پدیدآورگروه علمی
گروه اخلاق وحکمت وعرفان
توضیحات
مقاله حاضر به بررسی دو مسیر اصلی شناخت خدا، یعنی فلسفه و عرفان، و اهمیت جایگاه این دو علم در شناخت پروردگار متعال پرداخته است. برخی از مهم ترین عناوین این مقاله عبارتند از : اهمیت تعقل واعتماد فلسفه بر آن، ماهیت تعقل ودعوت قرآن وسنت به آن، نقش فلسفه در شناخت خدا، نقش عرفان در شناخت خدا، عدم کفایت برهان عقلی از شهود قلبی در شناخت خداوند متعال.
هوالعليم
رابطه برهان عقلی و شهود
در شناخت ذات خداوند متعال (1)
رابطه فلسفه وعرفان عملی
برگرفته از آثار:
حضرت علاّمه آية اللّه حاج سيّد محمد حسين حسيني تهراني
قدّس اللّه نفسه الزّکیّه
أعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيم
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَى قِيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللَّهِ الْعَليِّ الْعَظيم
اهمیت تعقل واعتماد فلسفه بر آن
يكى از جهازهاى وجودى ما قوّه عاقله است كه تمام احكام و مسائل خود را در جميع امور بر آن اساس پايهگذارى مىكنيم، و به وسيله آن در ترتيب قياسهاى منطقيه براى حلّ مجهولات لا تُعَدّ و لا تُحصى استمداد مىجوييم.
مسائل فلسفيه همچون مسائل رياضى است كه بر مقدّمات و ترتيب قياساتى است كه به بديهيات منتهى مىشود؛ و در اين صورت انكار آن در حكم انكار ضروريات و بديهيات است. مسائل فلسفيه، مسأله را از مقدّمات خطابيه و شعريه و مغالطه و مجادله جدا مىكند، و آن را بر اساس برهان كه مبنى بر وجدانيات و اوّليات و ضروريات و بديهيات و غيرهاست، قرار مىدهد.
ماهيّت تعقّل ودعوت قرآن به آن
آيات كريمه قرآنيه ما را به تعقّل دعوت مىكند؛ آيا تعقّل غير از ترتيب قياسات است؟!
علم حكمت ما را به حقايق اشياء و سرّ آفرينش، و عرفان به حضرت بارى تعالى شأنه العزيز، و اسماء حسنى و صفات علياى او، و مسأله معاد و نظام تكوين و ولايت، و ربط بين ازل و ابد، و هزاران مسأله بديع و زنده جهان هستى و كاخ آفرينش آشنا مىسازد كه:
﴿وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾؛1 «و به آن كسى كه حكمت داده شود، خير بسيارى به او داده شده است.»
و درباره حضرت لقمان مىفرمايد:
﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ﴾؛2 «و به تحقيق كه ما به لقمان، حكمت آموختيم».
و در بسيارى از آيات قرآن وارد شده است كه رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم، امّت خود را تعليم حكمت مىدهد؛ از جمله در دو آيه 164 از سوره آلعمران (3) و آيه 2 از سوره الجمعة (62) وارد است كه:
﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾؛ «آيات خدا را بر مردم تلاوت مىكند، و ايشان را تزكيه مىنمايد، و آنها را تعليم كتاب و آموزش حكمت مىدهد».
پی بردن به مضامین بسيارى از روايات مبتنی بر مسائل عقلى است
و نيز بسيارى از روايات ما مشحون به دقيقترين مسائل عقلى است؛ و چگونه با عدم آشنايى به مسائل عقليه مىتوان در اين بحر بىكران وارد شد، و حاقّ معانى وارده در آنها را در ابواب مختلفه توحيد، و فطرت، و قضاء و قدر، و أمربينالأمرين، و مبدأ و معاد، و حقيقت ولايت، و كيفيت ربط مخلوق به خالق و غيرها را بهدست آورد؟
راويان احاديث ائمّه طاهرين سلام الله عليهم أجمعين، همه يكسان نبوده، بلكه هريك در مرتبهاى خاصّ و درجهاى مخصوص بودهاند. و رواياتى كه از هشام بن حكم و مؤمنالطّاق و نظائرهما نقل شده است، بسيار دقيق است؛ و به خوبى مىرساند كه آنان در علوم عقليه متضلّع، و به فنون استنباط احكام و قياسات عقليه و جدل و خطابه و برهان واقف بودهاند، و حضرات معصومين با آنها با لسان ديگرى بسيار دقيق و عميق حقايق را بيان مىفرمودهاند.1 فهميدن اين دسته از روايات بدون خواندن فلسفه و آشنايى با علوم عقليه محال است.2
در مباحث حضرت امام رضا عليهالسّلام با صاحبان مذاهب و اديان، مطالب دقيق عقلى است كه بدون علوم عقليه، فقط به مجرّد فهميدن معانى سطحيه و ظاهريهاى از آن اكتفا مىشود و جان و روح مطلب ملموس نمىگردد. روايات وارده از ائمّه معصومين، غير از روايات وارده از عامّه و يا اخبار و روايات وارده در ساير اديان است كه همگى بسيط و قابل فهم عامّه مىباشد.
و بر اين اصل، تقويت فكر و تصحيح قياس، و به طور كلّى آشنايى با منطق و فلسفه لازم است؛ و قبل از رجوع به اين علوم نمىتوان از خزائن علميه حضرات معصومين كه راهنماى وحيد مسائل توحيديه هستند، طرفى بست.3و4
تكيه كردن أنبياء وأئمّه عليهم السلام بر براهين عقلى
قرآن هم مىگويد: ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾؛1 «به طريق احسن با اين كفّار و مشركين مجادله كن!»
مجادله با كفّار و مشركين چيست؟ اينكه انسان از روى براهين فلسفى بيايد و آنها را ابطال كند؛ پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم و همه ائمّه اصلًا مكتبشان يك فلسفه عجيب و غريبى بود! و هركس به مكتب آنها آشنا بشود، مىبيند كه آنها از روى مقدّمات فلسفى، طرف را محكوم مىكردند.
حضرت صادق عليه السّلام شاگردانى داشت كه آنها را براى بحث برهانى تربيت مىكرد؛ حضرت امام رضا عليهالسّلام در مباحثاتشان با علماء خارج از اسلام، روى برهان پيش مىآمدند، نه اينكه به آنها مىگفتند: بابا قلب من حكايت مىكند كه خدائى هست، ديگر تو چه مىگويى! خُب جاثليق نصرانى يا رأس الجالوت يهودى مىگفت: قلب شما حكايت مىكند براى خود شما، امّا به من چه مربوط است؟! كجا ديده شده است كه يكى از ائمّه وقتى با يكى از مشركين يا كفّار يا علماء آنها برخورد كنند، به علم وجدانىِ خود متمسّك باشند و بگويند: چون من اينطور درك مىكنم تو هم بايد قبول كنى؟ اين تحكيم است! اين زورگويى است! اين روش تبليغ نيست.
ائمّه عليهم السّلام از روى برهان اثبات مىكنند، حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام از روى استدلالات منطقى و برهانى و مقدّمات مسلّم براى طبيعيّون اثبات توحيد مىكند، تا آنجا كه ابن ابى العوجاء مىگويد: «من در مكتب اين مرد خاضعم و خاشعم و نمىتوانم لب از لب بگشايم و يك قدم جلو بروم!»
البتّه اين مكتب لازم است، تمام علماى اسلام بايد به برهان قوىّ و به منطق قوىّ، و به اين علم به حدّ اعلى و اكمل مسلّح باشند تا بتوانند شبهات مُبدِعين و ضالّين و منكرين و ماديّين و طبيعيّين و ساير فِرَقى كه هست، آنها را باطل كنند؛ امّا صحبت در اين است كه: آيا اين مكتب كافى است يا نه؟ انسان با اين مكتب مىتواند آنطورى كه بايد و شايد خدا را بشناسد؟ صفاتش را بشناسد؟ اسمائش را بشناسد يا نه؟
يعنى اگر نظر انسان در مقام عبوديّت خدا نبود، عبادت هم انجام نداد، يك شخصى بود فرض كنيد شُرب خمر هم مىكرد، قمار هم مىكرد، خارج از مذهب اسلام هم بود ولى روى مكتب و روى برهان فلسفى اثبات مىكند خدا هست،- ظاهراً يكى از دانشمندان انگليسى است، موحّد بود، قائل به توحيد بود. جان ماريون دانشمند فرانسوى هم قائل به توحيد بود، كتابى نوشته به نام خدا در طبيعت، به پنج دليل از اصول مسلّمه علوم مادّى اثبات خدا را مىكند كه خدا هست- أمّا واقعاً اين مقدار كافى است يا نه؟ اينها را انسان بايد به مرحله عبوديّت در بياورد، و خدا را آنطورىكه بايد و شايد نشان دهد، و ربط انسان را نسبت به خدا برقرار كند. فقط بحث در اين است كه اين مكتب كافى نيست!1
محدودیتهای برهان عقلی
بعضى مىگويند: انسان بايستى برود و در موجودات تفكّر كند و روى براهين، مقدّماتى بچيند و خلاصه خدا را پيدا كند؛ اين مكتب، مكتب ادراك است. مقدّماتِ معلومه ضروريّه را انسان برمىدارد با همديگر تركيب مىكند، اين نتيجه مىدهد؛ از آن نتيجه انسان مىتواند خدا را به دست بياورد.
مثلًا مىگوييم كه: اين عالم موجود است و اين عالم به ذات خود موجود نيست، حادث است، هر موجودى كه به ذات خود قديم نباشد، حادث است ديگر؛ بنابراين: اين عالم هم كه يكى از افراد اين كبراى كلّى و قضيّه كلّى است، حادث است. حادث، مُحدِث مىخواهد، ايجاد كننده مىخواهد، پس يك خدائى بايد باشد كه اين عالم را ايجاد كرده باشد.
اين كتاب يك موجودى است، اوراقش منظّماً دوخته شده و يك جلد سبز رنگى روى آن قرارگرفته، به همين شكلى كه شما مىبينيد. اين خود به خود به وجود نيامده، اوراق خود به خود پيدا نشدند كه خودشان پهلوى همديگر اينجا بچسبند، بعد يك سوزنى هم پيدا بشود خود به خود با يك نخى اين ورقها را بدوزد، بعد يك مقوّايى هم بيايد خودش اينجا بچسبد و سريش هم رويش، مُشمّع هم رويش و به همين شكل و به همين اندازه، و اين ورقها هم صفحه يك و دو و پنجاه، شصتش، به ترتيب خودش ... اين نحو! از اين ما پى مىبريم كه يك صحّافى بوده و اين اوراق را برداشته اينطور درست كرده و جلدى رويش كشيده؟!
از ممكنات ما پى مىبريم به واجب، و از معلول پى مىبريم به علّت، و از مقدّمات معلومه پى مىبريم به مجهولات، و خدا براى ما مستور است؛ ما اينقدر از اين برهانهاى فلسفى با مقدّمات صحيح بايد ترتيب بدهيم تا آن مجهول را به دست بياوريم، و اينقدر آن مجهول صاف و روشن باشد كه تمام شبهات را جلوگيرى كند، و هركس بخواهد در آن خدائى كه ما با اين مقدّمات ترتيب داديم و صفات و اسماء و خصوصيّاتش را ثابت كرديم شبهه كند، اين برهان ما آنقدر قوى باشد كه جوابگوى همه آن شبهات باشد.
اين مكتب، مكتب فكر است. مكتب پسنديدهاى هم هست چون هر كدام از ما داراى فكرى هستيم و اين فكر را خدا به ما داده، با اين فكر ما بايد مجهولات را به دست بياوريم. مجهول از كجا به دست مىآيد؟ از دو مقدّمه معلوم يا چند مقدمه معلوم در صورتى كه بين آنها رابطه خاصّى باشد، مجهول به دست مىآيد.
وليكن آيا اين كافى است براى رسيدن به خود خدا و درك خدا و معرفت خدا يا كافى نيست؟ اصلًا بحث در اينجاست كه آيا علوم فلسفى كافى است يا كافى نيست؟ كسى نمىتواند منكر علم فلسفه و حكمت بشود و بگويد اين علم اصلًا به كلّى مقدّماتش غلط است.1
علاوه بر برهان عقلی تكيه كردن أنبيا وأئمّه عليهم السلام بر وجدان وقلب وشهود
يك مكتب هست از اين عالىتر و والاتر، و آن مكتب مىگويد كه: مكتب فلسفه باطل نيست، امّا جايش ذهن است، جايش مغز است و انسان خدا را با اين مكتب از دور مىشناسد. روى زمين مىنشيند با يك تلسكوپ مىخواهد خورشيد را ببيند و امواج خورشيد را ببيند و أملاحى كه در خورشيد هست ببيند، مىبيند امّا بين زمين و خورشيد فاصله است! و اين مكتب اصلًا مكتب تفكّر است، موطنش موطن ذهن است.2
آن مكتبى كه انبياء و اولياء و ائمّه رفتهاند، يك مكتبى است از اين مكتب عالىتر! آن مكتب، مكتب وجدان است. آن مكتب مىگويد: بالاتر از ذهن و قواى مفكّره، انسان يك حسّ ديگرى دارد، [اسمش را] حسّ پنجم بگذاريد، ششم بگذاريد، دهم بگذاريد، من نمى دانم، يك حسّ ديگرى دارد، يك وجدان ديگرى دارد كه او را دل مىگويند، او را ضمير مىگويند، او را قلب مىگويند، او را وجدان مىگويند، او را سرّ مىگويند، هرچه مىگويند، انسان يك حسّ ديگرى دارد. انسان بايد با آن حسّ، خدا را درك كند! آن حسّ در همه افراد بشر هست و قوى هم هست، وليكن ابتلاء به ماديّات، آرزوها، خيالات، توجّه به كثرات، حجابهائى شده و تاريكش كرده، آن حسّ را ضعيف كرده و خفه كرده، و لذا بشر از آن حسّش بهرهبردارى نمىكند.
هر پيغمبرى كه آمده اوّل گفته: «توجّه به خدا و اطاعت از من» ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ﴾.1 اگر كسى در راه عبوديّت وارد شد راهش اين است كه از من بايد اطاعت كند. در سوره «شعراء» ملاحظه كنيد: در پنج مورد از لسان پنج پيغمبر، خداوند علىّ أعلى بيان مىكند كه آمدند به قومشان گفتند: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ﴾ «بايد از خدا بپرهيزيد و از من اطاعت كنيد!» آنوقت هر كارى گفتم بايد بكنيد تا آن حِسّ تو باز بشود! نماز بخوانيد، روزه بگيريد، صدقه بدهيد، امر به معروف كنيد، در مشكلات پافشارى كنيد، نهى از منكر بكنيد، جهاد بكنيد، حجّ انجام بدهيد، چه كنيد، چه كنيد ... در شبهاى سرد زمستان بايد برويد نماز بخوانيد، روزهاى گرم تابستان بايد روزه بگيريد.
راه اين است ديگر! راه مجاهده با نفس است براى رضاى خدا، تا آن حجابِ وجدان، آن پردهاى كه روى آن حسّ را گرفته كم كم ضعيف بشود، وقتى ضعيف بشود آن چراغى كه خداوند علىّ أعلى در دل قرار داده، نورش ظاهر مىشود.
خدا به همه از اين وجدانها داده، به همه از اين چراغها داده، گفته: شما خليفةُ اللهايد! شما انسانيد! قابليّتى كه به شما دادهام به هيچ موجودى ندادهام، و شما را مرتبط با خودم خلق كردهام، و اين قابليّت را دادهام كه چشم را باز كنيد و بياييد در حرم من احوالپرسى كنيد. و اين مكتب انبياء است؛ و اين مكتب، مكتب لقاء خداست؛ و اين مكتب، مكتب عرفان است.
انسان تا به زيارت خدا نرسد و به ذكر خدا نرسد قلب او آرام نمىگيرد، و آرامش او منحصر است در ارتباط قلبى او با خدا.2