عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند

عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند

395
مشاهده متن

پدیدآورگروه علمی

گروه اخلاق وحکمت وعرفان


توضیحات

این مقاله به بررسی تعامل و نقش سه عنصر مهم یعنی عقل، قلب و شرع در شناخت و معرفت انسان، می‌پردازد و اثبات می کند که عقل و قلب و شرع هر سه از یک حقیقت حکایت می کنند و برای رسیدن به شناخت کامل و سعادت واقعی، انسان باید از هر سه عنصر عقل، قلب و شرع استفاده کند.

/7
پی دی اف پی دی اف موبایل ورد

عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند - عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند

1
  •  

  • هوالعليم

  •  

  • عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند

  • منابع معرفت در آیات وروایات

  •  

  • برگرفته از آثار:

  • حضرت علاّمه آية اللّه حاج سيّد محمد حسين حسيني تهراني

  • قدّس اللّه سرّه

عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند - عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند

2
  •  

  •  

  • أعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‌

  • بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيم‌

  • وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ‌

  • وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَى قِيامِ يَوْمِ الدّينِ‌

  • وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللَّهِ الْعَليِّ الْعَظيم‌

  •  

  •  

  • مقدمه

  • هر فرد از افراد بشر در خود دو كانون از ادراك و فهم را مى‌يابد؛ يكى را عقل‌ و ديگرى را قلب‌ و وجدان‌ گويند.

  • با قوّه عاقله، انسان پى بمصالح و مفاسد خويش برده و تميز بين محبوب و مكروه، و حقّ و باطل مى‌دهد، و با قلب و وجدان كه آنرا نيز مى‌توان سرشت و فطرت و يا احساس نهانى و ادراك سرّى گفت، راهى براى ارتباط خويش با جهان هستى و علّت پيدايش او و عالم، و تجاذبى بين او و مبدأ المبادى و غاية الغايات مى‌يابد.

  • و البتّه اين دو عامل مهمّ ادراك هر دو در انسان موجود بوده و هر يك مأموريّت خود را در افق ادراك و فهمى خاصّ دنبال مى‌كند؛ و هر يك مستغنى از ديگرى نبوده، و با فقدان هر يك، عالمى از مدركات بروى انسان بسته مى‌گردد.

  • آيات و روايات وارده درباره لزوم پيروى از قوّه عاقله‌

  • درباره لزوم قوّه عاقله، و عدم استغناء انسان از آن، آيات و رواياتى وارد است؛ و ما در اينجا فقط بذكر چند نمونه از آيات و روايات اكتفا مى‌كنيم.

  • امّا از آيات:

  • {أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ}1.

  • چون در اينجا مفروض است كه مشركين بواسطه عبادت از غير خدا، از پيروى قلب و وجدان استفاده مى‌كرده و خود را مرتبط بخداوند مى‌ديده‌اند؛ غاية الأمر بعلّت عدم تعقّل، دچار انحراف و دگرگونى در طرز تشخيص و تطبيق شده و به محكوميّت قوّه فكريّه، آن خداوند را متجلّى و مقيّد در خصوص ارباب انواع و مظاهر آنها از اصنام و بت‌ها مى‌شناختند.

  • {صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ}2.

  • چون در اينجا از قوّه عاقله بهره گيرى نمى‌كنند، مثل آنست كه حسّ باصره و سامعه ندارند و نيز گنگ و لال مى‌باشند.

    1. . آيه 67، از سوره 21: الانبيآء: «افّ باد بر شما و بر آنچه غير از خدا مى‌پرستيد! آيا شما تعقّل نمى‌كنيد!؟»
    2. ذيل آيه 171، از سوره 2: البقرة: «آنان كَرانند و لالانند و كورانند؛ پس ايشان تعقّل نمى‌كنند.»

عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند - عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند

3
  • {أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ}1.

  • {فَبَشِّرْ عِبادِ ، الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ}2.

  • زيرا معلوم است استماع سخن، و پس از آن تميز بين حقّ و باطل و بين نيكو و نيكوتر از وظائف قواى فكريّه است؛ و لذا در آخر آيه آنان را صاحبان مغز و جوهره كه همان عقل است خوانده است.

  • {وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ}3.

  • چون كفّار طبق غريزه خود، دينى را پسنديده‌اند و پيروى از آن نموده‌اند؛ گرچه پرستيدن اصنام باشد، وليكن بعلّت آنكه از قوّه عاقله خود مَدَدى نمى‌گيرند، پيوسته آن غرائز و احساسات درونى را بتخيّلات واهيه و اوهام بى پايه منحرف نموده؛ و طَرْفى از آن نيروى وجدان خود نمى‌بندند. و عيناً مانند كسيكه از گفتار، چيزى جز همان صوت و صدا ادراك نمى‌كند، آنان نيز از سخن حقّ و گفتار توحيد چيزى جز بعضى از مفاهيم بگوششان نمى‌خورد، و حقيقتى را ادراك نمى‌نمايند، و بر جان آنان نمى‌نشيند؛ پس در حقيقت آنان كَرانى هستند و لالانى و كورانى كه ابداً تعقّل ندارند.

  • و امّا از روايات:

  • در «كافى» از عدّه‌اى از اصحاب، از أحمد بن محمّد، از بعضى از كسانيكه مرفوعاً از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده‌اند روايت مى‌كند كه: قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إذَا رَأَيْتُمُ الرَّجُلَ كَثِيرَ الصَّلَوةِ كَثِيرَ الصِّيَامِ فَلَا تُبَاهُوا بِهِ حَتَّى تَنْظُرُوا كَيْفَ عَقْلُهُ‌»4.

  • و نيز در «كافى» از عدّه‌اى از اصحاب، از أحمد بن محمّد، مرسلًا روايت مى‌كند كه: قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: «دِعَامَةُ الإنْسَانِ الْعَقْلُ» ‌(الحديث)5.

  • و نيز در «كافى» از علىّ بن محمّد، از سهل بن زياد، از إسمعيل بن مِهران، از بعضى از رجال او، از حضرت صادق عليه السّلام روايت مى‌كند كه فرمود: «الْعَقْلُ دَلِيلُ الْمُؤْمِنِ»‌6.

    1. ذيل آيه 42، از سوره 10: يونس: «اى پيغمبر! آيا تو مى‌توانى افرادِ كَر را بشنوايانى و اگرچه آنان صاحب تعقّل نباشند!؟»
    2. ذيل آيه 17 و آيه 18، از سوره 39: الزُّمر: «اى پيغمبر! بشارت بده بندگان مرا؛ آنانكه گفتار را مى‌شنوند و گوش فرا مى‌دهند و سپس از نيكوتر آن پيروى مى‌نمايند؛ آنان كسانى هستند كه خداوند ايشان را هدايت فرموده؛ و ايشانند خردمندان.»
    3. آيه 171، از سوره 2: البقرة: «و مَثَل آن كسانى كه كافر شدند مَثل كسيست كه چون با او سخن گويند، از آن گفتار هيچ نفهمد مگر صدائى و ندائى كه بگوشش بخورد (مانند بهائم و چهارپايان). آنان كَرانند و گنگان و كوران؛ پس ايشان تعقّل نمى‌كنند.»
    4.  اصول كافى، طبع حروفى، ج 1، ص 26: رسول خدا فرمود: «چون ديديد مردى را كه نماز بسيار مى‌خواند و روزه بسيار مى‌گيرد، او را بزرگ مَشماريد، تا اينكه بدست آوريد عقلش بر چه پايه ايست!»
    5. همين سند، ص 25: «حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: ستون و نگاهدارنده انسان عقل اوست.»
    6.  اصول كافى، از طبع حروفى، ج 1، ص 25: «عقل، راهنما و رهبر مؤمن است.»

عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند - عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند

4
  • آيات و روايات وارده درباره لزوم پيروى از قلب و وجدان‌

  • و درباره لزوم قلب و وجدان، و عدم استغناء از آن نيز آيات و رواياتى وارد است:

  • امّا از آيات:

  • {أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ‌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ}1.

  • چون روى اين خطاب با كسانيست كه داراى عقل و شعور هستند، وليكن بواسطه متابعت از هواى نفس امّاره، دل‌هاى خود را خفه نموده؛ و وجدان خود را در زير حجاب‌هاى معصيت و گناه مختفى، و قلب‌هاى خود را كور كرده‌اند.

  • {إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‌ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ}2.

  • در اينجا خداوند كسانى را كه نيروى وجدان و نور باطن خود را خراب كرده‌اند، به مردگان تشبيه مى‌كند؛ بلكه حقيقةً آنها را مرده قلمداد مى‌نمايد، و ناشنوايانى مى‌داند كه پيوسته در گريزند و ابداً گفتار حقّ و سخن استوار در گوش آنان اثرى نمى‌گذارد.

  • إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ}3.

  • {قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ}4.

  • {أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى}5

  • در اين آيات نيز خداوند، افرادى را كه نور باطن خود را تاريك و راه آخرت را بخود بسته‌اند، چون كسانى مى‌داند كه مرده و در ميان قبور زندگى دارند؛ يا آنكه نابينا هستند.

  • اين آيات راجع باختفاء نور قلب است نه عدم متابعت از قوّه تعقّليّه و فكريّه.

  • و امّا روايات در اين باب از حدّ إحصاء خارج است، و ما براى نمونه چند روايت مى‌آوريم:

  • در «كافى» از علىّ بن ابراهيم، از پدرش، از ابن فضّال، از پدرش، از ابن أبى جميله، از محمّد حلبىّ، از حضرت صادق عليه السّلام درباره گفتار خداوند عزّ و جلّ: {فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها} روايت شده است كه آنحضرت فرمود: مراد از فطرت، توحيد است؛ «فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ»6.

    1. آيه 46، از سوره 22: الحجّ: «آيا آنان در روى زمين سير نمى‌كنند (تا اينكه بواسطه مشاهده آيات الهيّه اعتبار گيرند) و براى آنان دلهائى باشد كه با آن تعقّل كنند، يا گوش‌هائى باشد كه با آن بشنوند!؟ چون اين چشم‌هاى واقع در سر كور نمى‌شود؛ وليكن كورى اختصاص به چشم‌هائى دارد كه در سينه‌ها مستقرّ است.»
    2. آيه 80، از سوره 27: النّمل: «اى پيامبر! تو چنين قدرتى ندارى كه مردگان را بشنوايانى! و نه آنكه بكسانيكه كَرَند و قوّه سامعه ندارند سخنت را بشنوايانى در حاليكه آنان پشت نموده، و پا بفرار گذاشته‌اند.»
    3. ذيل آيه 22، از سوره 35: فاطر: «بدرستيكه خداوند مى‌شنواياند كسى را كه بخواهد؛ و تو شنواينده نيستى كسانى را كه در قبرها هستند.»
    4. ذيل آيه 13، از سوره 60: المُمتحنة: «بدرستيكه آنان از آخرت نااميدند همچنانكه كافران( كه مصاحبان قبرها هستند) نااميدند.»
    5. صدر آيه 19، از سوره 13: الرّعد: «آيا كسيكه مى‌داند آنچه را كه بسوى تو از جانب پروردگارت نازل شده است حقّ است، مانند كسى است كه نابيناست؟»
    6.  «اصول كافى» طبع حروفى، ج 2، ص 13

عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند - عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند

5
  • و نيز در «كافى» از علىّ بن إبراهيم از محمّد بن عيسى بن عُبَيد از يونس از جَميل روايت شده است كه گفت:

  • سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِهِ عَزّ وَ جَلَّ: {هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ} قَالَ: «هُوَ الإيمَانُ». قَالَ: قُلْتُ: {وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ} قَالَ: «هُوَ الإيمَانُ». وَ عَنْ قَوْلِهِ: {وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى‌} قَالَ: «هُوَ الإيمَانُ»1.

  • و نيز در «كافى» از علىّ بن إبراهيم، از محمّد بن عيسى، از يونس، از عبد الله بن مُسْكان، از حضرت صادق عليه السّلام درباره گفتار خداوند تعالى: {حَنِيفاً مُسْلِماً} وارد شده است كه حضرت فرمودند: «خَالِصًا مُخْلِصًا لَيْسَ فِيهِ شَىْ‌ءٌ مِنْ عِبَادَةِ الاوْثَانِ»2.

  • در اين روايات ملاحظه مى‌شود كه پاكى دل از زنگار كدورت‌هاى طبيعت و هوى و هوس، و ايمان بخدا و فطرت توحيدى، همان روشنى و نور باطن است كه منبع ادراك قلب و گرايش وجدان بعوالم ملكوت و جبروت و لاهوت مى‌باشد.

  • عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت ميكنند

  • پس، از مجموعه آنچه ذكر شد، استفاده شد كه هر دو كانون از ادراك در انسان موجود، و هر دو لازم است؛ هم كانون تفكّر عقلى و هم كانون احساس و عواطف و شهود قلبى و وجدانى. شهود قلبى‌ موجب ايمان و ربط انسان از حقيقت و واقعيّت خودش بذات بارى تعالى شأنه مى‌باشد و بدون آن، هزار گونه تفكّرات عقليّه و فلسفيّه و ذهنيّه، او را خاضع و خاشع نمى‌نمايد؛ و پس از يك سلسله استدلال‌هاى صحيح بر اساس برهان صحيح و قياسات صحيحه، باز تزلزل روحى و وجدانى موجود، و هرگز از سراى انسان رخت بر نمى‌بندد، و او را بعالم آرامش و اطمينان و سكينه نمى‌رساند.

  • تفكّر عقلى‌ موجب تعادل و توازن عواطف و احساسات باطنى‌ مى‌شود، و جلوى گرايش‌هاى متخيّلانه و واهمه‌هاى واهيه را مى‌گيرد؛ و آن شهود و وجدان را در مسير صحيح جارى مى‌سازد.

  • اگر تفكّر عقلى نباشد آن شهود از مجراى صحيح منحرف مى‌گردد؛ و ايمان به موهومات و متخيّلات مى‌آورد، و در اثر مواجهه با مختصر چيزى كه قلب را جذب كند، مجذوب مى‌شود؛ و پيوسته بدان مبتلا و دچار مى‌گردد.

    1. همين مَدرك، ص 15: «جميل بن دَرّاج مى‌گويد: من از حضرت صادق عليه السّلام از معنى سكينه در آيه سؤال كردم، فرمودند: مراد ايمان است. و از روح سؤال كردم، كه در اين آيه است، فرمودند: مراد ايمان است. و از كلمه تقوى وارد در آيه سؤال كردم، فرمودند: مراد ايمان است.»
    2.  اصول كافى، طبع حروفى، ج 2، ص 15: «آن دلى كه خالص و مخلِص باشد؛ و در آن هيچ چيزى از عبادت بت‌ها نبوده باشد.»

عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند - عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند

6
  • و از آنچه ذكر شد مى‌توان نزاع بين عقل و عشق و تقدّم هر يك را بر ديگرى بخوبى دريافت؛ كه اصل اين نزاع بى مورد است، وظيفه عشق و وظيفه عقل دو وظيفه جداگانه و متمايز، و هر يك در صفّ خاصّ و مجراى بخصوصى قرار دارند، و در دو موطن و دو محلّ از ادراك متمكّن هستند؛ و هر دو لازم است، و اعمال هر يك را در صورت ضايع گذاشتن و مُهمل نهادن ديگرى غلط است.

  • شرع‌ نيز هر دو موضوع را تقويت مى‌كند، و به مَدَد هر كدام كه ضعيف گردد مى‌رود؛ چون عقل و قلب و شرع هر سه از يك حقيقت و واقعيّت حكايت مى‌كنند؛ و سه ترجمان براى معنى واحدى هستند.

  • بنابراين، محالست كه حكم شرع مخالف با حكم عقل و فطرت باشد، و يا حكم عقل مخالف با حكم فطرت و يا شرع باشد، و يا حكم فطرت مخالف با حكم عقل و يا شرع بوده باشد.1

  • اين سه امر مهمّ مانند زنجير، پيوسته يكديگر را محافظت نموده و براى برقرارى و ثبات ديگرى مى‌كوشند.

  • {شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‌ وَ عِيسى‌ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ}2.

  • {وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً}3.

  • {ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى‌ شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ‌}4.

  • در «كافى» از أبو عبد الله أشعرى، از بعضى از اصحاب ما، مرفوعاً از هِشام بن حَكَم روايت است كه: قَالَ: قَالَ لِى أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ؛ إلَى أنْ قالَ: «يَا هِشَامُ! إنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً؛ فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الانْبِيَآءُ وَ الائِمَّةُ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ»5.

    1.  مهر تابان ص 44: علّامه طباطبائى فلسفه صدر المتألّهین را بواقع نزدیكتر مى‌یافتند. و خدمت او را بعالم علم و فلسفه بعلّت تكثیر مسائل فلسفه (كه در این فلسفه، از دویست مسأله به هفتصد مسأله ارتقاء یافت) فوق العاده تقدیر مى‌كردند.
      و از اینكه صدر المتألّهین تنها بدنبال مكتب مشّائین نرفته؛ و فلسفه فكرى و ذهنى را با اشراق باطنى و شهود قلبى جمع كرده، و هر دوى آنها را با شرع انور تطبیق نموده است بسیار تحسین مى كردند.
      صدر المتألّهین در كتب خود از جمله «أسفار أربعه» و «مبدأ و معاد» و «عرشیه» و بسیارى از رساله‌هاى دیگرش اثبات كرده است كه بین شرع كه حكایت از واقع مى‌كند، و بین روش فكرى، و شهود وجدانى تفاوتى نیست؛ و این سه منبع از یك سرچشمه مبدأ مى‌گیرند، و هر یك دیگرى را تأیید و تقویت مى‌كند.
      و این بزرگترین خدمتى است كه این فیلسوف بعالَم وجدان و بعالم فلسفه‌ و بعالم شرع نموده است. و براى مستعدّینِ كمال، و قبول فیوضات ربّانیه، همه راهها را باز، و درى را بروى آنان نبسته است.
      گرچه اساس و ریشه این نظریه در كلمات مُعلّم ثانى‌ أبو نَصر فارابى‌، و بو على سینا، و شیخ إشراق‌، و خواجه نصیر الدّین طوسى‌، و شمس الدین بن تُرکه‌ نیز ملاحظه شده است؛ ولى آن كسیكه موفّق به انجام این مهمّ شد، كه بدین طرز عالى و اسلوب بدیع این مقصد را بپایان برساند، خصوص این فیلسوفِ زنده دِل متشرّع عالیقدر است.
    2. صدر آيه 13، از سوره 42: الشّورى: «خداوند شريعتى را كه براى شما قرار داده است همان چيزى است كه به نوح سفارش كرد، و آنچيزى است كه ما وحى آنرا بتو فروفرستاديم، و آنچيزى است كه ما سفارش كرديم به إبراهيم و موسى و عيسى: اينكه دين را بپاى داريد! و در آن متفرّق و متشتّت نگرديد!»
    3. صدر آيه 48، از سوره 5: المآئدة: «و ما كتاب را بحقّ بر تو فرو فرستاديم كه تصديق كننده و مسيطر بر كتب آسمانى ديگرى است كه قبلًا فرستاده شده است؛ پس طبق آنچه خدا بر تو نازل كرده ميان مردم حكم كن، و از آراء آنان، بعد از حقّى كه بسوى تو آمده است پيروى مكن! ما براى هر امّت از شما شريعت و منهاجى قرار داديم.»
    4. آيه 18، از سوره 45: الجاثية: «و پس از آن، ما تو را بر آبشخور از امر قرار داديم؛ از آن پيروى كن، و از آراء و افكار كسانى كه نمى‌دانند پيروى مكن!»
    5. حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام بمن گفت: اى هِشام! از براى خداوند بر عهده مردم دو حجّت است: يكى حجّت ظاهر و ديگرى حجّت باطن. امّا حجّت ظاهر، پس همان رسل و انبياء و ائمّه عليهم السّلام هستند؛ و امّا حجّت باطن، پس عقلهاى مردم است.»

عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند - عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند

7
  • و نيز در «كافى» از محمّد بن يحيى، مرفوعاً، قَالَ‌: قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ‌ عَلَيْهِ السَّلَامُ: «مَنِ اسْتُحْكِمَتْ لِى فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ، احْتَمَلْتُهُ عَلَيْهَا وَ اغْتَفَرْتُ فَقْدَ مَا سِوَاهَا؛ وَ لَا أَغْتَقِرُ فَقْدَ عَقْلٍ وَ لَا دِينٍ؛ لِانَّ مُفَارَقَةَ الدِّينِ مُفَارَقَةُ الأَمنِ، فَلَا يَتَهَنَّأُ بِحَيَوةٍ مَعَ مَخَافَةٍ. وَ فَقْدَ الْعَقْلِ فَقْدُ الْحَيَوةِ وَ لَا يُقَاسُ إلَّا بِالامْوَاتِ»1.

  • لزوم متابعت از عقل و قلب و شرع در آيات و روايات و ادعيه‌

  • بارى، در آيات قرآن كريم و اخبار معصومين سلامُ اللهِ عَليهم أجمعين به هر سه موضوع از تقويت عقل و تقويت قلب و لزوم متابعت شرع تأكيد شده است. و در دعاها و مناجات‌ها تقويت هر سه را از ذات اقدس حضرت احديّت خواستار شده‌اند.

  • أمير المؤمنين عليه السّلام در ضمن ادعيه خود در «نهج البلاغة» بدرگاه خداوندى عرضه مى‌دارد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَمْ يُصْبِحْ بِى مَيِّتًا وَ لَا سَقِيمًا، وَ لَا مَضْرُوبًا عَلَى عُرُوقِى بِسُوءٍ، وَ لَا مَأْخُوذًا بِأَسْوَإِ عَمَلِى، وَ لَا مَقْطُوعًا دَابِرِى، وَ لَا مُرْتَدًّا عَنْ دِينِى، وَ لَا مُنْكِرًا لِرَبِّى، وَ لَا مُسْتَوْحِشًا مِنْ إيمَانِى، وَ لَا مُلْتَبِسًا عَقْلِى، وَ لَا مُعَذَّبًا بِعَذَابِ الامَمِ مِنْ قَبْلِى»2.و3و4

    1. أمير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: كسى را كه حقّاً دريابم كه در او يك خصلت از خصلت‌هاى نيكو استوار است، من تمام نيكوئى‌ها را بر آن خصلت حمل مى‌كنم، و فقدان سائر خصلت‌ها را ناديده مى‌گيرم. وليكن من فقدان دين و فقدان عقل را نمى‌توانم ناديده بگيرم.
      چون هر جا دين نباشد امنيّت نيست. و معلوم است كه زندگانى با وجود نگرانى و ترس، گوارا نمى‌باشد. و فقدان عقل همان فقدان حيات است؛ و نبايد كسانى كه عقل ندارند بچيزى سنجيده شوند مگر با مردگان.»
    2.  نهج البلاغة، ج 1، خطبه 213: «ستايش ويژه خداوندى است که مرا به صورت مرده و بيمارى وارد بامداد نساخت و به امراض گوناگون و بدمنظر گرفتار نکرد (و آفتى بر رگها و اعضايم وارد ننمود) به کيفر بدترين اعمالم مجازاتم نکرد و مرا بى فرزند قرار نداد، و (نيز حمد و سپاس مخصوص اوست که) مرا مرتد از دين و منکر پروردگارم و متوحش از ايمانم و گرفتار به اختلال در عقلم نکرد، و به عذابهايى که امتهاى پيشين را با آن مجازات نمود، مجازات نکرد.
    3. در تطبيق مراحل سه گانه فطرت و عقل و شرع، در ضمن اذن دخول سرداب مقدّس حضرت امام زمان أرواحنا فِداه و سائر ائمّه معصومين، كه مرحوم مجلسى رضوانُ اللَه عَليه از نسخه قديمى از مؤلّفات اصحاب نقل مى‌كند و اوّلش اينست: «اللَهُمَّ إنَّ هَذِهِ بُقْعَةٌ طَهَّرْتَها وَ عَقْوَةٌ شَرَّفْتَها»، وارد است كه: «فَسُبْحانَكَ مِنْ إلَهٍ ما أرْأَفَكَ، وَ لا إلَهَ إلّا أنْتَ مِنْ مَلِكٍ ما أعْدَلَكَ؛ حَيْثُ طابَقَ صُنْعُكَ ما فَطَرْتَ عَلَيْهِ الْعُقولَ، وَ وافَقَ حُكْمُكَ ما قَرَّرْتَهُ فى الْمَعْقولِ وَ الْمَنْقولِ‌»
    4. حسينى طهرانى، سيد محمد حسين، مهر تابان، يادنامه و مصاحبات تلميذ و علامه عالم ربانى علامه سيد محمدحسين طباطبائى تبريزى، 1جلد، ص 112 الی 121