44

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1)

اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

8337
مشاهده متن

پدیدآورآیت‌اللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی

گروهاصول

مجموعهالمقصد 2 - الفصل 1 و 2 و 3: فی تعریف العام و أقسامه؛ أدوات العموم؛ حجّيّة العامّ المخصّص في الباقي

جلسه‌های مجموعه (8 جلسه)

توضیحات

در جلسۀ چهل و چهارم از سلسله جلسات درس اصول فقه، باب عامّ و خاصّ، استاد معظّم آیةالله حاج سید محمّد محسن طهرانی قدّس الله سرّه به بحث از حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص می‌پردازند. در این بحث ابتدا دیدگاه مرحوم آخوندو تفصیلی از ایشان را در مسئله بیان می‌کنند. سپس به تبیین دیدگاه کسانی می‌پردازند که حجّیت عامّ را نسبت به مابقی، در مخصص منفصل نفی کرده‌اند. ایشان پس از ذکر ادّلۀ مخالفان و جواب مرحوم آخوند به این ادلّه، در توضیح مسئله، بحثی را در رابطه با هویّت کلام و ظهور شخصی و جایگاه قرائن در انعقاد ظهور کلام آغاز می‌کنند. مرحوم استاد، انعقاد ظهور برای کلام را قبل از توجّه به قرائن، نمی‌پذیرند؛ چنان‌که ظهور عامّ قبل از فحص از قرینه، از سوی اصولیّین مردود دانسته شده است. تتمّۀ این بحث و نتیجۀ آن در مسئلۀ حاضر و نیز نقد تفصیل اول از مرحوم آخوند در جلسۀ بعد خواهد آمد.

/17
پی دی اف پی دی اف موبایل ورد صوت

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

1
  •  

  • هو العلیم

  •  

  • حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1)

  • اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات 

  •  

  •  

  • سلسله دروس خارج اصول فقه – باب عامّ و خاصّ – جلسه چهل و چهارم 

  •  

  • استاد

  • آیةالله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی 

  • قدّس الله سرّه 

  •  

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

2
  •  

  •  

  • أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

  • بسم الله الرّحمٰن الرّحیم

  •  

  • نظر مرحوم آخوند بر تفکیک مخصِّص متّصل و منفصل

  • بحث در حجّیت عامّ در مابقی مصادیق مفهوم عامّ، بعد از مخصِّص است. مرحوم آخوند مخصِّص را به مخصّص متّصل و منفصل تقسیم می‌کنند.

  • در مورد مخصّص متّصل نظرشان این است که عامّ در مابقی حجّت است؛ درصورتی‌که علم به خروج افراد مخصِّص از دایرۀ عامّ داشته باشیم. اما اگر احتمال خروج برود، در این‌صورت در آن افراد حجّت نیست. مثلاً فرض کنید که در «أکرِم العُلَماء إلاّ الفُسّاقَ مِنهم» دایرۀ عامّ بعد از تخصیص، افراد معلوم الخروج از دایرۀ فسّاق است؛ عالم غیر فاسق. اما اگر احتمال خروج برود، مانند شبهات مصداقیّه یا شبهات مفهومیّه، در اینجا حجّیت عامّ بر آن افراد ثابت نیست.

  • البته بحث راجع به شبهات مفهومیّه بعد از مخصّص و همین‌طور شبهات مصداقیّه، بعداً می‌آید که بسیار بحث مهمّی است و فرق بین شبهۀ مصداقیّه و شبهۀ مفهومیّه است که ما را وادار می‌کند به‌اینکه در عامّ بعد از مخصّص قائل به برائت یا اشتغال شویم؛ که آیا این مخصّص ما باعث رفع شبهۀ مصداقیّه شده یا اینکه رفع شبهۀ مفهومیّه کرده است.

  • ولی در مورد عامّی که به مخصِّص منفصل تخصیص خورده است، نظر مرحوم آخوند این است که حجّیت عامّ در افراد محتمل هم ثابت است. به‌جهت‌اینکه ظهوری که برای عامّ، اوّلاً بلا اوّل و صرف نظر از تخصیص، منعقد می‌شود بالنّسبه به افراد معلوم الدّخولِ در تحتِ عامّ و همین‌طور بالنّسبه به افرادی که محتمل الدّخولِ در تحتِ عامّ است، حجّیت پیدا می‌کند؛ درصورتی‌که شبهۀ ما شبهۀ مصداقیّه نباشد بلکه شبهۀ مفهومیّه باشد. ولی در مورد تخصیص اول که عامّ ما مخصَّص شود به مخصِّص متّصل مسئله از این قرار نیست.1

  • دلیل نافین حجّیت عامّ در مخصّص منفصل

  • در اینجا دلیلی که مرحوم آخوند می‌آورند، در جواب به شبهۀ نافین به حجّیت عامّ، از آنجا روشن می‌شود. همان‌طور که ایشان دارند، بعضی‌ها این قضیه را نفی کرده‌اند. آن‌ها می‌گویند که بعد از مخصِّص متّصل [منفصل]، عامّ حجّیت در باقی ندارد، اما بعد از مخصّص منفصل [متّصل]، عامّ در باقی حجّت است. به‌جهت‌اینکه در مخصّص متّصل [منفصل] بعد از آنکه لفظ عامّ، موضوع حقیقی خود را از دست داد که جمیع افراد است، امر در مابقی دایر می‌شود بین مراتب مَجازاتی که آنها بعد از اخراج مخصِّص در تحتِ عام داخل هستند، که آیا همۀ افراد بعد از مخصّص در تحت عامّ داخل هستند یا بعضی از افراد؟ آن بعضی از افراد چند تا هستند؟ وقتی که می‌گوییم «أکرِم العُلماء إلاّ الفُسّاقَ مِنهم» وقتی که ما فسّاق را خارج کردیم در اینجا این «أکرِم العُلماء» در چه تعدادی از این علما حجّیت دارد؟ در تمام علمای غیر فاسق؟ ‌این یک مجاز است به‌خاطر اینکه موضوع‌لهِ آن که غیر فاسق نیست، موضوع‌لهِ آن همۀ علما بودند. عالمِ صالح و عالمِ طالح هر دو در تحت عامّ بود.

    1. کفایة الأصول، ص 218.

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

3
  • حالا بعد از اخراج مخصّص، شبهه در تعیین مجاز از بین مجازات پیدا می‌شود که منظور از این عامّ همۀ افراد هستند؟ مراد تفهیمی مولا از این عامّ تمام افراد غیر فاسق هستند یا بعضی از آن افراد هستند؟ نمی‌دانیم. درصورتی‌که بعضی از آن افراد هستند، کدام از آن بعض هستند؟ آیا عالِم نحویّ هم داخل است یا عالم فیلسوف هم داخل است یا عرفا هم داخل در تحت این هستند؟ بالأخره اینها شبهات است دیگر، حالا یا شبهات مفهومیّه است یا شبهات مصداقیّه.

  • تلمیذ: بالأخره این سؤال که محدودۀ عامّ چه مقدار است قبل از مخصّص هم هست.

  • استاد: قبل از مخصّص، ظهور عامّ که «کلّ» است جا برای شبهه نمی‌گذارد بماند. وقتی که می‌گوییم: «أکرِم کُلّ عالمٍ»، عرض شد که در این‌صورت دیگر کلّ، به دلالت لفظیّۀ وضعیّه بر استیعاب تمام افرادی که در تحتِ مفهوم عامّ داخل هستند، دلالت می‌کند و در اینجا شبهه‌ای نیست.

  • البته همان‌طوری‌که عرض کردیم نظر مرحوم نائینی این بود که ما استیعاب را با مقدّمات حکمت استفاده می‌کنیم. حالا چه با مقدّمات حکمت باشد چه با دلالت خود لفظ کلّ و بدون مقدّمات حکمت باشد، این استیعاب محلّ بحث نیست و ظهور عامّ در تمام افراد بلاشک و شبهه است.

  • صحبت در این است که حال که مخصّصی این عامّ را تخصیص زد، این عامّ در افراد، مجاز شد و [در مثال أکرِم العُلماءَ إلاّ الفُسّاق منهم] در مابقی از فاسقین مجاز می‌شود. پس حالاکه مجاز شد در کدام مرتبه از این مجاز ما متوقّف بمانیم؟ در همۀ علمای غیر فاسق یا در یک حصّۀ خاصّی از این علما؟ و چون تعیین یکی از این مراتب، ترجیح بلامرجّح است در اینجا اجمال پیدا می‌شود و اجمال که پیدا شود آن ظهور از حجّیت ساقط می‌شود. لذا در بحث حجّیت عامّ بعد از مخصّص متّصل [منفصل] این آقایان فرموده‌اند که عامّ در مابقی حجّت نیست.1

  • اشکال بر نافین حجّیت عامّ در مخصّص منفصل

    1. . کفایة الأصول، ص 218.

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

4
  • قبل از اینکه وارد اشکال مرحوم آخوند بشویم اشکالی که به‌نظر می‌رسد این است که اگر قرار باشد که حجّیت عامّ بعد از مخصّص متّصل [منفصل] ساقط بشود چرا اصلاً مولا مخصّص متّصل [منفصل] می‌آورد؟ دیگر چیزی نباید بیاورد. تخصیص زدن عامّ به مخصّص متّصل [منفصل] با تصور اینکه دیگر بعد از این مخصّص، عامّ به‌لحاظ اجمال در مابقی حجّت نیست، به چه دلیلی است؟ چه جهتی دارد؟ این دیگر بلاوجه است. پس مولا در اینجا باید می‌گفت: «لا تُکرِم کُلَّ عالمٍ» به‌جای اینکه بگوید: «أکرِم العُلماء» بعد بگوید «إلاّ الفُسّاق»؛ ‌از اول بگوید: «لا تُکرِم کُلّ عالمٍ» و از اول خیالش را راحت کند. در این صورت کلام مولا از حکمت بیرون می‌آید و لغو می‌شود. لذا این عامّ باید در یک مقداری حجّت داشته باشد، یعنی حجّیتش باید مفروغ‌عنه باشد. این دلیل آقایان بود. اینها نظرشان در مخصّص منفصل این است.

  • حجّیت عامّ در مابقی بعد از مخصّص متّصل

  • در مخصّص متّصل نظر اینها این است که از اول عامّ، خودش با آن مخصّص، یک هویّتی پیدا می‌کند. یعنی خود عامّ با آن مخصّص در مابقی، ظهور پیدا می‌کند و اجمال برایش پیدا نمی‌شود؛ وقتی که در مابقی ظهور پیدا کرد چون رادعی هم از این ظهور وجود ندارد، بنابراین خودِ آن ظهور، فی‌حدّ نفسه حجّت می‌شود.

  • مثل بحثی که دربارۀ آیۀ ﴿فَلَبِثَ فِيهِمۡ أَلۡفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمۡسِينَ عَامٗا﴾1 می‌کنند. در آنجا زمخشری دارد که آیه، دلالت نمی‌کند که هزار سال عمر کرد غیر از پنجاه سال؛ بلکه هزار پنجاه کم، یعنی نهصد و پنجاه. و از اول کلام روی نهصد و پنجاه می‌رود؛ نه‌اینکه هزار سال عمر کرد، پنجاه سال از آن کم کنید.2

  • پس معنا این‌طور است که فَلَبِثَ فی قومِهِ تِسعةَ مئةٍ و خمسینَ عاماً؛ ولی خداوند متعال برای مبالغۀ در ازدیاد عمر و رسالت، به‌جای‌اینکه این کلام را بیاورد، ﴿أَلۡفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمۡسِينَ عَامٗا﴾ را آورده است. برای این جهت نمی‌گویند: نهصد و پنجاه و می‌گویند: هزار سال غیر از پنجاه. این برای مبالغه است. پس در مخصّص متّصل از اول آن کلام در مابقی از آن مخصّص ظهور پیدا می‌کند.

    1. . سوره عنکبوت(29)، آیه 14.
    2. الکشّاف، ج 3، ص 445.

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

5
  • تفاوت مخصّص منفصل با متّصل در تخصیص

  • اما در مخصّص منفصل آن عامِّ اول، هویّت خودش را از دست می‌دهد و دیگر آن کلام اول سرش بی‌کلاه می‌ماند. اینکه مولا اول گفت: «أکرِم کُلّ عالمٍ» و فردایش گفت: «لا تُکرِم الفُسّاق من العلماء»، منظورش از «کلّ عالمٍ» چه افرادی هستند؟

  • ما در اینجا دو جمله داریم؛ یکی جملۀ «أکرِم کُلّ عالمٍ» را داریم و یکی جملۀ «لا تُکرِم الفسّاقَ مِن العُلماء» را داریم. هر کدام از این دو جمله اوّلاً بلا اوّل برای خودشان ظهوری دارند. وقتی که «أکرِم کُلَّ عالمٍ» با «لا تُکرِم الفُسّاق مِن العُلماء» تخصیص خورد، ظهور «أکرِم کُلّ عالمٍ» در علماء از بین می‌رود. ما در اینجا می‌مانیم که وقتی «کلّ عالمٍ» استیعاب خودش را از دست داد در چه مرتبه از مراتب مادون، توقّف می‌کند؟ تمام علما است یا بعضی از علما؟ اگر بعضی از علما است در چه مرتبه‌ای است آن بعض؟ آن بعض هم که مراتب دارد و تعیین یکی ترجیح بلامرجّح است و لذا مقام اجمال پیدا می‌شود.

  • آن اشکالی که عرض کردم در اینجا می‌آید، آن این است که اگر قرار باشد که «کلّ عالمٍ» ظهورش از بین برود و مولا، عِلم دارد به‌اینکه دیگر این «أکرِم کُلّ عالمٍ» حجّیت در ظهور در مابقی ندارد، پس اصلاً چرا فردایش می‌گوید: «لا تُکرِم الفُسّاق مِن العُلماء»؟ در این‌صورت بگوید: «لا تُکرِم کُلَّ عالمٍ». [اگر این‌طور است] این گفتن «أکرِم کُلّ عالمٍ» و اینکه بعد «لا تُکرِم کُلَّ فاسِقٍ» بیاید و این را از بین ببرد، لغو است. این دلیل این افراد.

  • جواب مرحوم آخوند به نافین حجّیت عامّ در مخصّص منفصل

  • مرحوم آخوند در اینجا جوابی می‌دهند که این جواب ایشان خالی از تأمّل نیست. ایشان می‌گویند که اوّلاً در مورد عامّی که مخصَّص باشد به مخصِّص متّصل، ما قبلاً هم گفتیم که ادوات عموم بنابر محدودیّت ذوی‌الأدوات، سعه و ضیق پیدا می‌کنند. یعنی وقتی که ما لفظ «کلّ» یا لفظ «جمیع» یا جمع محلّیٰ به الف و لام و امثال‌ذلک داریم، اینها دلالت بر استیعاب می‌کنند و بیش از این دلالتی ندارند. حالا اگر مدخول این ادوات، مقیّد نباشد، اینها دلالت بر استیعاب آن طبیعت مدخولٌ بها می‌کنند، یعنی آن طبیعت را گسترش می‌دهند و چون خروج یک فرد از افراد آن طبیعت، خلاف فرض است بنابراین خود اینها فی‌حدّ نفسه دلالت می‌کنند بر استیعاب جمیع افراد آن طبیعتی که مقیّد نیست.

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

6
  • اما اگر آن طبیعت مدخول بهای اینها خودش مقیّد شد، مثلاً گفتیم: «أکرِم کُلّ رجلٍ عالمٍ»؛ «کلّ» همین «رجل عالم» را که یک طبیعت و حصّه‌ای از آن طبیعت مطلقه است را [گسترش می‌دهد و] موجب استیعاب «رجل عالم» می‌شود و در این صورت خروج یک فرد از تحت «رجل عالم» دیگر خلاف فرض استیعاب و شمول است.

  • بنابراین «کلّ» در اینجا در دایرۀ مدخولش تضییق و توسعه ایجاد نمی‌کند؛ بلکه کاری که «کلّ» و ادوات جمع انجام می‌دهند استیعاب آن طبیعت مدخولٌ بها است. حالا اگر آن طبیعت مطلقه بود باعث استیعاب آن اطلاق می‌شود، مثلاً اگر گفتیم: «کُلّ رجلٍ»؛ کلّ رجل، باعث استیعاب رجل می‌شود. اگر [طبیعت مطلقه نبود، مثلاً] گفتیم: «کُلّ رجلٍ عالمٍ»، باعث استیعاب «رجل عالم» می‌شود. نه‌اینکه اگر این «کلّ» بر سر «رجل عالم» درآمد، این موجب تخصیص عامّ می‌شود، بعد از ظهور «کلّ» در این عمومیّت «رجل». یعنی [این‌طور نیست که] وقتی می‌گوییم: «کُلّ رجلٍ عالمٍ»، اول این «کلّ» یک استیعاب را در «رجل» ایجاد کرده است و بعد «عالِم» که حکم مخصّص متّصل را دارد، این استیعاب «رجل» را به افرادی که عالم هستند تخصیص می‌زند و افراد غیر عالم را از دایرۀ «کُلّ رجلٍ» بیرون می‌برد. این‌طور نیست؛ بلکه «رجل عالم» فی‌حدّ نفسه دارای یک طبیعت است که آن طبیعت یک حصّۀ خاصّ از «رجل» است.

  • مثل‌اینکه یک وقت شما یک طبیعت مهمله را می‌آورید و می‌گویید: تمام خوراکی‌ها و خوردنی‌ها از بین رفته است. این طبیعت، یک طبیعت مطلقه‌ای است که شامل تمام انواع مأکولات و مشروبات می‌شود؛ ـ اگر ما چیزهای دیگر را داخل در خوراکی ندانیم ـ تمام خوراکی‌ها و خوردنی‌ها از بین رفته است. اما یک وقت شما از میان این خوردنی‌ها یک جنس خاصّی را مورد برای استیعاب قرار می‌دهید و می‌گویید: تمام برنج‌ها از بین رفته است یا تمام شده است. یا می‌گویید: یک هفته است دارم دنبال شکر می‌گردم پیدا نمی‌کنم، یا الآن قند پیدا نمی‌شود.

  • شما در اینجا دایرۀ یک طبیعت را تضییق کردید. خوردنی را در یک طبیعت خاصّه تضییق کردید. آیا این مَجاز است؟! مَجاز نیست. همین‌طور اگر ما گفتیم: «أکرِم کُلّ رجلٍ عالمٍ»، این مَجاز نیست. از اول «کلّ» بر سر «رجل عالم» درآمده است، نه‌اینکه بر سر «رجل» در بیاید بعد «عالم» تخصیصش بزند. لذا گفتیم این از بابِ «ضَیِّق فمَ الرَّکیة» است، به این کیفیت که «أی: اِصنع فَم الرَّکیةِ ضیّقاً».

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

7
  • حالا در اینجا مرحوم آخوند به ایشان می‌فرمایند که درصورتی‌که عامّ به مخصِّص متّصل، مخصَّص باشد، اینکه در این‌صورت از اول مجاز نیست، این از اول در همان توسعۀ ماهیّت مدخول بهای خودش ظهور دارد؛ إن کانت مطلقًا فمطلقًا و إن کانت مُحدَّداً و مُقیّداً و مضیّقاً فمضیّقاً. پس «کلّ» کاری که انجام می‌دهد این است که به آن ماهیّت مدخول بهایش توسعه می‌دهد.

  • حالا اگر این مخصِّص ما منفصل بود باز در اینجا این عامّ دلالت بر ظهور دارد، به‌جهت‌اینکه مخصّص منفصل هیچ‌وقت عامّ را از ظهور نمی‌اندازد. کاری که آن مخصّص می‌کند رفع ید از ظهور آن عامّ می‌کند. یعنی با ظهور این عامّ معارضه نمی‌کند که این ظهور را از ظهور بیندازد و بعد باعث بشود که این لفظ «کلّ» در افراد مَجاز بشود. این‌طور نیست.

  • به‌طور کلی قرائنی که موجب مَجازیّت می‌شود این‌گونه است که مستقیماً با آن معنای حقیقی تصادم می‌کنند و آن معنای حقیقی را از حقیقت می‌اندازند و به معنای مجازی تبدیلش می‌کنند؛ مثلاً در «رَأیتُ أسداً فی الحَمّام»، این «أسد» در معنای حقیقی ظهور دارد و در معنای حقیقی خودش که حیوان مُفترِس باشد نصّ است. بعد، فی الحمّام با این معنای حقیقی تصادم می‌کند و این معنای حقیقی را کنار می‌زند و معنای خودش که «رجل شجاع» است را جایگزین این معنای حقیقی می‌کند؛ این می‌شود مجاز.

  • پس ما در مجاز رفع ید از ظهور نداریم، ما در مجاز انتفاء ظهور و انتفاء نصّ داریم. یعنی این اسد که ظهور در حیوان مفترس داشت یا نصّ در حیوان مفترس بود، قرینه این معنای حقیقی را اصلاً کنار می‌زند و خود را جایگزین می‌کند؛ ولی در مخصّص منفصل این‌طور نیست.

  • در مخصّص منفصل وقتی که فردا مولا می‌گوید: «لا تُکرِم الفُسّاق مِن العُلماء» یا «لا تُکرِم الفُسّاق»؛ هیچ‌وقت مخصّص آن «أکرِم کُلّ عالمٍ» را از آن معنای حقیقی خودش کنار نمی‌زند؛ بلکه می‌گوید: مولا که دیروز گفته است که «أکرِم کُلّ عالمٍ»، واقعاً ارادۀ مولا همان «کُلّ عالمٍ» است اما الآن نظرش را عوض کرده و می‌گوید که به آن ظهورم عمل نکنید. نه‌اینکه اصلاً دیروز این «أکرِم کُلّ عالمٍ»، در «کُلّ عالمٍ» ظهور نداشت.

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

8
  • وقتی‌که مولا می‌گوید: «أکرِم کُلّ عالمٍ»، قبل از اینکه مخصّص منفصل بیاورد شما چه می‌فهمید؟ خاصّ می‌فهمید یا «کُلّ عالمٍ»؟ «کُلّ عالمٍ» می‌فهمید. حالا یک ساعت بعد مولا می‌گوید: آقا ببخشید یادم رفت این را بگویم که «لا تُکرِم الفُسّاق»؛ یا اینکه اصلاً نگفت که یادم رفته است و فقط گفت: «لا تُکرِم الفُسّاق». شما در مقام مقابلۀ بین این دو کلام که از یک طرف گفته است: «أکرِم کُلّ عالمٍ»، و از طرف دیگر گفته است: «لا تُکرِم الفُسّاق»؛ شما در اینجا صَوناً لِکلام الحَکیم عَن اللَّغویة، بین این دو تا جمع می‌کنید.

  • یعنی از یک طرف می‌گویید که «أکرِم کُلّ عالمٍ»، در همۀ افراد و در استیعاب جمیع ماهیّت و در طبیعت مطلقۀ عالِم ظهور دارد، از طرف دیگر می‌گویید که «لا تُکرِم الفُسّاق» هم ظهور در همۀ افراد فاسق دارد. بنابراین اگر بخواهیم به این دو تا ظهور عمل کنیم با همدیگر برخورد می‌کنند. پس برای‌اینکه ما کلام حکیم را از لغویّت در بیاوریم یا باید به این عمل کنیم یا به آن عمل کنیم. اگر به این عمل کنیم، به آن عمل نکرده‌ایم و اگر به آن عمل کنیم، به این عمل نکرده‌ایم.

  • برای‌اینکه کلام حکیم از لغویّت در بیاید می‌گوییم که ما به هر دو عمل می‌کنیم. عمل به هر دو این است که با یکی دست از ظهور دیگری برمی‌داریم؛ نه‌اینکه این «أکرِم کُلَّ عالمٍ» ظهور نداشته باشد؛ ظهور دارد، ما به این ظهورش توجّه نمی‌کنیم و به این ظهور حجّیت نمی‌دهیم. بنابراین این «أکرِم کُلَّ عالمٍ» در آن معنای حقیقی و موضوع له خودش که استیعاب جمیع افراد عالِم است ظهور دارد ولی می‌گوییم: با اینکه شما ظهور دارید، اما ما به ظهورت کاری نداریم؛ ظهور، بی‌ظهور!

  • بنابراین «لا تُکرِم الفُسّاق مِن العُلماء» از ظهورِ «أکرِم کُلَّ عالمٍ» رفع ید می‌کند؛ نه‌اینکه اصلاً ظهور این «أکرِم کُلَّ عالمٍ» را از بین ببرد. و دلیل این قضیه این است که اگر «أکرِم کُلَّ عالمٍ» ظهور در همۀ افراد نداشت، چطور شما این را با مخصّص تخصیص زدید؟ اگر شما از اول برای «أکرِم کُلَّ عالمٍ» انعقاد ظهور نکردید، پس در تخصیص چه‌کار کردید؟ یا باید بگویید که «أکرِم کُلَّ عالمٍ» مبهم است یا ظهور در خاصّ دارد.

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

9
  • اگر مبهم باشد پس شما به «أکرِم کُلَّ عالمٍ» نباید عمل کنید به‌خاطر اینکه مبهم است، درحالتی‌که شما عمل می‌کنید. شما به «أکرِم کُلَّ عالمٍ» قبل از اینکه مخصّص بیاید عمل نمی‌کردید؟! عمل می‌کردید ولی در اینجا چاره ندارید و همین‌که می‌خواهید عمل کنید، یک‌دفعه می‌گویند: «لا تُکرِم الفُسّاق مِن العُلماء». بنابراین «أکرِم کُلَّ عالمٍ» مبهم که نیست.

  • حالا اگر بگویید که ظهور در خاصّ دارد، [اشکال پیش می‌آید که] اگر خودش ظهور در خاصّ دارد دیگر چرا مخصّص منفصل آمد؟! مرحوم آخوند هم می‌فرمایند: به همین دلیل که در اینجا مخصّص می‌آید، خود آمدن مخصّص دلیل است که در اینجا ظهوری بوده وإلاّ اگر ظهور نبوده، برای چه شما مخصّص می‌آورید؟! در اینجا دیگر برای آوردن مخصّص دلیل نداریم!1

  • تلمیذ: ما در مخصّص متّصل هم می‌توانیم همین را بگوییم.

  • استاد: چه بگوییم؟! در مخصّص متّصل هنوز کلام تمام نشده است. وقتی کلام تمام نشود مولا و متکلّم می‌تواند در این کلامش هر تصرّفی که می‌خواهد بکند. لذا گفتیم که آیۀ ﴿فَلَبِثَ فِيهِمۡ أَلۡفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمۡسِينَ عَامٗا﴾ یعنی از اول نهصد و پنجاه؛ نه‌اینکه اول بگوییم هزار سال، دوباره پنج دقیقه بعدش بگوییم که نه، پنجاه سالش را شما بینداز.

  • تلمیذ: انعقاد ظهور نمی‌شود.

  • استاد: بله، [برای عامّ انعقاد ظهور] نمی‌شود. بلکه از اول در خاصّ انعقاد ظهور می‌شود. شما یک وقت می‌گویید: «أکرِم کُلَّ رَجلٍ عالمٍ» و از اول ظهور می‌رود روی «رَجلٍ عالمٍ» و روی «رجل» نمی‌رود. یا اینکه به‌جای این جمله، می‌گوییم: «لا تُکرِم کُلَّ رَجلٍ إلاّ العالِم منهم»، این هم یعنی عالِم را إکرام کن و با «أکرِم کُلَّ رَجلٍ عالمٍ» فرقی نمی‌کند. این «لا تُکرِم کُلَّ رَجلٍ إلاّ العالِم منهم»، غیر از این است که الآن متکلّم بگوید: «لا تُکرِم کُلَّ رجلٍ»؛ فردا بگوید: «لا تُکرِم إلاّ العُلماء، أکرِم العُلماء»؛ این فرق می‌کند. لذا در تمام اینها بحث به این برمی‌گردد که آیا اوّلاً بلا اوّل برای کلام ما ظهوری منعقد می‌شود یا ظهوری منعقد نمی‌شود؟ این اصل قضیه است.

    1. همان.

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

10
  • در مورد عامّ مخصَّص به متّصل از اول ظهور منعقد می‌شود، بنابراین لفظ عامّ در آن مابقی حجّت است و حقیقت است و ظهور دارد. پس «أکرِم العُلماء» یا «أکرِم کُلَّ عالمٍ»، در «أکرِم العُلماء إلاّ الفُسّاقَ منهم»، از اول در غیر فسّاق حقیقت دارد، یعنی ظهور در غیر فسّاق دارد و منظور مولا از «أکرِم کُلَّ عالمٍ» یعنی «أکرِم کُلَّ عالمٍ؛ کُلَّ عالمٍ غیر فاسقٍ»، مثل‌اینکه از اول این‌طوری می‌گفت: «أکرِم کُلَّ عالمٍ غیر فاسقٍ».

  • مگر اجناس دارای انواع نیستند؟! آیا اگر شما یک اسم را در یک نوع استفاده کنید مَجاز است؟! مگر انواع دارای اصناف نیستند؟! آیا اگر شما انسان را در یک نوع از این صنف استعمال کنید، مَجاز است؟! نه. انسان سفیدپوست و انسان سیاه‌پوست، مَجاز است؟! نه. این لفظِ انسان لفظی است که برای طبیعت نوعیّه وضع شده است، حالا ما یک فرد از این طبیعت نوعیّه را منظور انسان قرار می‌دهیم نه‌اینکه همه‌اش را، این مَجاز نیست، این هم همین‌طور است.

  • آمدیم سراغ منفصل. در مورد منفصل چون قبلاً ظهور در عامّ منعقد شده لذا این ظهور بعدی با آن تصادم می‌کند، نه‌اینکه آن را از بین ببرد؛ بلکه ما در اینجا از ظهور رفع ید کردیم. بنابراین حالاکه آن ظهور به حال خودش باقی است، اصلاً مَجازی در اینجا منعقد نمی‌شود تا اینکه شما بنا بر عدم تعیّن یکی از آنها قائل به اجمال در آن مراتب مجاز بشوید. وقتی که مجاز در اینجا منعقد نشد، خود آن مخصِّص محدودۀ این عامّ را روشن می‌کند و شما در اینجا عمل به آن عامّ کرده‌اید که در بقیّۀ افرادش حجّیت دارد. این جواب مرحوم آخوند.1

  • تلمیذ: در حقیقت یک ظهور ثانوی درست می‌شود.

  • استاد: بله دیگر؛ این ظهور، ظهور ثانوی می‌شود. یعنی وقتی رفع ید از این ظهور کردیم، بعد این کلام در مابقی ظهور پیدا می‌کند. این ظهور ابتدایی و آن هم ظهور ثانوی است.

  • تبیین استاد در باره هویّت کلامیّه 

    1. همان.

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

11
  • مسئله‌ای که در اینجا هست ـ و فعلاً بالإجمال عرض می‌شود تا بعد در بحث ظهورات بیاید ـ این است که ما اصلاً ظهور را به چه می‌گوییم؟ و رفع ید از ظهور را به چه می‌گوییم؟ بالإجمال، آن قرائن چه قرائن لفظیّه و چه قرائن حالیّه که ارتباط مستقیمی با هویّت خود کلام دارند، اینها هستند که موجب تشکّل ظهور برای کلام می‌شوند.

  • وقتی که کلامی را می‌گوییم، قبل از اینکه قرینه‌ای را در اینجا بیاوریم از این کلام معنایی را استفاده می‌کنیم. حالاکه این معنا را از این کلام استفاده کردیم، یک وقت قرینه‌ای بر اینکه حدود این کلام را مشخص کند هست، یک وقت قرینه‌ای نیست. اگر قرینه داشته باشیم بر اینکه منظور مولا از این کلام به عمومیّتش نبوده است یا به اطلاقش نبوده، این قرائن موجب می‌شوند که این کلام در آن معنایی که آن قرائن این معنا را برای آن تحصیل کرده‌اند، ظهور پیدا کند.

  • مثل همین لفظ «عالم» در «أکرِم کُلَّ رَجلٍ عالمٍ». اگر ما این «عالم» را نداشتیم «أکرِم کُلَّ رَجلٍ»، ظهور در همۀ افراد داشت. ولی «عالم» به این «أکرِم کُلَّ رَجلٍ» ظهور دیگری می‌دهد. این ظهور، ظهور مقارن با قرائن است؛ الآن در اینجا قرینه، قید است. یک وقت «أکرِم کُلَّ عالمٍ» داریم و «إلاّ الفُسّاقَ منهم»، این قرینه در اینجا قرینۀ تخصیص است.

  • در اینجا یک قرینۀ حالیّه هم داریم، مثلاً مولا از عالِم بی‌عمل بدش می‌آید، این هم قرینۀ حالیّه است. می‌گوید: «أکرِم کُلَّ عالمٍ»، ولی ما چون از ضمیر مولا اطّلاع داریم بر اینکه مولا از عالمِ فاسق بدش می‌آید، خود این قرینه به این «أکرِم کُلَّ عالمٍ»، در عالمِ غیر فاسق ظهور می‌دهد. انگار از اول گفته است که «أکرِم کُلَّ عالمٍ صالح»، «أکرِم کُلَّ عالمٍ تقیٍ». همان‌طور که اگر از اول این‌طوری می‌گفت شما نمی‌پرسیدید که آیا در عالمِ تقی و صالح ظهور دارد؟ در اینجا هم همین‌طور است. این قرائن حالیّه و لفظیّه مجموعاً به این کلام مولا هویّت می‌بخشند.

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

12
  • هویّت کلامیّه عبارت است از محتوایی که آن محتوا پس از اطّلاع بر قرائن لفظیّه و قرائن خارجیّه برای کلام پیدا می‌شود، این را می‌گوییم محتوای کلام. حالا اسمش را یا محتوای تفهیمی، یا ارادۀ جدّی، یا محتوای عامّ برای کلام و یا ظهور شخصی می‌گذاریم. تمام اینها همه به یک معناست.

  • پس کلامی را که مولا می‌گوید، آن کلام خالی از قرائن لفظیّه و حالیّه نخواهد بود. آن قرائن، قرائنی است که کلام مولا را پیکربندی می‌کنند و آن قرائن، توسعه و تضییق ایجاد می‌کنند. چطور اینکه قیدی که در خود کلام است این طبیعت مهمله را طبیعت بشرط‌شیء مقیّده و مضیّقه‌اش می‌کند؛ چطور اینکه آن مخصّص متّصل این کلام را محدودش می‌کند و به این کلام شکل می‌دهد، همین‌طور قرائن حالیّه هم این کلام را از آن توسعه و ولنگ و وازی درمی‌آورد و به یک حدّ خاصّ محدودش می‌کند.

  • ظهور شخصی

  • پس ظهوری که ما می‌گوییم برای کلام هست، نه آن ظهوری است که دیگران معتقد هستند، که کلام اوّلاً بلا اوّل بدون هیچ‌گونه قرینه‌ای، در یک شیء ظهور دارد. [ما معتقدیم که] نه‌خیر، این‌طور نیست. کلام بدون توجّه به قرائن خارجیّه و لفظیّه، خودش مطلبی ندارد و اثباتی ندارد. موقعی کلام می‌تواند مُثبِت ثبوت باشد که احراز هویّت اثباتیّه برای کلام روشن شده باشد که این کلام الآن می‌تواند حکایت‌گر از مراد مولا باشد. چه موقع می‌تواند این معنا در کلام باشد؟ آن وقتی که ما احراز کنیم که آیا جمیع قرائن حالیّه و لفظیّه، در این کلام آمده یا نیامده است. وقتی که احراز نکردیم، آن موقع به مقدّمات حکمت قائل به اطلاق در کلام می‌شویم.

  • ولی اگر ما همراه با این کلام، قرائنی را تحصیل کردیم و یک تناسب و ملابساتی که بین متکلّم و بین مخاطب وجود دارد را احراز کردیم ـ از اینجا دیگر می‌خواهم بزنگاه را بیان کنم ـ و اگر ما احراز کردیم که بین متکلّم و بین مخاطب مسائلی هست؛ آن‌موقع این کلام برای هر مخاطب یک ظهور دارد. این می‌شود ظهور شخصی.

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

13
  • مثالی برای شما می‌زنم؛ فرض کنید که مولا می‌گوید: برو انگور بخر! ما باشیم و این کلام، می‌گوییم انگور در اینجا مطلق است و هر انگوری را شامل می‌شود. در اینجا افراد متعددی هستند و مولا به هر کدام از اینها صد تومان می‌دهد و می‌گوید: بروید انگور بخرید.

  • حالا یک نفر دیشب با مولا [نزد] دکتر رفته است و دکتر به مولا گفته است که برای شما انگور خوب است ولی انگور سفید، نه انگور قرمز. الآن به‌خاطر ارتباط و قرینۀ حالیّۀ دیشبی، آن شخصی که دیشب با مولا بوده، از این انگور، انگور سفید می‌فهمد. یک آقای دیگر چون زیاد با مولا بوده و می‌داند که مولا از انگور قرمز از همۀ انگورها بیشتر خوشش می‌آید و معمولاً وقتی می‌گوید که برو انگور بخر، منظورش انگور قرمز است؛ این آقا از این کلام مولا انگور قرمز می‌فهمد. این آقا که به او صد تومن داده شده است [یعنی نفر سوم، با خود] می‌گوید: چون امروز ظهر مولا افرادی را دعوت کرده است و آن افراد از انگور شانی زیاد خوششان می‌آید پس این قرینه می‌شود که منظور مولا الآن انگور شانی است. آن آقا [یعنی نفر آخر] هم چون از هیچ‌کدام از این قضایا خبر ندارد این انگور را به اطلاق خودش می‌گیرد و می‌گوید: ظهور در اطلاق دارد.

  • ما می‌بینیم چهار ظهور در اینجا منعقد است و هر کدام از این ظهورات با دیگری در تعارض است و هر کدام برای ظهور خودشان دلیل و حجّت دارند. این می‌شود ظهور شخصی.

  • یعنی این کلام مولا که اول گفته است: برو انگور بخر، هویّتی ندارد؛ بلکه هویّت خودش را در ارتباط با افراد و قرائن حالیّه و لفظیّه پیدا می‌کند؛ این می‌شود هویّت کلامیّه. هویّت کلامیّه یعنی شکل‌بندی و پیکربندی کلام. ظهور یعنی پیکربندی کلام دیگر! یعنی ما در مقام اثبات، آن کلامی که مُثبِت ثبوت است و می‌تواند از دل مولا خبر بدهد را کار داریم. بنابراین قرائن حالیّه و مقالیّه قرائنی هستند که برای کلام در دید مخاطب ظهور را ایجاد می‌کنند. آن مخاطب هرکه می‌خواهد باشد.

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

14
  • وجه افتراق ظهور شخصی با نظر برخی از معاصرین

  • این مسئله بماند تا بعد به نظراتی که امروزه در مجلات1 دارد مطرح می‌شود برسیم که یک وقت خیال نکنید این ظهور شخصی سر از آنجاها در می‌آورد. نه، ما برای کلام، ثبوت قائل هستیم، اما این نادان‌ها برای کلام ثبوت قائل نیستند. ما می‌گوییم که کلام، خودش فی‌حدّ نفسه ثبوتی دارد و ما در مقام اثبات داریم به آن ثبوت می‌رسیم. این نادان می‌گوید: کلام خودش طبیعت مهمله است و اصلاً ثبوت ندارد و شما هر اثباتی را برای کلام ثابت کردید، آن برای کلام می‌شود ثبوت.2

  • ما می‌گوییم: قضیه این نیست. خود کلام در نفس‌الأمر و در دل مولا یک ثبوتی دارد. اما ما راه برای این ثبوت را داریم پیدا می‌کنیم. متوجّه عرض من شدید که فرق در کجاست؟ اینها خیال می‌کنند چون در هر زمان یک عدّه آمدند و یک طور از قرآن استفاده کردند پس همان برای آنها حجّت می‌شود. این از بدبختی، حجّت است، نه‌اینکه حجّت است!

  • حجّت در آنجایی است که این راهی را که اینها پیدا کردند بتواند از آن ثبوت خبر بدهد و چون ما غیر از این راه، راه دیگری نداریم، ناچاراً این راه برای ما حجّت می‌شود؛ نه‌اینکه از اول، دین بی‌محتوا است! نه‌اینکه از اول، دین مبهم است! نه‌اینکه از اول، دین مثل طبیعت لابشرط‌مَقسمی به‌عنوان طبیعت مهمله است که شما هر قسمی را که به آن چسباندید، برای این [طبیعت مهمله] قسم می‌شود!

  • دین محتوا دارد و محتوایش همان است که در دل پیغمبر صلّی الله علیه و آله و در دل امام علیه السّلام است، این می‌شود محتوای دین. حالا ما در مقام اثبات چون جاهل هستیم و راهی به ثبوت نداریم، برحسب عرف و محاوره و عقل، راه‌هایی را در اختیار داریم و این راه‌ها از باب رسیدن به ثبوت برای ما وسیله و هدف می‌شود. نه‌اینکه دین از اول محتوا ندارد و هرچه شما به آن رسیدی می‌شود دین شما. لذا ما قائل به تخطئه هستیم و قائل به تصویب نیستیم. این حرف مُصوّبه است.

    1. کیهان فرهنگی، شمارۀ ترتیب 50 و 52 اردیبهشت‌ماه و شمارۀ ترتیب 2 و 4 تیرماه 1367 شمسی.
    2. نگرشی بر مقاله بسط وقبض تئوریک شریعت، ص 13.

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

15
  • تلمیذ: نتیجه یکی می‌شود. چه آنهایی که قائل به محتوا و ثبوت نیستند و چه آنهایی که هستند. چون بالأخره هر کسی از راه اثبات به آن معنا می‌رسد.

  • استاد: نه‌خیر، نتیجه یکی نمی‌شود. اختلاف، بین مشرق و مغرب است! همین‌که می‌گویند: پس هر کسی می‌تواند برای خودش دین دربیاورد و هر کسی آنچه که فهمیده است، آن دین او است؛ معنایش همین [اختلاف] است. ما می‌گوییم: نه‌خیر، راه دارد، راهی که شرع گذاشته است و می‌گوید که از این راه بروید. نه آن راهی که تو داری می‌روی.

  • او می‌گوید: حالاکه دین محتوا ندارد پس هرچه را که من فهمیدم برای من حجّت می‌شود. [ما می‌گوییم:] پس من از چه راهی می‌توانم حجّت را بفهمم؟ ولو از طیران طائر من به اینجا برسم، آیا حجّت است؟! نه‌خیر، باید از راهی که شرع گذاشته است بروی. این راه، پنجاه سال درس خواندن دارد، نه‌اینکه هر کراواتی و ریش‌تراشی بیاید بگوید: این‌که من فهمیدم حجّت است!

  • این دو راه خیلی تفاوت دارد. اگر تفاوت نداشت که این همه مسئله نبود. بین مشرق و مغرب با هم اختلاف دارند. دین محتوا دارد و شارع هم راهش را قرار داده است. قول زراره حجّت است، نه‌اینکه قول زراره هم از حجّت بیفتد؛ چطور اینکه از حجّت افتاد! قول ابی‌بصیر حجّت است، اجماع عقلا بر این حجّت است، راه عقل بر این حجّت می‌شود. اینها همه حجّت است و راهی است که اینها قرار دادند. بله، ممکن است انسان در این راه به خطا برسد؛ اشکال ندارد و ما معصوم نیستیم.

  • بنابراین محتوای کلام عبارت می‌شود از احتفاف کلام به قرائن حالیّه و لفظیّه‌ای که ظهور برای این کلام ایجاد کند. ظهور یعنی بتوانیم بگوییم: به حضرت عبّاس که مولا این را خواسته است!

  • فرض کنید الآن در مثال ما اگر از اوّلی بپرسند که مولا چه انگوری خواسته است؟ می‌گوید: دیشب من با او [نزد دکتر] بودم؛ دکتر گفت که انگور سفید بخور. من با او بودم، بی‌خود می‌گویید [که انگور قرمز می‌خواهد]. دیگری می‌گوید: بابا جان! چه انگور سفیدی؟! من می‌دانم این مولا همیشه انگور قرمز می‌خورد. نفر اول می‌گوید: تو با او دکتر رفتی؟! دیگری می‌گوید: دکتر نرفتم ولی از کجا معلوم که...؛ شاید «از فردا» بخواهد به حرف دکتر عمل کند.

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

16
  • نفر سوم می‌گوید: اصلاً امروز ظهر مولا مهمان دارد و مهمان‌هایش هم از قزوین می‌آیند، قزوینی‌ها هم انگور شانی دوست دارند. پس احترام به مهمان قرینه است بر اینکه گفته است که انگور شانی بخر. نفر چهارم می‌گوید: اصلاً مولا نه انگور شانی می‌خواهد و نه سفید می‌خواهد، نه قزوین رفته است و نه از آنجا مهمان آمده است. هیچ‌کدام از این حرف‌ها نیست بلکه مولا طبیعتش به انگور کشیده [و کلام مولا مطلق است].

  • حالا آن آقا که با مولا دکتر رفته است، مولا به او می‌گوید: آقا جان برو انگور قرمز بخر. در اینجا این آقا با خود می‌گوید: عجب! پس من اشتباه کردم. لذا اینکه می‌گوید «عجب!» یعنی من یک چیز دیگر فهمیده بودم. آن اوّلی می‌شود ظهور، این دوّمی می‌شود رفع ید از ظهور. یا به آن کسی که می‌گوید باید انگور شانی بخریم، مولا می‌گوید: برو انگور سفید بخر. در اینجا هم این آقا با خود می‌گوید: هان! پس من اشتباه کردم. اینکه پشت‌سرهم گفته می‌شود: پس من اشتباه کردم؛ یعنی رفع ید از ظهور، نه‌اینکه اینها می‌گویند: ظهور عبارت است از القاء کلام به‌نحوی که قرائن بیاید رفع ید از ظهور کنند؛ نه، کلام، خودش مبهم است و اصلاً ظهور ندارد.

  • لذا شما به عامّ قبل از فحص از مخصّص نمی‌توانید عمل کنید. چون همین‌قدر که شما ببینید که «ما مِن عامٍّ إلاّ و قد خُصّ»؛ تمام عامّ‌هایی که آمده است تخصیص خورده و در محاورات هیچ عامّی وجود ندارد که تخصیص نخورده باشد؛ همین برای شما این ذهنیّت را ایجاد می‌کند که تا وقتی که [بر عدم تخصیص] اطلاعی پیدا نکنید دست به‌طرف این عامّ نبرید. وقتی اطلاع پیدا نکردید تازه برایش ظهور منعقد می‌کنید. حالاکه برایش ظهور منعقد کردید یک‌دفعه می‌بینید بر خلافش یک قرینه یا یک تخصیص منفصل آمد.

  • حالا با توجه به مسائلی که عرض شد ما باید ببینیم که مولا وقتی که عامّ مخصَّص به متّصل یا به منفصل می‌آورد، آیا با همدیگر فرق دارد یا ندارد؟ در مخصّص منفصل قضیه چطور است؟ در مخصّص متّصل چطور است؟

حجّیت عامّ در مابقی بعد از تخصیص (1) - اقسام مخصص و ادله نفی و اثبات

17
  • اللَهمّ صلّ علی محمد و آل محمد