پدیدآور آیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروه فقه واصول
توضیحات
کتاب نفیسِ «نوروز در جاهلیت و اسلام» اثر بیبدیل حضرت آیتاللَه حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی قدّساللَهسرّه میباشد. در این اثر با ادله متقن علمی، دینی و عقلائی، و همچنین شواهد تاریخی و اسناد و مدراک معتبر و پاسخهای مستدل به شبهات مربوطه، به ثبوت میرسد که این آیین باستانی نه تنها ریشۀ الهی و دینی ندارد بلکه از اساس، با مبانی توحیدی و فطری اسلام ناسازگار است.
مهمترین مباحث مندرج در این اثر:
• تحلیلی شیوا از احیای سنتهای قومی
• عید از منظر اقوام مختلف، و تفاوت سنّت اسلامی با دیگر سُنَن
• مطابقت با فطرت، دلیل تأیید برخی سنّتهای اجتماعی توسّط دین
• هویت نوروز و ریشۀ سنّتهای آن
• بیتوجهی به محتوای پوچ نوروز، علت شیوع آن در بین مسلمانان
• متغیّر بودن نوروز در دوران باستان
• مجعولبودن استناد خلقت زمین و آسمان و حضرت آدم به نوروز
• عدم وجودِ غرض عقلائی و فطری در مسأله نوروز
• اشکالات وارده بر شرعیبودن نوروز همچون:
• نقدِ «احادیث وارد در تأیید نوروز»
• نقدِ آراء و انظار برخی فقهاء در این موضوع؛ از جمله صاحب جواهر
• ذکر «احادیثِ مبطِلِ عید نوروز» شاهدی بر مدّعا
• نقد و بررسی شواهد و مؤیدات دیگر در تأیید نوروز، همچون:
• نقدِ «تایید نوروز بر اساس قاعدۀ تسامح در ادلۀ سنن»
• نقدِ «تأیید نوروز بر اساس مطلوبیت صلۀ رحم»
• نقدِ «تأیید نوروز بر اساس مصادفبودن آن با آغاز بهار»
• نقدِ «تأیید نوروز بر اساس ملیبودنِ این آیین»
• ضرورت توجه مسلمانان به اعیادی همچون «فطر و قربان» بلکه بزرگترین عید جهان یعنی «عید غدیر»
هو العلیم
دوره علوم و مبانی اسلام و تشیّع (٤)
نوروز
در جاهلیّت و اسلام
تحقیقی پیرامون نوروز و آداب آن در قبل و بعد از اسلام
مؤلّف: سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
قال أمیرالمؤمنین علیه السّلام:
کُلُّ یَومٍ لا یُعصَی اللهُ فیه فهو یومُ عیدٍ.
«أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند:
هر روزی که در آن معصیت خدا انجام نگیرد، آن روز عید است.»
نهج البلاغة (عبده)، ج ٤، ص ٢٣٦
مقدّمه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
حمد و سپاس بینهایت نثار حضرت محبوب باد که از مظاهر جمال و جلالش، گردش لیل و نهار و تحوّل فصول و اعوام نمود تا جانها به طراوت و نشاط گراید، و در حرکت و تکاپوی به سمت جمال مطلق و حیات سرمدی با شوق و صفای فزونتری طیّ طریق گردد. و درود پیاپی بر آخرین فرستادهاش از خیل رسولان و پیامبران که با حضورش شمع محفل عالَمین گردید و وجود ناسوتیاش جمع دو نقطۀ شهود و غیب آمد، و با دستورات و مبانی رصین و متینش قلّۀ کمالات و فضایل اخلاق را فتح نمود و پرچم «بُعِثتُ لِأُتمِّمَ مکارمَ الأخلاق»1 را بر فراز عالیترین مراتب حیات انسانی برافراشت، و شریعت تامّ و أتمّش نسخ شرایع گذشته نمود، و سنن و سیرت عُلیایش قلم محو و بطلان بر سنن و سیرتهای جاهلی نهاد، و روح و روان متعالی آدمی را از حضیض توهّمات و تخیّلات، به قلل رفیعۀ کرامت و جاودانگی رهنمون گردید؛ و بر اولاد و اهل بیت بزرگوارش که قافلهسالاران قرون و اعصارِ سلسلۀ بشریت به سوی مبدأ حیات و سرچشمۀ نور و بهاء بوده، آنان را به حرکت و تکاپو درآوردهاند، و راه را از چاه و
جاده را از بیراهه و صحرا را از درّهها و بیغولهها بازشناساندهاند؛ آنان که پیروی از مرام و منهاجشان سعادت و فلاح ابدی، و دوری از سیر و ممشایشان خسران و بوار اخروی را در پی خواهد داشت؛ خصوصاً بر آخرین اختر آسمان ولایت، خورشید عالمآرای عالم وجود و گردانندۀ دایرۀ هستی، حضرت حجة بن الحسن المهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف باد که عرصۀ هستی را در وصول به مراتب فعلیّت، علّت و دلیل است و قافلۀ انسانی را در وفود به حریم قدس، سالار و راهبر. و درود بر عارفان واصل و عالمان بالله و بأمر الله که با تبیین مبانی مکتب اهل بیت و تفسیر سیره و سنّت لواداران دین حنیف، راه حق و مسیر صدق را به متابعین و دنبالکنندگان و تشنگان مدرسۀ معصومین علیهم السّلام مینمایانند.
رعایت مبانی اخلاق، اصل غیر قابل تردید تمامی مکاتب الهی
در تمامی مکاتب الهی و ادیان سماوی علیالخصوص شریعت مقدّس اسلام، رعایت مبانی اخلاق به عنوان یک اصل غیر قابل تردید در تربیت و تزکیۀ نفوس مورد توجّه قرار گرفته است؛ چنانچه رسول خدا فرمود: «بُعِثتُ لِأُتمِّمَ مَکارِمَ الأخلاق.»1 و بزرگان دین چه حضرات معصومین علیهم السّلام و یا عرفای الهی و
...1
علمای حقیقی در زمینۀ تبیین مسائل اخلاقی، جدای از احکام و تکالیف مفروضۀ شرعی، سعی بلیغ و جهد وسیعی را مبذول داشتهاند.
در کتب روایی، احادیث بسیاری از اهل بیت علیهم السّلام و حتّی رسول اکرم در موارد مختلف اخلاق و دستورات حیاتی و راهگشا در تصحیح مسیر حیات ـ چه در مسائل شخصی و چه در مسائل اجتماعی ـ موجود میباشد که رعایت آنها نه تنها بر تصرّفات شخصی انسان اثری کیمیاگونه دارد و موجب رشد معنوی و ارتقای روحی به مراتب معرفت و قرب حقّ میگردد، بلکه زمینۀ حیات طیّبه و مدینۀ فاضله را در اجتماع بشری فراهم میآورد.
از این رو بزرگان از اهل معرفت و درایت، در ازمنۀ مختلفه پیوسته در صدد تألیف و تصنیف کتب و رسائل اخلاقی بودهاند، و از هر جهد و کوششی در تبیین و توضیح سنن مؤکّده و سیرۀ سلف صالح و منهج و ممشای اهل بیت عصمت علیهم السّلام و مسائل اخلاقی فروگذار نکردهاند.
ایجاد فضای مناسب رشد و تعالی، به واسطۀ احادیث و ادعیۀ مأثوره و شعائر دینی
دعای عالیة المضامین مکارم الأخلاق، و وصیّتنامۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام به امام حسن مجتبی علیه السّلام در حاضرَین، و وصایای رسول خدا به أمیرالمؤمنین، و حدیث شریف عنوان بصری از صادق آل محمّد، و دهها روایت و حدیث از لواداران دین حنیف همگی شاهد صدقی است بر اینکه مقصود و منظور اولیای دین
ایجاد و تحقّق فضای مناسب رشد و امنیّت و تعالی در جامعه بشریّت، و بالنّتیجه حرکت و سیر نفوس به سوی مبدأ وجود و عالم وحدت میباشد.
متأسّفانه امروزه در جامعۀ ما رعایت مسائل اخلاقی به آخرین مراتب انحطاط و سقوط رسیده است. صدق و صفای سابق جای خود را به دروغ و تزویر سپرده است؛ تهمت و اشاعات با توجیه مصالح و ضرورتها، نُقل محافل و مجالس گشته است؛ گذشت و اغماضِ مؤکّد در روایات و سنن سلف صالح و کتمان سرّ، تبدیل به افشای اسرار زندگی شخصی و پروندهسازی و بیآبرو نمودن اشخاص گشته است. اداءِ دین و تعهّد به قرار و التزام به میعاد، گویا اصلاً برای آن جایی در روابط انسانی و معاشرتها و مبانی اخلاق و دستورات شرع وجود ندارد؛ هنگام استقراض به هر وسیله و واسطهای با قسمهای غلاظ و شداد و التزامهای اکید، قلب و نفس مقابل را نسبت به خود عطوف و رئوف میسازند، امّا پس از رفع حاجت و رسیدن به مقصود گویا اصلاً مطلبی در کار نبوده است، و کار را به آنجا میرسانند که انسان از هر اقدام خیر و انسانی برای ابد توبه و تبرّی نماید!
امّا در تظاهر به شعائر دینی و شرکت در مجالس و تولّی اهل بیت و تبرّی از مخالفین و هیئات، آنان را پیشتاز و پرحرارت مییابیم؛ در حالیکه امام علیه السّلام میفرمایند:
به نماز و روزه و تظاهر افراد ننگرید، بلکه به صدق و حسن امانت آنها نگاه کنید و آن را معیار سنجش اشخاص قرار دهید.1
صلۀ رحم و حفظ روابط عائلی به دست نسیان سپرده شده است، و بدین لحاظ فاصلۀ مکانی و زمانی موجب فاصلۀ روحی و بروز تخیّلات و توهّمات
گردیده است؛ در حالیکه دستور اکید در اسلام شده است و قاطع رحم را فردی دور از رحمت خدا و موجب سخط و غضب او دانستهاند.1
حسن ظنّ به مؤمنین، چنانچه در سیره و اخبار زعمای دین به عنوان محور تشکّل جامعۀ سالم و معتمد مطرح گردیده است،2 تبدیل به سوءظن و اعتقاد خلاف شده است.
دستگیری و مساعدت و رسیدگی به احوال و شرایط نامناسب حاجتمندان، به تکالب بر متاع دنیا و هجوم بر ادّخار و جمع اموال و قساوت قلب و عدم رعایت موازین و شرایط زندگی مرضیّ الهی متحوّل شده است و هر کس در فکر اهداف مادّی و غایات شیطانی خویش بسر میبرد.
در اینجاست که مشاهده میشود کمکم ظهورات فطری و عقلانی افراد که در مقاطع مختلف با راهگشایی و تنویر عقلِ عملی موجب پیمودن مسیر صحیح و خداپسندانۀ آنها میگردید، به واسطۀ آلوده شدن در این فضای مسموم، در بوتۀ خفاء و استتار واقع شده، سنن و آداب جاهلی و مادّی بهجای آنها در نفس و قلب و فکر آنها رشد و نموّ پیدا میکنند، و زندگی شخصی و روابط اجتماعی فرد را به حیات غیر مرضیّ و مبغوض الهی تبدیل مینمایند.
البتّه در اینجا نیازی به بیان علل این تحوّل و تبدّل نمیبینیم، زیرا آنچه که عیان است نه حاجت به بیان است و العاقلُ یَکفیه الإشارة؛ بلکه مقصود صرف بیان نتیجه و معلول است.
ارتقای نفس و عبور از عوالم تخیّل و تقویت قوای عقلانی، اصل مهم در مکتب اسلام
در مکتب اسلام ـ چنانچه ذکر شد ـ پس از انجام فرایض و ترک منهیّات، اصل بر رعایت موازین اخلاق در ارتقای نفس و عبور از عوالم تخیّل و توهّم قرار
داده شده است، و تقویت قوای عقلانی و فطری را جایگزین فقدان شعور و غلبۀ بهیمیّت و حیوانیّت و از دست دادن تفکّر والای انسانی و علوّ اخلاق و تعالی نفس، قرار داده است.
عدم تأثیر پیشرفت تکنولوژی بشر در تربیت نفس و وصول او به مراتب کمال
ممکن است یک فرد به لحاظ هوش و استعداد در پارهای از فنون به توفیقاتی دست یابد و حائز مراتبی والا در زمینههای مختلف از علوم و تجارب گردد، ولی از تعالی روح و مکرمت اخلاق و اصول فطری بهرهای نداشته باشد.
آن پزشکی که حائز درجات برجستۀ تخصّص و تجربه است، تا چه اندازه از موهبت وجدان و اصول انسانی بهرهمند شده است؟ و آیا همین مقدار از تجربه و اطّلاع در میزان سنجش و ارزشیابی، کفایت میکند و دیگر نیازی به خصوصیّت و ارزشی دیگر نمیباشد؟! و آیا هنگام مراجعۀ یک مادر مستمند با طفل مریض و امتناع از مداوا و درمان، چه احساسی در درون و قلب خود مشاهده میکند؟
آن قاضی که حق را به رأیالعین ملاحظه میکند ولی به واسطۀ نفوذ و شئون یکی از طرفین، حکم به مصلحت او صادر میکند و یا از او به منافعی میرسد، چگونه در ضمیر و وجدان خویش با این مسأله کنار میآید؟ و بر همین قیاس سایر اصناف و افراد مختلف.
در اینجاست که به این نکتۀ حیاتی و اصل والای معرفت و اخلاق میرسیم که: وصول بشر به فنون و شئونات دنیوی تأثیری در تربیت و ارتقای نفس و تقرّب به مراتب کمال و تزکیۀ انسانی نخواهد داشت، و برای این منظور باید به دنبال چاره و مسیر دیگری بود.
آری بدون پرداختن به ارزشهای معنوی و تربیت و تزکیۀ نفس، به هر میزان که از شئون ظاهری و فنون و آگاهیهای این نشئه بهرهمند شویم خطر وقوع در مهالک شهوات و حیوانیّت و سَبُعیّت، بیشتر و قویتر خواهد بود و عدم توجّه به مسائل اخلاقی و تسامح در آنها، بیبند و باری و تبدّل به عادات متقابل را در پی خواهد داشت.
امروزه در جوامع غربی به خصوص، عدم توجّه به رعایت نزاکت و حفظ حریم روابط خصوصی در ملأ عام حتّی برای افراد مسنّ و سالخورده، امری پیش پا افتاده و غیر قابل تأمّل است. در وسائط نقلیّۀ عمومی و خیابانها و پارکها هتک مبانی و اصول روابط خانوادگی به وضوح مشاهده میشود و متأسّفانه این قضیّه تبدیل به یک روش و سنّت و عادت شده است، صحنههایی که یک انسان عادی و معمولی شرم دارد که در آن حضور یابد و یا بدان بنگرد. و یا تجویز تظاهر مردان و زنان در ملأ عام به برهنگی شرمآور و لخت مادرزاد و انجام آن توسّط اشخاص در هر سنّ و مرتبهای در مرئیٰ و منظر کودکان، چه توجیهی میتواند داشته باشد؟! و یا به رسمیّت شناخته شدن آزادیهای افسار گسیختۀ جنسی در قالب همجنسگرایان و اعلان عمومی و تظاهرات در ملأ عام به صورتی وقیح و قبیح و شرمآور چگونه توجیه میشود؟! در حالیکه هر کدام از این افراد دارای شأن و منزلتی در اجتماع خود و محیط زندگانی خود میباشند.
همۀ این امور به جهت عدم توجّه به مبانی اخلاق و اصول فطری و به کار نگرفتن عقل فطری و اندیشۀ خدادادی بشری است که کمکم انسان را از اندوختهها و ودائع فطری جدا میکند، و آنچه ابتدائاً و در بدو امر در نظر انسان قابل توجّه و پیگیری است، به واسطۀ تسامح و بیاعتنایی، به ضدّ و عادت و صفت مخالف آن تغییر مییابد؛ غیرت ابتدایی به بیغیرتی و صفات زشت و خوکگرایانه متحوّل میشود، احساس نوعدوستی و ترحّم به خودمحوری و تحفّظ بر حریم شخصی متبدّل میگردد، انصاف و مروّت به خودخواهی و قساوت و بیرحمی تغییر چهره خواهد داد، و همینطور... و این در حالی است که شخص، واجد خصوصیّات اجتماعی و فنون و شئونات شخصی خویش میباشد.1
علّت تأیید شرایع الهی بر عقول منفصل و تربیت پاکان و برگزیدگان
شرایع و ادیان الهی برای همین منظور و مقصود آمدهاند تا با تأیید و مساعدت
عقول منفصل و تربیت پاکان و برگزیدگان، انسان قادر بر دستیابی به مبانی والای فطرت و توحید گردد و از فرو غلطیدن در این خطرات و مهالک در امان بماند و روح و جان خویش را به عطر و فضای عوالم قدسی معطّر و نشیط گرداند.
و از همینجا است که به هر میزان ما از دستورات و آموزههای شرع مبین فاصله بگیریم، غلبۀ هویٰ و حکومت احساسات و سلطۀ تخیّلات و توهّمات در نفس و قلب ما بیشتر خواهد شد و از موازین عقلی و منطقی دورتر خواهیم گشت. و در این مسأله هیچ فرقی بین عالم و جاهل، روحانی و فرد عادی، مطّلع و بیاطّلاع وجود نخواهد داشت؛ زیرا همۀ ما دارای نفس و تخیّل و توهّم میباشیم و به هیچیک از افراد، تضمین سعادت و دوری از خدعه و فریب شیطان ندادهاند و دامن هیچ فرد، منزّه و مبرّیٰ از خطا و لغزش و عصیان و خودمحوری نمیباشد، و شیطان با هر فرد از راه و مسیر مقتضی خود او همراه و همراز خواهد گشت؛ با جوان از راه شهوت، و سالخورده از راه حبّ دنیا و زخارف آن، و اهل علم از راه شهرت و سُمعه و هکذا.
تحلیلی شیوا از احیای سنّتهای قومی چون یادبودها و استمرار خاطرهها و قضایای تاریخی
از جمله مسائلی که به عنوان سنّت و سیره در زندگی بشر همواره جایگاه خاصّ خود را داشته است، مسألۀ یادبودها و استمرار خاطرهها و قضایای تاریخی است که چه در قالب فرح و سرور و یا حزن و اندوه، بدان اشتغال ورزیده است و با انجام مراسمی از نسیان و غفلت آن جلوگیری مینماید؛ و صد البتّه تا این واقعۀ تاریخی جاذبه و ویژگی برای انسان نداشته باشد دلیلی بر استمرار و تکرار یاد و خاطرۀ آن وجود نخواهد داشت. و در واقع آنچه علّت و داعی انسان به سوی احیای ذکر و خاطرۀ آن واقعه و حادثه است همان تعلّق نفسانی او و ذهنیّتی است که با خود دارد و در مواقع مختلف در صدد بروز و ظهور آن برمیآید؛ و الاّ آن واقعه و پدیدۀ گذشته که گذشته، و سالها از وقوع آن میگذرد و هیچ ارتباطی با انسان نخواهد داشت.
مادری که به یاد عزیز از دست رفتهاش هر سال بر سر خاک او حاضر میشود و مجلسی جهت احیای نام و یاد او برپا میدارد بدان جهت است که همواره وجود مثالی و صوری فرزندش را همراه خود و در نفس خود دارد و
نمیتواند آن را از خود جدا کند و پیوسته با یاد و خاطرۀ او دلخوش و مأنوس میباشد؛ و همینطور است احیای افتخارات و ارزشهای ملّی و دینی یک جامعه.1
تصحیح روشها و سنّتهای جاهلی توسط ادیان الهی
ادیان الهی از آنجا که وظیفۀ رشد و ارتقای نفوس بشر را به سوی کمالات و حقایق عالیه و راقیه دارند، سعی و کوشش آنها در تصحیح روشها و سنّتهای مردم جاهلی است که با روش ناپسند و نامتناسب خود بدان خو کردهاند و بر آن پایدار و مستمر میباشند.
در زمان جاهلیّت، عرب جاهلی به واسطۀ غلبۀ غیرت و عِرق حمیّت ناصواب، از تولّد فرزند دختر مشمئز و متنفّر میگردید و پیوسته به داشتن فرزند پسر مباهات و افتخار میکرد و از شنیدن خبر تولّد فرزند دختر چنان برمیآشفت که روزگار را بر خود تیره و تار میساخت؛ چنانچه در آیۀ شریفه به این مطلب اشاره شده است:
﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِٱلۡأُنثَىٰ ظَلَّ وَجۡهُهُۥ مُسۡوَدّٗا وَهُوَ كَظِيمٞ * يَتَوَٰرَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ مِن سُوٓءِ مَا بُشِّرَ بِهِۦٓ أَيُمۡسِكُهُۥ عَلَىٰ هُونٍ أَمۡ يَدُسُّهُۥ فِي ٱلتُّرَابِ أَلَا سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ﴾.2
«و زمانی که بشارت تولّد دختر به او داده میشد، صورتش سیاه و غضبناک میگردید * و از مردمان به خاطر این بشارتِ آزاردهنده دوری میگزید، و با خود میاندیشید: آیا این طفل را با پذیرش ذلّت و پستی، در خانه نگاه دارد یا او را در میان خاک به گور بسپارد؟ آگاه باشید که بسیار زشت و ناپسند است آنچه که بدان عمل مینمودند.»
و اسلام با نهیب کوبندۀ خلود در جهنّم و عذاب لایزال، به نبرد و مقابله با این سنّت نامیمون و خشن و اهریمنی برمیخیزد و میفرماید:
﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ * بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ﴾؛1 «و زمانی که زنده به گور رفته برانگیخته شود و از او سؤال گردد * به چه گناه و جرمی تو را در زیر خاک مدفون ساختند؟»
مدح و تمجید برخی سنن و سیرههای اهریمنی جاهلی در جامعۀ مسلمین
و امروز در کمال تأسّف مشاهده میکنیم همان سنّت و سیرۀ اهریمنی جاهلی که خود بر آن لعنت و نفرین میفرستیم و از آن تبرّی میجوییم، اینک به صورت سقط جنین به داعی مشکلات و سختی زندگی بدون هیچ واهمه و ترسی از عقاب و عذاب و لعنت خدای متعال، در میان جامعه و افراد مسلمان ما یک سنّت و روش پسندیده و ممدوح و قابل تمجید شده است.2
به طور کلّی میزان و معیار سنجش یک روش و سنّت پسندیده و ارزشمند در ادیان الهی، حیثیّت و جنبۀ عقلانی آن است که موجب تحسین و یا تقبیح آن روش و عادت و سنّت میشود. بنابراین پرداختن به هر روش و سنّت به تنهایی و فی حدّ نفسه مطلوب و مورد پسند نیست و چه بسا با موازین شرع و مبانی مکتب توحید در تعارض و تقابل باشد.
تغییر سیره و سنّت نبوی صلوات الله علیه در برقراری مجالس ترحیم
از باب مثال آنچه در اسلام سنّت و روش برای برقراری مجالس ترحیم و اموات تعیین شده است فقط سه روز است، و در این مدّت صاحبان مصیبت از طبخ غذا معاف میباشند و اقوام و همسایگان باید برای آنها غذا بفرستند، و پس از سه روز مجالس خاتمه پیدا میکند و بازماندگان به روال عادی باز میگردند و به زندگی روزمرۀ خویش ادامه میدهند؛ این آن چیزی است که از سنّت و دستور رسول الله و ائمّۀ معصومین علیهم السّلام به دست ما رسیده است.
امّا امروزه به طور کلّی این سنّت به روش و مرام دیگری متحوّل شده است؛
مثلاً بهجای سه روز، روز هفتم و چهلم و سالگرد را نیز به مجالس اضافه میکنند، در حالیکه چهلم مختصّ سیّدالشّهداء علیه السّلام است و سایر ائمّه علیهم السّلام نیز مجلس چهلم نداشتند. و این روش مندرآوردی آنچنان در بین مردم ما رواج پیدا کرده است که مخالفت با آن، بدعت و قبیح شمرده میشود!1 و سالگرد نیز از مختّصات معصومین علیهم السّلام است، گرچه قبح آن به میزان قبح اربعین که فقط و منحصراً برای سیّدالشّهداء علیه السّلام است نمیباشد.
امّا امروزه این سنّت تغییر پیدا کرده است و برای اموات تا سالهای متمادی مجلس و محفل منعقد میسازیم و حتّی از پوسیدن کفن و گوشت و استخوان نیز میگذرانیم. و جالب توجّه اینکه اگر این سالگردها مصادف با یکی از اعیاد اسلامی گردد، جانب آن متوفّا را مقدّم میشماریم و آن روز را روز عزا میپنداریم، یعنی مرگ یک فرد عادی را بر تولّد امام معصوم علیه السّلام حاکم و غالب میگردانیم؛ أُفٍّ لنا و لِما نَعمَل و نَستمِرُّ به.
و از جمله سنّتها و آیینهایی که بر خلاف دستور اسلام و پیشوایان، بسیاری بدان پایبند و مستمر میباشند مسألۀ نوروز است.
ابهام و اجمال حکم مسألۀ نوروز از دیرباز در تاریخ و فرهنگ ملل مسلمان
مسألۀ نوروز با جمیع متعلّقاتش از آداب و سنّتها و مراسم پیش از آن و اهتمام افراد، علیالخصوص پیروان آیین زرتشت و معتقدان به سنن و آداب ملّی، و ای بسا دور افتادگان از سنّتها و سیرتهای الهی و معنوی در شریعت نبوی، و شگفتآور از مدّعیان و متصدّیان مبانی وحیانی، از دیرباز در تاریخ و فرهنگ ملل مسلمان به خصوص اقوام ایرانی به صورت مسألهای مبهم و قابل فحص و تحقیق و نقد و تثبیت، مطرح بوده است.
البتّه از کیفیّت دیدگاهها نسبت به این قضیّه در جهت انطباق با موازین عقلی و یا شرعی و نیز فارغ از این دو جنبه به صورت استمرار تقلیدی و غیر هدفمند،
میتوان به ریشۀ اثبات و یا نفی این واقعه دست یافت.
اعجاب مؤلّف از زمان طفولیّت در مسألۀ نوروز و آداب و رسوم آن
اینجانب از زمان طفولیّت، سرآغاز سال جدید را همانند سایر اطفال که توأم با تحوّل و تبدّل در رفتار آحاد جامعه و شروع تعطیلات دبستان و دید و بازدید و اعطای هدایا و عیدی از جانب بزرگترها و اقوام و بروز شور و نشاط در میان افراد بوده است، با شوق و رغبت و خیر مقدم استقبال مینمودم و خود را در این تحوّل و امتیاز شریک میدانستم. پس از انقضای ایّام تعطیل دوستان خود را میدیدم که با لباسهای نو و هیئتی آراسته در مدرسه حضور مییافتند و از پوشیدن لباس جدید مشعوف و چه بسا مباهات مینمودند، و در این میان فقط من بودم که به واسطۀ مخالفت پدر و عدم اعتقاد به این عید و آیین، بدون تعویض و تغییر هیئت ظاهری به مدرسه میرفتم و در معرض شماتت و تعریض دوستان و حتّی معلّمان قرار میگرفتم. و گرچه برخورد با چنین روش و سنّتی برای امثال من در این سنین موجب تکدّر خاطر و رنجش از این اختلاف و تبعیض میگردید ولی در عین حال همواره این پرسش در ذهنم خلجان مینمود که چه دلیل و غرض منطقی میتواند توجیه این عید و مراسم را بنماید؟ و آیا به صرف انقضای سال قدیم و حلول سال جدید باید جشن گرفت و به شادی و پایکوبی پرداخت و به یکدیگر تبریک و تهنیت گفت؟ مگر گذران سال و عمر و سپری شدن ماهها و هفتهها تبریک دارد؟!
حلول سال جدید در واقع به معنای انقضای یک سال از عمر و نزدیک شدن یک سال به مرگ و رفتن به سرای ابدی است، و این تبریک دارد؟! و برای کسانی که روزگار خود را به امور عادی و عبث میگذرانند به طریق اولیٰ باید موجب ندامت و سرشکستگی و خسران و ماتم باشد، نه خوشحالی و شعف و سرور.
و از طرفی مگر اوّل بهار فصل روییدن و شکوفایی درختان و مرغزار است؟ در اکثر نقاط دنیا این فصل متغیّر میباشد؛ مثلاً در خود ایران، مناطق شمال غربی و غربی کشور تا دو ماه پس از بهار هنوز از آثار سرما متأثّرند، و یا بالعکس در مناطق گرمسیر و جنوبی فصل بهار از اواسط زمستان آغاز میشود. در مناطق نیمکرۀ جنوبی
که فصول آن با نیمکرۀ شمالی متفاوت است قطعاً بهار آن با سایر بلاد مختلف میباشد. بنابراین مسألۀ شروع سال جدید و آغاز فصل شکوفایی گیاهان و روز اوّل نوروز را چگونه باید تعیین و محاسبه نمود؟
استغراب مؤلّف از تمسّک طرفداران نوروز به هر خس و خاشاکی برای تثبیت آن در فرهنگ شیعه
این سؤالها و نظایر آن در ذهن و فکر بنده حضور مستمر داشته است و پس از گذران دوران صباوت و آگاهی از مطالب و مسائل پیرامون این موضوع، نه تنها پاسخی برای شبهات گذشته پیدا نشد، که بر میزان تحیّر و استغراب حقیر به مراتب افزوده گشت، خصوصاً آنگاه که مشاهده مینمودم پیروان و طرفداران این کیش و آیین برای اثبات شرعیّت و نفوذ آن در دین اسلام، به هر خس و خاشاکی متشبّث میشوند و از هر اَنبانی جهت تثبیت آن در فرهنگ شیعه متاعی هر چند کهنه و فرسوده و بیهوده بیرون میکشند و آن را به دین و لواداران آن منتسب مینمایند!
البتّه شکّی نیست که مواردی شبهه برانگیز در تأیید و تنفیذ این قضیّه موجود میباشد که برخی از افراد را دچار شکّ و شبهه نموده است و آنان را به خطا درافکنده.
در مسألۀ نوروز بین اعلام و بزرگان، تألیفات و مطالبی گذشته است؛ چه آنان که در مقام رفض و انکار آن برآمدهاند و چه برخی که در تأیید آن و پاسخ به گروه اوّل، صفحاتی قلمی کردهاند. اما نکتۀ جالب اینکه در طول سنوات حیات چه بسا مشاهده میکردیم افرادی که خود از زمرۀ منکرین و مقابلهکنندگان با این آیین و سنّت به حساب میآمدند، در حالیکه پس از گذشت زمان و تغییر و تحوّلاتی، از جملۀ مؤیّدین و مثبتین قرار گرفتند! شگفتا مگر ادلّه و قرائن تغییر یافتهاند و یا ملاکات و مبادی احکام متحوّل و متبدّل گشتهاند! و یا زمانه اقتضایی سِوای مقتضیات ازمنۀ گذشته را مینماید!
تمام احکام و سنن الهی در نگرش علاّمه طهرانی متضمّن حقایق والای معرفتی است
حقیر در طی سالیان متمادی ادراک حضور و صحبت عالم بالله و بأمر الله حضرت والد معظّم، علاّمه سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی ـ أفاض الله علینا من
شآبیب أنواره القدسیّه ـ و استفاضه از تراوشات نفس قدّوسی آن عزیز، به این نکته ملتفت و متنبّه گردیدم که: تمام احکام و سنن الهیّه از مصدر وحی باید متضمّن یک واقعیّت و حقیقت والای معرفتی جهت اصلاح نفسانی و رشد مراتب عقل انسانی و تجرّد نفس از کثرات آفاقیّه و انفسیّه باشد، خواه آن مرتبت از معرفت بر ما روشن و آشکار باشد و یا پنهان و مخفی؛ و خداوند متعال هیچ حکمی را عبث و بیهوده صرفاً بر اساس و مبنای مولویّت تشریع نفرموده است، بلکه هر حکمی که از مبدأ تشریع نسبت به فردی تنجّز و فعلیّت یابد ـ خواه الزامی مانند وجوب و حرمت و خواه مستحبّ و مکروه باشد ـ قطعاً از آن جنبۀ ربطی و مناسبت بین بنده و مراتب فعلیّت او برخوردار خواهد بود. و بر این اساس خود انسان میتواند استناد حکمی را به خدای متعال بر اساس التفات او به فطرت و ضمیر و قلب خویش، تا حدودی دریابد؛ پیش از آنکه در مقام تحقیق و قطع، به مصادر و مدارک آن حکم مراجعه نماید.1
مرحوم والد ـ قدّس الله سرّه ـ در تبیین مبانی شرع و مذاق شارع در تدوین احکام و کیفیّت وصول به ملاکات و مبادی تکلیف، بر این ناچیز حقّ حیات دارند و این حقیر در اینجا اعتراف و اقرار مینمایم که با وجود استفاده از محضر علمی بزرگان طیّ سالیان متمادی در دو حوزۀ قم و مشهد، هیچیک از آن بزرگواران در کیفیّت استحصال اصول و ریشههای تکالیف و احکام و تحصیل فقه الحدیث و ارجاع فروع بر مبادی تشریعیّۀ آنها و وصول به کنه و مغزای کلام شارع، مانند حضرتش تأثیرگذار نبودهاند؛ فلِلّه أجرُه و عَلیه دَرُّه فجَزاه اللهُ عنّا و عن الإسلام خیرَ جزاء المعلِّمین و المهذِّبین و المربّین.
اختصاص وصول به مرتبۀ ملاکات تکالیف، به پاکان درگاه حق و مخلَصین
بر علمای اعلام و فضلای ذوی العزّ و الإکرام پوشیده نیست که حقیقتِ ذوق و مشرب شرع و وصول به مرتبۀ ملاک و لُبّ تکالیف الهیّه، اکسیری است که هر
کسی را توان و یارای استحصالش نمیباشد و قلّهای است که بر ذروۀ علیای آن وفود نتوان کرد مگر أوحدیّ از پاکان درگاه حقّ و مخلَصین از برگزیدگان محفل انس که روح و مشام جانشان از نفحات عالم قدس معطّر و دایرۀ ادراک عقول و نفوسشان از مرتبت فهم و شعور بشری فراتر رفته است؛ و بنابر روایت منسوبه به امام صادق علیه السّلام:
لا تَحِلُّ الفُتیا لمَن لا یَستَفتی من اللهِ عَزَّوجَلَّ بِصَفاءِ سِرِّهِ و إخلاصِ عَمَلِهِ و عَلانیَتِهِ و بُرهانٍ مِن رَبِّه.1
که جواز فتوا را منحصر در فردی میشمرد که سرّ و قلب خود را به مبدأ وحی و مرتبت انشاء، متّصل نموده است و ادراک احکام و وقوف بر تکالیف را از لوح محفوظ بر قلب و ضمیر خویش احساس مینماید و برهان و حجّت بر فتوا را در خفاء و عَلَن از مصدر تشریع بر ضمیر خود به مرتبۀ شهود و وجدان درمیآورد.2
بنابراین، بسیار طبیعی و آسان خواهد بود که در مصاحبت و جوار با چنین رجل الهی، انسان به ملاکات احکام و اصول تکالیف و ریشههای اجتهاد و استنباط و استخراج فروع بر مذاق شرع و لبّ واقع دسترسی پیدا نماید. ارتباط و مداومت بر صحبت با چنین افرادی انسان را به فضا و افقی بسیار فراختر، و از عرصۀ توهّمات و تخیّلات و حدس و گمانها دورتر و به حقیقت وجودی تکالیف و اشیاء، نزدیکتر مینماید؛ تفکّر و گزینش قضایا و مقدّمات، دیگر با سابق متفاوت خواهد شد و معیارهای حسن و قبح و ملاکات عقلانیّت در امور مستمرۀ حیات با معیارهای عرفی و اجتماعی عوام فرق خواهد کرد.
تمایز دیدگاه حضرت علاّمه از دیگران نسبت به مصادر و دریافت مقصود حَمَلۀ وحی
کیفیّت دیدگاه او نسبت به مدارک و مصادر و دریافت مقصود و منظور حَمَلۀ
وحی و تشریع، با دیگران متمایز میگردد. و چه بسا که مدرک و مستند هر دو طیف یکسان و مشترک است ولی نتیجه و ما حَصَل بحث و تأمّل، دو پدیدۀ کاملاً متفاوت باشد.
روزی در محضر حضرت والد ـ روحی له الفداء ـ نشسته بودم، فردی از ایشان سؤال نمود:
اگر زنی برای تشرّف به حجّ واجب مستطیع شده باشد ولی یک طفل شیرخوار دارد، آیا میتواند به حج برود و در ایّام دوری از طفل، او را با شیر خشک تغذیه نمایند؛ چنانچه یکی از مراجع به این مسأله فتوا داده و حکم به وجوب تشرّف نموده است؟
ایشان فرمودند:
ابداً! رفتن به حج بر این زن حرام است و اگر برود حجّش کفایت از حجّة الإسلام نخواهد کرد و ذمّۀ او نسبت به اداء تکلیف بریء نخواهد شد، و نیز مرتکب گناه ترک رضاع طفل شده است. و حتّی اگر طفل به چند سالگی رسیده و نیازمند حضانت مادر است به نحوی که دوری گزیدن از او موجب ناراحتی و پریشانی و تشویش او گردد نیز موجب عدم حصول استطاعت برای وجوب حج به شمار میآید.
سپس متوجّه بنده شدند و فرمودند:
اینها نمیدانند که حضانت و سرپرستی طفل نزد خداوند هزار بار از رفتن به حج مهمتر و قابل توجّهتر است. نکتۀ مهم در حضانت طفل نزد پروردگار، حفظ و حراست از یک نفس معصوم و پرورش او برای وصول به مراتب تجرّد است، و این کجا با تشرّف به حج در صورت صدمه دیدن این نفس برابری میکند؟!
حال باید بدین دقیقه توجّه نمود که: ادراک چنین مسألهای جز با اتّصال نفس مجتهد و خبیر به احکام، به افق حقایق خارجیّه در عالم خلق و امر، بهدست نخواهد آمد. و کسی بدین راز واقف و آگاه است که بدان نشئه مفتخر و سرافراز
میباشد، و اگر کسی دیگر سخنی در این مقوله گوید جز از طریق تقلید و تشبّه نتواند بود.1
بارها اتّفاق میافتاد که حقیر مطلبی خدمتشان معروض میداشتم و ایشان میفرمودند: «این مطلب با مذاق شرع ناسازگار میباشد!» و بنده پس از مراجعه به مدارک متوجّه میشدم که حق با ایشان بوده است.
از جمله روزی به ایشان عرض کردم: این مسأله که میگویند طائف هنگام طواف به دور کعبه باید چنان مواظبت و مراقبت نماید که هیچگاه شانۀ چپ او از محاذات بیت خارج نگردد، چگونه است؟ و آیا این فتوا با نفس توجّه و عبادت و التجاءِ به سوی پروردگار در هنگام طواف منافات ندارد؟ و انسان را از باطن به ظاهر و از ادراک مغز و حقیقت به مجاز و پوست و از توجّه به معنا به کثرت منصرف نمیسازد؟ ایشان فرمودند:
دقیقاً همینطور است و اصلاً این حکم بدین صورت در احادیث وجود ندارد.
و حقیر پس از مراجعه به روایات متوجّه شدم به طور کلّی طرح این مسأله اشتباه محض میباشد و آنچه که از مفاد روایات بهدست میآید این است که: شخص طواف کننده باید از سمت چپ به دور خانۀ خدا طواف کند نه از سمت راست، به نحوی که شانۀ چپ او به سمت بیت باشد نه شانۀ راست او؛ و این مسأله چه ربطی به محاذات شانه با بیت و انطباق دقیق او با جِرم بیت الله دارد؟!2
البتّه طرح این مسأله برای حقیر که سالیان متمادی در چنین مکتبی به برخی از اشارات و دقایق اطّلاع حاصل نمودهام سهل و عادی مینماید، امّا برای افراد عادی چه بسا دور از ظرفیّت ادراک و سعۀ علمی و معرفتی آنان باشد؛ و از این باب است که به هیچ عنوان نمیتوانند دست از ظهور تخیّلی و توهّمی پارهای از ظواهر کلمات بردارند و سعۀ وجودی و معرفتی خود را قدری به سمت و سوی عروج و صعود به مراتب کشف، به حرکت درآورند و خود و دیگران را در همین موقِف تنگ و تاریک و پوست و مجاز و عاری از روح و جان و نشاط و انبساط و تلألؤ انوار عالم قدس بر ضمیر و قلب، محبوس و گرفتار میکنند.
از جمله مواردی که اشراف عارف بالله را در کیفیّت إصدار فتوا و امتیاز آن با سایر فقها ـ رضوان الله علیهم ـ میتوان مشاهده نمود، مسألۀ جواز تکرار عمرۀ مفرده در یک ماه میباشد. طبق روایات مأثوره از معصومین علیهم السّلام، تکرار عمرۀ مفرده تا قبل از گذشت ده روز، مورد اشکال؛ و تا پیش از سپری شدن همان ماه، مکروه به کراهت شدید میباشد.1 البتّه در این مسأله بعضی از روایات دالّه بر جواز به حسب ظاهر نیز موجود است2 و لیکن با تأمّل و تحقیق در مجموعۀ احادیث وارده، حرمت قبل از ده روز و کراهت شدید تا یک ماه مسلّم است.3
توصیههای حضرت علاّمه رضوان الله علیه به مؤلّف، جهت تشرّف به بیت الله الحرام
روزی برای تودیع جهت تشرّف به سوی بیت الله الحرام خدمت حضرت والد ـ قدّس الله سرّه ـ رسیدم و از ایشان دستوراتی در ارتباط با مطالب حجّ و عمره و آداب حرمین خصوصاً بیت الله الحرام خواستم؛ ایشان در ضمن بیاناتی که مربوط به آداب تشرّف به مسجد الحرام است فرمودند:
قرائت قرآن در مسجد الحرام و نیز جلوس مقابل مستجار را از دست ندهید؛ همانجا که دیوار کعبه شکاف برداشت و فاطمه بنت اسد سلام الله علیها مادر أمیرالمؤمنین علیه السّلام از آنجا وارد خانۀ کعبه گردید و سپس دیوار بههم آمد و حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها أمیرالمؤمنین را به دنیا آورد، و مشرکین قریش هرچه سعی کردند نتوانستند درب اصلی کعبه را بگشایند و پس از سه روز فاطمه بنت اسد در حالیکه فرزندش أمیرالمؤمنین علیه السّلام را در بغل داشت از همان محل ورود، از کعبه خارج گردید.1 و بدین لحاظ مستحب است شخص طائف آن محل را استلام کند و ببوسد و بدن خود را به آن مکان مقدّس بچسباند تا از فیوضاتی که به واسطۀ مقام ولایت کبریٰ نصیب خاصّان از موالیان و شیعیان أمیرالمؤمنین علیه السّلام میشود او نیز بهرهمند گردد.
و از جمله دستوراتی که ایشان فرمودند این بود که:
هرچه میتوانید دور خانۀ خدا طواف کنید و ثواب آن را به روح رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم اهدا نمایید؛ زیرا اصل اوست و هرچه به عالم وجود از فیوضات و عنایات حضرت باری میرسد از دریچۀ نفس قدّوسی او میگذرد. پس هرچه از حمد و ثناء و شکر و ثواب در عالم وجود، موجود میگردد باید به او برگردانده شود و غیر از او فرد دیگری نباید در ذهن و نفس خطور نماید.
البتّه واضح و روشن است که ذوات معصومین علیهم السّلام همه در نفس مطهّر رسول الله فانی و متّحد میباشند و قصد اهدای ثواب به رسول اکرم، شامل نفوس مطهّرۀ سایر معصومین صلوات الله علیهم أجمعین میباشد.1
و سپس فرمودند:
الطواف بالبیت صلاةٌ؛2 «طواف حکم نماز را در مسجد الحرام دارد.»
بعضی گمان میکنند که اگر دوباره و بیشتر به میقات بروند و احرام ببندند و عمرۀ مفرده بجای آورند به فیض بیشتری نایل میشوند، در حالیکه این عمل خلاف است. خدای متعال به لحاظ کرامت و تعظیم بیت الله الحرام فقط یک بار احرام را برای هر ماه کافی دانسته است نه بیشتر، و تکرار این مسأله بر خلاف ذهنیّات و توهّمات عوام، نه تنها موجب ثواب بیشتر و عبادت بیشتر نخواهد شد بلکه از اعتبار و ارزش آن یک بار اوّل احرام نیز میکاهد و او را خدشهدار مینماید! و خداوند بهجای احرام و عمره، طواف را جایگزین نموده است و شما هر قدر میتوانید طواف بجای آورید.
ما کاسۀ داغتر از شارع و خدای متعال نباید باشیم و دلمان برای دین خدا و
عظمت بیت الله و تکریم آن مکان مقدّس بیش از لواداران شریعت غرّاء و پاسداران حریم مقدّس شرع انور نباید بسوزد، هرچه از آنها میرسد بدون کم و کاست باید بپذیریم و با توجیهات عامیانه چون: رجائاً و غیره، پا از دایرۀ تکلیف بیرون نگذاریم و فقط و فقط بر آنچه از جانب حضرات معصومین علیهم السّلام آمده ـ که أعرف و أعلم بما أنزل الله هستند ـ وقوف نماییم و از آن تخطّی ننماییم.1
حکایتی شگفتانگیز در عدم جواز تکرار عمرۀ مفرده در کمتر از ده روز
پس از ارتحال مرحوم والد ـ أعلی الله مقامه ـ یکی از ارادتمندان و تلامذۀ ایشان برای بنده نقل کرد:
در سفر به حجّ تمتّع پس از اداءِ مناسک حج شنیدم که روحانیّون کاروانها مردم را تشویق به انجام عمرۀ مفرده میکنند، و مردم عوام نیز به جهت نیل به ثواب و به زعم خود: استفادۀ بیشتر از فرصت باقیمانده، به انجام عمرۀ مفرده مبادرت میورزند. بنده نیز نیّت نمودم که روز بعد به قصد عمرۀ مفرده احرام ببندم.
شب، اهلبیتم از طهران تماس میگیرد و میگوید: بعد از ظهر امروز مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ را در عالم رؤیا زیارت نموده و ایشان فرمودند: «به فلانی بگو که عمرۀ مفرده پس از انجام مناسک حجّ دیگر صحیح نیست و بهجای عمرۀ مفرده، مرتّب طواف مستحبّی بجای آورد و نیز به او یادآور شو که هنگام طواف خوب نیست انسان به زوّار بیت الحرام فشار وارد آورد، باید طواف با آرامش و صبر و بردباری و رعایت ضیوف و میهمانان خدا انجام گیرد!»
آن فرد صدیق میگفت:
من هنگام طواف به جهت انجام طواف بیشتر به سرعت حرکت میکردم و چه بسا با طائفین برخورد میکردم و موجب اذیّت آنها میگردیدم.
مرحوم والد ـ قدّس الله سرّه ـ با این رؤیا از این دو قضیّه پرده برداشتند در حالیکه آن فرد نیّتش را برای احدی ابراز نکرده بود.
از اینگونه وقایع در زمان حیات مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ بسیار دیده شده است و اینجانب خود بر بسیاری از آن موارد ناظر بودهام، به طوری که تکرّر و استمرار آن قضایا و ادراک حقایق پشت پرده و ماورای ظواهر و امور متداوله، مسائلی است حیاتی و ریشهای و اصیل و کلیدی که وصول به کُنه و لُباب تکالیف الهی، إشراف و اطّلاع بر آن مسائل را میطلبد؛ و به واسطۀ آن إشراف و دیدگاه است که قضایای تشریع و آثار وارده از حمَلۀ وحی، جایگاه واقعی خود را باز مییابند و نفس و قلب و فکر مجتهد از لابهلای کلمات و تراکیب جملات، به مغزای حقایق نهفته از انظار پی میبرد و به آنچه که سایرین از آن در غفلت و ابهام بسر میبرند دسترسی خواهد یافت، و با استمداد از نفحات وارده بر قلب و ضمیرش به لبّ و متن واقع کلام معصوم علیه السّلام متّصل خواهد گشت، و در هر موردی که بر حسب ظاهر دستش از وصول به دلیل و حجّت صریح خالی باشد با آن نور باطن و ادراک ملکوتی قدرت بر ارجاع فروع به اصول کلیّه و قواعد عامّه و مبانی شامله را در جایگاه صحیح و متقن و واقعی خویش دارا میباشد.
راه نداشتن احتیاط در رأی و فتوای فقیه اهل بیت علیهم السّلام
و لذا بزرگان از اهل معرفت و بصیرت فرمودهاند:
مجتهد و فقیه اهل بیت علیهم السّلام کسی است که در فتوایش احتیاط، معنا و مفهومی ندارد.1
این کلام بدان جهت است که در هر دو مورد: وجود دلیل مصرِّح بر حکم تکلیفی و عدم وجود آن، این مجتهد خبیر و بصیر و روشنضمیر و صافینهاد که قلبش متّصل به مبدأ و مصدر غیب گردیده است قادر بر استخراج و استنباط حکم تکلیفی، چه به صورت ادراک نفس حکم از دلیل جزئی و چه به صورت ارجاع و ادراج حکم در تحت قاعدۀ متکفّلۀ کلّی کما هو هو، خواهد بود و دیگر نیازی به
حکم به احتیاط وجوبی برای خود و مقلّدینش نمیبیند؛ زیرا در نزد چنین مجتهدی صلابت واقع تکلیف و تیقّن به مأمورٌ به مکلّف را در مقام ابراءِ ذمّه و تحصیل غرض با اطمینان و سکینه و آرامش قرار میدهد و نفس او را از تشویش و تذبذب خارج میسازد و ضمیر او را منبسط و با نشاط میگرداند، و انجام چنین تکلیفی موجب رشد و رقاءِ او و حصول غرض و غایت از تشریع خواهد شد.
به عکس، که مکلّف مأمورٌ به را از روی احتیاط و اجمال و احتمال تطابق با واقع انجام دهد و هدف او صرفاً حصول مراد شارع بأیّ نحو کان باشد، و انجام ظاهری تکلیف را پیوسته در مرام خویش مدّ نظر قرار دهد، چنین عملی چه نتیجهای در بر خواهد داشت؟ عملی که نمیداند منطبق با غرض پروردگار هست یا خیر!1
علّت امتناع بزرگان فقها از إصدار فتوا و پذیرش مسئولیّت مرجعیّت
علّت اینکه بزرگان از فقها در ازمنۀ گذشته، از إصدار فتوا و پذیرش مسئولیّت مرجعیّت و زعامت سر بازمیزدند و آن را به دیگری محوّل میکردند همین نکته بوده است.
مرحوم شیخ الفقهاء و المجتهدین شیخ مرتضی انصاری ـ رحمة الله علیه ـ مدّتها پس از ارتحال استاد خویش صاحب جواهر، از قبول ریاست عامّه و مرجعیّت تقلید استنکاف میکرد و آن را به دیگران محوّل مینمود.2 و پس از وفات خود شیخ با وجود حیازت مراتب علمی و تقوا در بین بسیاری از شاگردان او، قاطبۀ تلامذۀ ایشان از قبول ریاست دینی و زعامت شرعی مقلّدان شیخ سر باز زدند و متّفقاً مسئولیّت این مهم و امر خطیر را بر عهدۀ میرزای شیرازی ـ أعلی الله مقامه ـ
قرار دادند و اجماعاً بر استقرار مرجعیّت میرزای شیرازی حکم نمودند. گویند: هنگامی که میرزا از این حادثه مطّلع گردید تا مدّتی همچو مادر فرزند از دست داده بر احوال خود میگریست!1
بهراستی که آنان چه کسانی بودند و در چه افقی از فهم و معرفت و مسئولیّت الهی زندگی میکردند؟
مرحوم آیة الله العظمی عارف بالله حاج سیّد احمد کربلایی ـ رضوان الله علیه ـ پس از اطّلاع از تعیین مرجعیّت خود پیش از ارتحال آیة الله میرزا محمّد تقی شیرازی ـ اعلی الله مقامه ـ توسّط ایشان، در نامهای خطاب به ایشان او را مورد تهدید و انذار از عقوبت اخروی قرار میدهد و گوشزد مینماید که اگر از این پس کلامی در اینباره از او سرزند، مآل و عاقبت امرش در روز قیامت با رسول الله خواهد بود.2
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!3 آری اینچنین بود دغدغه و اضطراب بزرگان از فقها و علمای متعهّد و دینمدار ما که پیوسته خود را از عرصۀ افتاء و تقلید، دور نگه میداشتند و بار این مسئولیّت فوقالعاده سنگین و مافوق طاقت نفوس عادی بشری را بر دوش نمیکشیدند و خود را به عواقب و تبعات این مسئولیّت مبتلا نمیساختند.4
مرحوم علاّمه آیة الله شیخ حسین حلّی ـ رضوان الله علیه ـ تقبّل چنین مسئولیّتی را در ظرفیّت و سعۀ وجودی خویش نمیدید و آن را مختصّ نوادری از
برگزیدگان عالم ملکوت و اوحدیّ از خصّیصین سالکان نشئۀ قدس میپنداشت.1 آری اینچنین افرادی را سزد که مرجعیّت امّت اسلام را پذیرا شوند و بر مسند تقلید و إفتاء تکیه زنند و حکم مُنزَل مِن عند الله را کما هو هو که بر نفوس مطهّرۀ اولیای دین و لواداران شرع مبین نقش بسته است، به مردم عرضه بدارند تا موجب رشد و تعالی و تکامل آنها گردد و به واسطۀ اتّباع و اطاعت از آن به فعلیّتهای متوقّعه از سیر و سلوک الی الله نایل گردند.
اهتمام بلیغ و عزم راسخ حضرت علاّمه در حفظ حریم ولایت و شعائر دینی
مرحوم علاّمه حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی ـ رضوان الله علیه ـ از معدود افراد شاخص و مبرّز این مکتب به شمار میآید که همچون سایر اعاظم و فحول عرصۀ معرفت و توحید با اهتمامی بلیغ و جدّیتی تحسینآمیز و عزمی راسخ، قدم راستین در میان نهاد و دامن همّت بر میان بست، و علاوه بر طیّ مدارج کمالیّۀ علوم و فنون ظاهری و متعارف و وصول به ذروۀ متلألئ عرفان و بصیرت و فقاهت متعارف و مصطلح، از مراتب فعلیّت تجرّد و توحید حظّی وافر و نصیبی اوفیٰ بهدست آورد و مشام جانش با نفحات عالم قدس، معطّر و سویدای ضمیرش از شریعۀ ماءِ معین شرع انور سیراب گردید و با حقایق و رموز عالم احکام آشنا گردید و بر اسرار و لطایف اوامر و نواهی إشراف یافت و به اشارات و ظرایف مبانی اسلام مطّلع گشت. بدین لحاظ، کلام او حاوی اسرار نهفته و تعابیرش سرشار از رموز ناشکفته و در بیاناتش اشارات و تلمیحات به ملاکات و علل و اسباب مخفیّه بود.
اینجانب در طول زمان مصاحبت و معاشرت با آن بزرگ، مواردی را یافتم که نسبت به آنها از حسّاسیّت خاصّی برخوردار بودند و برای اثبات یا نفی آنها جدّیت و اهتمام بلیغی مبذول میداشتند، که از جملۀ آنها حفظ حریم امامت و ولایت و عدم استفاده از اسامی و الفاظ و عناوین مختصّه به امام معصوم علیه السّلام در افراد عادی، هرچند بزرگ و عالیمقام باشند.
حسّاسیّت ایشان در این مورد به حدّی بود که جلد هجدهم کتاب امام شناسی را در همین راستا، در عدم جواز استعمال لفظ امام در غیر از امام معصوم علیه السّلام به رشتۀ تحریر درآوردند. کتابی که سالیان سال از نشر و پخش آن جلوگیری به عمل آمد و اخیراً در میان کتابفروشیها و مَعارِض مشاهده گردیده است.
از جمله مواردی که مرحوم ایشان حسّاسیّتی خاص نسبت به آن ابراز مینمودند مسألۀ رسمیّت تاریخ هجری قمری در میان مسلمین به خصوص در حکومت اسلام بود، و رسالهای نیز در اینباره تألیف کردهاند؛1 و استفاده از تاریخ هجری شمسی را مجاز نمیشمردند و نسبت به افرادی که این مسأله را مورد اهمّیت قرار نمیدادند برخورد میکردند.2
یکی دیگر از مواردی که مرحوم علاّمۀ طهرانی نسبت به اقامه و تثبیت آن بسیار اهتمام میورزیدند، موضوع شعائر دینی و مکتب تشیّع بود که این مطلب به صورت اقامۀ مجالس عزا و اعیاد، در طول سال پیوسته برقرار بود؛ و خود ایشان به این حقیر وصیّت فرمودند: چه در زمان حیات و چه در زمان وفات باید این مجالس که در منزلشان بینالطّلوعین برقرار میباشد استمرار پیدا کند. و به خصوص نسبت به اقامۀ عید غدیر خم، عید ولایت و امامت در پنج روز تأکید میورزیدند و میفرمودند:
این عید باید جای عید متعارف نوروز را که از سنّتهای جاهلی ایرانیان است بگیرد، و مردم باید از سنن جاهلیّت و آداب پیش از اسلام دست بردارند و جمیع شئون خود را در آداب و فرهنگ و روابط اجتماعی و شخصی بر اساس امضا و رضایت شارع مقدّس قرار دهند.3
عنایت حضرت علاّمه به تدوین کتابی پیرامون نوروز و مراسم متعارف آن
ایشان بارها به حقیر میفرمودند: «قصد دارم نوشتهای دربارۀ نوروز و مراسم
متعارف آن به انجام رسانم!» و حتّی پارهای از رئوس مطالب و نکات مورد توجّه خویش را در ضمن مقالهای به نام: «نوروز، بدعت و گمراهی» تهیّه و آماده نمودند که متأسّفانه مشیّت الهی توفیق انجام آن را دست نداد و آن نوشته همچنان به همان کیفیّت به یادگار بماند.
حقیر به هنگام مطالعه و بررسی مجموعۀ نوشتجات خطّی ایشان به بیش از سی و پنج مورد از عناوین و موضوعات برخورد نمودم که ایشان به نیّت تألیف و تصنیف آنها در دفتر «جنگ» گردآوری نمودهاند، که از جملۀ آنها نیز مسأله و موضوع نوروز بسیار چشمگیر و قابل توجّه مینمود. و بر این اساس این بنده با اعتراف به ضعف و قصور و فقد مراتب تحقیق، از آنجا که سالیان متمادی در مصاحبت و معاشرت با آن رجل الهی سپری کرده بودم و به مبانی و ریشههای اعتقادی آراء و نظرات حضرتش کم و بیش اطّلاع حاصل نموده بودم، از باب ما لا یُدرَک کلُّه لا یُترَک کلّه و به تعبیر گویای:
آب دریا را اگر نتوان کشید | *** | هم به قدر تشنگی باید چشید1 |
عزم را بر آن قرار دادم که دربارۀ این عناوین و موضوعاتی که مورد نظر و توجّه و بذل عنایت ایشان بوده است، صفحاتی قلمی گردانم و اوّلین موضوع و عنوان مندرجه در آن سِفر قویم را مسألۀ نوروز قرار دادم؛ بمَنّه تعالی و حَوله و تَوفیقه.
شایان توجّه اینکه این قلم در ابتدای مواجهه با این موضوع و در راستای توجّه بَدوی، چنان به نظرش آمد که با درج مقالهای در حدود پنجاه یا شصت صفحه بتواند نسبت به اطراف و جوانب آن عرایضی تقدیم دارد، امّا پس از دقّت مجدّد و فحص بیشتر با توجّه به نوشتارها و سخنان و تألیفاتی که در این موضوع بهدست آمد، متوجّه گردید که پرداختن به همۀ جوانب مسأله سعه و ظرفیّت معتنابهی بسیار
فراتر از کمیّت و کیفیّت متصوّرۀ ابتدائیّه را میطلبد. بنابراین مبنا را بر این قرار دادیم که این نوشتار را به صورت کتابی مستقل به ساحت علم و ادب و ملّت بزرگوار و فهیم ایران که در جمیع اقطاع زمین به ادراک و فهم عالی و ریشه و اصالتی قابل تحسین و ادب و اخلاقی متین شناخته شدهاند، تقدیم دارم و البتّه بدیهی است آنچه این قلم را بر آن داشت که دست به چنین تألیفی بزند همان نفس آزاد و روحیّۀ معرفتجویی و تحقیق و پیگیری مطالب و قضایای مختلف است که ملاک سعادت و فلاح دنیا و آخرت در گرو رعایت و لحاظ این مسألۀ حیاتی است.
رادمردان و احرار از تعصّبات جاهلی، مخاطبین اصلی این تألیف
بنابراین، روی این سخن و نوشتار متوجّه افراد و رادمردانی خواهد بود که با فکر باز و حرّیّت و آزادی مستمرّ و اهتمام به شناخت معارف و حقایق، بدون هیچگونه ملاحظۀ مصالح اجتماعی و عامیانه و تبعیّت کورکورانه و تقلید جاهلانه از مصادر تخیّل و اوهام، به دنبال معرفت واقع و تحصیل مراتب کمال و ظرفیّت وجودی خویش میباشند و آیۀ شریفه: ﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ * ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓ﴾1 را همیشه نُصبالعین و اسوۀ رفتار و افکار خویش قرار دادهاند.
و امّا نسبت به آن دسته از افراد که از ابتدا با طرح اینگونه مسائل، از در عناد و لجاج برآمدهاند و بدون تصوّر و هضم مطالب، به انکار و رفض آن میپردازند، ما را بحثی نیست و این نوشته با آنان کاری ندارد و مخاطب خویش نمیشناسد.
اعتراض برخی به تألیف کتاب وظیفۀ فرد مسلمان و پاسخ حضرت علاّمه به ایشان
به یاد میآورم زمانی که مرحوم والد حضرت علاّمۀ طهرانی ـ قدّس سرّه ـ اقدام به تألیف کتاب وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام نمودند، پارهای از مجلاّت با درج مقالاتی نسبت به ساحت ایشان جسارت ورزیدند و با طرح مطالبی بیمحتوا و شعارگونه، در مقام تضعیف مبانی و مطالب رشیقه و حقّاً محقّقانه و حقیقی این کتاب شریف برآمدند و پارهای از مطالب آن را مورد تمسخر قرار دادند.
روزی با ایشان سخن از اینگونه آدمیان انساننما به میان آمد و ایشان فرمودند:
ما این مطالب را برای افرادی مینگاریم که به دیدۀ انصاف و تدبّر و حریّت در انتخاب به آن بنگرند، نه برای آن دسته از اشخاصی که با روش اعتساف و عناد با آن مواجه میشوند، ما از ابتدا اصلاً کاری به کار آنها نداریم و این نوشته را برای آنها نمینویسیم که حالا بیایند و آن را مورد نقد و تمسخر قرار دهند.
از خداوند منّان توفیق صلاح و سداد و اتّباع روش و منهاج اولیای دین را خواستاریم، و سعادت دارین را در متابعت و پیروی بیقید و شرط سنن و مبانی متقن و پایدار شریعت غرّاء و ائمّۀ معصومین علیهم السّلام میدانیم.
و من الله التوفیق و علیه التّکلان
قم، عتبۀ مقدّسۀ کریمۀ اهل بیت، حضرت فاطمۀ معصومه سلام الله علیها
پانزدهم شعبان، میلاد سرور کائنات و حبل الله المتین بین السماء و الأرض، حضرت حجّة بن الحسن المهدی أرواحنا لتراب مقدمه الفداء، سنۀ ١٤٣٣ هجری قمری
سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
فصل اوّل : هویّت نوروز و ریشۀ آداب و سنن آن
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سخن دربارۀ نوروز، این آیین کهن و باستانی ایرانیان قدیم، از جهات متعدّدی باید مورد ارزیابی و تحقیق قرار گیرد، که هر کدام از این جهات حایز اهمّیت و قابل تأمّلاند.
جهت اوّل: هویّت اصل نوروز و پیدایش ریشۀ این آیین و سنّت است، صرف نظر از انطباق آن با موازین شریعت یا مخالفت آن با مبانی اسلام.
لغتنامۀ دهخدا مدرکی جامع در تشریح هویّت نوروز
به نظر میرسد مدرکی که بتوان آن را جامع اقوال مختلف و مدارک گوناگون در توضیح و تبیین داستان نوروز دانست لغتنامۀ دهخدا میباشد، و لذا برای تشریح هویّت این سنّت بدان متوسّل و از آن مدد میگیریم؛ در لغتنامۀ دهخدا راجع به کلمۀ نوروز چنین گوید:
نوروز عامّه و نوروز خاصّه از نگاه دهخدا
«نوروز، روز اوّل ماه فروردین که رسیدن آفتاب است به نقطۀ اوّل حمل.» (غیاث اللّغات)
«روز اوّل فروردین که رسیدن آفتاب به برج حمل است و ابتدای بهار است، و این را نوروز کوچک و نوروز عامّه و نوروز صغیر گویند. و نیز ششم فروردین ماه، روز خرداد که نوروز بزرگ و نوروز خاصّه گویند.» (رشیدی، از جهانگیری)
«به معنای روز نو است و آن، دو باشد: یکی نوروز عامّه و دیگری نوروز خاصّه:
و نوروز عامّه روز اوّل فروردین ماه است که آمدن آفتاب به نقطۀ اوّل حمل باشد و رسیدن او به آن نقطه، اوّل بهار است.
گویند خدای تعالی در این روز عالم را آفرید و هر هفت کوکب در اوج تدویر بودند و اَوجات همه در نقطۀ اوّل حمل بود، در این روز حکم شد که به سیر و دور درآیند، و آدم علیه السّلام را نیز در این روز خلق کرد؛ پس بنابراین این روز را نوروز گویند.
و بعضی گفتهاند که جمشید که او اوّل، جم نام داشت ـ و عَربان او را منوشلخ میگویند ـ سیر عالم میکرد، چون به آذربایجان رسید فرمود تخت مرصّعی بر جای بلندی رو به جانب مشرق گذارند و خود تاج مرصّعی بر سر نهاده بر آن تخت بنشست. همینکه آفتاب طلوع کرد و پرتوش بر آن تاج و تخت افتاد شعاعی در غایت روشنی پدید آمد، مردمان از آن شاد شدند و گفتند: این روز نو است. و چون به زبان پهلوی شعاع را ”شید“ میگویند این لفظ را بر حکم1 افزودند و او را جمشید خواندند و جشن عظیم کردند، و از آن روز این رسم پیدا شد.
و نوروز خاصّه، روزی است که نام آن روز خرداد است و آن، ششم فروردین ماه باشد. و در آن روز هم جمشید بر تخت نشست و خاصّان را طلبید و رسمهای نیکو گذاشت و گفت: ”خدای تعالی شما را خلق کرده است، باید که به آبهای پاکیزه تن را بشویید و غسل کنید و به سجده و شکر او مشغول باشید و هر سال در این روز به همین دستور عمل نمایید.“ و این روز را بنابراین، نوروز خاصّه خوانند.» (برهان قاطع، از رشیدی، از جهانگیری) و ( آنندراج)
«و گویند اکاسره هر سال از نوروز عامّه تا نوروز خاصّه که شش روز باشد، حاجتهای مردمان را برآوردندی و زندانیان را آزاد کردندی و مجرمان را عفو فرمودندی و به عیش و شادی مشغول بودندی. و معرّب آن نیروز است.» (همان مدرک)
«این روز را در نزد پادشاهان عجم و یزدانیان ایران شرفهاست. گویند در آن روز، ایجاد و انشاء خلق شده. و سعدتر از ساعات آن روز ساعت تحویل شمس است به حمل... . و سبب حرمت این روز را وجوه گفتهاند:
یکی آن است که در عهد تهمورس آیین و مذهب صائبیّه رواج و رونق تمام داشت. چون شاهنشاهی به جمشید رسید تجدید آیین ایزد پرستی کرده ... و نامید این روز را نوروز و عید گرفت... .
و گویند در این روز نیشکر به دست جمشید شکسته شد و از آن خورده شد و آبش معروف و مشهور گردیده و شکر از آن ساختند. بنابراین در روز نوروز خوردن شکر رسم شده و از آن حلویّات ساختند و خوردند و هنوز آن رسم برقرار است.» ( انجمن آرا)
نوروز و مهرگان، دو جشن بزرگ آریاییان
جشن نوروز یا عید نوروز یا جشن فروردین یا جشن بهار یا بهار جشن: بزرگترین جشن ملّی ایرانیان است که از نخستین روز فروردین، ماه اوّل سال شمسی، آغاز شود.
جشن نوروز و مهرگان دو جشن بزرگ آریاییان بوده است. ایرانیان قدیم پیش از عهد ساسانی و به هنگام تدوین بخش اوّل اوستا، جشن نوروز را ظاهراً در اوّل بهار هر سال و آغاز برج حمل برپا میداشتند.
در دورۀ ساسانیان موسم این جشن با گردش سال تغییر میکرد و در آغاز فروردین هر سال نبود، بلکه مانند عید اضحی و عید فطر مسلمانان در فصول مختلف سال گردش میکرد.
مبدأ پیدایش تاریخ یزدگردی و جلالی
در نخستین سال تاریخ یزدگردی، مبدأ جلوس یزدگرد ـ واپسین شاه ساسانی ـ جشن نوروز مصادف بود با شانزدهم حزیران رومی (ماه ژوئن فرنگی) و تقریباً در اوایل تابستان. از آن پس هرچهار سال یک روز این جشن عقبتر ماند و در حدود سال ٣٩٢ هجری قمری، نوبت جشن نوروز به اوّل حمل رسید. و در سال ٤٦٧، نوروز به بیست و سوّم برج حوت افتاد، یعنی ١٧ روز مانده به پایان زمستان.
در این سال به فرمان سلطان جلالالدّین ملکشاه سلجوقی ترتیب تقویم جلالی نهاده شد و بر اساس آن، موقع جشن نوروزی در بهار هر سال
مقارن تحویل آفتاب به برج حمل تثبیت شد، و بدین منظور مقرّر شد که هر چهار سال یک روز بر تعداد ایّام سال بیفزایند و سال چهارم را ٣٦٦ روز حساب کنند و پس از هر ٢٨ سال، یعنی گذشتن هفت دورۀ چهار ساله، چون دورۀ چهار سالۀ هشتم فرا رسد بهجای آنکه به آخرین سال این دوره یک روز بیفزایند این روز را به نخستین سال دورۀ بعد یعنی دورۀ نهم اضافه کنند. بدین ترتیب سال جلالی نزدیکترین سالهای جهان شد به سال شمسی حقیقی که ٣٦٥ روز و ٥ ساعت و ٤٨ دقیقه و ٤٦ ثانیه است.
وجه تسمیۀ نوروز از نظر دهخدا
پیدایش و تسمیۀ نوروز:
ایرانیان باستان جشنی داشتهاند به نام فروردگان (فروردیان) و آن ده روز طول میکشیده. فروردگان که در پایان سال گرفته میشد ظاهراً در واقع روزهای عزا و ماتم بوده نه جشن و شادی، چنانکه بیرونی راجع به همین روزهای آخر سال در نزد سغدیان1 گوید:
«در آخر ماه دوازدهم: خشوم، اهل سغد برای اموات قدیم خود گریه و نوحه سرایی کنند و چهرههای خود را بخراشند و برای مردگان، خوردنیها و آشامیدنیها گذارند.» ( آثار الباقیه، ص ٢٣٥)
و ظاهراً به همین سبب جشن نوروز که پس از آن میآمده علاوه بر آنکه روز اوّل سال محسوب میشده، روز شادی بزرگان بوده است. (گاهشماری، ص ٧٣ ـ ٧٧)
اشعار فردوسی پیرامون پادشاهی جمشید در نوروز
فردوسی که بدون شک موادّ شاهنامۀ خود را معالواسطه از خداینامک و دیگر کتب و رسائل پهلوی اتخاذ کرده، اندر پادشاهی جمشید گوید:
به فرّ کیانی یکی تخت ساخت | *** | چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت |
که چون خواستی دیو برداشتی | *** | ز هامون به گردون برافراشتی |
چو خورشید تابان میان هوا | *** | نشسته بر او شاه فرمانروا |
جهان انجمن شد بر تخت اوی | *** | فرومانده از فره بخت اوی |
به جمشید برگوهر افشاندند | *** | مر آن روز را روز نو خواندند |
سر سال نو هرمز فرودین | *** | برآسوده از رنج تن دل ز کین |
بزرگان به شادی بیاراستند | *** | می و جام و رامشگران خواستند |
چنین روز فرّخ از آن روزگار | *** | بمانده از آن خسروان یادگار |
از این داستان برمیآید نوروز را به معنای روز نو و تازه، یعنی روزی که سال نو بدان آغاز گردد میدانستهاند.
ابوریحان بیرونی گوید: «از رسمهای پارسیان، نوروز چیست؟ نخستین روز است از فروردین ماه، و زین جهت روز نو نام کردند، زیراک پیشانی سال نو است.» ( التفهیم، تصحیح همایی، ص٢٥٣)
دربارۀ پیدایش نوروز افسانههای بسیار نقل شده که هرچند اساطیر است امّا تواتر آن اخبار وجه تسمیۀ نوروز و همچنین قدمت انتساب آن به اعصار آریایی، نیک آشکار میگردد.
بررسی آداب و سنن مطرح شده در نوروز از نگاه برخی نویسندگان اسلامی
آداب جشن نوروز:
به طور کلّی از مراسم نوروز در دربار شاهنشاهان هخامنشی و اشکانی اطّلاعات دقیقی در دست نیست، امّا از آداب برگزاری جشن نوروز در عهد ساسانیان اطّلاعات گرانبهایی موجود است؛ اینک خلاصهای از آن:
در بامداد نوروز، شاهنشاه جامهای که معمولاً از برد یمانی بود بر تن میکرد و زینتی بر خود استوار میفرمود و به تنهایی در دربار حاضر میشد و شخصی که قدم او را به فال نیک میگرفتند بر شاه داخل میشد.
خیّام گوید: «آیین ملوک عجم از گاه کیخسرو تا به روزگار یزدجرد ـ که آخر ملوک عجم بود ـ چنان بوده است که در روز نخست، کس از مردمان بیگانه موبد موبدان پیش ملک آمدی با جام زرّین پُر می و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی، و یک دست خوید سبز رسته و شمشیری و تیری و کمان و دوات و قلم و اسبی و غلامی خوبروی، و ستایش نمودی
و نیایش کردی او را به زبان پارسی به عبارت ایشان:
شها به جشن فروردین، به ماه فروردین، آزادی گزین، به روان و دین کیان، سروش آورد تو را دانایی و بینایی به کاردانی، و دیر زی و با خوی هژیر، و شاد باش بر تخت زرّین و انوشه خور به جام جمشید و رسم نیاکان در همّت بلند و نیکوکاری و ورزش و داد و راستی نگاهدار. سرت سبز باد و جوانی چو خوید، اسبت کامکار و پیروز، و تیغت روشن و کاری به دشمن، و بازت گیرا و خجسته به شکار، و کارت راست چون تیر، و هم کشوری بگیر نو، بر تخت با درم و دینار، به پیشت هنری و دانا گرامی و درم خوار، و سرایت آباد و زندگانی بسیار.
چون این بگفتی چاشنی کردی و جام به ملک دادی و خوید در دست دیگر نهادی و دینار و درم در پیش تخت او بنهادی، و بدین آن خواستی که روز نو و سال نو هرچه بزرگان اوّل دیدار چشم بر آن افکنند تا سال دیگر شادمان و خرّم با آن چیزها در کامرانی بمانند و آن بر ایشان مبارک گردد، که خرّمی و آبادانی جهان در این چیزهاست که پیش ملک آوردندی.» (نوروز نامه، ص ٨١)
«در هریک از ایّام نوروز پادشاه بازی سپید پرواز میداد. و از چیزهایی که شاهنشاهان در نوروز به خوردن آن تبرّک میجستند، اندکی شیر تازه و خالص و پنیر نو بود. و در هر نوروزی برای پادشاه با کوزهای آهنین یا سیمین آب برداشته میشد، در گردن این کوزه قلاّدهای قرار میدادند از یاقوتهای سبز که در زنجیری زرّین کشیده و بر آن مهرههای زبرجدین کشیده بودند؛ این آب را دختران دوشیزه از زیر آسیابها برمیداشتند.» ( المحاسن و الأضداد، ص ٢٣٤)
به روایت جاحظ: «چون نوروز به شنبه میافتاد پادشاه میفرمود که از رئیس یهودیان چهار هزار درهم بستانند و کسی سبب این کار را نمیدانست جز اینکه این رسم بین ملوک جاری شده و مانند جزیه گردیده بود. بیست و پنج روز پیش از نوروز در صحن دارالملک، دوازده ستون از خشت خام برپا میشد که بر ستونی گندم و بر ستونی جو و بر ستونی برنج و بر ستونی باقلا و بر ستونی کاجیله و بر ستونی ارزن و بر ستونی ذرّت و
بر ستونی لوبیا و بر ستونی نخود و بر ستونی کنجد و بر ستونی ماش میکاشتند، و اینها را نمیچیدند مگر به غنا و ترنّم و لهو.
در ششمین روز نوروز این حبوب را میکندند و میمنت را در مجلس میپراکندند و تا روز مهر از ماه فروردین [١٦ فروردین] آن را جمع نمیکردند. این حبوب را برای تفأّل میکاشتند و گمان میکردند که هریک از آنها که نیکوتر و بارورتر شود محصول آن در آن سال فراوان خواهد بود. و شاهنشاه به نظر کردن در جو به ویژه تبرّک میجست.» ( المحاسن و الأضداد، ص ٢٤٣)
شاه در این روزها بار عام میداد و ترتیب آن را به طرق گوناگون نوشتهاند.
ابوریحان بیرونی گوید: «آیین پادشاهان ساسان در پنج روز اوّل فروردین [نوروز عامّه] چنین بود که: شاه به روز اوّل نوروز ابتدا میکرد و عامّه را از جلوس خویش برای ایشان و احسان بدیشان میآگاهانید. در روز دوّم برای کسانی که از عامّه رفیعتر بودند، یعنی دهگانان و اهل آتشکدهها، جلوس میکرد. در روز سوّم از برای اسواران و موبدان بزرگ، و در روز چهارم برای افراد خاندان و نزدیکان و خاصّان خود، در روز پنجم برای پسر و نزدیکان خویش، و به هریک از اینان در خور رتبت اکرام و انعام مینمود، و چون روز ششم فرا میرسید از ادای حقوق مردم فارغ میشد و از این پس، نوروز از آنِ خود او بود و دیگر کس جز ندیمان و اهل انس و شایستگان خلوت، به نزد او نمیتوانست برود.» ( آثار الباقیة، ص ٢١٩)
همچنین در ایّام نوروز، نواهایی خاص در خدمت پادشاه نواخته میشد که مختصّ همان ایّام بود. در بامداد نوروز مردم به یکدیگر آب میپاشیدند و این رسم در قرنهای نخستین اسلامی نیز رایج بوده است. دیگر هدیه دادن شکر، متداول بود.
نویسندگان اسلامی برای علّت این دو امر، افسانههایی چند نقل کردهاند.
برافروختن آتش در شب نوروز توسط هرمزد پسر شاپور
«همچنین در شب نوروز آتش برمیافروختند.» (بلوغ الأرب، ج ١، ص ٣٨٦)
و این رسم تا زمان عباسیان نیز در بینالنّهرین ادامه یافت.
«و نخستین کسی که این رسم را نهاد، هرمزد شجاع پسر شاپور پسر اردشیر بابکان است.» ( آثار الباقیة، ص ٢١٨)
استقبال و ترویج خلفا از نوروز به جهت أخذ هدایا و تحفهها
نوروز در عصر خلفا:
در دربارهای نخستین، خلفای اسلامی به نوروز اعتنایی نداشتند ولی بعدها خلفای اموی برای افزودن درآمد خود، هدایای نوروز را از نو معمول داشتند.
«بنیامیّه هدیه در عید نوروز را بر مردم ایران تحمیل میکردند که در زمان معاویه تعداد آن به پنج تا ده میلیون درم بالغ میشد.» (تاریخ تمدن اسلامی، جرجی زیدان، ج ٢، ص ٢٢)
و امیران ایشان برای جلب منافع خود مردم را به اهدای تحف دعوت میکردند.
«نخستین کسی که در اسلام هدایای نوروز و مهرگان را رواج داد، حجّاج بن یوسف ثقفی بود. اندکی بعد این رسم نیز از طرف عمر بن عبدالعزیز به عنوان گران آمدن اهدای تحف بر مردم منسوخ گردید.» (بلوغ الأرب، ج ١، ص ٣٨٧)
ولی در تمام این مدّت ایرانیان مراسم جشن نوروز را برپا میداشتند.
«در نتیجۀ ظهور ابومسلم خراسانی و روی کار آمدن خلافت عبّاسی و نفوذ برمکیان و دیگر وزرای ایرانی و تشکیل سلسلههای طاهریان و صفّاریان، جشنهای ایرانی دوباره رونق یافتند. گویندگان دربارۀ آنان قصائد پرداختند و نویسندگان مانند حمزۀ اصفهانی، مؤلّف ” اشعار السائرة فی النّیروز و المهرجان“، آنها را مدوّن ساختند.» ( آثار الباقیة، ص ٣١)1
تا اینجا مطالبی در تبیین مسألۀ نوروز و مسائلی که در پیرامون آن موجود است از لغتنامۀ دهخدا نقل شد، و گرچه سخن تا حدودی به درازا کشید ولی بیان این مطالب خالی از لطف و دقّت نمیباشد. و چنانچه از مضامین این توضیح پیدا است مطلب کاملاً استیفاء شده و جای ابهامی پیرامون اصل و واقعیّت این پدیده وجود ندارد.
نکات بهدست آمده از متون و منابع مختلف پیرامون نوروز
و امّا نسبت به مطالبی که از مجموع تألیفات گوناگون و منابع مختلف بهدست میآید، به چند نکته میتوان اشاره نمود:
نوروز یک پدیدۀ خارجی و تکوینی غیر مرتبط به آداب و رسوم توهّمی
نکتۀ اوّل اینکه: نوروز به عنوان یک پدیدۀ تکوینی و واقعیّت خارجی عبارت است از تحویل خورشید به برج حَمَل، که ابتدای شروع سال شمسی بر این اساس میباشد؛ زیرا تاریخ میلادی نیز تاریخ شمسی است ولی ابتدای آن اوّل ژانویه مصادف با یازدهم دی ماه میباشد. و همینطور سایر تواریخ مانند جلالی و غیره که معیار برای حرکت، گردش زمین به دور خورشید است نه گردش ماه به دور زمین.
بنابراین چه نوروز را دقیقاً هنگام تحویل شمس به برج حَمَل بدانیم یا روز دوازدهم دیماه که اوّل ژانویۀ مسیحی و میلادی میباشد یا غیر آن، بالأخره یک پدیدۀ خارجی است و ارتباطی به اعتباریّات و رسوم و عادات و توهّمات ندارد، و تاریخی که بر این اساس بنا نهاده شود یک واقعیّت خارجی است نه اعتباری و تخیّلی؛ حال کاری به این نداریم که مبنای در وقت و زمان و تعیین امور را باید بر مبنای تاریخ شمسی قرار داد یا قمری، هجری باشد یا میلادی، که این سخن در آینده خواهد آمد.
بنابراین اگر ما بخواهیم تاریخی بر اساس شمسی قرار دهیم نه قمری، هیچ ایرادی ندارد که روز اوّل سال را از زمان تحویل شمس به برج حمل فرض نماییم و این واقعه و پدیدۀ خارجی را به عنوان مبدأ شروع یک سال خورشیدی مدّ نظر قرار دهیم. تا اینجای مسأله مشکل و ایرادی نخواهد بود؛ زیرا معیار در وضع و قرارداد، به یک واقعه و حادثۀ خارجی بازمیگردد نه تخیّلی و توهّمی و اعتباری.
امّا سخن در نکتههای پس از این است که باید بدانها توجّه نمود و صحیح را از سقیم بازشناخت.
علّت اشتهار و تسمیۀ این روز به نوروز
و امّا نکتۀ دوّم: علّت اشتهار و تسمیۀ این روز به نوروز است. و چنانچه گذشت، بعضی وجه این تسمیه را خلقت آسمان و زمین در این روز دانستهاند که هر هفت کوکب در اوج تدویر بودهاند و اَوجات در نقطۀ اوّل حَمَل قرار داشتند و
در این روز امر شد که به سیر و گردش درآیند، و آدم علیه السّلام در این روز خلق گردید، و لذا این روز را نوروز نامند.
مجعول و بیمدرک بودن استناد خلقت زمین و آسمان و حضرت آدم به نوروز
مطلبی که در اینجا از قلم افتاده است و مغفول واقع شده این است که: برای این مدّعا هیچ مدرکی ارائه نگردیده است و به صرف اینکه: «گویند»، بسنده شده است؛ و امّا اینکه گوینده چه کسی است و چه منبعی است، اشاره نشده است؛ بنابراین از حیث فنّی و اتقان از درجۀ اعتبار ساقط است.
و انسان عاقل اعتقاد و باورهای تاریخی خویش را بر اساس شایعه و حدس بنا نمینهد و به آن معتقد نمیگردد.1
علاوۀ بر این، اینکه گفته میشود خلقت عالم در این روز بوده است، چگونه با استقرار خورشید در اوّل برج حَمَل سازگار است؟ مگر خورشید و ابراج و ستارگان و زمین، اجزای این عالم نمیباشند؟ و چگونه ممکن است که ابتدای خلقت عالم از تحویل خورشید به برج حمل باشد در حالیکه هنوز خورشید و حملی خلق نشده است؟!
و اگر مقصود، خلقت نیست بلکه گردش عالم افلاک و ستارگان است نه اصل خلقت و وجود آنها، در این صورت با لفظ خلقت چه تناسبی خواهد داشت؟ مضافاً بر اینکه چه ترجیحی در ابتدای نقطۀ حمل وجود دارد که در سایر نقاط از این دایرۀ بیضوی شکل وجود نداشته است؟
علاوه اینکه گردش زمین به دور خورشید که بر اساس تشکیل دایرۀ بیضوی، شکل میگیرد چه ارتباطی با گردش سایر کُرات سماوی و کهکشانها و ستارگان و سیّارات دارد که حرکت آنها موقوف بر تحویل شمس به برج حمل باشد؟
بنابراین، نتیجهای که از ایرادها و اشکالات بر این گفتار بهدست میآید این است که: علّت اینکه نوروز را روز خلقت آسمان و زمین و روز حرکت زمین به دور خورشید و نیز حرکت سایر افلاک بر مدار خویش در این روز بدانیم، خرافۀ محض و از جملۀ اباطیل و مزخرفات میباشد.
و امّا اینکه بعضی گفتهاند در روز نوروز خداوند آدم علیه السّلام را آفرید، در هیچ منبع و مدرک موثّقی این قضیّه یافت نشده است ـ چنانچه پس از این در بحث از روایات و اخبار خواهد آمد ـ و در کتب پیشینیان نیز چنین مطلبی ذکر نشده است، و تازه اگر چنین باشد دلیل بر این نمیشود که سال نو بر این اساس و بدین جهت آغاز شود و این روز مبدأ تاریخ شمرده شود.
و از آنجا که به نظر میرسد اساس این رسوم و عادات بر پایۀ خرافات و افسانهها میباشد ـ چنانچه ذکر شده است ـ قاعدتاً استناد این قضیّه به جمشید شاهنشاه ایرانی موجّهتر مینماید؛ چنانچه گفتهاند که:
احتمال پیدایش نوروز از روز جلوس جمشید بر تخت مرصّع در آذربایجان
جمشید که او اوّل، جم نام داشت ـ و عَربان او را منوشلخ گویند ـ سیر عالم میکرد، چون به آذربایجان رسید فرمود: تخت مرصّعی بر جای بلندی رو به جانب مشرق گذارند و خود تاج مرصّعی بر سر نهاده بر آن تخت بنشست. همینکه آفتاب طلوع کرد پرتوش بر آن تخت و تاج افتاد، شعاعی در غایت روشنی پدید آمد، مردمان از آن شاد شدند و گفتند: این روز نو است. و چون به زبان پهلوی شعاع را «شید» میگویند، این لفظ را بر جم افزودند و او را جمشید خواندند و جشن عظیم کردند، و از آن روز این رسم پیدا شد.1
با توجّه به توجیهات افسانهای که گذشت، به نظر میرسد این توجیه اخیر دربارۀ جمشید اقرب به واقع باشد و چنین قضیّهای شاید اتّفاق افتاده باشد، خصوصاً که گفتهاند در نوروز خاصّه که نام آن روز خرداد است و آن ششم فروردین
ماه است جمشید بر تخت نشست و خاصّان خود را طلبید و به آنها گفت که خود را بشویند و سجدۀ شکر بجای آورند، و هر سال بدین منوال عمل مینمود.
این توجیه نیز گرچه ممکن است بر اساس یک قضیّۀ تاریخی صورت گرفته باشد، ولی نفس آن واقعه و قضیّۀ خارجی بسیار سخیف و بیاساس میباشد؛ آخر این چه توجیهی است برای شروع سال که پادشاهی بر منطقهای گذر کند و دستور دهد تختش را بالای تپّهای بگذارند و چون آفتاب بر آن تخت بتابد همگان به شادی و شعف و پایکوبی برخیزند، و آن روز را روز اوّل سال و شروع تاریخ قلمداد کنند!!
آیا حکایتی مسخرهتر از این میتوان تصوّر نمود که قومی اساس امور و ضوابط کارهای خویش را بر آن بنهند و همچنان بر اساس آن حادثۀ سفیهانه و ابلهانه، پای برجا بمانند و تبعیّت کنند؟ آخر تخت جمشید و تپّۀ آذربایجان چه ارتباطی با سال و مبدأ تاریخ و حرکت شمس و زمین دارد؟!
عدم وجود دلیل موجّه و عقلایی برای انتخاب نوروز به عنوان روز اوّل سال
بنابراین روشن شد که علّت انتخاب نوروز به عنوان روز اوّل سال در اقوام گذشتۀ ایرانی، هیچ دلیل موجّه و عقلایی نداشته است و تحویل سال نو که عبارت است از اقتران شمس با اوّل برج حَمَل، پس از قرنها از ظهور اسلام به واسطۀ علمای هیئت تدوین گردیده است. چنانچه نوروز در ایرانیان پیش از عهد ساسانی اوّل بهار بوده است و در دورۀ ساسانی در فصول مختلف سال گردش میکرد، و لذا در نخستین سال تاریخ یزدگردی نوروز مصادف با شانزدهم حزیران رومی و تقریباً در اوائل تابستان بوده است تا اینکه در حدود سال ٣٩٢ هجری قمری نوروز به اوّل حمل رسید و در سال ٤٦٧ نوروز به بیست و سوّم برج حوت افتاد، یعنی هفده روز مانده به پایان زمستان، که در این سال به فرمان سلطان جلالالدّین ملکشاه سلجوقی تقویم جلالی تدوین گردید و نوروز را در تحویل شمس به برج حمل تثبیت کردند و از آن تاریخ یعنی سنۀ ٤٦٧ هجری قمری به بعد، سال شمسی حقیقی را ٣٦٥ روز و ٥ ساعت و ٤٨ دقیقه و ٤٦ ثانیه قرار دادند.
متغیّر بودن نوروز در دوران ایران باستان
بنابراین در دوران ایران باستان، نوروز هیچگاه به عنوان یک روز معیّن و
ثابت در طول سال نبوده است و در هر دورهای در گردش و نوسان بسر میبرده است، و در سنۀ ٤٦٧ هجری قمری بود که دستور داده شد شروع سال شمسی از اقتران شمس با برج حمل آغاز شود و این روز را به عنوان نوروز، ثابت و پابرجا قرار دهند و دیگر گردش نوروز را در فصول مختلف از میان برداشتند.
و امّا نکتۀ دیگر دربارۀ برگزاری جشنها و مراسمِ بهخصوص در این ایّام است که با توجّه به سخافت اصل نوروز و عدم استقرار آن در روز معیّن از سال، دیگر چه توجیهی برای این مراسم و محافل و رسوم میتواند باشد؟!
سالی که یک زمان، اوّل برج حَمَل شروعش باشد و در زمان دیگر، پاییز و زمستان، چه انگیزهای برای جشن و سرورش وجود دارد؟! و چه ارزش و امتیازی در پس این عادات و رسوم میباشد؟!
بیتوجّهی به محتوای پوچ و متوهَّم نوروز، علّت شیوع آن در بین مسلمانان
و نکتۀ آخر اینکه: چنانکه گذشت، ورود این عادات و پذیرش نوروز به عنوان روز شادی و مسرّت از ناحیۀ ایران و توسّط برخی از زمامداران و حکّام بنیامیّه و پس از آن به واسطۀ تسلّط آل برامکه بر زمام امور مسلمین در دوران بنیعبّاس بوده است، و مسلمین در این قضیّه بدون توجّه به محتوای پوچ و توهّمی آن و بدون دقّت در کیفیّت برگزاری رسوم و انطباق آن با موازین عقلی و شرعی، بدان پرداخته و آن را در میان خود ساری وجاری ساختند.
بنابراین، اینکه گفته میشود: «علّت پذیرش ایرانیان باستان این روز را، به عنوان روز اوّل سال و شکوفایی طبیعت و سپری شدن دوران خموشی و خمودی و آغاز فصل طراوت و روییدن گلها و درختان بوده است» صرف نظر از غیر موجّه بودن ـ چنانچه خواهد آمد ـ این نیز به طور کلّی اصل و بنیادی نداشته است و مردم باستان به ملاحظۀ حکّام و سلاطین زمان خود، به دلخواه و سلیقۀ خود، روزهایی از سال را به برگزاری و انعقاد این مجالس و پرداختن به عادات و رسوم خاص میگذراندند.
فصل دوّم : نوروز از منظر عقل و شرع
بسم الله الرّحمن الرّحیم
حال پس از بیان این نکات و روشن شدن اینکه: نوروز اوّلاً هیچ اساس و پایهای عقلانی و منطقی در عرف و آداب ایران باستان نداشته است، و ثانیاً به عنوان روز خاص در تمام قرون و اعصار مطرح نبوده است بلکه در هر زمانی و حکومت هر شاه و سلطانی در فصلی از فصول سال برگزار میشده است، و ثالثاً ورود آن به جامعۀ مسلمین نه از ناحیۀ لواداران و زعمای دین، که از جانب ایرانیان و بالخصوص برمکیان در زمان خلفای عبّاسی بوده است، به بیان و توضیح نفس خودِ این عادات و رسوم و تصوّر آن به عنوان عید و موسم خاص خصوصاً از ناحیۀ شرع و اسلام میپردازیم و میزان قرب و بُعد آن را با موازین منطقی و عقلی و شرعی بیان میکنیم.
عید از منظر ملل و اقوام مختلف
عید در عرف ملل و اقوام، به مراسم و عاداتی گفته میشود که به جهت ظهور پدیده و حادثهای چشمگیر و خوشایند و غیر عادی ـ نه مانند سایر حوادث و پدیدههای گوارا و خوشایند که در طول هفته و ماه و سال برای افراد پیدا میشود ـ که برای اشخاص حاصل میشود، موجب بهجای ماندن خاطرهای دلپذیر و بهیاد ماندنی و ماندگار در نفس و ذهن آدمی میگردد به نحوی که انسان مایل است پیوسته خاطرۀ آن واقعه و قضیّه را در زندگی و حیات خویش تجدید نماید و آن را همیشه زنده نگه دارد. و طبیعی است که این حادثه قطعاً باید از ویژگی و امتیاز خاصّی برخوردار باشد
تا بتواند در نفوس و اذهان، جاودانه بماند و برای تجدید عهد و یاد آن از خود اشتیاق و رغبت خاص نشان دهند؛ و این نکته کاملاً واضح و آشکار است.
مثلاً در میان ملل ـ صرف نظر از مراسم و اعیاد مذهبی ـ به اعیاد و عاداتی اینچنین، اعیاد ملّی و مراسم ملّی گفته میشود؛ زیرا تعلّق و انتساب چنین پدیدهای، به گروه خاصّ و مذهب ویژهای اختصاص ندارد، چنانچه برای استقلال مِلل و کشورها از زیر یوغ ظلم و ستم، چنین مراسمی هر ساله بپا میدارند و مردم در آن به شعف و شادی میپردازند و مظالم دوران سابق و حوادث روزگار گذشته را بازگو میکنند و به نتایج و دستاوردهای این انقلاب و استقلال اشاره مینمایند.
و نیز برای تغییر نظامی به نظام دیگر مانند نظام شاهنشاهی به جمهوریّت، این قضیّه وجود دارد و امروزه مشاهده میکنیم با وجود گذشت بیش از سه دهه از تغییر نظام سلطنتی، هنوز مراسم جشن و رسوم خاص رایج میباشد. و همین جشن و یادبود در میان افراد و خانوادهها به صورتهای مختلف، مانند جشن تولّد و یا یادبود ازدواج و نیز یادبود فوت عزیزان و گذشتگان دیده میشود.
البتّه بعضی در این یادبودها و مجالس سنوی، بیشتر از آنکه برای متوفّای خویش بیندیشند، به خاطر جلب منافع دنیوی و اشباع هوسهای نفسانی خویش آن را برگزار میکنند؛ و در حالیکه استخوانهای متوفّای آنان خاک و رماد گشته، هنوز دست از مراد برنمیدارند و هر سال با القاب و عناوین پر طمطراق و پخش اعلامیّهها و تبلیغات گسترده و برگزاری مجالس متعدّده و دعوت از مردم و صرف مخارج نجومی، به تصوّرات و توقّعات موهومی خویش جامۀ عمل میپوشانند؛ و در حالیکه آن مسکین در قبر و عالم برزخ، به حساب و کتاب و محاسبۀ اعمال و رفتار خویش در دار دنیا گرفتار میباشد و باید از عهدۀ یکایک افعال و کردار خود در طول حیات و ارتباط با دیگران برآید، متصدّیان امر و بازماندگان او برای هرچه باشکوهتر و چشمپرکنتر نمودنِ مراسم بر سر یکدیگر میکوبند و گوی سبقت از یکدیگر میربایند، گویی اصلاً آخرتی و حسابی و حشر و نشری و سؤال و جوابی
و برزخ و قیامتی وجود ندارد و همۀ این قضایا مربوط به دیگران است.
ارزش و بهای هر فرد به اندازۀ آن چیزی است که نیکو میشمرد
کلامی بسیار زیبا و دلنشین و حکمتآموز از امیر مؤمنان علیه السّلام نقل شده که میفرماید:
قیمَةُ کُلِّ امرِئٍ ما یُحسِنُه؛1 «ارزش و مقدار هر فرد به اندازۀ آن چیزی است که او را نیکو میشمرد و به او بها میدهد و از او خوشش میآید و آن را پیوسته مطرح میسازد.»
این کلام، سخن بسیار حکیمانه و عبرتآموزی است و انسان میتواند آن را در موارد مختلف و ارتباطات خود با دیگران و ارزیابی میزان عقل و احساسات افراد در زمینههای مختلف زندگی و تصرّفات، به کار گیرد و استفاده نماید؛ و به همین جهت است که فرمودهاند: «یُعرَف المرءُ بصدیقِه؛2 آدمی را با دوست صمیمی و محرم راز او میتوان محک زد و او را ارزیابی نمود.»
بر همین اساس، رشتهای که یک طلبۀ علوم دینی و یا دانشجوی علوم متعارف امروزی برمیگزیند میتواند از نگرش شخصیّتی وی به معیارها و ارزشهای او پرده بردارد؛ و نیز در مسایل و رخدادهای اجتماعی و سیاسی، از کیفیّت گفتار و تمایل اشخاص به حوادث و تصرّفات افراد میتوان به مقدار عقل و فهم و معرفت شخص نسبت به حقایق و واقعیّات پی برد.
وصول به مرتبۀ الله اکبر، عالیترین مرتبۀ کمال بشری
به عنوان نمونه و مثال، به یکی از رویدادهای تاریخی اسلام اشاره میکنیم:
به عنوان مقدّمه باید به این نکته توجّه نمود که عالیترین و راقیترین مرتبۀ کمال در خلقت بشر، وصول به مرتبۀ «الله اکبر» در تکامل توحیدی و تجرّد است،
یعنی مرتبت عالیتر از هر تعیّن و توصیف حتّی نفی تعیّن و توصیف؛ به این معنا که در حقیقت کلمۀ «لا إله إلّا الله» نفی هر تعیّن و تشخّص از غیر ذات باری و اثبات آن برای حضرت احدیّت است، و این مرتبه مادون حقیقت الله اکبر است؛ زیرا در این عرصه هیچ توصیف و نعتی حتّی به عنوان نفی آن از ذات ربوبی، به پروردگار نسبت داده نشده است.1 و این مرتبه منحصراً در شریعت اسلام و با تربیت و آیین اسلام جایگاه خود را بازیافته است و دسترسی بدان ممکن گردیده است؛ و لذا مشاهده میکنیم که شعار اسلام در اذان و اقامه و تکبیرات عید فطر و قربان، کلمۀ مبارکۀ «الله اکبر» است و برای وصول به این مرحله، شریعت اسلام نماز را اختیار فرموده است و به عنوان مقدّمۀ نماز، شش تکبیر در اذان و چهار تکبیر در اقامه و یک تکبیر به عنوان تکبیرة الإحرام مقرّر کرده است، و اگر تکبیرهای مستحبّۀ افتتاحیّه را به آن اضافه نماییم، که تعداد آن بسیار بیشتر خواهد شد.
نماز عالیترین مقدّمه برای وصول به مرتبۀ الله اکبر
حال شرع مقدّس، مقدّمۀ وصول به این مرتبۀ عالیه را ـ که بالاترین رتبه از مراتب وجودی و کمال بشریّت است ـ نماز تعیین کرده است و افراد را برای چنین مرتبهای مهیّا نموده است و راه را به آنان نشان داده است و در شعار خود به عنوان بهترین عمل از آن یاد نموده است2 و چهار بار در اذان و اقامه با عبارت: «حیَّ علیٰ خیرِ العمل» از آن تعبیر نموده است.
در حالیکه احکام و تکالیف در اسلام که مورد توجّه و عنایت خاصّ شرع مقدّس است یکی و دو تا نیست، چه احکام عبادی مانند حجّ و روزه و چه احکام اقتصادی چون خمس و زکات و چه احکام اجتماعی همچون جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و چه احکام عائلی مانند نکاح و طلاق و غیره، ولی هیچکدام
از اینها به اندازۀ نماز بر آن تأکید نشده است و با عبارت: «حیَّ علیٰ خیرِ العمل» از آن نام برده نشده است.
این قضیّه آن قدر در فرهنگ و آیین اسلام عجیب و غریب مینماید که قبولی آن نزد پروردگار موجب قبولی سایر تکالیف، و عدم مقبولیّت آن موجب ویرانی و تخریب سایر اعمال شمرده شده است و با تعبیر: «إن قُبِلَت قُبِلَ ما سِواها و إن رُدَّت رُدَّ ما سِواها»1 از آن سخن گفتهاند؛ و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هنگام نزدیک شدن وقت نماز حالش دگرگون میشد و میفرمود: «اَرِحنا یا بلال»؛2 یعنی زمان اتّصال با محبوب فرا رسیده است. و حتّی این تکلیف در حال غرق شدن نیز ساقط نمیشود،3 یعنی اتّصال با ذات احدیّت تا آخرین لحظۀ حیات باید مستمر باقی بماند و با آن اتّصال انسان از این دنیا رخت به سرای آخرت درکشد.
و در روز عاشورا در آن شرایط بحرانی و غیر عادی، هنگام ظهر فرزند رسول خدا به اتّفاق اصحاب خود به اقامۀ نماز میایستد و بعضی از اصحاب در جلوی آن حضرت بدن خود را سپر آماج تیرهای قساوت و جهالت ساخته بودند.4
ترجیح عمر بن خطّاب دیدگاه خویش را بر دیدگاه حامل وحی در باب اذان و إقامه
حال در چنین شرایطی میبینیم که عمر بن خطّاب، خلیفۀ ثانی با منظری متفاوت و دیدگاهی متغایر با دیدگاه اسلام، به حذف این شعار «حیَّ علیٰ خیرِ العمل» میپردازد و آن را از اذان و اقامه برمیدارد و بدعت میگذارد و انحراف در شعار اسلام و کلام وحی به وجود میآورد و دیدگاه خود را بر دیدگاه حامل وحی، رسول اکرم ترجیح میدهد. و به بهانۀ اینکه: اگر این جمله در اذان و اقامه باشد مردم دیگر به سراغ جنگ و جهاد
نمیروند و کشورگشایی آقایان در معرض تهدید قرار گرفته و متوقّف خواهد شد، بهجای آن عبارت: «الصّلاة خیرٌ من النّوم؛ نماز بهتر از خواب است» را قرار داد.1 این شخصیّت و روحیّه، به نماز دیدگاه یک عمل تکراری و سمبولیک میدهد که برای خالی نبودن جایگاه عبادی دین، خداوند آن را تشریع کرده است؛ و صد البتّه از نقطه نظر اهمّیت و ارزش نسبت به سایر تکالیف در رتبۀ آخر و پستتر قرار دارد تا چه رسد به جنگ و کشورگشایی و فتح بلاد و سلطۀ حکومت مرکزی بر اقطار و اقطاب عالم.
در نزد چنین فردی ارزش نماز از خوابیدن و چرت زدن قدری افزون است و نه بیشتر! و لذا مشاهده میکنیم دیدگاه او نسبت به نماز جماعت نیز چنین است و تشریع جماعت را که به واسطۀ اجتماع نفوس و تقویت نیروی روحانی و نورانی و اتّصال نمازگزار به مبدأ اعلیٰ است، به دیدگاه و بینش دیگری باز میگرداند و جنبۀ سیاسی و چشمپرکن و عظمت اجتماعی آن را ملاک برای این تکلیف الهی میداند، و نماز تراویح را که توسّط رسول خدا فُرادا و بدون جماعت تشریع شده است، به جماعت برمیگرداند2 و بدین وسیله خود را همطراز و همافق پیامبر الهی قرار میدهد و بدعت میگذارد.
غیر مرتبط بودن ارزشهای والای انسانی با ارتقای علوم بشری
و از اینجاست که ما میتوانیم از روی رفتار و اعمال و سخنان افراد به میزان شخصیّت و فرهنگ آنان پی ببریم و تفکّرات و تمایلات و محوریّت نگرشهای آنان را ارزیابی کنیم.3
در کتاب افق وحی،1 حقیر به این نکته اشاره نموده که: ارتقای علوم بشری و تحوّل اعجابآمیز تکنیک و تکنولوژی و کشف افقهای مجهول اسرار خلقت، هیچ ارتباطی به میزان فرهنگ و ارزشهای والای انسانی و کرامت نفس و تعالی روح و جان او ندارد، و سیر و گردش روزگار و توالی لیالی و ایّام، نه تنها بر بُعد معنوی و روحی او نیفزوده است بلکه به عکس، او را به سراشیبی سقوط اخلاقیّات و حرکت رو به قهقرا درآورده است و در هر زمینه از ظرفیّتهای وجودی خود ـ چه انسانی و چه حیوانی ـ او را به مراتب نازلۀ از سبعیّت و درندگی و وحشیگری و رذالت اخلاقی و اجتماعی ساقط نموده است.
در این زمان، زمان شکوفایی تمدّن و فرهنگ و افتخار اعصار و قرون، انسان به ظاهر متشخّص و دارای وجهه و شهرت را میبینید که به خاطر اجابت توقّعات حیوانی و رذیل خود، لخت مادرزاد به همراه سایر اراذل و اوباش در مرئیٰ و منظر خرد و کلان ظاهر میشود و به خودنمایی میپردازد!! آخر این چه مرتبهای از سقوط و حیوانیّت است که بشر بدان مبتلا گردیده است و از آن ابائی ندارد، و سایرین نیز بیتفاوت به بهانۀ عدم مداخله در مسائل و خواستهای شخصی افراد، از کنار آن درمیگذرند و یا به آن نظاره میکنند؟
حال شما بنگرید یک مرد جا افتادۀ شصت ساله در شب چهارشنبهسوری به میان خیابان میآید و با وسایل آتشزا خود را در زمرۀ اطفال و سفیهان قرار میدهد و از روی آتش میجهد و میگوید: «زردی من از تو، سرخی تو از من!»
خطیر بودن مسئولیّت متصدّیان و زعمای فرهنگی و اخلاقی جامعه
آنچه که در این قضایا به چشم میخورد و انسان از مشاهدۀ آن شگفتزده میشود این است که گویی شأن و موقعیّت اجتماعی افراد و نیز مراتب علمی آنها در فنون مختلف و نیز میزان سنّ و سال ایشان، تأثیری در رفتار و گفتار و نگرش فرهنگی آنان ندارد و نگرش و دیدگاه فرهنگی و باورهای ذهنی آنها همانند سایر
افراد منحطّ و رذیل جامعه است. در اینجا مسئولیّت و وظیفۀ متصدّیان و زعمای فرهنگی و اخلاقی جامعه بسی خطیر و قابل توجّه میشود و آنان را به مسئولیّت و تعهّدی فراتر از همزیستی و ارتباط عادی و مدارای با جامعه فرا میخواند، و به صرف بقا و استمرار یک فرهنگ نمیتوانند شانۀ خود را از تبیین و تفسیر دیدگاهها و نقطه نظرات خویش رها سازند؛ زیرا هر فرهنگ و سنّتی که امروزه به صورت عادت و روشی رایج در تار و پود عقاید و باورهای یک ملّت جا باز کرده است، روزی اصلاً و به طور کلی وجود خارجی نداشته است و صرفاً با ابراز سلیقۀ یک فرد یا تمایل یک خودکامه به این رفتار، نشو و نما یافته و کمکم با استمرار آن توسّط هیأت حاکمه و یا افراد دیگر، به یک سیره و سنّت و فرهنگ تبدیل شده است.
حال باید دید که این آیین در ابتدای تولّد خود به چه منظور و قصد و سلیقهای تشکیل شده است و چه اهداف و مقاصدی در پشت این سنّت وجود داشته است.
تغییر و تحوّل در اندیشه و فکر جامعه، اوّلین رسالت انبیا و زعمای دین
و از اینجاست که ما به وظیفه و رسالت انبیای الهی و زعمای دین پی میبریم و متوجّه میشویم که: هدف و مقصد آنان صرفاً برقراری عدالت و امنیّت ظاهری و آرامش اجتماعی و دستورات عبادی نبوده است؛ بلکه در مرحلۀ اوّل، رسالت آنها به تغییر و تحوّل فکر و اندیشۀ جامعه، و حذف و محو انحرافات فکری و باورهای سنّتی ـ که در قبال فرهنگ و اندیشۀ توحیدی و الهی میتواند بایستد و مقاومت کند ـ بازمیگردد.
البتّه پر واضح است که درک این مطلب تنها از عهدۀ افرادی برمیآید که مشام جان و شمیم روانشان به حقایق عطرآگین منابع وحی و ملاکات شرع، مأنوس و مألوف شده است؛ و الاّ تصوّر نشود که هر ناپخته و خامی که چند ورقی از منابع و مصادر شرع رقم زده است بتواند به چنین حقیقتی واصل آید و از حاقّ و متن واقع سر برآورد و مبانی نورانی وحیانی را استقصاء کند و به آن اندیشۀ والا دسترسی پیدا نماید. آری:
نه هرکه چهره بر افروخت دلبری داند | *** | نه هرکه آینه سازد سکندری داند |
نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تند نشست | *** | کلاهداری و آیین سروری داند |
هزار نکتۀ باریکتر ز مو اینجاست | *** | نه هرکه سر بتراشد قلندری داند |
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه | *** | که لطف طبع و سخن گفتن دری داند1 |
عدم جواز طرح مبانی دینی و حقایق شرعی از افراد غیر صالح
در اینجا باید صراحتاً عرض کنم: مسئولیّت عواقب و پیامدهای ناموزون جهالت و عدم ادراک و اطّلاع صحیح جامعه نسبت به مبانی و آموزههای دینی، بر عهدۀ کسانی است که بدون آمادگی و استعداد کافی و ناپختگی در مسائل دینی، زبان به طرح مسائل و مبانی دینی گشاده و یا قلم در ابلاغ و اظهار حقایق شرع دوانیده، مردم را از راه به بیراهه و از صراط مستقیم به انحراف و اعوجاج میکشانند، و یا آنکه خدای ناکرده با علم و اطّلاع از قضایا و مسائل وحیانی، به جهت مصالح دنیوی و منافع چند روزۀ گذرا، با فرهنگ و آیین باطل مردم همراهی و همرأیی مینمایند!
وظیفۀ علمای راستین، جلوگیری از انحرافات منافی با روح و جان شریعت
و به مصداق آیۀ شریفۀ:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلَ ٱللَهُ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَشۡتَرُونَ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلًا أُوْلَـٰٓئِكَ مَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَهُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾.2
«آن کسانی که از بیان احکام و مبانی کتاب مبین سر باز میزنند و آنها را برای مردم نقل نمیکنند و به خاطر درهمی چند، حقایق را پنهان میدارند
باید بدانند که آنچه را که در قبال این کتمان بهدست میآورند، آتشی است که به داخل شکم خود وارد میسازند. خداوند با آنان در روز بازپسین سخن نمیگوید و آنها را پاک نمیگرداند و عذاب دردناکی برایشان مهیّا ساخته است.»
وظیفۀ علمای راستین این است که هر جا اعتقادی مخالف و روشی منافی با روح و جان شریعت مشاهده کردند با روش و برخوردی سنجیده و اخلاقی، آن را تغییر دهند و حقیقت و واقع را به فرد و اجتماع گوشزد نمایند.
سنّت اربعین از جمله سنّتهای باطل در میان ایرانیان
از جمله سنّتهایی که به باطل در میان ایرانیان رایج است برگزاری مراسم اربعین برای متوفّای خود میباشد، و چنان این سنّت و عادت به شدّت و قوّت رایج و دارج شده است که تخلّف از آن در نزد مردم گناهی نابخشودنی و عملی قبیح تلقّی میگردد، و مردم بسیاری از امور خویش را بر این سنّت پایهگذاری میکنند. مصیبت زدگان، لباسهای عزا را تا روز اربعین از خود جدا نمیکنند و رفت و آمدهای خود را محدود به این واقعه میکنند. مراسم خواستگاری در این چهل روز ممنوع میباشد و عقد و عروسی انجام نمیگیرد، و اگر برای یکی از طرفین محذوری در تأخیر به وجود آید به شدّت از طرف مقابل مورد عتاب و سرزنش قرار میگیرد و آن را اهانت به خویش تلقّی مینمایند؛ شرکت در مجالس سرور حتّی مجالس اعیاد، مورد مذمّت واقع میشود؛ انتقال از منزل به منزلی دیگر نیز در همین راستا مردود میباشد، و بر همین قیاس.
این حقیر که از دوران طفولیّت، ناخودآگاه به رمز و راز این قضیّه فکر میکردم و خود به همراه بستگان در این مجالس شرکت میکردم، دلیل موجّهی برای انعقاد مجلس اربعین نمییافتم و هنگام پرسش از علّت انعقاد این مجالس صرفاً با پاسخ طلب مغفرت و اهدای ثواب به روح متوفّا مواجه میگشتم، تا اینکه به فکر افتادم دربارۀ این مراسم خود به تحقیق بپردازم و سپس متوجّه شدم: مسألۀ اربعین در میان مردم، سنّتی است انحرافی و روشی است ناپسند، و حتّی در میان
سایر اقوام در ممالک مختلفه وجود ندارد، و این سنّت منحصراً مربوط به حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام است و دربارۀ هیچیک از ائمّه و حتّی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین رسمی نبوده است.
و باعث تأسّف اینکه یکی از معاریف، اخیراً در وسائل ارتباط جمعی گفته است:
«اربعین دربارۀ سایر معصومین علیهم السّلام بوده است ولی بعداً کمکم از میان رفت و فقط برای سیّدالشّهداء علیه السّلام برقرار مانده است!!»1
این قلم با استقراء و استقصایی که نمودهام نه تنها هیچ اثری از این مطلب مشاهده نکردم بلکه ادلّه و آثار تمامی، خلاف این گفته را اثبات مینمایند و گویندۀ این کلام باید پاسخ سخن ناصواب خویش را در روز قیامت بدهد.
پس از روشن شدن مسأله، رسالهای در این زمینه تقریر نمودم به نام: اربعین در فرهنگ شیعه، و در آخر متذکّر شدم که آمادۀ پذیرش نقد و تصحیح میباشم ولی تا کنون پاسخی در اینباره نشنیدم. ولی معالأسف الشّدید از افرادی که انتظار سخن ناسنجیده و نابجا از آنان نمیبردم شنیدم که:
تألیف چنین کتابهایی در میان جامعه اثر سوء میگذارد و مردم را از روابط اجتماعی و گرایشات مذهبی دور میسازد، و سنّتی را که نسلاً بعد نسل در میان اقوام و ملل مستقر شده و جای خود را تحکیم بخشیده است از میان برمیدارد، و مجالسی که موجب دیدار آشنایان و بستگان با یکدیگر است از بین میبرد.
و حتّی برخی از آنان پای را از حدّ خود فراتر نهاده، به تهدید و ارعاب مروّجین و مبلّغین این قضیّه پرداختند!
بیان و ابلاغ حاقّ واقع، انتظار مردم از زعما و متصدّیان شریعت
عجبا، جایی که انتظار مردم از متصدّیان و زعمای شریعت غرّاء بیان و ابلاغ حاقّ واقع و متن دین مبین است، سخن به خلاف بشنوند و تأیید و تثبیت امر ناصواب مشاهده کنند؛ پس این حقایق رائقۀ وحیانی را چه کسی به گوش آنان
برساند؟ و احکام نورانی وحی را از چه قلم و زبانی دریابند؟ و توقّع و انتظار خویش را در تحوّل و تبدّل افکار و نفوس و تربیت و تزکیه، در چه کسی جستجو نمایند؟ أعاذنا اللهُ من شُرور أنفُسنا و سیّئات أعمالنا.
اگر قرار باشد علمای عامل و صلحای فاضل دست به ترکیب سنن و اعتقادات ناپسند و ناموجّه جامعه نزنند و با مردم به همان سنّتها و روشهای رایج و دارج خود معاشرت نمایند، و چه بسا در بعضی از اوقات نیز تأیید و تشویق بنمایند، پس مسئولیّت ابلاغ و تبلیغ بر دوش چه شخصی خواهد بود؟ و گناه و عواقب ناگوار این سستیها و کاستیها متوجّه چه افرادی میباشد؟
و نیز از جمله سنّتهای ناپسند که گرچه به مقدار اربعین نمیرسد، سنّت برگزاری سالگرد برای اموات است ـ در حالیکه ما موظّف به برگزاری مراسم عید و شهادت معصومین علیهم السّلام میباشیم ـ و باید این سنّت نیز از میان برداشته شود، و فقط سنّت احیای ذکر و یاد معصومین علیهم السّلام باقی و پایدار بماند. چرا که افراد با موت خویش و گذران این دنیای فانی به سرای دیگر میروند و به دنبال پروندۀ اعمال و رفتار خویش در این دنیا میباشند، یادآوری آنان و برپایی مجالس سال و سپس در سالهای بعد، هیچ نفعی برای بازماندگان نخواهد داشت و صرفاً به اظهار تأسّف و حزن و اندوه منقضی خواهد گشت؛ آری صرف دیدار آشنایان و ارحام و دوستان دارای ارزش و اعتبار است که میتوان در مجلس و محفل دیگری نیز آن را انجام داد.
توجّه اسلام به آینده و پیشِ رو، نه بازگشت به رفتار پیشینیان
در اسلام توجّه و رویکرد انسان را به سمت و سوی مقابل و آینده قرار دادهاند، نه بازگشت به عقب و تجدید خاطرات و ذهنیّات گذشته و یادآوری اعمال و رفتار پیشینیان. ذهن و فکر و قلب آدمی باید به واسطۀ قطع تعلّقات دنیوی به سوی مبدأ وجود و مرکز هستی و ذات ربوبی حرکت نماید، و این مصائب که برای بشر پیش میآید هدیههایی است از جانب پروردگار برای بندۀ خویش، تا فکر و میل و شوق او را به سوی خود بکشاند و او را از تراکم خطورات و خاطرات و تخیّلات پاک گرداند و قلب او را فقط برای مأوا و منزل خویش آماده گرداند و وجود او را از همۀ شوائب
هستی برهاند، و نصیبی را که باید و میبایست از ورود در دنیا و حیات دنیوی تحصیل نماید برای او آماده سازد؛ ولی ما بهجای پیروی از این روش و طرز تفکّر و همراهی با تقدیر و مشیّت الهی، دائماً خود را به عقب برمیگردانیم و به حوادث و قضایای گذشته پیوند میدهیم و شخصیّتها و شئونات گذشتگان را همراه خود در طول حیات به دنبال خویش میکشانیم و سرشت و سرنوشت خود را به آنان گره میزنیم.
توجّه به مظاهر جاذب و گوشپرکن و القاب و اعتبارات، انگیزۀ غالبی در برگزاری سالگردها
در این سالگردها چیزی جز تعریفها و تمجیدها و مظاهر جاذب و گوشپرکن و القاب و اعتبارات، نصیب حاضرین نخواهد شد، و هر سال بر درجه و مقام آن بدبخت بیچارۀ از دنیا رفته و گرفتار حساب و کتابِ اعمال و رفتار دنیای خویش، افزوده میشود و مجالس او در هر سال باید باشکوهتر و پر طمطراقتر و پر سر و صداتر، با مصارف و خرجهای سرسامآور و تهیّۀ اعلامیّهها و تبلیغات گیجکننده، برگزار شود؛ و این است مصداق و معنای سورۀ شریفۀ:
﴿أَلۡهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ * حَتَّىٰ زُرۡتُمُ ٱلۡمَقَابِرَ * كَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ * ثُمَّ كَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ * كَلَّا لَوۡ تَعۡلَمُونَ عِلۡمَ ٱلۡيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ ٱلۡجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيۡنَ ٱلۡيَقِينِ * ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ﴾.1
و امروز ما با رنگ و لعاب دادن این مجالس به رنگ مذهبی و به بهانه و
شعار «شعائر دینی» و در واقع برای بقا و استمرار حیات حیوانی خویش، به همان راه و مسیری میرویم که اعراب جاهلی به جهت تفاخر و مباهات بر دیگری به سراغ استخوان پوسیدۀ نیاکان میرفتند؛ هیچ تفاوتی در میان نیست، هر دو یکی است به دو صورت مختلف و دو مظهر متفاوت.
آری یاد و خاطرۀ اولیای الهی و عرفای بالله و بیان حالات و گفتار و کردارشان و کیفیّت وصول به مدارج عالی و تبیین سیره و روش زندگی و ارتباط با افراد و دستورالعملهای اخلاقی و سلوکی آنان مانند آخوند ملاحسینقلی همدانی و مرحوم قاضی و علاّمه طباطبایی و علاّمه طهرانی ـ رضوان الله علیهم أجمعین ـ خارج از این بحث و مقام میباشد، و در تجلیل و تعظیم و تکریم این ستارگان فضیلت و معرفت هرچه انجام شود کم میباشد.1 در این مجالس باید به تفسیر و تبیین مبانی فکری و راه و روش سلوکی و مظاهر اخلاقی این فرزانگان اقدام نمود و آنها را برای مردم روشن ساخت تا دیدگاه آنان نسبت به دین و شعائر و مبانی آن تغییر پیدا کند و ذهنیّاتی که از اعمال و رفتار سایرین در آنها به وجود آمده است متحوّل گردد، و حقیقت تمثّل روح ولایت و زعامت لواداران شرع مبین را در وجود عینی و خارجی این بزرگواران پیدا کنند، تا صواب را از فساد تشخیص دهند و راه را از بیراهه باز شناسند و حقیقت را از ادّعا تمییز دهند و صدق را از دروغ جدا نمایند و صفا را از مکر و خدعه مجزّا کنند و خلوص را از ریا و حیله فرق بگذارند و توحید را از انانیّت و نفسانیّت و کثرات و شهوات جدا سازند. امّا این مجالس به عنوان سالگرد و امثال آن نباید باشد بلکه میتوان به صور مختلفی آن را منعقد نمود. مسألۀ سالگرد باید مختصّ معصومین علیهم السّلام باشد تا از این جهت بین آنها و دیگران امتیاز افتد و حریم هریک محفوظ بماند.
تغییر و تحریف اقامۀ تعقیبات پس از نمازهای یومیّه
به عنوان مثال از جمله سنّتهایی که به واسطۀ مسامحه و سهلانگاری و عدم توجّه یا اغماض اهل علم منسوخ شده است، قضیّۀ تعقیبات پس از نمازهای یومیّه است که متأسّفانه به صورت دیگری در میان مردم رایج گردیده است.
در فرهنگ اسلام و تشیّع علیالخصوص، پس از اقامۀ نمازهای یومیّه ابتدائاً مستحبّ اکید است که سجدۀ شکر بجای آورده شود و سپس تسبیحات حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها را که رسول خدا به آن حضرت تعلیم فرمود قرائت شود، و آن عبارت است از سی و چهار مرتبه الله اکبر و سی و سه مرتبه الحمد للّه و سی و سه مرتبه سبحان الله، و آنگاه بهتر است به سایر ادعیه و اورادی که از معصومین علیهم السّلام وارد گردیده است پرداخته شود.1
اهمّیت تعقیب این اعمال پس از نماز به حدّی است که در بعضی از اخبار، آنها را جزئی از نماز به حساب آوردهاند و تأکید شده است که نمازگزار پس از انجام فریضۀ نماز هیچ سخنی نگوید و به همان حالت توجّه و تشکّل در نماز، خود را احساس نماید.2 و این سنّت در میان شیعیان در زمان ائمّه علیهم السّلام تا کنون برقرار بوده است، حتّی بعضی از بزرگان اهل معرفت فرموده است:
چگونه ممکن است فردی خود را سالک إلی الله بداند ولی تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها را بلافاصله پس از نماز قرائت نکند.3
ولی متأسّفانه این سنّت اکید، در میان عدّهای از افراد منسوخ شده است و پس از نماز به مصافحه با یکدیگر میپردازند و سخنانی شعارگونه سر میدهند و به کلّی خود را از حالت فرد نمازگزار خارج میسازند و آن حال و هوایی را که در
حین انجام فریضۀ الهی کسب نموده بودند از دست میدهند، و آن نصیب و بهرهای که مترتّب بر این دستور پیامبر است از آنان سلب میگردد و هیچ نفعی جایگزین آن نخواهد شد.
میگویند: «شرایط فعلی اقتضای این اعمال و سخنان را میکند و ایرادی بر آن مترتّب نیست!»
پاسخ این است که: مگر این شرایط منحصر در همین زمان است و در طول یک هزار و چهار صد سال اصلاً ـ ولو برای یک بار ـ اتّفاق نیفتاده است؟ و این چه شرایطی است که بیش از سی سال از بدو آن میگذرد و هنوز منتفی نشده است؟ ﴿إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ﴾!!
و رسول خدا این تعقیبات را برای چه زمانی فرمودهاند؟ و مگر برای انتفای آن، استثنایی ذکر کردهاند؟! چرا باید ما خود را از دستورات شرع جلوتر بیندازیم؟ و چرا باید با توجیهات نا وجیه خود، راه را به بیراهه و سنّت را به خلاف مبدّل سازیم؟ و چرا باید با إعمال سلیقههای شخصی و گروهی خویش، بهره و نصیب مفروض را از بندگان خدا سلب نماییم؟
اطاعت و انقیاد تنها طریق وصول به حق و حقیقت
راه، راهِ اطاعت و انقیاد است نه راه خود رأیی و خود سری و إعمال سلیقۀ فردی و تقابل با دستور امام معصوم علیه السّلام. آن کسی به مقصد و مقصود میرسد که از دستور شرع تخطّی نکند و هرچه را که بزرگان و لواداران دین فرمودهاند به گوش جان بپذیرد و با رأی و سلیقۀ خود کم و زیاد و تحریف نکند، و بداند که اگر دلسوزی برای مردم و جامعه وجود داشته باشد آن فرد شخص امام معصوم علیه السّلام است و بس، و دیگران باید مطیع و منقاد او باشند و او را بر همۀ اشخاص و همۀ شئونات و همه چیز خود اولیٰ و احقّ بدانند، و به سخن و دستوری که در قبال سخن و دستور او است توجّهی نکنند. این شعارها را در موارد و ازمنۀ مختلف دیگر نیز میتوان داد و هیچ لزومی ندارد که پس از نماز فریضه گفته شود؛ هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
اطّلاع کامل شارع مقدّس نسبت به مصالح نفسالأمریّه و ملاکات احکام
و نیز از جمله آداب و اموری که باید نسبت به آنها با دیدگاه و رویکرد دیگری توجّه نمود شرکت بانوان در نماز جمعه است؛ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:
لیس علی النّساءِ جمعةٌ و لا جماعة؛1 «تکلیف به شرکت در نماز جمعه و نیز نمازهای جماعت، از زنان برداشته شده است.»
و زنان باید در خانههای خود به این فرایض الهی قیام نمایند؛ یعنی در روز جمعه، نماز ظهر را به چهار رکعت در منزل بخوانند و در اجتماع جمعه شرکت ننمایند. و این سنّت در طول حیات ائمّۀ معصومین علیهم السّلام رایج و دارج بوده است و زنان در نماز جمعه شرکت نمیکردند.2
ولی پس از ظهور انقلاب ایران، دعوت به نماز جمعه برای هر دو دسته صورت گرفت و خانمها با وجود تحمّل رنج و مشقّت، خود را مکلّف میدیدند و با إعمال عِرق و حمیّت دینی و احساس وظیفه و تکلیف از اماکن بعیده خود را به نماز جمعه میرساندند و به امید وصول به ثواب و پاداشی مضاعف، صعوبت و أعباءِ آن را به جان میپذیرفتند، ولی غافل از اینکه شارع مقدّس نسبت به مصالح نفسالأمریّه و ملاکات احکام و حقایق تکالیف، از ما با اطّلاعتر است و خیر و صلاح جامعه و افراد را بهتر و بیشتر از ما تشخیص میدهد و از مسائل و مبانی شرع از امثال ما عالمتر و آگاهتر است.
نقد عید بودن سنّت دیرینۀ نوروز
در اینجا مسألۀ عید نوروز به عنوان یک سنّت دیرینه، مورد سؤال و تأمّل قرار میگیرد که دلیل و توجیه عید بودن چنین ایّامی چه میباشد؟ و چرا از بین فصول و ایّام سال، به خصوصِ این ایّام به عنوان عید باید مطرح گردد و پس از گذشت قرنها تبدیل به یک سنّت و عادت ملّی شود؟ سنّتی که مخالفت با آن موجب
حیرت و استیحاش مردم عوام و بلکه خواص خواهد بود و برخی برای تأکید بیشتر و اثبات مؤکّد، متوسّل به آثار و ادلّۀ شرعی گردند و سرنخهایی از تأیید و امضای شریعت ارائه دهند و مهر تثبیت را از قِبَل دیانت و زعامت دینی بر پای صفحۀ بلاغ و ابلاغ آن بنهند و آن را مفروغٌ عنه از ناحیۀ شرع قلمداد کنند!
البتّه طبیعی است که انسان با شکفته شدن گلهای درختان و به سبزه نشستن حیات طبیعت و تغیّر حال و هوای بهار، روح و روان او منبسط و مبتهج و شاد خواهد شد و انتظار حلول فصل بهار را از مدّتها قبل با خود دارد و پیوسته با نظر به تاریخ، مقدم طراوت و صفای طبیعت را گرامی میدارد، ولی از آنجا که این سنّت جنبۀ شرعی به خود گرفته است و برای اثبات آن به احادیث و آثار مرویه از معصومین علیهم السّلام تمسّک شده است، از جهاتی مورد نقض و اشکال واقع میشود.
اشکالات وارد بر شرعیّت بخشیدن به مسألۀ نوروز
اوّلاً اینکه: دین مقدّس اسلام اختصاص به مناطق استوایی و حدود آن ندارد بلکه جمیع بقاع ارض را از قطب شمال تا قطب جنوب شامل میشود؛ حال اگر ملاک تثبیت این سنّت را از ناحیۀ شرع تغییر و تحوّل شرایط جوّی و اعتدال ربیعی و شکفته شدن گلها و دمیدن روح حیات به کالبد بیجان طبیعت بدانیم، در بسیاری از مناطق این ملاک نقض خواهد شد. در بسیاری از مناطق تا ماهها پس از شروع بهار هنوز فصل سرما و یخبندان به پایان نمیرسد، و این چه اعتدالی است که تفاوتی با زمستانش ندارد؛ حتّی در خود ایران، مناطق شمالی تا اواسط اردیبهشت نیز وارد فضای روحانگیز بهاری نمیشوند.
و از طرف دیگر، بسیاری از مناطق که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارند فصل زمستان و بهار و تابستان آنها با مناطق نیمکرۀ شمالی متفاوت است، یعنی پاییز آنها بهار و بهار آنها پاییز مناطق معتدله و نیمکرۀ شمالی میباشد.1
بنابراین سنّتی که از ناحیۀ شرع در بین افراد متداول شده است، یا باید اختصاص به بخشی از مناطق زمین داشته باشد که قطعاً این مسأله با عمومیّت و شمول شرع مقدّس به تمام نقاط عالم منافات دارد؛ و یا اینکه باید بپذیریم ملاک و جهت تدوین این سنّت، تبدّل فصل و تغییر آب و هوا نبوده است، که این مسأله نیز خُلف خواهد بود.
و ثانیاً: اگر ملاک این سنّت، همان تبدّل حال و هوای مناطق بوده باشد چرا حکم عید را به صورت کلّی جعل ننموده است و این سنّت را برای هر منطقهای به ملاحظۀ خصوصیّات و شرایط اقلیمی آن مکان قرار نداده است؟ و چه ایرادی داشت که میفرمود: هر قوم و ملّتی بر اساس شرایط و مقتضیات محیط و جغرافیای محلّ خویش نسبت به برقراری این سنّت اقدام نمایند.
و ثالثاً: اگر اعتدال ربیع و تحوّل شرایط محیط، علّت تشریع این سنّت است پس چرا روایاتی را که در تأیید سنّت باستانی نوروز میآورند، بر طبق شرایط آن زمان، در اواخر خردادماه بوده است؟ چنانچه پس از این مفصّلاً به این موضوع خواهیم پرداخت.
و رابعاً: متن روایات و اخبار در این مورد با این فرض سازگاری ندارد و بر اساس ملاکات دیگری بنا نهاده شدهاند.
بنابراین، ارتباط دادن این سنّت به اخبار و احادیث مورد ادّعا بر اساس حلول فصل بهار، صحیح نمیباشد و اینکه میگویند: از آنجا که تحوّل و تغییر شرایط فصول در این فصل انجام میگیرد و بر این اساس شارع آن را محترم شمرده است و حکم به برگزاری مراسم عید و پرداختن به سنن و عادات و آداب متداوله نموده است، صد در صد غلط و مخدوش میباشد.
عدم جواز ارتباط دادن سنّت نوروز به گردش زمین به دور خورشید
و امّا توجیه دیگری که برای احیاء و استمرار این سنّت مطرح است، گردش یک سال زمین به دور خورشید است و هنگام تحویل خورشید به برج حَمَل شروع
سال جدید محسوب میشود، و از این جهت افراد باید به شادی و شادمانی بپردازند و گذشت یک سال از عمر خویش را جشن بگیرند و برای نزدیک شدن یک سال به پایان عمر، به شادی و پایکوبی بپردازند!
این توجیه نیز مانند توجیه پیشین فاقد دلیل و حجّت منطقی و عقلانی و طبعاً شرعی میباشد؛ زیرا:
اوّلاً: گردش زمین به دور خورشید حرکتی است که هر لحظه از این حرکت میتواند به معنای گذشت و سپری شدن سال قبل و شروع سال جدید باشد، مانند حرکت عقربههای ساعت که هر ثانیۀ آن به معنای سپری شدن وقت قبل و شروع وقت و زمان جدید است. و اگر شروع سال جدید بر این اساس به خاطر اعتدال ربیعی و موسم بهار است که روز و شب هر دو به یک مقدار از زمان میباشند و به این جهت شروع سال جدید توجیه فیالجملهای مییابد، باید گفت: در ابتدای فصل پاییز نیز زمان روز و شب به اعتدال میرسد، مضافاً به اینکه در بسیاری از کشورها چنین مسألهای وجود ندارد و اعتدالی به این شکل حاصل نمیشود.
ثانیاً: نوروزی که اساس و پایهاش از زمان ساسانیان بنا نهاده شده است، در اواخر خردادماه بوده است نه ابتدای فصل بهار، وآنها نیز بر اساس خواست و سلیقۀ خود، این روز را نوروز نام نهادهاند و آداب و تشریفات خاصه را معمول داشتهاند؛ چنانکه گذشت و پس از این نیز خواهد آمد.
ثالثاً: قوانین و تکالیف شرعی بر اساس وجود ملاکات و مصالح واقعی و حقیقی بنا نهاده شده است نه بر اساس إعمال سلیقههای شخصی و گروهی؛ و چنانچه در روش و سنّتی ملاک و دلیل موجود در آن واجد ارزش و قوام منطقی و عقلایی نباشد، شرع مقدّس آن را نمیپذیرد و مهر تأیید بر آن نمینهد؛ چنانچه با تمام قامت به مبارزه و مقابله با آداب و رسوم جاهلی برخاست و یکی پس از دیگری آنها را از میان برداشت. و اینکه در یک روز از سال، اوقات شب و روز به
حدّ تساوی میرسد چه ارزش و بهایی دارد تا اینکه در شرع مورد توجّه قرار گیرد و آن روز را عید اعلام کند؟ به نظر میرسد افرادی که برای اثبات شرعی بودن این سنّت، به این امور متوسّل شدهاند و میشوند، خود فاقد اعتدال ربیع عقلانی و ادراکی خویش میباشند؛ آخر اگر با هر که میتوان شوخی و بازی کرد، دیگر با شرع و تکالیف و مبانی آن نمیتوان این کار را کرد!
در سنّت و ادبی که پای شرع به میان آید، دیدگاه شرع در تعالی و تربیت انسان مدّ نظر قرار میگیرد و هر آنچه مخالف با این منظر و دیدگاه است مطرود و محکوم میگردد.
فرق بین سنن اسلامی و سایر سنن از نظر علاّمه طباطبایی
مرحوم علاّمه طباطبایی در تفسیر المیزان، در مورد فرق بین سنّت اسلامی و سایر سنّتها میفرماید:
و الفرق الجوهریّ بینَ السنّة الإسلامیّة و السّننِ غیرِها، فی الغایة و الغرض؛ فغرضُ الإسلام أن تنالَ الدّنیا صلاحَها، و غرضُ غیرِه أن تنالَ ما تشتهیها. و علی هذین الأصلین یتفرّع ما یتفرّع من الفروع؛ قال تعالی: ﴿وَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡٔٗا وَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡ وَعَسَىٰٓ أَن تُحِبُّواْ شَيۡٔٗا وَهُوَ شَرّٞ لَّكُمۡ وَٱللَهُ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾1.2
«فرق اساسی بین سنّت اسلامی و سایر سنّتها، در غرض و مقصود و مقصد آنهاست. و غرض از یک سنّت اسلامی این است که آنچه به صلاح امور دنیوی است انسان نائل شود، ولی مقصد و هدف از سنّتهای غیر اسلامی این است که به هرچه خواست و اشتهای بشر تعلّق گرفت جامۀ عمل بپوشانند. و بر اساس همین افتراق، فروعات و امور شرع و مجتمعات تفریع میشود و پایۀ قوانین و تصرّفات نهاده میشود و کارها بر طبق آنها انتظام مییابد؛ چنانچه خدای متعال فرموده است:
﴿ممکن است که نسبت به امری کراهت داشته باشید در حالیکه به صلاح و خیر شما خواهد بود، و ممکن است که به مطلبی تمایل و اشتیاق داشته باشید در حالیکه به صلاح شما نخواهد بود و موجب ضرر و زیان شما گردد؛ و خداوند به همه چیز عالم و آگاه است در حالیکه شما نادان میباشید.﴾»
و در جای دیگر میفرمایند:
إنّ السّننَ الاجتماعیّة إمّا دینٌ حقٌّ فطریٌّ و هو الإسلام، أو دینٌ محرّفٌ عن الدّین الحق و سبیلِ الله عِوَجًا.1
«سنّتهای اجتماعی یا مشمول دیانت حقّۀ فطری خواهند شد که همان اسلام است، و یا دینی تحریف شده و از دین حق جدا و مجزّا، و از راه راست و سبیل الی الله به اعوجاج و انحراف کشیده شده است.»
مطابقت با فطرت، دلیل امضا و تأیید برخی سنّتهای اجتماعی توسّط شارع مقدّس
بنابراین اگر مشاهده گردید که اسلام و شرع مقدّس به سنّتی از سنّتهای اجتماعی احترام گذاشته است و آن را تأیید و تبلیغ نموده است، این خود دلیل بر آن است که در حاقّ واقع و در معیار و میزان فطرت و عالم عقل و درایت، این سنّت ممدوح و مورد امضا و رضای پروردگار میباشد؛ مانند تکریم و تعظیم میهمان که در اسلام نیز بسیار بدان تأکید گردیده است.2 و اگر دیده شد که سنّتی از سنّتها مورد امضا و قبول شارع واقع نشده است، این خود دلیل بر آن است که در عالم ملاکات و مبانی شرع مورد رضا و امضای شارع مقدّس قرار نگرفته است؛ مانند باقی گذاردن غذا در ظرف که این روش در میان اعراب جاهلی و نیز در میان بسیاری از مستکبران و مُترفین، رسمی است رایج، گویا ظرف غذا را تمیز کردن و محتویات آن را تناول نمودن کسر شأن میهمان تلقّی میشود و حتماً باید نیمی از غذا در ظرف باقی بماند تا شأن و شخصیّت آن فرد محفوظ باشد!
و به همین جهت است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
مَن سَنَّ سُنّةً حسنةً عَمِل بها مَن بعدَه، کان له أجرُه و مثلُ أُجورِهم من غیرِ أن یَنقُصَ من أُجورِهم شیئًا؛ و من سَنَّ سُنّةً سیّئةً فَعُمِل بها بعدَه، کان علیه وِزرُه و مثلُ أوزارِهم من غیر أن ینقُصَ من أوزارِهم شیئًا.1
«کسی که روش و فرهنگ پسندیده و ارزشمندی را پایهگذاری کند که دیگران بدان عمل نمایند و این فرهنگ استمرار پیدا کند، خداوند پاداش و اجر این پایهگذاری را به او خواهد داد و نیز پاداش و ثواب تمام کسانی را که به این سنّت، عمل مینمایند به حساب او میگذارد بدون اینکه ذرّهای از اجر و ثواب آنان بکاهد؛ و کسی که روش و سنّت ناپسند ومنحرفی را پایهگذاری کند و این مسأله به صورت یک فرهنگ نابجا درآید (چنانچه پیش از این گذشت) و افراد از این روش ناپسند تبعیّت نمایند، خداوند وزر و وبال و گناه آن پایهگذاری را بر گردن او قرار میدهد و نیز گناه تمام کسانی که از این روش ناپسند متابعت نمایند متوجّه او خواهد ساخت بدون اینکه ذرّهای از گناهان دیگران کاسته شود.»
عدم انحصار سنن پسندیده در آنچه از ناحیۀ شرع آمده
در اینجا مشاهده میشود که حضرت، سنّت و فرهنگ پسندیده را منحصر در آنچه از ناحیۀ شرع آمده است نفرمودهاند، بلکه به طور مطلق هر روش و آیینی را که فرد یا گروهی با خرد فردی یا خرد جمعی تدوین نماید و آن روش و فرهنگ با مذاق و روح شریعت سازگاری داشته باشد مورد امضا و تأیید شارع خواهد بود؛ و در مقابل نیز دربارۀ روش نکوهیده و ناپسند، همین مسأله وجود دارد و ناپسندی و خلاف در آن منحصر به ورود آن از ناحیۀ شرع نیست، بلکه اگر با روح و جان و کلّیات و کُبرَیات آموزههای شرعی تنافی داشته باشد مورد نهی و طرد و مخالفت شریعت قرار میگیرد. و اگر جز این بود حضرت میفرمودند: هر سنّت و مرامی که مستقیماً و بدون دخل و تصرّف افراد از ناحیۀ شرع بیاید مقبول و هرچه از طرف مردم وضع و تدوین گردد خلاف و محکوم است.
و بر این معنا أمیرالمؤمنین علیه السّلام در عهدنامۀ خود به مالک اشتر تأکید میورزند:
و لا تَنقُض سُنَّةً صالِحَةً عَمِلَ بها صدورُ هذهِ الأُمَّةِ و اجتَمَعَت بها الأُلفةُ و صَلَحَت علیها الرَّعیَّةُ. و لا تُحدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بشیءٍ من ماضی تلک السُّننِ فیکونَ الأجرُ لمن سَنَّها و الوِزرُ علیک بما نَقَضتَ منها.1
«ای مالک، آیین و مرام صالحی را که پیشینیان این امّت بدان عمل مینمودند و موجب ائتلاف و انس و محبّت بین آنان میگردید و صلاح رعیّت بر آن آیین استوار بود، نقض منما و گسسته مساز. و از برقراری مرام و آیینی که به یکی از این فرهنگها و سنّتها آسیب میرساند بپرهیز که در این صورت، مزد و پاداش مخصوص کسانی است که آن فرهنگها را بپا داشتند و ننگ و وبال از آن تو خواهد بود که باعث گسیختگی و نقض آنها شدی.»
عدم وجود مقصد و غرض عقلایی و فطری در مسألۀ نوروز
حال باید دید در این سنّت که عید قرار دادن روز اوّل سال، که تحویل شمس
به برج حَمَل میباشد، چه مقصد و غرض عقلایی و فطری و شرعی وجود دارد که شارع مقدّس به واسطۀ آن، حکم به انعقاد و تشکیل آن داده باشد؟
ما که هرچه به عقل و ضمیر خود مراجعه کردیم هیچ توجیهی برای احیای این سنّت نیافتیم؛ زیرا در مراجعه به عقل و فطرت، مسائل جانبی و قیود اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی باید به کناری نهاده شوند و بدون ملاحظۀ آنها، به اصل و اساس یک سنّت و روش توجّه و تأمّل نمود.
آری، تنها نکتهای که مدّعیان عید نوروز بدان متمسّک و متشبّث میشوند، آثاری است که بر حسب ادّعای آنان در متون روایی و احادیث معصومین علیهم السّلام موجود میباشد.
فصل سوّم : بررسی احادیث وارد در اثبات و نفی نوروز
بسم الله الرّحمن الرّحیم
حال با توجّه به مطالب مذکور، وقت آن رسیده است که به احادیث و اخباری که در این باب وارد شده است بپردازیم، و صحّت و سقم آنها را از جهت انتساب به معصومین علیهم السّلام و از جهت محتوا و مفهوم آن، مورد بررسی قرار دهیم.
آوردن هدیه برای أمیرالمؤمنین علیه السّلام در روز نوروز
یکی از روایاتی که برای تأیید سنّت و عید نوروز به آن متوسّل میشوند، روایتی است از أمیرالمؤمنین علیه السّلام؛ شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه این روایت را ذکر کرده است:
أُتِیَ عَلیٌّ علیه السّلام بهَدِیَّةِ النَّیروزِ، فقال علیه السّلام: «ما هذا؟» قالوا: «یا أمیرَالمؤمنین، الیَومُ النَّیروزُ.» فقال علیه السّلام: «اصنَعوا لنا کُلَّ یومٍ نَیروزًا!»1
و روی أنَّه قال علیه السّلام: «نَیروزُنا کُلُّ یَومٍ.»2
«در روز نوروز برای أمیرالمؤمنین علیه السّلام هدیهای آوردند (ظاهراً پالوده بوده است، به قرینۀ روایتی دیگر در همین روز3)، حضرت فرمودند: ”این چیست؟“ گفتند: ”یا أمیرالمؤمنین این به جهت نوروز است و امروز چون نوروز است، رسم بر این است که این غذا طبخ گردد.“ حضرت فرمودند:
”حال که چنین است پس هر روز ما را نوروز قرار دهید و از این طعام برای ما آماده سازید!“ یا اینکه فرموده باشد: ”نوروز ما هر روز است.“»
پر واضح است که این روایت، هیچ دلالتی بر تأیید آن حضرت نسبت به این سنّت و این عید ندارد و صرفاً در مقام تشکّر از هدیۀ افراد، همراه با مزاح فرمودهاند که: «چه خوب بود که هر روز ما را نوروز قرار میدادید!» و اگر عبارت دوّم که فرمودند: «هر روز ما نوروز است» صحیح باشد،1 خود به نحوی طعن در این سنّت خواهد بود؛ زیرا حضرت میخواهند بفرمایند: ما به این روزِ به خصوص اعتنایی نداریم، و هر روز برای ما شروعی است مبارک و طلوعی است برای جلب رحمت
پروردگار و استفاده از نعمت حیات و فضل الهی، چنانچه آن حضرت میفرمایند:
کُلُّ یَومٍ لا یُعصَی اللهُ فیه فهو یومُ عیدٍ؛ «هر روزی که در آن معصیت خدا انجام نگیرد، آن روز عید است.»1
بنابراین خندهآور است که این حدیث را به عنوان تأیید سنّت نوروز از ناحیۀ لواداران شرع قلمداد نماییم؛ بلکه میتوان به نوعی آن را در عداد منافیهای این قضیّه و حادثه دانست.
مضافاً به اینکه این روایت مربوط به زمان أمیرالمؤمنین علیه السّلام است و در آن سالها نوروزِ متداول و متعارف در اواخر خردادماه بوده است نه در روز اوّل بهار و موقع اعتدال ربیعی؛ و سخن در سنّت بودن عید نوروز در اوّل فصل بهار است، پس چگونه میتوان از این روایت برای تأیید شرع نسبت به نوروز متعارفِ فعلی و امروزه نام برد؟!
اهدای فالوده به أمیرالمؤمنین علیه السّلام در روز نوروز
روایت دوّم، خبری است که در دعائم الإسلام آورده است و به احتمال قریب به یقین، همان روایت اوّل است با اندکی اختلاف در تعبیر:
أنَّهُ أُهدِیَ إلیه فالوذَجٌ، فقال: «ما هذا؟» قالوا: «یَومُ نَیروزٍ.» قال: «فَنَیرِزوا إن قَدَرتُم کُلَّ یَومٍ!»2
«بعضی در روز نوروز فالودهای به عنوان هدیه خدمت أمیرالمؤمنین علیه السّلام آوردند، حضرت فرمودند: ”این چیست؟“ گفتند: ”امروز، روز نوروز است و این هدیه مخصوص امروز است.“ حضرت فرمودند: ”پس هر روز را برای ما نوروز بگردانید!“»
در این عبارت نیز کلام و یا کلمهای که دلالت بر تأیید از ناحیۀ حضرت باشد به چشم نمیخورد، علاوه بر اشکالی که در روایت اوّل نیز ذکر شد.
و همانطور که عرض شد، هر دو روایت یکی است؛1 امّا از آنجا که افراد در ضبط و حفظ کلمات و حروفات و نقل آنها به دیگران، آن حدّ از وسواس و توجّه را ندارند ممکن است یک معنا و مفهوم را به تعابیر مختلفی ذکر کنند و مقصود را در کلمات و حروفی که مختلف میباشند بیان کنند و از جهت ترکیب جمله و تقدّم و تأخّر در کلمات، بیان آنها مختلف و متفاوت گردد، چنانچه ما نیز به همین شیوه رفتار مینماییم.
روایت ابراهیم کرخی از امام صادق علیه السّلام در هدیۀ نوروز و مهرجان
یکی دیگر از روایاتی که ممکن است در تأیید این روز استشهاد گردد، حدیثی است که مرحوم کلینی در کافی آورده است:
عِدَّةٌ من أصحابِنا عن سَهلِ بنِ زیادٍ و أحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ جمیعًا، عن ابنِ محبوبٍ، عن إبراهیمَ الکَرخیِّ، قال:
سَألتُ أباعبدِاللهِ علیه السّلام عن الرّجلِ تکون له الضَّیعةُ الکبیرةُ، فإذا کانَ یَومُ المِهرَجانِ أو النَّیروزِ أهدَوا إلیه الشّیءَ لیس هو علیهم، یَتقرّبون بذلک إلَیه. فقال علیه السّلام: «أ لیس هم مُصَلّین؟» قلتُ: بلی.
قال: «فلیَقبَل هدیَّتَهم و لیُکافِهم؛ فَإنَّ رَسولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قال: ”لو أُهدِیَ إلَیَّ کُراعٌ لَقبِلتُ، و کان ذلک من الدّینِ. و لو أنَّ کافرًا أو مُنافِقًا أهدیٰ إلَیّ وَسقًا ما قَبِلتُ، و کان ذَلِکَ مِنَ الدّینِ؛ أبَی اللهُ عَزَّوَجَلَّ لی زَبدَ المشرکینَ و المنافقینَ و طعامَهم.“»1
«ابراهیم کرخی میگوید: از امام صادق علیه السّلام سؤال کردم: مردی است دارای املاک و مزارع بزرگ. هنگامی که روز مهرجان یا نوروز میرسد رعیّت او هدایایی برایش میآورند، این هدایا از روی جبر و اکراه نیست ولی قصد تقرّب و نزدیکی به او را دارند، آیا میتواند هدایای آنان را بپذیرد؟ امام علیه السّلام فرمودند: ”آیا اینها نماز میگزارند؟“ عرض کردم: آری. حضرت فرمودند: ”هدیۀ آنان را بپذیرد و تلافی نماید؛ زیرا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
اگر ران گوسفندی برایم هدیه آورند میپذیرم، و این سنّت از دین و شریعت است. و اگر کافر یا منافقی ران شتر یا گاوی به هدیه آورد نمیپذیرم، و این حکم و تکلیف را از دین میدانم؛ خداوند عزّوجلّ إباء نموده است برای من که از دستمایههای مشرکین و منافقین و غذای آنان مصرف نمایم.“»
در این روایت نیز تنها چیزی که به چشم نمیخورد تأیید اعیاد نوروز و مهرجان است، و اینکه امام علیه السّلام به او میفرمایند هدیۀ آنان را بپذیرد، چه ارتباطی با تثبیت این سنّت دارد؟! واقعاً که انسان از این همه بلاهت و سفاهت در عجب میماند! مسأله در اینجا پذیرش هدیه است و به همین جهت است که امام علیه السّلام قضیّۀ اسلام و کفر را در پذیرش و عدم آن مطرح میسازند، و ربطی به وقوع این هدیه در روز نوروز ندارد.
نقد و بررسی روایت مفضّل بن عمر از امام صادق علیه السّلام در تأیید نوروز
از جمله روایاتی که برای تأیید نوروز مطرح است، روایتی است که صاحب
مستدرک در بحث استحباب نماز روز نوروز از کتاب حسین بن حمدان الحضینی آورده است:
الحسینُ بنُ حَمدانَ الحُضَینیُّ فی کتابِهِ: عن مُحمَّدِ بن إسماعیلَ و عَلیِّ بنِ عَبدِاللهِ الحَسَنِیّانِ، عن أبی شُعَیبٍ مُحَمَّدِ بنِ نُصَیرٍ، عن عُمَرَ بنِ فُراتٍ، عن مُحمَّدِ بنِ المُفَضَّلِ، عن المُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ، عن الصّادقِ علیه السّلام، أنَّه قال له فی خبرٍ طَویلٍ فی جُملةِ کلامٍ له علیه السّلام فی إثباتِ الرَّجعَةِ، قال علیه السّلام:
«و قولُهُ [عزّوجلّ] فی الطَّوائِفِ من بنیإسرائیلَ، ﴿ٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ﴾ هاربینَ ﴿حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ﴾ إلی البراری و المَفاوزِ، یحفِروا عَلیٰ أنفسِهم أحفارًا و قالوا: ”قد حرَزنا أنفسَنا من الموتِ“ و کانوا زُهاءَ ثَلاثینَ ألفَ رَجُلٍ و امرَأةٍ و طفلٍ، ﴿فَقَالَ لَهُمُ ٱللَهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحۡيَٰهُمۡ﴾.1
فماتُوا کمَوتةِ نَفسٍ واحدةٍ فصارُوا أوصالًا رُفاتًا و عِظامًا نَخِرَةً، فَمَرَّ علیهم حِزقِیلُ بنُ العجوزِ فنظَر إلیهم و تأمَّل أمرَهُم و ناجَی رَبَّهُ فی أمرِهم، فقصَّ علیهِ قِصَّتَهم. قال حِزقیلُ: ”إلَهی و سیِّدی، قد أرَیتَهم قدرتَک فی أزمانهم، و جعَلتَهم رُفاتًا، و مرَّت علیهم الدُّهورُ فأرِهم قدرتَک فی أن تُحیِیَهم لی حتّیٰ أدعُوَهم إلیک، و وَفِّقهم للإیمانِ بک و تصدیقی.“
فأوحی اللهُ إلیهِ: ”یا حِزقیلُ، هذا یومٌ شریفٌ عظیمٌ قدرُه عندی، و قد آلیتُ أن لا یسألَنی مؤمنٌ فیه حاجةً إلّا قضَیتُها فی هذا الیومِ، و هو یومُ نَیروزٍ. فخُذِ الماءَ و رُشَّه علیهم، فإنَّهم یحیَونَ بإرادتی.“
فرَشَّ علیهم الماءَ فَأحیاهم اللهُ بِأسرِهِم.» ـ الخَبَر.2
«حسین بن حمدان در کتاب خود از مفضّل بن عمر، از امام صادق علیه السّلام چنین نقل میکند:
امام صادق علیه السّلام در ضمن مطالبی که دربارۀ رجعت فرمودند، راجع به اقوام و طایفههایی از بنیإسرائیل فرمودند:
”این افراد به خاطر فرار از مرگ، از منازل و شهرهای خود به سوی بیابانها و صحراها فرار نمودند و در زمین برای حفاظت از خود چالههایی حفر کردند و چنین پنداشتند که از مرگ رهایی یافتند، در حالیکه عدد آنها حدود سیهزار مرد و زن و کودک بود، خداوند به آنان خطاب نمود: بمیرید.
پس همگی آنان در دم جان سپردند، گویا فقط یک نفر بیش نبودند. سپس بدنهای آنها از هم پاشیده گشت و استخوانهایشان پوسیده شد. پس روزی حضرت حزقیل بن عجوز بر آنان عبور نمود و در احوال آنها به تفکّر و تأمّل پرداخت و با پروردگار خویش دربارۀ آنها به مناجات آمد؛ در این هنگام خدای متعال او را از وقایع آنان مطّلع ساخت.
حضرت حزقیل عرض کرد: ای سیّد و مولای من، قدرت و صلابت خود را در دوران گذشته به آنها نشان دادی و آنها را کوبیده و خاک گردانیدی و روزگاری دراز بر آنان گذشت، پس اکنون قدرت خویش را به ایشان بنما و آنان را زنده گردان، تا اینکه ایشان را به سوی تو دعوت نمایم و آنان را به ایمان به تو و تصدیق رسالت من موفّق گردان.
پس خداوند به حزقیل وحی فرستاد: ای حزقیل، این روز نزد من روز شریف و بلندمرتبهای است و من قسم یاد کردهام که هر مؤمنی در امروز حاجتی از من بخواهد حتماً و یقیناً آن را اجابت نمایم و این روز، روز نیروز است. پس قدری آب برگیر و بر آنان بریز و بنگر چگونه به اراده و مشیّت من همگی زنده خواهند شد.
و خداوند همۀ آنان را زنده گردانید.“» ـ تا آخر روایت.
در این روایت پیش از پرداختن به متن و محتوای آن، راجع به سند و مدرک آن باید توجّه شود و معلوم گردد که از جهت سند میتوان بدان اعتماد نمود یا خیر.
ناقل این روایت، حسین بن حمدان حضینی جنبلائی است که کتب متعدّدی در موضوعات متفاوتی داشته است، و مرحوم شیخ طوسی در کتاب رجال خویش
او را از جمله افرادی برشمرده است که مستقیماً هیچ روایتی از ائمّه علیهم السّلام نقل ننموده،1 و نجاشی دربارۀ او گفته است که اعتقادات او فاسد بوده است،2 و نیز ابنغضائری او را قدح نموده و گفته است که او کذّاب و فاسد المذهب است و اعتنایی به نقل او نمیتوان کرد.3
بنابراین، این روایت از جهت استناد به معصوم علیه السّلام فاقد حجّیت و اعتبار میباشد و از درجۀ وثاقت ساقط است.
و امّا محتوای آن که دیگر نیازی به تأمّل و دقّت ندارد و بداهت سستی مطالب آن معلوم است؛ زیرا استجابت دعای در روز نوروز آن هم با این تأکیدات غلاظ و شداد، سخافت این کلام را روشن میسازد و اینکه هر شخص هر دعایی را در این روز از خدای متعال بکند بیبرو برگرد مستجاب خواهد شد!!
و دیگر اینکه امام علیه السّلام در روایت معلّی ـ چنانچه پس از این خواهد آمد ـ فرموده است: «شما عربها آن را ضایع کردید و عجمها آن را گرامی داشتند.» خب اگر ما بهجای مفضّل بودیم از امام علیه السّلام سؤال میکردیم: ـ نعوذ بالله ـ شما خود سبب تضییع این روز بیمانند و عجیب و غریب شدهاید؛ زیرا با گذشت حدود یکصد و پنجاه سال از دوران امامت و ولایت هنوز این روز به مردم معرّفی نشده است، و هیچکس جز خود ائمّه علیهم السّلام نمیتواند در تعریف و توصیف و ابلاغ آن به مردم نقشی داشته باشد و چه کسی جز خود معصومین میتواند حقایق و اسرار نظام هستی را به مردم بنمایاند و آنان را متوجّه تکالیف و آثار مترتّبه بر آن بکند؟!
و امّا ایراد و اشکال اصلی، که عدم تعیّن و تشخّص روز نوروز در زمان امام علیه السّلام است ـ چنانچه گذشت ـ در این روایت نیز موجود میباشد.
آغاز جعل سند و انتساب دروغین حدیث به حضرات معصومین، پس از ارتحال پیامبر اکرم
آری، جعل سند و مونتاژ سلسلۀ راویان و انتساب دروغین حدیث به حضرات معصومین علیهم السّلام، پس از ارتحال رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شروع شد و در طول تاریخ اسلام همچنان ادامه و استمرار یافت، و اکنون نیز ما خود شاهد این بدعت و عمل شنیع میباشیم!
نقل مکاشفات دروغین و انتساب آنها به حضرت صاحبالأمر أرواحنا فداه چه فرقی با جعل اکاذیب و روایات دروغین از أبوهریره و سَمُرة بن جُندب و کعبالأحبار و عبدالله بن سباها دارد؟ برای رسیدن به امیال و مقاصد دنیوی و استیلاء بر مسند و کرسی ریاست به چه اعمال خلاف شرع و حرام بیّن و خدعه و مکر و کذب و تقلّب که دست نمیزنیم! و از امام معصوم، عصمت پروردگار و ناموس عالم وجود، مایه نمیگذاریم! و خوابها و مکاشفات دروغ را برای رساندن افراد معلومالحال به کرسی ریاست و حکومت، از آن بزرگوار شایع و منتشر نمیکنیم! آخر چرا؟ و اگر دروغ میگوییم ـ که میگوییم ـ، بگوییم ولی چرا پای عصمت حق را به میان میآوریم؟ و دعای آن حضرت را در شب قدر، برای پیروزی افراد به مسند حکومت منتشر مینماییم و اذهان خام و ناپختۀ عوام را مشوّش نموده و فریب میدهیم؟!
در روز جمعه از ناحیۀ حضرت، مردم را دعوت به غسل و زیارت آل یس و سپس حکم به انتخاب فرد مورد نظر مینماییم! عجبا که دیواری کوتاهتر از این معصوم مظلوم پیدا نکرده، بار توهّمات و تخیّلات و هواهای نفسانی خویش را بر دوش و گردۀ او مینهیم و او را به سمت و سوی اهواءِ دنیّه و پست و بیمقدار خویش میکشانیم. وای بر ما که ناموس مقام عزّت را اینقدر خوار و بیمقدار پنداشتیم و قبیحترین و وقیحترین توهینها و جسارتها را به او روا داشتیم؛ ﴿وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ﴾.1
مسألۀ دروغ و تزویر منحصراً در زمان حضور معصومین صلوات الله علیهم
أجمعین نبوده است و به افرادی چون ابوهریره و سمُرة بن جندب و علیّ بن أبیحمزه و هلالی و غیره خلاصه نمیشود، بلکه در زمان غیبت نیز پیوسته برخی افراد از این شیوۀ نامیمون و قبیح برای رسیدن به مقاصد خود بهره میبرند.
داستان عبرتانگیز مرحوم سردار کابلی و جعل سند شجرهنامۀ خاندان آل آقا
در اینجا بیمناسبت نمیبینم که داستانی از مرحوم سردار کابلی در ارتباط با همین موضوع نقل کنم. قضیّه مربوط به شجرهنامۀ خاندان آل آقا در کرمانشاه و انتساب آنها به شیخ مفید ـ أعلی الله مقامَه ـ میباشد که بسیار موجب حیرت و تعجّب و عبرت برای همگان است.
کیوان سمیعی در کتاب زندگانی سردار کابلی، چنین مینگارد:
سردار کابلی نقل فرمودند: «زمانی عالم نسّابه، مرحوم سیّد جعفر اعرجی کاظمینی ملقّب به معینالأشراف که مؤلّف کتب عدیده در انساب و متوفّا به سال ١٣٣٢ قمری بوده است، به کرمانشاه آمد. به علّت اطّلاعاتی که از انساب داشت من جهت استفاده، او را به خانۀ خود دعوت کردم و کتابخانهام را در اختیارش گذاردم. این زمان مقارن با دورۀ ریاست روحانی مرحوم آقا اسدالله امام جمعه، بزرگ فرزند آقا عبدالله بن آقا محمّد جعفر بن آقا محمّد علی بن آقا محمّد باقر بهبهانی، ملقّب به استاد اکبر و استاد مجدّد ـ رحمة الله علیهم أجمعین ـ در کرمانشاه بود، که به سال ١٣٢٤ قمری به رحمت ایزدی پیوست. آقا اسدالله علاوه بر مقام علمی، مردی بسیار مقتدر و متنفّذ بود و از این جهت شباهت به مرحوم آقا محمّد علی داشت.
معینالأشراف که به قصد انتجاع به کرمانشاه آمده بود، به منظور تمتّع از قدرت و ثروت امام جمعه، اکثر روزها به محضر او میرفت و به جلب توجّهش میکوشید.
روزی معینالأشراف را در کتابخانه دیدم که اسامی بسیاری بر اوراق متعدّد نوشته است و متّصل آنها را پس و پیش میکند، گاهی هم به کتاب رجالی مراجعه مینماید. علّت این کار را پرسیدم، گفت: ”سلسلۀ نسب آقای امام را میخواهم تهیّه کنم.“ گفتم: سلسلۀ نسب ایشان که مجهول نیست و تا مؤسّس بهبهانی و پدرش محمّد اکمل، همه از مشاهیر علما
هستند که ترجمۀ حالشان در کتب متأخّرین مندرج است. گفت: ”از محمّد اکمل تا شیخ مفید را میخواهم.“
من که تا آن لحظه چنین نسبتی را نه در کتابی خوانده بودم و نه از کسی شنیده بودم، با حیرت تمام گفتم: مگر نسبت آقا باقر بهبهانی به شیخ مفید منتهی میشود؟! پاسخ داد: ”آری چنین است، ولی تا به حال کسی جز من متوجّه این نکته نشده است.“
پرسیدم: به چه دلیل؟ مطالبی گفت که من قانع نگردیدم. بالأخره در برابر اصرار من در کشف مطلب گفت: ”اگر ما بگوییم نسب امام جمعه به شیخ مفید متّصل میشود، آیا حکمی از احکام دینی تغییر میکند؟ من که نمیخواهم او را سیّد معرّفی کنم تا ملازمه با تغییر موضوع و موردِ حکم شرعی داشته باشد!“»
مرحوم سردار میفرمودند: «من که از شنیدن این سخنان به کلّی مبهوت گردیده بودم، پرسیدم: مقصود از این کار چیست؟! خندید و به شوخی گفت: ”ملک چشمه سفید!“1 من دیگر سخنی نگفتم و از او آزرده خاطر شدم. امّا در آن روز او نسبنامهای بههم تلفیق نمود و با ذکر تعدادی اسامی، نسب امام جمعه را به شیخ مفید رسانید2 و آن را با خطی خوش نوشت و روز بعد در حضور جماعتی به آقای امام تسلیم کرد. هرچند شخص امام جمعه، با هوش و فراستی که داشت این کار معینالأشراف را نوعی از تملّق دانسته بود، ولی دیگران به علّت شهرتی که وی به دانستن علم انساب پیدا کرده بود یقین به صحّت این نسبنامه نمودند.»
تا اینجا حاصل حکایتی بود که مرحوم سردار کابلی نقل فرمودند، و اکنون لازم مینماید بنده در تأیید و تتمیم آن عرض کنم که: اگر چه مرحوم آقا اسدالله امام جمعه نسبنامۀ مزبور را با شکّ و تردید بسیار پذیرفته و حتّی آن را نوعی تملّق علمی شناخته بوده است، امّا پس از او افراد این خانوادۀ جلیل آن را چنان معتبر و صحیح شناختند که هریک نسخهای جهت خود نویسانده و نگاه داشتند و در سال ١٣٠٤ شمسی هم که به حکم دولت، مقرّر شد ایرانیان نام خانوادگی داشته باشند جماعتی از اعقاب محقّق بهبهانی به همین لحاظ برای خود عنوانِ «مفیدی» انتخاب کردند.
صورت نسبنامۀ تلفیقی معینالأشراف، به کثرت نزد افراد خانوادۀ محترم آل آقا موجود بود و هنگامی که در سال ١٣٥٣ قمری مرحوم علاّمه سیّد محسن جبل عاملی به منظور جمعآوری موادّ تألیف کتاب أعیان الشّیعه به ایران تشریف آورد و در محرّم همان سال به کرمانشاه آمد، همین نسبنامه در اختیارش قرار گرفت، و او آن را در أعیان الشّیعه ضمن ترجمۀ حال مؤسّس بهبهانی نقل کرد.1 بعدها هم چون کتاب مزبور از مراجع مسلّم نویسندگان رجال واقع شد، هر کس که ترجمۀ حالی از آقا باقر بهبهانی یا فرزندانش نوشت، یا آن را به تمامه نقل کرد یا اقتصار بر این کرد که نسب این فامیل به شیخ مفید منتهی میشود، در صورتی که اگر این مطلب صحیح بود به طور قطع و یقین آقا باقر بهبهانی و فرزندش آقا محمّد علی، آن را نقل میکردند؛ زیرا این دو عالم محقّق گذشته از آنکه از علمای نامی شیعه در فقه و اصول و سایر علوم اسلامی بودهاند، از محقّقین علمای رجال به شمار میروند، و هر دو در کتب خود بارها نام شیخ مفید ـ قدّس الله تعالی سرّه ـ را بردهاند و در هیچ جا خود را بدو منسوب نکردهاند، در حالیکه به انتساب به علما تا آنجا علاقهمند بودهاند که آقا باقر در اکثر موارد که نام مجلسی اوّل و ملاّ صالح مازندرانی و مجلسی دوّم را میبرد، به مناسبت اینکه مادرش دختر آقا نور الدّین پسر ملاّ صالح و مادر آقا نورالدّین هم دختر مجلسی اوّل آخوند ملاّ محمّد تقی بوده است، از دو نفر اوّل به عنوان جدّ و از
مجلسی دوّم آخوند ملاّ محمّد باقر به عنوان خال، تعبیر میکند و آقا محمّد علی نیز بارها از مجلسی دوّم به صورت خال مِفضال مطلبی نقل میکند، و تعلیقات رجال میرزا محمّد استرآبادی و مقامع الفضل پر است از این تعبیرات.
علاوه بر آنکه این موضوع از زمان مؤسّس بهبهانی تا تقریباً اواخر زمان مرحوم آقا اسدالله به هیچوجه در میان این خانواده مطرح نبوده است، هیچ دانشمند محقّقی از غیر این خانواده نیز به آن اشاره نکرده. و مثلاً حاج میرزا حسین نوری ـ که در تتبّع حدیث و رجال از افراد بسیار کمنظیر بوده ـ در خاتمۀ مستدرک الوسائل، و حاج شیخ عبّاس قمی ـ که اقوالش در این ابواب، مورد استناد است ـ در فوائد الرّضویّه و الکُنی و الألقاب و باقی کتب مربوط به رجالش، به چنین مطلبی اشاره ننمودند با آنکه هر دو ضمن تعداد فضایل، بسیار بر سلالۀ علم و فضل بودن استاد اکبر تصریح کرده و منسوبین او را ذکر نمودهاند.
این موضوع مورد توجّه و بحث چند تن از فضلای معاصر نیز قرار گرفته است، از جمله دانشمند محترم آقای معلّم حبیبآبادی در مجلّد اوّل کتاب مکارم الآثار، ذیل سال ١٢٠٥ قمری پس از نقل نسبنامۀ آقا باقر بهبهانی مینویسد: «سلسلۀ این نسب از شیخ مفید تا صاحب عنوان (مؤسّس بهبهانی) در هیچجا به نظر نرسیده؛ الاّ أعیان الشّیعه، و در آن اشکال کمیِ واسطه موجود است، و علی التّحقیق چند نفر افتاده دارد.»
و فاضل ارجمند آقای علی دوانی هم در کتاب وحید بهبهانی مینویسد: «تحقیقات زیاد نمودیم تا بر مدرک این شجرهنامه دست یابیم، نه از خود وحید در کتابهایی که نوشته و اجازاتی که به شاگردانش داده و نه از فرزندان او مدرکی بهدست نیامد، فقط عالم نسّابه مرحوم سیّد جعفر اعرجی کاظمینی بغدادی، مؤلّف کتاب الأساس فی أنساب الناس، سلسلۀ نسب مرحوم وحید را ضبط کرده و تمام این شجرهنامههایی که در دست است از روی آن کتاب استنساخ شده.»
این مطلب که آقای دوانی نوشتهاند کاملاً صحیح است، امّا وضع آنچه مرحوم سیّد جعفر اعرجی نسّابه نوشته، به صورتی بوده است که ما از
مرحوم سردار کابلی نقل کردیم.1
تمام شد آنچه که از کتاب زندگانی سردار کابلی، به نوشتۀ آقای کیوان سمیعی نقل نمودیم.
این واقعه با کمال تأسّف، بارها و بارها در طول تاریخ علیالخصوص در تاریخ اسلام تکرار شده است و افرادِ از خدا بیخبر دست به جعل و وضع حدیث و غیره، به لحاظ منافع دنیوی و شهوات نفسانی میزدهاند.
این روایت نیز قطعاً مشمول همین روش منحوس و شیوۀ معکوس گردیده است و هیچ توجیهی برای تمسّک بدان وجود ندارد.
مشابهت جعل حدیث در سلسله سند سادات آل آقا به تحریفات عاشورا توسط بنیامیّه
و حقیر گوید: چقدر مقام، شبیه است به داستان روز عاشورا و جعل حدیث دربارۀ فضیلت آن، چنانچه مرحوم محدّث قمّی در مفاتیح الجنان آورده است. ایشان به نقل از کتاب شفاء الصّدور فی شرح زیارة العاشور، در شرح این فقره از زیارت عاشوراء: «اللهُمَّ إنّ هذا یومٌ تبرّکت به بنو أمیّة و ابنُ آکلةِ الأکباد؛ خدایا امروز روزی است که بنیامیّه و فرزند هند جگرخوار آن را روز مبارک و میمون قرار دادهاند» میگوید:
امر چهارم از وجوه تبرّک به یوم عاشورا اینکه: دعا و طلب حوایج را در این روز مستحب دانستهاند و به جهت این کار مناقب و فضایلی برای این روز به جعل و وضع، افتراء کردند و دعاهایی چند تلفیق کرده، تعلیم عاصیان نمودند تا امر، ملتبس و کار مشتبه شود؛ چنانچه در خطبهای که در بلاد خود در این روز میخوانند برای هر نبیّ، وسیله و شرفی در این روز یاد میکنند، مثل اِخماد نار نمرود و قرار سفینۀ نوح و اغراق جند فرعون و اِنجاء عیسی از دار یهودان؛ چنانچه شیخ صدوق از جبلۀ مکّیه نقل کرده که: «شنیدم از میثم تمّار ـ رضی الله عنه ـ که فرمود: ”والله میکشند این امّت، پسر پیغمبر خود را در محرّم در روز دهم، و هر آینه أعدای حق سبحانه و تعالی این روز را روز برکت قرار دهند، و همانا این کار شدنی است و پیشی گرفته است در علم خدای تعالی، و من
میدانم او را به عهدی که از مولایم أمیرالمؤمنین علیه السّلام به من رسیده.“»
تا آنکه جبله میگوید: «گفتم چگونه مردم روز قتل حسین را روز برکت قرار دهند؟! پس میثم بگریست و فرمود: ”حدیثی وضع کنند که: او روزی است که خدای تعالی در او توبۀ آدم را قبول کرد، با اینکه خدای تعالی در ذیحجّه توبۀ آدم را قبول کرد؛ و گمان میکنند که او روزی است که خدای تعالی یونس را از شکم ماهی بیرون آورد، با اینکه خدای تعالی یونس را در ذیقعده از شکم ماهی برآورد؛ و گمان میکنند که او روزی است که سفینۀ نوح بر جودی قرار گرفت، با اینکه استواءِ سفینه در روز هجدهم ذیحجّه بوده؛ و گمان میکنند که او روزی است که خدا دریا را برای موسی بشکافت، با اینکه این کار در ربیع الأوّل بود.“»
و بالجمله با این همه تصریح و تأکید که در خبر میثم شده و در حقیقت از علائم نبوّت و امامت و دلیل حقّیّت طریقۀ شیعه است که اخبار به غیبی چنان داده است و مضمون او مطابق با واقع محسوس است، عجب است که دعایی بر طبق این اکاذب تلفیق شده و در کتب بعضی بیخبران که غافل بودهاند، مذکور و به دست عوام داده شده ـ و البتّه خواندن آن دعا بدعت و محرّم است ـ و آن دعا این است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم، سبحان الله مِلاءَ المیزان و منتهی العلم و مبلغَ الرّضا و زِنَة العرش.» بعد از دو سه سطر دارد: «ده مرتبه صلوات بفرستد و بگوید: یا قابل توبةِ آدمَ یومَ عاشوراء، و یا رافعَ إدریسَ إلی السّماءِ یومَ عاشوراء، یا مُسکِّنَ سفینةِ نوحٍ علی الجودیِّ یومَ عاشوراء، و یا غیاثَ إبراهیمَ من النّار یومَ عاشوراء» ـ الخ.
و شک نیست که این دعا را یکی از نواصب مدینه یا خوارج مسقط یا امثال اینها جعل کرده و تتمیم ظلم بنیامیّه را نموده. ـ تمام شد کلام صاحب شفاء الصّدور.1
بنابراین بیاعتباری و عدم وثاقت این فرد (حسین بن حمدان حضینی) به حدّی است که ما را از تحقیق دربارۀ سلسلۀ سند او تا مفضّل، بینیاز میکند و حاجتی در تحقیق احوال رجال این حدیث دروغ و مجعول نمییابیم.
روایت معلّی بن خنیس شاخصترین حدیث در تأیید نوروز
حال میپردازیم به مهمترین و شاخصترین حدیثی که در باب عید نوروز، توسّط بسیاری از مدافعان و موافقان و تأییدکنندگان آن در کتب ثبت شده و حتّی در میان عوام، رایج گشته است؛ و سبب آن، نقل مرحوم مجلسی در کتاب زاد المعاد، و این اواخر، مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی ـ رحمة الله علیهما ـ در کتاب مفاتیح الجنان است. و آن روایت معلّی بن خنیس از امام صادق علیه السّلام است.
منزلت رفیع و مقام متین معلّی بن خنیس نزد امام صادق علیه السّلام
معلّی بن خنیس یکی از شاگردان امام صادق علیه السّلام بود و نزد آن حضرت منزلتی رفیع و مقامی متین داشت و از زمرۀ خواصّ و حواریّون آن امام هُمام به شمار میرفت، به طوری که او را به عنوان پیشکار و مدیر امور اداری حضرت به حساب میآوردند.
مرحوم علاّمۀ والد حضرت آیة الله حسینی طهرانی ـ قدّس الله سرّه ـ در کتاب شریف امام شناسی، جلد شانزده، صفحۀ ٣٥٢ دربارۀ معلّی بن خنیس چنین افاده فرمودهاند:
داود بن علی بن عبدالله بن عبّاس (عموی منصور دوانیقی) از جانب وی حاکم مدینه بود و فرستاد پی معلّی بن خنیس، پیشکار و مدیر عامل امور اداری حضرت، و از او خواست تا وی را بر اصحاب امام صادق علیه السّلام و خواصّ آن حضرت رهبری نماید. معلّیٰ از معرفتشان تجاهل کرد و چون داود بر کشف اسامی و خصوصیّات اصحاب اصرار ورزید و وی را تهدید به قتل کرد، معلّیٰ به او گفت:
«أ بالقَتل تُهَدِّدُنی؟! والله لو کانوا تحتَ قَدَمی، ما رَفَعتُ قدمی عنهم؛ و إن أنت قَتلتَنی، تُسعِدُنی و أشقَیتُک!
آیا مرا به کشتن تهدید مینمایی؟! قسم به خدا اگر اصحاب حضرت در زیر گامم باشند، من گامم را از روی ایشان برنمیدارم؛ و اگر تو مرا بکشی
من به سعادت رسیدهام و تو به شقاوت!»
وقتی که داود مشاهده کرد که معلّیٰ از ابراز اسامی آنان به شدّت امتناع میکند، او را کُشت و اموال او را که اموال امام بود ربود و مصادره نمود.
مطالبۀ قصاص نمودن امام صادق علیه السّلام از قاتلین معلّی بن خنیس
چون این خبر به امام صادق علیه السّلام رسید، با حالت خشم برخاست درحالیکه ردایش بر روی زمین کشیده میشد، و بر داود وارد شد و به او گفت:
«قتَلتَ مولای و أخذتَ مالی! أما عَلِمتَ أنّ الرّجلَ ینام علی الثَکْل و لا یَنام علی الحَرَب؟!
تو مولایم را کشتی، و مالم را ربودی! آیا ندانستهای که انسان میتواند در مصیبت جانی و مرگ عزیزش آرام بگیرد ولی نمیتواند بر مصیبت مالی و نهب و غارت آرام بگیرد؟!»
امام صادق علیه السّلام از داود مطالبۀ قصاص کردند. داود قاتل معلّیٰ را که رئیس شرطه و شهربانی مدینه بود پیش آورد که حضرت او را به جهت قصاص خون معلّیٰ بکشند. رئیس شرطه شروع کرد به صیحه زدن که:
«به من امر میکنند تا مردم را برای ایشان بکشم، سپس خودم را میکشند!»
پس از این واقعه، داود پنج تن از شرطهها (نگهبانان) را فرستاد تا حضرت صادق علیه السّلام را بیاورند، و به ایشان گفت: «شما او را بیاورید، و اگر از آمدن امتناع نمود سرش را بیاورید!» شرطهها داخل منزل حضرت شدند در حالیکه ایشان نماز میخواندند، و گفتند: «داود را اجابت کن.»
حضرت فرمود: «اگر اجابت نکنم چه خواهید کرد؟!» گفتند: «ما را به امری امر کرده است.» حضرت فرمود: «اِنصَرِفوا! فَإنّهُ خَیرٌ لَکُم فی دُنیاکُم و آخِرَتِکُم؛ شما مراجعت کنید، زیرا بازگشتن برای شما چه برای دنیایتان و چه برای آخرتتان پسندیده است!»
شرطهها از مراجعت إباء کردند مگر آنکه حضرت را با خود ببرند.
در این حال حضرت دو دست خود را بلند نمودند، سپس آنها را بر دو شانۀ خود گذاردند، و پس از آن دو دستها را گشودند، سپس با سبّابه
خود دعا کردند، و از وی شنیده شد که میگوید: «السّاعَةَ! السّاعَةَ!» حتّی سُمِعَ صُراخٌ عالٍ. فقال لَهُم: «إنّ صاحِبَکُم قد ماتَ.» فَانصَرَفوا. «”این ساعت! این ساعت!“ تا اینکه فریاد بلندی به گوش رسید. حضرت به آنها فرمود: ”رئیستان بمرد.“ شرطهها از منزل حضرت بیرون رفتند.»
مضمون و محتوای این داستان را کلینی، و حافظ رجب بُرسی و ابن شهرآشوب ذکر نمودهاند.
باری این چند مورد، بعضی از موارد بود که حضرت صریحاً در برابر ابوالدّوانیق مقاومت فرموده و به خود وی و یا ولات از قِبل وی در مدینه اعلام جرم فرمودهاند، گرچه ملازم با کشته شدن و در برابر شمشیر قرار گرفتن نفس نفیس خود حضرت بوده باشد.
معلّی بن خنیس از موثّقین راویان و اهل جنّت است
معلّی بن خنیس از موثّقین راویان میباشد و از اهل جنّت است، حضرت برای او طلب خیر نمودند. فقط عیبی که داشت کشف اسرار حضرت میکرد، و در برابر مخالفان به مطالب درونی و سرّی و ملکوتی حضرت، زبان میگشود و حضرت با آنکه کراراً وی را منع میکردند ولی معذلک خوددار نبود، و بالأخره همین امر موجب شد که شهرت یافت و والی مدینه وی را از میان اصحاب امام برای معرّفی اسامی آنها به نزد خود طلبید، او هم جدّاً امتناع کرد تا بالأخره مقتول و مصلوب و مسلوب گردید.
تمام شد آنچه در کتاب امام شناسی آورده شده است.
سوء استفادۀ جاعلین حدیث از علوّ مقام معلّی بن خنیس نزد امام صادق علیه السّلام
حقیر گوید: و به همین جهت است که ابنغضائری گفته است: «غالیان، روایاتی را به معلّیٰ نسبت میدهند و لهذا نمیتوان به اخبار او اعتماد نمود.»1 یعنی جلالت قدر و منزلت او نزد امام صادق علیه السّلام به حدّی بود که برای انتساب اکاذیب غلوّ آمیز به امام صادق علیه السّلام، مورد مناسبی بوده است.
نقد و بررسی روایت معلّی بن خنیس از امام صادق علیه السّلام در تأیید نوروز
مرحوم حاج شیخ عبّاس در مفاتیح چنین گوید:
و امّا اعمال عید نوروز، پس چنان است که حضرت صادق علیه السّلام به
معلّی بن خنیس تعلیم فرموده که: «چون روز نوروز شود غسل کن و پاکیزهترین جامههای خود را بپوش و به بهترین بوهای خوش، خود را خوشبو گردان و در آن روز روزه بدار. پس چون از نماز پیشین و پسین و نافلههای آن فارغ شوی، چهار رکعت نماز بگزار ـ یعنی هر دو رکعت به یک سلام ـ و در رکعت اوّل بعد از حمد ده مرتبه سورۀ ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ﴾ بخوان، و در رکعت دوّم بعد از حمد ده مرتبه سورۀ ﴿قُلۡ يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾ و در رکعت سیّم بعد از حمد، ده مرتبه سورۀ ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ﴾ و در رکعت چهارم بعد از حمد ده مرتبه سورۀ ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ﴾ و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ﴾ بخوان، و بعد از نماز به سجدۀ شکر برو و این دعا بخوان:
”اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحمَّدٍ و آلِ مُحمَّدٍ الأوصِیاءِ المَرضِیِّینَ، و عَلَی جَمِیعِ أنبِیائِکَ و رُسُلِکَ بِأفضَلِ صَلَواتِکَ، و بارِک عَلَیهِم بِأفضَلِ بَرَکاتِکَ، و صَلِّ عَلَی أرواحِهِم و أجسادِهِم. اللهُمَّ بارِک عَلَی مُحمَّدٍ و آلِ مُحمَّدٍ و بارِک لَنا فی یَومِنا هَذا الَّذِی فَضَّلتَهُ و کَرَّمتَهُ و شَرَّفتَهُ و عَظَّمتَ خَطَرَهُ. اللهُمَّ بارِک لِی فِیما أنعَمتَ بِهِ عَلَیَّ حَتَّی لا أشکُرَ أحَدًا غَیرَکَ، و وَسِّع عَلَیَّ فی رِزقی یا ذا الجَلالِ و الإکرامِ. اللهُمَّ ما غابَ عَنِّی فَلا یَغِیبَنَّ عَنِّی عَونُکَ و حِفظُکَ، و ما فَقَدتُ مِن شَیءٍ فَلا تُفقِدنی عَونَکَ عَلَیهِ حَتَّی لا أتَکَلَّفَ ما لا أحتاجُ إلَیه، یا ذا الجَلالِ و الإکرام.“
چون چنین کنی گناهان پنجاه سالۀ تو آمرزیده شود. و بسیار بگو: ”یا ذا الجلال و الإکرام.“»1
بررسی و تحلیل سند روایت معلّی بن خنیس
این روایت را مرحوم مجلسی از مصباح المتهجّد شیخ طوسی نقل کرده است،2 و همچنین از دو کتاب دیگر نقل کرده است، یکی با این عبارت: «رأیت فی بعض
الکتب المعتبرة»1 و روایت معلّیٰ را با تفصیل بسیاری نقل میکند، و دیگری با این عبارت: «و رُوِیَ أیضًا فی بعض الکتب»2 و خود پس از آن میگوید: «این روایات را از کتب منجّمین نقل کردهایم ولی من اعتمادی به آنها ندارم.»3 بنابراین از نظر مرحوم مجلسی، روایت مفصّل معلّی بن خنیس از درجۀ اعتبار ساقط میباشد و آنچه در نزد ایشان مسکوت گذاشته شده است روایت معلّی است که در مصباح المتهجّد شیخ طوسی آمده است.
نیامدن این حدیث قبل از شیخ طوسی در هیچیک
نکتۀ قابل توجّه اینکه این روایت پیش از شیخ طوسی در هیچیک از کتب معتبرۀ شیعه نیامده است، بلکه اصلاً در هیچ کتابی نیامده است چه معتبر و چه غیر معتبر. و آنچه در کتاب مصباح شیخ آمده است مختصری است از مفصّل آن؛ زیرا معنا ندارد که یک روایت را چند بار معلّیٰ از امام صادق علیه السّلام به طرق مختلف شنیده باشد و هر بار با توضیحاتی بیشتر و در بعضی با حذف و نقصانی متفاوت با دیگری!
سند نداشتن این حدیث در مصباح شیخ طوسی
و امّا روایت شیخ در مصباح که در آن اشاره به نمازهای مستحبّی در این روز شده است به طور کلّی فاقد سند میباشد و خود شیخ برای این روایت سندی ذکر نکرده است. قابل توجّه اینکه این حقیر در سفر زیارتی به عتبات عالیات، از چند کتابخانۀ معتبر آنجا از جمله کتابخانۀ مرحوم کاشفالغطاء و کتابخانۀ مرحوم آیة الله حکیم و کتابخانۀ مرحوم آقا شیخ عبدالحسین امینی و مکتبة الحیدریه، دیدن نمودم و تمام نسخ خطّی مصباح مرحوم شیخ طوسی را مطالعه و تفحّص نمودم و از تمامی صفحههایی که این روایت در آنها بود عکسبرداری کردم، حال نتیجۀ آن را اینچنین معروض میدارم:
این روایت به هیچوجه من الوجوه از امام علیه السّلام صادر نشده است و کذب محض میباشد، و جالب اینکه تحریف و جعل این روایت بسیار ناشیانه و ناپخته انجام شده است.
فقدان این حدیث در نسخ خطی و اصلی مصباح شیخ طوسی
اوّلاً: در بسیاری از نسخ خطّی، اصلاً هیچ اثری از این روایت به چشم نمیخورد حتّی یک کلمه! در حالیکه سایر صفحات و عبارات با هم منطبق میباشند، با مختصر اختلاف و تفاوتی ناچیز. و چگونه ممکن است که نویسنده، یک روایت را به طور کامل از کتابی، اینچنین حذف نماید؟ و چرا نسبت به سایر ادعیه و مطالب آن چنین کاری صورت نگرفته است؟!
ثانیاً: در بعضی از این نسخهها، در حاشیۀ صفحه نوشته شده بود:
در بعضی از نسخ خطّی در حاشیۀ صفحه، روایتی دربارۀ روز نوروز آمده است، و از آنجا که نسخۀ اصلی مربوط به خود شیخ طوسی فاقد چنین روایتی است فلهذا از درج آن خودداری کردیم.
معلوم میشود که خطّاط و نسّاخ، بر نسخۀ خطّی مرحوم شیخ اطّلاع یافته و با رعایت اصل امانت، خیانت در نسخهبرداری ننموده و عین نسخۀ شیخ را منتقل کرده است.
ثالثاً: در بعضی از نسخهها، روایت در حاشیۀ صفحه آمده است که البتّه به طور ناقص و مختصر میباشد، و این خود دلیل بر آن است که ناسخ از پیش خود در نقل آن دستکاری نموده است و برخی از فقراتی را که حتّی در حاشیۀ بعضی دیگر از نسخهها موجود است، حذف کرده است.
بیارتباطی روایت با قبل و بعد در نسخی که در آنها آمده
رابعاً: در نسخهای که اصل روایت در متن آمده است کاملاً مشخّص است که هیچ ارتباطی با قبل و بعد از خود ندارد و ناسخ همینطور از پیش خود، آن را در ضمن مطالب کتاب گنجانده است.1
بنابراین، برای حقیر مسلّم شد که این روایت، جَعلی است و سندی که بتواند آن را به امام علیه السّلام برساند وجود ندارد (گرچه برای او سندی ادّعا شده است، ولی صحّت ندارد). و در نسخۀ اصل شیخ طوسی این روایت مفقود است، و بعضی از افراد از روی اغراض و دواعی نفسانی، از پیش خود به این خیانت مبادرت ورزیدهاند؛ زیرا هیچ اشارهای به این مطلب که: این اضافی از مرحوم شیخ نیست بلکه از جانب ناسخ میباشد، نشده است و همین مسأله است که همه را به اشتباه انداخته و تصوّر میکنند که اضافی از قِبَل خود شیخ میباشد.
عدم وجود مجوّز و حجّت برای مرحوم مجلسی و شیخ عبّاس قمی در نقل این حدیث
حال، صرفنظر از مطالب و مضامینی که در این روایت مجعول و کذب وجود دارد باید از امثال مرحوم مجلسی و نیز حاج شیخ عبّاس قمّی ـ رحمة الله علیهما ـ سؤال کرد: شما به چه حجّت و مجوّزی چنین روایت مجعولی را در اختیار عوام قرار دادهاید تا بدان عمل کنند و به عنوان یک عید و سنّتی مذهبی و اسلامی که مورد تأیید و تشویق شارع مقدّس است بدان بنگرند؟
علاّمۀ مجلسی یک فرد عادی نیست بلکه شخصیّتی است خبیر و بصیر به روایات و آثار معصومین علیهم السّلام و متضلّع در مباحث حدیث و رجال، آنگاه چگونه است که روایتی را که خود، قائل به عدم اعتبار آن است در کتاب دعای زاد المعاد1 میآورد و در دسترس عموم افراد قرار میدهد؟! و این مسأله دارای مسئولیّت است و عواقب خود را به دنبال دارد.
و امّا از مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی که در مفاتیح الجنان آورده است بعید نمیآید؛ زیرا ایشان در نقل ادعیه و آثار اهل بیت علیهم السّلام دقّت و تأمّل تامّ را ننمودهاند!
نقل برخی احادیث و ادعیۀ مجعوله توسّط شیخ عبّاس قمی در مفاتیح الجنان
مثلاً از جمله مواردی که قطعاً مجعولیّت آن واضح و آشکار است، ادعیۀ یومیّۀ ماه مبارک رمضان است که متأسّفانه هر روز مردم به قرائت آن مبادرت میورزند و ترک آن را خسارتی برای خود تلقّی مینمایند. در این ادعیه کاملاً روشن است که مونتاژ کنندۀ آن چقدر آدم بیسواد و بیاطّلاع از ادب و بلاغت بوده است و خواسته به هر زور و زحمتی، جملات را مسجّع و مقفّیٰ نماید و ترکیب ظاهری آنها را حفظ کند تا اینکه همه به یک نسق و یک صورت شکل پیدا کنند، بدون توجّه به معنا و مفهوم الفاظ.
این بنده در سالهای پیشین زمان حیات مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ روزی به اتّفاق ایشان به دیدنِ استادنا الأفخم حضرت آیة الله شبیری زنجانی ـ سلمه الله تعالی و أیّده ـ در مشهد مقدّس به منزلشان رفتیم. در ضمن صحبت، ایشان فرمودند:
من از مرحوم حاج آقا روح الله (خمینی) ـ رحمة الله علیه ـ شنیدم که گفتند: «از مرحوم آقا شیخ عبّاس قمّی سؤال کردم: آیا تمام ادعیه و آثاری که در مفاتیح الجنان آوردهاید دارای سند معتبر و موثّق است؟ ایشان پاسخ دادند: ”خیر، در این کتاب، مطالب غیر مستند نیز وجود دارد!“»1
مرحوم آقا شیخ عبّاس باید میدانست که کتاب مفاتیح را برای علما و فضلا و اهل فنّ ننوشته است، بلکه برای افراد عامی و بیاطّلاع از رسوم و فنون متعارف نگاشته است؛ آنها که نمیتوانند برای تشخیص صحیح از سقیم ادعیه و دستورات، به منابع و مدارک مراجعه کنند و خود متوجّه صحّت و سقم نوشتجات گردند، آنها به عنوان اینکه تمام آنچه در این کتاب آمده است مورد تأیید میباشد کتاب را میخرند و به خانۀ خود میبرند و به مضامین آن عمل میکنند و آن را در کنار قرآن کریم قرار میدهند.
از جمله دستورات و مطالبی که به واسطۀ درج آن در مفاتیح، خلق عظیمی به اشتباه افتادهاند همین قضیّۀ نوروز است که از هر که سؤال میکنیم میگوید: اگر این مسأله صحیح نبود در مفاتیح نوشته نمیشد!
بیمحتوایی برخی اعمال و ادعیۀ مذکور در مفاتیح پیرامون نوروز
حال باید از جناب آقا شیخ عبّاس قمی پرسید: شما که برای نوروز اعمال مخصوصهای را از قبیل نماز و دعای پس از آن ذکر میکنید بفرمایید: مقصود امام علیه السّلام از این فقرات: «و بارِک لنا فی یومِنا هذا الّذی فضَّلتَه و کرَّمتَه و شرَّفتَه و عظّمتَ خطرَه» چه روزی میباشد که عرضه میدارد: «خداوندا در این روز، برکت خود را بر ما ارزانی بدار؛ روزی که آن را برتری دادی و مورد کرامت و تکریم خویش قرار دادی و ارج و مقام آن را بالا بردی و موقعیّت آن را ارتقاء بخشیدی و در نزد همگان بزرگ شمردی»؟!!
این روزی که مورد تکریم و تعظیم پروردگار قرار گرفته است دقیقاً و مشخّصاً چه روزی میباشد؟ در زمان امام صادق علیه السّلام که روز نوروز با اوّل فروردین مصادف نبود بلکه در ماه خرداد قرار داشت، آنوقت چگونه شما این دستورات ـ اعم از نماز و دعا ـ را برای روز اوّل فروردین آوردهاید؟!
در حوادث سال ٢٨٢ هجری که مصادف با سوّم جمادیالثّانی و یازدهم حزیران (سوّم خرداد) بوده است، در بازارهای بغداد اعلام شد: کسی در شب نوروز نمیتواند آتش روشن کند و آب بریزد، ولی در شب جمعه این منع برداشته شد.1 و این بدان علّت بود که نوروز پیش از این در اردیبهشت ماه برگزار میشد، ولی نوروز معتضدی به یازدهم حزیران که سوّم خرداد است منتقل گردید. بنابراین، افرادی همچون ابنفهد حلّی که در تعیین نوروز تشکیک نموده و قول به اوّل سال یعنی حلول خورشید به برج حَمَل را تقویت نمودهاند، بدین جهت است. آنها پس از تعیین نوروز توسّط سلطان جلالالدّین ملکشاه سلجوقی در سال ٤٦٧ هجری
آمدهاند1 و تا این تاریخ ـ یعنی چهار صد و شصت و هفت هجری ـ روز نوروز متغیّر بوده است.
عدم تعیین روز نوروز در کلام شیخ طوسی و ابنادریس
و لذا مرحوم ابنادریس در سرائر میگوید:
و قال شیخُنا أبوجعفر فی مختصر المصباح2: «و یستحبّ صلاةُ أربعِ رکعاتٍ»، و شرَح کیفیّتَها فی یوم النَّیروزِ ـ نوروزَ الفرس ـ و لم یذکُر أیُّ یوم هو من الأیاّم، و لا عیّنَه بشهرٍ من الشّهور الرّومیّة و لا الفرسیة3، و الّذی قد حقَّقه بعضُ محصّلی أهل الحساب و علماء الهیأة و أهل هذه الصّنعة فی کتاب له، أن یوم النّیروز یوم العاشر من أیّار (دوّم اردیبهشت)؛ و شهر أیار أحدٌ و ثلاثون یومًا فإذا مضیٰ منه تسعةُ أیّام، فهو یومُ النّیروز. یقال نَیروز و نوروز لغتان.
و أمّا نَیروز المعتضد الّذی یقال: النّیروز المعتضدی ، فإنّه الیوم الحادی عشر من حزیران (سوّم خرداد)؛ و ذلک أنّ أهل السّواد و المزارعین شَکَوا إلیه أمرَ الخراج، و أنّه یُفتَح قبلَ أخذ الغلّة و حصادها و ارتفاعها، فیستدینون علیها فیَجحَف ذلک بالنّاس و الرّعیّة. فَیُقدِمُ أن لا یُفتحَ و یطالبَ بالخراج إلّا فی أحد عشر یومًا من شهر حزیران. قال بعض من امتدحه من الشّعراء علی هذا الفعال والمنقبة والرّقّة و الإفضال:
«یومُ نَیروزک یومٌ واحدٌ لا یتأخّر | *** | من حزیران یوافی أبدا فی أحد عشـر» |
ذکر ذلک جمیعَه، الصّولی فی کتاب الأوراق.4
ابنادریس گوید:
شیخ ما ابوجعفر در کتاب مختصر مصباح میگوید: «مستحب است در روز نوروز چهار رکعت نماز بجای آورد.» و کیفیّت آن را توضیح داده است، ولی نامی از روز خاص نیاورده و نیز ماه آن را از بین ماههای سال، چه از ماههای رومی و چه از ماههای فُرس نیز ذکر نکرده است. ولی بعضی از ریاضیدانان و علمای هیئت و نجوم در کتاب خویش آن را روز دهم از ایار (دوّم اردیبهشت) دانستهاند؛ و ماه ایار سی و یک روز است، پس اگر نُه روز از آن بگذشت روز نوروز خواهد بود. و به آن نیروز و نوروز گفته میشود.
و امّا نوروز معتضدی، پس آن روز یازدهم از حزیران (سوّم خرداد) میباشد. و این بدان جهت است که اهل قُریٰ و کشاورزان، از زمان خراج نزد معتضد شکایت کردند و اینکه قبل از رسیدن غَلّه و برآمدن آن میبایست بپردازند و از این جهت زیر بار دَین میرفتند و به رعیّت و افراد اجحاف میگردید، پس معتضد مقرّر گردانید که از آنان مالیات نستانند و خراج را به یازدهم از حزیران که سوّم خرداد است موکول نمود و آن روز را نوروز نامید؛ و بعضی از شعرا در مدح معتضد و این فضل و بخشش او چنین سرودند:
«روز نوروز تو فقط یک روز است و بس و از یازدهم حزیران متأخّر نخواهد شد.»
این مطالب را صولی در کتاب الأوراق ذکر نموده است.
ـ انتهی مطلب سرائر.
و از عبارت اخیر ابنادریس چنین برمیآید که خود ایشان به مختصر مصباح مراجعه نکردهاند، بلکه این مطلب را از صولی در کتاب الأوراق نقل نمودهاند؛ فتنبّه.
این کلام شیخ در مختصر مصباح و نیز نقل ابنادریس که حدود یکصد و سی سال پس از شیخ میزیسته است (مبنی بر عدم تعیین روز نوروز)، تصریح بر این مطلب است که خود آنها نمیدانستهاند این روزی که چهار رکعت به کیفیّت مخصوص در
آن وارد است چه روزی است! و در این روایت هیچ اشارهای به روز خاص نشده است و این خود دلیل بر کذب و دروغ بودن این روایت است؛ زیرا چگونه این خبر راست و صحیح باشد در حالیکه ناقل این روایت و علمای پس از او نیز هیچ اطّلاعی از روزی که باید این نماز در آن خوانده شود ندارند؟ ﴿إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ﴾!!
و ابنادریس نیز از روی سردرگمی و عدم اطّلاع از روز نوروز، تعیین آن را به محاسبۀ یکی از علمای اهل هیئت محوّل نموده و طبق گفته و محاسبۀ او روز سوّم خرداد بوده است، پس اگر نوروز در زمان ابنادریس روز اوّل فروردین ماه بود دیگر این سردرگمی و جهالت به مطلب چه معنا و مفهومی داشته است؟!
دلیل ابنفهد حلّی و مرحوم افندی در تعیین اوّل سال شمسی به عنوان روز نوروز
بنابراین افرادی چون ابنفهد حلّی که در قرن نهم هجری میزیسته است و نیز مرحوم افندی که با اشاره به رسالۀ میرزا ابراهیم حسینی میگوید: «نوروز همین اوّل فروردین است»1 ـ در حالیکه آقا رضی قزوینی آن را انکار میکند ـ و کلام سایر علما مبنی بر روز اوّل سال شمسی یعنی ابتدای اعتدال ربیعی، همه و همه پس از سال چهارصد و شصت و هفت هجری آمدهاند، سالی که در آن سلطان جلالالدّین ملکشاه سلجوقی نوروز را روز اوّل اعتدال ربیعی و تحویل شمس به برج حَمَل قرار داد و از آن پس دیگر نوروز تغییر پیدا ننمود. و بدین لحاظ به هیچوجه من الوجوه تعیین نوروز به عنوان روز اوّل فروردین ماه، از طرف این افراد نمیتواند مورد وثوق و اعتماد گردد؛ و به همین جهت است که مرحوم افندی دربارۀ نوروز میگوید: «و قد صارَت هذه المسألة مطرحًا لآراء الفضلاء.»2 یعنی: «به تحقیق که این مسأله و معضله موجب بحث و نقاش و ردّ و اثبات آراء و عقاید فضلا شده است» و هر فرد بنا بر حدس و قرائن موجود نزد خود، روز خاصّی را به نام نوروز معیّن نموده است.
تعیین کردن بعضی از علما سه روز را به عنوان نوروز
چنانچه بعضی از علما سه روز را به عنوان نوروز مطرح کردهاند: یکی اوّل دی یا اوّل آبانماه، دوّم: حلول شمس به برج حَمَل و اوّل فروردین ماه، سوّم: دهم ایار یعنی دوّم اردیبهشت، چنانچه گذشت. و به همین جهت است که در کتاب ذخیرةُ الآخرة که نیمۀ اوّل قرن ششم تألیف شده است، فصلی تحت عنوان روز نوروز فارسیان آمده است و در آن برای اثبات نوروز در اوّل فروردین ماه به روایت معلّی بن خنیس استناد شده است.1 و باز در کتاب نُزهةُ الزّاهد که آن در نیمۀ دوّم قرن ششم هجری تألیف شده است، به روایت معلّیٰ تمسّک جسته است.2 و هر دوی اینها پس از سنۀ ٤٦٧ هجری بودهاند که نوروز به روز اوّل فروردین ماه تغییر پیدا کرده است.
و از غرایب و عجایب اینکه بر فرض ذکر روایت معلّیٰ در مختصر مصباح شیخ طوسی، خود شیخ طوسی نمیدانسته است که این روز چه روزی از سال میباشد، با اینکه زمان شیخ طوسی قریب به زمان ائمّه بوده است؛ حال چگونه این افراد برای اثبات روز اوّل فروردین به عنوان نوروز، به روایت معلّیٰ که از شیخ نقل شده است استناد میکنند؟!! و بدین لحاظ، اعتباری برای اثبات نوروز در اوّل فروردین ماه نخواهند داشت.
اعتراف ابنفهد حلّی به پیچیدگی تعیین روز نوروز
و خود مرحوم ابنفهد حلّی ـ قدّس سرّه ـ در کتاب المهذّب البارع گوید:
إنّ تعیینَ یومِ النّیروز من السّنة غامضٌ؛ فمنهم من جعله یومَ العاشر من أیار الرّومی، و منهم من قال إنّه أوّلُ یومِ الحمل، و بعضُهم جعَله الیومَ السابعَ عشرَ من کانون الأوّل الرّومی و هو صوم الیهود، و بعضُهم جعَله الیومَ التاسعَ من شُباط.3
«باید دانسته شود که تعیین روز نوروز از سال، مسألهای است بسیار پیچیده و لا ینحلّ، و آنچه که از تاریخ بهجای مانده است مینمایاند که این روز، روز خاص و مشخّصی نبوده است، بدین شکل که: بعضی از علما آن روز را روز دهم ایار رومی قرار داده بودند، و برخی از ایشان آن را روز اوّل حَمَل میدانستهاند، و پارهای از ایشان آن را روز هفدهم از کانون اوّل رومی برمیشمردند که روزِ روزۀ یهود نیز بوده است، و گروهی از سلاطین نیز آن را روز نهم از شباط میشمردهاند.»
و این در حالی است که کفعمی در کتاب دعای خویش: مصباح، روز نوروز را نوروز معتضدی شمرده است1 که همان روز یازدهم از حزیران ماه نهم از ماههای رومی است، و هکذا ... .
کلام شهید اوّل در کتاب الذکریٰ، در تعیین روز نوروز
از جمله کسانی که دربارۀ نوروز سخن گفته است، شهید اوّل در کتابِ ذِکریٰ است. ایشان با اشاره به روایت معلّی بن خنیس فرموده است که:
مقصود از نوروز، روز شروع سال عجم (که ابتدای آبانماه باشد)، یا وارد شدن خورشید به برج حَمَل (که اوّل فروردین است)، و یا دهم ایار (که دوّم اردیبهشت است) میباشد.2
تحقیق و تحلیل ابنفهد حلّی در تعیین نوروز
مرحوم ابنفهد حلّی نیز دربارۀ این کلام شهید در ذکریٰ میگوید:
قول اوّل ایشان (شهید اول) که ابتدای سال عجم باشد در نزد فقهای عجم معروف است، یعنی اوّل برج عقرب یا آبان ماه.3
و جالب است که ایشان اعتراف میکند که فقهای عجم، روز اوّل نوروز را روز اوّل آبان ماه میدانند نه روز اوّل فروردین که تحویل شمس به برج حمل باشد.
وی سپس ادامه میدهد:
آنچه از میان این اقوال به نظر صحیحتر میآید آن است که نوروز را روز تحویل شمس به برج حَمَل بدانیم که روز اوّل فروردین باشد؛ زیرا این روز فعلاً در میان مردم رایج و دارج است و خِطاب در روایت باید ناظر به مفهوم عرفی باشد.1
ولی گویا خود متوجّه اشکالات و ایرادات وارده بر این ترجیح بوده است و میگوید:
ایرادی که بر این تفسیر وارد میشود این است که: در همۀ مناطق عجم، نوروز روز اوّل تحویل خورشید به برج حمل نیست بلکه (بر حسب اختلاف هوا و موقعیّت جغرافیایی) متغیّر میباشد، و دیگر اینکه روز اوّل فروردین به عنوان نوروز، نوروز سلطانی است که توسّط سلطان جلالالدّین ملکشاه سلجوقی در سنۀ ٤٦٧ هجری به عنوان نوروز رسمیّت پیدا کرده است، و قطعاً در زمان امام علیه السّلام اینچنین نبوده است.2
و امّا پاسخ ایشان به این دو ایراد این است که:
در خطابات شرعیّه ملاک و میزان، دیدگاه عرف است؛ و اگر در شرع، عرف شرعی نسبت به این مطلب وجود نداشت، خطابْ متوجّه عرف بلاد نزدیک به شرع خواهد بود (و عرف آن بلاد طبعاً روز اوّل فروردین را نوروز مینامیدند).
و دیگر اینکه: هر دو تفسیر (نوروز در هفدهم کانون اوّل و نوروز در اوّل برج حمل) پیش از اسلام رایج و دارج بوده است. (بنابراین با وجود ابهام و اجمال در تعیّن هر کدام از دو تفسیر باید به عرف نزدیک به بلاد شرع و اسلام مراجعه کرد؛ که نتیجه، تعیّن اوّل برج حمل خواهد بود.)3
نقد مؤلّف بر کلام ابنفهد حلّی
در پاسخ به توجیه مرحوم ابنفهد باید گفت: چگونه شما میپذیرید که در عرفِ شرع، خبری از نوروز نبوده است و نوروز را از بلاد نزدیک به خطابات شرعیّه جستجو میکنید (یعنی بلاد ایران)، در حالیکه در زمان خلیفۀ ثانی بلاد
ایران توسّط لشکر اسلام فتح گردید و حدود یکصد و سی سال از زمان فتح ایران گذشته بود که این روایت جعلی و ناصواب از امام صادق علیه السّلام نقل گردید؟!!
و چگونه ممکن است که این نکته تا آن زمان بر اهالی عربستان مخفی بوده است و کسی از این روز مهمّ نزد ایرانیان، بیاطّلاع بوده باشد؟!
بنابراین هر دو اشکالی که مرحوم ابنفهد ابتدائاً بر مسألۀ نوروز در روایت معلّیٰ ذکر کردهاند به خصوص اشکال دوّم، اکیداً به قوّت خود باقی میمانند.
تمسّک صاحب جواهر به این روایت و روایات دیگر در استحباب غسل نوروز
و امّا از متأخّرین، مرحوم صاحب جواهر الکلام این روایت را ذکر کرده است و دربارۀ استحباب غسل نوروز چنین میگوید:
و أمّا غسلُ یوم النّیروز، فعلی المشهور بین المتأخّرین بل لم أعثِر علی مخالف فیه؛ لخبر المعلّی بن خنیس عن الصّادق علیه السّلام المروی عن المصباح و مختصرِه: «إذا کان یوم النّیروز فاغتسل» ـ إلی آخره.
و فی خبره الآخر عن الصّادق علیه السّلام المرویّ علی لسان الشّیخ الجلیل الشّیخ أحمد بن فهد فی مهذّبه، حکاه فی المصابیح و هو طویل، قد اشتمل علی ذکر أُمورٍ عظیمةٍ قد وقعت فی هذا الیوم، کبیعةِ علیّ علیه السّلام و إرسالِه إلی الجِنّی، و ظفره بالنّهروان، و قتلِ ذی الثّدیة، و ظهورِ القائم علیه السّلام و یظفَره الله فیه بالدّجّال، إلی أن قال: «و ما من یوم النّیروز إلّا و نحن نتوقّع فیه الفرج، لأنّه من أیّامنا؛ حفِظَه الفُرس و ضیّعتموه!»
...
قال المعلّی: «و أملیٰ علیَّ مِن ذلک و کتَبته من إملائه.»1
«و امّا غسل روز نوروز، پس استحباب آن بین فقهاء از متأخّرین ثابت است بلکه مخالفی را در این مسأله نیافتم. و این جهت به واسطۀ خبر معلّی بن خنیس است از امام صادق علیه السّلام، که از مصباح و مختصر مصباح نقل
شده است (از این کلام استفاده میشود شخص صاحب جواهر، این روایت را در این دو کتاب ندیده است) و امام علیه السّلام میفرماید: ”وقتی روز نوروز پدید آمد غسل بجای آور“ ـ تا آخر حدیث.
و در خبری دیگر از امام صادق علیه السّلام که توسّط شیخ جلیل احمد بن فهد در کتاب مهذّب آورده شده است و صاحب مصابیح آن را نقل کرده است، (در اینجا نیز معلوم میشود که خود صاحب جواهر آن را در مهذّب ندیده است بلکه از مصابیح نقل میکند) و این خبر بسیار مفصّلتر از خبر اوّل است و مشتمل است بر ذکر مسائلی بسیار عظیم و مهم که در این روز (نوروز) اتّفاق افتاده است، مانند بیعت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در روز غدیر و فرستادن آن حضرت توسّط رسول خدا به وادی جنّ و پیروزی حضرت بر خوارج نهروان و کشتن ذوالثّدیه و ظهور امام عصر عجّل الله تعالی فرجه و پیروزی حضرت بر دجّال ...، تا اینکه حضرت فرمودند: ”هیچ روز نوروزی بر ما نمیگذرد مگر اینکه ما توقّع ظهور و فرج را در آن روز داریم، زیرا این روز از روزهایی است که به ما تعلّق دارد؛ که ایرانیها حرمت آن را پاس داشتند ولی شماها آن را نادیده انگاشته و فراموش نمودید!“
...
معلّی میگوید: ”امام صادق علیه السّلام این مطالب را بر من املاء کرد و من آنها را به نگارش درآوردم.“»
تمسّک صاحب جواهر به این روایت در توقّع ظهور و امور عظیمه
مرحوم صاحب جواهر ادامه میدهد:
و لا ریبَ فی الاکتفاء بذلک مع ذکر جماعة من الأساطین، منهم الشیخُ و یحیی بن سعید و العلاّمةُ و الشّهیدُ و غیرُهم علی ما حُکِی عنهم، و وقوعِ الأُمور العظیمة فیه ما سمِعتَه بعضٌ منها و متوقّعٌ فیه الفرجُ و البرکةُ و غیرُ ذلک من الشّرف الذی لا یُنکَر فی إثبات مثل هذا المستحبّ. و لا وجه للمناقشة بعد ذلک فی السّند أو غیره، کما لا وجه للمعارضة بما عن المناقب أنّه قال: «حُکِی أنّ المنصورَ تقدّم إلی موسی بن جعفر [علیهما السّلام] إلی الجلوس
للتهنئة فی یوم النّیروز و قبض ما یُحمَل الیه، فقال: ”إنّی قد فتّشت الأخبار عن جدّی رسولِ الله صلّی الله علیه و آله [و سلّم] فلم أجد لهذا العید خبرًا، و إنّه سُنّة الفرس و محاها الإسلام، و معاذ الله أن نُحیی ما محاه الإسلام.“
فقال المنصور: ”انّما نفعل هذا سیاسةً للجند، فسألتک بالله العظیم إلّا جلَستَ.“ فجلَس» ـ الحدیث.1
إذ هو مع قصوره عن ذلک، محتملٌ للتّقیة کما عن بعضهم، أو یُحمَل علی أنّ النّیروز المذکور فیه غیر الیوم المعظّم شرعًا لوقوع الاختلاف فی تعیینه علی أقوال؛ فقیل: إنّه الیوم العاشر من أیّارَ کما عن بعض المحاسبین و علماءِ الهیئة، و قیل: إنّه تاسعُ شُباطَ کما عن صاحب کتاب الأنوار، و قیل: إنّه یومُ نزول الشّمس فی أوّل الجَدْی، و عن المهذّب: «أنّه المشهور بین فقهاء العجم بخلاف أوّل الحَمَل، فإنّهم لا یعرفونه بل ینکرون علی من اعتقده»، و قیل: إنّه السابع عشر من کانونِ الأوّل بعد نزول الشّمس فی الجدی بیومین، و هو یوم صوم الیهود، و قیل: هو أوّلُ یوم من فروردین ماه، و هو أوّلُ شهور الفُرس.2
«و شکّی نیست که به این روایت میتوان استناد نمود و به آن در استحباب غسل نوروز اکتفا نمود، چراکه بسیاری از بزرگان و استوانههای فقاهت ـ مانند شیخ طوسی و یحیی بن سعید و علاّمه حلّی و شهید اوّل و غیر از ایشان، چنانچه نقل شده است ـ این روایت را ذکر کردهاند، و دیگر اینکه در این روز حوادث و قضایایی بس عظیم و با اهمّیت رخ داده است ـ که پارهای از آنها را برای شما بازگو نمودیم ـ و نیز در این روز انتظار ظهور حضرت ولیّ عصر عجّل الله فرجه الشّریف که مایۀ خیر و برکت است میرود، و علاوه بر اینها شرافت و مرتبۀ عالی و بلند این روز است به
واسطۀ امور و حوادث و مسائلی که ایجاب غسل و طهارت را در این روز شریف مینماید.
و دیگر مناقشه و ایراد در سند و غیر آن بیمورد و ناروا خواهد بود، همچنانکه توجیهی برای مناقشه و معارضۀ روایتی که در مناقب ابن شهرآشوب از امام موسی بن جعفر علیهما السّلام نقل نموده است باقی نمیماند:
پاسخ حضرت موسی بن جعفر به دعوت منصور دوانیقی جهت شرکت در جشن نوروز
”نقل شده است که در روز نوروز منصور دوانیقی پیکی را به خدمت موسی بن جعفر علیهما السّلام فرستاد و از آن حضرت تقاضا کرد که در دربار او حضور یابند و به درباریان و امرای لشگر، به جهت عید تهنیت گویند و نیز صلهها و هدایایی که برای منصور میآورند، برای خود بردارند.
امام موسی بن جعفر علیهما السّلام فرمودند:
من هرچه در اخبار و آثار جدّم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تفحّص نمودم، از این عید و بزرگداشت آن اثری ندیدم. این عید از آداب و رسوم پارسیان است در حالیکه اسلام آن را محو و نابود ساخته است، و ما به خدا پناه میبریم از اینکه آنچه را که اسلام از بین برده است دوباره زنده گردانیم.
منصور در پاسخ گفت: ما این مراسم را برای خوشآمد افراد لشگر و امرای آن انجام میدهیم و تو را قسم میدهم به عظمت پروردگار که در این مراسم شرکت نمایی.
پس حضرت مجبور شدند و در آن مجلس حضور یافتند.“
ادّعای صاحب جواهر مبنی بر تقیّه بودن روایات مخالف نوروز
زیرا این روایت علاوه بر اینکه دلالتش قاصر است از اینکه با روایت معلّی بن خنیس معارضه کند، احتمال دارد از روی تقیّه صادر شده باشد ـ چنانکه بعضی چنین پنداشتهاند ـ یا اینکه ممکن است روز نوروز در آن سال با نوروزی که دارای شرافت و عظمت است متفاوت بوده است، زیرا اقوال در تعیین روز نوروز مختلف است؛ چون بعضی گفتهاند: روز دهم از ایار میباشد، چنانچه از پارهای از علمای ریاضی و هیئت نقل شده است؛ و بعضی دیگر نهم شباط را ترجیح دادهاند، چنانکه از صاحب کتابِ الأنوار نقل شده است؛ و برخی روز نزول خورشید در اوّل جدی را قائل شدهاند،
و چنانچه در مهذّب مرحوم ابنفهد حلّی گفته است: ”مشهور بین فقهای فارس اینچنین است و آنها اوّل برج حمل (روز اوّل فروردینماه) را نمیشناسند بلکه نسبت به قائل آن معترض میباشند“؛ و پارهای دیگر این روز را هفدهم از کانون اوّل پس از نزول خورشید در جدی به دو روز، میشمرند ـ که روزۀ یهود نیز در آن روز میباشد ـ؛ و گروهی آن را روز اوّل فروردین ماه میدانند که این روز اوّلین روز شروع سال نزد فارسیان میباشد.»
مؤیّدات صاحب جواهر در تعیین نوروز در ابتدای اعتدال ربیعی و انتقال شمس به حَمَل
قلت: و المشهور المعروف فی زماننا هذا إنّما هو یوم انتقال الشمس إلی الحمل، بل لا یُعرَف غیرُه، کما عن المجلسیّین النصُّ علیه فی الحدیقة و زاد المعاد، و الشّهید الثانی فی روضته و الفوائد الملیة و علی شهرته فی زمانه، و الشیخ أبیالعباس بن فهد أنّه الأعرف بین الناس و الأظهر فی الاستعمال، و یؤیّده مع ذلک ما یُومی إلیه خبر المعلّی بن خنیس أنّه یومٌ طلَعت فیه الشّمس، و هبّت فیه الرّیاح اللّواقح، و خُلِقت فیه زَهرة الأرض، و أنّه الیوم الّذی أُخِذ فیه العهد لأمیرالمؤمنین علیه السّلام بغدیر خمّ ـ فإنّه علی ما قیل قد حُسِب ذلک، فوافق نزولُ الشّمس بالحمل فی التّاسع عشر من ذی الحجّة علی حساب التّقویم، و لم یکن الهلال رؤی لیلة الثلاثین فکان الثامن عشر علی الرّؤیة ـ، و کذا صبّ الماء علی الأموات، فإنّ وضع العید علی الاعتدال الرّبیعی، إلی غیر ذلک من المؤیّدات الکثیرة. و لولاها لکان القول بالأخیر متّجهًا. و أمّا باقی الأقوال فهی ضعیفةٌ، بل ربما احتمل فی أوّلها أنّه مصحّف «آذار» فیوافق المشهور؛ و لبسط الکلام فی ذلک محلّ آخر.1
«و اینجانب (صاحب جواهر) میگویم: آنچه که در زمان ما به عنوان روز نوروز معروف و مشهور است روز انتقال خورشید به برج حمل میباشد، بلکه غیر از این روز، روزی به نام نوروز مطلقاً مطرح نیست. چنانکه
مجلسی اوّل در حدیقه و مجلسی دوّم در زاد المعاد ذکر کردهاند، و نیز شهید دوّم در کتاب روضه و فوائد الملیّه گفته است: ”مشهور در این زمان روز انتقال خورشید به برج حمل میباشد“، و نیز شیخ أبیالعبّاس ابنفهد حلّی گفته است که: ”این روز بین مردم شناخته شدهتر است و در استعمال و محاورات بارزتر و آشکارتر است“؛ و به این مقصود تأکید و تأیید دارد خبر معلّی بن خنیس که در چنین روزی خورشید بر زمین طلوع نمود و بادهای لواقح و باروَر وزیدن گرفت و گلهای زمین در این روز روییده شد و در چنین روزی در غدیر خم پیمان بر ولایت أمیرالمؤمنین علیه السّلام گرفته شد ـ زیرا چنانچه برخی با محاسبۀ تاریخ شمسی و قمری گفتهاند: ”روز انتقال خورشید به برج حمل در نوزدهم ذوالحجّة اتّفاق افتاد و هلال ماه نیز در روز سیام ذیالقعده دیده نشد (و از آنجا که حساب ماه قمری بیش از سی روز محال است) پس روز نوزدهم ذوالحجّة میبایست روز هجدهم بوده باشد.“ ـ و همچنین پاشیدن آب بر اموات و همچنین عید میبایست بر اعتدال ربیعی استوار باشد، علاوه بر مؤیّدات بسیاری که نوروز را در روز ابتدای اعتدال ربیعی متعیّن میسازد؛ و اگر این مؤیّدات و قرائن در کار نمیبود، قول به روز اوّل فروردین ماه متعیّن بود تا چه رسد به اینکه بر این مسأله تأیید بسیاری نیز وجود دارد. وامّا بقیّۀ اقوال در این روز ضعیف میباشد و قابل توجّه نخواهد بود، بلکه چه بسا محتمل است که قول اوّل ـ روز دهم از ایار ـ به اشتباه ایار نوشته شده باشد و اصل آن آذار بوده است که در این صورت با قول مشهور موافق خواهد بود. البتّه سخن به تفصیل در این مورد باید در جای خود (که فنّ حساب و هیئت و تاریخ است) آورده شود.»
ـ تمام شد کلام صاحب جواهر الکلام، قدّس سرّه.
اشکالات و ایرادات وارد بر صاحب جواهر
ما عبارات مرحوم صاحب جواهر را به تفصیل ذکر نمودیم زیرا در بین متأخّرین، فقیهی در این مسأله به مانند ایشان بحث ننموده و سخن بدین تفصیل بیان نکرده است. و اینک به موارد اشکال و ایراد در بیان ایشان میپردازیم.
اشکال اول وارد بر صاحب جواهر در استناد استحباب غسل نوروز به شیخ طوسی
ایشان در ابتدای سخن میگویند: «مشهور بین متأخرین این است که غسل در روز نوروز مستحب میباشد، بلکه مخالفی را در این مسأله مشاهده ننمودم؛ زیرا خبر معلّی بن خنیس بر این مطلب دلالت و تأکید دارد. و این خبر در مصباح المتهجّد و مختصر آن از شیخ طوسی وارد است.» بنابراین معلوم میشود که مرجع و مدرک فتوای متأخّرین به استحباب غسل روز نوروز منحصراً در روایت معلّی بن خنیس میباشد که آن هم در مصباح و نیز در مختصر آن موجود میباشد.
امّا اشکال اوّل بر این کلام آن است که: ـ چنانچه پیش از این نیز گفته شد ـ به طور کلّی روایت معلّیٰ در کتاب مصباح شیخ طوسی موجود نمیباشد و فقط در بعضی از نسخ، نویسنده پارهای از آن را در حاشیۀ صفحه و بدون مناسبت ذکر کرده است، و این خود دلیل بر آن است که استناد این روایت به شیخ طوسی بر اساس کتاب مصباح، کذب محض میباشد.
و از آنجا که جز مصباح شیخ، منبع معتبر دیگری برای این روایت ذکر نکرده است، استحباب غسل در روز نوروز، وجهی نمیتواند داشته باشد.
اشکال دوّم وارد بر صاحب جواهر در استناد استحباب غسل نوروز به متأخّرین
و ایراد دوّم این است که: ایشان شهرت استحباب غسل را در روز نوروز به متأخّرین نسبت دادهاند، در حالیکه اگر مستند و مدرک این فتوا صحیح میبوده است متقدّمین به طریق اولیٰ میبایست به آن فتوا میدادهاند و کسی در آن تشکیک نمینمود، و جای تعجّب است که چگونه روایتی بدین مهمّی را رها کردهاند و بدان توجّهی نکردهاند ولی متأخّرین به این نکته پی بردهاند و به مضمون آن فتوا داده باشند! البتّه ممکن است که فتوای فقیهی متأخّر، با متقدّم تفاوتی داشته باشد ولی این اختلاف باید ناشی از اختلاف دیدگاه در تشخیص موضوع و حکم به واسطۀ دسترسی به شواهد و قراینی باشد که هریک از طرفین، مدّعی وصول به آنها است، نه اینکه اصل مدرک و منبع در نزد یکی مفقود و در دست دیگری موجود باشد، که در این صورت فقیه باید نسبت به صحّت و سقم دلیل تردید نماید. بنابراین اگر
فقیهی به زعم خویش بر حدیث و یا حکایتی که موجب حکم و فتوای او میگردد دسترسی و اطّلاع حاصل نمود باید نسبت به عدم توجّه قدمای اصحاب دربارۀ آن حدیث و حکایت، حسّاس و پیگیر باشد و سرّ عدم فتوای آنان را بر اساس آن منبع کشف نماید، و اینکه چرا حتّی در کتب روایی ذکری از آن به میان نیامده است.
استناد به کلام صاحب جواهر مبنی بر عدم کفایت شهرت متأخّرین در استحباب غسل دحو الارض
درست مانند این مسأله در غسل روز دحو الأرض است که مرحوم شهید اوّل در کتاب ذکریٰ نقل کرده و سایر فقها اعتماداً بر فتوای او در کتب خود آوردهاند؛ مرحوم صاحب جواهر در توضیح این قضیّه میگوید:
قلت و قد بقیٰ زیادةً علی ما ذکَرتُه و ذکَره المصنّف بعضُ الأغسال الزّمانیّة کغسل یومِ دحو الأرض و یومِ نیروز الفرس و یومِ تاسع ربیع.
فأمّا الغسل لدحو الأرض و هو یوم الخامس و العشرین من ذی القعدة، فقد ذُکِر علی ما قیل فی الذّکریٰ و البیان و الدّروس و جامع البهائی و اثنی عشریّته، لکن نسبه فی الأوّل إلی الأصحاب کما أنّه عن الفوائد الملیة و الحدیقة إلی المشهور، و ربّما یکتفی بذلک فی مثله لولا ما فی المصابیح من: «أنّا لم نجد لذلک ذکرًا فی غیر ما ذکر، و کتبُ الفقهِ و الأعمالِ خالیةٌ منه بالمرّة، و کان الشّهید ـ رحمَه الله ـ وجَده فی بعض کتب الأصحاب فعزاه إلی الأصحاب بقصد الجنس دون الاستغراق، ففهِم منه الشّهیدُ و غیرُه إرادةَ الظاهر فنسبوه إلی المشهور، و نحن فقد تتبّعنا ما عندنا من مصنّفات الأصحاب ککتبِ الصّدوقِ و الشّیخین و سلّارَ و أبیالصّلاح و ابنِالبرّاج و ابنِإدریس و ابنِزهرة و ابنِ أبیالمجد و ابنِسعید و کتبِ العلاّمةِ و ابنفهد و ابنِطاوس، فلم نجِد له أثرًا؛ فالشّهرة مقطوع بعدمها، إنّما الشّأن فی من ذکَره قبلَ الشّهید» ـ انتهی.
نعم قد یقال باستحباب الغسل فیه من حیث شرفه و فضله بناءً علی اعتبار مثل ذلک فیه؛ فتأمّل.1
«و من (صاحب جواهر) میگویم: اضافه بر آنچه گفته شد و نیز مصنّف گفته است، بعض اغسال زمانیّه میباشند مانند غسل روز دحو الأرض و روز نوروز پارسیان و روز نهم ربیع الاوّل.
و امّا غسل روز دحو الأرض که بیست و پنجم ذوالقعده میباشد ـ چنانچه گفته شده است ـ در کتاب ذکریٰ و بیان و دروس و جامع بهائی و اثنی عشریّه از آن سخن به میان آمده است، لکن در کتاب ذکریٰ آن را به اصحاب و فقها نسبت داده است چنانکه در کتاب فوائد الملیّة و حدیقه به مشهور نسبت داده شده است؛ و اگر این مسأله در کتاب مصابیح ذکر نمیشد چه بسا فقها برای استحباب غسل در این روز (دحو الارض) به همین مقدار اکتفا میکردند، ولی کلامی که صاحب مصابیح در این مورد فرموده است قضیّه را به صورت دیگر برمیگرداند.
اشکال صاحب مصابیح بر شهید در استحباب غسل روز دحو الأرض
صاحب مصابیح میگوید: ”ما هرچه کتب روایی و فتوایی را جستجو نمودیم خبری از این حدیث دربارۀ غسل روز دحو الأرض پیدا نکردیم و کتب فقهی و اعمال سَنَوی، به طور کلّی از این قضیّه ذکری به میان نیاوردهاند، و مرحوم شهید آن را در بعضی از کتب اصحاب دیده است و آن را به تمامی فقها نسبت داده است؛ و البتّه در این نسبت مقصودش تکتک اصحاب و فقها نبوده است، بلکه جنس را در این نسبت لحاظ فرموده، ولی شهید ثانی و سایر فقها تصوّر کردهاند که منظور شهید اوّل کلیّه اصحاب میباشد (و بدون تحقیق در اصل و مستند این نسبت) آن را به مشهور منتسب کردهاند. و ما وقتی که مصنّفات اصحاب را تا آنجا که در دسترس ما بوده است بررسی کردهایم مانند کتب صدوق و شیخین و سلاّر و أبیالصّلاح و ابنالبرّاج و ابنادریس و ابنزهره و ابن أبیالمجد و ابنسعید و کتابهای علاّمه و ابنفهد و ابنطاووس، هیچ اثری از این مطلب در آنها نیافتیم؛ بنابراین شهرت بر خلاف آن است نه بر استحباب غسل. و میزان در تحقّق شهرت، در اصحاب و فقهای پیش از شهید میباشد (نه آن که پس از او آمده است و به استناد فتوای شهید، او نیز حکم به استحباب غسل نموده است).“ ـ تمام شد کلام صاحب مصابیح.
آری ممکن است به واسطۀ شرافت و برتری این روز، قائل به استحباب غسل نیز بشویم؛ البتّه بنا بر اینکه فضیلت و شرافت ایّام، موجب غسل استحبابی بشود، که البتّه این مسأله مورد تأمّل و شبهه است.»
اشکال مؤلّف بر صاحب جواهر در کفایت شهرت متأخّرین برای استحباب غسل نوروز
حال سخن در این است که مرحوم صاحب جواهر با اینکه در اینجا نسبت به استحباب غسل روز دحو الأرض تشکیک نموده است و استناد مشهور به فتوای شهید را فاقد ارزش و اعتبار میشمرد زیرا پیش از شهید کسی بر استحباب غسل روز دحو الأرض فتوا نداده است؛ ولی در مسألۀ غسل روز نوروز مطلب را مسلّم فرض نموده و شهرت بین متأخّرین را دلیل کافی برای اثبات استحباب برمیشمرد، در حالیکه تنها مرجع و مدرک این شهرت روایت معلّی بن خنیس است که آن هم فقط در کتاب مصباح شیخ طوسی بنا بر نقل برخی از نسخ میباشد. جالب اینکه مرحوم شهید در کتاب ذکریٰ نیز این روایت را مشهور نمیدانند.1 و همین اشکال بر مرحوم صاحب جواهر وارد است که بر فرض صحّت انتساب حدیث معلّیٰ به مصباح، شیخ طوسی آن را از چه منبع و مدرکی نقل کرده است؟ مضافاً به اینکه چنانچه گفته شد، اصل این انتساب کذب محض و افتراء بر شیخ میباشد و در نسخۀ اصلی مصباح هیچ اثری از آن دیده نمیشود.2
اشکال سوّم بر صاحب جواهر در تمسّک به روایت مفصّل المهذّب ابنفهد حلّی
و امّا ایراد سوّم بر کلام صاحب جواهر این است که: ایشان روایت دیگری از معلّی بن خنیس که بسیار طولانیتر از روایت متوهّمۀ در مصباح شیخ است، از مرحوم ابنفهد حلّی در کتاب مهذّب نقل میکنند که جهت مزید اطّلاع آن را در
اینجا میآوریم، در حالیکه هر دو روایت یکی است و معنا ندارد که معلّی بن خنیس دو بار خدمت امام صادق علیه السّلام در روز نوروز رسیده باشد یا در دو سال خدمت حضرت برسد و در یکی حضرت به طور اختصار و در دیگری به طور تفصیل راجع به نوروز سخن فرموده باشند.
ناگفته نماند که مرحوم مجلسی این روایت را به عنوان اوّلین روایت در مسألۀ نوروز آورده است و آن را از جهت شهرت و معروفیّت بر روایت مناقب که در ذمّ و قدح نوروز از امام موسی بن جعفر علیهما السّلام نقل میکند، ترجیح میدهد:
متن روایت مفصّل نقل شده در مهذّب ابنفهد و بحار مجلسی در تأیید نوروز
أقول: رأیتُ فی بعضِ الکتبِ المعتبرةِ: رویٰ فضلُ اللهِ بنُ علِیِّ بنِ عبیدِ اللهِ بنِ محمَّدِ بنِ عبد اللهِ بنِ محمَّدِ بنِ محمَّدِ بنِ عبیدِ اللهِ بنِ الحسینِ بنِ علِیِّ بنِ محمَّدِ بنِ الحسنِ بنِ جعفرِ بنِ الحسَنِ بنِ الحسنِ بنِ علِیِّ بنِ أبیطالبٍ ـ تَوَلّاهُ اللهُ فی الدّارَینِ بالحُسنیٰ ـ، عن أبیعبداللهِ جعفرِ بنِ محمَّدِ بنِ أحمدَ بنِ العبّاسِ الدُّوریَستِیِّ، عن أبیمحمَّدٍ جعفرِ بنِ أحمدَ بنِ علِیٍّ المونسیِّ القمِّیِّ، عن علیِّ بنِ بِلالٍ، عن أحمدَ بنِ محمَّدِ بنِ یوسفَ، عن حبیبِ الخیرِ، عن محمَّدِ بنِ الحسینِ الصّائغِ، عن أبیهِ، عن مُعَلَّی بنِ خُنَیسٍ، قال:
«دخَلتُ علی الصّادقِ جعفرِ بنِ محمَّدٍ علیهما السّلام یومَ النَّیروزِ، فقال علیه السّلام: ”أ تعرِف هَذا الیَومَ؟“ قُلتُ: جُعِلتُ فِداک، هذا یومٌ تُعظِّمه العجمُ و تَتهادیٰ فیهِ.
فقال أبوعبدِاللهِ الصّادقُ علیه السّلام: ”و البیتِ العتیقِ الَّذی بمکّةَ، ما هذا إلّا لِأمرٍ قدیمٍ أُفسِّره لک حتّیٰ تفهَمه.“ قُلتُ: یا سیِّدی! إنَّ علمَ هَذا من عندک أحبُّ إلیَّ من أن یعیشَ أمواتی و تموتَ أعدائی.
فقال: ”یا مُعَلَّی! إنَّ یومَ النَّیروزِ هو الیوم الَّذی أخَذ اللهُ فیه مواثیقَ العبادِ أن یعبُدوه و لا یُشرکوا به شیئًا، و أن یُؤمنوا برُسُلِه و حُجَجِه و أن یُؤمنوا بالأئمَّةِ علیهم السّلام، و هو أوَّلُ یومٍ طلَعت فیه الشَّمسُ و هبَّت به الرِّیاحُ و خُلِقَت فیه زَهرَةُ الأرض، و هُوَ الیومُ الّذی استوت فیه سفینةُ نوحٍ علیه السّلام علی
الجُودی، و هو الیوم الَّذی أحیا اللهُ فیه ﴿ٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ فَقَالَ لَهُمُ ٱللَهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحۡيَٰهُمۡ﴾،1 و هو الیومُ الَّذی نزل فیه جَبرَئیلُ علی النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم، و هو الیومُ الَّذی حمَل فیه رسولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أمیرَالمُؤمنین علیه السّلام علی مِنکبِه حتّیٰ رمیٰ أصنامَ قریشٍ من فوقِ البیتِ الحرامِ فهشَمها، و کذلک إبراهیمُ علیه السّلام، و هو الیومُ الَّذی أمَر النَّبیُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم أصحابَه أن یُبایعوا علیًّا علیه السّلام بإمرَةِ المُؤمنینَ، و هو الیومُ الَّذی وجَّه النَّبیُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم علیًّا علیه السّلام إلیٰ وادی الجنِّ یأخُذ علیهمُ البیعةَ له، و هو الیومُ الَّذی بُویعَ لأمیرالمُؤمِنِین علیه السّلام فیه البیعةَ الثّانیة، و هو الیومُ الَّذی ظَفِرَ فیه بأهلِ النَّهروانِ و قتَل ذا الثُّدَیَّةِ، و هو الیوم الَّذی یظهَر فیه قائمُنا و ولاةُ الأمرِ، و هو الیومُ الَّذی یظفر فیه قائمُنا بالدَّجّالِ فیصلِبُه علیٰ کُناسةِ الکوفةِ. و ما من یومِ نَیروزٍ إلّا و نَحنُ نتوقَّع فیه الفَرَجَ، لأنَّه من أیّامنا و أیّام شیعتِنا؛ حفِظَته العَجَمُ و ضَیَّعتموهُ أنتم.“
و قال: ”إنَّ نَبِیًّا من الأنبیاءِ سأل ربَّه: کیف یُحیِی هَؤُلاءِ القومَ الَّذین خرَجوا؟
فأوحَی الله إلیه أن یصُبَّ الماءَ علیهم فی مضاجعهم فی هذا الیومِ، و هو أوَّلُ یومٍ من سَنة الفُرسِ. فعاشوا و هم ثلاثون ألفًا، فصار صَبُّ الماءِ فی النّیرُوز سُنَّةً.“
فَقُلتُ: یا سَیِّدِی! أ لا تُعَرِّفُنِی ـ جُعِلت فداکَ ـ أسماءَ الأیّامِ بالفارسیَّةِ؟
فقال علیه السّلام: ”یا مُعَلَّی! هی أیّامٌ قدیمةٌ من الشُّهورِ القدیمةِ، کلُّ شهرٍ ثلاثون یومًا لا زیادة فیه و لا نُقصانَ.
فأوَّلُ یومٍ من کُلِّ شهر «هُرمَزدَ روزَ» اسمٌ من أسماءِ اللهِ تعالی، خلَق اللهُ عزَّوجلَّ فیه آدم علیه السّلام. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ جیِّدٌ صالحٌ للشُّربِ و للفَرَحِ، و یقولُ الصّادقُ: إنَّه یومٌ سعیدٌ مبارکٌ یومُ سرورٍ، تکلَّموا فیه الأُمراءَ
و الکُبَراءَ و اطلُبوا فیه الحوائجَ، فإنَّها تنجَح بإذنِ اللهِ. و مَن وُلِد فیه یکون مبارکًا. و ادخُلوا فیه علی السُّلطانِ و اشتَرُوا فیه، و بِیعُوا و زارِعُوا و اغرِسُوا و ابنُوا و سافِرُوا، فإنَّهُ یومٌ مختارٌ یصلُح لجمیعِ الأُمورِ، و للتَّزویجِ، و من مرِض فیه یبرَأُ سریعًا، و من ضلَّت له ضالَّةٌ وجَدها إن شاءَ اللهُ.
الثّانی: «بَهمَن روزُ» یومٌ صالحٌ صافٍ خلَق اللهُ فیه حوّاءَ علیها السّلام و هو ضلعٌ مِن أضلاعِ آدَمَ علیه السّلام. و هو اسمُ الملکِ الموکَّلِ بِحُجُبِ القُدسِ و الکَرامةِ. تقول الفُرسُ: إنَّهُ یومٌ صالحٌ مختارٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّهُ یومٌ مبارَکٌ، تزوَّجُوا فیه و أتُوا أهالِیَکُم مِن أسفارِکُم، و سافِرُوا فِیهِ، و اشتَرُوا و بیعُوا و اطلُبُوا فیه الحوائجَ فی کُلِّ نَوعٍ، و هو یومٌ مختارٌ، و من مرِض فیه من أوَّل النَّهارِ یکون مرضُه خفیفًا، و من مرِض فی آخرِه اشتَدَّ مرضُه و خیفَ من موتِهِ فی ذلک المَرَضِ.
الثّالِثُ: «أُردیبِهِشتَ روزُ» اسمُ الملکِ الموکَّلِ بِالشِّفاءِ و السُّقمِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ ثقیلٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومُ نَحسٍ مُستمِرٍّ فاتَّقُوا فیه الحوائجَ و جمیعَ الأعمالِ، و لا تدخُلوا فیه علی السُّلطانِ، و لا تبیعُوا و لا تشترُوا و لا تَزَوَّجُوا، و لا تَسألُوا فیه حاجةً و لا تُکَلِّفُوها أحدًا، و احفَظوا أنفسَکم و اتَّقُوا أعمالَ السُّلطانِ، و تصدَّقوا ما أمکَنَکُم، فَإنَّهُ من مرِض فیه خیف علیه، و هو الیومُ الَّذی أخرَجَ اللهُ عَزَّوجَلَّ فیه آدمَ و حوّاءَ من الجنَّةِ و سُلِبا فیه لِباسَهُما؛ و من سافَرَ فیه قُطِع علیه أبَدًا.
الرّابِعُ: «شَهرِیوَر روزُ» اسمُ الملکِ الَّذی خُلِقَت فِیهِ الجَواهِرُ عَنهُ، و وُکِّلَ بها، و هو موکَّلٌ ببحرِ الرُّومِ. و تقولُ الفُرسُ: إنَّه یومٌ مُختارٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ مُبارَکٌ، وُلِد فیه هابیلُ بنُ آدَمَ. و هو صالحٌ للتَّزویجِ و طلبِ الصَّیدِ فی البَرِّ و البَحرِ، و مَن وُلِد فیه یکونُ رجلًا صالِحًا مُبارَکًا و مُحَبَّبًا إلی النّاسِ؛ إلّا أنَّهُ لا یصلُح فیه السَّفرُ، و من سافَرَ فیه خاف القطعَ، و یُصِیبه بَلاءٌ و غَمٌّ؛ و من مرِض فیه یبرأُ سریعًا إن شاءَ اللهُ تَعالَی.
الخامِسُ: «إسفَندارَمَذ روزُ» اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالأرَضِینَ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ ثقیلٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومُ نحسٍ ردیءٌ، وُلِد فیه قابیلُ بنُ آدمَ و کان ملعونًا کافرًا، و هو الَّذی قتَل أخاه و دعا بالویلِ و الثُّبورِ علی أهلِه، و أدخَلَ علیهمُ الغمَّ و البکاءَ، فاجتَنِبوهُ فإنَّه یومٌ شؤمٌ و نَحسٌ و مذمومٌ، و لا تطلُبُوا فیه حاجةً و لا تدخُلوا فیه علی السُّلطانِ، و ادخُلوا فی منازلِکم و احذَرُوا فیه کلَّ الحَذَرِ من السِّباعِ و الحدیدِ.
السّادِسُ: «خُرداد روزُ» اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالجبالِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ خفیفٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ مُبارَکٌ صالحٌ للتَّزویجِ و لطلبِ الحوائجِ لکلِّ ما یُسعیٰ فیه من الأمرِ فی البرِّ و البحرِ و الصَّیدِ فیهما، و للمعاشِ و کلِّ حاجةٍ، و من سافَرَ فیه رجَع إلیٰ أهلِه سریعًا بکلِّ ما یُحبّه و یُریده و بکلِّ غنیمةٍ، فَجِدُّوا فی کُلِّ حاجةٍ تُریدونها فیه، فإنَّها مَقضیَّةٌ إن شاءَ اللهُ تَعالَی.
السّابِعُ: «مُرداد روزُ» اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالنّاسِ و أرزاقهم. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ جَیِّدٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ سعیدٌ مبارکٌ، اعمَلوا فیه جمیعَ ما شِئتم من السَّعیِ فی حوائِجِکُم، من البناءِ و الغَرسِ و الذَّروِ و الزَّرعِ، و لطلبِ الصَّیدِ، و الدُّخولِ علی السُّلطانِ و السَّفَرِ، فإنَّهُ یومٌ مختارٌ یصلُح لکلِّ حاجةٍ إن شاءَ اللهُ تَعالَی.
الثّامنُ: «دَیبار روزُ» اسمٌ من أسماءِ اللهِ تَعالَی. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ جیِّدٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ مُبارَکٌ صالحٌ لکلِّ حاجةٍ یُسعیٰ فیها، و للشِّراءِ و البَیعِ و الصَّیدِ ما خَلا السَّفَرَ، فاتَّقوا فیه، و من مرِض فیه یبرَأُ سریعًا، و ادخُلوا فیه علی السُّلطانِ و غیرِه، فإنَّه یُقضیٰ فیه الحوائجُ، و من دخَل فیه علی السُّلطانِ لحاجةٍ فلیسألهُ فیها.
التّاسعُ: «آذَر روزُ» اسم الملکِ الموکَّلِ بالنِّیرانِ یومَ القیامةِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ خفیفٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ صالحٌ خفیفٌ سعیدٌ مبارکٌ من أوَّلِ النَّهارِ إلی آخرِ النَّهارِ، یصلُح للسَّفَرِ و لکلِّ ما تُرید، و من سافَرَ فیه رُزِق مالًا کثیرًا، و
یریٰ فی سفرِهِ کلَّ خیرٍ، و من مرِض یبرَأُ سریعًا و لا یَناله فی علَّتِه مکروهٌ إن شاءَ اللهُ تَعالَی، فاطلُبُوا الحوائجَ فیه فإنَّها تُقضیٰ لکم بمشیَّة اللهِ تعالی و توفیقِهِ.
العاشرُ: «آبان روزُ» اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالبحرِ و المِیاهِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ ثقیلٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ صالحٌ لکلِّ شَیءٍ ما خلا الدُّخولَ علی السُّلطان، و هو الیومُ الَّذی وُلِد فیه نوحٌ علیه السّلام و من وُلِد فیه یکون مرزوقًا من معاشِه، و لا یُصیبه ضِیقٌ، و لا یموت حتّیٰ یهرَم، و لا یبتَلیٰ بفَقرٍ، و من فَرَّ فیه مِن السُّلطانِ أو غیره أُخِذ، و مَن ضلَّت له ضالَّةٌ وجَدها، و هو جیِّدٌ للشِّراءِ و البَیعِ و السَّفَرِ، و من مرِض فیه یبرَأُ سریعًا إن شاءَ اللهُ تَعالَی.
الحادی عشر: «خُور روزُ» اسمُ المَلکِ الموکَّلِ بالشَّمس. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ ثقیلٌ مثلُ أمسه، و یقول الصّادقُ: إنَّه الیومُ الَّذی وُلِد فیه شَیثُ بنُ آدمَ علیه السّلام و النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم، و هو یومٌ صالحٌ للشراءِ و البیعِ و لجمیعِ الأعمالِ و الحوائجِ و للسَّفَرِ، ما خلا الدّخولَ علی السُّلطانِ، فإنَّه لا یصلُح و التَّواری عنه فیه أصلَحُ من الدّخول علیه، فاجتَنِبوا فیه ذلک، و من وُلِد فیه یکون مبارکًا مرزوقًا فی معاشه طویل العُمُرِ، و لا یفتقِرُ أبدًا، فاطلُبُوا فیه حوائجَکم ما خلا السُّلطانَ.
الثّانی عشر: «ماه روزُ» اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالقمرِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ خفیفٌ یُسَمَّی روزبِهَ، و یقول الصّادق: إنَّه یومٌ صالحٌ جیِّدٌ مختارٌ یصلُحُ لکلِّ شیءٍ تُریدونهُ مثلَ الیومِ الحادی عشر، و مَن وُلِد فیه یکون طویلَ العُمُرِ، فاطلُبوا فیه حوائجَکم و ادخُلوا علی السُّلطانِ فی أوَّله، و لا تدخُلوا فی آخرِه، و استعینُوا باللهِ عَزَّوجَلَّ فیها فإنَّها تُقضیٰ لکم بمشیَّةِ اللهِ تَعالیٰ.
الثّالث عشر: «تیر روزُ» اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالنُّجومِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ ثقیلٌ شُؤمِیٌّ جِدًّا، و یقول الصّادق: إنَّه یومُ نَحسٍ مستمرٍّ فاتَّقُوه فی جمیعِ الأعمالِ ما استطَعتُم، و لا تقصِدُوا و لا تطلُبوا فیه الحاجةَ أصلًا و لا تَدخُلوا فیه علی السُّلطانِ و غیرِه جُهدَکم و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّا بِاللهِ العَلِیِّ العظیمِ.
الرّابِع عشر: «جُوش روزُ» اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالبَشَرِ و الأنعامِ و المواشی. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ خفیفٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ جیِّدٌ صالحٌ لکلِّ عَمَلٍ و أمرٍ یرادُ، و یُحمَدُ فیه لقاءُ الأشرافِ و العلماءِ و لطلبِ الحوائجِ، و مَن یُولَد فیه یکون حَسَنَ الکمالِ مشعوفًا بطلبِ العلمِ و یُعمَّرُ طویلًا، یکثُر مالُه فی آخرِ عمرِه، و مَن مرِض فیه یبرَأُ بمشیَّةِ اللهِ عَزَّوجَلَّ.
الخامس عشر: «دَیمِهرَ روزُ» اسمٌ من أسماءِ اللهِ تعالَی. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ خفیفٌ، و یقُول الصّادقُ: إنَّه یومٌ صالحٌ مبارکٌ لکلِّ عملٍ و لکلِّ حاجةٍ تریدها، إلّا أنَّهُ من یُولَد فیه یکون به خَرَسٌ أو لُثغَةٌ، فاطلُبوا فیه الحَوائِج فإنَّها تُقضیٰ إن شاءَ اللهُ.
السّادس عشر: «مِهرَ روزُ» اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالرَّحمة. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ خفیفٌ جیِّدٌ جِدًّا، و یقول الصّادِقُ: إنَّه یومٌ منحوسٌ ردیءٌ مذمومٌ، فلا تطلُبوا فیه حوائجَکم، و لا تُسافِروا فِیهِ فإنَّهُ من سافَرَ فیه هلَک، و من وُلِد فیه یکون لا بُدَّ مجنونًا، و من مرِض فیه لا یکاد ینجُو، فاجهَدُوا فی تَرکِ طَلَبِ الحوائجِ و الحرَکةِ فإنَّها و إن قُضِیَت تُقضیٰ بِمَشَقَّةٍ، و رُبَّما لم یتِمَّ فیها المرادُ، فاتَّقوا ما استطعتم و تَصَدَّقُوا فیه.
السّابِع عشر: «نَمروش روزُ» اسمُ الملک الموکَّلِ بخَرابِ العالمِ و هو جَبرَئیلُ علیه السّلام. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ مختارٌ خفیفٌ متوسِّطٌ، و یقول الصّادق: إنَّه یومٌ صالحٌ لکلِّ ما یُراد جَیِّدٌ موافقٌ صافٍ مختارٌ لجمیعِ الحوائجِ، فاطلُبوا فیه ما شِئتُم، و تَزَوَّجُوا و بیعُوا و اشتَرُوا و ازرَعُوا و ابنُوا و ادخُلُوا علی السُّلطانِ و غیرِه، فإنَّ حوائجَکم تُقضیٰ بمشیَّةِ اللهِ تَعالَی.
الثّامن عشر: «رَش روزُ» اسمُ الملک الموکَّلِ بِالنِّیرانِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ خفیفٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ مختارٌ جیِّدٌ مبارکٌ صالحٌ للسَّفرِ و الزَّرعِ و طلبِ الحوائجِ و التَّزویجِ و کُلِّ أمرٍ یراد، و من خاصَمَ فیه عدوَّه أو خَصمَه غلَب علیه و ظفِر فیه بقدرةِ اللهِ تَعالیٰ.
التّاسع عشر: «فَروَردین روزُ» اسمُ الملکِ الموکَّلِ بأرواحِ الخلائقِ و قَبضِها. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ ثقیلٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ مختارٌ صالحٌ جیِّدٌ للسَّفرِ و التَّزویجِ و طلبِ الحوائجِ، و من خاصَمَ فیه عَدُوًّا ظفِر به و غلَبه بقدرةِ اللهِ تعالیٰ، و یصلُح لکلِّ عملٍ، و هو الیومُ الَّذی وُلِد فیه إسحاقُ النَّبِیُّ علیه السّلام، و هو یومٌ مبارکٌ یصلُح لکلِّ ما تُرِید، و من یُولَد فیه یکون مبارکًا إن شاء اللهُ تَعالیٰ.
العِشرونَ: «بَهرام روزُ» اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالنَّصرِ و الخِذلانِ فی الحربِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ خفیفٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ صالحٌ جیِّدٌ مختارٌ صافٍ یصلُح لطلبِ الحوائجِ و السَّفرِ خاصَّةً و البناءِ و التَّزویجِ و الغرسِ و الدُّخولِ علی السُّلطانِ و غیرِه فیه، فإنَّهُ یومٌ مبارکٌ یصلُح إن شاء اللهُ تَعالیٰ.
الحادی و العشرون: «رام روزُ» اسمُ المَلکِ الموکَّلِ بالفرحِ و السُّرورِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ جیِّدٌ یُتَبَرَّک به، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومُ نحسٍ مستمرٍّ، و هو یومُ إهراقِ الدِّماءِ، فاتَّقوا فیه ما استطعتم، و لا تطلُبوا فیه حاجَةً، و لا تَنازَعُوا فیه خَصمًا، و من یُولَد فیه یکون مُحتاجًا فقیرًا فی أکثَرِ أمرِهِ و دَهرِهِ، و مَن سافر فیه لم یربَح و خیفَ علیهِ.
الثّانی و العشرون: «باد روزُ»، اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالرِّیاحِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ ثقیلٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ مختارٌ جیِّدٌ صافٍ یصلُح لکلِّ حاجةٍ تُریدها، فاطلُبوا فیه الحوائجَ، فإنَّه یومٌ جیِّدٌ خاصَّةً للشِّراءِ و البیعِ و للصَّدقةِ فیه ثوابٌ جزیلٌ جلیلٌ عظیمٌ، و من یُولَدُ فیه یکون مبارکًا محبوبًا، و من مرِض فیه یَبرَأُ سریعًا، و من سافر فیه یُخصِب و یرجِع إلی أهلِه مُعافًی سالمًا، و مَن دخَل فیه إلَی السُّلطانِ بلَغ مَحابَّهُ و وجَد عندَه نَجاحًا لما قصَد له.
الثّالث و العشرون: «دَیبِدِین روزُ»، اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالنَّومِ و الیَقَظَةِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ خفیفٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ مختارٌ وُلِد فیه یوسُفُ علیه السّلام، یصلُح لکلِّ أمرٍ و حاجةٍ و لکلِّ ما تُریدونهُ، و خاصَّةً للتَّزویجِ و
التِّجاراتِ کلِّها، و الدُّخول علَی السُّلطانِ و التماسِ الحوائجِ، و من یُولَد فیه یکون مبارکًا صالحًا، و من سافَرَ فیه یغنَم و یجِد خیرًا بمشیَّةِ اللهِ عَزَّوجَلَّ.
الرّابِع و العشرون: «دِین روزُ»، اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالسَّعیِ و الحَرَکَةِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ خفیفٌ جیِّدٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ منحوسٌ، وُلِد فیه فِرعَونُ لعَنه اللهُ، و هو یومٌ عَسِرٌ نَکِدٌ، فاتَّقُوا فیه ما استطعتم، و من سافَرَ فیه ماتَ فی سَفَره، (و فی نُسخَةٍ أُخریٰ:) و من یُولَد فیه یموت فی سَفَرِهِ أو یُقتَل أو یَغرَق و یکون مُدَّةَ عُمُرِهِ مَحزونًا مَکدودًا نَکِدًا و لا یُوَفَّقُ لِخَیرٍ، و من مرِض فیه طالَ مرضُه و لا یکادُ یَنتَفِعُ بمقصدٍ و لو جهَد جُهدَه.
الخامس و العشرون: «أردَ روزُ»، اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالجنِّ و الشَّیاطینِ. و تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ ثَقیلٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومُ نَحسٍ رَدِیءٌ مذمومٌ، و هو الیومُ الَّذی أصابَ فیه أهلَ مِصرَ سبعةُ أضرُبٍ من الآفاتِ، و هو یومٌ شدیدُ البَلاءِ، و من مرِض فیه لم یَکَد ینجُو و لا یبرَأُ، و من سافَرَ فیه لا یرجِع و لا یربَح، فلا تطلُبوا فیه حاجةً، و احفَظُوا فیه أنفُسَکم و احتَرِزُوا، و اتَّقُوا فیه جُهدَکم.
السّادِسُ و العِشرُونَ: «أشتاد روزُ»، اسمُ الملکِ الموکَّلِ الَّذی خُلِق عندَ ظُهورِ الدِّینِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ جیِّدٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ صالحٌ مبارکٌ ضرَب فیه مُوسیٰ علیه السّلام البحرَ فانفَلَقَ، یصلُح لکلِّ حاجةٍ ما خلا التَّزوِیجَ و السَّفَرَ، و اجتَنِبُوا فیه ذلک، فإنَّه من تَزَوَّجَ فیه لم یَتِمَّ أمرُه و یُفارِقُ أهلَه و فُرِّقَ بَینَهُما، و مَن سافَرَ فیه لم یَصلُح و لَم یَربَح و لَم یَرجِع، و عَلَیکُم بِالصَّدَقَةِ فَإنَّ المنفعةَ بِها وافِرَةٌ و لِمَضارِّهِ دافعةٌ بِمَشِیَّةِ اللهِ و عَونِهِ.
السّابِع و العشرون: «آسمان روزُ»، اسمُ الملکِ الموکَّلِ بِالسَّماواتِ. یقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ مُختارٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ جَیِّدٌ مُختارٌ یصلُح لطَلَبِ الحوائجِ و لکلِّ شیءٍ تُریده، و من یُولَد فیه یکون جمیلًا حَسَنًا ملیحًا، و هو جیِّدٌ للبِناءِ و الزَّرعِ و الشِّراءِ و البَیعِ و الدُّخولِ علیٰ السُّلطانِ، فاعمَلُوا ما شِئتُم و اسعَوا فی حوائجِکُم.
الثّامن و العشرون: «رامیاد روزُ»، اسمُ الملکِ الموکَّلِ بالقَضاءِ بینَ الخلقِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ ثقیلٌ منحوسٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ سعیدٌ مبارکٌ ممدوحٌ، وُلِد فیه یعقوبُ النَّبیُّ علیه السّلام، یصلُح للسَّفَرِ و لجمیعِ الحوائجِ، و من یُولَد فیه یکون مرزوقًا مُحَبَّبًا إلی النّاسِ، مُحَبَّبًا إلی أهلِهِ مُحسِنًا إلیهِم، إلّا أنَّهُ یُصیبُهُ الغُمومُ و الهُمومُ، و یُبتَلیٰ فی آخِرِ عُمُرِهِ، و لا یُؤمَن علیهِ من ذَهابِ بَصَرِه.
التّاسع و العشرون: «مِهرَإسفَندَ روزُ»، اسمُ الملکِ الموکَّلِ بِالأفنِیَةِ و الأزمانِ و العقولِ و الأسماعِ و الأبصارِ. تقول الفُرسُ: إنَّه یومٌ جَیِّدٌ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ مختارٌ جَیِّدٌ یصلُح لکلِّ حاجَةٍ ما خَلا الکاتِبَ فَإنَّه یُکرَهُ له ذلک، و لا أرَی لَهُ أن یسعیٰ لحاجةٍ فیه إن قدَر علی ذلک، و من مرِض فیه یبرَأُ سریعًا، و من سافر فیه أصابَ مالًا کثیرًا إلّا من کانَ کاتِبًا فَإنَّهُ یُکرَهُ له ذلک و لا أرَی السَّعیَ فی حاجَتِهِ إن قدَر علیهِ، و من أبَق له فیه آبِقٌ رجَع إلَیهِ سریعًا، و من ضَلَّت له ضالَّةٌ وجَدها.
الثَّلاثُونَ: «أنِیران روزُ»، اسمُ الملکِ الموکَّلِ بِالأدوارِ و الأزمانِ. تَتَبَرَّکُ فیه الفُرسُ، و یقول الصّادقُ: إنَّه یومٌ مختارٌ جیِّدٌ صالحٌ لکلِّ شیءٍ، و هو الیَومُ الَّذی وُلِد فیه إسماعیلُ بنُ إبراهِیمَ صلواتُ اللهِ علیهما و علیٰ ذُرِّیَّتِهِما و علی آلِهِما، یصلُح لکلِّ شَیءٍ و لکلِّ حاجَةٍ مِن شِراءٍ و بَیعٍ و زَرعٍ و غَرسٍ و تَزوِیجٍ و بناءٍ، و من مرِض فیه یَبرَأُ سریعًا إن شاءَ اللهُ.
و قال أمیرُالمُؤمنینَ علیه السّلام: من وُلِد فیه یکون حکیمًا حَلیمًا صادقًا مبارکًا مُرتَفِعًا أمرُهُ و یَعلُو شَأنُه، و یکون صادقَ اللِّسانِ، صاحبَ وفاءٍ.
و مَن أبَق له فیه آبِقٌ وجَده، و مَن ضَلَّت له فیه ضالَّةٌ وجَدها إن شاءَ اللهُ تَعالَی.“»1
این روایت را مرحوم مجلسی با این تفاصیل نقل کرده است و از توضیحی که پس از ذکر روایت میدهد معلوم میشود که خود، آن را قبول کرده و بر آن صحّه گذارده است و در مقام مقایسه و مقابله با روایتی که ابن شهرآشوب از موسی بن جعفر علیهما السّلام در ردّ عید نوروز آورده است، آن را ترجیح داده و معروف و مشهور شمرده است. حال قضاوت دربارۀ صحّت و سقم این روایت را به پس از ترجمۀ آن، موکول مینماییم تا به خزعبلات و اراجیفی که در این روایت دروغین وجود دارد بهتر و بیشتر آشنا شویم.
مرحوم مجلسی بدون اینکه نامی از کتاب و منبع این روایت ذکر کند میگوید:
«در بعضی از کتب معتبره، این روایت را دیدم که: فضل الله بن علیّ، از جعفر بن محمّد، از احمد بن عبّاسی دوریَستی، از جعفر بن احمد، از علیّ بن بلال، از احمد بن محمّد، از حبیب الخیر، از محمّد بن حسین صائغ، از پدرش، از معلّی بن خنیس روایت میکند که معلّیٰ گفت:
در روز نوروز به منزل امام صادق علیه السّلام آمدم. در این هنگام امام فرمود: ”امروز را میشناسی؟“ عرض کردم: فدایت شوم این روز روزی است که عجم او را بزرگ میشمرند و به همدیگر هدیه میدهند.
امام صادق علیه السّلام فرمود: ”قسم به بیت عتیق که در مکّه است، این تعظیم به جهت سنّتی است از قدیم و من برای تو آن را توضیح خواهم داد تا بر آن مطّلع گردی.“
عرض کردم: ای مولای من، اگر به راز این مسأله از جانب شما پی ببرم برایم خوشایندتر است از اینکه اموات و گذشتگان من زنده شوند و دشمنانم بمیرند.
پس امام علیه السّلام فرمود: ”ای معلّی! روز نوروز، روزی است که خداوند از بندگانش عهد و پیمان گرفت که او را عبادت کنند و به او شرک نورزند، و به پیامبران و حجّتهای الهی ایمان بیاورند، و به ائمّۀ معصومین علیهم السّلام مؤمن شوند. و در این روز بود که برای اوّلین بار خورشید طلوع کرد و بادها وزیدن گرفت و گلهای زمین شکفته شد. و نوروز همان
روزی است که سفینۀ نوح بر کوه جودی قرار گرفت. و همان روزی است که خداوند زنده گردانید ﴿آن قومی را که به جهت ترس از مرگ از خانههای خود بیرون آمدند در حالیکه تعداد آنان به هزارها میرسید، آنگاه خداوند به آنان خطاب کرد بمیرید، سپس آنها را زنده کرد.﴾ و نوروز همان روزی است که جبرئیل بر پیامبر نازل شد، و نیز روزی است که رسول خدا أمیرالمؤمنین علیهما السّلام را بر دوش خود قرار داد تا اینکه بتهای قریش را از فراز کعبه پایین آورد و آنها را خرد نمود، و همچنین برای حضرت ابراهیم علیه السّلام. و نوروز، روزی است که رسول خدا به اصحاب خود امر نمود که با علیّ به عنوان أمیرالمؤمنین بیعت نمایند، و همان روزی است که رسول خدا علی را به سوی وادی جنّ فرستاد تا برای رسالت خویش بیعت نمایند، و همان روزی است که برای بار دوّم برای أمیرالمؤمنین علیه السّلام بیعت گرفته شد، و همان روزی است که أمیرالمؤمنین علیه السّلام بر اهل نهروان غلبه یافت و ذوالثّدیه را به قتل رساند، و این روز همان روزی است که قائم ما ظهور خواهد کرد و والیان امر خود را آشکار خواهد ساخت، و همان روزی است که قائم ما بر دجّال پیروز میشود و او را بر کناسۀ کوفه به دار میآویزد. و هیچ نوروزی بر ما نمیگذرد مگر اینکه ما توقّع ظهور را در آن میبریم، زیرا این روز مربوط به ما و شیعیان ما است؛ که پارسیان آن را پاس داشتند و شما آن را ضایع و تباه نمودید.“
سپس حضرت میفرماید: ”یکی از انبیا از خداوند سؤال کرد:
چگونه این افرادی که از خانههای خود خارج شدند و مرگ آنان را فرا گرفت، دوباره زنده خواهند شد؟
خداوند به او وحی فرستاد که در این روز (روز نوروز)، آب بر جایگاه آنان بپاشد، و این روز اوّلین روز از سال پارسیان است.
در حالیکه عدد آنها به سیهزار نفر میرسید همۀ آنها زنده شدند، و بدین جهت پاشیدن آب در روز نوروز به یک سنّت تبدیل گردید.“
پس من عرض کردم: ای سیّد و آقای من، فدایت شوم، آیا اسماءِ روزها را به فارسی تعلیم من نمیکنی؟
حضرت فرمودند: ”ای معلّیٰ، اینها روزهایی هستند از دیر باز که از ماههای قدیم نشأت گرفتهاند، هر ماه سیروز میباشد بدون زیاده و نقصان.
اوّلین روز از هر ماه «هرمزد روز» نامیده میشود که اسمی است از اسماء الهی، و خداوند در این روز حضرت آدم را آفرید. پارسیان گویند: این روز، روز شایستهای است برای خوردن و آشامیدن و سرور، ولی صادق گوید: این روز روز مبارکی است، روز سرور است. در این روز با امراء و بزرگان برای حوایج خود ملاقات کنید که به اذن خدا مقرون به خیر خواهد شد. و فرزندی که در این روز به دنیا آید مبارک است. و در این روز با سلطان ملاقات کنید و به خرید و فروش بپردازید، و اگر قصد زراعت و کاشت درخت و بنای منزل و مسافرت دارید انجام دهید؛ زیرا این روز، روز برگزیدهای است که برای همۀ این امور صلاحیّت دارد. و نیز برای ازدواج مناسب است، و کسی که در این روز مریض شود سریعاً افاقه پیدا میکند، و کسی که چیزی از او گم شده آن را پیدا خواهد کرد، إنشاءالله.
و امّا روز دوّم از هر ماه را «بهمن روز» گویند، روزی است شایسته و پاک. خداوند در این روز حوّاء را آفرید در حالیکه او ضلعی از اضلاع آدم علیه السّلام بود. و آن اسم فرشتهای است که خداوند او را بر حجابهای قدس و کرامت مأمور داشته است. پارسیان گویند: این روز روزی است شایسته و برگزیده، ولی صادق گوید: روزی است مبارک، در این روز ازدواج کنید، و هنگامی که از سفر برمیگردید در این روز وارد خانه شوید، و در این روز مسافرت کنید و به خرید و فروش بپردازید، و هر حاجتی که دارید به دنبالش بروید که در این روز برگزیده، به آن خواهید رسید. و کسی که در ابتدای روز مریض شود بیماری او سبک خواهد بود و اگر در انتهای روز مریض شود سنگین خواهد بود و ممکن است در این مرض از دنیا برود.
و امّا سوّمین روز از ماه «اردیبهشت روز» است، و آن نامِ فرشتهای است که مأمور است بر شفا و بیماری. پارسیان گویند: این روز، روز سنگینی است، ولی صادق گوید: این روز، روز نحس و مشئومی است که تا آخر استمرار دارد، پس در این روز به دنبال حوایج و کارهای خود نروید و با سلطان
ملاقات نکنید و به خرید و فروش نپردازید و اقدام بر ازدواج منمایید و از کسی درخواست حاجت مکنید و به کسی کاری را تکلیف نکنید، و مواظب بر خویش باشید و از کارگزاران سلطان بهراسید، و به هر مقدار که میتوانید صدقه دهید که در این روز هر کس مریض شود بیم آن میرود که فوت کند. و این روز، روزی است که خداوند آدم و حوّاء را از بهشت بیرون کرد و لباس آنان را از ایشان بازستاند، و کسی که در این روز مسافرت کند دیگر بهرهای از سفرش نخواهد داشت.
و امّا روز چهارم «شهریور روز» است، اسم فرشتهای است که جواهر در این روز از آن فرشته به وجود آمده است و خود بر آنها مأمور و موکّل است، و آن فرشته مأمور است بر دریای روم. پارسیان گویند: این روز برگزیده است، و صادق گوید: روزی است مبارک، در این روز هابیل فرزند آدم به دنیا آمد. این روز برای ازدواج مناسب است، و برای صید در خشکی و دریا نیکو است. و هر مولودی که در این روز به دنیا آید مردی است صالح و مبارک که مورد توجّه و محبّت مردم واقع میشود. فقط مشکل، آن است که برای سفر مناسب نیست و کسی که مسافرت کند بیم آن میرود که برنگردد و به او بلا و اندوه وارد شود. و کسی که در این روز مریض شود به زودی بهبودی خواهد یافت، إنشاءالله.
و روز پنجم را «اسفندارمذ روز» گویند، و آن اسم فرشتهای است که موکّل بر طبقات زمین است. پارسیان گویند: روزی است سنگین، و صادق گوید: روزی است نحس و پست. در این روز قابیل فرزند آدم به دنیا آمد و آن مردی بود ملعون و کافر و همان کسی است که برادرش را کشت و باعث عذاب و مصیبت بر خانوادهاش شد و غم و گریه را به خاندانش وارد نمود، پس از این روز بر حذر باشید که روز شوم و نحس و مذموم است، و به دنبال حاجات خویش نروید و با سلطان ملاقات نکنید و از منازل خود خارج نشوید و از برخورد با درّندگان و نیز آلات قتّاله اجتناب ورزید.
و روز ششم «خرداد روز» است، و آن نام فرشتهای است مأمور بر کوهها. پارسیان گویند: روزی است سبک، و صادق گوید: روزی است مبارک که
برای تزویج صلاحیّت دارد، و نیز برای طلب حوایج به هر نوع و قسم ـ در خشکی و دریا و نیز صید در آنها ـ قابلیّت دارد، و نیز برای طلب رزق و روزی و مایحتاج زندگی. کسی که در این روز سفر نماید، با دست پر و برآورده شدن مطلوب، به زودی به خانوادهاش باز میگردد. پس هر حاجتی که دارید در این روز اقدام کنید که إنشاءالله برآورده خواهد شد.
و امّا روز هفتم «مرداد روز»، اسم فرشتهای است که مأمور است به ارزاق مردم. پارسیان گویند: روزی است فرخنده، و صادق گوید: روزی است میمون و مبارک. در این روز برای قضای حوایج اقدام نمایید، از بنا و کاشت درختان و پاشیدن بذر و زراعت و دنبال صید رفتن و ملاقات با سلطان و مسافرت؛ زیرا این روز برگزیده است و برای همه چیز مناسبت و صلاحیت دارد، إنشاءالله.
روز هشتم را «دیبار روز» گویند، و آن اسمی از اسماء الله است. فارسیان گویند: این روز خجسته است، و صادق گوید: این روز مبارک است و برای رفع حوایج صلاحیّت دارد، و نیز جهت خرید و فروش و صید ـ به استثنای مسافرت ـ نیکو است، پس مواظب باشید. و کسی که مریض شود به زودی خوب خواهد شد. و در این روز به ملاقات سلطان و غیر او بروید که حوایجتان برآورده خواهد شد که هر کس در این روز بر سلطان وارد شود حاجتروا خواهد شد.
روز نهم را «آذر روز» گویند، اسم فرشتهای است مأمور بر دوزخ در روز قیامت. فارسیان گویند: روزی است سبک، و صادق گوید: روزی است صالح و سبک و میمون و مبارک از ابتدای روز تا انتهای آن برای مسافرت و هرچه خواهید مناسبت دارد، و کسی که در این روز به سفر برود مال بسیاری نصیبش شود و سفر پرخیر و برکتی خواهد داشت. و کسی که مریض شود به زودی افاقه خواهد یافت و همراه با مرض، مسألۀ ناگواری نخواهد داشت، إنشاءالله تعالی. پس حاجات خود را در این روز جستجو نمایید که به ارادۀ پروردگار برآورده شود.
روز دهم «آبان روز» است، و آن اسم فرشتهای است که مأمور بر دریا و
آبها است. پارسیان گویند: این روز سنگین است، و صادق گوید: این روز برای همۀ حاجات و امور صلاحیّت دارد مگر ملاقات با سلطان. و این همان روزی است که نوح نبیّ علیه السّلام به دنیا آمد، و هر مولودی که در این روز به دنیا آید، رزق او گشاده و خوشروزی خواهد بود و به تنگدستی مبتلا نخواهد شد و قبل از کهولت از دنیا نخواهد رفت و هیچگاه به فقر و تنگدستی مبتلا نخواهد شد. و هر کس از سلطان و غیر او در این روز فرار کند گرفتار خواهد شد. و هر گمشدهای در این روز پیدا خواهد شد، و برای خرید و فروش و سفر مناسب است، و کسی که در این روز بیمار شود سریعاً بهبودی خواهد یافت، إنشاءالله تعالی.
روز یازدهم را «خور روز» خوانند، و آن اسم فرشتهای است که مأمور بر خورشید است. پارسیان بدان روز سنگین گویند مانند روز پیش، و صادق گوید: روزی است که شیث بن آدم در آن روز تولّد یافت و نیز پیامبر اکرم در چنین روزی به دنیا آمدند. و این روز برای خرید و فروش و همۀ امور و حوایج و سفر مناسب است، به جز ملاقات با سلطان که مناسب نیست و دوری از او بهتر است از نزدیکی به او، پس سزاوار است که از او دوری گزینید. و مولودی که در این روز به دنیا آید مبارک و خوشروزی خواهد بود و عمرش طولانی شود و هیچگاه به فقر مبتلا نگردد. پس همۀ حوایج خود را در این روز پیگیر شوید به جز ملاقات با سلطان.
روز دوازدهم «ماه روز» است، و آن اسم فرشتهای است که مأمور بر ماه است. فارسیان گویند: روز سبکی است و به آن روزبه نیز گویند، ولی صادق گوید: روزی است شایسته و نیک و برگزیده و برای همۀ امور مناسب است مانند روز یازدهم، و مولود در آن روز عمرش طولانی شود. پس به دنبال حوایج خود باشید و با سلطان ملاقات کنید ـ البتّه در ابتدای روز، نه در انتهای آن ـ و از خداوند مدد گیرید که به ارادۀ او همۀ حوایج شما برآورده خواهد شد.
روز سیزدهم «تیر روز» میباشد، و آن اسم فرشتهای است که موکّل بر ستارگان است. پارسیان گویند: روز سنگین و شومی است، ولی صادق
گوید: روزی است نحس و تا آخر روز به همین شکل میباشد. پس تا میتوانید مواظب همۀ کارها و امور خود باشید و اصلاً هیچ حاجتی را به نظر نیاورید و به دنبال آن نروید و به ملاقات سلطان و غیر او برای طلب حاجت نروید، و لا حول و لا قوة إلّا بالله العلیّ العظیم.
روز چهاردهم «جوش روز» است، و آن اسم فرشتهای است که بر انسان و چهارپایان موکّل میباشد. اهل فارس گویند: روزی است سبک، ولی صادق گوید: روزی است نیکو و شایسته است برای هر کاری که مقصود باشد، و ملاقات با علما و اشراف نیکو است و برای پیگیری حوایج مناسب است، و مولود در این روز دارای کمالات پسندیده و طالب علم خواهد بود و عمر طولانی خواهد داشت و در اواخر عمر صاحب ثروت و مکنت گردد، و کسی که در این روز مریض شود به ارادۀ خداوند خوب خواهد شد.
روز پانزدهم «دیمهر روز» است، و آن اسمی است از اسماء الله. پارسیان گویند: روزی است سبک، و صادق گوید: روزی است شایسته و مبارک برای هر کار و مقصودی که مایل به انجامش شوی، مگر اینکه مولود در این روز یا لال خواهد شد و یا در زبانش لکنتی خواهد بود. پس حوایج خود را در این روز دنبال کنید که إنشاءالله به آنها خواهید رسید.
روز شانزدهم «مهر روز» است که نام فرشتۀ رحمت است. فارسیان گویند: این روز بسیار سبک باشد، ولی صادق گوید: این روز بسیار منحوس و پست و مذموم است. در این روز به دنبال حاجتهای خویش نروید و اقدام به سفر ننمایید؛ زیرا هر کس که در این روز مسافرت کند لاجرم هلاک خواهد شد. و هر مولودی که در این روز به دنیا آید حتماً دیوانه خواهد بود، و هر کس در این روز مریض شود قطعاً خواهد مرد. بنابراین زنهار که به دنبال طلب حوایج بروید، و اگر برآورده شود با مشقّت توأم خواهد بود و چه بسا که به مطلوب نخواهد رسید، پس تا میتوانید بر حذر باشید و در این روز برای رفع بلایا صدقه دهید.
و امّا روز هفدهم «نمروش روز» است که نام فرشتهای است مأمور به تخریب عالم و آن جبرئیل است. پارسیان این روز را سبک و برگزیده
میشمارند، و صادق گوید: این روز برای هر کاری صلاحیّت دارد، روزی است نیکو و موافق و برگزیده برای جمیع حوایج، پس هرچه میخواهید طلب کنید و ازدواج کنید و به خرید و فروش بپردازید و زراعت و بنا، شایسته است. ملاقات با سلطان و غیر او پسندیده است، پس حتماً حوایج شما به مشیّت خداوند برآورده خواهد بود.
و روز هجدهم «رشروز»، اسم فرشتۀ موکّل بر آتش است. فارسیان گویند: روزی است سبک، و صادق گوید: روزی است برگزیده و نیکو و مبارک که برای سفر و زراعت و طلب حوایج و ازدواج و سایر امور مناسب است. و کسی که با دشمنش درآویزد بر او غالب شود و به قدرت خدای تعالی پیروز خواهد شد.
و روز نوزدهم «فروردین روز» است که نام فرشتۀ موکّل به ارواح خلایق و قبض آنها است. اهل فارس گویند: روزی است سنگین، و صادق گوید: روزی است برگزیده و برای سفر و تزویج و پیگیری حوایج بسیار مناسب است. و هر کس با دشمن خود درآویزد بر او غلبه خواهد کرد و او را شکست خواهد داد به قدرت خداوند، و برای هر کاری صالح است. و این همان روزی است که اسحاق نبیّ در آن تولّد یافت و روزی است مبارک و مناسب برای هر امر و حاجتی که به دنبالش هستی. و مولود در این روز مبارک است، إنشاءالله.
و امّا روز بیستم «بهرام روز» است و آن، اسم مَلَکی است که موکّل به پیروزی و خسران در جنگ است. اهل فارس گویند: روز سبک است، و صادق گوید: روزی است صالح و نیکو و برگزیده و پاک که برای حوایج و سفر به خصوص، و نیز بنا و تزویج و کاشت درختان و ملاقات با سلطان و غیر او مفید خواهد بود. و این روز، روز مبارک و صالح است إنشاءالله تعالی.
و روز بیست و یکم «رام روز» است، و آن نام فرشتهای است که موکّل بر سرور و فرح است. فارسیان گویند: روزی است نیکو و متبرّک، و صادق گوید: روزی است نحس و پایدار، روزِ ریختن خون است، پس تا میتوانید خود را حفظ نمایید و به دنبال حاجتی نروید و در این روز با خصم خود منازعه نکنید. و مولودی که در این روز زاده شود فردی نیازمند
و فقیر خواهد شد و در اکثر ازمنۀ عمر خویش تنگدست و محتاج خواهد بود. و کسی که در این روز به سفر رود چیزی بهدست نخواهد آورد و بیم آن میرود که از سفر برنگردد.
و روز بیست و دوم «باد روز» است، و آن نام فرشتۀ موکّل بر باد است. اهل فارس گویند: روزی است سنگین، و صادق گوید: روزی است برگزیده و نیکو و پاک، برای هر حاجتی که بخواهی مناسب است؛ پس حوایج خود را در این روز بخواهید که روزی است نیکو، مخصوصاً برای خرید و فروش. و صدقه در این روز ثواب بسیار دارد، و مولود در این روز مبارک و محبوب خواهد بود. و کسی که مریض شود به زودی بهبودی خواهد یافت و کسی که مسافرت کند، به گشایش خواهد رسید و سالماً به خانه خویش بازخواهد گشت. و کسی که با سلطان ملاقات کند به آرزوی خویش خواهد رسید و آنچه منظور او است نزد سلطان بازخواهد یافت.
روز بیست و سوم «دیبدین روز» نام فرشتهای است که موکّل به خواب و بیداری است. اهل فارس گویند: روزی است سبک، و صادق گوید: روزی است برگزیده، و حضرت یوسف در این روز به دنیا آمد، و برای همۀ امور و حاجات سزاوار است و به هر چیزی که مورد خواست و میل شما باشد روا است، مخصوصاً ازدواج و جمیع اقسام تجارتها. و ملاقات با سلطان و طلب حوایج از او مناسب است. و مولود در این روز مبارک و صالح است. و کسی که به مسافرت رود، غنیمت آورد و به خیر و برکت خواهد رسید، إنشاءالله.
و امّا روز بیست و چهارم «دِین روز» است، و آن نام فرشتهای است که موکّل بر سعی و کوشش و حرکت است. اهل فارس گویند: روزی است سبک و نیکو، و صادق گوید: روزی است منحوس. در این روز فرعون ـ لعنه الله ـ به دنیا آمد. و این روز، روز ننگی و بدبختی است؛ پس تا میتوانید خود را از حوادث دور نگه دارید. و کسی که در این روز سفر نماید مرگ او را فرا خواهد گرفت. و کسی که در این روز متولّد شود یا در سفر میمیرد یا به قتل خواهد رسید و یا اینکه غرق خواهد شد، و در تمام مدّت عمر محزون و تهیدست و بیچاره و بدبخت خواهد بود و به هیچ امر خیری موفّق نخواهد
شد. و کسی که در این روز مریض شود، مرضش طولانی خواهد بود، و به هر مقصود و منظوری که روی آورد سرافکنده و خاسر باز خواهد گشت.
روز بیست و پنجم «اَرد روز» است که نام مَلَک موکَّل بر جنّ و شیاطین میباشد. اهالی فارس گویند: روز سنگینی است، و صادق گوید: روزی است نحس و شوم و مذموم. و همان روزی است که اهالی مصر به هفت نوع از آفات مبتلا شدند، و روزی است که بلایا در آن زیاد واقع شود. و کسی که در این روز مریض شود امیدی به بهبودی و سلامت او نخواهد بود. و کسی که به مسافرت برود دیگر برنخواهد گشت و سودی بهدست نخواهد آورد. پس در این روز به دنبال حاجات خویش نروید و خود را از گزند حوادث محفوظ بدارید و تا میتوانید از برخورد با جریانات دوری گزینید.
روز بیست و ششم «أشتاد روز» است، و آن نام ملکی است که موکّل بر دین است، و روزی که دین ظاهر گشت او نیز خلق شد. اهل فارس گویند: روز نیکویی است، ولی صادق گوید: روزی است شایسته و مبارک. در این روز موسی با عصای خویش بر رود نیل زد و آبها کنار رفتند. برای رسیدن به هر حاجتی جز ازدواج و سفر مناسب است، و باید از این دو مسأله در این روز اجتناب شود و کسی که در این روز ازدواج کند کارش به خیر نخواهد گذشت و از عیال خود جدا خواهد گشت، و کسی که مسافرت کند امورش به صلاح نخواهد بود و سودی نخواهد برد و بازنخواهد گشت. و بر شما باد به صدقه دادن در این روز که باعث منفعت بسیار خواهد بود و از ضررهای این روز جلوگیری خواهد نمود، به ارادۀ خدا و کمک او.
روز بیست و هفتم «آسمان روز» است که نام فرشتۀ موکّل بر آسمانها است. پارسیان گویند: روزی است برگزیده، و صادق گوید: روزی است نیکو و برگزیده که برای طلب حوایج و هر چیز دیگری که بخواهی شایسته است. و مولود در این روز، زیبا و نیکو و جذّاب خواهد بود، و برای بنا و کشت و خرید و فروش و ملاقات با سلطان نیکو است. پس هر آنچه میخواهید انجام دهید و در حوایج خود کوشا باشید.
روز بیست و هشتم «رامیاد روز» است که نام فرشتهای موکّل بر قضای الهی
در بین خلایق است. پارسیان گویند: روزی است سنگین و منحوس، و صادق گوید: روزی است میمون و مبارک و ممدوح. در این روز یعقوب نبی به دنیا آمد، و برای مسافرت و جمیع حاجات مناسب است. و کسی که در این روز زاده شود، خوشروزی خواهد بود و مورد توجّه و محبّت مردم واقع میشود و اهل منزل او را دوست خواهند داشت، و او نیز به آنان نیکی خواهد نمود، به جز اینکه حوادث و مسائلی که باعث غمّ و غصّه میگردند برایش پیش خواهد آمد و در نهایت عمر مبتلا خواهد شد، و ممکن است بینایی خویش را نیز از دست بدهد.
روز بیست و نهم «مهراسفند روز» است، و آن نام مَلَکی است موکّل بر گذران عمر و زمان و عقول و گوشها و چشمها. فارسیان گویند: روزی است نیکو، و صادق گوید: روزی است برگزیده و نیکو و صالح برای هر حاجتی به جز کتابت (عقدنامه و قولنامه) که در این روز کراهت دارد. و من گمان نمیکنم که شخصی در این روز به این مسأله مبادرت ورزد و به نتیجهای دست یابد. کسی که مریض شود به زودی صحّت خواهد یافت. و کسی که مسافرت کند به مال بسیاری خواهد رسید مگر کسی که کاتب است که برای او کراهت دارد و به نتیجه نخواهد رسید. و کسی که غلامش فرار کند به زودی بازخواهد گشت، و گمشده در این روز سریعاً پیدا خواهد شد.
روز سیام «أنیران روز» است که نام فرشتهای است موکّل بر گردش چرخ و روزگار. اهل فارس به این روز تبرّک جویند، و صادق گوید: روزی است مختار و نیکو و صالح برای انجام هر کاری در این روز. روزی است که اسماعیل فرزند ابراهیم که صلوات خدا بر آن دو و بر ذریۀ آن دو و بر خاندان ایشان باد، متولّد شد. برای همۀ امور صالح است از قبیل خرید و فروش و زراعت و کاشت درخت و ازدواج و بنا. و کسی که مریض شود به زودی صحّت خواهد یافت، إنشاءالله.
و أمیرالمؤمنین فرموده است: مولود در این روز مردی حکیم، حلیم و بردبار، راستگو و مبارک خواهد بود، و شأن و منزلتش بالا خواهد رفت و سخن به صدق گوید و به عهد خویش وفا کند.
و کسی که غلامش در این روز فرار کند بازمیگردد، و گمشده در این روز پیدا خواهد شد، إنشاءالله تعالی.“»
ـ تمام شد این روایت کذایی با این طول و تفاصیل!
اعجاب مؤلّف از اباطیل و خرافات مطرح شده در این روایت مجعول
واقعاً انسان نمیداند در قبال این اراجیف و خزعبلات چه کند و چه بگوید؟! آخر این بزرگان امثال مجلسی و ابنفهد و غیره، چه تصوّری از این خرافات داشتند که حکم به معروفیّت و مشهوریّت آن دادهاند و آن را در مقابل اخبار مخالف، قویتر و قابل استنادتر شمردهاند؟!
با وجود طولانی بودن این حدیث مجعول و دروغ، ما بنا گذاشتیم که تمامی آن را در اینجا بیاوریم تا خوانندگان ببینند و بدانند و بفهمند که چه خرافاتی توسّط ایادی مرموز، در دین و آیین ما به نام شریعت و دیانت با انتساب به زمامداران تشیّع و ولایت وارد شده است! و مگر این بزرگان تناقضات و خرافات و دروغهای موجود در اینگونه روایات را متوجّه نمیشدند؟!!
آخر این چه حرفی است که هر کسی در این روز به سفر برود دیگر برنخواهد گشت؟! امروزه در همین روزی که بیم از مسافرت در آن داده شده است چگونه است که میلیونها نفر به سیر و سفر میپردازند و هیچ مسأله و خطری متوجّه آنان نمیشود؟ و صدها میلیون به خرید و فروش اشتغال دارند و همه از این بابت راضی و خرسند میباشند؟! و به عکس اشخاصی که در روزهای سعه به مسافرت میروند چه بسا با خطر و صدماتی مواجه شوند و افرادی که به تجارت و کسب و کار مشغولاند دچار خسارت و ضرر گردند! و آیا تمام افرادی که در روزهای مخصوص متولّد میشوند به لالی و لکنت زبان دچار میگردند؟! و به عکس در روزهایی که برای این منظور، مسعود و مبارک است چنین مسألهای پیش نخواهد آمد؟!
از اینها گذشته، چگونه امام علیه السّلام ملاقات با سلطان را در روزهای خاص به اصحابش توصیه مینماید، در حالیکه این همه حدیث و خبر در مذمّت ارتباط با آنان و رفت و آمد با آنها در دست میباشد؟! تا جایی که ترافع نزد حاکم
را حرام و منافعی را که از این طریق بهدست میآورد سُحْت و باطل میشمرد1 و مصرف آن را حرام میداند؟!
و مضحکتر از اینها اینکه خرید و فروش را در این روزها توصیه نمیکند که موجب تباهی مال و ضرر و خسارت خواهد شد، در حالیکه اساس در هر معامله و تجارتی، دو طرف فروشنده و خریدار میباشند و اگر یکی ضرر نمود طبعاً طرف مقابل او نفع بسیار برده است، پس چگونه است که نحوست و شومی این روزها فقط به یکی از دو طرف برمیگردد و آن روز برای طرف مقابل روز سعد و مبارکی خواهد بود؟!! و بر همین قیاس، داستان تخاصم و نزاع با خصم و مخالف است، که در بعضی از این روزها توصیه شده و در بعضی دیگر نهی گردیده است، حال این چه روز نحس و مذمومی است که برای یکی از دو طرف موجب شکست و نابودی و برای طرف مقابل، موجب ظفر و غلبه است و طبیعتاً برای او روز سعد و مبارکی خواهد بود؛ آیا این تناقض نیست؟!
و همینطور افرادی که در روزهای مشخّص زاییده میشوند، آیا دیده شده است که تمامی آنها در سفر هلاک شوند یا اینکه کشته شوند و یا در دریا غرق شوند؟!
اشکال مهمّ روایت مفصّل مجعول، در سی روز دانستن روزهای ماه
و مهمتر از همۀ این اشکالات اینکه: در این روایت مجعول، تعداد روزهای ماه را سی روز شمرده است نه یک روز کم و نه یک روز زیاد؛ حال سخن در اینجا است که: شکّی نیست تعداد روزهای سال شمسی ٣٦٥ روز و چند ساعت میباشد و اگر ماه فقط سی روز باشد تعداد روزهای سال سیصد و شصت روز خواهد بود، بنابراین پنج روز زیاده کجا خواهد رفت؟! و مترتّب بر این مسأله، وقایع و حوادثی که در روزهای مخصوص اتّفاق افتادهاند، دقیقاً چه روز از سال خواهد بود؟!
بدین لحاظ است که ما نمیتوانیم در قبال این خرافات و اراجیف چشم بر
هم بگذاریم و این روایت را اگرچه دارای سند صحیح هم باشد، منتسب به امام علیه السّلام بدانیم، تا چه رسد به اینکه سند او از اعتبار و وزانت لازم جهت استناد نیز برخوردار نمیباشد.
اشکال وارد بر ترجیح این روایت مجعول و غیر مشهور بر روایات صحیحۀ مخالف
و تعجّب از مرحوم مجلسی و صاحب جواهر است که این روایت را نسبت به روایات مخالف، مشهورتر و سند او را قویتر دانستهاند و هیچ فکر نکردهاند با این چرندیّات و خزعبلات و تناقضات موجود در این روایت چه معاملهای بکنند؟1
جالب اینکه مرحوم مجلسی پس از این روایت، سه روایت دیگر دربارۀ خواصّ روزها و اساس آنها از بعضی از کتب منجّمین آورده است و میفرماید: «من اعتمادی به اینها ندارم!» حال سؤال این است: مضمون این روایات که مانند روایت معلّیٰ ذکر شده است، چگونه است که به اینها اعتماد ندارید ولی به چرندیّات روایت معلّیٰ اعتماد دارید؟!!
بنابراین ایرادی که به مرحوم صاحب جواهر وارد است این است که: شما روایتی را مورد توجّه قرار دادهاید و آن را بر روایات مخالف خصوصاً روایت موسی بن جعفر علیهما السّلام،2 برتری دادهاید که شامل این خرافات و اباطیل و مهملات است!
و چگونه فقیهی میتواند به خود جرأت دهد ـ با صرف نظر از روایات مخالف ـ حتّی به مضمون این احادیث جعلی و کذب ملتزم شود؟! تا چه رسد به اینکه احادیثی در مقابل این خرافات وارد شده است.
وجوب وصول فقیه و مجتهد به حاقّ ملاکات و مبانی شرع مبین
از اینجا معلوم میشود که اجتهاد در احکام و استنباط در تکالیف شرعیّه، سعه و ظرفیّتی فراتر از فراگیری علوم و رسوم مصطلح و متعارف میطلبد، و فقیه باید به حاقّ ملاکات و مبانی شرع مبین و روح شریعت که از آن به «شمّ الفقاهه» تعبیر میشود، رسیده باشد.1
و لذا مشاهده میکنیم که ائمّۀ ما علیهم السّلام پیوسته در آثار و روایات واردۀ از آنها مردم را به دوری گزیدن از علم نجوم و ارتباط بین اجرام مادّی و حرکت و
دوران افلاک و بین پدیدههای عالم خلق و قضایا و حوادث دیگر، و اعتقاد به اینگونه مسائل، توصیه میفرمودند.1
روایات وارده از أمیرالمؤمنین در عدم جواز پرداختن به علم نجوم
از جمله روایتی است که سیّد رضی در نهج البلاغه آورده است:
قال أمیرالمؤمنین علیه السّلام لبعض أصحابه لمّا عزَم علی المسیر إلی الخوارج، فقال له: یا أمیرَالمؤمنین، إن سِرتَ فی هذا الوقت خشیتُ ألّا تظفَرَ بمرادک، من طریق علم النّجوم. فقال علیه السّلام:
«أ تَزعُمُ أنّکَ تهدِی إلی السّاعةِ الّتی مَن سارَ فیها صُرِفَ عنه السّوءُ، و تُخَوِّف من السّاعةِ الّتی من سارَ فیها حاقَ به الضُّرّ؟ فَمَن صَدَّقَک بهذا فقَد کذَّبَ القرآنَ و استَغنَی عن الاستعانة بالله فی نَیلِ المَحبوب و دَفعِ المَکروه، و یَنبغی فی قَولِکَ لِلعاملِ بِأمرِک أن یولِیَکَ الحَمدَ دونَ رَبِّه، لأنّکَ بزَعمِک أنت هدَیتَه إلی السّاعةِ الّتی نالَ فیها النّفعَ و أمِن الضُّرّ.»
ثمّ أقبَلَ علیه السّلام علی النّاسِ فقال: «أیُّها النّاسُ! إیّاکُم و تعلُّمَ النُّجوم إلّا ما یُهتَدیٰ به فی بَرٍّ أو بَحر، فَإنّها تَدعو إلی الکَهانَة، و المُنَجِّمُ کَالکاهِن و الکاهِنُ کَالسّاحِر و السّاحِرُ کَالکافر و الکافرُ فی النّار، سیروا عَلَی اسمِ الله.»2
«أمیرالمؤمنین علیه السّلام هنگامی که عازم بر حرکت به سوی خوارج نهروان بود در پاسخ درخواست یکی از اصحاب مبنی بر عدم خروج در این وقت، که اگر در این ساعت حرکت کنی بیم آن میرود که به مراد و خواستهات نرسی و این را از طریق علم نجوم و ستارهشناسی بهدست آوردهام، چنین فرمودند:
”آیا چنین گمان بردهای که تو میتوانی افرادی را که در ساعت نیکو حرکت میکنند هدایت و ارشاد نمایی تا اینکه سوء و ناگواری از ایشان برداشته شود، و کسانی را که در ساعت نامبارک حرکت مینمایند بر حذر داری تا به آن عاقبت مشئوم مبتلا نگردند؟
پس بدان کسی که تو را تصدیق کند و سخن تو را بشنود، قرآن را تکذیب کرده است و آن را به کناری نهاده است و از استعانت و درخواست کمک از خدای متعال، بینیاز گشته و برای رسیدن به محبوب و دور کردن امور ناگوار، محتاج او نخواهد بود! بنابراین سزاوار است کسی که حرف تو را میشنود و به سخنانت عمل میکند، بهجای خدای متعال تو را حمد و سپاس گوید؛ زیرا در این فرض تو بر خیال خود، او را به ساعت سعد و نیک رهنما شدی، و از ساعت نحس و نامیمون بر حذر داشتی!“
آنگاه أمیرالمؤمنین علیه السّلام متوجّه لشگر شد و فرمود: ”ای مردم! مبادا به سراغ تعلّم و یادگیری این علوم (علم نجوم) بروید، مگر به آن مقدار که شما را در تشخیص مسیر در بیابانها و دریاها یاری رساند؛ این علوم، آدمی را به سمت کهانت سوق خواهد داد، و منجّم مانند کاهن است و کاهن مانند ساحر است و ساحر همانند کافر میباشد و کافر جایگاهش آتش است. با ذکر و یاد خدا حرکت کنید (و به این اباطیل ترتیب اثر ندهید).“»
و نظیر این داستان را سیّد بن طاووس با سند خود، از قیس بن سعد نقل میکند:
قال: «کنتُ کَثیرًا أُسایِرُ أمیرَالمؤمنین علیه السّلام إذا سارَ إلی وَجهٍ من الوُجوه. فلَمّا قصَدَ أهلَ النّهرَوان و صِرنا بِالمَدائِن ـ و کنتُ یومئِذ مُسایِرًا له ـ إذ خرَج إلیه قَومٌ من أهلِ المَدائِن من دَهاقینِهم معَهُم بَراذینُ قَد جاءوا بِها هدیّةً إلیه فقبِلها. و کان فی مَن تَلَقّاهُ دِهقانٌ مِن دَهاقینِ المَدائِنِ یُدعَی سَرسَفیلَ، و کانَت الفُرسُ تحکُم بِرَأیه فیما مضَی [یعنی] و ترجِع إلی قَوله فیما سَلَفَ؛ فلمّا بَصُرَ بِأمیرالمؤمنینَ علیه السّلام قال له: ”یا أمیرَالمؤمنین، لِتَرجِع عَمّا قَصَدتَ.“
قال: ”و لِمَ ذاک یا دِهقانُ؟“ قال: ”یا أمیرَالمؤمنین، تَناحَسَت النّجومُ الطَّوالِعُ، فنحِس أصحابُ السُّعودِ و سعَد أصحابُ النُّحوسِ، و لزِم الحکیمَ فی مِثلِ هذا الیومِ الاستِخفاءُ و الجُلوسُ، و إنّ یومَکَ هذا یومٌ مُمیتٌ، قد اقتَرَنَ فیه کَوکَبان قَتّالان، و شَرفَ فیه بَهرامُ فی بُرجِ المیزان، و انقدح من بُرجِکَ النّیرانُ، و لیس الحَربُ لَکَ بمَکان.“
فتَبَسَّمَ أمیرُالمؤمنین علیه السّلام ثمّ قال: ”أیُّها الدِّهقانُ المُنبئُ بالأخبار و المُحَذِّرُ من الأقدار، ما نزَلَ البارحةَ فی آخِرِ المیزان؟ و أیُّ نَجمٍ حَلَّ فی السَّرَطان؟“
قال: ”سَأنظُر ذلک“، و استَخرَجَ من کُمِّهِ أُسطُرلابًا و تَقویمًا.
فقال له أمیرُالمؤمنین علیه السّلام: ”أنتَ مُسَیِّرُ الجاریات؟“ قال: ”لا.“
قال: ”أفأنتَ تَقضی علی الثّابتات؟“ قال: ”لا.“
قال: ”فَأخبِرنی عن طولِ الأسَدِ و تَباعُدِهِ من المَطالِع و المَراجِع؟ و ما الزُّهَرَةُ، من التَّوابِعِ و الجَوامِع؟“ قال: ”لا عِلمَ لی بذلک.“
قال: ”فَما بَینَ السَّراریِ إلی الدَّراریِّ؟ و ما بَینَ السّاعاتِ إلی المُعجِرات؟ و کَم قَدرُ شُعاعِ المُبدِرات؟ و کَم تَحصُلُ الفَجرُ فی الغَدَواتِ؟“ قال: ”لا عِلمَ لی بذلک.“
قال: ”فَهَل علِمت یا دهقانُ، أنّ المُلکَ الیَومَ انتَقَلَ من بَیتٍ إلی بَیتٍ فی الصّینِ و انقَلَبَ بُرجُ ماجینَ، و احتَرَقَت دورٌ بِالزَّنج، و طَفَحَ جُبُّ سَراندیبَ، و تَهدّمَ حِصنُ الأندُلُس، و هاجَ نَملُ الشِّیحِ، و انهَزَمَ مُراقُ الهِندِیّ، و فُقِدَ دَیّانُ الیهود بِأیلَةَ، و انهَزَمَ بِطْرِیقُ الرُّومِ بِأرمنیَّةَ، و عمِی راهبُ عَمُّورِیَّةَ، و سقَطت شُرافاتُ القُسطَنطَنِیَّةِ، أ فَعالِمٌ أنتَ بِهَذِهِ الحوادِثِ؟ و ما الّذی أحدَثَها شَرقِیُّها أو غَربِیُّها مِنَ الفَلَکِ؟“ قال: ”لا عِلمَ لی بذلک.“
قال: ”و بِأیِّ الکَواکِبِ تُقضیٰ فی أعلَی القُطبِ و بِأیِّها تُنَحَّسُ؟“ قال: ”لا عِلمَ لی بذلک.“
قال: ”فَهَل علِمتَ أنّهُ سَعَدَ الیَومَ اثنانِ و سَبعونَ عالَمًا فی کُلّ عالَمٍ سَبعونَ عالِمًا، منهم فی البَرِّ و منهم فی البَحر، و بَعضٌ فی الجِبال، و بَعضٌ فی الغیاضِ، و بَعضٌ فی العُمرانِ، و ما الّذی أسعَدَهُم؟“ قال: ”لا عِلمَ لی بذلک.“
قال: ”یا دِهقانُ أظُنُّکَ حکَمت عَلَی اقتِرانِ المُشتَری و زُحَلَ لَمّا استَنارا لَکَ فی الغَسَق، و ظَهَرَ تَلَألُؤُ شُعاعِ المِرّیخ و تَشریقُهُ فی السَّحَر، و قَد سارَ فَاتَّصَلَ جِرمُهُ بِجِرمِ تَربیعِ القَمَر، و ذلک دَلیلٌ عَلَی استِحقاقِ ألفِ ألفٍ مِنَ البَشَرِ کُلِّهِم یُولَدونَ الیَومَ و اللَّیلَةَ و یَموتُ مِثلُهُم.“ و أشارَ بِیَدِهِ إلی جاسوسٍ فی عَسکَرِهِ لِمُعاویَةَ، فقال: ”و یَموتُ هذا فَإنّه منهم.“
فَلَمّا قال ذلک، ظَنَّ الرّجلُ أنّهُ قال خُذوهُ، فَأخَذَهُ شَیءٌ بِقَلبه و تَکَسَّرَت نَفسُهُ فی صَدرِه فَماتَ لِوَقتِه. فقال علیه السّلام: ”یا دِهقانُ، أ لَم أُرِکَ غِیَرَ1 التَّقدیر فی غایَةِ التَّصویر؟“ قال: ”بَلَی یا أمیرَالمؤمنین.“
قال: ”یا دِهقانُ، أنا مُخبِرُکَ أنّی و صَحبی هَؤلاء لا شَرقیّونَ و لا غربِیّون، إنّما نَحنُ ناشِئَةُ القُطب، و ما زَعَمتَ أنّ البارِحَةَ انقَدَحَ مِن بُرجِیَ النِّیرانُ فَقَد کانَ یَجِبُ أن تَحکُمَ مَعَهُ لِی؛ لِأنَّ نُورَهُ و ضِیاءَهُ عِندی فَلَهبُهُ ذاهِبٌ عَنّی. یا دِهقانُ، هَذِهِ قَضِیَّةُ عیصٍ فَأحسُبها و وَلِّدها إن کُنتَ عالِمًا بِالأکوارِ و الأدوار.“ قال: ”لَو علِمت ذلک لَعَلِمتُ أنَّکَ تُحصِی عُقودَ القَصَبِ فی هَذِهِ الأجَمَةِ.“
و مَضَی أمیرُالمؤمنین علیه السّلام فَهَزَمَ أهلَ النَّهرَوانِ و قَتَلَهُم و عادَ بِالغَنیمَةِ و الظَّفَرِ، فقال الدِّهقانُ: ”لَیسَ هَذا العِلمُ بِما فی أیدی أهلِ زَمانِنا، هَذا عِلمٌ مادَّتُهُ مِن السَّماء.“»2
«قیس بن سعد گوید: (در زمان خلافت آن حضرت) اغلب اوقات که آن حضرت با جماعتی دیدار داشتند و یا برای بازدید از منطقهای حرکت
میکردند من همراه ایشان بودم. از جمله زمانی که حضرت برای دفع خوارج نهروان به سمت مدائن حرکت کردند و من نیز در خدمت ایشان همسفر بودم. هنگامی که به مدائن رسیدیم بزرگان و متموّلین آنجا به استقبال حضرت آمدند و هدایایی بر استرها حمل میکردند، حضرت هدیۀ آنان را پذیرفت. و از جملۀ آنها فردی بود صاحب مُکنَت و متشخّص به نام سرسفیل که دارای موقعیّت و مقامی نزد مردم ایران بود و به گفتار او در قضایا و امور خود اعتماد میکردند و کلام او را مقدّم میداشتند.
زمانی که چشمش به آن حضرت افتاد عرض کرد: ”ای أمیرالمؤمنین، از این قصد و نیّتی که داری منصرف شو و به سیرت ادامه نده.“
حضرت فرمودند: ”از کجا چنین سخنی میگویی ای دهقان؟“ گفت: ”ای أمیرالمؤمنین، ستارگانی که طالع افراد را معیّن میکنند، اکنون در حالت نحس قرار گرفتهاند، و کسانی که دارای طالع سعد میباشند اکنون طالعشان نحس گشته، و افرادی که دارای طالع نحس میباشند اکنون طالع سعد پیدا نمودهاند. و بر شخص حکیم و خردمند لازم است که در چنین روزی در خانۀ خود نشیند و حرکت ننماید. و امروز برای شما روزی ناگوار و کُشنده خواهد بود؛ زیرا دو ستارۀ قتّاله در کنار هم قرار گرفتهاند و بهرام در برج میزان واقع گردیده و از برج شما آتش زبانه میکشد، و جنگ در چنین روزی اصلاً به صلاح شما نخواهد بود.“
أمیرالمؤمنین لبخندی زدند و فرمودند: ”ای دهقان که اخبار را از نجوم میرسانی و از قضا و قدر الهی بر حذر میداری! دیشب چه حادثهای در آخر میزان اتّفاق افتاد؟ و کدام ستاره در برج سرطان وارد گردید؟“
دهقان عرض کرد: ”باید بیندیشم.“ و از آستین خویش اسطرلاب و تقویمی بیرون آورد.
أمیرالمؤمنین فرمود: ”آیا این تویی که شمس و قمر را به حرکت درمیآوری؟“ عرض کرد: ”خیر.“
حضرت فرمود: ”آیا تو هستی که ستارگان را در جای خود مینشانی؟“ عرض کرد: ”خیر.“
حضرت فرمود: ”خبر ده مرا از طول اسد و میزان دوری او از جایگاههای طلوع و غروب آن، و از زهره! ما را آگاه کن که از زمرۀ ستارگانی است که به دنبال دیگری است یا خود ستارگانی را به گرد خویش دارد؟“ عرض کرد: ”اطّلاعی ندارم.“
فرمود: ”پس نسبت بین ستارگان کم نور را با درخشان آنها بیان کن، و نیز بین ساعات و مُعجِرات و مقدار تشعشع ستارگانی که طلوعشان سریع میباشد، و چه مقدار ستاره در صبحگاهان طلوع میکند؟“ عرض کرد: ”نمیدانم.“
حضرت فرمودند: ”ای دهقان میدانی که سلطنت در چین از یک خاندان به خاندان دیگری منتقل گردید، و برج ماجین واژگون شد، و خانههایی در زنگبار طعمۀ حریق گردید، و قطعهای از سرندیب به زیر آب فرو رفت، و دیوار اندلس خراب شد، و مورچگان در شیح به حرکت درآمدند، و مُراق هندی شکست خورد، و بزرگ یهود در اَیلَة مفقود گردید، و رئیس لشکر روم به ارمنیّه فرار کرد، و راهب عموریا نابینا گشت، و کنگرههای قسطنطنیّه سقوط نمودند؟ آیا به همه این حوادث آگاه میباشی؟ و کدام فلک باعث به وجود آمدن این حوادث گردید، چه در شرق و چه در غرب؟“
دهقان عرض کرد: ”من به این امور اطّلاعی ندارم.“
حضرت فرمودند: ”به کدام یک از ستارگان در افقهای اعلای قطب، حکم میشود و به کدام یک از آنها نحس پدید میآید؟“ عرض کرد: ”نمیدانم.“
حضرت فرمودند: ”آیا میدانی که در این روز (همین روزی که آن مرد دهقان آن را روز نحس میشمرد و حضرت را از رفتن به جنگ با خوارج بر حذر میداشت) هفتاد و دو عالَم در حالت سعد و نیکی بودند که در هر عالَمی هفتاد عالِم وجود دارد، برخی از آنان در خشکی و پارهای در دریا میباشند و گروهی در میان کوهها و افرادی در بیشهها و جنگلها بسر میبرند و اشخاصی در شهرها زندگی میکنند، و چه عاملی سبب سعادت و نیکبختی آنان میگردد؟“ عرض کرد: ”اطّلاعی ندارم.“
حضرت فرمودند: ”ای دهقان، گمان میکنم که حکم و قضاوت تو بر
اساس اقتران مشتری و زحل بوده است که در تاریکی، خود را به تو نمایاندند و تلألؤ شعاع مرّیخ و تابش آن در سحر برای تو نمودار گشت و همینطور ادامه یافت تا اینکه جرم او به جرم تربیع قمر متّصل گردید. امّا بدان که این حالت دلیل است بر اینکه هزار هزار نفر از بشر قابلیّت این را دارند که در امروز زاده شوند و همانند ایشان نیز از دنیا بروند.“
در این حال حضرت اشاره کردند با دست خود به سمت یک شخصی که جاسوس معاویه بود و در لشکر حضرت قرار داشت، سپس فرمودند: ”و این شخص نیز همراه با آنها خواهد مرد.“
وقتی حضرت این سخن را گفتند، آن مرد جاسوس خیال کرد که حضرت میخواهند بگویند او را دستگیر کنند، حالت اضطراب برای او پیدا شد و دردی در قلب او پدید آمد و نفسش در سینه حبس شد و به روی زمین افتاد و مُرد!
حضرت فرمودند: ”ای دهقان، آیا تجلّی مشیّت و تقدیر الهی را به بهترین وجه نشانت ندادم؟“ عرض کرد: ”آری ای أمیرالمؤمنین!“
حضرت فرمودند: ”ای دهقان، به تو خبر میدهم که من و اصحابم در اینجا نه از شرقیّون میباشیم و نه از غربیّون، و همانا ما از جملۀ ناشئة القطب هستیم. و اگر چنانچه گمان تو راست باشد که دیشب از برج من آتش زبانه میکشید باید حکم و قضاوت به نفع من نمایی؛ زیرا نور و شعاع آن آتش اکنون نزد من وجود دارد ولی لهیب و اشتعالش از بین رفته است. ای دهقان، این قضیّه داستانی ریشهدار است؛ پس اگر تو دانایی به اکوار و ادوار، میتوانی به این قضایا آگاه شوی.“
دهقان عرض کرد: ”اگر شما به این علم آگاهی داشته باشید، پس میدانم که به تعداد گرههای این نیزار نیز آگاه خواهید شد.“
أمیرالمؤمنین علیه السّلام حرکت کرد به سوی اهل نهروان و آنها را به هزیمت داد و به قتل رساند و با پیروزی و غنیمت بازگشت. در این هنگام آن مرد دهقان گفت: ”این علم در اختیار اهل زمان ما نیست، بلکه اصل و ریشهاش در آسمان میباشد.“
و نظیر این روایت را صدوق در کتاب امالی، از عبدالله بن عوف نقل کرده است:
قال: «لَمّا أرادَ أمیرُالمؤمنین علیه السّلام المَسیرَ إلی النَّهرَوان أتاهُ مُنَجِّمٌ فقال له: ”یا أمیرَالمؤمنین! لا تَسِر فی هذه السّاعَة و سِر فی ثَلاثِ ساعاتٍ یَمضینَ مِن النّهار.“ فقال أمیرُالمؤمنین علیه السّلام: ”و لِمَ ذاک؟“ قال: ”لِأنَّکَ إن سِرتَ فی هذه السّاعةِ أصابَکَ و أصابَ أصحابَکَ أذًی و ضُرٌّ شدِید، و إن سِرتَ فی السّاعَةِ الّتی أمَرتُکَ ظَفِرتَ و ظهَرتَ و أصَبتَ کُلَّ ما طَلَبتَ.“
فقال له أمیرُالمؤمنین: ”تَدری ما فی بَطنِ هذه الدّابَّةِ، أ ذَکَرٌ أم أُنثَی؟“ قال: ”إن حَسَبتُ عَلِمتُ.“
قال له أمیرُالمؤمنین علیه السّلام: ”مَن صَدَّقَکَ عَلیٰ هذا القَولِ، کَذَّبَ بِالقُرآنِ:﴿إِنَّ ٱللَهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗا وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُ إِنَّ ٱللَهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ﴾.1 ما کانَ محمّدٌ صلّی الله علیه و آله و سلّم یَدَّعی ما ادَّعَیتَ، أ تَزعُمُ أنّکَ تَهدی إلی السّاعَةِ الّتی مَن سارَ فیها صُرِف عنه السّوءُ و السّاعَةِ الّتی مَن سارَ فِیها حاقَ به الضُّرُّ؟! مَن صَدَّقَکَ بِهَذا استَغنیٰ بقولک عن الاستِعانَةِ باللهِ عزّوجلّ فی ذلک الوَجهِ، و أحوَجَ إلی الرَّغبَةِ إلَیکَ فی دَفعِ المَکروهِ عنه، و یَنبَغی لَهُ أن یولِیَکَ الحَمدَ دُونَ رَبِّهِ عزّوجلّ، فَمَن آمَنَ لَکَ بِهَذا فَقَدِ اتَّخَذَکَ مِن دُونِ اللهِ نِدًّا و ضِدًّا.“
ثُمّ قالَ علیه السّلام: ”اللهُمَّ لا طَیرَ إلّا طَیرُک، و لا ضَیرَ إلّا ضَیرُک، و لا خَیرَ إلّا خَیرُک، و لا إلَهَ غَیرُک.“ ثُمّ التَفَتَ إلی المُنَجِّمِ فقال: ”بَل نُکَذِّبُکَ و نُخالفُکَ و نَسیر فی السّاعَةِ الّتی نهَیت عنها.“»2
«هنگامی که امیر مؤمنان میخواست به سوی نهروان حرکت کند (ظاهراً در مدائن بوده است)، منجّمی خدمت حضرت رسید و عرض کرد: ”ای أمیرالمؤمنین! در این ساعت حرکت مکن و صبر کن تا سه ساعت از روز بگذرد آنگاه حرکت کن.“
حضرت فرمودند: ”برای چه؟“ عرض کرد: ”زیرا اگر در این ساعت حرکت نمایی به تو و یارانت صدمه و ضرر شدیدی وارد خواهد گردید، و اگر در ساعتی که گفتم حرکت نمایی حتماً پیروز خواهی شد و به مطلوبت خواهی رسید.“
پس حضرت به او فرمودند: ”آیا میدانی که در شکم این حیوان چیست؟ مذکّر است یا مؤنّث؟“ آن مرد عرض کرد: ”اگر محاسبه کنم میتوانم بگویم.“
حضرت فرمودند: ”اگر کسی تو را تصدیق کند قطعاً کتاب خدا را تکذیب کرده است در آنجا که میفرماید:
﴿به درستی که دانش و معرفت روز قیامت در نزد خداوند است و اوست که باران میفرستد و به آنچه در رحم مادران است آگاه میباشد و کسی نمیداند که فردا چه خواهد کرد و کسی نمیداند در کدام زمین مرگ به سراغ او خواهد آمد. به درستی که خداوند دانا و بر همۀ امور بینا و اگاه است.﴾
حتّی محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم آنچه را که تو ادّعا میکنی ادّعا نمیکرد! آیا گمان میکنی تو میتوانی افراد را به ساعت و زمانی که اگر در آن وقت حرکت کنند به سختی و ضرر نخواهند افتاد، هدایت نمایی؟ و کسانی را در ساعتی که نهی میکنی که به ضرر و هلاکت دچار خواهند گشت، ارشاد کنی؟! کسی که به تو اعتماد کند و سخن تو را بشنود، دیگر نیازی در استعانت و یاری از خدای متعال در این مورد پیدا نخواهد کرد، و نیازش برای دفع گرفتاری و ناملایمات از خداوند متعال به تو بیشتر خواهد بود، و سزاوار است بهجای پروردگار حمد و ثنای تو را بجای آورد.
پس کسی که به تو در این امور ایمان آورد، به تحقیق تو را شریک و مانند خدای تبارک و تعالی قرار داده است.“
آنگاه حضرت فرمودند: ”پروردگارا، هیچ تفأّل و حدس و گمانی نیست مگر اینکه به تو باز میگردد، و هیچ ضرر و مکروهی نیست مگر اینکه از اراده و مشیّت تو سرچشمه میگیرد، و هیچ خیر و برکتی نیست مگر از جانب تو نازل میشود، و هیچ معبودی جز تو نیست.“
سپس حضرت رو کردند به جانب منجّم و فرمودند: ”ما سخن تو را قبول نخواهیم کرد و آن را تکذیب مینماییم، و در همان ساعتی که تو نهی کردی به سوی دشمن حرکت خواهیم کرد.“»
سیرۀ ائمّه علیهم السّلام دعوت به سوی رضا و تسلیم در برابر اراده و مشیّت حضرت حق
البتّه در این زمینه، روایات بسیار است که در تمامی آنها ائمّه علیهم السّلام افراد را به سمت و سوی تسلیم به اراده و مشیّت پروردگار سوق دادهاند و او را مؤثّر در همۀ حوادث و پدیدههای عالم دانستهاند، و ارادۀ او را مافوق همۀ ارادهها و مشیّت او را برتر از همۀ آمال و تدبیرها برشمردهاند.1
آری، همچنانکه از این حدیث و نظایر آن برمیآید اصل و ریشۀ این علوم، امری مسلّم و واقعی است ولی منحصراً در اختیار خود والیان امر و برگزیدگان از پیروان آنها که به مقام سعۀ اطلاقی و کشف شهودی اسرار و رموز عالم خلق رسیدهاند میباشد، و دیگران را حظّ و نصیبی نیست مگر اندکی و سهم ناچیزی که اکثراً آمیخته با خطا و اشتباه در محاسبه و حکم خواهد بود.
و لذا مشاهده میکنیم هیچگاه ائمّه علیهم السّلام، ما را به تعلّم و فراگیری این علوم تشویق و ترغیب نکردهاند بلکه به عکس، جنبۀ تسلیم به ارادۀ پروردگار و تفویض اختیار خود به اختیار و مشیّت او را متذکّر شدهاند و به این سمت، سوق دادهاند.
و دلیل این قضیّه آن است که: تمامی اجزای عالم وجود ـ چه اجزای عنصری
و مادّی که مربوط به عالم طبع و مادّه است، و چه اعیان مجرّده و غیر مادّی که مربوط به عوالم غیب میباشند ـ همه و همه بر اساس یک مشیّت و یک اراده و یک نسق و یک نظم و انسجام به وجود آمدهاند و نفی هریک از این اجزاء، مساوی است با نفی و عدم جمیع تعیّنات عالم وجود.
این همه عکس مِی و نقش نگارین که نمود | *** | یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد1 |
و بدین لحاظ چنانکه کسی از ارتباط بین اجرام مادّی و حرکت و دوران افلاک و حتّی موجودات زمینی و سایر اشیاء آگاه گردد میتواند نسبت به آینده و حوادث در حال وقوع نیز اطّلاع یابد و حتّی نسبت به قضایای گذشته نیز مطّلع شود، و این مسأله غیر از علم به غیب میباشد؛ زیرا آن قضیّه، خود داستان دیگری دارد و کیفیّت آن با این مسأله متفاوت است.2
ولی از آنجا که طبیعت بشر به واسطۀ فرو رفتن در کثرات و توجّه به مادّیات و اشتغال به امور جزئیّه و عالم مسبّبات، چشم باطن و حقیقتبین او رشد و نموّ نیافته است و به سرچشمۀ هستی و مبدأ وجود ـ که عالم اراده و مشیّت حقّ است ـ ره نپیموده، همۀ تأثیرها و تأثّرها و اسباب و مسبّبات را در همین نشئه و عالم مادّه جستجو میکند و فراز و نشیبها و فراخی و تنگدستیها و صحّت و مرضها و مرگ و حیاتها را در همین عالم شهادت و علل و اسباب موجوده در آن مینگرد، و ارتباط این امور را با عالم بالا منکر میشود و یا حدّاقل به نظر نمیآورد و به سهولت از کنار آن میگذرد و به دنبال علل و عوامل تأثیر در مسائل و حوادث اطراف خود میگردد، و از محوریّت توحید و ارجاع همۀ امور به ارادۀ واحدۀ مطلقۀ حقّ به دور میماند.
عدم ترغیب و تشویق شرع مقدّس به فراگیری علوم غریبه
فلهذا با وجود حکایت و اشارۀ پدیدههای عالم خلق به قضایا و حوادث دیگر، ما در شرع انور و سخنان پیشوایان دین، ترغیب و تشویقی برای فراگیری این علوم نمیبینیم؛ تازه اگر این علوم بر مبنای حقّ و صحیح استوار شده باشد، چه رسد به اباطیل و چرندیّات روایت معلّی بن خنیس که سراسر کذب و تناقض و خرافات است.1
بنابراین اشکالی که به مرحوم صاحب جواهر در باب استحباب غسل روز نوروز وارد است این است که: چگونه روایتی را که بر خلاف اصل مستمرّ و سنّت متین شرع مبین است، به عنوان مستند و مدرک استحباب غسل روز نوروز آوردهاید، صرف نظر از مضامین موهون و مضحک آن؟!
فقیه بدون توجّه به اصول محوری احکام و شریعت نمیتواند به هر سخن و حدیثی متمسّک شود و بر طبق آن، فتوا صادر نماید. و اگر مشاهده نمود که حدیثی مخالف با اصول و مبانی کلّی شرع و ضروریّات دین وارد شده است قطعاً باید در صحّت و انتساب آن تردید کند.
نبودن این روایت در مصباح و مختصر آن، اشکال وارد دیگر بر صاحب جواهر
اشکال دیگری که بر صاحب جواهر وارد است این است که: ایشان علاوه بر مصباح شیخ طوسی، آن را از مختصر مصباح نیز نقل کردهاند، در حالیکه ـ چنانکه در اشکال نخست گذشت ـ این روایت نه تنها در مصباح شیخ بلکه در مختصر آن نیز وجود ندارد بلکه خطّاط، خود در آخر این کتاب بدون هیچ ملاحظهای این روایت را اضافه نموده است.
جالب اینکه اگر این کتاب واقعاً مختصر مصباح المتهجّد باشد چرا مرحوم شیخ آن را در اصل نیاورده ولی در مختصر آن اضافه کرده است؟! مضافاً به اینکه با
مختصر تأمّلی در صفحات آخر کتاب، انسان متوجّه میشود که مرحوم شیخ پیش از غسل نوروز، کتاب را تمام کرده است، و چنانچه سیره و سنّت ختم کتاب و تألیف با صلوات بر پیامبر و آل او است، دیگر مجالی برای طرح مسأله و قضیّۀ دیگری باقی نگذارده است؛ ولی مع الوصف پس از صلوات بر محمّد و آل او به ذکر دو مطلب پرداخته است و در نهایت دوباره با صلوات بر محمّد و آل او کتاب را خاتمه میدهد! و لذا قطعاً میتوان به اضافه نمودن کاتب، هم در اصل مصباح و هم در مختصر آن، حکم نموده و آن را فِریه و انتسابی کاذب به مرحوم شیخ طوسی دانست.
عدم توجّه به تناقضات آشکار این روایت، اشکال وارد دیگر بر صاحب جواهر
و امّا اشکال دیگر بر کلام صاحب جواهر این است که: ایشان روایت معلّی بن خنیس را بنا بر نقل مرحوم ابنفهد حلّی که مفصّلتر از روایت منقوله از مصباح و مختصر آن است، دارای مضامین عالیه و امور عظیمه میشمرد و میگوید:
و هو طویلٌ قد اشتمل علی ذکر أُمور عظیمة قد وقعت فی هذا الیوم، کبیعة علیّ علیه السّلام و ... .1
«و این روایت مشتمل است بر ذکر امور عظیم و با اهمّیتی که در این روز واقع شده است، مانند: بیعت با أمیرالمؤمنین علیه السّلام (روز غدیر خم) و... .»
حال جالب توجّه اینکه در این روایت، روز مبعث و روز غدیر و جنگ نهروان و ...، همه در روز نوروز واقع شده است! و ما اگر فرض را بر آن بگذاریم که نوروز در آن زمان، همان روز اوّل فروردین بوده است ـ برخلاف واقع، چنانکه قبلاً ذکر گردید ـ برای تناقضاتی که پیش میآید چه چارهای میتوان اندیشید؟!
زیرا بعثت رسول خدا در روز بیست و هفتم رجب بوده است، و عید غدیر بیست و سه سال پس از آن در روز هجدهم ذوالحجّة واقع شده است؛ و اگر قرار
باشد که معیار جهت تعیین روز نوروز، روز مبعث باشد، در حالیکه فاصلۀ بین روز مبعث با هجدهم ذوالحجّة الحرام حدود چهار ماه و بیست روز خواهد بود، پس نوروز بعدی باید بعد از سیزده سال در روز هجدهم ذوالحجّة اتّفاق افتد؛ یا سی و چهار سال پس از آن، یعنی چهل و هفت سال بعد از مبعث! پس قطعاً روز عید غدیر در روز نوروز اتّفاق نیفتاده است! و اگر ملاک برای تعیین روز نوروز، عید غدیر باشد قطعاً مبعث رسول خدا در این روز نبوده است.
و چنانچه بعضی از اعلام ذکر کردهاند، رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روز پنجشنبه، نوزده ژوئیۀ سال ششصد و بیست و دو (١٩ ژوئیۀ ٦٢٢) میلادی از مکّه به مدینه هجرت کردهاند و در آن روز یکصد و بیست روز (١٢٠) از نوروز ایرانیان گذشته بود،1 یعنی نوروز حدود پانزدهم ذوالقعدۀ آن سال بوده است.
و اگر تاریخ هجرت رسول خدا را از مکه، روز دوازدهم ربیعالأول به حساب آوریم ـ چنانچه در کتاب التّنبیه و الإشراف، ص ٢٥٢ ذکر کرده است ـ روز عید غدیر پس از گذشت ده سال از هجرت، حدود هشتاد روز پیش از نوروز ایرانیان اتّفاق افتاده است.
ایشان (صاحب التّنبیه و الإشراف) میگوید:
در سنۀ هفده یا هجده، عمر با اصحاب رسول الله دربارۀ تاریخ مشورت کرد که مبدأ تاریخ مسلمین چه باشد؟ آراء و نظریهها بسیار شد. حضرت أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب فرمودند: ”مبدأ، روزی باشد که رسول الله هجرت کرد و زمین شرک را ترک فرمود.“ همین سال را مبدأ گرفتند ولی تاریخ را از اوّل محرّم قرار دادند که قبل از آمدن پیامبر به دو ماه و دوازده روز بود؛ چون دوست داشتند مبدأ تاریخ از اوّل سال باشد.
بنابراین نه تنها طبق این روایت دروغ، عید غدیر در اوّل روز نوروز نبوده
است که حتّی در حدود آن نیز نبوده است؛ بلکه حدود یکصد و ده روز پیش از آن قرار داشته است، حال نوروز را اوّل فروردین ماه به حساب آوریم یا غیر آن، چنانکه گذشت.
مصادف دانستن روز غدیر با نوروز، اشکال وارد دیگر بر صاحب جواهر
حال ببینیم مرحوم صاحب جواهر که روز غدیر را روز نوروز قرار دادهاند، روی چه حسابی و چه تاریخی چنین سخن گفتهاند:
فإنّه علی ما قیل قد حُسِب ذلک فوافقَ نزولَ الشّمس بالحَمَل فی التاسعَ عشرَ من ذیالحجّة علی حساب التّقویم، و لم یکن الهلالُ رُؤی لیلةَ الثلاثین، فکان الثّامنَ عشَرَ علی الرّؤیة ... .1
«چنانچه گفته شده است، این تاریخ بر اساس تاریخ شمسی محاسبه گردیده است و روی حساب تقویم، نزول شمس به برج حمل در نوزدهم ذوالحجة الحرام بوده است، و اگر ماه در شب اوّل رؤیت نشده باشد، روز هجدهم ذوالحجّة روز عید غدیر خواهد بود که مصادف با روز نوروز بوده است.»
حال باید از ایشان پرسید: چه کسی چنین محاسبۀ دقیقی نموده است که شما بر اساس آن حکم به تعیین روز نوروز در هجدهم ذوالحجّة نمودهاید و هیچ مخالفی را در قبال این نظریۀ سخیف به حساب نیاوردهاید؟! جالب اینکه امروزه مشاهده میکنیم برخی از غیر مطّلعین نیز درگفتارها و یا نوشتارها به همین کلام صاحب جواهر اعتماد و اتکاء کردهاند و خود بدون تحقیق و تفحّص از صحّت و سقم مسأله، حکم به وقوع عید غدیر در روز نوروز کردهاند.
روز عید غدیر که هجدهم ذوالحجّه سنۀ دهم هجرت بوده است از جهت محاسبۀ ریاضی، مصادف است با بیست و هفتم اسفند که هنوز چهار روز با تحویل خورشید به برج حَمَل ـ یعنی اوّل فروردینماه ـ فاصله دارد، و اینچنین روزی نه
تنها با نوروز مرسوم آن زمان که نوروز ایرانیان برمیشمردند، حدود هشتاد روز فاصله داشته است، بلکه با نوروزی که پس از حدود چهارصد و هفتاد سال بعد ـ یعنی در زمان سلطان جلالالدّین ملکشاه سلجوقی ـ تعیین و تدوین گردید نیز چهار روز مغایرت داشته است.
و نیز طبق محاسبه، بیست و پنج سال بعد در روز هجدهم ذوالحجة بیعت با أمیرالمؤمنین علیه السّلام پس از کشته شدن عثمان انجام یافته است، و این مسأله از امور غیبیّه است که چگونه باید بیعت اولی در غدیر خم روز هجدهم ذوالحجّه سنۀ دهم هجری باشد و بیعت دوّم در هجدهم ذوالحجّۀ سنۀ سی و پنج هجری واقع شود. و بر اساس محاسبۀ ریاضی، کشته شدن عثمان در روز ٣٠/٣ /٣٥ شمسی اتّفاق افتاده است که در روز بعد، بیعت با آن حضرت انجام گرفته است و این روز نه با نوروز ایرانیان در آن زمان سازگار است نه با نوروز جلالی که اوّل فروردین باشد، و این یکی دیگر از موارد کذب و تناقض در این روایت مجعول میباشد.
عدم انطباق جنگ نهروان با روز نوروز
از جمله موارد کذب در این روایت، وقوع جنگ نهروان و ظفر بر خوارج و کشته شدن فردی به نام ذوالثّدی در روز نوروز است.
بلاذری در أنساب الأشراف، ج ٢، ص ٣٧٥ مینویسد:
جنگ نهروان در سال سی و هشت (٣٨) هجری در روز نهم صفر اتّفاق افتاده است.
با محاسبۀ ریاضی، ١٣١٥٠روز از مبدأ هجرت رسول خدا میگذرد که با احتساب سال شمسی، مصادف میشود با بیست و هفتم تیر سنۀ سی و هفت شمسی (٢٧ /٤ /٣٧)، که چنین روزی هیچ ربطی به نوروز ایرانیان و نیز نوروز جلالی ندارد، و اگر این جنگ در سال سی و نهم هجری بوده است، در این صورت مصادف است با پانزدهم تیرماه سال سی و هشت شمسی (١٥/٤/٣٨)، که باز ربطی به نوروز ندارد. و از اینجا روشن میشود که چنین ادعایی در روایت، کذب محض میباشد.
عدم انطباق نوروز با فرستادن رسول خدا أمیرالمؤمنین را به سوی جنّیان
و از جمله اکاذیبی که در این روایت است، اینکه میگوید:
در این روز (نوروز) رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، أمیرالمؤمنین علیه السّلام را به سوی جنّیان فرستاد و از آنان عهد و میثاق بر رسالت و شریعت خویش گرفت.
مرحوم مجلسی از ارشاد مفید، مناقب ابنشهرآشوب، خرائج و غیره نقل میکند:
وقتی رسول خدا به سمت جنگ بنیمصطلق میرفتند، به بیابانی خوفناک رسیدند، در این هنگام جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «جنّیان قصد فتنه دارند.»
رسول خدا أمیرالمؤمنین را طلبیدند و فرمودند: «به سوی اینان حرکت کن که به زودی گروهی از دشمنان خدا از جنّیان با تو به جنگ میپردازند، برو و آنان را دفع بکن!» و با آن حضرت صد نفر از اصحاب را روانه نمودند.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام به سوی آنان شتافت و با آنان به نبرد پرداخت و پس از پیروزی بر آنان، به سوی پیامبر بازگشت و عرض کرد : «آنان شکست خوردند و بقیّه ایمان آوردند.»1
حال در روایت مجعول معلّی بن خنیس امام علیه السّلام این واقعه را در روز نوروز برمیشمرد، ولی طبق محاسبهای که شده است، جنگ بنیمصطلق در روزهای نهم یا دهم دیماه واقع شده است و با نوروز مناسبتی ندارد.
البتّه نظیر این واقعه (امّا نه به صورت و تصویری که در روایت معلّی بن خنیس است) در زمان رسول خدا به وقوع پیوسته است ولی تاریخ آن مشخّص نمیباشد.
علاّمۀ مجلسی در بحار الأنوار از کشف الیقین علاّمۀ حلّی نقل میکند که ابوسعید خُدری گوید:
روزی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با جمعی از اصحاب در ابطح نشسته و مشغول صحبت بودند، ناگهان گرد و غباری بلند شد و شخصی
از وسط آن نمایان گشت و عرضه داشت: «من نمایندۀ گروهی از جنّیان میباشم که به شما پناه آوردهایم. کسی را با من بفرستید تا در میان ما حکَم واقع شود و ظلم و ستمی را که بر ما رفته است بازگرداند.»
پیامبر فرمودند: «تو کیستی و گروه تو چه کسانی میباشند؟» عرض کرد: «من عرفطة بن سمراخ، یکی از جنّیان مؤمن به شما میباشم. و آن گروه دیگر از نظر افراد و نیرو بر ما برتری دارند و حقّ ما را از بین میبرند.»
در این وقت رسول خدا، علی را طلبید و فرمود: «یا علیّ با ابوسعید خدری و عدّهای از مسلمانان به همراه این فرد روانه شو و بین آنان قضاوت نما و صلح برقرار کن.»
علی علیه السّلام همراه با آن جنّی روانه شد و هنگامی که برگشت در حالیکه خون از شمشیرش میچکید، عرض کرد: «من ایشان را به ایمان دعوت کردم نپذیرفتند، پیشنهاد جزیه کردم قبول نکردند، نهایت امر چارهای جز جنگ ندیدم، تا اینکه هشتاد هزار نفر از ایشان را بکشتم، بقیّه امان خواستند و ایمان آوردند و صلح بین آنها برقرار شد.»1
البتّه گرچه مشابهتی بین این داستان و قضیّۀ جنگ بنیمصطلق وجود دارد ولی از لحن و کیفیّت تعبیر در روایت مذکور برمیآید که مقصود از عهد و میثاق از جنّیان، همان واقعۀ جنگ بنیمصطلق میباشد که با نوروز تطابقی ندارد؛ و تاریخ این قضیّه نیز در دست نمیباشد.
عدم انطباق نوروز با روز فرمان به عبودیّت و پذیرش الوهیّت حضرت حق
و از جمله اکاذیب و هجویّات این روایت، اینکه میگوید:
نوروز روزی است که خداوند همۀ بندگانش را به پرستش و پذیرش الوهیّت خویش فراخواند، و همۀ آنان به ربوبیّت او اعتراف نمودند و ایمان آوردند.2
شکّی نیست که چنین واقعهای مربوط به عالم ذرّ است و خداوند در قرآن کریم در اینباره میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآ﴾.1
«زمانی بر نسل بشر و نفوس بنیآدم گذشت که خداوند همۀ نسلها و افراد را بر ربوبیّت خویش فراخواند و همگی بر این مسأله اقرار و شهادت دادند.»
و پر واضح است که عالم ذرّ، پیش از خلقت انسان و زمین و افلاک بوده است، یعنی در سلسلۀ طولیّۀ عالم خلق قرار گرفته است نه در سلسلۀ عرضیّه؛ چنانچه وجود آدم و حوّا در بهشت ارتباطی به وجود زمین و آسمان نداشته است و در بهشتی مافوق عالم مادّه و طبع بوده است که پس از تعلّق اراده به خلقت خاکی و ناسوتی، طبق آیۀ شریفۀ: ﴿فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ﴾،2 از بهشت معهود به زمین خاکی نزول پیدا نمود: «هنگامی که او را قوام بخشیدم و تمامی اعضا و جوارح او را در جای خویش قرار دادم و از روح خود بر آن دمیدم، آنگاه در برابر او به سجده درآیید.»
بنابراین، مسألۀ اقرار به ربوبیّت ارتباطی به خلقت خاکی و ناسوتی بنیآدم ندارد؛ زیرا این خلقت مشروط و مقترن با گذشت زمان و حیازت مکان است و امکان ندارد که در آنِ واحد، تمامی خلایق به طرفةالعینی صورت بشری و دنیایی به خود بگیرند؛ ولی از آنجا که پیش از خلق این عالم، ارواح در عوالم ربوبی حضور روحانی و ملکوتی داشتهاند اشکالی برای اقرار به ربوبیّت و الوهیّت حقّ از همۀ آنان نخواهد بود. بنابراین اقرار به ربوبیّت در روز نوروز بسیار موهون و مستهجن خواهد بود!
بررسی علل ورود بسیاری از فقها در زلاّت و اشتباهات
در اینجا مناسب است به نکتهای اشاره کنم و آن اینکه: عدم اطّلاع و آگاهی
یک فقیه بر علوم عقلیّه و عرفانیّه و عدم درک صحیح از حقایق و اسرار عالم هستی است که باعث میشود به چنین اشتباهات و زلاّتی گرفتار شود و از درک مضامین و مفاهیم روایات، ناتوان گردد و مفهوم صحیح را از سقیم بازنشناسد.1
اگر فقیهی کیفیّت ربط حادث به قدیم را خوب دریابد و معلولیّت عالم طبع و مادّه را بالنّسبة به عوالم مثال و ملکوت بشناسد و ترتّب عوالم مجرّده بر ماده را به ترتّب عِلّی ـ نه ترتّب زمانی ـ بفهمد، دیگر برای درک و فهم اینگونه عبارات به اشتباه نمیافتد و نمیگوید: «در این روایت به امور عظیمه و مضامین عالیه اشاره شده است» و به اشتباه، فتوا به استحباب غسل روز نوروز نخواهد داد.
ناگفته نماند مواردی که تا به حال در اثبات دروغ بودن و جعل روایت معلّی بن خنیس ذکر شده است نمونهای است از اراجیف و مهملاتی که در آن موجود است ـ چنانچه گذشت ـ و همین مقدار برای اثبات تناقض در مضامین این حدیث و دروغ بودن انتساب آن به امام صادق علیه السّلام کفایت میکند.
عدم توجّه به سند روایت معلّی بن خنیس، اشکال وارد دیگر بر صاحب جواهر
و امّا اشکال دیگر بر صاحب جواهر این است که ایشان پس از پذیرفتن مضامین و محتویات این روایت، دیگر توجّهی به سند و غیر آن نمینمایند و مناقشه در آن را بیمورد تلقّی میکنند، و چنین میگویند:
و لا ریبَ فی الاکتفاء بذلک مع ذکر جماعةٍ من الأساطین، منهم الشّیخ و یحیی بن سعید و العلّامة و الشّهید و غیرُهم علی ما حُکِی عنهم، و وقوعِ الأمورِ العظیمة فیه ما سمِعتَه بعضٌ منها و متوقَّعٌ فیه الفرجُ و البرکةُ و غیرُ ذلک من الشّرف الّذی لا یُنکَر فی إثبات مثل هذا المستحبّ، و لا وجه للمناقشة بعد ذلک فی السّند أو غیرِه.2
«و شکّی نیست که میتوان به صحّت و وثاقت مضمون این خبر (روایت
معلّی) اکتفا و اعتنا نمود در حالیکه مشاهده میکنیم بسیاری از بزرگان امثال شیخ طوسی و یحیی بن سعید و علاّمۀ حلّی و شهید اوّل و غیر آنان ـ چنانکه نقل شده است ـ به این مسأله اعتراف مینمایند و غسل روز نوروز را در کتب خویش آوردهاند. و همچنین در این روایت اشاره به اموری بس عظیم و با اهمّیت شده است که پارهای از آن را شنیدی، و نیز در این روز توقّع ظهور حضرت و نازل شدن برکت میباشد، و علاوه بر اینها شرافت و ارزشی است که به واسطۀ آن میتوان اثبات استحباب غسل نوروز را نمود. بنابراین دیگر موردی برای مناقشه و اشکال بر سند این حدیث و غیر آن باقی نمیماند.
حال باید از ایشان پرسید: به چه ملاکی شما تحقیق و فحص در سند حدیث را بیمورد میشمارید؟ مگر پیش از توجّه به مضامین و انطباق آن با مبانی کلّیه و ضروریّات شرع و موافقت با کتاب الله، نباید به کیفیّت انتساب روایت به معصوم علیه السّلام توجّه نمود؟ آیا صرف فتوای چند فقیه، با وجود نقاط ضعف در سند، میتواند برای سایر فقها الزامآور باشد؟ حتّی مسأله در صورت شهرت فتوایی نیز محلّ بحث و کلام است1 تا چه رسد به این مسأله که فقط برخی از اصحاب به واسطۀ غفلت از مسائلی که ذکر کردیم، حکم به صحّت مضامین حدیث و استحباب غسل روز نوروز دادهاند.
ادّعای عدم قوّت معارضۀ روایات مخالف، اشکال وارد دیگر بر صاحب جواهر
و امّا اشکال دیگر بر صاحب جواهر این است که: ایشان با وجود روایت مخالف عید نوروز از موسی بن جعفر علیهما السّلام، گفتهاند که این روایت نمیتواند با روایت معلّی بن خنیس معارضه کند؛ ایشان در اینباره میگوید:
کما لا وجه للمعارضة بما عن المناقب أنّه قال: «حُکی أنّ المنصور تقدّم إلی موسی بن جعفر علیهما السّلام ... .»2
«چنانچه دلیلی بر معارضه و مقابلۀ روایتی که از موسی بن جعفر علیهما السّلام
در ردّ و طرد روز نوروز آمده است، با روایت معلّی بن خنیس نمیباشد.»
و این روایت همان روایتی است که قبلاً مذکور گردید و در آن نهی صریح از بزرگداشت و احیای این سنّت شده بود.
نهی اکید امام علیه السّلام از اطلاق عید بر روز نوروز
یکی از نکات قابل توجّه در این روایت این است که امام علیه السّلام لفظ عید را بر چنین روزی اطلاق فرموده است و به شدّت از آن نهی کرده است و میفرماید:
من هرچه در اخبار و آثار جدّم رسول الله تفحّص کردم، برای چنین عیدی نشانی نیافتم. و این یک سنّتی است از سنّتهای پارسیان که اسلام آنها را محو و نابود ساخته است؛ و پناه میبرم به خدای منّان از اینکه من پس از محو آن، دوباره آن را احیا سازم و زنده گردانم.1
برای یک فقیه، درک این مضامین بسیار مهم است؛ زیرا از یک طرف، امام علیه السّلام عنوان عید بر آن نهادهاند و از طرف دیگر عنوان سنّت، و واضح است که هر سنّتی مساوی با عید نیست بلکه سنّتهایی در موارد اندوه و ماتم داریم و یا در غیر از موارد شادی و غم، فارغ از این دو؛ چنانچه در زمینۀ معاملات و تجارت و ارتباط با خویشان و بستگان و آشنایان و یا در امور منزل و محیط خانواده، رایج و مرسوم است. و اینکه امام علیه السّلام همراه با سنّت، اطلاق عید بر آن کرده است خود دلیل روشنی است بر اینکه همان حال و هوایی که برای سایر اعیاد در جامعه رخ میدهد در چنین روز و موقعیّتی پیدا میشود، بلکه به نحو شدیدتر و پررنگتر؛ چنانچه امروزه شاهد آن میباشیم.
ناصواب بودن سخن کسانی که این عید را عید ملّی میدانند نه اسلامی
بنابراین آنچه بعضیها گویند که: «این عید، یک عید ملّی است نه عید اسلامی، و بدین لحاظ ایرادی در برگزاری آن نمیباشد»، سخنی است ناصواب؛ زیرا شرط امضا و تصویب یک عید و یا طرد و عدم پذیرش آن از ناحیۀ شرع، صرف تأسیس آن از طرف مردم نیست، بلکه سازگاری و همراه بودن موازین و فرهنگ موجود در
آن سنّت، و عدم همراهی و ناسازگاری آداب و رسوم و فرهنگ در آن با موازین شرع و ادب الهی است.
برگزاری نوروز یعنی احیای سنن و آداب جاهلیّت و آیین زرتشتی
افرادی که به برپایی چنین عیدی اقدام میکنند چه بخواهند و یا نخواهند، و بدانند یا ندانند، به احیای سنن و آداب جاهلیّت و آیین زرتشتی باستان میپردازند، و انتساب این آیین را به سنن پیش از اسلام به حساب میآورند؛ چنانچه ما خود مشاهده کردیم چگونه مسئولین ما جهت احیای این سنّت و آیین جاهلی، به هر کاری دست زدند و آن را در سازمانهای بینالمللی به ثبت رساندند و تثبیت نمودند و ندای ایرانیّت و افتخار به قومیّت و انتساب به اجداد و پیشینیان این مرز و بوم را، که صد در صد مقابل و مخالف با ادب اسلامی و آموزههای دینی ما است،1 به گوش جهانیان رساندند و عِرق و غیرت نامیمون قومگرایی و نژادپرستی را به رخ همه کشیدند، آن هم در ملّت و مملکتی که خود را اسوه و الگوی آموزههای انسانی و فطری و الهی و اسلامی معرّفی نموده است!!
و اگر از هر کدام از این افراد سؤال شود که: به چه دلیل و سببی اقدام به برگزاری چنین عیدی کردهاید؟ در پاسخ میگوید: بر اساس رسم و آیین گذشتگان و نیاکان، ما هم این عید را برگزار میکنیم و پاس میداریم. و این خود دلیل است بر اینکه صرف رویش گیاهان و برآمدن شاخ و برگ درختان به تنهایی موجب بر اقدام چنین عید و مراسمی نیست.
و به همین جهت است که امام علیه السّلام میفرماید: «این عید به معنای احیای سنن جاهلی است و ما چنین کاری هرگز نخواهیم کرد.»
إنشاءالله در آینده نسبت به سنّتهای خداپسندانه و ناپسند، سخن خواهیم گفت.
تاریخ قمری معیار و اساس تقویم و تاریخ اسلامی
و امّا اشکال اساسی و مهمّی که بر صاحب جواهر و تمام کسانی که به نحوی این روایت را تأیید نمودهاند، این است که: اساساً بنای اسلام در تقویم و تاریخ، بر اساس تاریخ قمری است نه شمسی، و معیار برای برگزاری مراسم جشن و سرور و غم و اندوه در مناسبتهای دینی، تاریخ قمری میباشد؛ و بسیار عجیب است که چگونه بزرگان از این نکتۀ مهم غفلت ورزیدهاند.
در کدام روایت و یا اثری از معصوم علیه السّلام یافت میشود که برای انعقاد مناسبتهای مذهبی ـ مانند واقعۀ عاشورا و یا عید غدیر و مبعث و یا عید فطر و قربان و امثال آنها ـ از تاریخ شمسی یاد کرده باشند؟!
مثلاً در واقعۀ کربلا، اگر روز عاشورا را روز بیست و یکم مهرماه سنۀ پنجاه و نهم هجری شمسی که مطابق با دهم اکتبر سال ٦٨٠میلادی است بدانیم، باید در چنین روزی مراسم عزاداری و نوحهسرایی بپای داریم؟ و آیا ائمّۀ ما علیهم السّلام خود در چنین روزی این مراسم را بپا میداشتند و به اصحاب خود توصیه مینمودند؟! و آیا اهمّیت واقعۀ عاشورا کمتر از اهمّیت روز عید غدیر و مبعث است؟! و یا اینکه تأثیر واقعۀ غدیر و مبعث در روز شمسی منحصراً به خود آنها باز میگردد و سایر حوادث و وقایعی که در طول تاریخ ائمّه علیهم السّلام به وقوع پیوست، نتوانستند در آن روز و یا شب مخصوص از تاریخ شمسی تأثیر بگذارند و لهذا احکام و آثار مترتّب بر آنها مختصّ تاریخ قمری شده است؟!! به نظر میرسد اعتقاد به چنین خرافهای نیاز به إبطال نداشته باشد.
و از همۀ اینها گذشته، سؤال این است که: این همه روایت و حدیث که در مورد اعمال و عبادات و سایر امور در روز عید غدیر و مبعث وارد شده است، مربوط به روز اوّل سال و نوروز است یا مربوط به روز هجدهم ذوالحجّة الحرام؟ اگر مربوط به روز نوروز است پس دیگر چه وجهی میتواند برای روز هجدهم ذوالحجّة داشته باشد؟ مگر یک جریان میتواند در دو روز مختلف اتّفاق بیفتد؟ مثلاً اگر در یک سال روز هجدهم ذوالحجّة هفدهم مهرماه باشد، باید هم آن روز را
عید گرفت و اغسال مستحبّه در شب و روز را بجای آورد و آداب خاصّ آن روز را که در روایات موجود است انجام داد، و هم در روز نوروز عیناً همین آداب و اعمال را تکرار نمود!!
ناصواب بودن کلام علاّمه شعرانی رحمة الله علیه در استحباب برگزاری نوروز
و از اینجا استفاده میشود اینکه برخی از اعلام، جشن گرفتن در نوروز را به عنوان قرار گرفتن عید غدیر در روز بیست و هفتم اسفند مستحب دانستهاند، سخنی است ناصواب و در تقابل با مبانی و قواعد شریعت و دیانت.1
...1
مثلاً در شب قدر که به طور حتم میتوان آن را شب بیست و سوّم ماه مبارک رمضان به حساب آورد، و در آن شب تقدیرات الهی برای یک سال دیگر به زمین نازل میشود، چگونه است که اسمی از ماه شمسی و تاریخ خورشیدی در آن نیامده است آن هم به این اهمّیت و جلالت و منزلتی که برای آن در اخبار و احادیث به چشم میخورد؟!
و یا اهمّیت و شأن شب نیمۀ شعبان را که میلاد ولیّ حیّ و قطب عالم وجود، حضرت ولیّعصر عجّل الله تعالی فرجه الشّریف میباشد و احیاء در آن شب مؤکّد است، باید نسبت به تاریخ شمسی و شب مخصوص که بر حسب محاسبۀ هَیَوی ١٢ مرداد سال ٢٤٨ شمسی خواهد شد، مدّ نظر قرار داد و اعمال را بر حسب آن تاریخ باید بجای آورد؟
و آیا نباید در اینجا تأمّل نمود که علّت اقدام به اعمال و عبادات مخصوصه در چنین مناسباتی، همان خصوصیّات و آثاری است که مختصّ آن روزها و شبها میباشد نه بر اساس امور اعتباریّه و صرف ورود آن از ناحیۀ شرع؟ فلهذا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن مرد اعرابی سفارش میفرمایند که اگر نمیتوانی چند شب از ماه مبارک رمضان را در مدینه و مسجدالنّبی بگذرانی، لا اقل شب بیست و سوّم را به مدینه بیا و در مسجدالنّبی به احیاء و عبادات مخصوصه بپرداز، که از این قضیّه به «صلاة أعرابی» تعبیر شده است.1
شواهد و قراین کثیره در وجوب التزام به تاریخ قمری
از همۀ اینها گذشته و صرف نظر از مسائل و مطالبی که در روایات و آثار اهل بیت علیهم السّلام نسبت به خصوصیّات و شئون و آثار موجوده در این مناسبات به چشم میخورد، آنقدر شواهد و قراین برای خصوص مناسبات و مراسم دینی در تاریخهای قمری آنها وجود دارد که جای انکار و حتّی تردیدی را در التزام به تاریخ قمری برای ما باقی نمیگذارد. مثلاً حوادث و جریاناتی که در روز عاشورا در بلاد مختلف و امور گوناگون از زمان وقوع این حادثۀ کبریٰ دیده و شنیده شده است، مختص تاریخ قمری آن است نه مثلاً روز بیست و یکم مهرماه؛ حال آن روز در بهار باشد یا تابستان و یا زمستان، دیگر تفاوتی نخواهد داشت.
و یا تأکیدی که برای احیای شب بیست و سوّم ماه مبارک رمضان شده است ـ چنانچه گذشت ـ مسألهای نیست که آثار آن از دید اهل بصیرت و باطن، مغفول بماند.
تأکید بلیغ مرحوم قاضی به مرحوم قوچانی در بیداری تا طلوع شمس در شب قدر
مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند:
مرحوم آیة الله شیخ عبّاس قوچانی، شاگرد سلوکی و وصیّ عارف بالله سیّد علی قاضی ـ رضوان الله علیهما ـ نقل میکردند: «شب بیست و سوّم ماه مبارک رمضانی بود که ما خدمت مرحوم قاضی رسیدیم و ایشان تأکید بلیغ نمودند که تا صبح، یعنی طلوع خورشید بیدار بمانیم.»
مرحوم قوچانی میفرمودند: «برای اینکه در بین الطلوعین خوابم نبرد گفتم به صحن مطهّر أمیرالمؤمنین علیه السّلام بیایم و در آنجا گوشهای بنشینم تا خورشید طلوع کند.
به صحن مطهّر آمدم و همینطور در میان صحن قدم میزدم، ولی چون خسته بودم در گوشهای نشستم و به تفکّر و تأمّل پرداختم امّا غافل از اینکه خستگی ناشی از بیداری شب مرا به خواب فرو برد. یک مرتبه از خواب بیدار شدم و دیدم خورشید طلوع کرده است و پاسی از آن گذشته است. بسیار متأسّف شدم و بر این إهمال و کوتاهی، خود را سرزنش نمودم و به خانه مراجعت کردم. هنگامی که طبق معمول خدمت مرحوم قاضی رسیدم، تا چشم ایشان به من افتاد فرمودند: ”مگر نگفتم مواظب باشید که خوابتان نبرد! به واسطۀ این غفلت از فیض بزرگی محروم گشتید.“»
حال آیا میتوان گفت: این آثار و خصوصیّات، یک سری مسائل توهّمی و تخیّلی و اعتباری است؟! و آیا نزول ملائکه در شب قدر، چنانکه در قرآن آمده است، بر اساس تاریخ شمسی است؟!
اشراف باطنی اولیا در دخالت تاریخ قمری در تشکّل حوادث و مناسبات مذهبی
و به همین جهت و علّت است که عارف کامل و سالک واصل و عالم بالله و بأمر الله مرحوم علاّمۀ والد ـ قدّس الله نفسه الزّکیّة ـ با توجّه به اشراف باطنی و اطّلاع شهودی و احساس وجودی ارتباط اعمال و عبادات و امور اجتماعیّه با تاریخ قمری و دخالت بیچون و چرای تاریخ قمری در تشکّل حوادث و قضایا و مناسبتهای مذهبی، اقدام به تألیف رسالهای وزین و گرانقدر به نام رسالۀ نوین، در میزان قرار داشتن تاریخ قمری در امور عبادی و غیره در شریعت اسلام نمودند و بر آن اصرار و ابرام داشتند.
و این نکته را فقط شخصی میتواند ادراک نماید و به کُنه آن برسد که قلب و ضمیر او محلّ نزول فیوضات خاصّۀ پروردگار و انوار ربّانی شده باشد و به حقایق و اسرار و رموز عالم خلقت و کیفیّت ربط قوانین شریعت با حقایق تکوینیّۀ خارجیّه و عالم اعیان دسترسی پیدا کرده است. و اطّلاع بر چنین مسألهای است که از آن به «فقه الله الأکبر» تعبیر مینمایند. و عرفای بالله را در چنین واقعهای، مطالب و اسراری است ناگفته و ناشنوده.
آری باید اعتراف نمود که جامعه فقهی و علماء بزرگ و اعلام تشیّع در تنقیح مبانی اصیل اسلام باید نسبت به شناخت منظر و دیدگاه اهل معرفت اهتمامی بلیغ داشته باشند و آنان را گریز و گزیری جز پذیرش و تقبّل به قبول حسن از دیدگاهها و مبانی رصین و متقن امثال علاّمۀ طهرانی ـ رضوان الله علیه ـ نمیباشد.1
بنابراین، اگر هیچ دلیلی بر کذب و ساختگی بودن این روایت از معلّی بن خنیس وجود نداشت، همین اشکال برای طرد و پوچ انگاشتن آن کفایت مینمود.
مراجعه به منجّمین برای تشخیص روز نوروز، اشکال وارد دیگر بر صاحب جواهر
و امّا اشکال دیگری که بر کلام صاحب جواهر وارد است اینکه ایشان میگویند:
مشهور و معروف در زمان ما، روز اوّل برج حمَل است و مضمون روایت نیز بر این مطلب دلالت میکند که میگوید: «امروز روزی است که خورشید طلوع کرده است و بادها وزیدن گرفته است و گلها به رویش درآمدهاند.»1
باید از ایشان پرسید: اوّلاً شما پس از گذشت حدود یکهزار و دویست سال از صدور چنین روایتی سخن میگویید و خود هنوز نمیدانید که در زمان صدور این روایت مجعول، نوروز چه روزی بوده است؛ زیرا اگر در آن زمان نوروز روز خاص و مشخّصی بود دیگر چه نیازی بود که برای تعیین آن، دست به دامان منجّمین و هَیَویّین بشوید و از این و آن برای اثبات مطلوب، شاهد و قرینه بتراشید.
مگر روز عید غدیر روز مشخّصی نبود و یا روز مبعث معلوم نبود و یا در واقعۀ کربلا کسی تردید داشته است و یا در تولّد امام زمان علیه السّلام روز نیمۀ شعبان کسی شبهه افکنده است؟! و همینطور در تمامی مناسبتها که مشخّص و روشن است، مگر بعضی از اقوال شاذ و نادر که مخالف آنها میباشند.
چطور در طول تاریخ ائمّه علیهم السّلام جای شبهه و تردیدی در تاریخ این مناسبتها وجود نداشته است، و فقط در مسألۀ نوروز شبهه و شکّ و تردید بوده است؟
و چگونه است با این همه تأکیدات و مطالب مهم و اسراری که به قول صاحب جواهر، در این روایت وجود دارد، هیچ نام و نشانی نه پیش از امام صادق علیه السّلام و نه پس از آن حضرت، در میان ائمّۀ ما علیهم السّلام به چشم نمیخورد؟! و چرا سایر ائمّه علیهم السّلام از موسی بن جعفر تا امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف سخنی از این واقعۀ مهمّ به قول صاحب جواهر، به میان نیاوردهاند؟! و به طور کلّی آن را به دست فراموشی سپردهاند؟ و آیا نعوذ بالله، ائمّۀ
ما فکر نمیکردند که با این مسامحه و اهمال در تذکّر به شیعیان، آنها را از چه مواهب و برکاتی محروم ساختهاند و چه فیوضاتی را از آنان دریغ داشتهاند؟!
تقیّه دانستن روایت مخالف نوروز، اشکال وارد دیگر بر صاحب جواهر
اشکال دیگر بر صاحب جواهر این است که گفتهاند:
شاید دلیل روایت وارده از موسی بن جعفر علیهما السّلام در ردّ عید نوروز، عبارت از تقیّه باشد و حضرت به جهت تقیّه حکم بر خلاف شریعت فرموده است.1
این سخن از مرحوم صاحب جواهر بسیار عجیب است؛ زیرا تقیّه همیشه در مقام خوف و ترس از واکنش حکومتِ جائره مصداق پیدا میکند، در حالیکه حکومت، خود مُصرّ بر برگزاری مراسم عید نوروز بوده است؛ پس حضرت از چه کسی واهمه و خوف داشتهاند که چنین مطلبی در ردّ عید نوروز فرمودهاند؟!
به نظر میرسد که به اندازۀ کافی دلیل و شاهد بر کذب و خرافه بودن روایت معلّی بن خنیس گفته شده باشد، و لذا دیگر تطویل در این زمینه را مخلّ به بیان مقصود و رسیدن به مطلوب میدانیم، و از سخن گفتن دربارۀ سند این روایت و ضعف در آن صرفنظر مینماییم که آن، خود موجب اطالۀ کلام خواهد بود.
نتیجه و ماحصل اشکالات وارد بر روایت معلّی بن خنیس
پس نتیجه و ماحصل مطالب گذشته دربارۀ روایت وارده از معلّی بن خنیس آن است که:
این روایت در هیچ کتاب معتبر از قدما وجود نداشته است و استناد آن به کتاب مصباح المتهجّد و نیز مختصر آن، کذب محض میباشد.
و نیز علاوه بر آن، مضمون روایت صد در صد در جهت تقابل و تضادّ با مبانی و موازین شریعت و دین مقدّس اسلام است، و از این نظر مردود و مطرود میباشد.
و از همۀ اینها گذشته، محتوای آن با وقایع تاریخی و حوادث خارجی انطباق ندارد و در تناقض و تضادّ میباشد.
بنابراین تنها دلیلی که برخی بر اساس آن، حکم به تأیید اسلام و تأکید نسبت به عید نوروز داشتهاند، از میان خواهد رفت.
داستان اصحاب الرّس و سنّتها و آداب جاهلی ایشان
در اینجا روایتی نقل میشود که خصوصیّات و فضای موجود در آن زمان تا حدودی روشن میگردد، و اینکه چگونه اقوام ایرانی با تبعیّت از سنن و آداب جاهلی و رسوم فضای پیش از اسلام، به استمرار این سنّت اقدام نمودهاند!
مرحوم صدوق در کتاب شریف علل الشرایع، از عیون اخبار الرّضا علیه السّلام، از شخصی به نام همدانی، از علی، از پدرش، از هَرَوی، از امام رضا علیه السّلام، از پدرانش، از امام حسین بن علی علیهم السّلام نقل میکند که فرمود:
سه روز قبل از ضربت خوردن أمیرالمؤمنین علیه السّلام، مردی به نام عَمرو از اشراف بنیتمیم خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: «ای أمیرالمؤمنین، مرا از داستان و سرگذشت اصحاب الرَّس مطّلع گردان که در چه زمانی بودند و در چه سرزمینی سکونت داشتند و پادشاه ایشان چه کسی بود؟ و آیا خداوند پیامبری به سوی ایشان فرستاد یا خیر؟ و به چه جهت مورد خشم و غضب خداوند قرار گرفتند و هلاک شدند؟ چرا که من در کتاب الهی نام ایشان را دیدهام، ولی از اخبار آنها چیزی دستگیرم نشده است.
در این هنگام علیّ علیه السّلام به او فرمود: «تو از داستانی سؤال نمودی که هیچکس پیش از تو از من سؤال ننموده است، و پس از این نیز نقل این داستان منحصراً از ناحیه من خواهد بود، و هیچ آیهای در کتاب الهی نمیباشد مگر اینکه من تفسیر آن را میدانم و حتّی اینکه در چه نقطهای از زمین، در صحرا یا بر فراز کوهها نازل شده است و در چه وقتی از شبانهروز بر رسول خدا فرود آمده است.» و در حالیکه با دست، اشاره به سینۀ مبارکش میکرد فرمود: «در اینجا علوم بسیاری انباشته شده است، ولی چه باید کرد که طالبان آن اندکاند و عنقریب است که مردم به واسطۀ از دست دادن من پشیمان گردند.»
سپس حضرت فرمودند: «ای برادر تمیمی، داستان اصحاب رس اینچنین است:
پرستش اصحاب الرّس درخت صنوبری را به نام شاهدرخت
آنها قبیلهای بودند که درخت صنوبری را که به آن شاهدرخت میگفتند عبادت میکردند. و این درخت را یافثِ بن نوح کنار چشمهای که روشاب نام داشت پس از طوفان نوح، غرس نموده بود. و بدین جهت به آنان اصحاب رسّ میگفتند زیرا آنها پیامبرشان را درون چاهی انداختند. و این واقعه پس از سلیمان بن داود اتّفاق افتاد.
آنها دارای دوازده قبیله بودند که همگی آنها در کنار نهری به اسم ارس که از بلاد شرق است زندگی میکردند، و این نهر نیز به نام آنها نامگذاری شده است. و در تمام روی زمین نهری به فوران و گوارایی آن وجود نداشته است و هیچ قریهای از قریههای ایشان آبادتر و وسیعتر نبوده است.
نام یکی از این قریهها آبان بوده است و دیگری آذر و سوّمی دی و چهارمین بهمن و پنجم اسفندار و ششم فروردین و هفتم اردیبهشت و هشتم خرداد و نهم مرداد و دهم تیر و یازدهم مهر و دوازدهم شهریور. و بزرگترین شهر از این بلاد به اسم اسفندار بود و این همان شهری بود که پادشاه در آن سکونت میورزید و به نام ترکوذ بن غابور بن یارش بن سازن بن نمرود بن کنعان ـ که همان فرعون زمان حضرت ابراهیم بود ـ نامیده شده بود، و در این شهر همان چشمۀ معروف و درخت صنوبر وجود داشت.
هر کدام از این قبایل، دانهای از این درخت صنوبر را در بلدۀ خود کاشته بودند و از این چشمه، نهری به سوی آن درخت جاری ساخته بودند و این دانهها روئیده شد و به درختی بس تناور تبدیل گردید. و آنها آشامیدن و استفاده از این نهرها را بر خود حرام ساخته بودند و نه خود و نه چهارپایانشان حقّ استفاده از این نهرها را نداشتند، و هر کس که از این آبها مصرف مینمود به قتل میرساندند، و چنین میپنداشتند که آب این نهرها مایۀ حیات و زندگی خدایانشان میباشد و کسی نمیتواند از آنچه موجب حیات خدایانشان میباشد استفاده کند، و خودشان و چهارپایانشان از آب نهر رس که از نزدیک قریههاشان میگذشت استفاده میکردند.
و سنّت ایشان بر این بود که در هر ماه از سال در یکی از این قریهها، مراسم عید برگزار میکردند. و در کنار درخت صنوبر همگی اجتماع میکردند و بر روی درخت پارچهای از حریر که منقوش به انواع تصاویر بود میانداختند، و گوسفندان و گاوهایی به جهت قربان برای آن درخت میآوردند و ذبح میکردند و آنها را در میان شعلههای آتش برخاسته از هیزم، طبخ مینمودند، و هنگامی که دود آتش به هوا برمیخاست و هوا را آلوده و تار مینمود همگی به پای آن درخت به سجده میافتادند و به گریه و تضرّع مشغول میشدند و انتظار رضایت و خشنودی آن درخت را نسبت به خود میکشیدند. در این حال شیطان از راه میرسید و شاخههای آن درخت را به حرکت درمیآورد و از میان درخت همانند فریاد طفل خردسال فریاد برمیآورد که: ”ای بندگان من، از شما راضی و خشنود گشتم پس آسوده باشید و دیدگان شما روشن باد.“
جشن و سرور اصحاب الرّس در مقابل شاهدرخت
در این وقت، آنها سر از سجده برمیداشتند و به شرب خمر و موسیقی میپرداختند و دستاری به دست میگرفتند و به شادی و پایکوبی، روز و شب خویش را میگذراندند و سپس به خانههای خود بازمیگشتند. و به خاطر همین است که ایرانیان، ماههای خود را به نامهای دوازدهگانۀ این شهرها نامگذاری کردهاند چون: آبانماه و آذرماه و ... .
زیرا در هر ماه، مراسم عید در یکی از این شهرهای دوازدهگانه انجام میپذیرفت و میگفتند: عید این ماه در فلان شهر و عید ماه آینده در شهر دیگر و همینطور ... . و هنگامی که نوبت به شهر بزرگ آنها یعنی اسفندار میرسید، همۀ افراد از کوچک و بزرگ نزد درخت صنوبر اصلی و چشمۀ معروف، گرد میآمدند و خیمههایی از دیباج منقوش به انواع صُوَر برمیافراشتند، و دوازده باب برای آن به عدد دوازده قبیله آماده میساختند و هر بابی مختصّ قبیلهای خاص بود. و خارج از این خیمهها برای درخت صنوبر به سجده میافتادند و قربانیهایی به مراتب بیشتر از آنچه برای درخت منطقۀ خودشان بود فراهم مینمودند. و در این هنگام ابلیس میآمد
و درخت صنوبر را به شدّت تکان میداد و از میان درخت با صدایی رسا، با آنان به سخن میپرداخت و وعدهها و بشارتهایی به آنان میداد و از آنچه در سایر قبایل شیاطین وعده میدادند افزونتر مینمود.
سپس آن جماعت، سر از سجده برمیداشتند و آنچنان حال فرح و نشاط بر ایشان عارض میگشت که تمام وقت خود را در طول دوازده روز تمام، به شرب خمر و پرداختن به لهو و لعب و موسیقی، به عدد اعیاد سایر ماهها در قبایل دیگر میگذراندند. و آنگاه پس از دوازده روز به خانههای خویش بازمیگشتند.
کیفیّت به شهادت رساندن اصحاب الرّس پیغمبر زمان خویش را
و چون از زمانی که این قوم در کفر و شرک بالله بودند مدّتی مدید گذشت، خداوند پیغمبری از بنیاسرائیل را از فرزندان یهودا فرزند یعقوب، به سوی ایشان برانگیخت. و این پیامبر زمان طولانی را در میان آنها بسر برد و آنان را به عبادت خدای یگانه و معرفت به ربوبیّت دعوت نمود، ولی هیچ فایدهای نبخشید و مؤثّر نیفتاد. و وقتی آن پیامبر شدّت انکار و سرپیچی ایشان را در راه باطل و ضلالت مشاهده نمود و اینکه هیچ پذیرشی نسبت به نصایح و دعوت به رشد و رستگاری در آنها پدید نیامد، و در حالیکه زمان فرارسیدن عید بزرگ در آن قریۀ بزرگ رسیده بود، به خداوند عرضه داشت: ”ای پروردگار من! بندگان تو راهِ انکار و تکذیب را در پیش گرفتهاند و کفر به تو را پیشۀ خود ساختهاند و بهجای پرستش تو، به پرستش و عبودیّت درختی که نه نفعی به حال ایشان دارد و نه ضرری متوجّه آنها مینماید، پرداختهاند. حال که چنین است تو قدرت و قهّاریّت خویش را به آنان بنما و این درختان را به تمامی، خشک فرما تا سلطنت و عظمت تو را به خوبی مشاهده کنند.“
مردم ناگهان مشاهده کردند که تمامی درختان آنها خشک و مانند چوب شدند و دیگر اثری از طراوت و حیات در آنها دیده نمیشود. پس، از این حالت به وحشت افتادند و سخت درمانده گشتند و به دو دسته تقسیم شدند، گروه اوّل میگفتند: ”این مرد که مدّعی رسالت از جانب خدای
خویش و پروردگار آسمانها و زمین به سوی شما است، خدایان ما را سحر و جادو کرده است تا اینکه شما را از عبادت خدایانتان به عبادت خدای خود بازگرداند“، و گروه دوّم میگفتند: ”نه، مطلب اینچنین نیست بلکه خدایان ما غضب کردهاند و روی از ما برگرداندهاند، وقتی که دیدند این مرد آنها را هیچ میانگارد و ارزشی برایشان قائل نمیشود و ما را به عبادت غیر این خدایان فرا میخواند، و به همین جهت حسن و زیبایی خود را پنهان ساختند تا اینکه شما بر او غضب کنید و او را از میان بردارید و بر او غلبه نمایید.“ پس جملگی بر قتل او همدست و همداستان شدند.
ابتدا لولههایی از سرب آماده کردند و آنها را درون چشمه، روی هم قرار دادند و آب داخل آن را خالی کردند، سپس چاهی با دهانۀ تنگ در قعر آن حفر کردند و پیامبر خدا را درون آن چاه انداختند و سنگی بر دهانۀ آن گذاردند، سپس لولهها را از درون چشمه بیرون کشیدند، و پیامبر خدا به واسطۀ سرایت آب به درون چاه غرق گردید و از دنیا رحلت کرد. آنگاه گفتند: ”حال، این درخت بزرگ از ما راضی و خشنود خواهد شد و از اینکه مشاهده میکند ما شخصی را که از او مذمّت مینمود و از عبادت او منع میکرد اینچنین به سزای اعمالش رساندیم و آن را زیر درخت دفن نمودیم، از این عمل تشفّی مییابد و نور و طراوتش را دوباره به ما بازمیگرداند.“
و این در حالی بود که آنان در تمام طول روز صدای نالۀ این پیامبر را میشنیدند که به خداوند عرضه میداشت: ”ای سیّد و مولای من، تو خود شاهد این وضع و حال من میباشی و ضیق مکان و شدّت گرفتاریم را مشاهده میکنی، پس بر ضعف جسم و قوایم رحم کن و درماندگیم را بنگر و روح مرا به سوی خود قبض نما و خواست مرا به تأخیر مینداز.“ و همینطور این پیامبر مناجات میکرد تا اینکه روح از بدنش مفارقت نمود.
نزول عذاب بر اصحاب الرّس به جهت شهید نمودن پیغمبر خود
در این هنگام خدای متعال به جبرائیل خطاب نمود: ”ای جبرئیل! آیا این بندگان من چنین پنداشتهاند که از بردباری و مکر من در امان میمانند در
حالیکه غیر مرا پرستش کردهاند و پیامبر مرا به قتل رساندهاند؟! آنان نمیدانند که نمیتوانند از غضب من در امان باشند یا از سلطنت من خارج گردند، در حالیکه من از کسی که عصیان کند و از عقابم نهراسد انتقام خواهم گرفت. و من به عزّت و جلالم سوگند یاد کردهام که آنان را مایۀ عبرت همگان قرار دهم.“
پس در حالیکه مشغول مراسم عید و گذراندن اوقات خوش بودند، خداوند بادی به شدّت سرخ و سهمگین و بنیانکن بر آنها مسلّط گردانید که عقل و هوش از آنان بربود و با یکدیگر برخورد کرده، کوبیده میشدند. و زمین نیز در زیر پای آنان مانند کبریت گداخته درآمد و ابری سیاه بر فراز سر آنان نمایان گشت و مانند سقفی آتشین تمامی آنان را در برگرفت و تمامی بدنها و اجسام آنان را مانند سرب گداخته در درون آتش مذاب نمود.
پس به خدا پناه میبریم از غضب او و نزول هلاکت و سخط او، و هیچ اتّکا و قوّتی نیست مگر به خدای علیّ و عظیم.»1
پیروی مردم ایران از اصحاب الرّس در برگزاری جشن نوروز
در این روایت امام علیه السّلام میفرماید: «مردم ایران اسامی ماههای خود را بر طبق همان اسامی شهرهای اصحاب الرّس قرار دادهاند» و ما مشاهده میکنیم که در اوّل فصل بهار دوازده روز را به جشن و پایکوبی و عید میگذرانند و روز سیزدهم را به عنوان اخراج نحوست، از منزل و کاشانۀ خود به بیرون و صحرا میروند، آیا چنین مراسم و حوادثی جز پیروی و متابعت از آیین و رسم باطل و انحرافی نیاکان و گذشتگان، چیز دیگری میباشد؟!
فصل چهارم : نقد و بررسی مؤیّدات و شواهد دیگر نوروز
بسم الله الرّحمن الرّحیم
حال در اینجا میپردازیم به ادلّه و شواهد و مؤیّدات دیگری که بعضی برای اثبات این روز به عنوان عید، ذکر کردهاند، و میزان صحّت و سقم آنها را با موازین و مبانی شرع، مورد ارزیابی و سنجش قرار میدهیم.
حکم به تسامح در ادلّۀ سنن با استناد به روایات «من بلغ»، و نقد آن
تمسّک به مسألۀ تسامح در ادلّۀ سنن و روایات «من بلغ» جهت اثبات نوروز، و ردّ آن
از جملۀ این مطالب، مسألۀ تسامح در ادلّۀ سنن است. و در این باب روایت مشهوری است که میفرماید:
مَن بلَغه شَیءٌ مِن الثّوابِ علیٰ شَیءٍ مِن الخَیرِ فعمِله، کانَ له أجرُ ذلک، و إن کان رسولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَم یقُله.1
«اگر به شخصی خبر و حدیثی برسد که دلالت بر ترتّب ثواب بر انجام عمل خیری کند و آن شخص بدان عمل خیر اقدام نماید، خداوند اجر آن عمل خیر را به او خواهد داد اگرچه رسول خدا نفرموده باشد.»
در این روایت ـ چنانچه ملاحظه میشود ـ آمده است: کسی که بر ترتّب ثواب و پاداش بر انجام عملی مطّلع گردید و به جهت تحصیل رضای پروردگار به انجام آن عمل مبادرت ورزید، خداوند عمل او را بیپاداش نخواهد گذارد و به آن ثواب که مدّ نظر او است خواهد رسید، گرچه در واقع چنین قضیّهای صحّت نداشته باشد.
برای توضیح و بحث در این روایت که به صُور مختلف در اتقان و ضعف، وارد شده است مناسب است سخن مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ را در جلد پانزده امام شناسی (در نقد کلام مرحوم آیة الله سیّد محسن امین عاملی که در قرائت ادعیهای که سند آنها ضعیف میباشد، تمسّک به قاعدۀ تسامح در ادلّۀ سنن کرده است) بیاوریم:
در اینجا مرحوم امین میخواهد استناد کند در جواز قرائت ادعیۀ ضعیفة السّند، به قاعدۀ تسامح در مستحبّات؛ و در این استناد اشکال است. توضیح آنکه در وسائل الشّیعه، مجموعاً ٩ روایت نقل مینماید در این باب.
اوّل آنها این روایت است که:
«من بلَغه شیءٌ من الثّواب علی شیءٍ من الخیر فعمِل به، کان له أجر ذلک، و إن کان رسولُ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم لم یقُله» ـ الحدیث.
علمای أعلام بدین روایات عمل نمودهاند؛ زیرا که اصل صدور آنها از معصوم مسلّم میباشد، بعضی از آنها صحیحه و بعضی موثّقه و بعضی ضعیفه هستند. و چون صدورشان قطعی است ما در آن تردید و شک نداریم، ولی اشکال در دلالت آنها میباشد که چقدر توسعه دارد و دایرۀ شمول آنها چقدر گسترش دارد؟ آیا فرا میگیرد هر عمل مستحبّی را که راوی ضعیف و مجهول الحال و خارج از وثوق و اعتماد روایت کرده باشد، گرچه یزید بن معاویه باشد و ما را با جعل روایتی بر اساس تسامح در ادلّۀ سنن به مقاصد و منویّات خود سوق دهد و این روایت موجب بدعتها گردد و آیین و سنّت اسلام را واژگون نماید؟! همانطور که امروزه دیده میشود با نقل روایت ضعیف از معلّی بن خنیس عید نوروز را رسمیّت دادهاند و غسل و دعا را در آن مستحب پنداشتهاند، و به قدری این تسامح قوّت گرفته است تا ستونهای عظیم سنّتهای محقَّقه را فرو کوفته و منهدم نموده است. و یا اینکه اصولاً مصبّ این روایات و دلالت آنها و شمول آنها جای دگری است.
انقیاد، همدرجۀ اطاعت است، همانطور که تجرّی همانند معصیت میباشد
مفاد این روایات مفاد بحثی است اصولی که: انقیاد همدرجۀ اطاعت است، همانطور که تجرّی هموزن معصیت میباشد.
بنابراین اگر از روی حجّتهای شرعیّه، ثواب بر عملی به کسی رسید و او هم طبق آن عمل کرد ولی در حقیقت خلاف آن معلوم شد، اجر و پاداش عامل به آن محفوظ میباشد و خداوند او را بیبهره نمیگذارد.
در عباراتِ روایت، کلمۀ «من بلَغه» وارد است و بلوغ در جایی صدق میکند که مانند وصول خارجی، در عالم اعتبارْ وصول تعبّدی صورت گیرد و حجّت به عمل آورده شود، مانند لفظ بلوغ در آیۀ کریمۀ: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ﴾1 و مانند آیۀ شریفۀ: ﴿هَٰذَا بَلَٰغٞ لِّلنَّاسِ﴾؛2 و فقط شامل مواردی میشود که از جهت اعتبار، مطلب تمام باشد ولی اتّفاقاً در سند سهوی رخ داده است که طبق واقع در نیامده است. بنابراین اصولاً ادلّۀ تسامح، شامل روایات مرسله و مقطوعه و ضعیفة السّند نمیگردد، و بالأخص در ادعیه که مهمترین ارکان ربط مخلوق با خالق میباشد.
مطلب در اینجا گسترش دارد و إنشاءالله تعالی تفصیل آن را در کتاب النّیروز بِدعَةٌ و ضَلالةٌ3 خواهید یافت؛ بحول الله و قوّته و لا حولَ و لا قوّةَ إلاّ بالله العلیّ العظیم.4
کلام مرحوم مامقانی در ممنوعیّتِ انتساب اخبار به ائمّه علیهم السّلام بدون طریق معتبر
نظیر این مطلب از مرحوم مامقانی ـ رحمة الله علیه ـ نقل شده است که فرموده است:
نسبت دادن خبری به معصوم علیه السّلام بدون طریق معتبر و ورود اذن و
رخصت بر مسامحه در ادلّۀ سنن، از پیامبر مختار یا ائمّۀ اطهار ممنوع است؛ و اخباری که قائلان به قاعدۀ تسامح، به آنها استدلال میکنند از افادۀ مطلوب قاصر است، گرچه بیشتر علما در استدلال به آن توافق کردهاند، امّا در موقع تأمّل و تحقیق معلوم میشود که در فهم آن اشتباه کردهاند.1
تسامح در ادلّۀ سنن یعنی بیاعتبار کردن کلام معصوم علیه السّلام
و امّا حقیر گوید: علّت پذیرش روایات ضعیف و عدم فهم صحیح از قاعدۀ تسامح در ادلّۀ سنن، سهلانگاری و عدم وجود حسّاسیّت نسبت به معارف دینی و سادهانگاری مبانی و قواعد شریعت است که انسان را به این سو میکشاند و سوق میدهد.
اگر فردی نسبت به دین و شئون زمامداران دینی و اولیای حقّ، غیرت و حسّاسیّت داشته باشد، نه به خود و نه به دیگران چنین اجازهای نمیدهد که هر روایت و حدیثی گرچه مشحون از مهملات و ناشایستیها باشد، به امام معصوم علیه السّلام نسبت دهد و با سهلانگاری از کنار آن بگذرد.
اگر مقدار اندکی از غیرتی را که ما نسبت به خویشان و نزدیکان خود داریم نسبت به پیشوایان و اولیای دین داشته باشیم، دیگر نمیگوییم با وجود خزعبلات و ترّهاتی که در بسیاری از این روایات ضعیف و مجهول وجود دارد آن را به امام علیه السّلام منتسب نماییم و به مقتضای قاعدۀ تسامح در ادلّۀ سنن بگوییم که معصوم چنین گفته است و چنان فرموده است، بدون اینکه ملاحظهای در جهات منفی و احتیاط در حکم و قضاوت و تبعات آن داشته باشیم.
تسامح در ادلّۀ سنن یعنی بیاعتبار کردن کلام معصوم علیه السّلام و از بین بردن شئون امامت و شخصیّت ولایت، و او را تا حدّ شئون افراد عادی پایین آوردن، و کلام وحی را با انگیزههای حیوانی و شهوات نفسانی آمیختن، و فاصلۀ بین عالم غیب و عالم دنیا را برداشتن، و غیب را همطراز با عالم شهوات و نفسانیّات و اوهام دانستن.
اگر یک فرد عالم در مقابل ایراد و اشکال یک فرد مسیحی که میگوید: شما به چه حجّت و دلیل منطقی به مطلبی که از جهات اعتبار عرفی و سیرۀ عقلاء مردود شمرده میشود عمل مینمایید، قرار بگیرد چه پاسخی میتواند بدهد؟ خصوصاً اینکه آن مطلب از امور خطیره و قابل توجّه در آثار دینی ما باشد، مانند ادعیه و زیارات که از امور بسیار عظیم و خطیر است.
مرحوم والد ـ قدّس سرّه ـ در اینباره در کتاب ولایت فقیه در حکومت اسلام در نقد کسانی که کتاب مصباح الشّریعه را به عنوان تسامح در ادلّۀ سنن مدّ نظر قرار دادهاند و در واقع آن را از درجۀ اعتبار ساقط نمودهاند، چنین گویند:
در اینجا باید عرض کرد: خیلی جای تأسّف و تأثّر است که با تمسّک به احادیث تسامح در ادلّۀ سنن، کتاب را از درجۀ اعتبار ساقط نموده، مطالب عظیم و عمیق عرفانی و اخلاقی را، که بر فقه و اعمال جوارح حکومت دارد و سازندۀ عقاید و ایمان و سرّ و ولایت انسان است، از فقه ظاهری پایینتر و کمتر بشماریم و حکم آن را حکم مستحبّات عادی و اعمال عادی بدانیم و بگوییم: چون راجع به اخلاقیّات است و اخلاقیّات هم خیلی مهم نیست، لذا از این جهت عمل کردن به مضمون آن کتاب اشکالی ندارد! در حالیکه این حساب، حساب امور متعارفۀ شخصی و اخلاقیّات عادی نیست، بلکه رموز و اسرار عرفانی است، این سرّ و حقیقت و هویّتِ عروج انسان به مقام تقرّب و بیان بواطن و حقایق قرآن است. ما چگونه میتوانیم جواز عمل به آنها را با تسامح در ادلّۀ سنن ثابت کنیم؟!
هر جایی که دیدید میگویند: از باب تسامح در ادلّه، یعنی آن را به کناری بیندازید و اعتبار ندهید، این است معنی آن!
این محمل و اینگونه حمل به جهت آن است که: اخباری که در این کتاب آمده است دارای معانی بلند و عمیقی است که انسان به حقیقت آن معانی نرسیده است، آنوقت چون نمیتواند خودش را در آن سطح بیاورد و وجود خود را با آن معانی دقیق و ظریف تطبیق بدهد، لذا میگوید از امام نیست و آن را انکار میکند، و خلاصه خودش را راحت مینماید. این کار،
کار صحیحی نیست و این طریقه در واقع نه تنها اسقاط این روایات، بلکه به طور کلّی اسقاط تمام معارف و دقایق و لطایفی است که از سطح افکار عادیّۀ مردم بالاتر و در روایات به کار برده شده است.1
در اینجا مشاهده میکنیم که معنا و مفهوم تسامح در ادلّه یعنی آن را از درجۀ اعتبار ساقط کردن و از جهت ترتّب اثر وقعی ننهادن.
بیاصل و اساس بودن قاعدۀ تسامح در ادلّۀ سنن
بنابراین قاعدۀ تسامح در ادلّۀ سنن که نزد بسیاری از اهل علم مورد عمل و تأیید است، در واقع هیچ اصل و اساسی ندارد؛ و عمل بدان در موارد ضعیف و نادرست، عملی است خطا و ناصواب که تبعات و آثار سوءِ همان عملی را دارد که انسان از روی عمد و انکار، به مسألهای ناصواب ملتزم و متعهّد گردد.
مورد و جایگاه استدلال به روایات «من بلغ»
و چنانچه مرحوم والد و نیز مرحوم مامقانی فرمودهاند: مضمون و مفهوم احادیثِ من بلغ، همان احادیثی است که از جهت سند و متن با موازین و اصول محاوره و سیرۀ عقلائیّه در پذیرش اخبار و آثار دیگران، منطبق باشد و واجد شرایط وثاقت و قبول باشد و تردید و شبههای در انتساب آن به معصوم علیه السّلام وجود نداشته باشد، که در این صورت است که مضمون این احادیث ـ که همان بلوغ و بلاغ است ـ متحقّق میشود و بالنّتیجه شرایط قبول و التزام به آن مهیّا میگردد و میتوان نسبت به آن اقدام نمود و ترتیب اثر داد.
حال اگر در چنین شرایطی به جهتی از جهات، مثلاً اشتباه راوی در نقل صحیح برخی از کلمات، انسان به آنچه عمل میکند غیر از آن چیزی باشد که از معصوم علیه السّلام وارد شده باشد، خداوند عمل آن فرد را ضایع و باطل نمیگرداند و اجری را که بر آن عمل در صورت صحّت و واقعیّت مترتّب بود، بر عمل آن فرد مترتّب مینماید. این است معنا و مفهوم احادیث من بلغ، نه آنچه در ألسنه و أفواه معروف و مشهور شده است.
نقد استدلال به روایات «من بلغ» برای اثبات نوروز
ولی با ملاحظۀ مطالب گذشته متوجّه میشویم که: استدلال بر این روایت در مسألۀ عید نوروز وجهی ندارد؛ زیرا:
اوّلاً: مورد این روایت جایی است که دلیل برای رساندن مفاد و مضمون خویش تامّ باشد یا اینکه حدّاقل موجب وثوق و اطمینان و قابلیّت ترتیب اثر بدان را داشته باشد، و در این حالت است که مکلّف در مواجهۀ با این دلیل، احساس رضایت الهی و خشنودی پروردگار را مینماید. و این مسأله در مواردی است که انسان یا خود به وثاقت و قابلیّت دلیل میرسد و یا اینکه به واسطۀ نقل برخی از بزرگان و افرادی که مورد وثوق او میباشند و از کلام آنها اطمینان خاطر حاصل میگردد، مسألهای را برای انسان بازگو نمایند، و یا در نوشتهای این مطلب را درج کنند، و انسان با توجّه به حصول اطمینان در کلام آنها دیگر نیازی به تفحّص و پیگیری از سند و مدرک آنها نمیبیند و قضیّۀ صحّت و سقم دلیل را بر عهدۀ خود آنها میگذارد و از اینکه شخصیّتی اینچنین، مسألهای را در کتاب و یا سخنش نقل نموده است قضیّه را تمام شده به حساب میآورد، تو گویی که کلام او را مانند کلام خود فرض نموده است و تحقیق او را چون فحص و تحقیق خود انگاشته است و به همان نتیجه و مطلوبی رسیده است که آن شخص مورد وثوق ذکر کرده است؛ زیرا در غیر این صورت، وصف و عنوان بلاغ محقّق نشده است، چنانکه گذشت.1
عدم وثاقت احادیث به صرف درج آنها در بحار الأنوار
بنابراین صرف درج این روایت در کتاب بحار الأنوار با توجّه به این موضوع که ایشان (مرحوم مجلسی، رحمة الله علیه) در مقام درج اخبار موثّق نبودهاند بلکه مقصود و منظور ایشان گردآوری جمیع روایات و آثار باقیمانده از اهل بیت علیهم السّلام است، چه صحیح و چه سقیم، دیگر نمیتواند برای مجتهد و حتّی عامی و مقلّد، دستاویزی جهت عمل و ترتیب اثر گردد؛ بلکه صرفاً باید به مطالب و مندرجات
این اثر شریف به عنوان طریق و ارائۀ وسیله و واسطۀ مطلوب نگریست و مجتهد خود باید به دنبال فحص از دلیل و مستند معتبر برود. چنانکه هیچ فقیهی پس از مرحوم مجلسی به صرف وجود روایتی در بحار، به آن فتوا نداده است و آن را از حیث حیازت شرایط استنباط کافی ندانسته است.
خبط و غلط فقها در استناد به روایت معلّیٰ برای تحصیل رضای خداوند
البتّه در اینکه خود مرحوم مجلسی در مواجهه با این روایت دچار خبط و استنباط غلط شدهاند شکّی نیست، چنانکه بسیاری از بزرگان و فقها نیز بدان مبتلا گردیدهاند.
ثانیاً: مفاد روایت این است که انسان در اثر اطّلاع بر مسأله و حکمی که احساس میکند عمل بدان موجب خشنودی پروردگار خواهد شد بدان عمل نماید، خداوند پاداش او را خواهد داد. حال از افرادی که به این روایت بر استحباب برگزاری عید نوروز و اعمال عبادی آن پای میفشارند، سؤال میکنیم: آیا به اعتقاد و نظر شما ممکن است فردی با توجّه به روایت وارده از موسی بن جعفر علیهما السّلام در ردّ عید نوروز، دیگر احساسی برای تحصیل رضایت و خشنودی الهی در قلب و وجدان خویش داشته باشد؟!
مگر ممکن است شخصی به مبانی و موازین شرع مطّلع باشد و از کراهت و طرد سنن جاهلیّت و آداب شرک و کفر و عدم امضای شارع آگاه باشد، باز نسبت به برگزاری چنین عید و مراسمی رضا و رغبت الهی را احساس نماید؟!
و مگر میشود کسی به خبر و روایت وارده از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرمودند: «بهجای نوروز و مهرجان، من دو عید فطر و اضحیٰ را جایگزین مینمایم»1 اطّلاع یابد باز در این حال، رضای پروردگار را در چنین عیدی مشاهده نماید؟
و مگر امکان دارد شخصی عدم اعتنای زمامداران خویش را در طول قریب سه قرن، نسبت به این مسأله بنگرد و باز احساس رضایت الهی را در این قضیّه داشته باشد؟!1
استناد به تنقیح ملاک در کراهت و ناخرسندی خداوند از نوروز
ثالثاً: به تنقیح ملاک و مناط، همچنانکه رضا و خشنودی پروردگار میتواند سبب اقدام بر فعل و عملی گردد، کراهت و ناخرسندی الهی نیز میتواند موجب پرهیز و دوری گزیدن از کاری شود؛ پس این روایت، هم ناظر بر انجام امر مطلوب شارع، و هم ناظر بر ترک فعل مکروه الهی خواهد بود و صرفاً دلالت بر انجام امور مستحبّه ندارد.
حال با توجّه به روایت موسی بن جعفر علیهما السّلام و نیز روایت وارده از رسول خدا و نیز روایت منسوب به أمیرالمؤمنین علیه السّلام، جای شک و شبههای نمیماند که اقدام بر چنین امری موجب ناخرسندی و سخط پروردگار و زعمای دین و شریعت خواهد بود؛ پس چگونه است که در این مسأله به روایت معلّی بن خنیس مبنی بر برگزاری جشن و سرور و انجام عبادات مخصوصه عمل میشود، ولی به روایات مخالف که قطعاً صریحتر و رساتر از آن در ایفای به مقصود و منظور خواهند بود ترتیب اثری داده نمیشود؟
ترجیح جانب کراهت بر استحباب در مواقع تعارض
رابعاً: در تعارض بین استحباب یک امر و کراهت آن چیز، در نظر شارع قطعاً جانب کراهت اولیٰ و ارجح است ـ چنانچه در موضع خود در اصول ذکر شده است ـ تا چه رسد به شبهۀ حرمت و نهی اکید از ناحیۀ شارع، چنانچه در روایت موسی بن جعفر علیهما السّلام مذکور است، و در این صورت مجتهد قطعاً باید جانب احتیاط را
در پیش گیرد و اجازۀ انجام چنین امری را به مقلّدین خویش ندهد.
بنابراین تمسّک به تسامح در ادلّۀ سنن و روایات من بلغ، نمیتواند در این مورد وجهی داشته باشد و فقیه نباید بدان ملتزم شود، و اگر قرار باشد که به آن ترتیب اثر داده شود قطعاً جانب پرهیز از برگزاری عید نوروز ترجیح خواهد داشت.
تمسّک به مسألۀ معاشرت و صلۀ رحم در تأیید نوروز، و ردّ آن
یکی از مؤیّدات بر جواز برگزاری مجالس عید نوروز، چه از نظر عرفی و چه از ناحیۀ شرعی، مسألۀ معاشرت و صلۀ رحم و دید و بازدید است که در شرع مقدّس نیز بسیار بدان تأکید شده است، و امری است ممدوح و قابل پذیرش به عنوان یک سنّت و روش.
اهمّیت بسیار صلۀ رحم و حسن معاشرت، در تعالیم دینی
مسألۀ صلۀ رحم و معاشرت با دوستان و اطّلاع از احوال خویشان و بستگان، امری است بسیار پسندیده و شایسته که نیازی به شرح و بیان آن از ناحیۀ شرع نمیباشد، و برای اهمّیت این موضوع، توصیۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام در آخرین وصیّتنامۀ خویش ساعاتی پیش از ارتحال به سرای آخرت، در اینباره کفایت میکند که فرمود:
أُوصِیکما و جمیعَ وُلدی و أهلی و مَن بلَغه کتابی بتَقوی اللهِ و نَظمِ أمرِکُم و صَلاحِ ذاتِ بَینِکُم؛ فَإنِّی سَمِعتُ جَدَّکُما صلّی الله علیه و آله و سلّم یَقول: «صَلاحُ ذاتِ البَینِ أفضَلُ مِن عامَّةِ الصَّلاةِ و الصِّیامِ.»
اللهَ اللهَ فی الأیتامِ، فلا تُغِبّوا أفواهَهُم و لا یَضیعُوا بِحَضرَتِکُم؛ و اللهَ اللهَ فی جیرانِکُم فَإنّهُم وَصِیَّةُ نَبِیِّکُم ما زالَ یُوصی بِهِم حتّی ظَنَنّا أنّه سَیُوَرِّثُهُم ... .
و عَلَیکُم بِالتَّواصُلِ و التَّباذُلِ، و إیّاکُم و التَّدابُرَ و التَّقاطُع.1
«به شما دو نفر (امام حسن و امام حسین علیهما السّلام) و جمیع فرزندانم و خویشانم و هر کسی که این نوشته به دست او برسد وصیّت میکنم به تقوا و اطاعت از رضای پروردگار، و اینکه در امور خویش نظم و انسجام ببخشید، و به اصلاح روابط و رفع کدورت و نقار در بین خود بپردازید،
چنانکه خود از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که میفرمود: ”رفع کدورت و خصومت از میان خویشاوند، از کلّیۀ نماز و روزهها نزد خداوند برتر و بالاتر است.“
خدا را در نظر آورید نسبت به رسیدگی به امور ایتام و اطعام آنان؛ اینچنین نباشد که روزی به سراغشان روید و دیگرروز از آنان غفلت ورزید، در حالیکه میان شما زندگی میکنند از امورشان غافل و آنان را به دست نسیان و فراموشی بسپارید.
خدا را در نظر آورید دربارۀ همسایگان؛ زیرا وصیّت پیامبر شما اینچنین بوده است، پیامبر آنقدر به آنان سفارش مینمود که ما گمان کردیم میخواهد آنان را وارث یکدیگر قرار دهد... .
و بر شما باد به دوام ارتباط و پیوند (با خویشان و دوستان و افراد اجتماع) و هدیه دادن به یکدیگر و تحفه برای همدیگر بردن. و زنهار از دوری گزیدن و پشت کردن و قطع رحم و ارتباط نمودن.»
در اینجا ملاحظه میشود که در آخرین دقایق حیات، آن حضرت چگونه به صلۀ رحم و ارتباط با خویشان و دوستان و رسیدگی به امور ایتام و سرکشی از احوال همسایگان توصیه و تأکید نموده است؛ رسیدگی به امور همسایگان و ارتباط با آنها را در حدّی ذکر فرموده است که تصوّر میرفته همسایه از همسایه ارث خواهد برد.
و نیز در وصیّتنامۀ خود به امام حسن علیه السّلام در حاضرین میفرمایند:
و لا یَکُونَنَّ أخوکَ أقوَی عَلیٰ مُقاطَعَتِک مِنکَ عَلیٰ صِلَتِهِ، و لا یَکونَنَّ عَلیٰ الإساءَةِ أقویٰ مِنکَ عَلیٰ الإحسان.1
«و هیچگاه برادر (ایمانی) تو در قطع رفاقت و ارتباط، بر تو در ایجاد نزدیکی و صداقت و ربط، پیشی نگیرد و بر تو غالب نشود؛ و نیز بر انجام امور ناشایست و نامناسب، بر تو در احسان و نیکی به او تفوّق و برتری نیابد.»2
و در آیۀ قرآن میبینیم که فرموده است:
﴿وَٱلَّذِينَ يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ وَيَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ وَيَخَافُونَ سُوٓءَ ٱلۡحِسَابِ﴾.1
«و آن کسانی که ربط و نزدیکی ایجاد میکنند در آن مورد و جایی که خداوند امر کرده است به ارتباط و وصل و پیوند، و از خدای خود در خشیت بسر میبرند و از عذاب ناگوار در بیم و هراس میباشند.»
کثرت روایات وارده از حضرات معصومین دربارۀ ارتباط با خویشان و دوستان
روایات و آثار وارده از حضرات معصومین علیهم السّلام دربارۀ ارتباط با خویشاوندان و دوستان و مؤمنین حتّی در مورد معاشرت با سایر فرق و مذاهب، در صورت عدم وجود مانع و احتمال سوء استفاده، آنقدر بسیار است که در هیچیک از ادیان الهی به این مقدار نیامده است.
و نیز روایات بسیار دربارۀ رفع مکروه از سیمای درمانده و گرفتار و قضای حوایج مؤمنین و ایجاد سرور و بهجت در قلب اشخاص، الی ماشاءالله در کتب و منابع شیعی موجود میباشد.2 و شکّی نیست که در اسلام از هر فرصت و موقعیّتی برای ایجاد این سنّت و روش پسندیده، استقبال شده است و میشود.
در قضای حاجت مؤمن، چنان تأکیدی وارد است که امام صادق علیه السّلام در هنگام طواف، به یکی از اصحاب میفرمایند:
چرا طواف خود را نمیشکنی و برای قضای حاجت مؤمن که از تو تقاضا کرده است اقدام نمیکنی؟3
بزرگان از اهل معرفت نیز آنقدر که بر این نکته در توصیههای سلوکی و اخلاقی خویش تأکید ورزیدهاند، بر دیگر نکتهای به این مقدار اصرار نکردهاند.
تأثیر اکید قضای حاجت مؤمن و ایجاد مسرّت در قلب او برای صعود به مراتب کمال
مرحوم علاّمۀ والد ـ قدّس سرّه ـ از استاد اخلاق و سلوکی خود، مرحوم آیة الله انصاری ـ رضوان الله علیهما ـ نقل می کردند که:
روزی از ایشان پرسیدم: برای تسریع در سیر إلی الله و صعود به مراتب کمال و تقرّب به حریم اُنس إله، چه عمل و رفتاری از همۀ امور و اعمال مناسبتر و کارسازتر است؟
مرحوم انصاری فرمودند: «پس از انجام واجبات و ترک محرّمات، هیچ عملی برای این مقصود، از قضای حاجت مؤمن و ایجاد مسرّت و ابتهاج در قلب مؤمن، نیکوتر و مؤثّرتر نمیباشد.»1
تمام این مسائل و مطالبی که دربارۀ لزوم معاشرت و ایجاد ارتباط و حسن رفتار با ارحام و دوستان و غیره و رفع گرفتاری از آنان و رسیدگی به امور فقرا و ایتام و نیازمندان گفته شد، همه و همه به جای خود صحیح و راست و متقن میباشد، چه از نظر عرف و چه از ناحیۀ شرع و عقل.
توجّه به تمام جهات و مصالح، جهت حکم به حُسن و مقبولیّت یک امر نزد شارع
ولی سخن اینجاست که آیا حُسن و مقبولیّت یک موضوع در نزد مردم و شرع میتواند دلیل بر مقبولیّت آن در همه جا و همۀ موارد باشد؟ یا اینکه صرف نظر از خود آن فعل و روش باید به سایر جهات و مصالح و مفاسد آن در مناسبتهای مختلف توجّه نمود؟
اینکه صلۀ رحم و دیدار با خویشان و ارحام امری است پسندیده، دلیل نمیشود که انسان ساعت یازده و دوازده شب سرزده به خانۀ آنها برود و دو سه ساعت را به گفت و شنید و مزاح و غیره بگذراند و خواب و آسایش و برنامۀ زندگی آنان را مختلّ و درهم سازد.
و یا اگر گفته شود که احوالپرسی و گفت و شنید با تلفن، نیمی از ملاقات حضوری است و چه نیکو است که انسان با تماس تلفنی موجب انبساط خاطری شود، توجیهپذیر نخواهد بود که در ساعات استراحت ـ بعدازظهر و اواخر شب ـ به فکر ارتباط و تماس با افراد بیفتد. و یا اینکه در مجلس ترحیم به مطایبه و مزاح با صاحبان مصیبت بپردازد، که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
و به قول مولانا:
گفت شخصی خوب وِرد آوردهای | *** | لیک سوراخ دعا گم کردهای1 |
درست مانند مدّاحها که در مناسبتهای جشن و سرور ائمّۀ معصومین علیهم السّلام به ذکر مصیبت و نوحهسرایی میپردازند و مجلس جشن و عید را به ماتم و عزا تبدیل مینمایند!
حال سخن این است که آیا رضایت شارع مقدّس و اولیای دین به برقراری مجالس انس و صلۀ رحم و دیدار مؤمنین، دلیل آن میشود که در هر جا و هر زمانی این معاشرتها و ارتباطها انجام پذیرد؟
امروزه مردم برای امور اعتباری خویش به چه اوهام و تخیّلات و اعتباریاتی که متوسّل نمیشوند؛ سنّت مؤکّد ازدواج و زفاف را به خاطر فوت یکی از افراد فامیل، تا یک اربعین و برخی تا یک سال بدون هیچ توجیه شرعی و منطقی به تأخیر میاندازند، درحالیکه طبق سنّت اسلام و دستور صریح رسول خدا مراسم ترحیم برای متوفّا بیش از سه روز نباید ادامه پیدا کند و صاحبان عزا باید پس از سه روز از حالت عزا و مصیبت خارج شوند و به وضع عادی و زندگی متعارف خویش بازگردند. و جالب اینکه اگر کسی بخواهد بر خلاف این اعتباریّات و توهّمات گام بردارد، با اعتراض شدید و توهین و توبیخ سایرین مواجه میشود!
انطباق با موازین دین، دلیل مقبولیّت معاشرتها و دید و بازدیدها
بنابراین از منظر و دیدگاه یک فرد مسلمان و ملتزم به آداب شرع، آن معاشرت و دید و بازدیدی مورد رضا و پذیرش است که در مرتبۀ اوّل با موازین و معتقدات شرع منطبق باشد؛ نه اینکه به صرف ممدوحیّت و پذیرش نزد عرف، بدون توجّه و التفات به موازین شرعی، نسبت به انجام آن اقدام نماید.2 و وقتی ما
مشاهده میکنیم که در روایت موسی بن جعفر علیهما السّلام نهی اکید شده است،1 و در روایت رسول خدا نیز فرموده شده است که: «بهجای نوروز و مهرجان، دو عید فطر و قربان را من جایگزین نمودم»2 و در روایت معهوده از امیر مؤمنان فرمودهاند: «برای ما نوروز تمامی روزها خواهد بود»،3 دیگر چه جای شکّ و تردیدی میماند که برگزاری مراسم جشن و سرور در این روز مشخّص، از ناحیۀ زعمای دین مورد رضایت و امضا نبوده است، و رفت و آمد افراد در این ایّام چه بخواهند و یا نخواهند، به حساب این روز گذاشته خواهد شد؛ و این درست همان چیزی است که مورد نهی و تحذیر اولیای دین قرار گرفته است.
اشکال اساسی قائلین به جمع روایات موافق و مخالف نوروز
و لهذا اینکه میبینیم برخی از افراد در مقام جمع بین روایات موافق با برگزاری عید ـ البتّه به زعم و توهّم آنان ـ مانند روایت معلّی بن خنیس، و بین روایات مخالف و مقابل عید نوروز مانند روایت مناقب ابن شهر آشوب دربارۀ موسی بن جعفر علیهما السّلام و روایت رسول خدا و غیره، برآمدهاند و گفتهاند:
روایات موافق به جهت انجام امور و کارهایی است که مورد نظر شارع است همچون صلۀ رحم و زیارت دوستان و آشنایان، و روایات مخالف عید به جهت انجام اموری است که مورد نظر و رغبت شارع نمیباشد.4
بسیار در اشتباه و غفلت افتادهاند؛ زیرا در روایات مخالف خصوصاً روایت موسی بن جعفر علیهما السّلام، نهی و تحذیر از خود عید به عنوان یک سنّت جاهلی شده
است و ارتباطی به دید و بازدید افراد ندارد. و اگر در روایات موافق ـ به زعم اینان ـ تحفه و هدیهای مطرح بوده است، در روایات مخالف چیزی در میان نبوده است و امر خلافی در بین نبوده است که به خاطر آن از برقراری مجالس عید و جشن و سرور مخالفت بنمایند!
توجیهات غلط برخی افراد سبب دور کردن مردم از دسترسی به مبانی و حقایق مکتب
اینگونه توجیهات بهجای نزدیک کردن به مرام و منهاج اولیای دین، انسان را دور، و از دایرۀ اتّصال و ربط با آنان بیرون میاندازد، و مردم را از دسترسی به مبانی مکتب حق محروم میسازد و مغز و قلب و ضمیر آنان را بهجای اندوختن حقایق وحیانی و ارتباط با مشرب یقین و سرچشمۀ حیات، با امور اعتباریّه و تخیّلیّه و هواهای نفسانیّه اشباع مینماید.
دید و بازدید و معاشرت خوب است امّا نه آن دید و بازدیدی که در معرض نهی و تحذیر شارع قرار بگیرد، دیگر آن چه فایدهای دارد؟
لزوم برقراری دید و بازدیدها و معاشرتها در مناسبتهای دینی
و اگر قرار است معاشرت و ارتباطی برقرار شود چرا این مسأله در اعیاد و مناسبتهای دینی ما واقع نشود؟ و بهجای احیای سنّتهای باستان و زنده کردن حال و هوای مراسم پیشینیان، چرا به احیای ذکر اولیای دین و مراسم عید اسلامی همچون عید فطر و قربان و غدیر و مبعث پرداخته نشود؟ چرا در روزی انجام نشود که در قنوت نماز آن روز میخوانیم:
أسألک بحقّ هذا الیومِ الّذی جَعَلتَه للمسلمین عیدًا و لمحمّدٍ صلّی الله علیه و آله ذُخرًا و شَرَفًا و کَرامةً و مزیدًا.1
«پروردگارا! تو را سوگند میدهم به حقّ امروز، روزی که آن را برای جمیع مسلمانان و پیروان مکتب خاتم المرسلین عید قرار دادی، و برای محمّد صلّی الله علیه و آله ذخیرۀ حسنات و تجلّیات جمالیّۀ ذات اقدست، و شرافت و کرامت و نعمات و برکات لایزال گردانیدی.»
چرا در روزی این مراسم و دید و بازدیدها انجام نشود که رسول خدا دربارۀ آن روز که روز عید غدیر خم است فرمود: «یومُ غَدیرِ خُمّ أفضَلُ أعیادِ أُمَّتی؛1 با فضیلتترین عید از اعیاد امّت من، روز عید غدیر خم است»؟ چرا برای احیای این روز عظیم که مانند او در تاریخ از حیث عظمت و جلال و نزول برکات و نعمات الهیّه بر بندگان خویش سابقه نداشته است، اقدام نگردد؟
خطا بودن تجدید خاطرات و اسم و رسم افراد پس از گذشت سالها از فوت ایشان
امروزه از هر فرصتی برای تجدید خاطره و نگهداشتن یاد و اسم و رسم و جریانات و قضایای یک فرد متوفّا استفاده میکنند، و به انحاءِ وسایل و اسباب در این راستا متشبّث میگردند و بر خلاف دستور و سنّت شریعت، به برگزاری مراسم سال و سالهای پس از آن، حتّی با گذشت دهها سال از فوت یک فرد هنوز دست از سر او برنمیدارند و به تجدید خاطرات و اسم و رسم او میپردازند، در حالیکه احیای ذکر در مکتب تشیّع باید منحصراً مربوط به معصومین علیهم السّلام باشد نه شخص دیگر. و اگر چنین رسمی از طرف شرع و زعمای دین مورد تأیید و رضایت بود قطعاً در طول قریب سه قرن حیات ائمّۀ معصومین علیهم السّلام نسبت به این مسأله اقدام میشد و ما از آن مطّلع میگشتیم.2 و البتّه پر واضح است که در
اینگونه مراسم، بیش از اهتمام به شئون و شخصیّت آن متوفّا آنچه مدنظر است، تثبیت موقعیّت و امیال نفسانی خود آن برگزارکنندگان میباشد.
احیای واقعۀ غدیر و برگزاری جشن و سرور در ایّام غدیریّه
مرحوم علاّمۀ والد ـ قدّس سرّه ـ نسبت به احیای واقعۀ غدیر و تثبیت آن در قلوب و نفوس جامعه اهتمامی بلیغ داشتند. البتّه این مسأله در همۀ اعصار بین بزرگان از اهل معرفت خصوصاً اولیای الهی و عرفای بالله، رایج و دارج بوده است و نسبت به برگزاری مراسم عید و جشن و سرور این روز عظیم، همگی قیام و اقدام مینمودند.
مرحوم والد در زمان حیات خویش، پنج روز را به عنوان ایّام غدیریّه مقرّر کرده بودند و به شاگردان و ارادتمندان خود توصیه میکردند که این پنج روز را به برگزاری مراسم جشن و سرور و دید و بازدید و زیارت خویشاوندان و اقرباء و دوستان و همسایگان و سایر مؤمنین بپردازند، و اطفال خود را نسبت به شرکت در این مراسم تشویق و ترغیب نمایند. و بحمد الله و المنّة این مقصود و منظور برآورده شد و اکنون نیز در بسیاری از شهرها حتّی کشورهای خارج نیز به این موضوع پرداخته میشود، و إنشاءالله روز به روز گستردهتر و باشکوهتر و درخشانتر خواهد شد.
ضرورت برپایی مراسم جشن عید فطر و قربان، جهت ایجاد اتّحاد و ائتلاف فرق اسلامی
بر تمامی جامعۀ مسلمین خصوصاً شیعیان لازم است که نسبت به انجام چنین موضوعی اهتمام بلیغ داشته باشند و در ایّام دو عید سعید فطر و قربان با برپایی مراسم جشن و سرور و تعطیل چند روز، یکی از زمینهها و مظاهر اتّحاد و ائتلاف و استیناس بین فِرَق اسلامی را به منصّۀ ظهور بگذارند، و به صرف فرستادن تبریک به یکدیگر اکتفا نکنند، خصوصاً جوامع شیعی از ایران و غیر آن که پیوسته پیشگام و پیشتاز در عرصۀ ولای اهل بیت علیهم السّلام و مطیع و منقاد مرتبت ولایت و وصایت ائمّۀ هدیٰ صلوات الله علیهم أجمعین بودهاند، انتظار میرود که با کنار نهادن سنّت جاهلی نوروز، و با پرداختن به این سنّت و روش پسندیده و ممضای شرع و مرضیّ اولیای دین، به احیای ذکر و مرام و مکتب و مدرسۀ تشیّع راستین اقدام نمایند و با برپایی جشن و مراسمی باشکوه و پیاپی، چند روز را تعطیل نمایند و به دید و بازدید و تفریح و سرور بپردازند و روح ولایت و جان امامت را
در نفوس و قلوب جامعه، بالخصوص اطفال و نوجوانان و جوانان، غرس نمایند و آنان را با حسّ و درک باطنی ولایت در تمامی مراحل زندگی و حیات ظاهری و باطنی، قرین و مألوف نمایند که قطعاً مورد رضای ولی نعمت و صاحب اختیارمان حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشّریف خواهد بود.
درک ناچیز جوانان از حقیقت ولایت و محوریّت آن
متأسّفانه امروزه درک جوانان ما از حقیقت ولایت و محوریّت آن در جمیع شئون زندگی، مخصوصاً در توجّه به ساحت مقدّس حضرت ولیّ عصر أرواحنا فداه، اندک است و در این مورد توجّه و تلاش کافی صورت نگرفته است، و صرفاً به ذکر و یاد آن بزرگوار در روزهای ولادت و امید به ظهور و دعا برای تعجیل در فرج آن حضرت بسنده میشود، و دیگر سخنی از دایرۀ معرفت و شناخت نعمات و برکات او تا سال دیگر و مناسبتی دیگر گفته نمیشود.
امروزه آنقدر که مردم و جوانان و نوجوانان و اطفال ما طالب فرا رسیدن سال جدید و برقراری جشن و سرور و مبتهج از آثار و تبعات آن، از قبیل تفریح و گردش و دید و بازدید و گذراندن روزهای تعطیل هستند، آیا به مقدار یک دهم آن مشتاق فرا رسیدن ایّام غدیر و نیمۀ شعبان و غیره میباشند؟! آیا این جز این است که ما خود به دست خویش زمینۀ این اشتیاق و سرور و ابتهاج را در این ایّام سال جدید فراهم کردهایم، و از یاد و خاطره و مراسم مناسبتهای اصیل و مذهبی غفلت ورزیدهایم؟!
دستهای پنهان و آشکار در احیای سنن خرافۀ جاهلی
از همۀ اینها گذشته، متأسّفانه امروزه مشاهده میشود که دستهای پنهان و بعضاً آشکار، در صدد احیاء و استمرار این سنّت خرافۀ جاهلی و مقابل با سنن اسلام و روح شریعت در میان جامعۀ ما، توسّط افراد و مسئولین میباشد و در حال حرکت و پیشروی و تلاش است.
برگزاری مراسم جشن و سرور، خود ارائه دهندۀ عِلَل خویش است و با صدای رسا و بلند به همه اعلام میدارد که در چه جهت و هدف و منظوری این مراسم شکل گرفته است. بنابراین اشتباه بزرگی که بسیاری مرتکب شدهاند و راه به خطا پیمودهاند و دلیل جواز برگزاری این مراسم را به عنوان عید، وجود جهات
مثبت و ممدوح همچون صلۀ رحم و دیدن آشنایان و بهجت و سرور دانستهاند، کاملاً روشن و آشکار شد؛ زیرا برگزاری و اقدام به مراسم جشن و شادی، معلول علّت غایی این قضیه است که همانا مصادفت با تحویل سال و روز نوروز است، نه اینکه خود علّت غایی و غیره برای جواز عید بودن این روز باشد، و از این جهت است که در شرع و توسّط اولیای دین مورد نهی و مذمّت و طرد قرار گرفته است.
اختصاص اربعین در فرهنگ شیعه به أباعبدالله علیه السّلام
نظیر این مسأله، برگزاری مجالس اربعین و سال برای متوفّا است که میگویند: چه اشکالی دارد که در یک محفل، افراد فامیل و آشنایان جمع شوند و برای روح متوفّا طلب مغفرت نمایند، و در ضمن صلۀ رحم و دیدار دوستان و اقوام حاصل گشته است، مطلبی که در شرع نه تنها از آن نهی نشده بلکه مورد تأکید و دقّت قرار گرفته است؟
پاسخ این استدلال روشن است؛ زیرا در توجیه اینگونه مجالس پیش از آنکه به سراغ مبانی و دستورات شرع بروند بدون توجّه به آنها، به سراغ دیدار و صلۀ رحم و ملاقات با یکدیگر که در ابتدا توجیهی است مقبول و مورد پذیرش و مطابق با خواست و امیال شخصی، میروند. ولی باید توجّه داشت که اگر منظور از برگزاری این مجالس طلب مغفرت و ترحیم است، که این مسأله در همان سه روز اوّل پس از فوت انجام شده است، و متوفّا نیازی ندارد که مجلس ترحیم او بر خلاف دستور شرع و زعمای دین برگزار شود و روح او از اقدام به چنین مراسمی به شدّت متنفّر و آزرده است. مضافاً به اینکه در هر وقت و هر مکانی میتوان برای او طلب مغفرت نمود و روح او را به قرائت فاتحهای شاد و خرّم ساخت.
و اگر منظور دیدن و ملاقات آشنایان است، چرا این دیدار در اوقات دیگر انجام نشود، مثلاً پس از گذشت سه ماه از فوت و یا شش ماه؟ چرا باید در روز اربعین باشد که مختصّ به سیّدالشّهداء علیه السّلام است؟ و یا چرا باید در سالگرد فوت او تحقّق یابد که این مسأله در مورد اولیای دین و لواداران مکتب حق باید انجام پذیرد؟
حال میآیند و برای توجیه امیال و خواستهای خود، که مقابل با اراده و خواست شریعت است، به طلب مغفرت و دیدار ارحام و مجلس اُنس و اُلفت استدلال
و استشهاد مینمایند، و کراهت در شرع را بدین شواهد پوچ و عامیانه کمرنگ و بیاهمّیت جلوه میدهند؛ در حالیکه وظیفه و مسئولیّت یک فقیه و یک عالم دینی ارائۀ منویّات و خواست و ارادۀ شرع و پروردگار است نه موافقت و مرافقت با خواستهای مردم و بهدست آوردن دل آنها ولو به قیمت مخالفت و تقابل با روح و مبانی دین. و در اینجاست که مسئولیّت مبلّغین و زعمای دین فوقالعاده خطیر و حسّاس میشود و باید به فکر عاقبت کار و تبعات گفتار و کردار خود برآیند و برای روز بازپسین در پیشگاه عدل الهی، پاسخ لایق را آماده سازند.1
وجوب ترویج و توجّه به سنن و آداب اسلامی در قبال آیین و سنن جاهلی
از جمله نکات و مطالب مهم در راستای مطلب پیشین، پرداختن به سنن و آداب اسلام در قبال آیینها و سنّتهای جاهلی است.
باید توجّه داشت که معنای سنّت، فرهنگ و روش خاص در میان جامعه است و کسی که از این روش پیروی میکند به عنوان فردی قلمداد میشود که ملتزم به آن فرهنگ و پایبند به آن روش میباشد، و در این مسأله نوعی اعتقاد قلبی و انقیاد در قبال آن فرهنگ و روش جریان دارد.
در این قضیّه برای افرادی که به آن عمل پایبند میشوند نه تنها خود انجام کار، بلکه احساس ورود در فضایی خاص مطرح میباشد که تخلّف از آن فضا، گرچه همراه با انجام آن کار در شرایط دیگر باشد، موجب عوارض و تبعات خاصّ خودش میگردد.2
توحید، یگانه محور نظام ادیان الهی در افعال و اعتقادات انسانی
در نظام ادیان الهی محوریّت در افعال و اعتقادات بر اساس توحید و توجّه به ذات پروردگار است و بس،3 حتّی خود آن پیامبر و یا ولیّ الهی هیچ نقشی در این
محوریّت به اندازۀ سر سوزنی ندارد؛ و در آیات قرآنیّه مکرّراً روی این نکته تأکید شده است و نقش انبیای الهی صرفاً به عنوان یک رسول و بلاغ حکم و ارادۀ الهی مطرح شده است نه بیشتر، و خود آن رسول و پیامبر نسبت به اداءِ تکلیف، با سایر بندگان خدا تفاوتی ندارد و میل و خواست او در این امر مهم رسالت دخیل نمیباشد و باید پیوسته چشم و گوش و قلب و ضمیر خویش را به سمت و سوی مبدأ هستی و ذات أحدیّت بسپارد و ببیند از آنجا چه حکم و دستوری فرا میرسد.1
در آیۀ شریفه میفرماید:
﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ﴾؛2 «تو هر که را که دوست داشته باشی نمیتوانی هدایت کنی، و لکن فقط خداست که هر که را بخواهد هدایت میکند.»
عدم دخالت میل و خواست افراد در مسألۀ هدایت و شریعت
یعنی در مسألۀ هدایت و شریعت، پای خواست و میل و محبّت به افراد در میان نیست و صرفاً اراده و مشیّت حقّ است که سخن اوّل و آخر را میزند، و همه باید این نکته را در تبلیغ رسالت خویش مدّ نظر قرار دهند.
برای یک پیامبر هیچ تفاوتی نمیکند که فرد مخاطب او از قوم و خویش باشد یا از دورترین بلد از بلاد و مناطق بعیده، سفید باشد یا سیاه، فقیر باشد یا غنی، صاحب شوکت و جاه باشد یا غریب و تنها، زن باشد یا مرد؛ مهم این است که تا چه اندازه در مقام تسلیم و اطاعت، پا به میان میگذارد و رضای محبوب را در نظر میآورد. و این است حقیقتِ دیانت و شریعت و مکتب الهی، و از اینجا فرق و تفاوت بین ادیان الهی و سایر مکتبها و گرایشها و حزبها و قومیّتها و ملّتها با تمام خصوصیّات و مظاهر آنها روشن میشود.
در هیچ آیهای از آیات قرآن، ما پیدا نمیکنیم که میزان تقرّب و نزدیکی با
خداوند بر اساس ملّیّت و قومیّت و نژاد قرار گرفته باشد، بلکه تصریحاتی که در آیات شریفه و کلمات معصومین علیهم السّلام مخصوصاً در زبان رسول خدا وجود دارند همگی بر این نکته تأکید میورزند.
هیچ فخری برای عرب بر عجم نیست مگر به معیار و میزان تقوا
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از همان ابتدای تبلیغ رسالت خود خطاب به أشراف مکّه و قریش فرمود: «هیچ فخری برای عرب بر عجم نیست مگر به معیار و میزان تقوا.»1
مؤذّن خود را یک بندۀ آزاد شدۀ سیاه به نام بلال حبشی برگزید، و مشاورِ خویش را در امور مملکتی یک اسیر ایرانی به نام سلمان فارسی قرار داد و در شأن او فرمود که: «اگر ایمان در ثریّا باشد، مردانی از ایران همچون سلمان فارسی بدان راه خواهند یافت.»2
در خطابهای قرآنی، تمام با لفظ مؤمنین و مؤمنات شروع میشود و یا با کلمۀ ﴿ٱلنَّاسُ﴾ مردم مورد خطاب واقع میشوند؛ ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ﴾3 و یا اینکه: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ و... .
سنّت کتاب الهی و روش رسول خدا و ائمّۀ معصومین علیهم السّلام در تخاطب و ارتباط و معاشرت با مردم، فقط و فقط بر اساس توحید و حذف ملّیّتگرایی و نژادپرستی بوده است، و این روش در رفتار و گفتار اولیای الهی و عرفای بالله کاملاً مشهود و ملموس است.
مطرود بودن قومیّت و ملّیّت در قبال محوریّت و مرکزیّت توحید
بنابراین هر حادثه و روشی که به نحوی بتواند مسألۀ قومیّت و ملّیّت را در قبال محوریّت و مرکزیّت توحید و یکرنگی و برابری و وحدت اقوام و ملل، به وجود بیاورد و مطرح سازد، از نظر ادیان الهی و خصوصاً دین اسلام مطرود و
مذموم میباشد و شریعت الهی با آن معارضه و مقابله خواهد نمود.
رسول خدا در تمامی شئون زندگی و عبادی و اجتماعی خود، به این اصل اساسی و محوری که توحید است توجّه مینمود؛ مسجدی را که در مدینه بنا نمود نمونۀ ظهور و تجلّی توحید و توجّه نفس فقط و فقط به ذات اقدس باری بود و از آثار و ظواهر دنیوی و مادّی هیچ نشانهای در آن به چشم نمیخورد، و افرادی که در آن مسجد حضور مییافتند به چیزی جز توجّه به پروردگار و حضور قلب و ادراک حقیقت عبودیّت و ذلّت در برابر خدای یگانه التفات نمیکردند، درست به عکس آنچه امروزه در بین ملل و اقوام مسلمین رایج و دارج میباشد.
زوال روح عبودیّت و بندگی در برخی مساجد و مشاهد کهن
و بر همین اساس مشاهده میشود که مساجد قدیم و کهن، همچون مسجد شیخ لطف الله و مسجد شاه و مسجد جامع در اصفهان و نیز مساجد یزد و شیراز و تبریز و طهران و غیره که جنبۀ قدمت و هنر معماری در آنها بارز و برجسته است، به محلّ تردّد و بازدید افراد مختلف، از اصناف گوناگون و ادیان و به هر صورت و جلوهای، درآمده است و افراد با کفش و زیّ نامناسب و زنان با هر حال و موقعیّتی در آنها به تفرّج و تماشا میپردازند، و به تنها مطلبی که فکر نمیکنند جنبه و حیثیّت عبادی و تقدّس این امکنه است که باید به بهترین شکل و نمایی مورد توجّه قرار گیرد.
اگر مشاهده میکنیم که در سایر کشورها مساجدی مانند ایاصوفیه و سلطان احمد در استانبول، و مساجد قرناطه و قرطبه در اسپانیا، محلّ تردّد افراد با آن زیّ و شمایل است، عجبی نیست؛ چرا که آنها مدّعی معرفت دینی و رسالت نبوی و الهی نمیباشند و جز پرداختن به مسائل اقتصادی و جلب و جذب توریست، اندیشه و دغدغهای در سر نمیپرورانند؛1 و این مسأله بسیار جای تأسّف و تألّم دارد.
مسجد هر کجا و به هر صورت، وقف برای عبادت و پرستش خدای یگانه است و خروج از مفاد وقف و مقتضای آن شرعاً حرام میباشد. ورود به مساجد با کفش و زیّ نامناسب، شرعاً حرام است و جلوگیری از این حرامِ بیّن، و تبلیغ مبانی شریعت بر عهدۀ مسئولین امر میباشد.
و در این راستا و بر همین قیاس مینگریم که آرامگاه و مقابر اولیای الهی و عرفای بزرگ از قبیل شیخ محمّد فریدالدّین عطّار نیشابوری و خواجه شمسالدّین محمّد حافظ شیرازی و حکیم نامدار و فیلسوف عالی مقدار ابوعلی حسین بن عبدالله سینا در همدان و خواجه باباطاهر عریان، محلّ دید و بازدید افراد با آن شکل و شمایل و با کفش و سایر وسایل حمل و نقل شده است، مردم با البسۀ نامناسب و زننده بر مزار عارف بالله و افتخار توحید و تشیّع، حضرت خواجۀ شیراز حاضر میشوند و به خنده و شوخی و عکسبرداری و غیره میپردازند. لااقلّ اگر در قونیّه مزار مولانا جلالالدّین محمّد بلخی ـ رضوان الله علیه ـ را به موزه تبدیل کردهاند، از ورود افراد با کفش جلوگیری میکنند و لباس و پوشش مناسبی در اختیار بانوان قرار میدهند.
علّت تشویق و ترغیب به زیارت قبور اولیای الهی
علّت تشویق و ترغیب به زیارت قبور اولیای الهی و عرفای بالله، بهرهگیری از فضای نورانی و آثار نفوس قدسی آن بزرگواران است. حضور بر سر تربت خواجۀ شیراز و استمداد از نفس ملکوتی او برای حرکت و سیر به سوی تجرّد و توحید، بیشک در تصحیح مسیر و برنامۀ زندگی و قطع تعلّقات از دنیای دنیّ و توجّه به مقصد اعلیٰ، تأثیری شگرف و اثری سازنده خواهد داشت؛ چنانچه خود او فرمود:
بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه | *** | که زیارتگه رندان جهان خواهد بود1 |
البتّه تعجّبی ندارد، جایی که بزرگان دینی و علمای ظاهر ما در قبرستان بقیع با کفش و نعل، در کنار قبور مطهرۀ امامان و پیشوایان ما به زیارت و دعا میایستند، دیگر عجبی نیست که مردم عادی و به دور از فرهنگ و آموختههای تشیّع و عرفان
بر مزار این بزرگان با کفش و غیره حضور یابند و به قرائت شعر و تفأّل و شوخی و مزاح و عکسبرداری بپردازند!
محل تردّد توریست و کسب درآمد شدن قبور اولیای الهی
آرامگاه عطّار نیشابوری و خواجه حافظ شیرازی و بابا طاهر عریان همدانی و غیره، به محلّ تردّد توریست و کسب درآمد و رونق اقتصاد تبدیل شده است و هیچ خبری و اثری از مقامات و درجات و مراتب علیای آنان در حال و هوای آنجا به چشم نمیخورد. و بهجای اینکه مسئولین به فکر تبلیغ و ترویج و نشر معارف و آثار این اولیای الهی برآیند و فضای آنجا را برای استفاده و استفاضه از انوار و فیوضات و روحانیّت محیط آماده سازند، به فکر تظاهر و جلوههای دنیوی و به رخ کشیدن هنر و صنعت و نمادهای جاذبۀ دنیوی برآمدهاند.
مرحوم والد ما حضرت علاّمۀ طهرانی ـ رضوان الله علیه ـ هنگامی که به زیارت مرقد حضرت خواجه حافظ ـ رحمة الله علیه ـ رفتند، نعلین خود را قبل از جایگاه او از پای درآوردند و مدّتی را در کنار قبر او به قرائت فاتحه و غیره مشغول گشتند.1
هنگام تشرّف به مدینۀ منوّره کفشهای خود را همیشه بیرون از قبرستان بقیع از پای در میآوردند و با پای برهنه بر مزار ائمّۀ بقیع و سایر بزرگان از ذراری رسول خدا و اصحاب آن حضرت حاضر میشدند.
متفاوت بودن میزان درک و معرفت افراد نسبت به ولایت و امامت
آری، و امّا سایر افراد، میزان درک و شعور و معرفتشان از ولایت و امامت به همان گنبدهای طلایی و دربهای مزیّن به طلا و نقره و ضریح مذهّب و بارگاه با
جلال و عظمت ائمّه علیهم السّلام منحصر و خلاصه شده است، و اگر صحن و سرای رسول خدا را نیز مانند ائمّۀ بقیع تخریب نمایند و با خاک یکسان کنند، همین علما را میبینی که با نعلین و کفش در کنار مرقد مطهّر رسول الله ایستاده و به زیارت و قرائت ادعیه مشغول میباشند.
در اینجاست که به مفاد روایات معروف از والیان امر دربارۀ کیفیّت ترتّب ثواب بر زیارت مراقد مطهّرۀ معصومین علیهم السّلام همراه با معرفت آنان، پی میبریم و اینکه چرا مراتب متفاوت افراد در ترتّب ثواب بر زائرین دخالت و تأثیر مستقیم دارد.
وجوب بازگشت مساجد و مراقد اولیای الهی به حال و هوای توحیدی
مسجدها و مراقد اولیای الهی باید به روش و سنّت پیشین بازگردند، و این فرهنگ و آیین مادّی باید جای خود را به تبلیغ و ترویج شعائر دینی و توحیدی بسپارد. مزار اولیای الهی نباید محلّ درآمد و کسب و جمع درهم و دینار گردد، بلکه باید به طور رایگان در اختیار واردین و اصحاب بینش و دانش قرار گیرد و از واردین به بهترین وجه پذیرایی شود و از آثار و بروزات قلم و بیان قدسی آنان، به حاضرین اهدا گردد تا حضور در این اماکن متبرّکه تأثیر روحی در نفس و روان آنان بگذارد، و زائرین را متوجّه افق و عوالم دیگری که این بزرگان در آنها سیر میکردند بنماید.
مردم در این زمینه چندان تقصیر ندارند، زیرا مقام و موقعیّت ممتاز این مردان الهی چنانچه باید و شاید برایشان آشکار نشده است و دیدگاه آنان به ایشان از حدّ یک هنرمند و شاعر فراتر نرفته است. مقام و منزلت شخصیّتی بینظیر همچون خواجۀ شیراز در نزد مردم، با موقعیّت شاعر و سخنپردازی چون رودکی و امثال او تفاوتی ندارد. شخصیّت مولانا جلالالدّین رومی، آن عارف عرشنشین، با فردوسی تفاوتی نمیکند. منزلت و مرتبت خواجه فریدالدّین عطّار نیشابوری در نزد عوام، با نظامی گنجوی و سعدی شیرازی در یک رتبه قرار دارد؛ و بر همین قیاس ... .
وظیفه و تکلیف علمای راستین در احیای مساجد و قبور اولیا
وظیفه و تکلیف علمای راستین در این قضیّه، کاملاً مشخّص و روشن میشود. مطّلعین بر مرام و ممشای بزرگان باید مردم را نسبت به معارف و مبانی این بزرگان آشنا سازند و قدر و منزلت آنان را بنمایانند، و از طعن و استهزا و هجویّات مخالفین نهراسند و فقط به خدای متعال و عنایات او اتّکاء و عنایت داشته باشند.
در اندیشه و تفکّر یک رجل الهی، فخر و مباهات بر اساس تقوا و معیارهای اخلاقی و تقرّب به ذات پروردگار میباشد؛ افراد صاحب مکنت و جاه و ثروت و حشمت جایی در این دایره ندارند، پادشاهان و رؤسای جمهور و ارباب زر و زور، خارج از این محوریّت و به دور از معیارها و ارزشهای الهی قرار دارند. افتخار به نیاکان و اجداد تا وقتی ممدوح و پسندیده است که معیار در فخر، تقرّب به پروردگار و مراتب معرفت و صلاح باشد نه زورگویی و پهلوانی و ثروت و ریاست و حشمت.
اشکالات وارد بر فردوسی در تدوین شاهنامه
فردوسی با سرودن این شاهنامه چه تاجی بر سر ما ایرانیان زده است؟ سی سال از عمر خود را صرف سرودن خوشگذرانیهای رستم و زال و افراسیاب و سودابه و غیره و جنگها و لشکرکشیها و خونریزیها و عیّاشیهای پادشاهان و زر و زورمداران کرد برای چه و به چه منظور و دستاوردی؟
بسی رنج بردم در این سال سی | *** | عجم زنده کردم بدین پارسی1 |
سرودن این اشعار چه دردی از دردهای این ملک و ملّت دوا نمود و چه تأثیری در ارتقای فرهنگ و اخلاق این مردم به جای گذارد؟! و شما چند نفر سراغ دارید که این شاهنامه را از اوّل تا به آخر خوانده باشد؟ و یا اگر خوانده باشد به فرهنگ و معنویّت و انسانیّت او کمک کرده باشد؟ حال این کتاب را در مقابل کتاب وحی الهی بگذاریم و ببینیم که آیا شمّهای از آن تخیّلات و اوهام و قومیّتگرایی و نژادپرستی در آن یافت میشود؟
پشیمانی فردوسی از تدوین و تألیف شاهنامه
در اینجا مناسب میبینم مقالهای را که دربارۀ فردوسی و روش او در اعتقادات و مکتب نگاشتهام و در پاورقی کتاب شریف مطلع انوار از مرحوم علاّمۀ والد ـ قدّس سرّه ـ مجلّد یازدهم آورده شده است، در اینجا نیز بیاورم، البتّه لازم به ذکر است ـ چنانکه در این مقاله آمده است ـ فردوسی در اواخر عمر از تألیف شاهنامه پشیمان گشته و اشعاری در مذمّت آن سروده است1:
عصر غزنویان عصر شکوفایی علمی و نهضت ترقّیات
فردوسی از شعرای حماسی و ناموران ادب پارسی، در زمان سلطنت سلطان محمود غزنوی در طوس میزیسته است. عصر و دورۀ سلطنت شاه غزنوی را باید دورۀ شکوفایی علمی و نهضت ترقّیات و پژوهشهای معرفتی در قلمرو حکومت ایرانیان دانست. بزرگانی چون بوعلی و ابوریحان بیرونی و ابنمسکویه و ابوسعید ابوالخیر و غیرهم به اعتلای فرهنگ و دانش این سرزمین، در زمینههای مختلف عرفان و فلسفه و تاریخ و فقه و ریاضیّات و نجوم و موسیقی و طبّ و علوم غریبه، رونقی چشمگیر بخشیده و درخششی خیرهکننده آفریدهاند، به طوری که از آثار متعالی آن دوره تا کنون طالبان علم و هنر و معرفت هرگز مستغنی و بینیاز نبودهاند. و طبیعتاً بزرگان و دانشمندان این دوره به خصوص به واسطۀ تأثّر از مبانی و معارف اسلام بود که توانستند صیت و شهرت این خطّه را به اقصیٰ نقاط دنیای آن روز برسانند و دانشوران اقالیم دوردست را به این مهد علم و معرفت بکشانند. و لذا مشاهده میکنیم که بسیاری از تألیفات و آثار به جای مانده از این قرون و دوران، به زبان عربی تدوین گشته است گرچه خود مؤلّفان، پارسیگوی و در بلاد محروسۀ فارسی زاد و نموّ یافتهاند.
علل تدوین کتب محوری و مهمّ دانشمندان به زبان عربی
بوعلی سینا دانشمند کم نظیر، اکثر کتب خویش را به زبان عربی نگاشته است، و ابوریحان ریاضیدان و هَیَوی معروف نیز به زبان عربی مینگاشته است. حکمای اسلام چه قبل از این دوره و چه پس از آن، کتب نفیس و قویم خود را به
زبان عربی مینوشتند و منجّمین و اطبّاء نیز اکثراً از این سنّت پیروی مینمودند. و امروزه ما مشاهده میکنیم بدون اطّلاع و بصیرت به لغت عربی و رموز بلاغت و فصاحت و احاطه بر مفاهیم و مصادیق الفاظ عرب، دسترسی به بسیاری از فنون و علوم و مطالب علمی و معرفتی غیر ممکن میباشد.
البتّه باید توجّه داشت که علّت گرایش دانشمندان و بزرگان علم و ادب پارسی، به نگارش مؤلّفات خویش به زبان عربی در دو مطلب بوده است:
تمایل و اشتیاق بشر برای فراگیری و استعمال الفاظ و لغت آیین الهی
مطلب اوّل: پذیرش دین اسلام به عنوان دین و آیین فرهنگساز جامعه و انطباق سنن و آداب ایرانی بر سنّتها و روشها و آموزههای دینی است. صد البته ملّت و جامعهای که روش و ادب حیات دنیوی و اخروی خویش را با روش و ادبِ آیین الهی پیوند زده است و آن را مایۀ رستگاری و فلاح دارَین میپندارد، بالفطره و طبیعتاً به سمت و سوی فراگیری آموزههای وحیانی و استفاده و استعمال گزینهها و اصطلاحات و تعابیر و کلمات و واژههای بهکار رفته در آن آیین و مکتب وحیانی، پیش میرود و خواهی نخواهی در مراودات و ارتباطات اجتماعی خویش سعی بر استعمال آن جملات و کلمات دارد؛ چه اینکه اگر فردی در سازمان و یا نهادی و یا حزب و فرقهای قرار گیرد مشاهده میشود به طور طبیعی در محاوره، از اصطلاحات و تعابیر و کنایه و مجازها و مفاهیم آن محیط استفاده خواهد کرد و انسان با گفتگوی با چنین فردی میتواند حدس بزند که آن فرد در چه سازمان و یا محیطی مشغول به فعّالیّت میباشد، و همچنین است در مورد شخصی که به فردی علاقه و محبّت شدید پیدا نموده است که دیده میشود در سخنان خود از تعابیر محبوب، زیاد استفاده میکند.
بنابراین تمایل و اشتیاق بشر برای فراگیری واستعمال الفاظ و لغت آیین الهی خویش که با تمام وجود در ظاهر و باطن و سرّ و فکر و قلب و ضمیر، خود را بدان وابسته و مرتبط و مُندک میگرداند یک امر طبیعی و کاملاً منطقی و بدیهی است؛ خواه این مکتب و آیین در لغت عبرانی تجلّی یابد و یا در لغت عربی و تازی.
طبیعتاً از آنجا که دین مقدّس اسلام إنزال کتاب مبین را بر لغت عربی قرار داده است، باید نگرش و تمایل قلبی و فکری ملّت اسلام، چه فارس و ترک و انگلیسی زبان و چینی و غیره، بر فراگیری و ادراک دقیق و عمیق این مفاهیم و معانی در قالب لغت عربی استوار گردد؛ زیرا قرآن کریم تنها منبع و مبدأ هدایت و تکامل بشری در وصول به سعادت دارَین است، چنانچه از خود آیات و نیز آثار پیشوایان دین این نکته به وضوح آشکار میباشد.
علاوه بر این، کلمات و فرمایشات و احادیث و ادعیۀ وارده از رسول خدا و ائمّۀ دین، اهل بیت معصومین سلام الله علیهم أجمعین، تماماً در لغت عربی به منصّۀ ظهور رسیده است و تا کسی خبرویّت و اطّلاع عمیق از مواضع لغت عرب و موارد استعمال آن نداشته باشد کجا میتواند از این دریای بیکران معارف وحیانی جرعهای نوشد و روان تشنۀ خود را با ماءِ مَعین مَشارب آن سیراب گرداند؛ هیهات.
مرهون بودن ترقّیات نوابغ علمی و مشاهیر و بزرگان ایران به آموزههای معرفتی مکتب اسلام
تمامی نوابغ علمی و مشاهیر از بزرگان ایرانزمین، به این حقیقت معترفاند که هستی حیات معنوی و علمی خود را مرهون مبانی و آموزههای مکتب معرفتی اسلام میدانند و اگر این دین و آیین نبود، کجا امثال فارابی و بوعلی و صدرالمتألّهین شیرازی و خواجه عطار نیشابوری و حافظ شیراز و مولانا جلالالدّین بلخی و استاد سخن و ادب، نابغۀ بلاغت و فصاحت، شیخ مصلحالدّین سعدی شیرازی ـ که الحق تا کنون ادیب و صاحب ذوق و ظرافتی چون او پا به عرصۀ وجود نگذاشته است ـ میتوانستهاند اینچنین تلألؤ و درخششی در عالم معرفت و فنون علوم و ادب و بلاغت بیافرینند؟!
بنا بر این مطلب درمییابیم که چرا باید فرهنگ و زبان ایرانیان باستان که هیچ تناسب و اشتراکی با زبان و لغت عربی نداشته است، اینچنین در زبان تازی و فرهنگ اسلام حل شده باشد که تألیفات فارسی بزرگان و دانشوران نامی ایران مشحون از لغات و تعابیر زبان عرب بوده است، و نه تنها در این مورد هیچگونه
احساس تحمیل و تضییقی مشاهده نمیشود بلکه ایراد الفاظ و اصطلاحات لغت تازی را نوعی افتخار و مباهات ادبی برمیشمردند.
دواعی و انگیزههای مشاهیر شعر ایرانی در سرودن اشعار عربی
به راستی چه انگیزهای نابغۀ ادب پارسی حضرت شیخ اجل، سعدی شیراز را بر آن داشت تا در مدح رسول گرامی اسلام اشعار خود را به عربی بسراید؛ در آنجا که میفرماید:
بَلَغَ العُلیٰ بکمالِه | *** | کَشَفَ الدُّجیٰ بِجَمالِه |
حَسُنَتْ جَمیعُ خِصالِه | *** | صَلُّوا علیه و آلِه |
و چه داعی و هدفی، یگانه شاعر عرصۀ عرفان و بلاغت و ادب در تاریخ ایران و ایرانیان، حضرت حافظ شیرازی ـ رضوان الله علیه ـ را مُلزم به انشاد مطلع غزل معروف، و مَخرجِ آن به زبان عربی نمود:
ألا یا أیُّها السّاقی أدِرْ کأسًا و ناوِلْها | *** | که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها |
* * *
حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ | *** | متی ما تلقَ مَن تهویٰ دَعِ الدنیا و أهمِلْها |
و چگونه است که در اشعار ناموران ادب پارسی همچون مولانا جامی و شیخ فریدالدّین عطّار و گوهر بیمانند حکمت و تربیت و عرفان، جلالالدّین محمّد بلخی و حکیم سنایی که موجب افتخار ایرانزمین و تفوّق علمی و ادبی آن بر سایر ملل و بقاع گشتهاند، سراسر اشعار عربی و اصطلاحات و تعابیر تازی به چشم میخورد، در حالیکه آنان مانند فردوسی میتوانستهاند عبارات و اشعار خویش را بدون ایراد کلمات و الفاظ تازی نیز بنگارند؟
به نظر میرسد تنها انگیزه از این سبک نگارش در این مجموعۀ بدیع و بیمانند و گنجینۀ بیمثال بزرگان ایرانزمین، فقط و فقط عشق و علاقۀ غریب به این مکتب انسانساز و حیاتبخش اسلام و باور قلبی و عقلانی و شهودی به مبانی و اصول آن بوده است.
تدوین کتب توسّط بوعلی و ابوریحان به زبان عربی علیٰرغم ایرانی بودن ایشان
آیا شخصیّتی مانند ابوعلی عبدالله سینا که افتخار علمی این خطّه و سرزمین تا کنون بوده و خواهد بود، مگر به غیر از زبان پارسی سخن میگفت و در غیر از این بقاع به دنیا آمده بود؟ و مگر ابوریحان بیرونی دانشمند نامدار حکمت و نجوم, در بلاد عربی متولّد گشته بود؟1 و مگر حکیم والامقام و علاّمۀ ذوالفنون معلّم ثانی، ابونصر فارابی که به زبان ترکی تکلّم مینمود، در بلاد عرب پا به عرصۀ وجود گذارده بود که جمیع یا اکثر نوشتجات خویش را به زبان عربی تحریر نموده است؟
آیا این مسأله نهایت بیانصافی و ناجوانمردی نیست که عدّهای خرافهپرست بیایند و بنشینند و خزعبلاتی سر هم کنند و در مقام انتساب این بزرگان به سرزمین و خطّۀ ایران، به هر رطب و یابسی دست یازند و بوعلی را که در بلخ و یا بخارا به دنیا آمده است از مردم و ملّت ایران شمرند تا مبادا در مقام مباهات و فخرفروشی نسبت به ملل و اقوام دیگر، کفّۀ ترازو در معیار سنجش و میزان به نفع دیگران سنگینتر شود؛ امّا در مقام تمایل و اهتمام به مبانی دینی و پذیرش ملّت و مکتب اسلام آنها را در تحت فشار و یا اغوای حکّام و امرای دستنشاندۀ خلفای عبّاسی قلمداد نمایند؟ اگر شخصیّتی همانند بوعلی و فارابی و سعدی شیرازی و خواجه حافظ شیراز و فخرالدین رازی و سنایی غزنوی و حکیم ملاّصدرای شیرازی و دیگران، به اغواء و فریب دیگران و جامعه، اغواء شوند پس خاک بر سر آن سرزمین و ملّتی که بزرگانش اینچنین بیمایه و مُهمَل، تحت تأثیر اقوام عرب و خلفای بنیامیّه و عبّاسی و حکّام دستنشاندۀ آنان، خود را از سنن و فرهنگ و زبان
اصلی و مادری خویش تهی کردهاند و زمینه و بستر را برای نفوذ و دخالت دیگران در فرهنگ و زبان جامعۀ ایرانی فراهم آوردهاند!1
غنا و قوّت و توانایی بالای زبان عربی در تأدیۀ مراد و رساندن مفاهیم
و امّا مطلب دوّم: در علّت گرایش دانشمندان ایرانی به نگارش زبان عربی، میزان غنا و قوّت و توانایی زبان عربی در تأدیه و رساندن مفاهیم، نسبت به سایر زبانها است.
این نکته بر اهل بصیرت و آشنا به لغات ملل و اقوام پوشیده نیست که: قویترین زبان در دنیا زبان عربی میباشد، و گویند پس از آن زبان فرانسه غنیترین زبانهای موجود است.
اگر در زبان فارسی برای حیوان درّندهای چون شیر فقط یک لغت یافتهاند باید دانست که در زبان عربی، چند لغت و کلمه برای این حیوان در حالات و رفتار مختلف وضع نمودهاند؛ و همینطور اگر در لغت فارسی برای روح و روان آدمی شاید بتوان گفت یک یا دو لغت که روان و جان است، استعمال میشود، در لغت عرب برای تمام مراتب نفس و روح آدمی لغت و واژه آوردهاند. و لذا میبینیم که ورود لغت عرب در زبان فارسی نه فقط به خاطر عنایت و اهتمام دانشمندان و مفاخر ایران در استفاده از زبان عربی بوده است، بلکه خود اقوام و ملل ایرانی از روی فهم و درایت و بینش نسبت به غنا و قدرت این زبان، از ورود آن استقبال نموده و پذیرای آن گشتند. و لذا میبینیم که در قرآن کریم به قوّت و استقامت زبان عربی در میان سایر لغات اشاره شده است: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا﴾2 ویا در جای دیگر: ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ﴾.3
جهانشمولی مکتب اسلام و خاتمیّت رسالت پیامبر اکرم
و بنابر این که در جایجای قرآن، تصریح به خاتمیّت رسالت پیامبر و
جهانشمولی مکتب اسلام و بیاَمَد و مدّت بودن شریعت اسلام شده است، چه دلیلی دارد که خداوند قرآنی را که برای تمامی افراد بشر ـ از هر نژاد و خطّه و از هر فرهنگ و آیین هستند ـ فرو فرستاده وحجّت قرار داده است، به زبان عربی نازل کند و چرا به زبان فرانسه و فارسی نازل نکرد! و چرا در قرآن به نزول آیات به زبان عربی اشاره دارد؟ این تصریح برای چیست؟
آیا صرفاً چنانچه گفته میشود، برای این است که مطابق با زبان محیط و قبایل موجود در زمان پیامبر باشد تا مشکلی در فهم و تفهیم پیش نیاید؟ این که مسخره است، خب چه اشکال داشت قرآن مثل تورات و انجیل به زبان دیگری باشد و چه محذوری به وجود میآمد؟
بلی، اگر شریعت اسلام مختصّ خطّۀ عربستان بود و ارتباطی به سایر ملل و اقوام نداشت، این توجیه صحیح مینمود؛ امّا در جایی که ما میبینیم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرستادۀ خویش را به سمت سلطان روم و پادشاه ایران و حاکم مصر و سایر اماکن و بلاد گسیل میدارد و آنان را به شریعت و آیین اسلام فرا میخواند، دیگر چه جای اینگونه تخیّلات و توهّمات است؟
بر این اساس، همان گونه که اصل شریعت اسلام اکمل ادیان و نهایت سیر طبیعی تکامل شرایع میباشد، طبیعتاً قرآن که ریشه و جوهرۀ این شریعت متکامل است، میبایست به فصیحترین و بلیغترین و متکاملترین لغات، نزول پیدا کند که همان زبان عربی است.1
مخالفتهای زیاد با ترویج و ورود زبان عربی در فرهنگ و لغت فارسی
البتّه ناگفته نماند که مخالفت با ترویج و ورود زبان عربی در فرهنگ و لغت فارسی از دیرباز در بین برخی از افراد و قبایل ایرانی مشاهده میشود، و اشخاصی که با سلطه و حکومت خلفای بنیامیّه و بنیمروان و عبّاسی در ممالک غیر عربی
مخالفت میورزیدند و با آنان به مقابله و ستیز برمیخاستند، چه بسا با نشر و گسترش و رواج لغت عربی مخالفت میورزیدند و آن را موجب تقویت سلطه و حکومت دستگاه خلافت به شمار میآوردند، خواه خود به کیش و آیین زرتشت بوده و یا به شریعت و دین اسلام متشرّع بودند، که از جملۀ آنان میتوان به ابوالقاسم فردوسی طوسی اشاره نمود.
فردوسی شاعری توانا و زبردست در بیان وقایع تاریخی و توضیح آداب و سنن اجتماعی است. البتّه در اشعار خویش از طرح فضایل و خصایل محسّنه دریغ ندارد و گاهگاهی در ضمن توضیح واقعهای ـ حال چه راست و چه دروغ ـ به بیان نتیجه و استفادۀ نکته و اشارتی اخلاقی مبادرت میورزد، که البتّه از این جهت ارزش تقدیر دارد.
تصریح فردوسی به گزینش مذهب شیعه و تشیّع خویش
شکّی نیست که فردوسی فردی متمایل و منتحل به تشیّع و اهل بیت رسول خدا بوده است، چنانچه در ابتدای شاهنامه چنین میسراید:
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی | *** | خداوند امر و خداوند نهی |
که خورشید بعد از رسولان مه | *** | نتابید بر کس ز بوبکر به |
عمر کرد اسلام را آشکار | *** | بیاراست گیتی چو باغ بهار |
پس از هر دوان بود عثمان گزین | *** | خداوند شرم و خداوند دین |
چهارم علی بود جفت بتول | *** | که او را به خوبی ستاید رسول |
که من شهر علمم علیّم در است | *** | درست این سخن، گفتِ پیغمبر است |
گواهی دهم کاین سخن راز اوست | *** | تو گویی دو گوشم بر آواز اوست |
از این اشعار به وضوح بهدست میآید که فردوسی شیعه بوده و سرودن اشعار در مدح خلفای ثلاثه از روی جبر و تقیّه است.
و همینطور در اشعاری که در هجو سلطان غزنوی میسراید، به مذهب تشیّع خویش و محبّت رسول خدا و علی مرتضی افتخار میکند و از دشمنان و مخالفین اهل بیت ابراز انزجار و برائت مینماید:
ایا شاه محمود کشور گشای | *** | ز کس گر نترسی بترس از خدای |
که پیش از تو شاهان فراوان بُدند | *** | همه تاجداران کیهان بُدند |
فزون از تو بودند یکسر به جاه | *** | به گنج و سپاه و به تخت و کلاه |
نکردند جز خوبی و راستی | *** | نگشتند گرد کم و کاستی |
* * *
هر آن شه که در بند دینار بود | *** | به نزدیک اهل خرد خوار بود |
* * *
ندیدی تو این خاطر تیز من | *** | نیندیشی از تیغ خونریز من |
که بد دین و بد کیش خوانی مرا | *** | منم شیر نر، میش خوانی مرا |
مرا غمز کردند کان بد سخن | *** | به مهر نبیّ و علیّ شد کهن |
هر آن کس که در دلش کینِ علی است | *** | از او در جهان خوارتر گو که کیست |
منم بندۀ هر دو تا رستخیز | *** | اگر شه کند پیکرم ریز ریز |
من از مهر این هر دو شه نگذرم | *** | اگر تیغ شه بگذرد بر سرم |
منم بندۀ اهل بیت نبیّ | *** | ستایندۀ خاک پای وصیّ |
مرا بیم دادی که در پای پیل | *** | تنت را بسایم چو دریای نیل |
نترسم که دارم ز روشندلی | *** | به دل مهر جان نبیّ و علیّ |
چو باشد تو را عقل و تدبیر و رای | *** | به نزد نبیّ و علی گیر جای |
* * *
گرت زین بد آید گناه من است | *** | چنین است و این رسم و راه من است |
به این زادهام هم بدین بگذرم | *** | چنان دان که خاک پی حیدرم |
فردوسی که امید خود را در تحریر شاهنامه از دست رفته میدید و انتظار پاداش و صلۀ موعود سلطانی را بر باد رفته میدانست، در هجو شاه غزنوی چنین میسراید:
بسی رنج بردم در این سال سی | *** | عجم زنده کردم بدین پارسی |
به دانش نبد شاه را دستگاه | *** | و گرنه مرا بر نشاندی به کاه |
اگر شاه را شاه بودی پدر | *** | به سر بر نهادی مرا تاج زر |
و گر مادر شاه بانو بُدی | *** | مرا سیم و زر تا به زانو بُدی |
چو اندر تبارش بزرگی نبود | *** | نیارست نام بزرگان شنود |
* * *
چو نه مادرش مطبخی زاده است | *** | بهای دو من نان به من داده است |
پشیزی بِه از شهریاری چنین | *** | که نه کیش دارد نه آیین، نه دین |
پرستارزاده نیاید به کار | *** | اگر چند دارد پدر شهریار |
درختی که تلخ است وی را سرشت | *** | گرش در نشانی به باغ بهشت |
ور از جوی خلدش به هنگام آب | *** | به بیخ، انگبین ریزی و شهد ناب |
سرانجام گوهر به کار آورد؟ | *** | همان میوۀ تلخ بار آورد |
فردوسی به واسطۀ نقار و کدورتی که با وزیر اعظم سلطان غزنوی، خواجه حسن میمندی، پیدا کرده بود مورد سعایت او نزد سلطان واقع شد. خواجه حسن میمندی که فردی سنّی و شدید التعصّب بود، نسبت به خاندان رسالت علناً عناد میورزید و از این روی فردوسی را خوش نیامد که با وی سر آشتی بردارد و باب مراوده و رفاقت مفتوح نماید، و هر چند ناصحان به او سفارش بر تقرّب با وزیر نمودند، نپذیرفت و در جواب میگفت: «مرا با دشمن آل رسول کاری نیست.»
احترام و اعزاز فردوسی در تمایل او به اهل بیت علیهم السّلام
بنابراین، باید نسبت به اعتقاد فردوسی در تشیّع و تمایل او به اهل بیت علیهم السّلام به دیدۀ احترام و اعزاز نگریست، ولی نسبت به شیوۀ رفتار او و کیفیّت استفاده از ذوق و ادب و دانش او در احیای تاریخ سلاطین ایران و شرح حکایات و تاریخ روابط با سایر ملل، که هر رطب و یابسی را بههم بافته و با بزرگنمایی دروغپردازانه به ذکر و بیان قضایا و حکایات تخیّلی و توهّمی پرداخته، قویّاً انتقاد و سرزنش نمود و او را در این تألیف مورد مذمّت و نکوهش قرار داد.
احیای زبان فارسی، علّت تدوین شاهنامه توسط فردوسی
فردوسی علّت تدوین شاهنامه را با همۀ دروغهای شاخدارش، احیای زبان فارسی در مقابل هجوم ملّت عرب و استیلای زبان عربی و ورود آن در فرهنگ فارسی میداند، و به این نکته توجّه نمیکند که با ورود در این عرصه و عدم انفکاک غصب خلافت در خلفای ثلاثه و عدول حکومت اسلام از محوریّتی که رسول خدا به دستور جبرائیل امین از ناحیۀ پروردگار مقرّر فرموده بود، مقبولیّت و شرعیّت اصل نظام اسلام را زیر سؤال برده است.
فردوسی میبایست بین خلافت غاصبانۀ خلفای عبّاسی و بین آیین اسلام و زبان عربی که ظرف و بستر مناسبی برای نزول مبانی وحی و آیات قرآنی است، افتراق قائل شود؛ و این کار را نکرد.
باید از ایشان سؤال نمود که: احیای نام پهلوانان و سلاطین بادهخوار و عشرت طلب، چه تاج افتخاری نصیب مردم ایران نموده است؟! آیا ارزش و افتخار یک ملّت، به داشتن پهلوانان و شاهان خونریز و عیّاش و فرصت طلب است و مثلاً اگر در سرزمینی پهلوانی چون زورمداران ایرانزمین یافت نشود، آن کشور و ملّت از ارزش و ملاکات تعالی انسانی به دور هستند؟!
اشتباه فردوسی در تشخیص ملاک مباهات و فخرفروشی ملل
آیا ملاک مباهات و فخرفروشی یک ملّت، وجود افرادی چون رستم و زال و سهراب و کیومرث و گرشاسب است؟ آیا وجود امثال خسروپرویز با آن حرمسرای کذایی را باید از علل افتخار ایرانیان و مباهات آنها در ظهور چنین پادشاهان عیّاش، بر سایر ملّتها و کشورها دانست؟! آیا بهتر نبود که جناب فردوسی بهجای پرداختن به قصص و حکایات پادشاهان عیّاش و عشرتطلب و خونریز ـ که سرمایۀ ملّتها و جوانان این مرز و بوم را برای یک اهانت کوچک و یا عدم رعایت احترام متوقّع، بر باد میدادند و با ادّعای مسخرۀ حفظ سلطنت و شاهنشاهی و احترام به شئون هویّت پادشاهی، چه خونها که ریخته نمیشد و چه خانمانها که بر باد نمیرفت و چه سرمایهها از ملّتها که به تاراج نمیرفت و چه مصیبتها که
تا قرنها بر ملّتها فرود نمیآمد ـ به ذکر تاریخ علما و حکما و انسانهای نمونه و اُسوگان انسانیّت و اخلاق میپرداخت؟ آیا ذکر این وقایع هنر است و باعث افتخار ایرانیان و فرهنگ موروث گذشتگان، یا ذکر و شرح بیان تاریخ بزرگان علم و ادب و ناموران عرصۀ اخلاق و اصول متعالی بشریّت؟!
باید از ایشان سؤال نمود که: شما که در تدوین این شاهنامه سی سال به رنجه و تعب افتادید تا به قول خود زبان فارسی را زنده کنید و از ورود فرهنگ و لغت اسلام ـ که زبان عربی است ـ در میان مردم ایرانزمین جلوگیری کنید، چقدر از مردم ایران از شاهنامۀ شما بهره بردند و چند لغت از شاهنامه در فرهنگ و ادبیات خود تاکنون بهکار بردهاند؟ آیا شاهنامه در میان ایرانیان بیشترین خواننده را داشت یا دیوان حافظ و گلستان و بوستان سعدی شیراز؟
تسخیر قلب و فکر ایرانیان با تدوین مثنوی معنوی
آیا شاهنامه بیشتر توانست قلب و روح و فکر ایرانیان را به تسخیر خود درآورد یا مثنوی مولانا جلالالدّین محمّد بلخی؟ آیا نقل داستانهای چرند و پرند شاهنامه توانست بیشترین شنونده را به خود اختصاص دهد یا تاریخ بزرگان اسلام و پیشوایان تشیّع و حادثۀ کربلا؟ آیا وقایع بههم بافتۀ رستم و سهراب، قلوب ایرانیان را تسخیر کرد یا حماسۀ بیمانند واقعۀ عاشورا و فداکاری اصحاب و اهل بیت فرزند رسول خدا؟ آیا شرح داستانهای تخیّلی و عیّاشیهای منیژه و تهمینه و سودابه و توضیح همبستریهای آنان، تاج افتخار بر سر ایرانیان زد یا شرح بیان نهضت ظلمستیز و کاخبرانداز قهرمان بانویِ تاریخ بشریّت، زینب کبریٰ؟ کدامیک؟!
تأسّف فردوسی بر عمر بر باد رفته خویش پس از تدوین شاهنامه
در اینجا باید اعتراف کرد که جناب فردوسی پس از اتمام شاهنامه و صرف عمر در این تألیف بیمحتوا و عبث و پس از شکست در رسیدن به توقّعات صله و پاداش از پادشاه غزنوی، تنبّهی پیدا کرد و تذکّری، و بر عمر بر باد رفته متأسّف و از نگاشتن شاهنامه اظهار ندامت و پشیمانی مینمود و در مقدّمۀ تفسیر سورۀ یوسف که به شعر درآورده است، خود اینگونه اقرار و اعتراف مینماید و از کردۀ خود ابراز پشیمانی میکند:
سخنهای پیغمبران خدای | *** | بگویم بدان کش بود عقل و رای |
من از هر دری گفته دارم بسی | *** | شنیدند گفتار من هر کسی |
سخنهای شاهان با رأی و داد | *** | به سخت و به سست و بلند و گشاد |
بسی گوهر داستان سفتهام | *** | بسی نامۀ باستان گفتهام |
به بزم و به رزم و به کین و به مهر | *** | یکی از زمین و یکی از سپهر |
سپردم بسی راه دلخستگان | *** | زدم پردۀ مهر پیوستگان |
به نظم آوریدم بسی داستان | *** | ز افسانه و گفتۀ باستان |
همی دون بسی راندهام گفتگوی | *** | ز خوبان شکّر لب ماهروی |
ز هر گونه نظم آراستم | *** | بگفتم در او آنچه خود خواستم |
اگر چه دلم بود از آن با مزه | *** | همی کاشتم تخم رنج و بزه |
از آن تخم کِشتن، پشیمان شدم | *** | زبان و دهان را گره بر زدم |
نگویم کنون نامهای دروغ | *** | سخن را ز گفتار ندهم فروغ |
نکارم کنون تخم رنج و گناه | *** | که آمد سپیدی به جای سیاه |
دلم سیر گشت از فریدون گُرد | *** | مرا زانچه کو تخت ضحّاک برد |
گرفتم دل از ملکت کیقباد | *** | همان تخت کاوس کی برد باد |
ندانم چه خواهد بُدن جز عذاب | *** | ز کیخسرو و جنگ افراسیاب |
برین میسزد گر بخندد خرد | *** | ز من خود کجا کی پسندد خرد |
که یک نیمه از عمر خود کم کنم | *** | جهانی پر از نام رستم کنم |
دلم گشت سیر و گرفتم ملال | *** | هم از گیو و طوس و هم از پور زال |
* * *
ز من دست گیتی بدزدید مشک | *** | بجایش پراکنده کافور خشک |
* * *
کنون چارهای بایدم ساختن | *** | دل از کار گیتی بپرداختن |
گرفتن یکی راه فرزانگان | *** | نرفتن به آیین دیوانگان |
سر از راه واژونه بر تافتم | *** | که کم شد ز من عمر و غم یافتم |
کنون گر مرا روز چندی بقاست | *** | دگر نسپرم جز همه راه راست |
نگویم دگر داستان ملوک | *** | دلم سیر شد ز آستان ملوک |
نگویم سخنهای بیهوده هیچ | *** | به بیهوده گفتن نگیرم بسیج |
که آن داستانها دروغ است پاک | *** | دو صد زان نیرزد به یک مشت خاک |
ز پیغمبران گفت باید سخُن | *** | که جز راستیشان نبد بیخ و بن |
طرح مبانی ناسیونالیستی و پیریزی فرهنگ پان ایرانیسم توسّط فردوسی
ملاحظه میشود که فردوسی از تمام دروغپردازیها و بزرگنماییها و گزافهگوییها که برای تجدید و ابقای فرهنگ ایرانیان و لغات فارسی دری انجام داده است، نادم و پشیمان گشته و در صدد جبران آن همه تعب و رنج، دست در دامان کتاب وحی یازیده به شرح و تبیین داستان پیامبران و اولیای الهی روی آورده است.
متأسّفانه فردوسی با طرح مبانی ناسیونالیستی و پیریزی فرهنگ پان ایرانیسم و مقابله با فرهنگ اسلام، تا آنجا پیش رفت که ورود نهضت عالمگیر و انسانساز و نورانی اسلام را در فتح ممالک ایران به دست سپاه اسلام، به زشتی یاد میکند و آن حمیّت جاهلی و تعلّق به سرزمین ایران و اتّکاء بر گذشتۀ نیاکان نامیمون خویش را در مشوّه گردانیدن چهرۀ اسلام و ناموجّه جلوه دادن پذیرش آیین جدید، ظاهر میسازد؛ چنانچه در فتح قادسیّه از زبان رستم فرّخزاد چنین میگوید:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار | *** | عرب را به جایی رسیدست کار |
که تاج کیان را کند آرزو | *** | تفو باد بر چرخ گردون تفو |
و اینک میبینیم عدّهای از خدا بیخبر و لامذهب در حالیکه کمر به محو و بوار اسلام بستهاند، با تمسّک به همین اشعار در مقام مقابله با ملّت و آیین اسلام برآمدهاند و از سایر اشعار فردوسی که ذکر شد تغافل میورزند.
مبارزۀ اکید و شدید رژیم طاغوت با زبان عربی
دفاع از وطنیّت و رجوع به فرهنگ قهقرایی توسّط برخی از کوتهنظران دوآتشه
مسألۀ عربیزدایی و جایگزینی واژههای فارسی بهجای عربی از زمان رژیم
طاغوتی شاه، وارد مرحلۀ جدیدی گشت و ایشان در یکی از نطقهای خود گفته بود: «وظیفۀ من حذف فرهنگ و لغت بیگانه از زبان فارسی است.» و مسلّم بود که مقصود و منظور از بیگانه، نه لغات و اصطلاحات غربی و زبانهای خارجی، که فقط زبان عربی بوده است. پیگیری ستیز با زبان اسلام که همان زبان عربیّت است، در رژیم گذشته به نحوی کاملاً مشهود و روشن در دستور روش و منش دولت قرار گرفت تا جایی که از آدم ملحدی چون جبّار باغچهبان که به سخریّه جملۀ: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ را به صدای بع بع گوسفندان تشبیه مینمود، به تجلیل و تکریم یاد میشد و متأسّفانه این تجلیل در حکومت فعلی نیز مشاهده شده است!!1 و امروزه نیز همین روش نامیمون و ناپسند با شدّت دنبال میشود و بهجای کلمات دلپذیر و جذّاب و شیرین و متعارف و پذیرفته شدۀ در فرهنگ و ادب پارسی از زبان عربی، کلمات و واژههای خندهدار و مندرآوردی و مستهجن قرار گرفته است!
و بعضی از کوتهنظران دوآتشه که سنگ دفاع از وطنیّت و رجوع به فرهنگ قهقرایی را نه تنها بر سینه، که بر فرق خود میکوبند، برای پیشتازی در این صحنه و سبقت از روش و منش دیگران، به تألیف مقالات و نوشتارهایی به زبان فارسی سره با عباراتی بس سخیف و ردیء دست میزنند که خواننده برای فهم آن کلمات باید به لغتنامۀ جدید مراجعه نماید و با کنکاش در کلمات جدید التّأسیس، به فهم مطلب برسد. خود این حقیر به نوشتۀ یکی از اساتید دانشگاه برخورد کردم که به چنین کار ابلهانهای پرداخته و دگران را به تفحّص در مقاله و پیدا کردن لغت عربی، به شرطبندی انداخته بود! حال صرف نظر از اینکه بیش از ده لغت عربی در آن یافتم که حکایت از عدم اطّلاع نویسنده بر ریشه و مصدر لغت مینمود، برای رسیدن به فهم و مراد مقاله سرسام گرفتم و از ادعیۀ خالصانه چندی نثار صاحب مقاله نمودم.
متأسّفانه این روش ناپسند حتّی به میان حوزههای علمیّه و نشریّات آنها نیز
سرایت نموده و بهجای «مجمع تحقیق»، عبارت: «پژوهشکده»، و یا بهجای «بحث»، کلمۀ: «گفتمان»، و یا عوض «اجتماع»، واژۀ: «گردهمایی» و امثال اینها را قرار میدهند؛ در حالیکه لغت عرب، لغت قرآن است و عوض اینکه این مجامع علمی و دینی، خود پیشتاز در تقدیم و تبلیغ فرهنگ اصیل اسلام و قرآن باشند و زبان اهل بیت رسول خدا را در میان مردم ترویج نمایند و آن را به درون فرهنگ عوام سرایت دهند، مشاهده میکنیم که مثلاً برای اثبات و اظهار همرنگِ جماعت و جامعه شدن و به عبارت امروزی «به روز بودن»، خود را از ماهیّت و هویّت اسلامی تهی میگردانند و میدان سباق در عرصۀ فرهنگ و معرفت را به حریف نکتهدان و زیرک واگذار مینمایند؛ که از این جمله، باید به ترجمۀ قرآن کریم به فارسی سَرِه و بیمزه و سخیف اشاره نمود.
مبارزۀ أکید و شدید مرحوم علاّمه طهرانی با عربیزدایی
مرحوم والد معظّم، علاّمه طهرانی ـ قدّس الله سرّه ـ در زمان حیات خویش شدیداً با این روش و برنامۀ استعماری به مقابله برخاسته، از هر فرصتی جهت تبیین و افشای دسیسههای شیطنتآمیز دستهای پشت پرده و مخفی از انظار، دریغ نمیورزید و در این زمینه سخنانی بس ارزشمند از ایشان به جای مانده است؛ امیدواریم به فضل و توفیق الهی در آیندهای نه چندان دور، نسبت به نشر و تنظیم و تدوین آنها اقدام نماییم.
استناد صدرالمتألّهین به کلام فردوسی در باب وحدت شخصیّۀ وجود
جالب توجّه اینکه برخی در مقام دفاع از شخصیّت و آثار فردوسی، به سخنان فیلسوف کبیر، مرحوم صدرالمتألّهین شیرازی ـ قدّس سرّه ـ استناد میکنند و بدینسان نسبت به مرام و ایدۀ او مهر تأیید مینهند.
مرحوم صدرالدّین شیرازی در مقام سخن از وحدت شخصیّۀ وجود، به کلام فردوسی استناد میکند و با عنوان: «فصل ٢٩، فی أوّل ما یُنشَأُ مِن الوجودِ الحقّ»، این شعر او را متذکّر میشود:
جهان را بلندی و پستی تویی | *** | ندانم چهای، هرچه هستی تویی1 |
البتّه منکر این مطلب نمیتوان شد که فردوسی مردی دانشآموخته و نسبت
به مبانی معرفتی فردی مطّلع و تا حدودی آگاه بوده است و در کتاب شاهنامۀ او اشعار فراوانی در مسائل اخلاقی و اجتماعی و سیاسی و حتّی اعتقادات و مبانی توحیدی وجود دارد؛ ولی نکته اینجاست که ایشان از این ذخیرۀ علمی و اندوختۀ معلومات، در چه مسیری و چه هدفی استفاده کرده است؟!
مسألۀ مهمّ و اساسی در ارتباط با بزرگان و اهل اطّلاع، عدم فهم و ادراک و جهل به علوم و فنون نمیباشد، بلکه نحوۀ بهکارگیری و کیفیّت استفاده از اندوختۀ علمی و اطّلاعات است که این همه مصیبت و فاجعه در تاریخ به وجود آورده است. نکتۀ بسیار حایز اهمّیت این است که نفس تجمّع اطّلاعات و ذخیرۀ علوم در ذهن و نفس آدمی نمیتواند موجب صفای ضمیر و استقامت راه انسان گردد، و انسان برای تصفیۀ قلب از زنگارهای مادّی و نفسانی، چارهای به جز پرداختن به تهذیب و مراقبه و متابعت از دستورها و برنامههای سلوکی و اخلاقی اولیای الهی و عرفای بالله ندارد.
سوء استفادۀ دولتمردان، از بزرگان و علمای اهل اطّلاع
در هر زمان و دورهای، حکّام ظلم و دولتمردان ستمپیشه با سوء استفاده از همین علما و بزرگان اهل اطّلاع، توانستهاند در مسیر تعدّی و اجحاف و ظلم به رعیت، به استمرار حیات و بقای ننگین خود، جامۀ عمل بپوشانند؛ و این علمای سوء، توجیه کنندۀ مسیر باطل و غرور گردند و با ابزار و وسایل و دلایل علمی به تحقّق اهداف شوم و منویّات شهوانی آنان کمک و مساعدت نمایند.
دیدگاه مولانا در مقام فرق بین شاهنامه و قرآن
در اینجاست که مولانا در مقام فرق بین شاهنامه و قرآن گوید:
شاهنامه یا کلیله پیش تو | *** | همچنان باشد که قرآن از عُتُوّ |
فرق آنگه باشد از حقّ و مجاز | *** | که کند کحل عنایت چشم باز |
ورنه پِشک و مُشک پیش اخشمی | *** | هر دو یکسانند چون نبود شمی1 |
بنابراین، محوریّت در همۀ ادیان الهی بالخصوص آیین مقدّس اسلام، بر تساوی و برابری همۀ افراد عالم از هر صنف و طبقه و از هر ملّت و نژاد است؛ و
یک مسلمان چه ایرانی و چه امریکایی و فرانسوی و انگلیسی و آفریقایی و عرب و غیره، باید در همۀ امور، محوریّت را بر مبانی و آیین آسمانی دین قرار دهد و از روش و سنّتی که بوی ملّیّت و قومیّت و امتیاز او را از سایر ملل و اقوام میدهد، بگریزد و آن را به کناری واگذارد. و اگر بخواهد به رسومات و سنّتهایی که دایرۀ حیات و زندگی اجتماعی او را از سایر دوایر جدا میکند بپردازد، طبیعتاً از محوریّت اسلام فاصله گرفته است، و آن روش و سنّت بر خلاف آیین و مذهب اسلام خواهد بود و مورد نکوهش و مذمّت اولیای دین میباشد.
ناپسندی صلۀ رحم و اهدای هدایا در فضای پیروی از سنن باستان و آیین کهن
ارتباط با قوم و خویش و صلۀ رحم بسیار خوب و پسندیده است امّا همین ارتباط اگر در فضای چنین سنّتی قرار بگیرد، دیگر ممدوح و پسندیده نیست. هدیه دادن و عیدی دادن به یکدیگر و خصوصاً اطفال بسیار مناسب و شایسته است امّا این هدیه و عیدی اگر در فضای پیروی از سنّت باستان و آیین کهن باشد، دیگر صحیح نخواهد بود. دلجویی از گرفتاران و مستمندان همیشه مناسب و شایسته است و هیچگاه نباید این مسأله فراموش شود و از آن غفلت شود، ولی این کار با عنوان محوریّت این آیین، دیگر مناسب نیست.
نظیر آنچه امروزه در بین اجتماعات ما ـ چه در ایران و یا در سایر کشورها ـ مرسوم شده است که هنگام اذان، بلندگوهای بسیار قوی بر بالای مأذنهها قرار میدهند و موجبات ناراحتی و آزار همسایگان را در هنگام اذان صبح و حتّی بعدازظهر و غیره، فراهم میکنند، و یا صدای سخنران با قدرت و قوّت به اطراف منتشر میگردد و چه بسا باعث اذیّت و زحمت بیماران و اطفال گردد.
اشکال وارد بر دستجات سینهزنی و سخنرانیها و پخش اذان از بلندگوها
دستجات سینهزنی با صدای گوشخراش طبل و بلندگوهای قوی تا نیمههای شب و حتّی پس از آن، خواب و استراحت از دیدگان بیماران و اطفال و زحمتدیدگان میربایند. پخش صدای اذان و سخنان سخنران و مراسم عزاداری و سوگواری سالار شهیدان همه به جای خود شایسته و لازم است، ولی اگر موجب اذیّت و آزار مردم گردد دیگر مناسب نخواهد بود، و مورد رضا و تشویق اولیای دین واقع نمیگردد.
فضای دیانت، فضای توحید و نورانیّت است، فضای انبساط و سبکی و روحانیّت است؛ در این فضا است که روح میتواند به معارج و مدارج عالیه صعود کند و قفلهای تعلّقات به دنیا و تعصّبات و انانیّتها را که بر جان و قلب و فکر زده است یکی پس از دیگری بگشاید، و با همّت و نفس والیان امر و متولّیان مُلک و ملکوت به سوی عوالم قدس عروج نماید. و تا انسان بتمام معنی الکلمه دست از همۀ تعصّبات و جهالتها و خودمحوریها و امتیازهایی که برای خود ترسیم کرده و دایرهای که به دور خود کشیده برندارد، راهی به سوی آن عوالم پیدا نخواهد کرد، و حالت تجرّد و توحید در نفس و ضمیر او متجلّی نخواهد گشت.
ائمّۀ ما صلوات الله علیهم أجمعین هنگام غذا با همۀ غلامان و افراد حاضر، بر سر یک سفره مینشستند و غذا میخوردند و مواظب بودند مبادا کسی نیامده باشد.
استمرار بخشیدن به آیین مجوس، علّت اصلی نهی از برگزاری مراسم نوروز
علّت اینکه در روایات از برگزاری مراسم عید نوروز نهی شده است و آن را از سنّتها و آیین جاهلی برشمردهاند، نه به خاطر دید و بازدید و صلۀ رحم و اهدای هدیه به یکدیگر و جشن و سرور است، بلکه به جهت استمرار و پایداری همان سنّتهای گذشته از آیین مجوس است که خواهی نخواهی افراد را در آن فضا و حال و هوا قرار میدهد و ربط آنان را از محوریّت اسلام و توحید و حال و هوای آیین الهی قطع میکند، و رشتۀ اتّصال قلب و ضمیر ایشان را به آثار و خصوصیّات عالم ملکوت گسسته مینماید، و دایرۀ حیات اجتماعی آنان را از سایر دوایر ملل و نحل اسلام جدا و متمایز میسازد.
و بر همین اساس، تمام آیینها و جشن و سرورهایی که در سراسر دنیا برپا میشود و در آن رایحهای از نژادپرستی و قومیّتگرایی وجود دارد، از نظر ادیان الهی مطرود و مذموم میباشد. و در مقابل، هر آیینی که این مسأله در آن مشهود نباشد ولی در اسلام هم به طور دقیق و مصداقی، ذکری از آن نشده است و با کلّیات و ملاکات کلّی اسلام و موازین الهی انطباق دارد، از نظر اسلام ممدوح و قابل اجرا و انجام خواهد بود.
مدح برخی سنن غیر مخالف با مبانی شریعت و ملاکات دینی
از جملۀ آن موارد، جشن تکلیف است که خداوند بندهای از بندگانش را عقل و درایت عطا کرده است که بتواند در تحت اوامر و نواهی الهی درآید و مدارج صعود و عروج به مقامات قرب را بپیماید.
و از جملۀ این مناسبتها تعیین روزی در سال به نام روز علم و تعظیم دانش، و یا روز صلح و دوستی، و یا روز خلع سلاح از روی زمین، و یا روز بهداشت محیط زیست و امثال اینها که همگی شایسته و مناسب و صحیح و مورد رضا و امضای پروردگار است و هیچ اشکالی بر آنها وارد نمیشود، و ایرادی که بر مناسبت عید نوروز وارد بود بر اینها نخواهد بود.
و نیز در ایران، نامگذاری روز میلاد أمیرالمؤمنین علیه السّلام به نام روز پدر و نیز تولّد حضرت صدّیقۀ کبریٰ سلام الله علیها به نام روز مادر و روز تولّد حضرت زینب کبریٰ به نام روز پرستار و غیره است، ولی البتّه باید در نظر داشت که در مرتبۀ اوّل باید عنوان همان روز به نام و انتساب به آن معصوم علیه السّلام مدّ نظر باشد، و در ضمن اگر عنوان دیگری پیدا نمود نباید آن انتساب و عنوان اوّل را تحتالشّعاع خود قرار دهد، که در این صورت صد در صد غلط بوده و نقض غرض خواهد بود.
نامگذاری روزی را به نام مادر و پدر و پرستار و غیره خوب است ولی یا باید در زمانی جدای از زمان منتسب به معصومین علیهم السّلام باشد و یا اینکه اگر در همان زمان است، انتساب آن زمان را به صاحبان اصلی که معصومین علیهم السّلام هستند تحتالشّعاع قرار ندهد.
و بر همین قیاس برقراری مناسبتهای عزا و حزن و نیز جشن و سرور ملّی و اجتماعی در یک کشور باید بر اساس ضابطۀ مذکور باشد.
عدم جواز برگزاری اعیاد ملّی و عزاهای عمومی در صورت تقارن با اعیاد و وفیات اسلامی
اگر در مملکتی به مناسبتی روزی را عزای عمومی اعلام کرده باشند و در یک سال، همان روز مصادف شود با یکی از اعیاد اسلامی مانند عید قربان و یا عید فطر و یا غدیر و امثال ذلک، دیگر جایز نیست که در آن روز اعلان عزا شود و نما و
سیمای مملکت، حالت عزا و ماتم به خود بگیرد و خبری از ظهور و بروز این عید در میان اجتماع نباشد.
و همینطور اگر روزی را به عنوان عید ملّی قرار دادند و آن روز مصادف با روز مصیبت و عزای تشیّع باشد، حرام است مراسم جشن و سرور بهپا کنند و آن مصیبت و عزا فراموش شود و تحتالشّعاع آن عید ملّی قرار گیرد. این فدا کردنِ شئون و شخصیّت ولایت در برابر شأن و شخصیّت یک مسألۀ عادی و طبیعی است و بالنتیجه فدا کردن و ذبح کردن مکتب است در مقابل یک حادثه و پدیدۀ عادی.
اگر روز مجلس ترحیم یکی از بستگان مصادف شد با روز میلاد یکی از معصومین علیهم السّلام، نباید پرچم سیاه و پارچههای سیاه و عزا بر در و دیوار آن مجلس آویخت و مجلس را به صورت یک محفل ماتم و مصیبت درآورد، بلکه باید علایم جشن و میلاد آن امام علیه السّلام مشهود و ظاهر باشد و مردم از مشاهدۀ این امور و ظواهر، به یاد میلاد و شخصیّت آن امام علیه السّلام بیفتند و آن حضرت را مدّ نظر خود قرار دهند.
البتّه میتوان بهجای صرف شیرینی، از انواع دیگر مأکولات و نوشیدنیها استفاده کرد؛ زیرا افرادی که در مجلس حضور پیدا کردهاند اغلب مصیبتزده و صاحب عزا میباشند و قلوب آنها جریحهدار شده است، که در این صورت به واسطۀ رعایت حال آنها میتوان از برخی آثار و مظاهر عید کاست، در عین اینکه نفس آن مناسبت و ظواهر آن همچنان برای آن امام همام علیه السّلام محفوظ و ثابت باشد.1
وجوب إحیای سنن حسنه و پرهیز از سنن سیّئه
بنابراین بهجاینهادن سنّت حسنه، از افضل اعمال و نیکوترین روشها و آیینهاست؛ چنانکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
من سَنَّ سُنّةً حسنةً عَمِلَ بها مَن بعده، کان له أجرُه و مثلُ أُجورهم من غیرِ أن ینقُص من أُجورهم شیءٌ؛ و مَن سَنَّ سُنّةً سیّئةً فعُمِلَ بها بعده، کان علیه وزرُه و مثلُ أوزارِهم مِن غیر أن یَنقُص من أوزارهم شیءٌ.1
«کسی که سنّت و روش پسندیدهای را بنا نهد که پس از او بدان عمل کنند، اجر و ثواب آن را پروردگار برای آن شخص و نیز اجر و ثواب تمام کسانی که بدان عمل میکنند به حساب و پروندۀ او ثبت مینماید. و کسی که سنّت سیّئه و ناپسندی بنا نهد که پس از او بدان عمل مینمایند، وزر و وبال برای خود او و نیز وزر و وبال تمام کسانی که بدان عمل میکنند را به حساب او خواهند گذارد.»
از این رو لازم نیست که هر سنّتی اصل و مبدأ آن در اسلام بوده باشد، بلکه همینقدر که مطابق با موازین و ملاکات کلّیّۀ مدوّنه در آثار معصومین علیهم السّلام بوده باشد کافی است.
روزه گرفتن بنیامیّه در روز عاشورا
البتّه باید توجّه داشت در اموری که انجام آنها برای سایر اقوام و ملل به عنوان یک سنّت و دارای هدف و قصد خاص مطرح بوده است، باید رعایت احتیاط و اجتناب به عمل آید، گرچه در زمان فعلی آن عمل به آن نیّت و غرض خاص انجام نپذیرد.
مثلاً در زمان گذشته بنیامیّه و بنیمروان به شکرانۀ غلبه بر فرزند رسول خدا و کشتن اولاد و ذراری آن حضرت در روز عاشورا، آن روز را روزه میگرفتند؛ و در زیارت عاشوراء میخوانیم:
اَللَهُمّ إنّ هذا یَومٌ تبرَّکَت به بَنوأُمیّه و ابنُ آکِلةِ الأکباد ... ؛ «پروردگارا امروز روزی است که بنیامیّه و فرزند هند جگرخوار، آن را مبارک و میمون میشمارند ... .»
فلهذا روزه در روز عاشورا از جانب ائمّۀ دین علیهم السّلام منع شده است،1 گرچه یک شیعۀ روزهدار در روز عاشورا هیچگاه نیّت و قصد معاندین را در دل نمیپروراند، و بلکه آنان را مورد لعن و سبّ قرار میدهد، ولی همینکه این روزه در اوقاتی واقع شده است که معاندین اهل بیت علیهم السّلام به جهت تیمّن و تبرّک کشتن فرزند رسول خدا آن روز را روزه میدارند، خواهی نخواهی اذهان به آن سمت متوجّه خواهد شد و آن حرکت ناپسند و قبیح در خاطرها مجسّم میگردد؛ و بدین لحاظ است که روزه در آن روز منع شده است.
تبدّل موضوع و تغییر جهت روزه در روز عاشورا
امّا در زمان ما که دیگر روزهای بدین جهت گرفته نمیشود و اثری از آن آداب و رسوم گذشته موجود نمیباشد، دیگر منعی برای روزه گرفتن در روز عاشورا وجود نخواهد داشت و استحباب روزه به حکم اوّلی و بدوی خویش به حال خود باقی خواهد بود؛ زیرا نه روزهداری به چنین قصدی دیگر وجود دارد و نه روزهداری چنین نیّت و قصدی خواهد نمود2.3
بقا و استمرار حرمت پوشیدن کراوات تا این زمان
ولی در بعضی از موارد دیگر چنین تغییر و تحوّلی رخ نداده است؛ مانند پوشیدن کراوات. کراوات همان صلیب است که نصاریٰ در زمان گذشته به کمر خود میبستهاند و در جنگها برای پیروزی و غلبه بر دشمن بدان تبرّک میجستند؛ و پس از اینکه دریافتند ممکن است توهین تلقّی شود، آن را بر گردن خود انداختند و بعضی از یهود و اقوام دیگر به آنان تأسّی نمودند و بدون التفات به این نکته و مقصود، آن را در زمرۀ البسۀ خویش درآوردند و این روش همچنان پابرجا مانده است. البتّه بسیاری از اقوام یهود چون این نکته را دریافتند تا کنون از پوشیدن کراوات امتناع ورزیدهاند.
و امّا فرق بین روزۀ روز عاشورا و بین پوشیدن کراوات این است که نفس روزه ـ صرف نظر از زمان آن ـ مورد تشویق و ترغیب شارع قرار گرفته و امری است مستحبّ و دارای فواید ظاهری و باطنی، ولی در پوشیدن کراوات هیچ فایده و منفعتی جز فشار بر گردن و گرفتگی عروق و تنگی تنفّس وجود ندارد، مضافاً به اینکه این سنّت در بین نصاریٰ همچنان باقی است؛ ولی سنّت روزه نسبت به روزۀ روز عاشورا از بین رفته است.
حرمت تشبّه به کفّار در لباس و طعام
بنابراین، مسألۀ تشبّه به کفار که مورد نهی و تحریم شارع واقع شده است، نسبت به بستن کراوات به قوّت خود باقی است و پوشیدن کراوات حرام میباشد.
سَکونی از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که حضرت فرمودند:
أوحَی اللهُ تعالی إلی نبیٍّ من أنبیائِه: «قُل للمؤمنین لا تَلبِسوا لِباسَ أعدائی و لا تَطعَموا طَعامَ أعدائی و لا تَسلُکوا مَسالِکَ أعدائی، فتَکونوا أعدائی کَما هُم أعدائی.»1
«خداوند متعال به پیامبری از پیامبرانش وحی نمود که به مؤمنین بگوید: ”لباس دشمنان مرا نپوشید و از غذای مخصوص و منحصر آنان که به داعی و نیّت خاصّی طبخ میشود اطعام نکنید و راه و مسیر آنان را در زندگی و امور روزمرۀ خود نپیمایید، که در اینصورت دشمنان من خواهید شد، همچنانکه آنان دشمنان من میباشند.“»
حرمت قرار دادن دستها بر روی هم در نماز
و نیز در خصال از أمیرالمؤمنین علیه السّلام نقل میکند:
لا یَجمَعُ المُسلِمُ یدَیه فی صلاته و هو قائم بین یَدَی الله عزّوجلّ یتشبَّهُ بأهل الکُفر، یَعنی المَجوسَ.2
«مسلمان هنگام نماز، دستهای خود را روی هم نمیگذارد (مانند اهل سنت که هنگام ایستادن دستهای خود را روی هم میگذارند، و این سنّت از زمان
عمر بن خطّاب خلیفۀ دوّم بدعت گردید) در حالیکه در برابر خدای عزّوجلّ ایستاده و به عبودیّت او اشتغال دارد؛ زیرا این عمل، سنّت اهل کفر و مجوس است که هنگامی که در برابر آتش میایستند و آن را عبادت میکنند، دستهای خود را به جهت تعظیم و تکریم آتش، روی هم قرار میدهند.»
و نیز زراره از امام باقر علیه السّلام روایت میکند که فرمودند:
لا تُکَفِّرْ فإنّما یَفعَلُ ذلک المَجوسُ؛1 «دست خود را با دست دیگر مپوشان؛ زیرا این روش سنّت اهل مجوس است.»
و از این روایات استفاده میشود: گرچه مراسم نوروز به نیّت و قصد متابعت و پیروی از سنّت و آیین گذشتۀ مجوسیان نباشد ولی همین تشبّه و همانند بودن، برای حرمت آن کفایت میکند.
البتّه ممکن است در بعضی از موارد افراطهایی صورت پذیرد ولی با ادراک و تشخیص صحیح ملاک، میتوان بین موارد مختلف را تمیز داد.
علّت مخالفت علمای راستین با به دست گرفتن چنگال
از جمله مواردی که در زمان گذشته صرفاً به جهت پیروی از آداب غرب و افتخار به آن بدان رفتار مینمودند، غذا خوردن با چنگال بوده است. تا پیش از سفر ناصرالدّین شاه به فرنگ، کسی در ایران از چنگال استفاده نمینمود و مردم غذا را با دست یا قاشقهای مسی و یا چوبی تناول میکردند، ولی پس از بازگشت از سفر فرنگ دستور داد که در مهمانیهای دربار از چنگال استفاده شود و به پیروی از او وزرا و درباریان و امراء و بزرگان لشگری و کشوری در منازل و مهمانیهای خصوصی از چنگال استفاده میکردند و بدان فخر و مباهات مینمودند. کمکم مردم آن زمان نیز به این شیوه عمل نمودند و هدف نیز همان پیروی و دنبالهروی فرهنگ مغربزمین بوده است، گرچه به حسب ظاهر در کیفیّت تغذیه و تسهیل در تناول نیز بیتأثیر نبوده است.
به همین جهت است که میبینیم بسیاری از بزرگان در آن زمان استفاده از چنگال را مناسب نمیدیدند و از آن جلوگیری میکردند. ولی پس از گذشت ازمنۀ طولانی دیگر آن حیثیّت و جنبۀ پیروی از فرهنگ غرب و آداب کفر، رخت بربسته است و کسی در استفاده از چنگال به این مسأله نمیاندیشد و به خاطر فخر و مباهات از آن استفاده نمیکند و صرفاً جهت تسهیل در تناول از آن استفاده میشود لا غیر.
و بدین لحاظ آن خصوصیّت و شاخصهای که باعث آن میگردید که بزرگان استفاده از آن را در آن دوران مناسب ندانند دیگر از بین رفته است و جای خود را به رفتاری منطقی و عرفی سپرده است، و آن محظور دیگر وجود ندارد.
آری همچنانکه سنّت رسول الله بر استفاده از دست راست برای خوردن غذا بوده است به نظر میرسد که تناول غذا با دو دست راست و چپ همزمان، با جنبۀ تواضع بنده هنگام تناول از نعمت الهی منافات داشته باشد، و به همین جهت بوده است که در سفرۀ بزرگان، چنگال دیده نشده است. و امّا تناول میوه و یا غذا با دست راست به واسطۀ چنگال، دیگر محظوری نخواهد داشت.
مقابلۀ برخی از علما و بزرگان در زمان گذشته با استفاده از بلندگو
یکی دیگر از موارد افراط در این قضیّه، استفاده از بلندگو در زمان گذشته بوده است. گویند هنگامی که بلندگو به ایران آمده بود بسیاری از مساجد و حسینیّهها از آوردن آن امتناع میورزیدند و حتّی خطبا نیز از استفادۀ میکرفون و بلندگو اجتناب میکردند، و حتّی نام «بوق شیطان» را به آن داده بودند. تا اینکه کمکم این ذهنیّت و برداشت مرتفع گردید و مردم عملاً و عیناً به فواید آن پی بردند و به استفاده از آن اقدام نمودند.
مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند:
در همان دورانی که مردم نسبت به استفاده از میکرفون و بلندگو نظر مساعدی نداشتند، مرحوم حاج هادی ابهری ـ رحمة الله علیه ـ (که دارای نفسی روشن و صافیضمیر و محبّ اهل بیت و اهل ولاء بود و با مرحوم آیة الله حاج سیّد محمّد هادی میلانی ـ رضوان الله علیه ـ مرتبط و رفیق و
نیز عقد اخوّت دینی بسته بود) به مشهد مشرّف میشود و برای زیارت برادر ایمانی و رفیق بزرگوار خود به منزل ایشان میرود، و مشاهده میکند که در جلوی ایشان میکرفون گذاشتهاند و مشغول صحبت میباشند.
پس از اتمام سخن رو میکند به ایشان و میگوید: «جناب آیة الله! این چیست که در مقابل خود گذاشتهاید؟»
مرحوم میلانی پاسخ میدهد: «این بلندگو است که برای رساندن صدا به افراد ساخته شده است، و مانند عینک برای فرد ضعیف البَصَر است.»
مرحوم حاج هادی میگوید: «چشم سالم که نیاز به عینک ندارد!»
حقیر گوید: جا داشت که مرحوم میلانی به مرحوم حاج هادی چنین پاسخ میداد که: جناب حاجی! درست است که چشم سالم نیاز به عینک ندارد، ولی همین چشم سالم آیا میتواند اشیاءِ بعیده را نیز همانطور که اشیاءِ قریبه را مشاهده میکند ببیند؟ پس این دوربینها و تلسکوپها را برای چه ساختهاند؟ آیا شما میتوانید فاصلۀ سه کیلومتری خود را به وضوح تماشا کنید؟ بلندگو هم حکم همان دوربین و تلسکوپ را دارد. مگر یک نفر چقدر میتواند صدای خود را به گوش افراد برساند؟ و آیا برای آنان که در فاصلههای دورتر نشستهاند قابل درک میباشد؟! و نیز برای آنان که در دو طبقه قرار گرفتهاند ـ مردها و خانمها ـ میتوان بدون این وسیله سخنرانی کرد؟!
باز مرحوم والد ـ قدّس الله سرّه ـ میفرمودند:
در عراق زمانی بسیاری از شهرها آسفالت نشده بود و فقط خیابانهای بغداد را آسفالت کرده بودند، بنا شد که حکومت خیابانهای شهر نجف را آسفالت کند. بسیاری از علما از این قضیّه ناراحت بودند و میگفتند: «این کار از دستاوردهای فرنگ است و میخواهند وضع طبیعی شهر و خیابانها را از بین ببرند.» و سر و صدایی در بین مردم نیز به وجود آورده بودند.
بعضی از شاگردان مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ این مسأله را با ایشان در میان گذاشتند و نظر او را خواستار شدند. ایشان فرمودند: «چه ایرادی
دارد که خیابانها از این وضع درآید و گرد و خاک کمتری به سر و سینۀ افراد برود؟»
سپس فرمودند:«این مسائل موجب آسایش و راحتی بیشتر سالکان خواهد بود و باید از این امور استقبال کرد.»
و این است فرق بین دیدگاه یک عارف و بین ظاهرنگران و کوتهبینان که دیدگاه و افق فهم و ادراکشان از محدودۀ امور ظاهری و حواسّ خارجی و عالم وهم و خیال تجاوز نمیکند.
خلاف سنّت پیامبر بودن استفاده از تریبون در مساجد و حسینیّهها
در مقابل این مسأله، استفاده از تریبون در مساجد و حسینیّهها و هماکنون در مجامع علمی و مذهبی و اقامۀ نماز جمعه است. پیامبر اسلام دستور دادند برای خطبه و سخنرانی در مسجد مدینه یک منبر سه پلّه بسازند، و خود بر فراز آن میرفتند و برای مردم صحبت میکردند. و بر همین روش در زمان ائمّه علیهم السّلام انجام شده بود. البتّه در زمان معاویه منبری بیش از سه پله و مرتفعتر در مسجد اموی قرار دادند، و پس از او منبرهای خلفا مرتفعتر از منبر زمان رسول خدا بوده است.1
تأسّف از احیای آیین گذشتگان و جشن و پایکوبی برای آن بهجای عید غدیر
جای بسی تأسّف است که امّت اسلام مخصوصاً شیعیان ایران، بهجای پرداختن به بزرگترین عید اسلام و برپایی جشن و سرور در روزهای متوالی و تعطیلی آن ایّام، که بنا به فرمودۀ رسول خدا: «یومُ غدیر خم أفضلُ أعیاد أُمّتی؛2 افضل اعیاد امّت من عید غدیر خم است»، به برپایی آیین گذشتگان و جشن و پایکوبی و تبریک و تهنیت به یکدیگر میپردازند؛ و ارج و قیمتی مناسب و لایق آن روز عظیم بر آن نمینهند.
مرحوم والد بزرگوار ما ـ قدّس الله سرّه ـ در کتاب شریف امام شناسی، صفحاتی دربارۀ اهمّیت عید غدیر و اهتمام به برگزاری آن به نیکوترین وجه و باشکوهترین مرتبت نگاشتهاند که حقّاً باید گفت که مطلب را تمام نمودهاند و حقّ این مسأله و حادثۀ عظمیٰ را در این عبارات بجای آوردهاند؛ و ما در اینجا به جهت تیمّن و تبرّک به درج نصّ این عبارات میپردازیم و زاید بر آن چیزی نمیگوییم:
باری، عید غدیر را عید گویند به جهت آنکه آن خاطرات و مسائل مهمّه که در آن روز در خمّ غدیر به وقوع پیوست، و آن خطبۀ رسول الله، و گرفتن دو بازوی علی را به طوری که سپیدی زیر بغل هر دو معلوم شد، و نشان دادن و معرّفی نمودن به مردم، و سپس امر به تسلیم به لفظ: «السَّلامُ عَلَیکَ یا أمیرَالمُؤمِنین» به پیرو نصبِ آن حضرت را به خلافت رسول الله، و إعطای ولایت کلّیۀ الهیّه، و نزول آیۀ إکمال دین و إتمام نعمت، و آیۀ تبلیغ و انقیاد و تسلیم مخالفان در برابر آن عظمت و اُبّهت و شکوه واقعی و ظاهری، و سپس مخالفت کردن آنها به مجرّد رحلت رسول خدا، و بالأخره آن پیآمدهای سریع و غیرها، همگی در روز عید غدیر برمیگردد و عَوْد میکند، و خود را نشان میدهد، و آن برکات نازله پیوسته بر أهلش فرو میآید و میریزد.
معنای عید در لغت و در اصطلاح مردم و ملل و نحل
زیرا که کلمۀ «عِید» از مادۀ «عَوْد» است یعنی: بازگشتن. در أقرب الموارد گوید: «عِید به موسم و هر روزی که در آن اجتماعی و یا تذکار و یادبودی از صاحب فضیلتی بوده باشد گفته میشود، و بعضی گفتهاند: ”برای هر حادثۀ مهمّی.“
ابنأعرابی گوید: ”برای آنکه در هر سالی آن واقع و حادثه، با فرح و سرور مجدّدی عَود میکند. اصل کلمه عِید، عِوْد بود، چون واو ساکن بود و ما قبلش مکسور بوده، آن را به یاء قلب نمودند، عید شد. و جمع آن أعْیاد و تصغیر آن عُیَید آید، که از واحد إعلال شده بنا کردهاند، یا به جهت آنکه مفردش عید شده است، و یا به جهت فرق میان آن و میان کلمۀ عُود که به معنای چوب است، و جمع آن أعواد و تصغیر آن عُوَیْد میآید.“
و در أصل مادّه گوید: ”عادَ إلی کذا، یَعودُ عَودًا و عَودَةً و مَعادًا: یعنی
برگشت، و به سوی آن چیز شد. و گفته شده است: بعد از إعراض و انصراف بازگشت کرد.“»
و نظیر همین گفتار را در صحاح اللُّغَة و در مِصباحُ المُنیر ذکر کرده است، و در مصباح اضافه کرده است که: «و عَیَّدتُ تَعییدًا: یعنی من در مراسم عید حضور پیدا کردم.»
حال که معنای عید را در لغت دانستیم، ببینیم در اصطلاح مردم و طوایف و ملل و نحل کلمۀ عید را به چه معنا استعمال میکنند؟ و برای وضوح این مطلب میگوییم: در نزد هر طایفه و جماعت، و هر ملّت و مذهبی، یک چیز مخصوص دارای اهمّیت است که چون سالگرد آن واقعه و حادثه، و یا آن خاطره برسد به جهت بزرگداشت و تجلیل از روح و معنای آن، آن خاطره را تجدید میکنند و به سرور و فرح در یادبود آن واقعه میگذرانند، و با آنکه نفس آن حادثه گذشته است ولی با یادبود و خاطرۀ موجود باقیماندۀ از آن در ذهن، خود را به روح و جان آن حادثه نزدیک میکنند و نفس و روح خود را از یادبود آن إشراب و متمتّع میسازند.
دنیاپرستان چون وصول به منافع دنیوی فقط مورد نظر و هدف آنهاست، در وقت بروز و ظهور حادثۀ دنیوی عید میگیرند؛ پادشاهان پس از لشکرکشی و خونریزی و غلبه بر حریف و سلطه بر اقوام مورد نظر جشن میگیرند و طاق نصرت میبندند، و آن خاطرۀ پیروزی را همه ساله إعاده میکنند.
ایرانیان قدیم، نوروز را عید میگرفتند به جهت آنکه سبزه از زمین میروید و درختها سبز میشود و فصل خرّمی و شادابی زمین است، فصل خزان و زمستان سپری شده و اینک زمین رو به رشد و نمو است.
این منطق کسانی است که ابداً با معنویات و روحانیّات سر و کار ندارند، و ارزشهای انسانی را فقط در مادّه و سبزه میجویند؛ و در حقیقت با عید بهائم که آنها در فصل بهاران شاد و شادابند و در مَرغزارها و مراتع میچرند و در فصل زمستان افسرده و کسل و خزیده هستند، چه تفاوتی دارد؟ آنها بدان صورت، انسان هم بدین صورت. حقیقت و واقعیّت یکی است، برای آنها بدان شکل و برای این انسان دو پا بدین شکل.
عید گرفتن سیّد ابن طاووس (ره) روز بلوغ فرزندش را
سیّد ابن طاووس در کتاب کشف المحجّة، روز تولّد پسرش را عید نمیگیرد، بلکه روز بلوغ و به شرف تکلیف درآمدن او را عید میگیرد که قابل خطاب خداوندی شده و قلم تکلیف بر او جاری شده است. او در فصل صد و سوّم گوید: «ای فرزند من، محمّد! چون به زمانی رسیدی که خداوند جلّ جلاله تو را به کمال عقل مشرّف کرد، و خداوند جلّ جلاله در استصلاح حال تو برای همنشینی و گفتگوی با خودش و برای دخول در محضر مقدّس خودش برای اطاعت او مفاخره و با فرشتگان ملاعنه میکند، آن وقت را تاریخ زده و محفوظ بدار! زیرا که از أفضل اوقات أعیاد است. و در هر سالی از سالها که خداوند عمر با برکت تو را به آن تاریخ برساند، شکر خداوند را تجدید کن و صدقات و خدمات برای خداوند بخشندۀ عقل و خرد بجای آور، که او تو را بر شرف دنیا و آخرت دلالت کرده است. و بدان که من خواهر تو را (شرف الأشراف) کمی پیش از آنکه به سن بلوغ برسد در نزد خود خواندم و آنچه میدانستم از احوال او که خداوند جلّ جلاله به او اجازه داده است که در خدمت او به کم و بسیار قیام کند، برای او شرح دادم و آن را در کتاب البَهجَة لِثَمَرَةِ المُهجَة ذکر کردهام.»
فصل صد و چهارم: «و اگر خداوند همانطور که مرا عادت داده است که در رحمت و عنایت او بسر برم، زنده باقی گذارد، من روز بلوغ تو را که مشرّف به شرف تکلیف میشوی عید میگیرم و یکصد و پنجاه دینار تصدّق میدهم که در مقابل هر سال از عمر تو ده دینار واقع شود اگر بلوغ تو بر حسب سال باشد. و با این مال، من در خدمت خداوند اشتغال ورزم؛ زیرا که مال، مال اوست و من مملوک او هستم و تو هم بندۀ او هستی! پس ما این مال را مصرف میکنیم در آن جایی که خداوند جلّ جلاله دوست دارد در آنجا مصرف شود.»1
ولی ادیان الهی برای پیروان خود بر اساس ارزشهای انسانی و وصول به اهداف ایمانی و خروج از شرک و آزادی از دست جبّاران و طاغیان زمان که بشر را استخدام نموده و برای منافع استکباری خود از او متمتّع میشدهاند، اعیاد را پایهریزی کردهاند.
جایگاه و منزلت عید فطر و قربان در دین مقدّس اسلام
در دین مقدّس اسلام روز فطر و روز قربان، عید است. امّا در فطر به جهت آنکه در یکماه تمام مردم دست از زیاده روی در شهوات برداشته، روزها روزه و شبها به قیام مشغول، و با بهرههایی بیش از سایر ایّام همچون انفاق در راه خدا و تلاوت بیشتری از کلام خدا و چشمپوشی از محرّمات و مکروهات، نفس أمّارۀ خود را تزکیه و تطهیر نمودهاند، حالت روحانیّت و معنویّت در ایشان بالا رفته است و سبکی و تجرّد و امکان عروج به عوالم قدس برای آنها امکان بیشتری پیدا کرده است؛ زیرا طعام و شهوت و غضب، کلید جهنّم و سلطۀ شیطان است. و در این ماه که خداوند مائدۀ آسمانی میهمانان خود را جوع و گرسنگی قرار داده است معلوم میشود که بهترین تحفه از جانب ربّ الأرباب است.
اندرون از طعام خالی دار | *** | تا در او نور معرفت بینی |
در این موقع که موقع گرفتن نتیجه و مزد است، آن روز را باید عید گرفت و از خداوند کریم و رحیم عیدی دریافت کرد. امّا عید گرفتن نه به معنای
ساز و دهل زدن است و نه به معنای شیرینی خوردن و رنگارنگ پوشیدن و تفریح و تفرّج بهیمانه کردن، بلکه به معنای یک درجه از تزکیه و تطهیر بالاتر، و یک صیقل بهتر به نفس دادن تا آمادۀ برکات و نزول موائد آسمانی گردد.
شب عید فطر دو غسل دارد: یکی در اوّل شب و یکی در آخر شب، و آن شب احیاء و زندهداری است یعنی تا به صبح به عبادت و قیام و ذکر و یاد محبوب و معشوق ازلی و حبیب سرمدی مشغول بودن. و در روز عید نیز غسل دارد.
و رفتن برای نماز عید، و با تمام مردم در صحرا بجای آوردن، و آن را با کیفیّتی خاصّ، در دو رکعت و با نُه قنوت بجای آوردن، و زبان به ذکر تهلیلات گشودن که: اللهُ أکبرُ، اللهُ أکبرُ، لا إلهَ إلّا اللهُ و اللهُ أکبرُ، اللهُ أکبرُ و لِلهِ الْحَمدُ، و الحمدُ لِله عَلی ما هَدانا، و لَهُ الشُّکرُ عَلیٰ ما أولانا.
و امّا در قربان، به جهت آنکه مردم به عشق لقاء و دیدار وجه الله، دست از خانه و لانه و وطن و کسب و کار و شهرت و جاه و جمیع علایق شسته، و به سوی بیت الله الحرام ﴿مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ﴾ روان شده، و طواف و سعی و وقوف در عرفات را که خارج از حرم است، بجای آورده، سپس داخل در حرم و مشعر آمده و شب را به إذن دخولی که از حضرت او دریافت کرده است در مزدلفه آرمیده، و سپس به مِنیٰ آمده و شیطان را هفت بار سنگ زده و قربانی کرده و سر تراشیده، و در این مدّت پای و سر برهنه به دنبال حبیب در جستجو و در تکاپو بوده است.
اینک جای آن دارد که موقع خروج از إحرام است، به شکرانۀ قبولی أعمال و پذیرش این اعمال سخت و در عین حال شیرین و لذّت بخش، عید بگیرد و الحَمدُ لِلّه بگوید و به مراسم عید که آن هم باز، ذکر خدا و تطهیر بیشتری است مهیّا گردد، نماز عید بخواند و زبان به تقدیس و تمجید الهی بگشاید، و از جمال و جلال او بیان کند و از محاسن و زیباییهای او إعلان وحدت و توحید ذات و أسماء و صفات و أفعال را در عالم منتشر کند، و
بگوید: اللهُ أکبرُ، اللهُ أکبرُ، لا إلَه إلّا اللهُ و اللهُ أکبرُ، اللهُ أکبرُ و لِله الحَمدُ، اللهُ أکبرُ عَلی ما رَزَقَنا مِن بَهیمَةِ الأنعامِ، الحَمدُ لِلهِ عَلَی ما أبلانا.
و نه تنها خود حُجّاج بلکه جمیع مسلمین در سراسر بقاع عالم بدین موهبت عظمایی که نصیب برادرانشان در آن مواقف کریمه شده است عید بگیرند، و به دنبال أعمالی که در ذُو القعدة و ده روز از ذوالحجّه بجای آوردهاند، قربانی کنند و نماز عید بخوانند و برای جماعت با امام، پای برهنه به صحرا روند.
تطهیر و نماز جمعه و استماع خطبهها، علّت عید شدن روز جمعه
روز جمعَه عید است چون روز اجتماع مردم به نماز جمعه و شنیدن خطبهها و تطهیر است. و به همین جهت اسلام نام آن را جمعَه گذارد، یعنی روز اجتماع و بههم پیوستگی اُمّت مسلمان. و در قبل از اسلام آن را یَومُ العُروبَة میگفتند. اسلام نماز جمعه را واجب کرد، به وجوب عینی تعیینی در هر زمان تا روز قیامت، و تارک آن را لعنت فرستاد؛ و لیکن شرط صحّت آن، با جماعت و در تحت نظر و امامت امام عادل و یا منصوب از ناحیۀ اوست. در زمان حضور، امام خودش اقامه میکند و در زمان غیبت بر فقیه عادل جامع الشّرائط که به ادلّۀ نیابت عامّه، متکفّل وظایف امام است واجب است اقامه کند.
نماز جمعه واجب است به وجوب مطلق، نه به وجوب مشروط مانند حج نسبت به استطاعت،1 بلکه مانند نماز ظهر است نسبت به طهارت و غسل و وضوء. و بنابراین امام و حاکم شرع، شرط انعقاد و صحّت و شرط واجب است نه شرط وجوب. فلهذا اگر امام در غیبت بود و فقیه جامع الشّرائط قدرت بر حکومت نداشت و در تقیّه بسر میبرد، به واسطۀ ترک نماز جمعه همۀ مردم گنهکارند به جهت ترک نماز عینی تعیینی که حایز اهمّیت سرشاری است.
و بر همۀ آنها واجب است قیام کنند و تشکیل حکومت اسلامی دهند تا آن
امام غایب ظهور کند و یا فقیه مقبوض الید، مبسوط الید گردد و بتواند اجرای حدود کند و منع از ثغور اسلام بنماید. و از جملۀ وظایف حاکم، تشکیل نمازهای جمعه در قلمرو حکومت اوست.
افرادی که در زمان حکومت جائره نماز جمعه نمیخوانند، معذّب میشوند که: چرا تشکیل حکومت اسلامی ندادهاید که بتوانید نماز جمعه بخوانید؟! گرچه با نداشتن حاکمی چنین، نماز از آنها صحیح نیست و مردود است.
و به همین جهت که روز جمعه، روز عید و اجتماع است و مردم پاک و پاکیزه میشوند و از خطاها و گناهان یک هفتۀ گذشته بیرون میآیند، دعاها در آن روز مستجاب، و شب جمعه نیز دارای اهمّیت و خصوصیّتی برای تهیّؤ و آمادگی وظایف روز میشود، که از سایر شبها ممتاز میگردد.
عید غدیر، روز عبودیّت و تسلیم در برابر حق
امّا عید غدیر، که اشرف و افضل اعیاد است، به جهت ربط امّت با امام، و وحدت دلهای آنان با ولایت، و ورود در سلک سالکان راه و روندگان طریق مودّت و محبّت و ایثار و انفاق و عقل و شعور، و گسترش نور ربّانی، و نفحات قدسیّۀ سبحانی، و ارتباط مُلک با ملکوت است.
عید غدیر، روز عبودیّت و تسلیم در برابر حق و خروج از فرعونیّت نفس أمّاره، و انداختن ریسمان ذُلِّ رِقّیّت حضرت سبحان است، و إقرار و اعتراف به یگانه خاصّه از خواصّ درگاه با عظمت او، و قدم در صراط مستقیم ایقان نهادن، و گام استوار و راستین در ترک تجاملات نمودن و بدون شائبه و تعارف، به حقّ و حقیقت و واقعیّت در آمدن، و از زمرۀ بهائم خارج شدن و به صفّ انسان پیوستن است.
عید غدیر پاسخ دادن به ندای حضرت قدّوس و پذیرش کلام رسول خدا در حصر ولایت
عید غدیر، ندای حضرت قدّوس و سبّوح را به حصر ولایت در قرآن کریم به: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾1 پاسخ صحیح دادن، و گفتار حضرت پیامبر أعظمش را به: «مَن کنتُ مَولاهُ فعلیٌّ مَولاهُ» با جان و دل پذیرفتن، و در تحت دعای: «اَللَهُمَّ والِ مَن والاهُ» قرار گرفتن، و از نفرین
خانمانسوز: «و عادِ مَن عاداهُ» بیرون شدن، و استقبال از: «وَ انْصُر مَن نَصَرَه» و استدبار از: «وَ اخْذُل مَن خَذَلَه» نمودن است.
عید غدیر، تماشای جمال ملکوتی مَولی المَوالی أمیرالمؤمنین علیه السّلام را بر روی دو دست پیغمبر معظّم، در فراز منبر برآمده بر پالانهای اشتران، در زیر درختان سَمَراتِ وادی جُحفَه در غدیر خمّ، و نمایش دادن ولایت را به کافّۀ مردم، و نزول ملکوت و جبروت در این عالم مُلک است که: هان ای دشمنان علی و ای مخالفان اهل بیت که پیوسته رسول خدا را با شکایتهایی که از علی میکردید آزار و اذیّت میرسانیدید، اینک بدانید که: علی سزاوار شکایت نیست، و در خور اذیّت و آزار نیست.
او والی ولایت، و یگانه شاهباز بلند پرواز سِدْرهنشین کاخ عرفان است. او از خود شما به جانهای شما نزدیکتر است، و ولایتش بیشتر است. او تکویناً و تشریعاً سَیّد و سالار و سرور و سپهسالار شماست!
تشبیه بلند نمودن رسول خدا أمیرالمؤمنین را روی دست، به نشان دادن زلیخا یوسف را به زنان
پیغمبر علی را به أطراف بگردانید تا همه ببینند، همچون زلیخا که یوسف را به زنان مصری نشان داد که: ای زنانی که مرا در عشق این جوان، مورد ملامت قرار دادهاید و میگویید: تو که ملکۀ عزیز مصر هستی، ملکۀ وجاهت و زیبایی، آخر حیف نیست که مفتون یک جوان گمنام که بندۀ شما و زر خرید شماست شدهای؟!
زلیخا زنان مصر را دعوت کرد و در یک خانۀ دو دَر قرار داد، و به هریک از آنها یک ترنج و یک کارد داد که: «یوسف میآید و از اینجا عبور میکند، شرط ادب شما این است که همینکه او را دیدید با این کارد یک قطعه از ترنج، ترنج خوشبو و معطّر ببرید و به او به رسم هدیه تعارف کنید!»
زلیخا یوسف را از یک در وارد کرد، از جلوی زنان مصری عبوری نموده و از در دیگر خارج شد. همینکه زنان، چشمشان به آن جمال که نمونهای از جمال حضرت حق بود افتاد و خواستند ترنج را ببرند و به یوسف تقدیم کنند، سر از پا نشناختند و دست از ترنج نشناختند، دستهای خود را به جای ترنج بریدند و خون جاری شد و نفهمیدند.
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی | *** | روا بود که ملامت کنی زلیخا را |
یوسف که خارج شد، زلیخا زنان مصری را گفت: «این چه وضعی است؟ این چه کیفیّتی است؟! چرا لباسهای سپید خود را خونین کردهاید؟! چرا دستهایتان را بریدهاید؟!»
زنان نگاهی به دستها و به دامنهای خود نمودند، و یکباره گفتند: ﴿حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَكٞ كَرِيمٞ﴾؛1 «سُبحانَ اللهِ، این جوان نیست مگر فرشتهای بلندپایه!»
زلیخا گفت: ﴿قَالَتۡ فَذَٰلِكُنَّ ٱلَّذِي لُمۡتُنَّنِي فِيهِ﴾؛2 «این همان جوان زر خرید و بندۀ ماست که شما مرا دربارۀ او به ملامت و سرزنش کشیده بودید!»
پیامبر هم علی را به روی دست بلند کرد تا همۀ مردم ببینند و بدانند که آن جوانی که از او بدگویی میکردند، و بغض و کنیه و أحقاد بَدریّه و حُنَینِیّه و شرف و منزلت عظیم او از جهت شجاعت و علم و عرفان و ایثار و حالات روحی و جَذَبات سبحانی و غیرها، به آنها اجازه نمیداد در مقابل او خاضع باشند و اُبّهت و جلالت او را گردن نهند و حسدهای دیرین، مانع میشد که بند طوعِ او را بر گردن نهند؛ اینک بر روی دستهای پیامبر خاتم الأنبیاء و المرسلین، سیّد وُلد آدم، شفیع پیغمبرانِ سَلَف و شاهد آنها در پیشگاه موقف الهی، ارائه میشود که: اسلام و ایمان در او منطوی است، و عملی مقبول نیست مگر به پیروی از او و از منهاج او و سنّت او، اوست قسیم بهشت و دوزخ، اوست میزان عدل و نَصِفَت، اوست مخزن اسرار و گنجینۀ معرفت، اوست از هر مؤمنی به او أولاتر و نزدیکتر، اوست حامل قرآن، اوست فرقان بین حقّ و باطل، اوست مأمور به جنگ بر تأویل کتاب خدا همچنانکه پیامبر مأمور بود به جنگ بر تنزیل آن، اوست لوادارِ دفع و قلع و قمع ناکثین و قاسطین و مارقین، اوست شهید در محراب عبادت در بیت خدا همانطور که میلادش در کعبه و بیت خدا بود.
عید غدیر نمایشگر این تجلّیات، و بروز و ابراز و ظهور و اظهار این واقعیّات است.
زنده نگاه داشتن عید غدیر توسّط أئمّۀ اطهار و شیعیان ایشان
و به همین جهت عنایت خداوندی بر آن شد که حدیث غدیر، شهرۀ آفاق گردد و در زبانها ساری و جاری شود و روز غدیر، موسم پر اهمّیت گردد تا حجّتی قائم برای متابعان امام حق و مقتدای امّت شود. فلهذا پیوسته أئمّۀ طاهرین سلام الله علیهم، این واقعه را زنده نگه میداشتهاند و با مخالفان، به آن احتجاج مینمودند، و اصحاب بزرگوار و گرامی و تابعین ذَوی العزَّة و الاحترام و علمای سلف، خَلَفاً عن خَلَف در مجالس و محافل و در مجتمعات، با ذکر اشعار و قصاید آبدار، به رغم مرور دهور و گردش ایّام، این واقعه را تازه و جدید و طَرِیّ به نسلهای آینده میسپردهاند.
امامان معصومین سلام الله علیهم أجمعین، شیعیان خود را امر به شادی و سرور و تهنیت و تبریک و تسلیم و روزه و انفاق در این روز نموده، و با عنوان عید و نام و نشانۀ عید با آن رفتار مینمودند.
و بالأخصّ طایفۀ امامیّه در این روز، اجتماع عظیمی در کنار مرقد مطهّر مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام در نجف اشرف دارند، و زیارتی غدیر از زیارتیهای مخصوصۀ آن حضرت است. رجال شیعه از قبایل و شهرهای دور و نزدیک، گرداگرد قبر آن حضرت اجتماع دارند و زیارت مخصوصۀ او را که از ائمّۀ طاهرین روایت شده و حاوی جمیع کمالات و بیانگر همۀ مقامات و درجات اوست میخوانند، و از کتاب و سنّت آنچه را برای دفع مخالفان است، با حجّتهای دامغه بازگو میکنند.
و در تمام شهرها و حتّی قریٰ و قَصَبات، روز غدیر، روز عید رسمی است و میلیونها مرد و زن مسلمان أعم از شیعه و سنّی، این روز را محترم میشمارند و به آداب عبادی و اُمور حِسبی و قُربی مشغول میشوند.
سنّت عید گرفتن در روز غدیر به این داستان، خلود و دوام بخشیده است و متن غدیر را ثابت و محقّق، و گذشتگان آن را به آیندگان میسپارند. بیداری به عبادت در شب غدیر و صلۀ ارحام و ضعفاء و توسعۀ بر عیال و زینت بستن و لباسهای نو و جامههای پاک و پاکیزه پوشیدن و احسان و برّ و گسترش
خیرات و مبرّات در این روز، همه و همه از موجبات بقای این اثر جاوید است تا مردم به دنبال ریشه و سرچشمۀ غدیر بروند و تفحّص و تجسّس از اصل قضیّه بنمایند، و شاخههای ایمان در دلهای ایشان رشد کند و قوی گردد.
و چقدر زیباست که ایرانیان، امروزه که در اثر غربزدگی مبتلا به آداب و رسوم ملّی باستانی و عیدهای مجوسی و زردشتی شدهاند، و غالباً در ایّام نوروز برای خود و خانوادۀ خود لباس نو تهیه میکنند و جشن و سرور دارند، این بدعت زشت را ترک نموده و عید غدیر را که ستون ایمان است، به عنوان تعطیل رسمی تا چند روز برای دیدنها و سرورها و تجدید لباسهای کهنه به لباسهای نو قرار دهند تا یکسره دیو زشت طبیعت، جای خود را به فرشتۀ رحمت دهد؛ و شیعه که پیوسته کارهایش از روی تعقّل و حساب بوده است، در این مقطع نیز بیحساب و غافلگیر در دام نیفتد.
عید غدیر، سلسلۀ مکتب تشیّع را در هر سال، گذشته را به آینده متّصل میکند و رشته را دوام میبخشد، و پیوسته دیو شوم و غول استکبار و خودسری را منکوب، و مبارزۀ با آن را جاودان میکند.
در اینجا ذکر دو نکته لازم است:
عید غدیر، در نزد سایر مسلمین از عامّه
اوّل آنکه: این عید اختصاص به شیعه ندارد، گرچه در شیعه مزید عنایت و علاقۀ خاصی به آن است امّا از نقطه نظر اصل احترام و عید قرار دادن، سایر افراد مسلمین غیر از نواصب و خوارج، این روز را محترم میشمارند و عید میگیرند؛ و روی همین اصل است که مسعودی گفته است:
«پیامبر اکرم دربارۀ أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب رضِی اللهُ عنه، در غدیر خم گفت: ”مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاه.“ و این در روز هجدهم از ماه ذوالحجّه بوده است. و غدیر خم نزدیک آبی است که معروف است به خرار در ناحیۀ جحفه، و وُلدُ عَلیٍّ و شیعَتُهُ یُعَظِّمونَ هذا الیومَ؛ و اولاد علی و شیعیان او این روز را معظّم میدارند.»1
و محمّد بن طلحه شافعی گوید: «تِرمَذی در صحیح خود با اسناد خود از زید بن ارقم روایت کرده است که رسول خدا فرمود: ”مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ.“ و با این لفظ، فقط تِرمذی آورده و چیزی بر آن نیفزوده است، ولی غیر ترمذی نیز روزی را که این جمله را رسول خدا گفت و موضعی را که در آن بیان کرد، آوردهاند؛ و آن هنگام بازگشت رسول خدا از حِجَّة الوَدَاع بود در روز هجدهم از ذوالحجّه، و موضع ما بین مکّه و مدینه در محلّی که به آن خمّ میگفتند در غدیری که آنجا بود، و به همین مناسبت آن را روز را غدیر خمّ نام نهادند. و خود أمیرالمؤمنین در شعری که سرودهاند ـ و ما در گذشته آوردیم ـ نام غدیر خم را بردهاند. و این روز عید شد و موسم و محل اجتماع مردم قرار گرفت، چون وقتی بود که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم علی را به این منزلت رفیع تخصیص و تشریف داد، و احدی از مردم را در این منزله و مرتبه با علی شریک نگردانید.»1
و ابنخَلَّکان در ترجمۀ احوال المُستَعلی پسر المُستَنصر بالله، آورده است که: «بُویِعَ فی عیدِ غَدیرِ خمٍّ و هو الثامن عشر من ذی الحجّة سنةَ سبعٍ و ثمانینَ و أربَعمائة؛2 مُستَعلی در روز عید غدیر خم، مردم با او به خلافت بیعت کردند، و آن روز روز هجدهم از شهر ذوالحجّه سنۀ ٤٨٧ از هجرت بود.»
و علاّمه امینی گوید که: «ابنخَلَّکان نیز در ترجمۀ المستنصر بالله عبیدی آورده است که: ”او در شب پنجشنبه، دوازده شب مانده به آخر ماه ذوالحجّه سنۀ ٤٨٧ وفات یافت.“
آنگاه ابنخلَّکان گوید: ”این شب همان شب عید غدیر است، یعنی شب هجدهم از ذوالحجّه، و آن غدیر، غدیر خمّ است (با ضمّ خاء و تشدید میم) و من جماعت کثیری را دیدهام که میپرسند: این شب در چه موقع از ذوالحجّه بوده است؟ و این مکان بین مکّه و مدینه است و در آنجا غدیر
آبی (برکه و آبگیر) است و گفته میشود که در آنجا نیزاری هم بوده است. و چون پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از مکّه ـ شرّفَها الله تعالی ـ در سال حجّة الوداع باز میگشتند و به این مکان رسیدند، بین خود و علی بن أبیطالب عقد برادری بستند و گفتند:
عَلِیٌّ مِنِّی کَهارونَ مِن موسیٰ. اللهُمَّ والِ مَن والاه، و عادِ مَن عاداهُ، وَ انصُر مَن نَصَرَهُ، وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ.
و شیعیان به این روز تعلّق و وابستگی بزرگ دارند.
و حازمی گوید: غدیر خم یک وادی است بین مکّه و مدینه در جُحفَه که در آنجا غدیری است و پیامبر در آنجا خطبه خواندند، و آن وادی معروف است به شدّت وخامت و ترس، و زیادی حرارت.“ ـ الخ، کلام ابنخلّکان.
و ثَعالِبیّ در ثِمار القلوب بعد از آنکه شب غدیر را از شبهای مشهوره و معروفه در نزد امّت شمرده است، گوید: ”و آن شب شبی است که فردای آن، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر روی جهاز اشتران خطبه خواندند، و در آن خطبه گفتند:
مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ. اللهُمَّ والِ مَن والاهُ، و عادِ مَن عاداهُ، و انصُر مَن نَصَرَهُ، و اخذُل مَن خَذَلَه.
و شیعه این شب را بزرگ میدارد و به قیام و عبادت تا به صبح میگذراند.“»1
تهنیت گفتن شیخین و زنان رسول خدا به أمیرالمؤمنین در روز غدیر
و از مؤیّدات این عید، تبریک و تهنیتی است که شیخین و امّهات المؤمنین (زنهای رسول خدا) و دیگران از صحابه، به امر رسول خدا به أمیرالمؤمنین علیه السّلام گفتند، و معلوم است که تهنیت از خواصّ عید و ایّام سرور است.
دوّم آنکه: تاریخ زمان این عید، به زمانی دوردست برمیگردد که همینطور متّصلاً تواریخ نشان میدهد، تا میرسد به زمان و عصر رسول خدا که ابتدایش همان روز عید غدیر سنۀ دهم از هجرت بعد از حجّة الوداع است، که رسول خدا برای برپاکردن این مراسم در بیابان وسیع و در حضور جماعات
مُعظَم از مسلمین، مقرّ و مستقرّ حکومت خود را بعد از خود، از جهت وجهۀ دنیویّه و دینیّه معیّن کرد و برای حضّار از آنها مستوای شامخ و مَمشای واضح را جیلاً بعد جیل و نسلاً بعد نسل مشخّص نمود، و فرمود: «فَلیُبَلِّغِ الشّاهِدُ الغائِبَ؛ باید حضّار به غایبین برسانند، و این مشهد عظیم را بعد از ورود خود در أوطان بازگو کنند.»
و علیهذا آن روز، موسم عظیم و روز مشهودی بود که هر شخص منتحل و متعلّق به اسلام را در برابر چنین بنیانگذاری متین برای امامت و خلافت مسلمانان مسرور و فرحمند میساخت، و بدین موهبت کبریٰ مبتهج و خوشحال مینمود که راه شریعت و انوار احکام آن ادامه مییافت، به طوری که آراءِ فاسده و اهواءِ کاسده نتوانند آن را منحرف کنند، و نفوس مشتاق و ارواح شائق به وصول معنویّات بتوانند با این منهج تا روز بازپسین، در مسیر خود حرکت کنند و به کمال نفسانی و تمامیّت خود از قوّه و استعداد به فعلیّت نائل آیند.
و کدام روزی درخور آن است که از غدیر، اعظم و اکبر و اشرف باشد؟ با آنکه اکمال دین و اتمام نعمت و بیان شاهراه طریق و تمسّک به عُروة الوُثقای حق، در این روز مقرّر شد. پس عیدی اعظم است که قرآن کریم به توسّط جبرائیل، حامل امین وحی الهی با زبان و ارشاد و خطابه و امر و انشاءِ حضرت رسول اللهی، آن را پایه ریزی کرده و بر این اساس متین، استوار ساخته است.
لزوم جایگزینی عید غدیر بهجای روز تاجگذاری و به سلطنت رسیدن شاهان
اگرچه امروزه شاهان به خطا و زَلَّت، و جفا و غفلت، روز قرار بر اریکۀ سلطنت و بر عریشۀ حکومت خود را عید میگیرند، و محفل و محافلی پر از سرور و حُبور و چراغانی و نُقل پاشی، و القای خطبهها و سرودن قصاید و شعرها و گستردن سفرههای رنگین طعام، تشکیل میدهند و در بین اقوام و أجیال این رویّه مرسوم است؛ و لیکن سزاوار و شایسته است که دیگر دست از این اعتباریّات بردارند و از این مجازها عبور کنند و همگی مجتمعاً و متّفق الکلمه، روز غدیر را که روز حکومت عدل، و امارت انصاف، و روز
پیشوایی حقّ و ولایت عظمای خداوندی است، عید بگیرند و مردم و امّت را به این راه و روش دعوت کنند؛ فَنِعمَ المَنهَجُ القَویمُ.
در آن روزی که نص از جانب رسول خدا که ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ * إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ﴾؛1 میباشد، آمد که عید بگیرند و بتمام معنی الکلمه تبجیل و تجلیل و تکریم آن را به عمل آرند؛ و چون عید دینی و مذهبی و الهی است، در زیادی کارهای مقرّب الی الله از روزه و نماز و دعا و ملاقات برادران دینی و تبریک و تهنیت گفتن، خودداری نکنند و کف دست راست خود را بر کف دست راست برادران ایمانی قرار داده، مصافحه کنند و با شکر و سپاس حضرت ایزد منّان به پاس چنین موهبتی بگویند:
الحَمدُ لِلّهِ الذی جَعَلَنا مِنَ المُتَمَسِّکینَ بِوَلایَةِ أمیرِالمُؤمِنینَ و الأئِمّةِ عَلَیهِمُ السّلام؛ «حمد و سپاس، اختصاص به خداوندی دارد که ما را از تمسّککنندگان به ولایت أمیرالمؤمنین و ائمّه علیهم السّلام قرار داد.»
و همچنین از انواع وجوه برّ و احسان، از قبیل اعطای انگشتری و خلعت و لباس، و هدیۀ عطر و عود و عبیر، و اطعام برادران مؤمن بالأخص ضعفا و فقرا و ارحام و اهل علم و طلاّبِ توأم با عمل، و سُلاّک راه خدا از شوریدگان و عاشقان مَولی الموالی علیه السّلام، بنحو أتمّ و أکمل بجای آورند.
مصافحه و بیعت مردم با أمیرالمؤمنین علیه السّلام در روز غدیر
و بر همین اصل بود که پس از پایان خطبه، حضرت رسول خدا امر کردند برای أمیرالمؤمنین چادری و خیمهای افراشتند، و امر کردند که مؤمنین بیایند و به خود آن حضرت تبریک و تهنیت گویند، بر اثر تمامیّت نعمت و کمالیّت دین که با پیوند ولایت به نبوّت ثمر بخشیده و میوۀ تر و تازۀ حیات را ارزانی داشته است.
و امر کردند که بزرگان قریش و شیوخ انصار و مهاجرین و سرشناسان آنها بیایند و به أمیرالمؤمنین علیه السّلام تهنیت گویند و به عنوان امارت مؤمنین
به لفظ: «السّلام علیک یا أمیرالمؤمنین» سلام کنند و امارت و ولایت او را گردن نهند؛ همچنانکه به شیخین: ابوبکر و عمر و زوجات خود، امر کردند که بر أمیرالمؤمنین وارد شوند و تهنیت گویند، و سلام به امامت و حکومت بنمایند، در برابر این مقام عظیمی که حایز شده است و مصدر امر و نهی در ادارۀ امور مسلمانان به عنوان خلافت رسول الله قرار گرفته است.1
در این عبارات به خوبی کیفیّت ربط انسان با عالم قدس، در فضا و حال و هوای ولایت ترسیم شده است، و الحق صدور چنین عبارات و کلمات از جان و قلب و فکر کسی برمیخیزد که خود او متحقّق به حقیقت ولایت علویّه شده است و شراشر وجود او از همان مشرب و منبع وحی و ولایت حقّه اشراب میگردد؛ و اینچنین شخصی میتواند به خوبی تأثیر پیروی از سنّتهای جاهلی و آیین اسلامی و وحیانی را به جان و قلب و ضمیر خود بچشد و لمس کند و آن را به دیگران توصیه و بازگو نماید.
و در اینجاست که فرق بین عالم عارف و آگاه به حقایق و اسرار عالم شرع و تکوین، با سایر افراد و علمای ظاهر روشن میشود، کسانی که نه تنها خبری از این مراتب و مراحل قرب ندارند، بلکه در مقام تأیید و امضا و اثبات اینگونه آیینها و سنّتها برمیآیند و به دیگران نیز توصیه میکنند!2
نپذیرفتن أمیرالمؤمنین هدایای روز نوروز را، دلیل بر بطلان آن
و بر همین اساس مشاهده میکنیم که أمیرالمؤمنین علیه السّلام هدایایی را که در روز نوروز برای او میآوردند قبول نمیفرمود؛ چنانچه بخاری متولد ٢٥٦ قمری، در تاریخ کبیر خود آورده است: «ایّوب بن دینار میگوید: ”علی علیه السّلام هدیۀ نوروز را نمیپذیرفت.“»3
آلوسی نیز در کتاب بلوغ الأرب میگوید:
قدِم النّبیُّ المدینةَ و لهم یومان یلعَبون فیهما، فقال: «ما هذان الیومان؟» فقالوا: «کنّا نلعَب فیهما فی الجاهلیّة.» فقال: «قد أبدَلَکم اللهُ تعالی بهما خیرًا منهما، یومَ الأضحیٰ و یومَ الفِطر.» قیل: «هما النَّیروز و المِهرَجان.»1
«پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وارد مدینه شدند و مشاهده کردند اهل مدینه در دو روز به جشن و شادی و تفریح میپردازند. حضرت سؤال کردند: ”این دو روز چه مناسبتی دارند؟“ عرض کردند: ”ما در زمان جاهلیّت در این دو روز به تفریح میپرداختیم.“ حضرت فرمودند: ”خداوند بهجای این دو روز، بهتر و نیکوترش را جایگزین کرده است که همانا روز عید قربان و روز عید فطر باشد.“
گفته شده است که این دو روز، نوروز و مهرجان بودهاند.»
شکّی نیست که پرداختن به شادی و تفریح اشکالی ندارد، ولی از آنجا که این امور در روز و موقعی انجام میشد که یادآور سنن و آداب جاهلی بوده است لذا از طرف رسول خدا مورد نهی و تحذیر قرار گرفته است، و رسول خدا فرمودند: «بهجای این دو روز، دو روز دیگر را به جشن و شادی و عید گرفتن بپردازید، که روز عید قربان و عید فطر میباشند.»
اعتراض أمیرالمؤمنین به علّت پذیرش هدایای نوروز، دلیل واضح بر بطلان آن
و از جمله ادلّۀ واضح بر بطلان عید نوروز این است که وقتی برای أمیرالمؤمنین علیه السّلام هدیهای آوردند، حضرت فرمودند: «برای چه و به چه منظوری این هدیه را آوردهاید؟» عرض کردند: «این روز، روز نوروز است.» و حضرت بدون اینکه اظهار تعجّب کنند فرمودند: «ای کاش هر روز ما نوروز باشد (تا اینکه از این نوع خوردنیها هر روز نصیب گردد)!» و اگر نوروز همانطور باشد که در روایت مجعول و دروغ، امام صادق علیه السّلام فرموده باشند،2 باید أمیرالمؤمنین علیه السّلام نسبت به این قضیه واکنش و عکسالعمل شگفتآوری نشان میدادند و به تعظیم و
تعریف و تمجید آن میپرداختند، نه اینکه به طور کلّی اظهار بیاطّلاعی کنند و بعد اینچنین پاسخ دهند. و این مسأله خود قرینه و شاهدی است گویا بر اینکه: در اسلام، عید نوروز اصلاً معنایی ندارد و برای او به طور کلّی ارزش و بهایی قائل نمیباشند.
خاتمه : تاریخ نوروز و نگرش اسلام به آن
بسم الله الرّحمن الرّحیم
تا اینجا سخن در مسألۀ نوروز به انتها رسید و روشن گشت که این عید نه تنها در اسلام مورد نهی و طرد و مذمّت قرار گرفته است بلکه از اصل، هویّت خاصّی نداشته و دائماً در حال تغییر و تحوّل بوده است؛ و اکنون به جهت خِتام تألیف، به دو نکته به صورت فهرستوار اشاره میشود:
نکتۀ اوّل: دربارۀ تاریخ این روز و کیفیّت پدید آمدن و استمرار آن در ادوار مختلف و سالیان متمادی در زمان پیش از اسلام و ادامۀ آن تا زمان حاضر، و نکتۀ دوّم: کیفیّت نگرش اسلام به این روز و آرای علمای اسلامی دربارۀ آن.
نکتۀ اوّل: تاریخچۀ نوروز و کیفیّت پدید آمدن آن
و امّا نکتۀ اوّل:
نوروز از دیرباز در میان ایرانیان به عنوان شروع سال جدید مطرح بوده است؛ چنانچه فردوسی با ذکر و یاد جمشید، شاهنشاه ایرانی از این روز یاد میکند:
چنین روز فرّخ از آن روزگار | *** | بمانده از آن خسروان یادگار1 |
کلام ابوریحان در کیفیّت پدیدآمدن نوروز
و بر این اساس، ابوریحان بیرونی در کتاب خود، قانون مسعودی گوید:
نوروز، طولانیترین روز سال میباشد که از زمان جمشید به یادگار مانده است؛ و این به دو جهت است:
جهت اوّل اینکه: تشخیص آن آسان است و از سایۀ شاخص در ظهر، مشخّص میشود که این روز از روزهای طولانی سال میباشد.
و جهت دوّم اینکه: گویند در این روز، جمشید به جنگی رهسپار شد و روز پنجم با فتح و ظفر بازگشت، بنابراین چنین روزی را نوروز بزرگ نامیدند و آب پاشیدن را سنّت قرار دادند.1
و این سخن با قولی که روز بیست و هفتم خرداد را روز اوّل سال و شروع سال جدید میداند، منطبق است.
کلام آقا رضی قزوینی در کیفیّت پیدایش نوروز
و آقا رضی قزوینی در کیفیّت پیدایش آن گوید:
اهل فرس به اتّفاق علمای هیئت و حساب تا ظهور سلطان جلالالدّین ملکشاه سلجوقی، در سال شمسی دو اصطلاح داشتهاند. اوّل، اصطلاح قدیم که مبدأ آن از زمان جمشید بوده است و بنای حساب آن بر رصدی، موافق رصد ابرخس است که مدّت یک دورۀ شمس را به حرکت خاصّۀ ٣٦٥ روز و رُبعی یافتند، و طریق آن بوده که هر سال از ١١٩ سال را ٣٦٥ روز گیرند و در سال ١٢٠به جهت کبیسه و اصلاح ربع، یک ماه افزایند که آن سال ٣٩٥ روز شود. و نقل کردهاند که جلوس هر پادشاهی در هر وقت که اتّفاق افتادی، مبدأ ساختندی و به تتمّۀ سابق نپرداختندی. و ضبط سال به این اصطلاح در زمان ما بلکه از زمان یزدجرد، متروک است.
دیگر اصطلاح جدید که الیوم به تاریخ قدیم مشهور است، و در تقاویم ضبط میکنند. و مبدأ آن از جلوس یزدجرد شهریار است که در ربیع الأوّل إحدی عشر من الهجرة بوده است، و هر سال ایشان ٣٦٥ روز است بیزیاده و نقصان و دست از اصطلاح کسر بالکلیّه برداشتند، و لهذا اوّل سال ایشان در جمیع فصول اتّفاق میافتاد. و در عهد سلطان ملکشاه سلجوقی بنای حساب سال را بر رصد بطلمیوس که سال شمسی را ٣٦٥ روز و پنج ساعت و نیم و کسری یافتهاند، نهادند. و روز جمعه دهم
رمضان سنۀ ٤٧١ که شمس قبل از وصول به نصف النّهار از حوت نقل به حَمَل کرده بود، اوّل فروردینماه و روز نوروز نامیدند.
تا میرسد به اینجا که میگوید:
پس تعیین نوروز فرس با یکی از ایّام مشهور سال رومی که مخالف جمیع اصطلاحات فرس است، خطا میباشد.
تا اینکه میگوید:
و از این حساب معلوم توان نمود که نوروز فرس مطابق نوروز جلالی که در میان ما معروف است، نیست ... . و از این بیان روشن میشود که نوروز فرس مذکور مطابق نوروز یزدجردی نیز نیست، چه حدوث آن ـ چنانکه مذکور شد ـ قریب به سه ماه بعد از غدیر حجّة الوداع است (روز بیست و هفتم خردادماه).
اما نوروز جمشیدی ـ چنانکه مذکور شد ـ در زمان ما بلکه از زمان یزدجرد مضبوط نیست و ماههای کبیسۀ آن، مجهول است.1
اختلاف در ابتدای سال در زمانهای گذشته
از آنچه مذکور گردید معلوم گشت که بعضی، ابتدای سال را از آخر آبانماه میدانستهاند، و بعضی روز دوازدهم اردیبهشت را مبدأ سال قرار میدادند. و قول معروف آن است که همان بیست و هفتم خرداد ماه که از زمان جمشید به رسم یادگار مانده بود، روز اوّل سال و روز نوروز بوده است، و این مسأله ادامه یافت. یا زمان یزدجرد سوّم که در سال ٦٣٢ میلادی به تخت نشست، روز اوّل سال یعنی اوّل فروردین را که در آن تاریخ مطابق بود با شانزدهم حزیران (ژوئن) مطابق با ٢٧ خرداد، نوروز مقرّر کرد ولی به واسطۀ عدم احتساب چند ساعت، این روز مرتّب تغییر میکرد. و این مسأله ادامه یافت تا زمان سلطان ملکشاه سلجوقی که ایشان چند نفر از ریاضیدانان و منجّمان را به سرپرستی حکیم عمر خیّام نیشابوری، به
کار تنظیم تقویم گماشت و در حالیکه نوروز در آن سال روز دوازدهم اسفندماه بود، دستور داد که هجده روز آخر را به حساب نیاورند و اوّل سال را هنگام تحویل شمس به برج حَمَل یعنی اوّل فروردین، معیّن نمود و آن چند ساعت و نیم را در هر چهار سال، یک روز به عنوان کبیسه به سال پنجم اضافه نمودند، و در نتیجه تاریخ شمسی به همین کیفیّتی درآمد که اکنون در بین برخی از جوامع از جمله ایران، رایج و دارج است.
بنابراین نوروز در سنوات پیش از ٤٦٧ یا ٤٧١ هجری قمری، دائماً در حال تغییر و گردش بوده است و یک روز ثابتی نبوده است، و روز اوّل فروردینماه از زمان سلطان سلجوقی پدید آمده است و پیش از آن خبری از آن نبوده است.
نکتۀ دوم: کیفیّت نگرش اسلام به روز نوروز
و امّا نکتۀ دوّم، که کیفیّت نگرش دین اسلام نسبت به این روز در زمان رسول خدا و نیز در زمان ائمّۀ معصومین علیهم السّلام است.
طبق آنچه تا کنون گذشت، مسألۀ نوروز در زمان رسول خدا پس از ورود به مدینه مطرح شد و دیدیم که رسول خدا آن را به کناری نهاد و بهجای آن، دو عید قربان و فطر را جایگزین نمود، و این قضیّه به طرق متعدّدی در کتب اهل سنّت موجود است.1 و سپس در زمان امیر مؤمنان فالودهای در نوروز هدیه آوردند و حضرت بدون اینکه از این روز به عظمت و تجلیل یاد کنند، فرمودند: «نوروز ما هر روز است» یعنی ما نوروز خاصّی نداریم،2 و حتّی در بعضی از منابع از هدیه گرفتن در نوروز استنکاف و خودداری میورزیدند؛3 ولی سنّت معاویه و خلفای بنیمروان بر قبول هدیۀ دو نوروز بوده است.4
سپس این مسأله همچنان ادامه پیدا کرده تا زمان موسی بن جعفر علیهما السّلام که حضرت صریحاً عید نوروز را سنّت جاهلیّت شمردند و فرمودند: «اسلام آن را محو و نابود ساخته است و ما چیزی را که اسلام نابود کرده است زنده و احیاء نمیگردانیم.»1
پس از جریان موسی بن جعفر علیهما السّلام با منصور دوانیقی، دیگر تا زمان غیبت کبریٰ هیچ اثری از ائمّه علیهم السّلام دربارۀ مسألۀ نوروز در دست نیست، و حتّی در بین فقهای شیعه تا زمان شهید، نسبت به قضیّۀ نوروز در کتب فقهی آنها مطلبی مشاهده نشده است.
اسم نبردن شیخ مفید در مقنعه و شیخ طوسی در تهذیب از نوروز و مستحبّات آن
شاهد بر این مطلب آنکه: در مقنعه مرحوم شیخ مفید و نیز در شرح شیخ طوسی بر آن که به کتاب تهذیب معروف است، اسمی از نوروز و اعمال مستحبهای که برخی در کتب خود برای این روز ذکر کردهاند، به چشم نمیخورد. و نیز درکتابهای فقهی شیخ صدوق، اثری از اعمال این روز موجود نمیباشد. و امّا علّت اینکه در زمان شهید و علاّمه و پس از آنها قضیّۀ نوروز و اعمال مستحبۀ منسوب به آن ـ چون غسل و روزه و امثال آن ـ پیدا شده است فقط و فقط، روایت مجعول و دروغ معلّی بن خنیس است که توسّط بعضی از ناسخین و نویسندگان نااهل و چه بسا مغرض، در حاشیۀ کتاب مصباح المتهجّد و نیز کتاب مختصر مصباح اضافه شده است. و همانطور که پیش از این مذکور گشت، این حقیر در مراجعه به کتابخانههای معروف ایران و خارج از ایران و مشاهدۀ بیش از بیست نسخۀ خطّی، متوجّه شدم که این روایت در نسخۀ اصلی به هیچوجه من الوجوه وجود ندارد و انتساب آن به مصباح شیخ طوسی کذب محض میباشد، و همانطور که ذکر شد اگر خود شیخ این روایت را در مصباح و یا مختصر آن آورده است پس چرا در تهذیب، غسل روز نوروز را در عداد اغسال مستحبّه نیاورده است؟!
آخر چگونه میتوان تصوّر کرد روایتی با آن مضامین و مطالب حیرتانگیز، در کتاب فقیهی چون شیخ طوسی بیاید ولی از اعمال مستحبّه و سنن وارده در آن ابداً و ابداً در هیچ کتاب فقهی او و سایرین پیش از او و حتّی پس از او خبری نباشد؟ این مطلب تقریباً از محالات شمرده میشود.
عدم التفات متأخّرین بر جعل و دَسّ و خیانت جاعل در مصباح شیخ
و عجیب اینکه فقها و بزرگانی که پس از دهها سال از حیات او بر اساس روایت معلّیٰ در مصباح شیخ فتوا به استحباب غسل روز نوروز دادهاند، ابداً به این نکات توجّه ننمودهاند. و از اینجا بهدست میآید که شخصی که این روایت را وارد در کتاب شیخ نموده است، در فاصلۀ بین حیات او و زمان سایرین بوده است، و اگر فقها و اعاظم که به بعضی از نسخ خطّی نظر انداختهاند، به سایر نسخهها توجّه میکردند متوجّه این خیانت و دسّ و جعل میگردیدند.
آخر چگونه ممکن است روایتی با این مضامین اکیده از امام صادق علیه السّلام صادر شود ولی هیچکدام از ائمّۀ ما علیهم السّلام تا زمان غیبت کبریٰ، آن را پیگیری نکرده باشند و همینطور مسکوت و مغفول مانده باشد؟!
مخدوش بودن سند و دلالت روایت معلّی بن خنیس
و چگونه ممکن است معلّی بن خنیس، این روایت را از امام علیه السّلام شنیده باشد و آن را برای سایر اصحاب و فقهای زمان خود نقل نکرده باشد؟! با توجّه به اینکه سند این روایت اصلاً قابل اعتماد نبوده و روایت جزو احادیث ضعیف و غیر معتمد محسوب شده است.
از همۀ اینها گذشته، در این روایت مطالبی است که امکان ندارد وقوع خارجی داشته باشد، و اکثر مواردی که به عنوان یک واقعۀ مهمّ و استثنایی در آن آمده است، از جهت ریاضی با تاریخ مذکور سازگاری ندارند، و این خود دلیل بر کذب این روایت و انتساب آن به امام معصوم علیه السّلام میباشد. بنابراین کسانی که میگویند: مضامین آن، مخالف با واقع ولی اصل آن منسوب به امام علیه السّلام است، سخت در اشتباه و خطا میباشند.
روی این حساب، تمسّک به این روایت مجعول و ضعیف و به دور از
موازین و مبانی وثاقت و اعتبار، و اعلان آن به مردم ـ مانند درج آن در کتب ادعیه، چون مجلسی و آقا شیخ عبّاس قمی ـ خالی از اشکال و محذوریّت شرعی نخواهد بود.
اشکالات وارد بر مقالههای مثبت و نافی نوروز
و مطلب آخر اینکه: اخیراً مشاهده میشود دربارۀ نوروز مقالههای عدیدهای به رشتۀ تحریر درآورده شده است، چه دربارۀ اثبات و شرعیّت بخشیدن به آن و چه در مورد نفی صلاحیّت و عدم اثبات، ولی مقالههای نفیکننده در مقابل نوشتجات اثبات کننده، بسیار اندک و موجز میباشند و چه بسا برخی از ادلّه و مطالب موجود در آن، یارای سندیّت و واجدیّت اتقان را ندارند و بدین لحاظ، دستاویزی برای اثباتکنندگان این سنّت خرافی در مقام بیان شدهاند؛ ولی با آنچه که در این نوشتار آمده است دیگر مجالی برای پرداختن و بیان تمامی مطالب مثبتین نمیباشد و ذوق سلیم و نفس خالی از خلل، بیتردید اذعان به صحّت و اتقان مطالب مذکوره مینماید؛ مگر اینکه نعوذ بالله در مقام مکابره و انکار برآید که ما را با ایشان بحثی نخواهد بود.
و در اینجا مناسب است متذکّر گردیم که در بعضی از نوشتجات دربارۀ شب یلدا که طولانیترین شب سال میباشد، مطالب متفرّقهای نقل شده است که بدانها نمیتوان اعتماد نمود. و امّا از ناحیۀ شرع، چنانچه امروزه شبنشینی و برگزاری محافل در این شب نه بر اساس استمرار سنّت دیرپای گذشتگان، که صرفاً به جهت شأنیّت خود شب به عنوان طولانیترین شب سال باشد، اشکالی متوجّه این سنّت نخواهد بود؛ و این به خلاف شب چهارشنبهسوری و افروختن آتش و انجام مراسم خاص است.
خلاصۀ کلام اینکه: هر سنّتی که چه خود بر اساس استمرار سنن جاهلی تحقّق پیدا کند و چه یادآور آن حال و هوا و فضای زمان جاهلیّت باشد، از دیدگاه شرع مردود و مطرود است.
در اینجا سخن را به پایان میبریم و بر روح پرفتوح و نفس خبیر و بصیر و آگاه علاّمۀ والد، عارف واصل ـ رضوان الله علیه ـ درود میفرستیم، که خود شاهد بودم چقدر در زمان حیات خویش دغدغۀ تألیف کتابی در ردّ و طرد و محو این سنّت جاهلی و مخالف با موازین و ارزشهای اصیل اسلام داشت، ولی مشیّت و تقدیر الهی نعمت حیات و استفاضه از آن وجود عدیم النظیر را از همگان برگرفت و او را از این تألیف بازداشت. حال در فضای هجران و فرقت یار، این کمترین از باب اداءِ بخشی از حقوق اولیا و مربّیان نفوس، با بضاعت مزجاة خویش صفحاتی را مسوَدّه نمودم که گفتهاند:
آب دریا را اگر نتوان کشید | *** | هم به قدر تشنگی باید چشید |
این نوشتار کجا و تألیف آن ولیّ خدا که مسائل و حوادث و قضایا را با مشاهدۀ قلب و بصیرت نفس، بالعیان حس و لمس و شهود میکند کجا؛ فجَزاهُ اللهُ عن الإسلام و حَفَظَتِه خیرَ جزاء العارفین و العاملین، بمحمّدٍ و آله الطاهرین.
شب جمعه، دهم ماه مبارک رمضان سنۀ ١٤٣٤ قمری،
بلدۀ طیّبۀ قم و عشّ آل محمّد،
آستانه مقدسه حضرت فاطمۀ معصومه سلام الله علیها
و أنا الحقیر الفانی المُعترِف بالإثم السیّد محمّد محسن الحسینیّ الطهرانیّ