أعوذُ بِاللَه مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَه الرَّحمَنِ الرَّحیم
[یکی از مسائلی که از زمانهای گذشته،] مخصوصاً در این دهههای اخیر[مطرح بوده] مسئلۀ حکومت فرد یا حکومت اجتماع و به عبارت دیگر ارزش و قیمت اجتماع یا ارزش و قیمت فرد و یا به عبارت دیگر اصالة الاجتماع و اصالة الفردی است که در بین متکلمین و افرادی که امروزه راجع به مسائل اجتماعی و فردی بحث و صحبت میکنند دائر و رائج است. مرحوم علامه هم نسبت به این قضیه در تفسیر المیزان مطالبی دارند حالا من فقط مجمل آن را میگویم و مفصّلش را دیگر طبعاً خود آقایان حتماً باید مطالعه کنند چون مسئلۀ بسیار مهمی هست
سؤال: [در علم] کلام هم مطرح شده؟
جواب: یعنی همین متکلمین امروزی نه اینکه سابق و اینها.
و ما آثاری هم در بین صحبتها در گذشته میبینیم، فرض کنید در وقتی که مفسرین راجع به قضیۀ حضرت یونس و حوت صحبت میکرند، در آنجا این مسئله مورد نظر قرار گرفته که در وقتی که یک جامعهای در خطر هست فرد باید خودش را فدای جامعه بکند یا اینکه این قضیه در بعضی از ابواب فقهی مد نظر قرار گرفته، مانند جهاد، جایی که یک حکومتی در خطر هست و کفار یک عدۀ خاصی از مسلمین را بعنوان وقایه برای خودشان قرار دادند، در آنجا انسان باید آنها را بکشد و بعد به کفار حمله کند و امثال ذلک. در بسیاری از موارد دیگر، در اینجا این مسئلۀ اصالة الفرد و اصالة الاجتماع، در مطالب مختلفی مورد نظر هست. امروز هم که خب بر این اساس، بنا را بر مسئلۀ دمکراسی و حکومت اجتماع بر فرد قرار دادند و اغلبیت و اکثریتی را که ما از آن تعبیر به اجماع یا شهرت میکنیم، آنها هم به نحوی نسبت به این مسئله نظر دارند. البته در بحث شهرت و اجماع، اجماع به این نحوی که در السنۀ اصولیون مطرح است، به یک همچنین نحوی ما اصلاً حتی شاید یک مورد هم برایش نداشته باشیم، به جهت اینکه آن اجماعی که میگویند باید حکایت از قول معصوم بکند تمام این اجماعها همه مستند روایی و فقهی دارند و روی این حساب...، مخصوصاً اینکه تمام اجماعاتی که بعد از مرحوم شیخ طوسی هست همۀ اینها مستند به کلام مرحوم شیخ است و حتی بعضی از آنها هم اعتراف کردند بر اینکه جرأت مخالفت با فتوای مرحوم شیخ را اصلاً نداشتند! خب این چه اجماعی است که مستند به رأی یک فقیه باشد؟!
و همین طور ما وقتی که در این موارد اجماع شیخ طوسی نگاه میکنیم میبینیم که ایشان همین طوری گفته به اجماع طائفة الامامیه! اصلاً حالا یکدانهاش[را هم ندیده ها!] بعد نگاه میکند میبیند ابن زهره آنجا خلاف کرده، این چکار کرده، اون چکار کرده، میگوید الاّ فلان، الاّ فلان، بعد معلوم میشود در اینجا منظور از اجماع، خودش است! اجماع طائفه یعنی آن رأی مشهور در اینجا هست.
فلهذا ما اصلاً نمیتوانیم به موارد اجماع تکیه کنیم و هر جا اگر مطلبی دیدید که اجماعی بود باید به سراغ مستند بروید و بدون هیچ گونه ترسی ولو اینکه نظر مخالف با اجماع داشته باشید باید به آن نظریه عمل کنید. اجماع از نظر ما حجت نیست. همین طور شهرت...
سؤال: اگر اجماعی هم باشد معلوم نیست حاکی از قول معصوم باشد
جواب: بله، همین طور است
سؤال: ...
جواب: بله من همین را عرض میکنم که این اجماع با توجه به این نحوه اجماعی که ما دیدیم، این هیچ برای ما حجت نیست لعل اینکه شاید خیلی ها مخالفت کرده باشند، چطور اینکه اجماع تا زمان مرحوم محقق بر نجاست ماء بئر بود، مرحوم محقق آمد گفت و فی نجاسة ماء البئر تردد، خب الآن آمد اینجا مخالفت با اجماع کرد و ما خیلی موارد میبینیم که فقهاء میآیند مخالفت با اجماع میکنند و کسی حرفی نمیزند، این دلیل بر این است که این مسئله حتی بین خود اینها هم محل برای تأمل است، حتی در روایات و اینها حالا که...، البته جایش نیست، ما یک وقتی با مرحوم آقا راجع به کارها و افعالی را که جاهل با توجه به قصور نه تقصیر، انجام داده خب این اجماعی است که لازم نیست اعاده بکند و ... لولا این جهت...، باز در اینجا خلاصه صحبتها این بود که ما مدارک فقهی برای این قضیه داریم نه اینکه فقط یک مسئلۀ اجماعی باشد که تدارک به قضائش لازم نیست و این در حال جهل است، و به روایاتی که در این زمینه آمده از باب حدیث منّة و امثال ذلک که اینها همه دال بر این هستند که اگر احکامی از روی قصور انجام بگیرد منة علی العباد مسئلۀ قضا در آنجا نمیتواند مطرح باشد. بله اگر کسی انجام نداده باشد آن یک مطلب دیگر است اما اینکه اگر کسی بخاطر تقلیدِ خلاف، از شخصی تقلید کرده و کشف خلاف برایش شده که این مقلَّدش حکم خلاف گفته، بالاخره در هر صورت ما انزل اللَه را ایتان نکرده در حالتی که اجماعی است که این در اینجا صحیح است. این اجماعی است نه بخاطر اینکه کشف از قول معصوم میکند، نه، بخاطر این است که همان کسی که میگوید نبایستی این را قضا کند، عقلش اصلاً به او اجازه نمیدهد که حکم به قضا کند. چطور ممکن است یک فقیهی بیاید و بگوید به مقلِّدی که آمده تقلید کرده از یک مقلَّدی و بعد کشف خلاف شده که این مقلَّد حکمش اشتباه بوده یا اینکه این طور به نظرش میرسد، بر اساس موازین عملی را انجام داده، کدام فقیه میگوید آقا بیا دوباره این را انجام بده؟ آنوقت این قضیه را اسمش را اجماع میگذارند. این مسئله اجماعی نیست، مسئلۀ عقلی است، یک مسئلۀ عادی است نه اینکه اجماعی باشد.
همین طور در مورد شهرت و امثال ذلک، در مورد اینها هم با توجه به اینکه خب ...
... عمل به شهرت در این صورت ما نمیتوانیم [استناد] کنیم. همین روایتی که الان در بحث اصول این روایت را خواندیم که الاسلام یَجُبُّ ما قبلَه الان بشدّت این روایت مورد طرد و بطلان قرار گرفته دیگر و...، در حالتی که چه کسی هم طرد می کند؟ یک شخصی مثل فرض کنید که آقای خویی، در حالتی که ما قطعاً میدانیم هم روایت درست است و هم...، گرچه میگویند این روایت، روایت مرسل است امّا لسان روایت و خلاصه مضامین روایت، اینها همه دلالت بر صحت و اینها میکند با توجه به اینکه ما آن اخلاق و رفتاری که از پیغمبر سراغ داریم اقتضاء میکند. شهرت هم مثل همین، بر طبق عقاید و منویّات خودشان یک روایت را عمل میکنند و یک روایت را کنار میگذارند، از کجا میدانیم که این شهرتی که الان آمده این روایت را گرفته، این روایت را کنار گذاشته، این دخل و تصرفات ذهنی خودش نبوده؟ بر اساس اینکه این را امام گفته نیامده این را انجام بدهد، بر اساس تقویت فکری، بر اساس ترجیح، بر اساس هزار تا سلیقه و اظهار سلیقه در تعارض بین روایتین آمده یکی را گرفته، آن وقت ما می گوییم این روایت مشهور است.
سؤال: میتوانیم بگوئیم این یک سیرهای بوده که نسبت به این روایت در طول تاریخ، به آن عمل نمیکردند، کل مسلمین عمل نمیکردند حالا ممکن است این از خود امام رسیده باشد ولی ما این را نداریم به لفظ که از امام رسیده باشد ولی در عمل، مسلمین به این روایت عمل نمیکردند.
جواب: این تحقیق از مجتهد است، مجتهد باید تحقیق بکند ببیند یک همچنین سیرهای بوده و اساسش چطور بوده
سؤال: یعنی سیره در دست ما نیست؟
جواب: نیست، چون نیست ما هم نمیتوانیم به آن عمل کنیم. یعنی چون این سیره در دست ما نیست حالا ما نمیتوانیم بگوئیم که چون شیخ صدوق در من لایحضر فتوا به این روایت داده و علمای اطراف خودش هم آن روایت خلاف را گرفتند پس...، نه، لعل اینکه شیخ صدوق هم بر اساس ذهنیات خودش آمده فتوی داده ما نمیتوانیم این را بعنوان یک شهرت بگیریم حتی اگر از قدماء باشند. آخر میگویند اگر شهرت مربوط به قدماء باشد این حجت است اگر متأخرین باشند نه. قدماء هم باشند همین حرف را میزنیم، نسبت به قُدَمایش هم همین طور است. روایتی است که فهم طرف و راوی نرسیده به این قضیه و رد کرده، خوب شاید این از اصح روایات باشد. پس بنابراین در اینجا شهرت نمیتواند...، بله بعنوان یکی از موارد ترجیح میتواند مورد نظر قرار بگیرد نه بعنوان اینکه آخر الکلام، این مسئله باشد، مطلب به این کیفیت نیست.
حالا این مطلب در اینجا هست[که] اولاً اصالة الاجتماع و یا اصالة الفرد و...، از نقطۀ نظر عقلی این مسئله محل تأمل است. ما چیزی را در اجتماع که به نفس اجتماع، ارزش و قیمت داده باشد بدون توجه به مسئلۀ دیگری، نداریم. یعنی الاجتماعُ بما هُوَ هو، المدنیة بما هُوَ هو، الکثرة بما هَی هِی، ما یک همچنین مسئلهای نداریم. خب اجتماع چیست؟ اجتماع عبارت است از افرادی که این افراد در یک محیط مخصوص با همدیگر جمع می شوند و اسم این را اجتماع می گذارند. خب صرف تجمع افراد، این در تعارض با یک مسئله نمیآید حکومت را به اجتماع بدهد و اصل را بر اجتماع بگذارد. نمیآید این کار را انجام بدهد الاّ در مواردی که آن موارد، مسئلۀ حق و باطل نیست، مسئله صرف یک اختیار ظاهری است. فرض کنید من باب مثال در تعارض بین آنها، آن مسئلۀ اجتماع[ترجیح] دارد. فرض کنید چند نفر با هم یک جایی میروند، یک نفر میگوید من دلم میخواهد الان ماشین اینجا نگه دارد ناهار را اینجا بخوریم. چند نفر هم میگویند ما دلمان میخواهد فرضاً ماشین پنج فرسخ بالاتر نگه دارد، سر فلان چشمه غذا بخوریم، خب در اینجا فقط تعارض بین دو اختیار است، هیچ جهت رجحانی بر یکدیگر ندارند، مسلّم در آنجا آن کثرت افراد ترجیح پیدا میکند بر این. اما اگر من باب مثال طرف بیاید و بگوید که آقا من ناراحتی معده دارم، چون نارحتی معده دارم الان باید ماشین را در اینجا نگه دارید، بقیه هیچ نارحتی هم ندارند، هیچ طورشان هم نیست، در اینجا ما نمیتوانیم بگوئیم الان اصالة الاجتماع حکومت میکند و این اختیار را از این میگیرد
سؤال: در شوری داریم، وقتی که در شوری اکثریت بر یک مبنایی حکم کردند[نظر اکثریت اعمال می شود]
جواب: [این به خاطر این است که] الان در آنجا حق مخفی است. فرض کنید در اینجا دلیلی میآید، اینها میگویند فرض کنید الان ما باید به این دلیل در مدینه بجنگیم. افراد دیگر میگویند به این دلیل باید در بیرون مدینه بجنگیم، این جنگ و این حرب و این دفاع در خارج از مدینه باید قرار بگیرد و هر کدام هم برای آن منوی و مدعای خودشان دلیل میآودند، اینجا ادّله با همدیگر تعارض میکند و احدهما بر دیگری تعارض ندارد. باز قضیۀ کثرت در اینجا مطرح میشود.
اما اگر قرار باشد در اینجا دلیلی را که تمام آنها میآورند نگاه بکنیم، فرض کنید مثل حمزه، دلیلی که حمزه میآورد این است که می گوید عیب است برای عرب که بگویند آمدند در منازل و بَلَد و مدینۀ خود دفاع کردند! این ننگ است! این عار است! هذا عارٌ که بگویند آمدند دفاع کردند! بقیه هم میگویند بله بله! مسئله همین طور است! این ننگ و عار است برای ما و فلان، میرویم خارج[مدینه و در آنجا با آنها جنگ می کنیم.]
آنجا بعضی ها میگویند اگر ما در مدینه باشیم اولاً: یک قوت قلبی برای اهلمان هست.
دوم اینکه میتوانیم از آنها استفاده کنیم، آنها هم از پشت بام و اینها ما را تأیید کنند و از آن طرف هم ما به شوارع مدینه بیشتر آگاهیم و می توانیم آنها را در حصر قرار بدهیم و در این صورت مقاتله با آنها آسان می شود. خب اگر رسول خدا در اینجا باشد با توجه به اینها میگویند اینها دعاوی نفسانی است دیگر. این طرف دعاوی دعاوی نفسانی است ولو اینکه این را یک نفر بگوید. لذا رسول خدا میآید جنگ در مدینه را ترجیح میدهد. بعد آنها که غلبه میکنند میگوید بسیار خب حالا که شما دارید این طور میکنید و راضی نیستید، این طور. چرا رسول خدا در اینجا میآید و قول آنها را ترجیح میدهد؟ چون شاید نمیخواهد توی ذوق آنها بزند. یعنی اینها با این وضعیت و با این کیفیت حالا که خودشان میخواهند این طور بکنند نمیآید توی ذوقشان بزند و خیلی برایشان مشکل هست، میآید با اینها مماشات میکند. ولی بعد در عین حال وقتی قضیه روشن میشود و آنها میفهمند اشتباه کردند حضرت میگوید آن حکمی را که خدا گفته من نمیتوانم از آن حکم دست بردارم، آن حکم را [عوض] بکنم.
سؤال: در یک شورایی که همه از علماء باشند باز نمیتوانیم اکثریت را در اینجا مطرح کنیم؟
جواب: نه نمیتوانیم قرار بدهیم در اینجا. یعنی اگر در این شوری حاکم اسلامی متوجه بشود که قول یک نفر از نظر موازین عقلی و تجربه و مطابقت با علوم و مصالح بر دیگران ارجحیت دارد، شرعاً در اینجا حرام است که قائل به اکثریت بشود.
و ما اصلاً در اسلام دمکراسی نداریم، ما در اسلام حق را داریم، حق میزان برای عمل است در اسلام، دمکراسی اصلاً میزان نیست. دمکراسی یعنی چه؟ دمکراسی یعنی بعد از پیغمبر همه رفتند سقیفه دیگر! دمکراسی شد دیگر! دمکراسی یعنی بر خلاف تصریح کلام رسول خدا آمدند دنبال ، آن ابوبکر را گرفتند دیگر! این میشود دمکراسی! کجایش دمکراسی است؟ دمکراسی یعنی حکومت اکثریت و آیۀ قرآن میفرماید: ... وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿الأنعام، ٣٧﴾ ... وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿الأعراف، ١٣١﴾ ... وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿الأنفال، ٣٤﴾ ... وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿یونس، ٥٥﴾ ... بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿النحل، ٧٥﴾ ... بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿النحل، ١٠١﴾ ... بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ اَلْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ ﴿الأنبیاء، ٢٤﴾ ... بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿النمل، ٦١﴾ ... وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿القصص، ١٣﴾ ... وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿القصص، ٥٧﴾ ... بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿لقمان، ٢٥﴾ ... بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿الزمر، ٢٩﴾ ... وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿الزمر، ٤٩﴾ ... وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿الدخان، ٣٩﴾ ... وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿الطور، ٤٧﴾ ... وَ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ ﴿المائدة، ١٠٣﴾ ... بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ ﴿العنكبوت، ٦٣﴾ ... أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ ﴿الحجرات، ٤﴾ این دمکراسی است دیگر!
شما الان نگاه کنید هم در اینجا و هم در کشورهای خارج، دمکراسی به چه میگویند؟ یعنی آن اشتباهی که آنها الان میکنند[این است که] آنها به اختیار بشر اصالت میدهند اما به انطباق این اختیار بر مصالح و مفاسد نفس الامریه اصالت نمیدهند، این اشکال آنها است و اسلام از این نقطۀ نظر بر قوانین امروزی حکومت دارد. اسلام میگوید اختیار بما هو اختیار در اینجا ملاک نیست. اختیار با توجه به انطباقش بر مصالح، این برای اسلام مهم است و این ملاک، ملاک ارزش هست.
پس روی این حساب اجتماعی که در اسلام بر آن اجتماع اهمیّت داده شده، یداللَه مع الجماعه، صلوة الجماعة خیرٌ من کذا، مسائلی که مربوط به حج و اجتماع در حج آمده، افتراق از جماعت مسلمین اینقدر مذمت شده و امثال ذلک، همۀ اینها برای این است که این اجتماع، ظرفیت مناسب را برای تکامل افراد در این موقعیت فراهم و آماده میکند، همه اش برای این است. اجتماع است که در اجتماع، آن ظرفیت مناسب، آن امنیت برای تکامل پیدا میشود. یعنی اگر جامعهای اجتماع نداشته باشد در آن جامعه امنیّت نیست، در آن جامعه خوف است، در آن جامعه تردید است، در آن جامعه تشکیک است، نه اجتماع بما هو هو ملاک باشد، اجتماع که ملاک نیست. چون در این اجتماع و در این اُلفَت و در این وُدّ، امنیت برای وصول به غایات و اهداف مهیا میشود لذا اسلام به اجتماع ارزش و بها داده. پس اجتماع مقدمۀ برای تکامل فرد است[به همین خاطر اجتماع دارای ارزش است] نه [اینکه] نفس الاجتماع من حیث هُوَ هو، این در اینجا موجب ارزش و اینها باشد. حالا گیرم بر اینکه اجتماع باشد اما افراد در این اجتماع به تکامل نرسند، این اجتماع چه فایده دارد؟ پس ارزش و بهاءِ اجتماع، بهای مقدمی است نه [بهاء] غایی و ذی المقدمی است، ارزش و قیمت اجتماع، قیمت مقدمی است نه قیمت غایی. آنچه...
... فرض کنید یک اجتماعی هست که ٩٠% اینها غیر متلزمین و غیر متدینین هستند و١٠% اینها، عشر بالمیئه، اینها افراد متلزم و متدین هستند، خب در رای گیری نسبت به مسائل اخلاقی و...، اینها چه حکم میکنند؟ فرض کنید که میگویند آقا حجرات مشروبات خمر و سکریات باید مفتوح باشد در شوراع! ما باید حکم بکنیم به اجتماع دیگر! ما باید مناظر وقیحه و قبیحه در شواطیء و سواحل داشته باشیم! حکم به اکثریت باید بکنیم دیگر! چرا در اینجا حکم به بطلان [تمام اینها] میکنیم؟ چون این اختیار اکثریت و این شور اجتماعی با مصالح و مفاسد نفس الامریه منطبق نیست. لا ینطبق هذه الدعاوی و هذه النیات بالمصالح النفس الامریه. و این ١٠% منطبق است. پس این مهم است
در اسلام انطباق با مصلحت ارزش دارد نه نفس اجتماع من حیث هُوَ اجتماعٌ و اگر میبینید در بعضی آیات قرآن و روایات و اینها [برای] اجتماع، اهمیّت قائل شده، این جنبۀ مقدمی دارد. پس یکی از مسائلی که در بحث ارتداد باید مورد توجه قرار بگیرد مسئلۀ انطباق اختیارات فرد است با مصالح و مفاسد نفس الامریه که آیا اختیارات افراد یک جامعه با مصالح منطبق است یا منطبق نیست؟ در اینجا نه به فرد کار دارد نه به اجتماع، آنچه که برای اسلام و برای عقل در اینجا قابل پذیرش است این است.
اگر فرض کنیم من باب مثال یک اجتماعی میخواهد رای بگیرد که سم بخورد، آیا عقل در اینجا حکم میکند که سمّ در اختیار اجتماع بگذاریم؟ سم بگذاریم؟ یک اجتماعی رأیش تعلق میگیرد که قانون تجاوز به تمام نوامیس و این حرفها آزاد باشد مثل قانون فروید! آیا در آنجا اقتضاء می کند که چون جامعه این طور است، این ابزار و آلات را در اختیار آن جامعه قرار بدهیم؟ مگر در سویس این کار را نکردند؟! آقا در عرض ٦ ساعت تمام شهر، استکهلم بود یا سویس بود، همه به هم ریخت! ریختند در خانهها و...!چرا؟ چون قانون رفت کنار. اجتماع این است! اجتماع دنبال انحراف میگردد، دنبال اظهار و ابراز منویات میگردد و هیچ دلیلی نیست بر این که تمام منویات با مصالح منطبق باشد. دلیلی وجود ندارد. پس بنابراین عقل حاکم است بر اینکه آن اختیاری در جامعه ممضی است که آن اختیار با موازین عقلی و عدم مزاحمت با حقوق فطری و اولیه دیگران تعارض نداشته باشد، آن ممضی است. اگر تمام افراد اجتماع با اختیاراتشان با حقوق و اختیارات افراد دیگر تعارض داشته باشند عقل این را قبول نمی کند.
لذا در مسئلۀ حضرت یونس که بعضی ها و حتی مفسرین اهل تسنن گفتند که در اینجا فرد فدای اجتماع شد، این غلط است. فرد فدای اجتماع نمیشود یعنی فرد فدای اجتماع من حیث هو اجتماع نمیشود. فرد با یک مصلحت اهمّ در اینجا در تعارض قرار میگیرد و برای رسیدن و وصول به آن مصلحت اهم، فرد در اینجا باید اِعمال و اقدامی بکند. یعنی در اینجا حضرت یونس که آمد خودش را در شکم ماهی انداخت این در وهلۀ اول بر اساس قرعه بود، در وهلۀ دوم اگر هم بر اساس قرعه نباشد از باب حفظ جان افراد بیشتر، در اینجا یک نفر باید این فداکاری را انجام بدهد. منتهی این فداکاری نه از باب از بین رفتن این شخص است بلکه از باب عمل به وظیفه و تکلیف است نه اینکه این خودش را فدا کرده و این از بین رفته، از بین نرفته، به تکلیف عمل کرده. یعنی در واقع ثواب شهید را به او میدهند. هیچ وقت در منطق عقل، عقل نمیآید جامعهای را بر یک فرد غلبه دهد. عقل همیشه میآید بر منطق یک حکمی را بار میکند.
لذا فرض کنید من باب مثال اگر قرار باشد در جامعهای ١٠نفر از بین بروند و یک نفر بماند...، لذا ما در مسئلۀ عدالت و امثال ذلک این حرفها را زدیم و میزنیم دیگر، اگر قرار باشد در یک جا چند نفر از بین بروند[و] دَوَران امر بین این باشد[که این چند نفر از بین بروند یا یک عالمی از بین برود] عالم مقدم بر آنهاست و عالم را نباید فدا کرد. این مسائل هست دیگر. فرض کنید چند نفر در صف نانوایی، خبازی ایستاده اند، چند تا آدم بیکار بجای اینکه در خیابان بایستد و سوت بکشد حالا آمده در صف خبازی و میخواهد نان بخرد، ولی از یک طرف یک نفر نیاز و احتیاج دارد و عالمی هست که باید برود سر درس و این حرفها، خباز باید به این زودتر نان بدهد، این نباید برود پشت صف.
سؤال: یک روایت هم در این زمینه وارد شده، در مورد شَریح قاضی که امیرالمومنین فرمودهاند هر گاه در محکمه، عالم و قاری و حافظ قرآنند که یک صف جداگانه بر آنها بگذارید
جواب: بله، صف جداگانه برای آنها بگذارید، این یک. در مورد حرب هم واقع شده که آنهایی که قاریان قرآن هستند به جنگها در جبهه نفرستند، از بین میروند.
تلمیذ: آیۀ نفر: وَ مٰا كٰانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ﴿التوبة، ١٢٢﴾
استاد: آیۀ نفر و...، چون در جنگ یمامه که اتفاق افتاد خیلی از آن قاریان قرآن شهید شدند و...، اینها مال این است که در اینجا عقل حاکم است که مسئلۀ کثرت در اینجا مطرح نیست، مسئلۀ واقع و نفس الامر در اینجا باید مورد دقت و توجه قرار بگیرد. حالا این بحثش ادامه دارد انشا اللَه برای روز بعد.
اللَهم صل علی محمد و آل محمد