پدیدآورعلامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه اخلاق و حکمت و عرفان
هو العلیم
رسالهای در حقیقت فناء فی اللَه
حضرت علامه آیة اللَه حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی
مطلع انوار، جلد 5
بسم اللَه الرحمن الرحیم
جناب محترم آقای دکتر سیّد یحیی یثربی، استاد فلسفه در دانشگاه تبریز، در کتاب شریف خود: فلسفۀ عرفان، تحلیلی از اصول و مبانی و مسائل عرفان (در طبع دوّم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم) از صفحه ٤١٧ تا ٤٨٢ بخشی را تحت عنوان «فناء فی اللَه و بقاء باللَه» شروع کردهاند و پایان دادهاند.
و چون از صفحه ٤٤٥ تا ٤٨٠را تقریباً پیرامون مصاحبات و مباحثات حقیر با استاد عالیقدرمان، علاّمۀ زمان و حکیم دوران و عالم باللَه و بأمراللَه و عارف کامل، جامع معقول و منقول: آیة اللَه العظمی علاّمه حاجّ سیّد محمّد حسین طباطبائی تبریزی ـ أرواحنا لتراب مرقده الفِداء ـ اختصاص داده بودند، برای مزید توضیح و رفع شبهات متوّهمه از نظریّۀ حقیر لازم دید قدری در اینجا موارد لزوم بحث را بنگارد. بحول اللَه و قوّته و لا حول و لا قوّة إلا باللَه العلّی العظیم.
در این مصاحبات که در بخش دوّم کتاب مهر تابان آمده است، بحث این ناچیز با حضرت معظَّم له در بقاء عین ثابت بوده است در مرحله فناء تام در ذات اللَه تبارک و تعالی و عدم بقاءِ آن.
آیا در فناء ذاتی، عین ثابت باقی میماند
حضرت علاّمه اصرار میفرمودند بر بقاء، و حقیر بر عدم آن. همانطور که مؤلف محترم در صفحه ٤٤٥ تا ٤٤٨ ذکر نمودهاند؛ و در پایان بحث در صفحه ٤٧٩ و ٤٨٠نظریّۀ حقیر را مردود دانستهاند.
و در صفحات قبل از آن در شرح و تفصیل معنی فناء و أقسام آن، مطالبی را بیان، و از جمله در صفحه ٤٥٧ و ٤٥٨ برای اثبات عدم امکان فنای حقیقت، مطلبی را از جامی بدینگونه بازگو کردهاند:
در بیان روشن جامی راجع به فناء، راه حلّ این مشکل را میتوان به دست آورد. در گذشته بیان وی را به تفصیل نقل کردیم و اینک قسمتی از آن را دوباره مورد دقّت قرار میدهیم که میگوید:
”أمّا به نزدیک این طائفه فنا و بقا را معنیای دیگر است: از بقاء، بقای ذات چیزی نخواهند؛ بقای صفات او خواهند. به معنی آنکه: مراد از هر چیزی، عین ثابت آن چیز نیست، لکن معنی آن است که چون این معنی در آن چیز موجود باشد آن چیز را نام «بقاء» دهد؛ از بهر آنکه مقصود از آن چیز حاصل است. و چون از آن چیز معدوم گردد آن چیز را «فانی» خوانند؛ از بهر آنکه فوات مقصود از او. و این در تعارف ظاهر است که چون کسی پیر و ضعیف گردد، گوید: «من نه آنم که بودم.» مرد همان است، لکن صفات، دیگر شده است. ـ کذا فی شرح التَّعرُّف.
فنای ممکن در واجب به اضمحلال آثار امکان است، نه انعدام حقیقت او؛ چون اضمحلال أنوار محسوسه در نور آفتاب.
چراغ آنجا که خورشید منیر است | *** | میان بود و نابودی اسیر است“ |
و سپس میافزاید که: ”اضمحلال آثار إمکان در لطیفه أنائیّت عارف باشد در هوش و إدراک او، نه در جسم و روح بشریّت او1 این اضمحلال آثار إمکان و فنای صفات بشریّ، به این معنی خواهد بود که عارف به نوعی از آنها بر کنار ماند؛ همانند برکنار ماندن پیر از جوانی. و این در حقیقت یک حرکت و تحوّل است، و به عبارت دیگر: تولّد تازهای است که در آن صفاتی از میان برداشته شده و صفات دیگری جانشین آنها گشته. عارف صفات و خواصّ و لوازم شناخته شده بشری را کنار گذاشته، و صفات و خواصّ و آثار دیگری به دست آورده که از نوع صفات قبلی خویش نیست، و به ناچار از آنها تعبیر دیگری دارد از قبیل: اوصاف الهی و تَخلُّق بأخلاق اللَه.
أقول: محلّ نزاع و بحث در توحید ذاتی است نه توحید صفاتی. و این سخنان جامی همه به توحید صفاتی بازگشت میکند و از مبحث خارج میباشد.
فناء ذاتی یعنی فناء زید مثلاً در ذات اللَه جلّ و عزّ. معنی فناء تامّ آن میباشد که: زید از همۀ رسوم عبور کرده باشد، و هیچ اسمی و رسمی أبداً باقی نمانده باشد؛ این است معنی تامّ. و معنی ذات اللَه جلّ جلاله، وجود بحت أزلی أبدی سرمدیّ لامتناهی است که از هر صفت و اسم منزّه و از هرگونه شائبۀ تعیّن مبرّی است.
در این صورت اگر بگوئیم: عین ثابت در زید باقی میماند، یکی از دو محال لازم میآید: یا فناء را فنای تامّ و تمام فرض ننمودهایم و از وجود و إنیّت زید که وی را از غیر تمایز دهد، قدری در آن بجای نهادهایم، و این خُلف است؛ زیرا معنی فنای تام این نیست. و این زید با معیّت عین ثابتش نمیتواند در ذات وارد شود؛ زیرا ذات، بسیط من جمیع الجهات است و ورود وی در ذات مستلزم شکستن و محدودیّت و ترکیب ذات میگردد، که محال است.
پس نه ذات از بساطت رفع ید میکند، و نه زید بما أنَّهُ زیدٌ میتواند وارد در ذات گردد. عین ثابت عبارةٌ أخری از أنانیّت و ماهیّت و مابهالامتیاز زید است؛ و چگونه حقّ ورود در ذات را دارد در حالیکه ذاتْ بسیط من جمیع الجهات میباشد.
بنابراین، یا باید وصول به مقام فناءِ ذاتی را بالمرّه إنکار کنیم، و یا فناء را که حقیقةً نیستی و اندکاک میباشد دیگر چیزی بدان نیافزائیم و عین ثابت را با او همراه ننمائیم.
التزام به عین ثابت در ذات، یا مستلزم محدودیّت و ترکیب ذات میباشد، یا از اوّل فنا را فنا فرض ننمودن و صبغۀ نیستی تامّ و تمام به او نبخشودن است؛ یعنی فنای در صفات. ما میگوئیم: تعیّن یعنی زید، و اطلاق یعنی ذات.
بنابر وحدت وجود حقّۀ حقیقیّه (که اثبات آن مستلزم قول به تشخّص وجود میباشد) یک ذات بحت و بسیط و لایتناهی نمیتواند در وجود زید محدود گردد؛ و إلاّ از وحدت و تشخّص میافتد و صبغۀ تناهی و ترکیب و بالأخره حدوث به خود میگیرد؛ و این خلاف برهان است.
شما اگر به این ذات بسیط که وجود است و تجرّد و بساطت دارد، به نظر همان بساطت نگریستید، خداست، ذات است، قدیم است، إلی آخر از أسمای حُسنای او؛ و اگر به نظر تعیّن که محدود و مقیّد است نظر کردید، زید است و حادث و مرکّب.
فقط و فقط نظر به دو اعتبار میباشد. پس زید یعنی تعیّن، یعنی عین ثابت؛ و اگر تعیّن را برداشتید و گفتید: فنای از تعیّن، آنجا ذات است و بس. زید فانی شد، مرجعش به انداختن تعیّن است. موجود بدون تعیّن، بحت است و بسیط است و لایتناهی است، آن ذات است، آن اللَه است.
زید بدون تعیّن زید نیست؛ زیرا تعیّنش همان زیدیّت اوست. چون فانی گشت و رخت تعیّن را خلع نمود و از همۀ مراتب تعیّن بالفرض گذشت (که همان فنای تام و مطلق است) دیگر نیست، زید نیست، نیستی است، زید نیست و خداوند هست. معنی فنای زید، یعنی نیستی زید و هستی خدا. زید فانی در خدا شد یعنی زید نیست نیست شد و خداوند هست و هست.
برای فنای ذاتی و بقاء عین ثابت، بدین شعر تمثّل جستن درست نمیباشد که:
چراغ آنجا که خورشید منیر است | *** | میان بود و نابودی اسیر است |
این مثل معالفارق است. زیرا نور چراغ غیر از نور خورشید است، و این إسارت میان بود و نابود، متحقّق؛ ولی وجودات متعیّنه ممکنات ـ بأسرها و جمیعها ـ غیر از وجود بحت و بسیط، و خورشید لم یزلی ذات خداوند نمیباشد.
بنابر أصالة الوجود و وحدة الوجود و تشخّص الوجود یک وجود قدیم است و بس، که مستقّل و ذی أثر است؛ موجودات ممکنه، موجودات ظلالیّه و تَبَعیّه و غیر مستقلّه و تعیّنیّه میباشند. پس نوری ـ گرچه فیالجمله باشد ـ از خود ندارند؛ نور خداست که در این محدود، بدین مقدار تجلّی کرده است.
موجودات، غیر از مظاهر و مجالی چیز دگری نیستند: ﴿إِنْ هِي إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَه بِها مِنْ سُلْطان﴾1 اینها اسمهائی هستند که شما بر روی آنها میگذارید، اسمها را بردارید غیر از خدا چیزی نیست.
باری، در أمثال این مقام اگر بر شعر عراقی متمثّل شویم شاید بهتر باشد:
آفتابی در هزاران آبگینه تافته | *** | پس به رنگ هر یکی، تابی عیان انداخته |
جمله یک نور است، لیکن رنگهای مختلف | *** | اختلافی در میان این و آن انداخته1 |
و اگر بخواهیم درست تمثیل کنیم، فرض کنید: در نقاط مختلف جهان ایستگاههائی (استسیون) قرار دهند تا نور خورشید را گرفته، و همان نور را در چراغهای متفاوت بروز داده باشد. در اینجا اگر خورشید از زیر افق سربرآرد و طلوع کند، دیگر این ایستگاهها کار نمیکنند؛ و این نور چراغها همانند سایر أنوار متشعشعۀ از شمس بر روی زمین، خودی از خود و وجودی ندارند، مگر همان یک شعاع وحدانیّ آفتاب عالمتاب. این چراغها أسیر میان بود و نبود نمیباشند؛ بلکه در این صورت نابود صرف هستند .2و3و4
اشعار آیت اللَه کمپانی دالّه بر امکان فناء ذاتی
مرحوم آیة اللَه کمپانی حاج شیخ محمّدحسین اصفهانی ـ قدّس اللَه نفسه ـ چنانچه از مکاتباتشان با مرحوم آیة اللَه حاج سیّد احمد طهرانی کربلایی پیداست شدیداً مخالف با امکان فناء در ذات اقدس حق تعالی بودهاند. و امّا از آنچه از اشعارشان در تحفة الحکیم برمیآید، از این مطلب عدول فرمودهاند و مطالب توحید عرفا را قبول نمودهاند. ایشان در صفحه ٤٠و ٤١ از تحفة الحکیم درباره «الاتحاد و الهُو هُوِیّة» میفرمایند:
١. صیرورةُ الذاتین ذاتًا واحدة | *** | خُلفٌ مُحالٌ و العقولُ شاهدة |
٢. و لیس الاتصال بالمُفارق | *** | مِن المُحال بل بمعنًی لائِقِ |
٣. کذلک الفَناءُ فی المبدإ لا | *** | یُعْنَی به المُحالُ عند العقلا |
٤. إذ المُحالُ وحدةُ الإثنین | *** | لا رفعُ إنّیَّتِه ِفی البَیْن |
٥. و الصِّدقُ فی مرحلة الدّلالة | *** | فی المَزج و الوصل و الاستحالة. |
٦.فالحملُ إذ کان بمعنی هُوَ هُو | *** | ذو وحدةٍ و کثرةٍ فانتَبِهوا 5 |
شاهد ما در بیت چهارم میباشد که دلیل بر بیت سوّم که دلالت بر امکان فناء دارد آورده شده است. و این عین مطلب عرفاست، و مرحوم حاج سیّد احمد کربلائی غیر از این چیزی نمیگوید. رحمة اللَه علیهما رحمة واسعة شاملةً.
و اتمام انشاء منظومه، دقیقاً ١٨ سال و ٥ ماه و ٢٢ روز پس از ارتحال حاج سیّد احمد بوده است؛ و این به خوبی حاکی از آن میباشد که مرحوم شیخ در این مدت تغییر رأی داده و به عقیدۀ عرفاء باللَه معتقد گردیدهاند.6
ابیات حسین بن منصور حلاّج
در تعلیقۀ مقدمۀ صفحه شصت و پنج بر شرح گلشن راز شیخ محمّد لاهیجی آقای کیوان سمیعی گفتهاند: این قطعه از حلاّج میباشد:
١. أنا أنَا أنت أم هذا إلهین؟! | *** | حاشای حاشای مِن إثباتِ إثنَینِ |
٢. هویّتی لَکَ فی لائِیَّتی أبَدًا | *** | کلٌّ عَلی الکُلِّ تَلبیسٌ بِوَجهَینِ |
٣. فَأینَ ذاتُکَ عَنّی حَیثُ کُنتُ أرَی | *** | فَقَد تَبَیَّنَ ذاتی حَیثُ لا أینی |
٤. و نورُ وجهک معقودٌ بناصیتی | *** | فی ناظر القلب أو فی ناظر العینِ |
٥. بَینی وَ بَینَکَ إنّیّی یُنازِعُنی | *** | فَارفَع بِلُطفِکَ إنّیّی مِنَ البَینِ 1 |
*** |
١. واللَه ما طَلَعَتْ شَمسٌ وَ لا غَرُبَتْ | *** | إلّا ذکرُکَ مَقرونٌ بِأنفاسی |
٢. وَ لا جَلستُ إلی قَومٍ اُحَدِّثُهُم | *** | إلّا وَ أنتَ حَدیثی بَینَ جُلّاسی |
٣. وَ لا هَمَمتُ بِشُربِ الماءِ مِن عَطَشٍ | *** | إلّا رَأیتُ خَیالًا مِنکَ فی کَأسی 2و3 |