پدیدآور آیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروه قرآن وحدیث ودعاء
توضیحات
کتاب شریف «جلوههای معرفت» متن خطبههای حضرت آیةاللَه حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی قدّساللَهسرّه در «اعیاد فطر و قربان» میباشد که به بیان اسرار و رموز این دو عید بزرگ اسلامی و تبیین ظرائف سلوک الی اللَه و چگونگی دریافت حقایق باطنی و کشف حجابهای راه و وصول به بالاترین مقام معرفت و عقلانیت با لسانی رسا و بیانی شیوا میپردازند.
تبیین «حقیقت توحید و جنبۀ باطنی ولایت و تأثیر آن در تبدّل جوهری انسان» و «تبعیت از قرآن و عترت» و «جایگاه انسان در عالم هستی» و «نحوۀ نگرش اولیایالهی نسبت به دنیا» از شاخصههای این اثر ارزشمند است که برای طالبان وصول به حقیقت راهگشا و راهنماست.
مهمترین مباحث این اثر:
• تفاوت علمای الهی و علمای اهل ظاهر
• توجه به باطن از اساسیترین شرایط سلوک
• ابتلائات الهی، عامل تزکیه و ارتقاء رتبۀ مؤمن
• ولایت، ظهور کلمۀ توحید در تمام تعیّنات
• تأثیر همّت انسان در سیر و سلوک الی اللَه
• پیامبر و اهلبیت شایستهترین اسوه در مسیر لقاء الهی
• تفاوت ضیافت ماه رمضان با دیگر ضیافتها
• اتصال به حبل ولایت، عیدی پروردگار در عید فطر
• در تحت ولایت و دستور ولیّ بودن، شرط قبولی عبادت
• لزوم استمرار حال و هوای ماه رمضان در سایر ایّام
• اهمیّت امید به رحمت و غفران الهی
• لقای پروردگار بالاترین عنایت حق در عید فطر
• صداقت در راه و تعظیم ولیّ الهی، شرط اساسی هدایت
• اهمیت مسئله یقین در سیر و سلوک الی اللَه
• عامل سربلندی حضرت ابراهیم در ابتلاء به ذبح اسماعیل
• توجه صرف به محبوب، اثر دین حقیقی
هو العلیم
دوره علوم و مبانی اسلام و تشیّع (١)
جلوههای معرفت
بیانات اعیاد سعید فطر و قربان
حضرت آیة الله حاج سیّد محمد محسن حسینی طهرانی
قدّس الله سرّه
قال أمیرالمؤمنین علیه السلام:
«أیّها النّاس، مَن سَلَکَ الطَّریقَ الواضِحَ وَرَدَ الماءَ، وَ مَن خالَفَ وَقَعَ فی التّیه!»
«ای مردم، هر کسی بهدنبال هدایت است، داخل در شریعۀ آب میشود؛ و هر کسی که بخواهد خودش را گول بزند و بین خود و خدا مطلب خودش را صاف نکند، در بیابان هلاکت گرفتار میشود و در ضلالت میافتد!»
نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص ٣١٩.
.
مجلس اول: لزوم توجّه به باطن مقام ولایت و اهمّیت آن در راه خدا
خطبۀ عید سعید فطر ١٤١٤ هجری قمری
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین
و نَشهدُ أنّ الله حقٌ و أنّ محمّدًا عبدُه و رسولُه
و أنّ الأئمة مِن وُلده کلمةُ التّقویٰ و أعلامُ الهُدیٰ
اهمیت نور ایمان درراه خدا
و قال فی کتابه العزیز:
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَتۡكُم مَّوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَشِفَآءٞ لِّمَا فِي ٱلصُّدُورِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ﴾.1
افراد بهحسب درجات و مقامات و ادراکاتی که دارند مختلف هستند. آنطوریکه از سابق در یادم هست، امیرالمؤمنین علیه السلام در کلمات قصارشان میفرمایند:
خداوند به هر کسی از افراد، یک عقل باطن و یک علوم ظاهر عنایت و مرحمت کرده است. اگر آن عقل باطن با آن علوم ظاهر مطابقت کند، این شخص هدایت پیدا میکند و رستگار میشود؛ و اگر چنانچه آن عقل باطن
او را مساعدت نکند، هرچه به او بگویید نتیجهای نمیدهد!1
ما باید از خداوند این را تقاضا بکنیم و این خواست و درخواست در ما باشد که آنچه به ما عنایت کرده است را زیاد کند. عمدۀ مطلب همان بصیرت و صفای دل است که انسان را راه میبرد و از آن به «نور ایمان» تعبیر شده است؛ در غیر اینصورت چهبسا افرادی که ما آنها را دیدیم و در کتب هم سرگذشتشان موجود است و همۀ ما هم میدانیم که آنها با وجود صرف اوقات زیاد و تحمل مصائب و مشکلات زیاد، نهتنها مفید واقع نشدند، بلکه از آن افرادی بودند که خدا و پیغمبر و ائمّه از آنها برائت میجستند!
لزوم بیان مطالب حق براساس سعه و شاکلۀ افراد
مدرکات افراد بر حسب استعدادهایی که دارند، اختلاف دارد و بر همین اساس است که میفرمایند: «نحنُ مَعاشرَ الأنبیاء اُمرنا أن نُکلّم النّاسَ علَی قَدرِ عُقولهِم!»2
بیان مطالب حق و القای مسائل غامض توحیدی برای هر کسی قابل تحمّل و فهم نیست. بزرگان و اولیای ما با هر کسی یک نوع برخورد داشتند و هر کسی در آن مسیری که حرکت میکند، ابداً و ابداً تخطّی از آن مسیر برایش ممکن نیست؛ حتی پیغمبر اکرم هم نتوانست افراد را عوض کند، [بلکه فقط] مأمور بر این بود که هر کسی را طبق شاکلۀ خودش حرکت بدهد. تغییر شاکله بر عهدۀ پیغمبر و بر عهدۀ اولیا نیست و اینها با هر کسی به هر مقداری که صفا و اخلاص داشته باشد، عمل میکردند و آنها را حرکت میدادند و به جلو میآوردند، و او از مسیر شخص دیگر اطلاع نداشت؛ دیگری هم از مسیر او اطلاع نداشت.
در صدر اسلام که پیغمبر اکرم بین افراد عقد اخوّت برقرار کردند،3 تنها کسی که توانست به ضمیر برادر ایمانی خودش پی ببرد و از اسرار او مطّلع بشود، امیرالمؤمنین
علیه السلام بود؛ بقیۀ اصحاب ـ با مراتب مختلفی که داشتند ـ تا حدودی اطلاع داشتند و مطّلع بودند، و عقد اخوّت براساس مشترکات بسته شده بود، نه براساس متمایزات!
توضیحی در رابطه با روایت «لو عَلمَ أبوذر ما فی قلبِ سلمان لکَفّره أو قَتلَه»
ما میبینیم که حضرت میفرمایند: «اینها برادر ایمانی هستند!» اما [در جای دیگر میفرماید:]
لو عَلمَ أبوذر ما فی قلبِ سلمان، لکَفّره أو قَتلَه؛1 «اگر اباذر میدانست که در قلب سلمان چه میگذرد، یا سلمان را تکفیر میکرد و یا اینکه خودش را میکشت!»
معنای روایت این نیست که سلمان را میکشت، بلکه معنایش این است که یا آن علم باعث میشد که اباذر از مسیر خودش حرکت نکند و آن مدرکات خودش را از دست ندهد که در اینصورت حکم به تکفیر سلمان میکرد؛ و یا اینکه آنچه سلمان میدانست و یافته بود، در اباذر تغییر نهادی ایجاد میکرد و آن مدرکات خودش را از دست میداد و چون تحمّل نداشت، گیج میشد و آن علم، اباذر را از بین میبُرد!
ضمیر «لَقتَله» به عِلم برمیگردد، یعنی یا سلمان ـ درصورتیکه اباذر بر همان مدرکاتش بود ـ باعث میشد که اباذر او را تکفیر کند؛ و یا اینکه اباذر به سلمان اعتماد میکرد و مطالب سلمان را میپذیرفت، ولی چون تحمّلش را نداشت و نمیتوانست سلمان را تکفیر کند، لذا این علم باعث میشد که خودش از بین برود. این همان معنایی است که مرحوم حضرت حداد فرمودند.
روی این حساب، ما باید ببینیم که این راهی که خداوند متعال برای ما در نظر گرفته است و این مسائلی که ما با آنها دست به گریبان هستیم، آیا براساس مشترکات ما و براساس آنچه بهعنوان یک عامّ واسع و وسیع در میان همۀ افراد جریان دارد در میان ما هست؛ یا اینکه اینطور نیست و اگر ما بخواهیم خصوصیّات فردی هر کسی را در نظر بگیریم، مسئله دچار افتراق میشود؟
از سابق اینطور بوده و اینطور هست و اینطور هم خواهد بود که دو نفر در
بیان مسائل با هم اتّفاق ندارند. بنده در مجلسی بودم که حضرت آقا مطلبی را مطرح کردند، ولی خودم چند نظر مختلف از طلبههای با سواد شنیدم که هر کدام از آنها برداشتی از آن مسئلۀ ایشان داشتند؛ در عین اینکه همۀ آنها معتقد به ایشان و وفادار به راه ایشان و دارای خلوص و صفا بودند، و در این قضیه شکّی نیست!
مصداق «شفاء» در آیۀ ﴿یَـٰأَیُّهَا ٱلنَّاسُ قَد جَاءَتکُم مَّوعِظَة مِّن رَّبِّکُم وَشِفَاء﴾
حالا صحبت ما در این است که «شفا» در آیۀ شریفۀ ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَتۡكُم مَّوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَشِفَآءٞ﴾ برای چه کسانی است؟ همین قرآن برای یک عدّه ﴿وَلَا يَزِيدُ ٱلظَّـٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارٗا﴾1 است؛ اما «شفا» برای کسانی است که این موعظه را بشنوند؛
دعٰا إلیها أسمعُ داعٍ و وَعٰاهٰا خیرُ واعٍ؛2 «بهترین کسی که این موعظه را آورد پیغمبر اکرم بود، و بهترین افرادی که آن را قبول کردند آن افرادی بودند که این مواعظ را به گوش جانشان شنیدند و پذیرفتند!»
تفاوت علمای الهی و علمای اهل ظاهر
بعد از پیغمبر اکرم فقط آن افرادی که از آن روائح و نفحات بهشتی بر مشام جانشان خورده است میتوانند این قرآن را برای ما معنا کنند و مسائل را برای ما بیان کنند و راه را برای ما مبیّن و مشخص کنند. علمای کتابی و علمایی که مُدرکاتشان فقط براساس محفوظات است، بویی از حقیقت نبردهاند و به همان مسائلی مبتلا هستند که عوام الناس مبتلا هستند؛ و بلکه خطرات آنها به مراتب بالاتر از عوام الناس است! آنها افرادی هستند که امام صادق علیه السلام دربارۀشان میفرماید:
هُم أضَرُّ علَی ضُعَفاءِ شیعَتِنا مِن جَیشِ یَزیدَ [علَی الحُسینِ بنِ عَلیّ علیه السّلام و أصحابِه].3
اینها افرادی هستند که کمر ولایت را شکستند و اینها افرادی هستند که امیرالمؤمنین از آنها بیزار است! پنجاه سال در سردابهای نجف درس میخوانند؛ ولی تمام این درس خواندنها و تیز کردن شمشیر و تهیۀ تیر برای از بین بردن حقایق و معانی اسلام است! وقتی که پیغمبر اکرم میفرماید: «این عالم مُتهتّک کمر من را میشکند»،1 باید این عالم متهتّک به جایی رسیده باشد که بتواند در مقابل پیغمبر و امام سجاد بایستد؛ اگر نتواند در مقابل آنها بایستد، نمیتواند کمر پیغمبر را بشکند!
تعبیر علامه طهرانی در رابطه با علمای اهل ظاهر
اینها افرادی هستند که حضرت آقا از آنها تعبیر به تانک میکنند! یک دفعه میفرمودند:
من گفتم این علمایی که در نجف هستند و مخالف با عرفان هستند، آیا اینها گرگاند؟! آیا اینها پلنگاند؟! آخر پلنگ یک نفر را میزند و میکُشد و بعد بهدنبال کارش میرود، گرگ یک نفر را پاره میکند و بعد بهدنبال کارش میرود؛ ولی دیدم بهترین تعبیر برای اینها این است که اینها مثل تانک میمانند، چون اینها میآیند و لِه میکنند و میروند و از بین میبرند و به هیچ چیزی اعتنا نمیکنند!2
خدا شاهد است که اگر دست اینها برسد، یک خشت بر گنبد امیرالمؤمنین باقی نمیگذارند! اینها اینطور هستند! اینها افرادی هستند که اگر منافعشان اقتضا بکند، تمام مسائل را نادیده میگیرند!
آن کسانی که سابقاً دور و بر بعضی از همین [علمای قم] بودند و خودشان را
هشام بن حکم آنها معرفی میکردند و ما سابقاً از تشکیلات آنها اطلاع داشتیم، وقتی که برگشتند و دیدند که زمانه، زمانهای است که باید بهسمت دیگری گرایش پیدا کنند و سنگ دیگران را به سینه بزنند و باید نان را به نرخ روز بخورند، خودشان آمدند و جلوی من اعتراف کردند و شهادت دادند که آنطور که ما اینها را میشناسیم، اینها افرادی هستند که اگر بخواهند از یک منبر چهل پلهای که بر هر پلهای از آن یک قرآن باشد بالا بروند، حاضرند برای رسیدن به آن بالای منبر پایشان را روی چهل قرآن بگذارند!
[باید به او گفت]: ای عالمی که تو الآن این حرف را میزنی، آیا سابقاً این شناخت را از این شخص نداشتی؟! آیا سابقاً نمیدانستی که اینها چه کسانی هستند؟! آیا اینها آن افرادی هستند که میتوانند آن ﴿مَّوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَشِفَآءٞ لِّمَا فِي ٱلصُّدُورِ﴾ را برای ما بیاورند؟! هیهات! هیهات! قضیه اینطور نیست!
فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام در رابطه با علمای اهل ظاهر
امیرالمؤمنین علیه السلام این افراد را برای ما خوب بیان میکند: «و آخرُ قَد تسمّیٰ عالمًا...» تا آنجا که میفرماید: «قد نَصبَ لجُهّال النّاسِ شَبائکَ مِن غُرورِ؛1 اینها برای گول زدن مردم شبکه میآورند!»
هوای نفس در همه هست؛ این هوای نفس بهدنبال وسیله و آلت میگردد، بهدنبال راهی میگردد که بتواند خودش را إشباع و إرضاء کند. خدا آن روز را نیاورَد که اسرار از پسِ پرده بیرون بیاید و معلوم بشود که در باطن آن شخص موجَّهی که
الآن بر مصدر ارشاد و تبلیغ تکیه زده است، چه میگذشته است و چه میگذرد! خدا آن روز را نیاورَد و مسئله به همینجا خاتمه پیدا کند!
اختلاف در بیان مطالب برای افراد توسط اولیا
به هر صورت، اولیا و انبیا و افرادی که چشمشان باز شده است، با مردم بر طبق مدرکات خودشان صحبت میکنند. ما اگر در کلمات حضرت آقا نگاه بکنیم، میبینیم که ایشان در مطالبی که تا بهحال با آنها سر و کار داشتهاند و مطرح کردهاند، دو وِجهه را در نظر داشتهاند: وجهۀ اول، وجهۀ عموم و ارشاد عمومی و صحبت با مردم بوده است. ایشان در آن وجهه نمیتوانستند هر مطلبی را بر بالای منبر بیان کنند و هر چیزی را بگویند، چون مخاطبین ایشان عموم مردم بودند؛ لذا به میزان همان بصیرت و همان تحمّلِ مردم، با آنها صحبت میکردند و برخورد داشتند. اما [در وجهۀ دیگر]، مسئله و مطلب برای افرادی که با ایشان حشر و نشر و تماس داشتند، تفاوت دارد و فرق میکند. در آنجا دیگر خبر از مسائل ظاهر نیست؛ بلکه توجه به باطن مطرح است.
توجه به باطن، از اساسیترین شرایط سلوک الی الله
تقریباً مدتی است که میشنوم رفقا زمزمۀ مسائل ظاهر را میکنند و با هم از مطالب ظاهر صحبت میکنند و خبر از ظهور میدهند و مسائل ظهور را مطرح میکنند! ما باید بدانیم که تمام این مسائل مُبعِد طریق و شرک است! یک سالک نباید خبر از ظهور بدهد و نباید اسم ظهور را بیاورد، بلکه فقط باید به باطن و آن حقیقت حضرت توجه داشته باشد!
اگر ما انتظار ظهور را که فرج است، به معنای واقعی و حقیقیاش بگیریم، این فرج برای ما حاصل شده است و ظهور برای ما پیدا شده است و حقیقت مقام ولایت، خودش را برای ما معرفی کرده است؛ ولی ما بهدنبال ظاهر میگردیم و فقط ظاهر را میبینیم! او که نمیتواند بگوید: «من نمایندۀ آن ولیّ و نمایندۀ باطن هستم!» چون ما در ظاهر گرفتار هستیم؛ بلکه خودش را احاله به غیب میدهد و از غیب خبر میدهد و میگوید: «دیگران اینطور بودند، دیگران اینطور میکردند، فلان شخص اینطور بود!»
همۀ اینها بهخاطر نفس ما است. سالک غیر از توجه به یک مرکز و یک نقطه، نباید توجه دیگری داشته باشد!
در تمام دورانی که من خدمت مرحوم حداد بودم و حضرت آقا در خدمت ایشان بودند ـ که ایشان یک روز میفرمودند که مرحوم حداد ٢٨ سالِ تمام در خدمت مرحوم قاضی بود و از مرحوم قاضی استفاده برد و من حساب کردم و دیدم که من هم ٢٨ سالِ تمام از مرحوم حداد استفاده کردهام1 ـ یک بار از مرحوم حداد صحبت از ظهور و فرج شنیده نشد! میگوید:
نام احمد نام جمله انبیاست | *** | چونکه صد آمد نود هم پیش ماست2 |
وقتی که مقام ولایت برای ما ظهور میکند، دیگر بهدنبال ظاهر رفتن خلاف است.3 تمام اولیا و تمام ارض و سماوات و تمام ماسویالله از برکت وجود حضرت بقیّةالله متنعّم میشوند و همه از وجود آن حضرت فیض میبرند؛ منتها صحبت در این است که ما با این نفوس ضعیفه و با این چشمهای أعمیٰ و با این خصوصیاتی که داریم، نمیتوانیم دو مظهر را در توحید انمحاء کنیم و به دو مظهر جنبۀ آلیّت بدهیم، لذا به یکی که جنبۀ ظهورش قویتر است استقلال میدهیم و دیگری را که جنبۀ خفاء در او اقویٰ است کنار میزنیم. روی این حساب است که توجه به یک نقطه و یک مبدأ و یک محور از اساسیترین شرایط سلوک سالک است! سالک نباید به دو محور توجه داشته باشد، بلکه فقط باید به یک محور [توجه داشته باشد].
روی این حساب، اگرچه ما در کلمات بزرگان از این مسائل میشنویم و برای مردم هم بیان کردهاند، ولی هرگز در مورد آنچه مربوط به این حیطه و این موقعیت و خصوصیت است، دستوری از آنها نرسیده است؛ بلکه تمام صحبتهایشان در مورد گرایش به باطن و فرو رفتن در باطن و ولایت امام زمان علیه السلام است، و گرایش
یک مسلک قویم و یک منهج مستقیم به توحید، مبیّن و ارزش دهندۀ به آن مکتب است، و هر مقدار که جنبۀ بطن و خفاء و ورود در آن بطنِ واقع قویتر باشد، ملاک ارزش آن مکتب هم بالاتر میرود! لذا افراد و نحلهها و مکاتبی که فقط به یکی از ائمه مثل امیرالمؤمنین یا امام زمان علیهما السلام توجه دارند، امیرالمؤمنین و امام زمان را مانع و رادع بین خودشان و بین پروردگار و مسیرشان قرار دادهاند!
آن امیرالمؤمنینی که حقیقتش عین حقیقت رسولالله است، از اینکه فقط اسم او را بیاورند بیزار است! امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: «من با بقیۀ ائمه چه فرقی میکنم؟!» امام زمان علیه السلام میفرماید: «من با بقیۀ ائمه چه فرقی میکنم؟! چرا فقط باید اسم من آورده بشود و چرا فقط باید من را مطرح کنید؟!»
پس اگر همه مطرح هستند، باید وِجهه روی همه باشد؛ و اگر تمام اینها وسائط و وسائل برای مردم از نظر عموم، و برای سلاّک از نظر خصوص هستند، پس ما باید بدانیم که آن نماینده و قائم مقام و جانشین و خلیفۀ آنها و آن کسی که میتواند در غیاب و نبودنِ ظاهری حضرت، نفوس را بهطرف آن مبدأ حرکت بدهد، برای ما ظهور پیدا کرده است؛ گرچه ظهور او ظهور عام است و هیچگاه نمیتواند خودش را بهنحو حقیقت و باطن به ما جلوه بدهد. چون ما قدرت و تحمّل دیدن آن باطن را نداریم و نمیتوانیم آن حقیقت را ببینیم!
عدم ادراک مقام ولایت برای هیچکدام از افراد اهل ظاهر
حضرت آقا میفرمودند:
من مسئلهای را از مرحوم حداد دیده بودم. وقتی در یک سفر کربلا گوشهای از گوشهای از گوشهای از آن مسئله را برای یکی از افرادی که سالها کار کرده بود و در خدمت مرحوم انصاری بود نقل کردم، تا یک هفته گیج بود و نمیدانست چهکار کند!
تازه اینها به ما چیزی نشان ندادند! یک روز حضرت حداد جلوی خود بنده به شخصی که مقاماتی را طی کرده بود فرمودند:
تو هیچگاه تحمّل مُدرکات و مقامات و شناخت من را نخواهی داشت! اگر
من بخواهم گوشهای از آنچه بر من میگذرد را به تو نشان بدهم، همچون سنگ مُذاب ذوب میشوی و دود میشوی و به هوا میروی!
آن شخص کسی بود که رفقا حرفهای او را نمیفهمیدند و مسائل او را متوجه نمیشدند. صحبت در این است که اگر آن مقام ولایت بخواهد تجلّی کند، دیگر نه دِیْری باقی میماند و نه دیّاری! آنوقت ما به این مسائل میپردازیم که آن قضیه چه موقع [واقع] میشود و این قضیه چطور میشود! میگوید:
آب کی نوشم من از مرداب یونان و فرنگ | *** | تا نصیب من ز قرآن آب حیوان کردهاند1 |
در اینجا آب، آبِ حیوان است؛ آب حیات است؛ آبی است که خضر نوشیده است و بزرگان از اولیا آمدهاند و در این وادی غوطه خوردهاند و بیرون آمدهاند. اعتنا و اتّکای بر مسائل ظاهر، برای ما غیر از اتلاف وقت و عبث و بیهودگیِ عمر، نتیجهای به بار نخواهد آورد!
تفاوت اولیا با سایر افراد در کیفیت ادراک ماه مبارک رمضان
لذا اگر ما در کارها و رفتار این بزرگان نگاه کنیم میبینیم که برداشت اینها چه بوده است. حضرت حداد در این ماه رمضان چهکار میکرده و چه مقاماتی را طی میکرده است و اصلاً اینها در چه موقعیتی بودهاند؟!
حضرت آقا سابقاً میفرمودند و ظاهراً این مطلب را در کتابشان هم ذکر کردهاند:
بعد از اینکه ماه رمضان تمام میشد، حضرت حداد به شکرانۀ عیدیای که خدا نصیب کرده است و این ماه رمضان را برای ما قرار داده است، یک زیارت دوره انجام میدادند؛ بهسمت نجف برای زیارت امیرالمؤمنین حرکت میکردند و بعد قاسم و بعد هم سایر امامزادگان و سپس به کاظمین میآمدند و حرم حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام و امام جواد علیه السلام را زیارت میکردند و بعد بهسمت سامرا برای زیارت عسگریین میرفتند و بعد بهسمت حضرت سید محمد میرفتند و به کربلا برمیگشتند و این زیارت دوره را انجام میدادند.2
آنها در چه مقاماتی هستند و چه مسائلی را درک میکنند و مردم در کجا هستند! اصلاً مگر مردم این مطالب را میفهمند و اصلاً مگر شعور آنها به این مطالب میرسد؟!
یک روز من با یکی از همین بزرگانی که اهل قلم است و تقریباً میتوان گفت که در مباحث نظری و نقلی جزء افراد شاخص زمان فعلی ما است، صحبت میکردم. روزهای آخر ماه رمضان بود و او از ضعف و غلبۀ روزه ناله داشت. میگفت:
کمکم داریم به دعای ”اللهمّ غَشِّنی“ نزدیک میشویم و دیگر داریم غَش میکنیم و میافتیم!
خب تمام مدرکات این بنده خدا همین است که این ماه رمضان تمام بشود و بعد بهسراغ مسائل گذشته و روزمرّه برود؛ اما آن حضرت حداد عید میگیرد که این ماه رمضان را با موفّقیت و با ادراک آن مقامات تمام کرده است و زیارت دوره شروع میکند! حالا اصلاً عقل ما نمیتواند به آنجا برسد که آنها چه میکردند و واقعاً در کجا سیر میکردند! تنها کاری که ما میتوانیم انجام بدهیم این است که از خدا بخواهیم این پردههای جهل و این مسائلی را که باعث شده است آن حقیقت ولایت در خفا و در عماء بماند و چشم ما بهجای توجه به باطن فقط ظاهری را ببیند، کنار بزند و ما را از این مسائل ظاهر گذر بدهد و حقیقت ولایت را برای ما جلوهگر کند که با جلوهگری آن ولایت، دیگر چشم ما به جایی و به مظهری و به آنچه مردم با آنها دست به گریبان هستند نظر ندارد!
حقّ حیات بزرگان بر گردن سالکین راه خدا
شما الآن نگاه کنید و ببینید که مردم در چه حال و موقعیتی هستند؟ یکی بهدنبال حَسنی میگردد؛ یکی بهدنبال حُسینی میگردد؛ یکی بهدنبال کذا و کذا میگردد؛ یکی از بازار آشفتۀ امروز گله دارد؛ یکی از بازار آشفتۀ جهانی و سیاسات جهانی گله دارد. تمام اینها بهخاطر این است که دست آنها از حقیقت کوتاه است. میگوید:
هر که در خانهاش صنم دارد | *** | گر نیاید برون چه غم دارد؟1 |
یک شعر خیلی عالی دیگری هست که میگوید: اگر تمام عالم را آب ببرد، مرغان دریا را چه غم؟!1 مرغ هوا باید غصه بخورد که کجا پایین بیاید، ولی آن کسی که خودش اهل شنا است و اصلاً زندگی و حیاتش در آب است که نباید بهدنبال این مسائل برود!
آن بزرگانی که راه را میبینند و مسیر را تشخیص میدهند، چقدر بر ما حقّ نعمت دارند و چقدر برای ما راهگشا هستند! اگر ما در این وادی و در این مسیر نبودیم، آیا ما هم یکی از سایر آن افراد نبودیم که یا بهواسطۀ خلأ و نبودنِ آن حقیقتی که بتواند ما را پُر کند، بهدنبال بعضی از مسائل دیگر میرفتیم و یا خداینکرده بهواسطۀ اهواء و اغراض، آلوده میشدیم؟! اینها آمدند و کار ما را راحت کردند و گفتند: «آقا، شما بیایید این مسیر را انتخاب کنید، به بقیهاش چهکار دارید؟! جوابِ روز قیامت با ما! مسائلی که اتفاق میافتد بر عهدۀ ما! اگر خصوصیاتی انجام بشود، بر عهدۀ ما! ما حاضریم در مقابل خدا جواب بدهیم! ما حاضریم که اگر شما در روز قیامت به ما اعتراض کردید، بیاییم بایستیم و جواب بدهیم! ما حاضریم که اگر در این زمینه باری بر دوش شما است آن را برداریم!»2 ولی ما بهدنبال کار خودمان میرویم، یکخردهاش را قبول میکنیم و یکخردهاش را قبول نمیکنیم!
آن کسی که به آن باطن و حقیقت امر اطلاع دارد، میداند اوضاع چه خبر است. آن کسی که به عالم غیب احاطه دارد، میداند چه مسائلی در پشت پرده است. مَنی که میخواهم فقط از روی کتاب تکلیفم را بفهمم، از آن مسائل پشت پرده خبر ندارم؛ و نهتنها خودم، بلکه همۀ افراد را هم گمراه میکنم و این مسائل بهوجود میآید. ضَلّوا و أضلّوا!3 تمام اینها بهخاطر این است که ما میخواهیم احکام خدا را
از روی کتاب بفهمیم؛ و ای کاش از روی کتاب درست میفهمیدیم و ای کاش به همۀ موارد توجه میکردیم! ولی توجه نکردیم و این مسائل را بهوجود آوردیم.
لزومِ داشتن چشم باطنبین در تشخیص طریق صحیح
[اولیا] افرادی هستند که از کتاب گذشتهاند، از نوشتن گذشتهاند، از برداشت کلام امام گذشتهاند، از نقل روایت گذشتهاند، از اینکه «راوی چطور نقل کرده است، آیا نقل به لفظ کرده یا نقل به معنا کرده است» گذشتهاند؛ از اینکه «راوی چطور بیان کرده است، آیا در نقل اشتباه کرده و ما باید با توثیق عادل، اشتباهش را رفع کنیم یا اشتباه نکرده است» گذشتهاند؛ اینها افرادی هستند که بهجای خود امام علیه السلام نشستهاند، اینها افرادی هستند که زبان گویای خود حضرت هستند!1
آن موقعی که امیرالمؤمنین به اصحاب خود میفرمود: «عثمان را نکشید، من چیزهایی را در آینده میبینم که دیدگان شما از آنها مخفی است!»2 مسائل را میدید و قضایا را ادراک میکرد؛ مسائل معاویه را میدید، مسائل حکمین را میدید، همۀ قضایایی را که یکی پس از دیگری بهواسطۀ قتل خلیفه پیش میآید پیشبینی میکرد! قبول داریم که مردم عِرق دینی و ایمان داشتند و نمیتوانستند ظلم را تحمل کنند؛ ولی صحبت در این است که دیدنِ ظلم با إعمال و مقابلۀ با آن دو تا است! [تحمّل نکردن] ظلم بهجای خودش محفوظ است و در آن شکّی نداریم؛ ولی إقدام و إجرا، مطلب دیگری است و در آن نیاز به تکلیف داریم!
وقتی امام میگویند: «ای مردم، عثمان را نکشید و بگذارید به موت خدایی از دنیا برود!»3 از مسائل دیگر خبر میدهد. چهبسا اگر این قضیه اتفاق نمیافتاد، قضایا
بهنحو دیگری میشد و عثمان یکی دو سال بعد از دنیا میرفت و مسائل به نفع امیرالمؤمنین و به نفع اسلام جریان پیدا میکرد! ما کاسۀ داغتر از آش هستیم، ما در کار خدا فضول هستیم، ما در کار خدا تصرّف میکنیم و عملی را انجام میدهیم و از آنجایی که تقدیر [چیز دیگری است، به مشکل برمیخوریم!]
[خدا میگوید: «تو فقط] میتوانی در حیطۀ ارادۀ خودت حرف بزنی! تو نمیتوانی تقدیر و مشیّت من را در تمام دنیا عوض کنی و آنچه بر قلم من گذشته است را تغییر بدهی!» [ولی ما گوش نمیدهیم]، لذا هم خودمان را از بین میبریم و هم دیگران را از بین میبریم و [در آخر]، مطلب و تقدیر بر همان مشیّت او جریان پیدا میکند! تمام اینها بهخاطر این است که دست ما از دامان ولیّ کوتاه است!
امام زمان علیه السلام که مجری مشیّت پروردگار است ـ و بنا بر دستوری که داریم باید در این روز از خدا بخواهیم که إنشاءالله امر ظهور آن حضرت را اصلاح بفرماید و در ظهورش تعجیل بکند ـ، از دیدگان ما مخفی است؛ از آن طرف، کس دیگری هم که اطلاع داشته باشد در دسترس ما نیست؛ آنوقت ما میخواهیم تمشیت این جریان کلی و این نظام کلی عالم بهدست مَنی باشد که در کلّهام بهاندازۀ یک مغز گنجشک هم عقل و خرد وجود ندارد! ما میخواهیم این کار را انجام بدهیم؛ در نتیجه با آن تقدیر، تضاد و تزاحم پیدا میشود و آن تقدیر کار خودش را انجام میدهد و جارو میکند و میبَرد و میدوزد و هیچکس هم نمیتواند کاری انجام بدهد!
لذا باید دعای ما در امروز که روز عید است این باشد که «خدایا، آن چشمان ظاهر بین ما را به چشمان باطنبین ولایت اولیای خودت بدل کن و جرعهای از آن چشمه و ماء معینی که نصیب اولیائت کردهای، به ما هم بچشان!»
در این هم شک نداریم که همۀ ما مثل هم هستیم؛ از منِ گوینده گرفته تا شمای شنونده! حالا بالأخره بر حسب مراتب تفاوت میکند، ولی باز شما بهتر از ما هستید!
در این دعای قنوت میخواندیم: «اللهمّ أهلَ الکبریاء و العظمةِ و أهلَ الجودِ و الجبروتِ و أهلَ العفوِ و الرّحمةِ...» تمام این خصوصیات را میگوید تا میرسد به
اینجا که میفرماید: «أن تُصلّیَ علَی محمّدٍ و آلمحمّدٍ» که در اینجا صلوات و درود بر محمد و آل او را نتیجۀ برای تمام این اوصاف جلالیه و جمالیه و کبریائیت پروردگار قرار میدهد و بعد بهدنبالش میفرماید: حالا که بر محمد و آل محمد صلوات فرستادیم، چه بشود؟ خداوندا، «أن تُدخلَنی فی کلِّ خیرٍ أدخلتَ فیه محمّدًا و آلمحمّدٍ» این یک دعا!
دعای دوم: «و أن تُخرجَنی مِن کلِّ سوءٍ أخرجتَ منه محمّدًا و آلمحمّدٍ صلواتُک علیه و علیهم أجمعینَ!»
بعد، دو دعای دیگر هم هست: «اللهمّ إنی أسألک خیرَ ما سَئلکَ به عبادُک الصّالحون، و أعوذُ بکَ ممّا استَعاذَ منه عبادُک المُخلِصونَ!»1
اللهمّ صلّ علیٰ محمّد و آلمحمّد
مجلس دوم: تبعیت از قرآن و عترت، عامل هدایت بشر و نیل به کمال
خطبۀ عید سعید فطر ١٤١٥ هجری قمری
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینَ
الحمدُ لِلهِ الواصِلِ الحمدَ بِالنّعَمِ و النّعَمَ بِالشّکرِ. نَحمَدُه علیٰ آلائِه کمٰا نَحمَدُه علیٰ بَلائِه، و نَستَعینُه علیٰ هذه النّفوسِ البِطاءِ عمّا أُمِرَت بِه، السِّراعِ إلیٰ ما نُهیَت عَنهُ. و نَستَغفِرُه مِمّا أحاطَ بِه عِلمُه و أحصاهُ کِتابُه؛ عِلمٌ غیرُ قاصِرٍ و کِتابٌ غیرُ مُغادِرٍ. و نُؤمِنُ بِه إیمانَ مَن عایَنَ الغُیوبَ و وَقَفَ علیٰ المَوعودِ [إیمانًا نَفیٰ إخلاصُه الشِّرکَ و یقینُه الشّک]؛ و نَشهَدُ أن لا إلهَ إلّا الله وَحدَه لا شَریکَ لَه و أنّ محمدًا عبدُه و رسولُه؛ شَهادتینِ تُصعِدانِ القَولَ و تَرفَعانِ العَملَ، لا یَخِفُّ میزانٌ توضَعانِ فیه و لا یثقُلُ میزانٌ تُرفَعانِ عنه.
أوصیکُم عِبادَ الله بِتَقوی الله الّتی هی الزّادُ و بِها المَعاذُ [المعاد]؛ زادٌ مُبلِّغٌ و مَعاذٌ [معاد] مُنجِحٌ. دَعا إلَیها أسمَعُ داعٍ و وَعاها خَیرُ واعٍ؛ فَأسمَعَ داعیها و فازَ واعیها.1
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
﴿قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ * ٱللَهُ ٱلصَّمَدُ * لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾.1
اللهمّ أفِض صِلَةَ صَلَواتِکَ وَ سَلامةَ تَسلیماتِکَ علیٰ أوّلِ التَّعیُّناتِ المُفاضَةِ مِنَ العِماءِ الرَّبّانیّ، وَ آخِرِ التَّنزُّلاتِ المُضافَةِ إلَی النَّوعِ الإنسانیّ، المُهاجِرِ مِن مَکَّةَ کان الله و لَم یَکُن مَعهُ شَیءٌ ثانی [إلی مدینة و هو الآن علیٰ ما علیه کانَ] مُحصی عَوالِمِ الحَضَراتِ
[الإلهیّة] الخَمسِ فی وُجودِهِ، ﴿وَكُلَّ شَيۡءٍ أَحۡصَيۡنَٰهُ فِيٓ إِمَامٖ مُّبِينٖ﴾،1و2 أب الأکوانِ بفاعِلیّته و أمّ الإمکانِ بقابِلیّته الرّسول النّبیّ المدنیّ المکّیّ التّهامیّ القرشی، صاحبِ لواءِ الحمدِ و المقامِ المحمودِ3 أبی القاسم محمّدٍ الحمیدِ المحمودِ، و علیٰ صِهرِه و وصیّه و أخیه و وَزیره و الخلیفةِ مِن بعده أمیرالمؤمنین و یَعسوبِ الدّین و قائدِ الغُرِّ المُحَجَّلینَ، و علیٰ فاطمةَ الزّهراء سیّدة نساءِ العالمینَ، و علیٰ الحسنِ و الحسینِ سیّدَی شبابِ أهلِ الجنّة أجمعین. اللهمّ صلِّ و سلِّم علیٰ علیّ بن الحسین زینِ العابدینَ و محمّدِ بنِ علیٍّ و جعفرِ بنِ محمّدٍ و موسیٰ بنِ جعفرٍ و علیِّ بنِ موسیٰ و محمّدِ بنِ علیٍّ و علیِّ بنِ محمّدٍ و الحسنِ العسکریِّ و الخَلفِ الحُجّةِ المَهدیِّ صَلواتُک و سَلامُک عَلیهِم أجمعینَ.
اللهمّ کُن لِولیّکَ الحُجّةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ عَلیهِ و علیٰ آبائِه فی هذه السّاعَةِ و فی کُلِّ ساعَةٍ وَلیًّا و حافِظًا و قائِدًا و ناصِرًا و دَلیلًا و عَینًا حتّیٰ تُسکِنَهُ أرضَکَ طَوعًا و تُمتِّعهُ فیها طَویلاً.4
اللهمّ إنّا نَرغَبُ إلیکَ فی دَولَةٍ کَریمَةٍ تُعِزُّ بِها الإسلامَ وَ أهلَهُ، وَ تُذِلُّ بِها النِّفاقَ وَ أهلَهُ، وَ تَجعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاةِ إلی طاعَتِکَ وَ القادَةِ إلی سَبیلِکَ وَ تَرزُقُنا بِها کَرامَةَ الدُّنیا وَ الآخِرَة.5
تبعیت از قرآن، راه هدایت به سبل سلام
﴿يَـٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَهِ نُورٞ وَكِتَٰبٞ مُّبِينٞ * يَهۡدِي بِهِ ٱللَهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَيُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾.1
خداوند متعال در این آیۀ مبارکه برای هدایت بشر و نیل به کمال، ذکر را قرین مُذکِّر و حدیث را قرین مُحدِّث و کتاب را قرین مُبیِّن و مفسِّر بیان کرده است. میفرماید: از طرف ما رسولی آمده است، این رسول مطالب را برای شما بیان میکند و واقعیات را همراه با این ذکر به شما ارائه میدهد. این کتاب ما ذکر است و نور است و اگر کسی بخواهد به سبل سلام هدایت بشود، باید از این کتاب تبعیّت کند و بهدنبالش برود و از آن دست برندارد.
علت معجزه بودن قرآن
قرآن کریم کتاب تشریع است؛ کتاب تشریعی که منطبق بر کتاب تکوین است. این کتاب تشریع در تمام مراحل عوالم وجودی همراه و همگام و مصاحب با ما است. کتابی است که إعجاز رسول خدا است! چرا إعجاز است؟ سخن بلیغ گفتن که خیلی دشوار نیست و کلام مُعجِب آوردن که باعث إعجاز قرآن نمیشود! در نثرها و قافیهها و شعرها بسیاری از الفاظ داریم که تا کنون مانند آنها نیامده است، بسیاری از مخطوطات داریم که صدها سال میگذرد و مثل آن را کسی نیاورده است! پس این دلیل بر إعجاز نیست، بلکه این دلیل بر قوای نفسانی و دلیل بر استعدادات بشر است.
پس علت اینکه این کتاب، کتابِ مُعجِز است، چیست؟ علت این است که این عبارات و این معانی از طرف شخصی میتواند نازل بشود که تمام عوالم وجود از ناحیۀ او نشئت گرفته است. [اما] ما نمیتوانیم از حقایق عالم هستی خبر بدهیم، چون در یک بُرهه و محدودۀ مشخص از این عالم هستی قرار گرفتهایم.
پشه کی داند که این باغ از کی است | *** | کاو بهاران زاد و مرگش در دی است2 |
ولی این کتاب معجز است، این کتاب در عالم ظاهر معجز و راهگشا است، نور است و در شبهات دستگیر است. جداً اگر کسی در قرآن تدبر و تأمل کند، قرآن در مشکلات و شبهات میتواند او را راهنمایی کند، منتها به شرط اینکه واقعاً تأمل کند!
وابستگی میزان بهرهمندی از قرآن به مقدار سعۀ وجودی افراد
ما در عوالم بالاتر هم از این کتاب مستغنی نیستیم؛ بلکه به آن نیازمندیم! قرآن کریم در هر عالمی از عوالم سلوک ما را دستگیری میکند. چشم ما از ادراک حقایق و باطن قرآن أعمیٰ است، ولی واقعیت غیر از این است.
همانطوریکه ما قرآن میخوانیم و از مضامینش مسرور و مبتهج میشویم، همینطور بزرگانِ راه رفته و سالکان دلسوخته هم از این قرآن بهرهمند میشوند؛ همینطور اولیا از این قرآن بهره میبرند؛ همینطور ائمه و پیغمبر اکرم از این قرآن بهره میبرند. هرگاه پیغمبر ابنمسعود را میدیدند، او را صدا میزدند و میفرمودند: «ای ابنمسعود، قرآن بخوان!» و او با صدای دلنشین و خوش شروع میکرد به قرآن خواندن و قطرات اشک همینطور از چشم پیغمبر جاری میشد!1
پیغمبر از این قرآن چه میفهمد؟! آیا آن چیزی که ما میفهمیم او هم میفهمد و آیا آن چیزی که او میفهمد ما هم میفهمیم؟! آیا سجع و قافیه و الفاظ مرتب و منظّم است که پیغمبر را اینچنین دچار تغییر و تحوّل میکند؟! این چه جهتی دارد؟ ما نمیتوانیم ادراک کنیم! و برای رسیدن به آن معانی باید به آنجایی برویم که پیغمبر در آنجا است، باید در آنجایی قدم بگذاریم که پیغمبر قدم گذاشته است تا بتوانیم بفهمیم که پیغمبر از این قرآن چه میفهمید که منقلب میشد! فقط آن شخصی که ناموس عالم هستی [است و همه چیز] از وی سرچشمه میگیرد و اصل و اُسّ و مُخِّ جهان ماسویالله است، میفهمد که چگونه این قرآن حکایت از تمام مراتب وجودی میکند، فقط او میتواند تشخیص بدهد! لذا عبارات ظاهر و دلنشین نمیتواند پیغمبر را به إعجاب وا بدارد.
بطلان اکتفا به قرآن بدون لحاظ مبیّن آن
ولی همراه با این قرآن باید مبیّن و مفسّر بیاید تا معانی این قرآن را برای ما روشن
کند. در آن مقداری که ذهن ما کشش دارد و میتوانیم آیات را بدون کمک از مبیّن و مفسّر استخراج کنیم استفاده میبریم، ولی مبیّن است که حقایق این قرآن را برای ما روشن میکند. بنابراین قرآن بدون مبیّن و بدون پیامبر، اثر چندانی نمیتواند داشته باشد.
در اینجا است که عدهای آمدند و با جملۀ «حَسبُنا کتاب الله»1 بین این دو مسئله تفریق قائل شدند. معنای «حَسبُنا کتاب الله» این است که ما عقل و احساس و تخیّل خود را بر تبیین مبیّن و تفسیر مفسّر، حاکم میکنیم و ترجیح میدهیم؛ در نتیجه دیگر نیازی به پیغمبر برای تفسیر قرآن نداریم و دیگر نیازی به علی برای بیان معارف قرآن نداریم. منطق اینها منطق حکومت اهواء و تخیلات بر حق و واقعیت و بیان و تبیین کتاب الله است؛ لذا میبینیم که نه از کتاب الله نصیبشان شد و نه توانستند از بیانِ مبیّن بهرهمند بشوند و غیر از عدۀ معدودی که دور امیرالمؤمنین علیه السلام بودند، بقیه بهدنبال راه خودشان رفتند!
چند نفر به دور آن حضرت آمدند و چند نفر توانستند از این کتاب اللهِ ناطق استفاده کنند؟ آن عدهای که زبان حالشان این بود:
فقَد وَفَدتُ إلیکُم إذ رَغِبَ عنکُم أهلُ الدّنیا و اتّخذوا آیاتِ الله هُزُوًا و استَکبَروا عَنها.2
بقیۀ مردم همه بهدنبال «حَسبُنا کتاب الله» رفتند!
بله، یک نفر این مطلب را گفت، ولی این کلام در دل یکایک افرادی که از امیرالمؤمنین علیه السلام روی گرداندند، وجود داشت؛ اگر وجود نداشت پس چرا به سقیفه رفتند؟! چرا در مقابل کتاب اللهِ ناطق، مبیّن و مفسّرِ دیگری را برگزیدند؟! آن خلیفۀ دوم یک نفر بود که این مطلب را به زبان آورد، ولی در دل همۀ آنها این
مسئله بود: «إذ رَغِبَ عنکُم أهلُ الدّنیا و اتّخذوا آیاتِ الله هُزُوًا و استَکبَروا عَنها!»
اینها گفتند که ما کتاب الله را میگیریم و دیگر نیازی به ائمه نداریم. این منطق، منطق عمر است! این منطق، منطق کسی است که خیال خود را بر کلام حقِّ امام علیه السلام حاکم میکند و از اهواء خودش متابعت میکند! این کلام، کلام او است، گرچه به زبان نیاورد. تمام زحمات پیغمبر برای این بود که این مبیّن و مفسّر را همراه با قرآن برای امّت باقی بگذارد؛ «إنّی تارکٌ فیکُم الثّقلین؛ کتابَ الله و عِترتی!»1
چرا اینها آمدند و کتاب الله را گرفتند؟ برای اینکه نمیتوانستند در مبیّن خدشه وارد کنند؛ چون مبیّن زنده است و لسان و زبان دارد و بیان میکند. لذا اول آمدند ریشۀ مبیّن را زدند و او را کنار گذاشتند، بعد هر کار و هر مطلبی که خواستند انجام دادند. چون اینها نمیتوانستند با وجود امیرالمؤمنین و اعتقاد به حقّانیت علی، به تخیّلات و اهواء خودشان نائل بیایند، لذا مجبور بودند برای رسیدن به این قضیه، امیرالمؤمنین را از صحنه کنار بزنند؛ چون امیرالمؤمنین زنده است و بیان میکند و با صراحت و نصّ امام، دیگر جایی برای اجتهاد باقی نمیماند. اجتهاد در وقتی است که امام نباشد؛ ولی وقتی که هست، خودش مطلب را بیان میکند. لذا چون اینها میخواستند اجتهاد کنند، نص را کنار گذاشتند و در نص و تصریح خدشه وارد کردند.
عدۀ کمی بهدنبال امیرالمؤمنین بودند که پابرجا بودند و ایستادند. همیشه هم همینطور بوده است؛ همیشه عدۀ کمی هستند که اینها مستقیم هستند و اینها وَ لا یَخافونَ فی اللهِ لَومةَ لائِم2 هستند؛ از ملامتها نگران نیستند، چون این ملامتها را براساس
اهواء میدانند. از مذمتها نمیرنجند، چون این مذمتها را در عالم دنیا و انغمار در عالم دنیا بهحساب میآورند. اینها به یک رکن وثیق اتّکاء کردهاند، اتّکای اینها به متّکایی است که «لا تُحرّکُه العَواصِف!»1 اگر تمام عالم به یک طرف بروند، اینها در همان مرام خودشان میایستند؛ چون حق را فهمیدهاند!
توضیحی بر روایت امیرالمؤمنین علیه السلام دربارۀ پیروان حق و اهل ضلالت
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید:
أیّها النّاس، لا تَستَوحِشوا فی طَریقِ الهُدیٰ لِقِلَّة أهلِه؛ «ای مردم، کمی افراد در شما تزلزل ایجاد نکند، کمی گروندگان به حق در شما تشکیک نیاورد!»
فَإنّ النّاسَ [قَد] اجتَمَعوا علیٰ مائدةٍ شِبَعُها قَصیرٌ و جوعُها طَویلٌ!
مردم بهدنبال مطالب دیگری هستند. این حطام دنیا یک ظاهر زیبا و فریبندهای دارد، ولی زودگذر است. این ریاستی که دارد مردم را فریفته میکند و تمام دنیا در جهل این ریاست میسوزد و تمام مسائل مردم و این خلق بهدنبال اهواء آنها نَسَق و ترتیب پیدا میکند، تمام اینها زودگذر است.
«شِبَعُها قَصیرٌ»؛ یعنی چند صباحی را به ریاسات و مادیات و آنچه در این عالم است دل خوش میکنند و خوش هستند، ولی أعقَبتهُم خُسرانًا طَویلاً؛ یک خسران طویل و بیانتهایی بهدنبال اینها است، بهخاطر اینکه وقت خودشان را در این دنیا به همین مسائل گذراندند.
أیّها النّاس، مَن سَلکَ الطّریقَ الواضحَ وَردَ الماءَ [وَ مَنْ خَالَفَ] وَقعَ فی التّیه.2
«هر کسی بهدنبال هدایت است، داخل در شریعۀ آب میشود؛ و هر کسی که بخواهد خودش را گول بزند و بین خود و خدا مطلب خودش را صاف نکند، در بیابان هلاکت گرفتار میشود و در ضلالت میافتد!»
منظور از ضلالت ـ آنطوریکه ما خیال میکنیم ـ این نیست که به بعضی از صورتها بیفتد؛ بلکه منظور از ضلالت این است که انسان هفتاد هشتاد سال عمر کند، آب در کوزه و در کنارش باشد، ولی نتواند استفاده کند. این ضلالت است! آنهایی که افراد را نصیحت و موعظه میکردند و حقایق را برای مردم تشریح میکردند، ولی کسی گوش نمیداد و به آنها خرده میگرفتند و طعنه میزدند، الآن که نه از واعظ خبری است و نه از مخاطبین آنها، معلوم میشود که چه کسی در خسران است! الآن آنها متوجه میشوند؛ ولی دیگر فایدهای ندارد!
الآن هم همینطور است. بالأخره این دنیا میگذرد و روزی خواهد رسید که من و شما و همۀ افراد در دل خاک هستیم و دیگر در آن دنیا هستیم. کاری نکنیم که در زمرۀ آنهایی بشویم که «إجتَمعوا علیٰ مائدةٍ شِبَعُها قَصیرٌ و جوعُها طَویلٌ!» زمان متغیّر است، ولی قانون زمان و قوانین زمان تغییر پیدا نمیکند.
امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به اصحاب میفرماید:
و الله مٰا أسمَعکُم الرّسولُ [شیئًا] إلاّ و هٰا أنا ذا مُسمِعُکُموه.1 «ای مردم، گرچه الآن پیغمبر در میان شما وجود ندارد، ولی من در میان شما هستم. گرچه دست ما از دامان پیغمبر کوتاه شده است، ولی الآن من همان مطالب را به شما ارائه میدهم و هرچه را که پیغمبر فرمود، من آن را به شما میگویم!»
معیار شیعه برای تبعیّت از امام و ولیّ حیّ
شخصی که دارد بهدنبال حق میرود، باید خصوصیات و فارقات و متمیّزات شخصیه را کنار بگذارد؛ چون آنچه موجب تشخُّص ظاهری است ملاک برای تبعیّت نیست. اینکه ما بهدنبال امیرالمؤمنین علیه السلام هستیم، بهخاطر این جهت نیست که حضرت دارای یک خصوصیات شخصی است؛ بین امیرالمؤمنین و حضرت سجاد تفاوتی نیست، بین حضرت سجاد و حضرت هادی تفاوتی نیست، بین ولیّ و امام از این نقطهنظر هیچگونه تفاوتی نیست.
مگر در میان شیعه افرادی نبودند که در قبول و تقبّل ائمه دچار توقف شدند؟! آیا منطق اینها غیر از همان منطق «حَسبُنا کتاب الله» است؟! مگر منطق آن افرادی که واقفیه شدند و در امام رضا علیه السلام توقف کردند، غیر از همان منطق «حَسبُنا کتاب الله» است؟! مگر غیر از این است که اهلتسنّن گفتند که ما به روایات پیغمبر عمل میکنیم و امام را کنار میگذاریم؟! اینها هم که همان حرف را میزنند. اینها هم میگویند این روایاتی که تا بهحال آمده است، برای گذران زندگی و برای احکام کفایت میکند و دیگر ما نیازی به امام رضا علیه السلام نداریم و نیازی به ائمۀ بعد از آن حضرت نداریم! این منطق، همان منطق است.
اختلاف در فروع، فارق بین ما و عامه نیست؛ بلکه اختلاف بین ما و آنها در گرایش به امامِ حیّ و عدم گرایش است. آنها هم به سنت عمل میکنند. مگر در بین مجتهدین ما افرادی نیستند که فتاوای مقابل هم ارائه میدهند؟! چه فرقی میکند؟! بین فتاوای مخالف با هم در شیعه و فتاوای مخالف با هم که در اهلسنّت و شیعه بهوجود میآید چه فرقی
است؟! این مسئله خیلی مهم نیست؛ بلکه صحبت در این است که عمل به سنت بدون مبیّن و مفسّر، همان «حَسبُنا کتاب الله» است. لذا واقفیه مثل اهلتسنّن هستند و هیچ فرقی بین آنها نیست؛ آنها امام را کنار گذاشتند و سنت را گرفتند، عامه هم امام را کنار گذاشتند و سنت را گرفتند. حالا کم و زیاد دارد، ولی واقعیت امر که یکی است!
همچنین افرادی که صرف اتّکاء به عقل و تخیلاتِ خودشان را جدای از نظر مبیّنِ حیّ و جدای از نظر بیان ولیّ حیّ، راجح میدانند، اینها هم در همان مرتبه و در همان مسیر هستند. بین ما و واقفیه چه فرقی است؟! مگر صرف اعتقاد به یک امام زنده برای ما کارساز است و کفایت میکند و مشکلات را حل میکند و دستگیری میکند؟! من خودم بشخصه بعد از اینهمه مطالعه و تدبر و تأمل در کتب مدوّنه و کتبی که در دست ما است از روایات، احادیث، قرآن و امثالذلک، به این مطلب رسیدهام که لولا تدلّی و اتّکاء به مبیّن حیّ، اینها بههیچوجه من الوجوه نمیتوانند دست از من بگیرند! این مسئله وجدانی است. روش و دَیدَن بزرگان و واصلان به مطلوب هم بر همین قسم بوده است و آنها هم به همین کیفیّت بودهاند.
اگر شما در کار بزرگان یک تأمل بکنید و در گفتار و رفتار بقیه از اهل ظاهر هم یک تحقیق بکنید، مطلب روشن میشود که آنها در چه وادیای هستند و دیگران در کجا دارند حرکت میکنند و آنها به چه مطالبی رسیدهاند و بقیه در چه مسائلی غوطهور هستند! اگر [صرف مطالعه] کفایت میکرد، برای آنها کافی بود!
لذا تشکیک در کلام اولیا با تشکیک در کلام امام فرقی نمیکند؛ چون تشکیک در ملاک است و ملاک واحد است. ما به این جهت به متابعت از اولیا گردن نهادهایم، چون کلام آنها را منافی با کلام امام نمیدانیم و مایز بین آنها را در مشخّصات شخصیۀ هُویۀ ظاهریه میدانیم؛ اما از نقطهنظر ارائۀ طریق که منبعث از إشراف به نفوس و عوالم غیب است، بههیچوجه من الوجوه بین اینها فرقی نیست و تفاوتی ندارند و بههیچوجه من الوجوه جای شک و تردید نیست!
طریق سلوک إلی الله، طریق توجه به باطن
مگر کسانی که در زمان غیبت به مبدأ أعلیٰ اتّصال پیدا کردند، با امام زمان
رابطه داشتند؟! کدامیک از آنها با آن حضرت رابطه داشتند و آنهایی هم که با آن حضرت رابطه داشتند مگر در این زمینه بودند؟! شما نجم الثاقب حاجی نوری را نگاه کنید و ببینید که چه کسانی با آن حضرت ارتباط داشتند! گرچه بسیاری از این موارد در صورت ظاهر نبوده است، ولی چون آن شخصی که ناقل اینها است و همچنین بقیۀ افراد از این مطالب بیخبرند، لذا آن را بهصورت ظاهر میپندارند. کدامیک از کسانی که بهحسب ظاهر چه بهصورت عام و چه بهصورت خاص در میان مردم معروف و مشهورند، حظّی از نیل به آن عوالم باطن بردهاند؟!
طریق سلوک إلیالله طریق ظاهر نیست، بلکه طریق باطن است. لذا ما میبینیم که اولیا هیچگاه مردم و دوستانشان را به این مسائل ظاهر سوق ندادند؛ بلکه همیشه توجه آنها به باطن بوده است و همیشه آنها را بهسمت باطن حرکت میدادند. این مسائل قطعاً و قطعاً برای سالک موجب انحراف و اعوجاج و وقوف در این مراحل سلوکی است. توجه به مسائل ظاهر، توجه به مشخّصات شخصیه و توجه به ممیّزات ظاهری است، لذا سالک باید از این مرحله عبور کند!
سالک باید متابعت را در حقیقت و در باطن امر بیابد؛ نه در شخص. یعنی این را میخواهم عرض کنم که حتی وقتی انسان از یک ولیّ و از یک امام زنده و حیّ متابعت میکند، خصوصیت این امامی که در مقابل او قرار گرفته است نباید ذهن سالک را بهسمت او سوق بدهد! متابعت از امیرالمؤمنین علیه السلام به این جهت نیست که این شخص امیرالمؤمنین است؛ بلکه متابعت از باطن آن حضرت است. متابعت از حضرت مجتبیٰ و سیدالشهدا نباید به این جهت باشد که چون مقابل ما و مخاطب ما [شخصیت] سیدالشهدا است. اگر از این جهت باشد، فرقی نمیکند.
علت انحراف افراد بعد از پیغمبر
افرادی که آب وضوی پیغمبر را برای تبرّک به سر و صورت خودشان میزدند،1 چرا بعد از پیغمبر جدا شدند و چرا سقیفه تشکیل دادند؟ چون دچار این اشکال بودند؛
یعنی آن اُبّهت و جلال و شأن رسولالله اینها را گرفته بود و بهدنبال خود میکشید، نه خود رسولالله! متابعت از رسولالله نباید به این عنوان باشد که چون رسولالله، رسولالله است و دارای این خصوصیت است [باید از او متابعت کرد، بلکه] چون رسولالله متحقق به حق است باید از او متابعت کرد؛ ولو این حق در یک طفل پنج ساله هم باشد فرقی نمیکند! این معنا، معنای سلوک است.
در اینجا است که دیگر ظاهر از بین میرود و سالک به آن سرّ و حقیقت سلوک میرسد! اگر به این مطلب رسیدیم، دیگر هیچ مانع و رادعی نمیتواند از راه ما ممانعت کند و هیچ حاجبی نمیتواند جلوی ما را بگیرد و هیچ مُشکّکی نمیتواند در ما شک ایجاد کند. برگشت همۀ اینها به [مسئلۀ] حکومت ظاهر بر حق و حکومت ظاهر بر باطل است و از اینجا نشئت میگیرد.
هدف اولیا از تحمل مصائب و مشکلات
ما باید ببینیم این بزرگانی که در طول تاریخ یک به یک آمدند و این حقیقت و رسالت را ابلاغ کردند، چه کسانی بودند؟ بیست و سه سال رنج و زحمت پیغمبر برای چه بود؟ اینهمه مشقات و گرفتاریهای پیغمبر برای چه بود؟ برای اینکه دو نفر را درست کند! آنهم پیغمبری که یک لحظه نزول از عالم وحدت به کثرت چنان او را در اضطراب میاندازد که اگر ماسویالله را به او ببخشند، حاضر نیست یک لحظه تنازل کند! این مطالب شوخی نیست! إنشاءالله خدا قسمت همۀمان کند که رشحهای از آن رشحات اقیانوس آنها به ما بخورد، آنوقت میفهمیم که وقتی ندای ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ * قُمِ ٱلَّيۡلَ إِلَّا قَلِيلٗا﴾،1 ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ * قُمۡ فَأَنذِرۡ﴾2 بر آنها آمده است، آنها چه میکشیدند! ما الآن این مطالب را نمیفهمیم، چون ما به خودمان نگاه میکنیم، ما ارتباط خودمان را ارتباط آنها میپنداریم و ارتباط آنها را با مردم ارتباط خود بهحساب میآوریم.
«من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان» واقعاً همینطور است. پیغمبری که
حتی طاقت یک لحظه غمض عین از نظر به جمال و جلال الهی به ملائکۀ مقرب را ندارد، باید بلند شود و بیاید و با ابوسفیان و ابوجهل دربیفتد!
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان | *** | قال و مقال عالمی میکشم از برای تو1 |
امیرالمؤمنین که بلند شد و آمد مردم را نصیحت کرد، دلش برای چه کسی میسوزد؟ مگر امیرالمؤمنین به مردم نیاز دارد؟! باید کار را به آنجا برسانند که دختر پیغمبر را سوار بر حمار کند و برای خودِ این امت، درِ خانۀ مهاجر و انصار در مدینه طوف کند!2 این کارها را برای چه کسی میکند؟ آیا آن علی که میگوید: «شما همچون گلّۀ گوسفند بهسمت من هجوم آوردید تا من را مجبور به خلافت کردید»3 بهدنبال خلافت میرود؟! بیست و پنج سال راحت در منزل نشسته است و از او استفاده میکنند، پس برای چه خودش را به دردسر بیندازد؟! ولی از وقتی که به خلافت رسید، مسائل شروع شد. تمام مدت دوران خلافت حضرت به ابتلا گذشت.
آیا این مسئله چیزی غیر از آن تعهد و میثاقی است که خداوند متعال از اولیائش برای بقای این امر گرفته است؟! آیا این مسئله چیزی غیر از آن میثاقی است که خدا بر عهده اولیائش گذاشته است که تاریخ را از حجج خالی نگذارند تا در هر زمان و در هر برههای برای دلسوختگان و برای طالبان، شریعهای باشند که آنها احساس ألَم و احساس درد نکنند؟! آیا این غیر از آن است؟!
حالا ما باید موقعیت خودمان را ادراک کنیم و ببینیم مسائلی که الآن میگذرد با مسائل سابق فرقی نکرده است. الآن هم زمان، زمانِ رسول خدا است؛ الآن هم زمان، زمانِ امیرالمؤمنین است؛ الآن هم زمان، زمانِ امام مجتبی و سیدالشهدا است و فرقی نکرده است! چه فرقی میکند؟! رسیدن و نیل به واقعیت و حقیقت در هر برهه
و در هر زمان [یکی است و تفاوتی ندارد].
این کسانی که حتی برای یک لحظه هم نمیتوانند و تمام شراشر وجودشان راضی نیست به اینکه از آن مقام و اتّصال به آن مبدأ أعلیٰ تنزّل کنند، آمدهاند و دارند برای من و شما وقت میگذارند و وقت خودشان را با من و شما میگذرانند. شوخی نمیکنم، مسئله از جِد هم جلوتر است! ما این مسائل را به دیدۀ ظاهر نگاه میکنیم.
حالا ما باید در قبال این قضیه چه کنیم و چه روشی را در پیش بگیریم؟ ما باید چگونه این مسئله را در خود هضم کنیم؟ ما برای اینها چهکار کردهایم؟ اگر سیدالشهدا علیه السلام در روز قیامت بیاید و با ما مُحاجّه کند که «ما برای شما سرمایه گذاشتیم، ما برای شما وقتمان را گذراندیم و اختصاص دادیم و این مسائل را به خود خریدیم؛ شما در قبال این کار چه کردید؟» چه جوابی داریم؟!
گل مراد تو آنگه نقاب بگشاید | *** | که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد1 |
درخواست ما از خداوند در روز عید فطر
در این دعای امروز میخوانیم: «اللهمّ إنّی أسئلُک خیرَ ما سَئلکَ بِه عبادُک الصّالحونَ!»2 خدایا، امروز را برای مسلمین و برای رسول خودت عید قرار دادی! یک ماه به ضیافةالله رفتیم، یک ماه روزه گرفتیم، چند ساعتی امساک کردیم؛ ولی توقّع بالایی داریم! روزه گرفتیم، ولی روزۀ ظاهر بود؛ امساک کردیم، ولی امساک ظاهر بود. آیا آنچه بزرگان توصیه میکردند، در این ماه انجام شد؟! آیا ما بهدنبال آن صیامی که مقبول اولیا است، بودیم؟! ولی یک مسئله هست و آن اینکه ما همیشه نظر به رحمت واسعۀ او داریم؛ «یٰا مَن غَلَبتْ [سَبَقتْ] رَحمتُه غَضَبَه!»3 عملمان کم است، ولی توقع و خواستمان زیاد است و امید داریم که با آن رحمت با ما برخورد کند و
این أعمال مجازی ما را با حقّیت و با واقعیت خودش متبدّل کند؛ «اللهمّ و عٰامِلنٰا بِفَضلِک و لا تُعامِلنٰا بِعَدلِک!»1
در امروز باید از خدا چه بخواهیم؟ ماه رمضان گذشت و این دعا برای امروز و روزهای آتی است:
اللهمّ إنّی أسألُک خیرَ مٰا سَئلکَ بِه عِبادُک الصّالحونَ و أعوذُ بکَ ممّا استَعاذَ منهُ عِبادُک المُخلِصونَ.2
«خدایا، ما از تو میخواهیم و از تو تقاضا میکنیم که آن بهترین دعاها و بهترین اُمنیهها و بهترین خواستها و بهترین تقاضاهایی را که بندگان صالح تو از تو میخواهند در حقّ ما روا بداری! خدایا ما را در حفظ و در پناه خودت قرار بده! به تو پناه میبریم از هرچه بندگان مخلِص تو (کسانی که واقعاً با نیات پاک هستند و ابداً ذرهای از شوائب عالم کثرت در نفس آنها نیست) [از آنها به تو پناه میبَرند]! خدایا هر آنچه از آنها دور کردی، از ما هم دور کن!»
خدایا در شهرها و ماههای آتی و در اوقات آتیه، اثرات این ماه مبارک را در وجود ما باقی بدار! امام زمان و امام حیّ ما را در کنَف حراست خود از هر بلیهای مصون و محفوظ بدار! اولیای ما را طول عمر توأم با صحت و عافیت عنایت بفرما! سایۀ آنها را بر سر ما مستدام بدار! ما را شاکر زحمات و رنجها و اهتمام آنها برای کمال ما قرار بده! ما را در سرّ و سویدای آنها مستقر و مستکین بنما! أفعال و أقوال و سرّ ما را با عوالم اولیای خودت وحدت ببخش! رهبریّت مسلمین و زعامت شیعه را
مؤیّد و مسدّد و طول عمر توأم با صحت و عافیت کرامت بفرما! مرضای مسلمین را شفا عنایت کن! موتای آنها را ببخش و بیامرز! خداوندا شهدای ما را با کرامت و نورانیّت و رحمت واسعۀ خودت قرین بفرما! آن کسانی که برای اسلام و برای پیشبُرد و اعتلای کلمۀ حقۀ توحید قدمی برمیدارند، قدم آنها را بیاجر مگذار! در فرج امام زمان علیه السلام تعجیل کن! ما را از منتظرین واقعی آن حضرت قرار بده!
اللهمّ صلّ علیٰ محمّد و آلمحمّد
مجلس سوم: وجوب رجوع به اولیای الهی و تبعیّت از ایشان
خطبۀ عید سعید فطر ١٤١٦ هجری قمری
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیم
الحمدُ لله ربّ العالمینَ
الحمدُ للهِ الواصلِ الحمدَ بالنّعَمِ و النّعَمَ بالشّکرِ. نحمدُه علیٰ آلائِه کمٰا نحمدُه علیٰ بَلائِه، و نَستَعینهُ علیٰ هذه النّفوسِ البِطاءِ عمّا أُمِرَت بِهِ، السِّراعِ إلیٰ ما نُهیَت عنهُ، و نَستَغفِرهُ ممّا أحاطَ بِه عِلمُه و أحصاهُ کتابُه؛ عِلمٌ غیرُ قاصِرٍ و کتابٌ غیرُ مُغادِرٍ، و نُؤمنُ به إیمانَ مَن عاینَ الغُیوبَ و وَقَف علیٰ المَوعود؛ ایمانًا نفیٰ إخلاصُه الشّرکَ و یَقینُه الشّک.
و نَشهَد أن لا إلهَ إلّا الله وحدَه لا شریکَ لَه، و أنّ محمدًا [صلّی الله علیه و آله و سلّم] عَبدُه و رسولُه؛ شهادتینِ تُصعِدانِ القولَ و تَرفَعانِ العملَ، لا یخِفُّ میزانٌ توضَعانِ فیه و لا یَثقُلُ میزانٌ تُرفَعانِ عنه.
اوصیکُم عبادَ الله بتقویٰ الله الّتی هی الزّادُ و بها المَعاذُ [المعاد]؛ زادٌ مُبلِّغٌ و مَعاذٌ [معاد] مُنجِحٌ، دَعٰا إلیها أسمَعُ داعٍ و وَعاها خیرُ واعٍ؛ فَأسمَعَ داعیها و فازَ واعیها.1
اللهمّ صلّ و سلِّم و زِد و بارِک علیٰ أوّل خلقِک و خاتمِ رُسلِک الرّسولِ المُسدّدِ و المَبعوثِ الأمجَد، حبیبِنا و حبیبِک و حبیبِ قُلوبِ العالَمینَ أبیالقاسم المصطفیٰ
محمّدٍ صلواتُک علیه و علیٰ عترته المَعصومینَ المَیامینَ، و صلّ و سلِّم علیٰ خلیفتکَ و وصیِّ نبیِّک أمیرالمؤمنینَ علیه السّلام و فاطمة الزّهرا و الحسن و الحسین سیّدَی شبابِ أهل الجنةِ أجمعینَ، و علیٰ علیِّ بن الحسین و محمّد بن علیٍّ و جعفر بن محمّد و موسیٰ بن جعفرٍ و علیِّ بن موسیٰ و محمّد بن علیٍّ و علیِّ بن محمّدٍ و الحسن بن علیٍّ و الخلَفِ الحُجّة المهدی عجّل الله تعالیٰ به الفرج و جعلَنا مِن شیعته و مَوالیه و الذّابّینَ عنهُ.
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ * إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ * وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا لَيۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ * لَيۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ خَيۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ * تَنَزَّلُ ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ وَٱلرُّوحُ فِيهَا بِإِذۡنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمۡرٖ * سَلَٰمٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطۡلَعِ ٱلۡفَجۡرِ﴾.1
ملاک و معیار در وجوب رجوع به اولیای الهی و تبعیّت از آنها
قالَ الله تبارکَ و تعالیٰ فی کتابِه:
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيِ ٱللَهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱتَّقُواْ ٱللَهَ إِنَّ ٱللَهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ﴾.2
مهمترین ملاک و اولین و آخرین مناط برای رجوع به اولیا و واصلان به حریم قدس و متابعت از اوامر آنها، جهل ما به حوادث و وقایع و عالَم نفسالأمر است. عقل و ادراک ما توان احاطه به مسائل ماوراء طبیعت را ندارد. ما از حقایق عالم هستی در محدودۀ طبع، جاهل هستیم و اطلاع ما بر مسائل عالم ماده کمی از بسیار و بینهایت است؛ تا چه رسد به عوالم دیگر و مسائلی که در آن عوالم دیگر میگذرد. و چون حیات اخروی ما و
تکامل معنوی ما در عبور از عوالم عِلْوی و تجرّد نفسانی برای وصول به حریم قدس و فضای مجرّد و مصفّای عالم تجرّد است, روی این جهت بههیچوجه منالوجوه نمیتوانیم بر محدودۀ ادراکات خود تکیه کنیم و مصالح و مفاسد خود را بازیابیم.
عقل و ادراک ما توان احاطه بر مسائل مجرّده را ندارد، از آینده اطلاع ندارد و از مسائل نفسانیِ ما مطلع نیست. اگر ما خیلی بتوانیم بر ذهنیات و بر قوای عاقلۀ خود متّکی باشیم، فقط در محدودۀ بعضی از ضروریات میتوانیم مجال عمل به این قوا را بدهیم نه بیشتر!
بر همین اساس است که نیاز به راهنما داریم، نیاز به فردی داریم که بلدِ راه است و راه را رفته است و مانند ما در ابتدای مسیر نیست، بلکه صراط را طی کرده است و از خم و چم راه مطّلع است. با بینش و بصیرت و دید صحبت میکند؛ نه با تخیل و وهم و عقل فرضی و موهوم! مطالبی که مطرح میکند [بهصورت] کتابی نیست؛ بلکه آن مطالب را با بصیرت خود مطرح میکند. متنعّم به نعمتهای غیبی پروردگار و مُلهَم به الهامات غیبی است.
روی این حساب، هیچ مفرّ و گزیر و گریزی نیست إلاّ اینکه در برابر این فرد سر تسلیم فرود بیاوریم و از محفوظات خود دست برداریم و بر آنچه مُکتسَب ما از مسائل روزمرّه است، متّکی نباشیم و بر آنچه عقل ما در جهت تخیّل و توهّم مسائلی را ترسیم میکند، پایبند نباشیم. در اینصورت میتوانیم بهره بگیریم و از عوالم نفس عبور کنیم و خود را از هوالک و مهالک راه نجات بدهیم و راه را با بینش و بصیرت طی کنیم. و در غیر اینصورت خداینکرده چنانچه بر مسائل مدّخرۀ در ذهن و نفس متّکی بشویم و بخواهیم خود سرانه در جهتی گام برداریم، هم ضال خواهیم بود و هم مُضلّ!
خداوند متعال در همهحال بیّنات را برای ما روشن و دلائل را برای ما واضح کرده است. هیچگاه بندگان خود را رها نمیکند و در همۀ احوال، خودش محافظ و مواظب بندگانی خواهد بود که سالک در راه تقرّب به او هستند. اگر صورت قضیه فرق کند، واقعیت قضیه فرق نمیکند. راه خدا دارای یک مسائل و خصوصیات و
ظواهر چشم پُر کن نیست؛ بلکه راه خدا راه باطن است, راه سکوت و تسلیم است و با ظواهر فریبنده و چشم پُر کن جور درنمیآید.
خلاصۀ مطلب اینکه: ممکن است ذهنیت و تصویری که ما از خدا و راه خدا داریم، با آنچه در نفسالأمر و واقع وجود دارد، تفاوت کند. خداوند متعال در همهحال متکفّل امور بندگانش خواهد بود.
بر این اساس، ما نمیتوانیم از پیش خود مسائلی را مطرح کنیم. عبادتی که انجام میدهیم و قدمی که برمیداریم، باید از روی امر و دستور باشد. خداینکرده دلسوزتر از بزرگان نشویم و برای بندگان خدا دایۀ مهربانتر از مادر قرار نگیریم؛ چون آنها بهتر و بیشتر از ما دلسوز هستند. ما باید مطیع اوامر باشیم؛ نه خط دهندۀ به آنها! ما باید آنچه آنها میگویند بپذیریم؛ نهاینکه خودمان مطلبی را به آنها القا کنیم!
توصیف إشراف پیامبر بر نفوس بشر توسط امیرالمؤمنین علیه السّلام
یکی از خصوصیاتی که امیرالمؤمنین علیه السّلام برای پیغمبر اکرم میشمارند، این است که میفرمایند:
رسول خدا به نفوس اطلاع دارد و بر مسائلی که بر بندگان میگذرد احاطۀ تام دارد. رسول خدا مواضع درد افرادی را که به او مراجعه میکنند میشناسد؛ بعضی را با مرهم و بعضی را با داغ معالجه میکند.
«طَبیبٌ دوّارٌ بِطِبّه»؛ رسول خدا طبیب ماهر و حاذقی است که درد را خوب میشناسد که در کجا است، علاج را هم خوب میشناسد که به چه وسیلهای است.
«قَد أحکَمَ مَراهِمَه»؛ مراهمی که میگذارد، صحیح و بهجا میگذارد. دستور و دارویی که تجویز میکند به اندازه است، ذکری که میدهد روی حساب است, دستور دعایی که میدهد روی حساب است، دستور انفاقی که میدهد روی حساب است؛ وقتی که میگوید هزار تومان به این شخص بده دیگر نباید هزار و صد تومان بدهی. وقتی که میگوید مال خودت را در اینجا خرج کن، بیش از آن مقدار نباید بدهی و نباید دلسوزتر باشی. وقتی که به یک عبادت یا مسائل دیگر دستور میدهد، انسان باید به همان مقدار انجام بدهد. اما در بعضی از مواقع مرهم کافی نیست و با مرهم
کار پیش نمیرود، در اینجا باید داغ بنهاند! میگویند: «آخرُ الدّواءِ الکَیّ!»1
«و أحمیٰ مَواسِمَه»؛ آن محلی را که باید سوزانْد، خوب داغ میکند و بهقول ما تیرش به خطا نمیرود و هدف را برای آن موضعِ ابتلا دقیقاً مشخص میکند.
«یَضعُ ذلکَ حیثُ الحاجة إلیه مِن قلوبٍ عُمیٍ و آذانٍ صُمٍّ و ألسِنةٍ بُکمٍ»؛2 آن قلوبی که از ادراک وقایع کور هستند, او مواضعِ موانع را خوب میفهمد؛ آن موانع راه را خوب تشخیص میدهد و بهواسطۀ احاطۀ ولایی بر نفوس، میداند که درد این شخص کجا است.
تبعیّت از دستور اولیا، تنها راه تقرّب سالک
ما نمیدانیم و اطلاعی نداریم. [یک] عبادت را مقرّب میدانیم درحالیکه مقرّب نیست! روضۀ سیدالشهدا را مقرّب میدانیم درحالیکه مقرّب نیست! این مسائل برای افراد دیگر مهم نیست. بلکه آنچه اهمّیت دارد برای ما است؛ چون مسیر و راه ما با مسیر و راه دیگران تفاوت میکند.
زیارت سیدالشهدا در وقتی زیارت است که طبق دستور باشد؛ اگر مخالف با دستور باشد مُبعِّد است!
یکی از رفقا برای رفتن به زیارت سیدالشهدا کاری انجام میداد که پدر و مادر او مطّلع نشوند. آقا به او فرمودند: «این زیارتی که تو میروی مبغوض سیدالشهدا است، نه مقرّب!»
باید در مسیر اطاعت آنها بود. اگر انسان در یَمن هم باشد ولی طبق دستور باشد، این مسئله مهم است. پیش حضرت بودن و این مظاهر ظاهری نمیتواند مؤثر باشد. راه خدا با اهویۀ [نفسانی جور درنمیآید، گرچه حال] خوشی هم پیدا کنیم.
کمین همیشگی شیطان برای إغوای بندگان خدا
شیطان برای راهیابی بهسوی هرکس، شِباک و حبائل مختلفهای دارد و برای هر
فرد، مانع خاص و مسیر خاصی را در نظر میگیرد. راههای مُبعّدۀ شیطان مختص به شرب خمر و قمار نیست. اینها مسائلی است که با یک توبه و یک أستغفرالله مرتفع میشود و از بین میرود. خدا نیاورد روزی را که همین عبادت ما مُبعّد باشد و ما از او مطّلع نشویم؛ همین مجالس ذکر ما مُبعّد باشد و ما خبر نداشته باشیم؛ خود اطاعت از دستور استاد مانعی برای وصول به استاد بهوجود آورد و انسان بهعنوان اطاعت از دستور استاد در مقابل استاد بایستد! اینها مسائلی است که به این زودیها بر طرف نمیشود!
شیطان در تمام مواقع مترصّد و در کمین ما است! خود او به عزت و جلال خدا قسم میخورد که من جمیع راهها را به روی بندگانت میبندم:
﴿قَالَ أَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ * قَالَ إِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ * قَالَ فَبِمَآ أَغۡوَيۡتَنِي لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَٰطَكَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ * ثُمَّ لَأٓتِيَنَّهُم مِّنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَيۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَٰكِرِينَ﴾.1
[شیطان گفت]: «خدایا، تا روز قیامت به من مهلت بده!» [خداوند فرمود]: «ما به تو مهلت میدهیم!» [ابلیس گفت]: «چون مرا إغوا کردی و از رحمت خود دور گردانیدی، بر سر راه سالکان بهسوی تو در کمین و رصد مینشینم و در هر حال مترصّد آنها خواهم بود و آنها را از جمیع اطراف و جوانب در سیطرۀ خود قرار میدهم، در رگ و پوست و مو و فکر و مُخّ آنها نفوذ میکنم، در مرحلۀ ظاهر کارهایی را که موجب بُعد از تو است برای آنها پیش میآورم و اگر نتوانستم، به سراغ عبادات آنها میروم و خودم را در آن عبادتی که برای تو انجام میدهند شریک و خلیط میگردانم!»
تبیین مسئلۀ وجوب تبعیّت از خطّ مشی بزرگان و عدم دخالت در امور ایشان
خدا آن عبادتی را که بوی شیطان و نفس بدهد قبول نمیکند. خدا بهدنبال هیاهو و ظواهر و گریهها و صداهای بلند نمیگردد. ما نمیتوانیم با زور و فشار تقدیر خدا را عوض کنیم و مسئلهای را که پیش آمده است تغییر بدهیم. اگر مطیع باشیم و از آنچه برای ما ترسیم میشود عدول نکنیم، کارها بر وِفق مراد میگذرد و همۀ مسائل در جای خود قرار میگیرد. ببینیم بزرگان چه میگویند و ما دخالت نکنیم و برای آنچه آنها در نظر دارند خطّ مشی تعیین نکنیم! وقتی در روز عاشورا مجلس روضه هست، دیگر ما نباید مجلس روضۀ دیگری بیندازیم. این مجلس روضه هوای نفس است و مجلس ذکر نیست! امام حسین علیه السّلام نیازی به گریۀ من و شما ندارد؛ بلکه امام حسین علیه السّلام برای عبور دادن ما آمده است. اینکه الآن ما در این مجلس حال پیدا نکردیم، تمام اینها تخیّلات است و سالک باید این مطالب را کنار بریزد. اینکه الآن در این مجلس، ذکر این فرد نشده است، خلاف است. مگر حتماً باید ذکر فردی بشود تا از معنویات این مجلس نصیب او بشود؟!
اینهایی که دایۀ دلسوزتر از مادر هستند نمیدانند هوا و روحی که بر مجلسی حاکم است در حیطۀ فکر آنها نمیگنجد! فقط ولیّ میتواند مسائلی را که در یک مجلس است تشخیص بدهد و بر طبق مقتضیات مجلس و روحیۀ افراد، ذکر و دعا بدهد! اگر دعا دَرهَم و بَرهَم بشود، این آش شُله قلمکاری که بهوجود میآید، چه تأثیری بر این گذشت و این نشست ما از این مدت عمر دارد؟! برای هر کسی یک دارو مناسب است.
در مجلسی که مجلس آقای حداد ـ رضوان الله علیه ـ است، ذکر دیگری نباید به میان بیاید. در آن مجلسی که به نام بزرگان است، نباید مسائل دیگر مطرح بشود. افراد پیش ایشان میروند و طرح مسئله میکنند که «آقا، این کار را انجام بدهیم؛ آقا، آن کار را انجام بدهیم!» اگر ایشان بگویند انجام ندهید، شبهاتی برانگیخته میشود و اگر بگویند انجام بدهید، صلاح نیست انجام بگیرد! چرا نمیفهمند؟! اگر شما خودتان میفهمیدید و میخواستید مجلس توسل بگذارید، دیگر نیازی به استاد و راهنما و این مطالب نداشتید! شما میخواهید چهکار کنید؟! شما میخواهید تقدیر
خدا را عوض کنید؟! شما میخواهید بر ملائکۀ مقرّبۀ خدا غلبه کنید؟! این چه طرز فکری است؟! مگر کسی از شما دلسوزتر وجود ندارد؟! چرا باید باعث اذیّت ایشان بشوند؟! چرا باید پیشنهاداتی بکنند که ایشان را در مضیقه قرار بدهند؟! آخر این راه که خود سرانه طی نمیشود! این مسائل که با هوای [نفس] ما جور درنمیآید! آیا شما خبر دارید که در واقع چه میگذرد که این مطالب را مطرح میکنید؟!
نباید به بزرگان چیزی یاد داد؛ آنها بهتر از ما میدانند. سلوک بسیار مسیر ظریف و دقیق و حساسی است! در روز قیامت بر اینکه ما چیزی را مطرح نکنیم، ایراد و خرده نمیگیرند؛ پس کار را به اهلش بسپاریم. اگر مطرح کنیم باید در آنجا جواب بدهیم!
امیرالمؤمنین علیه السّلام میفرماید:
ای مردم، شما به امام علیه السّلام و به عترت پیغمبر چیزی یاد ندهید، آنها بهتر از شما میدانند و به راه آگاهی بیشتری دارند؛ إنّهم أعلَم منکُم!1
نگویید: «آقا، امروز این کار را بکنید؛ آقا، فردا این مجلس را بگذاریم؛ آقا، برای فلان کس این مسئله را انجام بدهیم!» مگر خود آنها زبان ندارند؟! مگر خود آنها فکر ندارند؟! اینقدر کار را خرابتر نکنیم و مشکلات را اضافه نکنیم! آخر برای مدتی به فکر خود و دیگران هم باشیم و بدانیم که بسیاری از مشکلات و دردسرها بهخاطر همین فضولیهای بیجای ما بهوجود میآید! انسان نباید نسبت به بزرگان اینگونه باشد و نمیتواند برای دلخواه خودش این کارها را انجام بدهد.
حکایاتی در رابطه با دخالتهای بیجا در کار بزرگان
یادم است چند سال پیش مجلس فاتحهای در مشهد گرفته شد و حضرت آقا ـ رضوان الله علیه ـ هم تشریف داشتند. در آن مجلس، قرآن کنار منبر بود و هر کسی میخواست قرآن بخواند، میرفت در کنار منبر مینشست و برای ده دقیقه یا یک ربع قرآن میخواند و برمیگشت.
یکی از رفقا پیشنهاد کرد: «آقا، اجازه میفرمایید ما قرآن را خدمتتان بیاوریم و
شما قرآن بخوانید؟» آقا در اینجا چه بگویند؟! اگر بگویند: «قرآن را پیش من بیاورید!» زشت است؛ چون قرآن نباید پیش شخصی بیاید، بلکه انسان باید پیش قرآن برود. از آن طرف اگر دعوت او را هم رد کنند صحیح نیست؛ مگر قرآن خواندن اشکال دارد؟!
ایشان از آن محلّی که نشسته بودند بلند شدند و تا کنار منبر رفتند و در آنجا برای چند دقیقه قرآن تلاوت کردند. وقتی من گفتم: این چهکاری بود که انجام شد؟! اظهار داشتند: «میخواستیم صدای آقا را بشنویم!»
شما ببینید که منطق ما نسبت به این عمل چه حکمی میکند؟ آیا صدای آقا را شنیدن هنر است؟! آیا میارزید که ایشان از جای خود بلند شوند و به آنجا بروند؟! و آیا مگر خود ایشان نمیتوانستند این کار را انجام بدهند؟! ما به این کارها میگوییم مسائل نسنجیده, دخالتهای نپخته و اظهار نظرهایی که اولیا را در مخمصه قرار میدهد! قرآن خواندن مسئلهای نیست؛ اما این نکتهای است برای نکات دیگر! منظورم مطالبی است که ممکن است بهواسطۀ طرح آن مطالب، بزرگان در مخمصه قرار بگیرند. ما نباید این کارها را انجام بدهیم!
در روز عاشورایی خدمت حضرت آقای حداد بودم. یکی از افرادی که در آنجا بود، بلند شد و از آن طاقچه مفاتیح آورد و شروع کرد به زیارت عاشورا خواندن؛ درحالیکه من میدانم ایشان یکهمچنین مطلبی را به او نفرموده بودند.
من در آنموقع که سنّم شانزده سال بود به این مسئله اعتراض کردم و گفتم وقتی که بزرگان هستند، ما برای چه این کارها را انجام بدهیم؟! مگر در کنار آقای حداد بودن و زیارت عاشورا نخواندن اتلاف وقت و ابطال عمر است؟! آیا گذران ما گذران لغو خواهد بود یا اینکه حتماً باید دعا و زیارت عاشورا خوانده شود تا اینکه از این عمر بهره گرفته شود و سیدالشهدا از ما راضی باشد؟! ما به این کارها میگوییم فضولیهای بیجا و دخالت در کار بزرگان!
اولیا و بزرگان همیشه به این مسئله مبتلا بودند؛ افرادی که میآمدند و از پیش خود برای آنها مطالبی را ترسیم میکردند و اصرار میکردند و چهبسا تحمیل میکردند.
همۀ اینها غلط است و نباید باشد! تمام مطالبی که خداوند متعال برای مؤمنین پیش میآورد، عین صلاح است.
ابتلائات الهی، عامل تزکیه و ارتقاء رتبۀ مؤمن
در آن وقتی که آقا چشمشان را عمل کرده بودند، یک روز که من در بیمارستان در خدمت ایشان بودم به ایشان گفتم: آقا، آخر ما وجه این ابتلائاتی را که برای شما هست نفهمیدیم که چه جهتی دارد؟!
ایشان فرمودند:
شما نمیدانی که در این مسائل چه نکاتی خوابیده است و به این مطلب نمیرسی!
به نظر من رسید که شاید منظورشان این است که تا به سر خودت نیاید نمیفهمی که چه اسراری در این مسئله هست!
ما خیال میکنیم آن زمانی مورد توجه و مقرّب هستیم که صحیح و سالم و در تخت روان و کنار نهر آب باشیم، اما اگر بلیهای برای ما پیش آمد دیگر مقرّب نیستیم و مورد خشم و غضب خدا واقع شدهایم. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِ وَبَشِّرِ ٱلصَّـٰبِرِينَ﴾.1
ما شما را مبتلا میکنیم و در شما ایجاد [ابتلا] میکنیم و شما را در وضعیّت خوف و گرسنگی قرار میدهیم. اموالتان را کم میکنیم؛ اگر زراعت کردید، زراعتتان محصولی به بار نمیآورد.
اینها خشم و غضب خدا نیست؛ بلکه ابتلاء مؤمن است. مطلب و مرضی که برای شما پیدا میشود، ابتلاء مؤمن است. مؤمن باید درجه پیدا کند و باید تزکیه بشود. مسائلی در این زمینه هست که عقل من و شما به آن مسائل نمیرسد.
ما خیالات داریم و در ذهن خود خیال میپرورانیم. ما براساس ذهنیات ظاهری حکومت میکنیم و برای افراد درجه و مرتبه قرار میدهیم؛ ولی نمیدانیم که در واقع و نفسالأمر چه خبر است! خداوند متعال هم برای گذشتن از این کار و از این مسیر، راههایی قرار داده است. اگر آن آهن زنگزده بخواهد به یک وسیلۀ برّاق و ارزشمند تبدیل بشود، باید زنگش از بین برود؛ لذا آن را در تنور میگذارند و بر آن آتش میدَمند تا جِلز و وِلز آن به هوا برود. هر کدام از جرقههایی که بهواسطۀ سوختن این زنگارها به اطراف پراکنده میشود، نویدی از نفحات رحمان و نعمتی از نعمتهای الهیه است.
دردهایی که برای یک مؤمن پیش میآید، بشارات جنّات عدن است. ابتلائی که خداوند متعال برای بندهاش پیش میآورد، به معنای عبور و گذر و تصفیه است و پاداش این ابتلا، در نفسِ همان وقت برای انسان حاصل میشود و مانند امتحانات امروزی نیست که نتیجه را بعد بدهند؛ بلکه نتیجه در همان موقع است و ما از همان قدمِ اول و دومِ ابتلا، نتیجه را گرفتهایم. بله، ممکن است انکشاف این نتیجه بعداً باشد؛ ولی نتیجه در همان وقت است.
﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرًا * إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرٗا﴾.1 عُسر با یُسر ضمیمه و معیّت دارد؛ نهاینکه عسر مرتبهای است و یسر پس از آن حاصل میشود. از آن وقتی که مریض دارو میخورد، در هر برههای به همان مقداری که دارو خورده است، مرض از تن او بیرون میرود؛ امروز به این مقدار از دارو، مرض از تن او بیرون رفته است و فردا به این مقدار از پرهیز، مرض از تن او بیرون رفته است. نهاینکه این مرض به حال خود باقی میماند و وقتی دُور این دارو تمام شد، یکمرتبه مرض هم میرود؛ اینطور نیست.
بنابراین ما باید بگذاریم مسائلی که برای مؤمنین اتفاق میافتد، در جای خودش
قرار بگیرد و مؤثر و مفید واقع بشود و با حرکات نسنجیدۀ خود بر طولانی شدن این مطالب کمک نکنیم. اگر محبت مؤمنین و دیگران را میخواهیم، باید طبق دستور عمل کنیم! چهبسا حرکات نسنجیدۀ ما آن نتیجۀ مطلوبی را که بزرگان درصدد انجام آن هستند، به تأخیر بیندازد.
حکایتی در رابطه با تأثیر ابتلائات الهی بر نفس
یادم میآید در سفری که مرحوم جدّ ما حاج آقا معین شیرازی در راه مکه بودند، بهواسطۀ تصادفی که پیدا میشود از رفتن به مکه باز میمانند و ایشان را مجروح و معلول به بیمارستان منتقل میکنند و برای مدتها در همان بیمارستان مدینه بستری بودند. وقتی که ایشان از آن سفر برمیگردند، مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ به دیدن ایشان میروند. عبارتی که مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ به والده میفرمودند این بود:
مسئلهای که در این سفر برای پدر شما اتفاق افتاد و تأثیر روحانیای که این قضیه برای ایشان داشت، با صد سفر مکه پیدا نمیشد!
اینها مطالبی است که ما غافلیم و از آنها اطلاع نداریم. بزرگان اینها را میفهمند و ما باید تسلیم بشویم تا اینکه بتوانیم استفاده کنیم.
ثمرۀ جوع در ماه رمضان
ماه رمضان ماه تصفیه است؛ ﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ﴾.1 خداوند متعال در ماه رمضان جوع و گرسنگی را نصیب ما میکند، ما قدری پا روی دلمان و هوای نفسمان میگذاریم و چشممان به هرچه میافتد دیگر نفس ما تمایل پیدا نمیکند. با اینکه روزها کوتاه و گذرا بود، اما نعمت و رحمت خداوند عمیم است و إنشاءالله همۀ ما را در بر خواهدگرفت.
راه خدا، راه تسلیم و توجه به باطن
از خداوند متعال باید تقاضا کنیم که ما را تسلیم اولیای خودش قرار بدهد. ما نباید در مقابل آنها اظهار وجود کنیم! راه سلوک از مو باریکتر و از شمشیر بُرّندهتر است! ممکن است در یک لحظه و چشم بههم زدن، نعمتی را از انسان بگیرند و ما را محروم کنند. ما باید ببینیم ائمه علیهم السّلام چه کردند و خدا برای ائمه و برای اولیا
چه چیزی پیش آورد.
وقتی که پیغمبر در جنگ تبوک حرکت میکنند و امیرالمؤمنین را در مدینه میگذارند، افراد امیرالمؤمنین را مسخره میکنند که پیغمبر نخواست تو را ببَرد و از تو خوشش نیامد و لابد با پیغمبر حساب و کتابی داشتهای که در جنگ شرکت نکردی! پیغمبر میفرماید: یا علی، مَثل من با تو مثل موسیٰ و هارون است؛ إلاّ أنّه لا نبیَّ بَعدی!1
اینکه من تو را در مدینه گذاشتم، یک صورت ظاهری دارد برای گول زدن افراد؛ ولی صورت باطنش این است که یا من باید در مدینه باشم و یا تو؛ و تو همان جان من هستی که در اینجا ماندهای!
قضیه این است که راه خدا به ظواهر نیست، بلکه به باطن است؛ به شعار نیست، بلکه به حقیقت است؛ به مجالس ذکر و توسل و داد و بیداد و گریه و امثالذلک نیست. راه خدا راه هیئتی نیست که امروزه متداول است, راه خدا این راهی نیست که فعلاً در میان افراد شایع است؛ بلکه راه تسلیم است, راه آرامش و اطمینان است, راه سکون و وقار است و راه سپردن امر به اولیا و زمامداران و خود را از این مسائل کنار کشیدن است.
درخواست ما از خداوند در روز عید فطر
در امروز که ماه رمضان گذشته است، گرچه طاعات ما قابل برای پذیرش او نبود و خود را دست خالی احساس میکنیم، اما از آن طرف نوید امید و سعۀ رحمت پروردگار هم ما را طمّاع کرده است و ما از خداوند، بزرگی و لطف را در قبال قصور و تقصیر خود میطلبیم!
در دعای قنوت امروز میخواندیم:
أسألک بحقّ هذا الیومِ الّذی جعلتَه للمُسلمینَ عیدًا و لِمحمدٍ صلّی الله علیه و آله ذُخرًا و شَرَفًا و کَرامتًا و مَزیدًا أن تُصلّی علیٰ محمّدٍ و آلمحمّدٍ.
«به حقّ امروزی که برای مسلمین عید قرار دادی و برای پیغمبر و ائمۀ هدیٰ کرامت و شرف و ذخیرۀ برای عُلوّ و تجرّد قرار دادی، من از تو تقاضا میکنم
که اول درود و رحمت خود را بر پیغمبر و عترت او بفرستی!»
چون هرچه از نعمتهای الهی بر ما نازل میشود، از دریچۀ رحمت پیغمبر است. شما بدانید اگر حالتی برای شما میآید و در پروندۀتان مینویسند، اول آن حالت را برای پیغمبر نوشتهاند و از دریچۀ او میآید وَ هَلُمَّ جَرًّا! پس اول اینکه درود و رحمت خود را برای او بفرستی. دوم:
و أن تُدخلَنی فی کلّ خیرٍ أدخلتَ فیه محمّدًا و آل محمّدٍ؛
«خدایا، در هر خیری که آنها را داخل کردی ما را هم داخل کن! در هر امر خیری و در هر مسئلهای که مقرّب است و آنها با این امور خیر و با انجام این مسائل رسیدند به آنجایی که رسیدند، ما را هم در آن زمینه داخل کن و ما را در آن امر خیر قرار بده و آن امر خیر را شامل و ما را مشمول آن بگردان!»
و أن تُخرجَنی مِن کلّ سوءٍ أخرجتَ منهُ محمّدًا و آلمحمّدٍ؛
«و از هرچه پیغمبر و بزرگان خودت از ائمه را پرهیز داشتی و آنها را دور نگه داشتی، ما را هم از آنها دور نگهدار!»
خدایا، در مسئلۀ أعمال ظاهر و جوارح ما، ما را از محرمات و گناهان ظاهری دور گردان! در مثال و برزخ ما، ما را از صور شیطانیه دور نگهدار! در عوالم دیگر، ما را از آنچه موجب بُعد از تو و مانع طریق ما میشود ـ گرچه حجب نورانی و مظاهر لطف و رحمت تو باشد ـ دور نگهدار! چون بدون گذشت از اینها، وصول به عالم قدس میسّر نخواهد شد.
اللهمّ إنّی أسألک خیرَ ما سألکَ به عبادُک الصّالحونَ؛
«خدایا، من از تو سؤال میکنم از آن مرتبۀ بالایی که بندگان صالح از تو درخواست میکنند!»
من به مراتب پایین کفایت نمیکنم؛ بلکه از تو بهترین را میخواهم! چون سر و کار ما با بخیل نیست؛ بلکه سر و کار ما با خدا است و دریچۀ خزائن رحمت خدا هیچگاه بسته نمیشود و آن گنجی که خدا از بحار رحمت خودش دارد هیچگاه تمام نمیشود. پس چرا ما مراتب پایین را درخواست کنیم؟! لذا باید بگوییم: «خدایا،
آنچه پیغمبرت میخواست آن را به ما بده!» آیا او نمیدهد؟! قطعاً میدهد! «آنچه امیرالمؤمنین بهترینش را درخواست میکرد به ما بده!» وقتی که او نگفته است که در مورد این چیزها دعا نکن، چرا ما اینقدر کوتاه باشیم و چرا ما اینقدر بخل کنیم؟! میگوییم: «خدایا، ما این دعا را میکنیم؛ اگر به ما دادی خانهات آباد و اگر هم ندادی باز خانهات آباد! ما دعایمان را میکنیم.»
و أعوذُ بکَ ممّا استعاذَ منهُ عبادُک المُخلِصونَ؛1 «[و پناه میآورم به تو از آنچه بندگان مخلِص تو از آن به تو پناه میآورند!]»
خدایا، از این به بعد دیگر نگذار که شیطان به سراغ ما بیاید!
خدایا، از آنچه بندگان مخلِص تو مانع میبینند و راه برای نفوذ شیطان میبینند و موانع طریق میبینند، [به تو پناه میبَرم]!
خدایا، چه در ظاهر و چه در عوالم دیگر، در سِرّ و سویدای ما غیر از خودت چیز دیگری را نگذار!
خدایا، در قلب ما غیر از محبت خودت محبت دیگری را قرار نده! خدایا، در قلب ما غیر از خواست خودت خواست دیگری را نگذار! اگر خواست دیگری را بگذاری، چون مجاز است از بین میرود و آن خواست در موقع قبر دیگر مطرح نخواهد بود، اما اگر خواست تو بود، این خواست با ما میمانَد؛ موقع مردن و در هنگام حشر و نشر میماند، چون این خواست دیگر مجاز نیست تا ما آن را بگذاریم و برویم؛ پس غیر از خواست خودت، تمام خواستها و تمام منویات را از قلب ما بیرون بگردان!
«اللهمّ إنی أسألک خیرَ ما سألک به عبادُک الصّالحونَ و أعوذُ بک ممّا استغاذَ منهُ عبادُک المُخلِصونَ!»
خداوندا، در امروز که روز عید سعید فطر است و ما یک ماه را به مهمانی تو آمدیم، همانطوریکه پیغمبرت فرمود: «فإنّ الشّقیَّ مَن حَرُم غفرانَ الله فی هذا الشّهرِ
العَظیم!»1 در امروز ما را جزء أشقیا قرار نده! خدایا، ما را تابع اولیای خودت قرار بده! دست ما را هیچگاه از دامان اولیای خودت کوتاه مگردان! در سِر و سویدای ما غیر از خود و محبت به خود چیزی را قرار مده! خداوندا، در فرج امام زمان علیه السّلام تعجیل بگردان! خودت در همۀ احوال متکفّل امور او باش! صحت و عافیت و سلامت را نصیب ولیّت امام زمان علیه السّلام و ارواحنا فداه و بزرگان قرار بده!
خدایا، ما که ذخیره و اندوختهای نداریم و متّکی به لطف و کرم تو هستیم، ما را در دنیا و آخرت ملتزم و مصاحب با اولیای خودت قرار بده!
خدایا، آنچه در این ماه و در طول عمر از أعمال و مواهب و درجات و مراتب و روح و ریحان و رضوان که إنشاءالله برای ما نصیب میکنی, تمام اینها را برای بزرگان خودت قرار بده و به پای آنها بنویس تا بلکه این مسئله، شکرِ کمی از آنچه برای ما انجام دادهاند و قلیلی از بسیاری که برای ما در نظر گرفتهاند و رنج بردهاند، باشد.
خدایا، تمام وجود ما را از ما بگیر و حیات و نعمت ابدی ما را فقط و فقط در راستا و مسیر متابعت از ولیّ و بزرگانی که در این مسیر برای ما زحمت کشیدهاند قرار بده! در آخرت دست ما را هیچگاه از ذیل عنایات آنها کوتاه مگردان! خودت در همه حال متکفّل و کافل امور ما باش و خودت قلب ما را مباشرت کن و نیات و افکار ما را ترسیم کن!
برای رفع گرفتاری از مسلمین و تعجیل در فرج امام زمان علیه السّلام و ائتلاف و استیناس بین أحبّه و أعزّه و فرج کلّی برای شیعیان امیرالمؤمنین علیه السّلام سه صلوات ختم کنید!
اللهمّ صلّ علَی محمّدٍ و آلمحمّدٍ
مجلس چهارم: توحید و ولایت، حقیقت مستودعه در وجود انسان
خطبۀ عید سعید فطر ١٤١٧ هجری قمری
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیم
الحمدُ للَّه الواصلِ الحمدَ بالنّعَم و النّعَم بالشّکر. نَحمَدُه علیٰ آلائهِ کمٰا نَحمَدُه علیٰ بلائهِ، و نَستَعینُه علیٰ هذه النّفوسِ البِطاءِ عمّا أُمرَت به، السِّراعِ إلیٰ ما نُهیَت عنهُ، و نَستَغفرُه ممّا أحاطَ بهِ عِلمُه و أحصاهُ کتابُه؛ عِلمٌ غیرُ قاصرٍ و کتابٌ غیرُ مُغادرٍ، و نُؤمنُ به إیمانَ مَن عایَنَ الغُیوبَ و وَقَف علیٰ المَوعود؛ ایمانًا نفیٰ إخلاصُه الشّرکَ و یَقینُه الشّکّ، و نَشهَد أن لا إله إلّا الله وحدَه لا شریکَ له، و أنّ محمّدًا صلّی الله علیه و آله [و سلّم] عبدُه و رسولُه؛ شهادتینِ تُصعِدانِ القولَ و تَرفَعانِ العملَ، لا یَخِفُّ میزانٌ توضَعانِ فیه و لا یثقُلُ میزانٌ تُرفَعانِ عنه.
أوصیکُم عِبادَ الله بتقویٰ الله الّتی هی الزّادُ و بها المَعاذُ [المعاد]؛ زادٌ مُبلِّغٌ و مَعاذٌ [معاد] مُنجِحٌ، دَعا إلیها أسمَعُ داعٍ و وَعاها خَیرُ واعٍ؛ فَأسمَع داعیها و فازَ واعیها.1
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ * قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ * ٱللَهُ ٱلصَّمَدُ * لمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُواً أَحَدُۢ﴾.2
اللهمّ صلّ و سلّم و زِد و بارِک علیٰ سیّد رُسُلک و خاتمِ أنبیائک، أبی الأکوان بفاعلیّته و أمّ الإمکان بقابلیّته، الرّسول النّبیّ المدنیّ المکّیّ التّهامیّ القُرشی، صاحبِ لواءِ الحمدِ و المقامِ المَحمود، أبی القاسم محمّدٍ الحمیدِ المحمودِ، و علیٰ ابنِ عمّه و صِهره و وَزیره سیّدالوصیّین و قائدِ الغُرِّ المُحَجَّلینَ أمیرالمؤمنینَ علیّ بن أبیطالب، و علیٰ سیّدة نساء العالمینَ فاطمة الزّهراء، و سیّدَی شبابِ أهل الجنّة أجمعین الحسنِ و الحسینِ، اللهمّ صلّ و سلّم و زِد و بارِک علیٰ الخُلفاء والأئمة مِن بعده علیّ بن الحسین و محمّد بن علیٍّ و جعفر بن محمّدٍ و موسیٰ بن جعفرٍ و علیِّ بن موسیٰ و محمّد بن علیٍ و علیّ بن محمّدٍ و الحسن العسکری و الحجّة المُنتظر المهدیّ صلواتُ الله و سلامُه علیهم أجمعینَ.
لزوم پیگری مطالب اخلاقی مطرح شده برای تمام افراد
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا﴾.1
گرچه بنا بر این بود و هست و خواهد بود که بنده مطلبی مطرح نکنم و مسئلهای عنوان نشود، ولی از آنجایی که طبعاً عیدیِ ماه رمضان در روز عید پرداخته میشود، حالا چند دقیقهای [صحبت میکنیم؛ چون] وقتی که به ما لطف و مرحمت دارند، اگر ما مضایقه کنیم خلاف مروّت است.
مطلب دیگر اینکه احساس میکردم که متأسفانه ما به همان ابتلائی مبتلا هستیم که غالب افراد به آن مبتلا هستند و آن این است که هر مطلب و هر مسئله و نُصحی که مطرح میشود، طبع و نفس بنیآدم آن را به خود نمیگیرد و به دیگران احاله میدهد و بهطور کلی گویا انسان از دایرۀ مطالب اخلاقی و مسائلی که مورد تربیت و تزکیۀ انسان است، به کناری است؛ درحالیکه همۀ افراد دارای نقص و عیب هستند و خود گوینده هم از این قاعده و از این دایره مستثنا نیست.
بنابراین بهتر این است که هر مسئلهای که مطرح میشود و هر کسی به هر کیفی و در هر مظهری اگر مسئلۀ اخلاقی و نصیحتی را مطرح میکند، انسان آن را به خود بگیرد و به خطیب و گوینده توجه نداشته باشد. گفت:
مرد باید که گیرد اندر گوش | *** | ور نوشته است پند بر دیوار1 |
در آن عرائضی که در روز نیمۀ شعبان در مشهد مقدّس به عرض رساندم، خطاب من متوجه یک طیف خاص نبود؛ بلکه همۀ افراد را بلا استثنا شامل میشد. مسئله این بود که بعضی نا آگاهانه دربارۀ خطیرترین و مهمترین مسئلۀ عالم وجود و عالم هستی که مسئلۀ ولایت تکوینیۀ مطلقه است، اظهار نظر میکردند؛ افرادی که از ولایت فقط کلمات و حروفش را میدانستند! و متأسفانه بعداً مشاهده شد که گویا مطلب ما به آن افرادی که خطاب ما به آنها تعلق گرفته، واقع نشده است.
انسان، تنها تحمّلکنندۀ امانت الهی
خداوند در این آیۀ شریفه میفرماید:
«ما امانت را بر آسمانها و زمین عرضه داشتیم، ولی آسمانها و زمین إبا کردند از اینکه آن را قبول کنند، ولکن انسان آن امانت ما را پذیرفت و آن را متحمّل شد و قبول کرد.»
منظور از این امانت چه امانتی است و این ودیعهای که خداوند انسان را محلّ مستعدّ برای تقبّل آن قرار داده است، چه ودیعهای است؟ چرا آسمانها و زمین نتوانستند آن را قبول کنند؟ و این چه خصوصیتی است که آنها استعداد برای پذیرش آن را ندارند؟ این چه قضیهای است؟
ما هرچه در عالم خلق از تعیّنات مشاهده میکنیم، جلوات مختلف نزول اسماء و صفات الهی است. در تعیّنِ اول و تعیّنات ثانویه و ثالثیه, چه وجود و چه مراتب متکاملۀ وجود و صفاتی که مترتّب بر وجود است، تعیّنات محدود نزول اسماء و صفات
الهی است؛ و این امر شامل تمام موجودات در عالم کوْن میشود، اعمّ از عالم ماده و طبع و شهادت و سایر عوالم ربوبی: عالم برزخ، ملکوت سُفلیٰ و عُلیا و عالم جبروت و لاهوت.
خداوند متعال از آن عوالم ربوبی به سماوات تعبیر فرموده است. سماوات یعنی تمام عوالم ربوبی به هر مقدارِ سعه و ظرفیّت وجودیای که دارند.
[میفرماید]: ما این امانت را به همۀ این تعیّنات عرضه داشتیم، منتها آنها نتوانستند بپذیرند و نتوانستند شانۀ خود را برای حمل چنین امانتی مستعد کنند و قدرت و قوّت برای حمل چنین ودیعهای را نداشتند؛ چه عالم ماده که عبارت از زمین و آسمان مادی باشد و چه موجودات عوالم علوی، هیچکدام از آنها چنین استعدادی را در خودشان ندیدند؛ بلکه جن و مَلک هم چنین استعدادی را ندیدند. چون منظور از عوالم بالا که عوالم جبروت و لاهوت هستند، قوای مستعدّۀ مدیره و مدبّرۀ عوالم است که از آن تعبیر به ملائکۀ مقرّب میشود. خاک نتوانست تحمل کند، آب نتوانست تحمل کند، هوا نتوانست تحمل کند، عوالم مثال نمیتوانند تحمل کنند، عوالم مجرّدۀ بالا نمیتوانند تحمل کنند، حتی وقتی که به جبرئیل و میکائیل و ملائکۀ مقرّب میرسد، آنها هم نمیتوانند چنین ودیعهای را تحمل کنند، چون آنها یک ظرف و قابلیّت و استعداد محدود دارند که از نقطهنظر سیر طولی از آن استعداد و قابلیّت بالاتر نمیروند.
بله، در سیر عرضی، قابلیّت نا محدود است و قابل میتواند بر حسب افاضۀ فاعل، از نقطهنظر سیر عرضی به هر مقدار که هست تفرّج داشته باشد.
﴿وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُ﴾؛ ولی انسان این را پذیرفت. این چه ودیعهای است و چه امانتی است و چه سِرّی است که خداوند در وجود انسان قرار داده است که بهواسطۀ این سِر از تعیّن و از حَد بیرون میآید و متبدّل به لا حَدّ میشود, از انتها بیرون میآید و به لا یتناهیٰ میرسد؟
توحید، امانت به ودیعه گذاشته شدۀ الهی در وجود انسان
این سِرّ، عبارت است از سرّ توحید. توحید عبارت است از ادراک وحدانیّت بالصّرافه و حقّه و حقیقیّۀ پروردگار. توحید عبارت است از اندکاک هر تعیّن و هر
حدّی در ذات لا یتناهیٰ و وحدانی حضرت حق. یعنی انسان نهتنها در مرتبۀ أفعال و صفات و اسماء، بلکه در مقام تعیّن ذات هم دیگر ذوات متعدّده را مشاهده نکند و تعیّنات متعدّده را نبیند؛ بلکه فقط حقیقت واحد را بهعنوان تعیّن اول و بهعنوان عینیّت حقّه مشاهده کند و تمام مرایا و تمام قوالب را فانی و مُندک ببیند.
این مطلب را ملائکه هم نمیتوانند ادراک کنند؛ حتی جبرئیل و میکائیل و عزرائیل و اسرافیل با آن عظمتی که دارند، نمیتوانند ادراک کنند! چون مسئله در اینجا بهاندازهای دقیق و ظریف و رقیق است که فقط آن امانت و ودیعه بهواسطۀ اندکاک و انمحاء و فنای ذات در ذات حق حاصل میشود و هیچ چیزی جایگزین این نخواهد شد. یعنی اگر علم اولین و آخرین را به شخصی بدهند، باز به این مرتبه نمیرسد! اگر حیات و زندگانی تمام عوالم سبعه را به یک نفر بدهند، باز به این مرتبه نمیرسد؛ و این مرتبه بالاتر است! اگر تمام لذات اولین و آخرین و عوالم ربوبی ـ چه لذات دنیایی و چه لذات اُخرویِ در عالم مثال و ملکوت و جبروت و لاهوت ـ همه را به شخصی بدهند، باز به این مرتبه نمیرسد! لذاتی که اصلاً در تصوّر ما نمیگنجد و ما آنها را نمیفهمیم. دقیقاً مثل بچۀ غیر ممیّزی که بخواهند بعضی از لذات را برای او تشریح کنند، اصلاً ادراک آن لذات برای او ممتنع و غیر ممکن است، چون قابلیت برای ادراک را ندارد؛ همینطور ما هم چون فعلاً در عالم طبع گرفتار هستیم، ادراک چنین لذاتی برای ما ممتنع است، مگر اینکه انسان عبور کند و خود را وارد در آن مراحل کند.
پس اگر تمام اینها را به انسان بدهند، باز به گَرد آن مقام بالا که مقام انمحاء و فنای ذات است نمیرسد؛ چون همۀ اینها در مرتبۀ ما دون ذات است و ذات چیز دیگر و مطلب دیگری است. ذات مقام دیگری است که اینها قابلیّت مقایسۀ با او را ندارند.
این مقام عبارت است از مقام توحید و مقام فنا که هیچکدام از تعیّنات نتوانستهاند خود را به این مرحله برسانند. یعنی عالم ماده و عوالم ربوبی و مجرّد نمیتوانند خودشان را به این مرحله برسانند؛ چون خداوند قابلیّتش را به آنها نداده و عطا نکرده است و این قابلیّت را فقط به انسان داده است.
ولایت، ظهور کلمۀ توحید در تمام تعیّنات
بعبارة اُخریٰ، این مسئله مقام ولایت است؛ یعنی ولایت عبارت است از ظهور کلمۀ توحید در تمام تعیّنات. [این ظهور]، بدون ولایت امکان ندارد.
در دعای ماه رجب راجع به ائمه علیهم السلام میخوانیم:
أعضادٌ و أشهادٌ [و مُناةٌ و أذوادٌ] و حَفَظةٌ و رُوّادٌ، فبهِم مَلأتَ سماءَک و أرضَک حتّی ظهَر أن لا إله إلّا أنتَ.1
«أعضادٌ و أشهادٌ؛ ائمه علیهم السلام یاوران و ناظران بر عالم کون هستند.» «حَفَظةٌ؛ اینها پاسدارند.» پاسدار یعنی شخصی که نگهدار و نگهبان مسئلهای است. «رُوّادٌ؛ اینها پیشآهنگان و جلوداران برای قافلۀ توحید هستند.» «فَبهِم مَلأتَ سَماءَک و أرضَک؛ خدایا، تو بهواسطۀ وجود ائمه آسمان و زمین را پُر کردی.» «حتّی ظهَر أن لا إله إلّا أنتَ؛ تا اینکه حقیقت کلمۀ لا إله إلا الله و توحید ظهور پیدا کرد.»
ظهور یعنی چه؟ توحید که سر جایش بود؛ چه تعیّنی باشد یا نباشد، توحید هست. ظهور توحید نیاز به ظهور مَظهر دارد و تا مَظهری نباشد ظهوری نیست. در مقام ذات که مقام غیبالغیوب است، توحید برقرار است. در آنجا که کثرت نیست و در آنجا که دیگر ظهور نیست؛ بلکه عالَم عِماءِ محض و عالم ظلمات است. آنجا عالم نور نیست؛ آنجا را بهواسطۀ شدّت اندکاکِ نور، عالم عِماء میگویند. در آنجا دیگر نه مَظهری هست و نه مُظهری و نه ظهوری.
پس ظهور لا إله إلا الله بهواسطۀ چیست؟ بهواسطۀ ولایت است؛ یعنی ولایت است که بهواسطۀ هیمنه و اقتدار خود، علّت تامۀ برای تنزّل مشیّت مطلقۀ حق شده است و تمام آنچه در این عوالم ربوبی وجود پیدا میکند، وجود نازلۀ ولایت است.
پس به وجود ائمه علیهم السلام «مَلأتَ سماءَک و أرضَک؛ تو آسمان و زمینت را پُر کردی!» وجود جبرائیل امین بهواسطۀ وجود خاتم انبیاء است، وجود میکائیل و
اسرافیل و عزرائیل بهواسطۀ وجود خاتم انبیاء است و اینها مرحلۀ نازلۀ آن وجود مقدّس و وجود متعالی هستند و تمام عوالم وجودی، مراتب و تعیّنات وجود مقام ولایت مطلقه هستند.
«فَبهِم مَلأتَ سماءَک و أرضَک»؛ تو بهواسطۀ وجود اینها و بهواسطۀ ولایت اینها آسمان و زمینت را پُر کردی تا اینکه توحیدی که در عالم عماء بود، و بالصّرافه بود و آن توحید حقّه و حقیقیه و یکتایی که داشتی و آن عالم خفا و ظلماتی که بود، ظهور و بروز پیدا کرد و در مقام ثبوت و اثبات متجلّی شد. پس ما میتوانیم بگوییم که ولایت، علّت و مبدأ برای تمام تعیّنات در همۀ عوالم ربوبی و عوالم امکان است.
این ولایت که عبارت است از نزول مشیّت پروردگار و ظهور توحید، همان چیزی است که خداوند در وجود انسان به ودیعه گذاشته است.
مذمّت شدید افراط و تفریط در مسیر ولایت
حالا میبینید که ولایت چه خبر است؟! و شما اصلاً میدانید ولایت چه خبر است؟! شما از فردی که در کنارتان نشسته است خبر ندارید؛ نه فقط شما، من هم همینطور! ما از ظاهر فردی که در کنارمان ایستاده است خبر نداریم! اگر یک پیراهن یا یک لباس بپوشد، نمیدانیم رنگ پوست بدنش چه رنگی است! نمیدانیم آیا عیب دارد یا ندارد! اگر شما یک پردۀ نازک یک میلیمتری روی یک متاع یا میوهای که در کنارمان هست بیندازید، نمیدانیم که زیر این پرده سیب است یا پرتقال، یا چیز دیگری است! یک پرده جلوی چشم ما را میگیرد، آنوقت آیا ما به حقیقت این میوه اطلاع داریم که چگونه است؟!
تازه این مسئله مربوط به ظاهر است. در عوالم ربوبی و باطن آیا ما از حقیقت عالم مثال خبر داریم؟! آیا از حقیقت عوالم جبروت و ملکوت خبر داریم؟! آیا از حقیقت جبرائیل خبر داریم؟! جبرائیلی که تمام علوم اولین و آخرین بهواسطۀ افاضۀ او است! آیا ما خبر داریم که در آنجا چه میگذرد؟! بالاتر از همۀ اینها مقام ولایت است که علت و منشأ برای همۀ عوالم ربوبی است. آنوقت برای چه عدهای همینطور بدون اطلاع در مورد این مطالب صحبت میکنند؟! گفت:
هر کسی از ظنّ خود شد یار من | *** | وز درون من نجست اسرار من1 |
برای چه در مورد این مطالب صحبت میکنند و دیگران را اغوا میکنند و در مقام بحث، راه افراط را طی میکنند و در آنچه خودشان اطلاع ندارند، موجب شک و تشکیک و تردید در دیگران میشوند و زحمت دیگران را زیاد میکنند؟! اینها مطالبی نیست که در حیطۀ بحث من و امثال من دربیاید؛ این مسائل بالاتر است!
من الآن در مقابل شما اعتراف میکنم که با وجود اینکه من نزدیک و معاشر بودهام و مسائل را از نزدیک میدیدم، تا الآن به حقیقت مطلب نرسیدهام و نسبت به بزرگان شناخت نداشتم و ندارم؛ آنوقت دیگران چگونه به خود جرئت میدهند که نظر بدهند و مطلب را به اینطرف و آنطرف بکشانند و باعث شک و تردید بشوند؟! ما از راستگویی و تعدیل چه بدیای دیدهایم که راه افراط را طی کنیم؟! هر افراطی موجب تفریط است! هر افراطی موجب تنزّل است! انسان چه داعیای دارد که یک واقعیت صالح و صحیح را مُشوّه و موجدار کند و آن را کدر کند؟!
راه و طریقی که برای ما ترسیم کردند، مشخص است. طبق دستور و طبق فرمایش مرحوم آقا، وصی مشخص است؛ پس دیگر طرح مطالب افراطی و مطالب غلو در اینجا چه معنایی دارد؟! چرا باید افرادی که معلوماتشان در حدّ نازلترین افراد یک جامعه است، در دقیقترین و عمیقترین و ظریفترین مسئلۀ عالم وجود، اظهار نظر کنند؟! این چه داعیای است؟ مگر ما اینقدر بیکاریم که به مسائلی که بر عهدۀ ما نیست [بپردازیم]؟! چه شخصی چنین وظیفهای را بر عهدۀ ما گذاشته است؟! چه شخصی ما را مأمور کرده که در اینگونه مطالب بحث و نظر کنیم؟!
من سال گذشته در چنین روزی نسبت به بعضی از افراد اخطار دادم و گفتم که دست از این مطالب بردارند و از خودشان اظهار نظر نکنند و بگذارند مطالب به
روش عادی پیش برود؛ ولی قبول نکردند و دیدید آنچه شد!
امروز هم در چنین روزی نسبت به کلّ رفقا اخطار میدهم که از آنچه بر عهدۀ آنها نیست صحبت نکنند و در آن مسائلی که احتیاج به تخصّص و فن دارد، وارد نشوند و هر شخصی به مطالب خود بپردازد که در غیر اینصورت، ضرر این مسئله فقط متوجه خود آنها خواهد شد و دیگران را هم در مقام شکّ و تردید نگه میدارند.
مسئلۀ ولایت اینطور نیست و مسئلۀ ولایت آسان نیست! صحبت در ولایت اینقدر سهل نیست! آخر ما کار و زندگی داریم؛ هر کسی بهدنبال کار خود و هر کسی بهدنبال بحث خود! چه داعی دارد که انسان در این مطالب وارد بشود؟! این مقام، مقام توحید است و این کارها با دُم شیر بازی کردن است!
ما با این القابی که میدهیم، نهتنها شخصی را بالا نمیبریم، بلکه بزرگان را پایین میآوریم! باید متوجه باشیم که آن مقام ولایت حضرت آقا ـ سلام الله علیه ـ بر همۀ جریانات حاکم و ناظر است و مراقب است! مگر ما امام زمان، حضرت بقیّةالله علیه السلام را فراموش کردهایم؟! مگر ما امام نداریم؟! ما چه داعیای داریم که اینها را کنار بگذاریم؟!
راه ما راه مشخص و صحیح است. ما که در اینجا ادعایی نداریم، ما که در اینجا دکّان و دستگاه نداریم. انسان که نمیتواند برای اثبات یک مطلب از مطالب خلاف بهره بگیرد و برای اثبات یک قضیه دروغ بگوید.
شخصی راجع به ثواب قرائت ١١٤ سورۀ قرآن، روایات جعل کرده بود که مثلاً اگر کسی این سوره را بخواند اینقدر ثواب دارد. یکی از بزرگان با او برخورد میکند و میگوید: «من چنین مطالبی ندیدهام، شما اینها را از کجا نقل کردهای؟!» گفت: «من وقتی دیدم که مردم نسبت به قرائت قرآن توجه ندارند روایت ثواب جعل کردم که اگر کسی این سوره را بخواند به او اینقدر حورالعین میدهند، اگر کسی آن سوره را بخواند به او اینقدر جنات و أنهار میدهند و... .»
[باید به او گفت]: آخر مگر شما وکیل مردم هستی؟! مردم قرآن میخوانند بخوانند؛ نمیخوانند نخوانند! همۀ مردم خدا دارند!
خطرات توجه به مظاهر و عدم توجه به مُظهِر، در راه خدا
انسان باید آن چیزی را که یقین دارد بیان کند. ما از احتمال، چه نتیجهای میگیریم؟! ما نباید به مَظهر نگاه کنیم، این خلاف توحید است! باید به ظهور نگاه کرد، نه به مَظهر!
چرا شیطان از درگاه خدا رانده شد؟ چون به مَظهر نگاه کرد. گفت: ﴿خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ﴾؛1 نار را بر طین و آتش را بر خاک ترجیح داد. او به مَظهر نگاه میکند، درحالیکه ناریّت نار از کجا آمده است؟ ترابیّت تراب از کجا آمده است؟ تو به مَظهر نگاه میکنی یا به مُظهِر؟ به مَظهر نگاه میکنی یا به ظهور؟
چرا ما ولایت را محدود و منحصر کنیم؟! ولایت حد ندارد! موسیٰ با آن ید و بیضای خودش برای رسیدن به استکمال نفسانی و برای رسیدن به مقام تربیتی ـ که لازمه و مقتضای یک پیغمبر الهی است ـ مجبور و مکلّف میشود که در مقابل خضر زانوی ادب بزند؛ یعنی با اینکه دارای مقام ظاهر و باطن است و با اینکه دارای کتاب است، ولی نقصی در راه او وجود دارد که آن نقص برطرف نمیشود مگر با شاگردی و تَتلمُذ در خدمت خضر!
تمام عوالم وجود به هم بستگی دارند و به هم ربط دارند. اینجا بود که شیطان حساب خودش را جدا کرد و آن نعمتهای الهی را که خداوند به او داده بود، به خود گرفت و گفت: ﴿خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ﴾؛ یعنی به مخلوق نگاه کرد، نه به خالق؛ به قابل نگریست، نه به فاعل. و این موجب رد شد؛ چون مقام غیرت خدا اجازه نمیدهد. تو بهجای اینکه به فاعل و خالق و من نگاه کنی، به این نار نگاه میکنی؟! برای من که فرقی نمیکند؛ اگر بخواهم تراب را بر نار فضیلت بدهم برای من کاری ندارد، اگر بخواهم هوا را بر نار و بر آب فضیلت بدهم برای من کاری ندارد. من فاعل و خالق هستم، آنوقت تو به این مخلوق و معلول و وجود متعیّن نگاه میکنی؟! انسان که
نباید به اینها نگاه کند! در اینجا بود که غیرت خدا اقتضا نکرد و او را کنار زد! گفت:
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید | *** | دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد1 |
مگر مسیح این ید و بیضا را از کجا آورد؟! مگر مسیح این ﴿وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ﴾2 را از کجا آورد؟! او که وقتی از شکم مادر متولد شد گفت: ﴿آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا﴾،3 کِی در این دنیا کاری کرد؟! کِی در این دنیا زحمتی کشید؟! انسان وقتی که از مادر متولد میشود که زحمتی نکشیده و کاری انجام نداده است! ﴿آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا﴾ یعنی خدا از الآن به من کتاب داده است. پس غیر از افاضه و عنایت حضرت حق چه چیزی میتواند در این دنیا جلوهگر و متجلّی باشد؟! هرچه هست فقط از او است.
ما اینها را فراموش کردهایم. اینطور به ما یاد ندادهاند؛ بلکه آنچه به ما آموختهاند طریق توحید و طریق یکرنگی و طریق رفاقت است. باید دوئیّت و کثرت از میان رفقا برداشته بشود و بهجای آن اتّحاد و انضمام و الفت و محبت و وُد جایگزین بشود. همه یکی هستند و هیچ فرقی نمیکنند. آن کسی که محبتی دارد، این محبت را از کجا آورده است؟! ﴿فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ﴾؛4 تألیف بین قلوب و اشتراک در مسیر از چه کسی بوده است؟ چه ذات و چه فاعلی دست ما را از جاهای مختلف گرفته و راه ما را به این مسیر منتهی کرده است؟ هیچ دربارهاش فکر کردهایم؟ اگر این عنایت حق نبود، ما هم مثل بقیۀ افراد بودیم! چه فرقی داشتیم؟! اگر این
افاضۀ حق نبود، ما هم مثل بقیه بودیم! ما که دیگر از فلانی و فلانی بالاتر نیستیم؛ ولی میبینیم که عاقبت کار آنها به کجا رسید! چون آنها به خودشان گرفتند و به مَظهر نگریستند، درحالیکه سلوک مقابل این مسیر است؛ سلوک به ظهور و به مُظهِر نگریستن است، نه به مَظهر.
بیان جایگاه ائمه علیهم السلام در قبال پروردگار در ادعیۀ صادره از ایشان
شما در این ادعیۀ ائمه علیهم السلام نگاه کنید؛ مگر در این دعاهای حضرت سجاد سلام الله علیه که در شبهای ماه مبارک رمضان میخواندیم، نمیدیدیم که امام علیه السلام با آن مقام عصمتی که دارد چقدر خودش را پایین میآورد؟! آن مقام عصمتی که عقلاً صدور گناه از ائمه علیهم السلام و از مقام عصمت را ممتنع میکند، ولی وقتی در مقام دعا دارد دعا میکند، واقعاً میگوید: «خدایا، من هیچ هستم!» دروغ نمیگوید! کار را به جایی میرساند که میگوید: «أنا الّذی عَصیتُ جبّار السّماء، أنا الّذی أعطیتُ علیٰ معاصی الجلیلِ الرُّشیٰ!»1 یعنی امام علیه السلام میخواهد بفرماید: خدایا، لولا عنایت تو، من همین آدمی هستم که توجیه و تأویل میکنم، تا وقتی که موقعیت دست من نیاید نظرم نسبت به قضیه فرق میکند، ولی وقتی که به یک موقعیت دیگر برسم تمام مسائل گذشته را کنار میگذارم و با توجیه حتی برای معاصی کبیره رشوه میدهم! من یکهمچنین آدمی هستم.
اختلاف حالات افراد در قبل و بعد از پذیرش مقام و موقعیّت دنیوی
آیا ما اینطور نیستیم؟! شما خودتان مشاهده نمیکنید؟! آیا نظر آن کسی که الآن دارای یک موقعیت نیست با وقتی که بعداً به یک موقعیت میرسد، یکسان است؟!
چند سال پیش در زمان رهبری رهبر فقید انقلاب، من در یک جا برای مردم عوام صحبت میکردم. گفتم: ایشان فرمودهاند:
هر کسی که در هر مقامی است اگر از خودش فرد بهتری را سراغ دارد، وظیفۀ شرعی او است که کنار برود و او را [بهجای خودش بگذارد]!2
ایشان این مطلب را گفتند و همۀ ما هم شنیدیم! گفتم: من از شما سؤال میکنم: تا الآن که دو سال از این قضیه میگذرد، یک نفر را به من نشان بدهید که گفته باشد موقعیت من پایینتر از فلان کس است! یک نفر را به من نشان بدهید؛ چه در هیئت دولت، چه در مجلس، چه از بین قاضیها، چه در ادارات و چه در سایر جاها تا برسد به بالاترین جاها! یعنی آن فردی که الآن در این پُست و مقام است، واقعاً خودش را از تمام افراد ایران بالاتر میداند؟! این که خندهدار است! این مسئله بهخاطر این است که انسان عوض میشود. قبلاً چنین حالی را ندارد، ولی وقتی که به مقام و موقعیت میرسد، ذهنیاتش تغییر پیدا میکند، لذت ریاست و مقام او را میگیرد و شروع به توجیه کردن میکند و میگوید: «اگر من نروم خرابتر میشود، اگر ما نباشیم فلان میشود!» از همین حرفهایی که همه میزنند؛ درحالتیکه به جان شریف خودش قسم که دروغ میگوید! آنوقتی که او را کنار میگذارند ببینید چه میگوید! چرا قبلاً این حرفها را نمیزد؟! اگر به خودش مراجعه کند میفهمد که چرا قبلاً این حرفها را نمیزد!
خداوند متعال برای ما قاضیِ باطن قرار داده است و خودمان میدانیم که در چه وضعی هستیم! چرا با یقین صحبت نکنیم؟! چرا با شک و احتمال صحبت کنیم و چرا راه افراد را ببندیم؟! سلوک یعنی توحید، سلوک یعنی حذف انانیّتها و حذف إنّیتها! این معنای سلوک است.
دعوت به توحید و توجه به مُظهِر و ظهور، اولین ابلاغ پیغمبر
اولین ابلاغی که پیغمبر اکرم کردند، ابلاغ توحید بود و عملاً هم همین را نشان دادند. در آیۀ شریفۀ ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ﴾،1 پیغمبر تمام أقربای خودش را جمع کرد؛ مجلس اول بههم خورد، اما در مجلس دوم حضرت فرمودند:
کیست که با من در این راه همکاری و هماهنگی کند، لِیکونَ وزیرًا و خلیفةً و وصیًّا مِن بَعدی؟
هیچکس بلند نشد، تا اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام برخاست و فرمود: «أنا یا رسول الله!
آخر مقام وزارت پیغمبر اکرم که مقام آسانی نیست؛ مقام وصایت که مقام آسانی نیست! میدانید امیرالمؤمنین علیه السلام چهکار کرد؟ بعد از پیغمبر کار پیغمبر را میکرد؛ یعنی همانطوریکه پیغمبر شقالقمر میکرد، او هم میکرد؛ همانطوریکه پیغمبر مرده زنده میکرد؛ او هم میکرد؛ همانطوریکه تمام ملکوت آسمان و زمین در دست پیغمبر بود، در دست او هم بود! به این میگویند وصی. معنای «لِیکونَ وصیًّا مِن بَعدی» این است! [پس] امیرالمؤمنین علیه السلام [وصیّ پیغمبر] است.
چنین امانت و ودیعهای را کسی قبول نکرد. همه نشستند و هیچکس نتوانست قبول کند. فقط امیرالمؤمنین علیه السلام که یک نوجوان سیزده ساله بود بلند شد؛ یعنی این مطلب را یک نوجوان سیزده ساله در آنموقع میفهمید! حالا صحبت در این است که وقتی حضرت بلند شد، پیغمبر اکرم به بقیه خطاب کرد و گفت: «فَاسمَعموا لَه و أطیعوه؛ همۀ شما باید از این نوجوان سیزده ساله اطاعت کنید!» یعنی اولین إقدام پیغمبر رفض مظاهر بود. گفت نگاه نکنید که این الآن بچه است؛ شما باید به مُظهر و ظهور نگاه کنید نه به مَظهر! لذا پدرش أبیطالب را مسخره کردند و گفتند: «امر میکند که از بچهات اطاعت کنی!»1
بچه در کار نیست، برادر در کار نیست، عمو و دایی در کار نیست! اینجا مقام ظهور است و فرقی نمیکند. آیا انسان باید بگوید که چون الآن این اطاعتی که باید بکنم از برادرم است اطاعت نمیکنم؟! برادر کیست! آیا انسان باید بگوید که چون الآن این اطاعتی که باید بکنم از رفیقم است اطاعت نمیکنم؟! این رفیق تا حالا با ما بود، حالا ما بیاییم از او اطاعت کنیم؟! آقا، ما با هم پیش مرحوم کذا میرفتیم، ما
با هم بر سر یک سفره مینشستیم، ما با هم فلان کارها را انجام میدادیم! این حرفها چیست؟! ظهور خدا در او تجلی کرده است، تمام شد و رفت! چرا به مَظهر نگاه میکنی؟! اصلاً سلوک یعنی رفض مظاهر، سلوک یعنی کنار گذاشتن صوَر، سلوک یعنی نفی تمام تعیّنات و نگاه کردن به ظهور، سلوک یعنی توحید دیدن؛ نه تعیّن دیدن و نه قالب دیدن و نه صورت دیدن!
اول اقدامی که پیغمبر اکرم انجام داد همین بود. گفت: اسلام یعنی توحید، اسلام یعنی سلوک و اسلام یعنی نفی همۀ تعیّنات. اگر ظهوری در این مَظهر تجلی کرده است، از پیر هفتاد ساله تا جوان بیست ساله همه باید بهدنبال او بیایند. حالا آیا امیرالمؤمنین علیه السلام این را از خود میدید؟! به همان ذات شریفش قسم که بهاندازۀ سر سوزنی این را از خود نمیدید! بهاندازۀ سر سوزنی این لیاقت را از خود نمیدید! بهاندازۀ سر سوزنی این قابلیت را از خود نمیدید؛ بلکه از او میدید. از او میدید که وصی شد و از او میدید که ولی شد و از او میدید که قابلیت برای حمل این امانت را پیدا کرد. واقعاً از او میدید!
لذا ائمه علیهم السلام در ادعیه هنرپیشه و آرتیست1 نبودند. آیا آن گریههایی که از این چشمها میآید و آن نالههایی که در دل شب بلند میشود، برای ما است؟! وقتی در دل شب ناله میکند، چطور به گوش ما میرسد؟! پس ائمه علیهم السلام واقعاً خودشان را صفر میدیدند و تا صفر نباشیم، ارزش و احترام و ارج پیدا نمیکنیم!
آنچه در نماز عید فطر از خدا میخواهیم
در دعای امروز میخوانیم:
أسألک بحقِّ هذا الیومِ الّذی جَعلتَه للمُسلمینَ عیدًا و لمُحمّدٍ صلّی الله علیه و آله.
«خدایا ما تو را به حقّ این عیدی که امروز برای ما و برای پیغمبر خودت و برای اولیای عظام خودت و معصومین خودت مقرّر کردی قَسم میدهیم!»
امام علیه السلام از خدا سه تقاضا کرده است:
اول:
أن تُصلّیَ علیٰ محمّدٍ و آلمحمّدٍ؛ «[بر محمد و آل او درود بفرستی!]»
که بالاترین تقاضاها و بالاترین دعاها صلوات بر پیغمبر و آل او است.1 اول با درود بر پیغمبر و نزول جلوات حضرت حق بر ائمه علیهم السلام راه باز شد؛ حالا که باز شد دیگر دعاها قبول است.
دوم:
و أن تُدخلَنی فی کلِّ خیرٍ [أدخلتَ فیه محمّدًا و آلمحمّدٍ]؛
«در هر خیری که محمد و آلمحمد را داخل کردهای ما را هم داخل کن!»
آن خیر چیست و محمد و آلمحمد را در چه خیری داخل کردهای؟ ما که داریم این دعا را میکنیم لابد خدا هم اجابت میکند! خدا که به انسان نمیگوید: دعا کن، ولی من اجابت نمیکنم. یعنی همان مقامی را که به پیغمبر دادی به ما هم بده و ما را جلیس با رسول خودت قرار بده. آن مقام چیست؟ همین را به شما بگویم که بالاتر از این مقام دیگر تصوّر نمیشود؛ یعنی جلیس بودن با رسول اکرم و با امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام و اولیای مقربین!
سوم:
و أن تُخرجَنی مِن کلِّ سوءٍ أخرجتَ منه محمّدًا و آلمحمّدٍ صلواتُک علیه و علیهم أجمعینَ.
«از هر انانیّت و شرک و جهل و بدی و پلیدی (ولو بهاندازۀ سر سوزن و ولو بهاندازۀ طرفة عین و یک غمض عین) که محمد و آلمحمد را آنطور خالص کردی و آنطور تمام شوائب تعیّن را از آنها گرفتی که فقط و فقط خالص برای ذات تو شدند، ما را هم از همۀ این تعیّنات و از همۀ آن خطورات بیرون بیاور (گناهان بماند، از همۀ آن لحظاتی که حتی برای یک لحظه با مقام ذات
تو در تنافی است بیرون بیاور)!»
[فرمود:] «و إنّه لَیُغانُ علیٰ قَلبی و إنّی لأستَغفِرُ الله فی کلّ یومٍ سَبعینَ مَرّةً!»1 از یک خطور و هرچه که بهاندازۀ سر سوزنی ما را از مقام ذات و اندکاک در ذات تو فاصله میاندازد [خالص کنی]! آنطور خالص کنی که این مس وجود ما تبدیل به طلایی بشود که اصلاً غیر از خودش نداشته باشد. هجده عیار و دوازده عیار و بیست عیار نباشد؛ بلکه طلای خالص باشد.
اللهمّ إنی أسألک خیرَ ما سألَک به عبادُک الصّالحونَ؛
«خدایا ما در این روز از تو تقاضا میکنیم که بهترین چیزی که عباد صالح تو از تو تقاضا میکنند به ما عنایت کنی!»
و أعوذُ بک ممّا استَعاذَ منه عبادُک المُخلِصونَ؛2
«و پناه میبریم به تو از هر پلیدی و زشتی و انحرافی که عباد مخلِص تو از آنها به تو پناه میبرند!»
خدایا، عیدی ما را در این روز رفع همۀ مَضلات و رفع همۀ شکوک و رفع همۀ مسائلی قرار بده که بین ما و بین وصول به مقام تو فاصله میاندازد! خدایا، در امروز عیدی ما را جلب رضای خود در هر حال و در هر سکون و قیامی قرار بده! خدایا، عیدی ما را در امروز خشنودی اولیای خودت از ما قرار بده! خدایا، دست ما را در دنیا و آخرت از دامن اهلبیت و اولیای خودت کوتاه مگردان! سایۀ علمای ربانی و بزرگان بر سر ما مستدام بدار! رهبر خودت را در حفظ و تأیید مبانی اسلام معزّز و محترم بدار! خدایا، در فرج امام زمان علیه السلام تعجیل کن! ما را از یاوران
و شیعیان حقیقی و ذابّین از حریم ولایت قرار بده! مرضای مسلمین شفا عنایت کن، موتای آنها را ببخش و بیامرز!
برای شادی روح مؤمنین و مؤمنات و تعجیل در ظهور امام زمان علیه السلام و رفع گرفتاری از مسلمین و شیعیان امیرالمؤمنین سه صلوات ختم کنید.
اللهمّ صلّ علَی محمّدٍ و آلمحمّدٍ
مجلس پنجم: جایگاه حقیقی انسان و لزوم تلاش برای رسیدن به آن
خطبۀ عید سعید فطر ١٤١٨ هجری قمری
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیم
الحمدُ للَّه الواصلِ الحمدَ بالنّعَم و النّعَم بالشّکر. نَحمَدُه علیٰ آلائهِ کمٰا نَحمَدُه علیٰ بلائهِ، و نَستَعینُهُ عَلیٰ هذه النُّفوسِ البِطاءِ عمّا أُمِرَت بِه، السِّراعِ إلیٰ ما نُهیَت عَنهُ. و نَستَغفِرُهُ مِمّا أحاطَ بِهِ عِلمُهُ و أحصاهُ کِتابُهُ، عِلمٌ غیرُ قاصِرٍ و کِتابٌ غیرُ مُغادِرٍ. و نُؤمِنُ بِه إیمانَ مَن عایَنَ الغُیوبَ و وَقَفَ عَلَی المَوعودِ؛ ایمانًا نفیٰ إخلاصُه الشّرکَ و یقینُه الشّکَّ و نَشهَدُ أنْ لا إله إلّا الله وَحدَه لا شَریکَ لَهُ و أنَّ مُحَمَّدًا [صلّی الله علیه و آله و سلّم] عَبدُهُ و رَسولُهُ؛ شَهادَتینِ تُصعِدانِ القَولَ و تَرفَعانِ العَمَلَ، لا یَخِفُّ میزانٌ توضَعانِ فیه و لا یثقُلُ میزانٌ تُرفَعانِ عنه.
أُوصیکُم عِبادَ الله و نفسی بِتَقوَی الله الَّتی هی الزّادُ و بِها المَعاذُ [المعاد]؛ زادٌ مُبلِّغٌ و مَعاذٌ [معاد] مُنجِحٌ. دَعا إلَیها أسمَعُ داعٍ و وَعاها خَیرُ واعٍ؛ فَأسمَعَ داعیها و فازَ واعیها.1
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ* قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ * ٱللَهُ ٱلصَّمَدُ * لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾.2
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
الحمد للّه ربِّ العالَمین، حمدًا أبدیًّا بأزَلیّتِه و أزَلیًّا بأبَدیّتِه، و الصّلاةُ و السّلام علیٰ خَیرِ خَلْقِه و أشرَفِ بَریّتِه، أبِیالأکوانِ بفاعلیّتِه و أُمِّالإمکانِ بقابلیّتِه،1 طاوُسِ الکبریاءِ و حمامِ الجبروت2 الّذی سُمِّیَ فی السّماءِ بأحمد و فی الأرَضینَ بأبیالقاسمِ محمّد.
اللهمّ صلّ و سلّم و زِدْ و بارِکْ علیٰ نبیِّکَ و رسولِک و خِیَرَتِک مِن خلقِک أجمعین، و صلّ اللهمّ علیٰ سیّدِ الوصیّینَ و خیرِ خلقِه مِن بعدِ نبیِّکَ أجمعین أمیرالمؤمنین علیِّ بن أبیطالب و علیٰ فاطمة الزّهراء الشّفیعةِ فی یوم جزاءٍ و علَی السّبطَیِّ الحسن و الحسین و علیِّ بن الحسین ومحمد بن علیٍّ و جعفر بن محمّدٍ و موسَی بن جعفرٍ و علیّ بن موسیٰ و محمّد بن علیٍّ و علیّ بن محمّدٍ و الحسن العسکری و الحجّة القائم المهدیّ صلواتُکَ و سلامُه علیهم أجمعین.
اللهمّ کُن لِولیّکَ الحُجّةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلیهِ و علیٰ آبائِهِ فی هذِه السّاعَةِ و فی کُلِّ ساعَةٍ ولیًّا و حافِظًا و قائِدًا و ناصِرًا و دَلیلًا و عَینًا حَتیٰ تُسکِنَهُ أرضَکَ طَوعًا و تُمَتِّعَهُ فیها طَویلًا.3
تأثیر عملکرد انسان در نوع تجلّی اسماء در او
قال الله تعالیٰ فی کتابِه و مُبرَم خطابِه:
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحٗا فَمُلَٰقِيهِ * فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ * فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا * وَيَنقَلِبُ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ مَسۡرُورٗا * وَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ وَرَآءَ ظَهۡرِهِۦ * فَسَوۡفَ يَدۡعُواْ ثُبُورٗا * وَيَصۡلَىٰ سَعِيرًا﴾.4
«ای انسان به هر کیفیّت و به هر قسم و شکلی تو بهسوی پروردگار خودت
بازگشت میکنی (این ناموس تخلّفناپذیر نظام خلقت است و هیچکس را یارای تغییر و تبدّل و تخلّف از این ناموس نیست) * در آن روز، روز جزا، هنگامی که نامۀ اعمال را به دست تو میدهند، اگر از طرف یمین و از طرف خیر و سعادت به دست تو بدهند * خوشا به حالت، سعادتی نصیب تو شده و عمرت بر باد نرفته است و زندگی دنیا را به بیهوده صرف نکردهای و از این سرمایهای که خداوند به تو عنایت کرده است بهره بردهای * با حال سرور و بهجت به اهل خود نظر میکند * و اما اگر کتاب و نتیجۀ اعمال از طرف شِمال و از جانب چپ به تو داده بشود و از پشت سر مورد خطاب قرار بگیری * تو در حجاب هستی، عمرت بر باد رفته، سعادت برای تو رخت بربسته، در این دنیا ناکام ماندهای و از سرمایۀ الهی برای رسیدن به مقصودت نتوانستی بهره بگیری.»
آیه، آیۀ بسیار عجیبی است! در این آیه میفرماید: انسان هر عملی را که در این دنیا انجام بدهد، از تحت قدرت و حکومت و سلطنت پروردگار خارج نیست؛ هر فعلی که انسان در این دنیا انجام بدهد، بالمآل او را به مظهری از مظاهر حضرت حق تبدیل میکند. خیال نکنیم که ما با اعمال خودمان از حیطۀ اقتدار و حکومت حضرت حق بیرون آمدهایم؛ به هرجا که برویم و در هر موقعیتی باشیم، از مظهریّت حضرت حق بیرون نیامدهایم؛ و به عبارت دیگر از تحت سلطه و اقتدار پروردگار خارج نشدهایم.
رگرگ است این آب شیرین و آب شور | *** | در خلایق میرود تا نفخ صور1 |
گروهی این، گروهی آن پسندند.2 نه بهواسطۀ اعمال خیری که ما انجام میدهیم
مظهریّت قهّاریت حق در آن دنیا جلوهای ندارد، و نه بهواسطۀ ترک اعمال خوب بهشت خدا ساکن و زائری ندارد. تمام راههایی که فرد در این دنیا طی میکند، بالأخره از تحت حکومت خدا خارج نیست و با حرکت در هر راهی، مظهریّت یکی از اسماء الهیّه بر او تعلّق میگیرد. اگر ما در این دنیا بخشش کنیم و ایثار داشته باشیم، مظهریّت اسم جواد بر ما تعلّق میگیرد. اگر ما در این دنیا با افراد، مهربان باشیم و برخورد خوب کنیم و در معاشرت، رعایت همۀ افراد را بکنیم مظهریّت اسم رحمت بر ما تعلّق میگیرد. اگر ما در این دنیا فرد صالحی باشیم و به تکالیف عمل کنیم، در آنجا قرب پروردگار بر ما تعلّق میگیرد. و اما اگر بهعکس، از تحت تکالیف بیرون بیاییم و زمام امور خود را بهدست شیطان بسپاریم و از اوامر و نواهی پروردگار بخواهیم تخطّی کنیم، شما بدانید که بهشت خدا بیزائر نمیماند؛ خداوند افرادی را برای بهشت خودش خلق کرده است. اینطور نیست که با تمرّد ما دستگاه تکالیف و احکام شرعی خدا خالی بماند. سعادتی است و سفرهای پهن شده است، هر کسی که همّت و لیاقت دارد و هر کسی که به فکر خودش و به فکر سعادت و آن دنیای خودش است، بر سر این سفره مینشیند؛ و آن کسی که لیاقت نداشته باشد نمینشیند.
هر عملی را که ما در این دنیا انجام بدهیم، آن عمل مبدِّل و مغیِّر ما به یکی از ظهورات پروردگار است. و این تغییر و تبدّل یا انسان را به نقطۀ کمالیه میرساند و انسان در زمرۀ مقرّبین قرار میگیرد، یا اینکه آن عمل، ما را در زمرۀ اَشقیا قرار میدهد و مهر بطلان را بر ما میزند، و یا اینکه بینابین، در فاصلۀ بین شقاوت و سعادت ابدیّه و سعادت مطلقه حدّ فاصلی وجود دارد و انسان در آن مرحله واقع میشود. حالا که فرض بر این است و خداوند متعال این نعمت را به انسان داده است که با توجه به ابزار و آلات و وسائطی که خداوند در اختیار او قرار داده است و میتواند راه هدایت را برود، اگر کوتاهی بکند دیگر در اینجا فلا یَلومَنّ إلّا نفسَه؛ انسان باید خودش را ملامت کند.
اهلبیت علیهم السلام، بالاترین منّت پروردگار بر بندگان
خداوند متعال به ما نعمت داده و بر ما منّت گذاشته است و چنین پیغمبری را
نصیب ما کرده است: ﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾!1 شما میدانید اگر ما در زمان اُمم گذشته بودیم، هیچگاه به این کمالاتی که برای امّت پیغمبر هست، نمیرسیدیم؟! هیچوقت ما به این مسئله فکر کردهایم؟! آیا این بالاترین منّت نیست که خداوند بر ما قرار داده و ما را در زمانی خلق کرده است که مصادف بشویم با شریعت پیغمبر اکرم و با اینکه در امّت پیغمبر داخل هستیم، نه در امّت انبیاءِ گذشته؟! اگر چرخ زمان بهنحو دیگری میگشت و اگر موقعیت نحوۀ دیگری پیش میآمد و ما در اُمم گذشته بودیم، البته از این سعادت بزرگ محروم میشدیم. پس بالاترین منّتی که خداوند بر ما گذاشته است، وجود مبارک پیغمبر اکرم است! این یک منّت.
منّت دوم که بر ما گذاشته است، وصیای همانند پیغمبر اکرم، یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام را قرار داده است. وصیای که انسان در تمام طول حیاتش نمیتواند او را از اسوه بودن خارج کند؛ یعنی در هر برهه از مراحل صعب و مشکلۀ حیات، این وصیّ به داد انسان میرسد و دست انسان را میگیرد و برای انسان راهگشا است. ما تمام مشکلات را در مقایسه با زندگی این شخص میتوانیم مدّ نظر قرار بدهیم و حل کنیم.
دیگر برای ما چه قرار داده است؟ برای ما فاطمۀ زهرا سلام الله علیها، شفیعۀ روز جزا را قرار داده است. میدانید آن حضرت چه مقامی دارد؟! وقتی که قرار بر ازدواج بین امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمۀ زهرا شد، پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمود:
یا علی، از مال دنیا چقدر داری؟
امیرالمؤمنین علیه السلام اظهار داشت:
یا رسولالله، فقط یک شمشیر و یک زره دارم.
در این موقع جبرئیل از ناحیۀ پروردگار خطاب آورد:
یا رسولالله، خداوند به تو سلام میرساند و میگوید مهر فاطمۀ زهرا بر عهدۀ ما
است؛ هرچه او بخواهد ما برای او قرار میدهیم.
طرف امیرالمؤمنین، خدای متعال است دیگر! پیغمبر اکرم این مطلب را به حضرت زهرا سلام الله علیها اظهار میکند و میفرماید:
خداوند متعال میفرماید که تمام آنچه را تو بخواهی ما میتوانیم مهرت قرار بدهیم.
حضرت زهرا در جواب عرض میکند:
فقط من یک مهر میخواهم و آن عبارت است از شفاعت گناهکاران در روز جزا!1
آیا این منّت نیست؟! یعنی واقعاً ما دیگر با اینهمه الطافی که خداوند به ما عنایت کرده است، چه کم داریم؟! پیغمبری همچون پیغمبر اکرم برای ما آورده است، وصیای همچون امیرالمؤمنین علیه السلام، مادری همچون فاطمۀ زهرا که مادر همۀ امّت است و ائمّهای که تمام وجود آنها برای سعادت ما بوده است! آیا شما در طول تاریخ چنین افرادی را سراغ دارید؟!
أولئکَ آبائی فَجِئنی بمِثلِهِم | *** | إذا جَمَعَتنا یا جَریرُ المَجامِع2 |
الآن وجود مبارک حضرت بقیةالله ناظر بر تمام کارها و اعمال ما است. تمام همّت و مقصد و مقصود آن حضرت این است که دست شیعیان را بگیرد و آنها را بالا ببرد. تمام هدف آن حضرت این است که هر کسی که یا الله بگوید، این ندای او را موجب قرب او قرار بدهد. اینها مسائل و وسائطی است که ما داریم و ابزاری است که خداوند در اختیار ما قرار داده است. آنوقت با توجه به چنین مسائلی اگر ما کوتاهی کنیم، مطلب از چه قرار خواهد بود؟!
حقیقت کبریایی انسان و اختلاف افراد در توجه و عدم توجه به آن مقام
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحٗا فَمُلَٰقِيهِ﴾؛1 تو به هر کیفیّتی بهسوی پروردگار خودت حرکت میکنی؛ اگر در زمرۀ اَشقیا باشی باز از حکومت خدا خارج نیستی و اگر در زمرۀ سُعدا بشوی باز از حکومت خدا خارج نیستی. منتها صحبت در این است که واقعاً آیا دور از عقل نیست که انسان با توجه به اینهمه امکانات و اینهمه نعَمی که خداوند در اختیار او قرار داده است، این چند روز عمر خود را به مسائل و به افعالی بگذراند و بیاید به مطالب پایین خودش را سرگرم کند؟!
﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ * ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ * إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ فَلَهُمۡ أَجۡرٌ غَيۡرُ مَمۡنُونٖ﴾؛2 «ما انسان را در بهترین موقعیت خلق کردیم.»
بهترین موقعیت، نهاینکه به او چشم و دست و جوارح دادیم، اینها را بقیۀ حیوانات هم دارند؛ نهاینکه انسان بر روی دو پا حرکت میکند، ممکن است بعضی از حیوانات هم بر روی دو پا حرکت کنند.
﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾؛ بهترین تقویم یعنی استعداد وصول به مقام کبریایی حق؛ این معنا معنای تقویم است. ما در انسان ظرفیتی قرار دادیم که آن ظرفیت در سایر موجودات نیست؛ در حیوان و جن و حتی در ملائکه نیست. خداوند راجع به ملائکه نمیفرماید: ﴿أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾؛ ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾ راجع به انسان است. أفعل التّفضیل در اینجا افادۀ اطلاق میکند؛ یعنی شما هر مرحلهای از مراحل کمالیه را که تصور کنید، ما احسن و بهتر او را در انسان قرار دادیم. و مقام اطلاق در هر صفتی اقتضای لا انتهایی در آن را میکند؛ و چون فقط و فقط مقام
ذات کبریائیّت حق است که در تجرّد مطلقه و لا حدّی و لا انتهایی قرار گرفته است، ما از اینجا استفاده میکنیم که ﴿فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾ یعنی ما استعداد وصول به مقام ذات را در انسان قرار دادیم. آنوقت این انسانی که در همچنین موقعیتی است و بهواسطۀ این موقعیت میتواند نواقص خود و جنبۀ استعداد خود را به فعلیت برساند، شما ببینید با چه مسائل بچهگانه و قضایایی در این دنیا دارد [وقت] خود را سپری میکند!
﴿ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ﴾؛ «ما این انسانِ در این موقعیت را به این دنیا برگرداندیم و او را متوجه عالم طبع و عالم ماده کردیم.» در اینجا افراد دو دسته میشوند:
افرادی که در عین اینکه در این دنیا وجود دارند و در این دنیا زندگی میکنند و با این دنیا حشر و نشر دارند، اما دلشان در این دنیا نیست، به این دنیا دل نمیبندند، این دنیا را بهعنوان معبر برمیگزینند و بهدنبال ﴿أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾ و رسیدن به آن مقام کبریائیت حق هستند. اینها یک دسته هستند. مقام و موقعیت، آنها را فریب نمیدهد، مال و جاه آنها را از آن خطّه بازنمیدارد و از آن نقطه انحراف پیدا نمیکنند. امیرالمؤمنین علیه السلام را نگاه کنید. امیرالمؤمنین چه بود؟ آمدند خلافت را از آن حضرت گرفتند، اما برای آن حضرت چه فرقی داشت؟ بیستوپنج سال از این مسئله گذشت، باز آمدند خلافت را به آن حضرت اعطا کردند؛ آیا در حال امیرالمؤمنین فرق کرد؟! در حال آن حضرت تفاوت کرد؟! برای ابنعباس قسم میخورد:
و الله لَأنّ دنیاکُم هذه أهوَنُ إلیَّ مِن عَفْطَةِ عَنْزٍ؛1 «قسم به خدا این دنیای شما و این خلافت و این حکومت شما از آب بینی یک بز در نزد من پستتر است!»
امیرالمؤمنین شوخی نمیکند، سخن به جِد و واقعیت میگوید. یعنی میخواهد بفرماید این بیستوپنج سال محرومیت از خلافت، در وجود علی تأثیری ایجاد نکرد؛ اگر خلافت به او برسد یا نرسد، علی بر مسیر حقّ خود دارد حرکت میکند. این شخص را میگویند اسوه، این شخص را میگویند الگو، این شخص را میگویند مایۀ تأسّی.
این شخص آمد در این دنیا ولی به دنیا آلوده نشد، آمد در این دنیا ولی گرفتار دنیا نشد، آمد در این دنیا ولی نظر به دنیا ندوخت؛ نظر به جنبۀ ربّی و جنبۀ امری عالم دنیا داشت، نه نظر به جنبۀ خلقی او؛ ماورای پرده را میدید، نه آنچه خارج از پرده است؛ علی باطن قضیه را میدید، پوچی قضیه را میدید، اینکه روزی تمام اینها را باید بگذارد و برود.
علت غفلت انسان از حقیقت
ما نسبت به این قضیه غافلیم و فقط به خودِ مطلب نگاه میکنیم و پشت و باطن قضیه و حقیقت امر را نمیبینیم؛ لذا فریفته میشویم و اعمالمان بهدنبال این فریفتگی تغییر پیدا میکند و تحول در کردار و گفتار و افعال و سریرۀ ما بهوجود میآید. اینها برای این است که ما داخل پرده را نمیبینیم و باطن امر برای ما مشهود نیست و پوچی و اعتباری بودن دنیا برای ما مشهود نیست. اینهمه آثار میبینیم، عبرت نمیگیریم؛ اینهمه قضایا و مسائل برای ما پیدا میشود، عبرت نمیگیریم. سر خودمان را در این دنیا با یک مسائل بیهوده گرم میکنیم و آنگاه بانگ برآمد و خواجه رفت! دیگر آنجا جای ترمیم و اصلاح نیست! اینها اینگونه افرادی هستند.
بعضی از افراد هستند در این دنیا میآیند، هم نظر به این جهت دارند و هم نظر به آن جهت دارند؛ هم یک مقداری به دنیا میرسند و هم یک مقداری به جنبۀ باطن رجوع میکنند؛ یک مقداری به مسائل دنیا میپردازند و افکار خود را در این دنیا به جولان وا میدارند و از آنطرف هم گاهگاهی یاد خدا میکنند، گاهگاهی به فکر خیرات میافتند و گاهگاهی به فکر عمل صالح میافتند. اینها گرچه در آن مرتبه نیستند، اما باز به حقیقت یک قدری نزدیکترند. باز اینها هم دچار خسران هستند. اینها از آن سرمایۀ وجودی که قابلیت دارد به منتهای فعلیت برسد، استفاده نکردهاند. و همینطور مراتبی دارد.
تفاوت اولیا با دیگران در نگرش به دنیا برای رسیدن به کمال
یک عده هم هستند مانند امیرالمؤمنین و ائمۀ معصومین و اولیا و بزرگان که اینها در این دنیا میآیند، اما هیچ گردی از این غبار دنیا بر عبا و قبای آنها نمینشیند. آنها همانطور که آمدند، همینطور دنیا را پشت سر میگذارند. درست مانند مسافری که حرکت میکند و مقصد او شهری است و از میان شهرها برای رسیدن به مقصد عبور میکند و اصلاً توجه و عنایتی به این امکنه ندارد و از این راه فقط بهعنوان مسیر
استفاده میکند؛ چون مقصد جای دیگر است. اینها آنهایی هستند که فقط و فقط وجهۀ آنها وجهۀ ملکوتی است، و فقط و فقط وجهۀ آنها وجهۀ ربّی است. سُعدا اینها هستند؛ و اینها هستند آنهایی که از این دنیا برای رسیدن به کمالشان استفاده کردهاند بدون اینکه آلوده بشوند و در این دام گرفتار بشوند.
﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا﴾.1
...2 و وارد عالم طبع و عالم دنیا شده است، هر کسی بهمقدار خودش و بهمقدار استعداد و همّتی که برای عبور از دنیا و آلوده نشدن به زخارف دنیا داشته است، در هر صورت وارد شده است.
﴿ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّ نَذَرُ ٱلظَّـٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّٗا﴾؛3 «ما میآییم و آنهایی را که در این دنیا آمدند و حرکت کردند و گذر کردند ولی دامن خود را به زخارف دنیا نیالودند، نجات میدهیم.»
نجات یعنی آن مقام استعداد و قوای ملکوتی آنها را به فعلیّت میرسانیم، چشمان باطن آنها را به عوالم ملکوت و جبروت باز میکنیم، قلب آنها را مستنیر و منیر به انوار لاهوت میکنیم و آنها را ﴿فِي مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِيكٖ مُّقۡتَدِرِۢ﴾4 قرار میدهیم. ما میآییم برای اینها این کار را انجام میدهیم.
اما آن افرادی که در این دنیا آمدند و آلوده شدند، آلوده در مقام کبریایی حق
جا ندارد. کسی که نفْسش آلوده است: ﴿أُوْلَـٰٓئِكَ يُنَادَوۡنَ مِن مَّكَانِۢ بَعِيدٖ﴾؛1 «اینها از مکان بعید مورد خطاب قرار میگیرند،» [و اینها] ﴿وَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ وَرَآءَ ظَهۡرِهِۦ﴾2 هستند که نامۀ عمل از پشت سر به اینها داده میشود، وجهۀ اینها وجهۀ ربّی نیست و بهسمت پروردگار سمتگیری ندارند؛ وجهۀ آنها به ظلمت است و خدای متعال را در پشت سر خود قرار دادهاند، لذا نامۀ عمل از پشت سر به آنها داده میشود ـ اینها همهاش تمثیل است ـ، روی آنها رو به جهنم دارد، وجهۀ آنها وجهۀ باطن است، اینها باید وجهه را برگردانند و از ظلمت به نور توجه کنند اما نمیتوانند؛ دیگر کار از کار گذشته است!
الیَوم عملٌ و لا حساب و غدًا حسابٌ و لا عمل؛3 «امروز روز عمل است و فردا روز حساب است.»
دیگر فردا نمیشود کاری از پیش برد.
آیا واقعاً حماقت نیست که انسان این دو روزی را که خداوند به او عنایت کرده است، به مسائلی بگذراند که خطر جدّی و خسران ابدیاش را یقیناً و بتّیاً اذعان دارد؟! آیا اگر انسان خطری را احساس بکند، دست روی دست میگذارد؟! اگر ما ببینیم نعمتی دنیوی میخواهد از ما فوت بشود، آیا تا بهحال شده است که دست روی دست بگذاریم؟! اگر ما ببینیم خطری متوجه ما است، آیا شده است که دست روی دست بگذاریم؟! [بلکه] قیام میکنیم و بهدنبال میرویم. پس چه شده است که مسئلۀ به این مهمّی را که سرمایۀ ابدی و حیات جاودانۀ ما و خسران ابدی و شقاوت جاودانۀ ما [به آن وابسته است]، اصلاً مدّ نظر قرار نمیدهیم و بهدنبال مسائل پوچ میرویم؟! چرا
باید اینطور باشد؟! شما نگاه کنید ببینید در تمام نهج البلاغه امیرالمؤمنین علیه السلام راجع به مسئلۀ آخرت و موت چه میفرماید؟ میفرماید:
من هیچ مسئله و هیچ یقینی را که اشبه به شک باشد از موت ندیدم.1 در عیناینکه مردم اینقدر نسبت به موت یقین دارند، اما معاملۀ شک با او میکنند؛ کأنّه چنین مسئلهای تحقق پیدا نخواهد کرد!2
لزوم توجّه همیشگی به عبودیت برای رسیدن به حقیقت
﴿ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ ...﴾؛3 افرادی هم در این دنیا آمدند، در این دنیا بودند، در این دنیا مال داشتند، در این دنیا نکاح و ازدواج کردند، در این دنیا به تجارت پرداختند و معامله کردند و در این دنیا به علوم رسمیّه و غیر رسمیّه پرداختند، ولی دل به این دنیا ندادند؛ مهم این است! خدا را مالک همۀ امور دانستند، نه خود را؛ این مسائل را اعتباری دانستند، نه حقیقی؛ خود را عبد و در کف قدرت پروردگار و عبد برای مولا دیدند، نه خود را مولا و حُرّ. به فرمایش موسی بن جعفر که خطاب به بشر حافی فرمود: «آیا او خود را عبد میداند یا حرّ؟» آن شخص جواب داد: «حرّ میداند.» فرمود: «اگر خود را عبد میدید این کار را نمیکرد!»4 عبد نمیتواند در حیطۀ تصرّف مولا تصرّف کند، خلاف آنچه مولا میگوید عمل کند و خلاف رضای خدا عملی را انجام بدهد؛ چون هیچ اختیاری از خود ندارد. ما خود را حرّ و مولا میبینیم، خود را عبد نمیبینیم و بندۀ پروردگار احساس نمیکنیم؛ اگر احساس میکردیم. رفتار و کردار و افعالمان فرق میکرد.
روایت عنوان بصری روایتی بسیار عجیب است که امام صادق علیه السلام به عنوان بصری میفرماید. مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ [مطالعۀ] این روایت را همیشه
به ارادتمندانشان تذکر میدادند و میفرمودند:
وقتی در نجف اشرف بودم، خود من هم به این مسئله عمل میکردم و حدّاقل هفتهای دوبار این روایت را نگاه میکردم.1
﴿وَذَكِّرۡ فَإِنَّ ٱلذِّكۡرَىٰ تَنفَعُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾؛2 انسان باید دائماً متذکّر باشد.
در این روایت، تمام همّ و غمّ امام صادق برای عنوان بصری این است که خود را عبد و بندۀ خدا بدان. اگر مالی بهدست میآوری بدان این مال، مال خدا است و تو فقط واسطه و وکیل هستی؛ تو موکّل نیستی. اگر ازدواج میکنی بدان که تو در تحت قیّومیت و ملکیّت پروردگار هستی و نمیتوانی سر خود با زن و بچۀ خود هر کاری میخواهی بکنی و نمیتوانی سر خود هر امر و دستوری را که میخواهی به آنها بدهی! در تحت ولایت پروردگار حق داری که امر و نهی و تربیت کنی؛ نه بیشتر و نه کمتر. امانت الهی در دست تو است و تو بهمقدار امر و حکم شرع و رضای پروردگار باید در مقام تربیت آنها برآیی؛ اگر زیادهروی کردی، در حقّ مولای خود تصرّف کردهای و اگر در تربیت کوتاهی کردی، باز در حقّ مولای خود تصرّف کردهای و خلاف امر و نهی او را انجام دادهای. وقتی با مردم معامله میکنی باید بدانی هم خودت عبدی و هم تمام افرادی که با آنها معامله میکنی عبد هستند. مبادا در معامله غِشّ روا داری و مبادا در معامله و تجارت خلاف بگویی؛ خلاف و غشّ در معامله، غشّ کردن و کلاه بر سر خدا گذاشتن است. تو داری با بندۀ خدا معامله میکنی، با بندهای که او هم اختیاری از خود ندارد و او هم در تحت تکفّل خدا است؛ میخواهی بر سر چه کسی کلاه بگذاری؟! میخواهی چه شخصی را گول بزنی؟! میخواهی بندۀ خدا را گول بزنی؟! اشتباه میکنی! تو داری خدا را گول میزنی و
خدا هم که گول نمیخورد؛1 ﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ ٱللَهُ وَٱللَهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ﴾.2
ما خیال میکنیم اگر عمل خلافی انجام بدهیم بردهایم. نه؛ ما خودمان را گول زدهایم و این بدبختی را خودمان به سرمان آوردهایم. آن کسی که به نظر ما گول خورده است، او برده است و ما که برنده هستیم، باختهایم. یک موحّد باید در تمام مسائل، مقام عبودیت خود و عبودیت همه را مدّ نظر قرار بدهد. اگر اینطور باشد، ما میتوانیم ره به جایی ببریم؛ و إلاّ ﴿وَ نَذَرُ ٱلظَّـٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّٗا﴾؛3 ما در اینجا در زمرۀ ظالمین و جهّال هستیم و در زمرۀ آن افرادی هستیم که عمرشان را باختهاند.
کلام امیرالمؤمنین دربارۀ آلودهنشدن اولیای الهی به دنیا
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید این افراد چه کسانی بودند؟ این افرادی که در این دنیا آمدند و گذشتند و الآن دیگر در میان ما نیستند. ما الآن باید نگاه کنیم یک روزی هم خودمان به آنها ملحق خواهیم شد؛ آنوقت باید ببینیم آن روزی که ما را در کنار آن فرد قرار میدهند، آیا باید حسرت بخوریم یا نباید حسرت بخوریم؟ بالأخره اینها از میان ما رفتهاند و دیگر در میان ما نیستند.
و صَحِبوا الدّنیا بأبدانٍ أرواحُها مُعلّقةٌ بالمَحَلِّ الأعلیٰ؛4 «اینها با بدنشان فقط در این دنیا بودند.»
یعنی به گرد و غبار دنیا آلوده نشدند و فقط بدن اینها در میان مردم بود. با مردم حشر و نشر میکردند، اما در واقع روح آنها جای دیگری بود.
بیتوجهی علامه طهرانی به دنیا و اهتمام ایشان در راه کمال و دستگیری از افراد
ما با مرحوم آقا، پدر بزرگوارمان بودیم. ایشان چه شخصی بود؟ میآمد صحبت میکرد، با همه میگفت، میخندید، میرفت؛ اما فکرش اینجا نبود، دل به این دنیا نبسته بود و آنچه را دیگران با تمام وجود در صدد جمعآوری و استمساک به آن هستند، او اصلاً نا ندیده میگرفت.
وقتی که ایشان از طهران برای عتبهبوسی علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام هجرت کرد و به مشهد مقدّس مشرّف شد، بسیاری از علمای طراز اول طهران به من گفتند:
آقا، ایشان با داشتن مسجد چطور همچنین موقعیتی را رها کرده و رفته است؟! مسجد ایشان که در جای مناسبی بود، ایشان که دارای مریدهایی بودند، چطور شد گذاشتند و رفتند؟!
ببینید سطح فکر و میزان علم و معرفت چقدر است؟! هفتاد سال درس میخوانیم، هفتاد سال خیال میکنیم برای پیغمبر و شرع داریم کار انجام میدهیم و خیال میکنیم داریم زحمت میکشیم، اما از معرفت تهی هستیم و معرفت نداریم.
ایشان به من بارها میفرمودند:
خیال نکن من الآن در این مسجد که هستم و این کارهایی که انجام میدهم، دلم اینجا است!
شما میدانید ایشان چه زحماتی را برای مسجد قائم کشیدند! ایشان در تمام جزئیات کار مسجد دخالت میکردند؛ بهنحوی که اگر شخصی نگاه میکرد، [با خودش] میگفت: «حتماً این مسجد جزء ملک شخصی ایشان است و حتی وقف هم نیست!»
[میفرمودند]: فرش مسجد باید اینطور باشد، در و دیوار مسجد باید اینطور باشد، نظافت مسجد باید اینطور باشد، افراد اینطور دعوت بشوند، این شخص دعوت بشود، آن شخص دعوت نشود، این مطالب باید گفته بشود، احترام اینطور حفظ بشود، تبلیغات برای آمدن مردم به مسجد [اینگونه باشد]، افرادی که دعوت میشدند باید همه انتخاب بشوند.
جدّاً عرض میکنم، ایشان آنطور به این مسجد عنایت داشتند که گمان نمیکنم
هیچکس اینطور عنایت داشته باشد. در آمدن به مسجد چطور بودند؟ ایشان گاهی از اوقات میشد که برای آمدن به مسجد وسیله پیدا نمیکردند، تاکسی نبود و پیاده به مسجد میآمدند. خودم بهیاد دارم، منزل ما در آنموقع شهباز و خیابان آهنگ بود و تا خیابان سعدی حدّاقل یک فرسخ راه است. ایشان برای آمدن به مسجد یک فرسخ راه میآمدند و یک فرسخ برمیگشتند؛ عصر هم همینطور. دقیقاً بهیاد دارم در موقع زمستان، یک وقت که ایشان پول برای آمدن به مسجد را نداشتند، ظهر روی یخ و سرمای سابق زمستان پیاده به مسجد میآمدند و برمیگشتند، شب هم پیاده میآمدند و برمیگشتند و تا به صبح از شدّت پا درد ـ چون ایشان رماتیسم داشتند ـ خوابشان نمیبرد!
واقعاً شما شخصی سراغ دارید اینطور برای دین زحمت بکشد؟! بعضی افراد، مسجد کنار منزلشان است بلند نمیشوند به آنجا بروند و یکی دیگر را میفرستند! جدّاً آیا ما سراغ داریم شخصی برای مردم و اهتمام در امر و برای تحصیل رضای خدا اینقدر بخواهد تلاش بکند و زحمت بکشد؟!
در عینحال ایشان به من میفرمودند:
فلانی، بیستودو سال (یا بیستوچهار سال) که من در طهران هستم، یک ساعت را به میل و رضای خود نبودم.
چطور شما بین این دو مسئله را جمع میکنید؟! و وقتی قرار بر این شد که مسجد را رها کنند، ایشان بهنحوی رها کردند که میفرمودند: «دیگر اسم مسجد قائم را هم پیش من نیاورید!» یعنی دیگر تمام شد و ما دیگر به مشهد آمدیم.
یک وقت من از ایشان سؤال کردم: نتیجۀ این مسجد آمدن و طهران آمدن و رفتن برای شما چیست؟ فرمودند:
نتیجۀ آمدن به مسجد و هدف از این تلاشها همین چند تا جوانی است که میبینی دور ما هستند؛ همین چند نفری که حرفی را بشنوند و به آن عمل کنند، این برای من کافی است.
جاودانگی حقیقت اولیا
اینها همانهایی هستند که «صَحِبوا الدّنیا بأبدانٍ أرواحُها مُعَلقّةٌ بالمَحَلِّ الأعلیٰ.»
با بدنشان در اینجا بودند ولی آلودۀ به دنیا نشدند، آلودۀ به مردم نشدند، آلودۀ به مرید و مریدبازی نشدند، آلودۀ به ریاسات نشدند و آلودۀ به مسجد نشدند.
دنیا انحاء و اشکال مختلفی دارد و شیطان خیلی خوب وارد میشود؛ شیطان گاهی اوقات از راه ارتکاب حرام وارد میشود، گاهی از اوقات از راه دیانت وارد میشود، از راه احساس وظیفۀ شرعی وارد میشود و دین مردم را بهعنوان احساس وظیفۀ شرعی میرباید. اینجا است که انسان باید به خدا پناه ببرد! جایی که دین، رهزن دین انسان شود و جایی که حرکت بهسمت خدا رهزن حرکت بهسمت خدا بشود، اینجا دیگر جای سختی است!
«صَحِبوا الدّنیا بأبدانٍ؛ اینها در این دنیا بودند ولی فقط بدنشان بود.» به قول امیرالمؤمنین که میفرمود: «کنتُ جارًا جاوَرَکم بدنی؛1 من همسایۀ شما بودم و بدنم با شما بود.» اما شما از حال من که خبر نداشتید، فقط علی را میدیدید در میدان، علی را میدیدید در هنگام نماز، علی را میدیدید که لباس جنگ پوشیده است، علی را میدیدید که دارد برای مردم خطبه میخواند؛ اما اینکه در مخیّلۀ علی چه خطور میکرد و در چه حالی بود، آیا شما میفهمیدید؟! و الآن هم که میبینید دارم از میانتان میروم، باز حقیقت من هست. بدن من را خاک میکنید؛ اما حقیقت من همیشه زنده است و من هیچوقت از بین نمیروم، من به ابدیّت پیوستهام و مُهر ابدیّت و جاودانگی بر من خورده است. [این فقط] بدن من است، آن را بیندازید و هر جایی دلتان میخواهد قرار بدهید. بدن من است که میپوسد و از بین میرود؛ ولی من که از بین نمیروم.
اینجا است که انسان باید از خداوند بخواهد و تقاضا کند که این سرمایهای را که به او عنایت کرده و این عمری را که به او داده است و این نعمتهای الهی که هر کدام از اینها بالاترین منّت بر بشریت میتواند قرار بگیرد، ما را موفق کند که بهنحو احسن و بهنحو اتمّ از این نعَم الهی فایده و استفاده ببریم.
حقیقت عید و بهترین و بالاترین عیدی در روز عید فطر
امروز روز عید است. چه عیدی است؟ عیدِ گردش سال؟ عیدِ بهار؟ عیدِ شب و روز؟
اللهمّ...، أسْئَلُکَ بِحَقِّ هذا الیَوم الّذی جَعَلْتَه لِلْمُسلِمینَ عیدًا.
این عید، عید اولیا است. این عید، عید بزرگان است. وقتی که ماه رمضان تمام میشود ما خوشحال میشویم؛ دیگر آن ممنوعیّت و حصر برداشته میشود و در اَکل و شُرب آزاد میشویم. ولی اولیا ماتم میگیرند.
بزرگان و اولیا امروز را برای خودشان عید قرار میدهند، چون حدّاقل خداوند آنها را یک ماه موفق کرده است که در میهمانی او حضور پیدا کنند؛ میهمانی جوع و گرسنگی. میهمانی قرب حق با خوردن و فرو رفتن در شهوات و تکیّف و تفرّج نمیسازد.
أسْئَلُکَ بِحَقِّ هذا الیَوم الّذی جَعَلْتَه لِلْمُسلِمینَ عیدًا و لِمحمّدٍ صلّی الله علیه و آله ذُخرًا و شَرَفًا وَ کَرامَةً و مَزیدًا.
«تو امروز را برای مسلمین و برای پیغمبرت عید قرار دادی، ذخر و شرف و کرامت قرار دادی.»
امروز روز عید، روز فلاح و روز نجاح و رستگاری است. یک ماه روزه گرفتیم، یک ماه امساک کردیم و باید امروز عیدیمان را از خداوند متعال بگیریم. عیدی ما این است:
أنْ تُدْخِلَنی فی کُلِّ خَیرٍ أدْخَلْتَ فیه محمّدًا و آلَمحمّد؛
«خدایا، ما را در هر خیری که محمد وآلمحمد را داخل کردی، داخل کن!»
این عیدی ما است. ما باید بگوییم: خدایا، غیر از این به ما عیدی نده. عیدی ما در امروز باید وارد شدن در مسیر محمد و آلمحمد باشد.
دوم:
و أنْ تُخْرِجَنی مِن کُلِّ سوءٍ أخْرَجْتَ مِنه محمّدًا و آلَمحمّد؛
«از هر بدی و انحرافی که پاکان درگاه خودت را از آنها مصون و محفوظ داشتی، ما را هم مصون و محفوظ بدار!»
آیا این عیدی نیست؟! پس عیدی چیست؟! عیدی مال دنیا و مالی است که شما میگذارید و میروید؟! عیدی مقام و موقعیت و ریاست است که با یک قانون، تغییر و تبدل پیدا کند و انسان عزل بشود؟! عیدی رسیدن به متاع دنیا است؟!
پس عیدی به چه میگویند؟ عیدی به یک امر ابدی میگویند، عیدی به یک حیات سرمدی میگویند، عیدی به یک سعادتی میگویند که هیچگاه از انسان فوت نشود و همیشه قرین انسان باشد؛ این را عیدی میگویند. خود آنها دارند به ما یاد میدهند و خودشان دارند به ما میگویند: ما اینطور بودیم شما هم اینگونه باشید. ما از خدا این عیدی را در امروز گرفتیم: «أنْ تُدْخِلَنی فی کُلِّ خَیرٍ أدْخَلْتَ فیه محمّدًا و آلَمحمّد و أنْ تُخْرِجَنی مِن کُلِّ سوءٍ أخْرَجْتَ مِنه محمّدًا و آلَمحمّد؛ از هر بدی که آنها را باز داشتی ما را هم باز بدار!» چرا ما نگیریم؟!
دیگر از خدا چه بخواهیم:
اللهمّ إنّی أسْئُلُکَ خَیرَ ما سَئَلَکَ به عبادُکَ الصّالِحون؛
«خدایا، ما از تو این سؤال را میکنیم و از تو این تقاضا را میکنیم: (خدایا ما نمیدانیم، به مصالح و مفاسد خود اطلاع نداریم، نمیدانیم چه برایمان خوب است و نمیدانیم چه برایمان ضرر دارد، همینقدر بهطور اجمال میگوییم) بهترین چیزی را که بندگان صالح تو از تو تقاضا میکنند و آنچه آنها از تو میخواهند، همان را هم برای ما تقدیر کن!»
و أعوذ بکَ مِمّا اسْتَعاذَ مِنه عِبادُکَ المُخلِصون؛1
«خدایا، از مفاسد و شرور و مُصرِّفات طریق و مُحرّفات حرکت إلیالله و از آنچه مخلِصون و آنهایی که به مقام اخلاص رسیدند و پاک شدند و از تمام شوائب دنیا و شوائب نفسانی بیرون آمدند به تو پناه میبرند، ما هم به تو پناه میبریم!»
پروردگارا، در امروز که روز عید بزرگان درگاه تو است، عید آنهایی که غیر از تو را ندیدند و به جز تو به چیز دیگری فکر نکردند، عیدی ما را متابعت صِرف و
مطلق از بزرگان و ائمّۀ هدیٰ و اولیای راستین خودت قرار بده! پروردگارا، آنی از آنات ما را به خودمان وامگذار، در همۀ شوائب وجودی ما از افعال و گفتار و افکار و سرّ و سویدای ما خودت مباشر با ما باش، در دنیا و آخرت دست ما را از دامان اهلبیت کوتاه مفرما! پروردگارا، مرضای مسلمین، شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام شفا عنایت کن، موتای آنها را ببخش و بیامرز، در فرج امام زمان علیه السلام تعجیل کن، بر تأییدات مقام معظم رهبری و طول عمر توأم با صحت و عافیت ایشان بیفزا، ما را از منتظرین واقعی امام زمان علیه السلام قرار بده!
نثار ارواح شیعیان از مؤمنین و مؤمنات و تعجیل در فرج مبارک حضرت بقیةالله ارواحنا و ارواح العالمین له الفداء سه صلوات ختم بفرمایید!
اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد
مجلس ششم: تأثیر همّت انسان در سیر و سلوک إلی الله
خطبۀ عید سعید فطر ١٤١٩ هجری قمری
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ الواصِلِ الحَمدَ بِالنِّعَمِ و النِّعَمَ بِالشُّکرِ. نَحمَدُهُ عَلَی آلائِهِ کَما نَحمَدُهُ عَلَی بَلائِهِ. و نَستَعینُهُ عَلَی هذه النُّفوسِ البِطاءِ عمّا أُمِرَت بِهِ، السِّراعِ إلَی ما نُهیَت عَنهُ. و نَستَغفِرُهُ مِمّا أحاطَ بِهِ عِلمُهُ و أحصاهُ کِتابُهُ؛ عِلمٌ غیرُ قاصِرٍ و کتابٌ غیرُ مُغادِرٍ. و نُؤمِنُ بِه إیمانَ مَن عایَنَ الغُیوبَ و وَقَفَ عَلَی المَوعودِ؛ ایمانًا نَفَی إخلاصُه الشّرکَ و یقینُه الشّکَ. و نَشهَدُ أن لا إلهَ إلّا الله وَحدَه لا شَریکَ لَهُ و أنَّ محمّدًا [صلّی الله عَلَیهِ و آله و سلّم] عَبدُهُ و رَسولُهُ؛ شَهادَتینِ تُصعِدانِ القَولَ و تَرفَعانِ العَمَلَ، لا یَخِفُّ میزانٌ توضَعانِ فیه و لا یثقُلُ میزانٌ تُرفَعانِ منه.
أوصیکُم عِبادَ الله بِتَقوَی الله الَّتی هی الزّادُ و بِها المَعاذُ [المعاد]؛ زادٌ مُبلِّغٌ و مَعاذٌ [معاد] مُنجِحٌ. دَعا إلَیها أسمَعُ داعٍ و وَعاها خَیرُ واعٍ؛ فَأسمَعَ داعیها و فازَ واعیها.1
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ* قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ * ٱللَهُ ٱلصَّمَدُ * لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾.2
اللهمّ صَلِّ و سَلِّم و زِدْ و بارِکْ علی أوّلِ التعیّنات المُفاضةِ من العماءِ الرّبانیِّ و آخر التنزلات المُضافةِ إلی النوع الإنسانی، کان اللهُ و لم یَکُنْ معه شیءٌ ثانیٌّ،1 الّذی روحُه نسخةُ الأحدیّةِ فی اللاهوت و جَسدُه صورةُ معانی المُلکِ و المَلَکوت، طاوُسُ الکبریاءِ و حَمامُ الجبروت،2 الّذی سُمِّیَ فی السّماءِ بأحمد و فی الأرضِ بأبیالقاسم مصطفی محمّد و علی آلِهِ الطّیبینَ الطّاهرینَ المَعصومینَ المُکرمینَ و الحُجَجِ المیامین لاسیّما مولانا و صاحبِنا و کَهفِنا و مَلْجأِنا و مَأوانا صاحبِ العصرِ و الزّمان الحجةِ بن الحسنِ العسکریّ القائمِ بأمرِ الله عجّل الله تعالیٰ فرجه و جَعَلَنا من شیعتِه و موالیه و الذّابین عنه، و اللعنةُ الدّائمَةُ الأبَدیّةُ علی أعدائِهم و مُخالفیهم و مُنکری فضائلِهم و مَناقبِهم إلی یومِ الدّین.
دعوت عامّ پروردگار در ماه مبارک رمضان
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ * الٓمٓ * أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ أَن يَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا يُفۡتَنُونَ﴾.3
یک ماه از ماه صیام گذشت و از دعوت عام پروردگار یک ماه میگذرد. دعوتی که برای همۀ افراد و همۀ طبقات بود و اختصاص به یک طبقه دون طبقهای نداشت. این دعوت با دعوتهای دیگر تفاوت داشت. در این دعوت، مهمانی به جوع و عطش و کفّنفس بود.
در دعوتهایی که میشود، معمولاً آن مهمانیای پذیراتر است که صاحب بیت، وسائل بیشتری را برای مهمان مهیّا کند و آن مهمانیای بیشتر مورد قبول است
که بگویند: این مهمانی با مأکولات و مشروبات بیشتری پذیرایی شده است.
این دعوت عام پروردگار چه خصوصیّتی دارد که برخلاف دعوتهای عالم مادّه است؟ چرا در این دعوت بر خلاف سایر مهمانیها به گرسنگی دعوت میشود؟ چرا در این دعوت به عطش و تعب و کفّنفس از گناهان اصرار میشود؟ و چرا در این دعوت، آن کسی که کفّنفس بیشتر و رعایت بیشتری بکند، بیشتر مورد قبول صاحبخانه واقع میشود؟ این دعوت چه خصوصیتی دارد؟ و مگر خداوند متعال چه بخلی دارد از اینکه همانطور که بنیآدم در مهمانیهای خود افراد را به این کیفیّت معهود دعوت میکنند، خدا در اینجا خلاف آن را انجام میدهد؟!
آیۀ شریفه میفرماید: ﴿أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ أَن يَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا يُفۡتَنُونَ﴾؛ آیا مردم خیال میکنند بهصرف شهادتین و گفتن أشهدُ أن لا إلهَ إلّا الله و أشهدُ أنّ محمّدًا رسولُ الله مطلب تمام میشود و آیا امتحان در پیش ندارند؟! آیا ما آنها را در بوتۀ امتحان قرار نمیدهیم؟! اینچنین گمان میکنند؟!
تطابق نظام عالم تکوین با نظام عالم تشریع
مسئلهای که در اینجا باید به آن توجه کرد این است که نظام عالم تکوین با نظام عالم تشریع، تطابق مستقیم و صد در صدی دارد. خداوند در عالم تکوین برای هر وجودی استعداد مخصوصی قرار داده است؛ طفل شیرخوار استعداد مخصوصی دارد، طفل ده ساله استعداد و آمادگی بهخصوصی دارد و همینطور افراد دیگر. هر شخصی به مقتضای آنچه خداوند متعال عنایت کرده است، این استعدادها را برای گذران عالم ماده بهکار میاندازد و اگر بهکار نینداخت، دیگران را ملامت نمیکند. کسی که گرسنه است، برای رفع گرسنگی به دیگران التماس دعا نمیگوید. کسی که بهدنبال علم میرود، برای بهدنبال علم رفتن، التماس دعا نمیگوید و از دیگران نمیخواهد که برای او دعا کنند. چون حرکت بهسوی علم و رفع گرسنگی و امرار معاش، یک حرکت تکوینی و طبعی است؛ اگر شخص احساس نیاز کند، برای طلب معاش هم قیام میکند؛ اگر احساس نیاز نکرد، برای طلب معاش قیام نمیکند. این نظام، نظام عالم تکوین است.
مراتب مختلف نیاز و احتیاج برای رسیدن به هدف
برای رسیدن به اهداف در این عالم، در وهلۀ اوّل نیاز و احتیاج لازم است؛
لازم است که انسان در وجود خود احساس خلأ بکند. اگر احتیاج و نیاز نبود، افراد برای همین مسائل روزمره در منزل خودشان مینشستند و این تعب و رنجِ کسب معیشت را بر خود هموار نمیکردند. احتیاج است که ما را از منزل بیرون میکشد و احتیاج و نیاز است که ما را برای کسب روزی به بازار میبرد؛ وإلاّ هیچ شخص عاقلی نمیخواهد خودش را در طول روز به گرفتاری و تعب و رنج بیندازد؛ چون اگر بیرون نرویم و برای کسب معیشت قیام نکنیم، گرسنه میمانیم و میبینیم آن احتیاج و نیاز ظاهر، ما را به آن سمت سوق میدهد.
همین مسئله از نقطهنظر تشریع و تربیت الهی و رسیدن به آن عوالم و رفع خلأ و جهل هم بعینه وجود دارد؛ تا کسی نیاز و احتیاج نداشته باشد، بهدنبال نماز و روزه نمیرود.
این احتیاج در افراد متفاوت است. بعضیها بهخاطر ترس از نار است که بهدنبال اتیان عبادات میروند، و بعضیها بهواسطۀ طمع در بهشت است؛ در هر صورت تمام اینها نیاز است، ولی نیاز تفاوت دارد. بعضیها هم مطلب را از اینجا فراتر میدانند و اَقدام خود را در یک مرتبۀ بالاتر قرار میدهند.1 چون به لحاظ سعۀ وجودی و بصیرتی که در هر فرد است، داعیۀ و خواست او هم برای رسیدن به او تغییر پیدا میکند.
آن شخصی که در وجود خود، آن استعداد و تهیّؤ کافی را برای رسیدن به مبانی عالیه و مراتب عالیه ندارد، از اوّل بهدنبال درس و علم نمیرود و برای رفع نیاز خود
فقط به کسب میپردازد؛ و آن کسی که در وجود خود، رسیدن به مراتب عالیه را میبیند، این علم و ادراک و شعور، او را آرام نمیگذارد و در وجود خود خلائی را احساس میکند که رفع آن خلأ را در رسیدن به اقصیٰمراتب علم میبیند و هر مانعی را در جلوی راه خود، منافی با حقوق طبیعی خودش بهحساب میآورد.
همینطور انظار و آراء افراد نسبت به درجات معنوی و درجات نفوس متفاوت است. آن کسی که هیچ ارزش و بهایی برای نفس خود قائل نیست و وجود خود را فقط در این بدن میبیند، میخواهد آن بدن را از آتش جهنم دور نگهدارد. و آن کسی که فقط لذت را در خوردن و تعیُّش و تفکُّه و رسیدن به مطامع دنیوی و این لذائذ میبیند، اصلاً نمیتواند به عالمی ماوارء این فکر کند و نمیتواند در آنچه خداوند برای اولیا مقدر کرده است، نظر بیندازد؛ لذا طمع در بهشت میکند و بهشت را برای رسیدن به همین منویّات و خواستهای ظاهری در نظر میگیرد و به همین مقدار برای رسیدن به آن تلاش میکند. اما آن شخصی که وجود خود را وجود با ارزش و گوهری میبیند که هیچ ارزشی در قبال او قابل عرضه نیست و تا حدودی به قیمت آنچه خداوند به او عنایت کرده است پی میبرد، دیگر به بهشت و جهنم و آن نعمتهایی که در آنجا هست، فکر نمیکند؛ بلکه مرتبۀ بالا را در نظر میآورد که همان وصول به عالیترین مراتب است.
لزوم انطباق عمل سالک با مقدار همّتش
براساس انطباق قاعدۀ تکوین با تشریع هم وظایف و برنامهای که این فرد انجام میدهد، با سایر افراد باید متفاوت باشد. این شخص دیگر نباید فقط به یک نماز ظاهری و یک روزه بپردازد و فقط از غیبت و تهمّت و عمل حرام ظاهری اجتناب کند؛ بلکه به مقدار همّتی که برای آن درجات خود قائل است، به همان مقدار باید در این میدان مایه بگذارد. بدون گذشت و بدون اتیان و انجام دادن آنچه معدّ و ممدّ برای این مرتبه است ـ همچون قانون نظام تکوین ـ در آنجا هم امکان وصول وجود ندارد.
آن دانشجویی که برای رسیدن به مدرک عالی، بهجای درس خواندن به تفریح و گردش و مسائل خارج از محدودۀ مطالعه بپردازد، نمیتواند دیگران را در نرسیدن به آن مَبلغ و آن غایت، مذمت کند؛ این مذمت به خود او برمیگردد. همینطور اگر
کسی هوای یار و حریم دوست را مدّ نظر قرار میدهد، برای رسیدن به آن مرتبه نمیتواند به آنچه مردم عادی انجام میدهند بسنده و اکتفا کند؛ در غیر اینصورت، ظلم بیّن نسبت به او و نسبت به سایر افرادی که مورد عنایت حضرت حق قرار میگیرند، واقع میشود. آن کسی که مسئلۀ مهمی دارد و بهدنبال مطلب مهمی میگردد، آن نیاز باطن نمیگذارد که او آرام بگیرد.
مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ روزی میفرمودند:
من در نجف که بودم، یک روز به خدمت یکی از شاگردان مرحوم قاضی رسیدم، از خصوصیّت نماز شب و سهر و بیداری سؤال کرد. گفتم: من زنگ ساعت را یک ساعت به اذان صبح قرار میدهم تا اینکه بلند شوم. آن شخص گفت: «شما سالک هستید و ساعتتان را زنگ میگذارید؟! سالک اصلاً ساعتش را نباید روی زنگ بگذارد، سالک نباید با اتّکای به ساعت از خواب برخیزد!»
این یعنی چه؟! او با این بیان، اینطور میخواست به ایشان بگوید: آن کسی که درد یار را دارد، آن کسی که نهایت نیاز و احتیاج در وجود او است، هر لحظه برای بیداری باید خود را در تعب و تاب ببیند. اینکه ما الآن ساعت را زنگ میگذاریم، از بیخیالی و بیدردی ما و عدم بصیرت و عدم وجدان نیاز ما است. ما هنوز نیاز را در خود ندیدهایم. میدانید کی نیاز را میبینیم؟ آن وقتی که به ما بگویند: یک هفته بیشتر از عمرت باقی نمانده است؛ آن وقتی که به ما بگویند: یک شب بیشتر از عمرت باقی نمانده است؛ آن وقتی که به ما بگویند: دو ساعت بیشتر از عمرت باقی نمانده است. آیا حالِ ما در آنموقع با الآن یکی است؟! آیا آنچه ما در آنموقع احساس میکنیم و آن احتیاج مبرم و نقصان و خلائی که در آنموقع احساس میکنیم، با الآن یکی است؟!
این عدم درد و عدم احتیاج، بهجهت مرضی است که الآن ما به آن مبتلا شدهایم؛ مرض غفلت، مرض فرو رفتن در کثرات، مرض نسیان از آنچه خداوند متعال و بزرگان و رسولان او وعده دادهاند، و وعدۀ به صدق دادهاند. این مرض غفلت دامنگیر ما خواهد شد تا زمانی که آن ضربۀ نهایی و صدمهای که دیگر تمام خوابها
را از چشم ما میزداید و پردههای غفلت را از دیدگان ما کنار میزند، [بر ما وارد شود] و تا آنموقع این مرض در ما وجود دارد؛ مگر اینکه به فکر بیفتیم و آن لحظۀ آخر را همیشه در طول زندگی در خود متحقّق کنیم. فرض کنیم که برای یک ساعت دیگر باید مهیّا باشیم؛ در یکچنین حالی آنچه خداوند به بندگان مخلَص وعده داده است، خواهینخواهی به مقتضای ارتباط بین علت و معلول، عبد و معبود، و نظام تشریع و نظام تکوین خواهد آمد. این مسئله دیگر نیاز به دعا ندارد.
مدام میشنویم که میگویند: آقا برای ما دعا کنید، آقا التماس دعا داریم، آقا [سحر] بلند شویم، آقا موفّق باشیم، آقا در سحر اینطور باشیم! دعا یعنی چه؟! التماس دعا یعنی چه؟! معنای آن این است که من درد ندارم، من بیچاره و بدبخت نیستم، من در خوشی و لذت بسر میبرم و من در عشرت و تعیّش بسر میبرم. اگر اینطور است، پس بمانیم و از دیگران گله نکنیم و بر مصیبت خود باید بگرییم، و بزرگانی را که با آن موقعیت و حال و کیفیّت، شرط رسیدن به مقصود را اینگونه اعمال دانستهاند، بر عدم ملاطفت و عنایت سرزنش نکنیم.
وابستگی میزان عنایت خداوند به مقدار همّت انسان
انسان باید متوجه خودش باشد و ببیند این عمری که خداوند به او عنایت کرده است، دیگر برنمیگردد. چطور ما برای گذران امور مادی اینقدر نکتهسنجیم و آنچنان محاسبات تجارت را در نظر میگیریم که گویی وجود ما را در بیع و شراء ریختهاند؛ اما در این معاملۀ عجیب و در این مسئلهای که مسئلۀ حیاتی و سعادت ابدی ما است، انگار نه انگار که خداوند از ما توقّعی دارد! اینطور نمیشود! به مقدار همّت است که خداوند عنایت میکند. به هر مقدار که همّت داشته باشیم، به همان مقدار هم بهدنبال و بهتبع آن قضیّه در مقام برمیآییم. این دیگر نیاز ندارد به اینکه همّت از ما باشد ولی فضل و عنایت از خدا باشد؛ نهخیر، اگر همّت داشتیم، خواهینخواهی حرکت بهدنبال او است. و این عدم حرکت و سستی نشانۀ عدم همّت است.
بناءًعلیهذا، خداوند متعال در این آیۀ شریفه میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ لِقَآءَنَا وَرَضُواْ بِٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَٱطۡمَأَنُّواْ بِهَا وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِنَا
غَٰفِلُونَ * أُوْلَـٰٓئِكَ مَأۡوَىٰهُمُ ٱلنَّارُ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ * إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ يَهۡدِيهِمۡ رَبُّهُم بِإِيمَٰنِهِمۡ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهِمُ ٱلۡأَنۡهَٰرُ فِي جَنَّـٰتِ ٱلنَّعِيمِ﴾.1
«آن کسانی که به ما ایمان نیاوردند و به حیات دنیا راضی شدند (رضایت به حیات دنیا در قبال رضایت به حیات آخرت است) * و آن کسانی که عمل ناشایست انجام دادند، در عذاب جهنم بهواسطۀ کسبشان واردند * آن کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، خداوند متعال به آن میزان ایمانی که دارند، آنها را هدایت میکند و به آن مرتبۀ ایمانی که دارند، دست آنها را میگیرد.»
بعد از این آیه میفرماید:
﴿دَعۡوَىٰهُمۡ فِيهَا سُبۡحَٰنَكَ ٱللَهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمۡ فِيهَا سَلَٰمٞ وَءَاخِرُ دَعۡوَىٰهُمۡ أَنِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾.2
«ادعا و صحبت و گفتگوی آنها در بهشت تسبیح خداست، (از آن طرف تسبیح خدا است و جوابی که به آنها داده میشود) تحیّت آنها سلام و آرامش و مقام سلام و مقام اطمینان است (آن ابتدای قضیّه است)؛ و اما انتهای مسئله، حمد پروردگار است.»
یعنی از نقطهنظر رشد و تربیت، افرادی هستند که مرتبۀ آنها مرتبۀ حمد است؛ یعنی به مرتبهای میرسند که میتوانند حمد پروردگار را بدون تسبیح ادا کنند. بهدنبال حمدی که ادا میکنیم، تسبیح است: خدایا، ستایش مختص به ذات تو است، ولی ما قابلیت این ستایش را نداریم! این حمد متعاقب با تسبیح است. اما آنها افرادی هستند که «الحمدُ لله ربّ العالمین» بدون تسبیح از آنها صادر است. این مرتبه، مرتبۀ أعلیٰ است.
توضیح معنای دعوت عامّ پروردگار در ماه مبارک رمضان
این ماه مبارک، ماه دعوت خدا برای رسیدن به آن مرتبه است و چون آن مرتبه، مراتب روح و عبور از دنیا و هواها است طبعاً با مشتهیات دنیا در تعارض و تنافی خواهد بود؛ لذا خداوند متعال این دعوت را برای همه، عام قرار داده است. از افراد عوام گرفته که صِرف مفطرات را از آنها منع میکند، تا رسول اکرم و ائمّۀ هدیٰ صلوات
الله علیهم أجمعین و بزرگان و اولیا و صدیقین که مرتبۀ ضیافت آنها مرتبۀ دیگری است و کفّنفس آنها کفّنفس دیگری است و آنچه آنها برای رسیدن به آن مرتبه در ماه مبارک رمضان قیام میکنند، در یک مرتبۀ عُلیایی است که در تصوّر و فکر ما اصلاً در نمیآید. تمام افراد به یک دعوت، به این میهمانی دعوت شدهاند. خیال نکنیم رسول اکرم که به آن مقامات و به آن ﴿قَابَ قَوۡسَيۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ﴾1 رسیده است، [از این سفره خارج است]؛ او هم در این میهمانی دعوت شده است. اینطور نیست که ائمّۀ هدیٰ صلوات الله علیهم أجمعین خارج از این سفره باشند؛ آنها هم به مقتضای سعۀ وجودی خود در این میهمانی دعوت شدهاند. اما اینکه در آن مراتب سرّ و باطن و اتصال بین آنها و بین معبود چه مسائلی میگذرد، اصلاً در تفکّر و تصوّر ما نمیگنجد.
لذا ما در دعای امروز میخوانیم:
أسئلُکَ بِحَقِّ هذا الیَومِ الّذی جَعَلْتَه لِلْمُسلِمینَ عیدًا؛ «خداوندا، من سؤال میکنم و از تو طلب میکنم به حق امروز که آن را برای مؤمنین عید قرار دادی؛»
و لِمحمّدٍ صلّی الله علیه و آله؛2 «همینطور امروز را برای پیغمبرت و آل پیغمبرت عید قرار دادی.»
این عید فقط اختصاص به ما ندارد؛ این عید، عید پیغمبر است؛ این عید، عید ضیافت خاص و میهمانی خاصّ پروردگار است که در غیر از ایّام این ماه حتّی برای پیغمبر هم ممکن است میسر نباشد. خصوصیتی که این ماه دارد، به مقتضای این ماه است که حتّی پیغمبر و ائمّه علیهم السّلام مورد پذیرایی واقع میشوند.
خیال نکنیم اینها که به مقام فنا رسیدهاند دیگر مطلب تمام است. نعمتهای الهی و بیانتها بودن عنایت خدا نسبت به موجودات و آن وجود اطلاقی حضرت حق، اقتضا میکند که هر متعیّنی را ـ در هر مرتبهای که باشد ـ مورد عنایت و لطف خودش
قرار بدهد؛ و عنایت و لطف و فیض پروردگار در برهههای مختلف از زمان و در احیان متفاوت از زمان تفاوت دارد. بنابراین ما به مقتضای سعۀ وجودی خودمان از این ماه استفاده میکنیم، رسول اکرم با آن مقام و موقعیت و ائمّۀ هدیٰ صلوات الله علیهم أجمعین و اولیای عظام بسته به آن موقعیت خود، از خداوند متعال کسب فیض و کسب بهره میکنند. این مسئله مسئلهای است که ما باید مورد نظر قرار بدهیم.
پذیرایی پروردگار از روزهداران به اندازۀ همّت آنها
ماه رمضان ماه ضیافت الهی است. خداوند در اینجا این را میگوید: به هر مقدار که همّت داری در این ماه باید مایه بگذاری؛ اگر میخواهی به من برسی، نباید به آنچه سایر مردم انجام میدهند اکتفا کنی؛ اگر میخواهی در حریم من وارد بشوی، قدمی فراتر از قدمهای دیگران باید بگذاری، باید ایثار داشته باشی، باید انفاق داشته باشی، باید از حقّت بگذری، باید رعایت حقّ دیگران را بکنی، در بسیاری از موارد باید سکوت کنی، در بسیاری از موارد حقّ دیگران را بر حقّ خود ترجیح بدهی، رعایت آبروی دیگران را بکنی گرچه حق با تو باشد، رعایت مصالح دیگران را باید بکنی گرچه مصلحت، مصلحت تو باشد. اگر این کارها را انجام دادی، در آنموقع خود به خود مشمول عنایت من خواهی بود، وإلاّ به مقتضای نظام تکوین و قانون عدل و جود در خداوند متعال، به همان مقدار به ما آش میدهند که ما پول میدهیم؛1 اگر پول زیاد بدهیم، غذا به ما زیاد میدهند و اگر کم، توقع دیگر نباید داشته باشیم.
همّت بالای ائمه علیهم السلام و اولیای الهی در جذب عنایات پروردگار
آن بزرگان و انبیا و اولیا و ائمّه هم ادراک ما را داشتند؛ گرسنگی و تشنگی به آنها هم فشار میآورد. در روز عاشورا تشنگی برای سیّدالشّهدا بهحیثی بود که حضرت امام صادق علیه السّلام میفرماید:
آنقدر این تشنگی بر امام حسین علیه السّلام غلبه کرد، کأنّه بین او و بین آسمان را دخان گرفته بود؛ چشم حضرت دیگر رمق برای دیدن نداشت!2
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام چرا به این مقام میرسد؟! آن مردی که با وجود آنهمه عظمت و متانت و رفعت، وقتی وارد شریعۀ فرات میشود و بیاختیار بهسوی آب میرود، «فذکر عطش الحسین؛»1 وقتی که یاد عطش سیّدالشّهدا و برادرش افتاد، چه چیزی باعث شد که دست از این آب بردارد؟ چون او یک سیراب شدنی را میدید که [حتی] هزار عطش در این دنیا [هم] ارزش رسیدن به آن سیراب شدن را میتواند داشته باشد؛ او مقام و ربطی را در آنجا احساس میکرد و یک جنبۀ مافوق عقول ما را در آنجا میفهمید که حاضر بود بدنش را قطعهقطعه بکنند، اما یک قدم از مولای خودش جلو نیفتد؛ حاضر بود تمام مصائب دنیا برایش بیاید، ولی نبیند که مولای او سیراب نشده و او سیراب است! این گذشت، او را به مرتبهای میرساند که خداوند او را بابالحوائج میگرداند. پس بیخود به کسی نمیدهند، و این مقام را بیخود به کسی نمیدهند؛ لازمۀ آن نیّت و آن هدف و آن گذشت، رسیدن به اینجا است.
اما آن هدف و امور مادی که ما در آن افراد مخالف مشاهده میکنیم، آنهایی که به نبرد با سیّدالشّهدا علیه السّلام آمدند، هدفشان چه بود؟! واقعاً خجالتآور و شرمآور نیست انسانی که دو روز دیگر در این دنیا نمیماند و هیچ اعتباری به وجود و عدم او در این دنیا نیست، به یک کیسه گندم و یک کیلو آرد فریفته بشود و به جنگ پسر پیغمبر بیاید؟! آیا این خندهدار نیست؟! آیا این کودکانه نیست؟! آیا این مسخره نیست؟! فرض کنیم بر اینکه اصلاً جهنم و بهشتی وجود ندارد، آیا این ارزشش را دارد که انسان به جنگ با پسر رسول خدا بیاید در ازای حطام دنیا؟! حالا صرفنظر از این مقامات و موقعیت و دخول در حریم ولایتی که سعادت ابدی اصحاب سیّدالشّهدا علیه السّلام را بهدست میآورد، خود اصل مطلب چگونه خواهد بود؟! مسئله خیلی مشکل است و مسئولیّت برای انسان خیلی سخت است در جایی که در روز قیامت سیّدالشّهدا علیه السّلام بیاید و
بگوید: «من برای شما و برای تعالی شما امّت و شیعیانم، علیاصغرم را دادم، علیاکبرم را دادم، برادرانم را دادم، خودم را در زیر سمّ اسبها انداختم و برای شما زن و بچۀ خودم را به این روز انداختم اما شما از این فداکاری و ایثار من، به حطام دنیا بسنده کردید و آن راه و موقعیت مرا نرفتید و درس نگرفتید و از آن استفادۀ کامل را نکردید؛ و شما که اسمتان را شیعۀ من میگذارید، به همین حطام دنیا فریفته شدید و به یک نماز و روزۀ ظاهری گول خوردید و با مسائل دنیا پسندانه وقت خود را سپری کردید»، در روز قیامت ما در قبال این سؤال چه جوابی داریم که به سیّدالشّهدا علیه السّلام بدهیم؟! حضرت برای ما این واقعه را بهوجود آورد، برای کمال شیعهاش آمد عاشورا را به وجود آورد، برای رسیدن شیعیانش به آن مرتبه و حریم خودش آمد این قضایا را بهوجود آورد؛ آیا این انصاف است؟! یعنی صرفنظر از آن مصائبی که بر ما میگذرد، آیا انصاف است و این پاسخ به ندای سیّدالشّهدا علیه السّلام است؟! آیا این وضع و موجودیت روزمرۀ ما دعوت به آن ندای حضرت و لبیک به آن تقاضای حضرت است؟! اینطور نباید باشد بلکه باید عرق خجالت و شرمندگی بر پیشانی ما بنشیند و آنچه آنها ما را برای رسیدن به او دعوت کردند و با وجود دخول و ورود در حرم امن و امان الهی پایین آمدند و تنازل کردند و خود را در اختیار ما قرار دادند، وقتشان را با ما صرف کردند، موقعیتشان را بهخاطر ما تنزّل دادند و [بهجای] آنچه موجب عیش و آرامش و طمأنینۀ در حریم قدس بود، به صحبت، رفت و آمد و تحمل أعباء و آلام با ما گذراندند، و ما اینطور پاسخ دادیم!
تطابق خصوصیات ماه مبارک رمضان با ایام حج
بههرحال امروز روز عید است. روز پذیرایی و تشکر از ورود و حضور بر سر چنین سفرهای است؛ سفرهای که خداوند آن را برای عباد صالحین خودش قرار داده است. و جالب اینجا است که خصوصیتی که ماه مبارک رمضان برای تلطیف نفوس و آمرزش گناهان دارد، ما همین خصوصیت را در فریضۀ مبارکۀ حج مشاهده میکنیم. در اینجا یک ماه کفّنفس، یک ماه روزه، یک ماه دور شدن از هواها، یک ماه دور شدن از آنچه سایر افراد به آن مبتلا هستند، یک ماه خود را در حضور پروردگار دیدن و بالتبع آمرزش گناهان، تلطیف نفوس، انبساط، حالت بسط و حالت
استعداد برای حریم الهی؛ همین مطلب در عرفات و در مشعر هم است. شما مشاهده کنید و ببینید وقتی که حاجی احرام میبندد و برای عرفات میرود، چه حالتی در عرفات دارد؛ دائماً در حال ابتهال و التجا است. دعای سیّدالشّهدا علیه السّلام در روز عرفه را بخوانید و ببینید که کلمات آن حضرت واقعاً از چه نفسی سرچشمه میگیرد و چه مسائلی را با پروردگار در این دعا به میان میگذارد: «خدایا ما بدبختیم، خدایا ما بیچارهایم، خدایا ما صفریم، خدایا تو ما را از عدم خلق کردی، در اصلاب پدران و ارحام امهات قرار دادی، از وقتی که به دنیا آمدم غذای مرا پیش مادر مهیّا کردی، آن راه تربیت مرا انجام دادی، دست مرا گرفتی، برای دینْ پیغمبرت را فرستادی، برای هدایت من این کار را کردی و... .» همینطور حضرت آن سلسلۀ وجودی را میگیرد و جلو میآید تا اینکه آن مقام نیاز و احتیاج را به حریم پروردگار مطرح میکند.1
روز عرفات، روز التجاء و بکاء و ابتهال است. خداوند متعال حُجاج را در خارج از حرم نگه میدارد، وقتی که آنها با این ابتهال و التجا پاک شدند و آن رحمت الهی بر اینها شامل شد و غفران الهی شامل حال اینها گشت و آنها را طاهر کرد، آنموقع به اینها اذن ورود به مشعر و وارد شدن در حرم الهی ـ چون مشعر در حرم است ـ میدهد: حالا که پاک شدید میتوانید بیایید و حالا [که پاک هستید] وارد اینجا شدید؛ باید با پاک شدن وارد اینجا شد. در اینجا خداوند بهواسطۀ ورود در مشعر، این حاجی را برای حرم خودش آماده کرده است؛ یعنی وقتی که حاجی وارد مشعر بشود، چه بخواهد و چه نخواهد وارد حرم الهی شده است. البتّه افراد در اینجا متفاوت هستند؛ آنهایی که دارای مراتب عالی هستند، یک نوع ورود در حرم دارند و آنهایی که دارای مراتب پایینتر هستند، ورود دیگری دارند.
علیٰأیّحال این مقدمه و این مؤخّره که ورود در حرم الهی است، موجب تحقّق عیدی میشود که آن عید، عید رستگاری و سعادت است. در روز عید قربان
اوّلین کاری که حاجی در رسیدن به منا انجام میدهد، قبل از رفتن رمی و قبل از ذبیحه و حلق باید نماز عید بخواند؛ البتّه مستحب مؤکّد است. یعنی خداوند مرا موفّق کرده است برای اینکه بهواسطۀ غفرانش که دیروز شامل حال من شد، امروز وارد حریم و آن ضیافت مخصوص خودش شوم.
صلوات بر پیغمبر و آل او؛ اولین درخواست از خدا در نماز عید فطر و عید قربان
و جالب اینکه نماز روز عید قربان، همین نماز عید فطر است؛ یعنی این دعاها و خصوصیّاتی که امروز در نماز خواندیم:
اللهمّ أهلَ الکِبریاءِ و العَظَمَةِ و أهلَ الجودِ و الجَبَروتِ و أهلَ العَفوِ و الرَّحمَةِ و أهلَ التّقویٰ و المَغْفرة.
ببینید امروز ما داریم اوصاف پروردگار را، بخشش، جود، رحمت و عفوش را در اینجا متذکر میشویم: «و أهلَ العَفوِ و الرَّحمَةِ و أهلَ التّقویٰ و المَغْفرة.» خدایا، حالا که ما این اوصاف را برای تو شمردیم و تو را متّصف به این اوصاف کردیم و تو یکچنین وجودی هستی که این اوصاف، زیبندۀ تو است و ردای کبریائیّت فقط اختصاص به تو دارد و عبای جبروتیّت فقط بر قامت زیبای تو استوار است و مغفرت و رحمت تو فقط میتواند شامل حال بندگان بشود:
أسئلُکَ بِحَقِّ هذا الیَوْمِ الّذی جَعَلْتَه لِلْمُسلِمینَ عیدًا و لمحمّدٍ صلّی الله علیه و آله ذُخرًا و شرفًا و کَرامةً و مزیدًا أنْ تُصَلِّیَ علی محمّدٍ و آلِمحمّد.
«خدایا، من از تو مسئلت میکنم به حق امروز و اوّلین خواست من از تو صلوات و درود بر محمّد و آلمحمّد است.»
این اوّلین خواست من است. یعنی این صلوات و درود بر محمّد و آلمحمّد موجب فتح باب رحمت و فتح باب مغفرت و فتح باب وصول است. بدون ولایت ائمّه علیهم السّلام امکان ندارد این باب به روی کسی باز بشود، بدون ولایت پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین امکان ندارد کسی به حریم پروردگار راه پیدا بکند، بدون عبور از این دریچه و بدون وساطت و دستگیری این خاندان امکان ندارد کسی قدم از قدم بردارد! لذا در سلسلۀ مراتب طولیه خداوند میگوید که اوّل باید سراغ محمّد و آلمحمّد بروی.
بیان معنای «خیر» و «شر» در دعای قنوت نماز عید فطر و عید قربان
حالا که صلوات و درود بر پیغمبر و آلش فرستادیم و خود را در حریم آنها قرار دادیم و بهواسطۀ فیض و لطف پروردگار بر ما، خود را شیعۀ آنها قرار دادیم و تقاضای دستگیری از آنها کردیم:
أنْ تُدخِلَنی فی کُلِّ خَیرٍ أدخَلتَ فیه محمّدًا و آلَمحمّد؛ «خدایا، مرا در هر خیری که پیغمبر و آل او را داخل کردی، داخل کن.»
یعنی چه؟ شما خیال میکنید کم دعایی است؟! «أنْ تُدخِلَنی فی کُلِّ خَیرٍ؛» ببینید دارند به ما چه میگویند و از ما چه میخواهند: هر خیری که پیغمبر و آلش را از آن متمتّع و پر نصیب کردی و به آنها عنایت کردی، به ما هم همان را بده! نمیگوید مرتبۀ اوّل بهشت را به ما بده، مرتبۀ دوّم را به ما بده؛ «آن خیری را... .» کل در اینجا دلالت بر جمع میکند؛ مرتبهای را استثنا نمیکند: «هر خیری!» خیر، رسیدن به معرفةالله بحقّالمعرفة و رسیدن به آن مقام ذات واقعی است؛ این خیر است. تو پیغمبر و آل را از این خیر با نصیب کردی.
چرا خدا به ما ندهد؟! برای خدا که کاری ندارد. در زیر ولایت امام علیه السّلام [خدا به ما همان خیر را نصیب میکند]. این همان مطلبی است که مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند: «امام علیه السّلام ما را به همانجایی میبرد که خودش در آنجا است!»
بر خلاف سایر مکاتب و سایر مذاهب که توحید را در یک مرتبۀ أعلیٰ و بعد از آن، ولایت و بعد از آن، ارتباط بنده را با مقام ولی میدانند، در مکتب عرفانِ اصیل تفاوتی بین توحید و ولایت وجود ندارد و امام علیه السّلام امام است برای ما در همۀ احوال! اگر نتواند ما را در مرتبۀ خود ببرد، دیگر در آن مرتبه امام ما نیست و امام ما در مرتبۀ پایین است؛ درحالیکه امام علیه السّلام امام ما علیالإطلاق و در بینهایت است. در بینهایت او امام و ما مأموم هستیم، در بینهایت او مقتدا و ما مقتدی هستیم، در بینهایت او همیشه لوادار و سائق و قائد ما است. این مسئله در این دعای شریف مورد توجه قرار گرفته است: «أنْ تُدخِلَنی فی کُلِّ خَیرٍ؛ در هر خیری که پیغمبر و آل او را
داخل میکنی، ما را هم داخل کن!» این مسئله شوخی و آسان و قابل گذشت نیست!
دعای دوّم:
و أنْ تُخرِجَنی مِن کُلِّ سوءٍ أخرَجتَ مِنه محمّدًا و آلَمحمّد؛
«از هر سوء و بدی و بیارزشی و هر مسئلۀ دارای نقص و هر مسئلهای که جنبۀ عدم در او دارد و جنبۀ وجود در او به مرحلۀ متکامل نیست و پیغمبر و آلپیغمبر را مبرّای از آن کردی، ما را هم مبرّا کن!»
پیغمبر از چه مسائلی مبرّا بود؟ از نقص، جهل، ورود در دنیا، توجّه به ما سوا و توجه به غیر پروردگار؛ یعنی آنچه رسول اکرم بهواسطۀ عنایت خداوند به او، نقاط خلأِ وجودی او ترمیم و نقائص از وجود مبارک او زدوده شد، پروردگار تمام آنها را از وجود ما بزداید. «و أنْ تُخرِجَنی مِن کُلِّ سوءٍ؛» از هر سوئی، از هرچه شما عنوان سوء به آن میدهید، خداوند ما را مبرّا بکند. چه اشکال دارد؟! ما با خدا طرف هستیم! حالا که خدا همچنین سفرهای را پهن کرده است ـ آنطور که آن دفعه خدمتتان عرض کردم ـ، چرا ما بیاییم بخل کنیم؟! خدا همچنین سفرهای انداخته است و میگوید: هر خیری را که من به پیغمبر دادم، میتوانم آن خیر را به تو بدهم! این دعا این را میگوید؛ هر سوئی را که پیغمبر و ائمّه را از آن سوء مبرّا کردم، در قدرت من است و از عهدۀ من برمیآید و میتوانم شما را هم مبرّا کنم! حالا ما بگوییم: «نه خدایا، آنها خیلی مقام دارند و ما نمیتوانیم به آنجا برسیم!» گر گدا کاهل بود دیگر تقصیر صاحبخانه نیست.1 این را در دعای امروز ما میخوانیم.
مطلب دیگر که بهدنبال مطلب قبلی در این دعا است، این است:
اللهمّ إنّی أسئلک خیرَ ما سَئَلَک به عبادُک الصّالحون؛
«خدایا، من از تو سؤال میکنم و از تو درخواست و طلب میکنم بهترین چیزهایی را که عباد صالحون از تو میخواهند و آن بالاترینش را که از تو میخواهند!»
بالاترین چیست؟ همه باید بگویید دیگر: وجود خودش و معرفت خودش و
معرفت ذات خودش است. «خیر» در اینجا به معنای أفعل التفضیل است: «بهترین و پسندیدهترین چیزی که عباد صالحون از تو تقاضا میکنند، من آن را از تو میخواهم.»
این دعا را امام علیه السّلام برای خودش که نگفته است؛ بلکه برای ما گفته است. امام علیه السّلام به ما دستور داده است این دعا را بخوانیم. دارد یاد میدهد و میگوید: ای مردم، من رفتم، من عظمت خدا را دیدم، من بزرگواری او را دیدم؛ دارم برای شما خبر میآورم! من به آنجا رفتم و دیدم آنجا چه خبر است، من دیدم او جواد است، من دیدم او فیاض است، من دیدم او در فیض و جود و رحمتش اطلاق دارد، حدّ یقفی ندارد، حدّ و تعیّنی ندارد؛ حالا که اینطور است من دارم میآیم و از آن اسرار پیش شما فاش میکنم، من دارم از آن خصوصیّات منزل برای شما خبر میآورم، من دارم از صفات صاحبخانه برای شما میگویم. این را بگیرید و مغتنم بشمارید و متوجه باشید و بدانید که آن صاحبخانه، صاحبخانهای نیست که فقط به من و پدرم پیغمبر، عنایت داشته باشد؛ به شما هم مانند ما عنایت دارد. و این از اسرار است! اینکه من خدمتتان عرض میکنم، از آن مسائل سرّی است که امام علیه السّلام در اینجا این را بیان کردند و ما از این مطلب غافلیم.
استعاذۀ بندگان مخلص خدا از چیست؟
و أعوذُ بکَ ممّا اسْتَعاذَ مِنه عبادُکَ المُخلِصون؛1
«خدایا، ما خواست دیگری که از تو داریم این است که پناه میبریم به تو از آنچه بندگان مخلصت پناه میبرند!»
و آن، این است که تو نظرت را از آنها برنگردانی! این است قضیّه. آنها پناه نمیبرند از اینکه تو آنها را به جهنّم نبری. به فرمودۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام:
هَبنی صَبَرتُ عَلَی حَرِّ نارِکَ فَکَیفَ أصبِرُ عن النَّظَرِ إلَی کَرامَتِک؛2
«خدایا، گیرم بر اینکه بر آتش جهنّمت صبر کردم، دیگر چگونه [از نظر به] کرامت تو صبر کنم؟!»
برای امیرالمؤمنین علیه السّلام دیگر آتش جهنم و... به سُخریّه درآمده است و بهشت و جهنم و... کودکانه و بچگانه شده است؛ لذا اصلاً مدّ نظر نمیآورد. آنچه امیرالمؤمنین و ائمّه علیهم السّلام از آن به خدا پناه میبردند، این است که خدا یک ثانیه و یک صدم ثانیه و طرفةالعینی نظرش را از آنها برگرداند و همینقدر آن عنایتی را که نسبت به آنها دارد، از آنها دریغ بورزد. حالا آن عنایت چیست؟ ما عنایتی را میگوییم و میگذریم؛ ما لطفی را میگوییم و میگذریم؛ ما نمیدانیم این چیست! همینقدر به شما بگویم اگر دنیا و آخرت را به امیرالمؤمنین بدهند، پناه میبرد به خدا از اینکه آن یک ثانیه سلب بشود! حالا فهمیدید چیست؟! یعنی اگر تمام دنیا را در یک دست علی بگذارند و تمام آخرت را با درجات بهشت و ملائکۀ مقرّب و تمام نعمات و مراتبی که خداوند در آن دنیا قرار داده است، در دست دیگر امیرالمؤمنین بگذارند، امیرالمؤمنین میگوید: «هَبنی صَبَرتُ عَلَی حَرِّ نارِکَ فَکَیفَ أصبِرُ عن النَّظَرِ إلَی کَرامَتِک!» من نمیتوانم یک لحظه آن نظر خاص را که اگر ما آن را صدها هزار بار تنازل بدهیم، الآن تمام مردم برایش سر و دست میشکنند، [از دست بدهم]! حالا آن نظر در مرتبۀ أعلیٰ را امیرالمؤمنین میگوید که من این را نمیخواهم؛ آنچه میخواهم این است که فقط تو نظرت را از من برنگردانی! او در وجودش چه احساس میکند، آن را دیگر ما خبر نداریم؛ ولی به ما هم یاد میدهند همین کار را بکنید.
همّت بالای مرحوم علامه طهرانی در راه خدا
خدا مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ را رحمت کند. آنچه ما از ایشان دیدیم همّت بود. هیچوقت نشد در امری که دائر مدار بین بالاتر و پایینتر است، آن پایینتر را بگیرند؛ همیشه سعی ایشان آن بالاترین مرتبه بود؛ در هر کاری، در هر گذشتی، در هر مسئلهای و... . آخر چطور میشود تصور کرد!
من یک مطلب به شما بگویم شما دیگر به قضیّه پیببرید؛ ایشان شوخی نمیکردند، جدی میگفتند. ایشان به مشهد آمدند. مشغول کتابنویسی شدند. ایشان میفرمودند:
ما دیدیم این مردم برعلیه طاغوت قیام کردند، نظام کفر را سرنگون کردند، شهید دادند، زندگیشان را دادند و برای اسلام از همۀ دنیا گذشتند برای اینکه اسلام را
متحقق کنند، ولی چیزی در دست ندارند و اسلام در دست ندارند و کسی نیست به اینها اسلام را معرفی کند (حالا که آمدید این حکومت را ایجاد کردید، خب میخواهید چهکار بکنید، چه قوانین، مبانی و معارفی؟)؛ ما شروع به نوشتن کردیم.
و خدا شاهد است گاهی اوقات من بعد از اینکه چهار ماه ایشان را ندیده بودم، مشهد میرفتم، میدیدم ایشان مشغول نوشتن کتاب هستند؛ بعد از چهار ماه من به ایشان سلام میکردم، فقط جواب من را میدادند و میگفتند: «برو اندرونی وقتی که نوشتهام تمام شد آن وقت میآیم.» یعنی حتّی نمیتوانستند فکر و ذکرشان را در آنموقع متوجّه احوالپرسی با من کنند!
ایشان به دکولمان1 و پارگی پردۀ شبکیّه مبتلا میشوند. من به اتفاق ایشان داشتیم شب به طهران میآمدیم که در طهران همان دکتر معروف، ایشان را ببیند و بعد اگر تشخیص میدهد طبعاً باید عمل کند. همینکه در طیّاره نشسته بودم ایشان به من گفتند:
فلانی، به من میگویند بهواسطۀ اینهمه تألیفاتی که کردهای این ناراحتی برایت پیدا شده، شبکیهات ظریف شده و اتساع پیدا کرده و پاره شده است. آقا سید محسن بدان، اگر تمام وجود مرا قطعهقطعه کنند از اینکه یک خط از آنچه نوشتهام کم کنم، حاضر نخواهم شد!
ایشان شوخی نمیکرد. ایشان چه احساسی میکرد و چه میدید که این حرف را میزد؟ الآن چشمش دارد از بین میرود و معلوم نیست چه خواهد شد، دیسک کمر گرفته، فشار خون و هزار تا ناراحتی گرفته است، ولی این چه موقعیتی است و چه بوده است؟! تمام اینها بهخاطر این است که آن بالاترین را انتخاب کرده بود. یعنی میگوید: تمام سرمایۀ وجود ظاهری من را بگیرند، خُب بگیرند؛ من از هدفم دست برنمیدارم! این شخص میشود اینطور.
اما اگر ما آمدیم و تنازل کردیم و مقداری از اینطرف کم گذاشتیم، مقداری از
آنطرف، یک مقدار اینجا و...، به همان مقدار [به ما میدهند]؛ به هر مقداری که پول بدهیم، به همان مقدار به ما آش میدهند. در اینجا خواجه میفرماید:
بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه | *** | که زیارتگه رندان جهان خواهد بود1 |
همّت خیلی مهم است؛ انسان همّت پیدا کند دیگر خود به خود میرود.
یک ماه گذشت و آنطوری که باید و شاید نتوانستیم از عهدۀ این پذیرایی بربیاییم. این نقص و خلأ بهواسطۀ فاعل نبود؛ بلکه بهواسطۀ قابل بود و ما قابلیت نداشتیم. اما از خداوند متعال مسئلت میکنیم که به بزرگواری و لطف و کرم خودش کاستیهای ما را ندیده بگیرد و ما را در مقام عبودیّت صادق گرداند؛ و آنچه از خیر به محمّد و آلمحمّد عنایت کرد، به ما عنایت کند؛ و آن بدی و آنچه آنها از آن اظهار بیزاری و برائت میکردند در هر مرتبه و در هر مرحله از عوالم وجودی، از ما برطرف بگرداند؛ در فرج امام زمان علیه السّلام تعجیل فرماید؛ بر دوام عمر و حسن عافیت و صحّت توأم با خدمت به اسلام و حفظ مبانی اسلام مقام معظم رهبری را تأیید بفرماید؛ مرضای از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السّلام را هرچه زودتر لباس عافیت بپوشاند؛ موتای از شیعیان را مورد رحمت عامّ خود قرار دهد؛ دعای اولیا را در حقّ ما به منصّۀ اجابت برساند!
برای شادی روح شیعیان امیرالمؤمنین علیه السّلام که از این دار فانی به دار باقی رحلت کردهاند، سه صلوات و یک حمد و ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَهُ﴾ قرائت بفرمایید.
اللهم صلّ علی محمد و آل محمد
مجلس هفتم: پیامبر و اهلبیت ایشان، شایستهترین اُسوه در مسیر لقای الهی
خطبۀ عید سعید فطر ١٤٢٠هجری قمری
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدُ لله الواصلِ الحمدَ بالنِّعم و النِّعمَ بالشّکر. نَحمَدُه علیٰ آلائِه کمٰا نَحمَدُه علیٰ بَلائِه، و نَستَعینُه علیٰ هذه النّفوسِ البِطاءِ عمّا أُمِرَت به، السِّراعِ إلیٰ ما نُهِیَت عنه، و نَستَغفرُه ممّا أحاطَ به عِلمُه و أحصاهُ کِتابُه؛ عِلمٌ غیرُ قاصرٍ و کتابٌ غیرُ مُغادرٍ، و نؤمنُ به ایمانَ مَن عایَنَ الغُیوبَ و وَقفَ علیٰ المَوعودِ؛ ایمانًا نفیٰ إخلاصُه الشّرکَ و یَقینُه الشّکَّ، و نَشهَدُ أن لا إله إلّا الله [وَحده لا شَریکَ له] و أنّ محمّدًا [صلّی الله علیه و آله و سلّم] عبدُه و رسولُه؛ شهادتینِ تُصعِدانِ القولَ و تَرفَعانِ العملَ، لا یَخِفُّ میزانٌ توضَعانِ فیه و لا یثقُلُ میزانٌ تُرفَعانِ عنه.
اوصیکُم عبادَ الله بتقویٰ الله الّتی هی الزّادُ و بها المَعاذُ [المعاد]؛ زادٌ مُبلِّغٌ و مَعاذٌ [معاد] مُنجِحٌ، دَعا إلیها أسمَعُ داعٍ و وَعاها خیرُ واعٍ؛ فأسمَعَ داعیها و فازَ واعیها.1
أعوذُ بالله مِن الشّیطان الرّجیم
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمٰنِ ٱلرَّحِيمِ* قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ * ٱللَهُ ٱلصَّمَدُ * لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾2
اللهمّ صلِّ و سلّم و زِد و بارِک علیٰ أوّل العددِ و صاحبِ الأمدِ الّذی روحُه نُسخةُ الأحدیّة فی اللاّهوت و جَسدُه صورةُ معانی المُلکِ و الملکوتِ، طاوسُ الکبریاءِ و حَمامُ الجبروتِ1 العَبدِ المُؤیّد و الرّسولِ المُسدّد الّذی سُمِّیَ فی السّماء بأحمدَ و فی الأرضِ أبی القاسمِ المصطفیٰ محمّد، و علیٰ أخیه و ابن عمّه و خلیفته و وَزیره قائدِ الغُرِّ المُحَجَّلینَ و یَعسوبِ الدّین و أمیرالمؤمنین آیتک العُظمیٰ و النّبإ العظیمِ علیّ بن أبیطالب، و علیٰ الصّدیقةِ الطّاهرة الشّفیعةِ فی یومِ الجزاءِ و الدُّرّةِ البَیضاءِ فاطمة الزّهراء، و علیٰ السّبطینِ سیّدَیْ شبابِ أهل الجنّة الحسنِ و الحسینِ، و علیٰ الأئمة مِن وُلده حُجَجِک علیٰ خَلقِک و أُمنائک فی عبادِک علیّ بن الحسین و محمّد بن علیٍّ و جعفر بن محمّدٍ و موسیٰ بن جعفرٍ و علیِّ بن موسیٰ و محمّد بن علیٍّ و علیّ بن محمّدٍ و الحسن بن علیٍّ و الحجّة القائم المهدیّ.
اللهمّ إنا نَرغَبُ إلیک فی دَولةٍ کریمةٍ تُعزُّ بها الإسلامَ و أهلَه و تُذلُّ بها النّفاقَ و أهلَه و تَجعلُنا فیها مِن الدّاعینَ إلیٰ طاعتک و القادةِ فی سبیلک و تَرزُقُنا بها کرامةَ الدّنیا و الآخرة.2
پیامبر، تنها اُسوه و مقتدای آرزومندان لقای پروردگار
أعوذُ بالله مِن الشّیطانِ الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللهَ كَثِيرًا﴾.3
امروز روز عید است، روز شادی و انبساط است. چرا امروز روز عید است؟ مگر چه تحوّلی بهوجود آمده است و منظور و مقصود ما از عید چیست؟ چرا خداوند امروز را روز عید قرار داده است؟
خداوند در این آیۀ شریفه میفرماید: «اگر قرار باشد که شما بهجهت رسیدن به لقاء پروردگار و ادراک روز جزاء، شخصی را در این عالم برای أعمال و کردارتان اُسوه قرار بدهید، بهترین اُسوه و بهترین مقتدا رسول من و پیامبر من است.»
این تأسّی برای چه کسانی است و چه کسانی قابلیت دارند که پیغمبر را مقتدای خودشان قرار بدهند و این توفیق نصیب چه کسانی میشود که از بین همۀ مقتداها و اُسوهها و از بین همۀ افراد، فقط و فقط جناب رسولالله را اُسوه و مقتدای خودشان قرار بدهند؟ برای کسانی که امید دارند به لقای پروردگار برسند. کسی که به لقاء پروردگار امید دارد، چارهای ندارد جز اینکه پیغمبر را اُسوه قرار بدهد.
در این دنیا داعیان به حق و مبلّغین به صراط مستقیم زیادند، در این دنیا خوانندگان بهسوی راههای مختلف بسیارند، در این دنیا برای هر فردی اُسوههای متعدّدی موجود است و هر شخصی در عالم خیال و عالم تصوّرات و عالم مُدرکات خود، فردی را بهعنوان اُسوه و مرجع و کسی که قابلیت دارد از او پیروی کند قرار میدهد و به مقتضای تصوّرات خود، آن شخص مطلوب را برمیگزیند.
کسی که بهدنبال باطل است، امکان ندارد مرد حق را برای خودش اُسوه قرار بدهد و کسی که بهدنبال حق است، امکان ندارد فرد باطلی را اُسوه قرار بدهد! بله، ممکن است دو سه روزی دچار توهّم و تصوّرات بشود؛ ولی بالأخره با توجه به اختلاف و تطوّراتی که پیش میآید، حقیقت مسئله و قضیه برای طرفین روشن میشود و خود را در انطباق با اُسوۀ خود تطبیق میدهند. آن کسی که بهدنبال لقای پروردگار نیست، خواهینخواهی روزی از رسول خدا و از مرام او جدا خواهد شد. ممکن است دو سه صباحی بهواسطۀ یکسری تصوّرات و با توجه به بعضی از قضایا و جهاتی که جاذب و جالب است، بهدنبال حضرت بیاید و از او متابعت کند، اما چون در عالم خیال و در عالم تصوّر نتوانسته است مرام آن حضرت را در وجود خود محقّق کند و خود را با شرایط تأسّی تطبیق بدهد، خواهینخواهی جدا میشود.
علت انحراف افراد ظاهرالصّلاح بعد از پیامبر
بعد از پیغمبر چه شد؟ آن افرادی که وقتی رسول خدا میآمد از او استقبال آنچنانی
میکردند کجا رفتند؟! آن افرادی که آب وضوی پیامبر را بهعنوان استشفا و تبرّک از هم میربودند کجا رفتند؟!1 آن افرادی که همیشه در صف اول و دوم و در کنار رسول خدا اینطرف و آنطرف قد عَلم میکردند کجا رفتند؟! اینها چرا رفتند و چرا نتوانستند از امیرالمؤمنین علیه السّلام تبعیّت کنند؟! چون مقصد آنها لقای الهی نبود، مقصد آنها رسیدن به آن حقیقتِ مُرّ و رسیدن به آن واقعیتی نبود که ممکن است ادراک آن واقعیت در بسیاری از اوقات بعضی از فراز و نشیبها و صعود و حضیضها و سختیها و یُسرها را برای انسان بهوجود بیاورد! آنها بهدنبال آن حقیقت نبودند؛ بلکه شکل و شمایل رسول خدا آنها را فریفته بود، ظاهر رسول خدا آنها را مجذوب کرده بود، جنگها و پیروزیها و فتوحات در زمان رسول خدا آنها را در آن منویاتشان فرو برده بود. آیا اگر همۀ جنگها و غزوات پیامبر بهحسب ظاهر به شکست منتهی میشد، باز هم آنها بودند و همراه رسول خدا میرفتند و در کنار او به جهاد بر علیه کفار برمیخاستند؟! ابداً!
علت مسئله این است که راههایی که در قبال راه مستقیم و صراط حق وجود دارد بسیار است؛ صراط حقی که هیچ نوع شائبۀ شرک و مزج با اهواء و حالات و تعلقات به دنیای دنیّ در آن وجود ندارد! در بسیاری از موارد، حق با شرک و صحیح با سقیم آمیخته است. آن شخصی که بهدنبال راه مستقیمی است که هیچ نوع اعوجاج ندارد و صد در صد مطابق با منویات پیامبر است، باید خیلی توجه کند و در تمام احیان و اوقات، اعمال و اقوال و خطورات خود را با آن معیار و محک کلی تطبیق بدهد؛ اگر یک مقدار از آن دایره کنار برود، به همان مقدار رسول خدا را برای خودش اُسوه قرار نداده است.
منظور از لقای پروردگار، عمل صالح و شرک در آیۀ شریفۀ ﴿فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ...﴾
آیۀ شریفه میفرماید: ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا﴾.2
منظور از لقای پروردگار چیست؟ اگر منظور از لقای پروردگار، لقای الطاف و نعمات الهی است، چرا خداوند اینطور بیان نکرده است؟! اگر منظور از لقای پروردگار رسیدن به بهشت و فیوضاتی است که خداوند مقرر کرده است، خداوند میتوانست به ایننحو بیان کند! منظور از رسیدن به لقای پروردگار ادراک مراتب صفات و اسماء الهی هم نیست، چون این مسئله با خود پروردگار و با ذات پروردگار تفاوت دارد.
میفرماید: «اگر کسی امید به لقای مرا دارد اولاً باید عمل صالح انجام بدهد!» عمل صالح با عمل حَسن و عمل نیک دو تا است. عمل صالح یعنی عمل راجح و شایسته و بایسته؛ عملی که بهتر از آن را نمیتوان تصور کرد، نهاینکه عمل خوب انجام بدهد! ما در اطاعت از [امر به] نماز، به هر نحوی اگر نماز را بخوانیم درصورتیکه با شرایط ظاهر تطبیق کند اسقاط تکلیف شده است، ولی اسقاط تکلیف در مرتبۀ ظاهر، نه اسقاط تکلیف در مرتبۀ باطن! نمازی که در رسائل عملیه مینویسند، نمازی است که فقط رفع تکلیف ظاهر را میکند؛ اینکه شخص به رعایت آداب و ترک از محرمات و شرایط نماز قیام کند؛ لباس او طاهر باشد، بدن او از طهارت حَدثی و خَبثی پاک باشد، نماز را رو به قبله بخواند، هنگام نماز به غیر از الفاظ نماز، لفظ دیگری بر زبان نیاورد؛ این نماز نمازی است که اسقاط تکلیف میکند، نمازی است که بهحسب ظاهر قضا ندارد، نمازی است که برای عموم افراد در مرتبۀ ظاهر و دانی تعیین شده است، اما آیا آن نمازی که معراج مؤمن است و مقرّب إلیالله است این نماز است؟! آیا نمازی که موجب میشود انسان آن نماز را با یک معنای دیگری در مقابل پروردگار أدا کند و در هنگام نماز پروردگار را اصلاً در مقابل خود نبیند و حالی برای او پیدا بشود که مصلّی و مقتدایی و اختلافی بین این دو احساس نکند این نماز است؟! آیا آن نمازی که در آن نماز امام صادق علیه السّلام وقتی که به ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾1 میرسد به روی زمین میافتد2
همین نماز بود؟! یا آن نمازی که برای امیرالمؤمنین علیه السّلام حالت صعقه و غش پیدا میشد1 این نماز بود؟! این نماز خیلی تفاوت میکند! آن نماز، نمازی است که امید لقای پروردگار در آن نیست؛ آن نماز، نمازی است که رسیدن به فنای در ذات احدیّت در آن نماز معنا ندارد! آن نمازی معنا دارد و آن نمازی میتواند مقرّب باشد که در موقع نماز، ذهن مصلّی از هرچه غیر خداوند متعال است پرداخته بشود.
بنابراین مراتب مدرکات افراد نسبت به آن مقصدی که آن مقصد را مدّ نظر قرار میدهند، متفاوت است و هر شخص براساس مدرکات خودش برای رسیدن به آن مقصد تلاش میکند، نه بیشتر!
﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا﴾.2 [اگر کسی امید به لقای مرا دارد]، نباید در حال عبادت و در حال بندگی شرک بورزد. منظور از شرک ورزیدن در این آیه، مشرک شدن همچون مشرکین نیست، چون آن از بحث خارج است و بحث راجع به مؤمنین است؛ مؤمنین نباید شرک بورزند، مشرکین که از دایرۀ مسئله خارج هستند. شرک نورزیدن به همان معنایی است که امیرالمؤمنین علیه السّلام در آن شب ضربت خوردن هنگامی که میخواهد از مأذنه پایین بیاید و مردم را برای نماز بیدار کند و راهی محراب شهادت بشود در آنجا میفرماید:
راه را باز کنید برای شخصی که یک آن در طول عمر به خدا شرک نورزید!3
آن شرک منظور است. یک عمر غیر از خدا مدّ نظرش نبود، یک عمر غیر از
لقای خدا چیزی را در ذهن نیاورْد؛ نهاینکه منظور این شرکی است که عبادت اوثان باشد یا عبادت اصنام باشد. آن شرکی که هیچوقت در دائرۀ تخیّل و تصوّر علی نیامد، همطراز قرار دادن غیر خدا با خدا در جمیع أعمال و در جمیع أفعال در طول عمر بود. اگر این معنا و این مسئله در کسی محقّق باشد، قطعاً به لقای الهی و لقای پروردگار خواهد رسید و هرچه ما از این مسئله تنزّل کنیم، بسته به آن مقداری که مایه میگذاریم و همت به خرج میدهیم به همان مرتبه هم خواهیم رسید. از سابق گفتهاند: «به هر مقدار که پول بدهی، به همان مقدار آش میگیری!»1 حالا این دیگر بسته به آن همتی است که هر شخصی قرار میدهد، راه هم مشخص و مسیر هم معیّن و خود را هم نمیتوانیم گول بزنیم آقاجان! هیچکس نمیتواند خودش را گول بزند. آنقدر مسئله واضح است و آنقدر قضایا روشن است که کسی نمیتواند خودش را گول بزند. اگر شخصی خودش را گول بزند و اگر شخصی خیال کند که خدا را گول زده است بداند که در اینجا برد با او و باخت با این است.
لزوم نیاز به اُسوه و مقتدا در تشخیص عمل صالح
حالا ما میخواهیم عمل صالح انجام بدهیم، آن عمل صالح چیست؟ آیا ما میتوانیم به تمام زوایا برسیم؟! آیا ما میتوانیم تمام آنچه برای لقای پروردگار لازم است را آماده کنیم؟! [نه نمیتوانیم، پس] نیاز به اُسوه داریم، نیاز به شخصی داریم که به او تأسّی کنیم و نیاز به فردی داریم که او با خلوص نیت و صفای باطن و عدم مزج بین حق و باطل این راه را رفته باشد؛ و چه کسی میتواند برای این مسئله از پیغمبر شایستهتر باشد؟! چه کسی میتواند برای این مسئله از رسول خدا شایستهتر باشد؟! اگر ما رسول خدا را نداشتیم چه میکردیم؟! و اگر دستورات رسول خدا نبود چه میکردیم؟! واقعاً به این مسئله فکر کردهایم؟!
در آن آیۀ شریفه میفرماید:
﴿إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَهُ﴾؛1 «اگر شما خدا را دوست دارید و میخواهید به لقای او برسید باید از من اطاعت کنید، باید بهدنبال من بیایید [تا خداوند نیز به شما محبت داشته باشد!]»
معنایش این است که اهواء و تصوّرات خودتان را کنار بگذارید و متابعت مرا در هر آن مدّ نظر قرار بدهید که محبت الهی با متابعت و تقلید از پیغمبر لا ینفک است.
کلام مرحوم علامۀ طباطبائی در اهمّیت تأسّی به پیامبر
مرحوم علاّمه طباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند:
یک مسلم و یک مؤمن آنقدر باید در تأسّی به پیامبر اکرم قوی باشد که حتی تُکمههای لباسش هم مانند کیفیّت تُکمههای لباس رسول خدا باشد!
میفرمودند: «تُکمۀ لباس رسول خدا روی شانه بود.»2 اگر ما شیعۀ رسول خدا هستیم، باید اینطور لباس بپوشیم.
حالا منظور ایشان این نیست که در هر خصوصیتی ولو اینکه مقتضای بعضی از ازمنه هست انسان به ایننحو تبعیّت کند؛ بلکه منظور این است که محبت به رسول خدا و محبت به پروردگار انسان را از خیلی چیزها بازمیدارد و انسان را از خیلی از مسائل نگه میدارد.
معنای واقعی پیروی و تبعیت از پیامبر
بهصرف اینکه ما بهدنبال آن حضرت هستیم و شیعۀ آن حضرت هستیم مسئله تمام نمیشود؛ بلکه ما باید ببینیم که پیغمبر خدا در طول عمر چه میکرد، اخلاق رسول خدا چطور بود، در ارتباط با مردم چگونه عمل میکرد، در ارتباط با قضایا و حوادثی که برای او پیدا میشد چگونه عمل میکرد، در اجرای حق چگونه عمل میکرد، در زندگی داخلی چگونه عمل میکرد؟! اگر شخصی بتواند این مسئله را ادراک کند که رسول خدا در تمام ایام عمر به غیر از پروردگار به چیز دیگری نیندیشید، خواهینخواهی مجبور است همیشه و در تمام احوال، در کنار أعمال و کردار خود، حدّاقل وجود صوری و وجود برزخی و مثالی آن حضرت را مشاهده کند. آنوقت
با توجه به این نکته دیگر میتوانیم هر کاری انجام بدهیم؟! دیگر میتوانیم هر نوع قضاوتی بکنیم؟! دیگر میتوانیم از بعضی از مسائل طفره برویم؟! میتوانیم این کارها را بکنیم؟! دیگر نمیتوانیم!
تحمل مصائب و مرارتها، راه رسیدن به لقای الهی حتی برای اهلبیت علیهم السّلام
پیغمبر اکرم چگونه بود؟ شما خیال میکنید این مقامی که به رسول خدا دادهاند، مجانی برای آن حضرت بهدست آمد؟! آیا ما میتوانیم یک روز از آنچه بر رسول خدا گذشت را تحمل کنیم؟!
چه شخصی است که با علم به اینکه تمام این افراد که الآن در دور و برش هستند و به دور او اجتماع میکردهاند و از نعمات او بهرهمند هستند، یک روز همین افراد رو در روی او میایستند و کلام او را دربارۀ خلافت و وصایت صهر او امیرالمؤمنین علیه السّلام قبول نمیکنند و همه پشت به او میکنند و بعد از وفات او به خانۀ دختر او هجوم میآورند و دخترش را در جلوی چشمان شوهرش قطعهقطعه میکنند،1 در عینحال صبر کند و استقامت کند و یک قدم از آن وظیفهای که خداوند به او محوّل کرده است تخطی نکند و مسائل را به رو نیاورَد و همینطور با افراد آنچنان برخورد کند که گویی هیچ از این مسائل و قضایا نمیداند؟! اگر یک نفر به ما یک حرف بزند تا چند سال آن قضیه را پیگیری میکنیم! اگر یک نفر به ما اهانتی بکند، تا چند سال از ذهن خود بیرون نمیبریم!
شما خیال میکنید رسول خدا و امیرالمؤمنین همینطوری به این مقام رسیدند؟! ابداً! ما خیال میکنیم امام سجاد همینطوری به امامت رسید؟! سیدالشهدا همین قِسم به آن مقام شفاعت کبریٰ رسید؟! امام مجتبیٰ علیه السّلام همینطوری به آن مقام طهارت مطلقۀ ذاتیه رسید؟! نه، اینطور نبود! امام مجتبیٰ چه کسی بود؟ امام مجتبیٰ کسی بود که در مظلومیت مانند او در ائمه وجود ندارد! کسی که با آن مقام و موقعیت در رتبۀ ظاهر و در آنچه موجب جلب توجه مردم است از نقطهنظرِ نمود و بروز اگر قطعاً از سیدالشهدا علیه السّلام بیشتر نباشد کمتر نیست. این امام مجتبیٰ علیه السّلام وقتی که به
امامت میرسد، اول کاری که همین مردم با او میکنند این است که تمام زحماتی را که پدرش در طول هجده ماه جنگ و نبرد با معاویه بهخرج داد و اینهمه شهدا را در این جنگ به اسلام تقدیم نمود، بر باد میدهند و همین مردم به آن حضرت پشت میکنند! این مردم بهجای خود، بلکه نزدیکترین دوستان پدرش به او پشت میکنند و به او اهانت میکنند و به او «مُذلّ المؤمنین» میگویند!1 کسانی که نمیتوانم اسم آنها را ببَرم! این امام مجتبیٰ علیه السّلام بعد از اینکه مردم برگشتند، یک نفر بهدنبالش نیامد!
شما خیال میکنید که خدا به [صورت] عادی و به همین راحتی تاج کرامت و تاج افتخار ولایت تامه را بر سر ائمه گذاشته و آنها بر روی تخت نشستهاند و ملائکه از یمین و یسار دنبال آنها را گرفتهاند و آنها را باد میزنند؟! نه آقا، اینطوری نیست! اول خود اینها آمدند و به این آیه عمل کردند، خود اینها اول کسی بودند که آمدند و آن طعم تلخ محبت و طمع تلخ زحمت و مرارت تعلق به پروردگار را بر خود خریدند و گفتند ما این هستیم.
امیرالمؤمنین علیه السّلام میفرماید:
ألا و إنّکم لا تَقدِرونَ علیٰ ذلک و لکن أعینونی بوَرعٍ و اجتهادٍ و عفّةٍ و سَدادٍ؛2 «شما نمیتوانید به پای من برسید، ولکن یک قدری و یک کمی جلو بیایید، عیب ندارد ما از شما قبول میکنیم!»
کلام امیرالمؤمنین علیه السّلام در لزوم تأسّی به پیامبر
امیرالمؤمنین علیه السّلام میفرماید:
و لقد کان فی رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم کافٍ لک فی الأُسوَة... فتأسَّ بنبیّک الأطیَب الأطهَر، فإنّ فیه أُسوةً لمَن تأسّیٰ و عَزاءً لمَن تَعزّیٰ، و أحبُّ العبادِ إلیٰ الله المُتأسّی بنبیّه و المُقتَصُّ لأثرِه... و لقد کان فی رسول الله
[صلّی الله علیه و آله و سلّم] ما یدلّک علیٰ مَساوی الدّنیا و عُیوبها.1
حضرت میفرماید که پیغمبر کفایت میکند که شما به او تأسّی کنید، برنامۀ او را مدّ نظر قرار بدهید، در تاریخ پیغمبر تفکر و تأمل کنید، بهدنبال مطالعۀ احوال و أفعال پیغمبر و کیفیّت اختلاط او با افراد و خصوصیّات او بروید و منتظر این نباشید که از این شخص یا آن شخص مطلب بشنوید، بلکه خودتان بروید و کتابها را مطالعه کنید و ببینید پیغمبر در قضایای مختلف چگونه عمل میکرد و آن را بهکار ببندید. چرا منتظر این هستید که هر شخصی بیاید و بر طبق سلیقۀ خود مسائل را برای شما تفسیر و توجیه کند؟! چرا خودتان نمیروید و به مآخذ رسیدگی نمیکنید و صحیح را از سقیم تشخیص نمیدهید؟!
«کافٍ لکَ فی الأُسوة؛ کفایت میکند که شما تأسّی کنید!» «و أحبّ العباد إلیٰ الله المُتأسّی بنبیّه؛ آن کسی به خدا نزدیکتر است و دوست دارد که به خدا نزدیکتر باشد و محبوبترین افراد در نزد پروردگار است که به پیغمبر تأسی کند و بهدنبال اثر او برود.»
شدت تأسّی سلمان به پیامبر و امیرالمؤمنین علیهما السّلام
در اینجا قضیهای یادم آمد. در روایت داریم که یک روز شخصی وارد مسجد پیغمبر شد. ظاهراً هوا بارانی بود. دید جای پای یک نفر بر روی زمین است. وقتی که به مسجد رسید دید که امیرالمؤمنین علیه السّلام و سلمان فارسی در مسجد هستند. گفت: «من جای پای یک نفر را میبینم، ولی شما دو نفر هستید!» سلمان گفت: «مگر من میتوانم پایم را غیر از جای پای علی، جای دیگر بگذارم؟!»
ببینید، حتی در جای پا گذاشتن، پایش را جای پای او میگذارد، آنوقت
میشود سلمان! سلمان که بیخود سلمان نمیشود! سلمان کسی است که غیر از علی چیزی در ذهن او نیست!1 سلمان کسی است که غیر از پیغمبر کسی در ذهن او نیست! اول به او میپندارد، بعد به افراد دیگر! به این قضیه خوب توجه کنید! در مسائل اول به او میپندارد، بعد اگر چیزی زیاد آمد به بقیه! در حوادث اول او را مدّ نظر قرار میدهد و وقتی که به او پرداخت حالا میآید ببیند که با او چه میکند. خدا در دل این فرد نور ایمان میگذارد، اما اگر ما وقتی که با یک قضیه و با یک حادثه برخورد کردیم از اول دو تصوّر و دو منشأ و دو منبع در ذهن ما قرار گرفت، بدانیم قضیه را باختهایم! این میشود شرک! این میشود خَلط! این میشود جمع بین حق و باطل! اول باید او بیاید، وقتی که او آمد آنوقت انسان کارهایش را تطبیق میکند و وفق میدهد.
محبوبیت در نزد خدا بهواسطۀ پیروی از پیامبر
امیرالمؤمنین چه کسی بود؟ سلمان چه کسی بود؟ برای آنها اول و اول رسول خدا بود، بعد حالا ببینیم بقیه چه میخواهند بگویند، بعد ببینیم چه باید انجام بدهیم! اگر کسی اینطور باشد، خدا هم آن نور را در او قرار میدهد و آن هدایت را در او میگذارد و آن نحوهای را که باید عمل کند به او القا میکند؛ اما اگر از اول آمدیم و
دو جهت را توأم در خودمان قرار دادیم و در ذهن خود آوردیم که خدا و رعایت مصالح، خدا و رعایت جهات و منافع، خدا و در کنار خدا همزیستی مسالمت آمیز، خدا هم میگوید: «عیب ندارد، همزیستی مسالمت آمیز را داشته باش، به همین مقدار بیشتر به تو نمیدهیم!» لذا دیگر کسی نمیتواند خودش را گول بزند!
امیرالمؤمنین علیه السّلام میفرماید: آن کسی نزد خدا محبوبتر است که بهدنبال پیغمبر خودش است ـ نه فقط پیغمبر اسلام، بلکه هر پیغمبری در هر زمان ـ و آن کسی نزد خدا محبوبتر است که بهدنبال اثر او میرود و آنچه او کرد این هم همان را انجام بدهد.
بعد امیرالمؤمنین علیه السّلام میفرماید:
[و لقد کان فی رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم] ما یدلّک علیٰ مَساوی الدّنیا و عُیوبها إذ جاعَ فیها معَ خاصّته و زُویَت عنه زخارفها معَ عظیم زُلفته فلْیَنظُر ناظرٌ بعَقله أکرم الله محمّدًا [بذلک] أم أهانه؟ فإن قالَ أهانه فقَد کَذِبتَ و اللهِ العَظیم بالإفک العظیم؛ و إن قال أکرَمَه فلْیَعلم أنّ الله قد أهان غیرَه حَیثُ بَسطَ الدّنیا له و زَواها عن أقرَب النّاس مِنه.1
«پیامبر بهترین کسی بود که مَساوی دنیا و عیوب دنیا را برای من و شما بیان کرد و با آن اختصاص و خصوصیّاتی که نزد خدا داشت گرسنه بود و با آن مقام و منزلتی که پیش خدا داشت، زخارف دنیا همه از پیش پیغمبر رخت بربست! حالا بیا تفکر کن و با عقلت در نظر بگیر که آیا با توجه به این مسئله، خداوند پیغمبر را اکرام کرد یا اهانت کرد؟ اگر بگویی که به پیغمبر اهانت کرد که دروغ گفتهای و إفک عظیمی را بر پیغمبر و بر خدا نسبت دادهای؛ و اگر بگویی که پیغمبر را اکرام کرد، پس باید به آن افرادی که دنیا را برای آنها گسترده و زخارف دنیا را برای آنها آماده کرده اهانت کرده باشد. (بین این دو جمع نمیشود.)»
تحمل پیامبر در مسیر لقای الهی
پیغمبر چه کسی بود؟ کسی بود که از اول تا به آخر هدفی جز خدا نداشت و
زندگی و دنیا را فقط معبر میدید. پیغمبر این بود! حالِ پیغمبر در ابتدا و در انتها تفاوت نداشت، مسائل و خصوصیات باعث تشویش ذهن پیغمبر نمیشد، فراز و نشیبها او را از آن مسیر مستقیم به اینطرف و آنطرف نمیکشانْد، چون تمام اینها را در حاشیه میدید و تمام قضایا و مسائل را به کناری میدید و فقط او مدّ نظرش بود؛ حالا هرچه میشود بشود! زندگی در سختی بگذرد، بگذرد! در یُسر بگذرد، بگذرد! در بعضی از ناملایمات اجتماعی و شخصیتی و شئونات انسان بگذرد، بگذرد! از پیغمبر بالاتر چه کسی است؟! خاکروبه به روی پیغمبر میریختند، سنگ به روی پیغمبر میزدند، فحش به پیغمبر میدادند، او را مجنون و دیوانه و مغشیٌعلیه میخواندند؛1 اما وقتی که پیغمبر با همین افراد برخورد میکند همه را میبخشد!2 واقعاً این چه عظمتی است و این چه بزرگواریای است؟! ما نمیخواهیم مثل پیغمبر باشیم و نخواهیم شد، هیهات! ولی حدّاقل آن مقداری که میتوانیم باشیم و آن مقداری که از عهدۀمان برمیآید باشیم، بهاندازۀ یک جو غیرت دینی داشته باشیم، بهاندازۀ یک مثقال از آن زحمات [را جواب بدهیم]!
عبارت عجیب علامۀ طهرانی دربارۀ کوتاهی ما نسبت به احیای دین
یادم میآید در یکهمچنین روزی، روز عید فطر، مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ در مسجد قائم خطبه میخواندند. ایشان مسائل خیلی عجیبی را مطرح کردند و مطلب در حول و حوش این قضیه دور میزد که یک فرد شیعه و فردی که نمیخواهد زندگیاش به بطالت بگذرد، چطور باید بهدنبال رسول خدا باشد و چطور باید از آن حضرت تبعیّت کند. بعد ایشان این جمله را گفتند:
اگر روز قیامت سیدالشهدا علیه السّلام بیاید و در یک دست علی اکبرش را گرفته باشد و در یک دست علی اصغرش را و بگوید که «من برای احیای دین جدّم این کارها را کردم، شما چهکار کردید؟!» چه جوابی داریم بدهیم؟!
واقعاً چه جوابی داریم؟! من بهترین خلق خدا را برای چه کسی روی زمین تکهتکه کردم؟ برای شما، برای هدایت شما مسلمانها، برای اینکه این دین را به شما
برسانم، برای اینکه آن سیره و دیْدَن پیغمبر و جدّم را به شما تحویل بدهم! شما چهکار کردید؟ شما نمیخواهد این کارها را بکنید و نخواهید کرد، ولی حدّاقل آیا از کمترین منافعتان در راه حق گذشتید؟! آیا مسائل شخصیتی خودتان را کنار گذاشتید؟! آیا برای خدا پا روی بعضی از اهواء گذاشتید؟! نمیخواهد آن کارها را بکنید و نخواهید کرد! چه کسی میتواند؟! قضیه این است.
راه تبعیّت از پیامبر
امیرالمؤمنین علیه السّلام در خطبۀ دیگری میفرماید:
و الله ما أسمَعَهم الرّسولُ [شیئًا] إلاّ و ها أنا ذا الیومَ مُسمِعُکُموه؛1 «قسم به خدا هیچ مسئلهای نیست که پیغمبر در آن روز به افراد گفته باشد إلاّ اینکه من الآن برای شما بیان میکنم!»
بین شما و آن افرادی که در زمان پیغمبر بودهاند خیلی اختلاف نیست، همین دیروز بوده است. از زیر بار مسئولیّت فرار نکنید، اینها غلط است. آن بینش و آن گوش و آن استماعی که در زمان رسول خدا بود الآن هم وجود دارد و مطالب پیغمبر هست. ما چطور میتوانیم بهدنبال پیغمبر باشیم؟ باید پیغمبر را در وجود خودمان هضم کنیم و بیاوریم؛ و به عبارت دیگر، ما باید خودمان را در وجود پیغمبر هضم کنیم، رسول خدا را در زندگی خود بیاوریم، پیغمبر را بیاوریم و یکی از این اطاقهای این منزل را به پیغمبر اختصاص بدهیم، اینطور نباشد که درِ منزل را به روی رسول خدا ببندیم. من نمیگویم رسول خدا را در همهجا و در هر موقعیتی [قرار بدهیم، بلکه فقط] یک اطاق منزل را به رسول خدا اختصاص بدهیم، احساس کنیم رسول خدا در این منزل است، امام زمان علیه السّلام در این منزل است تا این احساس در ما پیدا بشود! مگر او نمیبیند و مگر او اطّلاع ندارد و مگر او إشراف ندارد؟! پیغمبر اکرم چهطور بود؟ پیغمبر اکرم اینطور بود! وقتی که به رسالت رسید فقط سه نفر بهدنبال او بودند: امیرالمؤمنین علیه السّلام، حضرت خدیجه و زید؛2 و وقتی هم که از دنیا رفت فقط چند نفر بهدنبال او بودند: امیرالمؤمنین
علیه السّلام، سلمان، ابوذر و مقداد!1 بقیّه کجا رفتند؟! مگر همین دیروز رسول خدا بالای منبر وصیت نکرد و نفرمود: «إنّی تارکٌ فیکُم الثّقلینِ: کتابَ الله و عترَتی!»2 پس چرا گفتند: «إنّ المَرءَ لَیهجُر؛3 این مرد دارد هذیان میگوید!» وصیت پیغمبر چه شد؟!
توجه تامّ به پروردگار، خصوصیّت پیامبر و تأسّی کنندگان به ایشان
این بهخاطر این است که رسول خدا فقط به یک جا توجه داشت، دائماً از آن وقتی که به رسالت رسید تا وقتی که از دنیا رفت با تمام این تکالیف فقط به یک مبدأ توجه داشت. برای او اختلافات موجب اختلاف نمیشد، اختلافات را خارج از محدودۀ اتّجاه خودش قرار داده بود. این فراز و نشیبها نباید برای ما تردید ایجاد کند، زیادی و قِلّت جمعیت نباید موجب بشود که آن مسیر و صراط مستقیم برای ما مخدوش بشود و محلّ تأمل بشود. تمام افراد حتی آنهایی که بعد از وفات پیغمبر دور و بَر امیرالمؤمنین آمدند، مثل ابنعباس و طلحه و زبیر و خود ابوسفیان، هر کدام از اینها برای خواستهای آمده بودند؛ اما آن کسانی که بعد از وفات پیغمبر فقط برای رسول خدا دور امیرالمؤمنین آمدند چه کسانی بودند؟ فقط سلمان و ابیذر و مقداد بودند! اینها بودند که جمعیت و کثرت جمعیت و تنهایی امیرالمؤمنین برای آنها فرقی نمیکرد؛ چه اینکه همۀ افراد دور و بر امیرالمؤمنین باشند و چه اینکه هیچکس دور و برش نباشد هیچ فرقی نمیکند، چون اتّجاه فقط لقای پروردگار و تأسّی به امیرالمؤمنین است، حالا این علی هرجا هست حق هم در همانجا است.4
تفاوت ضیافت ماه مبارک رمضان با سایر ضیافتها
یک ماه رمضان گذشت. ماهی که در آنجا ضیافت الهی بود. ضیافتی که بهعکس سایر ضیافتها که قلب انسان در آن ضیافتها مکدّر میشود؛ چون در آن ضیافتها غیبت است، در آن ضیافتها تهمت است، در آن ضیافتها ذکر غیر خدا است، در آن ضیافتها مجالس لهو و لعب و کدورت و ظلمت و استمتاع و تمتع از تمتعات ظاهری و امتعۀ دنیوی است. اما این ضیافت، ضیافت گرسنگی است، در این ضیافت از متاع دنیا خبری نیست، چون ضیافت الهی است.
یک ماه گذشت، ماهی که «کانَ رسولُ الله یَدأبُ فی صیامِه و قیامِه فی لَیالیه و أیامه»؛1 رسول خدا در این ماه خود را به تعب میانداخت، در صیام و در قیام جدّیت به خرج میداد، برای اینکه یک چیزی میفهمید و یک چیزی ادراک میکرد تا از آن ضیافت بیشتر قسمت ببرد و بیشتر نصیبش بشود!
ادای شکر توسّط بزرگان بعد از اتمام ماه مبارک رمضان
این یک ماه گذشت. ما امروز را روز عید میگیریم. عید یعنی از امتحان و از آن تجربه سر فراز بیرون آمدن. بزرگان امروز را عید میگرفتند و برای اداء شکر به اماکن متبرّکه مشرّف میشدند.2 ما هم به تأسّی از آنها باید به اماکن متبرّکه مشرّف بشویم؛ آن کسانی که در مشهد هستند به زیارت حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السّلام، آن کسانی که در قم هستند به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و آن کسانی که در طهران هستند به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام مشرّف بشوند و برای کسی که مقدور است هر سه یا هر دو را زیارت کند.
علیٰ أیّ حال، این ادای شکر به تأسّی از آنها برای ما لازم است. یعنی خدایا، ما داریم شکر تو را بجا میآوریم که ما را از دنیا نبردی و موفّق به اداء عبادت در این ماه کردی. اگر ما سال قبل از دنیا میرفتیم، یکهمچنین ماه رمضانی از ما فوت میشد، این شکر دارد! خدایا ما را موفّق کردی که در این ماه برای ما تحوّلی پیدا بشود.
توصیۀ علامۀ طهرانی برای بعد از ماه مبارک رمضان
مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند: «خیال نکنید که ماه رمضان تمام شده است، باید ماه رمضان را ادامه بدهید!» حالا نهتنها با روزه گرفتن که البته روزه گرفتن هم خیلی خوب است، ولی حالتان را ادامه بدهید، این سبُکیای را که بهدست آوردهاید استمرار بدهید، در اختلاط با افراد و صحبت با هر کسی این حال را از دست ندهید، در هجوم بر أمتعۀ ظاهری این حالتان را از دست ندهید، هرچه میتوانید سعی کنید و کاری انجام بدهید که این حال و این صفا و این انبساط و این تجرّدتان ادامه پیدا کند.
ألا و إنّ لِربّکم فی أیّام دَهرکُم نَفحات، ألا فتَعرّضوا لها و لا تَعرَّضوا عنها!1
خداوند در طول سال ایّامی را برای انجذاب و دعوت عبادش بهسوی خود بر سایر ایّام ترجیح داده است، ماه رمضان یکی از آن ایّام است. ایّام دیگری را هم در پیش داریم. انسان باید هر وقتی و هر موقعی را غنیمت بشمارد.
ترجمه و شرح فقراتی از دعای قنوت نماز عید فطر
در همین ادعیهای که برای قنوت نماز عید بود میخواندیم:
أسئلُک بحقّ هذا الیومِ الّذی جَعلتَه للمُسلمینَ عیدًا و لمحمّدٍ صلّی الله علیه و آله ذُخرًا و شَرفًا [و کرامةً] و مَزیدًا.
«[از تو میخواهم به حقّ این روزی که] برای مسلمین عید قرار دادی [و برای پیامبرت] ذُخر و مایۀ ذخیره و موجب شرافت و مزید برکات و نعمات قرار دادی!»
این را بدانیم که اگر خداوند به هر کدام از ما عنایتی داشته باشد، آن عنایت اول از ناحیۀ رسول خدا میآید و بهاندازۀ یک سر سوزنی نه خودمان قابلیت آن عنایت را داریم و نه از ناحیۀ غیر رسول خدا میآید، لذا توصیۀ مرحوم آقا به شاگردانشان این بود که هر وقت میخواهید هر عملی را انجام بدهید ثوابش را برای رسول خدا
اهدا کنید؛ قرآن میخوانید برای رسول خدا، نماز میخوانید برای رسول خدا، طواف انجام میدهید برای رسول خدا! شما برای رسول خدا انجام بدهید، به ائمه هم میرسد، به اموات میرسد، به احیا میرسد، به اولیا میرسد، ولی شما فقط و فقط او را مدّ نظر قرار بدهید، چون اصل و حقیقت او است!
أن تُصلّیَ علیٰمحمّدٍ و آلمحمّدٍ و أن تُدخلَنی فی کلّ خیرٍ أدخلتَ فیه محمّدًا و آلمحمّدٍ.
«[که اولاً بر پیامبر و اهلبیتش درود بفرستی و بعد] در هر خیری که پیغمبر و آلش را داخل کردی ما را هم در آنجا داخل کنی!»
میدانید این چه دعایی است؟! نمیگوید: «در بعضی از آنها داخل کن!» بلکه میگوید: «فی کلّ خیرٍ» این کم ادعایی نیست! و خدا میگوید: «من میدهم، از من برمیآید!» اما پیغمبر و آلش در چه خیری داخل شدند؟ یکی از آن خیرها مراتب صفات است، یکی از آن خیرها رسیدن به ادراک مراتب اسماء است، و بالاترین خیر مرتبۀ بقایی است که بعد از ادراک ذات و فنای در ذات پیدا میشود! خدا میگوید: «ای بندۀ من، اگر جلو بیایی و اگر فقط لقاء مرا در نظر داشته باشی، من در این خیری که پیغمبرم را داخل کردم تو را هم داخل میکنم!» خودش دارد میگوید.
و أن تُخرجَنی مِن کلّ سوءٍ أخرجتَ منهُ محمّدًا و آلمحمّدٍ؛
«و دیگر اینکه مرا خارج کنی از هر سوئی که پیغمبر و آلش را از آن سوء خارج کردی!»
آن سوء چیست؟ هرچه که از رسیدن انسان به ذات پروردگار و به آن مقام ربوبی مانع و رادع بشود عبارت از سوء است. در تمام مراتب، در تمام تجلّیات و در تمام مراحل از مرتبۀ ظاهر گرفته تا مرتبۀ ذات!
دیگر چهکار کنیم؟ دعا کنیم، بالأخره امروز روز عید است:
اللهمّ إنی أسئلُک خیرَ ما سئلَک به عبادُک الصّالحونَ؛
«از تو سؤال میکنم بهترین چیزی را که به عباد صالح خودت دادی!»
عباد صالح آن کسانی هستند که خداوند در قرآن از آنها یاد میکند: «إنّه کانَ
عبدًا صالحًا».1
و أعوذُ بکَ ممّا استعاذَ منهُ عبادُک المُخلِصونَ؛2
«[و به تو پناه میبرم از آن چیزی که بندگان مخلِص از آن به تو پناه میآورند]!»
این اغواء شیطان است: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾؛3 قسم میخورد که من تمام افراد را اغوا میکنم، مگر آن کسانی که به مرتبۀ اخلاص رسیدهاند.
خداوند متعال در این روز شریف و در این روز مبارک، عیدی ما را تعجیل در ظهور ظاهری و باطنی ولیّ خودش قرار بدهد، ما را از منتظرین واقعی و ذابّین از حریم او قرار بدهد، در دنیا و آخرت دست ما را از دامان اهلبیت علیهم السّلام طرفةالعینی کوتاه مگرداند، مسیر ما را مسیر اولیای خودش قرار بدهد، در هر خیری که آنها را وارد کرده و از هر شرّی که آنها را مصون داشته است ما را هم همچنان قرار بدهد، اسلام و مسلمین را نصرت و عزت عنایت کند، مقام رهبری در جهت تأیید مبانی اسلام محفوظ و مصون بدارد، کفار و مخالفین را مشمول صفات جلالیه و قهریۀ خودش بگرداند، بر نصرت اسلام بیفزاید!
نثار ارواح مؤمنین و مؤمنات بالأخص از این جمع و همۀ شیعیان امیرالمؤمنین علیه السّلام سه صلوات ختم کنید!
اللهمّ صلّ علَی محمّدٍ و آلمحمّدٍ
مجلس هشتم: بصیرت، ویژگی دعوت پیغمبر و خصوصیت تابعین ایشان
خطبۀ عید سعید فطر ١٤٢١ هجری قمری
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحَمدُ للَّهِ الْواصِلِ الحَمدَ بِالنِّعَمِ و النِّعَمَ بِالشُّکرِ. نَحمَدُهُ عَلیٰ آلائِهِ کَما نَحمَدُهُ عَلیٰ بَلائِهِ. و نَستَعِینُهُ عَلیٰ هذه النُّفوسِ البِطاءِ عمّا أُمِرَت بِه، السِّراعِ إلیٰ ما نُهِیَت عَنهُ. و نَستَغفِرُهُ ممّا أحاطَ بِهِ عِلمُهُ و أحصاهُ کِتابُهُ؛ عِلمٌ غیرُ قاصِرٍ و کِتابٌ غیرُ مُغادِرٍ. و نُؤمِنُ بِه إیمانَ مَن عایَنَ الغُیُوبَ و وَقَفَ عَلَی المَوعُودِ؛ إیمانًا نَفیٰ إخلاصُهُ الشِّرکَ و یقینُهُ الشّکَّ و نَشهَدُ أن لا إلهَ إلّا الله [وَحدَهُ لا شَرِیکَ لَه] و أنَّ محمّدًا [صلّی الله عَلَیهِ و آلِه و سلّم] عَبدُهُ و رَسُولُهُ؛ شَهادَتینِ تُصعِدانِ القَولَ و تَرفَعانِ العَمَلَ، لا یَخِفُّ مِیزانٌ تُوضَعانِ فیه و لا یثقُلُ مِیزانٌ تُرفَعانِ عنه.
أُوصِیکُم عِبادَ الله (و إیّای) بِتَقوَی الله الّتِی هیَ الزّادُ و بِها المَعاذُ [المعاد]؛ زادٌ مُبلِّغٌ و مَعاذٌ [معاد] مُنجِحٌ. دَعا إلَیها أسمَعُ داعٍ و وَعاها خَیرُ واعٍ؛ فَأسمَعَ داعِیها و فازَ واعِیها.1
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ * قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ * ٱللَهُ ٱلصَّمَدُ * لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾.2
دعوت پیغمبر بهسوی خدا، از روی بصیرت
أعوذُ باللهِ مِن الشّیطان الرّجیم
بسمِ الله الرّحمٰن الرّحیم
﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠وَمَنِ ٱتَّبَعَنِي وَسُبۡحَٰنَ ٱللَهِ وَمَآ أَنَا۠مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾.1
جهت تعجیل در ظهور امام زمان علیه السلام، حضرت بقیةالله فی الأرضین جعلَنا اللهُ لِترابِ مَقدمه الفِداء صلواتی ختم کنید.
در این آیه، خداوند به پیغمبر خطاب میکند: ای رسول ما، به مردم بگو راه من و مسیر من همین است، و ممشا و طریق من همین نحو است که در قرآن برای شما بیان شده است و من مبیِّن و مفسِّر و توضیحدهندۀ آن و پیادهکننده و مجری آن احکام و قوانین در میان امّت هستم.
راهی را که من در پی دارم، راهی است بهسوی خدا: ﴿أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَهِ﴾؛ من بهسوی خدا میخوانم، نه بهسوی نفس و شهوات دنیا. و این دعوت من ﴿عَلَىٰ بَصِيرَةٍ﴾ است. تمام نکته در این کلمه نهفته است! دعوتی که من میکنم علَیالعمیاء، کورکورانه، از روی جهالت، نادانی و هوای نفس نیست؛ بلکه ﴿عَلَىٰ بَصِيرَةٍ﴾ است. این دعوت من از روی بصیرت و بینش است.
﴿أَنَا۠وَمَنِ ٱتَّبَعَنِي﴾؛ من از روی بصیرت عمل میکنم و براساس بصیرت راه میروم و [همینطور] هر کسی که متابعت مرا بکند و انقیاد از اوامر و نواهی من بکند.
﴿سُبۡحَٰنَ ٱللَهِ وَمَآ أَنَا۠مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾؛ منزه است خدا از حمد و توصیف ما و من از مشرکین نخواهم بود.
پیامبر اکرم در این آیه چه منظوری را میخواهد بفرماید؟ خدای متعال در
خطاب پیغمبر اکرم چه مقصدی دارد؟ ﴿أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ﴾؛ «دعوت من به خدا از روی بصیرت است.» این نکته تمام منظور آیه را در خود نهفته دارد. دعوت و ادّعا زیاد است و همۀ افراد مدّعیِ دعوت به پروردگار، توحید، رسالت و مبانی اسلام هستند؛ اما آیا دعوت آنها ﴿عَلَىٰ بَصِيرَةٍ﴾ و از روی بینش صحیح است؟!
نقش جهالت در انحراف از مسیر حق
از سابق بهنحو مستمر در عالم اسلام و همینطور در سایر ادیان، از نقطه نظر انحرافی که در آن دین و شریعت متوجّه مردم مینمود، دو نکته مورد توجه است. نکتۀ اول مسئلۀ جهالت است. شخص جاهل و نادان به شخصی اطلاق میشود که نسبت به مرام، جهل دارد و اطلاع و تخصصی ندارد و درسنخوانده است، یا اینکه خداوند متعال قلب او را با علوم لدنّی إشراب نکرده است. این افراد، افرادِ جاهلی هستند و به فرمودۀ امیرالمؤمنین علیه السلام که میفرماید: «قَصَمَ ظَهری صنفان: جاهلٌ مُتَنَسِّک و عالمٌ مُتَهَتِّک.»1 جاهل متنسّک به آن جاهلی گفته میشود که نسبت به احکام و مبانی جهل دارد و به مطالب عالم نیست؛ تخیلاتی دارد و با آن تخیلات، تصوّر میکند که میتواند راه صحیح را بپیماید. این جاهل بر دو گونه است:
قسم اول: جاهلی که نادان است، ولی در مقام تربیت است و خود را در معرض تربیت قرار داده است. این شخص هدایت پیدا میکند و راه میرود و بهدست شخص عالم و راهیافته، به مطلوب میرسد و از آن علومی که شخص عالم به آن علوم إشراب شده است، او هم بهرهمند خواهد شد.
دستۀ دوم: جاهلی که به جهل خود علم ندارد و نمیداند که جاهل است؛ یعنی تصور احتیاج و نیاز در او مرده است و در وجود او قرار ندارد؛ خود را عالم و نسبت به مسائل وارد میداند.
خلیفۀ دوم در صلح حدیبیّه با پیغمبر اکرم مخالفت کرد و وقتی رسول خدا دستور
دادند که افراد سرهای خود را حَلق کنند، عدّهای از مردم از دستور خدا سرپیچی کردند و گفتند: «چطور ما که حج بجا نیاوردهایم، سر خود را حلق کنیم و بتراشیم و به مدینه پیش اهل و عیالمان و قوم و خویشهایمان برگردیم و جواب آنها را چه بدهیم؟! میگویند: شما که حج انجام ندادهاید پس چرا سر خودتان را تراشیدهاید؟!» اینها به دستور پیامبر عمل نکردند و سر خود را نتراشیدند.1 همین عمر بن خطاب، خلیفۀ دوم، میگوید: «من هیچگاه در رسالت شما شک نکردم، فقط امروز برای من این شبهه پیدا شد!»2 او از اول هم اشتباه میکرده است و از او مطالبی نسبت به این قضیه شنیده شده است که بارها میگفت: «أنا زَمیلُ محمّد؛3 من دوشادوش رسول خدا هستم.» یعنی همانطوریکه به او وحی میشود، من هم مطالب را ادراک میکنم؛ مسائلی را که پیغمبر اکرم میگوید، آن مسائلی را که از جانب وحی میگوید، دست من به او نمیرسد؛ ولی مسائلی را که از جانب خود میگوید، در این زمینه من هم با او شریک هستم!
درست توجه کنید و ببینید دقیقاً مطالبی است که اکنون رواج دارد. کلام رسول خدا را به دو قسم تقسیم میکنند: قسمی که وحی است، و قسمی که زائیدۀ فکر و اندیشۀ اوست. در آن قسمی که وحی است، البته حقّ تصرّف و دخالت را نمیبینند و در آن قسمت که ناحیۀ فکر و اندیشۀ او مدخلیّت دارد، خود را دخیل میبینند و چهبسا خود را أولیٰ و أحقّ و أبصر و داناتر و عالمتر نسبت به مسئله میپندارند؛ غافل از اینکه کلام رسول خدا، کلام واحد است و نفْس آن فکر و آن اندیشهای که از نفْس مبارک پیغمبر اکرم ظهور پیدا کند، مُلهَم از جانب پروردگار است. آن نفْس دیگر در نفسیّت باقی نمانده است و نفسیّت خود را از دست داده است.
بنابراین، مطالبی که بر نفس پیامبر اکرم تنازل پیدا میکند، یا بهصورت وحی
است و مُرسِل و مُبلِّغ او جبرائیل و امین وحی است و یا اینکه بهصورت الهامات نفسی بر فکر و سینۀ پیغمبر نازل میشود. تفکیک بین این دو مسئله و کلام رسول خدا را به دو قسم تقسیم کردن، کفر محض و شرک محض خواهد بود.
الآن هم این مسئله رواج دارد و جُهّال و نادانانی هستند که اینها را تصور بر این است که میتوانند پا جای پای رسول خدا بگذارند و پا جای پای ائمۀ هدیٰ و اولیا قرار بدهند؛ و همانطوریکه آنها مسائل را میدانستند، اینها هم بدانند و همانطوریکه آنها نسبت به قضایا إشراف داشتند، اینها هم نسبت به مسائل إشراف داشته باشند. این جاهل، جاهل متنسّک است؛ جاهلی که در لباس تقوا و نُسک و زهد جلوه میکند و با تخیلات خام و افکار جاهلانۀ خود در مقابل رسول خدا و ائمۀ هدیٰ و منطق دین به مقابله و معارضه میپردازند. این یک دسته.
دستۀ دوم افرادی هستند که اینها عالم هستند و نسبت به مسائل اطلاع دارند؛ ولی متأسفانه گرفتار هوای نفس هستند و این اطلاعات و علم و دانش را در مسیر هوای نفس بهکار میبرند. به فرمایش امیرالمؤمنین: «عالمٌ مُتَهَتِّک؛ عالمی که نسبت به بیان مسائل باکی ندارد و تقوا ندارد و نفس او دستخوش و گرفتار اهواء و امیال دنیای دنیّ است.» این شخص کمر امیرالمؤمنین علیه السلام را میشکند؛ چون حربه و وسیله در دست دارد و کلماتی چند فراگرفته است و با آن کلمات، قلوب عوامِ غیر مطّلع را بهسمت غیر خدا جذب میکند و میکشاند. این شخص بصیرت ندارد.
دعوت بهسمت خدا براساس حق یا امیال نفسانی
بنابراین صرف دعوت بهسوی خدا، دعوت بهسوی خدای واقعی و عالَم نفسالأمر و حقایق نیست. همۀ افراد مدّعیِ دعوت بهسوی پروردگار هستند, بلکه این دعوتِ بهسوی خدا را وسیلهای برای گذران زندگی و وصول و بلوغ به غایات نفسانی و اهواء و امیال و منافع خود قرار میدهند. صِرف دعوت به خدا از همۀ افراد متمشّی است. همۀ افراد، خلفای جور، ظُلاّم و حکّام، ظالمین به دین و ظالمین به امّت رسول خدا با حربۀ دین و حربۀ دعوت به خدا مردم را از آن مسیر، منحرف کردهاند. حجّاج بن یوسف ثقَفی با همین آیات قرآن و استشهاد به آن و اینکه خود را
أولِیالأمر میدانست، توانست اینهمه جنایات را انجام دهد و استدلال میکرد بر اینکه از ناحیۀ پروردگار مأمور و والی است. خلفای راشدین و خلفای ثلاثۀ اُولیٰ با دعوت به پروردگار مردم را منحرف کردند. اگر آنها دعوت به بتپرستی و دعوت به خود میکردند، کسی از آنها قبول نمیکرد؛ آنها دعوت به خدا میکردند و در تحت عنوان دعوت به پروردگار و تحت این نقاب، به مطامع دنیوی خود دسترسی پیدا کردند. خلفای بنیعباس با همین عنوان دعوت به خدا بر مردم حکومت میکردند.
بنابراین، مسئلۀ دعوت به پروردگار یک مسئلۀ عام است؛ این مسئله ممکن است براساس حق و حقیقت و توحید باشد، و ممکن است براساس امیال نفسانی باشد. روی این حساب آیۀ شریفه میفرماید: ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠وَمَنِ ٱتَّبَعَنِي﴾؛1 بگو ای رسول خدا، راه من این است و مسیر من همین است که برای شما بیان میکنم و توضیح میدهم. این راه من براساس بصیرت است. نه جاهل هستم به جهلی که بسیط باشد؛ چون هادی من جبرائیل امین بوده است. و نه جاهلم به جهل مرکب، چون اساس جهل منتفی است. و نه عالم به علمی هستم که او را نفعی نرسانده است و آن علم را بهواسطۀ اهواء و امیال نفسانی در خدمت منافع خودش قرار داده است؛ چون من از نفس گذشته و عبور کردهام و نفس من پاک و مطهّر شده و فکر و ذهن من، فکر و ذهن دیگری شده است؛ از قالب بشری در صورت و ظهور نفسانی بیرون آمدهام؛ جسمم مانند سایر اجسام است، ولی روح و خصوصیات نفسانی من با سایر افراد امتیاز پیدا کرده است؛ در جسم با سایر افراد شریک و مشترک هستم، اما در روح و نفس و ملَکات و صفات حَسنه و زدودن و طرح صفات رذیله با دیگران فرق دارم. بر این اساس کلام من با کلام افراد دیگر تفاوت میکند و سخن من با سخن افراد دیگر فرق میکند. کلام من دیگر کلام وحی است و از پیش خود نمیگویم و سخن من، سخنِ الله است و این سخن از تلقاء و ناحیۀ نفس برنمیخیزد. این
خصوصیاتی که من واجد شدهام، بصیرتی را در دین به من عطا و عنایت کرده است. این نحوه بصیرت است که یدعُوا إِلَی الله است و با دیگران فرق میکند. آن بصیرتی که [صاحبش] از نفس بیرون آمده است؛ نهاینکه دو تا فرمول یاد گرفته و دو تا کتاب خوانده است و بعد خود را نسبت به مسائل صاحبنظر میداند و خلق را در غیر طریق حق، إغواء مینماید! نهخیر، بصیرت عبارت است از نور.
معنای نورانیّت رسول خدا و ائمۀ هدیٰ و اولیای الهی
﴿قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَهِ نُورٞ وَكِتَٰبٞ مُّبِينٞ * يَهۡدِي بِهِ ٱللَهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَيُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾؛1 «ای مردم، از ناحیۀ پروردگار برای شما نور آمده است.»
نور یعنی روشنایی؛ آیا ممکن است در روشنایی تاریکی باشد؟! آیا ممکن است نوری مَشوب به ظلمت باشد؟! آیا ممکن است در نور کدورت باشد؟! آیا ممکن است نور، غیر واقع و غیر حق را نشان بدهد؟! ابداً! وظیفۀ نور بیان واقع و آنچه در عالم خارج است میباشد و از پیش خود چیزی ندارد. اینکه چه چیزی را نشان میدهد، به او ارتباطی ندارد. خیلی دقت کنید! نور صرفاً به ادای تکلیف خودش میپردازد و از آنچه در خارج اتفاق میافتد، سلب مسئولیت میکند: وظیفۀ من این است که خارج و عالم واقع را نشان بدهم؛ حالا در عالم واقع چه هست، به من ارتباطی ندارد. این میشود نور.
رسول خدا در بیان مسائل و احکام، نور بود. ائمۀ هدیٰ در بیان مطالب و در گفتار و سخنان و مَمشا و مِنهاجشان با مردم نور هستند. اولیای خدا که از نفس گذشتهاند، در منهاج و ممشا و سخنانشان جنبۀ نفسانی و جنبۀ منافع شخصی وجود ندارد؛ آنها فقط وظیفۀ نورانیت را بهعهده دارند و دیگر به اینکه در عالم چه انجام
میگیرد یا نمیگیرد تکلیف ندارند. رسول خدا وظیفهاش فقط بیان واقع است؛ مردم عمل میکنند یا نمیکنند، خوششان میآید یا نمیآید، از بیان این مطلب استقبال میکنند یا استقبال نمیکنند، این دیگر به رسول خدا ارتباط ندارد. وظیفۀ رسول خدا و ائمۀ هدیٰ علیهم السلام و اولیای خدا فقط بیان مطلب و بیان مسئله است؛ اینکه مردم چه میکنند، آیا میتوانند خودشان را با اینها تطبیق و توفیق بدهند یا ندهند، دیگر برعهدۀ آنها نیست. و این راه فقط منحصر به آن کسی است که علاوه بر اکتساب و اقتناء علوم رسمی و فیوضات ظاهری، به مراتبی از خروج نفس رسیده است و دل و سرّ او از عالم اهواء و عالم امیال و عالم تخیلات و عالم تصورات عبور کرده است. اینها میتوانند خودشان را با این مرام و این آیه و این مسلکی که میفرماید: ﴿أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ﴾1 و با این نحو تطبیق دهند یا اینکه حداقل خود را نسبت به این مرام نزدیک کنند. این به پیغمبر اکرم و ائمۀ هدیٰ و اولیا اختصاص دارد.
دعوت بهسمت خدا توسط خلفای جور از روی امیال نفسانی
و اما سایر افراد بر چه منهاجی باید عبور کنند؟ روش خود را چه نحوه باید قرار بدهند؟ پیش چه شخصی برای تربیت و تعلیم بروند؟ آیا هر کسی که دعوت به خدا میکند؟ خلفای ثلاثه هم دعوت به خدا میکردند، بنیامیّه هم دعوت به خدا میکردند، بنیعباس هم دعوت به خدا میکردند. مگر حکّام و اُمرای بنیامیّه به نماز عید فطر و عید قربان نمیرفتند؟! مگر نماز جمعه نداشتند؟! مگر مردم را بر بالای منابر نصیحت و موعظه نمیکردند؟! مگر بنیعباس اینطور نبودند؟! تمام اینها مردم را بهسمت خدا دعوت میکردند؛ ولی کدام خدا؟ خدایی که با امیال آنها بسازد، با امیال آنها سر ناسازگاری نداشته باشد و با منافع شخصی و ریاسات و تصورات و تخیلات دنیوی آنها سر آشتی داشته باشد؛ بهسوی آن خدا دعوت میکردند. اما به آن خدای واقع و خدای حقیقی و خدایی که فقط جنبۀ نورانیّت را برای امّت میخواهد و غیر را نمیخواهد، دعوت نمیکردند. چرا معاویۀ ثانی از خلافت صرف نظر کرد؟ جدّ او، معاویه، با
امیرالمؤمنین علیه السلام به نبرد میپردازد و با دسائسی که بهوجود میآید، در نهایت بهحسب ظاهر بر آن حضرت غلبه پیدا میکند؛ امام حسن علیه السلام را مورد شکست قرار میدهد و خلافت را میگیرد؛ یزید بعد از او میآید این جنایات را انجام میدهد؛ و تمام اینها به اسم اسلام است. ولی فرزند او معاویۀ ثانی میآید و میبیند دعوتی که پدر و پدران او میکردند، دعوت ﴿إِلَى ٱللَهِ﴾ و ﴿عَلَىٰ بَصِيرَةٍ﴾ نبوده است؛ این دعوت براساس امیال نفسانی بوده است و ریاست را برای امیال نفسانی میخواستند.1
معاویه وقتی که بر امام حسن علیه السلام غلبه میکند و آن صلحنامه را مینویسد، در کوفه میآید و بر بالای منبر میرود، آن عهدنامه و صلح را در زیر پای خود قرار میدهد و میگوید:
إنّی وَاللهِ ما قاتَلتُکُم لِتُصَلّوا و لا لِتَصوموا و لا لِتَحُجّوا وَ لا لِتُزَکّوا؛ إنّکم لَتَفعَلونَ ذَلِک! ولکنّی [إنّما] قَاتَلتُکُم لِأتَأمَّر علَیکم وَ قد عطانِیَ اللهُ ذَلِک و أنتُم کارِهونَ.2
«من بر شما حکومت نکردم و با شما به نبرد نپرداختم برای اینکه نماز بخوانید یا روزه بگیرید یا اینکه زکات بدهید و حج انجام بدهید؛ من میخواستم بر شما سلطنت و حکومت کنم و به آن رسیدم، حال میخواهید نماز بخوانید، میخواهید نخوانید!»
این حکومت، حکومت ظاهر است؛ منتها همین معاویه برای بقای این حکومت خود به مسجد میرود و بر بالای منبر مردم را موعظه میکند. برای اینکه این مردم به این ظاهر میتوانند اقتناع و قناعت کنند. مردم که عقل و رشد واقعی
ندارند؛ نگاه به ظاهر آراسته و فریبنده کنند، مسئله برای آنها تمام است. مردم که نسبت به نفس آن شخص اطلاع ندارند که این عمل را بر چه اساس و داعی و غایتی دارد انجام میدهد؛ اگر برای ریاسات است که پشیزی ارزش ندارد، اگر برای خدا است که مسئله مسئلۀ دیگری است. اگر چشم مردم باز میشد و خداوند این چشم مردم را باز میکرد و بصیرت ادراک واقع و عبور از ظاهر به باطن و عبور از افعال و اعمال ظاهری و رسیدن به سرّ و نفس افراد را به مردم میداد، آنوقت میدیدید که یک نفر بهدنبال یک نفر دیگر نمیرود و یک نفر بهدنبال افراد حرکت نمیکند و متابعت نمیکند! چون مردم اطلاع ندارند و نمیدانند؛ صدایی میشنوند و خیال میکنند این صدا، صدای توحید است؛ ندایی میشنوند و خیال میکنند این ندا، ندای توحید است. اگر بصیرت داشتند، باطن مسئله و واقع قضیه را میدیدند.
بصیرت علت استقامت اولیای الهی در مسیر حق
چرا اولیای خدا گول و فریب نمیخورند؟ چون اولیای خدا احتیاج به این مسائل ظاهر و احتیاج به دیدن اعمال ظاهری و افعال اشخاص ندارند. بهقول مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ که میفرمودند:
ما به اصل نگاه میکنیم، اینها همه فتوکپی و زیراکس مسائل است، ما به حقیقت قضیه نگاه میکنیم.
وقتی شخصی میآید در قبال ولیّ خدا قرار میگیرد، دیگر لازم نیست کاری انجام بدهد تا آن ولیّ او را بشناسد و لازم نیست عملی انجام بدهد تا پرده از اسرارش بردارد؛ بهمحض اینکه چشمش به او بیفتد تمام مسائل برای او روشن است؛ حتی چشمش هم نیفتد، قضیه برای او روشن است. افراد پیش رسول خدا میآیند و بألسِنَةٍ شدادٍ1 و با زبانهای بسیار شیرین و کلمات بسیار زیبا و دلنشین میگویند: یا رسول خدا ما این هستیم، ما اینطور هستیم، ما چه هستیم و چه هستیم. اما وقتی که بعد میروند در پشت سر، در آن منازل و در آن مکانهای کذایی، بر علیه رسول خدا و
مسلمین توطئه میکنند! اینها میآیند و خیال میکنند پیغمبر اینها را نمیشناسد و از کارهای اینها اطلاعی ندارد! نه جانم؛ وقتی در منزل هستی، رسول خدا همانطوریکه در اینجا هستی میداند و نیازی به صحبت کردن ندارد؛
﴿وَٱللَهُ يَشۡهَدُ إِنَّهم لَكَٰذِبُونَ﴾.1
﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَهِ وَٱللَهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ﴾؛2
«وقتی که میآیند پیش تو شهادت به رسالت میدهند: ”یا رسول خدا، تو پیامبری از طرف خدا“، خدا میداند که تو پیامبری ولی درعینحال خدا شهادت میدهد که اینها دروغ میگویند!»
کلام اینها که دروغ نیست، بلکه کلام اینها منطبق با باطن اینها نیست؛ نهاینکه کذب در کلام داشته باشند، کلام اینها منطبق با نفس اینها نیست؛ نفس اینها پلید است، کلام اینها آراسته است؛ سرّ اینها ظلمت است، رو و وجه اینها وجه منبسط و دلنشین و جذّاب است؛ باطن اینها کفر است، ظاهر اینها ظاهر جذّاب و فریبندهای است.
تهاجم همیشگی دو گروه به راه خدا: جاهل نادان و عالم گرفتار نفس
روی این حساب، این مسئله از زمان خلقت آدم علیٰ نبیِّنا و آله و علیه السلام تا زمان رسول خدا و إلیٰ زماننا هذا و بعد ادامه دارد. دائماً اسلام و سایر ادیان و راهِ بهسوی خدا از ناحیۀ دو طیف و دو گروه مورد تهاجم بود:
گروه اول، جاهل نادان که حرف حق را نمیفهمد. یک مطلب در ذهن او رفته است و هزار مطلب از او پنهان و مخفی است. خیال میکند راهش درست است و بر این مسیر است. هرچه انسان به او تذکر میدهد، اعتنا نمیکند و هرچه او را متوجه میکند باز به راه خودش میرود. این یک دسته.
دستۀ دوم، افرادی هستند که اینها عالماند و نسبت به مسائل اطلاع دارند، ولکن نفس
و امیال آنها امیال غیر الهی است، نفس آنها نفس ربوبی نیست، نفس آنها نفسی نیست که تسلیم شده است. اینها با لطایفالحِیَل و آداب و رموز و وسائط و طرُقی مردم را بر همان نحوه و کیفیّت دلخواه و مراد حرکت میدهند. از میان آیات و روایات و منقولات، منقولات و آیاتی را انتخاب میکنند که دارای وجوه مختلفه و معنای عام است؛ میتوانند از آن معنای عام، مصداقی برای راه و منهاج خود بیابند. از میان آیات، آیاتی را انتخاب میکنند که متشابه است. از میان روایات، روایاتی را انتخاب میکنند که میتواند مؤیّد آنها باشد. این یک دسته از مسائل آنها. و مطلب دیگر، آنچه صریح است، اصلاً مطرح نمیکنند و آنچه دقیق است اصلاً بهحساب نمیآورند و خیلی سریع از کنار آن میگذرند و اگر نتوانستند، با هزار فَن و طریق به تأویل و توجیه آنها میپردازند. در نتیجه مسئله برای مردم مُشتبه میشود و آنها از رسیدن به حق و واقعیت محروم میمانند. این دستۀ دوم.
امام سجاد علیه السلام طبق روایت امام رضا علیه السلام بیانی دارند، میفرمایند:
اگر شما به شخصی نگاه کردید و دیدید ظاهری آراسته دارد و دارای خصوصیاتی است، افعال او آراسته است و خصوصیات او خصوصیات پسندیده است، به او غرّه مشوید و گول او را مخورید؛ چون ممکن است در پس این ظاهر، باطن خرابی داشته باشد.1
بسیاری از افراد هستند که اینها ظاهرشان آراسته است، ولی این ظاهر را برای رسیدن به منافع بهکار میگیرند؛ به حال تواضع و خضوع و خشوعاند، اما از این خضوع و خشوع برای تَرفُّع و رسیدن به منویّات استفاده میکنند و در واقع خاضع نیستند. اگر آنها بتوانند به امیال دنیا برسند، فروگذار نمیکنند. امام سجاد میخواهند نکتۀ بسیار دقیقی بفرمایند: اگر دیدید شخصی ظاهر آراستهای دارد و نسبت به مسائل دنیا بیتوجّه است، باز غرّه نشوید؛ زیرا لذّات نفسانی مختلف است. خیلی از افراد
هستند که به لذّات دنیا و آنچه مردم عامّی و عوامّ و متعارف نسبت به آن تمایل دارند، تمایل ندارند. عمر بن خطّاب از افرادی بوده است که میگویند غذای او از نان و سرکه تشکیل میشد. بسیاری از اوقات نان و سرکه میخورده است و حتی از خوردن نان و خرما إبا میکرد.1 البته نان و سرکه و... را میآمد جلوی مردم میخورد! الآن یکی از مسائلی که اهلتسنّن برای ایشان میآیند بهعنوان فضیلت بهحساب میآورند، همین است؛ میگویند: «این خلیفهای که نان و سرکه میخورده است، قطعاً نسبت به مسائل دنیا بیتوجّه است!» اگر مسئله این است و واقعاً اگر این زهد و این تقوا در مسیر إلَیالله و دعوت به پروردگار است، پس چرا در جای دیگر و در مواقع دیگر حق را نادیده میگیرد و مسئله را به نحو دیگری مطرح میکند؟! چرا حق را بهدست اهلش نمیدهد؟!
مردم از پیغمبر اکرم راجع به اویس مطالبی شنیدهاند و تعریف اویس را از پیغمبر خیلی شنیدهاند. بارها پیغمبر اکرم میفرمود:
اویس در روز قیامت آنقدر سعۀ صدر و سعۀ رحمت دارد که میتواند بهاندازۀ قبیلۀ ربیعه و مُضَر شفاعت کند.2
یعنی از شدت کثرت، این را ضربالمثل قرار میدادند؛ اینقدر در روز قیامت شفاعت میکند و قدرت روحی و سعۀ وجودی او در روز قیامت بهنحوی است که بهاندازۀ گوسفندان قبیلۀ ربیعه و مضَر شفاعت میکند. حالات او اینطور و اینطور است و بارها پیغمبر اکرم خصوصیات او را برای افراد، مِنجمله عمر بن خطّاب، هم توضیح میدادند.3 میگویند بعد از وفات رسول خدا و در زمان عمر این شخص به مدینه میآید. مردم به دور او اجتماع کردند و از او سؤال میکنند. در این موقع عمر
وارد میشود و میبیند جمعیت است. میگوید: «چه شده است؟» میگویند: «همان صحابی بزرگ، اویس قرن که از پیغمبر این تعریفات را راجع به او شنیدهایم، الآن به مدینه آمده است.» میآید نگاه میکند میبیند عبایی دارد که مندرس است و لباس او اینطور است. چیزی ندارد، همیانی دارد که قدری نان در او قرار داده است و با خودش به مدینه آورده است. وقتی این منظره را میبیند میگوید: «کیست که خلافت را از من به دو قرص نان معاوضه کند؟» اویس رو میکند به او میگوید:
اگر خلافت حقّ تو نیست که غلط میکنی این خلافت را الآن تصدّی کنی و بگذار که اهلش بیاید این خلافت را بردارد؛ خلافت که برای تو نیست. بگذار خود اهلش میآید این خلافت را برمیدارد. اگر خلافت برای تو است، کس دیگری حق ندارد این خلافت را از تو بگیرد!
به اویس میگوید: «مرا دعا کن.» اویس میگوید:
من همیشه مؤمنین و مؤمنات را دعا میکنم؛ اگر در زمرۀ آنها باشی، مشمول دعای من خواهی شد، اگر هم نباشی، نخواهی شد.1
این شخص، شخصی است که خدا دلش را روشن کرده است و به او بصیرت داده است و به او آزادی در فکر، آزادی در روح، آزادی در نفس و سعۀ وجودی داده است و این مسائل برای او اهمّیتی ندارد.
امام سجاد علیه السلام میفرمایند:
بسیاری از افراد هستند که اینها از لذّات دنیوی برای رسیدن به لذّات نفسانی دیگر که آنهم دنیوی است، میگذرند. این بیچارگان مشمول آیۀ ﴿خَسِرَ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةَ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِينُ﴾2 خواهند شد.
اینها نه دنیا دارند نه آخرت دارند. دنیا ندارند چون دنیا را رها کردهاند برای ریاسات
و ترَفُّع و مسائل دیگری که نفس نسبت به آن مسائل از خود واکنش نشان میدهد و آنها برای او أرجح است؛ ریاسات برای او أرجح است. پس به کسی که زهد میورزد نباید نگاه کنید؛ زیرا ممکن است اندرون و در پسِ پردۀ این زهد، مسائل دیگری باشد و لذّات دیگری نهفته باشد که آن لذّات برای نفس به مراتب از این لذّات عادی و ظاهری ألَذّ و شیواتر است و نفس نسبت به آن راغبتر است. بعد امام سجاد علیه السلام میفرماید:
وقتی که در شخص دیدید صفاتش و حالاتش خوب است و افعال صحیح انجام میدهد، با تمام این خصوصیات نگاه کنید ببینید عقل او چطور است؛ آیا عقل او عقلی هست که بتواند تدبیر او و امور او را بهنحو صحیح انجام بدهد یا نه؟ چهبسا ممکن است افرادی حالات ظاهری خوشی داشته باشند و افعالشان افعال حسنه باشد، ولی عقل درست و ادراک صحیحی نداشته باشند (مثل همان جاهل متنسّک میشود). اگر دیدید شخصی عقل دارد و کارهای او کارهای پسندیده است، باز غرّه مشوید؛ چون ممکن است همراه با این عقل، هوای نفس باشد. ببینید که آیا هوای نفس او بر عقل او غلبه میکند یا عقل او بر هوای نفس غلبه میکند؟ در اینجا اگر شخصی را پیدا کردید که افعال او افعال حسنه و اعمال او اعمال حسنهای بود و دارای عقل صحیح بود و او را آزمودید و تجربه کردید و یافتید که دور از هویٰ است، آن هنگام میتوانید بهسمت او بروید و در تحت اطاعت او در بیایید.1
و این مسئله، مسئلۀ بسیار مشکل و مهمی است.
تهاجم مسئلۀ نفاق به اسلام
آنچه از زمان گذشته تابهحال اسلام و دین پیامبر و ائمۀ هدیٰ را مورد تهاجم قرارمیداد، مسئلۀ نفاق بود. افرادی که برای مردم مشخص بودند، موقعیت آنها واضح بود. اما در مسئلۀ نفاق است که شخص با چهرهای خداپسندانه و با ظاهری دلسوزانه و با نمایی مخلصانه در میان افراد ظاهر میشود و در پس این پرده مسائلی نهفته است و در پس این ظاهر نفس خرابی قرار دارد که به تخریب میپردازد؛ تاجاییکه حاضر
است خود را فدا کند، ولکن زیر بار حق نرود. در زمان رسول خدا مگر این افراد نبودند؟! در زمان رسول خدا مگر منافقین نبودند؟! در زمان رسول خدا مگر مسجد ضِرار درست نکردند و بر علیه رسول خدا و مردم توطئه نمیکردند؟! مگر با افراد خارج ارتباط نداشتند؟! اینها همین افرادی بودند که در صف اول نماز جماعت پیغمبر شرکت میکردند. ظاهرشان در میان مردم به این نحو بود. مسجدی درست کرده بودند به نام مسجد ضرار و در آنجا اجتماع میکردند.1 جمع میشدند اما آیا صحبت از خدا بود؟! صحبت از اطاعت رسول خدا بود؟! صحبت از بهاجرا گذاشتن منویّات پیغمبر بود؟! صحبت از تطبیق خود با أوامر رسول خدا بود؟! آیا در اینها صحبت بود؟!
﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مَسۡجِدٗا ضِرَارٗا وَكُفۡرٗا وَتَفۡرِيقَۢا بَيۡنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَإِرۡصَادٗا لِّمَنۡ حَارَبَ ٱللَهَ وَرَسُولَهُۥ مِن قَبۡلُ وَلَيَحۡلِفُنَّ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّا ٱلۡحُسۡنَىٰ وَٱللَهُ يَشۡهَدُ إِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ﴾.2
«آن کسانی که مسجد را مسجد ضرار و مسجد کفر قرار دادند، جایگاه آن مسجد تفریق بین مؤمنین بود.»
میرفتند در میان مردم تفرقه و شبهه ایجاد میکردند، بعضی از مسائل را که به رسول خدا نسبت نداشت، به رسول خدا منتسب میکردند، موقعیت پیغمبر را در میان مردم تضعیف میکردند، دین افرادی از مردم را که دارای آن بینش و اطلاع کافی نسبت به مسائل نبودند، سست میکردند. ﴿وَتَفۡرِيقَۢا بَيۡنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾؛ «میآمدند در میان مردم تفرقه ایجاد میکردند،» ﴿وَإِرۡصَادٗا لِّمَنۡ حَارَبَ ٱللَهَ وَرَسُولَهُۥ مِن قَبۡلُ﴾؛ «مکانی بود برای
افرادی که قبلاً با پیغمبر به نبرد و جنگ و حرب پرداخته بودند،» ﴿وَلَيَحۡلِفُنَّ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّا ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾؛ «وقتی که پیش پیغمبر و بقیۀ اصحاب میآمدند قسم میخوردند که کار ما کار زیبا و نیکویی است؛» ما برای خدا داریم انجام میدهیم، این جلساتی که داریم همه برای خدا است، این جلساتی که داریم جلسات ذکر است و در این جلساتی که داریم دعوت به خدا است. ﴿وَٱللَهُ يَشۡهَدُ إِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ﴾؛ «خداوند شهادت میدهد که اینها دارند دروغ میگویند.» نشست و برخاست اینها برای انحراف مردم از پروردگار است و حرکت اینها برای انحراف مردم است.
﴿وَلَيَحۡلِفُنَّ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّا ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾؛ میآیند قسم میخورند که ما با تمام وجود در خدمت اسلام و در خدمت خدا هستیم، با تمام وجود در راه خدا هستیم و برای خدا دعوت میکنیم و با تمام وجود در خدمت شما هستیم. ﴿وَٱللَهُ يَشۡهَدُ إِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ﴾؛ قسم به خدا اینها دروغ میگویند. اینها این مجالس را برای تفرقه بهوجود آوردهاند، نه برای اطاعت و متابعت. منظور اینها از این مجالس، تفریق بین مؤمنین، ایجاد شکاف در صفوف مؤمنین، ایجاد شکاف بین افراد و تفریق در آن وحدت کلمه است و میخواهند آن وحدت کلمه را از بین ببرند. با امیال نفسانی خود میخواهند بین مردم و بین مؤمنین و بین افرادی که دارای نفوس پاک هستند شک و تفرقه و دو دستگی ایجاد کنند و اینطرف و آنطرفی بهوجود بیاورند. اینها مسیرشان مسیر شیطان و راهشان راه اضلال و ضلالت و إغواء و غوایت است. ﴿وَلَيَحۡلِفُنَّ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّا ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾؛ «قسم میخورند که کار ما کار زیبایی است و فعل ما فعل پسندیدهای است.»
بعد خدا به پیغمبر میفرماید: ﴿لَا تَقُمۡ فِيهِ أَبَدٗا﴾؛1 ای رسول خدا، در این مسجد نباید شرکت کنی و در این جلسات نباید شرکت کنی! جلساتی که منظور از این جلسات، ذکر نیست؛ بلکه برای جدا شدن از وحدت کلمه، جدا کردن بین
مؤمنین، آشوب انداختن بین افراد و تشویش قلوب و تشویش و اضطراب افراد است. ﴿لَا تَقُمۡ فِيهِ أَبَدٗا﴾؛ خدا میگوید: ای رسول خدا، با این افراد رفتوآمد نکن و حساب خودت را از این افراد جدا کن! بدان که این افراد تو را گول میزنند، تو را فریب میدهند، تو را تخریب میکنند، اعتقاد صحیح تو را فاسد میکنند و مرام صحیح تو را دستخوش تشویش قرار میدهند. حساب خودت و مسیر خودت را از این افراد جدا کن؛ اینها منافقینی هستند که در صف رفقا و اصحاب تو نفوذ کردهاند و باعث تخریب قلوب و تشویش اذهان میشوند و خیال میکنند ما نمیدانیم!
﴿لَا تَقُمۡ فِيهِ أَبَدٗا لَّمَسۡجِدٌ أُسِّسَ عَلَى ٱلتَّقۡوَىٰ مِنۡ أَوَّلِ يَوۡمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٞ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ وَٱللَهُ يُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِينَ﴾.1
مسجدی که اساسش براساس تقوا است، نه براساس ایجاد دوئیّت و نفاق؛ مسجدی که اساسش براساس دعوت به خدا و خلوص و جمعیت است، نه براساس تحزّب و باندگرایی و حزبگرایی؛ باید در این مسجد شرکت کنی و در این مکان باید حضور بههم برسانی و با این افراد باید نشست و برخاست کنی، نه آنهایی که دعوت به تفرقه و جدایی میکنند و نه آنهایی که وقتی جلوی انسان میرسند با زبان شیرین و کلامی فصیح و بلیغ، خود را در اختیار انسان و تحت اوامر انسان قرار میدهند و وقتی که از پیش انسان میروند، شروع میکنند به تشویش اذهان و تخریب قلوب و تخریب نفوس. ای رسول خدا، راه خودت را از این افراد جدا کن!
آن حسینیّهای که در آن ذکر امام حسین است و برای تشویش قلوب و تفرقه است، حسینیّه نیست! آن مجلس إحیایی که برای تفرقه بهوجود میآید، دعوت به
شیطان است! آن مجالسی که در آن ندای تفرقه بلند میشود، مجالس کفر و مجالس ضلال و مجالس شیطان است! راه باید از اینها جدا بشود!
﴿لَّمَسۡجِدٌ أُسِّسَ عَلَى ٱلتَّقۡوَىٰ مِنۡ أَوَّلِ يَوۡمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ﴾؛ مسجدی برو که در آن مسجد ندای توحید سر بدهند، نه ندای دوئیّت و جدایی و تفرقه؛ در آن مسجد شرکت کن. مجلسی برو که در آن مجلس ندای توحید باشد و نقایص را بر طرف کنند، نهاینکه ایجاد نقص و خلل و نقصان کنند؛ در آن مجالس شرکت کن. ﴿أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ﴾؛ ای رسول خدا، در این مجالس باید شرکت کنی و با این افراد باید ارتباط داشته باشی.
﴿فِيهِ رِجَالٞ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ وَٱللَهُ يُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِينَ﴾؛ در این مجالس افرادی هستند که میخواهند پاک شوند و از عالم نفس بیرون بیایند؛ نهاینکه بیشتر در نفس بروند و بیشتر در اهواء قرار بگیرند. مجالسی است که در این مجالس دعوت به واقع، دعوت به حق، دعوت به توحید و دعوت به خروج از نفس است؛ نهاینکه مجالسی باشد که در نقاب زیارت سیدالشهدا و إحیاء و ذکر و علم و مجالس دیگر و سایر عناوین فریبنده و دلنشین و دلنواز دیگر، آن مطامع، مورد نظر قرار بگیرد. اینجا نباید رفت! ﴿فِيهِ رِجَالٞ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ﴾؛ در اینجا افرادی هستند که میخواهند پاک شوند، از ظلمات نفس بیرون بیایند، میخواهند از کدورتها بیرون بیایند، میخواهند دو دستگیها را کنار بگذارند و آن وحدت نوعیّۀ بشریّه و انسانیّه را در خودشان متحقق کنند. این افراد، افرادی هستند که ﴿أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ﴾؛ «ای رسول خدا، سزاوار است که با اینها باشی.» ﴿وَٱللَهُ يُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِينَ﴾؛ «خدا مطهّرین را دوست دارد.» آن کسانی که در طلب طهارتاند، دنبال طهارت و پاکی هستند؛ نه دنبال خودیّت و منیّت و تفرعُن و أنانیّت و بهسوی خود دعوت کردن و افراد را از آن اجتماع و آن وحدت گریزاندن. ظاهر خیلی خوبی دارد، ظاهر، ظاهر خدا است، دعوت به خدا است، دعوت به پیغمبر است، دعوت به رسالت است، دعوت به مبانی است و دعوت به اعتقادات است؛ ولی باید ببینیم باطن او چیست؟ چه هدفی در زیر این نقاب نهفته است؟
اهتمام منافقین در مقابله با حق
منافقین در زمان رسول خدا با دسائسی که انجام میدادند، توقع این را داشتند
که دیگر بعد از رسول خدا مسئله دست خودشان بیفتد. دربارۀ آن شخص منافق، نعمان فهری، که ظاهراً آیۀ: ﴿سَأَلَ سَآئِلُۢ بِعَذَابٖ وَاقِعٖ﴾1 در قرآن هم راجع به او نازل شده است، در تفسیر مجمع البیان از امام صادق علیه السلام است که میفرمایند:
در جریان غدیر، وقتی که این شخص نگاه کرد و دید پیغمبر اکرم در ملأ عام امیرالمؤمنین را به وصایت و خلافت منصوب کرده است، آمد پیش رسول خدا گفت: «یا رسول خدا، به ما گفتی شهادت به توحید بدهید و دست از شرک بردارید، برداشتیم؛ به ما گفتی شهادت به رسالت تو بدهیم، این کار را انجام دادیم؛ به ما گفتی نماز بخوان، خواندیم؛ روزه بگیر، گرفتیم؛ زکات بده، دادیم؛ حج انجام بده، انجام دادیم؛ این کافی نشد که آمدی بعد از خود، این پسر را (اشاره به امیرالمؤمنین) به خلافت بعد از خودت نصب کردی؟! آیا این مطلب را از طرف خود میگویی یا از طرف خدا میگویی؟!» حضرت فرمودند: «قسم به آن کسی که جانم در دست اوست، این مسئله از طرف خدا است.» آمد بیرون دستها را رو به خدا کرد (معلوم است خدا را قبول داشته است): «﴿ٱللَهُمَّ إِن كَانَ هَٰذَا هُوَ ٱلۡحَقَّ مِنۡ عِندِكَ فَأَمۡطِرۡ عَلَيۡنَا حِجَارَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ أَوِ ٱئۡتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٖ﴾2؛ خدایا اگر این حق از ناحیۀ تو است، سنگی از آسمان بفرست یا عذابی را بر ما بفرست و ما را هلاک کن!» در جا سنگی از آسمان آمد و از شکم او بیرون آمد و بر زمین افتاد.3
یعنی حاضر است از بین برود، ولی در مقابل حق بایستد! حاضر است وجودش از بین برود، اما زیر بار حق نرود!
چرا باید اینطور باشد؟! چه چیزی برای ما عزیزتر از وجود ما است؟! چرا ما قدر این وجود را نمیدانیم؟! چرا قدر این استعداد و سعهای را که خدا به ما داده
است، نمیدانیم؟!
تمام این افراد دور رسول خدا بودند و خدا میداند که پیغمبر اکرم از دست این افراد چه خونهایی به دل داشت! اگر نمیخواهی قبول بکنی و اگر نمیخواهی زیر بار بروی، از اول نیا؛ کسی برای تو نامه ننوشته است و کسی نامۀ فدایتشوم که برایت نفرستاده است! بلند میشوی میآیی و خودت را متلبّس و متزیّن میکنی و خود را طرفدار و وفادار و ماشی این هدف و سالک این طریق قلمداد میکنی، آنوقت شروع میکنی به مخالفت و تشویش و تفریق!
﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَا وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ﴾.1
«ای زنان پیغمبر (که دارید نفاق و تشویش بهوجود میآورید و باعث اختلاف در وحدت کلمۀ مسلمین میشوید)، بدانید که اگر برگشتید و توبه کردید و به خدا بازگشت نمودید، قلوب شما پاک میشود؛ (وإلاّ این را بدانید که اگر این کار را نکردید، مسیر خدا از حرکت باز نخواهد ایستاد و راه خدا به راه خودش ادامه خواهد داد و معطّل دو نفر و سه نفر و چند نفر منافق نخواهد شد) اگر بخواهید مخالفت کنید، خدا مولای رسول و جبرئیل و صالحالمؤمنین (امیرالمؤمنین) است.»
تمسّک به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام، یعنی اعتصام به حبلالله
این یک راه است. و اما راه صحیح و راهی که پیغمبر بیان میکنند چیست؟ ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ﴾؛2 «ای رسول خدا بگو این راه، راه من است،» ﴿أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ﴾؛3 «من از روی بصیرت دعوت میکنم.» این چه راهی است؟ آن راه، راهِ پیغمبر و ائمه
علیهم السلام است که راه ﴿عَلَىٰ بَصِيرَةٍ﴾ است.
﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا﴾.1
به ریسمان الهی چنگ بزنید، به ولایت علی علیه السلام و مولیالموحّدین متمسّک بشوید. دیگر دنبال چه میگردید؟! دیگر چه چیزی را طلب میکنید؟! شما که ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را پیدا کردهاید و راه به شما نمایانده شده است، دیگر دنبال چه میخواهید بگردید؟! بهیاد بیاورید همیشه نعمت الهی را که آن نعمت الهی این بود که هر کدام در راهی بودیم، هر کدام در سلیقهای حرکت میکردیم، هر کدام برای خودمان ممشایی داشتیم، دوئیّت و جدایی و بینونیّت بر ما حاکم بود، انانیّت و مسائل نفسانی بر تمام وجود ما مسیطر بود و غلبه کرده بود و تمام زندگی ما را نفس و اهواء نفسانی تشکیل میداد؛ رسول خدا آمد همه را کنار زد و تمام نفسانیات و اهواء را کنار برد و گفت: همه بیایید جمع بشوید، عالم و جاهل و ضعیف و غنی و دانی و عالی همه در یک سفره بیایید، خدا واحد است، خدای شما خدای من هم هست، خدای من خدای شما هم هست، قرآن واحد است، کعبه واحد است، این مسائلی را که از ناحیۀ پروردگار آمده است به او نسبت بدهید و به خود نسبت ندهید، این امتیازات را به اصل برگردانید و آنها را به خود نسبت ندهید. وقتی که به اصل برگردانده شد، دیگر وحدت حاکم میشود. آن شخصی که ثروت دارد، ثروت از آنِ خدا است؛ پس انسان فقیر است. آن شخصی که علم دارد، علم از آنِ خدا است؛ پس انسان جاهل است. آن شخصی که ریاست دارد، ریاست از آنِ خدا است.
﴿قُلِ اللهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ﴾.1
مُلک از ناحیۀ خدا است؛ پس انسان عبد است؛ وقتی تمام اینها کنار رفت، انسان میشود عبد. همانطوریکه امیرالمؤمنین علیه السلام ترسیم میکند:
الهی تو کبیری من صغیرم، الهی تو غنی هستی من فقیرم، الهی تو مولا هستی من عبدم.2
تمام این شوائب و تمام این مسائل کنار میرود، میشود وحدت؛ این میشود حَبلالله. حَبلالله عبارت است از ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام.
دستگیری امیرالمؤمنین علیه السلام از شیعیان در روز قیامت
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید:
فَإنّکُم لَو قد عایَنتُمْ ما قَد عایَنَ مَن ماتَ مِنکُم لَجَزِعتُم و وَهِلتُم و سَمِعتُم و أَطَعتُم؛ وَلکنْ مَحجوبٌ عَنکُم ما قَد عایَنُوا و قَریبٌ ما یُطرَحُ الْحِجابُ.3
«قسم به خدا اگر شما میدیدید آنچه گذشتگان از شما ـ یعنی آن کسانی که قبل از شما این دار فانی را وداع کردند و در دار باقی به مشاهدات رسیدند ـ دیدند، به فزع در میآمدید و یک لحظه آرام نمیگرفتید و آنچه من میگفتم گوش میدادید و بعد عمل میکردید؛ ولکن این مسئله از شما غافل است و این معاینه از شما غافل است، ولی عنقریب آنچه آنها دیدند، شما هم خواهید دید.»
ابنأبیالحدید معتزلی4 در ذیل این فقرۀ حضرت بیانی بسیار شیرین دارد.
ایشان میگوید: «شاید منظور امیرالمؤمنین علیه السلام از این مسئله، وجود مبارک خود آن حضرت باشد.» او میگوید: «شیعه روایتی نقل میکند و روایتش هم شاید صحیح باشد.» رد نمیکند. میگوید:
امیرالمؤمنین علیه السلام برای دیدن حارث همدانی که مریض بود به منزل او رفتند. دیدند حارث خیلی مضطرب و ناراحت است و در بستر افتاده جزعوفزع میکند. حضرت میفرماید: «چیست حارث؟ چرا ناراحتی؟ چرا جزعوفزع میکنی؟» گفت: «یا امیرالمؤمنین دارم از دنیا میروم میبینم دستم خالی است، کاری انجام ندادهام، عمرم را به بطالت گذراندهام، چه کنم!» حضرت میفرماید: «محبت ما را داشتی؟» میگوید: «بله محبت شما را داشتم.» امیرالمؤمنین علیه السلام به او میفرمایند: «پس نگران نباش، نگران نباش، هر کسی که از موالیان ما باشد و به آن حَبلالله که عبارت است از ولایت ما تمسّک کند، من در روز قیامت میآیم و او را از جهنم رها میکنم و در بهشت قرار میدهم.»1
قَولُ عَلیٍّ لِحارثٍ عَجَبٌ | *** | کَم ثَمَّ أُعجوبَةٍ لَهُ حَمَلا2 |
یا حارِ هَمْدانَ مَن یَّمُتْ یَرَنی | *** | مِن مُؤمنٍ أوْ مُنافقٍ قَبَلا |
«ای حار همدانی، هر کسی که بمیرد مرا ملاقات میکند؛ چه مؤمن باشد و چه منافق باشد، چه شیعه باشد یا کافر باشد.»
یَعرِفُنی طَرفُهُ و أعرِفُه | *** | بِعَینِهِ وَ اسْمِهِ و ما عَملا |
«تمام خصوصیات او در جلوی من ظاهر و آشکار است. تمام لحظاتِ او در دیدگان من نقش بسته و به تمام خصوصیات او اطلاع دارم، به اسمش، به خصوصیاتش، به صفاتش، به اعمالش و به تمام افعالی که در دنیا انجام داده است من عرفان و اطلاع دارم.»
و أنتَ عنـدَ الصـِراط تَعـرِفُنی | *** | فَلا تَخَفْ عَثرَةً و لا زَلَلا |
«ای حارث، تو در موقع صراط من را میشناسی (همۀ افراد امیرالمؤمنین را در موقع صراط میشناسند؛ چه کافر و چه غیر کافر، چه منافق و چه غیر منافق)، از لغزش نترس من همراه تو هستم.»
آن صراطی که امیرالمؤمنین علیه السلام همراه انسان باشد دیگر صراط نیست و دیگر آن ترس ندارد. امیرالمؤمنین خودش خالق صراط است، امیرالمؤمنین علیه السلام خودش جنّت و نار است، امیرالمؤمنین علیه السلام خودش قسیم جنّت و نار است؛ پس چطور ممکن است شخصی که امیرالمؤمنین همراهش باشد، ترس داشته باشد؟!
أقولُ لِلنّارِ حینَ تُوقَفُ | *** | لِلْعَرضِ دَعیهِ لا تَقرَبِی الرَّجُلا |
«در وقتی که تو در پیشگاه عرض الهی قرار میگیری، من خطاب به آتش میکنم: او را رها کن، این از شیعیان ما است، نزدیک او نشو!»
دَعیهِ لا تَقرَبیهِ إنّ لَهُ | *** | حَبلًا بِحَبلِ الوَصیِّ متّصلا1 |
«او را رها کن! چون ریسمان او به ریسمان وصیّ متصل است.» مسئله این است.
اتصال به حبل ولایت، عیدی پروردگار در روز عید فطر
ماه صیام و ماه رمضان و ماه عبادت گذشته است و روزه گرفتهایم؛ گرچه آنچه را که باید نمیتوانیم به پیشگاه خدا عرضه بداریم و غیر از عجز از عرض عبادت و فقر و نیستی و احتیاج چیزی در دست نداریم که عرضه بداریم، ولی درعینحال به پروردگار و به لطف او امیدواریم. از خدای متعال میخواهیم که عیدی ما را در امروز اتصال به حبل وصایت قرار بدهد.
امروز در دعای قنوت میخواندیم:
«خدایا از تو درخواست و تقاضا میکنم که در هرچه از خیر مقدّر کردی و ائمه و اولیای خودت را در آن خیر داخل کردی، ما را هم در آن داخل کن»؛
وَ أن تُدخِلَنی فی کُلِّ خَیرٍ أدخَلتَ فیهِ محمّدًا و آلَمحمّد.
مسئله، مسئلۀ خیلی بالایی است: هر خیری که در آن محمد و آلمحمد را داخل کردی! مسئله عادی و کم نیست. حضرت نمیفرماید: خدایا به ما خیر بده، خدایا ما را سعادتمند قرار بده، فلاح و رستگاری را نصیب ما بفرما؛ نه، حضرت به مردم خطاب میکند: ای مردم، همّتتان را بالا ببرید؛ دهنده دیگری است و اینها از ناحیۀ دیگر عطا میشود! چرا ما همّت را پایین بیاوریم؟! بالاترین همّت این است که خدا آن خیری را که به محمد و آلمحمد داده است، به ما عنایت کند. و خدایا هر سوئی در هر مراتبی از مراتب وجود، در عالم ظاهر، سوء ظاهر، سوء باطن، حجاب، حجاب ظلمانی، حجاب نورانی، تمام اینها را که از پیغمبر اکرم و اهلبیت او سلب کردی و آنها را پاک و مبرّا داشتی و نفس و سرّ آنها را به طهارت مطلق رساندی، ما را هم به آن مرتبه برسان.
و دیگر اینکه:
أللَهمّ إنّی أسئلُکَ خَیرَ ما سَئلَک بِه عِبادُکَ الصّالِحون؛
«خدایا از تو سؤال میکنم بهترین آنچه را عِباد صالحین تو از تو تقاضا میکنند.»
وَ أعوذُ بِک ممّا اسْتَعاذَ مِنهُ عِبادُکَ المُخلِصُون؛1
«و از آنچه بندگان مخلص تو به تو پناه میبرند، خدایا من هم پناه میبرم.»
برای تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام و نثار شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام که از دار فانی به دار باقی مشرّف شدهاند، سه صلوات ختم کنید.
اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد
مجلس نهم: مطابقت اعمال با رضای پروردگار، از عوامل هدایت و سعادت
خطبۀ عید سعید فطر ١٤٢٢ هجری قمری
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدُ لله الواصلِ الحمدَ بالنّعَم و النّعَمَ بالشّکر. نَحمَدُه علیٰ آلائِه کمٰا نَحمدُه علیٰ بلائهِ، و نَستَعینُه علیٰ هذه النّفوسِ البِطاءِ عمّا أُمرَت به، السِّراعِ إلیٰ ما نُهیَت عنه، و نَستَغفِرُه ممّا أحاطَ بِه عِلمُه و أحصاهُ کتابُه؛ عِلمٌ غیرُ قاصِرٍ و کتابٌ غیرُ مُغادِرٍ! و نُؤمنُ به إیمانَ مَن عایَنَ الغُیوبَ و وَقَفَ علیٰ المَوعودِ؛ ایمانًا نفیٰ إخلاصُه الشّرکَ و یَقینُه الشّکّ! و نَشهَد أن لا إلهَ إلّا الله [وَحدهُ لا شَریکَ له] و أنّ محمّدًا [صلّی الله علَیه و آله و سلّم] عَبدُه و رَسولُه؛ شهادتینِ تُصعِدانِ القَولَ و تَرفَعانِ العَملَ، لا یَخِفُّ میزانٌ توضَعانِ فیه و لا یثقُلُ میزانٌ تُرفَعانِ عنه.
أوصیکُم عِبادَ الله بِتَقویٰ الله الّتی هی الزّادُ و بِها المَعاذُ [المعاد]؛ زادٌ مُبلِّغٌ و مَعاذٌ [معاد] مُنجِحٌ، دعٰا إلَیها خیرُ داعٍ و وَعاها خَیرُ واعٍ؛ فَأسمَعَ داعیها و فازَ واعیها.1
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمٰنِ ٱلرَّحِيمِ * قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ * ٱللَهُ ٱلصَّمَدُ * لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾.2
اللهمّ صلّ و سلّم و زِد و بارِک علیٰ رسولِک و نبیّک و خیرتِک فی خلقِک و حافظِ سِرّک و مُبلِّغِ رسالاتِک، و علیٰ أخیه و وصیّه و صِهره و خلیفته مِن بعده قائدِ الغُرّ المُحَجّلینَ و یَعسوب الدّین و إمام المتّقینَ علیّ بن أبیطالب أمیرالمؤمنینَ، و علیٰ الصّدیقة الحوراء الإنسیّة العذراء و الشّفیعة یوم الجزاء فاطمة الزّهرا سلام الله علیها، و علیٰ سبطَیِ الرّحمة و سیّدَیْ شَبابِ أهل الجنّة الحسنِ و الحسینِ، اللهمّ صلّ علیٰ أئمة المُسلمینَ علیِّ بن الحسینِ و محمّد بن علیٍّ و جعفرِ بن محمّدٍ و موسیٰ بن جعفرٍ و علیّ بن موسیٰ و محمّد بن علیٍّ و علیِّ بن محمّدٍ و الحسنِ بن علیٍّ و الحُجّة القائمِ المُنتظَر المَهدی حُجَجِک علیٰ خلقِک و أُمَنائکَ فی بلادِک.
اللهمّ إنّا نَرغَبُ إلیک فی دَولةٍ کریمةٍ تُعِزُّ بها الإسلامَ و أهلَه و تُذِلُّ بها النّفاقَ و أهلَه و تَجعلُنا فیها مِن الدُّعاة إلیٰ طاعتِک و القادةِ إلیٰ سبیلِک و تَرزُقُنا بها کَرامةَ الدّنیا و الآخرة.1
اهمّیت تطبیق اعمال انسان با رضای پروردگار
أعوذُ بالله مِن الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
﴿يَـٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتٰبِ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَهِ نُورٞ وَكِتٰبٞ مُّبِينٞ * يَهۡدِي بِهِ ٱللَهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلٰمِ وَيُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَىٰ صِرٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾.2
در این آیۀ شریفه مسئلۀ بسیار مهمّی که مورد توجه قرار گرفته است عبارت است از کیفیّت عمل و تطبیق آن با آنچه مورد رضای پروردگار است. گرچه خطاب در این آیه به اهلکتاب و افرادی است که قائل به ادیان ماضیه هستند، اما شامل همۀ افراد از مؤمنین و تمام آن کسانی که در راه رسیدن به مطلوب و رسیدن به اهداف عالیۀ انسانی در تکاپو هستند، میباشد.
[میفرماید]: ای اهلکتاب، رسولی از جانب ما آمده است که بسیاری از آنچه را که شما از کتب خود مطرح نمیکنید بیان میکند؛ کیفیّت راه سعادت را برای شما بیان میکند و آن اعمالی را که موجب میشود نفس از مرتبۀ انانیّت و فرعونیّت به عالم نور و بهاء صعود و خروج کند در اختیار شما قرار میدهد.
﴿قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَهِ نُورٞ وَكِتٰبٞ مُّبِينٞ﴾؛ از طرف خداوند نور و کتاب آشکار کننده آمده است؛ کتابی که حقایق را بیان میکند، خصوصیات را مطرح میکند، نقایص را گوشزد میکند [و بهطور کلی] آنچه برای سعادت ما لازم است در این کتاب موجود است. هدایت این کتاب شامل افرادی خواهد شد که برای رسیدن به رضوان الهی و آنچه مورد رضای پروردگار است از این کتاب متابعت کنند. اگر شخصی به این کتاب اینطور عمل کند ـ که مقصود از عمل به کتاب رسیدن به رضای الهی است ـ این کتاب او را به سبُل سلام و راههای امن و سکینه و اطمینان رهنمون میشود.
مطالبی که از این آیه استفاده میشود خیلی زیاد است که در امروز به بعضی از آنها اشاره میشود.
روشن است که اهلکتاب افرادی هستند که نسبت به تکالیفشان تا حدودی عمل میکنند، عبادات را انجام میدهند، به مقررات و قوانینی که در کتب بیان شده است عمل میکنند و بین خود و این مطالب، تعهّد و التزام قائل هستند وإلاّ عمل نمیکردند؛ ولی در این آیۀ شریفه هدایت در سبل سلام را متّکی بر متابعت رضوان الهی مطرح کرده است.
این آیه در اینجا میخواهد بفرماید که صِرف عمل کردن برای راهنمایی و هدایت در سبل سلام کافی نیست، صِرف اشتغال به امور عبادی برای رسیدن به
صراط مستقیم کفایت نمیکند؛ بلکه آن عملی مُمضا و مورد پسند و اختیار است که در آن عمل، رضوان الهی مطرح باشد.
خیلی دقت کنیم! هر عملی مورد پسند نیست، هرچه انسان بهعنوان عبادت انجام میدهد معلوم نیست مورد رضا باشد، هرچه انسان بهعنوان دستور انجام میدهد معلوم نیست مورد اجازه و مورد رضای پروردگار باشد. انسان باید در أعمال و کردار خود رضوان الهی را مطرح کند و از آن متابعت کند و آن را مدّ نظر قرار بدهد، نه صِرف عمل کردن و نه صِرف رعایت مسائل کورکورانه و بدون هدف و صرفاً برای دلخوشی و انجام مسئولیت و اداء تکلیف و ابراء ذمّه! عملی که در آن رضوان الهی نیست فایدهای ندارد!
آیۀ شریفه میفرماید:
﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمٰلًا * ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا﴾.1
ای رسول ما، به مردم بگو: آیا به شما خبر بدهم چه کسانی از میان شما بیچارهتر و بدبختتر و نگونسارترند و ندای وا حسرتای آنها در روز قیامت از همه بلندتر است؟ آن افرادی که در این دنیا به میل و دلخواه خود کارهایی را انجام میدهند، ولی این کارها و این أعمال بدون اجازه و بدون رضایت ما است! نفس آنها برای سرپوش گذاشتن روی منویّات، مسائل و عباداتی را انجام میدهد، درحالیکه ما آن عبادات را دستور ندادهایم و تکلیف نکردهایم، بلکه آنچه ما تکلیف کردهایم چیز دیگری است، ولی برای فرار از آن تکلیف به این عبادات رو میآورند، برای انجام ندادن آن عبادتی که مورد رضای ما است عبادت دیگری را از روی سلیقۀ خود برمیگزینند، برای اینکه آنچه مورد
رضوان ما است و مطابق با هویٰهای آنها نیست را ترک کنند و از یک جهت دل خود را خوش کنند به اینکه در اینجا توجهی دارند و عملی انجام میدهند، کاری را ـ ولو بهصورت ظاهر عبادت ـ در قبال مرضای ما و در قبال رضوان ما انجام میدهند، اینها نگونسارتر از همه هستند! چون کسی که کاری انجام نداده است نمیتواند در روز قیامت از خدا مطالبهای داشته باشد و فقط جزای أعمال خودش را میبیند، ولی بیچاره و بدبخت آن کسی است که در این دنیا عمری را به عبادت و أعمال بهظاهر پسندیده و مسائل و دستوراتی که بهعنوان عبادت مطرح است سپری میکند، ولی وقتی در آنطرف نسبت به کارها و أعمالش نامۀ عمل را به دست او میدهند، در این نامۀ عمل چیزی مشاهده نمیکند! دلیلش این است که این أعمال را از روی دستور و تکلیف انجام نداده است؛ بلکه این أعمال را سر خود انجام داده است و اگر دستور و تکلیف به آنها داده میشد به آن تکلیف عمل نمیکردند!
راههای مختلف شیطان برای إغوای بنیآدم
شیطان برای إغوای مؤمنین و بنیآدم حیَل مختلف و شِباک متفاوتی دارد؛ بعضیها را با أعمال خلاف بهدام میاندازد، بعضیها را با وسوسههایی از راه بهدر میکند و بعضیها را با انجام دادن اموری که بهظاهر عبادت جلوه میکند؛ اما چون این عبادت در راستای تکلیف قرار ندارد، برای آنها بزرگترین شبکه و مهمترین مانع در قبال مرضای الهی میشود.
شما تصور نکنید که آن افرادی که در صدر اسلام مردم را از دور امیرالمؤمنین علیه السلام به دور خود جمع کردند، در میان مردم تظاهر به فسق و عمل حرام میکردند و کار و رفتار آنها بهنحوی بود که آنها را از چشم میانداخت! نهخیر، آنها به همان وضعیتی بودند که افراد صالح و شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام بودند؛ عمامه بر سر میگذاشتند همانطوریکه آنها عمامه بر سر میگذاشتند، نماز میخواندند همانطوریکه آنها نماز میخواندند، روزه میگرفتند همانطوریکه آنها روزه میگرفتند! به همیننحو و به همین کیفیّت توانستند مردم عوام و ساده را از گرایش به ولایت و محور اصلی عالم تشریع و تکوین بازدارند. تصور نشود که اینها در مقابل مردم شرب خمر میکردند، چون اگر
اینها در میان مردم به فسق و فجور عمل مینمودند کسی بهدنبال آنها نمیرفت!
کلام عمار یاسر در جنگ صفین برای تشخیص حق
نَصر بن مُزاحَم در کتاب وقعة صفّین خود از أسماء بن حَکم فزاری نقل میکند و میگوید:
ما در جنگ صفّین در لشکر عمار یاسر با معاویه میجنگیدیم. (عمار یاسر یکی از فرماندهان امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ صفّین بود.) روزی نشسته بودیم که شخصی با عجله و شتاب بهطرف ما آمد و گفت: «کدامیک از شما عمار هستید؟» اشاره کردیم به عمار و گفتیم: «عمار در اینجا نشسته است!» آنگاه گفت: «آیا مطلبی را که میخواهم بگویم جَهاراً و در ملأ بگویم یا مُختفیاً و سرّاً به تو بگویم؟» عمار گفت: «هرچه میخواهی بگو! اگر میخواهی در ملأ بگویی بگو و اگر نمیخواهی در سرّ بگو!»
گفت: «من قبل از اینکه حرکت کنم و به جنگ با معاویه بیایم، معاویه را بسیار مرد فاسقی میدانستم، مردی که از راه منحرف است و بر علیه خلیفۀ مسلمین قیام کرده است و کارهای زشت انجام میدهد و بدعتهایی در سنّت پیغمبر ایجاد میکند! با این نیّت و با این هدف حرکت کردم و آمدم، ولی اکنون که به اینجا رسیدهام برای من تزلزل عجیبی پیدا شده است؛ میبینم در لشکر امیرالمؤمنین علیه السلام اذان میگویند، در لشکر معاویه هم اذان میگویند! در اینجا نماز جماعت میخوانند، در آنجا هم میبینم نماز جماعت خوانده میشود! آنها همان قرآنی را تلاوت میکنند که ما قرائت میکنیم! پیغمبر آنها و پیغمبر ما هر دو واحد است و هر دو از یک پیغمبر صحبت میکنیم! این مسئله مرا دچار تردید کرده و نسبت به جنگ با معاویه دچار شک و تزلزل شدهام. آمدم خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام و این مطلب را با آن حضرت در میان گذاشتم. حضرت فرمودند: ”برو و این مطلب را از عمار بپرس!“ اکنون آمدهام و پاسخ این سؤال را از شما میخواهم.»
عمار گفت: «آن پرچم سیاه را میبینی که در لشکر معاویه است؟» گفت: «بله، میبینم!» گفت: «آن پرچم در دست چه کسی است؟» گفت: «در دست عمرو عاص است!» گفت: «بدان که من سه بار در زمان رسول خدا با آن پرچم جنگیدهام و با آن پرچم مبارزه کردهام و در مقابل آن پرچم به جنگ رفتهام:
یکی در جنگ بدر که آن پرچم در میان کفار بود؛ دوم در جنگ اُحد؛ و سوم در جنگ احزاب؛ و اکنون بار چهارم است که من این پرچم را در مقابل خود میبینم و دارم با این پرچم میجنگم!» گفت: «من جواب خود را گرفتم!»1
در تحت ولایت و دستور ولیّ بودن، شرط قبولی عبادات
نماز خواندن و روزه گرفتن و قرآن خواندن در جایی مُمضا است که در تحت نظر و دستور ولایت باشد. اگر این نماز بهدستور امیرالمؤمنین باشد قبول است وإلاّ باطل است و ای کاش فقط باطل بود، بلکه مانع و سَد است؛ یعنی این بطلان جلوی روزنههایی را که ممکن است اهل باطل گاهگاهی از آن روزنهها متوجه حق بشوند میگیرد، و این أعمال و این رفتار تمام منافذ برای ورود انوار را مسدود میکند، کار این افراد بسیار مشکلتر از آنهایی است که ایننحوه عبادت را انجام نمیدهند، چون کسی که عبادت انجام نمیدهد نفس لوّامۀ او دائماً او را مورد سرزنش قرار میدهد و همیشه در باطن، بین خود و حق راهی را برقرار میبیند، ولی آن کسی که به این عبادات مشغول بشود و نسبت به تکلیف اصلی سر باز بزند، نفسْ این عبادت را بهعنوان حجاب و پوشش به دور خود میاندازد و دیگر نمیتواند به آن مطلوب راه پیدا کند. این مسئله بسیار حائز اهمّیت است!
ما در زمان مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ از این مسائل بسیار میدیدیم. افرادی خودسرانه بر خلاف آنچه ایشان برای آنها تعیین میکرد به عبادات مشغول میشدند، با وجود اینکه دستور صریح ایشان بود که بر وفق آنچه به آنها تذکر داده میشود عمل کنند؛ ولی از آنطرف از بعضی از تکالیفی که از طرف مرحوم آقا متوجه آنها میشد با لطائفالحیَلی شانه خالی میکردند و با بعضی از تمحّلها2 و حیلهها از آن تکلیف رفع ید میکردند و دل خود را به انجام امور عبادیِ بیشتر خوش میکردند و نفس آنها در موقعیت پسندیدۀ تخیّلی و تصوّری قرار میگرفت، غافل از اینکه تمام این عبادات و اوراد و اذکار از این جهت جنبۀ عبادی دارد و از این جهت میتواند انسان را عبور بدهد که در راستای خروج نفس از عالم اهواء و عالم سلیقهها باشد! اگر عبادت نتواند
این عمل را انجام بدهد و از عهدۀ این تکلیف برنیاید، بزرگترین مهلکه و وسیله و آلت برای ورود در مهالک نفس است، مهالکی که خوارج نهروان به آن مبتلا شدند و بسیاری از افراد بر اثر تمرّد در آن مهالک قرار گرفتند!
نفس از یک طرف نمیتواند به تکلیف و آنچه گفته شده و مورد رضای الهی است عمل کند، چون مخالف با نفس و هویٰ است؛ و از طرف دیگر آن جنبۀ لوّامیت و سرزنشی که یکی از مراتب نفس است نمیگذارد نفس آرام باشد و دائماً او را مورد سرزنش قرار میدهد و میگوید: «تو در اینجا مخالفت کردی! تو در اینجا راهی برای عمل نکردن پیدا کردی! تو در اینجا فلان بهانه را آوردی! تو در اینجا بهخاطر اینکه به منویّات خودت برسی راههایی را طی کردی و بهانههایی را آوردی!» این مسئله ـ که از وجدان انسان مخفی نیست و وجدان انسان نسبت به آن شاهد است ـ موجب میشود که نفس از یک طرف خودش را در مقام تمرّد ناتوان از انجام تکلیف بیابد و از طرف دیگر برای سرپوش گذاشتن به این جنبه و تسلاّی خاطر و سکونت اعتباری و مجازی، به یک سری أعمال و عبادات دست بزند که خود را از نقطهنظر وجدان آسوده کند؛ این عبادت پشیزی ارزش ندارد و فایدهای ندارد! در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام میایستی، آنگاه نماز میخوانی؟! در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام میایستی، آنگاه روزه میگیری؟! در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام میایستی، آنگاه به فتوحات بلاد دست میزنی؟! این چه ارزشی دارد؟!
مقام و منزلت اویس قرَنی و علت آن
یک روز اویس قرَن از یمن به مدینه آمده بود و مردم بهدور او اجتماع کرده بودند، چون از پیغمبر اکرم راجع به اویس مطالب و مدحهایی شنیده بودند. یکی از عبارات پیغمبر راجع به اویس این است:
اویس در روز قیامت آنقدر سعۀ صدر و سعۀ رحمت دارد که میتواند بهاندازۀ قبیلۀ ربیعه و مُضَر شفاعت کند.1
قبیلۀ مُضَر، [افراد و] احشام و دام زیاد داشتند، لذا وقتی که در عرب میخواستند یک کثرت و جمعیت زیادی را مثال بزنند میگفتند: «بهاندازۀ أحشام قبیلۀ مُضَر!» [پیغمبر در مورد اویس فرموده بودند که] در روز قیامت از نظر سعۀ رحمت و قوّت شفاعت میتواند اینقدر افراد را شفیع بشود، لذا مردم طالب بودند اویس را ببینند. وقتی که آمد دیدند فردی است که لباسهای چندانی ندارد و بسیار ساده و ژولیده است. مردم گرداگرد او جمع شدند. در اینموقع به عمَر خطّاب، خلیفۀ مسلمین، اطلاع دادند که اویس آمده است. عمر بهدنبال او فرستاد و او را به دارالخلافة دعوت کرد. اویس گفت: «هر کسی با من کار دارد خودش به اینجا بیاید، من که با کسی کاری ندارم!» عمر بلند شد و آمد در میان آن جمع ایستاد، نگاهی به سر و وضع اویس کرد و گفت: «اویس مرا دعا کن!» اویس گفت:
من در میان نمازم مؤمنین و مؤمنات را دعا میکنم، اگر از آنها باشی دعای من شامل حال تو خواهد شد و اگر از آنها نباشی من دعای خود را ضایع نمیکنم!
ببینید که این مرد چقدر حُر است و چقدر آزاد است! چون بهدنبال امیرالمؤمنین است! دیگر از چه بترسد؟! کسی که بهدنبال امیرالمؤمنین است هیچ ترسی ندارد، نه از ظاهر میترسد و نه از باطن! او به سرچشمه رسیده است، بر خلاف مردم که در تخیّلات و اعتبارات بیچاره هستند و گرفتارند! وقتی که او به حقیقت امیرالمؤمنین اطلاع پیدا کرده است اگر فَلک و مَلک همه به یک طرف بروند او باکی ندارد! آزاد، راحت، بدون دغدغه، بدون هیچگونه اضطراب و بدون هیچگونه نگرانی!
عمر گفت: «کیست که بیاید و این خلافت را به دو قرص نان از من بخرد؟!» خیلی مقدّسمآبیاش گرفته بود! اویس گفت:
هر کسی این کار را بکند خیلی احمق است! بهخاطر اینکه اگر این خلافت حقّ تو است، تو حق نداری این حق را به دیگری واگذار کنی و اگر شخصی بیاید و آن را از تو بخرد غصب خلافت کرده است؛ و اگر این خلافت حقّ تو نیست، تو آن را بگذار و برو! آن کسی که شایستۀ خلافت است خودش
میآید و آن را برمیدارد و بهدست میگیرد!1
ببینید، این شاگرد امیرالمؤمنین است و آمد به امیرالمؤمنین اقتدا کرد! اویس در یَمن مادری دارد که غیر از او فرزند دیگری ندارد. همه شنیدهاید که پیغمبر اکرم را ندیده بود و بارها از مادر اجازه میگرفت که به مدینه بیاید، ولی مادرش اجازه نمیداد تا بالأخره فقط بهاندازۀ نصف روز اجازه داد که بیاید و پیغمبر را ببیند. وقتی به مدینه آمد، پیغمبر در مدینه نبودند.2 نفْسش شروع به توجیه ساختن نکرد! نگفت: «حالا که پیغمبر را ندیدم باید صبر کنم! حالا که پیغمبر را ندیدم باید تأمل کنم! به مادرم میگویم سفرم بیشتر طول کشید! مطلب را برای مادرم یک قِسم دیگری مطرح میکنم، مثلاً میگویم راحله و مرکب من دچار ضایعه شده بود یا من در میان سفر مریض شده بودم!» هیچکدام از این حرفها را نزد، درحالتیکه دیدن پیغمبر نهایت آرزوی او بود، یعنی اگر دنیا را به او میدادند با دیدن یک لحظه چهرۀ رسول خدا معاوضه نمیکرد! یکهمچنین حالی داشت.
آنقدر ارتباط اویس با پیغمبر عمیق بود که وقتی در جنگ اُحد سنگ دندان پیغمبر را شکست، همانجا یک سنگ آمد و همان دندان اویس در یمن شکسته شد!3 آنقدر ارتباطش با پیغمبر قوی بود که هر وقت پیغمبر از خواب برمیخاست اویس هم در یمن از خواب برمیخاست! اینطور آدمی بود!
حالا وقتی که به مدینه میآید و میبیند پیغمبر در میان مردم نیست و به بیرون مدینه رفته است، تعهدی که به مادر داده است گریبان وجدان او را میگیرد! از یک طرف نفس مایل برای دیدن رسول خدا است و از طرف دیگر قولی که به مادر داده است [بهیادش میآید!] در اینجا است که محک متابعت رضوان الهی زده میشود، در اینجا است که این عبادت ظاهر ـ یعنی دیدن رسول خدا ـ از صورت
حقیقت به عالم اعتبار تنزّل پیدا میکند، در اینجا است که دیدن بهترین فرد عالَم برای این شخص بهعنوان یک مسئلۀ خلاف و خلاف دستور جلوه میکند و حرمان از رؤیت و لقای پیغمبر همچون شهدی که توأم با یک نوع تلخی و مرارت و مراقبۀ نفسانی و مبارزه با نفس و تخیّلات نفس است او را از عالم اعتبار و رؤیت ظاهر که در این مرتبه گرفتار بود بیرون میآورد! اگر اویس در آن زمان پیغمبر را میدید شاید از این مرتبۀ نفس بیرون نمیآمد. خدای متعال مظاهر مختلف و چهرههای گوناگونی دارد و مسئله فقط در عبادت و یک نوع أفعال خاص محدود نمیشود.
معنای خیر در دعای قنوت نماز عید فطر
در همین دعای قنوت امروز میخواندیم:
و أن تُدخلَنی فی کلّ خیرٍ أدخلتَ فیه محمّدًا و آلَمحمّدٍ؛
«خدایا، در هر خیری که محمد و آلمحمد را داخل کردی مرا هم داخل کن!»
خیر چیست؟ هر چیزی که موجب سعادت من و موجب ورود من در عالم نور باشد خیر است. خیر این است که انسان از خود بیرون بیاید، از اعتبارات و تخیّلات بیرون بیاید. خیر این است که انسان درست ببیند و واقعیات را ادراک کند و حقایق را لمس کند. خیر و رحمت عبارت است از وارد شدن در عالم انوار و خروج از عالم اهواء.
و أن تُخرجَنی مِن کلّ سوءٍ؛1
«از هر سوء و بدی که محمد و آلمحمد را خارج کردی مرا نیز خارج کن!»
این خروج بیعلت و بیسبب نمیشود؛ این خروج باید مستند به ولایت باشد، این دخول در عالم انوار باید مستند به ولایت باشد!
داستان زبیر و امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ جمل
پیغمبر اکرم فرمودند: «قاتل زبیر در آتش است!»2 امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ جمل به زبیر میفرمایند: «ای زبیر، من با تو کاری دارم!» زبیر به خدمت حضرت میآید. حضرت با او مُحاجّه میکنند، میفرمایند:
یادت میآید یک روز در مدینه ما هر دو با هم حرکت میکردیم، رسول خدا از مقابل آمد و وقتی که به ما رسید لبخندی زد و آنگاه فرمود: «شما الآن با هم هستید ولی ای زبیر، روزی خواهد آمد که تو بر روی این مرد شمشیر میکشی درحالتیکه حق با او است و تو بر باطلی!» آیا این مسئله یادت میآید؟
زبیر تأملی کرد و آه از نهادش برآمد و گفت: «یا علی، من این مسئله را بهکلّی فراموش کرده بودم (واقعاً راست میگفت، فراموش کرده بود!) اکنون دیگر از مبارزۀ با تو دست برمیدارم!»
به کناری آمد و از جنگ جمل کناره گرفت، البته داخل در لشکر امیرالمؤمنین نشد، اما مبارزۀ با امیرالمؤمنین را هم کنار گذاشت. لذا بهکناری رفت تا استراحت کند که یکی از اصحاب امیرالمؤمنین فرصت را غنیمت شمرد و او را در حال خواب از بین برد! وقتی که امیرالمؤمنین علیه السلام متوجه شدند بینهایت ناراحت شدند و فرمودند:
تو به چه اجازهای زبیر را به قتل رساندی؟! مگر من به تو دستور دادم که این کار را بکنی؟!
آن شخص گفت: «اگر نکشیم میگویند: ”چرا نکشتی؟!“ اگر بکشیم میگویند: ”چرا کشتی؟!“»1 شمشیر را برداشت و در نهایت خودش را کشت!2 قاتل زبیر در آتش رفت.
در اینجا صِرف قتل زبیر مطرح نیست، بلکه قتل زبیر بهدستور امیرالمؤمنین مطرح است! زبیر و امثال زبیر که در اینجا فایدهای ندارند، آنها که افرادی نیستند. [بلکه] در آنجایی که جنگ است ما میگوییم باید صلح کرد!
عمل بر طبق رضوان الهی، تنها راه سلوک انسان بهسمت سعادت
بنابراین فقط و فقط تنها عملی که میتواند انسان را از مرتبۀ انانیّت و تفرعُن بیرون بیاورد عملی است که انسان بداند آن عمل مورد رضوان الهی است. نماز خواندنِ تنها کفایت نمیکند، إحیا گرفتن و شب تا به صبح قرآن بر سر گذاشتن فایدهای ندارد، روزه گرفتن فایدهای ندارد، حج انجام دادن فایدهای ندارد، مگر اینکه تمام این أعمال یکبهیک با خصوصیّت و با کیفیّت خاصّ خودش مورد نظر ولایت باشد، آنوقت این عمل میتواند اهمّیت پیدا کند و مُخرج باشد و نفس را خارج کند. این عمل، عملی است که مورد رضوان الهی است.
اما اگر انسان بخواهد سر خود کار انجام بدهد، مثلاً وقتی به او میگویند: «به این طریق برو.» میگوید: «من همین را از راه دیگری میروم.» میگویند: «این کار را اینقدر انجام بده.» میگوید: «من این کار را انجام نمیدهم و بهجایش کار دیگری انجام میدهم.» میگویند: «ایننحوه حرکت کن.» میگوید: «من این قِسم حرکت نمیکنم و براساس تفکر خودم به این قسم حرکت میکنم.» اینها اصلاً هیچ فایده و ارزشی ندارد و انسان مصداق آیۀ ﴿هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمٰلًا﴾1 خواهد شد.
لزوم استمرار حال و هوای ماه مبارک رمضان در سایر ایّام
علیٰکلّحال، ماه رمضان گذشت. ماهی که مورد ضیافت الهی بودیم. در این یک ماه بحمدالله هر کدام از دوستان و رفقا ـ البته من قطعاً میدانم که موقعیت شما از من بهتر بود، من به احوال و خصوصیات خودم بیشتر اطلاع دارم ـ آنطوریکه مورد رضوان الهی و نظر پروردگار است روزه را انجام دادهاند، بحمدالله غیبت و مجالس لهو و لعب و صحبت کردن و سخنچینی و امثالذلک و مسائل را به حرفهای دنیا گذراندن در این ماه نبوده است و بحمدالله این ماه را آنطوریکه خواست پروردگار
است سپری کردهایم. لذا بهجا است که این مسئله را ادامه دهیم، همین کیفیّتی که در ماه رمضان پیدا شد، همین نورانیّت و بهجتی که در خود احساس میکنیم، همین احساس بهائی که در خود داریم، همین احساس رَوحی که داریم و بین این ماه و سایر ماهها تفاوت میبینیم، همین را ادامه بدهیم و به همین کیفیّت باشیم، اگر نتیجهاش را دیدیم فبِها؛ و اگر نتیجهاش را ندیدیم برگردیم و کار دیگری انجام بدهیم. علیٰکلّحال، مسئله خیلی روشن است.
شرح روایت پیغمبر در باب تکثیر کلام و تمریج قلوب
عامه و خاصه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت میکنند که فرمودند:
لولا تکثیرٌ فی کلامکُم و تمریجٌ فی قلوبکُم لَرأیتُم ما أریٰ و لَسَمِعتُم ما أسمَع.1
«اگر زیاد سخن گویی و کثرت در کلام در میان شما نبود و اگر تذبذُب و تشویش در درون شما نبود، [شما میدیدید آنچه من میبینم و میشنیدید آنچه من میشنوم!]»
اینکه انسان نسبت به مسائل درحال نگرانی باشد؛ امروز چه خواهد شد؟ فردا چه خواهد شد؟ راجع به این قضیه چه کنم؟ راجع به آن مسئله چه کنم؟ فلانی پشت سر من حرف زده است، چه جوابی به او بدهم؟ برای فلان مطلب چه جوابی پیدا کنم؟ راجع به این شخص این مطلب را بگویم؟ در مورد فلان کس چه مطلبی بگویم؟ رسول خدا میفرماید که اگر شما اینطور نبودید، میدیدید آنچه من میبینم و میشنیدید آنچه من میشنوم!
مسئله شوخی نیست، مسئله آسان نیست! واقعاً چهل روز تصمیم بگیریم که اینچنین باشیم، آنوقت ببینیم که آیا در وجود خود تغییری احساس میکنیم یا نه؟! چهل روز تصمیم بگیریم که حرف و نقل را کنار بگذاریم! چهل روز تصمیم بگیریم که غیر از خود کسی را نبینیم و فرض کنیم که شخص دیگری وجود ندارد، فرض
کنیم افراد دیگری نیستند، بلکه فقط ما هستیم و خودمان و فقط به خودمان بپردازیم!
اهمّیت اشتغال به رفع عیوب خود
مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ در طول حیات خود چقدر به این مسئله توجه کردند که: «کفیٰ بالمَرء أن یَشتغلَ بعُیوبه عَن عیوبِ النّاسِ!»1 عبارت آقا این بود:
آن سالکی که هزار بدبختی و بیچارگی دارد، دیگر به مردم نگاه نمیکند و دیگر به کارهای مردم توجهی ندارد! او به اینکه این شخص چه کرد و چه گفت و راجع به او چه گفتند اصلاً توجه ندارد!
ما اگر بخواهیم به آن بیچارگیها و بدبختیها و نقایص و موانعی که بر سر راه داریم برسیم، خواهیم دید که تمام اوقات خود را دقیقاً بر خلاف این راه داریم صَرف میکنیم، تمام اوقات خود را داریم به مسائل اینطرف و آنطرف میگذرانیم و از آنچه غافل هستیم مسئلۀ خود ما است!
شرح روایت امام صادق علیه السلام در باب توجه به حضور پروردگار
امام صادق علیه السلام به اسحاق بن عمار میفرماید:
یا إسحٰق، خِفِ الله کأنّکَ تَراه، فإن کنتَ لا تراهُ فإنّه یَراکَ، فإن کنتَ تریٰ أنّه لا یراکَ فقَد کفرتَ، و إن کنتَ تعلم أنّه یراکَ ثمّ برزتَ له المعصیة فقَد جعلتَه مِن أهوَن النّاظرینَ إلیک.2
«[ای اسحاق]، آنچنان از خدا بترس کأنّه او را میبینی و او را مشاهده میکنی (انسان وقتی که خدا را ببیند و وجود او را احساس کند دیگر گناه و خطا نمیکند)! اگر اینقدر توان نداری که این حالت را در خود بیابی حدّاقل بدان که او تو را میبیند و مشاهده میکند، و اگر تصور میکنی تو را نمیبیند کافر شدهای! و اگر اینطور بدانی که او تو را میبیند ولی در عینحال به گناه و خطا و اشتباه و معصیت مبادرت میکنی، تو خدا را از پستترین نظارتکنندگان بر خود قرار دادهای!»
اگر ما در یک جا باشیم و یک فرد عادی از همین افرادی که در کوچه و خیابان حرکت میکنند، در کنار ما قرار گرفته و نشسته باشد، آیا ما در کنار آن فرد گناه میکنیم؟!
آیا ما آن گناهی را که باید شرم کنیم، انجام میدهیم؟! این عمل و این حالت که خدا را نبینیم و حتی او را در حدّ یک فرد عادی بهنظر نیاوریم، کمال بیچارگی و بدبختی است که نصیب یک فرد میشود! علیٰکلّحال ما باید این حالت [مراقبه] را ادامه بدهیم.
معنای عید و بهترین عمل در آن روز
امروز روز عید است، روزی است که خداوند آن را برای همه عید قرار داده است. عید یعنی پاداش! خداوند در امروز آن آثاری را که ما در طول ماه رمضان کسب کردهایم تثبیت میکند و در قلب وارد میکند و حک میکند. عید به معنای پاداش است؛ یعنی این عملی را که انجام دادید و این پرهیزی را که کردید و این مراقبهای را که در طول این ماه انجام دادید آثاری داشته است که این آثار در نفس شما قرار گرفته است، ما امروز این پرونده را دیگر میبندیم و این اثر را در دل حک میکنیم! این معنا، معنای پاداش و هدیه است؛ یعنی امروز خداوند متعال ما را قبول کرده است و ما را مورد نظر خودش قرار داده است و این صیام ما را با لطف و عنایت خودش مقبول گردانیده است.
امروز برای چه کسی عید است؟ برای ما، و مهمتر و در درجۀ اول برای رسول خدا و برای ائمه! چون هرچه به ما میرسد، از ناحیۀ آنها میرسد! ناموس عالم هستی امام زمان علیه السلام است، حقیقت حیاتِ عبادت، ولایت امام زمان علیه السلام است و نفس آن حضرت است که این عبادت ما را جان میبخشد و این أعمال ما را موجب ترقّی ما قرار میدهد. بنابراین بهترین کار در امروز، دعا و صدقه دادن برای سلامتی امام زمان علیه السلام است. باید از خدا بخواهیم که ظهور آن حضرت را هرچه زودتر نزدیک کند و موانع فرج آن حضرت را بردارد! عید ما آن روز است، آن روزی که چشمان رمد دار ما به لقای امام ما روشن بشود و آن روزی که ما این نماز را پشت سر آن حضرت بخوانیم، آن روز برای ما روز عید است!
وَ عِندی عیدی کُلُّ یومٍ أریٰ بِهِ | *** | جَمالَ مُحَیاها بِعَینٍ قَریرَة |
وَ کُلُّ اللَّیالی لَیلَة القَدرِ إن دَنَت | *** | کَما کُلُّ أیامِ اللِّقا یومُ جُمعة1 |
میگوید: «آن روزی که من او را ببینم و به لقای او برسم، آن روز برای من عید است و آن روز که برای من موجب قرب است، عید من در آن روز است!»
لذا ما با تمام شراشرِ وجود خود و با تمام اُمنیّهها از خدای متعال عیدی خود را اینطور تقاضا میکنیم:
خدایا، درک ما ناقص است، ما درک اولیای خودت را نداریم، ما درک ائمه و بزرگان را نداریم، ولی لطف تو شامل حال ما شده است که ما اینمقدار را فهمیدهایم و درک کردهایم که حیات ما حیات امام زمان است، عبادت ما عبادت امام زمان است، وجود ما قائم به امام زمان است، نفَسهایی که ما میکشیم به نفَسهای امام زمان متصل است، تمام پلکهای ما مستند به ارادۀ امام زمان است و بدون ارادۀ آن حضرت، ما محض بطلانیم و بدون عنایت آن حضرت، ما نیست و نابود هستیم! حال که ما را موفق به یکهمچنین ادراکی کردهای و حدّاقل اینمقدار از مقام ولایت را به ما شناساندی، ما را موفق کن که به باطن آن حضرت راه پیدا کنیم، ولایت آن حضرت را بیش از پیش در وجود ما قرار بده، ما را بیش از پیش مورد توجه آن حضرت قرار بده، دست ما را از دامن آن حضرت کوتاه مگردان، ما را از منتظرین واقعی آن حضرت قرار بده، در فرج آن حضرت تعجیل بفرما!
برای شادی روح امام زمان علیه السلام و همۀ شیعیان آن حضرت چه أحیاء و چه اموات، آنهایی که از دار فانی به دار باقی مشرّف شدهاند، سه صلوات ختم کنید!
اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد
مجلس دهم: جایگاه انسان در عالم هستی
عید فطر ١٤٢٣ هجری قمری
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدُ للهِ الواصِل الحمدَ بالنّعَم و النّعَمَ بالشّکرِ. نَحمَدُه علیٰ آلائهِ کمٰا نَحمَدُه علیٰ بَلائهِ، و نَستَعینُه علیٰ هذه النّفوسِ البِطاءِ عمّا أُمِرَت بِه، السِّراعِ إلیٰ ما نُهیَت عَنهُ، و نَستَغفِرُه عمّا أحاطَ بهِ عِلمُه و أحصاهُ کتابُه؛ عِلمٌ غیرُ قاصِرٍ و کِتابٌ غیرُ مُغادِرٍ، و نُؤمِنُ بِه إیمانَ مَن عایَنَ الغُیوبَ و وَقَفَ علیٰ المَوعودِ؛ إیمانًا نفیٰ إخلاصُه الشّرکَ و یَقینُه الشّکّ، و أشهدُ أن لا إلهَ إلّا الله وَحدَه لا شَریکَ لَه و أنّ محمّدًا [صلّی الله علَیه و آله و سلّم] عَبدُه و رَسولُه أرسَلَه بالهُدیٰ و دینِ الحقّ لِیُظهِرَه علیٰ الدّینِ کُلّه و لَو کَرِهَ المُشرِکونَ؛ شهادتینِ تُصعِدانِ القَولَ و تَرفَعانِ العَملَ، لا یَخِفُّ میزانٌ توضَعانِ فیه و لا یَثقُلُ میزانٌ تُرفَعانِ عنهُ.
اُوصیکُم عِبادَ الله بتَقویٰ الله الّتی هی الزّادُ و بِها المَعاذُ [المعاد]؛ زادٌ مُبلِّغٌ و مَعاذٌ [معاد] مُنجِحٌ، دَعا إلَیها خیرُ داعٍ و وَعاها خَیرُ واعٍ؛ فَأسمَعَ داعیها و فازَ واعیها.1
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمٰنِ ٱلرَّحِيمِ * قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ * ٱللَهُ ٱلصَّمَدُ * لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾.2
رمز و راز سعادت و رستگاری
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ أُوْلَـٰٓئِكَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ * لَا يَسۡمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمۡ فِي مَا ٱشۡتَهَتۡ أَنفُسُهُمۡ خَٰلِدُونَ * لَا يَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَكۡبَرُ وَتَتَلَقَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ هَٰذَا يَوۡمُكُمُ ٱلَّذِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ﴾.1
صلواتی عنایت بفرمایید!
خداوند متعال در این آیات رمز و راز سعادت و رستگاری را بیان کرده است. میفرماید:
«آن کسانی که حُسنای الهی شامل حال آنها شده باشد و آن ارادۀ بر صلاح و فلاح و رستگاری، مشمول آنها شده باشد، دیگر از عذاب الهی و نگرانیهای روز قیامت در امان هستند و تماس با آتش ندارند و صدای جهنم و لهیب آن به گوش آنها نمیرسد و در بهشت در جنات خُلد به نِعَم الهی متنعّم هستند و آن فزع و اضطراب اکبر و نگرانی بیحدّ و حصر که از اهوال روز قیامت است و شامل حال بشر میشود، دامن آنها را نمیگیرد و آنها در کمال امن و آرامش و سکونت و اطمینان بهسر میبرند و ملائکه با آنها ملاقات میکنند و به آنها بشارت میدهند که امروز همان روزی است که خدای متعال در عالم دنیا به شما وعدۀ آن روز را داده بود و جزای عمل و پاداش کارهای دنیا را در امروز میبینید.»
اینها چه کسانی هستند و نسبت به سایر افراد چه امتیازی دارند و چرا ارادۀ بر خیر الهی شامل حال این افراد شده است؟! ﴿سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ﴾؛ «ارادۀ بر خیر ما شامل حال این افراد شده است.»
شرافت انسان نسبت به سایر مخلوقات
خدای متعال بهواسطۀ حکمت قاهرۀ خود که بشر را خلق فرمود، او را در بهترین وضع و بهترین وزانْ خلق نمود و صفات کمالیۀ خود را در وجود او بهودیعه نهاد و استعداد برای کمال را در وجود او قرار داد. همۀ افراد بشر بدون تفاوت و
بدون اختلاف مشمول این نعمت الهی هستند و این استعداد برای رسیدن به کمال را دارند. در آیۀ شریفه میفرماید:
﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ * ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ * إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ فَلَهُمۡ أَجۡرٌ غَيۡرُ مَمۡنُونٖ﴾.1
«ما انسان را در بهترین نظام خلق کردیم و بهترین موقعیت را در عالم هستی نصیب او کردیم. [بعد او را به عوالم مادون تنزّل دادیم، مگر آن کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام بدهند که اینها به یک أجر بدون حدّ و بدون حساب و بدون منّت خواهند رسید.]»
توجه کنید، از بین همۀ مخلوقاتی که خدای متعال خلق کرده است ـ از عالم ماده، زمین و آسمان؛ از عوالم معنا، ملائکه، أجنّه، شیاطین، ارواح طیّبه، ارواح نورانیه و عوالم انوار ـ این تعبیرِ ﴿أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾ به انسان اختصاص داده شده است! خدا هیچگاه راجع به خلقت ملائکه نفرموده است که ما آنها را ﴿فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾ خلق کردیم، در بهترین نظام و بهترین شکل خلق کردیم؛ هیچگاه راجع به أجنّه نفرموده است که ما آنها را در بهترین نظام و بهترین صورت بیافریدیم؛ اما این مسئله و این تعبیر از خدای متعال راجع به انسان در أشکال و تعابیر مختلف دیده میشود! در اینجا میفرماید: ﴿فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾؛ «در بهترین وزان.» در آیۀ دیگر میفرماید: ﴿فَتَبَارَكَ ٱللَهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ﴾؛2 در اینجا بهترین خالق مورد ارزیابی قرارگرفته است.
از آنجاییکه خدای متعال همۀ عوالم وجود را مُنتسَب به خود میداند و خود را مالک و سلطان بر همۀ عوالم وجود بهحساب میآورد، دیگر در اینجا خالق نمیتواند متعدّد باشد. بهترین خالق به این معنا نیست که در قبال خدای متعال خالقهای دیگری بهعنوان نِدّ و ضدّ او مطرح هستند، بلکه در اینجا خالق بهلحاظ
انتساب به جنبۀ خلقی، متعدّد شده است؛ خدای متعال در خلقت آسمان و زمین یک نوع خالقیّت و یک نوع بروز و ظهور دارد، در خلقت عوالم وجود یک نوع بروز و ظهور دیگری دارد، در خلقت جنّ یک نوع بروز و ظهوری دارد، و خدای متعال در خلقت انسان بروز و ظهور متفاوتی از سایر جنبههای خلقی مختلف دارد و از میان همۀ اینها نسبت به انسان تعبیر أحسن را بهکار برده است: ﴿تَبَارَكَ ٱللَهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ﴾؛ یعنی در مقام خلقت انسان، بهتر از این نمیتوانست انجام بگیرد! نکته را دریافتید؟ یعنی خلقتی که در انسان بهکار رفته است بهتر از این نمیشد انجام بگیرد. خدای متعال در این خلقت انسان سنگِ تمام گذاشته است و همۀ آنچه را که در توان و قدرت خود داشته، بهکار برده است. مسئله شوخی نیست! خدای متعال در این خلقت انسان آنچه برای رشد و کمال او به بینهایت لازم است، قرار داده است و از این مسئله تعبیر به ﴿أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾ فرموده است. ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾؛ «ما انسان را در بهترین نظام و بهترین وزان خلق کردیم.»
﴿ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ﴾؛ «بعد او را به عوالم مادون تنزّل دادیم.» ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ فَلَهُمۡ أَجۡرٌ غَيۡرُ مَمۡنُونٖ﴾؛ «مگر آن کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام بدهند که اینها به یک أجر بدون حدّ و بدون حساب و بدون منّت خواهند رسید.»
معنای ﴿أحسَنِ تقویم﴾ در خلقت انسان
معنای ﴿أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾ در اینجا چیست؟ اگر ما به کیفیّت نزول وجود در عالم خلقت توجه کنیم متوجه این نکته میشویم که خدای متعال برای خلقت عوالم وجود، اسماء و صفات جمالیه و جلالیۀ خود را در قالب جزئیات و در محدودیتهای مختلفه تنزّل داده است. در عالم وجود هر کدام از مخلوقات حصّهای از اسماء و صفات پروردگار را واجد است که در میان همۀ اینها انسان به این شرافت مشرّف و به این تاج کرامت مُتوَّج است که خدای متعال از خود وجود لا انتها و ذات خود و از آن حقیقت لا حدّ و لا رَسم و هویّت غیر مُشار خود در وجود انسان تنزّل داده است؛ یعنی علاوه بر اینکه وجود از اسماء و صفات کلّیۀ پروردگار تراوش پیدا میکند،
آنچه از همۀ اینها مهمتر است و آنچه قابلیّتش قابل ارزش و قیاس با سایر آثار وجودیۀ پروردگار نیست عبارت است از «ذات پروردگار» که این مرتبه مرتبهای است که انسان نمیتواند آن را تصور و درک کند!
لذا بهجهت همین مایه و سرمایهای که خدای متعال در وجود انسان قرار داده است، انسان نسبت به سایر مخلوقات تفضیل و برتری پیدا کرده است، موقعیت و استعداد انسان نسبت به همۀ استعدادها و موقعیتها در سایر مخلوقات متفاوت است و رشد و کمال بینهایتی که بر وجود انسان مترتّب است در سایر مخلوقات نیست. اینجا جایی است که حتی ملائکۀ مقرّب نمیتوانند در این افق سیر کنند، اینجا مکانی است که سعۀ وجودی همۀ افراد و همۀ بندگان در این محدوده متوقف میشود و فقط وجود انسان است که خطاب﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾1 شامل حال او میشود و اظهار عجز ملائکۀ مقرّب که «لَو دَنَوتُ أنمُلَةً لَاحْتَرَقتُ»2 در اینجا وارد میشود. این مکان و این موقعیت اختصاص به انسان دارد و اینجا جایی است که هیچ کمالی مافوق آن مطرح نیست!
پس ما باید قدر و قیمت خود را بدانیم و نسبت به این موقعیتی که خدای متعال برای ما قرار داده است متوجه باشیم و تنبّه داشته باشیم و این سرمایه را رایگان و مجّان از دست ندهیم و از آنچه خدای متعال از آن نسبت به سایر مخلوقات خود بهعنوان ﴿أَحۡسَنِ﴾ تعبیر آورده است، غافل نباشیم و نسبت به آن مسئلهای که خدای متعال بهواسطۀ آن بر سایر مخلوقات خود فخر میفروشد بیتفاوت نباشیم! آنجا مقام، مقام توحید است.
﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾؛ ما انسان را در بهترین موقعیت که عبارت از «سکونت و وقوف در عالم توحید و توحید ذاتی پروردگار» است قرار دادیم، ما سرشت انسان را از آنجا بیافریدیم و او را با تعلق به ماده بیامیختیم و خَلط بین این دو جنبه کردیم. آنجا عالَم توحید است، عالَم رَوح و ریحان است، عالَم صفا و یکرنگی است، عالم حقیقت است. در آنجا دیگر اعتبارات وجود ندارد، من و تویی وجود ندارد، باید و شاید وجود ندارد. آنجا عالَم وحدت است، عالَم صفا و صمیمیّت مطلقه است. در آنجا هیچ جنبۀ تعیّن و خودنمایی و استقلال راه ندارد، و از آن عالم تعبیر به ﴿أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾ شده است. ما انسان را در این موقعیت قرار دادیم و استعداد برای برگشت به اینجا را در وجود او قرار دادیم و اینکه برای رسیدن به آن مقام و مرتبۀ تکاملی خود و برای تحقق بخشیدن نسبت به این مقام و و موقعیت، توان آن را دارد؛ درحالیکه سایر مخلوقات اگر هم بخواهند نمیتوانند به یکهمچنین مرتبهای برسند! ما این ﴿أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾ را قرار دادیم.
معنای ﴿أسفل سافلین﴾ در قرآن کریم
حالا مطلب به اینجا ختم نمیشود، ﴿ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ﴾؛ ما انسان را در عالم دنیا نازل کردیم، عالم دنیا یعنی عالم تعلّقات، عالم اعتبارات، عالم تعیّنات، عالم خود رأییها و خودمحوریها، عالم چشم و همچشمیها، عالم حسادتها و خودبینیها، عالم برون نگریستنها و درون ننگریستنها، عالم از خود بیرون شدنها! ما انسان را به این عالم آوردیم، این عالمْ عالم أسفلالسّافلین است؛ یعنی از نقطهنظر سیر در عوالم وجود و از نقطهنظر إغتراب و بُعد به پروردگار، پایینترین و مُنحَطترین عالم، این عالم اعتبارات است!
پس مقصود از ﴿أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ﴾ عالم ماده و کُرۀ خاکی نیست. کُرۀ خاکی و عالم ماده، مخلوقی از مخلوقات پروردگار است و ایراد و اشکال متوجه سکونت و توقف انسان در عالم خاکی و تعلق و استفاده و بهرهگیری از ماده و آثار ماده و منفعتهای مترتّبۀ بر توقف و سکونت در عالم ماده نیست، بلکه مقصود از ﴿أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ﴾ و این
تعبیری که خدای متعال در اینجا آورده است ـ تا نهایت ذلّت و پستی و دنائت را نسبت به موقعیت انسان بنمایاند ـ عبارت است از تعلق به ماده و گرفتاری در این ماده و دل بستن به این ماده و فراموش کردن ارزشهایی که خدای متعال در ما قرار داده است و پا بند شدن به تعلّقات و اعتبارات در این عالم ماده! اینها مقصود از ﴿أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ﴾ است که انسان در تعلق به عالم ماده، به اینها مبتلا میشود، بر خلاف تمام آن چیزهایی که خدای متعال بهلحاظ آنها تعبیر به ﴿أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾ کرده است.
آنجا عالم وحدت است، اینجا عالم کثرت است! آنجا عالم توحید است، اینجا عالم خودبینی و خود رأیی و برای خود داشتن است! آنجا عالم یکرنگی است، اینجا عالم خودنمایی و بروز و ظهور خود و نفسیات خود است! آنجا عالم عدم تفاوت و عدم تعیّن است، اینجا عالم خودمحوری و جلب همۀ منافع برای خود و دیگران را از منافع محروم کردن است! آنجا عالم وحدت در نفوس است، اینجا بنا بر کثرت در نفوس و جدایی و افتراق بین نفوس و سوءظنّ بین نفوس و جدایی و بینونیّت بین نفوس است! اصلاً اساس و محور عالم دنیا را تفرقه تشکیل میدهد. این معنا، معنای ﴿أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ﴾ است.
این عالم، عالمی است که مَحطّ برای اینگونه صفات رذیله است، این عالم موقعیّتی است که اینگونه صفات میتواند در اینجا پرورش پیدا کند. تا وقتیکه انسان در آن عالم بود از این مسائل خبری نبود؛ در عالم برزخ و در عالم قیامت از این مطالب خبری نیست و در عوالم غیب و در عوالم ربوبی از این مطالب بهچشم نمیخورد. آمدن در این دنیا ما را به این ابتلائات مبتلا کرده است و تعلق به این دنیا و به عالم ماده است که ما را از آن نگرش توحیدی به نگرش کثرات واداشته است.
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ﴾؛ «مگر آن کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند!» فقط اینها افرادی هستند که خود را از تعلّقات و گرفتاریها و متّصف شدن به این صفات ذمیمه و این رذائل اخلاقی بیرون میکشند. مسئلۀ اول و اصلی، اعتقاد و ایمان است؛ [یعنی] ایمان [داشتن] و عملی را با اعتقاد انجام دادن!
دوم، براساس آن ایمان، پیگیری کردن و خود را بیکار و مهمل نگذاردن و مطالب را متابعت کردن و رفتن بهدنبال راه و مسیری که برای پیمودن است و عمل کردن به دستوری که برای حرکت است.
﴿ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ﴾؛ انسان ایمان [آورد] و عمل صالح را انجام بدهد. بنابراین در هر مرتبه از مراتب وجود و در هر دقیقه از دقایق شبانهروز و در هر ساعت و در هر موقف و در هر حادثه و در هر مسئلهای که انسان با آن مواجه میشود باید این دو نکته را مورد توجه قرار بدهد و به این دو مسئله عمل کند: ﴿ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ﴾؛ اول باید ذهنش را متوجه پروردگار کند و در آن واقعه و موقف از خدا استمداد کند، و بهدنبال آن استمداد از فیوضات و نفحات الهی، عمل صالح انجام بدهد؛ [یعنی] آن عملی که بر وفق مقتضای عقل و منطق و دستور شرع به آن سفارش و پیشنهاد شده است! همینطور [سر خود] نمیتوان عمل کرد! این تعلق به عالم کثرت موجب تنزّل انسان میشود.
تعبیر خداوند از گرایش انسان از عالم توحید به عالم ماده
خدای متعال از وجود انسان در آن عالم و بعد گرایش او به عالم ماده اینطور تعبیر میکند:
﴿فَقُلۡنَا يَـٰٓـَٔادَمُ إِنَّ هَٰذَا عَدُوّٞ لَّكَ وَلِزَوۡجِكَ فَلَا يُخۡرِجَنَّكُمَا مِنَ ٱلۡجَنَّةِ فَتَشۡقَىٰٓ * إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعۡرَىٰ * وَأَنَّكَ لَا تَظۡمَؤُاْ فِيهَا وَلَا تَضۡحَىٰ * فَوَسۡوَسَ إِلَيۡهِ ٱلشَّيۡطَٰنُ قَالَ يَـٰٓـَٔادَمُ هَلۡ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلۡخُلۡدِ وَمُلۡكٖ لَّا يَبۡلَىٰ﴾.1
ما به آدم در زمانیکه در جنّت بود و در ﴿أَحۡسَنِ تَقۡوِيم﴾ قرار داشت و هنوز به این عالم ماده تنزّل و تعلّق پیدا نکرده بود، این مطالب را گوشزد کردیم؛ الآن هم این مطالب را برای شما بازگو میکنیم!
ما به آدم گفتیم: ﴿إِنَّ هَٰذَا عَدُوّٞ لَّكَ وَلِزَوۡجِكَ﴾؛ این شیطان که میبینی هم دشمن تو است و هم دشمن همسر تو است، یعنی خدای متعال در اینجا این زوج را کاملاً نسبت به وسوسهها و خطراتی که این شیطان دارد بیم داده است، چه نسبت به شوهر و چه نسبت به زن؛ چه نسبت به پدر و چه نسبت به مادر؛ چه نسبت به برادر و چه نسبت به خواهر؛ چه نسبت به زن و چه نسبت به مرد! در تمام این موارد انسان باید راههای نفوذ را سدّ کند.
﴿إِنَّ هَٰذَا عَدُوّٞ لَّكَ وَلِزَوۡجِكَ﴾؛ تأکیدی که در اینجا شده برای این مسئله است که هیچکدام از دو طرف تصور نکنند که از دستبُرد شیطان بهدور هستند، چون هر کدام از دو جنس نسبت به این قضیه مساوی هستند!
﴿فَلَا يُخۡرِجَنَّكُمَا مِنَ ٱلۡجَنَّةِ فَتَشۡقَىٰٓ﴾؛ «مبادا شما را از بهشت خارج کند و مورد شقاوت قرار بگیرید!»
﴿إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعۡرَىٰ﴾؛ «اگر تو در بهشت باشی هیچوقت گرسنه نمیشوی، هیچوقت بدون لباس نخواهی بود، هیچوقت عیوب تو بَرملا نخواهد شد، هیچوقت حالت افتقار و احتیاج در تو پیدا نخواهد شد و هیچوقت دچار ناراحتی نخواهی شد!»
اینها از خصوصیات بهشت است. همانطور که عرض شد در خصوصیات بهشت که مربوط به عالم توحید است این مسائل موجود است. در آنجا نگرانی نیست، در آنجا گرسنگی نیست، در آنجا تشنگی نیست، در آنجا برهنگی نیست، در آنجا مکشوف شدن سَوئات و صفات ناشایست انسان نیست؛ بلکه در آنجا همه یکرنگی است، در آنجا همه صفا است، در آنجا همه رَوح و رضوان است!
﴿فَوَسۡوَسَ إِلَيۡهِ ٱلشَّيۡطَٰنُ قَالَ يَـٰٓـَٔادَمُ هَلۡ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلۡخُلۡدِ وَمُلۡكٖ لَّا يَبۡلَىٰ﴾؛ «شیطان وسوسه کرد و گفت: آیا من تو را راهنمایی کنم به درختی که آن درخت همیشه برای تو خواهد بود؟ آن درخت زندگی و استفادۀ از دنیا برای تو ابدی خواهد بود و تعلق تو نسبت به ما یَملک خودت تعلق همیشگی خواهد بود!» سلطنت، سلطنت همیشگی است؛ شجر، شجر همیشگی است!
در این آیه استفاده از منافع دنیا از نظر مادی تعبیر به «شجر» و استفاده از منافع دنیا بهصورت روحی و بهصورت نفسی تعبیر به «مُلک» شده است؛ یعنی من این دنیا و منافع دنیا را برای تو تضمین میکنم. آنچه در این عالم است ـ که نِعَم ظاهری الهی در این عالم فناپذیر است ـ در آنجا شیطان وسوسه میکند و با مطالب و مسائل خلاف، خلاف را به انسان تزریق میکند و آن را برای انسان جلوه میدهد، آن حقیقت را کنار میگذارد، آنچه از آنجا آمدهایم را به فراموشی میسپارد و دل انسان را به آنچه زوالپذیر و فناپذیر است خوش میکند، دقیقاً بر خلاف آنچه بوده است کمکم وسوسه میکند و آن موقعیت اول را بهطور کلی از بین میبرد.
زوالپذیر بودن مسائل دنیوی
﴿وَمُلۡكٖ لَّا يَبۡلَىٰ﴾؛ [شیطان میگوید:] «این سلطنت هیچوقت فنا نمیپذیرد!» درحالیکه انسان گول میخورد و غَرّه میشود و بعد یکمرتبه میبیند آن وعدههایی که در ذهنش بود و تصور میکرد، آن ارتباطاتی که در ذهن خودش ابدی میپنداشت، آن رفاقتهایی را که تصور میکرد دیگر انتهایی ندارد، آن قوم و خویشیهایی که تصور میکرد بیپایان است، آن سلطنتی را که تصور میکرد دنیا هم نمیتواند از او بگیرد، آن ارتباطاتی که خیال میکرد برای او همیشگی خواهد بود، یکمرتبه همۀ آنها از بین میرود؛ قوم و خویش از بین میرود، رفیق انسان را کنار میگذارد، سلطنت برمیگردد، خلع و مطرود میشود و در کناری قرار میگیرد!
عجب، ما چه فکر میکردیم! چطور این مسائل در ذهن ما مستقر شده بود؟! چگونه ما میاندیشیدیم که این تعلّقات برای ما جاودانه است؟! چطور ما میاندیشیدیم که این مسائلی که در حول و حوش ما میگذرد برای ما همیشگی خواهد بود؟! اما
الآن میبینیم که دیگر از آنها خبری نیست؛ نه رفیقی است که دست ما را بگیرد، نه قوم و خویشی است که دیگر به ما توجهی کند و نه سلطنت و مُکنتی است که ما به پُشتگرمی و پشتوانۀ او زندگی خود را بگذرانیم! آنوقت انسان میبیند که عمرش از بین رفته و سرمایهها همه بر باد داده شده است و آفتاب عمر بر لب بام است و دیگر مجالی برای تدارک باقی نمانده است.
خدای متعال همین مطلبی را که به آدم فرموده است، به ما هم میفرماید:
﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ لَا يَفۡتِنَنَّكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ كَمَآ أَخۡرَجَ أَبَوَيۡكُم مِّنَ ٱلۡجَنَّةِ﴾.1
«ای بنیآدم، مبادا شیطان شما را بفریبد و گول بزند، [همانطور که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد]!»
واقعاً عجیب است! با چشم خود مسائل را در این دنیا میبینیم ولی عبرت نمیگیریم و وضعیت و تعلّق بهنحوی است که پرده بر جلوی چشمان ما افتاده است. خودمان با چشم خودمان تمام مسائل را دیدیم و تمام موقعیتها را مشاهده کردیم. آن حکومتها کجا رفت؟ آن حکومتهایی که آنها آن را مؤبّد میپنداشتند کجا رفت؟ به یک چشم بههم زدن و به یک اراده و اختیار الهی، طومار آن سلطنتها همه برچیده شد و برای یافتن جا و موقعیت و کسب رفیق و صدیق به هر کجا سر زدند و به هر کجا فرود آمدند، اما کسی آنها را مجال نداد! این برای ما عبرت نیست؟! واقعاً این برای ما عبرت نیست؟! آنها چگونه میپنداشتند و در ذهن آنها چه میگذشت؟ آن چیزی که به آن اعتماد میکردند کجا رفت؟ آن چیزی که به آن تکیه داشتند چه شد؟ آن دوستانشان چه شد؟ آن قوایشان چه شد؟ آن رابطین خودشان و روابط در اینطرف و آنطرف چه شد؟ تمام اینها همه رفت! آیا این مسئله نباید برای ما عبرت بشود که روزی هم برای ما خواهد آمد؟! آنگاه که ندای أجل سر رسد، دیگر نه رفیقی در آنجا به فریاد ما میرسد و نه مال و مُکنت در آنجا دستی از ما میگیرد و نه دیگر روابط
میتواند کاری برای ما انجام بدهد! اینها چیزهایی بود که با چشم خودمان دیدیم. تمام اینها هشدارها و نداهای خدا در وجدان و ضمیر یکایک ما است که ما را نسبت به موقعیت خودمان آشنا کند. هر کسی در هر وضعیتی که هست نباید آن مسئله را فراموش کند؛ من نسبت به موقعیت خودم، شما هم نسبت به موقعیت خودتان!
﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ لَا يَفۡتِنَنَّكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ كَمَآ أَخۡرَجَ أَبَوَيۡكُم مِّنَ ٱلۡجَنَّةِ يَنزِعُ عَنۡهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوۡءَٰتِهِمَآ﴾.1 این آیه خیلی آیۀ عجیبی است! خدا میفرماید: کاری که شیطان انجام میدهد این است که آن لباس و پوشش تقوا و تنزیه و تزکیه را از وجود انسان درمیآورد.
معنای لباس در آیۀ ﴿وَلِبَاسُ التَّقْوَی ذَلِکَ خَیْرٌ﴾
﴿وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ﴾؛2 لباس یعنی آن چیزی که انسان میپوشد تا بهواسطۀ آن خودش را از دستبُرد ناملایمات حفظ کند. انسان در گرما لباس میپوشد برای اینکه خود را از گرما حفظ کند، در سرما لباس میپوشد تا برودت بر او تأثیر نگذارد. اگر انسان لباس را دربیاورد، دچار اقسام امراض و آلام میشود. خدای متعال ما را بهنحوی قرار نداده است که این بدن ظاهری ما بدون لباس باشد؛ در معرض گرما و سرما قرار گرفتن، این بدن را دچار آفت و ابتلا میکند. حال که این بدن ما به لباس نیاز دارد، آیا روح ما لباس نمیخواهد؟! آیا روح ما برای مواجهه با خطرات و صدمهها و برای درافتادن با گناهان و زشتیها و ارتکاب جرائم و قبائح احتیاج به لباس و پوشش ندارد؟!
آن پوشش چیست؟ آن پوشش عبارت است از «تقوا» و عبارت است از اینکه انسان خودش را در حِصن و در حرم امن و امان ایمان به خدا دربیاورد. این برای انسان
لباس میشود. وقتی که انسان میخواهد از منزل خارج بشود، اول این لباس را بپوشد بعد از منزل بیرون بیاید! وقتی که انسان میخواهد با شخصی ملاقات کند، قبل از اینکه وارد خانۀ او بشود این لباس را بپوشد [بعد وارد خانۀ او بشود!] پوشیدن این لباس یعنی مواظب باشد در آنجا چه میگوید؛ خدایناکرده حرف خلاف نزند، خدایناکرده احساسات بر او غلبه نکند، خدایناکرده نفس، حقایق را پنهان نکند و برای رسیدن به حطامی چند، روی حق و واقع و صدق پا نگذارد! وقتی که انسان میخواهد وارد حجره و محلّ تجارت و کارش بشود، اول آن لباس را بپوشد بعد وارد بشود! وقتی که انسان میخواهد با رفیقش برخورد کند، اول آن لباس را بپوشد بعد برخورد کند! در تمام موارد اول انسان آن لباس را بپوشد و لحظهای تأمل کند و خود را در قبال پروردگار و در قبال اعمال خودش مُحاسَب بیابد که روزی از او سؤال خواهد شد!1
[شیطان] لباس ما را درمیآورد همانطوریکه ﴿يَنزِعُ عَنۡهُمَا﴾؛ لباس را از تن آنها درآورد. آن توجه به پروردگار را از آدم و همسر او زدود و بهواسطۀ این عدم توجه، میل به دنیا پیدا کردند و خلاف دستور عمل کردند! [خدا میفرماید]: ما گفتیم از این درخت نخورید! ولی رفتند و خوردند.
جلوه دادن نقاط ضعف و نقصان انسان توسط شیطان
﴿لِيُرِيَهُمَا سَوۡءَٰتِهِمَآ﴾؛ «تا بدیها و نقاط ضعف آنها را بنمایاند و نشان بدهد.» شیطان نمیخواهد آن نقاط قوّت و تعلق و ارتباط ما با عالم غیب را به رخ مردم بکشاند و آن را برای مردم و برای خود ما نشان بدهد و بیان کند؛ بلکه میخواهد آن جنبههای ضعف وجودی ما و آن نقاط خلل و نقص ما را بهواسطۀ ورود در حوادث و بهواسطۀ تزیین و جلوه دادن، به ما نشان بدهد و بیان کند و جلوه بدهد! ﴿لِيُرِيَهُمَا﴾ یعنی بنمایاند! شیطان اینها را مینمایاند.
اگر انسان در افرادی که در دنیا هستند و تعلق به دنیا دارند دقت کند، میبیند که آنچه بر اینها و وجود اینها حاکم است، تنها کدورت، ظلمت، انانیّت و خودمحوری
است. این مسائل همان چیزهایی است که شیطان آنها را در موقعیتی قرار داده تا بهواسطۀ عمل و ورود در این پدیدهها، این صفات رذیله بتواند خود را بنمایاند و صفات حسنه بهدست فراموشی سپرده شود.
خدا در اینجا به ما هم همین مطلب را میگوید. اینها افرادی هستند که در دنیا میآیند، اما نسبت به مسائل آخرت بیگانه هستند! اینها افرادی هستند که در دنیا میآیند، ولی نسبت به باطن قضیه بیگانه هستند!
اقسام افراد در ارتباط با تعلق به دنیا
خدای متعال در اینجا افراد را در ارتباط با تعلق به دنیا و عدم تعلق به آن به سه قسمت تقسیم میکند:
﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا مِنۡ عِبَادِنَا فَمِنۡهُمۡ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ وَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞ وَمِنۡهُمۡ سَابِقُۢ بِٱلۡخَيۡرَٰتِ بِإِذۡنِ ٱللَهِ﴾.1
ما این کتاب و این قانون سیر و سلوک بهسمت إله را در میان افراد بهودیعه گذاشتیم و حقایق تشریع و تربیت را برای افراد بیان کردیم. بعضی از این مردم ﴿ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ﴾ هستند؛ ارج و موقعیت خودشان را نمیدانند، نمیدانند که چه گوهری را دارند از دست میدهند، نمیدانند که در چه وَرطهای دارند میافتند و نمیدانند چه فردایی در پیش دارند! اینها آن کسانی هستند که ﴿ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ﴾ هستند، یعنی به خودشان ظلم میکنند.
یکی بر سرِ شاخ و بُن میبرید | *** | خداوند بستان نگه کرد و دید |
بگفتا گر این مرد بد میکند | *** | نه با من که با نفس خود میکند2 |
اینها افرادی هستند که دارند بر نفس خود ظلم میکنند و آن حقیقت ﴿أَحْسَنُ
الْخَالِقِينَ﴾ و ﴿أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾ را نابود میکنند و آن را زیر پای هواهای نفس لِه میکنند و نهتنها نمیگذارند آن حقیقت شکوفا بشود، بلکه با اشتغال به تعلّقات دنیا و گرفتاریهای نفسانی و خیالات و اوهام شیطانی، کمکم آن سرمایۀ وجودی را به صفر میرسانند و دیگر از آن حقیقتی که بتواند آنها را راه بیندازد، در وجود خود چیزی باقی نمیگذارند! اینجا جایی است که خدا ختم و مُهر بر دل اینها زده است: ﴿خَتَمَ ٱللَهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡ وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ﴾؛1 خداوند بر دلهای اینها مُهر زده است، یعنی دیگر اینها قابل هدایت نیستند! گوش اینها آیات قرآن را میشنود، ولی فقط یک صدا است؛ چشم اینها عبرتها را میبیند، ولی فقط یک دیدن است و بین دیدن آنها و دیدن یک شیء جامد دیگر تفاوتی نیست، بین شنیدن آنها و شنیدن یک دستگاه جامد دیگر فرقی نیست، بین دلهای آنها و جامدات دیگر تفاوتی وجود ندارد! این کار اینها است؛ ﴿فَمِنۡهُمۡ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ﴾.
دستۀ دوم: ﴿وَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞ﴾؛ افرادی هستند که راه اقتصاد و اعتدال را در پیش میگیرند، رعایت جوانب را میکنند، مصالح و مفاسد را تشخیص میدهند و مفاسد را کنار میگذارند و مصالح را میگیرند، آنچه برای خود مفید است را انتخاب میکنند و در عینحال حظّ خود را هم از دنیا فراموش نمیکنند، رعایت جهت اعتدال را در همۀ مطالب دارند. این هم یک دسته!
اما دستۀ سومی هم داریم که گوی سبقت را از همه ربودهاند. آنها چه کسانی هستند؟ ﴿وَمِنۡهُمۡ سَابِقُۢ بِٱلۡخَيۡرَٰتِ﴾؛ آنها کسانی هستند که در هرجا که خیر است در آنجا تأمل نمیکنند و بهدنبال سبک سنگین کردن نیستند، آنها افرادی هستند که دلباخته و پاکباخته نسبت به جمال محبوب و حریم معبود سر از پا نمیشناسند، آنها افرادی
هستند که اصلاً در مخیّلۀ آنها قیاس نمیآید، در مخیّلۀ آنها «این را انجام بدهم یا آن را انجام بدهم» نمیآید، بلکه فقط یک طرف را میبینند و بس! فقط یک حریم را میبینند و بس! فقط یک راه را میبینند و بس! ﴿سَابِقُۢ بِٱلۡخَيۡرَٰتِ﴾؛ «اینها افرادی هستند که سبقت به خیر دارند!» ﴿ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡكَبِيرُ﴾؛1 «این آن فضل و بخشش و آن نعمت بزرگی است که خداوند به اینها داده است.»
اینها افرادی هستند [مصداق] ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدۡخُلُونَهَا يُحَلَّوۡنَ فِيهَا مِنۡ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٖ وَلُؤۡلُؤٗا وَلِبَاسُهُمۡ فِيهَا حَرِيرٞ﴾.2 خدا میفرماید: «اینها کسانی هستند که داخل بهشت میشوند و خدای متعال اینها را با لباسهای حریر و دیبا و بهترین زینت از نظر ظاهر و از نظر باطن میآراید و زینت میکند.» اینها افرادی هستند که میگویند:
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِيٓ أَذۡهَبَ عَنَّا ٱلۡحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٞ شَكُورٌ * الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ﴾.3
«حمد مخصوص خدایی است که حزن را از وجود ما برداشته است و ما دیگر در روز قیامت حزن نداریم، ما دیگر در روز قیامت غبطه نمیخوریم، ما دیگر در روز قیامت احساس حسرت و ندامت و پشمانی نداریم.»
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ أُوْلَـٰٓئِكَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ﴾؛4 آن کسانی که
حُسنای از طرف ما بر آنها سبقت گرفت و آنها را در این راه قرار داد، همین افرادی هستند که حزن ندارند. اینها افرادی هستند که خدای متعال دلهای آنها را روشن کرده است و راه حق و باطل را تشخیص میدهند و وجود آنها را نور گرفته است.
فرمایش امام صادق علیه السلام دربارۀ پذیرش حق و باطل و گرایش به نور و ظلمت
روایت عجیبی است که امام صادق علیه السلام میفرمایند:
إنّ الله [عزّوجلّ] خَلقَ قومًا لِلحقّ، فإذا مَرّ بهمُ البابُ مِن الحقّ قَبِلَتهُ قُلوبُهم و إن کانوا لا یَعرِفونَه... و خَلقَ قومًا لِغیرِ ذلک... و إذا مَرّ بهمُ البابُ مِن الباطلِ قَبِلَتهُ قُلوبُهم و إن کانوا لا یَعرِفونَه.1
خدای متعال قومی را برای حق و برای تمییز بین حق و باطل خلق کرده و آفریده است و دلهای آنها مستعدّ قبول حق است. اینها افرادی هستند که اگر با یک پدیده و یک جریان حق یا با یک سخن حق مواجه بشوند، بدون اینکه خودشان متوجه باشند این حق را میپذیرند. شما دیدهاید که وقتی در یک مجلس نشستهاید و یک مطلب صحیح که در آن حرفی نیست گفته میشود، پذیرش و تلقّی افراد نسبت
به این مطلب متفاوت است: یکی راحت میپذیرد؛ یکی در آن تأمل میکند و یکی نمیپذیرد! چرا قضیه اینطور است؟
همچنین خدای متعال گروهی را برای باطل آفریده است، وقتی که بابی از باطل به روی آنها گشوده شود، آن باطل را میپذیرند؛ اگرچه نسبت به آن باطل معرفتی نداشتهاند و قبلاً کسی به آنها نگفته است. وقتی زمینهای برای انحراف باشد، میبینیم که گرایش بعضی از افراد نسبت به آن زمینه بیشتر است. [اما] بعضیها هستند که گرایش به حق و قُرب، جِبِلّی و فطری آنها است و راه آنها است.
حالا آیا خدای متعال این مسائل را از أزل برای افراد خلق کرده است یا اینکه همۀ مردم در تلقّی به حق و تلقّی به باطل مُستعدّ هستند؟
وقتی که انسان اعمالی را در مقام اختیار انجام میدهد، کمکم نفس خود را نسبت به هر عملی که انجام میدهد تربیت میکند؛ اگر عمل خلاف انجام بدهد، کمکم آن روح ایمان که روح گرایش به حق است در وجود او از بین میرود! وقتی که انسان گناهی انجام میدهد، اول خیلی احساس شرم میکند، وقتی دروغی میگوید احساس شرم میکند، وقتی خیانتی میکند احساس شرم میکند و نفسش دائماً او را ملامت میکند، ولی این عمل او را برای خیانت بعد و برای خلاف بعد و برای عمل قبیح بعد آمادهتر میکند! وقتی عمل دوم را انجام داد، میبیند که احساس شرم او کمتر است! وقتی عمل سوم [را انجام داد همینطور] تا بهجایی میرسد که دیگر انجام قبائح و امور خلاف برای او آسان و راحت میشود و دیگر نفسش او را ملامت نمیکند! در این هنگام اگر با عمل خلاف و عمل صحیح مواجه بشود، عمل خلاف را میگیرد، اگر با یک مسیر حق و مسیر باطل مواجه بشود، طبعاً به باطل گرایش پیدا میکند!
مقابل این قضیه هم درست است؛ یعنی اگر انسان مراقبه داشته باشد ﴿ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ﴾ کمکم بهواسطۀ عمل خیر، نفس او بهحالتی درمیآید و موقعیتی پیدا میکند که در مواجهۀ با حق ـ ولو اینکه اطلاع نداشته باشد ـ به آن سمت گرایش پیدا میکند! این مسئله شوخی نیست، این مسئله گُتره نیست! نفس انسان با نوری
که دارد بدون اینکه تشخیص بدهد [حرکت میکند.]
امام صادق علیه السلام میفرماید:
تَجِدُ الرَّجلَ لا یُخطِئُ بِلامٍ و لا واوٍ، خَطیبًا مُصقَعًا و لَقَلبُه أشدُّ ظُلمةً مِن اللّیلِ المُظلَم؛ و تَجِدُ الرَّجلَ لا یَستَطیعُ تَعبیرًا [یُعبِّرُ] عمّا فی قَلبِه بلِسانِه و قَلبُه یَزهَرُ کمٰا یَزهَرُ المِصباح.1
شما با فردی برخورد میکنید سخنوَر و توانا که «لام» را با «میم» یا «واو» اشتباه نمیکند. آنقدر در صحبت توانا است و آنقدر خوشبرخورد و خوشبیان و خوشلهجه است که از کیفیّت گفتار او حظّ میبریم! خطیبی است بسیار سخنور و سخندان که مطالب را کاملاً شمرده و مرتّب برای مردم بیان میکند. آنچه میخواهد و در ضمیر او میگذرد را به بهترین نحو و به بهترین وجه برای مردم بیان میکند! مگر یکهمچنین افرادی و امثالذلک نبودند و نیستند؟! هستند و کم هم نیستند! درحالیکه امام صادق میفرماید: «دل او از شب تار تاریکتر و ظلمانیتر و مکدّرتر است!»
همچنین در مقابل فردی را مییابید که نمیتواند ضمیر خود را بر زبان بیاورد، یعنی یک شخص عامی است و نمیتواند نیّت خود را بیان کند، در کلمات لُکنت دارد و در انتخاب تعابیر نمیتواند آنچه را که باید انجام بدهد، ولی «و قَلبُه یَزهَر کمٰا زهَر المِصباح؛ همانطور که چراغ میدرخشد، قلب او هم میدرخشد!» این چیست؟ این همان نور باطن است!
اینها آن افرادی هستند که ﴿سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ﴾؛ حُسنای الهی بر آنها سبقت
گرفته و آنها را در آن شاهراه قرار داده است. نگوییم: ما اهل علم نیستیم! نگوییم: ما اهل درایت و روایت نیستیم! نگوییم: ما از این مطالب خبر نداریم! نهخیر، مطلب به اینها نیست؛ بلکه مسئله به قلب و نفس و ضمیر برمیگردد! هر کسی بشنود و عمل کند میرسد، حالا هر شخصی که میخواهد باشد؛ و هر کسی بشنود و عمل نکند نمیرسد، حالا هر شخصی که میخواهد باشد! مسئله به ایمان و عمل صالح است! در اینجا بین عالم و جاهل فرقی نیست، بین عالم و عامی تفاوتی نیست! مسئلۀ هدایت و نورانیّت باطن و تکامل، جدای از مباحث علم و ظاهر است! آن مسئله، قلب صاف و عمل صالح را میطلبد و ایمان و عمل صالح را تقاضا میکند! تمام اینها مقدمه است.
معنای فزع اکبر در قیامت
این همان مقام اطمینان است. اینجا همانجایی است که ﴿لَا يَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَكۡبَرُ﴾. در روز قیامت که نامۀ اعمال را به دست افراد میدهند، همه سراسیمه و پریشان نگاه میکنند، چون انسان به نفسش نگاه میکند! نامۀ عمل در دستش است و نمیداند که در این نامه چه نوشته است، اما آن حالت درونی خود و آن حالتی که با او است، قبل از نگاه کردن به نامه نشان میدهد که در آن نامه چه خبر است و حالت اضطراب او را میگیرد! حالا میخواهد بیاید در پیشگاه عرض پروردگار و تازه نامۀ عمل را باز کند؛ این کار را انجام دادی، آن کار را انجام دادی، این کار را انجام دادی، آن کار را انجام دادی!
ولی فزع از همان اول این افراد را نمیگیرد. خدای متعال در اینجا تعبیر به فزع اکبر آورده است: ﴿لَا يَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَكۡبَرُ﴾. میدانید چه فزعی است؟ آنچه در این دنیا موجب فزع و جزع ما است، نسبت به آنچه در آن دنیا برای ما است صفر هم بهحساب نمیآید! آنجا جایی است که انسان میداند دیگر کار تمام است! ما هنوز نمیدانیم، هنوز خیال میکنیم در این دنیا هستیم، هنوز خیال میکنیم مسئله واقعیت ندارد، ٦٠درصد قضیه را قبول داریم، ٥٠درصد قضیه را قبول داریم، ولی یقین نداریم به اینکه قیامتی هست، یقین نداریم به اینکه پشیمانیای در راه است، یقین نداریم به اینکه فردایی هست، یقین نداریم به اینکه حساب و کتابی هست! شنیدهایم
و در تَه دلمان هم قبول داریم، اما یقین به این موضوع نداریم! چه موقع یقین پیدا میکنیم؟ وقتی که جهنم را ببینیم، بهشت را هم ببینیم، مقام حساب و کتاب را هم ببینیم! آنجا است که دیگر فزع اکبر میآید، آنجا است که آن جزع و فزعی که نمیداند حالا در این نامه چیست [میآید!] تمام نیّات در این نامه آمده است، تمام قدمهایی که برداشتیم در این نامه آمده است، تمام افکار ما و تمام حرفهایی که زدیم مو به مو و بدون یک واو کمتر یا بیشتر در این نامه آمده است؛ امروز این حرف را به آن شخص زدی و دلش را رنجاندی! چرا؟ حالا بیا حسابت را پس بده! آن روز این فکر را نسبت به آن برادر مؤمنت کردی! چرا؟ حالا بیا حسابت را پس بده! امروز آن عمل را نسبت به آن برادرت انجام دادی! چرا؟ حالا بیا حسابت را پس بده! اگر هم حسابت را پس ندهی نمیتوانی جلو بروی! باید حساب را پس داد و باید از عهدۀ حساب برآمد! در اینجا است که آن فزع اکبر میآید، یعنی فزعی که دیگر بالاتر از آن فزعی نیست! انسان میبیند کار تمام است و دیگر فرصت از دست رفته است، [لذا میگوید:]
﴿رَبِّ ٱرۡجِعُونِ * لَعَلِّيٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِيمَا تَرَكۡتُ كَلَّآ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَا﴾.1
«خدایا، مرا برگردان تا این گذشته را جبران کنم! أبدا، این حرفی است که زده میشود و از دهانش درمیآید!»
کجا برگردانیم؟ پروندۀ دنیا بسته شده است! شما قومی بودید که آمدید و به اینجا رسیدید و تمام شد، حالا ما در این دنیا کارهای دیگری داریم، میخواهیم اقوام و افراد دیگری را بیاوریم، شما را داخل در آنها برگردانیم؟! اینطور که نمیشود! این پرونده دیگر تمام شد و دیگر به دنیا برنمیگردی!
﴿لَا يَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَكۡبَرُ وَتَتَلَقَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ هَٰذَا يَوۡمُكُمُ﴾؛ «اینها آن افرادی هستند که ملائکه میآیند و میگویند: [”امروز همان روزی است که خدای متعال در عالم دنیا به شما وعدۀ آن روز را داده بود.“»]
اهمّیت امید به رحمت و غفران الهی
اما خدا در اینجا راه گذاشته است و امید داده است و برای بندگان رحمت آورده است. ما افرادی هستیم که هم کار خوب انجام میدهیم و هم کار بد انجام میدهیم، رحمت خدا در اینجا شامل حال ما میشود. خدا میگوید: خیال نکنید حالا که یک اشتباه کردید دیگر کار تمام است! تصور نکنید اگر یک امر خلاف انجام دادید دیگر کار تمام است! نه، اینطور نیست!
﴿قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَهِ إِنَّ ٱللَهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًا﴾.1
«بگو ای کسانی که بر خودتان ستم و ظلم کردهاید، از رحمت خدا نا امید نشوید؛ [چون خداوند تمامی گناهان را میآمرزد!]»
آیۀ دیگری در قرآن هست که بسیار آیۀ عجیبی است، این آیه شامل حال ما خواهد شد:
﴿وَءَاخَرُونَ ٱعۡتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمۡ خَلَطُواْ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَءَاخَرَ سَيِّئًا عَسَى ٱللَهُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ إِنَّ ٱللَهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ﴾.2
«آن کسانی که در این دنیا عمل کردند، ولی قاطی کردند؛ یعنی هم کار خوب انجام دادند و هم کار بد انجام دادند، عمل سیّئ را با عمل صالح با هم انجام دادند، ولی بعد توبه میکنند، امید است که مورد رحمت الهی واقع بشوند، [بهدرستیکه خداوند غفور و رحیم است!]»
این آیه، بسیار آیۀ امیدوار کنندهای است.
جابر بن عبدالله انصاری از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایتی نقل میکند. میگوید از رسول خدا شنیدم که فرمود:
لا یَموتَنَّ أحدُکم إلاّ و هوَ یُحسِنُ الظّنَّ بالله، و کَم مِن قومٍ أرداهُم سوءُ الظّنّ بالله.1
«مبادا شما بمیرید درحالیکه حسن ظنّ به خدا در وجود شما نباشد! چهبسیار اقوامی بودند که آمدند و همین سوءظنّی که به خدا و به رحمت خدا و به بخشش و فضل خدا داشتند آنها را از بین برد!»
این روایت بسیار امیدوار کننده است که انسان احساس کند بالأخره بشر است و جایزالخطا است؛ گناه و خطا میکند، ولی راه توبه باز است!
ماه رمضان گذشت. ماهی که خدای متعال در آن ماه ما را به پذیرایی خودش دعوت کرده بود، ماهی که ماه عبادت و توبه و إنابه و بخشش بود. رسول خدا فرمود:
فإنّ الشّقیَّ مَن حَرُم غفرانَ الله فی هذا الشّهر العَظیمِ؛2
«آدم بیچاره و بدبخت آن کسی است که ماه رمضان بر او بگذرد و او از رحمت خدا محروم باشد!»
واقعاً خیلی عجیب است! یعنی ماه رمضان ماهی است که خدای متعال با تمام توان برای بخشش و آمرزش بندگان پا به میدان گذاشته است و تمام اسباب و وسایل را فراهم کرده است.
درخواست عیدی واقعی در دعای قنوت نماز عید
امروز چه روزی است؟ امروز روز عید است! روزی است که خدای متعال بهواسطۀ این نعمت و بهواسطۀ ورود در این میهمانی، به بندگانش عیدی میدهد! عیدی عبارت از چیست؟ آیا عیدی عبارت از قضای حاجات است؟! آیا عیدی عبارت از برآورده شدن گرفتاریها است؟! آیا عیدی عبارت از صحت و سلامتی بدنی است؟! آیا عیدی عبارت از رفع گرفتاریها و مسائل دنیا است؟! البته ممکن
است اینها هم عیدی باشد، ولی عیدی داریم تا عیدی! و ما نباید [آن عیدی واقعی را] از دست بدهیم! آن عیدیای را که خدا در امروز میدهد در دعای قنوت خواندیم:
اللهمّ... أسألُک بحقّ هذا الیومِ الّذی جَعلتَه لِلمُسلمینَ عیدًا و لِمحمّدٍ صلّی الله علیه و آله ذُخرًا و شَرفًا و کَرامةً و مَزیدًا.
«خدایا، من تو را به امروز قسم میدهم، روزی که برای مردم و برای پیامبر خودت و آل او عید قرار دادی و آن را موجب ذخیره برای آنها و موجب شرافت و علوّ مقام و درجات آنها قرار دادی و به آنها کرامت نازل کردی!»
خدایا، من تو را به یکهمچنین روزی قسم میدهم!
أن تُدخِلَنی فی کلّ خیرٍ أدخلتَ فیه محمّدًا و آلمحمّدٍ؛
«مرا در هر خیری که پیامبر خود و آل او را داخل کردی، داخل کنی!»
این مسئله شوخی نیست! حالا که خدا دارد میگوید: «من میدهم!» چرا ما بگوییم: «نه!» خدا دارد میگوید که شما این را بگویید، شما این را در دعا بخوانید، شما این را در نماز بخوانید. اینطور نیست که این مطلب را پیغمبر خوانده باشد و شما بیایید حکایت کنید؛ نه، شما هم بیایید و همین تقاضا را کنید! مگر من بخیلم؟! مگر دریای جود و کرم من تمام میشود؟! اینجا است که میگویند: گر گدا کاهل بوَد، تقصیر صاحبخانه نیست!
رفقا، این را بدانیم که امروز روز مهمی است! اگر تا بهحال نیّت خود را صاف نکردهایم، امروز صاف کنیم! اگر خواست و نیّت خود را به مرتبۀ رشد نرساندهایم، امروز به آن توجه کنیم!
در هر خیری که پیغمبر را داخل کردی مرا هم داخل کن! اصلاً این مسئله قابل تصور است؟! اصلاً میشود به فکر و به تخیّل انسان بیاید؟! در آن خیری که پیامبر عظیمالشّأن، آن کسی که مقام اول و آخر را دارد و ائمه علیهم السلام و امام زمان أرواحنا فداه را داخل کردی مرا هم داخل کن!
الآن امام زمان در چه خیری قرار دارد؟ الآن آن حضرت در چه وضعیتی قرار
دارد؟ الآن آن حضرت در چه مقامی متمکّن است؟ الآن او از چه نعمات الهی دارد بهرهمند میشود؟ خدایا، از آنها قسمت ما هم بکن! چه عیب دارد؟! بالأخره دریای تو باز است و کرم تو انتها ندارد! خودت اینطور به ما یاد دادی!
و أن تُخرِجَنی مِن کلّ سوءٍ أخرَجتَ منهُ محمّدًا و آلمحمّدٍ؛
«و از هر بدی و زشتی در هر مرتبهای از مراتب [که آنها را خارج کردی، مرا هم خارج کنی!]»
مراتب توبه
در روایتی رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:
توبه مراتبی دارد: توبۀ مردم عبارت است از گناهان؛ توبۀ اولیا عبارت است از توجه به غیر خدا؛ توبۀ انبیاء عظام عبارت است از اضطراب سرّ!1
یعنی آنها توجه به غیر خدا ندارند و اگر در آن استغراق در مقام عزّ و مقام امن پروردگار یک لحظه از آن تعلق کم بشودـ نهاینکه توجّهشان قطع بشود ـ صدای آنها بالا میرود! اضطراب سرّ یعنی یک قدری از آن تعلق سرّ و ضمیر آنها کم بشود، توبۀ اینها از آن است! این سوء برای آنها است.
حالا ما در اینجا از خدا این را میخواهیم، ما نمیگوییم: خدایا، گناهانی را که ما میکنیم ببخش! بله، این گناهان هم باید بخشیده بشود، ما نمیگوییم: خدایا، ما را از توجه به غیر خودت [محفوظ بدار!] نه، ما پا را روی آن پلۀ بالا میگذاریم و میگوییم: خدایا، آن سوء و آن مرتبه از لغزشی که اولیای راستین خود و ائمه را از
آن محفوظ داشتی، ما را هم محفوظ بدار!
اللهمّ إنّی أسألُک خیرَ ما سألک به عبادُک الصّالحونَ؛
«خدایا، من از تو سؤال میکنم بهترین چیزی را که بندگان صالح تو تقاضا کردند.»
و أعوذُ بکَ ممّا استَعاذَ منهُ عبادُک المُخلِصونَ؛1
«[و به تو پناه میبرم از آن چیزی که بندگان مخلِص تو از آن به تو پناه میبرند].»
معنای واقعی عید
عید ما عبارت است از معرفت امام علیه السلام! عید ما عبارت است از ورود در حریم ولایت امام علیه السلام! این عید است! عید ما عبارت است از شناخت امام زمان علیه السلام! این معنا، معنای عید است!
إنشاءالله که خدای متعال ولیّ خودش را به ما بشناساند و ما را در حریم ولایت او قرار دهد!
اللهمّ کُن لِولیّکَ الحجّةِ بنِ الحسَن صَلَواتُک عَلیهِ و علیٰ آبائِه فی هذه السّاعَةِ و فی کلّ ساعَةٍ وَلیًّا و حافِظًا و قائِدًا و ناصِرًا و دَلیلًا و عَینًا حتّی تُسکِنَه أرضَکَ طَوعًا و تُمتّعَه فیها طَویلاً.2
اللهمّ إنا نَرغبُ إلیکَ فی دَولةٍ کریمةٍ تُعزّ بها الإسلامَ و أهلَه و تُذلّ بها النّفاقَ و أهلَه و تَجعلُنا فیها مِن الدّعاة إلیٰ طاعتکَ و القادةِ فی [إلیٰ] سبیلکَ و تَرزُقُنا بها کَرامةَ الدّنیا و الآخرة.3
برای تعجیل در ظهور امام زمان علیه السلام سه صلوات بفرستید!
اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد
مجلس یازدهم: استجابت دعوت خدا و رسول، موجب احیای قلوب
عید فطر ١٤٢٤ هجری قمری
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدُ للهِ الواصلِ الحمدَ بالنِّعمِ و النِّعمَ بالشّکرِ. نَحمدُه علیٰ آلائِه کمٰا نَحمَدُه علیٰ بَلائِه، و نَستَعینُه علیٰ هذه النّفوسِ البِطاءِ عمّا أُمِرَت بِه، السِّراعِ إلیٰ ما نُهیَت عَنه، و نَستَغفِرُه عمّا أحاطَ به عِلمُه و أحصاهُ کتابُه؛ عِلمٌ غیرُ قاصرٍ و کتابٌ غیرُ مُغادرٍ، و نُؤمِنُ به إیمانَ مَن عایَنَ الغُیوبَ و وَقَفَ علیٰ المَوعودِ؛ إیمانًا نَفیٰ إخلاصُه الشّرکَ و یقینُه الشّکَ، و نَشهَد أن لا إله إلّا الله وَحدَه لا شَریکَ لَه و أنّ محمّدًا [صلّی الله عَلیه و آله و سَلّم] عَبدُه و رَسولُه؛ شَهادتینِ تُصعِدانِ القَولَ و تَرفَعانِ العَملَ، لا یَخِفُّ میزانٌ توضَعانِ فیه و لا یثقُلُ میزانٌ تُرفَعانِ عنه.
اُوصیکُم عِبادَ الله بِتَقویٰ الله الّتی هی الزّادُ و بِها المَعاذُ [المعاد]؛ زادٌ مُبلِّغٌ و مَعاذٌ [معاد] مُنجِحٌ، دَعا إلَیها خیرُ داعٍ و وَعاها خَیرُ واعٍ؛ فَأسمَعَ داعیها و فازَ واعیها!1
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمٰنِ ٱلرَّحِيمِ* قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ * ٱللَهُ ٱلصَّمَدُ * لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾.2
اللهمّ صلّ و سلّم و زِدْ و بارِکْ علیٰ رسولِک و خاتمِ رُسلِک و شاهدِ سرِّک و مُبلِّغِ رسالاتِک، الرّسولِ النبیِّ الاُمیِّ المکیِّ المدنیِّ التهامیِّ القرَشیّ، صاحبِ لواء الحمد و المقامِ المحمود أبیالقاسم محمّدٍ الحمیدِ المحمود، و علیٰ أخیهِ و وصیِّه و صهرِه و ابنعمِّه و خلیفتِه مِن بعده قائدِ الغُرِّ المُحجَّلین و یعسوب الدّین و إمام المتّقین أمیرالمؤمنین علیّ ابن أبیطالب علیه السلام، و علیٰ الصدّیقةِ الطاهرةِ الحَوراء الإنسیّةِ الشّفیعةِ یومَ الجزاء فاطمةَ الزّهراء سلام الله علیها، و علیٰ سِبطَیِ الرّحمة و سیّدَیْ شَبابِ أهلِ الجنّة الحسنِ و الحسین. اللهمّ صلّ علیٰ أئمةِ المُسلمینَ و الهداةِ المهدیّین و الحجَجِ المَیامین علیِّ بنِ الحسین ومحمّدِ بن علیّ و جعفرِ بن محمّدٍ و موسیٰ بن جعفرٍ و علیّ بن موسیٰ و محمّد بن علیٍّ و علیِّ بن محمّدٍ و الحسنِ بن علیّ و الخلَفِ القائمِ المنتظَرِ المهدیّ، حُجَجِک علیٰ عبادِک و اُمَنائک فی بلادک. اللهمّ سَهّلْ مَنهجَهم و عجّلْ فی فرجهم و اجْعلنا مِن شیعتهِم و مَوالیهِم و الذّابّین عنهم.
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
اجابت دعوت خدا و پیامبر سبب احیای دل
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَهَ يَحُولُ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ وَأَنَّهُۥٓ إِلَيۡهِ تُحۡشَرُونَ﴾.1
صلواتی ختم کنید!
خداوند در این آیۀ شریفه خطاب به جمیع افراد از مؤمنین میفرماید:
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، دعوت پروردگار و رسول او را اجابت کنید. این اجابت موجب إحیای دل و إحیای خود شما است. اجابت کنید آنچه که موجب حیات شما خواهد بود و شما را زنده خواهد کرد و از مرگ و میته بودن بیرون خواهد آورد؛ و بدانید که خداوند بین شما و قلب شما حائل است و حضور دارد و همۀ شما بهسوی او بازگشت خواهید کرد!»
نکتهای که در این آیۀ شریفه بهچشم میخورد این است که خدای متعال
دعوت خود و پیامبر را موجب إحیا میداند. إحیا یعنی زنده گردانیدن، زنده کردن، حیات بخشیدن و از مرگ و نابودی و هلاکت بیرون آوردن! این معنا، معنای إحیا است. در مقابل إحیا، هلاکت و بَوار و نیستی و إماته است.
خداوند میفرماید: دعوت خدا و رسول، موجب إحیای شما است. بنابراین هر کسی که خود را در تحت این دعوت قرار بدهد و اوامر پروردگار و اولیای دین را امتثال کند، موجب حیات خود شده است؛ و اگر کسی سر باز بزند و خود را از تحت نفوذ و جریان این امور بیرون بیاورد، موجب هلاکت و إماتۀ خود شده است. این إماته و این إحیا، چه إماته و چه إحیایی است و چگونه فرد بهواسطۀ تسلیم در برابر اوامر الهی حیات خود را تضمین میکند و چگونه فرد با سرپیچی از اطاعت الهی مرگ خود را بهدست خود فراهم میکند؟
اختلاف فرهنگ قرآن و اسلام و اولیا با فرهنگ متعارف در ارائۀ معنای حیات و مرگ
در کتاب مبین اسلام یعنی قرآن کریم و در فرهنگ اسلام و علما و بزرگان و اولیای دین، مسئلۀ حیات و مسئلۀ مرگ با آنچه در فرهنگ متعارف مورد استفاده و استعمال است تفاوت میکند.
ما مرگ را به همین مرگ ظاهری و از کار افتادن قوای ظاهری و اجزاء بدن و بیتحرکی میدانیم؛ و در مقابل حیات را موجب حرکت و بقای زندگی و راه رفتن و نفس کشیدن و تمتّع از همین نعَمات ظاهری در دنیا میدانیم، اما در فرهنگ اسلام و اولیای الهی مسئلۀ حیات و مرگ با آنچه ما میدانیم متفاوت است.
در فرهنگ قرآن کریم از حیات، به حیات قلب و حیات روح و حیات نفس تعبیر آورده میشود؛ و از مرگ و إماته و هلاکت، به کوری باطن و بسته شدن درهای رحمت الهی بر قلب تعبیر میشود؛ مانند بینایی و بصر و مانند شنوایی و سمع که در فرهنگ قرآن کریم از اینها به کوری دل تعبیر شده است، نه کوری ظاهر!
﴿فَإِنَّهَا لَا تَعۡمَى ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَلَٰكِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِي فِي ٱلصُّدُورِ﴾؛1 ای مردم، این
کوری نه آنچنان است که شما میپندارید، بلکه این کوری، کوری دل و کوری قلب و کوری ضمیر و باطن انسان است که نمیگذارد حق برای انسان روشن بشود و هرچه مطلب حق گفته میشود از آن عبور میکند و آن را بهجان نمیگیرد! این کوری ظاهری از کار افتادن آلتی از آلات بدن است، یک روز انجام میشود و روز دیگر برطرف میشود؛ مانند سایر بیماریها و آلامی که برای بدن بهوجود میآید و بهواسطۀ یک سلسلۀ علل و اسباب طبیعی در این دنیا تحقق پیدا میکند! این کوری، آن کوری است و مسئلۀ مهمّی نیست، بلکه یک پدیدۀ ظا