پدیدآورگروه علمی
گروه اخلاق و حکمت و عرفان
توضیحات
این مجموعه که برگرفته از آثار و بیانات حضرت علامه آیت الله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی و آیت الله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی -قدس الله سرهما - میباشد، به تبیین ابعاد باطنی و اهمّیت فریضۀ حج در اسلام میپردازد. اثر حاضر، حج را فراتر از مجموعهای از اعمال ظاهری نگریسته و آن را سفری روحانی برای تزکیۀ نفس، فعلیت بخشیدن به استعدادهای متعالی روح و وصول به مراتب عالیۀ عبودیّت معرّفی میکند. اثر حاضر، با نگاهی دقیق، به نقد دیدگاههای سطحی و صرفاً فقهی نسبت به حج و شرایط آن، بهویژه مفهوم استطاعت، پرداخته و بر لزوم درک عمیق فلسفۀ اعمال و مناسک حج تأکید میورزد.
در این مقاله، بهتفصیل راجع به اهمّیت خلوص نیّت، حضور قلب و انقطاع از تعلّقات دنیوی در طول سفر حج بحث شده است و حکایات و روایات متعدّدی در باب تأثیر شگرف این فریضه بر روح و جان آدمی، بهویژه در صورت التزام به آداب باطنی آن، نقل گردیده است. همچنین، به ارتباط وثیق میان حج و مسئلۀ ولایت اهلبیت علیهم السّلام اشاره شده و اذعان گردیده که حقیقت اعمال حج و قبولی آن، در گرو پیوند با مقام ولایت و عرضه نمودن آن بر امام زمان علیه السّلام است.
این اثر با شرح اسرار و معانی نهفته در هر یک از مناسک حج، از احرام و تلبیه و طواف و سعی گرفته تا وقوف در عرفات و مشعر و منا، رمیِ جمرات و قربانی، خواننده را به درک عمیقتری از این سفر الهی رهنمون میسازد. علاوه بر این، به اهمیت همراه بردن کودکان در سفر حج و تأثیرات معنوی آن بر نفوس پاک ایشان توجه ویژهای شده است.
این مقاله در نهایت بر لزوم حفظ حالات روحانی کسبشده در حج پس از بازگشت به وطن تأکید کرده و راه کارهایی برای استمرار آن ارائه میدهد. و همچنین هدف اصلی از حج را این می داند که زائران بیتالله الحرام صرفا به انجام ظاهری مناسک بسنده نکرده و به درک حقیقت و باطن حج و بهرهمندی کامل از فیوضات این عبادت عظیم نیز اهتمام ویژه ای داشته باشند.
هوالعلیم
نور ملکوت حج
گرداوری شده از آثار و بیانات
عارف کامل، حضرت علامه آیت الله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی
و حضرت آیت الله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی
قدّس الله سرّهما
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
و صلّی الله علیٰ محمّدٍ و آلِهِ الطّاهرین
و لعنةُ اللهِ علیٰ أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآن إلیٰ قیامِ یَومِ الدّین
و لا حَولَ و لا قوّةَ إلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم
مقدمه
فریضۀ حج، از ارکان بنیادین دین مبین اسلام و تجلّیگاه عمیقترین مفاهیم عبودیّت و توحید است. این سفر روحانی، صرفاً مجموعهای از اعمال ظاهری نیست، بلکه دریایی از اسرار و معارف الهی را در خود نهفته دارد که وصول به آن، جز با بصیرت قلبی و راهنمایی اولیای الهی میسّر نمیگردد.
مقالۀ حاضر که برگرفته از آثار گرانسنگ عالم ربّانی، عارف کامل، حضرت علامه آیت الله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی و حضرت آیةالله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی ـ قدّس الله سرّهما ـ میباشد، تلاشی برای گشودن دریچهای بهسوی این معارف عمیق و تبیین ابعاد باطنی و ملکوتی حج است. این دو عالم ربّانی، با نگاهی نافذ و برگرفته از مکتب اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السّلام و تعالیم عرفای الهی، به شرح و بسط اهمّیت حج، معنای صحیح استطاعت، اسرار مناسک و لزوم توجه به باطن اعمال و بیان برخی از احکام و آداب آن پرداختهاند.
در این مجموعه، خوانندۀ محترم با دیدگاهی عمیق و متفاوت مواجه خواهد شد که حج را نه فقط یک تکلیف ظاهری، بلکه یک تحوّل اساسی در نفس و روح، و سلوکی عملی بهسوی پروردگار متعال میداند. تأکید بر انقطاع از غیر خدا، اهمّیت حضور قلب، تسلیم در برابر رضای الهی، توجه به باطن اعمال حج و درک حقیقت ولایت بهعنوان روح و جوهرۀ اعمال، از جمله مباحث محوری این اثر است.
هدف از گردآوری این مطالب، بالا بردن سطح بینش و معرفت افراد نسبت به این فریضۀ مهم میباشد تا زائر بیتاللهالحرام، همراه با تفکر و تأمل در فلسفۀ هر یک از مناسک، با بصیرتی افزون و قلبی آگاه، از این مأدبۀ الهی بهرهمند گشته و به شهود منافع معنوی و روحانی حج نائل آید. امید است که این اثر، چراغ راه سالکان کوی دوست و مشتاقان زیارت بیتاللهالحرام قرار گیرد و آنان را در ادراک حقیقت نورانی حج و وصول به مراتب قرب الهی یاری رساند.
و ما تَوفیقنا إلّا بِاللهِ عَلَیهِ تَوَکَّلنا و إلَیهِ ننیب
مجمع تحقیق مکتب وحی
فصل اول: اهمّیت حَجّة الإسلام
بخش اول: اهمّیت مسئلۀ حج در شرع و دیدگاه اهلعرفان نسبت به آن
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
و صلّی الله علیٰ محمّدٍ و آلِهِ الطّاهرین
و لعنةُ اللهِ علیٰ أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآن إلیٰ قیامِ یَومِ الدّین
و لا حَولَ و لا قوّةَ إلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم
آیۀ شریفۀ قرآن کریم در باب حج
قالَ اللهُ الحکیمُ فی کتابِهِ الکَریم:
﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ * لِّيَشۡهَدُواْ مَنٰفِعَ لَهُمۡ وَيَذۡكُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَهِ فِيٓ أَيَّامٖ مَّعۡلُومٰتٍ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِيمَةِ ٱلۡأَنۡعٰمِ فَكُلُواْ مِنۡهَا وَأَطۡعِمُواْ ٱلۡبَآئِسَ ٱلۡفَقِيرَ * ثُمَّ لۡيَقۡضُواْ تَفَثَهُمۡ وَلۡيُوفُواْ نُذُورَهُمۡ وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ﴾.1
ندای ملکوتی حضرت ابراهیم علیه السّلام برای حج
”در روایت است که چون ابراهیم کعبه را بنا کرد بر فراز کوه أبوقُبیس2 آمد و مردم را به حج خواند، هر کس صدای او را شنید ـ گرچه در أصلاب پدران بود ـ و ندای او را لبّیک گفت، به حج مشرّف میشود. افرادی که یک بار لبّیک گفتند یک بار، و افرادی که دو بار لبّیک گفتند دو بار، و همچنین برود بالا به تعداد لبّیکهای گفته شده، موفّق به حج و زیارت بیتاللهالحرام خواهند شد.3
معلوم است که این ندای ابراهیم نیز ملکوتی است نه مُلکی، وإلاّ در أصلاب پدران شنیده نمیشد، و لبّیکها نیز ملکوتی است. و بنابراین هر کس اجابت کند موفّق به حج میگردد، وإلاّ لبّیکهای ظاهری ملازمهای با تشرّف ندارد.“4
کلام مرحوم علامه طهرانی در باب تأثیر نَفَس حضرت ابراهیم
”مرحوم علامه طهرانی ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند:
تمام افرادی که از زمان حضرت ابراهیم (و حتی قبل از آن! چون مسئله، مسئلۀ قبل و بعد نیست) تا روز قیامت به مکّه میروند، بهخاطر همان یک نَفَس حضرت ابراهیم است در آن موقعی که میخواست به فلسطین برگردد و آن دعاها را کرد.5
و هر کس به مکّه مشرّف شود، معلوم است که به اجابت رفته است! این اجابت است که الآن دارد شما را میبرد و اگر ندای حضرت ابراهیم نبود، شما خودتان را هم میکشتید امسال نمیرفتید! بلکه آن ندا باعث شد که نفوس و قلوب را حرکت بدهد و همه را به آنجا بکشاند. بهقول مرحوم آقا که میفرمودند:
حضرت ابراهیم یک دَم درویشی به همۀ خلائق زد! و نَفَس درویش حق است.
اینکه میگویند نفس درویش حق است، راجع به همین است. حضرت ابراهیم آمد و این حرکت را بهوجود آورد و باید همه بهدنبال او بروند.“1
توصیف امیرالمؤمنین علیه السّلام از فریضۀ حج و خانۀ خدا
”امیرالمؤمنین علیه السّلام در نهج البلاغة دربارۀ فریضۀ حج و علت و فلسفۀ شرعی و فقهی آن، چنین میفرماید:
فَرَضَ عَلَیکُم حَجَّ بَیتِهِ الحرامِ الّذی جَعَلَهُ قِبلَةً لِلأنامِ، یَرِدونَهُ وُرودَ الأنعامِ، و یَألَهونَ إلَیهِ وُلوهَ الحَمامِ. جَعَلَهُ سُبحانَهُ عَلامةً لِتَواضُعِهِم لِعَظَمَتِهِ و إذعانِهِم لِعِزَّتِهِ. وَ اخْتارَ مِن خَلقِهِ سُمّاعًا أجابوا إلَیهِ دَعوَتَه، و صَدَّقوا کَلِمَتَه، و وَقَفوا مَواقِفَ أنبیائِهِ، و تَشَبَّهوا بِمَلائِکَتِهِ المُطیفینَ بِعَرشِهِ، یُحرِزونَ الأرباحَ فی مَتجَرِ عِبادَتِهِ، و یَتَبادَرونَ عندَ مَوعِدِ مَغفِرَتِهِ. جَعَلَهُ سُبحانَهُ و تَعالیٰ لِلإسلامِ عَلَمًا، و العائِذینَ2 حَرَمًا. فَرَضَ حَجَّهُ و أوجَبَ حَقَّهُ، و کَتَبَ عَلَیکُم وِفادَتَهُ؛ فَقالَ سُبحانَهُ: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ ٱللَهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعٰلَمِينَ﴾3.4
«خدای متعال حجّ بیت خودش را بر شما واجب فرمود؛ خانهای که او را قبلۀ خلائق قرار داد تا همانند دستجات و تودههای متراکم أحشام بهسمت او روی آورند و همانند کبوتران که بهسوی لانههای خود روی میآورند این مکان را محلّ عبادت و پرستش خود قرار دهند. خدای متعال این خانه را نشانۀ تواضع بندگانش در قبال مقام عظمت و کبریائیّتش و اقرار به عزّت و وحدانیّت در وجود و آثار وجود و جلوات وجود قرار داده است.
از میان مردم شنوندگانی را برگزید که دعوت او را لبّیک گفته اجابت نمایند، و گفتار او را راست پنداشته تصدیق بنمایند، و در جایگاه انبیا و پیامبران او مسکن گزینند، و خود را به مثال و شمایل ملائکهای که گرداگرد عرش پروردگار در گردش و طوافاند در آورند، تا در سرای تجارت و بازار معاملات به رستگاری ابدی و انتفاع از برکات و آثار عبودیّت نائل آیند و به میعاد غفران و بخشش الهی از یکدیگر سبقت بجویند.
خدای سبحان خانۀ خود را پرچم برافراشته و سرفراز اسلام قرار داد، و برای رویآورندگان و مُلتَجِئین به آن مکان، حرم امن خود مقرّر فرمود. پس حج را واجب نموده و حقّ او را الزام فرمود، پس بر شما حتم نمود که بار خود را در آنجا فرود آورید و آن مکان را محلّ ورود و نزول خود قرار دهید؛ چنانچه در قرآن کریم میفرماید: ﴿خدای متعال حجّ خانۀ خود را بر مردم واجب نمود؛ کسانی که بتوانند در صورت استطاعت به آن دیار حرکت نمایند. و کسانی که از این حکم محتوم الهی تمرّد ورزند و کفران حقوق الهی را بنمایند، پس خداوند بهتحقیق از مردم بینیاز خواهد بود.﴾»
مبعوث شدن تارک حج بر دین یهودیّت یا نصرانیّت و حکایاتی در این باب
اهمّیت فریضۀ حج به حدّی است که طبق روایات متعدّده، خداوند تارک حج را در صورت استطاعت و تمکّن از حج، از شریعت خاتم انبیا صلّی الله علیه و آله و سلّم خارج نموده، یا بر دین یهودیّت و یا نصرانیّت مبعوث خواهد نمود.
شیخ صدوق ـ رحمة الله علیه ـ در کتاب الفقیه با إسناد خود از امام صادق علیه السّلام از اجدادشان روایت میکند:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در ضمن وصیّتی به امیرالمؤمنین علیه السّلام میفرماید:
یا عَلیُّ! کَفَرَ بِاللهِ العَظیمِ مِن هَذِهِ الأُمّةِ عَشَرَةٌ:... و مَن وَجَدَ سَعَةً فَماتَ و لَم یَحُجَّ...؛ یا عَلیُّ! تارِکُ الحجِّ و هو مُستَطیعٌ، کافِرٌ؛ یَقولُ اللهُ تَبارَکَ و تَعالیٰ: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ ٱللَهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعٰلَمِينَ﴾.1یا عَلیُّ! مَن سَوَّفَ الحَجَّ حتّیٰ یَموتَ، بَعَثَهُ اللهُ یَومَ القیامَةِ یَهودیًّا أو نَصرانیًّا.2
«یا علی! ده گروه از این امّت به خدای عزّ و جلّ کافر شدند، (آنگاه یکیک آنها را بر میشمرند تا میرسند به تارک حج): و از جملۀ آنان کسی است که خداوند به او مُکنت و قدرت بر ادای حج را اعطاء نموده ولی از انجام آن سر باز زده و از دنیا رفته است...؛ ای علی! کسی که حج را ترک کند درحالیکه استطاعت بر إتیان آن داشته باشد او کافر است. خدای متعال میفرماید: ﴿از جانب خداوند برعهدۀ افراد مستطیع فرض و واجب است که حجّ خانۀ او را بجای آورند. و کسی که کفران نموده سر باز زند، پس بهدرستیکه خداوند از چنین افرادی بینیاز خواهد بود.﴾ یا علی! کسی که حج را به تأخیر اندازد تا اینکه مرگ او را فرا گیرد، خداوند او را در روز قیامت، یهودی یا نصرانی مبعوث خواهد نمود.»“3
حکایت اول
”مرحوم آیة الحقّ و الیقین، فقیه معظّم و یکی از اساتید حقیر در اخلاق و عرفان، آقای حاج شیخ جواد انصاری همدانی، داستان عجیب و شگفتانگیزی دربارۀ عدم اسلام مُسوّفین1 حج بیان کردند که برای حفظ و ضبط آن در اینجا ثبت میکنم، با آنکه از زمان نقل آن برای حقیر متجاوز از سی سال میگذرد. فرمودند:
یکی از تجّار معروف و مشهور همدان که به صلاح و تقوا مشهور و معروف بود، بهواسطۀ عارضۀ مرضِ سکتۀ قلبی فوت کرد و فوت نابههنگام او اثر شدیدی در ارحام و بازماندگان و دوستان او گذاشت. شبانه جنازۀ او را به قبرستان آوردند تا فردا مراسم تغسیل و تکفین و تدفین را انجام دهند؛ و آوردن جنائز در وقت شب به قبرستان درصورتیکه میّت در شب فوت کرده باشد امر رائجی است، و چهبسا در همان شب هم غسل و کفن نموده و دفن میکنند.
چون جنازه را گذاشتند و رفتند، مأمورینِ سؤال برای بازپرسی آمدند و گفتند: میخواهی از دین نصاریٰ باشی و یا از یهود؟ تو از دین اسلام نیستی و بر این معیار از تو پرسش نخواهد شد.
او فریاد برآورد: من مسلمانم، من اسلام دارم، من یهودی و نصرانی نیستم!
گفتند: چون تو مرد متمکّنی بودی و استطاعت از حج را داشتهای و حجّ بجای نیاورده مُردهای، بر دین اسلام نمردهای؛ إن شِئتَ یَهودیًّا و إن شِئتَ نَصرانیًّا.
او گفت: سوگند به خدا من مسلمانم و اعمالم چنین و چنان بوده است، نماز میخواندهام، وجوهات اموال خود را میدادهام، به فقرا و مستمندان مساعدت میکردهام و دربارۀ خلق خدا ترحّم مینمودهام.
گفتند: اینها بهجای خود؛ ولی چون حج بجا نیاوردهای، خداوند متعال تو را از زمرۀ مسلمین بهحساب نمیآورد؛ و هر کس مستطیع باشد و حج نکند، عاقبتِ امر او همینطور خواهد بود.
آنها شروع کردند به عذاب نمودن که این بیچاره فریاد کشید: ای امام حسین! آخر اینهمه من مجالس روضهخوانی تشکیل میدادم و اینهمه در عزای شما شرکت میکردم، آیا سزاوار است که مرا در این موقع تنها و غریب بگذارید؟!
در اینحال فوراً حضرت سیدالشهدا علیه السّلام حاضر شدند و گفتند: درست است آنچه میگویی؛ ولی چون عمداً حجّ واجب را به تأخیر انداختهای تا مرگ گریبانت را گرفته است، فلهذا در حکم خدا و سنّت الهیّه چنین جاری شده است که بر آیین اسلام نمیری! و من فقط برای تو یک کار میتوانم بکنم و آن این است که شفاعت در نزد خدا کنم تا به تو عمر دهد و حجّ خودت را انجام دهی، آنوقت به دین اسلام خواهی مُرد. حضرت فرمودند: من اینک شفاعت کردم و خداوند سی سال به تو عمر داد؛ حَجّت را بجای بیاور!
آن مرد میگوید: من چشمان خود را باز کردم، دیدم در قبرستانِ تاریک تنها هستم و فقط یک قاری قرآن بر بالای سر نشسته و قرآن تلاوت میکند؛ او همینکه خواست وحشت کند گفتم: مترس، من زنده هستم! اقوام و ارحام و فرزندان آمدند، و حیات ما برای آنها آنقدر لذّتبخش بود که قابل توصیف نیست.
من آمادۀ تهیّۀ مقدّمات حجّ بیتاللهالحرام شدم، هنوز سر سال نرسیده بود که موسم حج شد و من با کاروان از همدان به راه افتادیم. در بیرون دروازۀ شهر که بسیاری به بدرقۀ ما آمده بودند و ارحام و فرزندان من گریه میکردند و نگران حال من بودند که شاید نتوانم از عهدۀ حج برآیم و از دنیا بروم، (چون مسافرت به حج در آن سَنَوات و اوقاتی که با شتر میرفتند بسیار مشکل بود و چه بسیار از حاجیان در راه میمردند.) منکه تا آن زمان قضیۀ شفاعت حضرت امام حسین علیه السّلام و داستان تعذیب نکیرَیْن و عدم اسلام مُسوّفِ حج را برای کسی بازگو نکرده بودم و پیوسته مترصّد بودم تا ببینم چه میشود، آیا من موفّق به حج میشوم یا نه؟ در آنوقت فرزندان را به دور خود جمع کردم و مطلب را برای ایشان گفتم؛ و گفتم که: مطمئن باشید من به سلامت برمیگردم و بیستونُه سال دیگر هم عمر میکنم.
و همینطور هم شد؛ او به سلامت برگشت و پس از سی سال از مرگِ اول رحلت کرد. و چون مُرد او را در خواب دیدند با لباس حاجیان، و عمامه و کلاه خاصّی که حاجیان به سر داشتند؛ (چون در آن زمان، تجّار و سایر اصنافی که به حج میرفتند، پس از حج تا آخر عمر همان کلاه و دستار را بر سر میگذاشتند.) او در خواب گفت: للّه الحمد من را به آیین اسلام بازپرسی و سؤال کردند و اینک هیچگونه ناراحتی ندارم و در کمال خوشی و آسایش بهسر میبرم؛ من از برکت امام حسین علیه السّلام عمرم طولانی شد و حجّم قبول شد و ثواب سی سال طاعت و بندگی حضرت حق جلّ و علا بر اعمالم افزوده شد.“1
حکایت دوم
”خود بنده پیرمردی را دیدم که هنگام وفات میگفت: «نصرانیّاً، نصرانیّاً!» این را میگفت و مُرد. گفتند این شخص ـ که فامیل ما هم بود ـ حج انجام نداده بوده است.
حکایت سوم
یکی دیگر از دوستان نقل میکرد:
خود من یکی از افرادی که آن موقع در بازار طهران بود و کار میکرد را دیدم که هر سال حج انجام میدهد. گفتم: بابا، چرا اینقدر حج انجام میدهی؟! گفت: قضیۀ من این است که حج بر من واجب شده بود، اما نرفتم و مبتلا به سکته شدم. در موقع مردن دیدم زن و بچههای من دارند بر سرشان میزنند، ملائکه آمدند و به من گفتند: چون حج انجام ندادهای جان تو را بر نحلۀ اسلام نمیگیریم، یا یهودیّت را انتخاب کن یا نصرانیّت را! من گفتم: هیچکدام را انتخاب نمیکنم! و هرچه گفتند، گفتم من انتخاب نمیکنم!
تا اینکه ظاهراً بهواسطۀ شفاعت حضرت زهرا سلام الله علیها به او مهلت میدهند ـ چون در منزلش روضه داشت و فاطمیّه میگرفت ـ و حضرت میفرمایند: به او چند سال مهلت بدهید تا برود! لذا من دوباره برگشتم و حالا هر سال میروم؛ یعنی نهتنها آن سال به هر جانکندنی بود رفتم و حج را انجام دادم، بلکه هر سال میروم.
وضعیت این شخص باز یک خُرده بهتر از قبلی بوده است.
حکایت چهارم
همچنین یکی از بستگان ما مورد دیگری را نقل میکرد و میگفت:
خود من بالای جنازهای بودم که هنگام وفات و احتضار مدام تکرار میکرد: «یهودیّاً، نصرانیّاً! یهودی، نصرانی!» و اصلاً به وضع خودش شاعر نبود؛ مدام این دو جمله را میگفت و بعد هم فوت کرد. این شخص حج انجام نداده بود.
خود شخص ناقل که مُعمّم و سنّش حدود هفتاد سال و از معاریف ـ یعنی از افراد معروف و مشهور ـ است، برای بنده نقل کرد و الآن هست. خیلی از این موارد وجود دارد و اتفاقاً قضیهای است که شهادت شُهود بر این مسئله دلالت دارد.“1
حکایت پنجم
”مسئلۀ حج خیلی مسئلۀ مهمّی است و خلاصه یک سرّی در این مسئله نهفته است که اگر شخصی بتواند برود ولی نرود، کأنّ مسلمان از دنیا نرفته است! اینقدر مسئله مهم است.
یک موردی در فامیل دور ما اتفاق افتاده بود که هنگام فوت یک نفر، خود افرادی که دور و برِ او بودند دیدند که آن شخص رو کرد به آنها و گفت:
الآن ملائکه به من میگویند: یهودی بمیر یا نصرانی بمیر! من کدام را انتخاب کنم؟!
آن فرد حج نرفته بود! التفات میکنید؟ اینها و این مطالبی که ائمه برای ما بیان کردهاند شوخی نیست؛ اینها واقعیت است و خواستهاند ما را در آن جنبۀ تکوین و تشریع ـ در هر دو ـ وارد کنند و نگذارند که عمر را بر تباهی و به خسران بگذرانیم.
شخصی که متمتّع است باید حج را انجام بدهد و برود،2 حتی در بعضی از فتاوا ذکر شده است: افرادی که مستطیع هستند نباید به آن یک حج اکتفا کنند.3 و همیشه باید حرم الهی را از حاجی پر نگه داشت و هیچکس نمیتواند و حق ندارد حتی برای یک لحظه مسیر حج را ببندد و درب حج را مسدود کند! باید همیشه حج مفتوح و برای مسلمین باز باشد، و حتی حاکم اسلامی وظیفه دارد که اگر افراد به حج نمیروند پول بدهد و افراد را به حج بفرستد تا اینکه همیشه حج دارای افراد زائر و افرادی که از مکانهای بعیده به آنجا میآیند، باشد4.5 قضیه، خیلی قضیۀ مهمّی است.“6
استحباب مؤکّد حج برای افراد متمکّن در هر سال
”در بعضی از روایات وارد است که حج برای افراد متمکّن در هر سال استحباب مؤکّد دارد؛1 و گرچه وجوب آن برای همۀ افراد فقط یک بار در طول عمر است،2 ولی آیۀ شریفۀ ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾3 را شامل تمام افراد متمکّن از حج در هر سال دانستهاند.4
مرحوم کلینی در کتاب کافی از أبیجَریر قمّی از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود:
الحجُّ فَرضٌ علیٰ أهلِ الجِدَةِ فی کُلِّ عامٍ؛5 ”حج واجب است بر افراد متمکّن در هر سال.“
و در روایت دیگر از علیّ بن جعفر از برادرش موسی بن جعفر علیهما السّلام روایت میکند که حضرت فرمود:
إنّ اللهَ عزّ و جلّ فَرَضَ الحجَّ علیٰ أهلِ الجِدَةِ فی کُلِّ عامٍ، و ذَلِکَ قَولُهُ عزّ و جلّ: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ ٱللَهَ غَنِيٌّ عن ٱلۡعٰلَمِينَ﴾؛6 قال: قُلتُ: فَمَن لم یَحُجَّ مِنّا فَقَد کَفَرَ؟ قال: لا، وَلکِن مَن قال: لَیسَ هذا هکَذا، فَقَد کَفَرَ.7
«خداوند حج را بر افراد مستطیع و متمکّن در هر سال واجب نمود بهدلیل گفتارش در قرآن کریم: ﴿بر افراد متمکّن از جانب خداوند تکلیف است که به حج بروند؛ و کسی که کفر بورزد، بهدرستیکه خداوند بینیاز از او و امثال او خواهد بود.﴾
راوی میگوید: عرض کردم: پس کسی که از ما به حج نرود کافر است؟
حضرت فرمودند: نه، بلکه مقصود کسانی هستند که کلام خدا را انکار میکنند و میگویند اینطور نیست.»
البته باید توجه کرد که مقصود از فرض و وجوب در این روایات برای افرادی که یک بار به حج توفیق یافتند الزام مُوبِق و واجبی که بر ترکش عقاب مترتّب است نیست، بلکه شدّت اهتمام و نهایت استحباب است که میتوان گفت: نزدیک به لزوم و وجوب میرسد، نهاینکه تحقیقاً همان وجوبِ در قبال استحباب و حرمت باشد.
وظیفۀ حاکم مسلمین در اهتمام به اقامۀ فریضۀ حج و تسهیل در امور آن
جالب توجه و دقّت اینکه: بهجهت نهایت اهتمام شارع مقدّس به اقامۀ فریضۀ حج و شدّت عنایت ویژۀ او به این تکلیف الهی و مَأدبۀ روحانی، بر حاکم مسلمین و ولیّ امور واجب است که نهایت اهتمام را به اقامۀ این مشعر الهی مبذول دارد و نگذارد که خانۀ خدا از ورود وُفود حجّاج و زائران خالی و بیرونق بماند، و تمام سعی و تلاش خود را بر إحیا و شکوه این فریضۀ ویژۀ الهی بهکار بندد، و جلوی موانع حرکت زائران الهی را به حریم امن و بیتاللهالحرام بگیرد و موانع طریق را از سر راه بردارد، و هر کسی را که به استطاعت و تمکّن از إتیان این تکلیف عظیم الهی میرسد برای رسیدن به مقصود و مطلوب و تسهیل امور یاری رساند.
و اگر افرادی تمکّن از انجام مناسک را جدای از طریق و مسیر متعارف دارند تشویق نماید و صرفاً به ارسال عدۀ معدود از طریق متعارف و رسمی بسنده نکند. و اگر بعضی برای جهتی از جهات در مسیر حرکت آنان سنگاندازی و مانعتراشی میکنند، ممانعت کند و راه وفود به حرم الهی را بر روی آنها نبندد و اختیار بذل مال و انتخاب طریق را برعهدۀ خود افراد قرار دهد.1و2
چهاینکه استطاعت حدّ و مرز ندارد و اگر شخصی بتواند برای ادای حجّ واجب حتی میلیونها صرف کند، حرام است که حتی یک سال حجّ خود را بهتأخیر اندازد، و باید لَدَی الاستِطاعَةِ و التّمکُّن، فی الفَور به این فریضۀ عظمای الهی اقدام نماید3 و صرفاً به ثبتنام و مَشی در طریق متعارف رسمی اکتفا نکند، که در صورت تأخیر و مسامحه مشمول روایات سابقالذّکر خواهد شد.4
و حاکم اسلام نیز باید نهایت کوشش خود را جهت ارسال اینگونه افراد مبذول دارد تا مبادا خدایناکرده این فریضۀ مهم از مستطیعین و متمکّنینِ به حج فوت گردد، که چهبسا با تحقّق فوت غیر متوقّع، حسرت انجام این فریضه برای آنها باقی بماند.
روایتی در باب الزام مردم به حج توسط امام در صورت تعطیلی آن
مرحوم کلینی با سند خود از عبدالله بن سنان از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که حضرت فرمودند:
لَو عَطَّلَ النّاسُ الحجَّ لَوَجَبَ عَلَی الإمامِ أن یُجبِرَهُم عَلَی الحجِّ إن شائوا و إن أبَوا؛ فَإنّ هَذا البَیتِ إنّما وُضِعَ لِلحَجّ.1
«اگر مردم حج را کنار بگذارند و اهتمام شایسته به انجام آن نشان ندهند، بر حاکم اسلامی واجب است افرادی را الزام کند و به حج بفرستد، چهاینکه با رضا و رغبت توأم نباشد؛ بهدرستیکه این خانه براساس مناسک حج بنا نهاده شده است.»
تکلیف الهی بر اساس طاقت افراد علت وجوب یک بارۀ حج
و همینطور برای افراد مستطیع که قدرت بر إتیان به حج را در سالهای پس از حجّ واجب دارند، باید راه و مسیر حرکت به مکّه دائماً باز باشد و هیچگونه ضیق و محدودیّتی و انحصاری بههیچوجه منالوجوه برای انجام این تکلیف وجود نداشته باشد.
احمد بن محمد برقی در کتاب شریف محاسن از هشام بن سالم از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که حضرت فرمودند:
ما کَلَّفَ اللهُ العِبادَ إلّا ما یُطیقونَ؛ إنّما کَلَّفَهُم فی الیَومِ و اللَّیلَةِ خَمسَ صَلَواتٍ... و کَلَّفَهُم حِجّةً واحِدةً و هُم یُطیقونَ أکثَرَ مِن ذَلِکَ....2
«خدای متعال تکلیف الزامی و وجوبی را براساس قدرت و استطاعت و طاقت افراد تشریع میکند؛ چهاینکه جهت ادای نماز، پنج نوبت را واجب فرمود... و همینطور یک بار انجام فریضۀ حج را واجب کرد درحالیکه آنها استطاعت و طاقت بیش از این را دارند.»
همینطور در وسائل الشّیعه از شیخ صدوق در کتاب علل الشّرایع؛ و همچنین عیون أخبار الرّضا از امام رضا علیه السّلام نقل میکند که حضرت فرمودند:
إنّما أُمِروا بِحَجّةٍ واحِدَةٍ لا أکثَرَ مِن ذَلِکَ، لِأنّ اللهَ وَضَعَ الفَرائِضَ علیٰ أدنَی القوّةِ؛ کَما قال: ﴿فَمَا ٱسۡتَيۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡيِ﴾؛3 یَعنی شاةً، لیَسَعَ القَویَّ و الضّعیفَ. و کَذلِکَ سائِرُ الفَرائِضِ إنّما وُضِعَت علیٰ أدنَی القَومِ قوّةً؛ فَکانَ مِن تِلکَ الفَرائِضِ الحجُّ المَفروضُ واحِدًا، ثمّ رَغَّبَ بَعدُ أهلَ القوّةِ بِقَدْرِ طاقَتِهِم؛4
«علت وجوب فریضۀ حج، یک بار نه بیشتر این است که: خداوند همیشه فرائض و واجبات خود را براساس توان و طاقت کمترین افراد از مکلّفین قرار داده است؛ همچنانکه در قرآن میفرماید: ﴿آن قربانی را که میسّر و هموار است جهت ذبح در مِنا انتخاب کنید﴾ که مقصود گوسفند است، تا قوی و ثروتمند و ضعیف و فقیر هر دو بتوانند آن را تحصیل نمایند. و همینطور است سایر احکام که براساس توان و طاقت ضعیفترین از مکلّفین بنا نهاده شده است؛ و از این جمله، حج یک بار در همۀ عمر واجب است. آنگاه خدای متعال ترغیب فرمود آن کسانی را که استطاعت و تمکّن انجام بیش از یک بار را دارند به مقدار طاقت و تمکّنشان.»
از این روایت شریفه استفاده میشود: افرادی که میتوانند با بذل مال و تمکّن مالی و صحّت بدنی و رفع موانع طریق به حجهای متعدّد در سالهای متعدّد موفّق شوند، نباید خود را از این نعمت عظمای الهی محروم نمایند و صرفاً به انجام آن مناسک به یک بار اکتفا کنند؛ بلکه باید بدانند هرچه بیشتر به این سفر الهی و روحانی بپردازند، از آثارِ اعمال و بواطنِ افعال آن نصیب بیشتری مییابند و از فیوضات مترشّحه از مقام ولایت کبری که در این مراسم بر زائرین بیتاللهالحرام ساری و جاری میگردد بیشتر متنعّم و بهرهمند خواهند شد، و از آبشخوار عنایات لا یَتناهای الهی که خاصّ طائفین و عاکفین در حرم شریف و خانۀ قدسی خود قرار داده است بیشتر مستفیض خواهند گشت.
سیرۀ پیامبران و ائمه معصومین در تکرار حج و تحمّل رنج و تعب آن
جایی که پیامبران1 عظام الهی و زُعَمای دین حنیف، ائمۀ معصومین علیهم السّلام کراراً و مراراً بدین جایگاه قدم گذارده و با رنج بسیار و تعب شدید، خود را مهیّای ضیافت این بزم الهی مینمودند2 ـ تا جایی که طبق بعضی از اخبار امام مجتبی علیه السّلام بیستوپنج بار به این سفر الهی مشرّف شدند که اکثر آنها را با پای پیاده از مدینه تا مکّه مبادرت مینمود،3 و سایر ائمه علیهم السّلام همچون حضرت سجاد زینالعابدین4 و موسی بن جعفر علیهم السّلام با پای پیاده در بین مکّه و مدینه مشاهده شده بودند5 ـ دیگر ما را چه سزد که نسبت به ارج و ارزش این جایگاه رفیعالمنزله و مواقف شریفه گفتگو و تردید بنماییم، و صرفاً بهعنوان یک تکلیف ظاهری و حکم نهچندان پر محتوای شرعی به آن بنگریم، و به انتظار آن بنشینیم که مال باد آوردهای از راه برسد و پس از قضای جمیع حوائج زندگی از منزل و مغازه و ماشین و اسباب و ادوات و رفع تمام ما یحتاج و غیر ما یحتاج، آنگاه اگر حالی و مَجالی بود و راه هم هموار و سایر موانع عادی مرتفع، اقدام به انجام آن با هزار اشکال و گله و شکایت بنماییم.“6
”از علیّ بن ابراهیم از پدرش روایت است که:
علیّ بن الحسین علیه السّلام پیاده حج میکرد و مسافت فیما بین مدینه و مکّه را در بیست روز و شب میپیمود.1“2
”از أبیاسامه عن أبیعبدالله علیه السّلام روایت است که:
حضرت امام حسن در سالی پیاده به مکّه حرکت کردند؛ پاهای آن حضرت ورم کرد. بعضی از بندگان آن حضرت گفتند: اگر سوار شوی این ورم ساکن میگردد. حضرت فرمود: ابداً! ولیکن در این منزل که میرسیم مرد سیاهی به تو رو میآورد و با او روغنی است؛ آن روغن را بخر و هرچه خواهد بده، و در معامله مماکسه منما.
بندۀ آن حضرت عرض کرد: مادر و پدرم فدای تو! ما تا بهحال در این راه به منزلی وارد نشدهایم که کسی دوا داشته باشد. حضرت فرمود: بلی، الآن در جلوی تو از یک منزل هم کمتر آن سیاه را ملاقات خواهی نمود.
پس یک میل دیگر حرکت کردند، ناگهان مرد سیاه پدیدار شد. حضرت به غلام فرمود: نزد این مرد برو، روغن بگیر و پولش را بده.
مرد سیاه گفت: ای غلام! این روغن را برای که میخواهی؟ گفت: برای حسن بن علی! گفت: مرا با خود بهسوی او ببر.
(إلیٰ أن قال:) مرد سیاه به حضرت عرض کرد: من غلام شما هستم، پول نمیخواهم، ولکن دعا کن در حق من که خدا فرزند پسری سالم به من عنایت کند که دوستدار شما اهلبیت باشد؛ من الآن که آمدم عیالم درد زاییدنش گرفته بود.
حضرت فرمود: الآن برو بهسوی منزلت، خداوند به تو یک پسر عنایت کرده است صحیح و سالم، و او از شیعیان ما خواهد بود.3“4
تعجب از عدم تشرّف برخی علما به حج به بهانۀ عدم استطاعت
”و از اینجا معلوم میشود: اینکه از بعضی علما نقل شده که موفّق به تشرّف بیتالله نشدهاند و به بهانۀ عدم استطاعت، خود را از این نعمت عظمای الهی محروم کردهاند تا اینکه از دنیا رفتهاند،5 چقدر موجب تعجب و استبعاد است! آیا اینان با وجود اینهمه از آشنایان و ارادتمندان و افرادی که قطعاً میتوانستند و راغب به بذل مال و تحصیل مقدّمات سفر حج برای آنها بودند، چطور به خود اجازه دادند که خود را از انجام این فریضۀ فوقالعاده مهم و حیاتی در تربیت و تعالیِ نفس و استفاده از برکات و انوار نفوس قدسی اولیای الهی و دعوت حضرت ابراهیم خلیل علیه السّلام محروم نمایند؟!6 اینان که برای سفر به کشورهای خارج و صرف مبالغ هنگفت جهت مداوای امراض عادی جسمانی هیچگونه تردیدی به خود راه نمیدهند، چطور با این مسئلۀ حیاتی به این سهولت و بیاهتمامی برخورد نمودند؟ و چهبسا این عمل را به حساب زهد بسیار و گریز از توجه به دنیا و قطع علائق آن بهحساب آورده و میآورند؟!“7
لزوم عمل مجتهد به فریضۀ حج پیش از فتوا به وجوب آن
”اگر مجتهدی در احساس وحدت تکلیف، به نقطۀ شهود و درک رسیده باشد پیش از آنکه حکم به وجوب حج در صورت استطاعت بدهد، خود به این فریضۀ عظمای شریعت عمل مینماید و به فیضِ سعادت تحقّقِ حقایق نورانی حج در نفس خویش نائل میگردد، نهاینکه در اواخر عمر با افتخار و مباهات به افراد بگوید:
من در تمام مدت عمر به مرحلۀ استطاعت نرسیدم و لذا توفیق انجام حج را پیدا ننمودم!!
تصوّر اینگونه افراد از فریضۀ حج، جز انجام یک تکلیف عادی رُباتگونه و وظیفۀ سازمانی و اداری نمیباشد که میتوان با بهانه و حِیَل مختلفه از انجام آن، سَر باز زد. این افراد اگر ذرّهای از رمز و راز این تکلیف، و آثار عجیب آن بر نفس اطلاع داشتند، و میدانستند که به چه لحاظ و منظوری در احادیث وارد شده است که به فردِ تارک حج هنگام موت گفته میشود: «یا بر دین یهود بمیرد یا بر دین مسیحیّت!»1 دیگر اینگونه تسامح و تساهل در ابلاغ و القاء آن بر مردم روا نمیداشتند.“2
خصوصیت و اثر هر یک از احکام در کمال وجودی انسان
”مجتهد باید به این نکته برسد ـ وإلاّ مجتهد نخواهد بود! ـ که: هر کدام از احکام و تکالیف که از ناحیۀ پروردگار توسط رسول اکرم برای افراد جعل و وضع شده است، دارای خصوصیّت و ویژگی و اثری است که در راستای کمال وجودی و تربیت نفس و فعلیّت استعدادِ نهفتۀ بشری بهکار میرود؛ و إهمال در تشخیص و یا خداینکرده ابلاغ آن، موجب از دست رفتن آن اثر و بالنّتیجه عدم وصول به فعلیّت و ناپخته و خام بودن انسان هنگام خروج از این دنیا و حرکت بهسوی عالم آخرت خواهد بود. و باید در موقف حساب و بازخواست نسبت به إهمال در این مسئله پاسخگو باشد، تا چه رسد به تبعاتی که برای مقلّدین او پیش خواهد آمد.
انتقاد از برخی فتاوا برای اسقاط استطاعت حج و عدم فهم حکمت آن
آن فردی که تصوّر میکند قدرت استنباط در او محقق شده، و فتوا به سقوط استطاعت حج قبل از حلول ماه شوّال بهواسطۀ برخی از حِیَل و بذل و بخششهای صوری و ظاهری برای خروج اموال از تملّک فرد مستطیع میدهد، هیچ بویی از استنباط و اجتهاد نبرده که هیچ، اصلاً قدرت فهم و تشخیص حکمت و فلسفۀ تشریع این فریضۀ خطیرۀ الهی را نخواهد داشت!1
و چه اختلاف و تفاوت فاحشی است بین او و بین مجتهدی که میگوید:
اگر انسان بتواند با پای پیاده و خوردن غذایی که نیرو و توان انجام مناسک را تأمین کند ـ هر چند نان و زیتون باشد ـ واجب است به حج برود و این فریضه را از دست ندهد!!!2“3
رویگردانی از اهلبیت سبب بیتوجهی به فریضۀ حج
”در زیارت ائمۀ بقیع میخوانیم:
وَقَد وَفَدتُ إلَیکُم إذ رَغِبَ عَنکُم أهلُ الدّنیا وَ اتَّخَذوا آیاتِ الله هُزُوًا و استَکبَروا عَنها.4
معنای «رَغِبَ عَنکُم أهلُ الدّنیا» همین است دیگر! رغبت از اهلبیت انسان را به جایی میرساند که وقتی برای حج به او بذل مال میکنند، میگوید: «بروید ادله و روایات را نگاه کنید و ببینید آیا مفرّی هست که ما نرویم؟!» و بعد هم تا آخر عمر نمیرود! یا اینکه امام صادق میفرماید:
إنِ استَطَعتَ أن تَأکُلَ الخُبزَ و المِلحَ، فَافعَل کُلَّ سَنَةٍ؛5 «نه یک دفعه، بلکه کُلَّ سَنَةٍ بلند شو برو!»
بنابراین جناب آقای فلان و فلان و افرادی از این قبیل، گیرم بر اینکه بر شما بهواسطۀ آن استطاعت کذایی حَجّة الإسلام واجب نبود، آیا شما بهعنوان استحباب هم نمیتوانستید بروید؟ هان؟! گیرم که به اندازۀ یک میلیون و دَه ملیون و یک میلیارد دلار پولِ أیاب و ذهاب ـ آنهم حدّاقل برای ده پانزده نفر ـ بذل نکردند تا آن استطاعت حاصل شود؛ خیلی خب، اما همین بذل عادی کردند که شما بروید و به این مقدار هم استطاعت حاصل میشود! آیا با وجود اینهمه روایات رفتن به حجّ مستحب اینقدر ارزش نداشت؟! بعد هم هر وقت مستطیع شدید، حَجّة الإسلام را انجام بدهید! چرا تا آخر عمر مکّه نرفتید؟! چرا؟! چرا خودتان را از این نعمت و فیض عظمیٰ محروم کردید و به دیگران هم اینچنین یاد میدهید و دیگران را هم محروم میکنید؟! «ضَلّوا و أضَلّوا»6 هر دو؛ هم ضَلّوا و هم أضَلّوا! خب بلند میشدید بهعنوان استحباب به مکّه میرفتید، چه اشکال دارد؟ مگر شما نماز مستحب و نافله نمیخوانید؟ مگر شما انفاقات مستحب نمیکنید؟ اینهمه استحبابات داریم؛ گرچه مستطیع نیستید، ولی بهعنوان استحباب بلند میشوید میروید. این روایات را شما ندیدید؟ بلکه دیدید! اما چرا عمل نکردید؟ مسئله این است: «إذ رَغِبَ عَنکُم أهلُ الدّنیا...»
وقتی کسی از مکتب اهلبیت دور شد، خدا او را به خودش واگذار میکند و دیگر آن حکم و آن اصالت و واقعیت برای او جلوه ندارد؛ کم رنگ میشود و دیگر اهمّیت عبادت برای او تجلّی نمیکند! مثل نان و دوغ خوردن و پنیر را با گردو خوردن میماند؛ در همینحدّها! میگوید: «بله! مستحب است!» پنیر را با گردو میخورید1 یا مثلاً مستحب است انسان وقتی وارد بیتالخَلا میشود پای چپ را بگذارد و در وقت خروج هم پای راست را بیرون بگذارد.2 استحباب حج هم در همین حد است!
ولی آن کسی که دلش باز و روشن است، او میداند که چه سرّی در این مسئله نهفته است و چه اکسیری در اینجا هست که امام صادق علیه السّلام اینطور دارند توصیه و تحریک میکنند. حضرت میفرماید: «اگر شده به زن و بچه ات خلّ و زیت بده و آنها رابه مکّه ببر!»3 حضرت دیگر چطور بگوید؟ یعنی دیگر به چه زبانی بگوید؟!“4
اختلاف دیدگاه اهل ظاهر و اهل عرفان در مورد تکالیف الهی
”علت مهمّ این اختلاف، اختلاف دیدگاهها و افقهای معرفت و شهود است.
دیدگاه اول، دیدگاه اهل ظاهر است که عمل به این تکالیف را صرفاً نوعی اطاعت از مولا در امور دنیوی و ظاهری، و انجام یک مسئولیّت و بهپایان رساندن یک وظیفه بدون توجه به مسائل باطنی و حقایق پشتپرده و آثار و تأثیرات درونی و روحی مترتّب بر آن میداند؛ و در دیدگاه دوم، انجام این تکالیف بهعنوان داروی حیاتی و غذای روح برای تهذیب و تربیت نفس جهت حیاتی ابدی و سعادتی جاودانه تلقّی میشود.“5
عبادت، نیاز انسان به دارو و غذا برای رشد معنوی
”ما باید این قضیه را بدانیم که عبادت، عبارت است از احتیاج انسان به دارو و غذا برای رشد؛ همانطوریکه بدن نیاز به دارو و غذا دارد و وقتی شما گرسنه میشوید لازم نیست کسی شما را به غذا دعوت کند، بلکه خودتان بلند میشوید و با سر پایین میآیید و سر سفره مینشیند، همینطور مسئلۀ عبادت مانند مسئلۀ دارو و غذا است! باید این مسئله را بدانیم.
البته در روایات هم نسبت به این مسئله آمده است. موقعی که میخواست نماز ظهر یا... بشود، پیغمبر میفرمودند: «أرِحنی یا بِلالُ؛1 بیا من را از کثرات و ارتباطات بیرون بیاور و آن غذای معنوی و روحی را با صدای اذان خودت به من بده!» وقتی که موقع نماز میایستیم، باید متوجه این قضیه باشیم که الآن وقت خوردن دارو و غذا است و الآن وقت ارتباط است؛ ارتباطی که برای انسان ضروری است و باید این ارتباط را برقرار کند و اگر برقرار نکند، از کیسهاش رفته است. اگر ما این معنا را بفهمیم، آنوقت نسبت به حج چه نظری پیدا میکنیم؟!“2
تکالیف دینی، دارویی برای بیماریهای روح
”این نشان میدهد که درک ما از احکام و تکالیف و معارف دین چقدر و تا چه حد است! وقتی که تکلیفی برای انسان میآید، این تکلیف دارویی است که بیمار باید در وقت خودش آن را مصرف کند؛ و اگر مصرف نکند، آن قسمت قضیه و مسئله لنگ است! مطلب این است. اینکه آدم هیچ چیزی احساس نمیکند، دلیل بر نبودن نیست؛ بله، آدم بیهوش هم چیزی احساس نمیکند! یا اگر پای شخصی را بیحس کنند و چاقو بزنند و پایش را قطع کنند، اصلاً نمیفهمد چاقو به کجا خورده است! احساس نکردن، دلیل بر نبودن و دلیل بر اثر و تأثیر نیست.
بنده (آیةالله سید محمدمحسن طهرانی) در آن تذییلاتی که بر رسالۀ اجتهاد و تقلیدِ مرحوم آقا نوشتم، بیان کردم که وظیفۀ مرجع، تربیت و تزکیۀ مقلّدین و ارتقای آنها از سطح عادی بشری به مقام قُرب و توحید است، این وظیفۀ مرجع است.3 توجه میکنید چه مسئولیت عظیمی است؟“4
استحبابِ دعا برای تشرّف به حج
”[امام سجاد علیه السّلام در بخشی از دعای ابوحمزۀ ثمالی میفرمایند:]
وارزُقنا حَجَّ بَیتِکَ و زیارَةَ قَبرِ نَبیّکَ صَلَواتُکَ و رَحمَتُکَ و مَغفرتُکَ و رِضوانُکَ علَیهِ و علیٰ أهلِ بَیتهِ، إنّکَ قَریبٌ مُجیب.5
«ما را روزی کن که قصد کنیم و بیاییم خانۀ تو را زیارت کنیم و حج انجام بدهیم و زیارت قبر پیغمبرت را بجا بیاوریم، که صلوات و رحمت و مغفرت و رضوان تو بر آن پیغمبر و بر اهلبیت آن پیغمبر باشد!
تو هم خیلی نزدیکی و اجابت میکنی و حرف ما را گوش میکنی؛ این دعای ما را هم مستجاب کن که حج را انجام بدهیم!»
مستحب است که انسان همیشه از خداوند علیّ أعلیٰ تقاضا کند برای حج.1 حج خیلی عبادت خوبی است، خیلی خوب است! و مستحبّ مؤکّد است که انسان هر سال حج کند2 و یک عملی است که واقعاً عوض میکند؛ افرادی که حج نکردهاند نمیدانند، اما افرادی که حج کردهاند اینها میدانند که حج انسان را اصلاً عوض میکند!3“4
دعای شب قدر و تقاضای حجّ بیتالله از خداوند
«من همین پریشب [طبقۀ] بالا بودم و داشتم دعای [وارده] در شبهای قدر را میخواندم. حضرت در امشب میفرماید:
اللَهمّ اجْعَلْ فیما تَقضی و تُقَدِّرُ مِنَ الأمرِ المَحتومِ و فیما تَفْرُقُ مِنَ الأمرِ الحَکیمِ فی لَیلَةِ القَدرِ، و فی القَضاءِ الّذی لا یُرَدُّ و لا یُبَدَّلُ؛
بعد حضرت میفرماید:
أن تَکتُبَنی مِن حُجّاجِ بَیتِکَ الحَرامِ، المَبرورِ حجُّهُم، المَشکورِ سعیُهُم، المَغفورِ ذُنوبُهُم، المُکَفَّرِ عَنهُم سَیِّئاتُهُم.5
من میگویم چه داستانی در قضیۀ مکّه است که امام در شب قدر از خدا تقاضا میکند که حجّ بیتالله را نصیب من کن؟! خب این شب قدر است؛ یعنی دعایی است که برای شب قدر است. این قضیه و مسئلۀ حج چیست که اینقدر [حضرت به آن توجه دارند]؟! امام علیه السّلام اوّلمسئلهای که مطرح میکند، حج است؛ بعد میگوید که مثلاً: «رزق را چه کن و دعاها را مستجاب کن و...» ولی اولین مطلبی که حضرت روی آن دست میگذارند، حجّ بیتاللهالحرام است.
انتقاد از دیدگاه سطحی برخی از علما نسبت به حج
آخر در این حج چه دیدند؟! همین چیزی که ما دیدیم؟! که آن شخص ـ اسمش را نمیبرم ـ در یک مجلسی، در سنّ نودسالگی، وقتی دارد میمیرد، افتخار میکند: ”من در این مدت مستطیع نشدم که حج بجا بیاورم!“6 چه کسی؟ یک عالم و یک فقیه، مثلاً! آدم میتواند به او فقیه بگوید؟! فقیه یعنی کسی که فقه [به جانش نشسته باشد]! آیا این تا حالا این دعای شب قدر را نخوانده است؟! هر سال که حدّاقل سه دفعه شب قدر و این دعا را داریم؛ البته در جای دیگر هم میشود آن را خواند. پس او چه برداشتی از حج دارد که تازه افتخار میکند: ”ما مثلاً خیلی زاهد و عابد هستیم و پول جمع نکردیم که به مکّه برویم!“ و حالا با افتخار میگوید: ”ما دیگر توفیق پیدا نکردیم و مستطیع نشدیم!“ کسی که هزار تا مرید دارد و هر کدام از آنها دستش را بگیرند، او را میبرند و...؛ اما با این دید دارد نگاه میکند.
اما امام معصوم در شب قدر از خدا تقاضا میکند تا امسال توفیق زیارت بیتالله را پیدا بکند، با اینکه ده دفعه هم رفته است! امام مجتبی بیست و چهار یا بیست و پنج مرتبه حج مشرّف شدند و اکثر این موارد از مدینه تا مکّه پیاده بوده است؛ درحالتیکه مَواشی و شتران و اسبهای حضرت در جلو بار میبردند و اینها هم میتوانستند سوار بشوند؛ حرکت میکردند و میرفتند. حضرت این راه را پیاده میرفته است!1
آدم همیشه باید فکر کند که آیا اینها ـ نَعوذُ بِالله ـ بیکار بودند؟! ما وقتی میخواهیم به مکّه برویم، میگوییم: برای ما در بیزینس کلاس طیّاره جا بگیر، راحتتر است! که این دو ساعتی که به خود زحمت میدهیم، یک قدری این کمر مبارک و شکم مبارک و لِنگهای مبارکه ـ برای اعضای جفت بدن، تأنیث میآید ـ راحتتر باشد و یک وقتی خدایناکرده کوچکترین فشاری وارد نشود.
بعد میبینیم امام مجتبی اکثرِ [این سفرها را پیاده رفتهاند]؛ یا موسی بن جعفر را در بیابان میبینند اما نمیشناسند؛ ـ جریانش مفصّل است ـ شقیق بلخی میبیند یک کسی دارد راه میرود که لباسش لباس اهل اعراض از اهل دنیا است، میگوید: «این صوفی است، بروم نصیحتش کنم!» بعد متوجه میشود که این موسی بن جعفر است که دارد این راه را همینطور پیاده میرود!2 اینها ـ نَعوذُ بِالله، نَعوذُ بِالله ـ بیکار بودند؟! روی تفنّن و سفر و تفرّج و... این کارها را انجام میدادند؟! چه میدیدند؟ واقعاً در این مسائل چه میدیدند؟! خب مگر اسب و شتر نداشتند؟! خیلی هم داشتند! چه حرکتی میکردند؟! آنوقت ببینید این مکّهای که [اینقدر مهم است، برخی چقدر ساده به آن مینگرند.]
نقد سخن قائلین به عدم حج رفتن امام حسن عسگری علیه السّلام
یک دفعه من جایی در بین علما بودم و صحبت این بود که امام عسگری علیه السّلام حج انجام ندادهاند، چون ایشان محصور بودهاند. خب، شما از کجا داری این حرف را میزنی؟! میگفتند: ”چون ایشان محصور بودهاند حج انجام ندادهاند.“ یعنی تو امام را مثل خودت فرض کردهای که اگر درهای این دیوار را قفل بکنند حبس میشود؟! قضیه همین است؟!
دلیل اول: وجود روایت از امام عسکری در مکّه
اوّلاً: از امام عسگری علیه السّلام روایت داریم که در مکّه از آن حضرت راجع به یک حکم شرعی سؤال کردند و آن حضرت جواب دادند.1 امام عسگری برای عمره به مکّه نمیروند، اگر بخواهند بروند برای حج میروند؛ البته عمره هم اشکال ندارد و آن هم مستحب است،2 ولی برحسب عادت برای حج میروند. این روایت دلیل بر این است که این حرفهایی که بین عوام است [صحیح نیست]؛ خیلی هم زیاد است، همه میگویند و من هم میگویم که جایی شنیدهام؛ حتی افراد اهل اطلاع میگفتند! یکی هم صحبتی کرد: ”اگر کسی نذر کند که حجّش را برای امام عسگری انجام بدهد، خدا این نذرش را قبول میکند؛ چون حضرت حج انجام ندادهاند. و این برای امام عسگری، پدر امام زمان است و اصلاً حساب چیز دیگر است! کسی برای پدر امام زمان نذر کند که حج انجام بدهد، حتماً قبول میشود.“ و خود او هم میگفت: ”اتفاقاً من این را تجربه کردهام و موفّق هم شدهام.“
خب آن به نیّت تو مربوط است و به واقع کاری ندارد؛ حضرت دیدهاند نیّت تو این است، گفتهاند: خیلی خب، این را هم مستجابش کنیم!
دلیل دوم: محدود نبودن تصرّفات امام به تضییقات ظاهری
ثانیاً: چرا امام نمیتواند حج انجام بدهد؟ چرا؟! از کجا معلوم هر سال هم امام عسگری به حج نرفته باشند؟! چه دلیلی دارد؟! مگر حتماً وقتی که میروند باید خودشان را به همه نشان بدهند؟! نه، امام حج انجام میدهد و یک نفر هم امام را نمیبیند! چه اشکال دارد؟! هیچکس نمیبیند! یا اینکه ببینند، اما نیامدهاند نقل کنند. ما هیچ دلیلی نداریم که حضرت انجام نداده است و هیچ دلیلی هم نداریم که حضرت باید فقط به همین مسئلۀ ظاهر و تضییقاتی که حکومتِ جور برای ایشان ایجاد کرده است، عمل کند. در عیناینکه امام در [حصر] است و همه هم میبینند، حضرت در [مکّه] هم دارند حج انجام میدهند، چه اشکال دارد؟! این قضایا در خیلی از موارد دیده شده است.
مگر امام سجاد علیه السّلام روز سیزدهم به کربلا نیامدند؟ چگونه آمدند؟! نه زنجیر داشتند، نه در غل و زنجیر بودند، در هیچ چیزی نبودند؛ فقط مردم دیدند که یک جوانی با لباس سفید و گرد و خاک دارد میآید؛ چون مانده بودند چه کنند، سرهای شهدا را بریده و جدا کرده بودند و نمیدانستند کی به کیست! حضرت آمدند و فرمودند: ”این را اینجا دفن کنید، آن را اینجا دفن کنید!“ امام حسین را تعیین کردند، حضرت ابوالفضل را تعیین کردند، همه را تعیین کردند و بعد برگشتند.1
مرحوم آقا میگفتند:
یک روز اصحاب آمده بودند و امام باقر علیه السّلام هم در مجلس نشسته بودند، بعد یکدفعه جابر بن یزید جُعفی میآید و کناری مینشیند و گوش میدهد. یکی رو میکند به امام باقر و میگوید: «یا ابنرسولالله، دیشب ما از بیانات جناب جابر چه استفادهها کردیم! در منزل ما بود و مجلسی بود.» دیگری میگوید: «عجب! جابر دیشب خانۀ ما بود!» گفت: «چه ساعتی؟» مثلاً گفت: «دو ساعت از غروب [گذشته]!» سومی میگوید: «دارید چه میگویید؟! [جابر در منزل ما بوده است]!» خلاصه، پنج شش نفر [مدّعی شدند که جابر دیشب نزد آنها بوده است]؛ حضرت رو کردند به جابر و فرمودند: «دیگر از این کارها نکن!»2 دیگر از این شیطنتها نکن و بنشین سر جایت و راحت باش؛ مردم تحمّل ندارند؛ وإلاّ [اگر تحمّل] باشد، [چه اشکال دارد که] بیاید!
مثلاینکه من هم این را جایی دیدهام، ولی از ایشان بارها شنیدهام. جابر بن یزید جعفی از آن [اصحاب] خاص و از آن سلمانهای [زمان] بوده است؛ حالا یا سلمان و یا در ردیفهای آنها.3
آن موقعهایی که ما [درس و] بحث داشتیم، یک دفعه راجع به این قضیه که ممکن است روح به غیر از این بدن هم تعلّق بگیرد، صحبت میکردیم؛ بعد یکی از همین طلاب و رفقایی که آنجا بودند، سؤال کردند: حالا روح به کدامیک از این دو بدن تعلّق دارد؟ به اوّلی یا به دوّمی؟ چون حالا دو تا شد!
من گفتم: شما چند تا دست داری؟
گفت: دو تا!
گفتم: تعلّقت به کدام بیشتر است؟
فکری کرد و گفت: هر دو مساوی!
گفتم: این هم همان است، هر دو یکی است و تفاوت نمیکند.
خلاصه، امام عسگری علیه السّلام هم از این مطالب و مسائل داشتند.“1
حج، تغییری اساسی در نفس و روح
”مرحوم آقا و همینطور بزرگان و بالأخص ائمه علیهم السّلام نسبت به مسئلۀ حج، خیلی با نظر خاصّی مینگریستند و قضیۀ حج را یک تغییر اساسی در نفس و روح و مَنِش و کردار تلقّی میکردند، و گویا برای حج جدای از سایر عبادات حساب خاصّ خود آن را باز میکردند. و تعبیری که از حج میآوردند با تعبیر سایر افراد تفاوت داشت و آن تحریک و عامل و داعی و سبب برای فریضۀ حج را یک قدری وسیعتر و عمیقتر از سایر مطالبی که مطرح شده است میدانستند.2
تفسیری متفاوت از «تخلیة السّرب»
اینطور در یاد و در ذهنم هست که وقتی ایشان در بیمارستان لبّافینژاد بودند و چشم ایشان را عمل میکردند و ما در خدمت ایشان بودیم، یک مسئله و مطلبی راجع به حج مطرح شد. گرچه تا بهحال این مسئله را بهطور عام مطرح نکردهام و یا اگر کسی هم از ایشان سؤال میکرد، چهبسا مانند سایر افراد پاسخ میدادند؛ ولی ایشان خیلی عجیب یک مسئلهای را فرمودند و نظرشان این بود:
آنقدر این فریضۀ حج مهم است و آنقدر برای رشد و تحوّل انسان اثر حیاتی دارد که حتی اگر در مسیر احتمال خطر جانی هم برود، ارزش این را دارد که انسان بهسمت مکّه و کعبه حرکت کند!
یعنی تخلیةُ السِّرْب3 که یکی از شرایط حج است4 به یک نحو دیگری در صحبتهای ایشان مطرح میشد و آمادگی راه [در نظر ایشان] به شکل دیگری بود، و کأنّ آن جنبۀ ولایی و نورانیّت حج و آن استیلاء حج بر شرایط وجودی انسان میآمد و غلبه میکرد و این جهات دستوپاگیر را از میان برمیداشت.
دأب علامه طهرانی در سؤال از حجّ افراد هنگام عقد و اهمیت دادن به آن
تعبیرات ایشان نسبت به این قضیه خیلی تعبیرات عمیقی بود. دأب ایشان بر این بود که وقتی عقدی خوانده میشد، راجع به حجّ افراد هم سؤال میکردند که مثلاً پدر عروسخانم یا پدر داماد به حج مشرّف شدهاند یا نه؟ اگر آنها میگفتند مشرّف شدهایم، ایشان حتماً اسم ”حاج“ را هم هنگام قرائت خطبه میآوردند؛ و اگر میگفتند به حج مشرّف نشدهایم دعا میکردند که هرچه زودتر این توفیق پیدا شود و از این نعمت محروم نشوند؛ و اگر شخصی متمکّن بود و مشرّف نشده بود، کاملاً آثار ملالت و اکراه در چهرۀ ایشان مشخّص میشد که اصلاً از این شخص بدشان میآمد، و با یک اکراهی عقد این شخصی را که متمکّن بوده اما اهمال کرده و نرفته است، میخواندند و خطبۀ عقد را جاری میکردند.
من یادم است که در مجلس عقدی، یک نفر بود که بسیار هم متمکّن بود اما گفته بود که من مقلّد فلان آقا ـ یک نفر از آقایان که فعلاً از دنیا رفته است ـ بودم و ایشان به من اجازه دادهاند که صبر کنم. ایشان عصبانی شدند و گفتند:
ایشان که سهل است، پدر جدّ او هم نمیتواند و یکهمچنین حقّی ندارد که این حرف را به شما بزند!
خیلی برای ما عجیب بود که ایشان در یکهمچنین وضع و موقعیّتی این حرف را بزنند! خلاصه، خیلی مسئلۀ عجیبی بود. چه کسی یکهمچنین حقّی دارد که به شما بگوید حج را انجام ندهید؟! مسئلۀ حج مسئلۀ سادهای نیست.
و کسی که متمتّع از انجام فریضۀ حج است نباید صبر کند و اسم بنویسد و طبق همان شرایط عادی [منتظر بماند؛ بلکه] اگر صد ملیون هم [نیاز باشد که] بدهد باید بدهد و به حج برود! مگر اینکه نتواند و یا برای او میسور نباشد که با شرایط غیر عادی ـ از همین وسایل ظاهری ـ به حج مشرّف شود. مسئله، مسئلۀ سهلی نیست و خیلی مسئلۀ حیاتی است.»1
سفر از دورترین نقاط با سختی برای انجام حج، نشانۀ اهمّیت آن
«این چه عامل و نیازی بوده که خدا نگفته است بهجای حج نماز بخوانید، روزه بگیرید، خمس بپردازید، زکات بپردازید، انفاق کنید، صلۀ رحم کنید؟! خُب خدا میگفت بهجای حج این کارها را انجام بدهید! در اینکه باید از یک مکان دور و دورترین نقطۀ زمین ـ فرض کنید وسط قارۀ امریکا و یا شهرهایی که درست مقابل مکّه هستند و میشود به دو سمت نماز خواند1 ـ از آنجا بلند شوید و با بَلَم و قایق به مکّه بیایید، چه نکتهای هست؟ اینکه عرض میکنم شوخی نیست! با قایق، نه با هواپیمای 747! باید با قایق بلند شوید و از آنجا برای انجام این مسئله بیایید.
آیا مطلب همین مسئلۀ عادی است؟ میگوییم: دیگر چون خدا گفته است! مثل بقیّۀ چیزهایی که خدا گفته است، این هم روی آن! یا به قول بعضی: این حرفها را بعضیها درآوردهاند! آیا یک مسئلۀ عادی است؟ یا اینکه نه، این قسم که خداوند در قرآن میفرماید: ای بندۀ ما ابراهیم، ندا در دِه که این ندایت تا روز قیامت به گوش همۀ عالمیان برسد؛2 هر کسی تا زمان ظهور حضرت مهدی، بعد از ظهور، رجعت و بازگشت ائمه و تا روز قیامت در این دنیا میآید، باید به اینجا بیاید! یعنی چه؟ یعنی تکامل انسان در این دنیا به ارتباط و تعلّق روحی او به این مناسک و اعمالی است که میخواهد اینجا انجام بدهد. این مسئله است. اگر کسی به مکّه نرود، ناقص از دنیا میرود و آن باری را که برعهدۀ او است به مقصد نمیرساند.3»4
احساس نیاز انبیا و ائمه علیهم السّلام به حج
”رفقا بدانید که اینجا جایی است که انبیا بعد از رسیدن به نبوّتشان تازه احساس نیاز به اینجا کردند، فَکَیفَ به ما! چرا پیغمبر اکرم به مکّه مشرّف میشد؟ چرا امام زمان علیه السّلام هر سال به مکّه مشرّف میشود؟ ما خیال میکنیم امام زمان همینطوری و بهعنوان یک کار عادی میرود! چرا هر سال مشرّف میشود؟
حضور امام زمان علیه السّلام در تمام اماکن حج و انجام اعمال آن
حضرت هر سال به مکّه مشرف میشوند و در همۀ اماکن حضور دارند؛1 یعنی وقتی رفقا دارند در مکّه طواف میکنند بدانند که یکی از آنها امام زمان است که دارد طواف میکند! وقتی در عرفات هستید بدانید که یکی از افراد در عرفات امام زمان است! متوجه باشید! منتها صلاح نمیبیند خودش را نشان بدهد؛ البته شاید هم به همه نشان بدهد! اتفاقاً داریم که حضرت خودش را در عرفات به همه نشان میدهد؛ ولی صلاح بر شناسایی و معرفت نیست.2 حضرت در مِنا حضور دارد، سنگ میزند، رمی میکند، قربانی میکند و همۀ کارها را انجام میدهد؛ چرا؟ حضرت بیکار است؟! کار حضرت در این دنیا که از همۀ ما بیشتر است! تمام عالم مُلک و ملکوت و ملائکه دارد به فکر و تدبیر حضرت میگردد.
امام حسن مجتبی در زمان حیات خود بیستوپنج بار از مدینه به مکّه آمد و اکثر این مسافرتها با پای پیاده بود. بین مکّه و مدینه هفتاد یا هشتاد فرسخ فاصله است اما اکثر آن با پای پیاده بود؛ درحالیکه مرکبهای حضرت در جلو حرکت میکردند، نهاینکه حضرت مرکب نداشتند.3 امام حسن بعد از رسیدن به امامت چه احساسی داشت؟ امام که از پیغمبران هم بالاتر است!4 البته حضرت رسول مقام امامت هم داشتند.5 امام حسن چه احساسی داشت که بیستوپنج بار[حج] رفت و اکثر آن هم پیاده رفت؟6 چه احساسی داشت؟ بیکار بود؟ یا اینکه نه، تازه امام بعد از رسیدن به امامت میفهمد که اینجا چه خبر است و میبیند که اینجا قضیه چیست! آن چیزی را که امام میفهمد، صد هزار سال ما نمیفهمیم! ما به اندازۀ درک خودمان میفهمیم.
تفاوت درک ما و درک امام علیه السّلام از فریضۀ حج
ما به اندازۀ درک خودمان میفهمیم و گیج و حیران میشویم، حال کَیفَ به [فهم و ادراکی که امام دارد]؛ چرا؟ چون عنایت و لطف پروردگار حدّ و حصر ندارد؛ برای ما یک طور تقسیم میکند، برای امام یک طور دیگر. هر دو یکجا میرویم، هر دو دوْر کعبه میرویم و عرفات میرویم و مِنا میرویم و مشعر میرویم، اما آنچه به ما میخورَد یک چیز است و آنچه به امام زمان میخورد چیز دیگر است؛ لذا او هم همینجا میآید و نمیگوید: من بینیاز هستم و من که ولایتم تمام [عالم را گرفته است] مستغنی هستم! تازه تمام فیضهایی که به همه میرسد بهخاطر حضرت است؛ یعنی از دریچۀ حضرت رد میشود و آن نور خاص با همان خصوصیّت به هر کسی بر طبق آن مقداری که سعه دارد و ملتفت است و غافل نیست، به همان مقدار میرسد.“7
بخش دوم: تبیین معنای صحیح استطاعت
اشتباه عموم در فهم معنای شرعی استطاعت
”یکی از اشتباهات بسیار مهمّی که الآن در فقه میشود این است که ما در مسئلۀ استطاعت آنطوریکه باید و شاید به مفهوم شرعی و به مصداق شرعی آن نرسیدهایم! ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ﴾1 میدانید یعنی چه؟ تعهّدی است که خداوند از مردم و هر کسی که مستطیع بشود گرفته است که باید به مکّه برود! حالا ما مستطیع را چه معنا میکنیم؟ میگوییم: اگر پول باد آوردهای بهدست آوردی، همۀ خرجهایت را کردی، زندگیات را به رفاه گذراندی، به هر مسائلی که خواستی رسیدی، هر گردشی که خواستی کردی، به آنطرف دنیا رفتی، تمام مسائل را برای خودت فراهم کردی، جهازیۀ همۀ دخترها را گرفتی، پول برای ازدواج همۀ پسرها فراهم کردی و برای آنها هم وسائل گرفتی، اگر در آن تَه قضیه یک چیزی زیاد ماند و آنهم تا موقع أشهر حج که شهر شوّال است، دری به تخته نخورد و این پول هم صرف نشد، آنموقع حج واجب میشود! آقا، مسئله اینطور نیست.“2
بررسی و تبیین معنای استطاعت
”از آیات قرآن استفاده میشود که مقصود از استطاعت برای حج، قوّه و قدرت بر رفتن است؛ این قوّه و قدرت بر رفتن هم طبعاً معلوم است:
اول: انسان باید بهنحوی برود که بتواند در آن رفتن زنده بماند؛ کسی که میخواهد برود، آب و هوا که نمیتواند بخورد! باید یک غذا و قُوتی داشته باشد که در طول سفر بتواند از آن ارتزاق کند.
دوم: باید صحّت و سلامتی داشته باشد تا شرط برای إتیان در او حصول پیدا کند.
سوم: باید تخلیۀ سِرب باشد؛ یعنی راه مناسب و امن باشد و امان وجود داشته باشد تا اینکه بتواند برود؛ چون تمام اینها موانع هستند. و این هم یک مسئله و مطلب عادی است که کسی که میخواهد از جایی به جای دیگر برود، اگر راه امن نباشد و امان وجود نداشته باشد، طبعاً به مقصد نخواهد رسید؛ پس شرط مهم همان مسئلۀ تخلیۀ سرب است.3
چهارم: این است که راحله داشته باشد. وقتی مسافت، مسافت بعیدی است انسان این مسافت را معمولاً با راحله و مَرکب طی میکند و نمیتواند مسافتهای دور را را پیاده طی کند؛ چهاینکه در طول زمان هم دأب و دَیدَن1 افراد و عقلا و سیرۀ عقلایی بر این مسئله بوده است.
استطاعت عرفی و عادی، مدّ نظر آیه: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾
حال شارع در اینجا میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾؛2 «کسی که راه و سبیل برای او هموار است و میتواند این راه راحت طی بکند، این شخص باید این راه را برود و این حرکت را انجام بدهد.»
این استطاعت همان استطاعت عرفی و عادی است که یک شخصی برای رفتن به جایی انجام میدهد. حال در این استطاعت آیا شرط است که حتماً زاد جدایی داشته باشد؟ یا اینکه نه، میداند اگر در ضمن این کاروان حرکت کند، آن زاد او هم حاصل میشود؛ میبیند گرچه الآن در اینجا زاد بالفعل ندارد، ولی بالقوّة و الاستعداد که دارد! یا اینکه این راحله برای او حاصل میشود و بالأخره یکی میگوید بیا تو هم روی اسب یا شتر من بنشین و تو را هم سوار میکنیم؛ طبعاً این راحله را هم در اینجا دارد و اینطور نیست که حتماً [باید راحلۀ جدایی] وجود داشته باشد.
پس این ﴿مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾ یعنی همان قدرت بر رفتن. و از آنطرف این مطلب یک مطلب بدیهی است که وقتی عیال انسان بالنسبه به او واجبالنّفقه است، چطور ممکن است که این عیال را همینطور بدون نفقه یله و رها و ترک کند و به حج برود، درحالتیکه آنها نفقه ندارند؟! طبعاً معلوم میشود که در اینصورت استطاعت ندارد؛ یعنی عقلا این فرد را بر یکهمچنین عملی مذمّت میکنند و میگویند: «تو که در اینجا زاد برای قوت عیال نداری، چرا رفتی و عیال تو به زحمت و اذیّت افتادند؟» ببینید، این قضیه یک مسئلۀ عرفی و عادی است و حال شارع هم آمده در اینجا تأکید کرده است. بنابراین، قضیۀ استطاعت در مورد حج مانند سایر موضوعات عرفیّه یک امر مُخترَع مِن ناحیةِ الشّارع نیست؛ بلکه یک موضوعی از موضوعات عرفی است، منتها شارع هم آمده بیان کرده است.“3
تفسیر استطاعت در روایات ائمه علیهم السّلام
”بناءًعلیٰهذا استطاعت در روایات تفسیر شده است به: الزّادُ و الرّاحلة، تخلیةُ السِّرْب، الصّحةُ فی البَدن، العافیة، زیادةُ المَؤونةِ فی الرّجوع، قوتُ الأهلِ و العِیال، و کذالک.1 اینها مواردی است که ائمه علیهم السّلام در روایات نسبت به استطاعت فرمودهاند.
همانطوریکه خدمت رفقا عرض شد، همۀ اینها یک معنای طبیعی و عرفی بوده و خارج از عرف نیست. یعنی طبیعی است که آن کسی که میخواهد به سفر برود، باید زاد و راحله داشته باشد؛ یا اینکه طبیعی است که وقتی انسان میخواهد به سفر برود، باید تخلیۀ سرب باشد و اگر راه بسته و مسدود باشد، طبعاً سفر او هم مختل میشود. لذا این مسئله چیزی نیست که امام علیه السّلام بگوید یا نگوید!“2
معنای استطاعت در آیات دیگر قرآن
”آیات قرآن هم بر همین مسئله حکایت میکند: ﴿قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا﴾؛3 یعنی نمیتوانی و توان و قدرت نداری! یا: ﴿يَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ إِنِ ٱسۡتَطَعۡتُمۡ أَن تَنفُذُواْ مِنۡ أَقۡطَارِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ فَٱنفُذُواْ لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلۡطَٰنٖ﴾4 و امثالذلک؛ که خود کلمۀ استطاعت در آیات قرآن به یک معنا است و یک معنا بیشتر ندارد، و آن عبارت است از قدرت: القدرةُ علَی العَمَل، القدرةُ علَی الإتیان، القدرةُ علَی الفِعل؛ و همه به یک معنا است.
منتها این قدرت در موارد مختلف تفاوت میکند؛ استطاعت بر مسافرت به صحّت و سلامت و زاد و توشه است، استطاعت بر کتابت به قدرت بر تألیف است، استطاعت بر تدریس به قدرت بر بیان است، استطاعت بر تحصیل به قدرت بر علم است، استطاعت بر تبلیغ به قدرت بر تنفیذ است، و هر کدام از استطاعتها جای خودش را دارد؛ ولی خود استطاعت به یک معنا است و یک معنا بیشتر نیست و آن عبارت است از قدرت. این معنا یک معنای ارتکازی است که ما باید آن را در ذهن داشته باشیم.“5
شبههای در باب استطاعت و پاسخ به آن
”فقط یک شبههای هست که: اگر استطاعت، استطاعت عادی باشد دیگر ذکرش در اینجا چه معنا دارد؟ پس معلوم میشود که در اینجا منظور از استطاعت چیز دیگری است و مصداق استطاعت در این آیه غیر از آن مُتفاهَم عرفی است؛ وإلاّ خدا میگفت: «لِلهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ البَیتِ؛ حج را باید انجام بدهی!»
این شبهه دفع میشود به اینکه اگر خداوند این استطاعت را در اینجا ذکر نمیکرد، شاید شبهۀ وجوب حج بأیّنحوٍکان مطرح میشد؛ مثل وجوب صلات بأیّنحوٍکان! یعنی با این عبارت ﴿وَلِلَّهِ﴾ و ﴿عَلَى﴾ ـ یعنی این مسئله بر گُرده و رقبه است ـ و با این تأکیدات، این شبهه بود که ولو شخص متسکّعاً و با عدم امنیت طریق باید این را انجام بدهد! چطور اینکه بعضیها هم نسبت به این مسئله فتوا دادهاند.“1
تأکید شارع بر استطاعت عرفی و شباهت وجوب حج به سایر سفرها از این جهت
”لذا در اینجا شارع این ﴿ٱسۡتَطَاعَ﴾ را آورده است برایاینکه بگوید: نه، این استطاعت همان استطاعت عرفی است؛ یعنی وجوب حج، مثل سایر سفرها میماند. چطور اینکه انسان در سایر سفرها اقدام میکند و با همان شرایط، مراعات تخلیۀ سِرب و امنیت و صحّت و قوت عیال و امثالذلک را میکند، اینجا هم همینطور است. در سایر سفرها کسی عیال و زن و بچهاش را همینطور رها نمیکند تا اینها گرسنه بمانند و بعد بخواهد به مسافرت برود! نه، مردم وقتی میخواهند یک هفته یا پانزده روز یا یک ماه به مسافرت بروند، اول [مراعات این مسائل را میکنند]؛ در قدیم وقتی به مسافرت میرفتند، ما یَحتاج منزل را میآوردند و برای عیالشان ذخیره میکردند یا به آنها پول و اموالی میدادند برایاینکه بروند و ما یحتاج را تهیه کنند؛ یا اینکه میرفتند آن مسائل را انجام میدادند. وقتی به مسافرت میرفتند، همینطوری که نمیرفتند! لذا قوت عیال و اینها هم در اینجا همینطور است. ما میبینیم در روایات آن متفاهم عرفی از استطاعت همین مسئله است.“2
عدم وجود شروط اضافی در آیۀ استطاعت و فلسفۀ آن
”در این آیه ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾1 نه مسئلۀ تحصیل زاد مطرح شده است، نه تحصیل راحله، نه تخلیةُ السِّرب و نه امثالذلک؛ هیچ چیزی در اینجا مطرح نشده است. ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾، تمام شد! در اینجا یک آیه هم بیشتر نداریم. با اینهمه تأکیدات میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾ و بعد هم میفرماید: ﴿مَنِ ٱسۡتَطَاعَ﴾؛ یعنی کسی که بتواند راهی بهسوی مکّه و ادای این فریضۀ الهی پیدا کند. در آن زاد نیست، راحله نیست، رفع موانع نیست، کاروان و مرکب و قافله نیست؛ هیچ چیز در اینجا نیست و وجود ندارد.
این خیلی مسئلۀ مهمّی است و اینکه میخواهم خدمتتان عرض کنم، از آن رموز استنباط است. وقتی که یک مجتهد ـ چون مکلّف عامّی مقلّد است و آن مسکین کاری ندارد و جز اینکه از فتوای مجتهد خویش اطاعت کند، کاری از دستش برنمیآید ـ به این آیه نگاه میکند، اوّلاً بلا اوّل برای رفتن به حج چه چیزی در نظرش میآید؟ هواپیمای 747 بیزینسکلاس در نظرش میآید یا وصول به مکّه و ادای این فریضه؟
﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾؛ ﴿مَنِ ٱسۡتَطَاعَ﴾ یعنی هرکه میتواند؛ «میتواند» یعنی چه؟ یعنی میتواند و توانستن یعنی همین. بهعنوانمثال من تشنه هستم، دست دارم و بلند میشوم این آب را میخورم؛ این یک معنای توانستن است. توانستن دوم یعنی یکی دیگر بلند شود و آب را در دهان من بگذارد؛ این هم یک توانستن است. حال اگر فرض کنید قرار بر این باشد که یکی بیاید آب را به دهان من بگذارد و یکی دیگر هم درِ آن را باز کند و...؛ بعد هم بگوییم: نه آقا، اصلاً منظور از توانستن همین است و الآن که آقا دارند بحث میفرمایند، نباید دستشان بهطرف کاری برود؛ چون زحمت مضاعف بهوجود میآید! این حرفها چیست؟! این حرفها همه کشک و پشم است. توجه میکنید؟ ﴿مَنِ ٱسۡتَطَاعَ﴾ یعنی اگر میتوانی این آب را بخوری، بردار بخور؛ دیگر چه مشکلی داری؟! تمام شد! این یک آیه.
تفسیر آیه: ﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيق﴾
سراغ آیات دیگر میآییم. وقتی که به آیات قرآن نگاه میکنیم، یکدفعه میبینیم یک آیۀ دیگر در اینجا آمده که عجیب است! این آیه میفرماید:
﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيق﴾.1
﴿يَأۡتُوكَ رِجَالٗا﴾ یعنی با پا بیاید. ﴿ضَامِرٖ﴾ هم یک چهارپا و الاغِ کج و لنگ و لاغر و در رفتهای است که میلنگد و اگر به مکّه برسد شاید غزل خداحافظیاش را بخواند! این را میگویند: ضامر.2 آیا خدا در این آیه با ما شوخی کرده یا دارد جدّی صحبت میکند؟ آیۀ قرآن، وحی است و در وحی هم حرف نیست و نمیتوانیم بگوییم که استنباط أبیبصیر و محمد بن مسلم و سکونی و از این حرفها است. آیۀ قرآن است و یک واو و فاء هم اینطرف و آنطرف نیست و اگر اینطرف و آنطرف بشود، آیه عوض میشود.
برداشت اشتباه از معنای استطاعت
تا این حرف به گوش شما میرسد: ﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ﴾، بینَکُم و بینَ الله چه تصویری و چه واقعیتی و چه نقشی از این واجب و این عبادت و نُسک در ذهن شما تجلّی میکند؟ آیا این تصویر میآید که هفت نفر باشند تا یکی زیر بغل آقا را بگیرد و یکی هم این طرف را بگیرد و یکی هم ساک آقا را بگیرد که یکوقت دست آقا سنگین نشود؟! چون این آقایانی که اینطرف و آنطرف میروند، خیلی کسر شأنشان است که کیفشان را دست بگیرند و آن را دست این و آن میدهند تا بیاورند؛ مگر اینکه کیفی باشد که حتماً باید خودش دست بگیرد.
آیا این قسم حج رفتن است که شش نفر عقب و شصت نفر جلو را بگیرد؟! تازه بعد هم میگویند ما مستطیع نشدهایم تا به مکّه برویم! تو مستطیع نشدهای؟! آیا تو نمیتوانستی آن عمامهات را سرت بگذاری و عصایت را دستت بگیری و تنها راه بیفتی و به حج بروی؟! آیا تو در تمام عمر نود سالهات مستطیع نشدی؟! آیا تو این آیۀ قرآن را که ﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا﴾ نخواندی؟! خواندی، اما نفهمیدی! چرا؟ چون روحت با روح قرآن اقتران نداشت و به قرآن بهعنوان رُبات و بهعنوان کتابی نگاه میکردی که فقط در مجالس فاتحه و ختم و برای انتقال منزلبهمنزل و عروسی و این مسائل مورد تبرّک قرار میدهند! نیامدی به این قرآن نگاه کنی و ببینی این آیات به خود تو نازل شده است.
وقتی که قرآن را باز میکنی و میبینی: ﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ﴾، یعنی تو، همین تویی که الآن باز کردهای و داری میخوانی! خدا میگوید دارم با تو حرف میزنم و خطاب من تو هستی؛ همین تویی که باز کردهای؛ توی زید بن ارقم، توی محمد بن فلان، توی تقی بن کذا؛ همین تو! همین تویی که داری الآن میخوانی و خیال میکنی و میگویی حالا یک مقداری بهعنوان تبرّک و تیمّن بخوانیم تا در روز قیامت مشمول روایت ”اقْرَأ و ارْقَ“1بشویم! برای همین تو من دارم این آیۀ قرآن را در اینجا نازل میکنم.
حال اگر این دو آیۀ قرآن از طرف خدا برای انسان نیامده بلکه از طرف یک حاکم یا فردی که انسان اطاعت او را واجب میداند آمده بود، که: آقا، شما به این نحو از اینجا به فلانجا حرکت کن، آنوقت شما چه قضاوتی میکردید؟ آیا دنبال یک مرسدس بنز مدل کذا میگشتید تا سوارش شوید و از اینجا به کشور یا شهر دیگر بروید؟ یا اینکه نه، اگر شده آن و اگر نشده یک ماشین دیگر؟! اگر نشده یک وانتبار، اگر نشده یک الاغ، اگر نشده پیاده!2 مگر الآن پیاده اینطرف و آنطرف نمیروند؟ چرا کسی حرف نمیزند؟ یک پرچم هم دستشان میگیرند و در مراسمهایی از یک شهر به جای دیگر میروند و خیلی هم تشویق و ترغیب میشوند! چرا راجع به مکّه یکهمچنین حرف و قضیهای نیست؟ چرا؟! درحالتیکه خدا میگوید: ﴿رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ﴾؛ نه ماشین و فلان وسیلۀ کذا!3
مقایسۀ حج با سایر اعمال عبادی
اگر اوّلاً بلا اوّل به این آیه نگاه کنید چه تصوّری میآید؟ این تصوّر میآید که حج از نماز هم واجبتر است! چون ما حتی راجع به نماز با این عبارت و کیفیت نداریم4. بله، داریم:
الصَّلاةُ خَیرُ مَوضوعٍ...؛5 إن قُبِلَت قُبِلَ ما سِواها و إن رُدَّت رُدَّ ما سِواها.6
انسان هرجا باشد نماز را میخواند! اگر آب گیر آمد بخوان و اگر نبود، دستت را بزن روی خاک و تیمّم کن؛ اگر آن را هم پیدا نکردی، دستت را بزن روی فرش! مگر روایت نداریم:
شب موقعی که داری میخوابی و متوجه میشوی که وضو نداری و رفتن برای وضو برایت مشکل است یا خواب از سرت میرود، دستت را بزن روی همان بساط و بستر و تیمّم کن تا با طهارت خوابیده باشی!1
چون گاهی اوقات اگر انسان بخواهد بلند شود، اصلاً خواب از سرش میرود! اینقدر تسهیل قائل شدهاند و میگویند: با طهارت و با این کیفیت راحت بخواب. یا اینکه تا دیدی هوا سرد است و نمیتوانی از اینجا به جای دیگر بروی و وضو بگیری یا مشکل است، وضو نمیخواهد، بلکه همین الآن تیمّم کن و همانجا نماز بخوان!2 اینقدر راحت گفتهاند میتوانی نماز بخوانی.
اما راجع به حج میگوید: ﴿من كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ﴾؛ از آنطرف دنیا باید با پای خودت یا بر خرِ لنگ بیایی؛ خر لنگی که معلوم نیست تو را به مقصد میرساند یا نمیرساند! وقتی که اینطور است، آیا انسان نمیگوید که این چه قضیه و چه نُسک و چه فریضهای است که اینقدر راجع به آن تأکید شده است؟ آنوقت چطور ممکن است یک مجتهد با تصوّر یکهمچنین قضیهای بگوید حج واجب مشروط است؟! چطور ممکن است؟! اصلاً مگر میشود تصوّر کرد؟! بلکه اطلاقش از هر مطلقی بیشتر است و حتی از نماز و روزه و کذا أشدُّ إطلاقًا است! درست شد؟ این میشود آیه.
اینجاست که مسئله خیلی دقیق میشود و اینطور نیست که همینطور کشکی فتوی بده و برو! مسئله حساب و کتاب دارد و انسان نمیتواند راحت فتوی بدهد. وقتی مجتهد این مسئله را [ادراک] کرد، آنوقت باید بگوید که قرآن این است. حال زبان وحی کیست؟ زبان وحی فقط چهارده نفر هستند، بروید سراغ آنها. آنها چه برداشتی از این دو آیۀ قرآن کردهاند؟ آن چهارده معصوم از این دو آیۀ قرآن ـ یکی ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ﴾ و یکی هم ﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ﴾ ـ چه برداشتی کردهاند؟ باید برویم سراغ آنها. وقتی روایات را نگاه میکنیم میبینیم مثل همان برداشتی است که خود ما کردیم؛ منتها آنها با یک زبان دیگر و با یک بیان دیگر میفرمایند: «منظور زاد و راحله است.»3 زاد چیست؟ چلوکباب و خوراک قرقاول است؟! ـ إنشاءالله خدا قسمت ما هم کند، همانطور که قسمت خیلیها میکند ـ یا اینکه نه آقا، امام صادق میفرمایند: «اگر نان و زیت داری به بچههایت بده و برو!»45 میبینیم عجب! این [برداشت] امام صادق با آنچه ما اول از قرآن فهمیدیم، با هم همسان و جور در میآید.
لزوم پسانداز پول برای حج از زمان بلوغ
... وقتی که اینطور شد، آنوقت یکدفعه میبینید مجتهد باید فتوا بدهد که از وقتی که شخص به بلوغ میرسد، باید برای رفتن به مکّه پول جمع کند! لذا انسان فتوا میدهد، صریح هم فتوا میدهد. وقتی که یک شخص ـ چه دختر و چه پسر ـ به سنّ بلوغ میرسد، بهجای اینکه با عیدی یا پولهایی که بابا و مادرش به او میدهند پفک و از این چیزها بخرد، باید در صندوق بگذارد. البته نهاینکه ما بگوییم خیلی سفت و سخت بگیرد و حتی یک قران هم خرج نکند! نه، بالأخره یک مقداری خرج کند و زندگی را بر خود سخت نگیرد؛ ولی همیشه در فکرش این مسئله باشد.
چطور وقتی یک پدر و مادر، دختر دارند از اول به فکر جهازش هستند، دیدهاید؟! دختر دارد شیر میخورد اما از اول برایش تشک درست میکند و صندوق و دیگ زودپز و بشقاب چینی جمع میکند! بابا، دارد هنوز شیر میخورد و هنوز یک سالش هم نشده است! اما میگوید باید از حالا به فکر بود.
لذا برای مسئلۀ حج هم باید از حالا به فکر بود و نظر ما این است که پدر و مادر همانطور که به فکر چیزهای دیگر مانند خانه و زندگی و جهاز هستند، باید برای مکّۀ فرزندشان هم از همان موقع به فکر باشند؛ آن مسئله هست. اما خود فرزند از وقتی که بالغ میشود باید جدّی به فکر باشد و یواشیواش جمع کند؛ چون یکدفعه که استطاعت حاصل نمیشود! بالأخره شرایط امروز فرق میکند و باید از الآن به فکر باشد. چه کسی تا حالا یکهمچنین فتوایی داده است؟“1
حج، واجب مطلق نه واجب مشروط
”برخلاف آنچه معروف است، حج واجب مطلق است نه واجب مشروط؛ یعنی شما نباید بنشینید تا یکدفعه یک پولی مثل باران از آسمان بیاید و سقف منزل شکافته شود و کادوکرده بهعنوان هدیه در دستتان بگذارند تا بعد مستطیع شوید و با آن هدیه به مکّه تشریف ببرید! نهخیر، حج واجب مطلق است؛ یعنی بالغ و مکلّف باید از ابتدای بلوغ سعی کند اسباب و معدّات حجّش را آماده کند. حال اگر یک سال شد، یک سال شد؛ دو سال شد، دو سال شد؛ ده سال شد، ده سال شد؛ بیست سال هم شد، بیست سال شد! نهاینکه مثلاً چهل سال، پنجاه سال، شصت سال صبر کنیم تا اینکه یا این ما را ببرد یا آن ما را ببرد یا یک پولی از یک جایی برسد یا یک گنجِ بادآوردهای پیدا بشود! نه، باید قلّک داشته باشی و پول کنار بگذاری تا به آن حدّی برسد که بتوانی بروی! این را میگویند واجب مطلق.
استطاعت بالنّسبه به حج مقدمۀ وجودیّه است نه مقدمه و شرط برای وجوب؛ استطاعت شرط وجوب نیست، شرط واجب است و وجوب به حال خودش باقی است.1“2
اهمیت حج و لزوم اقدام و برنامهریزی برای آن
”حج یک عبادت دستکمی نیست و مسئلۀ بسیار بسیار مهمی است. برای استطاعت اینطور نیست که انسان بگیرد بنشیند و منتظر یک پول باد آوردهای باشد که از آسمان بیاید تا بعد مستطیع شود و او را بر بال ملائک و تخت سلیمان بگذارند و ببرند! نه، قضیۀ حج، قضیۀ بسیار مهمّی است و شخص باید طبق آنچه در توان دارد ـ درصورتیکه مشکلی برای زندگی او پیش نیاید و به زحمت نیفتد ـ برای اداء فریضۀ حج اقدام کند.3
و این مطلب را نباید در همان یکی دو سال به فکر بیفتد؛ بلکه اگر میداند سالیان سال باید برای استطاعت به فکر باشد و هر سال و ماه و هفته مبلغی را کنار بگذارد تا اینکه کمکم جمع بشود و بعد از ده یا پانزده سال به حدّ نصاب برسد، باید این کار را بکند و واجب است.
یعنی فرض کنید اگر احساس میکند که میتواند بهجای اینکه یکهمچنین ظرفی را در دکور بگذارد، پول آن را کنار بگذارد، انجام بدهد. بله، یک وقت مصارف جزء مصارف ضروری است ـ مانند آب و نان و پزشک و درمان و غذا و مدرسه و لباس و امثالذلک ـ اینها اشکال ندارد. همچنین سفرهایی که ضروری هستند؛ مانند سفر امام رضا یا حتی سفر برای رفع خستگی و رفع دلتنگی! اما سفری که پُرخرج است و خیلی هم ضرورت ندارد و فقط صرف یک دیدن است، در اینجا بهتر است که این پول را کنار بگذارد و برای رسیدن به آن حدّ نصاب ذخیره کند. همچنین خرجهایی که جزء ضرورتهای زندگی نیستند؛ مثلاً انسان مرتّب در منزلش مهمانی بیندازد و دعوت بکند! بله، یک وقت چند نفر یا اقوام میآیند، اینها اشکال ندارد؛ اما اگر بخواهد یک مسئلۀ مستمر بشود و بهواسطۀ این قضیه نتواند به استطاعت برسد ـ توجه کنید ـ باید از اینها یک مقداری کم کند.
علیٰکلّحال مسئلۀ استطاعت برخلاف آن چیزی که الآن در اذهان است و مطرح است، اینطور نیست که انسان بنشیند تا یکدفعه اموالش سودی بکند و آن سود را کنار بگذارد؛ یا منتظر باشد که همینطور و بهراحتی یکهمچنین تهیّؤی برای او پیدا شود! بلکه مسئلۀ استطاعت بالاتر از این است.
لزوم پسانداز ماهانه و سالانه برای حج
یک وقت یکی از دوستان ـ که البته خودش هم پزشک است ـ دچار ناراحتی دیسک شده بود و میگفت: من در اینجا نمیتوانم معالجه بشوم، آیا میتوانم برای معالجه به یک کشور دیگر بروم یا نه؟
گفتم: آیا اطمینان دارید که این بیماری در کشور دیگر علاج پیدا میکند؟
گفت: بله، من به این قضیه اطمینان دارم.
گفتم: اگر اینطور است و شما میدانید ـ نهاینکه فقط صرف توهّمات و تخیّلات باشد ـ میتوانید از الآن برای آن مخارج پسانداز کنید.
درست شد؟ عرض بنده این است که مسئلۀ حج کمتر از مداوای بیماری نیست! یعنی همانطوریکه یک شخص برای تداوی یک بیمار میلیونها خرج میکند تا اینکه در یک کشور دیگر او را معالجه کند و هیچ اشکالی هم ندارد، برای حج هم باید این کار را انجام بدهد و باید در فکر باشد و هر ماه و سال یک مبلغی را کنار بگذارد تا به آن حدّی که باید برسد، برسد.
حتی اگر شخصی میتواند قرض کند و در مدّتزمان آن را بپردازد، باید این کار را هم انجام بدهد1. بله، یک وقتی شخصی قرض میکند و قرضدهنده میگوید باید در فلان مدت قرض را بدهی و او هم نمیتواند، در اینصورت مستطیع نیست. ولی اگر شخصی میتواند از یک جایی مثلاً یک نهاد یا سازمانی قرض کند و بعد هم بهسهولت و بدوناینکه به او فشاری وارد شود پرداخت کند، باید این کار را انجام دهد. چطور اینکه وقتی میخواهد یک اطاقی به منزلش اضافه کند یا یک مداوایی کند یا به یک جایی برود قرض میکند، این هم همینطور است و ایراد ندارد و داخل در استطاعت است! یعنی قرض کند و بعد به مرور زمان آن مبلغ را ذخیره کند و دینبهدین و قسطبهقسط قرض خودش را بپردازد.2و3
مسئلۀ استطاعت و حج بسیار مسئلۀ مهمّی است و انسان نمیتواند به این راحتی از آن بگذرد و بهصرفاینکه پولی اضافه شده نمیتواند احساس رفع تکلیف از خودش بکند! بله، اگر توان برای این را هم ندارد و به سختی و مشقّت غیر عادی میافتد، در اینصورت استطاعت برداشته میشود؛ یعنی اگر کسی نمیتواند تتمّۀ این مبلغ را اداء کند و اگر بخواهد به آنجا برسد به یک مشقّت زائدی میافتد، در اینصورت این استطاعت برداشته میشود تا اینکه برای او موقعیت دیگری پیدا بشود و بتواند حج را انجام بدهد.“
تبیین معنای صحیح استطاعت بدنی
”منظور از صحّت در بدن1 این نیست که حتی سردرد هم نداشته باشد، دنداندرد هم نداشته باشد، چون الآن دنداندرد هم بالأخره مریضی بر آن صدق میکند؛ یا چون ناخنش هم درد میکند این هم [بگوییم دیگر] صحّت در بدن ندارد! حضرت فرمودند: «الصحّة فی البَدن» دیگر، یعنی از نوک سر تا آن ناخن شصتش هیچگونه آثاری از الم و تألم و اینها نداشته باشد؟! بلکه منظور از صحت در بدن این است که حالت او حالتی باشد که بتواند حج را انجام بدهد؛ حالا فرض کنید زخم معده دارد، خب داشته باشد؛ سردرد دارد، خب داشته باشد؛ سینهاش درد میکند، خب داشته باشد؛ اینها اشکال ندارد. دستش مجروح باشد، بیماریهای پوستی داشته باشد؛ خب اینها دلیل نیست. این صحت در بدن که در اینجا هست، این مقصود، عبارت است از امکان انجام دادن اعمال. این مقصود است که شخص بتواند اعمال را انجام دهد و اینطور نباشد که خلاصه سفر موجب بشود که این مرض او را از پا در بیاورد.
مثلاً فرض کنید یکی ناراحتی قلبی دارد و اطباء به او میگویند خب خطر دارد رفتن در آنجا با این وضعیت، مثلاً خطر هست. خب این یک چیزی است که میتوانیم بگوییم که این منافات با صحت در بدن دارد؛ یا اصلاً طرف نمیتواند راه برود! خب این بیچاره را چکارش کنند؟ خب چطوری بردارند؟ چطوری او بگذارند؟ دو قدم میرود اصلاً میافتد، ضعف دارد، بدنش اصلاً نمیتواند برود. یعنی مرضِ زمینگیر و مُقعِد دارد، او را زمینگیر میکند. این مسئله است. پس صحت در بدن این نیست که بهطورکلی هیچگونه ناراحتی، چیزی نداشته باشد. یعنی بیماری که همچنانکه انسان را از رفتن مسافرت باز میدارد، همینطور از رفتن به حج باز میدارد. آن مرض مورد نظر است. حالا اگر زخم معده دارد، سر درد دارد، میگرن دارد، ناراحتیهای دیگر دارد، اینها هیچکدام منافات با «الصحة فی البدن» ندارد.“2
لزوم رفتن به حج با کمک دیگران و جواز نیابت در اعمال
”[بنابراین] در استطاعت بدنی هم همینقدر که یک شخص بتواند ولو با استعانت و کمک دیگران در آنجا حضور پیدا بکند و ازدحام برای او خطر نداشته باشد، باید برود. بله، البته بعضی از افراد و بیماران قلبی یا بعضی از بیمارانی که ناراحتیهای عصبی و امثالذلک دارند، مستطیع نیستند. یعنی اگر طبیب متخصّص و صادق و متعهّد و راستگو ـ بنده کاری به تدیّن ندارم ـ تشخیص بدهد که رفتن به حج احتمال خطر دارد، رفع استطاعت میکند و استطاعت برداشته میشود.1 ولی اگر بگوید تو میتوانی با کمک دیگران و در محیط مناسب بروی اما نباید در جاهای شلوغ بروی، باید برود و حتی نیابت گرفتن اشکال ندارد. یعنی فرض کنید اگر شخصی به آنجا برود و ببیند نمیتواند طواف کند، طبعاً نائب میگیرد. بنابراین خودش حضور پیدا میکند و یک شوط طوافش را انجام میدهد و بقیّه را میگوید دیگری انجام بدهد یا در آنجایی که میتواند با این وسائل و چرخها انجام میدهد؛ حتی اگر آن هم نشد، نیابت میگیرد. مثلاً در سنگ زدن و سعی صفا و مروه نیابت میگیرد، چه اشکال دارد؟
بنده در همین سفرهایی که در خدمت دوستان مشرّف میشدیم، خود من به خیلی از خانمها میگفتم که شما برای چه میآیید؟ بشینید و اصلاً نیایید، بلکه به شوهر یا بچهتان نیابت بدهید؛ چون میدیدم حالشان حال مساعدی نیست. مخصوصاً در آن روز اول که سنگ زدن جمرۀ عقبه هست، قطعاً خطراتی بود و حتی یک مرتبه من یکی را از سرِ راه برگرداندم و گفتم: ”شما برای چه دارید به اینجا میآیید؟ آیا میخواهید کار حرام انجام بدهید و میخواهید خودتان را بکشید؟ برگردید!“ طبعاً برگشت و پسرش بهجای او سنگ زدن را انجام داد؛ و حجّش هم قبول است. توجه کردید؟
پس استطاعت بدنی برای آمدن به آنجا به این نیست که خودش بهتنهایی بتواند همۀ اعمال را انجام بدهد! نه، بلکه این است که بتواند حضور پیدا کند. بله، یک وقتی خود حضورش هم ضرر دارد، مثلاً گرما یا مسائل غیر مترقّبهای ممکن است اتفاق بیفتد، در آنصورت استطاعت برداشته میشود؛ ولی اگر خود حضورش ایراد ندارد، میتواند انجام بدهد و این مسئله رفع استطاعت نمیکند. لبّیک گفتن و احرام بستن که ایراد ندارد! یا مثلاً در شب دو شوط طواف میکند و پنج شوطش را میگوید بقیّه انجام بدهند؛ یا سه شوط و نیم را انجام میدهد و بقیّه را برای وقت دیگر میگذارد و اشکال هم ندارد. لازم نیست انسان طواف را متوالیاً انجام بدهد، میتواند تأخیر بیندازد و استراحت بکند، منتها باید از نیمه گذشته باشد.2 این قضیه مربوط به استطاعت [بدنی در حج].»“3
خلاصۀ بحث استطاعت
”پس بنابراین [خلاصه بحث استطاعت این شد که] مسئلۀ استطاعت شامل است و عام است نسبت به مواردی که شخص مال دارد، نسبت به مواردی که مال ندارد و میتواند استقراض کند؛ نسبت به مواردی که شخص دین دارد حتی باید استقراض کند و انجام بدهد. این همان معنایی که از روز اول ما گفتیم که استطاعت یعنی توان. به این راحتی، ما میآییم هی بچرخانش و بچرخانش و مدام مشکلش کن و بیندازش در دستانداز! آقا، در آیۀ قرآن صریح برداشته خدا گفته: «آقا اگر میتوانی برو!» «میتوانی برو» یعنی پایت چلاق که نیست، چلاق که نیست میتوانی بروی؛ خب حالا یا قرض کنی بروی، یا داری بروی، یا خر داری، یا شتر داری، یا نمیدانم علی کل ضامر داری؛ رجالاً میتوانی بروی؛ نصفی رجالاً، نصفی راکباً؛ نصفی تخدم الناس، خدمت کنی و بعد بروی، هر جوری که استطاعت داری! استطاعت هم همین است که امام علیهالسّلام دارد میفرماید؛ همینی که امام رضا علیهالسّلام دارد میفرماید؛1 خب این هم همین استطاعت است.
این استطاعت یعنی رفتن به هر کیفیتی، بنابراین این نشان میدهد که ما در اینجا از حج واجب مطلقتر نداریم در عبادات! نه تنها اینکه حج واجب مشروط نیست، بلکه اصلاً از نماز هم اطلاقش در این قضیه بیشتر است! به این نحوه امام، به این کیفیت بگوید: «رجل علیه دینٌ أیستقرض و یحجّ؟ قال: نعم.»2 به این کیفیت حضرت بخواهد بیان کند، این دیگر معلوم میشود قضیه حج از آن طرف اطلاق افتاده است.“3
فلسفۀ واجب شدن یک بار حج با وجود اینهمه تأکید بر آن
”علیٰکلّحال مسئلۀ حج خیلی مهم است و اگر امکان واجب کردن بیش از یک مرتبه هم وجود داشت، خداوند آن را بر بندگان هر چند سال یک دفعه واجب میکرد. البته بعضی از روایات هم نسبت به این قضیه یک اشاراتی دارد!4 ولکن بهخاطر سهولت بر اعمال بندگان، خداوند حج را حدّاقل یک مرتبه بر بندگان واجب کرده است و ما باید بدانیم آن توفیقی را که بهواسطۀ حج پیدا میکنیم بهمرتبهای است که وقتی در آن دنیا رفتیم میگوییم: ای کاش خیلی بیش از این ما در صدد رفتن به حج بر میآمدیم! گرچه وقتی سخت باشد او را مورد عقاب قرار نمیدهند، ولی اهمّیت حج به این مقدار است.“
دیدگاه عارف نسبت به فریضۀ حج
”مسئلۀ حج آنقدر مهم است و آنقدر اهمّیت دارد که اگر من به شما میگفتم چقدر این مسئلۀ حج مهم است، اگر پیاده هم شده بود میرفتید! این اثر را دارد، آنوقت الآن ما در بعضی از موارد میشنویم که فلان آقا مکّه نرفته است! خب چرا نرفته است؟! چون ایشان مستطیع نبودهاند! چه کسی میگوید مستطیع نبودهاند؟! این حرفها چیست؟! چطور مستطیع بودند که فلان کار را بکنند، مستطیع بودند که فلان ساختمان را بسازند، اما برای حج مستطیع نبودند؟!
کسی این مطلب را أداء میکند که به مفهوم شرع و به حاقّ دین پی نبرده و به آن حقایقی که در بطن احکام شرعی و اوامر و نواهی الهی منطوی است دسترسی پیدا نکرده است و مسائل را صرفاً از دیدگاه ظاهر، آنهم ظاهری جامد و با نگرشی جمودانه نگاه میکند، آنوقت این نظر را هم میدهد!
اطلاع عارف از ارزشهای نهفته در احکام
اما آن عارفی که نسبت به حقایق باطنی و آن ارزشها و آن دُرهای ثمینی که خداوند در لا به لای احکام الهی برای تربیت نفوس قرار داده اطلاع پیدا کرده و با وجدان خود و با قلب و ضمیر خود بر این حقایق و واقعیّات إشراف پیدا کرده و حقیقت این مسائل را با جان خود لمس کرده، او میداند که چه خسرانی و چه ضرری و چه زیانی متوجه آن افرادی خواهد شد که با نگرشی بسیط و اجمالی و جمودانه به این مطالب نگاه میکنند و مسائل را سرسری میگیرند! آن عارفی که نسبت به حقایق باطنی إشراف و نسبت به احکام شرعی و ادلّۀ شرعی و مراجع و مستندات شرعی إشراف کامل داشته باشد ـ یعنی ذو جنبتَین باشد و جنبۀ باطن و جنبۀ ظاهر را با هم داشته باشد ـ او میتواند پرده از این راز بردارد و او میتواند این مطلب را بیان کند! فقط او میتواند!
... امام حسن علیه السّلام 25 بار از مدینه به سفر مکّه رفتند و بعضی از این سفرها یا اغلبش را ـ من شک دارم ـ با پای پیاده رفتند، درحالتیکه شتران و مرکبهای راهوار در جلوی آن حضرت حرکت میکردند!1 امام حسن علیه السّلام که نیامد اول تمام مسائل عیال و زندگیاش را کامل تأمین و مرتّب کند، آنوقت بگوید: حالا به مکّه برویم! نه، اینطور نبوده است؛ بلکه با همان کیفیت زندگی عادی که داشت وقتی موقع حج میشد میگفت: بفرمایید برویم!
بزرگان که به مکّه میرفتند اینطور نبوده که فرض کنید حتماً در فلان هتل و فلان فندق اسکان داده بشوند! نه، چون سابق مکّه اینطور نبوده است. مگر مکّه در سابق اصلاً چند تا منزل داشته است؟! همه در درون خیمهها بودهاند، همانطور که الآن حجّاج در عرفات و مِنا در خیمهها هستند؛ یعنی در سنوات صدها سال پیش که هنوز این نحوه که فعلاً مشاهده میکنیم و این برجهای طویل و کذا نبوده، تمام حجّاج خیمه داشتند و در زیر خیمه میخوابیدند و بعد بلند میشدند به مسجدالحرام میآمدند و دوباره میرفتند در زیر خیمه میخوابیدند. یعنی همانطوریکه الآن حجّاج در عرفات و مِنا هستند؛ و حتی نه به این مقدار که خیمهها کولر دارد و با آب فضای آن محوطه را تبرید میکنند و امثالذلک! نهخیر، یک خیمه را با چند تا طناب به زمین وصل میکردند و سیدالشهدا علیه السّلام زیر همین خیمه میخوابید، امام صادق علیه السّلام زیر همین خیمه میخوابید. محلّ اسکان و هتل و اطاق ایشان در مکّه همینطور بود و بعد هم بلند میشدند و میرفتند در مسجدالحرام زیارتشان را میکردند، طواف میکردند و دوباره برمیگشتند به همین هتلشان و میخوابیدند! مسئلۀ مکّه در سابق به این نحو بوده است.
ضرورت مطرح شدن حج بهعنوان أداء دین
... مسئلۀ حج باید در ذهن بهعنوان یک أداء دین جا بیفتد و استقرار پیدا کند، آنوقت انسان بهدنبال تحصیل استطاعت حرکت کند و کمکم یک مقدار کنار بگذارد تا اینکه بتواند توفیق پیدا کند؛ آنوقت این حج، حجّی است که انسان بهدنبال حضرت ابراهیم حرکت کرده است! حضرت ابراهیم چطور میآمد و حج انجام میداد؟ آیا با هواپیمای دو طبقۀ صندلیِ کذا میرفت؟! حضرت ابراهیم از فلسطین سیصد فرسخ سوار بر مرکب شد و به مکّه آمد و خانۀ خدا را بنا نهاد!1 در زمانهای سابق وقتی که افراد برای حج حرکت میکردند، گاهی از اوقات شش ماه در راه بودند. حالا ما اگر هواپیما نباشد میگوییم: ”آقا، حج واجب نیست! مگر با ماشین میشود رفت؟! خسته میشویم! مگر میشود سه چهار روز در راه بود؟!“ لابد یک روز این هواپیما هم خستهکننده میشود و بایستی پنج دقیقه و شش دقیقهای رفت! اینطور نمیشود و مسئله چیز دیگری است.
نتیجهاش این است که از این نعمت محروم میشویم و به این نعمت نمیرسیم و آن فعلیّاتی که خداوند مترتّب بر بروز استعدادهای ما کرده است برای ما پیدا نخواهد شد و آن حقایق برای ما متجلّی نخواهد شد.“1
بخش سوم: اهمّیت و تأثیر حج بر کودکان
استحباب شرعی حجّ کودکان، فراتر از عمل تعبّدی صرف
”و از جمله ادلّه شرعی، حجّ کودکان و استحباب شرعی آن است که یقیناً از باب صِرف عمل تعبّدی و شباهت به حجّاج نیست. مستحب است به اطفال گرچه طفل یکروزه باشد احرام بپوشانند، و ولیّ او نیّت کند و او را طواف دهد و بهجای او نماز بخواند، و با خود به عرفات و مشعر و مِنا برند و قربانی کنند و تمام مناسک را انجام دهند؛1 برایاینکه روح طفل و نفس مستعدّۀ او حقیقتاً حج میکند و لبّیک میگوید و به فوز و درجات شخص مُحرِم و حجکرده میرسد.
تأثیر واقعی تکالیف شرعی بر روح و نفس اطفال
یعنی در نفس او همان آثار حجّ شخص حاجی بالاستعداد و بالقوّه موجود میشود، گرچه حساب حجّة الإسلام2 و وظیفۀ حجّ واجب امری است جدا.3 و مستحب است که ایضاً طفل را به عمره برند و عمرۀ مفرده بدین ترتیب بجای آورد و معتمر گردد.4 و ایضاً جمیع واجبات را اگر طفل بجا آورد و مستحبّات را إتیان نماید، آثار وجودی آن عمل به جان او میرسد؛ گرچه الزام و تکلیف برداشته شده است، اما اصل اثر باقی است. لهذا فقهاء ما ـ رضوان الله علیهم ـ فرمودهاند:
هر عمل واجب برای مکلّفین، برای صِغار غیر مکلّف، عنوان عمل مستحب را دارد؛ و هر عمل حرام برای مکلّفین، برای آنها عنوان عمل مکروه را دارد. و عبادات آنان حقیقی است؛ نه عبادت تمرینی.5“6
لزوم بردن فرزندان به حج در اوان بلوغ
”اصولاً بنده (علامه طهرانی) معتقدم که: باید فرزندان را به هر طریق که امکان دارد در أوان سنّ بلوغ به حج برد تا روح پاک و نفس غیر آلودۀ ایشان آن حقایق را در خود بگیرد و چون مغناطیس جذب نماید، و از این سال تا آخر عمر پیوسته ذهنشان روی آن مطالب کار کند و رفتهرفته آن مأخوذات را آفتابی کند و به فعلیّت برساند؛ گرچه مستلزم زحمتی باشد و یا مستلزم فروش بعضی از أثاثیه و متاع البیت باشد. اینها ابداً اهمّیتی ندارد؛ سپس بهدست بیاید یا نیاید مهم نیست. مهم زیارت این نفوس قابله و مستعدّه و به گناه و کثرات آلوده نشده است که موجب تثبیت ایمان و طهارت و تقوی تا آخر عمرشان میگردد. و انسان نباید منتظر وجوب شرعی باشد که امروزه بعد اللتیّا و الّتی در اواسط عمر، و یا در قدیمالأیّام غالباً در اواخر عمر صورت میگرفت؛ و در آنصورت استفادۀ نفس انسانی از حج و آثار پدیدآمده از آن، همان بقیّۀ عمر او میباشد که چهبسا بسیار اندک بوده است. اما در سنّ بلوغ آثار حج از اولین منزل تکلیف و تشرّف به خطاب ربوبی تا آخر عمر خواهد بود. و لهذا دائماً و پیوسته و بهطور مداوم روح را نشاط میبخشد و جان را به ایمان و ایقان زنده نگه میدارد.
گرچه خود حقیر تا سنّ سیوسهسالگی برایم این توفیق حاصل نشد، اما برای این دو فرزند، و دو پسر دیگر نیز سعی شد در اولین وهلۀ امکان پس از بلوغ صورت گیرد.“1
تأثیرپذیری مضاعف اطفال و جوانان از سفر حج
”ما باید متوجه باشیم که مسئلۀ حج را خدا برای رشد ما و کمال ما و برای رسیدن به آن فعلیّات قرار داده است. اگر هم در اینجا متوجه نشویم، در آن دنیا میفهمیم که بهواسطۀ این اعمال و این کردار، چه مسائل و مطالبی برای ما آماده و ذخیره شده است. چرا میگویند افراد، در سنین جوانی به مکّه بروند؟ چون زندگیشان را تا آخر با مکّه بگذرانند و حالوهوای مکّه را تا آخر در دل داشته باشند. چرا مستحب است که بچهها را هم به مکّه ببرید؟2 چون آنها هم اثر میگیرند و آنها هم متوجه میشوند و آنها هم نور میگیرند!
نقل مکاشفهای در نزول نور از کعبه بر طوافکنندگان
یکی از دوستانی که اهل مکاشفه بود و مکاشفات صادقی داشت ـ البته از رفقا نیست، از دوستان است و شخص صادقی است ـ پارسال خود او این قضیه را برای من نقل میکرد و میگفت:
وقتی که من در اول پلههای صفا و مروه نشسته بودم و داشتم نگاه میکردم، در همان شبِ ششم یا هفتم بود که دیدم یک کاسهای از کعبه بالا آمد و این کاسه به حدّی بزرگ بود که تمام کعبه را گرفته بود! یک نیمگوی و نیمدایره بالا آمد و از این کاسۀ معلق به افراد نور میخورد. دیدم دارد به تمام افرادی که داشتند دوْر کعبه میگشتند میخورَد؛ به بعضیها زیاد، به بعضیها کم و به بعضیها فقط یک خطّ نوری.
نگاه کردم و دیدم به بچههایی که دارند [حج] میکنند، از همۀ اینها بیشتر میخورد!
دریافت نور بیشتر توسط بچهها به دلیل معصومیت آنها
بچه معصوم است! التفات میکنید؟ آنوقت میگویند بچه را تمرینی به مکّه ببرید تا بالأخره ببیند و بفهمد و تماشا کند! درحالیکه بچه معصوم است و بیشتر از بزرگ میگیرد؛ ما گناه کردیم و آلوده هستیم، آنها که نیستند! همچنین میگفت:
هر کدام اینها که جوانتر ـ مثلاً هفدهساله یا هجدهساله ـ بودند، بیشتر میگرفتند و البته پیرمردهایی هم بودند که آنها هم وضعیّتشان [خوب بود]؛ این نور به اینها میخورد و از اینها به بینهایت میرفت! همینطور از این کاسه به این شعاع میخورد و به بینهایت میرفت.
یعنی مسئله به این نحو است! این بچه که الآن دارد به مکّه میرود، مدام دارد در دلش میگیرد و نگه میدارد. ما باید با این وضعیت به مکّه و به کعبه و به این اعمال نگاه کنیم؛ نهاینکه فقط به آنجا میرویم و یک کارهایی انجام میدهیم و خدا گفته است بالأخره باید در عمر یک دفعه بروی ولذا دیگر چهکار کنیم و چاره نداریم!“1
روایتی در باب حَجّة الإسلام بودن حجّ کودکان و منظور از آن
”در روایتی داریم که امام علیه السّلام میفرماید:
وقتی صبیّ و بچه (مثلاً دهساله یا هفتساله) به مکّه میرود، حَجّة الإسلام انجام داده است.2
عجیب است، حجّة الاسلام انجام داده است! چطور انسان تصوّر میکند این حجّة الإسلام انجام داده باشد با اینکه حجّة الإسلام [بعد از رسیدن به تکلیف است؟] البته إنشاءالله ما این مطالب را در آن بحث حجّی که داریم از جهت عمومی هم مفصّل مطرح خواهیم کرد که نظر بزرگان و عرفا نسبت به این قضیه چیست و نظر سایر افرادی که حظّ و نصیبی ندارند چیست؟ افرادی که همینطور مطالب را در اختیار مردم قرار میدهند و از دین، یک دین رباتی مانند مجسّمه به مردم ارائه میدهند؛ نه دین واقعیّتدار و حقیقتدار! این مطالب باید برای مردم گفته بشود.3
ردّ نظر رایج مبنی بر تمرینی بودن عبادات کودکان
چطور امام علیه السّلام میفرماید: اگر یک بچۀ دهساله حج انجام بدهد، حَجّة الاسلام را که یک حجّ واجب است انجام داده است؟! یعنی چه؟ یعنی اگر یک بچۀ دهساله حج انجام بدهد و بعد فوت کند، در روز قیامت او را در صفّ افرادی که حجّ ابراهیم را انجام دادهاند قرار میدهند. این معنا، معنای روایت است! حالا آقایان چه فتوا میدهند؟! میگویند:
تمام این عبادات تکراری [و تمرینی] است!
عجب! یعنی عبادتی که بچۀ دهساله انجام میدهد، برای تمرین خوب است! همانطور که انسان صبح بلند میشود و یک خُرده خمیازه میکشد و نرمش میکند، این بچه هم تمرین میکند تا اینکه وقتی به سنّ بلوغ میرسد در ﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ﴾ و ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ گیر نکند! یعنی این بچه باید تمرین کند تا یک وقتی در همان ثانیۀ اول بلوغ و بعد از مشاهدات علائم بلوغ، از نظر حکم شرعی گیر نکند! این عبادت، عبادت تمرینی میشود.
ولی امام صادق چه میگوید؟! میگوید: تمرین چیست؟! عادت چیست؟! آقا، این بیچاره رفته حج انجام داده است! واقعاً رفته حج انجام داده و آن نورانیّت حج در دل او رفته است! کجا تمرین است؟! نماز خوانده است! منتها من آن نماز را در سنّ پنجاه و دو سالگی میخوانم، او در سنّ دهسالگی خوانده است؛ هر دو خواندهایم. حال اگر او نخواند، او را کتک نمیزنند ولی اگر من نخوانم، من را کتک میزنند! فرق این است، ولی هر دو نماز خواندهایم.
ببینید، امام علیه السّلام در اینجا بیان میکند: ”قَضیٰ حَجّةَ الإسلام“ یعنی وقتی بچۀ دهساله حج انجام میدهد، حجّة الإسلام انجام داده است؛ منتها بزرگ که شد، چون تکلیفِ مجدّد میآید، باید بر طبق تکلیف انجام بدهد. حالا کدامیک از نظرات این دو طیف موافق با نظر امام صادق است؟ نظر عرفا که میگویند همان حجّ واقعی را این بچه انجام داده است یا نظر آنهایی که میگویند این حج برای تمرین است؟ کدامیک از این دو تا؟!
این است که اگر انسان دلش را صاف کند، آن کلام امام صادق که نور است و آن حقیقت امام صادق که در ضمن این کلمات از آن آینه تجلّی کرده است، میآید در دل انسان قرار میگیرد. مسئله این است.“1
ملاک استطاعت مادر در مورد حضانت طفل
”اینجا است که ما بین کلام بزرگان را نسبت به حضانت طفل در عدم تحقق استطاعت و تحقق استطاعت میتوانیم پیدا بکنیم که اینها چه ملاکی را برای این استطاعت در نظر داشتند! بچهای که نیاز به مادر دارد، مادر میتواند آن بچه را به خالهاش بسپارد یا به مادربزرگش بسپارد، ولی بچه از نظر روحی صدمه میخورد! صدمه خوردن بچه هم این نیست که دیوانه بشود! نه، آن احتیاج، آن تعلقی را که به مادر دارد دیگر در آن تعلق، نگران است، تشویش دارد، شب که میخواهد بخوابد اضطراب دارد؛ لذا شارع اجازه نمیدهد2 که یک بچه سه ساله یا چهار ساله یا پنج ساله که این به مادرش وابسته است یا به پدرش وابسته است [به حج برود]؛ خب در اینجا مسئله، مسئلۀ مادر است! چون مادر حضانت دارد و ارتباط با بچه را دارد، ولی پدر کم اتفاق میافتد در اینجا بلند شود و برود.
اشکال در فتوای برخی به جواز حج مادر با تغذیۀ بچه با شیرخشک
ولی ما میبینیم افراد میگویند: نه، این مقدار اشکال ندارد! یا اینکه بچهای که تا دو سال وظیفه مادر است که به او شیر بدهد: ﴿حَوۡلَيۡنِ كَامِلَيۡنِ﴾؛1 میگویند که بسیار خب، چه اشکال دارد؟! منظور تغذیۀ بچه است، شما با شیرخشک هم میتوانید او را تغذیه کنید و اتفاقاً خیلی بهتر هم هست! بروید و تغذیه بکنید و مکهاش را برود!2 این چیست؟ غلط است و این ارضاع، خودش جنبه مانعیت پیدا میکند نسبت به چه؟ نسبت به حج، چرا؟ چون حق بچه است که دو سال از مادر خودش شیر بخورد. این حق را خدا برای او قرار داده به عنوان انسان، به عنوان موجود، به عنوان موجود الهی، به عنوان موجود خلیفه الهی، به عنوان موجودی که باید برای وصول به آن مرتبه، مراتب استعداد را به فعلیت برساند و الآن لازم است.
بله، یک وقتی فرض کنید به علتی از علل این ارضاع منقطع میشود و بعد این بچه بدون این که مادر چیز بکند میتواند ادامه بدهد، آن تعلق را ندارد، آن تعلق به مادر را ندارد، این میتواند در اینجا برود یا اینکه در آنجا هم فرق میکند؟ یک وقتی سفر سفر مکّه است، 15 روز است، یک وقتی سفر مکّه است 3 ماه طول میکشد، اگر 15 روز است میتوانیم بگوییم که این در اینجا به این نحوه آسیبی نمیرسد، ولی اگر سفر سه ماهه باشد، از کجا معلوم است که به این بچه آسیب بخواهد برسد؟
نظر بزرگان در مورد سنّ حضانت پسر و دختر برای تحقق استطاعت
لذا بزرگان فرمودند که برای پسر تا پنج سال و برای دختر تا هفت سال باید این میزان را در نظر گرفت برای تحقق استطاعت و عدم تحقق استطاعت. برای بچهای که شیرخوار است باید این میزان را در نظر گرفت و استطاعت محقق نمیشود، ولی ما در سایر رسالههای عملیه (البته حالا نه در همه آنها) میبینیم که آنها گفتند که بدون رضاع هم محقق است و واجب است!
بنده خودم دیدم در بعضی از رسالههای کسانی که فوت کردند که واجب است برود و انجام بدهد. البته درصورتیکه ضرر کلی وارد نشود؛ خب منظور از ضرر کلی چیست؟ آقاجان منظور از ضرر کلی این است که این آب شود و از بین برود؟ کلیه او از کار بیفتد؟ کبد او از کار بیفتد؟ چطور ضرر کلی حاصل نشود؟ چگونه میشود تشخیص داد؟! چگونه میشود فهمید که الآن این در این موقعیت نیاز به مادر دارد؟! مگر در شکم بچه هستی؟ مگر شما به نفس این بچه اطلاع داری که میگویی ضرر کلی پیدا بشود یا نشود؟ ببینید اینها مسئله است! یعنی آن کسی که میآید این مطلب را میگوید از آنجاییکه به ملاک شرع و به ملاک دین رسیده است میتواند بگوید. لذا در همین مورد اگر فرض کنید که یک پسری باشد سه ساله ولی خیلی به مادرش هم تعلق نداشته باشد، به مادرش، به خالهاش، به افراد دیگر، به نحوی که مثلاً حالا دید و ندید هم فرق نکند در این جا مانع نمیتواند باشد.1“2
سؤال از علامه طهرانی در مورد حج زن با طفل شیرخوار و پاسخ ایشان
”روزی در محضر حضرت والد ـ روحی له الفداء ـ نشسته بودم، فردی از ایشان سؤال نمود:
اگر زنی برای تشرّف به حجّ واجب مستطیع شده باشد ولی یک طفل شیرخوار دارد، آیا میتواند به حج برود و در ایّام دوری از طفل، او را با شیر خشک تغذیه نمایند؛ چنانچه یکی از مراجع به این مسئله فتوا داده و حکم به وجوب تشرّف نموده است؟
ایشان فرمودند:
ابداً! رفتن به حج بر این زن حرام است و اگر برود حجّش کفایت از حجّةالإسلام نخواهد کرد و ذمّۀ او نسبت به اداء تکلیف بریء نخواهد شد، و نیز مرتکب گناه ترک رضاع طفل شده است. و حتی اگر طفل به چند سالگی رسیده و نیازمند حضانت مادر است بهنحویکه دوری گزیدن از او موجب ناراحتی و پریشانی و تشویش او گردد نیز موجب عدم حصول استطاعت برای وجوب حج بهشمار میآید.
سپس متوجه بنده شدند و فرمودند:
اینها نمیدانند که حضانت و سرپرستی طفل نزد خداوند هزار بار از رفتن به حج مهمتر و قابل توجهتر است. نکتۀ مهم در حضانت طفل نزد پروردگار، حفظ و حراست از یک نفس معصوم و پرورش او برای وصول به مراتب تجرد است، و این کجا با تشرّف به حج در صورت صدمه دیدن این نفس برابری میکند؟!
حال باید بدین دقیقه توجه نمود که: ادراک چنین مسئلهای جز با اتّصال نفس مجتهد و خبیر به احکام، به افق حقایق خارجیّه در عالم خلق و امر، بهدست نخواهد آمد. و کسی بدین راز واقف و آگاه است که بدان نشئه مفتخر و سرافراز میباشد، و اگر کسی دیگر سخنی در این مقوله گوید جز از طریق تقلید و تشبّه نتواند بود.1
بارها اتّفاق میافتاد که حقیر مطلبی خدمتشان معروض میداشتم و ایشان میفرمودند: «این مطلب با مذاق شرع ناسازگار میباشد!» و بنده پس از مراجعه به مدارک متوجه میشدم که حق با ایشان بوده است.“2
خاتمه: سفارش أکید امیرالمؤمنین به خالی نگذاشتن خانۀ خدا
وصیّت امیرالمؤمنین علیه السّلام به بیتالله در آخرین لحظات حیات
”در خاتمه مناسب است از وصیّتی که امیرالمؤمنین علیه السّلام در آخرین ساعات عمر خود به فرزندانش و سایر شیعیان تا روز قیامت دربارۀ حج فرمود، سخنی به میان آوریم. حضرت خطاب به امام حسن و امام حسین علیهما السّلام میفرماید:
أُوصیکُما بِتَقوَی اللهِ... و اللهَ اللهَ فی بَیتِ رَبِّکُم، لا تُخَلّوهُ ما بَقیتُم، فَإنَّهُ إن تُرِکَ لم تُناظَروا.1
”شما را به تقوا و پرهیز از مَناهی وصیّت میکنم... خدا را خدا را در نظر بیاورید دربارۀ خانۀ پروردگارتان، مبادا هیچگاه آن را خالی و خلوت بگذارید؛ بهدرستیکه اگر چنین شود بیم آن میرود که هیچگاه مورد عنایت و توجه قرار نگیرید.“
این وصیّت در این برهۀ خاص با این عبارات و مضامین حاوی نکات بسیار با اهمّیت و قابل توجّهی است.
سفارش أکید امیرالمؤمنین به بجای آوردن حج در هر شرایط
باید توجه داشت که حضرت در زمانی این توصیۀ اکید و سفارش ویژه را مینمایند که میدانند قطعاً حکومت پس از ایشان از مسیر حق و صراط مستقیم که همانا صراط ائمۀ هدیٰ و حکومت عدل رسول خدا صلّی الله علیهم أجمعین است، خارج خواهد شد و به دست نا اهلان و طواغیت زمان و ائمۀ کفر و الحاد یعنی بنیامیّه و بنیمروان و بنیعبّاس خواهد افتاد، و حکّامِ بر اماکن اسلامی و سرزمین وحی را طاغوتان و دشمنان دین تشکیل میدهند و زمام امور مکّه و بیتاللهالحرام را همان طواغیت عهدهدار خواهند شد؛ کسانی که با تمام قوا به جنگ با حق و حقیقت و نبرد با مبانی اسلام بهپا خواهند خاست و حق را از مسیر خود منحرف خواهند نمود و اسلام را از صراط قویم و مستقیم به بیراهه و بیغوله خواهند کشاند و اولیای دین و ائمۀ معصومین را از دم تیغ خواهند گذراند و آنها و ذریّۀ آنان و سایر شیعیان را به وادی هلاکت و بوار خواهند کشاند و در زندانها و شکنجهگاهها آنها را نابود خواهند کرد.
آری! با توجه به این نکات باز میبینیم که اینقدر تأکید و اصرار بر ادای مناسک حج و إتیان به سرزمین وحی از حضرت صادر شده است. و این معنا حکایت از آن میکند که امیرالمؤمنین علیه السّلام حساب حج و خانۀ خدا را از حساب حکّام زمان و طواغیت دوران جدا کردهاند و ادای مناسک حج و وفود به خانه وحی را از زعامت و استیلای حکّام جور و خائنین به دین و کیان اسلام بر اماکن متبرّکه فرق گذاردند، و نگفتند: حال که خانۀ خدا در اختیار حکّام جائر همچون معاویه و یزید میباشد، رفتن بدانجا حرام و گریز از آن واجب است؛ بلکه نهایت دقّت و ظرافت را در به دور نگهداشتن حرم امن و امان الهی از خلاف و تشنّج و اختلافات و تشتّتها و تصفیه حسابها و سوءاستفادهها بهکار بردند.
علت خروج سیدالشهدا علیه السّلام از مکّه در ایّام حج
سید و سالار شهدای تاریخ، حضرت حسین بن علی صلواتُ الله و سلامُه علیهِما جهت حفظ حریم امن الهی و صیانت مَطاف مسلمین، حجّ خود را به عمرۀ مفرده مبدّل نمود و از مکّه بیرون آمد تا مبادا با اقدام پلیدانۀ کوردلان اموی، حرم امن الهی شاهد اغتیال و ترور شخصیّتی همچون فرزند رسول خدا باشد.1
آری! این است مرام و مکتب اولیای معصوم الهی و زعمای راستین دین حنیف و پرچمداران لوای توحید و سر سلسله داران قافلۀ نجاح و رستگاری. و چه بسیار بهجا و پسندیده است که ما امت مسلمان و پیروان آن منهج قویم و مکتب متین، اسوۀ خود را سنّت حسنۀ حسین بن علی و اولاد امجاد او قرار دهیم و از ورود سلایق مختلفه و انظار مغشوشه و آرای غیر مستقیم در مکتب وحی جلوگیری نماییم و فقط و فقط تأسّی و متابعت از رهبران راستین دین مبین را که همانا ائمۀ معصومین علیهم الصّلاة و السّلام میباشند، آویزۀ گوش خود بنماییم و حریم مقدّس وحی را محلّ آرامش و اعتماد و اطمینان و سکون خاطر و طمأنینۀ قلوب و نفوس آماده و مستعدّ تلقّی انوار الهی بگردانیم. چه در غیر اینصورت هر کسی با هر عقیده و مذهبی و با هر نگرش و تفکّری خود را مُحِقّ مییابد که برعلیه موازین و مبانی فرضی خود مجال را برای تحریکات و ایجاد بلوی و آشوب مناسب بپندارد و از هر فرصتی جهت إعمال سلیقههای فردی و ابراز اهواء شخصیّه بهرهبرداری نماید. آنگاه این سرزمین و مکان مقدّس به عرصۀ نزاعها و کشمکشهای قومی و قبیلهای و گروهی و کشوری تبدیل خواهد شد، و آن رَوح و سکونت و انبساط و آرامش جای خود را بالکلّیه به جنجال و بلوی و هرجومرج و سلب امنیّت و ظهور فتنه و فساد خواهد داد، و مصداق آیۀ شریفه: ﴿جَعَلۡنَا حَرَمًا ءَامِنٗا﴾2 بهکلّی محو و نابود خواهد شد.“3
اللَهمّ صلّ علیٰ محمدٍ و آلِ محمد
فصل دوّم: ضرورت توجه به باطن اعمال حج و دیدگاه عرفا نسبت به حج
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
و صلّی الله علیٰ محمدٍ و آلِهِ الطّاهرین
و لعنةُ اللهِ علیٰ أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآن إلیٰ قیامِ یَومِ الدّین
و لا حَولَ و لا قوّةَ إلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم
دو جنبۀ ظاهر و باطن احکام و تکالیف الهی
”تمام احکام و تکالیف و آنچه از ناحیۀ پروردگار دربارۀ مکلّفین و متدیّنین به شریعت حقّه نازل شده است، دارای دو جنبه و دو وجهۀ ظاهر و باطن میباشد:
جنبۀ ظاهر و وجهۀ ظاهر که از آن تعبیر به مادّۀ تکلیف میکنیم، همین صورت ظاهری افعال و اعمال است که ما مشاهده مینماییم. در این جنبه تشابه و همگونی میتواند برای همۀ افراد وجود داشته باشد.
نمازی را که یک منافق میخواند با نماز یک فرد مؤمن تشابه دارد و چهبسا نماز منافق بهحسب ظاهر ارجح و افضل بنماید. حجّی را که یک فاسق و فاجر بجای میآورد درست همانند حجّ یک مؤمن دارای تلبیه و احرام و سایر اجزا و شرایط است؛ و بهعبارتدیگر در مادّۀ حجّ، هیچ افتراقی بین آن دو مشاهده نمیشود. جهادی را که دو نفر یکی پاکدل و صافیضمیر، و دومی آلوده و مریض انجام میدهند، تفاوتی با یکدیگر ندارند؛ زیرا هر دو اسلحه به دست دارند و هر دو بهطرف دشمن هجمه میآورند و چهبسا هر دو در معرکه جان میبازند؛ و همینطور همۀ تکالیف مادّهای مشترک و همسان در بین مکلّفین و مجریان آن دارند که برای یک فرد عادی تشخیص کُنه و باطن آنها امکان نخواهد داشت.
نمازی را که خلیفۀ غاصب پس از رسول خدا در محراب پیامبر میخواند همان نمازی بود که وصیّ بر حقّش علیّ مرتضی بجای میآورد، هر دو تکبیرةالإحرام و حمد و سوره و رکوع و سجود و غیره داشتند، و در مادّۀ عبادت و تکلیف هر دو مشترک و متشابه بودند.
و اما جنبۀ دیگر که وجهۀ باطنی و نفسی و ملکوتی آنهاست، همان حیثیّت صورت را دارد نسبت به مادّه، که «حقیقةُ الشّیءِ بِصورَتِه لا بِمادَّتِه؛1 واقعیت اشیاء به حیثیّت صوری آنها برمیگردد، نه بهجهت مادّی آنها.»2 و همان صورت است که هویّت اشیاء را بهوجود میآورد و انواع از آن متولّد میشوند، یکی جماد و دیگری نبات و همچنین حیوانات و انسان و هکذا....
حیثیّت صوری تکالیف و اعمال است که یکی را مقبول و دیگری را مردود میسازد، یکی نورانی و دیگری ظلمانی میشود. یک نماز میشود نمازِ ریایی، و نماز دیگر نماز موحّدین؛ یکی برای فریب و دیگری برای تجرد و نورانیّت. و همینطور روزه و حجّ و جهاد و هکذا....
یکی جنگ میکند برای احقاقِ حق و تثبیت عدل و داد و تحکیم ولایت، دیگری جهاد میکند برای کشورگشایی و بسط قدرت و سلطه و توسعۀ انانیّت و فرعونیّت.“1
حقیقت و سرّ عبادت، توجه مکلّف به حضرت حق
”حقیقت عبادت و سرّ و جان آن بهطور أخصّ، و کلّیۀ تکالیف الهیّه بهطور أعمّ، در توجه مکلّف به حضرت حق است؛ و هرچه این توجه عمیقتر و استوارتر باشد جان و سرّ عبادت قویتر و متقنتر و از نقطهنظر تأثیر بر نفس و عبور آن از تعلّقات و تقریب عبد به مرحلۀ عبودیّت و تجرد مؤثّرتر خواهد بود؛ و روایاتی که در این مورد وارد است از حدّ إحصاء خارج میباشد.2 حضور قلب و توجه تام در عبادت شرط اصلی قبولی آن است، گرچه عبادت بدون آن نیز بنا بر حکم فقیه موجب برائت از ذمّه باشد؛ اما باید به این نکته توجه داشت که ذمّه چیست و برائت از آن به چه نحو حاصل میشود؟
تفاوت دیدگاه ظاهری و دیدگاه الهی نسبت به قبولی اعمال
از آنجا که در مباحث فقهی ملاک و مناط بر إتیان ظاهر عمل است، و شخص، مکلّف به صرف عمل به داعی تقرّب و إتیان امر و دستور مولا است، بنابراین نفس صدور فعل از مکلّف به هر نیّت و هر مرتبه از مراتب حضور موجب ادای تکلیف و برائت ذمّه خواهد بود.
در این دیدگاه ذمّه عبارت است از تعهّد و مسئولیّت نسبت به فعل به همان نحو که ذکر شد. و برائت از آن نیز به صرف انجام آن عمل ولو به هر نحو از تحقّق معنا و روحانیّت، و یا اصلاً عدم تحقّق این مطلب، حاصل میشود. و لذا کسی که نماز برعهدۀ او است، به صرف تحصیل طهارت و رعایت آداب و افعال ظاهریّه ـ از استقبال و تصحیح در الفاظ و رعایت تلفّظ از مخرج حروف و مکث و سکون به قدر لازم در افعال و بین آنها ـ ادای تکلیف نموده و ذمّۀ او از وجوب نماز بریّ خواهد شد؛ ولو اینکه از اول تکبیرةالإحرام تا آخر تشهّد تمام حواسّش بهدنبال معاملات و امور دنیویّه و رتقوفتق مشکلات و چک و سفته و داد و ستد بگذرد، و حتی برای یک لحظه نداند که دارد چهکار میکند و با که صحبت میکند و در مقابل چه حقیقتی به عبادت پرداخته است! از نقطهنظر فقهی این عبادت کاملاً درست و مُبرِئ ذمّه و بدون هیچ اشکال و ایراد است. اما از دیدگاه پروردگار و کار و برنامۀ ملائکه مسئله بهکلّی متفاوت است.
در روایت است:
وقتی مکلّف نماز میخواند و ذهن و قلب او در نماز به مسائل دیگری از امور دنیوی و صُوَر برزخیّه مشغول است، ملائکه این نماز را به بالا میبرند و همینکه میخواهند از عالم صور و مثال عبور دهند ندا میرسد که: این بندۀ ما غیر ما را در نماز شریک ما قرار داد و ذهن او متوجه مسائل دیگری غیر از ما بود، و از آنجا که من شریک خوبی هستم برای شرکا، سهم خود را از این نماز به سایر شرکایم بخشیدم و برای خود چیزی برنداشتم، شما بروید و این نماز را بر سر آن نمازگزار بزنید که این نماز مبارک خود او باشد، و ما این نماز را از او نمیپذیریم!1
در دیدگاه فقه ظاهری مبنا بر انجام ظاهر است و اصلاً توجّهی نسبت به باطن و سرّ و حقیقت عبادت وجود ندارد، و تنها تکلیف را بر مدار نفس إتیان فعل میشمرد. در این دیدگاه اگر فردی از زمان بلوغ تا صد سال تمام نمازها و روزهها و حج و سایر عباداتش از روی ریا و سمعه و تظاهر باشد هیچ ایراد و اشکالی ندارد، و در پیشگاه پروردگار مورد بازخواست و سؤال و جواب قرار نخواهد گرفت و بر او ایراد و اعتراض واقع نخواهد شد.
اما در دیدگاه مکتب اهلبیت علیهم السّلام تمام این نمازها و روزهها به مقدار یک غاز ارزش معنوی ندارد و در دستگاه ملائکه و حضرت ربوبی به پشیزی نمیخرند! عبادتی در این مکتب مورد امضا و پذیرش است که فقط براساس خلوص نیّت و استقامت ضمیر و قلب در هنگام عبادت باشد، و به هر مقدار این مسئله قویتر باشد جان عبادت و مقبولیّت آن نزد پروردگار بیشتر است.“2
اهتمام علمای ظاهر به صحّت ظاهری عمل و غفلت از باطن
”و از آنجا که تمام وجهه و همّت و ادراک علمای ظاهر و فقهای عادی بر انجام نفس فعل به طریق ظاهری و نمود آن است و به جنبۀ باطنی و معنوی و ربط آن کمتر توجه و عنایت دارند، لذا تمام تلاش و اهتمام خود را مصروف صحّت نفس عمل و تکلیف از نقطهنظر ظاهرِ عمل نمودهاند، و از مکلّف صرفاً صحّت عمل را براساس مبانی و ملاکاتِ موضوعۀ خویش خواستهاند؛ حال او در نیّتش چه میگذرد و چگونه با این عمل و عبادت خود را تطبیق میدهد، و از نقطهنظر جنبۀ معنوی و نفس آن، که همان جان و روح و حقیقت عمل است چه احساسی با آن فعل و عبادت دارد، با او کاری ندارند.
تبدیل فریضۀ حیاتی حج به کابوسی وحشتناک برای مکلّف
آنها از او میخواهند که: باید نماز طوافش را به نحوی اداء نماید که تمام حرکات و سکنات و کیفیت تلفّظ حروف از مخرج آنها طابقُ النّعلِ بالنّعل،1 همچون یک فرد بلیغ ادیب خبیر به اصوات حروف و تجوید قرآن، از عهدهاش برآید، و آنگاه نوبت به تهدید و ارعاب و تخویف میرسد که اگر چنان نشد چنین خواهد شد؛ زنت بر تو حرام میشود، عقدت باطل خواهد شد، دیگر زندگی نخواهی داشت، و چه و چه! و طبیعی است که یکهمچنین فردی در قبال این تکلیف الهی چه بر سر او خواهد آمد و این فریضۀ حیاتی بهجای افاضۀ روح و حیات و نور بر قلب او به چه کابوس وحشتناکی مبدّل خواهد شد.
حجّی که باید ابتدایش به انقطاع از ماسویالله و تبتّل بهسوی او شروع شود، و در تمام اطوار و حرکات و افعال جز ذکر حق و یاد حبیب چیز دیگری بر ضمیر او و ذهن او خطور ننماید، و تمام توجه و حواسّش باید بهسمت عوالم ربوبی و ملکوت این اعمال و افعال متمرکز گردد، برای او تبدیل به جهنّمی سوزان و درّهای هولناک و مخوف خواهد شد که برای هر لحظهلحظهاش از خدا طلب خلاصی و نجات را میکند، و پس از انجام تکالیف با هزار شکّ و تردید و عذاب و محنت، به شکرانۀ تخلّص از این مصیبت عظمیٰ سر به سجدۀ شکر میگذارد و خود را رها و آسوده از تشویش و اضطراب عجیب احساس میکند؛ و این است نتیجۀ این احتیاطات و وسواسها و تشکیکها!
صحّت عمل از دیدگاه عارف بالله و شریعت حقۀ واقعیّه
اما صحّت عمل از دیدگاه عارف بالله و شریعت حقّۀ واقعیّه با توجه تامّ قلب و سرّ انسان به مبدأ هستی و قادر متعال در هنگام إتیان به فعل، در عین رعایت موازین ظاهری به قدر طاقت و توان هر فرد تحقّق میپذیرد؛ زیرا اصل در دیدگاه مقدّس شرع انور بر اتّصال قلب بنده است با حضرت ربّ الأرباب، نه بر رعایت جوانب و آداب ظاهری بدون توجه به حقیقت و باطن آن. و بر این لحاظ اگر مجموع رعایت و توجه به حقیقت و باطن عمل و عبادت و ظاهر آن را به صد درجه تقسیم کنیم، از دیدگاه شرع مقدّس نود و پنج قسمت به مسئلۀ باطنی و روحی آن تعلّق دارد، و تنها پنج درصد و یا کمتر به رعایت جوانب ظاهری و صحّت فعلی ارکان و جوارحی آن تعلّق میگیرد. و رعایت احتیاط از دیدگاه عارف طبعاً به جنبۀ باطنی و حقیقی عبادت برمیگردد که آن اصل و میزان در مضمار سنجش و محاسبه است، و آن معیار قبول و یا ردّ عبادات و اعمال است.
حکایتی از توجه افراطی به ظواهر در حج
در این سفر اخیری که خداوند توفیق زیارت بیتاللهالحرام را در سفر حج نصیب این حقیر (آیةالله سید محمدمحسن طهرانی) نمود، روزی یکی از رفقاء و احبّه و اخوان روحانی ما که به شخصی از شاگردان بعضی از منتسبین به معرفت و مشهورین به اخلاق و عرفان و تهذیب نفس برخورد کرده بود، آن شخص توحید خود را در این فریضۀ مقدّس الهی، رعایت دقیق افعال و دقّت در تحسین تلفّظ ادعیه و اذکار و وسواس در صحّت تامّ اعمال ظاهری ـ اعمّ از رَمْی و طواف و سعی و صلاة طواف و غیره ـ قرار داده بود، و گفته بود که به خانوادۀ خود نیز توصیه کنید که حمد و سوره را دقیقاً با مخارج صحیح آن بخوانند و ادعیه و اذکار را دقّت کنند که اشتباه نخوانند و چه و چه.
ایشان تصوّر کردهاند که اگر ذکر و یا حمد و سوره آنطورکه منظور ایشان است خوانده نشود، ملائکه از روی جهالت و نادانی آن را به اشتباه و خطا به آسمان بالا خواهند برد، و در نتیجه ثواب و اجری نصیب این بندۀ مسکین نخواهد شد! این افراد از این نکته غافلاند که ملائکه را با ما فرق از زمین تا آسمان است. آنها به خلوص نیّت و مقدار توجه عبد نظر میافکنند، و ما به کیفیت اداء کلمات و حروف از مخرج خود. آنها به مقام عبودیّت بنده و مقدار خلوص او توجه دارند، و ما به اطوار و حرکات او در موقع عمل.“1و2
تمرکز بر ظاهر اعمال حج و غفلت از باطن آن در فقه ظاهری
”حج عبارت است از اعمال و رفتاری که حاجّ در وقت احرام و پس از آن باید با رعایت آنها حج را بجا بیاورد و نیز مُبطِلات و مسائلی دارد که باید آنها را رعایت کند؛ اما اینکه چه نیّتی باید در این حج باشد و انسان باید در این حج چه وجههای به خود بگیرد و با چه کیفیتی با این اعمال روبهرو شود و اینکه فلسفۀ وضع هر کدام از این اعمال و احکام چگونه است و انسان در هنگام انجام تکتک اعمال، چه تفکر و چه اتّجاه قلبی و نفسی را باید داشته باشد؛ این اصلاً هیچ ارتباطی و ربطی به فقه ندارد! شما در وقت سنگ انداختن فقط کافی است نیّت کنید که هفت سنگ به این ستون میزنید، قربةً إلَی الله! همین. حالا این سنگ را برای چه میزنید و چه کسی گفته بزنید و باید چه نیّتی ماوراء آن بکنید و آیا مطلبی پشت این قضیّه نهفته است یا هیچ مطلبی نهفته نیست، اینها دیگر لازم نیست و هیچ دخالتی در صحّت عمل ندارند. خدا گفته است بزن و ما هم میزنیم، تمام شد و رفت! دیگر نیاز نیست که انسان فکر دیگری داشته باشد و به دنبال مطلب دیگری بگردد. اگر خدا میگفت ده تا بزن، طبعاً ما هم میزدیم! اگر خدا میگفت اصلاً به این ستون نزن و به این آجر بزن، طبعاً ما هم به این آجر میزدیم! کاری نداریم که چه هدفی پشت این عمل هست یا نیست؟ گفتهاند این کار را بکن و ما هم میکنیم، تمام شد و رفت! و کلاهمان را هم به آسمان میاندازیم که ما همۀ کارها را صحیح انجام دادیم؛ نماز را هم کاملاً موازی و خطکشی و دقیق پشت مقام ابراهیم خواندیم، و حروفات را از مخارج خودش ادا کردیم و دیگر جایی برای إن قُلت و قُلت باقی نمیماند. لذا میگوید: خدایا، حج را درست انجام دادیم و طلبکار هم هستیم و مطلبی نیست! این یک حج است.
مقایسۀ حج در این دیدگاه با حجّ ائمه علیهم السّلام
یک حج هم این است که همینکه امام مجتبی یا امام سجاد علیهما السّلام میخواهند احرام ببندند رنگ از رویشان میپرد و رنگشان زرد میشود! این مسئله هم دربارۀ نماز و هم در مورد حجّ این دو امام وجود دارد.1 از حضرت سؤال میکنند که چرا اینطور شدید و یکهمچنین حالی پیدا کردید؟ حضرت میفرمایند:
میترسم آن کسی که دارم به او لبّیک میگویم، در پاسخ بگوید: لا لبّیکَ لَکَ و لا سَعدَیک؛ لبیک در کار نیست و با این کارهایی که انجام دادهای پاسخ تو داده نمیشود!2
اصلاً یکهمچین مسائلی در فقه داریم؟ ابداً! فقط دوتا حوله یکی به دوش و یکی به کمر بیندازیم و بعد هم بگوییم: «لبّیکَ اللَهمّ لبّیک، لبّیکَ لا شریکَ لَکَ لبّیک، إنّ الحمدَ و النّعمةَ لَکَ و المُلکَ لا شریکَ لَک.»3 یا اینکه [چند] لبّیک هم بعداً اضافه شود.4 یک بار گفتن تمام است و صحیح است و انسان حرکت میکند و بقیّه را هم انجام میدهد. این یک حج با این وضع.
حج دیگر هم اینکه آن کسی که میخواهد سنگ به ستون بیندازد، بداند که دارد چه عملی انجام میدهد و خود را در پیشگاه پروردگار و نظام هستی در چه موقعیتی احساس میکند و وضع خود را در قبال مقام عبودیّت و بندگی یادآوری کند که تا چه حد در آن مقام پیشرفت کرده و خود را ذلیل و پست شمرده است و به همان کیفیت دارد دین و اتّجاه قلبی خودش را در این راستا تعیین میکند؟“5
ملکوت عبادت و جنبۀ ربطی آن با عالم معنا
”حج یک حرکات مخصوص و اعمال خاصّی بهاضافۀ نیّت است که انسان آنها را انجام میدهد. در پس این حرکات و ظواهر، ملکوت آن عبادت قرار دارد که عبارت است از جنبۀ ربطی آن عمل با عالم ملکوت و عِلَل أولیٰ و عالم تجرّدات و مجرّدات و ملائکه و پروردگار.
آن جنبۀ ملکوتی با آن جنبۀ ظاهری تفاوت دارد؛ بهجهتاینکه در آن جنبۀ ملکوتی حالت خلوص نفس و کیفیت ربط و تعلّق نفس به مبدأ أعلیٰ مدّ نظر است و هرچه آن جنبه قویتر باشد حالت عبادت و جنبۀ باطنی و روح و سرّ عبادت قویتر است، و همان چیزی است که یا مورد پذیرش خداوند متعال است و یا مورد ردّ و عدم پذیرش.“6
وظیفۀ مجتهد در هدایت مکلّف بهسوی درک حقایق دینی
”از جمله موارد فوقالعاده مهم در کار مجتهد این است که: در طرح احکام و تکالیف، روح و جان مکلّف را بهسوی درک حقایق دینی بکشاند، و لذت ارتباط عبودیّت با ربوبیّت را به جان مکلّف بچشاند، و احکام و تکالیف شرعیّه را از صورت ظاهری بهدرآورده، حقیقت ملکوتی و ربطی آنها را برای مکلّف مجسّم نماید؛ تا شیرینی ارتباط با پروردگار را با تمام وجود حسّ کند، و تأثیر قوانین و تکالیف شرعیّه را در نفس و جان خود احساس کند، و عبور از عوالم نفس و توهّمات و تخیّلات را بهسوی مبدأ أعلیٰ و افق مبین، خود به چشم خویش مشاهده نماید.
از جمله مواردی که میتوان در این باب نام برد، مسئلۀ حج و کیفیت إتیان اجزاء و اعمال آن است که با نحوۀ تبیین آن برای حجّاج، کاملاً در تعارض میباشد؛ و حاجی را از مقام اطمینان و امنیّت خاطر و استفاده از لذّات روحانی حج، به ورطۀ خوف و تشکیک و شبهه و دلهره و اضطراب و تعجیلِ در اتمام ساقط میکند. ایجاد شبهات بیاساس دربارۀ طواف و نماز طواف، بهخصوص طواف نساء و بطلان قرائت، که هیچ مستند و مدرکی در شرع ندارد، دائماً او را در حالت اضطراب و تشویش نگه میدارد و از حصول به فیوضات و انوار ملکوتی حج باز میدارد.“1
آثار و برکات حج در تزکیۀ نفس و تجلّی انوار الهی
”پُر واضح است که یکهمچنین فریضهای با اینهمه مؤکّدات چه آثار و برکاتی میتواند برای تزکیۀ نفس و تجلّی انوار الهی بر قلب زائر در امکنۀ مختلفه و مواقف متفاوته داشته باشد. و هرچه که حاجی حضور قلب و اخلاص نیّت و توجه خود را بیشتر نماید طبعاً نزول مراتب رَوح و انوار و ظهور اسماء و صفات علیای پروردگار در قلب و سرّ او بیشتر خواهد شد، و موجب سکونت خاطر و انشراح صدر و محو تعلّقات و ارتکاز بر محوریّت توحید و اقبال بر لقاء خدا خواهد گردید.
و این نکته از متون احادیث و اخبار و صریح روایات و آثار از ائمۀ هدیٰ صلوات الله علیهم أجمعین به خوبی مشهود و هویدا است.
وابستگی نزول انوار به حضور قلب، اخلاص نیّت و توجه
درست مانند نماز که هرچه حضور قلب و توجه به توحید و حقیقت عبودیّت در آن بیشتر، به همان میزان مقبولیّت و تقرّب آن به ساحت قدس اله بیشتر خواهد بود، و تحقّق مسکنت و ذلّت و عبودیّت در قبال حضرت احدیت در وجود مصلّی افزونتر خواهد شد. و هرچه انسان بیشتر به ظواهر صلاة و رعایت قواعد عربیّت و تجوید و لحاظ جُودت و تحسین کلمات و عبارات و سَجع و قافیه در ادعیه بپردازد، حظّ و نصیب او از حقیقت صلاة و مقرّبیّت او کمتر خواهد بود. آیا نمازی را که مولا علی علیه السّلام بجای میآورد اینچنین بود؟ آیا تمرکز و توجه او به تلفّظ صحیح مخرج صاد و عین و ظاء بود؟ اگر چنین بود پس این حالات عجیب و غلبۀ جذبات و بوارق الهی و در نتیجه بروز محو و سستی و عروض حالت اغماء و افتادن به روی زمین و از خود بیخود شدنها1 از کجا میآمد؟ و همینطور در سایر ائمه علیهم السّلام و اصحاب آنها.2 و چگونه ممکن است شخصی توجه خود را صرف در تحسین کلمات و عبارات بنماید و درعینحال تمرکز تامّ نسبت به معانی عبارات و ادعیه و اذکار نیز داشته باشد! این از محالات است.
بلی، انسان لازم است به قدر امکان در تصحیح کلمات بر وفق قواعد تجوید و عربیّت اهتمام داشته باشد، اما نهاینکه این مسئله بهعنوان اصل لا یتغیّر و لایتبدّل و غیر قابل تشکیک در صحّت و بطلان اصل نماز قرار گیرد، بهطوریکه اگر فردی عادی در ادای کلمات نماز اختلافی با رعایت موازین تجوید داشته باشد حکم به بطلان نماز او داده و قضای تمام نمازهایش را بر ذمّۀ او و ذمّۀ ولد اکبر پس از مرگ مستقر بدانیم!
أعاذنَا اللهُ تعالیٰ مِنَ الخَطایا و الزَّلّاتِ و الفُتیا بِغَیرِ التّفقُّهِ و المَعرفةِ و سدِّ أبوابِ المَعرفةِ و الخَیراتِ علَی العِبادِ و إیرادِهم فی الشُّبُهاتِ و الهَلَکاتِ و المُوبِقات.
ایراد شبهات و القای ترس در مردم برای نماز طواف نساء
حال بیاییم و ببینیم افرادی که موظّف به بیان مسائل شرعیّۀ حج و رفع اشکال از افعال و اعمال حجّاج و متعهّد به تصحیح مناسک حج میباشند چطور با ایراد شبهات و القای مُخوّفات نسبت به نمازهای حاجی و علیالخصوص نماز طواف نساء و حکم به بطلان نماز در صورت عدم رعایت صحیح تلفّظ کلمات چه بر سر آنها و حجّ آنها و نیّت پاک آنها در میآورند! و چگونه آنها را در تشویش و اضطراب و دلهره قرار میدهند! و چگونه حج را بر آنها فاسد میگردانند! و چگونه ترس از عواقب بطلان حج و بقاء در احرام و یا بقاء بر حرمت تماس و نکاح را بر وجود آنان مستولی مینمایند!
عدم تفاوت نماز طواف نساء با سایر نمازها
مگر نماز طواف نساء با نمازهای سایر اوقات و نماز صبح تفاوت دارد؟! و چرا در مورد سایر نمازها حکم به بطلان و أخذ نائب نمیکنید؟ و چگونه از ادلّۀ جواز و یا وجوب نائب در صورت عدم استطاعت بر اداء و إتیان عملی از اعمال حج، حکم به وجوب استنابه از صلاة طواف نساء را میکنید، درحالیکه تکلیف الهی بر آن فرد إتیان نماز به همان کیفیت موجودۀ بالفعل و قدرت بر ادای صلاة بهنحو عادی و متعارف اوست؟!1 و آنگاه شخص حاجی با هزار ترس و دلهره از بطلان نماز و ترتّب عواقب بطلان، یکسره خود را در خسران و بدبختی و بیچارگی احساس نموده برای دفع این محظور به هر وسیلهای متمسّک میگردد، و آن افراد هم که فرصت را غنیمت شمرده با أخذ مبالغ قابل توجه استنابه از نماز را به عهده میگیرند، و بازار داد و ستد و معاملات را حتی در عبادات و اعمال، رونق و صفا میبخشند!“23
حکایتی از برخورد آیةالله طهرانی با سختگیریهای بیمورد در حج
”چند سال پیش ما مکّه بودیم و در منا نشسته بودیم. یکدفعه دیدیم پیرمردی آمد و داشت میلرزید! گفت: «آقا، به دادم برسید!» خُب، ما هم که همیشه یک چیزمان میشود و بی هیچ نیستیم. گفتیم: «چه شده؟ چه بر سرت آمده؟» گفت: «این آقا میگوید حمد وسورهات باطل است!» گفتم: «خُب باطل باشد، مشکلی نیست!» گفت: «آقا، میگوید زنت بر تو حرام میشود!» گفتم: «بندهخدا تازه شانس آوردهای! اگر من جای تو بودم اصلاً نمازِ باطل میخواندم تا زنم بر من حرام بشود! برای چه میخواهی درست کنی؟!»
دیدم یک خُرده ایستاد! دید پیش عجب کسی آمده که من میگویم باید حمد و سورهام را درست کنم، میگوید: «برو بابا، تازه شانس آوردی که نمازت باطل هم هست!» دیگر هیچ. گفتم: «چند سال عمرت هست؟» گفت: «هفتاد و دو.» گفتم: «بابا هفتاد و دو سال زن داشتی، حالا چهار سال نداشته باش، طوری نیست! تازه خیالت راحت است و دیگر دردسر نداری؛ نمیگوید کجا رفتی، چه زمانی آمدی، دیر آمدی، زود آمدی! دیگر کار و مشکلی نداری! همینطور خواهربرادری این چند سال آخر را با هم زندگی کنید و راحت باشید.»
یک خُرده با او شوخی کردیم و سربهسرش گذاشتیم و وقتی از آن حالوهوا درآمد، گفتیم: «حالا بنشین ببینم.» نشست. گفتم: «حمد و سورهات را برای من بخوان.» خواند. گفتم: «تو که از من بهتر میخوانی!» گفت: «حاجآقا ما را دست میاندازی؟» گفتم: «روز قیامت شهادت میدهم که حمد وسورهات درست است! خوب است؟»
باور نمیکرد! چنان دلش را خالی کرده بودند که هرچه به او میگفتیم باور نمیکرد. گفتم: «من سید هستم، والله، بالله، به جدّم قسم حمد و سورهات درست است! به پیغمبر قسم درست است! ما الآن در منا نشستهایم، به چه کسی قسم بخورم؟!» گفتم: «بلند شو برو بابا! این بازیها چیست؟ بلند شو برو، نمازت درست است!» رفت. آقا چشمتان روز بد نبیند، دیدم سی نفر دارند همینطور میآیند درِ خیمه! سی نفر با خودش آورده بود. اینها دیگر چه کسانی هستند؟! میگفتند:
ـ حاجآقا سلام علیکم!
ـ بفرمایید آقا.
چطور شما تا حالا نبودید؟ کجا بودید؟ تا پای حمد و سوره آمد، اینجا پیدایتان شد؟! تا حالا نه سلامی و نه علیکی! در راهرو از کنارتان میگذشتیم، سرتان را آنطرف میکردید! حالاکه دیگر پای پول دادن آمده، پیدایتان شده؟! بله، بعد معلوم شد که حساب است و از صد و پنجاه ریال سعودی گرفته به بالا! مثلاً به آنها میگفتند: «آقا، کارتان خیلی خراب است، باید صد و پنجاه یا دویست ریال بدهید!» خلاصه کمِ کمش برحسب وسع صد و پنجاه بود و اینها را آماده کرده بودند برای وظایف خطیر.
اینها آمدند نشستند و گفتند: «حاجآقا، این شخص میگوید: پیش حاجآقا رفتهام و حاجآقا میگوید حمد و سورهات درست است؛ حمد و سورۀ ما هم همه خراب است!» گفتم: «عجب آقا! پس شما تا حالا در این عمرتان نماز نمیخواندید؟! آیا تا حالا همۀ نمازهایتان باطل بوده؟! بلند شوید بروید نمازهایتان را قضا کنید، چون اگر حمد و سوره باطل است، نمازهایی که تا حالا خواندهاید هم باطل است!»
اگر قرار است باطل باشد باید از قبلش باطل باشد و به نماز نساء نمیرسد؛ چون اهمّیتش از قبل بیشتر است. منتها قضیۀ نساء که پیش میآید دیگر دست و بال اینها لق میشود و ریالها و دلارها را رد میکنند!
اینها هم نشستند و قرار شد حمد و سورهشان را بخوانند. این خواند گفتم درست است، آن خواند گفتم درست است و همینطور...؛ گفتم: «همه درست است، بلند شوید بروید و راحت باشید!» فقط یکی را دیدم که اضطراب دارد و این طرف و آنطرف میکند، آن هم درست شد. منتها سه نفر بودند که دیدم هرچه میگویم اصلاً به این بیچارهها نمیچسبد! گفتم: «اسمهایتان را بنویسید، نماز شما سه نفر را من میخوانم، خوب است؟» اسمشان را نوشتند. البتّه گفتم: «فقط این سه نفر! و اینها هم بهخاطر اینکه اضطراب دارند. بقیّه همه درست است.»
و به آنها گفتم: «ببینید من دارم به شما میگویم: واجب است که خود شما بخوانید، من هم از طرف شما نیابتاً میخوانم! بلند شوید بروید.» آقا سی نفر بلند شدند رفتند! هیچ، دیگر شما بدانید که تبعاتش چه شد! بعضیها تا آخر به ما سلام نکردند و سرشان را بر میگرداندند! و شروع کردند پشت سرِ ما گفتن و از این بساطها در آوردن؛ که این کیست و چیست و...!
هرچه میخواهید بکنید، بکنید! نمیخواهید سلام کنید، نکنید! همین است و نمازهای اینها همه درست است.
به آنها گفتم: «خدا از شما همان نمازی را میخواهد که صبح میخوانید؛ اگر آن نماز شما باطل است این هم باطل است، و اگر آن درست است این نماز طواف هم درست است؛ همین! اضافۀ بر اینکه نماز صبح همین نماز طواف است، هیچ نداریم؛ نه روایت داریم نه چیز دیگری. نماز صبح همین نماز نساء است و هیچ تفاوتی با هم ندارند؛ ﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ﴾ آن ﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ﴾ این هم هست! برخی بهنحوی ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ میگویند انگار از شکمشان صدای عین در میآید! بابا یک خُرده بالاتر هم کافی است، بس است دیگر! به همین مقدار کافی است.“1
”من در مسجدالحرام بودم و در نماز طواف سورۀ «هل أتیٰ» را خواندم. یک بندهخدایی که صاحبرساله هم بود، کنار من بود. یکدفعه گفت: «آقا، شما نترسیدی سورۀ «هل أتیٰ» را خواندی؟» گفتم: «ترس از چه؟» گفت: «ممکن است در بعضی از موارد [صحیح أداء نشود]؛ این را بگذارید در نمازهای دیگر مانند صبح بخوانید. اینجا باید از صحّت صلاتیّۀ نماز فارغ شوید و فراغت پیدا کنید!» یعنی این شخص اصلاً نمیفهمد که نماز طواف با نماز غیر طواف فرق نمیکند؛ والله فرق نمیکند!
عدم تفاوت حضور قلب در نماز واجب و مستحب
من یک وقت از مرحوم آقا سؤال کردم: «آیا حضور قلب انسان در نماز واجب باید بیشتر باشد؟» گفتند:
نماز، نماز است؛ حضور قلب یعنی چه؟ کم و زیاد یعنی چه؟ نماز، نماز است؛ چه نماز واجب باشد چه نماز مستحب، در هر دو یک تکلیف و یک اتّجاه و یک تمرکز است و باید در آن یک وجهه باشد. منتها در واجب الزام است و در مستحب الزام نیست، فرقش فقط همین است.
مثلاً آیا نماز مستحب را میشود بدون وضو یا پشتبهقبله بخوانید؟ نمیشود! مگر درصورتیکه فرصت نباشد و وقت تنگ باشد، آنوقت یک تسهیلاتی قائل شدهاند؛2 اما در توجه به نماز این مسائل نیست. اینها همه ناشی از کجفهمی ما است که به این مسائل نرسیدهایم.“3
تبدیل حج به عبادتی نفرتانگیز بهجای لحظات شیرین زندگی
”حج را به یک عبادت نفرتانگیزی برای مردم تبدیل کردهاند که جز وحشت، خَشیَت، خوف، ترس، نا امیدی و یأس در این عبادت چیزی وجود ندارد! درحالیکه عبادتی است که باید بهترین لحظات زندگی و عمر انسان بهحساب بیاید و خاطرات حلاوتِ این عبادت تا آخر عمر در زیر زبان باشد.“1
حکایت دلزدگی یکی از اطبّا نسبت به حج به دلیل رفتار روحانی کاروان
”آنوقت شما ببینید داریم چه بر سر این حاجی میآوریم؛ یک حجّی برایش درست میکنیم زهرمار! دکتر سید حمید سجادی که یکی از دوستان ما است، به من میگفت:
فلانی، من خودم را لعنت کردم که دیگر پایم را به مکّه بگذارم! این آخوند کاروان بلایی بر سرم آورد که گفتم به جدّم قسم اگر من دیگر پایم را تا روز قیامت در مکّه بگذارم!
به او گفتم: «ببین، بیا با هم یک عمره برویم، از آن لعنتت که دست بر میداری هیچ، بر خودت عهد و نذر هم میکنی که هر سال به عمره و حج و مکّه بیایی!» ولی هنوز موفّق نشدهایم که به عمره برویم.2
خُب آقاجان این چه حجّی است؟! این چه حجّی است که ما باید با مردم اینطور باشیم؟! یعنی واقعاً پیغمبر از توی آخوند کاروان این توقّع را دارد که حج را برای او اینطور کنی و اینطور بهوجود بیاوری؟! آن امام صادقی که میفرماید: «اگر نان و زیتون هم به بچههایت بدهی باید آنها را به مکّه بیاوری!»3 آن امام صادق این حج و این عمره را خواسته است که تو خودت را لعنت کنی برایاینکه دیگر پایت را در مکّه بگذاری؟ کدام حج را خواسته است؟!
خصوصیّات حجّ حقیقی و مورد نظر زمامداران دین
چرا اینها را نباید به مردم بگوییم؟ چرا اینها را نباید یاد بدهیم؟ چرا باید اینقسم اقتصادانه با این مسائل برخورد کنیم؟! آیا آن حجّی که حضرت ابراهیم ندا داد ـ ﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ﴾4 ـ این حج است که از هرچه خدا و پیغمبر و خازن و رضوان است بیزاری و تبرّی بجویند؟! یا اینکه با آن عشق و علاقه و سوزِ دل و التهاب درون و هرولهکنان، ﴿وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ﴾5 بهسمت این مکّه و حج و اعمال و... حرکت کنند! کدام حج مورد نظر امام صادق ما بوده است؟ این حجّی که پدر حاجی را در ﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ﴾ گفتن در بیاری و بعد هم بگویی زنت بر تو حرام و مادر و خواهرت بر تو فلان است؟! یا اینکه یک حجّی برایش درست کنی که بگوید: ای کاش نمیرَم تا دوباره سال دیگر به یکهمچنین جا و مکان و مشاعر و مواقفی برگردم!
خاطرهای از علامه طهرانی و همراه داشتن دیوان حافظ در سفر حج
... خدا مرحوم آقا را رحمت کند، مثلاینکه ایشان شش سفر به حج مشرّف شدند. در یکی از این سفرها وقتی داشتند ساک و چمدانشان را برای حج میبستند، من دیدم یک حافظ کنار آن چمدانشان گذاشتهاند. یکدفعه آن را برداشتند و گفتند:
آقا سید محسن، حافظ هم با خودمان برداشتیم؛ میرویم آنجا!
آن سفری بود که با یکی از اخویهای دیگر ما و ظاهراً بهاتفاق والده رفته بودند و عدهای از دوستان همدانی و طهرانی هم بودند. زمان شاه و در زمستان بود. افرادی که با ایشان بودند میگفتند: «این کتاب حافظ در اکثر مواقف، در عرفات، مشعر، منا، مکّه و مدینه دست ایشان بود!» چرا ما نباید اینها را بگوییم؟ چرا مردم نباید بفهمند؟ چرا مردم باید فقط به خودشان مشغول و مواظب باشند که گوشۀ لباس احرامشان به زمین مالیده نشود و...؟! این مسائل چیست؟!
اینها وظایفی است که مجتهد بهعهده دارد و اینها همه وظیفۀ فقیه است؛ اما کدام فقیه؟ آن فقیهی که فقیه باشد! شاگرد امام صادق است که میتواند این مطالب و حقایق را روشن کند.“1
اشعاری از شبستری و اهمیت توجه به باطن
”شبستری میگوید:
برون آی از سرای أمّ هانی | *** | بخوان مجمل حدیث «مَن رَآنی» |
چه کردی فهم از «دین العجائز» | *** | که بر خود جهل میداری تو جایز |
کلیمآسا برو حق را طلب کن | *** | شبی را روز و روزی را به شب کن2 |
خیلی اشعار خوب و عالی است! اشعار شبستری واقعاً خیلی جان میدهند. وقتی ما مکّه بودیم، من در تمام مدت این شعرها را میخواندم. یکی از رفقا چند تا کتاب برای من آورده بود و به من هم نگفته بود! گفت دیدم اینها بهدرد تو میخورد! یکی همین گلشن راز بود.
در عرفات شعر شبستری میخواندیم. بالأخره یکی اهل دعا است، یکی اهل شعر است، یکی اهل گریه است، یکی اهل خنده است. یعنی هر کسی یک قِسمی است و یک حالی دارد و هر کدام در مظهریّت خودشان مَظهر هستند؛ نه این میتواند به آن اعتراض بکند و نه آن میتواند به این اعتراض بکند.“3
برون آی از سرای أمّ هانی | *** | بگو مطلق حدیث «مَن رَآنی» |
چه کردی فهم ازین «دین العجائز» | *** | که بر خود جهل میداری تو جایز |
خلیلآسا برو حق را طلب کن | *** | شبی را روز و روزی را به شب کن |
حکایت آقا شیخ محمد بهاری در عرفات و شنیدن صدای آواز یک جوان
”مرحوم آقا شیخ محمد بهاری در عرفات بود. نزدیک ظهرِ عرفات میبیند یک صدای آواز خیلی عجیبی میآید و اصلاً بهسمت آن صدا به بیرون کشیده میشود؛ از خیمهاش در آمده و بهسمت آن صدا حرکت میکند. وقتی که به آنجا میرسد، میبیند دمِ جبلالرّحمه یک جوانی نشسته و از همین شعرهای حافظ میخواند. به نزدیک این صدا که رسید، دید دارد این را میگوید:
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را | *** | که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را1 |
وقتی که نزدیک شد، دید دیگر نمیخواند! رفت دید که صفا کرده و فوت کرده است.
توصیۀ یکی از آقایان معروف در کنار مستجار به تلفظ صحیح عبارات
[درست در مقابل این دیدگاه و عملکرد نسبت به مناسک حج] یکی از آقایان معروف طهران دمِ مستجار نشسته بود. یکی از رفقا که او را میشناخت، از او میپرسد: «چهکار کنیم که حجّمان بهتر و بیشتر مقبول بشود؟» میگوید:
سعی کنید عباراتی که در حج آمده را صحیح أداء کرده و صحیح تلفّظ کنید! مثلاً ضاء «إلَهی رضًی» را قشنگ بگویید!
جدّی میگویم و شوخی نمیکنم! از افراد خیلی معروف است و معلّم اخلاق هم هست. آن یکی چه میگوید، این یکی چه میگوید! میگوید:
مواظب باشید به شما تنه نزنند؛ اگر تنه زدند، همانجا را دقیق علامت بزنید و از باب مقدّمۀ علمیّه احتیاطاً یک وجب هم اینطرفتر باشد تا درست أداء بشود، آنوقت به عقب برگردید و دوباره طواف کنید. لذا مواظب باشید کسی به شما تنه نزند و شما را هُل ندهد؛ اگر هل دادند و سر یا کتفتان برگشت، کار شما تمام است و دیگر هیچ!
این چه طوافی شد؟!
حکایت باطل کردن طواف شخصی بهدلیل برگشتن کتف او در طواف
ما داشتیم نماز طواف میخواندیم و هنوز نوبت طواف نساء نشده بود. یک حاجی آمد و گفت: «حاجآقا شما ایرانی هستید؟» گفتم: بله! اینطور میگویند. گفت: «حاجآقا خیلی شوخ هستید!» گفتم: شوخی مربوط به همینجا است؛ پس مربوط به کجاست؟ خوش هستیم! اگر اینجا شوخی نکنیم، کجا شوخی کنیم؟! هرجا میرویم اَبرویمان هفت است، لاأقلّ اینجا یک خُرده باز باشد.
بعد گفت: «آقا، شلوغ بود و به من تنه زدند؛ حالا آقای آخوند کاروان میگوید طوافت باطل است و باید دوباره طواف انجام بدهی!» گفتم: حالا مگر چه شده؟ گفت: «کِتفَم برگشته است!» گفتم: خُب برگردد! اگر دو دور هم مثل فرفره بچرخی مسئلهای نیست؛ برو نمازت را بخوان! یک خُرده کتفت به آنطرف رفته و هیچ مشکلی ندارد. گفت: «جدّاً؟! بروم به آخوند کاروان بگویم؟» گفتم: برو آخوندت را صدا کن بیاید اینجا! این حرفها چیست میزنید؟! دیگر رفت و نیامد. میگویند: «باطل است و باید دوباره برگردی و هفت دور دیگر طواف کنی، یا الله!» اینکه طواف نشد، این ضجر است!“1
مسئلۀ طواف و جهت صحیح آن
”مورد دیگری را که میتوان در اعمال حج بر شمرد مسئلۀ طواف به دور خانۀ خداست. چنانچه اخبار و روایات دلالت دارند، باید حاجی طواف به دور خانۀ خدا را از سمت چپ شروع نماید؛ یعنی ابتدای حرکت او باید از حجرالأسود بهسمت باب کعبه و بعد حِجر اسماعیل و همینطور ادامه دهد تا دوباره به حَجرالأسود برسد؛ یعنی باید در موقع طواف، کعبه در سمت چپ او واقع گردد و به این نحو ادامه دهد تا هفت شَوط او تمام گردد. و در این بین از ادعیه و اذکار در روایات بسیار وارد شده است، و حاجی در هنگام طواف باید به این ادعیه مشغول باشد.2
دعای امام رضا علیه السّلام در هنگام طواف
در روایت است که امام رضا علیه السّلام در هنگام طواف دستها را بهطرف آسمان بلند میکرد و میفرمود:
یا الله! یا وَلیَّ العافیَةِ و خالِقَ العافیَةِ و رازِقَ العافیَةِ و المُنعِمُ بِالعافیَةِ و المَنّانُ بِالعافیَةِ و المُتَفَضِّلُ بِالعافیَةِ عَلَیَّ و علیٰ جَمیعِ خَلقِکَ! یا رحمٰنَ الدّنیا و الآخِرَةِ و رَحیمَهُما! صَلِّ علیٰ محمدٍ و آلِ محمدٍ، و ارزُقنا العافیَةَ، و دَوامَ العافیَةِ و تَمامَ العافیَةِ و شُکرَ العافیَةِ فی الدّنیا و الآخِرَةِ؛ یا أرحَمَ الرّاحِمینَ.3
مرحوم شیخ صدوق در عیون الأخبار روایت میکند از سعد بن سعد از امام ابوالحسن علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام؛ سعد میگوید:
با امام رضا علیه السّلام مشغول طواف بودم تا جایی که به مقابل رکن یمانی رسیدیم؛1 حضرت ایستاد و دستش را بهطرف آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «ای پروردگار! ای کسی که عافیت بهدست توست، و بهوجود آورندۀ عافیت هستی، و عطا کنندۀ عافیت میباشی، و نعمت عافیت را به بندگانت ارزانی میداری، و بر بندگانت منّت میگذاری بهواسطۀ عافیت بر آنها؛ و ای کسی که به لطف خود عافیت را بر من و بر جمیع مخلوقاتت کرامت میبخشی! ای پروردگار رحمان در دنیا و آخرت و رحیم در دنیا و آخرت (انعام عامّ و خاصّ در هر دو نشئه)! بر محمد و آلمحمد درود بفرست و نصیب ما عافیت بفرما، و آن را دوام بخش، و تمام و منتهای عافیت را بر ما ارزانی بدار، و شکر بر عافیت را در دنیا و آخرت روزی ما بگردان؛ ای رحمکنندهترین رحمکنندگان.»
دعای مستحب بین رکن یمانی و حجرالأسود
و کذلک مرحوم کلینی با سند متّصل خود از عبدالله بن سنان از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود:
یُستَحَبُّ أن تَقولَ بَینَ الرُّکنِ و الحَجَرِ: اللَهمّ آتِنا فی الدّنیا حَسَنَةً و فی الآخِرَةِ حَسَنَةً و قِنا عَذابَ النّارِ!
و قال: إنّ مَلَکًا مُوَکَّلًا یقولُ: آمین!2
«مستحب است که حاجی در هنگام طواف بین رکن یمانی و حجرالأسود بگوید: خدایا در دنیا به ما نیکی عطا فرما و در آخرت نیز نیکی عطا فرما، و ما را از عذاب آتش حفظ فرما! بعد حضرت فرمودند: ملکی از ملائکۀ پروردگار میگوید: امین!»
و روایات عدیدۀ دیگری نیز حاکی است که شخص طائف مستحب است زبان او به ذکر اذکار خصوصاً صلوات بر محمد و آلمحمد و ادعیۀ مأثوره مترنّم باشد و توجه او به معانی اذکار و ادعیه متمرکز گردد.3
حال چطور ممکن است شخصی هم دقیقاً متوجه سمت کعبه باشد و هم به اذکار و توجه به ادعیه مشغول گردد؟!
بهعبارتدیگر: آیا میشود انسان دقّت در سمتگیری کعبه و مُحاذات دقیق شانۀ چپ با کعبه خصوصاً هنگام عبور از زاویۀ بیتالله را با توجه تامّ به اذکار و خلوص نیّت و اشتغال به یاد محبوب جمع نماید؟
تفسیر نادرست از مُحاذات شانۀ چپ با کعبه
بدیهی است پرداختن به ظاهر طواف و تفسیر نادرست از محاذات مِنکَب أیسر با کعبۀ مکرّمه موجب تعطیل بالکلّیۀ جمیع حیثیات و شئون حاجی در هنگام اشتغال به این فریضۀ مهمّ خواهد شد، و یکسره او را در اشتغال به محاسبه و دقّت در زاویههای بیتالله، و بالمآل عدم فهم و ادراک از حقیقت طواف و تعطیل قوا و حضور در محضر حضرت ربوبی وا میدارد؛ و طوافی را که باید کاملاً با حضور قلب و توجه سرّ به مبدأ أعلیٰ و انغمار در بحار انوار شهود و حضور حضرت حق باشد، به یک عمل خشک و جامد و توخالی و ظاهری بیمحتوا مبدّل خواهد نمود. آیا مقصود و منظور ائمۀ دین ما از طواف این طواف است یا طواف دیگری؟! قضاوت با خوانندگان و متأمّلین و متدبّرین خواهد بود.
حال باید توجه نمود که چطور با عدم فهم صحیح مسئلۀ طواف و تفسیر ناصواب آن برای مردم بیاطّلاع از رمز و رموز حقایق اعمال و توجیه نادرست بعضی از روحانیون کاروانها، مردم عوام بهجای پرداختن به حجّ صحیح و واقعی و توجه به آنچه که رسول خدا و ائمۀ معصومین علیهم السّلام بیان فرمودهاند، که همانا رشد و رُقاء و استفاضه از جلوات خاصّۀ این عملِ بسیار مؤکّد است، آنها خود را به ظاهری آراسته و به دور از تلقّی معانی و روحانیّت مشغول میدارند و موجب سدّ ابواب خیرات و برکات الهی بر آنان میگردند.
در اینجا به خوبی و وضوح روشن گردید که عدم اطلاع صحیح مبلّغ احکام و متصدّی امربهمعروف و نهیازمنکر از مبانی شرع مبین و حیازت جوانب و حدود مسائل شرعی چه ضررهای جبرانناپذیری از خود بهجای خواهد گذارد و چه عواقب مصیبتباری بهبار خواهد آورد.“1
عدم نیاز به دقت در مُحاذات شانۀ چپ با بیت در هنگام طواف
”روزی به ایشان (علامه طهرانی) عرض کردم: این مسئله که میگویند طائف هنگام طواف به دور کعبه باید چنان مواظبت و مراقبت نماید که هیچگاه شانۀ چپ او از محاذات بیت خارج نگردد، چگونه است؟ و آیا این فتوا با نفس توجه و عبادت و التجاء بهسوی پروردگار در هنگام طواف منافات ندارد؟ و انسان را از باطن به ظاهر و از ادراک مغز و حقیقت به مجاز و پوست و از توجه به معنا به کثرت منصرف نمیسازد؟ ایشان فرمودند:
دقیقاً همینطور است و اصلاً این حکم بدین صورت در احادیث وجود ندارد.
و حقیر پس از مراجعه به روایات متوجه شدم بهطور کلی طرح این مسئله اشتباه محض میباشد و آنچه که از مُفاد روایات بهدست میآید این است که: شخص طوافکننده باید از سمت چپ به دور خانۀ خدا طواف کند نه از سمت راست، بهنحویکه شانۀ چپ او بهسمت بیت باشد نه شانۀ راست او؛1 و این مسئله چه ربطی به محاذات شانه با بیت و انطباق دقیق او با جِرم بیتالله دارد؟!
البتّه طرح این مسئله برای حقیر که سالیان متمادی در چنین مکتبی به برخی از اشارات و دقایق اطلاع حاصل نمودهام سهل و عادی مینماید، اما برای افراد عادی چهبسا دور از ظرفیّت ادراک و سعۀ علمی و معرفتی آنان باشد؛ و از این باب است که به هیچ عنوان نمیتوانند دست از ظهور تخیّلی و توهّمی پارهای از ظواهر کلمات بردارند و سعۀ وجودی و معرفتی خود را قدری به سمت و سوی عروج و صعود به مراتب کشف، به حرکت درآورند و خود و دیگران را در همین موقف تنگ و تاریک و پوست و مجاز و عاری از روح و جان و نشاط و انبساط و تلألؤ انوار عالم قدس بر ضمیر و قلب، محبوس و گرفتار میکنند.“2
حکایت شخصی مضطرب از باطل شدن طواف به دلیل برگشتن شانه
”حاجی باید با توجه و حضور قلب طواف را انجام بدهد، سعی را انجام بدهد. من نشسته بودم دیدم یک شخصی آمده خیلی مضطرب که: «آقا، چه کنم؟ همهچیزم از بین رفت!» گفتم: «چه شده؟» گفت: «آقا، داشتم طواف انجام میدادم، یکی آمد شانۀ مرا یک مقداری به این سمت برگرداند و من حرکت کردم و رفتم. حالا آمدهام میگویند: اصلاً طوافت باطل است!» گفتم: «برو آقا جان، طوافت از طواف من هم قبولتر است! در روز قیامت من ضامن بر این هستم.» گفت: «آقا، میگویند: شانه [باید موازی باشد]!» گفتم: «تو دوْر من چهار دوْر چرخ هم بزنی طوافت قبول است و اشکالی ندارد!» این حرفها چیست که در میآورند؟
ما به این نحو آن حالت نفسانی و حالت روحی حج را میگیریم و بهجای آن، تشویش و اضطراب و دلهره و کدورت و شک و شبهه و یک اَنبانی از تأثّرات و شکوک را همراه با آن شخص به وطنش میفرستیم! این حج شد؟ صد سال آدم یکهمچنین حجّی نرود بهتر است!“1
سهم اندک احکام ظاهری در برابر حقیقت و معنویت حج
”مردم تقصیر ندارند و اینطور برای آنها بیان شده است. فقط یکملیونم آن مقداری که نسبت به حقیقت و فلسفه و روحانیّت و معنویّت و آثار و برکات حج نصیب انسان میشود، مربوط به احکام و عبادات و اعمال و افعالی است که انسان باید انجام بدهد؛ اما متأسّفانه تمام سعی و توان را روی همین اعمال میگذارند که این عمل را چطور انجام بدهید، آن عمل را چطور انجام بدهید، سرتان را برنگردانید، موقعی که دارید لبّیک میگویید متوجه باشید که لبّیک را قشنگ بگویید، «عین» را خوب بگویید و مخارج را خوب أداء کنید!
نصیحت یکی از معروفین مبنی بر نزدیکی به خدا به میزان دقت در اعمال ظاهری
در سفر گذشته که ما مشرّف شدیم، یکی از افراد که از معروفین هم بود آمده بود. از باب نصیحت به بعضی از دوستان گفته بود:
به آن مقدار که دقیق به اعمال و کردارتان برسید، به همانمقدار به خدا نزدیک میشوید!
یعنی چه؟ یعنی تمام اعمال و رفتار حج، منوط به دقّت در کیفیت حرکت کردن و نگاه کردن و الفاظ را از دهان خارج کردن است! اینکه حج نیست، این تئاتر و فیلم است!
خاطرهای از یک گروه لبنانی در سفر حج و پاسخ و راهنمایی به آنها
ما حدود ده سال پیش با یک گروه لبنانی به حج مشرّف شده بودیم. یک شخصی از لبنان آمده بود و با اینکه مرجع تقلید آنها بود میگفت:
اینکه نباید شانه از سمت کعبه تکان بخورد، بهخاطر این است که خدا میگوید همه در یک صف حرکت کنند!
گفتم:
آقا این حرفها را از کجا در آوردهاید دارید میزنید؟! مگر اینجا ارتش و نظام است که همه باید در یک صف قدمرو، نه چپ و نه راست حرکت کنند؟! گاهی اوقات پیغمبر سوار شتر میشد و با شتر دوْر کعبه میگشت!2
هیچ، آن بنده خدا رفت. بعد آنها گفتند: «سید، تو برای ما بگو!» ما همدیگر شروع به گفتن کردیم. روز سوم که شد، گفتند: «خدا خیرت بدهد، پدرت را بیامرزد، ما را راحت کردی! داشتیم میمردیم! شبها از این مسائل خواب پریشان میدیدیم!» جدّی میگفتند! التفات میکنید که بر سر مردم چه میآورند؟! وقتی هم که حجّشان تمام شد، آمدند پیش ما و گفتند: «ما این کار را کردیم!» گفتم: برو پیِ کارت! «آن کار را کردیم!» بلند شو برو! و.... فقط به یکی گفتم احتیاطاً این عمل را دوباره انجام بده، فقط همین؛ گفتند: «آقا، خدا خیرت بدهد! خدا عمرت بدهد!» واقعاً عجیب بود! ببینید، ما آمدهایم این مسئله و قضیۀ به این مهمّی را فقط در کیفیت کلمات و تعابیر و توجه به شانهها و پرداختن به حرکات ظاهر و غفلت کردن از همۀ آنچه خداوند در این قضیّه برای ما تعیین و بیان کرده است، خلاصه کردهایم!“1
لزوم احساس حقیقت و باطن اعمال حج توسط حاجی
”وقتی انسان در حج بهسوی او حرکت میکند باید بداند که فقط به یک اعمال ظاهری نمیپردازد؛ تمام این اعمال ظاهری از رفتن به عرفات و منا و مشعر، یک باطنی در پس خود دارند و حاجی باید این را بفهمد و باید این حالت را احساس کند.2 در سنگ زدن باید چه حالتی داشته باشد؟ دارد سنگ میزند که دیگر شیطان در بازگشت به او مراجعه نکند! وقتی دارد طواف میکند، باید بداند که مسیر زندگی و حیات خودش را از این به بعد بر چه اساسی قرار بدهد! این مسئله مهم است. وقتی سعی میکند، باید بداند که بهدنبال حضرت هاجر دارد بهدنبال آب حیات میگردد! و اینطور نباشد که وقتی که برمیگردد فراموش کند. تکتک این اعمال و مواقف، برای خودشان حال خاصّ به خودشان را دارند.“3
تفاوت معرفت افراد ظاهربین و اهلباطن از مسئلۀ حج
”آنچه شناختی است که وقتی از شخصی که برای انجام فریضۀ حج به مکّه میرود، سؤال میکنیم: «حال و وضعیت شما چطور است؟» میگوید: «إنشاءالله این سختیها دو سه روز دیگر تمام میشود و پیش زن و بچهمان بر میگردیم!» آیا این شناخت و میزان معرفت با آن شناختی که امام حسن علیه السّلام بیستوپنج بار که بیشتر آنها هم با پای پیاده بوده است، به حج میرود4 یکی است؟ به نظر میرسد این مسئله از قضایایی است که قیاساتُها مَعَها است.5
شناختی که انسان از فریضۀ حج دارد بهعنوان اسقاط یک تکلیف ظاهری است ولذا کعبه برای او با یک تپۀ در بیابان تفاوتی ندارد؛ فقط در حج تکلیف است و در گشتن در بیابان دوْر تپه و سنگها تکلیف نیست؛ فقط به همین مقدار! یا سعی بین صفا و مروه برای او با حرکت در خیابان هیچ فرق ندارد؛ فقط فرقش این است که در آنجا تکلیف دارد و در اینجا تکلیف ندارد؛ همین، هیچ فرقی نمیکند! یا رفتن در عرفات و مشعر با حرکت و مسافرت از یک شهر به شهر دیگر و اُتراق کردن در بیابان و چای و پنیر و صبحانه خوردن هیچ تفاوتی نمیکند؛ إلا اینکه نسبت به عرفات و مشعر تکلیف است و نسبت به جلوس در بیابان و شب را در بیابان گذراندن و خیمه زدن تکلیف نیست؛ فقط به همین مقدار است و نه بیشتر!
آیا این معرفت، انسان را به خدا میرساند؟! همینکه خدا گفته بیایید چادر بزنید و بمانید و شب هم بروید در آنجا بیتوته کنید و بعد هم فردا بروید در آنجا چند تا سنگ جمع کنید و به یک دیوار بزنید و یک گوسفندی را هم ذبح کنید و حال اگر آنجا هم نتوانستید، بهتر است بگویید زن و بچهتان اینجا برایتان ذبح کنند و منظور فقط ذبح کردن است؛ با اینکه ما اصلاً بفهمیم ذبح در منا چیست و چه آثار و خواصّی دارد، یکی است؟ ما از تمام این مسائل همه بیگانه هستیم و صرفاً معرفتمان متمرکز بر رعایت یک تکلیفی است که آن را طبق فهم ناقص خود براساس چند دلیل و روایت استفاده میکنیم.
این مسئله با آن حجّی که مرحوم آقای حداد رفتند و بعد اسرارش را برای مرحوم آقا نقل کردند یکی است؟ اینکه سنگ زدن چه هست، وقوف به مشعر چه مرتبه از مراتب انسان است، سیر رجوع به حق در مقام إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، وقوف در عرفات و مشعر و اسرار آن، سنگ زدن به شیطان، روبهقبله و پشتبهقبله بودن، سعی بین صفا و مروه، متابعت از حضرت هاجر که در چه مرتبهای باید این متابعت انجام بگیرد و چرا باید بهدنبال این بانوی بزرگوار تا روز قیامت، حتی انبیاء و ائمه حرکت کنند، نمازی که پشت سر مقام حضرت ابراهیم است و انسان باید جای پای او را در جلوی خودش قرار بدهد و پشت جای پای حضرت ابراهیم نماز بخواند و این جای پا چه ارزشی دارد و این نماز چه موقعیّتی برای انسان حاصل میکند که اگر در سایر جاها بخواند باطل است؛ باید بیاید پشت پای حضرت ابراهیم این کار را بکند،1 یعنی این نمازی که الآن من میخوانم با حضرت ابراهیم در بنای این کعبه شریک هستم! آیا این حج با این خصوصیّات با حجّی که میگویند شانهات را با یک زاویۀ هندسی باید چنان تطبیق بدهی که این طرف و آنطرف نشود یکی است؟ این معرفت با آنها یکی است؟!
انسان نمیداند بر این مطالب بگرید یا بخندد! بر این میزان از معرفت تأسف بخورد یا اینکه مسئله به حدّی است که اصلاً آن را در گوش خود راه ندهد! این معرفت انسان را به خدا میرساند؟! بهجای رفتن در عرفات و توجه و ابتهال و... جناب روحانی بگوید از نماز ما عکس و فیلم بگیرید و مردم همه در نماز بهجای اینکه توجه داشته باشند، چشمشان به دوربین فیلمبرداری باشد و او هم یکییکی در صف بگردد! این میشود عرفاتشان و آن هم میشود نمازشان و مسائل دیگری که حالا دیگر بماند. ـ مطالبی که میگویم چیزهایی است که با چشم خودم دیدم ـ قضیّه این است یا آن حجّی که ما از بزرگان و اولیای خدا دیدیم و آن توجّهی که از آنها دیدیم و آن اسراری که از آنها شنیدیم؟“1
حکایت انتقاد مرحوم آقای حداد از نگاه ظاهربین یکی از آقایان
”[مرحوم آقای حداد رضوان الله علیه] فرمودند: یک شب که با رفقا به مسجد الخَیف داخل شدیم، دیدم آقای حاج سید احمد زنجانی2 با جمیع رفقای طهرانی و ایرانی گرد هم نشسته، و ایشان سخت از وضع طهارت و نجاست حجّاج و مَعابر ناراحت است، و گویا نیز در وقت دخول به مسجد الخَیف ترشّحی از آن آبها به ایشان شده است، و ایشان را چنان متغیّر نموده بود که: خداوندا! بارالها! میخواهیم دو رکعت نماز با طهارت در مسجد تو بجای آوریم، ببین مگر این عربها و این مردم با این وضع و کیفیت میگذارند؟!
من به او پرخاش کردم و گفتم:
مریدی از نزد استادش، حضور بزرگی رفت. آن مرد بزرگ به او گفت: ما عَلَّمَکُم أستاذُکُم؟! «استاد شما به شما چه چیزی تعلیم کرده است؟!» مرید گفت: عَلَّمَنا أستاذُنا بِالتِزامِ الطّاعاتِ و تَرکِ الذُّنوبِ! «استاد ما به ما التزام به طاعتهای خدا و ترک نمودن گناهان را تعلیم نموده است!»
آن بزرگ گفت: تِلکَ مَجوسیَّةٌ مَحضَةٌ؛ هَلّا أمَرَکُم بِالتَّبَتُّلِ إلَی الله و التَّوَجُّهِ إلَیهِ بِرَفضِ ما سِواهُ؟! «این کارها صرفاً آداب دین مجوس است (زردشتیها که قائل به دو مبدأ خیر و شرّ، و نور و ظلمتاند). چرا شما را امر نکرد تا یکسره بهسوی خدا بروید، و توجّهتان به وی باشد؛ به فراموش کردن و دور ریختن ماسوای خدا؟!»
انتقاد بزرگان از سختگیریهای بیمورد در دین
آقا جان من! شما چرا دین خدا را عوض میکنید؟! چرا شریعت را وارد پیچوخم مینمایید؟! چرا مردم را از خدا میبُرید و به اعمالشان سوق میدهید؟! مگر دین رسولالله دین آسان و راحت نیست؟! مگر نفرمود:
بُعِثتُ علیٰ شَریعَةٍ سَمحَةٍ سَهلَةٍ؛1 «من بر شریعت بدون گیر و بند، و شریعت قابل إغماض و گذشت، و شریعت آسان مبعوث شدهام!»
مگر رسول خدا و ائمه نفرمودهاند:
هر چیز، به هر شکل و صورت و در هر زمان و مکان طاهر است، مگر آنوقت که علم یقینی به نجاست آن پیدا کنی!2
شما مطلب را واژگون نمودهاید و میگویید: همۀ چیزها نجس است تا ما علم یقینی به طهارت آن پیدا کنیم!
چرا دست از سر مردم بر نمیدارید؟! چرا مردم را با پیغمبرشان و با دین سهل و سَمحه و آسانشان رها نمیکنید؟! چرا راه توجه و انقطاع به خدا را میبندید؟! چرا بر روی باب مفتوح قفل میزنید؟!
لزوم توجه به خدا از میقات تا پایان اعمال و عدم نگاه استقلالی به اعمال
همۀ مردم حج میکنند، باید از میقات که احرام میبندند تا وقت تقصیر و قربانی که از احرام بیرون میآیند توجّهشان به خدا باشد. غیر از خدا نبینند و نشنوند، و ذهنشان یکلحظه از خدا منقطع نگردد. اعمال و رفتار را نباید به نظر استقلالی نظر کرد.3 تکالیفی است از طواف و نماز و غیرهما که طبعاً انجام داده میشود؛ و در تمام این اعمال باید منظور خدا باشد، نه عمل. باید فکر و اندیشه به خدا باشد نه به صحّت و بطلان عمل. این همان مجوسیّت محضه است که خداوند واحد را مختفی نموده و دو خدای عمل خوب و عمل بد را بجای آن نشانده است.4
این مردم بدبخت را شما از میقات تا خروج از احرام از خدا جدا میکنید! از وقت احرام در تشویش میاندازید که مبادا ترشّحی به بدنم، به احرامم برسد. مبادا شانهام از خانه منحرف شود. مبادا در حال طواف از مَطاف بیرون آیم. مبادا نمازم باطل باشد. مبادا طواف نِسائَم باطل آید و تا آخر عمر زن بر خانهام حرام باشد.
یا مَن بِمُحَیّاهُ جَلَی الکَونَ و زانَه | *** | العالَمُ فی الحَیرَةِ لا یُدرِکُ شانَهُ |
أخفاکَ ظُهورٌ لَکَ عَنهُم و أبانَه | *** | ای تیر غمت را دل عشّاق نشانه |
عالم به تو مشغول و تو غائب ز میانه | *** | ... |
إیّاکَ تَطَلَّبتُ و ذِکراکَ هَوَیتُ | *** | مِن کُلِّ حَدیثٍ بِأسانیدَ رَوَیتُ |
إن کان إلَی الکَعبَةِ و البَیتِ أتَیتُ | *** | مقصود من از کعبه و بتخانه توئی تو |
مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه | *** | ... |
إن فی عَرَفاتٍ و مِناها جَسَدی دار | *** | أو مَشعَرِها ما لِسِواکَ خَلَدی دار |
مَن مِثلیَ مَن حَجَّ إلَی الکَعبَةِ و الدّار | *** | حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار |
او خانه همی جوید و من صاحب خانه | *** | ... |
قد کَلَّ لِسانی صِفَةُ الدّارِ بِتَجرید | *** | فی فَضلِ صِفاتٍ و لقد طالَ بِتَحمید |
مِن مُقلَةِ قَلبی فَأرَی نورَکَ تَوحید | *** | چون در همهجا عکس رخ یار توان دید |
دیوانه منم من که روم خانه به خانه | *** | ... |
لا مَطلَبَ إلّا و بِأیدیکَ مُشَیَّد | *** | لا مُفضِلَ إلّا و بِنُعماکَ مُقَیَّد |
لا مُفضِلَ إیّاکَ و لا غَیرَکَ ذو الیَد | *** | هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید |
بلبل به نوا خوانی و قمری به ترانه | *** | ... |
لا مَطلَبَ لی غَیرُکَ لا وَ الَّذی یوجِد | *** | إن أُتهِمُ أو أُشئِمُ أو أُعرِقُ أُنجِد |
لِلفَوزِ إلیٰ وَصلِکَ یا مَن هو مُنجِد | *** | گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد |
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه | *** | »... |
هیچیک از اینها در شریعت نیامده است. همین نماز معمولی که خود مردم میخوانند درست است. طوافشان درست است. شما آنها را باطل میکنید و مُهر بطلان به آنها میزنید! و ترشّح همین آبهای مشکوک را نجس دانستهاید! و در اینصورت، حجّ مردم بهکلّی ضایع شده است. یعنی حاجی که باید از میقات تا پایان عمل همهاش با خدا باشد، و با تقصیر و حَلق از انقطاع به خدا و احرام با خدا بیرون آید؛ از ابتدای احرام از خدا منصرف میشود، و این انصراف و تشویش و تزلزل برای او باقی میماند تا آخر عمل؛ وقتی از عمل فارغ شد، اینجا نفَس راحتی میکشد و خدا را مییابد.
غلط بودن تمام احتیاطهایی که مستلزم غفلت از خداست
تمام احتیاطهایی که در این موارد انجام داده میشود و مستلزم توجه به نفسِ عمل و غفلت از خداست، همهاش غلط است.1
در شریعت رسولالله و در زمان رسولالله کجا اینگونه احتیاطکاریهای عَسِر و حَرِج آمده است؟ اصل اوّلی عدم عُسر و عدم حَرَج و عدم ضَرر است. اصل اوّلی ما در قرآن کریم، ﴿وَتَبَتَّلۡ إِلَيۡهِ تَبۡتِيلٗا﴾2 است؛ یعنی: «یکسره از همه ببُر و به خداوند رویآور!»3
معنای احتیاط در حدیث شریف عنوان بصری
احتیاطی را که مرحوم قاضی ـ قدّس الله سرّه ـ در ضمن حدیث عنوان بصری4 دستورالعمل همۀ شاگردهایش قرار داده بود که:
و خُذ بِالاحتیاطِ فی جَمیعِ ما تَجِدُ إلَیهِ سَبیلًا؛5 «و در هرجایی که بهسوی احتیاط راه یافتی آن را پیشۀ خود ساز!»
منظور عملی است که راه انسان را به خدا باز کند، نه آنکه موجب سدّ طریق شود، و راه توجه و ابتهال و حضور قلب را بگیرد. مقصود عملی است که برای مؤمن یقین آورد و وی را در ایمان مستحکم کند، نه آنکه او را متزلزل و مشوّش کند، و بیتاللهالحرام را در نزد او خانۀ عقوبت مُجَسّم کند، و حجّ این خانه را یک عمل جبری اضطراری از ناحیۀ أهرمن شیطانی برای عقوبت جلوه دهد. این همان مجوسیّت محضه است.
همۀ غذاهای مسافران و میهمانخانه و آشامیدنیهای آنها حلال و طاهر است، همۀ آبهای مترشّحه از ناودانها و جویها طاهر است مگر زمان علم به نجاست.1 بنابراین ای آقای من اینک با این ترشّحی که به تو شده است برخیز و نمازت را بجای آور، و اصلاً تصوّر نجاست و عدم طهارت در خودت منمای که بدون شک از تسویلات شیطان است که میخواهد انسان را از فیض عظیم نماز و بیتوته و توجه و دعا در این مسجد شریف محروم دارد.“2
نقش احتیاطهای بیجا در ایجاد وسواس در افراد
”مسئلۀ حج یکی از مسائلی است که بسیار در این قضیّه برای افراد وسواس پیدا میشود و من خیلی از افراد را دیدهام که وسواسشان بعد از حج شروع شده است؛ چون در موقع حج افراد را میترسانند و میگویند: ای داد، حَجّت باطل شد! ای داد، زنت بر تو حرام شد و...!
... این اضطراب بهخاطر چیست؟ بهخاطر همین احتیاط است که [شخص میخواهد اعمال حج] همانطوریکه واقعاً مورد امضاء است همانطور انجام بشود. طبعاً وقتی که اینطور شد، کمکم حالت نفس نسبت به این مسئله دگرگون میشود و حالت وسواس در آن پیدا میشود؛ لذا شارع آمده این مسئله را کنار گذاشته است. بنابراین انسان باید عمداً در این موارد خلاف احتیاط انجام بدهد و طبق ظواهر عمل کند و جلو برود! یعنی اگر بخواهد بهسمت احتیاط برود، خودش وارد شدن در مهلکه است.
بله، در مواردی که انسان احساس میکند جنبۀ تفویت یک مصلحت سلوکیّه است و ممکن است نسبت به آنجا از راه عقب بماند و مورد بازخواست قرار بگیرد، قطعاً عقل در آن موارد حکم به احتیاط میکند.3 و این مسئله در اختیار انسان است و هر شخصی بر طبق مدرکات خودش میفهمد که در کجا باید احتیاط کرد و در کجا نباید احتیاط کرد؛ و بایستی مقدار و حدود احتیاط هم مشخص بشود.“4
خاطرهای از اوّلین سفر حج علامه طهرانی و نکات تربیتی آن
”اولین سفری که مرحوم آقا به مکّه و حج مشرّف شدند، بهاتفاق چند نفر از دوستانشان بودند و تقریباً بیش از دو ماه هم طول کشید. به عراق رفتند و از عراق به حج رفتند.
... در آن سفر چند نفر از دوستانشان هم بودند؛ از جملۀ آنها یکی مرحوم حاجآقا معین شیرازی بود که جدّ ما میشود، یکی مرحوم حاج اسماعیل دولابی بود که ظاهراً ایشان چند سال پیش به رحمت خدا رفت و از شاگردان مرحوم انصاری و از دوستان مرحوم آقا بود، ـ البتّه مرحوم آقا در اواخر دیگر با مرحوم دولابی ارتباطی نداشتند ـ و بعضی از افراد دیگر که الآن در قید حیات هستند. اینها به آن سفر رفتند.
مرحوم حاجآقا معین خیلی به مسائل طهارت و نظافت و تطهیر ـ البتّه یک مقداری هم خارج از عادت ـ اهتمام داشت و تا آخر عمر هم همینطور بود. طبعاً آن موقع اینها خوش و سرِ کیف و سرِ حال بودند و مثل این دورهزمانه نبود که لبولوچههای همه آویزان است!
وقتی در مکّه بودند و میخواستند به مسجدالحرام بروند و آخرین طواف را انجام بدهند و از آنجا حرکت کنند به مدینه بیایند، ـ چون مدینهبعد آمده بودند ـ بعد از ظهر رفته بودند دمِ یک جایی نشسته بودند؛ چون پیاده از جایی آمده بودند و خسته شده بودند، به همین خاطر نشسته بودند یک چایی بخورند و بعد بروند طواف و زیارت آخر را بکنند و در واقع بهعنوان طواف وداع بود.
آن موقع مسجدالحرام اینطور و با این کیفیت نبود و خیلی تشکیلات داشت؛ نمیدانم رفقا عکسهایش را دیدهاند یا نه. حتی باب بنیشیبه1 هنوز بود.
خلاصه اینها نشسته بودند و آن قهوهچی هم میخواست چایی بیاورد. حاجآقا معین رو میکند به بقیّه ـ مرحوم آقا و حاج اسماعیل و افراد دیگر ـ و میگوید:
به یک حمّام حسابی رفتیم و لباسهای تمیز پوشیدیم و غسل هم کردیم که دیگر یک طواف دلچسب، از آن طوافهایی که مو لای درز آن نمیرود انجام بدهیم! هم از نظر خودمان ـ که مفصّل غسل کردهایم ـ و هم از نظر لباس دیگر هیچ شکّ و شبههای در قضیّه نمیرود.
و این توضیح از بنده است: هم از نظر اندام مبارک و بدن شریف هیچ مسئلهای نیست ـ چون کاملاً تمام جاها و حتی لای ناخنها و بیخ گوشها و هرجا که احتمال میرفت آب به آنجا نرسد را شستیم و یک غسل حسابی هم کردیم ـ و بعد هم لباس نظیفی پوشیدیم که نگاه پرنده هم به این لباس نیفتاده است!
خلاصه شروع کرد به توضیح دادن و سرِ کیف بود. خدا مرحوم جدّمان را بیامرزد. وقتی که گفت و گفت، مرحوم آقا یک لیوانی که آنجا روی میز بود را از آن پارچی که قهوهچی آورده بود، پر از آب کرد و رو کرد به حاج اسماعیل و گفت: «حاجی، بریزم روی این حاجآقا معین؟!» حاج اسماعیل هم گفت: «بریز آقا سید محمدحسین!» آقا هم آب را روی سر ایشان ریختند و از عبا تا تمام لباسهای ایشان را خیس کردند! ـ چون ایشان روی صندلی نشسته بودند ـ و یک بساط و لباس طاهری برای ایشان درست کردند که دیگر توبه کند یکهمچنین غسلی کند! یکدفعه حاج آقا معین دستشان را بلند کردند و گفتند: «ای وای، همهچیز ما بر باد رفت!» طبعاً اینها همه روی حساب بود؛ هم شوخی بود و سرِ کیف بودند و هم اینکه بابا اینها چه بساطی است؟!
توجه بیش از حد به طهارت لباس بهجای توجه به خدا در طواف
ما وظیفه داریم غسل کنیم و لباس بپوشیم و بیاییم؛ اما اینطور رعایت و تحفظ بر ظاهر، انسان را از آن باطن میگیرد. شما در تمام این طوافی که الآن داری انجام میدهی، دلت به چه خوش است؟ به این خوش است که: «الآن لباسم طاهر است!» تمام شد! گیر همین است. آیا اینطور نیست؟ نمازی که داری میخوانی، میگویی: «این نمازم با نمازهای دیگر فرق میکند و این نمازم اینطور است!» تمام شد! خدا میگوید: تو در تمام این حرفهایت به چه توجه داشتی؟ به لباس و طهارتی که کسب کردی؛ درحالیکه تو باید فقط در این طواف به من فکر کنی و همهچیز را کنار بگذاری و اصلاً در این طواف نباید لباس و غسلی که کردی و این مسائل را ببینی!
البتّه بله، انسان یک مطالبی را ابتدائاً انجام میدهد؛ اگر جایی نجس بود و طاهر میکند و طهارتش را کسب میکند، و یا لباس طاهر میپوشد. اما نهاینکه بخواهد فکرش را بگذارد و بعد هم بیاید تعریف کند! اینکه آمده تعریف کرده، معلوم است این قضایا در دلش جا باز کرده بوده است؛ وإلاّ تعریف نمیکرد. پس معلوم است غیر از توجه به پروردگار یک سهمی هم برای لباس کنار گذاشته و حصّۀ این لباس را در اینجا مورد نظر قرار داده بوده است. رفقا، اینها خیلی نکته دارد و انسان باید به این مسائل توجه کند.
خلاصه، مرحوم آقا میگفتند: «ما این آب را روی ایشان ریختیم و دیگر درست شد!» چون بندهخدا مجبور شد و دیگر نمیتوانست برود عوض کند. حاجآقا معین گفت: «صد رحمت به همان لباس همیشگیِ ما، ای کاش نمیریختی! چون این لباس به صندلی و همۀ این چیزهایی که خیس شده خورده است!»
نقش اولیاء خدا در هموار کردن مسیر حرکت انسان به سوی خدا
اینها همه حرکاتِ عبور دادن است؛ حرکاتی است که ولیّ خدا یا رفیقی که مؤیّد به ولیّ خداست میآید و انسان را عبور میدهد. حرکات عبوردهندۀ سلوکی اینهاست که یکدفعه انسان را بر میدارد و به یک جای دیگر میاندازد؛ که اگر خود انسان بخواهد عبور کند، خیلی کار و زحمت دارد. اما این شخص میآید دست انسان را میگیرد و راحت پرت میکند و انسان یکدفعه میگوید: «چه شد؟! ما کجا هستیم؟!» نگاه کن ببین چه درّههایی پشت سر گذاشتی و چه وادیها و عقبههایی را طی کردی! یکدفعه دستت را گرفت و با یک جهش به آنجا پرت کرد و گفتی: «عجب، اصلاً راحت شدیم و از اینهمه دَنگوفنگ بیرون آمدیم!» اینها آن عنایات خاصّه است! آن عنایات و لطفها همین است.“1
”اولیاء آمدهاند راه را باز کنند، مسیر را باز کنند، راه انسان را به خدا نزدیک کنند. من یک وقت در یک جایی بودم، شخصی از آقایان که از منتسبین به بعضی از افراد است و آن شخص هم الآن حیات دارد و فردی است که خیلی مُعَنوَن و موجّه و معروف و مشهور و در این زمینهها است، او میگفت: ما با ایشان به حج یا به عمره رفتیم. از جدّه رفتیم برای جُحفه و در جحفه مُحرِم شدیم. حالا یک شخص پیرمرد که در آن وقتی که این قضیّه را نقل میکرد، هفتاد و پنج، هشتاد سال از سنّ ایشان گذشته بود. یک شخصی که صاحب رساله و صاحب تقلید و امثالذلک است. میگفت: «همینکه ما إحرام را بستیم، یکمرتبه دیدم رنگ این آقا عوض شد و بدنش شروع به لرزیدن کرد و همینطور ناراحت است!» گفتم: «آقا، چه شده؟ چرا اینطور شدی؟» گفت: «من الآن دارم این فکر را میکنم: حالاکه إحرام را بستم، چطوری از این إحرام درمیآیم؟!»
میفهمید یعنی چه؟ یعنی یک وقت چه جوری میشود حالا این إحرام را بستیم! گفتم: «به آن پیرمرد میگفتی: درنیامدی که نیامدی؛ مگر میخواهی ازدواج کنی که حالا از این إحرام چطوری میخواهی دربیایی؟! فرض کن تا آخر عمرت در إحرامی! حالا چطور میشود؟» میگوید: چطوری از این إحرام درمیآیم؟ با این وضعهایی که میبینم، با این شکهایی که وجود دارد، با این کارهایی که اگر انسان بخواهد انجام بدهد، با این مبطلاتِ إحرام که ممکن است باشد، با این وضعی که میآید، این چه جوری میشود! حالا این هنوز حولۀ إحرام را روی سرش نینداخته، ماتم گرفته و دارد میلرزد از اینکه چه جوری این إحرامش را تا آخر به سلامت ببرد! حالا تا عصر هم که بیشتر نیست. مگر أعمال عمره چقدر طول میکشد؟ دارد در این تردید بسر میبرد!
حالا متوجه شدید اوضاع چه خبر است؟ هفتاد سال، هشتاد سال از سنّ یک نفر بگذرد که شخص در تمام مسائل و روایات و فلان و بالا و پایین غور کرده باشد، ولی خودش یک عمل میخواهد انجام بدهد هنوز نمیتواند مانند یک نفر عادی خیابانی بلند شود بیاید این عمل را انجام بدهد! درست شد؟ این را میگویند: سیرِ قَهقَرا! آنچه را که تا بهحال بوده است در بُعد از خدا پیموده شده است.
مقام عبودیّت، انحصار تمام اشتغال عبد به خدا و ندیدن خود
آقای حدّاد به آن شخص چه فرمودند؟ گفتند: «چه خبر است؟ همه چیز را بههم ریختهای، همۀ دنیا را نجس کردهای، همۀ دنیا را بههم ریختهای! حالا چه شده؟ یک خُرده ترشّحی به تو شده! بابا بگیر بنشین، کارَت داریم!» وقتی نشست فرمودند: یک شخصی پیش یک بزرگی رفته بود. گفت: استادتان به شما چه یاد داده و چه تعلیمتان کرده است؟ گفت: أمَرَنا بِالتزامِ الطّاعاتِ و الاجتنابِ عن الذُّنوبِ؛ ما را امر کرده که دقیقاً سرِ ساعت، فلان کار را انجام بدهیم، فلان عبادت را انجام بدهیم، فلان عمل خیر را انجام بدهیم، قضیّه این طرف و آنطرف هیچ تکانی هم نخورد، و از گناهان هم بپرهیزیم و کاملاً مواظب باشیم!
او در جواب گفت: تلکَ مَجوسیّةٌ مَحضةٌ؛ هَلّا أمرکُم بالتّبتّل إلی الله تعالیٰ والتّوجّه إلیه برَفضِ ما سِواه؟! چرا به شما نگفت که از خودتان بیرون بیایید؟! چرا به شما نگفت که دیگر غیر از او چیزی نبینید؟! چرا به شما نگفت که افکارتان را بهجای اینکه متوجّه به تأثیر و تأثّرات ظاهری در أعمال و عبادات کنید به او توجّه کنید و دیگر اصلاً نگاه نکنید؟! چرا به این شما را امر نکرد؟!1
اهمیت انجام عمل برای خدا، نه برای اثر آن
ببینید؛ این مقام، مقام عبودیّت است! امام صادق میخواهد انسان را به این مقام ببرد.2 اینکه همۀ اشتغال عبد منحصر باشد، یعنی دیگر از خود بیرون بیاید، بدی و خوبی را در أعمال نبیند؛ او گفته است انجام میدهم، او گفته است این کار را میکنم! او گفته است؛ نهاینکه این چه اثری دارد؟ این را انجام میدهم برایاینکه این اثر را داشته باشد که اگر ندید در مقام بربیاید که چه شد؟ چرا نشد؟ چرا پس اینطور نشد؟ عبد آن عبدی است که در مقام اطاعت، دیگر خود را نبیند که این عمل برای رسیدن به او است. این شعر الآن به ذهنم آمد؛ به قول خواجه در اینجا خیلی عالی میفرماید:
ولی تو تا لب معشوق و جام مِی خواهی | *** | طمع مدار که کار دگر توانی کرد3 |
لزوم کنار گذاشتن «خواست» در مراتب بالاتر سلوک
بله، انسان باید برای رسیدن به او اهتمام داشته باشد؛ اما این یک مرتبهای دارد، از این مرتبه به بعد دیگر خواست باید کنار برود. عمل را انجام میدهم برایاینکه از آنجا جاذبههای الهی بیاید، بارقهها بیاید؛ پس برای این شد! بلند میشوم این کار را انجام میدهم برایاینکه حالم خوب بشود؛ پس برای حال انجام دادی! به حج میروم برایاینکه وضعم دگرگون بشود؛ برای وضع رفتی، پس تو حج انجام ندادی! تو تا لب معشوق و وصل او را میخواهی و جام او را میخواهی و استفاده از آن شرابهای معنوی را برای خودت میخواهی، طمع مدار که کار دگر توانی کرد! نه، به آنجایی که بزرگان رفتند نمیرسی! باید از خود بیرون بیایی، باید دیگر در خود چیزی را نبینی و احساس نکنی؛ آن مقام عبودیّت که در تو پیدا شد، آنوقت آن زمانی است که مرحوم آقا فرمودند:
انسان میرسد به یک جا که میبیند همۀ کارهایی که انجام داد همه را از خودش سلب کرده است!
اول خب نظرِ به أفعال داشت، بعد در همان مرتبۀ عملِ عوام آن نظر را برداشت، بعد تسلیم پروردگار شد و آمد، آمد به یک جا که میرسد در آنجا که میخواهد دیگر خودش را کنار بگذارد و از خودش بگذرد ـ چون همۀ اینها برای آن است، برای این است که به وصل برسد؛ میگوید: خدایا عمل را انجام میدهم برایاینکه به تو نزدیک بشوم ـ به آن مرتبه که میرسد میبیند دیگر این کار، کار او نیست!
اینجا مرحوم آقا میفرمودند:
اینجا کار، کار امیرالمؤمنین است که میآید و با آن اکسیری که دارد [کار را تمام میکند]!
در آن زیارت راجع به حضرت داریم که شهادت میدهم تو اکسیر اعظم هستی! آن اکسیری که میآید و میزند و آنجا آن ماهیّت را برمیگرداند و انسان را از آنجا بیرون میآورد. آنجا دیگر یک جایی است که انسان احساس میکند نمیتواند خودش و با ارادۀ خودش و با اختیار خودش دیگر در آنجا کاری انجام بدهد. إنشاءالله خداوند قسمت کند و همۀ ما را مشمول رسیدن به این نعمت عظمیٰ قرار بدهد!
بنابراین... انسان در مقام عبودیّت باید از خواست خودش دست بردارد؛ وقتی که خودش را کنار گذاشت و میل خود را کنار گذاشت، دیگر نگاه میکند هرچه را که او میخواهد انجام میدهد، همین! هرچه را که او میخواهد عمل میکند و هرچه را که او نمیخواهد چون او نمیخواهد عمل نمیکند؛ حالا به نتیجۀ فکری و تخیّلیِ خودش برسد یا به آن نتیجه نرسد، آن دیگر یک مطلب دیگری است.“1
پاداش عمل در همین دنیا و اثر فعلی آن
”مسئله این است که پاداش همینجا داده میشود و این عمل همین الآن از نقطهنظر جنبۀ ملکوتی این اثر را دارد، و اثرش واضح است. و اما اینکه میفرمایند برای آخرتت کار کن هم درست و صحیح است؛ بهجهتاینکه مآل انسان آنطرف است. اما نهاینکه انسان بخواهد عملی را برای رسیدن به آنطرف انجام بدهد! این عمل اصلاً غلط است و صحیح نیست. انسان باید عمل را برای خصوصیّت فعلیّۀ آن انجام بدهد نه برایاینکه بعداً چه نتیجهای میگیرد.
آن شخصی که برای یک نفر کار میکند تا سر ماه حقوق بگیرد، طبعاً حقوقش هر روز به دستش داده نمیشود. هر روز کار میکند و از روز اول و دوم و... همینطور به انتظار روز سیام است و روز سیام برای او خیلی روز جالبی است و از روزهای ماه، همیشه به این روز سیام توجه دارد! خواب روز سیام را میبیند، فکر روز سیام را میکند، حرف و نقلش همه روز سیام است، نُقل زبانش روز سیام است، آرزویش روز سیام است، تماماً روز سیام! چرا؟ چون قبل از روز سیام حقوقش را نمیدهند! اگر حقوق هر روز را همان موقع میدادند، برای او دیگر روز سیام و روز بیستم فرق نمیکرد و همه یکی بود؛ ولی یک ماه این بیچاره را در انتظار نگه میدارند!
روز اول که کار میکند میگوید: امروز شب شد، به خانه برویم! دوباره فردا میآید و استارت میزند و پشت میز مینشیند و تا شب کار میکند؛ تماماً به امید اینکه فردا بیاید! دوباره به امید اینکه پسفردا بیاید و پسِ آن فردا و هفتۀ دیگر و ماه دیگر! تا میخواهد روز سیام برسد، کمکم اشتیاقش بالا میرود و قلبش شروع میکند به تاپ تاپ زدن! چون وعدۀ دیدار و موعد وصال و رسیدن به این زحماتِ یکماهه نزدیک میشود. همینطور نزدیک میشود و نزدیک میشود و دیگر روزهای آخر خواب ندارد و همهاش خواب میبیند دارد پولها را یکییکی میشمرد؛ بهبه به!
تماماً چیست؟ روز آینده! دارد به آینده فکر میکند. اما این قضیّه در اعمال و رفتار انسان معنا ندارد. اصلاً معنا ندارد به این فکر باشید که نمازی که میخوانید به حساب روز قیامتتان نوشته بشود! روز قیامت یعنی چه؟! اصلاً بر فرض روز قیامتی هم نباشد! بلکه نمازی که میخوانید، همین الآن یک اثری بر شما دارد و به روز قیامت ربطی ندارد! حال روز قیامت نباشد یا باشد، فرقی نمیکند.
منکه دیدار توأم امروز حاصل میشود | *** | وعدۀ فردای زاهد را چرا باور کنم؟!1 |
منکه امروزم بهشت نقد حاصل میشود | *** | وعدۀ فردای زاهد را چرا باور کنم؟! |
* * *
صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق | *** | نیست فردا گفتن از شرط طریق1 |
* * *
ای دل اَر عشرت امروز به فردا فکنی | *** | مایۀ نقد بقا را که ضمان خواهد شد؟!2 |
امروز و همین الآن!
ببینید، همۀ اینها دارند ما را به همین وضعیت فعلی سوق میدهند، نه به امید آینده. خیلی تفاوت است که انسان در تفکّر و مرامش امید به آینده باشد بدون ملاحظۀ موقعیت فعلی، یا اینکه در تفکّرش همیشه حال باشد. چنین شخصی همیشه در حال است و همیشه در موقعیت حال دارد حرکت میکند و آن نشاط را در وجود خودش احساس میکند.
عبادت امیرالمؤمنین علیه السّلام مصداق حقیقی عبادت احرار
به فرموده و کلام امیرالمؤمنین علیه السّلام: «لَم أعبُد رَبًّا لَم أرَه!»3 الآن من دارم خدا را میبینم، نه به امید بهشت و نه از ترس دوزخِ آینده، بلکه الآن! «بل وَجَدتُک أهلًا لِلعبادةِ فعَبَدتُک!»4 این عبادت، عبادت احرار است؛ عبادتی که از آینده بیرون آمده و از توقّع و تعلّق به آینده خارج شده است.
آدم حرّ چه آدمی است؟ آدمی است که به هیچ چیز تعلّق ندارد؛ مثلاً در آینده چه وعدهای به او داده میشود؟ یا فردا میخواهند به او چه بدهند؟ یا فردا میخواهند چهکار بکنند؟ یا فردا چه عذابی در انتظار اوست؟ یا فردا چه بهشتی در انتظار اوست؟ اینطور نیست که بخواهد خود را در این مدت در غل قرار داده و دستوپای خود را نسبت به آینده بسته ببیند! حال اتفاق افتاد و فردایی هم نیامد!
این مسئله خیلی عجیب است که امیرالمؤمنین در اینجا چطور دارد نفس موقعیت فعلی را برای انسان توضیح میدهد؛ که عبادتی را که میخواهی بهخاطر بهشت بکنی، تو بندۀ بهشت هستی! دستوپایت بسته است و چشم امید به آینده داری و خدا را در اینجا کنار گذاشتهای! گرچه الآن داری بهظاهر برای خدا عبادت میکنی و یا بهظاهر جلوی صاحبکار تعظیم میکنی و بالا و پایین میروی و میگویی: آقا، ما در خدمتتان هستیم و هرچه امر بفرمایید انجام میدهیم! اما در باطن برای وعدۀ سر ماه است! چرا داری دروغ میگویی که در خدمتتان هستیم؟! اگر صاحبکار بگوید: آقا، این ماه از حقوقت خبری نیست! فردا میگویی: ای داد، دلم درد گرفت! آقا ببخشید، امروز نتوانستم سر کار بیایم! مگر نمیگویی در خدمتتان هستیم؟! چرا دروغ میگویی؟!
در خدمت پول سر ماه هستی، منتها این در خدمت پول سر ماه بودن را میگویی: ما در خدمتتان هستیم، هرچه امر بفرمایید، قابل ندارد قربان، بنده در خدمتتان هستم! آن هم به تو میگوید: اختیار دارید آقا، اینجا اصلاً متعلّق به شماست! هر دو دارید به هم دروغ میگویید! هم آن دارد به این دروغ میگوید، هم این دارد به آن دروغ میگوید. جفتتان به هم دروغ میگویید! آن یکی برای پول سر ماه میگوید، این یکی هم برایاینکه کارش نماند! درست؟ حرّیت اینجا نیست.
حرّ به چه کسی میگویند؟ حرّ به کسی میگویند ـ مثل امیرالمؤمنین ـ که نماز میخواند اما نه به بهشت چشم دارد، نه از جهنّم ترس دارد؛ هیچکدام. وقتی دارد میگوید الله أکبر نه بهشت در نظرش میآید، نه جهنّم در نظرش میآید که از ترس آن باشد. الآن نماز ما چطور است؟ روزهمان چطور است؟ حجّمان چطور است؟ میگوییم: برویم حج انجام بدهیم، چون اگر ندهیم، فردا خدا پدرمان را در میآورد! غیر از این است؟ اینطور حج انجام نمیدهیم؟
انگیزۀ رایج مردم از حج: ترس از عقاب یا امید به بهشت
از این مردمی که دارند به حج میروند بپرسید برای چه میروید؟ میگویند: آقا، اگر نرویم خدا پدرمان را در میآورد و در جهنّم میبرد! آنهایی هم که یک خُرده اطّلاعشان بیشتر است میگویند: موقع رفتن یا میگویند نصرانی بمیر یا یهودی! برویم انجام بدهیم تا این بار و تکلیف را از دوشمان برداریم.
ببینید، تماماً این است: تکلیف را از دوشمان برداریم، بار را از دوشمان برداریم، عقاب را از خودمان دفع کنیم! و اگر یک خُرده این طرف امیدشان بیشتر باشد، میگویند: برویم بهشت را برای خودمان رزرو کنیم! آنهایی هم که ترس بر آنها غلبه دارد، میگویند: بالأخره باید برویم، اگر نرویم خدا کتکمان میزند!
قبول شدن حج به میزان شعور و معرفت حاجی
چندی پیش یک نفر از آشنایان از حج برگشته بود. البتّه از رفقا نبود. به او گفتم: خب مکّه چطور بود؟ گفت: «الحمدلله رفتیم و تکلیف را برداشتیم، دیگر چیزی به خدا بدهکار نیستیم!» این مقدار! یک ماه رفته است، اما مقدار شعور و معرفتش نسبت به حج این است که دیگر به خدا بدهکار نیستیم! طبعاً خدا هم به همین مقدار از اینها قبول میکند و بیش از این قبول نمیکند.
اما آن کسی که میرود ببیند آنجا چه خبر است، مکّه چه خبر است، منا یا عرفات چه خبر است، اصلاً فکر بهشت را نمیکند، اصلاً فکر تکلیف را نمیکند که خدا برای او واجب کرده یا نه؟ بلکه میگوید: خدایا آمدم در اینجا تا چیز بفهمم، آمدم در اینجا تا تو را ببینم، آمدم در اینجا تا جمال و آثار تو را ببینم. اصلاً فکر بهشت در ذهن او نمیآید! ابداً!
جستجوی جلوۀ یار در مواقف مختلف حج
بعضی از این رفقا و دوستانی که در سفر حج در خدمتشان بودیم، گاهی در آنجا صحبت بود و ما میدیدیم که اینها اصلاً تا حالا فکر اینکه مثلاً این حج برای آنها ذخیرۀ آینده بشود را نکردهاند! نه موقع تلبیه، نه موقع احرام، نه موقع عرفات، نه موقع منا، اصلاً هیچ! اصلاً بهشت چیست؟! جهنّم چیست؟! فقط دنبال این هستند که چه خبر است، چه هست، چه گیرشان میآید، چه معارفی حاصل میکنند، چه انفتاحی برایشان پیدا میشود، چه شهودی برایشان حاصل میشود؟ این شخص میشود حرّ! آدم حرّ و آزاد این است.
منکه امروزم بهشت وصل حاصل میشود | *** | وعدۀ فردای زاهد را چرا باور کنم؟!1 |
همین است! من امروز میخواهم ببینم که یار چه جلوهای به من میکند؟ در عرفات چه جلوهای دارد؟ در منا و مشعر چه جلوهای دارد؟ در سنگ زدن چطور؟ در منا چطور؟ در طوف حول خانۀ او چه جلوهای برای من ایجاد میکند؟ من بهدنبال این هستم و بهدنبال اینکه بر من واجب کرده نیستم! بهدنبال اینکه اگر انجام ندهم فردا عقاب و خطاب متوجه من است، نیستم! بهدنبال اینکه چه آثاری در بهشت مترتّب بر این است، نیستم و اصلاً به این فکرها نیستم! این میشود کسی که در عبادت تعلّق به چیزی ندارد و بندهای که رَقَبۀ2 او گیر باشد، نیست. ما بنده هستیم و رقبۀ ما گیر است، فکر ما گیر است؛ گیر فردا و جهنّم است، گیر بهشت و حوری است، گیر پرتقال و سیبِ در آنجاست. درست؟ گیر است! ولی رقبۀ امیرالمؤمنین گیر نیست و پرتقال و سیب و بهشت و مار و عقرب و جهنّم او را گیر نینداخته است. فقط آنچه که او را گیر انداخته، وصال محبوب است! همین! فقط بندۀ این است و بس! اینکه به وصل محبوبش برسد، تمام شد! بهشت چه چیزی است؟ جهنّم چه چیزی است؟ بهشت و جهنّم چیست؟! آن مطالب کجاست؟ آن مسائل کجاست؟
منکه امروزم بهشت نقد حاصل میشود | *** | وعدۀ فردای زاهد را چرا باور کنم؟! |
عدم صحبت بزرگان از نعمتهای ظاهری و تمرکز بر خود پروردگار
من در این مدّتی که در خدمت بزرگان که بودم، یک بار در عمرم نشنیدم که در مجالسشان از نعمتها و آثار ظاهریّۀ جمال و جلال الهی صحبت کنند! فقط صحبت از او بود، از خود او بود، از لطف او بود، از رحمت او بود، از بخشش او بود. از امید بود، نه از ترس! فقط از امید.
لطف الهی بکند کار خویش | *** | نکته سربسته چه گویم، خموش1 |
لطف الهی بکند کار خویش | *** | نکته سربسته چه گویم، خموش2 |
فقط از امید بود، فقط از لطف بود. این مسائل نبود که در بهشت چیست؟ مسائل بهشت چیست؟ طبقات بهشت چیست؟ در هر طبقه چه مسائلی هست؟ چه آثاری هست؟ اینها اصلاً در صحبتها و گفتار و ارتباطات و تصرّفات خودشان از آن مقام ذات، تنزّل نمیکردند!“3
اقسام سهگانۀ عبادت
”باید دانست که عبادت بر سه قسم ممکن است واقع شود:
اول: بهجهت میل و طمع به بهشت؛
دوم: بهجهت ترس از دوزخ؛
سوم: بهجهت محبّت به خداوند، تقرّبًا إلیه و ابتغاءً لِوَجهِه؛ نه بهجهت طمع و نه بهجهت ترس. و سالکین إلیالله که مقصدشان وصول به ولایت و محض عبودیّت است حتماً باید عبادات بلکه تمام کارهای خود را بهجهت سوم که عشق و محبّت به خداوند تعالیٰ است انجام دهند.
زیرا نهایت و غایت از دو قسم اول و دوم، یا رسیدن به راحتی و یا تخلّص و دوری از عذاب و ناراحتی است. و بنابراین مقصد و مقصود رسیدن به مُشتهای نفس است، و توجه به خداوند سبحانه برای حصول اشتهای نفسانی است. و در اینصورت خداوند واسطهای برای کامیابی و امیال نفسانی قرار گرفته است. و معلوم است که واسطه از جهت نفس وساطت، مقصود اصلی نیست، بلکه مقصودِ عَرَضی و تَبَعی است، و علیٰهذا چنین عبادتی حقیقتاً برای خدا نیست، بلکه برای وصول به مُشتهیات نفسانی است، ولیکن حقّ عبادت که برای حقّ است حقّاً همان قسم سوم است، که طالبان ولایت بر آن وَتیره تمشّی دارند.
لطف الهی بکند کار خویش | *** | مژدۀ رحمت برساند سروش |
لطف خدا بیشتر از جرم ماست | *** | نکته سربسته چه دانی، خموش |
لطف الهی بکند کار خویش | *** | مژدۀ رحمت برساند سروش |
لطف خدا بیشتر از جرم ماست | *** | نکته سربسته چه دانی، خموش |
روایاتی در باب اقسام عبادت
روایت امام صادق: عبادت عَبید، اُجَراء، احرار
محمد بن یعقوب کلینی، از علیّ بن ابراهیم، از پدرش، از ابنمحبوب، از جَمیل، از هارون بن خارجة، از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که:
قال: إنّ العُبّادَ ثَلاثةٌ: قَومٌ عَبَدوا اللهَ عَزّ و جَلّ خَوفًا، فَتِلکَ عِبادةُ العَبیدِ؛ و قَومٌ عَبَدوا اللهَ تَبارَکَ و تَعالیٰ طَلَبَ الثّوابِ، فَتِلکَ عِبادةُ الأُجَراءِ؛ و قَومٌ عَبَدوا اللهَ عَزّ و جَلّ حُبًّا لَهُ فَتِلکَ عِبادَةُ الأحرارِ؛ فَهیَ أفضَلُ العِبادَة.1
«عبادتکنندگان بر سه گروه تقسیم میشوند: گروهی خداوند عزّ و جلّ را از روی ترس عبادت میکنند، این عبادت بندگان است؛ و گروهی خداوند تبارک و تعالیٰ را از روی خواستن مزد و پاداش و ثواب عبادت میکنند، و این عبادت اجیران است؛ و گروهی خداوند عزّ و جلّ را از روی محبّت عبادت میکنند، و این عبادت آزادگان است، و این با فضیلتترین اقسام عبادت است.»
روایت امیرالمؤمنین: عبادت تجّار، عبید، احرار
و در نهج البلاغه وارد است:
إنّ قَومًا عَبَدوا اللهَ رَغبَةً، فَتِلکَ عِبادةُ التُّجّارِ؛ و إنّ قَومًا عَبَدوا اللهَ رَهبَةً، فَتِلکَ عِبادةُ العَبیدِ؛ و إنّ قَومًا عَبَدوا اللهَ شُکرًا فَتِلکَ عِبادةُ الأحرارِ.2
«دستهای از مردم، خدای را از روی رغبت به ثواب و میل به پاداش عبادت میکنند، این عبادت تاجران است؛ و دستهای از مردم خدای را از روی ترس عبادت میکنند، این عبادت بندگان است؛ و دستهای از مردم خدای را از روی شکر عبادت میکنند، این عبادت آزادگان است.»
روایت امام صادق: عبادت حریصان، عبید، کریمان
صدوق در خصال با سند متّصل خود از یونس بن ظَبیان آورده است که:
قال: قال الصّادقُ علیه السّلام: إنّ النّاسَ یَعبُدونَ اللهَ عَزّ و جَلّ علیٰ ثَلاثةِ أوجُهٍ: فَطَبَقةٌ یَعبُدونَهُ رَغبَةً فی ثَوابِهِ، فَتِلکَ عِبادةُ الحُرَصاءِ و هو الطّمَعُ؛ و آخَرونَ یَعبُدونَهُ فَرَقًا مِنَ النّارِ، فَتِلکَ عِبادةُ العَبیدِ و هی الرَّهبَةُ؛ و لکِنّی أعبُدُهُ حُبًّا لَهُ عَزّ و جَلّ؛ فَتِلکَ عِبادةُ الکِرامِ و هو الأمنُ؛ لِقَولِهِ عَزّ و جَلّ: ﴿وَهُم مِّن فَزَعٖ يَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ﴾،3 و لِقَولِهِ عَزّ و جَلّ: ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡ﴾،4 فَمَن أحَبَّ اللهَ أحَبَّهُ الله عَزّ و جَلّ و مَن أحَبَّهُ الله عَزّ و جَلّ کان مِنَ الآمِنینَ.5
«حضرت جعفر بن محمد علیهما السّلام فرمودند: مردم خداوند عزّ و جلّ را بر سه طریق عبادت مینمایند: یک طبقه از مردم خداوند را بهجهت رغبت به ثواب و پاداش عبادت میکنند، و این عبادت حریصان است که طمع دارند؛ و طبقۀ دیگر از مردم، خداوند را بهجهت دوری از آتش عبادت میکنند، و این عبادت بندگان است که از روی ترس است. ولیکن من خداوند را از روی محبّت عبادت میکنم، و این عبادت کریمان است و این مقام امن است.
زیراکه خداوند عزّ و جلّ میفرماید: ﴿این طبقه از مردم در آن روز بازپسین و قیام قیامت از فزع در ایمنی هستند.﴾ و نیز به علت آنکه خداوند عزّ و جلّ میفرماید: ﴿(ای پیغمبر) بگو اگر شما مردم به خدا محبّت دارید، باید از من پیروی کنید، تا خدا نیز به شما محبّت داشته باشد و گناهان شما را بیامرزد.﴾
و بنابراین هر کس که خدا را دوست داشته باشد، خداوند عزّ و جلّ نیز او را دوست دارد، و هر کس که خدا او را دوست داشته باشد از اهل امن و امان خواهد بود.»
تأثیر ازدیاد عبادت در ازدیاد توجه و حصول یقین و معرفت
باری، چون عبادت حقیقی بدون توجه به خداوند غیر معقول است، بنابراین پیوسته در اثر ازدیاد عبادت، زیادی توجه پیدا میشود، تا کمکم این توجّهات متراکم شده و برای نفس به صورت ملکه در میآید و مورث یقین و معرفت و شهود میشود. و این اصل کلّی علاوه بر آنکه از آیات و روایات شواهد بسیاری دارد، اعتبار عقلی نیز مساعد آن است؛ چون محبّت و اشتیاق به هر چیزی، موجب توجه و دلبستگی به آن چیز میگردد، و این توجه که نفسِ عمل است، آن اشتیاق و محبّت را در دل پابرجا و ثابت میکند، و این ثبات که علم است، موجب تأکّد ثبوت آن چیز در دل میگردد، و چون آن چیز مؤکّداً در دل نشست و به صورت ملکه درآمد، ظهوراتش پیدا میشود و تمام آثار و خواصّش پدیدار میگردد.
تا رفتهرفته شخص عابد و متوجه به محبوب حقیقی و معبود واقعی، پروردگارش را مشاهده میکند و او را میشناسد و نیز خود را و تمام موجودات را به خدا و با خدا میشناسد، و در این حال توجه عبادی به جای خود نشسته و در محلّ خود استقرار مییابد؛ زیراکه تا عبادت طوری نشود که معبود را مشهوداً و وجداناً و حضوراً ببیند، آن عبادت صورت تصوریّهای بیش نیست، و حقّ عبادتِ معبود نیست، زیراکه معبود او یک صورت فکریّه و ذهنیّۀ محدود است، و مطابق آن صورت نیز در خارج متوهّم و محدود است، و آن معبود حقیقی و مقصود اصلی نیست، آن غیر مقصود است.
البتّه اینگونه عبادت باید بههیچوجه مورد قبول حق تعالیٰ واقع نشود، ولیکن از فضل و رحمت، حق آن را پذیرفته است.
﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ مَا زَكَىٰ مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ أَبَدٗا﴾؛1 «و اگر فضل و رحمت واسعه و زائدۀ خداوند بر شما نبود هیچگاه یک نفر از شما پاک و پاکیزه نمیشد.»
عبادت عارفان به ذات حقیقی پروردگار به نحو حضوری و شهودی
و اما عارفان به خدا و مقرّبان حریم مقدّس او هیچگاه خدا را با مفهوم فکری و صورت تخیّلی ذهنی عبادت نمیکنند، و هیچگاه مطابق خارجی همان مفهوم را نمیپرستند، بلکه عبادت آنان به ذات حقیقی و واقعی پروردگارشان جَلَّت عَظَمتُه تعلّق میگیرد، و حضوراً و شهوداً خدا را میخوانند، ﴿سُبۡحٰنَ ٱللَهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ ٱللَهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾؛2 و راه وصول به این مطلب، تمکّن ذکر خداست در دل.
﴿فَٱذۡكُرُواْ ٱللَهَ كَذِكۡرِكُمۡ ءَابَآءَكُمۡ أَوۡ أَشَدَّ ذِكۡرٗا﴾؛3 «خداوند را یاد کنید، همچنانکه پدران خود را یاد میکنید! بلکه از یاد پدران خود نیز خداوند را بیشتر یاد کنید.»“4
اللَهمّ صلّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّد
فصل سوّم:انقطاع از غیر خدا در سفر حج
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
و صلّی الله علیٰ محمّدٍ و آلِهِ الطّاهرین
و لعنةُ اللهِ علیٰ أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآن إلیٰ قیامِ یَومِ الدّین
و لا حَولَ و لا قوّةَ إلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم
چشمپوشی از غیر خدا برای رسیدن به مقصود
”آیۀ مبارکه:
﴿وَتَبَتَّلۡ إِلَيۡهِ تَبۡتِيلٗا﴾؛1 «و یکسره منقطع بهسوی خدا باش و از همۀ چیزها ببرُ و بدو بپیوند!»
به این امر دلالت دارد که: عازم سفر حرم خدا باید از هر چیز جز خدا و جز رضای خدا چشم بپوشد، و راه اخلاص بپوید، و جز وجهِ خدا و رضای او هیچ نجوید، وگرنه به منزل مقصود نمیرسد.“2
لزوم خالی کردن فکر از تعلّقات دنیوی در سفر حج
”وقتی که انسان برای حج میآید، باید فکر خود را از متعلّقات خود در مَوطِن بهکلّ خالی کند و همه را کنار بگذارد؛ کأنّ تنها خود او در دنیا است، و بعد بهسمت آن مقصود و مبدأش میآید که خود را متّصل کند. و اتّصال شرایطی دارد؛ تا باطن گرفتار خواب و خیال و تصوّرات باشد، انسان صدمرتبه هم حج انجام بدهد اتّصال برقرار نمیشود! اتّصال شرایط دارد، مقرّرات دارد، مبانی دارد و باید طبق آنها عمل شود.“3
حکایتی دقیق در تصحیح دیدگاه حجاج از رفتن به حج
”در اوّلین سفری که ما به حج مشرّف شدیم و من حدود هفده سال یا کمتر داشتم، در آن شب اوّلی که در مدینه وارد شدیم بهاتّفاق اخوی و بعضی دیگر با مرحوم آقا به بیرون رفته بودیم. وقتی مراجعت کردیم، آن عدهای که در آنجا بودند ـ اتفاقاً همه هم از افراد سرشناس و مسئولین هَیئات و افراد موجّه بودند ـ داشتند با هم بحث میکردند و در عالَم و فضای فکری خودشان دربارۀ مسئلهای صحبت میکردند. وقتی که مرحوم آقا برگشتند و نشستند، یکی از آنها گفت:
آقا، ما الآن داشتیم راجع به مطلبی با هم صحبت میکردیم و هر کدام از رفقا و دوستان مطلبی به نظرش رسید، حال گفتیم این مسئله را به شما عرضه کنیم و ببینیم که شما در این قضیه چه نظری دارید؟
ایشان سکوت کردند و علامت رضا دادند که ادامه بدهید. آن شخص گفت:
ما همه در این مسئله متفّق بودیم که بالأخره این سفری که پیش آمده است، سفری است که طبعاً یک ماه طول خواهد کشید و ما در این سفر از زن و بچه و افراد و متعلّقین دور شدهایم، چهبسا حتی کسب و کار را کنار گذاشتهایم یا به حدّاقل رساندهایم، برای این سفر صرف مال و خرج کردهایم و طبعاً این مال هم مجّان بهدست نیامده است، بالأخره برای آن صرف عمر و وقت شده است. ما میخواستیم ببینیم چه کنیم که حدّاکثر استفاده را از این مسائلی که پیش آمده ـ از جلای وطن، بُعد سفر، مدت طولانی مسافرت و مخارج و سایر اموری که طبعاً در این سفر هست ـ حدّاکثر استفاده را در اینجا بکنیم؟“1
وقتی آن آقا خوب صحبتهایش را کرد و خیلی هم قشنگ صحبت کرد و توانست مطلب را آنطورکه باید و شاید جا بیندازد و شاید هم یک قدری بهخاطر این خرجهای سرسامآور و سر به فلک کشیدهای که برای یک حج انجام داده است، رقّت قلبی ایجاد کند، ... مرحوم آقا یک خُرده به اینها نگاه کردند که چه بگویند؟!
ببینید، عارف و یک ولیّ الهی نمیگذارد که انسان متوقّف و همینطور در یک حدّ بماند! ایشان میتوانستند با پاسخهای دیگری جواب اینها را بدهند که دل اینها را هم بهدست بیاورند و اینها را شاد و شنگول و مست کنند؛ ولی عارف همیشه میخواهد دست بالا را بگیرد و بالاترین را اختیار کند و از آن سفرهای که بر سر آن نشسته برای افرادش هم مائده بگذارد و بگوید: شما هم بر سر سفرۀ ما بیایید، کجا دارید میروید؟ جاهای دیگر برایتان چرتکه میاندازند و حسابوکتاب میکنند که اینقدر خرج کردی، لذا برو اینقدر طواف و اینقدر عمره انجام بده و هر روز هم برو! چون کاری ندارد، پنج ریال میدهی، ماشین میگیری و به مسجد تنعیم میروی، احرام میبندی و میآیی؛ یک طواف انجام میدهی و دوباره فردا هم انجام میدهی و دوباره فردا هم انجام میدهی!2
این مکتب، مکتبِ بالاترین است و مکتبی است که میگوید: حالاکه تو یکهمچنین خدا و یکهمچنین راه و مسیری داری، بیا بالاترش را انتخاب کن؛ چرا در آن مراتب پایین گیر کردی؟
مرحوم آقا شروع به صحبت کردند و گفتند:
رفقا، ما حالا میآییم یک حساب سرِ انگشتی میکنیم تا بعد ببینیم باید پاسخ این سؤال شما را چه بدهیم؟
اوّلاً راجع به اینکه از شهر و دیار و بَر و بچههای خود فاصله گرفتهایم، باید گفت: چقدر برای ما اتفاق افتاده است که بهخاطر کار و کاسبی یا بهخاطر تفریح و تفرّج و گردش از زن و بچه فاصله گرفتهایم؟ إلیٰماشاءالله!1
إلیٰماشاءالله به کشورهای دیگر رفتهایم تا جنس بیاوریم و تجارت و خرید کنیم یا بهخاطر تفریح و تفرّج و کسب علم و... بالأخره از زن و بچه فاصله گرفتهایم و دور شدهایم. اما اینها را هیچ بهحساب خدا نمیگذاریم و نمیگوییم: «خدایا، ما رفتیم در ژاپن که فلان جنس را بیاوریم و از زن و بچه دور شدیم! خدایا ببخشید، دیگر چاره نداریم!» خدا میگوید: «اصلاً نرو، در همانجا باش و به همان مقدار لقمۀ نان اکتفا کن؛ نمیخواهد بروی آنجا تجارت کنی!» چون در اینجا خودمان یک چیزمان میشود، لذا آن را به حساب نمیآوریم؛ اما حالاکه به مکّه میآییم، این را بهحساب میآوریم! آنجا که خودمان دلمان میخواهد به یک کشور دیگر برویم تا فلان دستگاه را وارد کنیم یا فلان جنس را بیاوریم، آنها را هیچ به آن حساب نمیگیریم که: خدایا فلان! چون خدا میداند که دیگر آن را بهخاطر من نکردی؛ بلکه بهخاطر پول در آوردن خودت کردی! لذا به حساب ما نگذار. چرا ما آنجا خدا را بهحساب نیاوردیم؟
بعد فرمودند:
حالا میگوییم خرج کردهایم! اما چه خرجهایی در زندگی کردیم که اصلاً ضروری هم نبوده است؛ اینهمه خرجها، اینهمه بَرجها، اینهمه مسائل که برای ما اتفاق میافتد که اگر بخواهید خرج یک حج را با آنها مقایسه کنید، اصلاً یکصدم آنها هم بهحساب نمیآید! ولی ما آمدیم نسبت به آنها پول برداشتیم. و همینطور راجع به کیفیت زندگی و امثالذلک.
بعد گفتند:
حالا چه شد که موقع آمدن به مکّه میشود، تمام اینها را لیست میکنیم: «خدایا از زن و بچهمان جدا شدیم، خدایا از شهر و دیارمان جدا شدیم، خدایا از اجتماعمان جدا شدیم، خدایا درِ مغازه و دفترمان را بستیم ـ البته خیلیها هم نبستند و شاگرد دارند ـ؛ خدایا این مقدار خرج کردیم و الآن داریم برای تو صرف میکنیم و...!» خدا میخندد و میگوید: تو صد برابرش را جای دیگر صرف کردی اما بهحساب ما نگذاشتی، ولی حالاکه دو زار برای مکّه خرج کردی، میگویی خدایا ما خرج کردیم و از زن و بچه دور شدیم و چهکار کردیم؟!
ایشان یک ربع، بیست دقیقه، نیم ساعت صحبت کردند و همه خلع سلاح شدند و گفتند: «عجب، ما اصلاً کاری نکردهایم! ما با این سنّ بالا اینهمه در عمرمان مسائل و مطالب داشتیم، اینهمه خرجها کردیم و اینهمه اینطرف و آنطرف رفتیم!» بعد ایشان فرمودند:
حالاکه اینطور است، پس بیاییم واقع را به خدا عرضه کنیم و بگوییم: خدایا ما هیچ هستیم، ما پوچ هستیم، نه خرجی کردیم، نه از زن و بچه جدا شدیم، نه دفتر و دستکمان را بستیم و نه کار شاقّ دیگری که مستحقّ عرضه کردن است در اینجا انجام دادیم! خدایا با دست خالی آمدهایم و اگر پولی هم خرج کردهایم تو دادهای، و ارادهاش را هم تو دادهای!
بعد ایشان فرمودند:
آیا شما آمدن اینجا را توفیق خدا نمیدانید؟ چند نفر را در شُرَکا و هممسلکهایتان در تجارت و فنون مختلف سراغ دارید که میتوانند به مکّه بیایند اما نمیآیند و خدا به آنها توفیق نداده است؟
گفتند: «إلیٰماشاءالله!» بسیار افراد ثروتمند و صحیح و سالم و بدون هیچ مشکلی هستند که هزارجا میروند و هزار کوفت و این چیزها در اینطرف و آنطرف میخورند، اما این فریضۀ الهی و این مسئلۀ فوقالعاده مهم و ضروری و حیاتیِ در زندگی را انجام نمیدهند و میگویند: «برویم پولش را به فلان بدهیم؟!» توجه کردید؟! ایشان فرمودند:
پس این توفیقی که الآن خدا به شما داده و از میان آن افراد شما آمدهاید، [جای شکر ندارد]؟! آیا خدا نمیتوانست شما را هم مثل آنها در شهر و خانهتان نگه دارد؟! اگر همینقدر اراده میرفت، چهکار میکردید؟ میگفتید: امسال حوصله ندارم به مکّه بروم، حالا ببینیم سال دیگر میشود یا نمیشود؛ فعلاً امسال حالش را نداریم! درحالتیکه نه مرضی دارید، نه علّتی دارید، نه مشکلی دارید، هیچ ندارید. آیا میشد یا نمیشد؟
گفتند: «بله، میشد.» فرمودند:
پس اینکه شما راه افتاده و به اینجا آمدهاید، هیچ فکر نمیکنید یک دست غیبی شما را از خانه و زندگی و کارتان سُر داده و هُل داده و حرکت داده است و اشتیاق ایجاد کرده است که یک ماه بیا بیرون، یک ماه بیا چیزهای دیگر را ببین!
دعوت به تماشای کعبه و مقایسۀ حسّ آن با تجربیات دنیوی
یک عمر در مغازه و خیابان کذا و بالای شهر و پایین شهر و افراد مختلف و دفتر و دستک و حساب و کتاب و بانک و چک و سفته بودی، حال یک ماه از این فضا خارج شو و ببین چه میبینی! یک ماه از این فضا خارج شو و این پوسته و لباسی را که به تنت کردی بیرون بینداز و لباس دیگر را بپوش و یک ماه از آنچه دور خودت در هواها و تصوّرات و توّهمات قرار دادی، خارج شو! بابا، نمیمیری! خاطر جمع و صحیح و سالم به شهر و دیارت برمیگردی.
بلند شو بیا ببین اینطرف چه خبر است؛ یک نگاه به کعبه بکن آنوقت ببین با خیابانها و آسمانخراشهای طهران فرق میکند یا نمیکند؟ تفاوت دارد یا ندارد؟! یک نگاه به آن دو کوه صفا و مروه بکن، آنوقت ببین با این پارکهایی که صبح و شب میرفتی و قدم میزدی و ورزش میکردی تفاوت دارد یا ندارد؟! یک نگاه به صحرا و کوه عرفات و شب مشعر بکن، آنوقت بگو با این شبهایی که ماشین برمیداشتی و در خیابان بالای طهران میگشتی فرق دارد یا ندارد؟! فرقش کجاست؟ یک نگاه به آن فضای منا بکن، آنوقت ببین با این گردشهای شمال در دریای مازندران مختلف و متفاوت است یا نیست؟ ببین چه اختلاف و چه فرقی میبینی؟ حسّی که اینجا داری را با حسّی که در آنجا داری مقایسه کن، ببین چه اختلاف و امتیازی در این دو حس برایت پیدا میشود؟ بلکه با این احساس یک تکانی بخوری، بلکه یک چیزی گیرت بیاید و یک حرکتی بکنی و همهاش در آن فضای پارک و بالای طهران و شمال و جنوب نمانی! بیا اینطرف را هم ببین، کوه عرفات و صحرای مشعر را هم ببین، سنگ زدن به شیطان و رمی جمار را هم ببین، شب مشعر و شبهای ماندن در منا را هم ببین؛ ببین اینجا یک چیزهایی دیگر ممکن است باشد که از آن خبر نداری!“1
دست خالی بودن بنده و عنایت و لطف پروردگار
”بعد ایشان فرمودند:
پس ما چهکار کرده و چه رنج و مسئلهای را تحّمل کردهایم؟! چه تعلّقی در اینجا گرفته شده که بخواهیم آن بهحساب بیاوریم؟! هیچ، دستمان خالی و صفر است و هیچ عوضی در اینجا نداریم تا بخواهیم از خدا معوّضی را تقاضا کنیم! با دست خالی آمدهایم و فقط تقاضای عنایت و لطف از آنطرف داریم، همین! از یک طرف جیب خالیِ خالی و فقر محض، و از آنطرف غنیّ بالذّات که بحر کرمِ متلاطم او حدّ و انتها ندارد. مسئله این است.
در دیدگاه مادّه و مادّهگرایی برای انسان در قبال عنایت و لطف پروردگار حسابوکتاب قائل هستند؛ اما در دیدگاه توحید و اهلمعرفت انسان جایی ندارد تا اینکه بخواهد متاع خود را در این بازار عرضه کند! مگر عبد از پیش خودش چیزی دارد؟! مگر عبد دفترچۀ بانکی دارد که بخواهد از حساب خودش بردارد؟! مگر بنده چه دارد که بخواهد آن را عرضه کند؟! عبد چه دارد؟! صفر و صفر و صفر، هیچ ندارد! حالاکه هیچ ندارد، با این دیدگاه به خدای خودش رو میآورد که: خدایا، من هیچ ندارم، هیچ نیستم و چیزی ندارم که عرضه کنم.
آنوقت با این کیفیت شما میبینید که در روحیّه و حال بنده تأثیر میگذارد؛ حالِ استکانت و فقر را بالا میبرد و هرچه بالاتر برود، عنایت و کرامت و لطف پروردگار در آنجا بیشتر و اضافه میشود.
وقتی که استاد دارد سرِ کلاس درس میدهد، به شاگردانش نگاه میکند که کدام شاگرد طلبش بیشتر است و نسبت به استاد خاضعتر و خاشعتر است و خود را محتاجتر عرضه میکند. آیا استاد نسبت به آن شاگردی که فخر میفروشد، نظر میاندازد؟ میگوید: «برو پیِ کارت!» آیا نسبت به شاگردی که میگوید: «آقا، این چیزها را من بلد هستم» نظر میکند؟ آیا نسبت به شاگردی که میگوید: «من پدرم فلانالدّوله است» نظر میکند؟ خیر، به او کاری ندارد و توجه نمیکند؛ چرا؟ چون کلاس درس، کلاس اعطای معرفت و علم است و انسان باید در حال علم آن فقر و بضاعت اصلی را داشته باشد تا اینکه بتواند استفاده کند؛ وإلاّ اگر بگوید: «من دارم!» استاد میگوید: «داری دیگر! پس برو، چه میخواهی؟»
این دیدگاه، دیدگاه اهل توحید و دیدگاه عبودیّت است؛ دیدگاهی که تمام مسائل را از روی جنبۀ روحی و نورانیِ آن مورد توجه قرار میدهد. نمازی را که میخواهد بخواند باید چگونه بخواند تا آن جنبه در آن رعایت شود؟ روزهای را که میخواهد بگیرد باید چگونه بگیرد که آن جنبه در آن رعایت شود؟ حج و انفاقی را که میخواهد انجام بدهد باید چگونه انجام بدهد؟ باید در همۀ اینها آن جنبه باشد تا این مسئله در آن انجام بشود؛ برخلاف دیدگاه مادّی. بنابراین در مسائل سیاسی و اجتماعی و حکومتی، در همۀ اینها آن دیدگاه توحید حاکم است.“1
”چند سال پیش به یک سفر عمره رفته بودم و در آن کاروانی که بودیم عدهای از علما و بزرگان و وجوه هم بودند. ما هم بهطور ناشناس برای خودمان در کناری نشسته بودیم؛ چون با همین لباس سفید عربی بودیم و کسی مطلع نبود که ما هم جزء همین طلبهها هستیم.
عجیب است که همین سؤال در آنجا مطرح شد! منتها آنجا افراد بیشتری ـ شاید حدود صد نفر ـ بودند. طبعاً همه به یکدیگر تعارف کردند و یکی از آنها که بسیار از دیگران نسبت به بعضی از مسائل امتیاز و ترجیح داشت شروع کرد به گفتن:
باید در اینجا زیاد طواف کنید و انسان باید حدّاکثر استفاده را بکند. این پولهایی که شما دارید خرج میکنید را مفتی بهدست نیاوردهاید، لذا باید کاری بکنید که بعد احساس پشیمانی نکنید و...!
طبعاً حرفهایی که در آنجا مطرح شد در همان حدّی بود که بیش از آن هم توقّعی نبود. گفتم: ای پدرجان، جایت خالی که در جلسۀ آن شب ما از شما چه شنیدیم و چه دیدیم و الآن داریم چه میبینیم و چه میشنویم!“2
تصحیح دیدگاه افراد در انجام اعمال حج
”سؤال: من میبینم خب ما آنجا اعمالی انجام دادهایم برای خودمان، باز به آن صورت، خودمان انگار که نمیدانیم باز چه کردهایم. از دیدگاه شما میخواستیم بدانیم حجی که ما رفتیم ان شاء الله به چه صورت است؟
جواب: ببینید، ما هرچه هم که هرکاری انجام داده باشیم، نمیتوانیم این کار را در مقابل الطاف الهی و عنایات الهی، این کار را عرضه کنیم. شما هرچه هم که کارتان بهتر باشد و خلوص نیّتتان بیشتر باشد، باز قابل عرضه نیست. این خلوص نیت را از کجا آوردید و این صفای باطن و عمل و توفیق، مگر غیر از عنایت پروردگار و لطف پروردگار است؟ پس چطور ما بخواهیم در اینجا بگوییم: «خدایا این کاری را که ما انجام دادیم و این عملی که انجام دادیم، آیا مورد قبول تو هست یا نه؟» یعنی برای یک بنده جای این سؤال نیست که بیاید عملی را انجام بدهد و بعد ببیند که آیا این عملش را خدا پذیرفته یا نپذیرفته.
وظیفه سالک در مقام عبودیت، انجام کار خود و عدم فکر به قبولی آن
سالک در مقام عبودیت باید کار خودش را انجام بدهد، همین! دیگر به فکر این افتادن که آیا این قبول شده یا قبول نشده، دور از شرط بندگی است و دور از شرط ادب است؛ که انسان مایه را از کس دیگری بگیرد بعد بیاید در مقابل او عرض اندام کند. مثلاینکه فرض بکنید که یک شخصی بیاید به مهمانی فردی، به مهمانی کسی بیاید و او قبلاً آمده باشد و پول این مخارج، این مسائل [را] از او بگیرد و بعد بیاید این به رخ او بکشد که: «ببین ما چه زحمتی کشیدیم، ما چهکار کردیم!» درست شد؟ پول وقتی که از اوست، وقتی که مخارج از شخص دیگری است، دیگر عرضه داشتن این متاع در قبال او، این کم لطفی است.
هر عمل خالصی را که ما انجام بدهیم و هر نیتی را که ما در اینجا، نیت پاکی را داشته باشیم، باید از جانب او بدانیم، نهاینکه برای خود سهمی در اینجا در نظر بگیریم. اینکه ما بیاییم و بگوییم که: «خدایا عمل من در اینجا موجب تقرب شده یا نه؟ عمل من در اینجا چقدر خوب بوده یا نه؟» این مثل این میماند که بگوییم: «خدایا چقدر از لطف تو شامل حال من شده است!» وقتی که خدا لطف کند، که انسان دیگر نباید سؤال بکند و بهتر است انسان این مسائل را به او منتسب کند و به او برگرداند و بگوید: «خدایا ما هیچکار انجام ندادیم. هیچ عملی از ما سر نزده است. ما آمدیم مهمان تو بودیم. اگر کار خوب کردیم از تو بوده، اگر کوتاهی کردیم از ما بوده و غیر از این هیچ چیزی در ذهن ما وجود ندارد.»
سؤال: من منظورم این است که من آنجا واقعاً اصلاً حس میکنم هیچ نکردم. من کوتاهیام را میترسم، چون واقعاً حس میکنم که انگار که رفتم و آمدم، هیچ چیز! یعنی آن چیزی که باید آنجا انجام میدادم، اصلاً در وجود خودم الآن حس نمیکنم. همهاش فکر میکنم که کوتاهی بوده است. از این فقط میترسم که رفته باشم و آمده باشم، فقط از این؛ نه از لحاظ اینکه کاری انجام داده باشم.
واگذار کردن کوتاهیها به خدا و استمداد از کرم او
جواب: آن را هم انسان دیگر برحسب مقدار تکلیفی که دارد و برحسب مقدار شعور و ادراکی که دارد، انسان باید به خدا واگذار کند و از کرم او برای کار خودش و برای حال خودش باید امداد داشته باشد. بالأخره حجی بوده که خداوند قسمت کرده، زیارت بیت الله بوده، تشرف به اعمال بوده، زیارت قبور اولیای خودش بوده، اینها را قسمت کرده. اگر انسان سعی خودش را کرده باشد در آنجا و به آن مقداری که تکلیفش اقتضا میکند و به آن مقداری که سعه وجودی خودش این را اقتضا میکند انجام داده، دیگر راجع به مسائل دیگرش نباید فکر کند که آیا مورد قبول شده یا نشده، کوتاهی کردم یا نکردم. انسان باید در هر حالی خود را مقصر بداند و خود را کوتاه بداند و فقط توجه و اتکائش باید به کرم او باشد.
حکایت سؤال از معیار قبولی زیارت در سفر کربلا و پاسخ به آن
در یک سفری که با اتفاق چند نفر از دوستان به کربلا مشرف شده بودیم ـ از همان طریق شام و اینها بود، چند سال پیش ـ موقع مراجعت در فرودگاه شام، یکی از همین دوستان که خانمشان هم امسال اهلبیتشان مشرّف شده بودند به مکّه، ایشان از من پرسیدند: «آقا از کجا بدانیم که این زیارتمان مورد قبول واقع شده یا نشده؟» من یک خندهای کردم و گفتم: «از کجا معلوم است مورد قبول واقع شده است؟ چه کسی گفته که اصلاً زیارت شما قبول شده است؟!» جا خورد! خیلی، خیلی برایش عجیب بود. گفت: «یعنی آقا قبول نشده است؟!» گفتم: «خب حالا قبول نشده، شما چهکار میکنید؟ اگر امام حسین یا امیرالمؤمنین بیاید بگوید نه، ما زیارت شما را قبول نکردیم!» گفت: «خب هیچی!» گفتم: «خب حالا هم هیچی! حالا هم هیچ! اصلاً چرا باید فکر کنید به اینکه زیارت قبول شده یا قبول نشده؟ مگر ما چه کردیم؟ مگر ما در قبال آن افراد چه کردیم؟»
من الآن از شما یک سؤال میکنم: شما را با هواپیما از اینجا با دوساعت برداشتند بردند آنجا، در بهترین جاها اسکان دادند و بهترین پذیرایی را کردند و آمدید. شما هیچ خبر دارید در سابق، همین صد سال پیش، مردم که میرفتند وصیتنامه مینوشتند؟ نصف اینها که میرفتند برنمیگشتند! انواع مرضها، سلها، وباها، بیماریهای غیر قابل علاج میگرفتند. دزدهای سر گردنه آنها را همه را گردن میزدند، اموالشان را به غارت میبردند. در تمام محله یک حاجی فلان پیدا نمیشد! بعد رفتن در آنجا، یک رفتن و آمدن شش ماه طول میکشید. التفات کردید؟ اینها اینطوری حج انجام میدادند. امام مجتبی علیه السّلام ۲۵ مرتبه سفر حج انجام داد از مدینه تا مکّه و اغلب این سفرها با پای پیاده بود. ۹۰ فرسخ بین مکّه و مدینه فاصله است. اغلب اینها با پای پیاده بود و شترهای حضرت، این مراکب حضرت، جلوی حضرت میرفتند، نهاینکه نداشتند! بیابان مکّه و مدینه که در اینجا مثل، فرض بکنید، زمین سبز و چمنزار شمال که نیست! چه منازل ناهموار و چه موقعیتهای طاقتفرسایی وجود داشته است! اینها اینطور حج را انجام میدادند، نه مثل ما. درست شد؟! اگر قرار باشد سؤال بشود که چه کردیم، آنها باید سؤال کنند. ما کجایِ از مسئله و کجایِ از قضایا قرار داریم تا اینکه بیاییم و اصلاً تصور این قضیّه در ذهن ما قرار بگیرد؟
لزوم توجه همیشگی به قصور خود
همیشه باید به قصور خود توجه کنیم. باید همیشه خود را کوتاه ببینیم؛ نه در حج، همینجا. همیشه باید خود را خاکسار بداند، همیشه باید خود را هیچ بداند. در ارتباط با دیگران نباید برای خود حساب باز کند. همیشه باید خود را خادم همه بداند، واقعاً باید بداند. اگر به اندازه یک سر سوزنی ما در نفسمان نسبت به دیگران احساس برتری کنیم، در همانجا با مغز به زمین خوردیم! اگر به اندازه سر سوزنی احساس کنیم که مورد توجه هستیم، در همانجا نقطه سقوط ما است و نقطه انانیت و فرعونیت ما در همانجا قرار دارد. بهترین سالک و بهترین عبد، آن عبدی است که واقعاً خود را از همه کمتر بداند و از همه کمتر نشان بدهد، عملاً نشان بدهد.
مقایسهای میان رفتار رفقا با برخی افراد در سفر کربلا
ما در همین سفری که مشرّف شده بودیم برای کربلا، خب دوستان ما حسابشان با بقیّه فرق میکند. مردم ببینید، میآیند میگویند: «زیارت کربلا میرویم!» موقعی که میخواستند حرکت کنند دسته سینهزنی میکردند، نوحه میخواندند: «حسین جان ما داریم میآییم و چه میکنیم و فلان میکنیم!» اما در آنجا برای نشستن روی صندلی به هم فحش میدادند! گفتیم: «نه آن دسته سینهزدنتان، نه این کاری که میکنید!»
رفقا ـ حالا ما که هیچی نبودیم ـ خود رفقا میایستادند، این بندگان خدا در خیابان همه که سوار میشدند، تا آن نفر آخر نوبت ما میشد. همه که رفته بودند سوار اتوبوس شده بودند... به رفقا گفته بودم هیچکس راجع به صندلی اصلاً حرفی نزند. هر وقت دیدید کسی روی صندلیتان نشسته است، پاشید بیایید عقب. اگر ممکنه بلند شوید بیایید. موقع غذا که میشد، این بندگان خدا آخرین نفری بودند که وارد محل مطعم ـ و به اصطلاح غذا و اینها ـ میشدند و اولین نفری بودند که بیرون میآمدند، درست؟! راجع به مسائل دیگر بهطوریکه اصلاً این خود مأمورین عراقی از همه بیشتر به اینها میرسیدند، میگفتند: «این چیزی که ما از شما داریم میبینیم با آنچه که از...» التفات میکنید؟ یعنی وقتی که این بندگان خدا میگفتند که: «ما آمدیم برای زیارت» درست میگفتند. اطاق، در هرجا، به هرجا اطاق به آنها میدادند، حرف نمیزدند. هر جور وضع اطاقها بود، حرف نمیزدند. هر جور غذا بود، حرف نمیزدند. هر جور اتوبوس بود، حرف نمیزدند. درست شد! اینطور انسان باید باشد، این قسم انسان باید خود را متواضع ببیند، واقعاً باید ببیند. و اگر اینطور باشد، این مسئله در نفس، در همه شئون نفس میآید نفوذ میکند، در همه کارهای انسان و در همه افعال انسان این قضیّه میآید خودش را نشان میدهد و واقعاً انسان آن خواهد شد که او میخواهد. اما اگرنه، آمدیم برای خودمان حساب رسیدیم: «آن کار من این بود، خوشم میآید. حالا این کار من فرض بکنید که خوب انجام دادم، الحمد لله! خب بالأخره یک زیارت باحالی کردیم، الحمد لله! بالأخره این کار را انجام دادیم.» اینها مسائلی است که نفس این مسائل را خوش میپندارد و بر آن خوشی، دل خوش میشود، دلخوش.
تفاوت راه موحّدین با دیگران در به حساب نیاوردن اعمال خود
چه کسی میتواند بیاید بگوید که ما قابل هستیم؟ چه کسی میتواند بیاید بگوید ما اینطور هستیم؟ من در همان سفری که مشرف شده بودم، یک روز یکی از اساتید خودمان را، از بزرگان را، ما در همان کنار قبرستان دیدیم. ما را برداشتند بردند در منزلشان و حدود سه سال پیش بود. و بسیار... البتّه فردی است خیلی متهجد، خیلی اهل مراقبه، اهل چه و چه. یک صحبتی در آنجا شد. این مسئله، مطلبی را که ایشان گفتند این بوده که: «من در عمرم یک کار فقط انجام دادم.» ـ حالا میخواست از خودش تعریف کند بنده خدا، از یک نظر میخواست بگوید که ما کاری انجام ندادیم و تمام این کارهای ما معلوم نیست که برای خدا باشد یا نباشد، ولی در همان مورد تعریفی که میخواست بکند، در همانجا هم اشکال و تأمل وجود داشت. ـ ایشان گفت که: «من وقتی که رفتم در مکّه، گفتم: خدایا من فقط در همه عمرم یک کار انجام دادم برای تو و آن اینکه شش ماه را شب تا به صبح بیدار بودم برای تو و صبح را تا به شب برای تو روزه گرفتم، شش ماه متوالی من در همه عمرم این کار را برای تو انجام دادم.» من یک خندهای کردم، گفتم: «آقای فلان! ما این کار را هم انجام ندادیم. پس ما خیال و پروندهمان صافِ صاف است، هیچ اصلاً در آن نیست که عرضه بداریم!» او متوجه نشد من چه میگویم و مقصودم چه است. من میخواستم به او این را بگویم که: «این کار تو هم توفیقش از کجا آمده که تو داری به خدا عرضه میداری؟ اگر یک شب باعث میشد خدا تو بخوابی، آن وقت میتوانستی الآن این حرف را بزنی؟ اگر تو در این شش ماه مریض میشدی، آنوقت میآمدی در اینجا افتخار کنی و پُز بدی برایاینکه: من خدایا شش ماه چه کردم؟» پس هم قدرتش را او داده، هم موانع را او برطرف کرده، هم توفیقش را او داده، آن وقت ما بیاییم این را در قبال خدا عرضه بداریم: «خدایا شش ماه ما شبها را تا به صبح بیدار بودیم و صبحها را هم تا به شب روزه داشتیم، ما این کار را انجام دادیم!» نه!
اگر هم انجام دادی، نباید اصلاً در فکرت بیاید، اصلاً نباید به ذهنت بیاید یکهمچنین کاری انجام دادی. بله؟! این راهی را که موحّدین و اولیا و اهل توحید نشان دادهاند این است فرقش. فرق این راه با بقیّه در این است که اهل توحید همه را به خدا واگذار میکنند و خود برای خود چیزی برنمیدارند.“1
”آنچه در موقع احرام و طواف و در مسجدالحرام و بهطورکلی، در یک بینش کلی برای یک زائر بیتالله مهم است، این است که دیگر در آنجا واقعاً برای خود حساب باز نکند! از این حسابهایی که در این دنیا بوده و توقّعاتی که در نفس خود پرورانده و با آن توقّعات زندگی کرده است؛ توقّع دارد به او سلام کنند، توقّع احترام دارد، توقّع دارد وقتی که میآید بلند شوند و به او جا بدهند تا بنشیند، توقّع دارد وقتی که میآید، راه را باز کنند؛ واقعاً تمام این توقّعات خیالی و پوچ و بیارزش را کنار بگذارد! اولیای الهی و سُلاّک و زائرین واقعی بیتالله بودند که [تمام این توقّعات را کنار گذاشتند.]“2
غیرت الهی و عدم پذیرش غیر از جنبۀ وحدت و عبودیت در حج
”خدا میگوید: بهاندازۀ ذرّةٌ مثقالی غیرت من اجازه نمیدهد که غیر از جنبۀ وحدت که همان مقام ذلّت و تذلّل و عبودیّت است، چیزی بخواهد در اینجا تسرّی پیدا بکند! بههیچوجه! وقتی که به حج میآیی باید تنها بیایی؛ نهاینکه پنجاه نفر دور و برت را بگیرند و با سلام و صلوات بهعنوان مرجع عظمای دینی وارد شوید! این حج نیست، این شیطنت است! همۀ اینها تخیّل است؛ اینها وارد شدن در هویٰ و هوس و ورود در جهنّم است؛ جهنّم تخیّلات و جهنّم إنّیتها! باید تنها به حج بیایی؛ حالا رفیق هم با تو میآید بیاید، ولی تو باید در این حج تنها باشی و نباید کس دیگر را با خودت بیاوری. یعنی نباید در قلبت کس دیگری را بیاوری؛ اینجا مقام، مقام عزّت است؛ اینجا مقام، مقام غیرت است؛ اینجا مقام، مقام کبریائیّت است؛ اینجا مقام، مقامی است که غیر را نمیپذیرد و غیر را برنمیگزیند؛ فقط او باید باقی بماند!
خاطرهای از یک سفر حج و مشکلات عجیب آن
تقریباً دو سال پیش بود که خداوند به ما توفیق داد و با اهلبیت به حج مشرّف شدیم. و طبعاً مسائل و مشکلاتی بود که خیلی از رفقا ـ خدا إنشاءالله حفظشان کند ـ در صدد برآمدند که این مشکلات را برطرف کنند. وقتی که ما سوار شده بودیم و داشتیم به سوریه میرفتیم که از آنجا به جدّه برویم، من رو کردم به اهل بیت و گفتم: ببین، ابراهیم با اسماعیل میآید یک حج انجام میدهد، یک حج هم ما داریم انجام میدهیم؛ گرچه این مسائلی که ما گفتیم، مسائل حق و واقعی بود و همهکار بهدست خدا است و بهدست انسان نیست، اما خدا میخواست به ما نشان بدهد و این مسائل به جان ما بنشیند.
همانجا به ذهن من خطور کرد که برای این راه و مسیری که داریم بهسمت حرم مقصود و معبود میرویم، مسائل و مطالبی در پیش است؛ دربسته و بالجمله به شما عرض کنم که کار ما بهنحوی واقع شده بود که ما از یک دقیقۀ بعد از خودمان خبر نداشتیم که چه خواهد شد! در آن شبی که داشتیم از بالای مدینه میگذشتیم و بهسمت جدّه میرفتیم ـ مسیر شام به جدّه از بالای مدینه میگذرد ـ من به این کلام حضرت سیدالشهدا علیه السّلام رسیدم:
کلام سیدالشّهدا در مورد اختلاف تدبیر الهی
إلَهی إنّ اختلافَ تَدبیرِکَ و سُرعَة طَواءِ مَقادیرِکَ مَنَعا عبادَک العارِفینَ بِکَ عن السُّکُونِ إلیٰ عَطاءٍ و الیَأسِ مِنکَ فی بَلاءٍ.1
«خدایا، اختلاف تدبیر تو و وحدت در تدبیری که مختصّ به ذات تو است، و سرعت پیچیدگی مقام قضا و قدر تو و مقادیر تو برای نزول حکمِ مُبرَمت در عالم کثرات (یعنی از یک طرف، اختلاف در تدبیر که ﴿كُلَّ يَوْمِ هُوَ فِى شَأنٍ﴾،2 امروز این و فردا آن؛ و از طرف دیگر، کثرت آن مقادیر و عالم تصادمات و تصادفات و عالم زد و خوردهای در قضاء کلی و نزولش در تقدیرهای متضاد و متشابه برای تأثیر در عالم کثرات) اینقدر زیاد است که موجب میشود از یک طرف، آن افرادی که به تو عرفان و معرفت دارند، از آن عطاء و موهبتی که تو به آنها روا داشتی، دلخوش و خاطر جمع نشوند؛ و از طرف دیگر، اگر نظر لطف خودت را از آنها برگرداندی، از تو مأیوس نباشند.»
اینجا است که واقعاً باید بدن همۀ ما بلرزد، و واقعاً باید به موقعیت خودمان برسیم که هیچ امیدی را در خود احساس نکنیم؛ و از طرف دیگر، نسبت به رحمت پروردگار هم مأیوس نباشیم.
اگر خداینکرده از روی بیالتفاتی به شخصی نظر بیندازیم، چهبسا فردا همان بیاید و همچون گِلی که خود را ذلیل و متواضع قرار داده است، تبدیل به گُلی بشود شاهدِ بازاری؛ و آن شخص خاطی به قعر جهنّم و درّۀ هلاکت سقوط کند! سالک باید این حال را همیشه داشته باشد؛ این واقعیت است، شوخی نیست! من با چشم خودم دیدم افرادی را که دیگران را تعییب میکردند و در آن تعییب هم حق داشتند، نهاینکه ناحق بودند، ولی نکتهای که آنها فراموش کرده بودند این بود که اگر او عیب دارد تو هم بیعیب نیستی! بله، درست تعییب میکرد، درست تنقید میکرد ـ البته بعضیهایش هم اشتباه بود ـ، ولی کسی که متوجه این حالت باشد، با احتیاط قدم برمیدارد! اینطور نیست که شمشیری را به دست بگیرد و همه را از دَم تیغ انتقاد و تعییب بگذراند؛ روزی خواهد رسید که خداوند متعال ما را به همان بلیّهای مبتلا خواهد کرد که ما دیگران را با آن صفت مذمومه مورد تهاجم قرار میدادیم!1 و از این قضایا خیلی اتفاق افتاده است. اینجا است که انسان باید همیشه متوجه این نکته باشد که ما نباید هیچوقت آن جنبۀ وحدت را فراموش کنیم.“2
مشاهدات و تجربیات توحیدی آیةالله طهرانی در یک سفر حج
”بعد از فوت مرحوم آقا ما به سفر حج مشرّف شدیم؛... من واقعاً عجائبی از اسرار الهی در آن سفر دیدم؛ عجائبی که بعضیهایش را گفتهام و بعضیهایش را نگفتهام! خلاصه اینکه چطور در آنجا مسئلۀ توحید نسبت به همۀ افراد علیالسّواء بود و انسان در آنجا نباید خداینکرده و خداینکرده یک سر سوزنی خودش را نسبت به بقیه بالاتر فرض کند! چنان بر سر آدم میزنند که دیگر حتی نمیتواند از جایش بلند شود.
خلاصه آنجا کاملاً این حقایق و قضایا برای انسان مشهود بود و قدمبهقدم مسئله و مطلب بود. تا به ذهنمان خطوری میکرد، بسته میشد، تمام شد! هرچه میکردیم باز شود امکان نداشت. و همینکه آن خطور رد میشد و میگفتیم که خدایا نمیدانیم و قطع امید میکردیم، یکدفعه باز میشد! عجب! همان آقایی که تا الآن صاف ایستاده و میگوید: «نه!» بهمحض اینکه این خطور به ذهن میآمد که دیگر کسی نمیتواند درست کند، میگفت: «خیلی خب، بیایید برایتان درست کنم!» دوباره در جای دیگر و در جای دیگر و خلاصه به انحاء مختلف و مسائل مختلف بود.
دیگر بماند که در جمرات چه اتفاقاتی افتاد و...؛ واقعاً مطالب و مسائلی هست و همه غافل هستیم از اینکه چه میگذرد! و خیلی خسرانزده هستند آنهایی که بدون توجه به این مطالب حج را یک مسئلۀ سرسری میپندارند و آنها را متعیّن در بعضی از اصناف و اشخاص فرض میکنند؛ آنها خبری از این مطالب ندارند.“1
ناشناس ماندن آقا شیخ محمد بهاری در سفر حج و خدمت به زوّار
”در سفری که مرحوم آقا شیخ محمد بهاری رفته بود، ایشان بهگونهای در کاروان بود که تا آخر سفر کسی نفهمید که ایشان آقا شیخ محمد بهاری است! به زوّار خدمت میکرد، برای آنها چایی میآورد و...؛ مرحوم آقا شیخ محمد! از شاگردان معروف آخوند ملاّحسینقلی همدانی! تمام وقتی که ایشان در مکّه بود، آنطور بود، مثل یک آدم معمولی، همین لباس عربی میپوشید، بدوناینکه عمامهای بگذارد و توجه شخصی نسبت به او جلب شود، مثل یکی از افراد میرفت برای شستشوی افراد آب میآورد و در کارها کمک میکرد. همۀ افراد کاروان خیال میکردند که ایشان یک آدم عادی و مثل بقیۀ افراد است و میخواهد برای خدا خدمت کند؛ وقتی که تمام شد و ایشان هم به نجف آمد، بعضی از آن افراد دیدند که عجب! و اصلاً بُهتشان برد که چطور در تمام این مدت کسی نفهمیده بود که این اصلاً چه شخصیّتی است! ببینید، انسان باید اینطور احرام ببندد و خدا اینطور زائری میخواهد! اما اگر انسان بخواهد با همان توقّعات و با همان تفکّرات و با همان نیّتها حج انجام بدهد، نصیب او کم خواهد بود.“2
وحدت حاکم در سفر مکّه و عدم خریداری علم، شخصیت و مقام
”در سفر مکّه همیشه وحدت حاکم است. من در آنجا متوجه شدم که آنجا نه علم خریدار دارد، نه شخصیت، نه مقام، نه سلوک، نه راه و نه هیچ چیز دیگری؛ تذلّل، تنها متاعی است که در این بازار میخرند، و به قیمت خوب هم میخرند! خدا خیلی عالی به ما نشان داد! و من در آنجا متوجه شدم که هر کاری که بخواهم برای خودم انجام بدهم، خدا در جلوی آن منع و حاجب قرار میدهد و سد میگذارد؛ حالا اگر میتوانی برو انجام بده! یکدفعه میدیدیم سر یک قضیۀ پوچ و بیخود کار چنان متوقف میشد که بههیچوجهمنالوجوه نمیتوانستیم حرکت کنیم؛ تا میآمدیم و از این مطلب رد میشدیم میدیدیم همان چیزی که موجب شده بود ما را نگه دارند، همان موجب جواز ما است! یعنی به همان دلیلی که ما را نگه داشتند، به همان دلیل اجازه میدهند حرکت کنیم! این عجیب است که این را دلیل دیگری برطرف نمیکرد، بلکه همان دلیل برطرف میکرد؛ یعنی بگو هر چیزی که در اینجا میآید، از او میآید دیگر؛ چرا داری خودت را معطّل میکنی؟! چرا داری میایستی؟! و هر وقت که من این جهت را نداشتم و به جهت دیگری که حالا دیگر اسم نمیبرم، توجه میکردم، میدیدم مسائل خیلی روشن و خیلی آماده بود، اما اصلاً بههیچوجه راه نمیافتاد! این برای این است که آنجا جایی است که نباید هیچ تعیّنی در آنجا راه پیدا بکند!
حکایت دکتر سید حسین نصر در مورد سفر حج محمدرضا شاه پهلوی
مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ یک قضیۀ بسیار جالبی را از قول دکتر سید حسین نصر تعریف میکردند. ایشان فعلاً در آمریکا هستند و یکی از دانشمندانی هستند که در علوم اسلامی و حکمت هم خیلی کار کردهاند و زحمت کشیدهاند، ولی از اهل علم نیستند و معمولی هستند، و در زمان سابق استاد دانشگاه بودند و در اینجا مناصب مهمّی داشتند و بعد هم به خارج از کشور رفتند. او میگفت:
مراسم شستشوی کعبه با گلاب و حضور شاه عربستان و ایران
در سفری که ما در زمان سابق با عدهای از رؤسای مملکت به اتفاق خود شخص محمدرضا شاه پهلوی به مکّه مشرّف شدیم (ظاهراً شاه در زمان حیاتش دو سفر به حج رفته بود)، ما در آنجا مهمان مَلِک فیصل بودیم و خیلی از ما پذیرایی میکرد. در روز هشتم (یا نهم) ذیالحجّه بهاتفاق آن شاه عربستان و عدهای از مقامات خود عربستان و رؤسای جمهور کشورهای دیگر و عدهای هم که با شاه ایران رفته بودند، وارد بیت شدیم. و برای شستوشو گلاب آوردند (ظاهراً گلاب هم از خود ایران میبردند).
در آن سفری که ما در همان سنّ شانزده هفدهسالگی که با مرحوم آقا مشرّف شدیم و ایشان هم در کتاب روح مجرّد ذکری از آن سفر میآورند،1 من خودم دیدم که این شُرطهها آمدند و حجّاج را کنار زدند و شاه عربستان که آن زمان فیصل بود، آمد و داخل کعبه رفت. و در آنجا دیگر مراسمی دارند که خیلی از رجال هم بهاتفاق آنها میآیند و با همین گلاب بیت را شستوشو میدهند و جارو میکنند. و هر کسی هم که در آنجا میرود، خودش کار را انجام میدهد؛ یعنی همه لباسهای رسمی را درمیآورند و مشغول شستوشوی بیت میشوند و بعد هم بهعنوان تبرّک، از آن ماء و... بین افراد تقسیم میکنند. بعد دکتر نصر میگفت:
انقلاب حال و گریۀ همگان و تأثّر شدید شاه ایران
اینها مشغول شستوشوی بیت شدند. ما نفهمیدیم چه شد، دیدیم کمکم یک حال انقلابی پیدا شد و اصلاً وضع ما عوض شد و طور دیگری شدیم، و اصلاً انگار در یک عالم دیگر قرار گرفتیم و نفهمیدیم! و دیدیم همۀ افرادی که در آنجا هستند، شروع کردند به گریه کردن؛ حتی حال خود فیصل هم خیلی عجیب منقلب شده بود! و ظاهراً توجه من به خودم از همه بیشتر بود و به حال خودم و احوال دیگران نظاره میکردم. و جالب اینجا است که دیدم خود شاه ایران، محمدرضا پهلوی از همۀ آن افراد در آنجا منقلبتر بود و بیاختیار همینطور داد میزد و سرش را به این دیوار بیت میکوبید! مدّتی به این کیفیت بود تا اینکه کمکم حال عوض شد و دیگر بیرون آمدند.
این قضیه یعنی وقتی که آن مقام عزّت و جلال بیاید، دیگر زید و عَمرو نمیشناسد؛ یعنی همۀ این تعیّنات، برای ما تعیّن است، اما آنجا این تعیّنات معنا ندارد و او میآید و همه را یککاسه میکند! منتها مشیّت بر این است که در اینجا و در آنجا بر طبق مقتضای عمل و شاکله، مراتب ثواب و عقاب باشد؛ ولی صحبت در این است که تمام اینها به یَد قدرت و اراده و مشیّت او است. انسان تا وقتی که در اینجا است، از همه پستتر و بدبختتر، و گریه و ابتهالش از همه بیشتر است؛ بیرون که میآید، شاه مملکت و بیا و برو و بالا و پایین و.... جان من، تو فردا به جایی میروی که دیگر بیا و برویی نیست، دیگر بهچپچپ و بهراستراست در کار نیست، دیگر وزیر اعظم و نخست وزیر و وزیر دربار نیست؛ چرا به آن جنبۀ وحدت و غربت خودت فکر نمیکنی؟! به این دو روزۀ دنیا فکر میکنی، درحالیکه همۀ اینها تعیّنات است؟! لذا تمام هدف انبیا و اولیا و بزرگان بر این بوده است که ما را به آن وحدت برگردانند و ما به آن جنبۀ وحدت برسیم.
به امیرالمؤمنین علیه السّلام ابوتراب میگفتند چون همینطور روی خاک سجده میکرد، بعد هم یک خُرده خاک جمع میکرد و سرش را روی آن میگذاشت و میخوابید.1 ابوتراب: یعنی خاکی. وقتی ما میگوییم فلانی خاکی است، یعنی اصلاً تعیّنی ندارد و انگار اصلاً با خاک محشور است و با آن مأنوس است.“2
حکایت شخصی که برای خود حساب ویژهای در قبال سایر افراد باز کرده بود
”خدا مرحوم حاجآقا معین شیرازی، پدربزرگ ما را رحمت کند. ایشان برای ما نقل میکردند:
ما یک وقتی با چند نفر از رفقا و دوستانمان به عراق رفته بودیم تا از آنجا برای حج به مکّه برویم. طبعاً آنجا دوستان و رفقا آمدند و کارهای ما را درست کردند و گذرنامهها را گرفتند و بردند و انجام دادند و بدوناینکه زحمتی را متقبّل بشویم و برای ما مشقّتی باشد کار انجام شد و گفتند: «بفرمایید!» و در روز معیّن آمدیم و سوار شدیم؛ حتی درِ طیّاره را هم بستند و دیگر طیّاره میخواست حرکت کند.
یکی از افراد1 یکدفعه رو کرد به ما و گفت: «ببین چه راحت میآیند و کار آدم را انجام می دهند و آدم را روانه میکنند! نه زحمتی کشیدیم و نه چیزی.»
یک قدری انگار این مسئله را به خودش گرفته بوده است؛ یعنی یک کمی تصوّرش بر این بوده که شاید تافتۀ جدا بافتهای باشد و حتماً خدا نسبت به او نظر خاصّی داشته که به این نحو کارش انجام شده است! ایشان میگفت:
تا این حرف را زد، یکدفعه بعد از یکی دو دقیقه گفتند که یک اشکالی در بعضی از مسافرین پیدا شده است، لذا آمدند درِ طیّاره را باز کردند و گفتند: «فلانی بیرون بیاید، گذرنامهاش ایراد دارد!» و این آقا را پیاده کردند. گفتیم: ای داد بیداد، مگر مجبور بودی این حرف را بگویی؟!
خلاصه پیاده شد. وقتی که داشت میرفت رو کرد به ما و گفت: «شما بروید، إنشاءالله این دوستانی که بغداد کار ما را ردیف و درست میکنند و ما به شما ملحق میشویم.» به این امید پیاده شد و رفت.
آنها آمدند و گفتند: آقا چه شده است؟ گفتند: بله، یک ایرادی در مسئلۀ ویزا پیدا شده است. از همین ایرادهایی که ممکن است در پروندهها باشد و یکمرتبه انسان میبیند بهخاطر یک مسئلۀ عادی و یک ایراد جزئی جلوی یک قضیه گرفته میشود.
ایشان پیاده میشود و به این امید به آنجا میرود و آن رفقا هم میآیند و دو روز هر کاری میکنند درست نمیشود. و طبعاً اینها هم از آنطرف رفته بودند و گیر داشتند. خلاصه، میگویند: «ما نمیدانیم ایراد کجاست و هرجا میرویم و درست میکنیم، یکدفعه یک ایراد دیگر در یک جای دیگر پیدا میشود!» و آخر صاف گذرنامه را بهدستش دادند و گفتند: «آقا، کاری از ما بر نمیآید.»
بعد ایشان میگفت:
یکدفعه تازه این فرد متوجه اشتباه و خطایش شد که: عجب! ما که اتّکای بر این دوستانمان داشتیم و میگفتیم این افرادی که در اینجا با ادارات و سازمانها ارتباط دارند، یکساعته برایمان درست میکنند و با طیّارۀ بعدی میآییم و شاید هم طیّاره یک خُرده تندتر برود و زودتر از شما برسیم؛ دو شبانهروز معطّل شدیم و گفتند: «آقا، فایده ندارد و شما باید به ایران برگردید!»
آن شخص میگفت: «تا حال یأس برای ما پیدا شد، گفتیم: خدایا، غلط کردیم و فهمیدیم گیر ما از کجاست!» همینکه داشت میگفت غلط کردیم، یکدفعه تلفن زنگ زد و یکی گفت: «آقا، من میخواهم فردا بیایم گذرنامه را بگیرم.» فردا گذرنامه را گرفت و یک ربع هم طول نکشید! یعنی تا به اداره رفت گفتند: «آقا، اینکه ایراد ندارد و همهچیزش درست است!» یک مهر زدند و گفتند: «آقا بیا، کاری ندارد.»
ایشان قبلازظهر حرکت کرد و ما هم دو سه روز در جدّه مانده بودیم تا اینکه ایشان برسد.
اهمّیت بیرون کردن اعتباریّات از قلب در راه توحید
همه ما در زندگی و ارتباطات و وضعیّتمان از این قبیل مسئله داریم. خدا میخواهد نشان بدهد و بگوید: تو داری بهسمت حج و بهسمت جایگاه توحید میآیی، آخر چرا دیگران را با خودت بر میداری؟ و چرا در قلبت دیگران را گذاشتی و میگویی: «دیگران برای ما درست کردند! ببین کار ما را چه راحت راه انداختند!» خدا میگوید: «خیلی خب! حالا بفرمایید پایین تا بفهمی و خالص بشوی؛ وقتی درست شدی آنوقت بیا.» آنجا جایی نیست که انسان غیر از خدا را راه بدهد غیر از او را در قلب خودش داخل کند.1
تفسیر باطنی آیه ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً﴾ از امام علیه السّلام
از امام علیه السّلام در تفسیر آیۀ شریفۀ ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً﴾2 سؤال شد. طبعاً یک معنای ظاهری دارد و آن اینکه: کسی که در آنجا میرود در امن است و کسی حقّ تعرّض به او را ندارد، و صید کردن در آنجا حرام است و کفّاره دارد، و یک خصوصیّاتی مربوط به حرم بودن آنجا هم برای حیوانات و هم برای غیر حیوانات وجود دارد؛ مثلاً انسان نمیتواند اشیاء حرم را از حرم خارج کند و اگر شخصی بخواهد یک مشت خاک از مکّه به ایران بیاورد، حرام است و جایز نیست.3
... تفسیر این ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً﴾ را از امام علیه السّلام سؤال میکنند که مقصود چیست؟ حضرت [معنای باطنی آن را بیان میکنند و] میفرمایند:
هَجَرتُ الخَلقَ طُرًّا فی هَواکا | *** | وَ أیتَمتُ العِیالَ لِکَی أراکا (1) |
فَلَو قَطَّعتَنی فی الحُبِّ إربًا | *** | لَما حَنَّ الفُؤادُ إلیٰ سِواکا (2) |
أُحِبُّ التُّقیٰ و النَّفسُ تَطلُبُ غَیرَهُ | *** | وَ إنّی و إیّاها لَمُصطَرِعانِ (3) |
فَیَومٌ لها مِنّی و یَومٌ أُذِلُّها | *** | کِلانا عَلَی الأیّامِ مُعتَرِکانِ (4) |
منظور ولایت ما اهلبیت است که خدا در این ولایت ما امنیت را قرار داده است.
امام باقر علیه السّلام میفرماید:
حضرت ابراهیم دعا کرد که خدا ولایت ما را در قلوب شیعیان ما تثبیت کند و آنها با ولایت ما به مقام امن برسند و احتیاجی به شخص دیگری پیدا نکنند.1
این امنیت در سایۀ عزّت توحید برای انسان حاصل میشود.
لزوم اخلاص نیت در حرکت بهسوی حج
باید در حرکت بهسوی حج این امنیت برای انسان محرز بشود و انسان نیّتش را خالص کند؛ مثلاً بهخاطر رفقیش حج نکند که چون رفیقش امسال میخواهد برود او هم حجّش را با او قرار بدهد.2 در سفر کربلا یا امام رضا عیب ندارد، ولی در سفر حج فقط باید خدا را در نظر داشت.
این کلماتی که خدمتتان عرض میکنم را از خودم نمیگویم! اینها مطالبی است که از بزرگان شنیدهام و عرض میکنم. انسان نباید در سفر حج غیر از خدا را مدّ نظر قرار بدهد، اگر قرار بدهد گرچه با آن رفیقش برود ولی از کیسهاش رفته است! باید فقط و فقط او را در نظر بگیرد؛ حال اگر برحسب اتفاق با هم شدند، خب چه بهتر، و اگر هم با هم نشدند آن هم باز چه بهتر؛ زیرا مقصد عبارت است از همان ادراک حقیقت توحید و ادراک حقیقت توحید هم ممکن است بدون رفیق و مُصاحِب برای انسان پیش بیاید و بدون فرد دیگری برای انسان حاصل بشود. این مسئله، مسئلۀ توحید است.
بنابراین، در قضیۀ عزّت باید عزّت را در توحید و انتساب به توحید جست و انسان باید ارتباطات با غیر حقیقت پروردگار را از دایرۀ ذهن و قلب خودش بیرون کند.“3
حکایت سفر حجّ علامه طهرانی و عدم تشرّف مرحوم حداد در آن سفر
”مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ در یکی از سفرهای به حج، با عدهای از دوستانشان بودند. شاید حدود ده، دوازده، سیزده نفر از دوستانشان بودند و مختلف هم بودند؛ حتی افرادی که از شاگردان مرحوم انصاری هم بودند، شرکت داشتند. قرار بود که خود مرحوم حداد ـ رضوان الله علیه ـ هم از عراق بیایند و مقدّماتی هم انجام شد؛ اما یکمرتبه مانعی پیش آمد و بعد از اینکه خیلی از کارها را هم انجام داده بودند و خود مرحوم آقا و دوستانشان و بعضی از شاگردان ایشان در عراق و بغداد، وسائل را آماده کردند، یکمرتبه ایشان اطلاع دادند که من نمیتوانم امسال بیایم. خیلی عجیب بود و غیر از عدۀ خاصّی اصلاً همه سرد و پَکَر شدند که چقدر پی به تنمان مالیده بودیم که امسال را در خدمت ایشان باشیم و...!
عدم توجه به شخص همراه در سفر حج و تمرکز بر توحید
همۀ اینها حساب است! اینکه من مدام به رفقا میگویم باید فقط به توحید و به «او» نگاه کرد، برای همین است؛ کسی که میخواهد به حج برود، نباید نگاه کند که چه کسی و چه رفیقی همراه اوست! باید توجه به «او» داشته باشد و قصدش را «او» قرار بدهد. حال اگر کسی هم باشد که یک مقداری از بعضی خصوصیّات، مطالب و اطلاعاتی دارد، خب چه بهتر! اما نباید قصد این باشد.
سنّ من در آن موقع کم بود و حدود نوزده یا بیست سال بیشتر نداشتم؛ اما یادم است در آن زمان حتی بعضی از آنها به افراد فخر میفروختند و میگفتند: «بله، حجّی که ما امسال میرویم را تا بهحال کسی نرفته است و خلاصه امسال چه بساطی خواهد شد و...!»
برای من در همان موقع با آن سنّ کم جای سؤال و اشکال بود که چطور میشود؟ تو داری به حج میروی اما میگویی: «این حجّ ما امسال چیز دیگری است!» و به دیگران هم فخر میفروشی: «بله دیگر، ما این هستیم! إنشاءالله خدا قسمت شما هم بکند، ولیکن ما این توفیق را پیدا کردیم!»
این ایراد در میان امثال ما هم هست! هیچگاه نعمت خدا را به رخ دیگران نکشید؛ خدا یک نعمتی داده، شکرش را بجا بیاورید و از تهِ دل بگویید: «خدایا، ما قابل نبودیم که این قضیه برای ما اتفاق بیفتد، خود تو لطف کردی و این را به بقیه هم عنایت کن!» این خیلی مهم است.“1
لزوم قطع فکر از خانه و منزل هنگام ورود به مکّه
”وقتی که حاجی قدم به مکّه میگذارد دیگر نباید در فکر خانه و منزل باشد! این خیلی مسئلۀ مهمّی است و متأسّفانه امروزه به این کیفیت عمل نمیکنند. افرادی که به مکّه و برای حج میروند، دائماً به منزلشان تلفن میزنند و از حال و احوال بچهها سؤال میکنند؛ درحالیکه وقتی حاجی میآید دیگر نباید به منزل تلفن کند! آنها هم خدایی دارند و برای خود نگهبان و حافظ دارند.
بله، هر یکی دو هفتهای یک مرتبه عیب ندارد؛ اما نهاینکه هر روز تلفن کنند و شروع کنند به صحبت کردن از اخبارِ این و آن، که مثلاً فلانی مُرد و و آن یکی زنده شد و دیگری عروسی کرد و آن شخص مریض شد یا فلان شد! حاجی دیگر نباید به مسائل و مطالبی که در منزلش میگذرد فکر کند، نباید به کارش فکر کند و نباید به اینکه چه بر سر مغازه و دکّان و دفتر و دستکش آمده فکر کند. تمام اینها از سهم انسان کم میگذارد و موجب میشود که سهمیۀ انسان کم بشود.
آن مقداری که نفس صفا و خلوص داشته باشد، برای رسیدن به آن مبدأ [باید توجه او به امور دنیوی] کم باشد. انسان بچه را در منزل میگذارد، خُب میگذارد، او خدا دارد! مگر وقتی که ما در اینجا هستیم به امید خودمان بچههایمان را در تحتِ تکفّل قرار میدهیم؟! مسئله و امور بهدست خدا است.
حاجی نباید به بچهاش و زنش و شوهرش و عمهاش و شریکش فکر کند! اگر میخواهد هفتهای یا ده روزی یک مرتبه تلفنی بزند و به همین مقدار بگوید: «سلام علیکم، حال همۀ شما خوب است؟ خداحافظ شما!» عیب ندارد. اما تمام اینکه او چه کرد و دیگری چه کرد موجب میشود که آن حالت صاف و فکر صاف و آن اتّجاه و وجهه و خلوص نیّت و صفای باطن آمیخته و خَلط شود؛ انسان به زیارت میرود اما در فکر این است که آن قضیه اتفاق افتاده است! برای طواف میرود اما در فکر این است که فلان مسئله رخ داده است! اما اگرنه، چیزی نداشته باشد، خُب رفته است.
سیرۀ علامه طهرانی بر عدم تماس تلفنی در حج
ما به یاد نداریم وقتی که مرحوم آقا به حج میرفتند، حتی یک بار تلفن کرده باشند! بله، در وسط حج و در آن پانزده روزی که میگذشت، روی جهات مختلفی یک نامه میدادند؛ فقط همین. اصلاً به یاد نداریم که ایشان تلفنی زده باشند که مثلاً حالتان چطور است و چطور هستید! اینها خیلی مؤثّر است.
شما خودتان را از این مسئله بیرون بیاورید و ببینید چه وضعیتی دارید، یا اینکه خودتان را در یکهمچنین موقعیتی قرار بدهید؛ آنوقت خودتان را مقایسه کنید و حالتان را ببینید.“1
در چه صورت حج برای انسان مفید خواهد بود؟
”وقتی که افراد به حج مشرّف میشوند، یک ماه از اوضاع و شرایط و آن حال و هوایی که در آن شرایط و در آن حال و هوا زندگی میکنند و بهسر میبرند، خارج میشوند، از افراد دور میشوند، از محیط بیرون میآیند، از تجارت و کسب خارج میشوند، از ارتباطات بیرون میآیند و از تعلّقات تا حدودی بیرون میآیند.
و چقدر حج میتواند برای انسان مفید باشد و آن اثر را بر نفس انسان بار کند، درصورتیکه این معنا و مقصود حاصل باشد؛ نهاینکه انسان هر روز و هر شب با تلفن و امثالذلک تماس بگیرد: «فلانی چه شد؟ حالش چطور است؟ اوضاع چطور است؟ معاملاتی که قرار است در شهر انجام بشود، آیا به قوّت خود باقی است؟ چه افرادی در این مدّتی که من نیستم چه کارهایی انجام میدهند؟» و رتق و فتق امور خود را از آنجا بکند! این حج فایدهای ندارد و حجّی نیست که آن اثر بر آن مترتّب شود! خوشا به حال آن حجّاج و آن ضیوف خدای متعال که در سابق به حج مشرّف میشدند. این وسایل امروز نبود، این اموری که تعلّق انسان را اضافه میکند نبود، این اموری که باعث پیوند بیشتر انسان با اطرافیان است نبود. در آن سالی که ما به حج مشرّف شدیم، تماس خیلی سخت بود، ارتباط خیلی مشکل بود، افراد بهتر توجه داشتند و بیشتر بهره میبردند. لازمۀ حج و رسیدن به آن مطلوب، جدا شدن و قطع شدن از این تعلّقات است.
[گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست] | *** | رو که در یک دل نمیگنجد دو دوست2 |
انسان باید از تعلّق بیرون بیاید تا بتواند به نیکی و درستی و صحّت، به ندای پروردگار لبیّک بگوید.“3
”بنابراین، باید رفقا و دوستان بدانند و قدر این سفر را خوب متوجه بشوند که حال که توفیق الهی شامل حال ما شده و خداوند این پذیرایی را نصیب و قسمت کرده است [باید قدر آن را بدانیم]؛ مگر یک ماه چقدر است؟ ما حساب این یک ماه را از زندگیمان کنار بگذاریم؛ یک ماه به مطالب عادی نپردازیم، یک ماه هر حرفی را نزنیم، یک ماه هر فکری را به سرمان نیاوریم! خیلی زیاد نیست؛ ما باید در تمام طول سال اینطور باشیم، اما حالا خدا گفته است فعلاً یک ماه اینطور باشید؛ یک ماه با هر کسی ننشینیم و بلند نشویم و به حرفهای بقیه گوش ندهیم. مردم در غفلت هستند.
حکایتی از علامه طباطبایی در پرداختن به خود
... مرحوم آقا در یکی از همین نوارها ـ نمیدانم شنیدهاید یا نه ـ راجع به مرحوم علامه طباطبائی میگفتند:
وقتی که ایشان در نجف بودند، علما اعتراض میکردند که چرا ایشان همیشه سر خود را پایین میاندازد، به درس یا به حرم میرود و سر خود را هم بلند نمیکند، اینطرف را نگاه نمیکند، آنطرف را نگاه نمیکند و سلام نمیکند!
مرحوم آقا میفرمودند:
علامه هزار تا بیچارگی دارد و میخواهد به درد خود برسد! او که به نجف نیامده است ویترین را نگاه کند و یکییکی ببیند چهکسی رد شد و چهکسی پسرخاله و پسرعمویش بود! او فقط دنبال خود است، دنبال فکر خود است، دنبال راه خود است، دنبال مقصد خود است؛ دیگر فرصت نمیشود که انسان سر خود را اینطرف و آنطرف کند و به اینطرف و آنطرف بپردازد!1
معمولاً روش من این بود که شبها در مستجار مینشستم و تا پاسی از شب هم همانجا بودم. افرادی که به آنجا میآمدند، افراد مختلفی بودند و عدۀ زیادی از آنها آقایان بودند؛ اصلاً به آنجا میآمدند بنشینند تا رفقایشان و افرادی که از کشورهای دیگر میآیند را ببینید، و آنجا شده بود مجلسی برای جمع و اجتماع و خندیدن و حرف زدن و غیبت کردن! دو ساعت مینشستند و میگفتند: «بالأخره امشب یک عده را دیدیم» و بلند میشدند و میرفتند. وقتی راه میرفتند، تماماً چشم آنها به اینطرف و آنطرف بود که چهکسی را ببینند و جمع کنند و صدا کنند.“2
لزوم غنیمت شمردن توفیق زیارت بیتالله و معصومین علیهم السّلام
”ما باید این توفیقی که نصیب زائرین بیتالله میشود را مغتنم بشماریم؛ یعنی مسئلۀ زیارت حج و زیارت بیتالله و پس از آن زیارت معصومین علیهم السّلام در مدینه و یا قبل از آن ـ از این نظر تفاوتی ندارد ـ یک موهبت الهی است! موهبتی است که واقعاً خداوند نصیب عدهای میکند.
و چقدر مهم است که ما متوجه بشویم خدای متعال خواسته است یک قدری ما را متوجه کند و ما را از این تفکّرات اعتباری و تخیّلات و توهّمات بیرون بیاورد؛ یک سَری هم به جای دیگر بزنیم و ببینیم که یک خبرهای دیگری هم هست.
مسئله و زندگی ما فقط در همین حولوحوشِ صبح سرِ کار بیرون رفتن و شب برگشتن و بعد انس با اهل و عیال و شریک و رفیق و زندگی را گذراندن و در ضمن یک نماز و روزهای هم گرفتن و خواندن نیست و مسئله فقط به این برنمیگردد! یک مطالب دیگری هم هست، یک عوالم و حقایق دیگری هم هست که خدای متعال خواسته است اینها را با تغییر و تحوّل به ما بفهماند.
چون اگر ما در زندگی خودمان بودیم، هیچوقت اینها را نمیفهمیدیم! صبح که از منزل بیرون میآییم، یا به دفتر و کارخانه و مغازه میرویم یا به فلان سازمان و اداره؛ تمام آنچه که در حولوحوش ما میگذرد، مسائل مُنسیه و بهفراموشیاندازندۀ ما از آن مطلب اصلی و مسئلۀ حقیقی است! چهکسی مثل شخصی از اولیای الهی پیدا میشود که با توجه به این مسائل آن جهت را هم لحاظ کند و بتواند با یک دست دو وزنه بردارد و بتواند در یک حال آن حالت وحدت و انس و ربط را هم حفظ کند؟! کجا چنین شخصی پیدا میشود؟!
لذا خدای متعال برای ما راهی قرار داده است که خود را با جدا کردن از آن محیطی که با آن مأنوس هستیم، بتوانیم این جدا کردن ظاهری را مقدمهای برای تغییر و تحوّلات قرار دهیم؛ از زندگی خود بیرون میآییم و وارد جا و فضایی میشویم که همۀ انبیای الهی و پیغمبران گذشته در این فضا آمدهاند.
آسان بودن سختیهای امروزی حج در قیاس با گذشته
الآن [سفر حج] با این وضعیت و کیفیت و با این نحو از معیشت و پذیرایی وجود دارد، سابق که اینطور نبود! به دویست سال پیش برگردیم، به سیصد سال پیش برگردیم، در آن موقعی که هیچکدام از وسایل امروزی وجود نداشته است؛ گرمای شصتدرجۀ مکّه را در نظر بیاوریم، بدوناینکه پنکهای بوده باشد! باران و بادهای آن موقع را در نظر بیاوریم، بدوناینکه یک وسیلۀ نقلیّه و ماشین و وسایل امروزی بوده باشد! مردم چطور بین مدینه و مکّه را طی میکردند؟ با الاغ و شتر و یا پیاده طی میکردند!
الآن مسائل به این کیفیت و به این نحو آسان و سهل است. تمام سختی مکّه فقط همان دو سه روزی است که انسان به عرفات و بعد به مشعر و منا میرود که آه و نالۀ او هم به فلک میرسد: «ای وای چه شده است! ای داد به کجا رسیده است!» درحالیکه در سابق عرفات اینطور نبود، این درختان و آب نبود، این وضع نبود! مشعر و منی اینطور نبود! ما باید به این مطلب فکر کنیم که خداوند ما را در جایی آورده است که همۀ انبیا با آن مراتبشان و با آن مسئله و وضعیّتشان و با آن شناخت و معرفتشان باز به اینجا میآیند و در همینجا طواف میکنند.
امام حسن علیه السّلام بیستوپنج مرتبه زیارت خانۀ خدا کرد و بسیاری از آنها پیاده بود! یعنی حضرت از مدینه تا مکّه را پیاده طی میکردند، درحالتیکه مرکب جلوی ایشان بود.1 واقعاً امام چه مسئلهای را احساس میکند؟ جایی که امام علیه السّلام چنین حالوهوایی دارد! یا امام سجاد با آن وضع پیاده به مکّه میرفت2 یا موسی بن جعفر علیهم السّلام پیاده به مکّه میرفت و آن حضرت را در بین راه مکّه پیاده دیده بودند.“3
داستان شقیق بلخی و موسی بن جعفر علیهما السّلام در بیابان
”موسی بن جعفر علیهما السّلام را در بیابان میبینند اما نمیشناسند؛ ـ جریانش مفصّل است ـ شقیق بلخی میبیند یک کسی دارد راه میرود که لباسش لباس اهل اعراض از اهل دنیا است، میگوید: «این صوفی است، بروم نصیحتش کنم!» بعد متوجه میشود که این موسی بن جعفر است که دارد این راه را همینطور پیاده میرود!4 اینها ـ نَعوذُ بِاللَه، نَعوذُ بِالله ـ بیکار بودند؟! روی تفنّن و سفر و تفرّج و... این کارها را انجام میدادند؟! چه میدیدند؟ واقعاً در این مسائل چه میدیدند؟! خب مگر اسب و شتر نداشتند؟! خیلی هم داشتند!“5
کلام رسول خدا پس از اخراج از مکه و عدم توانایی دل کندن از کعبه
”امام رضا علیه السّلام و سایر ائمه همینطور؛1 خود رسول خدا پس از آمدن از مکّه فرمودند:
چون مرا از مکّه بیرون کردند دیگر بهعنوان خانه و سُکنیٰ نمیگزینم ولی نمیتوانم از کعبه دل بکنم!2
و این معنا، خیلی معنای عجیبی است! حضرت بعد از آمدن به مدینه چند مرتبه به حج آمدند که آخرین آن حجّةالوداع بود که مأمور به نصب ولایت برای امیرالمؤمنین علیه السّلام شدند.3 حال خداوند توفیق داده است که ما به یکهمچنین جایی مشرّف شویم.“4
”در سفری که در زمان مرحوم آقا و سه سال مانده به فوت ایشان رفتیم، هنوز در مدینه بودیم و به مکّه نرفته بودیم. در آنجا به شخصی گفتیم: «خب، اینجا خوب است؟» گفت:
خوب است دیگر! إنشاءالله این چند روز هم میگذرد و زود تمام میشود و به وطن و شهرمان و پیش زن و بچهمان برمیگردیم.
بهبهبه! هنوز در مدینه است اما فکر برگشتن است! این یک دیدگاه است. اما دیدگاه دیگری هم هست که اصلاً نمیخواهد از آنجا بیرون بیاید و وقتی پایش را به آنجا میگذارد اصلاً دیگر نمیتواند دل بکند و اصلاً دیگر جا و مکان دیگری برای او مطرح نیست.“5
اوّلین قدم در حج: بیرون آوردن فکر از ارتباط با وطن
بنابراین اوّلچیزی که باید ما در نظر بگیریم این است که فکر خود را از ارتباط با آن محیط [وطن] بیرون بیاوریم و هرچه بیشتر بیرون بیاوریم بیشتر کاسبی کردهایم! اما اگر بلند شویم و بیرون بیاییم و مدام صبح، عصر، شب و فردا تلفن کنیم، نه! چون دیگر از آن محیط بیرون آمدهایم.
بنده نمیگویم که انسان قطع کند؛ اگر گاهی تلفن بزند اشکالی ندارد، بالأخره برای آنها تجدید خاطراتی شده و برای افراد موجب انبساط میشود؛ اما باید فکر آزاد باشد! خدا دوست ندارد کسی که به زیارت خانۀ او میرود، فکرش را هم با آن تعلّقات با خودش بیاورد و همراه با آن تعلّقات طواف کند و در لبّیکی که میگوید تعلّقات باشد. وقتی که ما از منزل بیرون میآییم باید بگوییم: خدایا ما آمدیم، دیگر هرچه در کاسۀ ما ریختی، ریختی! دیگر ما جدا شدیم؛ از آن شراکت و... جدا شدیم.“6
”امیدورایم که إنشاءالله همۀ رفقا با این هدف و با این نیّت و با این خصوصیّات حرکت کنند و بروند و وارد این دریا بشوند و خلاصه تا جاییکه عمق دارد [فرو] بروند؛ نترسند و خود را رها کنند! خیال نکنند که آنجا محلّ برای زیارت بزرگان و اولیای خدا است و ترس آنها را بگیرد که ما در اینجا راه نداریم و ما در اینجا قابل نیستیم! نه، خودشان را رها کنند تا اینکه از آن نعمات الهی بر آنها ببارد.
و باید هرچه بیشتر سعۀ خود را از آن جذبات و از آن انوار بیشتر کنند و تصور نکنند که این حالات و این جذبات و این جلوات برای عدهای خاص است! نهخیر، خداوند این راه را برای همه باز کرده است و انسان باید خودش را در این دریا بیندازد و رها کند تا اینکه بتواند با رها کردن، آن طائر وصل را در آغوش بگیرد که خداوند متعال این سفر را برای این امر اختصاص داده است.“1
اللَهمّ صلّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّد
فصل چهارم: عبودیّت و تسلیم رضای خدا بودن
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
و صلّی الله علیٰ محمّدٍ و آلِهِ الطّاهرین
و لعنةُ اللهِ علیٰ أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآن إلیٰ قیامِ یَومِ الدّین
و لا حَولَ و لا قوّةَ إلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم
حکایت سفر حج آیةالله حاج میرزا فتحعلی سلطانآبادی
”مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند:
یکی از بزرگان و صُلَحا و معاریف نجف مرحوم آیةالله حاج میرزا فتحعلی سلطانآبادی بود. مردی بود فقیه، مجتهد، اهل معرفت و باطن و صاحب علوم و اسرار غریبه.1 همان کسی که مرحوم آیةالله حاج میرزا حسین نائینی بهاتّفاق بعضی از همطرازان خود یک ماه رمضان شبها به منزل ایشان میرفت و از درس تفسیر او در حیرت واقع میشد.
ایشان در شب اوّل ماه رمضان یک آیه از قرآن را انتخاب و درست یک ساعت در اطراف او بحث کردند، بهنحویکه بزرگان حاضر در جلسه میگفتند: «تا بهحال در عمرشان یک همچو تفسیری به این مرتبه از درجه و شأن و رُقاء نشنیده بودند.» و در شب دوّم نیز ایشان همان آیه را به نحو دیگری تفسیر نمود و یک ساعت طول کشید، و همینطور تا سی شب. و هر شب تفسیر بهطور کلی با شبهای قبل تفاوت داشت. پس از انقضای ماه فرمود: قرآن هفتاد بطن و تفسیر دارد و من فقط بر سی بطن و تفسیر آن وقوف دارم و از چهل تفسیر و بطن آن خبری ندارم، و هستند افرادی که از چهل تای آن اطلاع دارند.2
و ایشان دارای حالات و مکاشفات و مشاهدات برزخیّه و ملکوتیّه بوده است.
ایشان سالی به قصد حجّ بیتاللهالحرام از کوفه حرکت میکند بهسمت مکّه، درحالیکه سالها بود که به بیماری اگزما که یک بیماری پوستی و بسیار پر زحمتی است مبتلا بوده است، و دائماً ایّام زمستان از دستها و بدن او خون و جراحت خارج میشده است و ایشان را واقعاً به اذیّت و زحمت میانداخته است.
هنگام خروج از کوفه میایستد و عرض میکند: «خدایا! من دارم بهسمت خانۀ تو حرکت میکنم و دوست ندارم در حرم تو و در مَشاهِد تو با این وضع و موقعیت قرار بگیرم!»
در این هنگام یکمرتبه مشاهده میکند هیچ اثری از قروح و جراحتها بر بدن او وجود ندارد. حرکت میکند بهسمت مکّه و به انجام اعمال و فرائض میپردازد و پس از إتیان اعمال صحیحاً و سالماً بدون هیچ اثری از آن مسائل به کوفه برمیگردد. همینکه به همان مکانی که ابتدائاً از خدا خواسته بود تا او را شفاء دهد میرسد، یکمرتبه تمام آن مسائل دوباره به حال اوّل خود برمیگردد!
حج مقبول و رضایت الهی در انجام اعمال طبق خواست خداوند
البته بعضی این مطلب را از کرامات این بزرگوار بهحساب میآورند و شاید هم همینطور باشد؛ اما مطلب در نزد مکتب اهلبیت و عرفان و توحید فرق میکند. در مکتب اهلبیت حجّی مورد قبول و رضای الهی است که به همان کیفیت و حالتی که خداوند برای انسان مقرّر کرده است انجام پذیرد، و انسان نباید از پیش خود دخل و تصرّفی در کیفیت و نحوۀ آن بنماید. آن حجّی که انسان مایل است با پاکیزگی و طهارت لباس و بدن انجام پذیرد، حجّ متوقّع خود اوست، نه حجّی که ارادۀ حق بر آن تعلّق گرفته است. مگر حج فقط برای افراد صحیحالبدن و سالم واجب و مشروع شده است، و فرد مریض نباید حج بجای آورد؟ فرد مجروح نباید بجای آورد؟ فردی که سَلَسالبول دارد نباید بجای آورد؟ نه! همه باید بجای آورند و برای همه به یک نحو و یک شکل واجب شده است؛ ولی هر کدام وظیفۀ خاصّ خود را دارند، و این مطلب دیگری است.
خدا برای انسان مرض را خواسته و در حال مرض حج را واجب کرده است؛ پس حجّ در حال مرض مورد رضا و امضای او است. اگر در حال مرض حج را برمیداشت و میگفت: کسی نباید با این حال به مکّه بیاید و به بیت من داخل شود، و بیت من باید از وجود این افراد خالی و فارغ باشد! خُب این مطلبی بود؛ اما حال که او این را نگفته است و انجام این فریضه را به یکسان برای همۀ عبادت قرار داده و به یک نحو تشریع نموده است، چرا انسان بیاید و شِقّی را انتخاب کند که خواست خدا بر آن تعلّق نگرفته است؟!“1
بندگی انسان در هر حال، چه صحت و چه مرض
”مرحوم آقا میخواستند بفرمایند: اگرچه او دعایی کرده است، ولی مطلب بالاتر از این است. مرحوم آخوند ملاّ فتحعلی، صاحبنفَس بود و حالاتی داشت و بطون قرآن را میدانست؛ ولی مطلب این است که آیا ما در تحتِ حکومت خدا هستیم یا نیستیم؟! آیا خداوند ما را عبد خود قرار داده است یا نداده است؟! خدا که نمیتواند این را انکار بکند و بگوید: «نه، تو تا وقتی که سالمی عبد من هستی، من عبد مریض نمیخواهم، برو پیِ کارت!» کجا برویم؟! آیا خدا میتواند همچنین حرفی را بزند که: «تا وقتی حرارت بدنت ٣٧ درجه است، تو عبد من هستی و من هم مالک تو؛ اما همینکه یک درجه تب کردی، دیگر بیرون رفتی، خداحافظ»؟!
و لا یُمکِنُ الفِرارُ مِن حُکومَتِک؛1 «کجا میشود از حکومت خدا فرار کرد؟!»
خب، این خدای بزرگوار، هر کاری از دستش برآید انجام میدهد، اما نمیتواند بگوید که من تو را از عبودیّت و از حکومت خودم بیرون میکنم! چه بخواهد و چه نخواهد، این به پای خدا نوشته شده است و مجبور است اقرار کند!
حالا سراغ خودمان برویم؛ آیا میتوانیم خودمان را در هر شرایط و در هر موقعیّتی بیرون از حکومت خدا حساب کنیم؟! نه، ما هم نمیتوانیم! گفت: «مال بد، بیخ ریش صاحبش است.» خدا مجبور است همینطوری قبولمان کند! خب میخواست ما را درست نکند؛ حالا که درست کرده است، باید پای آن هم بنشیند! از آنطرف، ما هم نمیتوانیم. پس هم ما به او بند هستیم و هم او به ما بند است! او هم این آدم دو پا را درست کرده است، حالا مانده است که چهکارش کند! پس خدا ما را در همهحال میخواهد.
تنها تویی تنها تویی در گوشۀ2 تنهاییام | *** | تنها تو میخواهی مرا با اینهمه رسواییام3 |
پس خدا ما را با همۀ این عیب و نقصها میخواهد و نمیتواند نخواهد؛ چون این امراض را خودش داده است. پس خداوند متعال، هم خودش ما را خلق کرده و هم به ما وجود داده و هم صحّت داده و هم مرض میدهد.
مرض، نعمتی برای توجه به ضعف و دوری از گناهان
به فرمودۀ حضرت سجاد سلام الله علیه:
... خدایا، تو به من صحّت دادی؛ و بهواسطۀ صحّت و سلامتی است که میتوانم تکالیف و فرائضی را که در حال صحّت است انجام بدهم. و تو را در هنگام مرض، شکر میکنم بر اینکه تو مرا مریض کردی و مرا متوجه ضعف خودم کردی. و چهبسا بعضی از گناهانی را که بهواسطۀ صحّت از من برمیآمد و متمشّی میشد، ولی بهواسطۀ مرض دفع کردی!1
پس مرض هم از کیست؟ از خدا است. این کلام حضرت معجزه است؛ یعنی میخواهد بفرماید: به همان مقدار و بلکه بیشتر از آن مقداری که صحّت ممدوح است، مرض هم ممدوح است. شخصی که مریض نشود، نمیتواند به سلامتی خودش پی ببرد؛ تکبّر و استغنا او را فرا میگیرد و آن ضعفها و خلل و نقصان برای او متجلّی و متبلور نمیشود. تا کسی گرفتاری پیدا نکند، نمیتواند به ضعفهای خودش پی ببرد؛ آن ضعفهایی که او را از معبود دور کردهاند و بین او و بین پروردگار و مالک حقیقیِ او فاصله انداختهاند. این ضعفها میآیند و فاصله میاندازند و جلوی انسان را میگیرند. مرض نعمت است، بلایا نعمت است، همۀ گرفتاریها نعمتهای الهی هستند که خداوند برای بندگانش میآورد. بدون این نعمتها انسان نمیتواند ربط برقرار کند و دچار انانیّت و تفَرعُن میشود.
حضرت سجاد میفرماید:
چگونه شکر تو را بر این مرضی که به من دادهای بجای بیاورم؟! تو بهواسطۀ این مرض، مرا به یک مسائل باطنی راهنمایی و دلالت کردی که هزار و یکی از آنها هم در صحّت و سلامتی بهدست نمیآید!2
و این یک واقعیت است.
اهمیت تسلیم رضای پروردگار بودن در حال صحت و مرض
پس ما با این خصوصیت و با این کیفیت، در هر دو حال صحّت و حال مرض، بندۀ خدا هستیم. آیا ممکن است پروردگار که خودش این مرض را برای تطهیر ما و برای مصالح دیگر ما عنایت کرده است، خودش بیاید و بگوید: «من حال سلامتی تو را بیشتر از این حالت دوست دارم»؟! خیلی عجیب است و خیلی کلام احمقانهای است! این بندۀ بیچاره که گناه نکرده است! و اینکه خدا بیاید و به مریضی که در تب است بگوید: «من نماز در حال استقامت و با طهارت مائیّه و با تمام شرایط را بیشتر دوست دارم!» اگر چنین نمازی برای مرض، بد باشد، اصلاً حرام و باطل است!3 اگر روزه برای جسم ضرر داشته باشد، هم باطل است و هم قضا دارد؛ نهتنها ممدوح نیست، بلکه مذموم است.4 اگر شخصی با علم به اینکه روزه برای او موجب اشکال است و دستور و تجویز هم هست، بگوید: «دلم میخواهد روزه بگیرم، بهخاطر اینکه در جمع آبرویم نرود و نگویند که روزه را خورده است» روزۀ او هم باطل است و هم باید قضا کند و یک گناه هم کرده است!
خداوند میگوید: من مالک تو هستم و الآن تو را در این شرایط قرار دادهام، و مقصود من این است که تو الآن این کار را انجام بدهی؛ آیا تو داری در کار من فضولی میکنی؟! تو چه کسی هستی که داری در کار من دخالت میکنی؟! من تو را مریض کردهام و از تو نماز مستلقیاً1 میخواهم، ولی تو بلند میشوی و مستقیماً2 میخوانی، درحالیکه برای کمرت ضرر دارد و میافتی! چه کسی به تو گفته است که همچنین کاری بکنی؟! من الآن میگویم: وضو برای تو ضرر دارد، باید با تیمّم نماز بخوانی!
مانند آن افرادی که آمدند و مریضی را برداشتند و داخل آب بردند و غسل دادند و بعد هم آن مریض بیچاره مُرد! نزد امام صادق علیه السّلام آمدند، حضرت فرمودند:
قَتَلوه؛ قَتَلَهم اللَه! «شما او را کشتید، خدا شما را بکشد! چه کسی به شما گفت که این را بردارید و در آب بیندازید؟! باید او را تیمّم میدادید!»3
وظیفه این است و عبد باید عبودیّتش را داشته باشد؛ نباید به مولای خودش اظهار نظر کند که «دل من اینطور میخواهد!» دل تو بیخود میخواهد! من به تو میگویم اینطور عمل کن!
حالا که اینطور شد، آیا صحیح است این جنابی که الآن دارد با این حال جراحت به مکّه میرود، بگوید: «خدایا، این جراحات را خوب کن تا یک حجّ خوب انجام بدهم»؟! خدا میگوید: حجّ خوب چیست؟ آیا حجّ خوب، آن حجّی است که تو میدانی و تو میفهمی و تو تشخیص میدهی؟! آیا حجّ خوب، آن حجّی است که با تمام شرایط باشد؟! آیا آن حجّی است که با وضو باشد؟! آیا آن حجّی است که در آن، قروح و جروح نباشد؟! این است؟! آیا تو باید قبول کنی یا من باید قبول کنم؟! آیا تو باید به این حج نورانیّت و روحانیّت بدهی یا من باید بدهم؟! ﴿وَٱلۡعَمَلُ ٱلصَّٰلِحُ يَرۡفَعُهُۥ﴾؛4 آیا آن چیزی که باعث رفعت این عمل است، به دست تو است یا به دست من است؟! آیا روحانیّت عمل به دست تو است یا به دست من است؟! من برای تو این قروح و جروح را قرار دادهام و دست تو را مجروح کردهام و تو را به حال مِمراضیّت درآوردهام و درعینحال، تکلیف به حج کردهام؛ حالا این وسط چه شخصی باید این حج را قبول کند؟!
بنابراین ما به اینجا میرسیم که دعای ایشان هم خیلی وجهی نداشته است و چهبسا اگر با همان حال به مکّه میرفت، خداوند ثواب بیشتر و نعمت بیشتر و روحانیّت بیشتری نصیب او میکرد. اما ما میگوییم: «بهبه، عجب مقامی دارد! از دروازۀ شهر که خارج شد، خدا دعایش را مستجاب کرد و یک حجّ پاک و پاکیزه و شسته و رُفته و با بدن سالم نصیب او کرد!»
اینها توحید است. اینها را از خودم نمیگویم؛ اینها مطالبی است که بزرگان به ما یاد دادهاند.“1
”ایشان میخواستند این مطلب را بفرمایند که انسان باید ببیند او برای ما چه تقدیر و مصلحت کرده است؛ از کجا معلوم که اثر و ثواب و تأثیر و روحانیّت آن حجّی که با این کیفیت است کمتر از آن حجّی باشد که بدون این ابتلاء و مشکلات است؟ البته این مرد، مرد بزرگی است؛ ولی شما ببینید اولیای الهی تا کجا رفتند و تا کجا سیر کردند و تا کجا میخواهند ما را سیر بدهند! بله، خیلی خوب است، انسان حج را با طهارت انجام میدهد و از خدا میخواهد و خدا هم استجابت میکند؛ اما بالاتر هم دارد یا ندارد؟ افق بالاتر این است که بگوید: خدایا، من با این وضع بهسوی تو حرکت کردم، خودت میدانی؛ تمام شد! این بالاتر است و آن چیزی که گیر انسان میآید فرق میکند.
بله، آن حج هم خدا قبول میکند و حجّی که آخوند ملاّ فتحعلی انجام میدهد، دیگر معلوم است چه حجّی است؛ اما باز بالاتری هم هست! و آن این است که انسان عبد باشد و بگوید: خدایا، میخواهد خون بیاید، بیاید، چهکارش کنیم؟ تکلیف و وظیفهمان را انجام میدهیم؛ لباس احراممان هم نجس میشود، بشود! مگر قرار است لباس احرام انسان همیشه پاک باشد؟! هر وقت به جایی رسیدیم، طبعاً لباس را طاهر میکنیم؛ تمام شد!
ببینید، نفس میخواهد حتی در امور معنوی هم دخالت کند و میخواهد در آن حالوهوایی که میپسندد قرار بگیرد، و وقتی میبیند عجب! در لباس احرام است اما دستش دارد خون میآید و بدنش نجس است، یک طوری میشود و میگوید: «ای کاش اینطوری نبود! حالا که بهسمت مکّه حرکت میکنیم و لبّیک میگوییم، اگر اینطور نبود بهتر بود؛ شاید ما این توفیق را نداریم؟!» نه؛ اگر خودش را رها کند، آنوقت یک چیزهای دیگری به او میدهند.“2
اشتباه بودن استفاده از دارو برای جلوگیری از عادت ماهانه در حج
”این خانمهایی که در دوران عادت ماهیانه برای رهایی از گرفتاریهای آن و انجام وظایف و تکالیف و زیارات به داروهای جلوگیری از عادت متوسّل میشوند، تمامِ کار آنها اشتباه است و خطا است و خلاف رضای الهی! گرچه عمل آنها صحیح است و مُسقِط تکلیف است، ولی مورد رضای پروردگار ابداً نمیباشد؛ زیرا خداوند برای آنها عادت را خواسته است، نه جلوگیری از آن را. مثل کسی که برای فرار از روزۀ ماه رمضان هر روز به مسافرت برود و برگردد، گرچه عمل حرام انجام نداده است ولی این عمل برخلاف رضای الهی است؛ زیرا در ماه رمضان حکم اوّلی بر انجام روزه است، مگر برای کسی که به جهتی شرعی یا عقلایی مسافرت برای او ضرورت داشته باشد،1 در اینصورت آن روز را قضاء میکند؛2 اما اگر صرفاً برای فرار از روزه بخواهد به مسافرت اقدام کند، خداوند او را مورد بازخواست قرار خواهد داد و از او سؤال خواهد کرد.
زن در هنگام عادت به مقتضای جَریِ طبیعی و عادی و تکوینی باید عادت شود، و خوردن قرصهای مضرّ علاوه بر اینکه حرام است، آن روحانیّت و نور و آثار و برکات مناسک را که باید بر نفس او بنشیند و اثر بخشد و او را متحوّل کند، از بین میبرد، و به فیض برکات و تأثیرات تکوینیّۀ این فرائض و مناسک توفیق نخواهد یافت.3
حکایت بانوی سالک و اطاعت از دستور استاد در انجام اعمال عمره
یکی از شاگردان زنِ سلوکی مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ نقل میکرد:
میخواستم به سفر عمره مشرّف شوم، رفتم خدمت آقا و عرض کردم: خداوند توفیق تشرّف به عمره را نصیب فرموده، ولی مشکلی دارم و آن مسئله عادت زنانه است، و درست پنج روز از مکّه را من در عادت هستم، آیا شما اجازه میدهید که از این قرصها مصرف کنم تا بتوانم به انجام اعمال مسجدالحرام بپردازم؟ ایشان در جواب فرمودند: «خیر!» عرض کردم: پس چه کنم؟ فرمودند: «شما میتوانید بین صفا و مروه بنشینید و از دور کعبه را تماشا کنید؛ تکلیف شما همین است، و وقتی پاک شدید به اعمال بپردازید!»
آن مخدّره میگوید:
من به همین کیفیت عمل کردم، و خدا شاهد است بهواسطۀ اطاعت از دستور استاد و عمل به تکلیف واقعی، آنچنان انوار و برکات و روحانیّتی بر من نازل میشد که قطعاً اگر مانند سایر افراد عمل میکردم و با استفاده از داروهای جلوگیری به انجام مناسک میپرداختم ابداً اثری از آن روحانیّت و برکات بر خود نمیدیدم.
آری، این است فرق بین عالم عارف و غیر آن، در ارائۀ طریق و مسیری که مورد رضای حضرت حق و اولیای او باشد؛ عارف از نقطۀ اوج بر مسائل مینگرد و غیر او از حضیض مظاهر و مکتسبات و مدرکات ظاهری، و بین این دو نقطه تفاوت از زمین تا اعماق آسمان است.“1
حکم شرعی مصرف قرصهای ضد بارداری و تأکید بر پذیرش تقدیر الهی
”سؤال: اگر ممکن است نظرتان را نسبت به حکم شرعی مصرف قرصهای ضدّ بارداری بفرمایید.
جواب: نیازی به مصرف این قرصها نیست، بلکه بهتر است انسان همانطوریکه خداوند برای زن تقدیر کرده است، همانطور انجام بدهد.2 بنده تضمین میکنم اگر کسی این قرصها را نخورد به اندازۀ سر سوزنی از ثواب او کاسته نخواهد شد و طبق دستور انجام داده است و انسان میتواند بدون هیچگونه مشکلی آنها را انجام بدهد. چرا انسان از آن مسیر و مجرای طبیعی که خداوند تقدیر کرده است بیرون بیاید و برای خودش تکلیف جدیدی درست کند و بخواهد دلخواه انجام بدهد؟!
خداوند گفته است که باید زن به اینقسم تکالیفش را انجام بدهد؛ احرام نیازی به طهارت ندارد، رفتن در صفا و مروه نیازی به طهارت ندارد، رفتن به عرفات و مشعر و منا و رمیها نیازی به طهارت ندارد؛ فقط آنچه که احتیاج به طهارت دارد طواف و نماز طواف است، همین! دیگر سایر امور احتیاج به طهارت ندارد؛ و آنهم انسان میتواند بهتأخیر بیندازد و انجام بدهد. اگر چنانچه تا وقت حرکت توانست انجام بدهد، انجام بدهد؛ وإلاّ شخصی را نائب میکند و او از طرف او انجام میدهد. علیٰکلّحال وقتی مطلب به این سهلی است، چرا انسان بخواهد خود را گرفتار کند و تکلیف خود را عوض کند؟ پس بهتر این است که انسان از این قرصها استفاده نکند و آنچه را که خداوند برای او تقدیر کرده است، همان را بپذیرد که اگر قرار باشد عنایت و موهبتی از جانب خدا باشد، بهتر است که انسان امور را به خود او واگذار کند تا بتواند به فیض بیشتری نائل شود.“3
حکایت حاج آقا معین شیرازی و کسب فیض بیشتر در اثر جاماندن ازحج
”مرحوم جدّ مادری ما حضرت حجّة الإسلام و المسلمین و عماد العلماء العاملین آقای حاج سید عبدالحسین معین شیرازی ـ رحمة الله علیه ـ مردی بود عالم، عابد، ناسک، سالک، اهل ورع و تقوا و دارای حالات و مکاشفات روحانیّه، و از شاگردان سلوکی آیةالحق و سند العرفاء الربّانیّین مرحوم آیةالله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی؛ تَغَمَّدَهُ اللهُ بِرَحمتِهِ و أدخَلَه بُحبوحةَ جَنّاتِه.
ایشان بسیار به زیارت أعتاب مقدّسه و حجّ بیتاللهالحرام مشرّف میشد، و در هر سال شاید حدود پنج إلی شش ماه را در زیارت مقامات مقدّسه و أعتاب عالیات بهسر میبرد و از برکات آن مکانهای مقدّس کسب فیض و روحانیّت مینمود.
در یکی از این سفرها که با ماشین سواری بهسمت مکّه در حرکت بودند، بهواسطۀ بروز حادثهای ماشین از جادّه منحرف و واژگون میشود و ایشان بهطور معجزهآسایی نجات مییابند، ولی کاملاً مجروح و از سر و صورت خون میریخته و استخوانهای ایشان به شدّت شکسته و کوفته میشود. ایشان را به مدینه میآورند و در بیمارستان بستری میکنند؛ و خلاصه از رفتن به مکّه و إتیان مناسک باز میماند. در وقت مراجعت به طهران، حقیر بهاتّفاق مرحوم والد به زیارت ایشان میرویم؛ حالتی بسیار نحیف و رنجور و بیمار و بسیار ضعیف و بیرمق داشتند. وقتی که به منزل برگشتیم دیدم ایشان به والدۀ ما میفرمایند:
اگر حاجآقا معین ده بار به مکّه میرفت به اندازۀ این مرتبه که حال او تغییر پیدا کرده است کسب فیض نمینمود!“1
اهمیت تحقق حال اتصال با خداوند
”آنچه قرار است اثر بگذارد مکّه نیست، یک چیز دیگر و یک دست دیگر است و آن ربط و ارتباط است، آن تأثیرگذار است و آن تأثیر در هرجا ممکن است؛ در مکّه پیدا بشود یا در فلان بیابان پیدا بشود یا از فلان حادثه پیدا بشود یا از قضیۀ دیگر، مهم تأثیری است که در ما میگذارد.
حال اگر از ما سؤال کنند: «این را به تو نمیدهیم اما بهجایش ده دفعه به مکّه میروی!» میگوییم: میخواهیم به مکّه برویم چهکار کنیم؟ اینهمه زحمت بکشیم و برویم دور کعبه بگردیم و پیوسته سعی بین صفا و مروه انجام بدهیم اما دوباره دست از پا درازتر برگردیم؟ لذا مهم آن ارتباط است؛ آیا ارتباط بهتر شد یا نشد؟ آن مهم است. آن ارتباط هم در این موقع برای انسان حاصل میشود و این خیلی مطلب مهمّی است.“1
ثواب حج برای مشتاقانِ محروم و اهمّیت نیّت خالصانه
”در روایات داریم: افرادی هستند که میخواهند خدمتی بکنند ولی پول ندارند، مثلاً آرزو دارد که حج برود ولی پول ندارد که برود، و الآن که موسم حج میشود و زوّار هم دارند برای حج حرکت میکنند و او دائماً نگاه میکند و حسرت میکشد، به او میگویند: آقاجان، غصّه نخور! در خانۀ خودت بنشین؛ ثواب حرکت، ثواب إحرام، لبّیک، طواف، نماز، سعی، وقوف و قربانی، همهاش در نامۀ عملت هست و همۀ آن کارها را هم انجام دادهای!
روز قیامت خدمت پروردگار میآید و نامۀ عملش را به دستش میدهند: یک حج، دو حج، سه حج، ده حج، عمره و...!
ـ آخر من کِی حج رفتم؟!
ـ در سنۀ فلان حج رفتی، در فلان زمان عمره رفتی، در فلان زمان قبر حضرت سیدالشهدا را زیارت کردی و...!
ـ چند مرتبه؟
ـ إلیٰماشاءالله!
ـ آخر من کی رفتم؟! خدایا تو که صادقی و صادقین را دوستداری، من که این کارها را نکردهام، چرا اینها را در أعمال ما نوشتهای؟!
تعجّب میکند! بیچاره خودش مریض و فقیر و مفلوک است، در نامۀ عملش مینویسند: این هزار بنده در راه خدا آزاد کرده است، سفرهها انداخته است، إطعامها کرده است، مسجدها ساخته است! میگویند: آن روز که حرکت میکردی و نگاهت به فقرا افتاد، در دلت دعا نکردی: «ای کاش من داشتم و به تمام اینها انفاق میکردم؟!» همین نیّت آمد و در اینجا برای تو درست کرد که تو هزار بنده را إطعام کردی و هزار بنده را آزاد کردی! اما به شرط اینکه اگر پول به دستش بدهند، این کار را بکند؛ نه مثل بعضی که وقتی ندارند، میگویند: «این کار را میکنیم و آن کار را میکنیم!» اما وقتی که پول در دست آمد، فراموش میکنند! خدا هم سرش کلاه نمیرود، خیلی دقیق است و حسابگر خوبی است! اما اگر واقعاً اینطور باشد که وقتی در مسند کار نیست و میگوید: «اگر من در مسند کار واقع بشوم، چنین خدمت میکنم و چنان خدمت میکنم!» وقتی در مسند کار هم آمد این کار را بکند، و اگر پول دستش آمد همان سفره را بیندازد، همان غلام را آزاد بکند، همان حج را برود و همان جهاد را بکند؛ اگر اینطور بود، تمام اینها در نامۀ عمل او هست!2
بنابراین، ما هیچوقت از خداوند علیّ أعلیٰ گِلِه نداشته باشیم که چرا به ما پول ندادی تا ما خانۀ خدا را بنا کنیم، قبر حضرت سیدالشهدا را بسازیم، قبر امیرالمؤمنین را بسازیم و...! خدا هم صریح جواب ما را میدهد و میگوید: «راست میگویی، همۀ این کارها را کردهای، بیا و به نامۀ عملت نگاه کن! قبر حضرت سیدالشهدا را بنا کردی، حرم امیرالمؤمنین را ساختی، آینهکاری کردی، قرآن چاپ کردی، مسجدها ساختی! اینقدر در نامۀ عملت میریزم که نمیتوانی حسابشان کنی!» اما اگر راست نباشد، میگوید: «واقعاً میخواستی این کار را بکنی یا نه؟» میگویی: «بله!» بعد میآیند و پای امتحان نشانت میدهند که ما راه را برای تو باز کردیم، ولی خودت بستی! گفتی اما عمل نکردی! هنگامی که وسیله و سبب در دست تو نبود، نیّت بود؛ اما وسیله که دادیم، پس زدی!
عدالت خداوند در پاداش به اعمال و نیّات بندگان
پس خدای علیّ أعلیٰ خیلی عادل است! اینقدر عادل است که هر کس را میبرد و در جای خود و مقام خودش قرار میدهد، و تمام اشکالات و گِلهها هم از بین میرود! اشکالات و گلهها تا آنجایی است که انسان میخواهد با فکر خودش در مقام انطباق با عالم ظاهر، کار خدا را بررسی کند و حجّت را علیه او تمام کند؛ اما وقتی که انسان را از این مرحله عبور میدهند و با حساب واقع اندازهگیری میشود، میبیند عجیب خدایی است! آنوقت همه از خدا راضی میشوند و دیگر هیچکس از خدا گلهای ندارد، و حجّت خدا بر همۀ افراد تمام میشود!1“2
”آن کسی که پول و تمکّن و استطاعت برای رفتن به حج را ندارد و در انتظار رفتن به حج لهله میزند و در انتظار رسیدن به این فریضۀ الهی لحظهشماری میکند، اما نمیتواند برود و مرگ او را درمییابد، آیا خدا همینطور کنار مینشیند و میگوید: «بیخود، نرفتی که نرفتی و هیچ خبری نیست!» در اینصورت این خدا خودش اوّلظالم است؛ مگر قضیۀ حج فقط مربوط به ثروتمندان و متمکّنین است؟ آن کسی که اگر یک شاهی هم در بیاورد میخواهد آن را صرف رسیدن به حج کند، در پیشگاه الهی اگر موفّق به رفتن حج هم نشود، یک حج تمامعیار با عمره و حجّ مقبوله در نامۀ عمل او مینویسند و او را در روز قیامت در زمرۀ شیعیان ابراهیم علیه السّلام محشور میکنند؛ چرا؟ چون میخواسته برود.“3
”آن پیرزن فقیری که برای رفتن به حج آه میکشد اما برای رفتن آه در بساط ندارد، چه گناهی کرده است که خدا نباید ثواب حج را به او بدهد؟! ولی شخص ثروتمندی پول دارد و از راه مسائل و معاملات امروز دنیا مُکنتی پیدا کرده و هر سال میرود و این هم تحسّر رفتن او را میخورد که او باید به فیوضاتی برسد اما خودش نرسد! طبعاً این ظلم بیّن است و شکّی در این قضیه نیست.
اما خدا عادل است و ظالم نیست؛ پیرزن را قشنگ میآورد و حساب میرسد که تا چقدر میخواسته و اهتمام داشته و تا چقدر اگر پول داشت میرفت؟ آیا واقعاً میرفت؟ یک سال تأخیر میانداخت یا فوراً میرفت؟ چنان دقیق مو را از ماست بیرون میکشند و به پیرزن میگویند: «بفرما اینجا، شما در این دنیا سی و شش حج و عمرۀ مقبوله انجام دادی!» نگاه میکند و میبیند: «بله، من در دنیا که بودم سی و شش عمره و حجّ مقبول که مورد قبول پروردگار است انجام دادهام!» خُب، چه شد؟! دیگر نیاز به نامۀ عمل ندارد و نامۀ عمل خود صحیفۀ وجود انسان است که عبارت است از همان نفسی که متحوّل شده و جوهرۀ آن با آن حقایق وجودی شکل پیدا کرده است؛ به آن «شکل پیدا کردن» میگویند: ﴿فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ﴾؛1 ما پرده را برداشتیم.“2
حکایت شخصی که پول حج خود را به علویۀ نیازمند بخشید و پاداش آن
”یکی از تابعین در زمان امام صادق علیه السّلام پولی را جمع کرده بود و میخواست با آن از کوفه حرکت کند و بهسمت مکّه بیاید تا حج انجام دهد؛ البته حجّ واجب نبوده است. قبل از اینکه از کوفه بیرون بیاید، در منزلِ اوّل به یک خرابه میرسد، میبینید که در آنجا یک زن دارد بهدنبال چیزی میگردد و ظاهراً میتهای در دست آن زن میبیند. میرود و سؤال میکند: «ای خانم، این چیست؟» آن زن در ابتدا نمیگوید، ولی بعد میگوید:
من عَلویّه هستم و شوهرم مدّتی قبل فوت کرده است، و ما پول نداشتیم برایاینکه چیزی تهیه کنیم و چند روز است که بچههای من گرسنه هستند. امروز آمدم و دیدم که مرغ مردهای در اینجا افتاده است، با خود گفتم: همین را از باب أکلمیته بردارم و به منزلمان ببرم.
این شخص، آن کیسۀ پولی را که برای حجّش گذاشته بود، به همین خانم و مخدّره میدهد و به منزلش برمیگردد و دیگر پولی برای حج نداشته است. 1
به او میگویند: «چرا نرفتی؟!» میگوید: «برایم بَداء پیدا شد و منصرف شدم؛ نمیروم.» شب پیغمبر اکرم را در خواب میبیند و حضرت به او میفرمایند:
شما فرزند مرا إکرام کردی، من یک ملَک را موکّل کردم که تا روز قیامت، هر سال برای شما یک حج انجام بدهد؛ چه هر سال به مکّه بروی یا نروی.2
او صبر میکند، وقتی افراد به مکّه میروند و برمیگردند، همه به او میگویند:
حاجآقا، حج شما قبول باشد. ما شما را در عرفات دیدیم، شما را در منا دیدیم، شما را کنار زمزم دیدیم، شما را بین صفا و مروه دیدیم.
میگوید: «الحمد للّه» و هیچ به روی خودش نمیآورد!3
این قضیه روی حساب است و روی آن حساب، همۀ اشیاء و نظام عالم، دارد دقیق انجام میشود.4“5
حکایت انصراف علامه طهرانی از حج به دلیل نیاز همسر و اهمیت عمل به تکلیف
”من سراغ ندارم، یعنی به عمرم ندیدم کسی مثل مرحوم پدر ما اینقدر برای رفتن به مکّه و برای انجام [حج] اشتیاق داشته باشد؛ مخصوصاً حجّ واجب! ایشان عمره نرفتند، ظاهراً شش مرتبه به حجّ واجب مشرّف شدند. ایشان میگفتند: «اگر من میتوانستم، هر سال میرفتم!» و کم دیده شد که کسی راجع به حج و اعمال و... پیش ایشان صحبت کند و اشک ایشان نیاید؛ همینطور اشک ایشان [جاری میشد]! اصلاً انگار ایشان خودشان را در آن اعمال حاضر میدیدند، در آن طواف حاضر میدیدند، در عرفات حاضر میدیدند. آن مطالبی را که ایشان از این مسائل درک میکردند، کجا ذهن ما میرسد؟! شش بار هم موفّق شدند.
عبادت بهجز خدمت خلق نیست | *** | به تسبیح و سجادّه و دلق نیست |
طریقت بهجز خدمت خلق نیست | *** | به تسبیح و سجّاده و دلق نیست |
داند و خر را همی راند خموش | *** | بر رُخت خندد برای روی پوش |
یک سال در همان اواخر زمان شاه و بعد از آن سفری که ما بهاتّفاق ایشان مشرّف شدیم، یکی از دوستانشان ایشان را برای همین حج دعوت کرده بود. مدتها و سالها هم بود که ایشان مشرّف نشده بود. در همین هنگام، والدۀ ما حامل بود و میخواست همشیرۀ آخر ما را فارغ بشود که متأسفانه با اشکالاتی مواجه میشود و میگویند باید تحتِ عمل قرار بگیرد و بهطور طبیعی [نمیتواند فارغ بشود]؛ بالأخره منجرّ به عمل میشود و چند روزی هم در بیمارستان بودند.
یک روز که ما از قم آمدیم، بهاتّفاق مرحوم آقا به بیمارستان رفتیم. بیمارستان هم اگر فراموش نکرده باشم ـ پیر شدیم دیگر! ـ همین بیمارستان خیابان آزادی، نزدیک خیابان آذربایجان بود؛ یعنی آن دکتر خاصّ ایشان که از منتسبین به ما هم هست، در آنجا بود. ما رفتیم و قرار بود ایشان را هم فردا مرخّص کنند و به منزل بیایند. در همین حین، یعنی حدود دو سه روز یا سه چهار روز بعد قرار بود کاروانها حرکت کنند و راه بیفتند و بروند، که طبعاً والدۀ ما تا آن موقع به منزل منتقل شده بود. وقتی که ما داشتیم از بیمارستان برمیگشتیم منزل، من در راه به آقا گفتم: «آقا، این قضیۀ حجّ شما چه میشود؟ شما اگر میخواهید، حج را بروید؛ ما از قم میآییم طهران و پیش والده هستیم و مشکل نداریم، چون با اوقات تعطیلی هم زیاد برخورد میکنیم و هستیم.» رفقا هم میآمدند و در منزل میماندند؛ هر وقت ایشان مسافرت میرفتند، رفقا میآمدند و تا مدتی که ایشان برمیگشتند در منزل میماندند؛ مثلاً اگر سفر کربلا یا سفر مکّه میرفتند، دوستان میآمدند شب را هم میماندند. ایشان یک فکری کردند و به من گفتند:
آقای آقا سید محسن، این چه حجّی است که من بروم درحالیکه یک بندهای از بندگان خدا و عیال انسان به شوهرش نیاز داشته باشد؟!
التفات کردید؟ حج را نرفتند درحالتیکه عمل سزارینی بود، انجام شد و بعد هم ایشان به منزل منتقل شدند. حالا، این حج حجّی است که اگر ایشان میرفتند بیشتر مورد رضای خدا بود یا حالاکه نرفتند؟! ببینید مسئله چقدر دقیق است!
مذمّت حج گزاردن با ارتکاب عمل حرام یا ترک وظیفه
حال شیطان میآید و همین حج را برای انسان به یک صورت موجّه جلوه میدهد، با وجود ارتکاب عمل حرام! یعنی انسان یک عمل حرامی را انجام میدهد ولی نفسش میآید آن را کنار و پس میزند و میگوید: «نه، حج مهم است! بهعنوان روحانی کاروان به آنجا میرویم؛ تبلیغ میکنیم، مسئله میگوییم و بالأخره عنصر مفیدی هستیم. برای افراد شبهاتی هست، ما هم باری را برداریم.» مگر شریعت فقط مانده که جنابعالی بار را برداری؟! شما داری حجّی انجام میدهی که دارند هر قدمش را برایت یک معصیت مینویسند! در هر قدم دارند برایت یک معصیت مینویسند.
من مورد دیگری را میگویم: تو داری عیالت را که تازه از بیمارستان به منزل آمده و الآن به بدترین وجه در منزل است، رها میکنی که بروی به سؤال حجّاج بپردازی؟! چه کسی را داری گول میزنی؟ خدا را؟! شاید بیایی به منِ طهرانی بگویی: «آقا، ما برای این و برای این و برای این میرویم انجام میدهیم» و من هم گول میخورم و میگویم: «إنشاءالله که خیر است!» اما آن ملائکهای که روی دو تا شانههای تو نشستهاند و دارند مینویسند، به ریشِ تو دارند میخندند! آنها را که دیگر نمیتوانی گول بزنی! آنها آنچه در دلت هست را در میآورند جلویت [میگذارند و] نشان میدهند، میگویند: این سیاه است، این دلِ سیاه نمیتواند به مکّه برود! کجا میخواهی بروی؟!
اینجاست که تکلیف خیلی دقیق میشود و مسئله، خیلی مسئلۀ مهمّی میشود؛ دست انسان دیگر هرجا نمیتواند برود، پایش هرجا نمیتواند برود و فکرش هرجا نمیتواند برود.1“2
حکایت بازگشت علامه طهرانی از سفر عتبات به دستور استاد خود
”در یکی از سفرهای مرحوم والد ـ قدّس سرّه ـ به عتبات عالیات و تشرّف به خدمت حضرت استاد حاج سید هاشم حداد ـ قدّس سرّه ـ یکی از صبایای ایشان که طفلی بسیار خردسال بود به بیماری سختی مبتلا شد، و پس از مراجعات مکرّر به پزشک بالأخره در بیمارستان بستری گردید، و والدۀ ما نسبت به احوال او بسیار نگران و مشوّش بود و بیماری او بهطور کلی اوضاع او را پریشان و مختلّ نموده بود.
ذرّۀ درد بر آن مایۀ درمان بردن | *** | به ز کوه حسنات به میزان بردن |
ایستادن نَفَسی نزد مسیحا نَفَسی | *** | به ز صد ساله نماز است به پایان بردن |
یک طوافی به سر کوی ولیّاللهی | *** | به ز صد حجّ قبول است به دیوان بردن |
تا توانی اگر از غم دگران برهانی | *** | به ز صد ناقۀ حَمراء به قربان بردن |
بردن غم ز دل خستهدلی در میزان | *** | به ز صوم رمضان است به شعبان بردن |
یک جو از دوش مَدِیندَینی اگر برداری | *** | به ز صد خرمن طاعات به دَیّان بردن |
به ز آزادی صد بندۀ فرمانبردار | *** | حاجت مؤمن محتاج به احسان بردن |
دست افتاده بگیری ز زمین برخیزد | *** | به ز شبخیزی و شاباش ز یاران بردن |
نَفسِ خود را شکنی تا که اسیر تو شود | *** | به ز اشکستن کفّار و اسیران بردن |
خواهی ار جان به سلامت ببری تن در ره | *** | خدمتش را ندهی تن، نتوان جان بردن |
سر تسلیم بنه، هرچه بگوید بشنو | *** | از خداوند اشارت ز تو فرمان بردن |
دل بهدست آر ز صاحبدل و جان از جانبخش | *** | گل و تن را نتوان فیض به جانان بردن |
مرحوم والد که معمولاً سفرهایشان کمتر از دو ماه نبود، در اواسط سفر بودند که روزی مرحوم حداد به ایشان فرمودند: «شما باید به ایران برگردید!» یکی از رفقای عراقی ایشان که در نجف سکنیٰ داشت و برای زیارت به کربلا آمده بود، به حضرت آقای حداد عرض میکند: «آقا! آقا سید محمدحسین تازه به عراق آمده است، چرا به این زودی باید برگردد؟» ایشان میفرمایند:
من آقا سید محمدحسین را هزار برابر بیش از تو دوست دارم، ولی مسئلهای هست که باید برگردد.
مرحوم والد نیز اطاعت نموده پس از یکی دو روز به طهران مراجعت میکنند، و وقتی وارد میشوند متوجه میشوند که مسائل به چه نحوی بوده است و چه قضایایی اتفاق افتاده است. و وقتی دستور حضرت حداد را مبنی بر رجوع به ایران نقل میکنند، والده اظهار میکنند که:
در همان وقت من به آقای حداد متوسّل شده بودم و از ایشان درخواست کرده بودم که شما را به ایران برگردانند؛ زیرا بهشدّت نگران وضع بیماری طفل بودم.
و در همان لحظه آقای حداد به مرحوم والد فرموده بودند به ایران برگردد.
جدّاً اگر انسان بخواهد همان طریقی را که قطعاً مورد نظر و عنایت زمامداران دین و لواداران شریعت رسول خدا است بپیماید، و بداند که با متابعت از آن از عهدۀ انجام آنچه خدا امر کرده است برآمده است، باید از سیره و سنّت یک همچو بزرگانی که تمام وجود و هستی آنها متّحد و مندکّ در حقیقت حضرت حق شده است تبعیّت نماید؛ و إلّا خَسِرَ الدّنیا و الآخرة، دستش از همهجا کوتاه و سرمایهاش تمامی به فنا رفته است.
داستان شاگرد مرحوم حداد و تذکر ایشان در مورد رها کردن عیال بیمار
نظیر این داستان برای یکی از آشنایان مرحوم حداد اتفاق افتاد:
یکی از دوستان حضرت حداد که سالیانی نیز ادراک محضر مرحوم انصاری را کرده بود بهاتّفاق عدهای از دوستان خود منجمله سیدی که از معاندین بسیار شدید مرام عرفان و مکتب و شخص حضرت حداد بود و دائماً برعلیه ایشان صحبت میکرد و تهمتهای ناروا به ساحت مقدّس ایشان وارد مینمود، به سفر عتبات مشرّف و در کربلا سکنیٰ گزیده بود.
شبی حضرت حداد ـ رضوان الله علیه ـ برای دیدن این افراد به منزلشان رفتند و پس از جلوس رو کردند به آن مرد و فرمودند:
شما عیال مریض و گرفتار خود را رها کرده به امان خدا و بعد به زیارت میآیی! این چه زیارتی است که شما انجام میدهی؟!
در اینحال آن سید روحانی و معاند رو میکند به مرحوم حداد و با تندی و بیادبی و جسارت میگوید: «به شما چه ارتباطی دارد که ایشان عیالش را رها کرده یا نکرده، او برای زیارت آمده است و شما نباید به ایشان اعتراض کنید!!»
مرحوم حداد میفرمایند: «ما مطلب خود را گفتیم، حال میخواهید بشنوید یا نشنوید.» و از جای خود بلند شدند و مجلس را ترک کردند و بیرون آمدند، و این در حالی بود که کسی به مرحوم حداد از احوال عیال او خبری نداده بود. این است فرق بین عارف و مکتب او و بین مدّعیان ولایت و مرامشان.“1
پاداش الهی برای زنان مشغول به پرستاری فرزندان
”حدود شش سال پیش یکی از دوستان نقل میکرد:
در سفری که ما به حج رفتیم عیال را نبردیم و ایشان بهاتّفاق بچهها در منزل بودند. (اینطوریکه در نظرم میآید چهار پنج تا بچه داشت) طبعاً اینها هم شیطنت و اذیّت میکردند.
وقتی ما در آنجا بودیم، ایشان تماس میگرفت و دائماً اظهار نارضایتی میکرد و میگفت: «اینها اذیّت میکنند و چه میکنند و تو گذاشتی رفتی و اینها را به سر ما انداختی درحالیکه خودت داری به آنجا میروی و...!»
بعد از مدتی دیدم دیگر این حرفها را نمیزند و وقتی که تماس میگیریم، اظهار رضایت و مسرّت میکند و میگوید: «آنجا به فکر ما نباش و فقط به فکر خودت باش و چه بکن و چه بکن.»
وقتی که مراجعت کردیم از او سؤال کردم: «قضیه چه شد؟ آن روزها و هفتههای اوّل که دائماً گله و شکایت داشتی؟» گفت: «بله، اینطور بود؛ اما یک شب مرحوم آقا را در خواب دیدم و از ایشان شکایت و گله کردم که الآن شوهر من مستطیع است و به حجّ واجب رفته است و الآن دارای چه نعمتها و ثوابهایی است؛ دارد طواف میکند و نماز میخواند. اما ما اینجا نشستهایم و بچهها دارند بر سر و کلّۀ هم میزنند و داریم اینها را پرستاری میکنیم؛ لذا نه کاری انجام میدهیم، نه نمازی داریم، نه عبادتی داریم و فقط باید اینها را نگهداری کنیم.»
این جمله را خوب دقت کنید:
مرحوم آقا فرمودند: «قوانین آنجا با اینجا فرق میکند، آنجا حساب دیگر است و اینجا حساب دیگر است، آنجا طوری حساب میشود و اینجا طور دیگری حساب میشود. شما بدان: در عوض این پرستاری و تربیتی که خداوند برعهدۀ تو گذاشته و الآن به آن اشتغال داری و خود را از این اعمال محروم میبینی، به عدد هر ثوابی که خداوند به شوهر تو در آنجا میدهد به همان مقدار در پروندۀ تو هم مینویسد.»
یعنی او دارد در آنجا طواف میکند و این هم طواف میکند، او به عرفات میرود و انگار این هم به عرفات رفته است، او به منا میرود و انگار این هم رفته است، او سعی صفا و مروه میکند و ائمۀ بقیع و پیغمبر را زیارت میکند و انگار این هم دارد انجام میدهد؛ چرا؟ چون حساب دقیق است، مسئله دقیق است و خداوند هم ظالم نیست؛ خداوند عادل است و با کسی هم رابطه ندارد. رابطۀ زن با خداوند با رابطۀ شوهر با خداوند یکی است، تکلیف او رفتن به حج است و تکلیف این رسیدن به بچهها است؛ اگر این به بچهها برسد همان ثواب را به او هم میدهند.
این قضیه الآن مرا به یاد این مطلب انداخت: ببینید، چقدر فرق است بین این زن که به تکالیف الهی قانع شد و آنچه را که خداوند برای او مقدّر کرده است به جان پذیرفت و خداوند هم ثواب یک حج و یک عمره را به پای او نوشت، و بین آن زنی که شوهرش میخواست به مکّه برود و او هم حمل داشت و رفتن به مکّه برای حمل او مضرّ بود و طبعاً نباید به مکّه برود؛ ـ اگر رفتن به مکّه برای حمل مضرّ باشد و اطبّا اجازه ندهند، رفتن به مکّه حرام است و اگر به مکّه برود آن حج از او قبول نمیشود و باید در وقت استطاعت به یک حج دیگر برود ـ و این شخص به شوهرش گفت: «اگر من را به مکّه نبری من بچۀ خود را سقط میکنم!» و شوهرش بهخاطر سقط نکردن بچه مجبور شد او را به حج ببرد و در حج بچۀ او سقط شد! حالا این حج قبول است؟ میآیند این حج را بر سرش میزنند! نهتنها حجّ او قبول نیست بلکه قتل نفس محترمه کرده است و آن دنیا بیاید جواب بدهد. چقدر فرق است بین این دوتا؟
اهمیت تربیت فرزند بهعنوان بالاترین عبادت زن
پس چه خوب است که هر کسی به آنچه گفته شده است عمل کند تا خیالش راحت باشد. او آنچه وظیفهاش هست را انجام بدهد و این هم آنچه وظیفهاش هست را انجام بدهد؛ هر شخصی وظیفۀ خودش را انجام بدهد. بدانید که تربیت فرزند بالاترین عبادتی است که یک زن میتواند انجام بدهد! این مسئله مسئلهای نیست که من از خود بگویم، بلکه بزرگان فرمودهاند و مطلب به همین کیفیت است.“1
مخالفت علامه طهرانی با حج رفتن یک روحانی کاروان و تأکید بر اولویّتها
”شخصی روحانی کاروان بود و هر سال بهصورت روحانی به مکّه میرفت. من احساس میکردم مرحوم آقا از این عمل ایشان رضایت ندارند، ولی خب ایشان هم کاری نداشتند. تا اینکه مطلب به یک نحوۀ دیگری درآمد و قرار بر این شد که مطالبی که انجام میشود زیر نظر ایشان باشد. موقع حج شد و مرحوم آقا صریحاً مخالفت کردند و گفتند: «دیگر نباید به حج بروید!» آقا، این شخص بالا پرید و پایین آمد و اینطرف و آنطرف کرد و گفت: «مسلمین و مؤمنین احتیاج به روحانی دارند و اگر نباشد چه میشود و...!» خلاصه، این حرفها به یک نحوههایی بود که به گوش مرحوم آقا هم میرسید و ایشان هم اصلاً اعتنا نمیکردند و انگار نه انگار که اصلاً حرفی زده شده است. تا اینکه باز مسئله یک قدری شدّت پیدا کرد و [موسم حج] نزدیک شد. طبعاً آن قضایا و مطالب هرچه نزدیکتر میشود، التهاب نفس بیشتر میشود و شوق او برای رسیدن به مطلوب مؤکّد میشود.
ایشان من را دید و بهوسیلۀ من برای مرحوم آقا پیغام داد: «ما یک برنامههایی در آنجا داشتیم و یک کارهایی میکردیم؛ میخواستیم یک کتابی بنویسیم و نقشۀ مساجد مکّه را بکشیم، و ما راجع به این قضیه تحقیقاتی کردهایم و این مطلب ناتمام میماند و فایدۀ عظیمی از مسلمین ترک میشود! حالا شما به ایشان بگویید با این قضیه ما چه کنیم؟» انگار نان و آب مسلمین مربوط به این است که مکّه چند تا مسجد و چند تا خیابان داشته و چند تا گوسفند در مکّه میچریدند و چه میکردند!
ما هم که از خصوصیّات مرحوم آقا اطلاع داشتیم، با خودمان گفتیم: «اگر این پیغام را ببریم، اوّل آقا یک بد و بیراه به من میگویند که چرا این پیغام را برای من آوردی؟! بعد مثلاً...» خلاصه با هزار ترس و لرز رفتیم و کنار ایشان دو زانو، قشنگ و مؤدّب نشستیم و گفتیم: «آقا، فلانی یک پیغام داده که ما یک کتابی را هم...» هنوز نگفته بودیم که ایشان فرمودند: «آقا، ما میگوییم نروید، خودتان میدانید! همین! برخیزید بروید!» گفتیم چشم، خیلی ممنون!
آمدیم به آن شخص گفتیم: «آقاجان، ایشان میگویند: ما یک کلام میگوییم، خودتان میدانید! والسّلام، میخواهید بروید بفرمایید!»
اتفاقاً ما آن سال بعد از حدود 23 سال به مکّه مشرّف شدیم و حجّ دوّم ما بود. نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم، ایشان با یک حالت بسیار عجیبی رو کرد به ما و گفت: «آقا، خداوند به شما توفیق داده است که مشرّف هستید؛ ما که بیتوفیق هستیم! دیگر چه میشود کرد؟!»
من دیدم در این حرف ایشان شاید تعریض و کنایهای وجود داشته باشد! لذا گفتم: «پس بنده این 23 سالی که نرفته بودم، بیتوفیق بودم؟! امسال حجّ دوّم من است که دارم میروم!» و با خود گفتم اگر یک خُردۀ دیگر هم بگویم عیب ندارد و برایش خوب است، لذا گفتم: «این مرحوم آقای حداد که یک دفعه به مکّه رفتند مثلاینکه از همۀ ما بیتوفیقتر بودند!» چون مثلاینکه مرحوم آقا هفت مرتبه مشرّف شدند و مرحوم آقای حداد یک مرتبه مشرّف شدند.
پرهیز از توجیه اعمال برای رسیدن به لذت نفسانی در امور معنوی
از این قضیه گذشت؛ یک روز من با مرحوم آقا نشسته بودم و راجع به این نحوه رفتنها صحبت به میان آمد، ایشان فرمودند:
آقا، اصل مسئله این است که نفس میخواهد به یک لذّتی برسد، بعد میآیند برای او بهانه درست میکنند و دلیل میتراشند.
البته راجع به شخص خاصّی نگفتند و بهطورکلی فرمودند. اصل مطلب این است که نفس میخواهد به این آرزو و لذّت و خواستش برسد، بعد شروع میکند مدام به دلیل آوردن که: «اینطور میشود، آنطور نمیشود، این صلاح است، این نفع است!» آخر به تو چه ربطی دارد؟“1
”روزی مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ در مورد روحانی کاروانی که با وجود نیاز مُبرَم و احتیاج شدید عیال او به حضور او بهواسطۀ مسئلهای که پیش آمده بود و او بیتوجّه به این قضیه بهصوب مکّه حرکت کرده بود، فرمودند:
این چه حجّی است که در این شرایط صورت میگیرد! اینها تمام التذاذات نفس است و گول زدن خود!
و درحالیکه نظیر این مسئله برای خودشان قبلاً اتفاق افتاده بود و قرار بود به دعوت یکی از رفقایشان به سفر حج مشرّف شوند، حقیر عرض کردم: آقا شما به حج بروید، ما امور را إنشاءالله تنظیم میکنیم.
ایشان فرمودند:
خیر، من نمیروم! آیا این حج مورد رضای پروردگار است درحالیکه فردی به حضور من و وجود من نیاز دارد و آرامش او در این است که مرا همراه خود ببیند و به من اتّکاء داشته باشد؟!
برای عارف و ولیّ خدا مهم عمل به تکلیف است، و خدای در مکّه و کربلا با خدای در سایر بلاد برای او تفاوتی نمیکند! او با خدا است و خدا در همهجا حضور دارد، سیدالشهدا علیه السّلام در همهجا حاضر است و با همهکس مُصاحِب و قرین است و باید او را در همۀ جلَوات مشاهده نمود؛ و چهبسا حرمان از ادراک فیض حضور برای انسان بسیار مؤثّرتر و مفیدتر و کارسازتر از حضور در مشاهد مشرّفه باشد.“1
حکایت ملاقات سیدی با یکی از بزرگان و درک مقصود واقعی حج
”میگویند:
یک سیدی میخواست به حج برود، در راه وقتی به بغداد رسید پیش یکی از بزرگان رفت؛ چون استادش گفته بود: «در راه که میروی، پیش این بزرگ برو و او را ملاقات کن!» آن بزرگ ملاقاتش که کرد به اوگفت: «ای سید! کجا میخواهی بروی؟ حج میخواهی بروی؟» گفت: «بله.» گفت: «پدر تو علیّ بن أبیطالب دو شمشیر داشت، یکی را به نفس خود میزد؛ و یکی دیگر را میزد برای مردم.»
میدانید آن مرد بزرگ چه چیزی میخواست به او بگوید؟ به اشاره با او صحبت کرد، میخواست بگوید: این حجّی که میروی برای چه میروی؟ هویٰ است، هوس است، تماشا است، خرید است؛ یا زیارت است و برای خدا میروی؟ جدّ تو علیّ بن أبیطالب دو شمشیر داشت: یک شمشیر را همیشه به خودش میزد، یعنی مجاهده با نفس میکرد، برای چه داری این حرکت را میکنی؟ واقعاً میخواهی بروی زیارت و میخواهی زیارت خدا کنی؟
این سید فکر کرد و فکر کرد و قدری تأمّل کرد و هَمیان خودش را باز کرد و گذاشت در جلوی آن بزرگ و گفت: «من دیگر به مقصود خودم رسیدم، هم کعبه را زیارت کردم و هم طواف کردم.» و از همانجا برگشت.1“2
حاج سید هاشم حداد : پس کی بهسوی خدا میروی؟
”حاج سید هاشم میفرمود:
روزی برای دیدن فلان، در کاظمین که بودم به مسافرخانهاش رفتم، دیدم خود با زوجهاش ایستادهاند و چمدانها و اسباب را بسته و عازم مسافرت به حج هستند پس از کرّات و مرّاتی که حج رفته بود، و شاید تعدادش را غیر از خدا کسی نداند. به وی نهیب زدم: تو که هر روز کربلا میروی، مشهد میروی، مکّه میروی! پس کی بهسوی خدا میروی؟!
وی حقّ سخن مرا خوب فهمید و ادراک کرد، اما به روی اندیشۀ خود نیاورد و خود را به نادانی و غفلت زد، و خندهای به من نمود و خداحافظی کرد و گفت: دعای سفر برای من بخوانید؛ و چمدانها را دست گرفته بیرون میبرد تا به حرکت درآید.
فرمایش دقیق مرحوم حداد راجع به مراتب اخلاص در سفرهای زیارتی
حضرت حاج سید هاشم میفرمود:
دیده شده است بعضی از مردم حتی افراد مسمّیٰ به سالک و مدّعی راه و سبیل إلیالله، مقصود واقعیّشان از این مسافرتها خدا نیست؛ برای انس ذهنی به مُدرَکات پیشین خود، و سرگرمی با گمان و خیال و پندار است؛ و بعضاً هم برای بهدست آوردن مدّتی مکان خلوت با همراه و یا دوستان دیرین در آن أماکن مقدّسه میباشد.
و چون دنبال خدا نرفتهاند و نمیروند و نمیخواهند بروند و اگر خدا را دو دستی بگیری ـ و العیاذَ بالله ـ مثل آفتاب نشان دهی باز هم قبول نمیکنند و نمیپذیرند، ایشان ابداً به کمال نخواهند رسید. فلهذا در تمام این أسفار از آن مشرب توحید چیزی ننوشیده و از ماء عذبِ ولایت جرعهای بر کامشان ریخته نشده، تشنه و تشنهکام باز میگردند، و به همان قِصَص و حکایات و بیان احوال اولیاء و سرگرم شدن با اشعار عرفانی و یا ادعیه و مناجاتهای صوریِ بدون محتوا عمر خودشان را به پایان میرسانند.
خصوصیّات حاج سید هاشم حداد در بیان معارف توحیدی
حاج سید هاشم در توحید حقّ مردی صَریح اللّهجه و قویّ البُنیان و محکم الإراده و سریع النّفوذ بود؛ و بدون بخل و اغماض بیان میکرد و دلالت مینمود و سخنها داشت. هریک از اولیای حقّ، با هزار افسون و نیرنگ انسان نمیتواند یک جمله از ایشان بیرون بیاورد؛ در کتمان بقدری قویّ میباشند که بعضی از حدّ هم تجاوز کرده راه افراط را میپیمایند.
اما حاج سید هاشم که روحی و روحُ جمیعِ وُلدی و أُسرَتی و کلِّ مَن یَتعلّقُ بی، بهحقّ فدای او باشد، بقدری در اعطاء آن معارف سریع و بدون مضایقه و دریغ و بدون امساک بود که برای انسان ایجاد شک مینمود که آیا تا این درجه هم ولیّ خدا باید دعوتش را گسترش دهد؟ و بخواهد و دنبال کند، و بطلبد افراد لائق را که سخنش را دریابند و از مسیرش حرکت نمایند؟!
او به افراد غیر لائق و غیر مستعدّ چیزی نمیگفت. ولی دوست داشت افراد، لائق گردند و استعداد یابند، و یا افراد مستعدّ و لائقی پیدا شوند و آن معانی راقیه و مُدرَکات عالیۀ خویشتن را که از ملکوت أعلیٰ سرچشمه میگیرد به آنها إلقا نماید.
اما افسوس و صد افسوس که او گفت، و دنبال کرد، و پیگیری نمود، و دعوت کرد، و در مسافرخانه به دیدار و ملاقاتشان رفت؛ و آنها نپذیرفتند تا دامن از این سرای خالی تهی کنند، و نزد ارباب حقیقی دستخالی بازگشت ننمایند.
او که نمیگفت: حج نرو! مکّه و مدینه نرو! کربلا و نجف نرو! حقیقت حج و روح ولایت را او چشیده بود و مزۀ واقعی آن را او دریافت نموده بود. او میگفت: لحظهای به دنبال معرفت ذاتت و نفست بگرد، دقیقهای در حال خود تفکّر کن تا خودت را بیابی که خدای را خواهی یافت، و در اینصورت تمام مسافرتهایت صبغۀ إلهیّه به خود میگیرد، و با خدا و از خدا و بهسوی خدا خواهی رفت. در آن حال چنانچه تمام جهان بلکه تمام عوالم را سیر کنی برای تو ضرری ندارد، زیرا با خدا و عرفان ذات أقدسش سفر نمودهای!1“2
حدیثی از پیامبر اکرم در مورد خصوصیّات حج در آخرالزّمان
”علیّ بن ابراهیم میگوید:
حدیث کرد برای من پدرم (ابراهیم بن هاشم) از سلیمان بن مسلم خَشّاب از عبدالله بن جَریح مکّی از عطاء بن أبیریاح از عبدالله بن عباس که او گفت: ما با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حجّة الوداع به حج مشرّف شدیم.
رسول خدا حلقۀ درِ خانۀ خدا را گرفت و رو به ما نموده و با سیمای مبارکش ما را مخاطب قرار داد.
فَقالَ: أ لا أُخبِرُکُم بِأشراطِ السّاعَةِ؟
و کان أدنَی النّاسِ مِنهُ یَومَئِذٍ سَلمانُ رَضِیَ الله عَنهُ، فَقالَ: بَلیٰ یا رسولَ الله!
«و گفت: آیا میخواهید من شما را به علائم و نشانههای قیامت با خبر کنم؟
و در آن هنگام نزدیکترین افراد به رسول خدا سلمان بود، و گفت: ای رسول خدا! بله، ما میخواهیم ما را با خبر کنی!»
[تا میرسند به اینجا:]
یا سَلمانُ! و عِندَها یَحُجُّ أغنیآءُ أُمّتی لِلنُّزهَةِ، و یَحُجُّ أوساطُها لِلتِّجارَةِ، و یَحُجُّ فُقَراؤُهُم لِلرِّئآءِ و السُّمعَةِ... .1
«ای سلمان! در آن زمان، اغنیاء و ثروتمندان امّت من که به حج میروند برای تفریح و تفرّج است، و حجّ متوسّطین از امّت برای تجارت و خرید و فروش است، و حجّ فقراء از امّت من برای خودنمایی و صیت و شهرت است... .“2
انتقاد از حاجیانی که فکر و ذکرشان تجارت و خرید است
”تمام ذکر و فکر حاجی موقعی که دارد حرکت میکند این است که چه چیزی بردارد بیاورد؟ فلان جنس را به اینجا بیاورد و بفروشد و ببیند چقدر استفاده و منفعت میکند؟ در مدینه قبل از اینکه زیارت قبر پیغمبر را انجام بدهد، اوّلکاری که میکند [به بازار میرود]؛ یا اینکه احتراماً یک زیارت سر و دست و پا شکستهای انجام میدهد و دیگر شما او را نمیبینید! فقط او را در بازارها میبینید تا وقتیکه ماشین بهسمت مکّه حرکت میکند. وقتی هم به مکّه میرود، همان شب اوّل میخواهد زود برود این اعمال را انجام دهد تا از این احرام لعنتی که پدرش را در آورده بیرون بیاید! این دو ساعتی را که دو تا لباس احرام به تنش است نمیتواند صبر کند. این مطلبی که میگویم را شنیدهام! در آن سفری که به مکّه رفتیم، خودم از یک نفر این حاجیها شنیدم که داشت به دیگری میگفت: «این آقا شیخ نمیآید ما را ببرد تا از این احرام لعنتی بیرون بیاییم؟!» مسئله اینقدر برای او مسئلۀ سختی است.“3
حکایت تأثیر معنوی کعبه بر افراد مختلف
”مرحوم آقا میفرمودند:
در آن ایّامی که درب کعبه را باز و آن را شستشو و معطّر میکنند و از مسئولین و حکّامِ آنجا برای این مسئله میآیند، گروهی هم از اینجا به حج رفته بودند و آنها را هم در آنجا راه میدهند، در را باز میکنند و به داخل بیت میبرند. طبعاً در میان اینها افرادی بودند که بهحسب ظاهر سر و وضع خوبی نداشتند و وضعیّتشان و اوضاع و احوالشان مناسب نبود؛ اصلاً اهل نماز و اهل عبادت نبودند، کار خلاف میکردند و به قول ما، افراد خیلی علیه السّلامی نبودند.
شخصی نقل میکرد و میگفت: «من خود شاهد بودم که وقتی وارد این مکان مقدّس شدیم، یکمرتبه نفهمیدیم چه شد که یک حالتی آمد و بر همه عارض شد و همه را در خود گرفت؛ به نحوی که همه از خود بیخود شدند و شروع کردند به گریه و زاری! و عجیب اینجا است که بعضی از آن افرادی که ما باور نمیکردیم اینها مشمول رحمت خدا بشوند، حال آنها از همه بدتر بود!»
و میگفت: «خودم شاهد بودم و میدیدم که اینها سرشان را همینطور از عقب به دیوار کعبه میزدند و حالیشان هم نبود! گفتیم: خدایا چهکار داری میکنی؟! نگاه کن! این را نگاه کن، آن را نگاه کن! عجب! عجب! این چه وضعی است؟ این چه داستانی است؟ این چه حکایتی است که داریم میبینیم؟»
ببینید، رحمت خدا به این نحو است! این یک قضیه که البته مربوط به زمانهای خیلی سابق است.
همچنین شخص دیگری به خود من میگفت:
یک نفر برای من تعریف کرد: در یکی از سفرهایی که به حج مشرّف شده بودم، همین قضیه تکرار شد. (خندهام میگیرد، واقعاً چه مسائل و چه چیزهایی!) روز هفتم یا هشتم که مراسم است و کعبه را با گلاب تنظیف میکنند، به آنجا رفته بودم و بعضیها هم آمده بودند. طبعاً لباس، لباس احرام نبود، لباس عادی بود و بعضی از معمّمین هم با عمامه آمده بودند و آنها را در آنجا راه داده بودند. وقتی که ما در آنجا مشغول عبادت شدیم و طبعاً فرصتی هم نبود، نیم ساعت یا یک ساعت بیشتر فرصت نبود، یکمرتبه دیدم این آقای معمّم یک نفر را صدا کرد و گفت: «فلانی، بیا اینجا!» وقتی آمد، گفت: «یادت باشد وقتی که به طهران رفتیم به دفترم بیا تا راجع به فلان موضوع و فلان معامله که فراموش کرده بودیم، با هم صحبت کنیم!»
خُب، حال اگر این دو قضیه را انسان کنار هم بگذارد، چه میفهمد و چه نتیجهای عائد او میشود؟ خیلی چیزها گیر انسان میآید! در مکان واحد، بیتاللهالحرام، کعبۀ مکرّمه، آنجا آقا یاد معامله و دفترش میافتد! این چه حکایتی است؟ این چه قضیهای است؟ این چه مسئلهای است؟ اما آن یکی را انسان نگاه میکند، میبیند چه برنامهای بوده است؛ سرشان را به دیوار میزدند و هایهای گریه میکردند و اصلاً نمیفهمیدند مردم دارند به آنها نگاه میکنند و اصلاً حالیشان نبوده است! قضیه چیست؟!“1
ناسپاسی و فراموشی الطاف الهی پس از تجربۀ حالات معنوی
”ولی صحبت در این است که ما قدر نمیدانیم. خُب جناب محمدرضا شاه، شما که یکهمچینن حال و وضعیّتی برایت پیدا میشود، چرا باید فراموش کنی؟ چرا وقتی که دوباره برمیگردی باید به آن ظلم ادامه بدهی؟ چرا باید نافرمانی کنی؟
اینها نشانههایی است که خداوند میخواهد برساند که برای من هیچکس تفاوت ندارد و رحمت من همه را میگیرد؛ منتها ما هستیم که خود را از رحمت خدا دور میکنیم، ما هستیم که فراموش میکنیم، ما هستیم که آن نعمتهای خدا را فراموش میکنیم و به غفلت میگذارنیم، دوباره ظلم میکنیم، دوباره نعمتها را فراموش میکنیم و دوباره به معصیت میپردازیم؛ تا کار به آنجا میرسد که دست به کشتار مردم و قتل و غارت و تعدّی میزنیم! وإلاّ اگر اگر همین شخص در آن موقع آن حال خودش را حفظ میکرد و توبه میکرد، چهبسا اینکه فرد صالحی میشد! ولی کفران نعمت کرد و کفران نعمت موجب میشود که خداوند هم بر انسان این وضعیت را بیاورد.“2
روایت امام باقر در مورد کمی حاجیان واقعی و بسیاری فریادکنندگان
”در مناقب ابن شهرآشوب، طبع سنگی، جلد دوّم، ص 276 آورده است:
قالَ أبو بَصیرٍ لِلباقِرِ علیه السّلام: ما أکثَرَ الحَجیجَ و أعظَمَ الضَّجیجَ! فَقالَ: بَل ما أکثَرَ الضَّجیجَ و أقَلَّ الحَجیجَ! أ تُحِبُّ أن تَعلَمَ صِدقَ ما أقولهُ و تَراهُ عَیانًا؟ فَمَسَحَ علیٰ عَینَیهِ و دَعا بِدَعَواتٍ فَعادَ بَصیرًا.
فَقالَ: انظُر یا أبا بَصیرٍ إلَی الحَجیجِ. قال: فَنَظَرتُ فَإذا أکثَرُ النّاسِ قِرَدَةٌ و خَنازیرُ، و المُؤمِنُ بَینَهُم کالکَوکَبِ اللّامِعِ فی الظَّلْماءِ، فَقالَ أبو بَصیرٍ: صَدَقتَ یا مَولایَ، ما أقَلَّ الحَجیجَ و أکثَرَ الضَّجیجَ! ثُمَّ دَعا بِدَعَواتٍ فَعادَ ضَریرًا.
فَقالَ أبو بَصیرٍ فی ذَلِکَ. فَقالَ علیه السّلام: ما بَخِلنا عَلَیکَ یا أبا بَصیرٍ، و إن کان اللهُ تَعالیٰ ما ظَلَمَکَ و إنّما خارَ لَکَ، و خَشِینا فِتنَةَ النّاسِ بِنا و أن یَجهَلوا فَضلَ اللهِ عَلَینا، و یَجعَلونا أربابًا مِن دونِ الله و نَحنُ لَهُ عَبیدٌ لا نَستَکبِرُ عن عِبادَتِهِ و لا نَسأَمُ مِن طاعَتِهِ و نَحنُ لَهُ مُسلِمونَ.1
و این روایت را مجلسی در بحار، ج 46، ص 261 از طبع حروفی از مناقب نقل کرده است.
«أبوبصیر به حضرت امام محمد باقر علیه السّلام عرض کرد: چقدر حاجی زیاد است و چقدر ناله و فریاد بسیار است! حضرت فرمود: بلکه چقدر ناله و فریاد بسیار است و چقدر حاجی کم است! آیا دوستداری که راستیِ گفتار مرا دریابی و آنچه را که گفتم با دیدگان خود ببینی؟
حضرت دست به چشمان او مالیدند و دعایی خواندند، چشمان أبوبصیر که سابقاً نابینا بود بینا شد. حضرت فرمودند: ای أبوبصیر، نگاه کن بهسوی حاجیها!
أبوبصیر میگوید: من نگاه کردم و دیدم که اکثر مردم از میمونها و خوکها هستند و مؤمن در میان آنها همچون ستارۀ تابان در شب تاریک میدرخشید. أبوبصیر گفت: راست گفتی ای مولای من، چقدر حاجی کم است و چقدر ناله و فریاد بسیار است!
و پس از آن حضرت دعایی خواندند و چشمان أبوبصیر به حالت اوّلیه درآمد و نابینا شد. أبوبصیر از علّت نابینایی خود سؤال کرد. حضرت فرمودند:
ما بر تو بخیل نیستیم و خدا به تو ستم ننموده است، و اینطور دربارۀ تو پسندیده است و ما ترسیدیم که مردم در فتنه بیفتند و فضل خدا را بر ما نادیده گیرند و ما را ارباب خود شمرند و خدا را فراموش کنند؛ و حال آنکه ما بندگان خدا هستیم و از عبادت او استکبار نداریم و از اطاعت او ملول نمیشویم و سر تسلیم فرود آوردهایم.»“2
حکایت رعایت نکردن حق دیگران در سعی و اهمیت ادب در مناسک
”در یک سال ما سعی انجام میدادیم؛ یک طرف خیلی شلوغ بود و میتوانم بگویم ما وجببهوجب جلو میرفتیم! اصلاً یک چیز خیلی عجیبی بود. البته در قسمت صفا به مروه؛ اما برگشت از مروه نه، خلوتتر و راحتتر بود.
من دیدم یکی از همین آقایانی که فعلاً هم هست و از بیوتات ـ با الفوتای جمع ـ است، دارد در مسیر مخالف میآید. گفتم: «آقا، این کار شما خلاف شرع است، چون افرادی که میآیند ناراحت میشوند و در ضیق و فشار قرار میگیرند؛ باید در برگشت یک تنفّس و فرجهای برایشان پیدا بشود اما این کار شما باعث میشود که اینها دوباره در فشار بیفتند.» گفت: «من خودم مسئله را بهتر میفهمم!» آقا دارد سعی انجام میدهد، تازه میگوید: «بنده حکم مسئله را بهتر میفهمم!» این خلاف است. بله، اگر خلوت بود، اشکال نداشت و حتی اگر خلوت بود شما از داخل صفا و مروه، بهعکس از اینطرف هم بروید اشکال ندارد! چه فرقی میکند؟ هر دو یکی است و تفاوت نمیکند. منتها این را برای صفا قرار دادهاند و این را هم برای مروه قرار دادهاند.
بنابراین، وقتی که شلوغ است آمدن در خطّ مروه تعدّی در حقّ آنها تلقّی میشود و آن غلط است و نباید انجام بشود؛ اما نه، مثلاً دیدهام که بعضیها از وسط لاین که چرخها را میبرند، میروند؛ اگر مانعی برای آنها نباشد، ایرادی ندارد. خلاصه میشود از هرجایش رفت؛ بالأخره [مسیر مشخّصشده برای سعی بین] صفا و مروه قراردادی است، وإلاّ اصلش یکی است و تفاوتی نمیکند.“1
اللَهمّ صلّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّد
فصل پنچم:اعمال ماه ذیالحجّه و سفارشات اولیای الهی دربارۀ آن
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
و صلّی الله علیٰ محمّدٍ و آلِهِ الطّاهرین
و لعنةُ اللهِ علیٰ أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآن إلیٰ قیامِ یَومِ الدّین
و لا حَولَ و لا قوّةَ إلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم
اهمیّت ماه ذیالحجه و فضای توحیدی آن
”ماه ذیالحجّه بسیار ماه مهمّی است و نهتنها دهۀ اوّل، بلکه بیست روز دیگر هم مهم است. مناسبتهایی که در ماه ذیالحجّه است، بسیار مناسبتهای مهمّی است.“1
”این ایّام، ایّام مبارکهای است و توجه و عنایت خاصّی نسبت به این ایّام هست که آن را از سایر ایّام متمایز میکند.“2
”فضای این ماه مخصوصاً آن ده روز اوّل، عجیب فضای توحیدی است! یعنی حالوهوای این چند روز، همینطور توحیدی است و اشتداد پیدا میکند تا اینکه اختتام و نهایت شدّت آن به روز دهم میرسد که روز عید قربان است.“3
”دهۀ اوّل شهر ذیالحجّةالحرام، از معدود ایّامی است که بنا بر فرمایش بزرگان، اهلمعرفت برای این ایّامِ خاص از قبل انتظار میکشیدند.“4
دهۀ اول ذیالحجّه و ارتباط آن با اربعین حضرت موسی علیه السّلام
”حالاتی که برای بزرگان در این دهۀ ذیالحجّه اتفاق میافتد بسیار حالات غریبی است! ... قدر این دهۀ ذیالحجّه را خیلی بدانیم که فتح بابی که برای بسیاری از بزرگان شده، در این دهه شده است.5“6
”به همین جهت در اربعین حضرت موسی علیه السّلام هم این مسئله بهچشم میخورد.7 در آیۀ قرآن نسبت به این مسئله اشاره شده و میفرماید:
﴿وَوٰعَدۡنَا مُوسَىٰ ثَلٰثِينَ لَيۡلَةٗ﴾؛8 «ما سی روز را با حضرت موسی وعدۀ برای مناجات و حالت خاص، در کوه طور قرار دادیم.»
آن ایّامی که نسبت به آن در روایات داریم:
حضرت موسی در آن وعده نه خورد، نه آشامید و نه لحظهای او را خواب دَر ربود.9
و این همان حالت جذبه است که برای سالک پیدا میشود و در آن حال گرچه به امور عادی و مسائل ظاهری میپردازد، ولی کشش روحی و انجذاب نفسی، دیگر مجالی برای پرداختن به جسم برای او نمیگذارد.
این حال ممکن است برای خیلی از سُلاّک پیدا شود؛ البته موقّت است و ممکن است در یک روز یا در یک هفته و یا در یک ساعت پیدا شود و این مسئله برای بعضی از افراد در طول شب پیدا میشود؛ و گاهی از اوقات ممکن است بهحدّی اشتداد پیدا کند که توان را بِبرَد و بر نفس غلبه کند.
... این مسئله، به حضرت موسی علیه السّلام مربوط بوده که خداوند در این مدت برای آن حضرت آنطور حالت جذبه بهوجود آورد که در تمام آن، نفس و جسم احساس خواب و گرسنگی و تشنگی نکرد! و هیچ بعید نیست و اشکالی هم ندارد.
وقتی انسان بتواند بهواسطۀ قوای روحی بر قوانین مادّه حکومت و غلبه کند، این بدن در تحتِ تسخیر نفس درمیآید و سر سوزنی تغییر و تحوّل در آن پیدا نمیشود. این یک قسمت قضیه است. البته در بعضی از حالات دیگر هم هست که مشابه این حال است و روی بدن تأثیر میگذارد، اما به این ارتباط ندارد؛ آن یک مسائل دیگری است.
حضرت موسی در این حال به این کیفیت بود که داریم:
ما أکَلَ و لا شَرِبَ و لا نامَ؛ «حضرت در عرض این مدت نه چیزی خورد و نه جرعۀ آبی نوشید و نه خواب او را گرفت.»
... خلاصه حضرت موسی در این اربعین، نه خورد و نه آشامید و نه خوابید؛ دائماً در تمام مدت در حال جذبه بود. از آن جذبههایی که اگر خدا قسمت کند و یک خُردهاش را به ما بدهد، تمام عالم را با ما فیها و مَن فیها کنار میگذاریم! هم هرچه هست و هم هر کسی هست، هر دو را به کناری میگذاریم؛ و انسان اصلاً دیگر نمیتواند توجه کند و اگر بخواهد ذهن و فکر خودش را به مسائل دیگر بیاورد، تهوّع پیدا میکند!
... حضرت موسی یکهمچنین وضعیتی داشت. بعد خداوند میفرماید:
﴿وَأَتۡمَمۡنٰهَا بِعَشۡرٖ﴾؛1 «به وعدهای که به حضرت موسی دادیم، ده روزِ دیگر اضافه کردیم.»
وعده اوّل سی روز بود؛ وإلاّ خداوند میفرمود: و واعَدنا موسیٰ «أربَعینَ» لَیلَةً! درحالیکه میفرماید: چهل روز وعده ندادیم! بلکه یک ماه وعده دادیم که قضیه در آن سی روز تمام میشود و برای حضرت موسی فتح باب میشود و حضرت مسائل و حجابها را رد میکند و از عوالم معنا عبور میکند و برای او در این یک ماه انکشاف حقایق ربوبی و اسرار عالم ربوبی تحقّق پیدا میکند. اما یک ماه که شد، دیدیم ده روز دیگر جا دارد که یک خُرده چاشنی و پیازداغش را اضافه کنیم! و آن واقعیت توحید باید باز ادامه داشته باشد تا به چهل روز برسد.
... در این آیۀ قرآن هم خداوند این مطلب را دربارۀ حضرت موسی بیان میکند: ﴿وَوٰعَدۡنَا مُوسَىٰ ثَلٰثِينَ لَيۡلَةٗ وَأَتۡمَمۡنٰهَا بِعَشۡرٖ﴾؛1 دیدیم سی روز برای او کم است و هنوز جا دارد که مسائل توحیدی برای او کاملاً بشکفد و باز شود و در همان حدّ سعۀ وجودی مطالب را دریابد؛ لذا ده روز به آن اضافه کردیم. این ده روز، همین ده روزِ ذیالحجّه است؛ یعنی از همان اول ماه ذیالقعده این اربعین شروع میشود و این ده روز، ده روز خاص است. شاید هم قصد و غرض از این نحوۀ تکلّم، این است که خداوند اهمّیت این ده روز را به ما یادآوری کند که این ده روز، حسابی سوای آن ثَلاثینَ یَوماً دارد و مسئلهاش فرق میکند.“2
”بهتر است که سالک بهخصوص در این ده روز، ذهن و فکر خود را در مراقبه بیشتر بهسمت توحید ببرد تا کثرات و تعلّقات و اشیاء خارجی؛ تا بتواند استفادۀ بیشتر کند. و این دهه، همان ایّامالله است3 که خداوند در سورۀ ابراهیم به حضرت موسی میفرماید:
﴿وَذَكِّرۡهُم بِأَيَّىٰمِ ٱللَهِ﴾؛4 «آنها را متوجه کن که این دهۀ ذیالحجّه را بسیار مغتنم بشمارند و از این سفرهای که پهن شده، نصیبشان را بگیرند.»“5
اهمیت مراقبه و مرور بر اعمال گذشته در ماه ذیالقعده و دهۀ ذیالحجّه
”مهمترین مطلبی که میشود در این ایّام مورد توجه قرار بگیرد ـ بهخصوص ایّام مبارکۀ اربعینیّۀ حضرت موسی که معروف شده است ـ مسئلۀ مراقبه است و اینکه انسان به وضعیّت و موقعیّت خود توجه داشته باشد.
از یاد نمیبرم که مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ بهخصوص در این ایّام، دوستان و شاگردانشان را خیلی دعوت میکردند به مروری بر اعمال و افکار و نیّات گذشتهای که عمرشان را در این مدت یک سال با آن نیّات و با آن اهداف و با آن توجه سپری کردهاند. و خیلی توصیه میکردند که دوستان در این مدت در ایّام ماه ذیالقعده و بهخصوص در دهۀ ذیالحجّه به این مسئله توجه داشته باشند و بر حالات خودشان مروری کنند.“6
اعمال دهۀ اوّل ذیالحجّه
[نماز دهۀ اوّل]1
روزه
”از جملۀ مسائلی که باید در این ده روز به آن توجه کرد، قضیۀ روزه است. روزۀ این ده روز ـ البته بهاستثنای روز عید قربان و عید أضحیٰ که روزه حرام است ـ بسیار مؤکّد است؛ حتی روزۀ در روز عرفه بسیار بسیار تأکید شده است.“2
”اینقدر که در روایات نسبت به روزه در این دهه تأکید شده است، حتی در ماه رجب به این مقدار نیست.3“4
اذکار توحیدیّۀ موسویّه و اهمّیت خواندن آن با توجه به معنا
”از جملۀ مطالب، اذکار توحیدیّۀ این دهه است که ده فقره و از امیرالمؤمنین علیه السّلام است و بسیار بسیار اذکار عجیبی است و به اذکار توحیدیّۀ موسویّه معروف است. خداوند حقیقت و واقعیت این اذکار را در جریان اربعین حضرت موسی به نفس آن حضرت القاء کرد.
در روایات هم داریم که انسان اینها را هر روز بخواند، و حتی در بعضی از روایات هست که اگر بتواند ده مرتبه بخواند، خیلی بهتر است.5 البته همانطور که عرض شد، اینها را همراه با معنا و با توجه به معنا بخواند.6
شرح و تفسیر فقرات اذکار توحیدیّۀ موسویّه
[حضرت در این اذکار میفرمایند:]
لا إلهَ إلّا الله عدَدَ اللَّیالِی و الدُّهور؛ «به میزان و عدد شبها و دهرها و روزگارها، خدا و معبود و مؤثّری نیست.»
یعنی در تمام عالم مادّه و عالم خلقت، حقیقتِ لا إلهَ إلّا الله سَرَیان دارد. «عددَ اللَّیالی» یعنی بهاندازۀ شبها لا إلهَ إلّا الله است. یعنی آن واقعیت و حقیقت، همان ظهوری است که شما آن را بهصورت شب میبینید، همان ظهوری است که شما آن را بهصورت روزگار و بهصورت چرخ و فلکِ دوّار میبینید. ظهور آن همین است.
خیلی عجیب است! اینهایی که به این مبانیِ فلسفی و مبانی وجود و وحدت وجود و صرافت وجود و حقیقت بسیطۀ وجود ایراد وارد میکنند، راجع به این ذکر توحیدی چه میگویند؟! چگونه معنا میکنند؟! غیر از اینکه میگویند: آقا، بخوانیم و برویم؟!
لا إلهَ إلّا الله عدَدَ أمواجِ البُحور؛ «بهعددِ امواج بُحور، این حقیقتِ لا إلهَ إلّا الله سریان دارد.»
خیلی عجیب است! «عددَ أمواجِ البُحور» یعنی چه؟ یعنی نهتنها خود دریا ظهورِ حقیقت لا إلهَ إلّا الله است و از خودش استقلال ندارد و آن واقعیّت توحیدی و وجود صِرف در این دریا و در این بِحار سریان دارد، حتی حرکت آن هم همان ظهور و تَبلوُر واقعیت و مفهوم لا إله إلّا الله است.
لا إلهَ إلّا الله و رحمتُه خَیرٌ مِمّا یَجمَعون.
هرچه هست در همین جمله است! کجا دارید میروید؟! به چه کسی دارید توجه میکنید؟! چه را دارید جمع میکنید؟! به چه دارید تعلّق پیدا میکنید؟! دنبال چه کسانی میروید؟! جمع اموال، جمع نفوس، جمع اصدقاء، جمع اطرافیان! چرا از حقیقت لا إلهَ إلّا الله غفلت کردهاید؟! دنبال آن حقیقت بروید و رحمت خدا را ببینید که آن رحمت با شما چه میکند! آن رحمت را کنار گذاشتهاید و دائماً کثرات را چسبیدهاید؟!
«لا إلهَ إلّا الله و رحمتُه خَیرٌ مِمّا یَجمَعون!» یعنی رحمتی که در ظهور این لا إلهَ إلّا الله در نفس شما پیدا میشود، دیگر چیزی را باقی نمیگذارد؛ دیگر تعلّقی را باقی نمیگذارد، دیگر توجه به کثرتی را باقی نمیگذارد، دیگر صحبت از این چرتوپرتها را باقی نمیگذارد! دیگر صحبت از اینکه: «اینجا این کار را بکنیم! آنجا این کار را بکنیم! اینجا فلان بکنیم! چرا اینجا اینطور شد؟! ای وای، بر سرمان بزنیم که این بالا رفت! ای وای، آن پایین آمد! ای وای، ضرر کردیم! ای وای، نفع کردیم!» را باقی نمیگذارد! آن رحمتی که در تجلّی لا إلهَ إلّا الله بر نفس و در قلب میآید، دیگر برای این جمع و تفریقها چیزی باقی نمیگذارد.
لا إلهَ إلّا الله عدَدَ الشَّوکِ و الشَّجَر؛ «بهاندازۀ خارها و درختان، لا إلهَ إلّا الله.»
لا إلهَ إلّا الله عَدَدَ الشَّعرِ و الوَبَر؛ «بهاندازۀ تکتک مو و کُرکِ حیوانات، تجلّی لا إلهَ إلّا الله وجود دارد.»
عجیب است! عجیب است!
«لا إلهَ إلّا الله عدَدَ الحَجَرِ و المَدَر؛ «بهمیزان سنگها و کلوخهای عالَم ـ نهتنها زمین! ـ واقعیتِ لا إله إلّا الله است.»
دیگر خدا چطور خودش را معرّفی کند؟! چطور بگوید من همهچیزم؟! چطور بگوید من همهجا هستم؟! چطور آن معنای صرافت خودش را همهجا بیان کند؟! دیگر با چه بیانی؟!
«بهمیزان سنگها، لا إلهَ إلّا الله! بهمیزان کلوخها در همۀ عالم، لا إلهَ إلّا الله!» یعنی هر حقیقتی را که دارید میبینید، یک سرِ ربطی به او دارد و یک سرِ فناء هم در خود دارد و بدون او فانی است و با او باقی؛ با ارتباط به او بقاء پیدا میکند و بدون ارتباط به او فناء پیدا میکند. آیا این غیر از همان سَریان حقیقت توحید در همۀ أعیان خارجی است؟! غیر از این معناست؟ اگر این نیست پس چیست؟!
لا إلهَ إلّا الله عدَدَ لَمحِ العُیون؛ «بهاندازۀ زدن پلکها، واقعیت لا إلهَ إلّا الله وجود دارد!»
الآن پلکمان را بههم بزنیم، همین پلکی که بر هم میزنیم ظهورِ لا إلهَ إلّا الله است.
حکایاتی از مشاهدات اهلمعرفت دربارۀ ذکر «یا هو» و «لا إله إلا الله» از موجودات
یکی از رفقا و دوستان میگفت:
وقتی بینالطّلوعین ذکر میگفتم، وارد حیاط شدم و دیدم از برگبرگِ درختان در حیاط، صدای لا إلهَ إلّا الله بلند است!
خُب بفرمایید! این هم چشمبندی است؟! این هم تخیّل است؟! کلام امیرالمؤمنین علیه السّلام است: «لا إلهَ إلّا الله عدَدَ لَمحِ العُیون؛ به زدن پلکهای چشم، حقیقت و واقعیّت لا إلهَ إلّا الله وجود دارد.»
مرحوم آقا سید عبدالله فاطمی شیرازی ـ خدا رحمتشان کند ـ از دوستان مرحوم آقا بود. یک وقتی بیشتر با هم مأنوس بودند، ولی سالهای آخر حیاتِ آن مرحوم دیگر یک قدری ارتباط کمتر شد. ایشان برای مرحوم آقا نقل کرده بود:
یک شبِ نیمۀ شعبانی در نجف بودم که مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی1 من را دید و گفت: «فلانی، من نمیتوانم شبِ نیمه به زیارتیّ سیدالشهدا بروم. مردم از همهجا میآیند. بیا این پول را بگیر و عوض من برو و زیارت کن و حاجت من را هم بگیر و بیاور.» و نگفت چه حاجتی دارد.
ما به کربلا آمدیم و به خیمهگاه رفتیم. در آنجا اوّل به حمّام رفتیم و میخواستیم غسل زیارت کنیم. وقتی که وارد حمّام شدیم، آب خزینه2 که تکان میخورد، دیدم از همۀ این آب و حرکت آب، صدای «یا هو» بلند شد! هر موجی که میآمد، میگفت: «یا هو!» این از آنطرف «یا هو» میگفت و آن...؛ وسعت خزینه هرچه بود، «یا هو» میگفت.3
دیدیم همه دارند «یا هو» میگویند! خلاصه ما نفهمیدیم چه شد، غسل کردیم یا نکردیم! بیرون آمدیم و به زیارت سیدالشهدا رفتیم و همینکه میخواستیم به حضرت عرضه کنیم و بگوییم که: «آمدهایم و فلانی هم تقاضا و حاجتی دارد.» حضرت به ما گفتند: «برو به او بگو دادیم!»
از کربلا به نجف آمدیم و وقتی به ایشان رسیدیم، همینکه میخواستم بگویم حاجت را گرفتم، گفتند: «دیشب رسید! همان دیشب این مسئله به ما رسید!»
خوش به حالشان که اینها مسئله را بُردند.
امیرالمؤمنین در اینجا میفرماید:
لا إلهَ إلّا الله عدَدَ أمواجِ البُحور؛ «به عدد امواج و حرکتهای دریا، حقیقت لا إله إلّا الله ظهور دارد.»
خب بفرمایید! این مسئله برای خیلیها پیدا میشود و تجسّم پیدا میکند و این معنا روشن میشود. بسیاری از افراد، از دوستان و رفقا و اصدقا بودند و هستند که این معانی برای آنها روشن و ظاهر است.
لا إلهَ إلّا الله فی اللَّیل إذا عَسعَسَ و الصُّبحِ إذا تَنَفَّس؛ «وقتی که شب میآید و وقتی که صبح باز میشود، در همۀ اینها لا إلهَ إلّا الله ظهور دارد.»
لا إلهَ إلّا الله عدَدَ الرّیاحِ فی البَرارِی و الصُّخور؛ «به عدد بادهایی که در بیابانها و در صخرهها در جریان است، لا إلهَ إلّا الله ظهور دارد.»
بعضی از دوستان به من میفرمودند:
وقتی ما صدای باد را میشنیدیم، همراه با آن، صدای لا إلهَ إلّا الله به گوشمان میرسید!
البته گوشدل! اینها همه هست. آن شخصی که نقل میکند و میگوید:
وقتی امیرالمؤمنین شبها میآمد و به من سر میزد، از علامتش این بود که وقتی میآمد، میدیدم سنگریزههای این در و دیوار، با او به ذکرِ تسبیح مشغول هستند!1
اینها شوخی نیست! البته نهاینکه در آن موقع ایجاد شود؛ بلکه این مسئله هست، منتها باید گیرنده را بالا ببریم تا بشنویم. الآن در این اطاق همۀ امواج هست، ولی ما میشنویم؟ نه، چون گیرنده و ضبط نداریم. اگر گیرنده داشته باشیم، بهمقدار قدرت و قوّت گیرنده، دریافت میکنیم؛ اگر گیرندهمان ضعیف باشد، بعضی از امواج را میگیرد؛ اگر گیرنده را قوی کنیم و فرکانس آن قوی شود، امواج بیشتری را میگیرد؛ و هرچه آن گیرنده بالاتر و قویتر باشد، قدرت جذب و ظهورِ امواج بیشتری را دارد.
به فرمایش مرحوم حاجی سبزواری رحمة الله علیه:
موسیی نیست که دعویّ أنا الحق شنود | *** | ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست1 |
موسیی و حضرت موسایی پیدا نمیشود که بشنود، وإلاّ هیچ شجری نیست که این زمزمه را نداشته باشد! همه دارند؛ تو موسی بشو تا «أنا الحق» را بشنوی! پس همیشه «أنا الحق» هست؛ «أنا الحق» در آن شجر بوده است، «أنا الحق» در این میکروفونی که الآن جلوی من است هم وجود دارد و این هم در اینجا «أنا الحق» است. چه کسی این را میشنود؟ موسی باید بیاید تا بشنود؛ نهاینکه الآن تازه خلق میشود.
ایشان میگوید: «أنا الحق» در این ستون هست، «أنا الحق» در این فرش هست، «أنا الحق» در این طاق هست، «أنا الحق» در این پنکهای که الآن دارد میگردد هست؛ در حرکتش و در همۀ اینها آن ظهور توحید و ظهور حقّیّت و سَرَیان توحید هست؛ گیرنده را قوی کن تا بفهمی! در این سطح بالا بیا، همین سطح را به تو نشان میدهند و بالاتر را نشان نمیدهند. بالاتر بیا، باز همان سطح را به تو نشان میدهند. هرچه بالا آمدی همینطور مطابق با همان افقی که رسیدی میبینی؛ نهاینکه نیست! هست؛ منتها ما باید به آن مرتبه برسیم تا ببینیم که مسائل و حقایق پشتپرده چیست! حقایقی که وجود دارد، نهاینکه بعد خلق میشود؛ الآن وجود دارد، اما چشم دیدن نداریم.
لا إلهَ إلّا الله مِن الیَوم إلیٰ یومِ یُنفَخُ فی الصُّور.2 «در تمام عالم وجود سریان حقیقت لا إلهَ إلّا الله وجود دارد.»“3
”هر گُلی که میروید و هر ذرّهای و هر سنگی و هر ریزهماسهای که باد در فضا منتشر میکند لا إلهَ إلّا الله است و نشاندهندۀ ذات او و اسم او و صفت اوست، منتها در حدّ استعداد و ظرفیّت خود.
اهمیت ذکر «لا إله إلا الله» در آغاز، طول زندگی و هنگام مرگ
پس تمام عالَم لا إلهَ إلّا الله است: عالم مُلک و ملکوت.
اوّلین ذکری که میگوییم، لا إلهَ إلّا الله است. در موقع اسلام آوردن لا إلهَ إلّا الله است. وقت مردن هم لا إلهَ إلّا الله است. ولی افسوس که انسان معنای این ذکر را نمیفهمد و با تأمّل و دقت تفسیرش را پیجویی نمیکند و به زبان نمیآورد، وقتی که از دنیا رفت و جنازهاش را برداشتند بر جنازۀ او میخوانند: لا إلهَ إلّا الله؛ یعنی ای مُردۀ مسکین! حالا فهمیدی که لا إلهَ إلّا الله است؟! فهمیدی که غیر از خدا معبودی نیست؟! مؤثّری نیست؟!
در زندگی هرچه به تو گفتند: لا إلهَ إلّا الله، نفهمیدی! و از استکبار و شخصیّتطلبی بیرون نیامدی! و از استقلالمنشی و ربوبیّت قدمی به جادۀ عبودیّت ننهادی! اینک بر تو مسلّم و واضح و روشن شد که: لا إلهَ إلّا الله.
مستحبّ است انسان چون به قبرستان وارد میشود سلام کند؛1 به چه کسی؟ به اهل لا إلهَ إلّا الله. به آن کسانی که از زمرۀ لا إلهَ إلّا الله و اهل توحید شدهاند و با ظهور جلالت و عظمت حضرت أحدیّت به قبض روح، همهچیز خود را تسلیم حق نمودند و از فرعونیّت و خودپرستی برون آمدند، و طَوعاً أو کُرهاً2 اقرار و اعتراف به وحدانیّت ذات حق تعالیٰ و تَقَدّس نمودند، و در این قبرستان همگی بدون تفاوت خفتهاند؛ زن و مرد، پیر و جوان، بچه و بزرگ، عالِم و عامی، غنیّ و فقیر، رئیس و مرئوس، متعیّن و بدون شهرت؛ همه صفا نموده، و فعلاً نه جنگی و دعوایی، نه خودفروشی و استکباری؛ همه در یک ردیف خسبیدهاند! سکوت محض که دلالت بر لا إلهَ إلّا الله دارد، فضای قبرستان را پُر کرده است.
از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت است که چون وارد قبرستان شدی بگو:
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیم، السّلامُ علیٰ أهلِ لا إلهَ إلّا الله، مِن أهلِ لا إلهَ إلّا الله، یا أهلَ لا إلهَ إلّا الله، بِحَقِّ لا إلهَ إلّا الله، کیف وَجَدتُم قَولَ لا إلهَ إلّا الله، مِن لا إلَهَ إلّا الله؟
یا لا إلهَ إلّا الله، بِحَقِّ لا إلهَ إلّا الله، اغفِر لِمَن قالَ لا إلهَ إلّا الله، و احشُرنا فی زُمرَةِ مَن قالَ لا إلَهَ إلّا الله، محمّدٌ رسولُ الله، علیٌّ وَلیُّ الله.3
حکایت پیرمرد روشنضمیر و مشاهدۀ نور توحید در همۀ موجودات
پیرمردی روشنضمیر که فعلاً نیز حیات دارد میگفت:
در ماه رمضانی که حال خوشی داشتم، یک شب نور توحید را در همۀ موجودات مشاهده میکردم که همهچیز لا إلهَ إلّا الله بود. در آن حال دیدم که گربهای از این دیوار بر آن دیوار جَستن کرد و پرید؛ گربه لا إلهَ إلّا الله بود و پَرِشِ او نیز لا إلهَ إلّا الله بود!“1
فصل ششم: اعمال حج تمتّع و اسرار آن
بخش اول:
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
و صلّی الله علیٰ محمّدٍ و آلِهِ الطّاهرین
و لعنةُ اللهِ علیٰ أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآن إلیٰ قیامِ یَومِ الدّین
و لا حَولَ و لا قوّةَ إلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم
معنای تطهیر بیت و نقش محوری انبیا در تحقق آن
”قالَ اللهُ فی کتابِه:
﴿وَإِذۡ جَعَلۡنَا ٱلۡبَيۡتَ مَثَابَةٗ لِّلنَّاسِ وَأَمۡنٗا ... وَعَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡعَٰكِفِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ﴾.1
جهت تعجیل در ظهور حضرت بقیّةالله أرواحُنا فِداه صلواتی ختم کنید! خداوند متعال در این آیۀ شریفه میفرماید:
ما بیت خود را حرم امن و [محلّ] اجتماع همۀ افراد قرار دادیم، جایی که همۀ افراد احساس امنیّت و آرامش ظاهر و باطن در آنجا داشته باشند؛ و ما به ابراهیم و اسماعیل عهد خود را استوار نمودیم که بیت ما را مکان طهارت قرار بدهند و از هر پلیدی و رجس، پاک و مبرّا گردانند؛ برای چه کسانی؟ ﴿لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡعَٰكِفِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ﴾؛ آن کسانی که دور آن طواف میکنند و در آنجا معتکف میشوند و افرادی که در آنجا به حال عبادت میگذرانند.
این آیه از جهات مختلفی میتواند مورد بحث قرار بگیرد، اما من از میان این جهات مختلف به یک نکته اشاره میکنم که در ذیل آیه نسبت به این مسئله اشاره شده است: ﴿أَن طَهِّرَا بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡعَٰكِفِينَ﴾؛ «شما دو نفر بیت مرا طاهر بگردانید و خانۀ مرا از هر پلیدی پاک بگردانید!»
حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل در این مسئله چه نقشی دارند؟ و چرا خداوند در ساختمان بناء بیت، با عبارت «تطهیر» از این ساختمان یاد میکند؟ زمین، زمین است و تفاوتی ندارد؛ ساختمان، ساختمان است؛ سنگ و گل و گچ و مصالح، تمام اینها با سایر مواد تفاوتی ندارند! پس مقصود از ﴿طَهِّرَا﴾ چیست؟
یک وقت خدا میفرماید: این مکان را بسازید و بنا کنید؛ همانطوریکه در آیات دیگر هست:
﴿وَإِذۡ يَرۡفَعُ إِبۡرَٰهِۧمُ ٱلۡقَوَاعِدَ مِنَ ٱلۡبَيۡتِ وَإِسۡمَٰعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ﴾؛2 «حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل قواعد این بنا را بالا میبردند و دیوارها را هموار مینمودند [و چنین میگفتند:] خدایا، این عمل را از ما قبول کن و بپذیر، [بهدرستیکه حقّاً تو شنوا و دانا هستی!]»
اما خداوند در این آیه به صرف بنای بیت اکتفا نمیکند، بلکه میفرماید: ﴿طَهِّرَا بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡعَٰكِفِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ﴾؛ «بیت مرا پاک کنید!» یعنی حضرت ابراهیم در آنجا باید چهکار کند؟ مگر در آنجا شیء قَذِری بود که حضرت ابراهیم باید بیاید و آنها را پاک کند؟! مگر آن مکان، مکان ناپاک و غیر طاهری بود؟! مگر در آنجا نجاستی بود که حضرت ابراهیم باید بیاید و آنها را بشوید و تطهیر کند و آن مکان را پاک کند؟! پس این طهارتی که خداوند بر عهدۀ حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل میگذارد، چه طهارتی است؟ و این مسئولیّت چه مسئولیّتی است؟!
طهارت باطن و خلوص نیت، شرط اساسی بنای بیت حق تعالیٰ
... مقصود از ﴿طَهِّرَا﴾ که خداوند به حضرت ابراهیم میفرماید، این است که شما که میخواهید بیتی را بسازید و این بیت را مثابه و محلّ اجتماع مردم و محلّ امن ظاهری و امن باطنی آنها قرار بدهید، باید اول مکان دل و ظرف وجود دل خودتان را پاک کنید! شما کسانی هستید که میخواهید خانۀ مرا بسازید؛ خانۀ من را کسی که ناپاک است نمیتواند بسازد! شما میخواهید این مکان را محلّ توجه و طواف در حرم امن و امان پروردگار قرار بدهید؛ کسی که هنوز به مرتبۀ اخلاص و طهارت ذاتی نرسیده است، نمیتواند دست به یکهمچنین کاری بزند.
﴿طَهِّرَا بَيۡتِيَ﴾؛ یعنی خودتان را پاک و طاهر کنید! و بهواسطۀ آن طهارتی که در نفس و وجود مقدّس حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل است، آنگاه میتوانند دست به خشت و گل ببرند و سنگها را تنظیم کنند و بنای خانه را بسازند، وإلاّ ﴿طَهِّرَا بَيۡتِيَ﴾ یعنی چه؟! «بیت من را پاک کنید!» مگر نجس بود که پاک کنند؟! «از آلودگیها بزدایید!» چه آلودگیای بود؟! در آنموقع شخصی در آنجا زندگی نمیکرد؛ بیابانی بود لَم یَزرَع و خشک و حتی مسیر کاروان هم در آنجا نبود.
خدا میفرماید: این مکانی که به من تعلّق دارد و مردم باید به دور آن بگردند، باید مکانی باشد طاهر و پاک که هیچ نوع فکر کثرت و افکار توجه به عالم دنیا در بنای آن دخالت نداشته باشد! در بنای آن فقط باید توجه به توحید و پروردگار باشد. نفس در تمام زوایا و مراتب وجودی خود نباید هیچ نقطۀ خلأ و نقصانی داشته باشد، وإلاّ اثر همان نقطه در آن مکان مشهود است؛ اثر همان روزنۀ نقصان و عدم وصول به فعلیّت در استعدادها در آن مکان مشخص است؛ اثر تعلّقات ظاهری ـ گرچه صبغۀ الهی داشته باشد ـ در آن مکان محدود است.
تأثیر ملکوت و باطن اشخاص بر نورانیّت یا ظلمت مکانها
اینجا است که نفس از نقطهنظر باطن، تأثیر ملکوتی خود را در هر مکانی که نفس به آن تعلّق بگیرد بهوجود میآورد. اینجا است که ارتباط بین ملکوت و بین ظاهر و ملکوتِ ظاهر در بنا و در امکنه و ازمنه مشخص میشود. اینجا است که مکانها بهواسطۀ تعلّقاتی که به آنها هست، ظلمانی و نورانی میشوند؛ مکانی را که شخص بزرگی در آنجا مدفون است، میبینید نورانی و روحانی است و وقتی وارد آنجا میشوید اگر کسالتی داشته باشید کسالتتان برطرف میشود، اگر قبضی داشته باشید آن قبض از بین میرود، اگر ناراحتی داشته باشید آن ناراحتی برطرف میشود، اگر کدورتی بر نفس ما عارض شده باشد بهواسطۀ ورود در آن مکان، این کدورت مبدّل به روحانیت و انبساط میشود.
اما میبینیم بعضی از جاها بهواسطۀ تعلّقی که بین آن مکان با آن شخصی که در آنجا دفن شده وجود دارد، ظلمت و کدورت و تعلّق به کثرات تمام آن محیط را فرا گرفته است! اگر حال خوشی داشته باشید، وقتی وارد آنجا میشوید حالتان را از دست میدهید؛ و اگر نورانیت داشته باشید، قبض و کدورت بر نفس عارض میشود. چرا اینطور است؟ چون ملکوت آن شخص و نفسی که منغمر در کثرات و انانیّتها است، با ملکوت آنجا در ارتباط و در تماس است.
پس باید به این مسئله توجه کنیم و هرجایی را برای رفتن انتخاب نکنیم و به هرجایی قدم نگذاریم؛ بلکه بهدنبال جاهایی برویم که احساس نورانیت، موجب تغییر و تبدّل نفس بشود.
حالا این مکانی که خدای متعال میخواهد آن را جای برای مَطاف ملائکه قرار بدهد و تمام بندگان خدا تا قیام قیامت باید به دور آن بگردند و اولیای الهی باید به اینجا بیایند و دور کعبه بگردند، [باید بهدست چه کسی ساخته بشود؟]
در روایت داریم که امام مجتبی علیه السّلام بیستوپنج مرتبه به مکّه سفر کرد و اغلب این سفرها را پیاده و بدون مرکب پیمود!1 این مکان، مکانی است که حجّت خدا و امام بر حق میخواهد پیاده برای زیارت آن حرکت کند. حال این مکان با این وضعیت باید به دست چه کسی ساخته شود و بنای آن توسط چه شخصی پایهریزی شود؟! لذا میفرماید: ﴿طَهِّرَا﴾؛ خودتان را طاهر کنید و از هر آلایشی بیرون بیاورید و از هر گرفتاریِ در نفس بیرون بیایید و از هر تعلّقی خارج بشوید! وقتی که نفس زلال و پاک شد و مانند آینه شفّاف شد و مانند آب زلال شد، بهنحویکه هیچگونه روزنهای از روزنههای تعلّقات در آن نبود و وقتی که به مرتبۀ طهارت رسید، آنگاه مشغول ساختن بیتاللهالحرام شوید.
پس آن نفس ملکوتی حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل بوده است که این مکان را مَطاف برای خلایق قرار داد! حال آیا بنده و سرکار میتوانیم بیتالله بسازیم؟! آیا هر کسی میتواند این کار را انجام بدهد یا نه؟!
آیینه شو جمال پریطلعتان طلب | *** | جاروب زن خانه و پس میهمان طلب1 |
امتحانات عظیم حضرت ابراهیم و دستیابی به طهارت سرّ
خداوند چه موقعی خطاب ساخت کعبه را به حضرت ابراهیم علیه السّلام کرد؟ وقتی که تمام امتحانات را داده بود! ﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّـٰلِمِينَ﴾.2 خداوند حضرت ابراهیم را به کلمات و موارد و مواقفی از امتحان مبتلا کرد که در هر مورد، یک تعلّق و یک نحوه از توجه به کثرات را از وجود او از بین برد و محو کرد! چه زمانی؟ آن زمانی که به پیغمبری و رسالت رسیده بود! یعنی آن ابتلائات و امتحاناتی که برای اولیای خدا در آن مراتب هست، برای حضرت ابراهیم بعد از رسیدن به مرتبۀ رسالت و بعد از رسیدن به مرتبۀ بلاغ و ابلاغ پیش آمد! یعنی مسئلۀ طهارت سرّ و پاک شدن باطن، یک مسئلۀ شوخی نیست؛ بلکه خیلی بالاتر از مرتبۀ رسالت است.
﴿فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا﴾؛ «وقتی که تمام اینها را تمام کرد، [خداوند فرمود:] من میخواهم تو را برای مردم امام قرار بدهم.» و آن چه موقعی بود؟ آن وقتی که مأمور به ذبح فرزندش اسماعیل شد.
... اینجا است که آن مسئلۀ طهارت سرّ و طهارت باطن در أعلیٰمرتبه برای انسان روشن میشود؛ آن چیست؟ واگذاشتن دین و تخیّلاتی که انسان آنها را بهعنوان شریعت میپندارد، وإلاّ این مسئله از نظر ظاهر حرام است و اگر بهجای یک مرتبه، صد مرتبه هم در خواب ببیند، باز باید بگوید کشتن طفل و قتل نفس حرام است!
اما آن کسی که به مرتبۀ طهارت برسد و از آن تخیّلات رد بشود و دین خیالی را کنار بگذارد، میتواند احساس کند که از همانجا که مبدأ حلال و حرام و نزول احکام است، این حکم مجدّد نازل شده است؛ و این را ما نمیفهمیم، بلکه کسی میفهمد که به مرتبۀ طهارت رسیده است.
آیینه شو وصال پریطلعتان طلب | *** | اول بروب خانه دگر میهمان طلب |
در اینجا شیطان به صوَر مختلفی در میآید: گاهی از راه احساس وارد میشود؛ به سراغ حضرت ابراهیم میرود، به سراغ حضرت اسماعیل میرود و آنها او را از نقطهنظر احساس از خود دور میکنند! به سراغ حضرت هاجر میرود؛ چون زن از نقطهنظر احساس قویتر است. احساساتش را تحریک میکند تا بیاید و جلوی شوهر را بگیرد که داری چهکار میکنی؟! داری فرزند نوجوان من را ذبح میکنی؟! کدام آدم عاقلی این کار را انجام میدهد؟!
نقش حضرت هاجر در بنای طاهر کعبه و حقیقت سعی صفا و مروه
حضرت هاجر و این زن را ببینید! این مطالب شوخی نیست و ما حکایت نقل نمیکنیم. حضرت هاجر در جریان این بیت و ساختمان کعبه و بنای طاهر سهیم است؛ زن است، ولی سهیم است! خدا میخواهد قدرت نمایی کند و بگوید: اینجا فقط اختصاص به ذُکور و رجال ندارد؛ برای این بنا، هم مرد لازم داریم و هم زن لازم داریم؛ مردش ابراهیم، نوجوانش اسماعیل و زنش هاجر است!
اینجا است که وقتی ما سعی بین صفا و مروه میکنیم، داریم بهدنبال مکتب حضرت هاجر این سعی را میکنیم و این برای حضرت هاجر است! کدامیک از ما میتواند این عمل را انجام بدهد؟! البته راه بسته نیست و ما هم میتوانیم با توسل و توکل بر عنایات الهی به همان مسیری که آن بزرگان رفتند، برویم. آنها آمدند و راه را باز کردند، نهاینکه فقط راه را برای خود باز کردند و به روی ما بستند! پس ما هم میتوانیم به این طهارت سرّ و طهارت باطن و به این گذشت برسیم.
وقتی شیطان از تمام این مراتب و مراحل دلسرد شد و نتوانست از راه احساسات بیاید، از راه شرع و دین وارد شد؛ به سراغ حضرت ابراهیم آمد و گفت: «کجای این مسئله شرعی است؟! مگر قتل نفس حرام نیست؟! پس چطور شما این کار را انجام میدهی؟!» حضرت ابراهیم چه جوابی به او داد؟ دو دو تا چهار تا! فرمود: «مگر تو نمیگویی حرام است؟! الآن همان کسی که گفته حرام است، میگوید واجب است! مگر تو نمیگویی این عمل خلاف است؟! خلاف چیست؟! خلاف آن چیزی است که از مولا دستور به نهی بیاید؛ اما اگر برای همان عمل، دستور به وجود و ثبوتش بیاید، آن خلاف مبدّل به ارزش میشود!»
فلسفۀ پشت به قبله رمی کردن جمره عقبه
فلذا در این مرحله بود که حضرت ابراهیم بر آن شرعی که پایه و اساس نفس بر اعتیاد به آن شرع بود هم پشت پا میزند، و وقتی شیطان میبیند که دیگر از هیچ طریق، روزنهای وجود ندارد، حضرت ابراهیم به مرتبۀ طهارت سرّ میرسد و شروع به بریدن سر حضرت اسماعیل میکند؛ و حضرت اسماعیل هم سِلْمِ محض!1
فلهذا در اینجا است که مرحوم آقای حداد ـ رضوان الله علیه ـ فرمودند: «انسان باید در جَمرۀ عَقبه پشت به کعبه کند!» البته این یک حکم شرعی و اسلامی است؛ ولی از نظر فلسفی اینکه در آن دو جمره باید رو به کعبه سنگ بزنیم، اما وقتی که به جمرۀ عقبه میرسیم باید پشت به کعبه کنیم،2 یعنی چه؟ یعنی انسان به مرتبهای میرسد که آن دینی که تا بهحال بر آن اساس حرکت میکرده و جلو میآمده و موجب عروج او و موجب نفی تعلّقات است، خود آن دین را هم باید کنار بگذارد؛ البته نهاینکه به لا ابالیگری برسد ـ که خود این مسئله یک تعیّن و بلکه بدترین تعیّنها است ـ بلکه یعنی در آنجا دین فقط از نقطهنظر توجه به محبوب است و انسان در آنجا میگوید: «آنچه من تا بهحال انجام میدادم و نفس من به آن عادت داشت و من آن را ارزش میدیدم، آن ارزش فقط در توجه به تو خلاصه میشود!» این دیگر نهایت عشق و نهایت توجه انسان است که تمام تعلّقات نفس به کنار میرود و فقط محبوب میماند و بس و هرچه محبوب بگوید، همان است.
... ﴿طَهِّرَا بَيۡتِيَ﴾؛ یعنی فقط شما میتوانید خانۀ مرا بسازید که دل خود را از هر زنگاری پاک کردهاید و از هرچه موجب نقصان و تعلّق به کثرات است بیرون آوردهاید! آنجا دیگر آینه است و آن بیت، بیتی است که در آن، تعلّقات حاکم نیست؛ بلکه طهارت حاکم است! در آنجا کلمات من و امثال من حاکم نیست! در آنجا مسائل و رفتار ما نمیتواند در بینش ما تأثیر بگذارد و ما نمیتوانیم مسائل را موافق میل و خواست [خود تغییر دهیم!]“3
ایثار بزرگ حضرت ابراهیم و سرّ دعوت جهانی به سفر معنوی حج
”مسئله، خیلی مسئلۀ حیاتی است! اینقدر مسئلۀ مهمّی است که خداوند حضرت ابراهیم را مأمور کرد که سیصد فرسخ1 از فلسطین به مکّه بیاید و عیال خود و حضرت اسماعیل را تکوتنها در آنجا بگذارد و بعد برای افرادی که طبق آیۀ قرآن: ﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ﴾2 از راههای دور میآیند، کعبه را بسازد تا بیایند و این عمل را انجام بدهند! یعنی چه؟ یعنی پای خود را در همان راهی که حضرت ابراهیم رفت بگذارند و بگویند: ما هم هستیم، ما هم بهدنبال حضرت ابراهیم هستیم و بهدنبال او آمدهایم.
حضرت ابراهیم این سیصد فرسخ را که با هواپیمای کذا نیامد؛ بلکه این سیصد فرسخ را با پای پیاده و یا با حمار آمد! و مهمترین اثر وجودی خودش را که عبارت از فرزند او است، در آنجا قرار داد.
رفقا این را بهعنوان مقدمه بدانند که حرکت حضرت ابراهیم چطور بود، آمدن او چطور بود و خواست او به چه قسم بود؟! حضرت ابراهیم سیصد فرسخ آنهم در زمان پیری آمد و تنها اثر باقیۀ از وجود خود را که حضرت اسماعیل بود در آنجا و در حرم خدا گذاشت و برگشت و پشت سر خودش را هم نگاه نکرد! یعنی حتی دستور آمد که پشت سرت را هم نگاه نکن، بگذار و برگرد! آنوقت بعد از اینکه حضرت اسماعیل در آنجا بود و رشد کرد و به سنّ نوجوانی رسید، با هم آمدند و کعبه را که آثارش از زمان حضرت آدم بود ـ یعنی حضرت آدم این چهارگوشۀ کعبه را مشخص کرده بود ولی چیزی ساخته نشده بود ـ حضرت ابراهیم آمد و بهاتفاق حضرت اسماعیل شروع کرد دیوار خانۀ کعبه را تا حدّ سر و یک قدری بالاتر بنا کرد. قضیه این بوده است.3
و بعد میگوید: ﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ﴾؛ بیا در میان مردم ندا بده که آنها هم بیایند و از آن سفرهای که ما برای تو گسترانیدهایم [استفاده کنند] و آنها هم بر سر این سفره بنشینند، و فقط این نعمت را به خودت اختصاص نده و از این نعمت الهی به دیگران هم بچشان و این الطاف خاصّۀ پروردگار را که شامل تو شده است، شامل دیگران هم بکن.
و حضرت ابراهیم برای این بلند شد و سرما و گرما را بر خودش خرید و دوری و دربهدری را برای خودش پسندید که ما امروز بتوانیم به یکهمچنین جایی برویم! اگر حضرت ابراهیم نمیآمد و این کعبه را نمیساخت، تا روز قیامت این نعمت فیوضات الهی بر بندگان بسته میشد؛ پس او آمده و این راه را باز کرده و این منزل را گشوده و این در را برای افراد باز کرده است تا در روز قیامت نگویند: خدایا، چرا این مقامی را که به حضرت ابراهیم دادی به ما ندادی؟! خدا میگوید: بفرمایید! برای شما هم باز شده و مسئله برای شما هم محیّا شده و شما هم همان مرتبهای را پیدا میکنید که او پیدا کرده است! البته درصورتیکه در همان حال و در همان وضعیّتی باشیم که او بوده است، نه مانند آن کسی که وارد مدینه میشود و بعد از سه روز میگوید من هنوز به زیارت پیغمبر مشرّف نشدهام!! خیلی تفاوت میکند.“1
حج ابراهیمی حقیقی: دل کندن از دنیا و ترک همه تعلقات مادی و نفسانی
”ما باید ببینیم اینکه میگویند «حجّ ابراهیمی» حجّ حضرت ابراهیم چه بوده است؟2 آیا حجّ ابراهیم، این حجّی بوده است که ما امروزه انجام میدهیم؟ یا حجّ حضرت ابراهیم فرق میکرده است؟! بله، حج باید ابراهیمی باشد ولی ابراهیم چه کسی بوده است؟ ابراهیم چه شخصیّتی بوده است؟ حضرت ابراهیم چه در نیّت داشته و بر چه اساسی آمده است؟ آیا فقط آمده است چند روزی را طی کند و چند مطلبی را بگوید؟! آیا آمده است آنجا برای خود ریاست درست کند؟! آیا آمده است در آنجا برای خود بیا و برو بهوجود بیاورد؟! حجّ ابراهیمی این میشود؟! یا نه، حجّ ابراهیم یک حجّ دیگری است و کیفیت و خصوصیت آن فرق میکند! و این همان چیزی است که ما باید حتّیالإمکان خود را به این مرتبه و به این کیفیت نزدیک کنیم.“3
”اینکه میگوییم انسان باید حجّ ابراهیمی انجام بدهد یعنی چه؟ حضرت ابراهیم زن و فرزند خود را در مکّه گذاشت آنهم نه در هتلهای کذایی مکّه و با این وضعیت، بلکه در وضعیّتی که پرنده پر نمیزد!
یکی از دوستان یک عکسی را قاب کرده و برای من آورده است، من گذاشتهام در اطاق طبقۀ بالا و همیشه مقابل من است. من خیلی از این عکس خوشم میآید و خیلی این عکس برای من عجیب است! یک نقّاشی آمده و دوران مختلف مسجدالحرام را در این عکس ترسیم کرده است.
اول زمین مکّه را ترسیم کرده که فقط یک چهارراه و چند تا کوه بوده و هیچ نبوده است، بعد یک مکّه با دو سه تا خانه گذاشته است، بعد همان مکّه را همینطوری با چند تا منزل قرار داده است تا بعد از گذشت پنج ششتا به همین وضعیت فعلی رسیده است.
من وقتی که نگاه میکنم، فقط و فقط چشمم را به همان حالت اول میاندازم و اصلاً دیگر چشمم از آنجا به اینطرف و آنطرف نمیرود! و ترسیم میکنم که در آنموقع که حضرت ابراهیم زن و بچهاش را آورد، واقعاً وضعیت مکّه این بود؟! یعنی یک بیابان! و حضرت ابراهیم میآید زن و بچهاش را در اینجا میگذارد و برمیگردد. خیلی عجیب است! خدا میگوید: «بگذار و پشت سرت را هم نگاه نکن!»1 به این میگویند حجّ ابراهیمی و حجّ ابراهیمی این است؛ حج ّابراهیمی آن حجّی است که وقتی ما حرکت میکنیم و به مکّه میآییم، اصلاً دیگر از این دنیا و این داد و ستدها و این شعارها و این اختلافها و این و آنها بیرون میآییم.“2
لزوم پرهیز از غفلت و امور دنیوی برای حفظ معنویت و روح حج
”ما در ظهر عرفات، در عرفات نشسته بودیم، آقای مسئول و روحانی کاروان ما رادیوی ایران را باز کرده بود داشت اخبار ساعت دو میگفت! من گفتم: آقا خجالت نمیکشید؟! دارید روز عرفات اخبار و فلانکس را تیر زدند و آن یکی را آنطور کردند [گوش میدهید؟!] خجالت ندارد؟! و از حرف من تعجب میکرد که حالا مگر ما چهکار کردهایم! و صدای رادیو هم در بلندگو کرده بود که همه هم استفاده کنند! تو را به خدا ببینید! این مردم بعد از یک عمری و بعد از هفتاد سال در روز عرفات آمدهاند اخبار تیر خوردن فلانشخص را بشنوند! [گفتم:] خجالت نمیکشید؟! [لذا] خاموش کرد. التفات میکنید بعد هم اسمش را حج ابراهیم میگذارند! کدام حج؟ آن حضرت ابراهیم که آمد آنطور آمد، آمد تعلّق خود را از همۀ دنیا کَند و یکسره به او نزدیک کرد! آنوقت آثارش را خود ما میفهمیم و آثارش را خود ما احساس میکنیم. تمام آن حالوهوایی که این حجّاج بیچاره تا ظهر [به دست آوردند] و دعا و زیارت امام حسین و [مناجات] خواندند، با آن یکربعی که آن آقا رادیو گذاشته بود، همه اینها از بین رفت! رفت که رفت، تمام شد! اخبار آمد و پچپچ و صحبت و خب حالا چه شد و آنچه شد و فلان شد! اینقسم که حج نیست! حج این است که وقتی انسان بهسوی او حرکت میکند بداند که فقط به یک اعمال ظاهری نمیپردازد.“3
نیت اصلی حج: تذلل، خشوع و عبودیت محض در پیشگاه الهی
”باید دائماً حالت تذلّل و خشوع در این سفر با انسان همراه باشد. بنابراین وقتی که انسان حرکت میکند، باید مانند یک بندهای باشد که دارد دعوت مولای خودش را اجابت میکند؛ اصلاً نباید به این فکر باشد که چقدر خرج کرده و چقدر برای این سفر پول داده و چقدر برای این قضیه مبلغ گذاشته است.
خداینکرده مبادا این را به خود بگیرد و در تصوّر او این باشد که ما الآن این مبلغ را خرج کردیم و به مکّه آمدیم! یک بنده از خودش چیزی ندارد تا اینکه بخواهد آن را به رخ مولای خود بکشاند؛ چه یک میلیون خرج کند، چه ده میلیون و چه صد میلیون، همه صفر است و دارد از کیسۀ دیگر خرج میکند! از کسیۀ دیگر خرج کردن هم که دیگر کم و زیاد ندارد؛ هرچه انسان بدهد مانند این است که اصلاً چیزی نداده است. پس انسان بایستی با این نیّت که نه خرجی کردیم و نه داریم زحمتی را متحمّل میشویم و نه تعلّقی داریم، از منزل بیرون بیاید.“1
اهمیت بهرهمندی کامل از مشاهد مشرّفه و فرصتهای معنوی حج
”مسئلۀ دیگر در حج این است که انسان بهدنبال استفاده و ادراک بیشتر از این مَشاهِدی باشد که خداوند این مشاهد را برای فیوضات بیشتر آماده کرده است. مگر خداوند چند مرتبه قسمت انسان میکند؟! ممکن است برای شخصی یکی باشد و ممکن است برای شخص دیگری بیشتر باشد. مگر ما چهکار میکنیم؟ مگر در روز چهکار میکنیم؟ از اینجا به محلّ کار میرویم و از محلّ کار به منزل فلانی میرویم و از آنجا هم میرویم و در جایی مینشینیم! خداوند بعد از اینهمه مدت، بیست یا سی روزی قسمت کرده است و ما داریم میرویم، بنابراین انسان باید استفاده کند! هر کدام از این مشاهد برای خودشان حالوهوای خاصّ به خودشان را دارند؛ مسجد مدینه برای خود حالوهوای خاصّ به خود را دارد، مسجد قُبا برای خود همینطور، مسجدالحرام برای خود همینطور، و بهطورکلی هر کدام از مساجدی که در مدینه هست برای خودشان اثر خاصّ به خودشان را دارند.“2
”بنابراین مسئلۀ مکّه و کعبه را شوخی نگیریم، خیلی مسئلۀ مهمّی است و مطلب، خیلی مطلب قابل توجّهی است. یک وقتی رفقا خیال نکنند که میخواهند به یک سفر عادی مشرّف شوند! مثلاینکه به یک سفر تفریحی و یا خارج از کشوری میروند و باید در ضمن یک کارهای روتین1 و مسائل و افعال و اعمالی هم انجام بدهند تا تکلیف ساقط بشود. مسئله اینطور نیست! رفقا میخواهند به جایی بروند که خدا آنجا را برای پذیرایی مهمانان و بندگان خودش انتخاب کرده است و برای پذیرایی افرادی انتخاب کرده است که آنها را با غرضی در این دنیا آورده است، نه گتره! همینطوری کاغذ نینداخته است که اسم فلانی دربیاید و او را خلق کند! نه، روی حساب در این دنیا آورده است.
دقت حساب الهی در لحظات عمر و هدفمندی خلقت انسان در دنیا
برای تکتک لحظات ما پرونده و حساب است! ما که الآن در این دنیا هستیم، به این معنا است که برای تکتک ما پیش خدا و ملائکه یک پرونده و دفتر باز شده است؛ نباید بگوییم: خدا اینهمه خلایق دارد، دیگر کِیْ چشم او به ما میافتد! یا اینهمه ملائکه کی [به پروندۀ ما رسیدگی میکنند!] نه، به همانمقدار که خدا از نظر اهمّیت و موقعیّت، به بالاترین فردی که روی زمین است توجّه دارد و برای او حساب باز میکند و برای او کار و برنامه دارد ـ که پیغمبر اکرم است و بالاتر از او نداریم ـ به همانمقدار برای تکتک ما حساب باز کرده و پرونده درست کرده است؛ دفتر اول، دفتر دوم، کاغذ اول، ورق دوم، سوم، چهارم، تا اینکه این دفتر تمام بشود! میگویند: «در صفحۀ 39 چه نوشتهای؟ ما فلان کار را از تو دیدیم و در صفحه 37 ثبت کردیم! شما در صفحه 33 فلان عمل را در فلان روز و فلان ساعت انجام دادهای!» مو نمیزند! تمام آنچه را که خدای متعال برای هر کسی از عمر مقرّر کرده است، به تعداد هر روز یک ورق قرار داده است؛ از صبح که از خواب بلند میشویم تا شب که میخواهیم بخوابیم؛ سطر اول، سطر دوم تا آخر؛ و این دفتر را در روز قیامت به دست ما میدهند. بنابراین خلقت ما خلقت گتره نبوده است، بلکه براساس یک هدف و مسیری بوده است.“2
آداب آمادگی سفر حج: توبه، شکر، غسل و قطع تعلّقات دنیوی
”بنابراین ما چه کنیم و در این سفر به چه نحو باشیم؟ اوّلین مطلبی که بزرگان در اینجا میفرمودند این است: وقتی انسان میخواهد بهسوی حج و بهسوی خدا حرکت کند، اوّلین کاری که میخواهد بکند این است که باید شکر خداوند را انجام بدهد که او را برای این عمل موفّق کرده است و توفیق داده است. همچنین باید از همۀ آنچه که تا بهحال انجام داده است، غسل توبه کند! این غسل خیلی مهم است و همۀ رفقا قبل از سفر حج غسل توبه انجام میدهند و بهتر است که در شب جمعه هم باشد. و بعد از نماز صبح دو رکعت نماز دارد که انسان میخواند یا اینکه میتواند در بین صبح تا ظهر بخواند و تفاوتی نمیکند؛ صد مرتبه هم بعد از نماز در سجده استغفار میکند: «أستَغفِرُ اللهَ رَبّی و أتوبُ إلَیه.»1“2
”و شرط کنیم که از آن لحظه ـ حتی قبل از سفر ـ ارتباطات و وضعیت خودمان را [تصحیح کنیم] و دیگر به هر چیزی گوش ندهیم و به هر چیزی توجه نکنیم و با هر کسی صحبت نکنیم و آن صحبتهایی که انسان احساس میکند مضرّ است، نباشد؛ حتی برای نماز هم این مسئله را داریم و اینطور نیست که زود وضو بگیرید و سجادهتان را پهن کنید و...! نه، بلکه چند دقیقهای بنشیند و توجه پیدا کنید.3 طبعاً این عبادت، عبادت بسیار مهمّی است و عبادت حج، عبادتی است که خدای متعال همۀ بندگان خود را آورده است؛ باید توبه کنید و طبق آن شرایط توبه انجام بدهید.“4
”[و انسان باید این اعمال را انجام بدهد] بهخاطر اینکه میخواهد خودش را همانطوریکه از نقطهنظر ظاهر از همۀ تعیّنات خالی میکند، باید از نظر باطن هم خالی کند و از خدای متعال از اشتباهات گذشته طلب مغفرت کند و این نیّت را داشته باشد که الآن که دارد از منزلش حرکت میکند، مانند این است که حضرت ابراهیم میخواهد حرکت کند! برود در خودش فکر کند، جستجو کند و در نفس خود غور کند که او در چه حالوهوایی بود؟ بزرگان و ائمه در چه حالوهوایی بودند و با چه وضعیّتی این سفر را انجام میدادند؟
من هیچ فراموش نمیکنم که در سفرهایی که مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ به حج مشرّف میشدند، آن روزهای آخر که دیگر آماده بودند، اصلاً حالوهوای ایشان فرق میکرد و دیگر تعلّق ایشان نسبت به مسائل بهنحو دیگری بود؛ همهاش در فکر بودند و هرچه به موقع حرکتشان نزدیکتر میشد، این مسئله قویتر و شدیدتر مشاهده میشد و گویا انگار بهطور کلی یک کسی میخواهد از این دنیا رخت بربندد و بمیرد، میخواهد بیرون برود و فوت کند! یعنی آن جنبههای تعلّق خودش را دیگر قطع میکرد، ملاقاتهای خودش را محدود میکرد و خودش را در همان مسیر و مَمشای بانیان حج قرار میداد. این یک مسئلهای بود که کاملاً از ایشان مشهود بود.
بنابراین باید انسان توبه و استغفار کند و خود را مانند یک بندهای که ذلیل است و عبدی که مولایش او را دعوت میکند و میخواند، باید حالت عبودیّت و استکانت و تواضع و ذلّت داشته باشد و این مسئله باید در تمام طول حج مُشاهَد باشد.“1
”سؤال: اگر افراد حقّی به گردن ما داشته باشند ـ مثلاً غیبت آنها را کرده باشیم ـ آیا برای سفر حج لازم است که از همۀ آنها حلالیّت طلب کنیم؟ اگر نتوانستیم، اعمال ما چگونه است؟
جواب: اگر به گوش آن شخص نرسیده است، لازم نیست که انسان بگوید وحلالیّت بطلبد؛ اما اگر به گوشش رسیده است، بهتر است که این مطلب را انجام بدهد.2و3“4
توصیه اولیای الهی: اهمیت گذراندن اوقات در مسجدالحرام
”مکه را خیلی مغتنم بدانید. در مکه عظمت و جلال خدای متعال غلبه دارد؛ آن جلال و عظمت است که این خیلی غلبه دارد و قلب انسان را میگیرد و دل انسان را میگیرد، او را در آنجا از تعلقات بیرون میآورد، همۀ تعلقات را خارج میکند. و بهخصوص گذراندن وقت در مسجدالحرام، این برای خودش حکایتی دارد و داستانی دارد که خیلی تاکید شده و بسیاری از بزرگان، اینها افرادی بودند که سالیان سال از سلوکشان را در مکه گذرانده بودند. امثال محییالدین، ایشان در مکه گذرانده است؛ سری سقطی بغدادی و ابراهیم ادهم و ذوالنون مصری و ابن فارض ـ چند سال ابن فارض در مکه گذرانده بودند ـ مرحوم سید مهدی بحرالعلوم، ایشان هم به اصطلاح همینطور؛ قاضی نورالله شوشتری، ایشان هم همینطور؛ و شهید اول که چند سال در مکه بود. خلاصه جایی است که اگر ممکن بود واقعاً برای ما... من حتی یک وقتی بعد از فوت مرحوم آقا به سرمان زد که خلاصه برویم در مکه. آنجا مقدماتش هم تا حدودی فراهم شد، توسط بعضی از افراد قرار بود پیگیری بشود که دیگر ما منصرف شدیم و قرار بود که برویم در آنجا و... .
در همانجا بود که تقریباً من یک سال بعد از فوت مرحوم آقا، میخواستم از ایران بروم بیرون، نباشم دیگر. خب علی کل حال، تکلیفمان نبود. خلاصه مکه جایی است که این بزرگان احساس نیاز میکردند که میآمدند، یک همچنین جایی احساس نیاز میکردند. و حالا چه میدیدند، چه اثراتی داشت، متوجه میشدند، این را دیگر باید از خودشان پرسید. خیلی باید این را مغتنم شمرد، مخصوصاً وقوف در مسجد الحرام را که این اثرات بسیار عمیقی در انسان باقی میگذارد.“1
مکه؛ تجلی توحید محض و ظهور غیرت خاص الهی
”مرحوم آقا میفرمودند:
وقتی به مکّه میروید حتی به پیغمبر هم فکر نکنید؛ فقط به خدا توجه داشته باشید!
این مسئله بهخاطر این است که خود رسولالله هم که به اینجا میآید با این فکر و با این مبنا میآید؛ اینجا جایی است که غیرت خدا اجازه نمیدهد غیر از خودش، حتی پیغمبر هم حضور داشته باشد؛ اینجا جایی است که خدا این بیت را فقط برای خودش منحصر کرده است.
گرچه حقیقت این بیت همان ولایت است و قبولی طواف و اعمال به پذیرش و عرضۀ بر ولایت است و امام باقر علیه السّلام میفرمایند:
إنّما اُمِرَ النّاسُ أن یَطوفوا حَولَ هذِهِ الأحجارِ ثُمَّ یَجیئوا إلَینا و یَعرِضوا وَلایَتَهُم عَلینا؛2 «مردم امر شدند دور این سنگها بگردند و طواف کنند؛ این سنگها، سنگهایی است که مقدمۀ برای ورود در حریم ماست؛ بعد باید بیایند ولایتشان را عرضه بدارند تا قبول بشود.»
لذا بدون امام علیه السّلام هیچ چیز، حتی یک پشیز هم ارزش ندارد؛ ولی خود امام علیه السّلام از نقطهنظر حفظ ظاهر وقتی میبیند خدا اینجا را محلّ برای توحید قرار داده است، خودش هم میآید دور اینجا طواف میکند. میدانید همین امام سجاد علیه السّلام چقدر مکّه رفت و چقدر پردۀ کعبه را گرفت و زار زار گریه میکرد؟! مانند قضیۀ امام سجاد با أصمَعی3 و طاووس یَمانی4 و افراد و اصحاب دیگر.5
راز و نیاز و مناجاتهای عمیق امام سجاد در خلوت کعبه
[راوی میگوید:]
موقع رمضان در نصفهشب دیدم جوانی اینطور و با این وضع، مدام میگوید: إلَهی عبدُکَ العاصی أتاکَ... .1
اشعار، اشعار عجیبی است و افراد مختلفی نقل کردهاند.
همچنین امام حسن علیه السّلام بیستوپنج مرتبه به سفر مکّه رفت که اغلب آنها را با پای پیاده بودند،2 نه با بهترین هواپیماهای پانصدنفره و دوساعته که [از] آنجا [به] آنجا [بروند]؛ اینها برای چه بود؟ امام حسن چه میدیدند؟ امام باقر و امام کاظم و امام سجاد علیهم السّلام در آن موقع در کعبه چه میدیدند؟ غیر از همان ظهور توحید بود؟! طبعاً خود امام مظهر توحید است و به جایی که محلّ ظهور توحید است علاقه و رغبت دارد و میلش در آنجا است و احساس و ادراکاتی در آنجا برایش پیدا میشود.“3
”حَمّاد بن حَبیب کوفی در ضمن حدیثی که احوال حضرت سجاد علیه السّلام را در سفر حج نقل میکند، میگوید:
در بین راه چون تاریکی شب رو به انتها گذاشت از جای خود برخاست و گفت:
یا مَن قَصَدَهُ الضّالّونَ فَأصابوهُ مُرشِدًا! و أمَّهُ الخائِفونَ فَوَجَدوهُ مَعقِلًا! و لَجَأ إلَیهِ العابِدونَ فَوَجَدوهُ مَوئِلًا! مَتیٰ راحَةُ مَن نَصَبَ لِغَیرِکَ بَدَنَهُ؟! و مَتیٰ فَرَحُ مَن قَصَدَ سِواکَ بِهِمَّتِهِ؟! إلَهی! قد تَقَشَّعَ الظَّلامُ و لم أقضِ مِن خِدمَتِکَ وَطَرًا، و لا مِن حِیاضِ مُناجاتِکَ صَدَرًا! صَلِّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّدٍ! و افعَل بی أولَی الأمرَینِ بِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمینَ.4
«ای کسی که گمگشتگان، بهسوی او روی آورده و متوجه به او شدند، پس او را راهنما و دلیل یافتند! و ترسناکان او را قصد کردند، و او را پناه و کهف یافتند! و عبادتکنندگان به او مُلتجِی شده و پناه آوردند، و او را ملجأ و پناه یافتند! چهوقت به راحتی میرسد کسی که بدن خود را برای غیر تو به زحمت افکند؟! و چههنگام خوشحالی و سُرور کسی است که به همّت خود، قصد غیر تو را کند؟! ای پروردگار من! شب سپری شد و تاریکی رو به زوال گذاشت، و من هنوز حاجت خود را از محضر تو نگرفتهام، و از حِیاض مناجات تو سیراب نشده و بهره نیافتهام! درود بر محمد و آلمحمد بفرست! و از دو امری که دربارۀ من نیّت داری، آن را که به تو سزاوارتر است دربارۀ من عمل کن، ای خداوند رحمآورندهترینِ رحمآورندگان!»“5
الهی عبدک العاصی أتاکا | *** | مقرّاً بالذّنوب و قد دعاکا |
فإن تغفر فأنت أهل لذلک | *** | و إن تطرد فمن یرحم سواکا |
الهی صلّ أهل الذّکر منّی | *** | و خلّصنی بهم عمّا سواکا |
الهی أرض عنّی اهل بیت | *** | رضاهم کان قطعاً فی رضاکا |
الهی لستُ الاّ وافداً بک | *** | فتوجّنی بعزّ من عطاکا |
الهی کافنی من کلّ باب | *** | و قد کانت نجاتی فی أذاکا |
الهی لا تمتنی میتة السّوء | *** | و أحیائی بروح من هواکا |
الهی أعط ماء ذا حیاة | *** | و قد کانت حیاتی من عطاکا |
الهی عبدک المجذوب راج | *** | فشرّفنی و سیّرنی فداکا |
”دعا برای بنده حال انقطاعِ بهسوی خدا میآورد و بین بنده و خالقش پرده را برمیدارد، و پرتو انوار خدا در دل بنده میتابد و مجذوب به جذبات الهیّه میگردد؛ لذا اولیای خدا و مقرّبین درگاه ربوبیّتش بدون حاجت ظاهری همیشه با خدا در راز و نیاز و گفتگو و مناجات بودهاند.
رَوَی [خَبَرُ] الأصمَعیُّ، قالَ: خَرَجتُ إلَی الحَجِّ إلیٰ بَیتِ الله [الحَرامِ] و [إلیٰ] زیارَةِ النّبیِّ صلّی الله علَیه و آله، فَبَینَما أنا أطوفُ حَولَ الکَعبةِ ـ و کان لَیلَةً مُقمِرَةً ـ و إذًا بِصَوتٍ أنینٍ و حَنینٍ و بُکاءٍ، فَتَبَعتُ الصَّوتَ و إذًا أنا بِشابٍّ حَسَنِ الوجهِ ظَریفِ الشَّمائِلِ و عَلَیهِ ذَوائِبُ و هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِأستارِ الکَعبَةِ و هُوَ یَقولُ:
«یا سیّدی و مَولای! قد نامَتِ العُیونُ و غارَتِ النُّجومُ و أنتَ حَیٌّ قَیّومٌ! إلَهی! غَلَقَتِ المُلوکُ أبوابَها و قامَ عَلَیها حُجّابُها و حُرّاسُها و بابُکَ مَفتوحٌ لِلسّائِلین، فَها أنا بِبابِکَ أنظُرُ بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمینَ!» ثُمَّ أنشَأ یَقولُ:
1) یا مَن یُجیبُ دُعَا المُضطَرِّ فی الظُّلَمِ | *** | و کاشِفَ الضُّرِّ و البَلویٰ مَعَ السَّقَمِ |
2) قد نامَ وَفدُکَ حَولَ البَیتِ و انتَبَهوا | *** | و أنت یا حَیُّ یا قَیّومُ لم تَنَمِ |
3) أدعوکَ رَبّی حَزینًا دائمًا قَلِقًا | *** | فارحَم بُکائی بِحَقِّ البَیتِ و الحَرَمِ |
4) إن کان عَفوُکَ لا یَرجوهُ ذو سَرَفٍ | *** | فَمَن یَجودُ عَلَی العاصینَ بِالنِّعَمِ |
ثُمّ قالَ: رَفَعَ رَأسَهُ إلَی السَّماءِ و هُوَ یُنادِی: «إلَهی [و سیّدی] أطَعتُکَ بِمَشیَّتِکَ فَلَکَ الحُجَّةُ عَلَیَّ بِإظهارِ حُجَّتِکَ إلّا ما رَحِمتَنی و عَفَوتَ عَنّی، و لا تُخَیِّبنی یا سیّدی!» ثُمّ قالَ: «إلَهی و سیّدی! الحَسَناتُ تَسُرُّکَ و السَیِّئاتُ لا [ما] تَضُرُّکَ، فاغفِر لی و تَجاوَز عَنّی فیما لا یَضُرُّکَ!» ثُمّ أنشَأ یَقولُ:
1) ألا أیُّها المَأمولُ فی کُلِّ حاجةٍ | *** | شَکَوتُ إلَیکَ الضُّرَّ فارحَم شِکایَتی |
2) ألا یا رَجائی أنتَ کاشِفُ کُربَتی | *** | فَهَب لی ذُنوبی کُلَّها وَ اقْضِ حاجَتی |
3) فَزادی قَلیلٌ لا أراهُ مُبَلِّغی | *** | عَلَی الزّادِ أبکی أم عَلَی طولِ [بُعدِ] سَفرَتی |
4) أتَیتُ بِأعمالٍ قِباحٍ رَدیَّةٍ | *** | فَما فی الوَریٰ عبدٌ جَنیٰ کَجِنایَتی |
5) أ تُحرِقُنی بِالنّارِ یا غایَةَ المُنیٰ | *** | فَأینَ رَجائی مِنکَ أینَ مَخافَتی |
قالَ الأصمَعیُّ: و کان یُکَرِّرُ هذِهِ الأبیاتَ حتّیٰ سَقَطَ مَغشیًّا عَلَیه، فَدَنوتُ مِنهُ لِأعرِفَهُ فَإذًا هو زَینُ العابِدینَ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلیٍّ عَلیهِمُ السّلام.
قالَ الأصمَعیُّ: فَأخَذتُ رَأسَهُ و وَضَعتُهُ فی حِجری و بَکیتُ فَقَطَرَت قَطرَةٌ مِن دُموعی علیٰ خَدِّهِ فَفَتَحَ عَینَیهِ و قالَ: «مَن هذَا الّذی أشغَلَنی عن ذِکرِ رَبّی؟» قُلتُ: [یا مَولایَ] عَبدُکَ و عَبدُ أجدادِکَ، الأصمَعیُّ؛ فَما هَذَا الجَزَعُ و الفَزَعُ و البُکاءُ و الأنینُ و أنتَ مِن أهلِ بَیتِ النُّبوّةِ و مَوضِعِ [مَعدِنِ] الرِّسالَة، و قَولُهُ تَعالیٰ: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا﴾.1 قالَ: فاستَویٰ قاعِدًا و قالَ: «هَیهاتَ هَیهاتَ یا أصمَعیُّ! إنّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ الجَنّةَ لِمَن أطاعَهُ و لو کان عَبدًا حَبَشیًّا، و خَلَقَ النّارَ لِمَن عَصاهُ و لو کان سَیِّدًا قُرَشیًّا! أما سَمِعتَ قَولُهُ تَعالیٰ: ﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَلَآ أَنسَابَ بَيۡنَهُمۡ﴾؟2» قالَ الأصمَعیُّ: فَتَرَکتُهُ عَلیٰ حالِهِ یُناجی رَبَّهُ.3“4
”أصمعی گوید: به قصد زیارت بیتاللهحرام و رسولالله به مکّه رفتم، در شبی مهتابی که در حال طواف بودم صدایی برخاسته از درد و اندوه همراه با گریه به گوشم خورد؛ به دنبال صدا رفتم به ناگاه به جوانی خوشسیما و برازنده روبهرو شدم که موهای پشت سرش از زیر عمامه برآمده بود و درحالیکه به پردۀ کعبه دست انداخته بود چنین میگفت: «ای آقا و مولای من! اکنون چشمها به خواب رفتهاند و ستارگان پنهان شدهاند و تو زنده و بیدار و آگاه میباشی. ای خدای من، پادشاهان دربهای خود را به روی مردم بستهاند و بر آنان پاسداران و گماشتگان قرار دادهاند درحالیکه درب خانۀ تو برای حاجتمندان گشوده است؛ پس آگاه باش که من اکنون کنار درب خانۀ تو هستم و چشم به مرحمت تو گشودهام، ای رحمکنندهترین رحمکنندگان.»
سپس این اشعار را انشاء نمود:
«1. ای کسی که درخواست مضطرّ را در دل شب اجابت میکنی و از فرد مریض و گرفتار، بیماری و گرفتاری را برمیداری.
2. روی آورندگانت در کنار خانهات به خواب رفته و گروهی بیدار شدهاند و تو ای کسی که پیوسته زنده و صاحبارادۀ همه هستی، هرگز نخوابیدی.
3. ای پروردگار، تو را میخوانم در حال اندوه و اضطراب، پس به گریۀ من رحم نما به حقّ این خانه و حرم.
4. اگر گناهکار امید عفو و بخشش تو را نداشته باشد، پس چه کسی بر گناهکاران به نعمتهای خود بخشاید؟!»
در این وقت سرش را به آسمان برداشت و عرض کرد: «ای خدای من! تو را اطاعت کردم درحالیکه از حیطۀ اراده و اختیار تو بیرون نبودم، پس برای تو است برهان و دلیل در مقابل من بهواسطۀ اظهار و روشن نمودن حجّت و دلیل برای من؛ پس مرا مورد رحمت و بخشش خودت قرار ده و مرا سرافکنده مفرما ای آقای من.»
سپس عرضه داشت: «ای خدای من و آقای من، کارهای نیکو تو را شاد و کارهای ناپسند به تو آسیبی نمیرسانند، پس مرا بیامرز و از من درگذر در گناهانی که به تو آسیبی نمیرسانند.»
سپس این اشعار را انشاء نمود:
«1. آگاه باش ای کسی که در هر حاجت و تقاضایی فقط تو مورد نظر و توجه میباشی، من از گرفتاری خود پیش تو شکایت آوردهام پس بر گرفتاری من رحم نما.
2. آگاه باش ای کسی که امید من میباشی، فقط تو برطرفکنندۀ غم و اندوه من هستی، پس گناهانم را بر من ببخش و حاجتم را روا نما.
3. پس توشۀ من اندک است، آن را برای رسیدن به مقصد کافی نمیدانم، آیا بر کمی توشه بگریم یا بر طولانی بودن سفر؟
4. با اعمال و کردار ناشایست و قبیح بر تو وارد شدم، پس بندهای را در بین خلائق نمییابم که مانند من جنایت کرده باشد.
5. آیا مرا به آتش دوزخت میسوزانی ای کسی که منتهای آرزوی من هستی؟ پس کجا رفت امید من به تو و چه شد ترس من از عاقبت اعمال و کردارم؟!»
أصمعی گوید: همینطور این جوان اشعار را تکرار میکرد تا اینکه بیهوش به روی زمین افتاد. پس نزدیک او شدم تا او را بشناسم، به ناگاه دیدم این شخص امام زینالعابدین علیّ بن الحسین علیهما السّلام است. پس سر او را در دامن خود قرار دادم و شروع به گریه نمودم، قطرات اشک بر چهرۀ او فرو افتاد، چشمانش را باز کرد و فرمود: «چه کسی مرا از یاد پروردگارم باز داشت؟» عرض کردم: ای مولای من! بندۀ تو و بندۀ اجداد تو أصمعی هستم، این چه جزع و فزع و گریه و بیتابی است که میکنید درحالیکه شما از اهلبیت نبوّت و محلّ رسالت هستید و خدای تعالیٰ فرموده است: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا﴾؟ در این وقت امام علیه السّلام نشست و فرمود: «ابداً ابداً ای أصمعی! خداوند بهشت را برای فرد مطیع خلق کرده گرچه بندۀ حبشی باشد، و آتش را برای گناهکار خلق کرده گرچه آقای قریشی باشد؛ آیا نشنیدی کلام خدا را که میفرماید: ﴿پس زمانی که در صور دمیده شود دیگر نسبت و ارتباطی بین افراد نخواهد بود﴾؟» أصمعی گوید: او را به حال خود گذاشتم تا به مناجاتش با پروردگارش ادامه دهد.“1
بیان حالات اولیاء الهی در مقام خلوت و انس با پروردگار
”اینها حالاتی است که در مقام انس و خلوت با خدا برای اولیاء مقرّبین رخ میدهد. در آنجا فقط محو جمال او هستند و بس! حتی اگر تا روز قیامت توبه کنند و استغفار نمایند و دعا کنند خود را لایق مقام مغفرت حضرتش نمیدانند؛ آنچنان عظمت خدا جلوه میکند که هیچ طاعتی را لایق او نمیدانند، و کوچکترین خطایی را جُرمی بزرگ و مُوبقهای عظیم مینگرند.“2
”طاووس یمانی میگوید:
نصفهشبی داخل حِجْر اسماعیل شدم، دیدم که حضرت زینالعابدین در سجده است و کلامی را تکرار میکند؛ چون گوش فرا دادم این دعا بود: «إلَهی، عُبَیدُکَ بِفِنائِکَ، مِسکینُکَ بِفِنائِکَ، سائِلُکَ بِفِنائِک!»3“4
توجه به توحید در مکه
”نیّت در مکّه باید فقط خدا باشد. مرحوم علامه طهرانی میفرمودند:
انسان در مکّه و در مسجدالحرام هیچکسی را جز خدا نباید در ذهن بیاورد، باید همه را در تحتِ ولایت الهی فانی بداند و از مظاهر به چیزی توجه نداشته باشد!“1
”فضای مکّه فضای توحید است.“2
”در مکّه باید ذکر حاجی فقط «لا إله إلّا الله» یا «لا هو إلّا هو» باشد.“3
”در مکّه باید فقط به مسئلۀ توحید توجه کرد؛4 بالأخره همه آمدهاند در اینجا تا اینکه هرچه غیر از توحید هست را بیندازند! همۀ انبیا، ائمه و اولیا آمدهاند به دور همین کعبه گشتهاند و یک روزی همینجایی که ما الآن داریم میگردیم، امیرالمؤمین میگشته است، پیغمبر میگشته است، امام حسن میگشته است، امام حسین میگشته است و امام زمان میگردد! همین الآن در همین طوافی که داریم انجام میدهیم، شاید امام زمان حضور داشته باشد! این مسئله را داشته باشید. ولی همۀ اینها در اینجا، به چیز دیگری غیر از توحید فکر نمیکنند! حتی ائمه فقط به مسئلۀ توحید فکر میکنند. لذا هیچوقت نظر در مکّه نباید نظر از توحید به غیر باشد، یعنی فقط باید خواستْ خدا باشد.
در مکّه ـ بهخصوص در کعبه و مسجدالحرام ـ باید شفیع قرار دادن و توسّل کردن و... را کنار گذاشت و نفسِ توجه به توحید همان خود توسّل است!5 یعنی در مکّه، فقط بایستی به مسئلۀ توحید فکر کرد و انسان دعا کردن و خواستن و... را کنار بگذارد یا بگذارد برای آنوقت آخر که میخواهد بیاید. خلاصه، ذهنِ خودش را به این دعاها و... مشغول نکند.“6
مکه: عرصۀ توحید عملی و نفی کامل تعینات ظاهری و اعتباری
”حریم مکّه، ظهور توحید است؛ برای همین به آن بیتالله میگویند. بیتالله یعنی خانۀ خدا؛ در بیتالله ـ نه بیتالرّسول و نه بیتالأئمّه ـ کأنّ خداوند میخواهد فقط خودش را بدون هیچگونه واسطه نشان دهد و خلایق را در آنجا بدون هیچگونه واسطهای ببیند! میخواهد افراد در آنجا این حالت را داشته باشند. یعنی وقتی انسان این جنبۀ توحید را در آنجا مشاهده کرد که فقطوفقط خدا میماند و بس! وقتی این مسئله ثابت شد، آنوقت خدا در مقام ولایت در اسماء و صفات، خودش را بروز و ظهور میدهد.
یعنی وقتی انسان توجه به توحید پیدا میکند و تمام واسطهها را حذف میکند، فقط در آنجا خدا میماند و بس؛ پیغمبر را هم یک واسطه میبیند، امیرالمؤمنین را هم یک واسطه میبیند، بزرگان را هم وسائط میبیند، اولیا را هم وسائط میبیند، صُلَحا را هم وسائط میبیند، تمام اینها را واسطه میبیند. در آنجا فقط توجه به توحید میماند و بس؛ وقتی اینطور شد، آنوقت آن توحید در مظاهر اسماء و صفات کلیّه میآید جلوه میکند و برای انسان خودش را نشان میدهد.
آقا میفرمودند:
در این مرحله من دیدم که چطور تمام افراد از اطراف و اکناف میآیند و تمام حرکت اینها به دور ولایت است!
یعنی وقتی انسان متوجه حقیقت توحید میشود، آنوقت در مقام نزول، خود آن توحید میآید و آن نحوۀ نزول مراتب اسماء و صفات را برای انسان کشف میکند.
نباید انسان در آنجا از پایین به بالا برود! آنجا باید توجه به توحید داشت و بعد پایین بیاید. ﴿رَبِّ ٱجۡعَلۡ هٰذَا ٱلۡبَلَدَ ءَامِنٗا﴾1 یعنی این؛ یعنی خدایا تو این حریم مکّه را ـ که البته در روایات تعبیر به مقام ولایت شده ـ2 بلد امن قرار بده و نگذار ما در این حریم امن، غیر از تعلّق به ذات خودت هیچگونه صَنَمی را [در دل داشته باشیم] که موجب شود تا ما از تو و از توجه به ذات تو منصرف شویم! اینجا را جایی قرار بده که تمام واسطهها دیگر حذف میشود.
لذا در مظاهر آن پیداست: انسان باید لباسش را در بیاورد، زینتش را در بیاورد، سرش را برهنه کند، فقط دو تا لباس و پارچۀ سفید بیندازد. همۀ اینها بهخاطر این است که از همهگونه تعلّقات بیرون بیاید. شما اگر در آنجا یک آیةالله هشتاد سال سنّ را با یک پیرمرد سُنّیِ ریشداری که از ترکیه آمده بغل هم بگذارید و نگاه کنید، فرقش را نمیبینید. دیدهاید اینهایی که از ترکیه آمدهاند؟ اینقدر ریش دارند! گاهی اوقات خیلی محاسنشان مُرسَله است و تا پایین هست! وقتی آدم نگاه میکند، غلطانداز است؛ یعنی میگوید: «این کیست؟!» وقتی یک صحبت و چیزی میبیند، [متوجه میشود] اینها الحمدللّه خیلی صاف و [ساده] هستند. یعنی در اینجا اصلاً قابل [تشخیص نیست].
یک وقت من با یکی از این آقایان مراجع فعلی که رساله دارد، با هم داشتیم عمره انجام میدادیم و من اصلاً تا شوط دوم سوم نفهمیدم این شخص اوست! با اینکه او جلوی من بود و گاهی اوقات من جلویش بودم. چون عمامه نداشت و با عصا بود. قیافهاش هم میخورد به چنین کسایی که مثلاً از همین ترکیه و اینجاها آمده باشند. من شوط سوم چهارم [دیدم که] او همان بود که من سه چهار سال، پیش او درس خواندهام!
این برای همین است که خلاصه در اینجا هیچ تمایزی نباید باشد! فقط اشتراک در مسیر و در طواف؛ همین! هرگونه تعلّقی [مثل] عمامه [نباید باشد]؛ چرا در مسجدالحرام در موقع طواف نباید عمامه گذاشت؟!1 البته احتراماً لِلبیت هم عمامه نمیگذارند؛ خود مرحوم آقا هم در آنجا عمامه نمیگذاشتند. یعنی همین جهت وحدت را میخواستند در آنجا لحاظ کنند که در اینجا نباید کسی با بقیه فرق داشته باشد ولو بعدَ الأعمال. یک شبکلاه سرشان میگذاشتند و با یک لباس بلندی حرکت میکردند؛ حتی عبا هم روی دوششان نمیانداختند. اصلاً در تمام این سفرهایی که آقا رفتند یا بعضی که ما با ایشان [همراه بودیم]، ایشان فقط در حج یک شبکلاه داشتند و یک قبا؛ تازه قبا هم نبود بلکه یک لباس بلند بود؛ منتها یک خُرده کلفت بود. دیگر عبا و این حرفها هیچ اصلاً نبود؛ ولی در مدینه عمامه و عبا داشتند.
این جهت توحیدی است که انسان باید هرچه که غیرِ خدا هست، کنار بگذارد و فقطوفقط توجه به او داشته باشد و باید بداند که آنچه موجب میشود انسان به خود توجه کند و از خود ببیند، تمام اینها صارف است و اینها همه باعث انحراف از طریق است.“2
”یک وقت من به مرحوم آقا گفتم: «امیرالمؤمنین (یا امام حسین یا پیغمبر) به مکّه تشریف بردند.» ایشان فرمودند: «بگو مشرّف شدند!» این جمله برای من خیلی عجیب بود! خُب موقعیت امام [خیلی بالا است]؛ اصلاً داریم که مکّه و عرفات و همۀ اینها برای معرفت امام است؛ زمزم و منا و مشعر و صفا و مروه و... همۀ اینها برای رفتن و رسیدن به ولایت است.3 امام باقر علیه السّلام میفرماید:
مردم امر شدند که دور این احجار طواف کنند و بعد بیایند ولایتشان را به ما عرضه بدارند.1
تمام اینها بهخاطر این مسئله است و امام علیه السّلام قلب عالم امکان است. مرحوم آقا متوجه این شبهه و سؤال من شدند ـ البته من مطرح نکردم ـ و گفتند:
خود امام برای درک توحید به آنجا میرود، منتها هر کس بهحسب حال خودش؛ ما بهحسب حال خودمان، او هم بهحسب حال خودش. او هم گرچه خودش ولیّ است، منتها این ولیّ میرود در آنجا تا آن توحید عالی و مرتبۀ عالی را درک کند.
بهعبارتدیگر یک موجود و شخصی که دارای مقام بالا است، بلند نمیشود در مقام پایین بیاید و خودش را در تحتِ آن رتبۀ پایین قرار بدهد! توجه میکنید؟ و این خیلی نکته است که چطور یکی با اینکه یکهمچنین مرتبهای دارد، ولی باید از نقطهنظر صحبت و خطابه این قضیه دقیق محفوظ باشد و آن نکته باید رعایت شود.“2
بخش دوم: سایر توصیهها نسبت به حج
حکم نماز در مکه و مدینه
”راجع به اماکن اربعهای که در آنها نماز، تخییر بین قصر و اتمام هست: یکی مسجد کوفه است؛ یکی تمام شهر مدینه است، البته نه فقط مسجدالنّبی، بلکه در کلّ شهر مدینه نماز مخیّر است، منتها بهتر است انسان نماز را تمام بخواند؛1 یکی تمام شهر مکّه است؛ ... یکی هم حائر سیدالشهدا است، یعنی همان قسمت شانزده زراعی که در اطراف هست و ضریح مشخص است. صحن و پشت رواقها و قسمتهای دور نه، بلکه آن فضایی که ضریح مشخص است؛ آنهم نه فقط تحت خود قبّه، بلکه اطراف هم داخل در محلّ اختیار بین قصر و اتمام است و البته اتمام بهتر است.2
این بار که بنده مسجد سهله رفته بودم، یکمرتبه اعلانی آنجا دیدم که بعضی از آقایان گفتهاند:
این حکم نسبت به مسجد سهله هم هست؛ چون در همۀ شهر کوفه نماز مخیّر است.
خیلی تعجب کردم! یکدفعه به نظرم آمد که بیایم خودم به ادله نگاه کنم؛ چون نگاه نکرده بودم و براساس همان [ذهنیّت] سابق، آنچه در نظر و تصوّرم بود، این بود که فقط مسجد کوفه است. آمدم به ادله نگاه کردم دیدم که درست است، در تمام شهر کوفه میشود نماز را تمام خواند و فقط اختصاص به مسجد کوفه ندارد. لذا همان وقتی که یکهمچنین چیزی به نظرم آمد، گفتم که باید این درست با
شد و حتماً باید بروم این مسئله را پیگیری کنم.
البته این مسئله که خود مسجد سهله جزء کوفه هست یا نه را بنده نمیتوانم بگویم. این مطلب را هم در نظر داشته باشید: یک مسئلۀ اشتباهی هست و آن اینکه تصوّر بر این است که اگر گفته میشود در شهر مکّه نماز تمام است، آن شهر قدیم است! یعنی شهر قدیمی که در زمان رسول خدا بوده و آن فقط مسجدالحرام بوده و چند خانهای که دور و بر آن بوده است؛ یعنی چون در آن موقع این حکم آمده است، لذا مربوط به اینجاست. حال اگر فرض کنید که شهر دو کیلومتر توسعه پیدا کرده است، آن دیگر جزء آن حساب نمیشود! این حرف، حرف صحیحی نیست و نباید اشتباه بشود. شهر مکّه یک عنوان است و تا وقتیکه این عنوانِ عرفی بر یک مکان صادق است، آن تکلیف هم روی همین عنوان، بهعنوان این موضوع صادق است! الآن شهر مکّه کجاست؟ الآن شهر مکّه تا منا هم آمده است؛ لذا شما میتوانید بدون هیچگونه مشکلی تا دم منا نماز را تمام بخوانید. آنموقع مکّه آنقدر بود و بعد توسعه پیدا کرد و باز اضافه شد و اضافه شد؛ روی آن عنوان شهر، نه روی عنوان خانه! یعنی این حکم تخییر در صلات روی خانه نرفته است، بلکه روی عنوان مدنیّت رفته است؛ مدینه، این شهر و این شهر و این شهر تا وقتیکه باشد، هر مقدار که باشد آن هم صدق میکند.
و به همین مقدار برعکس هم هست؛ یعنی اگر الآن آمدند و با بولدوزرهایی مشغول خراب کردن ساختمانهای مکّه شدند و گفتند: «میخواهیم خراب کنیم و اینجا را صحرا کنیم، همه خیمه بزنند!» و این مکّه خراب شد و تا دم مسجدالحرام آمد و آنجا توقف کردند، فقط میشود آنجا نماز را تمام خواند! یعنی وقتی که شهر مکّه خراب شده و دیگر شهری نیست، نباید گفت که چون شما قبلاً در این محل نماز را تمام میخواندی، الآن هم که خراب شده میشود نماز را تمام خواند! برعکس مسئله هم هست؛ یعنی هم تعلّق تکلیف و هم رفع تکلیف، هر دو دائر مدار عنوان مدنیّت است، نه عنوان خانه؛ خانه در اینجا ملاک نیست، بلکه خود مدنیّت ملاک است.
لذا الآن مسجد سهله قطعاً خارج و جدا از شهر کوفه است و جزء کوفه بهحساب نمیآید؛ بنابراین در مسجد سهله نمیشود نماز را تمام خواند! بله، در خود کوفه، چون عنوان شهریّت کوفه هست، اشکال ندارد.“1
چگونه با همسفران خود در حج رفتار کنیم؟
”انسان نباید خداینکرده نسبت به دوستان یا نسبت به سایر افراد و حجّاج پرخاش کند! حجّاج دیگر هم مهمانان خدا هستند، گرچه از سایر مذاهب باشند. بالأخره همه مهمان خدا هستند و انسان باید با این دید به آنها نگاه کند؛ باید همیشه خود را پایینتر از آنها بداند! باید در موقع طواف خود را از آنها پایینتر بداند و واقعاً پایینتر بداند! باید حق تقدّم را به آنها بدهد، نباید در فشارها و جمعیّتی که میآیند، فشار بدهد و باید راه را برای افراد باز کند.
یکی از رفقا میگفت:
من در موقع طواف خیلی سریع طواف میکردم و به این و آن تنه میزدم، وقتی که فردا به عیالم تلفن کرده بودم گفته بود: من مرحوم آقا را در خواب دیدم (مرحوم آقا را زیاد در خواب میدید) و گفتند: «به فلانی بگو که اینقدر در طواف به این و آن تنه نزند! همۀ اینها بندگان خدا هستند، اگر مسیر بود تند برود و اگر مسیر نبود آهسته با آنها برود؛ بگذارد راه را همراه با افراد و همراه با جمعیت طی کند.»“2
”شما دارید به اصل و مبدأ میروید؛ بالا و پایینی و اعتبارات و این مسائل برای اینطرف قضیه است! آقا، در آنجا این حرفها و این مسائل نیست! همینکه حاجی بهسمت مکّه حرکت میکند، دیگر تفاوتی بین او و بین افراد دیگر نیست و همه در یک سطح هستند و همه مانند دانههای یک شانه هستند.“1
اهمّیت انجام مناسک حج همراه با نشاط
”معمولاً افراد وقتی که میرسند، نصف شب و اینها میرسند و سعی میکنند که همان شب بروند و اعمال را انجام بدهند و تمام بشود. این هیچ فایدهای ندارد و نصیب انسان خیلی کم است. شب را در همان مسافرخانه یا جایی که هست استراحت کنیم و صبح، در یک آرامش و فضای باز و آرامش و رفع خستگی، حرکت کنید و بروید برای انجام دادنِ اعمال. و هر چه عملتان با آرامش بیشتر توأم باشد، نصیبش بیشتر است. هیچ به دنبال این نباشید که عمل زودتر تمام شود. اعمال تمام شد، این اعمال [را] خداوند در عمره قرار داده، اینها روی هر کدامش حساب است.
مردم میخواهند زود، از این ـ به حساب خودشان ـ از سختی این اعمال راحت بشوند و میآیند انجام میدهند که دیگر از احرام بیرون بیایند. ولی انسان خوب است که اینها را کاملاً سر فرصت انجام بدهد. اگر طواف انجام میدهد، خسته میشود، بگذارد فرض بکنید سعی را برای بعد. حالا فرض بکنید که یک روز هم در احرام باشید، چه اشکال دارد؟
ما در همان سفر، یک سفر که مشرّف شده بودیم، تا فردای آن، ما محرم بودیم و همه تعجب میکردند، خیال میکردند که ما... آن مسئول روحانی که با ما بود گفت: «آقا شما عمره مجدد انجام دادید؟» گفتم: «نخیر، من هنوز اعمالم را انجام ندادم.» یعنی به یک شبانهروز بعد، اصلاً ما اعمال را موکول کرده بودیم. و خیلی تعجب کرد، گفت: «چطور آقا؟» گفتم: «چطور ندارد!» گفتم: «خب نمیخواهم انجام بدهم. ما میخواهیم در حال احرام بمانیم. لازم نیستش که انسان حتماً سریع وقتی وارد مسجد میشود این اعمال را انجام بدهد.» و هرچه که بیشتر در احرام بماند، آن نورانیت احرام بیشتر شامل میشود، شامل او میشود. منتها خب حالا دیگر رسم بر این است که بیایند و زود اینها را انجام بدهند، ولی هیچ الزامی بر سرعت در عمل در این احرام، نیست.“2
”اعمالی که انسان انجام میدهد باید با نشاط باشد؛ آخر کی این حرفها در سر ما میرود؟! عوضی به ما گفتند و عوضی به مردم میگویند که زود انجام بده و خلاص شو! باید در طوافی که انجام میدهی، بگویی و بخندی و بشکن بزنی و شنگول و سرحال باشی تا اگر گفتند دو دفعه، سه دفعه هم طواف انجام بده بتوانی و حالش را داشته باشی! با این حال باید طواف را انجام بدهی. بعد هم یک ساعت بنشین و استراحت کن و آب زمزم بخور! مرحوم آقا میفرمودند:
هرچه بیشتر آب زمزم بخورید بیشتر از آن برکات و نصیب حضرت ابراهیم و اسماعیل نصیبتان میشود!
انسان آب بخورد و مستحب است که به سر و بدنش بریزد.1 ما وقتی به حج میرفتیم، آب را روی خودمان خالی میکردیم و کامل خیس میشدیم. در آن سفر اوّلی که با مرحوم آقا به حج رفتیم، رفقا به آقا میگفتند: «آقا شما بریزید!»
در آن سفر ـ که مرحوم آقا هم در روح مجرّد آوردهاند ـ آن موقع شیر آب در خود مسجدالحرام بود و مثل الآن نبود، الآن تغییراتی کرده است. رفقا، ایشان کاسه و ظرف را پر میکردند و روی سر ما میریختند و یکی یکی خیس میکردند! بعد دوّمی و سوّمی و چهارمی! وقتی که کاملاً مثل شخص دوشرفته میشدیم، نفر بعدی میآمد. اینطور سرِ کیف طوافمان را میکردیم، سعیمان را انجام میدادیم و میفهمیدیم قضیه چیست و یک چیزی حالیمان بود! الآن میگویند بدو و سریع طواف و بعد هم سعی را انجام بده و بعد هم میگویند: «از دست این طواف و این چیزهایی که بر سرمان آمده است خلاص و راحت شدیم!» خب اینکه نشد! والله قسم ائمۀ ما اینگونه حج انجام نمیدادند! قسم جلاله میخورم و روز قیامت جلوی من را بگیرید؛ والله اینها اینطور انجام نمیدادند!
امام صادق علیه السّلام نوجوان بودند و داشتند طواف میکردند، امام باقر علیه السّلام هم نشسته بودند. امام صادق مدام طواف میکردند و از سر و روی آن حضرت همینطور عرق میریخت. امام باقر صدایشان کردند: «بیا اینجا.» آمدند. اگر در بعضی از عبارات اشتباه نکنم، فرمودند:
یا بُنَیَّ، إنّ اللهَ إذا أرادَ بِعَبدٍ عَملاً یَرضیٰ بِالأقلّ؛1 «اگر خدا از عبد و بندۀ خودش عملی را بخواهد، به أقل رضایت میدهد.»
اینقدر خودت را به تعب نینداز و خودت را اذیّت نکن! چرا اینقدر عرق کردی؟! بیا بنشین، یک دور طواف بکن، دو رکعت نماز بخوان، بنشین و یک ساعت قرآن بخوان، اینطرف و آنطرف را نگاه کن، به بیت نگاه کن؛ «النّظرُ إلَی الکَعبةِ عِبادةٌ؛2 همینکه به کعبه نگاه میکنی، عبادت است!» مدام از آنجا میآید و میآید و توجه به آنجا باعث ردّ و بدل میشود؛ نهاینکه بیایی بنشینی و عین فلان آقا که اسمش را نمیبرم پشتت را هم به کعبه بکنی و بعد هم با بقیه هرّ و هرّ و هرّ، کِرّ و کرّ و کرّ بخندی که صدای آن سنّیها درآید! اینها چه کسانی بودند؟ اینها علمای ما بودند که از ایران به آنجا رفته بودند و داشتند با همدیگر سر چه چیزهایی صحبت میکردند! یک نفر به آنها گفت: «اینجا مسجدالحرام است، میخواهید حرف بزنید بلند شوید بروید در خیابان!» بهبه! این سنّیها به ما ایراد گرفتند! من رفتم به آنها گفتم: «خجالت بکشید! صدها فرسخ بلند شدید به اینجا آمدید، حالا نشستید و پشتتان را هم به کعبه کردید و این حرفها را میزنید؟! اینجا، جای این حرفها است؟!» تازه از ما یک خرده بدشان هم آمد.
«النّظرُ إلَی الکَعبةِ عِبادةٌ!» نگاه کردن به کعبه موجب ایجاد ارتباط است و ارتباط انسان را با آن مَظهر نزول جذبات برقرار میکند؛ کعبه مظهر نزول جذبات است دیگر! وقتی که شما با کعبه ارتباط برقرار میکنید، از آنجا میگیرید و به مثال و برزخ و ملکوتتان نازل میشود؛ حال هر کسی برحسب آن مرتبهای که دارد.3 طعباً مرحوم پدر ما که نگاه میکرد با آنکه ما نگاه میکنیم فرق میکند؛ آنکه ما نگاه میکنیم به یک نحو است، آنکه ایشان و بزرگان و اولیا نگاه میکنند به نحوۀ دیگر است.
بنابراین بیا بنشین، وقتی که استراحت کردی و دو رکعت نماز خواندی و نشستی و یک ساعت هم گذشت، دوباره بلند شو برو یک دور دیگر طواف کن! امام باقر به فرزندش میفرماید: «اینقدر خودت را به تعب نینداز، خدا از بندۀ خودش به کم قناعت میکند.» البته به کمِ باحال! امام باقر میخواهد این را بگوید. البته من دارم این را میگویم و این «کمِ باحال» از من است، ولی به استتار وجوبی در آن مستتر و نهفته است! لذا همینطور رفتن و عرق ریختن صحیح نیست و آن «أفضلُ الأعمالِ أحمزُها»4 مربوط به اینجا نیست؛ مربوط به جایی است که راه برای انسان منحصر باشد، یا اینکه برای تغییر و تبدیل آن فاصلۀ زمانی نداشته باشد، آنجا میگویند: «أفضلُ الأعمالِ أحمزُها؛ انسان وقتی میخواهد عملی را انجام بدهد، آنکه مشکلتر است را انجام بدهد» و طبعاً آن عبودیّت در آن بیشتر است. ولی اگر با مسئلۀ حموزت این مسئله کنار میرود و فقط یک صرف عمل پیدا میشود که در آن عمل، یک حالت تکراریِ با تعب وجود دارد، امام باقر میفرمایند: «این را انجام نده!» بیا یک طواف انجام بده، بنشین، قشنگ استراحت کن، آب بخور، دو رکعت نماز بخوان؛ آنوقت یک ساعت یا نیم ساعت که گذشت و حالَت درست شد و دوباره نشاط برای طواف پیدا کردی، بلند شو برو و طواف انجام بده! آنوقت این میشود آن طوافی که مورد نظر حضرت و مورد نظر پروردگار است.“5
لزوم تنظیم برنامههای زیارتی براساس حال خود
”مسئلۀ دیگری که خیلی حائز اهمّیت است، این است که رفقا خودشان را مقیّد به برنامههای رفتوآمد [کاروان] نکنند که حالا حتماً غذا را در آنجا باشند! برای کسی حالی پیش میآید، دلش میخواهد برود و دو سهساعت بماند؛ اگر غذا شد، شد؛ نشد، نشد؛ یک چیزی از بیرون میخرد! انسان حتماً که نباید سر سفره برود! اگر برای انسان گذاشتند، گذاشتند؛ نگذاشتند هم نگذاشتند. مگر انسان گرسنه میماند؟!
ما در همان چند سال پیش که مشرّف شده بودیم، شب با یک عدهای نشسته بودیم ـ معمولاً شبها به پشتبام مدینه میرفتیم و آنجا مینشستیم ـ یکمرتبه گفتند: «حاجآقا، سفره را انداختهاند و الآن دیر میشود!» من با آن رفقا گفتیم: «میل نداریم، شما بفرمایید بروید.» بلند شدند رفتند. حالا آدم نشسته و چشمش به گنبد است و در یکهمچنین وضعی است و دارد صحبت میکند و هر کسی به حال خودش مشغول است، حالاکه سفره را انداختهاند آیا بلند شود؟! واقعاً حیف نیست؟! جدّاً حیف نیست؟! لذا فکر رفقا اصلاً بهدنبال این نباشد که الآن غذا چیست! اگر آمدند و دیدند چیزی هست، خب هست و اگر نیست، یک شیرینی یا چیزی از بیرون میگیرند و سدّ جوع میکنند؛ اینکه دیگر اهمّیتی ندارد.“1
”ما در همان پنج سال پیش که در خدمت رفقا و بعضی دوستان به حج رفته بودیم، موقع ظهر که شد، ما از مسجدالحرام دیر آمدیم، گفتند: «آقا، ناهار دیر شده است!» گفتیم: «دیر شده است که دیر شده است، نمیخوریم؛ اگر میخواهید، ناهار ما را کنار بگذارید!» گفتند: «ما نمیتوانیم بهخاطر شما صبر کنیم!» گفتیم: «خب شما صبر نکنید! ما هروقت آمدیم، اگر ناهار بود میخوریم و اگر نبود از شما مطالبه نمیکنیم!» گفتند: «عجب! چرا اینها اینطوری هستند؟!» خُب ما مطالبه نمیکنیم، اگر مطالبه کردیم بگویید: «آقا غذا چه شده است!»
دیگر منجر شد به اینکه رسماً تعطیل شد؛ یعنی چون ما شبها دو یا سه ساعت بعد از موقع شام میآمدیم و موقع ظهر هم همینطور دیر میشد، لذا تعطیل شد. حالاکه تعطیل شد باز هم برای ما حرف درآوردند که چرا اینها خودشان را کنار کشیدند؟! ببینید، مردم اینطوری هستند! اگر نیایی میگویند: «چرا نیامدی؟» اگر بیایی میگویند: «آقا...!» میگوییم: آقا، ما اصلاً غذا نمیخواهیم! چهکار کنیم؟! ما غذا نمیخواهیم!
کسی که به مدینه رفته است که نباید خودش را در بند غذا و این مسائل کند. آنوقت مینشستند و از همین حرفها میزدند! یک مرتبه صدایشان از آن اطاق به اطاق ما میآمد و دیگر واقعاً بماند که به چه مطالب و حرفهایی میگذراندند! خُب، حالا انسان میتواند بیاید با یکهمچنین افرادی حشر و نشر داشته باشد؟ میتواند خودش را قاطی کند؟ میتواند وقتش را با اینها صرف کند؟ یا نه، باید دنبال کارش برود؛ هر کسی باید دنبال کارش و هزار تا بدبختی و بیچارگی که دارد برود.“1
”مطلب دیگری که برای رفقایی که مجتمعاً هستند خیلی مسئلۀ مهمّی هست، این است که هر کسی بهدنبال حال خودش باشد و به کس دیگری نگاه نکند. یکی الآن برای رفتن به زیارت حال دارد و آن یکی ندارد، لذا خود او بلند شود برود و نگوید شما هم بلند شو بیا و یا او بهخاطر این بلند نشود برود.“2
”رفقا آنجا هر کسی دنبال کار خودش برود، دنبال حال خودش برود؛ کسی که میخواهد برود، برود و دیگری را صدا نکند! حالا سر آن درد میکند و نمیخواهد برای طواف بیاید، نمیخواهد برای زیارت بیاید، خب در منزل بخوابد و وقتی که استراحت کرد بلند شود و برود؛ کسی کاری به کسی نداشته باشد.
اجتماع خوب است و نمیگویم نباشد؛ در همان مستجار، در اینطرف و آنطرف و در جای دیگر، با هم رفتن و زیارت کردن خیلی خوب است؛ ولی نهاینکه این رفتن باعث تحمیل بر فرد دیگری بشود! الآن حال او مساعد نیست، خُب مساعد نیست؛ اینکه بخواهد تحمیل بشود، صحیح نیست.“3
”هر کسی دنبال حال خودش باشد، چون بالأخره حالات مختلف است؛ یکی سرما خورده است، سر او درد گرفته یا مریض شده است، یا علیٰکلّحال الآن خُلقوخو ندارد ولی بعد دارد؛ [اینطور نباشد] که حتماً بلند شود برود!
بهدنبال این هم نباشید که حتماً خودتان را مُلزم کنید این عمل را انجام بدهید! نه، خود حال باید انسان را بکشاند. ما خودمان را از آن چیزهایی که مانع میشوند و از آنچه که موجب صارف است دور نگه داریم، ولی هر وقتیکه حال اقتضا کرد انسان برود و یک ساعت بنشیند، دوساعت بنشیند، از مسجدالنّبی به مسجد قبا برود و... .“4
”ما چند سال پیش با چند نفر به حج رفتیم، اغلب شبهایی که در مکّه بودیم من در خیابان میخوابیدم و اصلاً به هتل نمیرفتم! با اینکه هتل گرفته بودند، به کناری میرفتم و میگفتم: من همینجا را خوشم میآید! با این سیاهها و سفیدها و زردها میخوابیدیم؛ گاهی شبها کنارمان بودند و گاهی هم نبودند.
گاهی اوقات هم از این موتورها بالای سرمان میآوردند و بلند میشدیم به یک جای دیگر میرفتیم. فقط چند روز یا چند شب به آنجا نرفتم، آنهم چون احساس کردم اگر آنجا بخوابم شاید برای حالم مضرّ باشد. لذا روی همین سنگفرشهای بیرون مسجدالحرام، کنار خیابان و مغازهها میخوابیدیم و مردم هم میآمدند و میرفتند.
تمام این چهار پنج روز که از مکّه راه افتادیم و به منا و عرفات و مشعر رفتیم، سر ما زیر چادر نرفت. و تا الآن مانند آن حج بر من نیامده است! لذّتی که ما از آن حج بردیم ـ بهخصوص در منا که اصلاً حکایاتی بود ـ تابهحال بر من نیامده است. خیلی خب، چه شد؟! مُردیم؟! آسمان خراب شد؟! حتماً بایستی خیمه باشد؟! نه آقا، خیلی خوب و عالی میخوابیدیم! گاهی اوقات هم میدیدیم یکی اینطرف ما خوابیده، یکی هم آنطرف ما خوابیده است؛ خیلی بهتر میشد! قشنگ زیر آسمان برای خودمان بودیم.“1
”رفقا با افراد خیلی صحبت نکنند و با افراد عادی خیلی حرف نزنند. مردم همیشه درحال خودشان هستند و خودتان خواهید دید و دیدهاید که در مکّه هم که شده است چه حرفهایی میزنند و در جلساتشان چه مطالبی میگویند! مردم به چه مطالب پوچی گرفتار هستند و سر چه مطالبی با هم دعوا دارند! واقعاً خیلی حیف است که انسان این چند روز را بخواهد با صحبت با اغیار برای خودش دردسر درست کند و از سهمش کم بگذارد.
اگر میخواهید صحبت بکنید، با خودتان صحبت کنید. لازم نیست از مسائل مختلف و جریانها و مسائل اجتماعی و مطالب مختلف بگویید؛ سرتان بهکار خودتان باشد و از آن فرصتهایی که برای شما پیدا شده است استفاده کنید. متوجه هستید میخواهم چه عرض کنم؟!“2
خرید سوغاتی در حج و فرهنگ غلط نسبت به آن
”مطلب دیگر اینکه باید رفقا توجه داشته باشند که متأسفانه امروز خیلی از قضایا آمده و مسائل اصلی را تحتالشّعاع قرار داده است! حاجی میخواهد به مکّه برود و عبادت انجام بدهد، دارد با یک کولهباری از تقاضاها و خواستها و توقّعات حرکت میکند و از آن اول بهدنبال این است که او چه گفته است و دیگری چه گفته است؛ بهطوریکه اصلاً مسئلۀ اصلی تحتالشّعاع قرار میگیرد!
در کدام قانون است که وقتی حاجی میخواهد برود، باید برای همه سوغاتی بیاورد؟! چه کسی گفته است؟! چه کسی گفته باید برای همه سوغاتی بیاورد؟! بلکه برای همان اهل منزل، آنهم بهطور محدود و مشخّص؛ اما اینکه بخواهد برای عمّه و خاله و برادر و قوموخویش و شریک بیاورد، تمام اینها خارج از مسئله است و حاجی را از پرداختن به واقعیت و پرداختن به آنچه که برای او حرکت کرده است باز میدارد. فکر او همه این است که فلانی از ما چه خواسته و اگر نخریم ناراحت میشود! ناراحت میشود که ناراحت میشود! باید این فرهنگ عوض بشود.
حیف نیست در این چند روزی که به انسان مهلت دادهاند و این چند روز مثل برق طی میشود، فکر انسان این باشد که بروم این را بگیرم و آن را بگیرم و این پتو را برای آن بگیرم و آن تشک را برای این بگیرم و این اسباببازی را برای آن بگیرم؟! واقعاً حیف نیست؟! یعنی ما باید به خود بیاییم و در آن مسائلی که مردم در آن هستند تجدید نظر کنیم. حال اگر یکی نمیخواهد از حج استفاده کند، به ما چه ارتباطی دارد؟! اگر یکی نمیخواهد خداوند آنچه را که از منافع و خصوصیّات هست نصیب او کند، چرا ما چوبش را بخوریم؟! یکی میخواهد آنطور باشد، خُب آنطور باشد.“1
”مرحوم آقا یک دفعه که به مکّه مشرّف شده بودند، به ما فرمودند:
شما این پولهای سعودی را به پنجریالی و دَهریالی خُرد کن و بیاور به من بده.
نمیدانم چقدر داشتند؛ ظاهراً حدود پانصد ریال بود. ما رفتیم همه را پنجریالی و دَهریالی کردیم و به ایشان دادیم، ایشان هم همه را در جیبشان ریختند.
وقتی که به حرم میرفتیم، این بچههای کوچک میآمدند و میگفتند: «صلِّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّدٍ!» آقا میفرمودند: «صلوات فرستادند؛ یک پنجریالی برای تو، یک دهریالی برای تو و...!» وقتی که برمیگشتیم، میگفتند: «علیٰ حُبِّ النّبیِّ و آلِه ...!» باز آقا میفرمودند: «اینها اقرار به ولایت کردند، به آنها پول بدهید!» آقا! در عرض آن مکّه، تمام این پولها تمام شد! بعضیها هم همینطور میایستادند و نگاه میکردند و خلاصه، تعجب میکردند که یک نفر بلند شده به اینجا آمده و همۀ پولهایش را پنجریالی و دهریالی کرده و به بچهها داده است! خلاصه برای آنها جا نمیافتاد.
ولی مسئله چیست؟ مسئله این است که او برده است و بُرد را او کرده است؛ چرا؟ چون یکی رفت با پولش پارچه خرید و آمد پارچه را تن بچهاش کرد؛ بچهاش هم خورد زمین و همه آن شلوارش خراب شد و انداختند در سطل خاک و رفت! منبابمثال دیگری رفت ساعت خرید، آنهم افتاد و شکست! یا پارچه خرید و...؛ البته اینکه من دارم میگویم: «یک نفر...» یعنی همه! همۀ ما همین هستیم، نهاینکه نظر به شخص خاصّی داشته باشم.
البته نمیگویم نباشد، نه! اگر مسافرت میروید، وقتی که برمیگردید حتماً سوغاتی بخرید؛ مؤکّد است و پیغمبر فرمودند: «حتی اگر شده یک سنگ سوغاتی ببرید!»1 اینها همه باید باشد. لذا نروید طور دیگری برای زن و بچهتان نقل کنید و آنها هم بگویند: «ای بابا! این دارد به اینها چه چیزی یاد میدهد؟ میگوید: تازه بعد از این مدت که میخواهید بروید، پولهایتان را ریال کنید و به بچهها بدهید!» نه آقاجان! قضیه اینطور نیست.
سوغاتی خیلی مؤکّد و مستحب است! .2و3 انسان باید لحاظ کند و بچهها و زن و فرزند حساب و کتاب دارند. ولی چیزی که هست این است که همهاش این مسئله نیست! یکی میآید بهنحو عادی جنس میخرد و بعد از بین میرود؛ ولی دیگری پول را به این بچه میدهد ولذا در دل او محبّت علی و اولاد علی و ائمه بیشتر میشود. حالا این باقی مانده یا آن؟ کدام؟! این شخص به آن بچهای که میگوید: «علیٰ حبِّ علیٍّ کَذا و کَذا» یک دهریالی میدهد و تخم محبّت علی و فرزندان علی را در دل او میکارد؛ ـ کاشته است دیگر! ـ کدامش باقی میماند؟ پس چه کسی ضرر کرد و چه کسی رِبْح کرد؟ اگر آدم میخواهد زرنگ هم باشد، باید در معامله ربح و استفاده ببرد.
خداوند متعال به پیغمبر اکرم میفرماید:
﴿وَلَا تَجۡعَلۡ يَدَكَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا كُلَّ ٱلۡبَسۡطِ﴾؛1 «در انفاق نه خسّت در بیاور و نه هر چه داری بده که برای خودت هم کم بیاوری!»
بالأخره زن و بچهات هم آدم هستند و از قِبَل تو [روزی میخورند و] واسطۀ فیض و روزیِ آنها تو هستی! نه خسّت در بیاور و به بقیه نده و نه آنقدر بده که به زن و بچّهات هم نرسد! نه، هر چیزی باید به جای خودش درست و صحیح باشد.“2
”یکی از مسائلی که باید در آنجا رعایت شود، این است که انسان در مسیر بین منزل و بین حرم یا مسجدالحرام به چیزی نگاه نکند که این چیست و آن چیست و در آن دکّان چیست! سر خود را پایین بیندازد.“3
”سایر مسائل و عروسک و پفک و... همهجا هست؛ هم اینجا پیدا میشود و هم جاهای دیگر. آنچه که آنجا پیدا نشود، آنم آرزو است!4 حال آیا انسان بیاید از آن اول [بپردازد به] این لباس و آن فلان و [مسائل دیگر]؟! باید چشممان را نسبت به آنچه که هست ببنیدیم.“5
گفتند یافت مینشود جستهایم ما | *** | گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست |
بخش سوم: مواقف و اماکن مکه و مدینه
مسجدالحرام1:
”مساجد مختلف فیحدّ نفسه دارای یک درجه از اهمّیتاند و اختلاف آنها از نقطهنظر شرافت عارضی است که بدانها داده شده است. شرف کعبه و مسجدالحرام بهعلت انوار معنویّۀ بانیان آن، حضرت ابراهیم و اسمعیل بوده که آن زمین و آن بنا را جان داده و روح داده و فضیلت بخشیده است.“2
”مستحب است انسان هنگام ورود به مسجدالحرام از باب بنیشیبه3 وارد گردد؛ چون هنگامی که بت هُبَل به دست امیرالمؤمنین علیه السّلام شکسته شد، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم امر فرمودند که آن را زیر درِ ورودی باب بنیشیبه دفن کنند تا چون مردم داخل میشوند آن را در زیر قدم خود بگیرند.4“5 ”خوب است که انسان وقتی که به مسجدالحرام میرسد سجده شکر بجا بیاورد، مخصوصاً برای افرادی که مرتبه اول آنها هست.“6
”و [رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم] از باب عبد مناف، که همان باب بنیشیبه است و الآن به بابالسّلام معروف است وارد مسجدالحرام شدند، و چون نظرشان به کعبه ـ خانۀ خدا ـ افتاد، دستهای خود را بلند کرده و تکبیر گفتند7 و سپس گفتند:
اللَهمّ أنتَ السّلامُ و مِنکَ السّلامُ، فَحَیَّنا رَبَّنا بِالسّلامِ! اللَهمّ زِد هَذَا البَیتَ تَشریفًا و تَعظیمًا و مَهابَةً و بِرًّا، وَ زِد مِن شَرَفِهِ و کَرَمِهِ مِمَّن حَجَّهُ أوِ اعتَمَرَهُ تَشریفًا و تَکریمًا و تَعظیمًا و بِرًّا!8
«بار پروردگارا، تو حقیقت سلام و اسم سلام و عالم سلام و سلامتی و امن هستی! و سلام بر عالَمیان از ناحیۀ وجود أقدس تو افاضه میشود. پس بار پروردگارا، ما را با اسم سلام خود تحیّت بخش! و وجود ما را سراسر از سلام و سلامت خود سرشار فرما!
بار پروردگارا، بر شرافت و عظمت و مهابت و احسان این خانه بیفزا! و از شرف و کرامت آن، بر شرافت و کرامت و عظمت و احسان کسانی که حجّ آن را بجا میآورند و یا عمرۀ آن را انجام میدهند، افزون کن!»
از جابر بن عبدالله روایت است که:
چون وارد مکّه شدیم و آفتاب بر آمده بود، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تا در مسجدالحرام آمدند آنگاه شتر خود را خوابانیده و در داخل مسجد شدند و یکسره بهسوی حجرالأسود رفتند و آن را استلام نمودند، درحالیکه دو چشم آن حضرت پر از اشک شده و سرازیر میشد؛ و چون طواف کرده و از آن فارغ شدند، حجرالأسود را بوسیدند و دستهای خود را بر آن مالیده و به صورت خود مالیدند.1
و از عکرمه از ابنعباس روایت است که گفت:
دیدم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر حجرالأسود سجده کردند.2
و از شافعی روایت است که:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در کنار حجرالأسود روبهروی آن ایستادند و آن را استلام نموده و مدت درازی دو لب خود را بر حجر گذارده بودند. و هروقت آن حضرت استلام میکردند، میگفتند: «بِسم الله و الله أکبَرُ.» و به عمر گفتند:
إنّکَ رَجُلٌ قَویٌّ أتُزاحِم عَلَی الحَجَرِ (أیِ الأسوَد) تُؤذِی الضّعیفَ؟! إن وَجَدتَ خَلوَةً فاستَلِمهُ و إلّا فاستَقبِلهُ و هَلِّل و کَبِّر.3
«تو مردی قوی هستی، و ضعیف را اذیّت میکنی! با روی آوردن به حجرالأسود مردم را زحمت مده! اگر مکان را خلوت یافتی، بر آن دست بکش! و اگرنه روبهروی آن بایست و تهلیل و تکبیر بگوی!»
و پس از طواف، حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم، در پشت مقام حضرت ابراهیم دو رکعت نمازگزاردند، و در رکعت اول سورۀ ﴿قُلۡ يٰٓأَيُّهَا ٱلۡكٰفِرُونَ﴾، و در رکعت دوم سورۀ ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ﴾ را قرائت کردند، و بهسوی زمزم آمده، دلوی از آب برای حضرت در آوردند، حضرت از آب زمزم آشامیدند و بقیۀ آب دهان را در دلو ریخته، و سپس دلو را در چاه زمزم خالی کردند و گفتند: «اگر مردم آب کشیدن از زمزم را با دست خود سنّتی نمیگرفتند، من با دست خودم از چاه آب میکشیدم.»
سپس آن حضرت به حجرالأسود بازگشتند و آن را استلام نمودند و بهسوی کوه صفا رفتند، و این آیه را تلاوت کردند:
﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَهِ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَيۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَن تَطَوَّعَ خَيۡرٗا فَإِنَّ ٱللَهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ﴾.1
«بهدرستیکه کوه صفا و کوه مروه از شعائر الله است، پس هر کس که حجّ خانۀ خدا بجا آورد، و یا آنکه عمره را انجام دهد، باکی بر او نیست که بین این دو کوه سعی کند؛ و هر کس متصدّی کار خیر شود خداوند شکرگزار و به کار او داناست.»2“3
توصیههای حضرت علامه طهرانی جهت تشرّف به بیتاللهالحرام
”روزی برای تودیع جهت تشرّف بهسوی بیتاللهالحرام خدمت حضرت والد ـ قدّس الله سرّه ـ رسیدم و از ایشان دستوراتی در ارتباط با مطالب حج و عمره و آداب حرَمَین خصوصاً بیتاللهالحرام خواستم؛ ایشان در ضمنِ بیاناتی که مربوط به آداب تشرّف به مسجدالحرام است فرمودند:
قرائت قرآن در مسجدالحرام و نیز جلوس مقابل مستجار4 را از دست ندهید؛5 همانجا که دیوار کعبه شکاف برداشت و فاطمه بنت اسد سلام الله علیها، مادر امیرالمؤمنین علیه السّلام از آنجا وارد خانۀ کعبه گردید و سپس دیوار بههم آمد و حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها امیرالمؤمنین را به دنیا آورد، و مشرکین قریش هرچه سعی کردند نتوانستند درب اصلی کعبه را بگشایند و پس از سه روز فاطمه بنت اسد درحالیکه فرزندش امیرالمؤمنین علیه السّلام را در بغل داشت از همان محلّ ورود، از کعبه خارج گردید.6 و بدین لحاظ مستحب است شخص طائف آن محل را استلام کند و ببوسد و بدن خود را به آن مکان مقدّس بچسباند7 تا از فیوضاتی که بهواسطۀ مقام ولایت کبری نصیب خاصّان از موالیان و شیعیان امیرالمؤمنین علیه السّلام میشود او نیز بهرهمند گردد.8“9
”و موقع نشستن ـ شبها، هر وقتیکه میخواهید ـ بروید در مقابل [مستجار] بنشینید. مرحوم آقا تقریباً مقابل همان مستجار مینشستند و آنجا نماز میخواندند و کارهایشان را آنجا انجام میدادند. و مواعدهای بود که هر کسی میخواست کسی را ببیند، به آنجا میآمد و میدید که ایشان آمدهاند.“10
”و چقدر خوب است که انسان اکثر اوقات خودش را در مسجدالحرام بگذراند.11 و چقدر مستحب است که انسان حدّاقل یک دوره ختم قرائت قرآن در مسجدالحرام یا [بهطورکلّی] در مکّه انجام بدهد؛ البته در مسجدالحرام اولویّت دارد.12و13“14
”در سورۀ ابراهیم، آن آیات [راجع به] حضرت ابراهیم را بخوانید: ﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ رَبِّ ٱجۡعَلۡ هَٰذَا ٱلۡبَلَدَ ءَامِنٗا﴾؛1 رفقا حتماً این آیات و همینطور آیاتی که در سورۀ بقره است2 را بخوانند و به معنا و ترجمۀ آن توجه کنند و چه خوب است که حفظ کنند و در آنجا این آیات را با خودشان ترنّم و زمزمه کنند.“3
”نمازهایتان را که میخوانید، در مسجدالحرام بخوانید. نماز شبتان را در مسجدالحرام بخوانید و در هر رکعت، بر طبق مقداری که سعه دارید و قدرت و حالوهوا اجازه میدهد، چند صفحهای قرآن بخوانید.4 در آنجا صحبت نکنید. حتی اگر حال قرآن خواندن ندارید، بنشینید و به کعبه نگاه کنید؛ خود نگاه به کعبه عبادت است و موجب آثاری است.5“6
حِجر اسماعیل1
”حِجْر اسماعیل خیلی عظمت و مقام دارد.“2 ”هر شب دو رکعت نماز در حجر اسماعیل را فراموش نکنید، بهخصوص در تحتِ میزاب و ناودان3 که دعا مستجاب است.4“5 ”خود مرحوم آقا میفرمودند: «من همیشه در آنجا میرفتم و دعا میکردم.» و کنار کعبه میایستادند و دعا میکردند و بعد دو رکعت نماز آنجا میخواندند. این هم، دو رکعت نماز را در آنجا، حجر اسماعیل، فراموش نشود؛ ۱۳ نفر از انبیا در آن حجر اسماعیل مدفون هستند، در همان محل.“6 ”مرحوم آقا میفرموند:
داخل در حجر اسماعیل و در تحتِ میزاب و ناودان است که انسان ذویالحقوق خود و پدر و مادر خود و کسانی که به گردن او حق دارند و همینطور بستگان را یاد میکند.7“8
اهمیت طواف کردن بجای نماز خواندن در مسجدالحرام
”در مسجدالحرام بهجای نماز خواندن، طواف کردن خیلی مهم است.“9
”لذا بهجای نماز طواف کنید؛ «الطّوافُ بِالبَیتِ صَلاةٌ؛10 طواف بهجای صلات حساب میشود.» هرچه بیشتر طواف بکنید، اثر بیشتری دارد!“11
”بهترین عمل در مکه طواف است؛ هرچه میتواند انسان طواف کند، مدام طواف کند. بیاید دو رکعت نماز بخواند؛ نمازش هم، نماز مستحبی هم، لازم نیست پشت مقام ابراهیم، نه به این کیفیت. هی دوباره طواف کند، برود. حالا بعضیها هستند از طرف گذشتگان طواف میکنند؛ پدر، مادر، همه ائمه، اینها طواف میکنند. حالا انسان به نیتی هم طواف کرد، خود همین طواف مستحبی خودش طواف است و بهتر است انسان بهجای نماز، مدام طواف کند. یعنی چطور نماز مستحب است هرچه انسان بیشتر بخواند، در مسجد الحرام بهتر است انسان دائماً طواف کند؛ روزی دو دفعه، سه دفعه، چهار دفعه، ده دفعه، هرچه! این اصلاً طواف عجیب است! هر چه بیشتر انسان طواف کند، احساس میکند بهتر شده قضیه، مسئله محکمتر شده و این خیلی عجیب است.“12
”و بهتر این است که انسان همۀ طوافهایی را که انجام میدهد برای رسول خدا باشد و همۀ نیّت او نیّت رسول خدا باشد؛ البته اگر پدر یا مادر و یا بستگان و ذویالحقوقی از او فوت کردهاند، همۀ اینها را در بطن و در سعۀ وجودی رسول خدا بداند و طوافی که میکند را برای رسول خدا انجام بدهد و اصلاً نیّت او این باشد. آنوقت طبعاً منافعش به آنها هم بیشتر میرسد.13“14
”سعی کنید اغلب اوقاتتان را، مخصوصاً شبها را، در مطاف بگذرانید. شبها تا صبح خیلی حال و هوایی دارد، خیلی! چون در روز هوا گرم است و نمیشود در آن بود، اگر انسان برود در همان طاق؛ ولی شب، نه، شب همانجا. دیگر نمازتان را هم همانجا بخوانید، دعایتان را هم همانجا بخوانید. کاری بکنید در روز استراحت کنید، شب را بیدار باشید. و در آنجا مغازه باز است، اصلاً شب هم تا صبح مغازهها همه اطراف باز است. خسته شدید، بروید بیرون یک آب پرتقالی، یک آب میوهای، چیزی بخورید و اینها، دوباره برگردید. و شبهایش را خیلی بهتر است قدر بدانید، شبهای مسجد الحرام را خیلی قدر بدانید. حتی بعضی از دوستان ما آنجا بودند، اصلاً نمیرفتند دیگر در مسافرخانه و هتل، اصلاً همانجا در مسجدالحرام بودند. اصلاً مسجدالحرام دیگر درب آن را نمیبندند، همهاش باز است. طبقه دوم هم میگذارند افراد بروند ـ طبقه بالا را الان نمیگذارند، اما طبقه دوم میگذارند ـ دیگر همانجا میخوابیدند، همانجا دیگر همه وقتشان را در این یک هفته، اینطور که تعریف میکردند، دیگر در مسجد الحرام میگذراندند. و آنجا واقعاً انسان احساس میکند در روی زمین قرار ندارد و در یک عالمی است که بعد از اینکه بیاید، متوجه میشود که اصلاً گویا در عالم حساب نمیشده و روی زمین، این به حساب نمیآمده.“1
احساس وحدت انسان با رفقای طریق
”رفقا در آنجا با همان نیات خودشان و با افکار صاف و برگرفته از روش بزرگان و اولیاء [بهرهمند میشوند] و خداوند به آنها توفیق میدهد. و همینکه اشتراک در مسیر وجود دارد، وقتی که یک نصیبی به یک شخصی برسد، از باب حکم ظروف مرتبطه به بقیّه هم میرسد! کاملاً نسبت به این قضیّه مطمئن باشید. همینکه انسان نشسته و با رفیق سلوکی و هممسیر خودش احساس اشتراک و وحدت میکند، کأنّ او هم حضور دارد! من که حالم اینطور است و واقعاً یکهمچنین مسئلهای را احساس میکنم. وقتی خودم به این اماکن مشرّف میشوم واقعاً احساس میکنم که دوستانم با من هستند2 و میگویم حالا دیگر چه دعایی کنم؟! خودشان هستند و خودشان در اینجا حضور دارند؛ و همینطور [نسبت به] رفقایی که مشرّف میشوند هم یکهمچنین احساسی دارم و خودم را با آنها میبینم و احساس میکنم، و وقتی که به زیارت آنها میروم و مراجعت میکنم، انگار خودم به یکهمچنین سفری رفتهام! منتها شما میروید آنجا و زحمت و بالا و پایین و آفتاب و... [را متحمّل میشوید] و ما در اینجا استفادهاش را میبریم!“3
”در خصوص مکّه، ادعیهای نسبت به کارهایی که انجام میدهید هست که مرحوم فیض دارد1 و در کتب ادعیهای هم که به حجّاج میدهند این مسئله نوشته شده است؛2 در موقع صفا و مروه و در موقع خود طواف کردن، بعد از اینکه انسان آن ادعیه را گفت، ـ چون در هر شوطی یک دعای خاص دارد ـ ذکرش «لا إله إلّا الله» و «اللهُ أکبَر» باشد.“3
”رفقا حتماً در مدینه و مکّه و همینطور در مِنا و مشعر، دعای صباح را صبح در بینالطّلوعین بخوانند! یا بهطور خصوصی و یا اینکه چند نفر باشند و در کنار مسجد نبیّ، یک نفر بخواند و بقیه هم همراه با او [بخوانند]؛ دعای صباح را هیچوقت فراموش نکنند!4“5
فلسفه عدم اشکال کنار هم بودن زن و مرد در مسجدالحرام
”در مکّه رعایت رجولیّت و انوثیّت و تقدّم و تأخّر نیست، یعنی زن و مرد میتوانند در کنار هم نماز بخوانند.6
و این از خصوصیّات مکّه است و خیلی عجیب است! یک جریانی است و یک نحوه ارتباطِ تشریعی و تکوینی است و خصوصیّت این مسائل، مسائل اعتباری و توهّمی و اعتباری نیست. حتی زن میتواند جلوتر از مرد هم بایستد! حتی اگر مرد اول آمد و زن در جلویش ایستاد و نماز خواند اشکالی ندارد، درحالیکه در سایر جاها نماز زن باطل است، چون متأخّر از مرد آمده است.7 این مسئله، سرّ خیلی عجیبی دارد!
... یعنی حقیقت ارتباطیّۀ بین مُلک و ملکوت در خصوص مکّه، به نحوی است که آن مسئلۀ تعلّق و تعلّقات و آن توهّمات و اعتباریّات و تخیّلات و آن امور حسّیه و جسمیّه و جنسیّه و آن امور مُلکیّه، انگار از آن فضا برداشته شده است. یعنی این فضا یک فضایی است که از نقطهنظر غلبه و غَلَیان توحید و ارتباط مُلک و ملکوتی و غلبۀ توحید به نحوی است که آن خاصیّت مُلکیّت زائل شده و آن جنبۀ ملکوتیّت که جنبۀ توحید است آنچنان غلبه کرده است که این تفاوتها و تمایزات دیگر در آنجا معنا و مفهومی ندارد.
خیلی عجیب است! بزرگان کاملاً این مسئله را بیان میکردند که در مکّه و در آن فضا حتی انسانهای عادی وقتی که یک مقدار تصوّرشان و تعلّقشان و تمرکزشان نسبت به این مسئله قویتر میشد، آنها میگفتند که گویا اصلاً تفاوتی در نظره و دیدگاهشان در رجولیّت و انوثیّت، احساس نمیکردند. و این حالت در بهخصوص مسجدالحرام عجیب است و در خصوص مسجدالحرام خیلی بیشتر از سایر حوالی و جوانب، این قضیه نمود دارد. شاید از اینجا باعث شده است که در مورد نماز به این کیفیت ظهور پیدا کند و تشریع شود.“1
”ما یک حکم کلّی داریم که باید فاصلۀ بین زن و مرد در نماز، از تقدّم و تأخّر و یمین و شمال، هشت ذراع باشد تا اینکه نماز باطل نشود و هر کدام که زودتر نماز خواند، اگر دیگری بیاید بغل او بایستد نمازش باطل است. این حکم در همهجا همینطور است. یک روایت از امام باقر علیه السّلام است که حضرت میفرمایند: «در مکّه این مسئله برداشته شده است!»2 ببینید، این یک مسئلهای است که تا کسی به مغز احکام و تکالیف و عالَم ملاکات عارف نباشد، این کلام امام صادق علیه السّلام را نمیفهمد. توجه کردید؟!
شما بهحسب ظاهر نگاه کنید میبینید ما اینهمه روایات راجع به بطلان صلات [در جایی که فاصلۀ بین زن و مرد رعایت نشده است] داریم. الآن خود سعودیها در مکّه همینطور هستند و اگر نگاه کنید، میبینید که جلوگیری میکنند از اینکه زن در کنار مرد باشد و زنها را به عقب هدایت میکنند. الآن اینطور است؛ اینها این مسئله را ندارند و دست فقهشان از این مسئله کوتاه است. ولی اینهمه روایت راجع به بطلان صلات مرأة نسبت به این قضیه داریم.
اما برای کسانی که اطلاعاتی نسبت به مسائل دیگر دارند و حقایق را بهنحو دیگری بررسی میکنند و اشراف دارند، این روایت، خیلی روایت آشنا و مأنوسی است؛ یعنی در فضای مکّه، فضای غلبۀ توحید به نحوی است که اصلاً جنسیّت در آن فضا برداشته میشود. در حال احرام همه، زن و مرد باید دور کعبه با همدیگر طواف کنند؛ درحالیکه اگر حسابش را برسیم، میگویند: باید یک وقت جدا برای زنها بگذاریم تا راحت طواف کنند، یک وقت هم برای مردها بگذاریم! این حرف را کسی میزند که اصلاً فهمی از دین ندارد! آن کسی که فهمی از دین دارد میگوید: باید در کعبه زن و مرد با همدیگر دور هم طواف کنند؛ همانطوریکه الآن دارند طواف انجام میدهند، در زمان ائمه هم همینطور بود. اگر قراری بود خود پیغمبر میفرمود جدا کنید! مسئلۀ مهمّ و شقّ القمر که نبود! میگفتند: آقا، از صبح تا ظهر زنها بیایند، از ظهر تا شام هم مردها بیایند طواف کنند؛ یا دو ساعت اینطور باشد و دو ساعت هم آنطور باشد. یا در زمان ائمه میتوانستند. حتی خلفا هم نسبت به این قضیه حرفی نداشتند که بخواهند این قضایا را رعایت بکنند و زن و مرد را جدا کنند.
این مسئلهای که تا بهحال بوده، چه مسئلهای را میرساند؟ این را میرساند که اینجا فضایی است که در این فضا اصلاً نباید به رجولیّت و انوثیّت توجه بشود، فقط در اینجا بایستی به مسئلۀ توحید و اینکه انسان دارد دور او میگردد وطواف میکند، توجه شود و هیچ نباید به انوثیّت و رجولیّت و این مرد است و زن است و پیر است و جوان است و بچه است و بزرگ است، به این مطالب توجه بشود.
... این فضا، فضایی است که در این فضا جنبه ماهیتها برداشته میشود، کوچک و بزرگیها در این فضا برداشته میشود.
لذا این قضیه در مدینه نیست! مسجد پیغمبر و رسولالله هرچه میخواهد باشد و هر موقعیّتی میخواهد داشته باشد، جای خود و مثل سایر امکنه و مساجد باید لحاظ شود و این جهت در آن نیست.
... اما آن جنبۀ توحید و غلبۀ توحید مربوط به مکّه است و این قضیه در مدینه نیست. وقتی اینطور باشد، آدم میبیند که عجب! این روایت، روایتی صحیح و درست است و اصلاً به مقصد و به خال زده است! درحالتیکه ما میبینیم وقتی افراد دیگر به این روایت برمیخورند، صاف روایت را کنار میگذارند و میگویند اینها مخالف با اصول و عقاید هست!
روایتی که از امام آمده است را ما به این راحتی نمیتوانیم کنار بگذاریم؛ اگر این روایت، روایتی است که شرایط صحّت و حجّیت در آن تمام است، باید آن را پذیرفت و بهدنبال راهحلّ برای توجیه برآمد. خلاصه، این مسئلهای هست که از این نقطهنظر خیلی مطلب مهمّی است و یکی از نقاط کلیدی استنباط این مسئله است.“1
در حج از خداوند چه بخواهیم؟
”از خداوند حاجتی بخواهید که بعد از اینکه برآورده شد، احساس غبن نکنیم که چرا بهترش را نخواستیم! فقط عبودیّت و معرفت خود پروردگار و عافیت دارَین: دنیا و آخرت را بخواهید.
عافیت، به معنای تطبیق عمل و وجود انسان است با آنچه مورد رضای پرودگار است. به این مسئله عافیت میگویند. چهبسا ممکن است انسان سالم باشد، ولی این سلامت برای او عافیت نباشد! چون سلامت موجب غرّه شدن و گول خوردن او خواهد شد، و موجب میشود که مغرور به دنیا و منصرف از او بشود. ولی اگر انسان عافیت را بخواهد، در هر حالی رضای او و عبودیّت او مطرح است! چه سالم باشد چه مریض باشد، چه در سعه باشد چه در ضیق باشد، در تمام این امور چون او رضایت دارد، دیگر مسئله تمام است! این عافیت است.
بنابراین بهترین دعا این است که عبودیّت را بخواهیم: «خدایا! ما را آنچنان قرار بده که عبد تو باشیم!» این را من میخواهم بگویم که حتی رسیدن به او و خواست به او را هم نداشته باشید! حتی خواست او! بگوییم: «خدایا، ما را بندۀ خودت قرار بده، میخواهی برسان یا نرسان! مولا نسبت به بندهاش چه میکند؟» اینکه بگوییم: «خدایا ما را به خودت برسان!» اینهم خودش یک خواستی از طرف ما است! ولی اگر عبودیّت را بخواهیم، دیگر در آن همهچیز هست.
بگوییم: «خدایا ما را عبد خودت کن و ما را از اینجا به جایی نبر و جایی دیگر نینداز! حالا دیگر هرچه میخواهی بکنی، بکن؛ و خودت هم خواست را از ما بردار و خودت هم تحمّل بده تا اینکه مراتب عبودیّت را طی کنیم.“1
کعبه:1
کیفیت پیدایش کعبه
”از زمانیکه خدای متعال حضرت آدم ابوالبشر را خلق کرد، مسئلۀ مکّه و جایگاه کعبه مشخّص بود. در روایت داریم:
وقتی که حضرت آدم خلق شد، این بنای فعلی کعبه از همان موقع بهتوسّط حضرت آدم علامتگذاری شده بود ولی ساخته نشده بود؛ مثلاً بهشکل یک سنگچین و یک چهارستون بود. و حتی داریم که یک سنگ در آنجا گذاشته بودند که چهارضلع کعبه را به همین وضعیّتی که هست [مشخّص کرده بود]؛ نهاینکه از نظر جهت تفاوت داشته باشد.2“3
”انسان باید به این توجه داشته باشد و باید بداند که کعبه، تمثیل همان حقیقت پروردگار است.“4
”یعنی مسئلۀ کعبه یک مسئلۀ مندرآوردی نیست که همینطور یک منزل و چهار تا دیوار به هر کیفیّتی درست کنیم و بعد هم به مردم بگوییم بهسمت آن بایستند و به آن سمت نماز بخوانند! نهخیر، وضعیت و مسئلۀ کعبه از همان هنگام و موقع خلقت زمین با سایر امکنه و مناطق متفاوت بود.
ما میدانیم که قبلاً همۀ زمین را آب گرفته بود؛ تمام کرۀ زمین آب بود و هیچ نقطۀ خشکی بر روی زمین وجود نداشت. البته در باطن و طبقات مختلف زمین [مسئله فرق داشت] و مواد مذاب بود و طبقاتی که الآن هم وجود دارد، با همین کیفیت مخصوصِ به خود در همانموقع هم بوده است؛ ولی تمام روی زمین را آب گرفته بود. دلیل بر این مسئله هم وجود آثاری است که ما الآن میبینیم.
ما خودمان در سابق ـ حدود سی سال پیش ـ وقتی که به همین کوه نزدیک قم که کوه خضر است یا کوههای آنطرفتر میرفتیم، یادم است که ما از بالای کوهها گوشماهی جمع میکردیم! الآن هم من یک مقداری از آن را دارم و به... دادهام؛ یعنی در بالا و قلّۀ کوه گوشماهی بود و در آنجا آثار حیات مائیّه مشاهده میشد. گاهی اوقات ما با دوستان به بعضی از ارتفاعات اطراف مشهد که آنموقع نزدیک مرز شوروی سابق بود میرفتیم، تمام قلّههای کوهها مملوّ از همین اشیاء فسیلشدۀ دریایی بود و الآن هم هست و موجود است.
روی تمام زمین آب بود و اوّلنقطۀ خشکی که در زمین شروع شد کعبه بود! یعنی این خشکی از وسط کعبه شروع شد و بهواسطۀ بالا آمدن طبقۀ زیر زمین و کنار رفتن و تبخیر شدن آبها، کمکم این خشکی آمد و قارّهها بهوجود آمد. اوّلیننقطه مکّه بود که به آن روز دحوالأرض میگویند؛ یعنی در روز دحوالأرض که روز 25 ذیالقعده است،1 زمین از اینجا شروع به تشکّل مناطق خشکی کرد و بهواسطۀ آن خصوصیّاتی که در نقاط مختلف بهوجود آمد، فاصلۀ بین اینها را همین دریاها تشکیل داد و به[واسطۀ] قارّههای مختلف و خُلَل و فُرَج زمین، این اختلاف در مناطق بهوجود آمد.2 این کعبه است.
ولذا مسئلۀ کعبه یک مسئلۀ اعتباری و قراردادی نیست، بلکه یک مسئلۀ واقعی است که خدای متعال نشو و نمای زمین خود را [از کعبه قرار داده است]؛ و این خیلی نکته است که چطور این نشو و نما باید از همان جایی شروع شود که ارادۀ او بر آنجا تعلّق گرفته است؛ ارادۀ خدا بر جایگاه خودش و در خانۀ خودش تعلّق گرفته است و زمین هم باید از همان جا شروع شود و تکوّن زمین باید از هماننقطه بهوجود بیاید.
یعنی کلّ تشکّل مناطق مختلف در تمام دنیا باید از نقطۀ عبودیّت و وحدت و اتّصال جنبۀ مُلکی به جنبۀ ملکوتی شروع شود و از آنجا نشئت بگیرد؛ لذا باید ما از این نظر قدر مکّه را بداینم و قدر کعبه را بدانیم و نباید این بنا را یک بنای عادی تلقّی کنیم که مثل سایر ابنیه است! جاهای دیگر هم ساختهاند و در جاهای دیگر هم از این چیزها میسازند و مانند آن هست. حتی ما به بعضی از جاها رفتیم و شنیدهام در هند هم هست و یا بعضیها در همین ایران، عبادتگاه خودشان را مانند کعبه درست کردهاند؛ در ایران هست و یکهمچنین امکنهای وجود دارد و ظاهراً ما در خدمت مرحوم آقا هم رفته بودیم. یعنی ساختمانی به همین طول و عرض و ارتفاع کعبه ساخته شده است و آنجا را محلّ عبادت خودشان کردهاند، اما وقتی که انسان در آنجا میرود و نگاه میکند، تا نگاهش به کعبۀ [ساختگی] میافتد میفهمد که تفاوت از زمین تا آسمان است! با اینکه این همان سنگ است و با همان سنگ این بنا را میسازند، ولی مسئله خیلی تفاوت میکند.
مسئلۀ مکّه و کعبه، یک مسئلۀ عادی نیست که ما با یک نظر عادی به آن نگاه کنیم و دیدگاه ما نسبت به او مانند سایر جاها و سایر بناها، یک دیدگاه عادی باشد. از نظر سنگ بودن، این سنگ تفاوتی با سنگ دیگر ندارد؛ بر فرض شما این سنگها را هم خراب کنید و جای دیگر ببرید و اصلاً دوباره از اول این بنا را با آجر درست کنید، همان است و تفاوتی نمیکند؛ اگر شما این بنا را با آهن هم درست کنید، با گچ هم درست کنید، با خاک هم درست کنید، همین است و مسئله، مسئلۀ سنگ و مَلاط آن نیست که این ارزش و قیمت و اعتبار را به آن داده است! بلکه ارزش و اعتبار آن به تعلّق اراده و میل پروردگار است؛ میل پروردگار و ارادۀ پرودرگار به این نقطۀ خاص تعلّق گرفته است و برای انسان در طول سال، از این موقعیتها پیش میآید.
مثلاً میگویند انسان باید در شب قدر این اعمال را انجام بدهد؛ چرا؟ شب قدر که با سایر شبها فرق نمیکند؛ اگر ده ساعت است شب قبل آن هم ده ساعت بود! ماه در شب قدر به هر مقدار بود، شب بعد و شب قبل آن هم همین است و تفاوتی نمیکند! زمان که فرق نمیکند. شب نیمۀ شعبان هم همین است و روز عید قربان هم مسئله همین است؛ در مواقع مختلف و در ظرفهای مختلف و خصوصیّات مختلف، مسئله به همین کیفیت است. چرا مطلب اینطور است؟ چون ارادۀ پروردگار به این زمان خاص تعلّق گرفته است! ماه رمضان یک خصوصیّتی دارد که اختصاص به ماه رمضان دارد و اگر شما مثلاً ماه ذیالقعده را روزه بگیرید با ماه رمضان فرق میکند؛ اگر شما ماه ربیعالأوّل را روزه بگیرید و بگویید ما بهجای ماه رمضان ماه ربیعالأوّل را روزه میگیریم چون آن موقع حالمان خیلی خوش نیست؛ هیچ فایدهای ندارد! همینکه ماه رمضان میآید انسان احساس میکند که حالوهوا عوض شد! خورشید و زمین که همان است و تفاوتی نکردهاند، اما مسئله فرق پیدا کرد و بزرگان این مطلب را میفهمند.
دیشب یک کتابی میخواندم و دیدم داستانهای خیلی خوبی در آن هست. حکایات بسیاری از بزرگان بود و دیدم حکایات خیلی لطیف و ظریفی است! یک حکایتی در آن از مرحوم آقا سید ابوالقاسم لواسانی که وصیّ ظاهری مرحوم آقا سید احمد کربلایی بود1 نقل میکرد.
بعضی شبها بهاتفاق مرحوم آقا شیخ محمد بهاری به مسجد سهله میرفتند، زیارت میکردند و تا صبح هم میماندند. مرحوم آقا شیخ محمد بهاری از اولیای خدا و از شاگردان مرحوم آخوند ملاّحسینقلی همدانی و بهاصطلاح همشاگردی آقا سید احمد کربلایی بود،2 یعنی هر دو با هم پیش مرحوم آخوند میرفتند؛ و هر دو، مخصوصاً آقا سید احمد، از آن اعجوبهها بودند! قبر مرحوم آقا شیخ محمد بهاری در دوفرسخی همدان، در [شهر] بهار است و اصلاً مشخّص است که چقدر مرد بزرگ و نورانی و عظیمالمنزلهای بوده است! بسیار مرد بزرگی بوده است و برکت آن منطقه بهواسطۀ وجود ایشان در آنجا است و افرادی که به آنجا میروند حکایات عجیبی از آن قبرستان و از آثاری که در آن قبرستان دیدهاند نقل میکنند.3 همشاگردی ایشان مرحوم آقا سید احمد کربلایی بوده است که استاد اخلاق مرحوم قاضی بوده است، و ایشان یک شخص عجیب و نادرهای در عالم فضیلت و علم بوده است.4
مرحوم آقا سید ابوالقاسم با ایشان به مسجد سهله میرود؛ نزدیک صبح میشود، ایشان از زیر سقف بیرون میآید و میرود تا به آسمان نگاه کند که ببیند اذان صبح شده است یا نه! شک میکند، برمیگردد و میگوید: «حالا یک قدری صبر کنیم تا طلوع فجر شود!» میبیند مرحوم آقا شیخ محمد بهاری دارد اذان میگوید! میگوید: «آقا، هنوز یک قدری صبر کنیم!» آقا شیخ محمد بهاری میگوید: «برو بابا! من خودم دیدم ملائکۀ شب رفتند و ملائکۀ روز آمدند و شیفتشان را عوض کردند، تو به من میگویی چرا داری اذان میگویی؟!»5
توجه میکنید؟ این مسائل هست و اینها واقعیت است و عالم تکوین و این عالم ظاهری که ما داریم میبینیم، گتره نیست.
اگر من بخواهم شمّهای از آنچه که در حدود خودم شنیدهام نقل کنم، رفقا قدرت شنیدن ندارند! خیلی بیرودربایستی! تازه آنقدری که در تحتِ [سعۀ من بوده] و آنچه که من شنیدهام؛ ما که چیزی نفهمیدیم، ولی خُب چیزی که شنیدهایم و آن مقداری که در سعۀ ما بوده است! این مسئله است.
بنابراین حالوهوا عوض میشود. شما بگویید من میخواهم بهجای ماه رمضان، ماه محرّم روزه بگیرم! نه، فایدهای ندارد؛ بله، روزه خوب است و انسان میتواند روزۀ مستحبّی بگیرد، ولی آن حالوهوای ماه رمضان چیز دیگری است، آن حالوهوای رجب چیز دیگری است؛ و خصوصیّت رجب با ماه رمضان هم فرق میکند! ولی کسی که رجب را درک کند به این معنا نیست که بینیاز از ماه رمضان است؛ آن بهجای خود، اینهم بهجای خود! مثل کسی که بگوید: «ما نماز میخوانیم ولی دیگر روزه نمیگیریم! چون نماز بهترین [عمل است و] ”الصّلاةُ قُربانُ کُلِّ تَقیٍّ“1 و ”ما نُودِیَ بِشَیءٍ کَما نُودِیَ بِالصّلاةِ“؛2 به هیچ چیز مثل نماز تأکید نشده است؛ لذا ما بهجای روزه نماز میخوانیم.» نه! آن بهجای خود، اینهم بهجای خود! آب برای ما مفید است، اما اگر ما همهاش آب بخوریم میمیریم! بیرودربایستی میمیریم! هم باید آب بخوریم، هم باید نان بخوریم، هر دو باید باشد؛ اکسیژن مفید است، ولی اگر کسی بگوید من فقط اکسیژن تنفّس میکنم و آب نمیخورم، میمیرد! باید هر چیزی در جای خودش و در موقعیت خودش لحاظ شود. البته راجع به این قضیه هم یک عرض مختصری دارم.
بنابراین مسئلۀ مکّه و کعبه را شوخی نگیریم، خیلی مسئلۀ مهمّی است و مطلب، خیلی مطلب قابل توجّهی است. یک وقتی رفقا خیال نکنند که میخواهند به یک سفر عادی مشرّف شوند! مثلاینکه به یک سفر تفریحی و یا خارج از کشوری میروند و باید در ضمن یک کارهای روتین3 و مسائل و افعال و اعمالی هم انجام بدهند تا تکلیف ساقط بشود. مسئله اینطور نیست! رفقا میخواهند به جایی بروند که خدا آنجا را برای پذیرایی مهمانان و بندگان خودش انتخاب کرده است و برای پذیرایی افرادی انتخاب کرده است که آنها را با غرضی در این دنیا آورده است، نه گتره! همینطوری کاغذ نینداخته است که اسم فلانی دربیاید و او را خلق کند! نه، روی حساب در این دنیا آورده است.
برای تکتک لحظات ما پرونده و حساب است! ما که الآن در این دنیا هستیم، به این معنا است که برای تکتک ما پیش خدا و ملائکه یک پرونده و دفتر باز شده است؛ نباید بگوییم: خدا اینهمه خلایق دارد، دیگر کِیْ چشم او به ما میافتد! یا اینهمه ملائکه کی [به پروندۀ ما رسیدگی میکنند!] نه، به همانمقدار که خدا از نظر اهمّیت و موقعیّت، به بالاترین فردی که روی زمین است توجّه دارد و برای او حساب باز میکند و برای او کار و برنامه دارد ـ که پیغمبر اکرم است و بالاتر از او نداریم ـ به همانمقدار برای تکتک ما حساب باز کرده و پرونده درست کرده است؛ دفتر اول، دفتر دوم، کاغذ اول، ورق دوم، سوم، چهارم، تا اینکه این دفتر تمام بشود! میگویند: «در صفحۀ 39 چه نوشتهای؟ ما فلان کار را از تو دیدیم و در صفحه 37 ثبت کردیم! شما در صفحه 33 فلان عمل را در فلان روز و فلان ساعت انجام دادهای!» مو نمیزند! تمام آنچه را که خدای متعال برای هر کسی از عمر مقرّر کرده است، به تعداد هر روز یک ورق قرار داده است؛ از صبح که از خواب بلند میشویم تا شب که میخواهیم بخوابیم؛ سطر اول، سطر دوم تا آخر؛ و این دفتر را در روز قیامت به دست ما میدهند. بنابراین خلقت ما خلقت گتره نبوده است، بلکه براساس یک هدف و مسیری بوده است.
این چه عامل و نیازی بوده که خدا نگفته است بهجای حج نماز بخوانید، روزه بگیرید، خمس بپردازید، زکات بپردازید، انفاق کنید، صلۀ رحم کنید؟! خُب خدا میگفت بهجای حج این کارها را انجام بدهید! در اینکه باید از یک مکان دور و دورترین نقطۀ زمین ـ فرض کنید وسط قارۀ امریکا و یا شهرهایی که درست مقابل مکّه هستند و میشود به دو سمت نماز خواند1 ـ از آنجا بلند شوید و با بَلَم و قایق به مکّه بیایید، چه نکتهای هست؟ اینکه عرض میکنم شوخی نیست! با قایق، نه با هواپیمای 747! باید با قایق بلند شوید و از آنجا برای انجام این مسئله بیایید.
آیا مطلب همین مسئلۀ عادی است؟ میگوییم: دیگر چون خدا گفته است! مثل بقیۀ چیزهایی که خدا گفته است، این هم روی آن! یا به قول بعضی: این حرفها را بعضیها درآوردهاند! آیا یک مسئلۀ عادی است؟ یا اینکه نه، این قسم که خداوند در قرآن میفرماید: ای بندۀ ما ابراهیم، ندا در دِه که این ندایت تا روز قیامت به گوش همۀ عالمیان برسد؛1 هر کسی تا زمان ظهور حضرت مهدی، بعد از ظهور، رجعت و بازگشت ائمه و تا روز قیامت در این دنیا میآید، باید به اینجا بیاید! یعنی چه؟ یعنی تکامل انسان در این دنیا به ارتباط و تعلّق روحی او به این مناسک و اعمالی است که میخواهد اینجا انجام بدهد. این مسئله است. اگر کسی به مکّه نرود، ناقص از دنیا میرود و آن باری را که برعهدۀ او است به مقصد نمیرساند.2 خیلی عجییب است.“3
اهمّیت نظر به کعبه
”آن کسی که میخواهد به مکّه و مسجدالحرام برود، فقط باید چشمش به کعبه باشد! «النّظَرُ إلَی الکَعبةِ عِبادَةٌ؛4 نظر به کعبه عبادت است.» فقط باید به آن توجه داشته باشد و به هیچ جای دیگری نباید توجه داشته باشد؛ اصلاً توجه کردن غلط است و فقط باید به نماز و طواف و امور دیگر بپردازد، تا اینکه بتواند آنجا آن آثار واقعی و حقیقی حج را بهدست بیاورد.
و اگر حال نماز و طواف ندارید به کعبه نگاه کنید که خودش عبادت است و موجب آثاری است.“5
”یکی از رفقای اهل معنا و بهاصطلاح اهلبخیه،6 در مورد یکی از حالات بسیار بسیار عالیِ خود به بنده میگفت:
من در مکّه در مقابل مستجار نشسته بودم و بر مبنای: «النّظَرُ إلَی الکعبةِ عبادةٌ» به کعبه نگاه میکردم. در همان حالِ نظر به کعبه و توجه به این حقیقت توحیدیّه که: این کعبه نقشی از آن حریم پروردگار و بیت عتیق دارد، و این مردمی که الآن بهدور آن طواف میکنند، گرچه خود متوجه نیستند ولی در واقع بهدور «او» طواف میکنند، یکمرتبه یک برقی زده شد و جمال محبوب فقط یک آنْ بر من تجلّی نمود. این تجلّی چنان تمام شراشر وجود مرا فرا گرفت و به لرزه درآورد که قسم به خدا اگر برای مرتبۀ دوم تکرار میشد، بدون شک دیگر قالب تهی میکردم! این جمال، جمالی بود که دیگر تا آخر عمر نمیتوانم به هیچ جمالی در دنیا نگاه کنم و حتی تصوّر آن نیز حال مرا به هم میریزد!7
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر | *** | وه که با خرمن مجنون دلافگار چه کرد1 |
هنگامی که برقی به خرمن وجودی انسان بخورد، همه را به آتش میکشاند و دیگر چیزی باقی نمیگذارد. حال آیا کسی که چنین برقی به او خورده است، باز هم بهدنبال سیب و گلابی از نعمتهای بهشتی میرود؟!2
خوشا به حال اولیای خدا که بهجای یک لحظه و یک برق در تمام مدت شبانهروز خود در چنین حالی مستغرقاند و در چنین وضعیّتی قرار دارند.
گاهی میخواستم سؤال مهمی را که در ذهن داشتم از حضرت حداد ـ رضوان الله علیه ـ بپرسم، ولی به خود اجازه نمیدادم که ایشان را از آن حالی که داشتند خارج کنم. در آن موقع فقط به همین مقدار میدانستم که آن حال ایشان یک حال غیرعادی است و بعدها روشن شد که عجبا ایشان در کجا بودهاند!
اما ایشان بعد از گذشت مدّتی بدون مقدّمه میگفتند: «شما سؤالی داشتید؟» عرض میکردم: «بله آقا، سؤال داشتم!» میفرمودند: «خب سؤالت چه بود؟» میگفتم: «شما که خود بهتر میدانید!» و ایشان پاسخ مسئله را بیان میفرمودند.
این حالاتی را که پروردگار برای بندگان صالحش در نظر گرفته به هیچوجه قابل توصیف نیست. شما مناجات بسیار عجیب خمسةعشر را بخوانید و ببینید که چگونه امام سجاد علیه السّلام در باب تجلّیات و نفحات توحیدی و کیفیت جذب بنده با پروردگارش، دیگر مطلبی را باقی نگذاشته است!3“4
”«النّظرُ إلَی الکَعبةِ عِبادةٌ.» نگاه کنید و ببینید؛ اینجا دیگر گیرتان نمیآید! هرمقدار که انسان به کعبه نگاه کند، از کیفیت ربط بین ظاهر و باطن، باطن را برای خودش استجلاب میکند؛ چون این توجه، ارتباط دادن نفس به باطن است، نهاینکه فقط نگاه کردن است.
وقتی که شما به یک چیزی نگاه میکنی [اثر میگذارد]؛ چرا میگویند به زن نامحرم نگاه نکن؟ ـ البته یک نظر حلال است، نظر دوم نباید باشد5 ـ چرا میگویند؟ چون همینکه نگاه میکنی خودت را هم میبری جزء آن میکنی و نفسَت را متوجه آن میکنی و خیال و نفس و ذهن، همه در آن متمرکز میشود. چرا میگویند وقتی که یک کسی دارد میرود و اهل شئونات و دنیا است، او را نگاه نکن؟ چرا میگویند وقتی چند تا ماشین دارد از یک جا میرود و خیلی شلوغ میشود، نگاه نکن؟ چرا؟ بهخاطر اینکه درون آن میروی! درون این دنیا و این حالوهوا میروی! آنها چند تا ماشین با خودشان راه میاندازند که تو نگاه کنی! ... با این نگاهی که میکنی، نفس و ملکوت خودت را در ملکوت او میبری؛ لذا تأثیر میگذارد.
اینکه میگویند: «النّظرُ إلَی الکَعبةِ عِبادةٌ» یعنی ملکوت خودت را در ملکوت کعبه ببر؛ هم در توجه به ظاهر، چون وقتی که به این ظاهر توجه میکنی، همراه با این توجه، برزخ و مثال و ملکوت [آن را استجلاب میکنی]؛ دیگر بسته به اینکه شخص در چه مرتبهای است! هرچه بالاتر، بالاتر! آنطوریکه مرحوم آقا وآقای حداد و امام زمان علیه السّلام [توجه و ادراک میکنند کجا و بقیه کجا!]
مگر شما خیال میکنید امام زمان به کعبه نگاه نمیکند؟! امام زمان هم هر سال که مشرّف میشود به کعبه نگاه میکند؛ با اینکه تمام ارزش کعبه به وجود امام است و بدون امام، کعبه یک کلوخی بیش نمیارزد! کلوخی که با آن دیوار میسازند. وجود امام است که به کعبه ارزش میدهد و آن نفحاتی که از جانب ملکوت کعبه بر نفس انسان میآید، واسطۀ آن امام است! امام نباشد به اندازۀ یک سر سوزن هم گیر ما و شما نمیآید.
گرچه اینطور است، ولی وقتی همین امام به کعبه نگاه میکند چه میفهمد و چه چیز را درک میکند؟ وقتی که برای پیغمبر قرآن میخوانند چه چیزی را درک میکند؟ معمولاً ابنمسعود قران را قشنگ میخواند و صدای حزینی داشت؛ پیغمبر میگفتند: «ابنمسعود برای من قرآن بخواند.»1 وقتی که ابنمسعود برای پیغمبر قرآن میخواند، پیغمبر گریه میکرد؛ چه چیزی را درک میکرد و چه چیزی را میفهمید؟ آیا همانطوریکه [ما قرآن میخوانیم بود]؟! ما هزار تا صفحه، از اول تا آخر قرآن را همینطوری میخوانیم و یک قطره اشک هم که برایمان نمیآید هیچ، هیچ چیزی هم حالیمان نمیشود! ولی او نه، او گریه میکرد و متحوّل میشد و رنگش قرمز میشد؛ خلاصه، اینجا یک خبرهایی هست که ما نمیدانیم! همینقدر میدانیم که هست، چون خودمان این مسائل را از بزرگان دیدهایم.
اسم حج که میآمد، من میدیدم اشک مرحوم آقا همینطور از چشمشان میآمد! ایشان از حج چه میفهمید؟ شما همین را نسبت به امام زمان بالاتر ببرید! آن هم همین است. شما خیال کردید امام زمان که هرسال به حج میرود، همینطوری است که حالاکه بیکار هستیم بلند شویم به آنجا برویم؟! نه، امام زمان هم میرود و از آن حج استفاده میکند؛ منتها استفادهای که او میکند با استفادهای که ما میکنیم بین الأرض و السّماء است؛ هر کسی بهحسب خودش استفاده میکند. ما خیلی استفاده کنیم، این است که حالمان خوب بشود و تغییر و تحوّلاتی در ما پیدا بشود و چهبسا مسائلی پیدا بشود و خوابی ببینیم. دیده شده است افرادی که به حج میروند، خوابهایشان در آنجا فرق میکند؛ اینها همه بهخاطر آن تأثّراتی است که برای آنها از تأثیرات آن امکنه و فضاها حاصل میشود. آیا امام زمان هم همین است؟! نه آقاجان، ایشان در یک عالم و فضای دیگری است؛ ایشان هم که به کعبه نگاه میکند، دارد در همان مرتبۀ خودش سیر میکند.“2
اهمّیت توجه به کعبه و عدم التفات به سایر امور
”الآن آمدهاند پشت کعبه چند تا هتل ساختند؛ نمیدانم عکسهای آن را دیدهاید یا رفقایی که رفتهاند دیدهاند؟ آقا، یک برج ساختهاند که به کجا رفته است! یک ساعت هم آنطرف هست که هر جای مکّه بایستی دُوْر و بالای آن ساعت را میبینی. به اعتقاد من قطعاً دست صهیونیست در ساختن این برج دخالت داشته است! شما الآن وارد مسجدالحرام میشوید، بهجای اینکه چشمتان به کعبه بیفتد به این میافتد؛ کعبه جای این حرفها است؟! یعنی وقتی که زائر میخواهد به آنجا برود و زیارت کند، باید در مسجدالحرام برج و ساعت ببیند؟! هر دفعه که ما آمدیم طواف کنیم، چشممان به قیافۀ نحس این دارالعمارۀ کذایی میافتد! این را برداشتن به اینجا آوردن.
لذا دیگر آن توجه به کعبه میرود و آن لحاظ کعبه از بین میرود. هر کسی را نگاه میکردی، میگفت: «آن برج را ببین!» بابا، داری طواف میکنی؛ چشمت را پایین بینداز! بهجای اینکه چشمت به آن بیت باشد که «النّظرُ إلَی الکَعبةِ عِبادةٌ؛ خود نظر و نگاه کردن به کعبه عبادت است.» داری به آن نگاه میکنی؟! مرحوم آقا میفرمودند: «بنشینید فقط به کعبه نگاه کنید.» اینقدر به همدیگر شرّ و ورّ نگویید که: فلان کنید و چکار کنید و این کجا رفت! بنشینید به کعبه نگاه کنید.
... این را آنجا درست کردهاند که کعبه را بشکنند و اثرش را از بین ببرند! بعد هم شنیدم که در علائم آخرالزّمان هم یکهمچنین چیزی آمده است.1 حاجی وقتی که دارد دور کعبه طواف میکند، بهجایاینکه توجه داشته باشد، چشمش به آن برج است نه به کعبه! آنوقت این دیگر اثر ندارد و در آن تأثیر ایجاد نمیکند و نفوذ نمیکند. خُب اینکه خیلی بلند است، مگر بلند درست کردن هنر است؟! در دُبِی هم یک برج چند برابر این درست کردهاند؛ مگر هنر است؟! جرثقیل آمده و روی هم رفته و بتن را را بالا برده و برج مستقیم بالا رفته است؛ کجای این هنر و تمدّن است؟! کجای این ارتقا و تکامل بشری است؟! اینکه تکامل بتن و میلگرد است! تکامل بشری کجا رفت؟! اینجا است که ما به این نکته میرسیم که میزان حیات بشر تا آنجایی باید باشد که در راه رسیدن به تکامل روحی مانع ایجاد نکند؛ خب حالا؛ درحالیکه این مسئله ایجاد مانع میکند!“2
حجرالأسود، ادراک و شعور آن:1و2
”دربارۀ حجرالأسود که بر رکن کعبه نصب شده و دارای شعور و ادراک است، روایاتی به مضامین مختلف وارد شده است؛ و ما برای نمونه چند تا از آنها را در اینجا میآوریم.
1ـ در علل الشّرائع و عیون أخبار الرّضا از صدوق از پدرش از محمد عطّار از محمد بن احمد از موسی بن عُمر از ابنسنان از أبوسعید قمّاط از بُکَیر بن أعیَن روایت کرده است که:
قالَ: قالَ لی أبوعبدِاللهِ عَلیهِ السّلام: ”هَل تَدری ما کان الحَجَرُ؟“ قالَ: قُلتُ: لا. قالَ: ”کانَ مَلَکًا عَظیمًا مِن عُظَماءِ المَلائِکَةِ عِندَ الله عزَّ وَ جلَّ، فَلَمّا أخَذَ اللهُ مِنَ المَلائِکَةِ المیثاقَ کانَ أوّلَ مَن آمَنَ بهِ و أقَرَّ ذَلِکَ المَلِکُ؛ فَاتَّخَذَهُ اللهُ أمینًا علیٰ جَمیعِ خَلقِهِ فألقَمَهُ المیثاقَ و أودَعَهُ عِندَهُ.“
«بُکَیر بن أعیَن میگوید: حضرت صادق علیه السّلام از من پرسیدند: ”آیا میدانی حجرالأسود چه بوده است؟“ گوید: من گفتم: نه.
حضرت فرمود: ”فرشتهای بوده است از فرشتگان بزرگ در نزد خداوند عزّ و جلّ؛ چون خداوند از فرشتگان عهد و میثاق گرفت، اوّلین کسی که ایمان به خدا آورد و اقرار کرد این فرشته بود؛ بنابراین خداوند او را امین خود بر خلائقش قرار داد؛ و میثاق را در او وارد کرد و بهعنوان امانت و ودیعت نزد او سپرد.»
و سپس آن حضرت داستان مفصّل آن را بیان میکنند و در آخر روایت میفرمایند:
و لم یَکُن فیهِم أشَدُّ حُبًّا لِمحمّدٍ و آلِ محمّد مِنهُ، فَلِذَلِکَ اختارَهُ اللهِ عزَّ وَ جلَّ مِن بَینِهِم و ألقَمَهُ المیثاقَ، فَهُوَ یَجیءُ یَومَ القیامَةِ و لَهُ لِسانٌ ناطِقٌ و عَینٌ ناظِرَةٌ یَشهَدٌ لِکُلِّ مَن وافاهُ إلیٰ ذَلِکَ المَکانِ و حَفِظَ المیثاقَ.3
«و در میان فرشتگان هیچ فرشتهای نبود که محبّتش از آن حَجَر به محمد و آلمحمد بیشتر باشد؛ و بر این اساس خداوند او را از میان سائر فرشتگان اختیار کرد؛ و میثاق را به او داد، پس حجرالأسود در روز قیامت میآید درحالیکه زبانی دارد گویا و چشمی بینا و گواهی میدهد برای هر کسی که به او در این مکان برخورد کرده است و به نزد او آمده است و عهد و میثاق را در نزد او استوار نموده است.»
2ـ در اختصاص مفید با سند متّصل خود روایت میکند از حضرت باقر علیه السّلام که:
چون حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیهما السّلام شهید شدند، محمد بن حنفیّه فرستاد بهدنبال حضرت سجاد علیّ بن الحسین علیهما السّلام و با او در خلوت نشست؛ و سپس گفت:
«ای برادرزادۀ من، میدانی که رسول خدا منصب امامت و وصایت را بعد از خود به علیّ بن أبیطالب علیه السّلام واگذار کرد؛ و پس از آن به حسن بن علی و پس از آن به حسین علیه السّلام؛ و پدر تو کشته شد و در امر امامت و وصایت وصیّتی ننموده است!
و من عموی تو و همشاخۀ پدر تو هستم؛ و در سنّ من و تقدّم من، اینکه ولادت من از علی بوده است؛ و من در امر خلافت و امامت درحالیکه تو جوان هستی سزاوارترم؛ و بنابراین در امر امامت و وصیّت با من از در مخاصمه و منازعه وارد نشو! و از من دوری مکن و در جانبی جداگانه مایست!»
حضرت سجاد فرمودند:
«ای عمو از خدا بپرهیز! و چنین ادّعایی را که برای تو حق نیست مکن؛ بهدرستیکه من تو را اندرز میدهم که از جاهلان نبوده باشی! پدر من در امر امامت، وصیّت به من کرده است قبل از اینکه عازم رهسپاری عراق گردد؛ و در این امر یک ساعت قبل از شهادتش نیز با من عهد بسته است؛ و اینک سلاح رسولالله در نزد من است! بنابراین تو متعرّض این امر مشو که من بر کوتاهی عمر تو و تشتّت احوال تو در صورت تعرّض نگرانم!
و چون حضرت امام حسن علیه السّلام با معاویه صلح نمود، خداوند تبارک و تعالیٰ خودداری کرد که امامت و وصایت را در غیر از اولاد حسین علیه السّلام قرار دهد؛ و اگر تو میخواهی بر این امر واقف گردی بیا با هم به نزد حجرالأسود برویم و شکایت و تحاکم بهسوی او بریم و از او پرسش کنیم!»
حضرت باقر میفرمودند:
این گفتگو بین آن دو در مکّه واقع شد. و هر دو با هم آمدند تا در مقابل حجرالأسود قرار گرفتند؛ و در این حال حضرت سجاد فرمودند: «ای عمو بهسوی خدا تضرّع و ابتهال کن و از او بخواه که این سنگ را برای تو به سخن در آورد؛ و پس از آن دربارۀ ادّعایی که میکنی از او بپرس!»
محمد بن علی (ابن حنفیّه) شروع کرد به ابتهال و تضرّع به خداوند متعال در دعای خود؛ و از خدا خواست که حجرالأسود را به گفتار آورد؛ و پس از آن سنگ را مخاطب قرار داده و پرسش خود را از او کرد و سنگ جوابی نداد.
حضرت سجاد فرمودند: «ای عمو! اگر وصیّ و امام بودی؛ این سنگ جواب تو را میداد!»
محمد بن حنفیّه گفت: «ای برادرزادۀ من! تو پرسش کن.» در اینحال حضرت علیّ بن الحسین به آنچه میخواستند دعا نمودند و خدا را خواندند؛ و سپس گفتند: «به حقّ آن خداوندی که در تو میثاق انبیاء و اوصیاء و میثاقِ تمام مردم را قرار داده است، اینکه امام و وصیّ بعد از حسین را برای ما بازگو کنی!»
در اینحال حجرالأسود چنان به جُنبش در آمد که نزدیک بود از جای خود کنده شود؛ و سپس خداوند آن را به زبان عربی فصیح آشکار و روشن به سخن در آورد؛ و او گفت: «بار پروردگارا! وصیّت و امامت بعد از حسین بن علی علیهما السّلام برای علیّ بن الحسین بن فاطمة بِنت رسولالله است.»
محمد بن حنفیّه از این مشاهده مراجعت کرد و میگفت: «علیّ بن الحسین علیهما السّلام.»1“2
ادراک و سعه وجودی حجرالأسود
”مستحب است که وقتی انسان همۀ این اعمال را تمام میکند، آنگاه در مقابل حجرالأسود بایستد. اگر انسان میتواند، برود و حجر را استلام کند و ببوسد، و این یک مطلب دیگری است و بهجای خود مستحب است. مطلبی که هست این است که حجرالأسود سنگی است که با سنگهای دیگر تفاوت دارد، فهم دارد؛ البته سنگهای دیگر هم فهم دارند ولی این فهم خاصّ به خودش را دارد، و شعور دارد و سعۀ وجودی او به یک نحوی است که تمام افرادی که از زمان حضرت آدم و زمانی که این سنگ از بهشت آمد، تا زمانی که قیامت برپا میشود به زیارت او میآیند، همۀ اینها را در نفس خودش میپذیرد و مطالب آنها را در خودش قرار میدهد و یادداشت میکند و در روز قیامت شهادت میدهد!3و4
مستحب است انسان در کنار حجرالأسود بایستد و اعتقادات خودش را به حجرالأسود عرضه بدارد که: «ای حجر، شاهد باش و در روز قیامت بیا و شهادت بده، من دارای این اعتقاد هستم!» انسان اعتقادات خودش را نسبت به خدا و قرآن و کعبه و ائمه علیهم السّلام و راه خود و مسیر خود بر حجرالأسود عرضه بدارد و بعد از او اعتراف بگیرد که باید بیایی و مرا با همین اعتقادات در روز قیامت و در مقام حساب و کتاب و میزان [تأیید کنی] و به این مطالبی که الآن گفتم شهادت بدهی! آن هم میآید شهادت میدهد؛ یعنی همۀ اینها را در پروندۀ هر شخصی بهطور خاص نگه میدارد و میآید و به این مطلب شهادت میدهد!1 این مسئلهای است که همۀ بزرگان هم این کار را انجام میدادند.“2
”ما هم این کار را هم کردیم، منتها خب ما بلد نبودیم بیاییم چه بگوییم. حالا من چه بگویم؟ ما رفتیم گفتیم: «هرچه اولیا به تو گفتند، ما هم همان.» ما خودمان دیدیم هر چه بزرگان، اولیا، ائمه گفتند، پای ما هم بنویس، ما هم همان را میگوییم دیگر. خودمان را راحت کردیم از حساب کتاب و بیان و تفسیر عقاید، خلاصه اینها دیگر. این هست و این هم خیلی مهم است؛ و در روایت داریم که در روز قیامت حجرالاسود میآید در موقع حساب شهادت میدهد که این بنده عقاید خودش را اینطور به من گفت و... .“3
3ـ ابنأبیالحدید از أبوسعید خُدْریّ روایت میکند:
قالَ: حَجَجْنا مَعَ عُمَرَ أوّلَ حَجَّةٍ حَجَّها فی خِلافَتِهِ، فَلَمّا دَخَلَ المَسجِدَ الحرامَ دَنا مِنَ الحَجَرِ الأسوَدِ فَقَبَّلَهُ و استَلَمَهُ.
فَقالَ: ”إنّی لَأعلَمُ أنّکَ حَجَرٌ لا تَضُرُّ و لا تَنفَعُ و لولا أنّی رَأیتُ رسولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَبَّلَکَ و استَلَمَکَ لَما قَبَّلتُکَ و لا استَلَمتُکَ.“
فَقالَ لَهُ علیٌّ عَلیهِ السّلام: ”بَلیٰ یا أمیرَالمؤمنینَ! إنّهُ لَیَضُرُّ و لَیَنفَعُ؛ و لو عَلِمتَ تَأویلَ ذَلِکَ مِن کتابِ اللهِ لَعَلِمتَ أنّ الّذی أقولُ لَکَ کَما أقولُ.
قالَ اللهُ تَعالیٰ:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡ قَالُواْ بَلَىٰ﴾.
فَلَمّا أشهَدَهُم و أقَرّوا لَهُ بِأنّهُ الرّبُّ عزَّ وَ جلَّ و أنّهُمُ العَبیدُ، کَتَبَ میثاقَهُم فی رَقٍّ ثُمّ ألقَمَهُ هَذَا الحَجَرَ! و إنّ لَهُ لَعَینَینِ و لِسانًا و شَفَتَینِ یَشهَدُ بِالمُوافاةِ، فَهُوَ أمینُ اللهِ عزَّ وَ جلَّ فی هَذَا المَکانِ.“
فَقالَ عُمَرُ: ”لا أبقانِیَ اللهُ بِأرضٍ لَستَ بِها یا أبا الحَسَنِ!“1
«أبوسعید خُدری گوید: ما با عُمر در اوّلین حجّی که در زمان خلافتش کرد، حجّ کردیم؛ چون عمر داخل مسجدالحرام شد، به حجرالأسود نزدیک شد و آن را بوسید و به آن دست مالید؛ و سپس گفت: ”من حقّاً میدانم که تو یک سنگی بیش نیستی! نه نفعی از تو ساخته است و نه ضرری! و اگر من نمیدیدم که رسولالله تو را میبوسد و دست به تو میمالد؛ هر آینه من هیچگاه تو را نمیبوسیدم و دستهای خود را به تو نمیسودم!“
در اینحال علی علیه السّلام فرمود: ”ای امیرالمؤمنان! این سنگ هر آینه نفع میدهد و ضرر میرساند و اگر تو میدانستی تأویل آنچه را که من میگویم از کتاب خدا، هر آینه میدانستی که آنچه را من میگویم، همانطور است که من میگویم!
خداوند تعالیٰ میفرماید: ﴿و یاد بیاور ای پیامبر آن زمانی که خداوند ذرّیۀ بنیآدم را از پشتهایشان بیرون کشید و آنان را بر خودشان گواه گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند: آری!﴾
و چون آنان را بر امر توحید گواه گرفت؛ و آنها اقرار و اعتراف کردند به آنکه خداوند پروردگار صاحب عزّت و جلالت است؛ این عهد و پیمان را بر روی پوست نازکی نوشت و به این سنگ (حجرالأسود) خورانید! آگاه باش ای عُمر که این سنگ سیاه، دو چشم دارد و یک زبان و دو لب دارد و در روز قیامت گواهی به برخوردها و آمدنهای مردم بدینجا میکند و این سنگ امین خدای عزّ و جلّ در این مکان است.
عُمر گفت: ای ابا الحسن! خداوند مرا در جایی که تو نباشی زنده نگذارد.»
مجلسی ـ رضوان الله علیه ـ بعد از نقل این داستان فرموده است:
این داستان را غزالی در کتاب إحیاء العلوم آورده است1 و بُخاری و مُسلم در صحیحَین خود آوردهاند ولی ذیل آن را که تنبیه امیرالمؤمنین به عُمر است نیاوردهاند.2
و ابنتیمیّه در منهاج السّنّة3 از جانب عُمر اعتذار جسته که این گفتار عمر به حجرالأسود که تو نفعی و ضرری نداری، براساس حقیقت نبوده؛ بلکه روی مصلحت و سیاست بوده است؛ چون کافران و مشرکانی که تازه وارد در دین اسلام شده بودند و به عبادت احجار و تعظیم و تکریم سنگها به امید نفع و از ترس پیدایش ضرر خو گرفته و الفت داشتند، بسیار بودند؛ و این کلام عمر به جهت آن بود که آن مشرکان خود را شریف و عزیز ندانند و بدین عملشان برای خود مکانی رفیع و منزلتی عالی قائل نشوند.4
لیکن روایت ابنأبیالحدید این اعتذار را باطل میکند؛ زیرا بعد از آنکه حضرت، عمر را از سرّ بوسیدن و استلام کردن مطّلع کردند و تأکید کردند که این سنگ دارای بهره و زیان است، عمر جهت اعتذارِ خود را در این کلامش بیان نکرد؛ و نباید بگوید: «ای ابا الحسن، من زنده نباشم در زمینی که تو در آنجا نباشی!» زیراکه ظاهر این گفتار، گفتار کسی است که جاهل بوده و اعتراف به خطا کند، و تتمّۀ این روایت را حذف کردهاند برایآنکه از این اعتذار متمکّن باشند.5
4ـ محمد بن یعقوب از علیّ بن ابراهیم از پدرش از ابنأبیعُمَیر و محمد بن اسمعیل از فضل بن شاذان از ابنأبیعمیر، و صفوان از معاویة بن عمّار از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت میکنند که فرمود:
چون به حجرالأسود نزدیک شدی دو دست خود را بلند کن و حمد و ثنای خداوند را بجای آور و بر پیامبر که درود خدا بر او و آل او باد درود بفرست و از خداوند بخواه که از تو قبول کند، و سپس حجرالأسود را استلام کن (دست و صورت خود را به آن بمال) و آن را ببوس! و اگر نتوانستی آن را ببوسی، آن را استلام کن و با دست خود به آن بمال؛ و اگر نتوانستی آن را با دست خود استلام کنی با دست خود به آن اشاره کن و بگو:
اللَهمّ أمانَتی أدَّیتُها و میثاقی تَعاهَدتُهُ لِتَشهَدَ لی بِالمُوافاةِ. اللَهمّ تَصدیقًا بِکِتابِکَ و علیٰ سُنّةِ نَبیِّکَ أشهَدُ أن لا إلهَ إلّا اللهُ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ و أنّ محمّدًا عَبدُهُ و رَسولُهُ، آمَنتُ بِاللهِ و کَفَرتُ بِالجِبتِ و الطّاغوتِ و بِاللّاتِ و العُزّیٰ و عِبادَةِ الشّیطانِ و عِبادَةِ کُلِّ نِدٍّ یُدعیٰ مِن دونِ الله.1
«بار پروردگار من! من امانت خود را سپردم و پیمان خود را استوار ساختم بهجهتآنکه برای من گواهی به وفای عهد و میثاق دهی؛ بار پروردگار من، من کتاب خود را تصدیق نمودم و سنّت پیامبرت را پذیرا شدم.
شهادت میدهم که خداوندی جز تو نیست! یگانه هستی و انباز نداری! و اینکه محمد بندۀ تو و فرستادۀ توست. من به خدا ایمان آوردم و به جِبت و طاغوت کافر شدم و به لات و عُزّیٰ و عبادت شیطان و عبادت هر شریکی سِوای الله کافر شدم.»
و نیز از کلینی از عدّهای از اصحاب از احمد بن أبیعبدالله از احمد بن موسی از علیّ بن جعفر از محمد بن مسلم از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام وارد است که:
قالَ: قالَ رسولُ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: استَلِموا الرُّکنَ، فَإنّهُ یَمینُ اللهِ فی خَلقِهِ یُصافِحُ بِها خَلقَهُ مُصافَحَةَ العَبدِ أوِ الدَّخیلِ، و یَشهَدُ لِمَنِ استَلَمَهُ بِالمُوافاةِ.2
«رسول خدا فرمود: رکن را که حجرالأسود است استلام کنید! چون او دست خداست در بین بندگانش که با آن با مخلوقاتش مصافحه میکند؛ مانند مصافحهای که با بندۀ خود و یا با پناهندۀ خود میکند و آن حَجَر نسبت به کسانی که او را استلام میکنند در روز قیامت شهادت به برخورد و ملاقات و وفای به عهد و میثاق میدهد.»“3
فصل ششم، قسمت دوم
آب زمزم1
”آب زمزم را انسان به هر نیّت و برای وصول به هر مرادی بخورد به آن مراد میرسد؛2 و میتوان گفت خاصّۀ او حوائج مختلفۀ ناس است علیٰ حَسبِ اختلاف مَقاصدِهم.3 قالَ النّبیُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ماءُ زَمزَمَ لِما شُرِبَ لَه.»4“5
استجابت دعا در هنگام شرب آب زمزم
”یادم هست در خدمت مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ مکّه و حج مشرّف بودیم؛ اوّلین باری که لیوان گرفتیم و آب زمزم را میخواستیم بنوشیم، قبل از انجام طواف، هیچوقت یادم نمیرود ـ سنّم حدود هفده سال بود و هنوز هفده سالم تمام هم نشده بود ـ ایشان فرمودند: «هنگام شرب آب زمزم هر دعایی را که بکنید، خدا مستجاب میکند!» و بعد ما رو کردیم به آقا، یکی از دوستان رو کرد به آقا و گفت: «چه دعا کنیم؟» ایشان فرمودند: «اللَهمّ زِدنی عِلمًا؛ علم ما را زیاد کن!» این دعا، دعایی است که اگر خدا مستجاب کند، دیگر همهچیز برای انسان تمام است. خیلی عجیب است!“6
”مرحوم آقا فرمودند:
هرچه بیشتر آب زمزم بخورید بیشتر از آن برکات و نصیب حضرت ابراهیم و اسماعیل سلام الله علیهما نصیبتان میشود.“7
”ایشان به ما خیلی توصیه میکردند که وقتی که وارد مسجدالحرام میشوید خیلی آب زمزم بخورید و به خودتان و به سرتان بریزید و خلاصه خیلی خودتان را به این آب زمزم متبرّک کنید. و در روایات هم داریم که وقتی انسان آب زمزم را میخواهد استفاده کند و تبرّک بجوید، باید دعا کند و دعا کند به هرچه از خدا میخواهد، خداوند عطا میکند.8
آب زمزم بسیار آب عجیبی است! آبی است که بهواسطۀ بروز و ظهور لطف و عنایت خاصّ پروردگار متعال در تجلّیات توحیدیّه در آن زمان بهوجود آمده، همین جوشیدن آب زمزم است. لذا رسول خدا هم خیلی میخوردند و هر کسی که از مکّه میآمد، حضرت از او طلب میکردند: «برای ما آب زمزم آوردهای یا نیاوردهای؟» و او هم آب زمزم میداد و پیغمبر میخوردند و میفرمودند: «هرچه دعا کنید خداوند برای این مستجاب میکند.»9 خب خداوند راههایی قرار داده است دیگر.
از ایشان سؤال کردیم که [موقع خوردن آب زمزم] چه دعای جامعی بکنیم که دیگر هر وقت آب زمزم میخوریم آن دعا را کنیم؟ ایشان فرمودند:
از خدا بخواهید همان دعایی را که رسول خدا هنگام استفاده و شرب ماء زمزم میکرد،1 همان دعا را خدا برای شما انجام بدهد!
این عبارت، خیلی عبارت عجیبی است! این دیگر یعنی بالاترین دعا! لذا ما دیگر از آن دفعه، هر دفعه میرویم، تا آب زمزم میخوریم میگوییم: خدایا، ما این را به همان نیّتی میخوریم که رسول خدا خورد! خیالمان را راحت میکنیم؛ دیگر حالا اینطور بشود، آنطور بشود، خدایا این را بده، خدایا آن را بگیر، خدا بگیر و ببند و...! خلاصه دیگر خودمان را از همۀ اینها راحت میکنیم و میگوییم: خدایا، همان نیّتی را که پیغمبر کرده است ما هم همان نیّت را میکنیم. حالا هرچه دعا کرده است؛ ما که نمیدانیم.“2
احرام1
”حَرَم، حَرام، حَریم، حُرمت، همۀ اینها یک ریشه دارد و ریشۀ آن عبارت است از: مقام غیرت و عزّت و عظمت و کبریائیّت شخص؛ حالا چه پروردگار و چه غیر پرودگار.
مقام عزّت و غیرت و کبریائیّت پروردگار را که اجازۀ ورود به آن فضا برای کسی داده نمیشود، به آن حریم میگویند. حریم یعنی حدّ فاصل بین دو فضا، چه فضای مجازی و چه فضای حقیقی؛ در هر دوی اینها حریم صدق میکند. پس بنابراین وقتی که میگویند که حریمِ این منزل از اینجا است، یعنی آن مقام غیرت و آن عزّت صاحب مِلک اجازۀ ورود را به آن شخصِ غیر نمیدهد و او را در کنار این موقف متوقّف میکند؛ این را میگویند: حریم. اگر حریم نداشته باشد به معنای این است که باز است، مسئله باز است و لزومی در این استنکاف لزومی مشاهده نمیشود. اگر فرض کنید که این زمین، زمین عادی است، حالا اگر این زمین را آمد زراعت کرد، برای حفظ این زراعت حریم قرار میدهد و دورش را برمیدارد سیم میکشد و دیوار میکشد؛ اگر آمد این زمین را تبدیل به حدیقه و باغ کرد، مسئله بالاتر میشود؛ اگر آمد این زمین را تبدیل به مِلک و خانه کرد، خب در اینجا مسئله خب دیگر خیلی مهمتر میشود و آن غیرت در اینجا تجلّی و طلوع بیشتری پیدا میکند و عزّت در اینجا نمایش بیشتری از خود ابراز میکند؛ هرچه که آن مسئلۀ غیرت با آن منافات داشته باشد آن فرد مالک و صاحب غیرت در آنجا حریم قرار میدهد و دیگران را از ورود به آن فضا منع میکند.
این مطالبی که عرض میکنم در موقعی که انسان میخواهد تکبیرة الإحرام ببندد، آنجا خیلی بهدرد میخورد؛ و همینطور در وقتی که میخواهد این لبّیک یا نیّت برای احرام را بکند، در آنجا این مسئله میآید که این احرام یعنی چه؟ یعنی شما وارد در حرم شدید، نهاینکه در بیرون حرم ایستادید! نه، تکبیری است که شما را بهواسطۀ تکلیف وارد در حریم کرده است. حریمِ صاحبِ غیرتی که تا بهحال اجازۀ ورود نداده بود و وقت اذان ظهر این اجازه صادر میشود؛ تا بهحال اجازه را نداده است.
ما ببینیم که تفاوت در فهم ما از کجاست تا به کجا؟ ما وقتی که نماز ظهر خوانده میشود، مصیبت میگیریم و بر سر میزنیم که ای وای، تکلیف آمد و حالا بیا بلندشو نماز بخوان! هی ولش میکنیم، ولش میکنیم، صبر میکنیم، ده دقیقه به غروب هر دو را ألاّکلنگی تمام میکنیم. این زوال شمس را برای خودمان بهعنوان نزول مصیبت تلقّی میکنیم!
درحالتیکه زوال شمس إعلان احرام است؛ اینکه میگویند: «أرِحنی یا بِلال»1 بهخاطر همین است! این مقام عزّت و مقام کبریائیّت حقّ اجازۀ ورود تا حالا را نداده بود، میگفت: نمیتوانی نماز بخوانی! بله، نماز مستحب میخواهی بخوانی بلند شو برو بخوان، ولی نماز خاص و نماز مخصوص را شما نمیتوانی بخوانی! الآن این اجازه داده شده است که بتوانی شما داخل شوی.
لذا است که بزرگان برای إتیان به صَلَوات انتظار میکشند؛ بهخاطر اینکه پشت در ایستادهاند و اجازۀ ورود ندارد و همینطور پیغمبر چشمش را به آسمان [دوخته است]؛ حدیث داریم:
وَ عَینُه تَدورُ وَ کان ینظُرُ إلی السَّماءِ فی وقتِ الزَّوال!2
اینکه حضرت همینطور هی منتظر است، منتظر چیست؟ خب صبر کند ببیند، وقتی که اذان گفتند بلند شود نماز بخواند، این انتظار چیست؟ این انتظار، پشتِ خط ایستادن است، انتظار توقّف برای وارد شدن در حرم است!“3
”البته احرام مراتبی دارد دیگر. در احرام هر شخصی خودش را وارد در این حریم میکند، ولی تا چه قدر از برکات آن حریم بهرهمند میشود؟ آن دیگر به میزان فهم و معرفت خود او برمیگردد؛ یکی میآید درِ باغ را باز میکند و وارد باغ میشود، اما همان کنار در میایستد، یکی هم تا آخر باغ میرود و همهجا را هم میگردد و به خصوصیّات و کیفیّات و اینها همه اشراف و اطلاع پیدا میکند و از میوهها استفاده میکند و خلاصه، دیگر چیزی برای او باقی نمیماند. این یک نحوۀ ورود است.“4
”لذا همۀ افراد، این مسئلۀ احرام و ورود در حرم را دارند؛ منتها هر کسی به اندازۀ فهم خودش؛ اگر واقع آن را هم می خواهید ببینید، خب بله، آن حجّ واقعی کجا و آن حجّی که خلقالله انجام می دهند کجا؟ آن نماز واقعی کجا؟ آن نماز بالأخره بله، ما نمیگوییم که مثل آنها دریا باشد!
آب دریا را اگر نتوان کشید | *** | هم بهقدر تشنگی باید چشید1 |
ما به همان اندازۀ خودمان بفهمیم و مسئله را درک کنیم و به آن عمل کنیم؛ اصلاً بفهمیم که معنای آمدن، اعلام زوال چیست؟! این معنا، معنای اجازۀ ورود در حرم است.“2
استحباب غسل قبل از احرام
”قبل از احرام غسل کردن مستحب است.3 و همچنین مستحب است که انسان از قبل از رسیدن به مکّه غسل کند4 و تا وقتیکه خانههای مکّه پیدا میشود تلبیه بگوید.5 و همینطور خوب است انسان قبل از احرامِ حج هم غسل کند و احرام را در مکّه انجام بدهد6.7“8
”مستحب است احرام بعد از یک نماز واجب انجام شود؛ اگر بعد از نماز واجب نیست، مستحب است که انسان دو رکعت نماز بخواند.9“10
”ذکر «لا اله إلا الله» و «الله اکبر» در موقع احرام تا اینکه انسان اعمال را انجام بدهد، خیلی مهم است. یک اذکاری هم هست که در همین «آداب الحرمَین» من دیدم نوشتند، آنها هم صحیح است. آن اذکار را هم گفتن، آنها هم خوب است.“11
”وارد شدن [به] مسجدالحرام غسل دارد. قبل از اینکه به اعمال بپردازید، غسل کنید و با غسل به مسجدالحرام بروید. خود آن غسل هم بینیاز از وضو هست، انسان را بینیاز از وضو میکند.“12
اهمّیت غسل توبه در هنگام غسل احرام
”مرحوم آقا میفرمودند:
وقتی که غسل احرام میکنی حتماً غسل توبه یادت نرود.13
حالا نگویید: «من گناه نکردهام!» نه آقا، هر ساعتمان داریم گناه میکنیم، هر ساعتمان و هر دقیقهمان داریم گناه میکنیم، همهاش داریم گناه میکنیم!
توبه هم خب مراتبی دارد دیگر، آن توبهای که اولیا میکنند با آن توبهای که ما میکنیم [خیلی تفاوت دارد]! ما خیال میکنیم توبه فقط برای از دیوار بالا رفتن است، این میشود توبه! توبه فقط مال ملّت را بالا کشیدن است، فقط از آن توبه هست! نه آقا، توبه از خیالات، تفکّرات، تصوّرات، همۀ اینها توبه دارد؛ سوء ظنّها نسبت به مردم، نسبت به رفیق، همۀ اینها گناه است و همۀ اینها انسان را نگه میدارد. فقط دزدی و ربا و سرقت و زنا و اینها [توبه ندارد]؛ که اینها گناهانی است که مربوط به عامه و خب ظاهر است. گناهان باطنی است که باید از آنها توبه کرد! و اینکه میفرمودند: «باید غسل توبه بکنیم» غسل توبه از اینهاست؛ غسل توبه از توهّماتمان است! در موقع احرام، غسل توبه از تصوّراتمان است! غسل توبه از ابتعادمان از حق است! غسل توبه از کنارهگیری از حق است! غسل توبه از سوء ظنّها و از آن ذهنیّاتی است که حرکت ما را بهسوی تجرّد کُند و متوقّف میکند! از آنها باید توبه کرد.14“15
آب جیحون را اگر نتوان کشید | *** | هم ز قدر تشنگی نتوان برید |
”وارد شدن [به] مسجدالحرام غسل دارد. قبل از اینکه به اعمال بپردازید، غسل کنید و با غسل به مسجدالحرام بروید. خود آن غسل هم بینیاز از وضو هست، انسان را بینیاز از وضو میکند.“1
حقیقت معنای احرام
”احرام یعنی نیّت ورود در فضای خاصّ احرام که آن فضای خاصّ اقتضا میکند که شخص از خودیّت بیرون بیاید و آثار عبودیّت را داشته باشد و هیچ ظهوری از مظاهر کثرت و تعلّق را با خود نداشته باشد.2“3
”[احرام برای این است که] چون انسان میخواهد بهسوی حرم خدا حرکت و پرواز نماید و باید از گناهان و تعلّقات به کثرات خارج شود؛ سر زده داخل مشو میکده حمّام نیست!4“5
”انسان وقتی وارد در احرام میشود، باید خودش را وارد در بهشت ببیند، که از همۀ اعتبارات بیرون آمده است، از همۀ تعلّقات خارج شده است: تعلّق به مال، تعلق به زن؛ نباید به زن نگاه کنی، صحبت نباید بکنی، صحبت باید عادی باشد، تعلّق به مال نباید داشته باشی، تعلّق به جاه، تعلّق به زینت، ساعت جالب و جاذب اگر به دستت است ساعتت هم باید خارج کنی، انگشتر اگر انگشتری است که جلب توجه میکند باید آن انگشتر را خارج کنی، اگر عمامه به سر داری عمامه را باید کنار بگذاری، قبا و عبا را باید بیندازی؛6 دوتا حوله، دوتا لباس سفید، دوتا پیراهن، دوتا چلوار، حوله هم تازه زیادی است، دوتا چلوار باید یکی بیندازی روی دوشت، یکی هم به کمرت و باید مثل سایر افراد یک شکل، یک لباس، فقط و فقط در حال عبودیّت باشی. اگر مسائل دینی و فلان و این حیا و این چیزها نبود، خدا میگفت آن دوتا را هم دربیاورید و مثل آدم و حوا همانطوری بیایید، ولی دیگر آن را نمیشود کاری کرد.“7
”معنای اینکه [انسان] دارد با دو تا پیراهن با دو تا لباس و با دو تا حوله این کار را انجام میدهد، این است که باید در اینجا خودش را از هر تعلّقی در دنیا آزاد کند! در ایران هرچه بود، بود و تمام شد! آن ایران بود؛ بیا و برو و سلام و صلوات و بالا و پایین کردن و بفرمایید و بنشینید و بالا و تعظیم و تکریم و تجارت و کسب و شریک و احترام و شخصیت، تمام شد! وقتی که شما سوار طیّاره میشوید، دیگر باید همه را کنار بگذارید، فقط خودتان را با آن دو تا حوله فرض کنید که با آن دو تا حوله میخواهید سوار هواپیما بشوید! دیگر نه کسی به شما سلام میکند، نه به شما احترام میکند؛ آیا در آنجا جلوی انسان تعظیم میکنند؟ نه، اینطور نیست.
سر زده وارد مشو میکده حمّام نیست | *** | این سخن پیر ماست گفتۀ هر خام نیست |
اگر ما اینجا در خیابان یا جلسهای با عمامه باشیم، بلند میشوند و مینشینند و چه میکنند! ما آنجا در عرفات از جلوی بعضی از دوستان رد میشدیم و ما را نمیشناختند! خیلی آرام و کاری هم نمیکردیم که متوجه بشوند، سعی میکردیم به حال خودشان باشند؛ چرا؟ چون مثل بقیّه هستیم، نه عمامهای داریم و نه...! البته ما حوله نمیانداختیم، همین پارچۀ سفید داشتیم، دو تا داشتیم؛ دیگر با اینهمه دو میلیون جمعیت هیچ تفاوتی نداریم! و لذّت آن هم همین است؛ آنجا اگر بیایند و سلام کنند، دیگر فایده و خاصیت آن از بین میرود و آنهم میشود همینجا! آنهم میشود اعتبارات همینجا! آنهم میشود گرفتاریها و بدبختیهایی که خودمان را در این منجلاب فرو کردهایم و در نمیآییم! شد همینجا! باید آنجا کسی آدم را نشناسد، باید انسان ناشناس باشد، باید انسان در آنجا به حال خودش باشد؛ آمدن و نشستن و گعده کردن و افراد را به دور خود جمع کردن و برای آقا حریم درست کردن و ایشان با افراد بیایند و در یک گوشه از عرفات [اجتماع] کنند، همۀ اینها شیطان است! شیطان در عرفات هم میآید، بله! میآید؛ حالا خدمتتان عرض میکنم؛ در منا هم میآید، در عرفات هم میآید، شیطان همهجا میآید! منتها آنموقع زور شیطان به عبا و عمامه و کراوات ـ البته کراوات که حرام است ـ1 و غیر حرام: کتوشلوار و... نمیرسد، با حولۀ احرام میآید، با لباس کتان و از این چیزها میآید، با دعای بعد از ظهر روز عرفه میآید، با اذکار میآید. شیطان خیلی دم و دستگاه دارد، خیلی پروندهها دارد که هنوز یکی از آنها را برای ما باز نکرده است! ما در پروندۀ اول او بار زمین میگذاریم؛ پروندهها را هنوز باز نکرده است. قشنگ به آنجا میآید. در عرفات که نشستهای برو تنها یک گوشه بگیر و بنشین، یعنی چه دور خودت افراد را جمع کردهای؟ این بیچارهها را برای چه معطّل خودت کردهای؟ افراد را رها کن بگذار بروند به خدایشان برسند، بگذار بروند به کارشان برسند؛ چرا دور خودت جمع میکنی؟ چرا دور نفْست جمع میکنی؟ چرا دور شخصیّتت جمع میکنی؟ تو شخصیّت خودت را از آنجا به اینجا آوردهای و دست برنداشتهای؛ اینها را هم گرفتار کردهای و اینها را هم نمیگذاری به آن نور برسند! آنها را هم نمیگذاری به این چیز برسند. درست؟! خیلی مسئله، مسئلۀ مشکلی است!“2
”وقتی که شخص محرم، میگوید: «لبّیک» خود را در یک فضای خاص میبرد، احرام یعنی ورود در حرم پروردگار.“1
”اینکه الآن دارد میگوید: «لبّیک» یعنی خود را در آن حرم قرار میدهد و در آن حالت خاصّ بیتعلّقی قرار میدهد. لذا در مورد صائم نداریم که صائم دوتا لباس احرام بپوشد، چون این کیفیت حالت روحانیّت تفاوت میکند. در مورد مصلّی نداریم که مصلّی دوتا لباس احرام بپوشد، اما در مورد مُحرِم داریم؛ یعنی در حالت قطع از همۀ تعلّقات، قطع از همۀ تعلّقات حتی آنچه تعلّقات مفید و ارزشمند هست، از آن تعلّقات باید بیرون بیایی و از آن تعلّقات باید خارج شوی. عِطر زدن تعلّق است. رسول خدا یکسوم مصارف خودش را صرف عطر و عود و این مسائل میکرد2 ولی همین رسول خدا در موقع احرام عطر نباید بزند و اگر بزند باید کفّاره بدهد.3 چرا؟ چون آنجا باید در عدم تعلّق بیرنگی وارد شد.
چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد | *** | موسئی با موسئی در جنگ شد4 |
منظور از موسئی با موسئی، یعنی عالم کثرات. در آنجا باید احرام بیرنگی را بست! شما ببنید نوع آن حضور در اینجا با حضور در نماز تفاوت کرد. حضور در نماز حالت بیرنگی ندارد، یک فضای دیگری دارد. حضور در صوم حالت بیرنگی و بیتعلّقی را ندارد، یک فضای دیگری برای خودش دارد. اینجا آن حضور بیتعلّقی که در حرم پروردگار است و عریاناً اگر حالا فرض بکنید که مسئلهای نبود، خدا میگفت: آن دوتا را هم بردارید! ولیکن بالأخره این را دیگر نمیشود. این یکی را فاکتور گرفته وإلاّ میگفت: اصل قضیه، ﴿وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمۡ عِندَ ٱلۡبَيۡتِ إِلَّا مُكَآءٗ وَتَصۡدِيَةٗ﴾5 همانطوری! البته آنها هم که این کار را میکردند روی حساب میکردند، آنها میخواستند لباسی را که با آن گناه کردهاند آن لباس نباشد،6 یعنی گرچه غلط بود ولی تفکّر آنها اینطور بود.7
حال احرام این احرام است، یعنی ورود در حرم خدا که آن حرم هیچ رنگ و تعلّقی ندارد؛ عالم عماء است، عالم وحدت است، عالم هو هویّت است، عالم لا اسمَ و لا رسمَ و لا کیفَ و لا کمّ است، عالم عدم و هیچگونه تعلّقات ـ چه تعلّقات ممدوحه چه تعلّقات غیر ممدوحه ـ است.
این حالت را اگر شخص مُحرِم در هنگام لبّیک بهنظر بیاورد که من وارد در عالم بیرنگی و عالم بیتعلّقی شدم و این حالت را تا آخر حفظ کند، نهاینکه بلند شود و بیاید و سرِ جای نماز با آن حرفش شود یا اینکه در اینجا نشستن و یا در آنجا نشستن حرفش شود و یا برای سوار اتوبوس شدن و این صندلی و آن صندلی نشستن حرفش شود و یا اینکه مثل آخوندهای کاروان که میگویند: «اینجا را هم عکس بردارید و آنهایی که دستگاه فیلمبرداری دارند، فیلمبردای کنند، مواظب باشید، از اینجا بگیرید، فوت نکنید، این عکسها را داشته باشید!!» وای وای وای! درست؟! پیغمبر هم با خودش فیلم و دوربین عکّاسی داشت؟! هان؟! و دوربین عکّاسی با خودش میآورد؟ امام صادق با خودش دوربین عکّاسی میآورد؟ هان؟! بله، ما کجاییم آنها کجا! این حالت بیتعلّقی که شخص در هنگام لبّیک وارد کرد، خودش را در آن حریم عماء که لا بیاضَ و لا سوادَ ـ البته آن سواد به خاطر عدم بیاض است ـ لا بیاض و أبیضیّت و إصفراریّت و إحمراریّت و هیچ نوری، هیچ رنگی، هیچ تعلّقی، هیچ طعمی، هیچ عطری، هیچِ هیچِ هیچ نیست! در آن فضا انسان وارد کند، آن میشود احرام. پس حالا فهمیدیم که یک حقیقت بسیط است ولی حقیقت بسیطه، نیّت بر ترک اینها نیست.1
[احرام] ورود در فضای عدم تعلّق و حریم توحید و أحدیّت ـ نه واحدیّت ـ است که بعد که وارد میشود، آنوقت ظهور واحدیّت یکییکی پیش میآید که حالا اینها مال مراتب بعدی است.
توجه به جنبۀ بساطت در احرام نه صرف ظاهر
این حالت خاصِّ آن میشود یک حقیقت بسیطه، پس احرام چیست؟ احرام بسیط است و مرکّب نیست. آن احرام یک لوازمی دارد که انسان بایستی ترک عطر و جماع کند، ترک نتف شعر بکند، نباید صید کند و أمثالذلک از این مسائلی که هست. اینها همه لوازمش است و کاری به آن احرام ندارد. لذا اگر شما در آینه نظر استقلالی کردید اشکال ندارد و احرام باطل نیست، اما اگر نظر آلی بکنید احرام باطل میشود.2 چرا؟ چون نظر استقلالی منافاتی با این عدم تعلّق ندارد، اما اگر نظر آلی کردید که خودتان را در آن ببینید این باعث میشود که کار حرام است و کفّاره تعلّق میگیرد؛3 ولی اگر خواستید یک عدد آینه بخرید و بخواهید موجش را ببیند، چه اشکال دارد؟! در اینجا نظر میشود نظر استقلالی. به نظر استقلالی به آینه نگاه کردن اشکال ندارد، آنکه اشکال دارد نظر واسطی و نظر آلی است. این حالت، فضای خاصّ ورود در أحدیّت ـ أحدیّت الذّات ـ و عدم تعلّق است؛ لذا در آنجا داریم که اصلاً در فضا یا در آنجا میآییم و میگوییم که اصلاً در آنجا نباید عمامه گذاشت،4 چرا نباید عمامه گذاشت؟ ـ بزرگان در مکّه عمامه نمیگذاشتند، البته در مدینه میگذاشتند ـ چرا؟ چون فضای مکّه فضای توحید است و عمامه شأنٌ مِن شُئون انسان است و ذو شخصیت و محقّق شخصیت است، لذا بزرگان عمامه نمیگذاشتند و یک عرقچین میگذاشتند در مکّه، که مثل بقیّه باشند و تفاوتی نکنند. اما در مدینه نه، فرق میکند، سایر جاهایش متفاوت است.
اینجا [در مکّه] تفاوت نیست و همه یکی هستند. وقتی همه در مسجدالحرام میآیند، آن معمّم این میآید!! نه، در مسجدالحرام همه باید یکسان باشند، همه باید یکنواخت باشند و هرچه انسان بتواند خودش را مانند بقیّه بکند، باید انجام بدهد. حالا عمامه نگذارد ولیکن یک قبایی بپوشد همچین اطلس و یک عبایی بپوشد، آن عبا چند هزار دلار یا تومان قیمت داشته باشد یا مثلاً حالا خصوصیّت چه باشد! نه، اینها همه کار عمامه را میکند. نه، یک دشداشه بپوش، بیا بابا، خودت را راحت کن، یک چند روزی یک دشداشه و یک لباس عادی بپوش بیا. جوراب پوشیدی، نپوشیدی هم آنجا خیلی مسئله ایجاد نمیکند، یک چند روز مزۀ وحدت را بچش، طوری نمیشود! یک چند روز مزۀ بیتعلّقی را تجربه کن. یک چند روز... هان!
من نشسته بودم دیدم یکی از این آقایان آمد، یکی از همین آقایانی که خلاصه امروز و این زمانه جزء بله، خیلی... دیگر حالا!!! آمد و وارد شد در مسجدالحرام و خلاصه خیلی مایل بود که همه به او سلام کنند و چه کنند، شیخ بود، بله، شیخی بود با دو یا سه نفر دیگر، انگار حتماً تنهایی نمیشود ما بیاییم! ما در مسجدالحرام هم دست برنمیداریم از این بیا و بروهایمان. تنهایی اگر بیایم یک چیزی میشود. انگار یک چیزی... بله! نمیشود ما تنهایی جایی برویم، تنها پیش خدا برویم، حتماً باید دوتا اینجا و شش تا آنجا و ده تا عقب و این دور و بر ما و عقب ما را داشته باشند؛ خب بله! ایشان آمد و هی از جلوی افراد هم میآمد، یک نگاه هم میکرد: حاج آقا سلام علیکم، مرحمت عالی زیاد! لطف عالی فلان! عبای خیلی خوب و نازک و عمامه سفید و خیلی چیز و فلان و دیگر بعد تا آخر... و اینها هم که نشسته بودند، بیچارهها ایرانیها در مسجدالحرام دیگر بین این عمامه و بین کعبه هیچ تفاوتی نمیگذارند! گفت: طرف بین گوشت خر و گوشت گوسفند هیچ فرق نمیگذارد! هیچ! هر دو یکی است! چه به کعبه نگاه کنی و چه به جمال آقا نگاه کنی، برای او یکی است! اینهایی که نشسته بودند بلند شدند همه رفتند دنبال آقا! نشستند، آقا آن گوشه شروع کرد معرکه گرفتن. این است مسجدالحرام؟ هان! این است؟! ﴿سَوَآءً ٱلۡعَٰكِفُ فِيهِ وَٱلۡبَادِ﴾1 این است؟! آقا، عمامۀ خودت را بگذار کنار و عبایت را هم در بیاور و یک لباس بپوش که کسی نفهمد، یواش بیا و یواش برو، تنها دو دقیقه به خودت فکر کن، بیچارۀ بدبخت فکر کن دو دقیقه به روزگارت، دو دقیقه به کارهایت، دو دقیقه به روشت و دو دقیقه به برنامهات، دو دقیقه به حرفهایت، اینجا هم بله؟! هان اینجا هم بله؟! اینجا هم جای این حرفهاست؟! اینها چیزهایی است که باید ما مورد توجه قرار بدهیم.
علیٰکلّحال احرام عبارت است از یک هویّت بسیطه و یک حقیقت بسیطهای که نه ذات الأجزاء است و نهاینکه خود او نیّت بر اقدام اجزاء و کفّ از اجزاء است، هیچکدام؛ بلکه عبارت است از یک حقیقت نورانیّۀ خاص که انسان در حال احرام این حقیقت نورانیّه را بر خود وارد میکند و خود را در این حقیقت نورانیّۀ خاص قرار میدهد؛1 منتها برای تحقّق این حقیقت نورانیّه باید از یک مسائلی انسان کفّ نفس کند و یک مسائلی را انسان إتیان کند و آن ربطی به احرام ندارد.“2
”آنوقت احرام میشود نیّتی که آن نیّت عبارت است از ورود در یک نُسک مخصوص که این نُسک، آن جهت و حیثیّتِ جنبۀ ورود در حرم و در حریم پروردگار است بدون هیچ قید و بدون هیچ مَیز و بدون هیچگونه تفاوت، که این در نماز نیست.3“4
”[لذا] همینطوری نیست که ما لباس را در بیاوریم و لباس احرام بپوشیم! خب خدا میگفت با همین کتوشلوار و یا با همین عبا و قبا هم میتوانی مُحرِم بشوی و منظور نیّت است! نه، منظورِ خدا در اینجا این است که واقعاً بیرون بیاییم، واقعاً جدا بشویم، لباسمان را هم بکَنیم و دور بیندازیم، این لباس بهدرد اینجا نمیخورد!
کیفیت احرام زنان در حج
... لذا خداوند آمده و همۀ تعیّنات را در اینجا برداشته است؛ گفته است مرد باید احرام بپوشد، اما لباس احرام زن فرق میکند؛ جمال و ارزش زن در چهرۀ او تبلور پیدا میکند، باید این چهره نمودار باشد و نمیتواند بپوشاند! بعضی از این مقدّسها هستند که در آنجا میآیند و روی خودشان را میپوشانند! نهخیر، این غلط است و باطل است؛ باید چهرۀ زن پیدا باشد.5 مرد وظیفه ندارد و حرام است نگاه کند، اما نهاینکه زن [روی خود را بپوشاند!] یا بعضیها میآیند و چیزی جلویشان میگذارند که آن چهره مشخص نباشد! اینهم باطل است و اینهم غلط است. مقدّسمآبی در اینجا راه ندارد، انسان باید دینی را برگزیند که او اختیار میکند، ما دیگر نباید کاسۀ داغتر از آش بشویم، او میگوید باید چهره را نشان بدهی! مرد وظیفه ندارد نگاه کند و اگر نگاه کند کار حرام انجام داده است و آن بهجای خود! بله، زن میتواند صورت خود را برگرداند و این اشکال ندارد؛ وقتی میبیند که [مورد] توجه مردها است یا ممکن است در جایی [مورد توجه قرار بگیرد،] میتواند صورت را برگرداند یا سر را پایین بیندازد. اما اینکه بخواهد بپوشاند نهخیر! مطلب به این کیفیت نیست.“6
”خدا وقتی که میگوید زن باید در وقت احرام صورت خود را باز نگه دارد یعنی چی؟ یعنی هم خودش، هم شوهرش غیرت را باید بگذارد کنار، این غیرت در اینجا مقابله با خواست خدا و تکلیف است نهاینکه در اینجا یک امر ممدوح و پسندیده است. امر پسندیده و ممدوح در جایی است که منطبق با خواست پروردگار باشد. در مسئله و داستان کربلا و حرکت أسرا، أسرا و ذراری رسول خدا با چهرههای باز در مجالس ابنزیاد و یزید آمدند و افراد آنها را میدیدند!1 خب مسئول اینها چه کسی بود؟ مگر امام حسین نبود؟ چرا راضی شد؟ چرا راضی شد؟ پس معلوم میشود جریان کربلا حج بوده است.
مسئول اینها بعد از امام حسین چه کسی بود؟ امام سجاد بود. چرا راضی شد؟ مگر امام نیست؟ مگر نمیداند عمّۀ او حضرت زینب است؟ مگر نمیداند این خواهرش فاطمه بنت الحسین است که میگفتند در جزیرة العرب به زیبایی او نبوده است!2 همانکه شب عاشورا حضرت او را به عقد برادر زادهشان، پسر امام حسن در آوردند3 که نسل امام حسن فقط از این دختر ادامه پیدا کرد.4
... افراد در مجلس یزید آنها را میدیدند! یک نفر آمده بود و وقتی که چشمش افتاد به همین فاطمه ـ خب اگر فاطمه بنت الحسین پوشیه داشت، چطور چشم آن شخص او را دیده است؟ ـ میافتد و او را میبیند و به یزید میگوید که این کنیز را به من بده! که آن جریان پیش میآید و حضرت زینب ممانعت میکنند و نمیگذارند این کار را بکنند.5 خب در آن مجلس یزید و ابنزیاد، با این وضع مسئول چه کسی بوده است؟ مسئول امام سجاد بوده است، امام معصوم بوده است. یعنی چه؟ یعنی در قبال رضای خدا همهچیز را ما کنار میگذاریم. غیرتی که باید در مقابل خدا بایستد آن غیرت نیست آن کفر است، آن أنانیّت است، آن فرعونیّت است، غیرت باید در مسیر خواست پروردگار باشد نهاینکه انسان اضافۀ بر خودش کموزیاد کند.“6
”امام حسین میگوید: من غیرت را در رضای خدا دارم! آنجا که میگوید: این غیرت را بگذار کنار، سمعاً و طاعتاً؛ رضاً بِرضائِکَ، لا معبودَ سواک.1
تَرَکتُ الخَلقَ طُرّا فی هَواکا | *** | و أیتَمتُ العیالَ لِکی أراکا |
و لو قَطَّعتَنی فی الحُبِّ إربا | *** | لَما حَنَّ الفُؤادُ إلیٰ سَواکا2 |
این چطور در اینجا هست؟ اگر ما غیرت داریم باید آن غیرت را از امام حسین برویم یاد بگیریم! اگر ما میخواهیم عبودیّت را بهدست بیاوریم باید آن عبودیّت را برویم از امام حسین یاد بگیریم، نه عبودیّت تخلّقی خودمان، بلکه آن عبودیّتی که خودمان اختلاق کردیم. اختلاق یعنی مندرآوردی؛ مختلق یعنی مندرآوردی، از پیش خود درآوردی.3 عبودیّت اختلاقی بهدرد نمیخورد، عبودیّت حقیقی و واقعی که در این زمامداران مشاهده میکنیم، خودمان اینها را باید برویم بهدست بیاوریم. خب جایی که میگوید غیرت به خرج بده، باید غیرت به خرج بدهی؛ جایی که میگوید ول کن، باید ول کنی؛ خب زنت را دیدند، خب دیدند که دیدند! تو رفتی مکّه ولی در بند زنت هستی، نهاینکه بیرون آمدی! یک لباس سفید پوشاندی به خودت و دوتا احرام و حوله بستی و خیال کردی که حج است! نه آقا، حج این نیست، حج دوتا لباس سفید بالا و پایین نیست؛ حج بیرون آمدن از تعلّق است، این حج است! وقتی که داری میگویی: لبّیک یعنی از هرچه تعلّق است خارج شدم، از زنم خارج شدم، از بچههایی که در وطن گذاشتم خارج شدم، از کسبوکار و دکّان و تجارتخانه و دفتر و دستک و اینها همه خارج شدم، این معنا معنای لبّیک است، یعنی از اینها خارج شدم.“4
”بعضی از این زنها میآیند این کلاهها را میگذارند و جلوی صورتشان میآورند تا پیدا نباشد! این حج فایده ندارد. یعنی طوافی که انجام میدهد، چیزی به او نمیدهند؛ سعیای که انجام میدهد، چیزی به او نمیدهند، نمیدهند، نمیدهند، نمیدهند. چرا نمیدهند؟ چون خدا گفته اینجا که میآیی، باید تنها بیایی. تنها باید بیایی؛ به تو چه که آن مرد دارد نگاه میکند؟ به تو چه ربطی دارد؟ آن بندۀ من است، الآن دارد کار غلط، کار اشتباه میکند؛ تو چرا باید ذهن خودت را متوجه آن بکنی؟ تو ذهنت را باید متوجه من کنی. آن نگاه میکند، میکند؛ نمیکند، نمیکند. به شوهر میگویند تو به چه حقی به زن خودت میگویی که نباید صورتش را کسی ببیند؟ برای چه؟ اگر غیرت داری، برو غیرت خود را در جاهای دیگر مصرف کن که نمیکنی! حالا اینجا غیرتت گرفته است؟ باید زن صورت خود را باز کند. اینها چیست؟ اینها خب همه روی حساب و کتاب است دیگر.
در آیات قرآن داریم: ﴿وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمۡ عِندَ ٱلۡبَيۡتِ إِلَّا مُكَآءٗ وَتَصۡدِيَةٗ﴾؛1 نمازشان، عریان دور کعبه گشتن بود؛ ولی فلسفۀ آنها هم همین بود که میگفتند ما باید از همۀ تعینات، از همۀ تعلقات بیرون بیاییم و چیزی نداشته باشیم، حجابی بین خود و بین خدا نباید قرار بدهیم. تفکر، تفکر صحیح است؛ ولی مصداق، غلط است. خدا هم اندازه دارد، حساب دارد، تکلیفش حساب دارد. به زن که گفته چهرهات را باید باز کنی، نگفته تا پایت هر چه هست دربیاوری؛ خب میتوانست بگوید، حساب دارد. فقط صورت و نه جای دیگر؛ هر چیز در جای خودش و هر تکلیف باید در جای خودش قرار بگیرد.“2
”انسان در حج باید عریان باشد؛ حاجی نباید جواهرات داشته باشد؛ نباید انگشتر3 و ساعت4 و حتی عینک بهعنوان زینت باشد؛5 اگر عینک برای زینت باشد، باید آن را عوض کرد و یک عینک عادی بر چشم زد.
حج، نسیمی از وحدت و نمایشی از توحید است.6 در آنجا طلبه و رئیسجمهور و کتوشلواری و کلاهی فرقی ندارند؛ طلبه باید عمامه و قبا و ردایش را درآورد، دیگران هم باید کتوشلوار و کلاهشان را درآورند. هیچکس نباید لباس مَخیط بپوشد؛7 باید حولهای را به کمر بست و حولهای دیگر را هم بر روی دوش انداخت، والسّلام.8
شباهت موقعیت انسان در حال احرام به عالم قبر
خداوند حج را اینطور قرار داده است تا به ما بگوید: ای بشر بیچارهای که دنیا تو را گرفته است، بیا نگاه کن و ببین در عالم توحید، جریان قُرب به من چگونه است؛ من خدایی هستم که تو را با آن فقیر در کنار هم میگذارم! گرچه تابهحال که خودت را جدا از بقیه میدانستی، به تو کاری نداشتم، اما الآن که به حج آمدی، بیا این واقعیت را ببین!
به قبرستان گذر کردم کموبیش | *** | بدیدم قبر دولتمند و درویش |
نه درویش بیکفن در خاک رفته | *** | نه دولتمند برده یک کفن بیش9 |
موقعیت انسان در عالم قبر با حال احرام در حج یکی است. برای فردی که از این دنیا میرود، این دعا را میخوانند:
اللَهمّ إنَّ هذا المُسَجّی قُدّامَنا عَبدُکَ و ابنُ عَبدِکَ و ابنُ أمَتِک؛ نَزَلَ بِکَ و أنتَ خَیرُ مَنزولٍ بِه... اللَهمّ إن کان مُحسنًا فَزِد فی إحسانِهِ، و إن کان مُسیئًا فَتَجاوَز عن سَیّئاتِهِ!1
«خدایا! این کسی که الآن بر روی زمین افتاده، بندۀ توست، بندهای که دستش از همهجا کوتاه شده و دیگر راه به جایی ندارد، و تو خود میدانی با او چه کنی... خدایا اگر محسن است بر احسانش بیفزا، و اگر گناهکار است، تو أرحمالرّاحمینی، پس گناهش را ببخش!»
بالأخره روزی ما را هم روی زمین میگذارند و شخصی برای ما نماز میّت میخواند؛ این حال بازگشت انسان مانند همان حال توحید در حج است.“2
”حالا ما برای این دنیا چه حسابی باز کنیم؟! و برای آخرتی که بهاضافۀ یک عدد جبری بینهایت است چه حسابی باز کنیم؟! وقتی که از این دنیا میرویم و دستمان از دنیا کوتاه میشود، دیگر در آنجا سرطان نیست و تمام علوم پزشکی در آن دنیا تمام است و درش تخته است! تمام علوم مهندسی در آن دنیا تخته است و نیاز به آرشیتکت3 و نقشه نداریم که حمّام را کجا بگذاریم، دستشویی کجا باشد، اطاق مهمان کجا باشد؟ اینجا نشت کرده، آنجا چاهش درآمده و...! در آنجا ساختمان را ملائکه میسازند و وقتی هم که ملائکه بسازند، خوب میسازند؛ بسته به اینکه ما چقدر جلو آمدهایم، به همان مقدار هم ملائکه مایه میگذارند!
در آنجا نسبت به ما هم کار ما کساد است. به شما قول میدهم که در آنجا دیگر نه نماز است، نه روزه است، نه خمس است، نه زکات است و نه حج است! هیچی نیست و ما هم باید پی کارمان برویم! در آن دنیا همه باید پرونده را دست بگیریم و بهدنبال پروندۀمان برویم، چون آنچه در این دنیا بود دیگر تمام شد. هر اشتغالی که در این دنیا بود تمام شد؛ اگر پزشک بودی تمام شد، مهندس بودی تمام شد، تاجر بودی تمام شد، کاسب بودی تمام شد، مدیر بودی تمام شد، رئیس بودی تمام شد، حاکم بودی تمام شد، فقیه بودی تمام شد، ولیّ فقیه بودی تمام شد، مرجع بودی تمام شد، طلبه بودی تمام شد، هرچه بودیم در این دنیا تمام شد!
مثل چه؟ مثل حج که خدا میآید و یک مورد را در این دنیا صاف به ما نشان میدهد! آیا کسانی که احرام میبندند میتوانند عمامه بگذارند؟! نه، نمیتوانند! آیا میتوانند کلاه بر سرشان بگذارند؟! نه، نمیتوانند! آیا میتوانند پروندهها و مدرکها و چیزهایی را که بهدست آوردهاند، با خودشان به گردنشان آویزان کنند؟! نه آقاجان! اینها را در خانهات بگذار و فقط یک ساک در دست بگیر که دو حوله در آن باشد، یکی را روی دوشت بگذار و یکی را به کمرت ببند؛ همین! مدرکهایی که گرفتی مربوط به طهران و مربوط به کار و کسبت است. عناوین و بیا و برو و حضرت آقا و رئیس و مدیر کل و همۀ اینها برای اطاق کارَت است.
آقاجان، در اطاق کار خدا که مسجدالحرام است، مدرک به درد نمیخورد، القاب به درد نمیخورد و ریاست، بیریاست است؛ باید سر را برهنه کرد و دو تا لباس سفید پوشید؛ یک پارچه روی دوش انداخت و یک پارچه هم به کمر بست، آنوقت اگر از کنار شما پادشاه رد شود شما تشخیص نمیدهید، فلان رئیس رد شود شما تشخیص نمیدهید! حتّی اگر ساعت برای زینت خریدهاید در آنجا نمیتوانید ببندید و اگر میخواهید ساعت ببندید باید یک ساعت عادی باشد که جلب توجّه نکند! اگر انگشتر در دست برای زینت است و جلب توجّه میکند باید انگشتر را دربیاورید ولو اینکه اسم خدا روی آن نوشته باشد! انگشتر باید در موقع حج جلب توجّه نکند!“1
”ببینید، خدا یک مورد به ما نشان داد! روز قیامت مثل حال احرامِ در دوران حج است و آنجا هم همینطوری است، منتها در آنجا یک لُنگ به کمر و یک پارچه به دوش نداریم، بلکه انسان همینطور با همان لباس و با آن کارها و مسائلی که انجام داده در صحرای محشر میآید!
﴿وَتَرَى ٱلنَّاسَ سُكَٰرَىٰ وَمَا هُم بِسُكَٰرَىٰ﴾2 «خیال میکنید که مردم مستاند. (اگر به آدم مست دست بزنید نمیفهمد و در مستی خودش است. هرچه به او بگویی نمیفهمد و توجّه ندارد!) امّا مردم مست نیستند، بلکه گرفتارند!»
گرفتار کارهای خودشان هستند، چون پرده کنار رفته و الآن تمام کارهای دنیا از اوّل تا آخر درون مغز و درون نفس آمده و او دارد بهطرف خدا و بهطرف آن مبدأ و بهطرف حساب میرود! این گیجی بهخاطر حساب پسدادن در مقابل است که نمیداند چهکار کند.
امّا کسانی که پروندۀشان درست است و وقتی به خود مراجعه میکنند میبینند کارهایشان درست بوده، دیگر مست نیستند و میدوَند! ولی آنها مدام میخواهند ترمز بزنند و بایستند امّا نمیشود، چون ملائکه میگویند: «کجا ایستادی؟ برو! نوبت تو است! حالا که درون صف آمدی باید بروی!»“1
استحباب پوشیدن احرام ما بین عمرۀ تمتّع تا حجّ تمتّع
”عَن أبیعَبدِاللهِ علیه السّلام، قالَ:
ینبَغی لِلمُتَمَتِّعِ بِالعُمرةِ إلَی الحَجّ إذا أحَلَّ أن لا یلبَسَ قَمیصًا و لیَتَشَبَّه بالمُحرِمینَ.2
«شایسته است کسی که عمره تمتّع را انجام میدهد وقتی که مُحِلّ شد، پیراهن نپوشد و خود را شبیه محرمین بنماید.»“3
فلسفه باقی ماندن در لباس احرام پس از عمره تمتع
”اینکه مستحب است بین عمره و بین حج، حاجی در لباس احرام باشد،4 میدانید برای چیست؟ برای این است که کسی که در لباس احرام است، همان حال و هوای احرام، گرچه محرم نیست، در او باقی میماند. خودتان این مسئله را ندیدید؟ تجربه نکردید؟ لباس احرام که درمیآورید، همینکه لباس عادی میپوشید، حالتان فرق میکند؛ تمام شد. بهخاطر این میگویند بین عمره و بین حج هم در لباس احرام باشید که یکمرتبه از آن وقتی که احرام بستید متّصل بشوید به عرفات و به سایر اعمال حج، این وسط فاصله نیفتد، این وسط در دنیا نیایید، این وسط مشغول به کثرات نشوید. درست؟ حالا میگویند چرا لباس احرام میپوشید؟“5
”انسان هرچه بیشتر در احرام بماند، آن افاضات و الطاف الهی بر او بیشتر خواهد بود. اصلاً خودِ «در احرام بودن» انسان را در آن فضا قرار میدهد؛ ولیکن ما امروزه پیوسته مترصّد هستیم در اوّلین فرصت این اعمال عمره یا حج به اتمام برسد و از احرام خارج بشویم!! غافل از اینکه فیض بزرگی را از دست میدهیم. چه الزامی هست بر اینکه انسان همان روزی که احرام دارد به اعمال برسد؟ بگذارد فردا برود، پسفردا برود، برود در مسجدالحرام بنشیند؛ البته نباید طواف کند، اول باید طواف احرام را مقدّم کند؛ یک روز بعد برود، دو روز بعد برود، چند روز بعد برود، نیازی به این الزام به انجام فوری نیست. حالا میخواهد زود انجام بدهد، برود انجام بدهد.6
این استحبابی که داریم برای تلبّس به احرام بین عمرۀ تمتّع و بین حج تمتّع، این مسئلۀ عجیبی است که از همین نکته نشئت میگیرد؛ گرچه انسان در همان موقع تقصیر کرده و از احرام بیرون آمده است، ولکن تلبّس به لباس احرام آن اثر را در او استمرار میبخشد و این یک مسئلۀ ملموسی است؛ کاملاً محسوس است که انسان بعد از لباس احرام میبیند آثار هست، ولی همین که لباسش را عوض میکند میبیند حالش عوض میشود. همینکه لباس را درمیآورد و لباس دیگری میپوشد! بهخاطر همین ائمه علیهم السّلام فرمودند که باید ـ نه به معنای باید الزامی، بلکه استحبابی ـ اینطور باشد که در عمرۀ تمتّع انسان گرچه تقصیر میکند، ولی در همان حال و هوای عمره خود را به حج بچسباند و وصل کند این دو جهت را با یکدیگر؛ گرچه عمره اسمش عمرۀ تمتّع است و موجب اباحۀ آن امور محرّمه در حال احرام است، ولی این منافات ندارد بر اینکه تلبّس به لباس احرام انسان را در این وضعیت و در این حالوهوا قرار میدهد تا اینکه انسان دوباره احرام برای حج ببندد و به آنجا برود. از این مشخص میشود که چقدر واقعاً آنها، این بزرگان، به فکر ما بودند؛ یعنی به فکر استفادۀ بیشتر مکلّف از حج بودند؛ دقیقاً برخلاف آنچه که ما الآن میخواهیم اعمال کنیم و به مردم هم میگوییم و آنها را دعوت میکنیم؛ یعنی درست ما الآن در نقطۀ مقابل با فرامین و دستورات ائمه هستیم و این مسئله، مسئلهای است که فردای قیامت دامن ما را خواهد گرفت!! به چه حسابی ما بیاییم و یک بندهخدایی را از رسیدن به این [نورانیّت] محروم کنیم؟! هستند افرادی که اینها نه ادّعایی دارند و نه تظاهری دارند، مطلبی را بشنوند ترتیباثر میدهند؛ چه حقی ما داریم شرعاً از نقطهنظر تبلیغ و از نقطهنظر داعویّت که بیاییم یک بندهخدایی را از موهبت الهی محروم کنیم؟ وظیفۀ انسان این است که مسئله را بگوید؛ حالا یکی نمیخواهد قبول کند.“1
”خدا رحمت کند، آن سالی که تقریباً ما مشرّف شدیم، یک آقا شیخ صدرای اراکی بود، پیرمردی بود و حالی داشت برای خودش، آن روحانی کاروان ما بود. خب پیرمرد است، بین مکه و مدینه حدود هشتاد نود فرسخ فاصله است، آن هم با این ماشینهایی که همه سَر باز هستند، آفتاب میخورد، حرکت از مدینه به مکه یک قدری مشکل است. این مردم آمدند با آن کیفیت. تقریباً نزدیک ظهر ما حرکت کردیم، شب حدود ساعت ده و خُردهای رسیدیم به مکه، همه خسته، همه کوفته. گفتیم استراحتی میکنیم، شب را میخوابیم، فردا میرویم اعمال را انجام میدهیم؛ عمره را انجام میدهیم، اعمال طواف و سعی و تقصیر را انجام میدهیم. این ملت پایشان را در یک کفش کرده بودند، این پیرمرد را مجبور کردند، واقعاً من دلم به حالشان سوخت، به حال این بنده خدا که با چه حال نزاری مجبورش کردند که باید بلند شوی بیایی، همین امشب ما از لباس احرام بیاییم بیرون، راحت شویم! همین امشب باید راحت بشیم. و آنچه این به آنها گفت: «به خدا من دیگر جان ندارم، به خدا رمق ندارم، آخر یک شب بگیرید بنشینید، چتان است مگر؟ آخر [فقط] دو تا لباس احرام تنتان است.» درحالیکه مستحب است انسان بین عمره و بین حج از احرام بیرون نیاید. و وقتی که آقا مشرّف میشوند همیشه به مکه، چند سفر تا حالا، چهار پنج سفر رفتند، یک سفرش را خودم دیدم و همینطور هم که هست، بین عمره و بین حج اصلاً از احرام بیرون نمیآیند؛ یعنی از آن احرام یک عقد نفسی باشد انسان بیرون میآید، ولی لباس احرام را مستحب است انسان به تن داشته باشد. و این قضیه آنقدر غیرمانوس است که خیلی از روحانیون تعجب میکنند، میگویند: «آقا چرا مثلاً از احرام بیرون نمیآیید؟ مگر اعمال را انجام ندادید؟» خلاصه این بنده خدا را مجبور کردند بیاید آنها را ببرد و طواف را انجام بدهند و سعی بکنند و بعد هم بیایند تقصیر بکنند و خیلی خلاصه...! آمده بود پیش پدر ما شِکوه و گلایه میکرد، میگفت که: «آقا، من چه غلطی کردم که آمدم روحانی شدم؟ آمدم برای رضای خدا...» و آن هم بنده خدا قصدش قصد قربت بود؛ یعنی از بین این افرادی که من سراغ دارم روحانی کاروان شدند، این یکی را میدانم که قصد قربت داشته، بقیه هم إنشاءالله که مأجور هستند. آنوقت این پیرمرد با آن کیفیت رفته بود و آنها را برده بود و از احرام بیرون آورده بود.
خب اگر فرض کنید که یک شخصی بخواهد برود حج انجام بدهد با این کیفیت، این واقعاً مَرضیّ خداست؟ این مقبول است؟ اگر فرض بکنید که الآن اعلام بکنند که حجّاجی که از ایران میخواهند بروند برای مکه، کسی با خودش حتی یک دستمال هم نمیتواند بیاورد، یک دستمال هم نباید بیاورد، چند نفر میروند؟ بگذریم.“1
”در همین سفر اخیری که دو سال پیش بود ظاهراً، که مشرّف شدیم، دو یا سه سال پیش بود، مستحب است بین عمرۀ تمتّع و بین حجّ تمتّع که انسان در همان لباس احرام باقی باشد. ما هم در همان حولۀ احرام بودیم. چند روز فاصله بود و ما در همان حولۀ احرام بودیم. هر که رفقای ما را میدید، خیال میکرد تازه آمدیم. یک نفر از افراد، از خیلی مُعَنوَنین در مسجدالحرام، دو روز مانده بود به حرکت بهسوی عرفات، ما را با همین لباس دید، خیلی تعجب کرد، گفت: «آقا شما الآن آمدید؟» گفتم: «نه، ما شش هفت روز است، خیلی وقت است، هفت هشت روز است که ما مشرّف هستیم.» گفت: «پس لباستان؟» گفتم: «مستحب است.» گفت: «عجب، عجب!» خیلی اظهار شرمندگی کرد و خیلی اظهار چیز و خیلی اظهار ندامت و حسرت که ای کاش ما ملتفت بودیم، ملتفت بودیم و متوجه میشدیم. درست شد؟
خُب، ما و رفقای ما و اینها این لباس را پوشیده بودیم و این حرفها. آن آخوند کاروان آمده بود گیر داده بود: «آقا این چه لباسی است شما میپوشید؟» به ما که حرفی نمیزند، به همین بندگان خدا که بودند میگفت: «این بدعت است!» آمده بود اینطوری میکرد، میگفت بدعت است! گفتم که به این برو بگو فلانی میگوید بدعت را با چه مینویسند؟ با عین است یا با همزه است؟ آن چیزی که شما میفرمایید با همزه است، با عین نیست. این رفته بود به روحانی کاروان گفته بود که طهرانی میگوید که شما که میفرمایید بدعت است، آن بدعت با همزه است چون بدعت با عین ظاهراً نیست. بعد گفتم به ایشان بفرمایید یک قدری مطالعات خودشان را زیاد کنند، آنگاه بیایند مسئول کاروان بشوند و روحانی کاروان بشوند. خلاصه بنده خدا به او برخورده بود و رفته بود به بعضی از جاها مراجعه کرده بود، دیده بود نه، این همینطوری که میگوییم درست است و خلاصه دیگر کاری نداشت.
خب ببینید، آدم لباس احرام تنش میکند، میگویند شما بدعت آوردید! اِ، عجب، بدعت! و بعد هم یک بنده خدایی از یک جایی آمده بود و به این رفقا گفته بود که: «بله، (حالا این شخص این مقدار انصاف داشت، یعنی دیده بود خب هست) گرچه این درست است و مستحب است، ولی برای اینکه همه یکنواخت بشوید! یکنواخت لباسها بشود باید در بیاورید!» گفتیم غلط کردی! کی به تو یکهمچنین اجازهای داده که جلوی سنّت خدا و رسول خدا را بگیری؟ یکنواخت! اِ، عجب! تو چرا نمیآیی یکنواخت بشوی؟ تو لباس احرام بپوش تا یکنواخت بشوی! چرا این شخصی که میخواهد بر سنّت پیغمبر عمل بکند این بیاید دست بردارد که با بقیه یکنواخت بشود؟! صد سال سیاه میخواهیم یکنواخت نشود! مگر حالا در حج یکنواخت شدن هم داریم؟ آن چیزی که یکنواخت است مربوط به موقع احرام است و مربوط به انجام اعمال و رفتن عرفات است؛ که چه؟ هیچ! یکنواخت شدن یعنی چه؟! همه یکنواخت باشیم؟ التفات میکنید؟ خب، اینها ناشی از چه میشود؟ ناشی از جهل است! اینها ناشی از جهل است و ناشی از نادانی است که ما نمیخواهیم بر آن مرامی باشیم که بر آن مرام رسول خدا دستور داده، میخواهیم بر مرام تفکّری و تخیّلی خودمان باشیم، نمیخواهیم بر آن مرام باشیم که امام زمانمان در آن موقع بر آن مرام است. امام ما بین عمره و بین حج با لباس احرام میگردد در مکه، و به ما گفته میشود که نهخیر، باید به غیر از آن باشید! چرا به غیر از آن باشید؟!
شمایی که یکهمچنین مطلبی را میگویی، آیا نمیدانی که کسی که این حکم را وضع کرده براساس توهّمات و تخیّلات بشری وضع نکرده، براساس نظام تکوین وضع کرده؟ آن حالی که در موقع احرام برای شخص مُحرِم است، با استدامۀ تلبّس به لباس احرام، همان حال را انسان در وجودش احساس میکند تا حج. چقدر فرق میکند! خیلی تفاوت دارد ها، که انسان وقتی که احرام میبندد برای عمرۀ تمتّع، وارد احرام میشود، وارد حریم خدا میشود، لباسش را در میآورد، زینت را در میآورد، یک حوله میاندازد به دوشش، یکی هم به کمر، همین، تمام شد. از همۀ تعیّنات راحت میشود، پاک میشود، بیرون میآید، خالص میشود، میرود با این حال انجام میدهد. آن طوافی که با آن انجام میدهد، با طوافی که با لباس انجام میدهد، دوتاست. آن خوابی که با لباس احرام میکند، با خوابی که با لباس عادی، همین دشداشه، همین دشداشههای سفید هم بپوشید باز بهتر است از لباسهای کت و شلوارهای کذایی غربی که آمده میان ما مسلمانها، باز این چیست؟! این باز از آن فرق میکند و باز تفاوت میکند. آن حال و هوای احرام را انسان با خودش با همان لباس احرام میکشاند، میآید میآید میآید تا میرسد به روز هشتم که روز حرکت بهسوی عرفات است.“1
احرام از میقات
”مسئلۀ مهمّی که در بحث حج مطرح شده بود، مسئلۀ احرام از میقات1 است.2 طبق روایاتی که در بحث احرام آمده است که فرمودهاند:
مواقیت امکنهای است که: وَقَّتَها رسولُ الله لِمَن أرادَ أن یَحرُمَ.3
و طبعاً آنچه که از این روایات استفاده میشود این است که باید از همان امکنهای که رسول خدا تشریع فرموده است برای احرام از همان امکنه باید انسان احرام ببندد و اضافه بر آن امکنه نمیتواند جای دیگری را مدّ نظر قرار بدهد.
روایات در این مسئله مختلف است؛ نسبت به خصوصیت خود آن مواقیت مسئله مختلف است؛ ولی در این که مواقیت همین مواردی است که ذکر شده است در این مسئله شبهه نیست. مثلاً فرض کنید که در ذوالحلیفه شبهه در این است که آیا خود ذوالحلیفه عبارت است از مسجد شجره4 و همان مسجد فعلی؟ یا ذوالحلیفه که یک وادی است که مسجد شجره در آن وادی قرار گرفته است؟ و اینکه الآن ما میبینیم که افراد از مسجد شجره احرام میبندند بنا بر عمل به احتیاط است؛ ولی دلیلی نداریم بر این خود این ذوالحلیفه نفس مسجد شجره در آن واجب باشد.5
حتی در بعضی از روایات داریم که خوب است انسان احرام را ببندد؛ ولیکن تلبیه را بعد از اینکه یک مقداری از مسجد شجره فاصله گرفت در آنجا انجام بدهد6و7 که دلالت میکند بر اینکه ذوالحلیفه که در آن احرام است آن عبارت است از همان شروع در وادی؛ آنجا مجوّز و مسوّغ برای احرام است و نفس مسجد شجره که فعلاً خیلی هم سؤالاتی میشود، حتی راجع به خانمها که عذر دارند آیا میشود...؟ من پاسخ میدادم که خارج از مسجد هم احرام بستن اشکال ندارد و حتی برای مردها هم اشکال ندارد که خارج از مسجد احرام ببندند. مکان، مکانی است که در آن میشود احرام بست؛ اما اینکه احرام فرض کنید که آنچنان باید دقیق باشد که یک سانت از آن هم یک خط بکشند که قبل از این یک سانت احرام باطل باشد و بعد از آن یک سانت شروع بشود! یکهمچنین چیزی اصلاً معنا ندارد، بخصوص در مسائل عرفیّه و در موضوعات عرفیّه. این مسئله خیلی مهم است. در خیلی از موارد ما مشاهده میکنیم که یکهمچنین مسائل و دقتهایی اصلاً نبوده است و اینها بعداً اضافه شده است.8“9
عدم جواز تکرار عمرۀ مفرده در یک ماه قمری
”از جمله مواردی که إشراف عارف بالله را در کیفیت إصدار فتوا و امتیاز آن با سایر فقها ـ رضوان الله علیهم ـ میتوان مشاهده نمود، مسئلۀ جواز تکرار عمرۀ مفرده در یک ماه میباشد. طبق روایات مأثوره از معصومین علیهم السّلام، تکرار عمرۀ مفرده تا قبل از گذشت ده روز، مورد اشکال؛ و تا پیش از سپری شدن همان ماه، مکروه به کراهت شدید میباشد.1 البته در این مسئله بعضی از روایات دالّه بر جواز بهحسب ظاهر نیز موجود است2 ولیکن با تأمّل و تحقیق در مجموعۀ احادیث وارده، حرمت قبل از ده روز و کراهت شدید تا یک ماه مسلّم است.3“4
”اما اگر در 2 ماه واقع شود اشکالی ندارد، حتی اگر فاصلۀ آن 2 عمره، یک روز باشد. مثلاً یک عمره در 29 رجب انجام دهد و یک عمره در 1 شعبان؛ چون در 2 ماه واقع شده اشکالی ندارد.“5
”بعضی گمان میکنند که اگر دو بار و بیشتر به میقات بروند و احرام ببندند و عمرۀ مفرده بجای آورند به فیض بیشتری نائل میشوند، درحالیکه این عمل خلاف است. خدای متعال به لحاظ کرامت و تعظیم بیتاللهالحرام فقط یک بار احرام را برای هر ماه کافی دانسته است نه بیشتر، و تکرار این مسئله برخلاف ذهنیّات و توهّمات عوام، نهتنها موجب ثواب بیشتر و عبادت بیشتر نخواهد شد بلکه از اعتبار و ارزش آن یک بار اول احرام نیز میکاهد و او را خدشهدار مینماید! و خداوند بهجای احرام و عمره، طواف را جایگزین نموده است و شما هر قدر میتوانید طواف بجای آورید.6
ما کاسۀ داغتر از شارع و خدای متعال نباید باشیم و دلمان برای دین خدا و عظمت بیتالله و تکریم آن مکان مقدّس بیش از لواداران شریعت غرّاء و پاسداران حریم مقدّس شرع أنور نباید بسوزد، هرچه از آنها میرسد بدون کموکاست باید بپذیریم و با توجیهات عامیانه چون: رجائاً و غیره، پا از دایرۀ تکلیف بیرون نگذاریم و فقط و فقط بر آنچه از جانب حضرات معصومین علیهم السّلام آمده ـ که أعرف و أعلم بِما أنزل الله هستند ـ وقوف نماییم و از آن تخطّی ننماییم.“7
”مرحوم والد ـ قدّس سرّه ـ در زمان حیات خویش بر کراهت شدید انجام دو عمرۀ مفرده در یک ماه و حرمت آن دو کمتر از ده روز فتوا میدادند. و به افرادی که برای انجام عمرۀ مفردۀ مکرّر از ایشان سؤال میکردند، میفرمودند: «بهجای عمره، تا میتوانید طواف مستحب انجام دهید.»
پس از فوت ایشان یکی از دوستان نقل میکرد که برای انجام مناسک حج به مکّه مشرّف شدم و پس از انجام اعمال حجّ ـ چنانچه عادت مردم بر انجام عمرۀ مفرده پس از حجّ است ـ من نیز قصد کردم که همراه با حجّاج به مسجد تنعیم1و2 رفته و مُحرِم شوم.
صبح که عیالم از طهران با من تماس گرفت گفت: فلانی، تو قصد داری عمرۀ مفرده بجای آوری؟
گفتم: تو از کجا میدانی؟
گفت: دیشب مرحوم آقا (حضرت علامه والد، رضوان الله علیه) را در خواب دیدم و به من فرمودند:
فردا به شوهرت تلفن بزن و بگو: بهجای رفتن به مسجد تنعیم و عمرۀ مفرده، طواف مستحب بجای آورد؛ زیرا جایز نیست که در یک ماه دو احرام بسته شود. و دیگر اینکه بگو: در هنگام طواف سریع حرکت نکند و باعث تضییق و برخورد با طائفین نشود و بداند اینها همه مهمان خدا هستند و احترام آنها واجب است.
آن شخص میگفت: من در هنگام طواف تند حرکت میکردم و چهبسا به افراد برخورد میکردم و ایشان بدین وسیله به من تذکّر دادند.
این رؤیا که تحقیقاً میتوان آن را رؤیای صادقه دانست، بهروشنی آشکار میسازد که فتوای مرحوم علامه والد حتی پس از عبور از دنیا و ورود در سرای آخرت و انکشاف حقایق برای ایشان، تغییری پیدا نکرده است؛ هنیئًا له ثمّ هنیئًا له.“3
”ملاک حساب کردن فاصلۀ 2 عمره به روز، پایان اعمال است؛ یعنی اگر کسی در 25 ذیالقعده محرم شد و اعمالش را انجام داد و از احرام خارج گردید، از این روز حساب نمیشود، بلکه باید از پایان اعمال حج تمتّع، روزها را حساب کند.“4
تلبیه
”تلبیه از مسجد شجره شروع میشود؛ البته یک تلبیه واجب است و بقیه مستحب.“1 ”بهتر است که این لبیک همینطور ادامه پیدا کند. هرچه بیشتر لبیک بگویید، احرامتان محکمتر و سفتتر میشود و اتصال قویتر میشود. و بهتر است که این لبیک در طول مسیر بلند گفته بشود؛ در هر فرازی و در هر نشیبی مستحب است لبیک گفته بشود و در هر جایی که انسان توقف میکند، بهتر است که این لبیک [را] بگوید. همینطور دارد حرکت میکند و بهجای ذکر گفتن لبیک میگوید و این لبیک ادامه پیدا میکند تا وقتی که دیوارهای شهر مکه پیدا بشود؛ آنجا دیگر باید قطع کرد.“2 ”این هم تا وقتی است که خانههای مکّه پیدا میشود؛ وقتی خانههای مکّه پیدا شد، دیگر باید تلبیه را قطع کنید. البته در عمره!3 اما برای حج، از خود مسجدالحرام؛ در خود مکّه، هر جای مکّه میشود برای حج ـ که همان رفتن به عرفات است ـ احرام بست؛ منتها در خود مسجدالحرام بهتر است! آنجا تلبیه را میگویید، لبّیک را میگویید و بهسمت عرفات حرکت میکنید و تا ظهر روز عرفات میتوانید این تلبیه را بگویید، از ظهر روز عرفات دیگر باید قطع شود.4“5
”مجتهد باید مطلب را همانطوریکه مضمون کلام امام علیه السّلام است، به مقلّد و افراد برساند. ما باید به افراد بگوییم که تلبیه گفتن از مسجد شجره رجحان ندارد، بلکه مرجوح است و باید مقداری از آنجا دور شوند. منتها الآن، بهخاطر راحتی مسئله، تلبیه را از مسجد شجره قرار دادهاند و همه را جمع میکنند و لبّیک میگویند و دیگر مسئله تمام میشود؛ اما آن افرادی که خاص و خواص هستند، آنها باید تلبیه را خارج از مسجد شجره بگویند. البته «باید» در اینجا به معنای تفضیل است، نه به معنای الزام. نیّت احرام باید در مسجد شجره باشد و نباید از مسجد شجره مؤخّر باشد؛ بهخاطر اینکه: لا یَجوزُ التّجاوُزُ عَنِ المیقاتِ إلّا مُحرِماً.6“7
”یعنی تلبیه با احرام فرق میکند و دو مسئلۀ جدا از هم هستند؛ در واقع تلبیه احرام را تثبیت میکند، اما خود احرام تفاوت میکند.“1
”شاید علت مسئله این باشد که انسان از آن موقعی که نیّت احرام میکند تا وقتی که به بیداء میرسد، خودش را در این مدت آماده کند؛ در این یک میلی که حرکت میکند، آن آمادگی نفس را برای تنفیذ و تنجیز احرام پیدا کند؛ چون الآن احساس میکند که دیگر مُحرِم است و حالت او حالت احرام است و به سمت حج، عمره و مکّه حرکت میکند. دیگر غیر از این است که بگوید: «من نیّت کردهام»، و سریع الله أکبر اللَهمّ لبّیک بگوید و امثالذلک. اتفاقاً این قضیه در مورد نماز هم همینطور است که انسان چند دقیقه قبل از نماز بنشیند و استراحت کند. آیا روایات آداب نماز را نخواندهاید؟! باید صبر کند تا اطمینان نفس و توطین نفس بر حضور در صلاة پیدا کند؛2 اما ما همینطور از دستشویی میآییم و به دنبال مُهر میگردیم و مُهر را آنجا میگذاریم، یا علی و تمام میشود! درحالیکه انسان باید بنشیند، فکر کند، وضعیت خود را بسنجد و آنوقت این نماز خیلی فرق میکند. در اینجا هم وقتی که مُحرِم نیّت احرام میکند، در فضای احرام قرار میگیرد، گرچه هنوز تلبیه نگفته است؛ لذا حضرت میفرماید که کمی جلو بیاید و مقداری از احرام بگذرد. در این مدت همینطور با خودش درگیر است که الآن چه میخواهد بشود؟! الآن چه قضیهای میخواهد اتفاق بیفتد؟! من نیّت چه کاری کردهام و باید چه کاری انجام دهم؟! وقتی که اشتعالش به نهایت میرسد، آن موقع دیگر جواز و امر به تلبیه برای او صادر میشود. به نظر من شاید این خصوصیّتی است که فرد بهخاطر این قضیه [باید تلبیه را تأخیر بیندازد]؛ لذا ما این مسئله را در همۀ مواقیت مشاهده میکنیم و فقط مربوط به مسجد شجره نیست که حالا بگوییم قضیهای در خصوص مسجد شجره وجود دارد که مثلاً خاکش مقداری قرمزتر است و فرق میکند؛ بلکه دربارۀ همۀ مواقیت داریم که در موقع احرام تلبیه نگویید و بگذارید وقتی که یک میل رد شد، آنوقت تلبیه بگویید.3 یک میل رد شدن؛ یعنی آمادگی پیدا کردن؛ یعنی «سرزده داخل مشو میکده حمام نیست!» باید آمادگی نفس پیدا شود، آنوقت لبّیکی که میگویی، یکهزارم لبّیکی میشود که امام سجاد علیه السّلام گفت! نه آقا! یکهزارم کجا؟! یکمیلیونیوم آن هم نمیشود، تازه اگر با رعایت این مسائل باشد! بنابراین باید اینطور گفت که لبّیک گفتن بهتر است که با نیّت احرام افتراق داشته باشد و بعد از گذشت یک میل از مسجد شجره باشد.“4
حقیقت معنای تلبیه
”این لبّیکی که حجّاج در ابتدای احرام میگویند،1 لبّیک قطع از تعلّقات است، لبّیک قطع از زن و بچه است، لبّیک قطع از معاملات و روابط در شهر و روستا است، لبّیک به [قطع] ارتباطات خانوادگی و جیران و شهر و منطقه و روابط و صداقت است. به این معنا لبّیک میگویند و به این ندا دارند پاسخ میدهند؛ منتها امروزه ما میبینیم که افراد وقتی که حج انجام میدهند، آن تعلّق را با خود به آن دیار میبرند، آن روابط را حفظ میکنند، آن تخیّلات و تصوّرات را با خود نگه میدارند، آنچه در آن حالوهوا در شهر و دیار خویش به سر میبردند و آن حالوهوا را با خود قرین و همنشین میکنند! اینکه فایدهای ندارد و لبّیکی در اینجا گفته نمیشود! لبّیک یعنی قطع امید و قطع علاقه.
من نمیگویم لبّیکی که میگوییم مانند لبّیک ابراهیم خلیل است؛ از عهدۀ ما برنمیآید و برنخواهد آمد! جایی که او میآید و دستور پیدا میکند که باید از زن و فرزند خود منقطع شوی و بهطور کل آنها را رها کنی، به تنها امید و ثمرۀ حیاتش پشت میکند و آنها را در بیابان سوزان به امان خدا رها میکند؛ حتّی مکلّف میشود و دستور پیدا میکند که به پشت سر خود هم نگاه نکند و وقتی زن و فرزند خود را قرار میدهد، دیگر نسبت به عاقبت و مآل آنها خطوری در ذهن او نکند!
آن، یک مسئله و حالوهوایی است که گرچه ما باید به همان کیفیت باشیم، اما تا رسیدن به آنجا فاصله است؛ ولی حدّاقل که میتوانیم این کار را انجام بدهیم، چرا انجام ندهیم؟! چرا افرادی که به حج مشرّف میشوند حتماً باید با خودشان تلفن ببرند؟! برای چه؟! چرا افرادی که میخواهند لبّیک پروردگار را بگویند، باید با تصورّات و با تعلقّات باشد؟! اینکه لبّیک نشد! این همراه بودن ثقل و بار است!
توجّه کنید رفقا! ما مجبور نیستیم که همراه با آنچه پیش میآید حرکت کنیم؛ ما باید خود تصمیم بگیریم که چه کنیم و خود باید تصمیم بگیریم که چگونه زیست کنیم و خود باید تصمیم بگیریم که آنچه به صلاح خود است برداریم و آنچه به فساد ما است به کناری بگذاریم. که گفته است باید کسی که به مکّه برود با خودش موبایل ببرد؟! که گفته است وقتی که در این شرایط و به این کیفیت است، انسان باید به نحوی باشد که آن آثار و آن خصوصیّات برای او ظاهر نشود؟! راهی را رفته، زحمتی را کشیده، ندای معبود را پاسخ گفته است، ولی نیمهتمام و سی درصد، چهل در صد؛ چرا صد در صد نباشد؟! چرا خودمان را به مرتبۀ بزرگان نزدیک نکنیم؟! چرا به آنچه آنها توصیه کردند، ما عمل نکنیم؟! برای چه؟! خُب نفع کمتر است و فایده کمتر گیر میآید. شما یک عمره بروید بدون این مسائل، ببینید آیا فرق نکردید؟! شما یک حج بروید با این انقطاع، آنوقت ببینید آیا تأثیرش بیشتر نبوده است؟!
... وقتی کسی به آن سمت حرکت میکند، دیگر ماسِوَیالله را باید کنار بگذارد و از تمام تعلّقات باید بیرون بیاید! لبّیک داریم میگوییم، اما داریم با تلفن با منزل صحبت میکنیم؛ این چه لبّیکی است؟! این چه حجّی است؟! این چه احرامی است که در آن احرام، همهچیز وجود دارد غیر از پروردگار؟! در آن دل همه چیز وجود دارد غیر از تعلّق به پروردگار!
ده بود آن نه دل که اندر وی | *** | گاو و خر باشد و ضیاع و عقار1 |
وقتی که انسان به آن سمت دارد حرکت میکند، دل خودش را باید پاک کند و از تعلّقات باید خارج بشود؛ نهاینکه در آن دل، فرزند داشته باشد، زنش را داشته باشد، شوهرش را داشته باشد، قوموخویشش را داشته باشد و مسائلی را که در شهر بهجای گذاشته است همراه بیاورد! پس کجا آمده است؟! پس برای چه آمده است؟! در منزل خود که بود، بهتر بود؛ اقلاً این راه را نمیرفت!“2
حال امام سجاد علیه السّلام در هنگام تلبیه
”میگویند:
در هنگام احرام و در هنگام لبّیک گفتن: لبّیکَ اللَهمّ لبّیک، لبّیک... یک مرتبه دیدند که بدن امام سجاد مرتعش میشود و لرزه بر بدن حضرت میافتد، رنگ حضرت متغیّر میشود و متلوّن میشود؛ از حضرت سؤال میکنند چه شده؟ حضرت میفرماید: «من خائفم از اینکه بگویم لبغیک و پروردگار بگوید لا لبّیک و لا سَعدیک!»1
آخر این امام میآید اینجا برای ما فیلم درست میکند؟ آخر اینکه بدنش میلرزد، اینکه جسم امام مرتعش میشود، این عبارت است از نفاق؟ نفاق یعنی همین درست کردن، همین بازی درآوردن، برای ما گفتن، یا نه؟ امام چه احساسی دارد که یکهمچین...؟ آخر این امام کی گناه کرد؟ امام کی میآید فعل حرام انجام میدهد تا اینکه بدنش بلرزد؟ ما صبح تا شب داریم کار حرام انجام میدهیم، مثل شاخ شمشاد میرویم در مسجد شجره، یک حوله به دوش و یک حوله به کمر، لبّیکَ اللَهمّ... داد میزنیم، همچین سقف هم میخواهد بیاید پایین، درست؟! هیچ باکمان نیست، عین خیالمان نیست! تازه سر ملائکه چند تا پز میدهیم: آمدیم، بله! آمدیم اینجا، حواستان باشد خوب بنویسید، یادتان نرود! این بالا اسم ما را بنویسید، آمدیم، داریم احرام میبندیم، نگاه کنید پول خرج کردیم! یک میلیون پول خرج کردیم، آمدیم در اینجا، در بهترین جا داریم کیف میکنیم، احرام هم داریم میبندیم، در بهترین طیّارهها! عرض کنم حضورتان که در بهترین جاها، در بهترین...! پول خرج کردیم، شما باید بیایید بنویسید، مفت که نیامدیم اینجا، پر نزدیم؛ از سرمایهمان آمدیم خرج کردیم و داریم لبّیک میگوییم! هیچ طوریمان هم نیست.
ولی امام علیه السّلام که ترک اولایی هم از امام علیه السّلام متمشّی نیست چه برسد به کار مکروه! چه برسد به ـ نعوذ بالله، نعوذ بالله ـ کار حرام بخواهد انجام بدهد! امام علیه السّلام در عصمت مطلق وجود دارد، عصمت مطلق میدانید یعنی چه؟ یعنی اصلاً بقاءبالله را طرفة العینی در تمام بیست و چهار ساعت ترک نمیکند! بقاءبالله را! نشسته با شما دارد حرف میزند خدا دارد حرف میزند نه او، دارد غذا میخورد خدا دارد غذا میخورد نه او، خوابیده خدا خوابیده نه او، این را میگویند بقاءبالله! مینویسد خدا دارد مینویسد، صحبت میکند او دارد صحبت میکند، میشنود...؛ «کُنتُ سَمعَهُ الّذِی یَسمَعُ بِهِ و بَصَرَهُ الّذِی یُبصِرُ بِهِ و یَدَهُ الّذِی یَأخُذُ بِهِ و رِجلَهُ الّذِی یَبطِشُ بِهِ.»2 و هکذا. درست؟! این امام علیه السّلام که بقاءبالله دارد، این امام علیه السّلام چه احساسی دارد آخر در موقع احرام که دارد جسمش میلرزد؟ من نمیفهمم! این چیست قضیه که میگوید:
إنّی أخافُ أن یَقولَ لِی مُخاطَب هَذَا الکَلامِ: لا لَبّیکَ وَ لا سَعدَیکَ؛ «خدا بیاید به من بگوید داری لبّیک میگویی بیخود! نه لبّیک تو را میپذیریم و نه به تو خوشامد میگوییم و نه تو را به بارگاه خودمان راه میدهیم!»
این قضیه چیست؟1“
طواف
”روزی برای تودیع جهت تشرّف بهسوی بیتاللهالحرام خدمت حضرت والد ـ قدّس الله سرّه ـ رسیدم و از ایشان دستوراتی در ارتباط با مطالب حجّ و عمره و آداب حرمَین خصوصاً بیتاللهالحرام خواستم؛ ایشان در ضمن بیاناتی که مربوط به آداب تشرّف به مسجدالحرام است فرمودند:
... هرچه میتوانید دوْر خانۀ خدا طواف کنید1 و ثواب آن را به روح رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم اهدا نمایید؛ زیرا اصل اوست و هرچه به عالم وجود از فیوضات و عنایات حضرت باری میرسد از دریچه نفس قدّوسی او میگذرد. پس هرچه از حمد و ثناء و شکر و ثواب در عالم وجود، موجود میگردد باید به او برگردانده شود و غیر از او فرد دیگری نباید در ذهن و نفس خطور نماید.2“3
”[همچنین] میفرمودند:
طوافی را که میخواهید انجام بدهید، این طواف را برای پیغمبر انجام بدهید! به آن شخصی هم که در نیّت دارید ثواب خواهد رسید و بیشتر هم خواهد رسید! ولی طوافها همه برای پیغمبر باشد، نیّت برای رسول خدا باشد، نمازی که میخوانید برای رسول خدا باشد؛ عمل در آنجا فقط توجه به خداوند و نیّت و ثواب برای رسول خدا است.4
این بهترین راهنمایی است که بزرگان نسبت به مطلب کردهاند.“5
”البته واضح و روشن است که ذوات معصومین علیهم السّلام همه در نفس مطهّر رسولالله فانی و متّحد میباشند و قصد اهدای ثواب به رسول اکرم، شامل نفوس مطهّرۀ سایر معصومین صلوات الله علیهم أجمعین میباشد.6
و سپس فرمودند:
الطّوافُ بِالبَیتِ صَلاةٌ؛7 «طواف حکم نماز را در مسجدالحرام دارد.»“8
حقیقت طواف خانۀ خدا، طواف به دوْر ولایت
”اصل این مسئلۀ گردش و طواف یک عمل ظاهر است؛ که این عمل ظاهر باید حکایت و اشارتی باشد از آن توجّه قلبی به آن عوالم معنا و عوالم ولایت. میدانید که خداوند عوالم را در هفت عالَم خلق کرده است؛ و این هفت عالم، یکی عالم مادّه است که همین عالم اجرام، کواکب و سیّارات است؛ و یکی عالم مِثال است؛ عالم سوم، عالم ملکوت سفلیٰ است؛ و چهارم ملکوت عُلیا؛ و پنجم جبروت؛ و ششم لاهوت؛ و هفتم هم همان عالم اسماء کلّیه است که بعد از او دیگر عالمی وجود ندارد، یعنی [بعد از آن] همان جنبۀ ذات است؛ یا اینکه بنا بر اختلاف در تعبیر، آن عالمِ هفتم مرتبۀ ذات است.9و10
طواف: یعنی فدا کردن، یعنی خود را باختن، خود را تسلیم کردن و خود را ناچیز شمردن. دیدهاید وقتی که مردم قربانصدقۀ همدیگر میروند میگویند: الهی دورت بگردم! «الهی دورت بگردم» یعنی خدا من را فدای تو کند، من را قربانی تو کند، اگر مرضی پیش میآید به من بخورد و اگر موتی و مصیبتی پیش میآید به من بخورد. این چیزی است که مردم اصطلاحاً میگویند و در میان عوام متعارف است.
طواف در دور کعبه به این هفت شکل، به معنای خدا و ذات خدا را محور قرار دادن و بعد [در برابر] آن ذات در تمام مراتب وجودی خضوع و تواضع کردن و خود را فانی دانستن در همۀ مراتب وجودی است؛ به این معنا که انسان در مرتبۀ مادّه غیر از او مؤثّری نبیند، در مرتبۀ مثال اثر او را فقط ببیند و استقلالی نبیند و در عالم ملکوت، جبروت، لاهوت، انسان در تمام این عوالم به جنبۀ استقلال نگاه نکند؛ یعنی خدایا اگر من در آن ملکوتِ تو وارد شدم، تصوّر نباشد که حالا برای خود ارزشی قائل هستم و برای خودم حسابوکتابی باز کنم! اگر من وارد عالم لاهوت شدم اینطور نیست که من از خود ببینم و نسبت به این قضیّه، احساسی در من به وجود بیاید! نه، من در همۀ مراتب آثار وجود و مراتب نزول اسماء و صفات کلّیه و مراتب نزول ذات، سر تسلیم فرود میآورم و نسبت به همۀ این مراتب اعتراف و اقرار میکنم و آن حقیقت ولایتِ ذات را که در وجود و نفس حضرت امام زمان علیه السّلام و أرواحنا فداه هست، من به این مراتب وجودی اعتراف میکنم و ولایت آن حضرت را در همۀ این مراتب تصدیق میکنم.
همۀ این هفت شوط عبارت است از [طواف در] هفت مرتبۀ عوالم از نظر طولی تا به مرتبۀ ذات برسد و خود کعبه هم که از او تعبیر به ذات میشود! بیتالله است دیگر، یعنی خانۀ خدا! خانۀ خدایی که با همۀ این خصوصیّات و آثار بنا نهاده شده است و این همان معنای طواف دور ولایت است.1“2
عدم نیاز به دقت در مُحاذِی بودن با حجرالأسود در شروع طواف
”یکی از مسائلی که فعلاً مطرح است، مسئلۀ شروع طواف است از مُحاذات با حجرالأسود؛ خب طواف باید از حجرالأسود شروع شود؛ اما کجا داریم که حجرالأسود باید ابتدا باشد که یک میل بعد از آن ابطال باشد و یک میل هم قبل از آن باطل باشد؟ وقتی میگویند از حجرالاسود شروع کن، نه اینکه از خود سنگ، صاف یک خط بگذار وسط آن! فرض کنید سنگ این مقدار هست، این قطرش را شما در نظر بگیرید و در وسطش! آن نقطۀ مرکزی! آن را حساب کن یک میل، یک خط بکش که آن خط از وسط کلّۀ تو بگذرد که هیچ فاصله نداشته باشد! بهطور کلی این مسائل، مسائل عرفی است؛ آقا میگویند: «سِرتُ مِنَ البَصرةِ إلَی الکوفةِ» خب این «سِرتُ من البصرة» کجای بصره مورد نظر است؟ بصره یعنی شهر دیگر، حالا از وسط آن شما سیر کردی؟ یا از خودش؟ مجموعۀ بصره در اینجا مورد نظر است نه یک متر خاص از بصره، یک نقطۀ خاص از بصره. چون شما از اینجا که میخواهی شروع کنی، از هرجا شروع کردی اشکال ندارد، فرض بکنید که گاهی میگویند که من از آنجا فلان کار را کردم، میگویند اشکال ندارد؛ بعد میگوید من از اینجا این کار را کردم، میگویند اشکال ندارد؛ درحالیکه خب دو مکان مختلف است و بین آن صد متر فاصله است؛ اینها اصلاً بهطورکلی مدّ نظر شارع نبوده است. یعنی فرض کنید وقتی که شارع میگوید از بصره حرکتت را شروع کن، نمیگوید که خودت را بچسبان به دیوار منزل آخر بصره که منزل آخر آن دیگر محدوده و حدّ بصره است؛ از آنجا باید شروع کنی و بعد هم احتیاط بر این است که... ـ احتیاط، احتیاط! ما آن «ت» اوّلش را هم دستهدار میکنیم تا اینکه هر دو بهتر بشود: «احطیاط» این قضیه جا بیفتد! این احتیاطها چیست که ما درآوردیم؟ ما خودمان پدر مردم را درآوردهایم! ـ فرض کنید با این احتیاط مِحتیاطمان فرض کنید میگویند از دم حجرالاسود طواف را شروع کن: خدایا، من نیت خودم را قرار میدهم که از حجرالاسود طواف را شروع کنم! شما میتوانید از ده متر قبل از آن هم این نیت را انجام بدهید نه اینکه بیایی و برسی. من دیدهام ها! دیدم خلقالله را میآوردند و میگویند: آقا بیا اینجا، بایست، بایست، حالا شروع کن، آن هم میرود بعد شک در آن پیدا میشود که یک قدم جلو رفتم؟ پدر مردم درمیآید با این اوضاع! آیا آن وقتی که آخوند دارد به او میگوید نیت کن در چه وضعی از حجرالاسود قرار داشته؟ عقب بوده؟ جلو بوده؟ خب همۀ اینها خلاف شرع است، اینها همه مسئولیت دارد برای افرادی که این طور مردم را به شبهه میاندازند! آنچه که ما در روایات داریم این است که ابتدای طواف باید از حجرالأسود باشد.1 خیلی خب، من نیت میکنم: خدایا، احرام من را از اول حجرالاسود قرار بده، و میآیم حرکت میکنم،2 دیگر نیاز به نیت مجدّد ندارد، چه کسی گفته باید دوباره از اول حجرالاسود که بایستی همین که موازی شدی دوباره نیت طواف باید کنی؟ همۀ اینها غلط است، کجا ائمه به یکهمچین مطالبی دستور دادهاند؟ پیغمبر کجا این طور طواف میکرد؟ سوار شتر میشد، شتر دور خودش میچرخید و میرفت و پیغمبر هم به این مسائل کاری نداشتند،3 اینها چیزهایی است که ما هی خودمان با تفریع فروع آمدیم دایرۀ تکلیف را تضییق کردیم و براساس این و این، تضییق را در فتوی تسرّی دادیم و تسرّی این تضییق در فتوا را تحمیل بر مردم کردهایم. اینها همه در آن مراتب مختلف خودش، در واقع در وهله آخر چوبش را ملت عوام و مردم مقلِّد بیچاره میخورد که بایستی که عملی را که انجام میدهد سرتاپا در آن شک باشد، سرتاپا در آن شبهه باشد، سرتاپا در آن نگرانی و تخویف باشد در مسئله طواف!
اینهایی که بنده عرض میکنم خدمت شما، اینها مسئلۀ حیاتی و کلیدی استنباط است که چطور یک مجتهد وقتی که میخواهد نظر بیندازد بر روایات و آن مغزا و مراد شارع را میخواهد در اینجا از متن روایت به دست بیاورد، باید خودش را در فضایی قرار بدهد که در آن فضا معصوم علیه السّلام القای حکم را و القای تشریع را در آن فضا قرار داده است.“1
”مرحوم آقا میفرمودند:
وقتی که دارید حرکت میکنید، دور کعبه دارید میگردید، باید توجّه کنید بر اینکه رسول خدا اینجا پایش را گذاشته؛ امیرالمؤمنین در همینجایی که شما دارید پایتان را میگذارید یک روز امیرالمؤمنین قطعاً در این جا قدمهایش را گذاشته بود؛ یک روز رسول خدا در اینجا قدمهایش را گذاشته، شما دارید جایتان را جای پای رسول خدا میگذارید، باید نگاه کنید در اینجا و همهچیز را بگذارید کنار، فقط او بماند، فقط هو بماند، فقط حق بماند، ذکر باید ذکر توحید باشد.“2
”در موقع طواف الله أکبر و لا إله إلّا الله زیاد بگویید.“3
”به اینطرف و آنطرف و به بالا و پایین و دیوارها و سنگ فرشهای سفید و اینها نباید توجّه کنی، فقط باید چشم را ببندیم، هر کسی روی حال خودش، توجّه کنید و بگردید و احساس کنید که دارید دور او میگردید. درست؟!
توجّه کجاست؟ آن سوی، آن طرف. وقتی که میگوید آن طرف، میگوید حالا شانهات هم تکان خورد هم خورد، ببینید نتیجه اینجا ظاهر میشود، خروجی آن این است، حالا شانهام تکان خورد خورد. یک کسی آمد شما را هم هُل داد خب هل داد که هل داد. خب هل داد بقیّه را برو! ولی بقیّه میگویند نه آقا، هل اگر بیاختیار باشد باید بایستی، برگردی، با اختیار خودت بروی! این حرفها چیست؟ چون این دو متر را با اختیار خودت نرفتی، هلت دادند؛ خب هلت دادند، بالأخره خودت رفتی دیگر! پَر نزدی که آمدی اینجا، خودت رفتی اینجا، آن میگوید اصلاً نگاه نکن به این که کسی به تو تنه میزند یا نمیزند، یا فرض بکنید که رداء را از تو میکشد یا...! آن میگوید نه، آی، بایست! رداء رفت کنار باید بپوشم! نمیدانم خراب شد، چه شد! گوشۀ کتفم مساوی با کعبه شد یا نشد؟! یا بهاندازۀ ده سانت موقعی که زاویه میگیرد و میخواهد حرکت کند کنار برود؛ مخصوصاً در آنجایی که میخواهد از کنار حجر اسمعیل بگذرد، در آنجا خیلی باید دقّت باشد، خیلی باید کاملاً گونیا و نقّاله بگذارند که قشنگ این کتف یک وقتی از این سنگها منحرف نشود، توجّه پیدا نشود!
ببینید دیدگاه مادّه یا دیدگاه روحانی و عالم غیب، این دیدگاه میآید و احکام را بر طبق خودش استنباط میکند، از روی مدارک، نه از روی سر خود و روی سلیقه خود و بدون مدرک، همان مدرک را میآورد و با آن دیدگاه میآید آن حکم را که بتواند وقتی که هفت شوط شد و تمام شد، آدم بگوید هان یک چیزی شد؛ اینکه میگوید هان یک چیزی شد، مال این است! آن حالی که احساس میکند که بعد از هفت شوط آمد، دید حالش یک جور دیگر است و قبل از هفت شوط نبوده. آن، این است.
حالا اگر شما رفتید و تمام ذهن و فکرتان متوجّه مادّه بود، متوجّه سنگ بود، متوجّه گونیا کردن بود، گونیا کردن شانه با خود بیت بود، هفت تا که هیچی هفتاد تا هم انجام بدهی خسته و کوفته فقط میروی یک گوشه مینشینی، کاری انجام نشده و مسئلهای در اینجا تحقّق پیدا نکرده، این دیدگاه میشود دیدگاه مادّی، دیدگاهی که احکام را که باید پُلی باشد برای عبور انسان و برای حرکت انسان...!
بابا، خدا بیکار نبود که این احکام را آورد، بیکار نبود، ملائکۀ او بیکار نبودند، اینقدر کار داشتند که اگر هم این احکام را نمیآوردند بیکار نبودند. این احکام و این تکالیفی که از آن مبدأ آمده است و برای انسان این تکالیف میآید و بهواسطه سنخیّت بین ظاهر و بین باطن آن تأثیر باطنی خود را بر نفس باقی میگذارد، این احکام این تکالیف را ما میآوریم پایین، پایین، پایین، پایین، میآوریم میآوریم در یک حد عادی و معمولی و متعارفی که حتّی اگر یک مجسّمه و ربات هم این اعمال را انجام بدهد ما در این حدّ میگوییم قبول است؛ حَجّت را انجام دادی، برو بابا پی کارت! حجّت تمام شد دیگر رفت. حجّت تمام شد و رفت دیگر، دیگر تمام شد، در این حدّ.“1
”بارها اتّفاق میافتاد که حقیر مطلبی خدمتشان [علامه طهرانی] معروض میداشتم و ایشان میفرمودند: «این مطلب با مذاق شرع ناسازگار میباشد!» و بنده پس از مراجعه به مدارک متوجّه میشدم که حق با ایشان بوده است.
از جمله روزی به ایشان عرض کردم: این مسئله که میگویند: «طائف هنگام طواف به دور کعبه باید چنان مواظبت و مراقبت نماید که هیچگاه شانۀ چپ او از محاذات بیت خارج نگردد»، چگونه است؟ و آیا این فتوا با نفس توجّه و عبادت و التجاءِ بهسوی پروردگار در هنگام طواف منافات ندارد؟ و انسان را از باطن به ظاهر و از ادراک مغز و حقیقت به مجاز و پوست و از توجّه به معنا به کثرت منصرف نمیسازد؟ ایشان فرمودند:
دقیقاً همینطور است و اصلاً این حکم بدین صورت در احادیث وجود ندارد.
و حقیر پس از مراجعه به روایات متوجّه شدم بهطور کلّی طرح این مسئله اشتباه محض میباشد و آنچه که از مفاد روایات بهدست میآید این است که: شخص طواف کننده باید از سمت چپ به دور خانۀ خدا طواف کند نه از سمت راست، به نحوی که شانه چپ او به سمت بیت باشد نه شانۀ راست او؛1 و این مسئله چه ربطی به محاذات شانه با بیت و انطباق دقیق او با جِرم بیت الله دارد؟!
البتّه طرح این مسئله برای حقیر که سالیان متمادی در چنین مکتبی به برخی از اشارات و دقایق اطلاع حاصل نمودهام سهل و عادی مینماید، اما برای افراد عادی چهبسا دور از ظرفیّت ادراک و سعه علمی و معرفتی آنان باشد؛ و از این باب است که به هیچ عنوان نمیتوانند دست از ظهور تخیّلی و توهّمی پارهای از ظواهر کلمات بردارند و سعه وجودی و معرفتی خود را قدری به سمت و سوی عروج و صعود به مراتب کشف، به حرکت درآورند و خود و دیگران را در همین موقِف تنگ و تاریک و پوست و مجاز و عاری از روح و جان و نشاط و انبساط و تلألؤ انوار عالم قدس بر ضمیر و قلب، محبوس و گرفتار میکنند.“2
”شما تصوّر کنید یک نفر از مجتهدی تقلید میکند و او میخواهد به سفر حج برود، مجتهدش میگوید: «در سفر حج وقتی که به دور کعبه میگردی باید تمام حواست به این باشد که شانهات از سمت کعبه تجاوز نکند.» دیگر این فرد چطور میتواند طواف انجام بدهد؟! چطور میتواند آن معنویّت را بفهمد و آن حقایق را ادراک کند؟! چطور میتواند توجّه داشته باشد؟ تمام ذهنش باید به این باشد که چه زاویه هندسی را تنظیم کند که شانهاش، مخصوصاً در آن وقتی که میخواهد دور بزند، مصادف با بیت باشد. آیا این همان طوافی است که پیغمبر انجام میداد؟! آیا این همان طوافی است که امام حسن و امام حسین انجام میدادند؟! اینکه به ما گفتند: باید از سمت چپ طواف کنید یعنی وقتی که میخواهید طواف کنید از سمت راست طواف نکنید، همین! کجا داریم که شانه باید دقیقاً مماس باشد؟ پیغمبر با شتر طواف میکردند، آیا شتر خودش را تنظیم هندسی میکرد؟ یا پیغمبر خودشان را تنظیم میکردند؟ اینها را ما نداریم.
انسان باید دور کعبه طواف کند، کتفش به این طرف یا آنطرف هم رفت ایرادی ندارد. از سمت چپ باید طواف کند، و فقط باید متوجّه خدا باشد و ذکر خدا را به یاد داشته باشد. باید متوجّه باشد اینجایی که دارد طواف میکند و پا در آن میگذارد، ائمه علیهم السّلام طواف کردهاند و اولیای الهی آمدهاند. این طواف به دور این سنگها برای چه بوده است؟ این چه ظاهری است که اینچنین اثری معنوی دارد! باطن این مسئله چه بوده است؟ حالا شخص بهجای اینکه در این مطالب فکر کند و تمام ذهنش در اینگونه مسائل باشد، فقط باید مواظب باشد که زوایه هندسیاش را در طواف از دست ندهد!1
آنوقت شما ببینید که «میان ماه من تا ماه گردون»2 میشود؛ آن ولیّالهی در فتوا و در مطالبش چه میگوید، و آن افرادی که نصیب و حظّی از آن مسئله ندارند و براساس تخیّل و فکر ظاهری خودشان روایات را دیده و معنا کردهاند چه میگویند! خُب بنده هم همین روایات را دیدهام و همین درسهایی که بقیّه خواندهاند خواندهام، پس چطور ما یک طور دیگر برداشت میکنیم؟ چطور خود مجتهدین برداشتهای متفاوت دارند؟ با اینکه روایت یکی است و کتاب هم یکی است.“3
فتوای اشتباه برخی از مراجع راجع به طواف بانوان
”من در بعضی از این رسالههای عملیّه خواندهام که گفتهاند:
طواف مستحب انجام ندهید، چون ممکن است در حین طواف بین زن و مرد تماس پیدا بشود و تماس حرام است! بنابراین طواف مستحب باطل است و باید انسان به همان طواف واجب اکتفا کند.
نهخیر! این فتوا باطل است و هیچ صحّت ندارد و هیچ منبع شرعی ندارد و مندرآوردی است و انسان باید در آنجا طواف کند؛ اگر تماس حرام است، دیگر فرقی بین واجب و مستحب ندارد و خدا باید طواف واجب را هم بردارد! انسان باید طواف کند، مستحب است؛ هزار بار، دههزار بار، صدهزار بار، هرچه بود! اگر تماس پیدا شد، شد؛ و اگر تماس پیدا نشد، نشد؛ ما نباید در آنجا خود را در معرض تماس قرار دهیم. اینکه به خصوص زن باید کنار برود، تفاوت نمیکند! در آنجا بین مرد و زن فرق نمیکند؛ اگر تماس برای زن حرام است، برای مرد هم حرام است و هیچ فرقی نمیکند.
میان ماه من تا ماه گردون | *** | تفاوت از زمین تا آسمان است |
یکی از مسائلی که مرحوم آقا راجع به اینکه حرم امام رضا را بستند میفرمودند [این بود]:
این کار غلط است. باید افراد دوْر حرم امام رضا طواف کنند؛ حال اگر به همدیگر برخورد میکنند، برخورد نکنند! نباید توجه داشته باشند؛ نهاینکه بیایند و حرم را ببندند به نحوی که جلوی طواف گرفته شود!
این را چهکسی میفهمد؟ آن کسی که ولیّ خدا است و میداند در اینجا چه خبر است! اگر قرار بر این است که شیطان باشد، شیطان هم در حرم امام رضا است و هم در مکّه است، در همهجا هست. این پولهایی که سُرّاق [و دزدها] از جیبها در حرم میزنند، برای چیست؟! بهخاطر شیطان است دیگر! این نگاهی که ممکن است در حرم نسبت به یک نامحرم بیفتد برای چیست؟! بهخاطر وسوسۀ شیطان است!
نباید بگوییم چون اینجا حرم امام رضا است پس اینجا شیطان نیست! نهخیر، شیطان آنجا هم هست، شیطان آنجا هم میآید و حضور خودش را رسماً اعلام میکند؛ در کعبه هم همینطور است، در مسجدالحرام هم همینطور است، در مسجدالنّبی هم همینطور است، همان شیطان میرود جلو میایستد و نماز میخواند و همه هم به او اقتدا میکنند! اینطور نیست؟ معاند و دشمن امیرالمؤمنین میاستد و امام جماعت میشود و بعد هم بقیّه به او اقتدا میکنند؛ این شیطان است دیگر! اصلاً به تمام قیافۀ او نگاه کنی، شیطنت میبارد و کدورت و ظلمت سراپای وجود آنها را گرفته است و انسان غیر از لقلقۀ لسانی چیزی از آنها مشاهده نمیکند. این بهخاطر این است که دست آنها از امیرالمؤمنین کوتاه است، از ولایت کوتاه است؛ بهدنبال هوای دنیا است. بدبختی دنیا و آخرت را برای خودشان خریدهاند!
بنابراین انسان نباید به این مطالب توجه کند. انسان میتواند طواف را همهوقت انجام بدهد و بین مستحب و واجب فرق نمیکند؛ منتهی نباید توجه بکند، باید انسان در موقع طواف ذکر بگوید، توجه به کعبه داشته باشد، توجه به الله داشته باشد، اصلاً ذهنش را نباید بیاورد که الآن کنار و جلو و عقب او کیست و با چهکسی طواف میکند! اصلاً نباید این مطالب در ذهن بیاید.“1
سایر توصیهها راجع به طواف
”هر کسی همراه با طواف مکلّف باشد که خانم خود را هم در کنار خود داشته باشد و با هم طواف کنند. چه اشکال دارد؟ آنچه را که گفتهاند این است که نباید نظر به ریبه و به شهوت داشته باشد، اما حفظ کردن و او را در موقع طواف محفوظ کردن و با او طواف کردن اشکالی ندارد. مرحوم آقا هم به این قضیّه دستور داده بودند.
...البتّه در خود طواف یک اذکاری هست. ذکر لا إله الّا الله و ذکر الله أکبر خیلی مهم است و اذکار دیگری هم که در کتابها نوشتهاند اشکالی ندارد.1“2
”در طواف ـ همانطوریکه بارها عرض کردهام ـ فقط متوجّه حال خودتان باشید، سرتان را پایین بیندازید، کسی به شما شانه زد اشکال ندارد، کسی شما را هُل داد عیب ندارد، شانۀ شما از کعبه برگشت عیب ندارد، دو دوْر هم دور خودتان چرخیدید عیب ندرد، اینها هیچ اشکال ندارد، فقط باید متوجّه باشید که هفت دوْر بزنید.3“4
”به چیز دیگری توجه نکنید. به اینطرف و آنطرف نگاه نکنید. به در و دیوارههای مسجد الحرام نگاه نکنید. همینطور سرتان پایین باشد و ذکر بگویید و بگردید و اصلاً به این فکر نکنید که شانهتان از بیت (خود کعبه) منحرف میشود یا نمیشود. فقط توجّهتان به خود حقیقت توحید باشد؛ به این فکر کنید که در این جایی که شما دارید الآن طواف میکنید، بسیاری از انبیا در اینجا، پایشان را همینجا گذاشتند و همۀ ائمه و همۀ اولیاء در اینجا آمدند و در همینجا طواف کردند و محل مطاف اینها بوده است.
و همۀ اینها مقصدشان توحید بوده و چیزی غیر از توحید را هم از خدا نخواستند. و این نکته را در نظر داشته باشید.“5
”در همین مسئلۀ طواف، در هنگام ازدحام برای طواف در بین مقام و بین بیت، واقعاً در بعضی اوقات برای خود من اتفاق افتاده که واقعاً شیرۀ ما درآمد! یعنی چنان این ازدحام فشار داد، اصلاً بعضیها میمیرند دیگر!! آقا میمیرند، من جلوی چشمم دیدم یکی مُرد! این چه طوافی است که شارع اجازه بدهد بأیّنحوٍکان باید در آن چند متری [بین بیت و مقام] انجام بشود؟ آخر هیچ عقلی این را نمیپذیرد که بیاید طرف حالا آن طوافی که باید با توجه باشد، با ذکر باشد، همۀ اینها میرود کنار، فقط به فکر اینکه نمیری! خب این طواف شد؟ ولی مرحوم آقا این را میفرمودند: «انسان باید جوری طواف کند که راحت طواف کند و بتواند حال خودش را حفظ کند!» این میشود حکم موافق با فطرت. ببینید این ولیّ خدا این است، این را میفهمد!
آنوقت به ادلّه مراجعه میکند، میبینیم بله، اجازه نسبت به قضیه داده شده. آن میزان ضرورت و میزان را که میفهمد؟وقتی ادلّه میگوید ضرورت،1 افراد دیگر باشند میگویند: فقط مرگ؛ ولی نه، ضرورت در اینجا صرف فشار است. خب برو عقبتر آنطرفِ مقام طواف بکن، باید راحت باشی تا بتوانی حال خودت را داشته باشی. این منظور من است و این قضیه باعث میشود که مجتهد بتواند بهتر آن روایات و مسانید را درک کند.“2
دعای علامه طهرانی در شوط هفتم طواف برای برخی از فرزندان
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
حضور انور جنابان مستطابان قرتا عیون الأبرار آقایان... سلمهما الله تعالی
السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
امروز صبح در شوط سابع از طواف عمره در مستجار قریب ده دقیقه سر به جدار بیت نهاده و در آن عالم خلوص برای فرد فرد از شما و اخوان دینی دعا نمودم، دعاهای خوب! حقّاً میدانم که بدون تسبیب سببی آن کس که مرا بدین بیت دعوت نموده بزرگتر از آن است که در این موقعیت خاصّ از اجابت دریغ نماید!
للّه الحمد و له الشّکر و هو المستعان، إلیه المَصیر و منه و إلیه، و هو هو.
اگر بگویم جای شما خالی بود از جهتی صحیح و از جهتی غیر صحیح؛ اما صحیح به جهت آنکه حقّاً از نقطهنظر ظاهر در قرب آثاری است که در بعد نیست؛ و اما غیر صحیح از جهت آنکه اوّلاً: در این وضعیت امروز که اوقات خود را به تحصیل معالم دین و کسب معارف دینیه و آشنائی با رسول خدا و ائمه طاهرین مینمایید به روح حجّ و عمره و سعی و طواف و استلام حجر و عرفات و مشعر و منی و حلق و رمی و نحر رسیدهاید؛ و ثانیاً: این جانب واقعاً هرچه خواستم، برای شما خواستم! گویا خود شما مشرّفید.
باری:
إلیک قصدی لا للبیت و الأثر | *** | و لا طوافی بأرکان و لا حجر |
صفاء دمعی الصّفا لی حین أعبره | *** | و زمزمی دمعةٌ تجری من ال ـ بصر |
عرفانکم عَرَفاتی اذ مُنای مُنی | *** | و موقفی وقفةٌ فی الخوف و الحذر |
و فیک سعیی و تعمیری و مزدلفی | *** | و الهَدی جسمی الّذی یغنی عن الحذر |
و مسجد الخیف خوفی مِن تباعُدِکم | *** | و مشعری و مقامی دونکم خطری |
زادی رجائی لکم و الشوقُ راحلتی | *** | و الماء مِن عَبَراتی و الهوی سفری1 |
باری:
اصلّی فأشدو حین ألهو2 بذکرها | *** | و أطرب فی المحراب و هی امامی |
و بالحجّ إن احرمتُ لَبَّیتُ باسمها | *** | و عنها اری الامساک فطر صیامی3 |
امید است در این چند روزه نیز عنایات حضرت باری مستدام باشد و برای شما نیز دعاهائی بنماییم، خدمت همۀ احبّه و اعزّه به عرض سلام مصدّعم.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
سیّد محمد حسین حسینی طهرانی
2/ ذو الحجة/ 13924
حالت علامه طهرانی در هنگام دعا برای رفقای خود
”یک وقت یادم است در یک سفری بود، مرحوم آقا ـ رضوا الله علیه ـ مکّه مشرّف بودند.
خیلی وقت قبل بود، آن زمان شاه بود نه زمان... آن موقع ما کوچک بودیم تقریباً سنّ ما هفده، هیجده سال بود. بعد در نامهای که برای بعضی از دوستانشان نوشته بودند در آنجا دیدم. نوشته بودند:
من در هنگام دعا دوئیّتی نمیدیدم تا اصلاً جدا برای شما دعا کنم، دوئیّتی نمیدیدم؛ یعنی همان خواست من در کنار کعبه، همان میل من، همان خواست من، همان، مشمول این دایره میشد. نهاینکه بخواهم جدای از دایرۀ خود فرض کنید که: خدایا فلانی را هم اینطور کن، عاقبت به خیر کن، چهکار کن، اصلاً وقتی که میگفتم: خدایا برای ما این را پیش بیاور، تو همانجا حضور داشتی، اصلاً آنجا حضور داشتی، آنجا وجود داشتی. بالاتر از این است قضیّه که انسان بخواهد این قضیّه را جدا کند.5“6
مقام ابراهیم1
”چرا باید پشت مقام ابراهیم بایستیم و نماز بخوانیم؟ یعنی با اینکه مسجدالحرام مال خدا است، ولی باید پشت مقام، یعنی جای پای حضرت ابراهیم بایستی و نماز بخوانی ـ2 اگر رفقا به آنجا رفتند ببینند، جای پای حضرت ابراهیم در آنجا است و عجیب این است که روایت داریم این گودی که الآن هست دستساز نیست، این گودی که الآن به اندازۀ دو تا پا روی سنگ هست، به اعجاز الهی این سنگ نرم شده است و جای پای حضرت که با نعل هم بودهاند گذاشته شده است؛3 مشخص است که با نعل است نه با انگشت، حال یا موزهای4 پایشان بوده یا چیزی بوده به آن کیفیت گذاشته شده یعنی باید پشت سر پا حضرت ابراهیم بایستی و نماز بخوانی، چرا؟ چون این قدم محترم بوده است! این قدم برای ما برداشته شده است! او با این پا کعبه را ساخته است! و باید پشت او ایستاد، نباید جلوتر از او ایستاد، باید پشت او نماز انجام داد و طواف را با انجام نماز که یک عمل عبادی است و یک فعلی است که انسان برای تقرّب به او انجام میدهد [بهجای آورد!] طواف با نماز فرق میکند؛ میگویند بیا طواف را در مقام ابراهیم انجام بده5 و نماز را برو پشت مقام ابراهیم بخوان!6 باید به پشت بروید.“7و8
عدم فرق بین نماز طواف و نماز صبح
”[نماز طواف] نیابت نمیخواهد، مثل نماز صبح است! منتهی سعی کنید که حمد و سورۀ خودتان را بهتر کنید که انسان بهتر انجام بدهد، ولی نیاز به نیابت ندارد و هر کسی نماز خودش را بخواند؛ نماز طواف و طواف نساء هم همینطور است، هر کسی برای خودش نماز میخواند و دو رکعت هم بیشتر نیست.9“10
”رفقا بدانند که هیچ فرقی به اندازۀ سر سوزنی بین نماز طواف و نماز صبح نیست و یک سر سوزن تفاوت نمیکند! نماز صبح را چطور میخوانیم؟ شک میکنیم؟ شبهه میکنیم؟ وسوسه و خیال در شما پیدا میشود؟ نه! نماز را میخوانید و بعد هم میروید سر صبحانه یا مشغول سورۀ یٰس و دعای صباح میشوید و دیگر هر کسی [بهدنبال کار خود است؛] اینهم همین است هیچ فرقی نمیکند! اینهم نماز است.
اینکه آمدهاند نماز طواف را در یک وضعیت خاصی قرار دادهاند و غولی از آن درست کردهاند، تمام اینها چرندیات است! چرند در چرند است! صاف دارم خدمت شما میگویم! بله توجه کردید تمام اینها همه خلاف است! نماز طواف عین نماز صبح میماند، حمد و سورۀ آن همان است، خیلی به خودتان فشار نیاورید! [اینکه متوجه باشید] مخارج را رعایت کنید، همۀ اینها شما را از خدا دور میکند! انسان باید در نماز به خدا توجه داشته باشد!
مطلب مرحوم آقا در روح مجرّد را خواندهاید که آقای حداد چه گفتند؟1 همین را در نماز طواف انجام بدهید! نه به «عین» آن نگاه کنید، نه به «ضاء» آن نگاه کنید، نه به «تین» آن نگاه کنید و نه ﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ﴾2 را بپیچانید و بالا ببرید! تمام اینها [انسان را از خدا دور میکند!] بله، باید انسان قرائت خودش را تصحیح کند و این چه در نماز صبح و چه در نماز طواف، در هر دو لازم است! تصحیح کردن قرائت یک مطلب است و انصراف از معنا و توجه به پروردگار به لفظ یک مطلب دیگر است! این باطل است و آن واجب است؛ انسان باید مخارج را صحیح ادا کند، انسان باید الفاظ را صحیح ادا کند، اما نهاینکه موقع مکّه بهخاطر مسائلی و بهخاطر ترس از چیزهای دیگری تازه به یادش بیفتد و بخواهد سراغ الفاظ و سراغ مخارج حروف و... برود! نهخیر، همین الآن هم لازم است که ما الفاظ را تصحیح کنیم و تجویدمان را تصحیح کنیم و مخارج حروف را بشناسیم و تمام اینها برای نماز لازم است؛ ولی نماز طواف هیچ فرقی به اندازۀ سر سوزن ندارد! در موقعیکه میخواهید نماز طواف بخوانید فقط به خدا توجه کنید و بس! اینکه چه دارید میگویید و حمد را چطور خواندید و... تمام اینها همه وساوس شیطان است. و هرچه هم بیشتر طول بکشد بهتر است، سورههای بزرگ بخوانید، البتّه اگر اقتضا میکند، وإلاّ در آنجا شلوغی و... برای سورههای کوچک هم مجال نمیدهد که انسان بخواند! ولی علیٰکلّحال اگر کسی جایی پیدا کرد و سورهای که میخواند بزرگتر باشد چه بهتر! در قنوت هر دعایی که دلتان میخواهد بکنید، خیلی با حالت باز و با حالت گسترش، فقط و فقط توجه به پروردگار [داشته باشید] و بدون وسوسۀ خاطر و بدون تشویش و بدون تردید [به اعمال بپردازید] و بدانید که تمام اینها بهجای اینکه شما را به خدا نزدیک کند دارد دور میکند! حقیقت مسئله همین است.3“4
” در آن سفر کاروان ما کاروان لبنانیها بود. آنجا رفته بودیم در کاروان لبنانیها و آنها خب از افراد متعددی تقلید میکردند و در این حرفها دچار مشکل شده بودند و اتفاقاً کاروانشان هم روحانی نداشت. خیلی راحت بودند، خیلی خوش بودند، راحت بودند. بعد اینها هی میرفتند سؤال میکردند و میآمدند. بعد یکی از دوستان ما همراه ما بود، خدا حفظش کند، این گفت: بابا، اگر میخواهید خیالتان راحت بشود بلند شوید بیایید پیش این سید، این همه را درست میکند. خلقالله میآمدند دیگر، میگفتند، میگفتم: پاشو برو بابا درست است. آن میگفت اشکال دارد، آن میگفت درست است. گفتند: ای خدا خیرت بدهد، راحت کردی ما را! حالا بلند میشوی میروی از بعثه کذا میپرسیم یک جور میگوید، از آن یکی میپرسیم یک قسم میگوید، پیش این سید که میآییم میگوید برو بابا این هم درست است. بعضیها که خب یک مقداری مشکل بود میگفتم حالا این را دوباره انجام بدهید و فلان و ... این قضیه گذشت و اینها دیگر شدند مخلص و مرید ما و دیگر اصلاً ول کردند آن به اصطلاح آن نمایندههای چیز و این حرفها را بالکل ول کردند و آمده بودند. و این قضیه گذشت تا اینکه ما از آنجا آمدیم به سوریه، چون از سوریه برای حج مشرف شده بودیم؛ لذا در مراجعت هم دوباره برگشتیم به سوریه. وقتی برگشتیم آنجا دو سه روز در همان حضرت زینب بودیم و دیگر آمدیم ایران.
یک روز عصر من تنها نشسته بودم کنار صحن و با همین چفیه و این لباس عربی بودم، کنار صحن نشسته بودم. بعد یکمرتبه تا نزدیک غروب شد دیدم یک جمعیت، یکی آمد به من نگاه کرد گفت: سلام سید شما این جائید؟ این از همان کاروان بود. یک دفعه دیدم یک جمعیت پنجاه نفری از آن طرف صحن دارند حمله میدوند، زن و مرد همین طور برویم، سید آمده، سید آمده. آمدند آقا دور ما نشستند و حالا این مسائلی که شنیده بودند و بعد از حج رفته بودند سؤال کرده بودند. یکی گفت: حجّت باطل است، آن گفت: باید کفّاره بدهی. گفتم: بروید پی کارتان، حجّتان همه درست است، روز قیامت با من. آقا بلند شدند اینقدر قربون صدقه ما رفتند و فلان کردند و خلاصه خیلی دیگر! گفتم بلند شوید بروید پی کارتان، همان که من گفتم، الآن هم همان است! خودم به اصطلاح حجّتان را تضمین میکنم.
خب آن مسائل و مطالبی را که ما در آن جا بیان کردیم از سر شکم که نگفتیم! اینها همه منطبق با مضمون روایات بود، منتها کیفیت استنباط مطلب با توجه به دیدگاههای مختلف، یک دفعه زمین تا آسمان فرق کرد. از یک منبع یکی یک جور برمیدارد استنباط میکند، از یک منبع دیگر شخص جور دیگری میتواند استنباط کند با توجه به اختلاف در افکار و اختلاف در انظار. این نظر یک نظر است و آن نظر یک نظر دیگر است. آن وقت ببینید چقدر کار مردم راحت میشود!! آقا همین قضیه حمد و سوره که پدر این مردم درآمد و در میآید، پدر این مردم در این حمد و سوره در میآید؛ نمیدانم زنش حرام میشود و فلان میشود و حجّت فلان میشود و بعد هم آنجا نشستند چرتکه بیانداز و تو صد ریال بده، تو دویست ریال بده، مال تو خیلی سخت است اصلاً هیچی بلد نیستی، دویست ریالی هستی، تو نمیدانی یک خرده بلدی حالا پنجاه ریال کمش میکنیم، زیادش میکنیم، آن خود روحانی و کوچکابدالش با همدیگر خلاصه کارچاقکن دیگر... باید خلاصه خرج سال دربیاید. این با این اوضاع اصلاً یک دلهره و هراس و ترس در جان این بدبختها میاندازند که بیایند حالا مثلاً چه بشود؟ زنشان به ایشان حرام نشود، خب بشود، به جهنّم، حالا طوری نمیشود، حالا آدم زنش هم یک سال بهش حرام بشود بهتر! حالا سال دیگر میرود، سال دیگر میرود حج انجام میدهد. دیگر مجبور است که برود، زن حرام است و نمیشود هیچ کاریش کرد!! آن وقت قضیه خیلی مهم است. که حالا فرض کنید این هم آقا عجب آقای خوشی است اصلاً به فکر دل ما نیست... بله حالا آدم یک دفعه تمرین بکند، بد نیست بروید ببیند چه جوری میشود، بالاخره این جوری هم میشود زندگی کرد، یا نمیشود زندگی کرد.
علیٰکلّحال عرض کنم حضورتان که ما یک سال آنجا بودیم، یکی دو مرتبه سه مرتبه اتفاق افتاد، در همین منا بودیم، آقا دیدیم یک پیرمردی دارد میآید و همین طور گریه میکند. گفتم چرا گریه میکنی؟ گفت: آقا نمیدانم! این آقای روحانی کاروان میگوید نمازت باطل است! فلان که نمیشود فلان. من به او میگویم من صد ریال بیشتر ندارم، او صد و پنجاه ریال میگوید حداقل باید بدهی! حالا من چه کار کنم؟ شما بیا به او بگو که همان صد ریال را قبول بکند.
گفتم که: خب بخوان ببینم! حمد و سورهات را بخوان! حالا نشسته بودیم در منا، در روز سرمان را هم حلق کرده بودیم و نشسته بودیم. آن آقا حلق نکرده بود! همان آقایی که حمد و سوره پول میگرفت و چانه میزد، حلق نکرده بود و مراجعه کرده بود به فتوای کی که میگوید حلق لازم نیست! با اینکه سفر اولش هم بود! این طوری که میگویند، بنده اطلاع ندارم.
گفتم حمد و سورهات این است؟ گفت آره. گفتم تو که از من بهتر میخوانی! گفت چی آقا؟ گفتم تو که حمد و سورهات اشکال ندارد، پاشو برو. گفتم چقدر به او دادی؟ گفت هیچی ندادم. گفتم پاشو برو، درست است؛ حمد و سوره تو درست است؛ نمازت درست است؛ به پای من! این بلند شد، سی نفر آمدند! پر شد خیمه، خیمه پر شد از افراد. اینها همه آنهایی بودند که رفته بودند پول داده بودند در بانک آقا و این خلاصه صد ریال و دویست ریال، مفصّل! هیچی.
[افراد مسئول] گفتند: آقا شنیدیم شما...؟ گفتم: بله! دیگر ای داد بیداد، نانمان پخته شد، پخته شد و ما حالا مبتلا شدیم با اینها! تا آخر کاروان دیگر حالا نمیدانیم چکار کنیم، بالاخره مشکلات دارد دیگر، مشکلات پیدا میشود. هیچی آقا! یکی یکی اینها آمدند شروع کردند حمد و سورهشان را خواندند. گفتم: درست، درست، درست، درست. یک دو سه نفر بودند که آن قدر خلاصه ترسانده بودنشان که اینها دلشان به این درست ما درست نشده بود و اعتماد نکردند. گفتم: آقا شما نماز خودت را بخوان من هم از طرف شما میخوانم. اسامیشان را نوشتم گفتم که شما فقط به من اطلاع بدهید که کی اعمال را انجام دادی که ما زودتر نرویم بخوانیم. ما مال شما سه تا را میخوانیم، بقیه بلند شوید بروید. آقا دیگر رفتند و همه پولها را پس گرفتند: بده ببینیم! پول من را برداشته، دویست ریال گرفته، فلان این حرفها! آقا میگویند درست است. هیچ، دیگر تا آخری که ما در حج بودیم نه به ما سلام میکردند نه جواب سلام ما را میدادند این کار خراب شد دیگر. آقا چه اجباری دارید این طوری مردم را میآورید به مکّه؟! آقا جان آخر چرا نبایستی این طور بشود!! گریه میکرد بدبخت بیچاره: آقا چی کار کنم؟! دستش میلرزید، پیرمرد! آقا ما هم حالا آن موقع یک چیزیمان میشد. آن روز هم گفتم: بابا تو که این قدر عشق و حالت را کردی دیگر حالا زن میخواهی چه کار؟ حالا گیرم بر اینکه نمیتوانی، زن نداری! بهتر! اگر من جای تو باشم نماز طواف را نمیخوانم همین جوری بلند میشوم! برو به آن شیخ بگو: من اصلاً نماز طواف نساء را نمیخواهم! زن میخواهم چه کار؟ خلاصه یک خرده با او چیز کردیم و از آن حال و هوا درش آوردیم و بعد گفتم: نه آقا، درست است! برو نمازت را بخوان و به اصطلاح اشکالی ندارد. درست شد؟!“1
حکایت وسواس یکی از معروفین هنگام خواندن نماز طواف
”یکوقت داشتم نگاه میکردم، در مسجدالحرام بودم. خداوند توفیق داده بود، داشتم پشت مقام، نماز طواف میخواندم. یکی از افرادی که فوت کرده، ولی خودش خیلی فرد معروفی است و خیلی فرد معروفی بوده و چه بوده و چه بوده، حالا دیگر بیش از این توضیح ندهیم، بله خلاصه خیلی... دیدم اتفاقاً او هم ایستاده و دارد نماز طواف میخواند. من نگاه کردم، این همه چیز در ذهنش هست غیر از خدا؛ یعنی چنان رفته در ضاء ﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ﴾ و عین ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾1 و نمیدانم طای مؤلّف فرض بکنید که ﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ﴾2... چشمهایش را اینطوری میکرد و دهانش را... من اصلاً یک مقداری... خب ما هم که نمازمان را زود... خب بخوانیم و نخوانیم که فرقی نمیکند، گفتیم خدایا ما که تفاوتی نمیکند، لذا زود بخوانیم کلکش را بکنیم و راحت بشویم. ما زود خلاصه نماز را خواندیم و نشستیم و یک خُرده نگاه کردم، اتفاقاً چند سال پیش هم بود، با دقت او را نگاه میکردم! و اتفاقاً خلوت بود، نه اینکه شلوغ بود و جایی گرفته باشم؛ نه، خیلی شلوغ هم نبود، و رفتم نگاه کردم گفتم: خدایا، چقدر واقعاً تو به ما لطف کردی، چقدر تو به ما واقعاً رحمت آوردی، چقدر واقعاً تو ما را مورد نعمت خودت قرار دادی که گوشهای از مسائل را به ما شنواندی، ما گوشهای از مطالب را شنیدیم و درک کردیم. باور بفرمایید [هنوز در خاطرم هست آن] لذت و حلاوت و شیرینی نماز طوافی که برای همه مردم جهنم است، جهنم! هر کسی را نگاه میکنی «نماز طوافم چه میشود!» «نماز طوافم!» مگر نمیگویند؟ خب هست، خود بنده بودهام دیگر. نماز طوافی که برای مردم وارد شدن در مهلکه است و خروج از مهلکه است. حالا نماز طواف نساء باشد که دیگر بهتر، آن دیگر پای بالأخره زن در کار است، آن را کاریش نمیشود کرد. حالا نماز طواف بقیّه را شاید بشود ولی اینجا که طواف نساء باشد آن را دیگر چهکار کنیم و چه خاکی به سرمان کنیم برای این قضیّه! باور کنید من به حلاوت نماز طواف تا به حال نماز نخواندم به عمرم! به عمرم نخواندم! عین همان نمازی که نماز صبح میخوانم: الله أکبر ﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ * ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾3 شروع کردم سورۀ ﴿وَٱلۡفَجۡرِ * وَلَيَالٍ عَشۡرٖ * وَٱلشَّفۡعِ وَٱلۡوَتۡرِ * وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَسۡرِ﴾4 در یکی دیگرش سورۀ دهر ﴿هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِينٞ مِّنَ ٱلدَّهۡرِ﴾5 را خواندم. این نماز طواف ما بود؛ این هم نماز طوافی که چشمش اینطور میشود، دهانش اینطور میشود، نمیدانم با خودش ور میرود. اینطوری به ما تعلیم دادند؟!
چه کسی اینها را به ما یاد داده؟ بنده که از پیش خودم نیاوردم؟ اینها را اولیای خدا به ما یاد دادند. این اولیای خدا آمدند حج را به ما شناساندند، اینها آمدند آن صفا و نورانیّت را به جان ما نشاندند. اینها بودند وإلاّ سایر افراد مگر چه میگویند؟ آقا نمازت باطل است! آقا باید نیابت کنی! آقا باید فلان کنی! آقا زنت به تو حرام است! آقا...! آقا...! آقا...! آنوقت مگر دیگر برای این بدبخت حالی میماند؟ مگر برای این بیچاره دیگر حال میماند؟
این منظور بنده بوده که ما آن مبانیِ این اولیای الهی را تا آنجایی که بهدست ما هست و در حیطۀ فهم ما است ما بیاییم مطرح کنیم برای افراد و آن حلاوت عبادت را به افراد بنمایانیم. به کجا دارید میروید مردم؟! کجا دارید میروید؟ چرا دارید وحشت میکنید؟ چرا میگویید: «خدا دیگر ما را موفّق به حج نکند؟» چرا میگویید: «خدایا بس است دیگر همین یک دفعه؟» نه آقا اشتباه دارید میروید، راه را اشتباه رفتید، اشتباه به شما نشان دادند، بیایید نگاه کنید. ببینید اینها از کجا پیدا شده؟ از کجا پیدا شده؟“1
سعی میان صفا و مروه1
سرّ متابعت همه از حضرت هاجر در سعی میان صفا و مروه
”در این سعی صفا و مروه که میرفتم، در این فکر بودم این سعی را ما برای چه داریم میکنیم؟ این سعی سنبل چه مسئلهای است که ما الآن داریم انجام میدهیم؟ و چرا ما داریم در اینجا سعی میکنیم؟ مگر کار خدا عبث است؟ حاجی بلند شود بیاید برود مکّه، این همه راه برود، بعد به او بگویند: آقا! هفت دفعه از این کوه برو آن کوه و برگرد. این یعنی چه؟ خب آدم میگوید پیادهروی میکند. یک کیلومتر پیادهروی میکند در فضای خوب، هم ورزش است و هم تنفّس آزاد و دیگر مزاحمتی هم نیست. احکام که عبث نیست، احکام شرع بیخود نیست، حکمت دارد، فلسفه دارد.
این چه مسئلهای هست در این قضیّه؟ که ما باید از اینجا برویم آنجا، از آنجا بیاییم اینجا، هفت مرتبه برویم، بعد یک فاصلهای هست که خط سبز رنگی است که در آنجا باید هروله کرد؛ یعنی حالت قدم رو، باید در آنجا کرد، نه دویدن و نه آهسته کردن، حالت قدم رو، این چه حسابی است؟ خب مشخص است که در مسئلهی سعی، این ابتدای مطلب و شروعش با عمل حضرت هاجر شروع شد دیگر. یعنی حضرت هاجر وقتی که بچه را آورد گذاشت در همان کنار بیت الله که البتّه هنوز بیت اللهی نبود، فقط آثاری بود. خاک بود، خاک. بیابان، بیابانی که در بین کوههایی که آن را احاطه کردند قرار گرفته بود. اگر کسی برود در همان غار حِرا، در آنجا بیایستد از دور، بیت الله مشخص است که تمام اطرافش کوه هستند و این یک وادی است که در بین کوههایی که از شدّت گرما این کوهها سیاه شده است، سیاه شده است. گرمای عجیب خط استوا، این کوهها را سیاه کرده است. در یک همچین وضعی این مسئله قرار دارد، این قضیّه.
حالا حضرت هاجر در دو نقطه از کوه هی میرود و هی میآید به دنبال به دست آوردن آب، برای فرزندش اسماعیل که تک و تنها در این بیابان همینطور این دوتا، بدون هیچ پناهی. قضیّۀ حضرت اسماعیل این دیگر اظهر من الشّمس است، بله، یعنی دیگر هیچ مو لا درز قضیّه نمیرود دیگر، بههیچوجه این مسئله دیگر قابل انکار نیست.
چرا ما باید این کار را بکنیم؟ چرا ما باید چون حضرت هاجر هفت مرتبه رفت و آمد،1 ما هم باید هفت مرتبه برویم و بیاییم؟ و آیا در این سعیای که میکنیم، در این سعی چه مسئلهای را باید در نظر بگیریم؟ همینطور برویم و برگردیم؟ خب یک عملی را انجام دادیم و تمام بشود. یا اینکه نه، روی این مسئله بنشینیم و فکر کنیم و مطلب را یک قدری بیشتر باز کنیم و این کلام امام سجّاد: «وان فی اللهف الی جودِک»؛2 در نالیدن به درگاه تو، و درخواست از جود تو را و رضای به قضاء تو را، این را جایگزین برای روی آوردن به افراد دیگر در اینجا بیابیم. که حضرت هاجر در اینجا چه کرد؟ چه عملی را حضرت هاجر در اینجا انجام داد و در چه حال و هوایی بود که بعد از حضرت هاجر به تمام افرادی که باید بیایند مکّه، ﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ﴾3 ندا بدهد بر همۀ افراد به هر طوری که میتوانند بیایند، اینها بیایند، چه در عمره و چه در حجّ، در هر دوی اینها باید بیایند و پا را در جای پای حضرت هاجر قرار بدهند. خیلی عجیب است ها. پایشان را جای پای یک زن قرار بدهند. حضرت هاجر که مرد نبود، چون آن این کار را کرده است باید بیایند، مردم باید بیایند، بزرگان باید بیایند، اولیاء باید بیایند، ائمه باید بیایند، پیغمبر هم باید بیاید.
حالا داریم کمکم میرسیم به این نکته، که چرا لهف و نالیدن به این درگاه، این ارزش را دارد؟ چرا؟ چون اینجا مرکز و محلّ توحید است که در هیچ جای دیگر این توحید نیست. در سایر موارد خدا با کثرات آمیخته میشود.
... چرا باید ما از حضرت هاجر تبعیت کنیم؟ چرا باید تبعیت کنیم؟ چرا ما باید به دنبال او برویم؟ کاری که حضرت هاجر کرد معنایش یعنی چه؟ یعنی هفت مرتبه به دنبال آب رفت، آب یعنی مایه حیات، آب یعنی مایه زندگی، آب یعنی مایه نشاط، آب یعنی مایه رشد، کسی که آب نخورد بعد از چند روز میمیرد دیگر، فوت میکند. انسان ممکن است برای غذا بتواند صبر کند ولی برای آب که نمیتواند صبر کند، از بین میرود. پس آب مایه حیات است، آب مایه زندگی است حالا این حضرت هاجر که به دنبال این آب حیات رفت برای فرزندش، چه کرده بود؟ در چه حالی بود؟ در چه وضعی بود؟ که ما هم باید عمل او را سَنبل قرار بدهیم، ما هم همین کار را باید انجام بدهیم؟ چرا؟“1
”باید بدانید که سعیای که میخواهید بکنید، برای چه میخواهید سعی کنید؟ همینطوری بروید بیایید یا نه، یک مطلبی نهفته است پشت این قضیه و آن متابعت از حضرت هاجر است. یعنی حضرت هاجر چطور برای به دست آوردن آب برای حضرت اسماعیل، دائم رفت به طرف مروه، آنجا خیال کرد آب است، رفت آنجا دید آب نیست، دوباره برگشت به طرف صفا، خیال کرد اینجا آب است. هفت مرتبه اینطور شد. شما هم به طلب آب حقیقت باید این راه را بروید. آب حقیقت، رسیدن به سرچشمه حیات و رسیدن به مقام فنا است. این مقصود است.
آب حقیقت عبارت است از آبی که وقتی که انسان آن آب را بنوشد، دیگر به مقام اطمینان میرسد و دیگر عطش پویایی و عطش پیگیری دیگر در او برداشته میشود و چونکه به آن عالم حقیقت و عالم معنا دیگر رسیده است، دیگر وقتی که کسی به آنجا برسد دیگر ﴿فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾2 خوف و حزن از آنها برداشته میشود.
عمل حضرت هاجر، نماد توحید و الگوی همگان
این عمل حضرت هاجر به عنوان سمبل عمل ما و همۀ حاجیها [است]. و عجیب اینجاست که خداوند متعال آمده این عمل حضرت هاجر را برای همۀ افراد تا قیامت واجب کرده و این حقیقت توحید است. توحید معنایش همان است. اینطوری نیست خیال کنید که انسان حالا، یک کسی که باید پیغمبر باشد، آن باید کارهایش [را] دیگران تبعیت کنند، یا امام؛ نه اینطور نیست. در آنجا بین امام و بین پیغمبر و سایر افراد فرقی نیست. یک زن که برای خلوص نیت یک عملی را انجام داده، خدای متعال این عمل را میگیرد و به او ارج میگذارد و دیگران را مأمور به متابعت از او میکند.
یعنی پیغمبر ما هم باید بیاید دنبال حضرت هاجر «فَلْیَعدو لها». این قضیه، قضیه شوخی نیست ها! که حضرت هاجر که این عمل را کرده، چون قصدش خدا بوده و خالص بوده و در آن بیابان فقط به خاطر خدا و تسلیم در برابر تقدیر و مشیت و اراده او و انداختن همه کثرات و همه جهات هستی... حضرت هاجر که آمد در آنجا، مثل الان نبود که هتل و... باشد. آنجا در وقتی که حضرت ابراهیم، حضرت هاجر را میآورد، غیر از سنگ چیزی به چشم نمیخورد، فقط سنگ بود همین!
یک تابلو در آنجا درست کردند، من خیلی خوشم آمد، بعد، از اینها برای من آوردند. یک شخصی موقعیت این سرزمین را از اول تا الان ترسیم کرده؛ اول چه طوری بود؟ خاک بود، یک چهار راهی بود و آن وسط واقع شده بود، سنگِ سنگ بود، بیابان. بعد یک دیواری ساخته شده، همین طوری ترسیم کرده تا به این وضعیت فعلی. یک تابلوی خیلی جالبی است، اتفاقاً بعضی از رفقا برای من آوردند و قاب کردند، الان در همان طبقه بالا من گذاشتم و خیلی نگاهش میکنم، خیلی! و میبرد آدم [را] در آن موقعیت. عجب! واقعاً الان که ما مکه را به این صورت داریم میبینیم، قبلاً اینطوری بوده؟ واقعاً قبلاً اینطوری بوده! شما تصور کنید این مشهد و این حرم امام رضا که الان در اینجا [هست]، یک وقتی هیچی نبوده اینجا، هیچ نبوده! فقط یک باغ بوده، یک باغهایی بیرون از همین سمت سَناباد و اینجا، ولی بالاخره درخت و فلان بوده. اما در مکه اصلاً هیچی وجود نداشته! حضرت ابراهیم میآید، حضرت هاجر و حضرت اسماعیل را میآورد و به اینجا که میرسند، میگوید: «بگذار و پشت سرت را هم نگاه نکن!» خیلی عجیب است! به حضرت ابراهیم میگوید: «بگذار و برگرد، پشت سرت را هم نگاه نکن.»
البته حضرت ابراهیم آنجا که رسید، از آن دعاها کرد ها! به قول مرحوم آقا، از آن دعاهای به اصطلاح درویشی. میگویند: ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ﴾؛1 آن وقت این حضرت هاجر یک کلام نگفت به حضرت ابراهیم: «این چه وضعی است؟! این چه داستانی؟! تو میخواهی بیایی یک بچه طفل شیرخوار را با یک زن و در این بیابان که کلاغ هم دیده نمیشود، حالا چه برسد به اینکه چیز دیگر، میخواهی اینجا بگذاری برگردی؟!» این شوخی نیست این قضیه! حضرت هاجر که در آنجا ماند، خیال نکنید برای او چلوکباب و میوهها و از این چیزها برداشتند آوردند، نه! احتمال هر لحظه مرگ در آنجا بود؛ مارهای خطرناک و عقربهای کذا و اینها! خود سوزندگی آفتاب که بهطور کلی در عرض چند ساعت انسان را از پا درمیآورد! اینطوری است آنجا. مسئلۀ عطش و مسئلۀ آب در آنجا یک مسئلۀ حیاتی بوده. آن وقت حضرت هاجر آمده یک کلام نگفته، گفت که: «همان طوری که تو مأمور برای این تکلیف هستی، ما هم مأمور برای پذیرش آن هستیم.»
تفاوتی در اینجا ندارد. و حضرت ابراهیم در اینجا همدوش با حضرت هاجر قرار گرفت، نه اینکه حالا حضرت ابراهیم در اینجا بالاتر قرار گرفته ـ التفات میکنید؟ ـ در راه خدا به [هر کس به اندازه اخلاصش] میرسد. در دستگاه خدا پارتیبازی نیست. اگر حضرت هاجر به همان مقدار اخلاص حضرت ابراهیم مایه بگذارد، حضرت ابراهیم میشود دیگر، او هاجر نیست! وقتی حضرت ابراهیم میآید در آنجا و این سنگ و بنای کعبه را میگذارد، چون با نیت بوده، این مردم را همه را میکِشد: ﴿وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ﴾؛2 اگر حضرت ابراهیم در نفسش و در نیتش چیزی بود، این امکان نداشت مردم تا روز قیامت موظف باشند که بیایند و پیروی کنند و دور این سنگ و بنایی که حضرت ابراهیم گذاشته بگردند. در واقع مردم دارند دورِ طوافشان را بر طواف نیت و کعبه دل حضرت ابراهیم میکنند. این است.
آن وقت در این جریان، دو نفر دیگر در این جریان شریک بودند: یکی حضرت هاجر در این جریان شریک بوده، یک پای قضیه حضرت هاجر است؛ یکی حضرت اسماعیل. این دو تا هم با حضرت ابراهیم در این قضیه شریک بودند. پس هر سه اینها یک واحد را تشکیل دادند و بر اساس او این کارها انجام شد. و این که خب این دیگر مفصل است دیگر، جریان منا و ذبح و کذا و اینها دیگر، آن مسائل دیگر مربوط به این است.
پس بنابراین باید به این مسئلۀ توجه داد که این سعیی که الان داریم میکنیم، این سعی مال چیست؟ مال پیروی کردن از حضرت هاجر است؛ و بدانیم که حضرت هاجر برای چه این راه را رفته و آمده و الان هم خود ما همان عمل را انجام بدهیم. ما در هنگام سعی خود را تسلیم کنیم و در هنگام سعی خود را بسپریم و در هنگام سعی از خود بیرون بیاییم و حساب و کتابی برای خود در نظر نگیریم. و نگوییم حالا برمیگردیم ایران با او چه میکنیم، با او چه میکنیم! وقتی که سعی میکنیم، دیگر همه چیز را کنار بگذاریم و بنا بگذاریم که با همین وضعیت به وطن مراجعت کنید؟! التفات میکنید؟ با همین حال ما به وطن برگردیم، هاجروار برگردیم به وطنمان؛ نه اینکه یک سری اعمالی انجام بدهیم و بعد دوباره کثرات بیاید و ما را بگیرد.“1
”سعی صفا و مروه، یعنی ما باید دنبال یک زن حرکت کنیم؛ چون حضرت هاجر برای خدا [آمده بود] و نفس او در آنموقع نفس الهی بود، نفس او دیگر نفس زنانگی نبود، نفس او نفس حیوانی نبود؛ میدانید معنای این کلمه چیست؟ حضرت هاجر که بیخود حضرت هاجر نشد!“2
”چون حضرت هاجر فقط و فقط به درگاه خدا لهف داشت، خیلی جریان عجیبی هست ها میدانید یعنی چه؟“3
”شما تصوّر کنید یک مردی ـ در این دنیا پیدا کنید! ـ به زن خود بگوید: بیا برویم هرکجا که خدا گفت! نمیگوید برویم در یک جای [مشخّص و خوش آبوهوایی!] از فلسطین حرکت میکند و پانصد فرسخ یک زن را میآورد در یک نقطهای که به اندازۀ یکمیلیارد در آنجا احتمال حیات نمیرود! شما الآن نگاه به این ساختمانهای مکّه نکنید، در آنزمان غیر از کوههای سیاه و آفتاب شصتدرجه هیچ نبود! یک بیابان! حضرت هاجر در دربند و شمال و رامسر که نبود! آورد، حرکت کرد، آمد، آمد، آمد، حالا حضرت هاجر بهجای خود و یک قنداقۀ بچۀ شیرخوار هم بهجای خود!
ـ خدا گفته است ما شما را ببریم!
ـ میخواهی کجا ببری؟
ـ نمیدانم!
اصلاً یک سؤال نکرد که برای چه؟ کجا؟ چطور؟ قضیّه و مسئله اینطوری است؟! هیچ! ولی چون میداند حضرت ابراهیم پیغمبر است و میداند حضرت ابراهیم از طرف خود نمیگوید ـ آن هم بالأخره پدر است! پدر اسماعیل است ـ حرکت میکند، میآید و میآید.“1
”میدانست که بیاید بچه را میگذارد و بعد شوهرش برمیگردد. ولی کجا؟ معلوم نبود. حضرت ابراهیم بلند میشود. حالا آن جریانات و مقامات حضرت ابراهیم به جای خودش، حالا یک زن، آخر زن، زنی که تمام زندگیش و تمام حیاتش بچّهاش است. تمام تعلّقش به بچّهاش است. خودش، حیات خودش، زندگی خودش، عمر خودش. بلند میشوند پانصد فرسخ از فلسطین میآیند، میآیند، میآیند، میآیند، میرسند به یک جایی که پرنده پر نمیزند! پرنده پر نمیزند.“2 ”یک مگس بهعنوان نمونۀ حیات روی آسمان نبود! ولی حضرت ابراهیم میگوید من باید بروم؛3 خیلی عجیب است! خیلی عجیب است! اینجا از آن جاهایی است که دیگر عقل انسان کار نمیکند!“4
”گرما شصت درجه، این آتش از این سنگها لهیب میکشد. آنجا خطاب میرسد: این زن و بچه را بگذار و پشت سرت را هم نگاه نکن. حضرت ابراهیم نگاه نکرد ها! ببیند بچّهاش چطور است. تا حالا برای ما از این امتحانها شده؟ پشت سرت را هم نگاه نکن و برگرد، خداحافظ، برگرد. به سر اینها چه میآید؟ به تو مربوط نیست.
حضرت ابراهیم خیال نکنید که آمد آنجا و بعد هم دیگر گذاشت و خلاصه چیز کرد و اینها، و بعد آمد. نه! البتّه آنجا شروع کرد به دعا کردن: ﴿رَّبَّنَآ إِنِّيٓ أَسۡكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيۡرِ ذِي زَرۡعٍ عِندَ بَيۡتِكَ ٱلۡمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱجۡعَلۡ أَفِۡٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِيٓ إِلَيۡهِمۡ﴾.5
ولی صحبت در این است که اینها دعاهایی بود که حضرت ابراهیم کرد ولی هزارتا احتمال از بین رفتن و نابودی و فلان و این حرفها توی قضیّه بود؛ اینطور نبود که حالا تصوّر کنید، نه! همین الآن حکومت عربستان اینجا برج میسازد و دکّان و دستگاه و بیا و برو کشتیها میوه بیاورند چه بکنند و اینجا بشود همینی که هست، نه! اینطور نبود مسئلهی از بین رفتن بود.6
مگر قضیّه ذبح نبود؟ حضرت ابراهیم وقتی که در رؤیا دید حضرت اسماعیل را دارد ذبح میکند خیال کرد شوخی دارد میکند در خواب؟ دارد آقا سرش را میبرد دیگر، به قصد بریدن سر فرزند، دستش را گرفت آمد در منی، نهاینکه بیاید همینطوری با یک عدد کارد مقوّایی یا مثلاً پلاستیکی چیز بکند. نه آقا! دید دارد سرش را میبرد. بعد یکدفعه تقدیر عوض شد، قضیّه جور دیگر شد: ﴿وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ﴾1 و مسائل دیگر پیش آمد.2 خب حالا بیایند به این زن بگویند که بلند شو و با این بچهات بیا! بلند میشود و در آنجا میآید، در همین جا میگذارد و... یک بار به شوهرش نمیگوید: که تو ما را اینجا چه میکنی؟ به چه امیدی میگذاری؟ چرا نگفت؟ چرا به شوهرش نگفت؟ چرا آخ نگفت؟ چرا؟ چرا نگفت؟ چرا؟ چون فقط به یک جا متوجّه بود حضرت هاجر، فقط توجّهش به یک جا بود. میگفت: «دستور است، تمام، مسئلهای نیست» و حالش فقط متوجّه یک نقطه بود. حتی به شوهرش که پیغمبر هم بود اتّکا نکرد. اینجاست ها! امام سجّاد میفرماید: «وَإِنَّ فِی اللَّهفِ إِلَیٰ جُودِکَ وَالرِّضَا بِقَضَائِکَ عِوَضاً مِنْ مَنْعِ الْبَاخِلِینَ.»
انقطاع حضرت هاجر از همۀ تعلقات! بلا نسبت، بلا نسبت، نعوذ بالله، حضرت ابراهیم که از «باخلین» نبود ولی غیر از خدا که بود. بالأخره مخلوق که بود، بالأخره در تعیّن که بود، بالأخره فردی بود با خدا فرق داشت، خدا چیزِ دیگر است، آن حقیقت چیز دیگر است. اینها همه تعیّنات هستند. همه نزول این حقایق هستند، حقیقت بسیط هستند، حضرت هاجر حتّی به حضرت ابراهیم هم توجّه نداشت. فقط به یکی.“3
”حضرت هاجر دیگر در اینجا از خود بیرون آمده است، نفس او نفس الهی شده است و کاری که برای احیای بچه انجام میدهد [عجیب است!] مدام به این طرف میرود، مدام میآید، مدام بهدنبال آب میرود، خیال میکند آب است دوباره برمیگردد، دوباره میآید، هفتمرتبه میرود و میآید، تا اینکه آن جریان پیش میآید و به معجزۀ خدای متعال“4 ”میبیند عجب، از پای اسماعیل که روی زمین میکشید و گریه میکرده، دارد آب فوران میکند.5 اینها، این عوضاً مِن مَنع الباخِلین اینجاست، تو امیدت را همه را یک جا دیگر گذاشتی، حالا بیا نگاه کن و نتیجهاش را ببین، تو همۀ سرمایهات را و همۀ افکارت را یک جا انداختی، حالا بیا نگاه کن و ببین عوض هست یا نیست؟ واقعاً انسان...؛ آدم بیاید امتحان کند یعنی انسان واقعاً بیاید، یعنی جدّاً این چیزی است که نقد نقد نقد است، نقد نقد است، نقد نقد! و ما این نقد را کنار گذاشتیم و به نسیهها و چه... این را ببینیم، آن را ببینیم، این شاید برایم یک کاری بکند، آن شاید برایم یک کاری بکند، عجیب استها! واقعاً عجیب است. خیلی عجیب است! این افرادی که انسان اینها را میبیند و در این دنیا با ماسکهای متفاوت و با رنگهای متفاوت و با شکلهای متفاوت.
یک شخصی نقل میکرد ـ از دنیا رفته است، خدا رحمتش کند، من هم مدّتی پیش ایشان درس خوانده بودم ـ میگفت در یک جریاناتی که پیش آمده بود و خدا یک جریاناتی را پیش آورده بود ـ و مدّتی همین بنده خدا گرفتار بود ـ میگفت که من بعد از اینکه مسائل حل شد و رد شد و چیز شد، مطّلع شدم یکی از افرادی که باور نمیکردم، یعنی اصلاً اگر همۀ افراد دنیا در ذهن من میآمد این یکی نمیآمد که این رفته باشد برای ما زده باشد. بعد معلوم شد تمام این گرفتاریها برای این بوده است، اینقدر ما محبّت کردیم، اینقدر بهش چه کردیم، اینقدر چه کردیم، اینقدر چه کردیم. درست شد؟! درحالیکه این چه است قضیّه؟ قضیّه چی است؟
به خاطر اینکه تمام این روابط و تمام این تعلّقات، این تعلقاتی است که جنبۀ الهی ندارد. یک صورت الهی دارد ولی هزارتا تخیّل و تصوّر و رابطه و فکر و خیال و وسوسه و اوهام و تعلّقات و حبّ و بغضها و اینها میآیند صورت مسئله را به هم میزند و صورت مسئله را خلط میکند، فقط و فقط اینجاست. اینجاست که حقیقت توحید و توحید حقیقی در یک نقطه است و غیر از اینجا هم رفتن و به هرجا سر زدن، در آنجا خلاف است، به هرجا انسان برود خلاف است. هر وقت که شما کارتان را واقعاً به خدا واگذار کردید آیا بعد شده پشیمان بشوید؟ ولی هر وقت که خودمان هم آمدیم در آن یک خُرده، خودمان را دخالت دادیم: نه دلمان میخواهد اینطوری هم بشود، خدایا هرچه تو میخواهی ولی ته دلمان هم این است نه اینطوری بشود، این خراب شد. هر وقت شد، میپیچیم به هم و اینطور و بالا و پایین که آخ چرا آنطور؟ ولی اگر نه! آمدیم در هر قضیّه و هر مسئلهای گفتیم که خدایا واقعاً آنچه را که تو میخواهی، و دروغ هم نگوییم ها! چون شیطان هم میآید و کلک میزند سر ما.
یعنی واقعاً خودمان را در یک جایگاهی قرار بدهیم که طرفَین صورت مسئله برای ما فرقی نکند، آنوقت میبینیم آقا، چه قشنگ! این خط میآید جلو، میرود دور میزند و یک جاهایی در یک نقطه میایستد، همانجا توقف میکند؛ چرا؟ چون خدا صلاح بندگانش را بیشتر از خود بندگان میخواهد. وقتی که میبیند یک بندهای آمد و واقعاً به او سپرده، چرا خدا بیاید دیگر در اینجا او را بپیچاند؟ چرا بیاید دیگر در آنجا...؟ واقعاً بسپارد ها، دیگر چرا بیاید خدا او را بپیچاند؟ چرا بیاید؟ میآید و آنطوری که برایش صلاح است او را پیش میآورد، آنی که برایش صلاح است همان را انجام میدهد. صلاح است.
حضرت هاجر در اینجا چون موحّد بود خدا به همه میگوید باید به دنبال حضرت هاجر در اینجا بیایید، به همه میگوید باید به دنبال این بیایید. همه باید این هفت مرتبه را بروید بیایید، و اگر نیایید باطل است. اگر انجام ندهید عمرهتان باطل میشود، عمرهتان هم که باطل شد دیگر واویلا! آنهایی که زن دارند، دیگر با چه رویی برگردند و آنهایی که ندارند دیگر نمیتوانند بروند بگیرند. عمره باطل میشود.“1
”حال ما باید پایمان را جای پای یک زن بگذاریم و هفتمرتبه سعی صفا و مروه انجام دهیم برای رسیدن به آب، برای رسیدن به چشمۀ حیات، برای رسیدن به آن حقیقت توحید که وقتی آن حقیقت بیاید و بخورد، انسان سیراب میشود و دیگر از همۀ اعتبارات و همۀ آنچه که در این دنیا است دست میشوید و به همه میخندند، اصلاً به همهچیز میخندد و همه را کنار میگذارد!“2
”باید به دنبال حضرت هاجر این هفت مرتبه را بروی بیایی و خودت را در آن موقعیّت قرار بدهی و این مطلب را به عنوان یک سَنبُل به دل بگیری و خودت را به آن مقام و موقعیّت حضرت هاجر نزدیک کنی و تمام تعلّقات را از خودت سلب کنی و خود را تنها و تنها و تنها و تنها و تنها بیابی که هیچکس و هیچ چیز، نه رفیقی، نه مریدی، نه ریاستی، نه مسجدی، نه دکّانی، نه مطبّی، نه دفتری، نه بیا و برویی، نه امضایی، و نه هیچ چیز، هیچ چیز حتّی یک سر سوزن نباید دیگر در آنجا خطور کند، یک سر سوزن دیگر در آنجا نباید باشد.“3
چرا همۀ اولیاء باید از حضرت هاجر تبعیت کنند؟
”حضرت هاجر عملی را انجام داد در مقام خلوص که خداوند این عمل را برای همۀ افراد حتّی اولیاء خودش لازم کرده، شما باید این را انجام بدهید؛ چرا این را انجام بدهیم؟ چون خدا میگوید پیش من پیغمبر و حضرت هاجر فرقی ندارد، این آنوقت میشود توحید. الآن امام زمان هم دارد میرود همان کار حضرت هاجر را انجام میدهد. آنجا امام زمان بگوید: الآن غیر از خدا، از عرش و فرش و تمام عوالم سبع روی انگشت من میچرخد. و واقعش هم همینطور است، تمام عوالم، عوالم ناسوت، عوالم ملکوت، لاهوت ملک ملکوت، تمام اینها دارد براساس اراده و مشیّت امام زمان میگردد. درست شد؟! همان حاجیهایی که الآن دارند دور سعی صفا و مروه میکنند به اراده امام زمان دارند انجام میدهند ولی خود امام زمان هم این کار را میکند، هفت مرتبه میرود میآید؛ چرا؟ آن دارد میبیند این عمل، عملی است که للّه بوده است، پس الله در اینجا قرار داده است، دیگر در اینجا مظهری وجود ندارد. دیگر حضرت هاجری در اینجا نیست. وقتی که عمل، عمل للّه باشد دیگر امام زمان هم باید همین کار را انجام بدهد. برای او هم... اولیاء هم باید بیایند همین کار را انجام بدهند. وقتی که حضرت ابراهیم عملش شد للّه، این سنگها را ساخت، بقیّه باید بیایند دور اینها بگردند و نبایید بگویند: اِ! او حضرت ابراهیم بوده است!“1
”حضرت هاجر وقتی که فرزندش را در آنجا گذاشت، میدانید چه میگفت؟ یعنی میگفت: «خدایا این بچه، بچه تو است، این بنده بنده تو است. میخواهی از تشنگی بمیرد، خب بمیرد؛ و من هم وظیفهام را دارم انجام میدهم. من هم دارم براساس آن خواستی که در من قرار دادی که به او آب برسانم، دارم میروم این را انجام میدهم. میخواهی من هم از تشنگی بمیرم، خب بمیرم. ما هم از تشنگی بمیریم، خب بمیریم.»
در یکهمچین موقعیّتی آنوقت قضیّه چه میشود؟ اینجا میشود محلّ توحید، چرا؟ چون اینجا دیگر خالص است. اینجا دیگر صد در صد است. اینجا جایی است که قضیّه بین حضرت هاجر و پیغمبر و سایر افراد و ائمه و اولیاء و افراد عادی در اینجا فرق نمیکند. از آن بالا نظر به همه میشود یکسان، و همه میشوند بنده. هر کی هر مقدار خلوص داشت، بسم الله، شما جلو هستی. هر کی هر مقدار...، صد هزار نفر طواف میکنند، هرکه خلوصش بیشتر بود آن جلو است.
یک شخصی از دوستان تعریف میکرد، میگفت: «نشسته بودم در کنار سعی، داشتم نگاه میکردم، شب بود، یک مرتبه دیدم یک جامی از بالای کعبه دارد به سمت کعبه نور میدهد. یک جام است، یک جام مثل کره، نیم کرهای بود، در همان ارتفاع بسیار بالای کعبه قرار دارد و همینطور دارد نور میزند به کعبه و از کعبه میزند به افراد، منتها به هر کی شدّت و ضعف دارد، به یکی کم. دیدید یک سویی؟ چراغ وقتی که یک خطهایی از چراغ در شب، وقتی که چیز میشود، از این لامپهای حالا اینها که نه، از این لامپهای.... هی خط، به یکی بیشتر به یکی بیشتر به یکی بیشتر.» میگفت نگاه کردم دیدم تو اینها بعضیها خیلی شدید است. گفتم ببینم اینها کی هستند؟ گفت رفتم دیدم نه اتفاقاً یک آدم فقیر ضعیف مثلاً در حال و هوای... هان؟ گفت بعضیها را نگاه کردم دیدم خیلی ضعیفند میگوید رفتم دیدم ـ خب حالا دیگر اسم نمیبریم ـ حضرت کذا و...
آنجا آقا این حرفها نیست، این بالا پایینها همه برای این طرف قضیّه است اما آنجا نه، آنجا روی حساب عبودیّت است و هرچه عبودیّت بیشتر شد، هرچه مسکنت بیشتر شد، هرچه آن صفر بودن بیشتر شد. بعضیها یک صفر هستند. بعضیها دو صفر هستند، اگر یک وقت ما شدیم به اضافه بینهایت، آن موقع یک چیزی میشود قضیّه، به صفرها اضافه کنیم نه به اعداد، به قول آقای حدّاد میفرمودند: «اینها هرچه میآیند هی میگویند به ما اضافه کن، نمیگویند از ما بگیر!»1
هی میگویند عدد به ما اضافه کن، دو رقم بشود سه رقم، سه رقم بشود چهار رقم، ولی نمیگویند هی عددها از ما گرفته بشود هی به صفر اضافه بشود.
در آنجا برعکس امتحاناتی که در مدرسه میکنند ها! امتحانها هرچه عدد بیشتر باشد تا به بیست برسد او برنده است؛ ولی آنجا هر کس صفرش بیشتر باشد. هر کی ده تا صفر بگیرد برنده است. حالا شما در مدرسه صفر نگیرید ها! در مدرسه بیست بگیرید. این حسابی که در آنجا هست.“1
سایر توصیهها راجع به سعی و صفا و مروه
”سعی از کوه صفا شروع میشود و آنجا دعا دارد. بهتر است که انسان دعا را بخواند، بایستد رو به کعبه و دعا کند؛ دعا برای خود، دعا برای خانواده، برای دوستان. خیلی دعای شروع به سعی تأکید شده است! وقتی که میخواهید سعی را بکنید، یک مقداری از آن کوه هم بالا بروید و رو به کعبه بایستید؛ قبل از شروع سعی، دعا مستجاب است در این [مکان]. و یک دعاهایی دارد.“2
”وقتی که انسان در موقع سعی به بالای کوه صفا میآید یک دعا دارد، و وقتی که به کوه مروه میرسد هم دعا دارد که [انسان بخواند و] ادعیۀ آن ذکر شده است.3“4
عرفات1
استحباب گذراندن شب عرفه در سرزمین منا
”مستحب است که انسان در شب نهم بهسوی منا برود نه به عرفات؛ سنیّها میروند منا و حقّ هم با آنها است که به سنّت پیغمبر صلّی الله علیه و آله عمل میکنند.2
شب نهم را مستحب است که انسان در منا باشد و بعد صبح حرکت کند از منا به سمت عرفات و از ظهر که زوال شمس است باید قصد وقوف در عرفات را تا زوال مغرب داشته باشد. در بعضی از این سالهایی که ما همینطور به نحو آزاد رفتیم، ما شب را در منا بودیم، شب نهم را ما در منا آن جا به سر بردیم و خیلی عجیب، خیلی عجیب بود، اصلاً مشخص است که حال و هوای... اصلاً تمام اینها برنامهریزی شده است.
یعنی میگویند شب نهم در منا باشید حساب دارد! همینطوری هرّی نیامده بریزند بگویند بکنیم یا نکنیم، حساب دارد شب نهم در منا، وقوف در عرفات باید ظهر باشد.“3
در عرفات باید شخص حاجی در حال ابتهال باشد
”راجع به عرفات شخص باید احساس کند که اینجا خارج از حرم است و باید حال را برای ورود در حرم مساعد کرد.“4
”در عرفات باید شخص حاجی در حال ابتهال باشد، در حال دعا باشد، خودش را از صبح روز عرفه تا ظهر آماده کند برای ادراک فیض بعد از ظهر؛ چون در بعد از ظهر میدهند این رحمت الهی را و میآید برای همۀ افراد.
این حالت آمادگی را انسان کی باید بهدست بیاورد؟ دیروز و پریروز که نمیتوانست بهدست بیاورد، باید امروز بهدست بیاورد! امروز بین صبح تا ظهر باید در حال دعا باشد، در حال ابتهال باشد، گناهان خودش را باید در نظر بیاورد، خطاهای خودش را، باید همۀ اینها در نظر بیاورد، مقام مسکنت و عبودیّت و مذلّت خودش را در قبال پروردگار در نظر بیاورد؛ از آنطرف رحمت واسعۀ او و لطف و عنایت او را که به او این فرصت را داده و موفّق کرده که بلند شود بیاید اینجا، بلند شود و بیاید اینجا و بار خودش را خالی کند و از انانیّتها دست بردارد و آنچه را که تا بهحال به او در وطن خود مشغول بود دیگر دست بردارد! اینها برای چه کسی است؟ این افکار برای چه کسی است؟ این نیّتها برای چه کسی است؟ بین صبح تا ظهر که دیگر برنمیگردد در طول سال! فقط برای یک روز است، بله؟! اینها برای چه کسی است؟ چه کسانی توانستند این واقعیتها را درک کنند، چه کسانی؟ چه کسانی توانستند این مسائل را بفهمند و آن خصوصیّاتی که ما آن خصوصیّات را از ائمه علیهم السّلام در این حالوهوا سراغ داریم آنها را بفهمند و بیایند برای مردم بیان کنند؟ و اینها را در آن حالوهوا ببرند؟“5
اعمال شب عرفه
1.توبه
[کسی که در این شب توبه کند مورد مغفرت الهی قرار میگیرد.1]
2. زیارت سیدالشهداء علیه السّلام
[دعای مخصوصی است که در مفاتیح آمده است]
”شب عرفه بسیار بسیار شب مهمّی است. زیارت سیدالشهدا در شب عرفه بسیار وارد است.2 بزرگان، اولیاء خدا، مرحوم آقای حداد هر شب عرفه که میشد زیارت سیدالشهدا علیه السّلام را میخواندند و به شاگردانشان هم دستور میدادند برای خواندن این زیارت در شب عرفه. خب، افرادی هم که مشرّف هستند خب آنجا دیگر آنها حساب و کتابشان دیگر بله، بسیار بسیار پُر و با نعمات و با الطاف دیگرِ بسیار فائزی است که خداوند توفیق کند همه را که مشرّف باشند. و اگر هم نه، باز مطلب به جای خودش باقی است. ولایت امام علیه السّلام ولایت سِعی است، اختصاص به جایی دون جایی ندارد و آن با دلها مرتبط است و دلها را به سمت خود میکشاند، آن دلهایی که قابل باشند و لایق باشند، میکشاند آنها را به سمت خودش.“3
” انسان از هرجا هم باشد، وقتی توسل به آن حضرت پیدا کند، در آن حرم واقع میشود؛ در آن حرم سیدالشهداء، مانند آنکه در آنجا هست. مهم این است که انسان خود را به آن کانون متّصل کند.“4
”این را هم بدانید که طبق روایتی از امام صادق علیهالسلام است:
خداوند نظر خود را در روز عرفه اول به زائرین سیدالشهدا میاندازد، بعد به حجّاج خودش.5
یعنی زائر سیدالشهدا، ولو زائر از مکان بعید، فرق نمیکند؛ این پیش خداوند اقرب است و زودتر به آن مرتبۀ قرب میرسد تا این افراد.“6
3. دعای اللَهمّ یا شاهد کل نجوی
[مستحب است دعای «اللَهمّ یا شاهدَ کلّ نجویٰ» در این شب خوانده شود.7]
اهمیت رعایت مراقبه در عرفات
”شب عرفه را قدر بدانید،8 صبح که میشود بلند شوید و بروید جایی و گوشهای برای خودتان بنشینید و به گناهان و به خطاها و به لغزشها [فکر کنید؛] روز عرفه خیلی مهم است! خیلی مهم است! بروید گوشهای برای خودتان [بنشینید] بدون اینکه با این و آن صحبتی کنید و مسائل مختلف وقت شما را بگیرد و حال شما را از بین ببرد؛ خودتان را باید از آن روز برای بعد از ظهر عرفه آماده کنید، باید از صبح آن روز آماده کنید، نگذارید افکار مختلف بیاید و شما را از آن حالوهوا دربیاورد! روز، خیلی روز مهمی است؛ همهچیز روز عرفه است و در روایت داریم:
الحَجُّ عَرَفَةٌ؛1 «اصلاً تمام حج روز عرفه است!»2“3
”و کسی که عرفات را درک کند ـ حتی اگر وقوف اضطراری عرفات را هم درک کند ـ حجّ او صحیح است، و حج او باطل نیست.“4
”متوجه حساسیت حال و هوا و زمان و مکان باشیم و ادعیهای که در آنجا وارد است و انسان میتواند به ادعیه بپردازد؛ اگر حال دعا خواندن ندارد برود یکگوشه بنشیند و فقط فکر کند، فقط به خودش مشغول باشد، به رحمت پروردگار نگاه کند، به عظمت پروردگار نگاه کند، به ناچیزی خودش نگاه کند، به این همه درد و مصیبت و گرفتاری که برای خودش درست کرده است و برای او درست کردهاند نگاه کند! بگوید: خدایا من واقعاً میخواهم دیگر از این گرفتاری بیرون بیایم، نمیخواهم وقتی که از مکّه برمیگردم فرد سابق باشم، میخواهم یک فرد جدید و با یک روحیّۀ جدید باشم؛ خدا هم او را کمک میکند! راست بگوییم، صدق داشته باشیم، خدا کمک میکند.
مگر همین امروز نفرمودند! ابنسمّاک به آن شخص میگوید:
[خدای متعال میفرماید:] کسی که یک وجب بهسمت من بیاید و بهسمت من اقبال کند، من ده وجب بهسمت او میآیم!5
کسی که اقبال نکند، ما هم اقبال نمیکنیم؛ ما اینقدر افراد خلق کردهایم که به سراغ آنها برویم و دست آنها را بگیریم! خیال نکنید حالا اگر ما بهسمت خدا نرفتیم کار خدا کساد است! نهخیر آقا، خیلی هم آباد است! آباد!! هیچ نیازی به ما ندارد، هیچ! ابداً! میگوید صد هزاران مثل تو برفتند پی کارشان! اصلاً نیمنگاهی هم به شما نمیکند! اما نه، هستند افرادی که به ما روی میآورند و ما هم با تمام وجود به آنها روی میآوریم.
اظهار عجز و بندگی
بنابراین این معنا را در روز عرفات بگوییم که ما در دستگاه خدا حساب نداریم! برای خودمان دکانداری نکنیم و کتاب و مکتب راه نیندازیم و با کولهبار به آنجا نرویم. آنجا متاعِ بیچیزی میخرند، متاع عبودیت میخرند، متاع ندانمکاری میخرند، متاع پشیمانی و توبه میخرند، آنجا اینطور است. اگر بخواهیم با خودمان [چیزی] ببریم، آنجا خریدار ندارد! آنجا این مسائل خریدار ندارد و چهبسا ممکن است افرادی که برحسب ظاهر خیلی دارای عنوان هستند و حتی عناوین دینی و الهی دارند، چندان به آنها توجه نمیشود! اما به فردی که گوشه و کنار است و سَر به زیر است و خیلی مطرح نیست و هیچکس به او اعتنا نمیکند، به او توجه میشود! خلاصه، آنجا چنین حساب و کتابی است.
پس رفقا که در این مدت با مکتب بزرگان آشنا شدهاند، خودشان میدانند که دیگر کمکاری خسارت است! حالاکه ما مطلب را فهمیدیم و مسئله را یافتیم و حقیقت مطلب به دست آمده است، دیگر اگر بخواهیم وقت خود را به مطالب متفرقه و این طرف را دیدن و آنطرف را دیدن و حرفهای اجتماعی و این چه کرد و آنچه کرد و آنجا چه خبر است و اینجا چه خبر است بگذرانیم [موجب خسارت است!] رفقا، دیگران گذراندند و خسارت آن را هم دیدند و صدها سال بر این قضیّه گذشت و تاریخ همچنان میگذرد! زرنگ و رِند و کیّس آن کسی است که بیاید و تجربۀ افراد خاسر را دیگر دوباره تجربه نکند؛ بلکه به همان مطالبی که بزرگان فرمودهاند عمل کند تا اینکه خودش نتیجه را ببرد و آنچه را هم که برای ما بیان میکنند گواه و تأیید همین مسئله است.“1
لزوم حالت توبه و انابه در عرفات
”توجهی که انسان در عرفات پیدا میکند، قصدش فقط باید توبه باشد. وقتی وارد حرم خدا میشود، نباید به چیزی اینطرف و آنطرف توجه کند؛ فقط باید به خود و کارهای خود بپردازد.
باید از این هیاهوها کنارهگیری کند؛ از این فریادها و داد و بیدادهایی که در مردم [هست]. در عرفات، [برخی] مینشینند با همدیگر حرف میزنند و صحبت میکنند و مسائل را به بطالت میگذرانند و به عکس و عکسبرداریها میپردازند.
ما در عرفات بودیم؛ بیچاره، خود مردم هم حرف نداشتند! آن آخوند پیشنماز درآمد و گفت که یکی بیاید از این [جماعت] فیلم و عکس بگیرد. این عرفاتتان هم که واقعاً عرفات شده است! این چه نمازی است و چه توجهی و حضوری است؟ آن عرفاتی که ائمه میآمدند این بود؟ آن منایی که آنها میآمدند اینطور بود؟ آن وضعیتی که آنها انجام میدادند اینطور بود؟ آن سنگ زدنها و طوافها... واقعاً عجیب است!
این مسئلۀ حج خیلی مسئله، مسئلۀ عجیبی است؛ که انسان چطور باید متوجه باشد از وقتی که احرام را میبندد تا وقتی که... . آنوقت انسان بیاید و بگوید: «یک چند روزی است، میگذرد و برمیگردی میروی به زن و بچهات میرسی»؟ درست شد؟!“2
”در عرفات انسان باید یاد خدا کند... در عرفات هرچه میخواهید برای خودتان، پدر و مادرتان، اجداد، جدّات، ذویالحقوق، مرضیٰ، سفارشکنندگان و اسیران خاک دعا کنید؛ عرفات جای دعا است.1“2
بهترین دعا در عرفات
”و در حدیث است که آن حضرت [رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم] گفتهاند:
با فضیلتترین دعا در روز عرفه، و آنچه را که من و پیامبران پیش از من در روز عرفه میگفتهاند، این است:لا اِلَهَ إلّا اللَهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ.3 «هیچ معبود و مؤثّری نیست غیر از الله که تنها و واحد است، و شریکی برای او نیست، پادشاهی و ستایش اختصاص به او دارد، و او بر هر چیز قادر و تواناست.»
آنگاه رسول خدا بسیار دعا نمودند و به قدری دعا کردند که آفتاب غروب کرد.
و جماعتی از نجد آمدند و از کیفیّت حج پرسیدند، حضرت أمر کردند که منادی ندا کند:
اَلْحَجُّ عَرَفَةٌ؛ مَنْ جَاءَ لیلَةَ جَمْعٍ ـ أیِ الْمُزْدلِفَةَ ـ قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ فَقَدْ أدْرَکَ الْحَجَّ.4 «حجّ عبارت است از وقوف به عرفات، و کسی که در شب عید قربان به مشعر برسد، و قبل از طلوع صبح صادق، وقوف مزدلفه را إدراک کند، حجّ را إدراک کرده است»5“6
”در عرفات باید احساس کنید اینجا خارج از حرم است و باید حال را برای ورود به حرم مساعد کرد.“7
”در روایات داریم که امام زمان علیه السّلام در عرفات خود را به همه نشان میدهند،8 لیکن آن کسی ایشان را میشناسد که خود ایشان صلاح بدانند.9“10
”رفتن به عرفات خیلی مهم است و مقدمۀ حرکت به سوی حرم پروردگار است.“11
عرفه روز رحمت و بخشش
”یک مطلب، که واقعاً از مبانی مهم اجتهاد و استنباط است، این است که مجتهد باید خودش را در فضای ملاکات و آن فضای نزول خطاب شارع قرار بدهد؛ که [بداند] این حکم در چه زمینهای آمده؟ و همانطوریکه خدمتتان عرض کردم، آیا این حکم، حکم شامل برای همۀ افراد است یا حکمی است که اختصاص به بعضی دارد دون بعضی؟ آیا این مصلحتی که در اینجا هست، این یک مصلحت، مصلحت ملزمه است یا مصلحت، مصلحت غیر ملزمه است؟
این فضایی را که در این فضا حکم نزول پیدا کرده و تشریع شده و منجّز شده و یا فعلیّت پیدا کرده است، آن فضا را باید مجتهد ترسیم کند و خود را در آن فضا قرار بدهد. و این فضاسازی هم نه بهواسطۀ مندرآوردی و [بحثهای] از پای منقل [باشد که] این مسائل دربیاید. نهخیر؛ باید با توجه به تعابیر و توجه به خطابات شارع، باید مجتهد بتواند آن فضای مناسبی که در آن فضا خطاب آمده است، در آنجا این [مطلب] را بیاید بیان کند.
و [این] خیلی مسئلۀ مهمی است و در فتوا هم خیلی تأثیر عجیبی دارد. مثلاً روایات متعدّد داریم:
کسی که در روز عرفه به عرفات برود، تمام اعمالش بخشیده میشود؛ باید تصور کند که دوباره متولّد شده است؛ کَأَنَّهُ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ، فَلْیَسْتَأْنِفِ الْحَیَاةَ مِنْ جَدِیدٍ؛ حیات را دوباره شروع کند. در عرفات همۀ گناهان ریخته میشود.1
همه چه میشود؟ همۀ این مسائل... حالا رسول خدا ایستادهاند. افراد میآیند سؤال میکنند: «ما امروز این کار را کردیم». حضرت فرمودند: «اشکال ندارد». «آن کار را کردیم». حضرت میفرماید: «اشکال ندارد، اشکال ندارد، اشکال ندارد». تمام مطالبی را که آنها آمدند و برای پیغمبر بیان کردند، حضرت فرمودند... [پاسخهایی که نشان میدهد] در یک مورد نبود که حضرت بفرمایند: «در این مورد کفّاره بده» یا «مثلاً فلان عمل را انجام بده» یا «قربانی کن» یا «حجّت اشکال دارد»! همه [را] گفتند: «لا بأسَ، لا بأسَ، لا بأسَ!»2“3
”در شرح حال رسول خدا میخوانیم که حضرت، در آن سفری که به حج مشرّف شدند، در عرفات، آنجا آمدند و هنگام غروب، قبل از افاضه4 به مشعر، بر شتر سوار بودند. و افراد میآمدند از حضرت سؤال میکردند؛ حکم شرعی میپرسیدند، مسئله میپرسیدند؛ [مثلاً میگفتند:] «یا رسولالله، این کار را کردیم!» حضرت میفرمودند: «اشکال ندارد.» «آن کار را کردیم!» [باز میفرمودند:] «اشکال ندارد“5 ”حجّتان درست است.»6 حتی در یک مورد نداریم که گفته باشند: «کفّاره بدهید» و یا «ذبحی کنید!»7“
”بعد حضرت میفرمایند:
اذْهَبُوا فَقَدْ غَفَرَ اللهُ لَكُمْ. أَفِيضُوا فَقَدْ غَفَرَ اللهُ لَكُمْ؛1 «حرکت کنید که خدا شما را بخشید و شما را مورد عفو و مغفرت خودش قرار داد» كَیَوْمٍ وَلَدَتْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ؛ «مثل روزی که مادران شما، شما را به دنیا آوردند.»2
این عرفات و این حالات و این مسائل برای چه کسانی است؟! برای کسانی که در روز عرفه متوجّه خود باشند، متوجّه حالات خود باشند، متوجّه بدبختیهای خود باشند، متوجّه گرفتاریهای خود باشند، متوجّه آن بیچارگیهای خود باشند.“3
”این خیلی عجیب است. روایت و این حدیث، که چطور اصلاً بنای این مناسک و بنای این احکام بر غلبۀ جنبۀ رحمت است؛ یعنی براساس جنبۀ رحمت، غلبه دارد.[1] این آن موضوعی است که فقیه باید بر آن اطلاع داشته باشد؛ مجتهد باید نسبت به این مسئله اطلاع داشته باشد. فضای حج، فضای احرام، فضای مناسک، فضای طواف، فضای عرفات؛ این فضا، فضای غلبۀ رحمت است.
در یکهمچنین فضایی، خیلی احکام عوض میشود؛ تااینکه فضا، فضای ضیق باشد؛ فضا، فضای حصر باشد؛ فضا، فضای صعوبت و ضیق و تحیّر باشد. این اصلاً بهطورکلی انسان را میبرد در یک وادی دیگر. و این مسئله، مسئلۀ خیلی عجیبی است.“4
”ما در یک سفری که به همراه مرحوم آقا بودیم، بعضیها بودند که برایشان بعضی از اشکالاتی در مورد حج و کیفیت طواف پیدا شده بود. و تا آخر هم، این اشکالی که در مورد طواف بود، همراه با اینها بود؛ و اینها یک نقطه ابهام داشتند نسبت به انجام این قضیّه؛ بهطوریکه حتی نسبت به آن حج هم دچار شبهه و اینها شده بودند که حتماً سال جدید دوباره باید بیایند و نمیدانم، حج اشکال پیدا کرده و از این شبهات، و شبهات جدّی!
ما آمدیم در کربلا و خدمت مرحوم آقای حداد رسیدیم. شب دوّم یا سوّم بود که این قضیّه در آنجا مطرح شد؛ که خلاصه، در مورد طواف یکهمچنین قضیّه و شبههای پیش آمده و حالا، فرض کنید، که چه باید بشود. یکدفعه دیدم که ایشان یک نگاهی کردند و فرمودند: «حج شما صحیح است و من خودم به ذمّه میگیرم در روز قیامت اگر حج شما باطل باشد!»
درست شد؟ خب، ببینید این حرف، حرف کیست؟ حرف یک شخصی است که خب، ایشان که در آنجا نبودند... ما که شخصیت ایشان برای ما شناخته شده است... اینکه نبوده که ببینند این چه بوده و چطور انجام داده و شبههاش چطور بوده و قضیّهاش چطور بوده! ولی آن اطلاع و آن سعۀ روحی بر مسائل و بر حقایق... که نظایرش را که خب شنیدید و در نوشتهجات هم خب دیدید؛ که بهاصطلاح، مطالبی از ایشان [نقل شده] که واقعاً شخصیتی بود که کَانَ لایَخْفَىٰ عَلَیْهِ خَافِیَةٌ؛1 یک سر سوزن از مسائل بر ایشان مخفی نبود؛ نه نسبت به مَا کَانَ، و نه نسبت به مَا یَکُونُ، و نه نسبت به مَا هُوَ کَائِنٌ. یکهمچنین فردی، آنوقت میآید نسبت به این قضیّه این نظر را میدهد.“2
لزوم حسن ظنّ به خدا در حج
”لذا در روایت داریم:
اگر کسی بعد از اینکه حرکت کرد و دور آن سنگهای صلب طواف کرد و بعد از اینکه بین آن دو کوه، سعی کرد و بعد در روز عرفه در عرفات حاضر شد و وقوف کرد و نزدیک غروب آفتاب دعا کرد، آنوقت این شخص گمان کند که گناهان او آمرزیده نشده است، «لا یلومَنَّ إلّا نَفسَه! فقط باید خودش را ملامت بکند!»3
که عجب مرد شقیای است که از خانۀ خودش به آنجا رفته است و این کارها را برای خدا کرده است و از ظهر تا غروب هم در عرفات برای خدا وقوف کرده است، اما باز او تردید دارد که آیا خدا گناهانش را آمرزیده است یا نیامرزیده است! پس این به خاطر شقاوت خودش است؛ چرا انسان به خدا اینقدر سوءظنّ داشته باشد؟! چرا انسان بر خدا اینقدر سختگیر باشد؟!
خدا در را باز کرده است و میگوید: بفرما!
ـ نهخیر، خدایا من قابل نیستم، تو من را راه نمیدهی!
ـ آقا چشمت را باز کن؛ مگر کور هستی؟! ببین در باز است، بفرما!
ـ نهخیر، این در برای من باز نیست!
ـ به خدا، به حضرت عباس، برای تو باز کردم!
میگوید: خدایا، قسم تو قبول نیست!
ـ آقا در باز است، بیا!
میگوید: نهخیر، بنده قابل نیستم!
«فلا یلومَنَّ إلّا نَفسَه!» معنایش این است: تو که قابل نیستی پس برو! یعنی او اینقدر در دل خودش شک و تردید ایجاد کرده و یأس وارد کرده است که حالا هم که خدا میگوید: آقا، درب بهشت باز است، بفرما در بهشت! باز او قدمش حرکت نمیکند!“1
اعمال روز عرفه
زیارت سیدالشهداء علیه السّلام
”زیارت سیّدالشّهداء در روز عرفه بسیار وارد است و هیچ ترک نشود.1و2
[عن الصّادق علیه السّلام:
مَن أتاهُ فی یَومِ عَرَفَةَ عارِفاً بِحَقِّهِ کُتِبَ لَهُ ألفُ حَجَّةٍ و ألفُ عُمرَةٍ مَقبولَةٍ.3
«هر کس در روز عرفه به زیارت امام حسین علیه السّلام برود، درحالیکه عارف به جایگاه او باشد، پاداش هزار حج و هزار عمرۀ پذیرفتهشده برای او نوشته میشود.]
2. غسل
روز عرفه غسل دارد و غسل آن مستحب است.4“5 ”غسل روز عرفه را فراموش نکنید که بسیار اثر دارد و افضل آن از صبح است تا ظهر، لیکن تا عصر هم میتوان انجام داد.“6
”صبح روز عرفه غسل کنند و روز عید قربان هم غسل دارد؛7 این دو روز را حتماً [غسل کنید!]
خود مرحوم آقا در آن سفری که با ایشان مشرّف شدیم، در روز عرفه و عید قربان به من گفتند که: «آفتابه را بردار بیاور، آب کن و بیا بیرون برویم!» ما هم آفتابه را آب کردیم و با مرحوم آقا بیرون رفتیم و از خیمهها دور شدیم، قبلازظهر روز عرفه بود، ما آب میریختیم و ایشان غسل میکردند؛ یک آفتابه هم نشد! من الآن دارم [میگویم!] ایشان با دو سوم یک آفتابۀ اینقدری غسل کردند؛ یک تُن و هشتصد لیتر آب مصرف نکردند! از یک آفتابه، دو سوم آن را مصرف کردند و بقیّه را ما ریختیم و خودمان هم یک اَدا درآوردیم. روز عید قربان هم همینطور، با ایشان به همین کیفیت به بیرون خیمهها رفتیم و غسل کردند. خیلی مهم است! یعنی ممکن است یک غسل روز عرفه خیلی مهم باشد؛ نگوییم فقط یک غسل [است و مهم نیست!] نه، اینها مسائلی است که مهم است. یکدفعه میبینی یک فیض مهم با از دست دادن یک غسل از انسان سلب شد! مسئله خیلی مسئلۀ مهمی است و انسان باید به این مطالب برسد، باید به این قضایا برسد
و در آنجا هرچه مسکنت هست، ما او را به خدا عرضه کنیم! هرچه اینجا داشتیم، آن را کنار بگذاریم! هرچه بیشتر بگوییم: خدایا، خلاصه ما همین هستیم! مال بد بیخ ریش صاحبش است! دیگر همین است و غیر از اینهم از ما برنمیآید. هنر ما در زشت بودن و ناسپاسی کردن و مخالفت بنده با مولا است، این هنر ما است! هنر مولا عفو و بخشش و رحمت و مغفرت و این مسائل است؛ این جهت را خیلی ملاحظه کنید.“8
3. روزه
[روزه در روز عرفه بسیار سفارش شده است1 و در روایات صحیحه آمده است که روزۀ آن کفّاره نود سال میباشد.2]
”در روز عرفه که در آن روزه بسیار بسیار تأکید شده است، افراد عدیدهای گفتهاند که در روزه روز عرفه به خصوص، حقایقی برای آنها منکشف شده است.
4.قرائت دعای عرفه
مرحوم آقا میفرمودند که: «در روز عرفه یکی از امور بسیار مهم، پرداختن به دعای سیدالشهداء در روز عرفه است.»3و4 و اینقدر این دعا مهمّ است که اگر کسی احساس میکند با گرفتن روزه نمیتواند این دعا را بخواند، ایشان میفرمودند که دعا مقدّم بر روزه است.“5 ”بهتر است رفقا بعد از ظهر دعای روز عرفه را علیٰ یَسار الجبل[الرّحمة]،6 در قسمت چپ [کوه] بخوانند.7“8 ”همان جایی که سیدالشّهداء علیه السّلام هم همان جا ایستاد و دعای روز عرفه را در آنجا خواند.9 از صبح به همانجاها بروید و یک چیزی هم با خودتان ببرید و در همان جا باشید.“10
”رفتن بالای کوه در عرفات کراهت دارد؛11 سنّیها بالا میروند. بهتر است که انسان رو به قبله در سمت چپ بایستد و دعای روز عرفه را آنجا بخواند.12 خلاصه رفقا باید ارج و قیمت آنجا را خیلی بدانند.“13
”دعای روز عرفۀ سیدالشهداء مقدمۀ قبلی میخواهد! همینطوری نیست؛ مقدمه میخواهد، آمادگی میخواهد، اجتماع ذهن میخواهد، اجتماع حواس میخواهد! خندیدن، شوخی کردن و... در روز عرفه؛ همۀ اینها منافات دارد با آن مسائلی که باید اتفاق بیفتد و آن چیزها دل را میبندد! میگیرد! شما روز عرفه میشود، میبینید یک کمی فرق کردید؛ یک کمی؛ روز بدی نبود؛ با بقیّۀ روزها یک خرده فرق داشت... اینکه نیست، عزیز من!
در روز عرفه باید زیر و رو میشدی! دیدید این بیل میکانیکی میآید [و از] زیر میاندازد [و] خاک را از زیر درمیآورد و میاندازد کنار؟ درخت را از ریشه درمیآورد! باید در روز عرفه اینطوری زیر و رو میشدی و خاکت عوض میشد؛ مَتِریال و فلزّت میبایستی که در این روز تغییر پیدا کند! درست شد؟“14
دعای عرفه و اهمّیت تدبّر در آن
”دعای سیدالشهداء در روز عرفه، که واقعاً اصلاً دریاهایی از معرفت است، بسیار مهم است. چطور حضرت تمام وجود خود و شراشر وجود خود را در این نظام، میآید و همه را رو میکند؛ و دست قدرت پروردگار را در ایجاد و تکامل و استقرار حیات و کیفیت دستگیری و هدایت و اینها... واقعاً عجیب، واقعاً عجیب، حضرت [در این دعا] بیان میکند!
کسی که این را بخواند و به معانی آن توجه داشته باشد، متوجه میشود که تمام حرکات ما بدون عنایت خدا انجام نمیگیرد. تمام آن توجه ما تا عنایت خدا نباشد، فایدهای ندارد. اگر یک عنایت سلب شود، هزار مانع پیش میآید. حضرت در این دعا همه را میگوید و میگوید:
خدایا، تو دست من را گرفتی و آنچه برای من لازم است پیش آوردی و آن موانعی را که هست، یکییکی خودت برمیداری و من نمیدانم.1
من الآن در این مجلس حضور پیدا کردهام؛ اما خبر داریم هزار مانع برداشته شده تا ما اینجا آمدهایم؟! نه! میگوییم: «سوار ماشین شدیم و روشن کردیم و آمدیم!» هزارها مانع بوده که ما خبر نداریم؛ وقتی یکی از آنها روشن میشود، [میگوییم:] «خیلی عجیب است! اگر این قضیّه اتفاق میافتاد، ما نمیتوانستیم به این برسیم.»
منتها خدا همه را مخفی نگه داشته است؛ میگوید: «تو دلت را صاف کن، دیگر کاری نداشته باش؛ ما خودمان موانع را برمیداریم!» دیگر خیلی راحت است! خدا کار را برای ما راحت کرده؛ میگوید: «همۀ بارها را ما برمیداریم؛ تو داری چهکار میکنی؟!» ما فقط از تو یک جو دلِ صاف میخواهیم، یک جو! یک جو همت میخواهیم؛ یک جو دلِ صاف میخواهیم؛ یک جو صدق میخواهیم؛ بقیّۀ کارهایش با ما.
کسی نیامده به تو بگوید: «بیل بردار و بیل و کلنگ بزن!» این کلنگها را ما میزنیم؛ تو فقط صفا داشته باش. ما تو را هُلت میدهیم؛ زمین را برای تو صاف میکنیم؛ برایت هموار میکنیم؛ آنچه را که به دردت میخورد، در سرِ راه تو قرار میدهیم؛ آنچه مانع برای حرکت توست، از جلوی پای تو برمیداریم؛ همۀ این کارها را ما داریم انجام میدهیم.
تو میگویی: «بهبه! ما سالک هستیم، خدایا ما در راه تو میرویم!» بیا بابا، نگاه کن ببین چه خبر است! آنوقت از شرمندگی سر به زیر میاندازیم و دیگر نمیتوانیم توی روی خدا نگاه کنیم! دیگر نمیتوانیم توی روی بزرگان نگاه کنیم. [با خود میگوییم:] عجب!
ما نبودیم و تقاضامان نبود | *** | لطف تو ناگفتۀ ما میشنود1“2 |
”ما اصلاً چه کسی بودیم؟ کجا بودیم؟! ما نبودیم و تقاضامان نبود! ما اصلاً اختیاری نداشتیم، خودمان نبودیم که حالا بخواهیم حرف بزنیم! نبودیم که بخواهیم گوش بدهیم! نبودیم که بخواهیم ببینیم! نبودیم که بخواهیم کاری انجام دهیم و التماسی کنیم؛ توجه کردید؟!“3
”خیلی دعای عجیبی است! اصلاً مثل دعای ابیحمزۀ ثمالی، حضرت تمام این خصوصیّات و شراشر وجود انسان و مسائل و مراتب و همه را رو میآورند و برای انسان شرح و توضیح میدهند. در قبال پروردگار خود را عرضه میدارد که من این هستم، من این هستم، اینطور بودم، اینطور بودم، از عدم مرا به وجود آوردی، دست مرا گرفتی و در دامان تربیت بزرگان و اولیاء خودت مرا تربیت کردی، راه را به من نشان دادی.
واقعاً وقتی که آدم این دعا را میخواند به فکر خودش نمیافتد؟! خودش چه بوده؟! الآن کجاست؟! هان؟ به فکر خودش نمیافتد؟! خدا میتوانست راه دیگری برای این درست کند، نقشۀ دیگری که اینجا نباشد، در این مکتب نباشد، بر سر این سفره نباشد؛ میشد یا نمیشد؟! اما خدا نکرد! آورد، آورد، پیچاند، پیچاند رفت دور زد از آن طرف هر کس را بهتناسب حال خودش و هر کس را بهتناسب موقعیت خودش. وقتی شما دعای روز عرفه را میخوانید، انگار اصلاً امام حسین از ما حرف میزند اصلاً داردپرونده ما را رو میریزد! آنوقت آدم قدر میداند.“4
”دعای روز عرفه میگوید: «هان؛ حواست باشد! آن کسی که این فکر را در مغز تو انداخت چه کسی بود؟! آن کسی که این تمایل را در قلب تو قرار داد چه کسی بود؟! آن کسی که نفرت و دوری از دنیا و تعلّقات دنیا را... آن بزرگان آمدند و تزریق کردند، حک کردند، تزریق کردند، انشاء کردند، املاء کردند، بیان کردند، آنها! مگر از خودت آوردی؟! اگر از خودت است، بسمالله!» خدا میگوید: «میخواهی به تو بفهمانم که توفیق دست خودت نیست؟!» یکدفعه آقا میبینید یکجا پای آدم لغزید؛ ای وای! دارد این هم مثل همان میشود! بگو: «خدایا غلط کردیم، توبه کردیم بابا؛ همان خودت درست میگویی؛ توبه کردیم!»
دعای روز عرفه خیلی مهم است، خیلی مهم است. و برای انسان هم دیگر فرصتی پیش نمیآید! انسان باید از این فرصتها استفاده کند.“1
ظهور مقامِ عبودیّت محضۀ سیدالشهداء، در دعای عرفه
”سیدالشهداء در مقام عبودیّت محضه، در عین احاطۀ عِلّی و احاطۀ ولائی، در دو مرتبه و در جمع بین این دو رتبه آمده این دعا را فرموده است. توجه میکنید؟ از یک طرف در مقام ولایت و در مقام امامت و در مقام اشراف کلّی و اشراف عِلّی بر همۀ عالم وجود، و از یک طرف در عبودیّت محض و صفرِ صفر! شما این دعای عرفه را بخوانید، اصلاً مگر ممکن است کسی صفرتر و فقیرتر و محتاجتر از گوینده و انشاءکننده یکهمچنین دعایی باشد؟! و باید هم اینطور باشد! مگر حضرت میتواند خودش را در مقابل خدا مطرح کند؟! مگر حضرت میتواند در مقابل خدا عرض اندام کند و مگر حضرت میتواند در مقابل خدا خودش را به حساب بیاورد؟! این مسئله است که باعث تأثیر این ادعیه میشود.
ادعیهای که بزرگان و اولیای الهی میگویند، همین است. ما حالا هی میآییم از خودمان دعا درست میکنیم، زیارتنامه درست میکنیم! بابا این زیارتنامهها و دعاها اینهایی که درست میکنیم، اینها همه برخاسته از نفس ماست، نه برخاسته از از آن روح قدسی است! و کَم فَرقٍ بَینَ هَذا وَ هَذا، مَا بُعدَ المَشرِقین. این تفاوت، تفاوت جوهری است. در کلامی که از معصوم علیه السّلام صادر میشود یا کلامی که از ما صادر میشود، در دعایی که او میکند، دعایی که ما میکنیم؛ دعایی که او میکند در آن حقیقتِ محضه و عبودیّتِ محضه نهفته است، و دعایی که ما میکنیم آمیخته است با... با ... با... تصوّراتمان، تعلّقاتمان، سلیقههایمان و کموزیاد کردنهایمان است.“2
کیفیت خواندن ادعیه
”من میبینم که رفقا، دعا را تند میخوانند و میروند. روی جملات دعا باید با تأنّی جلو رفت که آن مفاهیم دعا تأثیر بگذارد. انسان که [مثلاً] دعای افتتاح میخواند، اگر همینطور تند و گذرا بخواند، نمیفهمد افتتاح آن چطور شد و اختتامش چطور شد! ولی اگر با تأنّی بخواند و طول بدهد و آنهایی که خیلی با عربیّت آشنا نیستند هم قبلاً دعا را گوش داده باشند و به معانی آن نگاه کرده باشند، البتّه در انسان مؤثّرتر است. ما خیال میکنیم که دعا یعنی فقط یک چیزی بخوانیم و بعد این تمام شود و بعد آن دعا را خواندیم دیگر این «خُب دعای افتتاح را امشب خواندیم و به فیضش رسیدیم!» فیض دعای افتتاح به یواش خواندنش است، به این است که انسان آهسته و با تأنّی بخواند.“3
”دعای عرفه دعایی است که باید با توجه و با تأمّل آن دعا خوانده شود، نه در جاهای شلوغ و سر و صدا و...؛ میآیند و دعا میخوانند نمیدانم چه میکنند و وسطِ دعا شروع میکنند ترجمه کردن، روضه خواندن، که اینها خراب میکند. دعا را همانطور باید خواند، همانطوری که ائمه فرمودهاند همانطور. البته انسان باید به معانی توجّه داشته باشد، به معانی این ادعیه انسان باید توجّه داشته باشد، اما فرض کنید که میآیند خودشان شروع میکنند به چیز کردن، مثلا شخص دارد دعای کمیل میخواند، یکدفعه وسط دعای کمیل. آخر به تو چه که داری نصیحت و... دعایت را بخوان. شروع میکند نصیحت کردن، این ور کردن، اصلاً حالِ مجلس و دعا و همه چیز گرفته میشود و آن شخص هم دیگر حالا به چه وضعیتی است! انسان باید همانطور که امام [این فقرات دعا را] به پروردگار عرضه میکند، همانطور به این دعا توجه داشته باشد. نه در جای شلوغ و پُرسروصدا؛ اینها تمام باعث میشود که اثرات دعا در نفس کم شود و آن تأثیر خودش را نگذارد. دعا نباید تند خوانده شود؛ دعای تند هیچ فایدهای ندارد. مگر کارتزدن در اداره است که دعا سریع تمام شود؟! دعا باید با طمأنینه باشد، باید با صدای کشیده باشد، این کلمات یکبهیک برود و به جان انسان بنشیند. امام این دعا را به پروردگار عرضه داشته، این دعا از زبان وحی آمده، کلمهکلمۀ این دعا و عبارات روی حساب است. نه حضرت همین طوری روز فرض کنید عرفات ایستاده و شروع کرده و همینطوری بگوییم و بگوییم! مگر مثل ماست؟!“1
”لذا رفقا در دعای روز عرفه خیلی اهتمام داشته باشند که بتوانند در جای خلوت، یا [با حضور] چند نفر، شخصی بخواند و دیگران گوش دهند؛ نهاینکه [به عبارات] نگاه کنند؛ اینکه نگاه کنند، فایده ندارد و خراب میکند. و دیگران گوش دهند و یک نفر بخواند و آنها در دلشان آهسته زمزمه کنند، آن دعا را تکرار کنند، در دل بخوانند. این تأثیرش بیشتر از این است که بخواهند نگاه کنند. و باید در حالِ سکوت باشد و در حال توجه باشد. سعی نکنند زود تمام شود، سعی نکنند که این را خب «بالأخره دستورالعمل است و باید خواند دیگر و باید تمامش کرد دیگر، این جوری تمامش کرد!» اینها فایدهای ندارد، اینها آن چیز را ندارد.
بررسی سندی و محتوایی فقره آخر دعای عرفه
باید توجه داشته باشیم همانطوریکه فرمودند آن قسمت آخر این دعا به این دعا ارتباط ندارد، گرچه دارای مضامین بسیار عالیه است. ولی وقتی که حضرت عرضه میدارند: «یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا رَب»، و معلوم است که کلام تمام شد دیگر، دعا تمام شد دیگر، همه چیز گفته شد، همۀ درخواستها عرضه شد، همه چیزها؛ و آن اضافه حالا از کجا آمده...؟1“2
”علی کلّ حال این دعای روز عرفه بسیار بسیار دعای عجیبی است، تمام مراحل تکوّن ما را در این دنیا، مراتب تربیت، مراتب نزول توحید در جنبههای مختلف را حضرت آمده اند بیان کردهاند، خدایا تو آن بودی، تو آن بودی، ما را اینطور کردی، آنطور کردی، از کَتْم عدم به عرصۀ وجود آوردی، خودت ما را به عهده گرفتی، موانع را از سر ما برداشتی، معدّات را برای ما مهیا کردی، تربیت ما را اینطور کردی، از گمراهی ما را نجات دادی، از فرو افتادن در دام هلکه و شِباک ابلیس خودت ما را رهاندی، اگر تو نبودی ما این بودیم، اگر تونبودی ما این بودیم؛ یعنی واقعاً عجیب، بند بند بدن انسان به لرزه میآید وقتی که اینطور شفّاف و صریح و بهطور وضوح حضرت تمام شراشر وجود ما را این طور میآیید حضرت بیان میکنند.
خیلی باید انسان تکان بخورد، خیلی باید... اگر متوجّهانه به این دعا نگاه کند، خیلی باید تغییرات در او حاصل بشود و خودش را و جایگاه خودش را پیدا میکند.
این یکی از مسائلی است که مرحوم آقا تذکّر میدادند و خودشان هم بنده یادم هست هر سال در روز عرفه بعد از ظهر میرفتند در یک جایی، در یک گوشهای و خودشان تنها این دعا را میخواندند. و حتّی آن سالی هم که ما مشرف شده بودیم به حج، و بنده سنّم حدود هفده سال بود، یادم هست که در روز عرفه در بعد از ظهر یک دفعه ما دیدیم ایشان مفاتیح برداشتند و رفتند تنها، ما در همان خیمهها بودیم و باهمان چیزها، ولی ایشان تنها رفتند بیرون و برای نزدیکهای غروب دیگر برگشتند و به قرائت این دعا پرداختند.
آنها بهتر میدانند قدر این دعاها را و کلماتی که از لسان معصوم تراوش کرده، آنها بهتر میدانند.
اینها چیزهایی است که به ما فرمودهاند! این مسائلی است که به ما فرمودهاند، تذکراتی است که به ما دادهاند. همینهاست که یک دفعه یکی از اینها بگیرد دیگر کافی است. یکی از این پتکها بخورد به سر دیگر کافی است، یکی از این جرقهها بخورد، آتش بر خرمن هستی و هرچه هست و تعلّقات میاندازد؛ لذا میفرمایند کوتاهی نباید بشود.“1
اهمّیت پرداختن به خود در روز عرفه و پرهیز از هیاهو
”این را هم خدمت رفقا عرض کنم که بدانید عرفه یک روز بیشتر نیست! با حرف و نقل و مسائل سیاسی و اخبار و فلان [وقت خود را نگذرانید!] بله بروید به یک جایی و یک مکان دوردستی و یک جایی متوجّه خودتان باشید و نگذارید که اوقاتتان با مطالب دیگر بگذرد و چیزهای دیگر به گوشتان بخورد. انسان بهتر است در روز عرفه خیلی مراقب باشد و مواظب باشد، بهتر است اصلاً از صبح جایی را اختیار کند که فقط متوجّه باشد؛ کنار درختی، زیر سایۀ درختی، در عرفات جاهایی هست. مخصوصاً بهتر است که آن دعا را در کنار جبلالرّحمة بخوانید، علیٰ یَسار الجبل، سمت چپ جبل،2 همانجایی که سیدالشّهداء علیه السّلام هم همانجا ایستاد و دعای روز عرفه را در آنجا خواند.3 از صبح به همانجاها بروید و یک چیزی هم با خودتان ببرید و در همانجا باشید؛ نمیگویم همیشه دعا و... بخوانید! نه، زیاد دعا خواندن هم خوب نیست؛ انسان متوجّه باشد و خلاصه، دیگر باید با رفیق باشد! نباید خودش را با سایر مسائل و جریانات و... بگذراند؛ مخصوصاً یکهمچنین وضعیّتی که دیگر برای انسان پیدا نمیشود.
باید عرفات در همان حالت معنوی خودش بماند و ما نباید کاری کنیم که این جنبۀ معنویت که برای همۀ افراد محسوس است، با مسائل دیگر از بین برود و بهجای آن چیزهای دیگر قرار بگیرد! خدا از ما نمیگذرد و حواس خدا جمع است؛ ما را که به عرفات و... میبرد برای توبه میبرد، برای توجّه میبرد، این حرفها اینطرف و آنطرف زیاد شنیده میشود، این مسائل هر روز هست، این مطالب هر روز هست و تمام عالم را پر کرده است! ولی عرفات نیست و حال در عرفات نیست! توجّه و توبۀ واقعی در روز عرفه این اثر حیاتی و سازندگی برای ما دارد، بهخصوص در روز عرفه!“4
”چند سال پیش بود که مکّه مشرّف شده بودیم. در عرفات ـ نمیدانم با کدامیک از رفقا بود ـ نشسته بودیم و اینها... خیلی خب، علیٰکلّحال، خب معلوم است هر که در عرفات است، آنروز در چه حال و احوالی است، در چه وضعیتی است. همین یک روز است دیگر؛ خب تکرار که نمیشود. یک چند ساعت به ما دادند؛ کل سال، آن چند ساعت عرفه! بعد هم دیگر تمام میشود. شب عرفه، شب دهم که شد، دیگر تمام است؛ میرود در یک فاز دیگر. هر کاری که میخواهی بکنی، در همین چند ساعت باید بکنی.
اینقدر مسئله مهمی است که حتی روایت داریم کسی که خدا در ماه رمضان او را نبخشیده، فقط باید صبر کند تا عرفات، خدا او را ببخشد!1در روایات داریم دیگر. اینقدر مسئله، مسئلۀ مهمی است.
این چند ساعت عرفه، خب، حال توجه [میطلبد]. انسان هرچه دیگر میتواند، باید در این چند ساعت کار کند؛ تصمیم بگیرد، عزم داشته باشد، بنا بگذارد، ملتزم بشود، تعهد... .
اینها مسائل اساسی اجتهاد است. هان! مسائل استنباط اینها ست؛ نه آنچه در کتاب و متاب و تقریر و این چیزهاست. توجه میکنید؟ هر کاری که میخواهی بکنی، در همین قضیّه باشد.
حالا بگذریم ازاینکه افراد در این موقع، خود روحانیون خودشان اصلاً به این قضایا دامن میزنند؛ به مسائل صارفه میآیند دامن میزنند و نمیدانم، ذهن شخص را بهطور کلی از این مطالب به جاهای دیگر و فضاهای دیگر میبرند.
آقا، ما نشستیم، خیر سرمان نشستیم در آنجا به بدبختی خودمان، به بیچارگی خودمان بنشینیم و فکر کنیم که حالا چه به سرمان آمده، چه بر سرمان خواهد آمد، چهکار کنیم؟ خدایا غلط کردیم، توبه کردیم، دستی، فلان... یکدفعه: «مرگ بر آمریکا!!!» اصلاً باور کنید عرفاتی بر ما درست شد؛ عرفاتی درست شد که همه را دعا کردیم؛ از بانی و ذاکر و... یک وقتی میخوانند: «از بانی و ذاکر و سامع و خدمتگزار قبول بفرما!!» ما هم از آن اول و آخر همه، همه را دعا کردیم! گفتیم: «خدایا، این هم حجّی است که برای ما درست شده؟!» با اینها، اصلاً دیگر آن حال رفت که رفت که رفت!
آخر که چه؟ برای چه؟! من نمیدانم کی باید ما به توجه بیایم؟ کی باید متوجه بشویم که بهجای انتخاب مسیر واقعی، راههای بیراهه نرویم؟! کی آخر باید به خود بیایم؟ بس نیست؟ کافی نشد؟ نمیبینید اوضاع چه خبر است؟ بیاییم ببینیم چه گفتند بزرگان؛ آنطوریکه آنها گفتند، حرکت کنیم.
یکدفعه مرحوم آقا، ایشان ـ رضوان الله علیه ـ در مسجد قائم صحبت میکردند؛ در روز جمعه، راجع به کیفیت نگرش انسان نسبت به مسائل توحیدی و نسبت به کثرات.1 بعد ایشان آمدند این داستان «الصَّلَاةُ خَیْرٌ مِنَ النَّوْمِ» که آن آقا آمد بعد از پیغمبر... نمیدانم، باید تجلیل کنیم؟ باید چهکار کنیم؟ باید ما تکلیف را بفهمیم. وحدت است؟ غیر وحدت است؟ نمیدانیم چهکار کنیم؟ تعظیم کنیم؟ تجلیل کنیم؟ یک کاری باید بکنیم دیگر. بنشینیم آن عقب... خیلی خوب. [به او میگوییم]: «آقا!» والله ماندیم خودمان! گیر کردیم چه بگوییم، چه نگویم!
علیٰکلّحال، یارو، حالا این آمده دارد میگوید: «حَیَّ عَلَىٰ خَیْرِ الْعَمَلِ». خب، اینکه داری میگویی «حَیَّ عَلَىٰ خَیْرِ الْعَمَلِ»؛ این «حَیَّ عَلَىٰ خَیْرِ الْعَمَلِ» اگر باشد، مردم به جهاد نمیروند! توجه میکنید؟ خب، چه باید بگویم؟ «الصَّلَاةُ خَیْرٌ مِنَ النَّوْمِ».2 این «الصَّلَاةُ خَیْرٌ مِنَ النَّوْمِ» بهجای «حَیَّ عَلَىٰ خَیْرِ الْعَمَلِ». خب، این آقایی که دارد این حرف را الآن میزند، این چه تصوری از نماز دارد؟ چون میگوید اگر بگویم «حَیَّ عَلَىٰ خَیْرِ الْعَمَلِ»، مردم دیگر نمیروند جهاد کنند. جهاد! اسمش را هم میگذاریم جهاد!! فِی سَبِیلِ اللهِ! اسمش را نمیگذاریم جنگ؛ چون جنگ با جهاد فرق میکند دیگر؛ جنگ یعنی زدن.
این معلوم میشود اصلاً هیچچیز از روحانیت، نورانیت، حقیقت، در این مغز وجود ندارد. فقط رفتن و زدن و کشورگشایی و بگیریم و ببندیم و همه و لشکر و ارتش و فلان و... این حقیقت... خب، بالأخره گرفتی، زدی، فتح کردی. خب بعدش چه؟ چه شد بعدش؟ خب گرفتی. خیلی خب، ما آمدیم و ایران را هم گرفتیم. در زمان [خلیفه دوم]، ایران هم فتح شد.3 خب حالا فتح شد که چه یعنی؟ چه داری به این مردم تازه مسلمان بدهی؟ چه هدیهای داری به این مردم تازه مسلمان بدهی؟ تو خودت اصلاً چهکار کردی که حالا بخواهی این هدیه را به بقیّه بدهی؟
این نشان میدهد که اصلاً در این مغز، خدایی وجود ندارد. فقط آن چیزی که وجود دارد: مملکت، سلطنت، بزن، بکوب، ببند، نمیدانم و فلان و کشورگشایی، چه، همه! آن هم که میگوید «اسلام»، بهخاطر این است که فعلاً اسلام مطرح است؛ وإلاّ اگر غیر از اسلام هم بود، همین بود. کشورگشایی... مگر پادشاهان سابق به دین مردم کاری داشتند؟ گفتند: «آقا، هر دینی میخواهید داشته باشید». مثل معاویه، راحت بود. گفت نه به نمازتان کار دارم ـ آمد وقتی [خلافت را] گرفت، در زمان امام حسن بود دیگر ـ نه به روزه، نه به حجتان؛ میخواهید بکنید، میخواهید نکنید. من میخواستم سلطنت پیدا کنم که کردم: «وَ لٰکِنِّی قَاتَلْتُکُمْ لِأَتَأَمَّرَ عَلَیْکُمْ وَ قَدْ أَعْطَانِیَ اللهُ ذٰلِکَ.»1
خیلی خب. درست. این هم همینطور. همه همیناند دیگر. اینها همه در یک قماشاند، بهاصطلاح. بعد یکدفعه گفتم: نکند ماها هم همان راهها را داریم؟ ماها هم داریم خلاصه، بله! این چیزها را داریم، همان را. منتها حالا صورتش را یک صورت دیگری و یک حالت دیگری داریم به آن میدهیم. خب، آدم باید توجه کند. دیدم نه، همچنین خیلی بیربط هم نیست؛ مثلاینکه مسئله در همان قضایا، مطالب دارد دور میزند. علیٰکلّحال، خیلی مسئله بایستی که مورد ارزیابی قرار بگیرد؛ که یک وقتی راه را گم نکنیم و روش را گم نکنیم.“2
”من در یک سفری که مشرّف شده بودم به مکّه برای حج تمتع، خب خیلی همان روز عرفه، که از صبح که ما بلند شدیم و اینها... خیلی حال و هوا، خیلی عجیب بود؛ فضا عجیب بود. خب واقعاً هم عجیب است، واقعاً هم عجیب است! آخر اینجا عرفات [است]؛ و جایی که امام زمان علیهالسّلام در آن روز قطعاً حضور دارد، در آن سرزمین حضور دارد،3و4 از خود وجود حضرت، تراوشات ولایی بر همۀ صحرای عرفات دارد میکند؛ خودِ نفسِ وجود حضرت، نفسِ حضور حضرت، [اثر] دارد.
و انسان مشاهده میکند؛ این جریاناتی که میبینید، دست خودش نیست؛ این حال و هوایی که احساس میکند، دست خودش نیست؛ این مسائلی را که میبیند... خود را اصلاً در یک فضای دیگر میبیند، در یک عالم دیگر میبیند، در یک وادی دیگر میبیند. خب، با این کیفیت میآید جلو، حرکت میکند، میرود... ظهر، بعدازظهر، آن قضایای داستان دعای روز عرفه و کذا و... .
اصلاً خوب ببیند دیگر، اصلاً خود خدا هم خجالت میکشد از خودش این را نبخشد! یعنی وضع و اوضاع به یک نحوی است که آنچه را که در آن روز اتّفاق میافتد برای افرادی که در آن روز هستند و در روز عرفه، وضعیتی است که اصلاً خواهینخواهی، بخشش، اصلاً رحمت و مغفرت و بخشش و اینها مثل باران بر آن افراد نازل میشود.
این حال بود، بود، بود... یکمرتبه ما دیدیم قضایا جور دیگری شد، و وضع جور دیگری شد، و آقا، آن حال رفت که رفت که رفت که رفت! من فقط یک دعا کردم، گفتم: «خدا فقط خیر بدهد! خدا فقط خیر بدهد به آنهایی که این مسائل را مسبّب هستند! فقط خدا خیرشان بدهد! خدا إنشاءالله...» چه دیگر بگوییم؟!
بهطور کلی و با خودم قرار گذاشتم اگر ایندفعه مشرّف شدم ـ که همینطور هم بودم، یکیدو دفعه بعد مشرّف شدم ـ از صبح که روز عرفه میشود، بلند شوم اصلاً بروم در وسط بیابان و یکجایی دیگر که اصلاً با خودمان باشیم؛ خلاصه با حال و هوای خودمان باشیم، با وضع خودمان باشیم.
درست شد؟ خب، آخر ما چه جوابی داریم بدهیم به این افراد؟ به این مردم؟ به این اشخاص؟ به این حالات؟ به این وضع؟ و به این... آخر واقعاً چه باید بگوییم؟! چه باید بگوییم؟!
اینجاست که خلاصه خیلی مطلب است، خیلی مطلب است؛ و خیلی چیزها را نمیشود گفت، نمیشود گفت؛ مسائلی که بهعنوان اصل در میان ما حاکم شده و جاری شده... دیگر حالا هر کس خودش میداند دیگر. شاید بعضی... ما نمیخواهیم چیز بکنیم... شاید بعضی جور دیگر متصّل بشوند. مگر ما اطلاع داریم بر ارتباط افراد؟ مگر ما ارتباط داریم؟ مگر ما ارتباط داریم؟ شاید بعضی جور دیگر متصّل بشوند؛ شاید بعضی جور دیگر نزدیک بشوند؛ شاید بعضی جور دیگر تکلیف احساس کنند.
هر کس تکلیف خودش؛ هر کسی تکلیف خودش. ولی حدّاقل ما آن تکلیفی را که احساس میکنیم، تحمیل نکنیم بر بقیّه! هر کس تکلیف خودش را میداند و حساب و کتاب خودش را میداند.1“2
فصل ششم، قسمت سوم
مَشعرالحرام1
”[قالَ اللهُ الحکیمُ فی کتابِه الکریم:]
﴿فَإِذَآ أَفَضۡتُم مِّنۡ عَرَفٰتٖ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِ﴾؛2 «زمانی که آفتاب غروب کرد و از عرفات إفاضه و حرکت میکنید و بهسوی مشعر میآیید، خدا را در مشعر ذکر کنید!»
مشعر خوبجایی است! یک کوه هم به نام کوه قُزَح دارد که اگر نزدیک شما بود، خوب است از کوه قزح هم بالا بروید؛ اگر هم دسترسی نداشتید نروید. البته مشعر زمین بزرگی است و انسان نمیتواند همهجایش را طی کند. اما در عرفات روی کوه رفتن مستحب نیست و جاهای پایین بنشینید.3 کسی که سفر اوّلش است، مستحب است: «أن یَطَأ مُزدَلَفَةَ بِرِجلِه؛4 در مشعر قدم بگذارد و قدری راه برود.» نهاینکه در مشعر بخوابد و تمام شود، بلکه قدری حرکت کند و بر زمین قدم بگذارد و هر قسمی که دلش میخواهد، یاد خدا کند؛ چون حجاب از بین میرود5. عرفات خارج از حرم است و کسی که تا الآن خارج از حرم بوده است و از ظهر تا غروب آنجا رفته و ایستاده و با این دعاها و گریهها و زاریها گفته است: «ای خدا، من خارج از حرم تو هستم، آیا من را به حرم راه میدهی؟!» اول غروب اجازۀ ورود به حرم داده میشود: «بهسوی حرم حرکت کنید!» و الآن شب در مشعر آمده است؛ مشعر حرم خداست و وارد در حرم خدا شده است. اینجا هرچه میخواهید یاد خدا کنید.
... مشعر حرم است و انسان در حرم باید جمال محبوب را تماشا کند! وقتی خارج از حرم است، در میزند: «خدایا، بیچارهام؛ در را به روی من بستهای؟! زید التماس دعا گفته است، پدرم در جهنّم گرفتار است، قرض دارم؛ در را باز کن تا با تو صحبت کنم!» در عرفات جای دعا است، هرچه میخواهد دعا کند؛6 اما وقتی در باز شد و انسان در حرم و در مقابل جمال محبوب آمد، آنجا فقط یاد محبوب است، و این ذکر است! ولذا مشعر فقط جای [ذکر است].7و8“9
”حالتی که برای انسان در عرفات پیدا میشود با حالت در مشعر متفاوت است و دو حالت مختلف است؛ حالت در عرفات، حالت ابتهال و توسل و انابه است، ولی حالت در مشعر، حالت انابه و ابتهال و اینها نیست، بلکه حالت شعف و سرور و ورود در حرم است که اذن و اجازۀ دخول در حرم داده شده است و حاجّ، این باب را برای خود مفتوح میبیند که داخل شود؛ ولی در عرفات مسئله اینطور نیست. در عرفات حالت انتظار است که آن رحمت الهی بر او ببارد و او را مستعدّ برای ورود در حرم کند و این مسئله، خیلی مسئلۀ عجیبی است.“1
”روز عرفات، روز التجا و بُکاء و ابتهال است. خداوند متعال حجّاج را در خارج از حرم نگه می دارد، وقتی که آنها با این ابتهال و التجا پاک شدند و آن رحمت الهی بر اینها شامل شد و غفران الهی شامل حال اینها گشت و آنها را طاهر کرد، آن موقع به اینها اذن ورود به مشعر و وارد شدن در حرم الهی ـ چون مشعر در حرم است ـ میدهد: حالا که پاک شدید میتوانید بیایید و حالا [که پاک هستید] وارد اینجا شدید؛ باید با پاک شدن وارد اینجا شد. در اینجا خداوند بهواسطۀ ورود در مشعر، این حاجی را برای حرم خودش آماده کرده است؛ یعنی وقتی که حاجی وارد مشعر بشود، چه بخواهد و چه نخواهد وارد حرم الهی شده است. البته افراد در اینجا متفاوت هستند؛ آنهایی که دارای مراتب عالی هستند، یک نوع ورود در حرم دارند و آنهایی که دارای مراتب پایینتر هستند، ورود دیگری دارند.2“3
مِنا1
”مِنا [در اصل] مُنیٰ بوده است، یعنی آرزو! چون آرزوی انسان در آنجا برآورده میشود. منا محلّ حضرت ابراهیم2 و جای ذبح کردن است.“3
رَمیِ جَمَرات1
جایز نبودن برداشتن سنگ از داخل حرم
”سنگها را هم برای سنگ زدن از همین مشعر بردارید، چون باید فردای آن و دو روز بعدش این سنگها زده شود. سنگها اگر بهمقدار نخود یا یک قدری بزرگتر باشد کفایت میکند و سنگهایی که نقطهنقطهای و نقطهدار است را انتخاب کنید.2“3
”آنچه در شرع داریم، تهیۀ حَصیٰ4 از مشعر است.“5 ”رفقا حتماً سنگ را از مشعر جمع کنند! گرچه اشکالی ندارد که انسان از مکّه هم سنگ بردارد، ولی چون انسان نمیتواند سنگ و اشیاء حرم را از حرم خارج کند، برای رفتن به عرفات این سنگ را با خودش میبرد و این حرام است و انسان نمیتواند سنگ را ببرد! من پارسال میدیدم که از طرف بعثه افراد را توصیه کرده بودند و میرفتند از همین کوههای مکّه سنگ برمیداشتند و تازه آن را هم میشکستند و چند تکّه میکردند! تازه شکستن آن هم اشکال دارد! نهخیر، بردن سنگ به بیرون از مکّه حرام است و انسان نمیتوانتد ببرد؛ بله، اگر برای روزهای دیگر و برای روز یازدهم و دوازدهم که از مکّه میآید و میخواهد به منا برود، اشکال ندارد که از مکّه سنگ بردارد و برود در منا بزند؛ چون منا متّصل به خود مکّه است و دیگر از حرم خارج نمیشود.6 ولی علیٰکلّحال مستحب مؤکّد است که انسان سنگهایش را از مشعر جمع کند و سنگهای مُنقّط و نقطهنقطه باشد، نقطۀ سیاهوسفید داشته باشد و به اندازۀ یک بندانگشت یا کوچکتر باشد، زیاد بزرگ نباشد تا یک وقتی برای دیگران تولید زحمت نکند. سنگ را در همانجا جمع میکنید.7“8
”نسبت به رمی، آن کسی که نمیتواند سنگ بزند وکالت بدهد؛ مخصوصاً اگر خانمها در روز اول احساس میکنند که شاید مشکل پیدا شود، بنده صلاح نمیدانم که آنها در روز اول بروند! حالا وضعیت امسال را نمیدانم به چه نحوی است، ولی وضعیت پارسال بسیار وضعیت سنگینی بود و من دو تا از مخدّرات را که همراه ما بودند نگذاشتم سنگ بزنند و اقربای آنها و دوستان، عوض آنها رفتند و سنگ زدند؛ و از این نقطهنظر هیچ اشکالی ندارد و ثواب آن هم یکی است و هیچ تفاوتی ندارد.“9
فلسفۀ رمی جمرات
”منا و رمی جمرات ممثّل دفع اعتباریّات و خود نفسانیّات و رفض و دور کردن خود ذات انسان است در وقتی که در حرم واقع شده است! دو مطلب است: یک وقتی انسان را وارد حرم میکنند و کاملاً انسان از نفسانیّات خودش پاک شده است و هیچ انانیّتی ندارد و هیچ وجودی ندارد و همین فنائی که برای اولیای الهی بهنحو فنای ممتدّ و ملکه محقّق میشود [برای او هم محقّق است]، در یکهمچنین وضعیّتی دیگر اصلاً در اینجا شیطان نیست. ولی یک وقتی برای انسان حالت فناء منقطع، یعنی حالات جذب و توجه به پروردگار و تجرّد فیالجمله میآید، ولی هنوز از بقایای نفس باقی است! رمی جمرات اشاره به این حالت انسان است. یعنی وقتی که انسان وارد حرم شد، هنوز از ذات و نفس خودش باقی است؛ با رمی شیطان و از بین بردن او، کأنّه دیگر بهکلّی خود را از خود تهی میکند و حق را بهجای خود مستقر میکند.“1
بیان حضرت حداد در حقیقت رمی جَمْرۀ عَقَبه
”حضرت آقا [مرحوم حداد رضوان الله علیه] فرمودند:
رمی جَمْرۀ عَقَبه هم بالأخصّ خیلی برای من جالب بود؛ چون در جمرۀ أولیٰ و جمرۀ وُسطیٰ انسان رو به قبله میایستد و رمی میکند. یعنی با توجه و استقبال کعبه، انسان شیطان را میزند و میراند؛2 اما در جمرۀ عقبه که باید انسان پشت به قبله کند و رمی نماید، این چه معنی دارد؟! معنیاش عین توحید است. یعنی آن کعبهای را که من تا بهحال با این نفس خود بدان توجه مینمودم، آن را اینک پشت سر گذارده، و با توجه به اصل توحید که دارای جهت و سمتی نیست، و با نفسی که از آن نفس بیرون آمده و توجه بدان سو را ندارد میخواهم شیطان را رمی کنم.
بنابراین حقیقت این رمی نیز عوض میشود، و آن رمیی است که از دو رمیِ سابق، پاکتر و زلالتر است؛ و شاید سرّ تعدّد رمیها تعدّد حقیقت و واقعیت آنها باشد نه امر تکراری.“3
قربانی
قربانی حج سمبل فدا کردن نفس خود
”«قربانی» یعنی خدایا همانطور که حضرت ابراهیم بنیانگذار اسلام، خواست فرزند خود و جان خود را در راه تو قربانی کند و تو برای او فدیه فرستادی (معنای فدیه این است که این گوسفند به عوض او باشد. فدیه: یعنی بهجای او. من فدای شما شوم: یعنی شما دارید از دنیا میروید و برایاینکه شما باقی بمانید من بمیرم. فدایت شوم: یعنی اگر تو بخواهی بمیری من فدای تو شوم و من بهجای تو باشم. این گوسفند فدیه است: یعنی به عوض آن قربانی است و حکایت از آن قربانی میکند؛ و گوسفندی هم که ما میکشیم همین است.) ما هم میگوییم: خدایا، ما هم حاضریم بر اینکه جان خود را در راه تو قربانی کنیم؛ اما الآن به ما دستور ندادی که سرت را ببُر، ما این گوسفند را بهعنوان نمونه و حاکی از جان دادن و فدا کردن قرار میدهیم!
لذا مستحب است انسان گوسفندی که در منا قربانی میکند، گوسفند خیلی خوبی باشد،1گوسفند پُر قیمت بخرد، کمتر از یکساله نباشد، شاخش خوب باشد، نر باشد، چاق باشد، سالم باشد، چشمش خوب باشد، چپ نباشد، نابینا و کور نباشد، بدنش بریده نباشد، ناقص نباشد، و انسان خودش آن گوسفندی را که میخرد قربانی کند؛2 چون نفس قربانی، خود انسان است و انسان باید خودش را قربانی کند. اقلاً این قربانی را که حکایت از قربانی انسان میکند، انسان به دست خودش آن را قربانی کند3 و دعا بخواند4 و قدری نبات شیرین هم در دهان آن گوسفند بگذارد، چون قربانی کار شیرینی است، تلخ که نیست؛ اینها همه معنا دارد! آنوقت انسان که این کارها را کرد، میفهمد که: ﴿لَن يَنَالَ ٱللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَآؤُهَا﴾5 معنایش چیست!6“7
حکمت تشریع حکم قربانی
”قالَ اللهُ الحکیمُ فی کتابِه الکریم:
﴿لَن يَنَالَ ٱللَهَ لُحُومُهَا وَ لَا دِمَآؤُهَا وَلٰكِن يَنَالُهُ ٱلتَّقۡوَىٰ مِنكُمۡ﴾»8 «گوسفندان، شتران و گاوهایی که در هرجا (در منا یا در مکّه و یا سایر اماکن) قربانی میکنید، نه گوشتهای آنها به خدا میرسد و نه خونهای آنها؛ ولیکن تقوایی که از ذبح آنها و نحر آنها نصیب شما میشود، آن به خدا میرسد.»
﴿يَنَالُهُ﴾ یعنی: تقوایی که مُکتسَب از نحر و ذبح این حیوانات است، به خدا میرسد. این آیۀ قرآن است!
﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلٞ فَصۡلٞ * وَ مَا هُوَ بِٱلۡهَزۡلِ﴾1؛ «قرآن کتاب فاصل است (یعنی مُتقَن و محکم و کلام قاطع و برّنده است) * و شوخی و مزاح هم نیست و قرآن براساس تسامح با انسان صحبت نمیکند.»
این آیه میرساند که تمام این قربانیهایی که در دنیا میشود و به آن امر شده است، گرچه طبعاً فوائدی دارد که رسیدگی به ضعفا و فقرا و مستمندان است، رسیدگی به مردم مستحق است، اطعام است، ولیمه است، إشباع مؤمنین است، و خدا اطعامِ طعام را دوست دارد، و همۀ اینها براساس خود محفوظ است؛ ولی جان و روح و سرّ این قربانی، آن پاکی و طهارتی است که انسان در اثر این عمل کسب میکند؛ یعنی انسان در اثر قربانی کسب طهارت میکند، و این بهدرد انسان میخورد. خود قربانی و اطعام و ریختن خون این حیوان، و گوشت و پوست را در راه خدا دادن، همۀ اینها برای این عالم است و چیزی آنجا نمیرود؛ ولیکن روح و نتیجۀ این کار که آن تقوای مُکتسِبۀ از این کار است، بهسوی خدا میرود، اصلاً بهسوی خدا میرود و به خدا میرسد! خدا چیست که چیزی به خدا برسد؟!
﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ وَ ٱلۡعَمَلُ ٱلصَّـٰلِحُ يَرۡفَعُهُ﴾؛2 «عمل صالحی که انسان انجام میدهد ـ هرچه میخواهد باشد ـ در نفس انسان ایجاد یک روح و یک پدیدۀ نفسی و یک حال بقاء و تجرد و یک حادثۀ روحانی میکند که آن بهسوی خدا میرود.»
﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ﴾؛ «بهسوی خدا بالا میرود.» چه چیزی؟ ﴿ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ﴾؛ آن چیزی که موجب بلند شدن کلمۀ طیّب و حرکت آن بهسوی خدا میشود، عمل صالح است. پس قربانی عمل صالح است و این قربانی موجب تقوا میشود، که آن تقوا بهسوی خدا بالا میرود؛ پس انسان باید دنبال تقوا برود. البته این مسئله اختصاصی به قربانی ندارد؛ بلکه از روی آیۀ ﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ﴾، با تنقیح مناط کلّی از همین آیۀ ﴿لَن يَنَالَ ٱللَهَ لُحُومُهَا وَ لَا دِمَآؤُهَا﴾، میتوان استفاده کرد که هر عملی انسان در دنیا انجام میدهد، یک پیکر و ظاهری دارد و یک جان و روحی دارد؛ ظاهرش در اینجا میماند و روحش برای انسان باقی میماند. آنوقت باید حساب کنیم که چه اندازه این عمل برای انسان روح ایجاد کرده است که بر این اساس، آن عمل دارای ارزش است؛ و اینجا دیگر مَفرَق طُرُق است.“3
”شما که این قربانی را قربانی میکنید، نه گوشتش به خدا میرسد، نه خونش میرسد، نه جسمش میرسد، نه پوستش میرسد. این قربانی یک عمل ظاهر و خارجی است؛ این گوسفند یک وزنی دارد، گوشت و پوستش را تقسیم میکنید و به قوموخویشها و همسایهها میدهید. هیچکدام اینها به خدا نمیرسد؛ خدا مجرّد است و قربانی مادّه است و خدا نیاز و احتیاج به این قربانی ندارد. آنچه که به خدا میرسد، آن مسئلهای است که پشت این قضیه است. این قربانی برای چه بوده، آن به خدا میرسد! هدف از این قربانی چه بوده است و برای چه قربانی کردید؛ آیا قربانی کردید در روز قربان بهخاطر اینکه قربانی مستحب است یا درونش این هم بوده است که اگر نکنید، میگویند: «آقا چرا امسال قربانی نکرده است؟!» این قاطی شده! آیا خالص بوده یا اینکه چیز دیگر ضمیمه شده است؟! یا اینکه میگویند: «خب هر سال آقا یک گوسفند، دو گوسفند، سه گوسفند قربانی میکرد؛ امسال چرا نشد و چرا نداد؟» نفس در خودش یک احساس ذلّت و یک احساس خفّتی میکند.
این میآید و کار را خراب میکند. یعنی آن چیزی که باید بالا برود دیگر بالا نمیرود. چون نیّت، نیّت کثرت است؛ کثرت که بهسوی وحدت حرکت نمیکند! کثرت در عالم کثرت و عالم تعلّقات و عالم جزئیّات و عالم تقیّدات و عالم مادّه و عالم اعتبارات در همانجا باقی میماند و به وحدت جلو نمیرود و حرکت نمیکند.
پس چه بالا میرود؟ هیچ! انسان قربانی میکند ولی میبیند حالی برای او بهدست نیامد و تغییری برای او پیدا نشد، سبک نشد و انبساط پیدا نکرد؛ چرا؟ چون انبساط و سبکی مربوط به بهجت و نور است، درحالیکه قربانیِ او حامل نور نبوده است، بلکه حامل کثرات و تعلّقات بوده است. کثرات هم مال کثرات است؛ چیزی در او اضافه نمیشود و عوض نمیشود.
... یک وقت انسان نگاه میکند و میبیند تمام این کارهایی که دارد انجام میدهد، همهاش برای دنیا شد، همهاش برای این و آن و حرفهای این و آن و مسائل این و آن شد. خب نکند دیگر، برای چه خودش را معطّل میکند؟! وقتی که دارد میبیند وضع به این کیفیت دارد جلو میرود، خب چرا باید انجام بدهد؟ انسان از هرجا میخواهد، قطع کند و جلویش را بگیرد تا جلوتر نرود و همین طور.
آنچه که پشت این عمل هست و آن نیّتی که پشت این است، آن برای انسان مهم است که انسان به آن هدف برسد و به آن نیّت برسد تا جاییکه خواست انسان بهطور کلّ از میان برمیخیزد و دیگر انسان خواست ندارد، احساس میکند چون محبوب او این را میپسندد، این به آن سمت میرود، نهاینکه تکلیفی آمده است. محبوب او این را الآن میپسندد، حالا چه به او امر بکند یا نکند.“1
معنای قربانی
”معنای قربانی این است که: خدایا، من دارم نفس خودم را از بین میبرم، نفس خودم را دارم میکُشم، اختیار خودم را دارم کنار میگذارم، هواهای خودم را دارم کنار میگذارم، برای خودم هیچ وجودی در قبال اختیار و مشیّت و ارادۀ تو قائل نیستم. این معنای قربانی است، لذا قربانی را فقط باید در منا کشت، نه در جای دیگر و قبول نیست. قربانی باید در منا باشد، در اینجا باشد.2 آنچه که مهم است برای حاجی در منا این است که به آن روح این عمل و نفس این عمل که همان روح و حقیقت تزکیه و تضحیه و قربانی کردن است در آن مکان برسد، نهاینکه آنجا باشد و بگویند برای اینها جای دیگر قربانی بکنید! بلکه در همانجا، در همان مکان و در همان موقعیت.
معنای قربانی چیست؟ معنای قربانی این است دیگر. قربانی یعنی: خدایا، من نهتنها از ریاسات خودم، از شوائب وجودی خودم، از آن جوانب، از بیا و برو، از پول، از مال، از زن، از فرزند، از شوهر، از همهچیز دست برداشتم و آمدم در اینجا، اینها به جای خود، اصلاً خودم را آمدم کنار گذاشتم و من دیگر در عالم وجود اثری ندارم. این تمثیل است دیگر. قربانی بهعنوان تمثیل است، بهعنوان سمبلِ برای این حرکت روحی در اینجا تلقّی میشود؛ منتها خب افراد و مردم میآیند همینطوری قربانی میکنند! یعنی حقیقت مسئله این است. لذا مستحب است حاجی وقتی که میخواهد قربانی کند بیاید دست را بگذارد روی دست ذابح یا خودش قربانی کند. امیرالمؤمنین خودشان قربانی میکردند ـ راجع به پیغمبر شک دارم ـ و ائمه هم خودشان قربانی میکردند.3 یا اینکه بیاید انسان دست را روی دست ذابح بگذارد و خودش را بهجای این قربانی فرض کند و در مقام مشیّت و اختیار الهی، وجودی را در این بازار در مقام عرضه و تقاضا دیگر نیاورد. این معنا معنای قربانی است. حالاکه این قربانی را انجام دادی حالا عید بگیر! حالا فهمیدیم عید قربان برای چیست؟ عید قربان وقتی است که خدا میگوید من این قربانی را از تو پذیرفتم، یعنی من تو را قابل برای ورود در حرم امن خودم قرار دادم؛ چون تو دست از وجود خودت برداشتی.
ما مشعر رفتیم، شب میرویم مشعر، در حرم هستیم و میآییم شیطان را سنگ میزنیم، این کارها را انجام میدهیم ولی هنوز دست از وجود برنداشتیم؛ معنای قربانی این است که خدیا من دیگر در قبال تو وجودی ندارم، هیچ! اصلاً نفسی دیگر ندارم، اصلاً وجودی ندارم، در عالم فقط وجود واحد، وجود تو است و اصلاً من نه ارزشی دارم، نه حقیقتی دارم، نه وجودی دارم. حالا خدا این عمل را دیگر قبول میکند و میگوید: تا بهحال نماز میخواندی، یک مقداری قبول داشتم؛ روزه میگرفتی، یک مقداری قبول داشتم؛ آمدی حج انجام میدادی، یک مقداری قبول داشتم؛ همه را یک مقداری قبول داشتم. ولی یک کاری را انجام بدهی که صد در صد قبول کنم، آن قربانی است!
یعنی کاری انجام دادی که دیگر نه نماز به پایش میرسد، نه روزه به پایش میرسد، نه زکات و وجوهات به پایش میرسد! تمام اینها تحتالشّعاع قرار میگیرد؛ وقتی یک کسی بیاید به مولای خودش بگوید من اصلاً وجودی ندارم و اختیاری در قبال اختیار تو ندارم و اصلاً صفر محض هستم و هیچ هستم، این خیلی مهم است تا اینکه بیاید فرض کنید که به آن مولا بگوید: من در شبانهروز نیمساعت خودم را در اختیار شما میگذارم! من در شبانهروز فرض بکنید که یک ساعت خودم را در اختیار شما و کارهای شما قرار میدهم! هان؟ کدام مهمتر است؟ لذا در عید قربان باید عید گرفته بشود، عید یعنی همین.
عید یعنی حالت شعف و حالت شادی و آن حالت حیاتی که بهواسطۀ این عمل، یک حاجی و یک بندۀ خداوند در قبال مقام تکلیف و مقام امر الهی انجام میدهد. این معنا معنای عید است.“1
حَلْق
فلسفۀ حلق و تقصیر
”تقصیر همان حلق است. در مرد، چون مرد جنبۀ ظاهر دارد و آن شکل ظاهری و مویی که بر سر او است مورد توجه افراد دیگر است، طبعاً باید مو که یکی از آثار شئونات انسان و شخصیّت انسان است، در روز عید قربان بهطور کلّ کنار گذاشته شود و از بین برود. و افرادی که در حجّ اول موی خود را نمیتراشند چقدر کار ناپسندی میکنند و البته حرام است و باید در حج مو را تراشید؛ و افرادی که به حجّ بعد و حجّ مکرّر میروند، بهعنواناینکه دیگر تراشیدن مو مستحب است موی خود را نمیزنند!
... این اصلِ مسئله است. پس تراشیدن مو عبارت است از ریختن همۀ شئونات و همۀ أنانیّتها و همۀ آنچه که انسان را از خدا دور میکند! و چون برای خانمها تراشیدن مو حرام است، [باید تقصیر کنند] و از این نقطهنظر نباید موی خود را بزنند؛ چون خودشان را محفوظ میکنند و حکم برای آنها تفاوت میکند. تقصیر حکم همان تراشیدن مو برای مرد را دارد.1“2 انسان بعد از تقصیر [یا حلق] از احرام بیرون میآید و فقط عطر و مَحرمیّت برای او باقی میماند که با طواف عادی و نماز طواف عطر برای او حلال میشود و در وقتی که نماز طواف نساء انجام داد آن جنبۀ زوجیّت و نکاح هم برای او حلال میشود. غیر از این دو مورد، تمام موارد احرام بعد از تقصیر و بعد از تراشیدن سر برای انسان حلال میشود.3و4“5
توجه به اثر خاصّ هر تکلیف در تکامل و ترقّی نفس مکلّف
”مجتهد باید به این نکته توجه کند که هر کدام از احکام و تکالیف، اثری خاص در تکامل و ترقّی نفس مکلّف دارد و در صورت عدم التفات به این حکم، جای خالی آن در نفس مکلّف إلَیالأبد باقی خواهد ماند، و امر دیگری نمیتواند آن را ترمیم و تدارک نماید. و بنابراین مسئولیّت فقدان و خلل وارده بر نفس بهواسطۀ عدم لحاظ این تکلیف، بر شخص مجتهد خواهد بود که اهمّیت و تأکید انجام تکالیف را موبهمو برای افراد بیان نکرده است و توضیح نداده است.6
از بابمثال، دیده میشود مجتهدین در مسئلۀ حلق رأس نسبت به حجّ مستحبّی، صرفاً به بیان استحباب حلق بسنده میکنند و تأکید روایات را در این مورد برای حاجّ، بیان نمیکنند؛1 بنابراین افراد تصوّر میکنند مسئلۀ استحباب در حلق مثل استحباب دخول مسجد با پای راست است، و بهواسطۀ همین تسامح از فوائد مترتّبه بر حلق رأس که مورد نظر اولیای دین است، محروم میگردند.2“3
نمونهای از تأثیر فتوای مجتهد در کسب نورانیّت حج
”در اینجا اشاره به داستانی دیگر که توجه به آن موجب عبرت برای اهل فضل و فقهای بزرگوار خواهد بود، خالی از لطف و اشاره نمیباشد.
در یکی از سفرهای تشرّف به حج، در روز عید قربان پس از رمی جمرۀ عقبه که به خیمه مراجعت میکردیم، در بین راه به یکی از دوستان و احبّه برخورد کردم که ایشان نیز توفیق ادراک مناسک مشرّفه را در آن سال حائز بودند. ایشان از من پرسیدند:
من تا بهحال توفیق تشرّف متعدّد به مناسک حج پیدا کردهام، و پس از اتمام سفر حج قصد مسافرت به انگلستان را برای امور تجاری دارم؛ حال من میتوانم بهجای حَلق و تراشیدن موی سر، تقصیر نمایم؟
بنده به ایشان عرض کردم: تراشیدن موی سر در سفر واجبِ حج که حجّة الإسلام میباشد، واجب است و تبدیل آن به تقصیر حرام میباشد؛ ولی در سفرهای بعد چنانچه سفر نیابتی نباشد، حَلقْ مستحبّ مؤکّد است تا حدّی که شبهۀ وجوب در آن میرود.4 بنابراین از آنجا که این سفر برای شما مستحب بوده است، تراشیدن موی سر واجب نمیباشد، ولی من بهعنوان مبلّغ شریعت و خادم دین حنیف نمیتوانم نسبت به اداء تکلیف و بیان حکم شارع دربارۀ شما خیانت نمایم؛ آنچه بهنظر حقیر در اینباره میرسد عرض میکنم، حال شما خود دانید که چه روش و مسیری را انتخاب نمایید. و آن مطلب این است که: بارها از مرحوم علامه والد ـ قدّس الله سرّه ـ شنیدم که میفرمود:
کسی که به حج برود گرچه حجّ او مستحب باشد، ولی بهجای تراشیدن سر تقصیر بنماید، آثار حج در نفس و روح و سیمای او ظاهر نخواهد شد!
آن شخص گفت:
آخر من پس از مراسم، قصد سفر به انگلیس را دارم و با این وضع چگونه خواهد بود؟!
من خندهای کرده و گفتم: مگر با سرِ تراشیده نمیشود به آنجا رفت؟! آن فرد با این سخن به تأمّل و تفکّر فرو رفت و دیگر سخنی نگفت و از ما جدا شد و خداحافظی نموده و رفت.
ساعتی از رسیدن به خیمه نگذشته بود که یکمرتبه دیدیم آن رفیق آمد درون خیمه، با سر تراشیده و سیمایی بس نورانی و درخشنده! تا چشمم به او افتاد گفتم:
پیش از سلام و احوالپرسی فوراً سجدۀ شکر بجای آور و بر این توفیق عظیمی که خداوند نصیب تو کرد و موفّق گردانید که سر در اطاعت او بیاوری و دست از تعلّقات دنیوی برداری و در دام هویٰ و هوس و اوهام و نفسانیّات واقع نگردی، خدا را شاکر و سپاسگزار باش!
پس از سجده از او سؤال کردم: چه شد که با وجود اکراه و عدم تمایل به تراشیدن سر، موفّق به این توفیق عظیم گشتهای، و چه فکر و اندیشهای برای تو در این مسئله پیدا شد؟ آن رفیق عزیز در پاسخ گفت:
پس از سخنان شما به فکر فرو رفتم و با خود گفتم: من هیچگونه شکّ و تردیدی در صحّت کلام و سخن شما که از جانب اولیای الهی بیان کردهاید ندارم؛ حال خود را مخیّر میبینم که با نتراشیدن سر و تقصیر، خود را از این نعمت عظمیٰ و فیض نزول برکات و انوار حج محروم گردانم و حطام دنیا را بر سعادت و فلاح اخروی ترجیح دهم! خدا پدر شما را مورد رحمت و مغفرت قرار دهد و شما را از نعمتها و فیوضات بحار رحمتش محروم نگرداند، که اگر این سؤال را از فرد دیگری میکردم مسلّماً پاسخ این میبود که: هیچ اشکالی ندارد و شما میتوانید بهجای تراشیدن، تقصیر کنید! آنگاه چگونه من میتوانستم تدارک این فیض و توفیق را در صورت تقصیر و نتراشیدن سر، بنمایم؟!
و حقیر خدا را شاهد میگیرم که مشاهده میکردم چگونه صورت او برافروخته و نورانی شده است و حال و هوای او بالکلّ با قبل از انجام این عمل تفاوت پیدا کرده است. خوشا به حال و توفیقش که بهواسطۀ اطاعت از یک دستور ولیّ الهی اینچنین مستوجب جلب برکات و فیوضات ربّانی گردید.“1
”در سفر اول حج، حلق کردن واجب است2 و در سفرهای بعد مستحبّ مؤکّد است؛3 و این را از مرحوم آقا داشته باشید که ایشان فرمودند:
ولو در سفرهای بعد اگر کسی در منا حلق نکند، کأنّه حج انجام نداده است“4 ”و آثار روحانیّت حج در او بروز نخواهد کرد.“5
”یعنی آن نورانیّتی که از این اعمال متوجه انسان میشود، این ظهورش با حلق است.“6
”رفتی طواف کردی، سعی کردی، تمام جهات را انجام دادی ولی در أنانیّت خود در همان منا [ماندهای]؛ در همان منا که باید همهچیز را از دست بدهی! قربانی که میکنی میخواهی از دست بدهی، همانجا شیطان میآید نگه میدارد: نه، برای چه موی سرت را میزنی؟ زشت میشوی؟ برای چه میزنی؟ حالا تا کی دوباره در بیاید! حالا میرویم طهران جواب بقیه را چه بدهیم؟!“7
”با مرحوم آقا به حج مشرف شده بودیم ـ تقریباً حدود هفده سالم بود، در همان سفر اول ـ در روز منا بود، بعضیها میآمدند و میگفتند: «آقا، میشود سرمان را نزنیم؟» یا خودشان میل نداشتند یا از طرف ـ بله دیگر ـ مخدّرات در تحتِ فشار و ایراد و اشکال قرار گرفتند. جداً همینطور بود! ما با چشممان میدیدیم که آنها نمیگذاشتند که آقا بروند و سرشان را بزنند. خب با سرش چهکار داری؟! خُب این مویش را میزند بعد دوباره در میآید! طوریت نمیشود که بابا! [یک خانم به شوهرش میگفت:] «نه فلانی، نزن!» من خودم میشنیدم داشت میگفت: «نزنی!» آن هم بیچاره سست میشد و حالا بهخاطر رعایت مصالح و بهدست آوردن قلوب مؤمن یا مؤمنه که در اینجاها اصلاً جایی ندارد، سرش را نمیتراشید!
دائماً میآمدند پیش آقا و میگفتند: «آقا، حالا از این آقایان مراجع کسی هست که اجازه بدهد که [ما حلق نکنیم و فقط تقصیر انجام بدهیم؟]»
ایشان فرمودند: «بنده [از نظر آقایان] اطلاعی ندارم. باید زد و زدن مو واجب است.»
دوباره میرفتند و میگفتند: «آقا، شنیدیم آقای فلان در نجف ایراد میکنند؟»
مرحوم آقا میفرمودند: «به بنده ارتباطی ندارد. موی سر را زدن واجب است! والسّلام!»
مدام [اینطرف و] آنطرف میرفتند تا اینکه بالأخره میدیدیم بله! میگفتند: «آقا، راجع به این قضیه ما مرجعمان را به فلان کس تبدیل کردیم و برگشتیم به آقای فلان و خلاصه از ایشان تبعیّت کردیم!» نمیدانم، مثلاینکه آقای خویی و اینها میگفتند که میشود نزد و [تراشیدن] سر احتیاط [مستحب] است.1
این هم شد دین مردم! این را روز قیامت میآورند و میگویند: «برای چه شما سرتان را نزدید؟! چه کسی به شما گفت؟!» آنوقت چه میگوید؟! آنجا که دیگر نمیتواند با خدا بازی کند! حالا اینجا میتواند بگوید: «حالا ما گفتیم شاید اگر موی سر را بزنیم آفتاب یک قدری نورش بخورد به سر ما و مشکل ایجاد کند (خُب یک کلاه سرت بگذار!) یا مثلاً شاید اذیّت بشویم و چشم ممکن است اذیّت بشود!» و از این بازیها و از این چیزها.
ولی آنجا که خدا [را] نمیتواند [گول بزند]! خدا میگوید: «مرا داری گول میزنی؟! هیچ، ما هم بلدیم چهکار کنیم!» او را میآورند قشنگ میبرند در کنار [جهنّم]؛ مدام داد میزند که من را کجا میبرید؟! به او گفته میشود: یک جای گرمی و نرمی میبریم، اینقدر آنجا خوب است، اینقدر شلوغ است. رفقایت همه آنجا هستند! برو با آنها بگو، بخند، گرم است، خوب است؛ بهشت چیست اصلاً؟! نه گرمی دارد، نه سردی دارد!» میبرند با سر میاندازنش آنجا! چه کسی را گول زدی؟! چه کسی را داری گول میزنی؟!
[این حرفها دیگر فایدهای ندارد که بگوید:] فلانی مانع است! آن مانع میگوید نکن! زنت میگوید! بچّهات میگوید! دخترت میگوید! پسرت میگوید! عروست میگوید! چه کسی دارد به تو میگوید؟! آیا آنها مانع هستند؟ حالا هم بیایند از جهنّم تو را در بیاورند! فکر این را نکردی؟! میگوید: «آقا، بهخاطر حلیلۀ جلیلۀ جمیلۀ طویلهمان ـ فرض کنید ـ آمدیم این کار را کردیم.» خُب حالا همان حلیلۀ طویلهات بیاید درت بیاورد دیگر! بلند شود بیایید در بیاورید!
میگوید: «بهخاطر آن دست به عمل خلاف زدیم، بهخاطر آن رشوه گرفتیم، بهخاطر آن این دروغ را گفتیم، بهخاطر آن این مصلحت را در نظر گرفتیم، بهخاطر آن...!» بسیار خب، خدا هم میگوید: «بهخاطر من که نکردی، بهخاطر او بود؛ خب حالا من میاندازمت [در جهنّم] او بیاید در بیاوردت! هر جفتتان را با هم میاندازم یک جا، قشنگ! آن دنیا با هم بودید، اینجا هم با هم باشید!» مقتضای عدالت همین است! خدا که نمیآید بین زن و شوهر جدا کند، خوب نیست. ما برای وصل آمدیم! آن دنیا با هم بودید، اینجا هم میاندازیمتان قشنگ [کنار هم] همچین جِلزّ و ولزّتان در بیاید و فریاد ﴿يَٰحَسۡرَتَىٰ عَلَىٰ مَا فَرَّطتُ فِي جَنۢبِ ٱللَهِ﴾1تان بالا برود. میگویید: ای کاش حواسمان آنجا جمع بود؛ ای کاش به حرف این و این گوش نمیدادیم؛ ای کاش این مصالح را در نظر نمیگرفتیم؛ ای کاش به فکر امروزمان هم بودیم؛ ای کاش این ظواهر ما را گول نمیزد!“2
”ما در قضیۀ حلق میدیدیم که مردم کم میآورند، زن به شوهرش میگوید: «فلانی! مبادا سرت را بتراشی! مبادا این کار را انجام دهی! اگر انجام دهی، دیگر نگاهت نمیکنم!» خب نگاه نکن! آن مرد هم موهایش را نمیزد! شخصی نزد ما آمده بود و سنّش هم کم نبود، تقریباً سیوپنج یا سیوشش سال داشت و میگفت که: «آیا میشود موهایم را نزنم؟!» به او گفتم که: «تو دیگر پیر شدی و جوانیهایت را کردهای! حالا اگر بیست سالت بود، قضیه فرق میکرد، نهاینکه آنجا بگوییم موها را نزن، ولی بالأخره خیلی تقصیر نداشتی! حالا سیوپنج، سیوشش و یا چهل سال سن داری، دو تا مو هم روی سرت هست، آنوقت میخواهی نزنی؟! موهایت را بزن آقا!»
حالا سر او خیلی هم مو نداشت که بگوییم: زلفهای مشکین و عنبرفشان او در هوا [پریشان است]! این شخص میگفت که: آقا چهکار کنم؟! خانم ما اصرار میکند و میگوید که اگر موهای سرت را بزنی، من بقیۀ اعمالم را انجام نمیدهم! عجب! این دیگر چه کسی بوده است؟! میگوید که اگر بخواهی حلق کنی، قهر میکنم! به او گفتم که بگو: گمشو و برو! اصلاً به ایران برگرد، حیف آن مسجدالحرام و آن فضایی که همچون تویی بیاید!
خلاصه آخرش بالأخره آن نَفَس ما زد و بر آن وسوسههای دیگران غلبه کرد و او سرش را تراشید! خلاصه آن زن چه بساطی بهپا کرد! گفتم: به او بگو که فلانی این کار را انجام داده است، هرچه میخواهد به ما بگوید! این خانم هم میگفت: این آخوندها فلان هستند! این شخص چه کاری کرد، خلاصه کاروان را روی سرش گذاشته بود، ما هم غشغش میخندیدیم!
یک روز دیدم قضیه خیلی بههم پیچیده است، به او گفتم که بگو خانمت بیاید تا یکخرده با او حرف بزنم تا یک خرده آرام شود. آمد و خیلی توپش پر بود. بیست دقیقهای با او صحبت کردم و کمکم پایین آمد و پایین آمد و بعد شروع به خندیدن کرد! در آخر گفت: «خدا خیرتان دهد! آقا! چقدر کار خوبی کردید وإلاّ خدا پدرم را در میآورد!» دیگر خوب شد! خلاصه نسبت به این قضیه رضایت داد و مسئله بهخوبی تمام شد، إنشاءالله آنها برای برگشت هم مشکلی پیدا نکردند، اگر صحبت نمیکردیم، مشکل پیدا میشد! خلاصه انسان باید همۀ جوانب را درنظر داشته باشد.“1
عید قربان1
”عید یعنی چه؟ عید یعنی روزی که انسان شیرینی بخورد و شکلات بخورد و بستنی بخورد و دست بزند؟! و یا اینکه مثل سابق که در روز عید نوروز، حاجینوروز در کوچهها راه میافتاد، انسان هم یک دایره و دمبکی بردارد و بزند؟! و یا اینکه چراغی آویزان کند و قالیچهای ببندد؟ نهخیر، اگر ما معنای عید را اینطور بفهمیم، اشتباه فهمیدهایم. اینکه اگر ما وقتی به نام عید فکر میکنیم این مظاهر را در ذهن خود متمثّل میکنیم، شاید ناشی از تربیتهای غلطی باشد که ما را در زمانهای اخیر بدون اختیار در آن مسیر سوق دادهاند. ولی این معنای عید نیست؛ معنای عید آن روزی است که انسان بما هو انسان ـ نه انسان بما هو حیوان، نه انسان بما هو جنسٌ أعم، نه انسان بما هو نامی، بلکه انسان بما هو انسان، و انسان بما هو ناطق ـ به بهرهای برسد که برای او ایجاد فرح و سرور کند، او را پاک کند، تطهیر کند، تهذیب کند، طاهر کند و به خدا نزدیک کند؛ این برای او عید است.“2
”ادیان الهی برای پیروان خود براساس ارزشهای انسانی، و وصول به اهداف ایمانی و خروج از شرک، و آزادی از دست جبّاران و طاغیان زمان که بشر را استخدام نموده و برای منافع استکباری خود از او متمتّع میشدهاند، اعیاد را پایهریزی کردهاند.“3
”در قربان، بهجهتآنکه مردم به عشق لقاء و دیدار وجهالله، دست از خانه و لانه و وطن و کسبوکار و شهرت و جاه و جمیع علائق شسته، و بهسوی بیتاللهالحرام ﴿مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ﴾4 روان شده، و طواف و سعی و وقوف در عرفات را که خارج از حرم است، بجای آورده سپس داخل در حرم و مشعر آمده و شب را به إذن دخولی که از حضرت او دریافت کرده است، در مزدلفه آرمیده، و سپس به منا آمده، و شیطان را هفت بار سنگ زده، و قربانی کرده، و سر تراشیده، و در این مدت پای و سر برهنه بهدنبال حبیب در جستجو و در تکاپو بوده است.
اینک جای آن دارد که موقع خروج از إحرام است، به شکرانۀ قبولی اعمال و پذیرش این اعمال سخت، و در عینحال شیرین و لذّتبخش عید بگیرد، و الحمد للّه بگوید، و به مراسم عید که آنهم باز ذکر خدا و تطهیر بیشتری است، مهیّا گردد، نماز عید بخواند، و زبان به تقدیس و تمجید الهی بگشاید، و از جمال و جلال او بیان کند، و از محاسن و زیباییهای او إعلان وحدت و توحید ذات و أسماء و صفات و أفعال را در عالم منتشر کند و بگوید: اللهُ أکبَرُ اللهُ أکبَرُ، لا إلهَ إلّا اللهُ و اللهُ أکبَرُ، اللهُ أکبَرُ و لِلّهِ الحَمدُ، اللهُ أکبَرُ علیٰ ما رَزَقَنا مِن بَهیمَةِ الأنعامِ، الحَمدُ لِلهِ علیٰ ما أبلانا.1
و نهتنها خود حجّاج، بلکه جمیع مسلمین در سراسر بِقاع عالم بدین موهبت عظمایی که نصیب برادرانشان در آن مواقف کریمه شده است، عید بگیرند،2 و بهدنبال اعمالی که در ذوالقعده و ده روز از ذوالحجّه بجای آوردهاند، قربانی کنند، و نماز عید بخوانند، و برای جماعت با امام، پایبرهنه به صحرا روند.“3
”عید اسلام... عید قربان است. همۀ مردم از نقاط مختلف حرکت میکنند و به منا میروند و امروز قربانی میکنند؛ هر کس در شهر و وطن خود یک درجه و مقداری از تعلّقات به زن و بچه و کسبوکار و تجارت دارد و در اثر این سفر از همۀ آن تعلّقات دست برمیدارد و سر و پای برهنه به سراغ خدا میرود و میگوید: «لَبّیکَ اللَهمّ لَبّیک!» زنها که بهترین نقطۀ بدنشان همان صورتشان است، باید آن را باز بگذارند4 و پایشان را هم برهنه کنند،5 و این در آنجا شرافتی نیست و نباید کسی به کسی شرافتی بفروشد! و در مقابل، مردها هم که بهترین نقطۀ شرفشان سرشان است و به تاج و عمامه و کلاه و سایر چیزها مُکلَّل میکنند و از سرما و گرما حفظ میکنند، آنها هم شاه باشند یا وزیر باشند فرقی نمیکند و باید سر برهنه6 و پا برهنه7 بشوند و بگویند: «اللَهمّ لَبّیک!» اگر مردی چیزی سرش بگذارد گناه کرده است، و اگر زنی روی خودش را بپوشاند گناه کرده است!
همه باید آنجا بروند و بعد دور آن خانۀ خدا بگردند: ﴿وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ﴾،1 ﴿لِّيَشۡهَدُواْ مَنٰفِعَ لَهُمۡ﴾،2 تا تماشا کنند و ببینند که چه خبرها است! دنیا تنها مادّه نیست، دنیا تنها خوردن و اطفای شهوت نیست، دنیا تنها گذراندن نیست، بلکه همۀ این گذراندنها برای ایجاد یک شیء ثابت است: ﴿مَا عِندَكُمۡ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ ٱللَهِ بَاقٖ﴾3.
پس این سفر مکّه، خواهینخواهی برای انسان ایجاد تجرّد میکند. امروزه هم که آسانترین سفرها است، باز مشکلترین سفرها است! سفر مکّه مشکل است و هر کس به مکّه رفته است، دیده است که مشکل است. امروزه ولو نسبت به سابق، آسانترین سفرها شده است، ولی در عینحال مشکل است و باید هم مشکل باشد. خداوند این سفر را اینطور قرار داده است تا مردم به مشکلات برخورد کنند و قدر این سفر را بدانند. امیرالمؤمنین علیه السّلام در نهج البلاغة در آن خطبۀ قاصعه میفرماید:
خداوند اگر میخواست خانۀ خود را در همان سرزمینهای سبز و خوشآب و خوشعلف قرار میداد، که اگر اینطور بود، مردم آنجا را تفرّجگاه و تنزّلگاه خود قرار میدادند؛ ولی خانۀ خود را در جایی گرم در وسط کوههای صَلب که از شدّت آفتاب، رنگ سنگها سیاه شده است، قرار داده است. و مردم از هرجای دنیا که باشند (شاه باشند یا وزیر باشند، بزرگ باشند یا کوچک باشند) باید روی آن سنگها پا برهنه بروند و دور خانۀ خدا بگردند، و هیچ چارهای هم ندارند!4
برایاینکه: ﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ﴾،5 آنجا برای انسان کلمۀ طیّب پیدا بشود و آنجا انسان بار خودش را سبک کند و خود را از وزر و آلودگی بیرون بیاورد، و آنجا مشاهدۀ منافع کند. منافع نه یعنی مال و تجارت، چون مال و تجارت در دنیا بسیار است؛ منافع یعنی آن منافعی که بنیانگذار اسلام، حضرت ابراهیم برای خود قرار داد و بهدست آورد، آن منافعی که حضرت اسحاق و حضرت یعقوب و حضرت اسماعیل بهدست آوردند، آن حالات خوشی که آنها در مسجد خَیف بهدست آوردند، آن وقوفی که آنها در عرفات کردند.“6
عید گرفتن عید قربان بهسبب حصول حالات تجرّدی حج
”آنوقت امروز برای او عید میشود و میگوید: خدا را شکر! ما عمری در شهر خودمان زندگی کردیم و فکرمان به کسبوکار و تجارت و شخصیّت و به این بود که چرا او به من سلام نکرد، او به من اعتنا نکرد و در فلان مجلس مرا دعوت نکرد؛ مثلاً چرا رُبابخانم، ما را در مجلس عروسی دخترش نگفت، با اینکه ما اینهمه برای او زحمت کشیده بودیم! یا چرا آقای فلانی ما را در عقد پسرش نگفت، چرا فلانی من را در آن مجلس نگفت، چرا فلان شخصی که ما هر روز از او جنس میخریم، آن روز که من به او گفتم: مثلاً بیست تومان دستی به من قرض بده، او نداد؟! همۀ فکرهای ما مگر خارج از این است؟! فکرهای بزرگان ما مگر در مورد چیست؟ همین مسائل، در یک سطح عالیتر و بزرگتر! یکی آفتابه میدزدد و یکی مثلاً صندوقچۀ طلا و بِرِلیان میدزدد؛ وقتی مناط دزدی باشد، فرقی نمیکند! فکر ما از این کثرات بالاتر نمیرود.
حالا ما رفتیم و حج کردیم و تماشا کردیم که اینها چیست، این مسائل چه بود، واقعاً این کثرات چه بود و چقدر ما را خسته میکرد، چقدر ما را ضعیف میکرد، چقدر ما را کسل میکرد و چقدر ناراحت میکرد! این جاها چه جاهای خوبی و چه زمینهای خوبی است؛ عرفات چه جای خوبی است، مَشعر چه جای خوبی است، منا چه جای خوبی است، اصلاً محلّ طواف کردن چه جای خوبی است! انسان در بیتالله بنشیند و همینطور خانۀ خدا را تماشا کند؛ چقدر خوب است! اینها چیست؟ مسائلی در اینجا هست یا نه؟ آیا در جهان انسانیّت، اینها مسئلهای است یا نه؟ [انسان تازه] میفهمد که مسئله اصلاً این است؛ و بدبخت آن کسانی هستند که این مسائل را کنار گذاشته اند!
شخصی که شاید حیات هم داشته باشد، یک روز با پسرعمّۀ ما که میخواست به مکّه برود، به منزل ما آمد تا خداحافظی کند. ما او را نمیشناختیم، خودش به ما گفت:
من تمام عمرم را در اروپا و آمریکا و دانشگاهها و خلاصه هرچه بگویید، مصرف کردهام. یک سال یکی از همین رفقای ما به من گفت: «آقا، شما همهکار کردهاید، حالا دیگر توبهای بکن و حجّی برو!» گفتیم: علَیالله؛ این سفر را هم برای تماشا میرویم! و این سفر مکّه را بهعنوان تماشا گرفتیم؛ ولی خدا شاهد است که آن لذّتی که من از آن سفر بردم، تا بهحال هیچ لذّتی در دنیا به پای آن لذّت نرسیده است و اصلاً نمیشود با آن قیاس کرد! از آن سفر تا بهحال این سفر یازدهم است، که امسال با پسرعمّهات میخواهم بروم، و هر سال رفتهام!1“2
”[اینطور میگوید] چون قلبِ ماهیّت پیدا کرده است، و این همان تقوا است! بنابراین ما مسلمانها باید متوجه این جهت باشیم که اساس زندگی خود را بر تقوا قرار بدهیم و بدانیم که عید، روز جایزه و قبولی است. عید قربان برای کسی قبول است که اعمالش قبول است، عید قربان برای کسی بهتر است که جایزۀ بهتری گرفته باشد، نمرۀ عالیتر گرفته باشد، حال بهتری پیدا کرده باشد، تجرّدش بیشتر شده باشد؛ این برای او عید است، پس باید نماز عید بخواند و شکر خدا را بجا بیاورد، چون این برای او عید است.“3
اعمال شب عید قربان
عبادت و احیاء
[شب عید قربان یکی از چهار شبی است که امیرالمؤمنین علیه السّلام دوست داشتند خود را برای عبادت آن شبها فارغ کنند.
از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که از پدرانش علیهم السّلام نقل نموده است:
امام علی علیه السّلام دوست داشت چهار شب در سال خود را فارغ نماید: شب اول رجب، شب نیمۀ شعبان، شب عید فطر و شب عید قربان.]4
زیارت سیدالشهدا علیه السّلام
[و همچنین در این شب زیارت سیدالشهدا علیه السّلام مستحب میباشد، چنانکه در روایتی از امام صادق علیه السّلام چنین آمده است:
کسی که امام حسین علیه السّلام را در یکی از سه شب زیارت کند، خداوند گناهان گذشته و آیندۀ او را میآمرزد.
راوی پرسید: کدام شبها؟ فرمودند:
شب عید فطر و شب عید قربان و شب نیمۀ شعبان.]1
اعمال روز عید قربان
”غسل روز دهم (عید قربان) بسیار مستحب است.2“3
”در روز عید خواندن نماز روز عید بسیار مستحب است.4“5
”رفقا روز عید قربان نماز عید را بخوانند، حالا یا به جماعت یا فُرادا، یا چند نفری در منزل؛ دیگر آن بسته به میل خودشان است. و توجه داشته باشند اثرات نماز عید قربان اگر بیش از روز عید فطر نباشد، کمتر نیست! بسیار بسیار [مهم است و] اولیای الهی و عرفا روی نماز عید قربان خیلی توجه داشتند.“6
”چون حالات و خصوصیّاتی که در این روز هست، یک جنبهها و تجلیّات توحیدی خاصّی دارد؛7 آن برای خودش یک حساب و کتابی دارد، ماه مبارک و ضیافت الهی و امثالذلک؛ ولی این روز بیحساب روز عید نام نگرفته و بیجهت روز عید قربان نام نگرفته است، یک حسابی هست. لذا بنده نسبت به این مسئله مطالبی را از [بزرگان] دیدهام. البته در میان مردم عید فطر مهمتر است و از اول هم به این کیفیت بوده، و مشخص است که بالأخره یک ماه روزه و الآن فراغت از روزه و آن شادی و عیدی که بهواسطۀ این حالات پیدا شده، جای خود را دارد. اما برای خاصّان، روز عید قربان باز حالت خاصّ خودش را دارد. لذا رفقا هم از نماز روز عید قربان دریغ نورزند و حتماً این نماز را بجای بیاورند، و نماز بسیار بسیار مهمّی است.“8
مقدّمات نماز عید
[در ابتدای روز به نیت پاک نمودن قلب از اشتغال به غیرِ خدا غسل کن. آنگاه یک «الله اکبر» واقعی گفته و با این تکبیر، تمام موجودات، جز شکوه و بزرگیِ او را کوچک شمار. و به نیت پوشش و آرایش با لباس تقوی و اخلاق نیکو، تمیزترین لباسهای خود را پوشیده و در این هنگام دعای روز عید قربان را بخوان، آنگاه بهطرف مصلّیٰ حرکت کرده وقتی که به مصلّیٰ رسیده و در جای نمازت نشستی، دعای قبل از نماز عید قربان را بخوان:
الله أکبرُ الله أکبرُ، لا إلهَ إلاّ الله و الله أکبرُ، الله أکبرُ و لِلهِ الحَمدُ، و الحمدُ لِله عَلیٰ ما هَدانا، و لَهُ الشُّکرُ عَلیٰ ما أولانا.]1
ایّام تشریق
”روز یازدهم و دوازدهم و سیزدهم را أیّام تَشریق خوانند، بهجهت برق زدن خورشید و نور آفتاب بر خونهای ریختهشده، و تلألؤ و درخشندگی آنها،2 و به همین جهت شبهای قبل از این روزها را لیالی تشریق گویند. و روز یازدهم را یومُ الرُّئوس و یوم القَرّ نیز گویند، بهجهتآنکه حاجیان غالباً در این روز سرهای حیوانات نَحر شده و ذبحشده را میپزند و میخورند، و نیز در مقابل روز نَفر که روز کوچ کردن است، در آن روز استقرار دارند.3 و روز دوازدهم را یومُ الأکرُع و یا یومُ الأکارِع و یا یومُ النّفرِ الأوّل گویند،4 چون کُراع به معنای پاچه است و حاجیان در این روز پاچههای شتران و گوسفندان را میپزند، و چون اوّلین روزی است که حجّاج کارشان تمام میشود، و یا بهطرف مکّه، و یا بهطرف منازل و أوطان خود میروند، لذا نام آن را روز کوچ اول گذاردهاند، و روز سیزدهم را یومُ النّفرِ الثّانی گویند، بهجهتآنکه بقیۀ حجّاج که در کوچ اول کوچ نکردهاند، در این روز کوچ خواهند نمود.5
در شب یازدهم و دوازدهم واجب است تا نیمهشب حاجی در زمین منا بماند، مگر آنکه در مکّه باشد، و به عبادت اشتغال ورزد.6
عباس عموی پیغمبر چون سقایت و وظیفۀ آب دادن حاجّ در مکّه با او بود، فلهٰذا از رسولالله رخصت گرفت که شبهای منا در مکّه بماند.7
رسول خدا به رُعاةِ إبِل (شترچرانان) اجازه دادند که در روز عید، رَمی کنند، ولی رمیِ فردای آن روز را نکنند، و بهجای آن در روز بعد که روز نَفر اول است رمی کنند، و نیز اجازه دادند درصورتیکه بخواهند میتوانند رمیِ خود را در شب بعد، انجام دهند.8
در بعضی از روایات وارد شده است که رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم برای زیارت بیتالله شبها به مکّه میآمدند و مراجعت مینمودند.9
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در منا در مسجد الخیف سکنیٰ گزیدند، و دستور دادند که مهاجرین در طرف راست، و أنصار در طرف چپ اقامت کنند، و بقیۀ مردم در اطراف آنان.
از آن حضرت تقاضا کردند که: اجازه فرمایید تا منزلی در منا برای شما بسازیم! اجازه نفرمود، و فرمود:
مِنیٰ مُناخُ مَن سَبَقَ؛ «زمین منا بارانداز و فرودگاه هر کسی است که زودتر بیاید، و در سکنیٰ پیشی گیرد.»1
حضرت رسولالله در روز یازدهم، اول جَمْرۀ اُولیٰ و سپس جَمرۀ وُسطیٰ و پس از آن جَمرۀ عَقَبه را رمی کردند، هر کدام را به هفت ریگ. و با هر ریگی که پرتاب میکردند، میگفتند: اللهُ أکبَرُ.
در جمرۀ اُولیٰ و وسطیٰ قبل از رمی رو به قبله ایستاده، و مدّتی دعا خواندند، و سپس رمیکردند، ولی در جمرۀ عقبه رو به قبله نایستادند، و دعا هم نکردند، رمی کردند و برگشتند.2
و آنچه مرحوم فیض در محجّة آورده است که در وقت رمی جمرۀ عقبه باید رو به قبله ایستاد،3 ظاهراً سهو است.“4
”روز سیزدهم را یومُ النّفرِ الثّانی گویند، یعنی روز کوچ دوم؛ و بر امام لازم است تا آن روز در منا بماند، گرچه بیشتر حجّاج در روز نفر اول، از سرزمین منا خارج شده باشند.5
مُعَمّر بنِ عبدالله بنِ حَراثَة، رحل رسول خدا را بر روی شتر بست که پیامبر بر روی آن سوار شوند، چون رسول خدا خواستند سوار شوند گفتند: «ای معمّر، این رحل باز شده است و محکم نیست!»
مُعَمّر گفت: «پدرم و مادرم فدایت باد! من آن را محکم بستم، همانطور که همیشه برای شما بستم، ولیکن بعضی از حسودانی که از این موقعیّت من نسبت به شما بر من حسد میبرند، آن را باز کردهاند تا شاید شما مرا عوض کنید و دیگری را بهجای من بگمارید! رسول خدا فرمود: «من چنین کاری نمیکنم!»
باری، معمّر همان کسی است که سر رسول خدا را تراشید، و در موقع تراشیدن، قریش گفتند: «ای معمّر، گوش رسول خدا در دست توست! و تیغ سر تراش نیز در دست توست!»
معمّر گفت: «سوگند به خدا که من این را برای خودم موهبتی عظیم و فضلی بزرگ میدانم!»1“2
لزوم بودن در منا در شب یازدهم و دوازدهم
”شب یازدهم و دوازدهم را باید در منا بود؛ گرچه انسان میتواند در مکّه یا در مسجدالحرام باشد و به عبادت و به ذکر خدا بگذراند ولی آثار منا بر او بار نمیشود. گرچه اشکال ندارد که در آنجا هم باشد، ولی المَبیت مستحب است؛ مَبیت به منا، یعنی بیتوته کردن.3 فقط سنگ زدن که نیست جانم! شب را بودن و از حالوهوای آن شبهای منا بهره بردن حساب خودش را دارد در آنجا.
برای بسیاری از اولیای خدا و بزرگان آن حالات توحیدی که در موقع حج پیدا شده در منا بوده! نه در عرفات؛ در عرفات و اینها بهجای خود، آنها حالات و مسائل خودش را داشتند. عرفاتش بهجای خود، منا و مشعرش بهجای خود، هر کدام؛ ولی آن حالات توحیدیّۀ عجیب در همین سه روزی که در منا بودند حاصل شده! و منا را خیلی باید خلاصه قدر بدانیم و خیلی باید روی آن حساب باز کنیم.
در مکّه انسان اگر هم میرود خوب است برود و اعمال را انجام بدهد، دوباره برگردد در منا؛ یا اینکه بگذارد اعمال را برای بعد از دوازدهم، دیگر خیالش راحت، دوازدهم برود انجام بدهد. کسی که دنبالش نکرده که حتماً بایستی که زود انجام بدهی و راحت بشوی! نه، آدم قشنگ و با خیال راحت این روز دهمش را میگذراند و یازدهم میگذارند و دوازدهم، و بعد هم بلند میشود میرود مکّه؛ باز هم عجله نداریم که اعمال را انجام بدهیم، هان؟! عجله داریم؟! کسی منتظرتان است؟! منتظر نیست، آنجا کسی منتظر نیست، آنجا بگذارید راحت سر فرصت. فکر انجام دادن اعمال شما را مشغول نکند، بلکه بهعنوان یک عملی که خب در آینده انجام خواهید داد؛ یک روز بگذرد، در مکّه نروید انجام بدهید، دو روز بگذرد؛ نروید انجام بدهید، سه روز بگذرد؛ نروید انجام بدهید، بگذارید خلوتتر بشود، مَطاف خلوتتر بشود، مسعیٰ خلوتتر بشود. چه کسی گفته که حتماً بایستی که بلا فاصله وقتی که آن سر را تراشیدید و ذبح انجام شد یا علی، فلنگ را ببندید و عین فرفره بروید بهسمت مکّه و کارها را انجام بدهیم و لباس را در بیاورید؟! گرچه لباس را بعد از همان قربانی هم میشود انسان در بیاورد؛ نه، بگذارد سر فرصت، بگذارد بر بستر زمان حرکت کند و زمان او را به جلو ببرد؛ او جلوتر از زمان حرکت نکند، حالش را با گذشت زمان عادی قرار بدهد، موازی قرار بدهد، دوازدهم برود. برای بنده خیلی اتّفاق افتاده، گاهی از اوقات که حتی دو یا سه روز بعد از آمدن از منا به مکّه هم شده که اعمالم را انجام نداده بودم!“4
مسجد الخَیف1
”مساجد مختلف فیحدّ نفسه دارای یک درجه از اهمّیتاند و اختلاف آنها از نقطهنظر شرافت عارضی است که بدانها داده شده است. مسجد خَیْف و مسجد النّبی بهواسطۀ شرافت عابدین و ناسکین در آنها که حضرت اسمعیل و اسحق و سائر انبیا و حضرت رسولالله بودهاند مشرّف به فضیلت و کرامت شدهاند.“2
”مسجد الخیف در منا قرار دارد و به محلّ جمرات نزدیک است ـ البته الآن خیلی توسعه پیدا کرده است ـ که آن مسجد محلّ تجلّیات الهیّه بر حضرت ابراهیم و همینطور بر بسیاری دیگر از انبیاء بوده است.3 رفتن در آن مسجد خیلی مهم است! اگر سعی کنید که در همان سه روزی که در منا هستید به آن مسجد بروید و نمازهای ظهر و عصرتان را آنجا بخوانید، خیلی فوائدی نصیب انسان میکند.4“5
”[حضرت حاج سید هاشم حداد میفرمودند:]
مسجد الخَیف در سرزمین منا هم خیلی عجیب بود، و غالباً اوقات را در ایّام التّشریق در آنجا بسر میبردیم. و داستان توحید در تمام مظاهر و اعمال حج بسیار ظاهر و قوی بود، بالأخصّ در مسجد الحرام و مسجد الخیف.“6
طواف نساء
”باید دانست که حج هرگونه که باشد خواه حجّ تمتّع1، و یا قِران، و یا إفراد، دو طواف دارد: یک طواف را طواف زیارت و یا إفاضه گویند، و آن اوّلین طوافی است که مُحرِم به إحرام حج انجام میدهد، خواه قبل از وقوف به عرفات باشد، همچون طوافِ قارِن و مُفرِد که چنانچه بخواهند، بعد از إحرام و دخول در مکّه میتوانند انجام دهند، و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السّلام که حجّشان حجّ قران بود، و با خود سوق هَدْی نموده بودند، و چون وارد مکّه شدند، در اوّلین وهله قبل از وقوف به عرفات، طواف را انجام دادند، و سعی را نیز انجام دادند.2
و البته بعد از این طواف هم، سعی بین صفا و مروه را بجای میآورند.
و خواه بعد از وقوف به عرفات باشد، همچون متمتّع، و یا همچون قارِن و مُفرِدی که قبل از وقوف، طواف و سعی را انجام نداده باشد.3
طواف دیگر، طوافی است که پس از اتمام اعمال انجام میدهند، و آن را طواف نساء گویند. و در وجوب آن بین شیعه و سنّی هیچگونه خلافی نیست.
این طواف جزء اعمال حج نیست، بلکه عملی است واجب و مستقلّ، جدا از اجزاء حج، و اگر کسی هم بجا نیاورد، در حجّ او اشکالی نخواهد بود، غایة الأمر عمل واجبی را ترک کرده، و اثر آن که حلّیّت نسوان است، مترتّب نشده است.4
و علت آنکه آن را طواف نساء گویند، بهجهت آن است که اثر آن حلّیّت زنان و عقد آنها و شهود بر عقد آنهاست، در مقابل طواف إفاضه که جزء حج است و اثر آن حلّیّت طیب و عطر و استعمال بوی خوش است.5
اهلتسنّن هم این طواف را واجب میدانند، غایة الأمر نام آن را طواف وداع میگویند. و اثر آن را هم حلّیّت زنان میدانند، که بدون آن زنان به حرمت خود باقی هستند.6
و علت آنکه نام آن را طواف نساء نمیگذارند، برای آن است که آنها همگی طواف زیارت و إفاضه را موجب حلّیّت طیب و بوی خوش نمیدانند، و بسیاری از آنان قائلند که به مجرّد حلق و یا تقصیر در منا استعمال بوی خوش و طیب، حلال میگردد. پس این تقابل بین این دو طواف، در نزد آنها نیست که به جهت آن نام طواف اخیر را طواف نساء گذارند. ولی اثر این طواف، همانطور که ذکر شد اجماعاً در نزد آنها نیز حلّیّت زنان است. پس حقیقتاً طواف وداع واجب آنها، همین طواف است و اثرش نیز همین است، و اختلاف اسمگذاری موجب تغییر حقیقت عمل نیست.
ولی شیعه علاوه بر این طواف واجب، طواف دیگری را به نام طواف وداع در وقت خروج از مکّه مستحب میداند.1
و طواف نساء و یا وداع در نزد عامّه سعی ندارد، با آنکه واجب است، و فقط دو رکعت نماز واجب پس از آن دارد. ولی طواف إفاضه سعی دارد، و بدون آن عمل ناقص است.2
فلهذا میبینیم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با امیرالمؤمنین علیه السّلام، در پی طواف إفاضه سعی نمودند، ولی در پی طواف نساء و یا وداع، که پس از وقوف به عرفات و أداء مناسک روز عید قربان بجای آوردند، سعی انجام ندادند.
اما کسانی که از مکّه به دستور رسولالله إحرام به حجّ بستند، و حجّشان حجّ إفراد بود، آنان بعد از وقوف و أدای مناسک روز منا، باید یک طواف إفاضه انجام دهند و یک سعی، و در عقیب آن یک طواف نساء و یا طواف وداع،3 فالحمدُ لِله وحدَه.“4
”من چندی پیش یک جا بودم، صحبت نماز طواف شد. نماز طواف و نماز طواف نساء مخصوصاً در طواف نساء، خیلی مسئله است. یکی به من گفت: «آقا، یک سؤال از شما بپرسم؟ شما چطور نماز طواف نساء میخوانید؟! مثلاً خب حالا که میایستید، به شما تنه نمیزنند؟!» گفتم: «نه آقا، ما میرویم پشت مقام ابراهیم هرجا پیدا کردیم میگوییم الله اکبر، حالا هرچه بادا باد، این طرف زن باشد، آن مرد باشد...!» گفت: «عجب! یعنی اگر پشت زن هم باشد اشکال ندارد؟» گفتم: «خیر، در مسجد الحرام اشکال ندارد؛ در مسجدالحرام و در هر نقطۀ مکّه انسان میتواند نماز بخواند درحالتیکه جلوی او حتی زن است!»5 البته در سایر جاها نمیشود! باید آن حدود رعایت شود و زن پشت سر باشد،6 فقط در مکّه این استثنا هست و این بهخاطر یک مسئلۀ توحیدی و فلسفی است که إنشاءالله در جای خودش اگر خداوند توفیق بدهد عرض میکنیم.7 در مکّه در هر نقطه از مکّه چه مسجدالحرام و چه غیر مسجدالحرام اگر در کنار انسان زن دارد نماز میخواند اشکالی ندارد، جلوتر از انسان هم دارد حتی نماز میخواند، اشکال ندارد. بعد گفتند که: «شما مثلاً هیچ تشویشی ندارید؟» گفتم: «نه!» گفت: «چه سورههایی میخوانید؟» گفتم: «در نماز طواف مثلاً گاهی اوقات سوره هل أتیٰ میخوانم، گاهی اوقات سوره فجر میخوانم.» گفت: «مثلاً به همین...؟» گفتم: «بله، خب چه اشکال دارد که انسان نماز طوافش را با سورههای بلند بخواند؟» گفتم: «من در یکی از این نمازها سوره اسراء خواندم: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا ٱلَّذِي بَٰرَكۡنَا حَوۡلَهُۥ لِنُرِيَهُۥ مِنۡ ءَايَٰتِنَآ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾»8 گفتم:« تا الآن هیچ نمازی بهاندازۀ نماز طواف به من لذّت نداده است!» حالا این نماز، نماز است یا اینکه در حال اضطراب و تشویش و... خوانده شود؟!
من یکی از افراد و آقایان را دیدم، اسم نمیبرم، که در دومتری من ایستاده بود و داشت میلرزید و میخواست بگوید، درحالیکه آنجا رعشه نداشت، اما رعشه گرفته بود؛ نمیدانم چرا! انگار آنجا زمین ویبره و زلزله شده بود! میخواستم بگویم آقا چته؟ چه شده مگر در اینجا میلرزی؟! میترسی که زنت به تو حرام شود؟! خب بشود، اشکال ندارد، حالا یک خُرده هم زنت به تو حرام شود، طوری نیست مسئله. درست شد؟! درحالتیکه شما کجای نقطه از زمین را پیدا میکنید که باید مثل مسجدالحرام ارتباط انسان و اتّصال انسان قویتر باشد؟ کجا پیدا میکنید؟ کجا این نقطۀ ربطیّه و این تعلّق نفس به مبدأ میتواند قویتر از پشت مقام ابراهیم و روبهروی کعبه باشد؟!
ما داریم به انحراف میرویم، به خلاف آنچه که موالیان ما دستور دادند داریم حرکت میکنیم، به خلاف داریم میرویم. وقتی که میروید نماز طواف میخوانید اشکال ندارد سورههای بلند بخوانید، سوره اسراء بخوانید، سوره حدید بخوانید، سوره حشر بخوانید؛ البته درصورتیکه خب بهتر است رعایت افراد هم بشود! وقتی که جای خلوتی هست و اینها...؛ ولی اگر نه، ازدحام هست، خب نه، برای رعایت افراد سورههای کوچکتر بخوانید و بعد انسان بیاید، آنوقت ببینید چه مزهای دارد، چه کیفی دارد، چه لذّتی دارد که شما آمدید اینجا و خلاصه در یکهمچنین مقامی دارید هی این حلقۀ ارتباط را تنگتر میکنید و خود را در این فضای بارقههای جمالیّه و نورانی ربوبی مستغرق میکنید، چرا زودتر میخواهید از این حلقه بیرون بیایید؟ برای چه؟ وقتی شما با یک محبوبی خلوت کردید هیچ تا بهحال به فکر افتادید که زودتر این یکی دو دقیقه، پنج دقیقه، نیم ساعت، بیست دقیقه زود تمام شود؟ یا اینکه نه، میگویید مدام کش پیدا کند، یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت، چهار ساعت، ده ساعت...! اما وقتی که انسان در فضای اختناق قرار میگیرد، میگوید کی زودتر این مسئله اختتام پیدا کند و خلاصه برای ما گشایشی پیدا شود؟!“1
سایر اماکن:
غار حِراء1
”حِراء (با کسرۀ حاء) نام کوهی است از کوههای جَبَلُ النّور در نزدیکی مکّۀ مکرّمه، و در آنجا غاری است که رسول خدا اوقات عزلت و خلوت خود را قبل از زمان پیغمبری در آنجا بهسر میبردند. این حقیر یک بار به زیارت آن غار مشرّف شدهام و حقّاً غار عجیبی است از جهت موقعیت و انتخاب، زیرا این غار گرچه غار کوچکی است و فقط به قدر مساحت دو نفری که در آن نماز بخوانند میباشد و سقفش هم ارتفاعی ندارد، ولی در قلّۀ یکی از آن سلسله جبال بههم پیوسته میباشد که راهش بسیار مشکل است و تقریباً از دامنۀ کوه تا فراز قلّه که غار است یک ساعت به طول میانجامد، و قسمت سوم بالای آن که متّصل به غار است بسیار صعبالعبور است، جادّه ندارد و راه کوهی هم ندارد و بر روی سنگهای لغزنده باید انسان برود تا برسد و تا کسی خودش نرود و نبیند، عظمت مقام و جلالت امر رسول خدا را نمیفهمد که برای دوری از خلق و اجتماعات مسموم مکّۀ آن روز چگونه کعبه و مسجد الحرام را رها میکرده و تکوتنها در یک فرسخی مکّه در فراز چنین کوهی شبها و روزها با خدای خود راز و نیاز میداشته است.“23
”غار حرا الآن دیگر متّصل به مکّه است و خب برای خودش حکایاتی دارد. اگر میخواهید بروید بهتر است که وقتی نماز صبح را میخوانید حرکت کنید که در آن خنکی بتوانید بروید و هوا گرم نباشد؛ باز هوا خیلی گرم است و این گرما ممکن است اذیت بکند. و آرامآرام هم بروید و آنجا در خود غار بنشینید و دو رکعت نماز بخوانید و بعد اگر خواستید، مقابل غار جایی هست، بیایید در آنجا بنشینید؛ مسجد الحرام از آن دور پیداست و حتی کعبه هم برای افرادی که چشمشان تیز است پیدا است. آنهم عظمت دارد.“4
راز و نیازها و عبادات پیامبر در غار حراء
”پیغمبر آخرالزّمان که تکوتنها حرکت میکند و از مکّه میرود بالای کوه حراء، یک روز، دو روز، یک هفته، دو هفته، بعضی اوقات یک ماه میماند، که حضرت خدیجه آن راه سخت را طی میکند و برای ایشان بعضی اوقات غذا میبرد، برای چیست؟
انسان باید در این زمینه فکر کند و ببیند واقعاً اینها یک طُرُقی است که مُوصِل است یا اینکه نه، اینها خواستند سرگرم بشوند و بروند آنجا بنشینند و در آثار طبیعت تفکّر کنند؟ نه، اینها نیست! آنها جز دوری از ازدحام و غوغا و نشنیدن سر و صدای این شیاطین عالم، و سکوت کردن در مقابل آنها و جمع شدن نفس، هیچ نبوده است.
پیغمبر درست است پیغمبرآخرالزّمان است، خاتمالنّبیین است، تمام کمالات و صفات در او جمع است؛ ولی همین پیغمبر که چنین است و چنان است، این کارها را میکرد.
نبوّت پیغمبر در أزَلُ الآزال نبود که تمام مدارج و معارج به آن حضرت داده بشود و بعد خداوند تصنّعاً بگوید: بلند شو این کارها را بکن که مردم یاد بگیرند چه قِسم از کوه حراء بروند بالا! نه، تمام این زحمات و لطمات برای رسیدن به آن مقصود بوده؛ مقصود هم که حاصلِ ارادۀ خداست و ارادۀ خدا هم أزلیّ است، پس تمام نبوّت و ولایت از اختیار پیغمبر و امیرالمؤمنین و اینها خارج نیست، تمام قدمهای آنها علم است و ادب است و تربیت، و باید مربّی و معلّم ما باشد در صراط.“1
”خدا رحمت کند مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ را. در آن سفر اوّلی که ما خدمت ایشان بودیم، من هفدهساله بودم، یک قدری تا حالا تفاوتی داشتیم، تفاوت مختصری آن موقع تا الآنمان داشتیم. آن زمان با مرحوم آقا و بهاتفاق دوستانشان رفتیم غار حراء. از صبح از پایین که راه افتادیم تا آن بالا که رسیدیم خود ما و افراد تا آن بالا رسیدیم ده لیوان آب و نوشابه و اینها خوردیم، هر نفری! دو قدم میرفتیم اصلاً از کار میافتادیم، گرما، عطش آنقدر غلبه میکرد، در هوای گرم و در موقع بهار و این چیزها بود که رفته بودیم. آنوقت این زن (حضرت خدیجه) در تمام این مدت [به رسول خدا رسیدگی میکرد]؛ پیغمبر هم که سر خود نمیآمد غار حراء، بلکه دستور دارد، باید بیاید یک جای خلوت، باید این جای عزلت را اختیار کند، باید در مکانی باشد که هیچ تعلّقی به ظواهر حتی تعلّق به زن در آنجا راه نداشته باشد.
... مرحوم آقا میفرمودند:
دوران خوشی پیغمبر چه زمانی بود؟ آن زمانی که در غار حراء بود، آن زمانی که فاصله و انعزال گرفته بود و میآمد. و پیغمبر در مراتبی در غار حراء بود که صحبت با ملائکۀ مقرّب (توجه کنید! عبارت، عبارت من نیست، عبارت آنهاست) صحبت با ملائکۀ مقرّب مانند جبرئیل را نمیخواست، یعنی حالش را میگرفت، در یک مرتبهای بود که جبرئیلی که برای انبیاء وحی میآورد و واسطۀ بین آنها و بین مقام تقدیر و مشیّت و نزول فیض وحی بود، پیغمبر حاضر نمیشد از آن مرتبۀ ذات که مرتبۀ هو هویّت ذات رسولالله با ذات پروردگار است و در آنجا فقط یک حقیقت و یک فهم و یک شعور میماند، نمیتوانست خود را نزول بدهد و با بلندمرتبهترین مَلَک مقرّب پروردگار که مَلک علم است، حضرت جبرائیل که ملک علم است و تمام علومی که برای همۀ خلائق از ناحیۀ پروردگار آن علوم حاصل میشود، بهواسطۀ حضرت جبرائیل است.
قضیه چیست؟ مسئله چیست؟ نمیتوانست پایین بیاید!“1
”وقتی که رسول خدا مأمور شد و آمد [و آیه نازل شد:] ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ﴾؛2 «بلند شو و بیا!» حافظ در اینجا حکایت از این معنا میکند و میگوید:
منکه ملول گشتمی از نفس فرشتگان | *** | قال و مقال عالمی میکشم از برای تو3 |
مرحوم آقا هم این شعر را خیلی میخواندند.
«من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان» یعنی پیغمبر در یک جایی بود که حوصلهای که با ملائکه حرف بزند را هم نداشت! آنوقت ما میگوییم...؛ اگر بیایند اینجا و یکی از پایین پایینهایشان را هم ببینیم، تمام وقتمان را دیگر در بست میگذاریم پای آنها! «منکه ملول...» اصلاً حوصله نداشت که بیاید صحبت کند!
«قال و مقال عالمی میکشم از برای تو» این میشود ﴿وَ هُوَ مُؤمِنٌ﴾4 آنوقت باید بلند بشود بیاید برود در مکّه، سراغ ابوسفیان برود، سراغ ابوجهل برود، سراغ ابوبکر برود، سراغ سلمان برود، سراغ اباذر برود، یکییکی بیاید، با اخلاق خوب، با صبر، با پایداری، برعلیه او جنگ راه بیندازند، بزنند دندان او را بشکنند، صورت او را بشکنند، پیشانی او را بشکنند، دانههای خُود پیشانی در مغز استخوان سر او فرو برود!5 درست؟! این معنایش است! حالا ما انجام میدهیم؟! قال و مقال عالمی میکشم از برای تو در وقتی که آنجا میآیم.“6
”لذا ایشان میفرمودند:
وقتی که امر به رسالت آمد و خداوند امر کرد که جبرائیل آمد و دستور برای رسالت داد: بسم الله الرّحمٰن الرّحیم ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ﴾، و حضرت مأمور شد که دیگر در غار حراء نماند، آن دوران ساختگی و پرداختگی رسول خدا صلّی الله علیه و آله، آن دوران به مرتبۀ کمال رسید؛ حالا باید با بقای به ذات یعنی بقاء بالله که ذات پروردگار با او اتّحاد پیدا کرده است، با آن موقعیت بیاید میان مردم.“1
جَبَلُ الثَّور1
”کوهی هست به آن می گویند: جَبَلُ الثّور. این کوه، کوهی بوده ـ الآن هم اگر انسان به ماشینی پول بدهد، معمولاً افراد را میبرند ـ که وقتی کفّار حضرت را تعقیب کردند حضرت بهاتفاق أبیبکر به آن غار رفتند و در آنجا مخفی شدند. اگر حالی داشتید، خوب است بروید.“2
قبرستان ابوطالب1
”یک قبرستانی که نزدیک پل حَجون است که قبرستان ابوطالب است و در آنجا جایی است که کفّار قریش سه سال پیغمبر را محبوس کردند و در آنجا حضرت خدیجه از دنیا رفت و حضرت عبدالمطّلب در آنجا از دنیا رفت، و در آن سه سال خیلی هم بر پیغمبر سخت گذشت و قبر حضرت خدیجه و حضرت ابوطالب هم در همانجا هست و بسیاری دیگر از افراد حتی دختران پیغمبر بعضیهایشان در آنجا دفن هستند.2“3
”هر وقتکه رفقا به مکّۀ معظّمه مشرّف شدند، حتماً در قبرستان شعب أبیطالب حضور پیدا کنند.“4 ”حضرت خدیجه سلام الله علیها واقعاً این زن، زن عجیبی بود و بر گردن همۀ ما حضرت خدیجه حق دارد؛ همۀ ما! یعنی واقعاً از عباراتی که رسول خدا راجع به حضرت خدیجه میفرمود،5 بهدست میآید که پشتوپناه پیغمبر، حضرت خدیجه بوده است؛ اینقدر این زن تمام وجود خودش را وقف برای پیغمبر کرده بود. تمام اموالش را همان روز اول به پیغمبر بخشید، یعنی همان روز اول پس از عقد آمد و گفت: «من غیر از این اموال چیزی ندارم، تمام اینها در اختیار شما و برای تبلیغ؛ شما اینها را به هر کیفیت و به هر جور که میدانی به مصرف برسان!»6 این اوّلکاری بود که کرد.
و بعد حضرت خدیجه بهواسطۀ آن شخصیّتی که داشت و بهواسطۀ آن شأنی که داشت، بسیاری از موانع را از جلوی پای پیغمبر برمیداشت و حتی از نظر فیزیکی هم، وقتی که مشرکین در صدد ایذاء و اضرار به رسول خدا برمیآمدند، حضرت خدیجه خود را سپر بلا قرار میداد، سنگ میخورد به حضرت خدیجه که به پیغمبر نخورد،7 این یکهمچنین زنی بود.
تا وقتیکه پیغمبر زنده و در حیات بودند از او یاد میکردند، برایشان گوسفند میکشتند، قربانی میکردند و ثوابش را برای حضرت خدیجه قرار میدادند؛ بهطوریکه زنان پیغمبر ـ معلوم است که مقصود کیست! همین أمالمؤمنینهایی که فعلاً تعریف و تمجیدشان را در کتابها داریم میشنویم: حضرت أمالمؤمنین عایشه! همین ایشان! ـ این میآمد و حسادت میکرد و میگفت: «شصت سال از سنّت گذشته و هنوز دست از این زن بر نمیداری؟!» بعد حضرت میفرمودند: «من دست از این بردارم؟! تو کجا و او کجا! تو میدانی این در چه وضعی بود؟ تو در وقت جشن و اوضاع زندگانی ما تازه آمدی، خبر نداری او در چه وضعیتی بود! در آن موقعیتّی که تمام قریش برعلیه من بودند و تمام افراد، حرکات و تحرّکاتشان و هَجَماتشان را متوجه من کرده بودند، تمام اموالش را به من بخشید و خودش را سپر بلای من قرار میداد، و چه و چه... سه سال در شِعب أبیطالب8 با من این زن زندگی کرد، الآن کجا پیدا میشود؟ آنوقت میخواهی من او را رها کنم و در فکر او نباشم؟9
واقعاً به گردن ما حضرت خدیجه حق دارد. هر وقتکه رفقا به مکّۀ معظّمه مشرّف شدند حتماً در قبرستان شعب أبیطالب حضور پیدا کنند و برای شادی روح بزرگ این بانویی که اسلام مدیون زحمات و فداکاری های اوست و حکم مادر را دارد نسبت به جامعۀ اسلامی تا روز قیامت، فاتحه بخوانند، نهاینکه روحش را شاد کنند، نه! بلکه استمداد بطلبند از چنین روحی، او روحش شاد است و نیاز به فاتحۀ ما ندارد!
... باید برویم و در آنجا از نَفْس قدسی و ملکوتی این بانوی اسلام استمداد بطلبیم، یعنی برویم او را شفیع قرار بدهیم در پیشگاه خدا و خود را در مقابل عظمت این بانو ذلیل کنیم، پست کنیم، خوار کنیم. اینطور باید رفت، نهاینکه برویم و بگوییم: ﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ * ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾1! خیال میکند که از عرش خدا افتاده و این حمدی که میخواهد بخواند برای هفت پُشت حضرت خدیجه هم کافی است و به اولادش و اخلافش هم تا روز قیامت میرسد! درست؟! فهممان را در این موارد بالا ببریم، ادراکمان را در یکهمچنین قضایایی بالا ببریم، بدانیم کجا ایستادیم.
... در کنار قبر اولیای خدا قرار گرفتن به معنای عرض حاجت است، عرض حال است و اظهار خشوع و اظهار خضوع است. شما فرض کنید به قبر امام علیه السّلام میروید و حمد و سوره میخوانید، فرض کنید که حالا این به روح امام برسد یا نه؟ شما که در کنار قبر امام علیه السّلام میایستید و زیارت میخوانید، این زیارت به معنای تقریب نفس شما به این ساحت مقدّس است! یعنی من دارم خودم را به اینجا مدام نزدیک میکند: السّلام علیک فلان، السّلام علیک فلان، السّلام...؛ «ای کسی که باید درود خدا بر تو باشد!» یعنی من خودم را در مقام نزدیکی به تو، با ادای این کلمات قرار دادم، خودم را دارم میآیم به تو نزدیک میکنم، خودم را دارم...؛ تو در جایگاه رفیعی هستی که دست من و امثال من نمیرسد، بیا و دست مرا بگیر، بیا و مرا نجات بده، بیا و مرا پیش خود ببر، از اماکن بعیده آمدم در اینجا برایاینکه ذلّت خودم را و بدبختی خودم را و بیچارگی خودم را به تو عرضه بدارم، این معنا است. این معنا و این حالت را انسان باید در کنار قبر اولیای الهی و عرفای بالله و بأمرالله داشته باشد.
حضرت خدیجه سلام الله علیها کسی نبود که آدم بگوید خدا او را ببخشد، چه چیز را ببخشد؟ حضرت خدیجه سلام الله علیها را باید رفت در کنار قبر آن مطهّره ایستاد و از نفس قدسی او برای خروج خود از دنیا و تعلّقات و رسیدن به قرب و مقام معرفت و توحید و ولایت و وارد شدن در این صراط، وارد شدن در این مکتب و استفاضه و استناره از جذبات و نفحات آن عالم و آن نفوس، استمداد کرد؛ اینطور باید بایستیم در کنار قبر حضرت و همینطور سایر اولیا، فرقی نمیکند.“1
مَولِدُ النّبی
”یک جایی هست، مکتبهای هست کنار صفا؛ مکتبه درست کردند و ساختمان خیلی بزرگی هم نیست، سه چهار طبقه است. به آن مکتبةُ العامّة میگویند. اینجا محلّ تولّد پیغمبر بوده است، یعنی در آنجا ننوشتهاند چیزی که اینجاست، ولی اگر آنجا بروید کنار صفا که همان مکتبه هست، یعنی در خیابان واقع میشود، آنجا محلّ خانۀ حضرت آمنه بوده و پیغمبر در آنجا به دنیا آمده است.“1
مسجد الجنّ2
”یک مسجدی هست در همان کنار بازار أبیسفیان، به آن مسجد الجنّ میگویند. در اینجا جایی بوده که سورۀ جنّ نازل شده و طایفۀ جن اینجا به پیغمبر ایمان آوردند.3 کنار بازار ابوسفیان است.“4
اللَهمّ صلّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّد5
فصل هفتم: رابطۀ حج با مسئلۀ ولایت
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
و صلّی الله علیٰ محمّدٍ و آلِهِ الطّاهرین
و لعنةُ اللهِ علیٰ أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآن إلیٰ قیامِ یَومِ الدّین
و لا حَولَ و لا قوّةَ إلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم
رابطۀ حج با حقیقت ولایت
”[قالَ اللهُ الحکیمُ فی کتابِهِ الکَریم]:
﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ * لِّيَشۡهَدُواْ مَنَٰفِعَ لَهُمۡ وَيَذۡكُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَهِ فِيٓ أَيَّامٖ مَّعۡلُومَٰتٍ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِيمَةِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ فَكُلُواْ مِنۡهَا وَأَطۡعِمُواْ ٱلۡبَآئِسَ ٱلۡفَقِيرَ * ثُمَّ لۡيَقۡضُواْ تَفَثَهُمۡ وَلۡيُوفُواْ نُذُورَهُمۡ وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ﴾.1
«و ندا کن و با صدای بلند در بین مردم اعلان کن برای حج! تا بهسوی تو پیادگان و بر هر شتر لاغری (که بهجهت بُعد سفر به لاغری در آمده است) از هر راه دوری بیایند * تا بدین وسیله منافع دنیوی و اُخروی خود را مشاهده کنند و بیابند؛ و خداوند را در روزهای معلوم (عید قربان و سه روز پس از آن) بر آنچه خداوند به ایشان از گوشت بَهیمةُ الأنعام (شتر و گاو و گوسفند) روزی کرده است بخوانند و یاد کنند؛ و از آنها به مردم فقیر و گرسنه طعام دهند * و سپس (از احرام بیرون آمده) از آلودگیها و چرکها خارج شوند (ناخن گیرند و موی سر بِستَرند) و نذرهای خود را وفا کنند و باید که گرداگرد خانۀ قدیمی (بیتاللهالحرام) طواف کنند.»“2
”چرا در اینجا ﴿يَأۡتُوكَ﴾ آمده است؟
﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ﴾.3
این ﴿يَأۡتُوكَ﴾ چرا باید در این آیه باشد؛ «ندا بده در حج که به سمت تو بیایند!» در حالی که [باید گفت:] به سمت کعبه بیایند؟ به سمت خدا بروند؟ و این میفرماید که این اعلان کن در میان مردم به حج که بیایند به سمت تو ﴿رِجَالٗا﴾ و همینطور ﴿وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ﴾ از هرجایی بیایند. این ﴿يَأۡتُوكَ﴾ در اینجا [که یعنی] به سمت تو بیایند، این حضرت ابراهیم در اینجا آن ندایی را که دارد میدهد، این ندا، ندای از خودش نبوده. حضرت ابراهیم، ما الان نگاه میکنیم و میبینیم که یک فرد و انسان خارجی مثل سایر افراد است و همانطوری که ما شخصی را صدا میزنیم که: «ای حسن بیا، ای تقی بیا»، این هم همینطور ندا و صدایی را بلند کرده است که «یا أیّها الناس؛ ای کسانی که تا روز قیامت به دنیا میآیید، باید بیایید در اینجا و طواف کنید، به سمت من بیایید در اینجا و طواف کنید!»
اعلان ملکوتی حضرت ابراهیم
خب، این ندای ﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ﴾ مشخص بوده که صدایی نبوده است که این صدا از دهان او برخاسته باشد یا حضرت ابراهیم بر بالای بلندی رفته، بالای تپه و کوهی و صدا کرده افراد را. شاید هم این کار را انجام داده است ولی آن صدا حکایت از مسئلۀ دیگری میکند. این ﴿أَذِّن﴾، اذان ملکوت است، یعنی اعلان ملکوتی باطن حضرت ابراهیم است که افراد بیایند و به سمت تو ـ که به سمت این کعبه است ـ و به سمت تو حرکت کنند و بیایند به دنبال تو و بهدنبال خودِ تو بیایند و بر این سنّت تو بیایند و عمل کنند و برای آمدن به کعبه در تحت ولایت تو قرار بگیرند!
چون حضرت ابراهیم صاحب شریعت بوده است دیگر؛ لذا پیغمبر هم فرمودند: «بل أتبعتُ ملّةَ إبراهیمَ حنیفاً؛1 من دنبال حضرت ابراهیم هستم و آن ملّت و شریعت ابراهیم را من پیگیری میکنم و آن را به کمال میرسانم.»
ولایت، سبب تجلی حقیقت توحید
شریعت، شریعت حضرت ابراهیم و پیروی از ولایت است که آن ولایت همان حلقۀ بین بنده و بین پروردگار است که انسان بهواسطۀ آن به توحید میرسد و توحید در او تجلّی پیدا میکند و حقیقت توحید در او متحقّق میشود.
این مسئله، مسئلهای است که از نفس ملکوتی حضرت ابراهیم این قضیه اعلان بشود، گرچه ساکت است ولی آن نفس ملکوتی او اِعمال میکند و انشاء میکند. آن نفس است که از باطن خودش به تمام نفوسی که در عالم زر قرار دارد، به همۀ آنها ندای باطن را میرساند. نرفته بالای بلندی بگوید که مثلاً: «تعالَوا إلَی الحَج»، «تعالَوا إلیٰ هُنا» و یا مثلا «طوفُوا حولَ بیت» یا امثال ذلک. ندای باطنی، که اعلان باطنی است که به همۀ آنها میرسد؛ لذا در روایات داریم که این ندا به هر شخصی که رسید، آن [شخص] موفق برای آمدن به حج میشود. در روایات که داریم این است معنا.2
به هر کسی که رسید... خب افرادی نبودند در آن موقع، یعنی افراد که آن زمان نبودند. آن همان اراده و مشیت باطنی حضرت ابراهیم برای اعلان این مطلب به نفوس، آن همّتی است که ولیّ خدا آن همت را اعمال میکند در آن نفوسی که در عالم ذر قرار دارند، و این اعلان را به آنها میرساند و به نفس آنها و ضمیر آنها، و جان آنها و سرّ آنها این مسئله را میرساند. این مسئله از آن تعبیر به ﴿وَأَذِّن﴾ شده است.
پس بنابراین اینکه میفرماید: ﴿يَأۡتُوكَ﴾، یأتوک نه اینکه بیایند به سمت تو که در واقع دعوت به خود نیست! حضرت ابراهیم که به خود دعوت نمیکند. یأتوک یعنی بیایند به سمت تو در آن جایگاهی که قرار داری، در آن جایگاه، این باصطلاح مقصد مشخص شده، در آن مکانی که قرار داری، در آن وضعیت، در آن قلهای که قرارداری که همان حقیقت توحید است. در آنجا باید افراد همه بارشان را بیندازند و بیایند در آنجا قرار بگیرند که آن عبارت است از ولایت.
امام باقر علیهالسّلام میفرماید:
إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ یَأْتُوا هَذِهِ الْأَحْجَارَ فَیَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ یَأْتُونَا فَیُخْبِرُونَا بِوَلَایَتِهِمْ وَ یَعْرِضُوا عَلَیْنَا نُصْرَتَهُمْ.1
باید اینجا بیایند و بارشان را در اینجا بیندازند و در اینجا سر بسپارند. باید اینجا بیایند و بارشان را در اینجا بیندازند و سر در اینجا بسپارند و تسلیم با مقام فعل و ظاهر، و مقام فکر و عقل، و مقام سرّ و قلب بشوند. در این سه مرتبه امام علیهالسلام میفرماید که باید بیایند و در این سه نقطه از مراتب وجودی تسلیم محض ما بشوند. از نظر فعل اگر گفتیم بکن، بکند؛ اگر گفتیم نکن، نکند. از نظر تفکر، فکرش همان باشد که ما فکر میکنیم و تدبیرش همان باشد که ما آن را رضایت میدهیم. و از نظر سرّ و قلب باید در همان مکانی آن شاکله وجودش قرار بگیرد که ما در آنجا هستیم. این همان ندای حضرت ابراهیم است. و لذا ما میبینیم در کلمات بزرگان هم نسبت به این قضایا اشارهای شده است.“2
حقیقت دین، ولایت است
”در روایت وارد است که اسلام بر پنج پایه بنا شده است: نماز و روزه و زکات و حجّ و ولایت؛ وَ لم یُنادَ بِشَیءٍ کَما نودیَ بِالوَلایَةِ؛1 «و هیچ چیز مانند ولایت دارای اهمّیت نیست و برای ترغیب و تحریص به آن اعلام و اعلان نشده است.»2
ولایت جان و روح اعمال است، اگر ولایت باشد اعمال مقبول وگرنه مردود است، چون: عملِ بدون ولایت چون جسد مرده، کالبدی بی جان بیش نیست، نماز و روزه و جهاد و زکات و حجّ و صدقات و امربهمعروف و نهیازمنکر با ولایت زنده، و بدون آن مرده و متعفّن است.“3
”روایت میکند از محمد بن حسن از محمد بن حسن صفّار از أحمد ابن محمد بن عیسی از أحمد بن محمد بن أبی نصر بَزَنطیّ؛ قالَ:
قَرَأتُ فی کتاب أبی الحَسَنِ الرِّضا علیه السّلام: أبلِغ شیعَتی: إنَّ زیارَتی تَعدِلُ عندَ الله ألفَ حَجَّةٍ.
قال: فَقُلتُ لِأبی جَعفَرٍ علیه السّلام: ألفَ حَجَّةٍ؟! قال: إی و الله! و ألفَ ألفِ حَجَّةٍ لِمَن زارَهُ عارِفًا بِحَقِّهِ.4
«میگوید: من در کتاب حضرت امام ابوالحسن الرّضا علیه السّلام خواندم: به شیعیان من برسانید که: زیارت من در نزد خداوند معادل با هزار مرتبه حجّ بیت الله الحرام را انجام دادن است.
بَزَنْطی میگوید: من از روی تعجّب به حضرت أبو جعفر امام محمد تقیّ علیه السّلام عرض کردم: هزار حجّ؟!
فرمود: آری قسم به خدا! و هزار هزار حجّ برای کسی که زیارت کند او را درحالیکه عارف به حقّ وی باشد.»
باری، با ملاحظه آنچه ذکر شد، شاید بدست آید سرّ استحباب زیارت حضرت ثامن الائمّه علیه السّلام در ماه رجب المرجّب، و ارتباط قویم آن زیارت با زیارت بیت الله الحرام. چراکه شهر رجب از ماههای حرام است که تک افتاده است، به خلاف ذوالقعدة الحرام و ذوالحجّة الحرام و محرّم الحرام که این سه ماه، متوالی و پی در پیاند؛ و در ماه رجب جنگ حرام است، و دارای اعتبار و خصوصیّاتی است که آن را از سائر ماهها متمایز میگرداند؛ و شهر الله است؛ و برای بسیاری از سالکان راه خدا، در ماه رجب فتح باب میشود. ولادت امیرالمؤمنین و بعثت رسولالله صلواتُ الله و سلامُه علیهما موجب مزید تکریم و تشریف این ماه شده است.
سرّ استحباب زیارت امام رضا علیه السّلام در ماه رجب و رابطۀ آن با حج
بنابراین هیچیک از أقسام عمره، چون عمره رجبیّه نیست؛ و در فضیلت، با فضیلت حجّ فقط یک درجه فرق دارد.1 و در این روایت أخیر دیدیم زیارت حضرت امام هشتم برای شیعیان خُلَّص و عارفان به مقام و منزلت و حقّ او، ثواب هزار و یا هزار هزار حجّ بر آن مترتّب است. و ابداً جای استبعاد نیست؛ زیرا حیات کعبه به ولایت است. بنابراین ولایت محور است و کانون، و کعبه در حکم محیط پرگار است. نمیبینی چگونه مردم دور کعبهای که علیّ در آن متولّد شده است دور میزنند و طواف میکنند و خواهینخواهی طوعاً أو کرهاً ناچارند تسلیم آن حقیقت و واقعیّت شوند؟!
همۀ مسلمین چه شیعه و چه عامّه بر سر سفره آن حضرت نشستهاند، چراکه بقدری گسترده است که در برابرش سفره دگری متصوَّر نیست. بلکه همۀ عالم از برکات وجودی و از ولایت تکوینیّه و وجودیّه آن حضرت متمتّعاند. در اینصورت مبادا استبعاد کنی که چطور میشود ثواب یک زیارت حضرت امام رضا علیه السّلام عارِفاً بِحَقِّه، معادل با ثواب هزار هزار حجّ باشد؟!
آنجا کعبه ظاهر است و اینجا کعبه باطن. آنجا تکلیف است و اینجا محبّت. آنجا جسم است و اینجا جان.
رؤیای صادقه دربارۀ ارتباط زیارت آن حضرت با حجّ و عمره
باری! اگر بخواهیم در اینباره سخن را گسترش دهیم به درازا میکشد؛ یک سرش در دست ما و سر دیگرش به لا یتناهی میرسد. آنوقت باید نه تنها به درازای دنیا بلکه به گسترش عالم برزخ و مثال، بلکه به وسعت قیامت و بهشت و دوزخ، و از آن برتر و بالاتر مطلب را گسترش دهیم. بنابراین فعلاً صلاح است که به همین مقدار اکتفا شود، تا نه خامه من بشکند، و نه شما از خانه و لانه و دکّان آواره شوید! فقط به ذکر یک رؤیای صادقه که از یکی از همشیرههای خود حقیر است اکتفا نموده، مطلب را خاتمه میدهیم:
حقیر قبل از تشرّف به نجف أشرف فقط سه بار به زیارت حضرت ثامن الائمّه علیه السّلام مشرّف شدهام؛ و چون مَحَطِّ دروس تحصیلی ما مطالعه اخبار و احادیث نبود، نمیدانستم زیارت آن حضرت ثواب حجّ بیت الله را دارد.
و بالخصوص در ماه رجب زیارت مخصوصه است. در مدت اقامت هفت ساله در نجف هم به احادیث زیارت حضرت امیرالمؤمنین و حضرت سید الشّهداء علیهما السّلام چون محلّ ابتلا بود مراجعه میشد؛ ولی به احادیث ثواب زیارت حضرت امام رضا علیه السّلام مراجعه نمیشد.
در مراجعت از نجف اشرف نیز تا بیش از یک سال که اشتیاق زیارت بود توفیق تشرّف دست نداد، تا در اواسط ماه رجب 1378 هجریّه قمریّه با چند تن از دوستان سلوکی بنا به تقاضا و دعوت آنها عازم بر تشرّف شدیم، و من تا آن زمان به گوشم نخورده بود که زیارت حضرت ثواب حجّ دارد، و نیز زیارت در ماه رجب را دارای خصوصیّتی نمیدانستم و سفر ما در ماه رجب حسب الاتّفاق بود، نه از روی قصد و انتخاب.
یکی دو روز مانده به موقع حرکت، حقیر که برای خداحافظی به دیدار بزرگان و اقوام و ارحام میرفتم، یک روز به منزل همشیره کوچک برای تودیع رفتم؛ وقتی مطّلع شد که عازم آستان بوسی حضرت ثامن هستم، گفت: سُبحانَ الله! سُبحانَ الله! من دیشب تو را در خواب دیدم که دو جامه إحرام پوشیدهای و عازم بیت الله الحرام میباشی!
گفتم: خوب این خواب چه تعجّبی دارد؟!
گفت: تعبیرش روشن شد که شما عازم زیارت امام رضا علیه السّلام میباشید، زیراکه در روایت وارد است کسی که زیارت آن حضرت را بجا بیاورد کأنَّه حجّ و عُمره را انجام داده است؛ و شما که عازم این زیارت هستید در عالم رؤیا ملبّس به لباس احرام بوده و مقصد، بیت الله الحرام بوده است.
من هم از این رؤیا تعجّب نمودم، و به او گفتم: تا بحال من نمیدانستم که زیارت آن حضرت ارتباطی با حجّ و عمره دارد.“1
”یک روز رسول خدا به عایشه فرمودند که پارۀ تن مرا در شهر خراسان در طوس دفن میکنند، هر کس که به زیارت او برود خداوند ثواب یک حج و یک عمرۀ مقبوله به او میدهد. خیلی تعجب میکند؛ آن هم معرفت ندارد آن بیچاره! عجب! حالا کسی که به زیارت یکی از اولاد تو برود، خدا ثواب یک حج میدهد! حج! خیلی مسئله بزرگ است! یک حج و یک عمرۀ مقبوله! حضرت میفرمایند: دو حج و دو عمره؛ بالا میبرند به ده حج و ده عمره؛ [عایشه] خیلی تعجب میکند! میگویند: تعجب نکن، ثواب هزار حج و هزار عمره! باز هم بگویی، میبرمش بالا! او دیگر نگفت و ایستاد. خب، این مراتبی که پیغمبر راجع به زیارت امام رضا علیهالسّلام فرمودند، این مراتب برای همۀ افراد یکسان است؟ نه!
آن کسی که دیدگاهش نسبت به امام همان دیدگاه ظاهری است، همان یک حج و یک عمرۀ مقبوله را به او میدهند؛ از سرش هم زیاد است. اما اگر یکی مثل آقای حداد به زیارت امام رضا علیهالسّلام رفت، آن [ثواب] همان هزار حج و هزار عمره و بالاتر است. چرا؟ چون او معرفت به امام دارد؛ معرفت به امام، او دارد.“1
اهمّیت زیارت اعتاب مقدّسه نزد اولیای الهی
”یک وقتی یکی از دوستان ما بود، در یکی از شهرستانها، از او سؤال کردم: شما چنددفعه به مشهد و زیارت امام رضا رفتهاید؟ گفت: «من یکمرتبه در هجدهسالگی رفتهام!» گفت: «33 سال است که نرفتهام!» گفتم: تو مسلمان هستی؟! تو مسلمان هستی؟! کسی 33 سال در اینجا [باشد و به مشهد نرود؟!] بابا! اگر یک اتوبوس سوار بشوی شب یا فردا صبح مشهد هستی! اینکه دیگر [زحمتی] ندارد! آخر به تو مسلمان میگویند؟! گفت: «نشد!» گفتم: چرا نشد؟! چرا بقیّۀ کارهایت میشود؟! چرا برای بقیه مسائل دیگرت وقت میگذاری؟! تو 33 سال یک زیارت امام رضا را انجام ندادی؟! چرا اینطور است؟ چون ما امام رضا را نشناختهایم! خیال کردهایم امام رضا یک آدم عادی مثل بقیّه است که برای او گنبد درست کردهاند! امام رضا یک آدمی مثل بقیّه است و بالأخره حالا عیب ندارد و یک ثوابی هم میبریم، حالا اگر توفیقی پیدا کردیم [به زیارت میرویم!] اما تا وقتی که زندگیمان خوب است و مسئلهای در پیش نداریم و اوضاع مرتّب است [به فکر زیارت نیستیم!] ولی اگر اینهم با ما قهر کرد و آن هم قهر کرد و او ما را از خانه بیرون کرد و با زنمان هم دعوا کردیم و با شریکمان هم به هم زدیم و... خب حالا کجا برویم؟ برویم یک زیارت امام رضا هم انجام بدهیم! ما امام رضا را نشناختهایم، ما امام حسین را نشناختهایم، ما امام زمان را نشناختهایم، لذا به این راحتی با مسئله برخورد میکنیم! چهکسی امام رضا را شناخته است؟ پدر ما شناخته است که میگوید:
اگر شخصی از آن نقطۀ عالم، سینهخیز (نه با پا!) روی برف برای زیارت امام رضا بیاید کاری انجام نداده است!
او شناخته است و او سرّ رفتن و حرکت کردن و تسلیم شدن و تقرّب به ولایت پیدا کردن را میداند و فهمیده است؛ خب به ما گفته است و مطلب را برای ما بیان کرده است. حال اگر کسی نخواست سینهخیز سراغ امام رضا برود، با ماشین برود! با درشکه و اینها هم نروید، با ماشین بروید! با قطار بروید! با طیّاره بروید! دیگر [وسیلۀ رفتن را] در اختیار هر کسی گذاشتهاند.“1
حج بدون ولایت فایدهای ندارد!
”خوارزمی در مناقب خود از حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله روایت میکند که:
أنَّهُ قال لِعَلیٍّ: یَا عَلِیُّ! لَوْ أَنَّ عَبْدًا عَبَدَ اللهَ عزّوجلّ مِثْلَ مَا قَامَ نُوحٌ فِی قَوْمِهِ وَ کان لَهُ مِثْلُ أُحُدٍ ذَهَبًا فَأنْفَقَهُ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ مُدَّ فِی عُمْرِهِ حَتَّی حَجَّ أَلْفَ عَامٍ عَلَی قَدَمَیْهِ، ثُمَّ قُتِلَ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ مَظْلُومًا؛ ثُمَّ لَمْ یُوَالِکَ یَا عَلِیُّ! لَمْ یَشُمَّ رَآئِحَةَ الْجَنَّةِ وَ لَمْ یَدْخُلْهَا.2
حضرت رسولالله به علیّ بن ابیطالب علیهما الصّلوة و السّلام فرمودند: ای علی! چنانچه بندهای از بندگان خدا بهاندازه مدت عمر نوح عمر کند و در تمام این مدت به وظائف عبودیّت مشغول باشد، همچنانکه حضرت نوح مشغول بود، و بهاندازه کوه احد طلا داشته باشد و همه را در راه خدا انفاق کند، و سپس عمرش دراز گردد بهطوریکه هزار سال با قدمهای خود پیاده به حج برود، و سپس بین دو کوه صفا و مروه مظلوم کُشته شود، و با تمام این احوال ولایت تو را نداشته باشد، بویی از بهشت به مشام او نخواهد رسید و در بهشت داخل نخواهد شد.»
و نیز خوارزمی از أم سلمه روایت میکند که:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: یَا امَّ سَلَمَةَ! أتَعْرِفِینَهُ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، هذَا عَلِیُّ بْنُ أَبِیطَالِبٍ!
قال: صَدَقْتِ، سَجِیَّتُهُ سَجِیَّتِی و دَمُهُ دَمِی وَ هو عَیْبَةُ عِلْمِی. فَاسْمَعِی وَ اشْهَدِی: لَوْ أَنَّ عَبْدًا مِنْ عِبَادِ اللهِ عزّوجلّ عَبَدَ اللهَ ألْفَ عَامٍ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ ثُمَّ لَقِیَ اللهَ عزّوجلّ مُبْغِضًا لِعَلیِّ بْنِ أبِیطَالِبٍ و عِتْرَتِی، أَکَبَّهُ اللهُ تَعَالَی عَلَی مِنْخَرِهِ یَوْمَ القِیَمَةِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ.3
از أم سلمه روایت است که روزی که امیرالمؤمنین علیه السّلام نزد حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند، حضرت رسول رو به من نموده گفتند: «ای أم سلمه! آیا این را میشناسی؟ عرض کردم: بلی، این علیّ ابن ابیطالب است! حضرت فرمودند: راست گفتی، غرائز و صفات او غرائز و صفات من است و خون او خون من است و او گنجینه دانش و علوم من است.
بشنو و بر این امر گواه باش که: اگر بندهای از بندگان خدا هزار سال بین رکن و مقام عبادت خدا کند و سپس خدا را با بغض علیّ بن ابیطالب و عترت من ملاقات کند، خداوند تبارک و تعالی او را در روز قیامت به رو به آتش خواهد افکند.»“1
”آن حجّی حج است که با ولایت است. حجّی که متصّل به ولایت باشد آن حج حجی است که جان دارد، برندگی دارد، آدم را میبرد و علائق را قطع میکند. آن حج، حجّی است که متصّل به ولایت است، حجی که نفحۀ ولایت بر او خورده. حجّی که شمیم ولایت بر او نشسته. این حج حجّی است که برندگی دارد، قاطعیت دارد، تجرّد میآورد، نورانیّت دارد، تعلقّات را قطع میکند، توحید را زیاد میکند، عمق دارد. بقیّهۀ حجها چوب خشک! بیرون به در و دیوار و دکّان و بازار نگاه میکرد، حالا آمده به مسجدالحرام و کعبه و دیوار و اینها نگاه میکند! تفاوت ندارد، دوباره میرود بیرون به آنها نگاه میکند.“2
”افرادی زودتر به مدینه میروند، و بعضی از افراد هم اول به مکّه میروند و بعد به مدینه میروند، هر دوی آن خوب است و فرق نمیکند؛ البتّه چنانچه در روایات داریم مدینهبعد بهتر است، که انسان اول اعمال را انجام بدهد و بعد به مدینه برود و رسول خدا را زیارت کند؛ بهطوریکه طبق فرمایش امام باقر علیه السّلام که فرمودند:
مردم مأمور شدند که به حج بروند و دوْر این سنگها طواف کنند و بعد بیایند ولایتشان را به ما عرضه کنند!3
این مهم است! طواف کردن دوْر کعبه بدون امام، معنا ندارد و فایدهای ندارد و حقیقت این طواف و حقیقت این اعمال تسلیم شدن به امام حیّ و امام زمان است! این معنای آن است؛ و اگر انسان بخواهد به آنجا برود و غافل باشد و خود را تسلیم ولایت نکند و در نفس خودش نسبت به امام زمانش استقلال و انانیّت احساس کند، نصیبی نبرده است و نصیب او خیلی اندک خواهد بود! ما که به آنجا میرویم، باید از خدا بخواهیم که ولایت حضرت را نصیب ما کند و بندگی او را برای ما بهوجود بیاورد؛ بندگی واقعیای که شناخت و معرفت او است، نهاینکه سینهزدن و مدام هیئت راه انداختن و از این مراسم ظاهری و...[برپا] کردن! نه، حقیقت او و شناخت او و معرفت او [را نصیب ما کند] که معرفت او عین معرفت الله است و طریق معرفت الهی، حرکت و تسلیم به امام حیّ است؛ امام حیّ، امام زمان است. مسئله این است. البتّه بعضیها هم مدینهقبل را ترجیح میدهند، از باب اینکه اگر انسان اول با آن عظمت و جلال و ابّهت اعمال و خود کعبه مواجه شود، بعد شاید نفس او نسبت به زیارتهای رسول خدا و حضرت فاطمۀ زهرا و ائمۀ بقیع علیهم السّلام، آن موقعیت خاص را نداشته باشد! علیٰکلّحال هردوی آن خوب است و هردوی آن مستحسن است و اشکالی هم ندارد.“1
لزوم زیارت امام پس از اعمال حج
”امام صادق علیهالسّلام میفرماید: واجب است که حاجّ بیاید و به زیارت قبر پیغمبر برود.
مگر امام باقر علیهالسّلام نفرمودند: «إنما أُمرَ الناسُ أن یَطفوا حول هذه الاَحجارَ»؟ حضرت به کعبه میگویند: احجار، سنگ! «إنما أُمرَ الناسُ أن یَطفوا حول هذه الاَحجارَ، ثم یجیئوا الینا»؛ من، منِ امام باقر که در مدینه نشستم، باید بیایید پیش من. اول بروید آنجا پاک و تزکیه بشوید، عرفاتتان را بروید، در سرتان بزنید، توبهتان را بکنید، گریههایتان را بکنید، برگردید مشعرتان، ذبح کنید، فلان کنید، تشکیلات همه را انجام بدهید، تازه بیایید ببینید که اسلام کجاست! بیایید تکلیفتان و برنامهتان را از من بگیرید، از من امام باقر باید بگیرید. «ثم یجیئوا الینا و یعرضوا علینا ولایتهم»؛ ولایت را باید به ما عرضه بدارند. ولایت یعنی چه؟! ولایت یعنی چه؟ یعنی ما تمام کارهایی که انجام دادیم، آخرش باید اینجا وارد شویم. تمام آنها مقدمه است برای ورود در عتبه امام باقر؛ بدون او هیچی!
تفاوت حج با ولایت و بدون ولایت
لذا به مخالف و ناصبی حضرت چه میفرماید؟ «برو دوباره حجت را انجام بده!» ببینید همه با همدیگر چطور حلقه پیدا میکند؟ به ناصبی میگوید: «برو دوباره انجام بده، حج انجام ندادی، برو پى كارت، باطل است!» به او میگوید ـ نه، یک مقداری ضعیفتر است ـ بهتر است: «انى احب ان تعید»، «احب»، دوست دارم. مگر نمیخواهی از ما باشی؟ مگر نمیخواهی فایده ببری؟ یا نه، آنجا روز قیامت [میخواهی] به طویله بهشت بروی؟ اگر میخواهی بیای بالا، لطفاً دوباره برو. چون بهشت هم مراتب دارد، شاید هم طویله داشته باشد، بالاخره بعضیها را هم در طویله میکنند! دوباره برو حج را انجام بده تا بیایی بالاتر. آن وقت میفهمی آن حجی که با ولایت من، امام صادق، که بهت میگویم حالا برو، حالا میفهمی عرفاتش چه جوری است، مشعرش چه جوری است. خودت میفهمی. آن موقع که حج انجام دادی، نه، کالانعام بودی یا ناصبی بودی، فلان بودی، هیچی نمیفهمیدی. ولی الان که میروی، حالت یک جور دیگر است. این حالت به خاطر من است، آن حالی که آن جا داری مال من است؛ چون آمدی پیش من، چون ولایت مرا قبول کردی. حجت عوض میشود، نمازت دیگر عوض میشود، روزهات عوض میشود، احکامت عوض میشود.“1
”و ابن رزّیک2 گوید:
کَأنِّی إذا جَعَلْتُ إلَیکَ قَصْدی | *** | قَصَدْتُ الرُّکْنَ بِالْبَیتِ الْحَرامِ (1) |
وَ خُیلَ لِی بِأنِی فی مَقامی | *** | لَدَیهِ بَینَ زَمْزَمَ وَالْمَقامِ (2) |
أیا مَوْلای ذِکْرُکَ فی قُعُودی | *** | وَ یا مَوْلاَی ذِکْرُکَ فی قِیامِی (٣) |
وَ أنْتَ إذَا انْتَبَهْتُ سَمیرُ فِکْری | *** | کَذَلِکَ أنْتَ اُنْسی فی مَنامی (4) |
وَ حُبُّکَ إنْ یکُنْ قَدْ حَلَّ قَلْبی | *** | وَ فی لَحْمی اسْتَکَنَّ وَ فی عِظامی (٥) |
فَلَوْ لاَ أنْتَ لَمْ تُقْبَلْ صَلاتی | *** | وَ لَوْ لاَ أنْتَ لَمْ یقْبَلْ صِیامی (٦) |
عَسَی اسْقی بِکَأْسِکَ یوْمَ حَشْری | *** | وَ یبْرَدَ حینَ أشرِبُها اوامی3 (7) |
1ـ «گویا من زمانی که قصد تو را میکنم قصد رکن حجر الأسود را در بیت الله الحرام کردهام.
2ـ و چنین در تصور من میآید که من در جایگاه خودم در بین زمزم و مقام ابراهیم نزد علی میباشم.
3ـ ای مولای من، در نشستن من یاد تو با من است. و ای مولای من، در ایستادن من یاد تو با من است.
4ـ و چون از خواب برخیزم، تو همدم و ندیم فکر و اندیشه من هستی. همچنین تو انیس و مونس من در خواب میباشی!
5ـ محبّت تو حقّاً در دل من وارد شده، و در گوشت من و استخوان من جای گرفته و اقامت نموده است.
6ـ پس اگر تو نبودی، نماز من قبول نمیشد، و اگر تو نبودی روزه من قبول نمیشد.
7ـ امید است که من در روز محشرم از کاسه شراب تو سیراب شوم و چون آن را بنوشم عطش سوزنده من خنک شود.»“1
شرافت کعبه به ولایت است
”یادم است که چند سال پیش که در مشهد روی منبر صحبت میکردم، یک مرتبه در حضور آقا گفته بودم: «حضرت سیدالشهدا علیه السّلام به مکه تشریف بردند.» بعد که آقا سؤال کردند و گفتند: «راجع به حضرت باید گفت مشرّف شدند.» من گفتم: وجهش چیست؟ اگر ما از نقطهنظر واقع نگاه کنیم و شرافت کعبه را به ولایت بدانیم، پس کعبه بدون ولایت دیگر شرافتی ندارد، و این مسلّم و محرز است که مقام امام اشرف از کعبه است؛ و اگر ما از نقطهنظر ظاهر هم نگاه کنیم، کعبه سنگ است و امام از نقطهنظر مراتب حیوانیت بالأخره انسان است.
آقا فرمودند:
نه، در مقام تشریع و مقام تکلیف، خود ائمه هم به رعایت آداب و جهات ادبی تکلیف ملتزم بودند، و این خصوصیت کعبه که باید از همۀ اطراف و اکناف بیایند و دور آن بچرخند و اینکه کعبه مظهر بیت الله است و اسم آن بیت الله است و آنجا مسجدالحرام است، اقتضا می کند که خود ائمه علیه السّلام هم رعایت ادب کنند.
همانطور که وقتی میخواهند نماز بخوانند رو به کعبه میایستند و نماز میخوانند و وجهۀ ظاهریشان بهسمت کعبه است، از نقطهنظر محاوره و از نقطهنظر کلمات هم رعایت ادب آنها این بود که خود را در مقابل این ظهور حق پایین میآوردند و در نظر میگرفتند؛ گرچه فیالواقع رشحهای از رشحات آنها، برقراری کعبه است، و مردمی که به دور کعبه میگردند به دور ولایت امام باید بگردند و روایاتی هم داریم: رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله میفرماید:
فلَو أنّ امرَأً صَفَنَ بینَ الرُّکنِ وَ المَقامِ فَصَلّیٰ و صامَ ثمّ لقی اللَهَ عزّوَجلّ و هو لأهلِ بَیتِ محمّدٍ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم مُبغِضٌ، دَخَلَ النّارَ!1
«اگر کسی هر سال حج کند و بین رکن و مقام [به روی قدمهای خود به نماز بایستد و روزه بگیرد] و سپس بمیرد، ولی بدون ولایت ما باشد، داخل در جهنم میشود!»
و امام باقرعلیه السّلام میفرماید:
یا سَدیرُ، إنّما أُمِرَ النّاسُ أن یَأتوا هَذِهِ الأحجارَ فَیَطوفوا بِها ثمّ یَأتونا فَیُعلِمونا وَلایَتَهُم لَنا.2
لذا گرچه همچنین معنایی هم هست که بدون عرض ولایت و بدون تمسک به ولایت، همۀ این کعبه و... نتیجهای ندارد و خشک است و حقیقت و باطن ندارد و موجب ترقی و رشد و رُقا نفس نیست؛ اما از نقطهنظر سلسلۀ مراتب تکلیف و عالم کثرت که عالم تأدب و عالم حفظ هر تعیّنی در رتبۀ خودش است، لسان ائمه نسبت به کعبه یک لسان تشریف است، لذا ما هم موظف هستیم. ایشان میفرمودند: «ما هم به همین کیفیتی که خود آنها راضی هستند تلفظ کنیم و از کعبه یاد کنیم.»
قضیۀ «ثقل أکبر» هم همینطور هست.
علت جواز طواف به دور قبور ائمۀ اطهار و اولیای الهی
تلمیذ: در تذکرهها و بعضی از قصهها، بعضی از سلاّک دور ولیّ خدا طواف میکردند؛ مثلاً بایزید یا ابوسعید ابوالخیر نسبت به بعضی از مشایخشان، دور قبر ایشان طوف میکردند.3 آیا طوف نسبت به شخصی که مطاف واقع شده است، دلالت بر ورود به ولایت میکند؟
استاد: چون این قبر، قبر ولی است و ظهور ولایت در او است، از بابِ تأدب و اظهار عبودیت و تذلل و تواضع، طوف میکردند. طوف به معنای این است که من این را محور برای حرکت و اتجاه خودم قرار میدهم. همانطور که بوسیدن عتبه هم حکایت از همین قضیه میکند. کسی که به مشهد مشرف میشود و میخواهد وارد حرم حضرت بشود مستحب است که عتبه را ببوسد. این از باب ادب است؛ یعنی اینجا جایگاه خضوع و تذلل و جایگاه عرض نیاز و بدبختی و بیچارگی انسان است، به این حساب که خداوند متعال در این مظهر تجلی کرده و این مظهر را وسیلۀ برای ترقی و رشد انسان قرار داده است. لذا طوفی هم که دور قبر حضرت است، آن هم از همین باب است. مرحوم آقا توضیح روایاتی را که دلالت میکند بر «و لا تَطُف بِقَبرٍ»1 بیان کردهاند،2 و فعل اولیا حجت است و آقای حداد در این زمینه هفت شوط دور قبر حضرت طواف میکردند،3 و این حکایت از این است که قبلۀ واقعی و حقیقت واقعی اینجا است و این اشاره به باطن قضیه دارد. مکه اشاره به ظاهر است که انسان باید دور بیتاللَه طواف کند؛ ولی طوف به دور قبر حضرت، اشاره به باطن است.
انسان از نقطهنظر جوارح باید جوارح خود را منطبق با جوانح خود قرار بدهد؛ یعنی همانطوریکه در مقام التزام قلبی باید به یک سری مسائل ملتزم باشد، از نقطهنظر ظاهر هم باید رفتار و حالات او بر همان التزام قلبی منطبق باشد. لذا باید جوارح را به ظهور آن جوانح و التزامات قلبیه، که همان طوف ظاهری دور این قبر است، منطبق کرد. منبابمثال وقتی میخواهید به شخصی احترام بگذارید، فقط در کناری نمینشینید و بگویید: آقا دوستت دارم! «دوستت دارم» یعنی بلند شود و برو آب بیاور، برو میوه بیاور، برو چای بیاور! اما اگر مهمان به منزل شما بیاید و شما همینطور بنشینید و بگویید: من آنقدر شما را دوست دارم که نمیتوانم یک لحظه از پیش شما تکان بخورم! میگوید: آقا، بلند شو برو و چیزی بیاور تا بخوریم! از گرسنگی داریم میمیریم! این یعنی التزام باطنی و محبت باطنی اقتضا میکند که مُضیف در مقابل ضیف بلند شود و به ادای احترام او قیام کند و موجبات برای مقتضیات ضیافت را انجام بدهد.
گشتن دور قبر هم همین است، یعنی آن التزام باطنی انسان به حقیقت ولایت اقتضا میکند که انسان از نقطهنظر ظاهر هم عملی انجام بدهد که این معنا را برساند و این التزام را نشان بدهد. اگر انسان کار دیگری هم انجام بدهد که این معنا را برساند، اشکالی ندارد.
حکایاتی در عنایت مقام ولایت به حجّاج
ملاقات صبیه آیةالله اراکی با امام زمان
قضیّهای در همین یکی دو ساله اخیر در ایّام حجّ اتّفاق افتاد که شایان دقّت است، این قضیّه متعلّق به صبیّه شیخ الطّائفة الاعلام آیةالله آقای آقا میرزا محمد علی اراکی دام ظلّه العالی است که از علماء برجسته و طراز اول حوزه مقدّسه علمیّه قم و از زهّاد و عبّاد و عُدولی است که در متانت و شخصیّت و تقوای ایشان در نزد خاصّه و عامّه جای تردید و گفتگو نیست.
ایشان میفرمودند: این صبیّه من از زنان صالحه و متدیّنه است؛ و من خودم مستقیماً از زمان صباوت متکفّل امور شرعیّه و تعلیم و آداب و تربیت او شدهام و همۀ کارهای او زیر نظر من بوده است و در صدق گفتار او هیچ تردیدی نیست. در موسم حجّ عازم بیت الله الحرام شد تنها؛ و شوهرش با او نبود. و آنقدر عفیف و با حیا، و از برخورد با مردان تجنّب دارد که این سفر به تنهائی برای او ایجاد نگرانی نموده بود، و پیوسته در تفکّر بود که خدایا چگونه من تنها بروم؟ من که تا به حال به زیارت بیت الله مشرّف نشدهام؟ و از مناسک و آداب حجّ عملاً چیزی نمیدانم؛ من چگونه طواف کنم و سعی کنم؟ تا اینکه در آستان سفر قرار گرفت؛ و من در موقع حرکت به او گفتم: این ذکر را پیوسته بگو و برو: یا عَلیمُ یا خَبیرُ! خدا از تو دستگیری خواهد نمود؛ چون این سفر واجب است و البتّه خداوند از میهمانان خود که راه را نمیشناسند و آشنائی ندارند حمایت مینماید.
صبیّه ما بحمد الله و المنّه سفر خود را به خوبی و به سلامتی و موفّقیت به پایان رسانید و مراجعت کرد؛ و برای ما واقعه خود را در مکّه مکرّمه هنگام ورود به بیت الله الحرام برای انجام طواف چنین تعریف کرد:
من پس از آنکه از میقات احرام بستم؛ و وارد مسجدالحرام شدم که طواف را بجای بیاورم، دیدم در اطراف کعبه آنقدر جمعیّت متراکم است که ابداً من قدرت ندارم طواف کنم؛ حجرالاسود را که نقطه ابتدای شروع طواف است پیدا کردم؛ و هرچه خواستم از آنجا شروع کنم و به گرد خانه کعبه طواف کنم، دیدم ابداً مقدور نیست؛ بیچاره شدم، گفتم: خدایا من برای طواف خانه تو آمدهام و میبینی که با این ازدحام و انبوه جمعیّت قدرت ندارم؛ خدا چه کنم نمیتوانم!؟
در این حال ناگهان دیدم از مکان مُحاذی حجرالاسود فضائی به شکل استوانه باز شد و کسی به گوش من گفت: خودت را به امام زمانت بسپار و در این فضا با او طواف کن!
من وارد این محلّ خالی استوانهای شدم؛ و دیدم در جلو حضرت امام زمان مشغول طواف هستند و پشت سر آن حضرت کمی به طرف دست چپ شخص دیگری است؛ و من وارد شدم و پشت سر آن دو مشغول طواف شدم؛ و از حجرالاسود شروع کردم و تا هفت شوط را به همین منوال تمام کردم؛ و در این مدت نه تنها احساس جمعیّت نمیکردم بلکه ابداً حتّی انگشت کسی به دست یا بدن من اصابت نکرد و در تمام هفت شوط حالِ طواف متوسّل به آن حضرت بودم و دست روی شانههای آن حضرت میمالیدم و التماس و تضرّع داشتم؛ ولی چهره آن حضرت را نمیدیدم چون روی آن حضرت به طرف جلو و در حال اشتغال به طواف بودند.
و چون هفت شوط طواف به پایان رسید خود را خارج از آن حلقه نگریستم؛ و دیگر ابداً امام زمانی و شخص دیگری نبود و دیگر آن حضرت را ندیدم؛ و من از این قضیّه فقط یک تأسف دارم و آن اینکه من چرا به آن حضرت سلام نکردم تا جواب سلام آن حضرت را نیز دریافت کنم.
آیه الله اراکی مدّ ظلّه السّامی میفرمودند: این نتیجه انقطاع به خداست؛ و خود را عاجز و فقیر دیدن و تبتّل و ابتهال بهسوی او نمودن و من در سفر حجّ که مشرّف شدم بسیار مشتاق بودم که حجرالاسود را استلام کنم؛ و یک روز با جمعی از دوستان همراه برای طواف رفتیم که شاید به کمک و مساعدت آنان قدری جمعیّت راه دهند و ما بتوانیم برای یکبار استلام حجر را بنماییم؛ همین که با آن همراهان و یاوران به نزدیک حجر رسیدیم؛ و نزدیک بود استلام کنیم که ناگهان یک فشار انبوه جمعیّت چنان ما را از آنجا بر کنار زد که هر کدام به گوشهای پرتاب شدیم! و این نتیجه عدم انقطاع به خدا و همان فیالجمله اعتماد و اتّکائی بود که به آن همراهان داشتیم!
آیةالله اراکی پیرمردی نورانی و معمّر و شاید قریب نود سال از عمرشان میگذرد؛ و در قم ساکن و بسیاری از مشتاقان، این قضیّه را از خود ایشان شنیدهاند؛ و کسانی هم که مایل باشند میتوانند در سفری که به قم مشرّف میشوند به حضورشان رفته و بدون واسطه بشنوند؛ و صبیّه ایشان نیز در قید حیاتند و میتوانند مخدّرات از ایشان استماع و استفاده نمایند.“1
حکایت به حجّ رفتن آقا سید عزیزالله جدّ مرحوم آقا بزرگ طهرانی
”حضرت آقای آقا شیخ بزرگ طهرانی ـ دامت برکاته ـ نقل فرمودند از جدّ خودشان مرحوم آقا سید عزیز الله (معروف به دعانویس که در طهران، پامنار، کوچه امین الدّوله منزل داشتند، والد مرحوم آقا سید حسن فوق الذّکر) که ایشان نقل کردند که:
من در نجف اشرف برای تحصیل آمده بودم و چند سالی هم توقّف داشتم؛ برای عید فطر با بعضی از طلاّب برای زیارت کربلا پیاده حرکت کردیم و شب عید را زیارت کردیم، رفقا بعداً خواستند به نجف اشرف مراجعت کنند به من گفتند: بیا برویم! من گفتم: میخواهم امسال به مکّه مشرَّف گردم؛ هرچه گفتند وسیلهای نداری چگونه میروی؟ گفتم: پیاده میخواهم مشرّف شوم! بالأخره آنها از مراجعت من مأیوس شدند و برگشتند و من با آنکه هیچ قِسم وسیله ظاهری در بین نداشتم برای حجّ عازم شدم و در حرم مطهّر حضرت أباعبدالله علیه السّلام متوسّل میشدم.
روزی در حال توسّل مردی عرب دست به شانه من گذاشت و فرمود: شما خیال حجّ دارید؟ عرض کردم: بلی! گفت: من نیز خیال حجّ دارم، با هم برویم؟ عرض کردم: بسیار خوب!
گفت: بنابراین مقداری (قریب یکی دو حقّه آرد) آرد تهیه نما و نان خشک بپز و یک پیراهن بلند بدوز و مِطهره خود را، با کتب ادعیه که میخواهی، با احرام، با خود در ساعت معین، در مکان معین بیاور که با هم برویم!
من به خانه آمدم و مقداری آرد تهیه نموده، دادم پختند، و در ساعت معین با پیراهن مزبور و نان پخته شده و کتب ادعیه در مکان موعود حاضر شدم.
آن مرد نیز در آن ساعت آمد و با هم به راه افتادیم و از کوچه باغهای کربلا خارج شدیم و در بیابان رسیدیم و مقداری از بیابان را طی نمودیم؛ قبل از آنکه خسته شویم رسیدیم به درختی که در زیر آن نهری جاری بود، آن مرد عرب گفت: در اینجا استراحت نما و قضاء حاجتی داری برآور! و خطّی در روی زمین کشیده قبله را معین کرد و گفت نماز خود را بجای آور! من میروم و هنگام عصر برمیگردم تا با هم برویم.
من تطهیر کردم و نماز خواندم در بیابان تنها؛ منتظر شدم تا عصر در ساعت مزبور آن مرد آمد و با هم به راه افتادیم.
مقداری از بیابان را که طی نمودیم باز به نهری رسیدیم که درختی در کنار آن روئیده بود آن مرد باز خطّی بر روی زمین ترسیم کرد و قبله را معین نمود و فرمود: نماز خود را بجای آور من میروم و صبح برمیگردم.
من نماز خواندم و در کنار نهر خوابیدم صبح آن مرد آمد و با هم حرکت کردیم؛ باز هنوز خسته نشده بودیم که به کنار درختی رسیدیم در کنار نهری و به همین منوال آن مرد به من دستور داد و این عمل را مرتّباً انجام داده و با هم طی طریق مینمودیم تا هفت روز.
پس از هفت روز رسیدیم به مقداری از کوهها و مثلآنکه فیالجمله صدای همهمه مردم از پشت کوهها میآمد آن مرد به من گفت: در پشت همین کوه جماعتی از مردمند شما از این کوه بالا برو مردم را خواهی دید، پس از کوه سرازیر شو به مردم خواهی رسید! من هم اینجا هستم.
لذا من حرکت کردم، از کوهها بالا آمدم مردم را دیدم، سرازیر شدم رسیدم به خانه کعبه، فهمیدم اینجا مکّه است! در این حال متنبّه شدم که آن مرد مرا از طریق عادی نیاورده است.
پس از چند روز خال من با بعضی از اقوام که زودتر از ما، از راه جبل، با قافله حرکت کرده بودند وارد مکّه شدند و مرا در مکّه دیده تعجّب کردند! صورت حال را استفسار نمودند و من شرح حال بازگفتم و این قضیّه مورد تعجّب همه شد.“1
عناد آمر به معروف وهابی در برابر کلام رسول خدا
”یک قضیّۀ جالبی من چندی پیش دیدم، در احوال مرحوم آقا شیخ جواد مغنیه. ایشان در لبنان بود، ایشان از نویسندگان و علما بود، آدم فاضلی هم بود. روی هم رفته آدم فاضل و جامعی بود، کتابهای خوبی هم دارد. این مرحوم مغنیه میگفت من در یک سفر که مشرف شدم برای حج، در مدینه در محراب رسول خدا در مسجد مدینه، میخواستم نماز بخوانم. سجاده انداخته بودم یا مُهری ـ مهر نمیدانم، سجادهای چیزی که... ـ میخواستم بیندازم که یکمرتبه یکی از این آمرین به معروف و باصطلاح امر به معروفها و متصدیان این قضیّه، آمد و ممانعت کرد و بین ما صحبت و بحث شد. آن رو کرد ـ ببینید آدم چقدر باید قسی باشد، چقدر باید ملعون باشد که این حرف را بزند! ـ آمد گفت: «واللَه اگر الآن رسول خدا از این قبر بیرون بیاید و به من بگوید دست از عمر بردار، من برنمیدارم!» اِ اِ این قدر!
میگفت من هم دستم را بردم بالا و محکم خواباندم در گوشش، پرت شد زمین! خلاصه ما را بردند محکمه. یک چک زدم در گوشش، این یارو هم خورد به دیوار، بردند ما را محکمه. قاضی گفت: «برای چه زدی؟» گفتم: «این کافر شده! کفر باللَه!» گفت: «چرا؟» قضیّه را گفتم که این میگوید اگر رسول خدا از قبر در بیاید بگوید از عمر دست بردار، من [دست بر] نمیدارم! قاضی رو کرد گفت: «بله! درست است، اشتباه کرده است.» قاضی حق را به من داد، هیچی! هم کتک را زدیم، هم تشویق گرفتیم! از آنجا و دیگر آمدیم بیرون.2
شما ببینید شخص به کجا میرسد؟ یعنی چقدر باید عناد و خبث و ظلمت و کدورت در او به حدی برسد که بگوید رسول خدا هم اگر... یعنی اگر خدا هم بگوید از عمر دست بردار، من دست برنمیدارم! خب این دیگر، خدا هم با عمر فقط باید محشورش کند. فقط تنها دعایی که برای این گونه افراد انسان میکند این است که: «خیلی خوب، تو با عمر محشور شو.» به قول ـ خدا رحمت کند، خدا رحمت کند ـ مرحوم حاج میرزا حبیب خراسانی در آن دیوانش، میگوید:
تو را پیر طریقت گو عمر باش | *** | مرا پیر طریقت جز علی نیست |
اگر کفر است اگر ایمان بگو باش | *** | که هستی را حقیقت جز علی نیست |
خدا را حول و قوت جز علی نیست.“1
ماجرای غار ثور و آب ولایت
”خدا رحمت کند جدّ ما حاج آقا معین شیرازی، ایشان این قضیّه را دوبار هم برای من گفتند؛ یک بار در حضور مرحوم آقا، یک بار هم چیز... میگفتند یک سال ما رفتیم مکّه، به اتّفاق دامادشان ـ که هنوز هم حیات دارند ـ و به اتفاق یکی دو نفر از همان افرادی که مسجد قائم هم بودند و آنها هم به رحمت خدا رفتند ـ آدمهای خوبی هم بودند ـ میگفتند ما رفتیم. یک روز هوا گرم بود، اواخر بهار بود ایّام حج. ما رفتیم غار ثور،2 همان غاری که پیغمبر در راه مدینه وقتی که آن شب آمدند بیرون، در آن غار پناهنده شدند به اتفاق ابوبکر.
میگفتند آمدیم بالا. یک ساعت که آمدیم بالا ـ خود بنده هم رفتم دم آن کوه ولی بالا نرفتم، شاید حدود یک دو ساعت، یک ساعت و نیمی حدّاقل طول میکشد تا اینکه انسان بخواهد به آن غار برسد، راهش هم خیلی سراشیبی دارد، من تا پایین آن هم رفتم ـ میگفتند که ما تقریباً یک ساعتی رفتیم بالا، هوا گرم، هنگام بعدازظهر بود، ساعت سه و چهار بعدازظهر بود. تشنگی غلبه کرد به حدّی که از توان افتادیم. همینطور نشستیم، یعنی ما چهار نفری نشستیم. یکی از آن چهار نفر همین آقا بود، همین آقایی که در مجلس مرحوم علامه امینی به ایشان گفت: «چه اشکالی دارد که ما محبت حضرت ابوالفضل را نداشته باشیم؟» یکیشان ایشان بود.3 میگفت ما از توان افتادیم، میگفت دیگر قادر بر حرکت نبودیم از شدّت تشنگی و نمیدانستیم چه کنیم؟ آبی که داشتیم تمام شد. ایشان میگفت ما در کلمن یخ گذاشته بودیم با خودمان حمل میکردیم، این یخها بر اثر شدّت آفتاب آب شده بود و ما اینها را خوردیم و تمام شده بود، اصلاً یخ آب شده بود توی این ظرفها و تمام شده بود و توانمان دیگر رفته بود.
میگفت یک مرتبه دیدیم، اصلاً یک دفعه متوجه شدیم، دیدیم در فاصلۀ پنجاه متری ما یک مرد عربی نشسته، یک جوان عربی نشسته و یک چیزی دستش است. رو کرد به ما و خندید. با همان لهجۀ فارسی ـ عرب بود، دیدیم فارسی دارد حرف میزند یا عربی صحبت میکرد، نه! ببخشید عربی صحبت میکرد ـ گفت: «هان! شما ایرانی هستید؟» تعجب کردیم. گفت: «تشنهاید؟ مثلاینکه تشنگی شما را از تاب و توان انداخته، بیایید اینجا من آب دارم.» ما که او [را] ندیده بودیم، ما که این شخص را ندیده بودیم! خب ما داشتیم این راه را میرفتیم! میگفت بلند شدیم، این پنجاه متر را هم دیگر انگار یک توانی در ما پیدا شده بود، آمدیم رفتیم پیش آن نشستیم، همه از توان رفته بودیم ـ توجه کنید ـ میگفت این یک ظرفی داشت که دورش حصیر بود و اینها، درش را باز کرد، این را داد به ما. اول داد به من خوردم. میگفت من در عمرم یک همچین آبی نخورده بودم. گفت: «اِشرب علی ولایة علی ابن ابیطالب؛ بر ولایت علی ابن ابیطالب بخور!» میگفت ما خوردیم. میگفت خوردیم اصلاً دیگر به پرواز در آمدیم! میگفت اصلاً یک طور عجیبی شدیم، یک حال و هوای دیگری پیدا کردیم. میگفت داد به دامادمان، نفر بعد، دوم. گفت: «اِشرب علی ولایة علی ابن ابیطالب!» آن هم خورد. به سوم، به چهارمی [که رسید، آن شخص چهارم] گفت: «من میل ندارم!» عجب! گفت: «من میل ندارم!» گفت: «نمیخوری؟» گفت: «نه من سیرم!» این [همان کسی بود] که الآن از توان افتاده بود! آن شخص هم گفت: «نمیخواهی؟ بسیار خب!» در را بست و خدا حافظ شما، آمد پایین. این شخص این آب را نخورد. چرا؟ این آب را باید کسی بخورد که ولایت داشته باشد. کسی که ولایت ندارد، از این آب به او نمیدهند. حالا سید هم هستی باش، معمّمی باش، درس هم خواندی باش، هر کاری هم کردی برای خودت کردی! اینجا حساب دارد هر چیزی، اینجا حساب دارد، کتاب دارد و بیحساب نمیدهند.
با محبت این راه را میتوان رفت، بدون محبّت انسان نمیتواند انجام بدهد.“1“2
مسجد النّبی1
اختلاف مساجد در فضیلت ناشی از اختلاف نور آنهاست
”باری، مساجد مختلف فیحدّ نفسه دارای یک درجه از اهمّیّتاند و اختلاف آنها از نقطهنظر شرافت عارضی است که بدانها داده شده است.“2 ”مسجد خَیْف و مسجد النّبیّ به واسطه شرافت عابدین و ناسکین در آنها که حضرت إسمعیل و إسحق و سائر انبیاء و حضرت رسولالله بودهاند مشرّف به فضیلت و کرامت شدهاند؛ قبر حضرت سید الشّهداء و تربت آن حضرت و زمین کربلا به برکت بدن مطهّر و علقه مثالیّه آن حضرت به آن زمین فضیلت پیدا کرده است؛ نه آنکه زمین فیحدّ نفسه دارای شرافت بود؛ و خدا خواست که آن حضرت در آن زمین شریف مدفون شوند؛ و در اثر برکت آن زمین متبرّک گردند؛ این مطلب خلاف واقع است.
باده از ما مست شد نِی ما ازو | *** | قالب از ما هست شد نِی ما ازو |
باده در جوشش گدای جوش ماست | *** | چرخ در گردش اسیر هوش ماست |
در کافی از ابن أبی عُمیر از بعضی از اصحابش روایت میکند که:
قال: قُلتُ لِابی عبدالله علیه السّلام:
إنّی لأکرَهُ الصَّلاةَ فی مَساجِدِهِم. فَقالَ: لا تَکرَهُ فَما مِن مَسجِدٍ بُنیَ إلّا عَلَی قَبرِ نَبیٍّ أو وَصیِّ نَبیٍّ قُتِلَ فَأصابَ تِلکَ البُقعَةَ رَشَّةٌ مِن دَمِهِ، فَأحَبَّ الله تَعالَی أن یُذکَرَ فیها. فَأدِّ فیها الفَریضَةَ و النَّوافِلَ و اقضِ فیها ما فاتَکَ.3
«میگوید: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: برای من ناخوشایند است که در مساجد آنها (منظور مساجد عامّه و اهلتسنّن است) نماز بخوانم؛ حضرت فرمودند: ناخوشایندت نباشد! چون هیچ مسجدی از مساجد بنا نمیشود مگر بر قبر پیامبری و یا وصیّ پیامبری که کشته شده باشد؛ و چون یک رشّه از خون او (مقدار کم و اندک) در آن زمین اصابت کرده باشد، خداوند تعالی دوست دارد که به برکت آن رشّه از خون آن پیامبر و وصیّ پیامبر مقتول در آن بُقعه نام او برده شود.
نمازهای واجب خود را در این مسجدها بخوان و نوافل خود را بخوان و آنچه از تو فوت شده است قضا کن.»4
مرحوم علامه سید مهدی بحرالعلوم در منظومه خود فرموده است:
أکثِر مِنَ الصَّلاةِ فی المَشاهِد | *** | خَیرِ البِقاعِ أفضَلِ المَعابِدِ (1) |
لِفَضلِها اختیرَت لِمَن بهِنَّ حَلّ | *** | ثُمَّ بمَن قد حَلَّها سما المَحَلّ (2) |
وَ السِّرُّ فی فَضلِ صَلَوة المَسجِدِ | *** | قَبرُ لِمَعصومٍ بِهِ مُستَشهِدَ (3) |
بِرَشَّةٍ مِن دَمِهِ مَطَهَّرَه | *** | طَهَّرَهُ الله لِعَبدٍ ذَکَرَه (4)1 |
1ـ «در مشاهد مشّرفه قبور ائمه طاهرین علیهم السّلام نماز بسیار بخوان، چون این مشاهد بهترین بقاع روی زمین است؛ و با فضیلتترین معبدهای عبادت حضرت احدیت است.
2ـ بواسطه فضیلت و شرافتی که در اثر آن کسی که در آنجاها حلول کرده و در آن اماکن فرو رفته و آنجا را مقبره و مضجع خود قرار داده است، این اماکن اختیار و انتخاب شده است؛ و پس از مدفون شدن و داخل شدن در زمین، آن محلّ در اثر شخص مدفون دارای ارزش شده؛ است و علوّ مقام پیدا نموده است.
3ـ و سرّ و علّت فضیلت نماز خواندن در مسجد آن است که در آنجا قبر معصومی است که به درجه شهادت رسیده است.
4ـ و از قطرات خون پاک و پاکیزه او که بدانجا ریخته است، خداوند آن محلّ را برای بنده متذکّر به ذکر خود آنجا را پاکیزه و محلّ عبادت خود قرار داده است.»
نورانیت زمان و مکان تابع نورانیت اهل آنهاست
باری، بهطور کلّی شرافت امکنه و ازمنه بواسطه شرافت حالّ در آن زمانها و مکانهاست که گفتهاند: شَرَفُ المَکانِ بِالمَکینِ. و آن ارواح طیّبه اولیاء خدا و پیامبران و اوصیای آنان آن محلّ را پاک و پاکیزه و منوّر میکند و شایسته تحمّل اعمال عبادی مردم؛ و این نورانیّت محلّ در اثر همان ادراک و شعور آن است؛ چون در عوالم معنی، علم نور است؛ و هرچه درجه ادراک زمان و مکان قویتر باشد نورانیّتش بیشتر است؛ چون مسجدالحرام، و مسجد النّبیّ، و مسجد قُبا، و مسجد خَیف، و مساجد اطراف قبور معصومین؛ و همچنین شرافت جمعه و شب و روز آن، و ایّام و لیالی ماه رمضان و ایّام معدودات و ایّام معلومات و عید فطر و أضحی و عید غدیر و نیمه شعبان و أمثالها همه بواسطۀ شرافت آن افرادی است که این ایّام و لیالی بدانها منسوب است؛ و از شرف حالّ شرافت به زمان مُحلّ و به مکان مُحلّ سرایت نموده است.
بعضی از مساجد معلوم و مشهود است که نورانی است؛ و انسان در داخل آن احساس نشاط و سبکی و روحانیّت میکند؛ و این بواسطه خلوص نیّت سازنده مسجد و معمار و کارگران و نماز گزاران در آن است که وجداناً فضای معنوی مسجد را نورانی میکند؛ و سقف و و دیوار و زمین را زنده و با شعور میگرداند؛ گرچه عامّه مردم از این سرّ بی خبر باشند.
مرحوم آیةالله جمال العارفین حاج شیخ جواد أنصاری همدانی أسکنه الله بُحبوحةَ جِنانِه میفرمودند:
روزی وارد در مسجدی شدم، دیدم پیرمردی عامّی مشغول خواندن نماز است؛ و دو صفّ از ملائکه در پشت سر او صفّ بسته و به او اقتدا نمودهاند؛ و این پیرمرد خود ابداً از این صفوف فرشتگان اطلاعی نداشت. من دانستم که این پیرمرد برای نماز خود أذان و إقامه گفته است؛ چون در روایت داریم: کسی که در نمازهای واجب یومیّه خود، اذان و اقامه هر دو را بگوید دو صفّ از ملائکه، و اگر یکی از آنها را بگوید یک صفّ از ملائکه به او اقتدا میکنند که درازای آن فیما بین مشرق و مغرب باشد.
این از آثار قهریّه ملکوتیه اذان و اقامه است؛ گرچه اذانگویان و اقامهگویان خود مطّلع نباشند؛ همچنین از آثار قهریّه خلوص نیّت و درجات قرب نماز گزاران و مناجات کنندگان پاکی محلّ و طهارت و نورانیّت مکان و زمان میگردد؛ کوه طور به علّت تجلّی نور حقّ در موسی کلیم منوّر شد. و کوه ساعیر و جَبَلِ فاران و بیت إیل و بِئر سَبع و بقیّه محلهای نورانی و معبدهای اولیاء خدا بواسطه تجلّی نور حقّ در حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و در حضرت عیسی و إسحق و یعقوب و سائر انبیای گرامی مطهّر و منوّر گردیده است.“1
حرم پیغمبر منزل واقعی ماست!
”وقتی که انسان به مسجدالنّبی میرود، باید بداند که به منزل خودش آمده است!“2 ”اصلاً وقتی که انسان میرود در مدینه احساس میکند وارد خانۀ خودش شده است و اصلاً احساس غربت نمیکند!“3 ”حرم پیغمبر منزل واقعی ما است، همۀ ما فرزندان پیغمبر هستیم و باید این مسئله را بدانیم. وقتی که در مسجدالنّبی میروید، نباید به این نیت بروید که میخواهید پیغمبر را زیارت کنید! باید به این نیت بروید که دارید به منزل خودتان وارد میشوید! به خانۀ خودمان آمدهایم! همانجا احساس کنید که در منزل خودتان هستید و این منزل خودتان است و بقیّه همه اعتباری است.“4 ”تصور کنید که اصلاً جایگاه شما اینجا بوده است و در جای دیگر عاریه زندگی میکنید. ما جایمان کجاست؟ جایمان اینجا است که پیغمبر بوده است دیگر، مشخص است؛ و در جای دیگر ما به عنوان عاریه و مجاز و اینها هستیم.“5 و هرچه بیشتر بمانید [خوب است!] ولو اینکه حالا قرآن هم نخوانید، بروید کارهایتان را در مسجدالنّبی انجام بدهید، گوشه و کناری پیدا کنید و بنشینید.
من در همین سفر عمرهای که تقریباً دو ماه پیش خداوند توفیق داد که مشرّف شدیم، صبح به مسجدالنّبی میرفتم و شب ساعت ده بیرون میآمدم! تازه آن همچون دیگر [در را میبستند!] و واقعاً میدیدم از اینجا کجا بروم؟! همانجا بعد از ظهر هم میخوابیدم؛ همان کنار هم میخوابیدم و هم چیزی که قرار بود بنویسم همانجا مینوشتم. واقعاً میدیدم از اینجا بیرون بیایم کجا بروم؟! بلند شوم کجا بروم؟! در مسجدالحرام هم که خب در باز بود و شبها دیگر مسئلهای نبود.“1
اهمّیت توجه به پیامبر اکرم در مدینه
”در مدینه طبعاً آن عظمت و سیطره و اشراف رسول خدا دیگر جایی را برای کس دیگری باقی نمیگذارد! لذا در مدینه ـ در مسجد و همینطور در قبرستان بقیع ـ فقط نظر به پیغمبر خدا باشد و سایر مطالب و جوانب توجّه نکنید. و سعی کنید در مدینه در همان قسمتها زیاد حرکت کنید، زیاد قدم بزنید و در همان دور و بر مسجدالنّبی که محلّۀ بنیهاشم هم همانجا است [زیاد حرکت کنید!]
ما باید بدانیم که رسول خدا ده سال در این مدینه راه میرفت و قطعاً قدمی که ما برمیداریم یک روز رسول خدا پای خود را در همینجا گذاشته است! با توجه به این مسئله حرکت کنیم و این مطلب را دائماً در میان خودمان مرور بدهیم و باید در نفس خودمان مرور بدهیم.“2
”مرحوم آقا میفرمایند که: وقتی که به مدینه مشرّف شدید، در حولوحوش مسجدالنبی خیلی راه بروید. هی در اطاق و هتل و مسافرخانه ننشینید و تلویزیون و فیلم تماشا کنید. حرکت کنید و راه بروید؛ قطعاً در این فضایِ در دور مسجدالنبی، چهارده معصوم در اینجا حرکت کردند. در طول ۲۷۰ سال در اینجا راه رفتهاند؛ ده سال پیغمبر در این دور و بر مسجدالنبی راه رفته، حضرت فاطمه زهرا راه رفته، امیرالمؤمنین راه رفته، همه... امام رضا، امام زمان... امام زمان منزلشان در مدینه است، در آنجا حضرت حرکت میکنند و راه میروند، درست؟! و موقع حرکت بدانید که پایتان قطعاً جای پای اینها قرار میگیرد. خود را در این حال و هوا احساس کنید، به در و دیوار نگاه نکنید. به ظواهر و مظاهر نگاه نکنید، اینها ذهن و فکر شما را از توجّه به حقیقت ولایت مانع نگردد. اینها چیزهایی است که آنها برای ما نگه داشتند.“3
”انسان با این نیت حرکت داشته باشد، آنوقت آثار خیلی زیادی هم بر آن مترتّب هست. وقتی که قدم آنها در آنجا است، این قدم ثبت میشود، این اثر دارد. قدم آنها با قدم بنده و امثال بنده تفاوت میکند. ما در هرجا که قدم بگذاریم چاه آب داشته باشد خشک میشود و به ته میرسد! آنها قدم میگذارند برکت و نور دارد، بهاء دارد، فضا را معطّر میکند، تغییر ایجاد میکند. یک نفَس ولیّ وقتی که در یک مکان بنشیند، این فضا را برای اهلش و آنهایی که باید فیض ببرند معطّر میکند.
در کتاب ارزشمند و بینظیر روح مجرّد، مرحوم آقا آن داستانی را که در بهار همدان در خدمت مرحوم استادشان حضرت سیدهاشم حداد رضوان الله علیهما رفتند آنجا یک مسئله عجیبی دارند ـ آنجا را رفقا نگاه کنند ـ این همین است قضیه، این مسئله همین است. نه تنها در آینده تأثیر میگذارد، در گذشته هم تأثیر میگذارد، کاری انجام میدهد که قبل از حتی حضور خود را منوّر میکند و با روح و با صفا میکند. انسان در آنجا میرود و آن حال و هوا را میبیند در حالتیکه آن ولیّ خدا هزار سال بعد میآید در آنجا قرار میگیرد. زمین کربلا قبل از اینکه سیّدالشّهدا بیاید این خصوصیّات و آن حال و هوا را داشت. چرا؟ چون سیّدالشّهدا بالأخره آنجا خواهد آمد و این داستان در آنجا واقع خواهد شد. اینها دیگر اسراری است که انسان باید وجداناً و شهوداً برسد! این مسئله خب مسئله بسیار مهمی است.“1
”و با توجه به همین نکته، هرچه بیشتر حرکت کنید بهتر است. اگر حالی پیدا کردید رفتن در همین نخلستانهای کنار مدینه که هست و ساعاتی را گذراندن خیلی خوب است و خب تداعی همان خاطرات و مسائلی میشود که در همان زمانها انجام شده است.“2
”این هم مستحب است، خیلی خوب است. بروید در آنجا فاتحه بخوانید. مرحوم آقا توصیه میکردند اگر یک وقتی و حالی داشتید، انسان برود در بیرون مدینه در نخلستانهایش بنشیند و بداند بسیاری از اینها از بقایای نخلستانهایی هستند که امیرالمومنین کاشتند. خیلی در بیرون مدینه هستند، ولی اینها از همان بقایای آنها است؛ و برود بنشیند و به یاد آن باشد.“3
”جایی هست به نام بیتالأحزان1 ـ که الآن آن را جزء خیابان کردهاند، ولی آن کاروانها، آن کسانی که وارد هستند میدانند کجاست ـ که محلی بوده که حضرت زهرا سلام الله علیها به آنجا میرفتند.“2
عبرت از تاریخ در مدینه: لزوم بصیرت و همراهی با حق
”مرحوم آقا سفارش میکردند که در مدینه فقط به رسول خدا انسان فکر بکند؛ به وضعیتش، موقعیتش، خودش را جای افراد در آن زمان بگذارد، وضعیت را بگذارد. من اتفاقاً در همین سفر اخیر ـ یک ماه پیش، یک ماه، یک ماه و نیم پیش بود که مشرف بودیم ـ خیلی این قضیه برای من جالب بود، یعنی معجب بود! که مینشستم شبها در همان صحنی که گفتم که زیرش آسمان بود و قسمت جلو، سمت چپ حرم و این چیزها پیدا بود، انگار واقعاً این جریاناتی که در همان سابق پیدا شده، همه مجسّم بود. این ستون، همان ستونی بود که حضرت زهرا آمد؛ پای این ستون، امیرالمومنین [را] آوردند که از او بیعت بگیرند؛ این ستون چه بود... انگار همین جلوی من، ده پانزده متری من، بیست متری من، این قضایا همه انجام شده بود و برای من خیلی جالب بود، خیلی جالب بود! که انسان احساس میکرد که با تاریخ بستگی دارد، از تاریخ جدا نیست. انگار خودش را تصور میکرد اگر در یک همچنین وضعیتی بود، خب چه میکردیم؟
مشاهده تاریخ در مدینه و عبرت از آن
در زمان رسول خدا، شما ببینید وقتی که پیغمبر از دنیا رفتند ـ اصلاً میدیدم ها! ـ همین منبری که الان اینجا هست، پیغمبر روی همین منبر داشت حرف میزد. روی همین ـ البته آن موقعها منبر چوب بود، ولی خب الان سنگ است ولی روی همانجا درست کردند منبر را ـ روی همین داشت حرف میزد. همینجا حرف میزد، همینجا توصیه میکرد، فردایش همه برگشتند و پیغمبر را کنار گذاشتند، رفتند سراغ یارو! خب این همین برای انسان چقدر موجب عبرت است! انسان بداند خودش را، وضعش را، جایگاه خودش را.
پیغمبر از دنیا رفت، سه چهار نفر ماندند با امیرالمومنین. همه اینها، همه اینها سیاهی لشکر بودند! همه اینها که آب وضوی پیغمبر را برمیداشتند میبردند، همه اینها که «یارسول الله جانم به قربانت، جانم به قربانت» درمیآوردند دیگر، همینها بودند دیگر! «یا رسول خدا امر کن فدای تو بشویم، چه بشویم، چه بشویم!» این دیروز از دنیا رفت، فردا رفتید سقیفه و با آن افراد بیعت کردید! این چیزی است که دیگر انسان دارد میبیند. یعنی در آنجا ـ این را میخواهم بگویم ـ در مدینه انسان تاریخ را دوباره میبیند، واقعیات را دوباره میبیند، احساس میکند و احساس میکند که در این زمان بوده است. یعنی زمان را کنار میگذارد و ۱۴۰۰ سال میرود جلو، زمان میرود کنار، همینجا... خود را قرار بده، در جای اینها قرار بدهد و بفهمد و بداند و زندگی خود را بر آن اساس قرار بدهد، حال خود را بر آن اساس قرار بده. حق هر جا هست، همانجا برود، ولو تعداد کم باشد، به زیادی جمعیت نگاه نکند. ولو مالامال باشد، نگاه کند ببیند حق کجاست، بلند شود برود همانجا. آیا دور این حق را دو نفر گرفتند، یک نفر گرفتند، یا هیچکس نیست؟ اصلاً هیچکس نیست... درست شد؟!
مظلومیت امیرالمؤمنین علیهالسلام و منطق زور
... به این ستون امیرالمومنین را گذاشتند، شمشیر بالای سرش آمد: «باید با ابوبکر بیعت کنی!» امیرالمومنین میگفت: «آخر با چه حساب من بیعت کنم؟ آخر این مرجع تقلید من است؟ حضرت آیت الله فلان رساله دارد؟ این شخص که دست چپ و راستش را نمیشناسد، چرا بیایم تقلید کنم؟ چرا بیایم؟ آیا از پیغمبر دستخط دارد که من بیایم بیعت کنم؟ آیا عید غدیر پیغمبر او را نصبش کرده؟ آیا...؟» همهاش نه، نه، نه، نه! «پس به چه آخر؟» «هیچی! ما میگوییم باید بکنی!» یعنی امیرالمومنین همه این حرفها را زده بود ها! که: «من چه کنم آخر؟ من روی چه حسابی؟» میگفتند: «ما حساب و کتاب سرمان نمیشود، ما حساب و کتاب نمیفهمیم! باید با این بیعت کنی!» حضرت میفرمود: «این از من اعلم است؟! اینکه عین ... میماند! اعلم که هیچی، آیا پدر من است؟» تازه از پدر هم نباید تقلید کرد و بیعت کرد!
اینجا انسان برمیگردد، هان! تمام تاریخ یک واقعیت مستمر است، یک واقعیت ممتد، یک تکه است. زمان امیرالمومنین یک تکهاش، بعد الان هم یک تکهاش است. همین یک واقعیت است، همین یک واقعیت است! این واقعیت مستمر دارد میآید جلو.
لزوم الگوبرداری از تاریخ برای مسیر زندگی
امیرالمومنین به آن افراد میگوید... اینها مسئله است ها! اینکه من دارم خدمتتان میگویم، نمیخواهم سخنرانی کنم، میخواهم بگویم میروید آنجا استفاده کنید، یعنی الگو بردارید از آن قضایا، بیایید برای حرکتتان، برای سیرتان و برای تصحیح مسیر و فکرتان توشه بگیرید.
واقعاً عجیب بود برای من، یعنی خیلی عجیب است که بهخصوص مسئلۀ مدینه ـ حالا مکه برای خودش خب حسابی دارد ـ خیلی عجیب بود برای من! خیلی! چه جور میشود؟ این چه دستگاهی است؟ این چه قسم است؟ بعد دیدم نه، همین است، واقعیت همین است. همین مردم که دیروز به حرف پیغمبر، [پای] منبر پیغمبر داشتند نگاه میکردند، همین مردم بلند شدند فرداش دیدند هان! اینها دارند میروند یک جا. «کجا دارند میروند؟» «میریم سقیفه!» «یا علی! ما هم راه بیوفتیم برویم!» اِ! اِ! یک دقیقه تو با خودت فکر نکردی پس حرف دیروز پیغمبر چه شد؟ همین مردم دارند میروند، ما هم میرویم؟ مگر یونجه میدهند که همه عین خر راه افتادند دارند میروند؟ چون مردم دارند میروند، ما هم دارید میروید؟ گفتم ای بابا!
عین همین قضیه، اصلاً بدون کم و زیاد، اصلاً بدون کم و زیاد! همینطوری شروع کردی هررررررر رفتید به آن سقیفه، دیدید همه جا یونجه پخش میکنند، «ما هم بخوریم!» ببینید یک واقعیت است. همینجوری دیدم عجب! عجب! آقا تاریخ تکرار شد، یعنی تکرار شد، تکرار شد، تکرار شد! مو به مو آمد جلو، آمد جلو، گریبان ما را گرفت، گریبان همه را گرفت، آنها را گرفت، اینها را گرفت، همه را گذاشت، هااا! امتحان بفرمایید و بفرمایید امتحان! ... خیال کردید فقط همینطور بنشینید روضه بخوانید، عمامه درست کنید، بروید بالای منبر؟ خودت بیا جواب بده! آقایی که تو داری میروی اما یک جور دیگر میروی، میگویی چه شد؟ تو هم که شدی عین جناب انس بن مالک! تو ای انس بن مالک، آمدی قبل از پیغمبر گفتی که من از علی این را دیدم، چرا وقتی که علی آمد تو را به شهادت طلبید خفه شدی، لال شدی، صدات درنیامد؟ چرا؟ نه! همین! اما یک دفعه دیدیم چندتامون رفتند، همه اینها را میزنند کنار، میگویند: «آقا ما هر جا که حق هست، یا علی! هرچه میخواهد بشود، بشود!» سلمانی، ابوذری، مقدادی، محمد بن ابیبکری، عمار یاسری، اینها، هان! میایستند.
معیار حق چیست؟
میگوید: «لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ.»1 امیرالمومنین میگوید هیچ وقت در راه هدایت بخاطر کمی افراد وحشت نکنید. همیشه اصلاً این یک معیار، هرجا دیدید افراد کم هستند، بروید بنشینید. اصلاً این خودش یک معیار است. من نمیگویم کورکورانه بروید ها! ولی این را به عنوان یک ملاک در نظر بگیرید. چرا این افراد کم هستند در مقابل آن جلسه؟ چون قرآن میگوید: ﴿أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾،2 ﴿أَكْثَرُهُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾؛3 همهاش اکثریت! پس اگر ما یک جا دیدیم یک اکثریتی هست و یک اقلیت، آن زنگ خطر برای ما به صدا در بیاید، برویم ببینیم آن اقلیت چه میگوید. کورکورانه نه ها! بریم به عنوان یک نقطه قابل اتکا، آن اقلیت چه دارد میگوید؟ چرا آن اقلیت از آن اکثریت فاصله گرفته است؟
الان شما نگاه کنید شیعه و سنی؛ سنیها اکثرند یا شیعه؟ سنیها سه برابر شیعه هستند، آنها اکثریت هستند. در شیعهها، آنهایی که وابسته به مکتب حق هستند چقدر هستند؟ همینطوری هی بیایید سر هم کنید تا اینکه به یک نقطه برسید چندتا است. هی یکی یکی این چیزها را رد کنید، سر هم میرسید تا ته قضیه. اینها برای چیست؟ برای همین است. اکثریت همیشه در ... اینها مهم است.
رفتن در عمره و زیارت قبر پیغمبر و اینها ـ من نمیدانم در عنوان بصری بود یا کجا بود این مسئله را مطرح کردم، یا اینکه میخواستند کربلا بروند ـ رفتن آنجا یک بُعدش این است که انسان برود زیارت کند. بُعد مهمتر این است که انسان خود را در آن جایگاه قرار بدهد. موسی بن جعفر یک روز در همین مدینه بود، در همین مدینه بود! امام حسین یک روز در همین مدینه بود، راه میرفت، با مردم صحبت میکرد. ما اگر آن موقع بودیم چه میکردیم؟ ما اگر آن موقع بودیم چه عکسالعملی نشان میدادیم؟ چه نحوه ارتباطی داشتیم؟ اینها چوبهایی است که ما میتوانیم در نفس خودمان وارد کنیم و تنبیه کنیم و مسیر خودمان را بتوانیم مشخص کنیم.“4
نباید در مسجد النّبی به غاصبان خلافت توجه کرد
”در آنجا کسی که می رود فقط باید توجه او به رسول خدا باشد و بس. اصلا تصور نکنید که در اینجا کسی غیر از رسول خدا هست! اینها همه انسان را به کثرات وارد میکند و از آن رسیدن به مطلب انسان را باز میدارد. سالک فقط باید به پیغمبر توجه کند و نه به کس دیگر. اصلا به حساب نباید بیاوریم که حالا آنجا دفن هست یا مثلا کس دیگری دفن است. من دیدم بعضی از همین رفقا دائم از ما می پرسند آقا این ابوبکر و عمر کجا هستند؟ گفتم حالا هر چه، میخواهید چه کار کنید؟ میخواهیم لعنت کنیم! خب برو لعنت بکن. این پرداختن به این مسائل سهمیه انسان را کم می کند.“1
”[زائر] در هنگام تشرّف به مرقد مطهّر رسول خدا نباید به آن دو نفر منافق غاصب فکر کند و ذهن و قلب و سرّ خود را با یادآوری آن دو[عمر و أبوبکر] خراب و فاسد نماید؛ بلکه باید به رسول خدا و بضعۀ آن حضرت، شفیعۀ روز جزاء صدّیقه کبری فکر کند و خود را در حرم و حریم آنان قرار دهد و با آنها وحدت و معیّت ایجاد نماید.“2
تمرکز بر زیارت رسول خدا و جایگاه صحیح تبرّی
”مرحوم آقا به افرادی که میآمدند پیششان، میخواستند بروند مکّه، یکی از مطالبی که میگفتند [این بود] که: «در حرم [پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم فقط توجه به پیامبر باشد و بس].»
یک وقتی یادم است پیش ایشان بودم، سؤال کردند که: «آقا این ابوبکر و عمر کجا هستند؟» آقا تو که مدینه میروی، که برای عمر و ابوبکر نمیخواهی بروی؛ تو برای پیغمبر برو. ابوبکر و عمر و اینها، حالا فرض بکنید که توی حرم پیغمبر دفن شدند، یا در بقیع دفن شدند، یا در بیابان افتادند! وقتی انسان وارد مسجد النّبی میشود، وارد حرم پیغمبر میشود، اصلاً نباید عُمَری به ذهنش بیاید، نباید ابوبکر بیاید.
دارم خدمت رفقا میگویم، این آمدن ابوبکر و عمر در ذهن در هنگام زیارت، خراب میکند آن روح زیارت را، آن دعا را خراب میکند، آن توجّه را. وقتی که رفقا ـ إنشاءالله خدا قسمت همه کند ـ وارد مکّه میشوند، وارد مدینه میشوند، وقتی که میخواهند مسجد پیغمبر بروند، فقط باید رسول خدا را ببینند و بس. چه کسی آنجا خوابیده؟ چه کسی بیدار است؟ این حرفها چیست؟ انسان باید به زیارت پیغمبر برود و اصلاً در نظرش نیاورد، اصلاً... خدا شاهد است من در این مدّتی که میرفتم، این چند مرتبهای که خدا توفیق داده مشرّف شدیم، یک دفعه من در مسجد النّبی اصلاً به ذهنم نیامده ابوبکر کجا خوابیده، نمیدانم قبرش کجاست یا عمر کجاست، هان؟ درست است که انسان بیاید خدمت یک بزرگی، به زیارت یک بزرگی مثل رسول خدا نائل بشود، حالا به جای اینکه به او فکر کند، خب ببینیم ابوبکر کجای پای شما گرفته استراحت کرده، فلان کجاست؟ مثلاً قبرش در کجاست؟ عمر کجاست؟ اینها همه اشتغالات است، ذهن اشتغال پیدا میکند به امور غیرواقعی و امور غیرحقیقی، و آن واقعیت لوث میشود، آن واقعیت سست میشود، آن واقعیت صلابت خودش را از دست میدهد.
جایگاه صحیح تبری در کنار تولی
من نمیخواهم بگویم انسان جنبۀ تبرّی نداشته باشد. یکی از فروعات و لوازم و مبانی ما، مبانی شیعه، جنبۀ تبرّی است و انسان با جنبه تبرّی میتواند راه را پیدا کند. شیعه هر دو جنبه را دارد، هم جنبه تولّی را دارد یعنی پیوستن، و هم جنبه تبرّی یعنی جنبه دافعه، دور کردن، دور شدن، دور کردنِ آن مخالفین، مخالفین اهل بیت، اینها را دور کردن. هر دو جنبه باید در انسان وجود داشته باشد؛ اما آن جنبه تبری باید جنبه، جنبۀ باطن باشد، نفس نباید به او دیگر توجّه کند. خب تبرّی هست، اما هی انسان بیاید یکییکی هی وقت بگذارد ببیند حالا این چهکار کرد؟ او چه گفت؟ این چه جواب داد؟!“1
اهمیت توجه قلبی در زیارت و آفات غفلت
”من خیلی متأسّف میشوم از این افرادی که میروند در مدینه و میروند به زیارت قبر رسول خدا و دنبال این هستند که عمر و ابوبکر کجا دفن هستند! از همین خود ما و خود شیعیان، اینها میروند در آنجا. بابا! کسی که رفته در مسجد مدینه، چشمش به قبر پیغمبر افتاده، نباید کس دیگر در ذهنش بیاید، نباید اصلاً به فکر کس دیگری باشد، نباید اصلاً در فکر... حالا هر کسی در آنجا دفن باشد، اصلاً چه کار داری؟ آدم بیاید ذهنش را خراب کند، از توجه به آن واقعاً دریای عجیب رحمت و لطافت و سبکی که بر آن فضا به واسطۀ نفس پیغمبر حاکم است، خودش را بیاورد بیرون، از این فیوضات محروم کند، دنبال این بیفتد که ابوبکر کجا دفن شده و آن فلان کجا دفن شده و آن فلان کجا دفن شده است؟ این حرفها چیه؟ چه فایدهای برای انسان دارد و چه نتیجهای برای انسان دارد؟ غیر از اینکه حتّی در موقع توجه به رسول خدا هم ذهن انسان مشغول این دو تا خواهد بود. ذهن در دو جا نمیتواند تمرکز داشته باشد، در یک جا باید تمرکز داشته باشد. وقتی انسان میرود در مسجد پیامبر و میخواهد به آن حضرت توجه کند، اصلاً نباید مطلب دیگری به ذهنش بیاید. کی اینجا هست؟ کی نیست؟
پیامبر و دخترش فاطمۀ زهرا. فاطمۀ زهرا در همان جا دفن است، هان! همان کنار پیامبر در آنجا دفن است. حالا دیگر علتش بماند. مرحوم آقای حداد میفرمودند: «وقتی که من وارد حرم پیامبر میشدم، جلال و عظمت حضرت فاطمۀ زهرا چنان مرا میگرفت که دیگر قدرت و اختیار هیچگونه حرکتی من دیگر نداشتم.» این زیارتی است که اولیای خدا میکنند. یک زیارت هم ما میکنیم؛ همین [که] وارد میشویم، میگوییم: «عمر کجا دفن است و ابوبکر کجا دفن است؟ عایشه را کجا خواباندند؟» فقط دنبال سنگ و دیوار و ستون! «ستون حنانه کجاست و ستون نقاله کجاست؟ چی چی کجاست!» وقتی سفرهای پهن است و در این سفره همهجور مائدۀ الهی قرار گرفته است، حیف است که انسان بیاید و ذهن و فکر خود را متوجّه مسائل و اموری کند که نصیب کمی داشته باشد.
مقایسه میان دو سفر حج
من یک کتابی دیدم، یک نفر یک کتابی نوشته بود، رفته بود مکّه و تحقیقات خود را در مکّه و اینها نوشته بود. خیلی مثلاینکه آدم بیکاری بوده! از جملۀ آن مطالب این بود: ایشان در آن کتاب نوشته است: «من تمام مسجدالحرام را از اول تا آخر وجب کردم، طول مسجدالحرام اینقدر وجب درآمد، عرض مسجدالحرام اینقدر وجب بود.» بعد هم رفته بود خود کعبه را و... میگفت یکی یکی را با دست وجب کرده بود! آدم بیکار! خدا خیرت بدهد! تو هم یک جور، تو هم یک قسم، هر کسی یک قسم، هر کی یک جور، هر کی به یک نحو، هر کی... درست؟! یکی بلند میشود میرود در مسجدالحرام مثل مرحوم آقا در جلوی مستجار بنشیند و چشمش را همینطور به کعبه بیندازد، به نحوی که افراد که از ایشان سؤال میکردند، ایشان متوجه نمیشدند که چه کسی چه حرفی میزند. این یکی؛ و یکی هم میرود متر میکند این جایش چند متر است و چند سانت کم دارد! چند چی چی دارد، فلان دارد! آن هم یک جور است. این یک جور طواف میکند و او هم یک جور دیگر طواف میکند.
یکی بلند میشود میآید آنجا و بلند میشود میگردد میان افراد، رفقایش را پیدا کند بنشینند گعده حرف بزنند دو ساعت و سه ساعت؛ «ایران چه خبر و آمریکا چه خبر و اروپا چه خبر و او چه گفت و او چه گفت؟» و پشتشان را هم میکنند به کعبه و قشنگ مینشینند و سه ساعت با هم حرف میزنند و قهقه، صدای خندهشان تا کجا میرود که اعتراض سایر سنّیها را فراهم میکنند! این را که بنده میگویم، بنده خودم بودم و دیدم. این یک جور نشستن جلوی کعبه و مکان مقدس و استفاده؛ و یک جور دیگر هم افراد، بزرگان مینشستند سه ساعت و وقتی کسی با آقا صحبت میکرد، نمیفهمیدند که چه کسی چه میگوید و کی چی دارد حرف میزند. آن هم یک جور. خب:
متاع کفر و دین بی مشتری نیست | *** | گروهی این و گروهی آن پسندیدند |
و برای ما هم بیان کردند دیگر. این یک معرفت، آن هم یک معرفت.“1
حضور فیزیکی در اماکن مقدسه و اهمیت توجه به حقیقت ولایت
”بنده در یکی از سفرهایی که توفیق پیدا کرده بودم و به عمره مشرّف شده بودم ـ ظاهراً همین سفر قبلی بوده است، یکی دو سال پیش ـ من معمولاً شبها دو یا سه ساعت به مسجدالنبی میرفتم. ماه مبارک رمضان بود و کسی در مسجد نبود و در بعضی از ساعات شب جمعیت خیلی خلوت بود، مثلاً بیست سی نفر بودند، بعد کمکم میآمدند. یک شب رفتیم در محراب رسولالله، بنده در همانجا نشستم و نماز خواندم ـ استحباب دارد ـ بعد با خودم فکر کردم، گفتم: این جایی که من الآن دارم نماز میخوانم و افتخار میکنم که در جایی نماز میخوانم که قطعاً رسولالله قدمش را در آنجا گذاشته است، این را دیگر قطع دارم. من دیدم در آنجا من الان قطعاً در جایی قرار گرفتم که قدم رسول خدا در آنجا بوده.
بعد نگاه کردم دیدم خب، این نمازی که در آنجا خواندم، این نماز چقدر در من تأثیر گذاشته است؟ چقدر این نماز مرا جلو برده است؟ چقدر این نماز به من توجّه داده است؟ نگاه کردم دیدم که هیچ! من بدون توجّه به آن حقیقت رسولالله، این نماز کاری برایم نمیکند. هی بروم بایستم به جای پیغمبر نماز بخوانم! خب عمر مگر نمیآمد؟ مگر قبل از ما عمر نیامده در همینجا نماز خوانده است؟ مگر ابوبکر نیامده در اینجا خوانده است؟ مگر آنهایی که رفتند و دختر پیامبر را تکهتکه کردند، مگر نیامدند؟! همینجا نماز میخواندند دیگر، همین جا؛ روی سقف که نمیرفتند، میآمدند همینجا. چقدر این نمازها در آنها اثر گذاشت؟ چقدر این نمازها آنها را جلو برد؟ چقدر این نمازها به آنها فهم داد؟ چقدر؟ صفر، صفر! نتیجه آن را هم دیدیم، نتیجه آن را هم دیدیم دیگر. نتیجه آن را دیدیم که چطور آمدند و آن زحمات پیغمبر را ارج گذاشتند و «دست درد نکند» به او گفتند و چگونه از آن راه و مسیر پیروی کردند!
خب من هم همینطور، من هم یکی از آنها؛ منتها آن بیچارهها ۱۴۰۰ سال پیش بودند، حالا ما اصلاً توجّهی به این مسئله نداریم و میگوییم الآن آمدهایم. همان است قضیّه، همان است! همان است، تفاوت نمیکند! فرق نمیکند! چقدر با این رفتن در آنجا من از جای خودم حرکت کردم؟ چقدر؟ چقدر با آمدن به اینجا به معرفت و مقام علمی و شهودی و حسی من این اضافه شد؟ چقدر اضافه شده است؟ چقدر؟ چقدر در این جلسات و در این هیئات به معرفت ما و به علم ما اضافه میشود؟ این سینهزدنها و این شعرها و امثالذلک چقدر به ما اضافه میکند؟ اینها اضافه نمیکند؛ آنچه که اضافه میکند، رفتن و شکافتن مسئله و سردرآوردن از حقیقت و واقعیت ولایت است و شعارها را کنار گذاشتن است و به دنبال واقع رفتن است که هرجا قضیّه میخواهد برسد، برسد. اینها میبرد انسان را، اضافه میکند.“1
توصیف حضرت حداد از مقام حضرت زهرا
”و [مرحوم آقای حداد] از جمله حالاتشان در مدینه طیّبه میفرمودند: بسیار عظمت حضرت زهراء سلام الله علیها مرا در خود فرو برده بود؛ چه در منزل و چه در مسجد النّبیّ؛ بالاخصّ در مسجد رسولالله، به قدری عظمت آن حضرت متجلّی بود که گویا: تمام مقام نبوّت با تمام خصوصیّاتش و تمام مدارج و معارجش و تمام درجات و مراتبش در آن حضرت متجلّی است؛ و آن بَضْعه رسولالله، سرّ و حقیقت و جوهره رسولالله است؛ و مانند آن موجودی که حامل و ضامن آن سرّ باشد و در مقام وحدت عین رسولالله باشد، غیر از وی خداوند تعالی موجودی را نیافریده است.“2
”وقتی که از یک سفر حجّی برگشته بودیم، در کربلا بودیم، من حدود هفده سالم بود با اخوی بزرگتر از خودمان که ایشان حدود هجده سال و نیم و نوزده سالش بود. از سفر مکّه که برگشته بودیم، شبها من میدیدم که ایشان تقریباً سه ساعت به اذان بلند میشدند. من از خواب بلند میشدم، منتها خودم را میزدم به خواب تا ببینم که چه قضایایی میگذرد. چون اگر تکانی به خود میدادیم و نشان میدادیم، صحبت آنها میرفت به جای دیگر، لذا صدایمان را درنمیآوردیم تا ببینیم که اینها سه ساعت قبل از اذان نشستند بغل همدیگر چه میگویند! خلاصه و یک چیزهایی هم گیرمان آمد ها! یک چیزهایی.
خدا رحمت کند مرحوم آقا را، یک وقت اواخر عمرشان، یکی دو سال آخر، نشسته بودیم، یکدفعه من یک حرفی را زدم. فرمودند: «آقا سید محسن! این را تو از کجا میدانی؟» گفتم: «میدانید از کجا؟ از همان شبهایی که من هفده سالم بود...» بعد گفتند: «ای شیطان! خُب بگو ببینم دیگر چه.» گفتم: «بقیّه را نمیگویم.» خلاصه آن چیزهایی که قرار بود چیز بکنیم، یک چیزهایی گیرمان میآمد و میشنیدیم.
یک شب من دیدم که در همان وقتی که دارند با هم صحبت میکنند ـ اطاق هم تاریک بود، مراعات ما را میکردند که چراغ را روشن نکنند و اینها ـ دیدم مرحوم آقای حداد دارند میگویند به مرحوم آقا ـ چون مرحوم آقای حداد یک سفر رفتند به مکّه، عمره هم نرفتند، فقط یک سفر، سفر حج رفتند ـ دیدم دارند به ایشان میگویند:“1
”در حرم رسول خدا آنچه که بیشتر من را میگرفت، آن حقیقت حضرت زهرا سلام الله علیها بود! یعنی با وجود آن وسعت و سعۀ عجیب رسول خدا که جنبۀ ابوّت بر حضرت صدّیقه دارد، امّا موقعیّت و جاذبه و سعه و قدرت و قوّت حضرت صدّیقه باعث میشد که من از خود بیخود میشدم؛ همین که وارد مسجدالنّبی و حرم میشدم، میدیدم تمام وجود مرا (تمام وجود یعنی تمام عوالم مرا، نه فقط تمام این وجود مرا) ولایت حضرت صدّیقه در خودش محو کرد و دیگر هیچی از من باقی نگذاشت.»“2
”حضرت صدّیقۀ کبری هم خیلی انسان را مورد عنایت خود قرار میدهد، خیلی عجیب است؛ در آنجا عنایت حضرت زهرا برای زوّار و شیعیان کاملاً مشخص است.“3 ”قبر حضرت زهرا سلام الله علیها هم قطعاً در همانجا و کنار قبر رسول خدا است!“4
روضة النّبی
کلینی در فروع کافی، کتاب الحجّ، باب المنبر و الرّوضة و مقام النّبیّ صلّی الله علیه و آله، ج 4، ص 553 تا ص 555 روایت کرده است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «ما بَینَ بَیتی و مِنبَری رَوضَةٌ مِن ریاضِ الجَنَّةِ.»5
منظور از روضه، مکانی است ما بین بیت مطهّر حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و منبر آن حضرت.“1
اهمّیت نماز خواندن در روضة النّبی
”حتماً بین منبر و بین خود قبر رسول خدا که «رَوضَةٌ مِن ریاضِ الجَنَّةِ» است هر روز دو رکعت نماز بخوانید، خیلی مهم است؛ مرحوم آقا خیلی به این قضیّه تکیه داشتند و به ما هم امر میکردند که حتماً نماز را در همینجا بخوانید. و در آنجا نمازخواندن روی فرش اشکال ندارد، حتی میتوانید نماز واجبتان را هم در همانجا بخوانید، تقیّه است و مهم نیست. نباید اینطور تصوّر کنید که [باید حتماً] برای نماز بروید در جای دوری که سنگ باشد! میتوانید همانجا کنار قبر رسول خدا و کنار ضریح هم بایستید.“2
”محراب پیغمبر هم کاملاً مشخص است، نوشته است: «هذا محرابُ الرّسول.» اگر رفتید در آنجا، حتماً بروید در آنجا بایستید و نماز بخوانید. در آنجا، وقتی کسی میرود، [خوب است شما هم] بایستید در آنجا. آن زمان که ما رفتیم خلوت بود، من خودم بارها در همان جا نماز خواندم، خلوت بود. و این، محرابِ پیغمبر هست. منبر رسول خدا هم که جایش مشخص است. بین آنها نماز خواندن خیلی خوب است.“3
سایر توصیهها نسبت به مدینة و مسجد النبی
”در مدینه ذکر صلوات خیلی خوب است؛ ذکر لا إله إلّا الله، الله أکبر، حسبی الله، لا حول و لا قوّة إلّا بالله و اذکار توحیدی، اینها اذکاری است که انسان هم در مکّه و هم در مدینه، در جایجای مختلف، این اذکار را خیلی انجام بدهد.“4 ”ذکر، هر چه در آنجا بیشتر بگویید بهتر است و تأثیرش هم بیشتر هست. پرداختن به مسائل عادی و چیزهای غیر [مربوط] طبعاً برای انسان غفلت میآورد.“5 ”و [خواندن] زیارت عاشورا در مدینه چندان وارد نشده است.“6 ”به اینطرف و آنطرف نگاه نکنید، در حرکت به اذکار توجّه داشته باشید.“7
”رفقا حتماً در مدینه صبح دعای صباح را بخوانند! یا بهطور خصوصی و یا اینکه چند نفر باشند و در همان کنار مسجدالنّبی، صبح بین الطلوعین، یک نفر بخواند و بقیّه هم همراه با او دعای صباح را هیچوقت فراموش نکنند.“8 ”خواستید سورۀ یاسین هم بخوانید اشکال ندارد.“9
”نسبت به مدینه، توجّه داشته باشیم که بیشتر اوقاتمان را در مسجدالنّبی بگذرانیم.1“2
”اگر حال هم ندارید اصلاً بروید در مسجد النّبی کنار یک ستون بنشینید، کنار ضریح پیغمبر یا عقبتر بنشیند، اوقاتتان را در آنجا بگذرانید، در خود مسجد النّبی؛ بسیار مهم است.“3
”یک مطلب را هم توجه داشته باشید که سعی کنید اگر بتوانید یک ختم قرآن در این دو هفته4 انجام بدهید؛ یعنی از مدینه شروع کنید، ثوابش را برای پیغمبر اهدا کنید و تا مکه، آخر مکه تمام کنید. روزی دو جزء میشود، خیلی به اصطلاح [سنگین] نیست. و بعد اگر خسته شدید، بلند شوید بیایید، دوتا صحن دارد که زیر آسمان است، بیایید در آنجا بنشینید و به اصطلاح در آنجا زیر فضا ـ البته از این چرخها گذاشتند تا آفتاب نیفتد ـ آنجا هوایش، هوای به اصطلاح بهتر و تراکم، تراکم کمتری هست. در آنجا بیشتر برای خانمها هم اوقاتی را قرار میدهند.“5
”در مسجدالنّبی مواردی هست، جاهایی هست که رعایت آنها خیلی به اصطلاح خوب است. از باب جبرئیل6 وقتی که وارد میشوید، سمت چپتان یک برآمدگی هست، مثلاً برآمدگی دو متر، دو متر و نیم در چند متر. این را میگویند صفه، اصحاب صفه. اصحاب صفه، اصحابی بودند که اینها در اینجا بودند و همیشه در همین جا بودند و یک وضعیت خاص به خودشان را داشتند. آن اصحاب صفه، فقرایی بودند که چیزی نداشتند و خیلی مورد توجه بودند. این، در اینجا نشستن و نماز خواندن، مقابل با حال حضرت زهرا سلام الله علیها است، در همین بلندی که اینجا به اصطلاح هست و معمولاً بعضیها میآیند مینشینند قرآن میخوانند، نماز میخوانند. بعد دور میزنید، بروید سمت چپ، کنار ضریح هست. در آنجا، سمت چپشان، قبر پیغمبر قرار گرفته است و پشت آن هم قبر حضرت زهرا سلام الله علیها است.“7
أسامی دوازده امام شیعه که بر دیوارهای صحن مدینه نوشته شده است
”در مدینه منوّره، در مسجد النّبی صلّی الله علیه و آله و سلّم دو صحن موجود است، بر فراز دیوارهای این دو صحن نام ائمه طاهرین سلام الله و سلام ملائکته المقربین علیهم ما دامت السّماوات و الأرضون نگاشته شده است، ولیکن متفرّقاً.1“2
ستون حنّانه3
”رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وقتی که به مدینه تشریف آوردند و مسجدی را با آن کیفیّت بنا کردند، دستور دادند منبری سه پلّه برای آن حضرت تهیّه کرده و ساختند.4 اگر صحبتشان کوتاه بود میایستادند و اگر قدری طولانی بود، روی منبر مینشستند و به ایننحو مسائل اخلاقی و شرعی و اجتماعی را برای مردم بیان میکردند.
قبل از ساخت منبر، به ستونی تکیه می دادند؛ امّا پس از اینکه منبر ساخته شد و حضرت روی آن منبر قرار گرفتند، آن ستون از فراق پیغمبر ناله کرد و همۀ مردم آن ناله را شنیدند که امروزه به نام ستون حنّانه معروف است و نزدیک ضریح مطهّر آن حضرت واقع شده است.“5
ستون توبه
”[سُتون توبه (به عربی: اُسطُوانَةُ التَّوْبَة) از ستونهای مسجدالنبی است که به سبب توبه ابولبابه و بخشش او از سوی خداوند، فضیلت و جایگاه خاصی دارد. ابولبابه از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود. سبب نامیدنش به این نام این است که چون بنیقریظه با ابولبابه که همپیمان (حلیف) آنها بود مشورت کردند که آیا به حکم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گردن نهند یا نه، او با دست اشاره به گردن خود کرد؛ یعنی سر بر باد خواهد رفت. ابولبابه گوید: «هنوز از آنجا قدمی برنداشته بودم که دانستم به خدا و رسول او خیانت کردهام.» و این آیه نازل شد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَخُونُوا اللهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أمَانَاتِكُمْ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾؛6 «ای کسانی که ایمان آوردهاید، میدانید که نباید به خدا و پیامبر خیانت کنید و در امانت خیانت ورزید.» ابولبابه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بازنگردید، بلکه به مسجد رفت و خود را به ستونی ـ که در موضع این ستون توبه بود ـ بست و سوگند خورد که خود را باز نکند و کسی هم او را باز نکند تا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خود او را باز نماید و توبهاش قبول شود.
چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر یافت، فرمود: «اگر به نزد من میآمد از خداوند برای او آمرزش میخواستم، ولی حال که چنین کرده، من نمیتوانم او را باز کنم تا خداوند توبهاش را بپذیرد.» پذیرفته شدن توبه او بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد و او در خانه امسلمه بود. امسلمه سحرگاهی شنید که پیامبر میخندد. پرسید: «ای رسول الله سبب خنده چیست؟ خدا همواره شما را خندان سازد.» گفت: «توبه ابولبابه پذیرفته گردید.» امّسلمه گفت: «آیا من این بشارت به او ندهم؟» فرمود: «بلی، بشارتش ده.»
امّسَلّمه بر در حجره خود ایستاد و گفت: «ای ابولبابه، بشارت باد تو را که خدا توبهات را قبول کرد.» در این هنگام مسلمانان آهنگ گشودن او کردند. ابولبابه گفت: «نه به خدا! خواهم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خود مرا بگشاید.» پیامبر بعد از نماز صبح که از کنار او میگذشت، او را بگشود. از آن پس این ستون را ستون توبه نامیدند.]“
بقیع1
بقیع و احترام آن
”رفقا هر روز بعد از نماز زیارت [پیامبر] به زیارت ائمۀ بقیع علیهم السّلام مشرّف بشوند. و باید در هنگام زیارت ائمه بقیع آنها را هم در تحت ولایت رسول خدا بدانند، نه مستقلاً! “2
”تمام بقیع مملوّ است از قبرهای خویشان پیغمبر و اصحاب و همینطور اهلبیتی که در مدینه بودند؛ بنابراین هرجای بقیع که حرکت میکنید، گرچه تمام قبرستان خاک است، ولی طبیعتاً در هر قدمی ممکن است که مقامی باشد و محترم، لذا از اول قبرستان بقیع کفشتان را دربیاورید و پابرهنه باشید. اول ائمه را زیارت میکنید و بعد حرکت میکنید، اولین قسمت سمت چپ، زنهای پیغمبر هستند که در سمت راست واقع میشوند؛ یعنی وقتی میخواهید بهسمت چپ حرکت کنید، اینها سمت راست واقع میشوند و تعداد سنگها هم مشخص است؛ و بعد سمت چپ، أمّالبنین هست؛ جلوتر که میرود به قبر حضرت ابراهیم3، پسر پیغمبر میرسد؛ جلوتر قبر عثمان بن مظعون است4؛ و همینطور قبر اصحاب و اهلبیت پیغمبر در همان منطقه پراکنده است.“5
”در مدینه، در بقیع، در آنجا سعد ابن معاذ مدفون هست و در قبرستان بقیع بسیاری از صحابه بزرگ مدفون هستند ها! بسیاری از افراد از اقوام رسول خدا، از اقوام اهل بیت، چون همۀ آنها در مدینه بودند دیگر، اکثر آنها عمرشان را و حیاتشان را در مدینه گذراندند.6
بنابراین انسان به قبرستان بقیع نباید به عنوان یک قبرستان عادی توجّه کند. باید بداند که در هر وجب به وجب این قبرستان، بزرگی و ولیّی از اولیاء خدا در آنجا مدفون است. با احترام، انسان نسبت به این قبرستان باید یاد کند، درست؟! خدا اگر قسمت کند برای همه که به زیارت اعتاب مقدّسه و مدینه و مکّه مشرّف بشوند، رفقا این مسئله را فراموش نکنند که تمام قبرستان بقیع حکم حرم امام علیه السّلام را دارد ها! وقتی که وارد قبرستان میشویم، باید کنار در، کفشهای خود را در بیاوریم و با پای برهنه وارد قبرستان بقیع بشویم؛7 هم کنار قبور ائمه بقیع: حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام و حضرت سجّاد علیه السّلام و حضرت امام باقر علیه السّلام و حضرت امام صادق علیه السّلام، که این چهار تا در همان قسمت جلو قرار گرفتهاند.“8 ”چون در اینجا، نهتنها در کنار ائمۀ بقیع که بیاحترامی و بیادبی به ساحت مقدّسه ائمه است، بلکه بسیاری از بزرگان و اولاد رسول خدا و صحابۀ جلیلالقدر و زنهای بزرگوار پیغمبر و اولاد ائمه علیهم السّلام در همین قبرستان بقیع پراکنده هستند.“9
” و همین طور من از مرحوم آقا اطّلاع دارم و دیدم كه نسبت به زیارت سایر قبور، مانند قبر حضرت ابراهیم فرزند رسول خدا ـ که یک قدری پایینتر هست ـ و یا سعد بن معاذ ـ که پایینتر قرار دارد ـ و سایر قبور محترمه از اولیاء خدا و اهل بیت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم، من دیدم خود مرحوم آقا تمام اینها را با پای پیاده میرفتند به جهت احترام.“1 ”و دأب مرحوم آقا این بود که نعل و کفششان را در همان کنار درمیآورند و در تمام راههای قبرستان با پای برهنه حرکت میکردند.“2
”علی کلّ حال این قبرستان بسیار قبرستان پر نور و قبرستان غیر عادی است.“3
”وقتی که دارید ائمۀ بقیع را زیارت میکنید اولاً آرام زیارت کنید، صدا را بلند نکنید، واقعاً باید چقدر تأسف خورد بر این افراد نادان که میآیند در قبرستان بقیع و شروع میکنند به داد و بیداد و گریه و سینهزدن و روضه و عزاداری و حال زیارت را از همه میگیرند! خب آقاجان برو در هتل گریه کن، برو آنجا روضه بخوان، چرا داد میزنی؟ چرا بیداد میکنی؟ و همینطور در حرم امام حسین و سایر حرمها؛ آنجا که جای داد زدن نیست! جای آرامش است و هر کسی باید درحال خودش باشد.
انسان میرود گریه را جای دیگر میکند، روضه را جای دیگر میخواند، کسی که ایراد نمیگیرد! آنوقت اینها میآیند داد میزنند: «ای قبرت کجاست! ای غریب! ای فلان!» و از این چیزها، موجب ناراحتی دیگران میشوند و حال را از دیگران میگیرند. انسان باید در یکهمچنین امکنهای با آرامش برود جلو بایستد و زیارت کند.“4
”[ثانیاً] آنها را تحت ولایت و نفس قدسی رسول خدا به حساب آورد و به آن حضرت توجّه داشته باشید.“5 ”و زیارت قبر ائمه بقیع علیهم السّلام را استقلالاً انجام ندهید بلکه در تحتِ تبعیت زیارت پیغمبر، زیارت انجام شود.
نماز زیارت ائمه بقیع را بیرون بخوانید البتّه خواندن نماز زیارت در پشت دیوارهای قبرستان، صورت خوبی ندارد و بهتر است در مسجدالنبی بخواند.1“2
مسجد قُبا1
﴿لَا تَقُمۡ فِيهِ أَبَدٗا لَّمَسۡجِدٌ أُسِّسَ عَلَى ٱلتَّقۡوَىٰ مِنۡ أَوَّلِ يَوۡمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٞ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ وَٱللَهُ يُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِينَ * أَفَمَنۡ أَسَّسَ بُنۡيَٰنَهُۥ عَلَىٰ تَقۡوَىٰ مِنَ ٱللَهِ وَرِضۡوَٰنٍ خَيۡرٌ أَم مَّنۡ أَسَّسَ بُنۡيَٰنَهُۥ عَلَىٰ شَفَا جُرُفٍ هَارٖ فَٱنۡهَارَ بِهِۦ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَٱللَهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّـٰلِمِينَ * لَا يَزَالُ بُنۡيَٰنُهُمُ ٱلَّذِي بَنَوۡاْ رِيبَةٗ فِي قُلُوبِهِمۡ إِلَّآ أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمۡ وَٱللَهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾2
”از جمله جاهایی که در مدینه خوب است بروید، یکی مسجد قبا است که مرحوم آقا خیلی تاکید داشتند روی مسجد قبا و میفرمودند: «به یک مرتبه اکتفا نکنید، چند مرتبه بروید.»
یک مرتبه البته خودشان میبرند ـ همینها، مسئولین اینها، میبرند ـ یک چندتا مسجد هست، میبرند، یکی از آنها مسجد قبا است؛ ولی خوب است که بیش از این باشد. بروید در آنجا بنشینید یک ساعت، دو ساعت. مسجد قبا اول مسجدی بوده که هنگام ورود پیغمبر از مکه ـ که هجرت کردند به مدینه ـ این مسجد اول مسجدی است که ساخته شده است و مشخص است، آثارش بسیار مشخص است.“3
”انسان باید به این مساجدی که در اینجا هست برود، بیش از یک بار هم برود، برود و بنشیند، برود در همان مسجد قبا بنشیند، اگر میخواهد قرآن بخواند قرآن بخواند، اگر میخواهد ذکر بگوید در همانجا ذکر بگوید. اینها ـ بهخصوص مسجد قبا و مسجد مباهله که همان مسجدالإجابة است ـ خصوصیّات و آثار زیادی در مدینه دارند.“4
”مسجد قُبا ـ خیلی مسجد عجیبی است! ـ که یک مرتبه به مسجد قبا میبرند، اما شما دفعات متعدّد بروید و در آن هم توقّف کنید و اگر [مجال] هست دو ساعت، سه ساعت بمانید.“5
”در روایتی6 از امام صادق علیه السّلام که در زیارت مشاهد و مساجد اطراف مدینه، اول به مسجد قبا بروید و در آنجا نماز بسیار بخوانید.“7
مسجد مباهله1
”یکی دیگر از مساجد دیگر که خوب است بروید و آن را زیارت کنید، مسجد مباهله است که به آن مسجد الاجابه میگویند که البته مسجد الاجابه نزدیک است، پیاده هم یک ربع بیشتر راه نیست. از قبل از مسجد النبی یک ربع بیشتر راه نیست پیاده. مسجد الاجابه مسجدی بوده که پیغمبر با نصارای نجران در آنجا میخواستند مباهله کنند و نصاری حاضر برای مباهله نشدند.“2
مسجد غمامه3
”[نقل میکنند]: در مدینه هم خشک سالی خیلی عجیبی شد که همین طور گاوها و گوسفندان و شترها و... داشتند از گرسنگی می مردند. خدمت پیغمبر آمدند و حضرت فرمودند: «با هم برویم نماز بخوانیم!» و پیغمبر آمدند و نماز را در مسجدی که الآن به نام مسجد غمامه معروف است خواندند. هنوز پیغمبر به منزل برنگشته بودند که باران شروع شد و به اندازه ای باران آمد که تا پیغمبر خواستند به منزل برسند، اصلاً نزدیک بود منازل خراب بشوند! آمدند و گفتند: «یا رسول الله، بگو: نگه دارند!» حضرت به ابرها فرمودند: «حَوالینا، لا علَینا؛ دیگر به اطراف بروید!» و ابرها به اطراف مدینه منتشر شدند.“4
”مسجد علی هست؛5 اینها چیزهایی است که خودشان میبرند. و یک جایی هست مسجد ذو القبلتَین6 است، همان جایی که قبله برگشت، از بیت المقدس برگشت به کعبه. آنها خب، به اصطلاح خودشان، آنها میبرند.“
مشربه أم ابراهیم7 و مسجد ردّالشمس (فضیخ)
”در مدینه منوّره روزی با رفقا به مشربه أمّ ابراهیم8 رفتیم، در شارع علی بن ابیطالب است که در سابق به آن عَوالی میگفتند؛ (ابتدای شارع را بابُ العَوالی و همۀ آن محلها را عَوالی میگویند) مشربه در منتهی الیه شارع، در طرف چپ متّصل به خیابان است و درش در خیابان فرعی است که در چپ شارع واقع است.
فعلاً مشربه قبرستان است، ولی محلّ سکونت ماریه قبطیه (که مادر حضرت ابراهیم ابن رسولالله است) و چاهی را که حفر نموده بودند و با نزول چند پلکانی دسترسی به آب داشت همه به همان وضع و کیفیت موجود است.
مشربه و مُسقّفی که فعلاً موجود است بسیار روحانی است، و به قدری پرنور و باز و با روح است که این حقیر غیر از مسجد سهله هیچ جا را همانند آن در این خصوصیت ندیدهام.“1
”بعداً به مسجد الفضیخ رفتیم و آن همان مسجد ردّ الشمس2 است؛ این مسجد نیز در امتداد همان شارع و تقریباً 5/ 1 کیلومتر بالاتر است و در منتهی الیه خیابانی که از سمت راست منشعب میشود واقع است.
مسجد الفضیخ و یا مسجد ردّ الشمس همان محلی است که در وقت عصر، سر رسول خدا بر دامان امیرالمؤمنین علیه السّلام بود تا خورشید غروب کرد؛ و حضرت امیرالمؤمنین به همین جهت که مبادا رسول خدا از خواب بیدار شوند، نماز عصر را نخواندند؛ چون رسول خدا بیدار شد خورشید غروب کرده بود. رسول خدا فرمود: ای علی چرا نمازت را نخواندهای؟
امیرالمؤمنین علیه السّلام عرض کرد: یا رسولالله! ترسیدم شما از خواب بیدار شوید! رسول خدا امر فرمود تا خورشید دوباره بر بالای افق آمده امیرالمؤمنین نماز عصر خود را بجای آورده و سپس غروب کرد.
این مسجد نیز از جهت نورانیت و صفا بعینه مانند مشربه أم ابراهیم است. و داستان ردّ شمس را خاصّه و عامّه در کتب خود آوردهاند و از متواترات شمردهاند.“3
”حتماً رفقا به آنجا بروند و دو رکعت نماز هم در آنجا بخوانند؛ در آنجا خیلی مکان، مکان عجیبی است و خیلی مکان، مکان نورانی است.“4 ”حتی چند مرتبه هم اگر شده بروید، اشکال ندارد و خوب است.“5
أبیار علی6
”یک جای دیگری هم هست، آنجا را هم اگر فرصت کردید بروید، خب خیلی بهتر است؛ به نام ابیار علی. ابیار جمع بئر است، یعنی چاه. امیرالمومنین دو سه تا چاه در بیرون مدینه، کنار مسجد شجره ـ تا مسجد شجره 500 متر فاصله است یا 300 متر فاصله است ـ کنار مسجد شجره چندتا چاه درست کردند که این آبهای شربی که میآورند مدینه، مال ابیار علی است. و این قبلاً سنگ داشته، این سنگ هم رویش نوشته شده بوده. این سعودیها سنگ را انداختند در چاه و از بین بردند. الان دیگر نمیشود آن چاهها را دید، ولی ما سابق میرفتیم میدیدیم. حتی یک دفعه با آقای... رفتیم. خود چاهها پیدا بود که سه تا چاه است ـ البته چاههای دیگر هم زدند ـ ولی آن چاههایی که مربوط به امیرالمومنین بود مشخص بود. و بعد هم ما رفتیم، با آقای... هم رفتیم. اما در آن سفر قبل، دو سفر قبل که رفته بودم، دیدم دورش را بستند، ولی میشود رفت و دید. یعنی منطقه و آن چهاردیواری که آن چاهها آنجا هست، میشود رفت دید. علی کل حال، اگر حالا وقتتون و حالتون کشید، اینجا هم از جاهایی هست که جزو خاطرات تاریخی و جاذبههای تاریخی است.“7
”در خدمت مرحوم آقا بودیم صحبت از ابیار علی شد؛ آن آبهایی که در مدینه است و امیرالمؤمنین علیه السّلام آن چاهها را حفر کرده است که البتّه الآن دیگر ممنوع شده است و نمیگذارند. خلاصه در سابق افراد میتوانستند نزدیک مسجد شجره بروند، آنجا جایی است که به آن ابیار علی میگویند؛ گرچه شنیدهام آبش را به مدینه میآورند و مورد استفاده قرار میدهند. ولیکن ما در آنموقع چند مرتبهای هم توفیق پیدا کردیم که در آنجا رفتیم. صحبت از این شد که این ابیار علی و این آبی که چاهِ آن توسّط امیرالمؤمنین علیه السّلام حفر شده است، چه جایگاهی دارد؟ حالا آن آب زمزم است و [آن جایگاه را دارد]، این را هم من از مرحوم آقا برای شما نقل کنم. ایشان فرمودند:
آن آب زمزمی که اینقدر راجع به آن تاکید شده و اینقدر دربارۀ آن اینچنین و اینچنین گفته شده است و اینکه هر دعایی کنید خداوند استجابت میکند، اثری است از نفس مطهّر حضرت اسماعیل علیه السّلام که در آنموقع این طفل بهواسطۀ عصمت و بهواسطۀ طهارتی که داشت، در آن موقعیت این بروز و ظهور از او تجلّی پیدا کرد. حالا تو بیا ببین آبی را که امیرالمؤمنین علیه السّلام از زیر زمین درآورده است چه خبر است!
خلاصه، این را رفقا داشته باشند! بگذریم.“1
غاری که پیامبر در جنگ احد به آن پناه بردند
”سالها بود که من میخواستم آن غاری را که در جنگ احد2 امیرالمؤمنین، پیغمبر را روی دوششان گذاشتند [و] از ترس مشرکین در آن غار بردند3 پیدا کنم. در آن جریان که وقتی که همه فرار کردند، خالد بن ولید آمد لشگر را دور زد، آن پنجاه نفر را پیغمبر آن بالا گذاشتند. حضرت میگوید: «تا نگفتم پایین نیایید!» درست؟!! تا دیدند کفّار هزیمت کردند و نوبت غنائم است، غنائم را گرفتند، کلام پیغمبر را زیر پا گذاشتند! این میشود مسلمان! ما عین همینها هستیم؛ رودربایستی هم نداریم، هیچ رودربایستی نداریم! در همهجا الحمدلله این مسئله را اثبات کردیم. کلام پیغمبر را زیر پا گذاشتند، سراغ درهم و دینار رفتند. آقاجان! درهم، دنبال طلا، نقره رفتند. سی و نه نفر آمدند پایین، یازده نفر آن بالا فقط ماندند. آنها چه؟ آنها کلام پیغمبر را زیر پا نگذاشتند. گفتند: «پیغمبر گفته تا من نگفتم... و هنوز نگفته. اگر تا قیامت پیغمبر نیاید، ما باید بالای کوه بمانیم.» این میشود کسی که فهمیده! این را میگویند آدم بافهم! عقل را کار میاندازد! پیغمبر میگوید عقلت [را] کار بینداز، نه شکمت را!
این یازده نفر بالا ماندند. یازده نفر چهکار میتوانند بکنند در قبال پانصد سوار مسلّح به مجهّزترین سلاح روز؟ چهکار میتوانند بکنند؟ خالد آمد دور زد، یازده نفر را با تیغ، همه را روی زمین خواباند. دور زد، آمد دید پیغمبر افتاده و همه در هزیمت. گفت: «الآن بهترین وقت است، فقط علی و پیغمبر هستند. میرویم کار این دوتا را تمام میکنیم، مسئله را حل میکنیم.» امیرالمؤمنین دید هیچ راهی نیست جز اینکه پیغمبر را ببرد و [به نوعی] فرار کنند. پیغمبر از شدّت خون که از او رفته بود، نمیتوانست روی پا بلند شود؛ امیرالمؤمنین روی دوشش گرفت. آورد، در وسط کوه یک غاری بود که در آنجا چند ساعت پیغمبر را در آن غار گذاشت.
من هر دفعه که مشرّف شدم، به ما نمیگفتند، مخفی میکردند. ولی بالأخره در این سفر اخیر، به اتّفاق یکی از دوستان، گفتیم شاید اگر با بقیّه باشیم، شاید بیایند و ممانعت کنند، [پس خودمان] رفتیم و آن غار را پیدا کردیم. همانجا که کسی بود، من سؤال کردم، او هم محبّت کرد و با اشاره گفت که: «همان آخر است دیگر.» رفتیم و پیدا کردیم، دیدیم عجب دستگاهی، عجب عالمی است! همان غار حرا است! همان غار حرا و چه بساطی هست! چه بساطی است! نشستیم کنار غار و رفتیم در جنگ احد، در آن فضا و در آن مسائل. بوی عطر عجیبی از این [غار] بیرون میآید. تا چند متر، همان عطری که انسان وقتی که سر به کعبه میگذارد استشمام میکند، همان از این غار تراوش میکند.“1
بررسی و نقد عقائد وهابیت و ذکر برخی از جنایات آنها
انحراف فرقه وهابیه در توحید ذات الهی
”حقیقت اسلام به ولایت متّکی است، که مفتاح توحید در مظاهر أسماء و صفات و أفعال است، و نیز باطن و جوهره نبوّت است. و در این مسئله دو طایفه به ضلالت و گمراهی رفتهاند: اول ـ طایفه وهّابیه، دوم ـ طایفه شیخیه.
اما طایفه وَهَّابِیه، آنان قدرت و عظمت و علم و إحاطه و حیات و سایر أسماء و صفات حضرت حقّ را از موجودات، جدا میدانند، بدین معنی که عنوان وساطت را از وسائط، و مرآتیت را از آینههای وجود که مظاهر و مجالی ذات حقّند، الغاء میکنند، و بنابراین اصولا معنای ظهور و تجلّی را در عالم امکان نمیدانند.
و بنابراین در اشکال و محذوری واقع میشوند، که تا روز قیامت هم اگر فکر کنند ابداً رهائی و خلاصی از آن را ندارند، و آن اشکال این است که:
ما وجدانا و شهودا موجودات بسیاری را در این عالم مشاهده میکنیم، و همۀ آنها را دارای حیات و علم و قدرت میبینیم، این جای شبهه و تردید نیست، موجودات مؤثّر را در این جهان نمیتوانیم انکار کنیم.
حال میگوئیم: اگر حیات و قدرت و علم را در ذات أزلی حقّ بدون این موجودات و کثرات بدانیم، این کلام وجدانا و شهودا غَلَط است، زیرا وجود این صفات در موجودات از ضروریّات و یقینیّات است.
و اگر این موجودات را دارای قدرت مستقلّ و حیات و علم مستقلّ بدانیم، گرچه به إعطاء حقّ باشد، این هم غلط است، زیرا این کلام عین شرک و ثنویّت و تعدّد آلِهه و اشکالات بیشماری دیگر میگردد.
عنوان إعطاء، با عنوان استقلال سازش ندارد، چون لازمه این گفتار، تولّد موجودات از ذات حقّ میشود، و این کلام عین تفویض است، و میدانیم که خداوند ﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾ است.
و بنابراین هیچ چاره علمی و فلسفی نداریم، مگر آنکه کثرات این عالم و موجودات را مَظاهر و مَجالی ذات أقدس حقّ بدانیم، بدین گونه که قدرت و حیات و علم، اختصاص به ذات حقّ دارد، و در این موجودات بهحسب سعه و ضیق ماهیّت و هویّت آنها ظهور و بروز کرده است، یعنی استقلال در وجود منحصر به ذات اقدس حقّ است، استقلال در حیات و علم و قدرت و سایر أسماء و صفات اختصاص به ذات حقّ دارد، و در غیر ذات حقّ، تَبَعی و عَرَضی است، در ذات حق أصالتی است، و در موجودات مرآتی و آیتی.
و علیهذا در أرواح مجرّده، و نفوس قدسیّه فرشتگان عِلْوی، و نفوس ناطقه مطهّره أنبیاء و ائمه علیهم السّلام، و در حضرت مهدی قائم آلمحمد که سعه وجودی آنها بیشتر است، طبعا بیشتر ظهور و بروز نموده، و این آینهها بهطور تامّ و تمامی، حکایت از ذات و صفات اقدس حضرت حقّ میکنند.
و روی این اصل قدرت و علم و حیات، در عین اختصاص به ذات حقّ، ظهورش در این مَرائی و آینهها شهودا غیر قابل انکار، و عقلا لازم و ثابت است.
ظهور و ظاهر، و حضور و حاضر، یک چیز است، معنای حرفی مندکّ در معنای اسمی است.
موجودات، بدون إستثناء همگی آیات و علامات و معانی حرفیّه نسبت به ذات حقّ متعال هستند، و تصوّر معنای استقلال برای معنای حرفی غیر معقول است، و در قیاس برهانی موجب خُلف میگردد.
معنای حرفی با معنای اسمی دو چیز نیستند، معنای حرفی کیفیت و خصوصیّت معنای اسمی را نشان میدهد.
حاجت خواستن از پیامبر اکرم، و امامان معصوم، عین حاجت خواستن از خداست، و این مسئله عین توحید است.
در فلسفه متعالیه و حکمت اسلام، وجود وَحْدت در کَثْرت، و کثرت در وحدت ذات حقّ به اثبات رسیده است، خداوند تبارک و تعالی همانطور که دارای اسم احدیت است، که مبرّی از جمیع أسماء و تعیّنات، و مُنزَّه از هر اسم و رسم میباشد، و آن احدیت دلالت بر همان ذات بسیط و صِرف که عاری از هر گونه تعلّقات، و منطبق علیه مفهومات میکند، همینطور دارای اسم واحدیّت است، که به ملاحظه ظهور و طلوع او، در عالم أسماء و صفات کلّیه و جزئیّه، و پیدایش همۀ عوالم چه از ملک و چه از ملکوت ملاحظه شده است.
آیا استمداد از ارواح ائمه علیهم السّلام شرک است؟
وَهَّابیه میگویند: خداوند عوالم را بدون واسطه خلق کرده است، و موجودات عِلْوی، و فرشتگان سماوی، و أرواح مجرَّده قدسیّه، هیچ تأثیری در آفرینش ندارند، و هیچگونه عنوان واسطگی به خود نمیگیرند، بنابراین استمداد از روح رسولالله، و إمامان و از ملائکه حتّی ملائکه مقرّبین شرک است.
جواب میدهیم: آیا استمداد از أرواح به صورت زنده، مثل پیغمبر زنده، و امام زنده شرک نیست؟! آیا استمداد از عالم، و طبیب، و متخصّص، و کشاورز، و صنعتکار، شرک نیست؟!
اگر شرک است، چرا شما استمداد میکنید؟! دست از هر گونه استمدادی در عالم طبع و در حیات دنیا بردارید، تا پس از چند لحظهای همگی بمیرید! و به دیار عدم، و موطن اصلی خود برگردید!
و اگر شرک نیست، چه تفاوت دارد، بین استمداد از پیامبر زنده، و از روح او پس از مرگ؟! چه تفاوت دارد بین استمداد از طبیب جرّاح، برای عمل آپاندیس مثلاً، و استمداد از جبرئیل؟!
میگویند: اینها شرک نیست، و آنها شرک است! چون أرواح آنها دیده نمیشوند، و به صورت نمیآیند، و خلاصه استمداد از اسباب طبیعی و مادّی شرک نیست، ولی از أمور معنوی و روحانی شرک است. استمداد از مادّه کثیف شرک نیست، و از نفوس عالیه مجرّده قدسیّه شرک است.
در جواب میگوئیم: قاعده عَقْلیه استثناءپذیر نیست، اگر استمداد از غیر خدا شرک باشد، همهجا شرک است، و همهجا غلط است. پس چگونه شما با دلیل عقلی میخواهید، اثبات توحید حقّ را بنمایید! آنگاه در خصوص امور مادّی و طبیعی، استثناء میزنید!؟ آیا این خندهآور نیست؟ یا گریهآور، بر مسکنت و تهیدستی شما از علم و عرفان حضرت حق؟!
میگویند: طواف بر گرد قبر معصوم شرک است، بوسیدن ضریح مطهّر شرک است، بوسیدن عَتَبه شرک است، سَجده کردن بر روی تربت سید الشُّهداء علیه السّلام شرک است، واسطه قرار دادن ائمه و حضرت صدّیقه فاطمه زهراء را برای قضاء حوائج، شرک است.
جواب میدهیم: چرا شرک است؟ چه تفاوت بین بوسیدن حَجَرُ الأسْوَد یا بوسیدن ضریح است؟ چه تفاوت بین خانه بناشده حضرت ابراهیم علیه السّلام به نام کعبه، و بین مرقد مطهّر آیت کبرای الهی و صاحب مقام «أو أدنی،» و صاحب شفاعت کبری، و حامل لواء حمد، میباشد؟ چرا طواف در آنجا جایز است، و در اینجا که از جهت اهمّیت، حائز مزایائی است جایز نیست؟!1
چرا سَجده کردن بر روی زمین و خاک و هر چیزی جایز است، ولی خصوص تربت پاک یگانه شهید راستین شرع و شریعت، و حقّ و حقیقت أباعبدالله الحسین جایز نیست؟! اگر سَجده کردن بر روی چیزی شرک است، چرا بر روی فرش و قالی، و زمین، و حصیر جایز است، ولی در اینجا بخصوصه حرام شد؟ در آنجا توحید است، در اینجا شرک شد؟
استمداد از هر شخص زندهای هم که میکنید، از روح او میکنید نه از بدن او! و در اینصورت چرا استمداد از نفوس خبیثه کافره که در دنیا هستند شرک نیست؟ و از روح صدّیقه طاهره شرک شد؟
اینها سؤالاتی است که نمیتوانند جواب آن را بگویند، و هیچگاه هم نمیتوانند و نتوانستهاند.
جواب این است که: اگر به عنوان استقلال باشد، همه شرک است، چه طواف به گرد خانه خدا، و چه بوسیدن حَجَرُ الأسْود، و چه سجده کردن بر روی فرش و زمین معمولی، و چه واسطه قرار دادن طبیب و جرّاح و عالم و متخصّص، و اگر به عنوان استقلال نباشد، هیچکدام شرک نیست، بلکه نفس توحید و عین توحید است.
آیا در موجودات این عالم به نظر استقلال نگریستن شرک نیست؟ پس طایفه وهّابیّه، با این تنزیه و تقدیسی که میخواهند از ذات حقّ کنند، خودشان کورکورانه در دامن شرک افتادهاند، و ممّن ﴿يَعۡبُدُ ٱللَهَ عَلَىٰ حَرۡفٖ﴾1 گردیدهاند.
نظر به آیات إلهی از جهت آیتیّت، عین نظر به توحید است، بوسیدن امام به جهت امامت عین احترام به خداوند است، عرض حاجت به أرواح مقدّسه از جهت معنویّت و روحانیّت و تقرّب آنها به خداوند، عین عرض حاجت به خدا، و عین توحید است، حُبّ محبوبان خدا حبّ خداست.
این از نظر دلیل عقلی. و اما از نظر دلیل نقلی: میگوئیم: تمام آیات و روایات سرشار است از اینکه: موجودات وسائط در وجود و ایجاد هستند، و خلقت با سببیّت صورت میگیرد، و إلغاء واسطه در عالم تکوین، علاوه بر آنکه إنکار امر وجدانی است، انکار منقولات شرعیّه از کتاب و سنّت است.
مگر در قرآن کریم نمیخوانیم:
﴿فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا﴾؛1 «سوگند به فرشتگانی که تدبیر امور میکنند».
﴿وَأَرۡسَلۡنَا ٱلرِّيَٰحَ لَوَٰقِحَ﴾؛2 «و ما بادها را فرستادیم، تا درختها را آبستن کنند. (و از گرْدهای نَر به درختهای ماده زنند، و در اینصورت تلقیح صورت گرفته و درخت میوه میدهد)».
﴿وَٱللَهُ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ ٱلرِّيَٰحَ فَتُثِيرُ سَحَابٗا فَسُقۡنَٰهُ إِلَىٰ بَلَدٖ مَّيِّتٖ فَأَحۡيَيۡنَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا كَذَٰلِكَ ٱلنُّشُورُ﴾؛3 «و خداوند آن است که بادها را میفرستد، تا ابرها را حرکت دهند، و بنابراین ما آن ابر را به مکان مرده (و بیآب و علف) سوق میدهیم، تا به سبب آن أبر، زمین را پس از مردنش زنده میکنیم، نشور مردگان هم همینطور است».
﴿وَهُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجۡنَا بِهِۦ نَبَاتَ كُلِّ شَيۡءٖ﴾؛4 «و اوست آن که از آسمان آب را فرود آورد، تا آنکه ما بوسیله آن، روئیدنی هر چیز را استخراج نماییم».
مذهب وهابیه ملازم انکار صریح آیات قرآن است
چگونه در این آیات، تدبیر امور را از فرشتگان میداند، و باران را از حرکت أبرها به نقاط محروم، و بهرهبرداری از درختان را بواسطه تلقیح بادها، و بیرون آوردن هر قسم از روئیدنیها را به سبب ریزش باران از آسمان. و نیز در بسیاری از آیات دیگر صریحا ایجاد تکوّنات را از این اسباب ذکر میکند.
و بنابراین ما چگونه میتوانیم نفی سببیّت کنیم، درحالیکه این آیات صریحا اثبات آن را مینماید؟
بلی باید گفت: این اسباب، همه مقهور و مأمور خدا هستند و استقلال ندارند، و ما هم درباره این اسباب، و همه گونه اسباب دیگر از مادّی و معنوی، همین را میگوئیم، که: از خود استقلال ندارند، بلکه شفیع و شافع و واسطه برای أخذ از جانب خدا و إفاضه به عوالم میباشند.
آیا استمداد از أرواح پیغمبران و امامان، استمداد از روح مرده است؟
میگویند: استمداد از أرواح پیغمبران و امامان، استمداد از روح مرده است، و این یک نوع مردهگرائی است، و یک نوع بتپرستی که انسان از چیز مرده، و بدون عین و أثر حاجتی را طلب کند، و آن را نزد خداوند شفیع قرار دهد، چه تفاوت میکند بین درخواست حاجت از صَنَم، و بین درخواست حاجت از موجود بدون اثر؟
جواب میدهیم: به نصّ آیات قرآن و براهین عقلیّه، روح انسان پس از مرگ، مرده نیست بلکه زنده است و بنا بر تجرد نفس نمیتواند معدوم صِرف گردد، و مرگ عبارت است از انتقال از دنیا به آخرت. و علاوه درباره شهداء مگر قرآن کریم نمیفرماید: زندهاند و در نزد خداوند روزی میخورند؟
﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَهِ أَمۡوَٰتَۢا بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ﴾؛1 «و البتّه البتّه (ای پیغمبر) چنین گمان مکن که: آنان که در راه خدا کشته شدهاند، مردگانند! بلکه زندگانند، و در نزد پروردگارشان روزی میخورند».
میگویند: این آیه، درباره خصوص شهیدان است، شهیدان غزوه احُد چون حَمْزَه و غیره.
جواب آن است که: آیا حَمْزَه و غیر او، از شهیدان، مگر در تحتِ نبوّت رسولالله نبودهاند؟! آیا مقام حمزه از رسولالله بالاتر شد، که او زنده است، و رسولالله پس از مرگ مرده است؟!
نه، چنین نیست، بلکه رسولالله شهید شُهداء و موکَّل بر أرواح پیغمبران است.
ما در تمام نمازها به پیامبر درود میفرستیم:
السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها النَّبیُّ و رَحمَةُ الله و بَرَکاتُهُ؛ «سلام خدا بر تو باد ای پیغمبر خدا! و رحمت خدا و برکات خدا بر تو باد!».
مخاطب به این خطاب، مگر میتواند غیر از شخص زنده و مستمع کلام ما بوده باشد؟
گفتگوی مؤلّف با برخی علمای اهلسنّت در مسجدالحرام
باری درست بخاطر دارم در سنه 1390، هجریّه قمریّه که برای بار دوم به بیت الله الحرام با دو نفر از پسران خود بجهت أداء مناسک حج مشرّف شده بودم، صبحگاهی پس از چند طواف مستحبّی، در گوشهای از مسجدالحرام نشستیم، و به تماشا و زیارت بیت و کیفیت طواف مردم مشغول بودیم.
در این حال یکی از علمای سنّی مذهب آمده و با ما معانقه نمود، و پهلوی ما نشست، و میگفت: من از اهل سوریا و از شهر حلب هستم، و اسم من: عمرْ عادِل ملاّ حِفْجِی است. و ما با او گرم تکلّم و صحبت شدیم.
در این حال به مناسبت آشنائی با او، یکی دیگر از علمای عامّه که میگفت: از ائمه جماعت مدینه است آمد، و سلام کرد و روبهروی من نشست، و بعد کمکم جماعت کثیری از اهلتسنّن آمدند و همه پهلوی ما نشستند، و تقریبا مجلسی تشکیل شد.
در این هنگام، من از مُتعه حجّ از آنها پرسیدم! گفتند: ما تا حجّ را بجای نیاوریم تمتّع نمیکنیم!
گفتم: میدانیم که رسولالله در حِجَّة الوَداع در بالای کوه صفا، برای مردم إعلان کرد که: از حالا تا روز قیامت، حجّ تبدیل به حجّ تمتّع شده است، برای کسانی که خانه و منزلشان در نزدیکی مسجدالحرام نیست. بدین معنی که از میقات که احرام میبندند، باید به قصد عُمْره باشد، و پس از وارد شدن در مکّه و أداء مناسک عمره، محلّ شوند، و میتوانند در اینصورت با زنان تمتّع کنند، و در مکّه میمانند تا برای أداء مناسک حجّ و وقوف به عرفات و مشعر، از خود مکّه محرم میشوند، و حجّ را بجای میآورند.
و به پیغمبر اعتراض کردند که چگونه ما برای ادای مناسک حجّ آمدهایم، و اینک در زیر درخت أراک جوانهای ما بنشینند، و از موهای سرشان قطرات آب غُسل جنابت بچکد؟!
رسولالله فرمود: من از جانب خودم نگفتم، اینک جبرائیل است که آمده، و این حکم را آورده است! و در این حال شَبَّکَ أصابِعَهُ انگشتهای دو دست را رسول خدا در هم فرو برد، و فرمود: از حال تا روز قیامت اینطور حجّ و عمره در هم داخل شدند، و عمل واحدی گردیدند، و بنابراین هر کس از راه دور میآید، باید عمره و حجّ را با هم انجام دهد، و بین آن دو عمل مُحِلّ گردد، این است حکم خدا!
گفتند: بلی همینطور است ولی عمر بنا بر مصالحی این را تغییر داد، یعنی متعه را برداشت، و دستور داد هر کس از میقات إحرام میبندد، به قصد حجّ باشد، و بنابراین تا آخرین عمل حجّ، حقّ تمتّع و آمیزش با زنان را کسی ندارد.
گفتم: بگذریم از این که عُمَر این عمل را از روی مصلحتی طبق اندیشه خود انجام داد، فعلاً در این بحث وارد نمیشویم، ولی میخواهم بگویم: آیا عمل عُمَر حجّت است؟ و ما تا روز قیامت باید از او پیروی کنیم؟!
عُمَر که مسلّما پیامبر نبوده است، و بر او وحی نازل نمیشده است. ما چگونه کلام پیغمبر رسولالله که بر او از جانب خدا وحی نازل میشده، و جبرائیل به محضرش میرسیده است، کنار بگذاریم، و به گفتار عمر عمل کنیم؟!
عمر در زمان خود برای مردم خود گفتاری را گفت، آن گفتار به ما چه مربوط است؟!
آیا گفتار عُمَر بر گفتار رسولالله، و جبرائیل، و آیه قرآن مقدّم است؟! آیا عمر در حجّیت گفتار با رسولالله شریک است، که در صورت معارضه بین دو گفتار، کلام او را مثلاً مقدّم بداریم؟ یا آنکه گفتار او ناسخ کلام رسول است؟ و بالأخره تا یکی از این امور متحقّق نگردد، و به اثبات نرسد، ما که نمیتوانیم، روی اندیشه شخصی و ذوق نفسانی، از حجّیت کلام رسول خدا رفع ید کنیم!
در اینجا این دو عالم سنّی سکوت اختیار کردند، و هیچ پاسخی ندادند، و مدّتی به سکوت محض مجلس مبدّل شد.
در اینحال من رو کردم به شیخ عُمَر عَادِل که از اهل حلب بود، و بسیار چهره زیبائی داشت، و معلوم بود که سخنان مرا پذیرفته است، و گفتم: شما چرا به اینها نمیگوئید: دست از مزاحمت زوّار بردارند؟!
در دور قبر رسولالله، شُرْطه گماشتهاند، کسی قبر مطهّر را نبوسد، این چهکاری است؟ زوّار از راه دور از نقاط مختلف دنیا با اشتیاق در تمام مدت حیاتشان چهبسا یکبار مشرّف میشوند، و میخواهند اظهار محبّت کنند، رسولالله را ببوسند، دستشان از آن حضرت کوتاه است، دَرِ حَرَم را میبوسند، ضریح را میبوسند، گریه میکنند یک دنیا عواطف دارند.
همین که میخواهند ببوسند، ناگهان شُرْطه با شلاّق بر سر آنها میزند: ای مشرک نبوس! این ضریح از آهن است، آهن بوسیدن ندارد! بوسیدن آهن شرک است، و آمران به معروف هم تأیید میکنند و میگویند: این اعمال شرک است.
زوّار بیچاره، حالشان گرفته شده، مثل چوب خشک متحیّر در گوشهای میایستند، و با خود میگویند: این دیگر چه داستانی است؟! این چه شرکی است؟!
شما را به صاحب این بیت سوگند! آیا زوّار، آهن و فولاد را میبوسند، یا بدن رسولالله، یا نفس رسولالله را؟! آنها چدن و چوب را میبوسند، یا نفس مقدّس حضرت صدّیقه را؟! آیا شما در وجدان خود نمییابید که دست پدر و مادر و استاد و معلّم و مربّی روحانی را میبوسید؟ آیا احترام به نفس او میگذارید، یا صرفاً نظر به قطعه گوشت دارید؟!
مگر أشعار قَیْسِ بنِ مُلَوَّحِ عَامِرِیّ را نخواندهاید، که درباره معشوقه خود لیلی عامریّ میگوید:؟
أمرّ عَلی جِدارِ دیارِ لَیلَی | *** | اقَبَّلُ ذا الدّیارَ و ذا الجِدارا |
وَ ما حُبُّ الدّیارِ شَغَفنَ قَلبی | *** | وَلکِن حُبُّ مَن سَکَنَ الدّیارا |
«من عبور میکنم و میگذرم بر دیوار شهر لیلی، و آن شهر را میبوسم، و آن دیوار را میبوسم.
و اینطور نیست که دل من از محبّت شهر و دیار، آکنده باشد، ولیکن دل من سرشار از محبّت آن کسی است که در شهر سکونت گزیده است.»1
شیخ عُمَر عَادِل در این حال با کمال ناراحتی و عصبانیّت رو به من کرد و گفت: یا سید! وَاللهِ هُم مُشرِکُونَ؛ هُم مُشرِکُونَ! سوگند به خدا که خود این وهّابیها شرک هستند، آنگاه گفت:
من امروز صبح پس از انجام فریضۀ صبح و طواف، دیدم جماعتی از ایرانیان ایستادهاند، و یک نفر برای آنها دعا میکند، و آنها هم دعا را با او میخوانند.
آن دعا خواننده میگفت: إلَهی بِحَقِّ فاطِمَةَ و أبیها و بَعلِها و بَنیها والسّرِّ المُستَودَعِ فیها کذا و کذا: «خداوندا به حقّ فاطمه و پدرش، و به حقّ شوهرش و پسرانش، و به حَقّ سِرّی که در او به ودیعت نهاده شده است، ترا سوگند میدهیم که حاجات ما را برآورده کنی».
امام جماعت همین مسجد: مسجدالحرام از آنجا میگذشت، و به آنها نهیب زد: این شرک است، نگوئید! از فاطمه چیز خواستن شرک است!
. بوسه گر بر در زنم لیلی بود | *** | خاک اگر بر سر کنم لیلی بود |
من بسیار ناراحت شدم، جلو رفتم و گفتم: إخسَأ! إخسَأ! خفه شو، و لال شو، و ساکت شو، و برو گم شو!
و بعد به او گفتم از تو سؤالی دارم (و سوگند به خداوند و به این بیت که: این مطلب و این سؤال را ابداً در جایی ندیده بودم، و در کتابی نخوانده بودم، و قبلاً هم به نظر من نیامده بود، و در همان حال گویا بر دل من الهام شد که اینطور بگو) و آن سؤال این است: میدانی که: چون پیراهن یوسف را از مصر آوردند، و در کَنْعان بر سر یعقوب که کور شده بود، انداختند چشمش باز و بینا شد؟
﴿فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِيرُ أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِيرٗا﴾؛1 «چون بشیر از مصر آمد، و آن پیرهن را بر روی صورت یعقوب انداخت، چشمانش باز شد و بینا شد».
امام مسجد گفت: بلی میدانم!
گفتم: جنس آن پیرهن از چه بود؟!
گفت: از پنبه و یا کتان!
گفتم: پنبه و کتان چنین أثری دارد که چشمان نابینای یعقوب را بینا کند، اما فاطمه زهرا که پیغمبر ما او را سیّده عالمیان خوانده است، چنین أثری ندارد که در نزد خدا شفیع شود، و حاجت چند نفر مؤمن را بر آورده کند؟!
بعد گفت: یا سید! واللهِ خَسَأ خَسَأ، سوگند به خدا که در پاسخ سؤال من خفه شد و لال شد، و مطرود و دور شد.
و سپس گفت: ما تمام طوائف سنّیها از وهّابیها بیزاریم! آنها آیین و مذهب خاصّی آوردهاند، بسیار خشک و بیمحتوا. ما هم از راه دور آمدهایم و اشتیاق داریم قبر رسول خدا را ببوسیم، اینها مانع میشوند!
و پس از این، ما را به حلب دعوت کرد، که در آنجا برویم، و در منزلش وارد شویم و میگفت: ما به اهل بیت عصمت فوقالعاده محبّت داریم، زنان ما تا خواب فاطمه زهراء را نبینند، میگویند: اعمال ما قبول نشده است و مخصوصا میگفت «بیائید، و خودتان زنان ما را ببینید! و از آنها گفتگو کنید! من خواهرانی دارم که از محبّت اهل بیت دلشان سرشار است.»“2
بحث علامه طهرانی با یک مرد سنّی در لزوم پیروی از علی علیه السّلام به ملاک أعلمیّت
”درست به خاطر دارم در سنه یک هزار و سیصد و نود و چهار هجریّه قمریّه که سفر سوم حقیر به بیت الله الحرام برای حجّ بود و منزلِ مادر (کُدا ـ مَسْفَلَه)1 بود؛ یعنی قسمت پایین و جنوب مکّه؛ روزی با یازده نفر از دوستان طریق که در سفر همراه بودند؛ برای زیارت قبور أجداد رسولالله و حضرت أبوطالب و حضرت خدیجه علیهم السّلام به قبرستان معلی که در شِمال مسجدالحرام است آمدیم؛ و پس از زیارت اهل قبور بواسطه کثرت ازدحام جمعیّت ماشین سواری نیافتیم؛ و بناچار در یک وانتبار سوار شدیم. حقیر پهلوی راننده و بقیّه دوستان با هم در پشت آن نشستند؛ و چون در مَعْبر جمعیّت بسیار بود؛ حرکت ماشین به کندی صورت میگرفت و تقریباً تا منزل قریب نیم ساعت طول کشید. در بین راه باب گفتگو بین ما و راننده که معلوم بود، صاحب ماشین است باز شد. او مرد سنّی بود.
حقیر که سوار شدم، سلام کردم. جواب داد و مرحبا گفت. گفتم: حال شما چطور است؟ ما جماعت شیعه جعفری اثنا عشری و اهل ایران میباشیم!
گفت: ما در شما هیچ عیبی نمییابیم؛ مگر آنکه أصحاب رسول خدا را سبّ میکنید!
گفتم: حاشا و کلاّ! کجا ما أصحاب بزرگوار رسول خدا را سبّ میکنیم؟ آنان که در جنگها رسول خدا را نصرت کردند؛ و شهید شدند، و یا شهید نشدند؛ و در ایمان راسخ بودند. ما أصحاب رسول خدا را دوست داریم؛ و تاریخ آنها را میخوانیم و میدانیم؛ و آیاتی که در قرآن مجید در مدح آنان نازل شده است همه را میدانیم، مانند آیه:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَهِ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَهِ وَرِضۡوَٰنٗا سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِ﴾، تا آخر آیه.2
و پس از قرآئت چند آیه دیگر در فضیلت اصحاب، گفتم: ما همیشه در دعاهای خود، این آیه را میخوانیم که شامل أصحاب رسول خدا نیز میشود:
﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ﴾.1
و بر أصحاب رسول خدا دعا میکنیم؛ و مانند پدر و برادر، بلکه بالاتر به آنها نظر داریم!
آنگاه او هم شروع کرد به خواندن چندین آیه از قرآن درباره محاسن أصحاب؛ و معلوم بود که شخص مطّلع و خبیر، و به آیات قرآن و محلّ استشهاد به آنها کاملاً وارد بود.
در این وقت گفت: پس چرا شما خلفای بعد از رسول خدا را قبول ندارید؟!
گفتم: برای آنکه علیّ بن ابیطالب أفضل و أعلم از آنها بود؛ و هر عاقلی میگوید: انسان در امور مهمّ خود باید به أعلم و أفضل مراجعه کند؛ بالأخصّ در امور خطیر و عظیم. چه امری از امور دینی بالاتر است و مهمّتر است، که سعادت و شقاوت إنسان بدان مربوط است؟ من به شما میگویم اگر این سیّاره شما (ماشین شما) خراب شود طبعاً شما به چه کسی رجوع میکنید؟ به شخصی که استادتر است؛ و از فنّ مکانیک اتومبیل سر رشته بیشتر دارد؟ و یا به هر کس که بگوید: من اطلاع دارم، گرچه از او اشتباهاتی هم دیده باشید؟! اگر بچه شما مریض شود، و احتیاج به عمل جرّاحی داشته باشد؛ به چه طبیبی مراجعه میکنید؟ به طبیب استادی که از همه حاذقتر باشد؟ و یا به هر طبیبی گرچه در درجه أعلای از حذاقت نباشد؟ با فرض آنکه شما به هر دو نفر از آنها دسترسی دارید؛ و مراجعه به هریک برای شما إمکان دارد؟
گفت: واضح است که به شخص استادتر و طبیب ماهرتر مراجعه میکنیم.
گفتم: إمامیّه یعنی شیعه قائل به خلافت بلا فصل علیّ بن ابیطالب علیه السّلام، نیز بر همین اساس و قاعده از او تبعیت مینمایند، و أحکام دین خود را بعد از ارتحال رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم از او أخذ میکنند.
گفت: آن خلفای دیگر دارای فضل و سابقه جهاد و هجرت بودهاند؛ و به کتاب الله علم و اطلاع داشتند.
گفتم: اینک که ما در صدد نفی فضل و سابقه جهاد، و هجرت و علم به کتاب الله نیستیم، و من هم در این سخنم ردّی از آنها برای شما نیاوردیم! ما میگوئیم: عَلیّ أفْضَل است؛ و أعْلَم است؛ و باید انسان به أعْلَم رجوع کند و از او پیروی نماید. شیعه از روز نخستین بر این أصل از علیّ پیروی کرد؛ بدون آنکه فضل و شرف أصحاب مؤمن و مجاهد و فداکار در راه رسول خدا را إنکار کند.
در جایی که در نزد همه مسلّم است و در کتب معتبره و صحاح آمده است که: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:
عَلیٌّ أقضاکُم؛ عَلیٌّ أفقَهُکُم؛ و أعلَمُ امتی بِکِتابِ اللهِ1، وعَلیٌّ مَعَ الحق و الحق مَعَ عَلیٍّ حَیثُما دارَ، و أنا مَدینَةُ العِلمِ و عَلیٌّ بابُها.
«علی صحیحترین قضاوتکننده در میان شماست علی فقیهترین شماست! و داناترین فرد از أفراد امت من به کتاب خداست؛ و علی با حقّ است و حقّ با علی است؛ هرجا که علی برود حقّ با او میرود؛ و هرجا علی بگردد؛ حقّ با او میگردد؛ و من شهر علم و دانش هستم؛ و علی دَرِ این شهر است.»
در اینصورت ما در تبعیت از علی حجّت عقلی و شرعی داریم؛ و در روز قیامت اگر خداوند تعالی در موقف حساب و عرصات قیامت، از ما مؤاخذه کند که چرا از خلفای انتخابی پیروی نکردید؟ ما این احادیث مستفیض و متواتری را که در صدورش از رسول خدا جای هیچگونه شکّ و تردیدی نیست یکایک برای خدا میخوانیم؛ و میگوئیم: طبق همین أحادیث و سفارشهای رسولالله، ما در پیروی از علی، در حقیقت از خود رسول خدا پیروی کردهایم.
و اما اگر ما از علی پیروی نکنیم؛ و از دیگری پیروی کنیم؛ و خداوند در روز قیامت از ما مؤاخذه کند؛ که چرا از غیر علی پیروی کردهاید؟ و چرا سنّت و منهاج علی را ترک کردهاید؟ و به سراغ راه و روش غیر او رفتهاید؟ و آنگاه این أحادیث را یکایک برای ما بخواند، ما در جواب حضرت حقّ چه خواهیم گفت؟
این مرد سنّی هیچ پاسخ مرا نگفت؛ و مدّتی شاید پنج دقیقه طول کشید، که ساکت بود و در فکر فرو رفته بود، که ما به منزل رسیدیم؛ و ماشین توقّف کرد؛ و من خداحافظی کردم و پیاده شدم.
این مرد هم از آن در ماشین پیاده شد، و چشمی به محلّ سکونت ما که در طبقه دوم عمارتی نوساز بود، و در طبقه زیرین مغازه بزرگ نان کعک و شیرینیپزی بود، دوخت؛ و به رفقای ما که از وانت پیاده شدند، رو کرد و گفت: هَذا عالِمٌ جَلیلٌ لا تَترُکوهُ (این مرد دانشمندی بزرگوار است، دست از او برمدارید!)
و به حقیر گفت: إنشاءالله در اینجا به نزد شما میآیم؛ ولی در ظرف آن دو روزی که ما در آن منزل بودیم؛ و سپس به جدّه برای مراجعت آمدیم؛ دیگر ما او را ندیدیم. و الحمدُ للّه.1“2
”در اینجا مناسب است داستانی را که از حضرت استادمان: آیةالله فقید، فقید العلم و العرفان علامه طباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ ذکر شده است نقل کنیم، و با بیان آن داستان مطلب را خاتمه دهیم:
شاید قریب به پانزده سال قبل3، ایشان نقل کردند که: چندی پیش، روزی سرتیپ قریب که به نزد ما آمده بود، بالمناسبة قضیّهای را ذکر کرد، که بسیار مُعْجب و سُرُورآور است.
او گفت: در سالی که من به حجّ بیت الله الحرام مشرّف شدم، از طریق شام، آن هم با کشتی بود تا به جدّه رسیدیم، کشتی بیش از یک هفته بر روی آب بود، و در آنجا رفقا و دوستان من که غالبا هم طراز و رفیق من بودند، برای یاد گرفتن أعمال و مناسک حجّ، وقت فارغ و مکان آرامی را داشتند.
شیخی در کشتی بود که او هم عازم حجّ بود، تنها بود، و پیوسته مراقب و ساکت و به حال خود مشغول.
ما روزهای اول ساعتی نزد او میرفتیم، و از مسائل مورد نیاز میپرسیدیم، و در روزهای بعد بیشتر، تا جائیکه از او تقاضا کردیم که: در نزد ما بیاید، و با ما هم غذا شود، تا ما از وجود او بیشتر بهرمند گردیم، او هم قبول نمود، و نزد ما آمد، و در حقیقت بر رفقای همسفری ما یک نفر اضافه شد.
به مدینه منوّره رسیدیم، و دیگر هرجا میرفتیم، همه با هم بودیم، و شیخ هم با ما بود، و از وجود او بسیار بهرهمند و خوشحال بودیم، مردی خلیق و آرام و متفکّر و صبور و دانشمند بود.
یک روز در معیّت شیخ، همه با هم برای دیدار کتابخانه معروف مدینه رفتیم، رئیس و عالم کتابخانه، پیرمردی نابینا بود، که شیخ و عالم و وهّابی مذهب بود. ما همگی نشستیم، و آن عالم سُنّی، با ما از هرجا سخن میگفت، و چون فهمیده بود که ما ایرانی و جعفری مذهب هستیم، از هر طرف در ردّ شیعه، و توبیخ، و توهین، و اهانت و نسبت شرک، و یهودیّت، و مجوسیّت، خودداری نمیکرد، از اصول گرفته تا فروع همه را به باد انتقاد گرفته، و با عصبانیّت روایت میخواند، و توجیه میکرد، و آیات قرآن میخواند، و معنی مینمود، و همۀ ما را با آنها محکوم نموده و نتیجه میگرفت، که ما اصولا مُسَلمان نیستیم، و نماز نمیخوانیم، و روزه نمیگیریم، و حجّ ما برای تماشا و جهانگردی است، نه برای عبادت، و ما که در نماز سر بر تربت امام حسین میگذاریم، این یک نحو بتپرستی است، زیارت اهل قبور، و طواف در دور مشاهد مشرّفه و بوسیدن ضریح و درها، همه و همه مردهپرستی است و شرک است.
میگفت: شیعه قرآن را نمیداند و نمیخواند، و معانی را تأویل میکند، این خراب کردن قرآن است، قرآن را باید روی معنای ظاهر معنی کرد، و اصولا نباید معنی کرد، و فقطّ به ظاهر باید اکتفا نمود.
معنای ﴿ٱللَهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾؛1 «خداوند نور آسمانها و زمین است» مراد همین نور ظاهری است.
شیعه میگوید، و در تفسیر خود مینویسد: مراد از نورْ حقیقت است، این تفسیر به رأی است و حرام است.
شیعه میگوید مقصود این است که: خدا نور دهنده آسمانها و زمین است، این خلاف ظاهر است.
قرآن صریحا میگوید: ﴿وَجَآءَ رَبُّكَ﴾ «خدا میآید»، شیعه میگوید: منظور این است که و جاء امر ربک، «امر خدا میآید»، این معنی غلط است.
بالأخره مدّتی مفصّل، در اینباره بحث کرد، و این شیخ همراه ما هم ساکت بود، و چیزی نمیگفت.
ما هم همه کسل شدیم، و ناراحت، که چرا شیخ ما جواب نمیدهد؟ این شیخ ما که تا به حال اینطور نبود، به نظر ما مرد دانشمندی بود، چرا اینجا محکوم شد؟ و حتّی بعضی از ما میخواستیم بر آن شیخ وهّابی پرخاش کنیم، و بگوییم: این گفتار شما تُهمت است، و غلط است، و آیه نور ﴿وَجَآءَ رَبُّكَ﴾ را اینطور معنی کردن، معنایش جسمیّت خداست، و این غلط است، قرآن را باید از أهلش آموخت، نه از اجنبیّ، اهل قرآن رسولالله و اهل بیت اوست، نه افرادی مانند شما که اینطور تفسیر میکنند، و این گونه میفهمند.
ولی أوّلا درست به زبان عرب وارد نبودیم، و ثانیاً از شیخ خودمان که عالمی جلیل و بزرگوار بود، ملاحظه میکردیم، که با وجود او سخن گفتن ما غلط است، و تصمیم گرفتیم که چون بیرون آئیم، دیگر با شیخ خودمان رفاقت نکنیم.
خلاصه آن شیخ وهّابی، آن قدر إطاله سخن داد، تا خسته شد، و دهانش کف کرده بود، و شیخ ما هم آرام گوش میداد، و حتّی یک جمله هم چیزی نگفت.
در این حال که او سخنانش را به پایان رسانید، شیخ ما رو به او کرد و گفت: لا بدّ این همه شما خود را عصبانی میکنید، و زحمت میکشید، و از ساحت قرآن و پیغمبر اسلام دفاع میکنید، برای این جهت است که در روز قیامت به خدمت پیغمبر مشرّف گردید! و او را زیارت کنید! و اعمال شما مقبول و مشکور واقع شود؟!
شیخ وهّابی گفت: آری! آری!
شیخ ما گفت: ولی من متأسّفم که: شما در روز قیامت، رسولالله را ابداً نخواهید دید!
شیخ وهّابی با حال عصبانیّت گفت: به چه جهت؟! به چه علّت؟!
شیخ ما گفت: برایاینکه شما کور هستید! و طبق گفتار قرآنی که خودتان از آن دفاع میکنید، بنا بر تفسیر و معنائی که خودتان میفرمایید: کسی که در این جهان کور باشد در آن جهان هم کور است و گمراه: ﴿وَمَن كَانَ فِي هَٰذِهِۦٓ أَعۡمَىٰ فَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِيلٗا﴾.1
و خودتان میفرمایید که: ﴿وَمَن لَّمۡ يَجۡعَلِ ٱللَهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍ﴾؛1 «و کسی که خداوند برای او این نور ظاهری را قرار نداده باشد، او هیچوقت نور ندارد.» و بنابراین شما که کورید! در آخرت هم کورید و گمراه! و نور ندارید! فلهذا پیغمبر خدا را ابداً نخواهید دید!
این جمله را شیخ ما گفت و دیگر چیزی نگفت.
شیخ وهّابی چنان مضطرب و مشوّش شد، و چنان ناراحت و بیتاب شد که گویی مانند مرغ سر بریدهای بر خود میپیچد، و دیگر چیزی نگفت، و سکوت محض اختیار کرد، و هی با خود غرّش میکرد، و بدنش را تکان میداد.
از این جمله شیخ خودمان، ما آنقدر مسرور و مبتهج شدیم که در پوست نمیگنجیدیم، برخاستیم و برگشتیم و در راه دائماً شیخ را میبوسیدیم، و بعضی از دوستان ما بیاختیار میخواست شیخ را در حین عبور از خیابان و کوچه در آغوش بگیرد، و بغل کند، و به او گفتیم: تو از شدّت سکوت خود، ما را خسته کردی و گفتیم: مفحم و محکوم شدهای! ولی تنها و تنها فقطّ با این یک جملهات، تمام سخنان طویل و عریض او را باطل کردی جَزاکَ الله عن الإسلامِ والقُرآنِ خَیرًا.“2
”من وقتی که در مسجدالحرام با همین اهلسنت مباحثه میکردم ـ در آن وقت، و الآن که دیگر حالش را نداریم، آن زمان که سه ساعت، چهار ساعت صحبت میکردیم، یک دفعه دو ساعت همینطور صحبت میکردیم ـ گاهگاهی پیش میآمد. یک شب در یک سفری که عمره مشرف شده بودیم خیلی وقت پیش، حدود ده دوازده نفر بودند و آمدند و چند تا از این افسرهایشان هم بودند و نشسته بودند. و یک نفر هم نمیگذاشت، هی میآمد داد و بیداد میکرد جلسه را به هم بزند ـ از همینهایی که از این [باطومها] دستشان است ـ و خلاصه میآمد هی میرفت و دور میزد، دوباره میآمد.
من یک حرفی زدم، گفتم که: «ببینید شما اهلسنت هستید و خودتان را دنبال سنت پیغمبر میدانید، ما را منحرف میدانید، خب باشد. میگویید قرآنتان عوضی است. ـ به همه آن دوازده نفر گفتم ـ بنده پول بلیط دوازده نفرتان را میدهم بیایید ایران.» گفتم: «پول بلیط رفتوبرگشتتان با من، ویزایتان با خودتان. پول هر دوازده نفرتان را من میدهم بلند شوید بیایید ایران، سرزده بروید خانه مردم، بدون اطلاع قبلی بروید در اطاقشان قرآنهایشان را بردارید.» گفتم: «اگر بیایید در خانه من، در هر اطاقی ده دوازده تا قرآن است و همهاش هم قرآنهای همین فهد است، غیر از این ما اصلاً نداریم. خوب است؟ این قدر برایمان رفقا و دوستانمان از مکّه و مدینه قرآن آوردهاند که در هر طاقچهای گذاشتهایم و فلان و گذاشتیم و یک قرآن غیر فهد نداریم. چه میگویید بابا؟ این هم قرآنی که همهجا هست دیگر، همین قرآنی است که من دارم میخوانم، همین قرآنی است که همینجا چاپ شده و از اینجا برایمان آوردهاند یا مثلاً.» گفتم: «خب چه میگویید؟» همینطور ماندند. خب چرا داری دروغ میگویی؟ چرا داری تهمت به شیعه میزنی و چیزهای دیگر؟
آخرین حرفی که زدم این بود: گفتم: «دیگر یک حرفی میزنم و هیچکس نمیتواند این حرف را رد کند و آن این: هم من و هم شما، جفتمان دست از اعتقاداتمان برمیداریم، خوب است؟ بنده شیعه بودنم را صاف میگذارم کنار و خلاص! بنده الآن میشوم مسیحی، فرض کن که مسیحی شدم و تو هم مسیحی بشو، تو هم دیگر دست بردار. حرفی نداری؟» گفتند: «باشد.» نمیدانستند من میخواهم چه بگویم و چطوری گیرشان بیندازم. دو سهتا افسر بودند آنجا خوب گوش میدادند و هیچ حرفی نمیزدند، ولی قشنگ گوش میدادند. متوجه بودم که مطالب را تصدیق میکنند و از نگاهشان پیدا بود، ولی هیچ صحبتی نمیکردند و حرفی نمیزدند. بعد رو کردم به ایشان گفتم که: «فردا جفتمان، هم ما و هم شما، میخواهیم مسلمان شویم. نه از علی خبر داریم و نه از ابوبکر، از هیچکدام خبر نداریم و میخواهیم مسلمان شویم. میرویم در کتابخانه خود شما، نه کتابخانه شیعه. اگر نگاه کردیم دیدیم که ابوبکر بهترین فرد برای خلافت بعد از پیغمبر بود، آن را میپذیریم، قبول؟ اگر نگاه کردیم دیدیم علی ـ از کتب خودتان ـ او لایق خلافت برای پیغمبر بود، همه میپذیریم. چه میگویید؟» همه سرشان را انداختند پایین و یک کلام حرف نزدند، یک کلام حرف نزدند!
گفتم: «چرا حرف نمیزنید؟ چرا تا حالا حرف میزدید زبانتان میگشت هان! عین فرفره میگشت؟ بعضی وقتها نمیفهمیدم و میگفتم: بابا یواشتر حرف بزن! نمیفهمم چه داری میگویی. تِرتِر همینطوری به رگبار بستید ما را، صبر کن بابا!» سه ساعت طول کشید، سه ساعت و خردهای طول کشید. بعد هیچی! گفتم که: «آن از قرآنتان که گفتم من پول طیارهتان را میدهم و ویزایتان را خودتان بگیرید، بلند شوید بیایید سرزده، بدون اطلاع قبلی خانه ماها بروید، قرآنها را از کتابخانه بالای طاقچه بردارید، نگاه کنید ببینید این قرآن فرق میکند یا نمیکند. یواشکی بیایید بغل ما در مساجد بنشینید ببینید آیا وقتی ما سلام میدهیم، اللَهاکبر میگوییم یا خانَ الأمینی که برای شما درآوردند؟ همان چیزی که علمای شما برایتان درآوردند که جبرئیل خیانت کرد!»
من خودم در مدینه در کنار مرقد مطهّر رسول اکرم بودم و داشتم نماز میخواندم، دیدم یک نفر عربی در آنجا ـ آدم جاهلی بود، مستضعف بود ـ گفت که: «واللَه دروغ میگویند (یعنی خب [اغوایش] کردند) واللَه دروغ است و به خدا دروغ است که اینی که شیعهها میگویند: خان الامین، این صحیح است که رسالت برای تو ای پیغمبر است و نباید به علی برسد و شیعه در اینجا دروغ گفته است.» یکی دو خط بیت هم شعر گفت، یادم رفت، آن موقع حفظ شدم، منتهی بعد دیگر فراموش کردم سریع بیایم بنویسم، حالا میگردم ببینم که چه بوده است. دو خط شعر خواند، هی این شعرها را هم میخواند، هی شعر را مرتب میخواند. گفتم: «بیچاره از جهلش فکر میکند که شیعیان دارند میگویند خان الامین.» میگفت: «خدا لعنت کند اینها را! و این وحی به تو ای پیغمبر آمده، این به علی نیامده که اینها این حرفها را دارند میزنند ای رسول خدا!» بعد هم گریه میکرد بیچاره، های های گریه میکرد و اشک از این چشمش میآمد. و میخواستم وقتی نمازم تمام شد بروم دنبالش، یک کنار بنشینم و بگویم: «بابا چه داری میگویی، این حرفها چیست میزنی؟» ولی رفت و دیگر هم پیدایش نکردم.
خیلی خب، گفتم که: «آقا یواش شما بیا بدون اینکه بفهمی بغل یکی از این افراد بشین در مسجد با او نماز بخوان، ببین وقتی که دارد میگوید چه میگوید؟ الله اکبر میگوید یا خان الامین میگوید؟» سرشان را انداختند پایین و حرفی برای گفتن ندارشتند. آخرین مطلبی که گفتم این بود، گفتم: «آقاجان اصلاً هم من تشیّع را میگذارم کنار، تو هم تسنن را، و جفتمان مسیحی میشویم. فردا میخواهیم مسلمان شویم.»
خب، فردا پیغمبر را میآوریم، قبول میکنیم این پیغمبر. بعد از پیغمبر که؟ در کتابخانه خود شما اگر ابوبکر و عمر و اینها ترجیح داشتند، بنده میشوم سنّی. اگر خود شما از کتاب خودتان و از منابع خودتان و مدارک خودتان رسیدید که هیچکس لایق خلافت جز علی نیست، آن وقت شما باید بشوید شیعه. همینطور سرشان را انداختند پایین و هیچ حرفی نزدند. گفتم: «پس چرا حرف نمیزنید؟» گفتم: «خیلی خب، خداحافظ شما! من دیگر تمام کردم و این بیت را هم شاهد میگیرم که مطلب را به شما گفتم.»
ببینید همهجا تعصب غلط است، همهجا تعصب باطل است. آن شب حجت بر آنها تمام شد، دیگر خودشان میدانند. روز قیامت خدا آنها [را] میآورد و میگوید: «آن آقا آن شب مقابل حجر اسماعیل مطلب را برای شما تمام کرد یا نکرد؟ هیچ جوابی نداشتید بدهید، دیگر چرا پیگیری نکردید؟» دیگر نمیدانم، حالا شاید پیگیری هم کرده باشند، من دیگر نمیدانم. بهحسب ظاهر، [این] حرفی [است] که به ما نزدند. خلاصه وقتی که آمدم بروم، دو نفر آمدند گفتند: «سلام علیکم! آقا حال شما خوب است؟» گفتم: «خیلی ممنون!» دو نفر پزشک ایرانی بودند. گفتند: «آقا! ما که نفهمیدیم چه میگویی، ولی دمت گرم، حسابی آنها را خیط کردی!» گفتند: «ما که نفهمیدیم چه میگویی، ولی از قیافهشان پیدا بود حسابی خیطشان کردی.» گفتم: «خب دعا کنید انشاءاللَه که خدا همه ما را هدایت کند و ما هم دستمان را هم در دست ولایت علی علیهالسّلام نگه دارد. این مهم است، این مهم است.»“1
لزوم صداقت در گفتگوی میان پیروان مذاهب اسلام
”شبی من در مسجد الحرام با عده ای از اهل سنت صحبت میکردم، آنها دوازده اشکال به ما کردند؛ مثلاً به من گفتند:
چرا شما نمازهای یومیه را جمع میخوانید؟! من صریحاً در جواب گفتم: من نمازهایم را جمع نمیخوانم بلکه جدا میخوانم و در این مسئله حق با شما است. تا این کلام را گفتم که: «حق با شما است»، یکدفعه دیدگاهشان نسبت به من تغییر کرد!
اما اگر میگفتم: چون شیعه و ایرانی هستم و ایران امالقریٰ است، نمازهایم را جمع میخوانم، پس باید ثابت میکردم که حتماً باید نمازها را جمع خواند؛ دراینصورت آنها میفهمند که این کلام دروغ است و میفهمند که چهرهات را منافقانه نشان میدهی! چون این مطلب هم در کتابها و هم در سیرۀ اهل سنت وجود دارد. و لذا از کتب شیعه مدرک میآوردند و نشان میدادند که بفرمایید، ببینید که اینطور است! مگر امام صادق شما اینچنین نفرمودهاند؟! برفرض که بگوییم کتابهای آنها خلاف گفتند، کتب و روایات خود ما را که در این موضوع وارد شده است چه میفرمایید؟! پس بیا و از ابتدا اعتراف کن و بگو که این مسئله درست است!
اشکال دیگر آنها راجع به قرآن بود و میگفتند:
قرآن شما با قرآن ما متفاوت است. گفتم: اگر همین امشب با هم به منزل من در ایران برویم، خواهید دید قرآنی را که من میخوانم همان قرآن مسجدالحرام است.
و در هر اتاقمان هم به جای یکی، دوتا از همین قرآن مسجد الحرام وجود دارد! البته ما قرآن چاپ های دیگر هم داریم ولی قرآنی را که میخوانیم همان است. اما اگر مخفی کنیم و بپیچانیم و بگوییم ما ایرانی هستیم و نباید کم بیاوریم، این با صداقت نمیسازد.
امیرالمؤمنین علیهالسلام به قنبر امر فرمود که بر مردی حدّ جاری کند. قنبر اشتباه کرد و سه تازیانه بیشتر زد؛ حالا یا اشتباه کرده بود یا اینکه در دلش گفته بود که این شخص مستحق بیشتر از این است! امیرالمؤمنین هم قنبر را خواباند و چند تازیانۀ اضافی را بر او زد!
این کاری که امیرالمؤمنین علیهالسلام کرد باعث شد که حضرت بر ما امیرالمؤمنین شود. زیرا علی علیهالسلام نگاه نمیکند که قنبر غلام من است پس باید هوای او را داشته باشم و جلوی بقیه کم نیاورم! و یا اگر این کار را انجام دهم میگویند نگاه کنید که علی غلامش قنبر را حد میزند! اما ما اینها را توجیه میکنیم. آیا ما در ارتباط با اطرافیانمان اینگونه عمل میکنیم؟! امیرالمؤمنین علیهالسلام میگوید: اگر قانون است باید برای همه باشد!
اگر آنها از ما خلوص و راستی و صداقت و یکرنگی را نبینند و بلکه خلاف آن را مشاهده کنند، میگویند: ببینید که چطور این ایرانیان یا شیعیان دروغ میگویند! چون اینها خلاف هستند، هرچه کلاه بر سر آنها بگذاریم عیب ندارد! چون اینها خلاف هستند، هرچه دروغ به آنها بگوییم عیب ندارد! چون اینها خلاف هستند، هرچه حُقّه به آنان بزنیم بیاشکال است! آنها هم می گویند: پس ما هم حقه میزنیم! و این مسئلۀ خیلی مهمی است که واقعاً باید بفهمیم و قدر مکتب خودمان را بدانیم که در اینجا چه چیزی ترویج میشود و در سایر جاها چه چیزی ترویج میشود! در این مکتب صداقت و خلوص ترویج میشود.
جواز ساختن قبور ائمه علیهم السّلام؛ و إهداء فرش و چراغ
اینها میگویند: این گنبدهای طلا، و درهای طلا، و صندوقهای خاتم، به چه درد امام میخورد؟ آنها را اگر صرف فقراء و امور خیریّه و فرهنگ کنیم بهتر است. توسّل به امام شرک است. زیارت امام، زیارت مرده است. امام با سایر مردم تفاوت ندارد. پیغمبر چون از دنیا رفت، مردهای بیشتر نیست.
جواب آن است که بحمد الله و المنة دوره این یاوهسرائیها سرآمده است. خیانت شما در این مغالطهها ظاهر است. و اصولاً چون شما مردمی دروغگو و دروغ پردازید؛ و أمثال و أشباهی از خیانتهای شما برای مردم برمَلا شده است؛ دیگر نه دانشجو گوش به سخن شما میدهد، نه دانشآموز، نه بازاری، نه روفتهگر کوچه!
بوسیدن قبر امام همانند بوسیدن قرآن و دست عالِم، بوسیدنِ روح امام است، و تواضع به عظمت مقام او.1 نماز خواندن بر سر قبر إمامان بالأخصّ، نه تنها جایز است، بلکه ثواب دارد؛ آن هم ثوابی که هیچ ثوابی به پای آن نمیرسد.
این گنبدهای طلا، و درهای نفیس، همانند جواهرات کعبه، نه از مال مسلمین است که به ورّاث برسد؛ نه از خمس2 است که در مصارف خود خرج شود، نه از زکوات و صَدَقات است که باید به مصارف معیّن و موارد هشتگانه3 برسد، و نه غنائم جنگی و فیء است که مصرفش مشخّص شده است، مِلْکِ طِلْقِ أفرادی بوده که برای کعبه و امام و إمامزاده وقف کردهاند. وقف را شرع مقدّس، صحیح شمرده و إمضاء کرده است و هدیه را قبول نموده است. در اینصورت شخصی که با عشق خود در مدت عمر رنج برده، و قالیچهای بافته، و یا فلان زن اصفهانی، و یا یزدی، و یا کاشانی، و غیرهنّ، عمری را زحمت کشیده، و برای روی مرقد مطهّر، یک روپوش چشمهدوزی، و یا ملیلهکاری، و یا سایر أقسام سوزنکاری، و کارهای دستی نموده؛ آیات قرآن که در شأن اهل بیت علیهم السّلام نازل شده، و أشعار عربی و فارسی را به روی آن با شیواترین خطّی مشبّک نموده است ـ و این حاصل عمر را که در هریک از نمایشگاههای جهان بگذارند؛ چشمها را خیره میکند؛ و بَهْ بَهْ و آفرین میگویند؛ و راضی هستند به قیمتهای گزاف بخرند ـ برای عالیترین معشوق روحانی و معنوی، یعنی به امام خود هدیه میکند، و چون دستش به او نمیرسد؛ بر مرقدش پهن میکند.
شما میگوئید: هدیه نکند. چه کند!! یا به فلان شاه و رئیس جمهور پیشکش کند، و یا بفروشد، و یا به خائنینی أمثال شما بدهد. شماها به این راضی هستید؛ و به آن راضی نیستید؟!
نماز خواندن در کنار قبر امام معصوم، از افضل طاعات است، در اشعار بحرالعلوم (ره)
. گر میسّر نشود بوسه زنم پایش را | *** | هر کجا پای نهد بوسه زنم جایش را |
بر زمینی که نشان کف پای تو بود | *** | سالها بوسهگه اهل نظر خواهد بود |
مراقد ائمه طاهرین، مأمن و ملجأ مردم است. همانطور که در مشکلات زندگی و مصائب روزگار بدان روی میآورند؛ دوست دارند بهترین و پاکترین ثمره خود را هدیه کنند. لهذا طلای خود را میدهند؛ کتب نفیس خود را میدهند؛ عصا و شمشیر خود را میدهند.
از طرفی این أشیاء خواهینخواهی مورد استفاده تمام زائرین؛ بلکه مؤمنین قرار خواهد گرفت؛ و از طرفی دیگر محفوظ میماند؛ و از دستبرد گرگانی همچون شما در لباس میش، حفظ میشود؛ و دیگر نمیتوانید به خارج بفرستید؛ و زینت موزهها و کتابخانههای کشورهای کفر بنمایید!
و علی کلّ تقدیر چون تصرّفش حرام است؛ باید به همین منوال باقی باشد؛ و کسی حقّ تصرّف در آنها را ندارد. و اگر تصرّف کند؛ دزدی است؛ مثلآنکه پرده دَرِ حرم را بدزدد؛ و یا آجر و کاشی منصوب بر دیوار را بردارد؛ زینت کردن مساجد جایز نیست؛ نه مراقد ائمه علیهم السّلام. مسجدی هم که در جنب مرقد است؛ اگر شرعاً صیغه مسجد بر آن خوانده باشند؛ باید ساده باشد. آیات قرآن را با خطوط غیر طلا، اگر در مساجد هم بنویسند ضرری ندارد؛ و زینت شمرده نمیشود.
نماز خواندن در قبرستان و در بین قبور کراهت دارد؛ مگر از هر طرف قبر تا ده ذراع (تقریباً پنج متر) فاصله باشد. و سجده کردن بر قبر حرام است. ولی قبور ائمه معصومین صلوات الله علیهم أجمعین از این قاعده عمومی، مستثنی است؛ البتّه سجده بر قبر امام هم جایز نیست؛ ولی گونه راست را گذاردن مستحبّ است.
نماز گزاردن در کنار قبر امام معصوم، از کعبه افضل است
و نماز خواندن در کنار قبر امام از أفضل طاعات است، بالأخص در بالای سر متّصل به قبر؛ و در پایین پا و پشت سرهم خوب است. اما در جلوی قبر بهطوریکه در حال نماز؛ قبر پشت سر نمازگزار قرار گیرد؛ خلاف أدب است. اینها تمام مسائل فقهی است که در روایات وارد است. و چقدر خوب و عالی مرحوم سید بحر العلوم ـ رضوان الله علیه ـ در «منظومه» خود فرموده است:
أکثِر مِنَ الصَّلَوةِ فی المَشاهِدِ | *** | خَیرِ البِقاعِ أفضَلِ المَعابِدِ 1 |
لِفَضلِها اختیرَت لِمَن بِهِنَّ حَلَ | *** | ثُمَّ بِمَن قد حَلَّها سَما المَحَلُّ 2 |
وَ السِّرُّ فی فَضلِ صَلَوةِ المَسجِدِ | *** | قَبرٌ لِمَعصومٍ بِهِ مُستَشهَدِ 3 |
بِرَشَّةٍ مِن دَمِهِ مُطَهَّرَه | *** | طَهَّرَهُ الله لِعَبدٍ ذَکَرَه 4 |
وَ هی بُیوتٌ أذِنَ الله بِأن | *** | تُرفَعَ حَتَّی یذکَرَ اسمُهُ الحَسَن 5 |
وَ مِن حَدیثِ کَربِلا و الکَعبَة | *** | لِکَربَلا بانَ عُلوُّ الرُّتبَة 6 |
وَ غَیرُها مِن سائِرِ المَشاهِدِ | *** | أمثالُها بِالنَّقلِ ذی الشَّواهِد 7 |
فَأدِّ فی جَمیعِها المُفتَرَضا | *** | والنَّفلَ و اقضِ ما عَلَیکَ مِن قَضا 8 |
وَراعِ فیهِنَّ اقتِرابَ الرَّمسِ | *** | وَ أثِرِ الصَّلَوةَ عندَ الرَّأسِ 9 |
وَ النَّهیُ عن تَقَدُّمٍ فیها أدَب | *** | وَ النَّصُّ فی حُکمِ المُساواة اضطَرَب 10 |
وَ صَلِّ خَلفَ القَبرِ فالصَّحیحُ | *** | کَغَیرِهِ فی نَدبِها صَریحُ 11 |
وَ الفَرقُ بَینَ هَذِهِ القُبورِ | *** | وَ غَیرِها کالنّورِ فَوقَ الطّورِ 12 |
فاسَّعیُ لِلصَّلَوةِ عِندَها نُدِب | *** | وَ قُربُها بَلِ اللُّصوقُ قد طُلِب 13 |
وَ الاتِّخاذُ قِبلةً و إن مُنِع | *** | فَلَیسَ بِالدّافِعٍ إذنًا قد سُمِع 141 |
«1ـ تا میتوانی نماز را در مشاهد مشرّفه إمامان، زیاد بخوان! که این مشاهد بهترین بقاع است، و با فضیلتترین معبدهاست.
2ـ و اختیار نماز به جهت فضیلت این مشاهد است، أوّلاً و بالذّات به جهت آن امامی است که در آن مشهد آرمیده است؛ و سپس ثانیاً و بالعرض، آن مشهد به واسطه آن امام آرمیده و داخل در قبر رفته فضیلت یافته است.
3ـ و علّت فضیلت نماز در هر مسجدی از مساجد، به واسطه آن است که قبر معصومی که به شهادت رسیده است در آنجاست.
4ـ به واسطه خون پاکی که از آن معصوم شهید در آن زمین ریخته است؛ خداوند برای بنده ذاکر خود، آن مکان را پاک و مقدّس نموده است.
5ـ و این مشاهد و قبور إمامان، خانههائیست که خداوند إذن داده است که بالا و بلند باشد، تا اینکه نام نیکو و جمیل پروردگار در آنجاها ذکر شود.
6ـ و از روایت وارده درباره کربلا و کعبه؛ معلوم میشود که مقدار برتری و علوّ مقام کربلا بر کعبه تا چه حدّی است.
7ـ بقیّه مشاهد و قبور إمامان هم مانند کربلاست، و روایات وارده مؤیَّد به شواهد قطعیّه بر آن دلالت دارد.
8ـ و بنابراین؛ تو إی مؤمن خالص! تمام نمازهای واجب و نافله و قضائی که برعهده توست؛ در آنجاها بجای آور!
9ـ و در این مشاهد، رعایت کن که نمازت را در نزدیکی آن تربت پاک بخوانی! و بهترین جا را برای نمازی که میخوانی، پهلوی سر امام در آن مرقد شریف قرار بده!
10ـ و نهی وارد از تقدّم نمازگزار بر قبر مطهّر، إلزامی نیست؛ بلکه از روی أدب است؛ و در جواز خواندن نماز، در خطّ مساوی با بدن شریف، از سمت راست و یا چپ، نصوص وارده، مختلف است و معنای واضحی به دست نمیدهد.
11ـ و پشت سر امام نیز نماز بگزار! زیراکه روایات صحیحه و غیر صحیحه، در استحباب این مکان به صراحت دلالت دارند.
12ـ و فرق میان این مشاهد و قبور إمامان با سایر قبور مردم، مانند نور تجلّی خدا بر فراز کوه طور؛ روشن است.
13ـ و بنابراین اهتمام کردن و رفتن برای نماز در پهلوی این قبور شریفه، مستحبّ است و مطلوب؛ و ما را بدان خواندهاند؛ و هرچه به قبر نزدیکتر نماز گزاردن، بلکه چسبیدن به قبر، مطلوبتر و پسندیدهتر است.
14ـ و در اینکه قبور را قبله قرار ندهید، اگرچه منعی وارد شده است؛ ولیکن چنان قدرتی ندارد که بتواند إذن و إجازه صریحی که از طرف شارع رسیده و شنیده شده است را از بین ببرد و برطرف کند.»
و بنابراین قبور إمامان حکم مسجد را دارد؛ بلکه از أفضل مساجد است؛ زیرا همینطور که در بیت سوم و چهارم دیدیم، شرافت هر مسجدی که در دنیا ساخته شود، به واسطه خون معصومی است که در آنجا ریخته و به درجه شهادت فائز گردیده است، و در قرون و تمادی زمانهای پیشین این امر واقع شده است؛ و خداوند به برکت آن خون اینجا را معبد پاک و پاکیزه برای ذکر خود نموده است؛ گرچه بنای مسجد بعد از گذشتن سالهای متمادی باشد.
و چون این قاعده و ناموس کلّی در هر مسجدی هست؛ گرچه ما صاحب آن خون را ندانیم و نشناسیم؛ پس این مشاهد متبرّکه ائمه علیهم السّلام که صاحبانش معیّن و مشخّص است که در مقام عالیتر از همۀ معصومینِ دورانهای گذشته و زمانهای سالفهاند؛ ببینید چقدر مزیّت و فضیلت دارد.
و اما گفتار او در بیت ششم: وَ مِن حَدیثِ کَربَلا والکَعبَة * لِکَربَلا بانَ عُلوُّ الرُّتبَة ظاهراً إشاره است به حدیثی که ابْنُ قُولَوَیْه در کتاب جلیل و نفیس کَامِلُ الزِّیَارَات، از پدرش، از سَعْد بن عبدالله، از أبیعبد الله الرَّازیّ، از حَسَن بن علیّ بن أبیحَمْزَة، از حَسَن بن محمد بن عَبْدالکریم أبِی عَلِیّ، از مُفَضَّل بن عُمَر، از جَابِر جُعْفِی روایت میکند که:
قال: قال أبوعبد الله علیه السّلام للمفضّل:
کَم بَینَکَ و بَینَ قَبرِ الحُسَینِ علیه السّلام؟ قُلتُ: بِأبی أنتَ و امّی! یومٌ و بَعضُ یومٍ آخَرَ! قال: فَتَزورُهُ؟ فَقالَ: نَعَم! قال: فَقالَ: ألا ابَشِّرُکَ؟ ألا افَرِّحُکَ بِبَعضِ ثَوابِهِ؟
«که او گفت: حضرت صادق علیه السّلام به مفضّل گفتند: چقدر منزل تو با قبر حسین علیه السّلام فاصله دارد؟ گفت: پدرم و مادرم فدایت شود؛ یک روز و مقداری از روز دیگر! حضرت گفتند: آیا حسین را زیارت میکنی؟ گفت: آری! حضرت گفتند: آیا میخواهی من ترا به بعضی از ثوابهای آن بشارت دهم، آیا میخواهی ترا بدان مسرور و خشنود سازم؟»
من گفتم: آری فدایت شوم! حضرت گفتند: چون یک نفر از شما در مقدّمات سفر کربلا افتد؛ و در تجهیز آن برآید، و آماده گردد؛ فرشتگان سماوی بدین جهت به همدیگر بشارت میدهند؛ و چون سواره و یا پیاده از منزلش بیرون آید؛ خداوند چهار هزار مَلَک از ملائکه خود را بر او میگمارد؛ تا بر او صلوات بفرستند تا به قبر حسین علیه السّلام برسد.
در اینجا حضرت دستور، و کیفیت دخول، و متن زیارت را بیان میکنند؛ و پس از تمام شدن زیارت میگویند:
ثُمَّ تَمضی إلَی صَلَوتِکَ. و لَکَ بِکُلِّ رَکعَةٍ رَکَعتَها عِندَهُ کَثَوابِ مَن حَجَّ ألفَ حِجَّةٍ واعتَمَرَ ألفَ عُمرَةٍ، و أعتَقَ ألفَ رَقَبَةٍ، و کَأنَّما وَقَفَ فی سَبیلِ الله ألفَ مَرَّةٍ مَعَ نَبیٍّ مُرسَلٍ ـ الحدیث1.
«و پس از آن برای خواندن نمازت رهسپار میشوی! و از برای تو، به پاداش هر رکعت نماز که در نزد حسین بخوانی، ثواب کسی را میدهند که: هزار مرتبه حجّ، و هزار مرتبه عمره، أنجام داده باشد؛ و هزار بنده آزاد کرده باشد؛ و گویا هزار بار در معرکه جهاد در راه خدا با پیغمبر مرسلی، برای جهاد قیام کرده است» ـ تا آخر حدیث.“1
غارت اشیاء با ارزش مشاهد مشرفه توسط وهابیت
”و جای تأسف بلکه هزار تأسف است که در همین زمان ما جماعت وهّابیها خَذَلَهُمُ الله جمیعاً، کعبه را غارت کردند و آنچه از نفائس أموال و جواهرات و أشیاء عتیقه و نفیسه بود، بردند؛ و از آنجا به مدینه منوّره هجوم آورده؛ و آنچه در داخل رَوْضة مُطَهَّره و أطراف قبر رسول خدا و حضرت صدّیقه سلام الله علیهما بود؛ همه را غارت کردند، از أشیائی که همانند آنها در جهان یافت نمیشد؛ و سلاطین و حکّام و امرآء در مدت بیش از هزار سال در آنجا نهاده و هدیه داده بودند؛ از جمله چهار عدد شمعدان از جنس زُمُرُّد بوده است که در جهان قابل تقویم و ارزش نبود؛ و دیگر چهار صندوق از طلا مزیّن به جواهرات مُرَصَّع به یاقُوت و ألْمَاس بوده است که در شب تاریک همچون ستاره درخشان نور میداد؛ و دیگر مقدار یک صد عدد شمشیر که دسته آنها زمرّد بوده که نام صاحبش را بر آن نوشته بودند؛ و غلافهای آنها همگی از طلای خالص بوده که با ألماس زینت کرده بودند.
این اشیاء را کجا بردند؟ و صرف در چه امری کردند؟ آیا صرف إسلام و عظمت آن، و صرف تضعیف دولت کفر و آثار آن نمودند؟ یا بالعکس همه را در خزانههای دول أجنبی و کفّار دشمن إسلام به رایگان بنا بر وظیفه سرسپردگی و خدمت تسلیم کردند؛ که در نتیجه در أثر این غارتها و غارتهای مشابه آن، خزانههای دول کفر، سرشار از طلا و سنگهای قیمتی و از نفائس و عتائق شد؛ و کشورهای ما همگی لُخْت و تهی و خالی گشت.
این است سرّ و روح علّت تسلّط آنان بر جهان؛ نه علم و فرهنگ ایشان. علم و فرهنگ را هم بهطور دزدی از ما سرقت کردند. و بنابراین اگر به عوض عبارت کوتاه و نارسای کشورهای متمدّن و جلوافتاده و أبَرقُدرت، به آنها کشورهای غارتگر؛ و به کشورهای خودمان کشورهای غارتزده بگوئیم؛ سخن بجا گفتهایم.
گویند: چون گانْدی رهبر مردم هندوستان که در سفر خود به طرز خاصّی وارد لَنْدَن شد؛ گفت: من تعجّب میکنم که چگونه جزیره انگلستان هنوز در آب فرو نرفته است؟! گفتند: مگر باید جزیره در آب فرو رود؟
گفت: دولت انگلستان آنقدر از طلاهای مردم هند، بدین جا آورده؛ و در نتیجه بزرگترین و ثروتمندترین و پرجمعیّتترین کشورها را که هند است؛ تبدیل به یک کشور فقیر و قحطیزده و مفلوک کرده است، که من گمان میکردم از سنگینی وزن آن طلاها، این جزیره غرق شده است.
وَهَّابیها کشتار عظیمی از مسلمانان کردند؛ و هر کس وهّابی نبود؛ او را مشرک میدانستند؛ و خون و مال و ناموس او را مباح میدانستند. کشتارهای آنان در بلاد مختلفه، در هر شهری از سرحدّ دههزار نفر گذشت.“1
”با لشگرى به کربلاى مُعَلَّی حمله کردند؛ و مردم آنجا را محاصره نمودند؛ و تنها در یک روز متجاوز از پنج هزار نفر کشتند؛ و أشیاى قیمتى حرم مطهّر را به غارت بردند؛ و بعدا در حرم مطهّر وارد شده؛ ضریح چوبى را که از نفایس بود کندند؛ و خرد کردند؛ و روى قبر مطهّر از آن چوبها آتش افروختند؛ و با آن قهوه پختند؛ و خوردند.
در روز هشتم ماه شوّال سنۀ یک هزار و سیصد و چهل و پنج هجرى قمرى، تمام بِقاع متبرّکه و مشاهد مشرّفۀ ائمّه بقیع: حضرت إمام حسن مُجْتبى، و حضرت إمام زین العابدین، و حضرت إمام محمد باقر، و حضرت إمام جعفر صادق علیهم السّلام را با بقیّۀ بقاع از قبور دختران رسول الله: زینب و اُمّ کُلْثُوم و رُقَیَّه، و قبور عمّههاى رسول الله: صَفِیَّه و عاتِکَه و قبر حضرت اُمُّ البنین، و قبر حضرت اسمعیل بن جعفر الصّادق، و قبر حضرت إبراهیم فرزند رسول الله، و قبور تمامى أصحاب و تابعین و أرحام و أزواج رسول الله، و صلحاء و أبرارى که از حَدِّ إحصاء بیرون است؛ همگى را خراب و با خاک یکسان کردند.
وهّابیّه در نظر داشتند با تقارن انهدام این قبور، قبر رسول خدا را خراب کنند؛ و کعبه را نیز خراب کنند؛ و با دستاویز به آنکه بوسیدن و دور زدن بر گرداگرد سنگها شرک است، خانۀ خدا را منهدم نمایند، ولى از ترس سایر مسلمین از فرق عامّه، جرأت نکردند؛ أمّا هدم این دو مکان مقدّس در نقشۀ ایشان است، و به محض آنکه خیالشان از جانب کشورهاى إسلامى، آسوده گردد، دست به این جنایت مىآلایند.
محو آثار رسول خدا و اهل بیت از مکّه و مدینه
وَهّابِیّه مکّه و مدینه را که دو شهر إسلامی و متّفقٌ علیه بین جمیع مذاهب اسلامی است؛ و زادگاه و محلّ هجرت و خانه و قرارگاه رسولالله است؛ و هر نقطه آن مسجدی و معبدی و محلّی از سرگذشتها و تاریخ زنده إسلام، و آثار نبوّت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السّلام بوده است به دو شهر اروپائی تبدیل کردهاند. تمام آثار رسول خدا را و اهل بیت را چه در مکّه و چه در مدینه محو کرده و نابود ساخته؛ به جای آن عمارتهای ده اشکوبه ساخته؛ و نخلستانهای مدینه را که سرسبز و خرّم بود؛ همه را قطع و ریشهکن نمودهاند؛ و به جای آنها عمارتهای صد در صد وابسته بنا کردهاند.
در مدینه طیّبه دیگر إسمی از محلّه بنیهاشم نیست؛ از خانه حضرت سجّاد نیست؛ از خانه حضرت صادق نیست، از خانه أبُو أیُّوب أنصاری نیست؛ بیت الأحزان را خراب کردند، دیوار مسجد علیّ را با صفحاتی پوشانده؛ و دَرِ آن را مهر و موم کردهاند. مَشْربة أم إبراهیم را چه عرض کنم؟ آن محلّ شریف و مقدّس؛ و آن محلّ نورانی و پر فیض؛ حقّاً امروز به مزبلهای أشْبَه است تا به مسکن و مأوای رسول خدا، و اهل بیت رسول خدا، و معذلک متروک است و مقفول.
مَسْجِد الْفَضیخ که همان مسجد ردّ شمس است، برای حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام، متروک است و مهجور؛ و حتّی کسی نام آن را نمیداند. نام علیّ بن ابیطالب در خطبهها و منبرها برده نمیشود؛ ولی دهها بار و صدها بار نام سَیِّدُنَا عُمَر برده میشود. آه چه شهر غریب و مهجوری است مدینه؟ مدینه که هر وجب آن حکایت از علم و عرفان و قضاء و درایت و ولایت و حماسه و إیثار یگانه حامی رسولالله: حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام دارد؛ إمروز تاریک و غریب است. نام مخالفان هرجا برده میشود؛ ولی نام علیّ، قاچاق است.
بقیع به صورت زمینی است؛ نه سنگی، و نه چراغی، و نه اسمی، و نه رسمی. دور تا دور بقیع را دائرهای شکل از عمارتهای مجلل چند اشکوبه بالا بردهاند؛ و حتّی عمارتهای ده اشکوبه فراوان است. فروشگاهها، هتلها، سازمانها، مغازههای فروش همهگونه أمتعه، از مرغ و ماهی گرفته، تا ساندویچ، و از جوراب و کفش تا طلاجات؛ همگی با تابلوهای نئون به صورتهای مختلف، و به أشکال شگفتآور، و رنگهای دوّارِ متفاوت، متاعهای خود را عرضه میکنند؛ بهطوریکه کسی که سر قبر ائمه معصومین باشد؛ آن عمارتهای بلند و آن تابلوها را مشاهده میکند.
اما قبور إمامان ما چراغ ندارد؛ سنگ ندارد؛ و حتّی کسی نمیتواند بر روی تربتشان با أنگشت بنویسد مثلاً: هَذا قَبرُ الإمامِ جَعفَرٍ الصّادِق. میدانید معنایش چیست؟! معنایش آن است که نام جعفرٌ الصّادق قاچاق است. نام محمد الباقر قاچاق است. یعنی واقعیّت و روح و جان و ولایت و تفسیر و حدیث و مکتب آنان قاچاق است. وَهَّابِیَّه موجودیّت خود را در قاچاق بودن این مذهب و این مکتب میدانند؛ و برای موجودیّت خود که در حقیقت هَدْمِ إسلام است میکوشند، چراکه تشیّع جز تجسّم روح إسلام و تبلور معنای نبوّت و قرآن چیزی نیست.“1
سعودیها همانند پهلوی، کمر خود را برای هدم إسلام بستهاند
”پیدایش وهّابیّه از دویست سال قبل، از ناحیه و زیر نظر و نقشه استعماری انگلستان بوده است. و درست در همین موقع، ظهور و بروز فرقه بابیّه و بهائیّه در ایران بوده است. پیدایش سُعُودیها و تخریب مشاهد مشرّفه بقیع بعد از غلبه انگلستان در جنگ بین الملل اول بر کشور پهناور إسلامی عثمانی، و تجزیه و تقطیع آن به نوزده کشور شد. در آنوقت شَرِیف حُسَیْن حاکم مکّه را برداشتند و مَلِک سُعُود را به جای وی گماشتند. و او و تبار او با إسلام چنان کردند که میدانید؛ و میبینید! به صورت إسلام، و در قالب دعوت به توحید، و در ماسک و شَبْهِ دین و قرآن، به سر اسلام و مسلمین درآوردند آنچه را که در قوّه متخیّله هیچ صاحب تصوّری، تصوّر نمیشد.
آنقدر به مبانی و مبادی و شعائر مذهبی و دینی جسارت کردند که در هیچ ملّت و مذهبی سابقه ندارد.
امروزه یهود متصلّب، و حتّی فرقه شاخص آنها یعنی صهیونیزمها، و تمام مسیحیان، و بودائیان، و پیروان مذهب کنفسیوس، و بتپرستان، و بهطور کلّی همه و همه ملل و فرق، در رفتن به معابدشان آزاد، و در مناسک خود از احترام به پیامبرشان و محف0وظ داشتن آثار انبیاء از قبر و خانه و مولد و منزل و مَصْدر و مَورد و غیرها میکوشند، و در برابر مقدّسات خود سر تعظیم فرود میآورند؛ ولی یک مسلمانی که از آن طرف چین و ترکستان، و یا از جنوب هندوستان، و یا از آفریقا، و آسیا، و اروپا برای یکبار در مدت عمر موفّق به زیارت بیت الحرام میشود؛ باید در پیروی از سنّت رسول خدا، یعنی در بوسیدن أرکان اربعه کعبه (رکن حَجَرالأسْوَد، رکن عِراقیّ، رکن شامیّ، رکن یمانیّ1) و در بوسیدن مُسْتَجَار2 (محلّ دَرِ ورودی بیت الله برای تولّد امیرالمؤمنین علیه السّلام) و در بوسیدن حَطِیم (بین رکنِ حَجَرالأسْوَد و دَرِ کعبه) و در بوسیدن مُلْتَزَم (بین دَرِ کعبه و رکن عراقی) و در بوسیدن ضلع واقع در حِجْر اسمعیل، بالأخصّ در زیر ناودان، باید مورد منع و زجر قرار گیرد؛، و شلاّق بخورد؛ و چهبسا با محرومیّت و آرزوی بوسیدن، به وطن خود مراجعت کند.
و همچنین نتواند ضریح و شباک قبر پیامبرش را ببوسد؛ و نتواند قبر أوصیاء و إمامان والامقام را که ازهرجهت به اعتراف جمیع مذاهب اربعه آنان، از طهارت و سیادت و علم و عرفان و وصایت و ولایت مقام تقدّم را دارند؛ ببوسد، و اظهار تعظیم و تکریم نماید. این نیست مگر از روی نقشه صریح و بررسیشده دول کفر و استعمار؛ که در پیش تاختن برای هدم مبانی دینی و کسر صولت حقّ، و محو و طَمْسِ آثار أولیای إسلام تا این سرحد ترکتازی میکنند.
خراب کردن قبور إمامان والامقام و أوصیای رسولالله، در بقیع به دست سُعُودیها درست در وقتی صورت گرفت که بر هریک از کشورهای اسلامی، یکی از دیکتاتورهای بنده و برده و سرسپرده و ناموس فروخته خود را گماشتند. در ایران رضا خان میر پنج را سردار سپه، و پس از آن رئیس الوزراء، و بلا فاصله به مقام سلطنت نشاندند. در ترکیه، مُصْطَفی کمال پاشا (آتاترک) را و در عراق مَلِک فَیْصَل پدر ملک غازی را، و در مصر ملک فؤاد پدر مَلِک فاروق را و همچنین در سایر کشورها.
در آنوقت که خبر تخریب قبور ائمه بقیع به ایران رسید؛ شیعیان جگرسوخته و عاشق این سرزمین که خود از جهت امر داخلی خود و فشار سخت دیکتاتور تازه پا به میدان گذارده، قدرت بر حرکت نداشتند، کجا میتوانستند فکری برای بقیع کنند؟ این از نظر ملّت. و اما از نظر دولت، خود دولت با سُعُودیها در التزام و تعهّد به أجانب در هَدْم دین جهت مشترک داشتند. نهایت کاری که مردم میکردند تشکیل مجالس عزاداری و اجتماع در خانه علماء و بالمآل تلگرافی که أحیاناً در إبراز تأسف به علمای نجف و کربلا مخابره میشد.“1
فصل هشتم: حفظ حالات حج پس از بازگشت از سفر
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
و صلّی الله علیٰ محمّدٍ و آلِهِ الطّاهرین
و لعنةُ اللهِ علیٰ أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآن إلیٰ قیامِ یَومِ الدّین
و لا حَولَ و لا قوّةَ إلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم
اهمیت حفظ حالوهوای معنوی حج پس از بازگشت و استمرار آن
”مرحوم آقا به افرادی که از مکّه برمیگشتند میفرمودند: آقاجان! این حالی که در مکّه برایت هست این را در اینجا ادامه بده، نگهدار، این مهمان را که خدای متعال برای تو فرستاده است از او پذیرایی کن، این را در دل و نفست حفظ کن. اگر انسان این کار را کرد هی میرود جلو، هی میرود جلو، یکدفعه برمیگردد. همۀ احوالش میشود حال احرام! مشکل نیست ها، فقط همّت میخواهد و استمرار.“1
”باید کاملاً در موقع مراجعت دقت کنیم، باید آن حالوهوا را حتیالإمکان در خودمان حفظ کنیم2 و ارتباطات را کم کنیم، حتی صحبت غیر حرام را هم کمتر کنیم، چون خود صحبت کردن، مدام از مایه میبرد و مدام از کیسۀ انسان خالی میکند! ولو صحبتهای عادی باشد! به مسائل حج فکر کنیم، حالاتی که در آنجا برای ما پیش آمده است را مدام در ذهن بیاوریم، شبها وقتی که میخواهیم بخوابیم با همان حالواحوال به خواب برویم؛ همۀ اینها موجب میشود که تأثیرات حج و آن بارقهها و جاذبههایی که خداوند برای زوّار خودش قرار داده است بتواند بیشتر استقرار پیدا کند.3“4
تأثیرات حج بر نفس و لزوم مراقبه برای حفظ آن حالات
”افرادی که با رفتن به مهمانی خدا و پرداختن به این اعمال، حقیقت و سِرّ این اعمال در نفسشان مستقر میشود و با خود این ارمغان را به وطنشان برمیگردانند، میآورند، کاملاً محسوس هست برای افراد. وقتی که از حج برمیگردند، حال و هوایشان با افراد دیگر فرق میکند، کاملاً مشخص است. یکی از دوستان میگفت: «وقتی که من از مکّه برگشتم، وقتی که وارد فرودگاه تهران شدم، همین که آمدم از طیاره بیرون، حالم بهم خورد، حال انقلاب پیدا کردم و این حال انقلاب در من بود تا آمدم در منزل. آن حال انقلاب دیدم که تمام شد. دوباره از منزل که بیرون میآمدم، دوباره حال انقلاب پیدا میکردم. اما اگر مسجدی میرفتم، منزل یکی از دوستان میرفتم ـ البتّه نه هر دوستی، دوستان سلوکی ـ حال برمیگشت. دوباره که میآمدم، این حال انقلاب پیدا میشد.» این برای چیست قضیّه؟ این بهخاطر این است که آن نفس لطیف شده و حالت قرب پیدا کرده، حالت لطافت پیدا کرده، نمیتواند آن مسائل بیرون را تحمل کند، جوّ غیر مناسب را نمیتواند تحمل کند. آن وقت این، اثرات فیزیکی میگذارد روی بدن هم همین اثرات را میگذارد. اما پس از مدتی، مثلاً همین شخص میگفت دیگر این حال برطرف شد.
در آنجا مسئله به این حساب هست: هر کسی به هر مقداری که در آنجا کاسبی کرده، به همان مقدار باید سعی کند که نگه دارد و نگذارد حدّاقل به این زودی از بین برود. مراقبه مسئله بسیار مهمی است که میتواند حال را در انسان نگه دارد و انسان را بیشتر با آن اثرات حفظ کند. دوستان و رفقایی که برگشتند از حج، نگذارند خاطرات حج از ذهنشان کمکم فراموش بشود. دائماً آن خاطرات را در ذهنشان مرور بدهند. همان تذکر آن مسائل و آن خاطرات، موجب تمایل نفس به آن مسائل و به آن عوالم میشود.
مهمترین دستاورد حاجی پس از بازگشت از حج
یادم میآید در نامهای که به اتفاق جمعی از دوستان ـ در زمان مرحوم آقا بود، تقریباً دو سال به فوت ایشان باقی مانده بود ـ نامهای که نوشتند از مدینه، رفقا و دوستان نوشتند و بعد قرار شد این زیرش هم یک چند سطری هم ما بنویسیم، من اینطور نوشتم در آن زمان که: «ما پس از آمدن به مکّه و مدینه و گذراندن این مواقف و پرداختن به این اعمال و انجام دادن این امور، تازه به این نتیجه رسیدیم که تمام طی کردن بیابانها و حرکت و احرام و وقوف و طواف و نماز و اعمال، تمام اینها برای رسیدن و شناخت ولایت بود؛ و اصلاً مکان و جا و مواقف و اینها، اینها هیچکدام ارزش استقلالی و موضوعی نداشتهاند.» یعنی خدای متعال افراد را میآورد از جاهای مختلف، از امکنه بعیده، از آن طرف دنیا، این جاها را میبرد، این مسائل را بر آنها میگذراند، آنها را وادار به این تکالیف میکند؛ به رفتن در عرفات، به منا، اعمالش، ذبحش، قربانیاش، رمیاش، طوافش، سعیاش، تمام اینها را به حاجی عملاً نشان میدهد تا نفس او را کمکم، کمکم از این تعلقات بیرون بیاورد و آنها را متوجه آن مبدأ کند تا بتواند حاجی در مقام و موقعیت خود، خود را در قبال مسئلۀ ولایت ارزشیابی کند و کیفیت ارتباط خود را با پروردگار از طریق ولایت تصحیح کند و بداند که هرچه هست در این مکان و در این موقعیت و در این خصوصیت قرار دارد. تمام این حج آمدنها و رفتنها و حرکتها برای این است که ما امام زمانمان را بشناسیم، فقط همین است. یعنی آن وسیله و رابط بین کثرت و بین وحدت، آن وسیله برای ما مشخص باشد که این مسئله مخفی است؛ در هیچ یک از اعمال حج این قضیّه بروز و ظهور ندارد. اما افرادی که ملتفت هستند و اینها متوجه هستند، اینها بهواسطۀ همان نوری که مقام ولایت بر دل آنها میتاباند، از اول اعمال، اینها بدون اینکه خود متوجه باشند، کمکم کشیده میشوند و به آن سمت حرکت میکنند، به آن وضعیت راه میروند. تمام اینها برای این مسئله است.
یادم میآید وقتی که این نامه رسیده بود به مشهد، در آن موقع این عبارت خیلی برای افراد و برای رفقا و دوستان، یک ورد لسانشان بود، با هم صحبت میکردند. وقتی که مراجعت کردیم، آن همان شب، شب اول، وقتی وارد شدیم، آمدیم منزل مرحوم آقا ـ چون من آن موقع قم بودم، سال اولی بود که در همان سه سال آخر مرحوم آقا، به دستور ایشان ما به قم آمدیم، منتها حرکت ما از مشهد بود برای مکّه و مراجعت کردیم، به اتفاق آمدیم ـ ایشان نشسته بودند، بله، هوا هم تقریباً گرم بود، نشسته بودند در همان ایوان. به ما اینطوری یک خندهای کردند و گفتند: «خب فلانی! حالا آن عبارتی را که خودت نوشتی، به آن هم رسیدی یا نه؟!» گفتم: «یک مقداری چرا. یک مقداری شما دعا کنید بقیّهاش هم درست بشود.» بله، فرمودند... تا اینکه مطلب همان است، مطلب همان است. بله، در آنجا روشن شد. اینجاست که ما باید خیلی متوجه این نکته باشیم و امام علیه السّلام را حاضر ببینیم و ناظر ببینیم.
یعنی حاجی وقتی که از مکّه برمیگردد، با خودش امام زمان را میآورد، میآورد در منزل خودش. باید از این امام زمان حفاظت کرد ـ التفات کردید؟ ـ و نگهداری کرد از آن امام زمانی که در دل خود و در قلب خود جایش دادهایم و او را با خود به منزل خودمان آوردهایم. خیلی این مسئله مهم است! این مسئله مهمترین و ارزشمندترین مسئله زندگی ما است. زیرا این توفیق برای خیلیها دست نمیدهد که بروند چند روزی مهمان باشند، مهمان خدا باشند و خدای متعال اینطوری از آنها پذیرایی کرده باشد و بعد هم به عنوان هدیه و ارمغان، این مسئله را در وجود انسان قرار بدهد، درست؟!
اینجاست که مرحوم آقا میفرمودند: «وقتی که برمیگردید، نگه دارید حال خودتان را. به مسائل زائد نپردازید. به چیزهایی که ما را وارد در عالم تخیلات و تصورات میکند، نباید بپردازید. با افرادی که اثرات سوء بر نفس دارند، با آن افراد حشر و نشر باید کمتر داشته باشید؛ چون کمکم، کمکم آن اثر و آن پدیده در وجود انسان بهواسطۀ این ارتباطات کم رنگ میشود و آن جذابیت خودش را از دست میدهد.»“1
حکایت سید بن طاووس و اهمّیت پذیرایی از حالات معنوی
”مرحوم سیدبن طاووس از افرادی بود که با امام زمان علیه السّلام ارتباط داشت؛ یکی از افرادی که در ارتباط با حضرت، مُسَلَّمالثّبوت است و کسی در این مسئله شکی نکرده، مرحوم سیدبن طاووس است. مرحوم آقا یک وقتی میفرمودند:
یک نفر از جانب حضرت برای ایشان پیغام آورده بود؛ یک نامهای آورده بود از جانب حضرت برای [ایشان]. خب، سید بن طاووس در را باز میکند، ایشان را میآورد در منزل، احترام میکند، مَقدَمش را گرامی میدارد، به ایشان توجه میکند، میآید مینشاند و خلاصه، بعد خودش میرود دنبال کار خودش؛ آن نامه را میگیرد و میرود دنبال کار خودش در اطاق خودش، در آن وضعیت خودش. آن میهمان در آنجا بود؛ شب برای او غذا میبرد و دوباره برمیگردد میرود و به کارهای دیگرش میرسد.
یکمرتبه نیمههای شب میبیند عجب! حال و هوایش فرق کرد؛ مثل سابق دیگر نیست؛ مسئلهاش فرق میکند؛ حال نماز ندارد، حال دعا دیگر ندارد؛ حالت قبض پیدا کرده؛ آن ارتباط دیگر نیست. مضطرب میشود، پریشان میشود و متوسل میشود. به ایشان میگویند: «چرا اینطوری از پیک ما پذیرایی کردید؟ اینکه فرستادۀ ما بود، اینکه از ناحیۀ ما بود؛ [سزاوار بود] اینطوری بیاوری و آنجا بنشانی و مثلاً میوه جلویش بگذاری و خودت بروی [پی کارت]؟ حالا [بگویی:] شما فعلاً میل بفرمایید، تغییرذائقهای بدهید؛ بعد خودش بلند شود برود به کارش برسد؟! این رسم میهماننوازی است؟!»
(و واقعاً هم همینطور است؛ این خیلی عجیب است!)
خلاصه میآید میبیند ایشان (میهمان) دارد نماز میخواند؛ میافتد روی دست و پایشان. هرچه میپرسد، میگوید: «چه شده؟»
(حالا او خودش... ولی صحبت در آن مقصد و منبع است و مبدأ است؛ از آنطرف این مطلب آمده. توجه میکنید رفقا؟ خیلی مسئله مهم استها!) از آنطرف آمده: «چرا تو اینطوری کردی؟» خلاصه، در آن مدتی که با او بوده، تمام اوقات خودش را در خدمتِ با او قرار میدهد؛ بعد دیگر از او میگذرند و قبول میکنند.
ببینید! این را میگویند پذیرایی از میهمان.
چگونگی پذیرایی از حالات معنوی: انجام موجبات بقا و ترک موانع
این هدیۀ الهی پذیرایی میخواهد؛ این حالی که برای سالک پیدا میشود، این حال پذیرایی میخواهد؛ انسان باید نگه دارد. چطوری پذیرایی کند؟ باید آنچه را که موجب بقاء اوست انجام بدهد و آنچه را که مانع است و ممکن است بهعنوان سد و بهعنوان مانع در بقا او ممکن است انجام بگیرد، آنها را ترک بکند و رها کند؛ این را میگویند پذیرایی.
پس حالاتی که برای انسان پیدا میشود، این حالات چیست؟ اینها حالاتی است که حکم میهمان را دارد؛ و اگر انسان در نگهداری او بکوشد، این هست. بزرگان میفرمودند: «وقتی که برای افراد حالی پیدا میشود، نگذارد از دست برود؛ نگه دارد آن را.» این نگهداشتن خیلی مشکل است. انسان چطور حال خودش را نگه دارد؟
از یک طرف میتوانیم بگوییم که آسان است؛ تکلیف شاقی نیست، بهشرطی که مواظب باشیم و خود را گول نزنیم؛ و در خلوت خود، وقتی که کارهای خود را به استنطاق میکشانیم، در آنجا سر به زیر نیندازیم و رد نشویم. این موجب میشود که حال برای انسان بماند.
ضرورت پرهیز از اشتغالات ذهنی بیهوده و سخنان لغو
باز از رسول خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم روایتی است که میفرمایند: «لَوْلَا أَنَّ الشَّیَاطِینَ یَحُومُونَ حَوْلَ قُلُوبِ بَنِی آدَمَ لَرَأَوْا مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ. «اگر شیاطین نمیآمدند و دور قلب بنیآدم نمیچرخیدند، گردش نمیکردند...» چرخیدن یعنی همین؛ هی فکر و خیال کردن؛ هی انسان در مسائلی که به او ارتباطی ندارد فکر کردن؛ هی انسان در کارهای دیگران سرک کشیدن؛ انسان در مطالبی که تعلقی به او ندارد خود را وارد کند و دائماً در فکر و خیال: «آن چه کرد؟ این چه کرد؟ کار آن درست بود؟ کار من خوب بود؟ کار او غلط بود؟ کار من بهتر بود؟» به آنچه را که هیچ ربطی به او ندارد و هیچگونه تعلقی به او ندارد، هی فکر و خیال خود را در این مسائل بهکار بگیرد و بعد باعث گناه بشود، باعث غیبت بشود، باعث تهمت بشود، به گناه کشیده بشود؛ یا حدّاقل ملکوت خود را فاسد کند و مثال خود را از بین ببرد و برزخ خود را از بین ببرد با این تفکرات و با این تخیلات؛ اگر اینطور نبود، «لَرَأَوْا مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ؛1 اینها ملکوت آسمان و زمین را میدیدند.» همان ملکوت آسمان و زمینی که حضرت ابراهیم تقاضا کرد: «خدایا به من نشان بده»،2 آن را میدیدند.
در یک روایت دیگر دارند: «لَوْلَا تَمْرِیجٌ فِی قُلُوبِکُمْ وَ تَکْثِیرٌ فِی کَلَامِکُمْ لَرَأَیْتُمْ مَا أَرَىٰ وَ لَسَمِعْتُمْ مَا أَسْمَعُ؛1 اگر زیاد سخن گفتن در میان شما نبود و اضطراب در قلب، افکار مختلف و گوناگون و تشتّت خاطر و اضطراب در قلب شما نبود ـ عجیب است! ـ حضرت میفرماید: «آن را که من میبینم شما میدیدید؛ لَرَأَیْتُمْ مَا أَرَىٰ، وَ لَسَمِعْتُمْ مَا أَسْمَعُ؛ آنچه را که من میشنوم شما هم میشنیدید.»
یعنی قابلیت این را ما داریم؛ منتها کاری که پیغمبر کرد، اینکه تکثیر در کلام نداشت، تمریج در قلب هم نداشت. ما این دو تا را نداریم؛ هی حرف میزنیم! نشستهایم هی حرف میزنیم: «بنزین گران شد، برنج ارزان شد.» آقا! شد که شد! از آسمان باران آمد، آنجا برف آمد. به من چه ربطی دارد؟! آنجا جنگ شد، آنجا صلح شد. آنجا زلزله شد، آنجا آوار خراب شد. همیشه در حال صحبت کردن هستیم!
نشستهایم، یکدفعه رادیو را باز میکنیم ببینیم اخبار چیست؟ آقا! نمیخواهد ببینید اخبار چیست؛ بنشین سرجایت، بردار یک صفحه کتاب بخوان. یک روایت امام صادق را بخوان؛ یک صفحه کلام بزرگان را بخوان. آخر از آن پیچبازکردنِ اخبار چه گیرت میآید؟ از این همه نگاه کردنِ تصاویرِ مخرّب و مُفسد و مُضلّ چه گیر ما میآید؟ دو ساعت فقط تخیل! این میشود تمریج. این فقط یک تصویر نیست که بیاید و برود؛ این تصویر میآید و در نفس جا باز میکند؛ میگوید: «من به این زودی نمیروم؛ هستم اینجا؛ محکم، محکم در اینجا میمانم.»
یک ماه رمضان را رعایت میکنیم؛ صحبت خود را با دیگران در طول روز کمتر میکنیم که به روزهمان صدمه نخورد! ببینید ما چقدر در اشتباه هستیم! میگوییم روزه میگیریم و بهواسطۀ صحبت نکردن و اینکه به غیبت کشیده نشود، ارتباط خود را کم میکنیم؛ خب، این کار درست. در رفتن به هرجایی احتیاط میکنیم؛ در صحبتکردنها احتیاط میکنیم؛ و اثرش را میبینیم. همینکه ماه مبارک رمضان تمام میشود، روز از نو، روزی از نو! دوباره تمام شد؛ دیگر تمام شد دیگر؛ ماه رمضان را انجام دادیم، مطلب گذشت. این چه فایده دارد؟
تأثیر اعمال لاحق در از بین بردن آثار اعمال سابق
رفقا، تصور نکنیم اینکه ماه رمضانمان به این کیفیت گذشت، این در پرونده ما میماند و آن عملی را که بعد از ماه رمضان انجام میدهم، جای خود را دارد؛ هر کدام حساب خود را! اینطور نیست؛ این حساب، حساب مسلسل است؛ بههمپیوسته است. اگر بعد از ماه رمضان، مانندِ حالِ ماهِ رمضان را داشتیم، آن حال در ما میماند؛ وإلاّ اصلاً انگار ماه رمضانی بر ما نگذشته است! صاف! آب پاکی را ریختم هم روی دست خودم، هم شما! تمام شد!
اگر رعایت آن اعمال و رفتار و مراقبهای که در ماه رمضان داشتیم و خداوند توفیق داده بود، اگر به همان کیفیت بودیم، آن حالات میماند؛ آن حالات استمرار پیدا میکند. والاّ در روز قیامت نگاه میکنیم که اصلاً ماه رمضانی بر ما نگذشته است. ای آقا! این همه شبهای قدر بر سرمان زدیم، قرآن به سر گرفتیم، توسل کردیم... خب، خراب کردیم؛ بعد از ماه رمضان خراب کردیم. آن ماه رمضان آمد و بعد، آن سیل بنیانکنِ توهمات و تخیلات، تمام آن مزرعهها و بناهایی که در ماه رمضان ساخته و پرداخته شده بود، همه را آمد و صاف کرد و بُرد.
مگر الآن اینطور نیست؟ یک سیلی میآید، خانه را برمیدارد صاف میکند. وقتی فردا میآید، میگویید هیچ چیز نیست؛ هی نگاه نمیکنید ببینید دیروز ساختمان بود؟ الآن هیچ چیز نیست! تمام شد! دوباره باید بسازید؛ آن ساختمان دوباره نمیآید سرجایش؛ خراب شد رفت. این مسئله است در اینجا.“1
پذیرایی از حالات معنوی چگونه انجام می شود؟
”این نظام عالم، نظام تربیت است؛ و اینکه این همه مرحوم آقا میگفتند: «رفیق! مواظب باشید، مراقب باشید، گوش به هرجایی نسپرید، دل به هرجایی ندهید»، برای این است. آنها که با کسی دشمنی نداشتند، عزیز من؛ آنها که بدی کسی را نمیخواستند؛ آنها که از ارتباط با این و آن چیزی گیرشان نمیآمد و چیزی را از دست نمیدادند؛ حرفی بود برای من میزدند: «آقا! میخواهی، نمیخواهی، همین است. خودت میدانی، خودت میدانی.»
این معنا، معنای پذیرایی است. اینکه بزرگان میفرمودند این حالات در حکم میهمان انسان است که در قلب جای میگیرد، این برای همین جهت است؛ که این میهمان شرائطی دارد، اقتضائاتی دارد و در تحتِ شرائطی میتواند دوام بیاورد.
اگر شرائط مهیّا باشد، این حال دوام پیدا میکند و از حال، تبدیل به مَلَکه میشود؛ اگرنه، این شرائط، شرائط آمادهای نباشد؛ اگر آن شرائط غیر مناسب بود، برمیگردد، برمیگردد میرود؛ میگوید: «من در جایی که برایم مناسب نیست، در منزلی که مناسب با من نیست، من مأوی نمیگزینم؛ من در آنجا قرار نمیگیرم.» در آنجا من واقع نمیشوم. در این زمینه خیلی مطالب هست.“1
اهمیت حفظ دستاوردهای معنوی حج و پرهیز از بازگشت به زندگی سابق
”حیف است انسان یکهمچنین جایی برود و بعد برگردد و بخواهد دوباره به زندگی قبلش [بپردازد!] واقعاً حیف است! حال اگر کسی میخواهد، انجام بدهد؛ بالأخره:
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور | *** | در خلایق میرود تا نفخ صور2 |
هر کسی بر طبق خواست خودش کارهای خودش را انتخاب میکند و بر طبق مُدرکات خودش برنامۀ خودش را تنظیم میکند؛ حال اگر کسی صلاح خودش را در این مهمانیهای کذایی میبیند، [بعد از] برگشتن از مکّه هم ادامه بدهد! اگر کسی صلاح نمیبیند، دیگر خودش میداند این دیگر نیازی به توضیح و تأکید ما نیست؛ این عبادت به این شکل است و اثر آن هم به این شکل است، و مرحوم آقا میفرمودند:
حیف است که انسان از مکّه برگردد و این حالت را حدّاقل برای یکمدتی برای خود حفظ نکند!
بسیاری از رفقا و دوستان بودند که از مکّه برگشتند و برای بنده نقل کردند:
مابعد از برگشتن از مکّه، به هر فردی که نامناسب بود برخورد میکردیم حال تهوّع پیدا میکردیم و اصلاً از این قضیّه میفهمیدیم که این شخص در چه وضعیّتی است! بیرون میآمدیم و در خیابان [میرفتیم] حال تهوّع پیدا میکردیم؛ در مسجد که میرفتیم و در منزل که میآمدیم خوب میشدیم! تا یک شخص میآمد و به ما تلفن میکرد یکدفعه حال تهوّع [پیدا میکردیم!]
این چیست؟ اینکه دیگر چشمبندی نیست! اینکه دیگر تخیّل نیست! چه حالی برای او پیدا شده است که الآن یکهمچنین وضعیّتی دارد؟ حال، دیگر هر شخصی خود وظیفۀ خود را بهتر میداند.1“2
نظر علامه طهرانی در مورد برگزاری ولیمه در منزل
”نظر مرحوم آقا بر رستوران نبوده و ایشان تأکید داشتند براینکه ولیمه در منزل خود شخص باشد؛ گرچه این مسئله هم مشکل است. البتّه این قضیّه در مورد عروسیها هم هست. مجلس ولیمه یک مجلس الهی است؛ مجلس ظاهری و دنیایی نیست؛ مجلس آبروداری و چشموهمچشمی نیست.3 متأسفانه امروزه ولیمه از آن مجرای طبیعی خودش ـ که خلوص نیت و تشویق و ترغیب و تبلیغ بهعنوان یک شعار اسلامی و بهعنوان شکرگزاری از نعمت و توفیقی که خداوند داده و انسان را موفّق کرده به ادای حج بیت الله [باشد] ـ به اینسو و آنسو انحراف پیداکرده است.“4
”افراد برای ولیمه دادن، مصالح دنیوی و مسائل دیگر را در نظر میگیرند و طبعاً این قضیّه با مشکلاتی مواجه میشود و روح خلوص و اخلاص از بین میرود و طبعاً مشمول آداب و رسوم جاهلیت خواهد شد. این قضیّه بههیچوجه نباید آن جنبه الهی خودش را از دست بدهد.
رستورانها و پارکها و تالارها، اینها جاهایی است که همۀ افراد شرکت میکنند؛ با هر نفسی و با هر عقیدهای و با هر کاری. نفوس آنها قطعاً در این فضاها اثر منفی را باقی خواهد گذاشت؛ بخواهیم یا نخواهیم، نفس ما متأثّر خواهد شد. چطوراینکه این معنا کاملاً ملموس و مشهود است و در این قضیّه هیچ شکی نیست. آن عروسی که در منزل باشد، تا این عروسی که در این مکانهای عمومی باشد، از زمین تا آسمان تفاوت دارد. ملائکهای که در آن منزل میآیند، در آن تالارها شرکت نمیکنند؛ آن انوار الهی که بر آن مجلس عروسی ـ که مجلس الهی است و مقدس است و عبادت است ـ نازل میشود، در آن تالارها وجود ندارد. مجلس زفاف، مجلس عبادت است و ملائکه در آن مجلس حضور دارند؛ چون سنّتی از سنّتهای رسول خدا باید در روی زمین تحقق پیدا بکند.
آن مقداری که میتوانیم، اگر منزل نداریم، در منزل دیگر انجام بدهیم؛ نمیگویم حرام است. بنده تابهحال کسی را منع نکردم. ممکن است خانوادههایی باشند که اینها در تحتِ شرایطی باشند که نتوانند در منزل برگزار کنند. بالأخره هر کسی که این فرهنگ را ندارد و افراد دارای فرهنگهای متعدد هستند؛ ولی علیٰکلّحال، دیگر همین است. کسی که غذایی را بخورد که مناسب حال او نیست، دلدرد میگیرد ـ چه بخواهد و چه نخواهد ـ این مطلب هست.
بنابراین، کسانی که از مکّه مراجعت میکنند، چرا ولیمه در منزل ندهند؟ رستوران یعنی چه؟ در تالار و این حرفها یعنی چه؟ در همان منزل، عدۀ محدودی بیایند یا در دو روز باشد [که] شرکت کنند و ولیمه داده شود؛ حالا در سه روز داده شود... بالأخره آن غذا در سه روز پخت شود یا در دو روز باشد. علیٰکلّحال، انسان با اینگونه امور، آن آثار مترتّبه بر حج را خدایناکرده از بین نبرد.1“2
اللَهمّ صلّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّد
فصل نهم: توضیحات و احکام حج
گزیده ای از بیانات آیةالله حاج سید محمدمحسن طهرانی ـ قدّس سرّه ـ در رابطه با احکام حج
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
مقدمه
مقالۀ موجود به قصد مقالۀ همراه تهیه شده ولذا شامل کلّیۀ مسائل و احکام حج نیست، بلکه سعی شده علیٰرغم آنکه همۀ مسائل اصلی ذکر میشود، رعایت اختصار فراموش نگردد.
بسم الله الرّحمٰن الرحیم
اعمال حج تمتّع شامل دو بخش میباشد: 1ـ عمرۀ تمتّع 2ـ حج تمتّع.
و با انجام مجموع این دو بخش، حاجی عمل حَجّة الإسلام خود را اداء نموده است.
خلاصه و نمودار اعمال حج تمتّع (حَجّة الإسلام)
الف) عمرۀ تمتّع
1ـ احرام بستن و تلبیه گفتن در میقات (مسجد شجره یا مسجد جحفه)
2ـ هفت دور طواف به دور کعبه
3ـ دو رکعت نماز طواف (در پشت مقام حضرت ابراهیم)
4ـ سعی بین صفا و مروه (هفت دور بین کوه صفا و مروه)
5ـ تقصیر (گرفتن مقداری ناخن و یا چیدن مقداری از موی سر)
که با تقصیر کردن، حاجی از احرام خارج و اعمال عمره تمتّع پایان میپذیرد.
ب) حج تمتّع
1ـ احرام بستن در مکّه (و بهتر است در مسجدالحرام باشد)
2ـ وقوف در عرفات (مقدار واجب آن از اذان ظهر روز عرفه (نهم ذیالحجّه) است تا اذان مغرب)
3ـ وقوف در مشعر (مقدار واجب آن از اذان صبح روز عید قربان است ـ روز دهم ـ تا طلوع آفتاب)
4ـ رَمی جمره عقبه (در روز عید قربان)
5ـ قربانی کردن (در روز عید قربان)
6ـ حلق کردن (در روز عید قربان)
7ـ بیتوته در منا در شب یازدهم و دوازدهم (مقدار واجب آن از اذان مغرب است تا نیمه شب شرعی)
8ـ رمی جمرات ثلاثه در روز یازدهم و دوازدهم (زمان آن از طلوع آفتاب است تا غروب آن)
9ـ هفت دور طواف به دور کعبه
10ـ دو رکعت نماز طواف (پشت مقام حضرت ابراهیم)
11ـ سعی بین صفا و مروه (7 مرتبه بین کوه صفا و مروه)
12ـ طواف نساء (7 دور طواف به دور کعبه)
2ـ 13ـ نماز طواف نساء (2 رکعت پشت مقام حضرت ابراهیم)
که با انجام نماز طواف نساء اعمال حج تمتّع به پایان میرسد.
عمرۀ مفرده
عدهای از حجّاج در غیر از ایّام حج، جهت انجام عمره مفرده عازم میشوند که اعمال آن به شرح زیر است:
1ـ احرام بستن در میقات و گفتن تلبیه (میقات معمولاً یا مسجد شجره است یا مسجد جحفه)
2ـ هفت دور طواف به دور کعبه
3ـ دو رکعت نماز طواف (پشت مقام حضرت ابراهیم)
4ـ سعی بین صفا و مروه (7 دور بین کوه صفا و مروه)
5ـ تقصیر (گرفتن مقداری از ناخن و یا کوتاه کردن مقداری از مو)
که با تقصیر کردن حاجی از احرام عمره مفرده خارج میگردد.
6ـ طواف نساء (7 دور طواف به دور کعبه)
7ـ نماز طواف نساء (2 رکعت پشت مقام حضرت ابراهیم)
اصطلاح مدینه قبل و مدینه بعد
کلیۀ کاروانهای ایرانی در دو قالب مدینهقبل و مدینهبعد به سرزمین عربستان عزیمت میکنند.
مدینه قبل: کاروانهایی هستند که از ایران، ابتداء به مدینه مشرّف میگردند و تقریباً به مدت یک هفته در آن شهر نور و ولایت کسب فیض نموده سپس به قصد تشرّف به مکّه و انجام اعمال عمره تمتّع خود، به مسجد شجره (مسجدی در حومه مدینه که محل احرام رسول اکرم و اکثر ائمه علیهم السّلام است) میآیند در آنجا مُحرم شده و لبیکگویان به طرف خانه خدا حرکت میکنند و پس از ورود به مکّه اعمال عمره تمتّع را بجا آورده و از احرام خارج میگردند.
مدینه بعد: کاروانهایی هستند که از ایران مستقیماً به جدّه میروند و از آنجا پس از چند ساعتی وارد مسجد جحفه (مسجدی است که محل احرام کسانی است که از طرف دریا و جده به مکّه میآیند) شده احرام میبندند و لبیکگویان بهسوی خانه خدا میروند و پس از ورود، اعمال عمره تمتّع خود را انجام داده و از احرام خارج میگردند. این افراد پس از اتمام اعمال حج تمتّع خود به مدینه مشرف شده و پس از حدود هشت روز به وطن باز میگردند.
افضل بودن حج مدینه بعد
مدینه قبل و بعد هر دو خوب است ولی چنانچه در روایات داریم مدینه بعد بهتر است، چراکه انسان پس از انجام اعمال به مدینه میرود و زیارت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میکند بهطوریکه امام باقر علیه السّلام میفرمایند:
مردم مأمور شدهاند به مکّه بروند و به دور این سنگها طواف نمایند و بعد بیایند و ولایتشان را به ما عرضه کنند.
این مهم است، طواف کردن به دور کعبه بدون امام فایده ندارد. (1425)
مروری گذرا بر کلیه اعمال حَجّةالإسلام (عمره تمتّع و حج تمتّع)
جهت انجام عمره تمتّع حجاج از یکی از میقاتها (مسجد شجره یا مسجد جحفه) مُحرم شده و به طرف شهر مکّه حرکت میکنند. پس از ورود به شهر مکّه به مسجدالحرام آمده و طواف خود را انجام میدهند و سپس نماز طواف را به جا میآورند. سپس به سمت مَسعی حرکت میکنند (مسعی به محل سعی کردن گویند که حد فاصل بین کوه صفا و مروه است و چسبیده به مسجدالحرام) و هفت بار فاصله بین کوه صفا و مروه را میپیمایند (از کوه صفا شروع و به کوه مروه ختم میشود) پس از آن کمی از مو و یا ناخن خود را کوتاه مینمایند و از احرام عمره تمتّع خارج میگردند و کلیه مُحرّمات احرام بر آنها حلال میگردد.
پس از این اعمال حجاج تا روز هفتم یا هشتم ذیالحجه در مکّه میمانند و در این روز مجدداً در خود شهر مکّه مُحرم شده و بهسوی صحرای عرفات میروند و در عرفات تا اذان مغرب روز نهم میمانند و پس از اذان از عرفات به مشعر (مکانی است بین عرفات و منا) میآیند و تا طلوع آفتاب روز دهم (عید قربان) در آنجا وقوف مینمایند و سنگهای لازم برای رمی جمرات را جمعآوری میکنند و پس از آن به منا آمده و در چادرهای خویش مستقر میگردند و در این روز بایستی اعمال منا را انجام دهند که شامل: اول رمی جمره عقبه است (جمره عقبه از سمت منا آخرین جمره و نزدیکترین جمرات به شهر مکّه است) که هفت عدد سنگ (سنگهایی که از مشعر جمع کردهاند) به آن میزنند و پس از آن بایستی قربانی کنند و پس از قربانی سر خود را میتراشند (حلق) و با حلق کردن حاجی از احرام خارج میگردد و کلیه محرمات احرام بر او حلال میشود بهجز: 1ـ استعمال بوی خوش که با اتمام سعی بین صفا و مروه حلال میگردد 2ـ حلال شدن همسر که با انجام طواف نساء و نماز آن حلال میگردد. پس از حلق دیگر اعمال عید قربان به پایان میرسد لیکن حجاج به دو جهت باید اوقات خاص دیگری را در منا بمانند.
1ـ بیتوته در منا (بیتوته: گذراندن شب را در یک محل میگویند) در شب یازدهم و دوازدهم از غروب آفتاب تا نیمه شب شرعی.
2ـ رمی جمرات ثلاثه در روز یازدهم و دوازدهم از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب.
لازم به ذکر است بعد از اذان ظهر روز دوازدهم حجاج میتوانند بهطور کلی از منا خارج شده و به شهر مکّه برگردند.
پس از اعمال منا (و مراجعت به مکّه حجاج به انجام اعمال مکّه مبادرت میکنند به شرح زیر:
1ـ طواف (7 دور به دور کعبه) 2ـ نماز طواف (پشت مقام حضرت ابراهیم) 3ـ سعی بین صفا و مروه (هفت دور بین کوه صفا و مروه) 4ـ طواف نساء (هفت دور به دور کعبه) 5ـ نماز طواف نساء (پشت مقام حضرت ابراهیم). با انجام نماز طواف نساء (که آخرین عمل حج تمتّع است) اعمال مکّه پایان مییابد.
قبل از حرکت به حج
توصیهها و تذکرات پیرامون قبل از حرکت:
1ـ ابتداء شکر خدا را انجام دهد به خاطر این توفیق الهی. (1424)
2ـ غسل توبه انجام دهد (از همه آنچه که تا به حال انجام داده) بهتر است که شب جمعه باشد (قبل از اذان صبح) و صبح جمعه بعد از نماز صبح 2 رکعت نماز بخواند، سپس سر به سجده گذارده و 100 مرتبه استغفار کند: استغفر الله ربی و اتوب الیه. (1424)
3ـ به این نیت حرکت کند که الآن میخواهد مانند حضرت ابراهیم حرکت کند (حج ابراهیمی انجام دهد) یعنی حال و هوای حضرت ابراهیم و آن وضعیتی که حضرت ابراهیم داشتند را در خود پیاده کند. (1424)
4ـ خود را مانند یک بنده ذلیل و عبدی که مولا او را دعوت کرده باید در طول مدت سفر حج، حالت عبودیت و ذلّت و استکانت داشته باشد. (1424)
5ـ مخارجی که کرده به حساب نیاورد. (المالُ مالُ الله) با نیتی که نه خرجی کرده و نه زحمتی کشیده باید از خانه خارج گردد. ()
6ـ از منزل که خارج شد دیگر در فکر خانه و منزل نباشد، آنها هم خدایی دارند و نگهبان و حافظ دارند. (1424)
7ـ از منزل که حرکت میکند باید خود را متصل به امام زمان علیه السّلام ببیند و در همهجا خود را با حضرت ببیند و اینکه انسان به دنبال این باشد که در جای خاصی امام زمان علیه السّلام را پیدا کند، این در مسیر عرفان نیست بلکه افراد عادی به دنبال این حرفها هستند. (1424)
8ـ این یک ماه را از زندگی خود جدا کنید و در این یک ماه هر حرفی نزنید و هر کاری را نکنید و با هر کسی رفتوآمد نداشته باشید. (1425)
9ـ از مکّه و مدینه دائم زنگ نزنید (هر یکی دو هفته یک بار اشکالی ندارد) و فقط صرف احوالپرسی باشد، نه شنیدن اخبار و... چون پیگیری و شنیدن اخبار فکر انسان را مشغول میکند و این از سهم انسان کم میکند، حاجی که به حج میآید دیگر نباید به مسائلی که در منزل میگذرد فکر کند، نباید به همسر و فرزند، کار و... فکر کند چراکه تمام این مسائل موجب میشود که سهمیه انسان کم شود و باعث میشود آن صفا و خلوص کم گردد. (1424)
10ـ فکر خود را از وطن خالی کنید از کلیه متعلّقات، و همه چیز را کنار بگذارید به نحوی که گویا تنهای تنها در دنیا هستید. (1424)
11ـ از منزل که حرکت میکنید خود را در دو حوله احرام فرض کنید (حالت احرام) و مراقبه را زیاد کنید. (1425)
12ـ حج ابراهیمی یعنی چه؟ حضرت ابراهیم علیه السّلام، وقتی حضرت اسماعیل و همسرش را آوردند در محل فعلی کعبه، هیچ موجودی در آنجا نبود و یک بیابانی بود که کوهها آن را احاطه کرده بودند و حضرت، زن و بچهاش را میگذارند و میروند و خداوند میفرماید حتی پشت سر خود را هم نگاه نکن. حج ابراهیمی آن است که وقتی ما حرکت میکنیم و میآئیم به مکّه دیگر از این دنیا و داد و ستدها و اختلافها و بگو مگوها و... بیرون بیاییم. حضرت ابراهیم که آمد، تمام تعلقات خود را از دنیا کَند. (1425)
13ـ باید بداند این اعمالی که میخواهد انجام بدهد، تنها جنبه ظاهر آن نیست بلکه هر کدام از این اعمالِ ظاهر، باطنی دارد. (1424)
لازم به ذکر است در کتاب شریف امام شناسی، جلد 6، صفحه 129 به بعد، پیرامون اعمال حجّةالوداع پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و مکانهایی که توقف نموده و خطبه خواندهاند و مناسکی که انجام دادهاند، مطالب فراوانی آمده است که علاقهمندان را به خواندن آن مطالب ارزشمند دعوت میکنیم.
شرح تفصیلی اعمال حَجّةالإسلام
الف) عمرۀ تمتّع (احرام، طواف، نماز طواف، سعی، تقصیر)
1ـ احرام:
احرام عمره تمتّع باید در میقات انجام پذیرد که معمولاً میقات برای ایرانیها یا مسجد شجره است اگر مدینه قبل باشند و یا مسجد جحفه است اگر مدینه بعد باشند.
مراحل احرام:
1ـ درآوردن کلیۀ لباسهای دوختهشده و پوشیدن لباس احرام (برای مردها)
2ـ نیت کردن (نیت عمرۀ تمتّع) نیت، همان نَفس خواست باطن را گویند و لازم نیست به زبان بیاید. (1422)
3ـ گفتن لبّیک (تلبیه) که با گفتن لبّیک حاجی مُحرم میشود و بایستی از محرّمات احرام پرهیز نماید.
4ـ ذکر لبّیک: لَبَّیکَ، اللَهمّ لَبَّیکَ، لَبَّیکَ لا شَریکَ لَکَ لَبَّیکَ، إنَّ الحَمدَ وَالنِّعمَةَ لَکَ وَ المُلکَ، لا شَریکَ لَک. (1424)
توصیهها و تذکرات (پیرامون احرام)
1ـ مستحب است قبل از احرام غسل کند (غسل احرام) و دو رکعت نماز احرام بخواند. (1422)
2ـ با غسل احرام میتوان نماز خواند یا طواف کرد و با هر غسل مستحبی میتوان نماز خواند و طواف کرد. (1422)
3ـ بهتر است در میقات غسل کند (مسجد شجره یا جحفه) و امکانات برای غسل در این مکانها موجود است.
4ـ شروع تلبیه از میقات است و ذکر لبیک را تا زمانی که خانههای مکّه پیدا میشود میتواند ادامه دهد و پس از رؤیت خانههای مکّه دیگر نباید لبیک بگوید و هرچه این ذکر را بیشتر بگوید اثر احرام در نفس او قویتر میشود. (1422)
5ـ گفتن یک تلبیه واجب و مابقی مستحب می باشد. (1422)
6ـ خانمها باید با صدای آهسته تلبیه بگویند. (1424) درصورتیکه نامحرم صدای آنها را بشنود.
7ـ احرام بستن نشانه آن است که انسان خودش را از همه تعلقها رها کرده و از همه ماسویالله جدا کرده است. (1426)
محرّمات احرام
با احرام بستن، کارهایی بر مُحرم حرام میگردد که به آن محرّمات احرام میگویند که تعدادی از آنها اختصاص به مردان دارد، تعدادی به خانمها و تعداد بیشتر آن مشترک است:
الف) مشترک بین آقایان و خانمها
1ـ صید و شکار در حرم و اطراف آن و کشتن حیوانات موذی و حیواناتی که در بدن ساکن میشوند (مثل شپش و...)
2ـ آمیزش یا هر گونه استفاده شهوانی دیگر از همسر
3ـ استمناء
4ـ استعمال عطریات و بوئیدن عطر
5ـ سرمه کشیدن
6ـ نگاه کردن در آینه برای دیدن خود
7ـ دروغ ـ فحش دادن
8ـ قسم خوردن به الله و خداوند
9ـ انگشتر زینتی به دست کردن
10ـ روغن مالیدن
11ـ کندن و زدودن مو از بدن عمداً
12ـ بیرون آوردن خون از بدن
13ـ ناخن گرفتن
14ـ کندن دندان
15ـ کندن و بریدن درختان و گیاهان حرم
16ـ عقد کردن (عقد نکاح)
ب) مخصوص آقایان:
1ـ پوشیدن لباس دوخته
2ـ پوشیدن چیزی که تمام روی پا را بگیرد.
3ـ پوشانیدن سر
4ـ زیر سقف رفتن و قرار دادن سایه ثابت در بالای سر در حین پیمودن بین دو منزل
ج) مخصوص خانمها:
1ـ پوشیدن زیور برای زینت
2ـ پوشاندن روی خود با نقاب و روبند
توصیهها و تذکرات (پیرامون محرمات احرام)
1ـ انگشتری که جنبه تزئین نداشته باشد (مثل عقیق یا درّ و...) اشکال ندارد. (1422)
2ـ نگاه کردن به شیشه اتوبوس که انسان در آن پیدا باشد، اگر عمداً باشد اشکال دارد. (1422)
3ـ مسواک زدن اگر باعث خون آمدن از لثه شود اشکالی ندارد ولی باید سعی کند حتیالامکان خون نیاید. (1424)
4ـ گره زدن، سنجاق کردن و استفاده از بستهایی که حوله احرام را نگه میدارد در حال احرام، حرام نیست اما بهتر است استفاده نشود.
5ـ دمپایی حتماً باید روباز باشد بدین نحو که صدق باز بودن روی پا بشود.
6ـ استفاده از هر آنچه که دوخته شده است (برای مردان حرام است) اعم از حوله، همیان، کیف، ماسک و پتو (درصورتیکه دور آن دوخته باشد).
7ـ مرد مُحرِم درصورتیکه میخواهد سر خود را خشک کند، باید سر خود را به چند قسمت تقسیم کرده و هر کدام را جدا جدا خشک کند تا پوشاندن سر، صدق نکند. (1425)
8ـ استفاده از عطر و شامپوهایی که بوی عطر میدهند حرام است ولی اگر بویی به انسان بخورد، استشمام آن اشکالی ندارد. (1424)
9ـ برای مردان کشیدن ملحفه بر روی پا اشکالی ندارد البتّه درصورتیکه لحاف بر روی پا نچسبد.
10ـ زیر سقف رفتن شخص محرم هنگام مشی (راه رفتن) حرام است، البتّه در مکّه چون منزل حساب میشود اشکالی ندارد؛ فلذا در شهر مکّه شخص میتواند برای طی طریق از ماشین سقفدار استفاده نماید اما زمانی که از میقات (مسجد شجره یا جحفه) میآید و یا از مکّه به عرفات میرود حتماً باید از ماشین بدون سقف استفاده کند. (البتّه همه این موارد مربوط به روز میباشد ولی در شب مطلقاً استفاده از ماشین سقفدار بلامانع است).
11ـ خانمها نباید در حال احرام صورت خود را بپوشانند و پوشانیدن آن حرام است (1422 ـ 1426) لیکن پاک کردن صورت با دستمال اشکالی ندارد. (1424)
12ـ شانه زدن به موی سر به نحو آرام اشکالی ندارد و موهایی که میریزد اگر به حالت عادی میریزد اشکال ندارد، بلکه آنچه حرام است کندن مو از بدن است به نحوی که با شدت آن را از بدن جدا نماید. (1425)
2ـ طواف
هنگام طواف باید موارد زیر رعایت گردد:
1ـ طهارت (وضو یا غسل)
2ـ پاک بودن بدن و لباس.
3ـ نیت.
4ـ هفت دور به دور کعبه بگردد و ابتدای آن از مقابل حجرالاسود باشد.
توصیهها و تذکرات (پیرامون طواف)
1ـ مستحب است قبل از طواف غسل کند (و با آن غسل میتواند طواف کند و نماز بخواند). (1422)
2ـ محدوده طواف حتیالامکان بین حجر و مقام باشد لیکن اگر به علت ازدحام جمعیت، طواف مشکل بود میتواند محدوده آن را وسیعتر کند و در صورت شلوغی و ازدحام جمعیت میتواند حتی در طبقه دوم و سوم طواف کند. (1424ـ 1422)
3ـ استلام حجرالاسود اگر امکان داشت انجام دهید ولی خیلی خود را به زحمت نیندازید و اصراری نکنید. (1422)
4ـ در هنگام طواف نباید شانه و دست انسان در فضای بالای شاذروان قرار بگیرد (شاذروان به محل اتّصال دیوارهای کعبه به کف صحن مسجدالحرام را میگویند که از خود دیوارهای کعبه کمی بیرونتر قرار گرفته است)
لذا هنگام طواف دست زدن به کعبه باعث بطلان طواف میگردد. (1424) مگر آنکه برگردد و از محلی که دست زده طواف را اعاده کند.
5ـ مستحب است انسان هنگام ورود به مسجدالحرام از باب بنیشیبه وارد گردد چون هنگامی که بت هُبل به دست امیرالمؤمنین علیه السّلام شکسته شد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله امر فرمودند که آن را در زیر در ورودی باب بنیشیبه دفن کردند تا چون مردم داخل میشوند آن را در زیر قدم خود بگیرند. (برگرفته از امام شناسی، جلد 6، صفحه 27)
6ـ عظمت کعبه به خاطر این سنگها نیست، بلکه به خاطر آن است که خداوند میل و اراده کرده است که این نقطه با ارزش باشد، یعنی میل و اراده پروردگار به این نقطه خاص تعلق گرفته است. (1425)
7ـ لازم نیست پس از رسیدن به مکّه فوراً به مسجدالحرام رفته و اعمال را انجام دهید بلکه بهتر آن است که در صورت خستگی راه، چند ساعتی استراحت کرده و پس از آن اقدام به انجام اعمال نمایید، زیرا انجام اعمال نیاز به تمرکز دارد و خستگی با تمرکز منافات دارد. (1426)
8ـ در هر دور طواف مستحب است رو به حجرالاسود کرده و تکبیر بگوید.
9ـ شک در طواف اگر در کمتر از 5/ 3 دور با شد طواف باطل است (مثلاً شک در 2 یا 3) ولی اگر در بیشتر از 5/ 3 دور باشد باید بنا را بر اقل بگذارد. (1426)
10ـ اگر در بین طواف حدثی از انسان سر بزند، اگر در کمتر از 5/ 3 دور باشد (مثلاً دور دوم باشد) طواف باطل است و اگر در بیشتر از 5/ 3 دور باشد (مثلاً دور پنجم باشد) باید همانجا طواف را قطع کند و طهارت حاصل کرده و سپس از همانجا که قطع کرده بود بقیّه طواف را ادامه دهد.
11ـ اگر در بین طواف اذان گفته شود و شخص مجبور به توقف شود، اگر در کمتر از 5/ 3 دور است طواف باطل است و اگر در بیشتر از 5/ 3 دور باشد اشکالی پیدا نمیکند و بعد از نماز از همانجا طواف خود را ادامه میدهد.
12ـ فاصله انداختن بین اعمال (مثل طواف و نماز طواف و...) اشکال ندارد مثلاً یکی را امروز و دیگری را فردا انجام دهد.
13ـ هنگام طواف همین که از مقابل حجرالاسود شروع به گردیدن کند کفایت میکند، اگرچه در هنگام طواف سهواً به دور خود بچرخد و پشت او به کعبه شود.
14ـ اگر در حین طواف جمعیت به قدری باشد که انسان را حرکت دهد یا بلند کند و چند متر جلو ببرد طواف او صحیح است. (1424)
15ـ در طوافهای واجب در هر دور، ادعیه وارده برای هر دور را بخوانید و اگر وقت اضافه آمد الله اکبر و لا اله الا الله بگویید ولی در طوافهای مستحبی در هر دور فقط لا اله الا الله و الله اکبر بگویید. (1422)
16ـ زنها به هر تعداد که بخواهند میتوانند طواف مستحبی انجام دهند و ترک آن به خاطر پرهیز احتمالی از تماس با مردهای دیگر، لزومی ندارد. (1426)
17ـ طواف همین عمل ظاهر نیست بلکه باید به باطن آن هم توجه نمود، باطن آن این است که هر دور طواف نشانه و حکایت از یکی از عوالم است: 1ـ ماده 2ـ مثال 3ـ ملکوت سُفلی 4ـ ملکوت عُلیا 5ـ جبروت 6ـ لاهوت 7ـ اسماء کلیه (ذات) (1425 ـ 1422)
18ـ طواف یعنی فدا کردن و خود را باختن و خود را تسلیم کردن و ناچیز شمردن. (1422)
19ـ طواف کردن به دور کعبه یعنی: خدا و ذات او را محور قرار دادن و آن ذات را در تمام مراحل و مراتب وجودی مورد توجه قرار دادن و خود را فانی دانستن در تمام مراحل وجودی. (1422)
20ـ طواف که میکند باید بداند که مسیر زندگی و حیات خودش را از این به بعد بر چه اصل و اساسی قرار بدهد. (1424)
3ـ نماز طواف
پس از اتمام طواف باید نماز طواف را بجا آورد:
الف) دو رکعت است بدون اذان و اقامه.
ب) این نماز باید پشت مقام حضرت ابراهیم و به سمت کعبه باشد.
ج) باید با طهارت باشد.
توصیهها و تذکرات (پیرامون نماز طواف)
1ـ نماز طواف مثل نماز صبح میباشد و اگر خدا نماز صبح را (از نظر صحت و درست تلفظ نمودن کلمات) قبول کند، آن را هم قبول میکند. و انسان باید نماز طواف را خودش بخواند و نیابت دادن مربوط به کسانی است که اصلاً نمیتوانند نماز بخوانند. خداوند همین نماز را از ما قبول میکند. بله، بهتر است انسان نزد کسانی که تجوید خوبی دارند حمد و سوره خود را بخواند و حتیالامکان رفع اشکال نماید و این کار را برای همه نمازها بایستی انجام داد نه فقط برای نماز طواف. (1426، 1425، 1424)
2ـ به شک بعد از نماز طواف نباید اعتنا کرد و این شک وسوسه شیطان است. (1426)
3ـ درصورتیکه نماز طواف در پشت مقام برای دیگران زحمتی ایجاد نمیکند میتوان در آن سورههای بلند را قرائت نمود. (1426)
4ـ علت اینکه پشت مقام حضرت ابراهیم باید نماز را به جا آورد آن است که: این قدم، محترم بوده و این مقام، جای پای کسی است که سازنده این بیت بوده و ما را به این مناسک دعوت کرده و در حق ما دعای خیر نموده و ما به احترام او و احترام قدم او و فعل او، پشت آن مقام به نماز میایستیم.
گودی موجود بر روی مقام حضرت ابراهیم دستساز نیست بلکه روایت داریم که این محلِ پای حضرت ابراهیم بوده که خداوند به اعجاز آن سنگ را نرم نمود تا جای پای حضرت در سنگ نقش بپذیرد. (1425)
4ـ سعی بین صفا و مروه
پس از نماز طواف نوبت به سعی بین صفا و مروه میرسد.
1ـ هفت مرتبه باید بین کوه صفا و مروه را طی کنیم.
2ـ از کوه صفا شروع و به کوه مروه ختم میگردد به این شکل:
دور اول: از صفا به مروه
دور دوم: از مروه به صفا
دور سوم: از صفا به مروه
...
دور هفتم: از صفا به مروه
3ـ سعی بین صفا و مروه وضو و طهارت نیاز ندارد و این مکان جزء مسجدالحرام نیست لذا خانمهایی که عذر دارند میتوانند به آن مکان وارد شوند. (1422)
4ـ بین صفا و مروه، و نزدیک به صفا بر روی سقف در دو جا چراغهای سبزی روشن شده که این دو چراغ محدوده مکانی را که باید هروله نمود (راه رفتن شبیه به دویدن) مشخص میسازد که برای مردها مستحب است در هر دور به اولین چراغ که رسیدند شروع به هروله نمایند و به چراغ دوم خاتمه دهند و زنها نبایستی هروله نمایند.
توصیهها و تذکرات (پیرامون سعی)
1ـ سعی صفا و مروه را باید در طبقه پایین انجام داد و چنانچه ممکن نبود در طبقه فوقانی هم اشکال ندارد. (1422)
2ـ در حین سعی صفا و مروه ادعیه وارد شده برای هر دور را بخوانید و اگر وقت اضافه آمد الله اکبر و لا اله الا الله بگویید. (1422)
3ـ در سعی بین صفا و مروه ما به دنبال حضرت هاجر، دنبال آب حیات میگردیم. (1424)
4ـ در سعی بین صفا و مروه به دنبال حضرت هاجر میدویم، چون ایشان برای خدا و برای رضای او و رفع تشنگی حضرت اسماعیل به دنبال آب حیات میدوید و در آن حال نفس او دیگر نفس الهی بود، نه نفس زنانه و غیر الهی. (1425)
5ـ سعی صفا و مروه برای رسیدن به چشمه حیات و رسیدن به حقیقت توحید است که وقتی آن حقیقت بیاید و به انسان بخورد، انسان سیراب میگردد و ماسویالله را کنار میگذارد. (1425)
5ـ تقصیر
پس از اتمام سعی، (البتّه در عمره تمتّع) حجاج با چیدن مقداری از مو و یا ناخن خود، از احرام خارج گشته و کلیه محرمات احرام بر آنها حلال میگردد.
1ـ چیدن مقداری از مو و یا ناخن. البتّه مستحب است هر دو انجام شود.
2ـ کسی که خودش تقصیر نکرده نمیتواند برای دیگران تقصیر کند.
توصیهها و تذکرات (پیرامون تقصیر)
پس از اتمام عمره تمتّع تا زمانی که حجاج احرام برای حج تمتّع میبندند:
1ـ حاجی نباید از شهر مکّه خارج گردد. (1425)
2ـ نمیتواند عمره مفرده انجام دهد (حرام است). (1425)
3ـ نمیتواند سر خود را بتراشد.
4ـ مستحب است پس از خروج از احرام، لباسهای احرام خود را همچنان بپوشد تا زمانی که میخواهد برای حج تمتّع مجدداً مُحرم گردد، البتّه این به معنای مُحرم باقی ماندن نیست بلکه همه محرّمات احرام بر او حلال است و فقط او لباس احرام خود را جهت رعایت استحباب تا احرام حج تمتّع خود میپوشد.
«اعمال حج تمتّع»
پس از پایان عمره تمتّع، حجاج در مکّه میمانند و معمولاً در روز هشتم ماه ذیالحجه، مُحرم شده و بهسوی عرفات (صحرایی است در خارج از حرم) میروند که هماکنون به ذکر کلیه اعمال میپردازیم:
1ـ احرام
1ـ احرام بستن در شهر مکّه در هر نقطه شهر که باشد چه جدید چه قدیم (1426) و بهتر است در مسجدالحرام احرام ببندد (1422) و بیرون آوردن کلیه لباسهای دوخته (برای مردها).
2ـ نیت کردن (نیت حج تمتّع)
3ـ تلبیه (لبیک گفتن)
توصیهها و تذکرات (پیرامون احرام حج تمتّع)
1ـ مستحب است قبل از احرام غسل کند.
2ـ بهترین مکان برای احرام بستن مسجدالحرام است. (1424)
3ـ شروع تلبیه از هنگام احرام است تا ظهر روز عرفه، و از ظهر روز عرفه (روز نهم ذیالحجه) که آخرین فرصت است دیگر نباید تلبیه بگوید. (1422)
4ـ آقایان اگر در روز به عرفات میروند نباید از ماشین سقفدار استفاده نمایند.
2ـ وقوف در عرفات
وقتی حجاج محرم شدند برای وقوف (ماندن) در عرفات به این صحرا میآیند:
1ـ مقدار واجب وقوف از ظهر روز نهم (روز عرفه) است تا اذان مغرب همان روز.
2ـ آنچه واجب است تنها وقوف است، و عمل واجب دیگری ندارد لیکن برای این مکان اعمال مستحبه زیادی ذکر شده که در ذیل آمده است.
توصیهها و تذکرات (پیرامون وقوف در عرفات)
1ـ در حدیث است که: «الحجُّ عَرَفةٌ؛ حج همان عرفه است.» و لذا در روایت است کسی که عرفه را درک کند حج خود را انجام داده و حجّش مقبول است. (1426)
2ـ در روایت است کسی که عرفه را درک کند و متوجه باشد، خداوند تمام گناهان او را میآمرزد، همانطور که از مادر متولد شده است. (1425)
3ـ در شب عرفه دعای «یا شاهدَ کلِّ نجویٰ...» را بخواند (در مفاتیح قسمت اعمال شب عرفه)
4ـ خواندن زیارت امام حسین در شب و روز عرفه (1424)
5ـ خواندن دعای عرفه بسیار سفارش شده است و در بعد از ظهر روز عرفه (هرچه به غروب نزدیکتر باشد بهتر است.
6ـ بهتر است دعای عرفه را در سمت چپ پایین کوه جبلالرّحمة بخواند، همان مکانی که امام حسین علیه السّلام دعای عرفه را خواندهاند، ولی بالای کوه جبلالرّحمة در این روز نروید که کراهت دارد. (1424 و 1425)
7ـ در عرفات نمازها شکسته است (1424) و فقط همان شبی که به عرفات میآیید نماز کامل است. (1425) و درصورتی در شب اول نماز کامل است که قبل از آن 10 روز در مکّه اقامت داشته باشید. فلذا اگر کمتر از 10 روز در مکّه اقامت داشته باشید می بایست نماز را در شب اول نیز شکسته بخوانید.
8ـ غسل روز عرفه را فراموش نکنید که بسیار اثر دارد و افضل آن از صبح است تا ظهر، لیکن تا عصر هم میتوان انجام داد. (1425)
9ـ بهترین دعا در عرفات: پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودهاند:
بافضیلتترین دعا در روز عرفه، که پیامبران قبل از من هم در روز عرفه آن را میخواندند این است: «لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الملک و له الحمد، و هو علی کل شیء قدیر» (برگرفته از امام شناسی، ج 6، ص 137).
خواندن این دعا اشکالی ندارد. (1424)
10ـ در روز عرفه و در عرفات کسی نمیتواند روزه بگیرد مگر آنکه قبلاً نذر کرده باشد و آن روزه مستحبی که برای این روز ذکر گردیده مربوط به کسانی است که در عرفات نیستند.
11ـ هرچه مسکنت دارید در این روز به خدا عرضه کنید و بگویید خدایا هنر ما در ناسپاسی و معصیت است و هنر مولا رحمت و بخشش و مغفرت است. (1425)
12ـ شب عرفه را قدر بدانید و روز عرفه که شد، بروید یک گوشه تنها برای خود و به گناهان و معاصی و ناچیزی خود و... فکر کنید و به خدا بگویید: خدایا، من از مکّه که برمیگردم میخواهم از این وضع بیرون بیایم و تغییر کلی کنم. و از همان صبح باید خود را برای بعد از ظهر روز عرفه آماده کنید. و نگذارید صحبت کردن با دیگران و... شما را محروم نماید، و به خود توجه داشته باشید. (1426)
13ـ در عرفات باید احساس کنید اینجا خارج از حرم است و باید حال را برای ورود به حرم مساعد کرد. (1422)
14ـ در روایات داریم که امام زمان علیه السّلام در عرفات خود را به همه نشان میدهند لیکن آن کسی ایشان را میشناسد که خود ایشان صلاح بدانند. (1422 یا 1424)
15ـ سفر به عرفات مقدمه و آماده کردن خود، برای سفر و ورود به حرم خداوند است. (1425)
16ـ سعی کنید از عرفات تا مشعرالحرام را با پای پیاده بروید که حدوداً 10 کیلومتر است و در راه هم همهگونه وسائل پذیرائی و استراحتی موجود است و آنها که با اتوبوس میروند ممکن است چندین ساعت در ترافیک بمانند و حتی ممکن است وقوف در مشعر را از دست بدهند. (1425)
3ـ وقوف در مشعرالحرام (مُزدَلِفَه)
با غروب خورشید در روز عرفه (روز نهم) حجاج از عرفات بیرون آمده و به سمت مشعرالحرام حرکت میکنند. مشعر مکانی است بین صحرای عرفات و مِنا.
1ـ مقدار واجب وقوف در مشعر از اذان صبح روز دهم است (عید قربان) تا طلوع آفتاب. (1422)
2ـ مشعر بهجز وقوف در آن، عمل واجب دیگری ندارد.
3ـ بهتر است حاجی سنگهای خود را از مشعرالحرام جمع کند (سنگهایی که نقطهنقطه است و خالهای سیاه و سفید دارد). (1422، 1424، 1425)
تعداد سنگهای لازم حدّاقل 49 عدد سنگ میباشد ولی سنگ بیشتری جمع کند تا در حین رمی احیاناً سنگ کم نیاورد:
7 عدد برای رمی جمره عقبه در روز دهم.
21 عدد برای رمی جمرات ثلاثه در روز یازدهم.
21 عدد برای رمی جمرات ثلاثه در روز دوازدهم.
توصیهها و تذکرات (پیرامون وقوف در مشعر)
1ـ جمع کردن سنگ از مشعر بسیار مستحب است. (1426)
2ـ عدهای سنگهای خود را از شهر مکّه جمع کرده و با خود به عرفات میبرند و سپس به مشعر میآیند که این کار جایز نیست، چون بردن اشیاء حرم به خارج آن حرام است (1426ـ 1425) و این عده چون سنگها را با خود به عرفات که خارج از حرم است میبرند عمل حرام را مرتکب میشوند. (1426 ـ 1425)
3ـ سنگ خود را از مشعر جمع کنید که مستحب مؤکد است، لیکن اگر نشد از مِنا هم میتوان جمع کرد و اگر در حین اعمال سنگ کم آورد از دیگران هم میتواند بگیرد. (1424)
4ـ شخصی که اولین بار است به حج آمده، مستحب است کمی در مشعر قدم بزند. (1424)
5ـ در مشعرالحرام نماز شکسته است. (1424)
6ـ نباید یک تکّه سنگ بزرگ را برداشته و خرد کند، بلکه باید سنگهای کوچک را جمعآوری کند، سنگهایی که اندازه آن به قدر یک نخود یا کمی بزرگتر باشد. (1424 و 1426)
7ـ خانمها و یا کسی که عذری دارد (ذوات الأعذار) مثل پیرمردها و افراد ناتوان، از ساعت 12 شب به بعد میتوانند برای رمی جمره عقبه از مشعر خارج شوند، اما قبل از آن باید وقوف در مشعر را درک کنند و وقوف به معنای بودن چند لحظه نیست بلکه به معنای درک کردن است. (1424)
8ـ مشعر: یعنی محل شعور و فهمیدن، در این مکان انسان به شعور و درک میرسد و در مشعر که وارد میگردد دیگر وارد حرم شده است. (1425)
4ـ 5ـ 6ـ اعمال مِنا (در روز دهم): رمی، قربانی، حلق
4ـ رمی جمره عقبه
پس از طلوع آفتاب در روز دهم (عید قربان) حجاج به سرزمین منا آمده و در چادرهای خویش مستقر میگردند و سپس برای رمی جمره عقبه (سنگ زدن به جمره عقبه) به سمت آن حرکت میکنند. جمره عقبه، از طرف محل استقرار حجاج بهسوی آن، آخرین جمره است یعنی حجاج ابتدا به جمره اولی میرسند سپس به جمره وُسطیٰ و در نهایت به جمره عقبه (لازم به ذکر است که جمره اول و دوم در این روز سنگ زده نمیشود).
1ـ هفت عدد سنگ باید به جمره بزند، به نیت قُربةً إلی الله.
2ـ وقت رمی از طلوع آفتاب است تا غروب آن.
3ـ سنگها باید بِکر باشد (یعنی کسی با آن سنگ، رمی نکرده باشد). (1426)
4ـ مستحب است با پرتاب هر سنگ یک تکبیر بگوید.
5ـ مستحب است هنگام رمی جمره عقبه پشت به قبله بایستد.
6ـ مستحب است هنگام رمی با وضو باشد.
توصیهها و تذکرات (پیرامون رمی و سرزمین منا)
1ـ منا یعنی آرزو و آرزوی انسان در این سرزمین برآورده میشود. (1422)
2ـ در منا نمازها شکسته است. (1424)
3ـ منا همان سرزمینی است که حضرت ابراهیم به دستور خداوند، مأمور به ذبح حضرت اسماعیل شدند. (1422)
4ـ مسجدالخیف در منا قرار دارد (و به محل جمرات نزدیک است) سعی کنید در آن 2 روزی که در منا هستید نماز ظهر و عصر را در این مسجد بخوانید چراکه محل تجلیات الهی بر حضرت ابراهیم و عدهای از پیامبران بوده است. (1422)
5ـ غسل روز عید قربان و نماز روز عید را فراموش نکنید که بسیار مستحب است و بعد از غسل و نماز عید برای رمی جمره بروید. (1425)
6ـ ترتیب در اعمال منا لازم و واجب است (یعنی اول رمی، بعد قربانی، بعد حلق).
7ـ اگر رمی جمرات در طبقه همکف امکان نداشت (به علت ازدحام جمعیت) میتوان از طبقه دوم رمی نمود.
8ـ اگر کسی نمیتواند رمی کند میتواند نیابت بدهد. (1425)
9ـ با توجه به وضعیت فعلی و ازدحام جمعیت در روز عید قربان، برای رمی جمره عقبه، همه خانمها میتوانند در شب عید قربان (البتّه پس از درک کردن وقوف به مشعر) برای رمی جمره از منا خارج شوند و رمی را انجام دهند. (1425)
10ـ به جمره که سنگ میزند به این معنی است که دیگر در بازگشت، شیطان به او رجوع نکند. (1424)
11ـ منا و رمی جمرات اینها مُمَثَّلِ دفعِ اعتباریات، نفسانیات و رفض و دور کردن ذات انسان است در وقتی که در حرم واقع شده است. با رمی شیطان و از بین بردن او گویا به کل، خود را از خود، تهی میکند و حق را به جای آن مستقر میکند. (1426)
5ـ قربانی (ذبح گوسفند یا گاو یا شتر)
بعد از رمی جمره عقبه در روز دهم حجاج باید عمل قربانی را انجام دهند:
الف) برای قربانی میتواند نائب بگیرد.
ب) بیان شرایط قربانی:
1ـ نر باشد.
2ـ از هر لحاظ سالم باشد (شاخ، گوش، پاها و...).
3ـ پیر و مریض نباشد.
4ـ نقص عضو نداشته باشد (کور نباشد، لنگ نباشد).
5ـ کمتر از 6 ماهه نباشد.
6ـ خصیّ نباشد (بیضههایش را نکشیده باشند).
ج) گوسفند رو به قبله ذبح گردد.
توصیهها و تذکرات (پیرامون قربانی)
1ـ انتخاب بعضی از گوسفندان، که سرِ گوش آنها را برای علامتگذاری بریدهاند، اشکالی ندارد.
2ـ اگر به شخصی نیابت میدهد، باید مطمئن باشد که آن شخص کلیه شرائط را رعایت میکند، یعنی هم گوسفند دارای شرایط ذکر شده باشد و هم در ذبح آن دقت کامل را بکند. (1422 و 1424)
3ـ میتوان اجازه داد قربانی را به کشورهای فقیر صادر کنند، البتّه باید حاجی سهم خودش را بریء کند و ببخشد و در مورد سهم دوستانش هم از آنها وکالت و رضایت بگیرد که سهم خود را ببخشند، چراکه گوشت قربانی باید به سه سهم تقسیم گردد:
یک: ثلث آن سهم مؤمنین حاضر در منا است (سهم دوستانش).
دو: ثلث آن سهم قربانی کننده است (سهم خود حاجی).
سه: ثلث آن سهم فقراء مؤمنین است (همان سهمی که به کشورهای فقیر میبرند). (1422)
4ـ اگر قربانی در روز دهم تا غروب آفتاب انجام نشد هرگز در شب قربانی نکند، بلکه قربانی را بگذارد برای روز یازدهم و حتماً در روز، قربانی انجام شود. (1422 و 1424)
6ـ حَلق (تراشیدن سر)
پس از قربانی حجاج میباید حلق کنند:
1ـ بر مردان واجب است که سر خود را بتراشند و خانمها باید تقصیر کنند.
2ـ محل حلق در منا است و در هر محل از منا باشد اشکالی ندارد. (1422)
3ـ کسی که خودش حلق نکرده، نمیتواند برای دیگران حلق کند.
4ـ هنگام حلق بخواند: اللَهمّ اعطِنی بِکُلِّ شَعرَةٍ نُوراً یَومَ القِیامَة.
5ـ مستحب است از جلو سر و سمت راست آن شروع به حلق نماید.
6ـ مستحب است موی سر خود را در منا دفن کند. (1426)
بعد از حلق حاجی میتواند از احرام خارج گردد و کلیه محرمات احرام بر او حلال میشود بهجز:
1ـ استعمال بوی خوش: که با سعی بین صفا و مروه حلال میگردد.
2ـ حلال شدن همسر: که با اتمام طواف نساء و نماز طواف نساء حلال میگردد. (1425)
توصیهها و تذکرات (پیرامون حلق)
1ـ باید مطمئن شود که قربانی انجام شده، بعد سر خود را بتراشد و به صرف نیابت دادن نمیتواند حلق کند. (1422)
2ـ بعد از حلق میتواند بعد از نیمهشب برای اعمال مکّه از منا خارج گردد، لیکن واجب است هنگام غروب به منا برگردد تا موفّق به بیتوته در منا گردد. (1425)
3ـ زمان حلق کردن، پس از قربانی است تا هنگام غروب آفتاب و اگر فرصت نکرد باید صبر کند تا فردا و فردا انجام دهد و هرگز نباید سر خود را در شب حلق کند. (1425)
4ـ کسانی که سفر اول آنها میباشد، واجب است سر خود را بتراشند و همچنین مستحب مؤکد است برای کسانی که سفر مجدد آنها میباشد و هیچ چیز از حلق، کفایت نمیکند. (1424)
5ـ اعمال بعد از حلق را (اعمال مکّه را) میتوان تا پایان ماه ذیالحجه انجام داد.
6ـ مرحوم آقا میفرمودند: کسی که به حج برود و حلق نکند گویا اصلاً حجی انجام نداده است (1424) و میفرمودند: گویا روحانیت حج در او ظهور نخواهد کرد. (1425)
7ـ تقصیر کردن خانمها مثل حلق کردن آقایان است و با هم فرقی ندارد، منتها: در مرد چون مو جنبه ظاهر دارد و موی او شکل ظاهری او را تشکیل میدهد خداوند میخواهد که او این شئونات ظاهری را کنار بگذارد ولی در زن چون تراشیدن مو برایش حرام است از این جهت از او خواسته شده که تقصیر کند و تقصیر برای زن حکم حلق کردن را دارد. (1426)
7ـ بیتوته در منا در 2 شب و رمی جمرات در 2 روز
پس از حلق حجاج به دو جهت بایستی در منا بمانند:
1ـ بیتوته در منا در دو شبِ یازدهم و دوازدهم.
2ـ رمی جمرات ثلاثه در روز یازدهم و دوازدهم.
1) شب یازدهم و دوازدهم حاجی باید در منا بیتوته کند (بیتوته: گذراندن شب را در محلی گویند) که مقدار واجب آن از غروب آفتاب است تا نیمهشب شرعی.
2) روز یازدهم و دوازدهم نیز حجاج باید جمرات ثلاثه را رمی کنند به این صورت که به هر جمره در هر روز باید هفت سنگ بزنند به این ترتیب: اول جمره اولیٰ، دوم جمره وُسطیٰ، سوم جمره عَقَبه؛ و زمان رمی نیز از طلوع آفتاب است تا غروب آن.
3ـ در شب یازدهم و دوازدهم بعد از نیمه شب حجاج میتوانند از منا خارج و جهت انجام اعمال مکّه به مسجدالحرام بروند و برگردند.
4ـ روز دوازدهم (پس از انجام رمی جمرات) حجاج میتوانند بعد از اذان ظهر بهطور کلی از منا خارج گردند، لیکن اگر در این روز از منا خارج نشوند تا آفتاب غروب کند، بایستی آن شب را در منا بیتوته کنند و فردا دومرتبه جمرات ثلاثه را رمی نمایند (و همچنین است هر چند روزی که تا غروب از منا خارج نگردند.)
توصیهها و تذکرات (پیرامون بیتوته و رمی جمرات)
1ـ خوابیدن در منا اثر بسیار زیادی دارد (در شب یازدهم و دوازدهم) اگرچه مردم از آن غفلت میکنند. و اگر شخصی در شب یازدهم و دوازدهم از منا خارج شود (البتّه پس از نیمه شب) باید در مسجدالحرام یا سایر مناطق مکّه باشد و به عبادت بپردازد و نمیتواند بخوابد، اما بهتر است که انسان اعمال مکّه را در روز انجام دهد و واجب است تا قبل از غروب (یعنی وقتی هوا تاریک میگردد) جهت بیتوته در منا، به منا باز گردد تا بهره کافی را از این سرزمین ببرد.
اعمال مکّه
8ـ9ـ10ـ11ـ12 اعمال مکّه (طواف، نماز طواف، سعی، طواف نساء، نماز طواف نساء)
پس از خروج از منا، حجاج به انجام اعمال مسجدالحرام میپردازند. این اعمال شباهت زیادی با عمره تمتّع دارد و تنها طواف نساء و نماز آن را اضافه دارد، لیکن دیگر عمل تقصیر ندارد. مقایسه کنید:
طواف طواف
اعمال مکّه نماز طواف نماز طواف
حج تمتّع سعی صفا و مروه سعی صفا و مروه عمره تمتّع
طواف نساء تقصیر
نماز طواف نساء
تفاوت این اعمال با عمره تمتّع تنها در نیت آن است (که به قصد حج تمتّع نیت میگردد) و تمام مسائلی که در مورد عمره گفته شد (در مورد طواف و...) در اینجا هم صدق میکند لیکن در این اعمال حجاج دیگر در احرام نیستند.
در مورد طواف نساء هم دقیقاً مانند طواف میباشد و تفاوت آن تنها در نیت است و در مورد نماز طواف هم همینطور.
پس خلاصهاعمال مکّه به شرح زیر است:
اعمال مکّه:
8ـ طواف (7 دور به دور خانه خدا)
9ـ نماز طواف (2 رکعت پشت مقام حضرت ابراهیم)
10ـ سعی بین صفا و مروه (7 مرتبه بین صفا و مروه): با اتمام سعی استعمال بوی خوش حلال میگردد.
11ـ طواف نساء (که هم بر مرد و هم بر زن واجب است) هفت دور به دور خانه خدا
12ـ نماز طواف نساء (2 رکعت پشت مقام حضرت ابراهیم) که با اتمام نماز، همسر بر انسان حلال میگردد.
با انجام طواف نساء و نماز آن حاجی اعمال حجَّیالاسلام خود را به پایان رسانیده است.
توصیهها و تذکرات (پیرامون اعمال مکّه)
1ـ بعد از انجام کلیه مناسک در کنار یا مقابل حجرالاسود بایستد و تمامی اعتقادات خود را نسبت به قرآن، کعبه، پیامبر، ائمه، قیامت، راه و مسیرش، ولایت و... به حجرالاسود عرضه بدارد و از او بخواهد که در روز قیامت حاضر شود و بر این اعتقادات شهادت بدهد و او هم میآید و شهادت میدهد. (1424)
2ـ همچنین از خداوند بخواهد که این اعمال را مقدمه برای معرفت امام علیه السّلام قرار بده. (1424)
3ـ حجرالاسود سنگی است که فهم خاصی دارد و سعه وجودی او به حدی است که از زمان حضرت آدم علیه السّلام که در این مکان قرار گرفته تا روز قیامت، هر کس به زیارتش بیاید، تمام این افراد را در نفس خود میپذیرد و نگه میدارد و مطالب آنها را گرفته و اخذ میکند و در روز قیامت شهادت میدهد. (1424)
مدینه منوّره
توصیهها و تذکرات (پیرامون مدینه)
1ـ در بقیع که میروید بدانید همه آن پر است از قبرهای امامزادهها و اهل بیت و اقوام و اصحاب پیامبر صلالله علیه و آله میباشد لذا هرگز با کفش وارد نگردید چون قدم به قدم آن ممکن است قبر محترمی باشد (1424ـ 1422) مرحوم آقا تمام بقیع را با پای برهنه میرفتند. نماز زیارت ائمه بقیع را بیرون بخوانید (1425) البتّه خواندن نماز زیارت در پشت دیوارهای قبرستان، صورت خوبی ندارد و بهتر است در مسجدالنبی بخواند (1426)
2ـ زیارت قبر ائمه بقیع علیهم السّلام را استقلالاً انجام ندهید بلکه در تحتِ تبعیت زیارت پیغمبر، زیارت انجام شود. (1424ـ 1422)
3ـ در مدینه عظمت و اشراف رسول خدا صل الله علیه و آله جایی برای کس دیگر باقی نمیگذارد، لذا در مدینه توجه و نظر در همهجا به پیغمبر صل الله علیه و آله باشد و سایر جوانب و مسائل را توجه نداشته باشید (نسبت به خلفائی که در آنجا دفن هستند اولی و دومی و...) (1422)
4ـ در مدینه ذکر: صلوات، لا اله الا الله، لا حول و لا قوه الا بالله بگویید (1422) (1424) (1425)
5ـ در اطراف مسجدالنبی زیاد قدم بزنید که محله بنیهاشم است چراکه پیامبر 10 سال در این مکان رفتوآمد داشتهاند و بدانید قطعاً پای شما در جای پای پیغمبر صل الله علیه و آله گذاشته میشود (1424ـ 1422) و همچنین در جای پای ائمه معصوم علیهم السّلام.
6ـ هم در مدینه و هم در مکّه صبحها بعد از نماز صبح و اذکار خود، به جای سوره یس، دعای صباح را بخوانید و اذکار هر شخص به همان کیفیت باشد. (1422)
7ـ قبر حضرت زهراء سلامالله علیها قطعاً در همانجایی است که پیغمبر خدا دفن گردیدهاند، منتهی مابین قبر و منبر رسول خدا (روضه) خیلی سفارش گردیده است حتماً هر روز 2 رکعت نماز در آن مکان بخوانید که ثواب بسیار دارد. (1424ـ 1422)
8ـ در بین راه منزل و حرم و بالعکس، انسان به چیزی نگاه نکند (به مغازهها، هتلها و...) (1424)
9ـ در مسجدالنبی که میروید مسجد را منزل خود بدانید، حرم پیغمبر، منزل واقعی ماست و ما همه فرزندان پیغمبریم و به این نیت به مسجد بروید که دارید به منزل خود میروید نه به نیت زیارت حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله (1424)
10ـ در مدینه و در مسجدالنبی، فقط به رسولالله فکر کنید. (1424)
11ـ خود را مقید به برنامههای کاروان نکنید (رفتوآمدها و...) بلکه انسان هر موقع حالش اقتضا دارد باید برای زیارت برود. (1424)
12ـ بعد از زیارت رسول خدا صل الله علیه و آله حتماً به زیارت ائمه بقیع علیهم السّلام بروید ولی زیارت آنها را در تحتِ ولایت رسول خدا صل الله علیه و آله بدانید نه مستقلاً (1424)
13ـ در کل مدینه نماز کامل است (1425ـ 1424ـ 1422) ولی روزه نمیتواند بگیرد مگر آنکه قصد 10 روز داشته باشد. و یا اینکه قبلاً نذر کرده باشد (1426ـ 1424)
14ـ نماز خواندن روی فرش در مسجدالنبی اشکالی ندارد و نمازهای واجب را هم میتوانید همانجا بخوانید. (1424)
15ـ برای زیارت ائمه بقیع علیهم السّلام هیچ فرقی نمیکند که وارد قبرستان بشوید یا نشوید و از نقطهنظر زیارت هیچ فرقی نمیکند. (1424)
16ـ خواندن زیارت عاشورا در مدینه وارد نشده، در مدینه و مکّه و منا و مشعر و... صبحها بینالطلوعین حتماً دعای صباح را بخوانید خواه به صورت تنهایی یا چند نفری. (1424)
17ـ زیارت ائمه بقیع علیهم السّلام در مفاتیح آمده است. (1424)
18ـ زیارت رسول خدا و حضرت زهرا علیهما السّلام در مسجدالنبی، در مفاتیح آمده است. (1424)
20ـ با حجاج دیگر مهربان باشید چون همه آنها مهمان خدا هستند، هر چند از مذاهب دیگر باشند و همیشه خود را پایینتر از دیگران بدانید و حق تقدم را به دیگران بدهید و راه را برای دیگران باز کنید (چه در مدینه و چه در مکّه در کلیه اعمال) (1424)
21ـ در مدینه، مکانهایی برای زیارت و... موجود است که کاروانها افراد را یکبار به آنجا می برند. وهمان یکبار هم کافی است لیکن به 3 مسجد زیاد بروید: مسجد قبا: چند مرتبه بروید و هر بار 2 الی 3 ساعت بمانید.
مسجدالاجابه (مباهله): حدود 10 دقیقه با حرم فاصله دارد. مسجد ردالشمس (فضیح) چند مرتبه بروید (که البتّه الآن تخریب شده است) و 2 رکعت نماز بخوانید. (1425)
1ـ مسجد قبا:
در 6 کیلومتری جنوب مسجدالنبی واقع شده است (سر راه مدینه به مکّه) هنگامی که پیامبر از مکّه به مدینه هجرت کردند چندین روز در این مسجد ماندند و منتظر آمدن حضرت علی علیه السّلام شدند و در همان زمان بود که دستور ساختن این مسجد را دادند و مسجدی با دیوار سنگی در این مکان بنا. روایتی است از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله که 2 رکعت نماز در این مسجد ثواب یک عمره دارد.
در روایتی از امام صادق علیه السّلام که در زیارت مشاهد و مساجد اطراف مدینه اول به مسجد قبا بروید و در آنجا نماز بسیار بخوانید.
2ـ مسجدالاجابه (مباهله):
این مسجد در شمال بقیع واقع شده و با مسجدالنبی 500 متر فاصله دارد. در این مسجد بود که آیه مباهله نازل شده و نیز علت آنکه اجابه میگویند آن است که پیامبر اکرم سه چیز را از خداوند در این مسجد خواستند و خداوند 2 چیز آن را اجابت فرمود. (کتاب مشاهد و مشاعر) این مسجد در خیابان ملک فیصل قرار دارد.
3ـ مسجد ردالشمس (فضیخ):
در غزوه یهود بنیالنظیر رسول خدا مدت 6 روز در این مکان نماز خواندهاند و علت نامگذاری آن به ردالشمس آن است که در این مکان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله به علی علیه السّلام تکیه کرده و خوابیده بودند و در همین حال نماز عصر حضرت علی علیه السّلام قضا گردید وقتی پیامبر صل الله علیه و آله بیدار شدند از حضرت پیرامون نماز عصر سؤال کردند و حضرت جواب گفتند که نخواندهاند. پیامبر فرمودند چون تو وصی هستی، وصی نباید نمازش قضا شود، پیامبر صل الله علیه و آله دعا فرمودند و خورشید برای حضرت بازگشت تا حضرت نماز خود را بخوانند. (کتاب مشاهد و مشاعر حج نوشته آخوندی)
مکّه مکرّمه
توصیهها و تذکرات (پیرامون مکّه)
1ـ ذکر افراد در مکّه «لا اله الا الله» و «لا هو الا هو» باشد. (1424)
2ـ سعی کنید بیشتر اوقات خود را در مسجدالحرام بگذرانید چه حال طواف داشته باشید یا نداشته باشید. (1422)
3ـ نگاه کردن به کعبه عبادت است (1425ـ 1422) و اگر حال نماز و طواف ندارید به کعبه نگاه کنید که خودش عبادت است و موجب آثاری است. (1424)
4ـ به جای نماز، طواف کنید بهتر است. (الطوافُ بِالبَیتِ صَلاةٌ) و هرچه بیشتر طواف بکنید اثر بیشتری دارد. (1424ـ 1422) بهتر است همه طوافها به نیت رسولالله باشد و مرحوم علامه طهرانی میفرمودند طواف برای رسول خدا باشد و آن شخص را هم که در ذهن دارید به او هم میرسد و بیشتر هم میرسد. (1426)
5ـ هر شب سعی کنید به حجر حضرت اسماعیل بروید و 2 رکعت نماز بخوانید که خیلی مهم است مخصوصاً زیر ناودان (1422)
6ـ دعا در حجر و زیر ناودان طلا مستجاب است. (1424ـ 1422)
7ـ شبها روبهروی مستجار در مسجدالحرام بنشینید. (مستجار محلی از دیوار کعبه است که در فاصله 5/ 1 متری از رکن یمانی قرار دارد (درست در مقابل آن ضلعی که درب خانه خدا قرار گرفته است) که این مکان به اذن خدا شکافته شد و فاطمه بنت اسد، مادر امیرالمؤمنین علیه السّلام وارد کعبه شدند و حضرت را بدنیا آوردند) (1422)
8ـ تنها مکانی که زن میتواند جلوی مرد یا در کنار مرد نماز بخواند، مسجدالحرام است. (1424ـ 1422)
9ـ در مکّه به مسئله توحید فکر کنید و اینکه آمدهایم هر آنچه را غیر از توحید است دور کنیم، همانطور که ائمه و اولیاء و پیامبران هم که اینجا میآمدهاند، به توحید فکر میکردهاند. (1425ـ 1422)
10ـ در مکّه و مسجدالحرام فقط باید توجه به خدا داشت و شفیع قرار دادن و توسل را باید کنار گذاشت (حتی شفیع قرار دادن رسول خدا و ائمه را) چراکه نَفْس توحید، خودش توسل است (1422) و همه را باید فانی در خداوند ببیند. (1424)
11ـ هنگامی که فرد خواست از مسجدالحرام بیرون بیاید بگوید السلام علیک یا رسولالله (1424)
12ـ یک دوره ختم قرآن در مکّه فضیلت زیادی دارد مخصوصاً در مسجدالحرام (1422) و بهتر است به نیت رسول خدا قرائت شود (1424) و لازم نیست به معنی دقت شود و صرف خواندن مدّ نظر است. (1426)
13ـ مستحب است نوشیدن آب زمزم و مرحوم علامه طهرانی میفرمودند هرچه میتوانید از آن بخورید چه قبل از طواف و چه بعد از طواف و به نیت رسول خدا بنوشید (یعنی به همان نیتی که رسول خدا صل الله علیه و اله مینوشیدند)
14ـ در کل شهر مکّه نماز کامل است (1425ـ 1422) ولی روزه نمیتواند بگیرد مگر آنکه قصد 10 روزه کرده باشد و یا از قبل نذر کرده باشد. (1426ـ 1424)
15ـ از خداوند حاجتی را بخواهید که اگر برآورده شود مغموم نباشید که چرا بهترش را نخواستم (1422)
16ـ از خداوند بخواهید:
1ـ عبودیت و معرفتش را
2ـ عافیت دنیا و آخرت را (عافیت یعنی: تطبیق عمل و وجود انسان با آنچه که مورد رضای خداست)
3ـ ما را آنچنان قرار بدهد که عبد او باشیم.
4ـ که ما را عبد خود قرار بدهد به هر نحو که صلاح میداند و تحمل آن را هم بدهد تا مراحل عبودیت را طی کنیم.
5ـ خواست و درخواست را از ما بگیرد. (1422)
17ـ تکامل روحی انسان وابسته به این مناسک (مناسک حج) است. (1425)
18ـ افراد به مکانی می روند که خداوند این مکان را برای پذیرائی افرادی که آنها را برای هدف خاصی به دنیا آورده، آماده کرده است. (1425)
19ـ مسجدالحرام مکانی است که انبیاء بعد از به نبوت رسیدن احساس نیاز به آن پیدا میکردهاند و امام علیه السّلام بعد از به امامت رسیدن واقعیت آن را می یابند. (1425)
20ـ امام زمان علیه السّلام در تمامی مناسک و اعمال حج حضور دارند و تمام فیوضاتی که به حجاج میرسد به واسطه حضرت است و بدانید موقعی که طواف میکنید یا در سایر مناسک، یکی از افراد، امام زمان علیه السّلام است. (1425)
21ـ آیات مربوط به حضرت ابراهیم علیه السّلام (در سوره بقره و ابراهیم) را در مسجدالحرام بخوانید و به آن دقت کنید و تأمل نمایید، و بدانید هر کس به مکّه میرود به دعوت حضرت ابراهیم علیه السّلام پاسخ مثبت داده و اجابت کرده است. (1425)
22ـ انجام دوباره عمره مفرده، در کمتر از 10 روز حرام است و تا یکماه کراهت شدید دارد. اما اگر در 2 ماه واقع شود اشکالی ندارد حتی اگر فاصله آن 2 عمره، یک روز باشد مثلاً یک عمره در 29 رجب انجام دهد و یک عمره در 1 شعبان (چون در 2 ماه واقع شده اشکالی ندارد) (1426)
ملاک حساب کردن فاصله 2 عمره به روز، پایان اعمال است یعنی اگر کسی در 25 ذیالقعده محرم شد و اعمالش را انجام داد و از احرام خارج گردید از این روز حساب نمیشود بلکه باید از پایان اعمال حج تمتمع، روزها را حساب کند.
23ـ شهر مکّه جای خاصی برای بازدید و توقف ندارد و غار حراء خوب است اگر مجالی پیدا کردید. (1422)
مسائل متفرقه
1ـ استفاده از زیراندازهایی که به آن مقداری حصیر یا چوب دوخته شده جهت سجده، اشکالی ندارد ولی اگر به همان هم حساسیت نشان میدهند، از آن استفاده نکنید، در مسجدالنبی جاهایی هست که بین ستونها فرش نشده و سنگ است و میتوانید در آنجا نماز بخوانید و درعینحال اگر نتوانستید جایی را پیدا کنید که سنگ باشد، لازم نیست خود را به زحمت بیندازید و میتوانید روی فرش سجده کنید، من خودم هم روی فرش سجده کردهام و در مسجدالحرام هم که همهاش سنگ است و مشکلی پیش نمیآید. (1422)
2ـ خرید سوغات خوب است ولی انسان بگذارد برای روزهای آخر (1424)
3ـ در کدام قانون و در کجا گفته شده که حاجی از مکّه که برمیگردد باید برای همه سوغاتی بیاورد؟ برای اهل منزل بیاورد آن هم بهطور محدود و مشخص، ولی دیگر برای سایر افراد و... خارج از برنامه است و حاجی را از پرداختن به واقعیت و پرداختن به آنچه که برای آن حرکت کرده باز میدارد و این فرهنگی است که باید عوض شود (1424)
4ـ طوافِ وداع کردن در مکّه، اشکال ندارد لیکن همان طواف نساء، طواف وداع هم هست در هر حال طواف وداع کردن مستحب است. (1424)
5ـ چراغانی کردن هنگام بازگشت حجاج، اگر نشانه آمدن حاجی باشد اشکالی ندارد، لکن از روی چشم و همچشمی نباید باشد. ما ندیدیم مرحوم علامه طهرانی در زمان خودشان توصیهای به این عمل کرده باشند و ما هم بهتر است انجام ندهیم. (1426)
6ـ کسی که مستطیع است و متمکن است که سریعاً به حج برود باید سریعاً برود و نباید صبر کند تا به صورت عادی برود حتی اگر لازم باشد میلیونها تومان خرج کند باید بکند. لیکن این سریع رفتن به این معنی نیست که حق دیگران را ضایع کند و نوبت دیگران را بگیرد که اگر کسی در این مورد باعث ظلم و گرفتن حق دیگران شود حج او باطل و عملش حرام است، ظلم به دیگران در هر شرایطی و به هر نحوی حرام است. این شخص باید موجبات به حج رفتن خود را سریعاً فراهم کند و چون متمکن است هر هزینهای را لازم باشد باید بپردازد. (1426)
مسائل مربوط به خانمها:
1ـ خانمها در مواردی میتوانند نائب بگیرند:
الف) در مواردی که اگر بخواهند صبر کنند تا از عذر زنانه بیرون بیایند، فرصت و زمان اقامت آنها در مکّه میگذرد و به موقع موفّق به انجام اعمال نمیشوند که در این حالت باید نائب بگیرند (1422)
ب) رمی جمرات: که ممکن است ازدحام جمعیت به نحوی باشد که برای بعضی تحمل آن ممکن نباشد و باعث به وجود آمدن خطری برای آنها بشود که باید در این حال نائب بگیرند. (1422)
2ـ زن هم میتواند نائب گردد. (1422)
3ـ زنی که برای انجام اعمال (طواف و نماز آن) عذر دارد و باید چند روز صبر کند تا عذرش برطرف شود، نمیتواند برایاینکه زودتر از احرام خارج شود به دیگران نیابت دهد بلکه باید صبر کند و پس از رفع عذر، خودش مباشرتاً انجام دهد. (1426)
4ـ عذرهایی که برای خانمها پیش میآید 2 حالت دارد:
الف) یا اینگونه است که وقتی برای عمره تمتّع احرام میبندد عذر دارد و وقتی که وارد مکّه میشود این عذر او باقی است تا زمانیکه میخواهد اعمال حج تمتّع را انجام دهد (زمانی که میخواهند به عرفات بروند) در این
حالت چون او هنوز در احرام است، نیازی به احرام مجدد ندارد و همان احرام عمره تمتّع او تبدیل میگردد به احرام حج تمتّع و با سایر حجاج به عرفات میرود و بعد از اعمال عرفات و مشعر و منا به مکّه برمیگردد و چنانچه پاک گردیده است ابتدا اعمال حج تمتّع خود را انجام میدهد (اعمال مکّه را) و بعد از اتمام آن اعمال، به مسجد تنعیم رفته و به نیت عمره مفرده محرم میشود و به مکّه آمده و اعمال عمره خود را انجام میدهد و اگر هنوز پاک نشده صبر میکند تا پاک شود و سپس اعمال را انجام میدهد.
ب) یا اینگونه است که در حال پاکی عمره تمتّع را انجام میدهد و هنگام رفتن به عرفات عذر پیدا میکند که در اینصورت در همان حالت در مکّه احرام میبندد و به عرفات رفته و پس از انجام اعمال عرفات و مشعر و منا به مکّه آمده و اگر عذرش همچنان باقی بود تا زمانی که کاروانها میخواهند به ایران بیایند در آنجا اعمالی که نیاز به طهارت ندارد (مثل سعی صفا و مروه) را خودش انجام میدهد و برای سایر اعمال که نیاز به طهارت دارد باید نائب بگیرد. ولی اگر فرصت دارد که صبر کند تا پاک گردد باید صبر کند و همه اعمال مکّه را خودش انجام دهد (1422)
5ـ خانمها هنگامی که عذر دارند میتوانند وارد در محل (مسعی) کوه صفا و مروه گردند چراکه این قسمت جزء مسجدالحرام نیست و سعی صفا و مروه را هم میتوانند در حال عذر، خودشان انجام دهند. (1422)
6ـ آیا زن میتواند قرصهایی مصرف کند که عادت ماهانه او قطع، یا به تأخیر افتد و اعمال را بدون عذر انجام دهد؟
نیازی به مصرف این قرصها نیست، بلکه بهتر است انسان همانطور که خداوند برای زن تقدیر کرده است، همانگونه عمل کند، بنده تضمین میکنم: اگر کسی این قرصها را نخورد، به اندازه سر سوزنی از ثواب او کاسته نخواهد شد!! چرا انسان از مسیر و مجرای طبیعی خود که خداوند تقدیر کرده بیرون بیاید و برای خود تقدیر جدیدی و تقدیر مندرآوردی ایجاد کند؟ خداوند گفته است به زن به این شکل بیاید و اعمالش را انجام دهد و تنها عملی که نیاز به طهارت دارد طواف و نماز آن است و سایر اعمال را خودش در حال عذر میتواند انجام دهد. (1426)
7ـ زنی که عذر دارد، رفتن به محوطه خارج از بناء مسجدالنبی و همچنین رفتن به پشت دیوارهای بقیع برای وی بلااشکال است. (1424)
8ـ زن مستحاضه میتواند قرآن بخواند و همچنین وارد مسجدالحرام شده و طواف کند و همچنین وارد مسجدالنبی گردد. (1424)
9ـ زنی که عذر دارد میتواند وارد مسجد شجره شده و محرم گردد و از طرف دیگر خارج گردد و باید در مسجد محرم گردد (1424) آنچه بر وی حرام است وقوف در مساجد است.
احکام شیر خواران (نوزادان تا 3 سالگی)
1ـ آیا پوشک کردن شیرخوارهای که احرام بسته است، جایز است؟
بلی
2ـ آیا لازم است هنگام طواف، پوشک شیرخوار را دائماً بازدید نمود که آیا طهارت آن توسط شیرخوار از بین رفته است یا نه؟
لازم نیست و طهارت به قوّت خود باقی است
3ـ آیا لازم است قبل از طواف، پوشک بچه و قسمتی از بدن او که پوشک میشود، پاک و غیر نجس باشد؟
بهتر است پاک باشد
4ـ اگر در حین طواف شیرخوارهمُحدث شد (حدثی از او سر زد) آیا طوافش باطل میگردد؟ و آیا در هنگام طواف و نماز آن طهارت بدن شیرخوار شرط است؟
خیر طواف باطل نمیشود و طهارت طفل شرط صحّت نماز نیست
5ـ آیا لازم است هنگام انجام اعمال، شیرخوارهبیدار باشد؟ و اگر در حین انجام عملی، یا مقداری از آن خوابید (مثل طواف، سعی بین صفا و مروه و) باید عمل او مجدّداً در حال بیداری انجام گردد؟
لازم نیست
6ـ آیا لازم است جهت طواف، شیرخوارهرا وضو داد؟ یا وضوی نائب او کفایت میکند؟
نائب باید وضوء داشته باشد
7ـ داخل کردن شیرخوارهای که پوشک خود را کثیف کرده، به مسجدالحرام و مسجدالنّبی جایز است؟ و آیا خارج کردن او (اگر در مسجد است) لازم است؟
اشکالی ندارد
8ـ آیا لباس احرام شیرخواره پسر، بایستی مانند مردان دو تکّه باشد؟ و آیا باید کلّیه شرایط لباس احرام مردان را داشته باشد؟
خیر لازم نیست
احکام کودکان غیر بالغ (از سه ساله تا قبل از سنّ تکلیف)
1ـ نائب کودکی که خودش هم قصد احرام بستن و انجام اعمال را دارد، آیا میتواند توأماً هم برای خودش نیّت کند و هم برای طفل (2 نیّت همزمان)؟
اشکالی ندارد
2ـ کودکی که نمازش را به صورت کامل و صحیح نمیتواند بخواند، آیا بهطور کلّی نماز طواف از او ساقط است؟ یا باید در حدّ توان به او تلقین کرده تا بخواند و بعداً هم نائب او بخواند؟
به همان مقدار وسع کفایت میکند و نیابت لازم نیست
3ـ کودکی که هنوز بالغ و مکلّف نشده، ولی میتواند نماز را بهطور صحیح بخواند، آیا نمازش را خودش بخواند، یا نایبش یا هر دو؟
خودش بخواند و نیاز به نائب نیست
4ـ جهت انجام اعمال آیا لازم است نیّتها را به کودک یکییکی تلقین نمود (یعنی خود او هم نیّت کند) یا نیت نائب او کفایت میکند؟
اگر ممیّز باشد باید گفت و الاّ خیر
5ـ اگر خودش بتواند نیّت را به زبان بگوید (مثلاً ما بگوئیم و او تکرار کند)، کفایت میکند یا باید نائب او هم نیّت کند؟
خودش کفایت میکند درصورتیکه ممیّز باشد و الاّ باید نائب او هم انجام دهد
6ـ آیا کودکی که میتواند وضو بگیرد یا میتوان او را وضو داد، هنگام طواف و نماز آن (که نیاز به طهارت دارد) باید وضو بگیرد و هنگام طواف و نماز آن به حالت وضو باقی باشد، یا وضو و طهارت نائب کفایت میکند؟
چنانچه ممیّز باشد باید وضوء بگیرد و الاّ خیر
7ـ آیا هنگام طواف و نماز آن طهارت نائب کفایت میکند، یا شیرخواره و کودک هم باید طهارت داشته باشند؟
طهارت نائب کافی است
8ـ آیا تلبیه (لبیک گفتن) نائب، برای شیرخواره و کودک کفایت میکند؟ یا اگر کودک قادر به تلبیه است، باید خودش بگوید (اگرچه به واسطه تلقین باشد)؟
برای شیرخوار کفایت میکند و کودک در صورت تمیز باید بگوید
9ـ اگر کودک هنگام طواف یا سعی، از راه رفتن خسته شد؛ آیا میتواند در آغوش نائب یا شخص دیگری به عمل خود ادامه دهد؟ یا صبر کند تا خستگیاش برطرف شده و خودش راه برود؟
اشکالی در حمل کردن آن نیست
10ـ کودکان در مسجد النّبی بهتر است به چه اعمالی اشتغال داشته باشند؟
کار خاصّی نیست اگر میتواند قرآن بخوانند.