پرسش و پاسخ های مربوط به حجیت اولیای الهی
تعداد: 2کد: 206511/04/2017 00:00:00گروه: شبهات وپاسخها
هوالعلیم
در برخی از اوقات صلاح در عدم اظهار است چنانچه در غیر این موارد نیز از ایشان مشاهده می شده است.
کد: 27811/04/2017 00:00:00گروه: اخلاق وعرفان
بسم اللَه الرحمن الرحيم
حضرت علاّمه طهراني رضوان اللَه عليه در كتاب روح مجرد صفحه 196 بعد از اثبات ولايت جناب سيد هاشم موسوي حداد رضوان اللَه تعالي عليه فرمودهاند: فعل اولياء خدا حجت است، در اين باره سؤالاتي به ذهن متبادر ميگردد لطفا جواب آنها را بفرمائيد.
1 ـ مقام ولايت چه نسبتي با مقام امامت دارد و آيا غير از ائمه معصومين عليهم السّلام كسي داراي اين مقام ميتواند باشد؟
2ـ آيا بعد از رسيدن به اين مقام ممكن است خطائي از شخص ولي سر بزند؟ و يا فعل وي با فعل امام معصوم در تعارض باشد؟
3ـ آيا اين افراد كه از آنها به اولياي خدا اطلاق ميشود در زمان ائمه معصومين عليهم السّلام هم بودهاند و نسبت ولايت آنها با مردم و شخص امام معصوم عليه السّلام چگونه بوده است؟
4ـ راه تشخيص يك چنين فردي چگونه است؟
بسم اللَه الرحمن الرحیم
جواب سؤال اوّل:
مفهوم ولایت نسبت به امامت از نظر منطقي عام و خاص مطلق است. بدين معني كه لازمه امامت، تحقق ولايت است لا بالعکس. براي روشن شدن مطلب ابتداءً به تعريف و توضيح ولايت ميپردازيم: در مصباح المنير ولْيْ مانند فلس را به معني قرب دانسته است و نيز در صحاح اللّغه گفته است كُلْ مما يَليكَ، اي مما يقاربك و وليّ به كسي گفته ميشود كه امر شخص ديگري را متكفل شود در اقرب الموارد گويد: الوَلْيُ حصول الثاني بعد الاول من غير فصل، وَلِيَ الشّيءَ و عليه وِلايۀً و وَلايَۀً يعني مستولي و مسلط بر آن شيء شد و از اين باب است والي بلد. در مجمع البحرين گويد: اولي الناس بابراهيم، يعني أحقّهم به و اقربهم منه، من الوَلْي و هو القرب، نزديكترين افراد به ابراهيم و برحقترين آنها نسبت به ابراهيم كه اين معني از ولي يعني قرب است. بررسی معنی لغوی ولایت در آيه شریفه كه ميفرمايد: إنّما ولیُّکمُ اللَهُ و رسُولُهُ وَ الّذینَ ءامَنُوا الّذینَ یُقیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکَوةَ وَ هُم رَاکِعُون اينست و جز اين نيست كه صاحب اختيار شما خداست و رسول او و آن كساني كه ايمان آوردند كه در حال نماز و ركوع بر فقرا انفاق ميكنند كه از شيعه و سني مصداق اين آيه را أميرالمؤمنين عليه السّلام ميدانند.
بنابراين ولايت هم نسبت به پروردگار بر بنده صادق است زيرا او از رگ گردن به انسان نزديكتر است وَنَحنُ أقرَبُ إلَیه مِن حَبلِ الوَریدِ و نيز زمام امور حيات و ممات انسان بدست اوست، كه ميفرمايد: بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیءٍ و هم نسبت به بنده بر پروردگار صادق است كه: المؤمن ولی اللَه و يا در شهادت ميگوئيم: أشهد أنّ علياً ولي اللَه. كه در اينجا به معناي قرب و نزديكي بنده است با خدا نزديكي خاصي كه هيچ شائبه تركيب غير در آن راه ندارد. و لذا در لغت چنين گفتهاند: الولاية حصول الشيئين بحيث ليس بينهما ما ليس منهما. ولايت يعني بين دو چيز چنان قرب و مؤالفت صورت پذيرد كه چيزي خارج از وجود آنان در ميان نباشد. در نتيجه اين قرب كه لازمه وحدت است آثار شيء در وليّ تجلي مينمايد و چون عبد در مقام عبوديت به اين مرتبه از قرب برسد بواسطه غلبه جنبه عِلّي در حضرت حق ذات عبد متحوّل و متغير به آثار و ظهورات ذات پروردگار ميشود و اين مسأله معنا و مفهوم حديث قدسي معروف است كه ميفرمايد: ما يتقرب الي عبد بشيء احب اليّ مما افترضته عليه فكنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده الذي يأخذ به... هيچ عمل و كرداري كه بنده مرا به من نزديك كند در نزد من بهتر از تكاليف و دستورات شرعيه نميباشد پس در صورتي كه بنده من قيام به آنها كرد من گوش او ميشوم و چشم و زبان و دست و... خواهم شد. در اين صورت است كه اعمال و گفتار و تفكر ولي خدا از كيفيت و صبغه بشري خارج شده و به صبغه الهي و جوهر ربوبي در خواهد آمد.
و نيز در حديث قدسي شريف ميفرمايد: عبدي اطعني حتي اجعلك مثلي فانا اقول كن فيكون و تقول لشيء كن فيكون. بنده من فقط مرا عبادت كن و در تحت انقياد من درآي تا ترا همانند خويش گردانم. من به چيزي چون گويم موجود شد، وجود پيدا ميكند و تو نيز اگر بگوئي: باش، خواهد بود.
ولایت از ناحیه عبد و از ناحیه پروردگار اين حقيقت و معناي ولايت است، پس ولايت بمعناي سلطه و سيطره و هيمنه و حكومت نيست بلكه بمعناي نزديكي و قرب است، الا اينكه اين تقرب در طرفين بنده و پروردگار به دو صورت با حفظ اصل حقيقت و ريشه آن ظهور پيدا ميكند. ولايت از ناحيه عبد كه همان فناء ذات عبد در ذات پروردگار است موجب استجلاب و استجذاب نفحات جماليه و بارقههاي اسماء و صفات كليه حق بر قلب بنده است و همين ولايت از ناحيه پروردگار به معناي افاضه رشحات آثار جمال و جلال بر قلب و ضمير بنده است و سلب اختيار و اراده او و جايگزيني اراده و مشيت خود بجاي آنست، كه در اين صورت بنده قادر بر انجام اموري كه از شئون اراده و اختيار حضرت حق است خواهد بود.
ابن فارض عارف عظيم الشأن مصري رضوان اللَه عليه در اين باره ميفرمايد: هي النفس ان القت هواها تضاعفت قواها و أعطت فعلها كل ذَرَّهٍ اينست مقام و مرتبه نفس كه اگر مخالفت هواهاي او را كردي و با مشتهيات نفساني به مبارزه و معارضه پرداختي غذاي او رو به تزايد رود تا جائي كه بر تمام ذرات عالم وجود هيمنه و سيطره و استيلا خواهد يافت. اين مرتبه براي پيامبران الهي و حضرات معصومين عليهم السّلام و نيز براي اولياي الهي بدست خواهد آمد. و شرط زعامت و امامت و قيادت است، زيرا تا انسان از ذات و نفس خود عبور نكرده باشد و مراتب هواها و اميال نفساني را حتي تا آخرين و عميقترين مراحل آن در نورديده باشد مدركات و اميال و بروزات و ظهورات او نميتواند صد در صد الهي و ربوبي باشد و چه بسا آميختهاي از هوا و نصيبي از عالم غيب باشد كه اين موقعيت براي اسوه و الگو قرار گرفتن مناسب نيست. بنابر اين چنانچه در آيات الهي آمده است: وَ جَعَلناهُم أئِمَّةً یَهدُونَ بِأمرِنا وَ أوحَینا إلَیهِم فِعلَ الخَیراتِ وَ إقامَ الصَّلَوةِ وَ إیتاءَ الزَّکوةَ وَ کانوا لَنا عابِدینَ و ما ايشان را پيشواياني قرار داديم كه مردم و خلائق را با امر و اراده و مشيت ما بسوي تعالي و كمال هدايت كنند (نه از سر خود و بر اساس هوا و سليقه شخصي خود) و به آنها انجام امور خير و به پا داشتن نماز و پرداخت زكات را وحي نموديم و ايشان كاملا و صد در صد در مقام عبوديت و انقياد تام براي ما بسر ميبردند. بدين لحاظ اطلاق لفظ امام و ولیّ خدا در لسان قرآن نسبت به بندگان خالص خدا به كساني گفته ميشود كه اين مرحله از عبور و گذراندن مرتبه خواست و اراده نفس را طي كرده باشند، بنابراین اگر شخص با رعایت ضوابط شرع به نحو اتمّ و انجام ریاضات شرعیّه و سیر و سلوک الی اللَه و مخالفت با هواهای نفسانی و امیال دنیوی و دوری جستن از ریاستها و تفوّق طلبی و ترس و انقیاد تامّ و اطاعت کامل از دستورات اولیای الهی بتواند از مراحل مختلفه عوالم نفس عبور نموده باشد، آن شخص به مقام و مرتبه ولایت الهی خواهد رسید و ولیّ کامل پروردگار خواهد شد، زیرا تحقّق این مرتبه در وجود چنین شخصی اعتباری نبوده و جنبۀ تکوینی و واقعی پیدا میکند و مانند سایر اعتبارات شرعیّه که وضع و رفع آن به دست شارع است نمیباشد.
چنين شخصي قابليت احراز عنوان امام را پيدا ميكند خواه از جانب الهي به اين منصب رسيده باشد يا نرسيده باشد و مأمور به هدايت شده باشد يا نشده باشد. در اين فرض كلام او كلام امام عليه السّلام و فعل او فعل امام عليه السّلام ميباشد با اين تفاوت كه نفس مطهر امام عليه السّلام بواسطه سعه كلي آن كه تمام تعينات را در عالم وجود احصاء نموده است خداوند دو مسؤليت و دو وظيفه به او محوّل كرده است: وظيفه و مسؤليت اول: ارائه طريق و هدايت و ارشاد به سوي مرتبه تعالي از معرفت و كمال كه همان شناخت حقيقي و شهودي ذات پروردگار است بواسطه بيان احكام و برنامه تربيت و تزكيه. وظيفه دوم امام عليه السّلام: ايصال و فعليت بخشيدن به نفوس مستعدّه و بالقوه را به مراحل و مراتب متفاوته در سعادت و شقاوت كه اين مسئوليت به فعل تكويني و ولايت تكويني امام عليه السّلام برميگردد، اما ولي خدا داراي يك چنين مسئوليت عظمي و عام الشمولي نميباشد بلكه نسبت به حيطه و محدوده وظيفهاش در افراد معين قيام به اين وظيفه و تكليف مينمايد و البته محدوده ارشاد و هدايت و نيز تربيت و تزكيه افراد بر حسب تشخيص نفس ولي خدا بواسطه ارتباط با مبدأ اعلي موسّع و مضيّق خواهد شد.
جواب سؤال دوم:
بحث خطا و اشتباه در فعل ولي خدا به كيفيت اراده و خواست او نسبت به مصالح و جريانات اطراف خويش بر ميگردد. با توجه به مسائل گذشته در سؤال اول ديگر زمينه اين پرسش منتفي خواهد شد زيرا خطاء در انسان ناشي از عدم علم به حقيقت حادثه و واقعه در مسائل اجتماعي و شرعي و شخصي خواهد بود و در صورت انكشاف امور غيبيه و حقائق مخفيه از نفوس افراد عادي گرچه به مراتبي از علم رسيده باشند، ديگر جهل و ابهام در اين امور معني و مفهومي ندارد، بر اين اساس ولي خدا نسبت به مطالب اجتماعي و دستورات تربيتي و اوامر و نواهي امكان اشتباه در او منتفي است و همينطور نسبت به مسائل احكام و مبادي شرع مقدس و اطلاع بر ملاكات احكام داراي قطع و يقين است و از اين جهت بواسطه اشراب از حقيقت ولايت امام عليه السّلام هيچگونه خطا و اشتباهي در او متصور نخواهد بود، بخلاف افراد عادي از اهل علم و اجتهاد كه تطرّق خطا در فتوا كاملا محتمل بلكه واقع است و از اينجاست كه اصل مسلّم تخطئه در بحث كلام شيعي بوجود آمده است.
پس از وضوح اين مطلب به اين نكته اشاره ميكنيم: وليّ خدا در افعال عادي و ظاهري مانند غذا خوردن، حركت كردن، امر و نهي به مسايل عادي و روز مره ممكن است دچار خطاء شود، زيرا بر اساس مصلحت و عنايتي كه جهت حفظ حريم ولايت و امامت و احتمال تشبه و مماثلت او با امام عليه السّلام كه ممكن است در برخي از افراد كم جنبه و نا آگاه بروز و ظهور كند، نفس خود را از مرتبه حضور علمي اشياء به مرحله فعليت آن در ذهن و فكر خارج نميسازد و با همان ذهن و فكر عادي به انجام اين امور اقدام مينمايد، مثلاً در تأليف كتاب چه بسا غلط املائي و يا تاريخي و يا اعرابي و امثال آن مشاهده شود، يا در مسائلي كه مربوط به تكاليف ظاهري است ممكن است در بعضي از موارد به همان تكليف ظاهري رجوع به مدارك و مسانيد اكتفا نمايد در عين اينكه خود به حقيقت امر آگاه است، و اين مسأله با حجيت ذاتي علم منافاتي ندارد، زيرا علمي كه از روي طرق ظاهريّه و مباني عرفيّه و عقلائيّه حاصل شود شرعاً منجز و مكلف است نه آن علمي كه از طريق شهود و اتصال به مبدأ و حقيقت ولايت كه آن حكم خاص خود را دارد مانند اطلاع اولياء و معصومين بر مصائب و قضايائي كه بر آنها وارد آمده است و خود از وقوع آن خبر دادهاند. بنابراين هيچ گونه تعارضي بين كلام اولياي الهي و بين فرمايشات أئمه معصومين عليهم السّلام وجود ندارد و همه از يك سرچشمه نشأت ميگيرد، بلي در قضايا و حوادث مختلف ممكن است كلمات و مضامين با حفظ اصل حقيقت و تغيير در مصاديق متفاوت باشد كه البته بايد چنين باشد.
جواب سؤال سوم:
در اين موضوع از روايات و حكايات وارده درباره اصحاب ائمه عليهم السّلام ميتوان نسبت به بعضي از آنان چنين احتمالي را داد. از جمله از اصحاب رسول خدا صلّي اللَه عليه و آله و سلّم سلمان قطعاً حائز اين مرتبه بوده است و تعبيري كه از پيامبر درباره او شده است مبيّن اين مطلب ميباشد از جمله: سلمان بحر لايُنْزَف، سلمان دريائي است كه هيچگاه به قعر آن نتوان رسيد. اين تعبير كاملاً بر يك عارف واصل منطبق است، زيرا عارف باللَه بواسطه وصول به ذات لا يتناهي حضرت حق و اندكاك در آن موجب تجلّي اسم عليم در قلب خود شده است و از آنجا كه سعه وجودي او در مرتبه ماهوي از بين رفته و به وجود اطلاقي و لايتناهي حق رسيده است ديگر حد و مرزي براي علم و قدرت و حيات او نميباشد و لذا رسول خدا تعبير فرمود: دريائي كه به انتهاء نميرسد. و يا درباره اويس و مقداد و ميثم تمار و حبيب بن مظاهر اسدي اين چنين مطالبي به چشم ميخورد و از اصحاب ائمّه متأخر عليهم السّلام ميتوان به جابر بن يزيد جعفي، محمد بن مسلم و نيز چنانچه در كتب تراجم مذكور است بايزيد بسطامي شاگرد مكتب امام صادق عليه السّلام و نيز معروف كرخي از شاگردان حضرت ثامن الحجج عليهم السّلام نام برد.
تذكر اين نكته ضروري است كه بسياري از اين افراد در عين ارتباط با امام عليه السّلام از مرأي و منظر عامه مردم مختفي بودند و كسي آنها را نميشناخته است و از حال آنها اطلاعي نداشته است چنانچه مرحوم ملا محمد تقي مجلسي رضوان اللَه عليه در رساله تشويق السالكين به اين مسأله اشارت دارد. و همه آنها در تحت ولايت امام معصوم عليه السّلام مردم را بر حسب تشخيص تكليف بسوي ولايت امام هدايت و ارشاد مينمودند.
جواب سؤال چهارم:
اين مسأله را حقير در جلد دوم اسرار ملكوت بطور مبسوط و مشروح توضيح دادهام و اما مجملا اينكه: براي شناخت انسان كامل و ولي خدا ابتدائاً بايد كمال و ولايت براي جوينده و پوينده مشخص و تعريف شود و بداند كه بطور كلي كمال انسان در چيست و انسان كامل به چه فردي اطلاق ميشود؟ زيرا در اين عرصه ديده ميشود بسياري از مكاتب و گروهها با طرح مطالب جاذب و امور غير عادي و طبيعي و چه بسا انجام بعضي از كارهاي فوق العاده و چشمگير و إخبار از برخي حوادث، خود را به جاي اولياي الهي و عرفاء كمّلين جا زدهاند و مردم كه از همه جا بيخبر و بياطلاع از معارف اصيل الهي ميباشند آنان را افراد برجسته و فوق العاده به حساب آورده، به دور آنان اجتماع ميكنند و بدين وسيله موجب از دست رفتن فرصتها و از بين رفتن عمر و سرمايههاي وجودي پروردگار به بشر ميشوند. بايد در درجه اول شناخت كه، ولايت و عرفان و توحيد چيست و انسان كامل به چه مراتب و مراحلي از معرفت ميتواند دست پيدا كند، آنگاه با تحقيق در رفتار روز و شب، سفر و حضر، صحت و مرض، سختي و رخاء و انطباق كردار و گفتارش و نيز بيان مطالب و سطح و مرتبه سخنانش كه در چه وادي و عرصهاي معمولا به سخن ميپردازد و آيا مطالبي را كه بيان ميكند از روي مطالعه و درس و بحث است يا از روي شهود و احساس قلبي.
و بطور كلي شناخت يك ولي الهي با معيارهائي كه ذكر شد بايد همراه يك نوع اطمينان قلبي و سكونت خاطر باشد و اين مسأله به صدق و صفاي انسان و حرّيت در انتخاب فرد سالك باز ميگردد، سالك چنانچه در نفس خود غل و غشي نداشته باشد و دل و ضمير خود را بين خود و خداي خود صاف گردانده باشد و هيچ كلك و مرضي همراه با فحص و بحث او نباشد، طبق روايت امام حسن عسگري عليه السّلام، خداوند آن فردي كه شايسته و صلاح ظرفيت اوست به او مينماياند، و اگر در دل خود روزنهها و جايگاههائي را براي نفس و انانيت و خواست خود باقي گذارده باشد، سعي او باطل و فحص او بينتيجه و اگر هم بر فرض دست او به ولي خدا رسيد هيچ فائده و اثري بر آن مترتب نخواهد شد.
از باب مثال نمونهاي را ذكر ميكنم: قبل از انقلاب اسلامي ايران در زمان گذشته روزي فردي معمّم و متشخص به مرحوم والد، رضوان اللَه عليه مراجعه ميكند و از ايشان كسب تكليف سلوكي و مقدمه موصله را مينمايد. مرحوم والد پس از طي چند جلسه صحبت و تبيين مواضع و توضيح مراتب در جلسه آخر به او ميفرمايند: حال با توجه به مطالبي كه در اين جلسات گذشت تا چه حد شما حاضر و آمادهايد كه وجود خود و آثار وجودي و شئونات خود را در راه سير و سلوك و اطاعت از استاد و انقياد در برابر دستورات قرار دهيد؟ آن فرد معمم پس از لحظهاي تأمّل عرض ميكند: من نسبت به همه مطالب و دستورات و اطاعت از آنچه ميفرمائيد استعداد و آمادگي دارم فقط نسبت به فلان مطلب اگر اجازه بفرمائيد به راه و روش خود باشم. مرحوم والد قدس اللَه سره ميفرمايند: اتفاقاً سؤال من براي همين مطلب بود. پس معلوم ميشود شما آمادگي و تهيّأ انقياد و اطاعت را نداريد و آن جلسات خاتمه يافت.
به نظر ميرسد اين مقاله تا حدودي پاسخ به سؤالات مذكوره را داده باشد البته سعي شده است كه تا حد ممكن عبارات ساده و قابل فهم براي عموم بوده از ذكر اصطلاحات و تعابير غامض صرف نظر شده است، إن شاء اللَه در آينده توضيح بيشتر و جامعتري ارائه خواهد شد. إن شاء اللَه موفق و مرضي المرام باشيد.
سيد محمد محسن حسيني طهراني