پدیدآورعلامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
مجموعهمبانی اخلاق
تاریخ 1396/02/21
توضیحات
میزان ارزش انسان براساس تقوا. معیار ارزش عمل انسان براساس نیّت او. نقد شبههای پیرامون ارزش اختراعات مهم در خدمت به بشریّت و کارهای خیر غیر مسلمانان. بررسی مضرّات ضدّ بشریّت برخی اختراعات و اکتشافات بزرگ بهواسطۀ سوءاستفاده از آنها. تحلیل نیّات و أغراض مخترعین و مکتشفین غیر مسلمان. اجر دانشمندان بر طبق منظور و غرضشان از اختراعات و اکتشافات. اجر و پاداش اعمال براساس نیّت و مقصود افراد. حیات جاهلی بهواسطۀ حرکت در مسیر اهواء نفسانی و حیات طیّبه بهواسطۀ حرکت بهسوی حق. علّت خلود در جهنّم یا بهشت. ملاک الهی بودن نیّت و مقصود علما و دانشمندان. تفاوت میزان ارزش عمل در عالم اعتبار و در عالم حقیقت. جاودانگی در بهشت یا جهنّم بهسبب نیّت بر تداوم عمل ثواب یا ارتکاب معصیت در دنیا. کیفیّت عدل خداوند در محاسبۀ اعمال انسان. روایت جابر از پیغمبر اکرم دربارۀ معیّت با یک قوم و عملشان بهواسطۀ محبّت به آنها. شرح حال و علوّ مقام جابر بن عبداللَه انصاری و عطیّۀ کوفی. اسرار غسل و إحرامبستن جابر قبل از زیارت حضرت سیّدالشّهدا در روز اربعین. مناجات جابر با حضرت اباعبداللَه الحسین. علّت معیّت جابر با اصحاب امام حسین در فداکاریها و جانفشانیهای روز عاشورا.
مجلس چهاردهم
ملاک ارزش عمل (١)
طهران، اربعین ١٣٩٦ هجری قمر
أعوذ باللَه من الشَّیطان الرَّجیم
بسم اللَه الرّحمٰن الرّحیم
بارئِ الخلائقِ أجمعین، باعثِ الأنبیاءِ و المرسَلین
و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ سَیّدِنا، أصلِ الجودِ و عَینِ الشّاهدِ و المشهود
أبِیالقاسم محمّدٍ المصطفیٰ، و علیٰ آلهِ أُمَناءِ المعبود
و اللّعنةُ الدّائمةُ الأبدیّةُ الأزلیّةُ علیٰ أعدائِهم و مخالفیهِم
مِن الآنَ إلیٰ یومِ الدّین
میزان ارزش انسان براساس تقوا
قالَ اللَه الحکیمُ فی کتابِهِ الکریم:
﴿يٰأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَ أُنثَىٰ وَ جَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَ قَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَهِ أَتۡقَىٰكُمۡ إِنَّ ٱللَهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ﴾.1
خداوند علیّ أعلیٰ در این آیۀ مبارکه، میزان ارزش انسان را براساس تقوا معیّن کرده و فرموده است:
«علّت اختلاف شمائل و صورتها و أشکال شما در دنیا برای این است که از
یکدیگر شناخته و تمیز داده بشوید؛ (و الاّ این اختلاف صوَر و أشکال و هیئات و ألسنه و صداها و شمائل مختلف، که میزان برای سعادت و نجاح و معیار برای کمال نیست!) هر کدام از شما که تقوایش بیشتر و زیادتر باشد و در مصونیّت الهی قرار گرفته باشد، در نزد پروردگار ارجمندتر و گرامیتر است!»
معیار ارزش عمل انسان براساس نیّت او
روایتی از حضرت رسول صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وارد شده است:
إنّما الأعمالُ بالنّیّاتِ؛ «این است و جز این نیست که قیمت و درجۀ اعمالی که انسان انجام میدهد، بستگی به نیّت او دارد و مرتبه و درجۀ عمل را باید به حساب نیّت، اندازهگیری کرد!»
این روایت را در مصباح الشّریعة و مُنیَة المُرید و عَوالِی اللّئالی ذکر کردهاند، و مرحوم مجلسی این روایت را در قسمت دوّمِ جلد پانزدهم بحار الأنوار که در اخلاقیّات است، ذکر کرده است.2 و بحث و دامنۀ تفکّر روی این روایت بسیار مجال دارد.
اصل این روایت در کتب اهلتسنّن و در صحیح بخاری3 و صحیح مسلم4 و سنن تِرمِذی5 و مسند أحمد حنبل6 وجود دارد. این کتب که از مجامیع کتابهای اهلتسنّن شمرده میشود، این روایت را با سندهای متّصل خود از علقمَة بن وقّاص به واسطهای از پیغمبر اکرم نقل میکنند. و مرحوم شهید ثانی در منیة المرید و ابنأبیالجمهور أحسایی در عوالی اللّئالی و مرحوم مجلسی در بحار الأنوار از این دو بزرگوار نقل میکنند که پیغمبر فرمودند:
إنّما الأعمالُ بالنّیّات، و إنّما لِکلِّ امْرِئٍ ما نَویٰ! فَمَن کانَت هِجرَتُهُ إلَی اللَه و رَسولِه، فهِجرتُه إلَی اللَه و رَسولِه؛ و مَن کانَت هِجرتُه إلیٰ دُنیا یُصیبُها أو امْرَأةٍ
یَتزوَّجُها، فَهِجرتُه إلیٰ ما هاجَرَ إلیه!1و2
«تمام اعمال انسان براساس نیّتش دارای درجه و قیمت و ارزش میشود و آنچه برای هر شخص باقی میماند، همان نیّتهای او است! هر کسی که بهسوی خدا و رسول خدا هجرت کند، هجرتش بهسوی خدا و رسول خدا است؛ و هر کسی که هجرتش بهسوی دنیایی باشد که بخواهد به آن برسد یا بهسوی زنی باشد که بخواهد با او ازدواج کند، هجرت او بهسوی همان چیزی است که بهسوی آن هجرت کرده است.»
مرحوم شهید ثانی ـ رضوان اللَه علیه ـ در منیة المرید، بعد از ذکر این روایت میفرماید:
این روایت از اُسَس و دعائم اسلام است!
یعنی از پایههایی است که اسلام بر آن قرار گرفته است و اتّکا دارد! زیراکه حقیقت اسلام، أعمال انسان را براساس نیّت و مقدار خواستِ نفسی او اندازه میگیرد، و سعادت و شقاوت افراد را روی میزان نیّتهای آنان معیّن میکند، و درجاتی که به أعمال انسان از جهاد و حجّ و صلاة و صوم و صدقه و امر به معروف و نهی از منکر و سایر دستورات داده میشود، بر پایۀ نیّت او تجزیه و تحلیل میشود و با این محک، دارای درجه و قیمت میشود! و بعد میفرماید:
بعضی گفتهاند: «نیّت، ثلث اسلام است؛ چون تمام اعمالی که انسان انجام میدهد به سه بخش تقسیم میشود: اعمال قلبی، اعمال بدنی و اعمال لِسانی و زبانی. نیّت از اعمال قلبی است، پس یک ثلث از تمام اعمال انسان را فرا میگیرد، بلکه اعظمِ از دو ثلث دیگر هم هست؛ زیراکه [خود نیّت
بهتنهایی عبادت است و] ارزش دو ثلث دیگر از اعمال (یعنی اعمال جوارحی و بدنی و اعمال زبانی) هم به نیّت بستگی دارد!»
و بعد میفرماید:
بزرگان از علمای اسلام که میخواستند درسی را شروع کنند، در بحث اوّل درس، این روایت را از پیغمبر اکرم بیان میکردند و شرح میدادند و روح طلاّب را آماده میکردند که از پایۀ اوّل، درس و تحصیل آنها برای خدا باشد و نیّت خود را اصلاح کرده باشند!3
نقد شبههای پیرامون ارزش اختراعات مهم در خدمت به بشریّت و کارهای خیر غیر مسلمانان
شاید خیلی شنیده باشید که بعضیها میگویند:
خداوند علیّ أعلیٰ به چه دلیل مثلاً فلان مسلمان را به بهشت میبرد، با اینکه آن مسلمان دارای کارهای خیلی خیلی مهمّی نیست و دارای شأنی از شئون اجتماعی نیست و میزان و درجۀ عالی در عالم اعتبار و دنیا ندارد و کاری انجام نداده است؛ و به چه علّت بسیاری از کفّار و مشرکین را به جهنّم میبرد، با اینکه آنها در دنیا منشأ اثر بودهاند و خدمتهایی انجام دادهاند و کارهایی کردهاند و زحمتهایی کشیدهاند! حالا دین اسلام نداشته باشند و پیغمبر را به رسالت قبول نداشته باشند، اینها چگونه علّت برای شقاء و بدبختی آنها و بالأخره عذاب و عقاب الهی خواهد بود؟!
مثلاً فرض کنید پاستور که میکروب را کشف کرد، و بهواسطۀ این اکتشافش خیلی از امراض را معالجه کرد و مردم بهواسطۀ اکتشاف او میتوانند خود را از وبا و طاعون و آبله و بلکه بهواسطۀ گسترش آن علم در زمانهای بعدی، از سایر امراض در مصونیّت در بیاورند؛ چرا او چون یک مرد مسیحی بوده است باید به جهنّم برود؟! یا مثلاً گالیله که حرکت زمین را کشف کرد، یا نیوتن که قوّۀ جاذبه را کشف کرد، یا پاسکال که فلان فرمول ریاضی را در حساب أنجم و أفلاک به مرحلۀ ثبوت رسانید، یا ادیسون که قوّۀ برق را کشف کرد، یا اینشتین که اتم را کشف کرد و امثال اینها، چرا بایستی به جهنّم بروند با اینکه اینها بودند که دنیا را اینطور تر و تازه و زنده و خوب و خیلی با رونق قرار دادند و به اینصورت در آوردند که میبینید؟!
این طرح سؤال است، و بر همین اساس این سؤال در ذهنها گسترش پیدا میکند و به اینصورت درمیآید که:
افرادی که در کلیساها جمع میشوند و به دین و آیین خود عبادت میکنند، چرا باید به جهنّم بروند؟! آن بتپرستهایی که بت میپرستند و به آن اعتقاد دارند، چرا باید به جهنّم بروند؟! افرادی که ولایت را قبول ندارند و بر مذهب اهلتسنّن هستند و حج و جهاد میکنند و عرفات و مَشعر میروند، چرا نباید عملشان مقبول باشد؟! آنوقت یک مشت شیعه که دارای اثری در خارج نیستند، نه مسجدی ساختهاند و نه خدمتی به عالَم بشریّت کردهاند و نه موشکی به ماه فرستادهاند و نه اتم را شکافتهاند و امثال اینها، باید اهل بهشت باشند؟!
بررسی مضرّات ضدّ بشریّت برخی اختراعات و اکتشافات بزرگ بهواسطۀ سوءاستفاده از آنها
این سؤال از چند جهت تجزیه و تحلیل میشود:
در وهلۀ اوّل باید دید که آیا کارهای این بزرگان از مللی که خارج از اسلام بودند، منحیثالمجموع به نفع بشریّت تمام شد یا بر ضرر بشریّت؟ این یک مسئلهای است! آیا آن کسی که برق را اختراع کرد، این برق به نفع بشر تمام شد یا بر ضرر بشر؟ آن کسی که اتم را شکافت، این بر ضرر بشریّت کار کرد یا به نفع بشریّت؟ کما اینکه میگویند: آن کسی که اتم را شکافت، کاغذی برای رئیسجمهور وقت نوشت که: «ما این اختراع را کردیم؛ ولی من بیم دارم از اینکه بشر از این سوء استفاده کند!» و هنوز زنده بود و نمرده بود که بمب اتم کشف شد.1 منحیثالمجموع که حساب میکنیم، نمیتوانیم بگوییم که بهطور کلّی بشریّت در سیر ترقّی افتاد؛ زیرا قبل از اینکه از این اشعّهها به نفع بشر و برای معالجۀ امراض و امثال آن استفاده کنند، وسیلۀ نابودی بشر را تهیّه کردند و بهواسطۀ انفجار یک بمب، آدمهای بسیاری را کشتند! و قبل از استفاده از کشف میکروب برای جلوگیری از امراض مُهلکه در میان افرادی که ضعیف و ناتواناند، آن میکروب را بهصورتی در میان اقوامی منتشر کردند و مردم را مبتلا به وبا و طاعون و آبله کردند و هزاران هزار نفر را بهواسطۀ همین انتشار میکروب کشتند! پس اینها وسیلههایی است که اگر در دسترس مردمان صالح قرار بگیرد، انسان میتواند استفادۀ خوب بکند؛ وگرنه استفادۀ بد میشود!
امروزه میگویند: «بهواسطۀ کشف پنیسیلین و عمل جرّاحی و خدمتی که تریاک به طب میکند، میتوانند جلوی خیلی از امراض را بگیرند، و کودکانی که در زمانهای سابق بهواسطۀ سرخک و آبله و مخملک و سینهپهلو و حصبه و سایر امراض میمردند، حالا دیگر نمیمیرند؛ لذا مرگ در میان بشر در سلسلۀ بچّهها کمتر شده است!» این درست است، ولی اینکه میگویند: «دائماً این زن باید بچّه سقط کند و کم بچّه داشته باشد، چون زمین تحمّل ندارد و خدا نمیتواند روزی بدهد! فرزند کمتر زندگی بهتر! این زنها چه قسم آبستن نشوند و چه قسم بچّه را سقط کنند!» و این کارهایی که میکنند، همۀ اینها ضرر و هلاکت است و منجر به جنون و دیوانگی و امراضی است که همۀ مردم هم متحیّرند که این امراضی که سابقاً نبود، چرا پیدا شده است؟! همۀ اینها نتیجۀ علم است!
تیغ دادن در کفِ زنگیّ مست | *** | بهْ که آید علم، نادان را بهدست1 |
امروزه علم در دست جُهّال است و جهّال از این علم، سوء استفاده میکنند!2
تحلیل نیّات و أغراض مخترعین و مکتشفین غیر مسلمان
از این معنا که بگذریم، ببینیم این افرادی که زحمت کشیدهاند و این اختراعات و اکتشافات را کردهاند، کار آنها به چه نیّت و غرضی بوده است؟ آیا واقعاً غرض آنها خدمت و دستگیری از مردم بوده است و قربةًإلیاللَه میخواستند جماعتی را حفظ کنند و نجات بدهند و از مرگ خلاص کنند و آنها را از گرفتاریهای جدّی و امراض عصبی در مصونیّت قرار بدهند؟! یا اینکه نه، آنها میخواستند که به مملکت خودشان خدمت کنند؛ مملکت خودشان در مقابل مملکت دیگر! این اکتشافات را بکنند که آن مملکت تقویت بشود و بمب را بر سر مردم ضعیف بریزد! این اختراعات را که برای نجات بشر نکردند؛ برای حفظ نوعدوستی در حیطۀ زندگی خود، کشور خود، مملکت خود، دین خود، آیین خود، مرام خود و فامیل خود کردند! پس این فکر از همان فکر حیوانات تجاوز نمیکند؛ یک گرگ هم گرگهای دیگر را دور خودش جمع میکند و با همدیگر اجتماع میکنند تا برای پاره کردن گلّۀ گوسفند حمله کنند! به این قدم نمیتوان قدم انسانی و قدم شرافت گفت!
اجر دانشمندان بر طبق منظور و غرضشان از اختراعات و اکتشافات
از این معنا گذشته، اگر ما فکر این شخص را بشکافیم و ببینیم این کسی که زحمت کشیده است و روزها را در لابراتوار شب کرده است و شبها را به روز آورده است و فکر کرده است و به اندازهای مستغرق در فکر بوده است که شبِ عروسی خودش را فراموش کرده است و صبح که شده است به او گفتهاند: «دیشب شب عروسیات بود!» و او گفته است: «عجب!» حالا این شخص برای چه این کارها را کرده است؟ برای اینکه اخلاقش صالح بشود و از بخل و حسد و شهوتطلبی و غضب بیرون بیاید و پاک و طاهر بشود؟! یا برای اینکه به او بگویند: «آقا مخترع بود!» و مجسّمۀ او را بسازند و در لابراتوارها بگذارند، اسمش در تاریخ بماند، لیسانس بگیرد، مدال بگیرد، و همین افتخارات و حسابهایی که تمام بنیآدم بهعنوان فخریّه، افکار و اعمال خود را برای آن انجام میدهند؟! از این دیگر تجاوز نمیکند! ما در تاریخچۀ کدامیک از اینها میبینیم که بگوید: «من این کارها را برای طهارت و پاکیزگی خودم و جامعه، برای از بین رفتن دزدیها، برای از بین رفتن شرابخواریها، برای جلوگیری از جنایات و برای اصلاح اخلاق و طهارت باطن انجام دادهام!» اصلاً لفظ طهارت باطن را نمیفهمند و درک هم نمیکنند! خُب این زحماتی که اینها کشیدند، برای چه بود؟ برای یک منظور و غرضی بوده است که آن منظور و غرض را خدا به آنها میدهد و اجر آنها را میدهد؛ چون هر کس هر کاری انجام بدهد، خدا اجر او را میدهد! امّا اجر برای چیست و بر طبق چیست؟ خواست انسان هرچه باشد، اجرش بر طبق همان است! آقایان محترمی که اینجا تشریف آوردهاید، هر کس نظری برای آمدنش دارد، آن اجرش است و اجرش را میگیرد. بعضیها فقط برای صلۀ رحم آمدهاند، اجرشان این است؛ بعضیها آمدهاند تا در مجلس سیّدالشّهدا علیه السّلام شرکت کنند، اجرشان این است؛ بعضیها حاجتی دارند و آمدهاند که توسّلی پیدا کنند تا شاید به برکت روز اربعین، آن حاجتشان داده بشود، و آن اجرشان داده میشود؛ و همچنین مقاصد دیگر!
آدم که صبح از منزلش بیرون میرود تا از دکّان عطّاری یک سیر قند یا دو مثقال چایی بخرد، وقتی در دکّان عطّاری میرود، میگوید: «آقا یک سیر قند یا دو مثقال چایی بده!» و او به انسان میدهد و پولش را هم میگیرد. بعد انسان اگر باز هم بایستد، او میگوید: «چرا ایستادهای؟ مگر مقصدت این نبود؟ من دادم، دیگر چه میخواهی؟» انسان باید برگردد، مقصدش این بود و به مقصدش رسیده است!
آن کسی که مقصدش این بود که اختراع کند تا مجسّمۀ او را بسازند، خب ساختند؛ جلوی اسم او بگویند: دکتر! پرفسور! مهندس! دارای نشانِ فلان! خُب به او گفتند، بیش از این غرض و مقصدی ندارد! یا خدای نا کرده اگر مقاصد سوء دیگری هم داشته باشد که مثلاً مردم نابود بشوند، خب به آن مقصد هم که رسید و نتیجۀ این اختراعات هم که ظاهر شد! حالا این شخص در پیشگاه پروردگار میآید و میگوید: خدایا، من بهشت میخواهم، و میخواهم در أعلیٰ علّیّین زندگی کنم!
ـ خب به چه دلیل و به چه مقصدی؟ طالب اینجا نبودی و اینجا را نمیخواستی!
ـ خدایا! تو مگر عادل نیستی؟
ـ چرا من عادلم!
ـ پس چرا مرا اینجا آوردی؟ ـ خودت خواستی اینجا بیایی! مگر نخواستی اینجا بیایی؟ من تو را همانجایی که خواستی، آوردم!
ـ من در دنیا زحمت کشیدم!
ـ زحمت کشیدی برای چه؟ همان را که برای آن زحمت کشیدی، به تو دادم؛ دیگر از ما چه میخواهی؟!
اجر و پاداش اعمال براساس نیّت و مقصود افراد
درس خواندی و عالِم شدی که یقال له: إنّه رجلٌ قارئ! «بگویند: آقا خوب صحبت میکند و قاری خوبی است، و شخصی اهل تکلّم و سخنرانی است و موعظۀ بلیغ میکند!» فقَد قیل ذلک؛ «خب به تو گفته شد!» امروز از ما چه میخواهی؟ مگر برای این جهت کار نکردی؟! به مقصدت رسیدی!
جود و بخشش کردی حتّیٰ قیلَ لک: إنّکَ رَجلٌ جَواد! «تا بگویند: آقا دست به جیب است، خیلی پول خرج میکند، سفره میاندازد، انفاق میکند و به فقرا رسیدگی میکند!» فقد قیلَ ذلک!1 «خب به تو گفتند!» امروز چه میخواهی؟! تمام اعمال روی حساب است:
إنّما الأعمالُ بِالنّیّات، و إنّما لِکلِّ امْرءٍ ما نَویٰ! فَمَن کانَت هِجرتُهُ إلَی اللَه و رسولِه، فهِجرتُه إلَی اللَه و رَسولِه؛ و مَن کانَت هِجرتُه إلیٰ دُنیا یُصیبُها أو امْرَأةٍ یَتزوَّجُها، کانَت هِجرتُه إلیٰ ما هاجَرَ إلَیه!
مرحوم شهید عجیب فرموده است: «این روایت از اُسَس و دعائم اسلام است!» و علمای بزرگ همیشه در جلسۀ اوّل درس، روی این روایت بحث داشتهاند!
آن شخص با پیغمبر حرکت کرده و به مدینه آمده است؛ امّا برای چه آمده است؟ در غار هم با پیغمبر بود و یار غار پیغمبر هم بود؛ امّا برای چه مقصودی با پیغمبر به مدینه آمده است؟ آیا حساب به همین عمل خارجی است که پیغمبر انجام داد؟ خب او هم انجام داده است! یا نه، خدا از این عالم ظاهر میگذرد و به اهداف و قلوب انسانها نگاه میکند، نه به پیکرۀ عمل آنها!
مسجد بسیار بزرگی ساخته میشود که در این دنیا خیلی شکل و شمائل و کاشی و تذهیب دارد ـ در این زمانها دیده شده است که مساجد را با طلا تذهیب میکنند، با اینکه حرام است که انسان مسجد را به طلا تذهیب کند!1 یکوقت ما خدمت آقای اخوی عرض کردیم که نماز خواندن در چنین مساجدی که تذهیب طلا داشته باشد، اصلاً اشکال دارد!2 ـ و خیلی هم سر و صدایش زیاد است و کار از نقطهنظر ظاهر چشمگیر است و پیکرۀ عمل بزرگ و درشت است؛ امّا از نقطهنظر معنا حساب میکنند! کرامالکاتبین هست، ملائکۀ موکّل هستند؛ میگویند: این به چه غرضی بوده است؟ آن به چه غرض بوده است؟ این به چه نیّتی بوده است؟ آن به چه نیّتی بوده است؟
انسان را که در آنجا میبرند، میگوید: «آقا من یک میلیون آجر روی هم گذاشتم تا این مسجد درست شد!»
میگویند: «قبول است؛ امّا برای چه ساختی؟ برای اینکه سر در مسجد بنویسند: این مسجد به سعی و اهتمام جناب آقای حاج فلان ساخته شده است؟! فقد قیل ذلک؛ خب گفتند! اینجا چه میخواهی؟! اینجا جای پرش است؛ آیا تا بهحال پریدهای که خودت را اینجا بیندازی یا نه؟!» در دنیا به تو داد و بیداد کردند که پرش کن و خودت را اینجا بینداز و در آن ظواهر گرفتار نشو! آلوده و خستهات میکند! طیّارهات سنگین است و بنزین میخواهد، بنزینگیری کن و طیّارهات را بلند کن! تو دنبال بنزین نرفتی و مدام این طیّاره را با آشغال پر میکردی؛ این طیّاره هم خوابید و نتوانست بلند شود! در همان افکار و خیالات و اوهامی که بودی، همانجا دفنت میکنند و آنجا قبر تو است! جای پاکان و نیکان، جا و مقصد تو نیست! اینجا نمیخواستی بیایی و نمیتوانی بیایی و همّت هم نداری که بیایی! چرا از خدا تقاضا میکنی که خدایا، چرا ما را به بهشت نمیبری؟! خودت نمیخواستی به بهشت بیایی! اگر درِ بهشت هم باز بشود، کسی نمیتواند در آن برود! مگر الآن درهای بهشت باز نیست؟! مگر این همه دعوتها به بهشت نیست؟! چرا حرکت نمیکنند و به بهشت نمیروند؟!
حیات جاهلی بهواسطۀ حرکت در مسیر اهواء نفسانی و حیات طیّبه بهواسطۀ حرکت بهسوی حق (ت)
بنابراین، عمل دائر مدار نیّت است. اینجا دیگر اگر انسان بخواهد، میتواند بحث را خیلی گسترش بدهد، و آنقدر شواهد در اخبار زیاد است، إلیٰ ماشاءاللَه!1
علّت خلود در جهنّم یا بهشت
از امام سؤال میکنند: افرادی که در دنیا چهل سال، پنجاه سال یا شصت سال گناه کردهاند، چرا اینها در آتش مخلّد باشند؟ این از عدل خدا است؟! بندهای چهل سال در دنیا آدمکشی و هر جنایتی که شما بگویید کرده است، بالأخره مسئول بوده است! صد سال، دویست سال عمر کرده است و جنایت کرده است؛ خدا او را در آتش مخلّد کند، این عدل خدا است؟! شخصی در دنیا آمده است و صد سال تمام طاعات را انجام داده است؛ خب خدا به اندازۀ صد سال هم او را در بهشت ببرد! نه، رحمت خدا بر او غلبه کند و دویست سال یا سیصد سال ببرد! ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَا وَ مَن جَآءَ بِٱلسَّيِّئَةِ فَلَا يُجۡزَىٰٓ إِلَّا مِثۡلَهَا وَ هُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ﴾؛2 او را ده برابر، یعنی هزار سال در بهشت ببرد! امّا چرا در بهشت مخلّد باشد؟! حالا اگر در باب رحمت بگوییم که آن عفو و کرَم اقتضا میکند که در بهشت مخلّد باشند؛ امّا دربارۀ جهنّمیها ظلم است که بگوییم: کسی چند سال گناه کرده است، خدا او را مخلّد در عذاب کند!
جوابش را امام بیان کردند و فرمودند: این عملی که او در دنیا انجام داده است و این گناهانی که کرده است، شصت سال بود و محدود بود. او الآن که دارد میمیرد، میگوید: «خدایا مرا نکش! باز هم در دنیا باشم و عمرم زیادتر بشود!» همۀ ما تقاضایمان این است! تا مریض میشویم میگوییم: «خدایا ما را شفا بده!» همه میخواهند که خدا طول عمر بدهد! انسان به هر کاری که مشغول است، میگوید: «خدا به من طول عمر بدهد که همین کار را بکنم.» هیزمشکن هیزم میشکند، نجّار رنده میکند، آهنگر جوشکاری میکند، طبیب طول عمر میخواهد که باز هم افراد دیگری را معالجه کند، عالم عمر میخواهد که مثلاً چندتا کتاب دیگر بنویسد، یک آدم معصیتکار که از خدا طول عمر میخواهد برای این است که باز هم معصیت کند، آدم زناکار که این فعل قبیح ملکۀ او شده است، میخواهد زندگی کند که باز هم به این عمل مشغول باشد. الآن که دارد میمیرد با این حسرت و ندامت از دنیا میرود که من دارم میمیرم، امّا چرا بیش از این مقداری که توانستم جنایت کنم، جنایت نکردم؟! عمل ظاهر آنها پنجاه سال، شصت سال است؛ امّا آن نیّت و هدف و فکر آنها چقدر است؟ فکرشان این است که اگر ما در این دنیا مخلّد باشیم، همین اعمال قبیح را انجام میدهیم!3
آن عالَم، عالم باطن است و صحبت با باطن انسان و با سِرّ انسان است؛ نه با ظاهر انسان. آنجا خدا با فکر آدم صحبت میکند؛ نه با زبان ظاهری، که انسان بخواهد دروغ بگوید! باطن انسان جواب میدهد که نیّت انسان چیست! نیّت انسان، جهنّمی است؛ نیّت انسان، شقیّ است؛ نیّت انسان، جانی است! نه اینکه بدن انسان جانی است و نیّت در مقام طهارت خود مانده است! اگر اینطور باشد که خیلی خوب است، برقی میزند و آتشی میآید و انسان را از ظاهر تطهیر و طاهر میکند و انسان در بهشت میرود؛ چون باطنش آلوده نیست، ظاهرش آلوده است و بهواسطۀ تب، سرماخوردگی، زلزله، سکرات موت و یا عذاب قبر طاهر میشود! امّا آن کسی که باطنش خراب است، باید به اندازهای که نیّت باطلش کشش دارد، در جهنّم برود و بسوزد! انسانی هم که در بهشت میرود، به همان مقداری که دید باطن او کشش دارد، میتواند از نعمتهای بهشت استفاده کند؛ ﴿وَ فِيهَا مَا تَشۡتَهِيهِ ٱلۡأَنفُسُ وَ تَلَذُّ ٱلۡأَعۡيُنُ وَ أَنتُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾!1 اشتهای نفس مختلف است و هر کس یک اشتهایی دارد و در یک درجه از بهشت زندگی میکند و به نعمت خاصّی از نعمتهای بهشت متنعّم است!2
انسان را که در قبر میگذارند، قبر انسان را تا مَدَّ بَصَرِهِ؛3 «به اندازهای که چشم آن مُرده میتواند ببیند» باز میکنند! مَدّ و کشش آن تا چه اندازه است؟ بعضیها را که در قبر میگذارند، اینقدر چشمشان تاریک است که یک وجب جلوی خودشان را هم نمیتوانند ببینند! اندازۀ قبر معلوم است، امّا قبر آنها کمتر از آن مقدار است، لذا دیوارهای قبر استخوانهای آنها را در همدیگر میفشارد! امّا بعضیها دید چشمشان زیاد است، یک میلیون، دو میلیون، سه میلیون، چهار میلیون! مثلاً دید چشمشان به عالم عقل رسیده است و اسماء و صفات خدا را طی کرده و به عرش رفته است؛ دید تا آنجاها رفته است! حالا که مرده است، چشمش را باز میکند و قبر او به اندازۀ دیدش گشاده میشود. پس هر کس که در قبر خودش میرود، مقدار وسعت قبرش به خودش باز میگردد و دائر مدار دید او و اندازۀ دید او است! دید هم این دید ظاهری نیست، بلکه دید دیگری است.
ملاک الهی بودن نیّت و مقصود علما و دانشمندان
خب حالا این مکتشفین که آمدند و این زحمتها را کشیدند، خدا همۀ اجر آنها را میدهد. خدا به اندازۀ سنگینی یک ذرّه ظلم نمیکند، نه به مسلمان، نه به مجوس، نه به یهودی، نه به آن مذاهبی که کنفوسیوس و بودا دارند؛ به احدی ظلم نمیکند! هر کسی هرچه خواسته است، خدا به او داده است: یهودی مقصدی دارد که دنبالش میرود، نصرانی مقصدی دارد، مشرک مقصدی دارد، مسلمان مقصدی دارد، زن مقصدی دارد، مرد مقصدی دارد؛ تمام این عالم دارند از خدا روزی میخورند!
﴿إِنَّ ٱللَهَ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ﴾؛1 «[تحقیقاً خداوند] به حساب همه میرسد، تند و خیلی خیلی مرتب هم میرسد!» و همه را به اندازۀ فکر و ارزش خودشان کامیاب میکند و هر کس را در مقام خودش قرار میدهد! امّا آن کسی که میخواهد در مقام طهارت برود، او دیگر اختراع برایش فایدهای ندارد؛ مگر اینکه برای سعادت بشر و برای خدا باشد، و اگر به او بگویند: «آقا این کاری که میکنی، ضرر و اثر منفی دارد!» بگوید: «این کار را نمیکنم!»
آقای علاّمه حاج سیّد محمّدحسین طباطبائی ـ أدام اللَه ظلَّه ـ برادری به نام آقا سیّد حسن داشتند که از خود ایشان یک یا دو سال کوچکتر بود، و او هم مرد عجیبی بود! آقای سیّد محمّدحسین طباطبائی میفرمودند:
برادر ما یک کتاب در فنّ موسیقی نوشته بود، به این معنا که آوازهای مختلف چه اثراتی در روح دارد. مثلاً برای بچّه که لالایی میگویند، چه حالی در او پیدا میشود که او را به خواب میبرد؛ برای شتر که حُدی میخوانند، چه
حالی در روان او پیدا میشود که او چندین شبانهروز راه میرود و بار را به منزل میرساند تا اینکه از گرسنگی میمیرد و روی زمین میافتد؛ یا آهنگها و صداهای مختلف برای انسان از نقطهنظر فنّ خودش که فنّ عرفان و توجّه به پروردگار بوده است، چه تأثیراتی دارد! یکچنین کتابی نوشته بود، و کتاب هم نفیس بوده است! بعد متوجّه شده بود که اگر این کتاب بماند، مردم از آن سوء استفاده میکنند، نه حُسن استفاده؛ لذا کتاب را سوزانده بود و از بین برده بود و نابود کرده بود که بعد از خودش یک همچنین کتابی نماند! اگر آن کتاب به دست چند نفری مانند خود او میرسید، از آن خیلی استفادههای خوبی میکردند! امّا چون این علم به دست جاهل میرسد و سوء استفاده میکند، او از این علم گذشت تا این کتاب از او نمانَد!
تفاوت میزان ارزش عمل در عالم اعتبار و در عالم حقیقت
بنابراین هر عملی که انسان انجام بدهد، یک ظاهر و پیکر خارجی و یک باطن و جانی دارد. میزان ارزش عمل از نقطهنظر عالم اعتبار، همین پیکرهای خارجی است، و پیکر عمل هرچه بزرگتر و چشمگیرتر باشد، میگویند: آن عمل بهتر است! هرچه جمعیّت زیادتر باشد، میگویند: این عمل بهتر است! انسانی که شبها تا به صبح عبادت کند، مثل ربیع بن خُثَیم که شبها تا به صبح بیدار بود،1 میگویند: این عمل، خیلی خیلی مهم است! امّا اگر ظاهر عمل کم باشد، قدر و قیمتی ندارد! بارگاه امیرالمؤمنین قیمتی ندارد، چون بارگاه نداشت و خود حضرت دوتا طِمر2 کهنه بر تنش بود!3 مالک اشتر قیمتی نداشت و مردم آشغال سبزی به صورت او پراندند،4 چون در ظاهر پیکری نداشت! امّا دستگاه معاویه بارگاه داشت، سفره داشت، غذاهای متنوّع داشت، پولها میداد، چشمگیر بود و خیلی مهم بود! طوری بود که اگر کسی میخواست از آن منظره تجاوز کند، مشکل بود! اصلاً میربود! در مجلس او حاضر میشدند و هنگام ظهر یک سفره کشیده میشد که انواع و اقسام غذاها در آن بود، غذاهایی بود که از روغن مغز سر بعضی از پرندگان خاص با عسل خاص و زعفران خاص تهیّه میکردند!5 هر کسی حاضر است سر این سفره بیاید و بهرهمند شود! امّا در دستگاه امیرالمؤمنین این سفره نبود؛ أنبان خشکیدهای بود که مهر آن را میشکافت و درِ آن را باز میکرد و از آن میخورد!6 مردم جاهل به این توجّه نمیکنند و به آن توجّه میکنند!
امّا باطنی در این هست! باطن را همه نمیفهمند؛ افراد درّاک میفهمند که قضیّه چیست! مسئله، خیلی مهم است! انسان باید درک کند که این سفرهای که درست میشود، از کجا درست شده است؟ برای کیست؟ برای کدام پیر زن است؟ برای کدام شخص یتیم است؟ این برای بیتالمال مسلمین است و باید صرف مسلمین بشود، امّا تبدیل به این صورت شده است! وضع این سفره براساس باطل و ظلم است، و گسترش آن خلاف عدل است! این سفره برای صید کردن ارواح مردم است، تا مردم را بهسوی جهنّم صید کند و برباید! اینها دقّتهایی است که باید در معنا بهکار برود تا روحیّۀ این سفره معلوم بشود! امّا این نظرها نیست؛ مردم میآیند و سر سفره مینشینند و میروند، و بر روح معاویه صلوات هم میفرستند و تمام میشود و میرود! امّا آن کسانی که دید بیدار دارند، تمام این مُداقّهها را میکنند و لب نمیزنند و یک قدم هم نزدیک نمیشوند و میگویند: «اینجا شرک است، بتپرستی است، خُدعه است! اینها شیرینی نیست؛ زهر است! اینها غذای لذیذ نیست؛ اینها آتش جهنّم است، اینها چرک است، اینها صدید است، اینها حمیم است و امثال اینها!» اینها خوب درک میکنند!7
جاودانگی در بهشت یا جهنّم بهسبب نیّت بر تداوم عمل ثواب یا ارتکاب معصیت در دنیا
امام میفرماید:
کسانی که در جهنّم مخلّد میشوند، چون نیّتشان این بوده است که اگر در دنیا مخلّد باشند، دائماً معصیت و جنایت کنند؛ و مؤمنین که در بهشت مخلّد میشوند، چون نیّتشان این بوده است که هرچه عمر کنند، باز هم عمل خیر و کار ثواب انجام بدهند!1
یکوقت شخصی است که عاشق عبادت است و شبها برمیخیزد و عبادت میکند، و یا شخصی است که خیلی ناراحت است که چرا من کسلم و نمیتوانم عبادت کنم، و اگر سالم بشوم عبادت میکنم؛ حالا که این شخص میخواهد بمیرد، ناراحت است برای اینکه چرا خدا دیگر به من عمر نداده است که شبها عبادت کنم! اگر عمر این شخص تجدید بشود و مرگش از بین برود و سی سال دیگر به او عمر بدهند، او باز شبها عبادت میکند! امّا یکوقت آدمی است که شبها کمند میاندازد و دنبال دزدی میرود و پنجاه سال هم این کار را کرده است؛ حالا که این میخواهد بمیرد، میگوید: خدایا به من عمر بده تا سالم بشوم و فردا شب هم کمند بیندازم! پنجاه سال دیگر هم که عمر کنم، باز هم همین کار را میکنم! پس حساب خیلی خیلی دقیق است!
از اینجا انسان میتواند از لطف و کرم خدا خیلی خوشحال شود! در روایات داریم: افرادی هستند که میخواهند خدمتی بکنند ولی پول ندارند، مثلاً آرزو دارد که حج برود ولی پول ندارد که برود، و الآن که موسم حج میشود و زوّار هم دارند برای حج حرکت میکنند و او نگاه میکند و حسرت میکشد، به او میگویند: آقاجان، غصّه نخور! در خانۀ خودت بنشین؛ ثواب حرکت، ثواب إحرام، لبّیک، طواف، نماز، سعی، وقوف و قربانی، همهاش در نامۀ عملت هست و همۀ آن کارها را هم انجام دادهای! روز قیامت خدمت پروردگار میآید و نامۀ عملش را به دستش میدهند: یک حجّ، دو حجّ، سه حجّ، ده حجّ، عمره و...!
ـ آخر من کِی حجّ رفتم؟!
ـ در سنۀ فلان حجّ رفتی، در فلان زمان عمره رفتی، در فلان زمان قبر حضرت سیّدالشّهدا را زیارت کردی و...!
ـ چند مرتبه؟
ـ إلیٰ ماشاءاللَه!
ـ آخر من کی رفتم؟! خدایا تو که صادقی و صادقین را دوست داری، من که این کارها را نکردهام، چرا اینها را در أعمال ما نوشتهای؟!
تعجّب میکند! بیچاره خودش مریض و فقیر و مفلوک است، در نامۀ عملش مینویسند: این هزار بنده در راه خدا آزاد کرده است، سفرهها انداخته است، إطعامها کرده است، مسجدها ساخته است! میگویند: آن روز که حرکت میکردی و نگاهت به فقرا افتاد، در دلت دعا نکردی: «ای کاش من داشتم و به تمام اینها انفاق میکردم؟!» همین نیّت آمد و در اینجا برای تو درست کرد که تو هزار بنده را إطعام کردی و هزار بنده را آزاد کردی! امّا به شرط اینکه اگر پول به دستش بدهند، این کار را بکند؛ نه مثل بعضی که وقتی ندارند، میگویند: «این کار را میکنیم و آن کار را میکنیم!» امّا وقتی که پول در دست آمد، فراموش میکنند! خدا هم سرش کلاه نمیرود، خیلی دقیق است و حسابگر خوبی است! امّا اگر واقعاً اینطور باشد که وقتی در مسند کار نیست و میگوید: «اگر من در مسند کار واقع بشوم، چنین خدمت میکنم و چنان خدمت میکنم!» وقتی در مسند کار هم آمد این کار را بکند، و اگر پول دستش آمد همان سفره را بیندازد، همان غلام را آزاد بکند، همان حجّ را برود و همان جهاد را بکند! اگر اینطور بود، تمام اینها در نامۀ عمل او هست!1
کیفیّت عدل خداوند در محاسبۀ اعمال انسان
بنابراین ما هیچوقت از خداوند علیّ أعلیٰ گِلِه نداشته باشیم که چرا به ما پول ندادی تا ما خانۀ خدا را بنا کنیم، قبر حضرت سیّدالشّهدا را بسازیم، قبر امیرالمؤمنین را بسازیم و...! خدا هم صریح جواب ما را میدهد و میگوید: «راست میگویی، همۀ این کارها را کردهای، بیا و به نامۀ عملت نگاه کن! قبر حضرت سیّدالشّهدا را بنا کردی، حرم امیرالمؤمنین را ساختی، آینهکاری کردی، قرآن چاپ کردی، مسجدها ساختی! اینقدر در نامۀ عملت میریزم که نمیتوانی حسابشان کنی!» امّا اگر راست نباشد، میگوید: «واقعاً میخواستی این کار را بکنی یا نه؟» میگویی: «بله!» بعد میآیند و پای امتحان نشانت میدهند که ما راه را برای تو باز کردیم، ولی خودت بستی! گفتی امّا عمل نکردی! هنگامی که وسیله و سبب در دست تو نبود، نیّت بود؛ امّا وسیله که دادیم، پس زدی!
پس خدای علیّ أعلیٰ خیلی عادل است! اینقدر عادل است که هر کس را میبرد و در جای خود و مقام خودش قرار میدهد، و تمام إشکالات و گِلهها هم از بین میرود! اشکالات و گلهها تا آنجایی است که انسان میخواهد با فکر خودش در مقام انطباق با عالم ظاهر، کار خدا را بررسی کند و حجّت را علیه او تمام کند؛ امّا وقتیکه انسان را از این مرحله عبور میدهند و با حساب واقع اندازهگیری میشود، میبیند عجیب خدایی است! آنوقت همه از خدا راضی میشوند و دیگر هیچکس از خدا گلهای ندارد، و حجّت خدا بر همۀ افراد تمام میشود!1
روایت جابر از پیغمبر اکرم دربارۀ معیّت با یک قوم و عملشان بهواسطۀ محبّت به آنها
جابر بن عبداللَه انصاری که امروز بعد از چهل روز برای زیارت قبر سیّدالشّهدا علیه السّلام آمد، به عطیّۀ عوفی کوفی گفت:
من از پیغمبر شنیدهام که پیغمبر فرمود: «هر کسی که قومی را دوست داشته باشد، با آنها محشور میشود؛ و هر کسی که عمل قومی را دوست داشته باشد، با عمل آنها شریک است!» پس ما با امام حسین جهاد کردیم و با امام
حسین کشته شدیم، چون قلب من حکایت میکند که با امام حسین بودهایم!2
شرح حال و علوّ مقام جابر بن عبداللَه انصاری و عطیّۀ کوفی
محکم هم میگفت! درحالیکه در آنوقت که به زیارت قبر سیّدالشّهدا علیه السّلام آمد، مردی بود که هفتاد و دو سال از عمرش میگذشت؛3 چون جابر از اصحاب رسول خدا بود و در جنگ بدر و احد شرکت داشت.4 مرحوم میرزا محمّد اردبیلی در رجال مینویسد: «او در جنگ بدر و در هجده غزوه از غزوات پیغمبر با پیغمبر شرکت داشته است.»5 و ابنعبد البرّ در إستیعاب دارد: «او در جنگ صفّین در رکاب امیرالمؤمنین بوده است.»6
پدرش عبداللَه بن عَمرو بن حرام انصاری است که همراه همین پسرش در جنگ اُحد جنگ میکرد7 و شهید شد و پیغمبر او و عَمرو بن جَموح را در یک قبر قرار دادند.8
جابر خیلی مرد بزرگی است و از شیعیان خالص امیرالمؤمنین است؛1 یعنی از افرادی است که رَجَعوا إلیٰ أمیرِالمؤمنین و [بقِیَ] تحت وَلایتِه. و ما در بین بزرگان شیعه که دارای کتب رجال و تراجم هستند، هیچ خلاف و هیچ قدْحی از جابر بن عبداللَه انصاری ندیدهایم.
جابر در کوچههای مدینه راه میرفت و فریاد میزد و علناً میگفت:
عَلیٌّ خیرُ البَشَرِ، مَن أبیٰ فقَد کَفَر!2 ای مردم، به علی بگروید! اگر میبینید که نسبت به علی محبّت ندارید، بروید و علّت را از مادر خودتان سؤال کنید!3
تا زمان نود سالگی عمر کرد و حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام را هم ادراک کرد و سلام پیغمبر را هم به آن حضرت رساند و از دار دنیا رفت.4
در قضیّۀ کربلا معلوم نیست که چشم او نابینا بوده است؛ بلکه براساس روایتی که ذکر شده است:
روزی بعد از قضیّۀ کربلا در خانۀ حضرت سجّاد بود که حضرت امام محمّد باقر بیرون آمدند، حضرت را دید و گفت: «ای پسر، اینطور حرکت کن، آنطور حرکت کن!» و بعد گفت: «این شمائل، شمائل رسول خدا است!»5
استفاده میشود که در آنوقت هم چشم داشته است. [شاید] در آخر عمر چشم نداشته است و نابینا بوده است و از دار دنیا رفته است؛ که آن هم جای تردید دارد!6 خلاصه جابر یک مرد جا افتادۀ بصیرِ خبیر و از شیعیان خالصِ با معرفت است.
امروز خبر شهادت سیّدالشّهدا علیه السّلام به او رسیده است و از مدینه حرکت کرده است و با عطیّۀ عوفی کوفی برای زیارت قبر ایشان آمده است.
مرحوم شیخ در رجال مینویسد: «عطیّۀ عوفی از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السّلام بوده است.»7 و بعد دارد: «عطیّۀ عوفی کوفی از اصحاب حضرت باقر است.»8 بعضی گفتهاند: «شاید دو عطیّه است.» امّا مرحوم مامقانی در تنقیح المقال میگوید:
هیچ بُعدی ندارد که این همان عطیّه باشد ـ کما اینکه بعضی گفتهاند ـ منتها عمرش از زمان امیرالمؤمنین علیه السّلام تا حضرت باقر بوده است! در زمان امیرالمؤمنین بیست ساله هم که بوده باشد، از اصحاب حضرت حساب میشده است؛ پنجاه و پنج سال هم تا زمان حضرت باقر طول میکشد و هفتاد و پنج ساله میشود و مقداری از زمان حضرت باقر را هم ادراک کرده است؛ که این هیچ بُعدی ندارد!
عطیّه از شاگردان ابنعبّاس است و تفسیری در پنج جزء نوشته است و سه مرتبه آن تفسیر را به ابنعبّاس عرضه داشته است، و هفتاد بار قرآن را در نزد ابنعبّاس قرائت کرده است؛ عطیّه هم از بزرگان روات شیعه است!1
اسرار غسل و إحرامبستن جابر قبل از زیارت حضرت سیّدالشّهدا در روز اربعین
جابر بن عبداللَه انصاری از مدینه حرکت میکند و به کوفه میآید.2 حالا یا از مدینه با عطیّه آمده است، یا اینکه خودش از مدینه به کوفه آمده است و از کوفه با عطیّۀ کوفی بهسوی قبر حضرت سیّدالشّهدا برای زیارت آمده است؛ اینها دیگر معلوم نیست. اجمالاً مرحوم عمادالدّین طبری آملی روایتی را با سلسلۀ سند متّصل خود از همین عطیّه در کتاب بشارة المصطفیٰ ـ که از کتب نفیس شیعه است ـ نقل میکند و میگوید:
روز اربعین با جابر بن عبداللَه انصاری برای زیارت قبر سیّدالشّهدا علیه السّلام حرکت کردیم. جابر در نهر فرات غسل کرد و بعد جامههای خود را إحرام کرد، مقداری از سُعد بر بدن خود پاشید و آرامآرام بهسوی قبر حرکت کرد.3
بنده یکوقت در همین قضیّۀ غسل کردن جابر و إحرام بستن او فکر میکردم! چون در روایات داریم:
کسی که برای حجّ حرکت میکند، اگر لباس إحرام ندارد همان لباس خود را إحرام کند، منتها وارو بپوشد؛ کتش را وارو کند، دستهایش را در بیاورد،
بالای کتش را روی شانهاش بیندازد و دستها را از پایین آویزان کند!4
آیا جابر از پیغمبر یا امیرالمؤمنین شنیده بود که اگر کسی بخواهد قبر سیّدالشّهدا یا قبر امام را زیارت کند، باید إحرام ببندد و غسل کند؟ یا اینکه این تفطّن خود جابر بود؛ چون فقیه آن کسی است که بتواند از اصول، تفریعِ فروع کند! گویا روح اسلام در مغز جابر جا گرفته بود، و او به حقیقتِ مذاق اسلام و سرّ قانون آشنا شده بود که میدانست: إحرام و غسل زیارت و طوافی که برای خانۀ خدا تشریع شده است، دارای یک سرّ و حقیقتی است؛ و حقیقت خانۀ خدا، مقام ولایت سیّدالشّهدا علیه السّلام است! پس اینجا که بدن او در میان زمین افتاده است، خانۀ خدا است و حقیقت مقام ولایت در اینجا مدفون است! کعبۀ ظاهر، ظاهر است و اینجا باطن است؛ پس به طریق أولیٰ باید اینجا غسل کرد و با إحرام حرکت کرد! روی این معنا حتّی روایت داریم: «فقیه باید دارای ملکۀ قدسیّه باشد!»5 ملکۀ قدسیّه نوری از خدا در قلب است که فقیه میتواند بهواسطۀ آن نور، آن احکام کلّی را بر مصادیق خودش بار کند و مصادیق آن را خوب تشخیص بدهد و بشناسد. جابر دارای این نور بود که چنین تشخیصی داد که حالا که میخواهد بر سر قبر پسر پیغمبر برود، باید إحرام ببندد و باید غسل کند! لذا غسل طواف و غسل زیارت کرد و بهسوی حقیقت خانۀ خدا إحرام بست!
مناجات جابر با حضرت اباعبداللَه الحسین
عطیّه میگوید:
حرکت کرد و آرامآرام پای خود را برمیداشت و به ذکر خدا مشغول بود تا اینکه به نزد قبر رسید. وقتی که دست جابر را بر روی قبر گذاشتم، صیحهای زد و بیهوش شد؛ جابر را به هوش آوردم، سه مرتبه صدا زد:
«یا حسین! یا حسین! یا حسین! حبیبٌ لا یُجیبُ حبیبَهُ؟! ”آیا دوست، جواب دوست خود را نمیدهد؟!“»
آنوقت خودش از باب إعتذار بدین جمله مترنّم شد:
«و أنّیٰ لَکَ بالجوابِ و قَد شُحِطَتْ أوداجُک علیٰ أثباجِک، و فُرِّق بینَ بدَنِک و رأسِک! ”چگونه تو جواب من را میدهی و حال آنکه رگهای گردن تو از جای خود حرکت کرده است و بر پشت و شانۀ تو آویخته شده است، و بین سر و بدن تو جدایی افتاده است!“»
«فأشهد أنّک ابنُ خاتم النبیّین و ابنُ سیّدِ المؤمنین و ابنُ حلیفِ التّقویٰ و سلیلِ الهُدی و خامسُ أصحابِ الکساء و ابنُ سیّدِ النُّقَباء و ابنُ فاطمةَ الزّهراء سیّدةِ النّساء!
”شهادت میدهم که تو فرزند خیر النّبیّین هستی، تو فرزند سیّد المؤمنین امیرالمؤمنین هستی، تو فرزند همسوگند تقوا و سلالۀ هدایت و پنجمین اصحاب کساء و فرزند سیّد النّقباء هستی، تو فرزند فاطمۀ زهراء سیّدةالنّساء هستی!“»
«و ما لَک لا تکون کذلک و قد غَذَتکَ کَفُّ سیّدِ المُرسَلین و رُبِّیتَ فی حِجرِ
المتّقین و رُضِعتَ مِن ثَدیِ الإیمان و فُطِمتَ بالإسلام!
”چگونه چنین نباشی و حال آنکه تو را پنجۀ پیغمبر خاتمالنبیّین پرورش داده است و در دامن متّقین پروریده شدی و از پستان ایمان شیر خوردی و با اسلام از شیر بریده شدی!“»
«فَطِبتَ حَیًّا و طِبتَ مَیِّتًا غیرَ أنّ قلوبَ المؤمنینَ غَیرُ طَیّبةٍ لِفِراقک و لا شاکَّةٍ فی الخیرَةِ لک!
”آری، تو در زندگیات و در مُردنت پاکیزه بودی! همانا دلهای مؤمنین به جهت فراق تو شاد نیست، و حال آنکه در نیکویی و خوبی حال تو شکّی ندارند!“»
«فعلیک سلامُ اللَه و رِضوانُه؛ ”سلام و رضوان و خشنودی خدا بر تو باد!“»
«و أشهَد أنَّک مَضَیتَ علیٰ ما مَضیٰ علیه أخوک یحیَی بنُ زکریّا؛ ”شهادت میدهم که تو بر همان رویّه و منوالی بودی که برادر تو، یحیی بن زکریّا بود!“»
جابر این جملات را گفت، آنوقت به اطراف آن قبر معصوم و شهید کربلا سیّدالشّهدا، که قبر شهدا بود، چشم خود را جَوَلان داد و نگاهی به اطراف کرد و سلامی بر آن بدنهای طیّب و طاهر و آن اجساد پاک و مبارک نمود:
«السّلام علیکم أیّتها الأرواحُ الّتی حَلَّت بفِناءِ الحسینِ علیه السّلام و أناخَت برَحلِه، و أشهدُ أنّکم أقمتم الصّلاةَ و آتَیتمُ الزّکاةَ و أمَرتُم بالمعروف و نَهَیتُم عن المُنکَرِ و جاهَدتم المُلحِدینَ و عبَدتم اللَه، حتّیٰ أتاکمُ الیقینُ!
”(پروردگارا، خدایا، تو را قسم میدهم که این سلام من را به این اجساد طیّبه و طاهره برسان!) سلام بر شما ای جانها و نفْسهایی که در آستان حسین و در راه و هدف او خود را پیاده کردید و در آن آستان بار خود را فرود آوردید و در فِناء و آن آستان وارد شدید و خود را به نورِ دیدۀ پیغمبر ملحق کردید! شهادت میدهم که شما اقامۀ نماز و ایتاء زکات کردید، امر به معروف و نهی از منکر کردید، با ملحدین و فاسقین جهاد کردید و عبادت پروردگار خود را بجا آوردید، تا به سر حدّی که به مرحلۀ یقین رسیدید و مرگ را در آغوش گرفتید و با حال خوش و شادی از این دنیا حرکت کردید و رفتید!“»
علّت معیّت جابر با اصحاب امام حسین در فداکاریها و جانفشانیهای روز عاشورا
این جملات را گفت و سپس گفت:
«والّذی بعَث محمّدًا صلّی اللَه علیه و آله بالحقِّ نبیًّا، لقد شارَکناکم فیما دخَلتُم فیه!
”(ای ارواح طیّبه و طاهره، ای روح مقدّس سیّدالشّهدا، ای روح مقدّس اصحاب و جوانان!) قسم به آن خدایی که محمّد را به حق برگزید و او را بهعنوان خاتمالنبیّین بر تمام افراد بشر مبعوث فرمود، ما شرکت کردیم در آنچه شما در آن داخل شدید!“»
عجیب حرفی میزند! ما با شما شرکت کردیم! یعنی ما با کشته شدن شما، با اسارت شما، با ذبح اطفال شما، با تشنگی شما، با تمام این مَرارتهایی که بر شما وارد شده است و وارد میشود، شریک هستیم!
قال عطیّة العوفی:
«کیف و لم نَهبِط وادیًا و لم نَعلُ جبلًا و لم نَضرِب بسیفٍ، و القومُ قد فُرِّقَ بین رُءوسِهِم و أبدانِهم و أوتِمَت أولادُهم و أُرمِلَت أزواجُهم؟!
”ای جابر، چه میگویی؟! حرف بزرگی میزنی! چه حرفی گفتی؟! چگونه ما با آنها هستیم و در عمل آنها شریک هستیم درحالیکه از کوهی بالا نرفتیم و از وادیای پایین نرفتیم و شمشیری به دست نگرفتیم و به کفّار نزدیم؛ امّا این گروه بین بدن و سرشان جدایی افتاده است و اولاد آنها یتیم و زنان آنها بیوه شدهاند؟!“»
جابر گفت:
«یا عطیّة، إنّی سَمِعتُ حبیبی رسولَ اللَه یقول: ”مَن أحَبَّ قومًا حُشِر معهم؛ و مَن أحبَّ عَمَلَ قومٍ أُشرِک فی عمَلِهِم!“ والّذی بعَث محمّدًا بالحقَّ نبیًّا، إنَّ نیّتی و نیّةَ أصحابی علیٰ ما مضیٰ علیه الحسینُ علیه السّلام و أصحابُه!»
”ای عطیّه، آرام باش و گوش بده تا من برای تو بیان کنم! من شنیدم از حبیب خود، رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم که میفرمود: «هرکه قومی را دوست داشته باشد، با آن قوم محشور میشود و با آن قوم معیّت دارد و با حقیقت و اصل آن قوم اتّحاد پیدا میکند؛ و هر کس عمل قومی را دوست داشته باشد، در عمل ایشان شریک میشود!» قسم به خداوندی که محمّد را بهراستی برگزید، خدا میداند که نیّت من و اصحاب من بر همان چیزی است که بر امام حسین و یارانش گذشته است!“»
آنوقت جابر گفت: «من را بهسوی خانههای کوفه ببرید!»
عطیّه میگوید:
مقداری که در راه با یکدیگر حرکت میکردیم، در بین راه مرا موعظه میکرد و میگفت:
«ای عطیّه، آیا تو را وصیّت کنم؟ گمان ندارم که دیگر بعد از این سفر من به تو برخورد کنم؛ لذا این وصیّت را از من گوش کن:
دوست بدار دوست آلمحمّد را مادامی که ایشان را دوست دارد؛ و دشمن بدار دشمنان آلمحمّد را تا هنگامی که با آنها دشمنی دارند، گرچه تمام روزها روزه باشند و تمام شبها به عبادت برخیزند! با دوست آلمحمّد مدارا کن اگرچه در بسیاری از گناهانی که انجام میدهد، پایی از او بلغزد درحالتیکه پای دیگر او در ولایت ثابت است! بدان که دوست ایشان به بهشت میرود و عاقبتِ دشمن ایشان به دوزخ و جهنّم خواهد بود!»1
این آخرین سخنان جابر با عطیّه بود. این مرد، خوب روح دین را درک کرده است! ببینید چقدر خوب بیان کرده است! معیّت خود را با سیّدالشّهدا بیان میکند و میگوید: «اصلاً من از شما هستم، من با شما جنگ کردم، در رکاب شما شمشیر زدم، تشنگی کشیدم، فرزند من سر بریده شده است و ذبح شده است، برادران من کشته شدهاند، خودم هم ذبح شدهام! چون نیّت من اینطور است!
خدایا به حق محمّد و آلمحمّد، به ما هم نوری عنایت بفرما که به روح دین آشنا شویم و حقیقت دین را دریابیم!
و به دلهای ما یقینی بده که تو را بهتر از این بشناسیم!
سینههای ما را به نور اسلام منشرح بفرما!
قدمهای ما را در صراط مستقیمت ثابت بنما!
از همین امر و سرمایههایی که به ما دادی ما را در راه خودت متمتّع بنما! سیر و روش ما را در راه سیّدالشّهدا علیه السّلام و اولاد و اصحاب آن حضرت قرار بده!
تا از ما راضی نشوی ما را از دار دنیا نبر!
ما را مورد شفاعت آنها در دنیا و آخرت قرار بده!
فرج امام زمان ما را نزدیک بفرما!
اللَهمّ صلّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّد