پدیدآورآیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروهطرح مبانی اسلام
مجموعهسیری در تاریخ پیامبر
تاریخ 1415/02/08
توضیحات
1 اهمیت جایگاه تعبد در رشد و تکامل انسان. 2 با وجود آنکه خداوند متعال برای رسیدن به مطلوب و کمال در انسان عقل قرار داده است چه نیازی به شریعت و تعبد به آن وجود دارد. 3 فرد مؤمن همواره باید تا حد امکان عمل برادر مؤمن خود را حمل برصحت نماید. 4 ذکر حکایتی از مرحوم حداد رضوان اللَه علیه و قضاوت نادرست فردی در ارتباط با ایشان. 5 هریک از ادعیه و اذکار وارده از ائمه اطهار علیهم السلام دارای اثر خاص می باشد. 6 تبیین جایگاه عقل در رشد و کمال افراد و حجیت آن. 7 سخن نادرست برخی از افراد مبنی بر نزاع میان عقل و عشق در نزد حضرت اباالفضل علیه السلام در جریان واقعه عاشورا. 8 بیان عامل اساسی و منشأ اختلاف نظر میان مرحوم شیخ محمدحسین کمپانی و مرحوم سید احمد کربلائی. 9 هیچ گاه میان ملاکات عقلی و ملاکات شهودی و وجدانی تناقض و تضاد رخ نمی دهد. 10 توضیحی در ارتباط با جایگاه عقل و ساحت و حدّ آن در تبیین حقائق و واقعیات.
مجلس بیست و سوّم :
محدودۀ حجّیت حکم عقل و حکم شرع و حکم امام علیه السّلام
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
الحمدُ لِلّهِ ربّ العالَمینَ، ثم الصّلاة و السّلام علیٰ
سیّدِنا و نبیِّنا و طَبیبِ ِنُفوسنا أبیالقاسمِ مُحمّدٍ
و علیٰ آله الطّیّبینَ الطّاهرین
و لعنةُ الله علیٰ أعدائِهم أجمَعینَ من الآن إلیٰ قیام یَوم الدّین
وجوب تعبّد در قبال مقام نبوّت و ولایت
قال اللهُ تعالیٰ فی کتابهِ:
﴿ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ * وَٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ * أُوْلَـٰٓئِكَ عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡ وَأُوْلَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾.1
اساس دین و حرکت تکاملی انسان بر تعبّد است؛ اطاعت بیچون و چرا از پیغمبر و امام و ولیّ! و هیچکس نمیتواند خودش به ملاک واقعی احکام دسترسی پیدا کند؛ الاّ أوحدیّ من الرّجال و معدودی از افراد که اگر بتوانند به منبع تشریع و منشأ تدوین احکام اطّلاع پیدا کنند، آنها هم صلاح و مصلحت و مفسده را در قضایا و حوادث کما هو حقّه تشخیص میدهند، که در اینصورت، آنها ولو اینکه از نقطۀ نظر ظاهر، دلیل و حکمی برای قضیّه و حادثهای نباشد، میتوانند خود آن حکم را بهدست بیاورند. اگر خدا توفیق داد احتمالاً این بحث خواهد آمد. امّا عموم مردم قبل از اینکه به این مرحله برسند، همیشه باید مسئلۀ تعبّد و در نظر گرفتن آن علم اجمالی را رعایت کنند.2
جایگاه عقل و حواس ظاهری در وصول به مصالح و مفاسد حقیقی قضایا
خداوند متعال سرمایهها و نعمتهایی به بشر عنایت کرده است که بهواسطۀ آن سرمایهها و نعمتها، تا حدودی میتواند واقع را بهدست بیاورد، و همانمقدار برای رسیدن به مطلوبش کفایت میکند؛ یعنی آن سرمایههای ابتدایی، میتواند او را به آنچه که مورد نظر پروردگار و شارع است، برساند. چشم و گوش و فکر و عقل و وجدان و سایر غرائزی که در وجود انسان است، تمام اینها در راستای رسیدن به هدف و مطلوب میتواند معدّ باشد و کمک کند.
ولی اینها به تنهایی کافی نیست؛ منبابمثال ما چشم داریم و بهواسطۀ چشم، قضایا و حوادثی را میبینیم و ذهن ما از این حوادث و قضایایی که چشم دیده است، برداشتی میکند، امّا ممکن است آن برداشت مطابق با واقع نباشد! شما میبینید شخصی یک عملی انجام میدهد، امّا میدانید نیّت او چیست؟ بر فرض که آن قضیّه را واقعاً و حقیقتاً و دقیقاً دیده باشید، امّا منظور و نیّت و هدف او از این مسئله که با چشم فهمیده نمیشود! آن را از کجا بهدست میآورید؟! اینجا است که باید در قضاوتهای خود تجدید نظر کنیم، و اینجا است که باید همیشه برای مسائل پشت پرده، جای احتمال باقی بگذاریم! در روایت است:
اگر مؤمنی در یک قضیّه نسبت به برادر مؤمن خود هفتاد بار حمل به صحّت کرد و در مرتبۀ هفتاد و یکم عمل او را به یک مسئلۀ قبیحی حمل نمود، در ایمانش خلل است.1
و جهتش هم همین است که هیچکس غیر از علاّمالغیوب بر نفوس اطّلاع ندارد! اگر ما خیلی هنر داشته باشیم، زوایای آن مسئله را از نظر ظاهر بیابیم، ولی ابداً از نظر باطن نمیتوانیم!
خداوند متعال به انسان گوش داده است و با این گوش صداها را میشنود؛ اگر ما خیلی بخواهیم در این قضیّه دقت به خرج بدهیم و مطلب را بالا فرض کنیم، این است که آنچه را که با گوش خود شنیدهایم واقعی باشد و اشتباه نشنیده باشیم، و این نهایت آن چیزی است که میتوانیم تصوّر کنیم.
نمونههایی از نقصان ادراک افراد نسبت به فرمایشات و حقیقت مسائل اولیای الهی
تذکّر این نکته خیلی ضروری است که بنده خودم در مجلسی بودم که حضرت آقا مشغول صحبت بودند، شخصی در کنار من نشسته بود و مطالب آقا را مینوشت، و من گاهگاهی در نوشتههایش نگاه میکردم و میدیدم غالباً اسم مطالب و کلمات را عوضی میشنود و عوضی مینویسد؛ منبابمثال «چ» فرمودند و او «شین» مینوشت، «قاف» فرمودند و او «کاف» مینوشت، و امثال ذلک. خب این نوشته به دست دیگران میرسد و بهعنوان یک سند به آقا منتسب میشود و یکمرتبه میبینید مطلبی که ایشان فرمودهاند، خلاف همان مطلب با اختلاف صد و هشتاد درجه، از ألسنه بیان میشود. ما اگر بخواهیم خیلی دقت بکنیم، آنچه که میشنویم درست باشد، همین مقدار، نه بیش از این؛ امّا آیا آنچه را که مورد نظر متکلّم است و شاید آنطوری که باید و شاید نتوانسته مطلب را ادا بکند و مسائلی در ذهنش است، او را هم مییابیم؟ نه خیر، نمییابیم!
حضرت آقا نقل میفرمودند:
یک وقت مرحوم حدّاد ـ سلام الله علیه ـ به اتّفاق یکی از آشنایان خود در بغداد یا کاظمین حرکت میکردند، آن شخص کار داشت و جایی میرود، و ایشان کنار قهوهخانهای مینشینند تا استراحت بکنند؛ اتّفاقاً صدای موسیقی از آن قهوهخانه به نهایت درجۀ شدّت و کیفیّت بلند بوده است! آن شخص وقتیکه برمیگردد میبیند ایشان روی آن تخت قهوهخانه نشستهاند و بغل گوششان هم موسیقی در حال نواختن است؛ آنهم چه موسیقیای، بیا و ببین!
در روایت است: «در هر منزلی که موسیقی وارد شود، غیرت از آن منزل بیرون میرود!»1
آن شخص بهخاطر همان تقدّس و عدم ارتکاب حرام و استماع غنا، به ایشان نزدیک نمیشود و از همان دور اشاره میکند که آقا بیایید، آقا بیایید! ایشان هم ابداً متوجّه منظورش نمیشوند! دوباره جلو میآید و همینطور اشاره میکند. از آنطرف میخواهد صدای موسیقی به گوشش نرسد تا یکوقت مرتکب حرام نشود، و از اینطرف هم میخواهد مؤمنی را که فعلاً گرفتار این قضیّه است، از مهلکه نجات بدهد. خلاصه در چنین مسئلهای گیر کرده بود. بالأخره ایشان متوجّه میشوند و میگویند: بله؟ از من چه میخواهی؟
میگوید: آقا موسیقی بود!
ـ: کجا؟
ـ: آقا دارد موسیقی میزند، نگاه کنید!
ـ: بله، عجب، عجب، عجب!
معلوم است که ایشان اصلاً و ابداً در این فکرها و در این حالها و در این حواسها نبودند!
حالا همان افرادی که ممکن است در دل و ضمیر آنها خللی باشد اگر این وضع و کیفیّت را ببینند، چه حکمی میکنند؟ اینجا است که میگویند: انسان نمیتواند زود در یک مسئله قضاوت کند. شما از این قضیّه صریحتر و رساتر به مطلب سراغ دارید؟! ولی میبینید اصلاً واقع چیز دیگری است، و مسئله چیز دیگری است! لذا اینها نمیتوانند [واقع را ادراک کنند].
علّت نیاز بشر به پیروی از اولیای الهی مشرف بر نفس و روح انسان
این سرمایههایی که خداوند برای راهنمایی انسان و راهیابی به مطلوب، به بشر عنایت کرده است، اینها بهتنهایی برای رسیدن به واقعیاتِ حوادث کما هی هی کافی نیستند. همین عبادات و ادعیه و همین اذکاری که در لسان ائمّه علیهم السّلام برای تزکیۀ روح و نفس در کتب ادعیه مقرّر و مدوّن است، حکم دارویی دارند که برای تجویزشان، نیاز به طبیب است. شما از اوّل مفاتیح الجنان شروع کنید تا آخر مفاتیح، صبح تا شب دوره کنید؛ این کار هیچ فایدهای ندارد و به اندازۀ سر سوزنی تأثیری در نفس شما ایجاد نخواهد کرد!
خود ائمّه علیهم السّلام در حالات متفاوت و مراتب مختلفهای این ادعیه را فرمودهاند، لذا قطعاً از نقطۀ نظر تأثیر و تأثّر باید این دعاها، با حالات و خصوصیّات نفسانی خواننده منطبق باشد، وإلاّ تأثیر نمیکند و چهبسا تأثیر خلاف داشته باشد. تمام این اذکاری که از ائمّه وارد است، براساس خصوصیّات نفسانی و مراحل و مراتبی است که انسان در طیّ حرکت، با آن خصوصیّات و مراتب قرین است، و اگر ذکری را در مرتبۀ دیگری بگوید، اثر معکوس دارد! چه شخصی این را تشخیص میدهد و چه کسی متصدّی صلاح و فساد این ذکر است؟ بنده یا شما؟ هیچ کدام! چهبسا انسان در انجام عبادت و ذکر و یک عمل مستحبّی خود را در انبساط و انشراح و علوّ احساس کند، درحالتیکه عین سقوط اوست! چه شخصی این را تشخیص میدهد؟ خود ما؟ نهخیر، ما نمیتوانیم تشخیص بدهیم!
انسان بعد از گذشت ماهها و سالها متوجّه میشود که نهتنها قربی پیدا نکرده است، بلکه بسیار هم دور شده است و باید برگردد و تمام این چند سال را جبران کند و بعد، از ابتدا حرکت کند! این بهخاطر این است که ما بر زوایای دل و زوایای نفس و روح خودمان اطّلاع نداریم!
محدودۀ ادراک عقل از عالم واقع و حقیقت
یکی از سرمایههایی که خداوند به انسان عنایت کرده است سرمایۀ عقل و فکر است. خداوند برای ادراک کلّیات و ادراک مجرّدات، در انسان عقل را به ودیعه گذاشته است؛ براساس نزول عالَم امر و تدبیر و عالم تقدیرِ مصالح و مفاسد در عالم امکان، از عقل به اندازۀ تقدیر مقدِّر در هر ظرفیّتی به ودیعه گذاشته شده است. این عقل، عقل هیولانی است؛ یعنی درست است که این سرمایه در وجود انسان هست، ولی این سرمایه هنوز به تجرّد و فعلیّت خود نرسیده است، لذا این عقل فقط در بعضی از مسائل میتواند اظهار نظر کند. از نقطۀ نظر اینکه عالم واقع و عالم حقیقت، یک واقعیّت و یک حقیقت بیشتر ندارد، امکان ندارد تشخیص عقل، مخالف با عالم واقع و حقیقت باشد! امّا صحبت در این است که آنمقداری که عقل بهعنوان کلّی و تجرّد و صلاح و فساد ادراک میکند، منطبق با مراتب و خصوصیّاتِ همان مرتبه از عالم امکان است، نه بیشتر. بهعبارت دیگر، چون حقایق در عالم امکان دارای مراتب و مواضع و منازل مجرّدۀ متفاوتی است، لذا هر شخصی به اندازۀ آنمقداری که عقلش به آن مرتبه برسد، به آنمقدار از واقعیّت و حقیقت رسیده است. امّا یکچنین مسئلهای وجود ندارد که عقل در یکموقع با کلامی یا با نظریّهای مخالف با نظریّۀ خود مواجه بشود!
نقد نظریّۀ «نزاع بین عقل و عشق در واقعۀ کربلا»
کسانی که میگویند:
در واقعۀ کربلا نزاع بین عقل و عشق افتاد و عرصه، عرصۀ عشق بود! حضرت ابوالفضل العبّاس برای ورود به شریعه و استفادۀ از آب، به مقتضای عقل عمل کرد؛ امّا وقتی خواست آب بخورد، عشق او آمد و نگذاشت بخورد! «فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسینِ؛1 وقتیکه دید برادرش سیّدالشّهدا تشنه است، (عشق او نگذاشت که از این آب بخورد!)»
اشتباه میکنند؛ عرصه عرصۀ عقل است! اصلاً عقل و عشق یکی است! عقل او نگذاشت؛ چرا فقط میگویند عشق؟! عقل حاکم است به اینکه أقصر فاصلۀ برای رسیدن به مطلوب باید انجام بشود، و أقصر فاصله در اینجا نخوردن است، نه خوردن! اینکه فقط میگویند عشق، یعنی چه؟! عقل و عشق در اینجا به یک مسئله حکم میکنند!
«العَقل ُما عُبِدَ به الرّحمٰنُ و اکتُسِبَ بِهِ الجِنانُ.»2 خداوند متعال هیچگاه در وجود انسان سرمایهای را نمیآفریند که نسبت به مقتضای حکمت بالغۀ خود، در تضادّ و تناقض باشد؛ این امر از پروردگار محال است! اگر در یک مورد بین حکم عقل و بین آن واقع اختلاف افتاد، باید در مقدّمات آن قضیّۀ عقلی تشکیک کرد، نه در نحوۀ تشکّل قضایایی که عقل حاکم به نتایج آن میشود! هیچگاه نمیتواند اینطور باشد! همانطور که قرآن کریم دارای مراتب و ظهورات و بطوناتی است و هر بطن و باطنی از قرآن هم مراتبی دارد و هیچکدام از این مراتب با مرتبۀ دیگر منافی نیست و هیچکدام مُزیل و از بینبرنده و باطلکنندۀ مرتبۀ دیگر نیست، همینطور مراتبی که در عالم تکوین است و حقایقی که براساس تشریع مترتّب بر عالم تکوین است، هیچ کدام رادع و مانع و مزیل و از بینبرندۀ یکدیگر نیستند.
علّت نقصان عقل در ادراک مصالح و مفاسد حقیقی عالم واقع
ولی صحبت در این است که چه کسی میتواند به این نتیجه و به این مرحله برسد؟! صحبت در این است که کدام عقل میتواند به این نکته پی ببرد و کدام عقل میتواند مصالح و مفاسد را کما هی هی تشخیص بدهد؟! ما در قضاوتهایی که میکنیم و در مسائلی که در ذهن خود مرور میکنیم و چهبسا روی آن نظریّات هم قسم میخوریم و آن مسائل را صد در صد منطبق با واقع میدانیم، پس از گذشت زمان، علم به خلاف پیدا میکنیم و متوجّه میشویم مسئله از این قرار نبوده است؛ درحالیکه اگر همانموقع دقّت میکردیم و پایههای برهان خود را براساس بدیهیّات و اوّلیات قرار میدادیم و از مسائلی استفاده میکردیم که از آنها میبایست برای رسیدن به هدفِ مطلوب و هدفِ صادق استفاده کنیم، هیچگاه من البدو إلی الختم در نظریّۀ ما، تجدید پیدا نمیشد! این تجدید به این جهت است که ما آنطور که باید و شاید احتیاط لازم را در ترتیب مقدّمات موصلۀ به مطلوب، انجام نمیدهیم؛ و آن مسئلۀ ما با وهم و با خیال، خلط و مزج میشود و ما نمیتوانیم به آن مطلوب برسیم! همهاش بهخاطر همین است.
حجّیت ذاتی عقل
عقل هر کسی به مقتضای آن فعلیّت و کمالی که در همان مرحله پیدا میکند، برای او حجّت است؛ و بهاصطلاح آقایان میفرمایند: «حجّیت عقل، ذاتی است نه اکتسابی.»1 یعنی نیازی نیست به اینکه شخصی به آن عقل و نظریّۀ انسان حجّیت بدهد.
خود پیغمبر اکرم هم نمیتواند عقل را از بین ببرد و عقل را محکوم کند و نتیجۀ عقل را باطل کند؛ چون منافی با آن نتیجۀ موصلهای است که حجّیت رسالت و نبوّت با آن اثبات میشود، لذا حتّی او هم نمیتواند این کار را بکند! اگر پیغمبر بگوید که عقل حجّت نیست، میگوییم: خود رسالت شما از کجا اثبات شد؟! مگر از طریقی غیر از طریق عقل و استدلال و رسیدن به مبدأ و معاد و اثبات انبیا و... ثابت شده است؟! مگر غیر از این است؟! ما از چه راهی به رسالت پیغمبر اکرم میرسیم؟ از راه اینکه عقل حکم میکند که این یک نیروی ماورای نیروی بشری است و اتّصال به عالم غیب دارد و آن عقل در او فعلیّت پیدا کرده است و علوم او علوم تفصیلی شدهاند و از ظاهر درآمدهاند، و ما در مقام تحیّر و ضلالت باید به او دسترسی پیدا کنیم؛ این مقدّماتی است که عقل میچیند. اگر پیغمبر همین عقل را کنار بگذارد، خودش را کنار گذاشته است؛ لذا نمیتواند این کار را انجام بدهد!
از یکچنین استدلال ساده و بسیطی که بر این پایه است:
از آن چرخه که گرداند زن پیر ** قیاس چرخِ گردنده همی گیر2
تا دقیقترین براهین و ظریفترین حقایق صدرالمتألّهین بر اثبات وحدت و صرافت وجود، تمام اینها دارای مراتبی است که انسان باید احساس بکند که تمام اینها میتواند برای او حجّیت داشته باشد!
عدم تنافی شهود عرفا با استدلال عقلی حکما
امکان ندارد شهود یک عارف، با استدلال عقلی یک حکیم در تضاد باشد، الاّ اینکه در آن استدلال یک خللی هست؛ وإلاّ نمیشود! و این مطلب را من خدمت رفقا و برادران مُشتَغل خودم عرض کردم که من به نوبۀ خود میتوانم ادّعا کنم که مسائلی که بین حکما و عرفا دائماً در طول تاریخ علمی و عرفانی مورد بحث و نِقاش و مخالفت بوده است، تمام آن مسائل ناشی از ضعفِ در بعضی از مقدّماتی میشود که عقل برای تحصیل آن مقدمات، آن کوشش و تتبّع و دقّت کافی را بهعمل نیاورده است!
اختلاف بین مرحوم آقا شیخ محمّدحسین کمپانی و مرحوم آقا سیّد احمد کربلائی ناشی از این بود که مرحوم آقا شیخ محمّدحسین کمپانی آنطور که باید و شاید به مسئلۀ حقیقت وجود پی نبرده بودند؛ نه اینکه براساس شهود پی نبرده بودند، شهودْ مطلب دیگری است، بلکه براساس برهان پی نبرده بودند. لذا من در بعضی از نوشتهجات خود مرحوم آقا شیخ محمّدحسین بعد از بیان این مطالب و پس از رحلت مرحوم سیّد احمد کربلائی دیدم که صریحاً به همان مسائل مرحوم سیّد احمد اعتراف میکنند و همان مسائل را بر پایۀ برهان و بر پایۀ استدلال عقلی قبول میکنند،1 چون ایشان اهل شهود نبودند؛ مرحوم کمپانی از نقطۀ نظر علمی واقعاً دارای مراتب عالی بود، ولی مقام شهود مقام دیگری است!
محدودۀ ادراکات عقل
نکته در اینجاست که بین ملاکات عقلی و ملاکات شهودی و وجدانی و عالم حقایق و ثبوت، هیچگاه نباید تخالف و تناقضی وجود داشته باشد، و تمام اینها در رتبۀ خود صحیح است؛ منتها رسیدن و نرسیدن به آن، مسئلۀ دیگری است.
خود عقل حاکم است به اینکه در هرجایی نمیتواند اظهار نظر کند؛ چطور اینکه اعضاء ما نمیتوانند در کار یکدیگر دخالت کنند، مثلاً شما با چشم میبینید، امّا آیا از گوش توقّع دیدن دارید؟! گوش شما میتواند ببینید؟ گوش شما میتواند حوادث را مشاهده کند؟! نهخیر، نمیتواند! چشم برای دیدن و گوش برای شنیدن و قلب برای گردش خون و معده برای هضم غذا است؛ هیچکدام از این اعضا نمیتوانند در عضو دیگر تصرّف کنند و نمیتوانند کار عضو دیگر را انجام بدهند!
خداوند متعال به هر عضوی از اعضا، سنخیّت و خصوصیّت و حیثیّتی داده است که بر مقتضای آن سنخیّت، آن عضو آن کار را انجام میدهد. اگر شما از چشم توقّع شنیدن داشته باشید، این توقّع، توقّع خطا و اشتباه است؛ چشم برای دیدن است. آیا شما میتوانید چشمتان را ببندید و با عقل خود، حوادث را ببینید و مسائلی را که در جلوی شما است، تشخیص بدهید؟! ابداً امکان ندارد؛ باید چشمتان را باز کنید تا ببینید! آیا ممکن است شما با عقلتان صداها را بشنوید؟! امکان ندارد؛ شنیدن صدا یک مسئلۀ ظاهری است و تعقّل و تدبّر در این مسائل، یک مسئلۀ تجرّدی است! عقل نمیتواند نسبت به ظواهر احساس داشته باشد؛ عقل میتواند مجرّدات را ادراک بکند، و این احساسْ وسیلهای برای تبدّل حس و ظاهر به مجرد ناقص میشود و بعد به مرتبۀ عقل که میرسد، تجرّدش کامل میشود، آنگاه عقل میتواند بفهمد. لذا عقل نمیتواند هر مسئلهای را ادراک بکند، کار او نیست و به او مربوط نیست! هر عضوی و هر سرمایه و غریزهای در حیطۀ اختیاراتی که خداوند به او داده است، میتواند فعّالیت داشته باشد.
آیا عقل میتواند از قضایای پشت پرده و مسائلی که در آینده اتّفاق میافتد خبر بدهد؟ شما صد سال بنشینید و فکر بکنید که یک ساعت دیگر در این منزل چه اتّفاقی میافتد، فکرتان به جایی نمیرسد! اگر هزار سال بنشینید و تأمّل کنید که فردا یا پسفردا، یا حتّی پنج دقیقۀ دیگر در این قضیّه، در این دنیا، در ایران، در مشهد، در همین منزل و در همینجایی که نشستهاید چه قضیّهای اتّفاق میافتد، فکرتان به جایی نمیرسد! پس عقل همیشه در حیطۀ اختیار خودش عمل میکند، نه فراتر از آن؛ فراتر از آن، مربوط به باطن است و عقل در آنجا دیگر راه ندارد. برای رسیدن به آن مرحله، عقل باید فعّال بشود و به تجرّد بیشتری برسد تا حدّی که بتواند به باطن دسترسی پیدا کند.
نحوۀ انجام عبادات در شرع برای ما بیان شده است؛ آیا عقل میتواند تکتک خصوصیّاتِ نحوۀ انجام عبادات را برای ما بیان کند؟ نمیتواند! آیا شما با عقل میتوانید به یک حکم از احکام شرعی برسید؟! مثلاً اینکه نماز صبح دو رکعت است یا نماز مغرب سه رکعت است؟! نمیتوانید چون راه، راهِ عقل نیست! عقل ادراک کلّیات میکند، نه جزئیّات؛ و مسائل شرع مسائل جزئی و مسائل عملی و تشریعی است، و عقل در آنجا راه ندارد!
علّت حکم عقل به لزوم پیروی از مقام ولایت
حالا در اینجا چهکار باید کرد؟ عقل، ما را به این میرساند که باید از نیروی دیگری کمک گرفت که پل و وسیله برای رسیدن به باطن شود؛ این حکم، حکمِ عقل است.
نحوۀ وضو گرفتن بر طبق ادلّه، در شرع وارد شده است و مشخّص است و در کتب ذکر شده است: انسان اوّل باید صورتش را بشوید، بعد دستش را بشوید و بعد مسح کند؛ آیا انسان مکلّف است بر اینکه به این نحوه از توَضّؤ عمل بکند؟ بله، مکلّف است. شیعه و پیروان امیرالمؤمنین علیه السّلام باید به این نحوه از وضو عمل کنند. امّا در اینجا یکمرتبه میبینیم که یک حکمِ حاکم و غالبی میآید و این مسئلۀ ظاهر را کنار میزند و حکم دیگری را جانشینش میکند.
موسی بن جعفر علیهما السّلام به علیّ بن یقطین دستور میدهند که از این به بعد، همانطوری وضو بگیر که اهلتسنن وضو میگیرند. چرا؟ آنچه عقل حاکم است و ما مییابیم این است که باید بر طبق یافتۀ خود از ظواهر شرع و ظواهر ائمّه علیهم السّلام عمل کنیم، و خود عقل در کنار این دلیل و برهان، یک جای خالی باقی میگذارد و آن این است که حکم ولیّ بر این حکمِ من در اینجا تقدّم پیدا میکند؛ پس حکم امام، حکم عقل را کنار نمیزند، بلکه حکم امام در راستای حکم عقل عمل میکند. این کار را عقل انجام میدهد بهخاطر اینکه خود عقل میگوید: من به باطن اطّلاع ندارم و او اطّلاع دارد، و من نمیدانم در پس پرده چه خبر است و لذا حکم نمیکنم؛ پس آن شخصی باید حکم کند که خودش اطّلاع دارد. موسی بن جعفر است که به مسائل پشت پردۀ هارون اطّلاع دارد؛ امّا من هرچه بنشینم، نمیتوانم به این نکته برسم که از من سعایت شده است، چون علم غیب ندارم.
به این نکته خوب دقت کنید: اگر من علم غیب داشتم و بر مصالح و مفاسد کما هو حقُّه مطّلع بودم، دیگر هیچ نیازی به نامۀ موسی بن جعفر نبود! این نکته خیلی مفید است برای اینکه ما چطور سیره و سنّت را استخراج کنیم.
اگر همانطوری که موسی بن جعفر بر قضایا اطّلاع داشت و بهواسطۀ این اطّلاع، نامه فرستاد که: «ای علیّ بن یقطین، وقتی این نامه به تو میرسد مانند اهلتسنّن وضو بگیر!»1 علیّ بن یقطین هم تعجّب میکند که من شیعۀ امیرالمؤمنین و دنبال موسی بن جعفر هستم، چرا حضرت این را گفته است؟! از آن طرف هم میبیند که شکّ و شبههای در نامه نیست، و نامه هم نامۀ موسی بن جعفر است! عقل او حکم میکند که از باب تعبّد، باید حرف موسی بن جعفر را بپذیری! وقتیکه میپذیرد و عمل میکند، بعداً میبیند که عجب، از او پیش هارون سعایت کردهاند و این فرمایش حضرت بر آن اساس است! امام میفهمد ولی این نمیفمهد!
میزان حجّیت حکم عقل و حکم ظاهر شرع و حکم امام علیه السّلام
وجوب امر به معروف و نهی از منکر یکی از بدیهیترین مسائل و احکام اسلامی است و هیچ شکّ و شبههای هم در آن نیست، و آنهم دارای مراتبی است که در کتب نوشتهاند؛ مرحلۀ بیاعتنایی و عدم توجّه، بعد تذکّر، بعد شدّت، بعد ضرب و... و بعد هم قتل و کشتن.1 وقتی شخصی نمیتواند خودش را با جامعه اسلامی وفق بدهد، باید او را از بین ببرند. امر به معروف و نهی از منکر یکی از مسائل روشن است. امّا سؤال این است که آیا شما از عثمان در زمان امامت امیرالمؤمنین، موجودی مزاحمتر، مانعتر، مخالفتر و معاندتر برای اهلبیت و برای شیعه و برای اسلام سراغ دارید؟! سراغ ندارید! امّا وقتی مردم میریزند که او را از بین ببرند و بکشند، امیرالمؤمنین علیه السّلام میگوید: «این کار را نکنید!»2 مگر امر به معروف واجب نیست؟! مگر نهی از منکر واجب نیست؟! بله، درست است، ولی این کار را نکنید! من امام هستم و میگویم: نکنید! آنها میروند و میکشند و بعداً قضایا شروع میشود! چرا؟ چون اینها در اینجا به حکم عقل عمل نکردند. عقل میگوید: وقتی امام معصوم که بر قضایای پشت پرده اطّلاع دارد، تو را از این اقدام نهی میکند، نباید انجام بدهی! ولو از نظر ظاهر شرع، مکلّف به انجام این عمل هستی؛ در اینجا حکم امام، حکم عقل را تخصیص نمیزند، بلکه مؤیّد حکم عقل است و بر ظاهرِ شرع حکومت میکند و او را کنار میزند و خودش جای آن مینشیند. امام و ولیّ کارش این است!
وجوب عقلی پذیرش «امر امام حسن به صلح» و «نهی امام باقر علیهما السّلام از قیام علیه ظلم»
امام باقر علیه السّلام به زید بن علی فرمودند:
ای زید، اقدام نکن و انقلاب نکن! هر قیام و انقلابی که تا قیام قائم آلمحمّد انجام بگیرد، آن قیام به نتیجه نمیرسد و ألمی بر آلام ما اهلبیت اضافه میکند!3
یکی و دوتا روایت هم نیست! حالا صحبت ما در این است که آیا از بین بردن ظلم واجب است یا نه؟ اصلاً نیازی به دلیل ندارد، اصلاً این مسئله از مسائل فطری و اوّلیات و بدیهیّات است و شرع هم بر این مسئله صحّه میگذارد. امّا همان عقل که حکم میکند بر اینکه از بین بردن ظلم نیازی به دلیل ندارد، همان عقل حکم میکند که: اگر میتوانی انجام بده و اگر نمیتوانی انجام نده! یا وقتی دزدی به منزل آمده است و در دست او اسلحه است، تو با مشت به مقابلۀ او نرو، چون میزند و تو را میکشد! یا وقتی در یک جا نمیتوانی این کار را انجام بدهی، انجام نده، چون خودت را از بین میبری و به نتیجه هم نمیرسی!
واقعاً خیلی عجیب است و انسان تعجّب میکند! البته دیگر تعجّب ندارد! یکی از آقایان میگفت:
من در این سکوت و صلح امام حسن علیه السّلام در شبهه بودم! آخر چطور شد که حسن بن علی صلح کرد؟! واقعاً این ننگی بود که بر دامان ائمّه نشست!
شخصی این حرف را میزد که یکی از علما و افراد معروف نجف بود، و جدّی هم میگفت! مگر در کتابهایشان ننوشتند: «علیّ بن الحسین، بد مُردنی انجام داد!» مگر ننوشتند؟! همان کسانی نوشتند که الآن بهعنوان اسلامشناس، کتابهای آنها در جامعۀ ما مطرح است!
و قولی کلّما جَشَأَت و جاشَت ** مَکانَکِ، تُحمَدی أو تَستَریحی1
آن شخص میگفت:
این چهکاری بود که امام مجتبی انجام داد؟! کار درست را حسین بن علی انجام داد! حسین بن علی آمد و از خودش یک نام نیک و جاودانه به یادگار گذاشت؛ حسین بن علی در مقابل دستگاه ظلم قیام کرد و خودش
را از بین برد و از هیچ چیزی نترسید و مرگ با عزّت را بر زندگی با ذلّت ترجیح داد!
من همینطور در شبهه بودم که آخر ایشان چه کاری کرد؟! تا اینکه زمان گذشت و زمان عبدالسّلام عارف، آن رئیس جمهور معدوم عراق پیش آمد؛ در آنموقع بین حکومت و مرحوم آقای حکیم، اختلافی افتاد. مسئلۀ آقای حکیم طوری بود که اگر ایشان علیه عبدالسّلام قیام میکرد و خون آقای حکیم ریخته میشد، هیچ فایدهای ـ حتّی به اندازۀ بال پشهای ـ در کار و در مسائل بهوجود نمیآمد! یعنی قضیّه طوری شده بود که قشنگ سر ایشان را زیر آب میکردند و کارهایشان را بر آن اساس انجام میدادند و کسی هم نفس نمیکشید و راحت انجام میدادند! آنجا فهمیدم که امام مجتبی علیه السّلام در چه وضعیّتی گرفتار بود!
نهی عقل و شرع از قیام بدون فایده
آدم نباید بیخود خودش را از بین ببرد! اگر از بین بردن نفع داشته باشد، بسم الله، همه باید بروند؛ و اگر نفع نداشته باشد، روز قیامت باید جواب بدهند! این حرفها نیست! ترسیدن از جنگ، حرام و خلاف است؛ ولی نگفتهاند که خودت را در دهن شیر بینداز! شما در بیابانی بروید و بگویید: من باید با این شیر نبرد کنم و حساب او را برسم! تا بخواهی فکر کنی، حسابت را رسیده است و دو تا تپه را هم گذرانده است! آنوقت کیست که بیاید و به داد تو برسد؟!
امر به معروف و نهی از منکر یکی از أوجب واجبات است، ولی در جایی که نفعی داشته باشد، و حاکم به آن نفع هم عقل است؛ عقل میگوید: امر به معروف برای ایجاد مصلحت در فرد و در جامعه است؛ پس اگر مصلحتی نباشد تو زحمت چه میکشی؟! نهی از منکر برای از بین بردن مفسده در جامعه است؛ پس اگر هیچ نفعی مترتّب نباشد، میخواهی چهکار کنی؟! پس در اینجا هم حکم عقل میآید.
علّت نهی ائمّه علیهم السّلام از قیامهای بعد از واقعۀ عاشورا
وقتیکه عقلْ ما را به اینجا رساند، آنوقت اگر امام گفت: «این کار را انجام نده!» آن حکم امام بر آن حکم شرع، حکومت پیدا میکند. لذا امام باقر علیه السّلام به زید بن علی فرمودند: «قیام نکن، کشته میشوی و فایدهای هم ندارد!»
قیام زید بن علی چه تغییری در دستگاه خلافت ایجاد کرد؟ به اندازۀ سر سوزنی هم تغییر ایجاد نکرد! آن کسی که تغییر ایجاد کرد و مردم را زیر و رو کرد سیّدالشّهدا بود.
متوکّل بن هارون ـ شاگرد امام صادق علیه السّلام ـ برهان را بر یحیی بن زید ـ فرزند هجدهسالۀ همین زید ـ تمام میکند و به او میگوید: چرا میخواهی قیام کنی؟
میگوید: ظلم است!
میگوید: آیا بهتر از تو نیستند که تشخیص بدهند؟ یا فقط تو تشخیص میدهی؟!
میگوید: تو از جنگ میترسی؟!
میگوید: این جواب من شد؟! من دارم بحث منطقی قضیّه را میکنم و تو داری از ترس من حرف میزنی؟! اگر قبول داری که أعلم هستی بسم الله، به میدان بیا؛ و اگر قبول نداری، باید بهدنبال أعلم بروی! اگر بخواهی خودت را فریب بدهی، فایدهای ندارد!1
میخواهی پسر زید باش، میخواهی پسر بلافصل خود امام باش، فایده ندارد! لذا میرود و کشته میشود و هیچ نتیجهای هم بهبار نمیآید. امام صادق هم برای او گریه میکنند و ناراحت میشوند و طلب رحمت میکنند؛ بعد امام میفرماید: «من که به او گفتم: انجام نده! چرا رفت و انجام داد؟!»2
محمّد و ابراهیم، فرزندان عبدالله محض، در مدینه بودند ـ إنشاءالله شاید روزی بیاید و قضیّۀ اینها را بگویم که بدانید در تاریخ چه چیزهایی هست3 ـ ابراهیم غَمر، فرزند عبدالله محض آمد تا امام صادق را برای بیعت خود الزام کند، و حضرت قبول نکرد. او حضرت را در محلّ نگهداری چهارپایان در زندان مدینه به زندان انداخت!4 آنوقت این قیام او ارزش دارد؟! آخر ای احمق، تو امام صادق را به زندان میاندازی و قیام میکنی! آن قیام بر سرت بخورد!
امام صادق علیه السّلام نصیحت میکند: «آقا انجام ندهید، فایدهای ندارد!» امّا بلند میشوند و قیام میکنند؛ آنوقت این قیام، قیام الهی است؟! همۀ آنها را میگیرند و میکشند و از بین میبرند و مسئله تمام میشود. تمام اینها بهخاطر این است که عقل ما نمیتواند واقع و پس پرده را ببیند که فردا چه خبر است.
همین مردم کوفه آمدند و زید بن علی را گول زدند. پیغمبر اکرم در حقّ این مردم کوفه نفرین کرد و گفت:
اینها میآیند و فرزند من را فریب میدهند، و او به اینها اعتماد میکند و بعد او را تنها میگذارند و میروند!1
تمام قضایا را پیغمبر فرمود!
چرا شما دنبال یک شخص را میگیرید و وقتی که اهلش نیستید، بیخود خود را طور دیگری معرّفی میکنید؟! به آن مقداری که اهل هستید پا به میدان بگذارید، نه بیشتر!
زید بن علی همراه با افراد کوفه میآید و نبرد میکند و میجنگد؛ امّا همینکه میخواهد پیروز بشود، یکمرتبه تیر ناشناسی از یک نقطه میآید و به پیشانیاش میخورد!2 این را هم فهمیده بود؟! این را دیگر نفهمیده بود! «فَیا بُؤسَ الرّامی!»3 متوجّه نشده بودند که این تیر از کجا میآید.
این را چه کسی الآن دارد میبیند و مشاهده میکند؟ نه الآن، سابقاً پیغمبر دید، امیرالمؤمنین دید و خبر داد،4 امام باقر علیه السّلام دید و بارها به زید گفت! به مادر زید فرمود: «میترسم بچّهات را در کوفه به دار آویزان کنند!»5
امام علیه السّلام اینها را دارد میبیند و عقل نمیتواند ببیند؛ لذا عقل خودش را عقب میکشد و میگوید: من در اینجا راه ندارم!
کیفیّت کشف مرام و سیرۀ پیامبر و ائمّۀ اطهار علیهم السّلام از روایات و وقایع تاریخی
اینها حقایقِ تاریخی است، لذا ما با توجّه به این حقایق تاریخی باید مرام و سیرۀ خودمان را پیدا کنیم که روش ائمّه از چه قرار بوده و بر چه اساسی بوده است. فقط به یک روایت تمسّک نکنیم؛ همۀ روایات را در نظر بگیریم، مرام ائمّه را در نظر بگیریم، فعل آنها را در طول تاریخ در نظر بگیریم و موقعیّت خود را با أعمال آنها در آن برهه بسنجیم! و مگر این مسئله آسان است؟! دم شتر به زمین میرسد تا کسی بتواند به اینجاها برسد! وإلاّ یک کتاب باز کردن و عمل کردن که کاری ندارد!
لزوم اقتدا به امام علیه السّلام در انطباق کلّیات شرعی بر مصادیق
بر این اساس باید حرکت کنیم! امر به معروف واجب است و براساس آن جلو میآییم، و همینطور جلو میآییم تا به حدّی میرسیم که زنگ خطر به صدا درمیآید؛ اینجا دیگر نمیتوانیم جلوتر برویم! حالا دیگر کلام امام باقر علیه السّلام جلو میآید! نهی از منکر واجب است و براساس آن جلو میرویم، و همینطور جلو میرویم تا به حدّی میرسیم که زنگ خطر به صدا درمیآید و باید توقّف کنیم و نباید جلوتر برویم! باید نگاه کنیم و ببینیم که امام علیه السّلام در چه محدودهای به ما اختیار و اجازه داده است؛ اگر پا را از آن حد فراتر بگذاریم، خطر میآید و تهدید میکند!
بر این اساس باید حرکت کنیم؛ ولی ما با آن کلّیاتی که در دست داریم، هر کداممان به مقتضای اهواء وآراء خود، کارمان را انجام میدهیم! کلّیات هست، امّا انطباق آن کلّیات با آن جزئیّات، مسئلۀ دیگری است!
تطبیق غلط کلّیات شرعی علّت حکم به قتل امام حسین علیه السّلام
با همین کلّیات و با همین آیات، حجّاج بن یوسف استدلال میکرد و شیعیان امیرالمؤمنین را میکشت! با همین آیات و با همین کلّیات آمدند و امام حسین را از بین بردند و گفتند: حکومت، حکومتِ مسلمین است و خلیفه یزید بن معاویه است، و خروج بر حکومت مسلمین و بر یزید بن معاویه حرام است و دفعش واجب است، ولو منجر به قتل بشود! شریح قاضی که از پیغمبر روایت نقل نکرد که پیغمبر فرمودند: هر کسی علیه صحابیِ بزرگوارم معاویه یا فرزند او یزید قیام کند، ولو فرزندم حسین بن علی باشد، باید او را از بین برد! نهخیر؛ چون پیغمبر هیچوقت یکچنین حرفی نمیزند! همۀ روایات پیغمبر هم مشخّص است، و اخباری هم که از پیغمبر رسیده است محدود است. پس چهکار میکند؟ در کلّیات دست میبرد و از کلّیات استفاده میکند، از آن مسائلی که میتوان آنها را به هر نحوی برگرداند، استفاده میکند و آنها را پیش میکشد. بعد قضیّه به آنجایی میرسد که آن شخصی را که محبوبترین افراد روی زمین نسبت به پیغمبر اکرم است، با خودِ بیان و کلام پیغمبر باید از بین ببرند؛ یعنی اینقدر قضیّه تفاوت پیدا میکند!
مکالمۀ مرد شامی با یزید دربارۀ منزلت سیّدالشّهدا نزد رسول خدا
آن مرد شامی وقتی که سرها را در بارگاه یزید آورده بودند، تا چشمش به سر سیّدالشّهدا علیه السّلام میافتد، رو به یزید میکند و میگوید: «یزید، این چه سری است که در مقابل خودت گذاشتهای؟»
میگوید: «این سر حسین بن علی است که علیه ما قیام کرد، و ما فرستادیم تا او را دفع کنند، و روزگار او به این نحو درآمد!»
گفت: «عجب! پس بگذار حکایتی برای تو نقل کنم:
من در زمان رسول خدا اسلام آورده بودم، ولی اسلام خودم را از اطرافیانم در روم مخفی کرده بودم. بارها میشد که به مدینه تردّد پیدا میکردم؛ در یکی از این سفرها که در مسجد مدینه نشسته بودم، دیدم که صاحب همین سر که در آنموقع طفل چند سالهای بود، با برادرش پیش رسول خدا آمدند و گفتند: ”یا رسول خدا و یا جَدّاهُ، ما با هم کُشتی میگیریم تا ببینیم که
کدامیک بر دیگری غلبه میکند!“ حضرت فرمود: ”کشتی نگیرید؛ هر کدامتان بروید و خطّی بنویسید و بیاورید و به من نشان بدهید تا اینکه من بدانم کدامتان بهتر هستید و غلبه میکنید!“
اینها رفتند و هر کدامشان خطّی نوشتند و آوردند و به رسول خدا نشان دادند. من هم نشسته بودم و داشتم نگاه میکردم، دیدم رسول خدا همینطور به این خطها نگاه میکند و نمیتواند یکی را بر دیگری ترجیح بدهد، و دلش نمیآید که بگوید: خطّ حسین بهتر است یا خطّ حسن بهتر است! حضرت فرمود: ”پیش پدرتان علی ببرید تا او قضاوت کند!“
پیش پدرشان امیرالمؤمنین علیه السّلام بردند. [حضرت هم نتوانست یکی را بر دیگری ترجیح بدهد و بگوید کدام بهتر است. رسول خدا فرمود: ”پیش مادرتان زهرا برویم تا او قضاوت کند!“
رسول خدا وارد منزل حضرت زهرا شد و سلمان هم بهدنبالشان رفت. وقتیکه برگشتند، رو به سلمان کردم و گفتم: قضیّۀ قضاوت به کجا انجامید؟ دیدم سلمان خندید و گفت: ”وقتیکه این طفلین این خط را آوردند، حضرت زهرا نشسته بود و نتوانست یکی را بر دیگری ترجیح بدهد و دل یکی از آنها را بشکند، لذا گردنبندی از گردن خودش باز کرد که هفت دانه در میان او بود، و گفت: «هر کدام که بیشتر این دانهها را برداشتید، قویتر هستید!»
امام حسین و امام حسن مشغول جمع کردن این دانهها شدند، هر کدام سه دانه برداشتند و سر دانۀ هفتمی با همدیگر گلاویز شده بودند، در آنموقع جبرئیل را دیدم که آمد و بال خود را به آن دانۀ هفتم زد و آن را نصف کرد تا نصفی را حسن بردارد و نصفی را حسین بردارد!“
قضیّه اینطور بود، آنوقت تو داری با یکچنین کسی که جبرئیل و ملائکۀ آسمان نمیتوانند تحمّل ناراحتی او را داشته باشند، این کار را انجام میدهی؟!»1
ماذا تَقولونَ إذ قال النّبیُّ لکُم ** ماذا فعلتم و انتم آخر الامم
بِعترتی و بأهلی بَعدَ مُفتَقَدی ** منهم أُساریٰ و منهم ضُرِّجوا بِدَمِ2
فرمایش امام سجّاد علیه السّلام دربارۀ وضعیّت اهلبیت در شام
منهال میگوید:
در شام حرکت میکردم، از کنار خرابهای گذر کردم، دیدم صدای ناله و گریه میآید؛ جلو رفتم و دیدم علیّ بن الحسین درحالیکه در غل و زنجیر است از آن خرابه بیرون آمد، و خون از زیر زنجیر بر روی ساقهای پایش روان بود. جلو رفتم و سلام کردم و عرض کردم: یا ابن رسول الله، حالتان چطور است و در چه وضع و کیفیّتی بسر میبرید؟
حضرت فرمود:
«إنّ مَثَلنا کمَثلِ بَنیإسرائیلَ، یُذبِّحونَ أبنائهم و یَستَحیونَ نساءَهُم!»
”ما را میکشند و اسیر میکنند به اینصورت که میبینی!“
«إنّ العربَ أمسَت تَفتَخرُ علَی العَجَمِ بأنّ مُحمّدًا صلّی الله علیه و آله و سلّم فیه، و إنّ قریشًا افتَخَرت علَی العرب بأنّ مُحمّدًا صلّی الله علیه و آله و سلّم منهم! [أمسینا معشرَ أهلِ البیتِ مغصوبینَ مُقتَّلینَ مُشرَّدینَ!]»3
”عرب بر عجم افتخار میکند که پیغمبر از آنِ اوست، و قریش بر غیر افتخار میکند که پیغمبر از اهل اوست؛ امّا ببین که این امّت، اهلبیت و عترت او را به چه روزی درآوردهاند!“
﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾.