علّت اشتهار امام رضا به امام غريب
1علّت اشتهار امام رضا به غریب
علّت اشتهار امام رضا به امام غريب
2چند چیز شاید در اتّصاف حضرت به اسم و صفت غریب و غربت تأثیر داشته باشد :
اوّل عنوان ولایت فی حدّ نفْسِها که از دسترس بشر دور ، و به مقام قرب و حرم خاصّ خدا نزدیک ، و لازمه این حقیقت عدم انس و آشنائی قاطبه مردم با آثار و خواصّ ولایت و صفات ولی اللَه است . چون در ظهور ولایت نسبت به مردم ، هم بسط و گشایش وجود دارد و هم قبض و گرفتگی ، هم رحمت و هم غضب ، هم جزای نیک و هم انتقام و نکال و عقوبت . فلهذا مردم درباره آثار ولایت که سبکی و مِهر و جمال باشد آن را میپسندند و دوست دارند ، و درباره آثاری که در آن قهر و شدّت و جلال باشد آن را مکروه میدارند و از سر کینه وسختی و مبارزه برمیخیزند . أنبیای عظام که فعل آنها فعل خداست تا در پرده خلوت و مناجات مستورند و از حالات درونی آنها کسی مطّلع نمیباشد ، کسی در صدد تعرّض به آنها برنمیآید ؛ ولی همین که از جانب خداوند مأمور به ارشاد و تبلیغ میگردند و میخواهند مردم را از آداب ملّی خود و سنن جاهلی دیرین به آداب عقلانی و رسوم و آداب تکمیلی درصراط مستقیم و منهج قویم سوق دهند ، از هر گوشه و کنار دانسته و ندانسته به جنگ آنها قیام میکنند ، و از قتل و غارت و نَهـْب و أسْـر و شکنـجه و تعـذیب دریـغ نمیدارند ، و تا خـون آنـها را نریزند از عطش شهوت و غضب و اوهام و غرائز خودپسندی و خودکامی و خود محوری سیراب نمیشوند .
شخص متّصف به ولایت ، پیوسته در خود منغمر و در عالم عزّ خود مستغرق و در غیبت است ، چه ظاهراً ظاهر باشد و چه نباشد ؛ و معلوم است که : عامّه که افکارشان از مشتهیات نفسانیه و لذائذ خسیسه طبیعیه تجاوز نمیکند ، چه اندازه از آن عالم جان و حقیقت جان و لطافت انوار ملکوتیه قدسیه دور بوده ؛ و عدم تسانخ عالم کثرت و آثار آن ( از پابند بودن به آداب و رسوم اجتماعیه و مرسومات زائده و مصلحت اندیشیهای بیفائده و اعتباریات تو خالی و بدون محتوی ) با عالم وحدت و آثار آن ( از گسستن زنجیرهای اسارت هوی و هوس و عبور از مراحل لذائذ طبیعیه و منازل وهمیه خیالیه اعتباریه ) به مقام ولایت عنوان عزّت ، و بالملازمه از جانب مردم صَلای غربت داده است . بر این اساس است که انبیاء و اولیاء پیوسته در این عالم غریب بوده و بطور غربت و عدم همبستگی با جامعههای جبّار و ستمکار گذرانیدهاند .
مُحِبُّ اللَه فـی الدُّنْیا سَقیمٌ *** تَطاوَلَ سُقْمُهُ فَدَاوهُ داهُ (١)
سَقاهُ مِنْ مَحَبَّتِهِ بِکأسٍ *** فَأرْواهُ الْمُهَیمِنُ إ ذْ سَقاهُ (٢)
فَهامَ بِحُبِّهِ وَ سَما إلَیهِ *** فَلَیسَ یریدُ مَحْبوبًا سِواهُ (٣)
کذاک مَنِ ادَّعَی شَوْقًا إلَیهِ *** یهیمُ بِحُبِّهِ حَتَّی یراهُ (٤)1
١ـ دوستدار خدا در دنیا حکم مریضی را دارد که مرضش بطول انجامیده است ؛ و دارو و درمـان او همــان دردی است کـه بـر او عـارض شـده است. (کـه آنقدر باید این درد بطول انجامد تا نفْس او را پاک و عشق جانسوز او هستی او را محترق گرداند.)
٢ـ محبوب ازلی مهیمن و مراقب بر امور ، به وی از محبّت خودش یک کاسه شراب عشق خود را چشانید . و بنابراین ، خداوند مهیمن با همین چشانیدن شراب ازلی او را سیراب نمود .
٣ـ بنابراین ، این سالک راه او ، گیج و سرگشته محبّت او شد و به سوی او حرکت نمود ، و درعالم هیچ محبوبی را غیر او نخواست .
٤ـ آری همینطور است حال کسی که ادّعای شوق و عشق او را بنماید ؛ که به محبّت او سرگشته و دچار میگردد ، تا زمانی که او را دیدار کند .
و دیگر ، جهات خصوصی که در حضرت ثامن الحجج علیهالسّلام موجب غربت شده است و آن چند چیز است :
اوّل : ابتلای آن حضرت به سیاست شیطانیه مأمون الرّشید ؛ چون بانقشهای عجیب آن حضرت را تحت الحفظ از مقرّ و وطن مألوف خود ، جوار قبر جدّش رسول اکرم حرکت داد ، و زی
- این اشعار درباره کنیزکی است بنام تحفه که عاشق خدا شده است و داستان عجیب او را جامی در « نفحات الانس » در ضمن عنوان ذکرُ النّسآء العارِفات الواصِلات إلَی مَراتبِ الرّجال ، در ص ٦٢٣ به بعد ( از طبع انتشارات اطّلاعات ) آورده است ، فَراجعْ .
علّت اشتهار امام رضا به امام غريب
3ر نظر خود تمام حالات و گزارشات را ملحوظ ، و در ولایت مَرو در حقیقت زندانی و تبعید و نفی وطن و حبس نظر نمود ؛ و در ظاهر آن حضرت را به خلعت حکم و ولایت مخلّع ، و در باطن آن حضرت را از همه شؤون جدا و عزل نموده ، اجازه فتوی و خواندن نماز جمــعه و عیـد نمیدهد . و با نکـات دقیــق و أنظـار خفیـه خود، و بـا نقـشههای محتالانه و زیرکانه هر لحظه زهر جانکاه به کام آن حضرت میریزد ، در حالی که مردم میپندارند او کمال فدویت و اخلاص را در بوته صدق و صفا گذارده وتقدیم آن حضرت میکند و آن حضرت را مطلق الجناح و مبسوط الید درجمیع امور و در رَتْق و فَتْق امور لشکری و کشوری قرار داده است . و در ظاهر کنیزکی زیبا از نصاری را میگمارد ، و خَدَم و حَشَم و غِلمان را در اطراف میگمارد ؛ ولی از آوردن اهل و عیال و فرزند دلبندش حضرت أبوجعفر أمام محمّد تقی علیهالسّلام عملاً منع میکند ، بطوری که وحیداً غریباً در حجره در بسته به زهر جفا شهید میشود . و خود در تشییع جنازه پیرهن چاک میزند ، و اشکش سرازیر ، و مجالس فاتحه و تعزیه دائر و بطور معروف برای بزرگداشت و تجلیل از آن حضرت عزای عمومی و تعطیل رسمی اعلام میکند ؛ و مردم بخت برگشته جاهل هم توهّم میکنند این کارها بر اساس اخلاص و مودّت است . وَ بِمِثْلِ هذا عَمِلَ السّیاسیونَ. فَهُوَلَعَنَهُ اللَه رَئیسُهُمْوَقآئِدُهُم لِهَذِهِ الطَّریقَةِ، وَأعْلَمُ مِن أبیهِ هَرونَ الَّذی اشْتَبَهَ فـیسیاسَةِ مَدینَتِهِ بِقَتْلِ أبیهِ موسَی بْنِ جَعْفَرٍعَلَیهِماالسَّلامُ مَسْجونًا بَعْدَسِنینَ عَدیدَةٍ جِهارًا .
دوّم آن که : به عوض آن که پس از شهادت پدرش موسی بن جعفر علیهماالسّلام در زندان سِنْدی بن شاهِک (رئیس شرطه بغداد) طرفداران و موالیان و سرسپردگان و وکلای پدرش ، یکباره اطراف او را بگیرند و امامت او را گردن نهند و او را تجلیل و تکریم نمایند و تمام شیعیان پدرش را به او دعوت کنند و اموال خطیری که به عنوان وکالت از پدر آن حضرت از مردم گرفتهاند به آن حضرت بسپارند و ارکان ولایت و دعائم امامتش را تقویت و تأیید و تسدید کنند ، این بیانصافها تصدیق نکردند ، و حاضر نشدند تسلیم شوند و پولها را بسپارند ، و جاه و اعتباری را که از برکت پدرش کسب کرده بودند به مبدأش و محورش و قطبش برگردانند .
هر یک از وکلای مهمّ برای خود عنوانی و شخصیتی و رفت و آمدی و رتق و فتقی و إفتاء و قضاوتی و روایت أحادیث و أخباری و تفسیر آیه و سورهای داشته ، و با مصرف پول کلان امام موسی علیهالسّلام در أهواء و آراء شخصیه و طرفدارانشان ، حاضر نشدند سر تسلیم و اطاعت نسبت به امام زمانشان فرود آورند . همه از حضرت رضا علیهالسّلام برگشتند و گفتند که : موسی بن جعفر نمرده است و زنده است . مانند کیسانیه که قائل به حیات محمّد بن حنفیه شدند برای آن که تسلیم امام زنده خود حضرت سجّاد زین العابدین نشوند ؛ ومانند عُمَر که در رحلت رسول خدا فریاد میزد محمّد نمرده است ، چهل روز دیگر برمیگردد و با منافقین جنگ میکند ، برای آن که أبوبکر که در خارج مدینه در سُنْح1 بود به مدینه برسد و مردم فوراً با أمیرالمؤمنین بیعت نکنند ، و همین که ابوبکر رسید و گفت : رسول خدا مرده است ، عمر گفت : محمّد مرده است .
باری ، وکلای موسی بن جعفر بعد از شهادتش گفتند : امامت به همین امام ختم شده است و دیگر امامی نیست . و لذا آنها را « واقفیه» گویند . و علناً ، جُحوداً و استکباراً حجّت خدا علی بن موسی الرّضا را انکار کردند و او را که والی این ولایت بود تکذیب نمودند . چه غربتی از این بالاتر ؟
و نه تنها خودشان تسلیم نشدند ، بلکه شیعیان پدرش حضرت موسی بن جعفر علیهماالسّلام را نیز به خود دعوت نموده و از پیروی حضرت ثامن الأئمّه منع کردند ؛ و برای خود حزب و دستهای تشکیل داده و بدعت در دین گذارده ، و جماعت واقفیه از اسلام فرقه خاصّی تشکیل دادند .
یکی از بزرگان و وکلای حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام و از دعائم فرقه واقفیه ، عل
- با سین مهموسة مضمومه و بعدها النّون السّاکنة و الحاء الـمهملة : محلّی است در یک فرسخی مدینه که اهل ابوبکر آنجا بودند و برای ملاقاتشان میرفت .
علّت اشتهار امام رضا به امام غريب
4ی بنُ أبی حَمْزة بطآئنی است کـه مـا بـرای شاهـد و نـمونـه مطالبی را اجمالاً در باره او در اینجا ذکر میکنیم :
در رجال مامقانی فرموده است که ایشان پدرش سالم است . شیخ طوسی او را از اصحاب حضرت صادق و حضرت کاظم علیهما السّلام شمرده و گفته است که او از واقفیه است .
وَ قالَ النَّجاشی : رَوَی عَن أبـی الْحَسَنِ مُوسی عَلَیهِالسّلامُ وَ رَوَی عَنْ أبـی عَبْدِاللَه عَلَیهِالسّلامُ ، ثُمَّ وَقَفَ ؛ وَ هُوَ أحَدُ عُمُدِ الْواقِفَةِ .
وَ مِثلُهُ فـی « الْخُلاصَةِ» مُضیفًا إلَی ذلِک قَوْلَهُ : قالَ الشَّیخُ الطّوسی (ره) فـی عِدَّةِ مَواضِعَ : إنَّه واقِفی . وَ قَالَ أبوالْحَسَنِ عَلی بْنُ الْحَسَنِ بْنِ فَضّالٍ : عَلی بْنُ أبـی حَمْزَةَ کذّابٌ مَتَّهَمٌ مَلْعونٌ . قَد رَوَیتُ عَنهُ أحادیثَ کثیـرَةً وَ کتَبْتُ عَنهُ تَفْسیـرَ الْقُرْءَانِ مِن أوَّلِهِ إلَی ءَاخِرِهِ ، إلاّ أنّی لاأسْتَحِلُّ أ نْ أ رْوَی عَنهُ حَدیثًا واحِدًا .
وَ قالَ ابْنُ الْغَضآئِری : عَلی بْنُ أبـی حَمْزَةَ لَعَنَهُ اللَه أصْلُ الْوَقْفِ وَأشَدُّ الْخَلْقِ عَداوَةً لِلْمَوْلَی یعْنـی الرَّضا عَلَیهِالسّلامُ بَعْدَ أبـی إبْراهیمَ عَلَیهِالسّلامُ ـ انتهی ما فـی « الـخُلاصة» . ـ انتهی موضعُ الحاجة .
و سپس روایاتی را شاهد بر مطلب میآورد که ما بعضی از آنها را در اینجا میآوریم ؛ و این روایات در « رجال کشّی» است .
مِنْهَا مَا رَوَاهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَینِ ، قَالَ : حَدَّثَنِی أبُو عَلِی الْفَارِسِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ : دَخَلْتُ عَلَی الرِّضَا عَلَیهِالسَّلاَمُ فَقَالَ : مَاتَ عَلِی بْنُ أبِی حَمْزَةَ ؟! قُلْتُ : نَعَمْ ! قَالَ : قَدْ دَخَلَ النَّارَ . فَفَزِعْتُ مِنْ ذَلِک . قَالَ : أمَا إنَّهُ سُئِلَ عَنِ الإمَامِ بَعْدَ مُوسَی عَلَیهِالسَّلاَمُ ، فَقَالَ : إنَّی لاَ أعْرِفُ إمَاماً بَعْدَهُ ، فَضُرِبَ فِی قَبْرِهِ ضَرْبَةً اشْتَعَلَ قَبْرُهُ نَارًا .
« روایـت است از یـونس بـن عبـدالرّحـمن کـه گفت: من بـر حضرت رضا علیهالسّلام وارد شدم . فرمود : علی بن أبی حمزه مُرد ؟! گفتم : آری ! فرمود :داخل در جهنّم شد . من از این کلام حضرت به دهشت افتادم . فرمود : آگاه باش که چون از امام پس از موسی علیهالسّلام از وی پرسیدند گفت : من امامی را پس از او نمیشناسم ، لهذا یک ضربهای به قبرش زدند که از آن آتش بالا گرفت .»
وَ مِنْهَا مَا رَوَاهُ عَنْ حَمْدَوَیهِ ، قَالَ : حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنِ مُوسَی عَنْدَاوُدِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ بْنِ أبِی نَصْرٍ قَالَ : وَقَفَ أبُوالْحَسَنِ الرِّضَا عَلَیهِالسَّلاَمُ فِی بَنِی زُرَیقٍ ، فَقَالَ لِی وَ هُوَ رَافِعٌ صَوْتَهُ : یا أحْمَدُ ! قُلْتُ : لَبَّیک ! قَالَ : إنَّهُ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَه صَلَّی اللَه عَلَیهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ جَهَدَ النَّاسُ فِی إطْفَآءِ نُورِ اللَه فَأبَی اللَه إلاَّ أنْ یتِمَّ نُورَهُ بِأمِیـرِالْمُؤْمِنِیـنَ عَلَیهِالسَّلاَمُ ؛ فَلَمَّا تَوَفَّی أبُو الْحَسَنِ عَلَیهِالسَّلاَمُ جَهَدَ عَلِی ابْنُ أبِی حَمْزَةَ فِی إطْفَآءِ نُورِ اللَه ، فَأبَی اللَه إلاَّ أنْ یتِمَّ نُورَهُ .
وَ إنَّ أهْلَ الْحَقِّ إذَا دَخَلَ فِیهِمْ دَاخِلٌ سُرُّوا بِهِ ، وَ إذَا خَرَجَ مِنْهُمْ خَارِجٌ لَمْ یجْزَعُوا عَلَیهِ ؛ وَ ذَلِک أنَّهُمْ عَلَی یقِیـنٍ مِنْ أمْرِهِمْ . و إنَّ أهْلَالْبَاطِلِ إذَا دَخَلَ فِیهِمْ دَاخِلٌ سُرُّوا بِهِ ، وَ إذَا خَرَجَ مِنْهُمْ خَارِجٌ جَزِعُواعَلَیهِ ؛ و ذَلِک أنَّهُمْ عَلَی شَک مِنْ أمْرِهِمْ . إنَّ اللَه جَلَّ جَلاَلُهُ یقُولُ : فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ .1
قَالَ : ثُمَّ قَالَ أبُو عَبْدِاللَه 2 عَلَیهِالسَّلاَمُ: الْمُسْتَقَرُّ الثَّابِتُ ، وَالْمُسْتَوْدَعُ الْمُعَارٌ.
« و روایت است از أحمد بـن محمّد بـن أبی نـصر کـه گفت: حضرت امــام أبوالحسن الرّضا علیهالسّلام در میان طائفه بنـی زُرَیق ایستادند ، و در حالی که صدای خود را بلند نموده بودند به من گفتند : ای احمد ! گفتم : لبّیک ! فرمود : چون رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم رحلت نمودند ، مردم برای خاموش کردن نور خدا کوشیدند ؛ امّا خداوند إبا نمود مگر از اینکه نور خود را تمام کند به أمیرالمؤمنین علیهالسّلام . و چون أبوالحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام وفات نمود ، علی بن أبی حمزه در خاموش کردن نور خدا کوشید ، امّا خداوند إبا نمود مگر اینکه نور خود را تمام کند .
- آیة ٩٨ از سورة ٦ : الأنعام: وَ هُوَ الَّذِی أنشَأکمْ مِن نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْفَصَّلْنَا ألأیاتِ لِقَوْمٍ یفْقَهُونَ .
- در تعلیقه اینچنین تصحیح شده است : ثُمَّ قالَ : قالَ أبو عَبْدِاللَه… (م)
علّت اشتهار امام رضا به امام غريب
5اهل حقّ چنانند که : اگر یکی بر آنان وارد شود و به جمعیتشان افزوده گردد خوشحال میشوند و اگر یکی از میانشان خارج شود و از جمعیتشان کم گردد جزع و فزع نمیکنند ؛ چرا که ایشان امرشان بر یقین استوار است . و اهل باطل چنانند که : اگر یکی بر آنان افزوده شود خوشحال میگردند ، و اگر یکی از میانشان خارج شود جزع و فزع میکنند ؛ چرا که ایشان امرشان بر شک و تردید سوار است . خداوند جلّ جلاله میگوید : فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ . ( ایمان بردوگونه است : مستقرّ و مُستَودع .)
سپس گفت : مصنّف این کتاب میگوید : علی بن أبی حمزه پس از وفات امام موسی انکار این مطلب را نمود ، و اموال را به حضرت امام رضا علیهالسّلام نداد .»
باری ، با مطالعه احوال واقفیه و عناد رؤسای آنان نسبت به حضرت امام رضا علیهالسّلام ، غربت آن حضرت در آن عصر شدّت که عصر هارون الرّشید و سپس مأمون الرّشید است خوب ظاهر میگردد .
سوّم : انکار امامت فرزندش محمّد بن علی است ، بلکه انکار فرزندی او را سلامُ اللَه علَیهما . و این نه تنها از غریب صورت گرفته ، بلکه أقوام نزدیک مانند أعمام و بنی أعمام آن حضرت امامت و وصایت آن نورِ دیده را انکار کردند ، مانند مخالفت هائی که با خود آن حضرت مینمودند ، همچون مخالفت برادرش زید النّار .
و در « بحارالأنوار» روایت مفصّلی را راجع به آمدن هشتاد نفر از علمای بغداد و سائر شهرها به قصد حجّ بیت اللَه الحرام روایت میکند که اوّل در مدینه وارد شدند برای آن که حضرت أبو جعفر علیهالسّلام را دیدار کنند . و در این روایت است که : در آن مجلس که در خانه حضرت امام صادق علیهالسّلام تشکیل شد ، عبداللَه بن موسی که عموی حضرت جواد است وارد شد ودر صدر نشست ، و شخصی ندا در داد که : این است فرزند رسول خدا ؛ هر کس سؤال دارد بنماید . حضّار سؤال کردند و جواب عبداللَه کافی نبود . تا آن که حضرت جواد الأئمّه علیهالسّلام که طفلی هفت ساله بود وارد میشود و حضّار سؤال میکنند و پاسخ کافی و وافی میشنوند بطوری که همه آنها خوشحال میشوند و بـر آن حضـرت دعـا کـرده و درودها فرستادند و سپس گفتند : عموی شما عبداللَه چنین و چنان فتوی داده است . حضرت رو به عموی خود کرده فرمودند :
لاَ إلَهَ إلاَّ اللَه . یا عَمِّ ! إنَّهُ عَظِیمٌ عِنْدَ اللَه أ نْ تَقِفَ غَدًا بَینَ یدَیهِ فَیقُولَ لَک : لِمَ تُفْتِی عِبَادِی بِمَا لَمْ تَعْلَمْ وَ فِی الاُمَّةِ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْک ؟!
« لا إله إلاّ اللَه. ای عموجان من ! حقاً بزرگ است در نزد خداوند آن که فردا تو در پیشگاه او بایستی و خداوند به تو بگوید : چرا در میان بندگان من به چیزی که ندانستهای فتوی دادهای درحالی که در میان امّت من از تو داناتر وجود داشت ؟!»
تا آخر روایت حاوی مطالب نفیسه است . و این روایت را مرحوم مجلسی رضوان اللَه علیه از کتاب « عیون المعجزات» روایت نموده است .1
و مرحوم شیخ انصاری در « مکاسب محرّمه» درباب حرمة القیافة روایتی نقل کرده است که شایسته دقّت است :
عَنِ « الْکافِی» عَنْ زَکرِیا بْنِ یحْیی بْنِ النُّعْمَانِ الصًّیرَفِی قَالَ : سَمِعْتُ عَلِی بْنَ جَعْفَرٍ یحَدِّثُ الْحَسَنَ بْنَ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ فَقَالَ : وَ اللَه لَقَدْ نَصَرَ اللَه أبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عَلَیهِالسَّلاَمُ . فَقَالَ الْحَسَنُ : إی وَ اللَه جُعِلْتُ فِدَاک ؛ لَقَدْ بَغَی عَلَیهِ إخْوَتُهُ . فَقَالَ عَلِی بْنُ جَعْفَرٍ : إی وَ اللَه ؛ وَ نَحْنُ عُمُومَتُهُ بَغَینَا عَلَیهِ . فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ : جُعِلْتُ فِدَاک کیفَ صَنَعْتُمْ ؟ فَإنِّی لَمْ أحْضُرْکمْ . قَالَ : فَقَـالَ لَـهُ إخْـوَتُهُ وَ نَحْـنُ أیضًـا : مَـا کــانَ فِینَــا إمـامٌ قَـطُّ حَآئِلُ اللَوْنِ2 .
فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا : هُوَ ابْنِی . فَقَالُوا : إنَّ رَسُولَ اللَه صَلَّی اللَه عَلَیهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ قَضَی بِالْقَافَةِ3 ،
- « بحار الأنوار» طبع کمپانی ، ج ١٢ ، در تاریخ أبی جعفر حضرت جواد علیهالسّلام ، بابٌ فـی فَضآئِلهِ و أحْوالِ خُلَفآءِ زَمانِهِ و أصْحابِه ، ص ١٢٤ عن « عیون المعجزات » : لَمّا قُبِضَ الرِّضا عَلَیهِالسَّلاَمُ کانَ سِنُّ أبـی جَعْفَرٍ عَلَیهِالسَّلاَمُ نَحْوَ سَبْعِ سِنیـنَ ، فَاخْتُلِفَ الْکلِمَةُ مِنَ النّاسِ بِبَغْدادَ وَ فـی ألأمْصار ـ الرّوایةَ و کانتْ طَویلةً . ( ترجمة این روایت بطور کامل در جلد سوّم « امام شناسی» از دورة علوم و معارف اسلام ، در ضمن بحث لزوم متابعت از أعلم در درس سی و یکم آمده است .
- حالَ لَونُه : تَغیر وَ اسوَدَّ
- القافَةُ : جـمع القآئِف ، و هو الّذی یعرِف الأثارَ و الأشیاهَ و یحکمُ بالنَّسبِ .
علّت اشتهار امام رضا به امام غريب
6فَبَینَنَا وَ بَینَک الْقَافَةُ . فَقَالَ : ابْعَثُوا أنْتُمْ إلَیهِمْ وَ أمَّا أنَا فَلاَ . وَ لاَ تُعْلِمُوهُمْ لِمَا دَعَوْتُمُوهُمْ إلَیهِ ، وَ لْـتَکونُوا فِـی بُیـوتِـکـمْ !
فَلَمَّا جَآءُوا وَ قَعَدْنَا فِی الْبُسْتَانِ وَ اصْطَفَّ عُمُومَتُهُ وَ إخْوَتُهُ وَ أخَوَاتُهُ ، وَ أخَذُوا الرِّضَا عَلَیهِالسَّلاَمُ وَ ألْبَسُوهُ جُبَّةً مِنْ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةً وَوَضَعُوا عَلَی عُنُقِهِ مِسْحَاةً وَ قَالُوا لَهُ : ادْخُلِ الْبُسْتَانَ کأنَّک تَعْمَلُ فِیهِ ! ثُمَّجَآءُوا بِأبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِالسَّلاَمُ وَ قَالُوا : ألْحِقُوا هَذَا الْغُلاَمَ بِأبِیهِ ! فَقَالُوا : لَیسَ لَهُ هُنَا أبٌ ؛ وَ لَکنْ هَذَا عَمُّ أبِیهِ ، وَ هَذَا عَمُّهُ ، وَهَذِهِ عَمَّـتُهُ ، وَ إ نْ یکنْ لَهُ هُنَا أبٌ فَهُوَ صَاحِبُ الْبُستَانِ ؛ فَإنَّ قَدَمَیهِ وَ قَدَمَیهِ وَاحِدَةٌ .
فَلَمَّا رَجَعَ أبُوالْحَسَنِ عَلَیهِالسَّلاَمُ قَالُوا : هَذَا أبُوهُ .
فَقَالَ عَلِی بْنُ جَعْفَرٍ : فَقُمْتُ وَ مَصَصْتَ رِیقَ أبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِالسَّلاَمُوَ قُلْتُ لَهُ : أشْهَدُ أنـَّک إمَامِی عِنْدَ اللَه . فَبَکی الرِّضَا عَلَیهِالسَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ : یا عَمِّ ! ألَمْ تَسْمَعْ أبِی وَ هُوَ یقُولُ : قَالَ رَسُولُ اللَه صَلَّی اللَه عَلَیهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ : بِأبِی ابْنُ خِیرَةِ الإمَآءِ ! ابْنُ النُّوبِیةِ الطَّیـِّبَةِ الْفَمُ ، الْمُنْـتَجَبَةِ الرَّحِمُ .وَیلَهُمْ ؛ لَعَنَ اللَه الاُعَیبِسَ وَ ذُرِّیتَهُ صَاحِبَ الْفِتْنَةِ ؛ وَ یقْتُلُهُمْ سِنِیـنَ وَ شُهُورًا وَ أیامًا یسُومُهُمْ خَسْفًا وَ یسْقِیهِمْ کأسًا مُصْبِرَةً .
وَ هــُوَ الـطَّـرِیـدُ الـشَّـرِیدُ الْـمَوْتـُورُ بِأبیـهِ وَ جَـدِّهِ 1صَاحــِبُ الْغَیبَةِ، یقَـــالُ:مَاتَ أ وْ هَلَک ، أی وَادٍ سَلَک ؟ أفَیکونُ هَذَا یا عَمَّ إلاَّ مِنِّی ؟! فَقُلْتُ : صَدَقْتَجُعِلْتُ فِدَاک !
« از کتاب « کافی» از زکریا بن یحیی بن نعمان صیرفی روایت است که گفت : شنیدم علی بن جعفر را که با حسن بن حسین بن علی بن حسین گفتگو داشت و میگفت : تحقیقاً خداوند أبوالحسن الرّضا علیهالسّلام را یاری کرد . حسن گفت : آری سوگند به خدا ، فدایت شوم ؛ برادران او با او از در بغی و ستم وارد شدند .
علی بن جعفر گفت : آری سوگند به خدا ؛ و ما هم که عموهای وی محسوب میشدیم با او ستم نمودیم .
حسن گفت : فدایت شوم ، شما با او چکار کردید ؟ برای من بازگو کنید ،زیرا که در مجلس شما حضور نداشتم .
علی بن جعفر گفت : برادران امام رضا و همچنین ما عموهایش ، همگی به او گفتیم : تا به حال در میان ما امامی با چهره تند و سیاه رنـگ نـیامـده اسـت .
امام رضا به آنها گفت : او پسر من است . آنها گفتند : رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم به حکم قیافهشناسان تن در داده است ، اینک قاضی و حاکم میان ما و میان تو قیافهشناسان هستند . حضرت فرمود : شما بفرستید به دنبالشان بیایند ، و امّا من نمیفرستم . آنان را از مطلب و مرادتان با خبر نکنید ، و شما در خانههای خود بمانید !
چون قیافهشناسان آمدند ، و ما در بستان نشستیم و عموهای حضرت و برادرانش و خواهرانش صفّ بستند ، و به حضرت امام رضا علیهالسّلام جُبّهای پشمینه پوشاندند و یک کلاه ( قَلَنْسُوَه ) برزگری و کار بر سرش نهادند و برگردنش یک بیل نهادند ، و به او گفتند : تو داخل بستان برو بطوری که خود را نشان دهی که چون کارگر عمله در آنجا بـه کار اشتغال داری ! و سپس حضرت أبوجعفر امــام محمّد تقی را آوردند و به قیافهشناسان گفتند : این طفل را به پدرش ملحق کنید ! آنها گفتند : از میان این جمعیت هیچکس پدر او نیست ؛ ولیکن این عموی پدر اوست ؛ این عموی اوست ؛ این عمّه اوست . و اگر در اینجا پدری برای او باشد همانا صاحب بستان است ؛ به علّت اینکه قدمهای او با قدمهای وی یکسان است .
و چون حضرت أبوالحسن امام رضا علیهالسّلام از میان بستان به سوی ایشان باز آمدند ، گفتند : این است پدر این طفل .
علی بن جعفر میگوید : من که این واقعه را مشاهده کردم برخاستم و آب دهان حضرت أبوجعفر را مکیدم و به او گفتم : شهادت میدهم که تو امام من در نزد خدا میباشی . پس حضرت رضا علیهالسّلام گریستند و گفتند : ای عمو جان من ! آیا نشنیدی که پدرم میگفت : رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم میگفت : پدرم به فدای پسر بهترین کنیزان باد ! او پسر کنیزی است از
- در « أقرب الموارد» آورده است: وَ تَرَه (از باب ض)یتِرُه وَترًا وَتِرَةً: أصابَه بذُخلٍ أو ظُلم فیه. وفـی« الأساس»: وَتَرْتُ الرَّجلَ: قَتلْتُ حَمِیمَهُ فَأفْرَدْتُهُ مِنه. الْمَوتورُ: اسمُ مفعولٍ: یقال: فُلانٌ مَوفورٌ غیـر مَوتورٍ . وَ مَن قُتِل له قتیلٌ فلم یدرک بِدَمه .
علّت اشتهار امام رضا به امام غريب
7بلاد نُوبَه ، که دهانش پاک و طیب است ، و رحمش برگزیده و اختیار شده است . ای وای بر این مردم ! لعنت خداوند بر اُعَیبِس و ذرّیه او باد. اوست صاحب فتنه که آنها را در سالهائی و ماههائی و روزهائی میکشد و ایشان را به خاک مذلّت مینشاند و از کاسه تلخ زهرآلود به آنان میآشاماند .
و آن پسر ، فراری و سرگردان در بیابانهاست ، و هنوز خونخواهی پدرش و جدّش را نکرده است . صاحب غیبت است بطوری که دربارهاش میگویند : او مرده است و یا هلاک شده است ، و یا در کدام وادی و درّه و بیابان رفته و ناپدیدگردیده است ؟ ای عمو جان ! مگر این پسر ممکنست وجود داشته باشد مگر از ذرّیه من ؟! من گفتم : راست میگویی ؛ من به فدایت !»
این روایت را مرحوم انصاری تا أشْهدُ أنَّک أمَامِی روایت نموده ، و ماتتمّه آن را از « کافی» جلد أوّل اصول، کتاب الـحجّه، بـابُ الأشاره و النّـــصّ علَی أبی جعفرٍ الثّانی علیهالسّلام ، ص ٣٢٢ و ٣٢٣ آوردیم .
و در « کافی» این روایت را از علی بن ابراهیم از پدرش و علی بن محمّد القاسانی جمیعاً از زکریا بن یحیی الصّیرفی روایت میکند .
پس در این صورت آیا امامی که برای معرّفی فرزند خود به برادران و أعمامش که نزدیکترین افراد به او هستند مجبور به گریه میشود و دلش میشکند ، و به قول قیافهشناسان که خود بدان راضی نیست ، و این عمل را رسول خدا منع فرموده است تن در میدهد ، آیا غریب نیست ؟!
و یکی دیگر از جهات غربت امام رضا علیهالسّلام آن است که : مطالبی بس نفیس و عالی در باب معرفت و توحید ذات مقدّس تعالی بیان فرموده است که در « عیون أخبارالرّضا» و سائر کتب مسطور است ، و روی این روایات باید بحثها و دقّتها شود و در حوزههای علمیه، مدارسی برای تحلیل و تجزیه و تفهیم این معانی بوجود آید ؛ ولی مع الأسف هیچ بحثی نشده ، و حقائق این معانی در بوته خفاء مانده ، و مستور از أفهام طلاّب است . و این غربت از همه مراتب غربتِ گذشته شدیدتر است . صلوات اللَه علیه .
(برگرفته از کتاب روح مجرد)