آیا عرفان وتصوف یکی هستند؟

رابطه عرفان و تصوف

357
مشاهده متن

پدیدآورگروه علمی

گروه اخلاق وحکمت وعرفان


توضیحات

آیا عرفان و تصوف دو مفهوم کاملاً جدا از هم هستند یا یکی هستند؟ هدف نهایی عرفان و تصوف چیست؟ آیا عرفان و تصوف تنها به دنبال شناخت نظری خداوند هستند یا به عمل و سلوک نیز تاکید دارند؟ چه ویژگی‌هایی را برای تشخیص عرفای و متصوفه واقعی از مدعیان می توانیم مطرح کنیم؟ بزرگترین خطر در مسیر عرفان و تصوف چیست؟ آیا عرفان و تصوف با شریعت در تضاد هستند یا مکمل یکدیگرند؟ چرا برخی افراد عرفان و تصوف را در مقابل شریعت قرار می‌دهند؟
مقاله پیشرو سعی بر این می کند که جواب این پرسش ها را بطور مختصر ورشن دهد.

/7
پی دی اف پی دی اف موبایل ورد

آیا عرفان وتصوف یکی هستند؟ - رابطه عرفان و تصوف

1
  •  

  • هوالعليم

  •  

  • آیا عرفان وتصوف یکی هستند؟

  • رابطه عرفان و تصوف

  •  

  • برگرفته از آثار:

  • حضرت علاّمه آية اللّه حاج سيّد محمد حسين حسيني تهراني

  • و

  • حضرت آیة اللّه الحاج سيّد محمد محسن حسيني تهراني

  • قدّس اللّه سرّهما

  •  

  •  

آیا عرفان وتصوف یکی هستند؟ - رابطه عرفان و تصوف

2
  •  

  •  

  • بسم الله الرّحمن الرّحيم‌

  • الحَمدُ للّه ربّ العالَمين‌

  • والصّلَاةُ علَى المَبعوثِ إلى الخَلائق أجمَعين

  • وآلِه الأوصياءِ المُنتَجَبين‌

  • ولعنَةُ اللهِ على أعدائهِم 

  • مِن الأوّلين والآخرين إلى يومِ الدّين‌

  •  

  •  

  • اتّحاد عرفان وتصوّف در حقيقت با اينكه فرهنگ مشرق زمین قائل به تفاوت آنها

  • امروزه اصطلاح صوفى با عارف در فرهنگ مشرق زمين به خصوص فارسى زبانان متفاوت گشته است.

  • حقيقت عرفان و تصوّف يكى است، و آن ادراك شهودى ذات اقدس حق و كشف خفيّات عالم وجود با بصيرت قلبى و علم حضورى است؛ و اين مسئله از زمان رسول خدا و در طىّ استمرار ولايت اهل‌بيت عليهم‌السّلام، در ميان برخى از اصحاب خاصّ آنان چون سلمان فارسى و اويس قرنى و مقداد بن اسود و ميثم تمّار و رشيد هَجرى و حبيب بن مظاهر اسدى و جابر بن يزيد جُعفى و محمّد بن مسلم و بِشر حافى و بايزيد بسطامى و معروف كرخى و سرىّ سقطى، و پس از زمان حضور و در عصر غيبت، امثال خواجه شمس‌الدّين حافظ شيرازى و شمس مغربى و شاه نعمت‌الله ولى و أبوسعيد أبوالخير و شيخ محمود شبسترى و مولانا جلال‌الدّين محمّد بلخى و شيخ عطّار نيشابورى و محيى‌الدّين عربى و ابن‌فارض مصرى و آقا سيّد مهدى بحرالعلوم و سيّد على شوشترى و جولا و آخوند ملّاحسينقلى همدانى و شيخ محمّد بهارى و آقا سيّد احمد كربلائى و آقا سيّد جمال‌الدّين گلپايگانى و آقا سيّد على قاضى و علّامه طباطبائى و آقا سيّد حسن مسقطى و آقا سيّد هاشم حدّاد و علّامه سيّد محمّدحسين حسينى طهرانى، تا به‌حال داير و ساير بوده است. البتّه بسيارى ديگر از نخبگان معرفت و توحيد بوده‌اند، چون مرحوم آخوند ملامحمّدجعفر كبودر آهنگى و سلطان محمّد جنابذى و مرحوم انصارى همدانى و ديگران كه ذكر همه آنان از حوصله اين مقاله خارج مى‌باشد.

  • مرحوم علّامه طهرانى راجع به استاد وحيد اخلاق، آقا سيّد على قاضى چنين مى‌فرمودند:

  • مرحوم قاضى داراى دو جنبه علم و عرفان بود؛ يعنى در علوم ظاهريّه فقيهى عظيم و عالمى جليل، و در علوم باطنيّه عارفى واصل و انسانى كامل بود كه أسفار اربعه را طى نموده، و جمع‌ ميان ظاهر و باطن و شريعت و طريقت، او را بتمام‌معنى‌الكلمه به وادى حقيقت على‌التّحقيق رهبرى نموده بود.

آیا عرفان وتصوف یکی هستند؟ - رابطه عرفان و تصوف

3
  • به علمايى كه پيوسته به نوشتن كتب ظاهرى و بحث‌هاى بلاطائل و مفصّل اصول فقه مى‌پرداختند و بالنّتيجه دستشان از معرفت تهى مى‌ماند، خرده مى‌گرفت و در نزد شاگردان خود اين طريقه را تقبيح مى‌نمود.

  • و هم‌چنين با دراويش و متصوّفه‌اى كه به ظاهر شرع اهمّيت نمى‌دهند، سخت در معارضه و نبرد بود و مى‌فرمود:

  • «سلوك راه خدا با عدم اعتناى به شريعت كه نفس راه و طريق است، جمع ميان متضادّين و يا متناقضين است».

  • خودش به‌قدرى در اتيان مستحبّات و ترك مكروهات ساعى و كوشا بود كه در نجف اشرف در اين امر ضرب‌المثل بود؛ به‌طورى‌كه بعضى از معاندين و كورچشمانى كه قدرت تابش اين نور و حقيقت را نداشتند و هميشه در حوزه‌ها و بالأخص در نجف هم كم و بيش يافت مى‌شوند و لانه مى‌نمايند و تا بتوانند به‌واسطه اتّهامات مى‌خواهند چهره حقيقى عارفى جليل و انسانى وارسته را مسخ كنند، مى‌گفتند:

  • «اين درجه زهد و عبادت و التزام به مستحبّات و ترك مكروهات قاضى براى گول زدن عامّه و شبهه در طريق است، وگرنه وى يك صوفى است كه به هيچ چيز معتقد نيست و ملتزم نيست»!!

  • روزى در مجلسى عظيم كه بسيارى از مراجع و علماى فقه و حديث، از جمله مرحوم آيةالله آقا سيّد ابوالحسن اصفهانى و آقا ضياءالدّين عراقى و غيرهما بودند و كلام در ميانشان ردّ و بدل بود، مرحوم قاضى با صداى بلند به‌طورى‌كه همه بشنوند فرمودند: «نِعمَ الرّجُلُ أن يكونَ فَقيهًا صوفيًّا». و اين، مانند ضرب‌المثل‌ها از كلمات مرحوم قاضى به‌جاى ماند.

  • فقيه يعنى عالم به شريعت و احكام؛ و صوفى يعنى عالم به راه‌هاى نفس أمّاره و طريق جلوگيرى از دام‌هاى شيطان، و مبارز و مجاهد با مشتهيات نفسانى براى رضاى خاطر ربِّ محمود و پروردگار منّان ذو الطَّول و الإحسان.1 - انتهى كلام علّامه طهرانى.

  • مكتب و طريقت تمامى اين عرفاى بالله و اولياى الهى فقط منحصر در معرفت ذات حق به نحو شهود و ادراك قلبى است، كه با عبور از مراتب نفس و پشت پا به اعتبارات عالم دنيا و رفض جميع انانيّت‌ها و شوائب نفس امّاره و طىّ مدارج جمال و جلال و عبور از عوالم ظلمت و حجب نوريّه، به معرفت ذات پروردگار نائل آمده و در حريم قدس او مأوى گزيدند، و ديگران را به اين معرفت و شناخت دعوت كرده‌اند.

    1.  مطلع انوار، ج 2، ص 54.

آیا عرفان وتصوف یکی هستند؟ - رابطه عرفان و تصوف

4
  • من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان *** قال و مقال عالمى مى‌كشم از براى تو 1
  • جايى كه رسول گرامى اسلام فرمود:

  • «لي مَعَ اللهِ وَقتٌ لا يسَعُنى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ولا نَبيٌّ مُرسَلٌ»؛2

  • و يا هم‌چنان‌كه مرحوم آقا سيّد هاشم حدّاد مى‌فرمود: ما جايى هستيم كه جبرئيل را قدرت نزديك شدن به آن نيست، و از ادراك مرتبه وجودى ما عاجز است.

  • اگر ذرّه‌اى زين نمط بر پرم *** فروغ تجلّى بسوزد پرم 3
  • البتّه اين بنده در جلد دوّم كتاب اسرار ملكوت راجع به مرتبه عرفاى الهى و خصوصيّات آن و آثار آنان تا حدودى توضيح داده‌ام.

  • پيدا شدن عدّه‌اى محتال و مكّار و دنياپرست در عرصه عرفان و تصوّف‌

  • امّا برخى از اهل ريا و خدعه و مكر در زمان ائمّه عليهم ‌السّلام چون سفيان ثورى4 پديد آمدند و در مقابل مكتب وحى و طهارت، مردم را به دور خود جمع نمودند و با تظاهر به گوشه‌گيرى و زهد و إعراض از دنيا، عرصه انحراف و اعوجاج را براى مردم عوام فراهم آوردند، و با لقب صوفى موجب بدنامى اين اسم و صاحبان اصلى و واقعى آنها گشتند؛ و اين مسئله در طول تاريخ هم‌چنان استمرار يافت، و هر دو دسته از اهل توحيد و شهود و افراد محتال و مكّار و دنياپرست در اين عرصه به ظهور رسيدند.

  • خواجه حافظ شيرازى از سالك وارسته و سائر سير حرم إله، به صوفى ياد مى‌نمايد:

  • صوفى ار باده به اندازه خورد نوشش باد***ورنه انديشه اين كار، فراموشش باد5
  • و يا در جاى ديگر مى‌فرمايد:

  • سحرگه رهروى در سرزمينى***همى گفت اين معمّا با قرينى‌
  • كه اى صوفى شراب آنگه شود صاف***كه در شيشه برآرد اربعينى6
  • ليكن در مقابل اين افراد از اهل سير و سلوك و صلاح، به دسته ديگر از اهل نفاق و مكر و خدعه سخت مى‌تازد:

  • نقد صوفى نه همه صافى بى‌غش باشد***اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
  • خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان***تا سيه روى شود هركه درو غش باشد7
    1.  ديوان حافظ، غزل 417.
    2.  روضة المتقين فى شرح من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 218؛ تفسير الصافى، ج 1، ص 118. اسرار ملكوت، ج 2، ص 117: «براى من در وقت حضور در مقام عزّوجلّ حضرت حق، يك موقعيّتى است كه هيچ ملكى از ملائكه مقرّب و نه پيامبرى از مرسلين، تحمّل آن مقام را نمى‌تواند بكند».
    3.  بوستان سعدى، در نيايش خداوند، فى نعت سيّد المرسلين عليه الصّلاة و السّلام:
      اگر يك سر مو فراتر پرم***فروغ تجلّى بسوزد پرم‌
    4. جهت اطّلاع بيشتر رجوع شود به امام شناسى، ج 5، ص 188.
    5.  ديوان حافظ، غزل 167.
    6. همان، غزل 454.
    7.  همان، غزل 237.

آیا عرفان وتصوف یکی هستند؟ - رابطه عرفان و تصوف

5
  • و نيز مى‌فرمايد:

  • صوفى نهاد دام و سر حقّه باز كرد***بنياد مكر با فلك حقّه‌باز كرد
  • بازىّ چرخ بشكندش بيضه در كلاه***زيرا كه عَرض شعبده با اهل راز كرد
  • فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد***شرمنده رهروى كه عمل بر مجاز كرد
  • حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل***ما را خدا ز زهد و ريا بى‌نياز كرد1
  • و لذا بسيارى از ارباب فن را عقيده بر آن است كه مصداق اين دو عنوان يكى است، بدين معنى كه اگر مقصود از عرفان، ادراك شهودى‌ ذات اقدس حق و فناءِ بالله و بقاءِ بالله باشد، اطلاق عارف و صوفى و درويش به فرد واجد آن، اطلاقى حقيقى و واقعى است؛ و اگر منظور صرفاً احتفاظ بر برخى از اصطلاحات و انجام پاره‌اى از اوراد و تظاهر به زهد و گوشه‌گيرى و ايراد بر علما و بزرگان از صلحاى شريعت باشد، باز بر فرد منحرف و متظاهر به اين امور، هر سه عنوان اطلاق مى‌شود.

  • اطلاق صوفى به مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانى و مرحوم انصارى همدانى‌

  • نقل مى‌كنند: عدّه‌اى از معمّمين اهل ظاهر، نسبت به مرحوم آيةالله عارف كامل و مربّى اخلاق، استاد الكلّ، آخوند ملّاحسينقلى همدانى، نسبت‌هاى ناروا و زشتى روا داشتند و درصدد ايذاءِ ايشان برآمدند، و در نامه‌اى به مرحوم شربيانى - مرجع تقليد وقت - او را به عنوان صوفى خطاب نمودند. مرحوم شربيانى در پاسخ آنان فرمود:

  • «اگر صوفى آن است كه شخصيّتى مثل آخوند مصداق آن است، اى كاش خداى متعال مرا نيز از جمله صوفيّه قرار مى‌داد»!2

  • و نيز پس از فوت مرحوم آيةالله، عارف واصل، شيخ محمّدجواد انصارى همدانى، عدّه‌اى ايشان را به عنوان صوفى در مجالس و محافل معرّفى مى‌نموده، و با تهمت‌ها و نسبت‌هاى وقيحْ درصدد كوبيدن و تدمير شخصيّت علمى و روحانى اين ولىّ الهى برآمدند؛ در اين‌وقت مرحوم آيةالله آخوند ملّا على همدانى، كه جنبه مرجعيّت را نيز حائز بودند، در اعلاميّه‌اى براى اقامه مجلس ترحيم نوشتند:

    1.  همان، غزل 114.
    2.  مهر تابان. ص 323.

آیا عرفان وتصوف یکی هستند؟ - رابطه عرفان و تصوف

6
  • «إذا ماتَ العالِمُ ثُلِمَ فِي الإسلامِ ثُلمَةٌ لا يسُدُّها شَي‌ءٌ»؛1

  • «اگر عالمى از پويندگان طريق هدايت و مكتب راستين اهل‌بيت عصمت (آنان كه‌ در وصفشان امام جعفر صادق عليه‌السّلام فرمود: «أنتُم واللهِ نورٌ فى ظُلُماتِ الأرضِ»!2 شما قسم به خدا نور الهى و چراغ هدايتيد در تاريكى‌هاى عالم مادّه و ظلمات كثرات دنيا!") بميرد، شكافى در اسلام پديد آيد كه هيچ‌گاه ترميم و اصلاح نخواهد شد.»

  • از آنجا كه محوريّت اين مقاله بر لزوم و ضرورت سير و سلوك إلى الله است، و بيان اينكه توجّه نفس به حقايق افعال و عبادات و پيروى انسان از استاد كامل و عارف واصلْ اصل لايتغيّر و مسلّم براى ترقّى و تكامل است، لذا پرداختن به مسئله عرفان و تصوّف موجب تطويل بلاطائل و خروج از مقصد و منظور بحث خواهد بود، و بدين مقدار از توضيح در اين باب اكتفا مى‌شود. گرچه كلمات بزرگان در اين مسئله متفاوت است، امّا آنچه كه به نظر نگارنده مى‌رسد همان است كه معروض شد، و هيچ فرقى بين مصداق اين دو عنوان، چه مصداق فرد عارف كامل و سالك واصل و چه مصداق فرد متظاهر و رياكار آن نمى‌باشد.3

  • اتحاد حقیقت تشیع و تصوف در کلمات مجلسی اول و علامه حلی رضوان الله تعالی علیهما

  • در كتاب‌ تشويق السالكين‌ كه مرحوم ملّا محمّد تقى مجلسى (ره) درباره لزوم تصوّف و سلوك نوشته است، اثبات نموده است كه: حقيقت تصوّف و تشيّع يك‌چيز است، و صوفى به معناى زاهد از دنيا و راغب به آخرت و ملتزم به تطهير باطن است، و علماى اعلام اسلام همگى صوفى بوده‌اند؛ و از جمله افرادى را كه‌ نام مى‌برد خواجه نصيرالدّين طوسى، و ورّام كندى، و سيّد رضى‌ الدّين على‌بن طاووس، و سيّد محمود آملى (صاحب كتاب نفائس الفنون)، و سيّد حيدر آملى (صاحب تفسير بحرالأبحار)، و ابن فهد حلّى، و شيخ ابن ابى‌جمهور أحسائى، و شيخ شهيد مكّى، و شيخ بهاءالدّين عاملى، و قاضى نورالله شوشترى كه از سلسله عليّه نوربخشيّه است. و در كتاب مجالس المؤمنين به دلايل قويّه اثبات مى‌كند كه جميع مشايخ مشهور شيعه بوده‌اند.

    1.  المحاسن، ج 1، ص 233.
    2. الكافى، ج 8، ص 275.
    3.  حریم قدس، ص 77.

آیا عرفان وتصوف یکی هستند؟ - رابطه عرفان و تصوف

7
  • و علّامه حلّى در كتاب امامت از شرح تجريد گويد:

  • به تواتر منقول است كه حضرت أميرالمؤمنين عليه‌السّلام سيّد و سرور أبدال بوده‌اند، از همه اطراف عالم به خدمت آن حضرت عليه‌السّلام مى‌آمدند به جهت آموختن آداب سلوك و رياضات و طريق زهد و ترتيب احوال و ذكر مقامات عارفين.

  • و شيخ ابويزيد بسطامى فخر مى‌كرد به آنكه سقّا بود در خانه حضرت صادق عليه ‌السّلام، و شيخ معروف كرخى- قدّس سرّه العزيز- شيعه خالص و دربان حضرت رضا عليه‌السّلام بود تا از دنيا رحلت كرد.1

  • و هم علّامه حلّى در كتاب‌ منهاج‌الكرامة در جائى‌كه مفاخرت حضرت أمير را مى‌شمارد مى‌گويد كه:

  • «علم طريقت منسوب است به حضرت أمير المؤمنين عليه ‌السّلام، و صوفيّه كلّهم نسبت فرقه [خرقه‌] خود را به آن حضرت مى‌دهند».2

  • اصل تصوّف صافى نمودن باطن است از زنگ ما سوى

  • و حاصل سخن آنكه اصل تصوّف صافى نمودن باطن است از زنگ ماسوى، و متخلّق شدن به اخلاق الله، و تحصيل كمالات روحانى، و رسيدن به مقام قرب و معرفت عيانى، و متابعت تامّه از شريعت مصطفوى و طريقت مرتضوى عليهماالسّلام؛ چنان‌كه از مشايخ اين طائفه كسانى بوده‌اند كه از علوم ظاهرى نيز هر يك سرآمد زمان خود بودند، چنان‌كه از تصانيف ايشان معلوم است، مثل: مولاناى رومى، و شيخ علاء الدّوله سمنانى، و شيخ شهاب‌الدّين سهروردى صاحب‌ حكمت اشراق‌، و شيخ محيى‌الدّين عربى صاحب فتوحات، و شيخ عبد الرّزاق كاشى صاحب تأويلات، و شيخ أبوحامد غزالى، و شيخ روزبهان صاحب تفسير عرائس، و شيخ عطّار و غيرهم.3

    1.  تشويق السّالكين، ص 15؛ و اصل مطلب در: كشف المراد فى شرح تجريد الإعتقاد، از طبع صيدا، ص 249 در باب شرائط امام ‌[و طبع مؤسّسة نشر الإسلامى، المسألة السابعة، ص 396، سطر 20] است و ما در ص 96 و 97 از جنگ شماره 14[مطلع انوار، ج 3، ص 136 و 137] آورده‌ايم.
    2.  [منهاج الكرامة، ص 163:«وأمّا علم الطريقة فإليه منسوبٌ؛ فإنّ الصوفيةَ كلّهم يُسنِدونَ الخِرقَةَ إليه». ( محقّق)]
    3.  مطلع انوار، ج ‌5، ص 37.