پدیدآورگروه علمی
گروه قرآن و حدیث و دعا
توضیحات
مرحوم آقاي قاضي براى گذشتن از نفس امّاره، به شاگردان خود روايت عنوان بصرى را دستور ميدادند تا آنرا بنويسند و بدان عمل كنند. اين روايت حاوى مطالب جامعى است در بيان كيفيّت معاشرت و خلوت، و كيفيّت ومقدار غذا، و كيفيّت تحصيل علم، و كيفيّت حِلم و مقدار شكيبائى در برابر گفتار هرزه گويان، و بالاخره مقام عبوديّت، و تسليم، و رضا، و وصول به أعلى ذِروه عرفان وقلّه توحيد است.
هوالعليم
ترجمه حديث عنوان بصري
مهمترين دستور مرحوم قاضي
برگرفته از کتاب «روح مجرّد» مرحوم آية الله سيد محمد حسين حسيني طهراني
رضوان الله عليه
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيم
وَ صَلَّى اللَهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَى يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَلىِّ الْعَظيم
حَسْبُنا اللَهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ نِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النَّصير
اهميّت حديث عنوان بصري از نظر آقاي قاضي رضوان الله عليه
مرحوم استاد بزرگ، عارف بى بديل قرن، بلكه به قول استاد ما: حضرت آقاى حاج سيّد هاشم كه ميفرمود: «از صدر اسلام تا به حال، عارفى به جامعيّت مرحوم قاضى نيامده است.»
براى گذشتن از نفس امّاره، و خواهشهاى مادّى و طبعى و شهوى و غضبى كه غالباً از كينه و حرص و شهوت و غضب و زياده روى در تلذّذات بر مىخيزد، روايت عنوان بصرى را دستور ميدادند به شاگردان و تلامذه و مريدان سير و سلوك إلَى الله تا آنرا بنويسند و بدان عمل كنند. يعنى يك دستور اساسى و مهمّ، عمل طبق مضمون اين روايت بود. و علاوه بر اين ميفرمودهاند بايد آنرا در جيب خود داشته باشند و هفتهاى يكى دوبار آنرا مطالعه نمايند.
اين روايت، بسيار مهمّ است و حاوى مطالب جامعى در بيان كيفيّت معاشرت و خلوت، و كيفيّت و مقدار غذا، و كيفيّت تحصيل علم، و كيفيّت حِلم و مقدار شكيبائى و بردبارى و تحمّل شدائد در برابر گفتار هرزه گويان، و بالاخره مقام عبوديّت، و تسليم، و رضا، و وصول به أعلى ذِروه عرفان و قلّه توحيد است. فلهذا شاگردان خود را بدون التزام به مضمون اين روايت نمىپذيرفتهاند.
متن كامل روايت عنوان بصرى با ترجمه آن
اين روايت از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام منقول است، و مجلسى در كتاب «بحار الانوار» ذكر نموده است؛ و چون دستور العمل جامعى است كه از ناحيه آن إمام هُمام نقل شده است، ما در اينجا عين الفاظ و عبارات روايت و به دنبال آن ترجمهاش را بدون اندك تصرّف ذكر مىنمائيم تا محبّين و عاشقين سلوك إلى الله از آن متمتّع گردند:
أَقُولُ: وَجَدْتُ بِخَطِّ شَيْخِنَا الْبَهَآئِىِّ قَدَّسَ اللَهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ:
قَالَ الشَّيْخُ شَمْسُ الدِّينِ مُحَمَّدُ بْنُ مَكِّىٍّ: نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّيْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِىِّ رَحِمَهُ اللَهُ، عَنْ عُنْوَانِ1 الْبَصْرِىِّ؛ وَ كَانَ شَيْخًا كَبِيرًا قَدْ أَتَى2 عَلَيْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً.
قَالَ: كُنْتُ أَخْتَلِفُ إلَى مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ سِنِينَ. فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلَامُ الْمَدِينَةَ اخْتَلَفْتُ إلَيْهِ، وَ أَحْبَبْتُ أَنْ ءَاخُذَ عَنْهُ كَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِكٍ.
«ميگويم: من به خطّ شيخ ما: بهاء الدّين عامِلى قَدَّس الله روحَه چيزى را بدين عبارت يافتم:
شيخ شمس الدّين محمّد بن مكّىّ (شهيد اوّل) گفت: من نقل ميكنم از خطّ شيخ احمد فراهانى رحمه الله از عُنوان بصرى؛ و وى پيرمردى فرتوت بود كه از عمرش نود و چهار سال سپرى مىگشت.
او گفت: حال من اينطور بود كه به نزد مالك بن أنس رفت و آمد داشتم چون جعفر صادق عليه السّلام به مدينه آمد، من به نزد او رفت و آمد كردم، و دوست داشتم همانطوريكه از مالك تحصيل علم كردهام، از او نيز تحصيل علم نمايم.»
فَقَالَ لِى يَوْمًا:
«إنِّى رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِكَ لِى أَوْرَادٌ فِى كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَيْلِ وَ النَّهَارِ، فَلَا تَشْغَلْنِى عَنْ وِرْدِى! وَ خُذْ عَنْ مَالِكٍ وَ اخْتَلِفْ إلَيْهِ كَمَا كُنْتَ تَخْتَلِفُ إلَيْهِ».
«پس روزى آنحضرت به من گفت: من مردى هستم مورد طلب دستگاه حكومتى (آزاد نيستم و وقتم در اختيار خودم نيست، و جاسوسان و مفتّشان مرا مورد نظر و تحت مراقبه دارند.) و علاوه بر اين، من در هر ساعت از ساعات شبانه روز، أوراد و اذكارى دارم كه بدانها مشغولم. تو مرا از وِردم و ذِكرم باز مدار! و علومت را كه ميخواهى، از مالك بگير و در نزد او رفت و آمد داشته باش، همچنانكه سابقاً حالت اينطور بود كه به سوى وى رفت و آمد داشتى».
فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِكَ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، وَ قُلْتُ فِى نَفْسِى: لَوْ تَفَرَّسَ فِىَّ خَيْرًا لَمَا زَجَرَنِى عَنِ الاخْتِلَافِ إلَيْهِ وَ الاخْذِ عَنْهُ.
فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَى الرَّوْضَةِ1 وَ صَلَّيْتُ فِيهَا رَكْعَتَيْنِ وَ قُلْتُ: أَسْأَلُكَ يَا اللَهُ يَا اللَهُ! أَنْ تَعْطِفَ عَلَىَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ، وَ تَرْزُقَنِى مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِى بِهِ إلَى صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ!
«پس من از اين جريان غمگين گشتم و از نزد وى بيرون شدم، و با خود گفتم: اگر حضرت در من مقدار خيرى جزئى را هم تفرّس مىنمود، هر آينه مرا از رفت و آمد به سوى خودش، و تحصيل علم از محضرش منع و طرد نمىكرد.
پس داخل مسجد رسول الله صلّى الله عليه و اله شدم و بر آنحضرت سلام كردم. سپس فرداى آن روز به سوى روضه برگشتم و در آنجا دو ركعت نماز گزاردم و عرض كردم: اى خدا! اى خدا! من از تو ميخواهم تا قلب جعفر را به من متمايل فرمائى، و از علمش به مقدارى روزى من نمائى تا بتوانم بدان، به سوى راه مستقيم و استوارت راه يابم!»
وَ رَجَعْتُ إلَى دَارِي مُغْتَمًّا وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إلَى مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِي مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ.
فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِي إلَّا إلَى الصَّلَوةِ الْمَكْتُوبَةِ، حَتَّى عِيلَ صَبْرِي.
فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِي تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّيْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَرًا، وَ كَانَ بَعْدَ مَا صَلَّيْتُ الْعَصْرَ.
«و با حال اندوه و غصّه به خانهام باز گشتم؛ و بجهت آنكه دلم از محبّت جعفر اشراب گرديده بود، ديگر نزد مالك بن أنس نرفتم. بنابراين از منزلم خارج نشدم مگر براى نماز واجب (كه بايد در مسجد با امام جماعت بجاى آورم) تا به جائيكه صبرم تمام شد.
در اينحال كه سينهام گرفته بود و حوصلهام به پايان رسيده بود نعلَين خود را پوشيدم و رداى خود را بر دوش افكندم و قصد زيارت و ديدار جعفر را كردم؛ و اين هنگامى بود كه نماز عصر را بجا آورده بودم».
فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ، فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ: مَا حَاجَتُكَ؟!
فَقُلْتُ: السَّلَامُ عَلَى الشَّرِيفِ.
فَقَالَ: هُوَ قَآئِمٌ فِى مُصَلَّاهُ. فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ. فَمَا لَبِثْتُ إلَّا يَسِيرًا إذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ: ادْخُلْ عَلَى بَرَكَةِ اللَهِ. فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ. فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ:
«اجْلِسْ! غَفَرَ اللَهُ لَكَ»!
«پس چون به درِ خانه حضرت رسيدم، اذن دخول خواستم براى زيارت و ديدار حضرت. در اينحال خادمى از حضرت بيرون آمد و گفت: چه حاجت دارى؟!
گفتم: سلام كنم بر شريف.
خادم گفت: او در محلّ نماز خويش به نماز ايستاده است. پس من مقابل درِ منزل حضرت نشستم. در اينحال فقط به مقدار مختصرى درنگ نمودم كه خادمى آمد و گفت: به درون بيا تو بر بركت خداوندى (كه به تو عنايت كند). من داخل شدم و بر حضرت سلام نمودم. حضرت سلام مرا پاسخ گفتند و فرمودند:
«بنشين! خداوندت بيامرزد!»
فَجَلَسْتُ، فَأَطْرَقَ مَلِيًّا، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ: «أَبُو مَنْ»!؟
قُلْتُ: أَبُو عَبْدِ اللَهِ!
قَالَ: ثَبَّتَ اللَهُ كُنْيَتَكَ وَ وَفَّقَكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَهِ! مَا مَسْأَلَتُكَ!؟
فَقُلْتُ فِى نَفْسِى: لَوْ لَمْ يَكُنْ لِى مِنْ زِيَارَتِهِ وَ التَّسْلِيمِ غَيْرُ هَذَا الدُّعَآءِ لَكَانَ كَثِيرًا.
«پس من نشستم، و حضرت قدرى به حال تفكّر سر به زير انداختند و سپس سر خود را بلند نمودند و گفتند:
كنيه ات چيست؟!
گفتم: أبو عبد الله (پدر بنده خدا)!
حضرت گفتند: خداوند كنيه ات را ثابت گرداند و تو را موفّق بدارد اى أبو عبد الله! حاجتت چيست؟!
من در اين لحظه با خود گفتم: اگر براى من از اين ديدار و سلامى كه برحضرت كردم غير از همين دعاى حضرت هيچ چيز دگرى نباشد، هر آينه بسيار است».
ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ:
«مَا مَسْأَلَتُكَ»!؟
فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللَهَ أَنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَىَّ، وَ يَرْزُقَنِى مِنْ عِلْمِكَ. وَ أَرْجُو أَنَّ اللَهَ تَعَالَى أَجَابَنِى فِى الشَّرِيفِ مَا سَأَلْتُهُ.
فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَهِ! لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ؛ إنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِى قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ. فَإنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِى نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ اسْتَفْهِمِ اللَهَ يُفْهِمْكَ!
سپس حضرت سر خود را بلند نمود و گفت:
«چه ميخواهى»؟!
عرض كردم: از خداوند مسألت نمودم تا دلت را بر من منعطف فرمايد، و از علمت به من روزى كند. و از خداوند اميد دارم كه آنچه را كه درباره حضرت شريف تو درخواست نمودهام به من عنايت نمايد.
حضرت فرمود: اى أبا عبد الله! علم به آموختن نيست. علم فقط نورى است كه در دل كسى كه خداوند تبارك و تعالى اراده هدايت او را نموده است واقع ميشود. پس اگر علم ميخواهى، بايد در اوّلين مرحله در نزد خودت حقيقت عبوديّت را بطلبى؛ و بواسطه عمل كردن به علم، طالب علم باشى؛ و از خداوند بپرسى و استفهام نمائى تا خدايت ترا جواب دهد و بفهماند.
قُلْتُ: يَا شَرِيفُ!
فَقَالَ:«قُلْ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَهِ»
! قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَهِ! مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ؟!
قَالَ: ثَلَاثَةُ أَشْيَآءَ: أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَهُ مِلْكًا، لِانَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ، يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَهِ، يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَهُ بِهِ؛ وَ لَا يُدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيرًا؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ.
فَإذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَهُ تَعَالَى مِلْكًا هَانَ عَلَيْهِ الإنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَى أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ؛ وَ إذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَآئِبُ الدُّنْيَا؛ وَ إذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ، لَا يَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إلَى الْمِرَآءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ.
فَإذَا أَكْرَمَ اللَهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَةِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا، وَ إبْلِيسُ، وَ الْخَلْقُ. وَ لَا يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُرًا وَ تَفَاخُرًا، وَ لَا يَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا، وَ لَا يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلًا.
فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَى. قَالَ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى:
تِلْكَ الدَّارُ الاخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الارْضِ وَ لَا فَسَادًا وَ الْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِين.1
گفتم: اى شريف!
گفت: بگو: «اى پدر بنده خدا» (أبا عبد الله)!
گفتم: اى أبا عبد الله! حقيقت عبوديّت كدام است؟
گفت: سه چيز است: اينكه بنده خدا براى خودش درباره آنچه را كه خدا به وى سپرده است مِلكيّتى نبيند؛ چرا كه بندگان داراى مِلك نمىباشند، همه اموال را مال خدا مىبينند، و در آنجائيكه خداوند ايشان را امر نموده است كه بنهند، ميگذارند؛ و اينكه بنده خدا براى خودش مصلحت انديشى و تدبير نكند؛ و تمام مشغوليّاتش در آن منحصر شود كه خداوند او را بدان امر نموده است و يا از آن نهى فرموده است.
بنابراين، اگر بنده خدا براى خودش مِلكيّتى را در آنچه كه خدا به او سپرده است نبيند، انفاق نمودن در آنچه خداوند تعالى بدان امر كرده است بر او آسان مىشود. و چون بنده خدا تدبير امور خود را به مُدبّرش بسپارد مصائب و مشكلات دنيا بر وى آسان ميگردد. و زمانى كه اشتغال ورزد به آنچه را كه خداوند به وى امر كرده و نهى نموده است، ديگر فراغتى از آن دو امر نمىيابد تا مجال و فرصتى براى خودنمائى و فخريّه نمودن با مردم پيدا نمايد.
پس چون خداوند، بنده خود را به اين سه چيز گرامى بدارد، دنيا و ابليس و خلائق بر وى سهل و آسان ميگردد؛ و دنبال دنيا به جهت زياده اندوزى و فخريّه و مباهات با مردم نميرود، و آنچه را كه از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم مىنگرد، آنها را به جهت عزّت و علوّ درجه خويشتن طلب نمىنمايد، و روزهاى خود را به بطالت و بيهوده رها نمىكند.
و اينست اوّلين پلّه از نردبان تقوى. خداوند تبارك و تعالى ميفرمايد:
آن سراى آخرت را ما قرار ميدهيم براى كسانيكه در زمين اراده بلندمنشى ندارند، و دنبال فَساد نمىگردند؛ و تمام مراتبِ پيروزى و سعادت در پايان كار، انحصاراً براى مردمان با تقوى است»
قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَهِ! أَوْصِنِى!
قَالَ: أُوصِيكَ بِتِسْعَةِ أَشْيَآءَ، فَإنَّهَا وَصِيَّتِى لِمُرِيدِى الطَّرِيقِ إلَى اللَهِ تَعَالَى، وَ اللَهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوَفِّقَكَ لِاسْتِعْمَالِهِ.
ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِى رِيَاضَةِ النَّفْسِ، وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِى الْحِلْمِ، وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِى الْعِلْمِ. فَاحْفَظْهَا، وَ إيَّاكَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا! قَالَ عُنْوَانٌ: فَفَرَّغْتُ قَلْبِى لَهُ.
گفتم: اى أبا عبد الله! به من سفارش و توصيهاى فرما!
گفت: من تو را به نُه چيز وصيّت و سفارش مىنمايم؛ زيرا كه آنها سفارش و وصيّت من است به اراده كنندگان و پويندگان راه خداوند تعالى. و از خداوند مسألت مىنمايم تا ترا در عمل به آنها توفيق مرحمت فرمايد.
سه تا از آن نُه امر درباره تربيت و تأديب نفس است، و سه تا از آنها درباره حلم و بردبارى است، و سه تا از آنها درباره علم و دانش است. پس اى عنوان آنها را به خاطرت بسپار، و مبادا در عمل به آنها از تو سستى و تكاهل سر زند!
عنوان گفت: من دلم و انديشهام را فارغ و خالى نمودم تا آنچه را كه حضرت ميفرمايد بگيرم و اخذ كنم و بدان عمل نمايم.
فَقَالَ: أَمَّا اللَوَاتِى فِى الرِّيَاضَةِ: فَإيَّاكَ أَنْ تَأْكُلَ مَا لَا تَشْتَهِيهِ، فَإنَّهُ يُورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ؛ وَ لَا تَأْكُلْ إلَّا عِنْدَ الْجُوعِ؛ وَ إذَا أَكَلْتَ فَكُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَهَ وَ اذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ:
مَا مَلَا ءَادَمِىٌّ وِعَآءًا شَرًّا مِنْ بَطْنِهِ؛ فَإنْ كَانَ وَ لَابُدَّ فَثُلْثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلْثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلْثٌ لِنَفَسِهِ.
پس حضرت فرمود:
امّا آن چيزهائى كه راجع به تأديب نفس است:
آنكه: مبادا چيزى را بخورى كه بدان اشتها ندارى، چرا كه در انسان ايجاد حماقت و نادانى ميكند؛ و چيزى مخور مگر آنگاه كه گرسنه باشى؛ و چون خواستى چيزى بخورى از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حديث رسول اكرم صلّى الله عليه و آله را كه فرمود:
هيچوقت آدمى ظرفى را بدتر از شكمش پر نكرده است. بناءً عليهذا اگر بقدرى گرسنه شد كه ناچار از تناول غذا گرديد، پس به مقدار ثُلث شكم خود را براى طعامش بگذارد، و ثلث آنرا براى آبش، و ثلث آنرا براى نفَسش.» 1
وَ أَمَّا اللَوَاتِى فِى الْحِلْمِ: فَمَنْ قَالَ لَكَ: إنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْرًا فَقُلْ: إنْ قُلْتَ عَشْرًا لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً!
وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ لَهُ: إنْ كُنْتَ صَادِقًا فِيمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَهَ أَنْ يَغْفِرَ لِى؛ وَ إنْ كُنْتَ كَاذِبًا فِيمَا تَقُولُ فَاللَهَ أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَ لَكَ وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْخَنَى فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ الرَّعَآءِ.
و امّا آن سه چيزى كه راجع به بردبارى و صبر است:
پس كسيكه به تو بگويد: اگر يك كلمه بگوئى ده تا مىشنوى به او بگو: اگر ده كلمه بگوئى يكى هم نمىشنوى!
و كسيكه ترا شتم و سبّ كند و ناسزا گويد، به وى بگو: اگر در آنچه ميگوئى راست ميگوئى، من از خدا ميخواهم تا از من درگذرد؛ و اگر در آنچه ميگوئى دروغ ميگوئى، پس من از خدا ميخواهم تا از تو درگذرد.
و اگر كسى تو را بيم دهد كه به تو فحش خواهم داد و ناسزا خواهم گفت، تو او را مژده بده كه من درباره تو خيرخواه مىباشم و مراعات تو را مىنمايم.»
وَ أَمَّا اللَوَاتِى فِى الْعِلْمِ: فَاسْأَلِ الْعُلَمَآءَ مَا جَهِلْتَ، وَ إيَّاكَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتًا1 وَ تَجْرِبَةً؛ وَ إيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئًا، وَ خُذْ بِالاحْتِياطِ فِى جَمِيعِ مَا تَجِدُ إلَيْهِ سَبِيلًا؛ وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الاسَدِ، وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ لِلنَّاسِ جِسْرًا!
قُمْ عَنِّى يَا أَبَا عَبْدِ اللَهِ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ؛ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَىَّ وِرْدِى؛ فَإنِّى امْرُؤٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِى. وَ السَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى.2
و امّا آن سه چيزى كه راجع به علم است:
پس، از علماء بپرس آنچه را كه نميدانى؛ و مبادا چيزى را از آنها بپرسى تا ايشان را به لغزش افكنى و براى آزمايش و امتحان بپرسى. و مبادا كه از روى رأى خودت به كارى دست زنى؛ و در جميع امورى كه راهى به احتياط و محافظت از وقوع در خلافِ امر دارى احتياط را پيشه خود ساز. و از فتوى دادن بپرهيز همانطور كه از شير درنده فرار ميكنى؛ و گردن خود را جِسر و پل عبور براى مردم قرار نده.
اى پدر بنده خدا (أبا عبد الله) ديگر برخيز از نزد من! چرا كه تحقيقاً براى تو خير خواهى كردم؛ و ذِكر و وِرد مرا بر من فاسد مكن، زيرا كه من مردى هستم كه روى گذشت عمر و ساعات زندگى حساب دارم، و نگرانم از آنكه مقدارى از آن بيهوده تلف شود. و تمام مراتب سلام و سلامت خداوند براى آن كسى باد كه از هدايت پيروى ميكند، و متابعت از پيمودن طريق مستقيم مىنمايد.»
با توجّه دقيق به مطالبى كه در اين حديث مباركُ المراد و عظيم المُفاد وارد است، معلوم مىشود كه: در چه اوج بلندى تعليمات آيةُ الحقّ و العِرفان و سندُ التَّحقيق و الإيقان و عِمادُ البَصيرة و البُرهان: حاج سيّد على قاضى قَدّس الله تربتَه الزّكيّه استوار بوده است.
درست در راه إعراض از غَرَض ورزى، و حسّ انتقام جوئى، و كسر صولت نفس امّاره، و پيدا شدن دريچه و روزنه به عالم معنى و تجرّد و ملكوت، و بالاخره براى عرفان ذات حقّ تعالى، و اندكاك هستى مجازى عاريتى در هستى مطلق و وجود بَحت و صِرف سرمدى و أزلى و أبدى و لا يتناهى ذات اقدسش، اين دستورات را ميداده است.
چرا كه روايت عنوان بصرى حقّاً بايد در شرح و تفصيل آن كتابها نوشته شود، گرچه نوشته هم شده است امّا با عنوان شرح و به نام شرح روايت عنوان بصرى نيامده است. مگر كتاب ارزشمند و عاليقدر «إحيآءُ الإحيآءِ» فيض كاشانى كه به نام «المَحَجّةُ البَيضآء» است، و يا «جامعُ السّعادات» حاج ملّا مهدى نراقى جدّ بزرگوار ما، و يا كتاب «عُدّة الدّاعى» و غيرها، بالحمل الشّايع الصّناعى غير از شرح و تفصيل اين مطالب ارزشمند است؟!1