حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
1أعوذ باللَه من الشّيطان الرّجيم
بِسمِ اللَه الرَّحمَنِ الرَّحِيم
الحَمدُ لِلّه ربِّ العالَمينَ و الصّلاة والسّلامُ على أشرَف المُرسَلينَ
وخاتمِ النَّبيينَ أبىالقاسمِ محمَّدٍ و علَى آلِهِ الطَّيِّبين الطّاهرين
واللعنة علَى أعدائِهم أجمَعينَ
منظور امام صادق علیهالسّلام از «إنّی رجل مطلوب»
عرض شد كه عنوان بصری خدمت امام صادق علیهالسّلام میرسد و به دنبال گمشده است؛ او گمشدهای دارد و برای رسیدن به مطلوب از حضرت تقاضای دستورالعملی دارد. وقتی خدمت حضرت میرسد حضرت به او میفرمایند:
إنّى رجلٌ مَطلوبٌ و مع ذلكَ لى أورادٌ فى كلِّ ساعةٍ من آناءِ اللّيل و النّهارِ فلا تَشغَلنِى عن وِردى.
«من شخصی هستم كه حكومت به دنبال من و مترصّد و مواظب من است و از این نقطه نظر محذور دارم. و علاوه بر این، من در ایام شبانهروز خود اشتغال به وِرد و ذكر دارم. در هر ساعت و در هر بُرههای از شب و روز، من اذكار و اورادی دارم كه به آن اذكار و اوراد مشغول هستم.»
در این فقره امام علیهالسّلام به دو نكته اشاره میكنند:
نكته اوّل: مسائلی كه خارج از بیت و حیطه شخصیت ایشان است؛ و به
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
2عبارت دیگر: حضرت مسائل اجتماعی را در اینجا مدّ نظر قرار دادهاند.
و نكته دوّم: مسائل شخصی را مطرح میكنند و میفرمایند: علاوه بر مانع اوّل كه مسائل خارجی است، مسائل شخصی خود من مانعی برای ارتباط من با شما است.
حضرت میفرمایند اوّلًا: «إنّى رجلٌ مطلوبٌ؛ من مورد نظر دستگاه هستم و آنها به دنبال من هستند، و برای من جواسیس گذاشتهاند» و لذا نمیشود آن ارتباط متعارف بین ما پیدا بشود. دوّم اینكه: خود من هم كارهای شخصی دارم؛ چنانچه هر كسی در زندگی شخصی خود، كار و برنامهای دارد و به ذكری اشتغال دارد.
امّا بحث از ذكر و ورد طبعاً به آینده موكول میشود. و امّا باید دید كه منظور حضرت از بیان این جمله كه میفرمایند: «إنّى رَجلٌ مطلوبٌ» چیست؟ آیا این قضایای خارجی و اجتماعی كه برای امام علیهالسّلام پیدا میشود، مانع از هدایت انسان توسّط آن حضرت است؟ و آیا تحت نظر بودن آن حضرت، مانع از هدایتگری است؟ در اینصورت عنوان بصری حقّ دارد در اینجا مطرح كند: شما كه تحت نظر هستید، پس من چه كنم و كجا بروم و به چه كسی مراجعه كنم؟! و خداوند برای رسیدن من به مقصود و برای رفع جهالت من چه راهی قرار داده است؟
اطوار و ادوار مختلف تاریخ ائمّه علیهم السّلام
و این مطلبی است كه در تاریخ ائمّه، نظائر بسیاری دارد؛ ائمه علیهم السّلام در تاریخ حیاتشان در اطوار و ادوار مختلفی قرار داشتند. فرضاً در زمان پیغمبر اكرم و صدر اسلام، خود پیغمبر اكرم شخصاً به سراغ یكیك مردم میرفت، و اصلًا كسی به دنبال آن حضرت نمیآمد.
پیغمبر از مكّه حركت میكرد و به دنبال مردم به طائف میرفت1، و یا یك
- رجوع شود به نور ملكوت قرآن، ج ٤، ص ٣٣٨ إلى ٣٥٧.
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
3نفر را میدید كه در مسجدالحرام نشسته است به سراغ او میرفت و مطالب را برای او بیان میكرد و آیات قرآنی را میخواند، و یا میدید چند نفر در كنار حجرالاسود اجتماع كردهاند میرفت و در میان آنان مینشست و مطالب خود را ابلاغ میكرد، و نیز در ابتدای رسالت به مدّت سه سال، بعد از نزول آیه: (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ)1 حضرت قوم و خویش و عشیره خود را جمع كرد و برای آنها مطالب را بیان فرمود.
ملاحظه میكنید كه در این موارد خود پیغمبر به سراغ مردم میرفت و كسی به دنبال او نمیآمد. یعنی پیغمبر برای دستگیری مردم به آنها مراجعه میكرد و یك به یك به دنبال افراد میگشت؛ او میخواست با مكارم اخلاق و كردار خاصّ به خود، در متن اجتماع برود و یكیك افراد را به دور خود جمع كند و آنها را جذب نماید.
فلسفه غزوات و جنگها در اسلام
پیغمبر به واسطه جنگهایی كه در مدینه اتّفاق افتاد افراد را به اسلام دعوت میكرد تا اینكه آنها را مسلمان كند. فلسفه غزوات و جهاد در اسلام، به هدایت درآوردن سایر افراد است؛ زیرا بنابر فلسفه كلّی هدایت و فیض الهی نسبت به بندگان، خداوند متعال لطفی را كه عبارت است از هدایت، برای جمیع افراد عامّ میداند.
درست به عكس آنچه كه امروزه مطرح میشود و دین را به عنوان یك عامل تهدید و ارعاب و تضییق و تحمیل نسبت به افراد قلمداد میكنند، و بعد هم در این مقام برمیآیند كه: آیا این عامل میتواند با اختیار باشد یا بدون اختیار، و آزادی انسان در این زمینه چه جایگاه و موقعیتی دارد؟
چون وقتی كه قرار باشد مسألهای از خارج بر شخصی تحمیل شود، طبعاً
- سوره الشّعراء (٢٦) آيه ٢١٤.
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
4موقعیت آن شخص در ارتباط با این مسأله باید لحاظ شود كه: اوّلًا آیا در پذیرش آن آزاد است یا آزاد نیست؟ و ثانیاً چه مصالحی بر این مسأله مترتّب است؟ چنانچه انسان در یك موقعیت محلّی، خانوادهای، اجتماعی قرار گرفته و در این زمینه قانونی را هم برای تنظیم بعضی از مسائل در جامعه جعل میكنند؛ حال اگر قرار بر این باشد كه انسان در این اجتماع زندگی كند، طبعاً باید به این قانون ولو تحمیلًا تن دهد و إلّا باید از اجتماع بیرون رود.
بروز شبهات و اشكالات به واسطه نگرش كثرتی به دین
مسألهای كه متأسّفانه امروزه گریبانگیر مردم شده و مردم به اشتباه و خطا به دنبال پاسخ پرسشها در مورد اختیار و عدم اختیار در تقبّل و پذیرش دین هستند، این است كه: ما از عالم كثرت به عالم وحدت نگاه میكنیم؛ یعنی خود را در این دنیا یك موجود مستقل كه دارای شعور و ادراك و اختیارِ انتخاب نسبت به مسائلی كه در حول و حوش او قرار دارد میدانیم، و سپس در این مقام برمیآئیم كه: پس این دینی كه بر ما تحمیل شده و این نماز و روزهای كه بر ما تحمیل شده است، آیا اوّلًا: مصلحت و رجحانی دارد یا ندارد؟ و ثانیاً: تا چه اندازه انسان در قبول و عدم قبول این دین و آئین اختیار دارد و آزادی او چه میشود؟
برطرف شدن اشكالات به واسطه نگرش وحدتی به دین
البتّه فقط به عنوان یك مسأله گذرا به این بحث اشاره میشود.
اشتباه ما در این است كه: ما هیچگاه به جنبه وحدت نگاه نمیكنیم؛ اگر ما از جنبه وحدت بنگریم كه خداوند متعال از باب لطف بر بندگانش این دین را فرستاده است، در اینصورت اصلًا مسأله آزادی فكر و آزادی اندیشه و اختیار چه معنا دارد؟!
حسن عقلی تحمیل حق نسبت به فرد جاهل
مثل اینكه پدری ببیند: فرزندش به بیماری دیفتری و امثال آن مبتلا شده و اگر فلان واكسن را به او نزند، ممكن است بعد از دو ساعت از دنیا برود؛ در اینجا اصلًا جای اختیار و انتخاب برای فرزند نیست كه بگوید: من این را نمیپذیرم و حاضر هستم كه بمیرم ولی نمیخواهم درد این آمپول را تحمّل كنم؛ زیرا بچّه
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
5كوچك است ونمیفهمد. در اینجا پدر دست و پایش را میگیرد و محكم میبندد تا اینكه این دارو را به او تزریق كنند، و دیگر نگاه نمیكند به اینكه آیا الآن فرزند او این مطلب را میپذیرد یا نمیپذیرد؟
تمامی الطاف و عنایات پروردگار نسبت به بندگانش با توجّه به جهل آنها نسبت به عواقب امور و مصالح و مفاسد بر اساس علم احاطی پروردگار نسبت به مصالح بندگان است. چرا خداوند میگوید: بایستی مردم مسلمان شوند و در تحت نظام اسلام درآیند؟ و چرا جهاد را مقدّر كرده است؟ مگر نفعی به او میرسد؟ بدیهی است كه تمام اینها بر اساس لطف خداوند است. او چون بر بنده خود لطف دارد به او میگوید: باید بپذیری! و الّا باید پیروی از دین، با زور بر عهده تو گذاشته شود؛ چون فرض بر این است كه تو جاهل هستی.
به ریسمان كشیدن مشركین در جنگ بدر از باب استعلا و قهر نبوده است
در جنگ بدر اسرا را به طنابی بسته بودند تا فرار نكنند، و آنها در حدود هفتاد نفر بودند. وقتی كه آنان را از كنار پیغمبر اكرم عبور میدادند پیغمبر تبسّمی كردند. حال در چنین موقعیت و زمینهای جدّاً اگر ما بودیم نسبت به پیغمبر چه حكمی میكردیم؟ و عقل و سعه و ادراك محدود ما با توجّه به جهل ما نسبت به مصالح و مفاسد و مقام و مدركات پیغمبر اكرم، چه قضاوتی میكرد؟ قطعاً قضاوت ما این بود: الآن جنگی واقع شده و در این جنگ حضرت پیروز و غالب شده و بر اریكه قدرت و اقتدار و استیلاء تكیه زده است، و لذا با حالت تمسخر و استهزاء و از مقام استعلاء به این اسرا نگاه میكند كه: آیا دیدید شما را اسیر كردیم و چه به روزگارتان آوردهایم؟!
و این مسأله طبیعی است؛ چون مدركات ما همین است و از این مرحله تجاوز نمیكند. هیچگاه فكر نمیكنیم كه: ممكن است در مخیله پیغمبر مطالب دیگری هم بگذرد؛ زیرا در آن موقعیت قرار نداریم. هیچ با خود فكر نمیكنیم كه شاید این خنده محمل و منشأ دیگری داشته باشد. به عبارت دیگر: فعل پیغمبر را با امور متعارف
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
6خود قیاس میكنیم، و اینجاست كه این اشكالات و اعتراضات پیش میآید كه: ای رسول خدا! چرا فلان عمل را انجام دادی و یا ندادی؟ و ای رسولخدا! بهتر بود فلان كار را میكردی! درحالتیكه باید به خود خطاب كنیم كه:
كار نیكان را قیاس از خود مگیر *** گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر1
وجه تبسّم رسول خدا از دیدن اسرا در جنگ بدر
نگاه پیغمبر در اینجا معنای دیگر دارد. یكی از آنها رو میكند به عبّاس عموی پیغمبر و میگوید: این همان كسی است كه تو در مكّه میگفتی كه: دارای حالات و روحیات و اخلاق عجیب است؟! این همان شخصی است كه داریم میبینیم؟! نگاه كن ببین از اسارت ما چقدر خوشحال است!
وقتی پیغمبر این را شنیدند فرمودند: «تبسّم من از این است كه میبینم هرچه شما را دعوت كردهام نپذیرفتید و الآن میخواهم شما را اجباراً و با طناب به بهشت ببرم!»2
یعنی درست مثل بچّهای كه از مِهْمیز لطف و عنایت پدر فرار میكند.
چرا گوسفند از شبانی چون حضرت موسی میگریزد
یا مثل داستان حضرت موسی علی نبینا و آله و علیهالسّلام كه گوسفندی از میان رمهاش فرار میكند و حضرت به دنبال آن گوسفند و برّه میدود ولی نه برای اینكه آن را به گلّه برگرداند، بلكه برای اینكه از دست گرگ محافظت كند.
حال ببینیم: در مخیله آن گوسفند راجع به حضرت موسی چه میگذرد و در مقابل حضرت موسی علیهالسّلام درباره این حیوان به چه چیزی میاندیشد، و تفاوت در كجاست! آن حیوان از اینكه موسی علیهالسّلام میخواهد آن را در تحت نظام و تربیت و مِهْمیز خودش قرار بدهد، فرار میكند، و موسی به دنبال او میدود تا آن را از شرّ گرگ حفظ كند؛ درحالتیكه آن حیوان هیچگاه به عمق فكر موسی
- مثنوى معنوى، دفتر اوّل.
- نور ملكوت قرآن، ج ٣، ص ٥٦، تعليقه ٢؛ ولايت فقيه در حكومت اسلام، ج ١، ص ١٧١؛ آيين رستگارى، ص ٣٨.
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
7علی نبینا و آله و علیهالسّلام نخواهد رسید.
آیا در چنین شرایطی عقل و منطق و وجدان اقتضاء میكند كه حضرت موسی آن گوسفند و برّه را به حال خود رها كرده و بگوید: حال كه تو نمیفهمی من برای چه به دنبالت میدوم، به هر جا كه میخواهی برو، و ما و عمر ما را هم اینقدر بیهوده تلف نكن؟!
عمل پیامبران و اولیاء بر طبق عقل و منطق خود است نه بر طبق تمنّیات مردم
قطعاً جواب منفی است؛ زیرا وجدان و عقل و منطق یك پیغمبر اقتضاء میكند كه: با مردم و سایر موجودات بر طبق فكر خود عمل كند، نه بر طبق تمنّیات آنها، و إلّا او دیگر پیغمبر نیست و با سایر مردم فرقی نخواهد داشت. و این نكتهای بسیار دقیق و باریك است.
بسیاری از انبیاء میفرمودند: ما اصلًا اجری از شما نمیخواهیم؛1 زیرا راحتی ما به این است كه در منازل خود بنشینیم و به كسی كاری نداشته باشیم. ما كه به دنبال دنیا و ریاست نیستیم و لذا برای ما خیلی بهتر است كه به دنبال كار خود برویم و از مردم منعزل باشیم.
(قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ یتَّخِذَ إِلَی رَبِّهِ سَبِیلًا)2؛ «من از شما اجری نمیطلبم مگر اینكه شخصی بخواهد راه هدایت به سوی خدا را پیدا بكند.»
حال صحبت در این است: اینكه پیامبرانی میفرمایند اجر ما هدایت شماست، آیا بدین معنا است كه اگر شما هدایت شوید برای ما از اموال و هدایا و فواكه و میوههای باغهایتان میآورید؟! قطعاً چنین نیست. آنها میگویند: آن پولها و فواكه و هدایا و همه آن نعمتهای ظاهری ارزانی و مبارك خودتان باد؛ بلكه بر اساس آیات قرآن پیغمبران میگویند: اجر ما فقط این است كه شما هدایت پیدا كنید!
- رجوع شود به رساله مودّت، گفتار اوّل، ص ٢٩ إلى ٤٠.
- سوره الفرقان (٢٥) آيه ٥٧.
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
8آری، این مرام و مكتب پیامبران و اولیاء الهی است كه با عقل و سرّ و روح و منطق خود با مردم عمل میكنند، نه بر اساس فكر و تمنّیات مردم و نه بر اساس ارتباط و نحوه تفكّر مردم با آنها؛ و إلّا دیگر كاری نباید انجام بدهند.
با وجود تمام این مطالب باز میگویند بیایید فكر كنید و عقلتان را به كار بیاندازید: (قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ)1، (فَبَشِّرْ عِبَادِ* الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ).2 عقل و فكرتان را به كار بیاندازید! خواهی نخواهی وجدان و فطرت، شما را به دین و شریعت اسلام راهنمایی میكند، و ما نمیخواهیم دین را با زور بر شما تحمیل كنیم؛ و اگر خودتان توجّه كنید به این دین خواهید رسید.
أمیرالمؤمنین علیهالسّلام چون پدری دلسوز، خود به سراغ مردم میرفت
بر این اساس میبینیم در زمان ائمّه و پیغمبر اكرم ارتباطات مردم در طرح مسائل خود با آن بزرگواران مختلف است. در زمان پیغمبر اكرم خود آن حضرت به دنبال مردم رفته، درب این خانه و آن منزل را میزنند، اینجا و آنجا مینشینند و به جنگ میروند وبرای مردم صحبت میكنند.
این سیره و روش در زمان أمیرالمؤمنین علیهالسّلام هم با همان خصوصیت استمرار پیدا میكند. میبینیم بعد از اینكه مردم در سقیفه گرد آمدند و آن شخص را به خلافت برگزیدند، أمیرالمؤمنین آنها را رها نمیكند؛ چراكه اگر رها كند دیگر علی نیست، و مانند یكی از افراد متعارف به حساب میآید.
علی آن كسی است كه از روی دلسوزی و فهم و شعور خود، مردم را در حكم فرزندان خود میبیند3 و میخواهد آنها را از جهل و ضلالت نجات دهد؛ لذا به سراغ یكایك این مردم میرود و خطاب به آنها میفرماید: مگر شما در غدیر
- سوره الأنعام (٦) صدر آيه ١٤٩.
- سوره الزّمر (٣٩) ذيل آيه ١٧ و صدر آيه ١٨.
- امام شناسى، ج ٧، ص ٢٢؛ ولايت فقيه در حكومت اسلام، ج ١، ص ٧٧، به نقل از مناقب ابن شهر آشوب، ج ٣، ص ١٠٥:« أنا و عَلىٌّ أبوا هذه الأُمة.»
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
9نبودید و پیغمبر را ندیدید؟ و مگر آن حضرت درباره من چنین و چنان نفرمود؟ و مگر دست من را نگرفت و جلوی دهها هزار جمعیت بالا نبرد و به ولایت منصوب نكرد و برای مردم خطبه نخواند؟
آنها گفتند: یا علی گذشتهها گذشته است و حالا صبر كن، مسألهای نیست، و إنشاءاللَه حقّ تو محفوظ است و خداوند به تو ثواب میدهد، و درست است كه بالأخره خلافت و حكومت و سلطنت از دست تو رفته امّا این اجتماع مسلمین را متفرّق نكن.
این حاصل جوابهایی بود كه به آن حضرت میدادند؛ ولی أمیرالمؤمنین میگوید: من كه برای خودم این كارها را نمیكنم. مگر علی از نعمتهای دنیا چه میخورد و چه خانهای دارد كه به سراغ این و آن رود و آنها هم بگویند: یا علی، دیگر كار از كار گذشته است و شما ببخشید و از حقّتان بگذرید و فتنه به پا نكنید؟!
چرا سیره أمیرالمؤمنین پس از اتمام حجّت با مردم تغییر كرد
امّا همین أمیرالمؤمنین وقتی كه حجّت را بر مردم تمام میكند، به خانه میرود و درب را به روی مردم میبندد و میگوید: حال كه به سخن من گوش نمیدهید، بدانید كه ما حجّت را بر شما تمام كردیم، و حتّی دختر پیغمبر را هم سوار بر أستر كردیم و به درب خانههای شما آوردیم، تا به شما بگوییم كه: نزدیكترین فرد به پیغمبر كه محرم اسرار او بود، و تمام سرمایه پیغمبر در وجود او بود، و پیغمبر كراراً راجع به او توصیه كرده بود، علی است نه ابوبكر و نه عبدالرّحمن بن عوف و نه ابوعبیده جرّاح.1
چرا مردم پس از رسول خدا حتّی حضرت زهرا را از یاد بردند
ولی وقتی شیطان میآید و روی حق را میپوشاند، دیگر فاطمه زهرا را هم از یاد انسان میبرد. آخر این همان فاطمه زهرائی است كه پیغمبر درباره او فرمودند: «فاطمةُ بَضعَةٌ مِنّى»، و این مطلب را در منزلِ دربسته یا در گوش كسی هم نگفتند،
- الإمامة و السياسة، طبع سوّم، ج ١، ص ٢١.
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
10بلكه در مسجد پیغمبر و در حضور دهها و صدها نفر فرمودند: «فاطمةُ بَضعةٌ منّى مَن آذاها فَقد آذانى و مَن آذانى فقَد آذَى اللَه.»1
امّا اینكه چه مسألهای اتفاق میافتد كه چنین كلام صریحی از پیغمبر اصلًا مورد توجّه قرار نمیگیرد، جدّاً باید به خدا پناه ببریم! آخر اینكه میگویی من مسلمانم، معنایش این است كه: من تابع پیغمبرم، و تبعیت از پیغمبر یعنی اینكه تمام اوامر و نواهی او برای من واجبالإطاعه است؛ آنوقت با توجّه به چنین لوازم و ملزوماتی چگونه كلام و دستور صریح پیغمبر را انجام نمیدهی و تو چگونه مسلمانی هستی؟!
لذا أمیرالمؤمنین هم میگوید: بسیار خوب! حال كه چنین است، پس ما هم در منزل خود مینشینیم، و آنوقت است كه شما باید به سراغ ما بیائید. و اینجا است كه آن عالم یهودی از خلیفه سؤال میكند و او نمیتواند جواب بدهد، به سراغ علی علیهالسّلام میآید2 و نیز وقتی آن عالم نصرانی از آنها سؤال میكند و در جواب فرومیمانند، به سراغ علی میفرستند؛ یا هنگامی كه آن زن را میخواهند از روی ظلم حدّ بزنند و در حكم او فرومیمانند، سلمان نزد حضرت میآید و میگوید: یا علی به داد اسلام برس، زیرا یك نادان به ناحق قضاوت كرده است3؛ یا وقتی كه میخواهد جنگی واقع شود، برای مشورت درباره جنگ خود عمر به سراغ علی میآید و نظر حضرت را میخواهد.4 درست است كه علی در منزلش مینشیند
- بحار الأنوار، ج ٣٠، ص ٣٥٣.
- رجوع شود به امام شناسى، ج ١١، ص ٢٢٢، به نقل از ارشاد شيخ مفيد، طبع سنگى، ص ١١١.
- رجوع شود به امام شناسى، ج ١١، ص ١٩٠به نقل از الاستيعاب، ج ٣، ص ١٠٠٢ و ١٠٠٣؛ و تاريخ مدينه دمشق، مجلّد أميرالمؤمنين، ج ٣، ص ٣٩، ح ١٠٧٢.
- نهج البلاغة، (عبده) ج ٢، ص ١٨، خطبه ١٢٩؛ شرح ابن أبىالحديد، ج ٨، ص ٢٩٦، خطبه ١٣٤.
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
11و دیگر با كسی كاری ندارد، امّا باز دلش میسوزد و آنها را رها نمیكند.
پس از أمیرالمؤمنین ارتباط مردم با ائمّه به آسانی ممكن نبوده است
و امّا سایر ائمّه علیهم السّلام، همیشه در دسترس مردم نبودهاند. مثلًا حضرت امام حسن علیهالسّلام و همچنین افرادی كه به منزل آن حضرت رفت و آمد داشتند در بسیاری از اوقات تحت نظر حكومت مدینه بودند. امام سجّاد و امام صادق و موسی بن جعفر علیهم السّلام نیز در زمان خلفای بنیامیه و بنیمروان و بنیعبّاس تحت نظر بودند. ما موارد و مقاطعی را میبینیم كه خیلی به ندرت، شخصی میتوانست با امام علیهالسّلام ارتباط داشته باشد، و ارتباط با امام هم یعنی حلّ مسائل و هدایت و راهنمایی.
آیا هدایت پروردگار منوط به ارتباط ظاهری با امام است؟
در اینجا این سؤال مطرح است كه: در چنین شرائطی تكلیف مردم چیست؟ آیا هدایت پروردگار منوط به ارتباط با امام است؟ اگر اینطور است، پس هدایت فقط اختصاص به افرادی دارد كه همسایه امام بوده یا در محلّه امام باشند و آن هم در زمانی كه بتوانند با امام ارتباط داشته باشند؛ امّا نسبت به شهرهای دیگر كه امام را نمیبینند باید باب هدایت به سوی آنها بسته باشد.
آیا در زمان غیبت باب وصول و هدایت و سلوك إلی اللَه مسدود است
یكی از بزرگان در نامهای كه برای یكی از شاگردان خود مینویسند میگویند:
گرچه در زمان غیبت، باب وصول به آن حضرت و هدایت إلی اللَه و سلوك إلی اللَه مسدود است، ولی فرق است بین آن كسی كه پشت درب خانهای نشسته و منتظر باز شدن درب خانه میباشد و بعضی صداهای درون خانه را میشنود و تا حدودی به مسائل آن پیمیبرد، با آن كسی كه در خیابان حركت میكند و به كار خود مشغول است. لذا گرچه باب را بر ما باز نمیكنند ولی باید سعی و جدّ و جهد نمود و از كنار آن باب هم كنار نرفت.1
به جز مقام ولایت هیچ مقامی نمیتواند واسطه فیض بین خدا و مردم باشد
البتّه این مطلبی كه ایشان میفرمایند مورد تأمّل است؛ زیرا هدایتی كه منظور سالكین إلی اللَه است طبعاً جنبه باطنی دارد، و حقیقت هدایت، به ربط بین نفوس و
- جهت اطّلاع پيرامون اين مطلب به نشانى از بىنشانها، ج ١، ص ١٤٠مراجعه شود.
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
12مبدأ اعلی برمیگردد. و از طرف دیگر آن واسطه فیض و هادی سُبل، و دستگیری كننده از راهیان مقصود و فقرای إلی اللَه و شیفتگان دیدار معبود و نیز آن كسانی كه در وادی نفس گرفتارند، نمیتواند غیر از مقام ولایت هیچ علّت و مبدأیی داشته باشد.
ولایت عبارت است از: احاطه نیروئی مرموز بر ماسوی اللَه
ولایت عبارت است از: احاطه نیروئی مرموز كه موجب نظام عالم تكوین است، و جریان فیض پروردگار را در جمیع عوالم بر ماسوی اللَه بر عهده دارد. این ولایت، امری ظاهری نیست؛ بلكه یك جنبه معنوی است، كه ممكن است مظهری هم در ظاهر داشته باشد.
هدایتگری امام علیهالسّلام در حضور و غیبت یكی است
بناءًعلیهذا ما چگونه میتوانیم تصوّر كنیم امام زمان علیهالسّلام كه در پس پرده غیبت است، از نقطه نظر توان دستگیری نسبت به افراد پاكدل و صافی ضمیری كه خلوص و صدق و صفا و دردی دارند و به دنبال درمان میگردند، عاجز باشد؟! یقیناً اینكه آن حضرت نتواند همانطوری كه در زمان حضور و ظهور خود از افراد دستگیری میكند، دستگیری نماید، موجب ضعف و نقص برای او است و چنین شخصی دیگر امام نیست. آن امامی كه ارتباط خود را با نفوس مردم و تكامل آنها منوط به حضور خود بداند، و غیبت او حجاب و ساتر و مانعی برای تربیت او نسبت به مردم باشد امام نیست، و فرقی با بقیه بندگان خداوند ندارد.
و امّا اگر برای امام علیهالسّلام هیچ تفاوتی نداشته باشد و بتواند در زمان غیبت با بندگان خدا همان رابطهای را داشته باشد كه در زمان ظهور خود داشته است، در اینصورت دیگر دری بسته نیست و راه رسیدن به پروردگار برای همه میسّر است.
منتهی شدن نظریه لزوم ارتباط ظاهری با امام علیهالسّلام به ظلم
وانگهی مطلب دیگری كه در اینجا پیش میآید این است كه: مؤثّر بودن حضور و غیبت امام در ارتباط با نفوس، ظلم به بندگانی است كه اصل وجود و پیدایش آنها در زمان ظهور و حضور، در اختیار آنها نبوده است.
آیا اینكه ما الآن در این زمان هستیم در اختیار ما بوده؟ مسلّماً اینطور
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
13نیست؛ چراكه هر كدام از ما پدر و مادری دارد و ما از آن پدر و مادر به وجود آمدهایم و در به دنیا آمدن در این بُرهه زمان اختیار نداشتیم؛ همانطور كه خود آنها هم اختیار نداشتند و افراد بعد از ما هم اختیار ندارند.
آیا این از عدل خدا است كه نعمت هدایت خود را بر بندگانی افاضه كند كه هیچگونه اختیاری در كسب آن هدایت ندارند و فیض خود را از بندگانی دریغ نماید كه آنها نیز اختیاری ندارند؟! چرا ما نباید در زمان پیغمبر بوده باشیم؟! چرا باید افرادی كه در زمان پیغمبرند بهره ببرند و به كمال مطلوب برسند امّا ما نبریم و محروم باشیم؟!
بله، اگر خداوند بگوید: بین شما و آن افرادی كه در زمان پیغمبر بودند فرقی نیست؛ چراكه آنها در زمان رسول خدا و ائمّه علیهمالسّلام به كمال مطلوب میرسند و شما اگر در دنیا به كمال نرسیدید در آخرت خواهید رسید و در آنجا بین شما و آنها در رتبه فرقی نیست، اشكالی ندارد و ما راضی هستیم؛ زیرا بالأخره همه به یك حدّ مطلوبی خواهند رسید، حال یا در این دنیا یا در آخرت. یعنی باب كمال به سوی همه باز است، منتهی نحوه صعود و حركت فرق میكند و بالمَآل تفاوتی نخواهد داشت.
امّا اگر معتقد باشیم كه: نعمت وصول به لقاء الهی و عبور از دنیا و رفع همه كدورات و شهوات و پاره كردن حجابهای نفسانی و روحانی، تماماً مختصّ افرادی است كه امام را ادراك میكنند و دیگران از این فیوضات محروم هستند، این ظلم است و خلاف عدالت و به هیچوجه قابل قبول نیست.
تحلیل «إنّی رجلٌ مطلوب» در كلام امام صادق علیهالسّلام
بناءًعلیهذا آیا این كلام امام صادق علیهالسّلام كه میفرماید: «إنّی رجلٌ مطلوبٌ؛ من كسی هستم كه دستگاه بنیالعبّاس به دنبال من است» نقطه ضعفی در هدایت و دستگیری امام علیهالسّلام تلقّی میشود، یا اینكه آنحضرت تحتنظر باشند یا نباشند در هدایت مردم هیچ تأثیری ندارد؟!
تحت نظر بودن و نبودن، دو جریان متفاوتِ مشیت الهی است؛ یك جریان
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
14اقتضاء میكند كه: در این زمان، همه در سهولت و یسر باشند و در زمانی دیگر تقدیر الهی عوض شده عُسر و ضیق و محدودیت برای افراد پیدا میشود. صحبت در این است كه: آیا تحت نظر بودن تأثیری در هدایت انسان دارد یا ندارد؟ بر اساس آنچه كه بیان شد، بسیار روشن است كه پاسخ منفی است.
پاسخ مرحوم علّامه در گلایه شخصی از گرفتاریها و مشكلات
روزی شخصی از مرحوم آقا تقاضا كرد كه: آقا! دعا بفرمایید خدا گرفتاریها و مشكلات ما را كم كند؛ زیرا آن طور كه باید و شاید نمیتوانیم به وظائفمان رسیدگی كنیم، و خلاصه از دست خود شكایت داریم.
مرحوم آقا به او فرمودند: «آقاجان من! اگر توقّع این را دارید كه: همیشه بر كنار نهر آبی بنشینی و بر روی سریری به تشك و متكّایی لَم بدهی، و در هنگام غذا پذیرایی كنندگانِ مهپیكربا سینیهای پر از طعامهای مُلوّن و با طعمهای بسیار عالی از شما پذیرایی كنند، و در دنیا هیچ غم و غصّهای به سراغ شما نیاید، و اینطور به یاد خدا باشید، باید این آرزو را به آن دنیا ببرید؛ زیرا هیچكدام از اولیاء، بزرگان، ائمّه و پیغمبران، اینگونه به خدا نرسیدهاند جان من!»
سالك باید خود را با قضا و تقدیر الهی تطبیق دهد
كسی كه میخواهد راه صحیح و طریق رسیدن به پروردگار را بپیماید، باید خود را با تقدیر و قضا و مشیت او تطبیق بدهد. و اینكه انسان خود را با عالم مشیت الهی تطبیق دهد و در عُسر و یسر و در ضیق و رفاه، به وظیفه خود عمل كند، مسأله بسیار مهمّی است.
و إنشاءاللَه در بحث وِرد و ذكر عرض خواهم كرد كه نحوه تأثیر ذكر بر خلاف آنچه ما تصوّر میكنیم چگونه است؛ چه بسا ممكن است یك «یا اللَه» گفتن در موقع عسر و تنگی و ضیق، اثری بگذارد كه هزار بار «یا اللَه» گفتن در موقع راحتی و یسر آن اثر را نداشته باشد. إنشاءاللَه در آینده از اینكه این مطلب به چه مسائلی برمیگردد، بحث خواهیم كرد كه: اصلًا ذكر چیست و باورد چه تفاوتی دارد، قیام به عبادت خدا چگونه است، و مقصود حضرت از طرح این مطالب چیست.
معنا نداشتن توحید، بدون اختلاف در شبكات و مظاهر آن
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
15فعلًا صحبت در این است كه: ظهور توحید، بدون اختلاف در شبكات و مظاهر آن امكان ندارد. یعنی اگر همه ظهورات و مظاهر حقّ، بر نَسَق واحدی باشد، در اینصورت دیگر توحید وجود ندارد؛ زیرا توحید یعنی یكی دانستن جریانات نظام آفرینش، و این وقتی معنا پیدا میكند كه اختلاف وجود داشته باشد. یعنی با وجود اختلاف جریانات و موجودات، ما آنها را یكی بدانیم، و اگر اختلافی در بین نباشد یكی دانستن معنا ندارد؛ چراكه به خودی خود وحدت وجود دارد.
پس حقیقت توحید یعنی یكی دانستن موجودات مختلف و كثرات را در آن جنبه وحدت حل كردن، و یكی دانستن در جایی است كه اختلاف موجود باشد و انسان آن را نبیند.
یكسان بودن نزول فیض هدایت و دستگیری پروردگار در همه ادوار
خداوند متعال ظهور توحید و نزول فیض خود را در اطوار و ادوار مختلف قرار داده، و میخواهد با زبان بیزبانی اینطور به ما بگوید كه: دستگیری و هدایت افراد در احوال مختلف برای من یكسان است، و شما باید بدانید كه برای دستگیری من هیچ علّت و سببی جز عنایت من در مرتبه اوّل، و اهتمام شما در مرتبه دوّم وجود ندارد.
بنابراین اگر قرار باشد در این دستگیری اوضاع و احوال خارجی تأثیر داشته باشد، خارج از حكومت خدا خواهد بود و قدرت مطلقه خدا را تضییق و تحدید میكند. و لذا همانطور كه یسر در دست خداوند است، عُسر هم مستند به اوست؛ پس از دیدگاه توحیدی یسر و عسر هر دو یكی است، و انسان باید هر دو جنبه را به یك لحاظ نگاه كند.
در هدایت انسان فقط مشیت الهیه دخیل است نه غیبت و ظهور
بنابراین هدایتی كه در نظر بعضی مختصّ به زمان ظهور است اساساً هیچ فایدهای ندارد؛ بلكه هدایتی مفید است كه منشأش اراده و مشیت حقّ باشد، و هیچكدام از ظهور و غیبت در آن تأثیری نداشته باشند.
پس نه ظهور در هدایت دخالت دارد و نه غیبت در عدم هدایت افراد دخیل است، بلكه این مشیت الهی است كه برای هدایت و تكامل هر فرد، او را در تمام
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
16نوسانات و جریانات و اختلافات به نحوی قرار میدهد كه در تمام این اطوار، او غیر از یك مبدأ و یك علت نبیند.
اگر انسان خدا را همیشه فقط از دریچه رحمت البتّه رحمت به اصطلاح ما و دیس پلو و سفره رنگین ببیند، دیگر این خدا نیست و اگر از آن طرف، خدا را همیشه در تنگی و ضیق و از دریچه غضب ببیند، او هم خدا نیست؛ آن خدایی خداست كه مافوق ضیق و عسر و یسر است و این یعنی توحید.
مكتبی كه در دستوراتش توحید را ملاحظه كند به واقعیت نزدیكتر است
لذا ما میبینیم كه: سلسلههای متفاوتی برای هدایت افراد پیدا شده است و در میان آنها سلسله و مكتبی كه جنبه توحید را در تمام دستورات و جهات تربیتی خود لحاظ كند، به واقعیت نزدیكتر است.
البتّه این مسأله نیاز به توضیح بیشتری دارد كه إنشاءاللَه باقی مطالب را به حول و قوه خدا اگر بدائی پیش نیاید به جلسه آینده موكول میكنیم.
امیدواریم كه خداوند متعال در هر حالی از حالات و در هر آنی از آنات، خودش مباشر افعال و اعمال و قلب و سرّ و سویدای ما باشد؛ چنانچه حضرت سیدالشّهداء علیهالسّلام به خداوند عرض میكند كه: «منظور تو از این اطوار و اختلافی كه پیش میآید این است كه آن حقیقت واقعی خودت را به ما بنمایانی، و آن جامعیت خود را به ما نشان بدهی، و نمود و ظهور خودت را در همه اطوار و حالات به ما ارائه كنی، تا چشم ما هم به آن حقیقت باز شود.»1
منظور حضرت در این فقره این است كه: اگر مثلًا استادی باشد كه دارای فنون مختلف از ریاضی، جبر، هندسه، مثلّثات، شیمی، فیزیك، جغرافیا، طبقاتالارض، هیئت، نجوم و سایر علوم و هنرهای متداوله امروز مانند خطّاطی و
- الاقبال، ص ٣٤٨:« إلَهِى عَلِمتُ بِاختِلافِ الآثارِ و تَنَقُّلاتِ الأطوارِ أنَّ مُرادَكَ مِنِّى أَن تَتَعَرَّفَ إلى فى كُلِّ شَىءٍ حَتَّى لا أجهَلَكَ فى شَىء.»
حقیقت ولایت و كیفیّت هدایت
17نقّاشی باشد، و علاوه بر این به علوم الهی هم احاطه كلّی داشته باشد؛ حال شخصی كه میخواهد از این استاد استفاده كند، یا فقط به كسب یك علم از علوم او میپردازد و موفّق میشود فقط یك علم و یا دو علم و بیشتر را كسب كند، و یا اینكه تمام علوم این استاد را به طور كلّی فرا میگیرد كه این شخص انسان جامعالعلوم و ذوالفنون میشود.
سیدالشّهداء در اینجا میخواهد عرض كند: خدایا! تو در مقام معرفت بندگان نسبت به خودت، تمام اسماء و صفات وجودی خود را در آنها قرار دادهای، تا آنها چقدر لیاقت داشته باشند كه در این اطوار مختلف كه پیش میآید پی به مقام معرفت تو ببرند؛ درحالتیكه تومیخواهی آن جامعیت خودت را در این بنده قرار دهی، و اگر این اطوار مختلف نباشد كه دیگر جامعیتی نیست و طبعاً این بنده تو توحید را از یك وجهه نظر میبیند و از سایر جنبهها و نظرهای دیگر غفلت میكند.
ما هم از خداوند متعال تقاضا میكنیم كه:
خدایا! ما را برای استجماع جمیع كمالاتی كه یك بنده تو در راستای توحید میتواند داشته باشد، قابلیت عنایت كن!
عنایت خودت را در هر حال از ما سلب مفرما!
در تمسّك به مقام ولایت، آنی از آنات ما را محروم مفرما!
در دنیا از زیارت اولیاء خودت و ائمّه هدی و در آخرت از شفاعت آنها ما را بینصیب مفرما!
اللَهمَّ صلِّ عَلَی محمَّدٍ و آلِ محمَّد