پدیدآورآیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروهابو حمزه ثمالی
مجموعهسال 1438
تاریخ 1438/09/23
توضیحات
شرح فقره وَ لَوْ خِفْتُ تَعْجِيلَ الْعُقُوبَةِ لَاجْتَنَبْتُهُ لا لِأَنَّكَ أَهْوَنُ النَّاظِرِينَ وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِينَ بَلْ لِأَنَّكَ يَا رَبِّ خَيْرُ السَّاتِرِينَ وَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ وَ أَكْرَمُ الْأَكْرَمِينَ
سال1438- جلسه14- تبیین مقام ستاریت خداوند متعال
أعوذُ بِاللَه مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَه الرَّحمَنِ الرَّحیم
و صلَّی اللَه عَلَی سیّدنا و نبیّنا أبیالقاسم مُحَمّدٍ
و علی آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنة عَلَی أعدائِهِم أجمَعینَ
«وَ لَو خِفتُ تَعجِیلَ العُقُوبَةِ لاجْتَنَبْتُهُ لا لِأَنَّکَ أَهوَنُ النَّاظِرِینَ وَ أَخَفُّ المُطَّلِعِینَ بَل لِأَنَّکَ یَا رَبِّ خَیرُ السَّاتِرِینَ وَ أَحکَمُ الحاکِمِینَ وَ أَکرَمُ الأَکرَمِینَ»
خدایا اگر ترس از تعجیل عقوبت بود من گناه نمیکردم و گِرد گناه نمیگشتم، و این عدم ترس نه به این جهت است که تو بر کار من نظارت نداری، بر امور و کار من اشراف و اطلاع نداری، بر خصوصیات و تصرفات و افعال و اعمال، افکار، مسائل نفسی و ذهنی من تو اطلاع نداری، نه، این حرفها نیست؛ تو در بالاترین مرتبۀ از نظارت و اشراف و اطلاع و آگاهی نسبت به من قرار داری.
پس این مسامحۀ در اجتناب گناه و خطا برای چیست؟ به خاطر این است که تو بهترین ساتر هستی، پوشاننده هستی. کار بندگانت را افشا نمیکنی، از این نظر خیالمان جمع است. راحت هستیم و خدایی داریم که هرچه از ما ببیند چشمش را میبندد، غمض عین میکند. بر صِغَر ما و ضعف ما و قصور ما و ناتوانی ما رحمت میآورد.
در مقام حسابرسی أَحکَمُ الحاکِمِینَ هستی؛ دقیقاً میدانی که چه کنی و به این پرونده چگونه رسیدگی کنی. کسی نمیتواند در پروندۀ ما در قبال تو دست ببرد، فایلها را بردارد، جابهجا کند، صحنهسازی کند! و در مقام کرامت بالاترین مرتبۀ از کرامت را داری.
دو نکته به نظرم رسیده بود که قبل از [عرایضم] بگویم: آن شب ملاحظه کردم ـ بعضی از رفقا حالا اطلاع نداشتند ـ قرآنها روی زمین است. گذاشتن قرآن روی زمین توهین و اهانت به قرآن است. یا باید قرآن روی رحل باشد یا اینکه انسان قرآن را در کنار خودش قرار بدهد، روی زمین نباید باشد! یکی هم اینکه ادعیه و دعاها و زیارتهایی که در شبهای قدر است روندش برای توجه و برای جلب انوار و استفاده، بهتر است که زیارت عاشورا آخرین مرتبۀ از قرائت و تلاوت باشد، سایر ادعیه قبل از زیارت عاشورا باشد، بعد هم منبر و ذکر مصیبت و امثالذلک.
این عبارتی که در اینجا امام علیه السّلام میفرمایند عرض شد که در مقام ستاریت، خدای متعال مراتب مختلفی دارد؛ مرتبۀ اولش این است ـ خودش که میداند ـ نسبت به اطلاع سایر افراد خدا اقدامی نمیکند مگر اینکه خود انسان اقدام کند، کاری را که انجام میدهد در مَرأی و منظر دیگران باشد، دیگران اطلاع پیدا کنند و همه بدانند. یک صحبتی کرده است با یکی دیگر بینالاثنینی حالا خدا بیاید این صحبت را به وسائل مختلف و وسائط مختلف برای دیگران فاش کند. این چقدر مسائل بوجود میآورد و چقدر ممکن است تبعات و خطراتی داشته باشد و قضایایی داشته باشد؟ حالا یکی حرفی زده است نسبت به بنده خدایی، بعد هم خودش پشیمان شده. آدم حالا بیاید بعد از گذشت دوماه سهماه یک سال [بگوید] راستی میدانی فلانی راجع به شما چه گفت؟ راجع به تو یک همچنین حرفی زد و همچنین مسئله و همچنین قضیهای را گفت. هیچ فاتحه! حالا دیگر بیا و درستش کن و چه مسائلی بوجود میآید.
حالا چه بسا خودش که گفته پشیمان هم شده، توبه هم کرده، استغفار هم کرده و کسی هم اطلاع ندارد و هیچکس خبری هم ندارد. آدم بلند شود برود این مسئله را بگوید. چقدر زشت است، چقدر قبیح است، چقدر وقیح است. چقدر از مرحله پرتاند آنهایی که با وسائلی به امور خفیه و باطن مردم اطلاع پیدا میکنند! واویلا است واویلا است این قضیه و مسئله. اینها بدترین چیزی که ....
میگویند انیشتین وقتیکه ـ بمب اتم منشاءش او بود ـ گرچه خود انیشتین مرد معتقدی بود و در حال و هوای خودش اهل دعا و این مسائل بوده است و بدنبال کشف بعضی از مسائل بوده است. گفته بوده ای کاش بجای این همه تأملات و تحقیقات و اموری که راجع به فیزیک کردیم یکقدری راجع به متافیزیک هم ما کار میکردیم و به دنبال آنها میرفتیم، ایکاش من فارسی میدانستم و میدیدم این بزرگان از عرفاء امثال حافظ و اینها در مطالبشان چه چیزهایی نهفته است. علی کلحال مرد [معتقدی] بوده و از اینکه فوائد و مسائل آن منجر به ساخت بمب اتمی و اینها شده بود بسیار بسیار پشیمان بود و دائماً متذکر میشد. در یک مجلس تجلیلی که برای او گرفته بودند آمد صحبتی که کرد این بود گفت: ما آرزو داشتیم با این وسیلهای که ساخته میشود بتوانیم در خدمت صلح و کمک به بقاء بشریت قدم برداریم، نمیدانستیم که این وسیله باعث اعدام و انهدام نسل بشریت شده است و باید متأسف باشم از اینکه با این اکتشافات ما مسئله به اینجا رسیده است.
حالا این وسائلی که بشر ساخته باید در چه راهی از آن استفاده کند؟ آیا در راه إفشاء اسرار مردم؟ یعنی این است؟! حالا که یک تکنیک و تکنولوژی که خدا در اختیار انسان قرار میدهد آدم باید چگونه استفاده کند؟ در چه راهی، در چه مسیری استفاده کند؟ اینجاست که مسائل وجدانی و فطری، و مسائل اخلاقی میآید و آن کسی را که حائز این صفات حسنه و صفات اخلاقی است او را در راهی قرار میدهد که از این وسائل برای رضای الهی مورد بهره برداری قرار بدهد. و خدای نکرده در مقابل، آن کسانی که فاقد این صفات حسنه و فاقد مسائل اخلاق و فاقد مسائل و صفات و ارزشهای عالیه هستند آنها را وامیدارد تا از این امور و از این وسائل در راه رضای شیطان و سخط خدا به اسم خدا، به اسم خدا و به اسم تکلیف و اینها بیایند و استفاده کنند! آنوقت دیگر چهها خواهد شد!
خدا میگوید آقا چرا باید نگاه کنی ببینی بندهات چه گفته؟ به تو چه مربوط است. آیا به تو گفته، در مَرأی گفته، به تو چه ربطی دارد که این در خفا چه کاری انجام داده است؟ آیا آمده جلوی تو و روی سِن رفته یا اینکه کاری که بین خودش و خدا کرده چرا باید فاش شود؟ چرا باید این مسئله بازگو شود؟ چرا باید در پرونده گذاشته شود برای روز مبادا؟ این پرونده را میآیند و برمیدارند و اطلاع پیدا میکنند، چطور اینکه دارند میکنند!! همه اینها همهاش بر خلاف مسیر خداست. خدا هم میآید چه کار میکند؟ میگوید حالا که قرار است با من اینگونه رفتار کنی، با بندگان من اینطور رفتار کنی، من هم بلدم چطور شما را بچرخانم و هی بچرخانم و هی بچرخانم!
از اینجا کارتان پیش نمیرود میروید سراغ این، میبینید اینجا هم نشد، هی دور خودتان مثل خر عصاری میچرخید و راه به جایی نمیبرید. چرا؟ چون دارید بر خلاف مسیر او و بر خلاف رضای او و بر خلاف او حرکت میکنید و قدم بر میدارید. ولی خدا ساتر است، میپوشاند. لذا داریم وقتی غیبت شخصی را کردید اصلا نگذارید که به گوش او برسد، نه اینکه بیایی و بگویی آقا من غیبت شما را کردم راضی باشید. مگر اینکه حالا به گوشش رسیده باشد. همین گفتن اینکه آقا من غیبت شما را کردم این یک مسئلهای در نفس او ایجاد میکند که از بین نمیرود. چرا انسان نفس یکی را مکدر کند؟ چرا آلوده کند؟ بله، اگر به گوشش رسید انسان باید برود و عذرخواهی بکند. ولی وقتی نرسید انسان نباید مطلب را پیگیری کند. استغفار کند، در نفس خود استغفار کند بین خود وخدا، و خدا هم وسایل برای اخفاء آن را هم پیش میآورد.
این مقام، مقام ستاریت است که خدا میآید عیب را میپوشاند. نه اینکه عیب را بیاید ظاهر کند، عیب را در بیاورد، برود دنبال اینکه این چه عیبی دارد. این یک مسئلهای است؛ یعنی باید به این قضیه رسید که این شخص چه انگیزهای میتواند داشته باشد. مثلا افرادی که میآیند راجع به بعضی امور صوفیه و دراویش ـ حالا کسانی که سابق بودند ـ بیایند و بروند دنبال، در کتابها، اینطرف آنطرف، بگردند یک چیزی پیدا کنند، یک کلامی پیدا کنند که بتوانند مستمسک قرار بدهند، حالا کلام هم صحیح باشد ولی این از درونش یک اشکالی دربیاورند که: آی این آقا اینطوری است! آی آن آنطوری است!
عزیز من! مگر بیکاری تو؟! این همه مسئله داری، این همه مشکل داری، این همه مطلب است. چسبیده به اینکه برود به یکی از اینها که در قرن ششصد هفتصد است یک چیزی از سوراخ سنبهها پیدا کند که آی این، این را گفته است: لیس فی جبتی.1 بایزید میگوید: جبۀ من خدا است. اولاً نگفته خدا. چرا بنده خدا را تهمت میزنید؟! گفته غیر از خدا نیست. یکوقت میگوید جبۀ من در آن خداست، یعنی خدا آمده کوچک شده و رفته در لباس من. خب کِی همچنین حرفی زده؟ او که نمیآید همچنین حرفی بزند. گفته غیر از خدا نیست. حرف درستی هم است.2 من هم همین را میگویم لیس فی جبتی. همۀ عالم وجود همۀ اینها ظهور آن ذات بسیط و لایتناهی است، خب این هم همین را میگوید. در روایات همین است، در آیات قرآن همین است، در ادعیه ما همین است.
نه، این آمده گفته است آن! آن آن را گفته! ابراهیم ادهم این را گفته! بلند شوید برویم اینطرف را بگرد، آنطرف را بگرد، وقت را تلف کن ببینیم در بین کتابها چیزی نیست؟! بابا! این بزرگان چند تا حرف خوب داشتهاند؟ حالا گیرم بر اینکه تو آمدی یک کلمه پیدا کردی، یک جمله پیدا کردی، هزار تا جمله دارند؛ جملۀ خوب، اخلاقی، صحیح، اعتقادی و مفید. تمام اینها را میگذارید کنار؟! اینها درد است ها! یعنی اینها مسئله است.
امام سجاد علیه السّلام دارد به ما یاد میدهد، تعلیم میدهد، عزیزم! راهت خطاست. راه خدا، رفتن و در کتابها گشتن و نقص پیدا کردن نیست. حالا اگر بر فرض یک نقص هم باشد، کی نقص ندارد؟! کی عیب ندارد؟! من خودم یک ساعت صحبت میکنم در این یک ساعت من ده موردش ممکن اشتباه باشد؛ ممکن است خطای لسان باشد، ممکن است یک حرف اشتباه بزنم. آقای طهرانی شما یک همچنین چیزی گفتید؟ آره اشتباه کردم، فردا میآیم تصحیح میکنم. چه اشکالی دارد؟ فرض کنید این الان در آنجا این را گفته، مریدانش رفتند در آنجا چه کردند. آقا جان بیکاری؟! مگر کار و زندگی نداری؟
آن وقت حالا اگر یکی از این حرفها ـ اینکه هیچ ـ صد مقابلش را اگر یکی که غیر از همینهاست از طایفۀ فقه و فقیه و فقها باشد، با هزار لایه و مُشَما و لاستیک و فولاد و چدن و بتن میپوشانند و قفلش میکنند که اصلا صداش در نیاید! اگر صد برابرش باشد.
آقا درآمده بعد از سن نود سالگی گفته: این قضیه عمر که أنَّ الرجل لیهجر اصلا این کذب است. کی گفته درست است؟ عمر مسلمان بود؛ شما یا باید بگویید که عمر مسلمان نبود که این خلاف است. عمر مسلمان بود، نماز میخواند، روزه میگرفت، نماز جماعت. اگر مسلمان بود مسلمان که نمیآید همچنین حرفی بزند! ـ ببینم آن که آمد سر امام حسین علیه السّلام را برید مگر شب نماز نمیخواند؟! مگر آن عمربن سعد نماز نمیخواند؟ مگر آن شمر نماز نمیخواند؟ این چرت و پرت ... ـ حالا از این بگذریم. حالا چون این شخص این حرف را گفته، نه، اشتباه شده و با او صحبت شده و از حرفش برگشت.
من خودم آن توبه نامه را خواندم. چون دشمن از آن سوءاستفاده میکند ... دشمن از چه سوءاستفاده میکند آقا؟ برداشتی چرت و پرت گفتی، دروغ گفتی، آمدی تهمت به تشیع زدی، تمام مسائل را ... این چیزها را از ما بگیرید دیگر برای شیعه چیزی باقی نمیماند. همین چیزها بود دیگر همین چیزها که ما داریم میکنیم. یک همچنین مسئلۀ به این مهمی را انکار کردهای. آقا یک اشتباهی شده است و خطایی شده است! آمدهاند صحبت کردهاند و بعد هم ایشان آمده گفته: بله، ما دیدیم دشمن سوءاستفاده میکند ... آخرش هم اعتراف نکردند که ما غلط کردیم و اشتباه کردیم، نه، چون دشمن سوءاستفاده میکند و این چیزها حالا خوب نیست این مطالب مطرح شود.
خدا نیاورد آن روزی را که حالا مولانا بیاید و این را در مثنوی بگوید، اگر این را میگفت باور کنید میرفتند بالای ناقاره خانۀ امام رضا ناقاره میزدند. یعنی اگر این مولانا بیچاره میآمد و میگفت باور کنید هر روز میرفتند بالا دام درا دیدام بیایید نگاه کنید آی آی هوار! بیایید ببینید چه گفته است. اما چون این فقیه و این عالم است و این ... صدایش را درنیاوریم، ببندیمش، در بسته کنیم، کسی هم نگوید و پشتش هم نگیریم.
برای چه پشتش را نگیریم. این حرفها چیست؟ یکی بلند میشود میآید زیارت عاشورا را انکار میکند که اصلا زیارت عاشورا از معصوم نیست! ـ البته فوت کردند و به رحمت خدا رفتند در آنجا به آنها نشان میدهند که از معصوم هست یا نه! ـ آن یکی میآید زیارت ناحیه را زیارت واهیه تلقی میکند اصلا کسی انگار نه انگار! آن فقیه والامقام میآید در کتابش معصوم را جایزالخطا میداند ـ آن هم نسبت به مسائل تکلیفی و احکام نه در مسائل دیگر ـ نه، اینها هیچ مسئله و اشکالی نیست! بالاخره یک فقیهی یک اشتباهی میکند دیگر! بالاخره ما که [معصوم] نیستیم!
اما این مولانا بنده خدا بیاید بگوید «هر که را که منم مولا و دوست/ ابن عم من علی مولای اوست» چون گفته «دوست» این معلوم است که سنّی است. دوست نه، چرا گفته دوست؟! اصلا نمیگوید که بابا این مولا را چه معنا کرده:
کیست مولا؟ آنکه آزادت کند | *** | بند رقیت ز پایت برکند |
که یک صدمش را هم شما نمیتوانید بگویید. اما چون گفته است دوست پس معلوم است که سنّی است حرفی درش نیست!
این چیست؟ این بیماری است، این مرض است. باید برویم دنبال مداوا دوایش را پیدا کنیم. دارویش کجاست؟ دارویش دعای ابوحمزه امام سجاد علیه السّلام است. نه اینکه همینطوری بخوانیم برویم جلو، بعد هم [بگوییم] دعای ابوحمزه خواندیم دیگر. نه عزیز من! بیا به تکتک این فقرات نگاه کن، توجه کن. تو که سواد داری، تو که اینقدر میفهمی این عبارتها معنایش چیست.
امام سجاد علیه السّلام دارد میگوید: من به خاطر خَیرُ السَّاتِرِین تو میروم [خطا میکنم] اگر ترس از عقوبت داشتم گناه نمیکردم ولی دیدم تو خَیرُ السَّاتِرِین هستی. این عظمت تو، رحمت تو، رافت تو، عطوفت تو، این مسئله تو دست مرا بازگذاشته که آنقدر مراقبت و دقت نداشته باشم و گاهی اوقات یک خطایی از من سر بزند. آنوقت ما بلند شویم برویم بشکافیم اینطرف و آنطرف ... این بنده خدایی که در هفتصدسال پیش بود اگر الان زنده بود جلوی شما، میگفت بابا چرا دارید اینقدر [اعتراض] میکنید، من منظورم این است از این مطلب، چرا دنبال حرفهای خوب من نیستید؟! چرا دنبال حرفهای ...
من یک دفعه ـ در صحبتهای قبل ـ گفتم حالا این مولانا، شما جمع کنید ببیند مولانا در کتابش راجع به عمر و اینها گفته است ـ اصلا ما میگوییم راجع به امیرالمؤمنین هیچ چیز در مثنوی ندارد، در این دیوانش ندارد ـ کل این را، یک صفحه مگر بیشتر میشود؟ آن یک صفحه را از مثنوی در بیاور و بگذار کنار. چه مرگی داری که بقیهاش را باید بگذاری کنار و اصلا نگاه نکنی؟! شنیدم آن یکی میرود بالای منبر میگوید مثنوی را باید با انبر گرفت!
مثنوی را با انبر باید گرفت؟ یعنی هنوز شما فکر میکنید باز هم زمان این حرفهاست؟ باز هم وقت و فرصت برای این حرفهاست؟! شما این تعریفی که از امیرالمؤمنین در جاهای مختلف کرده است ـ که چندتا از این اشعار را دیشب خواندند ـ یک دهم این را شما اگر میتوانید بیایید بگویید! اگر میتوانی بیا و بگو! این افقی که راجع به امیرالمؤمنین دارد برای ما باز میکند کدام یک از شما میتوانید؟
ما شعرهایی که راجع به امیرالمؤمنین گفتید را هم دیدیم. إنشاءاللَه خدا به شما اجر دهد و کارتان بدون اجر نماند، ولی انصاف داشته باشید، با انصاف بیایید رفتار کنید، با انصاف بیایید برخورد کنید. فرض کنید اگر حالا اینها یک قوم و خویشی با شما داشتند اینطوری میآمدی؟! فرض کنید یکی از اینها پسرخاله شما بود بلند میشدی میآمدی این کار را بکنید؟ همسایهتان بود، رفیقتان بود. حالا چون هفتصد سال پیش است همه چیز باید از بین برود و هرچه دلمان میخواهد بگوییم و هرچه دلمان میخواهد بتراشیم، چون برای هفتصد سال پیش است. حالا اگر همین بنده خدایی که الان برایش اینها را گفتی همین الان بود ـ شب شنبۀ بیست و دوم ماه مبارک رمضان سنه ١٤٣٨ ـ چه کار میکردی؟ باز هم میرفتید در کتابهایش نگاه کنید ببینی در سوراخ سنبهها چیزی میتوانید پیدا کنید؟!
اینها چیزهایی است که آدم باید به فکر باشد؛ یعنی اینها میآید راه انسان را تصحیح میکند، فکر انسان را تصحیح میکند. این مقام وحدت و این مقام اطلاق ـ که شما شنیدید ـ اینها کشک نیست اینها همین است. این مقام سعه، این مقام انبساط و این مقام یکرنگی، این مقام توحید، این چیزهایی که ما داریم میشنویم این برای همین است. همین چیزها را باید مدنظر قرار بدهیم آن وقت ببینیم خودمان باید چه کار کنیم، خودمان در ارتباط با افراد باید چه کار بکنیم؟
یک وقتی بعد از زمان مرحوم آقا یک مجلسی بود در منزل مرحوم آقا، مجلس روز غدیر هم بود. یک شخصی آمد گفت که آقا مثلا فلان شخص را دیدم در آنجا نشسته، سکه و نقل میدهد و من سؤال کردم که پس فلان آقا کجا هستند؟ او در پاسخ گفت که امیرالمؤمنین همه جا هست، یا امیرالمؤمنین حضور و غیبت ندارد. این الان مثلا خیلی ادعا کرده و یک همچنین چیزی ... من گفتم: نه، حرف، حرف خلافی نیست. شاید منظورش این است که مجلس متعلق به امیرالمؤمنین است حالا یک کسی باشد یا نباشد او نقل بدهد یا من نقل بدهم تفاوتی نمیکند. شاید منظور این است. دیگر او چیزی نگفت.
بعد این مطلب به یک نفر دیگر رفته بود و منتقل شده بود. واسطهای که نقل کرده بود وقتیکه من این حرف را زدم گفت: البته این یک توجیهی است و این هم میشود یک توجیهی باشد. یعنی چه؟ یعنی من قبول ندارم، من روی حرف خودم هستم و من روی فکر خودم هستم. این چیست؟ این همان ایراد است، وقتی من دارم در اینجا توجیه میکنم بگو بله، بسیار خب یک چیزی است اشکال ندارد. حالا چون او با بعضی از مسائل ما مخالف است پس بنابراین اگر هم یک حرفی زده ما باید آنطرف خلافش را بگیریم. چرا نیاییم طرف وفاق را بگیریم، حالا مخالف مخالف باشد. حرفش قابل توجیه است، وقتی قابل توجیه است توجیه کن. مگر حتما بایستی که به نحوه دیگری که صحیح نیست.
این یک مطلبی است که ما باید به این مسئله فکر کنیم؛ یعنی یک مسئلۀ واقعا اساسی است. یعنی در سیر و در سلوک انسان این مسئله خیلی مسئله اساسی است. بدون حل شدن این مسئله انسان قدمی برنمیدارد، مثل خر عصاری که گفتم دور خودش دور میزند. اما اگر انسان آمد این مطلب را در نفس خودش تصحیح و درست کرد، سریع حرکتش و سیرش سریع انجام میشود. چرا؟ چون خیلی نزدیک شده و خیلی خودش را گذرانده از مسائل، از مهالک، از کریوهها، از عقبهها همینطور و خودش را رد کرده است. خودش را در جریانی قرار داده که آن ظهور، ظهور اسماء حسنای الهی است، نه اینکه خودش را در جریانی قرار داده که آن بروز صفات شیطانی است. با صفات شیطانی که شما نمیتوانی اینطرف بروید. نمیتوانی تا وقتیکه در مظهریت صفت شیطان قرار گرفتی آنوقت بیایی راه خدا را بروی اینکه در مقابل است، در دو طرف مقابل است. انسان میبیند این افراد میمانند، میماندند و ماندند.
این مسئله و این مطلب خَیرُ السَّاتِرِین مسئلهای است که امام در اینجا به عنوان یک کلید برای حل مشکلات و راهکاری برای حرکت و سیر انسان قرار داده که اصلا بهطورکلی انسان در نفس یک همچنین حالی داشته باشد. اگر یک مطلبی از یک شخصی میبیند که به نظرش احتمال خلاف و اینها دارد ـ و خوب هم میفهمد ها! و خوب هم تشخیص میدهیم قشنگ، اینطور نیست که نفهمیم ـ حملش کند بر همان سمت حُسن. اگر یک رفتاری میبیند، اگر هرچی ... مطلقا.
حضرت میفرمایند تو خَیرُ السَّاتِرِین هستی، چون خَیرُ السَّاتِرِین هستی من دیگر آنقدر، گرچه باید مراقبت کنم، گرچه باید مواظبت کنم، گرچه آنها را دارم، اگر هم یک خطایی از من سر زد دیگر خیال نمیکنم که دنیا به آخر رسید، نه! حالا خطا سر زد میگوییم خدا ببخش دیگر تو خدا هستی، بالاخره باید یک فرقی بین تو و ما باشد. تو خدایی خودت و ما هم بندگی و چموشی و خطا و زلل و جرم و معصیت خودمان.
واقعاً امیرالمؤمنین علیه السّلام مطلب را تمام کرد؛ وقتیکه آمد مدائن روی قبر سلمان، سلمان از دنیا رفته بود، حضرت از مدینه به طرفةالعینی به مدائن آمدند او را دفن کردند و روی قبر سلمان با انگشت خودشان ـ اینطور که در تواریخ ذکر میکنند ـ این دو بیت را حضرت نوشتند:
وفدت علی الکریم بغیر زاد | *** | من الحسنات والقلب السلیم |
من بر یک کریم واقع شدم، بر یک کریم و بزرگواری. بدون زاد، بدون هیچ چیز، هیچ چیز در دستم نیست، دست خالی وارد شدم.
من یک وقتی فکر میکردم راجع به این عبارت، هرچه من فکر کردم و در این عبارت غوص کردم که بتوانم بهتر از این پیدا بکنم توصیفی که شایسته سلمان است، دیدم نه، هیچکدام. امیرالمؤمنین بگوید این سلمان مقام فنا دارد، از نفسش گذشته، کارهایش همهاش از روی اخلاص است، مندک در ذات خدا شده، مندک در ولایت شده، ملکوت آسمان و زمین را در اختیار گرفته. دیدم امیرالمؤمنین هرچه بخواهد راجع به سلمان بفرماید باز به این عبارت نمیرسد. حضرت دارد میگوید این بنده هست. چه چیزی گذشته؟ چه چیزی بدست آورده؟! قدرت از اوست، ولایت از اوست، حرکت از اوست، هرچه دارد از اوست. پس این خودش چیست؟ هیچ، هیچ یعنی همین.
وفدت علی الکریم بغیر زاد؛ آمدم و چشمم به کریم است، نظر به کریم دارم، هیچ چیز همراهم نیست. خدایا در این مدتی که نماز خواندم به نمازم نگاه نمیکنم، روزه گرفتم، نماز شب خواندم، ذکر گفتم، احسان کردم، انفاق کردم، کمک کردم، یتیم نوازی کردم، چه کردم. همۀ اینها تو بودی، اگر هم تو پول حواله نمیکردی بنده یک کاه هم نمیتوانم، بنده نمیتوانم یک کاه خلق کنم. آنوقت این پولی که بدست آوردم و دارم انفاق میکنم این پول را من درآوردم؟!
چه کسی پسکلۀ مشتری را زده که بیاید در مغازه من و این جنس را از من بخرد؟ میتوانست مغازه دیگری برود. چه کسی به فلان صاحب پروژه گفته که بلند شود برود مثلا پیش فلانکس و آن [شخص] این پروژه را دست بگیرد؟ میتوانست به دفتر مهندسی و معماری دیگری برود. چهکسی به فلان مریض آمده گفته که به پیش فلان طبیب برو؟ میتوانست پیش کس دیگری برود و عمل کند. میتوانست جای دیگر برود. چه کسی این کار را کرده؟ چه کسی این را راه انداخته؟ چه کسی حرکت کرده؟
بعد ما بلند شویم بگوییم: بله، خدایا ما در این مدت انفاق کردهایم! خب میخواستی نکنی. انفاقی که اصل و ریشهاش از من است ... مثل اینکه شیر آب را شما باز کنید بلند شود بیاید فخر بفروشد که این من هستم که الان شیلنگ را زدم و دارم و... میگوید: برو بابا تو چه هستی شیر آب و لوله آب؟ وصل شدی به آن، آن به وصل شده به آن، آن هم به آن، رفته تازه رسیده به سد. اگر قرار بر این است کسی بخواهد آن سد کذا باید بیاید. نه اینکه شلنگ آب و شیر آب را شما باز کردید، حالا این بیاید بگوید اگر من نبودم گلهای تو خشک شده بود! اگر من نبودم همه چه شده بود!
من الحسنات والقلب السلیم؛ نه حنساتی در نامه اعمال من است و نه قلب سالم. قلب سلیم، قلبی که در راه تو سلیم و تسلیم باشد، اختیاری از خودش نداشته باشد.
وحمل الزاد اقبح کل شیی | *** | اذا کان الوفود علی الکریم |
آدم وقتی منزل یک رفیقی میرود، منزل یک بزرگی میرود، دعوتش میکنند، ناهار هم با خودش ببرد! این چقدر بیاحترامی و هتک حرمت و توهین به آن شخص تلقی میشود. آدم وقتی میبیند میگوید من ناهار دعوتت کردم ناهار آوردی؟ خجالت نمیکشید؟ برو همان در خانهات ...
حالا ما برویم در پیشگاه خدا، خدا بگوید برای من چه آوردی؟ به! خدایا بیا نگاه کن، تو که اخف المطلعین که نیستی، تو که اهون الناظرین که نیستی! من این قدر از عمر فرض کنید نماز خواندم، بلند شدم موقع ظهر نماز خواندم، غروب خواندم، صبح خواندم بجای اینکه بگیرم بخوابم بلند شدم. روزه گرفتم عطش بوده. حج انجام دادم، زکات دادم. اینها همه چیزهایی است که من همه را انجام دادم. خدا میگوید همه اینها را که انجام دادی از کیسه من خرج کردی یا از کیسه خودت؟ از کجا آوردی؟ از شکم مادرت که آمدی اصلا دستت هم نمیتوانستی تکان بدهی. از کیسه چه کسی خرج کردی؟ چیزی که از کیسه من است به خود من داری پس میدهی و نشان میدهی. از خزانه من است تو داری به خود من نشان میدهی.
پس وقتی خدا میگوید چه آوردی آدم به خدا بگوید هیچ چیز ـ باید یاد بگیریم دیگر ـ امیرالمؤمنین یادمان داد. همه یادمان باشد إنشاءاللَه وقتیکه از این دنیا رفتیم، رفتیم آنجا، تا خدا گفت، میگوییم خدایا امیرالمؤمنین یادمان داد. صاف، میگوییم هیچ چیزی نیاوردیم. اگر قرار است از او یاد بگیریم من قبول میکنم. ولی درست بگوییم ها!
خدا رحمت کند خدا بیامرزد، استادی داشتیم مرد بزرگی بود، اهل تهذیب اهل تهجد بود، اهل ورع بود، اهل دنیا نبود، خدا رحمتش کند. یک شب به من میگفت که فلانی من در این دنیا که هستم وقتیکه خواستم بروم خدا به من گفت که چه آوردهای؟ میگویم خدایا من فقط برای تو یک چیز آوردهام: درس و بحث و همۀ این مطالب هیچ چیز ـ چون اهل تدریس و این مسائل بود ـ من شش ماه تمام شبها را تا صبح برای تو بیدار بودم و صبحها را هم تا شب برای تو صائم و روزه دار بودم ـ راست هم میگفت ـ من فقط این را برای تو آوردهام. [من] همانجا در دلم گفتم: خدایا من این را هم نیاوردهام. ما که دیگر توفیق روزه هم نداریم. چند شب پیش بود به رفیقمان آقای دکتر گفتم: میتوانم برای امسال اجازه روزه را بگیرم؟ ایشان گفتند نخیر! یک همچنین اجازهای ما نخواهیم داد. الحمدلله ما این توفیق روزه هم خیالمان راحت است. نمازهایمان هم آن هم که معلوم است، بله! نمازهایمان هم بدرد چه میخورد. دیگر چیزی نماند. روزه که نمیگیریم راحتیم، نمازمان هم نماز نصفکاره و خراب و شکسته و معلوم نیست چه شود.
آنهایی که بالاخره یک چیزی دارند به آنها دارم میگویم وگرنه خودم که از اول نیازی به توصیه امیرالمؤمنین هم نیست؛ چون از اول خبری نیست که حالا بخواهیم رویش فکر کنیم. اما خوشیم، خوشیم که الحمدلله یک همچنین چیزهای یاد ما دادند، یک همچنین آموزههایی به ما یاد دادند، یک همچنین تعالیمی به ما یاد دادند. یک امیرالمؤمنینی داریم که دارد راه را یاد میدهد، مسیر را یاد میدهد. جایهای دیگر طور دیگر یاد میدهند.
من دیدم دیگر و بودم، آقا شما نگاه کنید چند دفعه حج رفتید! عجب عجب! اینها را همه یادداشت کنید و به حساب بیاورید! یکی میگفت آقا همه اینها را روی کاغذ بنویسید و در کفنت بگذار! شوخی نمیکنم ها! از بزرگان از اهل ظاهر داشت به آن یاد میداد که چقدر نماز خواندی، چقدر مجلس عزاداری داری، اینها را همه لیست کن و در کفنت بگذار که آنجا وقتی نکیر و منکر و دیگران آمدند بگویید بابا ما اینقدر عزاداری داشتیم، اینقدر لیست دارم انفاق کردیم و چه کردیم.
امیرالمؤمنین میگوید: این حرفها چیست؟ این مسائل چیست؟ تو اصلا که هستی چه هستی؟ انفاقت چیست؟ عبادتت چیست؟ تهجدت چیست؟ این مسائل چیست؟ همه را رها کن، تنها باش. چرا؟ چون مقابلت کریم است، خیالت تخت باشد راحت. طرفت کریم است، طرفت طرفی است که در کرامت و در بزرگی و در بزرگمنشی رودست ندارد و چیزی بالاتر از او نیست.
پس حالا که اینطور است دیگر نیا خودت را عرضه بدار، نیا اینطور بگو، نیا اینطور مطرح کن. هی خودت را ببر پایین؛ اگر صد هستی بیا خودت را نود کن، اگر نود هستی بیا خودت را هشتاد، هفتاد بیار، غصه نخور ضرر نمیکنید، شصت، پنجاه، چهل، سی، بیست، ده، هفت، شش، صفر.
حالا صفر که شدی دیگر خیالت جمع، در نفست وقتی صفر شدی آنموقع یک خبرهایی هست، آنموقع یک چیزها و مسائلی، آنموقع یک چیزهایی پیدا میشود و ظهور میکند. هرچه انسان بخواهد بگذارد ضرر کرده است؛ یعنی حتی اگر دو هم باشد به اندازه همان دوتا ضرر کرده است، یک هم باشد، نیم هم باشد. میخواهد ضرر نکند باید نمرۀ خودش را صفر بدهد یک صفر بزرگ بگذاریم پای پروندهمان بجای بیست ـ از این بیست و ضربدرهایی که آن زمانها دلمان را به این چیزها خوش میکردیم ـ حالا نه! حالا بیاییم دلمان را به صفر خوش کنیم. پای پروندهمان یک صفر بگذاریم و بگوییم که خدایا ما پروندهمان همین است و هیچی نیست، تو خودت میدانی.
وحمل الزاد اقبح کل شیی | *** | اذا کان الوفود علی الکریم |
وقتیکه انسان به یک کریم وارد میشود بدترین چیز این است که متاعی را بیاورد عرضه کند و با خودش غذا ببرد و توشه ببرد.
إنشاءاللَه امیدواریم خدای متعال در این ماه مبارک از این حقائق وحیانی ما را بینصیب نگرداند و راه ما و مسیر ما را در راه اهلبیت و اولیاء خودش که اینها راهیافتگانند، و اینها میتوانند ما را راهنمایی کنند، نه دیگران و نه اشخاص دیگر و نه افراد دیگر و نه الگوهای دیگر و نه اسوههای دیگر، فقط این بزرگان، این اولیاء و این ائمّه علیهم السّلام، خدایا راه ما را در همین مسیر آنها ثابت و مستدام بدار.
اللَهم صل علی محمد و آل محمد