اشعاري از فؤاد کرماني در ستايش رسول اكرم

9143
مشاهده متن

پدیدآورگروه علمی

گروه ادبیات و اشعار


توضیحات

اشعاري از فؤاد کرماني در ستايش رسول اكرم «صلي اللَه عليه وآله و سلم»

/5
پی دی اف پی دی اف موبایل ورد

اشعاري از فؤاد کرماني در ستايش رسول اكرم

1
  •  هو العلیم

  •  

  • اشعاری از فؤاد کرمانی در ستایش رسول اكرم صلی اللَه علیه وآله و سلم

اشعاري از فؤاد کرماني در ستايش رسول اكرم

2
  •  

  • لَعَمات وجهۀ ذوالمنن نه مشعشع آمدی از قدم***طلعات هستی ما خلق نه ملمّع آمدی از عدم
  • نه شموس حكمت و معرفت ز بروج عِلم زدی عَلم***نه ز عرش و فرش نشان بدی نه ز لوح و كرسی و از قلم
  • زنهان اگر نشدی عیان جلوات ذات محمّدی

  •  

  • هله آن مشیت ذات حق كه جهان ظهور مشیتش***صور عوالم كن فكان همه از بدایع حكمتش
  • ملكوت موت و حیات را متصرف آمده قدرتش***نرسد به دولت زندگی مگر آنكه مرد به دولتش
  • كه به هستی آمده نیستی ز تجلّیات محمّدی

  •  

  • به جلال حقّ كه نبرده پی احدی به حقّ جلال او***ملكوتیان جبروتیان شده محو و مات جمال او
  • چو ورای عقل بشر بود درجات عقل و كمال او***من بی زبان چه بیان كنم حسنات خلق و خصال او
  • خفق عظیم بیان كند خبر صفات محمّدی 

  •  

  • هله آن كتاب حكیم حقّ كه مدوّن آمدن من لدن***شده سیر ابحر سبعه را كلمات متقنه اش سفن 
  • ز بیان او شده مرتفع درجات معرفت و مدن***صفحات هندسۀ جهان كه منقّش است به كلك كن 
  • بود این صنیعه مجملی ز مفصّلات محمّدی

  •  

  • چو حیات هر دو جهان بود جلوات پرتو ذات او***به جهان و هر چه نظر كنم نگرم به اسم و صفات او
  • بلی آنكه عاشق او شود به حیات اوست ممات او***بود این حیات و ممات ما چو دو جلوه از جلوات او
  • من و عشق موت كه موت من بود از حیات محمّدی 

  •  

  • چو كمال معجزه آن بود كه ترا ز مرگ رها كند***ز خدات صرف بقا دهد ز خودیت محض فنا كند 
  • جذبات حقّ دل بنده را زشؤون خلق جدا كند***چو ثبات معجز احمدی همه نفی خدا كند 
  • عدم است معجز انبیا بر معجزات محمّدی

  •  

  • چو قلم به لوح كریم زد رقم از بیان ظهور او***كلمات ورد فرشته شد همه داستان ظهور او

اشعاري از فؤاد کرماني در ستايش رسول اكرم

3
  • بود این دفاتر انبیا همه در نشان ظهور او***پس از او به عترت او نگر تو در آسمان ظهور او
  • چه شموس لامعه هر یكی شده بینات محمّدی 

  •  

  • مسمّط ها لعَمات عرش از آن بود كه فروغ برده ز طلعتش***درجات كرسی از آن بود كه خضوع كرده به رفعتش 
  • فلك و كواكب و اختران همه از ایادی قدرتش***شب و روز آیت مهر و مه چو برند سجده به تربتش 
  • دو ملمّع اند به روز و شب ز ملمّعات محمّدی

  •  

  • چو مقام غیب پیمبران بود از شهود شهود او***احدی نیافت ز انبیاء درجات قرب و صعود او
  • ز وجود بهره نبرد كس مگر از مطالع جود او***ز تعینات جهانیان چو مقدّس است وجود او
  • بود این وجود جهانیان ز تعینات محمدی

  •  

  • چو به ذات مجتمع صمد همه اوست اوّل من سجد***ز فروغ سجده اصل او بود عبادت من عبد
  • متعالی آمده قلب او ز حدوث شرك و ز ما ولد***چو عیان در آینۀ دلش احدی نیامده جز احد
  • صلوات حق شده مشتمل همه بر صلوات محمّدی

  •  

  • ز وجود خلق او چو سبق گرفت به نور منیر حق***ز تقدّم آمده نور او به ظهور اوّل ما خلق
  • به طفیل او همه خلق شد ارضین و كرسی نه طبق***چو بود مقام وجود او به وجود اول من سبق
  • همه كاینات حیاتشان بود التفات محمّدی

  •  

  • ز محلّ فرق چو ما نشد به مقام جمع وصول او***كه نبود غیر خدا كسی به خروج او به دخول او
  • بلی آنكه عارف حقّ شود چه صعود او چه نزول او***به شب عروج كه وعده شد به لقای دوست قبول او
  • خبر خداست به ماخلق ز مشاهدات محمّدی

  •  

  • چو ظهور عقل و فؤاد ما ز فروغ آیت او بود***بركات و خیر وجود ما همه از عنایت او بود
  • صلوات ما به روان او ثمر هدایت او بود***نه همین شفیع گناه ما شرف حمایت او بود

اشعاري از فؤاد کرماني در ستايش رسول اكرم

4
  • كه وجود ماست تفضّلی ز تفضّلات محمّدی

  •  

  • هله آن خدیو كه از خدا به لعمرك است خطاب او***نرسد مشاعر خلق را كه كنند وصف جناب او
  • كه رسد به عالم وصف او كه جلال اوست حجاب او***تو بجوی شرح كمال او ز كلام او به كتاب او
  • كه مفصّل آمد مجملی ز مكاشفات محمّدی

  •  

  • چو لدی الجمال ظهور حقّ ظلمات خلق بود عدم***خبری نبوده حدوث را ز قدم به بارگه قدم
  • به خدا قسم كه خدا قسم نخورد مگر به خدا قسم***رقم خدای چه والسما قسم خدای چه والقلم
  • قسم تجلّی خود بود به صفات و ذات محمّدی

  •  

  • مسمّط‌ها

  • متجلّی آمده چون خدا به صفات احمد و اسم او***ز تجلّیات ظهور حقّ احدی نبوده به قسم او
  • كه رسد به گنج هویتش كه وجود اوست طلسم او***چو بود حقیقت انبیا همه از فواضل جسم او
  • حكما چگونه برند ره به مجرّدات محمّدی

  •  

  • یم حكمتی ست كتاب او چه بواطنش چه ظواهرش***تو نكرده غوص به قعر یم چه بری ز درّ و جواهرش
  • در این محیط كسی برد كه غریق اوست مشاعرش***تو بجو لئالی معرفت ز بطون سرّ و ضمائرش
  • كه بود كنوز رموز حقّ همه در نكات محمّدی

  •  

  • تو اگر ز امّت احمدی ملكات صدق و صفا بجو***دركات خشم و غضب بنه درجات سلم و رضا بجو
  • گرت آرزوی بقا بود ز طریق فقر و فنا بجو***ره رستگاری و عافیت به سراج علم و تقی بجو
  • كه به نور علم بپا بود علم نجات محمّدی

  •  

  • بجهان كُمیت خود از جهان كه جهان كمیتۀ غم بود***طربش تعب نعمش نقم زر و درهمش همه هم بود
  • ز حدود شرع برون مرو اگرت بهشت ارم بود***قدم ثبات بجو كه دین همه در ثبات قدم بود
  • ز نزول آیۀ فاستقم بنگر ثبات محمّدی

  •  

  • بگشای بینش معرفت نه مكان ببین و نه لامكان***همه جا ظهور خدا نگر نه زمان بجوی نه لازمان

اشعاري از فؤاد کرماني در ستايش رسول اكرم

5
  • كه نبود و نیست بجز یكی همه در ظواهر و در نهان***بخود آی و با دل خود بگو كه ز كیست بینش و عقل و جان
  • به خدا ز چشم خدا نگر به توجّهات محمّدی

  •  

  • ز حجاب ظلمت حس درآ لمعات وجه خدا نگر***بگشای دیده چو مشتری مه آفتاب لقا نگر
  • چو فنا فناست مجو تو بقا بجوی و بقا نگر***ملكوت غیب و شهاده را همه در ظهور و خفا نگر
  • كه مشعشع آمده هر یكی ز تشعشعات محمّدی

  •  

  • چو سرشت آدم پاك دم ز خداست قابل تربیت***كه رسد ز مایۀ بندگی به علو پایۀ سلطنت
  • همه كس نیافت به سعی خود ره این شرافت و منزلت***چه سعادت این كف خاك را كه رسد به جنّت معرفت
  • در این بهشت گشوده شد ز مجاهدات محمّدی

  •  

  • كه ز دست نفس گمان برد كه بدست خویش امان برد***به یقین امان نبرد كسی مگر این امان به گمان برد
  • دهد آنكه دست بدست او تو گمان مدار كه جان برد***كه زدست نفس بدست خود گه پنجه پنجه توان برد
  • شكنند ساعد او مگر به مساعدات محمّدی

  •  

  • ز ازل به آب محبّتش چو مخمر آمده ذات ها***تو بگو فؤاد مدیح او كه دهد جلای صفات ما
  • چه غم از هلاك بدن ترا كه بروج است نجات ما***چو درین قوالب عنصری به حیات اوست حیات ما
  • نبود چگونه ممات ما به تبع ممات محمّدی

  •