پدیدآورعلامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه تاریخی و اجتماعی
هو العلیم
ساعات و لحظات آخر حیات پیامبر ٢
حضرت علامه آیة اللَه حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی
امام شناسی، جلد 13
بسم اللَه الرحمن الرحیم
مقدمه
ابن أبى الحدید مى گوید: افرادى که با عُمَر و جماعتش وارد خانه فاطمه شدند عبارت بودند از: اُسَیدبن حُضَیر وَ سَلمَة بن سَلَامَة بن قُرَیش، و قَیسُ بن شماس، و عبدالرّحمنبن عَوْف، و محمّد بن مَسْلَمَة و این همان کسى است که شمشیر زُبَیر را گرفت و شکست. 1
اینها مردمان معروف ومشهور و سرشناس بودند که با اقدامشان، توده عوام مردم، گول خورده و چون سیاهى لشگر به دنبالشان دویدند. حرکت به سوى کفر و ضلالت و ارتداد از محور ولایت که روح و حقیقت نبوّت بود، فقط توسّط چند نفر صورت گرفت و بقیه مردم چون هَمَجٌ رَعَاعٌ از آنها پیروى نمودند.
امر رسول خدا به خروج وجوه مهاجرین و انصار با لشگر اسامه
براى نوجوانى به نام اُسامَه لواى جنگ مى بندد و او را فوراً مأمور به خروج از مدینه مى کند و أمر حتمى و جدّى صادر مى نماید که: تمام این وجوه و سرشناسان، که یکایک نام مى برد، باید در تحت لواى اُسامَه بیرون روند. این تأکید و ابرام و اصرار بعد از اصرار، و لعنت بر تخلّف کنندگان از لشکر اُسَامَه با این فوریت و تشدید فقط و فقط براى آن است که رسول خدا که خود را در آستانه مردن مى بیند، مدینه را از شرّ وجود این مدّعیان و دایگان مهربانتر از مادر خالى کند و زمینه را به تمام معنى براى برقرارى و استقرار حکومت و ولایت امیرالمؤمنین علىّ بن أبیطالب علیه السلام آماده و مهیا سازد تا أمر خلافت بدون هیچ منازعى بر او تحقّق گیرد و خارى سدّ راه نباشد.
آیا حرکت دادن این سپاه عظیم به سردارى نوجوانى همچون اُسَامه که پیران و سالخوردگان را در زیر پرچم و فرمان او قرار داده و به فوریت امر به حرکت و خروج مىکند، جز این غَرض و منظور، محملى دارد؟ 2
ابن سعد در «طبقات» مىگو ید: در أواخر ماه صفر از سنه دهم از هجرت روز چهارشنبه رسول خدا صلى اللَه علیه وآله ابتداى مرضش بود که تب کرد و سردرد گرفت. چون روز پنجشنبه شد با دست خود لوائى براى اسامه بست و گفت: در راه خدا جنگ کن و با کافرین به خدا مقاتله نما!
اُسَامَه از مدینه بیرون رفت و در جُرْف آماده جمعآورى سپاه شد. رسول خدا از هیچ یک از وجوه و سرشناسان صرفنظر ننمود مگرآنکه او را به این غزوه و تحت لواى اسامه فرا خواند که میانشان أبُوبَکر، و عُمَرُبْنُ خَطّاب، و أبوعُبیده جَرّاح، و سَعدبْنُ أبى وَقّاص، و سَعِیدُبنُ زَید، و قُتَادةُ بنُ نُعمَان، و سَلِمةُبنُ أسْلَم بنِ حَریش بودند. در اینجا جمعى سخن به اعتراض گشودند و گفتند: این نوجوان را بر مهاجرین اوّلین امارت و ریاست مى دهد. رسول خداصلى اللَه علیه وآله به شدّت خشمگین شد و در حالى که دستمالى بر سر بسته بود و قطیفهاى بر دوش افکنده بود بیرون شد و بر منبر رفت و حمد و ثناى خداوند را بجاى آورد و سپس گفت:
أمّا بَعْدُ: اى مردم این گفتار چه سخنى است که از بعضى از شما درباره امارت اسامه به من رسیده است؟! شما که اکنون بر امارت او به من طعن مى زنید و ایراد مى گیرید، همانهایى هستید که قبلاً بر امارت پدرش زیدبن حارثه طعن زده، خرده مى گرفتید! سوگند به خدا او لایق امارت بود و اینک پسرش پس از او لایق امارت است، و اُسامه از محبوبترین مردمان نزد من است. اُسامه و پدرش حقّاً نشانه و علامت هر خیرى هستند. شما سفارش و وصیت مرا درباره وى به خوبى بپذیرید! چون اسامه از خوبان شماست 1.
این بگفت و از منبر فرودآمد و این در روز شنبه بود.
کم کم حال پیغمبر سنگین مى شد و پیوسته مى فرمود: أنْفِذُوا بَعْثَ اُسَامة 2 «سپاه اسامه را حرکت دهید! سپاه اسامه را روان سازید! سپاه اسامه را بیرون برید!»
ابن هشام در «سیره» آورده است که: رسول خداصلى اللَه علیه وآله دید که مردم در حرکت به سوى جیش اسامه کندى مى نمایند. در حالى که در شدّت مرض خود بود دستمالى بر سر بسته، و از منزل بیرون شد، تا بر روى منبر نشست؛ و مردم گفته بودند درباره امارت اسامه: جوان تازهاى را بر تمام مهاجرین و أنصار حاکم کرده است. پیامبر حمد و ثناى خداوندى را بجاى آورده آن طور که خداوند سزاوار حمد و ثنا بود، و سپس گفت: اى مردم لشگر اسامه را حرکت دهید! سوگند به جان خودم که شما همین ایرادى را که درباره پدرش داشتید درباره او دارید. او مرد لایقى است براى ریاست لشگر همانند پدرش که لایق بود 3.
خطبه رسول خدا در تمسک به ثقلین
آنگاه رسول خدا صلى اللَه علیه وآله از منبر پائین آمد و مردم در رفتن و تجهیز لشکر سرعت کردند 1.
ابن سعد با سند خود از أبوسعید خُدرى از رسول خداصلى اللَه علیه وآله روایت مى کند که فرمود: اِنّى اُوشِک أنْ اُدْعَى فَاُجِیبَ، وَ إنّى تَارِک فِیکمُ الثّقَلَینِ: کتَابَ اللَه وَ عِتْرَتِى، کتَابُ اللَه حَبْلٌ مَمْدودٌ مِنَ السّماءِ إلَى الأرْضِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَیتِى. وَ إنّ اللّطِیفَ الْخَبِیرَ أخَبَرنِى: أنّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتّى یرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ، فَانْظُرُوا کیفَ تَخْلُفُونّى فِیهِمَا ! 2
«نزدیک است که من از طرف پروردگارم دعوت شوم و اجابت کنم، و من در میان شما دو متاع نفیس و گرانقدر باقى مى گذارم: کتاب خدا و عترت خود را! کتاب خداوند که ریسمانى است که میان آسمان و زمین کشیده شده است، و عترت من که اهل بیت من مى باشند. و تحقیقاً خداوند لطیف و خبیر به من خبر داده است که: آن دو از هم جدا نمى شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. اینک شما بنگرید که چگونه حقّ مرا در این دو یادگار بجامانده، رعایت مى کنید؟ !»
شیخ مفید در «ارشاد» گوید: و از امورى که بر فضیلت و برترى امیرالمؤمنین علیه السلام مى افزاید و او را به جلالت رتبه و منزلت اختصاص مى دهد، امور مختلف و متعددى است که بعد از حجّة الوداع براى رسول اللَه رخ داد و قضایا و حوادثى است که به قضا و قدر خداوندى اتّفاق افتاد. از جمله آنکه چون رسول اللَه دانست که ارتحالش از این جهان نزدیک است بنابر این آنچه را که بیانش لازم بود براى امّت خویش بازگو کرد؛ فلهذا براى خود قائم مقام و خلیفهاى در میان مسلمین قرار داد و آنها را از اختلاف و فتنه پس از خود بر حذر داشت، و اکیداً آنان را به تمسّک به سنّت خود و اجماع و اتّفاق توصیه و سفارش نمود، و بر اقتداء به عترت خود و اطاعت و نصرت و حراست و محافظت از آنها، و اعتصام و تمسّک به ایشان در دین توصیه نمود، و از مخالفت و کناره گیرى بر حذر داشت.
و از جمله بیاناتى که به اتّفاق و اجماع بیان فرمود و روایات بر آن دلالت دارد این است که فرمود:
أیهَا النّاسُ! انّى فَرَطُکمْ وَ أنْتُمْ وَارِدُونَ عَلَىّ الْحَوْضَ. ألَا وَ إنّى سَائِلُکمْ عَنِ الثّقَلَینِ! فَانْظُرُوا کیفَ تَخْلُفُونّى فِیهِمَا، فَإنّ اللّطِیفَ الْخَبیرَ نَبّأنِى أنّهُمَا لَنْیفْتَرِقَا حَتّى یلْقَیانِى. وَ سَأَلْتُ رَبّى ذَلِک فَأعْطاَنِیهِ. ألَا وَ إنّى قَدْ تَرَکتُهُمَا فِیکمْ: کتَابَ اللَه وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَیتِى، لَاتَسْبِقُوهُمْ فَتَفَرّقُوا، وَ لَا تَقْصُرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکوا، وَ لَا تُعَلّمُوهُمْ فَاِنّهُمْ أعَلَمُ مِنْکمْ!
أیهَا النّاسُ! لَا اُلْفِینّکمْ بَعْدِى تَرْجِعُونَ کفّاراً یضْرِبُ بَعْضُکمْ رِقَابَ بَعْضٍ! فَتَلْقَوْنِى فِى کتِیبَةٍ کبَحْرِ السّیلِ الْجَرّارِ! ألَا وَ إنّ عَلِىّ بْنَ أبِیطَالِبٍعلیه السلام أخِى وَ وَصِیى، یقَاتِلُ بَعْدِى عَلَى تَأوِیلِ الْقُرْآنِ کمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِیلِهِ.
وَ کانَ صلى اللَه علیه وآله یقُومُ مَجْلِساً بَعْدَ مَجْلِسٍ بِمِثْلِ هَذَا الْکلامِ وَ نَحْوِهِ.
«اى مردم! من جلودار شما هستم و پیشاپیش شما مى روم، و شما پس از من بر من در کنار حوض کوثر وارد مى شوید! آگاه باشید که من از دو چیز ذی قیمت و پربها ازشما مؤاخذه مى کنم، پس بنگرید که چگونه مرا در آن دو حفظ نموده، شرائط خلافت را بجاى مى آورید؟! چون خداى لطیف و خبیر به من خبر داده است که آن دو از هم تفرّق پیدا نمى کنند تا مرا دیدار کنند، و من از خدایم این تمنّى را نمودهام و او مسئلت مرا برآورده و خواهشم را به من عطا نموده است. آگاه باشید که من آن دو چیز را در میان شما باقى گذاردم: کتاب خدا و عترت من که اهلبیت من هستند، شما از ایشان سبقت نگیرید که متفرّق و متشتّت مىگردید، و از آنها عقب نیفتید و عمداً کوتاهى نکنید که هلاک مى شوید، و شما به آنان چیزى را نیاموزید چرا که از شما داناترند.
اى مردم! من پس از خودم شما را چنین نیابم که به کفر برگشته و بعضى گردن دیگر را بزنید آنگاه در میان سپاهى همانند دریاى سیل خروشان مرا دیدار کنید! آگاه باشید که علىّ بن ابیطالب برادر من و وصىّ من است، بعد از من با مردم براى قبول مفاد و تأویل قرآن جنگ مى کند همان طور که من براى قبول ظاهر و تنزیل آن جنگ نموده ام. و رسول خداصلى اللَه علیه وآله پیوسته در مجلسى پس از مجلس دیگر این گفتار را تکرار نموده و تذکر مى داد.»
سپس پرچم امارت را براى اُسامة بن زید بن حارثه بست، و به او امر کرد تا با تمامى امّت حرکت کند، و به سوى همان جائى که پدرش در بلاد روم شهید شد، برسد. و رأى رسول اللَه بر این شد که جماعتى از متقدّمان از مهاجرین و أنصار در عسکر اسامه باشند، تا اینکه هنگام رحلتش در مدینه کسى نباشد تا در ریاست اختلاف کند و طمع بر تقدّم در ریاست بر مردم داشته باشد، و امر خلافت و امامت براى آن کسى که خودش معین کرده است، محکم و مستحکم گردد و مُنازعى در این بین پیدا نشود.
رسول خداصلى اللَه علیه وآله روى همین منظور عقد امارت را براى اسامه بست و در بیرون رفتن مخالفان و إخراجشان از مدینه جِدّ و جَهْد داشت و اُسامه را مأمور نمود که مُعَسْکر خود را در یک فرسخى (جُرْف) خارج مدینه قرار دهد و مردم را تحریض و ترغیب بر خروج مىنمود و از دو دلى و تلوّن و کندى و سستى جِدّاً منع مى نمود.
استغفار رسول خدا برای مردگان بقیع و اخبار از روی آوردن فتنهها
رسول خدا در همین امر بود که مرضى که در آن رحلت کرد به او عارض شد. و چون احساس مرض مرگ نمود 1 دست على را گرفت و به دنبال او جماعتى از مردم بودند و متوجّه به سوى بقیع شد و به همراهانش گفت: من مأمور شده ام براى مردگان بقیع استغفار کنم. مردم با پیامبر آمدند تا در میان قبور بقیع رسیدند. پیامبر گفت: السّلامُ عَلَیکمْ یا أهْلَ الْقُبُورِ، لِیهْنِئْکمْ مَا أصْبَحْتُمْ فِیهِ مِمّا فِیهِ النّاسُ! أقْبَلَتِ الْفِتَنُ کقِطَعِ اللّیلِ الْمُظْلِمِ یتْبَعُ أوّلَهَا آخِرُهَا.
«سلام بر شما خفتگان در میان قبرها! گوارا باد براى شما سعادت و نجاتى که با آن از دنیا رفته اید و به فساد و فتنه امروز مردم مبتلا نشدید! فتنه ها همانند پارههاى سیاه شب ظلمانى روى آورده است که آخرین آنها به دنبال و پیرو أوّلین آنهاست!»
پس از آن رسول خدا صلى اللَه علیه وآله براى أهل بقیع استغفار و طلب غفران طولانى نمود و روى به أمیرالمؤمنین علیه السلام کرده گفت: جبرائیل در هر سال قرآن را یکبار عرضه مى داشت و در امسال دوبار عرضه داشته است و من محملى براى آن نمى یابم مگر رسیدن اجل و مردنم را.
و سپس فرمود: اى على! مرا مخیر گردانیدند میان خزائن دنیا و جاودان زیستن در دنیا و میان بهشت، و من لقاء پروردگارم و بهشت را اختیار نمودم. چون مرگ من فرارسید، مرا غسل بده و عورت مرا بپوشان، زیرا اگر کسى چشمش بدان افتد کور مى شود.
در این حال رسول خدا به منزل مراجعت نمود و سه روز به حالت تب گذراند، و سپس در حالى که سر خود را با دستمالى بسته بود و با دست راست بر أمیرالمؤمنین علیه السلام و بر دست چپ بر فضل بن عبّاس تکیه داده بود به سوى مسجد روان شد و بر منبر بالا رفت و بروى آن نشست و گفت:
مَعَاشِرَ النّاسِ! قَدْ حَانَ مِنّى خُفُوقٌ مِنْ بَینِ أظْهُرِکمْ، فَمَنْ کانَ لَهُ عِنْدِى عِدَةٌ فَلْیأتِنِى اُعْطِهِ إیاهَا! وَ مَنْ کانَ لَهُ عَلَىّ دَینٌ فَلْیخْبِرْنِى بِهِ! مَعَاشِرَ النّاسِ! لَیسَ بَینَ اللَه وَ بَینَ أحَدٍ شَىْءٌ یعْطِیهِ بِهِ خَیراً أوْ یصْرِفُ عَنْهُ شَرّاً إلاّ الْعَمَلُ! أیهَا النّاسُ ! لَایدّعِى مُدّعٍ وَ لَا یتَمَنّى مُتَمَنّ، وَ الّذى بَعَثَنِى بِالْحَقّ نَبِیا لَا ینْجِى إلاّ عَمَلٌ مَعَ رَحْمَةٍ، وَ لَوْ عَصَیتُ لَهَوَیتُ. اللَهمّ هَلْ بَلّغْتُ؟!1
«اى جماعت مردم نزدیک است که من از میان شما پنهان شوم! به هر کس که وعده اى داده ام بیاید وعده اش را بدهم. و کسى که از من طلبى دارد مرا إعلام نماید! اى جماعت مردم! میان خدا و مردم واسطه و سببى نیست که خداوند بدان علّت خیرى را بدون عنایت کند و یا شرّى را از او برگرداند، مگر عمل. اى جماعت مردم!
بنابر این هیچ مدّعى نمى تواند ادّعا کند و هیچ آرزومندى نمى تواند آرزو داشته باشد که وى بدون عمل به جهت دیگرى به بهشت مىرود و یا از جهنّم برکنار مى شود. قسم به آن خدائى که مرا به حقّ برانگیخته است، چیزى نمى تواند نجات دهد مگر عمل انسان توأم با رحمت خداوند. و اگر من هم گناه کنم سقوط مى کنم. بار پروردگارا! تو گواه باش که آیا من تبلیغ کردم و آنچه بر عهده داشتم رساندم؟!2 »
ایستادن پیامبر بعنوان امام جماعت وعدم اجازه به ابوبکر وعمر
پس از این خطبه، پیغمبراکرم صلى اللَه علیه وآله از منبر به زیر آمد و با مردم نماز خفیفى ادا کرد و داخل منزلش شد و در آن وقت، در حجره اُمّ سلمه بود، و یکروز یا دو روز در آنجا توقّف فرمود. آنگاه عائشه به سوى اُمّسَلمه ـ رضى اللَه عنها ـ آمد، و از او درخواست کرد تا رسول خدا را به حجره خود برد و خود مباشرت مرض او کند، و از سایر زنان رسولاللَه نیز درخواست کرد، همگى إذن دادند، و رسول خدا به حجرهاى که عائشه در آن سکنى داشت منتقل شد، و چند روز مرضش به طول انجامید و شدّت کرد. بلال هنگام نماز صبح آمد و رسول اللَه صلى اللَه علیه وآله در تاب مرض بود، بلال ندا کرد: الصّلَوةَ یرْحمکمُ اللَه. رسول خدا از نداى بلال متوجّه موقع نماز شد و گفت: بعضى از مردم با مردم نماز بخوانند. من الآن به توجّه نفس خویش مشغولم. عائشه گفت: أمرکنید أبوبکر نماز کند، حفصه گفت: أمر کنید عمر نماز کند.
رسول خدا صلى اللَه علیه وآله چون دید این دو نفر در حالى که هنوز خودش زنده است این طور حریصند در اینکه آوازه پدر خود را بلند کنند و جلال و عظمتش را بنمایانند، و مفتون و شیفته این نام و نشان هستند، فرمود: اُکفُفْنَ فَإنّکنّ صُوَیحِبَاتُ یوسُفَ! «دست از این شخصیت طلبى بردارید، شما تحقیقاً مانند زنان فتنه گر زمان یوسف مى باشید که هر یک در پنهانى براى یوسف پیغام عمل شنیع و مراوده فرستادند!»
پیامبر خداصلى اللَه علیه وآله از ترس آنکه مبادا یکى از آن دو نفر با مردم نماز بخوانند، خود برخاست که به مسجد برود. پیامبر آن دو را امر کرده بود که با اُسامه از مدینه خارج گردند، و خبرى از تخلّف آنها نداشت. أمّا چون از عائشه و حفصه آن گفتارشان را شنید، دانست که آنها از امر وى تخلّف نموده اند.
پیامبرصلى اللَه علیه وآله در رفتن به مسجد مبادرت کرد براى آنکه فتنه را بخواباند و شبهه را زایل نماید. و چون ایستاد از شدّت ضعف قدرت آن را نداشت که بر روى زمین قرار گیرد. دستهاى او را علىّ بن ابیطالب علیه السلام و فضلبن عبّاس گرفتند و او بر آنها تکیه داده و در حالى که از شدّت مرض و ضعف پایهاى مبارکش بر زمین کشیده مى شد داخل مسجد شد.
چون داخل مسجد شد، دید أبوبکر مبادرت به نماز کرده است و در محراب ایستاده است. حضرت با دست خود اشاره فرمود که: عقب برو! ابوبکر عقب رفت، و رسول خدا جاى او ایستاد و تکبیر گفت و همان نمازى را که ابوبکر خوانده بود از اوّل شروع کرد و اعتنائى بر مقدارى از نماز که أبوبکر خوانده بود ننمود.
چون رسول خدا به منزل بازگشت أبوبکر و عُمر را با جماعتى که در مسجد حضور داشتند نزد خود فراخواند، و سپس فرمود: ألَمْآمُرْکمْ أنْ تُنْفِذُوا جَیشَ اُسَامَةَ؟! «آیا من به شما امر نکردم که لشکر اسامه را روان سازید؟!»
گفتند: بَلَى یا رَسُولَ اللَه «آرى اى رسول خدا!»
حضرت فرمود: فَلِمَ تَأخّرْتُمْ عَنْ أمْرِى؟!«پس چرا از اجراء امر من تأخیر کردید؟ !»
أبوبکر گفت: من خارج شدم پس از آن برگشتم تا دیدار و عهدم را با تو تجدید نمایم! عمر گفت: من از مدینه بیرون نرفتم براى آنکه دوست نداشتم أحوال تو را از قافله بپرسم!
رسول خدا صلى اللَه علیه وآله فرمود: نَفّذُوا جَیشَ اُسَامَةَ! نَفّذُوا جَیشَ اُسَامَةَ ! سه بار فرمود: «جیش اسامه را بیرون برید! جیش اسامه را حرکت دهید.» و سپس از ناراحتى و تَعَبى که پیدا کرده بود و از غصّه و أسفى که بر وى عارض شده بود، بیهوش شد 1. لحظه اى بیهوش ماند و مسلمین صدا به گریه بلند کردند و ناله و زارى از زنان و أولاد آن حضرت و زنان مسلمین و جمیع حضّار از مسلمانان بالا گرفت.
منع عمر از آوردن قلم و دوات و نسبت یاوه گویی به پیامبر
در این حال رسول خداصلى اللَه علیه وآله به هوش آمد و نگاهى به آنها نمود و گفت: ائْتُونِى بِدَواةٍ وَ کتِفٍ لِأکتُبَ لَکمْ کتَاباً لَاتَضِلّوا بَعْدَهُ أبَداً! «دوات و کتف براى من بیاورید تا من براى شما نوشته اى بنویسم که در أثر آن ابداً گمراه نشوید!»
در این حال نیز پیامبر بیهوش شد. بعضى از حاضران برخاستند تا دوات و کتفى بیاورند. عُمَر گفت: ارْجِعْ فَإنّهُ یهْجُر«برگرد! او هذیان مى گوید.» آن مرد برگشت و حاضران در مجلس از کوتاهى کردن در احضار دوات و کتف پشیمان بودند و در میان خود زبان به ملامت یکدیگر گشوده مى گفتند: إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَيهِ راجِعُونَ. ما از مخالفت أمر رسول خدا ترسناکیم.
چون رسول خدا به هوش آمد، بعضى گفتند: اینک براى تو دوات و کتف بیاوریم اى رسول خدا؟ !
فرمود: أبَعْدَ الّذِى قُلْتُمْ؟! لَا، وَلَکنّى اُوصیکمْ بِأهْلِ بَیتِى خَیراً. «آیا پس از آنچه گفتید؟! نه، ولیکن من به شما سفارش مى کنم که با أهل بیت من به خوبى عمل کنید!» پیامبر روى خود را از آن مردم برگردانید. آنها برخاستند و عبّاس و فضل بن عبّاس و علىّ بن ابیطالب علیه السلام و أهل بیت او فقط باقى ماندند.
عبّاس گفت: اگر امر إمارت پس از تو در ما مستقر مى شود ما را بدان بشارت بده و اگر مى دانى که ما محکوم إمارتهاى غیر خواهیم شد، سفارش ما را به آنها بنما! رسول خدا فرمود: أنْتُمُ الْمُسْتَضْعَفُونَ مِنْ بَعْدِى! «شما بعد از من مورد تعدّى و ستم قرار خواهید گرفت.» و دیگر رسول خدا سکوت کرد 1. جماعت حاضر برخاستند و از حیات رسول اللَه مأیوس شده و در حال گریه بیرون رفتند2.
آنچه را که ما در اینجا آوردیم از عالم بصیر فقیه و متکلّم شیعه أبُوعَبداللَه محمّدبن محمّدبن نُعمان، شیخ مفید است که در سال ٣٣٦ و یا ٣٣٨ متولّد، و در سنه ٤١٣ هجرى قمرى رحلت کرده و عظمت و جلالش از توصیف بیرون است.