پدیدآورعلامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
مجموعهمبانی تشیع
تاریخ 1411/09/15
توضیحات
ترجمۀ بعضی از آیات سوره آل عمران. هدایت بهسوی صراط مستقیم فقط با تبعیّت از قرآن و رسول خدا. برداشتهای غلط و سلیقهای از قرآن، در صورت جدایی از سنّت پیغمبر. علّت تمرّد شیطان. پیدایش بهشت و جهنّم با خطاب ﴿اُسجُدوا﴾. قبول داشتن قرآن یعنی عمل به کلام مفسّر و مبیّن حقیقی قرآن. میزان حق چیست؟. کلام رسول خدا میزان برای بروز باطن افراد. فِسق ولید در بیان صریح قرآن؛ و عدالت وی در نزد عامّه با ادلّۀ واهی. قول عامّه بر عدالت مطلق صحابه و ادلّۀ ردّ آن. جعل حدیث بهوسیلۀ بعضی از صحابه. تمرّد بعضی از صحابه در جنگ تبوک از امر پیغمبر. ادلّۀ ردّ قول عامّه بر عدالت مروان. واقعۀ حرّه در مدینه (ت). جعل روایت دربارۀ خلقت توسّط ابوهریره بر خلاف نصّ قرآن. ایرادات وارده بر روایتی جعل شده توسّط ابوهریره. عدم تمکّن عامّه از جواب به خلافها و جعلهای صحابه. اختلاف بعضی از علمای عامّه درخصوص ایرادات وارده بر خودشان. اکتفا بر قرآن و کنار گذاشتن کلام رسول خدا، علّت اختلافات عامّه. ردّ احمد امین مصری بر «حسبنا کتابَ اللَه» در کتاب یوم الإسلام. کتب ابوریّه در انتقاد بر آراءِ عامّه و لزوم مطالعۀ آن برای طلاب. ملاقات مرحوم آیة اللَه سید مرتضی عسگری و ابورریّه در مصر. انتقاد ابوریّه به ابوهریره و احترام ایشان به امیرالمؤمنین علیه السّلام. کلام ابوریّه در ردّ عامّه و ردّ عدالت صحابه. اعتراض به عدالت صحابه. عدم قبول کلام بدون دلیل در جامعۀ فعلی. موشکافی نمودن مطالب توسّط محقّقین جامعۀ امروز. شکسته شدن انحصار مذاهب اربعۀ عامّه در جامعۀ امروز. مسدود کردن باب اجتهاد، ضربهای بزرگ به اسلام. اسلام، دین فکر و تعقّل و تأمّل. امیرالمؤمنین علیه السّلام: «نگذارید که جماعتی سبقت به قرآن بگیرند!».
مجلس هشتم: نقد و بررسی قول عامّه در عدالت مطلق صحابه
أعوذُ بِاللَه مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
وَ صلّی اللَه عَلَی محمّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین
وَ لَعنَةُ اللَه عَلَی أعدائِهِم أجمَعین
ترجمۀ بعضی از آیات سوره آل عمران
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَا كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ * وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَأُوْلَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ * وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ وَأُوْلَـٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ﴾.1
... «و شما مسلمانها افرادی هستید که از طرف پروردگار مأمور شدید که امر به معروف کنید و نهی از منکر کنید و در کارهای خیر مسارعت کنید و این یگانه شاخصی است که شما را از [کافران جهان] جدا میکند. و نعمت خدا را به یاد بیاورید وقتی که با همدیگر دشمن بودید؛ خداوند بین دلهای شما اُلفت انداخت و با یکدیگر به نعمت پروردگار برادر شدید! شما در کنار حفرۀ آتشی نشسته بودید خداوند شما را گرفت و نجات داد و إنقاذ فرمود * حتماً باید در میان شما افرادی باشند که قائم به قسط باشند،
امر به معروف و نهی از منکر کنند؛ و در این صورت جامعۀ شما رو به فلاح و رشاد میرود * مبادا شما از راه تفرّق و جدایی و اختلاف حرکت کنید بعد از اینکه بیّنات و ادلّه و شواهد از طرف پروردگار به شما رسید؛ این خیلی عاقبت بدی دارد و عذابش سنگین است!»
و آن آثاری که در اثر اختلاف بیان میشود، بیان میفرماید؛ و بعد میفرماید که:
«تمام این دشمنیهایی که یهود و نصاریٰ با شما میکنند در اثر همان کانون نفاق و خودپسندی است که در میان آنهاست؛ و تا هنگامی که شما براساس ایمان و اسلام حرکت بکنید، هیچ موجودی نمیتواند به شما آسیب و گزندی برساند.
از میان اهل کتاب هم افرادی هستندکه ایمان میآورند و آناءَ اللیلِ و النّهار به عبادت مشغول هستند؛2 همۀ آنها هم که خراب نیستند، بعضیها که دارای طینت پاک هستند و حسّ انقیاد و پذیرش حقّ در آنها هست، ایمان میآورند؛ میبینید جماعتی از آنها در میان شبها برمیخیزند و نماز میخوانند و ایمان آوردهاند و سجده میکنند، ایمان به خدا دارند، ایمان به روز قیامت دارند، آنها هم امر به معروف و نهی از منکر میکنند و در خیرات مسارعت دارند.
و آن چیزی که شما را برقرار میدارد اینکه گفتارهای دیگران را به نظر سوء و بدی نگاه نکنید، افتراق و جدایی پیدا نکنید، اختلاف پیدا نکنید؛ جامعۀ شما و اُمّت شما براساس وحدت باشد؛ از تفرقه اجتناب پیدا بکنید؛ و الاّ تمام عمر، فوائد و فرائض و فضائل تبدیل به سیّئات و زشتیها میشود.»
هدایت بهسوی صراط مستقیم فقط با تبعیّت از قرآن و رسول خدا
﴿وَكَيۡفَ تَكۡفُرُونَ وَأَنتُمۡ تُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتُ ٱللَهِ وَفِيكُمۡ رَسُولُهُۥ﴾؛1 «اصلاً چگونه
متصوّر است که شما کافر میشوید درحالتیکه در میان شما آیات قرآن تلاوت میشود و در میان شما رسول خدا هم هست؟!»
در این صورت، کسی که اعتصام به خدا پیدا کند و از راه و رسمِ او تبعیّت پیدا کند به آیات کتاب خدا، ﴿ءَايَٰتُ ٱللَهِ﴾ عمل کند و به منهاج و دستور پیغمبر عمل کند، ﴿فَقَدۡ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾؛2 «حتماً او به سوی صراط مستقیم هدایت میشود!» «قَد»، قَد تحقیقیّه است چون بر سر فعل ماضی در آمده است؛ نه تَقلیلیّه.
در این آیه میبینیم که خداوند میفرماید: آن کسی به سوی صراط مستقیم هدایت میشود که اعتصام به خدا پیدا کند؛ و اعتصام به خدا آن کسی پیدا میکند که از ﴿ءَايَٰتُ ٱللَهِ﴾ که قرآن است و از دستورات پیغمبر تبعیّت کند. و آیات قرآن تنها فایده ندارد، حتماً ﴿وَفِيكُمۡ رَسُولُهُۥ﴾ باید باشد. ﴿وَكَيۡفَ تَكۡفُرُونَ وَأَنتُمۡ تُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتُ ٱللَهِ وَفِيكُمۡ رَسُولُهُۥ﴾؛ «اصلاً چگونه متصوّر است اینکه: شما کافر بشوید درحالتیکه هم کتاب خدا هست، هم سنّت پیغمبر؛ هم کتاب خدا هست، هم کتابگُشا و هم مبیّن کتاب و هم مفسّرکتاب؟!»
برداشتهای غلط و سلیقهای از قرآن، در صورت جدایی از سنّت پیغمبر
و این آیه بهخوبی نشان میدهد که تنها کتاب خدا کافی نیست؛ تا سنّت پیغمبر و مِنهاج پیغمبر نباشد، کتاب خدا یک کلّیاتی است که هر کس روی ذوق و سلیقۀ خودش معنا و تفسیر میکند و تمام آن مطالب را با نفس خود اندازهگیری میکند، آنچه مطابق مشتهیات نفس خودش باشد امضاء میکند و آنچه نباشد ردّ میکند.
و چقدر روشن است که بدون تفسیر قرآن و بدون روشنگرِ قرآن، قرآن بهتنهایی نمیتواند دستگیری کند! چون قرآن نوری است که از طرف پروردگار آمده و دستورات کلّی آورده است؛ ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ وظیفۀ شما چیست؟ هر کسی میگوید: من مؤمنم، پس بنابراین ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ من را میگیرد دیگر! رسول است که باید مشخّص کند که: تو مؤمن هستی و تو نیستی؛ او امر میکند، اگر کسی طبق امرش رفتار کرد مؤمن است و الاّ نه، کافر است. رسول بیان میکند که: امروز باید جنگ کنید، امروز باید صلح کنید، امروز باید حرکت کنید؛ خدا هم در قرآن مجید میگوید: باید از رسولْ تبعیّت کنید! بنابراین، وقتی کسی تبعیّت کرد، مؤمن میشود و اگر تبعیّت نکرد کافر میشود؛ پس بدون رسول، ایمان و کفر با همدیگر آمیخته شده و آغشته شده و حدّ فاصل ندارد!1
علّت تمرّد شیطان
عیناً مانند شیطان که قبل از اینکه خطاب ﴿ٱسۡجُدُواْ﴾؛ «[بر آدم سجده کنید!]» بر او بشود، در میان ملائکه بود و خودش را به صورت ملائکه جا زده بود؛ چون امتحان نیامده بود و تمییز نیامده بود. وقتی که خطاب آمد و ملائکه اطاعت کردند و شیطان تمرّد کرد، جدا شد؛ امّا قبل از خطاب جدا نبود، جزء ملائکه بود.
پیدایش بهشت و جهنّم با خطاب ﴿اُسجُدوا﴾
قرآن مجید میفرماید:
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَـٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ﴾؛2 «ما به ملائکه گفتیم که: به آدم سجده کنید! همه سجده کردند مگر ابلیس.»
پس معلوم میشود که ابلیس هم جزء ملائکه بود که خطاب به ملائکه به او تعلّق گرفته که: «ای ملائکه سجده کنید!» آنها سجده کردند امّا ابلیس سجده نکرد و چون سجده نکرد جدا شد؛ بهواسطۀ جدا شدن، نه اینکه ماهیّتش عوض شد و جنس و فصل وجودی او تغییر کرد، بلکه بهواسطۀ این تمرّدْ ذات خود را نشان داد و تمرّد خود را إرائه داد که اصلاً وجود او وجود معصوم نبوده، وجود او شیطان و متمرّد بوده است، ﴿و كَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓ﴾؛3 اصلاً شیطان از ملائکه نبود، بلکه از جنّ بود. خداوند یک موجوداتی خلق کرد مانند انسان؛ یک موجوداتی خلق کرد همچون ملائکه؛ یک موجوداتی هم خلق کرد [مانند] جنّ. اینها در اصل وجود با همدیگر تفاوت داشتند، امّا قبل از آن امتحان، شیطان خودش را به صورت ملائکه جا زده بود، لذا خطاب ﴿لِلۡمَلَـٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ﴾ او را گرفت؛ و چون مخالفت کرد، بروز سریره و ذات او شد و جنّ بودن و ﴿فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓ﴾4 ظهور پیدا کرد و از گروه ملائکه که واقعاً نبود، ظاهراً هم جدا شد. پس بدون خطاب ﴿ٱسۡجُدُواْ﴾ و بدون تمرّدِ شیطان، اصلاً نه بهشتی هست، نه جهنّمی هست، نه انسانی هست، نه سعادتی هست، نه شقاوتی هست، هیچ نیست! اینها همهاش بهواسطۀ همین خطاب [آمده] است.
قبول داشتن قرآن یعنی عمل به کلام مفسّر و مبیّن حقیقی قرآن
قرآن هم همینطور است، برای تمام افراد بشر آمده است؛ تمام مسلمانها میگویند بدون شک ما قرآن را قبول داریم! امّا قرآن چیست؟ حقیقت قرآن چیست؟ قبول داشتن قرآن به چیست؟ اینکه انسان به حرف آن کسی که راهبر قرآن است و مفسّر قرآن است و مبیّن قرآن است، گوش کند؛ انسان آنوقت حرف قرآن را عمل کرده است، و الاّ میگوید: اصلاً همۀ آیات قرآن، منطبق بر من است؛ هر کسی به حرف من گوش کند، او به قرآن گوش کرده است؛ و هرکه به حرف من گوش نکند، اصلاً به قرآن گوش نکرده است!
میزان حق چیست؟
اینهمه طوایف مختلف در اسلام و... میگویند: نظر ما حق است و نظر غیر ما باطل است! شافعی میگوید: ما حق هستیم و حَنَفی باطل است! حَنَفی میگوید: ما حق هستیم و حنبلی باطل است! آنها میگویند: ما حق هستیم و مالکی باطل است! حالا دوتا باطل که نمیشود. دو نفر در یک مبدأ، با همدیگر مختلف باشند و... ، یکی حق است یکی باطل دیگر! پس بنابراین، در این صورت استفاده میشود که: اگر ما میزانِ حق را حق بگیریم، میتوان باطل را سنجید؛ و الاّ اگر میزانِ حق را بنا به پندار و تشخیص افراد بگیریم، هرکسی میگوید: حق بر من منطبق است و من هم بر حق منطبق هستم؛ و هر موجودی که بر من منطبق نباشد، او باطل است!
رسول خدا [حق را] مشخّص میکند؛ ﴿وَفِيكُمۡ رَسُولُهُۥ﴾، در میان شما رسول خدا هست آنوقت چطور ممکن است شما کافر بشوید؟! اگر رسول خدا نباشد، سنّتش نباشد، امرش نباشد، نهیاش نباشد، نفْس شما میآید آیات قرآن را بر خودش منطبق میکند و هر کس راه خودش را میگیرد و میرود. ولی وقتی رسول آمد و به شما امر کرد، شما چگونه میتوانید آیات قرآن را بر خود منطبق کنید؟! درحالیکه رسول به شما امر کرده است و شما مخالفت کردید، به آن امر کرده است و او اطاعت کرده است!
کلام رسول خدا میزان برای بروز باطن افراد
پس رسول خدا حکمِ آن جرقّۀ الکتریکی است که به آب میزنند و بهواسطۀ آن، آب تبدیل به دو گاز اکسیژن و هیدروژن میشود؛ این آبی که ما داریم میخوریم دوتا گاز است، دوتا گاز را با همدیگر جمع میکنند میشود آب. هزار سال این آب همینطور بماند تبدیل به آن دوتا گاز نمیشود. امّا اگر این را به جرقّۀ الکتریکی تجزیه کنند، فوراً این آبهای دنیا که در رودخانهها و در نهرها است و در اقیانوسها است، در هرجا و در هر ظرف است فوراً تبدیل به دوتا گاز میشود، گازی که میرود روی هوا؛ آن گازی را هم که از روی هوا جمع میکنند و میآورند، آن را بهوسیلۀ جرقّه تبدیل به آب میکنند. جرقّه باید باشد تا آب را به آن دو گاز تبدیل کند و الاّ نخواهد شد.
جرقّهای که اصل وجود انسان را نشان میدهد که آیا انسان شیطانی است یا رحمانی، مطیع است یا متمرّد است، کلام رسول خداست.
اصحاب رسول خدا در زمان رسول خدا همه به صورت اصحاب بودند و همه نماز میخواندند و همه میگفتند: ما مطیع هستیم و... ؛ امر رسول خدا میآمد، آن کسی که اطاعت میکرد جزء مؤمنین بود، و اگر نه، جزء منافقین و جزء متمرّدین بود!
فِسق ولید در بیان صریح قرآن؛ و عدالت وی در نزد عامّه با ادلّۀ واهی
در میان این اصحاب، ولید بن عَقَبه است که: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ﴾1 دربارۀ همین ولید بن عقبه آمده است که قرآن میگوید: فاسق است!2 خبرهای دروغی که میآید شما دنبال آن نروید و به حرف او گوش نکنید و عمل نکنید؛ بلکه بروید تحقیق کنید، تَثَبُّت کنید، تفحُّص کنید که آیا واقعیّت دارد یا ندارد؟ اگر واقعیّت داشت بروید دنبالش، و اگر نه، نروید. خبر فاسق را بدون تحقیق و تفحّص دنبال نکنید و الاّ اگر به حرف او اعتماد کردید، میروید و جنگ را با آن قبیلهای که آن شخص به دروغ برای شما خبر آورده است، آغاز میکنید و آنها را هم میکُشید، ﴿فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ﴾.3
قول عامّه بر عدالت مطلق صحابه و ادلّۀ ردّ آن
میگویند: این ولید بن عَقَبه از اصحاب رسول خداست، و چون صحابی است معصوم است، و هر صحابی که اسمش صحابی باشد ـ حالا با پیغمبر مصاحبت کرده باشد و یا پیغمبر را دیده باشد ولو به یک نظر، ولو بچّههایی هم که دو ساله بودند و اینها یک مرتبه پیغمبر را دیدند، اینها صحابیاند ـ، قولش حجّت است! اصلاً دربارۀ صحابی نمیشود صحبت کرد؛ هر کسی که صحابی رسول خداست دربارۀ او دیگر ابداً نمیشود صحبت کرد! اصلاً دربارۀ ولید بن عقبه نمیشود صحبت کرد؛ دربارۀ عایشه نمیشود صحبت کرد؛ دربارۀ عبدالرّحمن بن عوف نمیشود صحبت کرد؛ دربارۀ حَکم، پدر مروان اصلاً نمیشود صحبت کرد و... ؛ برای اینکه اینها همه صحابیاند، و صحابی [در نظر] آنها آن افرادی هستند که پیغمبر را با ایمان دیدند و با ارتداد هم از دنیا نرفتند و از اسلام برنگشتند؛ اینها همه قولشان حجّت است و هرچه از پیغمبر بگویند حجّت است!1و2
جعل حدیث بهوسیلۀ بعضی از صحابه
آنوقت اینها آمدند و در مرکز حکومت نشستند و روایاتی را از پیغمبر جعل کردند و تمام سنّت عامّه را از روایات جعلیِ این افراد پر کردند؛ درحالیکه همۀ اینها خلاف واقع است که به عنوان اینکه این شخص صحابی است، [قولش حجّت است]! این [کلام]، خلاف آیات خود قرآن است که میگوید: «ولید، فاسق است!» وقتی قرآن میگوید: «ولید فاسق است»، ما چگونه بگوییم عادل است؟!
تمرّد بعضی از صحابه در جنگ تبوک از امر پیغمبر
وقتی خود قرآن میگوید در جنگ تبوک پیغمبر امر کرد: «حرکت کنید و بروید!» و جماعتی ـ که مقدار آنها هم یکی دوتا نبود، بلکه هشتاد و چند نفر بودند ـ آمدند و گفتند: «یا رسولاللَه! ما عذر داریم و چنین و چنان، و نمیتوانیم بیاییم!» با اینکه امر پروردگار بود که: همه باید حرکت کنند!3 و در جنگ اُحد که لشگر حرکت کرد آمد بهسوی بیرون [مدینه]، عبداللَه بن اُبَی با دار و دستۀ خودش از میان راه با سیصد و چند نفر برگشت و از میان این هزار و چند نفر اصحاب پیغمبر، سیصد و چند نفرش کسر شد.4 حال اینها میگویند: قول همۀ اینها حجّت است و چون صحابی هستند نباید به آنها دست زد و گفتارشان و هر کاری بکنند نباید دربارۀ آن صحبت کرد!
ادلّۀ ردّ قول عامّه بر عدالت مروان
واقعۀ حرّه در مدینه (ت)
مروان با تمام آن جنایاتش،1 نباید هیچ حرفی به او زد چون صحابی است،2 ولو اینکه خودش در جنگ جَمَل طلحه را هم کشته است! و این طلحه خودش قاتل عثمان ـ که پدر زن مروان و از اصحاب است ـ میباشد! حالا ما که آمدهایم و داریم با علی جنگ میکنیم، میفهمیم که داری دروغ میگویی؛ امّا آن طلحهای که خودش به عنوان [خونخواهی عثمان] با علی جنگ میکند، [قاتل عثمان است]!
از آنجا تیرش را برداشت و به سمت طلحه رها کرد، درحالتیکه طلحه و مروان خودشان از رؤسای همان لشکرِ مخالف بودند! و میگفت: «من دیدم هیچ موقعی بهتر از الآن نیست که من از این مرد، خونخواهی کنم! چون طلحه، عثمان را کشته است و عثمان از بنیامیّه است، ما هم از بنیامیّه هستیم و ما بایستی که خونخواهی کنیم دیگر؛ از این موقع چه بهتر که الآن طلحه را آنطرف گیر آوردهایم و الآن میزنیم و میکشیم و کسی هم مطّلع نمیشود!» میگفت که: «دیدم که هیچ موقعی بهتر از این نیست که الآن تیرم را بزنم!» زد و تیر از اینطرف میدان آمد و آنطرف به ران طلحه خورد، ران شکافته شد و خون آمد و آنقدر خون آمد تا مرد؛ و طلحه مدام فریاد میزد و افسوس میخورد که: «هم دنیایم رفت و هم آخرتم (آخر نه رئیسی، نه ریاستی، نه پیروزی و نه جنگی! ما همۀ مردم را حرکت دادیم و آوردیم اینجا، در آخر هم اینطوری داریم میمیریم؛ تیری ناشناس آمده و به ما خورده است)!»3
انسان یکوقتی میرود در جنگ، شمشیر میزند و بازو نرم میکند و کشته میشود؛ امّا نه، بدون اینکه جنگی بکند، تیری آمده [و به او خورده] است و آنقدر خون از رانش آمد تا اینکه مرد و گناه تمام این جمعیّت دوازده هزار نفر هم به گردن اوست! و خود مروان هم آن طرف تماشا میکرد، درحالیکه خودش به طلحه تیر زده است!
حالا اینها میگویند: «هم طلحه و هم زبیر و هم مروان و تمام اینها همه پاک و خوب هستند و هیچ [صحبتی دربارۀ آنها نباید کرد]؛ چون اینها صحابی هستند!» این حرف غلط است!
جعل روایت دربارۀ خلقت توسّط ابوهریره بر خلاف نصّ قرآن
آنوقت این صحابیها از پیغمبر روایاتی بر خلاف علم و بر خلاف کتب سالفه نقل کردند. ابوهریره یک روایتی از پیغمبر نقل میکند ـ و [به نظر آنها] سندش هم صحیح است و تمام [روات]، عادل و موثّق میباشد ـ که:
خداوند آسمان و زمین را در شش روز خلق نکرد، بلکه در هفت روز خلق کرد. و رسول خدا دست مرا گرفت و شمرد: خداوند در روز اوّل چهکار کرد، در روز یکشنبه چهکار کرد، دوشنبه، سهشنبه، چهارشنبه تا رسید به عصر جمعه یک ساعت به غروب که دیگر خلقت آسمان و زمین تمام شد.1
و این [روایت] تمام سلسله رُواتش تا خود ابوهریره صحیحاند!
و این خلاف نصّ قرآن است که: «خداوند آسمان و زمین را در شش روز خلق کرد.»2 آنها هم در این روایت ماندهاند که چهکار کنند؛ اگر بگویند روایت صحیح است ـ که سندش هم صحیح است ـ، خلاف خود قرآن است؛ جواب یهود و نصاریٰ را چه بدهند که آنها اعتراض به مسلمانها میکنند: شما که میگویید قرآن ما حقّ است، این قرآن که میگوید خدا آسمانها و زمین را در شش روز خلق کرده است؛ چطور حقّ است درحالتیکه پیغمبرتان میگوید در هفت روز؟! اگر بگویند که باطل است، چون تمام سلسله سندش صحیح است باید بگویند: ابوهریره خودش در آخر سند است و او از پیغمبر دروغ نقل کرده است؛ و این را هم نمیخواهند بگویند!3 چون ابوهریره سالیان دراز رئیس بوده، پیشوا بوده، مردم را به خلافت معاویه دعوت میکرده و روایاتی را بر خلاف امیرالمؤمنین جعل میکرده است! و اگر پای ابوهریره [از احادیث] زده شود، نصف حدیث سنّیها و فقهشان از بین میرود.
ایرادات وارده بر روایتی جعل شده توسّط ابوهریره
اینها همه بهجای خود. ابوهریره میگوید که:
روایت کردهاند که پیغمبر گفت: همینطوری که خداوند علیّأعلیٰ عرش را خلق کرد، خودش روی آن عرش و روی آن کرسی نشست و دید که تنها است؛ آنوقت پیغمبر را از اینجا برد بالا و پهلوی خودش و دست راست خودش برد و روی کرسی نشاند. و لذا در روز قیامت هر کس که برود در موقف، پیغمبر را پهلوی خدا روی کرسی میبیند.1
نصاریٰ هم عین همین حرف را میزدند که: «خداوند علیّأعلیٰ در بالای آسمان حضرت عیسی را برد بالا و در کنار خودش در روی همان عرش نشاند.» مسلمانها به نصاریٰ ایراد میکنند که: خدا جسم نیست، عیسی خدا نیست، عیسی پسر خدا نیست؛ خداوند روی کرسی و عرش نمینشیند، [بلکه] عرش عبارت است از [قدرت] و احاطۀ وجودی [پروردگار]، و إستواء بر عرش عبارت است از قدرت پروردگار و إرادۀ او که بر همۀ عوالمْ استیلاء پیدا کرده است؛ و خدا جسم نیست، پس چگونه شما میگویید که خدا عیسی را بالا برد و پهلوی خودش نشاند؟! [در جواب] میگوید: این حرف را خودِ شما مسلمانها میزدید! مگر روایت ندارید که: خدا پیغمبر را خلق کرد و بعد پیغمبر را حرکت میدهد و میبرد بالا، پهلوی عرش خودش مینشاند؟!
عدم تمکّن عامّه از جواب به خلافها و جعلهای صحابه
آنوقت در جواب این اشکالات، اینها همه سر به زیر میمانند و میگویند چهکار کنیم؟! آیا بگوییم ابوهریره دروغ میگوید؟! اگر [این را] بگوییم، فاتحۀ همۀ روایات بخاری و مسلم و اینها همه خوانده شده است! اگر بگوییم راست میگوید، جواب این دشمنان و یهود و نصاریٰ و مُلحدین و بعضی از مسلمانهایی که به خود ما اعتراض میکنند و میگویند: «این اخباری که شما بر خلاف کتاب خدا دارید، جواب آن را بدهید؟!» جواب اینها را چه بدهیم؟!2
اختلاف بعضی از علمای عامّه درخصوص ایرادات وارده بر خودشان
حَکَم،1 یکی از بزرگان عجیب و غریب و از علماءِ درجۀ یکی است که در زمان شافعی بود ولی میخواست بعد از اینکه شافعی از دنیا برود، برود آن مجلس شافعی را اشغال کند و به آن ریاست و آن مجلس و درس و بحث و... [برسد]. شافعی در مصر از دنیا رفت و این شخص آماده شد که بیاید [کرسی را اداره کند]. گفتند شافعی گفته است: «أحقُّ النّاسِ بمجلسی، رَبیعُ؛ یعنی از همۀ افراد آن کسی که سزاوارتر است تا اینجا بنشیند و این کرسی را إداره کند، ربیع است.»2 به او برخورد و خودش هم به مذهب مالک دست زد و مالکی شد؛3 و رفت یک کتابی بر علیه شافعی نوشت و در آن کتاب، تمام آراء و افکاری را که شافعی داشته و بر خلاف کتاب و سنّت بوده است، یکیک ذکر میکند.4
اکتفا بر قرآن و کنار گذاشتن کلام رسول خدا، علّت اختلافات عامّه
و این خوب است! نظیر اینها یکی، دوتا، سهتا، چهارتا نیست! میدانید اینها از کجا پیدا شده است؟ برای اینکه اینها ﴿وَفِيكُمۡ رَسُولُهُۥ﴾ را از قرآن انداختند و گفتند: کتاب خدا کافی است؛ عمر گفت: «کفانَا کتابُ اللَه؛5 ما به سنّت پیغمبر کاری نداریم!» حالا آمدند و در آن [مطلب] ماندند.6
ردّ احمد امین مصری بر «حسبنا کتابَ اللَه» در کتاب یوم الإسلام
احمد امین مصری که مخالف شیعه است و آن اتّهامات عجیب و غریب را [به شیعه] زده است، در آخر عمر کتابی به نام یوم الإسلام نوشته و درآنجا دارد:
و مِنَ الخَطاءِ أن یُقالُ: حَسبنُا کِتابُ اللَه؛7 «این حرف بسیار غلطی است که
همچنین حرفی کسی بزند! آیا کسی میتواند به کتاب خدا اکتفا کند درحالتیکه پیغمبر نگهدارنده و پاسدار و مُراقِب و مفسّر و مبیّن است؟!»
حالاتمام اتّهاماتی را که به شیعه زدهاند، یکییکییکی دارند پس میگیرند.8
کتب ابوریّه در انتقاد بر آراءِ عامّه و لزوم مطالعۀ آن برای طلاب
شخصی مصری است به نام شیخ محمود ابورَیّه که کتابی به نام أضواء علی السنّة المحمّدیة دارد و کتابی دیگر [به نام] شَیخ المَضیرة أبوهُرَیرَة دارد؛ هر دو کتابش دیدنی است و طلاّب علوم دینی حتماً باید کتابهایش را نگاه کنند، بهخصوص الأضواء او که حاوی خیلی مطالب نفیسی است؛ خودش هم سنّی است. از اوّل کتاب تا آخر کتاب ـ کتابی که چهارصد صفحه است ـ، تمام آراء اهلتسنّن از سنّیها: حنفی، حنبلی، مالکی، ابوحنیفه، احمد حنبل را یکییکی به باد انتقاد میگیرد و استدلال میکند که تمام اینها هویٰپرست بودند و دنبال هویٰ رفتند و کتاب خدا را هم رها کردند! امّا نه اینطوری، [بلکه] بهطوریکه هر سنّی بخواند نمیتواند ایراد کند؛ ابداً نامی از ائمّۀ ما نبرده است، [بلکه] از روی همان کتابهای خودشان و از روی همان کلمات خودشان استدلال میکند، تعارضات و اختلافات را خیلیخیلی عجیب روشن میکند و پنبۀ همۀ اینها را میزند.
دکتر طهحسین در تقریظی که برای آن نوشته و درعینحال یک انتقادی هم داشته، خودش گفته است که:
من دو مرتبه این کتاب را مطالعه کردهام و این کتاب، کتاب واسعی است و این بحث، بحثی است که اگر گسترش پیدا کند، خیلی عمق دارد و اصلاً وضع عوض میشود و تاریخ عوض میشود؛ با این کتاب، جهان عوض میشود و این کتاب چنین و چنان است!1
دکتر طهحسین از افراد شناخته شده و از نویسندگان و علمای درجه یک مصر است که همین ابوریّه هم از او خیلی تجلیل میکند.2 و مطالب در این کتاب خیلی بسیار روشن آمده است.
ملاقات مرحوم آیة اللَه سید مرتضی عسگری و ابورریّه در مصر
در همین کتاب هم از آقای آقا سیّد مرتضی عسگری ـ سلّمه اللَه إنشاءاللَه ـ اسم آورده و آن کتاب عبداللَه بن سبای ایشان را در آنجا یادآوری کرده و تعریف کرده است؛3 و باز از کتابهای مثل شیخ کاشفالغطاء در آنجا یادآوری کرده و تجلیل میکند؛4 با اینکه شیعه هم نشده بوده است! آقای آسیّد مرتضی عسگری این مطلب را خیلی پیش، بیست، بیست و پنج سال پیش میگفتند که:
من رفتم مصر و [اَبورَیّه] مریض بود و میرفتم در بیمارستان عیادت او؛ و بعد از چند روز هم فوت کرد. او اینقدر از دست عایشه عصبانی بود که صریحاً او را لعن میکرد!
سنّی است، امّا عایشه را لعن میکند! میدانید عایشه در میان سنّیها چقدر قیمت دارد؟! اوّلین زنِ مقدّس و ملکوتی است! اگر کسی در قوّه متخیّلهاش دربارۀ عایشه توهّمی کند، کافری است که قطعهقطعهاش کنند و هر تکّۀ بدنش را به عنوان تبرّک ببرند! و میگفت: «او صریحاً لعن میکرد، و از عمر و ابابکر هم دلِ پری داشت!» گفتم: شیعه شد یا نشد؟! میگفت: «من نمیدانم، حالا آخر عمرش عمر و ابوبکر را هم لعن کرده باشد یا نکرده باشد!» علیکلّتقدیر میگفت که: «من معتقدم که نسبت به آنها هم تردّد شدید داشت و با همان [حال از دنیا رفت].1
انتقاد ابوریّه به ابوهریره و احترام ایشان به امیرالمؤمنین علیه السّلام
و در همین کتاب أبوهریره، ابوهریره را به باد انتقاد میگیرد؛ معاویه را که دیگر اصلاً یگانهجُرثومۀ فساد و مخالف اسلام و از بین برندۀ حکومت اسلام و تبدیلکنندۀ حکومتِ واقعی و نبوّت و خلافت و سلطنت و هویٰپرستی معیّن میکند؛2 خیلیخیلی روشن! و إنصافاً آن جملاتی که از امیرالمؤمنین علیه السّلام میآورد، خیلی با احترام است؛ و در یک جای آن ـ که من خواندم ـ یکی دو صفحه بیان میکند، بیان میکند، بیان میکند و بعد آخرش از امیرالمؤمنین میگوید که:
لَک اللَه یا عَلیُّ و قَد کُنتَ مَظلومًا فی کُلَّ شَیء؛3 «خدا با تو باشد، خدا بیاید دست تو را بگیرد ای علی! من هرآنچه چشم انداختم دیدم در هر چیزی به تو ظلم کردند: لقد أظلَموک فی کلّ شیء!»
این حرف یک سنّی است! معنای «لَک اللَه» میدانید چیست؟! یعنی هیچ موجودی نمیتواند بیاید و دست تو را بگیرد و از عهدۀ این ظلمهایی که به تو کردهاند، بخواهد نیرویی به تو بدهد؛ فقط خدا باید دست تو را بگیرد و به تو نیرو بدهد! در مقابل تمام این مسائل، خدا جزای توست!4
کلام ابوریّه در ردّ عامّه و ردّ عدالت صحابه
و در این کتاب صریحاً دارد که:
ما گذشتیم و یک عمری کردیم و عمرمان را در همین مسائل گذراندیم؛ تمام این تاریخ باید عوض شود، تمام مذاهب باید عوض شود! اشتباهاتی که علمای ما کردهاند، چرا ما دنبال آنها برویم؟!
علنی میگوید:
صحابۀ پیغمبر مثل سایر افراد مردماند، هم پوست دارند، هم گوشت دارند، هم هوای نفس دارند؛ آن کسانی که اطاعت کردند بهشت میروند، آن کسانی که تمرّد کردند جهنّم میروند.1و2
اعتراض به عدالت صحابه
یعنی چه که تمام افراد صحابه حرفشان حجّت است و به مجرّد اینکه پیغمبر را دیدند وجود اینها ملکوتی شد؟! درحالتیکه در قرآن مجید سورهها و آیاتی دربارۀ منافقین هست؛ ﴿وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمُۢ﴾3 دربارۀ آنها آمده، آنوقت چگونه اینها میگویند همینکه پیغمبر از دنیا رفت، تمام این صحابی منافق و صحابی دشمن و صحابی متمرّد، یکمرتبه عادل شدند!
میگویند: درست است، دربارۀ صحابۀ پیغمبر و زنان پیغمبر چنین [مطالبی هست] و در آیات قرآن هم دربارۀ این مسائل آمده است، امّا همینکه پیغمبر از دنیا رفت، همۀ اینها عادل [شدند]!4 عجب! این خیلی معجزه است و این معجزه از معجزۀ پیغمبر بالاتر است! چون وقتی پیغمبر میخواست افرادی را تربیت کند، اینقدر خون دل میخورد، این قدر به او سنگ میزدند، این قدر به او ساحر میگفتند؛ امّا همینکه پیغمبر از دنیا رفت، همان دقیقه تمام این افرادی که در مدینه و در مکّه و از طلقاء بودند، [حرفشان حجّت میشود]! ابوسفیان جزء صحابه است، معاویه جزء صحابه است، اینها همه مسلمانهایی هستند که با پیغمبر و با اسلام بودند و حرفشان حجّت است! اینها میگویند: [انسان] باید از هرچه سابقهای که اینها دارند، دست بردارد و ما مَضی را نگاه نکند؛ همۀ اینها عادل، و اصلاً بالاتر از عادل، معصوم هستند! کلام اینها رد خور ندارد و آنچه از صحابه نقل میشود دیگر نباید ما روی آنها تحقیق کنیم.
و این مطلب خیلی مطلب غلط و خلاف واقعی است. چون اولاً: همۀ صحابه را [در درجۀ اوّل و معصوم] میدانند و عصمت صحابه و عدالت صحابه ایجاب میکند که تمام روایاتی که از اینها نقل شده است، ما حجّت بدانیم؛ آنوقت طبق آن جهت، این اختلاف مذاهب پیدا شده است و تمام اینها از همین فکر باطل است که چون ما صحابه را عادل میدانیم باید بگوییم این مذاهب بر آن اساس پیدا شده است! و امّا اگر ما انتقاد کنیم و بگوییم این صحابه چنین [بودند]، آنوقت دیگر تمام است و فاتحۀ این مذاهب هم خوانده میشود.5
عدم قبول کلام بدون دلیل در جامعۀ فعلی
حالا مسئله اینجاست که میدانید دیگر امروزه بحثها، بحثهای تحقیقی و عمیق است؛ یعنی مثلاً بنده بیایم در مشهد بنشینم و به عنوان اینکه اسمم سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی است، بخواهم دفاع از شیعه کنم و به عنوان اینکه این یک مذهبی است که برای پدر و جدّ ما و... است، بیایم یک مطالبی بنویسم، این حرف در دنیا دیگر خریدار ندارد! کسی بخواهد از مذهب خودش به عنوان شخصیّت و نظریۀ خصوصیاش طرفداری کند، این حرف خریدار ندارد و از هر عبارتِ این شخص، هزارتا اشکال بیرون میآورند؛ نهاینکه خود شیعه یا سنّی اشکال بیرون میآورد، [بلکه] آن مسیحی و یهودی [اشکال] بیرون میآورد؛ و افرادی هستند که در مذهب ما بیش از خودمان وارد هستند!
ابوریّه در همین کتابش یک جملۀ خیلی خوبی دارد، میگوید:
بعضی از همین آخوندها و محدّثین و حشویّه و اخباریهای سنّیها که خیلی ما را اذیت میکنند و چه میکنند و... ، گمان نکنند که من با این عباراتی که در اینجا آوردهام میخواهم به آن خارجیها و مستشرقین معنایی یاد بدهم و آنها را به این معنا وارد کنم؛ نه آقا! آنها جلوترند، آنها رسیدهاند، تمام کتابهای ما را زودتر از ما دقّت کردهاند و دارند ایرادهایش را میگیرند؛ بلکه من میخواهم خودم را نسبت به آنها ارائه بدهم که: ما هم دنبال کلام شما هستیم و آنچه را که شما هم پی بردهاید ما هم یکقدری پیبردهایم!1
موشکافی نمودن مطالب توسّط محقّقین جامعۀ امروز
یک دائرة المعارف الإسلامیّه نوشته شده، تمام این را هم فرنگیها نوشتهاند و تحقیقاتی که دربارۀ اسلام کرده است، شاید به آن جامعیّت و به آن متانت و حق، دائرةالمعارفی در میان خود ما نوشته نشده باشد!2
حالا بنده اینجا بیایم از امام جعفر صادق به عنوان اینکه امام من است [مطلبی را نقل کنم]، هزار نفر میآیند تمام اینها را موشِکافی میکنند و یک یک این کتابها را مطالعه میکنند، به زبان اردو و به زبان سانسکریت3 و به زبان سارتها4 و به زبان... ، و درمیآورند که یک جملۀ این حرف سندی ندارد. اگر کتابی که مطلبی در آن نقل میشود چنین شد، اصل کتاب از اعتبار میافتد!
وقتی که در عالم امروز، تحقیق به این صورت درآمده است، آنوقت دیگر ما نمیتوانیم به عنوان اینکه من چنین هستم، بیایم کتاب بنویسم! کتاب باید طبق حق برود و هرچه انسان تشخیص میدهد، با دلیل و مدرک باشد. [مثلاً] ما میگوییم که حضرت صادق علیه السّلام چنین میگوید به این دلیل و به این دلیل و به این دلیل؛ آنهم نه ادلّهای که ما از خودمان داشته باشیم، [بلکه] ادلّهای که حق باشد، هم در میان ما و هم در میان آنها و قابل انکار نباشد. آنوقت این کتاب دارای ارزش میشود؛ آنها هم میآیند مطالعه میکنند و نهتنها اینکه مطالعه میکنند، بلکه بهدرد آنها هم میخورد. و ممکن است که این کتاب هم سند برای عبارت آنها باشد؛ چون هرچه میآیند و میگردند میبینند این مطلب در فلانجاست، این مطلب در فلانجاست، و اتّفاقاً مدارکش هم یک مدارکی است که قوی است و در نزد آنها شناخته شده است و قابل انکار نیست. آنوقت حضرت صادق نه به عنوان اینکه رئیس مذهب ماست ـ به اینکه متعلّق به ما است ـ شناخته میشود، بلکه به عنوان اینکه امام بهحق است مِنحیثالإطلاق [شناخته میشود]؛ آنوقت حضرت صادق در دنیا شناخته میشود و به دنبال حضرت صادق، تشیّع شناخته میشود و به دنبال آن، تسنّن از بین میرود و عمر و ابابکر فاتحهشان خوانده میشود!
شکسته شدن انحصار مذاهب اربعۀ عامّه در جامعۀ امروز
امروز سنّیها در میان رجال اهل علم آبرو ندارند! آن کسانی که دارای فکر روشن اند علناً میگویند: ما نمیتوانیم بگوییم و بر خودمان تلقین کنیم یا به دیگری بفهمانیم که ما از فهم دست برداریم و مقلّدانه زیر بار بعضی از مذاهب برویم و خودمان اجتهاد نکنیم و تابع مجتهد دیگری باشیم که در هزار سال و یا بیشتر زندگی میکردند!
وقتی خدا به ما فکر داده و گفته است که: «در قرآن میتوانید فکر کنید»، ما نمیتوانیم بگوییم که: نه خیر، ما حقّ فکر کردن در قرآن نداریم؛ قرآن را باید ببندیم، سنّت پیغمبر را هم کنار بگذاریم، ما برویم تابع ابوحنیفه باشیم و هرچه او گفت باید تقلید کنیم! لذا انحصار مذاهب از بین رفته است!
مسدود کردن باب اجتهاد، ضربهای بزرگ به اسلام
همین احمد امین صریحاً میگوید: «ضربۀ بزرگی که به اسلام خورده، از باب سدّ باب اجتهاد است!»1 همین مردی که تا چندی پیش، شیعه را مسخره میکرد و به اتّهامهای عجیب و غریب متّهم میکرد و کتابهای اتّهامش هم الآن در دست است، حالا آمده و پشیمان شده است؛ یعنی در اثر مطالعات و راهنماییهای همین علمای بزرگِ ما و ارشاداتی که کردهاند، میگوید که: «بزرگترین ضربهای که به اسلام خورده، از سدّ باب اجتهاد است.»
اسلام، دین فکر و تعقّل و تأمّل
اسلام دین فکراست، دین تعقّل است، دین تأمّل است؛ و اینطور که باشد، انسان میتواند مجتهد باشد، هر کس میتواند برود مجتهد بشود. اینکه: ”تو اصلاً نمیتوانی تا آخر مجتهد باشی ولو اینکه علمت هم از ابوحنیفه بالاتر برود و ولو اینکه علمت هم از شافعی بالاتر برود، باز باید تابع شافعی باشی“ غلط است! و صریحاً میگویند: غلط است! إنشاءاللَه مثل اینکه طلیعۀ این معانی دارد ظهور و بروز میکند و مکر و حیلۀ عامّه آشکار میشود!
امیرالمؤمنین علیه السّلام: «نگذارید که جماعتی سبقت به قرآن بگیرند!»
چون آنها دارند روی آن کار میکنند و دائرةالمعارف مینویسند، جزوات منتشر میکنند، در روزنامهها ایرادات به اسلام دارند، و اینها باید از عهده جواب بربیایند. و یکی دوتا هم نیست؛ حمله از همۀ اطراف است، از همۀ اطراف دنیا حمله میکنند و باید از عهدۀ جواب بربیایند! و کاش زودتر بیدار میشدند که کار به اینجا نمیرسید!
امیرالمؤمنین میفرماید: «به قرآن عمل کنید و نگذارید که جماعتی سبقت به قرآن بگیرند!»2 قرآن کتابی نیست که خدا بر ما فرو فرستاده باشد مِنحیث اینکه با ماست؛ ما با سایر افراد بشر از جهت مخلوقیّت هیچ تفاوتی نداریم. خدا هم خدای همۀ ماست و قرآن هم برای هر فرد فردی از افراد بشر آمده است؛ هرکسی که با دل پاک سراغ قرآن برود بهره میبرد، و هر کسی نرود گوشمالی میشود!
ما الآن داریم گوشمالی میشویم؛ همین جریاناتی که اینجا برای آقایان عرض کردیم، همه گوشمالی برای عدم عمل به قرآن است که باید کفّار بیایند و قرآن بگیرند و پیشمطالعه کنند و کار کنند و آنوقت بیایند به ما ایراد کنند که: آقا این مذهب شما فلانمطلبش خلاف قرآن است؛ بیایید جواب بدهید! و اینها که هزار سال سینه میزدند که: هر صحابی عادل است و اصلاً صحبت غیر صحابی نکنید، صحبتِ شیعه نکن، شیعه زندیق است، شیعه یهودی است، شیعه زرتشتی است، و شیعه... ، اصلاً تشیّع یعنی سلطنت بنیعبّاس بر خلاف عرب و بر خلاف اسلام و چه و چه... ، و چقدر این شیعهها را کشتند و تهمت زدند و در زندانها، نهتنها حضرت امام حسین علیه السّلام [بلکه] تمام تشیّع را از آنوقت تا حالا دارند میکوبند و هنوز هم که هنوز است تماشا میکنید که شیعه در همهجا نمیتواند برود و مطلب خودش را بیان کند، اگر شما الآن بروید در مسجد مدینه و نام علی را ببرید و بگویید: أشهَدُ أنَّ علیًّا ولیّ اللَه، نه در اذان، شما را همانجا در همان مسجد تکهتکه میکنند و نمیگذارند بیرون بیایید! و همچنین اگر نام فاطمۀ زهرا را به تقدیس ببرید! امّا نام عایشه إلیماشاءاللَه، نام فلان إلیماشاءاللَه! اینها همهاش تزویر است، همهاش دروغ است و معاویه مردم را هزار و چند سال به همین تزویرها نگهداشته و اینها همان سنّت معاویه و ولید بن عقبه و مروان و دار و دستهاش است.
حالا دارند از آنجا مطالعه میکنند و بگذار روی این حرفها تیرهای خودشان را بزنند؛ سزای خود همین مردم است که وقتی [مخالفت بکنند] اینها تیر باران بشوند.
اللَهمَّ صلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد