پدیدآورگروه علمی
گروه اخلاق و حکمت و عرفان
توضیحات
: آیا عارف بالله اراده ای و تدبيری غیر از اراده و تدبير حضرت حق دارد یا نه؟ چه جور اختلاف در حالات و گفتار اوليا معنی کنیم؟ علّت عدم اشتباه عارف در امور اجتماعى و تربيتي چسیت؟ آیا در كلام و كردار عارف كامل شكّ و ترديد و احتياط راه دارد یا نه؟ چرا ائمّه و اولياى دين در مسائل دماء و نفوس و أعراض احتياط می کردند؟ حقيقت احتياط در مكتب اولياى الهى و در ساير مكاتب چیست؟ آیا تجلّى و ظهورات عارف واصل، ظهور و تجلّى حضرت حق است یا نه؟ تربیت سالک در اطاعت فرد غیر کامل امکان دارد یا نه؟
مقاله پیشرو سعی بر این می کند که جواب این پرسش ها را بطور مختصر و روشن دهد.
هوالعليم
ویژگیهای عارف کامل
قسمت دوم
برگرفته از آثار:
حضرت آیة اللّه الحاج سيّد محمد محسن حسيني تهراني
قدّس سرّه
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربِّ العالَمين،
وصلَّى اللهُ على محمّدٍ و آلِه الطّاهرين
ولعنة الله على أعدائهم أجمعين
شاخصه پنجم: نفس عارف بالله و فعل و تدبير او عين اراده و تدبير حضرت حق است
پنجمين خصوصيّت از خصوصيّات عارف بالله و ولىّ كامل الهى اين است كه نفس او به واسطه فناء در ذات حضرت حق عين تجلّى حق شده است، و فعل او فعل حقّ و تدبير او تدبير حقّ است.1
ذات حضرت حق در فعل و خلق حوادث به تفكّر و تأمّل و إعمال رويّه نيازى ندارد، و افعال او بر اساس انطباق با مصالح واقعيّه نمىباشد؛ بلكه مصلحت در مرتبه متأخّر از فعل و خلقت حقّ قرار گرفته است نه در مرتبه مقدّم. و به عبارت ديگر: چنانچه در افعال و كردار ما مصلحت به عنوان علّت غايى تلقّى مىشود، در افعال پروردگار جنبه علّى ندارد بلكه معلول فعل حقّ است، و فعل حقّ علّت موجِده او است نه اينكه او علّت موجده فعل و اراده حقّ باشد.2
عارف كامل نيز بر اساس مصلحت و دورانديشى و إعمال رويّه و تطبيق دادن عمل خود با مصالح و مضارّ نفس الأمريّه كارى انجام نمىدهد، بلكه نفس اراده او بر انجام يك فعل همان نفس اراده حقّ است بدون تأمّل و تفكّر و إعمال رويّه.3
عارف از بالا به پايين مىنگرد و ديگر افراد از پايين به بالا مىنگرند
ساير افراد در ارتباط با افكار و امورات شخصيّه و اجتماعيّه خود بايد راهى بس طولانى براى رسيدن به نتيجه بپيمايند و مقدّماتى را پشت سر بگذارند و قضايا و قياساتى را به دنبال هم ترتيب دهند و مشورتها و صلاحديدهايى را به كار بندند، تازه به نتيجه درست برسند يا نرسند. اين همه خطا و اشتباه و خلاف كه ما از بشر مشاهده مىكنيم از چه باب است؟ مگر تمامى اين اشتباهات از بىتوجّهى و بىدقّتى و بىاعتنايى رخ مىدهد؟ خير! چه بسا انسان كاملًا به همه جوانب و شرايط و احوال يك مطلب به دقّت توجّه مىكند، و تا جايى كه سعه وجودى و ظرفيّت عقلانى او اجازه مىدهد در اطراف يك موضوع مىانديشد، ولى باز مسأله بر خلاف انتظار و توقّع حاصل مىشود، و چه بسا اشتباهات و خطاهاى جبرانناپذير براى انسان پيش خواهد آمد.
اين اشتباهاتى كه براى اصناف مختلف مردم حاصل مىشود با دقّت كافى و رعايت همه جوانب، همه و همه برگشتش به نقصان وجودى و محدوديّت سعه اطّلاع و إشراف بر حقيقت امر است.1
اينجا است كه ارزش و قيمت وجودى يك عارف كامل در مقايسه با ساير افراد از هر دسته و طبقهاى به خوبى روشن و واضح مىگردد، و به اين اكسير حيات و ناموس عالم تشريع و تربيت بيشتر توجّه مىشود، و اين نعمت و كرامت عظماى الهى براى انسان بهتر خود را مىنماياند، و ضرورت حضور خود را دقيقتر و واضحتر نشان مىدهد، و به آفات و مفاسد عدم ادراك و انقياد از خود بيشتر توجّه مىدهد.
حضور صور علميّه در نفس عارف از مقام اطلاق و كلّيت نشأت مىگيرد، و در غير او از جزئيّت و تركيب و امتزاج صور تصوّريه و تصديقيّه حاصل مىشود؛ و به عبارت واضحتر: عارف از بالا به پايين مىنگرد و اوّل نظره او بر جنبه كلّى مسأله و حكم قرار مىگيرد، و ديگر افراد از پايين به بالا مىنگرند؛ و اين معنى بسيار دقيق و ظريف و قابل دقّت است.
عارف براى ادراك صور علميّه، منتظر افاضه و اشراق از جانب حىّ قيّوم است؛ چنانچه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم براى پاسخ به سؤالات و جريانات، منتظر وحى از طرف حضرت حق مىبود و هيچگاه براى مسأله و موضوعى كه در حيطه رسالت و مأموريّت او بود به علوم ظاهريّه و رأى افراد و صلاحديد اشخاص اتّكا نداشت، و مشاوره با افراد را صرفاً به جهت رشد و ترقّى و بينش آنها انجام مىداد، نه براى كشف جهالت و رفع ضلالت.2
خداوند اراده خود را در نفس ولىّ بدون دخالت هواهاى نفسانى إعمال مىكند
خداى متعال اراده خود را در نفس ولىّ بدون دخالت قواى واهمه و متخيّله و هواهاى نفسانيّه إعمال مىكند، و از اين جهت خيال انسان كاملًا جمع و صددرصد نسبت به مسأله وثوق تامّ دارد؛ بر خلاف ساير اشخاص كه در آنها احتمال بروز و دخالت سليقههاى شخصيّه و آراى باطله و نقصان در انديشه و غرائض نفسانيّه و ملكات و صفات رذيله به طور جدّى مطرح مىباشد، و به هيچوجه من الوجوه يك فرد نمىتواند به افكار و ايدهها و دستورات اينگونه افراد اعتماد نمايد، و به عنوان حجّت شرعيّه و مبرّر عقليّه در پيشگاه عدل پروردگار به حساب آورد. اختلاف در افعال و كردار ولىّ خدا، نفس اختلاف در ظهورات و بروزات مصاديق مختلفه اراده و مشيّت حقّ است.3
عارف امكان ندارد بگويد: من اشتباه كردم، مرا گول زدند، من نمىدانستم، اىكاش اين كار را نمىكردم، و اگر مشورت مىكردم به اين اشتباه گرفتار نمىشدم؛ زيرا نفس اعتراف با حال و موقعيّت او درست در يك تقابل رودر رو قرار دارد. اشتباه عارف يعنى اشتباه خدا، خطاى عارف يعنى خطاى پروردگار، و پروردگار كه اشتباه و خطا نمىكند. گرچه ظهورات حضرت حق متفاوت است، ولى اصل و ريشه و نفس اراده او يكى است.1
اختلاف در حالات و گفتار اوليا ناشى از تبدّل ظهورات حقّ است
اين اختلافى را كه ما در اطوار و حالات و گفتار حضرت والد- قدّس الله سرّه- مشاهده مىكرديم تماماً ناشى از تبدّل ظهورات حضرت حق بود كه از اختلاف در شئون ذات نشأت مىگرفته است. ذات اقدس الهى گرچه واحد است و هيچ اختلاف و تغيّر و تحوّل در آن راه ندارد، ولى ظهورات و بروزات او إلى ما لا نهاية قِلّةً و كِثرةً و ضعفًا و شِدّةً متفاوت است. و اين مسأله بسيار بالاتر و عالىتر و راقىتر از مسأله مصلحت و دورانديشى و ژرفنگرى در تفكّرات و آراء و انظار است.
مسأله رأى و نظر عارف مسأله ظهور مشيّت و اراده حقّ است، نه تفكّر و تأمّل و رعايت مصالح و جوانب! و اين ظهور و بروز بر اساس نفس اراده پروردگار بدون هيچ واسطه و تعلّقى به كثرات متحقّق مىشود. و امّا از آنجا كه ما از اين نكته غافليم و اوليا را همچو خود مىپنداريم، حكمِ مترتّب بر جهالت و نادانى خود را بر آنان مىنهيم، و از آنان همان چيزى را مىسازيم كه خود بر آن چيز قرار گرفتهايم، و مرتبهاى را براى آنان قرار مىدهيم كه خود در همان محدوده سير و تفرّج مىنماييم.2
حضرت موسى و خضر عليهما السّلام دو ظهور و تجلّى متفاوت حضرت حق مىباشند
با اينكه هم حضرت موسى و هم حضرت خضر هر دو ولىّ الهى و عارف بالله و محرم راز و سرّ توحيد بودند، ولى حضرت حق دو ظهور متفاوت و دو تجلّى مختلف در آنها داشته است كه هر كدام منافى با ديگرى و در تضاد با يكديگر بودهاند. و اين است سرّ توحيد و حقيقت تشؤّن پروردگار به شئون مختلف و تعيّن او به اعيان مختلف خارجيّه و موجودات متفاوته، با حفظ بساطت ذات و صرافت وجود حق و تشخّص حقيقى او كه همان تشخّص حقيقت وجود است به وحدت شخصيّه خارجيّه، كه منافات با كثرت اعتباريّه در مقام جمع ندارد.
حضرت موسى گرچه به مقام رسالت و أولوالعزمى رسيده بود و صاحب شريعت و كتاب بود، ولى هنوز در بعضى از مراتب فعليّت و توحيد به كمال نرسيده بود و احتياج به تربيت بيشتر و تحوّل افزونترى داشت.
از اينجا مسأله روشن مىشود كه علّت اختلاف در كلمات و دستورات و افعال عارف كامل و ولىّ خدا چيست؟ علّت اختلاف در بروزات و ظهورات، اختلاف در اراده و تجليّات حقّ است، و عارف در مقام ابراز و اظهار هيچ استقلالى از خود ندارد تا بتواند دخل و تصرّفى در آن بنمايد و آن را كم و يا زياد كند و بر اساس مصلحت به منصّه ظهور درآورد.1
علّت عدم اشتباه عارف در أمور اجتماعى و تربيتي
يك بار شخصى نشنيد كه بزرگانى همچو مرحوم قاضى يا حضرت حدّاد و يا مرحوم والد- رضوانالله عليهم أجمعين- بگويند: ما در تشخيص خود نسبت به فلان شخص يا صورت مسألهاى اشتباه كرديم و راه به خطا رفتيم، و اى كاش اين كار را نمىكرديم! چنانچه هيچگاه شخصى از يكى از حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين چنين مطلبى را ادّعا ننموده است.
دليل اين مطلب آن است كه: نفس عارف حقيقت مسأله را از نفس امام عليهالسّلام مىگيرد بدون هيچ واسطه و امرى جداى از اتّصال سرّ و ضمير خود، و در اين استفاضه و توجّه به مرتبه عصمت رسيده است؛ يعنى هيچ اشتباهى در تلقّى و حفظ و ابلاغ او وجود ندارد. و از آنجا كه نفس معصوم عليهالسّلام مبرّى و منزّه از هر گونه خطا و اشتباهى در هريك از مراتب ثلاثه مذكورهمىباشد، پس كلّيّه مطالب و دستورات و كارهاى عارف كامل مصون از خطا و اشتباه خواهد بود.
البتّه اين مسأله در امورى است كه ارتباط با مصالح افراد و امور اجتماعى و تربيتى اشخاص داشته باشد، و همينطور در مسائل اعتقادى و مراتب شهود و كشف از خطا معصوم و مصون باشد؛ و امّا در امور عادى و روزمرّه كه هيچ ربطى به قضايا و مسائل مذكوره فوق ندارد ممكن است اشتباهى از آنان سر زند كه شرح اين مسأله تا حدودى در آينده نزديك خواهد آمد.2
وجوب اتّباع از منويّات انسان كامل، عقلى و فطرى است و نياز به نصّ و دليل نمىباشد
وجوب متابعت از دستورات و منويّات عارف كامل وجوب عقلى و فطرى و جبلّى است و نياز به اقامه دليل از ناحيه شرع و نقل ندارد. و به همان ملاك كه وجوب اطاعت از امام معصوم عليهالسّلام وجوب عقلى و فطرى است (خواه از سوى پروردگار نصّى بر اين الزام و ضرورت بيايد- كه به نحو متواتر اين مسأله به اثبات رسيده است- و خواه از ناحيه حضرتش بر اين مطلب تصريحى نيامده باشد...) به همان ملاك كلام عارفِ كامل- نه هر مدّعى و كلاهبردار- كه در تحت اشراف تامّ و سرّ و قلب امام حىّ معصوم عليهالسّلام قرار گرفته است و از وجود خود رسته و به وجود امام حىّ قيّوم عليهالسّلام پيوسته است و فناء ذاتى- نه حتّى صفاتى و اسمائى و افعالى- در ذات مقدّس حضرتش حاصل نموده است، عيناً مانند كلام امام معصوم عليهالسّلام از حجّيت ذاتيّه و الزام عقلى و فطرى برخوردار خواهد شد. و اين حجّيت احتياجى به دليل نقلى و الزام تنزيلى و تعبّدى ندارد.1
وقوف عارف بر ضماير و نيّات را مىتوان از مجالست با او بهدست آورد
مَثل عارف كامل مثل نور است كه: الظّاهرُ بنفسه المُظهِر لغيره است؛ هم خود روشن و مبيّن و واضح است و هم براى ديگران موجب روشنايى طريق و نورانيّت مسير و امور آنها خواهد بود. اثبات صحّت و اتقان عارف نيازى به اقامه دليل و برهان ندارد؛ چند دقيقه با او بنشينى به حقيقت نفس او در حدود مشاعر و استعداد خودت پى خواهى برد. امّا براى غير او بايد هزار من سريش بار اشتران و استران نمود تا پايههاى أوهَنُ مِن بَيت العنكبوت او را با آن استوار نمود، و ظاهرى عوامفريب جهت رونق دكّان خدعه و تزوير دست و پا نمود.2
علم عارف بالله به اشياء علم حضورى است
نفس عارف كامل مرآت و مظهر تجلّى ماسِوى الله است، و آنچه خداى متعال از اسماء كلّيه و صفات جماليّه و جلاليّه خود در عالم اعيان تنزّل داده و تعيّن نموده است نسخه اصلى آن در نفس انسان كامل منطبع و منقوش است. و عارف اشياء را نه به صورت و شكل و عكس آنها مشاهده مىكند، بلكه با نفس و حقيقت اشياء وحدت و عينيّت حاصل مىنمايد، و اين قسم از علم را علم حضورى مىنامند و آن بالاترين و عالىترين مراتب علم است.1
بنابراين هر تغييرى كه در عالم كبير اتّفاق مىافتد آن تغيير در نفس انسان كامل است و او آن تغيير را در نفس خود مشاهده مىكند، نه اينكه به او علم حاصل مىكند به علم حصولى و اكتسابى و از خارج، بلكه خود آن شىء را در نفس خود مشاهده مىكند؛ گويا خود، آن تغيير و تحوّل را انجام داده است.
و بدين جهت عارف هيچگاه خارج از ذات خود چيزى را نمىجويد و از جايى براى كشف مجهولى واسطه نمىآورد و حيله نمىطلبد، بلكه در وجود خود به جستجو مىپردازد و هم مجهول و هم حلّ آن را از وجود خود مىطلبد؛ زيرا او حقيقت اسم عليم و قدير و حىّ شده است، و همه اسماء و صفات الَهيّه- چه كليّه و چه جزئيّه- از اين سه اسم نشأت مىگيرد. پس همه اسماء الَهيّه با همه محتويات آنها در نفس عارف مستقرّ شده است، و صورت نفسيّه او وزان صورت حضرت حق شده است، و همه تجلّيات ذات در نفس او متجلّى شده است.2
عارف در عين تعلّق به امور ربطيّه فقط مشيّت حقّ را تنفيذ مىكند
عارف در عين تعلّق به امور ربطيّه و انتسابيّه فقط مشيّت حقّ را تنفيذ مىكند لاغير. محبّت و انس با منتسبين به خود اعمّ از ارحام و خويشاوندان و اصدقاء، حتّى افراد عادى به يك ديد وسيعتر و سعه بيشتر به جاى خود، و انفاذ و تثبيت تقدير و خواست و مصلحت الهى بأىّ نحو كان و لو بلغ ما بلغ نيز به جاى خود، و لا يشغله شأنٌ عن شأنٍ فى طرفة عينٍ أبدًا.
نفس عارف كامل و ولىّخدا تجلّى همان اراده حقّ است، چه خواست او به طرفى تعلّق بگيرد و يا نگيرد. و تمام اين مسائل به جهت از دست دادن نفس حيوانى است و تبدّل آن به نفس رحمانى، و گرچه در بعضى مواقع ميل او ممكن است به ثبوت يك شىء يا عدم آن بر طبق همان تعلّقات قرار گيرد، ولى خواست و اراده فقط بر محوريّت مشيّت و تقدير حقّ دور مىزند و بس.1
شاخصه ششم: در كلام و كردار عارف كامل شكّ و ترديد و احتياط راه ندارد
ششمين خصوصيّت از خصوصيّات و مميّزات عارف كامل اين است كه در كلام و يا كردار او شكّ و ترديد و احتياط وجود ندارد، و أعمال او از روى إتقان و إحكام و إبرام است. عارف هيچگاه فردى را امر به احتياط نمىكند، و خود نيز در فتوا و حكم، احتياط ندارد و همه احكام و مبانى براى او همچو آفتاب واضح و روشن است.2
علم اولياى الهى همانند امام عليه السّلام علم كلّى شده است
نفس ولىّ خدا و عارف كامل كه به نفس امام عليهالسّلام متّصل است و از آن حضرت إشراب مىشود و علم او به عنايت امام عليهالسّلام مبدّل به علم كلّى شده است، همانند خود امام داراى نظر قطعى و ارادهاى بتّى و عزمى استوار و رأيى خللناپذير نسبت به احكام و تكاليف مىباشد، و اگر در مسأله و يا موضوعى نظرى را ابراز داشت اين مطلب حكايت از إشراف او بر حقيقت مطلب و نفس الأمر مىنمايد، و اگر چنانچه صلاح در پاسخ دادن نديد از ابراز و اظهار مسأله خوددارى مىنمايد و يا به نحوى مسأله را به ديگرى ارجاع مىدهد و خود از اظهار رأى در اين مورد سر باز مىزند.3
عارف بالله و بأمرالله در كيفيّت اطّلاع بر تكليف، نفس حكمالله الواقعى در قلب و آينه نفس او تجلّى و ظهور مىيابد و هيچ امر مبهم و نقطه اجمالى نسبت به موضوع و يا شرايط آن و يا قراين محفوفه و نفس حكم براى او بأىِّ وجهٍ من الوجوه باقى نخواهد ماند. و از آنجا كه نفس عارف كامل با نفس ولىّ حىّ و قطب عالم امكان، صاحب ولايت كليّه الَهيّه اتّحاد وجودى و عينى دارد- يعنى نفس ولايت كليّه الَهيّه كه در حقيقتِ امام معصوم عليهالسّلام ظهور مىنمايد همان ولايت در شيعيان و متابعان و عارفان حقيقى امام معصوم عليهالسّلام نيز تجلّى و بروز مىكند- در اينصورت هيچ افتراقى بين اين دو نمىتوان يافت مگر در جنبه و حيثيّت طوليّه، كه امام عليهالسّلام در حكم علّت و سبب اصلى و حقيقى اين افاضه و اشراق مىباشد، و در نتيجه سعه وجودى او و كيفيّت ادراك مراتب اسماء و صفات در او اوسع و أعلى است، و نفس عارف در جنبه معلوليّت و استفاضه قرار مىگيرد؛ و به عبارت اخرى: آن حقيقت والاى علمى اوّل در نفس امام معصوم عليهالسّلام جلوهگر و ظاهر مىشود و از او به نفس عارف كامل منتقل مىشود.
بنابراين در حقيقت ادراك حكم شرعى و تكليف الهى فرقى بين آن دو وجود ندارد؛ و از آنجا كه امام معصوم عليهالسّلام احتياط و شبهه و ترديد در فكر و عمل او اصلًا معنا ندارد، نتيجه مىگيريم كه اين مطلب در نفس عارف كامل نيز تحقيقاً منتفى مىباشد، و او به همان نحو و شكلى عمل مىكند كه امام عليهالسّلام عمل كرده است.1
احتياط ائمّه و اولياى دين در مسائل دماء و نفوس و أعراض
و از طرف ديگر، از آنجا كه احكام الهى در مراتب خود از حيث اهمّيت و لزوم و خطير بودن و سهل بودن و اهتمام و عدم آن داراى مراتب مختلفه مىباشند، و خود امام عليهالسّلام نيز در رعايت اين موارد داراى حالات و كردار متفاوت است، همين شيوه و عملكرد در حالات و اطوار عارف الهى به چشم مىخورد.
مثلًا شارع مقدّس در احكام طهارات و نجاسات و تا حدودى نيز در مأكل و مشرب قائل به تسهيل و سمحه است، و اين موضوع به خوبى از لسان روايات معلوم مىشود؛ و احكام ظاهريّه در اين باب، و اصول و قواعد طهارت و حِلّ، هم براى افراد عادى و هم براى شخص امام عليهالسّلام به يك نسق و يك وتيره جعل شده است. 2
امّا در موارد ديگر همچون مسائل مربوط به دماء و نفوس و أعراض، ما با شدّت اهتمام شارع در رعايت احتياط و توقّف در موارد مشتبهه برخورد مىكنيم، و از كيفيّت تعامل حضرات معصومين عليهمالسّلام با اين موارد به سرّ و لُبّ مسأله پىمىبريم؛ و اينكه در چه موردى بايد به سهل و روان بودن در آن ملتزم شد، و در چه موردى بايد با نهايت دقّت و وسواس در مسأله مواجه شد و زود در موردى حكم به امرى نداد.3
حقيقت احتياط در مكتب اولياى الهى و در ساير مكاتب
از اينجا روشن مىشود كه بين احتياط و توقّف عرفاى بالله و علماى ربّانى و بين احتياط ساير افراد تفاوت ما بين المشرق و المغرب است. احتياط در مكتب اولياى الهى ناشى از انكشاف حقيقت امر و وضوح مسأله است، نه ناشى از جهالت و عدم وصول به حكم. احتياط در منهج اولياى حقّ به جهت حسّاسيت و ظرافت و احتمال هلاكت موبقه است، و اين خود از ظهور حقيقت امر در اين موارد نشأت مىگيرد، و اين احتياط خود عين علم و ادراك و وصول به حاقّ واقع و حقيقت امر است و عين يقين به كُنه مسأله مىباشد.
بناءً علىهذا اگر ما حتّى در اين موارد مشاهده مىكنيم كه از ناحيه ولىّ خدا دستور بر احتياط آمده است، اين نه به جهت اجمال و ابهام مسأله در نزد او مىباشد، بلكه به جهت جهالت و نادانى و عدم بصيرت ما است كه بدين صورت ما را از وقوع در هلاكت و عقاب اخروى و تبعات مُفسده دنيوى حفظ مىكنند؛ و الّا آنها كه نياز به احتياط ندارند و نياز به وقوف ندارند و نياز به تثبّت ندارند.1
اصلًا احتياط در اطوار و افعال و ممشاى عرفاى بالله وجود ندارد، و اگر انسان حالتى به نحو احتياط در آنان مشاهده نمود، يا بايد حمل بر عدم اظهار واقع و حقيقت امر نمود- به لحاظ مصلحتى و عنايتى- و يا بايد حمل بر جنبه تربيتى و ارشاد اطرافيان شود. و هر دوى اين مسأله بسيار بسيار در روش و منهج اولياى الهى به چشم مىخورد، و خود اين حقير راقم سطور در اينباره حكايتها دارم و مطالبى كه در صورت توفيق و به حول پروردگار در جاى خود ذكر خواهم نمود.
و امّا احتياطى كه ساير افراد به آن مبتلا مىباشند ناشى از عدم ادراك حكم شرعى و احراز حاقّ واقع و لُبّ مسأله است؛ و در واقع با اين احتياط، آشكارا به عجز از وصول به احكام و لنگى در حركت به سوى تكاليف واقعيّه را اعتراف مىكنند.2
شاخصه هفتم: تجلّى و ظهورات عارف واصل، ظهور و تجلّى حضرت حق است
هفتمين خصوصيّت از خصوصيّات عارف كامل اين است كه: تجلّيات و ظهورات او از ظهور و تجلّى حقّ است نه از تجلّى نفس، و نه در حيطه اقتدار و قوّت نفس، بلكه از ناحيه إفناء و إمحاء و إعدام نفس است.
از آنجا كه نفس سالك به واسطه رياضات شرعيّه و مجاهدات در عوالم ظلمانى و روحانى از تعيّن گذشته و استقلال خود را از دست داده است، وجود حقّ و انّيّت او- كه غيرتش غيرى باقى نمىگذارد- در هويّت و تعيّنِ سالك تجلّى پيدا مىكند، و از اين پس ديگر اين شخص با شخصيّت گذشتهاش تفاوت خواهد داشت، و ماهيّتش با ماهيّت قبل مختلف خواهد بود؛ گرچه به شكل و شمايل، فرق چندانى نداشته باشد، ولى سيره و سريرتش كاملًا با اخلاق و خصايص و صفات گذشتهاش امتياز خواهد داشت. حركات او رنگ و بوى ديگرى دارد، و گفتار او حساب و كتاب ديگرى دارد. در اينجا تجلّى حقّ است بلا واسطه، و ظهور فعل حقّ است مباشرةً بدون دخالت نفس و دستبرد آن و تصرّف آن.3
عارف كامل از خود هيچ ندارد و هر چه هست جلوه حقّ است. و به همين دليل است كه كلام او حجّت است و كلام ساير افراد حجّت نيست و احتياج به تفحّص و تأمّل و تثبّت و وثاقت دارد؛ كلام عارف كلام حقّ است و كلام حقّ، تثبّت و تحقيق برنمىدارد.1
انحصار تربیت سالک در تحت اطاعت ولی کامل و بس
و ثمره بسيار بارز و ظاهر اين مسأله اين است كه: يك چنين فردى در دستورات و فرامينش هميشه اضمحلال و انعدام نفس امّاره را مدّ نظر قرار مىدهد، نه رشد و تقويت و قوّت او را. و اين مسأله مهمترين و حياتىترين مسأله تربيتى و تهذيب و تزكيه است. چه بسا خيلى از مدّعيان تهذيب و تزكيه، خودسرانه اقدام به دادن دستورات و برنامههاى سلوكى و تربيتى مىكنند و از لابهلاى كتبو با استفاده از مسموعات و تجربيّات خود، اوراد و اذكار و برنامههاى تربيتى و اجتماعى و خانوادگى و كسبى به شاگردان بىخبر از مطالب و قضايا، و حتّى به ساير افراد، به نوع فلّهاى و بىحساب مىدهند، و آنها را بهجاى رشد و ترقّى در مهالك و خطرات گرفتار مىسازند، و بهجاى اينكه جنبه و حيثيّت نفسانى آنها را مورد ضربه و تخريب قرار دهند موجب تقويت و ازدياد شوائب و آثار منفيّه نفس مىگردند.2
مسأله تكامل نفس و سير إلى الله صرفاً با انجام اوراد و اربعينيّات و قرائت ادعيه و اذكار ميسّر نمىشود، بلكه مراقبه و مجاهده و مخالفتبا خواستها و تمايلات نفس نقشى اساسى در اين حركت و تغيير و تحوّل دارد. و اگر انسان بخواهد سَرِ خود و بدون اشراف و تبعيّت از استاد كامل به انجام اين امور بپردازد، بيم آن مىرود كه در دام أبالسه و شِباك خطرناك قطّاع الطّريق و لُصوص و راهزنان راه گرفتار آيد، و نه تنها هيچ طَرْفى از انجام اين دستورات نبسته است، كه عمر خود را ضايع و سرمايه خود را باطل و خداى نكرده به طوفان حوادث و قضاياى غير مترقّبه گرفتار شده و باعث هلاكت و بَوار خود و ديگران گردد.
دستورات سلوكى اگر توسّط فرد خبير و وارد به راه و رسم طريق و عقبات نفس نباشد، ممكن است در جهت مخالفِ حركت به سمت و سوى تجرّد و تجريد قرار گيرد. و همين خطر در مكاتب و دستجات و محافل عرفانى و اخلاقى به طور وضوح به چشم مىخورد. دورى از اشراف استاد كامل و به عهده گرفتن زمام امور تربيتى توسّط خود سالك، خطرى است بس عظيم كه بزرگان و راهرفتگان طريق را در كام نيستى و هلاكت خود فرو برده است.1
تربيت استاد كامل موجب از بين رفتن نفس و شوائب نفسانى خواهد شد؛ و در غير آن، اين غرض و غايت حاصل نخواهد گرديد. و از اينجا بهدست مىآيد كه دستورات و فرامين فردى مىتواند از ناحيه پروردگار مورد وثوق و اطمينان باشد كه بالكلّيه از نفس و شوائب آن عبور نموده باشد و صرفاً با لقلقه لسان بيان نشود، و اطوار زاهدانه و عوامپسندانه را در پى نداشته باشد. در اين مرتبه است كه انسان به كلام آن شخص اطمينان و اعتماد خواهد كرد و مىتواند آن را اسوه و نصبالعين امور و برنامه خود قرار دهد؛ و در غير اينصورت بايد با احتياط به او توجّه كند و دربسته و سربسته آن را به ديده قبول ننگرد، بلكه در اطراف آن تأمّل كند و بينديشد، زيرا هر قدر مسأله خطيرتر و حياتىتر باشد طعمه مناسبتر و دام مهيّاترى براى نفس و دخل و تصرّفات آن خواهد بود.2