/6
پی دی اف پی دی اف موبایل ورد

تحقیقي از علامه سيد محمد حسين حسينی طهرانی پيرامون وحدت وجود

1
  • هو العلیم

  •  

  • تحقیقي از علامه سيد محمد حسين حسينی طهرانی پيرامون وحدت وجود

  •  

  • حضرت علامه حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی

  •  

  • روح مجرد، صفحه 370

تحقیقي از علامه سيد محمد حسين حسينی طهرانی پيرامون وحدت وجود

2
  • وحدت به معني استقلال ذات حقّ تعالي شأنه در وجود است که با وجود اين استقلال و عزّت , هيچ موجود دگري توان استقلال را نداشته و وجودش وجودي ظلّي و تَبَعي است , همچون سايه شاخص که به دنبال آن مي‌گردد. تمام موجودات وجودشان از حقّ است ؛ همه آيه و نماينده مي‌باشند.بنابراين همه ظهورات او مي‌باشند و تجليّات ذات أقدس وي.

  • امّا ظاهر از مَظْهر جدا نيست , و متجلِّي از متجلَّي فيه انفکاک نمي‌تواند داشته باشد ؛ وگرنه ديگر ظهور و تجّلي نيست ؛ آن وجودي است جدا و اين وجودي است جدا. در اين صورت عنوان مخلوق و ربط و رابطه برداشته مي‌شودو تمام کائنات مواليد خدا مي‌گردند , در حالي که او ﴿لَمۡ يَلِدۡ﴾ 1 است.

  • عينيّت حقّ با اشياء، عينيّت ذات بسيط ما لا اسم له و لا رسم له با اشياء نيست ؛ زيرا آن قابل وصف نيست و اين اشياء به وصف مي‌آيند. او تعيّن و حدّ ندارد ؛ اينها همگي محدود و متعيّن هستند.

  • عينيّت به معني عينيّت علّت با معلول , و خالق با فعل , و ظاهر با ظهور است. بدين معني که: اگر فرض رفع حدود و تعيّنات شود , ديگر غير از وجود بَحْت و بسيط و مجرّد چيز ديگري در ميان نمي‌ماند و نمي‌تواند در ميان بماند.

  • وحدت وجود به معني تعلّق و ربط حقيقي ـ نه اعتباري و توهّمي‌ وخيالي ـ همه موجودات است با خالقشان , و در اين صورت ديگر فرض زنگار استقلال در موجودات بي‌معني مي‌شود. همه با خدا مربوط‌ اند ؛ بلکه ربط صرف مي‌باشند. و خالق متعال که حقيقت وجود و أصل الجودِ و الوُجود است با تمام اشياء معيّت دارد ؛ نه معيّت ١+١ که اين غلط است و عين شرک است ؛ بلکه في المَـثَل مانند معيّت نفـس ناطــقه با بدن , و معيّـت عـقل و اراده با أفـعـال صادره از انسان که تحقيقاً در مفهوم و مفاد و معني يکي نيستند ؛ ولي از هم منفک و متمايز هم نمي‌باشند.

    1. صدر آيۀ ٣، از سورۀ ١١٢: التّوحيد

تحقیقي از علامه سيد محمد حسين حسينی طهرانی پيرامون وحدت وجود

3
  • آيات دالّه بر وحدت وجود در قرآن كريم‌

  • عزيزم! مگر آيات قرآن را نمي‌خوانيم که: وَ هُوَ مَعَكمْ أيْنَ مَا كنتُمْ 1 «او با شماست هرکجا که بوده باشيد!» ؟

  • آيا اين معيّت , حقيقي است يا اعتباري و مجازي ؟ اگر بگوئيد: اعتباري است , در اين صورت ديگر ميان او و ما به هيچ‌وجه ربط و رابطه‌اي برقرار نمي‌شود، و هر ذرّه از ذرّات عالم و هر موجود از مُلک تا ملکوت جميعاً موجودات مستقلّه مي‌گردند، و به تعداد آنها بايد قائل به قديم و أزل و أبد شويم، و گفتار نبيّ محترم حضرت يوسف علي نبيّنا و ءآله و عليه‌السّلام به دو رفيقِ و مصاحب زنداني خود درباره ما صدق خواهد کرد، آنجا که گفت:

  • ﴿يا صَاحِبَيِ السِّجْنِ ءَ‌أ رْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أمِ اللَه الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾ 2

  • «اي دو همنشين زنداني من! آيا اين ارباب و خدانمايان جدا جدا و پراکنده مورد پسند و اختيار است، يا خداوند واحد قهّار ؟! ( که با عزّت و استقلالش در وجود و با اسم قهّاريّتش که از لوازم وحدت اوست، ديگر رَبيّ و اربابي و موجود جدا و پراکنده و مستقلّي را بجاي نگذاشته است ؛ و وحدت ذات أقدسش جميع وحدتهاي اعتباري و مجازي را سوزانده و اين خس و خاشاکها را سر راه برداشته است.»)

  • آيا ما هيچ در اين آيه مبارکه قرآن فکر کرده‌ايم که:

  • ﴿مَا يكونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أدْنَي مِن ذَلِك وَ لاَ أكثَرَ إلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أيْنَ مَا كأنُوا﴾.3

  •  «هيچگونه آهسته سخن گفتن و راز گفتن در ميان سه نفر نيست مگر آن که خداوند چهارمين آنهاست، و در ميان پنج نفر نيست مگر آن که او ششمين آنهاست: و پائين‌تر از اين مقدار هم نيست و بيشتر از اين مقدار هم نيست مگرآن که او با آنهاست هر کجا که باشند.» ؟!

  • در اين صورت اين معيّت خداوند با ما چگونه متصوَّر است ؟ اگر وي را از خودمان جدا و خودمان را از او جدا بدانيم، مثل دو رفيقي که با هم سفر مي‌کنند و دو نفري که در کارِ شرکت معيّت دارند ؛ در اين صورت اينکه معيّت واقعي نخواهد بود ؛‌ بلکه معيّت اعتباري و مجازي و دروغي است.

    1.  قسمتي از آيۀ ٤! از سورۀ ٥٧: الحديد
    2. آيۀ ٣٩! از سورۀ ١٢: يوسف
    3. قسمتي از آيۀ ٧! از سورۀ ٥٨: المجادلة

تحقیقي از علامه سيد محمد حسين حسينی طهرانی پيرامون وحدت وجود

4
  • پس خدا با ما معيّت حقيقي دارد، يعني معيّت وجودي ؛ امّا او همچون خورشيد است و ما چون شعاع، و يا بهتر به تعبير قرآن همچون سايه. او استقلال است و ما تبعيّت. او عزيز است و ما ذليل. او حقيقت است و ما آيه و آئينه.

  • شما را به خدا سوگند! قرآن بهتر از اين آيا متصوّر است که بتواند معني  معيّت را براي ما روشن سازد؟!

  • آيا در اين کريمه شريفه فکر کرده‌ايم که:

  • ﴿هُوَ الأوَّلُ وَ الأخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكلِّ شَيْءٍ عَلِيم﴾.1

  • «اوست اوّل و آخِر و ظاهر و باطن ( ابتداي هر چيز و انتهاي هرچيز، و آشکارا در هر چيز و پنهان و باطن هر چيز) و اوست که به هر چيز داناست.»؟! 

  • وليکن ادراک اين معني بالمشاهده و بالوجدان و بالعيان کار هر کس نيست. اين مقام توحيد عالي است که واقعاً بايد مسلمان به پايه‌اي برسد تا خدا را قلباً و سِرّاً واحد بنگرد، و تمامي‌ موجـودات را موجــودات فانـيه و مضمـحـلّه و مندکه و هيچ و بدون قدرت و حيات در برابر آن وجود عزيز و مستقلّ و قادر و حيّ ادراک کند.

  • در اينجاست که اهل توحيد لب نمي‌گشايند، و اگر بگشايند و بگويند:در عالم هستي يک وجود مستقلّ و مختار و ذي اراده و يک وجود عليم و سميع و قدير و بصير و حيّ و قيّوم بيش نيست، و همه موجودات بطور کلّي فانيِ محض در برابر آن وجودند، مردم ايشان را زنديق و کافر مي‌شمردند و مي‌گويند: شما چگونه به اين قدرتها و مراکز عظمت و حيات و علم در دنيا مي‌گوئيد: بي اثر، و آنها را فاني محض مي‌دانيد؟! چگونه اين فرعونها و نمرودها و شيطان را مقهور و مسخّر امر حقّ مي‌دانيد ؟! اين نيست مگر عين کفر و نسبت کار قبيح و زشت را به خدا دادن. امّا نمي‌دانند که فرق است ميان تکوين و تشريع. عالم تکوين و ايجاد و وجود در راهي براي خود در حرکت است، و مسائل عالم تشريع مسائل دگري است، و نبايند با هم مخلوط و ممزوج شوند ؛ و الاّ همين تکفيرها و تفسيق‌ها پيدا مي‌شود. 

    1. آيۀ ٣! از سورۀ ٥٧: الحديد

تحقیقي از علامه سيد محمد حسين حسينی طهرانی پيرامون وحدت وجود

5
  • نقل محيى الدّين از حضرت سجّاد، أشعار كتمان توحيد را

  • عجيب اينجاست که خود محيي‌الدّين عربي در مقدّمه «فتوحات» به کلام حضرت سيّدالعابدين و إمام‌السّاجدين عليه‌السّلام استشهاد نموده، و دو بيت از آن حضرت را در اين باره نقل مي‌کند. 

  • محيي الدّين مي‌گويد: اگرکتمان سرّ لازم نبود و أسرار توحيد براي جميع مردم قابل ادراک بود، لَمْ یکنْ لِقَوْلِ الرَّضی مِن حَفَدَةِ عَليِّ بْنِ أبـيطالِبٍ صَلَّي اللَه عَلَيهِ وَ سَلَّمَ مَعْنـًي إ ذْ قالَ:

  • یا رُبَّ جَـوْهَــرِ عِـلْــمٍ لَـوْ أبُـوحُ بِـهِ***لَقِـيـلَ لِـي أنْـتَ مِمَّـنْ یـعْبُـدُ الْـوَثَـنَــا
  • وَ لاَسْتَــحَـلَّ رِجَـالٌ مُسْـلِمُـونَ دَمِـي***یــرَوْنَ أقـْـبَــحَ مَــا یـأتُـونَــهُ حَسَنَا1
  • «براي گفتار شخص پسنديده و پاکيزه از دودمان عليّ بن أبي طالب صلّي اللَه عليه و سلّم ديگر معني‌اي موجود نبود در وقتي که گفت: 

  • اي چه بسيار از آن علوم جوهريّه أصيله را که در من است، و اگر بدان لب بگشايم تحقيقاً به من مي‌گويند: تو بت پرست مي‌باشي. و جمعي از مردان مسلمان بدين جرم خون مرا حلال مي‌شمردند ؛ آنان زشت‌‌ترين کردار خود را نيک مي‌دانند.»

  • خوب توجّه کنيد! اينجا حضرت مي‌گويد: حقائقي را که من از توحيد فهميده‌ام , در نزد مردم , بت‌پرستي است ؛ آن مردمي‌ که زشت‌ترين کار خود را که عين شرک است خوب و عمل نيکو مي‌دانند. يعنـي ايمـان من بـا همـين ايـمان مردم کاملاً در دو جهت متعاکس قرار گرفته است. آنچه من از توحيد مي‌دانم اين مردم شرک مي‌دانند ؛ و آنچه اين مردم از اسلام و مسلماني مي‌دانند و کارهاي خود را از روي نيّت و عقيده خوب انجام مي‌دهند و حجّ مي‌کنند و جهادمي‌نمايند و سائر اعمال نيکو را انجام مي‌دهند , و به همين جهت از روي عِرْق مسلماني خون مرا حلال مي‌شمارند , تمام اين أعمال چون با ديدار جمال حقّ و انکشاف وحدت او نيست فلهذا به خود نسبت مي‌دهند و خود را کانون فِعل و عمل و اختيار مي‌پندارند , اين اعمالشان قبيح‌ترين و نازيباترين أفعال است ,گرچه بصورت ظاهر همه خيرات است , درس است و بحث و تعليم و تعلّم , امّا چون صبغه وحدت به خود نگرفته , و زنگار أنانيّت و مَنيّت از روي آنها برداشته نشده است , لهذا عامل خبيث‌ترين أفعال و قبيح‌ترين أعمال مي‌باشد. فَتَأمَّلْ يا أخي و أرْسِلْ فِکرَک حَتَّي یخْطُرَ عَلَي بالِک ما لَمْ یخْطُرْ قَبْلَ التَّأمُّلِ فـي هذِهِ الْمَعانـي عَلَيْها!

    1. «فتوحات مکيّه» طبع مطبعة اميريّه ـ مصر، ج ١، مقدّمۀ کتاب، ص ٣٢ ؛ أقول: مجموع اين اشعار چهار بيت است:
      إنّي لأکـتُـمُ مِنْ عِـلْمي‌ جَـواهِرَهُ  ***   ***   *** کيْلا یرَي الْحَقَّ ذو جَهْلٍ فَیفْتَتِنا 
      وَ قَدْ تَقَدَّمَ فـي هَذا أبوحَسَــنٍ ***   *** إلَي الْحُسَيْنِ وَ أ وْصَي قَبْلَهُ الْحَسَنا *** 
      با دو بيتي که محيي الدّين ذکر نموده است. در ج ٧، ص ٣٥ و ٣٦ «الغدير» اين اشعار را از آنحضرت نقل نموده است، و در پاورقي آن گويد: آلوسي در تفسيرش ج ٦، ص ١٩٠از آن حضرت آورده است.
      و أقول اينکه: مرحوم محقّق فيض کاشاني در مقدّمه کتاب «وافي» و در «الاُصول الأصيلة» ص ١٦٧ از حضرت حکايت نموده است. و محدّث اُرمَوي در تعليقه بر آن گويد:نسبت اين اشعار به حضرت امام زين العابدين عليه‌السّلام مشهور است و در غالب از کتابهاي مصنّف (ره) از حضرت مأثور، حتّي غزالي در کتب خود نقل کرده است و به آن حضرت نسبت داده است.
      و عبدالوهّاب شعراني در «اليواقيت و الجواهر» طبع مکتبه الحبلي (سنه ١٣٧٨) در مقدّمه آن در ج ١، فصل ثالث في بيان إقامةِ العذرِ لأهلِ الطّريق فـي تکلُّمِهم فـي العِبارات الـمُغلَقَةِ علي غَيـرِهم، در ص ٢١ از محيي الدّين حکايت مي‌کند که: نَقَل الإمامُ الْغَزالـيُّ فـي «الإحيآء» وغيـرِه عَن الإمام زينِ العابدينَ عليِّ بنِ الـحسيـنِ رضی اللَه عَنهُ أنّهُ کان یقول ؛ در اينجا آن دو بيت وارد در«فتوحات» را ذکر مي‌کند و پس از آن مي‌گويد: قالَ الغَزالـيُّ: وَ الـمرادُ بِهذا العلمِ الّذي يستحِلّونَ به دمَه هوالعلمُ اللَدنـيّ الّذي هو علمُ الأسرارِ لا مَن يتولَّي مِن الـخلفآء و مَن یعزِلُ کما قالَه بعضُهم. لأنّ ذلک لا يستحِلّ علمآءُ الشَّريعَة دمَ صاحِبه و لا يقولونَ له: أنتَ  مـمّن یعْبُد الوَثَنَ ـ انتهي. فتأمّلْ فـي هذَا الفصلِ فأنّه نافعٌ لک و اللَه یتولَّي هُداک

تحقیقي از علامه سيد محمد حسين حسينی طهرانی پيرامون وحدت وجود

6
  • البتّه آن کس که تمام موجودات را با ديده توحيد مي‌بيند، طور دگري مشاهده مي‌کند ؛ وگرنه حضرت نمي‌فرمود: من از بيان علم خودم کتمان دارم و آن را ابداً به زبان نمي‌آورم.

  • بنابراين، راه چاره و راه منحصر آن است که: ما با قدم صدق در صراط توحيد قدم زنيم و به ديده و مشاهده حضرت امام سجّاد نائل گرديم، در آنوقت امامت او و مأموميّت ما صدق مي‌کند ؛ نه آن که بر همين درجه ادراک خودبمانيم و درجا بزنيم و زنگار شرک را که أقْبَحُ ما نَأتـي است از دل نزدائيم و چشمان رمد آلوده خود را براي ديدار إشراق شمس جهانتاب معالجه ننمائيم ؛آنوقت خود را حقّ و مُدرَکات فعليّه خود را حقّ بدانيم، و چون دستمان به تکفير و تفسيق امام سجّاد نمي‌رسد و در اين زمان از عهده‌مان ساخته نيست که خونش را بريزيم، دست به تکفـير و تفـسيـق عرفـاء بـاللَه و أوليـاي حقّ همـچون محيي الدّين عربي بزنيم، و هر بيچاره مفلوک و شوريده را به نام تصوّف و قول به وحدت وجود بکشيم، و درويش کشي معنيً و ظاهراً شيوه‌مان گردد.

  • پاسخي که ما در اينجا درباره قول به وحدت وجود آورديم، غير از جوابهائي است که شهيد فضل و ولايت و علم و درايت مرحوم قاضي سيدنوراللَه شوشتري در «مجالس المؤمنين» مي‌دهد.1 پاسخ ما روشن‌تر و بي‌پرده‌تر است ؛ و با اين بياني که عرض شد، معلوم شد که: انکار وحدت وجود يعني انکار استقلال در ربوبيّت و خلاّقيّت حضرت باري تعالي شأنه العزيز.

  • بنابراين منکر وحدت وجود، منکر توحيد است ؛ و مبارز و معارض و مخاصم با آيات مبارکاتي که ذکر شد.2

    1. «مجالس المؤمنين » طبع سنگي، مجلس ششم، ص ٢٨٣
    2.  روح مجرد، ص 370.