آیت‌اللَه شیخ محمدجواد انصاری همدانی قدّس الله سرّه

1446/06/18
5,880
آیت‌اللَه شیخ محمدجواد انصاری همدانی قدّس الله سرّه
1446/06/18
5,880
معرّفیِ اجمالیِ عارف کامل و عالم ربّانی حضرت آیةالله العظمی شیخ محمدجواد انصاری همدانی قدّس الله سرّه

فرید عصر و حسنۀ دهر، ترجمان قرآن و سلمان زمان، آیةالله العظمی، عالم عابد زاهد ناسک، عالم بالله و بأمر الله، مرحوم فردوس وساده، حاج شیخ محمّد جواد انصاری همدانی ـ رضوان الله علیه ـ فرزند مرحوم حجّة الاسلام حاج مولی فتحعلی همدانی که نیز از بزرگان علمای عصر خود بوده اند، در سنۀ 1320 هجریّه قمریّه چشم به جهان بگشود.

چکیده

در این نوشتار که برگرفته از آثار علامه آیةالله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی و آیةالله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی (قدس الله سرهما) می‌باشد، خاطرات خواندنی از نحوه آشنایی علامه طهرانی با آیةالله انصاری مطرح شده و در ضمن آن، جدیت و استقامت علامه، نسبت به اطاعت از دستورات استاد بیان شده است. همچنین در این مقاله نکاتی مهمی را در باره چرایی ضرورت استاد در سیر و سلوک، در قالب نقد آراء بعضی از مدعیان، توسط علامه طهرانی، می‌خوانیم. در بخش دیگر، حقیقت ریاضات شرعیه و نقش ذکر، ورد، فکر، مراقبه و محاسبه در سلوک مطرح شده است. مطالب مهم و قابل استفاده در باره عظمت جایگاه عرفانی مرحوم انصاری همدانی، سیره اخلاقی ایشان، گزیده‌ای از مواعظ و دستورالعمل‌های آن عارف بالله، بخش‌های دیگر این نوشته می‌باشد.

معرفی تفصیلی

ولادت و رحلت

ولادت:  حاج شیخ محمّد جواد انصاری همدانی ـ رضوان الله علیه ـ در سال 1320 هـ.ق، در همدان دیده به جهان گشود.

رحلت:  ایشان در 2 ذی‌القعدةالحرام 1379 هـ.ق در همدان دعوت حق را لبیک گفت و به دیار باقی شتافت.

اساتید

حاج شیخ محمّد جواد انصاری همدانی ـ رضوان الله علیه - در همان دوران طفولیّت تحت سرپرستی والد ماجد، مقدّمات علوم ادبیّات فارسی و عربی و منطق را فراگرفت، و در دوران شباب فقه و اصول فقه را نزد علمائی کم نظیر مانند: مرحوم حجّة الإسلام خلخالی و حجّة الاسلام حاج سیّد علی عرب که از برجستگان علماء و اعاظم فقهاء بوده اند در شهر خود فرا گرفت و رشته‌های طبّ خمسۀ یونانی و ابوبکر زکریّای رازی و دیگران را نزد دانشمند عالی‌قدر، طبیب حاذق و حکیم متبحّر، مرحوم حاج میرزا حسین کوثر همدانی آموخت و در این زمینه نیز به مرتبۀ عالی رسید.

 مرحوم حاج شیخ محمّد جواد پس از اتمام تحصیلات فوق به جهت تکمیل فقه و اصول و نیل به درجۀ اجتهاد، در حدود سی سالگی رهسپار دیار مقدّس قم گردید و در حوزۀ مقدّسۀ علمیّه مدّت‌ها در محضر درس مرحوم استاد بی‌بدیل، مرجع وقت، حضرت آیةالله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری ـ أعلی الله مقامه الشّریف ـ حاضر می‌شد و بهره‌ها می‌برد تا در این رشتۀ تخصّصی نیز به مقام عالی نائل آمده و به اجازات اجتهادِ متعدّدی از مراجع ذی‌قیمت وقت، فائز و در مسائل فقهیّه صاحب فتوا گردید، به‌طوری‌که بعضی از دوستان و آشنایان از ساکنین همدان و غیره از آن مرحوم تقلید نموده‌اند.

(تصویر حاج شیخ محمّد جواد انصاری همدانی رضوان الله علیه در ایام جوانی)

 در همین ایّام بود که نسیم نفحات قدسیّه الهی بر دلش وزید و بارقۀ جذبات عالم علوی بر قلبش رسید و به مصداق کلام مولی الموحّدین أمیرالمؤمنین علیه السّلام: حَتّی دَقَّ جَلیلُه و لَطُف غَلیظُه وَ بَرقَ لَهُ لامِعٌ کَثِیرُ البَرق (نهج البلاغة، خطبه 220: ... به طوريكه پهناى او (بدنش) باريك شده، و سختش (دلش) نرم گشته، و براى او درخشنده پر نور درخشيد (درجه بلند توحيد و خداشناسى را دريافت)؛ ترجمه فیض الاسلام.یکباره شراشر وجودش دگرگون شد و جذبۀ عالم قدس تار و پود وجود او را بر باد داده، با نور الهی به دنبال گمشدۀ خود برای رسیدن به حرم امن و امان، اضطراب و تشویشی بس هائل در او پدید آمد! خواب و خوراک او را ربود، روزها در بیابان‌ها و کوه‌های اطراف قم می‌رفت و تا شبانگاه به تماشای مظاهر جمال و حیات می‌پرداخت، و با تنهائی و خلوت اُنسی عجیب گرفت.

 و چون سالیانی چند از رحلت عالم نحریر و عارف بی‌بدیل استاد کامل اخلاق و معارف الهی، انسان العین و عین الانسان مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی ـ أعلی الله مقامه الشّریف ـ می‌گذشت، هرچه نزد شاگردان معروف او تردّد نموده و برای فتح و گشایش رفت و آمد کرد اثری نیافت، تا رفته رفته آتش عشق در نهاد او رو به فزونی گذارد و هموم و غموم فراق جان او را مشتعل ساخت، نالۀ جانسوز او هر بیننده‌ای را متأثّر می‌کرد و گریۀ جانگداز او هر نظر کننده‌ای را می‌گداخت که ناگهان پردۀ غیب بالا رفت و حجاب‌های ظلمانی و نورانی بر کنار شد، نسیم جانبخش رحمت از حرم الهی بوزید و آب حیات جاودانی به بقای حقّ بر دل سوختۀ او بعد از فنای او از مراحل نفس سرازیر شد و از جزئیّت به کلیّت پیوست.

 در این هنگام به‌ موطن اصلی خود همدان مراجعت نموده برای دستگیری عاشقان و دلباختگان حرم انس الهی سکنی گزید با نهایت آرامش و سکون برای رسانیدن حقّ و تبلیغ شریعت غرّاء‌ و ابلاغ احکام و مسائل شرعیّه و معارف الهیّه و تربیت نفوس ناقصه اهتمامی عجیب نمود. (مطلع انوار، ج‏2، ص 282.) و (روح مجرد، ص 302: مرحوم آیة الحقّ و العرفان آیة الله حاج شیخ محمّد جواد انصارى همدانى در سال‌هاى آخر عمر، و با توارد ضعف شدید و كسالت قلب مسافرتى به پاكستان نمودند كه با نبودن وسائل نقلیه آن زمان به مانند امروز، بسیار مشكل و طاقت فرسا بود. علّت مسافرتشان را ایشان به كسى نگفتند. آنگاه در میان محافل و مجالس دوستان سخن از سبب مسافرت به میان مى آمد و هر كس از نزد خود حدسى می‌زد. تا پس از سالیان دراز و بعد از فوت ایشان، روزى حقیر از حضرت آقاى حاج سید هاشم حدّاد علّت سفر آن مرحوم را پرسیدم. فرمودند: سفر این‌گونه از بزرگان براى یكى از دو امر صورت می‌گیرد:

اوّل آنكه: در آن نواحى، عاشق دلسوخته و شوریده و وارسته‌اى است كه درمان درد هجران او در عالم توحید به دست این مرد است؛ خداوند او را مأمور می‌كند تا برود و از آن عاشق دستگیرى كند و درد وى را درمان نماید.

 دوّم آنكه: روى مقدّرات عامّ و كلّى خداوند، بناست در آن نواحى عذابى فرود آید؛ خداوند این بنده را امر می‌كند تا از تمام آن نواحى عبور كند، و در اثر بركت و رحمت نفس رحمانى این بنده، خداوند عذاب را از آن قوم برمی‌دارد.)

برخی از شاگردان

حاج سید أحمد حسینى همدانى رَحمةُ الله عَلیه والد صدیق ارجمند آقاى دكتر حاج سید ابو القاسم حسینى همدانى كه ایشان روان پزشك بوده و اینك حدود بیست و پنج سال است كه در مشهد مقدّس اقامت دارند، و مرحوم غلامحسین همایونى (خطّاط معروف) و مرحوم حاج غلامحسین سبزوارى و آقاى حاج محمّد حسن بیاتى و آقاى حجّة الإسلام و المسلمین حاج سید احمد حسینیان و آقاى حاج آقا اسمعیل تخته سنگى (مهدوى نیا)؛ و نیز مرحوم حاج حاجى آقا اللهیارى از أبهر و حاج محسن شركت. حاج محمّد بیگ زاده، آقا ابراهیم اسلامیه و آقا محسن بینا. (روح مجرد، صص 62 و 126.برخی دیگر از شاگردان معظم‌له عبارتند از: حضرت علامه آیة‌الله سید محمدحسین حسینی طهرانی؛ حضرت آیة‌الله سید عبدالحسین دستغیب شیرازی؛ مرحوم حجةالإسلام سید عبدالحسین معین شیرازی؛ مرحوم حاج محمدحسن بیاتی همدانی؛ مرحوم حاج هادی ابهری رضوان الله علیهم اجمعین.)

 در هر مسجدی که خالی و مخروبه بود اقامۀ جماعت می‌نمود، بسیاری از اوقات در مسجد پیغمبر، و اخیراً در زاویه‌ای از مسجد جامع شهر اقامۀ جماعت داشت. مأمومین او غالباً مردمان پاکدل و پاکیزه ضمیر و عاری از هوی و هوس بودند، در جلسات شبانه و روزانۀ سیّار در منزل شیفتگانِ حقائق تردّد می‌نمود، و شاگردانی بس ارجمند و عالیقدر تربیت نمود که هر یک از آنان در همدان موجب عبرت همگان و حجّت الهی بر مردمان در اخلاق و کردار بودند. در روزهای جمعه با معیّت شاگردان به صحرا می‌رفت و با یک دنیا از خلوص و صفا و حقیقت به تماشای آیات الهی در مظاهر امکان و افق وسیع حیات می‌پرداخت.

مرحوم انصارى‏- قدّس سرّه- يكى از اولياى برجسته قرن اخير بود كه قولًا و عملًا و اعتقاداً و سرّاً در ممشاى ائمّه طاهرين صلوات الله عليهم أجمعين قدم مى‌‏زد و نمونه‌‏اى بود كه سيره و اخلاق و معارف آن بزرگواران را به عصر خود معرّفى مي‌نمود.  (مطلع انوار، ج‏2، ص 283.)

مرحوم انصاری ـ رحمه الله ـ مدّت بیست و پنج سال در همدان به‌ همین منوال زندگی نمود تا بالأخره به واسطه عارضۀ قلبی در روز جمعه، دوّم شهر ذوالقعدة الحرام 1379 هجریّه قمریّه، دعوت الهی را لبّیک گفت و مرغ روحش به آستان قدس پرواز نمود. (مطلع انوار، ج‏2، ص 284.)

(تصویر مرحوم حاج شیخ محمّد جواد انصاری همدانی رضوان الله علیه)

آشنایی علامه طهرانی با مرحوم انصاری (رضوان الله علیهما)

عصر روز بیست و نهم كه در حرم مطهّر أمیر المؤمنین علیه السّلام مشغول بودیم، حضرت آقا فرمودند: مثل اینكه حضرت، ثواب این زیارت شما را بازگشت به ایران و استفاده از حضور حضرت آیةالله حاج شیخ محمّد جواد انصارى همدانى قرار داده اند. وقتى به ایران رفتى، اوّل خدمت ایشان برو؛ و كاملًا در تحت تعلیم و تربیت ایشان قرار بگیر! (روح مجرد،ص 36.)

و لا یخفى‌ آنكه خدمت ایشان از چهار سال قبل ارادت حاصل، و ملاقات‌هاى ممتدّ و طولانى رفیق طریق بود. زیرا در چهار سال قبل، ایشان براى زیارت أعتاب مقدّسه مشرّف و مجموعاً دو ماه توقّف كردند، و در نجف اشرف بخصوص یك ماه درنگ نموده، در منزل حاج محمّد رضا شیرازى و آقا سید محمّد مهدى دستغیب وارد شده بودند. و حقیر هر شب پس از اداى فریضه و درس اصول حضرت آیةالله حاج سید أبو القاسم خوئى أمَدَّ اللهُ ظلَّه، در معیت حضرت استاد آیةالله حاج شیخ عبّاس قوچانى به خدمتشان مشرّف مى‌شدیم، و جناب حجّة الإسلام آقاى حاج سید محمّد رضا خلخالى و یك نفر مسافر ایرانى به نام آقاى حاج حسن شركت اصفهانى حضور مى‌یافتند. و چون ایام رجب بود و هوا تقریباً سرد بود و شب‌ها بلند، لهذا مجلس به مدّت دو ساعت طول مى‌كشید. و حقّاً در آن مدّت دو ماه، استفاده‌هاى شایان نمودیم و حتّى آقاى حاج شیخ عبّاس كه استاد حقیر بودند، فرمودند: حالاتت را براى ایشان شرح بده و دستور العمل بخواه!

تشرّف به همدان و ادراك حضور و ملازمت آیةالله انصارى (رضوان الله علیه)

 و بعد از قریب دو سال با اجازه حضرت آقاى قوچانى رضوانُ الله علیه‌ مستقیماً یك سفر به همدان نموده و چهارده شب بر ایشان وارد و در منزل ایشان در خیابان سنگ شیر میهمان بودم، كه از جمله میهمانان وارد بر ایشان از داخل ایران آیةالله حاج سید عبد الحسین دستغیب و آیةالله حاج شیخ حسن‌على نجابت و حجّة الإسلام آقاى حاج شیخ حسن نمكى پهلوانى طهرانى بودند.

 مدّت آن سفر مجموعاً بیست و شش روز طول كشید. چون مقید و ملتزم بودم كه بدون زیارت أعتاب عالیات از عراق خارج نشوم، لهذا یك شب در كربلا و دو شب در كاظمین و چهار شب در سامرّا در منزل دائى زاده ارجمند مرحوم حضرت آیةالله حاج شیخ میرزا نجم الدّین شریف عسكرى رضوانُ الله علیه، و در مراجعت یك شب هم در باختران (كرمانشاه) بجهت تحصیل رَوادید و ویزاى عراقى ماندم. بنابراین مجموع سفر بدین مقدار بالغ شد. و به طهران هم نیامدم، چون به دروس لطمه می‌خورد و این اوقات مسافرت، طورى انتخاب شد كه از نیمه ماه صفر تا اوائل ماه ربیع كه دروس تعطیل بود اتّفاق افتاد.

 حضرت آقاى انصارى فوق العاده مرد كامل و شایسته و منوّر به نور توحید بود، و به حقیر هم بسیار محبّت و بزرگوارى و كرامت داشت. حقیر چون پیام حضرت آقاى حدّاد را رساندم و كسب مصلحت نمودم كه براى معنویت و سلوك عرفانى من كدام بهتر است؟ ایران یا نجف اشرف؟! فرمودند: بعداً جواب می‌دهم.

بناى توقّف حقیر در طهران و ارتباط عمیق با آیةالله انصارى (رضوان الله علیه)

 پس از یك شبانه روز، در حضور جمعى از أحبّه و أعزّه، حقیر سؤال نمودم: جواب چه شد؟!

 فرمودند: نجف خوب است، طهران هم خوب است، ولى اگر نجف بمانى آنچه كسب می‌كنى همه‌اش براى خودت؛ و اگر طهران بمانى در آنچه به دست مى‌آورى شركت مى‌كنیم!

 چون این پاسخ دلالت بر ارجحیت طهران داشت، درحالى كه یكسر موى بدنِ بنده هم راضى به بازگشت به طهران نبود؛ چون نجف را موطن اصلى و دائمى گرفته و براى اقامه ما دام العمر بساط خود را گسترده، و خانه ملكى هم اخیراً ابتیاع نموده‌ایم، و با چه خون دلها اینك قدرى آرام گرفته و با خیال جمع می‌خواهیم بمانیم؛ آن قدر این احتمال رجحان طهران برایم ناگوار و سخت است كه از كوفتن كوه‌ها بر سرم سنگین‌تر است؛ و از طرفى طهران وطن و زادگاه ما، جائى است كه من از آنجا فرار كرده‌ام، و تمام ما یملك را فروخته و أثاث‌البیت را حتّى طناب رخت پهن كنى را جمع كرده و بسته و به آستان مولى الموالى روى آورده‌ام؛ و بطورى هستم كه اگر خواب طهران را در شب ببینم ناراحت مى‌شوم، و چون از خواب مى‌پرم می‌گویم: الحَمد لِلّه خواب بود و بیدارى نبود؛ حقیر فوراً تصمیم به مراجعت به طهران گرفتم و پس از ماه صفر، به آستان ملائك پاسبان نجف اشرف مشرّف شده و مدّت قریب سه ماه طول كشید تا منزل به فروش رفت، و به طهران مراجعت و باب مراوده و مكاتبه و ملاقات‌هاى متناوب تقریباً دو تا سه ماه یك مرتبه، و اطاعت تامّ و تمام از دستورات آیةالله انصارى برقرار بود. و الحقّ ایشان كه آیتى بزرگ از آیات الهیه بود، از هر گونه كمك و مساعدتى دریغ نمى‌فرمود بلكه با كمال خلوص به واردین راه می‌داد و پذیرائى می‌نمود.

در پایان همان سال با برخى از دوستان سلوكى براى فریضه حجّ مشرّف، و از راه عراق رفت و بازگشت مجموعاً دو ماه بطول انجامید. و در كربلاى معلّى كراراً و مراراً حضرت آقاى حدّاد را زیارت و از حالات و معنویاتشان بهره‌مند مى‌شدم؛ و در پایان، ایشان براى بدرقه به كاظمین مشرّف، و با هم به زیارت ائمّه عسكریین علیهما السّلام به سامرّاء، و پس از آن در خدمت ایشان به كاظمین آمده و پس از مراسم تودیع به صوب ایران بازگشتیم.

 در راه، چند روز در همدان در منزل حضرت آقاى انصارى درنگ كرده و سپس به طهران آمدیم. روابط ارادت و اطاعت از این بزرگمرد الهى بسیار قوىّ و نیرومند و ذى أثر بود. تا در روز جمعه دوّم شهر ذوالقعدة الحرام ١٣٧٩ دو ساعت از ظهر گذشته حضرت ایشان با سكته مغزى در سنّ ٥٩ سالگى به سراى خلود شتافتند و حقیر از دو روز قبل در همدان بودم و هنگام ارتحال در بالینشان حاضر؛ و جنازه ایشان را به قم حمل نموده و پس از طواف قبر بى بى سلام الله علیها، نیمه شب در قبرستان علىّ بن جعفر مدفون شدند. حقیر داخل قبر ایشان رفتم، صورت را از كفن باز كرده و بر روى خشت نهادم و آخرین بوسه را بر چهره منوّرشان نموده از قبر بیرون آمدم. (روح مجرد،ص 38.)

اختلاف در باره لزوم استاد پس از ارتحال آیةالله انصارى (رضوان الله علیه)

 پس از ارتحال حضرت انصارى قدَّس اللهُ تربتَه میان رفقاى طهرانى از ارادتمندان ایشان اختلاف شدیدى به میان آمد.

 حقیر اصرار داشتم كه براى سیر این راه از «استاد» گریزى و گزیرى نیست، و وادى‌هاى عمیق مهلك و كریوه‌هاى صعب و سخت را جز استاد نمى‌تواند عبور دهد؛ و خودسرانه راه پیمودن، جز شقاوت و هلاكت و گرفتار شدن در وادى ابلیس و پیچ‌وخم‌هاى نفس امّاره و لِه شدن و لگدكوب گشتن در زیر پاى شیطان رجیم نتیجه‌اى ندارد.

 یك نفر از مریدان و رفت و آمد كنندگان به محضر مرحوم انصارى (قدّس الله سرّه) كه قبلًا هم نزد مرحوم قاضى (قدّس الله سرّه) تردّد داشته است، ولى عمدةً شاگرد و ملازم مرحوم آقا سید عبد الغفّار مازندرانىّ در نجف بوده است به نام ... كه اینك هم بحمد الله در قید حیات مى‌باشند با پیشنهاد حقیر بناى مخالفت را نهادند؛ و در مجالس و محافل انس دوستان با بیانى جذّاب و چشمگیر كه به آسانى و سهولت می‌توانست افكار سُلّاك بالاخصّ افراد درس نخوانده و تحصیل نكرده را به خود جلب كند، اصرار و ابرام بر عدم نیاز به استاد را مطرح كردند. و مجموع بیان‌ها و گفتگوهاى ایشان در اطراف و گرداگرد چند مطلب دور می‌زد. (برای اطلاع کامل از شبهات عدم نیاز به استاد و پاسخ‌های مرحوم علامه طهرانی رضوان الله علیه به کتاب روح مجرد صفحه 40 – 58 مراجعه شود.)

جایگاه علمی مرحوم انصاری همدانی (رضوان الله علیه)

مرحوم حاج شيخ محمّد جواد انصاری در حوزه مقدّسه علميّه قم مدّت‌‏ها در محضر درس استاد بی‌بديل، مرجع وقت، حضرت آيت‌اللَه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى ـ أعلى اللَه مقامه الشّريف ـ حاضر می‌‏شد و بهره‌‏ها می‌‏برد تا در اين رشته تخصّصى نيز به مقام عالى نائل آمده و به اجازات اجتهادِ متعدّدى از مراجع ذی‌قيمت وقت فائز و در مسائل فقهيّه صاحب فتوا گرديد.

همچنین رشته‏‌هاى طبّ خمسه يونانى و ابوبكر زكريّاى رازى و ديگران را نزد دانشمند عالی‌قدر، طبيب حاذق و حكيم متبحّر، مرحوم حاج ميرزا حسين كوثر همدانى آموخت و در اين زمينه نيز به مرتبه عالى رسيد. (مطلع انوار، ج2، ص281)

عظمت و جایگاه عرفانی مرحوم انصاری (رضوان الله علیه)

جایگاه عرفانی مرحوم آیةالله انصاری از دیدگاه علامه طهرانی (رضوان الله علیهما)

مرحوم علامه طهرانی رضوان الله علیه در ارتباط با دیدگاه خود نسبت به مقام و جایگاه حضرت آیةالله انصاری همدانی می‌فرمایند:

حقیر در ایامى كه از نجف اشرف براى زیارت و ملاقات حضرت آیةالله حاج شیخ محمّد جواد أنصارى همدانى تغمَّده اللهُ برضوانه به همدان آمده بودم، روزى كه تنها با خود به سوى محلّ نماز ظهر ایشان در مسجد موسوم به مسجد پیغمبر می‌رفتم، به سبزه میدان كه رسیدم این فكر به نظرم آمد كه من چقدر ایشان را قبول دارم؟! دیدم در حدود یك پیامبر إلهى! من واقعاً به كمال و شرف و توحید و فضائل اخلاقى و معنوى ایشان در حدود ایمان به یك پیغمبر، ایمان و یقین دارم. زیرا اگر الآن حضرت یوسف و یا شعیب و یا حضرت موسى و عیسى على نبینا و آله و علیهم السّلام زنده شوند، و بیایند و امر و نهیى داشته باشند، من حقیقةً بقدر اطاعت و انقیاد و ایمان به حقّانیت آن انبیاء به این راد مرد بزرگ و الهى ایمان و ایقان دارم.

 شاهدى هم داریم، چنانچه بعضى ذكر نموده‌اند كه عُلَمآءُ امَّتى کأَنْبیآءِ بَنى إسْرآئیلَ‌. (بحارالأنوار، ج2، ص 22.) در این صورت براى انطباق آن حدیث بر علماء امّت‌ كدام عالمى را راستین تر و موحّدتر و به معارف حقّه حقیقیة الهیه نزدیكتر از ایشان مى‌یابیم؟! به علّت آنكه مناط رسالت و نبوّت امور ظاهرى از كسب و كار و سرمایه و حَسَب و نَسَب و علوم ظاهریه و فنون دنیائیه نیست. اگر آقاى أنصارى را از معمّم بودن، و فقیه بودن، و امام جماعت بودن و هكذا نظائر این امور خَلع كنیم، ملاك ارادت و عظمت این مرد تجلّیات الهیه اى است كه در راه طولانى با جهاد اكبر براى وى شده است، و او را به سرحدّ یك عارف الهى درآورده و در مقام و منزلت تمكین نشانده است. گو آنكه همه اهل همدان هم او را صوفى تلقّى كنند و به تهمت‌هاى ناروا و ناسزا متّهم دارند، همسایه اش هم خاكروبه بر در خانه اش بریزد. زیرا تمام این مصائب را ما بعینها درباره أنبیاء داریم، و بیشتر از اینها در احادیث ما وارد شده است. و مَا أُوذِىَ نَبِىٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیتُ قَطُّ (کشف الغمة، ج2، ص 537.) هم از لسان رسول الله روایت داریم.‏ (روح مجرد، ص 682.)

همچنین در جای دیگری می‌فرمایند:

حضرت آقاى انصارى فوق العاده مرد كامل و شایسته و منوّر به نور توحید بود، و به حقیر هم بسیار محبّت و بزرگوارى و كرامت داشت. (روح مجرد، ص 38.)

جایگاه عرفانی آیةالله انصاری از دیدگاه مرحوم قاضی (رضوان الله علیهما)

حكايتى نقل مى‌‏كنند كه يكى از شاگردان مرحوم قاضى روزى به ايشان عرض مى‌‏كند كه آقا اگرخداى نكرده شما از دنيا رفتيد، به چه كسى مراجعه كنيم؟ ايشان مى‌‏فرمايند:

"من كسى كه توحيد را مستقيماً از خدا گرفته باشد، غير از شخصى در همدان به نام حاج شيخ محمّد جواد انصارى‏ نمى‌‏شناسم‏. (مهر تابناك، ص 197.)

(تصویر مرحوم آیة الله انصاری هنگام قنوت در منزل مسکونی)

دفاع مرحوم علامه طهرانی از مرحوم انصاری در مقابل مخالفین عرفان

مرحوم آیةالله سید ابراهیم خسروشاهی در بیان اشکالات راه و مسیر مرحوم آیةالله انصاری می‌فرمایند: 

  ایشان در همدان به تصوّف معروف است، و معلوم است كه رویه و منهاج ما غیر از صوفیان است و از جمله آنكه علماء و ائمّه جماعت همدان بعضاً از ایشان انتقاد دارند و به نیكى ایشان را نمى‌ستایند.

 و از جمله آنكه آقاى ... نقل كرد كه یكى از اصحاب آقاى انصارى در جلسه ایشان حال انقلابى به او دست داده، و ادّعاى وصل و مشاهدات عالم ربوبى را مى‌نموده است، سپس حال استفراغ پیدا نموده و معلوم شده است این تغییر حال و ادّعاى وصل و مشاهده از پر خورى و امتلاء معده و روده بوده است.

 حقیر[علامه طهرانی] عرض كردم: من در نجف اشرف با آقاى انصارى دو ماه تمام بوده ام، و یك سفر چهارده روزه به همدان رفته و تمام مدّت از نزدیك حالات و مقامات، و كمالات، و شدّت عبودیت، و حرص مُفرِط در احترام به شریعت را بقدرى در ایشان قوى دیده‌ام كه شاید در بعضى از جاها به نظر حقیر زیاده روى هم به نظر مى‌آمد. (آنگاه براى ایشان چند قضیه و واقعه را مفصّلًا حكایت نمودم.)

 تمام این مطالب منقوله از ایشان كذب محض است. اوّلًا مرحوم آقاى انصارى جدّاً با طریقه صوفیان مخالف است؛ و آن راه را راه ترقّى و قوّت نفس می‌داند، نه راه فناى نفس. ایشان صریحاً می‌فرمایند: راه تكامل، بجا آوردن أعمال تقرّبى است، خواه ظهور داشته باشد یا نداشته باشد.

 آرى معلوم است كه در عرف عوامّ و درس خوانده‌هاى بى سواد ما، هر كسى را كه نمازهاى نافله را بخواند لیلیه و نهاریه، و سجده طویله بجا بیاورد، و دنبال حلال برود، و جدّاً از مجالس لهو و غیبت و دروغ و أمثالها اجتناب كند، و قدرى براى اصلاح خود از عامّه مردم دنیاپرست كناره بگیرد، وى را صوفى خوانند. و این نیست مگر از شقاوت و بخت برگشتگى واعظان غیر متّعظ، تا چه رسد به عوامّ. مگر مرحوم آخوند ملّا حسین‌قلى همدانى را در نجف صوفى نخواندند؟! مگر مرحوم حاج میرزا على آقا قاضى را صوفى نشمردند؟! مگر مرحوم حاج شیخ محمّد حسین اصفهانى كمپانى را صوفى نشمردند، و رساله مطبوعه او را در مطبعه بدین تهمت آتش نزدند؟! مگر مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تبریزى ملكى را صوفى نگفتند؟! عزیز من به این حرف‌هاى مغرضین و معاندین و دنیاپرستان گرچه در لباس اهل علم باشند نباید گوش فرا داد! و إلّا كلاهت تا روز قیامت در پس معركه خواهد ماند.

 ثانیاً اعاظم از علماى همدان همچون آقاى حاج شیخ هادى تألّهى، و آقاى آخوند ملّا على معصومى همدانى، و أمثالهما ایشان را به قدس و ورع‌ فوق العاده مى‌ستایند. شما چرا از ایشان احوال آقاى انصارى را جویا نمى‌شوید تا ایشان را براى شما فوق مرتبه عدالت توصیف كنند؛ و با اقرار و اعتراف به عجز معلوماتشان از ادراك معلومات آقاى انصارى، كمالات وى براى شما مشهود شود؟!

 و ثالثاً شاگردان و ارادتمندان آقاى انصارى در همدان چند نفر بیشتر نیستند، و اینك اسماءشان: حاج محمّد بیگ زاده، حاج سید احمد حسینى، آقاى حاج غلامحسین سبزوارى، آقا غلامحسین همایونى، آقا محمّد حسن بیاتى، آقا ابراهیم اسلامیه و آقا محسن بینا؛ شرح حال و ترجمه ایشان از آفتاب روشن تر است؛ براى كدامیك از اینها این قضیه مجعوله ساخته و پرداخته شده و به قم رسیده است تا آقاى ... بر فراز منبر انتقاد از مرحوم انصارى نه با لفظ صریح بلكه با كنایه‌هائى أبْلَغُ مِن التَّصْریح بنماید؟! شما تصوّر نفرمائید كه اتّهام به چنین اشخاصى سهل است؛ هر كدام از اینها در قیامت موقفى دارند و جلوى تهمت زننده را می‌گیرند، و تا از عهده جواب بر نیاید نمى‌گذارند یك قدم پیش برود. این مواقف جزئى است قبل از وصول به مواقف كلّیه و عظیمه. (روح مجرد،ص 125)

سیره اخلاقی

1. اهتمام فوق العاده در کمک به نیارمندان

مرحوم انصارى ـ رضوان اللَه عليه ـ براى برآوردن نيازمندى‏‌های مسلمانان اهتمامى وافر داشت و در كمك و مساعدت به فقرا و مسكينان بی‌‏اختيار بود، و در بذل و انفاق بی‌نظير بود، به بسيارى از خانواده‏‌هاى مستمند كه در گوشه و كنار شهر بودند و ابداً كسى از حال آنان اطّلاع نداشت مساعدت‌ها می‌نمود و با دست خود براى آنان غذا و لباس و فراش می‌برد، و در اخفاى اين امور به حدّى دقيق بود كه حتّى از شاگردان خاصّ خود مخفى می‌داشت.

در زمستان‏‌هاى سردِ همدان براى معالجه مَرْضى و عيادت بيماران آنان به منزلشان می‌‏رفت و چه بسا خود تهيّه دوا می‌‏نمود و تا فرد گرفتارى را از گرفتارى آزاد نمی‌‏نمود آرام نمی‌‏گرفت، آرامش دل او در آرامش خلق خدا بود و نگرانى او در اضطراب آنان. (مطلع انوار، ج2، ص298)

2. پذيرايى و إكرام مرحوم انصارى همدانى از سالكان إلى اللَه‏

مرحوم والد (علامه طهرانی) رضوان اللَه عليه می‌‏فرمودند:

در زمان حيات مرحوم انصارى رضوان اللَه عليه رفقاى ايشان از اطراف بلاد جهت استفاده و ادراك محضرشان به سوى همدان و اغلب در منزل خود ايشان وارد می‌شدند، و ايشان در كمال لطف و بهجت و سعه صدر و انبساط وجه همچون پدرى مهربان و عطوف از واردين پذيرايى می‌‏نمودند و مايحتاج معيشت را شخصاً تهيه می‌‏كردند، و هرچه دوستان و ارادتمندان‏ ايشان اصرار می‌‏ورزيدند كه زحمت تهيه غذا و غيره را از دوش ايشان بردارند، ابداً قبول نمی‌‏فرمودند، و با آن جثّه نحيف كه مشتى استخوان بيش نبود، روزها به بازار می‌رفتند و ميوه و موادّ غذايى براى رفقا فراهم می‌‏كردند، و اين كار را در نهايت خفا و اختفا انجام می‌دادند.
البته ناگفته نماند كه مرحوم انصارى اين رفتار را نه تنها با دوستان و رفقاى خود داشتند، بلكه با مستمندان و افراد غريبه نيز به همين روش عمل می‌‏نمودند، و اين سنّت محموده را از مولا و مقتداى خويش، حضرت مولى الموالى أميرالمؤمنين عليه‌‏السّلام و ساير ائمّه طاهرين أخذ نمودند. (اسرار ملکوت، ج3، ص186)

3. اكرام و احسان مرحوم انصارى همدانى به فقرا و نيازمندان‏

مرحوم والد (علامه طهرانی) رضوان اللَه عليه می‌‏فرمودند:

در يكى از زمستان‏‌هاى بسيار سرد و پر برف همدان روزى يكى از دوستان ايشان ديد، مرحوم انصارى كيسه‌‏اى بزرگ بر دوش خود دارند و در ميان برف‏‌ها به سمت بيرون همدان حركت می‌‏كنند. جلو آمد و سلام كرد و عرض كرد:

«آقا اين كيسه بزرگ و سنگين چيست كه بر دوش گرفته‌‏ايد و به خارج شهر حركت می‌‏كنيد؟»

ايشان فرمودند:
«برف سنگينى آمده و ارتباط دهات اطراف با همدان قطع شده است. من قدرى نان تهيه كرده‌‏ام و براى قريه‏‌اى نزديك همدان می‌‏برم.»
آن شخص عرض می‌‏كند كه: «پس اجازه دهيد من آن را بردارم و با شما ببريم.»
ايشان قبول نكردند.
گفت: «پس اجازه دهيد همراه شما بيايم، آخر در اين بيابان و برف سنگين ممكن است خطراتى متوجّه شما شود.»
باز ايشان نپذيرفتند و خداحافظى كردند و رفتند. (اسرار ملکوت، ج3، ص 187)

4. تقاضا نکردن از دیگران در اصلاح نواقص منزل و امور شخصى 

همچنين در امور مربوط به منزل هيچ‏گاه بارى بر عهده كسى نمی‌‏گذاشتند و براى اصلاح نواقص از شخصى تقاضا نمی‌‏كردند.

در منزل ايشان چاه آبى بود كه رفقا براى تجديد وضو می‌‏بايست از آن چاه، آب بكشند و آن هم با تلمبه كه وسيله‏‌اى بود در قديم براى آب بالا كشيدن، و در عين حال بسيارى از اوقات آن تلمبه خراب می‌شد و رفقا با مشكل مواجه می‌شدند، فلذا ناچار بودند با دلو آب را بيرون آورند دلو آب را بيرون آورند. (اسرار ملکوت، ج3، ص 187)

5. عرق و حمیت دینی

مرحوم والد ما (علامه طهرانی) قدّس اللَه سرّه می‌‏فرمودند:

در جنگ بين الملل دوّم كه قواى متّفقين وارد ايران شده بودند، روزى دو نفر از افسران انگليسى در همدان زن جوانى را به زور براى فحشا در خيابان می‌‏بردند، و هرچه آن زن فرياد می‌‏زد و از مردم كمك می‌‏طلبيد و می‌‏گفت: «من شوهر دارم، مرا از دست اين سگ‌‏ها نجات دهيد!»
كسى جرأت نمی‌‏كرد پا پيش بگذارد و آن عفيفه را از دست آن دو افسر مست برهاند.
در اين هنگام مرحوم آيةاللَه انصارى همدانى ـ رحمة اللَه عليه ـ از آنجا عبور می‌‏كردند و نظرشان به اين جمعيت كه به تماشا ايستاده بودند جلب می‌‏شود و سؤال می‌‏كنند: «چه خبر است؟»
مردم می‌گويند: دو افسر انگليسى مست، زنى را براى فحشا كشان‏‌كشان می‌‏برند، و كسى جرأت ندارد از آنها بستاند و رها كند.
ايشان فوراً به وسط خيابان می‌‏آيند و به طرف آن دو افسر انگليسى حمله می‌‏كنند، و با وجود بدن ضعيف و جثّه نحيف با عصاى خود چنان بر سر آن دو افسر می‌‏زنند كه سر آنها شكاف برمی‌‏دارد. و جمعيت كه اين منظره را مشاهده كردند، جرأت و جسارتى در آنها دميده شد و جلو آمدند و به ايشان گفتند: شما برويد ما خود حساب اينها را خواهيم رسيد. و آن زن از دست آن دو نفر خلاص گرديد. (اسرار ملکوت، ج3، ص43)

اشعاری در ارتباط با آیةالله انصاری (رضوان الله علیه)

 از مرحوم رضوان جایگاه حضرت آیةالله انصاری ـ روحی فداه ـ است: (مطلع انوارج 2 ص 311.)

ای شه ملک ملاحت، دلبر زیبای من   ***   قومی از غم کرده‌ای دل‌خون، بت رعنای من

از هلال ابرویت خم کرده‌ای بالای من   ***   روزگارم ساخت چشمت ترک بی پروای من

آخر از رحمت نگر بر زردی سیمای من

در شب هجران ندارم قصه جز با بوی تو   ***   هر زمان با چشم غمناکم بیاد روی تو

ای خوش آن ساعت گذارم افتد اندر کوی تو   ***   گه شوم مدهوش و گه مست ای صنم از بوی تو

یا سپارم جان ز شوقت یار بی‌همتای من

هر دلی کز عشق رویت دلبرا دیوانه شد   ***   در بر شمع جمالت جان او پروانه شد

عاری از دنیا و دین و خویش و از بیگانه شد   ***   جغدآسا در فراقت ساکن ویرانه شد

حال زارش شد گواه محنت و غم‌های من

آن سر انگشت کز زلفت حمایت می‌کند   ***   از عبیر نافۀ چینی حکایت می‌کند

با نسیم صبحدم از گل سعایت می‌کند   ***   وز پریشانی دل‌ها بس شکایت می‌کند

کز امیران جهان خون شد دل زیبای من 

 جناب محترم آقای حاج محمّد حسن بیات همدانی ـ دام توفیقه ـ اظهار نمودند که مرحوم آقا حاج شیخ محمّد جواد انصاری بسیار دو بیت زیر را به عنوان حدیث نفس می‌خواندند: (همان، ص312.)

چنین شنیدم که لطف یزدان، به روی جوینده در نبندد   ***   دری که بگشاید از حقیقت، بر اهل عرفان دگر نبندد

چنین شنیدم که هر که شب‌ها نظر ز فیض سحر نبندد   ***   ملک ز کارش گره گشاید فلک به کینش کمر نبندد 

گزیده ای از مواعظ و دیدگاه‌های آیةالله انصاری (رضوان الله علیه)

1. بی‌عصمتی و بی‌عفتی علّت زلزله‌های صحنه و کنگاور و فارسینج

 حضرت آقا (منظور از حضرت آقا روحی فداه در این عبارت و عبارات بعدی مرحوم آیة الحقّ و العرفان و سند الدّرایة و مدار الشّریعة آیة الله العظمی آقای حاج شیخ محمّد جواد انصاری همدانی ـ قدّس الله نفسه الزّکیة ـ می‌باشد. (مرحوم علاّمه طهرانی قدّس سرّه)) فرمودند: این زلزله‌هائی که در این ایّام در «صحنه» و «کنگاور» و «فارسینج» و سایر دهات شده و صدها دِه را خراب و ویران کرده، از روی غضب خداست؛ چون این مردمان بسیار با خدا ستیزگی نمودند و در بعضی از دهات اصلاً بی‌عصمتی و بی‌عفتی رائج بوده؛ نه نماز و نه روزه و به عبارت دیگر هیچ مؤدّب به آداب شرع نبوده و از مسلمانی جز نام، چیز دیگری نداشتند.

یکی از دهاتی که ویران شده و از او یک نفر باقی نمانده فارسینج است. می‌گویند در هنگام زلزله فقط یک نفر از این ده فرار کرد و به ده دیگر روی آورد، عجب اینجاست همین که به ده دیگر رسید فوراً زلزله شد و در زیر سقف آسیائی که جای داشت سقف روی سرش خراب و یکباره جان داد. 

 می‌گویند یک نفر فارسینجی هنگام زلزله در سنقُر بود و در سنقر بمُرد و یک نفر سنقری در فارسینج بود و جان به سلامت برد. 

 از عجائب آنکه در ده اکبرآباد یک نفر نماز شب خوان بوده است، این شخص که برای نماز شب برخاسته بود دیده بود که سگ‌ها و الاغ‌ها صداهای عجیب و غریب و صداهای وحشتناکی می‌کنند، دانسته بود که مقدّمۀ عذاب خداست؛ فوراً از خانه بیرون دویده و در کوچه‌های ده فریاد زده بود و مردم را همگی از خانه‌ها بیرون آورده و آنها را به بیرون ده برد، در این هنگام ناگهان زلزلۀ شدیدی آمده و تمام ده را یکباره ویران و از این ده یک نفر تلف نشده است به برکت این پیرمرد نماز شب خوان. (مطلع انوارج 2 ص 286.)

2. حکایت اسب سوار و همیان گم‌شدۀ او

 حضرت آقا ـ روحی فداه ـ فرمودند: 

 پیغمبری در بالای کوهی زندگانی می‌نموده، به حال خود مشغول بوده و در دامنۀ کوه چشمۀ‌ آبی جاری بود؛ مردم گاه‌گاهی از آنجا تردّد می‌نموده، استراحت می‌نمودند. 

 پیغمبر روزی دید مردی آمد اسب سوار، از اسب پیاده شد و بر لب چشمه آمده سر و صورت خود را شست و قدری استراحت نموده همیان خود را که در آن پول‌های خود را گذارده بود از کمر باز نموده و در گوشه‌ای گذاشت. پس از استراحت، سوار بر اسب شده و رفت و اتفاقاً همیان خود را فراموش نموده؛ پس از ساعتی جوانی آمده بر لب چشمه، دست و صورت خود را شست و استراحت  نموده، هنگام برخاستن چشمش به همیان افتاد همیان را با خود برداشته و رفت. 

 پس از ساعتی پیرمردی از آنجا عبور نموده، بر لب چشمه نشسته استراحت نموده؛ ناگاه مرد اسب سوار وارد شد، جستجو از همیان خود کرده همیان را نیافت. به پیرمرد ظنین شد؛ پیرمرد هرچه گفت که من همیان تو را برنداشته‌ام، اسب سوار قبول نکرد و زد پیرمرد را کشت! 

 پیغمبر از ملاحظه این جریانات بسیار متعجّب شد؛ گفت: بار إلها! آخر این چه طریق است و این چه حکمتی است که پول اسب سوار را دیگری برده و بی‌گناه این پیرمرد کشته گردد؟! 

 خطاب رسید: ای پیغمبر! هیچ کار ما بی‌حکمت نیست؛ امّا جریان از این قرار است که این اسب سوار پولی معادل وجه همیان از پدر آن جوان دزدیده بود، ما آن پول را به آن جوان که وارث پدرش است رسانیدیم؛ و امّا چون آن پیرمرد پدر آن اسب سوار را کشته بود، ما به وسیله اسب سوار که ولیّ دم است از او قصاص کردیم. (مطلع انوارج 2 ص 290.)

3. حکایت کاروان‌سرا‌داری که گندم‌های شخص کُردی را برداشت 

 حضرت آقا ـ روحی فداه ـ فرمود: یکی از کاروان‌سرادارهای همدان گفت: در اوقاتی که گندم یک خروار پنجاه، شصت تومان بود، روزی یک نفر اسب سوار کُرد، وارد کاروان‌سرا شد و گفت: چند خروار گندم دارم می‌خواهم انبار کنم؛ من گفتم: بیا بفروش پولش را بگیر و برو! گفت: مال، مال من است، اختیار دارم می‌خواهم انبار کنم؛ گفتم: در فلان دهنه انبار کن! مرد کُرد رفت گندم‌های خود را آورده در انبار ریخت و درب انبار را قفل کرده کلیدش را برداشت و رفت.

 من پس از یکی دو روز بدون آنکه به قفل دست بزنم یک لنگه از درها را از پاشنه درآورده وارد انبار شدم، و تمام گندم‌ها را برداشته و یکی دو سه من باقی گذاردم؛ پس از مدّتی صاحب گندم آمد و گفت: می‌خواهم گندم‌ها را بردارم، گفتم: برو بردار. مرد آمد و درب انبار را باز کرد دید گندم‌ها نیست؛ از من سؤال کرد، گفتم: من چه می‌دانم، خودت انبار کردی و انبار را قفل نموده رفتی، شاید موش‌ها برده‌اند! مرد کُرد هیچ نگفت؛ اسب خود را سوار شده دو دور گرد کاروان‌سرا گشت و بعد رو کرد به خدا گفت: ای خدا چند خروار گندم را موش‌ها برده‌اند؟! و هیچ نگفت و از کاروان‌سرا خارج شد.

 پس از مدّتی من به طهران آمدم و می‌خواستم از آنجا به نقطه‌ای مسافرت کنم، صندوقچه آهنی کوچکی داشتم که در آن پول زرد و جواهرات خود را قرار داده بودم، پرسیدم شخص امین در اینجا کیست که من این صندوقچه را در نزد او به امانت گذارم؟ همه گفتند: فلان صرّاف. 

 من صندوقچه را نزد صرّاف بردم و درب او را قفل نمودم؛ صرّاف صندوقچه را وزن نموده تحویل گرفت. پس از مراجعت از سفر نزد صرّاف رفتم و صندوقچه را طلب کردم، مرد صرّاف صندوقچه را آورده وزن نموده به همان مقدار قبلی بود بدون آنکه قفل آن دست خورده باشد؛ صندوقچه را در منزل آورده باز کردم دیدم پر از خرده آهن است! دیدم دیگر پیش صرّاف رفتن و مرافعه هم فایده ندارد. دانستم که این، تلافی همان گندم‌ها است که از مال آن بی‌چاره مرد کُرد برده بودم. (مطلع انوارج 2 ص 291.)

4. حکایت زنده نمودن کبوتر مرده توسط یکی از اولیاء خدا

 حضرت آقا فرمودند: یکی از اعیان شهر همدان درویش مسلک بود و با طایفه گون‌‌آبادیها که بسیار منحرف و دارای شنایع و قبایح افعال و اخلاقند روابط داشت ـ و با سایر فرق صوفیه نیز سر و کار داشته ـ تا بالأخره از همه آنها منزجر شد و دعاوی همه آنها را باطل دید و از تمام آنها برگشت، و با خود خیال می‌کرد که اصلاً این حرف‌ها (یعنی لقای خدا و توابع آن و آثار آن از خرق عادات و کرامت‌ها) صورت واقعی نداشته و تمام موهومات است؛ غافل از آنکه عدم وجود آن در این فرق ضالّه که دین را دکّان دنیای خود قرار داده‌اند دلیل بر عدم آن به نحو سالبۀ کلیّه نیست.

 باری، تا وقتی، مشرّف به عتبات عالیات شد؛ و پس از زیارت وقتی مشرّف به مسجد کوفه و پس از اداء فرائض و اتیان مستحبّات از مسجد خارج و منتظر ریل (یعنی قطار راه آهن) بود و در کنار خط ایستاده و چشمش را به خط دوخته تا ریل برسد و سوار شود، ناگاه دید شخصی دست روی شانه او زد و گفت: برادر منتظر مباش، بیا با هم آهسته به سوی نجف برویم!

 دیدم که عمامه سفیدی به طور مولوی در سر دارد؛ گفتم: صبر کن با قطار برویم! گفت: راه زیاد دور نیست، آهسته آهسته با هم صحبت می‌کنیم و می‌رویم.

 راضی شدم و به حرکت افتادیم. در راه شروع کرد با من از حالات اولیاء خدا و مقرّبین بیان نمودن و یک‌یک از حالات آنها را شمرد و مذاکرات مفصّلی کرد؛ گفتم: آقای من! من از این حرف‌ها خیلی شنیده‌ام دیگر باور نخواهم کرد، این حرف‌ها تمام موهومات و متخیّلات است.

 گفت: عزیزم! از اینکه شما با اشخاصی حشر داشتی که عاری از این مقامات بوده‌اند، عقیده‌ات را بر آن منما که اصلاً از این افراد در گوشه و کنار به نحو ندرت نیستند؛ من گفتم: نه، به نحو ندرت هم نیست، اصلاً این معانی صورت خارجی پیدا نخواهد کرد.

 گفت: چه می‌خواهی ببینی تا آنکه عقیده‌ات استوار گردد؟ گفتم: ببینم که یکی از اینها مرده زنده کند؛ گفت: این که کار بچه مکتبی‌ها است! در این حال ما به خندق که بین کوفه و نجف است رسیده بودیم، نظری به خندق نموده گفت: آن کبوتر مرده را که در آنجا افتاده بیاور!

 رفتم و دیدم کبوتری است مرده، آوردم؛ گفت: خوب نگاه کن ببین مرده است یا زنده؟! گفتم: آقا مرده است و پرهایش هم مقداری ریخته، نگاه کردن نمی‌خواهد. در این حال کبوتر را به روی دست خود گرفته دعائی خواند و بر کبوتر دمید، کبوتر جان گرفته پرواز کرد و رفت!

 و من بسیار متعجّب شدم، ولی گویا در این حال حسّ و حرکت و اراده از من گرفته شد و یارای صحبت کردن نداشتم. و به معیّت او بدون اراده و اختیار راه نجف را پیش گرفته و می‌آمدیم تا آنکه به دروازه نجف رسیدیم؛ با من خداحافظی نموده و گفت: اگر می‌خواهی باز هم مرا ملاقات کنی امروز عصر در وادی السّلام! و رفت و من از او جدا شدم.

 پس از ساعتی به فکر آمدم و گویا تازه به هوش آمدم که این مرد که بود و این چه عملی بوده انجام داد؟! بسیار شوق ملاقاتش را پیدا نمودم و منتظر شدم تا عصر در رسد و شرف زیارتش را در وادی السّلام پیدا کنم. هنگام عصر به وادی رفتم، دیدم جنازه‌اش را آورده‌اند که دفن کنند و چندین تن از سادات عظام و محترمین مشیّع بودند؛ بسیار تأسّف خوردم. (مطلع انوارج 2 ص 292.)

5. تشیع بسیاری از عرفا

حضرت آقا ـ روحی فداه ـ فرمودند: بسیاری از بزرگان سابق که از کلمات آنان استفاده می‌شود که سنّی مذهب بودند، آنها این معنی را تقیة‌ً ابراز می‌نمودند و الاّ آنها شیعه بودند. از کلمات ابن فارض در آخر قصائدش تعریف از ابابکر می‌کند و علّت او را پیرمردی قرار می‌دهد، و تعریف از عمر می‌کند و علّت آن را کشف قرار می‌دهد؛ لکن چون تعریف از أمیرالمؤمنین می‌کند علّت آن را وصیّ بودن آن حضرت قرار می‌دهد و درست به واسطۀ این تعریف، تخریب خلفای سابقه را می‌کند. یکی از شاگردان مرحوم جلوه، استاد یگانۀ حکمت، برای من نقل نمود که:

 مرحوم جلوه هر روز صبح که بر منبر می‌رفت مقداری به محیی الدّین عربی بد می‌گفت و به او دشنام داده لعن می‌کرد و این عادت همیشگی مرحوم جلوه بود؛ زیرا می‌گفت که محیی الدّین سنّی مذهب است. یک روز که مرحوم جلوه برای تدریس به منبر صعود نمود، در اوّل صحبتش فرمودند که مرحوم محیی الدّین شیعه بوده و سنّی مذهب نبوده و مقداری از منقبت و مدح او بیان نمود. ما همه شاگردان تعجّب نمودیم که چگونه استاد هر روز زبان دشنام به محیی الدّین گشوده و امروز بر عکس مدح و منقبت او را می‌نماید؟! در این حال مرحوم جلوه فرمود:

 دیشب در خواب باغ‌های بسیاری مملوّ از گل و ریاحین و درخت‌های بسیار لطیف دیدم، گفتند اینجا بهشتی است و از منازل محیی الدّین است؛ بسیار تعجّب نمودم که چگونه جای محیی الدّین سنّی مذهب در این باغ‌هاست؟! ناگاه روانه شدم تا به قصری بلند پایه که مرصّع به جواهرات بود رسیدم و بالا رفتم؛ در آنجا جماعتی از بزرگان و سادات حضور داشتند و این قصر متعلّق به محیی الدّین بود و من گویا از پشت حجابی تماشای این منظره را می‌نمودم.

 من در آن مجلس دم درب نشسته و سر خود را پائین انداخته بودم و از روی محیی الدّین شرمنده بودم که چنین بدگوئی‌هائی درباره او نموده بودم؛ محیی الدّین گفت: چرا دم درب نشسته و سر خود را پائین انداخته‌ای؟ گفتم: از شما شرمنده هستم! گفت: ای میرزای جلوه تماشا کن! چون نگریستم از دریچه اطاق، در میان باغ انواع و اقسام حیوانات سبع و درنده دیدم؛ گفت: ای سیّد جلوه! اگر در میان آنها بودی چه می‌کردی؟ عرض کردم: خود را حفظ می‌نمودم؛ فرمود: من در دنیا میان چنین حیواناتی گرفتار بودم و مطالب من که از آنها سنّی بودنِ من ظاهر است، برای حفظ خون خود، تقیة‌ً نگاشته‌ام. (مطلع انوارج 2 ص 299.)

6. نصیحت شیطان به پیامبر اکرم

حضرت آقا ـ روحی فداه‌ ـ فرمودند که:

 شبی که حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم معراج فرمودند، صبح آن شب شیطان نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: یا رسول الله دیشب دیدی منبری بلند که در آسمان واژگون شده بود؟ فرمودند: بلی. عرض کرد: این منبر متعلّق به من بود، من در بالای آن منبر نشسته و ملائکه را موعظه می‌نمودم و هر وقت تسبیح از دست من می‌افتاد فوراً ده هزار ملک هجوم آورده و او را به من می‌دادند! یا رسول الله می‌دانی چرا منبرم واژگون شد و مرا از بهشت بیرون کردند؟ برای آنکه من به خود مغرور شدم؛ یا رسول الله مبادا تو به خودت مغرور گردی!

 در اینجا حضرت آقا ـ روحی فداه ـ فرمودند: که شیطان مجسّمۀ شرّ است و ابداً محال است از او خیری تراوش کند؛ این کلامی را که به پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم گفته ظاهرش نصیحت است، ولی برای اغوای پیغمبر آمده که در وجود آن حضرت ایجاد یأس کند؛ و ضمناً بفهماند که هر قدر درجه‌ات رفیع و منزلتت عالی گردد، در عین حال این خدا خدائی است که یک‌مرتبه ممکن است تو را از درگاه خود دور کند. (مطلع انوارج 2 ص 300.)

7. حکایتی عجیب دربارۀ عدم اسلام مسوّفین حجّ

 مرحوم آیة الحقّ و الیقین، فقیه معظّم و یکی از اساتید حقیر در اخلاق و عرفان آقای حاج شیخ جواد انصاری همدانی، داستان عجیب و شگفت‌انگیزی دربارۀ عدم اسلام مُسَوِّفین حجّ بیان کردند که برای حفظ و ضبط آن در اینجا ثبت می‌کنم، با آنکه از زمان نقل آن برای حقیر متجاوز از سی‌سال می‌گذرد؛ فرمودند:

 یکی از تجّار معروف و مشهور همدان که به صلاح و تقوا مشهور و معروف بود، به واسطۀ عارضۀ مرض سکتۀ قلبی فوت کرد و فوت نابهنگام او اثر شدیدی در ارحام و بازماندگان و دوستان او گذاشت. شبانه جنازۀ او را به قبرستان آوردند تا فردا مراسم تغسیل و تکفین و تدفین را انجام دهند؛ و آوردن جنائز در وقت شب به قبرستان در صورتی که میّت در شب فوت کرده باشد أمر رائجی است، و چه بسا در همان شب هم غسل و کفن نموده و دفن می‌کنند.

 چون جنازه را گذاشتند و رفتند، مأمورین سؤال برای بازپرسی آمدند و گفتند: می‌خواهی از دین نصاری باشی و یا از یهود؟ تو از دین اسلام نیستی و بر این معیار از تو پُرسش نخواهد شد.

 او فریاد برآورد: من مسلمانم، من اسلام دارم، من یهودی و نصرانی نیستم!

 گفتند: چون تو مرد مُتمکّنی بودی و استطاعت از حجّ را داشته‌ای و حجّ بجای نیاورده مرده‌ای، بر دین اسلام نمرده‌ای؛ إنْ شِئتَ یهودیّاً و إنْ شِئتَ نصرانیّاً.

 او گفت: سوگند به خدا من مسلمانم و اعمالم چنین و چنان بوده است، نماز می‌خوانده‌ام، وجوهات اموال خود را می‌داده‌ام، به فقرا و مستمندان مساعدت می‌کرده‌ام و دربارۀ خلق خدا ترحّم می‌نموده‌ام.

 گفتند: اینها به جای خود؛ ولی چون حجّ‌ بجا نیاورده‌ای، خداوند متعال تو را از زمرۀ مسلمین به حساب نمی‌آورد؛ و هرکس مستطیع باشد و حجّ نکند، عاقبت أمر او همین‌طور خواهد بود.

 آنها شروع کردند به عذاب نمودن که این بیچاره فریاد کشید: ای امام حسین! آخر این همه من مجالس روضه‌خوانی تشکیل می‌دادم و این همه در عزای شما شرکت می‌کردم، آیا سزاوار است که مرا در این موقع تنها و غریب بگذارید؟!

 در این حال فوراً حضرت سیّدالشّهداء ‌علیه السّلام حاضر شدند و گفتند: درست است آنچه می‌گوئی؛ ولی چون عمداً حجّ واجب را به تأخیر انداخته‌ای تا مرگ گریبانت را گرفته است، فلهذا در حکم خدا و سنّت الهیّه چنین جاری شده است که بر آئین اسلام نمیری! و من فقط برای تو یک کار می‌توانم بکنم و آن این است که: شفاعت در نزد خدا کنم تا به تو عمر دهد و حجّ خودت را انجام دهی، آن‌وقت به دین اسلام خواهی مُرد. حضرت فرمودند: من اینک شفاعت کردم و خداوند سی‌سال به تو عمر داد؛ حجَّت را بجای بیاور! 

 آن مرد می‌گوید: من چشمان خود را باز کردم، دیدم در قبرستانِ تاریک تنها هستم و فقط یک قاری قرآن بر بالای سر نشسته و قرآن تلاوت می‌کند؛ او همین‌که خواست وحشت کند گفتم: مترس، من زنده هستم! اقوام و ارحام و فرزندان آمدند، و حیات ما برای آنها آن‌قدر لذّت بخش بود که قابل توصیف نیست.

 من آماده تهیّه مقدّمات حجّ بیت ‌الله الحرام شدم، هنوز سر سال نرسیده بود که موسم حجّ شد و من با کاروان از همدان به راه افتادیم. در بیرون دروازۀ شهر که بسیاری به بدرقۀ ما آمده بودند و ارحام و فرزندان من گریه می‌کردند و نگران حال من بودند که شاید نتوانم از عهدۀ حجّ برآیم و از دنیا بروم، (چون مسافرت به حجّ در آن سنوات و اوقاتی که با شتر می‌رفتند بسیار مشکل بود و چه بسیار از حاجیان در راه می‌مردند.) من که تا آن زمان قضیّه شفاعت حضرت امام حسین ‌علیه السّلام و داستان تعذیب نکیرین و عدم اسلام مُسَوِّف حجّ را برای کسی بازگو نکرده بودم و پیوسته مترصّد بودم تا ببینم چه می‌شود، آیا من موفّق به حج می‌شوم یا نه؟ در آن‌وقت فرزندان را به دور خود جمع کردم و مطلب را برای ایشان گفتم؛ و گفتم که: مطمئن باشید من به سلامت برمی‌گردم و بیست و نه سال دیگر هم عمر می‌کنم.

 و همین‌طور هم شد؛ او به سلامت برگشت و پس از سی‌سال از مرگ اوّل رحلت کرد. و چون مُرد او را در خواب دیدند با لباس حاجیان، و عمامه و کلاه خاصّی که حاجیان به سر داشتند؛ (چون در آن زمان، تجّار و سایر اصنافی که به حجّ می‌رفتند پس از حجّ تا آخر عمر همان کلاه و دستار را بر سر می‌گذاشتند؛) او در خواب گفت: للّه الحمد من را به آئین اسلام بازپرسی و سؤال کردند و اینک هیچ‌گونه ناراحتی ندارم و در کمال خوشی و آسایش بسر می‌برم؛ من از برکت امام حسین علیه السّلام عمرم طولانی شد و حجّم قبول شد و ثواب سی‌سال طاعت و بندگی حضرت حقّ جلّ و علا بر اعمالم افزوده شد. (مطلع انوارج 2 ص 307.)

8. طریقه صوفیان

مرحوم آقاى انصارى‏ جدّاً با طريقه صوفيان مخالف است؛ و آن راه را راه ترقّى و قوّت نفس مي‌داند، نه راه فناى نفس.

ايشان صريحاً مي‌فرمايند:

راه تكامل بجا آوردن أعمال تقرّبى است، خواه ظهور داشته باشد يا نداشته باشد. (روح مجرد، ص126)

9. تشرف خدمت امام زمان (علیه السلام)

چون از مرحوم آية الله حاج شيخ‏ محمّد جواد أنصارى‏ همدانى‏ قدَّس الله تربتَه سؤال شد: چه وقت انسان حضور صاحب الزّمان مي‌رسد؟! فرمودند: در وقتى‏كه حضور و غيبتش براى انسان تفاوت نداشته باشد. 

مرحوم آية الله انصارى همدانى- رضوان الله عليه- درباره كتاب نجم الثاقب حاجى نورى- رحمة الله عليه- مى‌‏فرمودند:

نود درصد حكايات و داستان‌هاى تشرّف افراد خدمت حضرت بقيّة اللَه ارواحنا فداه همه در عالم مكاشفه بوده است و اصلًا صورت خارجى و عينى نداشته است. (افق وحی، ص 329)

10. امرٌ بین الأمرین

مرحوم آيت‌اللَه العظمى عارف باللَه حضرت حاج شيخ محمد جواد انصارى‏ همدانى‏ ـ رضوان اللَه عليه ـ بارها می‌‏فرمودند:

رسيدن به كنه معرفت مسأله امرٌ بين الأمرين. كه از ائمه معصومين عليهم‌‏السّلام وارد شده است جز با طىّ سلوك الى اللَه و اقدام به رياضات شرعيّه و سير مسير اولياى الهى و عرفان به خداى متعال براى كسى امكان نخواهد داشت. (افق وحی، ص648)

11. ‏محبت نسبت به رفقا

روزى به من (مرحوم علامه طهرانی) فرمودند:

«اين رفقا و دوستان، چرا اين‏قدر براى بقاى ما در اين دنيا نذر و نياز و قربانى می‌‏كنند؟ بودن در اين دنيا غير از گرفتاری‌ها و امراض و مشكلات، چه نتيجه و حاصلى براى ما دارد؟!»

و سپس فرمودند:

«اگر نبود صحبت و رفاقت همين رفقا و احبّه‌‏اى كه از دور و نزديك به ملاقات و زيارت ما می‌‏آيند، حتّى براى لحظه‌‏اى مايل به بقا در اين دنيا نبودم!» (حیات جاوید، ص136)

12. انسان نمی‌تواند لباس حرم را در خارج از حرم به تن كند

مرحوم آقاى انصارى ـ رحمة اللَه عليه ـ، يك جمله‏‌اى می‌فرمود كه خيلى جمله لطيفى است! ايشان می‌‏فرمود:

انسان نمي‌‏تواند آن لباسى كه براى حرم است را در خارج از حرم تن كند؛ وقتى كه بايد وارد حرم شود، خودبه‌‏خود لباس را عوض می‌كنند و او را لباس حرم مي‌‏پوشانند.
اين جمله خيلى عالى است! معناى اين كه ما می‌‏گوييم: لباس حرم خارج از حرم نمی‌‏آيد، اين است كه حتّى آن كسى كه وارد حرم نشده است اگر بخواهد لباس حرم را بپوشد، اصلًا نمی‌‏شود؛ چون آن لباس براى حرم است. آن پاكى، آن صفا، آن ديد، آن بصيرت، آن عشق، آن روشنايى و آن توحيد لباس حرم است و اينها در خارج حرم پيدا نمي‌‏شود. حالا هرچه بگويد كه من موحّدم، عالمم، زاهدم، متّقى و با تقوا هستم، همه اينها گفتار است، لباس حرم نيست! هرچه بگويد كه من طيب و پاك هستم، اين پاكى، پاكى مجازى است. آن، زهد نيست، تزهّد است؛ قدس نيست، تقدّس است؛ حقيقت نيست، مجاز است؛ واقعيت نيست، پيكره و جسد است.
امّا نبايد از اين كار هم دست‏‌برداشت؛ چون آن كسانى را كه وارد حرم مي‌‏كنند، كسانى هستند كه به اين مجاز خود را در وادى حرم مشغول كردند. لباس حرم را به همه‏‌كس نمي‌‏پوشانند؛ به آن كسانى مي‌‏پوشانند كه به دعوى ورود در حرم، ادّعايى داشته باشند و كارهاى مجازى كنند، مثلًا: شب بلند شود و دوركعت نماز بخواند، صدقه‌‏اى بدهد، يااللَهى بگويد، ولو اينكه واقعاً يااللَه‏ى كه مى‌‏گويد با آن يااللَهِ كسى كه در حرم است هزارسال فاصله دارد، امّا اين را بايد گفت؛ اگر اين‏ كار را بكنند، در برايشان باز مي‌‏شود و وقتى در باز شد، لباس حرم تنش مي‌كنند و وقتى لباس حرم تنش مي‌كنند، آن‏وقت مي‌‏فهمد كه تمام آن لباس‌‏هايى كه تا حالا داشته، مجازى بوده است! اصلًا لباس قلّابى بوده است‏. (شرح فقراتى از دعاى أبوحمزه ثمالى، ج‏1، ص 288)

13. براى راه خدا چه صفتى از همه صفات بهتر است؟ 

از حضرت آقا ـ روحى فداه ـ سؤال نمودم: براى راه خدا چه صفتى از همه صفات بهتر است؟

فرمودند:

بعد از فرائض، خدمت به خلق خدا از همه بهتر است.

پس از چند دقيقه سكوت فرمودند:

مي‌‏دانيد و عكسش از همه مضرّتر است؟ پس از چند دقيقه سكوت فرمودند: مي‌‏دانيد عكسش چيست؟

عكسش ايذاى به خلق خداست در مقابل احسان به خلق خدا.

بعضى از شعرا مطالب حقّه‌‏اى را گفته‌‏اند و در واقع خدا به زبان آنها جارى ساخته؛ يكى گويد: (مطلع انوار، ج2، ص328)

«مى بخور، منبر بسوزان، مردم آزارى مكن.»

ديگرى فرمايد:

تا توانى دلى به دست آور   ***   دل شكستن هنر نمي‌باشد  

در رساله نور وحدت فرماید:

 «مرنجان کسی را که مقصود تو است.

 در قرآن فرماید:

 ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّمۡلُ ٱدۡخُلُواْ مَسَٰكِنَكُمۡ لَا يَحۡطِمَنَّكُمۡ سُلَيۡمَٰنُ وَجُنُودُهُۥ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ﴾. (سورة النمل، الآیة 18.)

 مطلب به اندازه‌ای بالاست که به سلیمان و جنود او نسبت عدم شعور داده شده است، نسبت به اذیّت حیوان کوچکی مانند مورچه؛ ببینید فرق بین اینجا و مقام أمیرالمؤمنین تا کجاست که فرماید: «والله لو اُعطیتُ الاقالیمَ السبعةَ بما تحت أفلاکها علَی أن أسلبَ حَبَّ شعیرة فی فم نملة ما فعلتهُ» (نهج البلاغة، خطبه 210: بخداى سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه كه در زير آسمان‌ها است بمن بدهند تا در باره‌ى مورى ستم كنم و پوست جوى را كه در دهن دارد از او بگيرم و نافرمانى خدا را كنم چنين كارى نخواهم كرد.)

14. معنای سلوک

 مرحوم آقاى انصارى مى‌‏فرمودند كه «سلوك عبارت است از عمل به احكام خمسه: واجب ومستحب و حرام و مكروه و مباح.» (عنوان بصری، ج1، ص 129)    

15. سالک معصیت نمی‌کند 

روزى مرحوم آیةالله قوچانى از مرحوم آیةالله حاج شیخ محمّد جواد أنصارى أعلى اللهُ درجتَه نقل كردند كه او به من گفت: از سالك راه خدا معصیت سر نمی‌زند. یعنى أفعالش عین طاعت است.  

16. اهمیت اطلاع بر مبانی

مرحوم آقاى انصارى بارها از ايشان شنيده شده بود كه مي‌‏فرمودند در راه خدا خطرات بسيارى وجود دارد كه اين خطرات بيشتر دامن جاهلان به حقايق و مطالب را مي‌گيرد، اما فرد عالم، كسى كه به اين علوم اطلاع دارد اگر نيتش صادق و قلبش صاف باشد مي‌‏تواند به واسطه اين علوم از اين خطرات بگذرد. (متن جلسات اعياد و وفيات، ص 133)

17. توجه به یتیم

 آقازاده ایشان برای من نقل كرد كه یك رابطه سببی هم ایشان با ما دارند؛ ایشان می‌گفتند كه بعد از فوت مرحوم آقای انصاری، تكفل اولاد صغار ایشان برعهده ما بود، وقتی كه ایشان از دنیا رفتند بچه‌های كوچكی از مرحوم آقای انصاری باقی مانده بود و بچه‌هایی كه شاید سنشان دو سال، يك سال در اين حدود بود از ايشان باقى مانده بود و با وجود اينكه ايشان مايل نبود در همدان بماند و قصد مسافرت به ساير شهرها را داشت به خاطر تربيت و به خاطر رعايت اين بچه‌ها در همدان مى‌‏ماند و تكفل آنها را به عهده مى‏‌گيرد. تا اين كه يك سفرى ايشان مى‏‌كند براى عتبات- اين قضيه را ما از خود مرحوم آقا رضوان الله عليه شنيديم در وقتى كه ايشان داشتند به عنوان تذكر اين مطلب را به پدربزرگ ما كه ايشان هم از دنيا رفتند داشتند براى ايشان اين‏داستان را نقل مى‌‏كردند، من نشسته بودم داشتم توجه مى‌‏كردم- مى‌‏رود در عتبات و تقريبا بيش از دو ماه هم در آن جا مى‌‏ماند اين عتبات و جذبه اين اماكن مقدسه و حالات روحى و وارداتى كه براى ايشان پيدا شده بود در اين اعتاب مقدسه آن چنان ايشان را شيفته مى‌‏كند كه ميل سكنى و توطن در عتبات براى او حاصل مى‏‌شود و در ذهن او مى‌‏گذرد كه بيايد ايران و كارهاى خودش را جمع كند و برگردد به عتبات و ديگر بماند. حالا كربلا، نجف، كاظمين هرچى، ديگر در آن جا بماند و سكناى خودش را در عتبات قرار بدهد. با اين ميل و با اين قصد با عيالش هم اتفاقا صحبت مى‌‏كند كه عيالش يكى از بستگان و محارم نزديك ما است؛ خاله ما عرض مى‏‌شود كه ايشان هست و صحبت مى‌‏كند و او هم اظهار آمادگى مى‏‌كند براى اين كه بگردند و در عتبات در آن جا بمانند. شب مرحوم آقاى انصارى پدر خودش را در خواب مى‌‏بيند و مى‌‏بيند كه برادر كوچكش كه تقريبا سنش آن موقع حدود پنج يا شش سال بيشتر نبود و اسمش محمود بود، مى‌‏بيند كنار پدرش ايستاده و پدرشان رو مى‌‏كند به ايشان و اين جورى [درحالى كه‏] دست مى‏‌كشند به سر آن فرزندشان مى‌‏گويد اگر يك بار به سر محمود دست بكشى ثوابش از اين كه تمام عمرت را در اعتاب مقدسه بگذرانى نزد خدا بيشتر است، يك بار! (متن جلسات پرسش و پاسخ، ص 35)

18. رضایت همسر

مرحوم آقاى انصارى‏ مي‌فرمودند:

اگر زنى با عدم رضايت و با عدم طيب خاطر يك چايى درست كند براى رفقا وقتى آن چايى را شما داريد مي‌‏خوريد احساس مي‌‏كنيد اين چايى از روى طيب خاطر درست نشده، اين چاى از روى عشق و علاقه درست نشده از روى اجبار و از روى اكراه اين چاى [درست شده است.] نفس اين خانمي‌ ‏كه الان در اين شرايط نامناسب آمده اين چاى را درست كرده، اين نفسش مي‌‏آيد در اين چاى اثر مي‌‏گذارد. (متن جلسات پرسش و پاسخ، ص 40)

19. عدم تعلق به دنیا

«مرحوم آيت‌اللَه انصارى همدانى ـ رضوان اللَه عليه ـ شعر زير را زياد براى رفقا به‏‌عنوان نُصح و اندرز قرائت مي‌‏نمودند: (عنوان بصری، ج2، ص 52)

فصل گلم، تمام به آه و فغان گذشت   ***   چون بگذرد خزان، كه بهارم چنان گذشت‏

بدنامى حيات دو روزى نبود بيش   ***   آن‏هم كليم با تو بگويم چسان گذشت‏

يك روز صرف دادن‏ دل شد به اين‏وآن   ***   روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت‏ 

دستور العمل‌ها

 1. مراقبه

مرحوم آيت‌اللَه شيخ محمدجواد انصارى‏ همدانى‏ در نامه‌‏اى كه براى مرحوم والد ـ رضوان اللَه عليهما ـ نگاشته‌‏اند، راجع‌‏به مراقبت از استعداد و شرايطى كه مُعدّ حركت سالك است، مي‌‏نويسند:

چيزهايى كه ملالت‌‏آور است بعد از ترك هواهاى ممنوعه شرعيه (مانند اميال و آرزوهاى نفسانى كه حرمت آنها محرز است و شارع مردم را از آنها برحذر داشته است) عبارت است از:

كثرت طعام (زياد غذا خوردن)

و كثرت كلام (زياد صحبت كردن)

و كثرت مجالست با اهل غفلت. (عنوان بصری، ج2، ص273 / مطلع انوار، ج 2، ص 320.)

2. دعا برای بیدار شدن از خواب

دعائى را که مرحوم آية الله أنصارى قدَّس اللهُ تربتَه دستور داده اند که: چنانچه انسان قبل از خوابيدن بخواند براى بيدار شدن از خواب، هر وقت که بخواهد بيدار مي‌شود، اين است: اللهُمَّ نَبِّهْنِى لِاحَبِّ السّاعاتِ إلَيْک! أدْعوک فَتُجيبَنى، وَ أسْألُک فَتُعْطيَنى، وَ أسْتَغْفِرُک فَتَغْفِرَ لى. اللهُمَّ أقِمْنى عَنْ مَضْجَعى لِذِکرِک وَ شُکرِک وَ صَلَوتِک وَ تَسْبيحِک، وَ تِلاوَةِ کتابِک وَ حُسْنِ عِبادَتِک؛ يا أرْحَمَ الرّاحِمينَ. (روح مجرد، ص 511.)

3. عزلت

مرحوم آيت‌اللَه انصارى ـ رضوان اللَه عليه ـ:

هر قدر كه انسان بتواند به تنهايى خو كند بهتر است؛ به‏‌خصوص كه از ميانه جمع دور باشد كه شرور نفوس خبيثه مثل سمومات تأثير دارد. (مطلع انوار، ج2، ص335) 

4. دعا برای حفظ در هنگام ترس

 یکی از رفقا نقل کرد از مرحوم آیةالله انصاری ـ رضوان الله علیه ـ که:

برای حفظ در موقع خوف آیة الکرسی را بخواند، و چون به ﴿وَلَا يَ‍ُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَا وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ﴾ برسد، این کلمه را هفت مرتبه تکرار کند و سپس آیة الکرسی را تمام کند. (مطلع انوار، ج2، ص 315)  

5. دعا برای حضور قلب در نماز و رفع وسواس در اُمور عبادی

 دستوری است که حضرت آیةالله آقای حاج آقا جواد انصاری ـ دام ظلّه ـ به یکی از رفقا برای حضور قلب در نماز و رفع وسواس در اُمور عبادی (مثل وضوء و نیّت و طهارت و أمثال ذلک) داده‌اند:

1.بعد از توبۀ کامل، وضوء دائمی و أغسال مستحبّه را تماماً (أغلب در زاد المعاد متعرّض است) بجا آورد. 
2. بعد از هر غسلی (چه واجب، چه مستحب) یک‌صد مرتبه ذکر مبارک «المُهَیمِن» را بگوید.
3ـ نوافل را بخواند.
4.اوّل هر روز و اوّل هر شب به نیّت خمسۀ طیّبه علیهم السّلام صدقه بدهد، و سورۀ «ناس» را پنج مرتبه تلاوت، و ثواب هر دو را هدیه به أرواح طیّبه ایشان نماید.
5.و در موقع نماز نظر را به مواقع مقرّره در فقه بیندازد؛ (در حال قیام در محلّ سجود نظر کند، و در حال رکوع به میان دو پا، و در حال سجود به سر دماغ، و در حال تشهّد به سر زانو و دست، و در حال قنوت به کف دست‌ها). (مطلع انوار، ج2، ص315) 

6. برخی از دیگر دستورات حضرت آیة الحقّ آقای حاج شیخ جواد انصاری

1.نوافل لیلیّه و نهاریّه، و با عدم موفقیّت، اتیان به قضای آنها یا تقدیم آنها.

2.توجّه کامل عند الصلاة، با سجّاده و لباس سفید و پنج انگشتر (فیروزه، دُرّ، یاقوت معدنی، عقیق قرمز، عقیق زرد) و استعمال عطر و مسواک و شانه عند الصلاة.

3.خوردن مویز، سرکه، انار، نان جو؛ برای ایجاد نورانیّت.

4.روزه حدّاقلّ در هر ماه سه مرتبه، و جوع به قدر امکان.

5.بیداری آخر شب.

6.توسّل به ائمّه طاهرین خصوصاً حضرت ولیّ عصر عجّل الله فرجه الشّریف.

7.صلوات روز جمعه بعد از نماز عصر جمعه، و در عقیب آن اللهُمّ عَرِّفنی نَفسَک(مصباح المتهجد، ج 1، ص 411.) الخ، خوانده شود.

8.دوام طهارت، و الإتیان بغسل الجمعة حتماً و بسایر الأغسال المستحبّة علی قدر الإمکان.

9.تفریق در صلوات. (مطلع انوار، ج2، ص314) 

جهت مشاهده مجموعه تصاویر حضرت آیت‌ اللَه حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی قدّس اللَه سرّه اینجا کلیک نمایید.