پدیدآورعلامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه تاریخی واجتماعی
هو العلیم
سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام رضا عليهالسّلام
حضرت علامه آیت اللَه حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی
مقاله پیش رو گزیده ایست از فرمایشات حضرت علامه آیت اللَه حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی در ارتباط با سیر علوم و تاریخ شیعه در زمان امام رضا علیه السلام1
سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام رضا عليهالسّلام
سياست إلهيّۀ أئمّه: با بنی عباس ايجاب نمود تا با آنان مسالمت نمايند، و بر احکام جائرۀ صادرۀ از قِبَلشان صبر نموده و دندان بر جگر نهند، برای هدف اصلی که إذاعۀ حق بوده باشد. و اين امر پی نمیگيرد مگر با کار کردن در حال سِرّ و پنهان بدون آنکه آن دستگاههای جائرۀ جابره استشعار بدين مهم نمايند. زيرا اگر بنی عبّاس فی الجمله استشعار بدين امر مینمودند أبداً رحمتی در آنان وجود نداشت که مانع بروز آن نگردند.
و اگر آن گونه مسالمت نبود هر آينه فاتحۀ آنان و فاتحۀ شيعيان يک جا خوانده شده، يکسره شربت مرگ را مینوشيدند پيش از آنکه منزلتشان و کراماتشان از فضائل و علوم و معارف به منصّۀ ظهور برسد. آن فضائل و علوم و معارفی که به ذوی البصائر هشدار داد که: ايشانند گنجينهداران علم رسالت و اهل بيت نبوّت.
و در نتيجۀ آن سياست إلهيّه، و آن کرامات باهره، مُواليان اهل بيت رو به فزونی گذاردند، و به سبب آن مسالمت، قدری خونهايشان محفوظ بماند همانطور که نفوس شيعيانشان به قدر امکان محفوظ بماند.
بساط تشيّع در شهرها گسترش پيدا نمود و جمعی بسيار از طالبيّين اميد و چشمداشت نهضت داشتند، بلکه محمد بن ابراهيم از اولاد حضرت امام حسن مجتبی عليهالسّلام در کوفه انقلاب نمود، و دائرۀ امرش قوّت يافت و نيرومند شد تا به جائی که در بصره و مکه نيز داعيان او دعوت داشتند. و ابراهيم بن موسی بن جعفر عليهماالسّلام در يمن نهضت کرد و بر جميع نقاط يمن استيلا يافت. و حسين بن حسن أفْطَس در مکه قيام کرد، و پس از مرگ محمد بن ابراهيم و مرگ داعيهشان أبُوالسَّرايا در کوفه، حسين افْطَس با محمد بن جعفر الصّادق عليهالسّلام بيعت کرد، و او را اميرالمومنين نام نهاد. بلکه در هيچ قطری از أقطار جائی را نمیتوانی يافت مگر آنکه يک نفر مرد عَلَوی در سرش هوای نهضت و انقلاب بود، و يا آنکه مردم هوای انقلاب را در سرش میانداختند.
از همۀ اينها گذشته، ريشههای تشيّع به قدری امتداد يافت تا به جائی که به دربار سلطنتی رسيد. فَضْل بن سَهْل ذُوالرِّياسَتَین وزير مأمون شيعی بود، و طاهر بن حسين خُزاعی قائد مأمون (فرماندۀ کلِّ قوا) که بغداد را برای مأمون فتح کرد و برادرش را کشت شيعی بود، و بسياری دگر جز اين دو تن که برشمرديم شيعی بودهاند، و تشيّع اين دو نفر تا حدّی بوده است که مأمون از عاقبت امرشان در وحشت افتاد. فَضْل را کشت، و طاهر را استاندار هرات نمود. و سپس همين کار را با اولاد طاهر انجام داد. ايشان بعد از مقام قيادت (فرماندهی لشگر) امارت هرات را داشتهاند. و به طوری که ابنأثير در حوادث سنۀ ٢٥٠در ج 7 ص ٤٠از تاريخش ذکر مینمايد سلسلۀ طاهريان همگی شيعه بودهاند.
ابنأثير در جنگ واقع ميان سليمان بن عبداللَه طاهِری با حسن بن زَید که در طبرستان نهضت کرده بود، و مأمون سليمان را برای قتال با وی گسيل داشته بود میگويد: تَأثَّمَ سُلَیمَانُ مِنْ قِتَالِهِ لِشِدَّتِهِ فِی التَّشَيُّع. «چون سليمان در تشيّع، شديد بود لهذا جنگ با او را گناه شمرد و از جنگ دست برداشت.»
باری، شأن و مقام طاهر به پايهای رسيد که وی در بغداد حَرَمی داشت تا کسی که در آن وارد شود در أمان بوده باشد. و به پايهای که چون دِعْبِل خُزاعی مأمون را در پیآمد فتحی که نصيب طاهر شده بود مخاطب ساخت، اين بيت را در جملۀ قصيدهاش آورد:
إنِّی مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ سُيُوفُهُمْ ** قَتَلَتْ أخَاک وَ شَرَّفَتْک بِمَقْعَدِ
«حقّاً من از آن گروهی میباشم که شمشيرهايشان برادرت را کشت، و تشريف مجلس امارت را برای تو مهيّا و آماده نمود!»
چگونه مأمون از طاهر نترسد؟!
مأمون از رجال دَهاء و سياست است. چون نگريست که تشيّع در آفاق انتشار پيدا کرده است و علويّين يکی پس از ديگری در اطراف بلاد، قيام وانقلاب دارند و تشيّع در دربار خودش نيز سريان پيدا نموده است، از عاقبت اين منزلت عَلَويِّه بر سلطنت خود بهراسيد، و بنابراين در انديشهاش آمد تا برای فرونشاندن و خاموش کردن اين قيامها که از بعضی علويّين صورت میگيرد و در نفوس علويّين دگر نيز کامِن و پنهان میباشد، مکری و چارهای انديشد.
حضرت امام علی بن موسی الرّضا عليهماالسّلام در آن عصر، امام شيعه و سيِّد آل أبوطالب بود. قاصدی به سوی وی فرستاد و او را به نزد خود طلبيد، و چنين وانمود کرد که: او اراده دارد تا از تخت امارت و حکومت فرود آيد. و در اين سفر ميان مدينه و مَرْو خراسان، اختيار تعيين طريق، و درنگ و اقامت در بلاد و شهرها، و أيضاً مواقع حرکت و کوچ را به آن حضرت واگذار کرد.
حضرت از راه بصره، و از آنجا به اهواز، و سپس از نيشابور، وارد خراسان شدند، و مدّت سفر در بين راه چند ماه به طول انجاميد به طوری که در ميان اين مسافرت از آنحضرت کرامات دالّۀ بر امامتش ظهور میکرد، و برخی از آثار آن کرامتها تا امروز نيز برقرار و برجا میباشد.
چون حضرت در خراسان وارد گرديد و مأمون با او همنشين شد، مأمون به امام اظهار کرد که: او میخواهد از خلافت تنازل نمايد، چون امام را دريافته است که به جهت فضائلی که دارند، سزاوارتر به مسند خلافت میباشند. امام در پاسخش روی اين زمينه گفت:
إنْ کانَتِ الْخِلَافَةُ حَقّاً لَک مِنَ اللَه فَلَیسَ لَک أنْ تَخْلَعَهَا عَنْک وَ تُوَلِّیهَا غَیرَک! وَ إنْ لَمْتَکنْ لَک فَکیفَ تَهَبُ مَا لَیسَ لَک؟!
«اگر خلافت حقِّی الهی است برای تو، بنابراين چنان توانی نداری تا آن را از خود بيرون کنی و به غير خودت بسپاری! و اگر حقّ الهی تو نمیباشد پس چگونه میبخشی چيزی را که مال تو نيست؟!»
مأمون گفت: إذَنْ تَقْبَلُ وِلَایةَ الْعَهْدِ!
«در اين صورت قبول مینمائی ولايت عهد خلافت را!»
فَأبَی عَلَیهِ الإمَامُ [عَلَیهِ السَّلَامُ] أشَدَّ الإبَاءِ.
«آن حضرت با شديدترين وجهی و أکيدترين بيانی، از قبول ولايت عهد امتناع نمودند.»
مأمون به امام عليهالسّلام گفت: مَااسْتَقْدَمْنَاک بِاخْتِیارِک! فَلَانَعْهَدُ إلَیک بِاخْتِیارِک! فَوَاللَه إنْ لَمْ تَفْعَلْ ضَرَبْتُ عُنُقَک!
«ما با اختيار خودت تو را بدينجا نياوردهايم، و با اختيار خودت نيز ولايت عهد را به تو نمیسپاريم! و سوگند به خدا اگر ولايت عهد را قبول ننمائی تحقيقاً گردنت را میزنم!»
امام عليهالسّلام هيچ چارهای جز قبول نيافت، مگر آنکه با مأمون شرط نمود که أبداً دخالت در شئون دولت نکند. و مأمون اين شرط را از وی پذيرفت و امر کرد تا مردم با امام رضا عليهالسّلام به ولايت عهد بيعت کنند، و سِکه به اسم او ضرب نمود، و مراسم دلپذير و دلانگيزی را إجراء نمود. شعراء برای تهنيت از بلاد و نواحی وفود میکردند، و مأمون نيز عطايای جزيل به ايشان میداد، و برای تمام شهرها مکتوب کرد که: از مردم برای ولايت عهد امام رضا عليهالسّلام بيعت بگيرند.1
مأمون با اين تدبير ولايت عهد برای امام رضا عليهالسّلام پيروز گرديد. به واسطۀ اين عمل نفوس شيعه آرام گرفت و در خود اين اميد و آرزو را میپروراند که: امر ولايت
به زودی (پس از مرگ مأمون) به وليّ امر و امام امَّت بازگشت خواهد کرد. و فريادها و هيجانهای علويّين فرو نشست، و دلهای مُواليانشان از قائدين و وزراء (فرماندهان لشگرها و وزيران) آرام گرفت مگر اهل رأی و سياست که برای آنان اين خدعۀ مرموز، نگرانی میآفريد.
امام رضا عليهالسّلام مأمون را از نظريّۀ کيدآفرين و فتنهخيزش بدين بيعت خبر داد. مأمون به خشم آمد و گفت: مَازِلْتَ تُقَابِلُنِی بِمَا أکرَهُ. «پيوسته تو موجب آزار و رنجش مرا فراهم میکنی!»
بر مرد باهوش و زيرک از ارباب سياست آن نقشۀ کيدآفرين و مکرآگين در آن روز پنهان نيست، تا چه رسد به امام رضا؟! اما عامّۀ مردم از حقيقت آن تدبير ومکر بیاطّلاع هستند، و چون فوران انقلاب و ثورة آنان فروکش کند، مرد زعيم منتقم و نهضت دهنده، با چه کسی قيام نمايد؟!
بالجمله چون خبر ولايت عهد امام رضا عليهالسّلام به عباسيّين در بغداد رسيد، از کار مأمون رنجيده شدند چون از نتيجه و مقصد واقعی مأمون مطّلع نبودند. لهذا به جهت خلع بيعت با او، و بيعت با عمويش: ابراهيم بن مهدی که به نوازندگی و غناء شهرت بسزائی داشت اجتماع نمودند.
هنگامی که مأمون با کيد و مکر و خورانيدن سمّ به امام رضا عليهالسّلام به مراد خويشتن فائق آمد، به بنی عبّاس در بغداد نوشت: إنَّ الَّذِی أنْکرْتُمُوهُ مِنْ أمْرِ عَلِيِّ بْنِ موسَی قَدْ زَالَ وَ إنَّ الرَّجُلَ قَدْ مَاتَ. «آنچه را که شما از امر ولايتعهد علی بن موسی ناپسند میدانستيد از ميان برداشته شد، و آن مرد بمرد!»1
دأب و عادت مأمون اين بود که علما را حاضر میکرد تا با امام رضا عليهالسّلام مناظره کنند، و به همين گونه نيز با فرزندش امام جواد عليهالسّلام عمل مینمود. و بدين کار به مردم وانمود میکرد که میخواهد مراتب فضل آن دو را نشان دهد. وَلَکنَّهُ یدُسُّ السَّمَّ فِی الْعَسَلِ. «وليکن او با اين عمل سمِّ جانکاه را در ميان عسل شيرين مرموزانه پنهان میکرد.» چون منظور او از اين مجالس مناظرات آن بود که: گرچه مرتبۀ واحدهای هم اتّفاق بيفتد، برای آن امامان لغزشی در گفتار پيدا گردد، و در جواب مسألهای فرومانند، به اميد آنکه آن را وسيلۀ تنزّل مقامشان از کرامت، و شکستن ارزش و قدر و قيمت آنان در برابر مردم و شيعيان قرار دهد.
و از همين راه اميدمند بود که مردم از ولايتشان و محبّتشان رفع يد کنند، امّا برخلاف آن، مباحثات و مناظرات آن دو امام چنان بود که موجب زيادی مرتبت و علوّ مکانتشان میگشت، و برای جميع مردم به وضوح میپيوست که آن دو، مَعْدِن علم و اهل خلافت الهی هستند، و دو شاخۀ بلند و والائی از درخت نبوّت میباشند.
مأمون در نظر داشت با آن مناظراتِ علما و دانشمندان، از درجه و منزلت امام کاهش دهد، و به جهت قبول ولايتعهد قدر و مرتبتش را تنزّل دهد، و به مردم، درست نشان دهد که: دنيا به او بیرغبت است و اگر وی به دنيا بیرغبت بود ولايتعهد را قبول نمیکرد. اما جريان امر بر خلاف پندار مأمون واقع شد. به علّت آنکه آن محاجّهها و مباحثات، آوازۀ علمی امام رضا را بالا برد، و صيت او همگان را گرفت و مردم پيوسته سر میکشيدند و در انتظار روزی به سر میبردند که در آن روز کليدهای امور ولايت به دست او سپرده گردد.
مأمون در آن تدبير سابق که آرام کردن و فرونشاندن ثوره و نهضت باشد، مظفّر و پيروز آمد، امّا در تدبير لاحق که شکستن مقام علمی و معنوی امام در نزد عامّه باشد، شکست خورده و امر را باخت و شديداً نگران شد که امر ولايت امام رضا عليهالسّلام تنومند گردد و اکثريّت مردم، شيعيان او شوند، و بنابراين مملکت او در معرض خطر قرار گيرد. در اين صورت با حيله نمودن بر عليه او به وسيلۀ سمّ که در انگور پنهان نموده بود، آن حضرت مسموماً در طوس از دنيا رخت بربست، و در همان طوس در قبّۀ هارون در جلوی قبرش مدفون گرديد.
قبر هارون مندرس شد، و قبر امام رضا ظاهر گرديد، و مقصد زوّارِ شيعه از اطراف شهرها و نواحی بعيده قرار گرفت.
در عصر امام رضا عليهالسّلام، شيعه نشاط و انبساطی يافتند، و به ولاء اهل بيت جهاراً سخن میگفتند، و کلمه و شأنشان بالا گرفت، بخصوص که خود مأمون به ولاء ايشان جهاراً و علناً ندا در میداد.
مأمون ارباب کلام و متکلّمين را جمع مینمود، و در باب خلافت اميرالمومنين عليهالسّلام با آنها مناظره میکرد، و حُجَج و براهين متکلّمان عامی مذهب را با شمشير برّان براهينش قطع میکرد، وليکن پس از آنکه حضرت امام رضا عليهالسّلام را سمّ خورانيد و صدای جرسهای علويّين و شيعيان خاموش شد، آن باب مناظرات را بهکلّی مسدود نمود، گويا أصلاً آن محاجّهها در صفحۀ تاريخ نبوده است، وآن حُجَّتها أبداً در عالم ظهور و بروزی نداشته است.