پدیدآورگروه علمی
گروه ادبیات و اشعار
توضیحات
اشعاري از فؤاد کرماني در ستايش رسول اكرم «صلي اللَه عليه وآله و سلم»
هو العلیم
اشعاری از فؤاد کرمانی در ستایش رسول اكرم صلی اللَه علیه وآله و سلم
لَعَمات وجهۀ ذوالمنن نه مشعشع آمدی از قدم | *** | طلعات هستی ما خلق نه ملمّع آمدی از عدم |
نه شموس حكمت و معرفت ز بروج عِلم زدی عَلم | *** | نه ز عرش و فرش نشان بدی نه ز لوح و كرسی و از قلم |
زنهان اگر نشدی عیان جلوات ذات محمّدی
هله آن مشیت ذات حق كه جهان ظهور مشیتش | *** | صور عوالم كن فكان همه از بدایع حكمتش |
ملكوت موت و حیات را متصرف آمده قدرتش | *** | نرسد به دولت زندگی مگر آنكه مرد به دولتش |
كه به هستی آمده نیستی ز تجلّیات محمّدی
به جلال حقّ كه نبرده پی احدی به حقّ جلال او | *** | ملكوتیان جبروتیان شده محو و مات جمال او |
چو ورای عقل بشر بود درجات عقل و كمال او | *** | من بی زبان چه بیان كنم حسنات خلق و خصال او |
خفق عظیم بیان كند خبر صفات محمّدی
هله آن كتاب حكیم حقّ كه مدوّن آمدن من لدن | *** | شده سیر ابحر سبعه را كلمات متقنه اش سفن |
ز بیان او شده مرتفع درجات معرفت و مدن | *** | صفحات هندسۀ جهان كه منقّش است به كلك كن |
بود این صنیعه مجملی ز مفصّلات محمّدی
چو حیات هر دو جهان بود جلوات پرتو ذات او | *** | به جهان و هر چه نظر كنم نگرم به اسم و صفات او |
بلی آنكه عاشق او شود به حیات اوست ممات او | *** | بود این حیات و ممات ما چو دو جلوه از جلوات او |
من و عشق موت كه موت من بود از حیات محمّدی
چو كمال معجزه آن بود كه ترا ز مرگ رها كند | *** | ز خدات صرف بقا دهد ز خودیت محض فنا كند |
جذبات حقّ دل بنده را زشؤون خلق جدا كند | *** | چو ثبات معجز احمدی همه نفی خدا كند |
عدم است معجز انبیا بر معجزات محمّدی
چو قلم به لوح كریم زد رقم از بیان ظهور او | *** | كلمات ورد فرشته شد همه داستان ظهور او |
بود این دفاتر انبیا همه در نشان ظهور او | *** | پس از او به عترت او نگر تو در آسمان ظهور او |
چه شموس لامعه هر یكی شده بینات محمّدی
مسمّط ها لعَمات عرش از آن بود كه فروغ برده ز طلعتش | *** | درجات كرسی از آن بود كه خضوع كرده به رفعتش |
فلك و كواكب و اختران همه از ایادی قدرتش | *** | شب و روز آیت مهر و مه چو برند سجده به تربتش |
دو ملمّع اند به روز و شب ز ملمّعات محمّدی
چو مقام غیب پیمبران بود از شهود شهود او | *** | احدی نیافت ز انبیاء درجات قرب و صعود او |
ز وجود بهره نبرد كس مگر از مطالع جود او | *** | ز تعینات جهانیان چو مقدّس است وجود او |
بود این وجود جهانیان ز تعینات محمدی
چو به ذات مجتمع صمد همه اوست اوّل من سجد | *** | ز فروغ سجده اصل او بود عبادت من عبد |
متعالی آمده قلب او ز حدوث شرك و ز ما ولد | *** | چو عیان در آینۀ دلش احدی نیامده جز احد |
صلوات حق شده مشتمل همه بر صلوات محمّدی
ز وجود خلق او چو سبق گرفت به نور منیر حق | *** | ز تقدّم آمده نور او به ظهور اوّل ما خلق |
به طفیل او همه خلق شد ارضین و كرسی نه طبق | *** | چو بود مقام وجود او به وجود اول من سبق |
همه كاینات حیاتشان بود التفات محمّدی
ز محلّ فرق چو ما نشد به مقام جمع وصول او | *** | كه نبود غیر خدا كسی به خروج او به دخول او |
بلی آنكه عارف حقّ شود چه صعود او چه نزول او | *** | به شب عروج كه وعده شد به لقای دوست قبول او |
خبر خداست به ماخلق ز مشاهدات محمّدی
چو ظهور عقل و فؤاد ما ز فروغ آیت او بود | *** | بركات و خیر وجود ما همه از عنایت او بود |
صلوات ما به روان او ثمر هدایت او بود | *** | نه همین شفیع گناه ما شرف حمایت او بود |
كه وجود ماست تفضّلی ز تفضّلات محمّدی
هله آن خدیو كه از خدا به لعمرك است خطاب او | *** | نرسد مشاعر خلق را كه كنند وصف جناب او |
كه رسد به عالم وصف او كه جلال اوست حجاب او | *** | تو بجوی شرح كمال او ز كلام او به كتاب او |
كه مفصّل آمد مجملی ز مكاشفات محمّدی
چو لدی الجمال ظهور حقّ ظلمات خلق بود عدم | *** | خبری نبوده حدوث را ز قدم به بارگه قدم |
به خدا قسم كه خدا قسم نخورد مگر به خدا قسم | *** | رقم خدای چه والسما قسم خدای چه والقلم |
قسم تجلّی خود بود به صفات و ذات محمّدی
مسمّطها
متجلّی آمده چون خدا به صفات احمد و اسم او | *** | ز تجلّیات ظهور حقّ احدی نبوده به قسم او |
كه رسد به گنج هویتش كه وجود اوست طلسم او | *** | چو بود حقیقت انبیا همه از فواضل جسم او |
حكما چگونه برند ره به مجرّدات محمّدی
یم حكمتی ست كتاب او چه بواطنش چه ظواهرش | *** | تو نكرده غوص به قعر یم چه بری ز درّ و جواهرش |
در این محیط كسی برد كه غریق اوست مشاعرش | *** | تو بجو لئالی معرفت ز بطون سرّ و ضمائرش |
كه بود كنوز رموز حقّ همه در نكات محمّدی
تو اگر ز امّت احمدی ملكات صدق و صفا بجو | *** | دركات خشم و غضب بنه درجات سلم و رضا بجو |
گرت آرزوی بقا بود ز طریق فقر و فنا بجو | *** | ره رستگاری و عافیت به سراج علم و تقی بجو |
كه به نور علم بپا بود علم نجات محمّدی
بجهان كُمیت خود از جهان كه جهان كمیتۀ غم بود | *** | طربش تعب نعمش نقم زر و درهمش همه هم بود |
ز حدود شرع برون مرو اگرت بهشت ارم بود | *** | قدم ثبات بجو كه دین همه در ثبات قدم بود |
ز نزول آیۀ فاستقم بنگر ثبات محمّدی
بگشای بینش معرفت نه مكان ببین و نه لامكان | *** | همه جا ظهور خدا نگر نه زمان بجوی نه لازمان |
كه نبود و نیست بجز یكی همه در ظواهر و در نهان | *** | بخود آی و با دل خود بگو كه ز كیست بینش و عقل و جان |
به خدا ز چشم خدا نگر به توجّهات محمّدی
ز حجاب ظلمت حس درآ لمعات وجه خدا نگر | *** | بگشای دیده چو مشتری مه آفتاب لقا نگر |
چو فنا فناست مجو تو بقا بجوی و بقا نگر | *** | ملكوت غیب و شهاده را همه در ظهور و خفا نگر |
كه مشعشع آمده هر یكی ز تشعشعات محمّدی
چو سرشت آدم پاك دم ز خداست قابل تربیت | *** | كه رسد ز مایۀ بندگی به علو پایۀ سلطنت |
همه كس نیافت به سعی خود ره این شرافت و منزلت | *** | چه سعادت این كف خاك را كه رسد به جنّت معرفت |
در این بهشت گشوده شد ز مجاهدات محمّدی
كه ز دست نفس گمان برد كه بدست خویش امان برد | *** | به یقین امان نبرد كسی مگر این امان به گمان برد |
دهد آنكه دست بدست او تو گمان مدار كه جان برد | *** | كه زدست نفس بدست خود گه پنجه پنجه توان برد |
شكنند ساعد او مگر به مساعدات محمّدی
ز ازل به آب محبّتش چو مخمر آمده ذات ها | *** | تو بگو فؤاد مدیح او كه دهد جلای صفات ما |
چه غم از هلاك بدن ترا كه بروج است نجات ما | *** | چو درین قوالب عنصری به حیات اوست حیات ما |
نبود چگونه ممات ما به تبع ممات محمّدی