پدیدآورگروه علمی
گروه اخلاق وحکمت وعرفان
توضیحات
آیا عرفان و تصوف دو مفهوم کاملاً جدا از هم هستند یا یکی هستند؟ هدف نهایی عرفان و تصوف چیست؟ آیا عرفان و تصوف تنها به دنبال شناخت نظری خداوند هستند یا به عمل و سلوک نیز تاکید دارند؟ چه ویژگیهایی را برای تشخیص عرفای و متصوفه واقعی از مدعیان می توانیم مطرح کنیم؟ بزرگترین خطر در مسیر عرفان و تصوف چیست؟ آیا عرفان و تصوف با شریعت در تضاد هستند یا مکمل یکدیگرند؟ چرا برخی افراد عرفان و تصوف را در مقابل شریعت قرار میدهند؟
مقاله پیشرو سعی بر این می کند که جواب این پرسش ها را بطور مختصر ورشن دهد.
هوالعليم
آیا عرفان وتصوف یکی هستند؟
رابطه عرفان و تصوف
برگرفته از آثار:
حضرت علاّمه آية اللّه حاج سيّد محمد حسين حسيني تهراني
و
حضرت آیة اللّه الحاج سيّد محمد محسن حسيني تهراني
قدّس اللّه سرّهما
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحَمدُ للّه ربّ العالَمين
والصّلَاةُ علَى المَبعوثِ إلى الخَلائق أجمَعين
وآلِه الأوصياءِ المُنتَجَبين
ولعنَةُ اللهِ على أعدائهِم
مِن الأوّلين والآخرين إلى يومِ الدّين
اتّحاد عرفان وتصوّف در حقيقت با اينكه فرهنگ مشرق زمین قائل به تفاوت آنها
امروزه اصطلاح صوفى با عارف در فرهنگ مشرق زمين به خصوص فارسى زبانان متفاوت گشته است.
حقيقت عرفان و تصوّف يكى است، و آن ادراك شهودى ذات اقدس حق و كشف خفيّات عالم وجود با بصيرت قلبى و علم حضورى است؛ و اين مسئله از زمان رسول خدا و در طىّ استمرار ولايت اهلبيت عليهمالسّلام، در ميان برخى از اصحاب خاصّ آنان چون سلمان فارسى و اويس قرنى و مقداد بن اسود و ميثم تمّار و رشيد هَجرى و حبيب بن مظاهر اسدى و جابر بن يزيد جُعفى و محمّد بن مسلم و بِشر حافى و بايزيد بسطامى و معروف كرخى و سرىّ سقطى، و پس از زمان حضور و در عصر غيبت، امثال خواجه شمسالدّين حافظ شيرازى و شمس مغربى و شاه نعمتالله ولى و أبوسعيد أبوالخير و شيخ محمود شبسترى و مولانا جلالالدّين محمّد بلخى و شيخ عطّار نيشابورى و محيىالدّين عربى و ابنفارض مصرى و آقا سيّد مهدى بحرالعلوم و سيّد على شوشترى و جولا و آخوند ملّاحسينقلى همدانى و شيخ محمّد بهارى و آقا سيّد احمد كربلائى و آقا سيّد جمالالدّين گلپايگانى و آقا سيّد على قاضى و علّامه طباطبائى و آقا سيّد حسن مسقطى و آقا سيّد هاشم حدّاد و علّامه سيّد محمّدحسين حسينى طهرانى، تا بهحال داير و ساير بوده است. البتّه بسيارى ديگر از نخبگان معرفت و توحيد بودهاند، چون مرحوم آخوند ملامحمّدجعفر كبودر آهنگى و سلطان محمّد جنابذى و مرحوم انصارى همدانى و ديگران كه ذكر همه آنان از حوصله اين مقاله خارج مىباشد.
مرحوم علّامه طهرانى راجع به استاد وحيد اخلاق، آقا سيّد على قاضى چنين مىفرمودند:
مرحوم قاضى داراى دو جنبه علم و عرفان بود؛ يعنى در علوم ظاهريّه فقيهى عظيم و عالمى جليل، و در علوم باطنيّه عارفى واصل و انسانى كامل بود كه أسفار اربعه را طى نموده، و جمع ميان ظاهر و باطن و شريعت و طريقت، او را بتماممعنىالكلمه به وادى حقيقت علىالتّحقيق رهبرى نموده بود.
به علمايى كه پيوسته به نوشتن كتب ظاهرى و بحثهاى بلاطائل و مفصّل اصول فقه مىپرداختند و بالنّتيجه دستشان از معرفت تهى مىماند، خرده مىگرفت و در نزد شاگردان خود اين طريقه را تقبيح مىنمود.
و همچنين با دراويش و متصوّفهاى كه به ظاهر شرع اهمّيت نمىدهند، سخت در معارضه و نبرد بود و مىفرمود:
«سلوك راه خدا با عدم اعتناى به شريعت كه نفس راه و طريق است، جمع ميان متضادّين و يا متناقضين است».
خودش بهقدرى در اتيان مستحبّات و ترك مكروهات ساعى و كوشا بود كه در نجف اشرف در اين امر ضربالمثل بود؛ بهطورىكه بعضى از معاندين و كورچشمانى كه قدرت تابش اين نور و حقيقت را نداشتند و هميشه در حوزهها و بالأخص در نجف هم كم و بيش يافت مىشوند و لانه مىنمايند و تا بتوانند بهواسطه اتّهامات مىخواهند چهره حقيقى عارفى جليل و انسانى وارسته را مسخ كنند، مىگفتند:
«اين درجه زهد و عبادت و التزام به مستحبّات و ترك مكروهات قاضى براى گول زدن عامّه و شبهه در طريق است، وگرنه وى يك صوفى است كه به هيچ چيز معتقد نيست و ملتزم نيست»!!
روزى در مجلسى عظيم كه بسيارى از مراجع و علماى فقه و حديث، از جمله مرحوم آيةالله آقا سيّد ابوالحسن اصفهانى و آقا ضياءالدّين عراقى و غيرهما بودند و كلام در ميانشان ردّ و بدل بود، مرحوم قاضى با صداى بلند بهطورىكه همه بشنوند فرمودند: «نِعمَ الرّجُلُ أن يكونَ فَقيهًا صوفيًّا». و اين، مانند ضربالمثلها از كلمات مرحوم قاضى بهجاى ماند.
فقيه يعنى عالم به شريعت و احكام؛ و صوفى يعنى عالم به راههاى نفس أمّاره و طريق جلوگيرى از دامهاى شيطان، و مبارز و مجاهد با مشتهيات نفسانى براى رضاى خاطر ربِّ محمود و پروردگار منّان ذو الطَّول و الإحسان.1 - انتهى كلام علّامه طهرانى.
مكتب و طريقت تمامى اين عرفاى بالله و اولياى الهى فقط منحصر در معرفت ذات حق به نحو شهود و ادراك قلبى است، كه با عبور از مراتب نفس و پشت پا به اعتبارات عالم دنيا و رفض جميع انانيّتها و شوائب نفس امّاره و طىّ مدارج جمال و جلال و عبور از عوالم ظلمت و حجب نوريّه، به معرفت ذات پروردگار نائل آمده و در حريم قدس او مأوى گزيدند، و ديگران را به اين معرفت و شناخت دعوت كردهاند.
من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان | *** | قال و مقال عالمى مىكشم از براى تو 1 |
جايى كه رسول گرامى اسلام فرمود:
«لي مَعَ اللهِ وَقتٌ لا يسَعُنى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ولا نَبيٌّ مُرسَلٌ»؛2
و يا همچنانكه مرحوم آقا سيّد هاشم حدّاد مىفرمود: ما جايى هستيم كه جبرئيل را قدرت نزديك شدن به آن نيست، و از ادراك مرتبه وجودى ما عاجز است.
اگر ذرّهاى زين نمط بر پرم | *** | فروغ تجلّى بسوزد پرم 3 |
البتّه اين بنده در جلد دوّم كتاب اسرار ملكوت راجع به مرتبه عرفاى الهى و خصوصيّات آن و آثار آنان تا حدودى توضيح دادهام.
پيدا شدن عدّهاى محتال و مكّار و دنياپرست در عرصه عرفان و تصوّف
امّا برخى از اهل ريا و خدعه و مكر در زمان ائمّه عليهم السّلام چون سفيان ثورى4 پديد آمدند و در مقابل مكتب وحى و طهارت، مردم را به دور خود جمع نمودند و با تظاهر به گوشهگيرى و زهد و إعراض از دنيا، عرصه انحراف و اعوجاج را براى مردم عوام فراهم آوردند، و با لقب صوفى موجب بدنامى اين اسم و صاحبان اصلى و واقعى آنها گشتند؛ و اين مسئله در طول تاريخ همچنان استمرار يافت، و هر دو دسته از اهل توحيد و شهود و افراد محتال و مكّار و دنياپرست در اين عرصه به ظهور رسيدند.
خواجه حافظ شيرازى از سالك وارسته و سائر سير حرم إله، به صوفى ياد مىنمايد:
صوفى ار باده به اندازه خورد نوشش باد | *** | ورنه انديشه اين كار، فراموشش باد5 |
و يا در جاى ديگر مىفرمايد:
سحرگه رهروى در سرزمينى | *** | همى گفت اين معمّا با قرينى |
كه اى صوفى شراب آنگه شود صاف | *** | كه در شيشه برآرد اربعينى6 |
ليكن در مقابل اين افراد از اهل سير و سلوك و صلاح، به دسته ديگر از اهل نفاق و مكر و خدعه سخت مىتازد:
نقد صوفى نه همه صافى بىغش باشد | *** | اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد |
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان | *** | تا سيه روى شود هركه درو غش باشد7 |
اگر يك سر مو فراتر پرم | *** | فروغ تجلّى بسوزد پرم |
و نيز مىفرمايد:
صوفى نهاد دام و سر حقّه باز كرد | *** | بنياد مكر با فلك حقّهباز كرد |
بازىّ چرخ بشكندش بيضه در كلاه | *** | زيرا كه عَرض شعبده با اهل راز كرد |
فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد | *** | شرمنده رهروى كه عمل بر مجاز كرد |
حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل | *** | ما را خدا ز زهد و ريا بىنياز كرد1 |
و لذا بسيارى از ارباب فن را عقيده بر آن است كه مصداق اين دو عنوان يكى است، بدين معنى كه اگر مقصود از عرفان، ادراك شهودى ذات اقدس حق و فناءِ بالله و بقاءِ بالله باشد، اطلاق عارف و صوفى و درويش به فرد واجد آن، اطلاقى حقيقى و واقعى است؛ و اگر منظور صرفاً احتفاظ بر برخى از اصطلاحات و انجام پارهاى از اوراد و تظاهر به زهد و گوشهگيرى و ايراد بر علما و بزرگان از صلحاى شريعت باشد، باز بر فرد منحرف و متظاهر به اين امور، هر سه عنوان اطلاق مىشود.
اطلاق صوفى به مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانى و مرحوم انصارى همدانى
نقل مىكنند: عدّهاى از معمّمين اهل ظاهر، نسبت به مرحوم آيةالله عارف كامل و مربّى اخلاق، استاد الكلّ، آخوند ملّاحسينقلى همدانى، نسبتهاى ناروا و زشتى روا داشتند و درصدد ايذاءِ ايشان برآمدند، و در نامهاى به مرحوم شربيانى - مرجع تقليد وقت - او را به عنوان صوفى خطاب نمودند. مرحوم شربيانى در پاسخ آنان فرمود:
«اگر صوفى آن است كه شخصيّتى مثل آخوند مصداق آن است، اى كاش خداى متعال مرا نيز از جمله صوفيّه قرار مىداد»!2
و نيز پس از فوت مرحوم آيةالله، عارف واصل، شيخ محمّدجواد انصارى همدانى، عدّهاى ايشان را به عنوان صوفى در مجالس و محافل معرّفى مىنموده، و با تهمتها و نسبتهاى وقيحْ درصدد كوبيدن و تدمير شخصيّت علمى و روحانى اين ولىّ الهى برآمدند؛ در اينوقت مرحوم آيةالله آخوند ملّا على همدانى، كه جنبه مرجعيّت را نيز حائز بودند، در اعلاميّهاى براى اقامه مجلس ترحيم نوشتند:
«إذا ماتَ العالِمُ ثُلِمَ فِي الإسلامِ ثُلمَةٌ لا يسُدُّها شَيءٌ»؛1
«اگر عالمى از پويندگان طريق هدايت و مكتب راستين اهلبيت عصمت (آنان كه در وصفشان امام جعفر صادق عليهالسّلام فرمود: «أنتُم واللهِ نورٌ فى ظُلُماتِ الأرضِ»!2 شما قسم به خدا نور الهى و چراغ هدايتيد در تاريكىهاى عالم مادّه و ظلمات كثرات دنيا!") بميرد، شكافى در اسلام پديد آيد كه هيچگاه ترميم و اصلاح نخواهد شد.»
از آنجا كه محوريّت اين مقاله بر لزوم و ضرورت سير و سلوك إلى الله است، و بيان اينكه توجّه نفس به حقايق افعال و عبادات و پيروى انسان از استاد كامل و عارف واصلْ اصل لايتغيّر و مسلّم براى ترقّى و تكامل است، لذا پرداختن به مسئله عرفان و تصوّف موجب تطويل بلاطائل و خروج از مقصد و منظور بحث خواهد بود، و بدين مقدار از توضيح در اين باب اكتفا مىشود. گرچه كلمات بزرگان در اين مسئله متفاوت است، امّا آنچه كه به نظر نگارنده مىرسد همان است كه معروض شد، و هيچ فرقى بين مصداق اين دو عنوان، چه مصداق فرد عارف كامل و سالك واصل و چه مصداق فرد متظاهر و رياكار آن نمىباشد.3
اتحاد حقیقت تشیع و تصوف در کلمات مجلسی اول و علامه حلی رضوان الله تعالی علیهما
در كتاب تشويق السالكين كه مرحوم ملّا محمّد تقى مجلسى (ره) درباره لزوم تصوّف و سلوك نوشته است، اثبات نموده است كه: حقيقت تصوّف و تشيّع يكچيز است، و صوفى به معناى زاهد از دنيا و راغب به آخرت و ملتزم به تطهير باطن است، و علماى اعلام اسلام همگى صوفى بودهاند؛ و از جمله افرادى را كه نام مىبرد خواجه نصيرالدّين طوسى، و ورّام كندى، و سيّد رضى الدّين علىبن طاووس، و سيّد محمود آملى (صاحب كتاب نفائس الفنون)، و سيّد حيدر آملى (صاحب تفسير بحرالأبحار)، و ابن فهد حلّى، و شيخ ابن ابىجمهور أحسائى، و شيخ شهيد مكّى، و شيخ بهاءالدّين عاملى، و قاضى نورالله شوشترى كه از سلسله عليّه نوربخشيّه است. و در كتاب مجالس المؤمنين به دلايل قويّه اثبات مىكند كه جميع مشايخ مشهور شيعه بودهاند.
و علّامه حلّى در كتاب امامت از شرح تجريد گويد:
به تواتر منقول است كه حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام سيّد و سرور أبدال بودهاند، از همه اطراف عالم به خدمت آن حضرت عليهالسّلام مىآمدند به جهت آموختن آداب سلوك و رياضات و طريق زهد و ترتيب احوال و ذكر مقامات عارفين.
و شيخ ابويزيد بسطامى فخر مىكرد به آنكه سقّا بود در خانه حضرت صادق عليه السّلام، و شيخ معروف كرخى- قدّس سرّه العزيز- شيعه خالص و دربان حضرت رضا عليهالسّلام بود تا از دنيا رحلت كرد.1
و هم علّامه حلّى در كتاب منهاجالكرامة در جائىكه مفاخرت حضرت أمير را مىشمارد مىگويد كه:
«علم طريقت منسوب است به حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام، و صوفيّه كلّهم نسبت فرقه [خرقه] خود را به آن حضرت مىدهند».2
اصل تصوّف صافى نمودن باطن است از زنگ ما سوى
و حاصل سخن آنكه اصل تصوّف صافى نمودن باطن است از زنگ ماسوى، و متخلّق شدن به اخلاق الله، و تحصيل كمالات روحانى، و رسيدن به مقام قرب و معرفت عيانى، و متابعت تامّه از شريعت مصطفوى و طريقت مرتضوى عليهماالسّلام؛ چنانكه از مشايخ اين طائفه كسانى بودهاند كه از علوم ظاهرى نيز هر يك سرآمد زمان خود بودند، چنانكه از تصانيف ايشان معلوم است، مثل: مولاناى رومى، و شيخ علاء الدّوله سمنانى، و شيخ شهابالدّين سهروردى صاحب حكمت اشراق، و شيخ محيىالدّين عربى صاحب فتوحات، و شيخ عبد الرّزاق كاشى صاحب تأويلات، و شيخ أبوحامد غزالى، و شيخ روزبهان صاحب تفسير عرائس، و شيخ عطّار و غيرهم.3