پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه قرآن وحدیث ودعاء
مجموعه انوار الملکوت
توضیحات
جلد دوم از مجموعۀ «انوار ملکوت» اثر ارزشمند حضرت علّامه آیةالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی قدّسسرّه بوده که مشتمل بر مباحث «نور ملکوت قرآن» و «نور ملکوت دعا» میباشد که با بیانی شیوا به آدابِ اعمال مذکور با توجه به جنبۀ ملکوتیِ آنها، در حدّ ظرفیت مخاطب پرداختهاند.
اهمّ مطالب مندرج در این مجلّد:
• تفسیر آیات مربوط به خصوصیات قرآن
• کیفیت نزول دفعی و تدریجی قرآن
• قرآن مردم را به عالم وحدت و تجرّد میخواند
• قرآن، کتاب حقیقت، موعظۀ الهی و شفای دردهای پنهان و متراکم در سینهها
• انسان با قرآن غنی و بدون آن فقیر است
• برای رسیدن به حقیقت قرآن باید به حقیقت طهارت رسید
• اهل دنیا خواهان سازگاری قرآن با هوای نفساند
• عدم تحریف قرآن
• امام و قرآن قابل تفکیک نیست
• تفسیر و تأویل صراط مستقیم به امیرالمؤمنین علیهالسلام
• احکام قرآن جاودانی است
• آیات قرآن کلی است و همه چیز در آن است
• فضیلت و کیفیت قرائت قرآن
• دعا روح عبادت و عبادت روح دین است
• علل عدم استجابت دعا
• در همۀ حالات سختی و آسانی باید به خدا متوسل شد
• دعا برای بنده، حال انقطاع به سوی خدا میآورد
• علت تبدیل بلاء و قضای الهی بوسیلۀ دعا
• شرح مبسوطی از آداب و شرایط دعا نمودن در ضمن 25 شرط
سلسله مباحث انوار الملکوت: نور ملکوت قرآن
مجلس اول: تفسیر آیۀ ﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلقُرءَانَ يَهدِي لِلَّتِي هِيَ أَقوَمُ وَيُبَشِّرُ ٱلمُؤمِنِينَ ٱلَّذِينَ يَعمَلُونَ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُم أَجرٗا كَبِيرٗا﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ وَيُبَشِّرُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرٗا كَبِيرٗا﴾.1
استعمال «إنزال» برای نزول دفعی و «تنزیل» برای نزول تدریجی قرآن
قرآن کتابی است سماوی که جبرائیل أمین از طرف حضرت ربّ العزّة بر حضرت محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل نموده است؛
یکبار تمامی قرآن را دفعةً واحده نازل نموده است: ﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ فِيهِ ٱلۡقُرۡءَانُ﴾،2 و در سورۀ دخان فرماید: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةٖ مُّبَٰرَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ﴾،3 و
در سورۀ قدر فرماید: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ﴾؛1 و معلوم است که لیلۀ مبارکه همان لیلة القدر [میباشد]، و چون در ماه رمضان است لذا قرآن را در ماه رمضان نازل فرموده. البتّه این نزول دفعی بوده است که در آنِ واحد بر سماء دنیا یا بر قلب مبارک پیغمبر نازل شده است؛ و شاهد آنکه: در تمام آیات قرآن که کلام در نزول دفعی است با کلمه إنزال آورده شده است، که این کلمه در لغت عرب استعمال در موارد نزول دفعی میشود؛
و یکبار تدریجاً و نجوماً در مدّت بیست و سه سال از بعثت تا زمان رحلت به حسب مقتضیات و امکانات بر پیغمبر نازل شده است: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ تَنزِيلٗا﴾،2 و مانند (سورۀ ١٧ إسراء آیۀ ٨٢): ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٞ وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ﴾،3 و از اینها روشنتر آیۀ مبارکۀ: ﴿وَقُرۡءَانٗا فَرَقۡنَٰهُ لِتَقۡرَأَهُۥ عَلَى ٱلنَّاسِ عَلَىٰ مُكۡثٖ وَنَزَّلۡنَٰهُ تَنزِيلٗا﴾؛4 که در این آیات با لفظ تنزیل استعمال شده است، که این کلمه در لغت عرب در موارد نزول تدریجی استعمال میشود؛ و البتّه فرق این دو قرآن فرق إجمال و تفصیل است: ﴿كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ خَبِيرٍ﴾،5 و مانند: ﴿إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ * وَإِنَّهُۥ فِيٓ
أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾.1
قرآنی که دفعتاً نازل شده قرآن محکم یعنی بلا تفصیل من جمیع الجهات و بلا حدّ و بلا سورة و بلا آیة، و قرآن تدریجی قرآن مفصّل یعنی قابل قرائت و دارای سورههای متمایز و آیات جدا از هم [میباشد]. تمام این قرآن مفصّل و مبیّن بنحو أعلی و أتمّ در آن قرآن محکم موجود است؛ کأنّه آن قرآن محکم یک چشمۀ آبی بوده که منبع آن را دفعتاً به پیغمبر دادهاند، و جوشیدن تدریجی آنرا تدریجاً دادهاند. یا مانند ملکۀ نقّاشی یا ملکۀ خط نویسی یا سایر حرف و صنایع، که اصل آن ملکه بدون حدّ و شکل و اندازه در انسانِ صاحبِ ملکه موجود است، و بواسطۀ آن تدریجاً نقّاش تابلوهای نقّاشی مختلف الهَیْئَة و الکیفیّة، و خطّاط خطوط مختلفه، و سایر ارباب حرف و صنایع ملکات خود را بصورت محدود و معیّن در عالم فعل و خارج نازل میکنند. آن قرآن محکم که دفعتاً نازل شده است یک حقیقتی عالی است، و این قرآن سی جزو که دارای یکصد و چهارده سوره است نزول همان قرآن عالی است بصورتهای سوره و آیه، جدا جدا که به حسب مصالح و مقتضیاتْ محدود و مشخّص گردیده است.
باری همان طور که بعثتِ خود حضرت ختمی مرتبت اختصاص به زمان معیّن یا مکان معیّن ندارد، ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾،2 و در ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ
إِلَّا كَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ﴾؛1 همچنین قرآن مجید که وحی خدا به اوست برای تمام جهانیان تا روز قیامت است و اختصاص به زمان معیّن یا مکان خاصّی ندارد: ﴿فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾.2
بر جمیع افراد بشر لازم است که از قرآن تبعیت کنند
پس بر جمیع افراد بشر لازمست که از این قرآن کریم تبعیّت کنند، و عقاید و آراء و اخلاقیّات و ملکات و خاطرات و افکار و اعمال خود را بر طبق میزان قرآن مجید تصحیح و تعدیل کنند؛ در این صورت فلاح و رستگاری شامل حال آنان خواهد شد.
مرحوم کلینی در کافی و همچنین محمّد بن مسعود عیّاشی در تفسیر خود هر کدام با إسناد خود از حضرت صادق علیه السّلام از پدرش از پدرانشان علیهم السّلام روایت کردهاند که قال:
حدیث شریف: هنگام هجوم فتنهها بر شما باد که به قرآن پناه ببرید!
قالَ رَسُولُ اللهِ صَلّی الله عَلَیه و آلِه: أیُّها النّاسُ! إنَّکُم فی دارِ هُدنَةٍ، و أنتُم عَلَی ظَهرِ سَفَرٍ، و السَّیرُ بِکُم سَرِیعٌ؛ و قَد رَأیتُمُ اللَّیلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ یُبلِیانِ کُلَّ جَدِیدٍ و یُقَرِّبانِ کُلَّ بَعِیدٍ و یَأتِیانِ بِکُلِّ مَوعُودٍ، فَأعِدُّوا الجَهازَ لِبُعدِ المَجازِ!
قالَ: فَقامَ المِقدادُ بنُ الأسوَدِ، فَقالَ: یا رَسُولَ اللهِ! و ما دارُ الهُدنَةِ؟ فَقالَ: دارُ بَلاغٍ و انْقِطاعٍ؛ فَإذا التَبَسَتْ عَلَیکُمُ الفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیلِ المُظلِمِ فَعَلَیکُم بِالقُرآنِ، فَإنَّهُ شافِعٌ مُشَفَّعٌ و ماحِلٌ مُصَدَّقٌ! و مَن جَعَلَهُ أمامَهُ قادَهُ إلَی الجَنَّةِ، و مَن جَعَلَهُ خَلفَهُ ساقَهُ إلَی النّارِ؛ و هُوَ الدَّلِیلُ یَدُلُّ عَلَی خَیرِ سَبِیلٍ، و هُوَ کِتابٌ فِیهِ تَفصِیلٌ و بَیانٌ و تَحصِیلٌ، و هُوَ الفَصلُ [و] لَیسَ بِالهَزلِ، و لَهُ ظَهرٌ و بَطنٌ، فَظاهِرُهُ حُکمٌ و باطِنُهُ
عِلمٌ، ظاهِرُهُ أنِیقٌ1 و باطِنُهُ عَمِیقٌ، له تخومٌ2 و علی تُخُومِه تخومٌ [لَهُ نُجُومٌ و عَلَی نُجُومِهِ نُجُومٌ] لا تُحصَی عَجائِبُهُ و لا تُبلَی غَرائِبُهُ، فِیهِ مَصابِیحُ الهُدَی و مَنارُ الحِکمَةِ و دَلِیلٌ عَلَی المَعرِفَةِ، لِمَن عَرَفَ الصِّفَةَ3 فَلیَجلُ جالٍ بَصَرَهُ و لیُبلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ، یَنجُ مِن عَطَبٍ و یَتَخَلَّص مِن نَشَبٍ، فَإنّ التَّفَکُّرَ حَیاةُ قَلبِ البَصِیرِ کَما یَمشِی المُستَنِیرُ فی الظُّلُماتِ بِالنُّورِ، فَعَلَیکُم بِحُسنِ التَّخَلُّصِ و قِلَّةِ التَّرَبُّصِ!4
...1
شافع به معنی کمک کننده و نیرو دهنده؛ و شفیع را به زوج میگویند چون زوج برای انجام مقصود معیّن است. یعنی قرآن نیرو دهنده است؛ و مردم به تنهائی با افکار و استعداد خویش نمیتوانند به مقصد برسند جز آنکه قرآن شفیع آنان شده، و در تمام شؤون زندگی دنیوی و اخروی، تمام مراتب هستی خود را با قرآن بسنجند و با او تصحیح کنند و با آن چراغ روشن نیرو گیرند. و این شفاعت قرآن مبدأ و منشأ همان شفاعت اُخروی و ملازم آنست. قرآن از کسانی شفاعت مینماید که رابطۀ معنوی خود را با قرآن محفوظ داشته، و قرآن را جلوی خود قرار داده و آن را قائد دانستهاند؛ نه آن کسانی که قرآن را به پشت سر انداخته و از آراء و افکار خود پیروی میکنند، نه از تعالیم قرآن. در اینصورت که در اینجا رابطهای با قرآن ندارد، نه تنها قرآن شفیع او نبوده بلکه ماحلِ او خواهد بود، و در امور او سعایت خواهد کرد، و زندگی مادّی و معنوی او به مشکلات مواجه خواهد شد؛ گرفتاریها و نکبات و اضطرابات به او روی خواهد آورد گرچه اموال بسیار گرد آورد و از حطام دنیا کاملاً کامیاب شود، ولی دل سوزان و خاطر مشوّش و ترس ابدی و
نگرانی دائمی او را تهدید، و گوئی در یک جهنّم عاجل میسوزد. این سعایت قرآن است که دور افتادگان از خود را مبتلا میکند؛ و این سعایت مورد تصدیق و امضای حضرت جلّ و علا واقع شده است: ﴿وَمَنۡ أَعۡرَضَ عَن ذِكۡرِي فَإِنَّ لَهُۥ مَعِيشَةٗ ضَنكٗا وَنَحۡشُرُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ أَعۡمَىٰ * قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرۡتَنِيٓ أَعۡمَىٰ وَقَدۡ كُنتُ بَصِيرٗا * قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتۡكَ ءَايَٰتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَٰلِكَ ٱلۡيَوۡمَ تُنسَىٰ﴾.1
آری چون قرآن متکفّل تمام امور انسان است (ظاهری و باطنی، جسمی و روحی، معاش و معاد) لذا در اثر إعراض از ذکر خدا، هم امور ظاهری مختلّ میگردد و هم بصیرت باطنی روشن نشده، شخصْ کور باطن محشور خواهد شد.
قرآن یگانه راهنمائیست که به بهترین راه دعوت میکند، و بیانیست که دست انسان را پر مینماید و جان او را سیر و سیراب میکند. قرآن دارای نهایتی است ولی همین که به آن نهایت میرسیم میبینیم که از آنجا نیز نهایتهائی دارد و هر قدر برویم به آنها نمیرسیم.
شرکت مرحوم نائینی در تفسیر قرآن مولی فتحعلی سلطان آبادی
در حقائق الاصول مرحوم آیة الله سیّد محسن حکیم طباطبائی آورده است که: استاد ما مرحوم میرزا محمّد حسین نائینی (ره) نقل کرد که: ما به درس مرحوم آیة الحق آخوند مولی فتحعلی سلطان آبادی میرفتیم؛ یک روز آیهای را برای ما تفسیر کرد، آنقدر تفسیرش برای ما بدیع و جالب بود که ما با خود گفتیم که تا بحال کسی اینگونه این آیه را تفسیر ننموده، و آنچه حقیقت و بطن این آیه
بود امروز استاد بیان کرد! فردا که به درس او رفتیم همان آیه را به سبک دیگر تفسیر نمود که ابداً با تفسیر دیروز ربطی نداشت؛ و این برای ما بسیار موجب شگفت شد، که ما دیروز خیال کردیم آنچه حقّ تفسیر این آیه بود استاد گفت و ابداً چیزی باقی نگذاشت، امروز معلوم شد که مطالبی در نهان این آیه بود که ابداً ما پی نبرده بودیم، و اگر استاد نمیگفت پی نمیتوانستیم ببریم. باز روز بعد که به درس رفتیم همان آیه را به سبک دیگری تفسیر کرد و یکی از معانی باطنی او را بیان نمود؛ خلاصۀ مطلب تا سی روز هر روز همان آیه را هر روز از جهتی خاصّ تفسیر مینمود که حقّاً جای تعجّب بود.1
باری باطن قرآن عمیق است، و شخص مستعدّ میخواهد که بتواند به قعرش برسد. در این قرآن چراغهائی پر نور و درخشان برای هدایت گمشدگان است، و محلّ نور و حکمت است، و راهنمای وصول به مقام معرفت برای کسی که راه و صفت تعرّف را به دست آورده باشد و دل خود را به قرآن داده و از راه قرآن جویای معرفت شده باشد. پس باید کسانی که میخواهند دیدگانشان جَلا داشته باشد دیدۀ خود را به قرآن جَلا دهند و نظر خود را به صفت تعرّف و راه معرفت برسانند تا از هر سختی نجات یابند و از هر گیر و گره و بن بست رهائی یابند.
تفکّر در قرآن موجب زیادتی بصیرت و نور چشم معنی خواهد شد، همچنان که در ظلمات بوسیلۀ نور میتوان راه پیمود؛ پس ای مردم بر شما باد به آنکه خوب خود را از چنگال هوی خلاص نموده، و چنگ به دامان قرآن بزنید و از انتظار و تردید ناگهان خود را خارج کنید!
طهارت قرآن شراشر وجود امام حسن مجتبی علیه السّلام را گرفته بود
حضرت امام حسن مجتبی بر اساس قرآن بود؛ روح و جسم او حقیقت قرآن بود. طهارت قرآن شراشر وجود او را گرفته، ظلماتْ مکانِ خود را به نور داده، در
یک دنیای عظمت و علم و اراده به عظمت و علم و ارادۀ خدا زندگی مینمود.
کناسی از حضرت صادق علیه السّلام آورده است که قال:
خَرَجَ الحَسَنُ بنُ عَلِیٍّ عَلَیهما السّلامُ فی بَعضِ عُمَرِهِ و مَعَهُ رَجُلٌ مِن وُلدِ الزُّبَیرِ، کانَ یَقُولُ بِإمامَتِهِ. فَنَزَلُوا فی مَنهَلٍ1 مِن تِلکَ المَناهِلِ تَحتَ نَخلٍ یابِسٍ قَد یَبِسَ مِنَ العَطَشِ؛ فَفُرِشَ لِلحَسَنِ عَلَیه السّلامُ تَحتَ نَخلَةٍ و فُرِشَ لِلزُّبَیرِیِّ بِحِذاهُ تَحتَ نَخلَةٍ اُخرَی. فَقالَ الزُّبَیرِیُّ ـ و رَفَعَ رَأسَهُ ـ : لَو کانَ فی هَذا النَّخلِ رُطَبٌ لَأکَلنا مِنهُ! فَقالَ لَهُ الحَسَنُ علیه السّلام: و إنَّکَ لَتَشتَهِی الرُّطَبَ؟ فَقالَ الزُّبَیرِیُّ: نَعَم! فَرَفَعَ [یَدَهُ] رَأسَهُ إلَی السَّماءِ فَدَعا بِکَلامٍ لَم أفهَمهُ؛ فَاخضَرَّتِ النَّخلَةُ ثُمَّ صارَت إلَی حالِها فَأورَقَت و حَمَلَت رُطَبًا. فَقالَ الجَمّالُ الَّذِی اکتَرَوا مِنهُ: سِحرٌ و اللهِ! فَقالَ الحَسَنُ عَلَیه السّلامُ: وَیلَکَ لَیسَ بِسِحرٍ! ولَکِن دَعوَةُ ابنِ نَبِیٍّ مُستَجابَةٌ. قالَ: فَصَعِدُوا إلَی النَّخلَةِ فَصَرَمُوا ما [کانَ فِیهِ] فیها فَکَفاهُم.2
سفر امام حسن مجتبی علیه السّلام با پای پیاده به حج
و از أبی اسامه1 عن أبیعبدالله علیه السّلام روایتست که: حضرت امام حسن در سالی پیاده به مکّه حرکت کردند؛ پاهای آن حضرت ورم کرد. بعضی از بندگان آن حضرت گفتند: اگر سوار شوی این ورم ساکن میگردد. حضرت فرمود: أبَداً! ولیکن در این منزل که میرسیم مرد سیاهی به تو رو میآورد و با او روغنی است؛ آن روغن را بخر و هر چه خواهد بده، و در معامله مماکسه منما. بندۀ آن حضرت عرض کرد: مادر و پدرم فدای تو! ما تا بحال در این راه به منزلی وارد نشدهایم که کسی دوا داشته باشد. حضرت فرمود: بلی الآن در جلوی تو از یک منزل هم کمتر آن سیاه را ملاقات خواهی نمود. پس یک میل دیگر حرکت کردند، ناگهان مرد سیاه پدیدار شد. حضرت به غلام فرمود: نزد این مرد برو، روغن بگیر و پولش را بده. مرد سیاه گفت: ای غلام! این روغن را برای که میخواهی؟ گفت: برای حسن بن علی! گفت: مرا با خود بسوی او ببر. (إلی أن قال:) مرد سیاه به حضرت عرض کرد: من غلام شما هستم، پول نمیخواهم، ولکن دعا کن در حق من که خدا فرزند پسری سالم به من عنایت کند که دوستدار شما اهل بیت باشد؛ من الآن که آمدم عیالم درد زائیدنش گرفته بود. حضرت فرمود: الآن برو بسوی منزلت، خداوند به تو یک پسر عنایت کرده است صحیح و سالم، و او از شیعیان ما خواهد بود.2
وصیّت امام حسن مجتبی علیه السّلام به برادرش امام حسین علیه السّلام
حضرت امام طبق روایت وارده در کتاب کافی از واقعۀ بعد از فوت و
برخورد با عائشه و مزاحمت او خبر دادند. محمّد بن یعقوب کلینی گوید بإسناد خود نقلاً از محمّد بن مسلم:
قالَ: سَمِعتُ أباجَعفَرٍ عَلَیه السّلامُ یَقُولُ: لَما حَضَرَ الحَسَنَ بنَ عَلِیٍّ عَلَیهما السّلامُ الوَفاةُ قالَ لِلحُسَینِ عَلَیه السّلامُ: یا أخِی! إنِّی اُوصِیکَ بِوَصِیَّةٍ فاحفَظها. إذا أنا مِتُّ فَهَیِّئنِی ثُمَّ وَجِّهنِی إلَی رَسُولِ اللهِ صَلّی الله عَلَیه و آلِه و سَلّم لاُحدِثَ بِهِ عَهدًا، ثُمَّ اصْرِفنِی إلَی اُمِّی ثُمَّ رُدَّنِی فادفِنِّی بِالبَقِیعِ. و اعْلَمْ أنَّهُ سَیُصِیبُنِی مِن عائِشَةَ ما یَعلَمُ اللهُ و النّاسُ [صَنِیعُها] من بُغضِها و عَداوَتِها لِلَّهِ و لِرَسُولِهِ و عَداوَتُها لَنا أهلَ البَیتِ1؛ الحدیث.
و روایت کرده صدوق در کتاب امالی بإسناده عن علی بن الحسین علیه السّلام:
أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیّ بن أبیطالب دَخَلَ علی الحَسَنِ؛ فَلَمَّا نَظَرَ إلَیهِ بَکَی. فَقالَ: ما یُبکیکَ یا أباعَبدِاللهِ؟ فقالَ: أبکِی لِما صُنِعَ بِکَ. فَقالَ لَهُ الحَسَنُ: إنَّ الَّذِی یُؤتَی لی فسَمٌّ یُدَسُّ لی فَاُقْتَلُ به، ولَکِنْ لا یَومَ کَیَومِکَ یا أباعَبدِاللهِ! یَزدَلِفُ إلَیکَ ثَلاثُونَ ألفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أنَّهُمْ مِن اُمَّةِ جَدِّنا مُحَمَّدٍ [صلّی الله علیه و آله و سلّم] و یَنتَحِلُونَ دِینَ الإسلامِ فَیَجتَمِعونَ عَلَی قَتلِکَ وَ سَفکِ دَمِکَ و انتِهاکِ حُرمَتِکَ و
سَبیِ ذَرارِیکَ و نِسائِکَ و انْتِهابِ ثِقلِکَ؛1 الحدیث.
اشعار أباعبدالله هنگام دفن امام حسن مجتبی علیهما السّلام
و قال فی مناقب ابن شهر آشوب: و قال الحسین لمّا وضع الحسن فی لحده:
١) أ أدهُنُ رَأسِی أم تَطِیبُ مَحاِسنِی | *** | و رَأسُکَ مَعفُورٌ2 و أنتَ سَلِیبٌ |
٢) فَلا زِلتُ أبکِی ما تَغَنَّت حَمامَةٌ | *** | عَلَیکَ و ما هَبَّت صَبًا و جَنُوبٌ |
٣) بُکائِی طَوِیلٌ و الدُّمُوعُ غَزِیرَةٌ | *** | و أنتَ بَعِیدٌ و المَزارُ قَرِیبٌ |
٤) فَلَیسَ حَرِیبًا3 مَن اُصِیبَ بِمالِهِ | *** | و لَکِنَّ مَن وارَی أخاهُ حَرِیبٌ 4 |
مجلس دوّم: تفسیر آیه ﴿قُل أَيُّ شَيءٍ أَكبَرُ شَهَٰدَةٗ قُلِ ٱللَهُ شَهِيدُۢ بَينِي وَبَينَكُم وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا ٱلقُرءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِۦ﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿قُلۡ أَيُّ شَيۡءٍ أَكۡبَرُ شَهَٰدَةٗ قُلِ ٱللَهُ شَهِيدُۢ بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِۦ وَمَنۢ بَلَغَ أَئِنَّكُمۡ لَتَشۡهَدُونَ أَنَّ مَعَ ٱللَهِ ءَالِهَةً أُخۡرَىٰ قُل لَّآ أَشۡهَدُ قُلۡ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ وَإِنَّنِي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ﴾.1
قرآن وحی خداست به رسول أکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم برای جمیع افراد بشر، چه آنها که در آن زمان بودهاند و چه آنها که بعداً آمدهاند و قرآن به آنها ابلاغ شده است. بگو ای پیغمبر! خدا بهترین گواه است بین من و مردم، و این قرآن به من
وحی شده تا آنکه شما و هر کس که این قرآن به او برسد را از عذاب خدا بترسانم.
کما آنکه خود حضرت خاتم النبیّین برای تمام افراد مبعوث شدهاند؛ چه کسانی که در آن زمان بوده و چه افرادی که بعداً آمدهاند: ﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ * وَءَاخَرِينَ مِنۡهُمۡ لَمَّا يَلۡحَقُواْ بِهِمۡ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾.1
«اوست آن خدائی که در میان مردمان درس نخوانده برانگیخته است پیامبری را از خود آنها تا آیات خدا را بر آنها تلاوت کند و آنها را نموّ و رشد بدهد و تعلیم کتاب و حکمت کند؛ و به تحقیق که قبل از آمدن این پیغمبر، آنها در گمراهی آشکاری فرو رفته بودند. و همچنین جماعتی از آنها که هنوز نیامده و ملحق نشدهاند این پیغمبر برای آنها هم معلّم کتاب و حکمت و رشد دهنده و تلاوت کنندۀ آیات است.»
آیات قرآن تماماً برای دعوت به توحید و کشاندن مردم به وحدت و تجرّد است
چون قرآن بر اساس توحید است لذا آیات قرآن تماماً برای دعوت به توحید و کشاندن مردم از عالم تشتّت و تفرّق به وحدت و تجرّد است. بدیهی است که در این صورت افق فکر و اندیشۀ مردم از سطح کوتاه مادّهپرستی و شهوترانی حرکت نموده، و دائماً رو به افق واسع ایثار و تقوی و طهارت حرکت خواهد نمود؛ و این همان معنی تزکیه است که به معنی رشد و نموّ است. یعنی این پیغمبر ما بوسیلۀ تلاوت آیات دائماً خدا را نشان میدهد و از بیان نشانها و علامتهای خدا، خدا را منظور دارد و با این آیات دست مردم را گرفته و روح و جان آنها را دائماً بالا میبرد، و قوای روحی که در اثر إنغمار مادیّت ضعیف مانده رشد میدهد، و علفهای هرزۀ غفلت و شهوت را که موجب کمبود موادّ غذائی به شجرۀ طیّبۀ روح میشود میکَند و با دست ترحّم پیوند میزند و آب میدهد، و با إشراق شمس
توحید این شجره دائماً بارآور شده از خمود و کسالت و ضعف بیرون میآید و بارهای مفید و فراوان میدهد، و جان و دل آنها را به علم و حکمت منوّر میکند؛ آن علم و حکمتی را که پایان ندارد و فیوضاتش ابدی است و میوهاش سرمدی است. خلاصه آنکه از ضلالت و گمراهی و نیستی و خباثت و کجروی آنها را بیرون میکشد، و با تعلیم آیات و حکمتْ وجود آنها را مفید و بهرۀ آنان را سرشار و جان آنها را زنده و چراغ سوخته و خاموش شدۀ آنها را روشن و تابناک میکند؛ حقّاً از زندان نفس و زندان هوی و جهنّم اعتبارات و خیالات بیرون میآورد و در آسمان فضیلت و حقیقت میبرد، خباثت او را تبدیل به طهارت میکند.
تمثیل شیرین و لطیف خداوند حال گروندگان به حقیقت قرآن را
چقدر لطیف و شیرین خداوند در قرآن مجید حال این دو دسته و کیفیّت زندگی آنها را از نقطه نظر کوتاهی فکر و سعۀ اندیشه و مقام ممثّل نموده!
﴿وَأُدۡخِلَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ جَنَّـٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا بِإِذۡنِ رَبِّهِمۡ تَحِيَّتُهُمۡ فِيهَا سَلَٰمٌ * أَلَمۡ تَرَ كَيۡفَ ضَرَبَ ٱللَهُ مَثَلٗا كَلِمَةٗ طَيِّبَةٗ كَشَجَرَةٖ طَيِّبَةٍ أَصۡلُهَا ثَابِتٞ وَفَرۡعُهَا فِي ٱلسَّمَآءِ * تُؤۡتِيٓ أُكُلَهَا كُلَّ حِينِۢ بِإِذۡنِ رَبِّهَا وَيَضۡرِبُ ٱللَهُ ٱلۡأَمۡثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ * وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٖ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ ٱجۡتُثَّتۡ مِن فَوۡقِ ٱلۡأَرۡضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٖ * يُثَبِّتُ ٱللَهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ وَيُضِلُّ ٱللَهُ ٱلظَّـٰلِمِينَ وَيَفۡعَلُ ٱللَهُ مَا يَشَآءُ * أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعۡمَتَ ٱللَهِ كُفۡرٗا وَأَحَلُّواْ قَوۡمَهُمۡ دَارَ ٱلۡبَوَارِ * جَهَنَّمَ يَصۡلَوۡنَهَا وَبِئۡسَ ٱلۡقَرَارُ﴾.1
در آن بهشتْ تحیّت جز سلام چیزی نیست؛ آنجا صفا و مودّت و رأفت و حمیّت و ایثار و تقوی و طهارت و توحید است. امّا آن کسی که تبعیّت ننموده و این قوای روحی را فاسد کرده و نعمتهای الهیّه را ضایع نموده و پوششی از غفلت و شهوت و مجاز بر دیدۀ حق بین کشیده، و خود و قوم خود را در مهلکه و ضلالت فرو برده است، حکم آن درخت خبیثی را دارد که از ابدیّت بیرون آمده و در روی زمین بدون اتّصال به مبدأ و بدون قرار و ثباتی خشک و برای جهنّم و سوختن آماده شده است؛ معلوم است که آتش نتیجۀ آن خواهد بود و در آن مقام مقرّ خواهد داشت.
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَتۡكُم مَّوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَشِفَآءٞ لِّمَا فِي ٱلصُّدُورِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ * قُلۡ بِفَضۡلِ ٱللَهِ وَبِرَحۡمَتِهِۦ فَبِذَٰلِكَ فَلۡيَفۡرَحُواْ هُوَ خَيۡرٞ مِّمَّا يَجۡمَعُونَ﴾.1
قرآن موعظۀ الهی و شفای دردهای کامنه و متراکمه در سینههاست
واقعاً قرآن موعظۀ الهی و شفای دردهای کامنه و متراکمۀ در سینههاست؛ و کتاب هدایت و موجب نزول رحمت است. مؤمن باید به چنین کتابی دست زند و به فضل و رحمت خدا به آموزش قرآن شاد و مسرور باشد، نه به حطام دنیا که بهرۀ بهائم و بیخردان است. مسلمین در اثر تعلیم قرآن بجائی رسیدند که واقعاً عقل از وصفش عاجز است. آن مردم مادّهپرست بیحمیّت خونخوار بیعاطفه و انصاف که دختران خود را زنده بگور مینمودند، به پیروی از قرآن مجید بین دلهای آنها مودّت و اُلفت چنان برقرار شد که تصوّرش مشکل است.
از حذیفه روایت است از هشام که: در جنگ بدر ظرفی از آب برداشتم که به یکی از برادران دینی که در گوشۀ میدان خون از بدنش ریخته و در آستانۀ رحلت بود برسانم. چون به او نزدیک شدم گفت: این آب را به آن مردی که در فلان محلّ است و مجروح بروی زمین افتاده برسان! چون به او رسانیدم او گفت: برادر دینی من فلان در آن طرف میدان بدنش آغشته به خون است، آب را به او برسان او از من تشنهتر است! چون آب را برای او بردم دیدم جان داده است، چون به بالین دوّمی آمدم که به او آب بدهم دیدم او هم جان سپرده است؛ چون به سَر اوّلی رسیدم او نیز جان داده بود. کاسۀ آب بر دستش بود و سه شهید راه حقّ در عین تشنگی و جراحت جان سپردند و ایثار کردند. اینها همه دست در آستانۀ توحید زده بودند، ﴿فَبِذَٰلِكَ فَلۡيَفۡرَحُواْ هُوَ خَيۡرٞ مِّمَّا يَجۡمَعُونَ﴾ خمیر با دل و جان آنها شده بود.1
کیفیت توبه فضیل بن عیاض
در کتاب سفینة البحار قضیّۀ فضیل بن عِیاض2 را نقل میکند که یک آیۀ قرآن چنان در وجود او نشست و در جان او جای گرفت که برنامۀ سالیان دراز دزدی و قتل و غارت او را بر باد داد، توبه نموده از اولیای خدا و مقرّبان درگاه او شد، دارای کرامات و حالات که موجب عبرت اهل زمان باشد. میگوید:
فضیل بن عِیاض دزد و قاطع طریق بین ابیورد و سرخس بود. قوافل از جنایت او آسوده نبودند؛ بیم و وحشتی هر چه بیشتر از او داشتند، و او در غارت قافله از هیچ چیز خودداری نمیکرد. اتفاقاً عاشق دختری شد؛ نیمه شب از دیوار منزل دختر بالا میرفت که آن دختر را برگیرد، در بام منزل شنید این آیه را که کسی تلاوت میکرد: ﴿أَلَمۡ يَأۡنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن تَخۡشَعَ قُلُوبُهُمۡ لِذِكۡرِ ٱللَهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ ٱلۡحَقِّ﴾؟1 اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: آنَ آنَ، و الله آنَ! نزدیک شده، قسم به خدا نزدیک شده موقعی که دلهای مؤمنین از ذکر خدا خاشع گردد! پس از همانجا برگشت و در خرابهای منزل کرد. در آن خرابه مسافرینی بودند که بعضی به بعضی میگفتند: امشب برویم؛ و بعضی میگفتند: صبر کنیم تا صبح شود، چون فضیل در راه است و ما را غارت خواهد کرد. فضیل که سخنان آنها میشنید، توبۀ خود را به آنها گفت و آنها را مأمون نمود. و از آنجا خدمت حضرت صادق رسید و از اصحاب خاصّ و اصحاب سرّ حضرت شد؛ بطوری که از آن حضرت حدیث میکند و تمام بزرگان او را به وثاقت نام میبرند.2
توثیق نمودن صاحب مستدرک فضیل بن عیاض را
و مرحوم شیخ نوری (ره) در مستدرک فی شرح حال کتاب مصباح الشریعة میگوید:
و بِالجُملَةِ: فَلا استَبعِدُ أن یَکونَ المِصبَاحُ هُو النُّسخَةُ الَّتی رَواها الفُضَیلُ، و هُو عَلَی مَذاقهِ و مَسْلَکِهِ. وَ الَّذِی اعتَقِدُهُ أنّه جَمَعَهُ مِن مُلتَقَطاتِ کَلامِهِ [کَلِماتِهِ] أی الصَّادقَ عَلَیه السّلامُ فی مَجالِسِ وَعْظِهِ و نَصِیحَتِهِ، و لو فُرِضَ فیه شَیءٌ یُخالِفُ مَضمُونُهُ بَعضَ ما فی غَیرِهِ و تَعَذَّرَ تَأوِیلُهُ فَهو مِنهُ عَلَی حَسَبِ مَذهَبِهِ لا مِن
فِریَتِهِ و کِذبِهِ فَإنَّهُ یُنافِی وِثاقَتَهُ؛ انتهی.1
باری از خدمت حضرت صادق علیه السّلام به مکّه رفت و در سنۀ ١٨٧ هجری در روز عاشورا در آنجا وفات کرد.
گویند که فضیل فرزندی داشته که اسم او علی بوده، و او از پدرش در زهد و عبادت أفضل بوده است؛ مگر آنکه زیاد عمر نکرد و رحلت نمود. و در سبب موت او گفتهاند که روزی در مسجد الحرام نزدیک ماء زمزم ایستاده بود و شنید که شخصی قرائت میکرد: ﴿وَتَرَى ٱلۡمُجۡرِمِينَ يَوۡمَئِذٖ مُّقَرَّنِينَ فِي ٱلۡأَصۡفَادِ * سَرَابِيلُهُم مِّن قَطِرَانٖ وَتَغۡشَىٰ وُجُوهَهُمُ ٱلنَّارُ﴾،2 ناگهان صیحهای زد و بر زمین بیفتاد و جان تسلیم نمود.
اگر قیام امام حسین علیه السّلام نبود در روی زمین اسمی از قرآن نمیماند
باری قرآن اینطور در دلها اثر میکند. هدف پیغمبر این بود که تمام افراد را
بدین سرمنزل سعادت رهبری کند؛ ولی حکومت بنیاُمیّه که علناً با قرآن مخالفت میکرد و از تفسیر و تأویل مردم را نهی میکرد، و به خواندن فقط اکتفا میشد مسیر پیشرفت مؤمنین را عوض نمود، و اگر قیام حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام نبود اصلاً در روی زمین اسمی از قرآن نمیماند و حجّتی برای مردم نبود. مردم یکباره در ظلمات محض فرو رفته، بارقههای امید ایشان همگی خاموش و کسی جرأت بیان حقّ و فضایل اهل بیت را نداشت.
عجب است که از حضرت امام حسن مجتبی و حضرت سیّد الشهداء در فقه روایتی نقل نشده، و در سایر امور بسیار اندک است؛ و این بواسطۀ تقیّۀ شدید بوده که مردم جرأت سؤال و یا کتابت را نداشتند، و روایات آنها با موت روات همگی از بین رفته است. و امّا از عائشه و أبوهریره و انس بن مالک و کعب الأحبار احادیث فراوان نقل کردهاند. آیا آنها به پیغمبر از حسنین علیهما السّلام نزدیکتر بودند؟ کلاّ و حاشا! بلکه وضع حکومت ظلم چنان سخت شد که بیگانگان خود را منتحل به اسلام دانسته، و جگر گوشههای حضرت رسول که قرآن در بیت آنها فرود آمده است مورد تعدّی حکومتها زیست کردند و با غصب حقوق از دنیا رفتند. حضرت أباعبدالله الحسین علیه السّلام که قیام فرمود فقط به علّت آن بود که حجاب جهل را از دلهای مردم بردارد و تا روز قیامت آنها را روشن کند؛ و لذا بعد از آنکه طایفۀ ملائکه برای نصرت آمدند و حضرت جواب گفت، طائفۀ مسلمانان از جنّ آمدند فَقالُوا: یا سَیِّدَنا نَحنُ شِیعَتُکَ و أنصارُکَ فَمُرنا بِأمرِکَ!1 تا آنکه میفرماید: و إذا أقَمتُ بِمَکانِی فَبِماذا یُبتَلَی هَذا الخَلقُ المَتعُوسُ2 و
بِماذا یُختَبَرُونَ؟!1
و حضرت پاسخ هر یک از دوستان و ارحام که او را از حرکت منع میکردند بطریق خاصّی بگفت؛ امّ سلمه بسیار دلش بسوخت و بگریست، چون پیغمبر کراراً او را از قضیّۀ طفّ آگاه کرده بودند.
روایت اُم سلمه از رفتن رسول خدا به کربلا
رُوِیَ عَن اُمِّ سَلَمَةَ [رَضِیَ اللهُ عَنها] أنَّها قالَت: خَرَجَ رَسُولُ اللهِ مِن عِندِنا ذاتَ لَیلَةٍ فَغابَ عَنّا طَوِیلاً ثُمَّ جاءَنا و هُوَ أشعَثُ أغبَرُ و یَدُهُ مَضمُومَةٌ. فَقُلتُ لَهُ: یا رَسُولَ اللهِ! ما لِی أراکَ أشعَثًا مُغبَرًا؟ فَقالَ: اُسرِیَ بِی فی هَذا الوَقتِ إلَی مَوضِعٍ مِنَ العِراقِ یُقالُ لَهُ کَربَلاءُ، فَاُرِیتُ فِیهِ مَصرَعَ الحُسَینِ ابنِی و جَماعَةٍ مِن وُلدِی و أهلِ بَیتِی، فَلَم أزَل القُطُ دِماءَهُم فَها هُوَ فی یَدِی، و بَسَطَها إلَیَّ و قالَ: خُذِیه فَاحفَظِی بِه! فَأخَذتُه فَإذا هو شِبهُ تُرابٍ أحمَرَ فَوَضَعتُهُ فی قارُورَةٍ و شَدَدتُ رَأسَها و احتَفَظتُ بِها، فَلَمّا خَرَجَ الحُسَینُ [عَلَیه السّلامُ] مِن مَکَّةَ مُتَوَجِّهًا نَحوَ العِراقِ کُنتُ اُخرِجُ تِلکَ القارُورَةَ فی کُلِّ یَومٍ و لَیلَةٍ فأشُمُّها و أنظُرُ إلَیها ثُمَّ أبکِی لِمُصابِهِ، فَلَما کانَ فی الیَومِ العاشِرِ مِنَ المُحَرَّمِ و هُوَ الیَومُ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ [عَلَیه السّلامُ] أخرَجتُها [فی] أوَّلِ النَّهارِ و هِیَ بِحالِها ثُمَّ عُدتُ إلَیها آخِرَ النَّهارِ فَإذا هِیَ دَمٌ عَبِیطٌ فَصِحتُ فی بَیتِی و بَکَیتُ؛ إلی أن قالت: حَتَّی جاءَ النّاعِی یَنعاهُ [فَحُقِّقَ ما رَأیت].2
مجلس سوّم: تفسیر آیه ﴿قَد جَآءَكُم مِّنَ ٱللَهِ نُورٞ وَكِتَٰبٞ مُّبِينٞ﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَهِ نُورٞ وَكِتَٰبٞ مُّبِينٞ * يَهۡدِي بِهِ ٱللَهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَيُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾.1
در این کریمۀ شریفه خداوند متعال قرآن را به دو صفت تعریف کرده است: یکی نور، و دیگری کتاب مبین؛ و سه صفت برای او ذکر کرده است: اوّل هدایت بسوی راههای سلامت، دوّم خروج از ظلمت و ورود در عالم نور، سوّم رهبری بسوی راه مستقیم و سلوک در جادّۀ اعتدال.
امّا قرآن نور است، به جهت آنکه تمام آیات او از عالم نور آمده و در تشخیص مرضهای بشر و کیفیّت علاج آن ابداً در نمانده، و در تکامل افراد بشر آنچه را که معیّن میکند همه علم و بصیرت و وصول به نتیجه است، نه جهل و درماندگی و وصول احتمالی؛ بلکه صد در صد ایصال حتمی و یقینی است. انسان در پرتو نور همه چیز را میبیند و چیزی برای او مخفی نیست. و علاوه خودِ نور دیگر احتیاج به نشان دهنده ندارد بلکه خود او معرِّف خود است؛ بخلاف ظلمت که اوّلاً ذات او ابهام و جهل است، و علاوه موجودی در تحت افق تاریکی دیده نمیشود. قرآن نور است به معنی آنکه اوّلاً خود او معرِّف خود است؛ هیچ کتابی و هیچ گویندهای غیر از ذات قرآن نمیتواند او را آنطور که شاید و واقعیّت دارد معرّفی کند. چون تمام کتب و تمام گویندگان از افق فکر و ادراک خود میخواهند قرآن را معرّفی کنند، و فکر و ادراک آنها نسبت به علم قرآن کوتاه است، مگر آنکه به مقام طهارت مطلق برسند و از دریچۀ نزول قرآن از نقطۀ نزول به قرآن بنگرند، و آن اختصاص به اولیاء و مقرّبین درگاه خدا دارد و بس! و بنابراین هر چه ابهام و اشکالی باشد در پرتو این نور روشن میشود و مشکل حلّ میگردد.
قرآن کتاب حقیقت و معالجۀ افراد است
قرآن کتاب حقیقت و معالجۀ افراد است برای وصول به مقام کمال و خروج از بهیمیّت بسوی ذروۀ انسانیّت. و در این امر عجیب است؛ مرض را خوب تشخیص میدهد و خوب و آسان و سریع علاج میکند، و در تشخیص و علاج راه خود را اشتباه نمیکند و دوا عوضی نمیدهد، و دوا و پرهیز بقدر لازم، نه زیاده و نه کم میدهد، و تا بشر را از امراض مخفیّه و متراکمه خارج نکند از معالجه دست بردار نیست. درست مانند طبیبی میماند که در عمل جرّاحی استاد یگانه بوده، فوراً نقطۀ سیاه را میبیند و با جرّاحی در همان نقطه به أسرع وقت مریض را خلاص میکند، و به افرادی که احتیاج به جرّاحی ندارند به حسب استعداد مزاج دوا میدهد و مداوا میکند.
أمیرالمؤمنین علیه الصّلوة و السّلام در نهج البلاغة راجع به حضرت رسول الله میفرماید: طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّه؛1 و معلوم است که روح مقدّس آن حضرت همان حقیقت قرآن است و بس! روی این معنی قرآن را فرقان گویند: ﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ فِيهِ ٱلۡقُرۡءَانُ هُدٗى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَٰتٖ مِّنَ ٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡفُرۡقَانِ﴾.2 یعنی آن نور مشخِّص حقّ و باطل و جدا کنندۀ صحّت و مرض، دوست و دشمن، نفحات رحمانیّه و خاطرات شیطانیّه و نشان دهندۀ راه راست از جادّۀ ضلالت است.
بنابراین، این قرآن کتاب مبین است. مبین از مادّۀ اَبان یُبین ابانة، هم به معنی لازم و هم به معنی متعدّی استعمال شده اَبانَ الشیء: اتّضح، و اَبانَه: جعله بیّناً و واضحاً قرآن هم واضح و هم واضح کننده و هم آشکار و هم آشکار کننده است. این از نقطۀ نظر دو معرّفی که خدا برای قرآن کرده است.
اثر قرآن هدایت بسوی سبل سلام و خروج از ظلمات به نور است
و امّا آثار او: اوّل هدایت بسوی سبل سلام [است]. راه سلام راهی است که در آنجا ایمنی است در مقابل نگرانی؛ ایمنی از هر چیز، از آفات دنیوی و از آفات نفسی و اُخروی. این قرآن آن راه سلامت مطلق را که در آنجا هیچ مشکل و هیچ رنج و تعب و هیچ نگرانی فکری و خاطرهای نیاید معرّفی میکند؛ آنجا که بهشت حقیقی است. البتّه این برای افرادیست که دل به قرآن بدهند و در راه
وصول به رضوان خدا به دنبال قرآن حرکت کنند.
و به دنبال این معنی معلوم است که اثر دوّم مشهود است؛ و آن خروج از ظلمات نفس امّاره به عالم نور [است]. حقّاً در اینجا انسان مییابد که ظلمات نفس چقدر قبیح و زشت است، و خروج از آن به نور چقدر لطیف و نیکو! در ظلمات نفس انسان با هزار درد و رنج و عقده و هزار خصلت زشت و هزار خاطرۀ پریشان مواجه است، و چون در تاریکی است نمیتواند بفهمد که عیب چیست و راه علاجش کدام است، و واقعاً آنچه او را در این معرض هلاکت آورده است کدام صفت زشت و خوی ناپسند است؟ ولی همین که آفتاب قرآن تابید و صحنۀ نفس را روشن کرد، انسان عیوب خود را میفهمد و دیگر نمیتواند آرام بگیرد؛ انگیزهای بسیار قوی او را از باطن تحریک میکند تا بر اثر تعالیم قرآن عمل کند، و خواستۀ باطنی او که همان وصول به مقام انسانیّت مطلق و طهارت محض است حاصل شود.
و معلوم است که این [اثر سوّم] صراط مستقیم است. یعنی قرآن با أقصر فاصله و در أقصر زمان و أقصر معالجه، انسان را بدین هدف عالی میرساند. نه آنکه در معالجه بطیء [باشد] و سستی کند و دوران نقاهت به درازا کشد و قوای انسان ضعیف و شخص در آستانۀ مرگ قرار گیرد؛ بلکه فوراً و عاجلاً او را معالجه میکند، و این نزدیکترین راه به مقصد و وصول به مقام توحید است؛ رزقنا الله بمحمّد و آله الطّاهرین.
کلام أمیرالمؤمنین علیه السّلام دربارۀ قرآن
أمیرالمؤمنین علیه السّلام در نهج البلاغة میفرماید:
ثُمَّ أنزَلَ الکِتابَ نُورًا لا تُطفَاُ مَصابِیحُهُ و سِراجًا لا یَخبُو تَوَقُّدُهُ و بَحرًا لا یُدرَکُ قَعرُهُ و مِنهاجًا لا یُضَلُّ نَهجُهُ و شُعاعًا لا یُظلَمُ1 ضَوءُهُ و فُرقانًا لا یُخمَدُ بُرهانُهُ و
تِبیانًا لا تُهدَمُ أرکانُهُ و شِفاءً لا تُخشَی أسقامُهُ و عِزًّا لا تُهزَمُ أنصارُهُ و حَقًّا لا تُخذَلُ أعوانُهُ. فَهُوَ مَعدِنُ الإیمانِ و بُحبُوحَتُهُ و یَنابِیعُ العِلمِ و بُحُورُهُ و رِیاضُ العَدلِ و غُدرانُهُ و أثافِیُّ الإسلامِ و بُنیانُهُ و أودِیَةُ الحَقِّ و غِیطانُهُ. و بَحرٌ لا یَنزِفُهُ المُستَنزِفُونَ و عُیُونٌ لا یُنضِبُها الماتِحُونَ و مَناهِلُ لا یَغِیضُها الوارِدُونَ و مَنازِلُ لا یَضِلُّ نَهجَها المُسافِرُونَ و أعلامٌ لا یَعمَی عَنها السّائِرُونَ و آکامٌ لا یَجُوزُ عَنها القاصِدُونَ. جَعَلَهُ اللهُ رِیًّا لِعَطَشِ العُلَماءِ و رَبِیعًا لِقُلُوبِ الفُقَهاءِ و مَحاجَّ لِطُرُقِ الصُّلَحاءِ و دَواءً لَیسَ بَعدَهُ داءٌ و نُورًا لَیسَ مَعَهُ ظُلمَةٌ. و حَبلاً وَثِیقًا عُروَتُهُ و مَعقِلاً مَنِیعًا ذِروَتُهُ و عِزًّا لِمَن تَوَلاّهُ و سِلمًا لِمَن دَخَلَهُ و هُدًی لِمَنِ ائتَمَّ بِهِ و عُذرًا لِمَنِ انتَحَلَهُ و بُرهانًا لِمَن تَکَلَّمَ بِهِ و شاهِدًا لِمَن خاصَمَ بِهِ و فَلجًا لِمَن حاجَّ بِهِ و حامِلاً لِمَن حَمَلَهُ و مَطِیَّةً لِمَن أعمَلَهُ و آیَةً لِمَن تَوَسَّمَ و جُنَّةً لِمَنِ استَلأمَ و عِلمًا لِمَن وَعَی و حَدِیثًا لِمَن رَوَی و حُکمًا لِمَن قَضَی.1
...1
قرآن شفای هر مرض است
قرآن شفای هر مرض است، و کتابی است که در احکام و مطالب آن ابداً بطلانی راه پیدا نخواهد نمود: ﴿وَإِنَّهُۥ لَكِتَٰبٌ عَزِيزٞ * لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ * مَّا يُقَالُ لَكَ إِلَّا مَا قَدۡ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِن قَبۡلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغۡفِرَةٖ وَذُو عِقَابٍ أَلِيمٖ * وَلَوۡ جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَانًا أَعۡجَمِيّٗا لَّقَالُواْ لَوۡلَا فُصِّلَتۡ ءَايَٰتُهُۥٓ ءَا۬عۡجَمِيّٞ وَعَرَبِيّٞ قُلۡ هُوَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ هُدٗى وَشِفَآءٞ وَٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ فِيٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٞ وَهُوَ عَلَيۡهِمۡ عَمًى أُوْلَـٰٓئِكَ يُنَادَوۡنَ مِن مَّكَانِۢ بَعِيدٖ﴾.1
عزیز در مقابل ذلیل است، یعنی قابل تأثّر؛ و ذلّت حال تأثّر و شکستگی را گویند. قرآن مجید عزیز است، یعنی ابداً در أحکام و آیات آن شکستگی و بطلان و نسخ راه پیدا نخواهد کرد؛ علوم بشری نمیتواند از آن خرده گیرد و در موضوعات و احکام آن فتوری حاصل کند، و مانند کتابهای دیگر فرضیّههایش دچار اشکال و بطلان گردد. باطل و خرابی به او راه ندارد، نه میان دو دستش، تا روز قیامت هر بشری با هر علمی و با هر تجربهای قدم به میدان گذارد باید به
مقام عزّ قرآن تسلیم شود، چون دلائلش محکم و متقن و قابل تغییر و تبدیل نیست؛ بر اساس ثبات و استقرار بیان شده و علومش مبتنی بر حسّ و خیال نیست تا با از بین رفتن حسّ و خیال او هم از بین برود. بنابراین تا به حال با ترقّیات علوم مادّی و تجربی، از هیئت و نجوم و طبیعیات و تسخیر نور و امواج و کهربا و شکافتن اتم و حرکت به کرۀ ماه و پیشرفت صنعت و طبّ و سایر علوم از مطالعات روانی و حقوقی و علوم خارج از طبیعت و اتّصال به عالم نفس کسی نتوانسته است موضوعی عالیتر از قرآن و مطلبی ارزندهتر بیاورد.
همه معترفند که نیاز به قرآن دارند
همه تسلیماند و خاضع، و همه معترفند که نیاز به این قرآن دارند؛ و برای خلاصی بشریّت از زندان جهل، پیشرفت در این علوم مادّی و طبیعی بدون پیروی از تعالیم عالیۀ قرآن فائدهای ندارد، بلکه درِ مشکل به روی مشکل باز میکند. این عزّت قرآن است که کلام خداست و در مقابل منطق و فرضیّهای خود را نمیبازد و عقب نشینی نمیکند، و چون چراغ فروزان و شمس جهانتاب در جهان درخشندگی دارد.
و لا من خلفه؛ همچنین آنچه از سابقین از انبیاء و مرسلین و اولیاء و اُمم و طوائف و حالات آنها و اقوام مؤمن و کافر تا زمان آدم بیان کرده است آن نیز صحیح و غیر قابل ایراد و اشکال است. بر تورات فعلی و انجیل فعلی صدها اشکال عقلی وارد است که پاسبانان آن از عهدۀ پاسخ برنمیآیند، و در مقابل سؤالات بجای سؤال کنندگان عقب نشینی میکنند و ذلیل میشوند. دین مسیحیّت گرفتار تثلیت است، و تورات از معاد نامی نبرده و فجایعی به أنبیاء نسبت میدهد؛ ولی قرآن مجید با عزّت و سیادت مواجه است و کسی نتوانسته در مضامین و آیات و قصص آن خردهای بگیرد تا مطلبی را خلاف تاریخ و یا خلاف عقل در قرآن بجوید. قرآن کتابی نیست که یکسره مردم را بیم دهد تا سر حدّ یأس، و یا آنها را امیدوار کند تا سر حدّ طغیان.
خدا میفرماید: ﴿مَّا يُقَالُ لَكَ إِلَّا مَا قَدۡ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِن قَبۡلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغۡفِرَةٖ وَذُو عِقَابٍ أَلِيمٖ﴾.1 ای پیغمبر! آنچه از طرف خدا به تو وحی شده همان حقیقت و واقعیتی است که به پیمبران قبل از تو وحی شده بود که: خدای تو رحیم و آمرزندۀ مردم است نسبت به مطیعان، و دارای عذابی دردناک است نسبت به طاغیان.
اگر ما این قرآن را درهم و برهم و غیر مفهوم و غیر مبیّن آورده بودیم مغرضین میگفتند که: چرا آیاتش روشن نیست و مبیّن و فصیح بیان نشده است؟ میگفتند: کتاب غیر روشن و غیر فصیح برای مردم فصیح اللسان چه فایده دارد؟ بگو ای پیغمبر! دست از این مطالب بردارید، این مطالب به درد شما نمیخورد! این کتابی است که برای مؤمنین که چشم دل خود را باز کردهاند کتاب هدایت و رهبری به آخرین منزل مقصود، و وصول به أعلی درجه و ذِروۀ انسانیّت و مقام توحید است، و شفای دردهای متراکمه و صعب العلاج؛ ولیکن آن کسانی که ایمان نمیآورند در گوشهای آنان پارگی رخ داده و کوری چشم آنها را بسته، نه میتوانند آیات خدا را بشنوند و نه میتوانند ببینند. کافری که از قرآن إعراض کرد جز پارگی گوش دل و کوری چشم دل که ابداً قابل إصغاء و رؤیت نیست چه بهرهای دارد! آنان از مکان دوری آواز به گوششان میرسد غیر مفهوم، به خلاف مؤمنینی که بواسطۀ پیروی از قرآن در آستان قرآن قرار گرفته و تمام قرآن را با حسّ و عقل خود ادراک میکنند و خوب میفهمند، جان آنها روشن شده و عقل آنها کامل گشته است. در کافی مرحوم کلینی با إسناد خود نقل میکند در ضمن حدیثی که:
قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: القرآن هدیً من الضَّلالة ...
قالَ رَسُولُ اللهِ صَلّی الله عَلَیه و آلِه و سَلّم: القُرآنُ هُدًی مِنَ الضَّلالِ و تِبیانٌ مِنَ العَمَی و استِقالَةٌ مِنَ العَثرَةِ و نُورٌ مِنَ الظُّلمَةِ و ضِیاءٌ مِنَ الأحداثِ1 و عِصمَةٌ مِنَ الهَلَکَةِ و رُشدٌ مِنَ الغَوایَةِ و بَیانٌ مِنَ الفِتَنِ و بَلاغٌ مِنَ الدُّنیا إلَی الآخِرَةِ، و فِیهِ کَمالُ دِینِکُم، و ما عَدَلَ أحَدٌ عَن القُرآنِ إلاّ إلَی النّارِ.2
و مرحوم کلینی ایضاً نقل میکند از سَماعَة بن مهران، قال:
قالَ أبُوعَبدِاللهِ عَلَیه السّلامُ: إنَّ العَزِیزَ الجَبّارَ أنزَلَ عَلَیکُم کِتابَهُ و هُوَ الصّادِقُ البارُّ، فِیهِ خَبَرُکُم و خَبَرُ مَن قَبلَکُم و خَبَرُ مَن بَعدَکُم و خَبَرُ السَّماءِ و الأرضِ و لَو أتاکُم مَن یُخبِرُکُم عَن ذَلِکَ لَتَعَجَّبتُم.3
و لذا کسی که به قرآن متّکی باشد عزیز است و غیر او ذلیل. کسی که به قرآن دل بسته باشد در ایمنی است و غیر او در خوف.
از کلینی است با إسناد خود از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام:
کانَ فی وَصِیَّةِ أمِیرِالمُؤمِنِینَ [عَلَیه السّلامُ] لأصحابِهِ: اعلَمُوا أنَّ القُرآنَ هُدَی النَّهارِ و نُورُ اللَّیلِ المُظلِمِ عَلَی ما کانَ مِن جَهدٍ و فاقَةٍ.1
و ایضاً کلینی با إسناد خود حدیث میکند از زُهْرِی:
قالَ سَمِعتُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ عَلَیهما السّلامُ یَقُولُ: آیاتُ القُرآنِ خَزائِنُ العِلمِ، فَکُلَّما فَتَحتَ خِزانَةً یَنبَغِی لَکَ أن تَنظُرَ ما فِیها.2
و ایضاً مرحوم کلینی روایت میکند از سفیان بن عیینه از زُهْرِی قال:
قالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ عَلَیهما السّلامُ: لَو ماتَ مَن بَینَ المَشرِقِ و المَغرِبِ لَما
استَوحَشتُ بَعدَ أن یَکُونَ القُرآنُ مَعِی؛ و کانَ عَلَیه السّلامُ إذا قَرَأ ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ﴾ یُکَرِّرُها حَتَّی کادَ أن یَمُوتَ.1
انسان با قرآن غنی و بدون آن فقیر است
انسان با قرآن غنی است چون علوم واقعیّه را به انسان میآموزد، و بدون قرآن فقیر است گرچه تمام کتابخانههای دنیا را دیده و کتابها را مطالعه نموده باشد؛ در عین حال فقیر است چون از علوم تخیلیّه تجاوز نکرده و به علم حقیقی دست نزده است.
مرحوم کلینی با إسناد خود نقل میکند از معاویة بن عمّار، قال:
قالَ لِی أبُوعَبدِاللهِ عَلَیه السّلامُ: مَن قَرَأ القُرآنَ فَهُوَ غَنِیٌّ و لا فَقرَ بَعدَهُ و إلاّ ما بِهِ غِنًی.2
قرآن کتابی است عمیق که هر چه انسان بیشتر مطالعه کند و دقّت نماید بیشتر میفهمد. و علاوه فهم باطن و حقیقت قرآن احتیاج به تزکیه و طهارت دارد؛ آنطور نیست که فقط به مطالعه بتوان به حقیقت و عمق قرآن رسید: ﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ * وَإِنَّهُۥ لَقَسَمٞ لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ * إِنَّهُۥ لَقُرۡءَانٞ كَرِيمٞ * فِي كِتَٰبٖ مَّكۡنُونٖ * لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ﴾.3
برای رسیدن به حقیقت قرآن باید به حقیقت طهارت رسید
بنابراین کسی که میخواهد به حقیقت قرآن پی ببرد باید به حقیقت طهارت مطلق رسیده باشد، به تبعیّت قرآن از عالم نفس امّاره عبور کرده و چشمش به جمال أزلی افتاده و به مقام توحید رسیده باشد؛ و الاّ سایر مردم هر کس به اندازۀ فهم و قدرت عقل و همچنین به اندازۀ تقوی و طهارتی که حاصل کرده، به همان اندازه از علوم قرآن بارگیری میکند. هر کس کسب تقوی و طهارت کند عقلش قویتر و به درجۀ بهتری از قرآن رهنمائی میشود، آن درجه بصیرت بیشتری به او داده موجب کسب تقوی و عقل بیشتری میگردد، آن تقوی و عقل قویتر او را به فهم مرتبۀ عالیتری از قرآن دعوت میکند؛ و همین طور درجات و مراتب فهم قرآن مانند درجات نردبانی است که رسیدن به هر یک از آنها مستلزم عبور از پلّۀ قبلی است و پلّۀ قبلی معدّ و ممدّ وصول به پلّۀ بالاتر، و هَکذا إلی أن نَصِل إلی السَّطحِ، فَهو نُورٌ عَلَی نورٍ.1
شفاعت قرآن در روز قیامت با نیکوترین وجه
مرحوم کلینی با إسناد خود از جابر از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت میکند:
قالَ: یَجِیءُ القُرآنُ یَومَ القِیامَةِ فی أحسَنِ مَنظُورٍ إلَیهِ صُورَةً فَیَمُرُّ بِالمُسلِمِینَ فَیَقُولُونَ: هَذا الرَّجُلُ مِنّا! فَیُجاوِزُهُم إلَی النَّبِیِّینَ، فَیَقُولُونَ: هُوَ مِنّا! فَیُجاوِزُهُم إلَی المَلائِکَةِ المُقَرَّبِینَ، فَیَقُولُونَ: هُوَ مِنّا! حَتَّی یَنتَهِیَ إلَی رَبِّ العِزَّةِ عَزَّوجَلَّ، فَیَقُولُ: یا رَبِّ! فُلانُ بنُ فُلانٍ أظمَأتُ هَواجِرَهُ و أسهَرتُ لَیلَهُ فی دارِ الدُّنیا، و فُلانُ بنُ
فُلانٍ لَم أظمَأ هَواجِرَهُ و لَم أسهَر لَیلَهُ! فَیَقُولُ تَبارَکَ و تَعالَی: أدخِلهُمُ الجَنَّةَ عَلَی مَنازِلِهِم؛ فَیَقُومُ فَیَتَّبِعُونَهُ؛ فَیَقُولُ لِلمُؤمِنِ: اقرَأ و ارقَه قالَ: فَیَقرَاُ و یَرقَی حَتَّی یَبلُغَ کُلُّ رَجُلٍ مِنهُم مَنزِلَتَهُ الَّتِی هِیَ لَهُ فَیَنزِلُها.1
لذا سزاوار است که مؤمن تا هنگامی که به حقیقت قرآن نرسیده و از معانی باطنیّۀ قرآن اطلاع پیدا نکرده، دست از خواندن و دقّت کردن و تأمّل و تفکّر در آیات آن، و از تزکیه و تطهیر نفس و عبادات موصله برندارد تا آنکه به مراد خود برسد.
مرحوم کلینی نقل میکند با إسناد خود از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام قال:
یَنبَغِی لِلمُؤمِنِ أن لا یَمُوتَ حَتَّی یَتَعَلَّمَ القُرآنَ أو یَکُونَ فی تَعلِیمِهِ1.2
کلام امام حسین علیه السّلام در روز عاشورا
صبح عاشورا3 حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام بر شتری بلند بر نشست و قرآنی را باز نموده برفراز سر گذاشت و به میان دو صف آمد و با صدای بلند ندا در داد که: میان من و شما کتاب خدا شاهد و حاضر است و جدّ من رسول خدا ناظر است؛ و نادَی4 بِأعلَی صَوتِهِ:
یا أهلَ العِراقِ! و کُلُّهُم یَسمَعُونَ؛ فَقالَ: أیُّها النّاسُ اسمَعُوا قَولِی و لا تَعجَلُوا حَتَّی أعِظَکُم بِما یَحِقُّ5 لَکُم عَلَیَّ و حَتَّی أعذِرَ إلَیکُم، فَإن أعطَیتُمُونِیَ النَّصَفَ کُنتُم بِذَلِکَ أسعَدَ و إن لَم تُعطُونِیَ النَّصَفَ مِن أنفُسِکُم فَأجمِعُوا رَأیَکُم ﴿ثُمَّ لَا يَكُنۡ أَمۡرُكُمۡ عَلَيۡكُمۡ غُمَّةٗ ثُمَّ ٱقۡضُوٓاْ إِلَيَّ وَلَا تُنظِرُونِ﴾،6 ﴿إِنَّ وَلِـِّۧيَ ٱللَهُ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡكِتَٰبَ وَهُوَ يَتَوَلَّى ٱلصَّـٰلِحِينَ﴾!7 ثُمَّ قالَ: أما بَعدُ فَانسُبُونِی فَانظُرُوا مَن أنا؟ ثُمَّ ارجِعُو الی أنفُسَکُم و عاتِبُوهُم، فَانظُرُوا هَل یَصلُحُ لَکُم قَتلِی و انتِهاکُ حُرمَتِی؟ ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِیِّکُم و ابنَ وَصِیِّهِ و ابنَ عَمِّهِ و أوَّلِ المُؤمنِینٍ لِرَسُولِ اللهِ صَلّی الله عَلَیه و آلِه و سَلّم بِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ رَبِّهِ؟! أوَ لَیسَ حَمزَةُ سَیِّدُ الشُّهَداءِ عَمِّی؟! أوَ لَیسَ جَعفَرٌ الطَّیّارُ فی الجَنَّةِ بِجَناحَینِ عَمِّی؟! أوَ لَم یَبلُغکُم ما قالَ رَسُولُ اللهِ صَلّی الله
عَلَیه و آلِه و سَلّم لِی و لأخِی: هَذانِ سَیِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ؟! فَإن صَدَّقتُمُونِی بِما أقُولُ و هُوَ الحَقُّ و اللهِ ما تَعَمَّدتُ کَذِبًا مُذ عَلِمتُ أنَّ اللهَ یَمقُتُ عَلَیهِ أهلَهُ، و إن کَذَّبتُمُونِی فَإنَّ فِیکُم مَن إن سَألتُمُوهُ عَن ذَلِکَ أخبَرَکُم، اسألُوا جابِرَ بنَ عَبدِاللهِ الأنصارِیَّ و أبا سَعِیدٍ الخُدرِیَّ و سَهلَ بنَ سَعدٍ السّاعِدِیَّ و زَیدَ بنَ أرقَمَ و أنَسَ بنَ مالِکٍ یُخبِرُوکُم أنَّهُم سَمِعُوا هَذِهِ المَقالَةَ مِن رَسُولِ اللهِ صَلّی الله عَلَیه و آلِه و سَلّم لِی و لأخِی؛ أ ما فی هَذا حاجِزٌ لَکُم عَن سَفکِ دَمِی؟!
ثم قال لهم [الحسین عَلَیه السّلامُ]: فَإن کُنتُم فی شَکٍّ مِن هَذا أ فَتَشُکُّونَ أنِّی ابنُ بِنتِ نَبِیِّکُم؟! فَوَاللهِ ما بَینَ المَشرِقِ و المَغرِبِ ابنُ بِنتِ نَبِیٍّ غَیرِی فِیکُم و لا فی غَیرِکُم! وَیحَکُم أتَطلُبُونِی بِقَتِیلٍ مِنکُم قَتَلتُهُ؟ أو مالٍ لَکُمُ استَهلَکتُهُ أو بِقِصاصٍ مِن جِراحَةٍ فَأخَذُوا!
لا یَتکَلَّمُونَهُ. فَنادَی: یا شَبَثَ بنَ رِبعِیٍّ یا حَجّارَ بنَ أبجَرَ یا قَیسَ بنَ الأشعَثِ یا یَزِیدَ بنَ الحارِثِ! أ لَم تَکتُبُوا إلَیَّ أن قَد أینَعَتِ الثِّمارُ و اخضَرَّ الجَناتُ1 و إنَّما تَقدَمُ عَلَی جُندٍ لَکَ مُجَنَّدٍ؟ فَقالَ لَهُ قَیسُ بنُ الأشعَثِ: ما نَدرِی ما تَقُولُ؟ ولَکِنِ انزِل عَلَی حُکمِ بَنِی عَمِّکَ فَإنَّهُم لَن یَرَوکَ إلاّ ما تُحِبُّ. فَقالَ لَهُمُ الحُسَینُ عَلَیه السّلامُ: لا واللهِ! لا اُعطِیکُم بِیَدِی إعطاءَ الذَّلِیلِ و لا اُقِرُّ لَکُم إقرارَ العَبِیدِ!2 ثُمَّ نادَی: یا عِبادَ اللهِ! ﴿وَإِنِّي عُذۡتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمۡ أَن تَرۡجُمُونِ﴾،3 و أعُوذُ بِرَبِّی و رَبِّکُم مِن کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤمِنُ بِیَومِ الحِسابِ.
در اینحال حضرت از آن شتر بلند بالا پیاده شد و امر کرد که عقبة بن سمعان او را عقال و دست بند زند؛ إلی أن قال:
و نادَی عُمَرُ بنُ سَعدٍ: یا دُرَیدُ اُدنِ رَآیَتِکَ! فَأدناها ثُمَّ وَضَعَ سَهمَهُ فی کَبِدِ قَوْسِهِ
ثُمَّ رَمَی فَقالَ: اشهَدوا إنّی أوَّلُ مَن رَمَی! ثُمَّ ارْتَمَی النَّاسُ وَ تَبَارَزوا.1
...1
مجلس چهارم: تفسیر آیه ﴿وَنَزَّلنَا عَلَيكَ ٱلكِتَٰبَ تِبيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيءٖ وَهُدٗى وَرَحمَةٗ وَبُشرَىٰ لِلمُسلِمِينَ﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ﴾.1
«ما کتاب را بر تو ای پیغمبر فرستادیم درحالیکه واضح کننده و روشن کنندۀ هر چیزی است، و هدایت و رحمت و بشارت است برای مسلمانان.»
در این که قرآن کاشف هر رمز و واضح کننده و حلّ کنندۀ هر مشکل است روایاتی از ائمّۀ اهل بیت علیهم السّلام وارد است.
در کتاب کافی با إسناد خود از مرازم از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که قال:
إنَّ اللهَ [تَبارَکَ و] تَعالَی أنزَلَ فی القُرآنِ تِبیانَ کُلِّ شَیءٍ، حَتَّی و اللهِ ما تَرَکَ اللهُ شَیئًا یَحتاجُ إلَیهِ العِبادُ، حَتَّی لا یَستَطِیعَ عَبدٌ یَقُولُ: لَو کانَ هَذا اُنزِلَ فی القُرآنِ إلاّ و قَد أنزَلَهُ اللهُ فِیهِ.2
و در همین کتاب شریف با إسناد خود روایت میکند از عمرو بن قیس از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام قال:
سَمِعتُهُ یَقُولُ: إنَّ اللهَ [تَبارَکَ و] تَعالَی لَم یَدَع شَیئًا یَحتاجُ إلَیهِ الاُمَّةُ إلاّ أنزَلَهُ فی کِتابِهِ و بَیَّنَهُ لِرَسُولِهِ [صَلّی الله عَلَیه و آلِه و سَلّم]، و جَعَلَ لِکُلِّ شَیءٍ حَدًّا و جَعَلَ عَلَیهِ دَلِیلاً یَدُلُّ عَلَیهِ، و جَعَلَ عَلَی مَن تَعَدَّی ذَلِکَ الحَدَّ حَدًّا.1
و همچنین در همین کتاب با إسناد خود نقل میکند از معلّی بن خنیس قال:
قالَ أبُوعَبدِاللهِ عَلَیه السّلامُ: ما مِن أمرٍ یَختَلِفُ فِیهِ اثنانِ إلاّ و لَهُ أصلٌ فی کِتابِ اللهِ [عَزَّوجَلَّ] ولَکِن لا تَبلُغُهُ عُقُولُ الرِّجالِ.2
چگونگی تبیان کل شیء بودن قرآن به نقل بعض اهل معرفت
مرحوم فیض کاشانی رضوان الله علیه3 در مقدّمۀ سابعه در تفسیر صافی
مطلبی را راجع به معنی تبیان کل شیء از بعضی از اهل معرفت نقل میکند که بسیار لطیف و با واقعیت است، و ما خلاصۀ آنرا ذکر میکنیم:
علم به اشیاء یا از مدارک حسیّه پیدا میشود، بواسطۀ دیدن و شنیدن خبری و شهادت دادن و از اجتهاد و از تجربه و امثال اینها، و این علم البتّه جزئی و محدود بوده بواسطۀ محدودیّت معلومش، و چون معلومش جزئی است و محدود و متغیّر البتّه این علم نیز دارای ثبات نبوده و متغیّر و در دستخوش فنا و فساد خواهد بود؛ چون این علم تعلّق دارد به موجودی در زمان وجود آن موجود، و معلوم است که قبل از وجود آن موجود علم دیگری بوده و بعد از فنا و زوال آن موجود علم ثالثی پیدا خواهد شد. بنابراین این علم که غالب علوم بشری را تشکیل میدهد متغیّر و فاسد و محصور خواهد بود.
و یا اینکه علم به اشیاء از مدارک حسیّه نیست، بلکه از علم به اسباب و علل و غایات اشیاء حاصل میشود؛ و البتّه این علمْ کلّی و بسیط و عقلی است. چون اسباب کلیّه و غایات کلیّۀ اشیاءْ غیر محصور و غیر محدود است؛ چون هر سبب سببی دیگر دارد و آن سبب سبب ثالثی تا آنکه به مبدأ المبادی و مسبّب الأسباب رسد. و کسی که علم به اصول تسبیبات و مبدأ اسباب داشته باشد البتّه این علمْ کلّی و غیر قابل تغییر و زوال است؛ و این اختصاص به افرادی دارد که علم به ذات مقدّس واجب الوجود و صفات جمالیّه و حجب جلالیّه و کیفیّت عمل و مأموریّت ملائکۀ مقرّبین (که مدبّرین عالم و مسخّرین به تسخیر ارادۀ الهیّه برای اغراض کلیّۀ عالم [هستند]) پیدا نموده باشند، و کیفیّت تقدیر و نزول صور را از عالم معنی و قضای الهی دریافته باشند. و بنابراین سلسلۀ علل و معلولات و اسباب و مسبّبات و کیفیت نزول امر خدا در حجب و شبکههای عالم تقدیر برای آنها روشن، و روابط موجودات این عالم با یکدیگر برای آنها معلوم است.
بنابراین علم آنها احاطه به امور جزئیّه دارد، و به احوال امور جزئیّه و آثار و لواحق مترتّبۀ بر آنها علم ثابت و دائمی و خالی از تغییر و تبدیل دارا میباشند. در این صورت از کلیّات به جزئیّات و از علل به معلولات و از ملکوت اشیاء به جنبههای مُلکی راه پیدا میکنند و از بسائط به مرکّبات پی میبرند. و در این صورت از انسان و حالات او و نفس و روح او، و همچنین از آنچه موجب رشد و رقاء اوست به عالم قدس و حرم الهی و مقام طهارت مطلق خبر دارند؛ کما آنکه از آنچه موجب کثافت و تیرگی نفس و رذالت و دنائت نفس و شقاوت و موجب پائین آوردن اوست به أظلم العوالم که همان سطح بهیمیّت است اطّلاع و علم کلّی ثابت دارند. و بنابراین تمام امور جزئیّه را از آینۀ آن نفس کلّی میبینند، و به تمام موجودات محدوده و متغیّره از جنبۀ کلیّت و ثبات مینگرند.
و این علم مانند علم خدا و انبیاء و اوصیاء و اولیاء و ملائکۀ مقرّبین است که به تمام موجودات ماضیه و مستقبله و کائنه علم ضروری حتمی دارند؛ که آن به تجدّد حوادث و تکثّر موجودات متکثّر نبوده، بلکه بسیط و مجرّد و کلّی و محیط است. و کسی که کیفیّت این علم را درک کند معنی قول خدا را که در قرآن مجید میفرماید: ﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ﴾ خوب درک میکند، و میفهمد که قرآن کتابی است که علومش کلّی است و با تغییر زمان و مکان و تجدّد حوادث متغیّر نمیگردد و زائل نمیشود، و با پیدایش مرامها و مسلکها و بوجود آمدن تمدّنهای متنوّع ابداً تغییری ندارد؛ آنوقت تصدیق حقیقی میکند که هیچ امری نیست إلاّ آنکه در قرآن از همان جنبۀ کلیّت و ثبات به او نظر شده، و در تحت حکم و قانون عامّی بیان گردیده است. و بنابراین اگر شخصِ آن امر بنفسه در قرآن مجید مذکور نباشد به مقدّمات و اسباب و مبادی و غایات او مسلّماً ذکر شده؛ و البتّه به این درجه از فهم قرآن افراد خاصّی پی میبرند و عجائب و اسرار و دقائق و احکام مترتّبه بر حوادث را درمییابند که علم آنها
از محسوسات گذشته و به علوم کلیّۀ حتمیّۀ ابدیّه رسیده باشند.
و در روایت معلّی بن خنیس که ذکر شد: ما مِن أمرٍ یَختَلِفُ فِیهِ اثنانِ إلاّ و لَهُ أصلٌ فی کِتابِ اللهِ [عَزَّوجَلَّ] ولَکِن لا تَبلُغُهُ عُقُولُ الرِّجالِ، این معنی خوب منظور است که: اوّلاً اصل و کلیّت هر امر در قرآن مجید هست. دوّم آنکه علّت عدم بلوغ عقول رجال بواسطۀ نرسیدن به آن علم کلّی است، و امّا اولیای خاصّ و مقرّبان درگاه او از این حقیقت آگاهی دارند؛ (انتهی محصّله مع توضیح منّا).
بنابراین اگر تمام افراد بشر از جنّ و انس، بلکه تمام ممکنات که علومشان حسّی است بخواهند مانند قرآن کتابی بیاورند نمیتوانند؛ ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا﴾.1
و از بیانی که سابقاً نمودیم سرّ این معنی خوب واضح میگردد که چرا جنّ و انس، گرچه پشت به پشت یکدیگر دهند و برای آوردن مثل قرآن تشریک مساعی کنند باز هم عاجز و ناتوان خواهند بود. قرآن میفرماید نه آنکه مثل قرآن نمیتوانند بیاورند، بلکه ده سوره مانند قرآن نیز نمیتوانند بیاورند: ﴿أَمۡ يَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُ قُلۡ فَأۡتُواْ بِعَشۡرِ سُوَرٖ مِّثۡلِهِۦ مُفۡتَرَيَٰتٖ وَٱدۡعُواْ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن دُونِ ٱللَهِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ * فَإِلَّمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أُنزِلَ بِعِلۡمِ ٱللَهِ وَأَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾؛2 بلکه از آوردن مثل یک سوره نیز عاجزند: ﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي
رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ شُهَدَآءَكُم مِّن دُونِ ٱللَهِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ * فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ وَلَن تَفۡعَلُواْ فَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِي وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾.1
دعوت قرآن افراد بشر را به آوردن مثل قرآن و همچنین پس از آنکه در مقام تعجیز، تمام افراد بشر را به آوردن مثل سوره دعوت میکند و صریحاً میفرماید: «جز خدا از هر کسی میخواهید یاری بجوئید و در این امر استنصار نمائید؛ نخواهید توانست!» علّت تکذیب کفّار و متمرّدین را بیان میکند، که آن عدم اطّلاع آنان بر حقائق قرآن است و نفهمیدن سرّ مطلب؛ و او آنکه کلام خدا را جز خدا نمیتواند بفهمد. و اولیای مقرّبین که در ذات او فانی شدهاند، چون هستی آنها رفته و به هستی حق متحقّق شدهاند از
تأویل قرآن خبر دارند؛ آنها راسخین در علماند، آنجا که میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ أَن يُفۡتَرَىٰ مِن دُونِ ٱللَهِ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَتَفۡصِيلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا رَيۡبَ فِيهِ مِن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ * أَمۡ يَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُ قُلۡ فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن دُونِ ٱللَهِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ * بَلۡ كَذَّبُواْ بِمَا لَمۡ يُحِيطُواْ بِعِلۡمِهِۦ وَلَمَّا يَأۡتِهِمۡ تَأۡوِيلُهُۥ كَذَٰلِكَ كَذَّبَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلظَّـٰلِمِينَ﴾.1
بنابراین هنگامی این متمرّدین میفهمند که این قرآن کلام خداست که تأویلش به آنها برسد، و آن وقتی است که از علوم حسّی عبور کنند و کلیّات را درک نمایند. و چون در این دنیا خود را حاضر برای تلقّی این معنی ننمودند، لذا با ارتحال از دنیا و نسیان علوم مادّی و کشف حقیقت و کلیّات این معنی برای آنها معلوم خواهد شد که ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ * إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ * عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ﴾.2
سبب منع نمودن معاندین مردم را از تعمّق در قرآن
با توجّه به این اصل کلّی که ذکر شد، خوب معلوم میشود که معاندین قرآن چرا مردم را از دقّت و بررسی به حقائق و تفسیر و تأویل قرآن منع میکنند؛ چون وارد شدن در این وادی آنها را از علوم جزئیّه به علوم حقیقیّه و کلیّه میرساند، و در آنجا دیگر دستگاه مجاز اعتباری ندارد. و کسانی که بر اساس مجاز و اعتبارات بر مردم حکومت میکنند، برای برقراری پایههای حکومت اعتباری خود مردم را در عالم حسّ و خیال زندانی نموده، و نمیگذارند به افق انسانیّت و فهم مطالب عالیه و حقائق قرآنیه دست یابند. مردم اگر به قرآن و تأویل آن راه یابند ولیّ و صاحب نعمت خود را میشناسند، و به امام که حقیقت زندۀ قرآن است عارف میشوند؛ لذا برای آنکه امام معروف و زمامدار آنها نشود حتماً سعی میکنند که علوم کلیّه را از دست مردم بگیرند.
کلام تند قیس بن سعد بن عبادۀ انصاری با معاویه
معاویه1 پس از آنکه حضرت مجتبی علیه السّلام را به زهر مسموم نمود و در مقام أخذ بیعت برای فرزندش یزید برآمد، با فرزندش یزید برای سفر حجّ از شام بسوی مدینه آمد. مردم انصار بسیار کم به استقبال او رفتند. پرسید: چرا کم آمدند؟! گفتند: چون مردم فقیری هستند، مرکوب نداشتند. معاویه گفت: نواضح آنها چه شد؟ چون نواضح شتران آبکش را گویند، و با این کلام خواست انصار را تعییب کند که آنها در زمرۀ مزدورانند، نه أکابر و أعیان.
این سخن بر مجاهد فی سبیل الله، صحابی پر ارزش و عالیقدر حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام، قیس بن سعد بن عباده که از انصار بود گران آمد و در پاسخ معاویه گفت که: انصار شتران خود را در غزوۀ بدر و اُحُد و سایر غزوات رسول خدا هنگامی که شمشیر بر تو و پدرت أبوسفیان میزدند تا اسلام از
شمشیر آنها غالب گشت و شما نمیخواستید و مکروه داشتید، از دست دادند. ای معاویه تو ما را به شتران آبکش سرزنش میکنی! بخدا سوگند دیدم که در روز بدر شما بر شتران آبکش سوار بودید و با پیغمبر اکرم جنگ مینمودید و میخواستید نور خدا را خاموش نمائید؛ و تو و پدرت أبوسفیان از بیم شمشیر ما با اکراه تمام اسلام را قبول کردید.
آنگاه قیس زبان به فضائل أمیرالمؤمنین گشود و بسیار ذکر کرد و گفت که: بجان خودم قسم که نه از انصار و نه از قریش و نه از عرب و نه از عجم جز علیّ مرتضی هیچ کس را در خلافت حقّی نیست! معاویه در غضب شد و گفت: ای پسر سعد! این مطالب را از که آموختی، پدرت به تو تعلیم کرد؟ گفت: کسی تعلیم کرد که بهتر از من و بهتر از پدر من است. گفت: آن کیست؟ گفت: آن علی بن أبیطالب، صدّیق این امّت و فاروق این امّت و عالم این امّت است، و آن کسیست که دربارۀ او این آیه فرستاده شد: ﴿قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ﴾؛1 و بسیاری از آیات قرآن که دربارۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام نازل شده است بیان نمود. معاویه گفت: صدّیق این امّت أبوبکر، و فاروق این امّت عمر، و عالم این امّت عبدالله بن سلام است. قیس گفت: این دروغ است! بلکه أولی و أحقّ به این اسماء کسیست که خدا دربارۀ او این آیه را فرستاد: ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّهِۦ وَيَتۡلُوهُ شَاهِدٞ مِّنۡهُ﴾،2 و آن کسی که رسول خدا به امر خدا او را در غدیر
خمّ نصب به خلافت فرمود و دربارۀ او گفت: مَن کُنتُ مَولاهُ و أولَی بِهِ مِن نَفسِهِ فَعَلِیٌّ أولَی بِهِ مِن نَفسِهِ!1 و در غزوۀ تبوک فرمود: أنتَ مِنِّی بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِن مُوسَی إلاّ أنَّهُ لا نَبِیَّ بَعدِی!2 چون مطلب بدینجا رسید، معاویه امر کرد تا منادی در مدینه ندا کند که: هر کس در فضایل علی سخن گوید و زبان به مدح او بگشاید و از آن حضرت برائت نجوید خونش هدر و مالش مباح است!
جوابهای زیبای ابن عبّاس به معاویه که وی را از تفسیر قرآن نهی کرد
معاویه به جماعتی از قریش در مدینه عبور کرد که از آن جمله عبدالله بن عبّاس بود؛ همه برای او برخاستند جز ابن عبّاس. این معنی بر معاویه گران آمد، تا آنکه گفت: من به تمام شهرها نوشتهام که زبان از فضایل علی ببندند، تو نیز زبان خود را نگه دار!
گفت: ای معاویه ما را از قرآن نهی میکنی؟ گفت: نهی نمیکنم. ابن عبّاس گفت: از معنی و تأویل قرآن منع میکنی؟ گفت: بلی قرآن را قرائت کن لکن برای مردم آنرا معنی مکن! ابن عبّاس گفت: آیا خواندن قرآن واجبتر است یا عمل کردن به آن؟ معاویه گفت: عمل کردن. ابن عبّاس گفت: اگر کسی معنی قرآن را نداند چگونه عمل کند؟! معاویه گفت: سؤال کن معنی آنرا از کسی که معنی میکند به غیر از آنچه تو و اهل بیت تو آنرا معنی میکنید. ابن عبّاس گفت: ای معاویه قرآن
بر اهل بیت ما نازل شده، تو میگوئی من سؤال کنم تأویل آنرا از آل أبی سفیان و آل أبی معیط و از یهود و نصاری و مجوس؟! معاویه گفت: مرا با این طوائف قرین میکنی؟! گفت: بلی! به جهت آنکه ما را نهی میکنی از عمل به قرآن؛ و اگر مردم معنی قرآن را آنطور که باید ندانند هلاک خواهند شد. معاویه گفت: قرآن را بخوانید و معنی هم بکنید، لکن آنچه خدا دربارۀ شما نازل نموده به مردم مگوئید!
ابن عبّاس گفت: خدا در قرآن میفرماید: ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطۡفُِٔواْ نُورَ ٱللَهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَيَأۡبَى ٱللَهُ إِلَّآ أَن يُتِمَّ نُورَهُۥ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾!1 معاویه گفت: زبان از اینگونه کلمات کوتاه کن و اگر ناچار میخواهی قرآن را معنی کنی طوری معنی کن که آشکارا نباشد و مردم اطّلاع حاصل نکنند! و این بگفت و به سرای خود رفت و گفت که منادی در کوچههای مدینه اعلان کند که: از عهد و أمان معاویه بیرون است کسی که از فضایل علی و اهل بیت او سخنی بگوید! و منشور کرد به تمام شهرها که هر خطیبی بر منبر رود علی علیه السّلام را لعن کند و از او برائت جوید و اهل بیت آن حضرت را نیز لعن کند.2
فجایع بنی امیّه صفحۀ تاریخ را سیاه کرده است
پنجاه سال در بالای منابر أمیرالمؤمنین علیه الصّلوة و السّلام را لعن میکردند تا در سنۀ ٩٩ هجری که خلافت به عمر بن عبدالعزیز رسید فرمان داد که دیگر لعن نکنند. فجایع بنی امیّه صفحۀ تاریخ را سیاه کرده است. درست شیاطینی بودهاند که در مقابل نور حقیقت ائمّه علیهم السّلام قیام کردند: ﴿وَكَذَٰلِكَ
جَعَلۡنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّٗا مِّنَ ٱلۡمُجۡرِمِينَ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ هَادِيٗا وَنَصِيرٗا﴾.1 آنها میخواستند اصل اسلام و ایمان و شجرۀ تقوی و طهارت و حقیقت قرآن و عدالت را از روی زمین بردارند، و از هر کار که دستشان رسید کوتاهی نکردند؛ غافل از آنکه ﴿وَيَأۡبَى ٱللَهُ إِلَّآ أَن يُتِمَّ نُورَهُۥ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾.
آخر اگر آنها با خصوص حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام خصومت داشتند، ذراری رسول خدا را تشنه گذاردن و طفل شیرخوار را هدف تیر نمودن چه معنی دارد؟! زنان و ذراری رسول خدا را در شهرها و کوچهها بدون خِمار و مقنعه در حال ذلّ و استخفاف مورد تماشا و هجوم جمعیّتها و اصناف در آوردن چه معنی دارد؟! به گردن شخص بیمار غلّ و زنجیر انداختن و آنها را گرسنه و تشنه در خرابه جای دادن چه معنی دارد؟! در دل آنها کینههائی بود از پیشرفتهای اسلام و قرآن در غزوه بدر و اُحد، و میخواستند انتقام رسول الله را از فرزندش بگیرند. هنگامی که اُسرا را وارد شام کردند یزید در قصر جیرون بود؛ همین که از دور نگاهش به سرهای مبارک بر سر نیزهها افتاد شاد شد و از روی طرب این دو بیت بگفت:
لَمّا بَدَتْ تِلکَ الحُمولُ2 و أشرَقَتْ | *** | تِلکَ الشَّمُوسُ عَلَی رُبَی جَیرُونِ |
نَعَبَ3 الغُرابُ فَقُلتُ صِحْ أوْ لا تَصِحْ | *** | فَلَقَد قَضَیتُ مِنَ الغریم4 دُیُونِی5 |
ورود اُسراء کربلا به مجلس یزید ملعون
اُسرا را که وارد مجلس یزید کردند حضرت سجّاد به غلّ جامعه بسته بود، و دوازده تن از اُسرا را به یک ریسمان بسته بودند. آنها را با حالتی فجیع و فظیع داخل مجلس نمودند. یزید رو کرد به حضرت سجّاد و گفت: حمد خدائی را که کشت پدر تو را! حضرت فرمود: لعنت بر کسی باد که پدر مرا کشت! یزید این آیه خواند: ﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ﴾.1 حضرت فرمود: این آیه دربارۀ ما وارد نشده است؛ آن آیهای که دربارۀ ما وارد شده است این آیه است: ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَهِ يَسِيرٞ﴾.2 یزید فرمان داد در این حال سر مبارک سیّد الشهداء را در جلوی او در طشتی گذاردند. در روایت است که چون نظر حضرت سجّاد به آن سر افتاد دیگر تا آخر عمر از سر گوسفند غذا نخورد. و چون نظر حضرت زینب بر آن سر افتاد بیطاقت شد و گریبان پاره کرد و با نالۀ محزونی که دلها را مجروح مینمود صدا میزد:
وا حُسَینا! یا حَبِیبَ رَسُولِ اللهِ! یا بنَ مَکَّةَ و مِنَی! یا بنَ زَمزَمَ و صَفا! یا بنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ! یا بن سَیِّدَةَ النِّساءِ! [یا بنَ بِنتِ المُصطَفَی]!3
یزید در نهایت مستی و غرور و خوشی، باده میخورد و ابداً به نالۀ جگر گوشۀ زهرا، زینب کبری توجّهی نکرد و مشغول خواندن این اشعار شد:
اشعار کفر آمیز یزید در مجلس اُسرا
١) لَیتَ أشیاخِی بِبَدرٍ شَهِدُوا | *** | وَقعَةَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأسَلِ |
٢) لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فلا | *** | خَبَرٌ جاءَ و لا وَحیٌ نَزَلَ |
٣) لَستُ مِن خِندِفَ إن لَم أنتَقِمْ | *** | مِن بَنِی أحمَدَ ما کانَ فَعَلَ |
٤) قَد أخَذنا مِن عَلیٍّ ثارَنا | *** | و قَتَلنا الفارِسَ اللَّیثَ البَطَلَ |
٥) و قَتَلنا القَرنَ1 مِن سادَاتِهِمْ | *** | و عَدَلناهُ بِبَدرٍ فَانعَدَلَ2 |
٦) فَجَزَیناهُم بِبَدرٍ مِثلِها | *** | وَ بِاُحُدٍ یَومَ اُحُدٍ فَاعتَدَلَ |
٧) لَو رَأوهُ فَاستَهَلّوا فَرِحًا | *** | ثُمّ قالوا یا یَزیدُ لا تَشَل |
٨) و کَذاکَ الشَّیخُ أوصانِی بِهِ | *** | فَاتَّبَعتُ الشَّیخَ فِیما قَد سَألَ3 |
این اشعار را میگفت و با خیزران خود بر لب و دندان حضرت میزد و میگفت: ای حسین چه خوش لب و دندانی داری!
أبو بُرزِه سلمی که حاضر مجلس بود و از صحابۀ حضرت رسول الله است گفت: وای بر تو یزید چوبت را از این لب و دندان بردار! شهادت میدهم که رسول الله این لب و دندان میبوسید! و میمکید لب و دندان او و برادرش حسن را و میفرمود: شما دو نفر سیّد جوانان اهل بهشتید، خدا بکشد کشندۀ شما را و مهیّا نماید برای آنها دوزخ را!
مجلس پنجم: تفسیر آیه ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلقُرءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٞ وَرَحمَةٞ لِّلمُؤمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ ٱلظَّـٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارٗا﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٞ وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ ٱلظَّـٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارٗا﴾.1
آیاتی در قرآن مجید وارد است که دلالت دارد بر آنکه قرآن برای خصوص مؤمنین موجب نور و رحمت و برکت و شفای دلهای آنانست، ولی برای مردم منحرف و متعدّی نه تنها رحمت و نور نیست بلکه موجب مزید وَبال و خسران آنها خواهد بود.
در اوّل سورۀ بقره (٢) آیه ٢ میخوانیم: ﴿الٓمٓ * ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَ فِيهِ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ﴾.2
قرآن صریحاً راه انسانیّت و سلوک را بیان میکند
البتّه باید این موضوع را بررسی نموده و دانست که: کتابی که برای جمیع افراد بشر تا روز قیامت فرستاده شده است چگونه نسبت به بعضی موجب رحمت و به بعضی موجب نقمت است. با مطالعۀ خودِ آیات قرآن و معرّفی که خود قرآن از خود میکند این معنی روشن میشود، و او آنکه: قرآن کتاب تشریفاتی و مجازی نیست که تمام صنوف و طبقات را به هر شکل و به هر عنوان بپذیرد و بر عمل آنان صحّه بگذارد، بلکه فرقان است و جدا کنندۀ بین حقّ و باطل: ﴿هُدٗى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَٰتٖ مِّنَ ٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡفُرۡقَانِ﴾.1 و چون جدا کنندۀ بین حقّ و باطل است و بُرَندۀ بین حقیقت و مجاز و بین واقع و اعتبار ﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلٞ فَصۡلٞ * وَمَا هُوَ بِٱلۡهَزۡلِ﴾،2 بنابراین صراط مستقیم و راه انسانیّت و سلوک، راه توحید و خروج از هوای نفس را صریحاً بیان میکند؛ افرادی که مطالب آنرا بپذیرند و با آغوش باز تلقّی کنند و به دنبال تعلیمات آن بروند قرآن غذای روح آنان شده، دائماً آنها را نیرو میدهد تا بسر منزل سعادت برساند، و آنان که از پذیرش احکام و تعلیمات و معارف او إبا دارند و راضی نیستند از هواهای شخصی عبور کرده و در تحت پرتو آن قرار گیرند شقاوت آنها را ظاهرتر و بارزتر و مخفیّات دلهای آنها را روشن خواهد ساخت، و در ظلم و تجرّی و استنکار و استکبار بیشتر پافشاری خواهند نمود، و در این صورت بر خسران آنها خواهد افزود.
آنها ابداً نمیخواهند دنبال پیغمبر حرکت کنند و از نفس خود هجرت
کرده به دار الاسلام توحید و فضای واسع معرفت وارد شوند ﴿وَإِذَا قَرَأۡتَ ٱلۡقُرۡءَانَ جَعَلۡنَا بَيۡنَكَ وَبَيۡنَ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ حِجَابٗا مَّسۡتُورٗا * وَجَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَكِنَّةً أَن يَفۡقَهُوهُ وَفِيٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗا وَإِذَا ذَكَرۡتَ رَبَّكَ فِي ٱلۡقُرۡءَانِ وَحۡدَهُۥ وَلَّوۡاْ عَلَىٰٓ أَدۡبَٰرِهِمۡ نُفُورٗا﴾.1
چون پیغمبر اکرم قرآن میخوانَد و یک فضای لطیف و واسع را از مرز انسانیّت و ارتباط با حق تعالی و فنای در ذات او را نشان میدهد و خود در آن عالم غرق میشود، البتّه آن کسانی که از امور جزئیّه تجاوز ننموده و از مال و مَآل و هوس و شهوت و غرور دست برنمیدارند کجا میتوانند به دنبال پیغمبر حرکت کنند! لذا در همان مکان تنگ و تاریک مادّه و مادّه پرستی میمانند. پیغمبر در فضای قدس پرواز کرده است و آیات قرآن او را به عالم لایتناهی اسماء و صفات الهی عروج داده، و عنقای بلند پرواز همّت او بر فراز آسمان معرفت و صفا به طیران آمده، آن مسکین زندانی در چاه هوی و هوس و گرفتار دام اباطیل و شیطنت، و آن مگس کوتاهبین رنجور کجا میتواند بدان مکان وسیع به پرواز درآید! و این همان حجاب محکم و پردۀ آهنینی است که بین عامل به قرآن و تارک به قرآن خواهی نخواهی بوجود میآید.
مؤمنین دائماً در عروج و صعود، و آن کسانی که ایمان به آخرت ندارند، یعنی از ظاهر تجاوز نمیکنند﴿يَعۡلَمُونَ ظَٰهِرٗا مِّنَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ عَنِ ٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ
غَٰفِلُونَ﴾1 و عیش و لذّت را در چهار دیوار تنگ و دخمۀ تاریک هوی و مادّه محصور نمودهاند، دائماً صفات مثبتۀ خود را از دست داده و سرمایههای خدادادی عمر و حیات و عقل را با لذّات متغیّر تعویض مینمایند، و پیوسته از درکات نفس و جهنّم نزول میکنند. چه حجابی از این بالاتر و چه سدّی از این محکمتر! آنها نمیخواهند که پیغمبر، خدا را واحد معرّفی کند! چون در قرآن مجید خدا را واحد معرّفی میکند و در ذات و در صفت و فعل یگانه میداند، آنها پشت نموده فرار میکنند و از این کلمۀ حقّ نفرت میورزند. چون که برای خود خدایانی ترتیب داده، پدر و مادر و شریک و رفیق و زن و فرزند و حاکم و محکوم، سرمایه و تجارت و زراعت و ... همه خدایان و ارباب آنها هستند؛ آنها چگونه میتوانند دست از این خدایان شسته و آنها را در خاک نسیان سپرده و دل به خدای واحد قهّار دهند؟!
تعلیمات قرآن بر اساس وحدت است
لذا ابداً تعلیمات قرآن را که بر اساس وحدت است نمیپذیرند، چون با زندگی شیطانی و کاخ استوار بر عالم خیال و با عشق ورزی با مجاز سازگار نیست. این کتاب حقّ آنها را دعوت به حقّ میکند و آنها بر باطل ایستادگی دارند و علناً میگویند: ای پیغمبر! این قرآنت را عوض کن یا قرآنی دیگر برای ما آور تا با هوای ما سازگار باشد و تعدّیات و تجاوزات ما را امضا کند و در خودکامگی ما را مطلق العنان و آزاد بگذارد! قرآنی بیاور که برای ارباب شخصیّت و اعتبار مزایائی قائل شود و غنی و فقیر را در یک صف واحد نیاورد! قرآنی بیاور که کاخ سجدۀ مردم بر ما باز باشد و فرمانروائی ما بر آنها ثابت و مستقرّ! قرآنی بیاور که ما را دعوت به نیاز و نماز نکند، ما را به روزه و جهاد امر نکند، ما را به انفاق و ایثار دعوت نکند، بلکه ما را به شهوترانی و دست تعدّی به ناموس مردم دراز
کردن و به حقوق ذویالحقوق تجاسر و تجاوز نمودن و دسترنج ضعفا و بیچارگان را ربودن و به میگساری و دروغ و قمار دعوت کند! خلاصه قرآنی بیاور که امضای مشتهیات نفسانی ما را بنماید، نه آنکه ما را در انجام خواهشهای نفسانی محدود نموده و حریمی را برای دلبخواه ما در هر امری قرار دهد!
﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ ءَايَاتُنَا بَيِّنَٰتٖ قَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ لِقَآءَنَا ٱئۡتِ بِقُرۡءَانٍ غَيۡرِ هَٰذَآ أَوۡ بَدِّلۡهُ قُلۡ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أُبَدِّلَهُۥ مِن تِلۡقَآيِٕ نَفۡسِيٓ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ * قُل لَّوۡ شَآءَ ٱللَهُ مَا تَلَوۡتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ وَلَآ أَدۡرَىٰكُم بِهِۦ فَقَدۡ لَبِثۡتُ فِيكُمۡ عُمُرٗا مِّن قَبۡلِهِۦٓ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾.1|
|ای پیغمبر گرامی! در پاسخ این مردم غافل و محجوب بگو: این کتاب، کتاب توحید است و برای حرکت و عبور شما به افق انسانیّت آورده شده؛ نه آنکه کتاب شرک و تعلیمات بهیمیّت باشد! این کتاب از جانب خدا آمده و من از نزد خود نیاوردهام و او را انشاء نکردهام تا بتوانم به رأی و سلیقۀ خود در آن تصرّفاتی کنم یا او را عوض نمایم! قلب من چو آئینهای در مقابل انوار حق تعالی است، و او بر قلب من وحی میکند، و اگر مخالفتی کنم به دست عذاب دردناک او گرفتارم! بگو ارادۀ خداست و امر او که مرا به دعوت بدین قرآن خوانده است! و إلاّ قبل از
این مدّت چهل سال در بین شما بودم و با شما صحبت و تکلّم داشتم، آیا از من چنین مطالبی شنیدید؟ بلکه نشنیدید! پس بدانید که قرآن کلام من نیست، بلکه وحی خداست که آمده و فعلاً مرا امر به تلاوت و تفهیم آن به شما نموده است.
معنی شفا و رحمت برای خصوص گروندگان به قرآن
﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَا تُبۡصِرُونَ * وَمَا لَا تُبۡصِرُونَ * إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ * وَمَا هُوَ بِقَوۡلِ شَاعِرٖ قَلِيلٗا مَّا تُؤۡمِنُونَ * وَلَا بِقَوۡلِ كَاهِنٖ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ * تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ * وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ * لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ * فَمَا مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ عَنۡهُ حَٰجِزِينَ * وَإِنَّهُۥ لَتَذۡكِرَةٞ لِّلۡمُتَّقِينَ﴾.1
اهل دنیا قرآنی میخواهند سازگار با هوای نفس آنها
ابداً پیغمبر از پیش خود نیاورده است تا به دلخواه پیروان در او تصرّف کند و تغییر و تبدیل دهد! بنابراین یک عدّه دست از هوی برنمیدارند و طبق غرائز شیطانی و ملکات موروثی و تربیتی، حاضرِ برای تسلیم و اطاعت قرآن نمیشوند، و در این صورت بواسطۀ عرضه داشتن قرآن بر آنها بر انکارشان افزوده میشود، و حجّت بر آنها تمام میگردد و روی إعراض و انکار شقاوت آنها ظاهر میشود و همین معنی زیادی خسران است؛ و یک عدّه طبق روح پاک و غرائز رحمانی و ملکات موروثی و تربیتی صالح از تمام شخصیّات خود دست بر میدارند و همه
را به راه حق فدا میکنند و تسلیم و منقاد اوامر خدا در قرآن مجید میشوند، و دائماً آیات خدا در نفس و جان آنها اثر مثبت گذارده، ایمان آنها قویتر و روحشان شادتر خواهد بود. و این است معنی شفا و رحمت برای خصوص گروندگان به قرآن: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ﴾.1
در روایتست که در صدر اسلام هر آیه که نازل میشد مؤمنین به یکدیگر میگفتند که: این آیه چقدر ایمان شما را زیاد نمود و چقدر در روح شما اثر جانفزا گذارد؟ ﴿وَإِذَا مَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٞ فَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمۡ زَادَتۡهُ هَٰذِهِۦٓ إِيمَٰنٗا فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَزَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَهُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ * وَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَتۡهُمۡ رِجۡسًا إِلَىٰ رِجۡسِهِمۡ وَمَاتُواْ وَهُمۡ كَٰفِرُونَ﴾.2
قرآن چون خورشید درخشنده است
قرآن چون خورشید تابان و درخشندهایست که چون طالع شود و نور و حرارت آن در فضا منتشر گردد و به زمین برسد هر موجودی از نور و حرارت او بارگیری کرده و ذات و طینت خود را تقویت مینماید؛ و در شب تار نه گل بوی
خود را درست میدهد و نه نجاسات و قاذورات متعفّن بوی خبیث خود را اظهار میکنند، ولی وقتی خورشید طالع شد و نور و حرارت به گلها رسید، غنچهها در گلستان باز میشود و رائحۀ عطرآگین آنها فضا را معطّر میکند، از طرف دیگر در مزبله نجاسات نیز بوی خود را ظاهر میکنند و فضای لجن آلود باتلاقها و مزابل نیز مملوّ از بوی تند و عفن آنها میشود. گناه بر خورشید نیست، چون لازمۀ او درخشندگی و تابناکی است، گناه از نفس خبیث این موجودات است که موادّ متعفّنه را در خود ذخیره نمودهاند؛ اگر خورشید نتابیده بود و حرارت نرسیده بود هیچ موجودی اثر نداشت و همه در رتبۀ واحده بودند، گُل امتیازی بر قاذورات نداشت و گلشن از گلخن شناخته نمیشد.
قرآن که آمد بشر را به دو صف تقسیم کرد: اصحاب الیمین و اصحاب الشمال، اهل سعادت و اهل شقاوت، مؤمن و کافر، بهشتی و جهنّمی، موحّد و مشرک، عادل و فاسق، متّقی و منحرف. این فصل و فرقان قرآن است که با آن هر کسی نمیتواند ادّعای بیجا کند و منحرفین و متجاسرین خود را در ردیف اولیای خدا نامبرده و خود را گل سر سبد عالم معرّفی نمایند. کفّار قریش خوب این معنی را درک کرده بودند، و لذا برای خاموش نمودن نور اسلام و قرآن شمشیرهای خود را به دست گرفته، برای کشتن مسلمین و برانداختن ریشۀ قرآن جنگ بدر و حنین و احزاب و اُحد برپا کردند، ولیکن نتوانستند و پیش نبردند، خدا نور خود را خاموش ننمود: ﴿يُرِيدُونَ لِيُطۡفُِٔواْ نُورَ ٱللَهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾.1
تا اسلام نیز فتح مکّه کرد و عظمت اسلام آنطور شد که دیگر کسی
نتوانست مخالفت کند و از این دین مبین إعراض کند، در اینصورت موقعیّت او در خطر بود و حیثیّت او دچار تزلزل؛ مشرکین قریش (أبوسفیان و اعوان او) ایمان آوردند نه از طیب خاطر، بلکه در غیر اینصورت محکوم به فنا و اضمحلال بودند. پس از حضرت رسول الله دیگر نتوانستند با ظاهر اسلام مخالفت کنند، چون آنقدر اسلام قوی بود که مخالفت آنان مساوق با طرد و لعن آنها میشد، و موقعیّت بطوری بود که چنین ادّعا و سخنی از آنها معادل با هلاکت و نابودی بتّی آنها بود؛ لذا آنها در لباس اسلام متظاهر شدند، ولی باطن همان کفر و نفاق، ظاهر نماز و روزه و حجّ، ولی باطن همان شرک و هوی پرستی و انکار خدا و معاد بود.
در زمان رسول خدا با ظاهر قرآن جنگ میکردند و بعد با باطن آن
در زمان حضرت رسول الله با ظاهر قرآن جنگ کردند، و بعد از رحلت آن حضرت با باطن قرآن و معنی قرآن به ستیز در آمدند. آن قرآنی که پیغمبر به آنها عرضه داشت ظاهر قرآن تنها نبود بلکه معانی قرآن و واقعیّت قرآن بود، چون فهمیدند مخالفت کردند. بعد از رحلت آن حضرت که ظاهر اسلام آنها را گرفته بود با معنی قرآن نبرد کردند و گفتند: قرآن بخوانید ولی معنی نکنید، شأن نزول آیات را نگوئید، خصوصیات را مگوئید، معانی را مبهم بگذارید!
هیچگونه تحریفی در قرآن راه ندارد
أمیرالمؤمنین علیه السّلام به دستور و وصیّت قرآن را جمع آوری کرد و معانی و تأویلات آن را مشخّص و مبیّن ساخت و آن قرآن را بر آنها عرضه کرد، گفتند: یا علی ما خود قرآن داریم نیازی به قرآن تو نداریم!
آیا قرآن أمیرالمؤمنین علیه السّلام از نقطه نظر ظاهر با قرآن آنها تفاوت داشت؟ آیا آنها کم و کاستی و یا زیادتی در قرآن نموده و تحریف نموده بودند که با قرآن أمیرالمؤمنین اختلاف داشت؟ نه، چنین نبود؛ چون اوّلاً طبق کریمۀ شریفۀ: ﴿وَإِنَّهُۥ لَكِتَٰبٌ عَزِيزٞ * لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦ تَنزِيلٞ مِّنۡ
حَكِيمٍ حَمِيدٖ﴾،1 و ثانیاً طبق آیۀ مبارکۀ: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾2 در قرآن مجید تحریفی از نقطه نظر کمی یا زیادی به عمل نیامده است.
و ثانیاً ائمّۀ طاهرین صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین این قرآن را امضاء کردهاند، و در موارد روایات متشابهه امر به عرض آنها به کتاب الله نمودهاند. اگر در آیات قرآن تحریفی بود از حجیّت ساقط بود و دیگر ابداً عرض روایت متشابه به قرآن مجید معنی نداشت؛ چون قرآن هنگامی سند است و روایات با او مقیاس میشود که همان طور که نازل شده بیان شده باشد.
بلکه اختلاف در تأویل و معانی آیات بود که أمیرالمؤمنین علیه السّلام در این قرآن خود مشخّص نموده بود. شأن نزول آیات را معیّن فرموده بود که: مراد از آیات کریمه در سورۀ هل أتی از قوله تعالی: ﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ يَشۡرَبُونَ مِن كَأۡسٖ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا﴾،3 تا آیه: ﴿إِنَّ هَٰذَا كَانَ لَكُمۡ جَزَآءٗ وَكَانَ سَعۡيُكُم مَّشۡكُورًا﴾4 در شأن علی و فاطمه و حسنین و فضّه نازل شده، مبیّن کرده بود که آیه: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ﴾5
معنیش چیست، و مراد از کسی که در حال نماز و در خصوص رکوع زکات میدهد و انفاق میکند کیست، معیّن فرموده بود که مراد از إکمال دین و اتمام نعمت در کریمۀ شریفۀ: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي﴾1 کدام است، مشخّص نموده بود که مراد از اُولی الأمر در آیۀ شریفۀ: ﴿أَطِيعُواْ ٱللَهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ﴾2 ائمّۀ اهل بیت هستند، و هکذا در جمیع آیات معانی و تأویل آنها را معیّن و ذکر کرده بود.
آنها که غصب خلافت کردند البتّه نمیخواستند این معنی را بپذیرند، چون تضادّ و تنافی تامّ با روش و سلوک آنها داشت؛ و لذا صریحاً گفتند: قرآن را برای مردم نباید تأویل کرد و حقائق آنرا نباید گفت، تا مردم در کوری و جهالت خود باقی باشند و آنها بتوانند به مقصد و مرام خود رسیده، بر آنها حکومت کنند. لذا جدّاً مردم را از معنی قرآن و بیان سبب نزول و مصادیق آیات منع کردند. اخباری که از اهل بیت علیهم السّلام راجع به تغییر قرآن رسیده است همین جهت است که ذکر شد؛ و در نامهای که حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام به سَعد الخیر نوشتند که در روضه کافی مذکور است دو جمله مینویسند:
وَ کانَ مِن نَبذِهِمُ الکِتابَ أن أقامُوا حُرُوفَهُ و حَرَّفُوا حُدُودَهُ، فَهُم یَروُونَهُ و لا یَرعَونَهُ، و الجُهّالُ یُعجِبُهُم حِفظُهُم لِلرِّوایَةِ و العُلَماءُ یَحزُنُهُم تَرکُهُم لِلرِّعایَةِ؛3 الخ.
مراد از تحریف در لسان اهل بیت تحریف به حدود است نه به حروف
خوب معلوم میشود که مقصود از تحریف، تحریف به حدود است نه به حروف، و تحریف به رعایت است نه به روایت. بنابراین همان کفّاری که در جاهلیّت با پیغمبر اسلام روی دعوت توحید و قرآن جنگ داشتند، همانها به لباس اسلام متظاهر شده و با انکار تأویل و معانی قرآن با أمیرالمؤمنین علیه السّلام جنگ کردند.
چهرۀ باطنی حکومت شیخین و بنی امیّه و بنی العبّاس
دوران تاریک حکومت شیخین و بنیامیّه و بنیعبّاس خوب نشان میدهد که همان جاهلیّت قبل از اسلام در این زمانها بود؛ و فقط و فقط حکومت و دولت اسلام در زمان حیات پیغمبر اکرم بود و پنج سال خلافت ظاهریّۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام! چون نوبت خلافت به عثمان رسید و در شورا روی نقشه و سیاست ماهرانۀ عمر، أمیرالمؤمنین علیه السّلام به خلافت نرسیدند، أبوسفیان که از این قضیّه مطّلع شد و در آن وقت نابینا بود در مجلس خود پرسید که: آیا بعد از عثمان عمر نیز خلیفه و وصیّ برای او معیّن کرده است یا نه؟ گفتند: نه! اشاره کرد که غیر از بنیاُمیّه در این مجلس نیست؟ گفتند: نه! گفت: ای بنیامیّه! نه خدائیست نه پیغمبری نه معادی! محمّد با سلطنت و حکومت بازی کرد، فعلاً ریاست در دست شما افتاده، تَلَقَّفُوهَا تَلَقُّفَ الکُرَة؛1 مانند توپِ بازی این ریاست را بربائید!
لذا بنیاُمیّه که روی کار آمدند همان مشرکین بودند. معاویه همان کس بود که علیه رسول الله در جنگ بدر و اُحد حاضر بود؛ حال به لباس اسلام در آمده و در باطن مخالفت با اسلام و قرآن میکند، و با ولایت میستیزد و میگوید قرآن را معنی نکنند. اگر قرآن را معنی نکنند مردم چه میفهمند؟ امام حقیقت قرآن است و معلّم قرآن. قرآن بدون امام که معلّم است و محیط چه فائدهای دارد؟ قرآن بدون امام و معلّم صفر است؛ چون دین بر پایۀ بصیرت و عمل است، و بدون امام انسان چگونه به قرآن عمل کند؟ درست مانند نسخهای است که از طبیب بگیریم و هر کس مطابق سلیقۀ خود نسخه را به دوائی خاصّ تفسیر کند؛ این عین هلاکت است.
پیغمبر فرمود:
إنِّی تارکٌ فیکُمُ الثَّقَلَینِ: کِتابَ اللهِ و عِترَتِی؛ لَن یَفتَرِقا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الحَوضَ.1
امام و قرآن قابل تفکیک نیست
اصلاً امام و قرآن قابل تفکیک نیست. کسی که بگوید: کَفانَا کِتابَ اللهِ2 معنیش طرد و نقض کتاب الله است نه اخذ کتاب الله؛ چون کتاب الله بدون امام کتاب الله
نیست، آن کتاب آراء و اهواء و تأویلات خودسرانه است. مگر حجّاج بن یوسف ثقفی که جنایات او تاریخ را سیاه کرده است کتاب خدا را نمیخواند و بر خود تطبیق نمینمود و خود را اُولی الأمر نمیدانست؟ امام جان و روح و حقیقت قرآن است؛ قرآن بدون امام حکم جسد بیروحی دارد، و حکم مشگی خشک و بیآب.
حدیث شریف: أنَا و عَلیٌّ مِن شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ
پیغمبر فرمود:
أنا و عَلِیٌّ مِن شَجَرَةٍ واحِدَةٍ و سائِرُ النّاسِ مِن شَجَرٍ شَتَّی.1
أمیرالمؤمنین میفرماید:
و أنا مِن رَسُولِ اللهِ صَلّی الله عَلَیه و آلِه و سَلّم کَالصِّنوِ مِنَ الصِّنوِ و الذِّراعِ مِنَ العَضُدِ.2
آری آن کسانی که با آن حضرت مخالفت کردند همان بتپرستان و
مشرکین جاهلیّت بودند که بدین صورت درآمدند؛ و ریاست و حکومت خود را در پرتو اسلام میدیدند و جنایات خود را در لباس اسلام مییافتند.
پیغمبر اکرم فرمود:
یا عَلیُّ! أنَا قاتَلتُهُم عَلَی التَّنزیلِ و أنتَ تُقاتِلُهُم عَلَی التَّأویلِ.1و2
بنابراین در حقیقت، جنگهای أمیرالمؤمنین علیه السّلام در جمل و صفّین و نهروان به دنباله و در صف جنگها و غزوات رسول خداست، و به پیروی از جنگ بدر و حنین و اُحد و أحزاب است؛ چون هر دو بر اساس دعوت به قرآن و توحید، و معاندین قیامشان بر علیه توحید و قرآن بوده است. معاویه علناً بعد از شهادت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در فراز منبر مسجد کوفه گفت که: ای مردم! [من با شما جنگ نکردم تا نماز یا روزه و یا حجّ بجای آورید، بلکه نبرد من با شما برای رسیدن به سلطنت و حکومت بود و اکنون به آرزوی خود رسیدم.1 مترجم]
مجلس ششم: تفسیر آیه ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلقُرءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٞ وَرَحمَةٞ لِّلمُؤمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ ٱلظَّـٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارٗا﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٞ وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ ٱلظَّـٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارٗا﴾.1
چون قرآن حکم حقّ و فاصل بین حقیقت و مجاز و حقّ و باطل است لذا مَحَکی است آسمانی و الهی که مردم را به دو صنف قسمت میکند: یک دسته مؤمنین که موجب شفا و رحمت است برای آنها، و یک دسته ظالمین که موجب خسران و وبال. این محک آسمانی دارای نیرو و قوّهایست که هر صنف را در ذات و صفات خود تقویت میکند؛ چون باران پاک و طاهر آسمانی که بر گل و میوه ببارد آنرا سرسبز و معطّر و شیرین میکند، و چون بر خس و حنظل ببارد آنرا تلخ و مسموم و بیفائده مینماید: ﴿لِّيَهۡلِكَ مَنۡ هَلَكَ عَنۢ بَيِّنَةٖ وَيَحۡيَىٰ مَنۡ حَيَّ عَنۢ بَيِّنَةٖ﴾.2
برای مؤمنین موجب حیات جاوید با سجده و بکاء و تسبیح و تقدیس و بیداری شب و نیاز و دعا با رغبت و رهبت بسوی خدا و طیران روح به عالم توحید و لرزۀ پوست از شوق لقای محبوب و خوف هجران ساحت مقدّس او میگردد: ﴿وَٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ لَمۡ يَخِرُّواْ عَلَيۡهَا صُمّٗا وَعُمۡيَانٗا﴾.1
و در سورۀ مائده (٥) آیۀ ٨٣ بکاء و فیضان دموع آنها را بیان میکند: ﴿وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡيُنَهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَٱكۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّـٰهِدِينَ﴾.2
و در سورۀ زمر (٣٩) آیۀ ٢٣ رقّت قلب و حالات خوش که از ذکر خدا در جوارح و اعضای مؤمنین پدیدار میگردد را بیان میفرماید: ﴿ٱللَهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِيثِ كِتَٰبٗا مُّتَشَٰبِهٗا مَّثَانِيَ تَقۡشَعِرُّ مِنۡهُ جُلُودُ ٱلَّذِينَ يَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمۡ وَقُلُوبُهُمۡ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَهِ ذَٰلِكَ هُدَى ٱللَهِ يَهۡدِي بِهِۦ مَن يَشَآءُ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٍ﴾.3
و در سورۀ سجده (٣٢) آیۀ ١٥ و ١٦ سجده و تسبیح و حمد آنها را با تجافی و دوری از بسترهای استراحت در شبان تار و اتصال به خدمت حضرت حق بیان میکند: ﴿إِنَّمَا يُؤۡمِنُ بَِٔايَٰتِنَا ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُواْ بِهَا خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَسَبَّحُواْ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡ وَهُمۡ لَا يَسۡتَكۡبِرُونَ * تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ﴾.1
قرآن برای مؤمنین شفا و رحمت، و برای ستمکاران موجب مزید شقاوت است ﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُنَا بَيِّنَٰتٖ تَعۡرِفُ فِي وُجُوهِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلۡمُنكَرَ يَكَادُونَ يَسۡطُونَ2 بِٱلَّذِينَ يَتۡلُونَ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِنَا قُلۡ أَفَأُنَبِّئُكُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِكُمُ ٱلنَّارُ وَعَدَهَا ٱللَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ﴾.3
حالات خوشی که نتیجۀ شفا و رحمت قرآن است
و در سورۀ أنعام (٦) آیۀ ٣٩ کوری دل و کری گوشهای دل آنها را بیان میکند که چگونه در ظلمات فرو رفته و إضلال الهی آنها را در زندان غفلت و جهل محبوس ساخته است: ﴿وَٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا صُمّٞ وَبُكۡمٞ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ مَن يَشَإِ ٱللَهُ يُضۡلِلۡهُ وَمَن يَشَأۡ يَجۡعَلۡهُ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾.1
و در سورۀ محمّد (٤٧) آیۀ ٢٠نفاق مردمان مریض القلب و سیاه دل را ذکر میکند که با نزول آیات قرآن و دعوت به جهاد گویا حالت مرگ و غبار نیستی و پریشانی بر چهرۀ آنها مینشیند و از شدّت ترس چشمان آنها به کاسه فرو رفته و گویا آخرین نَفَسهای زندگی را در حال إغماء و بیهوشی میکشند: ﴿وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَوۡلَا نُزِّلَتۡ سُورَةٞ فَإِذَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٞ مُّحۡكَمَةٞ وَذُكِرَ فِيهَا ٱلۡقِتَالُ رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ يَنظُرُونَ إِلَيۡكَ نَظَرَ ٱلۡمَغۡشِيِّ عَلَيۡهِ مِنَ ٱلۡمَوۡتِ فَأَوۡلَىٰ لَهُمۡ﴾.2
و منافقون که قرآن أسرار آنها را به باد میدهد و از قلوب و نیّات آنان و نقشههای مرموز و حیل و مکرهای آنها خبر میدهد از قرآن گریزانند؛ از ترس آنکه مبادا سورهای نازل گردد و نیّات و ارادههای باطنی آنها را بیان کند: ﴿يَحۡذَرُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيۡهِمۡ سُورَةٞ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمۡ قُلِ ٱسۡتَهۡزِءُوٓاْ إِنَّ ٱللَهَ مُخۡرِجٞ مَّا تَحۡذَرُونَ﴾.1
و بطور کلّی حال منافقین و کفّار و مشرکین حال شخص کور و کری است که صماخ او پاره شده و اصلاً این ندای الهی به گوش دل او نمیرسد، لذا همیشه از قرآن گریزان است: ﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِ ءَايَٰتُنَا وَلَّىٰ مُسۡتَكۡبِرٗا كَأَن لَّمۡ يَسۡمَعۡهَا كَأَنَّ فِيٓ أُذُنَيۡهِ وَقۡرٗا فَبَشِّرۡهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾.2
آنها با تمام قوا با قرآن مجادله و مخاصمه میکنند و خود گریزان و قوم خود و اتباع خود را از قرآن دور میکنند: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَا تَسۡمَعُواْ لِهَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ وَٱلۡغَوۡاْ فِيهِ لَعَلَّكُمۡ تَغۡلِبُونَ﴾.3
دو لباس پوشیدن منافقین به حسب مقتضیات زمان
البتّه چون معلوم است که إنکار و إعراض آنها از قرآن به جهت معنی و عمل و حقائق قرآن است، بنابراین همان افرادی که در لباس شرک با قرآن معارضه میکردند پس از آوردن اسلام ظاهری و عدم قبول واقعی در این لباس متظاهر شده بر علیه قرآن قیام کردند. حقّاً روح شیطنت و فکری در آنها واحد بوده و برای انجام مقاصد دنیّۀ خود به حسب مقتضیات دو لباس پوشیدند:
در آن وقتی که کفر و شرک قدرت داشت و ریاست و حکومت خود را در آن زمینه استوار میدیدند علناً به عنوان حمایت از بتها عَلَم هُبَل و لات و عزّی بر دوش کشیده، فریاد اُعْلُ هُبَل آنها صحنۀ اُحد را پرکرده بود، و هنگامی که دیگر نتوانستند در آن زمینه پافشاری کنند و با فتح مکّه در سنۀ هشتم از هجرت قدرت و عظمت اسلام همه جا را گرفت به لباس اسلام در آمده، همان نیزه و شمشیر را برداشته و با حقیقت قرآن که مقام مقدّس ولایت است و حامی اسرار و مبیّن تأویل و معنی قرآن به جنگ درافتادند. اینها بصورت ظاهر خود را تابع قرآن دانسته و مردم را از معنی قرآن منع کردند، و آیات متشابهات که غیر از اُولوا العلم را برای درک معانی آن راهی نیست به نظر خود تفسیر و تعبیر نمودند، و کردند با کتاب خدا آنچه کردند.
تفسیر آیه و الرّاسخون فی العلم یقولون آمنّا به
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِۦ وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَهُ وَٱلرَّ ٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾.1
خدا در این کریمۀ شریفه از سوء نیّات آنها خبر داده است: «خداوند کتاب را بر تو ای پیغمبر فرو فرستاد، بعضی از آیات او محکم و ظاهر است و در رسانیدن مقصود احتیاج به تفسیر و تأویل ندارد، بلکه عامّۀ مردم مراد را میفهمند، و یک دستۀ دیگر از آیات متشابه است، یعنی در رسانیدن به مقصود انسان را دچار اشتباه میکند، معنی و تأویل آن ظاهر نیست. آن کسانی که در دل آنها میل و انحراف به بطلان و توجّه به هوای نفس و شیطان است از آیات متشابهه پیروی میکنند و تأویل و تفسیر آنرا به نظر خود و به رأی خود میجویند و هزار فتنه و فساد بار میآورند، در صورتی که از معنی و تأویل آنها غیر از خدا و راسخین در علم کسی را اطّلاع نیست؛ در حالتی که راسخین در علم میگویند: همه از جانب خدا آمده و ما به همۀ آن ایمان آوردهایم [و تنها خردمندان و اندیشمندان از این حقیقت آگاهند.].»|
|عجیب که آنها نیز خواستند در خودِ این آیه تصرّف کنند و خود را از مصادیق فتنه جویان و مأوّلین خارج نمایند! چون در این آیۀ شریفه خدا میفرماید: فقط خدا و راسخین در علم از تأویلات و معانی آنها اطّلاع دارند: ﴿وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَهُ وَٱلرَّ ٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ﴾.
آنها گفتهاند که باید در عقب لفظ «الله» وقف کرد، و واوِ ﴿وَٱلرَّ ٰسِخُونَ﴾ استینافیّه است؛ و باید اینطور قرائت کرد: ﴿وَٱلرَّ ٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَا﴾، و این از چند جهت غلط است: اوّل آنکه: اگر انحصار علم اختصاص به ذات مقدّس ربوبی داشته باشد و رسول الله را در آن هیچ حظّی نباشد، بنابراین نزول این آیات متشابهه چه فائده دارد؟ و مسلّماً حضرت رسول الله علم و ﺇحاطۀ کلّی بدین آیات داشتند.
از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام مرویست که، قال:
کان رسولُ الله أفضَلَ الرّاسِخِینَ فی العِلمِ، قَد عَلِمَ جَمیعَ ما أنزَلَ اللهُ عَلَیهِ مِنَ
التَّأوِیلِ و التَّنزِیلِ؛ و ما کانَ اللهُ لِیُنزِلَ عَلَیهِ شَیئًا لَم یُعَلِّمهُ تَأوِیلَهُ و هو و أوْصِیاؤُهُ مِن بَعدِهِ یَعلَمُونَهُ کُلَّهُ.1
دوّم آنکه: جمیع صحابه و تابعین همگی اجماع بر تفسیر تمام آیات قرآن نمودهاند، و دیده نمیشود که در آیهای توقّف نموده و تفسیر نکرده، و گفته باشند که چون این آیه متشابه است علم آنرا غیر از خدا کسی نمیداند. و این دلیل است بر آنکه غیر خدا نیز بر تأویل آن راه دارد؛ و بنابراین حتماً باید ﴿وَٱلرَّ ٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ﴾ را عطف بر ﴿ٱللَهُ﴾ بگیریم.
سوّم آنکه: ابن عبّاس خود را از راسخون دانسته و میگفته است2: و کانَ ابنُ عبّاسٍ یَقولُ فِی هَذه الآیةِ: أنا مِن الرّاسِخینَ فِی العِلمِ؛ و اگر بنا بشود او از راسخین در علم باشد، چطور خود حضرت رسول الله و اوصیای گرامی او نباشند؟! و بنابراین حتماً آنها نیز دارای علم تأویلند.
چهارم آنکه: اشخاصی که جملۀ ﴿وَٱلرَّ ٰسِخُونَ﴾ را جملۀ مستقلّه و استینافیه گرفتهاند چون خود مدّعی تفسیر و معنی قرآن هستند ـ و همانطور که ذکر شد جمیع صحابه و تابعین در معنی و تفسیر آیهای توقّف نکرده و تفسیرش را به خدا واگذار ننمودهاند ـ لذا ناچار شدهاند که بگویند آیات متشابهات راجع به ساعت و تعیین قیامت و فناءِ الدنیا و وقت طلوع شمس از مغرب و نزول حضرت عیسی و خروج دجّال و نظایر آنست که علمش اختصاص به خدا دارد؛
غافل از آنکه اگر چنین باشد بنابراین متابعت از آیات متشابهه و پیروی افرادی که در دل آنها زیغ است دیگر معنی ندارد. افراد فتنهجو که میخواهند آیات متشابهه را بر نفع خود تفسیر کنند از تعیین وقت طلوع شمس و غروبها چه فتنهای میانگیزند و چه فسادی میکنند؟ بنابراین آیات متشابهه حتماً آیاتی است که دارای چند معنی ممکن بوده باشد، یک معنی حق که راسخون دانند، و دیگران که در دل آنها زیغ است مردم را از معنی منحرف نموده آن آیات را بر نفع زندگی مادّی و شخصی و جبروتیّت خود تفسیر میکنند؛ و این شاهد مهمّی است بر آنکه مراد از راسخین اهل بیت و رسول الله هستند، و حتماً باید راسخون عطف بر ﴿ٱللَهُ﴾ بوده باشد.
پنجم آنکه: اگر ﴿وَٱلرَّ ٰسِخُونَ﴾ جملۀ مستقلّه باشد چه اختصاصی به آنها دارد؟ همۀ مؤمنین أعمّ از راسخون و غیر راسخون که در مقام تسلیم و خضوع و خشوع و انقیاد آیات الهی هستند میگویند: ﴿ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَا﴾، حتّی مؤمنین ضعیف اجمالاً همۀ آیات را تصدیق دارند. و امّا اگر جملۀ ﴿وَٱلرَّ ٰسِخُونَ﴾ عطف بر ﴿ٱللَهُ﴾ بوده باشد خوب روشن میشود که از تأویل قرآن خودِ خدا که منزِّل است و افرادی که علم آنها به قرآن محیط شده و نور و علم ربوبی و توحید در شراشر وجود و روح آنها رسوخ کرده و به علم واقعی و حقیقی رسیده و در عالم طهارت و قدس قدم گذاردهاند علم و اطّلاع دارند، و در ضمن نیز آنها میگویند: ﴿ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَا﴾.
ششم آنکه: مرویّ از ابن عبّاس1 و ربیع و محمّد بن جعفر الزّبیر و أبومسلم و همچنین حضرت باقر العلوم محمّد بن علی بن الحسین أبوجعفر علیه الصّلوة و السّلام اینست که واو را عاطفه و راسخون را عطف گرفتهاند، و افرادی که واو را
استینافیّه گرفتهاند، مانند عائشه1 و عروة بن زبیر و حسن و مالک و کسائی و فرّاء و جبائی قول آنها معیوب و شاید خالی از غرض نباشد.
هفتم: اخباری است کثیر که دلالت دارد بر آنکه تأویل قرآن را از راسخین فی العلم سؤال کنید؛ و در صورتی که تأویل اختصاص به ذات ربوبی داشته باشد این اخبار هیچ مفهوم صحیحی پیدا نمیکند.
پیغمبر اکرم قتال بر تنزیل و أمیر مؤمنان بر تأویل نمود
در روایات بسیار زیادی وارد است که فرمود پیغمبر اکرم: أنا قاتَلتُهُم عَلَی التَّنزیلِ و أنتَ یا عَلی تُقاتِلُهُم عَلَی التَّأوِیلِ!2 بنابراین جنگهای أمیرالمؤمنین علیه السّلام به دنباله و در امتداد غزوات رسول اکرم بوده است. مشرکین قبل از اسلام با پیغمبر و قرآن جنگ مینمودند، و اصحاب جمل و صفّین و نهروان با حقیقت پیغمبر و قرآن که نفس مقدّس أمیرالمؤمنین علیه السّلام است.
در کتب شیعه روایات بسیاری وارد است که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کراراً خبر دادهاند که أمیرالمؤمنین از طرف خدا مأمور به جهاد است با ناکثین (نقض کنندگان بیعت) که عائشه و طلحه و زبیر و اعوان آنها است، و با قاسطین (که ظلم کنندگان و متجاوزان است) و مقصود معاویه و یاران او هستند در جنگ صفّین، و با مارقین (که خارج از دین شدند) و منظور از آنها اصحاب
نهروان و خوارج است؛ لیکن ما در اینجا از کتب اهل سنّت مطالبی نقل میکنیم. ابن أبی الحدید میگوید:
فَأمّا الطّائِفَةُ النّاکِثَةُ فَهُم أصحابُ الجَمَلِ، و أمّا الطّائِفَةُ القاسِطَةُ فأصحابُ صِفِّینِ و سَمّاهُم رَسولُ اللهِ صَلّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ [و سَلَّم] القاسِطینَ، و أمّا الطّائِفَةُ المارِقَةُ فأصحابُ النَّهروانِ. و أشَرنا نَحنُ بِقَولِنا: سَمّاهُم رَسولُ اللهِ صَلّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ [و سَلَّم] القاسِطینَ، إلی قَولِهِ عَلیه السّلامُ: «سَتُقاتِلُ بَعدِی النّاکِثینَ والقاسِطینَ و المارِقینَ». و هَذا الخَبَرُ مِن دَلائِلِ نُبُوَّتِهِ صَلواتُ اللهِ عَلَیهِ، لأنّهُ إخبارٌ صَریحٌ بِالغَیبِ، لا یَحتَمِلُ التَّموِیهَ و التَّدلِیسَ، کما تَحتَمِلُهُ الأخبارُ المُجمَلَةُ. و صَدَّقَ قَولُهُ عَلَیه السّلام: «و المارِقینَ» قَولَهُ أوّلاً فی الخَوارِجِ: «یَمرُقونَ مِنَ الدِّینِ کما یَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمیَةِ». و صَدَّقَ قَولُهُ عَلَیه السّلام: «النّاکِثینَ» کَونُهُم نَکَثوا البَیعَةَ بادِیءَ بَدءٍ، و قَد کانَ عَلیه السّلامُ یَتلو وَقتَ مُبایَعَتِهِم لَه: «و مَن نَکَثَ فإنِّما یَنکُثُ عَلَی نَفسِهِ». و أمّا أصحابُ صِفِّینَ، فَإنّهُم عِندَ أصحابِنا رَحِمَهُم اللهُ مُخَلَّدونَ فی النّارِ لِفِسقِهِم؛ فَصَحَّ فیهم قَولُهُ تَعالی: ﴿وَأَمَّا ٱلۡقَٰسِطُونَ فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبٗا﴾.1و2
و امّا راجع به اینکه أمیرالمؤمنین در این جنگها با این مردم به عنوان تأویل قرآن جنگ مینموده است روایاتی است که ابن أبی الحدید نیز در شرح نهج البلاغة آورده است، قال:
رَوَی إبراهِیمُ بنُ دَیزِیلَ الهَمدانِیُّ فی کِتابِ صِفِّینَ عَن یَحیَی بنِ سُلَیمانَ1 مُسندًا عَن أبِی سَعِیدٍ الخُدرِیِّ رَحِمَهُ اللهُ قالَ: کُنّا مَعَ رَسُولِ اللهِ صلّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ و سلّمَ فَانْقَطَعَ شِسعُ نَعلِهِ، فَألقَاهَا إلَی عَلِیٍّ عَلَیهِ السّلامُ یُصلِحُها؛ ثُمَّ قالَ: إنّ مِنکُمْ مَن یُقاتِلُ عَلَی تَأویلِ القُرآنِ کَما قاتَلْتُ عَلَی تَنزِیلِهِ. فَقالَ أبوبَکرٍ: أنا هو یا رَسولَ اللهِ؟ قالَ: لا! فَقالَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ: أنا هُو یا رَسولَ اللهِ؟ قالَ: لا! وَلَکِنَّهُ ذاکُمْ خاصِفُ النَّعلِ، و یَدُ عَلِیٍّ عَلَیهِ السّلامُ یُصلِحُها. قالَ أبوسَعیدٍ: فَأتَیْتُ عَلِیًّا فَبَشَّرتُهُ بِذَلِکَ فَلَمْ یَحفِلْ بِهِ2 کَأنَّهُ شَیءٌ قَد کانَ عَلِمَهُ مِن قَبْلُ.3
و ابن أبی الحدید میگوید، و روایت کرده است:
ابنُ دَیزِیلَ فی هَذا الکِتابِ أیضًا عَن یَحیَی بنِ سُلَیمانَ عَن ابنِ فُضَیلٍ عَن إبراهیمَ بنِ الهَجَرِیِّ عَن أبِی صادِقٍ قالَ: قَدِمَ عَلَینا أبُو أیُّوبَ الأنصارِیُّ العِراقَ فَأهدَت لَهُ الأزدُ جُزُرًا1 فَبَعَثُوها مَعِی؛ فَدَخَلتُ إلَیهِ فَسَلَّمتُ عَلَیهِ و قُلتُ لَهُ: یا أبا أیُّوبَ! قَد کَرَّمَکَ اللهُ [عزّوجلّ] بِصُحبَةِ نَبِیِّهِ صَلّی الله عَلَیه و آلِه و سَلّم و نُزُولِهِ عَلَیکَ، فَما لِی أراکَ تَستَقبِلُ النّاسَ [بِسَیفِکَ] تُقاتِلُهُم هَؤُلاءِ مَرَّةً و هَؤُلاءِ مَرَّةً؟ قالَ: إنَّ رَسُولَ اللهِ صَلّی الله عَلَیه و آلِه و سَلّم عَهِدَ إلَینا أن نُقاتِلَ مَعَ عَلِیٍّ النّاکِثِینَ فَقَد قاتَلناهُم، و عَهِدَ إلَینا أن نُقاتِلَ مَعَهُ القاسِطِینَ فَهَذا وَجهُنا إلَیهِم یَعنِی مُعاوِیَةَ و أصحابَهُ، و عَهِدَ إلَینا أن نُقاتِلَ مَعَ عَلِیٍّ المارِقِینَ و لَم أرِهِم بَعد.2
و ابن أبی الحدید میگوید:
رَوَی کَثِیرٌ مِنَ المُحَدِّثِینَ عَن عَلِیٍّ عَلَیه السّلامُ أنَّ رَسُولَ اللهِ صَلّی الله عَلَیه و آلِه و سَلّم قالَ لَهُ: إنَّ اللهَ قَد کَتَبَ عَلَیکَ جِهادَ المَفتُونِینَ کَما کَتَبَ عَلَیَّ جِهادَ المُشرِکِینَ! قالَ: فَقُلتُ: یا رَسُولَ اللهِ! ما هَذِهِ الفِتنَةُ الَّتِی کُتِبَ عَلَیَّ فِیها الجِهادُ؟ قالَ: قَومٌ یَشهَدُونَ أن لا إلَهَ إلاّ اللهُ و أنِّی رَسُولُ اللهِ و هُم مُخالِفُونَ لِلسُّنَّةِ. فَقُلتُ: یا رَسُولَ اللهِ! فَعَلامَ اُقاتِلُهُم و هُم یَشهَدُونَ کَما أشهَدُ؟ قالَ: عَلَی الأحداثِ فی الدِّینِ و مُخالَفَةِ الأمرِ. فَقُلتُ: یا رَسُولَ اللهِ! إنَّکَ کُنتَ وَعَدتَنِی الشَّهادَةَ، فاسألِ اللهَ أن یُعَجِّلَها لِی بَینَ یَدَیکَ! قالَ: فَمَن یُقاتِلُ [قاتل] النّاکِثِینَ و القاسِطِینَ و المارِقِینَ؟! أما إنِّی وَعَدتُکَ بِالشَّهادَةِ و تُستَشهَدُ یُضرَبُ عَلَی هَذِهِ فَتُخضَبُ هَذِهِ؛ فَکَیفَ صَبرُکَ إذًا؟ فَقُلتُ: یا رَسُولَ اللهِ! لَیسَ ذا بِمَوطِنِ صَبرٍ، هَذا مَوطِنُ شُکرٍ. قالَ: أجَل! أصَبتَ فَأعِدَّ لِلخُصُومَةِ فَإنَّکَ مُخاصَمٌ. فَقُلتُ: یا رَسُولَ اللهِ! لَو بَیَّنتَ لِی قَلِیلاً؟ فَقالَ: إنَّ اُمَّتِی سَتُفتَنُ مِن بَعدِی، فَتَتَأوَّلُ القُرآنَ و تَعمَلُ بِالرَّأیِ و تَستَحِلُّ الخَمرَ بِالنَّبِیذِ و السُّحتَ بِالهَدِیَّةِ و الرِّبا بِالبَیعِ و تُحَرِّفُ الکِتابَ عَن مَواضِعِهِ و تَغلِبُ کَلِمَةَ الضَّلالِ، فَکُن حِلسَ [جلیس] بَیتِکَ حَتَّی تُقَلِّدَها؛ فَإذا قَلَّدتَها جاشَت عَلَیکَ الصُّدُورُ و قُلِبَت لَکَ الأمُورُ، تُقاتِلُ حِینَئِذٍ عَلَی تَأوِیلِ القُرآنِ کَما قاتَلتُ عَلَی تَنزِیلِهِ، فَلَیسَت حالُهُمُ الثّانِیَةُ بِدُونِ حالِهِمُ الأولَی. فَقُلتُ: یا
رَسُولَ اللهِ! فَبِأیِّ المَنازِلِ اُنزِلَ هَؤُلاءِ المَفتُونِینَ مِن بَعدِکَ؟ أ بِمَنزِلَةِ فِتنَةٍ أم بِمَنزِلَةِ رِدَّةٍ؟ فَقالَ: بِمَنزِلَةِ فِتنَةٍ یَعمَهُونَ فِیها إلَی أن یُدرِکَهُمُ العَدلُ. فَقُلتُ: یا رَسُولَ اللهِ! أ یُدرِکُهُمُ العَدلُ مِنّا أم مِن غَیرِنا؟ فَقالَ: بَل مِنّا؛ بِنا فَتَحَ اللهُ و بِنا یَختِمُ و بِنا ألَّفَ اللهُ بَینَ القُلُوبِ بَعدَ الشِّرکِ، و بِنا یُؤَلِّفُ بَینَ القُلُوبِ بَعدَ الفِتنَةِ! فَقُلتُ: الحَمدُ لِلَّهِ عَلَی ما وَهَبَ لَنا مِن فَضلِهِ.1
...1
مجلس هفتم: تفسیر و تأویل صراط مستقیم به امیرالمؤمنین علیه السّلام
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ * وَإِنَّهُۥ لَقَسَمٞ لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ * إِنَّهُۥ لَقُرۡءَانٞ كَرِيمٞ * فِي كِتَٰبٖ مَّكۡنُونٖ * لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ * تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾.1
ظاهر معنی آیۀ مبارکه آنست که: «سوگند یاد میکنم به محلها و جاهای ستارگان! و بدرستی که اگر بدانید این سوگندی بزرگ است! بدرستی که او قرآنی است با شرافت و با عظمت، و در کتابی محفوظ و مخفی است که ابداً نمیتواند کسی او را مسّ کند مگر پاکیزه شدگان، و پروردگار جهانیان او را پائین فرستاده است!»
از این آیه استفاده میشود که قرآن حقیقتی دارد بسیار عالی که در عالم دیگری محفوظ است و فقط اهل طهارت واقعی به او دسترسی دارند، و این قرآن که در دست مردم است مرتبۀ نازله اوست که خداوند فرو فرستاده است.
و در سورۀ الزّخرف میفرماید: ﴿حمٓ * وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ * إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ * وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾.1
«ای پیغمبر! سوگند به کتاب آشکار و آشکار کننده که ما قرآن را عربی و واضح قرار دادیم برای آنکه أفهام شما مردم معانی آنرا دریابد! ولیکن این قرآن در عالم اُمّ الکتاب در نزد ما بسیار بلند مرتبه و محکم، یعنی بسیط و مجرّد و عالی است.»
شواهدی که قرآن دارای باطن و ظاهری است
در اینکه قرآن دارای دو مرتبه است: یک حقیقت قرآن، و یک ظاهر قرآن آیات و روایات بسیار است. ظاهر قرآن همین است که قرائت میشود و معانی ظاهری آن درک میگردد؛ هر کس علم و تقوایش بهتر باشد به مرتبۀ عالیتری از آن میرسد و معانی عمیقتری را میفهمد. و همچنین زیادی علم و تقوی موجب ازدیاد فهم و درک قرآن میشود، تا جائی که اگر برای مؤمن طهارت مطلقه یعنی فناء مطلق پیدا شود و تمام چشمهای دل او گشوده شود و ابداً شائبهای از هستی در وجود خود از خود درک نکند در آنوقت به حقیقت واقعیّۀ قرآن میرسد و بر قرآن در عالم اُمّ الکتاب دسترسی پیدا میکند، آنجا که منبع و سرچشمۀ نزول و پائین آمدن این آیات بوده، و در خود آنجا قرآن علیّ عظیم و حکیم موجود است.
قالَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ [بن أبیطالب صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِما]: إنّ کِتابَ اللهِ تعالی عَلَی أربَعَةِ أشیاءَ: عَلَی العِبارَةِ، و الإشارَةِ، و اللَّطائِفِ، و الحَقائِقِ. فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ، و الإشارَةُ لِلخَواصِّ، و اللَّطائِفُ لِلأولیاءِ، و الحَقائِقُ لِلأنبیاءِ.2
در کتاب شریف کافی محمّد بن یعقوب کلینی با إسناد خود روایت میکند از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام، أنّه قال:
ما یَستَطیعُ أحَدٌ أن یَدَّعِیَ أنّ عِندَهُ جَمیعَ القُرآنِ کُلِّهِ ظاهِرِهِ و باطِنِهِ غَیرُ الأوصیاءِ.1
و در همین کتاب از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایتست که در تفسیر آیۀ مبارکه: ﴿بَلۡ هُوَ ءَايَٰتُۢ بَيِّنَٰتٞ فِي صُدُورِ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ﴾2 فرمودند که: مقصود أئمّه هستند.3
و همچنین در همین کتاب از حضرت صادق علیه السّلام نقل میکند که حضرت فرمودند:
نَحنُ الرّاسِخُونَ فی العِلمِ و نَحنُ نَعلَمُ تَأویلَهُ!4
و نقل میکند که آن حضرت فرمودند:
أنّ اللهَ جَعَلَ وَلایَتَنا أهلَ البَیتِ قُطبَ القُرآنِ و قُطبَ جَمیعِ الکُتُبِ، عَلَیها یَستَدیرُ مُحکَمُ القُرآنِ و بِها نَوَّهَت [یُوهَبُ] الکُتُبُ و یَستَبینُ الإیمانُ؛ و قَد أمَرَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ أن یُقتَدَی بِالقُرآنِ و آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ، و ذَلِکَ حَیثُ قالَ فی آخِرِ خُطبَةٍ له خَطَبَها: إنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَینِ: الثَّقَلَ الأکبَرَ و الثَّقَلَ الأصغَرَ؛ فَأمّا الأکبَرُ فَکِتابُ اللهِ [رَبّی]، و أمّا الأصغَرُ فَعِترَتی أهلُ بَیتی! فَاحفَظُونی فیهِما فَلَن تَضِلُّوا ما تَمَسَّکتُم بِهِما!1
و علّت آنست که أئمّۀ أطهار علم بر حقائق قرآن دارند، و نفس شریف آنها در عوالم توحید و صفات و أسماء و کیفیّت نزول ملائکه و تقدیرات و تدبیرات عوالم به دست آنها راه داشته و متحقّق به آن معانی هستند؛ بنابراین آنها حقیقت قرآنند، کما آنکه در کتاب أمالی شیخ طوسی از اُمّ سلمه حدیث میکند:
قالَت: سَمِعتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ [و هُوَ] یَقُولُ: أنّ عَلِیًّا مَعَ القُرآنِ و القُرآنَ مَعَ عَلِیٍّ عَلَیه السّلامُ، لایَفتَرِقانِ حَتَّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ!2
بنابراین اوّلاً معانی اخباری که دلالت میکند که قرآن دربارۀ آنها و اعدائشان و فرائض و سنن وارد شده واضح میشود، کما آنکه در کافی با إسناد خود از أصبغ بن نباته نقل میکند:
قالَ: سَمِعتُ أمیرَالمُؤمِنینَ عَلَیه السّلامُ یَقُولُ: نَزَلَ القُرآنُ أثلاثًا: ثُلُثٌ فینا و فی عَدُوِّنا، و ثُلُثٌ سُنَنٌ و أمثالٌ، و ثُلُثٌ فَرائِضُ و أحکامٌ.1
که منظور تأویلات قرآن است دربارۀ آن حضرت و اهل بیت و دشمنان آن حضرت و اهل بیت، که در حقیقت دشمنان حقّ و دشمنان ایمان و اسلامند؛ و این معنی حتماً به طریق تأویل و پی بردن به حقائق قرآن و بازگشت معانی او به دست میآید. و در این باره روایات بسیار زیاد است، حتّی جماعتی از اصحاب کتابهائی در تأویل قرآن تصنیف نموده، و اخباری که از أئمّه علیهم السّلام در
تأویل آیه آیه، چه راجع به خود أئمّه و چه راجع به شیعیان آنها و چه راجع به دشمنان آنها است بر ترتیب سور و آیات قرآن تصنیف کردهاند؛ و مرحوم محقّق فیض کاشانی میگوید که: من یکی از آنها را که به دست آوردم قریب به بیست هزار بیت بود.
آیاتی از قرآن که نیازمند تأویل هستند
ما چند مورد از این امور را بیان میکنیم و سپس در بحث و تحقیق آن وارد میشویم.
در کتاب کافی است از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فی قوله تعالی: ﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ * عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ﴾،1 قال:
هِی الوِلایَةُ لأمیرِالمُؤمِنینَ.2
و در همین کتاب از عمر بن حنظلة از حضرت صادق علیه السّلام:
سَأله عَن قَولِ اللهِ تعالی: ﴿قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ﴾،3 قال: فَلَمّا رَآنی أتَتَبَّعُ هَذا و أشباهَهُ مِنَ الکِتابِ قالَ: حَسبُکَ کُلُّ شَیءٍ فی الکِتابِ مِن فَاتِحَتِهِ إلَی خاتِمَتِهِ مِثلُ هَذا فَهُوَ فی الأئِمَّةِ عُنُوا بِهِ.4
|
و در تفسیر عیّاشی از محمّد بن مسلم از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایتست که:
قالَ: یا أبا مُحَمَّدُ! إذا سَمِعتَ اللهَ ذَکَرَ قَومًا مِن هَذِهِ الاُمَّةِ بِخَیرٍ فَنَحنُ هُم، و إذا سَمِعتَ اللهَ ذَکَرَ قَومًا بِسُوءٍ مِمَن مَضَی فَهُم عَدُوُّنا.1
و در تفسیر آیۀ مبارکه: ﴿إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٞ وَلِكُلِّ قَوۡمٍ هَادٍ﴾،2 در تفسیر مجمع البیان آورده است که:
عَنِ ابنِ عَبّاسٍ قالَ: لَمّا نَزَلَتِ هذه الآیَةُ قالَ رَسولُ اللهِ: [صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ وسلّم] أنا المُنذِرُ و عَلِیٌّ الهادی مِن بَعدی؛ یا عَلِیُّ بِکَ یَهتَدی المُهتَدُون!3
و روی الحاکم أبوالقاسم الحسکانی فی کتاب شواهد التنزیل بالإسناد عن إبراهیم بن الحکم بن ظهیر عن أبیه عن حکم بن جبیر عن أبی بردة الأسلمی، قال:
دَعا رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ و سَلَّم بِالطَّهُورِ و عِندَهُ عَلِیُّ بنُ أبیطالِبٍ؛ [عَلَیه السّلامُ] فَأخَذَ رَسولُ اللهِ [صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ و سَلَّم] بِیَدِ عَلِیٍّ [عَلَیه السّلامُ] بَعدَ ما تَطَهَّرَ فَألزَقَها بِصَدرِهِ ثُمَّ قالَ: إنَّما أنتَ مُنذِرٌ! ثُمَّ رَدَّها إلَی صَدرِ عَلِیٍّ [عَلَیه السّلامُ] ثُمَّ قالَ: و لِکُلِّ قَومٍ هادٍ! ثُمَّ قالَ: إنَّکَ مَنارَةُ الأنامِ و غایَةُ [رایَةُ] الهُدَی و أمیرُ القُرَی، أشهَدُ عَلَی ذَلِکَ أنَّکَ کَذَلِکَ!1
و در تفسیر کریمۀ شریفه: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ﴾ از معانی الاخبار از حضرت صادق علیه السّلام روایتست که:
هی الطَّریقُ إلَی مَعرِفَةِ اللهِ، عَزّوجَلَّ و هُما صِراطانِ: صِراطٌ فی الدُّنیا و صِراطٌ فی الآخِرَةِ. فَأمّا الصِّراطُ الَّذی فی الدُّنیا فَهُوَ الإمامُ المُفتَرضُ [المَفرُوضُ] الطّاعَةُ، مَن عَرَفَهُ فی الدُّنیا و اقتَدَی بِهُداهُ مَرَّ عَلَی الصِّراطِ الَّذی هُوَ جِسرُ جَهَنَّمَ فی الآخِرَةِ و مَن لَم یَعرِفهُ فی الدُّنیا زَلَّتْ قَدَمُهُ عَنِ الصِّراطِ فی الآخِرَةِ، فَتَرَدَّی فی نارِ جَهَنَّم.2
بنابراین معنی اخباری که میفرماید صراط در این آیه مقصود صراط علی بن أبیطالب و یا نفس مقدّس او یا أئمّه صراط مستقیمند خوب ظاهر میشود.
و فی روایة اُخری: نَحنُ الصِّراطُ المُستَقیمُ.1 و فی بعض الأخبار: هو صِراطُ عَلِیِّ بنِ أبیطالِبٍ.2 و قد ورد عن الصّادق: إنّ الصِّراطَ أمیرُالمُؤمِنینَ عَلَیه السَّلامُ.3
و در تفسیر آیۀ مبارکه: ﴿وَٱلسَّمَآءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ ٱلۡمِيزَانَ﴾،4 در تفسیر قمّی از حضرت امام رضا علیه السّلام وارد است که قال:
السَّماءُ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ و سَلَّم رَفَعَهُ اللهُ إلَیهِ، و المیزانُ أمیرُالمُؤمِنینَ عَلَیه السّلامُ نَصَبَهُ لِخَلقِهِ. قیلَ: ألاّ تَطغَوا فی المیزانِ، قالَ: لاتَعصَوُا الإمامَ! قیلَ: و أقیمُوا الوَزنَ بِالقِسطِ، قالَ: أقیمُوا الإمامَ العَدْلَ قیلَ: و لا تُخسِرُوا المیزانَ قالَ: لاتَبخَسُوا الإمامَ حَقَّهُ و لاتَظلِمُوهُ!5
و در تفسیر کریمۀ شریفه: ﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗا﴾،1 از کافی و معانی الأخبار از حضرت صادق علیه السّلام:
إنَّهُ سُئِلَ عَن هَذِه الآیَةِ فَقالَ: هُمُ الأنبیاءُ و الأوصیاءُ.2
و فی رِوایَةٍ اُخری: نَحنُ المَوازینُ القِسطِ!3
چرا صراط مستقیم تأویل و تفسیر به أمیرالمؤمنین علیه السّلام شده است
و نظایر این آیات از آیاتی که تفسیر و تأویل به أئمّۀ طاهرین و أمیرالمؤمنین شده است در قرآن مجید بسیار است. ما برای روشن شدن این مطلب همین دو مطلب اخیر را، یعنی صراط مستقیم و میزان که تفسیر به أمیرالمؤمنین علیه السّلام شده است توضیح میدهیم، و بقیّۀ آیات وارده در شأن آنها یا در شأن اعداء آنها روشن و واضح میگردد.
مطلب اوّل: معنی «میزان» و توضیح این مقام محتاج به دو مقدّمه است:
مقدّمۀ اوّل آنکه: الفاظی که در لغت وضع شده است آنها دارای معانی کلیّه هستند، نه آنکه معنی آنها خصوص فردی خاصّ باشد؛ مثلاً لفظ «چراغ» را که وضع کردند برای یک معنی کلّی بود که عبارت است از موجودی نورانی که در تحت خود موجودات ظلمانی را روشن میکند. در آن زمان چراغ منحصر بود به یک رشته که در ظرف روغن میگذاردند و سر رشته را آتش زده از او روشنی و دود خارج میشد؛ به این موجود خاصّ به این کیفیّت خاصّه چراغ میگفتند. سپس که چراغ نفت رائج شد و نفت را در ظرفی سر بسته ریخته و فتیلهای در آن گذارده و روی فتیله حبابی از شیشه قرار میدادند به این هم «چراغ» گفتند، بدون مختصر عنایتی در تغییر اسم چراغ؛ گوئی همان معنی چراغی که سابقاً با روغن بود همان معنا به عینه در این چراغ نفتی حبابدار وجود دارد. پس خصوصیّت روغن چراغ و دود فتیله دخالتی در معنی اسم چراغ نداشته، بلکه معنا همان معنای کلّی بوده که جسمی خود نورانی و نوردهنده باشد. و چون این معنی کلّی در این دو فرد از ساختمان چراغ تفاوت نداشت لذا به همان عنایت اولیّهای که لفظ چراغ را برای آن فرد اول استعمال کردند به همان عنایت در فرد دوّم نیز استعمال میکنند و هکذا. پس از آنکه چراغ گازی اختراع شد و به دنبال آن چراغ کهربائی و برق پیدا شد با انواع و اشکال مختلفۀ آن، به همه همان چراغ را گفتند. این مطلب اختصاص به لفظ چراغ ندارد، لفظ چراغ یک مثالی بود که زده شده، تمام الفاظ از این قبیلند.
لفظ «میزان» نیز اینطور است. میزان یعنی ترازو و آلت سنجش، اجسام را که اوّل با یک ترازوی دو کفّهای که به اطراف کفّههای آن زنجیرهای بلندی بود و در رأس آن شاهین قرار داشت میگفتند، سپس به ترازوهائی که با دو کفّه بوده و زنجیر ندارد و شاهین آن پائین است به همان عنایت اولیّه میگویند، و سپس به قپان که یک کفّه بیش ندارد، و به باسکول و قپانهای فنری به همه به یک منوال و
یک عنایت ترازو و میزان میگویند. و در عین حال باز ملاحظه میشود که لفظ میزان را برای عیار خصوص جسمانیات و سنگینی آنها وضع نکردهاند، بلکه میزان یعنی آلت سنجش؛ و بدیهی است که آلت سنجش هر موجودی غیر از اصناف و انواع دیگر است. به آلت سنجش مقدار مصرف کیلووات برق کنتور یا میزانیّه میگویند، به آلت سنجش مقدار جریان آب میزانیّه میگویند به آلت سنجش حرارت بدن درجه و میزانیّه میگویند، و به آلت سنجش فشار خون و ضربان قلب و به آلت سنجش مقدار شدّت جریان برق و یا قوّۀ الکتروموتوری به همه میزانیّه میگویند، به آلت سنجش باد و زلزله و حرارت جوّ و فشار جوّ میزانیّه میگویند.
پس میزانیّه لفظ عامّی است که به همه گفته میشود، و میزان سنجش هر چیز متناسب با خود اوست. میزان سنجش آب غیر از حرارت، و میزان سنجش ضربان قلب غیر از ترازوی هیزم کشی است. اگر بخواهیم محبّت را اندازه بگیریم و مقدار آنرا با میزانیّۀ صحیحی در افراد معیّن کنیم چه میزانیّهای لازم است و باید به چه شکلی بوده باشد؟ اگر بخواهیم خضوع و خشوع و عبودیّت و تقوی و صدق و غیرت و حمیّت و ایثار و انفاق و جهاد و شجاعت و فنای از هستی مجازی و بقاء بوجود حقّ و تجلّی اسماء و صفات و درجۀ معرفت را اندازهگیری کنیم هر یک از آنها چه میزانیّهای لازم دارد و به چه شکل باید بوده باشد؟ پس از آنکه دانستیم میزانیّۀ هر چیز حتماً باید متناسب با خود او بوده باشد.
مقدّمۀ دوّم آنکه: در آیات قرآن و أخبار ائمّۀ طاهرین صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین وارد است که: در دنیا خدا میزانی برای أعمال قرار داده، و در آخرت نیز اعمال را توزین میکنند؛ ولیکن در هیچ آیه و خبری دیده نمیشود که ترازوی اعمال در یک کفّهاش حسنات و در کفّۀ دیگر بدیها و سیّئات است. بلکه آیات و اخبار دلالت دارد بر آنکه حسنات دارای ارزش و ثقل بوده و سیّئات
بیارزش و بیثقل است؛ و در آن عالم ربوبی آنچه دست را میگیرد حسنات است، و سیّئات در آنجا تاب مقاومت و ایستادگی ندارد. کسی که اعمال نیکوی او زیاد باشد میزان او سنگین، و کسی که کم باشد سبک است؛ و سیّئات موجب سبکی میزان میگردد: ﴿وَٱلۡوَزۡنُ يَوۡمَئِذٍ ٱلۡحَقُّ فَمَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِينُهُۥ فَأُوْلَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ * وَمَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِينُهُۥ فَأُوْلَـٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُم بِمَا كَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يَظۡلِمُونَ﴾.1 در توحید مرحوم صدوق روایتست از أمیرالمؤمنین علیه السّلام:
إنَّما یَعنِی الحِسابَ توزَنُ الحَسَنَاتِ و السَّیِّئاتِ، وَ الحَسَناتُ ثِقلُ المِیزانِ وَ السَّیِّئاتُ خِفَّةُ المِیزانِ.2
و در احتجاج از حضرت صادق علیه السّلام روایتست:
أنَّهُ سُئلَ أوَ لَیسَ تُوزَنُ الأعمالُ؟ قالَ: لا! لأنّ الأعمالَ لَیسَ أجسامًا و إنَّما هِیَ صِفَةُ ما عَمِلُوا، و إنَّما یَحتاجُ إلَی وَزنِ الشَّیءِ مَن جَهِلَ عَدَدَ الأشیاءِ و لایَعرِفُ ثِقلَها و خِفَّتَها و أنّ اللهَ لایَخفَی عَلَیهِ شَیءٌ. قیلَ: فَما مَعنَی المیزانِ؟ قالَ: العَدلُ. قیلَ: فَما مَعناهُ فی کِتابِهِ: فَمَن ثَقُلَت مَوازینُهُ؟ قالَ: فَمَن رَجَحَ عَمَلُهُ.3
از اینجا خوب استفاده میشود که عمل خیر در نزد خدا میرود و روح انسان را با ارزش میکند، و عمل شرّ بسوی خدا نمیرود بلکه در جهت عکس به عالم بُعد و دوری انسان را میکشاند. خدا حقّ است و چیزی که در نزد خدا است حقّ
است، و در مقابل چیزی که در نزد خدا نیست هَباء و باطل و گم و خراب است.
در قرآن مجید وارد است: ﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ وَٱلۡعَمَلُ ٱلصَّـٰلِحُ يَرۡفَعُهُۥ﴾،1 و همچنین در (سورۀ ٥٨ مجادله، آیۀ ١١) میفرماید: ﴿يَرۡفَعِ ٱللَهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖ﴾؛2 که در این دو آیه صعود و رفع در اعمال صالحه ملحوظ است. و به عکس راجع به دوری یا عمل زشت، صعود تعبیر نمیکند بلکه هبوط و پائین آمدن و گم شدن است: ﴿ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ﴾؛3 و در (سورۀ رعد ١٣ آیۀ ١٧) میفرماید: ﴿فَأَمَّا ٱلزَّبَدُ فَيَذۡهَبُ جُفَآءٗ وَأَمَّا مَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ فَيَمۡكُثُ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾.4
و دربارۀ کسانی که اعتقاد به خدا و روز قیامت ندارند خداوند میفرماید: اصلاً آنها عمل ارزنده ندارند؛ و بنابراین چون حسنات آنها صفر است و سیّئات هم که قابل اندازهگیری نیست (چون هباء و باطل و نابود است) لذا ابداً در روز قیامت میزانی برای آنها اقامه نمیشود: ﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا * ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا * أُوْلَـٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ وَلِقَآئِهِۦ فَحَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا﴾.5 و در مقام بیان
عدل خدا، بیان میفرماید که: اگر به اندازۀ یک حبّه از خردل کسی کار نیک کرده باشد آن یک حبّه را حاضر میکنند، و به او حتّی به این مقدار هم ستم نمیشود: ﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗا وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَا وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ﴾.1
معلوم است که مراد از حبّۀ خردل از حسنات است نه از سیّئات. چون خدا در مقام بیان نفی ستم است به ذی نفسی، و ستم آن وقتی است که حسنات او را به شمارش نیاورند، ولی اگر سیّئات او را به شمارش نیاورند لطفی است به او نه ستمی است به او؛ و از این آیه نیز خوب واضح میشود که حسنات قابل آوردن و حساب کشیدن و در موازین قسط وارد نمودن است.
به هرحال پس از واضح شدن این دو مقدّمه میگوئیم که:
مراد از میزان عمل هر اُمّتی عمل پیغمبر یا وصیّ آن پیغمبر است. چون خدا آن پیغمبر و وصیّ او را فرستاده تا مردم را در سطح عقاید و افکار و رفتار خود دعوت کند؛ پس هر فردی که عملش به عمل پیغمبرش نزدیکتر باشد در مقام اُخروی به او قریبتر، و هر کس حسناتش کمتر باشد دورتر واقع خواهد شد. در کافی و معانی الاخبار از حضرت صادق علیه السّلام منقولست:
أنّه سُئِلَ عَن قَولِ اللهِ عَزَّوجَلَّ: ﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾، قَالَ: هُمُ
الأنبیاءُ و الأوصیاءُ عَلَیهِمُ السَّلامُ.1
بنابراین معانی این أخبار که میفرماید: علیّ بن أبیطالب میزان عمل است، و در زیارت آن حضرت میخوانیم: السّلامُ عَلَی مِیزانِ الأعمالِ خوب واضح میشود، که اعمال زشت موجب دوری و بُعد و قابل توزین نیست، و اعمال حسنه است که باید اندازهگیری شود؛ در این صورت اعمال امّت را با اعمال حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام اندازهگیری میکنند. مثلاً در مقام عبادت، عبادتهای آن حضرت را میگذارند و عبادت هر فرد را با او میسنجند؛ از نقطه نظر خلوص هر قدر درجۀ آن عبادت به آن حضرت نزدیک باشد مقام او به مقام آن حضرت نزدیکتر، و هر چه دورتر باشد دورتر است. در مقام نماز، نماز آن حضرت را میگذارند و نماز هر کس را با آن نماز میسنجند؛ آن نمازهائی که از آن حضرت دیده شد، آن طیران روح در حال نماز و بیهوش افتادن در میان نخلستان و تیر از پا بیرون کشیدن و یکسره محو در انوار خدا شدن.
در مقام عدل و انصاف، عدل آن حضرت را معیار قرار میدهند، که چگونه در عین آنکه ممالک اسلامی در دست آن حضرت بود و أقران آن حضرت مانند عبدالرّحمن بن عوف و عبدالرّحمن بن أبیبکر و معاویه و عمرو عاص هر یک کوههائی از ثروت اندوختند و پس از موت بعضی از آنها برای تقسیم ترکه تا چند روز تبرزن شمشهای طلائین آنان را خرد میکرد، ولی آن حضرت برای یک صاع گندم که2 به برادرش عقیل بدهد، درحالیکه میدانست او و فرزندانش گرسنهاند و گرد و غبار فقر و پریشانی در چهره آنان نشسته بود، و چندین بار عقیل خدمت آن حضرت رسید و یک من گندم از بیت المال طلب کرد، آن حضرت آهن را داغ
کند و بر بدن او نزدیک کند بطوری که نالۀ عقیل بالا آید، و حضرت به او بگوید: وای بر تو! از این آتش که انسانی به جهت لعب تهیه کرده ناله میکنی، و چگونه مرا دعوت میکنی به آن آتشی که جبّار آن را به جهت غضب برای ستمکاران تهیّه نموده است؟! و یا دخترش از بیتالمال گلوبندی عاریه بگیرد، و آنطور حضرت به او پرخاش کند! و حضرت امام حسن علیه السّلام پس از رحلت آن حضرت در فراز منبر در مسجد کوفه فرمود: پدرم از دنیا رفت و چیزی نگذارد جز چهار صد درهم که میخواست برای اهل خود کنیزی بخرد!
چرا أمیر مؤمنان میزان اعمال است
آری آن کسی که میفرماید:
وَ اللهِ لَو اُعطیتُ الأقالیمَ السَّبعَةَ بِما تَحتَ أفلاکِها عَلَی أن أعصِیَ اللهَ فی نَملَةٍ أسلُبُها جُلبَ شَعیرَةٍ ما فَعَلتُ! و أنّ دُنیاکُم عِندی لاهوَنُ مِن وَرَقَةٍ فی فَمِ جَرادَةٍ تَقضَمُها!1
و نه تنها آنچه از افلاک در دست او باشد حاضر است بدهد و جلب شعیری را از دهان مورچهای نرباید، بلکه قسم یاد میکند که اگر به سختترین عقوبت گرفتار آیم در نزد من خوشتر است از آنکه به کسی ستم کنم:
وَ اللهِ لأن أبیتَ عَلَی حَسَکِ السَّعدانِ مُسَهَّدًا أو اُجَرَّ فی الأغلالِ مُصَفَّدًا أحَبُّ إلَیَّ مِن أن القَی اللهَ و رَسُولَهُ یَومَ القیامَةِ ظالِمًا لِبَعضِ العِبادِ و غاصِبًا لِشَیءٍ مِنَ الحُطامِ!2
و در مقام ایثار و انفاق به مساکین، ایثار و انفاق آن حضرت را معیار قرار میدهند: ﴿وَيُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسۡكِينٗا وَيَتِيمٗا وَأَسِيرًا﴾.1 و در مقام جهاد فی سبیل الله بالأموال و الأنفس و الألسن، جهادهای آن حضرت را میزان میگیرند. و در مقام کظم غیظ و بدون هوی و هوس زیست کردن، کظم غیظ و طهارت آن حضرت را میزان میگیرند.
در وقتی2 که آن حضرت به بصره برای دفع اصحاب جمل حرکت میکرد در ربذه فرود آمده و در خیمۀ خود مشغول پینه زدن به نعل خود بود. حجّاج که از مکّه مراجعت کرده بودند آمده بودند از آن حضرت مسائلی سؤال کرده آن حضرت را ملاقات کنند؛ و در بیرون خیمه انتظار میکشیدند. ابن عبّاس داخل خیمه آن حضرت رفت و گفت: یا علی قسم به خدا این امّت محتاجترند به تو از آنکه در خیمه بنشینی و کفش خود را وصله بزنی! أمیرالمؤمنین به کلام او هیچ اعتنائی ننمود تا کفش خود را پینه زد، و سپس دو لنگه را پهلوی هم قرار داده گفت: ای ابن عبّاس! بگو ببینم این یک جفت نعل چقدر قیمت دارد؟ ابن عبّاس گفت: درهمٌ او نصفٌ. أمیرالمؤمنین فرمود: قسم به خدا ارزش این یک جفت نعال در نزد من بیشتر است از این حکومتی که مرا به او دعوت میکنید، مگر آنکه بتوانم حقّی را بپای دارم یا باطلی را دفع کنم!3
و در مقام ایثار و فداکاری شخصیّت دربارۀ رسول اکرم و دین، لیلة المبیت
و دفاع آن حضرت را از حضرت رسول الله در غزوۀ اُحد و سایر غزوات معیار و میزان قرار میدهند.
و بطور کلّی در تمام صفات و افعال، آن حضرت را شاخص میگیرند و اعمال امّت و شیعیان را با اعمال او اندازهگیری میکنند. عمل هر کس به عمل آن حضرت نزدیکتر و عقربۀ میزانیّۀ عملسنج، نمازسنج، جهادسنج، زکاتسنج، قرآنسنج و ... نزدیک عمل او قرار گرفت آن عمل ثقیلتر و سنگینتر است. و اگر فرضاً کسی عملی انجام داد که از هر جهت صد در صد خالصاً لوجه الله الکریم بوده باشد عقربۀ عملسنج روی عمل آن حضرت قرار میگیرد، و در این صورت آن کس فانی در مقام ولایت او شده است؛ هنیئاً له. و اگر کسی هیچ عمل خوبی نداشت، عقربه در آن طرف که طرف مقابل است واقع میشود. و افرادی که عمل دارند ولی مشوب است در این بین به حسب اختلاف درجۀ اخلاص و غیر اخلاص قرار میگیرند؛ و لذا هر کس در قیامت مقام و منزلتی خاصّ دارد. این راجع به میزان بودن آن حضرت.
صراط به چه معنی است
و امّا مطلب دوّم: معنی «صراط» است؛ چگونه آن حضرت صراط مستقیم است؟ برای توضیح این مطلب میگوئیم:
صراط به معنی طریق و راه است، و معلوم است که این راه بسوی خداست، و چون خدا محلّ و مکان خارجی ندارد پس مقصود راهی است از نفس برای معرفت ذات مقدّس او جلّ جلاله. و چون انسان از اوّل عمر تا آخرین لحظۀ حیات حالات مختلفۀ روحی دارد، و حرکات نفسانیّه و ملکات روحیهای دارد که از تکرّر اعمال و حالات در او بوجود آمده است و دائماً از صورتی به صورت دیگر و از حالی به حال دیگر و از عقیدهای به عقیدۀ دیگر و از کمالی به کمال دیگر منتقل میشود، تا آنکه از مقرّبین گشته و از سابقین قرار گیرد، اگر عنایت خدا دست او را بگیرد و از کمّلین گردد، و اگر از متوسّطین باشد از اصحاب یمین
گردد، و اگر شیطان و نفس امّاره راهبر او باشد از اشقیاء و اصحاب شمال گردد.
و در هر کس از نفس او راهی است باطنی که تمام اعمالی که در ظاهر انجام میدهد طبق نقشۀ باطنی اوست؛ آن راه باطنی صراط است. و این صراط در صورتی مستقیم است که راهرو را با أقصر فاصله و کوتاهتر زمان به بهشت و رضوان و لقای خدا برساند. و این همان راه خدا و معرفت است که هر امام مبیّن آن است؛ بلکه نفس خودِ امام صراط است برای تابعین، تا پیروان از راه نفس او همان راهی را روند که خود رفته است. و چون نفس امام نزدیکترین راه بسوی خداست پس امام صراط مستقیم است که حقّاً از مو باریکتر و از شمشیر برّندهتر است.
روی عن الصّادق علیه السّلام:
إنّ الصُّورَةَ الإنسانِیَّةَ هِیَ الطَّرِیقُ المُسْتَقیمُ إلَی کُلِّ خَیرٍ و الجِسرُ المَمدُودُ بَینَ الجَنَّةِ و النّارِ.1
صراط ظهور راهی است که انسان در دنیا دارد
و البتّه صراط در روز قیامت ظهوری است از همین راهی را که انسان در دنیا دارد. چون حقیقت دنیا جهنّم است، و صراط جهنّم راهی است که انسان در دنیا بسوی خدا دارد. بعضی برای عبور از این صراط میلنگند و به جهنّم میافتند، و این آن کسانی هستند که در شهوات منغمر شده و در مادّیات و لذائذ دنیّه غوطه خوردهاند؛ و بعضی مانند برق خاطف از جهنّم عبور میکنند: ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا * ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّنَذَرُ ٱلظَّـٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّٗا﴾.2
عن عبدالله بن مسعود عن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم قال:
یَرِدُ النّاسُ النّارَ ثُمَّ یَصدُرُونَ بِأعمالِهِم؛ فَأوَّلُهُم کَلَمعِ البَرقِ، ثُمَّ کَمَرِّ الرِّیحِ، ثُمَّ کَحُضرِ1 الفَرَسِ، ثُمَّ کَالرّاکِبِ، ثُمَّ کَشَدِّ2 الرَّجُلِ، ثُمَّ کَمَشیِهِ.3
و فی تفسیر4 القمّی عن الصّادق علیه السّلام:
الصِّراطُ أدَقُّ مِنَ الشَّعرِ و أحَدِّ من السَّیفِ؛ فَمِنهُم مَن یَمُرُّ علیه مِثلَ البَرقِ، و مِنهُم مَن یَمُرُّ علیه مِثلَ عَدوِ الفَرَسِ، و مِنهُم مَن یَمُرُّ علیه مَاشیًا، و مِنهُم مَن یَمُرُّ علیه حَبوًا، و مِنهُم مَن یَمُرُّ علیه مُتَعَلِّقًا فتَأخُذُ النّارُ مِنهُ شَیئًا و تَترُکُ شَیئًا.5
جهنّم ظهور دنیاست
بالجمله جهنّم ظهور دنیاست، و هر کس که در دنیا آمده حتماً در جهنّم میرود؛ غایة الأمر بعضی مانند برق خاطف عبور کردند مانند پیغمبران و اوصیاء، و بعضی مانند تندباد، و بعضی که از اصحاب یمین بودند مانند عَدو الفرس، و بعضی که گاهی معصیت میکردند و توبه مانند شدّ الرّجل، و شهوترانان هم در جهنّم میافتند.
بنابراین عَلیٌّ عَلیهِ السَّلامُ هُو الصِّراطُ المُستَقِیمُ. با این دو نمونهای که در تفسیر «صراط» و «میزان» ذکر شد تمام آیات که در شأن آنها یا أعداء آنها تأویل شده است واضح میشود.
پس اوّلاً تأویل حتماً باید بشود، ثانیاً آیات جنبۀ عمومیّت و کلیّت خود را همیشه حفظ میکنند تا هر جا شائبهای از معنی تأویلی بوده باشد آنجا را شامل شود. و روی همین منظور است که در آیات قرآن تصریح به اسم نشده است.
با ذکر این مطالب خوب روشن شد که چگونه أمیرالمؤمنین علیه الصّلوة و السّلام حقیقت قرآن است. چه خوب میگوید شیخ اُزری در قصیدۀ ألفیّۀ خود، رضوان الله الملک المتعال علیه (دیوان شرح قصیدۀ اُزریّه، ص ١٥٠)
ألفیّۀ شیخ اُزری در مدح أمیرالمؤمنین علیه السّلام
١) أیُّها الرّاکِبُ المُجِدُّ رُوَیدًا1 | *** | بِقُلوبٍ2 تَقَلَّبَت فی جَواهًا3 |
٢) إن تَرائَت أرضُ الغَریَّینِ فَاخْلَعْ | *** | و اخْلَعِ النَّعلَ دونَ وَادِی طواهًا1 |
٣) و إذا شِمْتَ2 قُبَّةَ العالَمِ الأعلَی | *** | و أنوارَ رَبِّها تَغشَا هًا |
٤) فَتواضَع فَثَمَّ دارَةُ قُدسٍ | *** | تَتَمنَّی الأفلاک لَثمَ ثَراهًا |
٥) قُل لَهُ و الدُّموعُ3 سَفحُ عَقیقٍ | *** | و الجَوَی تَصطَلِی بِنَارِ غَضاهًا4 |
٦) یابْنَ عَمِّ الْمُصْطَفَی أنتَ یَدُاللهِ | *** | الَّتی عَمَّ کُلَّ شَیْءٍ نَداها |
٧) أنْتَ قُرْءَانُهُ الْقَدیمُ وَ أ وْصا | *** | فکَ ءَایاتُهُ الَّتی أ وْحاها |
٨) حَسْبُکَ اللهُ فی مـَئـَاثِرَ شَتـَّی | *** | هِیَ مِثْلُ الأعْدادِ لا تَتَناهَی |
٩) لَیتَ عَینًا بِغَیرِ رَوضِکَ تَرعَی | *** | قَذِیت و استَمَرَّ فِیها قَذاها |
١٠) أنْتَ بَعْدَ النَّبیِّ خَیـْرُ الْبَرایا | *** | و السَّما خَیْرُ ما بِها قَمَراها |
١١) لَکَ ذاتٌ کَذاتِهِ حَیْثُ لوْلا | *** | أنَّها مِثْلُها لَما ءَاخاها |
١٢) قَدْ تَراضَعْتُما بِثَدْیِ وِصالٍ | *** | کانَ مِنْ جَوْهَرِ التَّجَلّی5 غِذاها |
١٣) یَا عَلِیُّ الْمِقْدارُ حَسْبُکَ لا | *** | هوتیَّةٌ لا یُحاطُ فی عُلْیاها |
١٤) أیُّ قُدْسٍ إلَیْهِ طَبعُکَ یَنْمی | *** | وَ الْمَراقی الْمُقَدَّساتُ ا رْتَقاها |
١٥) لَکَ نَفْسٌ مِنْ جَوْهَرِاللُطْفِ صیغَتْ | *** | جَعَلَ اللهُ کُلَّ نَفْسٍ فِداها |
١٦) هِیَ قُطْبُ الْمُکَوَّناتِ وَ لَوْلا | *** | ها لما دارَتِ الرَّحَی لَوْلاها |
١٧) لَکَ کَفٌّ مِنْ أبْحُرِ اللهِ تَجْری | *** | أنهُرُ الأنْبیآءِ مِنْ جَدْواها |
١٨) حُزْتَ مِلْکًا مِنَ الْمَعالی مُحیطًاة | *** | بِأقالیمَ یَسْتَحیلُ انتِهاها |
١٩) یا أخا المُصْطَفَی لَدَیَّ ذُنوبٌ | *** | هیَ عَیْنُ الْقَذَی وَ أنْتَ جَلاها |
٢٠) کَیْفَ تَخشَی الْعصاةُ بَلوَی الْمَعاصی | *** | وَ بِکَ اللهُ مُنْقِذٌ مُبْتَلاها |
٢١) لَکَ فی مُرْتَقَی الْعُلَی | *** | وَ الْمَعالیدَرَجاتٌ لا یُرْتَقَی أدْناها1 |
...1
مجلس هشتم: تفسیر آیه ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى ٱلقُرءَانَ مِن لَّدُن حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى1 ٱلۡقُرۡءَانَ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾.2
از ضروریّات مذهب اسلام است که این مذهب تا روز قیامت [پای برجاست]، و پیغمبر اکرم خاتم الأنبیاء و المرسلین است، و قرآن مجید دستور العمل برای تمام افراد تا روز قیامت است.
جاودانگی دستورات اسلام تا روز قیامت
و برای توضیح این مطلب عرض میشود که: دستورات و احکام یکبار ممکن است راجع به افراد خاصّ و موضوعات مشخّصه و محدوده و معیّنه بوده باشد، مثلاً دوای فلان طبیب برای فلان مریض که میگوید: در صبح فلان روز ناشتا فلان مقدار از این دوا بخور! البتّه این دوای خاصّ که بر موضوع خاصّی وارد شده است [را] نمیتوان در موارد دیگر استعمال نمود.
و یکبار دستورات راجع به افراد نیست بلکه انواع و اجناس و طبایع کلیّه در نظر گرفته شده است، مثل آنکه طبیب بگوید: هر کس صفرا دارد باید سرکنگبین بخورد؛ یا آنکه بگوید: سرکنگبین رافع صفراست. در این صورت این حکم کلّی به تمام افرادی که در تحت این عنوان واقعند منطبق میشود، و تمام افرادی که صفرا دارند به هر خصوصیّت که باشند، زن و مرد، سیاه و سفید، کوچک و بزرگ، غلام و آزاد، مؤمن و کافر، کوتاه و بلند فرق نمیکند، باید این دارو را استعمال کنند، و فائدۀ این دارو نسبت به جمیع افراد علی السّویّه است، زیرا خصوصیّات افراد ابداً دخالتی در تأثیر دارو ندارد بلکه تمام مؤثّر همان وجود صفرا در مزاج آنانست.
احکام قرآن برداشته شده از طبایع انسان و غرائزی است که خداوند انسان را با آن غرائز سرشته و آفریده است، و چون این احکام برای تکمیل و رشد این غرائز است لذا همیشه ثابت و غیر قابل تغیّر خواهد بود؛ مگر آنکه انسان غرائز انسانی خود را از دست دهد، در این صورت غیر انسان خواهد شد و این فرض تبدّل ماهیّت و محال است. پس تا انسان انسان است برای او این احکام جاری و ساری است؛ چون خصوصیّات فردیّه و ممیّزات ابداً در این احکام مدخلیّتی ندارد، و هر حکمی که روی موضوعی آمده، وجود آن موضوع کلّی بدون دخالت خصوصیّت فردیّه تمام علّت برای استجلاب آن حکم است: ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا فِطۡرَتَ ٱللَهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَهِ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ * مُنِيبِينَ إِلَيۡهِ وَٱتَّقُوهُ وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَلَا تَكُونُواْ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾.1
این آیه واضح میکند که شالودۀ دین بر اساس فطرت غیر متغیّرۀ انسان است؛ چون تبدیلی در خلقت انسان و ساختمان روحی و نفسی و جسمی او نیست لذا این دین پایدار و ثابت است. و البتّه دینی که پایدار باشد همین دین است که احکام و قوانین آن بر کلیّات امراض روحی و طریقۀ معالجۀ آن و رهبری افراد به سر حدّ کمال بدون ملاحظۀ خصوصیّات است، ولکن اکثر مردم به این حقیقت و عمومیّت دین پی نبردهاند؛ این کلیّت و عمومیت بر پایۀ إنابه و رجوع به خدا و تقوی و اقامۀ نماز و نفی شرک است.
احکام قرآن جاودانی است
روی این مقدّمهای که ذکر شد معلوم شد که قرآن که احکامش بر اساس فطرت بدون خصوصیّات شخصیّه است جاودانی است و عقلاً قابل نسخ و تحریف نیست.
روی العیّاشی بإسناده عن الفضیل بن یسار، قال:
سَألتُ أباجَعفَرٍ عَلَیه السّلامُ عَن هَذِهِ الرِّوایَةِ: ما مِن القُرآنِ آیَةٌ إِلاّ و لَها ظَهرٌ و بَطنٌ، و ما فیهِ حَرفٌ إِلاّ و لَهُ حَدٌّ، و لِکُلِّ حَدٍّ مَطلَعٌ؛1 ما یَعنِی بِقَولِهِ: «لَها ظَهرٌ و بَطنٌ»؟ قالَ: ظَهرُهُ تنزیله و بَطنُهُ تَأوِیلُهُ، مِنهُ ما مَضَی و مِنهُ ما لَم یَکُن بَعدُ، یَجرِی کَما تَجرِی الشَّمسُ و القَمَرُ کُلَّما جَاءَ [مِنهُ] شَیءٌ وَقَعَ، قالَ اللهُ تَعالَی: ﴿وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَهُ وَٱلرَّ ٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ﴾2 نَحنُ نَعلَمُهُ.3
از این روایت استفاده میشود که معانی آیات کلّی است و عمومیّت دارد و هر طائفه که سابقاً بوده و بعداً خواهند آمد آیاتْ شامل حال آنها خواهد شد. چون شمس و قمر که در آسمان حرکت میکنند و هر نقطه از زمین را نور میدهند و اختصاص به مکان معیّن ندارد، هم چنین قرآن چون خورشید با هر کس در زمان آن کس مواجه است و به او حکم و نور میدهد و سپس میگذرد و نور و حکم خود را متوجّه افرادی که بعداً بوجود میآیند مینماید، و هکذا.
و روی این معنی داستانها و قصصی که در قرآن مجید است و شرح حال پیغمبری یا امّت او را بیان میکند ابداً اختصاص به آنها نداشته بلکه شامل یکایک حال افراد قبل از آن پیغمبر و افراد بعد از آن پیغمبر خواهد شد. مثلاً داستانهای بنی اسرائیل کاملاً منطبق بر احوالات اُمّت پیغمبر خاتم الأنبیاء است، و کأنّه خدا که شرح حالات آنها را میدهد بعینه شرح حالات یکایک از افراد این امّت را میدهد. و لذا دیده میشود که در قرآن مجید خداوند بنی اسرائیلِ زمان پیغمبر را مخاطب
قرار داده و آنان را به افعال آباء و اجداد و أَسلافشان توبیخ میکند؛ مثل نجات دادن از غرق و آب دادن آنها را از سنگ و تکذیب کردن آنها آیات خدا را و غیر ذلک: ﴿وَإِذۡ فَرَقۡنَا بِكُمُ ٱلۡبَحۡرَ فَأَنجَيۡنَٰكُمۡ وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ﴾،1 و آیه ٥٥: ﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ يَٰمُوسَىٰ لَن نُّؤۡمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَهَ جَهۡرَةٗ فَأَخَذَتۡكُمُ ٱلصَّـٰعِقَةُ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ﴾،2 و آیه ٦١: ﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ يَٰمُوسَىٰ لَن نَّصۡبِرَ عَلَىٰ طَعَامٖ وَٰحِدٖ﴾،3 و آیه ٧٢: ﴿وَإِذۡ قَتَلۡتُمۡ نَفۡسٗا فَٱدَّ ٰرَٰٔتُمۡ فِيهَا وَٱللَهُ مُخۡرِجٞ مَّا كُنتُمۡ تَكۡتُمُونَ﴾،4 و غیر ذلک من الآیات.
و علّت آن است که بنی اسرائیل زمان پیغمبر بعینه همان بنی اسرائیل زمان حضرت موسی بودند، و از همان شجره و متّصف به همان صفات و همان روحیّات بدون أدنی اختلافی بودند؛ و معلومست که خطاب حضرت موسی به آنها و گناهان آنها روی یک ملکۀ باطنیّۀ آنها بوده، پس هرجا آن ملکۀ باطنیّه وجود داشته باشد عین آن خطاب به آنها نیز هست، گرچه هزاران سال از زمان خطاب صوری اوّلی بگذرد.
عیّاشی از حضرت باقر علیه السّلام حدیث میکند که: عن أبی جعفر
علیه السّلام، إلی أن قال:
لَو أنّ الآیَةَ إذا نَزَلَت فی قَومٍ ثُمَّ ماتَ اُولَئِکَ القَومُ ماتَتِ الآیَةُ لَما بَقِیَ مِنَ القُرآنِ شَیءٌ، ولَکِنَّ القُرآنَ یَجری أوَّلُهُ عَلَی آخِرِهِ مادامَتِ السَّماواتُ و الأرضُ، و لِکُلِّ قَومٍ آیَةٌ یَتلُونَها هُم مِنها مِن خَیرٍ أو شَرٍّ.1
قرآن اختصاص به طائفهای دون طائفهای ندارد
و حقّاً مطلب بسیار عالی است که بیان فرموده است! اگر قرآن اختصاص به طائفهای که دربارۀ آنها نازل شده است داشته باشد بدیهی است که با موت آن طائفه آن آیه یا آن سورۀ نازله میمیرد، و به تدریج با موت تمام طوایفی که قرآن دربارۀ آنان نازل شده تمام قرآن میمیرد؛ و چون قرآن زنده است پس ابداً شأن نزول آیات تخصیصی در آن معنی کلّی نمیزند و مورد را مخصّص قرار نمیدهد. لذا هیچ وقت طراوت قرآن از بین نمیرود، همیشه زنده و خوشبو و معطّر و دارای حیات جاوید است. هزاران هزار فرد و قبیله مانند چرخ دولاب
میآیند و میروند و قرآن به یکایک آنان سهمیّه و بهرۀ آنها را میدهد، ولی در عین حال به موت همۀ آنان باز هم قرآن خودش زنده و جاوید است.
در اینجا دو مطلب را باید اشاره کنیم: یکی آنکه: در بسیاری از تفاسیر اهل تسنّن که دیده میشود آیات را در مواردی محدود زندانی میکند بسیار غلط است. دوّم آنکه: افرادی که از ظاهر تجاوز نمیکنند و آن حقایق بسیار ارزنده و عالی را در چهارچوبۀ الفاظ، آن هم با معنی محدود و معیّن زندانی میکنند از حقیقت و لطائف قرآن بیبهره میشوند. الفاظ قرآن عمومیّت داشته و برای معانی کلیّه وضع شده، و جان و روح قرآن در همان لطائف کلیّه است؛ دستهای از وهّابیّون که جمود بر ظاهر میکنند و یا برخی از دستۀ أخباریهای مذهب تشیّع که جمود بر ظاهر میکنند و ابداً اذن تجاوز از ظاهر را نمیدهند دستشان از حقائق قرآن خالی است.
و مطلب بسیار مهمتر آنکه: برخی از علماء عصر حاضر خواستند که آیات قرآن را بر علوم مادّی و طبیعی، هیئت، طبّ، طبیعیّات و غیره تطبیق کنند، و به خیال خود خدمتی به قرآن نموده و بفهمانند که علوم قرآن قابل انطباق بر علم بوده و ابداً علم ناسخ آن نمیگردد؛ غافل از آنکه این خدمت آنها در جهت معکوس و در راه خراب نمودن و ضایع کردن قرآن است: علوم قرآن هیچ وقت محدود به علم خاصّی نیست، دائرهاش بسیار وسیع است. بنابراین اوّلاً: منطبق نمودن آن بر علم خاصّی با هزار سریشُمهای غیر قابل چسب، محدود نمودن معانی آیات است؛ و گفته شد که معانی آیات محدود نیست. و ثانیاً: علوم طبیعی هر روز تغییر شکل میدهد و هر روز فرضیهای جدید فرضیه قبلی را ابطال میکند؛ این علماء تصوّر نکردهاند که فردا فرضیۀ جدیدی اگر فرضیۀ امروز را باطل کرد و با پافشاری آقایان در انطباق آیات بر این فرضیهها یکباره تمام آیات باطل خواهد شد؟!
آیات قرآن کلّی است و همه چیز در آن هست
به هر حال برویم سر مطلب و او آنکه: آیات قرآن کلّی است و هرچه
هست در قرآن مجید هست؛ اگر کسی بر قرآن وارد شود و آیات را از دریچۀ همان معانی کلیّه و تأویل بنگرد تمام مسائل برای او حلّ شده است.
رَووا عَن أمِیرِالمُؤمِنینَ عَلَیه السَّلامَ أنّه سُئِل: هَل عِندَکُم مِن رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ شَیءٌ مِنَ الوَحیِ سِوَی القُرآنِ؟ قالَ: لا و الّذی فَلَقَ الحَبَّةَ و بَرَءَ النَّسَمَةَ! إلاَّ أن یُعطِیَ عَبداً فَهماً فی کِتابِه.1
حضرت میفرماید: فهم قرآن حلّ تمام مشکلات و رافع تمام جهالات و در حکم نورانیّت و وحیی است که در سایر امور از طرف جبرائیل میشده است.
و قال أمیرالمؤمنین علیه السّلام: مَن فَهِمَ القُرآنَ، فَسَّرَ جُمَلَ العِلمِ.2 و چنین کسی فهم به کتاب الله پیدا کرد خوب میفهمد که دستورات قرآن ابدی و جاوید است.
عَن النُّعمانی فی تَفسِیرِهِ بِإسنادِهِ عَن إسماعیلَ بنِ جابِرٍ، قالَ: سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ الصّادِقَ عَلَیهما السّلامُ یَقُولُ: أنّ اللهَ تَبارَکَ و تَعالَی بَعَثَ مُحَمَّدًا فَخَتَمَ بِهِ الأنبیاءَ فَلانَبِیَّ بَعدَهُ، و أنزَلَ عَلَیهِ کِتابًا فَخَتَمَ بِهِ الکُتُبَ فَلاکِتابَ بَعدَهُ، أحَلَّ فیهِ حَلالاً و حَرَّمَ حَرامًا، فَحَلالُهُ حَلالٌ إلَی یَومِ القیامَةِ و حَرامُهُ حَرامٌ إلَی یَومِ القیامَةِ، فیهِ شَرعُکُم و خَبَرُ مَن قَبلَکُم و بَعدَکُم، وَ جَعَلَهُ النَّبیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ و سَلَّم عِلمًا باقِیًا فی أوصِیائِه.3
و دیگر از ادلّۀ عمومیّت کتاب، امثلهای است که در قرآن ذکر میشود؛ گرچه مثال است ولی حاوی بیان یک حقیقت کلّی است. لذا غالباً در دنبال مثلها میفرماید: ﴿لَّعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ﴾، ﴿وَلَقَدۡ ضَرَبۡنَا لِلنَّاسِ فِي هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ مِن كُلِّ مَثَلٖ لَّعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ﴾.1
حدیثی شریف در عمومیّت و کلّیت آیات قرآن
و برای توضیح بیشتری دربارۀ عمومیّت و کلیّت آیات قرآن، حدیث شریف و بسیار ارزندهایست در علل الشرایع راجع به قسمت نار و جنّت که از آن حدیث مطالب بسیار زیادی استفاده میشود، از جمله عمومیّت مطالب و آیات و احکام قرآن مجید.
فی علل الشرایع بإسناده عَنِ المُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ، قالَ:
قُلتُ لأبیعَبدِاللهِ علیه السّلام: بِما صارَ عَلِیُّ بنُ أبیطالِبٍ عَلَیه السّلامُ قَسیمَ الجَنَّةِ و النّارِ؟ قالَ: لأنّ حُبَّهُ إیمانٌ و بُغضَهُ کُفرٌ، و إنَّما خُلِقَتِ الجَنَّةُ لأهلِ الإیمانِ و خُلِقَتِ النّارُ لأهلِ الکُفرِ، فَهُوَ عَلَیه السّلامُ قَسیمُ الجَنَّةِ و النّارِ لِهَذِهِ العِلَّةِ؛ و الجَنَّةُ لا یَدخُلُها إلا أهلُ مَحَبَّتِهِ، و النّارُ لا یَدخُلُها إلا أهلُ بُغضِهِ. قالَ
المُفَضَّلُ: یا بنَ رَسُولِ اللهِ! فَالأنبیاءُ وَ الأوصیاءُ هل کانُوا یُحِبُّونَهُ و أعداؤُهُم یُبغِضُونَهُ؟ فَقالَ: نَعَم! قُلتُ: فَکَیفَ ذَلِکَ؟ قالَ: أ ما عَلِمتَ أنّ النَّبِیَّ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ قالَ1 یَومَ خَیبَرَ: لاُعطِیَنَّ الرّایَةَ غَدًا رَجُلاً یُحِبُّ اللهَ و رَسُولَهُ و یُحِبُّهُ اللهُ و رَسولُهُ، ما یَرجِعُ حَتَّی یَفتَحَ اللهُ عَلَی یَدَهُ؟ قُلتُ: بَلَی! قالَ: أ ما عَلِمتَ أنّ رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ لَمّا اُتِیَ بِالطّائِرِ المَشوِیِّ قالَ: اللهُمَّ ائتِنِی بِأحَبِّ خَلقِکَ إلَیکَ یَأکُلُ مَعی [مِن] هَذا الطَّیرِ، و عَنَی بِهِ عَلِیًّا علیه السّلام؟ قُلتُ: بَلَی! قالَ: یَجُوزُ أن لا یُحِبَّ أنبیاءُ اللهِ و رُسُلُهُ و أوصیاؤُهُم علیهم السلام رَجُلاً یُحِبُّهُ اللهُ و رَسولُهُ و یُحِبُّ اللهَ و رَسُولَهُ؟! فَقُلتُ: لا! قالَ: فَهَل یَجُوزُ أن یَکُونَ المُؤمِنُونَ مِن اُمَمِهِم لا یُحِبُّونَ حَبیبَ اللهِ و حَبیبَ رَسُولِهِ صلّی الله علیه و آله و أنبیائِهِ؟ قُلتُ: لا! قالَ: فَقَد ثَبَتَ أنّ جَمیعَ أنبیاءِ اللهِ و رُسُلِهِ [و جَمیعَ المَلائِکَةِ] و جَمیعَ المُؤمِنینَ کانُوا لِعَلِیِّ بنِ أبیطالِبٍ مُحِبِّینَ، و ثَبَتَ أنّ [أعداءَهُم و] المُخالِفینَ لَهُم کانُوا لَه و لِجَمیعِ أهلِ مَحَبَّتِه مُبغِضینَ. قُلتُ: نَعَم! قالَ: فَلا یَدخُلُ الجَنَّةَ إلاّ مَن أحَبَّهُ مِنَ الأوَّلینَ و الآخِرینَ، [و لایَدخُلُ النّارَ إلامَن أبغَضَهُ مِنَ الأوَّلینَ و الآخِرینَ] فَهُوَ إذَن قَسیمُ الجَنَّةِ و النّارِ.
قالَ المُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ: فَقُلتُ لَهُ: یا بنَ رَسُولِ اللهِ! فَرَّجتَ عَنِّی فَرَّجَ اللهُ عَنکَ، فَزِدنِی مِمّا عَلَّمَکَ اللهُ تعالی! فقالَ: سَل یا مُفَضَّلُ! فَقُلتُ: أسألُ یا بنَ رَسُولِ اللهِ فَعَلِیُّ بنُ أبیطالِبٍ یُدخِلُ مُحِبَّهُ الجَنَّةَ و مُبغِضَهُ النّارَ أو رِضوانُ و مالِکٌ؟ فَقالَ: یا مُفَضَّلُ! أما عَلِمتَ أنّ اللهَ تَبارَکَ و تَعالَی بَعَثَ رَسُولَه و هُوَ رُوحٌ إلَی الأنبیاءِ و هُم أرواحٌ قَبلَ خَلقِ الخَلقِ بِألفَیْ عامٍ؟ قُلتُ: بَلَی! قالَ: أ ما عَلِمتَ أنَّهُ دَعاهُم إلَی تَوحیدِ اللهِ و طاعَتِهِ و اتِّباعِ أمرِهِ و وَعَدَهُمُ الجَنَّةَ عَلَی ذَلِکَ و أوعَدَ مَن خالَفَ ما
أجابُوا إلَیهِ و أنکَرَهُ النّارَ؟ فقُلتُ: بَلَی! قالَ: أوَ لَیسَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ضامِنًا لِما وَعَدَ و أوعَدَ عَن رَبِّهِ عَزّوجَلَّ؟ قُلتُ: بَلَی! قالَ: أوَ لَیسَ عَلِیُّ بنُ أبیطالِبٍ علیه السّلام خَلیفَتَهُ و إمامَ اُمَّتِهِ؟ قُلتُ: بَلَی! قالَ: أوَ لَیسَ رِضوانُ و مالِکٌ مِن جُملَةِ المَلائِکَةِ و المُستَغفِرینَ لِشیعَتِهِ النّاجینَ بِمَحَبَّتِهِ؟ قُلتُ: بَلَی! قالَ: فَعَلِیُّ بنُ أبیطالِبٍ إذًا قَسیمُ الجَنَّةِ و النّارِ عَن رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و رِضوانُ و مالِکٌ صادِرانِ عَن أمرِه بِأمْرِ اللهِ تَبارَکَ و تَعالَی. یا مُفَضَّلُ! خُذْ هَذا! فَإنَّهُ مِن مَخزونِ العِلمِ و مَکنُونِهِ، لا تُخرِجهُ إلاّ إلَی أهلِهِ.1
...1
و با دقّت در کیفیّت استدلال حضرت در این حدیث شریف بر عمومیّت تقسیم أمیرالمؤمنین علیه السّلام بهشت و جهنّم را بهر محبّ و مبغض، گرچه از انبیاء و اعداء آنها و امّتهای آنها در زمان سلف بوده باشد، مسألۀ عمومیّت و شمول آیات قرآن خوب واضح میشود. بنابراین وظیفۀ هر فرد مسلمانیست که برای اطّلاع بر حقیقت آیات قرآن، خود را به مرحلۀ ادراک کلیّات برساند، و با تهذیب اخلاق و تطهیر نفس قابلیّت به دست آوردن تأویلات قرآن را پیدا کند؛ نه مانند ظلمه که آیات را بر خود تطبیق نموده، تحریف معنوی کتاب خدا مینمایند. در کافی ج ٢، ص ٦٠٠، روایتست از أبوجعفر علیه السّلام، قال:
قالَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ: أنا أوَّلُ وافِدٍ عَلَی العَزیزِ الجَبّارِ یَومَ القیامَةِ
و کِتابُهُ و أهلُ بَیتی ثُمَّ اُمَّتِی، ثُمَّ أسألُهُم ما فَعَلتُم بِکِتابِ اللهِ و بِأهلِ بَیتِی؟1
مجلس نهم: تفسیر آیه ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلقُرءَانَ أَم عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقفَالُهَآ﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ﴾.1
خداوند تبارک و تعالی در مقام توبیخ و سرزنش میفرماید: «آیا تدبّر در قرآن نمینمایند، یا آنکه قفلهائی از دلها به روی دلها زده شده و آنها قابل فهم و تدبّر نیستند؟!» یعنی هر کس که مهر شقاوت و تیرگی و ظلمت عناد، دل او را ختم ننموده باشد حتماً باید از کتاب خدا بهره برداری نموده و در آیات آن تدبّر نماید.
قرآن کتاب سیر و سلوک و راهنمائی به مقصد أعلی و مقام أسنای انسانیّت است؛ و معلوم است که کسی این راه را طیّ میکند که از این راه مطّلع باشد، و اگر با قرآن آشنائی نداشته باشد و راه سیر و معدِّات یا موانع و آفات این راه را از قرآن نفهمد و به دست نیاورد کجا میتواند سیر کند! بنابراین اصل نزول قرآن برای هدایت و عمل بوده، و این معنی متوقّف بر تفکّر و تدبّر است. خداوند در چهار جای مختلف از سورۀ قمر (٥٤) آیات ٤٠، ٣٢، ٢٢، ١٧ میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ
يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ﴾.1
معانی و مفاهیم ظاهری قرآن همگانی است
قرآن به لسان فصیح و بدون گیر و اغلاق وارد شده تا همه کس بفهمند و بهرهبرداری کنند. گرچه قرآن دارای معانی عمیقه و اختصاص به افراد روشندل دارد، ولی معانی و مفاهیم ظاهری آیات همگانی بوده و موجب عبرت و سرور و خوف و خشیت و تقوی و اخلاص و معرفت برای عموم است، و هر کس به نسبت خود از او استفاده میکند. در سورۀ الاسرآء (١٧) آیۀ ٤١ وارد است که: ﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَا فِي هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لِيَذَّكَّرُواْ وَمَا يَزِيدُهُمۡ إِلَّا نُفُورٗا﴾. یعنی «در این قرآن با معانی و دلائل و امثال و غیره از آن چیزهائی که موجب اعتبار است از همه چیز آوردیم برای آنکه متذکّر امر خدا و سیر بسوی خدا گردند.»
و برای همین جهت در قرآن و روایات امر به ترتیل شده است: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ * قُمِ ٱلَّيۡلَ إِلَّا قَلِيلٗا * نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِيلًا * أَوۡ زِدۡ عَلَيۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِيلًا﴾.2 «ای عبا به خود پیچیده! برخیز تمام شب را مگر اندکی از آن، نصف شب را برخیز یا مقداری از نصف هم کم کن یا مقداری بر نصف اضافه کن، و قرآن را به نحو ترتیل بخوان!»
در کافی با إسناد خود روایت میکند از عبدالله بن سلیمان، قال:
سَألتُ أباعَبدِاللهِ عَلَیه السّلامُ عَن قَولِ اللهِ عَزّوجَلَّ: ﴿وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِيلًا﴾، قالَ: قالَ أمِیرُالمُؤمِنِینَ صلوات الله علیه: بَیِّنهُ تِبیانًا و لا تَهُذَّهُ هَذَّ الشِّعرِ3 و لاتَنثُرهُ نَثرَ
الرَّملِ، ولَکِن أفزِعُوا قُلُوبَکُمُ القاسِیَةَ و لایَکُن هَمُّ أحَدِکُم آخِرَ السُّورَةِ.1
و در مجمع البیان ما رواه أبوبصیر عن أبیعبدالله علیه السّلام فی هذا، قال:
هُوَ أن تَتَمَکَّثَ فیهِ و تُحَسِّنَ بِهِ صَوتَکَ.2
و روی عَن اُمِّ سَلَمَةَ أنَّها قالَت: کانَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ و سَلَّم یُقَطِّعُ قِراءَتَهُ آیَةً آیَةً.3
و عَن أبیعَبدِاللهِ قالَ: إذا مَرَرتَ بِآیَةٍ فیها ذِکرُ الجَنَّةِ فَاسئلِ اللهَ تَعالی الجَنَّةَ، و إذا مَرَرتَ بِآیَةٍ فیها ذِکرُ النّارِ فَتَعَوَّذْ بِاللهِ مِنَ النّارِ!4
وصیت أمیرالمؤمنین به امام حسین علیهما السّلام
و در دیوان منسوب بمولی الموالی حضرت أمیرالمؤمنین علیه الصّلوة و السّلام
در ضمن وصیّتهای آن حضرت به فرزندش حضرت حسین علیه السّلام میفرماید:
١) أ بُنَیَّ إنّ الذِکّرَ فیهِ مَواعِظٌ | *** | فمَنِ الّذِی بِعظاتِهِ یَتَأدَّبُ |
٢) اقْرءْ کِتابَ اللهِ جُهدَکَ و اتلُه | *** | فیمَن یَقومُ بِه هُناکَ و یَنصِبُ |
٣) بِتَفکُّرٍ و تَخَشُّعٍ و تَقَرُّبٍ | *** | إنّ المُقَرَّبَ عِندَهُ المَتَقرِّبُ |
٤) و اعْبُدْ إلهَکَ ذَا المَعَارجِ مُخْلِصاً | *** | وانْصِتْ اِلَی الأمْثالِ فیما تُضْرَبُ |
٥) وَ إذا مَرَرتَ بِآیةٍ مَخْشِیَّةٍ | *** | تَصِفُ العَذابَ فقِفْ و دَمعُک تسکُبُ |
٦) یا مَن یُعَذِّبُ مَن یَشاء بعَدْلِه | *** | لا تَجعَلْنی فی الّذین تُعَذِّبُ |
٧) إنّی أبوءُ بعَثرَتی و خَطیئَتی هَرَباً | *** | و هَلْ إلاّ إلَیکَ المَهْرَبُ |
٨) و إذا مَرَرتَ بآیةٍ فی ذِکرِها | *** | وُصِفَ الوَسیلَةُ و النّعیمُ المعجبُ |
٩) فَاسئَلْ إلهَکَ بالإنابَةِ مُخلِصاً | *** | دارَ الخُلودِ سؤال مَن یَتقَرَّبُ |
١٠) و اجهَدْ لَعَلّکَ أن تَحِلَّ بأرضِها | *** | و تَنالَ رَوحَ مَساکِنٍ لا تَخرُبُ |
١١) و تنالَ عَیشًا لا انقِطاع لِوَقتِهِ | *** | و تَنالَ مُلکَ کَرامَةٍ لا یُسلَبُ1 |
لزوم اختیار سکوت هنگام استماع قرآن
و به علّت همین مناط نیز لازمست که در موقع قرائت قرآن استماع شود و سکوت اختیار شود که آیات بر دل مستمع بنشیند: ﴿وَإِذَا قُرِئَ ٱلۡقُرۡءَانُ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ﴾.1
و حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم به ابن مسعود فرمودند:
اقْرَء! فَقالَ: یا رَسولَ الله أقْرَءُ و عَلَیکَ اُنْزِلَ؟ فَقال: إنّی اُحِبُّ أنْ أسْمَعَهُ مِن غَیری! فَکانَ یَقرَءُ و رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ و سَلَّم عَیناهُ تَفیضانِ. و قَالَ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ و سَلَّم: مَن استَمَعَ إلی آیَةٍ مِن کِتابِ اللهِ عَزّوجَلّ کانَت لَهُ نورًا یَومَ القِیامَةِ.2
و رُویَ أنّ رَجُلاً تَعَلَّمَ مِن النَّبیّ القُرآنَ؛ فَلَمَّا انتَهَی إلی قَولِهِ تَعالَی: ﴿فَمَن يَعۡمَلۡ
مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ * وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ﴾،1 قالَ: یَکفِینِی هَذه! و انصَرَفَ. فَقالَ رَسولُ اللهِ: انصَرَفَ الرَّجُلُ و هُوَ فَقیهٌ.2
و در أخبار از غافلین قرآن و لاهین بسیار نهی فرمودهاند. در کافی با إسناد خود از عبدالله بن سنان حدیث میکند از حضرت صادق علیه السّلام، قال:
قالَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ و سَلَّم: اقرَءُوا القُرآنَ بِألحانِ العَرَبِ و أصواتِها، و إیّاکُم و لُحُونَ أهلِ الفِسقِ و أهلِ الکَبائِرِ! فَإنَّهُ سَیَجِیءُ مِن بَعدی أقوامٌ یُرَجِّعُونَ القُرآنَ تَرجیعَ الغِناءِ و النَّوحِ و الرَّهبانِیَّةِ لایَجُوزُ تَراقِیَهُم، قُلُوبُهُم مَقلُوبَةٌ و قُلُوبُ مَن یُعجِبُهُ شَأنُهُم.3
لزوم قرائت قرآن با تأمّل و دقّت
و در مقابل این افراد کسانی هستند که قرآن را با تأمّل و دقّت میخوانند و آرام و با تفکّر، بطوری که دلهای آنان از خوف خدا به لرزه میآید و آثار حزن در چهرۀ آنها هویدا میگردد: ﴿وَبَشِّرِ ٱلۡمُخۡبِتِينَ * ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَٱلصَّـٰبِرِينَ عَلَىٰ مَآ أَصَابَهُمۡ وَٱلۡمُقِيمِي ٱلصَّلَوٰةِ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ﴾.1
در کافی با إسناد خود از سلیمان بن داوود المنقری عن حفص، قال:
سَمِعتُ مُوسَی بنَ جَعفَرٍ عَلَیهما السّلامُ یَقُولُ لِرَجُلٍ: أ تُحِبُّ البَقاءَ فی الدُّنیا؟ فَقالَ: نَعَم! فَقالَ: و لِمَ؟ قالَ: لِقِراءَةِ ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ﴾. فَسَکَتَ عَنهُ فَقالَ لَهُ بَعدَ ساعَةٍ: یا حَفصُ! مَن ماتَ مِن أولیائِنا و شیعَتِنا و لَم یُحسِنِ القُرآنَ عُلِّمَ فی قَبرِهِ لِیَرفَعَ اللهُ بِهِ مِن دَرَجَتِهِ، فَإنّ دَرَجاتِ الجَنَّةِ عَلَی قَدرِ آیاتِ القُرآنِ؛ یُقالُ لَهُ: اقرَأ و ارقَ! فَیَقرَاُ ثُمَّ یَرقَی.
قالَ حَفصٌ: فَما رَأیتُ أحَدًا أشَدَّ خَوفًا عَلَی نَفسِهِ مِن مُوسَی بنِ جَعفَرٍ عَلَیهما السّلامُ و لا أرجَی النّاسِ مِنهُ، و کانَت قِراءَتُهُ حُزنًا، فَإذا قَرَأ فَکَأنَّهُ یُخاطِبُ إنسانًا.2
و در کافی با إسناد خود روایت میکند از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام، قال:
قُرّاءُ القُرآنِ ثَلاثَةٌ: رَجُلٌ قَرَأ القُرآنَ فَاتَّخَذَهُ بِضاعَةً و استَدَرَّ بِهِ المُلُوکَ و استَطالَ بِهِ عَلَی النّاسِ، و رَجُلٌ قَرَأ القُرآنَ فَحَفِظَ حُرُوفَهُ و ضَیَّعَ حُدُودَهُ و أقامَهُ إقامَةَ1 القِدحِ، فَلا کَثَّرَ اللهُ هَؤُلاءِ مِن حَمَلَةِ القُرآنِ! و رَجُلٌ قَرَأ القُرآنَ فَوَضَعَ دَواءَ القُرآنِ عَلَی داءِ قَلبِهِ، فَأسهَرَ بِهِ لَیلَهُ و أظمَأ بِهِ نَهارَهُ و قامَ بِهِ فی مَساجِدِهِ و تَجافَی بِهِ عَن فِراشِهِ؛ فَبِاُولَئِکَ یَدفَعُ اللهُ العَزیزُ الجَبّارُ البَلاءَ، و بِاُولَئِکَ یُدِیلُ اللهُ عَزّوجَلَّ مِنَ الأعداءِ، و بِاُولَئِکَ یُنَزِّلُ اللهُ عَزّوجَلَّ الغَیثَ مِنَ السَّماءِ، فَوَاللهِ لَهَؤُلاءِ فی قُرّاءِ القُرآنِ أعَزُّ مِنَ الکِبریتِ الأحمَرِ!2
و قال رسولُ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم:
ما آمَنَ بِالقرآن مَنِ اسْتَحَلَّ مَحارِمَه.1
روایاتی در فضیلت و کیفیّت قرائت قرآن
و راجع به قرائت قرآن روایات بسیاری وارد است.
در کافی با إسناد خود حدیث میکند از لیث بن أبی سلیم رفعه، قال:
قالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ: نَوِّرُوا بُیُوتَکُم بِتِلاوَةِ القُرآنِ و لا تَتَّخِذُوها قُبُورًا کَما فَعَلَتِ الیَهُودُ و النَّصارَی، صَلَّوا فی الکَنائِسِ و البِیَعِ و عَطَّلُوا بُیُوتَهُم! فَإنّ البَیتَ إذا کَثُرَ فیهِ تِلاوَةُ القُرآنِ کَثُرَ خَیرُهُ و اتَّسَعَ أهلُهُ و أضاءَ لأهلِ السَّماءِ کَما تُضیءُ نُجُومُ السَّماءِ لأهلِ الدُّنیا.2
و در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که، إنّه قال:
أنّ البَیتَ إذا کانَ فیهِ المَرءُ المُسلِمُ یَتلُو القُرآنَ یَتَراءَاهُ أهلُ السَّماءِ کَما یَتَراءَی أهلُ الدُّنیا الکَوکَبَ الدُّرِّیَّ فی السَّماءِ.1
و همچنین در کافی از ابن قدّاح روایت میکند از حضرت أبیعبدالله علیه السّلام، قال:
قالَ أمیرُالمُؤمِنینَ عَلَیه السّلامُ: البَیتُ الَّذی یُقرَاُ فیهِ القُرآنُ و یُذکَرُ اللهُ عَزّوجَلَّ فیهِ تَکثُرُ بَرَکَتُهُ و تَحضُرُهُ المَلائِکَةُ و تَهجُرُهُ الشَّیاطینُ و یُضیءُ لأهلِ السَّماءِ کَما تُضیءُ الکَواکِبُ لأهلِ الأرضِ، و أنّ البَیتَ الَّذی لا یُقرَاُ فیهِ القُرآنُ و لا یُذکَرُ اللهُ عَزّوجَلَّ فیهِ تَقِلُّ بَرَکَتُهُ و تَهجُرُهُ المَلائِکَةُ و تَحضُرُهُ الشَّیاطینُ.2
ولی البتّه برای آنکه قاری قرآن از معنای آن استفاده کند نباید آنرا تُند و سریع بخواند.
در کافی بإسناده عن محمّد بن عبدالله، قال:
قُلتُ لأبیعَبدِاللهِ عَلَیه السّلامُ: أقرَاُ القُرآنَ فی لَیلَةٍ؟ قالَ: لایُعجِبُنِی أن تَقرَأهُ فی أقَلَّ مِن شَهرٍ!1
و در کافی ایضاً روایت میکند از علیّ بن حمزة، قال:
دَخَلتُ عَلَی أبیعَبدِاللهِ عَلَیه السّلامُ، فَقالَ لَهُ أبُو بَصیرٍ: جُعِلتُ فِداکَ! أقرَاُ القُرآنَ فی شَهرِ رَمَضانَ فی لَیلَةٍ؟ فَقالَ: لا! قالَ: فَفی لَیلَتَینِ؟ قالَ: لا! قالَ: فَفی ثَلاثٍ؟ قالَ: ها! و أشارَ بِیَدِهِ، ثُمَّ قالَ: یا أبا مُحَمَّدٍ! إنّ لِرَمَضانَ حَقًّا و حُرمَةً لایُشبِهُهُ شَیءٌ مِنَ الشُّهُورِ، و کانَ أصحابُ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ و سَلَّم یَقرَاُ أحَدُهُمُ القُرآنَ فی شَهرٍ أو أقَلَّ؛ إنّ القُرآنَ لا یُقرَاُ هَذرَمَةً2 ولَکِن یُرَتَّلُ تَرتیلاً. فَإذا مَرَرتَ بِآیَةٍ فیها ذِکرُ الجَنَّةِ فَقِفْ عِندَها و سَلِ اللهَ [عَزّوجَلَّ] الجَنَّةَ، و إذا مَرَرتَ بِآیَةٍ فیها ذِکرُ النّارِ فَقِفْ عِندَها و تَعَوَّذْ بِاللهِ مِنَ النّارِ!3
و در کافی عن حریز عن أبیعبدالله علیه السّلام، قال:
القُرآنُ عَهدُ اللهِ إلَی خَلقِهِ، فَقَد یَنبَغِی لِلمَرءِ المُسلِمِ أن یَنظُرَ فی عَهدِهِ و أن یَقرَأ مِنهُ فی کُلِّ یَومٍ خَمسینَ آیَةً.1
صوت حسن یکی از جهات قابل توجّه در قرآئت قرآن است
و یکی از جهات دیگری که باید در قرآن مراعات شود صوت حسن است؛ سزاوار است قرآن را با صوت نیکو و به حالت حزن انسان قرائت نماید.
در کافی با إسناد خود از عبدالله بن سنان روایت میکند از حضرت صادق علیه السّلام، قال:
قالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ و سَلَّم: لِکُلِّ شَیءٍ حِلیَةٌ و حِلیَةُ القُرآنِ الصَّوتُ الحَسَنُ.2
و ایضاً در کافی از علی بن اسماعیل المیثمی روایت میکند، عن رجلٍ عن أبیعبدالله علیه السّلام قال:
ما بَعَثَ اللهُ عَزّوجَلَّ نَبِیًّا إلاحَسَنَ الصَّوتِ.3
و باز در کافی است از حضرت صادق علیه السّلام، قال:
کانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ صلوات الله علیه أحسَنَ النّاسِ صَوتًا بِالقُرآنِ، و کانَ
السَّقّاءُونَ یَمُرُّونَ فَیَقِفُونَ بِبابِهِ یَسمَعُونَ قِراءَتَهُ؛ و کانَ أبُوجَعفَرٍ عَلَیه السّلامُ أحسَنَ النّاسِ صَوتًا.1
و همچنین در کافی با إسناد خود حدیث میکند از علیّ بن محمد النّوفلی عن أبی الحسن علیه السّلام، قال:
ذَکَرتُ الصَّوتَ عِندَهُ فَقالَ: إنّ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ عَلَیهما السّلامُ کانَ یَقرَاُ فَرُبَّما مَرَّ بِهِ المارُّ فَصَعِقَ مِن حُسنِ صَوتِهِ؛ و إنّ الإمامَ لَو أظهَرَ مِن ذَلِکَ شَیئًا لَما احتَمَلَهُ النّاسُ مِن حُسنِهِ. قُلتُ: و لَم یَکُن رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ و سَلَّم یُصَلِّی بِالنّاسِ و یَرفَعُ صَوتَهُ بِالقُرآنِ؟ فَقالَ: أنّ رَسُولَ اللهِ [صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ و سَلَّم] کانَ یُحَمِّلُ النّاسَ مِن خَلفِهِ ما یُطیقُونَ.2
پناه بردن به خدا هنگام قرآئت قرآن
و بالجملة، غیر از اینها باید در موقع قرائت قرآن به خدا پناه برد: ﴿فَإِذَا
قَرَأۡتَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَهِ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ ٱلرَّجِيمِ﴾.1 معلومست که پناه بردن نه تنها أعوذ بالله گفتن است، بلکه دل به خدا دادن و در موقع قرائت قرآن غیر خدا را فراموش کردن و با تفکّر و تأمّل شروع کردن [است]، چه قرآن در نماز خوانده شود و یا در غیر نماز. حسن بن علی بن شعبه حرّانی در تحف العقول حدیث میکند از حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام که فرمودند:
لا خَیرَ فی عِبادَةٍ لَیسَ فیها تَفَقُّهٌ؛ و لا فی قرآءَةٍ لَیسَ فیهَا تَدَبُّرٌ.2
گرچه قرائت در نماز به خصوص بسیار ممدوح، و قرآنی که در نماز خوانده شود ثوابش بیشتر است.
در کافی با إسناد خود از عبدالله بن سلیمان حدیث میکند از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام، قال:
مَن قَرَأ القُرآنَ قائِمًا فی صَلاتِهِ کَتَبَ اللهُ لَهُ بِکُلِّ حَرفٍ مِائَةَ حَسَنَةٍ، و مَن قَرَأهُ فی صَلاتِهِ جالِسًا کَتَبَ اللهُ لَهُ بِکُلِّ حَرفٍ خَمسینَ حَسَنَةً، و مَن قَرَأهُ فی غَیرِ صَلاتِهِ کَتَبَ اللهُ لَهُ بِکُلِّ حَرفٍ عَشرَ حَسَناتٍ.3
و حجّة الاسلام غزّالی این روایت را از أمیرالمؤمنین علیه السّلام تا خمسین حسنة نقل کرده و تتّمهای هم بر آن نقل کرده است، که:
و مَن قَرَأ فی غَیرِ صَلَوةٍ و هُوَ عَلَی وُضُوءٍ فَخَمسٌ و عِشرُونَ حَسَنَةً، و مَن قَرَأ عَلَی غَیرِ وُضُوءٍ فَعَشرُ حَسَناتٍ، و ما کانَ مِنَ القِیامِ بِاللَیلِ فَهُوَ أفضَلُ، لانَّهُ أفرَغُ لِلقَلبِ.1
فضیلت قرائت قرآن در نیمههای شب
خداوند علیّ أعلی در قرآن مجید توصیف میکند اشخاصی را که شب به قرائت قرآن و ذکر در حال نماز و غیره مشغولند: ﴿ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ﴾،2 تمام این اصناف را در حال قیام و قعود و در حال خوابیدن و به پهلو افتادن مدح نموده است، ولی قیام را بر قعود و قعود را بر ذکر به پهلو مقدّم داشته است.
خداوند به پیغمبرش امر میکند که پاسی از شب را به نماز و خواندن قرآن در نماز مشغول شود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَعۡلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدۡنَىٰ مِن ثُلُثَيِ ٱلَّيۡلِ وَنِصۡفَهُۥ وَثُلُثَهُۥ وَطَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلَّذِينَ مَعَكَ وَٱللَهُ يُقَدِّرُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ عَلِمَ أَن لَّن تُحۡصُوهُ فَتَابَ عَلَيۡكُمۡ فَٱقۡرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرۡضَىٰ وَءَاخَرُونَ يَضۡرِبُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَبۡتَغُونَ مِن فَضۡلِ ٱللَهِ وَءَاخَرُونَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَهِ فَٱقۡرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنۡهُ وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَقۡرِضُواْ ٱللَهَ قَرۡضًا حَسَنٗا وَمَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُم مِّنۡ خَيۡرٖ تَجِدُوهُ
عِندَ ٱللَهِ هُوَ خَيۡرٗا وَأَعۡظَمَ أَجۡرٗا وَٱسۡتَغۡفِرُواْ ٱللَهَ إِنَّ ٱللَهَ غَفُورٞ رَّحِيمُۢ﴾.1 منظور از: ﴿فَٱقۡرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ﴾، و ﴿فَٱقۡرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنۡهُ﴾ خواندن قرآن در نماز است به قرینۀ قوله تعالی: ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَعۡلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ﴾. چون مراد از قیام در این آیۀ شریفه قیام به نماز است، و چون قرآن خواندن در نماز واجب است، لذا تعبیر از خواندن نماز به قرائت قرآن میشود، مثل قوله تعالی: ﴿وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ كَانَ مَشۡهُودٗا﴾.2 یعنی «اقامه کن قرآن فجر (نماز صبح) را، به درستی که
نماز صبح مشهود دو صفّ از ملائکه شب و ملائکه روز است!»
کیفیّت قرائت سور قرآن در نمازهای یومیّه
مؤمنین در صدر اسلام در نمازهای خود سورههای کوچک را نمیخواندند، بلکه در نمازهای واجب طبق دستور پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم سزاوار است که در نماز ظهر و عصر بعد از حمد سورههای کوچک مانند القارعة و امثالها بخوانند، و در نماز مغرب و عشاء امثال سورههای والشمس و الأعلی، و در نماز صبح امثال سورههای مزمّل و مدّثر، و در نمازهای شبانه روز حتّی یک مرتبه توحید بخواند، و در نمازهای مستحبّی از سور طوال قرآن بخواند؛ و خلاصه در نمازها قرآن خیلی خوانده شود و ابداً انسان به یک سورۀ خاصّ در نمازها اکتفا نکند که موجب تضییع و مهجوریّت قرآن خواهد شد.
در من لا یحضره الفقیه از فضل بن شاذان در جمله علل از حضرت رضا علیه السّلام روایتست که، انّه قال:
اُمِرَ النّاسُ بِالقِراءَةِ فی الصَّلاةِ لِئَلا یَکُونَ القُرآنُ مَهجُورًا مُضَیَّعًا، و لیَکُون مَحفُوظًا مَدرُوسًا فَلا یَضمَحِلَّ و لا یُجهَلَ. و إنَّما بُدِئَ بِالحَمدِ دُونَ سائِرِ السُّوَرِ لأنَّهُ لَیسَ شَیءٌ مِنَ القُرآنِ و الکَلامِ جُمِعَ فیهِ مِن جَوامِعِ الخَیرِ و الحِکمَةِ ما جُمِعَ فی سُورَةِ الحَمدِ؛ ثُمَّ شَرَعَ عَلَیه السّلام فی تَفسیرِ سورةِ الحَمدِ إلی آخِرِها.1
مؤمنین با پیغمبر اکرم در نمازهای شب سورههای بزرگ میخواندند، و در نمازهای واجب ـ غیر از جماعت با رسول خدا ـ و در نمازهای مستحبّۀ خود سورههای بزرگ میخواندند، و در عالمی از لذّت و انس و تکلّم با خدا غرق و مسرور میشدند.
حکایتی در اهتمام اصحاب پیامبر صلوات الله و سلامه علیه در قرائت قرآن
در خبر است که در یکی از غزوات1 که پیغمبر و مسلمانان به دشمن مواجه شدند، از شدّت خوف و اضطراب، دشمنان زنان خود را گذارده همگی به کوهها فرار کردند. مسلمین رسیدند و زنان آنان را اسیر گرفتند، و پیغمبر با مردم نماز خوف بگزاردند و مراجعت کردند. گویند زنی در بین اسراء بود که شوهرش غائب بود؛ چون مسلمین حرکت کردند شوهرش برسید و بدنبال آنها آمد. چون حضرت در منزلی فرود آمدند فرمودند که: کیست امشب پاسبانی ما بنماید؟ یک تن از انصار و یک تن از مهاجرین گفتند: ما پاسبانی خواهیم نمود! و در دهان درّه بایستادند برای نگهبانی نمودن. مهاجری خوابید و آن شخص انصاری را گفت: تو اوّل شب حراست کن و من در آخر شب حراست مینمایم. شخص انصاری به نماز بایستاد. شوهر آن زن بیامد و دید کسی ایستاده است، یک تیر بدو انداخت و آن تیر بر بدن انصاری نشست، انصاری تیر را کشیده به نماز خود ادامه داد، تیر دوّم انداخت انصاری تیر را کشید و به نماز خود ادامه میداد، چون تیر سوّم بر بدن انصاری نشست آن تیر را کشید و رکوع و سجود بجای آورده سلام داد و مرد مهاجر را بیدار کرد که: دشمن آمده است، برخیز! چون شوهر آن زن دید که اینها مطّلع شدهاند فرار کرد. مهاجری به انصاری گفت: چرا زودتر مرا خبر نکردی سبحان الله چرا در تیر اول مرا بیدار نکردی گفت در نماز سوره میخواندم و نخواستم آن سوره را قطع کنم؛ چون تیرها پیاپی آمد به رکوع رفته نماز را تمام کردم و ترا بیدار نمودم، و به
خدا قسم اگر خوف آن نداشتم که مخالفت رسول الله کرده باشم و در پاسبانی تقصیر نموده باشم هر آینه جانم قطع میشد قبل از آنکه سوره را قطع کنم!1
مرحوم محدّث قمّی (ره) گوید: آن مرد مهاجری عمّار بن یاسر بود، و آن انصاری عُبّاد بن بشر بود و سورهای که میخواند سورۀ کهف بود.
اینطور مسلمین با قرآن مجید انس داشتند و با خلوت با خدا و تلاوت کتاب خدا در عوالم معنی غرق میشدند، و راضی بودند که جان تسلیم کنند و از لذّت مکالمه دست نشویند.
خطبۀ أمیر مؤمنان علیه السّلام در آخرین هفته از عمر شریفشان
روایت شده که أمیرالمؤمنین علیه السّلام در آخرین هفتۀ عمر خود خطبه خواند که آخرین خطبۀ آن حضرت بود، و درآن خطبه فرمود:
أینَ إخوانِیَ الَّذینَ رَکِبُوا الطَّریقَ و مَضَوا عَلَی الحَقِّ أینَ عَمّارٌ و أینَ ابنُ التَّیِّهانِ و أینَ ذُو الشَّهادَتَینِ و أینَ نُظَراؤُهُم مِن إخوانِهِمُ الَّذینَ تَعاقَدُوا عَلَی المَنِیَّةِ و اُبرِدَ2 بِرُءُوسِهِم إلَی الفَجَرَةِ؟! ثُمَّ ضَرَبَ عَلَیه السّلامُ یَدَهُ إلَی لِحیَتِهِ الشّریفة فأطالَ البُکاءَ، ثُمَّ قالَ: [عَلَیهِ السَّلامُ] أوِّهْ عَلَی إخوانِیَ الَّذینَ تَلَوُا القُرآنَ فَأحکَمُوهُ! 3
عمّار از بزرگان اصحاب رسول الله و أمیرالمؤمنین علیهما الصّلوة و السّلام بود، و از کبّار فقهاء و زهّاد و اهل بصیرت و ولایت و ضمیری روشن و قلبی تابناک؛ رسول الله دربارۀ او فرمودهاند:
عَمّارٌ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَمّارٍ حَیثُ کانَ؛ عَمّارٌ جَلدَةُ بَینِ عَینِی وَ أنفِی، تَقتُلُهُ الفِئَةُ الباغیَةُ.1
روایاتی در فضیلت عمّار
و از صحیح بخاری2 نقل است که در وقت ساختن مسجد پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عمّار دو برابر دیگران سنگ حمل مینمود، یکی از برای خود و یکی از برای رسول الله؛ آن حضرت گرَد از سر و روی عمّار میسترد و میفرمود:
وَیحَ عَمّارٍ! تَقتُلُهُ الفِئَةُ الباغِیَةُ؛ و یَدعُوهُم إلَی الجَنَّةِ و یَدعُونَهُ إلَی النّارِ.3
و نیز رسول الله دربارۀ او فرمود:
أبْشِرْ یا أبا الیَقظانِ! فَإنَّکَ أخُو عَلِیٍّ عَلَیه السّلامُ فی دیانَتِهِ و مِن أفَاضِلِ أهلِ وَلایَتِهِ و مِنَ المَقتُولینَ فی مَحَبَّتِهِ؛ تَقتُلُکَ الفِئَةُ الباغِیَةُ و آخِرُ زادِکَ مِنَ الدُّنیا1 ضیاحٌ مِن اللَبَنِ2و3
عثمان4 در زمان خود او را به اندازهای زد که غش کرد، و امر کرد غلامهای خود را که دست و پای او را بستند و با پای چکمه دار بر مذاکیر او زد تا مرض فتق پیدا کرد، و یک دنده از استخوانهای او شکست؛ درحالتی که: رَوَی المُخالِفونَ فی فَضلِ عَمّارَ ما رَوُوا، و أنَّه مَلِئَ إیمانًا حَتَّی أخمَصَ قَدَمَیهِ، وَ أنّ مَن
عادَاهُ عاداهُ اللهُ، و أنّ مَن أبغَضَهُ أبغَضَهُ اللهُ، و أنّ الجَنَّةَ مُشتاقَةٌ إلَیهِ.1
در واقعۀ صفّین شهید شد و میگفت در آن معرکه:
و اللهِ لَو ضَرَبُونا بِأسیافِهِم حَتَّی یُبلِغُونا سَعَفَاتِ2 هَجَرَ لَعَلِمنا أنا عَلَی حَقٍّ و أنَّهُم عَلَی باطِلٍ!
در معرکۀ صفین خَرَجَ عَمّارُ بنُ یاسِرٍ إلَی أمیرِ المُؤمِنینَ عَلَیه السّلامُ فَقالَ لَهُ: یا أخا رَسُولِ اللهِ! أتَأذَنُ لی فی القِتالِ؟ قالَ: مَهلاً رَحِمَکَ اللهُ! فَلَمّا کانَ بَعدَ ساعَةٍ أعادَ عَلَیهِ الکَلامَ فَأجابَهُ بِمِثلِهِ، فَأعادَهُ ثالِثًا فَبَکَی أمیرُالمُؤمِنینَ عَلَیه السّلامُ؛ فَنَظَرَ إلَیهِ عَمّارٌ فَقالَ: یا أمیرَالمُؤمِنینَ! إنَّهُ الیَومُ الَّذی وَصَفَ لی رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ. فَنَزَلَ أمیرُالمُؤمِنینَ [صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِ] عَن بَغلَتِهِ و عانَقَ عَمّارًا و وَدَّعَهُ ثُمَّ قالَ: یا أبا الیَقظانِ جَزاکَ اللهُ عَنِ اللهِ و عَن نَبِیِّکَ خَیرًا فَنِعمَ الأخُ کُنتَ و نِعمَ الصّاحِبُ کُنتَ! ثُمَّ بَکَی عَلَیه السّلامُ و بَکَی عَمّار ثُمَّ بَرَزَ إلَی القِتالِ. 3
و در آن حال نود و چهار سال از عمرش میگذشت؛ پس از مبارزه و جنگی که بین او و دشمن درگرفت أبو عادیه نیزهای به پهلویش زد و عمّار بیفتاد.
در رجال کشّی وارد است عن أبی البختری، قال:
اُتِیَ عَمّارٌ یَومَئِذٍ بِلَبَنٍ فَضَحِکَ ثُمَّ قالَ: قالَ لی رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ: آخِرُ شَرابٍ تَشرَبُهُ مِنَ الدُّنیا مَذقَةٌ1 مِن لَبَنٍ حَتَّی تَمُوتَ.2
و ابن جَری السَّکسَکی برجست و رأس مبارکش را برید. پس این دو نفر نزد معاویه آمده و هر کدام افتخاراً قتل عمّار را به خود نسبت میداد. عمرو بن عاص لعین گفت:
و اللهِ إن یَختَصِمانِ إلاّ فی النّار!1
أمیرالمؤمنین علیه السّلام در قتل عمّار گریست.
فَلَمّا کانَ اللَّیلُ طافَ أمیرُالمُؤمِنینَ عَلَیه السّلامُ فی القَتلَی فَوَجَدَ عَمّارًا مُلقًی، فَجَعَلَ رَأسَهُ عَلَی فَخِذِهِ ثُمَّ بَکَی عَلَیه السّلامُ و أنشَأ یَقُولُ:
أیا مَوتُ کَم هَذا التَّفَرُّقُ عَنوَةً | *** | فَلَستَ تُبَقِّی لی خَلیلَ خَلیلٍ |
ألاأیُّها المَوتُ الَّذی لَیسَ تارِکی | *** | أرِحنِی فَقَد أفنَیتَ کُلَّ خَلیلٍ |
أراکَ بَصیرًا بِالَّذینَ اُحِبُّهُم | *** | کَأنَّکَ تَمضِی نَحوَهُم بِدَلیلٍ |
ثُمَّ قالَ: إنا لِلَّهِ و إنا إلَیهِ راجِعُونَ! إنّ امرَءً لَم یَدخُل عَلَیهِ مُصیبَةٌ مِن قَتلِ عَمّارٍ فَما هُوَ فی الإسلامِ مِن شَیءٍ، ثُمَّ صَلَّی عَلَیهِ.2و3
مجلس دهم: تفسیر آیه ﴿إِنَّا نَحنُ نَزَّلنَا عَلَيكَ ٱلقُرءَانَ تَنزِيلٗا﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ تَنزِيلٗا * فَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ وَلَا تُطِعۡ مِنۡهُمۡ ءَاثِمًا أَوۡ كَفُورٗا﴾1.
در این کریمۀ شریفه که بر مقتضای امتنان میفرماید به رسول الله: ما قرآن را بر تو فرو فرستادیم! سپس بر این امر مبتنی مینماید که: بنابراین بر حکم پروردگار خودت استوار باش، و در مقام إعمال آن پافشاری کن، و از این دسته کفّار احدی را پیروی منمای، چه گناه کار باشد یا پوشانندۀ حقّ و انکار کنندۀ حقّ! و علیهذا استقامت در راه دین از لوازم معرفت به قرآن است که گنجینۀ جمیع معارف و خزانۀ تمام کمالات و معنویّات است.
قالَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آله وَ سَلَّم: ما مِن شَفیعٍ أفضَلَ مَنزِلَةً عِندَ اللهِ
یَومَ القِیامَةِ مِنَ القُرآنِ، لا نَبِیٍّ و لا مَلَکٍ و لا غَیرِهِ.1
و ایضاً از حضرت رسول الله روایت است که:
إنَّ القُلُوبَ تَصدَاُ2 کَما یَصدَاُ الحَدِیدُ؛ فقِیلَ: یا رَسُولَ اللهِ! و ما جَلاَؤُها؟ فقالَ: تِلاوَةُ [قِرآءَةُ] القُرآنِ و ذِکرُ المَوتِ!3
قرآن مرهم زخمهای روانی است
چون قرآن مرهم زخمهای روانی است لذا زنگار دل را پاک میکند و قلب را صیقل زده، آماده برای تابش انوار الهی و تجلّیات سبحانی مینماید؛ و تمام صفات حسنه و مکارم اخلاق در قاری قرآن پدیدار میگردد؛ چون قرآن او را به مقام منیع انسانیّت و شرف زیارت و تکلّم با خدا هدایت میکند، و معلوم است که در آنجا هر چه هست استقامت و عفّت و عبودیّت و علم و حلم است.
در کافی با إسناد خود از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت میکند که، قال:
قالَ رَسولُ اللهِ صَلّی اللهُ عَلَیه و آلِه: إنَّ أحَقَّ النّاسِ بِالتَّخَشُّعِ فِی السِّرِّ و العَلانِیَةِ لَحامِلُ القُرآنِ، و إنَّ أحَقَّ النّاسِ فی السِّرِّ و العَلانِیَةِ بِالصَّلَوةِ و الصَّومِ لَحامِلُ القُرآنِ. ثُمَّ نادَی بِأعلَی صَوتِهِ: یا حامِلَ القُرآنِ! تَواضَعْ بِهِ یَرفَعکَ اللهُ! و لا تَعَزَّزْ بِهِ فَیُذِلَّکَ اللهُ؛ یا حامِلَ القُرآنِ! تَزَیَّنْ بِهِ لِلَّهِ یُزَیِّنکَ اللهُ [بِهِ]؛ و لاتَزَیَّنْ بِهِ لِلنّاسِ فَیَشِینَکَ اللهُ بِهِ. مَن خَتَمَ القُرآنَ فَکَأنَّما اُدرِجَتِ النُّبُوَّةُ بَینَ جَنبَیهِ، و لَکِنَّهُ لا یُوحَی
إلَیهِ؛ و مَن جَمَعَ القُرآنَ، فَنَولُهُ1 لا یَجهَلُ مَعَ مَن یَجهَلُ عَلَیهِ، و لا یَغضَبُ فیمَن یَغضَبُ عَلَیهِ، و لا یَحُدُّ فیمَن یَحُدُّ؛ ولَکِنَّهُ یَعفُو و یَصفَحُ و یَغفِرُ و یَحلُمُ لِتَعظِیمِ القُرآنِ؛ وَ مَن اُوتِیَ القُرآنَ فَظَنَّ أنَّ أحَدًا مِنَ النّاسِ اُوتِیَ أفضَلَ مِمّا اُوتِیَ، فَقَد عَظَّمَ ما حَقَّرَ اللهُ و حَقَّرَ ما عَظَّمَ اللهُ.2
باید در مقابل عزّت قرآن خود را خاضع و ذلیل قرار داد
ملاحظه میشود که در این حدیث شریف چه ملکات سنیّه از تخشّع و صلاة و صوم و آرامش و سکون هنگام برخورد با جهّال و شکستن سورت غضب و خورد کردن آن، و عفو و اغماض از گناهکار و حلم را برای صاحبان قرآن ذکر فرموده است! و از همه بالاتر حقیقت مقام نبوّت گویا در پهلوهای او جا گرفته و به حقیقت احکام و معارف آشنا گشته است. البتّه این اختصاص به افرادی دارد که در مقابل عزّت قرآن خود را خاضع و ذلیل قرار دهند، و حالت انعطاف و نرمش قلب آنها موجب پذیرش و تلقّی آیات خدا شود. و امّا افرادی که در مقابل قرآن عزّت دارند و از علوم و کمالات خود در مقابل قرآن چیزی قائلند نصیب آنها از قرآن چیزی نبوده، و قرآن و خدا آنها را قبیح قرار خواهند داد؛ زیرا معلومست که مراد از ذلّت در مقابل قرآن ذلّت ظاهری که عبارت از بوسیدن و احترام نمودن نیست بلکه تسلیم و ذلّت باطنی است، و او بواسطۀ تسلیم شدن نفس و ناچیز شمردن علوم و کمالات خود را در مقابل عظمت و کمال قرآن پیدا میشود. لذا در روایتست که: افرادی که به مرحلۀ ایمان هم فرضاً اگر برسند ولی از علوم قرآن بیخبر باشند منافع آنها اندک است.
در کافی با إسناد خود روایت میکند از أبان بن تغلب عن أبیعبدالله علیه السّلام، قال:
النّاسُ أربَعَةٌ. فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ! و ما هُم؟ فَقالَ: رَجُلٌ اُوتِیَ الإیمانَ و لَم یُؤتَ القُرآنَ، و رَجُلٌ اُوتِیَ القُرآنَ و لَم یُؤتَ الإیمانَ، و رَجُلٌ اُوتِیَ القُرآنَ و اُوتِیَ الإیمانَ، و رَجُلٌ لَم یُؤتَ القُرآنَ و لا الإیمانَ. قالَ: قُلتُ جُعِلتُ فِداکَ! فَسِّرْ لِی حالَهُم. فَقالَ: أمّا الَّذی اُوتِیَ الإیمانَ و لَم یُؤتَ القُرآنَ، فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ
التَّمرَةِ طَعمُها حُلوٌ و لا رِیحَ لَها. و أمّا الَّذی اُوتِیَ القُرآنَ و لَم یُؤتَ الإیمانَ، فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الآسِ1 رِیحُها طَیِّبٌ و طَعمُها مُرٌّ. و أمّا مَن اُوتِیَ القُرآنَ و الإیمانَ، فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الاُترُجَّةِ2 رِیحُها طَیِّبٌ. و طَعمُها طَیِّبٌ و أمّا الَّذی لَم یُؤتَ الإیمانَ و لا القُرآنَ، فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الحَنظَلَةِ طَعمُها مُرٌّ و لا رِیحَ لَها.3
عالم به قرآن دارای نور و تراوشات جانبخش است
از این روایت استفاده میشود که شخص عالم به قرآن دارای نور و تراوشات جانبخش و عارف بر طرق سیر و سلوک و راههای وصول به خدا و موانع و سدهای این راه و طریق رفع موانع و وصول به مقصود است؛ و این همان خصوصیّتی است که امام علیه السّلام او را تعبیر به بوی خوش میفرماید. به خلاف شخصی که بواسطۀ عمل و دستگیری از امام و ولیّ به مرحلۀ ایمان رسیده و جانش شیرین شده است، ولی چون از راه سیر و سلوک و طریق وصول و رفع موانع و خاطرات شیطانی و الهامات ربّانی و راه تمییز بین نفخۀ الهی و نزع ابلیس اطّلاع ندارد لذا فائدهای نمیتواند برساند و راهبر جمعیّتی بسوی خدا نمیتواند بشود؛ خلاصه وجود او لازم است و متعدّی نیست، هرچه خوبست برای خود اوست و تراوشی به غیر نمیتواند بنماید. چون قرآن کتاب نفس بشر
را ورق میزند و غرائز و صفات او را کاملاً بررسی مینماید و مهلکات و منجیات او را خوب میفهمد و از لشکریان و جنود نفس امّاره و ابلیس و طریق مغلوب کردن آنها و تقویت غرائز رحمانی و سرمایههای خدادادی کاملاً مطّلع است، و اصولاً کتاب تعلیم و تربیت و نجات دهنده از سهم بهیمیّت بسوی ذروۀ اعلای مقام قرب و انسانیّت است، لذا عارف به قرآن یک نحو مزایای تربیتی دارد که در غیر آن نیست؛ و لذا خدای علیّ أعلی چون میخواهد تمام افراد بشر را دارای خصوصیّت عرفانی و مقامات روحی و تربیتی کند امر به قرائت قرآن و تدبّر و تفکّر در آیات الهی نموده است.
روایاتی در فضیلت قرائت قرآن
عن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم:
أفضَلُ عِبادَةِ اُمَّتِی قِرَآءَةُ القُرآنِ.1
و قال ایضاً صلّی الله علیه و آله:
خَیرُکُم مَن تَعَلَّمَ القُرآنَ و عَلَّمَهُ.2
در کتاب کافی با إسناد خود نقل میکند از فضیل بن یسار از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام، قال:
ما یَمنَعُ التّاجِرَ مِنکُمُ المَشغُولَ فی سُوقِهِ إذا رَجَعَ إلَی مَنزِلِهِ، أن لا یَنامَ حَتَّی یَقرَأ سُورَةً مِنَ القُرآنِ فَتُکتَبَ لَهُ مَکانَ کُلِّ آیَةٍ یَقرَؤُها عَشرُ حَسَناتٍ، و یُمحَی عَنهُ عَشرُ سَیِّئاتٍ؟!3
و در کافی نقل میکند از عبدالله بن فضل نوفلی رَفَعه، قال:
ما قَرَأتُ الحَمدَ عَلَی وَجَعٍ سَبعیِنَ مَرَّةً إلاَّ سَکَنَ.1
و از معاویة بن عمّار عن أبیعبدالله علیه السّلام، قال:
لَو قَرَأتَ الحَمدَ عَلَی مَیِّتٍ سَبعِینَ مَرَّةً ثُمَّ رُدَّتْ فیهِ الرُّوحُ، ما کانَ ذَلِکَ عَجَبًا.2
فضیلت قرائت مسبّحات قبل از خواب
و از جابر، قال:
سَمِعتُ أبا جَعفَرَ عَلَیهِ السّلامُ یَقولُ: مَن قَرَأ المُسَبِّحاتِ کُلَّها قَبلَ أن یَنامَ، لَم یَمُتْ حَتَّی یُدرِکَ القَآئِمَ، و إن ماتَ کانَ فی جَوارِ مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ.3
قرآن روح را لطیف و حال را خوش و همّ و غمّ را از انسان میزداید و در مکان امن و افق امان انسان را میبرد.
در کتاب کافی با إسناد خود از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت میکند، قال:
قُلتُ: إنَّ قَومًا إذا ذَکَرُوا شَیئًا مِنَ القُرآنِ أو حُدِّثُوا بِهِ، صَعِقَ أحَدُهُم حَتَّی یُرَی أنَّ أحَدَهُم لَو قُطِّعَتْ یَداهُ أو رِجلاَهُ لَم یَشعُر بِذَلِکَ؛ فَقالَ: سُبحانَ اللهِ! ذاکَ مِنَ الشَّیطانِ، ما بِهَذا نُعِتُوا! إنَّما هُوَ اللِینُ والرِّقَّةُ و الدَّمعَةُ و الوَجَلُ.4
یعنی صفات قاریان قرآن را خدا در قرآن به صعقة توصیف ننموده است، و اگر چنین حالی بر آنها رخ دهد ناشی از قصور ظرفیّت و عدم تحمّل آنهاست. خدا در قرآن آنها را به اشک چشم و خشیت الهی و رقّت و نرمی دل توصیف نموده است؛ آنجا که میفرماید: ﴿وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡيُنَهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّ﴾،5 و در سورۀ حجّ (٢٢) آیۀ ٣٤ میفرماید: ﴿وَبَشِّرِ ٱلۡمُخۡبِتِينَ * ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ﴾،6 و در (سورۀ (٣٩) زمر آیۀ٢٣ میفرماید: ﴿ٱللَهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِيثِ كِتَٰبٗا مُّتَشَٰبِهٗا مَّثَانِيَ تَقۡشَعِرُّ مِنۡهُ جُلُودُ ٱلَّذِينَ يَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمۡ وَقُلُوبُهُمۡ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَهِ﴾.7
حالات و صفات متّقین در قرائت قرآن
حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در نهج البلاغة از زمرۀ صفات متّقین میفرماید:
أمّا اللَیلُ فَصَآفُّونَ أقدامَهُم تالِینَ لأجزَآءِ القُرآنِ یُرَتِّلُونَهُ تَرتِیلاً، یُحَزِّنُونَ بِهِ أنفُسَهُم و یَستَثِیرُونَ بِهِ دَوَآءَ دَآئِهِم، فَإذا مَرُّوا بِآیَةٍ فیها تَشوِیقٌ، رَکَنُوا إلَیها طَمَعًا، و تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُم إلَیها شَوقًا، و ظَنُّوا أنَّها نُصبُ أعیُنِهِم، و إذا مَرُّوا بِایَةٍ فیها تَخوِیفٌ أصغَوا إلَیها مَسامِعَ قُلُوبِهِم، و ظَنُّوا أنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ و شَهِیقَها فی اُصُولِ آذانِهِم!1
و یقین آنها به سرحدّی میرسد که:
فَهُم وَ الجَنَّةُ کَمَن قَد رَآهَا فَهُم فِیها مُنَعَّمُونَ، و هُم و النّارُ کَمَن قَد رَآهَا فَهُم فِیها مُعَذَّبونَ.2
حالات یکی از صحابی پیامبر خدا صلوات الله و سلامه علیه در قرائت قرآن
در کتاب کافی عن اسحاق بن عمّار قال: سمعت أباعبدالله علیه السّلام یقول:
إنَّ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم صَلَّی بِالنّاسِ [الصُّبحَ] فَنَظَرَ إلَی شابٍّ فی المَسجِدِ و هُوَ یَخفِقُ و یَهوِی بِرَأسِهِ مُصفَرّاً لَونُهُ قَد نَحِفَ جِسمُهُ و غارَت عَیناهُ فی رَأسِهِ؛ فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله: کَیفَ أصبَحتَ یا فُلانُ؟ قالَ: أصبَحتُ یا رَسُولَ اللهِ مُوقِناً! فَعَجِبَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله مِن قَولِهِ و قالَ له: إنَّ لِکُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَةً، فَما حَقِیقَةُ یَقِینِکَ؟ فَقالَ: إنَّ یَقِینِی یا رَسُولَ اللهِ هُوَ الَّذی أحزَنَنِی و أسهَرَ لَیلِی و أظمَأ هَواجِرِی فَعَزَفَتْ1 نَفسِی عَنِ الدُّنیا و ما فیها؛ حَتَّی کَأنِّی أنظُرُ إلَی عَرشِ رَبِّی و قَد نُصِبَ لِلحِسابِ و حُشِرَ الخَلائِقُ لِذَلِکَ و أنا فیهِم، و کَأنِّی أنظُرُ إلَی أهلِ الجَنَّةِ یَتَنَعَّمُونَ فی الجَنَّةِ و یَتَعارَفُونَ و عَلَی الأرائِکِ مُتَّکِئُونَ، و کَأنِّی أنظُرُ إلَی أهلِ النّارِ و هُم فیها مُعَذَّبُونَ مُصطَرِخُونَ، و کَأنِّی الآنَ أسمَعُ زَفِیرَ النّارِ یَدُورُ فی مَسامِعِی. فَقالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله [لأصحابِهِ]: هَذا عَبدٌ نَوَّرَ اللهُ قَلبَهُ بِالإیمانِ. ثُمَّ قالَ لَهُ: الزَم ما أنتَ عَلَیهِ! فَقالَ الشّابُّ: ادعُ اللهَ لِی یا رَسُولَ اللهِ أن اُرزَقَ الشَّهادَةَ مَعَکَ! فَدَعا لَهُ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله، فَلَم یَلبَثْ أن خَرَجَ فی بَعضِ غَزَواتِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَاستُشهِدَ بَعدَ تِسعَةِ نَفَرٍ و کانَ هُوَ العاشِرَ.2
و در بعضی از روایات این جوان را زید میدانند؛ و ملاّ محمّد بلخی در کتاب3 خود فرماید:
گفت پیغمبر صباحی زید را | *** | کیف أصبحت ای رفیق با صفا |
گفت عبداً مومناً باز اوش گفت | *** | کو نشان از باغ و ایمان گر شکفت |
تا آنجا که میرسد و میگوید:
جمله را چون روز رستاخیز من | *** | فاش میبینم عیان از مرد و زن |
هین بگویم یا فروبندم نفس | *** | لب گزیدش مصطفی یعنی که بس |
آری اینها مردمانی بودند که با خدا تکلّم میکردند! آیات قرآن چون کلام خداست در روح آنها مینشست و آنها با خود گفتگو داشتند و از باطن و ضمیر، هزاران راز و نیاز و مناجات.
در کافی روایت است از حفص از حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام إلی أن قال حفص:
فَإذا قَرَأ علیه السّلام فَکَأنَّهُ یُخاطِبُ إنسانًا.1
روایت امام صادق علیه السّلام در نحوۀ قرائت قرآن
و در کتاب محجّة البیضاء روایت کرده است از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام که:
إذا مَرَّ ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ﴾، ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ قالَ: لَبَّیک رَبَّنا! و إذا خَتَمَ سُورَةَ الشَّمسِ قالَ: صَدَقَ اللهُ و صَدَقَ رَسولُه! و إذا قَرَءَ ﴿ءَآللَّهُ خَيۡرٌ أَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾2 قالَ: اللهُ خَیرٌ، اللهُ أکبَرُ! و إذا قَرَءَ ﴿ثُمَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ﴾3 قالَ: کَذِبَ العادِلونَ بِاللهِ و إذا قَرَءَ ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي لَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ﴾ الآیة،4 کَبَّرَ ثَلاثًا؛ و إذا فَرَغَ مِنَ الإخلاصِ قالَ: کَذلِکَ اللهُ رَبِّی!
و رَوَی عِندَ قَولِهِ تَعالَی ﴿فَمَن يَأۡتِيكُم بِمَآءٖ مَّعِينِۢ﴾5: اللهُ رَبَّنا! و عِندَ قَولِهِ ﴿أَلَيۡسَ ذَٰلِكَ بِقَٰدِرٍ عَلَىٰٓ أَن يُحۡـِۧيَ ٱلۡمَوۡتَىٰ﴾:6 سُبحانَکَ بَلَی! و عِندَ قَولِهِ ﴿ءَأَنتُمۡ تَخۡلُقُونَهُۥٓ أَمۡ
نَحۡنُ ٱلۡخَٰلِقُونَ﴾1: بَل أنتَ اللهُ الخالِقُ! و عِندَ ﴿أَمۡ نَحۡنُ ٱلزَّ ٰرِعُونَ﴾2: بَل أنتَ اللهُ الزّارِعُ! و عِندَ ﴿أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡمُنشُِٔونَ﴾3: بَل أنتَ اللهُ المُنشِئ! و عِندَ قَولِهِ عَزّوَجَلَّ ﴿فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾: لا بِشَیءٍ مِن آلائِکَ رَبِّ اُکَذِّبُ! إلی غَیرِ ذَلِکَ.4
قالَ المُحقِّقُ الفِیضُ (ره): و الظّاهِرُ انسِحابُهُ إلی کُلِّ ما یُناسِبُ.5
این قسم خواندن قرآن بسیار لذّت بخش است؛ یعنی حقیقتاً تمام حجابها و پردههای بین مخلوق و خالق را برداشته، و مناجات بالمعنی الحقیقی صورت میگیرد. مانند پیرمرد روشن ضمیر حبیب بن مظاهر أسدی که حلیف قرآن بود و چنان نور قرآن در روح او وارد شده بود که از غیب خبر میداد.
مرحوم محدّث قمّی در سفینة البحار فرماید:
وَ یَظهَرُ مِنَ الرِّوایاتِ أنَّهُ کانَ مِن خآصَّتِهِ [أمیرِالمُؤمِنینَ] عَلَیهِ السَّلامُ و حَمَلَةِ عِلمِهِ.1
ملاقات میثم تمّار با حبیب بن مظاهر و رُشید هَجَری
و روی الشیخ الکشّی عن فضیل بن زبیر، قال:
مَرَّ مِیثَمٌ التَّمّارُ عَلَی فَرَسٍ لَهُ فَاستَقبَلَه حَبِیبَ بنَ مُظاهِرٍ الأسَدِیَّ عِندَ مَجلِسِ بَنِی أسَدٍ، فَتَحَدَّثا حَتَّی اختَلَفَت أعناقُ فَرَسَیهِما؛ ثُمَّ قالَ حَبِیب:ٌ فَکَأنّی بِشَیخٍ أصلَعَ ضَخمِ البَطنِ یَبیعُ البِطّیخَ عِندَ دارِ الرِّزقِ، قَد صُلِبَ فی حُبِّ أهلِ بَیتِ نَبیِّهِ، و یُبقَرُ بَطنُهُ عَلَی الخَشَبَةِ. فَقالَ مِیثَمُ: و إنّی لأعرِفُ رَجُلاً أحمَرَ، لَهُ ضَفیرَتانِ، یَخرُجُ لِنُصرَةِ ابنِ بنت نبیّه فیقتل و یُجال برأسه فی الکوفة بِنتِ نَبیِّهِ فَیُقتَلُ و یُجالُ بِرَأسِهِ فی الکوفَةِ؛ ثُمَّ افتَرَقا. فَقالَ أهلُ المَجلِسِ: ما رَأیْنا أحَدًا أکذَبُ مِن هَذَینِ! قالَ: فَلَم یَفتَرِق أهلُ المَجلِسِ حَتَّی أقبَلَ رُشَیدُ الهَجَری فَطَلَبَهُما، فَسَألَ أهلَ المَجلِسَ عَنهُما. فَقالوا: افتَرَقا، و سَمِعناهُما یَقولانِ کذا و کذا. فَقال رُشَیدُ: رَحِمَ اللهُ مَیثَمًا! أنسَی: و یُزادُ فی عَطآءِ الَّذی یَجیءُ بِالرَّأسِ مِأةُ دِرهَمٍ؛ ثُمَّ أدبَرَ. فَقال القَومُ: هَذا واللهِ أکذَبُهُم! فَقال القَومُ: و اللهِ ما ذَهَبَتِ الأیّامُ و اللَیالی حَتَّی رَأینا
مَیثَمًا مَصلوبًا عَلَی بابِ دارِ عَمرِو بنِ حُرَیثٍ، و جیءَ برَأسِ حَبیبِ بنِ مَظاهِرٍ و قَد قُتِلَ مَعَ الحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ؛ و رَأینا کُلَّ ما قالوا!1
حبیب بن مظاهر از جمله هفتاد نفری بود که در رکاب حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام شهید شد.
و عن الشیخ أبوعمرو الکشّی (ره):
وَ کانَ حَبیبٌ (ره) مِنَ السَّبعینَ الرِّجالِ الَّذینَ نَصَروا الحُسَینَ عَلَیهِ السَّلامُ و لَقَوا جِبالَ الحَدِید و استَقبَلوا الرِّماحَ بِصُدورِهِم و السُّیوفَ بِوُجوهِهِم، و هُم یُعرَضُ عَلَیهِمُ الأمانُ و الأموالُ فَیَأبَونَ، و یَقولونَ: لا عُذرَ لَنا عِندَ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ إن قُتِلَ الحُسَینُ عَلَیهِ السَّلامُ و مِنّا عَینٌ تَطرَفُ!1 حَتَّی قُتِلوا حَولَهُ؛ انتهی.2
حبیب بن مظاهر روز عاشورا برخاست و میخندید؛ فقال له یزید بن حصان الهمدانی و کان یقال له سیّد القرّاء:
یا أخی! لَیسَ هَذِهِ ساعَةَ ضِحکٍ! قال: فَأیُّ مَوضِعٍ أحَقُّ مِن هَذا بِالسُّرورِ؟! و اللهِ ما هُوَ إلاّ أن تَمیلَ عَلَینا هَذِهِ الطُّغاةُ بِسُیوفِهِم فَنُعانِقَ الحورَ العینَ!3
و روایت کرده أبومخنف، قال:
لَمّا قُتِلَ حَبِیبُ بنُ مَظاهِرٍ، هَدَّ ذَلِکَ حُسَینًا و قالَ عِندَ ذَلِکَ: أحتَسِبُ1 نَفسِی و حُماةَ أصحابِی!2
و در بعضی از مقاتل است که فرمود: للّه درّک یا حبیب! تو همان مردی بودی که در هر شب یک ختم قرآن مینمودی.3
سلسله مباحث أنوار الملکوت: نور ملکوت دعا
مجلس اوّل: تفسیر آیه ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَليَستَجِيبُواْ لِي وَليُؤمِنُواْ بِي لَعَلَّهُم يَرشُدُونَ﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ﴾.1
«و زمانی که بندگان من از من سؤال کنند پس من به آنها نزدیکم، اجابت میکنم دعای دعا کننده را در زمانی که مرا بخواند و دعا کند؛ بنابراین باید آنها اجابت کنند مرا در طاعات و ایمان و در دعوت به دعا، که اجابت آنها نفس دعا کردن آنهاست، و باید به من ایمان آورند که امید است در این صورت در راه رشد و صلاح به مقصد برسند.»
رُوِیَ عَن الحَسَنِ: أنّ سائلاً سَئَلَ النَّبِیَّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ: أ قَریبٌ رَبُّنا فَنُناجیهِ أمْ بَعیدٌ فَنُنادیهِ؟ فَنُزِلَتْ الآیَةُ.2
تفسیر آیۀ شریفه: ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ مَا کُنْتُمْ﴾
چون نجوی در پنهان سخن گفتن است، و ندا آشکارا و از دور تکلّم کردن.
خداوند قرب و بُعد مکانی ندارد، چون مکان ندارد، جمیع مکانها نسبت به او علی السویّه است و او محیط بر جمیع. هیچ مکانی از او خالی نیست، بلکه احاطۀ او احاطۀ معیّت است؛ چنانچه فرماید: ﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ وَٱللَهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ﴾.1 و این معیّت عبارت از اتصال و اقتران دو موجود نیست، بلکه عبارتست از احاطۀ ذاتی و صفاتی بر موجودات، بطوریکه همه قائم به او، و ذات و صفات او بر هر موجودی محیط بوده، و موجودات در مقابل او فانی و به وجود او باقی و ثابتند.
و در سورۀ مجادله فرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَهَ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ مَا يَكُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡ وَلَا خَمۡسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمۡ وَلَآ أَدۡنَىٰ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمۡ أَيۡنَ مَا كَانُواْ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ إِنَّ ٱللَهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ﴾.2 هیچ سه نفری با یکدیگر راز نگویند مگر آنکه خدا چهارمین آنهاست، و
هیچ پنج نفری با هم راز نگویند مگر آنکه خدا ششمین آنهاست، و نه کمتر از این مقدار و نه بیش از این مقدار؛ با یکدیگر سخن پنهانی نگویند مگر آنکه خدا با آنهاست هر جا بوده باشند.
معلوم است که مراد از چهارمین آنها یا ششمین آنها موجودی در ردیف و عرض آنها نیست؛ چون خدا جسم نیست بلکه معیّت واقعیّه و احاطۀ ذاتیّه و صفاتیّه بر ماهیّات و قوالب ممکناتست، بطوری که این معیّت ابداً موجب تعدّد نمیگردد؛ بلکه در عین اینکه این سه نفر یا پنج نفر نجوی دارند بدون آنکه عدد آنها زیاد شود، خداوند مجرّد و بیصورت و بیکیف و بدون مکان و بسیط علی الاطلاق با حقیقت آنها معیّت دارد، بطوری که اینها مظاهر آن وجود مبارک در ذات و صفات و افعال خود بوده، و آن وجود مقدّس در این مظاهر ظاهر و در این مرایا مَرئِی و در این تجلّیات هویدا و خود آشکارا است.
بنابراین خدا نزدیک است به هر موجودی: ﴿فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾؛ بلکه چون خلقت جز ظهور او چیزی نیست، و بنابراین تمام موجودات بدو ظاهر و بدو قائمند، علیهذا خدای متعال از هر موجودی به خود آن موجود از آن موجود نزدیکتر است: ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ﴾.1 و در سورۀ واقعه فرماید: ﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنكُمۡ وَلَٰكِن لَّا تُبۡصِرُونَ﴾.2 «ما از شما به او نزدیکتریم ولکن شما نمیبینید.»
حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام در دعای عرفه میفرمایند:
کَیفَ یُستَدَلُّ عَلَیکَ بِما هُوَ فی وُجودِهِ مُفتَقِرٌ إلَیکَ! أ یَکونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهورِ ما لَیسَ لَکَ حَتَّی یَکونَ هُوَ المُظهِرَ لَکَ! مَتَی غِبتَ حَتَّی تَحتاجَ إلَی دَلیلٍ یَدُلُّ عَلَیکَ! و مَتَی بَعُدتَ حَتَّی تَکونَ الآثارُ هیَ الَّتی توصِلُ إلَیکَ! عَمِیَتْ عَینٌ لاَ تَراکَ عَلَیها رَقیبًا! و خَسِرَتْ صَفقَةُ عَبدٍ لَم تَجعَلْ لَهُ مِن حُبِّکَ نَصیبًا!1
نزدیکی إحاطی خدا به همۀ موجودات
روی این مقدّمهای که ذکر شد، معلوم میشود دوری بندگان از خدا محجوبیّت آنهاست؛ و الاّ چون خدا نزدیک است بندگان نیز به خدا نزدیکند. نزدیکی خدا نزدیکی إحاطی است، و نزدیکی بندگان و سایر موجودات نزدیکی مُحاطی؛ او قاهر و اینها مقهور و او خالق و اینها مخلوق و او عالم و اینها معلوم، و البتّه ملازمۀ حتمیّه بین قرب محیطی او و قرب محاطی اینها است. بندگان که خدا را نمیبینند و درک نمیکنند به علّت پردههای گناه و آمال درازی است که بر قلب آنها افتاده و آنها را دور داشته است.
حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام میفرماید:
إلَهی ما أقرَبَکَ مِنّی، و ما أبعَدَنی عَنکَ! و ما أ رأفَکَ بی! فَما الَّذی یَحجُبُنی عَنکَ!2
محجوبیّت از ناحیۀ بنده است نه از ناحیۀ خدا
و این معنی واضحست که ممکن است موجودی حقّاً به انسان نزدیک باشد، ولی چون انسان ادراک به او ندارد گوئی دور است از او؛ مانند آنکه کسی محبوبی داشته باشد و آن محبوب در نزد او نشسته باشد ولی به علّت نابینائی چشم نتواند او را ببیند و بواسطۀ کری گوش نتواند سخن او را بشنود. بنابراین چون خدا نزدیک است و محجوبیّت از ناحیۀ بنده است نه از ناحیۀ خدا، بلکه او را حجابی نیست و بر هر موجود بصیر و خبیر است، لذا دعای دعا کننده را میشنود و او را پاسخ میگوید. بندگان باید همه بسوی او روند و از او تقاضا کنند، چون استجابت و اجابت به معنی واحد است. ﴿فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي﴾ یعنی سؤال مرا به امر به طاعات و نهی از منکرات، و سؤال مرا به امر به دعا اجابت کنند، و بنابراین اجابت آن، که عبارت است از نفس دعا بجای آورند، و بدانند و ایمان آورند که خدا برآورندۀ حاجاتست و یار و معین و شفیع در جمیع امور. در کافی از ابن قدّاح از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت میکند که، قال:
قالَ أمیرُالمُؤمِنینَ علیه السّلام: أحَبُّ الأعمالِ إلَی اللهِ عَزّوجَلَّ فی الأرضِ الدُّعاءُ، و أفضَلُ العِبادَةِ العَفافُ. قالَ: و کانَ أمیرُالمُؤمِنینَ علیه السّلام رَجُلاً دَعّاءً.1
دعا روح عبادت، و عبادت روح دین است
دعا روح عبادت، و عبادت روح دین است؛ و بنابراین دعا روح دین است. بواسطۀ دعا بنده به حضرت قاضی الحاجات متّصل شده، و جریان امور خود را از منبع فیض و سرچشمۀ جود طلب میکند؛ و بزرگترین وسیلهایست که برای نیل به مقصود مفید است. چون تمام امور مبتنی بر یک سلسله اسبابیست که منتهی به ذات مقدّس ربوبی میگردد، و دعا درخواست از آن ذات مقدّس است و کلید گشایش تمام قفلها.
در کافی با إسناد خود از سکونی از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام حدیث میکند که، قال:
روایاتی در فضیلت دعا
قالَ النَّبیُّ [رَسولُ اللهِ] صلی الله علیه و آله: الدُّعاءُ سِلاحُ المُؤمِنِ و عَمودُ الدِّینِ و نورُ السَّماواتِ و الأرضِ.1
و با همین إسناد حدیث میکند که، قال:
قالَ أمیرُالمُؤمِنینَ علیه السّلام: الدُّعاءُ مَفاتِیحُ النَّجاحِ و مَقالِیدُ الفَلاحِ، و خَیرُ الدُّعاءِ ما صَدَرَ عَن صَدرٍ نَقِیٍّ و قَلبٍ تَقِیٍّ، و فی المُناجاةِ سَبَبُ النَّجاةِ و بِالإخلاصِ یَکونُ الخَلاصُ، فَإذا اشتَدَّ الفَزَعُ فَإلَی اللهِ المَفزَعُ.2
و از ابن قدّاح از حضرت صادق از حضرت أمیرالمؤمنین علیهما السّلام
نقل میکند که، قال:
قالَ أمیرُالمُؤمِنینَ علیه السّلام: الدُّعاءُ تُرسُ المُؤمِنِ، و مَتَی تُکثِرْ قَرعَ البابِ یُفتَحْ لَکَ.1
و در همین کتاب از حضرت صادق نقل میکند که، قال:
قالَ رَسولُ اللهِ [النَّبِیُّ] صلی الله علیه و آله: أ لا أدُلُّکُم عَلَی سِلاحٍ یُنجِیکُم مِن أعدائِکُم و یُدِرُّ أرزاقَکُم؟ قالوا: بَلَی! قالَ: تَدعُونَ رَبَّکُم بِاللَّیلِ و النَّهارِ، فَإنَّ سِلاحَ المُؤمِنِ الدُّعاءُ.2
و در کافی از حضرت رضا علیه السّلام با إسناد خود حدیث میکند که:
أنَّهُ علیه السّلام کانَ یَقولُ لأصحابِهِ: عَلَیکُم بِسِلاحِ الأنبِیاءِ! فَقِیلَ: و ما سِلاحُ الأنبِیاءِ؟ قالَ: الدُّعاءُ!3
و نیز با إسناد خود نقل میکند از أبوسعید بجلی، قال:
قالَ أبُو عَبدِ اللهِ علیه السّلام: إنَّ الدُّعاءَ أنفَذُ مِنَ السِّنانِ.4
در مجمع البیان روی عن أبی سعید الخدری، قال: قال النبیّ صلّی الله علیه و آله و سلم:
ما مِن مُسلِمٍ دَعا اللهَ سُبحانَهُ بِدَعوَةٍ لَیسَ فیها قَطِیعَةُ رَحِمٍ و لا إثمٌ إلاّ أعطاهُ اللهُ
بِها إحدَی خِصالٍ ثَلاثٍ: إمّا أن یُعَجِّلَ دَعوَتَهُ، و إمّا أن یَؤَخِّرَ لَهُ فی الاخرة، و إمّا أن یَدفَعَ عَنهُ مِنَ السُّوءِ مِثلِه. قالُوا: یا رَسُولَ اللهِ! إذَن نُکثِرَ. قالَ: اللهُ أکثَرَ. و فی رِوایَةِ أنَسِ بنِ مالِکٍ: اللهُ أکثَرَ و أطیَبَ، ثلاثُ مَرّاتٍ.1
بالأخصّ اگر برادران دینی را در دعای خود شریک قرار دهد و برای آنها دعا کند بسیار مؤثّر است.
روی الکلینی عن علی بن ابراهیم عن أبیه، قال:
رَأیتُ عَبدَ اللهِ بنَ جُندَبٍ بِالمَوقِفِ فَلَم أرَ مَوقِفًا کانَ أحسَنَ مِن مَوقِفِهِ، ما زالَ مادًّا یَدَیهِ إلَی السَّماءِ و دُمُوعُهُ تَسِیلُ عَلَی خَدَّیهِ حَتَّی تَبلُغَ الأرضَ. فَلَمّا انصَرَفَ النّاسُ قُلتُ: یا أبا مُحَمَّدٍ! ما رَأیتُ مَوقِفًا [قَطُّ] أحسَنَ مِن مَوقِفِکَ؟! قالَ: و اللهِ ما دَعَوتُ إلاّ لإخوانِی! و ذَلِکَ لأنَّ أبا الحَسَنِ مُوسَی [بنَ جَعفَرٍ] علیه السّلام أخبَرَنِی: أنَّهُ مَن دَعا لأخِیهِ بِظَهرِ الغَیبِ نُودِیَ مِنَ العَرشِ: و لَکَ مِائَةُ الفِ ضِعفِ مِثلِهِ! وکَرِهتُ أن أدَعَ مِائَةَ الفِ ضِعفٍ [مَضمُونَةً] لِواحِدةٍ لا أدرِی یُستَجابُ أم لا.2
و [عَن إبراهِیمَ بنِ أبِی البِلادِ أو] عَبدِ اللهِ بنِ جُندَبٍ قالَ: کُنتُ فی المَوقِفِ، فَلَمّا أفَضتُ أتَیتُ [لَقِیتُ] إبراهِیمَ بنَ شُعَیبٍ فَسَلَّمتُ عَلَیهِ، و کانَ مُصابًا بِإحدَی عَینَیهِ و إذا عَینُهُ الصَّحِیحَةُ حَمراءُ کَأنَّها عَلَقَةُ دَمٍ؛ فَقُلتُ لَهُ: قَد اُصِبتَ بِإحدَی عَینَیکَ و أنا و اللهِ مُشفِقٌ عَلَی الاُخرَی، فَلَو قَصَرتَ مِنَ البُکاءِ قَلِیلاً! قالَ: لا واللهِ یا أبا مُحَمَّدٍ! ما دَعَوتُ لِنَفسِیَ الیَومَ دَعوَةً. قُلتُ: فَلِمَن دَعَوتَ؟ قالَ: دَعَوتُ لإخوانِی؛ لأنِّی سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام یَقولُ: مَن دَعا لأخِیهِ بِظَهرِ الغَیبِ وَکَّلَ اللهُ بِهِ مَلَکًا یَقولُ: و لَکَ مِثلاهُ! فَأرَدتُ أن أکُونَ أنا أدعُو لإخوانِی و المَلَکُ یَدعُو لی، لأنِّی فی شَکٍّ مِن دُعائِی لِنَفسِی و لَستُ فی شَکٍّ مِن دُعاءِ المَلَکِ [لی].1
فرازهائی از دعای عرفه امام حسین علیه السّلام
بشر و بشیر پسران غالب اسدی روایت کردهاند که: در عصر روز عرفه در عرفات خدمت حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام بودیم؛ آن حضرت از خیمۀ خود بیرون آمدند با کمال تذلّل و خشوع با جمعی از اهل بیت خود و فرزندان و شیعیان، و در جانب چپ کوه ایستادند و روی مبارک را به جانب کعبه نموده و دستها را روبروی خود بلند کردند مانند مسکینی که غذا طلب کند، و شروع کردند به دعا:
الحَمدُ لِلَّهِ الَّذِی لَیسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ و لا لِعَطائِهِ مانِعٌ و لا کَصُنعِهِ صُنعُ صانِعٍ، و هُوَ الجَوادُ الواسِعُ، فَطَرَ أجناسَ البَدائِعِ... .1
و دعای مفصّل که دارای مضامین عجیب و بسیار عالی و ارزندهایست خواندند، و مکرّر میگفتند: یا ربِّ! و کسانی که با آن حضرت بودند تمام گوش داده و اکتفا به آمین گفتن کرده بودند؛ پس صداهایشان به گریه بلند شد. آنگاه حضرت ادامه دادند به دعای خود بدین فقرات عالی:
إلَهِی أنا الفَقِیرُ فی غِنایَ، فَکَیفَ لا أکُونُ فَقِیرًا فی فَقرِی! إلَهی أنا الجاهِلُ فی عِلمی، فَکَیفَ لاَ أکونُ جَهولاً فی جَهلی! إلَهی إنَّ اختِلاَفَ تَدبیرِکَ و سُرعَةَ طَواءِ مَقادیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ العارِفینَ بِکَ عَنِ السُّکونِ إلَی عَطآءٍ و الیَأسِ مِنکَ فی بَلإءٍ!2
تا آخر دعا که حقیقتاً گنجینهایست از نفایس اسرار و از حقائق علوم و معارف آل محمّد صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین؛ و صداهای آن حضرت و پیروان به گریه بلند بود تا آفتاب غروب نمود و بار کردند و به جانب مشعر الحرام روان شدند.
و أمیرالمؤمنین علیه السّلام بسیار دعا میکردند، و شبها در خلوات حالات عجیبی داشتند. مرحوم مجلسی در بحار الأنوار روایت میکند از مزار کبیر سیّد فخّار او از بَعضِ مَن عاصَرَهُ مسندًا عَن عَلِیِّ بنِ مِیثَمٍ عَن مِیثَمٍ رَضِیَ اللهُ عَنهُ، قالَ:
أسهَرَ [أصحَرَ] بِی مَولایَ أمِیرُالمُؤمِنِینَ [علیه السّلام] فی لَیلَةً مِنَ اللَّیالِی قَد
خَرَجَ مِنَ الکُوفَةِ و انتَهَی إلَی مَسجِدِ جُعفِیٍّ، تَوَجَّهَ إلَی القِبلَةِ و صَلَّی أربَعَ رَکَعاتٍ، فَلَمّا سَلَّمَ و سَبَّحَ بَسَطَ کَفَّیهِ و قالَ:
إلَهِی کَیفَ أدعُوکَ و قَد عَصَیتُکَ، و کَیفَ لا أدعوکَ و قَد عَرَفتُکَ! إلَی آخِرِ الدُّعاءِ.
ثُمَّ قامَ و خَرَجَ فَاتَّبَعتُهُ حَتَّی خَرَجَ إلَی الصَّحراءِ و خَطَّ لی خَطَّةً و قالَ: إیّاکَ أن تُجاوِزَ هَذِهِ الخَطَّةَ! و مَضَی عَنِّی، و کانَتْ لَیلَةً مُدلَهِمَّةً. فَقُلتُ: یا نَفسِی أسلَمتَ مَولاکَ و لَهُ أعداءٌ کَثِیرَةٌ! أیُّ عُذرٍ یَکُونُ لَکَ عِندَ اللهِ و عِندَ رَسُولِهِ؟ و اللهِ لأقفُوَنَّ أثَرَهُ و لأعلَمَنَّ خَبَرَهُ و أن کُنتُ قَد خالَفتُ أمرَهُ! و جَعَلتُ أتَّبِعُ أثَرَهُ فَوَجَدتُهُ [علیه السّلام] مُطلِعًا فی البِئرِ إلَی نِصفِهِ یُخاطِبُ البِئرَ و البِئرُ تُخاطِبُهُ؛ فَحَسَّ بِی وَ التَفَتَ علیه السّلام و قالَ: مَن؟ قُلتُ: مِیثَمٌ! قالَ: یا مِیثَمُ! أ لَم آمُرکَ أن لا تُجاوِزَ الخَطَّةَ؟ قُلتُ: یا مَولایَ خَشِیتُ عَلَیکَ مِنَ الأعداءِ فَلَم یَصبِرْ لِذَلِکَ قَلبِی! فَقالَ: أ سَمِعتَ مِمّا قُلتُ شَیئًا؟ قُلتُ: لا یا مَولایَ! فَقالَ: یا مِیثَمُ!
وَ فی الصَّدرِ لُباناتٌ | *** | إذا ضاقَ لَها صَدرِی |
نَکَتُّ الأرضَ بِالکَفِّ | *** | وَ أبدَیتُ لَها سِرِّی |
فَمَهما تُنبِتُ الأرضُ | *** | فَذاکَ النَّبتُ مِن بَذرِی |
قالَ المَجلِسِیُ: و لَها تَتِمَّةٌ أذکُرُها فی کِتابِ المَزارِ.1
...1
میثم مقامی بسیار عالی داشته است. از أمیرالمؤمنین علیه السّلام تفسیر و غرائب و اسرار و حکم آموخته، قلب نورانی و دلی دارای یقین داشته است. در جلالت او همین قدر بس که ابن عبّاس با آنکه سالیان دراز جزو تلامذۀ أمیرالمؤمنین بوده است، و پسر عمّ آن حضرت بوده، و در تفسیرْ استاد و خود را از راسخین در علم قلمداد مینموده است، و محمّد بن حنفیّه او را ربّانی امّت خوانده است، وقتی که میثم به او گفت: ای ابن عبّاس بنویس از حقائق قرآن که از أمیرالمؤمنین آموختهام تا بر تو إملاء کنم! ابن عبّاس إبا نکرد و قلم و کاغذ طلبید؛ میثم میگفت و او مینوشت. و عجیب آنست که أمیرالمؤمنین او را از ملائکه و انبیاء برتر شمرده و جزو اشخاصی که دارای علمی بودهاند که لاَ یَحتَمِلُهُ إلاّ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أو نَبِیٌّ مَرسَلٌ أو عَبدٌ مُؤمِنٌ امتَحَنَ اللهُ قَلبَهُ لِلإیمانِ2 آورده است.
حدیث شریف: إنَّ حَدیثَ أهلِ البَیتِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ
مرحوم علاّمۀ مجلسی در سه جای از بحارالأنوار روایت کرده است:
قالَ مِیثَمٍ التَّمّارِ: بَینَما أنا فی السُّوقِ إذ أتانِی أصبَغُ بنُ نُباتَةَ، قالَ: وَیحَکَ یا مِیثَمُ! لَقَد سَمِعتُ مِن أمِیرِالمُؤمِنِینَ علیه السّلام حَدِیثًا صَعبًا شَدِیدًا. قُلتُ: و ما هُوَ؟ قالَ: سَمِعتُهُ یَقولُ: إنَّ حَدِیثَ أهلِ البَیتِ صَعبٌ مُستَصعَبٌ لا یَحتَمِلُهُ إلاّ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أو نَبِیٌّ مُرسَلٌ أو عَبدٌ مُؤمِنٌ امتَحَنَ اللهُ قَلبَهُ لِلإیمانِ. فَقُمتُ مِن فَورَتِی
فَأتَیتُ عَلِیًّا علیه السّلام فَقُلتُ: یا أمیرَالمُؤمِنینَ! حَدِیثٌ أخبَرَنِی بِهِ أصبَغُ عَنکَ قَد ضِقتُ بِهِ ذَرعًا. فَقالَ علیه السّلام: ما هُوَ؟ فَأخبَرتُهُ بِهِ؛ فَتَبَسَّمَ، ثُمَّ قالَ: اجلِسْ یا مِیثَمُ! أوَ کُلُّ عِلمٍ یَحتَمِلُهُ عالِمٌ؟ إنَّ اللهَ تبارک و تَعالَی قالَ لِلمَلائِکَةِ: ﴿إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾. فَهَل رَأیتَ المَلائِکَةَ احتَمَلُوا العِلمَ؟
قالَ: قُلتُ: و إنَّ هَذا أعظَمُ مِن ذَلِکَ! قالَ: و الاُخرَی: إنَّ مُوسَی بنَ عِمرانَ أنزَلَ اللهُ عَلَیهِ التَّوراةَ فَظَنَّ أن لا أحَدَ أعلَمُ مِنهُ؛ فَأخبَرَهُ أنَّ فی خَلقِهِ أعلَمَ مِنهُ، و ذَلِکَ إذ خافَ عَلَی نَبِیِّهِ العُجبَ. قالَ: فَدَعا رَبَّهُ أن یُرشِدَهُ إلَی العالِمِ. قالَ: فَجَمَعَ اللهُ بَینَهُ و بَینَ الخَضِرِ علیهما السلام فَخَرَقَ السَّفِینَةَ فَلَم یَحتَمِلْ ذَلِکَ مُوسَی، و قَتَلَ الغُلامَ فَلَم یَحتَمِلهُ، و أقامَ الجِدارَ فَلَم یَحتَمِلهُ.
و أمّا النَّبِیُّونَ: فَإنَّ نَبِیَّنا صلی الله علیه و آله أخَذَ یَومَ غَدِیرِ خُمٍّ بِیَدِی، فَقالَ: «اللهُمَّ مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ!» فَهَل رَأیتَ احتَمَلُوا ذَلِکَ إلاّ مَن عَصَمَ اللهُ مِنهُم؟ فَأبشِرُوا ثُمَّ أبشِرُوا! فَإنَّ اللهَ قَد خَصَّکُم بِما لَم یَخُصَّ بِهِ المَلائِکَةَ و النَّبِیِّینَ و المُرسَلِینَ فیما احتَمَلتُمْ ذَلِکَ فی أمرِ رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلم و عِلمِهِ! فَحَدِّثُوا1 عَن فَضلِنا و لا حَرَجَ و عَن عَظِیمِ أمرِنا و لا إثمَ. قالَ: قالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: اُمِرنا مَعاشِرَ الأنبِیاءِ أن نُخاطِبَ النّاسَ عَلَی قَدرِ عُقُولِهِم.
قالَ المَجلِسِیُّ (ره) لَعَلَّ المُرادَ بِآخِرِ الخَبَرِ: «أنَّ کُلَّما رُوِیتُم فی فَضلِنا فَهُو دُونَ دَرَجَتِنا لأنّا نُکَلِّمُ النّاسَ عَلَی قَدرِ عُقولِهِمْ.»2
...1
إخبار أمیر مؤمنان علیه السّلام از شهادت میثم تمّار
ملاحظه میشود این عبارت أمیرالمؤمنین که: «بشارت باد شما را چون خدا اختصاص داده است شما را به عملی که ملائکه و انبیاء و مرسلین را اختصاص نداده است، و آن تحمّل امر رسول خدا و علم اوست!» بسیار واضح و روشن دلالت دارد بر جلالت قدر میثم رضوان الله علیه. میثم عجمی بود، غلام زنی از بنیأسد؛ أمیرالمؤمنین او را خریده و آزاد کردند.
فَقالَ [عَلِیٌّ علیه السّلام] لَه ذاتَ یَومٍ: إنَّکَ تُؤخَذُ بَعدِی فَتُصلَبُ و تُطعَنُ بِحَربَةٍ، فَإذا کانَ الیَومُ الثّالِثُ ابتَدَرَ مَنخِراکَ و فَمُکَ دَمًا فَتُخضَبُ لِحیَتُکَ فَانتَظِرْ ذَلِکَ الخِضابَ، فَتُصلَبُ عَلَی بابِ دارِ عَمرِو بنِ حُرَیثٍ عاشِرَ عَشَرَةٍ أنتَ أقصَرُهُم خَشَبَةً و أقرَبُهُم مِنَ المَطهَرَةِ، و امضِ حَتَّی اُرِیَکَ النَّخلَةَ الَّتِی تُصلَبُ عَلَی جِذعِها فَأراهُ إیّاها.1 و کانَ رَحِمَهُ اللهُ مِنَ الزُّهادِ و مِمَّن یَبُسَتْ عَلَیهِم
جُلودُهُم مِنَ العِبادَةِ و الزَّهادَةِ.1
میثم پیوسته به نزد آن درخت میآمد و میگفت: من برای تو و تو برای من نشو و نما میکنی! و به عمرو بن حریث میگفت: با من چگونه رعایت خواهی نمود در وقتی که من همسایۀ تو شوم؟
در همان سالی که کشته شد و سیّد الشّهداء از مدینه عازم مکّه شدند، سفر حج نمود. در مدینه بر اُمّ سلمه وارد شد؛ اُمّ سلمه گفت: که هستی؟ گفت: میثم! گفت سوگند به خدا بسیار از پیغمبر ذکر خیر تو را شنیدم، و در دل شبهای تار راجع به تو سفارشهائی به علی بن أبیطالب مینمود. میثم از سیّد الشّهداء احوالپرسی کرد، اُمّ سلمه گفت: در بیرون مدینه به باغ خود رفته است. گفت: به او خبر بده که من سلام بر او رسانیده او را خیلی دوست دارم، و ما با یکدیگر در نزد خدای تعالی ملاقات خواهیم نمود. اُمّ سلمه کنیزک خود را دستور داد که عطر بیاورد و محاسن او را معطّر کند. میثم گفت: بزودی این محاسن دربارۀ محبّت اهل بیت به خون خضاب میگردد. با اُمّ سلمه خداحافظی نموده، گفت: من عجله دارم؛ و سلام مرا به حسین برسان! و ما و او مأموریتی داریم که باید به دنبال آن مأموریت برویم. و در راه دید ابن عبّاس نشسته، گفت: بنویس از
تأویلات و حقائق قرآن تا بر تو املا کنم! ابن عبّاس مینوشت، تا آنکه گفت:
یا ابنَ عَبّاسٍ! کَیفَ بِکَ إذا رَأیتَنِی مَصلُوبًا تاسِعَ تِسعَةٍ أقصَرَهُم خَشَبَةً و أقرَبَهُم بِالمَطهَرَةِ؟ فَقالَ [لی]: و تَکَهَّنُ [أیضًا] و خَرَقَ الکِتابَ؛ فَقُالَ: مَه! احفَظْ بِما سَمِعتَ مِنِّی، فَإن یَکُ ما أقُولُ لَکَ حَقًّا أمسِکهُ، و إن یَکُ باطِلاً خَرَقتَهُ! قالَ: هُوَ ذَلِکَ.1
جریان شهادت میثم تمّار
فرزند میثم، حمزه میگوید: چون میثم مراجعت کرد از حجّ، عبیدالله او را طلبید؛
و صَلَبَهُ [تاسِعَ تِسعَةٍ أقصَرَهُم خَشَبَةً و أقرَبَهُم إلَی المَطهَرَةِ] فَرَأیتُ الرَّجُلَ الَّذِی جاءَ إلَیهِ لیقتُلَهُ، و قَد أشارَ إلَیهِ بِالحَربَةِ و هُوَ یَقولُ: [أما] واللهِ لَقَد کُنتُ ما عَلِمتُکَ إلاّ قَوّامًا! ثُمَّ طَعَنَهُ فی خاصِرَتِهِ فَأجافَهُ2 فَاحتُقِنَ؛3 الدَّمُ فَمَکَثَ یَومَینِ، ثُمَّ إنَّهُ فی الیَومِ الثّالِثِ بَعدَ العَصرِ قَبلَ المَغرِبِ انبَعَثَ مَنخِراهُ دَمًا فَخُضِبَتْ لِحیَتُهُ بِالدِّماءِ.4
عبیدالله چون او را طلبید به او گفت: خدایت کجاست؟ گفت: در کمین ستمکاران، و تو یکی از آنها هستی! گفت: أبوتراب را لعن کن! گفت: من أبوتراب را نمیشناسم! گفت: علی را لعن کن! گفت: اگر نکنم چه خواهی کرد؟ گفت: تو را میکشم. گفت: مولایم به من خبر داده که: مرا به دار خواهی زد، و خون از دهان و بینی من خارج میشود، و لجام به دهان من خواهی زد! میثم در بالای دار مشغول فضایل أمیرالمؤمنین و سیّئات بنیاُمیّه و عواقب وخیم آنها بود که ابن زیاد دستور داد بر دهان او لجام زدند؛ رحمه الله.
مجلس دوّم: علل عدم استجابت دعا
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ﴾.1
جهت دیگری که در این کریمۀ شریفه مورد نظر است آنکه خداوند میفرماید: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي﴾، «اگر از من سؤال کنند»؛ و دیگر آنکه میفرماید: ﴿أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾، «من اجابت میکنم دعای دعا کننده را اگر مرا بخواند».
بنابراین شرط حتمی قبولی دعا خواندن خداست، و امّا اگر انسان خدا را نخواند و قلب در هنگام دعا ساهی و غافل باشد، کلامی بر زبان جاری شود ولی اعتماد بر اسباب و مقتضیات و ظواهر امور بوده باشد، در این صورت در حقیقت و واقع امر درخواست از خدا نشده است؛ و معلوم است که دعا ارتباط باطن با عالم السرّ و الخفیّات است و تحریک نمودن ارادۀ خدا بر طبق مورد دعا، و این امر ابداً به ظاهر مربوط نیست بلکه صد در صد ارتباط قلبی با خداست. اگر ظاهر با باطن در این صورت هماهنگ باشد چه بهتر، و الاّ ظاهر بدون توجّه و خواست باطنی جز لقلقۀ لسان چیزی نیست.
روایاتی در فضیلت و کیفیّت دعا کردن
رُوِیَ إنَّ الصّادِقَ عَلَیهِ السَّلامُ قَرَأ: ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾؛ فَسُئِلَ: ما لَنا نَدْعُوهُ و لا یُستَجابُ لَنا؟ فَقالَ: لأنَّکُم تَدعونَ مَن لا تَعرِفونَ، و تَسألونَ ما لا تَفهَمونَ! فَالإضطِرارُ عَینُ الدِّینِ؛ و کَثْرَةُ الدُّعاءِ مَعَ العَمَی عَنِ اللهِ مِن عَلامَةِ الخِذلانِ. مَن لَم یَشهَدْ ذِلَّةَ نَفسِهِ و قَلبِهِ و سِرِّهِ تَحتَ قُدرَةِ اللهِ حَکَمَ عَلَی اللهِ بِالسُّؤالِ و ظَنَّ أنَّ سُؤالَهُ دُعاءٌ؛ و الحُکمُ عَلَی اللهِ مِنَ الجُرأةِ عَلَی اللهِ.1
و از قمّی حدیث میکند از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام:
إنّه قِیلَ لَه: إنّ اللهَ تَعالَی یَقولُ: ﴿ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾، و إنّا نَدعُوه فَلا یُستَجابُ لَنا؟ قالَ: لأنَّکُم لا تَوفُونَ بِعَهدِ اللهِ! و إنَّ اللهَ یَقولُ: ﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِيٓ أُوفِ
بِعَهۡدِكُمۡ﴾؛ و اللهِ لَو وَفَیتُم لِلَّهِ لَوَفَی [اللهُ] لَکُم.1
و همچنین از حضرت صادق علیه السّلام روایت کردهاند که:
إذا أرادَ أحَدُکُم أن لا یَسألَ رَبَّهُ شَیئًا إلاّ أعطاهُ فَلیَیأسْ مِنَ النّاسِ کُلِّهِم، و لا یَکُونُ لَهُ رَجاءٌ إلاّ [مِن] عِندِ اللهِ عزّوجلّ؛ فَإذا عَلِمَ اللهُ ذَلِکَ مِن قَلبِهِ لَم یَسالهُ شَیئًا إلاّ أعطاهُ.2
باید دانست که هیچ مؤثّری در عالم وجود جز ذات واجب الوجود نیست، و تمام سلسله اسباب و مسبّبات منتهی به اوست. با علم و ارادۀ او چرخ عالم به گردش میافتد، و با خواست او اسباب اثر میدهند. در تمام ممکنات من الأعلی إلی الأدنی، ابداً ابداً به اندازۀ سر سوزنی حول و قدرت و علم و حیات نیست مگر آنچه را که خدا داده است. و آنچه را که داده ملک طلق اوست؛ و فقط و فقط نسبتی با موجودات پیدا کرده است که میگوئیم: زید دارای علم و قدرت و حیات است؛ و با تأمّل ثابت میگردد که این نسبت مجازی است و نسبت حقیقیّۀ این امور به ذات لایزالی خداوند قادر و علیم و حیّ و مدرک است. قرآن مجید نه تنها از بتها نفی قدرت و علم و حیات میکند ـ و سایر
صفاتی که راجع به این سه صفت است ـ بلکه از جمیع ممکنات نفی علم و قدرت و حیات مینماید؛ چه آنها دارای عقول باشند مانند انسان و جنّ و ملک، یا دارای عقل نباشند مانند جمادات و نباتات: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَهُ قُلۡ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦ قُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَهُ عَلَيۡهِ يَتَوَكَّلُ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ﴾.1
بطور مطلق تمام أثرات راجع به خداست
بطور مطلق تمام اثرات راجع به خداست، چه فیضان رحمت باشد و چه دفع ضرّ و رنج و گرفتاری؛ و فقط خدا مصدر امور است و بس! ﴿وَأَنۡ أَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ * وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَ فَإِن فَعَلۡتَ فَإِنَّكَ إِذٗا مِّنَ ٱلظَّـٰلِمِينَ * وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦ يُصِيبُ بِهِۦ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ﴾.2
منظور از خواندن غیر خدا خصوص جمادات و اصنام نیست، و عدم نفع و عدم ضرر انحصار به آنها ندارد؛ تمام موجودات ما سوی الله مالک نفع و ضرر نیستند. در این آیۀ مبارکه تمسّک و استمداد از جمیع موجودات را جز خدا شرک میداند، و آنها را در اثر با خدا شریک قرار دادن، و پیمودن این راه را ظلم و ستم و انحراف میداند. اگر انسان مثلاً میتوانست نفعی برساند یا ضرری برساند یا جلوی نفع خدا و ضرّ او را بگیرد (و این معنی ملک طلق او بود) پس چرا در مواقعی مانند مرض، موت، ضعف و نقاهت نمیتواند!
از اینجا به دست میآید که اینها ملک او نیستند تا بتواند برای خود نگاهداری کند، بلکه عاریةً به او دادهاند و سپس میگیرند. و در آن حال هم که انسان و موجودات دیگری مانند شمس و قمر و سحاب و ریاح و باران و زمین و شجر و غیرها دارای اثری محسوس و مشهود هستند، آن اثر و آن نفع و آن ضرّ انحصاراً تعلّق به خدا دارد و از این نواحی به ظهور میرسد.
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٞ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥٓ إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَهِ لَن يَخۡلُقُواْ ذُبَابٗا وَلَوِ ٱجۡتَمَعُواْ لَهُۥ وَإِن يَسۡلُبۡهُمُ ٱلذُّبَابُ شَيۡٔٗا لَّا يَسۡتَنقِذُوهُ مِنۡهُ ضَعُفَ ٱلطَّالِبُ وَٱلۡمَطۡلُوبُ﴾.1 «ای گروه مردمان! برای شما مثلی زده شده است گوش فرا
دارید: این کسانی که آنها را میخوانید و از آنها مدد میجوئید نمیتوانند حتّی مگسی بیافرینند، گرچه همه با هم اجتماع و تشریک مساعی نمایند؛ و اگر مگس از آنها چیزی برباید و در پرواز آید نمیتوانند از او پس بگیرند. پس شما طالبان و آن مطلوبهای شما همگی ضعیف و ناتوانید!»
منطق قرآن منطق توحید است و بس!
این منطق قرآن است که منطق توحید است، و تمام افراد را رجوع به خدا میدهد و بس! ولی انسان مادّی که چشمش و گوشش به مادّه باز شده، و کمکم علاقه پیدا کرده، و با مظاهر انس گرفته است، رفته رفته آن قدرت مطلقۀ خدا را در دوران نطفه و جنین و کودکی فراموش کرده و حال که خود را قویّ و عالم میبیند تصوّر میکند که این قدرت و علم مال اوست؛ به خود مینازد و میبالد و برای خود شخصیّتی در مقابل خدا قائل میشود، و به خود و نفس خود اتّکاء میکند. در مواقع گرفتاری و عقیم شدن اسباب از حصول نتیجه بسوی خدا میرود و از او طلب میکند ولیکن همین که نعمتی به او رسید مانند فنرِ بازشده که او را رها کنند فوراً به محلّ اوّل خود بر میگردد و میگوید: این علم، این سرمایه، این قدرت، این مال و مَآل همه راجع به خود من و از نتائج افکار و رنج و مساعی خود من است. در یک دنیائی از غفلت و جهل فرو میرود، و چشم حق بین خود را محکم میبندد و کورکورانه به خود نسبت میدهد: ﴿فَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ضُرّٞ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلۡنَٰهُ نِعۡمَةٗ مِّنَّا قَالَ إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمِۢ بَلۡ هِيَ فِتۡنَةٞ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ * قَدۡ قَالَهَا ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ فَمَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ﴾.1
در این حال که به خود میبالد و به خود مینازد، آن گرفتاری قبلی را که پیش آمد کرده بوده و به خدا پناه برده بود فراموش میکند؛ و آن توجّهات خالصه را که در حال اضطرار پیدا کرده بود به خاک نسیان میسپارد؛ و متوجّه اسباب و مال و فرزندان و عشیره و قدرت و جاه و شوکت و علم خود میشود، و به اینها اتّکاء میکند و هر یک از اینها را شریک خدا قرار میدهد و از آنها استمداد میجوید: ﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ضُرّٞ دَعَا رَبَّهُۥ مُنِيبًا إِلَيۡهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُۥ نِعۡمَةٗ مِّنۡهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدۡعُوٓاْ إِلَيۡهِ مِن قَبۡلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادٗا لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِۦ قُلۡ تَمَتَّعۡ بِكُفۡرِكَ قَلِيلًا إِنَّكَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِ * أَمَّنۡ هُوَ قَٰنِتٌ ءَانَآءَ ٱلَّيۡلِ سَاجِدٗا وَقَآئِمٗا يَحۡذَرُ ٱلۡأٓخِرَةَ وَيَرۡجُواْ رَحۡمَةَ رَبِّهِۦ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾.2
چه در حال ضرّ و چه در حال گشایش باید به خدا متوسّل شد
در این آیۀ مبارکه این افراد فراموشکار را که در حال ضرّ به خدا متوسّل میشوند و در حال گشایش او را فراموش میکنند، در نقطۀ مقابل قرار میدهد با آن کسانی که شبها در حال سجود و قیام به دعا و تضرّع بیدارند و از خشیت خدا و امید رحمت او ترسان و خوشحال. این افراد کسانی هستند که خدا را در هر حال میخوانند و قدرت او را منحصر به زمان گرفتاری نمیدانند، و به زمان فقر و مرض و قحط و غلا و سایر انواع شدائد و مصائب انحصار نمیدهند، و میگویند: خدائی که در زمان گرفتاری و شدّت حاجت ما را برآورد همان خدائیست که در زمان گشایش و فراخی کارها بدست اوست.
خلاصةً به تحلیل و تجزیۀ عقلی، آن دستۀ اوّل برای خود دو خدا قائلند: یک خدا در حال گرفتاری و شدّت، و آن خدای حقیقی است که بدون حجاب در حال اضطرار قلب خود را متوجّه او نموده و از او مدد میجویند، و یک خدا در حال گشایش و وسعت، و آن همین اسباب و مظاهر الهی است که به آن اتّکاء مینمایند و آنها را معین و مدد خود میپندارند. البته این منطق غلط است، و این خدایان ثانوی خیالی است و وهمی. اثری که از اینان مشهود است متعلّق به همان خدای حقیقی است؛ منتهی در حال گشایش این مسکینان از این معنی غفلت نموده و پرده بر روی ادراکات حقّۀ خود انداخته، بصیرت خود را در زیر آن محجوب نمودهاند؛ و بنابراین به این موجودات غیر ذینفع و غیر ذیضرر نسبت نفع و ضرر میدهند.
ولی افراد شب زنده دل و بیدار و مناجی با خدا که قلبشان بین خوف و رجا
است، اینها در هر حال مؤثّر در عالم را یکی میدانند و بس، و آن خدای حقیقی است! چه در حال مرض و گرفتاریهای گوناگون و چه در حال گشایش و صحّت و وسعت و فراخی مطلق. و اگر ابداً به آنها رنجی نرسد، در یک دنیای از لذّت و سرور بسر برند، در عین حال فقط خدا را در آن حال مؤثّر میدانند و دلشان به او متّکی است و سرّشان به او رابطه دارد؛ و بنابراین به تمام موجودات به نظر تبعی مینگرند، و اثر و نور خدا را در ممکنات مشاهده میکنند؛ و این فاصلۀ بین این دو دسته است که همان فاصلۀ بین علم و جهل است که خدای علیّ أعلی به عنوان استفهام انکاری استفهام میکند که: ﴿هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾؟!
در تفسیر مجمع البیان آورده است که:
قیلَ لإبراهیمَ بنِ أدهَمَ: ما بالُنا نَدعو اللهَ سُبحانَهُ فَلا یَستَجیبُ لَنا؟ فَقالَ: لأنَّکُم عَرَفْتُم اللهَ فَلَم تُطیعُوهُ، و عَرَفتُمُ الرَّسولَ فَلَم تَتَّبِعوا سُنَّتَهُ، و عَرَفتُمُ القُرآنَ فَلَم تَعمَلوا بِما فِیه، و أکَلتُم نِعمَةَ اللهِ فَلَم تُؤَدّوا شُکرَها، و عَرَفتُمُ الجَنَّةَ فَلَم تَطلُبوها، و عَرَفتُمُ النّارَ فَلَم تُهرِبوا مِنها و عَرَفتُمُ الشَّیطانَ فَلَم تُحارِبوهُ و وافَقتُموهُ و عَرَفتُمُ المَوتَ فَلَم تَستَعِدّوا لَه، و دَفنتُمُ الأمواتَ فَلَم تَعتَبِروا بِهِم، و تَرَکتُم عُیوبَکُمْ و اشْتَغَلتُم بِعُیوبِ النَّاسِ!1
چرا دعای ما مستجاب نمیشود
باری بواسطۀ این ده علّت دعا مستجاب نمیشود؛ و مرجع این ده علّت غفلت از خداست، و رفع این ده علّت به توجّه به خداست که در آن حال البته دعا مستجاب است. لذا انسان باید در حال دعا بسیار خود را متوجّه کند بطوری که خاطرهای برای او پدید نیاید، بلکه یکسره غرق در توجّه به خدا شود و از نیّت جدّی و قلب غیر بستۀ به اسباب دنیا بدون هیچ حائل و پردهای با خدای خود تکلّم کند.
محمّد بن یعقوب کلینی در کافی از حضرت امام صادق علیه السّلام حدیث میکند که:
إنّه قیل له فی قوله سبحانه: ﴿ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾ نَدعُوهُ و لا نَرَی إجابَةً. قالَ: أ فَتَرَی اللهَ عَزّوجَلَّ، أ خلَفَ وَعدَهُ؟ قیل [قُلتُ]: لا! قالَ: فَمِمَّ ذَلِکَ؟ قال [قُلتُ] لا أدرِی! قالَ: لَکِنِّی اُخبِرُکَ: مَن أطاعَ اللهَ عَزّوجَلَّ فیما أمَرَهُ ثُمَّ دَعاهُ مِن جِهَةِ الدُّعاءِ أجابَهُ. قیل [قُلتُ]: و ما جِهَةِ الدُّعاءِ؟ قالَ: تَبدَاُ و تَحمَدُ اللهَ و تَذکُرُ نِعَمَهُ عِندَکَ، ثُمَّ تَشکُرُهُ، ثُمَّ تُصَلِّی عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، ثُمَّ تَذکُرُ ذُنُوبَکَ فَتُقِرُّ بِها، ثُمَّ تَستَعِیذُ مِنها؛ فَهَذا جِهَةُ الدُّعاء.1
احوالات عدیّ بن حاتم طائی
اصحاب أمیرالمؤمنین علیه السّلام همه اهل توجّه و دعا بودند. عدیّ بن حاتم طائی از اصحاب بزرگوار آن حضرت است و دعائی1 از آن حضرت برای رفع هموم و غموم روایت کرده است. مجلسی دربارۀ او میگوید که: از خواصّ اصحاب أمیرالمؤمنین است، و فضل بن شاذان میگوید: إنّهُ مِنَ السَّابِقینَ الَّذینَ رَجَعوا إلَی أمیرَالمُؤمِنینَ علیه السّلام. در اصل نصرانی بود و در «طیّ» محل و موطن پدرش حاتم سکنی داشت. چون پیغمبر برای خراب کردن بتخانۀ طیّ جمعی را فرستادند و بتخانه را خراب کردند و جماعتی را اسیر آوردند، عدیّ به شام گریخت؛2 تا زمانی که خواهرش را پیغمبر آزاد کردند و مال زیادی با راحله به او دادند تا به شام رفت و از اوصاف حضرت بیان کرد. عدیّ به قصد دیدن پیغمبر به مدینه آمد، و در همان اوّل برخورد و رفتاری که پیغمبر با او نموده و او را تجلیل و تکریم کردند ایمان آورد.
عدیّ بن حاتم از بزرگان اصحاب أمیرالمؤمنین علیه السّلام است، و در جنگ جمل یک چشمش نابینا شد، و در صفَّین و نهروان در رکاب أمیرالمؤمنین نبرد میکرد. و بعد از أمیرالمؤمنین از حضرت امام حسن یاری کرد؛ و چون آن حضرت بر فراز منبر آمد و مردم را به جهاد بر علیه معاویه دعوت کرد و هیچکس پاسخ مثبت نگفت و حتّی یک حرف بر زبان جاری نکرد، اوّل کسی که برخاست و مردم را تهییج به جهاد کرد عدیّ بود. و فی سفینة البحار3 از کتاب
المحاسن و المساوی لابراهیم بن محمّد البیهقی أحد اعلام القرن الثالث، و هو کتاب کتبه فی ایام المقتدر العبّاسی، نقل میکند:
توصیف یاران حضرت أمیر مؤمنان علیه السّلام آن حضرت را
رُویَ أنّ عَدیَّ بنَ حاتِمٍ دخلَ علَی معاویةَ بنِ أبی سُفیانَ؛ فَقال: یا عَدیُّ! أینَ الطَّرَفات (یعنی بَنیه طریفًا و طارِفًا و طَرفَةً)؟ قال: قُتِلوا یومَ صِفّین بینَ یدَیْ عَلیِّ بنِ أبیطالبٍ علیه السّلام. فقال: ما أنصَفَکَ ابنُ أبیطالبٍ إذ قدَّم بَنیکَ و أخَّر بنیهِ! قال: بَل ما نصَفتُ علیا إذ قُتل و بَقیتُ!
دور از حریم کوی تو شرمنده ماندهام | *** | شرمنده ماندهام که چرا زنده ماندهام |
قالَ:1 صِفْ لی عَلِیًّا! فَقالَ: أن رَأیتَ أن تُعفِینِی! قالَ: لا اُعفِیکَ! قالَ: کانَ واللهِ بَعِیدَ المُدَی، شَدِیدَ القُوَی، یَقولُ عَدلاً و یَحکُمُ فَصلاً، یَتَفَجَّرُ الحِکمَةُ مِن جَوانِبِهِ
و العِلمُ مِن نَواحِیهِ، یَستَوحِشُ مِنَ الدُنیا و زَهرَتِها و یَستَأنِسُ بِاللَّیلِ و وَحشَتِهِ. و کانَ و اللهِ غَرِیزَ الدَّمعة، طَوِیلَ الفِکرَةِ، یحاسِب نَفسَهُ إذا خلا و یُقَلِّبُ کَفَّیهِ علی ما مضی، یُعجِبُهُ مِنَ اللِّباسِ القصیرُ و من المعاش الخَشِنُ، و کانَ فینا کَأحَدِنا یُجِیبُنا إذا سَألناهُ و یُدنِینا إذا أتَیناهُ، و نحن مَعَ تقریبه لنا و قربه منّا لا نُکَلِّمُهُ لِهَیبَتِهِ، و لا نَرفَعُ أعیُننا إلیه لِعَظَمَتِهِ، فَإن تَبَسَّمَ فعن اللُّؤلُؤِ المَنظُومِ یُعَظِّمُ أهلَ الدِّینِ وَ یتحبَّب إلی المَساکِینَ، لا یخاف القَوِیُّ ظُلمَه، و لا یَیأسُ الضعیفُ مِن عَدلِهِ. فاُقسم لَقَد رَأیتُهُ لیلةً و قد مَثّل فی محرابه و أرخَی اللَّیلُ سِربالَه و غارَتْ نُجُومُهُ، و دموعُه تتحادر عَلَی لِحیَتِهِ و هو یَتَمَلمَلُ تَمَلمُلَ السَّلِیمِ و یَبکِی بُکاءَ الحَزِینِ، فَکَأنِّی الآنَ أسمَعُهُ و هُوَ یَقولُ: «یا دُنیا! إلیَّ تَعَرَّضتِ أم إلَیَّ أقبَلتِ؟ غُرِّی غَیرِی! لا حانَ حِینُکَ، قَد طَلَّقتُکِ ثَلاثًا لا رَجعَةَ لی فِیکِ! فَعَیشُکِ حَقیرٌ و خَطَرُکِ یَسِیرٌ، آهِ مِن قِلَّةِ الزّادِ و بُعدِ السَّفَرِ و قِلَّةِ الأنیسِ!»
قالَ: فَوَکَفَتْ1 عَینَا مُعاوِیَةَ و جَعَلَ یُنَشِّفُهُما بِکُمِّهِ، ثُمَّ قالَ: یَرحَمُ اللهُ أبا الحَسَنَ کانَ کَذَلِکَ! فَکَیفَ صَبرُکَ عَنهُ؟ قالَ: کَصَبرِ مَن ذُبِحَ وَلَدُها فی حِجرِها، لا تَرقَی2 دَمعَتُها و لا تَسکُنُ عَبرَتُها. قالَ: کَیفَ ذِکرُکُ لَهُ؟ قالَ: و هَل یَترُکُنِی الدَّهرُ أن أنساهُ؟ انتهی.3
...1
معاویه2 گفت: دانسته باش که هنوز قطرهای از خون عثمان باقیست و با کشتن یکی از بزرگان یمن محو میگردد! عدیّ گفت: قسم به خدا آن دلها که از خشم تو سرشار و آکنده بود هنوز در سینههای ماست، و آن شمشیرها که بوسیلۀ آنها با تو میجنگیدیم بر دوشهای ماست! اگر از درِ خدیعت و حیله یک وجب نزدیک شوی، در طریق دفاع و گزند یک وجب به تو نزدیک میشویم. ای معاویه! بدان که قطع حلقوم و سکرات مرگ برای ما آسانتر است از اینکه سخنی ناهموار دربارۀ علیّ بشنویم، و معلومست که حرکت شمشیر بواسطۀ داعیۀ بر حرکت شمشیر است.
طرماح بن عدیّ بن حاتم در کربلا در رکاب أباعبدالله علیه السّلام
عدیّ بن حاتم بنا بر قول مرحوم شیخ صدوق یکصد و بیست سال عمر کرد، و فرزندش در رکاب سیّد الشهداء شمشیر زد و در میان کشتگان افتاد؛ نام او طرمّاح1 بود.
أبو مخنف از طرمّاح بن عدیّ نقل میکند2 که: من در میان کشتگان افتاده
بودم بطوری که کسی مرا زنده نمیپنداشت؛ و قسم به خدا که دروغ نمیگویم: در بیداری دیدم که بیست سوار سفیدپوش در میرسند؛ با خود گفتم: شاید عبیدالله بن زیاد و اعوان او هستند، آمدهاند کشتگان را مثله کنند. یک تن از ایشان پیاده شد و بر سر حسین نشست و با انگشت اشاره کرد، سرهای شهدا را که به کوفه حمل میدادند سرِ حسین برگشت و به بدن ملحق شد، فهمیدم که خاتم النبیّین است و آن دیگران سایر پیغمبران اُولوالعزم و غیره.
وَ هُوَ یَقولُ یا وَلَدِی قَتَلُوکَ! أ تَراهُم ما عَرَفُوکَ، و مِن شُربِ الماءِ مَنَعُوکَ، و ما أشَدَّ جُرأتِهِم عَلَی اللهِ!1
آنگاه یک نظر به همراهان کرد،
فَقالَ: یا أبی آدَمَ و یا أبی إبراهِیمَ و یا أبی إسماعِیلَ و یا أخی موسَی و یا أخی عِیسَی! أما تَرونَ ما صَنَعَتِ الطُغاةَ بِوُلدِی؟ لا أنالَهُمُ اللهُ شِفاعَتِی!2
مجلس سوّم: انسان باید همیشه خدا را بخواند و در جمیع امور بدو متوسّل شود
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَهِ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ﴾.1
«آیا آن خدائی که اجابت میکند دعای مضطرّ را در هنگامی که او را میخواند و رفع شدائد و گرفتاری از او میکند، و شما را جانشینان از سابقین شما در روی زمین قرار داده که سکنی کنید و از مواهب الهیّه متمتّع گردید، بهتر است یا این خدایان متفرّق و ارباب متشتّت که برای خود خدا دانسته و بار نیاز خود را بر آنها فرود میآورید؟ آیا با چنین خدائی قادر و توانا خدای دیگری است؟ چرا کم متذکّر میشوید و حقیقت امر را ادراک نمیکنید؟!»
مردمی که به مادّیات دل بستهاند فقط در موقع شدائد به خدا پناهنده میشوند
سابقاً ذکر شد که دعای شخص مضطرّ مستجاب است، چون در حال اضطرار قطع علاقه از همه چیز نموده و به اسباب توجّه ندارد، بلکه یکسره چشم
دل خود را به خدای خود دوخته است. مردمی که به مادّیّات انس پیدا کرده و هنوز تربیت شرعیْ آنها را در مقام توحید رهبری ننموده است، در مواقع شدائد و بیچارگی مضطرّ شده به خدا پناهنده میشوند، و در غیر مواقع شدّت از این معنی غافل میگردند و به خدا در امور خود متوجّه نمیشوند؛ و در موقع گرفتاری نماز میخواند، قرآن میخواند، شبها در تاریکی به قیام و قعود به ذکر خدا بیدار است، چون خدا بدو رحمت بفرستد و رفع گرفتاری کند یکسره فراموش میکند:
﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ٱلضُّرُّ دَعَانَا لِجَنۢبِهِۦٓ أَوۡ قَاعِدًا أَوۡ قَآئِمٗا فَلَمَّا كَشَفۡنَا عَنۡهُ ضُرَّهُۥ مَرَّ كَأَن لَّمۡ يَدۡعُنَآ إِلَىٰ ضُرّٖ مَّسَّهُۥ كَذَٰلِكَ زُيِّنَ لِلۡمُسۡرِفِينَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾.1
چون رفع گرفتاری را خدا بنماید، نه نمازی نه روزهای نه قرآنی نه قیام و سجودی، در یک دنیای از غفلت فرو میرود و به نفس خود متّکی میگردد؛ گویا اصلاً چنین گرفتاری برای او پیدا نشده و ابداً به خدا توجّهی نکرده و برای رفع گرفتاری خود دعائی ننموده است: ﴿فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ﴾.2
و این حقیقت را خداوند علیّ أعلی بطور مشروح و مفصّل با ذکر نتیجه و موعظه و دعوت مردم به عدم توجّه به زخارف دنیا و مادّیّات در سورۀ یونس
بیان میکند:
﴿هُوَ ٱلَّذِي يُسَيِّرُكُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ حَتَّىٰٓ إِذَا كُنتُمۡ فِي ٱلۡفُلۡكِ وَجَرَيۡنَ بِهِم بِرِيحٖ طَيِّبَةٖ وَفَرِحُواْ بِهَا جَآءَتۡهَا رِيحٌ عَاصِفٞ وَجَآءَهُمُ ٱلۡمَوۡجُ مِن كُلِّ مَكَانٖ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ أُحِيطَ بِهِمۡ دَعَوُاْ ٱللَهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ لَئِنۡ أَنجَيۡتَنَا مِنۡ هَٰذِهِۦ لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّـٰكِرِينَ * فَلَمَّآ أَنجَىٰهُمۡ إِذَا هُمۡ يَبۡغُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّمَا بَغۡيُكُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُم مَّتَٰعَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا ثُمَّ إِلَيۡنَا مَرۡجِعُكُمۡ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ﴾.1
«مربّی و سرپرست و صاحب اختیار و ولیّ شما در جمیع امور خدائیست که شما را در خُشکی و دریا سیر میدهد، تا زمانی که در کشتی نشستید و جای خود را معیّن کردید و در کمال استراحت بوده، بادهای ملایم و لطیف هم میوزید؛ و در این حال در نهایت شادی و سرور و مستی، غافل از خدا و تدبیرات او ناگهان تندبادی شدید، سیاه و گردآلود، طوفانی مهیب وزیدن گرفت و آب دریا به تلاطم درآمده امواج سهمگین از هر طرف بسوی کشتی حرکت کند، در آن وقت که دیگر انسان خود را در چنگال مرگ میبیند و جسد خود را مرده بروی آب مشاهده میکند، و در آن لحظات آخر که دست از دنیا شسته و یکسره دل به خدا میدهد، با آه و ناله و با راز و نیاز به خدای خود میگوید: اگر ما را نجات دهی از این به بعد از سپاسگزاران خواهیم بود!
چون لطف خدا شامل شود و موج بایستد و به امر خدا ابرها کنار بروند و طوفان آرام گیرد و کشتی کمکم به ساحل نجات برسد، این بشر قسیّ القلب دوباره دست به فساد زده و در روی زمین در غیر راه حق وارد میشود، و از ستمگری و تعدّی و تجاوز و تجاسر به حقوق مردم و غوطه خوردن در شهوات اندکی فروگذاری نمیکند.
ای مردم این ستمی که میکنید بر خود میکنید! چون این تمتّعات دنیوی بسیار کوچک و غیر قابل ارزش است؛ ولی مرجع و بازگشت شما بسوی خداست و او شما را به نتیجۀ اعمال خود متوجّه خواهد نمود (امّا تربیتهای دینیّه همیشه مردم را به خدا متوجّه میکند بطوری که غفلت برای آنان پیدا نشود، و در هر حال از تعدّی و تجاوز گریزان باشند و استمداد از خدا بنمایند).»
دعاهای خود را اختصاص به مواقع گرفتاری ندهید
در روایات است که: دعاهای خود را اختصاص به مواقع گرفتاری ندهید، در هر حال دعا کنید که در این صورت یقیناً مستجاب است!
محمّد بن یعقوب کلینی روایت میکند از هشام بن سالم از حضرت صادق علیه السّلام، قال:
مَن تَقَدَّمَ فی الدُّعاءِ استُجِیبَ لَهُ إذا نَزَلَ بِهِ البَلاءُ، و قالَتِ المَلائِکَةُ: صَوتٌ مَعرُوفٌ و لَم یُحجَبْ عَنِ السَّماءِ، و مَن لَم یَتَقَدَّمْ فی الدُّعاءِ لَم یُستَجَبْ لَهُ إذا نَزَلَ بِهِ البَلاءُ، و قالَتِ المَلائِکَةُ: إنَّ ذا الصَّوتَ لا نَعرِفُهُ!1
و روایت میکند از هارون بن خارجه از حضرت صادق علیه السّلام، قال:
إنَّ الدُّعاءَ فی الرَّخاءِ یَستَخرِجُ الحَوائِجَ فی البَلاءِ.2
و از عنبسة از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که، قال:
مَن تَخَوَّفَ [مِن] بَلاءٍ یُصِیبُهُ فَتَقَدَّمَ فیهِ بِالدُّعاءِ لَم یُرِهِ اللهُ عَزّوجَلَّ ذَلِکَ البَلاءَ أبَدًا!3
و از محمّد بن مسلم روایت میکند از حضرت صادق علیه السّلام، قال:
کانَ جَدِّی یَقولُ: تَقَدَّمُوا فی الدُّعاءِ، فَإنَّ العَبدَ إذا کانَ دَعّاءً فَنَزَلَ بِهِ البَلاءُ فَدَعا، قِیلَ: صَوتٌ مَعرُوفٌ؛ و إذا لَم یَکُنْ دَعّاءً فَنَزَلَ بِهِ بَلاءٌ فَدَعا، قِیلَ: أینَ کُنتَ قَبلَ الیَومِ!1
انسان باید همیشه خدا را بخواند، چه در امور قابل اعتناء و چه غیر قابل اعتناء
بنابراین انسان باید همیشه خدا را بخواند و در جمیع امور در تمام احوال بدو متوسّل باشد: ﴿وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥ لَهُ ٱلۡحُكۡمُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ﴾.2
انسان باید در امور کوچک و بزرگ قابل اعتناء و غیر قابل اعتناء به خدا پناه برد، چون تمام امور در دست خداست و برای او تفاوتی ندارد؛ ولیکن انسان چون بواسطۀ تکرّر وقوع بعضی حوادث آنها را عادی میبیند تصوّر میکند که او خود بخود بوجود آمده و احتیاجی به دعا ندارد. و در امور جزئیّه از قدرت خدا غافل است و امور بزرگ را به خدا نسبت میدهند.
اگر یک پرِ کاه را ببیند جلّ الخالق نمیگوید، ولی چون حرکت یک کره آسمانی را مشاهده کند، یا فاصلۀ دو کوکب را اندازهگیری نماید، و یا طفلی را در گهواره گویا ببیند، و امثال امور غیر مترقّبه فریادش بلند میشود و جلّ الخالقش به کهکشان میرود؛ با آنکه نسبت قدرت خدا به تمام موجودات مساوی است.
إعمال قدرت از خدا نسبت به موجودی، بیش از إعمال قدرت به موجود
دیگر نیست. همانطوری که آسمانها را با قدرت به وجود آورده و الآن به قدرت او موجودند، خلقت ملائکۀ مقرّب و ارواح طیّبه و مجرّدات به دست اوست؛ همانطور یک پرِ کاه به قدرت اوست و هر دو تحت قدرت او یکسانند. ولی چون انسان قوّت و ضعف را با نیروی خود میسنجد، پرِ کاه را کوچک و کرۀ شمس را بزرگ میبیند؛ خلقت جبرائیل را به قدرت بیشتری مشاهده میکند و قدرت مگسی را کمتر. ولی اگر خدا را قادر بداند و همه را مقدور به قدرت خدا ببیند و قدرت او را بسیط تصوّر کند مطلب حلّ میشود.
در تمام امور باید خدای خود را بخواند، چه نمک طعام چه سعادت دنیویّه و اُخرویّه
بنابراین انسان باید در تمام امور خود خدای خود را بخواند، چه نمک طعام باشد و چه سعادت مطلقۀ دنیویّه و اُخرویّه و وصول به أقصی مدارج و معارج انسانیّت: ﴿قُلۡ مَن يُنَجِّيكُم مِّن ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ تَدۡعُونَهُۥ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةٗ لَّئِنۡ أَنجَىٰنَا مِنۡ هَٰذِهِۦ لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّـٰكِرِينَ * قُلِ ٱللَهُ يُنَجِّيكُم مِّنۡهَا وَمِن كُلِّ كَرۡبٖ ثُمَّ أَنتُمۡ تُشۡرِكُونَ﴾.1
محمّد بن یعقوب کلینی روایت میکند از سیف تمّار، قال: سمعت أباعبدالله یقول:
عَلَیکُم بِالدُّعاءِ، فَإنَّکُم لا تَقَرَّبُونَ بِمِثلِهِ! و لا تَترُکُوا صَغِیرَةً لِصِغَرِها أن تَدعُوا بِها، إنَّ صاحِبَ الصِّغارِ هُوَ صاحِبُ الکِبارِ.2
و نباید ناامید شد و گفت که: کار گذشته است، دیگر چه فائدهای دارد؟! هر دری که انسان محکم بکوبد مسلّماً بروی او باز خواهد شد.
و روایت میکند ایضاً از مُیَسِّرِ بنِ عَبدِ العَزِیزِ عَن أبِیعَبدِاللهِ علیه السّلام، قالَ:
قالَ لی: یا مُیَسِّرُ! ادعُ و لا تَقُلْ إنَّ الأمرَ قَد فُرِغَ مِنهُ! إنَّ عِندَ اللهِ عَزّوجَلَّ مَنزِلَةً لا تُنالُ إلاّ بِمَسألَةٍ؛ و لَو أنَّ عَبدًا سَدَّ فاهُ و لَم یَسال لَم یُعطَ شَیئًا. [فَسَلْ تُعطَ] یا مُیَسِّرُ! إنَّهُ لَیسَ مِن بابٍ یُقرَعُ إلاّ یُوشِکُ أن یُفتَحَ لِصاحِبِهِ.1
قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: الدُّعاءُ مُخُّ العِبادَة
چون دعا روح عبادت است، کما قال النبیّ صلّی الله علیه و آله: الدُّعاءُ مُخُّ العِبادَةِ،2
بنابراین همیشه باید خدا را خواند: ﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ﴾،3 و در سورۀ أنبیاء که خداوند از جماعتی از پیمبرانی که نام میبرد و تحسین و تمجید مینماید، میفرماید: ﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَيَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗا وَكَانُواْ لَنَا خَٰشِعِينَ﴾.4
روی عَن أبِی سَعِیدٍ الخُدرِیِّ قالَ: قالَ النبیّ صلّی الله علیه و آله: ما مِن مُسلِمٍ دَعا اللهَ سُبحانَهُ بِدَعوَةٍ لَیسَ فیها قَطِیعَةُ رَحِمٍ و لا إثمٌ إلاّ أعطاهُ اللهُ بِها إحدَی خِصالٍ ثَلاثَ: إمّا أن یُعَجِّلَ دَعوَتَهُ، و إمّا أن یُؤخِّرَ لَهُ فی الآخرة، و إمّا أن یَدفَعَ عَنهُ مِنَ السُّوءِ مِثلَها قالُوا: یا رَسُولَ اللهِ إذَن نُکثِرَ! قالَ: الله أکثَرُ! و فی رِوایَةِ أنَسِ بنِ مالِکٍ اللهُ أکثَرُ و أطیَبُ، ثَلاثَ مَرّاتٍ.1
خدا بعضی از افراد را که دوست دارد دعایشان را به تأخیر میاندازد
و چون دعا اتّصال و قرب بنده است به خدا، لذا نسبت به بعضی از افرادی که خدا آنها را دوست دارد، برای آنکه آنان را ترقّی دهد و توجّه آنها را نسبت به خود زیاد کند استجابت دعای آنان را عقب میاندازد تا آنکه آنها خدا را زیاد بخوانند.
و در کافی از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت میکند که:
إنَّ العَبدَ لَیَدعُو، فَیَقولُ اللهُ [عَزّوجَلَّ] لِلمَلَکَینِ: قَدِ استَجَبتُ لَهُ ولَکِنِ احبِسُوهُ بِحاجَتِهِ، فَإنِّی اُحِبُّ أن أسمَعَ صَوتَهُ! و إنَّ العَبدَ لَیَدعُو، فَیَقولُ اللهُ تَبارَکَ و تَعالَی: عَجِّلُوا لَهُ حاجَتَهُ فَإنِّی اُبغِضُ صَوتَهُ!2
همانطور که انسان مرغی را در قفس میکند که بخواند و انسان از نغمۀ خوش او لذّت ببرد، همینطور پروردگار از ناله و دعای بندۀ خود مسرور است؛ با این تفاوت که انسان مرغ را در قفس میکند، ولی ناله و دعای انسان در حقیقت خلاصی از زندان نفس و رهائی از استکبار و شخصیّت طلبی است. بواسطۀ دعا دائماً روح عروج میکند تا به محلّ امن و أمان برسد؛ و چون خدا خواستار ترقّی و تکامل انسان است لذا دوست دارد بنده پیوسته در دعا و توجّه بسر برد.
اُویس قرن یکی از زهّاد ثمانیه است که شبی را به رکوع و شبی را به سجده میگذرانید. آنقدر تابش نور حقیقت در دل او اثر گذارده بود که با آنکه خدمت رسول الله نرسیده بود چنان اتّصال باطنی داشت که وقتی که دندان پیامبر در اُحد شکست، دندان او در وطن خود شکست.
در احوال اُویس قرنی رضوان الله تعالی علیه
از رسول الله صلّی الله علیه و آله روایت است که:
أنَّهُ کانَ یَقولُ: تَفُوحُ رَوائِحُ الجَنَّةِ مِن قِبَلِ قَرَنٍ. وا شَوقاهْ! إلَیکَ یا اُوَیسُ القَرَنِیُّ!1 ألا و مَن لَقِیَهُ فَلیُقرِئهُ مِنِّی السّلامَ! فَقِیلَ: یا رَسُولَ اللهِ! و مَن اُوَیسٌ القَرَنِیُّ؟ قالَ صلّی الله علیه و آله: إن غابَ عَنکُم لَم تَفتَقِدُوهُ، و إن ظَهَرَ لَکُم لَم تَکتَرِثُوا؛2 بِهِ یَدخُلُ الجَنَّةَ فی شَفاعَتِهِ مِثلُ رَبِیعَةَ و مُضَرَ، یُؤمِنُ بِی و لا یَرانِی، و یُقتَلُ بَینَ یَدَیْ خَلِیفَتِی أمِیرِالمُؤمِنِینَ عَلِیِّ بنِ أبِیطالِبٍ علیه السّلام فی صِفِّینَ.3
شغلش4 شترچرانی بود و ارتزاقش از آن بود. مادری داشت که بسیار به او علاقهمند بود. از مادر اجازه خواست که رخصتش دهد تا به خدمت رسول الله برسد. مادر نیم روز به او اجازه داد که در مدینه خدمت پیغمبر برسد و زیاده توقّف نکند، و اگر پیغمبر در مدینه نبود مراجعت نماید. اویس بسوی مدینه آمد و از رسول الله تفحّص کرد، گفتند پیغمبر در مدینه نیست. یکی دو ساعت توقّف نموده روی اطاعت امر مادر مراجعت کرد. چون حضرت به مدینه مراجعت کردند، فرمود: این نور کیست که در این خانه مینگرم؟! گفتند: شتربانی که اُویس نام داشت آمد و باز شتافت. حضرت فرمودند: در خانۀ ما نور خود را به هدیه گذاشت و رفت. عمر خواست او را ملاقات کند و سلام پیغمبر را به او برساند، به او گفتند:
تَسألُ عَن رَجُلٍ لا یَسألُ عَنهُ مِثلُکَ. قالَ: فَلِمَ؟ قالُوا: لأنَّهُ عِندَنا مَغمُورٌ فی عَقلِهِ، و رُبَّما عَبِثَ بِهِ الصِّبیانُ. فَبَلَّغَهُ عُمَرُ سَلامَ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ، فَخَرَّ اُوَیسٌ ساجِدًا و مَکَثَ طَوِیلاً ما تَرَقَّی لَهُ دَمعُهُ حَتَّی ظَنُّوا أنَّهُ ماتَ.1
در تذکرة الأولیای شیخ عطّار آورده است که:
مرقّع حضرت رسول الله را بر حسب فرمان أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب و عمر در ایّام خلافت عمر به اُویس دادند. عمر نگریست که از جامه عریان است و گلیم شتری بر خود پیچیده. عمر بر حال خود و خلافت خود تأسّف خورد و گفت: کیست که این خلافت به یک گرده نان بخرد؟ اویس گفت: کسی که عقل نداشته باشد؛ چه میفروشی! بینداز تا هر کرا بباید برگیرد، خرید و فروخت در میان چه کار دارد! عمر گفت: ای اویس مرا دعائی کن! گفت: در ایمان میل نبود دعا کردهام و در هر نماز تشهّد میگویم: اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات! اگر شما ایمان به سلامت به گور برید خود شما را دعا دریابد، و اگر نه من دعا ضایع نکنم.1
و از أعلام الدّین از اویس نقل است که:
إنّه قالَ لِرَجُلٍ سَألَهُ کَیفَ حالُکَ؟ فَقالَ: کَیفَ [یَکُونُ] حالُ مَن یُصبِحُ یَقولُ لا اُمسِی، و یُمسِی یَقولُ لا اُصبِحُ، و یُبَشَّرُ بِالجَنَّةِ و لا یَعمَلُ عَمَلَها، و یُحَذَّرُ النّارَ و لا یَترُکُ ما یُوجِبُها! و اللهِ إنَّ المَوتَ و غُصَصَهُ و کُرُباتِهِ و ذِکرَ هَولِ المُطَّلَعِ و أهوالِ یَومِ القِیامَةِ لَم تَدَعْ لِلمُؤمِنِ فی الدُّنیا فَرَحًا، و إنَّ حُقُوقَ اللهِ لَم تَبقَ لَنا ذَهَبًا و لا فِضَّةً، و إنَّ قِیامَ المُؤمِنِ بِالحَقِّ فی النّاسِ لَم یَدَعْ لَهُ صَدِیقًا، نَأمُرُهُم بِالمَعرُوفِ و نَنهاهُم عَنِ المُنکَرِ فَیَشتِمُونَ أعراضَنا و یَرمُونَنا بِالجَرائِمِ و المَعایِبِ و العَظائِمِ و یَجِدُونَ عَلَی ذَلِکَ أعوانًا مِنَ الفاسِقِینَ؛ إنَّهُ و اللهِ لا یَمنَعُنا ذَلِکَ أن نَقُومَ فیهِم بِحَقِّ اللهِ تعالی!2
روایت شریف: إنِّی لأنْشُقُ رَوحَ الرَّحْمانِ مِن طَرَفِ الیَمَنِ
گاهی که حضرت رسول از جانب یمن استشمام نفحات انفاس او نمودی فرمودی:
إنّی لأنشُقُ1 رَوحَ الرَّحمانِ مِن طَرَفِ الیَمَنِ.2
اُویس قرنی در رکاب أمیرالمؤمنین علیه السّلام در صفّین به شهادت رسید
أصبَغ3 بن نُباته گوید: در صفّین علیّ فرمود: کیست با من به مرگ بیعت کند؟ نود و نه کس بیعت کردند. فرمود: کیست که عدد را تمام کند؟ این وقت مردی را دیدیم که جامه از صوف بس خلق و کهنه در بر دارد بیامد و با علی بیعت کرد و تیغ برکشید و به جنگ در آمد و مردم را به جنگ تحریص همی نمود تا خدنگی بر قلب او آمد و همانجا فوت کرد؛ و او اویس قرنی بود رضوان الله علیه.
مجلس چهارم: تفسیر آیه ﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدعُونِيٓ أَستَجِب لَكُم إِنَّ ٱلَّذِينَ يَستَكبِرُونَ عَن عِبَادَتِي سَيَدخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَسۡتَكۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِي سَيَدۡخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ﴾.1
«پروردگار شما میگوید: از من بخواهید تا استجابت بنمایم! آن کسانی که از خواندن من استکبار ورزند بزودی با خواری و مذلّت در دوزخ برو خواهند افتاد!»
علت اصلی استکبار از دعا جهل و غفلت است
مراد از استکبار آنست که انسان خود را به دعا بینیاز بیند و بگوید: امورات من که خوب میگذرد و از هیچ جهتی نقص ندارد! در این صورت کبر و شخصیّت برای او سدّی آهنین ایجاد کند و بین او و خدایش حاجب گردد و بالنتیجه از دعا امتناع ورزد این بزرگترین گناه برای بنده محسوب میشود چون سرچشمه و منبع گناهان است.
زیرا اولاً تمام گناهان ناشی از جهل و غفلت است نسبت به مقام عظمت ربوبی، و جهل نسبت به ذات و مسکنت انسان؛ و این استکبار که خود منبع جهل
و غفلت است مولّد هزاران گناه خواهد بود. و ثانیاً میزان گناه از غیر گناه همان جهل و غفلت است، و این معنی در استکبار از دعا به نحو اتمّ و أکمل پیداست. بنابراین نفس استکبار محصّل و نتیجه و جوهرۀ گناهان است، و در مقابل، ابتهال به درگاه خدا و تضرّع و تخشّع و ذلّت و مسکنت که از آثار عبودیت است بزرگترین ثواب و مهمترین موهبت از مواهب الهی است. و چون این معنی را انسان خود بخود میل ندارد در خود ایجاد کند خداوند رحیم موجبات تضرّع را برای دوستان و محبّین خود پیش میآورد تا آنها دائماً به درگاه خدا خواهان و نالان باشند، و به خلاف با دشمنان خود که نظر رحمت ندارد اسباب گرفتاری را برای آنان فراهم نمیکند تا در غفلت محض بسر برده و ناگهان هلاک شوند:
﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰٓ أُمَمٖ مِّن قَبۡلِكَ فَأَخَذۡنَٰهُم بِٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمۡ يَتَضَرَّعُونَ * فَلَوۡلَآ إِذۡ جَآءَهُم بَأۡسُنَا تَضَرَّعُواْ وَلَٰكِن قَسَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَزَيَّنَ لَهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ * فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِۦ فَتَحۡنَا عَلَيۡهِمۡ أَبۡوَٰبَ كُلِّ شَيۡءٍ حَتَّىٰٓ إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ أُوتُوٓاْ أَخَذۡنَٰهُم بَغۡتَةٗ فَإِذَا هُم مُّبۡلِسُونَ * فَقُطِعَ دَابِرُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ وَٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾.1
بنابراین فراخی و گشایش و مال فراوان علامت سعادت نیست و برای بعضی ممکن است علامت خذلان باشد تا بدینوسیله غافل از خدا شوند و تدریجاً در مهالک هوی و نفس هبوط کنند: ﴿وَلَا يَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَنَّمَا نُمۡلِي لَهُمۡ خَيۡرٞ لِّأَنفُسِهِمۡ إِنَّمَا نُمۡلِي لَهُمۡ لِيَزۡدَادُوٓاْ إِثۡمٗا وَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِينٞ﴾؛2 پس این مالها و سرمایهها و مهلتها موجب زیادی گناه و زیادی بُعد و آتش دوزخ است.
در روایت است که:
لَو کانَتْ [عَدَلَتِ] الدُّنیا عِندَ اللهِ عَزّوجَلَّ بِقَدرِ جَناحِ بَعُوضَةٍ ما سَقَی الکافِرَ [عَدُوَّهُ] مِنها شَربَةَ [ماءٍ].1
دعا عالیترین هدیۀ آسمانی است که خدا برای پیغمبران و محبّان خود قرار داده است
بنابراین دعا عالیترین هدیۀ آسمانیست که خدا برای پیغمبران و محبّان خود آورده، و در مقابل استکبار از دعا بزرگترین نقمت و عذابی است که برای ممتنعین و متمرّدین خدا معیّن کرده است: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَا وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَـٰٓئِهِۦ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ * وَمِمَّنۡ خَلَقۡنَآ أُمَّةٞ يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ * وَٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا سَنَسۡتَدۡرِجُهُم مِّنۡ حَيۡثُ لَا يَعۡلَمُونَ﴾.1 «خدا را با أسماء حسنای او باید خواند، و کسانی که در أسماء او راه انحراف و اعوجاج میپیمایند (یعنی در اسماء و صفات او غوطهورند لکن آنها را به خود نسبت میدهند) بزودی به جزای استکبار و انانیّت خود میرسند. بعضی از امّتها از راه دعا و توجّه به اسماء خدا راه را پیدا کرده و مسیر خود را در توکّل و انقطاع بسوی خدا قرار میدهند. و آن کسانی که به آیات خدا تکذیب کنند تدریجاً بدون آنکه خود آنها فهم کنند در مهابط غفلت و دامهای نفس امّاره و آتش سوزان دوزخ فرود خواهند آمد.» علّت این استدراج همان کثرت مال و فرزند و جاه و اعتبار و شخصیت است که موجب استکبار شده، و بنده در آن حال خود را مستقل میداند و به پروردگار خود اعتنائی ندارد. و او در این حال دائماً از مدارج خود سقوط میکند و هر روز حال روحی او ضعیفتر از حالت قبلی او میگردد؛ و چون تدریجی است خود نیز نمیفهمد چه بلائی به سرش آمده، بلکه شاید خود را معزّز و رستگار و سعادتمند بداند و ملک و مال فراوان را دلیل بر سعادت گیرد. این نیز خود استدراجی جدید است که در مهالک همین خیالات و اندیشههای فاسد دائماً پائین میآید تا در مکان بُعد و إنقطاع از انوار جمال الهی به هلاکت رسد. مردم که به عبادت دعوت شدهاند برای همین خاصیّتِ دعائی است که با پیکرۀ
عبادت خمیر شده است؛ و هر عبادتی که خالی از دعا باشد و عاری از توجّه به خدا، آن عبادت بیارزش است.
قالَ النَّبیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ: أفضَلُ العِبادَةِ الدُّعاءُ.1
و قالَ أیضًا: إذا أذِنَ اللهُ لِعَبدٍ فی الدُّعاءِ فَتَحَ لَهُ بابَ الإجابَةِ بِالرَّحمَةِ، و إنَّه لَن یَهلِکَ مَع الدُّعاءِ هالِکٌ، و إنَّ اللهَ سُبحانَهُ و تَعالَی یَغضِبُ إذا تُرِکَ سُؤالُهُ فَلیَسئَلْ أحَدُکُم رَبَّهُ حَتَّی فی شِسعِ نَعلِهِ إذا انْقَطَعَ، إنَّ سِلاحَ المُؤمِنِ الدُّعاءُ.2
حدیث شریف: إنّ اللهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی الْعَبدَ حَتّی یَسمَعَ دُعائَهُ و تَضَرُّعَهُ
و قالَ النَّبیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ أیضًا:
إنَّ اللهَ سُبحانَهُ یَبتَلِی العَبدَ حَتَّی یَسمَعَ دُعائَهُ وَ تَضَرُّعَهُ.3
حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند که:
ما کانَ اللهُ لِیَفتَحَ عَلَی العَبدِ بابَ الدُّعاءِ و یَغلِقَ عَنهُ بابَ الإِجابَةِ و هو یَقولُ: ﴿ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾، و ما کانَ اللهُ لِیفتَحَ بابَ التَّوبَةِ و یَغلِقَ بابَ المَغفِرَةِ لأنَّهُ تَعالَی یَقولُ: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَقۡبَلُ ٱلتَّوۡبَةَ عَنۡ عِبَادِهِۦ وَيَعۡفُواْ عَنِ ٱلسَّئَِّاتِ وَيَعۡلَمُ مَا تَفۡعَلُونَ﴾،4 و ما کانَ اللهُ لِیَفتَحَ بابَ الشُّکرِ و یَغلِقَ بابَ الزِّیادَةِ لأنَّهُ یَقولُ: ﴿لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡ﴾،5 و ما کانَ اللهُ لِیَفتَحَ بابَ التَّوَکُّلِ و لَم یَجعَلْ لِلمُتَوَکِّلِ مَخرَجًا فَإنَّهُ
سُبحانَهُ یَقُولُ: ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا * وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓ﴾.1و2
اگر انسان با توجّه تامّ دعا کند و جدّاً از صمیم قلب از خدا بخواهد محالست که حاجت او برآورده نگردد.
در کافی با إسناد خود از هشام بن الحکم از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت میکند، قال:
لَمّا اسْتَسقَی رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ و سَقَی النّاسُ حَتَّی قالوا: إنَّهُ الغَرَقُ ـ و قالَ رَسولُ اللهُ صَلَّی اللهُ عَلَیه و آلِهِ بِیَدِهِ و رَدَّها: اللهُمَّ حَوالِینا و لا عَلَینا! قالَ: فَتَفَرَّقَ السَّحابُ ـ فَقالوا: یا رَسولَ اللهِ! اسْتَسقَیتَ لَنا فَلَم نَسْقِ ثُمَّ اسْتَسقَیتَ لَنا فَسَقَینا؟ قالَ: دَعَوتُ و لَیسَ لی فی ذلِکَ نِیَّةٌ، ثُمَّ دَعَوتُ و لی فی ذلِکَ نِیَّةٌ.3
هنگام عطایای وهبیّه، حضرت حقّ دل عبد را متوجّه دعا میکند
در روایات وارد است که چنانچه خدا بخواهد موهبتی به بندۀ خود عنایت کند ـ گرچه غیر مترقّب باشد ـ دل او را متوجّه دعا میکند. در حالات حضرت ابراهیم خلیل الله میفرماید که در پاسخ عموی خود آذر و بت پرستان دیگر گفت:
﴿وَأَعۡتَزِلُكُمۡ وَمَا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَهِ وَأَدۡعُواْ رَبِّي عَسَىٰٓ أَلَّآ أَكُونَ بِدُعَآءِ رَبِّي شَقِيّٗا * فَلَمَّا ٱعۡتَزَلَهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَهِ وَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَكُلّٗا جَعَلۡنَا نَبِيّٗا﴾.1
اینکه حضرتش میفرماید: امید است که نسبت به دعا کردن و خواستن از پروردگار خود شقی نباشم، منظور همان حال تذلّل و خشوع است؛ چون شقاوت در اینجا به معنی استکبار و سختی دل است. یعنی من امید دارم از مستکبران از عبادت خدا و از بینیازان به دعا و توجّه به ساحت مقدّس او نبوده باشم. در این حال خدا در سنّ یأس و پیری درحالیکه عیال او ساره نیز عجوزهای عقیم بود و به کلّی دست از زناشوئی شسته بود، حضرت اسحاق را از ساره به او عنایت کرد.
فرزنددار شدن حضرت ابراهیم علیه السّلام به هنگام ناامیدی
﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِيمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ قَالُواْ سَلَٰمٗا قَالَ سَلَٰمٞ فَمَا لَبِثَ أَن جَآءَ بِعِجۡلٍ حَنِيذٖ * فَلَمَّا رَءَآ أَيۡدِيَهُمۡ لَا تَصِلُ إِلَيۡهِ نَكِرَهُمۡ وَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِيفَةٗ قَالُواْ لَا تَخَفۡ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمِ لُوطٖ * وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ * قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًا إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ * قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَهِ رَحۡمَتُ ٱللَهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ * فَلَمَّا ذَهَبَ عَنۡ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلرَّوۡعُ وَجَآءَتۡهُ ٱلۡبُشۡرَىٰ يُجَٰدِلُنَا فِي قَوۡمِ لُوطٍ﴾.1
و در سورۀ ذاریات میفرماید: چون فرشتگان بشارت جوانی را به ساره دادند از شدّت وحشت و اضطرابی که پیدا نمود ـ چون خود را عجوزۀ فرتوت عقیم میدید ـ با شدّت به صورت خود سیلی نواخت: ﴿هَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ ضَيۡفِ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡمُكۡرَمِينَ * إِذۡ دَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗا قَالَ سَلَٰمٞ قَوۡمٞ مُّنكَرُونَ * فَرَاغَ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ فَجَآءَ بِعِجۡلٖ سَمِينٖ * فَقَرَّبَهُۥٓ إِلَيۡهِمۡ قَالَ أَلَا تَأۡكُلُونَ * فَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِيفَةٗ قَالُواْ لَا تَخَفۡ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَٰمٍ عَلِيمٖ * فَأَقۡبَلَتِ ٱمۡرَأَتُهُۥ فِي صَرَّةٖ فَصَكَّتۡ وَجۡهَهَا وَقَالَتۡ عَجُوزٌ عَقِيمٞ * قَالُواْ كَذَٰلِكِ قَالَ رَبُّكِ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡحَكِيمُ ٱلۡعَلِيمُ﴾.2
خداوند به حضرت ابراهیم از آن عجوزۀ فرتوت اسحاق را عنایت کرد، و از حضرت هاجر اسماعیل را عنایت کرد. حضرت ابراهیم سپاس خدای بجا آورد: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى ٱلۡكِبَرِ إِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ ٱلدُّعَآءِ﴾.1
میفرماید: چون خداوند، شنوای خواست و دعای بندگانست در زمان پیری و کبر به من این دو فرزند برومند را عنایت فرمود. حضرت زکریّا نیز در زمان پیری و عقیم بودن عیالش از خدا تقاضای فرزند کرد؛ همین که در بیت المقدس آمد و مائدۀ آسمانی را در نزد مریم عذرا دید، و پرسید: این تحفه و غذا را از کجا آوردی؟ و مریم جواب داد که از نزد خدا آمده، و خدا هر کس را بخواهد بدون حساب روزی میدهد! آنجا حضرت زکریّا دست به دعا برداشت و از خدای خود ذریّۀ طیّبه درخواست کرد که وارث او و وارث آل یعقوب باشد:
﴿هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُۥ قَالَ رَبِّ هَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ ذُرِّيَّةٗ طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ ٱلدُّعَآءِ * فَنَادَتۡهُ ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ وَهُوَ قَآئِمٞ يُصَلِّي فِي ٱلۡمِحۡرَابِ أَنَّ ٱللَهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحۡيَىٰ مُصَدِّقَۢا بِكَلِمَةٖ مِّنَ ٱللَهِ وَسَيِّدٗا وَحَصُورٗا وَنَبِيّٗا مِّنَ ٱلصَّـٰلِحِينَ * قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَٰمٞ وَقَدۡ بَلَغَنِيَ ٱلۡكِبَرُ وَٱمۡرَأَتِي عَاقِرٞ قَالَ كَذَٰلِكَ ٱللَهُ يَفۡعَلُ مَا يَشَآءُ﴾.1
تعجّب حضرت زکریّا از بشارت به فرزنددار شدن
عجب اینجاست که: با آنکه فرشتگان بشارت فرزند را به حضرت زکریّا دادند، از شدّت نومیدی و عدم توافق اسباب میگوید: چگونه میشود که مرا فرزندی بیاید، در صورتی که پیری ناتوان شدهام و زن من نیز از کار زناشوئی افتاده! فرشتگان خطاب نمودند: این ارادۀ خداست! خداوند هرچه اراده کند به وقوع خواهد پیوست.
در روایات بسیار وارد است که دعا کنید، زیرا با دعا کارهای ممتنع آسان و مشکلات حل میگردد؛ دعا بلاء مبرم و قضاء حتمی را دفع میکند.
در کافی با إسناد خود از حمّاد بن عثمان روایت میکند، قال:
سَمِعتُهُ یَقولُ: إنَّ الدُّعاءَ یَرُدُّ القَضاءَ، یَنقُضُهُ کَما یُنقَضُ السِّلکُ و قَد اُبرِمَ إبرامًا.1
و از حضرت أباالحسن موسی بن جعفر حدیث میکند که یقول:
إنَّ الدُّعاءَ یَرُدُّ ما قَد قُدِّرَ و ما لَم یُقَدَّرْ. قُلتُ: و ما قَد قُدِّرَ عَرَفتُهُ، فَما لَم یُقَدَّر؟ قالَ: حَتَّی لا یَکُونَ.2و3
حدیث شریف: الدُّعاءُ یَرُدُّ القَضاءَ و قَدْ اُبْرِمَ إبْرامًا
و با إسناد خود ایضاً روایت میکند از زراره عن أبیجعفر علیه السّلام، قال:
قالَ لی: أ لا أدُلُّکَ عَلَی شَیءٍ لَم یَستَثنِ فیهِ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله؟ قُلتُ: بَلَی! قالَ: الدُّعاءُ یَرُدُّ القَضاءَ و قَد اُبرِمَ إبرامًا؛ و ضَمَّ أصابِعَهُ علیه السّلام.1
و از عبدالله بن سنان حدیث میکند از حضرت امام صادق علیه السّلام، یقول:
الدُّعاءُ یَرُدُّ القَضاءَ بَعدَ ما اُبرِمَ إبرامًا. فَأکثِرْ مِنَ الدُّعاءِ فَإنَّهُ مِفتاحُ کُلِّ رَحمَةٍ و نَجاحُ کُلِّ حاجَةٍ، و لا یُنالُ ما عِندَ اللهِ عَزّوجَلَّ إلاّ بِالدُّعاءِ، و إنَّهُ لَیسَ بابٌ یُکثَرُ قَرعُهُ إلاّ یُوشِکُ أن یُفتَحَ لِصاحِبِهِ!2
و از عبدالله بن محبوب از أبی ولاّد روایت میکند، قال:
قالَ أبُوالحَسَنِ مُوسَی علیه السّلام: عَلَیکُم بِالدُّعاءِ! فَإنَّ الدُّعاءَ لِلَّهِ و الطَّلَبَ إلَی اللهِ یَرُدُّ البَلاءَ و قَد قُدِّرَ و قُضِیَ و لَم یَبقَ إلاّ إمضاؤُهُ؛ فَإذا دُعِیَ اللهُ عَزّوجَلَّ و سُئِلَ صُرِفَ البَلاءُ صَرفَةً.3
و از إسحاق بن عمّار روایت میکند که قال: قال أبوعبدالله علیه السّلام:
إنَّ اللهَ عَزّوجَلَّ لَیَدفَعُ بِالدُّعاءِ الأمرَ الَّذِی عَلِمَهُ أن یُدعَی لَهُ فَیَستَجِیبُ، و لَولا ما وُفِّقَ العَبدُ مِن ذَلِکَ الدُّعاءِ لأصابَهُ مِنهُ ما یَجُثُّهُ1 مِن جَدِیدِ الأرضِ.2
دعا یک حلقه از اسباب عدم نزول بلاء است
این روایت میفهماند که دعا یک حلقه از سلسله اسباب عدم نزول بلاء است، و عدم دعا یک حلقه از سلسله نزول اسباب بلا است. چنانچه خدا بداند که بندهاش دعا میکند، آن امری که مقدّر شده بر میگرداند؛ و اگر بنده دعا نکند آن بلا به او میرسد گرچه هیچ سببی به صورت ظاهر برای هلاکت او نباشد، لیکن درختی را که از زمین میکنده مثلاً به او برخورد میکند و او را از پای در میآورد. پس اگر بنده الهام به دعا شود این الهام کاشف از رفع بلا است، و اگر قلبش میل به دعا پیدا نکند و در حال بلا یا قبل از آن إنابه و تقاضائی نداشته باشد این کاشف از وقوع بلا است.
در کافی از هشام بن سالم روایت میکند که، قال:
قالَ أبُوعَبدِاللهِ علیه السّلام: هَل تَعرِفُونَ طُولَ البَلاءِ مِن قِصَرِهِ؟ قُلنا: لا! قالَ: إذا الهِمَ أحَدُ[کُمُ] الدُّعاءَ عِندَ البَلاءِ فَاعلَمُوا أنَّ البَلاءَ قَصِیرٌ.3
و از أبی ولاّد روایت میکند که، قال:
قالَ أبُوالحَسَنِ مُوسَی علیه السّلام: ما مِن بَلاءٍ یَنزِلُ عَلَی عَبدٍ مُؤمِنٍ فَیُلهِمُهُ اللهُ عَزّوجَلَّ الدُّعاءَ إلاّ کانَ کَشفُ ذَلِکَ البَلاءِ وَشِیکًا،1 و ما مِن بَلاءٍ یَنزِلُ عَلَی عَبدٍ مُؤمِنٍ فَیُمسِکُ عَنِ الدُّعاءِ إلاّ کانَ ذَلِکَ البَلاءُ طَوِیلاً؛ فَإذا نَزَلَ البَلاءُ فَعَلَیکُم بِالدُّعاءِ و التَّضَرُّعِ إلَی اللهِ عَزَّوَجَل.2
بلکه به برکت دعای یک مؤمن زنده دل، خدا عذاب و بلا را از جمعیّتی بر میدارد.
در کافی از أبی حمزه ثمالی عن حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت میکند، قال:
مَکتُوبٌ فی التَّوراةِ الَّتِی لَم تُغَیَّرْ: أنَّ مُوسَی علیه السّلام سَألَ رَبَّهُ، فَقالَ: یا رَبِّ! أ قَرِیبٌ أنتَ مِنِّی فَاُناجِیَکَ أم بَعِیدٌ فَاُنادِیَکَ؟ فَأوحَی اللهُ عَزّوجَلَّ إلَیهِ: یا مُوسَی أنا جَلِیسُ مَن ذَکَرَنِی! فَقالَ مُوسَی: فَمَن فی سِترِکَ یَومَ لا سِترَ إلاّ سِترُکَ؟ فَقالَ: الَّذِینَ یَذکُرُونَنِی فَأذکُرُهُم و یَتَحابُّونَ فی فَاُحِبُّهُم، فَاُولَئِکَ الَّذِینَ إذا أرَدتُ أن اُصِیبَ أهلَ الأرضِ بِسُوءٍ ذَکَرتُهُم فَدَفَعتُ عَنهُم بِهِم.3
حکایت حال رُشَید هَجَری از اصحاب منایا و بلایای أمیرالمؤمنین علیه السّلام
یکی از اصحاب أمیرالمؤمنین علیه السّلام که دارای علم منایا و بلایا بوده رُشَیْد هَجَری است؛ بلکه او از أصفیاء آن حضرت و صاحب سرّ بوده است.
شیخ مفید1 با إسناد خود از علی بن الحکم آورده است که:
وَ مِن أصفِیاءِ أصحابِهِ علیه السّلام: عَمرُو بنُ الحَمِقِ الخُزاعِیُّ عَرَبِیٌّ، و مِیثَمٌ التَّمّارُ و هُوَ مِیثَمُ بنُ یَحیَی مَولی، و رُشَیدٌ الهَجَرِیُّ، و حَبِیبُ بنُ مُظَهَّرٍ الأسَدِیُّ، و مُحَمَّدُ بنُ أبِی بَکرٍ؛ إلی آخر ما قال.
شیخ کشّی2 روایت کرده است که: روزی أمیرالمؤمنین علیه السّلام با اصحاب خود به نخلستانی آمدند و در زیر درختی نشستند، و فرمود که از آن درخت خرما آوردند و با اصحاب تناول فرمود. رشید گفت: یا أمیرالمؤمنین چه نیکو رطبی بود! حضرت فرمود: ای رشید! ترا بر چوب این درخت به دار خواهند کشید. رشید پیوسته نزد آن درخت میآمد و آن درخت را آب میداد. روزی دید که آن درخت را بریدهاند، گفت: اجل من نزدیک شده! روز دیگر دید که آنرا به دو نیمه نمودهاند، گفت: این را برای من بریدهاند! زیاد پدر عبیدالله بن زیاد او را میطلبید و جواسیس برای دستگیری او گماشته بود.
شیخ مفید آورده است که:
لَمّا طَلَبَ زِیادٌ أبُوعُبَیدِاللهِ رُشَیدَ الهَجَرِیِّ اخْتَفَی رُشَیدٌ. فَجاءَ ذاتَ یَومٍ إلَی أبِی أراکَةَ
و هُوَ جالِسٌ عَلَی بابِهِ فی جَماعَةٍ مِن أصحابِهِ فَدَخَلَ مَنزِلَ أبِی أراکَةَ، فَفَزِعَ لِذَلِکَ أبُو أراکَةَ و خافَ، فَقامَ فَدَخَلَ فی أثَرِهِ فَقالَ: وَیحَکَ قَتَلتَنِی و أیتَمتَ وُلدِی و أهلَکتَهُم! قالَ: و ما ذاکَ؟ قالَ: أنتَ مَطلُوبٌ و جِئتَ حَتَّی دَخَلتَ دارِی و قَد رَآکَ مَن کانَ عِندِی. فَقالَ: ما رَآنِی أحَدٌ مِنهُم! قالَ: و سَتَجرِبَنَّ [تَسخَرُ بِی] أیضًا. فَأخَذَهُ و شَدَّهُ کِتافًا ثُمَّ أدخَلَهُ بَیتًا و أغلَقَ عَلَیهِ بابَهُ، ثُمَّ خَرَجَ إلَی أصحابِهِ فَقالَ لَهُم: إنَّهُ خُیِّلَ إلَیَّ أنَّ رَجُلاً شَیخًا قَد دَخَلَ آنِفًا دارِی؟ قالُوا: ما رَأینا أحَدًا! فَکَرَّرَ ذَلِکَ عَلَیهِم، کُلَّ ذَلِکَ یَقولُونَ: ما رَأینا أحَدًا! فَسَکَتَ عَنهُم، ثُمَّ إنَّهُ تَخَوَّفَ أن یَکُونَ قَد رَآهُ غَیرُهُم، فَذَهَبَ إلَی مَجلِسِ زِیادٍ لیتَجَسَّسَ هَل یَذکُرُونَهُ، فَإن هُم أحَسُّوا بِذَلِکَ أخبَرَهُم أنَّهُ عِندَهُ و رَفَعَهُ إلَیهِم. قالَ: فَسَلَّمَ عَلَی زِیادٍ و قَعَدَ عِندَهُ و کانَ الَّذِی بَینَهُما لَطِیفٌ. قالَ: فَبَینا هُوَ کَذَلِکَ إذ أقبَلَ الرُّشَیدُ عَلَی بَغلَةِ أبِیأراکَةَ مُقبِلاً نَحوَ مَجلِسِ زِیادٍ. قالَ: فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ أبُوأراکَةَ تَغَیَّرَ لونُهُ [وَجهُهُ] و اُسقِطَ فی یَدَیهِ و أیقَنَ بِالهَلاکِ. فَنَزَلَ رُشَیدٌ مِن البَغلَةِ و أقبَلَ إلَی زِیادٍ فَسَلَّمَ عَلَیهِ، و قامَ إلَیهِ زِیادٌ فَاعتَنَقَهُ و قَبَّلَهُ ثُمَّ أخَذَ یسألُهُ [یُسائِلُهُ] کَیفَ قَدِمتَ؟ و کَیفَ مَن خَلَّفتَ؟ و کَیفَ کُنتَ فی مَسِیرِکَ؟ و أخَذَ لِحیَتَهُ ثُمَّ مَکَثَ هُنَیهَةً ثُمَّ قامَ فَذَهَبَ. فَقالَ أبُوأراکَةَ لِزِیادٍ: أصلَحَ اللهُ الأمِیرَ! مَن هَذا الشَّیخُ؟ قالَ: هَذا أخٌ مِن إخوانِنا مِن أهلِ الشّامِ قَدِمَ إلَینا زائِرًا. فَانصَرَفَ أبُو أراکَةَ إلَی مَنزِلِهِ فَإذا رُشَیدٌ بِالبَیتِ کَما تَرَکَهُ. فَقالَ لَهُ أبُو أراکَةَ: أمّا إذا کانَ عِندَکَ مِنَ العِلمِ کُلُّ ما أرَی فَاصنَعْ ما بَدا لَکَ و ادْخُلْ عَلَینا کَیفَ شِئتَ!1
باری2 چون ابن زیاد او را طلب نمود، گفت: از دروغهای امام خود برای من نقل کن! رشید گفت: امام من دروغگو نبوده است.
فَقالَ لَهُ [ابن] زِیادٌ: ما قالَ لَکَ خَلِیلُکَ أنّا فَاعِلُونَ بِکَ؟ قالَ: تَقطَعُونَ یَدَیَّ و
رِجلَیَّ و تَصلُبُونَنِی. فَقالَ زِیادٌ: أما واللهِ لاُکَذِّبَنَّ حَدِیثَهُ؛ خَلُّوا سَبِیلَهُ! فَلَمّا أرادَ أن یَخرُجَ قالَ: رُدُّوهُ، لا نَجِدُ لَکَ شَیئًا أصلَحَ مِمّا قالَ صاحِبُکَ، إنَّکَ لَن تَزالَ تَبغِی لَنا سُوءًا أن بَقِیتَ! اقطَعُوا یَدَیهِ و رِجلَیهِ [فَقَطَعُوا یَدَیهِ و رِجلَیهِ] و هُوَ یَتَکَلَّمُ، و قالَ: اصلُبُوهُ خَنِقًا فی عُنُقِهِ.1
ابن زیاد دستور داد دستها و پاهای او را بریدند و زبان او را نبریدند. دختر رشید قَنْوا میگوید: پدرم را به این حال به منزل آوردند.
رشید هجری از قطع دست و پا إلمی را حس نمیکند
فَقُلتُ: یا أبَةِ هَل تَجِدُ ألَمًا لِما أصابَکَ؟ فَقالَ: لا یا بِنتِی إلاّ کَالزِّحامِ بَینَ النّاسِ! فَلَمّا احتَمَلناهُ و أخرَجناهُ مِنَ القَصرِ اجتَمَعَ النّاسُ حَولَهُ، فَقالَ: آتُونِی بِصَحِیفَةٍ و دَواةٍ أکتُبْ لَکُم ما یَکُونُ إلَی [یَومِ] السّاعَةِ. فَأرسَلَ إلَیهِ الحَجّامَ حَتَّی یَقطَعَ لِسانَهُ، فَماتَ رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ فی لَیلَتِهِ. [قالَ] و کانَ أمیرُالمُؤمِنینَ صلوات الله علیه یُسَمِّیهِ رُشَیدَ البَلایا.2
البتّه معلومست که طبق إخباراتی که أمیرالمؤمنین به رشید داده بودند او را به دار آویختند، و او بر فراز دار با مردم تکلّم مینمود و میگفت: دوات و کاغذی بیاورید تا برای شما از فضایل اهل بیت و از عواقب وخیم خاندان بنی امیّه بیان کنم. چون در آن زمان کسی که مصلوب میشد ریسمان بر گردنش نمیآویختند، بلکه بدن او را به چوبۀ دار محکم میبستند تا خود کمکم جان بدهد؛ و یا دستها و پاهای او را به چوبه دار میخکوب میکردند. رشید را نیز چنین کردند؛ دستها و پاهای او را بریده و بر دار آویختند. او از بالای دار تکلّم مینمود؛ خبر به عبیدالله بن زیاد دادند که شما بنی امیّه را رسوا نمود. دستور داد که حجّام زبان او را قطع کند. چون زبانش را بریدند با دست خود اشاره کرد که به عبیدالله بگوئید: دیدی که مولای من أمیرالمؤمنین علیه السّلام دروغ نگفت و سپس به رحمت خدا پیوست.
کلام زیبای رشید هجری به دختر خود در هنگام شهادت
قنوا1 میگوید:
قُلتُ لأبِی: ما أشَدَّ اجتِهادَکَ؟! قالَ: یا بُنَیَّةِ! یَأتِی قَومٌ بَعدَنا بَصائِرُهُم فی دِینِهِم أفضَلُ مِنِ اجتِهادِنا.2
مجلس پنجم: دعا برای بنده حال انقطاع بسوی خدا میآورد
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
حکایةً عن قول إبراهیم علیه السّلام: ﴿وَأَدۡعُواْ رَبِّي عَسَىٰٓ أَلَّآ أَكُونَ بِدُعَآءِ رَبِّي شَقِيّٗا﴾.1
سابقاً ذکر شد که بهترین حالات بنده حال دعاست. حال دعا حالیست که بر اساس عبودیّت پدید میآید به خلاف حال عدم میل به دعا که همان شقاوت دل و سختی قلب است، آن حال در ضدّ راه عبودیّت قرار دارد؛ روی همین اصل پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله دعاها را جوهرۀ عبادات قرار داده است:
الدُّعاءُ مُخُّ العِبادَةِ.2
دعا برای بنده حال انقطاعِ بسوی خدا میآورد و بین بنده و خالقش پرده را برمیدارد، و پرتو انوار خدا در دل بنده میتابد و مجذوب به جذبات الهیّه
میگردد. لذا اولیای خدا و مقرّبین درگاه ربوبیّتش بدون حاجت ظاهری همیشه با خدا در راز و نیاز و گفتگو و مناجات بودهاند.
کلام و مناجات امام سجّاد علیه السّلام در کنار خانۀ خدا به نقل از أصمعی
رَوَی [خَبَرُ] الأصمَعِیُّ قالَ: خَرَجتُ إلی الحَجِّ إلی بَیتِ اللهِ [الحَرَامِ] و [إلی] زِیارَةِ النَّبیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ، فَبَینَما أنا أطوفُ حَولَ الکَعبَةِ ـ و کانَ لَیلَةً مُقمِرَةً ـ و إذًا بِصَوتٍ أنینٍ و حَنینٍ و بُکاءٍ فَتَبَعتُ الصَّوتَ و إذًا أنا بِشابٍّ حَسَنَ الوجهِ ظَریفِ الشَّمائِلِ و عَلَیهِ ذَوائِبُ و هو مُتَعَلِّقٌ بِأستارِ الکَعبَةِ و هو یَقولُ:
یا سَیِّدی و مَولای! قَد نامَتِ العُیونُ و غارَتِ النُّجُومُ و أنتَ حَیٌّ قَیّومٌ! إلهی غَلَقَتِ المُلوکُ أبوابَها و قامَ عَلَیها حُجّابُها و حُرّاسُها و بابُکَ مَفتوحٌ لِلسّائِلِین،َ فَها أنا بِبابِکَ أنظُرُ بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرَّاحِمِینَ! ثُمَّ أنشَأ یَقولُ:
١) یا مَن یُجِیبُ دُعا المُضطَرِّ فی الظُّلَمِ | *** | و کاشِفَ الضُّرِّ و البَلوَی مَعَ السَّقَمِ |
٢) قَد نامَ وَفدُکَ حَولَ البَیتِ و انتَبَهُوا | *** | و أنت یا حَیُّ یا قَیُّومُ لَم تَنَمِ |
٣) أدعوکَ رَبِّی حَزینًا دائِمًا قَلِقًا | *** | فَارْحَمْ بُکائِی بِحَقِّ البَیتِ و الحَرَمِ |
٤) إن کانَ عَفوُکَ لا یَرجوهُ ذُو سَرَفٍ | *** | فَمَن یَجُودُ عَلَی العاصِینَ بِالنِّعَمِ |
ثُمَّ قالَ: رَفَعَ رَأسَهُ إلَی السَّماءِ و هو یُنادِی: إلهی [و سَیِّدی] أطَعتُکَ بِمَشِیَّتِکَ فَلَکَ الحُجَّةُ عَلَیَّ بِإظْهارِ حُجَّتِکَ إلاّ ما رَحِمتَنِی و عَفَوتَ عَنِّی و لا تُخَیِّبنِی یا سَیِّدی! ثُمَّ قالَ: إلهی و سَیِّدی! الحَسَناتُ تَسُرُّکَ و السَیِّآتُ لا [ما] تَضُرُّکَ فَاغْفِرْ لی و تَجاوَزْ عَنِّی فِیما لا یَضُرُّکَ! ثمّ أنشأ یَقولُ:
١) ألا أیُّها المَأمُولُ فی کُلِّ حاجةٍ | *** | شَکَوتُ إلَیکَ الضُّرَّ فَارْحَم شِکایَتِی |
٢) ألا یا رَجائِی أنتَ کاشِفُ کُربَتِی | *** | فَهَبْ لی ذُنُوبِی کُلَّها و اقْضِ حاجَتِی |
٣) فَزادِی قَلِیلٌ لا أراهُ مُبَلِّغِی | *** | عَلَی الزّادِ أبکِی أم عَلَی طُولِ [بُعدِ] سَفرَتِی |
٤) أتَیتُ بِأعمالٍ قِباحٍ رَدِیَّةٍ | *** | فَما فی الوَرَی عبدٌ جَنَی کَجِنایَتِی |
٥) أ تُحرِقُنِی بِالنّارِ یا غایَةَ المُنَی | *** | فَأینَ رَجائِی مِنکَ أینَ مَخافَتِی |
قالَ الأصمَعِیُّ: و کانَ یُکَرِّرُ هذِهِ الأبیاتَ حَتَّی سَقَطَ مَغشِیًّا عَلَیه، فَدَنوتُ مِنهُ لأعرِفَهُ فَاذًا هو زَینُ العابِدِینَ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ عَلَیهِمُ السَّلامُ. قالَ الأصمَعِیُّ: فَأخَذتُ رَأسَهُ و وَضَعتُهُ فی حِجرِی و بَکیتُ فَقَطَرَتْ قَطرَةً مِن دُموعِی عَلَی خَدِّهِ فَفَتَحَ عَینَیهِ و قالَ: مَن هذا الَّذِی أشغَلَنِی عَن ذِکرِ رَبِّی؟ قُلتُ: [یا مَولایَ] عَبدُکَ و عَبدُ أجدادِکَ الأصمَعِیُّ؛ فَما هَذا الجَزَعُ و الفَزَعُ و البُکاءُ و الأنینُ و أنتَ مِن أهلِ بَیتِ النُّبوَّةِ و مَوضِعِ [مَعدَنِ] الرِّسالَةِ، و قَولُهُ تَعالَی: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا﴾؟!1 قالَ: فَاسْتَوَی قاعِدًا و قالَ: هَیهاتَ هَیهاتَ یا أصمَعِیُّ! إنّ اللهَ تَعالَی خَلَقَ الجَنَّةَ لِمَن أطاعَهُ و لَو کانَ عَبدًا حَبَشیًّا و خَلَقَ النّارَ لِمَن عَصاهُ و لَو کانَ سَیِّدًا قُرَشیًّا! أما سَمِعتَ قَولُهُ تَعالَی: ﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَلَآ أَنسَابَ بَيۡنَهُمۡ﴾؟2 قالَ الأصمَعِیُّ: فَتَرَکتُهُ عَلَی حالِهِ یُناجی رَبَّهُ.3
...1
اینها حالاتی است که در مقام اُنس و خلوت با خدا برای اولیاء مقرّبین رخ میدهد. در آنجا فقط محو جمال او هستند و بس! حتّی اگر تا روز قیامت توبه کنند و استغفار نمایند و دعا کنند خود را لایق مقام مغفرت حضرتش نمیدانند؛ آن چنان عظمت خدا جلوه میکند که هیچ طاعتی را لایق او نمیدانند، و کوچکترین خطائی را جُرمی بزرگ و موبقهای عظیم مینگرند.
حضرت زین العابدین علیه السّلام در ضمن مناجاتهای خود میفرماید:
یا إلَهِی! لَو بَکَیتُ إلَیکَ حَتَّی یَنقَطِعَ صَوتِی، و قُمتُ لَکَ حَتَّی تَتَنَشَّرَ قَدَمایَ، و
رَکَعتُ لَکَ حَتَّی یَنخَلِعَ صُلبِی، و سَجَدتُ لَکَ حَتَّی تَتَفَقَّأ حَدَقَتایَ، و أکَلتُ تُرابَ الأرضِ طُولَ عُمُرِی، و شَرِبتُ ماءَ الرَّمادِ آخِرَ دَهرِی، و ذَکَرتُکَ فی خِلالِ ذَلِکَ حَتَّی یَکِلَّ لِسانِی، ثُمَّ لَم أرفَعْ طَرفِی إلَی آفاقِ السَّماءِ استِحیاءً مِنکَ ما استَوجَبتُ بِذَلِکَ مَحوَ سَیِّئَةٍ واحِدَةٍ مِن سَیِّئاتِی.1
الجاهِلُ إذَا صَلَّی رَکْعَتَینِ یَنتَظِرً الوَحْیَ
باری چون بنده از خدا غافل باشد و عظمت و عدم تناهی صفات و اسماء حضرت حق بر او مکشوف نباشد به حول و قوّۀ خود متمسّک گردد؛ برای أعمال خود ارزش قائل است و خود و صفات و افعال خود را در مقابل پروردگار ذی اثر میبیند، و به پاس طاعت طلب جنّت میکند، و بین خود و خدا معامله و ربطی برقرار میدارد، کأنّه او در زمین و خدا در آسمان است، او عمل میدهد و بهشت را جزا میخواهد؛ کما ورد فی الخبر:
الجاهِلُ إذا صَلَّی رَکعَتَینِ یَنتَظِرُ الوَحیَ.2
ولی کمکم که در اثر معرفت فهمید که او محو در قدرت و علم و حیات خداست، او خدای زمین نیست و پروردگار نیز در آسمان مکان ندارد، خدای تعالی همه جا هست و وجود بنده به او قائم است، و از نقطۀ نظر عمل مبادله و معاملهای در بین نیست، چون بنده وجود مستقلّی ندارد بلکه عمل برای ایجاد یقین و رفع حجابهای ظلمانی و ازدیاد بصیرت است، در آن وقت بنده میفهمد
که هیچ وجود او در مقابل خدا کوچکترین قدر و قیمتی ندارد، و عمل او جز شرمندگی و طاعت او جز خجلت چیزی نیست.
هنگامی که نور احدیّت و مقام عزّ لایتناهی الهی سراپای عبد را بگیرد و او خود را محو و نابود در آن دریای بیکران مشاهده کند، کجا میتواند برای آن نور شمع نیم سوختۀ هستی خود در مقابل فروزش شمس جهان تاب توحید اثر و قدری را حساب کند! در آن وقت فریادش بلند میشود و از اعمال و طاعات خود معذرت میطلبد و فقط و فقط نظرش بر رحمت اوست و امیدش به عفو و کرم او؛ لذّتش در انس با او و عقابش در بعد و دوری و هجرت اوست.
مناجات حضرت سجّاد در سجدۀ شکر نمازهای شب خود
روایت شده است که حضرت زین العابدین علیه السّلام در بین هر دو رکعت نمازی که میگزاردند از نمازهای شب، سجدۀ شکر بجای میآوردند و در آن سجده میگفتند:
إلَهِی بِعِزَّتِکَ و جَلالِکَ و عَظَمَتِکَ لَو أنِّی مُنذُ بَدَعتَ فِطرَتِی مِن أوَّلِ الدَّهرِ عَبَدتُکَ دَوامَ خُلُودِ رُبُوبِیَّتِکَ بِکُلِّ شَعرَةٍ فی کُلِّ طَرفَةِ عَینٍ سَرمَدَ الأبَدِ بِحَمدِ الخَلائِقِ و شُکرِهِم أجمَعِینَ، لَکُنتُ مُقَصِّرًا فی بُلُوغِ أداءِ شُکرِ خَفِیِّ نِعمَةٍ مِن نِعَمِکَ عَلَیَّ! و لَو أنِّی کَرَبتُ1 مَعادِنَ حَدِیدِ الدُنیا بِأنیابِی و حَرَثتُ أرضَها بِأشفارِ عَینِی و بَکَیتُ مِن خَشیَتِکَ مِثلَ بُحُورِ السَّماواتِ و الأرَضِینَ دَمًا و صَدِیدًا لَکانَ ذَلِکَ قَلِیلاً مِنِّی فی [من] کَثِیرِ ما یَجِبُ مِن حَقِّکِ عَلَیَّ! و لَو أنَّکَ إلَهِی عَذَّبتَنِی بَعدَ ذَلِکَ بِعَذابِ الخَلائِقِ أجمَعِینَ و غَطّیتَ2 لِلنّارِ خَلقِی و جِسمِی و مَلأتَ طَبَقاتِ جَهَنَّمَ [و أطباقَها] مِنِّی حَتَّی لا تَکُونَ فی النّارِ مُعَذَّبٌ غَیرِی و لا یَکُونَ لِجَهَنَّمَ حَطَبٌ سِوایَ لَکانَ ذَلِکَ بِعَدلِکَ عَلَیَّ قَلِیلاً فی کَثِیرِ ما استَوجَبتُهُ مِن عُقُوبَتِکَ!3
خطبۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام در عید أضحی
و در کتاب من لا یحضره الفقیه میگوید که أمیرالمؤمنین علیه السّلام در عید أضحی خطبهای ایراد فرمودند:
ثُمَّ ساقَ الخُطبَةَ إلی أن قالَ عَلَیهِ السَّلامُ: فَوَ اللهِ لَو حَنَنتُم حَنِینَ1 الوالِهِ العَجلانِ [العِجَالِ] و دَعَوتُم بِمِثلِ دُعاءِ الأنامِ و جَأرتُمْ جُؤارَ2 مُتَبَتِّلِی الرُّهبانِ و خَرَجتُم إلَی اللهِ مِنَ الأموالِ و الأولادِ التِماسَ القُربَةِ إلَیهِ فی ارْتِفاعِ دَرَجَةٍ عِندَهُ أو غُفرانِ سَیِّئَةٍ أحصَتْها کَتَبَتُهُ و حَفِظَتها رُسُلُهُ لَکانَ قَلِیلاً فیما أرجُو لَکُم مِن ثَوابِهِ وَ أتَخَوَّفُ عَلَیکُم مِن ألِیمِ عِقابِهِ! و بِاللهِ لَوِ انْماثَتْ3 قُلُوبُکُمُ انْمِیاثًا و سَالَتْ
عُیُونُکُم مِن رَغبَةٍ إلَیهِ و رَهبَةٍ مِنهُ دَمًا ثُمَّ عُمِّرتُم فی الدُنیا ما کانَتِ الدُنیا باقِیَةً ما جَزَتْ أعمالُکُم! و لَو لَم تُبقُوا شَیئًا مِن جُهدِکُم لِنِعَمِهِ العِظامِ عَلَیکُم و هُداهُ إیّاکُم إلَی الإیمانِ ما کُنتُم لِتَستَحِقُّوا أبَدَ الدَّهرِ! ما الدَّهرُ قائِمٌ بِأعمالِکُم جَنَّتَهُ و لا رَحمَتَهُ ولَکِن بِرَحمَتِهِ تُرحَمُونَ و بِهُداهُ تَهتَدُونَ و بِهِما إلَی جَنَّتِهِ تَصِیرُونَ، جَعَلَنا اللهُ و إیّاکُم [بِرَحمَتِهِ] مِنَ التّائِبِینَ و العابِدِینَ!1 الخ2
دعاهای اولیاء خدا نه به جهت طمع بهشت و نه از جهت خوف دوزخ است، بلکه خدا را سزاوار دعا و عبادت میبینند و دوست دارند پیوسته با او در تکلّم باشند؛ أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند:
إلهی ما عَبَدتُکَ خَوفًا مِن نارِکَ و لا طَمَعًا فی جَنَّتِکَ، لَکِن وَجَدتُکَ أهلاً لِلعِبادَةِ فَعَبَدتُکَ!1
معاملۀ تمام افراد بشر با خدا ـ غیر از أولیاء و مقرّبین درگاه او ـ همه عنوان داد و ستد و أخذ و إعطاء است، و این خلاف حقیقت عبودیّت است؛ بلکه عبد که برای خود ملکیّتی نمیداند و تمام سرمایهها را مختصّ مولی میداند بنابراین چیزی عاید او نمیشود، بلکه هر چه هست تعلّق به مولای او دارد. آری آزادگان از هوی و هوس و تعلّقات دنیّه که به مقام عبودیّت مطلقۀ حضرت ذوالجلال واصل شدهاند غیر از جمال او به چیزی نمینگرند و غیر از انس با او با کسی انس ندارند؛ هرچه میکوشند در مقام عبادت باز خود را قاصر و کوتاه میبینند.
تقسیم عبادت کنندگان به سه قسم در لسان روایات اهل بیت علیهم السّلام
قال أمیرالمؤمنین علیه السّلام:
إنَّ قَومًا عَبَدُوا اللهَ رَغبَةً فَتِلکَ عِبادَةُ التُّجّارِ، و إنَّ قَومًا عَبَدُوا اللهَ رَهبَةً فَتِلکَ عِبادَةُ العَبِیدِ، و إنَّ قَومًا عَبَدُوا اللهَ شُکرًا فَتِلکَ عِبادَةُ الأحرارِ!2
و از حضرت صادق علیه السّلام مرویست که:
العُبّادُ ثَلاثَةٌ: قَومٌ عَبَدُوا اللهَ عَزّوجَلَّ خَوفًا فَتِلکَ عِبادَةُ العَبِیدِ، و قَومٌ عَبَدُوا اللهَ [تَبارَکَ و تَعالَی] طَلَبًا لِلثَّوابِ فَتِلکَ عِبادَةُ الاُجَراءِ، و قَومٌ عَبَدُوا اللهَ عَزّوجَلّ حُبًّا لَهُ فَتِلکَ عِبادَةُ الأحرارِ و هِیَ أفضَلُ العِبادَةِ!3
تا یکسر موی از تو هستی باقیست | *** | آئین دکان خودپرستی باقیست |
گفتی بت پندار شکستم رستم | *** | این بت که ز پندار برستم باقیست |
أولیاء خدا حالاتی دارند که با مردم عادی قابل سنجش نیست؛ حقّاً «حَسَناتُ الأبرارِ سَیِّئاتُ المُقَرَّبِینَ».1 طاعت خدا کردن و مزد خواستن برای بهشت یا برای خوف از نار، فکر مرگ بودن و فکر عواقب وخیم آن از برای متّقین بسیار خوب است ولی از برای أولیاء و مقرّبین عین گناه است.
گویند که اُوَیس2 را گفتند که: در این نزدیکی تو مردی است، سی سالست که گوری فرو کرده است و کفنی در آویخته و بر سر آن نشسته است و میگرید، و نه به شب قرار گیرد و نه به روز. اویس گفت: مرا آنجا برید تا او را ببینم. اویس را نزدیک او بردند، او را دید زرد گشته و نحیف شده و چشم از گریه در مغاک افتاده؛ بدو گفت: یا فلان! شَغَلَکَ القَبرُ عَنِ اللهِ.3 ای مرد! سی سالست تا گور و کفن تو را از خدای مشغول کرده است، و بدین هر دو باز ماندهای و این هر دو بت راه تو آمده است!
کار پاکان را قیاس از خود مگیر | *** | گرچه باشد در نوشتن شیر شیر |
در احوال محمّد بن أبیبکر و کیفیّت ولای او به اهل بیت علیه السّلام
محمّد بن أبیبکر رضوان الله علیه جوان بود، ولی در اثر معرفت و تجلّیات انوار الهی از پیران گوی سبقت را ربوده بود، و از أصفیاء اصحاب أمیرالمؤمنین
علیه السّلام محسوب میشد؛ بلکه از حواریّین آن حضرت بود. در دامان أمیرالمؤمنین از کودکی تربیت شد و حکم فرزند آن حضرت را داشت. چون مادرش أسماء بنت عُمَیس بود و او اوّل زوجۀ جعفر طیّار بود و از او سه پسر آورد: عبدالله و عَوْن و محمّد را آورد. و پس از شهادت حضرت جعفر أبوبکر او را به نکاح خویش در آورد و از او محمّد بن أبیبکر در بَیداء در سفر حجّة الوداع متولّد شد. و پس از أبوبکر أمیرالمؤمنین علیه السّلام أسماء را به نکاح خویش در آوردند و از او یحیی1 متولّد گشت.
مرحوم میرزا محمّد تقی سپهر در ناسخ التواریخ میگوید: اولادی که أسماء از أمیرالمؤمنین آورد نامش عَوْن بود، و بنا بر روایت صاحب کتاب روضة الأحباب که از أجلّۀ علمای سنّت است در یوم الطفّ در خدمت برادرش حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام شهید گشت.
کلام أمیر مؤمنان در مورد محمّد بن أبیبکر
بالجمله محمّد بن أبیبکر از طفولیّت در حجر مولی الموالی تربیت شد و ربیبۀ آن حضرت بود؛ حضرت دربارۀ او فرمود: أنَّهُ کانَ لی رَبِیبًا و [کانَ لِبَنِیَّ أخًا] و کُنتُ لَهُ والِدًا أعُدُّهُ وَلَدًا.2 و چون أسماء او را حامل شد پیغمبر دربارۀ او دعا کردند که:
تُسَمِّیهِ مُحَمَّدًا یَجعَلُهُ اللهُ تعالی غَیظًا عَلَی الکافِرِینَ و المُنافِقِینَ.3
قال ابن أبی الحدید:
و إنَّه لَم یَکُن یَعرِفُ أبًا غَیرَ عَلِیٍّ [عَلَیهِ السَّلامُ] حَتَّی قالَ أمیرُالمُؤمِنینَ عَلَیه السّلامُ: «مُحَمَّدٌ ابنِی مِن صُلبِ أبیبَکرٍ.» و کانَ یُکَنّی أباالقاسِمِ، و کانَ مِن نُسّاکِ قُرَیشٍ، و کانَ مِمَّن أعانَ فِی یَومِ الدّارِ.1
محمّد در رکاب مولی در حرب جمل و صفّین حاضر بود، و در سنۀ ٣٨ هجریّه أمیرالمؤمنین او را به ولایت مصر فرستادند و کتابی را برای او نوشتند که در نهج البلاغه2 مرحوم سیّد رضیّ رضوان الله علیه آورده است. و چون محمّد کشته شد این کتاب را به شام برای معاویه آوردند؛3 معاویه از این نامه بسیار تعجّب داشت و بسیار به او نظر میکرد. ولید بن عقبة چون دید معاویه از این نامه بسیار در شگفت است گفت: فرمان بده آنرا بسوزانند! معاویه گفت: رأی تو پسندیده نیست. ولید گفت: پس رأی چنانست که مردم بدانند که نامههای أبوتراب در دست تو است و تو از آنها تعلّم میکنی و دستورالعمل خود قرار میدهی؟! معاویه گفت: وای بر تو! آیا امر میکنی مرا که مثل چنین علومی را بسوزانم! سوگند به خدا که تا به حال مانند این نامه به علمی که شامل تمام جهات باشد و بر اساس استوار قائم باشد برخورد نکردهام! معاویه به یاران خود نظری نموده گفت که: به کسی نگوئید که این نامه از نامههای علیّ بن أبیطالب است؛ بلکه بگوئید از نامههای أبیبکر است که در نزد فرزندش محمّد بوده است.
باری این نامه در خزانۀ بنیاُمیّه بود تا زمان عمر بن عبدالعزیز که او را اظهار
نموده و اعلان کرد که از نامههای حضرت أمیرالمؤمنین است. چون به خدمت أمیرالمؤمنین ابلاغ شد که این نامه را نزد معاویه بردند آن حضرت متأثّر شد.
باری چون محمّد به مصر رسید معاویه، عمرو بن عاص و معاویة بن خدیج1 و أبوالأعور سلمی را با جماعت بسیاری به مصر فرستاد و با محمّد و اصحاب او جنگ کردند. آنها هواخواهان عثمان را بر علیه محمّد و اصحابش تحریک کردند، و پس از جنگی محمّد را دستگیر کردند و طناب به گردن او انداخته در روی زمین میکشیدند، تا معاویة بن خدیج او را به لب نهر آبی آورده با لب تشنه بر کنار نهر مانند گوسفند سر برید، و سپس جسد او را در شکم حمار مردهای گذاردند و آتش زدند؛ چون این خبر به أمیرالمؤمنین رسید آنقدر آن حضرت متأثّر شد که حدّ ندارد.
رسیدن خبر شهادت محمّد بن أبیبکر به حضرت علی علیه السّلام
قالَ المَدائِنِیُّ: و قِیلَ لِعَلِیٍّ: [علیه السّلام] لَقَد جَزِعتَ عَلَی مُحَمَّدِ بنِ أبِی بَکرٍ جَزَعًا شَدِیدًا یا أمیرَالمُؤمِنینَ! فَقالَ عَلَیهِ السَّلام: و ما یَمنَعُنِی! أنَّهُ کانَ لی رَبِیبًا و کانَ لِبَنِیَّ أخًا، و کُنتُ لَهُ والِدًا أعُدُّهُ وَلَدًا.2
حضرت برای ابن عبّاس که حاکم بصره بود نامهای نوشتند که:
مُحَمَّدُ بنُ أبِی بَکرٍ رَحِمَهُ اللهُ قَدِ استُشهِدَ، فَعِندَ اللهِ نَحتَسِبُهُ وَلَدًا ناصِحًا و عامِلاً کادِحًا و سَیفًا قادِحًا [قاطِعًا] و رُکنًا دافِعًا؛ و قَد کُنتُ حَثَثتُ النّاسَ عَلَی لَحاقِهِ و أمَرتُهُم بِغِیاثِهِ قَبلَ الوَقعَةِ و دَعَوتُهُم سِرًّا و جَهرًا و عَودًا و بَدءًا، فَمِنهُمُ الآتِی کارِهًا و مِنهُمُ المُعتَلُّ کاذِبًا و مِنهُمُ القاعِدُ خاذِلاً، أسألُ اللهَ [تَعالَی] أن یَجعَلَ لی
مِنهُم فَرَجًا عاجِلاً. فَواللهِ لَولا طَمَعِی عِندَ لِقاءِ عَدُوِّی بالشَّهادَةِ و تَوطِینِی نَفسِی عَلَی المَنِیَّةِ لأحبَبتُ إلاّ أبقَی مَعَ هَؤُلاءِ یَومًا واحِدًا و لا التَقِیَ بِهِم أبَدًا!1
ابن عبّاس چون بر شهادت محمّد اطّلاع یافت از بصره به جهت تعزیت أمیرالمؤمنین علیه السّلام به کوفه آمد. یکی از جاسوسان حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام که در شام بود چون به کوفه آمد گفت که: معاویه و اهل شام آنقدر خوشحالی کردند که من هرگز سروری مانند چنین سروری که در شام دیدم ندیده بودم.
رُوِیَ إنَّهُ قَدِمَ عَبدُالرَّحمَنِ بنُ مُسَیِّبٍ و کانَ عَینًا لِعَلِیٍّ و أخْبَرَهُ: أنَّهُ لَم یَخرُجْ مِن الشّامِ حَتَّی قَدِمَتْ البُشرَی مِن قِبَلِ عَمروِ بنِ العاصِ یَتَّبِعُ بَعضُها بَعضًا بِفَتحِ مِصرٍ و قَتلِ مُحَمَّدِ بنِ أبیبَکرٍ. و قالَ: یا أمیرَالمُؤمِنینَ! ما رَأیتُ یَومًا قَطُّ سُرورًا مِثلَ سُرورٍ رَأیتُ بِالشّامِ حِینَ أتاهُم خَبرُ قَتْلِ مُحَمَّدٍ. فَقالَ عَلِیٌّ عَلَیهِ السَّلامُ: أمَّا إنَّ حُزنَنا عَلَی قَتلِهِ عَلَی قَدرِ سُرورِهِم بِهِ، لا بَل یَزیدُ أضعَافًا!2
چون این خبر به مادرش أسماء رسید از شدّت غضب و اندوه خون از پستانش میچکید؛ و خواهرش سوگند یاد کرد که در تمام مدّت عمر گوشت کباب شده و سرخ شده نخورد، چون محمّد را آتش زده بودند.
در سفینة البحار فرموده که:
نَقَلَ بَعضُ الأفاضِلِ: إنّهُ أنشَدَ أباهُ حِینَ ما لاحاهُ عَن وِلاءِ أمیرِالمُؤمِنینَ، هَذِه الأبیاتَ:
١) یا أبانا قَد وَجَدنا ما صَلُحَ | *** | خابَ مَن أنتَ أبوهُ و افْتَضَحَ |
٢) إنّما أنقَذَنِی مِنکَ الّذِی | *** | أنقَذَ الدُّرَّ مِنَ الماءِ المَلِحِ |
٣) یا بَنِی الزَّهراءُ أنتُم عُدَّتِی | *** | و بِکُم فی الحَشرِ میزانِی رَجَحَ |
٤) و إذا صَحَّ وِلائِی فیکُمُ | *** | لا اُبالی أیُّ کَلبٍ قَد نَبِحَ |
مجلس ششم: تفسیر آیه ﴿قُل مَا يَعبَؤُاْ بِكُم رَبِّي لَولَا دُعَآؤُكُم فَقَد كَذَّبتُم فَسَوفَ يَكُونُ لِزَامَۢا﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿قُلۡ مَا يَعۡبَؤُاْ بِكُمۡ رَبِّي لَوۡلَا دُعَآؤُكُمۡ فَقَدۡ كَذَّبۡتُمۡ فَسَوۡفَ يَكُونُ لِزَامَۢا﴾.1
«بگو: خدای شما چه اعتنائی به شما دارد و چه باکی از شما دارد اگر دعای شما در بین نبود؟! ولی شما بدین مطلب تکذیب نمودید و به زودی نتیجۀ تکذیب خود را ملازم با خود خواهید دید!»
از این کریمۀ مبارکه استفاده میشود که هر اعتنائی که پروردگار به بندگان خود دارد در اثر دعای آنهاست؛ و چون دعا مناط توجّه و اعتناء خداست بنابراین هر چه دعا از دل پاکتری و از توجّه و انقطاع بیشتری به خدا کرده شود اثر آن که عطف توجّه و اعتنا و رحمت خداست بیشتر خواهد بود چون بنده دعا کند پروردگار مستجاب فرماید و سلسلۀ علل و معلولات را طبق خواستۀ او به گردش درآورد: بنابراین دعا مهمترین عامل در سلسلۀ اسباب برای حصول نتیجه است؛
اگر دعا نباشد بلا از آسمان نازل شود و اگر دعا بشود جلوی بلا را بگیرد.
در کافی با إسناد خود از بسطام الزیّات روایت میکند از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام، قال:
إنَّ الدُّعاءَ یَرُدُّ القَضاءَ و قَد نَزَلَ مِنَ السَّماءِ و قَد اُبرِمَ إبرامًا.1
اگر دواعی برای حصول بلا شدید باشد دعای بهتری باید کرد و جدّیتر از خدا باید خواست، و اگر دواعی بلا ضعیف باشد با دعای مختصری رفع میگردد.
در کافی با إسناد خود از حضرت رضا علیه السّلام روایت میکند که، قال:
قالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیهما السلام: إنَّ الدُّعاءَ و البَلاءَ لَیَتَرافَقانِ إلَی یَومِ القِیامَةِ؛ إنَّ الدُّعاءَ لَیَرُدُّ البَلاءَ و قَد اُبرِمَ إبرامًا.2
تدافع دائمی دعا و بلاء
دعا و بلا دائماً با یکدیگر تدافع دارند و بر روی یکدیگر اثر میگذارند؛ اگر مبدأ بلا شدید باشد و مبدأ دعا که حال داعی است ضعیف باشد بلا غلبه میکند، و اگر حال داعی در حال دعا قوی باشد بلا را هر چه هست برمیگرداند. و برای توضیح این مطلب مقدّمهای ذکر میشود و او آنکه:
همانطور که ملاحظه میشود حرکات و سکنات بدن انسان تابع ارادۀ انسان و محکوم خواستههای نفس است همینطور در جهان آفرینش و کاخ عالم هستی هر حرکت و سکون و هر تغییر و تبدیل و هر موت و حیات تابع یک ارادۀ کلّی و محکوم یک نفس کلّی است که بر تمام جهان تسلّط دارد. اگر انسان سریرۀ خود را پاک کند و از گناه اجتناب کند نفس او متّصل به نفس کلّی میگردد و اموری که در خارج واقع میشود همه بر طبق مراد و بر صلاح او خواهد بود،
مُقدّرات تماماً رحمت و برکت و عزّت و فلاح است، نعمت مادّی و معنوی ریزش خواهد نمود و نقمت رخت بر خواهد بست؛ و اگر انسان باطن خود را به گناه آلوده کند در مقام بُعد و دوری قرار میگیرد و با آن نفس کلّی متّصل نمیگردد، و نه تنها حاجتش برآورده نمیشود بلکه نقمت و هلاکت و معیشت ضنک و فقر و مرض و قحط و بلا و امراض معنوی سراپای او را احاطه میکند: ﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡقُرَىٰٓ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَفَتَحۡنَا عَلَيۡهِم بَرَكَٰتٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذۡنَٰهُم بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ﴾.1
از این آیه استفاده میشود که خداوند تقوی و ایمان را در سلسلۀ نزول برکات معنوی و مادّی قرار داده است، و خلاف آن که تکذیب و تمرّد باشد آنرا موجب اخذ به قدرت و نزول نقمت شمرده است: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَهَ لَمۡ يَكُ مُغَيِّرٗا نِّعۡمَةً أَنۡعَمَهَا عَلَىٰ قَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ وَأَنَّ ٱللَهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ﴾2
علّت تبدیل بلاء و قضاء الهی بوسیلۀ دعا
اگر نعمت خارجی بر مردم تغییر کرد و رحمت و برکت از بین رفت باید علّت آن را در تغییر حالات نفسیّۀ مردم جستجو نمود؛ چون آنها حالات خوش خود را تبدیل به سیّئه و گناه نمودند رحمت و برکت نیز تبدیل به نقمت و گرفتاری میشود: ﴿إِنَّ ٱللَهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ وَإِذَآ أَرَادَ ٱللَهُ
بِقَوۡمٖ سُوٓءٗا فَلَا مَرَدَّ لَهُۥ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَالٍ﴾.1
در این آیۀ مبارکه مطلب را أعمّ بیان میکند. تغییر ما بالأنفس موجب تغییر خارج است؛ اگر تغییر از بدی بسوی خوبی باشد در خارج نیز از نقمتْ امور بسوی نعمت حرکت میکند، و اگر تغییر نفس از خوبی بسوی بدی باشد در خارج نیز نعمت بسوی نقمت میرود، و آن ارادۀ سوئی که خداوند به قومی دارد نتیجه افعال آنهاست. این مطلب که واضح شد تأثیر دعا روشن میشود و او آنکه:
دعا دست زدن به باطن عالم و استمداد از امر غیبی است و موجب حرکت سلسلۀ اسباب از مبدأ و منشأ آنهاست؛ اگر انسان در حال دعا صد در صد توجّه و اخلاص و انقطاع به خدا داشته باشد نفس خود را به مبدأ حرکات و سکونات خارجی رسانیده و در افق ارادۀ کلیّۀ عالم وارد شده و از آنجا امور را بر طبق خواستههای خود اراده میکند، و اگر انسان در حال دعا چنین انقطاعی نداشت خود را در افق ارادۀ کلّیه نمیتواند برساند و لذا دعای او زمین میماند و آن ارادۀ بلا و نزول قضا که قویتر است کار خود را میکند و بلا و قضای الهی نازل میگردد.
لذا دعا و بلا دائماً در کشمکشند؛ هر کدام نیروی آن غالب باشد دیگری را از بین میبرد و خود اثر خود را میگذارد. لذا هیچ بلا و هیچ قضائی نیست الاّ آنکه با دعا قابل تغییر است، و خارج از مقام دعا اصلاً قضاء حتمی وجود ندارد بلکه حتمیّت قضا و عدم حتمیّت آن بستگی به عدم دعا و وجود دعا دارد؛ و تا انسان به قوّه و قدرت خود متّکی است و یا به غیر خود اعتماد دارد و هنوز جام صبرش لبریز نشده است دعا مستجاب نیست، بلکه چون صبر تمام شود آن وقت حال اضطرار و انقطاع است و در آن وقت نفسْ اتّصال با خدای خود پیدا میکند
و بدون حجاب او را میطلبد.
روایت: عِندَ فَنَاءِ الصَّبرِ یَأتِی الْفَرَجُ
عن النبیّ صلّی الله علیه و آله و سلّم: عِندَ فَناءِ الصَّبرِ یَأتِی الفَرَجُ.1
و در روایت دیگر است که:
جاءَتْ إمرَأةٌ إلی الصّادِقِ عَلَیهِ السّلامُ و قالَت: یا بنَ رَسولِ اللهِ! إنَّ ابنِی سافَرَ عَنِّی و قَد طالَتْ غَیبَتُهُ و قَد اشتَدَّ شَوقِی إلَیهِ فَادعُ اللهَ لی. فَقالَ لَها: عَلَیکِ بِالصَّبرِ! فَمَضَتْ و أخَذَتْ صَبرًا و استَعمَلَتهُ ثُمَّ جائَتْ بَعدَ ذَلکَ فَشَکَتْ إلَیهِ، فَقالَ لَها: عَلَیکِ بِالصَّبرِ! فَاستَعمَلَتهُ ثُمَّ جاءَتْ بَعدَ ذَلِکَ فَشَکَتْ إلَیهِ طُولَ غَیبَةِ ابنِها، فَقالَ: أ لَم أقُلْ لَکِ عَلَیکِ بِالصَّبرِ فَقالَت: یَا بنَ رَسُولِ اللهِ کَمِ الصَّبرُ؟ فَوَاللهِ لَقَد فَنِیَ الصَّبرُ! فَقالَ: ارجِعِی إلَی مَنزِلِکِ تَجِدِی وَلَدَکِ قَد قَدِمَ مِن سَفَرِهِ. فَمَضَتْ فَوَجَدَتهُ قَد قَدِمَ مِن سَفَرِهِ فَأتَتْ بِهِ إلَیهِ فَقالَتْ: یا بنَ رَسولِ اللهِ! أ وَحیٌ بَعدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ؟ قالَ: لا وَلَکِنَّهُ قَد قالَ: «عِندَ فَناءِ الصَّبرِ یَأتِی الفَرَجُ.» فَلَمّا قُلتِ: قَد فَنِیَ الصَّبرُ، فَعَرَفتُ أنَّ اللهَ قَد فَرَّجَ عَنکِ بِقُدُومِ وَلَدَکِ.2
و این معنی را خداوند در قرآن بیان میکند: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَيَۡٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ كُذِبُواْ جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَآءُ وَلَا يُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِينَ﴾.3
با بیانات فوق خوب رفع این اشکال میشود که بعضی میگویند که: در صورتی که قضاء حتم واقع خواهد شد در این صورت دعا چه فائدهای دارد؟
و برای توضیح بیشتر به بیان دیگر نیز رفع این اشکال مینمائیم، و او آنکه: همانطور که قضاء حتم و بلاء نازل از جانب خداست، خود این دعا نیز از قضاء حتم بوده و از جانب خداست؛ و دعا سبب نزول رحمت و ردّ بلا است. همچنان که آبیاری در زمین سبب رشد نباتات و اشجار است، و همچنان که سپر سبب دفع شمشیر و نیزه و تیر است، همچنین دعا سبب رفع بلا است. شمشیر و نیزه و تیر به انسان اصابت میکند به قضاء خدا در صورتی که انسان سپر نگیرد، و چون سپر گرفت و شمشیر و نیزه را ردّ کرد معلوم میشود قضاء حتم گرفتن سپر و ردّ شدن شمشیر بوده است. و همچنین قضاء حتم خدا پوسیده شدن و فاسد شدن تخم در زمین است اگر آب به او نرسد، ولی قضاء حتم او نیز رشد و نموّ گیاه است اگر آب به آن دانه و تخم برسد. این دو قضاء حتم خداست هر یک مشروط بشرطی خاص ولی هر کدام از شرطها که در خارج محقّق شد معلوم میشود که قضاء حتم خدا طبق آن بوده است و دیگری قضاء
حتم به معنی تحقّق در خارج نبوده، بلکه یک قضیّۀ کلّیه روی موضوع خود مشروط به شرط خاصّی بوده است.
بنابراین همینطور که قضاء به موت خدا ما را الزام نمیکند که شمشیر در دست نگیریم، بلکه خود او امر میکند: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ خُذُواْ حِذۡرَكُمۡ﴾،1 همینطور قضاء او به نزول بلا ما را منع از دعا نمینماید، و با تحقّق دعای جدّی آن بلا مرتفع میگردد. و ابداً تنافی و تناقضی بین دعا و قضاء نیست، بلکه محلّ و موطن هر یک در صورت عدم وجود دیگری است؛ بلا نازل میشود در صورت عدم دعا، و دعا اثر میکند و بلا را دفع مینماید.
علاوه بر این مطالبی که ذکر شد خدا دوست دارد پیوسته بندگان را به نماز ببیند، و قضاء حتمیّۀ خود را مترتّب بر این نیاز کرده است؛ و چون غالب مردم انقطاع به خدا پیدا نمیکنند مگر در حال نزول بلا: ﴿وَإِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ فَذُو دُعَآءٍ عَرِيضٖ﴾،2 بنابراین بلا میفرستد تا مردم دعا کنند و بدینوسیله مرتفع گردد، و بالنتیجه آن توجّه و انقطاع و حال خوش برای آنها باقی بماند. آن حال خوش که حال ذُکر است مخّ و نتیجۀ عبادت است؛ و لذا خداوند بلا را اوّل برای أنبیاء و سپس برای أوصیاء و بعداً برای أولیاء و بعداً برای سایر مردم، الأمثل فالأمثل فرستاده است؛ هرچه مقام بالاتر رود خدا بهتر میخواهد توجّه عبد را به خود جلب کند، و لذا بلا بیشتر میفرستد.
حال ذُکر، مخّ و نتیجۀ عبادت است
در جامع الأخبار وارد است که:
قالَ النَّبیُّ صَلّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ: إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً النَّبِیُّونَ ثُمَّ الوَصِیُّونَ ثُمَّ
الأمثَلُ فَالأمثَلُ. و إنَّما یُبتَلَی المُؤمِنُ عَلَی قَدرِ أعمالِهِ الحَسَنَةِ، فَمَن صَحَّ دِینُهُ و حَسُنَ عَمَلُهُ اشتَدَّ بَلاؤُهُ، و مَن سَخُفَ دِینُهُ و ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلاؤُه. و البَلاءُ أسرَعُ إلَی المُؤمِنِ التَّقِیِّ مِنَ المَطَرِ إلَی قَرارِ الأرضِ، و ذَلِکَ أنَّ اللهَ تَعالَی عَزّوجَلَّ لَم یَجعَلِ الدُّنیا ثَوابَ المُؤمِنِ و لا عُقُوبَةَ الکافِرِ.1
و در جامع الأخبار آورده است که:
رابطۀ بلاء و ایمان
قالَ أبوجَعفَرٍ عَلَیهِ السّلامُ: إنَّما المُؤمِنُ بِمَنزِلَةِ کِفَّةِ المِیزانِ کُلَّما زِیدَ فی إیمانِهِ زِیدَ فی بَلائِهِ.2
بنابراین مؤمن همیشه باید از غیر خدا منقطع به خدا باشد.
در کافی با إسناد خود از حسین بن علوان روایت کرده است، قال:
کُنّا فی مَجلِسٍ نَطلُبُ فیهِ العِلمَ و قَد نَفِدَتْ نَفَقَتِی فی بَعضِ الأسفارِ، فَقالَ لی بَعضُ أصحابِنا: مَن تُؤَمِّلُ لِما قَد نَزَلَ بِکَ؟ فَقُلتُ: فُلانًا! فَقالَ: إذًا وَاللهِ لا تُسعَفُ حاجَتُکَ و لا یَبلُغُکَ أمَلُکَ و لا تُنجَحُ طَلِبَتُکَ! قُلتُ: و ما عَلَّمَکَ رَحِمَکَ اللهُ؟ قالَ: إنَّ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام حَدَّثَنِی أنَّهُ قَرَأ فی بَعضِ الکُتُبِ أنَّ اللهَ تَبارَکَ و تَعالَی یَقولُ: و عِزَّتِی و جَلالِی و مَجدِی و ارتِفاعِی عَلَی عَرشِی لأقْطَعَنَّ أمَلَ کُلِّ مُؤَمِّلٍ [مِنَ النّاسِ] غَیرِی، [بِالیَأسِ] و لأکْسُوَنَّهُ ثَوبَ المَذَلَّةِ عِندَ النّاسِ، و لاُنَحِّیَنَّهُ مِن قُربِی و لاُبَعِّدَنَّهُ مِن فَضلِی! أ یُؤَمِّلُ غَیرِی فی الشَّدائِدِ و الشَّدائِدُ بِیَدِی و یَرجُو غَیرِی و
یَقرَعُ بِالفِکرِ بابَ غَیرِی؟ و بِیَدِی مَفاتِیحُ الأبوابِ و هِیَ مُغلَقَةٌ و بابِی مَفتُوحٌ لِمَن دَعانِی! فَمَن ذا الَّذِی أمَّلَنِی لِنَوائِبِهِ فَقَطَعتُهُ دُونَها؟! و مَن ذا الَّذِی رَجانِی لِعَظِیمَةٍ فَقَطَعتُ رَجاءَهُ مِنِّی؟! جَعَلتُ آمالَ عِبادِی عِندِی مَحفُوظَةً فَلَم یَرضَوا بِحِفظِی، و مَلأتُ سَماواتِی مِمَن لا یَمَلُّ مِن تَسبِیحِی و أمَرتُهُم أن لا یُغلِقُوا الأبوابَ بَینِی و بَینَ عِبادِی فَلَم یَثِقُوا بِقَولِی! ألَم یَعلَم [أنَ] مَن طَرَقَتهُ نائِبَةٌ مِن نَوائِبِی أنَّهُ لا یَملِکُ کَشفَها أحَدٌ غَیرِی إلاّ مِن بَعدِ إذنِی؟! فَما لی أراهُ لاهِیًا عَنِّی؟ أعطَیتُهُ بِجُودِی ما لَم یَسْألنِی، ثُمَّ انْتَزَعتُهُ عَنهُ فَلَم یَسْألنِی رَدَّهُ و سَألَ غَیرِی! أ فَیَرانِی أبدَاُ بِالعَطاءِ قَبلَ المَسألَةِ ثُمَّ اُسألُ فَلا اُجِیبُ سائِلِی؟! أ بَخِیلٌ أنا فَیُبَخِّلُنِی عَبدِی؟! أوَ لَیسَ الجُودُ و الکَرَمُ لی؟! أوَ لَیسَ العَفوُ و الرَّحمَةُ بِیَدِی؟! أوَ لَیسَ أنا مَحَلَّ الآمالِ؟ فَمَن یَقطَعُها دُونِی؟! أ فَلا یَخشَی المُؤَمِّلُونَ أن یُؤَمِّلُوا غَیرِی؟! فَلَو أنَّ أهلَ سَماواتِی و أهلَ أرضِی أمَّلُوا جَمِیعًا ثُمَّ أعطَیتُ کُلَّ واحِدٍ [مِنهُم] مِثلَ ما أمَّلَ الجَمِیعُ ما انتَقَصَ مِن مُلکِی مِثلَ عُضوِ ذَرَّةٍ؛ و کَیفَ یَنقُصُ مُلکٌ أنا قَیِّمُهُ؟! فَیا بُؤسًا لِلقانِطِینَ مِن رَحمَتِی، و یا بُؤسًا لِمَن عَصانِی و لَم یُراقِبنِی!1
مجلس هفتم: تفسیر آیه: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدحٗا فَمُلَٰقِيهِ﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحٗا فَمُلَٰقِيهِ﴾.1
«ای انسان تو با سعی و کوشش و رنج و تعب بسوی پروردگار خود درشتابی، بنابراین به ملاقات او خواهی رسید!»
تمام افراد بشر در سیر و حرکتند از نقطهای به نقطۀ دیگر؛ خواهی نخواهی گردش زمان و سیر شمس و قمر آنها را از تولّد به زمان مرگ خواهد کشید. این از نقطۀ نظر سیر ظاهر است، و امّا از نقطۀ نظر سیر باطن همۀ افراد بسوی خدا، بلکه تمام موجودات بازگشتشان بسوی اوست: ﴿أَلَآ إِلَى ٱللَهِ تَصِيرُ ٱلۡأُمُورُ﴾.2
و در سورۀ مائده میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَا وَإِلَيۡهِ ٱلۡمَصِيرُ﴾.3
و در سورۀ هود میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ غَيۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ كُلُّهُۥ﴾.4
و در سورۀ مریم میفرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَرِثُ ٱلۡأَرۡضَ وَمَنۡ عَلَيۡهَا وَإِلَيۡنَا يُرۡجَعُونَ﴾.1
همۀ انسانها تسلیم و منقاد ارادۀ حقّ هستند طوعاً أو کرهاً
همه تسلیم و منقاد ارادۀ او هستند طوعاً أو کرهاً؛ در زیر خطّ فرمان حضرتش قرار دارند.
در سوره آل عمران میفرماید: ﴿وَلَهُۥٓ أَسۡلَمَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَكَرۡهٗا وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُونَ﴾.2
مؤمن و منافق و کافر، مشرک و موحّد، نیکوکار و زشت کردار همه باید بسوی او حرکت کنند و او را زیارت و ملاقات نمایند.
و در سورۀ جاثیه میفرماید: ﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا فَلِنَفۡسِهِۦ وَمَنۡ أَسَآءَ فَعَلَيۡهَا ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ تُرۡجَعُونَ﴾.3
بنابراین مسلّم میشود که در این سیر و حرکت مقصد خداست، خواه راهرو مؤمن باشد و نیکوکار، خواه کافر باشد و بدرفتار. بنابراین همۀ افراد در مسافرتند از مبدئی به منتهائی. مسافر خود آنها هستند، سفر بسوی خدا، راه سفر سیر در ملکات نفس است، زمان سفر مدّت خروج از منزل و وصول به مقصد است، مبدأ سفر عالم کثرت و حجاب، و منتهای سفر عالم توحید و رفع حجاب است. ولی مطلب اینجاست که با آنکه همه به شرف زیارت و ملاقات خدا میرسند، آنهائی که از راه مستقیم حرکت کرده و بر نفس خود ستم ننمودهاند در تحت تجلّیات جمال و عطوفت و رحمت خدا واقع میشوند، و آنها که از راههای کج و منحرف راه پیمودهاند بر نفس خود ستم نموده عمر خود را به بطالت گذرانیده و نتیجه از معرفت کم به دست آوردهاند، در تحت تجلّیات جلال و قهر خدا واقع شده، مطرود و منفور و در عالم بُعد قرار میگیرند.
راه خاصّ برای هر یک از افراد بشر به سوی خدا وجود دارد
با اندک توجّه به دست میآید که هر یک از افراد بشر راهی خاصّ از باطن خود بسوی خدا دارد. همانطوری که یک عدّهای که در ظاهر یکجا اجتماع میکنند و به یک شکل و به یک نظم مانند صفّ جماعت قرار میگیرند لکن آرزوها و خیالات و افکار و اهداف هر یک از آنها مخالف با دیگری است و خاطرات وارده در دلهای آنان هر یک خلاف دیگری است، همینطور سیرهای باطنی و روحی هر یک خلاف دیگری است و هر یک از آنها در مجرائی خاصّ و مسیری معیّن بسوی مقصد حرکت میکند. آن کسی که ابداً و ابداً شائبۀ خودپسندی و استکبار در نفس او نبوده، سر در مقام تسلیم نهاده و به فرمان تشریعی حضرت احدیّت خاضعاً خاشعاً در راه افتد و قلب و سرّ و نفس و بدن خود را در طاعت نهد، او در صراط مستقیم و به أقصر فاصله در مدّتی کوتاه از همه سرمایههای خدادادی حدّاکثر استفاده را برده و به مقصد خواهد رسید. آنان در روز قیامت مورد رحمت خدا واقع میشوند و به زیارت خدا با تجلّیات جمال و تحقّق به مقام حمد نائل میگردند، خدا را با شادی و خوشی و مسرّت و لذّت و حبور و سرور ملاقات
میکنند، نامه عمل از سمت راست که کنایه از سعادت و رستگاری است به آنها میرسد؛ چنانکه خدا فرماید: ﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَيَقُولُ هَآؤُمُ ٱقۡرَءُواْ كِتَٰبِيَهۡ * إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَٰقٍ حِسَابِيَهۡ * فَهُوَ فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ * فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٖ * قُطُوفُهَا دَانِيَةٞ * كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ هَنِيَٓٔۢا بِمَآ أَسۡلَفۡتُمۡ فِي ٱلۡأَيَّامِ ٱلۡخَالِيَةِ﴾.1
این دسته که اصحاب یمینند شادان و خرّم با دیگران میگویند: ای مردم بیائید و این نامۀ عمل را بخوانید، ببینید چگونه پروردگار رحیم از نوشتن ذرّهای خودداری ننموده، و چه جزئیّات از اعمال نیکوی ما را ضبط نموده است! ببینید چه نامۀ پر ارج و با مسرّتی است که دلها را شاد و روح را خرّم میکند! آری من چون در دنیا یقین به حساب داشتم و میدانستم که عالم خلقت و کاخ آفرینش سرسری نیست و بازیچه خلق نشده است قدم در راه صدق استوار نهادم و از این خطّه تجاوز ننمودم، خدا برای من چنین منزلگهی مقرّر فرمود!
این دسته در عیش و کامرانی مورد پسند خود واقع خواهند بود، در بهشتهای رفیع الدرجه و عالیمقام سکنی خواهند گزید، آنجا که دسترسی به تمام مشتهیات میسّر است، ﴿وَفِيهَا مَا تَشۡتَهِيهِ ٱلۡأَنفُسُ وَتَلَذُّ ٱلۡأَعۡيُنُ﴾؛2 در چیدن
میوه از درخت مشکلی ایجاد نمیگردد، میوهها رسیده و در دسترس واقعند. خطاب از جانب حضرت حق برسید: به این نعمتها متنعّم باشید! بخورید و بیاشامید! گوارا باد بر شما این نعمتهای بهشتی به پاس اجر و مزد آن چند روزۀ موقّت دنیا که با صدق قدم زدید و به امانتهای خدا که به شما سپرده بود تجاوز ننموده، آنها را صحیحاً و سالماً به حضرت ربوبی برگردانیدید!
و امّا آن کسانی که عقل خود را منکوب هواهای خود نموده، شهوات و نفس امّاره بر آنها مستولی شده است، و در دائرۀ خیالات و هواهای نفسی و آرزوهای باطل دور میزنند تا بالأخره عمرشان به پایان رسیده و از نور معرفت در دلشان چیزی نتابیده، آنهائی که در راه کج افتاده و مسیر خود را طولانی نموده، خسته و فرسوده شده و قدمی جلو نیامدهاند، آنهائی که امانتهای خدا را خیانت کرده، از چشم و گوش و عقل و علم و قدرت و حیات بهره نبردهاند، و آنها را در راه باطل و خیالات فاسد نمودهاند مورد تجلّیات جلال و قهر واقع میشوند خدا را ملاقات میکنند ولی با خشم و غضب، و با لعن و طرد او مواجهند: ﴿وَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِشِمَالِهِۦ فَيَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُوتَ كِتَٰبِيَهۡ * وَلَمۡ أَدۡرِ مَا حِسَابِيَهۡ * يَٰلَيۡتَهَا كَانَتِ ٱلۡقَاضِيَةَ * مَآ أَغۡنَىٰ عَنِّي مَالِيَهۡ * هَلَكَ عَنِّي سُلۡطَٰنِيَهۡ﴾.1 فریاد میدارند که: ای کاش این نامۀ عمل از طرف چپ که کنایه از شقاوت و خذلان و جهنّم است به ما نمیرسید ای کاش نامه عملی نداشتیم! ای کاش از حساب خود
آگاه نمیشدیم! ای کاش آن مرگی که ما را ربوده بود یکسره ما را در کام خود میگرفت و نیست و نابود میگردیدیم و برای ما چنین روزی نبود! آن همه اموال ما به درد ما نخورد! قدرت و قوّتهای ما همه نیست و نابود شده، اینجا ما را تنها گذاردند با دست خالی بدون مال و شوکت و عظمت، با باری از گناه و شرمندگی وارد شدیم!
به این دسته از طرف خدا به ملائکه خطاب میشود: ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ ٱلۡجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِي سِلۡسِلَةٖ ذَرۡعُهَا سَبۡعُونَ ذِرَاعٗا فَٱسۡلُكُوهُ * إِنَّهُۥ كَانَ لَا يُؤۡمِنُ بِٱللَهِ ٱلۡعَظِيمِ * وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡكِينِ﴾.1 «او را بگیرید و سپس به آتش دوزخ درافکنید و سپس در زنجیرهائی که طول آن هفتاد ذراعست درآویزید چون به خدای عظیم ایمان نیاورده بود و بر غذا دادن به مسکینان و مستمندان رغبتی نداشت! امروز جز آتش دوزخ و فلزّ گداختۀ توأم با چرک و خون که غذای زیانکاران است غذائی ندارد!»
بنابراین تمام افراد بشر که دارای دستجات مختلف و به گروههای متعدّد منقسم میگردند و احزاب متنوّعهای دارند از نقطۀ نظر معنی از این دو دسته خارج نیستند: یا مورد لطف خدا هستند، و این اختصاص به مردان راست کردار و راست گفتار و مؤمن و موحّد دارد: ﴿رَضِيَ ٱللَهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ أُوْلَـٰٓئِكَ حِزۡبُ ٱللَهِ أَلَآ إِنَّ حِزۡبَ ٱللَهِ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾،2 یا کجرو و منحرف و متجاسر و متجاوز به
حقوق نفس و غیر بوده، شیطان بر آنها مسلّط شده و یاد خدا از دل آنها بیرون رفته، و این افراد داخل در حزب شیطانند: ﴿ٱسۡتَحۡوَذَ عَلَيۡهِمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَأَنسَىٰهُمۡ ذِكۡرَ ٱللَهِ أُوْلَـٰٓئِكَ حِزۡبُ ٱلشَّيۡطَٰنِ أَلَآ إِنَّ حِزۡبَ ٱلشَّيۡطَٰنِ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ﴾.1
در امّت پیغمبر خاتم النّبیین محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله و سلّم دستهای حزب خدا هستند که از آن حضرت به تمام معنی الکلمه تبعیّت کنند؛ آنها که ایمان به ولایت أمیرالمؤمنین علیه الصّلوة و السّلام بیاورند و در تحت تعلیمات آن حضرت به پیروی از حرکات و سکنات آن حضرت به مقصد برسند: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ * وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ﴾.2
فقط شیعیان حزب غالب و پیروزند
این آیات که دربارۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام نازل شده است صراحت دارد بر آنکه: شیعیان که از خدا و رسول و مقام ولایت أمیرالمؤمنین علیه السّلام تبعیّت کنند و آن حضرت را ولیّ و سرپرست و صاحب اختیار خود بدانند فقط آنان حزب غالب و پیروزند و بس! آنها هستند که خدا از آنها راضی بوده و آنان نیز از خدا راضی خواهند بود! آنها هستند که در صراط مستقیم حرکت نموده و تمام نیروهای ظاهری و باطنی خود را در راه خدا به مصرف انداخته و بکار بردهاند!
پیغمبر در حدیث مجمعٌ علیه بین شیعه و سنّی فرمود که: من کتاب خدا و
عترت خود را که اهل بیت منند در میان شما به خلافت میگذارم، و این دو قابل تفکیک نیستند تا هر دو با هم روز بازپسین کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
و فی الإحتِجاجِ1 فی رِسالَةِ أبی الحَسَنِ الثّالِثِ عَلِیِّ بنِ مُحَمَّدٍ الهادِی عَلَیهِما السَّلامُ إلَی أهلِ الأهوازِ ـ حینَ سَئَلوهُ عَنِ الجَبرِ و التَّفویضِ ـ إلی أن قالَ عَلَیهِما السَّلامُ: و أصَحُّ خَبَرٍ ما عُرِفَ تَحقِیقُهُ مِنَ الکِتابِ مِثلُ الخَبَرِ المُجمَعِ عَلَیهِ مِن رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله، [حَیثُ] قالَ: إنِّی مُستَخلِفٌ فِیکُمْ خَلِیفَتَینِ: کِتابَ اللهِ و عِترَتِی؛ ما إن تَمَسَّکتُمْ بِهِما لَن تَضِلُّوا بَعدِی، و إنَّهُما لَن یَفتَرِقا حَتَّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ! و اللَّفظَةُ الاُخرَی عَنهُ فی هَذا المَعنَی بِعَینِهِ قَولُهُ صلّی الله علیه و آله و سلّم: إنِّی تارِکٌ فِیکُمُ الثِّقلَینِ: کِتابَ اللهِ و عِترَتِی أهلَ بَیتِی، و إنَّهُما لَن یَفتَرِقا حَتَّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ؛ ما إن تَمَسَّکتُمْ بِهِما لَن تَضِلُّوا!2
بنابراین کسانی که گفتند: کَفانا کِتابَ الله دروغ گفتند؛ چون کتاب الله از عترت جدا نمیشود. آنها نه کتاب را گرفتند نه عترت را، دستشان از همه جا خالی ماند، چون کتاب الله که مجموعۀ بین الدّفّتین نیست، ﴿بَلۡ هُوَ ءَايَٰتُۢ بَيِّنَٰتٞ فِي صُدُورِ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ﴾.3 بنابراین دستشان از دامان راسخین در علم که کوتاه شد دستشان از کتاب خدا کوتاه شد، گرچه شبانه روز با پیغمبر بودند و در صفّ اوّل نماز با پیغمبر حاضر میشدند، ولی چه فایده که دلهای آنان کور و بر گوشهای آنان وقر و پارگی رخ داده از درک حقایق محروم بودند.
امّا شیعیان و پیروان علی بن أبیطالب در همان زمانِ رسول خدا فائز و ناجح بوده، دلهای آنان روشن و قلوب آنان طاهر بود.
سرگذشت اُویس قرنی
اُویس قرنی به خدمت پیغمبر مشرّف نشد؛ در زمان حیات رسول الله آن حضرت را دیدار نکرد، مرد شترچرانیست در یمن که مردم شتران خود را به او میسپردند، و او آنها را اجاره میکرد و با مادرش از درآمد آن ارتزاق مینمود. ولی چنان قلبش روشن و چنان به انوار ملکوتیّه آشنا شده بود. چنان نور خدا در دلش تابان و به اسرار و رموز قرآن و ولایت أمیرالمؤمنین واقف گشته بود که پیغمبر به زیارت و دیدار او اظهار اشتیاق میفرمود! این مرد برای درک محضر مقدّس مولای متّقیان از یمن حرکت کرد و در سنۀ ٣٨ هجری در کوفه آمد و در رکاب مقدّس مولی الموالی در جنگ صفّین شربت شهادت نوشید؛ هنیئاً له. نه از او سری بود نه صدائی، مرد آرام بیهوا؛ آری خواجۀ لولاک فرمود:
أولیائِی تَحتَ قَبابِی لا یَعرِفُهُم غَیرِی.1
هرم بن حیّان گوید: اویس که در کوفه وارد شد هیچکس او را نمیشناخت و از احوال او خبری نداشت، ولی چون من شنیده بودم که پیغمبر فرموده است که این مرد یَمَنی به اندازۀ طایفۀ ربیعه و مضرّ را شفاعت میکند، آتش عشق او در دل من زبانه کشید. به جستجوی او رفتم و دیدم در کنار شطّ کوفه وضو میساخت و جامههای خود را میشست. او را همانطور که شنیده بودم یافتم. سلام کردم، جواب داد و در من نگریست. خواستم دستش بگیرم دست به من نداد. گفتم: رَحِمَکَ اللهُ یا اُوَیسُ و غَفَرَ لَکَ! چگونهای اویس؟ او نیز بر من نظر نموده، گفت: حَیّاکَ اللهُ یا هَرِمَ بنَ حَیّانِ! چگونهای؟ گفتم: نام مرا و نام پدر مرا از کجا دانستی؟ گفت: نَبَّأنِی العَلیمُ الخَبیرُ؛ آن کسی که هیچ چیز از علم او خارج نیست! گفتم: به من از رسول الله حدیثی بگو! گفت: من او را درنیافتهام، اخبار وی از دیگران شنیدهام و نخواهم که راه حدیث بر خویش گشایم، و نخواهم که محدّث و مفتی و مذکِّر باشم که مرا خود شغلی هست که بدان مشغولم. گفتم: آیهای از قرآن بر من تلاوت کن! گفت: أعوذُ باللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیمِ و زار بگریست، و گفت: چنین میفرماید خدای جلّ جلاله: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ﴾،2 ﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا لَٰعِبِينَ﴾،3 ﴿مَا خَلَقۡنَٰهُمَآ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ﴾ تا اینجا که ﴿هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلرَّحِيمُ﴾.4و5
باری6 این مرد زنده دل به حقیقت کتاب خدا آشنا شده و به سرّ ولایت رسید، و لذا از شیعیان و موالیان أمیرالمؤمنین علیه السّلام بود.
کیفیّت استفاده از حضرت حجّت علیه السّلام در عصر غیبت
ما نیز نگوئیم که حضرت قائم آل محمّد حجّة بن الحسن المهدیّ غائب است و ما نمیتوانیم استفاده کنیم! او از ما غائب است نه ما از او؛ او همه جا هست و بر هر موجودْ حاضر و ناظر. حجاب از طرف ماست که بر دلهای ما چرک گرفته و دیدههای قلب ما را کور نموده، نمیگذارد چشممان به جمال دل آرای او بیفتد. اگر در مقام تزکیه و طهارت برآئیم و قدم در راه صدق گذاریم و مرسل العنان خود را به دست هوی نسپاریم این حجاب کنار برود و جمالش را زیارت کنیم و به حقایق أسرار عالم و حقیقت آن حضرت واقف گردیم، گو که ظهور نوعی و عمومی بشود یا نشود. خدا این راه را بر أحدی نبسته و کسی را به علّت فساد و گناه غیر، از زیارت آن حضرت محروم ننموده است. شاید با لطف خدا این حقیقت جلوهگر شود و دلهای خسته را به نور خود راحتی و زخمهای جانکاه را با دست خود مرهمی بنهد.
فرازی از دعای ندبه
امروز که روز عید است علاوه بر غسل و نماز عید و اخراج فطره، خواندن دعای ندبه مستحبّ است. دعای ندبه یعنی گله و شکوهای که مؤمن در زمان غیبت میکند، و آه و درد و نالهای که در حال فرقت أنوار جمال ولیّ خدا دل او را آتش میزند؛ همه امروز دعای ندبه را بخوانیم:
أینَ بَقِیَّةُ اللهِ الَّتِی لا تَخلُو مِنَ العِترَةِ الهادِیَةِ! أینَ المُدَّخَرُ لِتَجدِیدِ الفَرائِضِ و السُّنَنِ! أینَ المُتَخَیَّرُ لإعادَةِ المِلَّةِ و الشَّرِیعَةِ! أینَ مُحیِی مَعالِمِ الدِّینِ و أهلِهِ! أینَ مُعِزُّ الأولِیاءِ و مُذِلُّ الأعداءِ! أینَ جامِعُ الکَلِمَةِ عَلَی التَّقوَی! أینَ بابُ اللهِ الَّذِی
مِنهُ یُؤتَی! أینَ وَجهُ اللهِ الَّذِی إلَیهِ یَتَوَجَّهُ الأولِیاءُ! أینَ السَّبَبُ المُتَّصِلُ بَینَ الأرضِ و السَّماءِ! أینَ صاحِبُ یَومِ الفَتحِ و ناشِرُ رایَةِ الهُدَی! أینَ مُؤَلِّفُ شَملِ الصَّلاحِ و الرِّضا! أینَ الطّالِبُ بِذُحُولِ الإنبِیاءِ و أبناءِ الأنبیاءِ! أینَ الطّالِبُ بِدَمِ المَقتولِ بِکَربَلاءَ! أینَ صَدرُ الخَلائقِ ذُو البِرِّ و التَّقوَی! أینَ ابنُ النَّبِیِّ المُصطَفَی و ابنُ عَلِیٍّ المُرتَضَی!1
مجلس هشتم: تفسیر آیه ﴿قُلِ ٱدعُواْ ٱللَهَ أَوِ ٱدعُواْ ٱلرَّحمَٰنَ أَيّٗا مَّا تَدعُواْ فَلَهُ ٱلأَسمَآءُ ٱلحُسنَىٰ﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾.1
«بگو: خدا را بخوانید یا رحمن را بخوانید، هر چه را که بخوانید اسم اوست! برای خدا أسماء حسنائیست، خدا را با أسماء حسنای او بخوانید!»
شکّ نیست که ذات مقدّس لایزالی که مافوق تصوّر و مافوق اسم و رسم است هیچ صفتی به حدودها منطبق بر او نیست، بلکه آن ذات خارج از حیطۀ تعیّنات أسماء و صفاتست؛ فرمود أمیرالمؤمنین علیه السّلام:
وَ کَمالُ الإخلاصِ لَهُ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أنَّها غَیرُ المَوصُوفِ و شَهادَةِ کُلِّ مَوصُوفٍ أنَّهُ غَیرُ الصِّفَةِ، فَمَن وَصَفَ اللهَ سُبحانَهُ فَقَد قَرَنَهُ؛ الخ.2
ولکن در مرتبۀ اوّل تعیّنات ذات مقدّسه با اسم «هو» و «الله» و سپس در مراتب دیگر با اسم «حیّ» و «قادر» و «عالم»، و سپس با تعیّنات این أسماء در مراتب دیگر با اسم «الرّحمن» و «الرّحیم» و «الخالق» و «المبدأ» و «المعید»، و همچنین در مراتب نازلتری با اسم «أحکم الحاکمین» و «أرحم الرّاحمین» و «شدید العقاب» و غیر ذلک متعیّن میگردد.
بندۀ پروردگار در هر حالی که هست و در تحت هر اسمی که خود را میبیند باید خدا را از راه آن اسم بخواند
بندۀ پروردگار در هر حالی که هست و خود را در تحت هر اسمی که میبیند باید خدا را از راه آن اسم بخواند. مثلاً شخصی که احتیاج به رزق دارد، گرسنه است نان میخواهد یا تشنه است آب طلب میکند باید خدا را با اسم «رازق» بخواند، نه با اسم «القهّار» و «الخالق» مثلاً؛ و کسی که فرزند ندارد و دنبال فرزند میگردد باید خدا را با اسم «الخالق» و «البارئ» و «المصوّر» و «المکوّن» طلب کند، نه با اسم «الغفور» و «توّاب الذنوب» مثلاً. کسی که از دست دشمنی شکوه دارد و میخواهد خدا او را خلاص کند و دشمن را هلاک گرداند باید خدا را با اسم «المخلّص» و «المنجی» و «شدید العقاب» بخواند. کسی که از گناهان خود شکوه دارد و طلب آمرزش میکند باید خدا را به اسم «الرّحیم» و «الغفّار» بخواند نه با اسم «الخالق» و «القهّار» مثلاً. و اگر هم لفظاً با این أسماء نخواند، بلکه اشتباهاً با أسماء مخالف آن بخواند باز دعایش مستجاب میشود؛ چون در حقیقت معنی همان اسمی را که قلبش از آن اسم مدد میطلبد در نظر آورده است و به حقیقت همان اسم دل داده و تمسّک جسته، نه به حقیقت این اسمی را که خطاءً بر زبان جاری ساخته است ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَا﴾.1
بنابراین حتماً باید استمداد از ذات لایزالی برای قضاء حوائج مختلفه با
أسماء مختلفه باشد، و به خدا از راه آن اسم تمسّک جست. ادعیۀ مختلفی که در شرع مقدّس از أئمّۀ معصومین صلوات الله علیهم أجمعین وارد شده است بر این منظور است. هر دعا خاصیتی مخصوص به خود برای استجابت دعوت خاصّی دارد. مؤمن باید حال خود را بسنجد و ببیند که قلب او در تحت کدام اسم واقعست، به همان ذکر و دعا متذکّر و داعی شود. در این صورت ترقّی میکند. و الاّ عروج و صعودی ندارد و در همانجا میماند و یا سیر قهقری مینماید.
اولیائی که زبانشان از دعا کردن بسته میباشد
بعضی از أولیاء خدا که در مقام سیر روحی از أسماء تعیّنیه عبور کردهاند و قدرت و علم و حیات خدا را محیط بر جمیع کائنات بالمشاهدة و المعاینة درک نمودهاند و در تحت اسم «الله» یا اسم «هو» قرار گرفته، محو أنوار ذات ذوالجلال واقع شدهاند، دیگر در آن حال نمیتوانند خدا را به اسم خاصّی بخوانند، بلکه به آن ذات واجب الوجود بدون تعیّن در صفت و اسمی عارف شده و تجلّیات أنوار ذات بدون تحدّد و تقیّد به اسم خاصّی بر آنان جلوهگر است؛ آنها کسانی هستند که دائماً متوجّه و ذاکر خدا بوده، محو و غرق انوار او هستند و مات و مبهوت و متحیّر، در آن عظمت دریای بیکران توحید مدهوشند. در اینجاست که مولی محمّد رومی بلخی رحمة الله علیه گوید:
قوم دیگر میشناسم ز اولیاء | *** | که دهانشان بسته باشد از دعا1 |
اینجاست که تلذّذ عبد به حمد خدا و تعظیم شأن خدا و اعتراف به احسان خدا صدها برابر لذّتش از دعا بیشتر است.
قال السیّد الأجلّ علی بن طاووس:
فَیَکونُ تَلذُّذُکَ بِحَمدِهِ و تَعظِیمِ شَأنِهِ و الإعتِرافُ بِإحسانِهِ أحَبُّ إلَیکَ فی أوقاتِ الدُّعاءِ مِن ذِکرِ حَوائِجِکَ، و لَو کانَتْ مِن مُهِمّاتِکَ فی دارِ الفَناءِ أو لِدَفعِ أعظَمِ البَلاءِ؛ فَإنَّکَ أیُّهَا العَبدُ لَو عَرَفتَهُ جَلَّ جَلالُهُ عَلَی الیَقینِ عَرَفتَ أنّ اشتِغالَکَ بِحِفظِ
حُرمَتِهِ و حَقِّ رَحمَتِهِ أبلَغَ فیما تَرَاهُ مِن إجابَتِهِ و مُساعَدَتِهِ. [ثُمَّ قالَ:] کَما رُوِینا بِإسنادِنا إلی مُحَمَّدِ بنِ یَعقوبِ الکُلَینِی عَن عَلِیِّ بنِ إبرَاهِیمَ عَن أبیهِ [عَن أبی بَصیرٍ] عَن إبنِ أبی عُمَیرٍ عَن هِشامِ بنِ سالِمٍ عَن أبیعَبدِاللهِ عَلَیهِ السّلامُ، قالَ: إنَّ اللهَ عَزَّوجَلَّ یَقولُ: مَن شَغَلَ بِذِکرِی عَن مَسئَلَتِی أعطَیتُهُ أفضَلَ ما اُعطِیَ مَن سَئَلَنِی. [ثُمَّ قالَ:] أقولُ أنا: أما عَرَفتَ هَذا المَقامَ عَن أهلِ القُدوَةِ مِن أئمَّةِ الإسلامِ إنّ النَّبیّ عَلَیهِ أفضَلُ السَّلامِ قالَ: أفضَلُ الدُّعاءِ دُعائِی و دُعاءُ الأنبیاءِ قَبلی؛ ثُمَّ ذَکَرَ تَهلیلاً و تَمجیدًا و تَحمیدًا. فَقیلَ لَه: ما مَعناهُ أینَ هَذا مِنَ الدُّعاءِ؟ فَقالَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِ و عَلَی آلِه [و عَلَی] مَن تَقَدَّمَ و تَأخَّرَ عَنهُ مِنَ الأصفیاءِ ما مَعناهُ: فَأیُّما أعِرفُ بِمرادِ الدّاعِی و السّائِلِ و أکمَلُ فی طَلَبِ الفَضائِلِ؟ اللهُ جَلَّ جَلالُهُ أو عَبدُاللهِ بنُ جَذعانِ؟ حَیثُ مَدَحَهُ اُمَیَّةُ بنُ أبی الصَّلتِ، فَقالَ:
أ أذکُرُ حاجَتِی أم قَد کَفانِی | *** | حَیاؤُکَ إنَّ شِیمَتَکَ الحَیاءُ |
إذا أثنَی عَلَیکَ المَرءُ یَومًا | *** | کَفاهُ مِن تَعَرُّضِهِ الثَّناء |
فانی در اسم اعظم نمیتواند خدا را به اسم خاصّی بخواند
البته اگر بندهای که به اسم أعظم حق متحقّق نشده و فانی در ذات الهی نگشته است، ذات خدا را در نظر آورد و به ثناء و حمد او مشغول گردد چه بهتر، ولی آن کسی که فانی در اسم أعظم شده است ابداً قدرت ندارد در آن حال خدا را به اسم خاصّی بخواند.
در حالات حضرت ابراهیم خلیل سلام الله علیه آوردهاند که چون او را منجنیق گذاردند، آسمان و زمین و آنچه در آسمان و زمین بود از فرشتگان ـ مگر ثقلین ـ صیحه زدند1 به یک صیحۀ واحده، که ای پروردگار ما، در روی زمین غیر از ابراهیم کسی نیست که تو را بپرستد، ما را امر کن تا او را یاری کنیم!
فَقالَ تَعالَی: إن استَغاثَ بِأحَدٍ مِنکُم لِیَنصُرَهُ فَقَد أذِنتُ لَه فی ذَلکَ، و إن لَم یَدعُ فَأنا أعلَمُ بِهِ؛ و أنا وَلیُّهُ فَخَلّوا بَینی و بَینَهُ فَإنّهُ خَلیلِی لَیسَ لِی خَلیلٌ غَیرُهُ، و أنا إلهُهُ لَیسَ لَه إلَهٌ غَیرِی! فَلَمّا أرادوا إلقاءَهُ فی النَّارِ أتاهُ خازِنُ الرِّیاحِ، فَقالَ: إن شِئتَ طَیَّرتُ النّارَ فی الهَواءِ! و أتاهُ خازِنُ المیاهِ، فَقالَ: إن أرَدتَ أخمَدتُ النّارَ! فَقالَ إبراهیمُ: لا حاجَةَ لی إلَیکُم! ثُمَّ رَفَعَ رأسَهُ إلی السَّماءِ، فَقالَ: اللهُمَّ أنتَ الواحِدُ فی السَّماءِ و أنا الواحِدُ فی الأرضِ، لَیسَ فی الأرضِ مَن یَعبُدُکَ غَیری،
حَسبِیَ اللهُ و نِعمَ الوَکیلُ! إلی أن قالَ:
إنّ جَبرَئِیلَ عَلَیهِ السّلامُ أدرَکَهُ فی الهَواء فَامتَحَنَهُ بِقَولِهِ: هَل لَکَ مِن حاجَةٍ؟ و ما کانَ فیهِ مِنَ الوجودِ ما تَتَعَلَّقُ بِهِ الحاجَةُ. فَقالَ: أمّا إلیکَ فَلا! قالَ لَهُ جَبرَئِیلُ: سَل رَبَّکَ ـ امتِحانًا لَه ـ فَأخفَی سِرَّهُ عَن جَبرَئیلَ غَیرَةً عَلَی حالِهِ، فَقالَ: حَسبِی مِن سُؤالِی عِلمُهُ بِحالِی.1
شاید اشاره به بعضی از نظایر این حالات باشد2 آنجا که شیخ مصلح الدّین
سعدی گوید:
یکی از صاحبدلان سر به جَیب مراقبه فرو برده و در بحر مکاشفه مستغرق شده، حالی که از این معامله باز آمد یکی از محبّان گفت: از این بستان که بودی تحفهای کرامت کن! گفتا: به خاطر داشتم که اگر به درخت گل برسم دامنی پر کنم هدیۀ اصحاب را برم؛ چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت!1
آری در آن حال حقیقت دعا مستجاب میشود به أضعاف مضاعفه، چون خدا که به دست آید هر چه هست در دست آید.
حکایت غلام عاشقی که عشق او را از طلب کردن باز میداشت
گویند2 پادشاهی غلامی داشت بسیار محبوب و ارجمند، این غلام در نزد سلطان بسیار گرامی بود و هر حاجتی که داشت بدون درنگ سلطان اجابت مینمود، لکن هر وقت خدمت سلطان میرسید از شدّت عشق و علاقهای که به سلطان داشت بیهوش بر روی زمین میافتاد. مردم چون قدر و منزلت او را در خدمت سلطان دانستند حاجات خود را بدو عرضه میداشتند که به سلطان گوشزد نموده و او اجابت کند. و چون خود غلام میدانست که در پیشگاه سلطان یارای تکلّم و سخن گفتن ندارد به مردم میگفت: حاجت خود را در
کاغذی بنویسید و در پاکتی بگذارید و بیاورید. مردم حاجات خود را مینوشتند و در پاکتها گذارده و به او میدادند، و او هم همه را در کیف خود میگذارد و کیف را به دست گرفته و به حضور سلطان میشتافت؛ همین که نظرش بر جمال سلطان میافتاد یکباره مدهوش میشد و به زمین میافتاد.
سلطان در آن حال خود به بالین او میآمد و سر او را به دامان میگرفت و در آن عالم بیهوشی بس نوازش مینمود، و کیف را باز میکرد و پاکتها را یک به یک مطالعه مینمود و در زیر هر کاغذی را امضا نموده، و حاجات آنها را برمیآورد؛ و سپس کاغذها را در پاکتهای خود گذارده و مانند حالت قبل در کیف میگذارد. تا زمانی که غلام به هوش میآمد پادشاه رفته بود. غلام خیال میکرد که نامههای مردم به عرض شاه نرسیده است؛ کیف را دست میگرفت و به منزل برمیگشت. مردم دسته دسته برای ملاقات غلام میآمدند و تقاضای جواب مینمودند. غلام میگفت: من نتوانستم سلطان را ببینم، دیدگانم تاب تحمّل شعاع نور او را نداشت، لذا برگشتم؛ شما کاغذهای خود را از داخل کیف بردارید! مردم یک یک بسوی کیف آمده، کاغذهای خود را برمیداشتند و چون باز میکردند همه را امضاء شده مییافتند.
آری در دعاهای حضرت سجّاد علیه السّلام وارد است:
إلَهِی مَن ذا الَّذِی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرامَ مِنکَ بَدَلاً! و مَن ذَا الَّذِی آنَسَ [أنِسَ] بِقُربِکَ فَابتَغَی عَنکَ حِوَلاً!1
مقرّبین درگاه حضرت احدیّت خود را در حرم أمن و أمان الهی مشاهده میکنند و پیشانی تضرّع و تخشّع بر زمین میسایند، و فقط و فقط خود را با حال
استکانت محتاج و ذلیل دربار حضرت ربوبی میبینند، بدون آنکه چیزی طلب کنند.
إلهی عُبَیدُکَ بِفِنائِکَ، مِسکِینُکَ بِفِنائِکَ، سائِلُکَ بِفِنائِک
طاووس یمانی میگوید: نصف شبی داخل حِجر اسماعیل شدم، دیدم که حضرت زین العابدین در سجده است و کلامی را تکرار میکند؛ چون گوش فرا دادم این دعا بود:
إلهی عُبَیدُکَ بِفِنائِکَ، مِسکِینُکَ بِفِنائِکَ، سائِلُکَ بِفِنائِک!1و2
...1
بعد از آن هر گونه بلا و المی و مرضی که مرا پیش میآمد چون نماز کردم و سر به سجده گذاردم و این کلمات را گفتم مرا فَرَجی و خلاصی روی داد.1
در قرآن مجید وارد است که: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓ إِنَّ ٱللَهَ بَٰلِغُ أَمۡرِهِۦ﴾،2 راجع به این مطلب است که: کسی که توکّل بر خدا دارد خدا مزد اوست؛ او خدا را دارد و بنابراین خدا برای او کافیست! دیگر به چه چیز نیاز دارد؟ کسی که خدا را دارد همه چیز را دارد، و کسی که خدا را ندارد هیچ چیز ندارد.
حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام میفرماید:
أنتَ الَّذِی أشرَقتَ الأنوارَ فی قُلُوبِ أولِیائِکَ حَتَّی عَرَفُوکَ و وَحَّدُوکَ، و أنتَ الَّذِی أزَلتَ الأغیارَ عَن قُلُوبِ أحِبّائِکَ حَتَّی لَم یُحِبُّوا سِواکَ و لَم یَلجَئُوا إلَی غَیرِکَ، أنتَ المُونِسُ لَهُم حَیثُ أوحَشَتهُمُ العَوالِمُ، و أنتَ الَّذِی هَدَیتَهُم حَیثُ استَبانَتْ لَهُمُ المَعالِمُ! ما ذَا وَجَدَ مَن فَقَدَکَ، و ما الَّذِی فَقَدَ مَن وَجَدَکَ! لَقَد خابَ مَن رَضِیَ دُونَکَ بَدَلاً، و لَقَد خَسِرَ مَن بَغَی عَنکَ مُتَحَوَّلاً! کَیفَ یُرجَی سِواکَ و أنتَ ما قَطَعتَ الإحسانَ، و کَیفَ یُطلَبُ مِن غَیرِکَ و أنتَ ما بَدَّلتَ عادَةَ الامتِنانِ! یا مَن أذاقَ أحِبّاءَهُ حَلاوَةَ المُؤانَسَةِ فَقامُوا بَینَ یَدَیهِ مُتَمَلِّقِینَ، و یا مَن البَسَ أولِیاءَهُ مَلابِسَ هَیبَتِهِ فَقامُوا بَینَ یَدَیهِ مُستَغفِرِینَ! أنتَ الذّاکِرُ قَبلَ الذّاکِرِینَ، و أنتَ البادِی بِالإحسانِ قَبلَ تَوَجُّهِ العابِدِینَ، و أنتَ الجَوادُ بِالعَطاءِ قَبلَ طَلَبِ الطّالِبِینَ، و أنتَ الوَهّابُ ثُمَّ لِما وَهَبتَ مِنَ المُستَقرِضِینَ! الخ.3
حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام هیچ در روز عاشورا و نه قبل از آن دعا بر خلاصی و نجات ننمودند، بلکه چون طایفۀ فرشتگان و أجانین برای نصرت آمده بودند حضرت به آنها دعای خیر نمودند و از آنها استمدادی نطلبیدند. تمام توکّل خود را به خدای خود داشته و امور را یکسره به ید با قدرت او سپردند و در این صورت خدا با آن حضرت بود، دیگر چه باک داشتند از قتل و عطش و ذبح و اسارت و غیرها.
دعای امام حسین علیه السّلام در روز عاشورا
از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام روایت است که أنّه قال:
لَمّا أصبَحَتِ1 الخَیلُ، الحُسَینُ رَفَعَ یَدَیهِ و قالَ: اللهُمَّ أنتَ ثِقَتِی فی کُلِّ کَربٍ و رَجائِی فی کُلِّ شِدَّةٍ، و أنتَ لِی فی کُلِّ أمرٍ نَزَلَ بِی ثِقَةٌ و عُدَّةٌ! کَم مِن هَمٍّ یَضعُفُ فیهِ الفُؤادُ و تَقِلُّ فِیهِ الحِیلَةُ و یَخذُلُ فِیهِ الصَّدِیقُ و یَشمُتُ فِیهِ العَدُوُّ أنزَلتُهُ بِکَ و شَکَوتُهُ إلَیکَ رَغبَةً مِنِّی إلَیکَ عَمَن سِواکَ فَفَرَّجتَهُ عَنِّی و کَشَفتَهُ! فَأنتَ وَلِیُّ کُلِّ نِعمَةٍ و صاحِبُ کُلِّ حَسَنَةٍ و مُنتَهَی کُلِّ رَغبَةٍ!2
این دعا را آن حضرت اوّل صبح عاشورا هنگام تسویۀ صفوف و تعیین میمنه و میسره و قلب انشاء کردند. و امّا آخرین دعای آن حضرت نیز معلومست که در آخرین لحظات حیات در حال آرامش و سکون صورت بروی خاک نهاده میگفت: إلهِی رِضًی بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ.3
مجلس نهم: تفسیر آیه ﴿ٱدعُواْ رَبَّكُم تَضَرُّعٗا وَخُفيَةً إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلمُعتَدِينَ * وَلَا تُفسِدُواْ فِي ٱلأَرضِ بَعدَ إِصلَٰحِهَا وَٱدعُوهُ خَوفٗا وَطَمَعًا إِنَّ رَحمَتَ ٱللَهِ قَرِيبٞ مِّنَ ٱلمُحسِنِينَ﴾
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین
﴿ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةً إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ * وَلَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَا وَٱدۡعُوهُ خَوۡفٗا وَطَمَعًا إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَهِ قَرِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾.1
برای دعا نمودن آداب و شرائطی است؛ چنانچه انسان دعا را با آن آداب و شرائط بجای آورد به مراتب به مرحلۀ قبول و استجابت نزدیکتر است. حجّة الاسلام غزّالی در إحیاء العلوم ده شرط برای دعا شمرده است و مرحوم فیض کاشانی ده شرط دیگر به آنها اضافه نموده است.
در کتب ادعیه مانند عدّة الداعی و فلاح السائل شرائطی برای دعا و صفات دعا کننده ذکر نمودهاند، و ما در اینجا مجموع آن شرائط و آداب را با بعضی از شرائط و آداب دیگری که از روایات استفاده میشود ذکر مینمائیم.
شرط اوّل دعا: ملاحظه نمودن اوقات
شرط اوّل: ملاحظه نمودن اوقات است؛ چون در بعضی از مواقع دعا مستجاب است مانند: روز عرفه و ماه رمضان و شبهای قدر و شب و روز جمعه و شب مبعث و شب نیمۀ شعبان و عصر روز نیمۀ رجب و غیر ذلک از اوقات شریفه؛ و در شبانه روز بهترین اوقات وقت سحر است، قال الله تعالی: ﴿وَبِٱلۡأَسۡحَارِ هُمۡ يَسۡتَغۡفِرُونَ﴾.1
روایت کرده است محمّد بن مسلم از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام
فِی قَولِ یَعقُوبَ لِبَنِیهِ: ﴿سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَكُمۡ رَبِّيٓ﴾، قالَ: أخَّرَها إلَی السَّحَرِ لَیلَةَ الجُمُعَةِ.2
و روایت کرده است عَبدُ العَظِیمِ بنُ عَبدِ اللهِ الحَسَنِیُّ ـ رَضِیَ اللهُ عَنهُ ـ عَن إبراهِیمَ بنِ أبی مَحمُودٍ، قالَ:
قُلتُ لِلرِّضا علیه السّلام: یا بنَ رَسُولِ اللهِ! ما تَقُولُ فی الحَدِیثِ الَّذِی یَروِیهِ النّاسُ عَن رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله أنَّهُ قالَ: إنَّ اللهَ تَبارَکَ و تَعالَی یَنزِلُ فی کُلِّ لَیلَةِ جُمُعَةٍ إلَی سماءِ الدُّنیا؟ فَقالَ علیه السّلام: لَعَنَ اللهُ المُحَرِّفِینَ الکَلِمَ عَن مَواضِعِهِ! واللهُ ما قالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله ذَلِکَ! إنَّما قالَ علیه السّلام: إنَّ اللهَ تَبارَکَ و تَعالَی یُنزِلُ مَلَکًا إلَی سَّماءِ الدُّنیا کُلَّ لَیلَةٍ فی الثُّلُثِ الأخِیرِ و لَیلَةَ الجُمُعَةِ فی أوَّلِ اللَّیلِ فَیَأمُرُهُ فَیُنادِی: هَل مِن سائِلٍ فَاُعطِیَهُ؟ هَل مِن تائِبٍ فَأتُوبَ عَلَیهِ؟ هَل مِن مُستَغفِرٍ فَأغفِرَ لَهُ؟ یا طالِبَ الخَیرِ أقبِلْ، و یا طالِبَ الشَّرِّ أقصِر! فَلا یَزالُ یُنادِی بِهَذا حَتَّی یَطلُعَ الفَجرُ، فَإذا طَلَعَ الفَجرُ عادَ إلَی مَحَلِّهِ مِن مَلَکُوتِ
السَّماءِ. حَدَّثَنِی بِذَلِکَ أبی عَن جَدِّی عَن آبائِهِ عَن رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله.1
و روایت کرده است أبُو بَصِیرٍ عَن أبیعَبدِاللهِ علیه السّلام أنَّهُ قالَ:
إنَّ اللهَ تَبارَکَ و تَعالَی لَیُنادِی کُلَّ لَیلَةِ جُمُعَةٍ مِن فَوقِ عَرشِهِ مِن أوَّلِ اللَّیلِ إلَی آخِرِهِ: أ لا عَبدٌ مُؤمِنٌ یَدعُونِی لإخِرَتِهِ و دُنیاهُ قَبلَ طُلُوعِ الفَجرِ فَاُجِیبَهُ! أ لا عَبدٌ مُؤمِنٌ یَتُوبُ إلَیَّ مِن ذُنُوبِهِ قَبلَ طُلُوعِ الفَجرِ فَأتُوبَ عَلَیهِ! أ لا عَبدٌ مُؤمِنٌ قَد قَتَّرتُ عَلَیهِ رِزقَهُ یَسألُنِی [الزِّیادَةَ فی رِزقِهِ قَبلَ طُلُوعِ الفَجرِ فَاُوَسِّعَ عَلَیهِ! أ لا عَبدٌ مُؤمِنٌ سَقِیمٌ یَسألُنِی] أن أشفِیَهُ قَبلَ طُلُوعِ الفَجرِ فَاُعافِیَهُ! أ لا عَبدُ مُؤمِنٌ [مَحبُوسٌ مَغمُومٌ یَسألُنِی أن اُطلِقَهُ مِن حَبسِهِ فَاُخَلِّیَ سَربَهُ! أ لا عَبدٌ مُؤمِنٌ] مَظلُومٌ یَسألُنِی أن آخُذَ لَهُ بِظُلامَتِهِ قَبلَ طُلُوعِ الفَجرِ فَإنتَصِرَ لَهُ و آخُذَ لَهُ بِظُلامَتِهِ! قالَ: فَما یَزالُ یُنادِی بِهَذا حَتَّی یَطلُعَ الفَجرُ.2
و در ضمن خطبهای أمیرالمؤمنین علیه السّلام در روز جمعه فرمودند:
وَ فِیهِ ساعَةٌ مُبارَکَةٌ لا یَسألُ اللهَ عَبدٌ مُؤمِنٌ فِیها شَیئًا إلاّ أعطاهُ.1
و از حضرت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت است که:
مَن کانَ لَهُ حاجَةٌ فَلیَطلُبها فی العِشاءِ [الآخِرَةِ] فَإنَّها لَم یُعطَها أحَدٌ مِنَ الاُمَمِ قَبلَکُم، یَعنِی العِشاءَ الآخِرَةَ.2
و در روایت دیگر است که: فِی السُّدُسِ الأوَّلِ مِنَ النِّصفِ الثانِی.3
در عدّة الداعی4 فرموده است که: شاهد و معاضد این مطلب روایاتیست که در ترغیب و فضل نماز شب در وقت خواب بودن مردم وارد شده است، و روایاتی که دربارۀ ذکر وارد شده است که باید در حال غفلت مردم بجای آورده شود. چون شکّی نیست که غالباً مردم در نصف اوّل شب بیدارند، و در آخر شب نیز چه بسا برای معایش خود و برای سفر بیدار میشوند؛ و امّا ساعت اوّل از
نیمۀ دوم شب وقت استیلاء خواب بر همۀ افراد و وقت غفلت عمومی است، و آن وقت مخّ اللیل است و برای فراغت قلب برای عبادت مفید است. و علاوه در آن وقت که خواب بر شخص غلبه میکند مجاهدۀ بیشتری برای رفع نوم باید بنماید، و پهلو تهی نمودن از رختخواب مشکلتر است، و خلوت کردن با مالک العباد و سلطان الدنیا و المعاد بهتر است؛ و مقصود از جوف اللیل که در بعضی از روایات وارد شده، مقصود همین ساعت است.
و هی ما رَواهُ عُمَرَ بنِ اُذَینَةَ، قالَ: سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام یَقُولُ: إنَّ فی اللَّیلَةِ ساعَةً ما یُوافِقُ فِیها عَبدٌ مُؤمِنٌ [مُسلِمٌ ثُمَّ] یُصَلِّی و یَدعُو اللهَ فِیها إلاّ استَجابَ لَهُ [فی کل لیلة]. قُلتُ: أصلَحَکَ اللهُ! و أیُّ ساعةِ اللَّیلِ هی؟ قالَ: إذا مَضَی نِصفُ اللَّیلِ و بَقِیَ السُّدُسُ الأوَّلُ مِن أوَّلِ النِّصفِ [الثّانِی].1
ثُمَّ قالَ فی العُدَّةِ و أمّا الثُلثُ الأخیرِ فَمُتَوَاتِرٌ.2
قالَ صلی الله علیه و آله: إذا کانَ آخِرُ اللَّیلِ یَقُولُ اللهُ سبحانه و تعالی: هَل مِن داعٍ فَاُجِیبَهُ؟ و هَل مِن سائِلٍ فَاُعطِیَهُ سُؤلَهُ! هَل مِن مُستَغفِرٍ فَأغفِرَ لَهُ؟ هَل مِن تائِبٍ فَأتُوبَ عَلَیهِ؟!3
و در کافی از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام با إسناد خود روایت کرده است که:
إنَّ اللهَ عَزَّوجَلَّ یُحِبُّ مِن عِبادِهِ المُؤمِنِینَ کُلَّ [عَبدٍ] دَعّاءٍ. فَعَلَیکُم بِالدُّعاءِ فی السَّحَرِ إلَی طُلُوعِ الشَّمسِ، فَإنَّها ساعَةٌ تُفَتَّحُ فِیها أبوابُ السَّماءِ و تُقَسَّمُ فِیها الأرزاقُ و تُقضَی فِیها الحَوائِجُ العِظامُ!1
و مرحوم صدوق ـ رضوان الله علیه ـ در معانی الأخبار روایت میکند که:
إنّ فی الجُمُعةِ ساعَةً لا یُراقِبُها رَجُلٌ مُسلِمٌ یَسألُ اللهَ تَعالَی فیها شَیئًا إلاّ أعطاهُ.2
و در حدیث دیگری وارد است که: لا یُصادِفُها عَبدٌ یُصَلِّی.3
این خبر را که غزّالی نقل کرده است، سپس فرموده که: در این ساعت اختلاف است؛ بعضی گویند وقت طلوع شمس است، و بعضی گویند هنگام زوال است، و بعضی گویند با اذان است، و بعضی گویند هنگام بالا رفتن خطیب به منبر و شروع در خطبه است، و بعضی گویند وقت قیام مردم به نماز است، و بعضی گویند آخر وقت عصر است، و بعضی گویند قدری قبل از غروب شمس است.
و کانَتْ فاطِمَةُ عَلَیهَا السَّلامُ تُراعِی ذَلِکَ الوَقتَ و تَأمُرُ خادِمَتَها أن تَنظُرَ الشَّمسَ فَتُؤَذِّنُها بِسُقوطِهَا فَتَأخُذَ فی الدُّعاءِ و الاستِغفارِ إلی أن تَغرُبَ، و تَخبُرَ بِأنّ تِلکَ السَّاعَةَ هی المُنتَظَرَةُ و تَأثَّرَ عَن أبیها صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ.4
شرط دوّم دعا: انتخاب مکانهای شریف
شرط دوّم: انتخاب مکانهای شریف [است] برای دعا؛ مانند: مسجد الحرام
و مسجد النبّیّ و مسجد کوفه و سایر مساجد، و در حرم مطهّر حضرت أمیرالمؤمنین و حضرت سیّدالشّهداء علیهما السّلام و سایر ائمّۀ گرام. راجع به حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام [وارد است] که:
وَ إجابَةَ الدُّعاءِ تَحتَ قُبَّتِهِ.1
و مرحوم سیّد علی بن طاووس ـ رضوان الله علیه ـ فرموده که: مستحبّ است پس از زیارت هر یک از ائمّه علیهم السّلام و خواندن دعائی که نقل فرموده، ضریح را ببوسد و دو طرفِ رو را بر ضریح بگذارد و بگوید:
اللهُمَّ إنَّ هَذا مَشهَدٌ لا یَرجُو مَن فاتَتهُ فِیهِ رَحمَتُکَ أن یَنالَها فی غَیرِهِ، و لا أحَدٌ أشقَی مِنِ امرِئٍ قَصَدَهُ مُؤَمِّلاً فَآبَ عَنهُ خائِبًا! اللهُمَّ إنِّی أعُوذُ بِکَ مِن شَرِّ الإیابِ و خَیبَةِ المُنقَلَبِ و المُناقَشَةِ عِندَ الحِسابِ! و حاشاکَ یا رَبِّ أن تَقرُنَ طاعَةَ وَلِیِّکَ بِطاعَتِکَ و مُوالاتَهُ بِمُوالاتِکَ و مَعصِیَتَهُ بِمَعصِیَتِکَ، ثُمَّ تُؤیِسَ زائِرَهُ و المُتَحَمِّلَ مِن بُعدِ البِلادِ إلَی قَبرِهِ! و عِزَّتِکَ یا ربِّ لا یَنعَقِدُ عَلَی ذَلِکَ ضَمِیرِی إذ کانَتِ القُلُوبُ إلَیکَ بِالجَمِیلِ تُشِیرُ!2
منظور آنست که در حرمهای مطهّره و قرب جوار أبدان مطهّرۀ ائمّۀ هدی علیهم السّلام خداوند دعا را مستجاب میفرماید؛ بلکه بر سر قبور اولیای خدا و اصحاب معرفت و ارباب توحید و علماء بالله خداوند دعا را مستجاب میکند.
شرط سوّم دعا: ملاحظۀ حالات شریفه
شرط سوّم استجابت دعا: ملاحظۀ حالات شریفه است، که در آن حالات غالباً توجّه به خدا و انقطاع به حضرت او و قطع علاقه از غیر او بیشتر است؛ مانند تشکیل صفوف مسلمین در میدان حرب و وقت اقامۀ نماز و بعد از نماز و ما بین اذان و اقامه و در حالت روزه و هنگام نزول باران.
محمّد بن یعقوب کلینی با إسناد خود از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که:
اطلُبُوا الدُّعاءَ فی أربَعِ ساعاتٍ: عِندَ هُبُوبِ الرِّیاحِ، و زَوالِ الأفیاءِ، و نُزُولِ المَطَرِ [القَطرِ]، و أوَّلِ قَطرَةٍ مِن دَمِ القَتِیلِ المُؤمِنِ؛ فَإنَّ أبوابَ السَّماءِ تُفَتَّحُ عِندَ هَذِهِ الأشیاءِ.1
و نیز روایت نموده است از أمیرالمؤمنین علیه السّلام:
اغتَنِمُوا الدُّعاءَ عِندَ أربَعٍ: عِندَ قِراءَةِ القُرآنِ، و عِندَ الأذانِ، و عِندَ نُزُولِ الغَیثِ، و عِندَ التِقاءِ الصَّفَّینِ لِلشَّهادَةِ.2
و همچنین روایت کرده است از حضرت صادق علیه السّلام:
یُستَجابُ الدُّعاءُ فی أربَعَةِ مَواطِنَ: فی الوَترِ، و بَعدَ الفَجرِ، و بَعدَ الظُّهرِ، و بَعدَ المَغرِبِ.1
و فی المُحَجَّةِ قالَ أبو حامدٍ:
و در حقیقت شرافت اوقات راجع میشود به شرافت حالات؛ چون وقت سحر وقت صفاء قلب و اخلاص دل و فراغ او از مشوّشات است، و روز عرفه و روز جمعه وقت اجتماع نفوس و همّتهای آنان و تعاون قلوب است برای استدرار رحمت و استفاضه از خدا. این معنی یکی از اسباب شرف اوقات است؛ غیر از اسراری که بشر اطّلاع و احاطۀ به آن ندارد. و حالت سجده نیز سزاوار برای دعاست. لقوله صلّی الله علیه و آله و سلّم:
أقرَبُ ما یَکُونُ العَبدُ مِن رَبِّهِ و هُوَ ساجِدٌ؛ فَأکثِروا فیه مِن الدُّعاءِ.2
شرط چهارم دعا: صدقه دادن قبل از دعا
شرط چهارم دعا آنست که: قبل از دعا انسان قدری تصدّق دهد؛ و بر این معنی روایاتی وارد است، مثل ما فی الکافی عَن أبی عَبدِ اللهِ علیه السّلام قالَ فی الأمرِ یَطلُبُهُ الطّالِبُ مِن رَبِّهِ قالَ:
تَصَدَّقْ فی یَومِکَ عَلَی سِتِّینَ مِسکِینًا عَلَی کُلِّ مِسکِینٍ صاعٌ بِصاعِ النَّبِیِّ، صلّی الله علیه و آله و سلّم فَإذا کانَ اللَّیلُ اغتَسَلتَ فی الثُّلُثِ الباقِی و لَبِستَ أدنَی ما تَلبَسُ مَن تَعُولُ مِنَ الثِّیابِ إلاّ أنَّ لَکَ فی تِلکَ الثِّیابِ إزارًا؛ إلخ.3
و نیز شیخ در تهذیب از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده، که قال:
إنَّ أحَدَکُم إذا مَرِضَ دَعا الطَّبِیبَ و أعطاهُ، و إذا کانَ لَهُ حاجَةٌ إلَی سُلطانٍ رَشا البَوّابَ و أعطاهُ، و لَو أنَّ أحَدَکُم إذا قَدَحَهُ أمرٌ فَرِغَ [فَزِعَ] إلَی اللهِ تَعالَی فَتَطَهَّرَ و تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ قَلَّتْ أو کَثُرَتْ، ثُمَّ دَخَلَ المَسجِدَ فَصَلَّی رَکعَتَینِ فَحَمِدَ اللهَ و أثنَی عَلَیهِ و صَلَّی عَلَی النَّبِیِّ و أهلِ بَیتِهِ، ثُمَّ قالَ: اللهُمَّ إن عافَیتَنِی مِن مَرَضِی أو رَدَدتَنِی مِن سَفَرِی أو عافَیتَنِی مِمّا أخافُ مِن کَذا و کَذا؛ إلاّ آتاهُ اللهُ ذَلِکَ، و هِیَ الیَمِینُ الواجِبَةُ و ما جَعَلَ اللهُ تَعالَی عَلَیهِ فی الشُّکرِ.1
شرط پنجم دعا: رو به قبله بودن و دراز کردن دستها با حال استکانت
و شرط پنجم استجابت دعا آنست که: انسان رو به قبله دعا کند، و دستهای خود را با حال ذلّت و مسکنت به پیشگاه قادر متعال دراز کند و مانند فقیری محتاج و گدائی سراپا احتیاج که به دربار شاهی روی آورده، دست نیاز
خود را به درگاه غنیّ علی الاطلاق بلند کند.
در کافی با إسناد خود از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که: قال:
ما أبرَزَ عَبدٌ یَدَهُ إلَی اللهِ العَزِیزِ الجَبّارِ إلاّ استَحیَی اللهُ عَزَّوَجَلَّ أن یَرُدَّها صِفرًا حَتَّی یَجعَلَ فِیها مِن فَضلِ رَحمَتِهِ ما یَشاءُ، فَإذا دَعا أحَدُکُم فَلا یَرُدَّ یَدَهُ حَتَّی یَمسَحَ عَلَی وَجهِهِ و رَأسِهِ.1
و در عدّة الداعی میفرماید:
و کانَ رَسُولُ اللهِ صَلّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ یَرفَعُ یَدَیهِ إذا ابتَهَلَ و دَعا کَما یَستَطعِمُ المِسکِینُ.
وَ فِیما أوحَی اللهُ إلَی مُوسَی: علیه السّلام القِ کَفَّیکَ ذُلاً بَینَ یَدَیَّ کَفِعلِ العَبدِ المُستَصرِخِ إلَی سَیِّدِهِ؛ فَإذا فَعَلتَ ذَلِکَ رُحِمتَ و أنا أکرَمُ الأکرَمینَ و أقدَرُ القادِرِینَ. یا مُوسَی! سَلنِی مِن فَضلِی و رَحمَتِی فإنّها بِیَدِی لا یَملِکُهُا غَیرِی! فانظُرْ حِینَ تَسألُنِی کَیفَ رَغبَتُکَ فِیما عِندِی! لِکُلِّ عامِلٍ جَزاءٌ و قَد یُجزَی الکَفُورُ بِما سَعَی.2
و أبو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام سؤال میکند از دعا و بالا بردن دستها فقال:
عَلَی أربَعَةِ أوجُهٍ: أما التَّعَوُّذُ فَتَستَقبِلُ القِبلَةَ بِباطِنِ کَفَّیکَ، و أما الدُّعاءُ فی الرِّزقِ فَتَبسُطُ کَفَّیکَ و تُفضِی بِباطِنِهِما إلَی السَّماءِ، و أما التَّبَتُّلُ فَإیماءٌ بِإصبَعِکَ السَّبّابَةِ، و أما الابتِهالُ فَرَفعُ یَدَیکَ تُجاوِزُ بِهِما رَأسَکَ؛ و دُعاءُ التَّضَرُّعِ أن تُحَرِّکَ إصبَعَکَ السَّبّابَةَ مِما یَلِی وَجهَکَ و هُوَ دُعاءُ الخِیفَةِ.1 و محمّد بن یعقوب کلینی از محمّد بن مسلم با إسناد خود روایت میکند از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام، قال:
سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام یَقُولُ: مَرَّ بِی رَجُلٌ و أنا أدعُو فی صَلاتِی بِیَسارِی، فَقالَ: یا أباعَبدِاللهِ بِیَمِینِکَ! فَقُلتُ: یا عَبدَاللهِ! إنَّ لِلَّهِ تَبارَکَ و تَعالَی حَقًّا عَلَی هَذِهِ کَحَقِّهِ عَلَی هَذِهِ. و قالَ: الرَّغبَةُ تَبسُطُ یَدَیکَ و تُظهِرُ باطِنَهُما، و الرَّهبَةُ تَبسُطُ یَدَیکَ و تُظهِرُ ظَهرَهُما، و التَّضَرُّعُ تُحَرِّکُ السَّبّابَةَ الیُمنَی یَمِینًا و شِمالاً، و التَّبَتُّلُ تُحَرِّکُ السَّبّابَةَ الیُسرَی تَرفَعُها فی السَّماءِ رِسلاً و تَضَعُها، و الابتِهالُ تَبسُطُ یَدَیکَ و ذِراعَیکَ إلَی السَّماءِ، و الابتِهالُ حِینَ تَرَی أسبابَ البُکاءِ.2
و از سعید بن یسار روایت است که، قال:
قالَ الصّادِقِ علیه السّلام: هَکَذا الرَّغبَةُ، و أبرَزَ بَطنَ راحَتَیهِ إلَی السَّماءِ؛ و هَکَذا الرَّهبَةُ، و جَعَلَ ظَهرَ کَفَّیهِ إلَی السَّماءِ؛ و هَکَذا التَّضَرُّعُ، و حَرَّکَ أصابِعَهُ یَمِینًا و شِمالاً؛ و هَکَذا التَّبَتُّلُ، یَرفَعُ أصابِعَهُ1 مَرَّةً و یَضَعُها اُخرَی؛ و هَکَذا الابتِهالُ، و مَدَّ یَدَهُ تِلقاءَ وَجهِهِ. و قالَ: لا تَبتَهِلْ حَتَّی تَجرِیَ الدَّمعَةُ.2 وَ فی حَدِیثٍ آخَرَ:
الاستِکانَةَ فی الدُّعاءِ أن یَضَعَ یَدَیهِ عَلَی مَنکِبَیهِ.3
عبارتی از ابن فهد حلّی دربارۀ شرط پنجم
مرحوم ابن فهد حلّی پس از آنکه این روایات را در کتاب خود عدّة الداعی نقل کرده است، سپس فرموده است: «تنبیهٌ»؛ و در این تنبیه بعضی از علل و جهات این کیفیّات را نقل کرده، و ما حاصل آن گفتار را در اینجا میآوریم.
فرموده است که: یا این کیفیّات تعبّد محض است که ما نمیدانیم، و یا
مراد از بسط کفّ در دعای رغبة أقرب بودن او به حال داعی در بسط آمال و حسن ظنّ اوست در امیدواری به کرم خدا و عطایای او به شخص راغب که هنگام سؤال از حوائج خود دستهای خود را برای احسان میگشاید.
و مراد از دعای رهبة و قرار دادن پشت دستها بسوی آسمان، با لسان ذلّت و احتقار به عالم السرّ و الخفیات ابراز و اظهار کردن است، که من اقدام بر بسط ید نمیکنم و روی دست خود را به جهت زمین قرار میدهم از شدّت خجالت و شرمندگی. و مراد از تضرّع در حرکت دادن دستها به طرف راست و چپ تأسّی کردن به شخص مصیبت زده در مواقع شدّت است؛ چون او دستهای خود را از شدّت پریشانی به راست و چپ حرکت میدهد.
و مراد از تبتّل به بالا بردن انگشتان و پائین آوردن آنها به اینست که معنی تبتّل انقطاع است، و شخص منقطع برای وصول به مقصود و برآورده شدن حاجات خود با لسان حال میگوید و با انگشت اشاره میکند که: من بسوی تو ای خدا منقطع شدم، چون سزاوار اتّکاء و اعتماد هستی! و با یک انگشت نه با همۀ انگشتان بسوی وحدانیّت او اشاره مینماید.
و مراد از ابتهال به دراز نمودن دستها مقابل صورت به سمت قبله یا به دراز کردن دستها و ذراعین بسوی آسمان یا به بالا بردن دستها و از سر نیز بلندتر نگاهداشتن، بر حسب اختلاف روایاتی که ابتهال را تفسیر کرده است، مراد نوعی از انواع عبودیّت و حقارت و ذلّت است؛ مانند غریقی که دستهای خود را بلند میکند و ذراعین خود را مکشوف میدارد و متشبّث به أذیال رحمت خدا میگردد، و بر ریسمانهای رحمت و رأفت او آویزان میشود، رحمت آن کسی که مکروبین و گرفتاران را نجات میدهد. و این مقام منیعی است که بنده نمیتواند ادّعا کند مگر در حال ذلّ و استکانت، و در حال فیضان اشک و بلند شدن ناله و
آه، و وقوف او در موقف عبد ذلیل و مشغول شدن به خالق جلیل، و فراموش نمودن حاجات و آمال خود را در این موقف شریف.
و مراد به استکانت به بلند کردن دستها به روی شانهها آنست که مانند عبد جنایتکار در وقتی که او را بسوی مولایش میکشند و گناه و معصیت شانههای او را سنگین نموده است، و با زنجیرها او را کشان کشان میبرند، به لسان حال میگوید: این دو دست پر معصیت من است که من بر روی شانههایم غلّ نمودم، و در مقابل عظمت تو ای خدای بزرگ اعتراف به جرم و جرأت خود بر تو آوردم!1
شرط ششم دعا: آهسته دعا نمودن
شرط ششم: آهسته دعا نمودن [است]، نه آنقدر آهسته که خود نشنود، و نه آنقدر بلند که جنبۀ ریا و سمعه به خود گیرد، لقوله تعالی: ﴿ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةً﴾.2
روایت کرده است إسماعِیلَ بنِ هَمّامٍ از حضرت أبوالحَسَنِ الرِّضا علیه السّلام قالَ:
دَعوَةُ العَبدِ سِرًّا دَعوَةً واحِدَةً تَعدِلُ سَبعِینَ دَعوَةً عَلانِیَةً.3
وَ فی رِوایَةٍ اُخرَی:
دَعوَةٌ تُخفِیها أفضَلُ عِندَ اللهِ مِن سَبعِینَ دَعوَةً تُظهِرُها.4
و از أبوالأسود دُئلی از أبیذر غفاری روایت شده است که قال:
قالَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله: یا أباذَرٍّ! إنَّ الصَّلاةَ النّافِلَةَ تَفضُلُ فی السِّرِّ عَلَی العَلانِیَةِ کَفَضلِ الفَرِیضَةِ عَلَی النّافِلَةِ؛ إلَی أن قالَ: یا أباذَرٍّ! إنَّ رَبَّکَ عَزَّوَجَلَّ یُباهِی
المَلائِکَةَ بِثَلاثَةِ نَفَرٍ: رَجُلٍ یُصبِحُ فی أرضٍ قَفرٍ فَیُؤَذِّنُ [ثُمَّ] یُقِیمُ ثُمَّ یُصَلِّی، فَیَقُولُ رَبُّکَ عَزَّوَجَلَّ لِلمَلائِکَةِ: إنظُرُوا إلَی عَبدِی، یُصَلِّی و لا أراهُ [یَراهُ] أحَدٌ غَیرِی! فَیَنزِلُ سَبعُونَ الفَ مَلَکٍ یُصَلُّونَ وَراءَهُ و یَستَغفِرُونَ لَهُ إلَی الغَدِ مِن ذَلِکَ الیَومِ.1
تا اینجا را در مستدرک نقل میکند، و از اینجا به بعد را در محجّة نقل میکند:
وَ رَجُلٍ قامَ فی اللَّیلِ یُصَلِّی وَحدَهُ فَسَجَدَ و نامَ و هُوَ ساجِدٌ، فَیَقُولُ: انظُرُوا إلَی عَبدِی، رُوحُهُ عِندِی و جَسَدُهُ ساجِدٌ لی! و رَجُلٍ فی زَحفٍ فَیَفِرُّ أصحابُهُ و ثَبَتَ هُوَ یُقاتَلَ حَتَّی قُتِلَ.2
و علاوه بر این روایات و آیۀ مذکوره در سابق، کریمۀ مبارکه: ﴿وَلَا تَجۡهَرۡ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتۡ بِهَا وَٱبۡتَغِ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلٗا﴾3 بر این معنی دلالت دارد؛ چون
صلاة به معنی مطلق دعاست، بنابراین با عمومیتش شامل نمازهای مفروضه و سایر ادعیه میشود.
شرط هفتم دعا: تکلّف در سجع نداشتن
شرط هفتم: أن لا یَتَکَلَّفَ السَّجعَ فی الدُّعاءِ. مراد از سجع آنست که داعی خود را به تکلّف اندازد؛ این در دعا مذموم است، چه به تکلّف ظاهری مثل آنکه در عبارات و قافیه و وزن کلمات خود را مقیّد کند و توجّه خود را بدان معطوف دارد بطوری که از توجّه به خدا به توجّه محض، به عبارات نیز التفات داشته باشد، و یا تکلّف باطنی مثل آنکه خارج از سنن غیر مبدّلۀ حقّ یا خارج از حدود و سعۀ خود چیزی طلب کند. دعای بدون سجع آنست که طبق مقتضای حال بوده و تمام توجّه به خدا بوده، و از عبارت غافل شود و عبارات را سهل و آسان طبق افادۀ مرام خود ادا کند.
در عدّة الداعی مرحوم ابن فهد فرموده است:
إنّ [و] مِنَ الشُّروطِ أن لا یَسألَ مُحَرَّمًا و لا قَطیعَةَ رَحِمٍ و لا ما یَتَضَمَّنُ قِلَّةَ الحَیاءِ و إساءَةَ الأدَبِ. [و] قالَ المُفَسِّرونَ فی قَولِهِ تَعالَی [و]: ﴿ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةً﴾،1 أی تَخَشُّعًا و تَذَلُّلاً و سِرًّا ﴿إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ﴾، أی لا یَتَجاوَزُ الحَدَّ فی دُعائِهِ، کانَ یَطلُبُ [فی دُعائِهِ] مَنازِلَ الأنبِیاءِ. و قالَ أمیرُالمُؤمِنینَ عَلَیهِ السَّلامُ: یا صاحِبَ الدُّعاءِ لا تَسئَلْ ما لا یَکونُ و لا یَحِلُّ! و قالَ عَلَیهِ السَّلامُ: مَن سَئَلَ فَوقَ قَدرِهِ استَحَقَّ الحِرمانَ؛2 ـ إنتَهَی ما فی العُدَّةِ.
غزّالی گوید: سزاوار است که در موقع دعا از دعاهائی که روایت شده تجاوز نکند، چون ممکن است انسان چیز دیگری بخواهد که مصلحت او در آن نباشد؛ و روی همین معنی در خبر یا در اثر وارد است که به علماء حتّی در بهشت هم مردم نیازمندند. به علّت آنکه چون به مردم در بهشت گفته شود چه میخواهید و چه تمنّی دارید؟ نمیدانند چه تمنّا کنند، مگر آنکه از علماء بپرسند.
و [قد] قالَ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ: إیّاکُم و السَّجْعَ فی الدُّعاءِ! حَسبُ أحَدِکُم أن یَقولَ: اللهُمَّ إنّی أسئَلُکَ الجَنَّةَ و ما قَرَّبَ إلَیها مِن قَولٍ و عَملٍ، و أعوذُ بِکَ مِنَ النّارِ و ما قَرَّبَ إلَیها مِن قَولٍ و عَملٍ!1
تا آنجا که میگوید: بدان مراد از سجع همان تکلّف و زحمت سیاق عبارات است؛ این منافات با تضرّع و تخشع دارد، نه آنکه مراد کلمات متوازنه باشد. اگر انسان در دعا کلمات فصیح و بلیغی متوازن و متشابه با قافیههای صحیح نیز بیاورد ولی بدون تکلّف باشد و به خضوع و خشوع او ضرری نرسد به هیچ وجه اشکال ندارد؛
کَقَولِهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ: أسألُکَ الأمنَ یَومَ الوَعِیدِ و الجَنَّةَ یَومَ الخُلُودِ و مَعَ المُقَرَّبِینَ الشُّهُودِ و الرُّکَّعِ السُّجُودِ و المُوفِینَ بِالعُهُودِ إنَّکَ رَحِیمٌ وَدُودٌ و أنتَ تَفعَلُ ما تُرِیدُ!2
و امثال این ادعیه که با عبارات روان و فصیحی با قافیههای لطیف در ادعیۀ مأثوره بسیار وارد است؛3 انتهی.
شرط هشتم دعا: تضرّع و تخشّع و رغبت و رهبت
شرط هشتم دعا: تضرّع و تخشّع و رغبت و رهبت است. مراد از خشوع، شکستن دل و ذلّت قلب است؛ و مراد از تضرّع، ناله و زاری کردن؛ و مراد از رغبت امید داشتن و میل نمودن؛ و مراد از رهبت خوف و ترس داشتن در مقابل مقام عظمت حقّ جلّ شأنه: ﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَيَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗا﴾.1 و همچنین میفرماید: ﴿ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةً﴾.2 و در ضمن دعای چهل و هشتم از صحیفۀ سجادیّه علیه السّلام که دعای روز جمعه و أضحی است وارد است که:
و لا یُنجِینِی مِنکَ إلاّ التَّضَرُّعُ إلَیکَ!3
و خدای علیّ أعلی به حضرت موسی بن عمران علی نبیّنا و آله و علیه السّلام خطاب فرماید:
یا مُوسَی! کُنْ إذا دَعَوتَنِی خائِفًا مُشفِقًا وَجِلاً، [و] عَفِّرْ وَجهَکَ لِی فی التُّرابِ، و
اسجُدْ لِی بِمَکارِمِ بَدَنِکَ، و اقنُتْ بَینَ یَدَیَّ فی القِیامِ، و ناجِنِی حِینَ تُناجِینِی بِخَشیَةٍ مِن قَلبٍ وَجِلٍ، و احیَ بِتَوراتِی أیّامَ الحَیاةِ، و عَلِّمِ الجُهّالَ مَحامِدِی و ذَکِّرهُم آلائِی و نِعمَتِی، و قُلْ لَهُم: لا یَتَمادَونَ فی غَیِّ ما هُم فِیهِ، فَإنَّ أخذِی ألِیمٌ شَدِیدٌ!1
و خداوند به حضرت عیسی بن مریم فرماید:
یا عِیسَی! ادعُنِی دُعاءَ الغَرِیقِ الحَزِینِ الَّذِی لَیسَ لَهُ مُغِیثٌ. ... ِ یا عِیسَی! صُبَّ لِیَ الدُّمُوعَ مِن عَینَیکَ و اخشَعْ لِی بِقَلبِکَ. ... یا عِیسَی! أذِلَّ قَلبَکَ بِالخَشیَةِ و انظُرْ إلَی مَن هُوَ أسفَلُ مِنکَ و لا تَنظُرْ إلَی مَن هُوَ فَوقَکَ؛ و اعلَم أنَّ رَأسَ کُلِّ خَطِیئَةٍ و ذَنبٍ هُوَ حُبُّ الدُّنیا فَلا تُحِبَّها فَإنِّی لا اُحِبُّها. یا عِیسَی! أطِبْ لِی قَلبَکَ و أکثِرْ ذِکرِی فی الخَلَواتِ؛ و اعلَم أنَّ سُرُورِی أن تُبَصبِصَ إلَیَّ، کُنْ فی ذَلِکَ حَیًّا و لا تَکُنْ مَیِّتًا!2
شرط نهم دعا: امیدواری به اجابت
شرط نهم: امید اجابت و جازم بودن به دعا است. چون حاجت بسوی
خداست و او فعّال ما یشاء است و هیچ چیز مانع از ارادۀ او نیست؛ بنابراین علّت نومیدی و حرمان جز ضعف نفس داعی و عدم اتّکال او به خدا وجه دیگری ندارد. اگر دعا کننده جدّی مطلب خود را طلب کند و خدا را قادر بر قضاء حاجت خود بیند، و ارادۀ خود را جدّاً به ارادۀ خدا متّصل بیند، دعای او مستجاب خواهد شد.
یک علّت مهمّ عدم استجابت غالب دعاها سستی و نومیدی و شکّ و تردیدی است که در دعا کننده وجود دارد؛ او با خود میگوید: دعا کردن که ضرر ندارد، دعا میکنیم شد یا نشد! همین سستی نیّت است که استعداد را در داعی ضعیف نگاه میدارد؛ و چون افاضۀ خدا بر انسان به اندازۀ استعداد اوست، بنابراین کسی که همیشه خود را ضعیف النفس و شکّاک بار آورده، همینطور که در امور ظاهری قدمهای بلند و جدّی نمیتواند بردارد و در امور اجتماعی پیوسته ذلیل و مغلوب و منفعل از افعال غیر و متأثّر به آثار غیر است، همینطور از نقطۀ نظر ارتباط به عوالم معنی ضعیف بوده و بواسطۀ تردید و شکّی که دارد نمیتواند خود را به منبع عوالم معنی و خزائن عالم تقدیر برساند و دعای خود را به آن عالم پیوست دهد، و معلومست که: ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ﴾.1
تقدیرات این عالم نزول اراده و فیضی است از عالم غیب، و این نزول بر حسب استعداد ذاتی و اکتسابی افراد خواهد بود. بنابراین اگر این استعداد که سرمنشأش یقین به خدا و صفات اوست قوی باشد، تقدیرات پر بهره و پر فیض و وسیع و پر دامنه بوده، محیط بسیار وسیعی با شعاع بلندی محلّ ظهورات آثار این فرد قرار میگیرد؛ و اگر این استعداد ضعیف باشد ـ و ضعف او هیچ علّتی ندارد به جز تردید و شکّ در خدا و صفات و أسماء حسنای اوـ در این صورت
تقدیراتْ کوچک و محدود و متعیّن به تعیّناتْ ضیّقه بوده، محیط ظهوراتْ بسیار کوچک، و فرد از زندان تاریک نفس و آمال مادّیه نمیتواند قدمی برون گذارد.
بنابراین گرچه تمام ارادهها تابع ارادۀ خداست، لکن ارادۀ خدا نیز عبث نیست بلکه بر طبق مصلحت و حکمت و بر طبق استعداد افاضه میکند. شخص حکیم به هر موجودی طبق خواست باطنی و معنوی آن موجود به آن موجود فیض میبخشد، زیاده از آن خلاف حکمت است. یک مشک آب را در یک کوزۀ کوچک ریختن، یا اتلاف آبست و یا شکستن در اثر فشار بر کوزه خواهد بود، و این هر دو خلاف حکمت است؛ لذا دیده میشود که در افراد صاحب یقین دعا مستجاب است بلاتردید.
از پیغمبران معجزات سرمیزده است؛ پیغمبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم شقّ القمر فرمود. حضرت موسی عصا اژدها کرد و ید بیضا آورد، حضرت عیسی مرده زنده کرد و أکمه و أبرص شفا داد و در کالبد مرغ گلی روح دمید و به پرواز آورد. از اولیای خدا کارهای عجیب سرمیزند؛ خارق عادت که ابداً از افراد عادی سرنمیزند این بواسطۀ یقین آنهاست به خدا. بنابراین شخص دعا کننده باید در حال دعا خود را واجد چنین حالی ببیند و قدرت و عظمت خود را در مقابل خدا صفر بداند، و او را دارای قدرت نامتناهی فعّالٌ لما یشاء و حاکمٌ لما یرید بداند، و از محلّ تردید و شکّ پا برون نهاده در افق یقین ارادۀ خود را به خزائن عالم تقدیر برساند، و نزول تقدیرات را حسب ارادۀ پروردگار بر طبق استعداد خود در حال دعا تمنّی نماید.
از حضرت صادق علیه السّلام روایت است که:
إذا دَعَوتَ فَظُنَّ أنَّ حاجَتَکَ بِالبابِ.1
و از سلیمان بن عمرو روایت است:
قالَ سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام یَقُولُ: إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لا یَستَجِیبُ دُعاءً بِظَهرِ قَلبٍ ساهٍ؛ فَإذا دَعَوتَ فَأقبِلْ بِقَلبِکَ ثُمَّ استَیقِنْ بِالإجابَةِ.1
و همچنین ابن قدّاح از حضرت أبیعبدالله علیه السّلام روایت میکند که، قال:
قالَ أمِیرُالمُؤمِنِینَ صلوات الله علیه: لا یَقبَلُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ دُعاءَ قَلبٍ لاهٍ. و کانَ عَلِیٌّ2 علیه السّلام یَقُولُ: إذا دَعا أحَدُکُم لِلمَیِّتِ فَلا یَدعُو لَهُ و قَلبُهُ لاهٍ عَنهُ، ولَکِن لِیَجتَهِدْ لَهُ فی الدُّعاءِ.3
و نیز از حضرت أبیعبدالله علیه السّلام روایت است که:
إذا دَعَوتَ فَأقبِلْ بِقَلبِکَ و ظُنَّ حاجَتَکَ بِالبابِ.4
و سابقاً روایتی5 از حضرت رسول الله نقل شد که چون آن حضرت طلب باران نمودند و باران بارید و مردم سیراب شدند به حدّی که از غرق شدن بیم نموده و گفتند: یا رسول الله میترسیم هلاک شویم! و حضرت با دست خود
اشاره به ابرها نموده، فرمودند: در حوالی ما بروید ببارید و بر ما دیگر نبارید! در این حال مردم گفتند: یا رسول الله چه شد که یکبار دیگر شما طلب باران نمودید و باران نبارید و این بار که طلب باران کردید تا این سرحدّ باران ببارید؟! حضرت در پاسخ آنان فرمودند: در آن بار که من استسقا نمودم و طلب باران کردم نیّت نداشتم (یعنی ارادۀ جدّی در کار نبود) ولی در این مرتبه که دعا کردم نیّت داشتم و بدین جهت باران ببارید.
شرط دهم دعا: الحاح و اصرار در دعا
شرط دهم: إلحاح و إصرار در دعاست؛ بطوری که انسان تا مطلب خود را نگیرد دست بر ندارد، دو بار و سه بار و یا بیشتر دعا کند.
الوَلِیدِ بنِ عُقبَة الهَجَرِیّ روایت میکند که:
سَمِعتُ أباجَعفَرٍ علیه السّلام یَقُولُ: وَاللهِ و لا یُلِحُّ عَبدٌ مُؤمِنٌ عَلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ فی حاجَتِهِ إلاّ قَضاها لَهُ!1
و أبی الصَّبّاح از حضرت صادق علیه السّلام حدیث میکند که:
إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ کَرِهَ الحاحَ النّاسِ بَعضِهِم عَلَی بَعضٍ فی المَسألَةِ و أحَبَّ ذَلِکَ لِنَفسِهِ؛ إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یُحِبُّ أن یُسألَ و یُطلَبَ ما عِندَهُ.2
و حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمودند:
قالَ: لا وَاللهِ لا یُلِحُّ عَبدٌ عَلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ إلاّ استَجابَ لَهُ!3
و ابن قدّاح روایت میکند از حضرت صادق علیه السّلام، قال:
قالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: رَحِمَ اللهُ عَبدًا طَلَبَ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ حاجَةً فَألَحَّ فی الدُّعاءِ، استُجِیبَ لَهُ أو لَم یُستَجَبْ [لَهُ]! و تَلا هَذِهِ الآیَةَ: ﴿وَأَدۡعُواْ رَبِّي عَسَىٰٓ أَلَّآ أَكُونَ بِدُعَآءِ رَبِّي شَقِيّٗا﴾.1و2
و از حضرت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم مرویست که:
إنَّ اللهَ یُحِبُّ السّائِلَ اللَّحُوحَ.3
و در محجّة البیضاء آورده است:
وَ فی الوَحیِ القَدِیمِ: لا تَمَلَّ مِنَ الدُّعاءِ فَإنِّی لا أمَلُّ مِنَ الإجابَةِ.4
و اسحاق بن عمّار حدیث میکند از حضرت صادق علیه السّلام، قال:
إنَّ المُؤمِنَ لَیَدعُو اللهَ عَزَّوَجَلَّ فی حاجَتِهِ، فَیَقُولُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: أخِّرُوا إجابَتَهُ، شَوقًا إلَی صَوتِهِ و دُعائِهِ. فَإذا کانَ یَومُ القِیامَةِ قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: عَبدِی! دَعَوتَنِی فَأخَّرتُ إجابَتَکَ و ثَوابُکَ کَذا و کَذا، و دَعَوتَنِی فی کَذا و کَذا فَأخَّرتُ إجابَتَکَ و ثَوابُکَ کَذا و کَذا، قالَ: فَیَتَمَنَّی المُؤمِنُ أنَّهُ لَم یُستَجَبْ لَهُ دَعوَةٌ فی الدُّنیا مِما یَرَی مِن حُسنِ الثَّوابِ.5
بلکه از روایات استفاده میشود که زود از دعا دست برداشتن و نومید شدن حزازت و منقصت دارد و مکروه است.
از حضرت صادق علیه السّلام روایت است که، قال:
إنَّ العَبدَ إذا عَجَّلَ فَقامَ لِحاجَتِهِ یَقُولُ اللهُ تَبارَکَ و تَعالَی: أ ما یَعلَمُ عَبدِی أنِّی أنا اللهُ الَّذِی أقضِی الحَوائِجَ!1
و همچنین أبوبصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که، قال:
لا یَزالُ المُؤمِنُ بِخَیرٍ و رَجاءٍ رَحمَةً مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ ما لَم یَستَعجِل، فَیَقنَطَ و یَترُکَ الدُّعاءَ. قُلتُ لَهُ: کَیفَ یَستَعجِلُ؟ قالَ: یَقُولُ: قَد دَعَوتُ مُنذُ کَذا و کَذا و ما أرَی الإجابَةَ.2
شاید یک علّت اصرار بر دعا همان تقویت جنبۀ یقین باشد؛ چون در هر مرتبه که انسان دعا میکند، روحی به او دمیده میشود و نشاطی الهی پیدا میکند
و این معنی چنانچه مکرّر شود ایجاد یک یقین ثابت نموده و بر قلب او مُهر میخورد، و این یقین دارای حسن و ثوابی است که هیچ چیز به او نمیرسد. و لذا مؤمن در روز قیامت تمنّی میکند که ای کاش دعای من در دنیا مستجاب نشده بود تا دائماً دعا میکردم و به این نتایج مهم میرسیدم!
شرط یازدهم دعا: تسبیح وتمجید و تحمید خدا
شرط یازدهم: تسبیح و تمجید و تحمید و ثناء خداست؛ قبل از شروع به دعا نمودن سزاوار است که شخصْ خدا را ثنا گوید.
قالَ سَلَمَةُ بنُ الأکوَعِ: ما سَمِعتُ رَسولَ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ یَستَفتَحُ بِالدُّعاءَ [الدُّعاءِ] إلاّ استَفتَحَهُ، فَقالَ: سُبحانَ رَبِّیَ العَلِیِّ الأعلَی الوَهّابِ.1
ثنا گفتن به خدا و تحمید و تمجید و تسبیح نوعی از اعتراف به قدرت و عظمت و انحصار صفات حسنی و امثال علیای اوست؛ و این اعترافْ شخص داعی را متذکّر و متوجّه به جلال و عظمت او مینماید. بنابراین از خدا جدّاً درخواست میکند، نه آنکه خداوند محتاج به تحمید باشد و این ثنا گفتن ـ و العیاذ بالله ـ به عنوان تقدیم رشوه به ساحت مقدّس او واقع شود. و معلومست که هرچه در ابتدای دعا ثنا بیشتر و بهتر گفته شود جَلَوات حضرت حقّ بیشتر شده و روح تجرّد و التماس در دعا کننده زندهتر و قویتر خواهد شد.
ابن بکیر از محمّد بن مسلم روایت میکند که، قال:
قالَ أبُوعَبدِاللهِ علیه السّلام: إنَّ فی کِتابِ أمِیرِالمُؤمِنِینَ صلوات الله علیه: إنَّ المِدحَةَ قَبلَ المَسألَةِ، فَإذا دَعَوتَ اللهَ عَزَّوَجَلَّ فَمَجِّدهُ! قُلتُ: کَیفَ اُمَجِّدُهُ؟ قالَ: تَقُولُ: یا مَن هُوَ أقرَبُ إلَیَّ مِن حَبلِ الوَرِیدِ، یا فَعّالاً لِما یُرِیدُ، یا مَن یَحُولُ بَینَ
المَرءِ و قَلبِهِ، یا مَن هُوَ بِالمَنظَرِ الأعلَی، یا مَن هُوَ لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ!1
و همچنین روایت نموده است معاویة بن عمّار از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام، قال:
إنَّما هِیَ المِدحَةُ ثُمَّ الثَّناءُ ثُمَّ الإقرارُ بِالذَّنبِ ثُمَّ المَسألَةُ. إنَّهُ وَاللهِ ما خَرَجَ عَبدٌ مِن ذَنبٍ إلاّ بِالإقرارِ.2
و روایت نموده است عیص بن قاسم، قال:
قالَ أبُوعَبدِاللهِ علیه السّلام: إذا طَلَبَ أحَدُکُمُ الحاجَةَ فَلیُثنِ عَلَی رَبِّهِ و لیَمدَحهُ، فَإنَّ الرَّجُلَ إذا طَلَبَ الحاجَةَ مِنَ السُّلطانِ هَیا لَهُ مِنَ الکَلامِ أحسَنَ ما یَقدِرُ عَلَیهِ، فَإذا طَلَبتُمُ الحاجَةَ فَمَجِّدُوا اللهَ العَزِیزَ الجَبّارَ و امدَحُوهُ و أثنُوا عَلَیهِ، تَقُولُ: یا أجوَدَ مَن أعطَی و یا خَیرَ مَن سُئِلَ، یا أرحَمَ مَنِ استُرحِمَ، یا أحَدُ یا صَمَدُ یا مَن لَم یَلِدْ و لَم یُولَدْ و لَم یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أحَدٌ، یا مَن لَم یَتَّخِذْ صاحِبَةً و لا وَلَدًا، یا مَن یَفعَلُ ما یَشاءُ و یَحکُمُ ما یُرِیدُ و یَقضِی ما أحَبَّ، یا مَن یَحُولُ بَینَ المَرءِ و قَلبِهِ، یا مَن هُوَ بِالمَنظَرِ الأعلَی، یا مَن لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، یا سَمِیعُ یا بَصِیرُ! و أکثِرْ مِن أسماءِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَإنَّ أسماءَ اللهِ کَثِیرَةٌ؛ و صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ و آلِهِ و قُلِ: اللهُمَّ أوسِعْ عَلَیَّ مِن رِزقِکَ الحَلالِ ما أکُفُّ بِهِ وَجهِی و اُؤَدِّی بِهِ عَن أمانَتِی
و أصِلُ بِهِ رَحِمِی و یَکُونُ عَونًا لِی فی الحَجِّ و العُمرَةِ!1
شرط دوازدهم دعا: صلوات بر محمّد و آل محمّد
شرط دوازدهم دعا: صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستادن است. بر اهل ظاهر معلومست که از نقطه نظر تربیت دینی آنچه عالم بشریّت مرهون آنست همان تعلیم و تربیت حضرت محمّد صلوات الله علیه و خاندان اوست. مجاهدات و رنجهائی که آن ذوات مقدّسه در این راه متحمّل شدند عقول را حیران کرده است؛ بنابراین دعا و توجّه به خدا که خود این نیز از برکات آن ذوات مقدّسه و تعالیم آن نواحی مبارکه است از برکت آنهاست، و شرط شکر آنست که اعتراف به نعمت شود و الاّ کفران نعمت خواهد شد. صلوات بر محمّد و آل محمّد صلوات الله علیهم أجمعین اعتراف بر این نعمت بزرگ و این موهبت سترگ است. و امّا از نقطه نظر واقع، بر اهل باطن و معرفت پوشیده نیست که آن
ذوات مقدّسه منبع فیض و واسطۀ در رحمت و ایجاد موجوداتاند (البتّه حقائق و ارواح مبارکۀ آنها نه مقصود اجساد آنها) چون ارواح آنها روح متّحد و انوار آنها نور واحدند و در آن عالم کثرت و تعدّدی و تفرّقی نیست؛ آن نور واحد مرکز تجلّیات ذات خدا و منبع انتشار صفات و اسمای حسنای اوست. بنابراین اصل موهبت حیات و علم و قدرت از این آیات مبارکات است: ﴿ٱللَهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبٞ دُرِّيّٞ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٖ مُّبَٰرَكَةٖ زَيۡتُونَةٖ لَّا شَرۡقِيَّةٖ وَلَا غَرۡبِيَّةٖ يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارٞ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖ﴾.1
بنابراین در ابتدای دعا و درخواست از ذات مقدّس او، استمداد نمودن از آن ذات لایزال بواسطۀ این آیات مبارکات و از شبکههای این ذوات مقدّسه و این آئینههای تمام نمای صفات حضرت حقّ جل جلاله چقدر صحیح و پر منفعت است! درود فرستادن و تقدیم تحیّت و اهداء سلام و صلوات نه تنها تمجید ظاهری است بلکه اتّصال باطنی به حقائق آن ذوات مقدّسه خواهد بود، و تماشا کردن قدرت و عظمت خدا را در آن مجالی و مظاهر بیحدّ و لایتناهی است، و معلوم است که در این حال اثر دعا تا چه حدّ افزایش خواهد یافت.
غزّالی حدیث میکند که: أنّه صلّی الله علیه و آله قال:
إذا سَألتُمْ اللهَ حاجَةً فَابْدَؤُوا بِالصّلاةِ عَلَیَّ، فَإنَّ اللهَ تَعالَی أکرَمُ مِن أن یُسئَلَ حاجَتَینِ فَیَقضِی إحداهُما و یَرُدُّ الاُخری. ـ رَواهُ أبوطالِبٍ المَکِّیُّ.1
و در عدّة الداعی از حارث بن مغیرة روایت کرده است، قال:
سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام یَقُولُ: إیّاکُم إذا أرادَ أن یَسألَ أحَدُکُم رَبَّهُ شَیئًا مِن حَوائِجِ الدُّنیا حَتَّی یَبدَأ بِالثَّناءِ عَلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ و المِدحَةِ لَهُ و الصَّلاةِ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ثُمَّ یَسألَ اللهَ حاجَتَهُ [حَوائِجَهُ]!2
و حضرت صادق علیه السّلام فرمودند:
إنَّ رَجُلاً دَخَلَ المَسجِدَ و صَلَّی رَکعَتَینِ ثُمَّ سَألَ اللهَ عَزَّوَجَلَّ، فَقالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: عَجَّلَ [أعجَلَ] العَبدُ رَبَّهُ! و جاءَ آخَرُ فَصَلَّی رَکعَتَینِ ثُمَّ أثنَی عَلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ و صَلَّی عَلَی النَّبِیِّ [وَ آلِه]، فَقالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: سَلْ تُعطَ!3
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام هشام بن سالم روایت میکند که:
قالَ: لا یَزالُ الدُّعاءُ مَحجُوبًا حَتَّی یُصَلَّی عَلَی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ.1
و سکونی از حضرت صادق علیه السّلام حدیث میکند که:
مَن دَعا و لَم یَذکُرِ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله رَفرَفَ الدُّعاءُ عَلَی رَأسِهِ، فَإذا ذَکَرَ النَّبِیَّ صلّی الله علیه و آله و سلم رُفِعَ الدُّعاءُ.2 و همچنین از حضرت صادق علیه السّلام روایت است که:
مَن کانَتْ لَهُ إلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ حاجَةٌ فَلیَبدَأ بِالصَّلاةِ عَلَی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ [و آلِه] ثُمَّ یَسألُ حاجَتَهُ ثُمَّ یَختِمُ بِالصَّلاةِ عَلَی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ، فَإنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ أکرَمُ مِن أن یَقبَلَ الطَّرَفَینِ و یَدَعَ الوَسَطَ، إذَا کانَتِ الصَّلاةُ عَلَی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ لا تُحجَبُ عَنهُ3.4
شرط سیزدهم دعا: توبه از گناهان و ردّ مظالم عباد
شرط سیزدهم دعا: توبه از گناهان و ردّ مظالم عباد و حقوق بندگان است. چون توبه رجوع به خداست و دعا طلب از خداست، و معلومست که
طلب از خدا بدون رجوع به خدا و حرکت به سمت او و انابه بسوی او اثری ندارد. دعا هنگامی مستجاب است که دعا کننده خود را به عالم معنی رسانیده و از رَوح و رحمت خدا استمداد کند؛ و شخص معصیتکار بدون توبه از رحمت خدا دور و از عالم معنی و تجرّد مهجور است. ندای او از دائرۀ هوی و نفس تجاوز ننموده، و دعای او به سمع موجودات مجرّده و مدبّرات عالم و فرشتگان سماوی نمیرسد؛ و در این صورت حقّاً این دعا با یأس و نومیدی ادا شده است. ولی چون توبه صورت گیرد رجوع به خدا صورت میگیرد، برای آنکه حقیقت توبه رجوع است. معصیتکار چون رجوع نمود خود را از زندان تاریک غفلت عبور داده و با توجّه به عالم معنی و اتّصال به مدبّرات امور عالم نزدیک به خدا میگردد و دعای او مستجاب میشود.
و امّا ردّ مظالم و احقاق حقوق به جهت آنست که خدائی را که انسان بدو متوسّل میشود و از او حاجت میطلبد تنها خدای او نیست بلکه خدای تمام مردم بلکه جمیع حیوانات است و همان نظر رحمتی را که به داعی دارد به همۀ مخلوقات خود دارد، چگونه راضی میشود که بر داعی نظر رحمت کند در صورتی که این داعی به مخلوقات دیگر او ستم نموده و حقوق آنها را ضایع کرده است! و از این گذشته نفوس کسانی که مورد ستم واقع شدهاند در عالم معنی جلوی دعای این داعی را میگیرد و نمیگذارد به عالم تجرّد و ملکوت عبور کند.
همانطور که در موجودات مادّی کسری و انکساری است همچنین در موجودات روحی و معنوی تدافع و تقابلی است؛ دعا به مرحلۀ اجابت بالا میرود در صورتی که در سر راه او به مانعی برخورد نکند. نفوس و گرفتگی مظلومان سدّ عجیبی است در عالم معنی برای ارتقاء دعا، و باید این سدّ را به توبه و ردّ مظالم آنها شکست. پدر و مادر را از خود خشنود نمود چون دعای عاقّ والدین بالا نمیرود، همسایه و عالم و کل ذی حقّ را خشنود نمود، مال مغصوب و یتیم
را به دست صاحبش رساند، اگر از کسی غیبت نموده یا تهمت زده و آن کس مطّلع شده حتماً از او رضایت طلبید، و اگر مطّلع نشده است ابداً به او اظهار نکند و حلال بودی نطلبد، چون نفس این اظهار موجب تأثّر و بدبینی آن طرف میگردد و این یک گناهی تازه خواهد بود، بلکه برای او استغفار کند و در پشت سرش دعا کند و از خدا ارتقاء درجات و حسنات و تخفیف سیّئات را برای او بخواهد.
به هرحال چون حقوق ذوی الحقوق را سپرد هم جلوی سدّ معنوی نفوس آنها را گرفته و راه را برای خود باز نموده است، و هم خدای خالق تمام مخلوقات را که به همۀ آنها نظر رحمت دارد از خود خشنود نموده است. بلکه باید حیوانی را نرنجاند و دانهای از دهان مورچهای یا برگی از دهان ملخی نگیرد، زیرا همۀ اینها مخلوق ذات مقدّس او هستند و ابداً پروردگار رضایت ندارد نسبت به موری ستم شود، و چه بسا دعا را بواسطۀ یک غفلت کوچک محجوب میگرداند.
در حدیث قدسی وارد است که:
فَمِنکَ الدُّعاءُ و عَلَیَّ الإجابَةُ، فَلا تَحتَجِبُ عَنِّی دَعوَةٌ إلاّ دَعوَةُ آکِلِ الحَرامِ.1
حدیث: مَن أحَبَّ أن یُستَجابَ دُعَاؤُهُ
و از حضرت رسول الله روایت شده است که:
مَن أحَبَّ أن یُستَجابَ دُعاؤُهُ فَلیُطَیِّبْ مَطعَمَهُ و کَسبَهُ.2
و نیز از آن حضرت روایتست که، قال لمن قال له اُحبّ أن یستجاب دعائی:
طَهِّرْ مَأکَلَکَ و لا تُدخِلْ بَطنَکَ الحَرامَ!3
و علی بن أسباط از حضرت صادق علیه السّلام حدیث میکند که:
من سرّه أن یستجاب دعاؤُه فلیطیّب کسبه [مکسبه]! قال علیه السّلام: تَرکُ لُقمَةِ الحَرامِ أحَبُّ إلَی اللهِ تَعالَی مِن صَلاةِ الفَیْ رَکعَةٍ تَطَوُّعًا.
وَ [عَنهُ علیه السلام:] رَدُّ دانِقِ حَرامٍ یَعدِلُ عِندَ اللهِ سَبعِینَ حِجَّةً مَبرُورَةً.1
و از أهل بیت علیهم السّلام روایتست:
فِیما وَعَظَ اللهُ بِهِ عِیسَی علیه السّلام: یا عِیسَی! قُلْ لِظَلَمَةِ بَنِی إسرائِیلَ: غَسَلتُم وُجُوهَکُم و دَنَّستُم قُلُوبَکُم! أ بِی تَغتَرُّونَ أم عَلَیَّ تَجتَرِءُونَ؟! تَطَیَّبُونَ بالطِّیبِ لأهلِ الدُّنیا و أجوافُکُم عِندِی بِمَنزِلَةِ الجِیَفِ المُنتِنَةِ، کانَکُم أقوامٌ مَیِّتُونَ. یا عِیسَی! قُلْ لَهُم: قَلِّمُوا أظفارَکُم مِن کَسبِ الحَرامِ و أصِمُّوا أسماعَکُم مِن ذِکرِ الخَنا [الفَحشاءِ] و أقبِلُوا عَلَیَّ بِقُلُوبِکُم، فَإنِّی لَستُ اُرِیدُ صُوَرَکُم. یا عِیسَی! قُلْ لِظَلَمَةِ بَنِی إسرائِیلَ: لا تَدعُونِی و السُّحتُ تَحتَ أحضانِکُم [أقدامِکُم] و الأصنامُ فی بُیُوتِکُم، فَإنِّی آلَیتُ أن اُجِیبَ مَن دَعانِی و أن أجعَلَ إجابَتِی إیّاهُم لَعنًا لَهُم حَتَّی یَتَفَرَّقُوا.2
و از حضرت رسول الله روایتست که:
عَنِ النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم قالَ: أوحَی [اللهُ تَعالَی] إلَیَّ أن یا أخا المُرسَلِینَ و یا أخا المُنذِرِینَ! أنذِرْ قَومَکَ لا یَدخُلُوا بَیتًا مِن بُیُوتِی و لأحَدٍ مِن عِبادِی عِندَ أحَدٍ منهم مَظلِمَةٌ، فَإنِّی ألعَنُهُ مادامَ قائِمًا یُصَلِّی بَینَ یَدَیَّ حَتَّی یَرُدَّ تِلکَ المَظلِمَةَ، فَأکُونُ سَمعَهُ الَّذِی یَسمَعُ بِهِ، و أکُونُ بَصَرَهُ الَّذِی یُبصِرُ بِهِ، و یَکُونُ مِن أولِیائِی و أصفِیائِی، و یَکُونُ جارِی مَعَ النَّبِیِّینَ و الصِّدِّیقِینَ و الشُّهَداءِ [وَ الصّالِحِینَ] فی الجَنَّةِ.1 و از حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام روایتست که:
أوحَی اللهُ إلَی عِیسَی علیه السّلام: قُلْ لِبَنِی إسرائِیلَ: لا تَدخُلُوا بَیتًا مِن بُیُوتِی إلاّ بِأبصارٍ خاشِعَةٍ و قُلُوبٍ طاهِرَةٍ و أیدٍ نَقِیَّةٍ، و أخبِرهُم أنِّی لا أستَجِیبُ لأحَدٍ مِنهُم دَعوَةً و لأحَدٍ مِن خَلقِی لَدَیهِم [لَدَیهِ] مَظلِمَةٌ.2
و از حضرت رسول الله صلّی الله علیه و آله روایتست که:
لَو صَلَّیتُم حَتَّی تَکُونُوا کالأوتارِ و صُمتُم حَتَّی تَکُونُوا کالحَنایا لَم یَقبَلِ اللهُ مِنکُم إلاّ بِوَرَعٍ حاجِزٍ.1
و همچنین از آن حضرت روایتست که:
العِبادَةُ مَعَ أکلِ الحَرامِ کَالبِناءِ عَلَی الرَّملِ؛ و قِیلَ عَلَی الماءِ.2
شرط چهاردهم دعا: اعتراف به گناه نزد خدا
شرط چهاردهم استجابت دعا: اعتراف به گناه است؛ چون در این اعتراف مشاهدۀ ذلّت نفس و خضوع اوست، و موجب انقطاع بسوی خداست.
مرحوم فیض کاشانی فرماید:
و مَن تَواضَعَ لِلّهِ رَفَعَهُ اللهُ «و هو عِندَ المُنکَسَرَةُ قُلُوبُهُم». رُوِیَ أنّ عابِدًا عَبدَ اللهَ سَبعینَ عامًا صائِمًا نَهارُهُ قائِمًا لَیلُهُ فَطَلَبَ إلی اللهِ حاجَةً فَلَم تُقضَ، فَأقبَلَ عَلَی نَفسِهِ فَقالَ: مِن قِبَلِکَ اُتیتَ لو کانَ عِندَکَ خَیرٌ قُضیَتْ حاجَتُکَ. فَأنزَلَ اللهُ إلَیهِ مَلَکًا فَقالَ: یا ابنَ آدَمَ ساعَتُکَ الَّتی أزرَیتَ3 فیها عَلَی نَفسِکَ خَیرٌ مِن عِبادَتِکَ الَّتی مَضَتْ.4
و از حضرت صادق علیه السّلام روایتست که:
إذا رَقَّ أحَدُکُم فَلیَدعُ، فَإنَّ القَلبَ لا یَرِقُّ حَتَّی یَخلُصَ.1
شرط پانزدهم دعا: توجّه و اقبال به قلب به خدا
شرط پانزدهم دعا: توجّه به خدا و اقبال به قلب است. معلومست که چنانچه انسان به کسی اقبال نداشته باشد او نیز به انسان اقبال نخواهد داشت، و انسان نیز استحقاق اقبال او را نخواهد داشت. مثل کسی که با انسان صحبت میکند و مذاکره و گفتگو مینماید و انسان میداند که دل او از انسان غافل است و توجّهش به جای دگر است، در این صورت انسان از او إعراض میکند و از مخاطبۀ با او خودداری نموده و از پاسخ او و برآوردن حاجات و تقاضای او إباء و امتناع مینماید؛ چون این تقاضا به ظاهر است نه به قلب، و ظاهر بدون باطن قدری و قیمتی ندارد بلکه به مسخره و استهزاء أشبه است، ولی وقتی با دل توجّه و با قلب اقبال بوده باشد مسلّماً عنایتی خواهد شد.
از حضرت صادق علیه السّلام مرویست که:
مَن أرادَ أن یَنظُرَ مَنزِلَتَهُ عِندَ اللهِ فَلیَنظُر مَنزِلَةَ اللهِ عِندَهُ فإنّ اللهَ یُنَزِّلُ العَبدَ مِثلَ ما یُنَزِّلُ العبدُ اللهَ مِن نَفسِهِ.2
و حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودهاند:
لا یَقبَلُ اللهُ [عَزّوجَلَّ] دُعاءَ قَلبٍ لاهٍ.3
و سیف بن عمیرة از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که:
إذا دَعَوتَ اللهَ فَأقبِلْ بِقَلبِکَ!1
و در عدّة الداعی روایتست که:
و فیما أوحی الله الی عیسی علیه السّلام: لا تَدعُنِی إلاّ مُتَضَرِّعًا إلَیَّ و هَمَّکَ هَمًّا واحِدًا، فَإنَّکَ مَتَی تَدعُنِی کَذَلِکَ اُجِبکَ!2
شرط شانزدهم دعا: زودتر از نزول بلا و حادثه دعا نمودن
شرط شانزدهم دعا: زودتر از نزول بلا و حادثه دعا نمودن است. یعنی انسان همیشه باید به خدا متوجّه باشد و از او بخواهد رفع گرفتاریها و برداشتن موانع و نزول رحمت و برکت را. اگر انسان از خدا معرض باشد و هنگام بلا فقط بسراغ خدا رود ملائکه میگویند: ما این صدا را نمیشناسیم! ای دعا کننده قبل از امروز کجا بودی؟!
مرحوم شیخ طبرسی در مکارم الأخلاق وصیّت مفصّلی از حضرت رسول الله به أبیذر غفاری نقل میکند، تا آنجا که حضرت رسول الله صلّی الله علیه و آله میفرماید:
أ لا اُعَلِّمُکَ کَلِماتٍ یَنفَعُکَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِنَّ؟ قالَ: بَلَی یا رَسُولَ اللهِ! قالَ: احفَظِ اللهَ [یَحفَظکَ احفَظِ اللهَ] تَجِدهُ أمامَکَ، تَعَرَّفْ إلَی اللهِ فی الرَّخاءِ یَعرِفکَ فی الشِّدَّةِ؛ الحدیث.3
و هارون بن خارجة از حضرت صادق علیه السّلام نقل میکند، قال:
إنَّ الدُّعاءَ فی الرَّخاءِ لَیَستَخرِجُ الحَوائِجَ فی البَلاءِ.1
و نیز از آن حضرت روایتست که:
مَن تَقَدَّمَ فی الدُّعاءِ استُجِیبَ لَهُ إذا نَزَلَ بِهِ البَلاءُ، و قیلَ [قالَتِ المَلائِکَةُ]: صَوتٌ مَعرُوفٌ و لَم تَحجُب [یُحجَب] عَنِ السَّماءِ؛ و مَن لَم یَتَقَدَّمْ فی الدُّعاءِ لَم یُستَجَبْ لَهُ إذا نَزَلَ بِهِ البَلاءُ، و قالَتِ المَلائِکَةُ: إنَّ ذا الصَّوتَ لا نَعرِفُهُ.2
و همچنین از آن حضرت مرویست که، قال:
کانَ جَدِّی یَقُولُ: تَقَدَّمُوا فی الدُّعاءِ، فَإنَّ العَبدَ إذا کانَ دَعاءً فَنَزَلَ اللهُ بِهِ البَلاءُ فَدَعا، قِیلَ: صَوتٌ مَعرُوفٌ؛ و إذا لَم یَکُنْ دَعاءً فَنَزَلَ بِهِ البَلاءٌ [بَلاءٌ] فَدَعا، قِیلَ: أینَ کُنتَ قَبلَ الیَومِ؟3
و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایتست، که:
کانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیهما السلام یَقُولُ: الدُّعاءُ بَعدَ ما یَنزِلُ البَلاءُ لا یُنتَفَعُ بِهِ.4 و نیز از آن حضرت روایتست که قال:
مَن تَخَوَّفَ مِن بَلاءٍ یُصِیبُهُ فَتَقَدَّمَ فِیهِ بِالدُّعاءِ لَم یُرِهِ اللهُ عَزَّوَجَلَّ ذَلِکَ البَلاءَ أبَدًا.5
شرط هفدهم دعا: نام بردن حاجت
شرط هفدهم دعا: نام بردن حاجت است. روایت کرده است أبوعبدالله فرّاء از حضرت صادق علیه السّلام، قال:
إنَّ اللهَ تَبارَکَ و تَعالَی یَعلَمُ ما یُرِیدُ العَبدُ إذا دَعاهُ ولَکِنَّهُ یُحِبُّ أن تُبَثَّ إلَیهِ الحَوائِجُ.1
و نیز روایت شده است که:
مَکتُوبٌ فی التَّوراةِ: یا مُوسَی! إنِّی لَستُ بِغافِلٍ عَن خَلقِی ولَکِن اُحِبُّ أن یَسمَعَ مَلائِکَتِی ضَجِیجَ الدُّعاءِ مِن عِبادِی و تَرَی حَفَظَتِی تَقَرُّبَ بَنِی آدَمَ إلَیَّ بِما أنا مُقَوِّیهِم عَلَیهِ و مُسَبِّبُهُ لَهُم.2
شرط هجدهم دعا: عمومیّت دادن مورد دعا
شرط هجدهم: عمومیّت دادن مورد دعاست؛ بطوری که انسان تنها برای خود دعا نکند بلکه برای جمیع مؤمنین و مؤمنات دعا بنماید. ابن قدّاح روایت کرده است از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام قال:
قالَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله: إذا دَعا أحَدُکُم فَلیُعَمِّمَ فَإنَّهُ أوجَبُ لِلدُّعاءِ.3
و سابقاً در ص ٢٢٢ نقل کردیم از کافی از عبدالله بن جندب که در عرفات دعا مینمود بطوری که از چشمان او اشک میریخت، چون مردم متفرّق شدند از او پرسیده شد که: ای عبدالله موقفی از موقف تو بهتر نبود!
قالَ [لا] واللهِ ما دَعَوتُ [فیه] إلاّ لإخوانِی! و ذَلِکَ لأنّ [أنَّ] أباالحَسَنِ مُوسَی [ابن جعفر] عَلَیهِما السَّلامُ أخبَرَنِی: أنَّهُ مَن دَعا لأخِیهِ بِظَهرِ الغَیبِ نُودِیَ مِنَ العَرشِ: و لَکَ مِائَةُ الفِ ضِعفِ مِثلِهِ! و کَرِهتُ أن أدَعَ مِائَةَ الفِ ضِعفٍ [مَضمُونَةً] لِواحِدٍ لا أدرِی یُستَجابُ أم لا.1 و از همین شخص (عبدالله بن جندب) روایت است که: چون از عرفات افاضه کردم نزد ابراهیم بن شعیب آمدم و سلام دادم، و گفتم: یک چشم تو نابینا شده است و آنقدر گریه نمودهای که یک چشم دیگرت مانند پارۀ خون گردیده است و من نگرانم که او نیز نابینا گردد، کاش قدری گریه کمتر مینمودی!
قالَ: [لا] و اللهِ یا أبا مُحَمَّدٍ ما دَعَوتُ لِنَفسِیَ الیَومَ بِدَعوَةٍ! قُلتُ: فَلِمَن دَعَوتَ؟ قالَ: دَعَوتُ لإخوانِی، لأنِّی سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام یَقُولُ: مَن دَعا لأخِیهِ بِظَهرِ الغَیبِ وَکَّلَ اللهُ بِهِ مَلَکًا یَقُولُ: و لَکَ مِثلاهُ! فَأرَدتُ أن أکُونَ أنَا [إنَّما] أدعُو لإخوانِی و المَلَکُ یَدعُو لِی، لأنِّی فی شَکٍّ مِن دُعائِی لِنَفسِی و لَستُ فی شَکٍّ مِن دُعاءِ المَلَکِ [لِی].2
شرط نوزدهم دعا: مجتمعاً دعا نمودن
شرط نوزدهم دعا: مجتمعاً دعا نمودن است. ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ﴾.3
و روی السَّکُونِیِّ عَن أبیعَبدِاللهِ علیه السّلام، قالَ:
الدّاعِی و المُؤَمِّنُ فی الأجرِ شَرِیکانِ.4
و روی أبوخالد قال:
قالَ أبُوعَبدِاللهِ علیه السّلام: ما مِن رَهطٍ أربَعِینَ رَجُلاً اجتَمَعُوا فَدَعَوُا اللهَ [عَزَّوَجَلَّ] فی أمرٍ إلاّ استَجابَ [اللهُ] لَهُم؛ فَإن لَم یَکُونُوا أربَعِینَ فَأربَعَةٌ یَدعُونَ اللهَ [عَزَّوَجَلَّ] عَشرَ مَرّاتٍ إلاّ استَجابَ اللهُ عَزَّوجَلَّ لَهُم؛ فَإن لَم یَکُونُوا أربَعَةً فَواحِدٌ یَدعُو اللهَ أربَعِینَ مَرَّةً، یَستَجِیبُ اللهُ العَزِیزُ الجَبّارُ لَهُ.1
و روایت نموده است عبدالأعلی از حضرت صادق علیه السّلام، قال:
ما اجتَمَعَ أربَعَةُ رَهطٍ قَطُّ عَلَی أمرٍ واحِدٍ فَدَعَوُا [اللهَ] إلاّ تَفَرَّقُوا عَن إجابَةٍ.2
و روایت نموده است علی بن عقبة عن رجلٍ عن أبیعبدالله علیه السّلام، قال:
کانَ أبی [عَلَیهِ السَّلامُ] إذا حَزَنَهُ أمرٌ جَمَعَ النِّساءَ و الصِّبیانَ ثُمَّ دَعا و أمَّنُوا.3
همینطوری که در عالم طبیعیّات و مادّیات چنانچه قوّه تزاید یابد میتواند بار سنگینتری را بکشد (مانند قوّۀ چهار مرد یا چهل مرد که میتواند چهار یا چهل برابر بار مردی واحد را حمل کند، و بلکه بعضی از اوقات تضاعف پیدا میکند و چهل مرد میتوانند کاری را انجام دهند که توان آن از چهل واحد نیز بیشتر است) همینطور در عالم معنویّات و أنفس چنانچه دو اراده یا بیشتر مجتمع گردند میتوانند مانعی عظیم را از سر راه بردارند؛ و چنانچه تعداد آن به چهار نفر یا ده یا چهل برسد آنچه متصوّر است از مشکلات و موانع برطرف میگردد.
لذا مستحبّ است نماز که خود نیز شامل ادعیۀ فراوانی است در جماعت خوانده شود. و حضرت رسول الله صلّی الله علیه و آله برای مباهله با نصارای نجران با أمیرالمؤمنین و حضرت فاطمۀ زهرا و حسنین علیهم السّلام حاضر شدند، که مجموعاً دعا کنند و مباهله نمایند. لذا در آیۀ مبارکه قرآن دیده میشود که مؤمنین را امر به تصابر نموده است: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾.1 معنی تصابر ارتباط دلها و ارادهها و استقامت اجتماعی در برابر مشکلات و رفع موانع است؛ و معلومست که دعا چون طلب امری است از خدا، چنانچه نفوسی متّحدالقلب با هم دور هم گرد آیند و دعا کنند اثر آن به مراتب شدیدتر و به استجابت نزدیکتر خواهد شد.
در حالات سلطان محمود غزنوی نوشتهاند که هنگام جنگ متعمّداً جنگ را تا عصر جمعه تأخیر انداخت تا مسلمین هر کجا بودهاند و در نمازهای جمعه در بلاد حاضر شدهاند و برای جنگجویان و سرحدّداران دعا نمودهاند از دعای خود فارغ شوند، در این هنگام که دعاهای آنها مستجاب شده است اقدام به جنگ نمود و فاتح شد. و داستانهای عجیب از اثر دعاهای دستهجمعی بسیار وارد شده و تجربه نیز شاهد آن است.
شرط بیستم دعا: گریه کردن در حال دعا
شرط بیستم دعا: گریه کردن در حال دعاست.
در عدّة الداعی2 این ادب را سیّد الآداب شمرده است، ثُمَّ قالَ:
علل استجابت دعا بوسیلۀ اشک چشم به نقل از عدّة الدّاعی
امّا اوّلاً: چون معلومست که اخلاص در دعا علامت اجابت است، و گریه دلالت بر رقّت قلب دارد که او دلیل اخلاص است قال الصّادق علیه السّلام:
إذا اقشَعَرَّ جِلدُکَ و دَمَعَتْ عَیناکَ [و وَجِلَ قَلبُکَ] فَدُونَکَ دُونَکَ1 فَقَد قُصِدَ قَصدُکَ.2
چون جمود عین و خشکی چشم علامت قساوت قلب و مشعر به بُعد از رحمت خداست. خدا به حضرت موسی خطاب فرموده است:
یا مُوسَی لا تُطَوِّلْ فی الدُّنیا أمَلَکَ فَیَقسُوَ قَلبُکَ و قاسِی القَلبِ مِنِّی بَعِیدٌ.3
و کسی که قساوت قلب داشته باشد دعای او مردود است، لقوله علیه السّلام:
إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لا یَستَجِیبُ دُعاءً بِظَهرِ قَلبٍ قاسٍ.4
و امّا ثانیاً: به علّت آنکه در اشک چشم زیادی خشوع و انقطاع بسوی خداست. قال رسول الله صلّی الله علیه و آله:
إذا أحَبَّ اللهُ عَبدًا نَصَبَ فی قَلبِهِ نائِحَةً مِنَ الحُزنِ، فَإنَّ اللهَ تَعالَی یُحِبُّ کُلَّ قَلبٍ حَزِینٍ و إنَّهُ لا یَدخُلُ النّارَ مَن بَکَی مِن خَشیَةِ اللهِ حَتَّی یَعُودَ اللَّبَنُ إلَی الضَّرعِ و انّه لا یَجتَمِعُ غُبارٌ فی سَبِیلِ اللهِ و دُخانٌ فی جَهَنَّمَ فی مِنخَرَی مُؤمِنٍ أبدًا؛ و إذا أبغَضَ اللهُ عَبدًا جَعَلَ فی قَلبِهِ مِزمارًا مِنَ الضَّحِکِ و إنَّ الضَّحِکَ یُمِیتُ القَلبَ، و
اللهُ لا یُحِبُّ الفَرِحِینَ.1
و امّا ثالثاً: به علّت آنکه گریستن در حال دعا موافقت امر خداست؛ چون خدا در وصیّتهای خود به پیمبرانش دستور گریستن داده است، حیث یقول2 لِعِیسَی علیه السّلام:
یا عِیسَی! هَبْ لِی3 مِن عَینَیکَ الدُّمُوعَ و مِن قَلبِکَ الخَشیَةَ [الخُشوعَ]؛ الحدیث.4
و لِموسی عَلَیه السَّلام:
و ناجِنِی حَیثُ تُناجِینِی بِخَشیَةٍ مِن قَلبٍ وَجِلٍ؛ إلی أن قال: صِحْ إلَیَّ مِن کَثرَةِ الذُّنُوبِ صِیاحَ الهارِبِ مِن عَدُوِّهِ.5
و امّا رابعاً: چون در گریه از فضایل و شرف خصوصیّاتی است که در طاعات دیگر نیست.
و قَد رُوِیَ: أنّ بَینَ الجَنَّةِ و النّارِ عَقَبةً لا یَجوزُها إلاّ البَکّاؤنَ مِن خَشیَةِ اللهِ تَعالَی. و رُوِیَ عَن النَّبیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ إنَّه قالَ: إنَّ رَبِّی تَبارَکَ و تَعالَی أخبَرَنِی، فَقالَ: و عِزَّتِی و جَلالِی! ما أدرَکَ العابِدُونَ مِمّا أدرَکَ البَکّاؤُنَ عِندِی شَیئًا، و إنِّی لَأبنِی لَهُم فی الرَّفیقِ الأعلَی قَصرًا لا یُشارِکُهُم فیهِ غَیرُهُم. و فیما أوحَی اللهُ إلی موسَی عَلَیهِ السَّلامُ: و ابکِ عَلَی نَفسِکَ ما دُمتَ فی الدُّنیا و تَخَوَّفْ العَطْبَ و المَهالِکَ و لا تَغُرُّنَکَ زِینَةُ الحَیاةِ الدُّنیا و زَهرَتُها! و إلی عیسَی [عَلَیهِ السَّلامُ]: یا عیسَی بنَ البِکرِ البَتولِ! ابکِ عَلَی نَفسِکَ بُکاءَ مَن قَد وَدَّعَ الأهلَ و قَلَی1 الدُّنیا و تَرَکَها لأهلِها و صارَت رَغبَتُهُ فیما عِندَ إلَهِهِ.2
و عَن أمیرِالمُؤمنینَ عَلَیهِ الصَّلوةُ و السَّلامُ:
لَمّا کَلَّمَ اللهُ [عَزَّوَجَلَّ] مُوسَی [عَلَیه السَّلامُ] قالَ: إلَهِی! ما جَزاءُ مَن دَمَعَتْ عَیناهُ مِن خَشیَتِکَ؟ قالَ: یا مُوسَی! أقِی وَجهَهُ مِنَ حَرِّ النّارِ و آمَنُهُ یَومَ الفَزَعِ الأکبَرِ.3
و قالَ الصّادِقُ عَلَیه السَّلامُ:
کُلُّ عَینٍ باکِیَةٌ یَومَ القِیامَةِ إلاّ ثَلاثُ عُیونٍ: عَینٌ غُضَّتْ عَن مَحارِمِ اللهِ، و عَینٌ سَهِرَتْ فی طاعَةِ اللهِ، و عَینٌ بَکَتْ فی جَوفِ اللَّیلِ مِن خَشیَةِ اللهِ.1
و عَنه عَلَیه السَّلامُ:
ما مِن شَیءٍ إلاّ و لَهُ کَیلٌ أو وَزنٌ إلاّ الدُّمُوعَ فَإنَّ القَطرَةَ مِنها تُطفِئُ بِحارًا مِن النّار، و إذا اغرَورَقَتِ العَینُ بِمائِها لَم یَرهَقْ وَجهَهُ قَتَرٌ و لا ذِلَّةٌ، فَإذا فَاضَتْ حَرَّمَهُ اللهُ عَلَی النّارِ و لَو أنَّ باکِیًا بَکَی فی اُمَّةٍ لَرُحِمُوا.2
و عنه علیه السّلام:
ما مِن عَینٍ إلاّ و هی باکِیَةٌ یَومَ القیامَةِ إلاّ عَینٌ بَکَت مِن خَوفِ اللهِ، و ما اغرَورَقَت عَینٌ بِمائِها مِن خَشیَةِ اللهِ إلاّ حَرَّمَ اللهُ سائِرَ جَسَدِهِ بِالنّارِ، و لا فَاضَت عَلَی خَدِّهِ فَرَهِقَ ذَلکَ الوَجهُ قَترٌ و لا ذِلَّة، و ما مِن شَیءٍ إلاّ و لَهُ کَیلٌ أو وَزنٌ إلاّ الدَّمعَةُ فَإنّ اللهَ یَطفَئُ بِالیَسیرِ مِنها البِحارَ مِن النّارِ، و لو أنّ عَبدًا بَکَی فی اُمّةٍ لَرَحِمَ اللهُ تِلکَ الاُمَّةَ بِبُکاءِ ذَلکَ العَبدُ.
و اخبار کثیر دیگری را که مرحوم ابن فهد در عدّة ذکر فرموده است؛3 و سپس اخباری را راجع به تباکی در صورت عدم بکاء ذکر فرموده است؛ لقول الصادق علیه السّلام:
و إن لَم یَکُنْ بِکَ بُکاءٌ فَلتَتَباکَ!1
و عن سعید بن یسار قال:
قُلتُ لأبیعَبدِاللهِ علیه السّلام: أ تَباکَی فی الدُّعاءِ و لَیسَ لِی بُکاءٌ؟ قالَ عَلَیهِ السَّلامُ: نَعَمْ و لَو مِثلَ رَأسِ الذُّبابِ!2
و عن أبیحمزة قال:
قالَ أبُوعَبدِاللهِ علیه السّلام لأبی بَصِیرٍ: إن خِفتَ أمرًا یَکُونُ أو حاجَةً تُرِیدُها فَابدَأ بِاللهِ فَمَجِّدهُ و أثنِ عَلَیهِ کَما هُوَ أهلُهُ و صَلِّ عَلَی النَّبِیِّ و آله [عَلَیهِمُ السَّلامُ] و تَباکَ و لَو مِثلَ رَأسِ الذُّبابِ، إنَّ أبی کانَ یَقُولُ أقرَبُ ما یَکُونُ العَبدُ مِنَ الرَّبِّ و هُوَ ساجِدٌ یَبکِی.3
و عنه علیه السّلام:
إن لَم یَجِئکَ [یَجِبکَ] البُکاءُ فَتَباکَ فَإن خَرَجَ مِنکَ مِثلُ رَأسِ الذُّبابِ، فَبَخٍّ بَخٍّ!1
و سپس به عنوان تنبیه فرموده است: بدان که گریه و ناله برای پاک شدن گناهان بسیار مفید است، لکن با اصرار بر گناه و عدم تصمیم بر توبه نتیجهای ندارد.
قال سیّد العابدین علی بن الحسین علیه السّلام:
و لَیسَ الخَوفُ مَن بَکَی و جَرَت دُمُوعُهُ ما لَم یَکُن لَه وَرَعٌ یَحجُزُهُ عَن مَعاصِی اللهِ و إنّما ذَلِکَ خَوفٌ کاذِبٌ.2
و عن النَّبیّ صلّی الله علیه و آله و سلّم:
مَرَّ مُوسَی عَلَیه السَّلامُ بِرَجُلٍ مِن أصحابِهِ و هُوَ ساجِدٌ و انصَرَفَ مِن حاجَتِهِ و هُوَ ساجِدٌ، فَقالَ عَلَیهِ السَّلام: لَو کانَتْ حاجَتُکَ بِیَدِی لَقَضَیتُها لَکَ! فَأوحَی اللهُ عَزَّوجَلَّ إلَیهِ: یا موسَی لَو سَجَدَ حَتَّی یَنقَطِعَ عُنُقُهُ ما قَبِلتُهُ، أو یَتَحَوَّلَ عَما أکرَهُ إلَی ما اُحِبُّ!
وَ مِن طَرِیقٍ آخَرَ: أنَّ مُوسَی عَلَیهِ السَّلامُ مَرَّ بِرَجُلٍ و هُوَ یَبکِی ثُمَّ رَجَعَ و هُوَ یَبکِی، فَقالَ: إلَهِی عَبدُکَ یَبکِی مِن مَخافَتِکَ! قالَ اللهُ تَعالَی: یا مُوسَی لَو بَکَی حَتَّی نَزَلَ دِماغُهُ مَعَ دُمُوعِ عَینَیهِ لَم أغفِرْ لَهُ و هُوَ یُحِبُّ الدُّنیا! إلی آخر ما ذکره فی العدّة.3
و این مطالبی است که با تأمّل سرّش واضح است.
شرط بیست و یکم دعا: برای برادران ایمانی دعا نمودن و التماس دعا از آنها
شرط بیست و یکم دعا: برای برادران ایمانی دعا نمودن و التماس دعا از آنهاست.
در کافی با إسناد خود از هشام بن سالم روایت میکند از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام، قال:
مَن قَدَّمَ أربَعِینَ مِنَ المُؤمِنِینَ ثُمَّ دَعا استُجِیبَ لَهُ.1
و تأکید دعا نمودن بر چهل مؤمن در نماز شب بسیار است؛ و روایت شده است که:
أنَّ اللهَ سُبحانَهُ و تَعالَی أوحَی إلَی مُوسَی عَلَیه السَّلامُ: یا مُوسَی ادعُنِی عَلَی لِسانٍ لَم تَعصِنِی بِهِ! فَقالَ عَلَیه السَّلامُ: أنَّی لِی بِذَلِکَ؟ فَقالَ: ادعُنِی عَلَی لِسانِ غَیرِکَ!2
و قالَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله:
لَیسَ شَیءٌ أسرَعَ إجابَةً مِن دَعوَةِ غائِبٍ لِغائِبٍ.3
و روایت نموده است فضیل بن یسار از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام، قال:
أوشَکُ دَعوَةٍ و أسرَعُ إجابَةٍ دَعوَةُ المُؤمِنِ لأخِیهِ بِظَهرِ الغَیبِ.1
و نیز از آن حضرت مرویست که:
أسرَعُ الدُّعاءِ نَجاحًا لِلإجابَةِ دُعاءُ الأخِ لأخِیهِ بِظَهرِ الغَیبِ؛ و إذا بَدَأ بِالدُّعاءِ لأخِیهِ فَیَقُولُ لَهُ مَلَکٌ مُوَکَّلٌ بِهِ: آمِینَ و لَکَ مِثلاهُ!2
و روایت نموده است عَبداللهِ بنِ سنانٍ عَن أبیعَبدِاللهِ عَلَیه السَّلامُ، قالَ:
دُعاءُ الرَّجُلِ لأخِیهِ بِظَهرِ الغَیبِ یُدِرُّ الأرزاقَ و یَدفَعُ المَکرُوهَ.3
و نیز از حضرت أبیعبدالله علیه السّلام روایت است که، قال:
قالَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله: ما مِن مُؤمِنٍ دَعا لِلمُؤمِنِینَ و المُؤمِناتِ إلاّ رَدَّ اللهُ [عَزَّوَجَلَّ] عَلَیهِ مِثلَ الَّذِی دَعا لَهُم بِهِ، مِن کُلِّ مُؤمِنٍ و مُؤمِنَةٍ مَضَی مِن أوَّلِ الدَّهرِ أو هُوَ آتٍ إلَی یَومِ القِیامَةِ؛ إنَّ العَبدَ لَیُؤمَرُ بِهِ إلَی النّارِ یَومَ القِیامَةِ فَیُسحَبُ فَیَقُولُ المُؤمِنُونَ و المُؤمِناتُ: یا رَبُّ هَذا الَّذِی کانَ یَدعُو لَنا فَشَفِّعنا فِیهِ! فَیُشَفِّعُهُمُ اللهُ [عَزَّوَجَلَّ] فِیهِ فَیَنجُو.4
و روایت5 گریه و بکاء و دعای عبدالله بن جندب در عرفات و همچنین دعای ابراهیم بن شعیب که در تمام طول موقف برای خود دعا ننموده و بلکه برای برادران ایمانی خود دعا مینمودند، و دستوری را که حضرت امام جعفر صادق به ابراهیم و حضرت أبوالحسن موسی بن جعفر علیهم السلام به عبدالله بن جندب داده بودند راجع به دعا کردن به برادران دینی سابقاً بیان شد.
شرط بیست و دوّم دعا: اعتماد به غیر خدا نداشتن
شرط بیست و دوّم دعا: اینست در دعا ابداً اعتماد بر غیر خدا نداشته، و تمام همّ و غمّ خود را مصروف به توجّه به خدا و فقط و فقط استمداد از فیض رحمت او بنماید. قال الله تعالی: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓ﴾.1
معلومست که چنانچه در حال دعا انسان اتّکاء به غیر خدا داشته باشد در حقیقت دعای او راجع به آن موردِ اتّکاء بوده و دعای به خدا صوری است، و همین اتّکاء به غیر خدا حجاب و سدّ عظیمی است که بین او و مطلوب او حائل میگردد. چون حقیقت دعا توسّل و دلبستگی به خداست و اتّصال معنوی با حضرت اوست، و با وجود اتّکاء به غیر این حقیقت صورت نبندد؛ به خلاف آنکه تمام توجّه و اتّکاء به خدا باشد، در این حال نفسْ خود را به مقام تجرّد و معنویّت رسانیده و در حرم ارادۀ خدا واقع شده است، البتّه دعای او مستجاب است.
حفص بن غیاث روایت میکند از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام قال:
إذا أرادَ أحَدُکُم أن لا یَسألَ رَبَّهُ شَیئًا إلاّ أعطاهُ فَلیَیأسْ مِنَ النّاسِ کُلِّهِم و لا یَکُونُ
لَهُ رَجاءٌ إلاّ عِندَ اللهِ، فَإذا عَلِمَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ ذَلِکَ مِن قَلبِهِ لَم یَسألِ اللهَ شَیئًا إلاّ أعطاهُ.1
و در جمله مواعظی که خداوند علیّ أعلی حضرت عیسی علیه السّلام را موعظه فرموده است چنین فرماید:
یا عِیسَی! ادعُنِی دُعاءَ الغَرِیقِ الحَزِینِ الَّذِی لَیسَ لَهُ مُغِیث.2
یا عِیسَی! سَلنِی و لا تَسألْ غَیرِی، فَیَحسُنَ مِنکَ الدُّعاءُ و مِنِّی الإجابَةُ، و لا تَدعُنِی إلاّ مُتَضَرِّعًا إلَیَّ و هَمُّکَ هَمًّا واحِدًا، فَإنَّکَ مَتَی تَدعُنِی کَذَلِکَ اُجِبکَ.3
و روایت شریفی در ص ٣١٦ از کتاب کافی نقل کردیم که حسین بن علوان میگوید: در بعضی از سفرها نفقۀ من تمام شد و در مجلس علم حضور داشتم، و بعضی از دوستان گفتند: حال به چه کسی اتّکاء داری؟ گفتم: به بعضی از دوستان. و در پاسخ من گفت به حاجت خود نخواهی رسید! الخ.
و الحقّ این روایت دارای مضامینی بس عالی است که اعتماد را فقط منحصراً برای خدا قرار داده، و باید به کلّی از غیر خدا بُرید.
و از حضرت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم مرویست که، قال:
قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: ما مِن مَخلُوقٍ یَعتَصِمُ بِی دُونَ خَلقِی إلاّ ضَمَّنتُ السَّماواتِ و الأرضَ رِزقَهُ، فَإن دَعانِی أجَبتُهُ و إن سَألَنِی أعطَیتُهُ و إنِ استَغفَرَنِی غَفَرتُ لَهُ!
ما مِن مَخلُوقٍ یَعتَصِمُ بِمَخلُوقٍ دُونِی إلاّ قَطَعتُ أسبابَ السَّماواتِ و أسبابَ الأرضِ مِن دُونِهِ، فَإن سَألَنِی لَم اُعطِهِ و إن دَعانِی لَم اُجِبهُ!1
شرط بیست و سوم دعا: خواندن دو رکعت نماز
شرط بیست و سوّم دعا: خواندن دو رکعت نماز است، برای برآورده شدن حاجت؛ بدین ترتیب که با قصد قربت دو رکعت نماز استخاره بجای آورد، و در سجدۀ آخر یا بعد از سلام نماز صد مرتبه یا صد و یک مرتبه بگوید: استخیر الله برحمته، و امر خود را به خدا واگذار کند تا او خیرش را مقدّر فرماید. و در بعضی از روایات وارد است که این نماز را نماز آخر شب قرار دهد، و یا نافلۀ صبح قرار دهد و مستحبّ است غسل نیز بجا آورد به عنوان غسل استخاره و سپس این نماز را بخواند. در أخبار ائمّۀ معصومین نسبت به این نماز بسیار توصیه شده است؛ تجربه هم شده اثر عجیبی دارد در قضاء حاجت و استجابت دعا و طلب خیر نمودن. و ما در کتاب صلاة طریق بجای آوردن این نماز را با روایات وارده نقل نمودیم؛2 و شاید نماز حاجت که به طرق مختلفی در کتب معتمدۀ اخبار مانند من لا یحضره الفقیه و کافی نقل شده از مصادیق همین نماز استخاره بوده باشد، و یا آنکه آنها عنوان خاصّی داشته و برای قضاء حوائج مخصوص به آن کیفیّتهای خاصّه وارد شده است. به هرحال، چه نماز استخاره و
چه سایر نمازهائی که برای حاجت در شریعت مقدّسه وارد شده است همه از شرائط کمال و متمّمات دعاست. روایتست از حسن بن صالح، قال:
سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام یَقُولُ: مَن تَوَضَّأ فَأحسَنَ الوُضُوءَ و صَلَّی رَکعَتَینِ فَأتَمَّ رُکُوعَهُما و سُجُودَهُما، ثُمَّ جَلَسَ فَأثنَی عَلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ و صَلَّی عَلَی رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله، ثُمَّ سَألَ [اللهَ] حاجَتَهُ فَقَد طَلَبَ الخَیرَ فی مَظانِّهِ، و مَن طَلَبَ الخَیرَ فی مَظانِّهِ لَم یَخِب.1
و همچنین روایت نموده است حارث بن مغیرة از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام، قال:
إذا کانَتْ لَکَ حاجَةٌ فَتَوَضَّأ و صَلِّ رَکعَتَینِ ثُمَّ احمَدِ اللهَ و أثنِ عَلَیهِ و اذکُرْ مِنَ الآیَةِ ثُمَّ ادعُ تُجَبْ.2
و نیز همین راوی (حارث بن مغیرة) روایت نموده است از امام صادق علیه السّلام، قال:
إذا أرَدتَ حاجَةً فَصَلِّ رَکعَتَینِ و صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و سَلْ تُعطَهُ!3
البتّه روایاتی در کافی و تهذیب وارد است که این دو رکعت نماز را با تسبیحاتی خاصّ به جای آورد و خدّین و پیشانی خود را بعد از نماز به سجده گذارد و دعاهائی بنماید مسلّماً مستجاب میشود؛ این کیفیّات مخصوصه برای شدّت اتّصال و انقطاع به خداست، وگرنه اصل نماز قضاء حاجت همان دو
رکعت است که ذکر شد.
شرط بیست و چهارم دعا: یک یا سه روز روزه گرفتن
شرط بیست و چهارم دعا: یک روز یا سه روز روزه گرفتن، و سپس دعا نمودن است؛ البتّه این شرط از مکمّلات و متمّمات دعا است.
مرحوم شیخ طوسی از محمّد بن سهیل نقل میکند عن أشیاخهما عن أبیعبدالله علیه السّلام، قال:
إذا حَضَرَتْ لَکَ حاجَةٌ مُهِمَّةٌ إلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَصُمْ ثَلاثَةَ أیّامٍ مُتَوالِیَةٍ: الأربِعاءَ و الخَمِیسَ و الجُمُعَةَ، فَإذا کانَ یَومُ الجُمُعَةِ إن شاءَ اللهُ [تَعالَی] فَاغتَسِلْ و البَسْ ثَوبًا جَدِیدًا ثُمَّ اصعَدْ إلَی أعلَی بَیتٍ فی دارِکَ و صَلِّ فِیهِ رَکعَتَینِ و ارفَعْ یَدَیکَ إلَی السَّماءِ ثُمَّ قُلِ؛ الخ.1
و مرحوم محمّد بن یعقوب کلینی با إسناد خود نقل میکند از أبی علی الخزّاز، قال:
حَضَرتُ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام، فَأتاهُ رَجُلٌ فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ! أخِی بِهِ بَلِیَّةٌ أستَحیِی أن أذکُرَها. فَقالَ لَهُ: استُرْ ذَلِکَ و قُلْ لَهُ یَصُومُ یَومَ الأربِعاءِ و الخَمِیسِ و الجُمُعَةِ و یَخرُجُ إذا زالَتِ الشَّمسُ و یَلبَسُ ثَوبَینِ إما جَدِیدَینِ و إما غَسِیلَینِ حَیثُ لا یَراهُ أحَدٌ فَیُصَلِّی و یَکشِفُ عَن رُکبَتَیهِ و یَتَمَطَّی بِراحَتَیهِ الأرضَ و جَنبَیهِ و یَقرَاُ فی صَلاتِهِ؛ الخ.2
و سابقاً در کیفیّت نماز استسقاء و دعا برای طلب باران ذکر شد که: مستحبّ است سه روز روزه بگیرند و در روز سوّم که روز دوشنبه باشد برای نماز به صحرا روند. و ما در کتاب صلاة از من لا یحضره الفقیه ج ١، ص ٥٤٤ نقل کردیم3 از علی بن مهزیار که میگوید: از حضرت امام محمّد باقر درخواست نمودم دستوری را برای رفع زلزلههای کثیره در اهواز، حضرت فرمودند: سه روز روزه بگیرید: چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را، در روز جمعه برای دعا به صحرا روید و دعا کنید. ابن مهزیار میگوید: چنین کردیم دیگر زلزله نیامد.
و البتّه سرّ استحباب صیام برای قضاء حوائج از مطالب گذشته به دست میآید؛ چون روزه انسان را از أثقال معنوی سبک میکند و موجب نشاط معنوی و توجّه کامل به خدا میشود، لذا برای استجابت دعا مقدّمۀ قویّ است. و ملاحظه میشود که در طلب حوائج مهمّ چون روح دعا باید بسیار شدید باشد تا اثر کند ائمّۀ أطهار دستور دادهاند که سه روز روزه بگیرد تا خفّت معنوی و روح تجرّد در او قوّت یابد و روح بهیمیّت ضعیف شود، در آن حال مسلّماً دعا مستجاب است.
شرط بیست و پنجم دعا: ملاحظۀ آداب دعا
شرط بیست و پنجم دعا: ملاحظۀ آداب دعاست؛ که شخص داعی باید آدابی را لحاظ بنماید، و آن ملاحظۀ قدرت و علم إحاطی خداست به جمیع موجودات و تقدیر مصالح عباد بر وفق حکمت، و ملاحظۀ مقام عبودیّت محضۀ بنده است خاضعاً خاشعاً بین یدیه. و در این مقام هر چه خدا را عظیمتر و رفیعتر
ملاحظه نماید و بهتر او را بر کمون و سرّ خود مطّلع بیابد و خود را در پیشگاه او ضعیفتر ببیند به حقیقت نزدیکتر بوده و دعای او در چنین موقفی بهتر به منصّۀ اجابت خواهد رسید. بنده در این حال که خدا را حکیم میداند، در مقام عرض سؤال خواهی نخواهی امور را به دست با قدرت او میسپارد، و در عین آنکه دعا میکند و حاجت میطلبد ولی نفوذ قدرت قاهره و مشیّت غالبه را حاکم و وارد بر دعای خود دیده، قدمی از مقام تسلیم فرو نمیگذارد، و خدا را در مقام عرض و سؤال استخدام ننموده و دعای او جنبۀ فرمان و أمر را ندارد بلکه صرفاً التماس و انابه است؛ چون میداند که علم او إحاطه دارد بر علوم خویش، بنابراین همیشه دعاهای خود را ـ غیر از آنچه راجع به مغفرت و توبه و التماس درجات اُخروی است ـ مقرون به مشیّت و مصلحت خدا میکند و إصرار و إبرام بر خصوص تقاضای محدود خود نمینماید.
در مصباح الشریعة در باب نوزدهم از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایتی بس نفیس در این موضوع نقل میکند:
قالَ الصّادِقُ عَلَیهِ السَّلامُ: احفَظْ آدابَ الدُّعاءِ و انظُرْ مَن تَدعُو و کَیفَ تَدعُو و لِماذا تَدعُو! و حَقِّقْ عَظَمَةَ اللهِ و کِبرِیاءَهُ و عایِنْ بِقَلبِکَ عِلمَهُ بِما فی ضَمِیرِکَ و اطِّلاعَهُ عَلَی سِرِّکَ و ما تَکونُ فِیهِ مِنَ الحَقِّ و الباطِلِ! و اعرِفْ طُرُقَ نَجاتِکَ و هَلاکِکَ، کَیلا تَدعُوَ اللهَ بِشَیءٍ عَسَی فِیهِ هَلاکُکَ و أنتَ تَظُنُّ أنّ فِیهِ نَجاتَکَ! قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: ﴿وَيَدۡعُ ٱلۡإِنسَٰنُ بِٱلشَّرِّ دُعَآءَهُۥ بِٱلۡخَيۡرِ وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ عَجُولٗا﴾.1 و تَفَکَّرْ ماذا تَسألُ و کَم تَسألُ و لِماذا تَسألُ و الدُّعاءُ استِجابَةُ الکُلِّ مِنکَ لِلحَقِّ و تَذوِیبُ المُهجَةِ فی مُشاهَدَةِ الرَّبِّ و تَرکُ الاختِیارِ جَمِیعًا و تَسلِیمُ الاُمُورِ کُلِّها
ظاهِرًا و باطِنًا إلَی اللهِ تَعالَی؛ فَإن لَم تَأتِ بِشَرطِ الدُّعاءِ فَلا تَنتَظِرِ الإجابَةَ فَإنَّهُ یَعلَمُ السِّرَّ و أخفَی فَلَعَلَّکَ تَدعُوهُ بِشَیءٍ قَد عَلِمَ مِن سِرِّکَ خِلافَ ذَلِکَ.
قالَ بَعضُ الصَّحابَةِ لِبَعضِهِم: أنتُم تَنتَظِرُونَ المَطَرَ بِالدُّعاءِ و أنا أنتَظِرُ الحَجَرَ.
وَ أعلَمُ: أنَّهُ لَو لَم یَکُنْ اللهُ أمَرَنا بِالدُّعاءِ لَکانَ [لَکُنّا] إذا أخلَصنا الدُّعاءَ تَفَضَّلَ عَلَینا بِالإجابَةِ فَکَیفَ و قَد ضَمِنَ ذَلِکَ لِمَن أتَی بِشَرائِطَ الدُّعاءِ!
و سُئِلَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ عَنِ اسمِ اللهِ الأعظَمِ، قالَ: کُلُّ اسمٍ مِن أسماءِ اللهِ أعظَمُ، فَفَرِّغْ قَلبَکَ عَن کُلِّ ما سِواهُ و ادعُهُ بِأیِّ اسمٍ شِئتَ! و لَیسَ فی الحَقِیقَةِ لِلَّهِ اسمٌ [مِن] دُونَ اسمٍ بَل هُوَ اللهُ الواحِدُ القَهّارُ.1
وَ قالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ و سَلَّم: إنَّ اللهَ لا یَستَجِیبُ الدُّعاءَ مِن قَلبٍ لاهٍ! قالَ الصَّادِقُ (عَلَیه السَّلامُ): إذا أرادَ أحَدُکُم أن لا یَسألَ رَبَّهُ إلاّ أعطاهُ فَلیَیأسْ مِنَ النّاسِ کُلِّهِم و لا یَکُن رَجاهُ [رَجاءُهُ] إلاّ مِن عِندَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ! فَإذا عَلِمَ اللهُ تَعالَی مِن قَلبِهِ لَم یَسألِ شَیئًا إلاّ أعطاهُ؛ فَإذا أتَیتَ بِما ذَکَرتُ لَکَ مِن شَرائِطِ الدُّعاءِ و أخلَصتَ سِرَّکَ لِوَجهِهِ فَأبشِرْ بِإحدَی الثَّلاثِ: إما أن یُعَجِّلَ لَکَ ما سَألتَ، و إما أن یَدَّخِرَ لَکَ ما هُوَ أفضَلُ مِنهُ، و إما أن یَصرِفَ عَنکَ مِنَ البَلاءِ ما لَو أرسَلَهُ عَلَیکَ لَهَلَکتَ.
قالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ: قالَ اللهُ تَعالَی: مَن شَغَلَهُ ذِکرِی عَن مَسألَتِی أعطَیتُهُ أفضَلَ ما اُعطِی السّائِلِینَ.
قالَ الصّادِقُ عَلَیهِ السَّلامُ: لَقَد دَعَوتُ اللهَ مَرَّةً فَاستَجابَ لِی و نَسِیتُ الحاجَةَ، لأنَّ استِجابَتَهُ بِإقبالِهِ عَلَی عَبدِهِ عِندَ دَعوَتِهِ أعظَمُ و أجَلُّ مِما یُرِیدُ مِنهُ العَبدُ و لَو کانَتِ الجَنَّةَ و نَعِیمَها الأبَدِی و لَیسَ [وَ لَکِن لا] یَعقِلُ ذَلِکَ إلاّ العامِلُونَ المُحِبُّونَ العابِدُونَ العارِفونَ صَفوَةُ اللهِ و خَواصُّهُ.1
این مجموع بیست و پنج شرط که برای دعا ذکر شد، همانطور که ملاحظه
میشود تماماً متّخذ از أخبار ائمّه صلوات الله علیهم أجمعین است که بعضی از آنها شرط اصل استجابت و بعضی شرط کمال و تمام استجابت است. و در تمام این شرائط توجّه تامّ به خدا و انقطاع بسوی ذات مقدّس او، و تطهیر و خلوص باطن در درجۀ اوّل از شرائط واقع است، و ملاحظۀ آداب ظاهری و تصدّق و صیام و صلاة و توبه و ردّ مظالم و نظایر آنها مقدّمات معدّه برای صفای دل و آمادگی بیشتری برای توجّه به خدا و رفع موانع است. و در هر حال انسان برای قطع به استجابت خوب است به هر مقدار که متمکّن است بدین شرائط قیام کند، و اگر متمکّن از بعضی از آنها نبود ناامید نگردد، بلکه با اتیان بقیّۀ آداب و شرایط دست به دعا بلند کند، إنّه هو الکَریمُ و إنّه هو المُجیبُ.
این آخر مطالب بود که در دعا بیان شد، و البتّه چون بیان این آداب و شرائط به طول انجامید آنرا در چهار موعظه روزهای جمعه در مسجد قائم متوالیاً بیان کردیم.
و الحَمدُ لِلّهِ أوّلاً و آخرًا و صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطّاهِرین