پدیدآورآیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروهفقه
مجموعهحج - استطاعت در حج
توضیحات
استطاعت در حج - زاد در حجّ (2) - ۱۹/۴/۱۴۲۹
أعوذ باللَه من الشیطان الرجیم
بسم اللَه الرحمن الرحیم
راجع به مسأله زاد، همان طوری که عرض شد مسأله یک مقداری حساس است و به طور کلی در قضیه زاد ما به قدر توسعه مسألۀ «ما یحجّ به» را داخل میکنیم که هم مال را شامل شود و هم قوت را شامل بشود. نسبت به قوت عرض کردیم که در روایات راجع به قوت قائل به تسامح شده است و آنچه را که مورد نظر هست در مورد قوت، قدری قائل به سهولت هستند.
ما در یک سفری بود که برای شام از راه ترکیه میرفتیم، یکی از دوستان با همان ماشین سواری خودش بود، بعد یک جایی در یک شهر و مکانی که در آن جا بود نگه داشت، مثل اینکه مکان مقدسی بود و برکهای داشت و ماهیها در آن بودند و برای آن ماهیها گندم نذر میکردند. ماهیهایش هم ماشاللَه خیلی بزرگ بودند و شنا میکردند ـ این قدر ماهیها از کثرت، توی هم وُول میخوردند که اگر دست میزدی دو تا در میآوردی ـ و هیچ کسی هم حق نداشت اینها را بگیرد و آنها هم خیلی پروار و بزرگ شده بودند. هی میآمدند و برایشان گندم میریختند در آن برکه و آن جا هم نوشته بود مقام ابراهیم، و مشخص بود که جای روحانی هست و بعد یک ماشینی در آن جا آمد از همین اتوبوسهای ایرانیها نگه داشت، ما غذا را خورده بودیم و آمده بودیم کنار نشسته بودیم، دیدیم یک پیر زن و پیر مردی مثل اینکه مال یزد بودند، میرفتند برای زیارت حضرت زینب، کنار نگه داشتند و آمدند دو تایی رفتند کنار یک درختی و آن کیسهشان را باز کردند و ما هم نگاه میکردیم که یک مقداری نان خشک در آوردند و بعد یک کیسه دیگری را باز کردند و ظرفی را درآوردند و معلوم شد آن ظرف ماست است و ماست سفت و آب ریختند و با پونه و یک خرده کشمش و نشستند ناهارشان را خوردند. گفتیم خب بالاخره این هم یک جور غذا خوردن است دیگر و خیلی هم خوب و سالم است.
در حج در زمانهای سابق این طوری عمل میکردند، یعنی افرادی که مثلا میرفتند برای همان مسأله صحت مزاج و اینها؛ مثل الان نبودند که الان رستورانهای بین راه و اینها معلوم نیست چه به آدم میدهند! اینها با خودشان برمیداشتند و میبردند، آن قوتشان بود. نسبت به گوشت هم همینطور گوشت را به یک نحوهای درمیآوردند که چند ماه میتوانست سالم بماند نمک سودش میکردند و سُرخ میکردند و زیر آفتاب چه میکردند که بماند و ماهها هم میماند و خراب نمیشد.
بله یک کسی از افراد و از بستگان سببی ما هم همان زمان شاه اینطوری که نقل میکنند با ماشین خودشان رفتند مکه، پیکان داشتند، میگفتند با پیکان رفتیم مکه زمان شاه و آمدیم و حتی یک بار هم پنچر نشد، از راه عراق رفتند ـ از عراق هم مرز دارد ـ و ظاهرا گفتند: از نجف رفتیم و با آن پیکان زمان شاه، من هم دیده بودم پیکانشان را پیکان قهوهای رنگی بود. بله ما هم تا وقتی که در مشهد در جوار حضرت بودیم این پیکان را مشاهده میکردیم: این همین پیکانی است که مکه رفته و آمده و یک پنچر هم نشده و چند نفری، با خودشان اینطوری گوشت برده بودند، و آن زمان به همین کیفیت بوده.
علی کل حال این کیفیت قوت در آن زمان سابق به همین نحوۀ متعارفی بود که انجام میدادند و خلاصه خیلی بر خودشان مشکل نمیگرفتند و اینکه روایت داریم که قوتی داشته باشد این منظور همین است، یعنی یک چیزی که بتواند خودش را در سفر نگاه دارد که اضافه بر این ما گفتیم که همان مال هم از نظر توسعه داخل در همان قوت و اینها میشود چه اینکه انسان قوت داشته باشد چه این که مالی داشته باشد که بتواند صرف کند.
روایات در این مسأله بر چند قِسم آمده؛ یک دسته از روایات روایاتی است که دلالت میکند بر این که شخصی بذل کند زاد و راحله را، دیگر حج بر ذمه متعیّن و منجّز میشود و به عنوان حجّة الإسلام مورد قبول واقع میشود، نسبت به این دسته خاص روایات اعاده نداریم کسی که بذل زاد و راحله کند، خب این یک دسته از روایات. روایات را خودتان بروید نگاه کنید روایات زیادی در این جا هست نیاز به گفتن ندارد وقتمان هم نگذرد.
از این به بعد مسأله فرق میکند، دستۀ دوم روایاتی است که دلالت میکند «مَن یَحُجّ بِهِ بعضُ إخوانِه، بعضُ جِیرانِه، بعضُ رفقائه...» که بذل مال نمیکنند بلکه با خودشان به مکه میبرند، یعنی میگویند آقا ما داریم میرویم تو هم بیا برویم. اسب داریم، راحله داریم، ماشین هست دارد میرود یک جای خالی داریم تو هم بیا سوار شو یا اینکه فرض کنید بلیط طیّاره، یکی هم جای خالی دارد بیا برای تو هم بلیط میگیریم و تو هم بیا برو که او را با خودشان میبرند. این یک دسته در قبال آن دستۀ دیگر. خب در این جا هم روایاتی داریم که این کفایت از حجّة الإسلام میکند الاّ مواردی که بعدا عرض میکنیم.
و دسته سوم روایتی است که دلالت میکند که مولا بندهاش را به مکّه میبرد مولا بذل مال نمیکند، چون عبد مالک نمیشود بندهاش را به مکّه میبرد، در این جا هم این را داریم که کفایت از حجّة الإسلام میکند در این مورد از روایات.
البته در اینجا روایات دیگری هم داریم در اینکه: کسانی که مخالف هستند و بر مبنای خلاف و بعد تنبّه پیدا میکنند، آن حج هم کفایت از حجّة الإسلام میکند و در بعضی از روایات داریم «
خب در این جا دو مطلب هست که باید به این دو مسأله اشاره کنیم یکی اینکه مگر حجّة الإسلام چند تا داریم؟ وقتی در روایت صریح هست که «هذا یُجزی عَن حجّة الإسلام» چطور دوباره حضرت میفرماید که «یُعید» مثل اینکه فرض کنید که در مورد صلاة، شخص مصلّی صلاة ظهر را بخواند در عین حال بگویند یُعید الصلاة که خب معنا ندارد دو مرتبه بخواند، صلاة که 2 بار واجب نیست، یک بار واجب است. این حجّة الإسلام یک صفتی است برای آن حجّی که یکبار در همۀ عمر به ذمۀ شخص مکلف در صورت تحقق شرایط عقلیه- همانطور که عرض کردیم ما شرط وجوبی برای حجّ نداریم ما شرط عقلی داریم، حج به نحو اطلاق واجب است که البته در بحث اطلاقش که بحث اصولی است که یک بحث اصولی نسبتاً مفصلی در این بحث اطلاق انشااللَه در یکی دو هفته دیگر...ـ این حجّة الإسلام وصفی است برای آن حج در یک مرتبه برای همۀ عمر... وَ لِلّٰهِ عَلَى اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَيْتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً ... ﴿آلعمران، 97﴾ این میشود حجّة الإسلام، چطور حضرت با تصریح به این که این حج حجّة الإسلام است در اینجا باز تاکید میکند بر اینکه «فَلیَحُجّ ثانیاً»؟
البته خیلی از آقایان قائل به استحباب شدند که همانطوری که عرض کردم مسأله استحباب است که البته این را میآئیم ان شاء اللَه از شنبه که مطالب فقهاء را در این زمینه نقل میکنیم این را هم میگوئیم که در این جا گفتهاند که در این «فلیحُجّ» معنایش معنی استحباب است یا مثلا فیجب در آن معنای استحباب است در بعضی موارد هم یجب است ولی مقصود معنی استحباب است.
اولاً ظهور این مسأله با استحباب کاملاً در تنافی و تعارض است زیرا در این جا جنبۀ اعاده دارد «فیَجِب إعادتُه» در مورد استحباب که معنی إعاده صدق نمیکند یعنی این ابرو باز کردن و چشم کور کردنِ این روایت است، شما یک استحباب میخواهید حمل کنید در حالتی که هم اولاً در
پس بنابراین در تمام این موارد حمل روایت بر خلاف ظاهر است که وَ هو باطل. روی این حساب ما در مورد حجّة الإسلام باید ببینیم که ـ آن مطلبی که من میخواستم خدمت رفقا عرض بکنم این نکتهای است که از مسأله فقهی یک مقداری به جنبۀ باطنِ قضیه گرایش پیدا میکند و آنجاست که نظر فقیه را از مورد استحباب به مسألۀ وجوب بر میگرداند این نکته است و آن مطلب این است ـ آنچه را که خدای متعال واجب کرده است برای یک انسان آن عبارت از إتیان این عمل است مباشرةً به عنوان أنّه فردٌ و بعنوان أنّه شخصٌ و بعنوان أنّه متابِعٌ و بعنوان أنّه مستقِلٌ و بعنوان أنَّه یجب علیه التکلیف و به این عنوان حج برای انسان و برای مکلّفین تشریع شده وقتی که شارع مقدس میآید به حضرت ابراهیم میفرماید: وَ أَذِّنْ فِي اَلنّٰاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجٰالاً وَ عَلىٰ كُلِّ ضٰامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ﴿الحج، 27﴾ یعنی افراد با اختیار خودشان و با میل خودشان و با آن جهاز خودشان و با قدم خودشان و روی پای خودشان و روی فهم و ادراک خودشان روی این مبنا بیایند و این عمل الهی را، آنچه متابعت عمل اولیاء الهی است این عمل را، متابعةً انجام بدهند. البته متابعةً نه بعنوان اینکه فقط جنبۀ متابعت داشته باشد نه! چون حج برای هر فردی تشریع شده نه اینکه فقط حجّ برای یک نفر تشریع شده باشد، این خطابِ حرکت کن و بیا به سوی من این یک خطابی است که به هر فرد تعلّق میگیرد؛ منتهَی ابتدای این مسأله و سر سلسله دار این مسأله حضرت ابراهیم بوده که به حضرت ابراهیم ... وَ عَهِدْنٰا إِلىٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ أَنْ طَهِّرٰا بَيْتِيَ لِلطّٰائِفِينَ وَ اَلْعٰاكِفِينَ وَ اَلرُّكَّعِ اَلسُّجُودِ ﴿البقرة، 125﴾ که اینها آمدند و اصل بنا را ساختند که دیگران بیایند و آماده بشوند، البته از یک نظر ما جنبه متابعت داریم و از یک نظر نفس خود این اعمال «لوخُلّیَ وَ طَبعَه» متوجه تک تک هر مکلّف است که میخواهد این عمل را انجام بدهد؛ و طبعًا مکلّف، مکلّفی است که با اراده خودش با اختیار خودش و در کمال حرّیت و آزادی بخواهد حرکت بکند.
آن عبدی که مولا او را میبرد او کأنّ آن اختیار کافی و لازم را ندارد، گرچه ایمان دارد گرچه میداند گرچه از خود مولا ممکن است بهتر بفهمد و عقل و مغزش بیشتر کار کند ـ خیلی از عبدها بودند که خیلی از مولا سر بودند و مولا میآمد پیش اینها چیز یاد میگرفت ـ ولی باز از نقطه نظر ظاهر یک نقصی در اینجا وجود دارد و آن چیست؟ اینکه در تحت اطاعت آن است در تحت رقّیت آن است، اگر به او بگوید تو را نمیبرم او نمیتواند بیاید، همین مقدار کافی است، اگر به او بگوید از وسط راه تو را بر میگردانم باید بگردد چون عبد است، و حضرت ابراهیم حرّ میخواهد و اینجا حرّ میخواهد، شخص باید حرّ باشد و آزاد باشد و با اختیار خودش حجّ را انجام بدهد حالا بر طبق بعضی از شرائط، این اگر نتوانست حرّ باشد و به این کیفیت انجام بدهد، خدا میگوید این را به عنوان حجّة الإسلام از تو قبول میکنم ولی این به عنوان یک قضیه شرطیه یا وقتیه است.
تلمیذ: مثل مسأله زن که اگر شوهرش خرج کند.
استاد: «إنّ زیداً مُتحرّکُ الأصابع» شما که خواندهاید «متحرّک الأصابع مادام کاتباً، إذا لم یکن کاتباً لا تتحرّک الأصابع» یا اینکه فرض کنید که «إنَّ القمر ینکسف مادام حیلولة الأرض بینَه و بینَ الشمس» این حیلولة وقتی برود کنار، القمر لا یکون منکسفاً. الکسوف یتحقّق بحیلولة القمر بینَ الأرض و بین الشمس.
این مسأله که باید عبد این عمل را انجام بدهد در این وضعیت فعلی خب بله، این حکم میآید و بر او مستقر میشود. مولا به او امر میکند میگوید که همراه ما حجّ بیا، خب میرود و حج انجام میدهد «و فی ظرف الرِقّیه یُعَدُّ هذا الحجُّ حجّةَ الإسلام» خب در این حرفی نیست بله، این حجّة الإسلام به همین ملاک بعنوان «أنّه رُقٌ یبقی معه حجّة الإسلام، بعنوان أنّه رِقٌ، فی ظرف الرقیه و حجّةُ الإسلام مقیَّدَةً بهذا القید و موصوفةً بهذا الوصف» این حجّة الإسلام موصوف به وصف رِقّیت، این حجّة الإسلام بله درست است شکی هم در آن نیست اشکالی هم در آن نیست، و اگر از دنیا برود این را در روز قیامت در زمره حجّاج به حجة الإسلام محشور میکنند.
اما اگر آمد و حرّ شد خب حجة الإسلام فی حال حرّیت چی؟ یَبقَی بِحاله، باید برود حجة الإسلام انجام بدهد. چون حجّة الإسلام حراً برای کسی است که حرّ است. صورت مسأله تا الآن مسأله مسأله رِق بود خیلی خوب بعنوان «أنّه رقٌ» حجة الإسلام انجام داده و این همان نکته ای است که شما در کتب فقهیه این را نخواهید یافت و این مسألهای است که بزرگان فرمودند این یکی از مسائل حج این است که حالا این مقدار را میگوییم بعد دیگر توضیح بیشترش ان شاء اللَه برای همان موقعی که قرار است، حالا ببینیم کی توفیق پیدا میکنیم.
درست شد؟ خیال میکنم دیگر رفقا گرفته باشند آن حالت اختیار و حرّیتی که شخص در إتیان به حجّ باید مختار باشد به جمیع الجهات، باید با کمال آزادی این راه را انتخاب کند و با کمال اختیار انتخاب کند و با کمال حرّیت این مسیر را انتخاب کند با رقّیت متحقّق نمیشود ولی حکم رقّیت موجب نمیشود که خداوند این فیض را به او نرساند، نه، این حجّة الإسلام را به عنوان رقّیت از او قبول میکند، اگر از دنیا رفت حجة الإسلام انجام داده اگر حرّ شد صورت مسأله برمیگردد حضرت میفرمایند «
حجة الإسلام هست منتهی حجة الإسلام داریم تا حجة الإسلام! – و مسأله دوم که دلالت قطعی بر همین فتوای استحباب است آنجایی هست که بذل نمیکند و «یَحجُّ به»، میگوید بیا با هم برویم کرسی موجود بیا سوارشو با هم برویم زاد و راحله موجود بیا با هم برویم «فیَحُجّ به» میبرند او را، نه اینکه به او ببخشند این هم در اینصورت قابل برای حج نبوده، استطاعت حج که نداشته استطاعت حجّ یعنی چی؟ یعنی شخص بتواند حرکت کند خودش با اختیار خودش و با حالت تملّک و با حالت استقرار تکلیفی که تکلیف مستقِرّ است و احساس این تکلیف را بکند و این احساس تکلیف چطور با عدم وجود زاد و راحله ممکن است؟ البته این در صورتی است که مشی نتواند چطور در آن صورتی که راحله در آنجا نیست و زاد هم نیست چطور تکلیف در آنجا هست؟ شخص نمیتواند برود.
حالا اگر کسی بگوید بیا برویم این را برده اما قضیه بر خودش مستقرّ نشده، نکتهاش را دارید؟ متوجه میشوید یا نه؟ خودش نیامده. در مورد بذل، شخص میآید بذل میکند وقتی بذل مال میکنند آن شخص مالکٌ! میگویند: آقا این فرض کنید فیش حج یا این مال، دو میلیون فرض کنیم این شخص میگیرد پول را قشنگ میگذارد در جیبش وقتی رفت تو جیبش جرق و جوروق اسکناسها مثل جیب من جرق جوروق ولی این اسکناس نیست کاغذ است وقتی اینجا جرق جوروق میکند پول تو جیبش است این مالک است وقتی که این مالک شد، این مالکی است مثل سایر افراد مالک، دیگر وقتی که مالک شد آن جنبۀ تکلیفی که بر مشخص مستطیع بعنوان «أنّه حُرٌّ و أنّه مالکٌ و قابلٌ للإتیان...» به او تعلق میگیرد لذا حضرت نمیگویند فلیحجّ! حجّ بعدی میشود مستحب. ما در مورد بذل إعاده نداریم اما در مورد فیحجّ به إعاده داریم مال این است!
تلمیذ: این عدم اختیاری که در اینجا هست نمیتواند، چون گفته مال را فقط در مورد حجّ خرج کن و استفاده کن، درست است که مالک هست اما نمیتواند در غیر حجّ خرج بکند.
استاد: اشکال ندارد ولی مالک میشود ببینید وقتی مالک میشود...
تلمیذ: یعنی با آن اختیاری که شما میفرمائید اینجا یک مقدار با آن حالت منافات پیدا میکند
استاد: نه اشکال ندارد.
تلمیذ: چون اختیار یعنی اینکه قدرت بر عدم و انجام فعل داشته باشد.
استاد: تازه من از این بالاتر میگویم شخص وقتی که یک مالی را بذل میکند میتواند پس بگیرد من از این حرف شما بالاتر میگویم ولی باز در این صورت فایده ندارد، چرا؟ چون حصول مال یک مسألهای نیست که خدا برای حصول ما حدّ و مرزی قرارداده باشد. اگر این مال برای تو حاصل باشد؛ با کسب و کار اگر این مال برای تو حاصل بشود، بواسطۀ ارث یکدفعه یک چکش به کلۀ بابات بخوره تَق بیفتد زمین و ارثش برسد به شما، چکش به کلهاش خورده این نرفته خودش کار کند، این هم در اینجا حصول مال الآن در اینجا پیدا شده، یا اینکه فرض کنید این یکدفعه مثل ملانصرالدین دعا کند یکدفعه از آن بالا یک چیزی بیاید در آنجا پایین.
یک آقای بینش بود گاهی من ذکر خیر ایشان را میکردم میگفت: یک روزی در همدان ـ یک مدرسه ایی بوده پشت یک امامزاده که برای رفتن به مدرسه، درش طوری بوده که مشروط به عبور از امامزاده بوده ـ یک وقت داشته میرفته، دیده یکی از این لاتها، از این لاتهای خلاصه مفصّل همدان ایستاده و دارد گریه و زاری میکند، یکی یکی به گناهایی که میکند اعتراف میکند: ای امام زاده دیدی من فلان کردم چی کار کردم فلان شب رفتم... دیگر شروع کرده بود خلاصه هی به گفتن و گفتن و اعتراف هم نسبت به خَمر و نسبت به فلان و داشت یکی یکی مثل کلیسا داشت اعتراف میکرد؛ یکدفعه او هم از در پشت در امامزاده گفت: ای فلانی ـ اسمش هم میدانست ـ ما گناهان تو همه را بخشیدیم ـ مثل [لحن] پادشاهی ـ مشروط به اینکه دیگر نکنی و این کار را انجام ندهی و توبه کنی و به مسجد فلان چقدر پول بدهی. میگفت این را گفتیم و رفتیم. میگفت: یارو آمده بود و داشت برای همه میگفت این امامزاده معجزه کرده! نمیدانید چه کرده؟! هیچ نمیدانی، اسم من را میگفت به اسم من، گفته: اگر دیگر تکرار نکنی ما همه گناهانت را میبخشیم؛ داشت تعریف میکرد؛ ـ برای من میگفت ـ آمده بود پیش من میگفت آقای بینش نمیدانی. گفتم عجب تو دیگر باید ترک کنی و انجام ندهی...
حالا اگر یکدفعه سقف بشکافد و دو میلیون پول بیاید، حالا میگویند در این دولت احتمال دارد در بعضی از دولتهای فخیمه از این معجزات میکنند یکدفعه سقف خانه میشکافد یکدفعه 2 میلیون برای آدم میآید، همین که این دو میلیون یا 5 میلیون آمد حج واجب است، حالا این از کجا آمده نمیدانم، جبرئیل فرستاده یا میکائیل یا أجنّه برایش آوردند، دوستش داشتند... به این حرفها کاری نداریم این تحصیل مال در اینجا برای او شده، به محض تحصیل این شد مستطیع، در مورد بذل این برای او این حالت تحصیل میشود یعنی یک شخصی بیاید بگوید که آقا بنده 5 میلیون به شما بذل میکنم و بعد هم پس نمیگیرم و این را من برای حج میدهم شما نمیتوانی در چیز دیگر صرف کنی ولی آن میگوید من دیگر پس نمیگیرم، میگوید من این را به شما بخشیدم، من این را برای حج به شما بخشیدم وقتی میبخشد شما مالک میشوید یا مالک نمیشوید؟ حق تصرف نداری و در این هیچ گونه نمیتوانی تصرف کنی و با این فقط باید بروی فیش بخری، مالک میشوید بعد از این که مالک شدید آن موقع میروید و نسبت به مقدمات اقدام میکنید. آیا حالِ شما با حال آن کسی که میگویند بروید حج یکی است؟ این را چیزی به او ندادند، مالک چیزی نشده، میگوید آقا برویم صندلی هست بیا تو بنشین با هم برویم؛ یک قران هم به او نمیدهند، هر چی خوردیم تو هم بخور.
تلمیذ: زن هم همین طور است دیگر؟
استاد: زن هم خب بله.
تلمیذ: زن را آدم خرجیاش را میدهد، اگر شوهرش او را ببرد نباید مقبول باشد تا بعداً خودش مستقلا مستطیع بشود یا شوهرش بذل کند به او.
استاد: البته ما این را عرض میکنیم که چرا روایات در مورد زن نیامده. مسألۀ تکلیف زن فرق نمیکند با بقیه یکی است الا این که در این جا یک نکتۀ ظریفی است که آن ان شاء اللَه باشد برای بعد، دیگر وقت گذشت، بله مسأله زن هم همینطور است.
وقتی آدم مطالب را میخواند به آن منّتی که بزرگان بر سرمان دارند - واقعا من نسبت به خودم نگاه میکنم - پی میبرد که واقعا اینها خیلی به گردن ما حق دارند، خیلی، واقعا آنها این دیدگاه را آوردند و با این دیدگاه ما را آشنا کردند، در حالی که روایت یکی هست! ما نیامدیم از پای منقل بگوییم که این واجب است! روایت «یَجبُ علیه إعادةُ الحجّ» است، یعنی هیچ از خودمان نیامدیم روایتی جعل کنیم ولی کیفیت برداشت چقدر تفاوت میکند؟ چقدر مسأله عوض میشود؟!
اللَهم صلی علی محمد و آل محمد