پدیدآورگروه علمی
گروه اخلاق وحکمت وعرفان
توضیحات
این مقاله به بررسی تعامل و نقش سه عنصر مهم یعنی عقل، قلب و شرع در شناخت و معرفت انسان، میپردازد و اثبات می کند که عقل و قلب و شرع هر سه از یک حقیقت حکایت می کنند و برای رسیدن به شناخت کامل و سعادت واقعی، انسان باید از هر سه عنصر عقل، قلب و شرع استفاده کند.
هوالعليم
عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت مي كنند
منابع معرفت در آیات وروایات
برگرفته از آثار:
حضرت علاّمه آية اللّه حاج سيّد محمد حسين حسيني تهراني
قدّس اللّه سرّه
أعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيم
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَى قِيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللَّهِ الْعَليِّ الْعَظيم
مقدمه
هر فرد از افراد بشر در خود دو كانون از ادراك و فهم را مىيابد؛ يكى را عقل و ديگرى را قلب و وجدان گويند.
با قوّه عاقله، انسان پى بمصالح و مفاسد خويش برده و تميز بين محبوب و مكروه، و حقّ و باطل مىدهد، و با قلب و وجدان كه آنرا نيز مىتوان سرشت و فطرت و يا احساس نهانى و ادراك سرّى گفت، راهى براى ارتباط خويش با جهان هستى و علّت پيدايش او و عالم، و تجاذبى بين او و مبدأ المبادى و غاية الغايات مىيابد.
و البتّه اين دو عامل مهمّ ادراك هر دو در انسان موجود بوده و هر يك مأموريّت خود را در افق ادراك و فهمى خاصّ دنبال مىكند؛ و هر يك مستغنى از ديگرى نبوده، و با فقدان هر يك، عالمى از مدركات بروى انسان بسته مىگردد.
آيات و روايات وارده درباره لزوم پيروى از قوّه عاقله
درباره لزوم قوّه عاقله، و عدم استغناء انسان از آن، آيات و رواياتى وارد است؛ و ما در اينجا فقط بذكر چند نمونه از آيات و روايات اكتفا مىكنيم.
امّا از آيات:
{أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ}1.
چون در اينجا مفروض است كه مشركين بواسطه عبادت از غير خدا، از پيروى قلب و وجدان استفاده مىكرده و خود را مرتبط بخداوند مىديدهاند؛ غاية الأمر بعلّت عدم تعقّل، دچار انحراف و دگرگونى در طرز تشخيص و تطبيق شده و به محكوميّت قوّه فكريّه، آن خداوند را متجلّى و مقيّد در خصوص ارباب انواع و مظاهر آنها از اصنام و بتها مىشناختند.
{صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ}2.
چون در اينجا از قوّه عاقله بهره گيرى نمىكنند، مثل آنست كه حسّ باصره و سامعه ندارند و نيز گنگ و لال مىباشند.
{أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ}1.
{فَبَشِّرْ عِبادِ ، الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ}2.
زيرا معلوم است استماع سخن، و پس از آن تميز بين حقّ و باطل و بين نيكو و نيكوتر از وظائف قواى فكريّه است؛ و لذا در آخر آيه آنان را صاحبان مغز و جوهره كه همان عقل است خوانده است.
{وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ}3.
چون كفّار طبق غريزه خود، دينى را پسنديدهاند و پيروى از آن نمودهاند؛ گرچه پرستيدن اصنام باشد، وليكن بعلّت آنكه از قوّه عاقله خود مَدَدى نمىگيرند، پيوسته آن غرائز و احساسات درونى را بتخيّلات واهيه و اوهام بى پايه منحرف نموده؛ و طَرْفى از آن نيروى وجدان خود نمىبندند. و عيناً مانند كسيكه از گفتار، چيزى جز همان صوت و صدا ادراك نمىكند، آنان نيز از سخن حقّ و گفتار توحيد چيزى جز بعضى از مفاهيم بگوششان نمىخورد، و حقيقتى را ادراك نمىنمايند، و بر جان آنان نمىنشيند؛ پس در حقيقت آنان كَرانى هستند و لالانى و كورانى كه ابداً تعقّل ندارند.
و امّا از روايات:
در «كافى» از عدّهاى از اصحاب، از أحمد بن محمّد، از بعضى از كسانيكه مرفوعاً از حضرت صادق عليه السّلام نقل كردهاند روايت مىكند كه: قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إذَا رَأَيْتُمُ الرَّجُلَ كَثِيرَ الصَّلَوةِ كَثِيرَ الصِّيَامِ فَلَا تُبَاهُوا بِهِ حَتَّى تَنْظُرُوا كَيْفَ عَقْلُهُ»4.
و نيز در «كافى» از عدّهاى از اصحاب، از أحمد بن محمّد، مرسلًا روايت مىكند كه: قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: «دِعَامَةُ الإنْسَانِ الْعَقْلُ» (الحديث)5.
و نيز در «كافى» از علىّ بن محمّد، از سهل بن زياد، از إسمعيل بن مِهران، از بعضى از رجال او، از حضرت صادق عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: «الْعَقْلُ دَلِيلُ الْمُؤْمِنِ»6.
آيات و روايات وارده درباره لزوم پيروى از قلب و وجدان
و درباره لزوم قلب و وجدان، و عدم استغناء از آن نيز آيات و رواياتى وارد است:
امّا از آيات:
{أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ}1.
چون روى اين خطاب با كسانيست كه داراى عقل و شعور هستند، وليكن بواسطه متابعت از هواى نفس امّاره، دلهاى خود را خفه نموده؛ و وجدان خود را در زير حجابهاى معصيت و گناه مختفى، و قلبهاى خود را كور كردهاند.
{إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ}2.
در اينجا خداوند كسانى را كه نيروى وجدان و نور باطن خود را خراب كردهاند، به مردگان تشبيه مىكند؛ بلكه حقيقةً آنها را مرده قلمداد مىنمايد، و ناشنوايانى مىداند كه پيوسته در گريزند و ابداً گفتار حقّ و سخن استوار در گوش آنان اثرى نمىگذارد.
إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ}3.
{قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ}4.
{أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى}5
در اين آيات نيز خداوند، افرادى را كه نور باطن خود را تاريك و راه آخرت را بخود بستهاند، چون كسانى مىداند كه مرده و در ميان قبور زندگى دارند؛ يا آنكه نابينا هستند.
اين آيات راجع باختفاء نور قلب است نه عدم متابعت از قوّه تعقّليّه و فكريّه.
و امّا روايات در اين باب از حدّ إحصاء خارج است، و ما براى نمونه چند روايت مىآوريم:
در «كافى» از علىّ بن ابراهيم، از پدرش، از ابن فضّال، از پدرش، از ابن أبى جميله، از محمّد حلبىّ، از حضرت صادق عليه السّلام درباره گفتار خداوند عزّ و جلّ: {فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها} روايت شده است كه آنحضرت فرمود: مراد از فطرت، توحيد است؛ «فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ»6.
و نيز در «كافى» از علىّ بن إبراهيم از محمّد بن عيسى بن عُبَيد از يونس از جَميل روايت شده است كه گفت:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِهِ عَزّ وَ جَلَّ: {هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ} قَالَ: «هُوَ الإيمَانُ». قَالَ: قُلْتُ: {وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ} قَالَ: «هُوَ الإيمَانُ». وَ عَنْ قَوْلِهِ: {وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى} قَالَ: «هُوَ الإيمَانُ»1.
و نيز در «كافى» از علىّ بن إبراهيم، از محمّد بن عيسى، از يونس، از عبد الله بن مُسْكان، از حضرت صادق عليه السّلام درباره گفتار خداوند تعالى: {حَنِيفاً مُسْلِماً} وارد شده است كه حضرت فرمودند: «خَالِصًا مُخْلِصًا لَيْسَ فِيهِ شَىْءٌ مِنْ عِبَادَةِ الاوْثَانِ»2.
در اين روايات ملاحظه مىشود كه پاكى دل از زنگار كدورتهاى طبيعت و هوى و هوس، و ايمان بخدا و فطرت توحيدى، همان روشنى و نور باطن است كه منبع ادراك قلب و گرايش وجدان بعوالم ملكوت و جبروت و لاهوت مىباشد.
عقل و قلب و شرع از يك حقيقت حكايت ميكنند
پس، از مجموعه آنچه ذكر شد، استفاده شد كه هر دو كانون از ادراك در انسان موجود، و هر دو لازم است؛ هم كانون تفكّر عقلى و هم كانون احساس و عواطف و شهود قلبى و وجدانى. شهود قلبى موجب ايمان و ربط انسان از حقيقت و واقعيّت خودش بذات بارى تعالى شأنه مىباشد و بدون آن، هزار گونه تفكّرات عقليّه و فلسفيّه و ذهنيّه، او را خاضع و خاشع نمىنمايد؛ و پس از يك سلسله استدلالهاى صحيح بر اساس برهان صحيح و قياسات صحيحه، باز تزلزل روحى و وجدانى موجود، و هرگز از سراى انسان رخت بر نمىبندد، و او را بعالم آرامش و اطمينان و سكينه نمىرساند.
تفكّر عقلى موجب تعادل و توازن عواطف و احساسات باطنى مىشود، و جلوى گرايشهاى متخيّلانه و واهمههاى واهيه را مىگيرد؛ و آن شهود و وجدان را در مسير صحيح جارى مىسازد.
اگر تفكّر عقلى نباشد آن شهود از مجراى صحيح منحرف مىگردد؛ و ايمان به موهومات و متخيّلات مىآورد، و در اثر مواجهه با مختصر چيزى كه قلب را جذب كند، مجذوب مىشود؛ و پيوسته بدان مبتلا و دچار مىگردد.
و از آنچه ذكر شد مىتوان نزاع بين عقل و عشق و تقدّم هر يك را بر ديگرى بخوبى دريافت؛ كه اصل اين نزاع بى مورد است، وظيفه عشق و وظيفه عقل دو وظيفه جداگانه و متمايز، و هر يك در صفّ خاصّ و مجراى بخصوصى قرار دارند، و در دو موطن و دو محلّ از ادراك متمكّن هستند؛ و هر دو لازم است، و اعمال هر يك را در صورت ضايع گذاشتن و مُهمل نهادن ديگرى غلط است.
شرع نيز هر دو موضوع را تقويت مىكند، و به مَدَد هر كدام كه ضعيف گردد مىرود؛ چون عقل و قلب و شرع هر سه از يك حقيقت و واقعيّت حكايت مىكنند؛ و سه ترجمان براى معنى واحدى هستند.
بنابراين، محالست كه حكم شرع مخالف با حكم عقل و فطرت باشد، و يا حكم عقل مخالف با حكم فطرت و يا شرع باشد، و يا حكم فطرت مخالف با حكم عقل و يا شرع بوده باشد.1
اين سه امر مهمّ مانند زنجير، پيوسته يكديگر را محافظت نموده و براى برقرارى و ثبات ديگرى مىكوشند.
{شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ}2.
{وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً}3.
{ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ}4.
در «كافى» از أبو عبد الله أشعرى، از بعضى از اصحاب ما، مرفوعاً از هِشام بن حَكَم روايت است كه: قَالَ: قَالَ لِى أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ؛ إلَى أنْ قالَ: «يَا هِشَامُ! إنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً؛ فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الانْبِيَآءُ وَ الائِمَّةُ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ»5.
و نيز در «كافى» از محمّد بن يحيى، مرفوعاً، قَالَ: قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: «مَنِ اسْتُحْكِمَتْ لِى فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ، احْتَمَلْتُهُ عَلَيْهَا وَ اغْتَفَرْتُ فَقْدَ مَا سِوَاهَا؛ وَ لَا أَغْتَقِرُ فَقْدَ عَقْلٍ وَ لَا دِينٍ؛ لِانَّ مُفَارَقَةَ الدِّينِ مُفَارَقَةُ الأَمنِ، فَلَا يَتَهَنَّأُ بِحَيَوةٍ مَعَ مَخَافَةٍ. وَ فَقْدَ الْعَقْلِ فَقْدُ الْحَيَوةِ وَ لَا يُقَاسُ إلَّا بِالامْوَاتِ»1.
لزوم متابعت از عقل و قلب و شرع در آيات و روايات و ادعيه
بارى، در آيات قرآن كريم و اخبار معصومين سلامُ اللهِ عَليهم أجمعين به هر سه موضوع از تقويت عقل و تقويت قلب و لزوم متابعت شرع تأكيد شده است. و در دعاها و مناجاتها تقويت هر سه را از ذات اقدس حضرت احديّت خواستار شدهاند.
أمير المؤمنين عليه السّلام در ضمن ادعيه خود در «نهج البلاغة» بدرگاه خداوندى عرضه مىدارد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَمْ يُصْبِحْ بِى مَيِّتًا وَ لَا سَقِيمًا، وَ لَا مَضْرُوبًا عَلَى عُرُوقِى بِسُوءٍ، وَ لَا مَأْخُوذًا بِأَسْوَإِ عَمَلِى، وَ لَا مَقْطُوعًا دَابِرِى، وَ لَا مُرْتَدًّا عَنْ دِينِى، وَ لَا مُنْكِرًا لِرَبِّى، وَ لَا مُسْتَوْحِشًا مِنْ إيمَانِى، وَ لَا مُلْتَبِسًا عَقْلِى، وَ لَا مُعَذَّبًا بِعَذَابِ الامَمِ مِنْ قَبْلِى»2.و3و4