پدیدآورعلامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
مجموعهشرح دعای افتتاح
تاریخ 1397/09/13
توضیحات
مجلس ششم
أعوذُ باللَه مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَه الرَّحمٰنِ الرَّحیم
و صَلَّی اللَه عَلیٰ محمّد و آلِهِ الطّاهرین
و لَعنَةُ اللَه عَلَی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلیٰ قیامِ یومِ الدّین
الحَمدُ لِلَّهِ الّذی لَم یتَّخِذ صاحِبَةً و لا وَلَدًا و لَم یکُن لَهُ شَریکٌ فی المُلکِ و لَم یکُن لَهُ وَلیٌّ مِنَ الذُّلِّ و کَبِّرهُ تَکبیرًا.1
خلقت یعنی ظهور و تجلّی
«حمد اختصاص به خدایی دارد که برای خود، مادّۀ إنفعالیه قرار نداد (بلکه فعلیّت محض است)، و موجوداتی که ایجاد میکند عنوان خروج از او ندارد (بلکه معنای خلقت فقط ظهور و تجلّی است، نه به معنای تجافی).»
بهخلاف آنچه در افکار عامّه هست و موجودات را خارج از خدا و به اراده و مشیّت خدا میدانند و اینکه خدا به ارادۀ خود خلق کرد و معنای خلق، جدایی و بینونیّت با خود ذات پروردگار است؛ این غلط است. هرجا که مادّۀ خلقت استعمال میشود به معنای ظهور و نشاندادن آن شخص متجلّی در آینههای مختلف و در مرایای متفاوت است،2 و ظهور با ظاهر، دارای هوهویّت و وحدت است.
«و لا وَلَدًا»، بنابراین عالم وجود خارج از خدا نیست، وَلَد نیست که نیاز به إنفصال و جدایی باشد. زیرا که اگر معنای خلقت به معنای تولید بود، لازمهاش محدودیّت پروردگار و حدّ خلقت در مقابل پروردگار میشد و خدا هم مانند موجودات، محدود بود؛ موجودات، وجودشان محدود میشد تا جایی که برسد به وجود خدا، وجود خدا هم هرچه سعه و عظمت داشته باشد بالأخره محدود میشد تا این مرز مخلوق، و خود این حدّ است. بنابراین همینطوری که مخلوقات دارای حدّند، مسلّماً خدا نمیتواند یکچنین حدّی داشته باشد، ولو حدّش بزرگتر و عظیمتر، و کمربندی که بر وجود او إحاطه میکند گستردهتر و وسیعتر باشد؛ بلکه وجود پروردگار که شدّتاً و مُدَّتاً و کَثرَتاً و از هر لحاظ لایتناهی است، معنیاش این است که حتّی تمام موجودات را گرفته، و به واسطۀ نور أحدیّت و قاهریّت خود، همۀ موجودات را در نور توحید خود مندک و فانی کرده است.
معیّت سِعی و احاطی خداوند با مخلوقات
مخلوقات جدای از خدا نیستند فانی در او هستند.1 مثل یک قطرهای که در دریا بیفتد و مضمحل بشود و فانی بشود و تمام حدود وجودی خود را از دست بدهد، نه اینکه فرض کنید این قطره روی دریا بایستد و غیر از دریا باشد، چون در اینصورت ولو این قطره خیلی کوچک و محدود است و دریا هم خیلی بزرگ و حتّی به اندازۀ اقیانوسها باشد، هفت اقیانوس را هم بگیرد، و اصلاً تمام کرۀ زمین را دریا فرض کنید، بالأخره آن دریا محدود است به حدّ غیر قطره، و این حدّ است برای او، و حدّ به هر صورت و کیفیّتی باشد لازمهاش حدوث است، و حدوث با قِدَم نمیسازد و با وجودِ واجب و وجوبِ وجود نمیسازد. لذا ذات مقدّس پروردگار که اصالت و وجوب دارد، لازمۀ وجوبِ وجود، عدم تناهی است؛ این عدم تناهی، همۀ موجودات را گرفته و احاطه کرده است و با آن موجودات معیّت دارد، ﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ﴾2 3
﴿مَا يَكُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡ وَلَا خَمۡسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمۡ وَلَآ أَدۡنَىٰ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمۡ أَيۡنَ مَا كَانُواْ﴾.4
«هر دو نفری که با همدیگر آهسته صحبت کنند، سوّمیشان خداست، هر سه نفری که با همدیگر آهسته صحبت کنند، چهارمیاش خداست.»
آیا واقعاً سه نفری که با همدیگر در یک گوشهای نشستهاند و پنهانی راز میگویند، خدا به صورت یک موجودی میآید پهلوی آنها مینشیند؟! آیا مثلاً به صورت فرشتهای ملکوتی دارای شکل و صورت میآید، منتها صورت ملکوتیای که ما نمیبینیم؟! اینطور که مسلّماً غلط است؛ زیرا اگر اینها دارای بدنهای مادّی هستند و خدا دارای بدن ملکوتی مثل فرشته، خدا هم محدود میشود به حدّی غیر از آن دو نفر و سه نفری که با هم نشستهاند و نجوا میکنند. خدا اینطوری نیست که محدود بشود؛ پس معنای اینکه هر سه نفری که با هم نجوا میکنند چهارمیشان خداست یعنی چه؟ آخر، هر پنج نفری هم که نجوا میکنند ششمیشان خداست، انحصار به این که ندارد، هر نفری هم که تنها نشسته با خودش صحبت میکند دوّمیاش خداست، هر ده نفری که با همدیگر در یک مکانی هستند یازدهمیشان خداست، این جمعیّتی که در این اطاق نشستهایم ـ هر چند نفر باشیم ـ آن نفر زائدش خداست، این دو درختی که در اینجا سبز شده سوّمیاش خداست، این کوه ابوقبیس دوّمیاش خداست؛ معنایش این است!
معنای واحد بالصرافه به بیانی ساده
این یعنی پروردگار یک سعۀ وجودی و یک إحاطهای به همۀ موجودات دارد که هر ذرّهای در تحت ذات پروردگار وجود دارد و با خدا معیّت دارد و مندکّ است، مندکّ! نه اینکه خدا در عرض موجودات میشود و مثل این دو نفر که نشستهاند و دارند با همدیگر نجوا میکنند، سوّمی هم خدا است که میآید پهلوی اینها. اگر اینطور باشد، خدا واحد عددی میشود، خدا که واحد عددی نیست، واحد بالصرافة است؛1 یعنی وجودش طوری است که مثل او فرض نمیشود کرد. معنایش این است که وجودش یک وجود سِعی و گسترده است که تمام موجودات را گرفته است؛ نه اینکه آمده پهلوی موجودات.
داخِلٌ فی الأشیاء لا بِالمُمازَجَة، خارِجٌ عَنِ الأشیاء لا بِالمُزایلَة.2
داخلٌ فی کلِّ شیءٍ؛ «خدا داخل هر شیئی است.» در تمام ذرّات و مولکولهای این یک لیوان خدا هست؛ امّا خدا هست یعنی چه؟ یعنی خدا رفت توی لیوان؟! نه!
خارجٌ عَن کلِّ شیءٍ؛ «از هر شیئی هم خارج است.» امّا معنی خروجش خروج زوالی نیست. شما میگویید این لیوان از این ظرف خارج است، پس زائل است؛ زائل یعنی جداست. آن خروجی که از اشیاء دارد مزایله نیست؛ یعنی تمام موجودات شَبَحاند و تعلّقاند و ربطند، نه اینکه موجوداتی هست و آنها ارتباط با خدا دارند، چون اگر اینطور باشد لازم است خدایی باشد و موجودی باشد و ربط بین آن دو، و لازمۀ این هم کثرت است. موجودات نفس ربطند، نه ارتباط. وقتی که اینطور شد، آن وقت غیر از وجود واحدِ أبدیِ سَرمَدی در تمام عوالم هیچ نمیماند! و تمام موجودات سایهاند، سایۀ خدا هستند، ظِلّاند، آیه و نشاندهنده هستند.3
تبیین حقیقت وجود ربطی و فقری موجودات
بنده عصایی را که دست میگیرم و راه میروم، این سایه میاندازد، همانطور که وجود خود ما هم سایه میاندازد؛ امّا واقعاً این سایه، موجودی است مثل عصا؟! عصا دوتا میشود؟! یا انسان که راه میرود در موقعی که خورشید میتابد و سایۀ خودش را میبیند واقعاً دوتا میشود؟! من بعضی اوقات میبینم یک شخصی با عمامه و قبا همین کنار ما، منتها با فاصلۀ یک متری دارد راه میرود؛ واقعاً انسان دوتا میبیند، یا نه؟! و این هم تابع خورشید است؛ وقتی خورشید بتابد این سایه هست، وقتی خورشید برود سایه هم از بین میرود.
حالا که ما هرجا میگردیم این سایه دنبال ما میآید بدون هیچ فاصله و جدایی، آیا واقعاً وجود ما دوتا میشود؟! یا این سایه یک وجود ضعیفی است، خیلی خیلی خیلی خیلی ضعیفتر از ما، ولی بالأخره وجودی هست؟! نه، سایه هیچ است، هیچ! عکس است و نشاندهنده، عین عکسی که شما در آینه میبینید. شما اگر صورت خود را در آینه ببینید، به هیچوجه منالوجوه دوئیّتی در عالَم اضافه نمیکند؛ نه آینه سنگین میشود و نه خوشحال میشود، اگر شما عالِم باشید آینه عالِم نمیشود، اگر جاهل باشید آینه جاهل نمیشود، اگر زشت باشید آینه زشت نمیشود، اگر زیبا باشید زیبا نمیشود. تجلّی شماست بر آینه، به هر صورتی باشید تا هنگامی که دارید در آینه نگاه میکنید، آن آینه خود شما را نشان میدهد؛ صورتتان را از آینه ببرید کنار، هیچ در آینه نیست، هیچ! پس آینه هیچِ هیچِ هیچِ هیچ است! فقط جنبۀ نشاندهنده و انعکاس و مرآتیّت دارد، و از آن إنکسار نور اشیائی که در مقابل او میآیند، حکایت میکند. درست؟
تمام موجودات ظِلّ خدا و سایه هستند، و خدا ست ذو الظِّل. در آن آیۀ مبارکۀ قرآن میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيۡفَ مَدَّ ٱلظِّلَّ وَلَوۡ شَآءَ لَجَعَلَهُۥ سَاكِنٗا ثُمَّ جَعَلۡنَا ٱلشَّمۡسَ عَلَيۡهِ دَلِيلٗا﴾1
و این خیلی آیۀ عجیبی است، همین آیۀ مبارکه یک دنیا معرفت به آدم میدهد! این مدِّ ظِل یعنی خورشید که میآید بالا، سایه میاندازد؛ خورشید از این طرف میرود و سایه از آن طرف، خورشید به طرف مشرق میرود و سایه به طرف مغرب، خورشید به طرف مغرب میرود و سایه به طرف مشرق. وقتی خورشید غروب میکند، اصلاً به هیچوجه منالوجوه سایه نیست. و عجیب این است که این سایه سنگین هم نیست، ابداً سنگین نیست!
وقتی خورشید میآید بالای آسمان، این درختها در فصل بهار یا تابستان، سایه میاندازند روی زمین، چه فضا و چه طراوتی ایجاد میکنند؛ شما میتوانید سایه را انکار بکنید و بگویید که نیست؟! اگر امر عدمی باشد و خیال و توهّم باشد، پس چرا میگفتی آقا برو در سایه تا خنک شوی؟! سایه هست و انکارش هم نمیتوانید بکنید. امّا وجودش وجود ظِلّی است، اصلاً نحوۀ وجودش اینطوری است؛ عکسی که شما در آینه میبینید دروغ نیست، عکس میبینید! و بعضی اوقات هم که شما میروید دکّان عکّاسی، عکس میاندازید و برای همین عکستان پول میدهید، ولیکن آن عکس که برایش پول میدهید و میخرید هیچ نیست؛ نه عالِم است و نه جاهِل، نه گناهکار است و نه ثوابکار، نه قد بلند است و نه قد کوتاه. هزار تا عکس هم شما بیندازید و یا نیندازید، در عالم وجود، بر وجود شما هیچ اضافه نمیکند و هیچ کم هم نمیکند، و تمام این اتاق را پر از عکس هم کنید بر وجود شما یک مثقال اضافه نمیکند، فقط عکس است.
تمام موجودات همه عکساند، عکس یعنی ظل و نشاندهنده؛ در مقابل پروردگار هیچِ هیچِ هیچِ هیچ. اگر این هیچ را که من میگویم تا روز قیامت هم شما بشمارید، باز هم جا دارد که بگویید هیچ! درست است؟
حالا که اینجا رسید، یک شعر بخوانم برایتان از جناب سعدی شیرازی. یک روز از همان روزهایی که علاّمه طباطبائی ـ رحمة اللَه علیه ـ از قم میآمدند برای ملاقات هانری کُربَن، آمدند منزل ما در همان ولیآباد، و ناهار آنجا بودند. بعد از قدری صحبت و اینها، این اشعار را برای ما خواندند و فرمودند: «این اشعار برای سعدی است و صحبت از کتاب سعدی است.»
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست | *** | بـَرِ عـارفـان جز خـدا هـیچ نیست |
میگوید: راه عقلی که انسان طی کند جز پیچ در پیچ نیست. آخر، عقل میگوید آقا این موجود است، چطور انسان میتواند انکار کند؟! حال اگر بگوید این موجود خداست، غلط است. و یا بگوید اگر این مندکّ در خداست چرا ما نمیبینیم و چرا مشاهده نمیکنیم؟! عقل است دیگر! اگر انسان با عقل بخواهد خدا را ببیند، بالأخره عقل از همینجا سر درمیآورد؛ نه اینکه سر درنیاورد، امّا پیچ در پیچ است، خیلی خیلی پیچ در پیچ است تا اینکه انسان را ارضاء میکند به این توجیه که این حدّ است و خدا محدود است و چنین و چنان، و یا دور لازم میآید و یا تسلسل یا فلان، میرود تا به اینجا منتهی شود.
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست | *** | بَرِ عارفان جز خدا هیچ نیست |
توان گفت این نکته با حقشناس | *** | ولـی خـرده گـیرنـد اهـل قیـاس |
میگوید: با حقشناس آنکه حق را میشناسد، انسان میتواند این حرف را بزند؛ امّا اهل قیاس، آن کسانی که با ادّعای استدلال و صغری و کبری و خلاصه از این چیزها، میخواهند خدا را از این موجودات مستقلّه پیدا کنند، اینها خرده میگیرند.
کـه پـس آسمان و زمین چیستند؟ | *** | بنیآدم و دیو و دَد کیـستنـد؟ |
بله، هر چـه هسـتند از آن برترند | *** | کـه با هستیش نام هستی برند |
بزرگ است پیش تو دریا به موج | *** | بلند است خورشید تابـان به اوج |
ولی اهل صـورت کـجا بنگـرند | *** | کـه اربابِ معنـا به مُلـکی دَرند؟! |
که گر آفتاب است یک ذرّه نیست | *** | وگر هفت دریاست یک قطره نیست |
خیلی خوب میگوید ها! میگوید: اهل صورت کجا میتوانند بنگرند که ارباب معنا در مُلکی دَرَند؟! یعنی ارباب معنا و اهل عرفان و معرفت در ملکی هستند که در درون آن یک ادراکی دارند که اگر هفت دریا هم ببینند، در مقابل عظمت پروردگار یک قطره هم نمیبینند، و اگر هفت خورشید ببینند، یک ذرّه هم نمیبینند.
چـو سـلـطانِ عـزّت عَلَم در کشـد | *** | جهان سـر بـه جَیب عَدَم بـر کـشـد1 |
یعنی خدا یک نگاه کرد، با این نگاهش تمام این عوالم پیدا شد. اگر آن نگاهش را بر هم بگذارد، همۀ عوالم از بین میرود؛ صفر، صفرِ صفر، هیچ خبری نیست. این همان معنا است که میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيۡفَ مَدَّ ٱلظِّلَّ وَلَوۡ شَآءَ لَجَعَلَهُۥ سَاكِنٗا ثُمَّ جَعَلۡنَا ٱلشَّمۡسَ عَلَيۡهِ دَلِيلٗا * ثُمَّ قَبَضۡنَٰهُ إِلَيۡنَا قَبۡضٗا يَسِيرٗا﴾.2
خیلی عالی میگوید که: تمام وجود نَفَس خدا هستند؛ یک نَفَس میکشد و همۀ وجود بهوجود میآید.3 نَفَس او برود داخل، همه از بین میروند.
موجودات در مقابل پروردگار چه میگویند؟! ما انسانها چه میگوییم؟! خودمان را أشرف و أعقل و أکمل و أفضل تمام مخلوقات میدانیم و چنین و چنان؛ چنان روی زمین پا میگذاریم که میخواهیم زمین را زیر پای خودمان اصلاً تکان بدهیم، کرۀ زمین را تکان بدهیم و نمیفهمیم که همین قدرت هم مال خداست. در آن آیه میفرماید:
﴿أَمَّنۡ هَٰذَا ٱلَّذِي هُوَ جُندٞ لَّكُمۡ يَنصُرُكُم مِّن دُونِ ٱلرَّحۡمَٰنِ إِنِ ٱلۡكَٰفِرُونَ إِلَّا فِي غُرُورٍ﴾.4
همین لشکرهایی که شما میکشید و میبرید و غلبه میکنید و اینها که جُند شما هستند و وقتی هم میبرید و غلبه میکنید، مدام به خودتان باد میکنید و هنگامی که برمیگردند طاق نصرت میزنند برایش! شما خیال میکنید که غیر خدا اینها را نصرت داده است؟! این چه غفلتی است؟! یکیک این نُصرتها و تمام این قدرتها همه از پروردگار است؛ حالا میخواهید شما عالِم باشید یا نباشید، علم و جهل شما که واقع را تغییر نمیدهد. ما سایه هستیم، حالا میخواهد چشم باز کنیم و سایه بودن خودمان را ببینیم یا نبینیم، کور باشیم یا بینا، بالأخره وجود ما سایه است، ما نمیتوانیم انکار وجود خودمان را بکنیم.
این اشعار سعدی هم یک خردهاش بیلطفی است، این براساس مذاق عرفان صحبت کرده است، و الاّ مطلب از این هم حتّی بالاتر است؛ مثلاً او میگوید که: ارباب معنی به مُلکی دَرَند که گر آفتاب است یک ذرّه نیست و گر هفت دریاست...، اینها هم باز یک تشبیهاتی است برای نزدیک کردن معنا.
عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست
مرحوم قاضی ـ رحمة اللَه علیه ـ میفرموده است که:
در تمام این کتابهای سعدی، یک شعر هست که خوب است، و آن شعر
این است:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست | *** |
*** | عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست1 |
خیلی خوب میگوید ها! میگوید: عاشقم بر همه عالم؛ چرا؟ که همه عالم از اوست.
پس هر عشقی از هر عاشقی نسبت به هر معشوقی، و هر حمدی از هر حامدی نسبت به محمودی سر میزند، نفس عاشق و نفس معشوق و نفس عشق و نفس حامد و نفس محمود و عنوان حمد، اینها همهاش عین اوست و بس! روشن شد؟
بعضی از سلاّک دیده شده است که یک حالات توحیدی برایشان دست میدهد، اصلاً میافتند زمین را میبوسند میگوید خب چرا شما زمین را نمیبوسی؟ من دیدم ها! یا دست خودش را میبوسد یا پای خودش را میبوسد، یا لباس خودش را میبوسد.
حکایتی از مرحوم آقا سیّد جمالالدّین گلپایگانی
مرحوم آسیّد جمال گلپایگانی ـ رحمة اللَه علیه ـ میفرمود:
ما شاگردی داشتیم و این یک حالات خوبی پیدا کرده بود، یک وقت آمد درب منزل و گفت: السّلام علیک یا ولیَّ اللَه المطلق! گفتم: نگو نگو! گفت: آقا من هرجا نگاه میکنم میبینم سیّد جمال است! به درب نگاه میکنم، میبینم اصلاً درب نیست، سیّد جمال است؛ به دیوار نگاه میکنم سیّد جمال است؛ حرم میروم سیّد جمال است؛ درس میخوانم سیّد جمال است؛ سیّد جمال در تمام موجودات حاضر است.
خدا إنشاءاللَه رحمت کند مرحوم آقای آسیّد جمال را در این ماه رمضان.
در بیان ذکر «یا هو، یا من لا هو إلاّ هو»
امشب شب هفدهم ماه رمضان است؛ میدانید چه شبی است؟ شبی است که پیغمبر با امیرالمؤمنین و تمام اصحاب در معرکۀ بدر حاضر شدند و فردا جنگ بدر شروع شد که در این جنگ، غلبه با مسلمانها بود، و امیرالمؤمنین فرمود:
من از همان شب بدر تا آخر عمر، به برکت و یُمن آن فتوحاتی که خداوند در روز بدر کرد، شبهای هفدهم را احیاء میداشتم.
خیلی شب مهمّی است! میدانید که در جنگ بدر به امیرالمؤمنین علیه السّلام ذکرِ «هو» داده شد، این روایت ظاهراً در مورد سورۀ قدر میباشد که شیخ طبرسی هم در مجمع البیان، ذیل سورۀ اخلاص نقل میکند؛ امیرالمؤمنین میفرماید:
من در شب بدر حضرت خضر را در خواب دیدم و گفتم که: عَلِّمنی دُعاءً1، به من یک دعایی یاد بده که من آن دعا را بخوانم و بر أعداء غلبه پیدا کنم. حضرت خضر به من فرمود: «بگو: یا هو، یا مَن لا هو إلّا هو، یا هو، یا مَن لا هو إلّا هو.» و من در آن روز بدر، شمشیر دست گرفتم و با «یا هو، یا مَن لا هو إلّا هو» میکُشتم. این خواب را که برای پیغمبر تعریف کردم، حضرت فرمودند: «عُلِّمتَ الإسمَ الأعظَم».2
و بعضیها که میگویند: «”یا هو“، یا ”لا هو إلّا هو“ اینها ذکرهای درویشی است و در شرع وارد نشده است.» اینها غلط میکنند میگویند ها! چون روایت، روایت صحیحی است؛ هم از طریق شیعه و هم از طریق سنی، و مدرکش هم در همین مجمع البیان هست و جاهای دیگر هم نقل میکنند.3
کیفیّت نگارش کتاب توحید علمی و عینی
توحید علمی و عینی کتاب خیلی خوبی است! در این کتاب هر چه دلتان بخواهد از آن استدلالهای باریک و ظریف و لطیف عرفانی هست و کار مشکلی هم هست ها! یعنی اگر کسی خوب بخواهد آن کتاب را بفهمد، تحقیقاً باید پیش استاد بخواند، یا اینکه خودش مدرّس أسفار و فُصوص باشد و حتماً باید فُصوص الحِکم و اینها را بخواند؛ چون در این کتاب، آن مکاتباتی که بین مرحوم آقای آسیّد احمد طهرانی کربلایی که از شاگردان معروف آخوند ملا حسینقلی همدانی بود، و بین مرحوم آقای شیخ محمّدحسین اصفهانی که از أعاظم حکما و مجتهدین نجف بود، آورده شده است.4 این مکاتبه در اصل معنای توحید است، و این دو مَرام با همدیگر مختلف بود؛ مرام حکمت و مرام عرفان: مرام حکمت این است که:
الفَهلَویونَ الوجودُ عندَهم | *** | حَقیقَةٌ ذاتُ تشکُّکٍ تَعُمّ1 |
همین مذهب تشکیک است؛ مکتب عرفان هم «لا هو إلّا هو» است و اصلاً این مذهب تشکیک را درست نمیدانند و باطل میدانند.2
یک شخصی ظاهراً به نام شیخ اسماعیل تائب، این شعر عطّار را که در منطق الطّیر است، مینویسد:
دائـمـاً او پـادشـاه مطلق اسـت | *** | در کمـال عـزّ خـود مسـتغرق اسـت |
او به سر ناید ز خود آنجا که اوست | *** | کی رسد عقل وجود3 آنجا که اوست؟4 |
و میآورد پیش مرحوم آخوند ملا محمّدکاظم خراسانی که: «لطفاً این را تفسیر بفرمایید.» آقای آخوند هم تقریباً دو سطر جواب اجمالی میدهند و میفرمایند که: «فعلاً مجالی بیش از این نیست.» بعد این دو شعر را میآورد نزد مرحوم آشیخ محمّدحسین کمپانی و میگوید: «این را برای ما معنا کنید.» آشیخ محمّدحسین یک صفحه بر مذاق همان حکما بیان میکند. این شخص برمیدارد جواب آشیخ محمّدحسین را میآورد پیش آسیّد احمد و میگوید: «این را شما معنا بفرمایید.» آسیّد احمد برمیدارد یک صفحه یا بیشتر، در ردّ آشیخ محمّدحسین مینویسد که این تأویل و این تفسیر، تفسیر درستی نیست. خلاصه، آن شخص دو مرتبه این کاغذ را برمیدارد میبرد پیش آشیخ محمّدحسین، و آشیخ محمّدحسین یک ردّی بر آسیّد احمد مینویسد. آن شخص کاغذ آشیخ محمّدحسین را برمیدارد میدهد به آسیّد احمد، و آسیّد احمد یک ردّی بر آشیخ محمّدحسین مینویسد؛ همینطور چهارده تا مکاتبه است، هفتتا از آسیّد احمد و هفتتا از آشیخ محمّدحسین.
این مکاتبات خیلی قوی است! یعنی مکاتبات آشیخ محمّدحسین که خب اوّل حکیم نجف بوده و تمام آن برهانهای فلسفی را که حکما بر علیه عرفا دارند، در این نامهها جمع کرده است، و آسیّد احمد کربلایی هم تمام آن بزنگاهها و آن فُوت کاسهگریهای عرفانی را بر علیه ایشان إعمال کرده و اصلاً همه را به باد مسخره میگیرد و مسئله را از آیات و روایات تمام میکند، و خیلی هم هر دو قوی هستند!
نسخۀ این چهارده مکاتبه را همان وقتی که در قم طلبه بودیم پیدا کردم و نوشتم. علاّمه طباطبایی آن وقت اصلاً نسخه نداشتند، از این طرف و آن طرف یک نسخۀ خیلی خیلی مغلوط تهیّه کردند، و ایشان شروع کردند به درس دادن، در ایام تعطیل پنجشنبه و جمعه اصلاً برای ما درس میدادند و در ضمن درس بعد از اتمام هر مکاتبه، بر آن مکاتبات آشیخ محمّدحسین و آسیّد احمد، خودشان به عنوان ذیل، تذییل مینوشتند و اسم این را گذاشتند تذییلات و محاکمات؛ محاکمۀ بین دو عَلمَینی که یکی در عرفان و یکی در حکمت، عَلَم و اوّل شخصیّت و چنین و چنان بودند. و ظاهراً تا تذییل پنجم یا ششم خواندیم و بعد هم تابستان شد و حوزه تعطیل بود و ما هم بعد از آن رفتیم نجف و دیگر این تذییلات ماند، و بعد از اینکه از نجف برگشتیم هر چه گفتیم که آن تذییلات را تمام کنید، حالا برای ما هم نشده برای دیگران بیان کنید، اینها حیف است و ناقص مانده است؛ ایشان هم مدام وعده میدادند ولی [محقَّق] نشد تا اینکه از دنیا رفتند. میدانید علّت اینکه بیان نشد چیست؟ علّتش این است که اگر یک شخصی یا چند نفر شاگردی که اهل بحث و اینها باشند و علاّمه بخواهد این تذییلات را بگوید باید وارد در این مسئله بشود، در عین متن مطلب وارد شود و آن وقت این تذییل را بنویسد؛ نه اینکه همینطور بردارد خودش بنویسد، اینطوری نمیشود. خلاصه ایشان هم مدام وعده دادند و نشد تا هنگامی که فوت کردند.
آن وقت بنده دنبال نسخۀ صحیح آن چهارده مکاتبه گشتم تا آن را پیدا کنم. در نجف آقای آشیخ عبّاس قوچانی ـ رحمة اللَه علیه ـ که فوت کردند، نسخهای داشتند که از این نسخهای که ما در قم داشتیم خیلی خیلی خیلی مغلوطتر بود، آن نسخه را گرفتیم و هیچ فائده هم نداشت. و باز که ما از نجف به قم برگشتیم، این طرف و آن طرف گشتیم و نسخهها هم پیدا نمیشد، خیلی زحمت کشیدیم شاید من فقط چهار، پنج ماه صرف کردم برای اینکه این نسخه را درست کنم و صحیح باشد؛ نه اینکه نسخهها تنها غلط عبارتی داشت، بلکه مثلاً بعضی جاهایش یک سطر جا افتاده بود، بعضی جاهایش نصف آن مکاتبه آمده بود داخل این مکاتبه، نصف مکاتبۀ آسیّد احمد آمده بود داخل مکاتبۀ آشیخ محمّدحسین، که آدم میخواند متحیّر میشد! خب یعنی چه؟ این که ردّ او را میگوید! خلاصه، خیلی خیلی خیلی مشکلات داشت، تا الحمد للّه همین چند سال پیش که چند نسخۀ جدا جدا از اینها داشتم، از اوّل تا به آخر مکاتبات را نوشتیم و آن پنج تذییل علاّمه را هم داشتیم ولی خب ناقص بود.
بعد از رحلت مرحوم علاّمه، بعضی از رفقای طهرانی اصرار کردند که شما این تذییلات را تمام کنید! ما هم گفتیم که آخر ما را چه مناسبت با ورود در این مطالب، تذییلات و محاکمات بین عَلَمَین است و این حرفها؟! گفتند: نه، چنین و چنان، و اصرار کردند. گفتم که حالا اگر الاّ و لابد شما اصرار بر این معنا دارید، مجالی بدهید تا ما حالا که مشغول نوشتن امام شناسی و معاد شناسی هستیم اینها به جایی منتهی بشود، آن وقت إنشاءاللَه اگر خدا بخواهد.
تا اینکه دو سال پیش بعد از ماه رمضان، جلد دوازدهم امام شناسی که آخرین جلد امام شناسی بود،1 تمام شد، و ما قبل از اینکه اللَه شناسی را شروع کنیم، گفتیم حالا دیگر میآییم این را تمام میکنیم، وعده هم دادیم، إنشاءاللَه بعد از آن اللَه شناسی را شروع میکنیم؛ و دیگر این کتاب را شروع کردیم و زمستان را بنده مشغول همین بودم که ماه رمضان تمام شد، آن وقت دیگر دادیم برای چاپ.
عرض کردم که در ابتدا چند ماه طول کشید تا از میان همۀ نسخهها یک نسخۀ اصلی و صحیح و یک نسخۀ منقّح که مطلب بهدست بیاید، از آن چهارده مکاتبه آماده شد. بنده خیلی خیلی مفصّل یک مقدّمۀ تقریباً چهل صفحهای برای آن نوشتم از میزان معرفت و عرفان و شخصیّت آقای آسیّد احمد کربلایی و آشیخ محمّدحسین. این چهارده مکاتبه را هم که نوشتم باز مطالبی را که در بعضی از خود این مکاتبات احتیاجی به توضیح داشت یا در بعضی جاها اشکال بود، در تعلیقه نوشتم. آنوقت بعد از هر مکاتبهای عین تذییلاتی را که خود علاّمه نوشتند، بدون یک کلمه کم و زیاد آوردیم. از آنجاییکه دیگر قلم ایشان قطع شده است، گویا مکاتبۀ ششم است، به بعدش، یعنی تذییل ششم تا چهاردهم را بنده نوشتم، و نوشتم تا اینجا قلم علاّمه است و از اینجا برای من است که مشخّص باشد و هر کسی مطالعه میکند مطالب قاطی نباشد. و عنوان محاکمات هم دیگر زیادی است، چون علاّمه بود که میتوانست آنها را محاکمه کند؛ ما فقط عنوان تذییلات را نوشتیم بنابر آنچه به نظر قاصر رسید.
چاپ این کتاب برای دو جهت بود:
یکی اینکه اصل این چهارده مکاتبه باقی بماند، چون اگر من نمینوشتم، نسخهاش اصلاً نیست و بهکلّی هم از بین رفته بود؛ البته یک شخصی، که شما او را میشناسید، اصل مکاتبات را طبع کرده و آن هم غلطهای خیلی خیلی روشن دارد، نسخهاش هم مغلوط است.
دوّم اینکه آن پنج تذییلی که علاّمه نوشته بودند هم از بین رفته بود، چون هیچکس نسخهاش را نداشت جز خود بنده، اگر من چاپ نمیکردم خب آن هم از بین میرفت دیگر، و اینها یک سرمایههای علمی است که نتیجۀ یک عمرِ افراد و صاحبان شخصیّتی همچون علاّمه است و اصلاً راهگشای عرفان است، آنچنان قوی است که زبان هر معاندی را میبندد و میکوبد و سُرب در دهانش میریزد! مطلب، مطلب امیرالمؤمنین است و مطلب عادی نیست! آقای آشیخ محمّدحسین که اصفهانی بودند و مرجع تقلید، اوّل اصولی حوزۀ نجف بود، الآن کتابهای اصول آقای آشیخ محمّدحسین را کسی نمیفهمد، کسی که به مبانی آشیخ محمّدحسین وارد باشد میگویند که این ملاّ است؛ اصلاً وقتی حرف آشیخ محمّدحسین را نمیفهمند، چه بگویند؟! و آسیّد احمد کربلایی هم خُب یک شخص علمی، وزین و صاحب نظر، از شاگردان مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی همدانی و استادِ مرحوم قاضی بود، و از نقطۀ نظر عرفان، یک وزنۀ شناخته شده و عالِم بود. آنوقت این مطالب اگر منتشر بشود، سند است و اگر از بین برود، این علم ضایع شده است. نظر بنده بیشتر روی همین جهت بود، لذا عمدۀ مطلب هم بر همین دو جهت بود که اصل مکاتبات و تذییلات علاّمه باقی بماند. اگر ما میخواستیم همان پنج تذییل را چاپ کنیم خب ناقص میماند دیگر؛ لذا واقعاً با کمال شرمندگی، آن تذییلات دیگر را هم اضافه کردیم و تمام شد و مجموعاً شاید نزدیک چهارصد، چهارصد و خُردهای صفحه شد. که این را دو سال پیش بعد از ماه رمضان دادیم به آقای ... که چاپ کند و او هم پنج، شش ماه پیش میگفت زینکش حاضر است، فقط باید برود زیر چاپ.1
قلم سلیس کتاب شریف اللَه شناسی در بیان حقایق عالی توحیدی
اسم این کتاب، توحید علمی و عینی است؛ توحید علمی و عینی! شیخ محمّدحسین توحیدش علمی است و آسیّد احمد، عینی است. شما هر نکتۀ دقیق و لطیف و ظریف عرفانی را بخواهید، از نقطۀ نظر استدلال، در این کتاب هست؛ ولی البتّه احتیاج است که انسان یک دوره اللَه شناسی ببیند ها. إنشاءاللَه اگر خدا توفیق بدهد و اللَه شناسی نوشته بشود،1 به عنوان یک کتاب دانشگاهی است و مثل معاد شناسی و امام شناسی از کتابهایی است که مطالبش قدری سادهتر است و سهل، ولو مطلب همان است و هیچ تفاوتی نیست. در امام شناسی و معاد شناسی هر مطلبی شما بخواهید هست، ولی خب قدری سادهتر، که همه میتوانند بخوانند و اگر بعضی جاهایش هم مشکل باشد، دو ورق بزنند باز بقیهاش را میفهمند. اللَه شناسی هم همینطور است؛ انسان مثل آبی که میخورد خدا را لمس میکند! راحت و خوب! اینطوری اللَه را باید شناخت. یک خانمی در اصفهان که مهندس هم بود، وقتی کتاب معاد شناسی را خوانده بود، گفته بود:
حالا من واقعاً با این کتاب از مردن نمیترسم! ما تا به حال هرچه از معاد میشنیدیم و میگفتند، خیال میکردیم معاد تاریکی است! و در جهنّمها خداوند با گرز و فلان و لشگرِ اینطرف و آنطرف ایستاده است! حالا که معاد شناسی را خواندیم دیدیم نه، مرگ یک امر خوبی است و یک ترقّی و تکامل است، و خلاصه برای ما دیگر عیناً روشن شد که اینقدر ترس هم ندارد، انسان باید خودش را درست کند.
اللَه شناسی هم اگر إنشاءاللَه خدا توفیق بدهد نوشته بشود همینطور است، یعنی انسان عین آب خوردن با خدا مینشیند و صحبت میکند و احوالپرسی میکند ها!
تو کجایی تا شوم من چاکرت | *** | چـارقت دوزم کنم شانه سـرت |
دسـتکت بوسـم بمالـم پایـکت | *** | وقت خواب آیم بروبم جایکت2 |
همین حرفهایی که آن فرد ساده لوح با حضرت موسی زد، ما هم همینطور بیان کردیم.
امّا این کتاب توحید علمی و عینی، نه، این ساده نیست. بعد از اینکه آن همه مراحل طی شد، آنوقت إنشاءاللَه یک استاد فلسفه، استاد، نه اینکه فقط یک مدرّس باشد، استاد بهتماممعنیٰ در أسفار و در شرح فُصوص، باید تدریس کند، و باید انسان بیاید پیش استاد و بگوید: آقا این را شما تدریس کنید! و از نظر استاد استفاده کند.
امشب شب خوبی بود، شب ماه مبارک رمضان، و صحبت بزرگان هم پیش آمد؛ مرحوم آقای انصاری ـ رحمة اللَه علیه ـ و آسیّد جمال و آسیّد احمد کربلایی که افراد بزرگی بودند.
اللَهمّ صلِّ علیٰ محمَّد و آل محمَّد
ترجمۀ فقراتی از دعای شریف افتتاح توسط معلّق
الحَمدُ لِلَّهِ بِجَمیعِ مَحامِدِهِ کُلِّها عَلیٰ جَمیعِ نِعَمِهِ کُلِّها. الحَمدُ لِلَّهِ الَّذی لا مُضادَّ لَهُ فی مُلکِهِ و لا مُنازِعَ لَهُ فی أمرِهِ. الحَمدُ لِلَّهِ الَّذی لا شَریکَ لَهُ فی خَلقِهِ و لا شبیهَ لَهُ فی عَظَمَتِهِ. الحَمدُ لِلَّهِ الفاشی فی الخَلقِ أمرُهُ و حَمدُهُ، الظّاهِرِ بِالکَرَمِ مَجدُهُ، الباسِطِ بِالجودِ یَدَهُ الَّذی لا تَنقُصُ خَزائِنُهُ و لا یَزیدُهُ کَثرَةُ العَطاءِ إلّا جودًا و کَرَمًا ، إنَّهُ هوَ العَزیزُ الوَهّابُ.1
[«جمیع حمد و ستایش مختصّ ذات لا یزال است بر تمامی نعمتهای او.
ستایش مخصوص پروردگاری است که در سلطنت و حکومت او را همآورد و شریکی نیست، و در اراده و مشیّت او رقیبی قرار ندارد.
و حمد از آنِ خدایی است که شریک در خلق ندارد و در عظمت و جلال شبیهی برای او متصوّر نیست.
ستایش مخصوص خدایی است که ارادۀ او در عالم خلق سریان دارد، و توصیف او به نیکی در همه جا جریان دارد، و عظمت او بهواسطۀ کرم و بخشش در همۀ زوایای عالم هستی به چشم میخورد، و دست او به جود و عطاء در همۀ عوالم وجود ظاهر و آشکار است، و از خزائن رحمت او هیچگاه کاسته نخواهد شد، و از زیادی بخشش و سریان فیض جز فضل و نصیب بیشتر از آن او نخواهد بود. بهدرستیکه او دارای عزّت، و مختصّ به بخشندگی و اعطاء است.»] (معلِّق)
اللَهمَّ إنّی أسألُکَ قَلیلًا مِن کَثیرٍ مَعَ حاجَةٍ بی إلَیهِ عَظیمَةٍ، و غِناکَ عَنهُ قَدیمٌ، و هوَ عِندی کَثیرٌ، و هوَ عَلَیکَ سَهلٌ یَسیرٌ.
[«پروردگارا، من از تو درخواست مسئلهای کوچک از دریای بیکران لطف تو دارم، درحالیکه نیاز من به آن بسیار است و تو همواره بینیاز از آن میباشی، درحالیکه نزد من مهم و حیاتی شمرده میشود و عطاء آن بر تو سهل و آسان است.»] (معلِّق)
اللَهمَّ إنَّ عَفوَکَ عَن ذَنبی و تَجاوُزَکَ عَن خَطیئَتی و صَفحَکَ عَن ظُلمی و
سَترَکَ عَلیٰ قَبیحِ عَمَلی و حِلمَکَ عَن کَثیرِ جُرمی عِندَ ما کانَ مِن خَطَئی و عَمدی، أطمَعَنی فی أن أسألَکَ ما لا أستَوجِبُهُ مِنکَ، الَّذی رَزَقتَنی مِن رَحمَتِکَ و أرَیتَنی مِن قُدرَتِکَ و عَرَّفتَنی مِن إجابَتِکَ؛ فَصِرتُ أدعوکَ آمِنًا و أسألُکَ مُستَأنِسًا، لا خائِفًا و لا وَجِلًا، مُدِلًّا عَلَیکَ فیما قَصَدتُ فیهِ إلَیکَ. فَإن أبطَأ عَنّی عَتَبتُ بِجَهلی عَلَیکَ، و لَعَلَّ الَّذی أبطَأ عَنّی هوَ خَیرٌ لی، لِعِلمِکَ بِعاقِبَةِ الأُمورِ. فَلَم أرَ مَولًی کَریمًا أصبَرَ عَلیٰ عَبدٍ لَئیمٍ مِنکَ عَلَیَّ!
[«بار پروردگارا، گذشت تو از گناه من و چشمپوشی تو از لغزش و خطای من، و بخشش تو از ظلم و ستم من، و ستّاریّت و پردهپوشی تو بر کار زشت و ناهنجار من، و بردباری تو از کارهای خلاف و جرم من، چه از روی خطا و غفلت و چه از روی عمد، مرا به طمع میاندازد که از تو درخواست لطف و کرامتی کنم که خود هیچگاه مستوجب آن نبودهام، که آن برخورداری از دریای رحمت تو، و تماشای قدرت و استیلاء بر جمیع مقدّرات و حوادث عالم وجود است، و اینکه با اجابت دعاء و برآوردن تقاضای من، خود را به من شناساندهای. بنابراین با حال طمأنینه و بدون ترس و دلهره از تو درخواست میکنم و تو را همدم و مونس خویش میپندارم و بدون خوف و دلهره از تو تقاضا مینمایم، و آنقدر در این ارتباط و انس با تو پیش رفتم که با جرئت و جسارت و اصرار در راه و مقصدم به سوی تو درخواست میکنم.
و اگر چنانچه انجام حاجت و تقاضایم را به تأخیر اندازی بهواسطۀ جهل و غفلتم، تو را مورد خطاب و عتاب قرار میدهم؛ درحالیکه شاید تأخیر در برآورده شدن حاجات من، به صلاح و رشاد من بوده باشد، زیرا تو به عاقبت امر و نهایت مسائل من آگاه و دانایی. بنابراین بهمانند تو مولای کریمی ندیدم که بر بندۀ لئیمی همچون من، اینچنین صبور و بردبار باشد!»] (معلِّق)
یا رَبِّ، إنَّکَ تَدعونی فَأُوَلّی عَنکَ، و تَتَحَبَّبُ إلَیَّ فَأتَبَغَّضُ إلَیکَ، و تَتَوَدَّدُ إلَیَّ فَلا أقبَلُ مِنکَ، کَأنَّ لِیَ التَّطَوُّلَ عَلَیکَ، و لَم یَمنَعکَ ذَلِکَ مِنَ الرَّحمَةِ لی و
الإحسانِ إلَیَّ و التَّفَضُّلِ عَلَیَّ بِجودِکَ و کَرَمِکَ؛ فارحَم عَبدَکَ الجاهِلَ و جُد عَلَیهِ بِفَضلِ إحسانِکَ! إنَّکَ جَوادٌ کَریمٌ.
[«ای پروردگار من! تو مرا به سوی خویش میخوانی ولی من از تو روی برمیگردانم، و به من محبّت میورزی ولی با تو درشتخویی و ناسازگاری مینمایم، و باب دوستی و آشنایی میگشایی امّا من به سمت و سوی تو اقبال نمیکنم؛ گویی که منّتی بر گردن تو دارم و بر تو ناز میفروشم! درحالیکه هیچ مانعی در فیضان رحمت و احسان به من ایجاد نمیکند، و همچنان کرامت و لطف تو با وجود چنین حالاتی بر من جاری و ساری است. و جود و عطایت را از من دریغ نمینمایی. پس بر بندۀ جاهل خویش رحمت آور، و با فضل و احسانت به او عطا فرما! زیرا که جود و کرامت مختصّ ذات تو است.»] (معلِّق)
الحَمدُ لِلَّهِ مالِکِ المُلکِ مُجری الفُلکِ مُسَخِّرِ الرّیاحِ فالِقِ الإصباحِ دَیّانِ الدّینِ، رَبِّ العالَمین.1
[«حمد مخصوص خدایی است که سلطنت و هیمنه بر خلایق مختصّ ذات اوست، کسی که کشتیها را بر روی آب به حرکت درمیآورد و بادها را در جهت جریان حوادث در تسخیر خود قرار داده است و صبح شفق را از دل ظلمت شب بیرون میکشد، و او است که قوام دین و شرع به او پیوسته است، و هم او است که پروردگار و تربیتدهندۀ خلایق میباشد.»] (معلِّق)