پدیدآورآیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروهاسفار
مجموعهفصل 5: في أن تخصص الوجود بماذا
توضیحات
فصل(5) في أن تخصص الوجود بماذا
بسم الله الرحمن الرحیم
مسلك مرحوم آخوند در تشخّص وجود، تشكیك در وجودست
مرحوم آخوند؛ تخصّص و تشخّص در وجود را یا به حقیقت وجود، یا به مراتب وجود شدتاً و ضعفاً، و یا به موضوع وجود كه الموجود است به اعتبار ماهیاتش مىداند. مسلك مرحوم آخوند، مسلك تشكیك در وجود است. قبل از اینكه در فصلهاى آینده به این مسأله برسیم اشارهاى بكنیم كه فرقِ بین تشخّص در وجود و تشكیك در وجود چیست.
در مسأله تشكیك در وجود، صحبت از این است كه وجود در عین اینكه داراى حقیقت واحدى است و در آن جنس و فصل راه ندارد بلكه مقوّم و محقّق جنس و فصل است. به عبارت دیگر، اصلًا داخل در مقولات نیست. با توجّه به این نكته وجود داراى مراتب تشكیكى است. یعنى هر مرتبه از مراتب وجود، یك كیفیت خاصّ به خود را دارد كه با آن مرتبه دیگر، منافات دارد. تشكیك در وجود مانند تشكیك در بقیه اشیائى است كه مشاهده مىكنیم. به طور كلى هر ماهیتى، اگر قابلیت براى شدّت و ضعف داشته باشد به نحوى كه در شدّت و ضعف غیر از نفس آن ماهیت، شیء دیگرى دخالت نداشته باشد، به آن ماهیت، ماهیت مشككّه مىگویند.
مثلًا نفس نور، داراى ماهیت واحده است. این نور، داراى مراتب مختلف است؛ نور كم، نور است و نور خورشید هم نور است و مابینهما متوسّطات و هر مرتبه از این نور، با آن مرتبه بالاتر، در نفس نور اختلاف دارند. به عبارت دیگر، آنچه كه موجب تمیز این مرتبه، از مرتبه دیگر است چیزى غیر از خود نور؛ نیست. همین نور ضعیف، قابل براى رؤیت بصر مىشود و نور چراغ یا نور یك لامپ صد هم مىشود، همین نور، بدون اینكه شیء دیگرى از خارج، در این دخیل باشد قوى و تبدیل به خورشید مىشود و قابل براى رؤیت بصر نمىشود. انسان اگر چشمش را بیآندازد بعد از چند دقیقه كور مىشود. هیچ چیزى اضافه به خورشید نشده است غیر از نفس نور و خود آن نور الّا اینكه همان شدّت و ضعف به آن، كیفیتى را مىدهد كه آن كیفیت، منهاض از كیفیت مرتبه ضعیف و جداى از مرتبه ضعیف است و با مرتبه ضعیف امتیاز دارد. این ماهیت مشككّه مىشود و هر ماهیت مشككّه همینطور است.
امّا در وجود، این طورى كه مذهب مرحوم آخوند است كه البتّه در این مسأله در بعضى از عبارات ایشان یك نوع ابهاماتى را یا یك نوع خلجانها و تزلزلهایى در فصول مباحث ایشان مشاهده مىشود. گاهى اوقات كمى مسأله را به حقیقت مىكشاند و گاهى هم روى مبناى خودش مىكشاند، خلاصه اختلافاتى در كلمات ایشان مشاهده مىشود.1
تاملى در كلام علامه طباطبایى
مسألهاى كه در اینجا مرحوم علامه فرمودهاند و قابل تأمّل و نظر است این است كه: اگر حقیقت وجود را حقیقت صرفه بدانیم و اصالت را به وجود بدهیم و او را در همه مراتب، صرف نظر از تشكیك ـ كه قائلین به آن مىگویند ـ یك حقیقت واحده بدانیم كه او در جمیع مراتب طولیه و جمیع مراتب عرضیه و مرتبه بشرط لا كه شما مىفرمائید، در همه این مراتب سارى و جارى است، آیا حقیقت وجود یك حقیقت مفهومى است یا خارجى؟ به عبارت دیگر بحث ما از حقیقت، مفهوم است یا خارج؟ همیشه مسلّم است وقتى كه از حقیقت، صحبت به میان مىآوریم منظور ما مصداق خارجى این لفظ است نه اینكه فقط مفهوم آن لفظ و كلام، مورد نظر باشد. اگر اینطور باشد، حقیقت وجود، عبارت است از یك حقیقت واحدهاى كه همه مراتب را گرفته است. آن حقیقت وجود را شما چه مىنامید؟ آیا آن را ممكن مىنامید یا به آن واجب اطلاق مىكنید؟
اگر یك حقیقتى باشد كه همه مراتب ظهورات را و همه مراتب مظاهر را گرفته است و از «حدّى» خود را به لا حدّى كشانده است و از بشرط شیئى خود را به بشرط لایى كشانده است. هم بشرط لایى را در پَرِ خود قرار داده و هم بشرط شیئى را، هم لاظهور و هم لامظهر را و هم مَظهر را، در كَنف خودش گرفته است. یك همچنین حقیقت وجود، مگر غیر از مقام واجب الوجود است؟ اگر منظور شما از این حقیقت وجود كه همه را در برگرفته است و مقام، مقام واحدیت است این است كه مىخواهید بین واحدیت كه مراتب تنزّل وجود و اسماء و صفات است با آن مقام بشرط لایى كه مقام غیب الغیوب است فاصله بیندازید بنابراین هوهویت، در واحدیت معنا ندارد.
اشكال: واحدیت نزول چه مرتبه اى از مراتب وجود است؟
پس واحدیت نزول چه مرتبهاى از مراتب وجود است؟ به عبارت دیگر اگر مىخواهیم واجب الوجودى اثبات كنیم كه آن واجب الوجود هم خودش را و هم ظهوراتش را در بر بگیرد چه تعبیرى از وجود مىآوریم؟ آیا ما باید وجود را در اینجا لا بشرط بگیریم یا بشرط شیء؟ بشرط شیء گرفتن كه غلط است چون بشرط شیء، بشرط حدّ است و واجب الوجود در حدّ نمىگنجد. اگر بشرط لایى كه شما مىفرمائید بگیریم مظاهر را، در بر نمىگیرد. چون مظاهر مادونِ مرتبه لاحدّ و مادون اعلا مراتب تشكیك است. چون بحث در این است كه مىخواهیم بر مبناى مراتب تشكیك سیر كنیم. اعلى مراتب تشكیك، وجود بارى است كه از او، به هوهویت و غیب الغیوب و عالم عماء و به اصطلاح فلاسفه به وجود بشرط لا، تعبیر مىشود. مراتب مادون، همه چه سلسله طولیه چه عرضیه، بشرط شیء، هستند.
بنابراین وجودى كه مىخواهید به گونهاى قرار دهید كه همه را یك كاسه كند و او، هم بشرط لایى را، و هم، بشرط شیء را در بر بگیرد. این وجود آیا غیر از واجب الوجود است یا نفس واجب الوجود است؟ نمىتوانید بگوئید غیر از واجب الوجود است، پس نفس واجب الوجود است. وقتى نفس واجب الوجود شد، واجب الوجود چگونه با بشرط شیء سازگار شده است؟ صحبت در این است كه هم بشرط شیء، كه وجودات و ممكنات است را، در آن ریختید و هم وجود بشرط لا را. پس در این كاسه ما هم بشرط لا قرار دارد كه اعلى مراتب تشكیك است و هم بشرط شیء كه مراتب مادون است.
بر مبناى علامه حقیقتى كه موجب تشخّص است لا بشرطى است نه بشرط لایى
بر مبناى مرحوم علامه آن حقیقتى كه موجب تشخّص است آن حقیقت لا بشرطى است نه بشرط لایى. اكنون كه لا بشرطى شد «یجتمع مع ألف شرط» هم با بشرط لایى، و هم با بشرط شیىء مىسازد. پس هر دو را در این لا بشرطى ریختیم. اسم این را چه مىگذارید؟ واجب الوجود یا غیر واجب الوجود؟ غیر واجب الوجود كه نمىتوانید بگذارید. پس باید بگوئید واجب الوجود است. این واجب الوجود چگونه نمىتواند با بشرط شیئ بسازد.
این عدم القیدى همان معناى هوهویت است
پس از اینجا به این نكته مىرسیم كه این لا بشرطى همان بشرط لایى است. یعنى لا بشرطى به معناى عدم القید است این عدم القیدى همان معناى هوهویت است. نه اینكه معناى هوهویت عبارت از بشرط عدم الحدّى است. یك وقتى سلسله مراتب را اینگونه تصوّر مىكنیم: مرتبه مادون كه مرتبه عالم ممكنات و عالم كَون و فساد و عالم مادّه است، مرتبه بالاتر مرتبه مثال و مرتبه بالاتر مرتبه ملكوت و بالاتر، همینطور، بالا تصور مىكنیم این اشكال در اینجا پیش مىآید كه مرتبه بالا، با مرتبه پایین دو مرتبه است.
اما اگر شما اینگونه تصور نكردید بلكه به جاى اینكه آنها را، بالاى همدیگر بگذارید داخلش بردید. یعنى این كتابى كه تصوّر مىكنید داخل این كتاب مىرویم مىبینیم یك صورتى دارد، این صورت، صورت قرطاسیت و صورت جلدیت است. یك صورتى دارد كه ملموس ما است، دست به آن مىزنیم و نگاه مىكنیم. بعد یك مقدارى چشممان را دقیقتر و تیزتر مىكنیم و یك كمى مىرویم داخل، مىگوئیم كه در این كتاب یك صورت برزخى هم وجود دارد كه آن صورت برزخى، نفس همین كتاب است كه، از خود این كتاب، لطیفتر است. ما بالا نمىرویم، فقط باطن را مىشكافیم.
فرض كنید شما یك تابلویى را مشاهده مىكنید. یك وقت نگاه شما به این تابلو نقاشى، نگاه یك طفل ٥ ساله یا ٧ ساله است، آنچه كه چشم بچّه را مىگیرد فقط رنگهاى روى این تابلو است. اصلًا به جمال اثر و به نقش این اثر توجه ندارد. چیز دیگرى نمىفهمد، خصوصیات را نمىفهمد. شما یك خطِ میرعماد را بردارید جلوى یك بچّه بگذارید، غیر از سیاهى چیزى نمىفهمد و به این دقّتهاى عجیب و قریب، توجّهى ندارد.1
میرزا غلامرضا كلهر از میر عماد بالاتر بوده است (ت)
تشبیهى در مراتب سیر در تشخّص وجودات محدوده
مرتبه اول و دوم
الآن اگر در این تابلو، یك بچّه نگاه بكند چیزى نمىبیند، فقط یك سیاهى یا یك مقدارى نقش و رنگ آمیزى مىبیند. امّا وقتى كه شما نگاه كنید علاوه بر اینكه رنگ آمیزى در مرتبه اول به ذهن شما رسیده است كه این نقّاش از رنگهاى مختلف استفاده كرده؛ از رنگ زرد، سبز، قرمز، سیاه، در مرتبه بعد آن عكسى كه در آنجا هست نظر شما را جلب مىكند. پس حركت و سیر كردید و به یك مرتبه دیگر رسیدید. این مرتبه دوّم شد.
مرتبه سوم
مرتبه سوم، ظرافت عكس، شما را مىگیرد. شما باز یك مرتبه، داخل شدید. آنوقت نگاه مىكنید كه نقّاش در این نقش، خصوصیاتى كه به خرج داده و از این كارهایى كه كرده است چه منظورى داشته است؟ چه تصوّرى از این رنگ آمیزىها داشته است؟ خصوصاً اگر یك مقدار روانكاو هم باشید. چون در روانشناسى از رنگها پى مىبرند به اینكه چه انگیزهاى داشته است؟ آیا نقّاش در وقتى كه این نقش را مىكشید، خوشحال بوده یا غم داشته است؟ در چه وضعیتى بوده است، فقیر بوده یا غنى؟ اینها را از لابلاى این نقش، مىتوانید به دست بیآورید. بعد ممكن است شما از این نقش به موقعیت زمان پى ببرید. این نقشى كه الآن در اینجا كشیده در چه زمانى بوده؟ اوضاع سیاسى آن زمان چه نحو بوده؟ اینها مسائلى است كه تو در توى هم قرار دارد و بالا قرار ندارد. یك تابلو بیشتر نیست ولى این تو در توىِ هم، است. یك صورت ظاهر دارد و بعد پردههایى دارد تا اینكه انسان به آن حقیقت مىرسد.
تطبیق مثال بر ممثل
اگر در مسأله وجود هم، نگاه كنید از این وجود مادّى بالا نمىرویم بلكه داخلش مىرویم. یك وجود قابل كَون و فساد است كه وجود مادّى است كه صورت و مادّه و جنس و فصل و غیره دارد. مسأله دیگر كه اگر دقّت كنیم و داخلش برویم، مىبینیم یك صورت نوعیه و یك صورت مثالیه دارد كه این داخل در آن است. از آن جلوتر برویم یك حقیقت جوهریه و تجردیه دارد كه آن، داخل در این، است و همینطور وقتى برویم جلو به یك نقطهاى مىرسیم كه در آنجا همین شیء، با تمام اشیاءِ، یك حقیقتِ واحده را تشكیل مىدهد كه آن نقطه واجب الوجود است. اینجاست كه مرحوم آقاى حدّاد به مرحوم آقا مىفرمودند كه این مُهر را اگر صورت مُهریت را، از او بگیرید واجب الوجود مىشود. وقتى به این نكته رسیدیم متوجّه مىشویم كه اصلًا بشرط لایى نداریم. بشرط لا، یك اصطلاح اشتباهى است كه به واجب الوجود، اطلاق مىشود. آن مقامِ هوهویت و مقامِ بالصّرافه و واجب الوجود را، باید لابشرط اطلاق كرد. روى این حساب تمام مراتب تشكیك كنار مىرود. یعنى حذف قیود است اما عدم لحاظ قیود نیست. چون یك وقت عدمِ لحاظ القیود، مىكنید كه این قید، مانع براى اوست، این بشرط لا مىشود، یك وقت مىگوئیم خود این قید هم، داخل؛ در وجود واجب الوجود است، خود این قید از كجا آمده است؟1
تطبیق متن فصل ٥
فصل ٥: فى ان تخصص الوجود بماذا
فصلٌ فى انَّ تخصّص الوجود بماذا وَ لیعلم انَّ تخصّص کل وجود ـ البتّه این بحث در مسائل تشكیك وجود هم مىآید ـ .
وَلیعلم انَّ تخصّص كُلّ وجود إمّا بنفس حقیقته یا به نفس حقیقت وجود است أو بمرتبه من التقدّم و التأخّر والشده والضعف یا به مرتبهاى از تقدّم و تأخّر و شدّت و ضعف أو بنفس موضوعه یا به نفس موضوعش است كه همان ماهیتش باشد امّا تخصّص الوجود بنفس حقیقته یعنى: خود وجود، به وجود، تخصّص بدهد التّامه الواجبیه و بمراتبه فى التقدّم و التأخّر و الشدّه و الضعف و الغنى و الفقر فَانّما هو تخصّص له بشؤنه الذاتیه این تخصّص وجود به شؤن ذاتى است. شأن ذاتى وجود این است كه این كار را بكند. شأن ذاتى وجود این است كه بالا و پایین و شدّت و ضعف داشته باشد، این شیءون ذاتى است. چه اعلى مراتب تشكیك یا مراتب پایینتر كه در سلسله طولیه است. «بشئونه الذاتیه باعتبار نفس حقیقته البسیطه الَّتى لا جنس لها و لا فصل نه جنس دارد نه فصل و امّا تخصّصه بموضوعه أعنى الماهیات المتصفه به فى اعتبار العقل حالا اگر این وجود در اعتبار عقل به ماهیت تخصّص پیدا كرد یعنى ماهیاتى كه متّصف به وجود هستند فهو لیس باعتبار شئونه فى نفسه وجود به اعتبار شئونش فى نفسه نیست. چه كسى گفته است كه وجود، حتماً باید به شكل زید در بیاید؟ كجاى وجود خوابیده كه حتماً باید به شكل عمرو در بیاید؟ این به واسطه جعل جاعل است، یعنى به واسطه ماهیات است كه ماهیات مىآید و به وجود، تخصّص مىدهند. این هم از شیءون ذاتى وجود است. وقتى كه ما همه سلسله علل را، داخل در خود، وجود بدانیم پس شئون ذاتى وجود است كه خود را به این كیفیات در مىآورد و علّتش هم، همان جعل است. بل باعتبار ما ینبعث عنه من الماهیات المتخالفه الذوات بلكه این تخصّص به اعتبار آن چیزى است كه از وجود، منبعث مىشود و آن ماهیات «متخالفه الذوات» هستند. آن ماهیات «متخالفه الذوات» كه با هم فرق مىكنند موجب تخصّص وجود هستند. وَ ان كان الوجود والماهیه فى كلّ ذى ماهیه متحدین فى العین اگر چه در خارج، وجود و ماهیت را یكى مىبینیم ولى علّت تخصّص، ماهیت است و هذا امرٌ غریب سیتضح لك سِرّه فیما بعده كه انشاء الله بعداً روشن مىشود.1