هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
1أعوذ باللَه من الشّيطان الرّجيم
بِسمِ اللَه الرَّحمَنِ الرَّحِيم
الحَمدُ لِلّه ربِّ العالَمينَ و الصّلاة و السّلامُ على أشرَف المُرسَلينَ
وخاتمِ النَّبيينَ أبىالقاسمِ محمَّدٍ و علَى آلِهِ الطَّيِّبين الطّاهرين
واللعنة علَى أعدائِهم أجمَعينَ
عرض شد در پاسخ امام صادق علیهالسّلام به عنوان بصری، حضرت دو جهت را برای عدم قبول و عدم ارتباط با او بیان میكند: یكی جهت اجتماعی و دوّم جهت شخصی.
در فقره اوّل حضرت میفرمایند: «إنِّى رَجلٌ مَطلوبٌ؛ من تحت نظر حكومت هستم.» یعنی از بُعد اجتماعی نمیتوانم با تو ارتباط داشته باشم، زیرا تحت نظر هستم؛ و از نقطهنظر شخصی هم، اوقات من در طول شبانهروز به ذكر و وِرد میگذرد.
علوم لدنّی ائمّه علیهم السّلام
در نكته دوّم كه مانع شخصی است، میفرمایند: «و مع ذلكَ لى أورادٌ فى كلِّ ساعةٍ من آناءِ اللَّيل و النَّهار؛ ساعات و لحظات در منزل برای من مغتنم است و اوقاتم در منزل به بطالت نمیگذرد و در هر ساعت از شب و روز به اوراد و اذكار مشغول هستم.» امام علیهالسّلام درس نمیخواند تا بگوید من در منزل مطالعه دارم و
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
2میخواهم به دروس و كتابهایم برسم، چراكه علوم امام لدُنّی است؛ پس طبعاً اوقات حضرت به عبادت میگذرد و لذا از عبادت تعبیر به ذكر و ورد كرده است. و إنشاءاللَه در بحث ذكر و وِرد خواهد آمد كه: چرا انسان در سیر و سلوك نیاز به ورد و ذكر دارد، و اثرات ذكر و ورد در نفس چگونه است، و چرا عدّهای با این قضیه مخالفت كردهاند.
و امّا در مورد نكته اوّل كه حضرت میفرمایند: «إنِّى رَجلٌ مَطلوبٌ؛ من تحتنظر دستگاه حكومت هستم و آنها مراقب من هستند، و ممكن است این مراقبت برای من گران تمام شود و اشكال ایجاد كند» باید ببینیم كه: آیا این مانعی را كه امام علیهالسّلام در اینجا ذكر میكند به منزله حجاب بین مردم و امام، و به معنای جلوگیری از رشد و تكامل و هدایت افراد است؟ یعنی چون من تحت نظر و مراقبت دستگاه هستم، لذا باب هدایت بسته و شما حق ندارید به اینجا بیایید، و من هم نمیتوانم كمكی به شما كنم و باید ارتباط بین من و بین شما قطع باشد؛ بنابراین شما دیگر به كار خود بپردازید. آیا این معنای كلام امام و معنای امامت است؟! بدیهی است كه چنین شخصی امام نیست.
در جلسه قبل عرض شد: اطوار و ادواری كه بر ائمه علیهم السّلام گذشته است مختلف و گوناگون است. گاهی ارتباط مردم با امام علیهالسّلام در كمال سهولت و راحتی و یسر انجام میگرفته و هر وقت كه میخواستند خدمت امام علیهالسّلام میرسیدند. مثلًا بیست و پنج سال أمیرالمؤمنین علیهالسّلام در منزل خانهنشین بودند، در این مدّت مدید حضرت چهكار داشتند؟ البتّه مدّتی كوتاه را به جمعآوری قرآن بر همان كیفیت و نسق مذكور كه در تاریخ مفصلًا آمده گذراندند، امّا در بقیه این مدّت چه میكردند؟ لابدّ مثل امام صادق اوقاتشان را به وِرد و ذكر میگذراندند، و إلّا أمیرالمؤمنین كه درس نمیخواند و مطالعه نمیكرد.
مطالعه و درس و بحث مربوط به امثال ما است كه تا كتابی نخوانیم چیزی یاد نمیگیریم و نمیتوانیم مطلبی را بیان كنیم؛ لذا باید كتاب مطالعه كنیم و از این
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
3كتاب و آن كتاب، مطالبی جمعآوری كنیم تا اینكه بتوانیم مطلبی را عرضه كنیم و بعد هم میآئیم این مطالب را به خودمان نسبت میدهیم.
اگر آیات و روایات در كلام ما نباشد، متاعی برای عرضه كردن نداریم
اینكه میگوئیم: فلانی خوب صحبت میكند، فلانی مطالبی عالی میگوید، فلانی مجلس گرمی دارد، فلانی بسیار شیرین صحبت میكند و روایاتی بسیار عالی میخواند، این صحبت و این مطالب از كجا آمده است؟! اگر این كتب معارف و روایات را از ما بگیرند و این مراجع و مدارك كلام را از ما سلب كنند، ما چه متاعی برای عرضه در اختیار داریم؟
بنابراین ارزش كلام و گفتار ما به ارزش اصل و ریشه و مدرك آن است و به ما مربوط نیست. اگر فرضاً من خوب صحبت میكنم بدین جهت است كه در صحبت خود از كلام معصوم علیهالسّلام استفاده میكنم؛ پس این خوبی اصالتاً مربوط به من نیست و من این را مجازاً به خود بستهام و حقیقت این حُسن و زیبائی از آن كلام معصوم است و بس.
هر گویندهای باید مدارك گفتار خود را بیان كند
اگر در كلام از اشعاری برای تمثیل و تشبیه و تقریب استفاده شود، این حُسن به آن شاعر و گویندهای برمیگردد كه این مطالب را فرموده است. بنابراین تمام محسَّنات و تعاریفی كه نسبت داده میشود بالعرَضِ و المجاز است، نه بالحقیقة، و حقیقت آن فقط مختص به امام و معصوم علیهالسّلام است. حال اگر من امین باشم باید این حسن را به اصل و ریشه برگردانم و اگر خدای ناكرده خائن باشم به خود نسبت میدهم.
بر این اساس چرا وقتی ما در الفاظ و كلام و نوشتجات خود مطلبی را نقل میكنیم، اصل آن را ذكر نكنیم؟ فرضاً شخصی كه مطلبی اخلاقی و حِكَمی و یا اجتماعی را بیان میكند و ما آن را به صورت لوح در معرض قرار میدهیم؛ وقتی كه ما میدانیم این كلام از ریشه و مرجعی گرفته شده و زیبائی آن عاریهای است نه اصیل و حقیقی، چرا اصل و ریشه و مدرك آن را به جای استناد این كلام به آن شخص ذكر نكنیم؟!
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
4منباب مثال، اگر من كلامی را از امام سجّاد علیهالسّلام نقل كنم، و شما به جای اینكه این مطلب را به امام علیهالسّلام نسبت دهید و نام مبارك امام سجّاد علیهالسّلام را زینتبخش این لوح قرار دهید، بگوئید: فلانی چنین حرفی زده است؛ این كار شما خیانت است. بنده در اینجا چهكاره هستم؟! چرا ما ریشه و اصل را ذكر نكنیم و آن حقیقتی را كه تمام این مجازات از آن حقیقت اشراب میشود در معرض نیاوریم؟!
كلام معصوم، معصوم و جاوید است
كلام معصوم علیهالسّلام معصوم است، همانگونه كه امام علیهالسّلام معصوم است. معصوم یعنی كسی كه هیچگونه شائبه كثرت و گَرد عوارض توغُّل در ماده و دنیا بر دامن قدس و طهارت او نمینشیند؛ چنین شخصی معصوم است و چون معصوم است جاوید است. و عصمت مطلق اختصاص به او دارد. امّا بقیه مردم جاوید نیستند؛ چون تا كسی به مقام طهارت مطلقه نرسد، به هر مقدار هم كه كلامش دارای علوّ و رُقاء باشد، آمیخته به كثرت است.
وقتی روایتی را از امام علیهالسّلام برای شما نقل میكنم، به جاودانگی امام علیهالسّلام آن كلام هم جاودانه است، و این به من ربطی ندارد؛ زیرا من در اینجا واسطهای بیش نبودهام.
عیناً مانند نوار ضبطصوت؛ آیا این ضبطصوتهای متعدّدی كه در اینجا است ارزشی غیر از این دارد؟ این دستگاه فقط صحبت را میگیرد و اگر خیلی هنر داشته باشد زیبا و بدون اعوجاج بگیرد، و غیر از این كاری از آن برنمیآید؛ من هم كتاب را باز میكنم و روایتی از امام علیهالسّلام میخوانم و با این روایت كلام خود را زینت میدهم و به خود ترفّع و استعلاء میدهم و خود را بالا میبرم. درحالیكه تمام اینها از آن كلام امام علیهالسّلام است و مربوط به من نیست.
پس اگر منظور نفس كلام است، آری كلام معصوم جاودانه است، و اگر مقصود شخص خاصّی است، او نمیتواند جاودانه باشد؛ زیرا آن شخصی كه
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
5جاودانه است فقط معصوم است كه از عالم كثرت به نحو اطلاق بیرون آمده، و سایر مردم شائبه كثرت دارند و نمیتوانند جاودانه باشند.
در دسترس بودن أمیرالمؤمنین به مدّت بیست و پنج سال
علیكلّحال، أمیرالمؤمنین علیهالسّلام بیست و پنج سال در منزل بود و مردم میآمدند و میرفتند؛ هر كسی میخواست از آن حضرت استفاده كند درب منزل برای او باز بود، و افرادی هم كه نمیخواستند استفاده كنند كاری به حضرت نداشتند.
این یك برهه از زمان كه حضرت بیست و پنج سال در اختیار همه بود و مردم دسترسی به امام خود داشتهاند، و زمانی را هم مثل زمان امام صادق علیهالسّلام مشاهده میكنیم كه حضرت به عنوان بصری میفرماید: آمدن تو به نزد ما موجب دردسر ما میشود.
خفقان و اختناق شدید در دوران امام كاظم و عسكریین علیهم السّلام
و امّا دوران حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام دوران اختناق بود و اساساً كسی نمیتوانست به محضر حضرت شرفیاب شود. همچنین در زمان عسكریین علیهماالسّلام واقعاً دوران عجیبی بود؛ زیرا آن دو بزرگوار در پادگان نظامی و تحت نظر بودند.
حال در زمان موسی بن جعفر كه چند سال از اواخر عمر را در زندان بودند و به طور كلّی ارتباط مردم با ایشان قطع بود، و یا در زمان عسكریین علیهم السّلام تكلیف هدایت و ارشاد مردم چه میشود و مردم چه تكلیفی دارند؟
تعریف هدایت در مكتب عرفان و عرفاء الهی
عرض شد كه: مسأله هدایت و ارشاد به هیچوجه ارتباطی با حضور و غیبت ندارد؛ زیرا هدایت عبارت است از: ارتباط نفس با مبدأ خود، و نحوه اتّجاه و جهت دادن نفس از جانب پروردگار و مقام ولایت كلّیه بر حسْب كیفیت و خصوصیتی كه نفس واجد آن است.
در زمان خلفا بارها اتّفاق میافتاد كه: بعضی از علمای یهود و نصاری به مدینه میآمدند و با خلفا محاجّه میكردند و آنها را محكوم مینمودند، و همینكه خلیفه محكوم میشد و آن شخص میخواست از مسجد خارج شود و به طور كلّی
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
6باب هدایت را بر خود منسدّ میدید، در این حال یكی از اصحاب أمیرالمؤمنین با او برخورد میكند و از حال و روز و اوضاع او مطّلع میشود، دستش را میگیرد و به خانه أمیرالمؤمنین میبرد، و یا به أمیرالمؤمنین عرض میكند كه: الآن چنین وفدی با چنین خصوصیتی آمدهاند و حضرت به مسجد میآیند و جواب آنها را میدهند.
معیت أمیرالمؤمنین با تمام شراشر وجود افراد
حال سؤال این است كه: چه كسی این شخص را فرستاده است؟ بسیار روشن است كه أمیرالمؤمنین او را برای دستگیری میفرستد؛ و این است معنای ولایت.
یعنی أمیرالمؤمنین گرچه در خانه نشسته است، ولی با تمام شراشر وجود افراد معیت دارد. بدن او در خانه نشسته امّا حقیقت او از خود آن فرد به او نزدیكتر است و همین كه او از مسجد بیرون میآید، من باب مثال اباذر كه میخواهد به جایی برود، مسیرش عوض میشود و به مسجد میآید تا فرضاً دو ركعت نماز بخواند، و وقتی اوضاع را آن گونه میبیند میگوید: صبر كنید! و آنگاه به سراغ أمیرالمؤمنین رفته و میگوید: یا علی، بیا و اسلام را دریاب كه از بین رفت! و حضرت برای دستگیری او به مسجد میآید.
در اینجا چه كسی فكر اباذر را برمیگرداند و مسیرش را عوض میكند و او را به مسجد میآورد؟ او أمیرالمؤمنین علیهالسّلام است، و این ما هستیم كه خیال میكنیم اینها یك جریانی است كه صُدفةً و بر حسب اتّفاق انجام میگیرد و أمیرالمؤمنین علیهالسّلام تصادفاً به مسجد میآید و حلّ مسأله و رفع شبهه میكند.
حقیقت ولایت در مقام اظهار و إخفاء یكی است و یك اثر دارد
بنابراین هیچ فرقی نیست بین اینكه علی علیهالسّلام بهعنوان خلیفه رسولاللَه باشد و بر مصدر خلافت و حكومت تكیه زند و با ندای بلند و صدای رسا بگوید: «سَلونى قَبلَ أن تَفقِدونى فإنِّى بطُرُقِ السَّماءِ أخبَرُ مِنكم بطُرُقِ الأرضِ؛1 هرچه میخواهید از من بپرسید به راستی كه من به راههای آسمان از شما به راههای زمین آشناتر هستم»،
- غررالحكم و درر الكلم، ص ١١٩؛ المناقب، ج ٢، ص ٣٩.
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
7و بین اینكه در منزل بنشیند و به این كیفیت خود را در صحنه حاضر كند.
زیرا در هر دو صورت فقط یك منشأ وجود دارد؛ و هر دو یك خط است؛ یكی خط ولایت در مقام ابراز و اظهار در ملأ، و دیگری خط ولایت در مقام اخفاء و اختفاء است.
بنابراین هر دو خط بالمَآل یك جهت را دنبال و پیگیری میكند و به اندازه سر سوزنی تفاوت نمیكند؛ چراكه اگر تفاوت كند ظلم محض است. زیرا نظام تكوین و جریان عالم هستی بر عهده افراد و در اختیار مردم نیست. اینكه امروز قضیهای اتفاق افتد و فردا قضیه دیگر، امروز جنگ شود و فردا صلح، امروز یسر پیدا شود و فردا عُسر، و به طور كلّی این اختلافاتی كه انسان در طول زندگی و در جریان طبیعی حیات و معیشت خود میبیند، در اختیار او نیست و یا لااقل مقدار زیادی از آن در اختیار انسان نیست.
ولی آنچه مهم است و در اختیار انسان است، تسلیم در برابر حقّ است. تسلیم در برابر حقّ امری بسیار مهم است كه در اختیار انسان است؛ گرچهشرائط مختلف ممكن است در اختیار انسان نباشد.
بیفائده بودن قُرب ظاهری با ولی خدا در صورت عدم اتّصال باطنی
مرحوم آقای حدّاد به مرحوم آقا میفرمایند:
آقای سید محمّدحسین! برای من مهم نیست كه شما در عراق و كربلا و نجف و در همسایگی من باشی یا در آن طرف زمین باشی؛ اگر تو در غرب عالم باشی و من در شرق عالم، برای من تفاوت نمیكند.
چرا تفاوت نمیكند؟ چون در آن عالم مكان و زمان راه ندارد.
هدایت عبارت است از: «عبور نفس از شوائب نفسانی» و تكامل عبارت است از: «عبور از مادّه و رسیدن به تجرّد»، و از طرف دیگر در عالم تجرّد (عالم ملكوت و مافوق آن) مكان و زمان راه ندارد؛ زیرا مكان و زمان مربوط به عالم دنیا است. و لذا ولی خدادر غرب عالم است، امّا گوئی در كنار شما نشسته و با شما صحبت میكند؛ برای او تفاوتی نمیكند.
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
8چرا در مجلس روضه یاد سیدالشّهداء علیهالسّلام، حال بكاء میآورد؟ چون حضرت در كنار ما حضور دارد، و اگر نداشت بكاء پیدا نمیشد. البتّه اینكه در كنار ما حضور دارد، اشتباه است؛ بلكه در دل و جان ما حضور دارد.
چرا ذكر اولیاء برای انسان رقّت میآورد؟ چون همین كه ذكر آن بزرگان میشود، نفس انسان در مقام تجرّد و سرّ و ملكوت خود، با سرّ و ملكوت آن ولی اتصال پیدا میكند، و ملكوت آن ولی در این نفستأثیر میگذارد. و إلّا اگر آن اتصال ملكوتی نباشد، حتّی اگر ولی خدا در كنار شما هم بنشیند به اندازه سر سوزنی در نفس شما تأثیر نمیگذارد.
مگر عمَر در كنار پیغمبر نمینشست؟ او در كنار پیغمبر مینشست ولی نفس او میلیونها سال با پیغمبر فاصله داشت. با فرض اینكه فردی از پیغمبر بالاتر نیست، چرا این مصاحبت در نفس او تأثیر نمیگذارد؟ چون باید نفس متأثّر شود و تأثیرپذیر باشد و ملكوت باید به ملكوت پیوند بخورد، درحالتیكه این دو به هم پیوند نمیخورد و از یكدیگر جداست و با هم ارتباطی ندارند. امّا اگر ملكوت انسان به ملكوت ولی اتّصال پیدا كند دیگر قرب و بُعد در آنجا راه ندارد.
پاسخ مرحوم علّامه به شخصی كه از فراق گلایه داشت
یكی از دوستان خدمت مرحوم آقا رسید و میخواست به جهت كار و اشتغالش محلّ زندگی خود را تغییر دهد، و به ایشان میگفت: جدائی و دوری از كنار شما برای ما مشكل است؛ مرحوم آقا به او فرمودند:
آقاجان! برای من هیچ فرقی نمیكند؛ شما به هر كجای دنیا میخواهی برو. حال خودت ببین كجا به صلاح توست.
نكته قابل توجّه آنكه: این حرف را كسی میتواند بزند كه بر ملكوت آن شخص إشراف دارد؛ یعنی ملكوت و سرّش در مشت اوست. حال، این شخص به هر كجا برود در حیطه ولایت اوست و دیگر بُعد زمانی و مكانی معنا ندارد؛ چون راه خدا، راه تكامل و سیر در ملكوت است، راه عبور از عالم كثرت و رسیدن به
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
9تجرّد محض است، و برای ولی خدا اصلًا به اندازه سر سوزنی مكان مهم نیست، و اساساً در آنجا مكان مطرح نمیباشد.
امام زمان علیهالسّلام از خود ما به ما نزدیكتر است
فلذا در زمان ما حضرت بقیةاللَه علیهالسّلام و عجّل اللَه تعالی فرجه الشریف و جَعَلَنا لتراب مقدمه الفِداء، از خود ما به ما نزدیكتر است؛ چون حضرت احاطه علّی بر ملكوت و بر نفوس ما دارد. و این احاطه یعنی قرب، یعنی مجانست، یعنی مصاحبت، و اصلًا ولایت یعنی احاطه.
اساساً تا وقتی از مقام ولایت عنایتی نشده باشد، امكان ندارد شما یك «یااللَه» بگوئید. نه اینكه با گفتن یا اللَه جلب عنایت میكنید، بلكه، اوّل عنایت شده است كه شما میتوانید یا اللَه بگوئید.
قسمتی از روایت معروف حضرت امام عسكری علیهالسّلام
امام حسن عسكری علیهالسّلام در روایتی معروف میفرماید:
لاجَرَمَ أنّ مَن علِمَ اللَه من قلبِهِ مِن هؤُلاءِ القَومِ أنَّه لايُريدُ إلّا صِيانةَ دينه و تَعظيمَ وَليّه، لم يَترُكه فى يد هذا المُتلبِّسِ الكافرِ، ولكنّهُ يُقَيِّضُ له مُؤمِنًا يقِفُ به على الصَّوابِ، ثمّ يُوَفِّقُه اللَه لِلقبولِ منه، فيجمَع اللَه بذلك خيرَ الدّنيا و الآخِرَةِ.1
- الإحتجاج، ج ٢، ص ٤٥٨؛ بحار الأنوار، ج ٢، ص ٨٨. ولايت فقيه در حكومت اسلام، ج ٢، ص ٩٤:
« لاجرم چون خداوند داراى لطف و محبّت است و مىداند كه: بعضى از اين ضعفاى شيعه ما راهى براى ادراك واقع ندارند، و در دست چنين علمائى گرفتار شدهاند، اگر اينها در درون قلبشان دنبال واقع بگردند، و خود را بيچاره ببينند، خداوند يكى از افرادى را كه حقّ باشد، براى هدايت آنها مىگمارد، تا اينكه آنها را از دست آن علماء فسقه خارج كند، و راه حقِّ مُصيب را به آنها نشان بدهد؛ و اين را خدا بر عهده گرفته است كه: اشخاصى كه از درون قلب دنبال واقع مىگردند، از اين افراد به آنها ارائه نمايد، و آنها را بر طريق حقّ دلالت كند.
بنابراين، خداوند آن افراد حقّ طلب را كه قصدشان فقط حفظ دين خود است، و اينكه ولى خود را بزرگ بشمارند، در دست اين متلبّس كافر، اين كافرى كه اهل تلبيس و تدليس و خدعه است رها نمىكند؛ بلكه او را بيرون مىكشد و مؤمنى را براى او مىگمارد كه او را به راه صواب هدايت كند، بعد هم او را موفّق مىكند كه قول آن ولى حقّ را قبول كند.
بنابرا ين، خداوند براى چنين شيعهاى خير دنيا و آخرت را جمع كرده است. (امّا خير دنيا، براى اينكه راه را به او نشان داده است تا از دست اين دشمن متظاهر و متعدّى و متلبِّسِ كافر، نجات پيدا كند. و امّا خير آخرت، براى اينكه به حقيقت ولايت رسيده؛ و با اين مِنْهاج صحيح به سوى رضوان و فَوز دار الآخره حركت كند.)
و خداوند بر كسى كه در صدد گمراهى اين شيعه بوده، لعنت در دنيا و عذاب آخرت را جمع كرده است.»
- الإحتجاج، ج ٢، ص ٤٥٨؛ بحار الأنوار، ج ٢، ص ٨٨. ولايت فقيه در حكومت اسلام، ج ٢، ص ٩٤:
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
10حضرت میفرمایند: خیال نكنید كه الآن من در حصار و در حبس خلیفه عبّاسی گرفتارم و آنها مرا در مُعَسكر خود محبوس كردهاند!1
مسأله ولایت این نیست كه شما خودتان را جدای از امام علیهالسّلام ببینید؛ بلكه ولایت یعنی اشراف بر هر آنچه كه در عالم هستی میگذرد.2
در واقع ما تاكنون مسأله ولایت و معنای آن را نفهمیدهایم. میدانید ولایت یعنی چه؟
تفسیر و تعریفی از ولایت
ولایت یعنی اینكه: در حال حاضر امام زمان علیهالسّلام به همان مقداری كه بر بدن و بر اراده و فكر خودشان احاطه دارند، به همان مقدار بر تمام عالم إشراف دارند. یعنی همانطور كه ما بر خود احاطه داریم و الآن اینجا نشستهایم و من صحبت میكنم و شما گوش و حواستان را به من سپردهاید، به همان مقدار نه یك ذرّه كم و نه یك ذرّه زیاد بر تمام عالم وجود احاطه دارد.
این مطالبی كه عرض میكنم، مطالبی نیست كه از پای منقل و مجالس و
- اينكه به آن حضرت عسكرى مىگويند براى آن است كه: حضرت در پادگان ارتش خليفه عبّاسى تحت نظر بوده و در اطراف حضرت امراى ارتش و سربازان خلفاى عبّاسى اسكان داده شده بودند.
- إنشاءالله در جلسات بعد در اينباره مطالبى خواهد آمد.
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
11گعدههای درویشی آمده باشد و هر كس بیاید و چیزی بگوید؛ بلكه بر پایه برهان فلسفی استوار است.
احاطه علّی امام زمان علیهالسّلام بر تمام عوالم سفلی و علوی
آری، به همان مقداری كه حضرت بر نفس و فكر خود إشراف دارد و مثلًا با اختیار خود دست خود را حركت میدهد، به همان مقدار بی كم و كاست بر تمام ذرّات عالم وجود إشراف دارد. یعنی بر این حبّه قندی كه الآن در دست گرفتهام، بر تمام ذرّات معلّق در هوا، بر تمام جانداران عالم دنیا، بر تمام كُرات و كهكشانها، بر عوالم عِلوی (عالم ملكوت سفلی، عالمملكوت عُلیا، عالم جبروت) إشراف و احاطه دارد. و این است معنای ولایت.
حال متوجّه شدید امام ما كیست؟ دیگر نگوئید: ای بقیةاللَه كجائی؟ زیرا بقیةاللَه از خودت به خودت نزدیكتر است.
ای بقیةاللَه كجائی، چه معنائی دارد؟! بدانید كه اگر حضرت بقیةاللَه ارواحنا فداه نباشد شما الآن حرف مرا نمیفهمید؛ یعنی حتّی گوش شما قدرت ندارد كه امواج را به عصب شنوایی منتقل كند، و چشم شما قدرت ندارد تصویر را بر عصب بینایی از عنبیه عبور دهد و در شبكیه منعكس كند1 تا از آنجا به نقطه زرد رنگ (ماكولا) و از آنجا به مغز و اعصاب برود و سپس از آنجا با روح و نفس ارتباط پیدا كند. زیرا این مسأله دیگر از حیطه علوم پزشكی خارج است، و در وادی دیگری وارد میشود.
تمام این امور به واسطه ولایت حضرت بقیةاللَه در حال انجام است. زبان من بدون عنایت و اراده او لال و الكن است و نمیتواند كلمهای را ادا نماید.
حال آیا ولایت با چنین خصوصیتی، در خانه و غیر خانه و یا در حبس هارون و خارج از آن تفاوتی میكند؟! بدیهی است كه این مسائل دیگر معنا ندارد. وقتی ما ولایت را به این نحو دانستیم، كلام امام صادق علیهالسّلام به عنوان بصری
- شبكيه دو نوع سلول دارد؛ سلولهاى استوانهاى، و سلولهاى مخروطى. سلولهاى مخروطى مربوط به روز و استوانهاى مربوط به شب است.
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
12كه میفرمایند: «من مطلوب دستگاه هستم» معنای دیگری پیدا میكند، و باید دید كه حضرت میخواهند چه مطلبی را به عنوان بفرمایند؟!
حضرت میخواهند بفرمایند كه: برای من راه هدایت فرقی نمیكند؛ تو برو و مسیر زندگیت را انتخاب كن. معیار، نزد من آمدن و دیدن من نیست. یعنی ای عنوان بصری! اصل آمدن تو به مدینه و اینكه به دنبال من میگردی، به واسطه من است و تو خود توجّه نداری كه من تو را به اینجا آوردهام. هم من تو را آوردهام، و هم من به تو میگویم: مرا تحت نظر دارند و برای استفاده به دنبال مالك برو.
به آهو میكنی غوغا كه بگریز *** به تازی میزنی هی بردویدن
از یك طرف او را روانه كردن و از طرفی دیگر او را از پشت سر گرفتن و به نزد خویش آوردن، از آن طرف دائماً او را راندن و از این طرف او را متوقّف نمودن. این كار ولایت است.
خوب اگر باید برود چرا نمیرود؟ زیرا او میگوید برو ولی خودش نگه میدارد. و چرا چنین میكند؟ چون میخواهد او را تربیت كند؛ و نكته اینجا است كه او خود نگه میدارد.
چه كسی ما را امشب در اینجا گرد آورده درحالیكه میتوانستیم به خیلی جاها برویم، چرا نرفتیم و به اینجا آمدهایم؟ چه كسی وسائل را برای ما فراهم میكند؟ غیر از حضرت بقیةاللَه كس دیگری نیست.
غنیمت دانستن فرصت، رمز موفقیت سالك
اینجا به این نكته میرسیم كه آنچه برای انسان مهمّ است، این است كه: فرصت را غنیمت بداند، و به اینكه خدا برای او چه تقدیر كرده نگاه نكند؛ بلكه به اینكه بین خود و خدای خود چه رابطهای برقرار كرده توجّه كند و فرصت را غنیمت بداند كه، وإنَّ للَّه فى أيَّامِ دَهركُم نَفَحاتٌ ألَا فَتَعَرَّضوا لَها.1
- عوالى اللآلى، ج ١، ص ٢٩٦.
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
13اینطور برای ما بیان كردهاند كه: از فرصت استفاده كنید و بهره بگیرید؛ زیرا این فرصت دیگر پیدا نخواهد شد. امشب كه از دست رفت برنمیگردد، و اگر فردا گذشت دیگر نخواهد آمد؛ زیرا فردا یك حصّه وجودی است كه در عالم برای ما مقرّر كردهاند، و ما هستیم كه میتوانیم این حصّه وجودی را پربار و یا كمبار كنیم و اختیار داریم كه این روز را به چه نحو بگذرانیم.
ما روایاتی را كه از پیغمبر اكرم و ائمّه آمده است كه: «مَن استوى يَوماهُ فهو مَغبونٌ؛1 حقاً مغبون آن كسی است كه دو روزش با هم مساوی باشد» ندیده میگیریم، و به راحتی از كنار آنها میگذریم. درحالتیكه بزرگان اینطور عمل نمیكردند؛ آنها این مطالب را واقعی میدانستند و در مقام عمل برمیآمدند.
بروز و ظهور نفس اعمال انسان در روز قیامت
روزی خواهیم دید كه قیامت شده و پرونده أعمال2 را آوردهاند، و انسان در آنجا احساس میكند كه: در یك روزو نیز دو روز بعد آن عملی صالح داشته، ولی ما بین این دو روز هیچ كاری انجام نداده است. و آنجاست كه ندای واحَسرَتا بلند است كه: چرا امروز وظیفهام را انجام ندادهام؟! و دیگر كاری هم نمیشود كرد. و
- ارشاد القلوب، ج ١، ص ٨٧؛ عوالى اللآلى، ج ١، ص ٢٨٤.
- البتّه تعبير به پرونده از باب مسامحه است؛ زيرا جهت تجرّدى كه در روز قيامت براى انسان پيدا مىشود، تمام خصوصيات و مسائلى را كه در عالم دنيا بر او گذشته است به صورت علم حضورى- به صورت نفس واقعه- در وجود خود مىبيند.
يعنى همانطورى كه الآن شما وجود خود را در اين مكان احساس و تصوّر مىكنيد و كسى به شما نمىگويد كه: شما در اين مجلس حضور داريد، و نفس حضورتان در اين مجلس علم حضورى است، در روز قيامت هم احساس مىكنيد كه در همين مجلس هستيد؛ نه اينكه ملائكه مىآيند و مجلس را به شما نشان مىدهند.
به عبارت ديگر: مانند نوار نيست تا به شما نشان بدهند، بلكه نفس حضورتان را در اين مجلس به شما ارائه مىدهند. گويا دوباره تاريخ براى شما تكرار شده و شما را در آن واقعهاى كه انجام دادهايد قرار مىدهند. اين را تجرّد مىگويند.
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
14همینطور روزها و ساعتهای دیگر.
صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق *** نیست فردا گفتن از شرط طریق1
****
یك چشم زدن غافل از آن یار نباشید *** شاید كه نگاهی كند هشیار نباشید
نگوئیم: إنشاءاللَه فردا میآید، نگوئیم: إنشاءاللَه این مطالب بعدها پیدا میشود؛ از كجا معلوم است كه خدا به ما عمر میدهد یا نه؟ و چه كسی عمر ما را تضمین كرده است؟ انسان باید طوری زندگی كند كه وقت و اعمال خود را مَرضی خدا بداند. حال اگر اینطور شد در هر لحظه كه مرگ او فرا رسد آن لحظه برایش سعادت است.
تبیین كلام امام عسكری علیهالسّلام در كیفیت دستگیری از مؤمن صافیضمیر
این كلام امام علیهالسّلام است، و مطلبی را هم كه امام علیهالسّلام بگوید خود ضامن آن است؛ امام عسكری علیهالسّلام میفرمایند:
«هر شخصی از مؤمنین و شیعیان ما، اگر واقعاً دل خود را صاف كند و مقصود او از این دنیا، صیانت دین و تعظیم ولیش باشد (یعنی در راستای اهداف ولی خود حركت كند) خداوند نمیگذارد او به دست متلبس كافر و عالم فاسق افتد.»2
و إلّا منِ امام عسكری و ما ائمّه چهكارهایم؟! بدن من در حصر است امّا روحم آزاد است، و ما نمیگذاریم او به دست اینها بیفتد؛ بلكه خدا مؤمنی را در سر راهش قرار میدهد: «يُقيِّضُ له مُؤمنًا يقِفُ به على الصَّواب؛3 مؤمنی را میآورد و او
- مثنوى معنوى، دفتر اوّل.
- متن اين حديث در ص ٨٥ آمده است.
- جهت اطّلاع بيشتر پيرامون متن كامل اين حديث شريف به ولايت فقيه در حكومت اسلام، ج ٢، درس هفدهم، ص ٨١ إلى ٩٩ مراجعه شود.
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
15را در راه راست قرار میدهد.» منباب مثال به ذهن او میاندازد كه امروز برای زیارت به جائی برود، و اتفاقاً با این شخص برخورد میكند و سلام و احوالپرسی نموده و او را راهنمائی مینماید؛ این همان مأمور خداست كه مسیر این شخص را برمیگرداند و عوض میكند.
و علاوه بر اینكه این مؤمن را به سوی او میفرستد كار دیگری هم میكند و آن اینكه: «و يوفِّقُه اللَه للقبولِ منه؛1 او را به پذیرش سخن این مؤمن موفّق مینماید و به سخنانش گوش میدهد و از گفتار او سرپیچی نمیكند.»
زنده شدن كبوتر مرده، به دست ولی خدا و دستگیری مردی از أعیان همدان
مرحوم آقای انصاری رضوان اللَه علیه میفرمودند: یكی از أعیان همدان، با طائفه گنابادیها خیلی رفت و آمد داشت و رفیق بود، و خلاصه متأثّر از آنها بود. تا اینكه از آنها كارهائی خلاف شرع میبیند كه وجدانو منطق و عقلش نمیتوانست قبول كند؛ زیرا خلاف ازهر كسی باشد، خلاف است، و عمل خلاف را خداوند متعال امضاءنمیكند.
و چون خیال میكند كه راه و حركت به سوی خدا فقط منحصر در این طائفه است چنانكه اینها ادّعا داشتند لذا به طور كلّی از مكتب عرفان و تمام این جریانات و مطالب، بری و بیزار و دلسرد میشود، و راه خدا را بسته میبیند و به طور كلی همه چیز را انكار میكند. و هر كسی هم كه با او صحبت میكرد، دیگر نتیجهای نداشت و میگفت: همه اینها كلاهبرداری و سر مردم كلاه گذاشتن و گول زدن است، و حتّی آنچه از ائمّه علیهم السّلام نقل شده است شاید گزافگوئی باشد و مطالب جزئی نقل شده در اثر مرور زمان در بین مریدان و تابعان آنها بزرگ شده و ورم كرده و حال مردم برای آنان معجزات و كرامات نقل میكنند.
تا اینكه روزی در سفر به عتبات قریب یك ساعت به غروب از مسجد كوفه
- الإحتجاج، ج ٢، ص ٤٥٨؛ بحار الأنوار، ج ٢، ص ٨٨.
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
16بیرون میآید و منتظر قطار1 بوده كه میبیند شخصی از راه رسید و كلاهی مخصوص (كلاه مولوی) بر سر دارد؛ او را به اسم صدا میزند و میگوید: حاجی فلان! كجا میروی؟ اگر نجف میروی بیا با هم برویم و قدم بزنیم.
تعجّب میكند و با خود میگوید: لابد من را میشناسد؛ زیرا او از اعیان و معاریف همدان بود. در جواب میگوید: نه راه زیاد است؛ زیرا بین نجف وكوفه دو فرسخ راه بوده است. و آن شخص هم میگوید: حال بیا با هم قدم بزنیم و آهستهآهسته برویم تا ببینیم چه میشود.
با هم به سمت نجف حركت كردند و در اثناء راه آن شخص شروع به صحبت كرد واز حالات اولیاء و مراتب و درجات آنان و از كمالاتی كه ممكن است برای انسان پیدا شود مطالبی میگفت. و او هم انكار میكرد و میگفت: ما همه این افراد را دیدهایم، اینها همه مرتكب خلاف شرع میشوند و راه اینها هیچ فایدهای ندارد، اینها همه برای أخّاذی از مردم وگولزدن و فریبدادن آنها است و این هم دكّانی مثل بقیه دكّانها است.
هرچه اصرار میكرد و میگفت: آقاجان! اینكه شما با یك طائفه و نحلهای بودهاید، دلیل نمیشود كه همه افراد اینطور باشند، او قبول نمیكرد؛ تا اینكه به خندقی2 كه دور تا دور نجف كنده بودند میرسند، و آن شخص میگوید: تو چه دلیل و نشانهای را ببینی به راه خدا و تكامل انسان معتقد میشوی؟
او فكری میكند و با خود میگوید: اگر بنا باشد كه انسان امتحان كند، خوب است كه با مرده زندهكردن باشد كه كار خیلی دشواری است و از كسی ساخته
- در آن زمان بين كوفه و نجف خط آهن دائر بوده كه واگنهاى مخصوصى داشته و ظاهراً با اسب حركت مىكرده است.
- در حال حاضر نيز آثار اين خندق باقى است؛ خندقى بوده كه آن را براى جلوگيرى از تجاوز دشمن كنده بودند.
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
17نیست و لذا گفت: اگر كسی مرده زنده كند من قبول دارم.
معمولًا در خندق حیوانات و پرندگان مرده یافت میشود؛ ایشان نگاهی به داخل خندق میكند و میبیند: كبوتری كه مشخّص است مدّتها پیش مرده در آنجا افتاده، میگوید: برو و آن را بیاور.
او نقل میكند كه: من به داخل خندق رفتم و دیدم این كبوتر، متلاشی شده و به كلّی بال و پرش ریخته است؛ آن را برداشتم و آوردم و به دستش دادم. كبوتر را به روی دست گرفت و اندك توجّهی كرد و دعائی خواند و سپس به كبوتر گفت: به اذن خدا بپر! این را گفت و كبوتر به پرواز درآمد و رفت.
من در عالمی از بهت و حیرت فرو رفتم. گفت: بیا! دیدی؟! باور كردی؟! حركت كردیم به طرف نجف ولی من حالم عادی نبود و حال دیگری بود سراسر تعجّب و حیرت.
گفت: آقاجان من! این كار بچه مكتبیهاست! چه میگوئی من اگر چیزی نبینم قبول نمیكنم!
این مطالبْ حقّ است، راه خدا حقّ است، راه خدا صدق است، و مگر امكان دارد خدائی كه حقّ است، راهش باطل باشد؟! رسیدن به او حقّ است، ادراك صفات جلالیه و جمالیه او حقّ است، بزرگان ما رفتهاند و دیدهاند و لمس و ادراك كردهاند، اینكه عدّهای مدّعی و كلّاش مردم را با حرفهای خود سرگرم میكنند حجّت نمیشود؛ پس حقیقت وجود دارد و تا سر منزل مقصود بسی راه است.
با هم مرتباً سخن میگفتیم و من از او سؤالاتی كردم كه به همه آنها پاسخ داد؛ تا رسیدیم به نزدیك نجف اشرف. چون به وادیالسّلام رسیدیم خواست خداحافظی كند و برود، من گفتم: بعد از بیست سال زحمت و رنج امروز به نتیجه رسیدم؛ من هرگز از شما جدا نمیشوم! میخواهی بگذاری و بروی! من از این به بعد با شما ملازم هستم.
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
18گفت: من باید به جائی بروم، امّا اگر میخواهی مرا ببینی، فردا اوّل طلوع آفتاب برای دیدن من به وادیالسّلام1 بیا، با همدیگر ملاقات میكنیم.
این شخص به منزل میرود و گوئی به هوش میآید و با خود میگوید: او چه شخصی بود؟! و شب تا به صبح از شوق دیدار او نمیخوابد و آتش فراق این شخص بزرگ در دلش زبانه میكشد، و برای اینكه فردا صبح برود و او را ببیند لحظه شماری میكند. صبح نمازش را میخواند و لدی الطّلوع به وادیالسّلام میآید و میبیند عدّهای از سادات جنازهای را آوردهاند؛ وقتی نزدیك میرود، میبیند جنازه همین شخصی بوده است كه با او برخورد داشته است. از همانجا متنبّه میشود و برمیگردد و به این معانی ملتزم میشود.2
كیفیت هدایت، فقط در دست ولی خداست
در این روایت امام عسكری علیهالسّلام میفرمایند: كیفیت راهنمائی و هدایت افراد در دست ولی خدا است كه هر طور او تشخیص دهد باید انجام گیرد.
گاه ولی میخواهد شخصی را به خود جذب كند لذا او را در كنار خود نگه میدارد. مرحوم قاضی رضوان اللَه علیه شاگردان بسیاری داشتند كه بعضی از آنها میخواستند به ایران بروند و ایشان صلاح نمیدیدند و درعینحال آنها رفتند، و ایشان فرموده بودند كه: رفتن او در این شرائط به صلاح او نیست؛ یعنی این شخص الآن در یك خصوصیت و كیفیتی از تربیت قرار دارد كه به مصاحبت و مُرافقت من احتیاج دارد، و ترك كردن نجف در این شرائط به ضرر او خواهد بود. و لذا ما میبینیم او به ایران میرود و در همان مرحله توقّف میكند و میایستد و دیگر رشد نمیكند.
امّا همین مرحوم قاضی به آیة اللَه سید حسن مسقطی میفرمایند كه: تو به
- وادىالسّلام قبرستان معروف نجف است، و بسيارى از بزرگان و اوليا در آنجا مدفونند، و رواياتى راجع به آن آمده و عجائبى از آنجا ديده و نقل شده است، و روحانيت بسيار عجيبى دارد.
- معاد شناسى، ج ٤، ص ٢٦١.
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
19هرجا كه میخواهی برو، هرجا بروی برای تو فرقی نمیكند.1 او آن راه و سید حسن مسقطی این راه را دارد و هیچ كدام را نمیشود با دیگری قیاس كرد؛ زیرا دو كیفیت خاص و دو طریق متفاوت دارند و خداوند متعال شرائط متفاوتی را در این عالم برای افراد قرار میدهد.
عمده مسأله این است كه: در هر شرائطی ما خود را در اختیار مشیت پروردگار قرار دهیم، و این نكته مهم است. لعلّ این شرائط خاص در حال حاضر به نفع انسان باشد، و اگر انسان این شرائط را نپذیرد برای او مطلوب نباشد.
حكایت استدراج فردی كه اصرار بر دیدن مرحوم علّامه در شب احیاء داشت
به یاد دارم زمانی، كه ظاهراً شب نوزدهم یا بیست و یكم ماه مبارك رمضان بود و من یازده دوازده ساله بودم، چند نفر از رفقا در یك شب بارانی برای دیدن مرحوم آقا به همان منزلی كه ما در احمدیه دولاب سابقاً در آنجا ساكن بودیم و بعد به خیابان هدایت منتقل شدیم، آمده بودند.
رسم و دأب ایشان در شبهای قدر این بود كه نه برای افطار به جائی میرفتند و نه كسی را در منزل میپذیرفتند؛ چون ایشان مدّتی بعد از افطار به مسجد میرفتند و تا نزدیك سحر در مسجد بودند و اعمال لیالی قدر یعنی همان صد ركعت نماز و ادعیه و زیارت در شبهای قدر را انجام میدادند. و علاوه بر این خودشان صحبت میكردند، و منبر و روضه و ذكر مصیبتِ ذاكر و مراسم قرآن بر سر گرفتن، بیش از دو ساعت طول میكشید؛ لذا ایشان در شبهای قدر به جائی نمیرفتند و كسی را هم نمیپذیرفتند.
در این هنگام ایشان در اندرونی بودند، به من فرمودند: «برو به اینها بگو كه فلانی ملاقات ندارد.» من رفتم و به آنها كه چهار پنج نفر بودند، گفتم كه: ایشان میگویند من ملاقات ندارم.
- رجوع شود به روح مجرد، ص ١٠٣.
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
20سه چهار نفر آنها گفتند: بسیار خوب برمیگردیم، ولی یكی از آنها گفت: ولو اینكه ایشان بگویند ما ملاقات نداریم، ما باید ایشان را زیارت كنیم؛ زیرا ما اینهمه راه آمدهایم تا ایشان را زیارت كنیم، و اگر شده حتّی یك نگاهی هم به جمال و به صورت ایشان بیندازیم برای ما كفایت میكند.
علیایحال، زمستان هم بود و این شخص آمد در منزل و زیر كرسی نشست؛ در آن زمان كرسی رسم بود و امروزه دیگر منسوخ شده است. ایشان كه ظاهراً برای غسل شب قدر استحمام كرده بودند، و آمدند و یك نیم ساعتی هم نشستند و حتّی صحبتی شد و مطالبی ردّ و بدل شد. آن شخص هم خوش و خندان و كامیاب از ملاقات با ایشان، خداحافظی كرد و به طرف منزلش رفت تا برای رفتن به مسجد آماده شود.
مدّتی از این قضیه گذشت و ما از آن منزل به منزل دیگری در خیابان هدایت منتقل شدیم كه كمكم حالات و مسائلی برای این شخص پیدا شد و در افكار و اطوار او مسائل و مشكلاتی پدید آمد. كمكم شروع كرد از مرحوم آقا فاصله گرفتن تا اینكه به مرحله و موقعیتی رسید كه به طور كلّی او را از ایشان جدا نمود و به شدت اوضاعش به هم ریخت و حالات شیطانی برایش پیدا شد، و خلاصه اینكه: به طور كلّی از ایشان منقطع شد و حجاب و رادع و مانعی بین او و بین ایشان ایجاد شد.
مدّتی از این قضیه گذشته بود و ما به منزل جدید منتقل شده بودیم كه روزی مرحوم آقا با همان دو سه نفری كه در آن شب با او آمده بودند صحبت میكردند، و من هم در آنجا بودم. در این موقع یادی از آن شخص به میان میآید كه فلانی رفته و دیگر از او خبری نیست؛ مرحوم آقا به آنها میفرمایند:
آنچه كه در این راه مهمّ است مسأله اطاعت است؛ زیرااطاعت در این راه كارساز است. آقای فلان! یادتان میآید مدّتی پیش شبی بارانی، شما و ایشان و ایشان به اتّفاق آن شخص به منزل ما آمدید و من به آقا سید محسن پیغام
هدایت تكوینى و تشریعى ائمّه علیهم السّلام
21دادم كه به شما بگوید: من وقت و مجالی برای ملاقات ندارم، و شما اطاعت كردید و برگشتید، امّا او ماند و وارد منزل شد و ما را زیارت كرد؟! از همانجا افول او شروع شد و رسید به آن جائی كه به طور كلّی قطع شد!
بنابراین، مسأله فقط به دیدن نیست جان من! و چه بساهمین دیدنها ممكن است انسان را از ولی خدا قطع كند؛ بلكه مسأله مهمّ اطاعت است.
باری، مطلب در این فقره باقی ماند و دیگر اتمام آن با خداست؛ میگویند: الكلامُ یجُرُّ الكلامَ.
إنشاءاللَه امیدواریم خداوند به ما توفیق دهد تا همیشه نفس ما در مقام اطاعت، ذرّهای از آن خواست و مشیت پروردگار عدول نكند!
مقام ولایت در همه حال خودش مباشر افعال و كردار و شراشر وجود ما باشد!
خداوند آنی از آنات ما را به خودمان وانگذارد!
دست ما از دامان اهل بیت كوتاه مگرداند!
تمام افعال و كردار ما را مرضی نظر بزرگان قرار دهد!
در دنیا از زیارت اولیاء خودش و در آخرت از شفاعت آنها ما را بینصیب مفرماید!
اللَهمَّ صلِّ علی محمَّدٍ و آل محمَّد