پدیدآورعلامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه قرآن وحدیث ودعاء
متن کامل روایت عنوان بصری با ترجمه آن
این روایت از حضرت امام جعـفر صادق علیهالسّلام منقول است ، و مجلسی در کتاب « بحارالأنوار» ذکر نموده است ؛ و چون دستورالعمل جامعی است که از ناحیه آن إمام هُمام نقل شده است ، ما در اینجا عین الفاظ و عبارات روایت وبه دنبال آن ترجمهاش را بدون اندک تصرّف ذکر مینمائیم تا محبین و عاشقین سلوک إلی اللَه از آن متمتّع گردند :
ـ أقُولُ : وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیخِنَا الْبَهَآئِی قَدَّسَ اللَه رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ :
قَالَ الشَّیخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکی : نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیخِ أحْمَدَ الْفَرَاهَانِی رَحِمَهُ اللَه ، عَنْ عُـِنْوَانِ1 الْبَصْرِی ؛ وَ کانَ شَیخًا کبِیـرًا قَدْ أتَی2 عَلَیهِ أ رْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً .
قَالَ : کنْتُ أخْتَلِفُ إلَی مَالِک بْنِ أنَسٍ سِنِیـنَ . فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَیهِالسَّلاَمُ الْمَدِینَةَ اخْتَلَفْتُ إلَیهِ ، وَ أحْبَبْتُ أنْ ءَاخُذَ عَنْهُ کمَا أخَذْتُ عَنْ مَالِک .
« ـ میگویم : من به خطّ شیخ ما : بهاءالدّین عامِلی قَدَّس اللَه روحَه چیزی را بدین عبارت یافتم :
شیخ شمس الدّین محمّد مکی (شهید اوّل) گفت : من نقل میکنم از خطّ شیخ احمد فراهانی رحمة اللَه از عُنوان بصری ؛ و وی پیرمردی فرتوت بود که ازعمرش نود و چهار سال سپری میگشت .
او گفـت: حال من این طور بود که به نزد مالک بن أنس رفت و آمد داشتـم.
چون جعفر صادق علیهالسّلام به مدینه آمد ، من به نزد او رفت و آمد کردم ، و دوست داشتم همان طوری که از مالک تحصیل علم کردهام ، از او نیز تحصیل علم نمایم .»
فَقَالَ لِی یوْمًا : إنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِک لِی أ وْرَادٌ فِی کلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَیلِ وَ النَّهَارِ ، فَلاَ تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی ! وَ خُذْ عَنْ مَالِک وَ اخْتَلِفْ إلَیـهِ کمَا کنـْتُ تَخْـتـَلِفُ إلَیهِ .
« پس روزی آن حضرت به من گفت : من مردی هستم مورد طلب دستگاه حکومتی ( آزاد نیستم و وقتم در اختیار خودم نیست ، و جاسوسان و مفتّشان مرا مورد نظر و تحت مراقبه دارند. ) و علاوه بر این ، من در هر ساعت از ساعات شبانه روز ، أوراد و اذکاری دارم که بدانها مشغولم. تو مرا از وِردم و ذِکرم باز مدار! و علومت را که میخواهی ، از مالک بگیر و در نزد او رفت و آمد داشته باش ، همچنان که سابقاً حالت اینطور بود که به سوی وی رفت و آمد داشتی.»
فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِک ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ ، وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی : لَوْتَفَرَّسَ فِی خَیرًا لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الاِخْتِلاَفِ إلَیهِ وَ الأخْذِ عَنْهُ .
فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّی اللَه عَلَیهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَیهِ ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَی الرَّوْضَةِ وَ صَلَّیتُ فِیهَا رَکعَتَینِ وَ قُلْتُ : أسْألُک یا اللَه یا اللَه ! أنْ تَعْطِفَ عَلَی قَلْبَ جَعْفَرٍ ، وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أهْتَدِی بِهِ إلَی صِرَاطِک الْمُسْتَقِیمِ !
« پس من از این جریان غمگین گشتم و از نزد وی بیرون شدم ، و با خودگفتم : اگر حضرت در من مقدار خیر جزئی را هم تفرّس مینمود ، هر آینه مرا از رفت و آمد به سوی خودش ، و تحصیل علم از محضرش منع و طرد نمیکرد .
پس داخل مسجد رسول اللَه صلّی اللَه علیه و آله شدم و بر آن حضرت سلام کردم . سپس فردای آن روز به سوی روضه برگشتم و در آنجا دو رکعت نماز گزاردم و عرض کردم : ای خدا ! ای خدا ! من از تو میخواهم تا قلب جعفر را بهمن متمایل فرمائی ، و از علمش به مقداری روزی من نمائی تا بتوانم بدان ، به سوی راه مستقیم و استوارت راه یابم !»
وَ رَجَعْتُ إلَی دَارِی مُغْتَمًّا وَ لَمْ أخْتَلِفْ إلَی مَالِک بْنِ أنَسٍ لِمَا اُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ .
فــَمَا خَرَجْــتُ مـِـنْ دَارِی إلاَّ إلَــی الصَّلَـوةِ الْمَکتُـوبَةِ ، حَتَّـی عِیـلَ صَبْرِی.
فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَرًا ، وَ کانَ بَعْدَ مَا صَلَّیتُ الْعَـصْرَ .
« و با حال اندوه و غصّه به خانهام بازگشتم ؛ و بجهت آن که دلم از محبّت جعفر اشراب گردیده بود ، دیگر نزد مالک بن أنس نرفتم . بنابراین از منزلم خارج نشدم مگر برای نماز واجب ( که باید در مسجد با امام جماعت بجای آورم ) تا به جائی که صبرم تمام شد .
در اینحال که سینهام گرفته بود و حوصلهام به پایان رسیده بود نعلَین خود را پوشیدم و ردای خود را بر دوش افکندم و قصد زیارت و دیدار جعفر را کردم ؛ و این هنگامی بود که نماز عصر را بجا آورده بودم .»
فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأذَنْتُ عَلَیهِ ، فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ:
مَا حَاجَتُک ؟!
فَقُلْتُ : السَّلاَمُ عَلَی الشَّرِیفِ .
فَقَالَ : هُوَ قَآئِمٌ فِی مُصَلاَّهُ . فَجَلَسْتُ بِحِذَآءِ بَابِهِ . فَمَا لَبِثْتُ إلاَّ یسِیـرًا إذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ : ا دْخُلْ عَلَی بَرَکةِ اللَه . فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیهِ . فَرَدَّ السَّلاَمَ وَ قَالَ : اجْلِسْ ! غَفَرَ اللَه لَک !
« پس چون به درِ خانه حضرت رسیدم ، اذن دخول خواستم برای زیارت و دیدار حضرت . در اینحال خادمی از حضرت بیرون آمد و گفت : چه حاجت داری ؟!
گفتم : سلام کنم بر شریف .
خادم گفت : او در محلّ نماز خویش به نماز ایستاده است . پس من مقابلدرِ منزل حضرت نشستم . در اینحال فقط به مقدار مختصری درنگ نمودم کهخادمی آمد و گفت : به درون بیا تو بر برکت خداوندی (که به تو عنایت کند). من داخل شدم و بر حضرت سلام نمودم. حضرت سلام مرا پاسخ گفتند و
فرمودند : بنشین ! خداوندت بیامرزد!»
فَجَلَسْتُ ، فَأطْرَقَ مَلِیا ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ، وَ قَالَ : أبُو مَنْ ؟!
قُلْتُ : أبُو عَبْدِاللَه !
قَالَ : ثَبَّتَ اللَه کنْیتَک وَ وَفَّقَک یا أبَا عَبْدِاللَه ! مَا مَسْألَتُک ؟!
فَقُلْتُ فِی نَفْسِی : لَوْ لَمْ یکنْ لِی مِنْ زِیارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیرُ هَذَا الدُّعَآءِلَکانَ کثِیـرًا .
« پس من نشستم ، و حضرت قدری به حال تفکر سر به زیر انداختند وسپس سر خود را بلند نمودند و گفتند : کنیهات چیست ؟!
گفتم : أبو عبداللَه ( پدر بنده خدا )
حضرت گفتند : خداوند کنیهات را ثابت گرداند و تو را موفّق بدارد ایأبو عبداللَه ! حاجتت چیست ؟!
مـن در ایـن لحظه با خود گفتم : اگر برای من از این دیـدار و سلامی کـه برحضرت کردم غیر از همین دعای حضرت هیچ چیز دگری نباشد ، هر آینه بسیار است.»
ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ثُمَّ قَالَ : مَا مَسْألَتُک ؟!
فَقُلْتُ : سَألْتُ اللَه أنْ یعْطِفَ قَلْبَک عَلَی ، وَ یرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِک . وَأ رْجُو أنَّ اللَه تَعَالَی أجَابَنِی فِی الشَّریفِ مَا سَألْتُهُ
فَقَالَ : یا أبَا عَبْدِاللَه ! لَیسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ ؛ إنَّمَا هُوَ نُورٌ یقَعُ فِی قَلْبِمَنْ یرِیدُ اللَه تَبَارَک وَ تَعَالَی أنْ یهْدِیهُ . فَإنْ أ رَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أوَّلاً فِینَـفْسِک حَقِیـقَةَ الْعُبُودِیـَّةِ ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِـاسْتـِعْمَالِهِ ، وَ اسْـتَـفْـهِمِ اللَه یفْهِمْک!
« سپس حضرت سر خود را بلند نمود و گفت : چه میخواهی ؟!
عرض کردم : از خداوند مسألت نمودم تا دلت را بر من منعطف فرماید ، و از علمت به من روزی کند . و از خداوند امید دارم که آنچه را که درباره حضرت شریف تو درخواست نمودهام به من عنایت نماید .
حضرت فرمود : ای أبا عبداللَه ! علم به آموختن نیست . علم فقط نوری است که در دل کسی که خداوند تبارک و تعالی اراده هدایت او را نموده استواقع میشود . پس اگر علم میخواهی ، باید در اولین مرحله در نزد خودت حقیقت عبودیت را بطلبی ؛ و بواسطه عملکردن به علم ، طالب علم باشی ؛ و از خداوند بپرسی و استفهام نمائی تا خدایت ترا جواب دهد و بفهماند .»
قُلْتُ : یا شَرِیفُ ! فَقَالَ : قُلْ : یا أبَا عَبْدِاللَه !
قُلْتُ : یا أبَا عَبْدِاللَه ! مَا حَقِیقَةُ الْعُبُودِیةِ ؟!
قَالَ : ثَلاَثَةُ أشْیآءَ : أنْ لاَ یرَی الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَه مِلْکا ، لأنَّ الْعَبِیدَ لاَ یکونُ لَهُمْ مِلْک، یرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَه ، یضَعُونَهُ حَیثُ أمَرَهُمُ اللَه بِهِ ؛ وَ لاَ یدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیـرًا ؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أمَرَهُ تَعَالَی بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ.
فَإذَا لَمْ یرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَه تَعَالَی مِلْکا هَانَ عَلَیهِ الإنْفَاقُ فِیمَا أمَرَهُ اللَه تَعَالَی أنْ ینْفِقَ فِیهِ ؛ وَ إذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیـرَ نَفْسِهِ عَلَی مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیهِ مَصَآئِبُ الدُّنْیا ؛ وَ إذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أمَرَهُ اللَه تَعَالَی وَ نَهَاهُ ، لاَ یـتَـفَرَّغُ مِنْهُمَا إلَی الْمِرَآءِ وَ الْمُبَاهَـاةِ مَعَ النَّاسِ .
فَإذَا أکرَمَ اللَه الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلاَثَةِ هَانَ عَلَیهِ الدُّنْیا ، وَ إبْلِیسُ ، وَ الْخَلْقُ . وَ لاَ یطْلُبُ الدُّنْیا تَکاثُرًا وَ تَفَاخُرًا ، وَ لاَ یطْـلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا ، وَ لاَ یدَعُ أیامَهُ بَاطِلاً .
فَهَذَا أوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَی . قَالَ اللَه تَبَارَک وَ تَعَالَی :
تِلْك الدَّارُ الأخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الأرْضِ وَ لاَفَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ الِلْمُـتَّـقِيـنَ .1
« گفتم : ای شریف ! گفت : بگو : ای پدر بنده خدا (أبا عبداللَه) !
گفتم : ای أبا عبداللَه ! حقیقت عبودیت کدام است ؟
گفت : سه چیز است : اینکه بنده خدا برای خودش درباره آنچه را که خدا به وی سپرده است مِلکیتی نبیند ؛ چرا که بندگان دارای مِلک نمیباشند ، همه اموال را مال خدا میبینند ، و در آنجائی که خداوند ایشان را امر نموده است که بنهند ، میگذارند ؛ و اینکه بنده خدا برای خودش مصلحت اندیشی و تدبیر نکند ؛ و تمام مشغولیاتش در آن منحصر شود که خداوند او را بدان امر نموده است و یا از آن نهی فرموده است .
بنابراین ، اگر بنده خدا برای خودش مِلکیتی را در آنچه که خدا به او سپرده است نبیند ، انفاق نمودن در آنچه خداوند تعالی بدان امر کرده است بر او آسـان میشود. و چون بنـده خـدا تـدبیــر امـور خـود را بـه مُدبـّرش بسپــارد، مصائب و مشکلات دنیا بر وی آسان میگردد . و زمانی که اشتغال ورزد به آنچه را که خداوند به وی امر کرده و نهی نموده است ، دیگر فراغتی از آن دو امر نمییابد تا مجال و فرصتی برای خودنمائی و فخریه نمودن با مردم پیدا نماید .
پس چون خداوند ، بنده خود را به این سه چیز گرامی بدارد ، دنیا و ابلیس و خلائق بر وی سهل و آسان میگردد ؛ و دنبال دنیا به جهت زیاده اندوزی و فخریه و مباهات با مردم نمیرود، آنچه را که از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم مینگرد، آنها را به جهت عزّت و علوّ درجه خویشتن طلب نمینماید ، و روزهای خود را به بطالت و بیهوده رها نمیکند .
و این است اولین پلّه از نردبان تقوی . خداوند تبارک و تعالی میفرماید :
آن سرای آخرت را ما قرار میدهیم برای کسانی که در زمین اراده بلندمنشی ندارند ، و دنبال فَساد نمیگردند ؛ و تمام مراتبِ پیروزی و سعادت در پایان کار ، انحصاراً برای مردمان با تقوی است .»
قُلْتُ : یا أبَا عَبْدِاللَه ! أ وْصِنِی !
قَالَ : أ وْصِیک بِتِسْعَةِ أشْیآءَ ، فَإنَّهَا وَصِیتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إلَی اللَه تَعَالَی ، وَ اللَه أسْألُ أنْ یوَفِّقَک لاِسْتِعْمَالِهِ .
ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِی رِیاضَةِ النَّفْسِ ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ . فَاحْفَظْهَا ، وَ إیاک وَ التَّهَاوُنَ بِهَا !
قَالَ عُـِنْوَانٌ : فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ .
« گفتم : ای أباعبداللَه ! به من سفارش و توصیهای فرما !
گفت : من تو را به نُه چیز وصیت و سفارش مینمایم ؛ زیرا که آنها سفارش و وصیت من است به اراده کنندگان و پویندگان راه خداوند تعالی . و از خداوندمسألت مینمایم تا ترا در عمل به آنها توفیق مرحمت فرماید .
سه تـا از آن نُه امر درباره تربیت و تـأدیب نفس است، و سه تا از آنها درباره حلم و بردباری است ، و سه تا از آنها درباره علم و دانش است . پس ای عنوان آنها را به خاطرت بسپار ، و مبادا در عمل به آنها از تو سستی و تکاهل سر زند !
عنوان گفت : من دلم و اندیشهام را فارغ و خالی نمودم تا آنچه را که حضرت میفرماید بگیرم و اخذ کنم و بدان عمل نمایم .»
فَقَالَ : أمَّا اللَوَاتِی فِی الرِّیاضَه : فَإیاک أنْ تَأکلَ مَا لاَ تَشْتَهِیهِ ، فَإنَّهُ یورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ ؛ وَ لاَ تَأکلْ إلاَّ عِنْدَ الْجُوعِ ؛ وَ إذَا أکلْتَ فَکلْ حَلاَلاً وَسَمِّ اللَه وَ ا ذْکرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ صَلَّی اللَه عَلَیهِ وَ ءَالِهِ :
مَا مَلأ ءَادَمی وِعَآءًا شَرًّا مِنْ بَطْنِهِ ؛ فَإنْ کانَ وَ لاَ بُدَّ فَثُلْثٌ لِطَعَامِهِ وَثُلْثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلْثٌ لِنَفـْسِهِ .
« پس حضرت فرمود : امّا آن چیزهائی که راجع به تأدیب نفس استآن که : مبادا چیزی را بخوری که بدان اشتها نداری ، چرا که در انسان ایجاد حماقت و نادانی میکند ؛ و چیزی مخور مگر آنگاه که گرسنه باشی ؛ و چون خواستی چیزی بخوری از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حدیث رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله را که فرمود : هیچوقت آدمی ظرفی را بدتر از شکمش پر نکرده است . بناءً علیهذا اگر بقدری گرسنه شد که ناچار از تناول عذا گردید ، پس به مقدار ثُلث شکم خود را برای طعامش بگذارد ، و ثلث آن را برای آبش ، و ثلث آن را برای نفَسش .»
وَ أمَّا اللَوَاتِی فِی الْحِلْمِ : فَمَنْ قَالَ لَک : إنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْرًا فَقُلْ : إنْ قُلْتَ عَشْرًا لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً !
وَ مَنْ شَتَمَک فَقُلْ لَهُ : إنْ کنْتَ صَادِقًا فِیمَا تَقُولُ فَأسْألُ اللَه أنْ یغْفِرَ لِی ؛ وَ أنْ کنْتَ کاذِبًا فِیمَا تَقُولُ فَاللَه أسْألُ أنْ یغْفِرَ لَک . وَ مَنْ وَعَدَک بِالْخَنَی فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَةِ وَ الرَّعَآءِ.
« و امّا آن سه چیزی که راجع به بردباری و صبر است : پس کسی که به تو بگوید : اگر یک کلمه بگوئی ده تا میشنوی به او بگو : اگر ده کلمه بگوئی یکی هم نمیشنوی !
و کسی که ترا شتم و سبّ کند و ناسزا گوید ، به وی بگو : اگر در آنچه میگوئی راست میگوئی ، من از خدا میخواهم تا از من درگذرد ؛ و اگر در آنچه میگوئی دروغ میگوئی ، پس من از خدا میخواهم تا از تو درگذرد .
و اگر کسی تو را بیم دهد که به تو فحش خواهم داد و ناسزا خواهم گفت ، تو او را مژده بده که من درباره تو خیرخواه میباشم و مراعات تو را مینمایم .»
وَ أمَّا اللَوَاتِی فِی الْعِلْمِ : فَاسْألِ الْعُلَمَآءَ مَا جَهِلْتَ ، وَ إیاک أنْ تَسْألَهُمْ تَعَنُّتًا 1 وَ تَجْرِبَةً ؛ وَ إیاک أنْ تَعْمَلَ بِرَأیک شَیئًا ، وَ خُذْ بِالاِحْتِیاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إلَیهِ سَبِیلاً ؛ وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیا هَرَبَک مِنَ الأسَدِ ، وَ لاَ تَجْعَلْ رَقَبَتَک لِلنَّاسِ جِسْرًا !
قُمْ عَنِّی یا أبَا عَبْدِاللَه ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَک ؛ وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَی وِرْدِی ؛ فَإنِّی امْرُؤٌ ضَنِیـنٌ بِنَفْسِی . وَ السَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی 2
« و امّا آن سه چیزی که راجع به علم است : پس ، از علماء بپرس آنچه را که نمیدانی ؛ و مبادا چیزی را از آنها بپرسی تا ایشان را به لغزش افکنی و برای آزمایش و امتحان بپرسی . و مبادا که از روی رأی خودت به کاری دست زنی ؛ و در جـمیـع امـوری کـه راهـی بـه احتـیاط و محافظت از وقوع در خلافِ امر داری
احتیاط را پیشه خود ساز و از فتوی دادن بپرهیز همانطور که از شیر درنده فرار میکنی ؛ و گردن خود را جِسر و پل عبور برای مردم قرار نده .
ای پدر بنده خدا (أباعبداللَه) دیگر برخیز از نزد من ! چرا که تحقیقاً برای تو خیرخواهی کردم ؛ و ذِکر و وِرد مرا بر من فاسد مکن ، زیرا که من مردی هستم که روی گذشت عمر و ساعات زندگی حساب دارم ، و نگرانم از آن که مقداری از آن بیهوده تلف شود . و تمام مراتب سلام و سلامت خداوند برای آن کسی باد که از هدایت پیروی میکند ، و متابعت از پیمودن طریق مستقیم مینماید.»
(به نقل از کتاب روح مجرد)