پدیدآورگروه علمی
گروه اخلاق و حکمت و عرفان
توضیحات
مقاله حاضر به بررسی دو مسیر اصلی شناخت خدا، یعنی فلسفه و عرفان، و اهمیت جایگاه این دو علم در شناخت پروردگار متعال پرداخته است. برخی از مهم ترین عناوین این مقاله عبارتند از : نقش فلسفه در شناخت خدا، نقش عرفان در شناخت خدا، عدم کفایت برهان عقلی از شهود قلبی در شناخت خداوند متعال، حقیقت معرفة الله و فناء در ذات حق.
هوالعليم
رابطه برهان عقلی و شهود
در شناخت ذات خداوند متعال (2)
رابطه فلسفه وعرفان عملی
برگرفته از آثار:
حضرت علاّمه آية اللّه حاج سيّد محمد حسين حسيني تهراني
قدّس اللّه نفسه الزّکیّه
أعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيم
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَى قِيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللَّهِ الْعَليِّ الْعَظيم
فرق مکتب فلسفه ومکتب عرفان در رابطه با معرفت خدا
دو مکتبِ مشهور و معروف برای شناسائی خدا هست: یک مکتب، مکتب حکمت و فلسفه است و یک مکتب هم مکتب عرفان1 [که] مكتب برهان را باطل نمىكند، ولى مىگويد او كافى نيست.2
مكتب فلسفه مىگويد: انسان مىتواند از راه تفكّر و تعقّل و ترتيب مقدّمات معلوم، براى پيداكردن آن مجهولاتى كه نسبت به خدا دارد، استفاده كند.
مكتب عرفان مىگويد كه: انسان بايد خدا را با سِرّ و قلب بشناسد؛ و خداى علىّ أعلى در وجود انسان يك خاصّهاى قرار داده، يك چشمى قرار داده غير از اين چشم خارجى و غير از چشم ذهنى، يك چشم قلبى و سرّى بالاتر از اينهاست كه انسان با آن چشم مىتواند خدا را ببيند.
برخى از بزرگان اهل عرفان مىگويند كه مكتب فلسفه اصلًا به درد نمىخورد، انسان را سير و سيراب نمىكند و پاى استدلال در پيمودن راه خدا لنگ است.3 بسيارى از فلاسفه مكتب عرفان را محترم مىشمارند ولى مىگويند: دست ما به آنجا نمىرسد، مقدارى كه ما مىتوانيم زحمت بكشيم همين است كه فكر خود را به كار بياندازيم، ولى دست ما به آن معانى دقيق و رقيق و آن لطائف و اشاراتى كه ارباب ضمير و صاحبان دل درك مىكنند، نمىرسد.
دارا بودن انبياء و ائمه عليهم السّلام هر دو مكتب را
امّا ائمّه و انبياء داراى هر دو مكتب بودند، يعنى هم داراى مكتب استدلال بودند و هم داراى مكتب عرفان.
داراى مكتب استدلال بودند، چون وجههشان با همه افراد بشر بود، اعمّ از مؤمن و كافر و مشرك، و آنها در مقابل احتجاجاتى كه مشركين و معاندين و كافرين مىآوردند بايد با برهان فلسفى و بر اساس مقدّمات صحيحهاى كه در نزد طرف قابل قبول است، اثبات خدا و صفات خدا بكنند.
پاى استدلاليان چوبين بود | *** | پاى چوبين سخت بىتمكين بود |
و امّا داراى مكتب عرفان بودند، چون تمام افراد بشر را مىخواستند به راه خدا دعوت كنند، و راهى را كه خودشان رفتهاند به آنها نشان بدهند و خداشناسى را آنطورى كه بايد و شايد بفهمانند.
بنابراين، ديده مىشود كه تمام انبياء و ائمّه اطهار- همينطورى كه قرآن مجيد از آنها بازگو مىكند- از طرفى در حالات خلوت براى خود عباداتى داشتند، حالاتى داشتند، گريههائى داشتند، مناجاتى داشتند، گفتگوئى با خدا داشتند و خواصّ اصحاب خود و تمام مردم را عامّةً به اين طريق دعوت مىكردند؛ و از طرف ديگر هم مكتب فلسفه و حكمت آنها خيلى قوىّ بوده و هيچ ديده نشده كه پيغمبرى يا امامى در مقابل يك شخص معاند از نقطه نظر قدرت تفكّر عاجز شود و نتواند جواب او را بگويد. پس بنابراين هر دو جهت لازم است.
علت مشروعیت فلسفه وعرفان دارا بودن انسان عقل وقلب است
وجود انسان داراى دو مبدأ درك است:
يك مبدأ ذهن و فكر انسان است كه انسان با آن خيلى كار مىكند، متوجّه عالم كثرت است، افرادى را مىبيند، اشيائى را مىبيند، به موجودات كثيرهاى متّصل مىشود، روابط آنها را با يكديگر مىسنجد، و از روى قوّه تفكّر خيلى از مجهولات را به دست مىآورد؛ اين يك خاصّهاى در انسان است.
و مبدأ ديگر قلب و سرّ انسان است. در انسان يك حسّ ديگرى هم هست، كه براى همه افراد بشر اتّفاق افتاده: در مواقع خلوت و اضطراب و بىچارگى كه به حال خود مىآيند، يك خدائى را مىجويند و پيدا مىكنند؛ آن جُستن در قواى متخيّله و متفكّره نيست، يك جاى ديگر است. و وقتى انسان از آن حس مىخواهد خدا را پيدا كند و به آن متّصل بشود، يك حال راحتى و سبكى و اطمينان براى او پيدا مىشود، كأنّه قلب انسان اشراب مىشود، سيراب مىشود؛ و تا آن حال براى انسان پيدا نشود، انسان از دگرگونى و اضطراب و تشويش و حضور خاطرات و وساوس، آسوده و راحت نمىشود. آن مكتب را انبياء و ائمّه و اولياء باز كردهاند و گفتهاند: آقاجانِ من! انسان مىتواند خدا را ببيند! اشخاصى كه مىگويند: انسان خدا را نمىتواند ببيند، درست نيست، انسان مىتواند خدا را ببيند! منتهى با اين چشم نه! چون خدا جسم نيست؛ و با چشمِ ذهن و تفكّر هم نه! چون خدا صورت نيست و انسان با ذهن مىتواند صُوَر اشياء را درك كند.
انسان مىتواند راه وصول و لقاء به خداوند را بپيمايد
خدا ذاتاً و صفتاً و فعلًا موجودى است لايتناهى؛ و خداوند علىّ أعلى در قلب انسان يك نيروئى قرار داده كه آن هم لايتناهى است و مىتواند تجلّيات اسماء و صفات پروردگار را اجمالًا درك كند، و چون قابليّت قلب انسان و سِرّ انسان به اندازهاى بزرگ و وسيع است كه مىتواند به مرحله فناء برسد، لذا مىتواند در ذات الَهى به مقام فناء برسد؛ نه اينكه تا انسان هست بتواند خدا را درك كند، ذات خدا قابل درك نيست؛ ولى براى انسان حال فناء ممكن است و در حال فناء خدا هست و بس! و خدا خودش را درك مىكند و مىبيند!1
معنای لقاء خدا و فنای در ذات او
راه لقاء خدا این نیست که انسان خدا را ببیند یا تصوّر کند یا صورتش را در ذهن بیاورد؛ راه لقاء خدا این است که انسان پی ببرد وجودش یکی از مظاهر خدا و معلق به ذات او، به علم او، به عزّت او و به حیات او است، و وجودش از شئون اوست، و در مقابلِ ذات او هیچ است.2
همه باید بدانند که مراد از لفظ وصول و لقاء و عرفان ذات احدی، یک نحو معانی ای نیست که مستلزم دوئیّت و بینونت باشد. مراد از معرفت و مشاهده و لقاء و امثالها، همگی اندکاک و مقام فنای مطلق است؛ به سبب آنکه خداست فقط که به خود معرفت دارد و معرفت غیر او به او مستحیل است.
افرادی که به فنای مطلق نرسیدهاند، او را نشناخته اند؛ چراکه محدود، غیر محدود را نمیشناسد. و افرادی که به فنای مطلق رسیدهاند، وجودی ندارند تا او را بشناسند؛ وجود، یک وجود بیش نیست، و آن وجود حق است جَلّ و عَلا. اوست که خودش را می شناسد. او اوّلاً خود را شناخته بود، و اینک هم خود را میشناسد؛ وَ الآن کَمَا کان.
نهایت سیر هر موجودی، فنای در موجود برتر و بالاتر از خود است. یعنی فنای هر ظهوری در مُظهِر خود، و هر معلولی در علّت خود. و نهایت سیر انسان کامل که همۀ قوا و استعدادهای خود را به فعلیّت رسانیده است، فنای در ذات احدیت است، و فنای در ذات الله است، و فنای در هُوَ است، و فنای در ما لا اسْمَ لَهُ و لا رَسْمَ لَهُ میباشد.
این است غایت سیر هر موجودی، و غایت سیر متصوَّر در انسان کامل، و غایت سیر انبیاء و مرسلین و ائمه طیّبین صلواتُ الله و سلامُه علیهم اجمعین، و منظور و مراد صحیح از معرفت و نتیجه سلوک و سیر بهسوی مقام مقدّس او جلَّ شأنُه، و سیر عملی عرفانی، و بحثهای علمی عرفاءِ بالله عَلَتْ أسْماؤُهُم؛ نه چیز دیگر.1و2