پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه مطلع انوار
توضیحات
[شجرهنامۀ حضرت آیة الحق و العرفان مرحوم آقا سید هاشم حدّاد قدّس الله نفسه الزّکیّة]
رُوِیَ عَن أمیرِالمُؤمنینَ عَلیه السَّلامُ أنّه قالَ:
العِلمُ نَهرٌ وَ الحِکمَةُ بَحرٌ و العُلَماءُ حَولَ النَّهرِ یَطوفونَ
و الحُکَماءُ فی وَسَطِ البَحرِ یَغوصونَ
و العَارِفونَ فی سُفُنِ النَّجاةِ یَخُوضونَ
از أمیرالمؤمنین علیه السّلام روایت شده است:
دانش همانند رودخانه میماند و حکمت چون دریا است؛ و دانشمندان اطراف نهر در گردشاند و حکماء در میان دریا شناور و عرفاء در کشتیهای نجات، اقیانوسها را درمینوردند.
(شرح اصول الکافی، مولی محمد صالح المازندرانی، ج 2، ص 61)
تصویر عارف کامل واصل، مرحوم آیة الله العظمی علاّمه قاضی،
رضوان الله علیه
تصویر علاّمه طباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ در منزل مرحوم شهید قدّوسی (طهران ـ سیّد خندان) در این تصویر، مقابل ایشان مرحوم علاّمه طهرانی قرار دارند که دربارۀ مطالب مندرج در مهرتابان بحث میکنند. این جلسات به شش جلسه منتهی شد و در جلسه آخر که این بنده حضور داشته و این تصاویر را برداشتم، مرحوم علاّمه طباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ به مدّعا و مبانی توحیدی علاّمه طهرانی ـ قدّس الله سرّه ـ ملتزم گشتند و آن را پذیرفتند و از پیگیری این مباحث از ایشان تشکر کردند. رحمة الله علیهما رحمة واسعة.
تصویر حضرت علاّمه آیة الله حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی قدس الله سرّه در منزل مرحوم شهید قدّوسی
تصویر مرحوم آیة الله انصاری در حال نماز، در منزل مسکونی خویش. ایشان از آنجا که عکسبرداری را جائز نمیدانستند و در این مطلب احتیاط میکردند، به طور مخفیانه چند تصویری از ایشان برداشته شده است.
احوال مرحوم آیة الحقّ و الیقین میرزا علی آقا قاضی قدّس الله نفسه الزّکیة
تصویر عارف کامل مرحوم آیة الله العظمی و حجة الله اکبر سیّد علی قاضی ـ قدّس الله سرّه ـ در اواخر عمر.
گویند: شب ارتحال این رجل الهی در آسمان شهر نجف تناثر نجوم (فرو ریختن ستارگان) اتّفاق افتاد.
بنده روزی به اتّفاق مرحوم والد علاّمه طهرانی ـ قدّس الله سرّه ـ به ملاقات مرحوم آیة الله سیّد عبدالعزیز طباطبائی در قم رفتیم و در اثناء صحبت ایشان فرمودند: مرحوم آیة الله خوئی ـ رحمة الله علیه ـ به من و چند نفر دیگر فرمودند: «خود من در شب فوت مرحوم قاضی دیدم در آسمان تناثر نجوم اتّفاق افتاده است!» ما به ایشان عرض کردیم: آقا چه ربطی بین فوت مرحوم قاضی و فرو ریختن ستارگان است؟ ایشان فرمودند: من مشاهدۀ خود را میگویم شما خواه بپذیرید خواه نپذیرید. (معلِّق)
احوالات و حکایات
[مطالب منقوله از شاگردانِ بدون واسطۀ مرحوم آقای قاضی رضوان الله علیه]
این حقیر در أحوال آیة الحقّ و سندُ العرفان آیة الله العُظمی و حجّة الله الکُبری، الفقیه البصیر، الأدیب اللغویّ، الشّاعر المُفلِق، و الحکیم الإلهی، و المفسّر الکبیر و المحدّث العظیم و العارف بالله، الوحید الأوحد فی زمانه و عصره، بل لمن تقدّم منه أو تأخّر إلاّ مَن شاء اللهُ و تخیّر، الحاجّ السیّد المیرزا علیّ القاضیّ الطباطبائی التبریزیّ ـ قدّس الله تربته الزّکیّة ـ در جاهای مختلف از بحثها (چه در کتب مطبوعه و چه غیر مطبوعه، و چه در دفاتر یادداشتها و جُنگها) مطالب مسلّمه و مُتقَنهای را که به حقیر به طور یقین رسیده بود، ذکر نمودهام. گرچه ورود حقیر به نجف أشرف، چهار سال پس از ارتحال آن سعید بود، امّا چه از شاگردان بلافصلِ ایشان بعد از حیات در نجف و چه از خصوص استادنا و ملاذنا العلاّمة آیة الله السیّد محمّد الحسین الطّباطبائی ـ قدّس الله نفسه ـ در بلدۀ طیّبۀ قم شنیده بودم، به قدری متقن و مسلّم بود که در حکم مشاهده و حضور و استماع و رؤیت خود مرحوم قاضی بود.
اینک در اینجا1 بعضی از وقایعی را که تا به حال در جائی ننوشتهام میآورم و
سپس به مواضع ذکرِ اسم آن عالی مرتبت در کتب مطبوعه و غیر مطبوعه و جنگها اشاره میکنم، تا برای خَواصّ حقیر و یا کسانی که بخواهند بیشتر از احوال او مطّلع شوند و یا بخواهند شرحی از أحوال او را به نگارش در آورند، همچون سرور أرجمند و برادر مکرّم و معظّم خود، حضرت دانشمند ذیقدر، العَلَم العَلاّم و الطَّوْد الأفخم، صاحب سِرِّ پدر بزرگوار، و نمونۀ شرف و فضیلت و منهاج آن فقید عالیمقدار، جناب آقای حاج سیّد محمّد حسن قاضی طباطبائی ـ أطال الله فی عمره الشّریف و جَعَلَه خیراً من بُقْیا سَلَفِه العظیم و مَتَّعنا و مَتَّع المُسلمینَ من فائض أنفاسه الکریمة ـ این نوشتجات در مرأی و منظرشان قرار گیرد و در صورت تمایل، به شرح أحوال و ترجمۀ آن آیت کبیر إلهی بیفزایند؛ بمنّه و جوده و کرمه.
[کرامتی از مرحوم قاضی در پیدا شدن تسبیح آقای شیخ جواد سهلاوی]
آقای شیخ جواد سَهْلاوی (ره) گفتند:
یک شب برای زیارت کربلا با بَلَم (کشتی کوچک و قایق) از راه آب (فرات) میرفتیم، اتّفاقاً در آن بلم هم مرحوم قاضی سوار بودند؛ چون نماز عشاء را به جای آوردم و شام خوردم، دیدم تسبیح من نیست. تسبیح من از جنس شاه مقصود بود و من آن را بسیار دوست داشتم، هرچه تفحّص کردم أبداً پیدا نشد. خدمت مرحوم قاضی عرض کردم، فرمودند: إنَّ اللهَ عَلَی رَجْعِهِ لَقَادِرٌ.1
فردا صبح که سفره را باز کردم، تسبیح را در میان سفره دیدم، با آنکه این همان سفرهای بود که دیشب در آن غذا خورده بودم و پس از صرف طعام، خودم با دست خودم ته ماندۀ آن را از خردههای نان برای ماهیان دریا در شطّ تکان داده بودم!
[دفع وحشت و دهشت زوّار مسجد سهله با دعای مرحوم قاضی رحمة الله علیه]
و نیز ایشان گفتند:
یک روز که مرحوم قاضی در مسجد سهله بودند، خدمتشان عرض کردم: اینجا بعضی اوقات دزد میآید و غالباً هم با أسلحه و خنجرند؛ گرچه زوّار شب در مسجد چیز مهمّی ندارند که ایشان ببرند امّا دهشت و وحشتی آنان را فرا میگیرد؛ که عبادت شب، دیگر بر آنان مشکل میگردد. از شما تقاضا دارم دعائی بدهید که دیگر نیایند!
فرمودند: إن شاء الله دیگر نمیآیند!
از آن به بعد، دزد در مسجد سهله دیده نشد، با آنکه تا به حال قریب ده سال میگذرد.1
[رفع گرفتاری از آقا شیخ عبّاس قوچانی]
حضرت آقای آیة الله حاج شیخ عبّاس قوچانی ـ رحمة الله علیه ـ فرمودند:
وقتی، یک گرفتاری عجیبی برای من در نجف پیدا شد به طوری که قریب سی چهل نفر از أعراب به من سوء ظنّی برده بودند و من از وحشت آنان آرام و قرار نداشتم، خواب از چشمان من رفته بود.
مشکل را به محضر مقدّس مرحوم قاضی عرض کردم. ناگهان آن سوء ظنّ از میان رفت و بر همه مشهود شد که در اشتباه بودهاند! و این رفع اتّهام مِن حیثُ لا نحتسِب بود؛ زیرا بر حَسَب موازین عادی محال به نظر میرسید که این عدّۀ کثیر بدون هیچ سبب و مقدّمهای بر اصل مطلب واقف گردند.
* * *
و نیز معظّم له فرمودند:
روزی یکی از أطفال ما مبتلا به مرض سرخک شد و مرحوم قاضی مطّلع شدند و فرمودند:
چشمان او را با انگشتری پنج تن علیهم السّلام مُهر کن!
من قدری تسامح نمودم؛ یعنی به واسطۀ مشاغل و شواغل از جمله همین بیمارداری چند روز گذشت تا یک روز مرحوم قاضی به من فرمود: آیا چشمان او را مهر کردی؟! عرض کردم: نه! در صدد هستم که مُهر کنم.
مرحوم قاضی به حالت عصبانیّت فرمود:
چرا مهر نکردی؟! چرا مهر نکردی؟!
پس از آنکه طفل شفا یافت، نشانۀ یک دانۀ سرخک در چشم او باقی مانده است.
[تقاضای حاج رجبعلی خیاط از آقای قاضی]
و نیز آن مرحوم1 ـ قدّس الله روحه ـ فرمودند:
یکی از أرباب مکاشفۀ معروفِ ساکن طهران به نام حاج رجبعلی خیّاط در منزل مرحوم قاضی آمد و گفت: من حالی داشتم که تمام گیاهان خواصّ و أثر خود را به من میگفتند، مدّتی است حجابی حاصل شده و دیگر به من نمیگویند؛ من از شما تقاضا دارم که: عنایتی بفرمائید تا آن حال به من بازگردد!
مرحوم قاضی به او فرمود: دست من خالی است.
او رفت و پس از زیارت دورۀ کربلا و کاظمین و سُرَّ مَن رَءآه به نجف آمد و یک روز که جمیع شاگردان نزد مرحوم قاضی گرد آمده بودند، در منزل ایشان
آمد و از بیرون درِ اطاق سرش را داخل نموده گفت:
آنچه را که از شما میخواستم و به من ندادید، از حضرت صاحب الأمر گرفتم، و فرمود: «به قاضی بگو بیاید نزد من، من با او کاری دارم!»
مرحوم قاضی سر خود را بلند کرده به سوی او، و گفت:
«بگو قاضی نمیآید!»1
[میرزا ابراهیم عرب، صاحب اراده متین و سیر و سلوک راستین]
مرحوم حاج شیخ [عبّاس] قوچانی ـ قدّس الله سرّه ـ أیضاً فرمودند:
یکی از کسانی که خدمت مرحوم قاضی رسید و از ایشان دستور میگرفت و جزء تلامیذ وی محسوب میشد، آقا میرزا ابراهیم عرب است؛ که پس از سالیان دراز [و] ریاضتهای سخت به مطلوب اصلی نرسیده و برای وصول به کمال خدمت ایشان رسید.
وی ساکن کاظمین بود و شغلش مرده شوئی بود؛ و گویا خودش این شغل را انتخاب نموده بود که از جهت ریاضت نفس أثری قوی در نفس او داشته باشد. چون خدمت مرحوم قاضی رسید، گفت:
«من از شما تقاضا دارم که هر دستوری دارید به من بدهید ولی من در میان شاگردان شما نباشم؛ چون شاگردان شما تنبل هستند، مرا هم تنبل میکنند.»
این تشرّف و گفتگوی او با مرحوم قاضی در حالی بود که مرحوم قاضی از کنار شطّ (شطّ فرات) از کوفه به سوی مسجد سهله میرفتند و تقریباً تا نزدیک مسجد سهله سخنشان طول کشید؛ مرحوم قاضی از او پرسیدند:
آیا زن داری؟
گفت: نه، ولیکن مادری و خواهری دارم.
مرحوم قاضی به او فرمودند: روزی آنها را از کدام راه به دست میآوری؟
در اینجا که نمیتوانست این سرّ را نزد مربّی و معلّم و بزرگمردی که میخواهد از او دستور بگیرد انکار کند، از روی ناچاری و ضرورت گفت: من به هرچه میل کنم فوراً برایم حاضر میشود؛ مثلاً اگر از شطّ، ماهی بخواهم فوراً ماهی خودش را از شطّ بیرون میافکند، این طور! و با دست خود اشاره به شطّ نموده فوراً یک ماهی خودش را از درون آب به روی خاک پرتاب کرد.
مرحوم قاضی به او فرمود: اینک یک ماهی بیرون بینداز!
دیگر هرچه اراده کرد نتوانست.
مرحوم قاضی به او فرمود: باید دنبال کسب بروی و از این طریق تهیّۀ روزی نمائی!
او تمام دستورات لازم را گرفت و به کاظمین مراجعت کرد و به شغل الکتریکی و سیمکشی پرداخت و از این راه إمرار معاش میکرد و حالات توحیدی او بسیار قویّ و شایان تمجید شد، به طوری که در نزد شاگردان مرحوم قاضی به قدرت فهم و عظمت فکر و صحّت سلوک و واردات عرفانیّه و نفحات قدسیّۀ ربّانیّه، معروف و مشهور گردید؛ تا سرانجام پس از رحلت مرحوم قاضی در أثر اتّصال بدنش به تیّار کهربای شهر، (در حال چراغانی شب عیدی که در کاظمین بدان مشغول بود) از دنیا رحلت و به سرای باقی روحش پرواز نمود. رحمة الله علیه رحمةً واسعةً.
اقول: مرحوم میرزا ابراهیم عرب در میان همۀ شاگردان مرحوم قاضی به ارادۀ متین و سیر و سلوک راستین مشهور بود؛ ولی چون در کاظمین سکونت داشت حقیر را شرف ملاقاتش حاصل نشد تا در همان سالهائی که برای تحصیل به نجف اشرف مشرّف بودم در اثر حادثۀ گرفتن برق از دنیا رفت.
[ها! مشغول جَنگ هستی؟!]
و أیضاً مرحوم آیة الله حاج شیخ عبّاس فرمودند:
ما هر روز صبحها دو ساعت در محضر مرحوم قاضی میرفتیم و در این اواخر چنانچه کتابی قرائت میشد من آن را میخواندم و آن مرحوم شرح و توضیح میدادند.
یک روز صبح زود بود که به خدمتشان رسیدم و آن روز ایشان در منزل جُدَیدَه بودند (ایشان چهار عیال داشتند و هر کدام در منزلی سکونت داشتند، و از همه اولاد فراوان داشتند و هنگام فوت نُه پسر و مجموعاً حدود بیست اولاد داشتند، و در اطاق شخصی ایشان غیر از حصیر خرمائی أبداً چیزی یافت نمیشد) در آن روز که عبورم به منزلشان از کنار سُورِ نجف (دیوار کشیدۀ بلند اطراف شهر برای حفاظت از هجوم دشمن) بود که اینک خراب شده است و شهر نجف توسعه پیدا نموده و شامل قسمت جُدَیدَه هم شده است، ناگهان در فکر حملۀ وهّابیها افتادم که سابقاً به کربلا حمله کردند و هزاران نفر را کشتند و از علمآء و صلحآء و زوّار و مقیمین دریای خون جاری شد، تا آنجائی که ضریح مطهّر و صندوقش را خرد کرده و با چوبِ آن بر روی قبر مبارک قهوه درست کردند، و نشستند و خوردند؛ امّا در نجف أشرف به واسطۀ حصار آن به سور و مقاومت مردم آن از بالا و شکافهای سور، نتوانستند وارد شوند و پس از چند روزی توقّف در أطراف سور، فرار کردند.
در این اندیشه غرق شده بودم که باید ما خودمان را به أنواع سلاح مجهّز کنیم تا اگر ثانیاً حمله کردند، ریشۀ آنان را برکنیم، سلاح ما باید چنین و چنان باشد؛ و جوانان ما باید چنین و چنان فنون جنگ را بیاموزند، و همین طور در این فکر بودم و خاطرات از اطراف هجوم مینمود که به منزل آن مرحوم رسیدم و در زدم و وارد شدم؛ تا چشمشان به من افتاد، فرمودند:
«ها! مشغول جنگ هستی؟!»
عرض کردم: چه فرمودید؟ کدام جنگ؟!
فرمودند: «مقصودم جنگ با نفس أمّاره است!»
[مرحوم قاضی به شاگردان خود توصیه میکردند تا لباس سیاه نپوشند]
حاج شیخ عبّاس (ره) میفرمودند:
مرحوم قاضی همیشه لباس سفید رنگ میپوشیدند و به شاگردان خود نیز توصیه مینمودند تا لباس سیاه نپوشند. یک روز که خدمتشان رسیدم در تن من قبای قهوهای رنگ بود.
فرمودند: چرا لباس سیاه پوشیدهای؟!
عرض کردم: این که سیاه نیست!
با تندی فرمودند: «سیاه نیست؟!»
چون در شرع مقدّس، پوشیدن لباس تیرهرنگ به مثابه سیاهرنگ، مکروه است و لباسهای سفید و کم رنگ مستحب است، لباس سیاه لباس اهل جهنّم است و لباس سپید لباس فرشتگان است.
[همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست]
و أیضاً ایشان فرمودند: فلان کس (یکی از شاگردان جوان که أخیراً به خدمت مرحوم قاضی (ره) مشرّف شده بود و طبق دستور عمل میکرد، ولی مدّتی گذشته بود و برای وی فتح بابی نشده بود) روزی برای من گفت:
یک روز در میان راه که به محضر مرحوم قاضی میرفتم با خود فکر میکردم که: چون آقا میرزا علی آقا قاضی پیر شده است شاید از عهدۀ تربیت شاگرد برنیاید، خوب است حرکت کنم به همدان و به خدمت آقای حاج شیخ جواد انصاری
مشرّف گردم و از او فتح باب طلب نمایم، چرا که او نسبةً سر حال است و با شاگردان بیشتر میتواند مشغول باشد؛ همین که وارد شدم و سلام کردم و نشستم؛ مرحوم قاضی فرمود:
من چنان شرمنده شدم و سر خود را پائین انداختم که تا وقت آمدن خجل و شرمگین بودم.
[جلسات مرحوم قاضی در شبهای ماه مبارک رمضان]
و ایشان أیضاً نقل کردند از آقای سیّد محمّد کلانتر (یکی از طلاّب معروف آن زمان و یکی از علمای فعلی این زمان نجف اشرف) که:
در ماههای مبارک رمضان، مرحوم قاضی در منزل خود چهار ساعت از شب گذشته تا دو ساعت، مجلسی برای رفقای خود داشتند. یک شب من هم رفتم ببینم چه خبر است، ولی در داخل اطاق نرفتم و در ایوان مجاور نشستم و به فرمایشات ایشان گوش میدادم.
حالتی در آن شب بر من دست داد که چون بیرون آمدم و از کوچههای نجف عبور مینمودم با خود میگفتم: یا من امشب دیوانه شدهام؛ و یا تمام مردم نجف غیر از من، همه دیوانهاند!
[تأثیر کلام ملکوتی ایشان بر نفوس]
آقای سیّد ابراهیم کُماری طلبهای بود در نجف اشرف از اهل آذربایجان و بسیار اهل بحث و جدل بود، و تا حیات داشت فقط به درس مرحوم استادنا العلاّمه
آیة الله العظمی آقا شیخ حسین حلّی ـ قدّس الله نفسه ـ میآمد؛ هم به درس فقه و هم به درس اصول ایشان میآمد و به درس شخص دیگری أبداً نمیرفت. خدایش رحمت کند در همان دورانی که حقیر در نجف اشرف مشرّف بودم مریض شد و در منزل بستری شد و حقیر هم روی سوابق مودّت و آشنائی و همدرسی به دیدنش رفتم؛ ولی چند روزی بیشتر حیات نداشت و به رحمت حقّ پیوست؛ رحمة الله علیه رحمةً واسعة.ً بسیار مرد غیور و قدری هم عصبانیُّ المزاج بود؛ و غالباً در درس هم، داد و بیداد راه میانداخت، امّا استادنا الأجلّ الأکرم شیخ آقا حسین حلّی از میدان بِدر نمیرفتند و پاسخش را کاملاً میدادند، ولی او غالباً قبول نمیکرد و بر گفتار خود مُجدّ بود. از وی نقل شد که گفت:
من شنیده بودم که مرحوم قاضی مجالسی در منزل دارد و شاگردانی به خصوص دارد که آنها را به عبادت و سجدههای طویله و رفتن به مسجد کوفه و مسجد سهله و انعزال از عامّۀ مردم میخواند. با خود گفتم: این کارها خلاف شرع است و صوفیگری است. من یک روز میروم و با او مباحثه میکنم و برای او اثبات میکنم که این کارها باطل است.
یک روز به منزل ایشان رفتم، دیدم شاگردان دور تا دور اطاق محقّر ایشان نشسته، و ایشان مشغول موعظه میباشند؛ من درون اطاق دَم در نشستم. آن روز مرحوم قاضی از مرگ سخن میگفت؛ سه ربع ساعت بیشتر کلامشان به طول نینجامید که چنان حالت دهشت و وحشتی مرا فرا گرفت که فوراً به منزل بازگشتم و این حالت یک هفته در من باقی بود و در آن هفته از منزل بیرون نرفتم، چرا که چنین میپنداشتم عزرائیل در کوچه مرا میگیرد و قبض روح میکند.
[همۀ حضّار وضو دارند إلاّ...!]
أیضاً حضرت آیة الله حاج شیخ عبّاس قوچانی ـ أعلی الله مقامه ـ (در آن
شبی که مرحوم آقای حاج شیخ جواد انصاری ـ قدّس الله نفسه ـ به منزل ایشان به میهمانی دعوت داشتند، و تمام حضّار هفت هشت نفر بیش نبودند و حقیر هم در آن مجلس مدعوّ بودم) نقل کردند: قبل از گستردن طعام که خواستند با آفتابه و لگن دست حضّار را بشویند، مرحوم آقای انصاری فرمودند: «شستن لازم نیست، زیرا همۀ حضّار وضو دارند الاّ...!»
حضرت آقا حاج شیخ عبّاس میفرمودند: من فقط وضو نداشتم و این کلمۀ «الاّ» در گفتار مرحوم انصاری، راجع به من بود و این در حقیقت خبر غیبی بود که مرحوم انصاری در آن شب داد. نظیر[آن] إلاّئی که مرحوم قاضی [خبر] داد. توضیح آنکه:
وقتی برای ما صبیّۀ آقای حاج شیخ احمد آخوندیِ یزدی (کتابفروش معروف نجف) را عقد کردند و زفاف نزدیک شد، ما منزلی تهیّه نموده و جهیزیّۀ عروس را آوردند و در آن چیدند و پردهها را آویزان نمودند، و از هر جهت منزل مرتّب و منظّم و آماده بود.
در آن روزی که فردا شب آن لیلۀ زفاف بود، مرحوم قاضی به منزل ما تشریف آوردند و دیدند همۀ امور منظّم و مرتّب است و پردهها آویخته است، فرمودند:
«از هر جهت وسائل و لوازم مهیّا و انتظاری برای زفاف نیست الاّ اینکه...!»
چون آن مرحوم خارج شدند ما نفهمیدیم معنی «الاّ اینکه» چه بود، تا آنکه همان شب یک مخدّرهای از محترمات و معظّمات بیت مرحوم آخوندی فوت میکند و بدین جهت زفاف چند ماه به تأخیر میافتد؛ آنگاه برای ما روشن شد که معنی آن کلمه چه بوده است!
[احوال سالکان طریقت]
و أیضاً فرمودند:
روزی محضر مرحوم قاضی بودیم، حضرت آقای آیة الله آقا سیّد جمال الدّین گلپایگانی (ره) به دیدن مرحوم قاضی تشریف آوردند و در ضمنِ سخن از ایشان تقاضای موعظه نمودند. مرحوم قاضی گفتند:
«شما بحمد الله و المنّة جامع کمالات میباشید. منِ حقیرِ فقیر به شما چه عرض کنم؟!»
آقا سیّد جمال الدّین إصرار کردند. مرحوم قاضی فرمودند:
«من که چیزی نمیدانم و چیزی در دست ندارم، امّا اینک قبل از اینکه سرکار تشریف بیاورید، در اینجا کتابی خوانده میشد و در آنجا شرحی از أحوال بعضی از سالکان طریقت نوشته بود که حالشان این طور بود که: چون شب میشد آنچه از گردۀ نان خوراک، و از آبِ کوزه باقیمانده بود، در راه خدا إنفاق میکردند و سپس میخوابیدند.»
مرحوم آقا سیّد جمال الدّین برخاستند و خداحافظی کرده و رفتند.
[اساتید عرفانی مرحوم قاضی به نقل از خودشان]
حضرت آیة الله حاج شیخ عبّاس (ره) أیضاً میفرمودند: داستان أساتید عرفانی مرحوم قاضی (قدّه) از قرار نقل خودشان بدینطریق بوده است که: استاد اوّل ایشان، پدرشان آقا سیّد حسین قاضی، و او شاگرد امامقلی نخجوانی، و او شاگرد آقا سیّد قریش قزوینی بوده است. از این قرار که:
امامقلی نخجوانی در نخجوان در زمان شباب خود، عاشق یک پسر أرمنی میشود و به طوری عشق او بر او غالب میگردد که خواب و خوراک را از او میگیرد، و روزی که در معبر و خیابان در اندیشۀ خود با او مشغول و سراسیمه و حیاری میرفته است کسی از پشت سر دست به شانۀ او میگذارد و میگوید:
«این راه عشق نیست و این عشق درست نیست! عشق، عشق خداست و باید
به او عاشق شد.»
[تبدیل عشق امامقلی نخجوانی به عشق خدائی]
به مجرّد این کلام عشقش تبدیل به عشق خدا میشود، آن عشق به گونهای از بین میرود که أثری از آن به جای نمیماند و عشق خداوند تمام وجودش را فرا میگیرد.
پس از چند روز، باز آن مرد به او میرسد و این، از او، راه وصول و چاره میطلبد، او میگوید: «باید بروی به مکّۀ مکرّمه و در آنجا اقامت کنی تا کارت درست گردد.»
امامقلی از او دستور میگیرد و به مکّه رهسپار میشود و چهار سال درنگ میکند و به مقصودش نمیرسد، و پس از گذشت این زمان به او گفته میشود:
«باید به مشهد مقدّس خدمت حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام بروی و در آنجا به چارهات میرسی!»
امامقلی از مکّۀ مشرّفه به صوب خراسان رهسپار و سه ماه تمام در مشهد مقدّس به توسّلات و زیارات حضرت امام رضا علیه السّلام اشتغال میورزد و معذلک فتح بابی برای وی نمیشود؛ پس از گذشت سه ماه از جانب حضرت رضا علیه السّلام به او گفته میشود:
«باید به قزوین بروی نزد آقا سیّد قریش قزوینی! مطلوب تو آنجاست.»
امامقلی میگوید: من تا آن لحظه أبداً نام و نشانی از آقا سیّد قریش نشنیده و به خاطر نداشتم؛ فلهذا از مشهد به سوی قزوین حرکت نمودم و در قزوین از او جویا شدم. معلوم شد از علمای معروف و سرشناس و دارای درس و بحث، و در منزل وی رفع خصومات و مشکلات مردم میگردد.
من هم روزی به منزل او رفتم و در میان مراجعین نشستم. اطاقهای متعدّدی برای مراجعین بود و او به کارها و حوائج مردم رسیدگی مینمود؛ و من پیوسته با خود میگفتم: عجیب است که مرا بدینجا ارجاع دادهاند و در قزوین هم یک نفر
آقا سیّد قریش قزوینی بیشتر نیست! و این مرد که اهل مراجعۀ مردم و رفت و آمد و رتق و فتق عامّه است، کجا میتواند درد مرا دوا کند؟! طبعاً باید او یک مرد مُنعَزل و منزوی باشد. بالأخره نشستم تا قریب ظهر که مردم همه رفتند و من هم برخاستم که خداحافظی کنم و بروم. در این حال آقا سیّد قریش از بالای اطاق به من اشارهای نمود که بیا!
من نزد او رفتم و از اطاقهای متعدّدی مرا عبور داد تا در یک اطاق آخر وارد شدیم. در آنجا بدون آنکه من چیزی بگویم، مثل اینکه تمام امور و جریانات و أحوال من در مُشتِ اوست، دستوراتی به من داد و فرمود:
«باید به اینها عمل کنی و إن شاء الله مقصدت حاصل است و اضافه فرمود: باید به تبریز بروی و در آنجا رحل اقامت افکنده و به کسب و کار مشغول شوی!»
من به سمت تبریز حرکت نمودم و در آنجا جماعتی از صوفیان بودند که أمر بر آنها مشتبه شده بود؛ آنان صبحگاهان هر کدامشان یک دورۀ تسبیح، صاحب جواهر را لَعْن میکردند! من جلوی این أمر را گرفتم و ایشان را به راه شرع قویم و صراط مستقیم هدایت نمودم. همه آنها از صوفیان صافی ضمیر و رندان صاحب شریعت و اهل تقلید و عبادت شدند. و الحمد للّه به مقصد و مقصود رسیدم و آنچه در وعده بود صورت خارج و تحقّق یافت و نیز فهمیدم علّت اعزام من به تبریز این بوده است.
[اتّصال آقا سیّد حسین قاضی به امامقلی نخجوانی]
امامقلی در تبریز طبق فرمودۀ آقا سیّد قریش به کسب مشغول میشود و در بازار دکّانی میگیرد و آقا سیّد حسین قاضی به او متّصل میشود و به مقامات و درجات میرسد و او از فرزندش سیّد علی دستگیری میکند و فتح باب مرحوم قاضی به دست او بوده است.
آقا سیّد حسین قاضی تحصیلاتش را در سامرّاء نزدیک میرزای بزرگ (مرحوم
حجّة الاسلام حاج میرزا حسن شیرازی) فرا میگیرد؛ و چون فارغ التّحصیل میشود و دارای مقامات علمی و فقهی میگردد، با اجازۀ مرحوم میرزا به تبریز مراجعت میکند و در تبریز در اُمور عرفانیّه و راه خدا و سیر و سلوک و معرفت از مرحوم امامقلی دستور میگیرد. بنابراین مرحوم آقا سیّد حسین قاضی جامع کمالات علمی و فقهی و عرفانی است. روزها به دکّان مرحوم امامقلی میرفته و ساعتی مینشسته و کسب فیض مینموده است.
امامقلی مردی بلند قامت بوده است و پیوسته حتّی در موقع کار و خرید و فروش ساکت بوده است، در عین وقار و سکوت، مشتریان را راه میانداخته و به حوائجشان رسیدگی مینموده است.
مرحوم آقا میرزا علی قاضی در تبریز تا سنۀ 1313 که به نجف اشرف مشرّف میشود (یعنی تا بیست و هشت سالگی) در تحت تربیت علمی و فقهی و عرفانی این پدر بزرگوار بوده است و فتح باب عرفانی و کشف امور غیبیّه به أمر و تحت نظر پدرش بوده است. چون به نجف مشرّف شد، پس از یک سال پدرش رحلت میکند و او را در وادی السّلام دفن میکنند.
شرح حال مرحوم حاج محمّد قلیخان نخجوانی استاد والد مرحوم قاضی (ره)
بالجمله پدر مرحوم قاضی از تربیت شدگان حاج محمّد قلی هستند و داستان ایشان آن است که:
هنگامی که والد مرحوم قاضی خواستند از سامراء به تبریز حرکت کنند، هنگام تودیع، استاد ایشان مرحوم حاج میرزا محمّد حسن شیرازی ـ أعلی الله مقامه ـ به ایشان فرمودند:
«در بیست و چهار ساعت، تمام ساعات را که برای مردم کار میکنی یک
ساعت را برای خود باقی گذار و در آن ساعت به کارهای محاسبه با نفس پرداز!»
پس از چند سال که یکی از اهالی تبریز به سامراء آمدند مرحوم میرزا از حالات مرحوم والدِ قاضی سؤال کردند در جواب گفته بود:
«آن ساعت را که شما فرمودید فعلاً تمام ساعات ایشان را گرفته و ایشان انزوا اختیار کرده، شبانهروز به کار خود مشغولند!»
بالجمله آنکه والد مرحوم قاضی با حاج محمّد قلی مراوده پیدا کرده و از شاگردان ایشان بوده است. هنگامی که مرحوم قاضی در سن جوانی از تبریز به نجف برای تحصیل حرکت کردند دستوراتی از والد خود داشتهاند، منتهی الأمر از وجود آقای سیّد احمد کربلائی نیز استفاده نموده و با ایشان بسیار حشر داشتند.1
در ترجمه حال آقا سیّد قریش قزوینی
در کتاب مینودَر یا باب الجنّة قزوین، جلد 2، صفحه 507، در تحت شمارۀ 913، دیوان عاصی قزوینی را آورده است و گفته است:
«سراینده: سیّد حسین ابن حاجّ سیّد قریش حسینی قزوینی.
حاج سیّد قریش از سادات صاحب نفس و اهل سلوک بود و از علم و فضل بهره وافی داشت و از أقطاب سلسلۀ ذهبیّه به شمار میآمد، چنانکه در شرح حال وی آمده است: حاج امامقلی تبریزی دست ارادت به وی داده است و سیّد نیز سرمایهای به او داده امر فرمود: به تبریز رفته و به تجارت مشغول باشد.»
در اینجا سه صفحه در شرح حال سیّد حسین آورده است.2
[مصاحبت میرزا با آقا سیّد احمد کربلائی و آیة الله حاج سیّد مرتضی کشمیری]
أیضاً حضرت آیة الله1 ـ مغفور له ـ میفرمودند:
پس از ارتحال والد معظّمشان، (مرحوم قاضی) صحبت دو نفر از أعلام نجف أشرف را ادراک نمودند: اوّل آیة الله حاج سیّد أحمد کربلائی طهرانی، و دوّم آیة الله حاج سیّد مرتضی کشمیری ـ أعلی الله تعالی مقامهما الشَّریف ـ امّا این دو بزرگوار به عنوان استاد برایشان نبودهاند، بلکه به عنوان همصحبت و رفیق طریق، و پیشرو ملازم.
دو آیت عظیم الهی که در سفر و حضر غالباً با آنها ملازم و از أطوار و سکنات، [و] حرکات و مشاهدۀ أحوال و تعبّد و تهجّد و توکّل و صبر و إرادۀ متین و علوم آنها بهره مییافته است، و چون تفاوت سنّ میان مرحوم قاضی و آن دو بزرگمرد بسیار بوده است و ملازمت و پیوستگی (آن هم در سالیان متمادی) برقرار و بر دوام بوده است، در میان اذهانِ بعضی گمان میرفت که این ارادت به عنوان تَتَلْمُذ و شاگردی است، امّا چنین نبوده است.
امّا آیة حقّ آیة الله حاج سیّد احمد کربلائی طهرانی ـ قدّس الله تربته ـ پس از مرحوم آقا سیّد حسین قاضی هجده سال عمر کرد و بنا به کلام آقا حاج شیخ آقا بزرگ طهرانی، در نُقباء البشر جلد 1، صفحه 87 و 88، وفاتشان در 27 شهر شوّال المکرّم سنۀ 1332 روز جمعه، در تشهّد آخر نماز عصر بوده است.
مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ طریقۀ عرفان و توحید مرحوم حاجّ سیّد احمد را قبول داشته است و دستورات آن مرحوم را که طبق رویّه و منهج استاد بزرگ، آخوند ملاّ حسینقلی همدانی بوده است به شاگردان خود میداده است، و
راه و روش مستقیم را معرفت نفس، در راه طریق تعبّد تامّ و تمام به شرع انور میدانسته است، و بدین جهت بعضاً هم از او تعبیر به استاد میکرده است.
امّا آیة الله حاجّ سیّد مرتضی کشمیری ـ قدّس الله سرّه ـ مرحوم قاضی با ایشان مدّت ده سال مراوده داشته است.
مرحوم صاحب اعیان الشّیعة در جلد 48، صفحه 53 و 54، از طبع دوّم تحت شمارۀ 10947 گوید: «او در 13 شوّال سنۀ 1323 در کاظمین رحلت کرد و جنازهاش را به کربلا آورده و در حجرۀ سوّم سمت راست کسی که از دَرِ معروف به زینبیّه خارج میشود دفن کردند.»
آیة الله کشمیری در فنون عدیده، از تفسیر و حدیث و فقه و اصول و أدبیّات و غیرها متضلّع بود، و امّا غالب بر أمر ایشان زهد و کرامت و صبر و استقامت و بیاعتنائی به دنیا و فتح ابواب مکاشفات برزخیّه و ریاضات شاقّه بوده است.
مرحوم قاضی از أدب او و مراعات نمودن مستحبّات و آداب شرعیّه و توسّلات به ائمّه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین داستانهائی را نقل مینمود؛ میفرمود:
مدّتی در کاظمین مریض بود و دخترش از او پرستاری میکرد و او پیوسته شرمنده و خجل بود که دختری از دختران رسول الله و از ذرّیّۀ طیّبۀ بتول عذرا از او مراقبت میکند و زحمات او را تکفّل مینماید.
به او میگفتند: آخر این دخترِ خود شماست، غریبه نیست! میفرمود:
«دختر من باشد، این دختر من بودن نسبت او را از رسول الله بر نمیدارد! دختر رسول خدا به خدمت من قیام کرده است.»
[زهد و قناعت در زندگی آقا سیّد مرتضی کشمیری]
روزی مرحوم قاضی فرمودند: یک موقع، غذا را در بیت آن مرحوم صرف
کردم. موقع غذا فقط به قدر دو نعلبکی برنج پخته آوردند، یکی را او نزد خود گذارد و یکی را نزد من نهاد؛ خودش فقط همان مقدار غذایش بود که خورد و سیر شد! امّا برای من آن مقدار کفایت نمیکرد، آن را خدمت آن مرحوم صرف کردم و چون از نزد او بیرون شدم، غذای معمولی خود را مصرف نمودم.
[دستمال متبرّک و هدیۀ آقا سیّد مرتضی کشمیری به مرحوم قاضی]
حضرت عارف عالیقدر آقای حاج سیّد هاشم حدّاد که از مبرَّزترین و قدیمیترین و محبوبترین شاگردان مرحوم قاضی است میفرمود:
شاید بیست سال و یا متجاوز از آن، از رحلت مرحوم حاج سیّد مرتضی کشمیری ـ رضوان الله علیه ـ میگذشت که یک روز مرحوم قاضی دستمالی ابریشمی را از جیب خود بیرون آوردند و بوسیدند و به من نشان دادند، و دو مرتبه آن را تا کرده و در جیبشان نهادند و فرمودند: این دستمال را مرحوم حاج سیّد مرتضی کشمیری به من هدیه داده است.
عرض کردم: عجبا! گویا أبداً شما این دستمال را استعمال ننمودهاید و پس از این سالیان متمادی نو و تازه است!
فرمودند: «این هدیه، هدیۀ آقا حاج سیّد مرتضی است، من از آن تبرّک میجویم! این دستمال خیلی محترم است.»
[پاره شود شکمی که چهار بچّه سیّد بزاید و علویّه نشود!]
و أیضاً حضرت آقای حاج سیّد هاشم میفرمود: هر وقت مرحوم قاضی به کربلا میآمد، در منزل ما وارد میشد و پیوسته به مادر ما علویّه خطاب میکرد، با آنکه مادر ما سیّده نبود؛ یک روز به محضرشان عرض کرد:
شما به ما علویّه میگوئید با آنکه من سیّده نیستم، آیا این از باب تجلیل و تبجیل است؟! من که قابل نیستم عنوان علویّه بر من گفته شود.
مرحوم قاضی با شدّت و تندی فرمودند:
«پاره شود شکمی که چهار بچّه سیّد بزاید و علویّه نشود!»
[إهانت به بچّه سیّد، إهانت به رسول الله است!]
باز روزی که مرحوم قاضی از نجف به کربلا آمدند، پس از چند لحظهای توقّف در منزل بیرون رفتند، من هم در خدمتشان رفتم. چند قدمی که رفته بودیم یکی از أطفال من به دنبال من دوید و با من میآمد، من به آن مرحوم عرض کردم: اجازه بدهید من این ... را منزل بگذارم و بیایم!
ناگهان مرحوم قاضی ایستاد و عصای خود را به زمین کوفت و چهرهاش سرخ شد به طوری که رگهای گردن و پیشانی برآمد و گفت:
«نَشُد! نَشُد! سیّد هاشم چه گفتی؟!»
عرض کردم: این بچّه مزاحم است، گفتم او را در منزل بگذارم و بیایم!
فرمودند: «این چه تعبیری بود که نمودی؟!»
عرض کردم: بچّۀ خود من است و این کنایه از پستی خود من بود.
فرمودند: «دیگر حقّ این گونه تعبیر را نداری! خودت و أطفالت همه سادات و اولاد رسول خدایند. إهانت به بچّه سیّد، إهانت به رسول الله است!»
خود مرحوم قاضی همیشه فرزندان خود را با عنوان آقا صدا میزدند: آقا سیّد مهدی، آقا سیّد تقی، آقا سیّد محمّد حسن، و میفرمودند:
«ایشان اولاد رسول خدایند غایة الأمر با فاصلۀ بیشتری، تکریم و تجلیل از آنها فرض است گرچه اولاد من باشند.»
[عمامه تاج رسول الله و فرشتگان است]
مرحوم قاضی عِمامۀ خود را هر وقت میخواستند به سر بگذارند، دو دستی بر میداشتند و میبوسیدند و بر سر میگذاردند؛ و همچنین در وقت خواب هرگاه
از سر میخواستند بردارند، دو دستی بر میداشتند و میبوسیدند و در کناری مینهادند و میفرمودند:
«حرمتِ عمامه واجب است، عمامه تاج رسول الله است، عمامه تاج فرشتگان است.»1
[نظافت و تمیزی در ظاهر ایشان]
به قدری عمامۀ مرحوم قاضی و پیراهن و قبایشان نظیف و تمیز بود که در این نیمقرنی که در نجف اشرف بودند أبداً خالی و یا لکی و یا چرکی در آن مشاهده نشد و در نظافت ضربالمثل بودند؛ ولی جوراب نمیپوشیدند و لباسشان در زمستان و تابستان به رنگ سپید بود و در گرمای تابستان تکمههای پیراهن و قبا را باز میگذاردند.
مرحومِ رضوان مقام آیة الله حاج شیخ عبّاس قوچانی ـ قدّس سرّه ـ میفرمود مرحوم قاضی فرمود: «امروز آقا سیّد محسن حکیم در بازار که میرفتم به من گفت: سزاوار است حضرت عالی تکمههای خود را در ملأ عامّ ببندید! اگر باز این کلام را تکرار کرد به او میگویم: چه دلیل شرعی دارید؟!»
[حالِ آقا حاج سیّد مرتضی با سخنان اهل توحید مثل شخّاطه (کبریت) بود]
مرحوم قاضی میفرمود: حاج سیّد مرتضی کشمیری به مقام توحید حقّ تعالی و عرفان محض ذات أحدیّت نرسیده بود، تمام کمالاتشان در أطوار عوالم و کرامات و مجاهدۀ با نفس و امثالها دور میزد و ما با ایشان، دست به عصا راه میرفتیم که از طرفی آزرده خاطر نشود و از طرفی مصاحبت و صحبت و آداب ایشان برای ما بسیار نافع بود.
و میفرمود: آقا حاج سیّد مرتضی با سخنان اهل توحید مثل شخّاطه (کبریت) بود که فوراً آتش میگرفت و تاب تحمّل نمیآورد.
[تهیدستی و سختی معیشت ایشان]
مرحوم قاضی أبداً دیده نشد که در منزل برای خود میوه بخرند، در تابستانهای گرم میوۀ ایشان دوغ بود!
یک روز موقع عصر من1 در مدرسۀ هندیه در حجرۀ ایشان خدمتشان بودم، نزدیک غروب بود، یکی از آقازادگان ایشان که از یک منزل ایشان بود، آمد و گفت:
چراغ، نفت و فتیله ندارد؛ پول بدهید تا نفت و فتیله بخریم.
مرحوم قاضی فرمود: پول ندارم.
رفت و برگشت و گفت: فلان چیز را میخواهیم، پول بدهید!
مرحوم قاضی فرمود، پول ندارم.
رفت و برگشت و گفت: فلان چیز را نداریم، پول بدهید!
مرحوم قاضی فرمود: پول ندارم.
آن آقازاده شروع کرد به تندی کردن و با خشونت سخن گفتن که: این وضع نمیشود، این زندگی نمیشود، خانه غذا میخواهد، چراغ میخواهد، چه میخواهد، چه میخواهد، شما در حجره نشستهای و هی میگوئی پول ندارم.
کار بدینجا که رسید، مرحوم قاضی فرمود: بیا و این کَتِه را خالی کن، شاید خداوند فرجی بکند و پولی یافت شود!
آقازاده مشغول خالی کردن کتۀ اطاق شد، أشیاء مندرس و کهنه و غیرها را بیرون آورد و گفت: وجهی یافت نشد.
مرحوم قاضی فرمود: باز هم جستجو کن!
جستجو کرد و یافت نشد.
فرمود: در خاک ته کته خوب تفحّص کن شاید در آن میان یافت شود! چون قدری از خاک را برداشت در آنجا دو عدد روپیه یافت و خوشحال شد.
مرحوم قاضی فرمود: اینک این دو روپیه را بردار و از آن نفت و فتیله و طعام و هرچه میخواهی تهیّه کن!
فقر و تهیدستی از جانبی و از جانب دیگر، از استقامت و تمکین و شادابی مرحوم قاضی داستانها و حکایتها بر سر زبانهاست و این نیست مگر خروج وی از جزئیّت و پیوستن او به کلّیّت به طوری که از تعلّقات مادّه و زمان و مکان بیرون آمده و به ولایت مطلقۀ إلهیّه پیوسته و مصداق حقیقی ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾1 دربارۀ او تحقّق یافته است.
حضرت استادنا الأکرم حاج سیّد محمّد حسین طباطبائی ـ قدّس الله سرّه ـ میفرمودند: در أیّامی که ما در نجف اشرف تحصیل مینمودیم و تحت تربیت آن استاد گرامی بودیم، روزی در مدرسه به حضورشان نشسته بودیم و ایشان چنان حالت تمکین و وجد و حاوی عظمت و وسعت روحی بود که قابل توصیف نیست. در این حال یکی از آقازادگان ایشان از یک منزل آمد و گفت:
مادرم وضع حمل نموده است، وجهی برای قابله بدهید!
فرمودند: چیزی نیست!
رفت و برگشت و گفت: برای قابله صابون و ... میدهند.
فرمودند: چیزی نیست.
رفت و طفلی آمد و گفت: حال که چیزی نیست برای قابله جیگاره (سیگار) بدهید!
فرمودند: آن هم نیست.
[عبادت و تهجّد مرحوم قاضی در مسجد کوفه]
آقای حاج شیخ عبّاس قوچانی، (وصیّ آن مرحوم که مدّت سیزده سال کسب فیوضات از محضر آن مرحوم نموده است) میفرمود:
مرحوم قاضی یک حجره در مسجد کوفه داشت و یک حجره در مسجد سهله، و با آنکه چهار عیال داشت غالباً در مسجد کوفه و یا مسجد سهله بود و بسیاری از شبها را در آنجا بیتوته میکرد و به تهجّد و تلاوت قرآن و شب زنده داری میگذرانید، و غالباً هم مسافت میان نجف و کوفه و یا سهله را پیاده میپیمود و در بین راه غرق ذکر خدا بود، و گهگاهی هم این راه را با واگون اسبی که روی ریل حرکت میکرد و میان کوفه و نجف دایر بود طیّ مینمود.
[دیدی خداوند قادر است؟!]
و برای رفتن به کوفه که یکی دو روز ممکن بود به طول انجامد، قند و چای و جیگاره، گذشته از نان و دوغ که غذای معمولی او بود، لازم بود. یکی از شاگردان او که تازه به او پیوسته بود، حکایت کرد که:
روزی مرحوم قاضی را دیدم از بازار بزرگ (بازار ساعت) به طرف دروازه کوفه میرود. دانستم که قصد مسجد کوفه را دارد و من میدانستم که او فِلسی هم در جیب ندارد، در شگفت افتادم که ایشان قند و چای و جیگاره حتماً لازم دارد! گذشته از این هم هوا گرم است و پیاده رفتن امکان ندارد.
ایشان که با کمال طمأنینه بازار را طیّ مینمود، من هم از پشت سر او میرفتم تا ببینم آخر کار به کجا منتهی میشود؟! به أواخر بازار که رسیدیم، یک مرد عرب که سر و صورت خود را با چفیّه کوفیّه (دستمال سربند) پیچیده بود و به صورت از أعراب مُعَیْدی بود، آمد و در مقابل ایشان، و یک اسکناس یک دیناری به ایشان داد.
مرحوم قاضی روی خود را به عقب برگردانده و به من فرمود: دیدی خداوند قادر است؟!
من بسیار شرمنده شدم! زیرا دانستم از تمام افکار و خاطرات من او اطّلاع داشته، و سبب سازی خداوند را بدینگونه به من گوشزد نموده است.
[موهبتی به ظاهر کوچک ولی بسیار گره گشا]
باز شاگردی دیگر از شاگردان مرحوم قاضی میگفت: روزی من با آن بزرگمرد به مسجد سهله رفته بودیم؛ مرحوم قاضی در بعضی از مقامات (مقام حضرت ابراهیم علیه السّلام) نماز میخواند، در حال قنوت که کف دستها را به سوی آسمان بلند کرده بود یکی از أعراب مُعَیْدی یک فِلس در کف دست ایشان نهاد؛ ایشان که نماز را تمام کردند آن فِلس را محترم شمرده و محفوظ داشتند و رو کردند به من و فرمودند:
«خداوند بعضی اوقات موهبتهای به ظاهر حقیر به انسان میرساند که بعداً به واسطۀ آن مشکلاتی را مرتفع میسازد. کارهای خداوند همه از روی مصلحت است، خواه فکر ما برسد، یا نرسد.»
آن شاگرد میگفت: من در خدمت مرحوم قاضی از مسجد سهله به مسجد کوفه آمدیم، مرحوم قاضی خواست تجدید وضو نماید، (از داخل مسجد کوفه به طرف مشرق که خارج از مسجد است و در آنجا وسائل نظافت و شیرهای آب قرار دارد) همین که خواستیم عبور کنیم مرحوم قاضی چشمش افتاد به یکی از أعلام و معروفین نجف که در خارج مسجد از آب لوله مشغول وضو گرفتن بود. از همانجا برگشت و در خارج مسجد در قسمت شمالی (جنب درِ مسجد که آبها را داخل در لولههنگها نموده و برای تجدید وضو و تطهیر مردم آماده کرده و قیمت هر کدام یک فلس بود) مرحوم قاضی آن فلس را داد و یک لولههنگ آب خرید و با آن
وضو گرفت و داخل مسجد شد و به سوی حجرۀ خود رفت تا به نماز و اورادش مشغول شود. مرحوم قاضی به من فرمود:
«آن شخص را که دیدی، میدانی که از أعلام و معاریف نجف است و اگر من آنجا میرفتم طبعاً باید با او سخن بگویم و سلام و علیک ووو، این گفتارهای بیمورد و تعارفات رسمی غالباً در مواقع غیر لازم و ضروری صورت میگیرد و بالنّتیجه حال توجّه و حضور را در عبادت پائین میآورد؛ من با آن فِلس رفع محذور نمودم و از برخورد و ابتلای با سخنان بیهوده و بلافائدهای که وقت و حال و نشاط عبادت را میرباید، خود را خلاص نمودم. حالا فهمیدی که آن فلس یک موهبت و إعطاء عظیم إلهی بود که در آنجا مِنْ حیثُ لا نَحتسِب داده شد تا در اینجا موفقیّت و حال و وقت و نشاط عبادی ما را تضمین نماید؟!»
[نعمَ الرّجُلُ أن یکونَ فقیهًا صوفیًّا]
مرحوم قاضی دارای دو جنبۀ علم و عرفان بود؛ یعنی در علوم ظاهریّه فقیهی عظیم و عالمی جلیل و در علوم باطنیّه عارفی واصل و انسانی کامل بود که أسفار اربعه را طیّ نموده و جمع میان ظاهر و باطن و شریعت و طریقت، او را به تمام معنی الکلمه به وادی حقیقت علی التّحقیق رهبری نموده بود؛ و به علمائی که پیوسته به نوشتن کتب ظاهری و بحثهای بلاطائل و مفصّل اصولِ فقه میپرداختند و بالنّتیجه دستشان از معرفت تهی میماند خرده میگرفت و در نزد شاگردان خود این طریقه را تقبیح مینمود.
و همچنین با دراویش و متصوّفهای که به ظاهر شرع اهمیّت نمیدهند سخت در معارضه و نبرد بود و میفرمود:
«سلوک راه خدا با عدم اعتنای به شریعت که نفسِ راه و طریق است، جمع میان متضادّین و یا متناقضین است.»
خودش به قدری در إتیان مستحبّات و ترک مکروهات، ساعی و کوشا بود که در نجف اشرف در این أمر ضربالمثل بود. به طوری که بعضی از معاندین و کور چشمانی که قدرت تابش این نور و حقیقت را نداشتند و همیشه در حوزهها و بالأخصّ در نجف هم، کم و بیش یافت میشوند و لانه مینمایند و تا بتوانند به واسطۀ اتّهامات میخواهند چهرۀ حقیقی عارفی جلیل و انسانی وارسته را مسخ کنند، میگفتند:
«این درجۀ زهد و عبادت و التزام به مستحبّات و ترک مکروهاتِ قاضی، برای گول زدن عامّه و شبهه در طریق است، و گرنه وی یک صوفی است که به هیچ چیز معتقد نیست و ملتزم نیست.»
روزی در مجلسی عظیم که بسیاری از مراجع و علمای فقه و حدیث از جمله مرحوم آیة الله آقا سیّد أبوالحسن اصفهانی و آقا ضیاء الدّین عراقی و غیرهما بودند و کلام در میانشان ردّ و بدل بود، مرحوم قاضی با صدای بلند به طوری که همه بشنوند فرمود:
«نعمَ الرّجُلُ أن یکونَ فقیهًا صوفیًّا!» و این مانند ضربالمثلها از کلمات مرحوم قاضی به جای ماند. فقیه یعنی عالم به شریعت و أحکام، و صوفی یعنی عالم به راههای نفس أمّاره و طریق جلوگیری از دامهای شیطان و مبارز و مجاهد با مشتهیّات نفسانی برای رضای خاطر ربِّ محمود و پروردگار منّانِ ذوالطَّول و الإحسان.
[دیدگاه مرحوم قاضی در مراتب بعضی از عرفاء و شعراء]
مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ سعدی شیرازی را اهل حال و سلوک نمیدانستند، بلکه وی را دانشمندی حکیم تعبیر مینمودند و میفرمودند: اشعار او ﴿مِمَّا لَمۡ يُذۡكَرِ ٱسۡمُ ٱللَهِ عَلَيۡهِ﴾1 است؛ آری یک غزل دارد که انصافاً خوب سروده
است و آن این است:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست | *** | عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست |
به غنیمت شِمُر ای دوست، دم عیسی صبح | *** | تا دل مرده مگر زنده کنی، کاین دم از اوست |
نه فلک راست مسلم، نه ملک را حاصل | *** | آنچه در سرّ سویدای بنیآدم از اوست |
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست | *** | به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست |
زخم خونینم اگر به نشود به باشد | *** | خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست |
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد | *** | ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست |
پادشاهیّ و گدائی بر ما یکسانست | *** | که برین در همه را پشت عبادت خم از اوست |
سعدیا گر بکند سیل فنا خانۀ دل | *** | دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست1 |
امّا ملاّی رومی را عارفی رفیع مرتبه میدانستند و به اشعار وی استشهاد مینمودند و او را از شیعیان خالص أمیرالمؤمنین علیه السّلام میشمردند و قائل بودند که محال است شخصی به مرحلۀ کمال انسانی برسد و ولایت برای او مشهود
نگردد و میفرمودهاند:
«وصول به توحید فقط از ولایت است و ولایت و توحید یک حقیقت است؛ بنابراین بزرگان از معروفین و مشهورین از عرفاء که اهل سنّت بودهاند یا تقیّه میکردهاند و در باطن شیعی بودهاند و یا به کمال نرسیدهاند.»
به محیی الدّین عربی و کتاب فتوحات مکّیۀ او بسیار توجّه داشتند و میفرمودهاند:
«محیی الدّین از عرفای کاملین است و در فتوحات وی شواهد و أدلّهای فراوان است که او شیعه بوده است و مطالبی که مناقض با اصول مسلّمۀ اهل سنّت است بسیار است. محیی الدّین کتاب فتوحات مکّیّه را در مکّۀ مکرّمه نوشت و سپس ـ تمام آن را که مجموعاً چهار جلد است ـ اوراق آن را بر روی سقف کعبه پهن کرد، و گذارد یک سال بماند تا به واسطۀ باریدن باران مطالب باطلهای اگر در آن است شسته شود و حقّ از باطل مشخّص گردد. پس از یک سال باریدن بارانهای پیاپی و متناوب چون اوراق گسترده را جمع نمود، مشاهده کرد که حتّی یک کلمه هم از آن شسته نشده و محو نگردیده است.»1
مرحوم قاضیّ (ره) حافظ شیرازی را عارفی کامل میدانستند و اشعار مختلف آن را شرح منازل و مراحل سلوک تفسیر مینمودند، ولی معتقد بودند که ابن فارض مصری از وی أکمل است؛ و از دیوان حافظ و از اشعار ابن فارض در نظم السّلوک (تائیّۀ کبری) و غیره بر این مطلب شواهدی ذکر مینمودهاند؛ از جمله میفرمودند: در تمثیل و بیان أصالت عشق و تَیَمان و محبّت خداوندی حافظ میگوید:
[تفسیر اشعاری در باب عشق از ابن فارض مصری]
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم | *** | با شیر اندرون شد و با جان به در شود1 |
[تفسیر اشعاری در باب عشق از ابن فارض مصری] و همین محبّت و عشق را ابن فارض بدین عبارت بازگو میکند:
وعِندیَ مِنها نَشوَةٌ قَبلَ نَشأتی | *** | مَعی أبَدًا تَبقَی و إنْ بَلِیَ الْعَظمُ2 |
یعنی «عشق و مستی من از شراب او پیش از خلقت و ایجاد من است و همین طور إلی الأبد باقی خواهد ماند گرچه استخوانم بپوسد.»
حافظ ابتدای عشق را بدوِ خلقت مادّی و طبیعی گرفته و انتهایش را مرگ طبیعی میداند، امّا ابن فارض ابتدایش را قبل از خلقت (به هزار و هزاران سال یا بینهایت پیش) و ختمش را أبداً تصوّر نمیکند، بلکه میگوید: این محبّت اصولاً خاتمه ندارد و إلی الأبد (به هزار و هزاران سال یا بینهایت پس) باقی خواهد ماند.
و حقّاً ابن فارض در این بیت معنی تجرّد از زمان و مکان را برای نفس آدمی، و أبدیّت و أزلیّت را برای وی در سیر مدارج نزول و صعود، در این نکته گنجانیده است که شعر حافظ بدین ذروه نرسیده است.
ابن فارض در بیتِ پس از این بیت میگوید:
عَلَیکَ بِها صِرفًا، و إنْ شِئتَ مَزجَها | *** | فعَدلُکَ عَن ظَلمِ الحبیبِ هُوَ الظُّلمُ |
ظَلْم (با فتحۀ ظاء) به معنی آب دهان است، و معنی این بیت این طور میشود:
«بر تو باد به ذات و نفس محبوبه و عدم تجاوز و تنازل از آن به چیز دیگری! و اگر أحیاناً خواستی از ذات و نفس او تنازل کنی و آن ذاتِ صرف و نفس مجرّد و نور او را به چیز دیگری مخلوط و ممزوج نمائی، متوجّه باش که در
این صورت فقط به آب دهان او تجاوز کن و آن را با ذات محبوبه درهم بیامیز! و مبادا غیر از آب دهن وی به چیزی غیر آن توجّه نمائی که این ستمی است بزرگ! بلکه یگانه ظلم.»
مرحوم قاضی میفرموده است: مراد از «ظَلم الحبیب» آل محمّد میباشند که در این بیت دعوت به توحید محض است، و استغراق در ذات أحدیّت و عدم تنازل از آن به هر چیز دگری که فرض شود و تصوّر گردد. امّا آل محمّد علیهم السّلام در این تعبیر عرفانی راقی و کنایۀ بدیعۀ سلوکی به منزلۀ ظَلم الحبیب (یعنی آب دهان محبوبه که شیرینتر و خوشگوارتر و آرامبخشتر از هر چیز است) میباشند و از ذات محبوبه گذشته هیچ چیز به حلاوت آن نیست. در این صورت، در مقام کثرت و تنازل از آن وحدت حقیقیّه فقطّ به آل محمّد علیهم السّلام تجاوز کن، و با آنان بیامیز که در هیچ یک از نشئآت عالم وجود از ملک و ملکوت به مثابۀ آنان موجودی آرامبخشتر، و به مانند ایشان از جهت سعۀ ولایت و گسترش آیتیّت و أقربیّت به ذات أحدیّت، چیزی نیست.
مکیدن لبان و نوشیدن آب دهان محبوبه، از لحاظ قرب و فناء و اندکاک در هستی ذات و نفس محبوبه، بزرگترین و قویترین چیزی است که اتّحاد با خود محبوبه را میرساند و در صورت مزج و خلط وی با چیز دیگر از خود محبوبه حکایت میکند.
و در این تشبیه و استعارۀ بدیعۀ عرفانیّه، آل محمّد علیهم السّلام را با حضرت ذات أحدیّت و فناء و اندکاک در آن ذاتِ ما لا إسمَ لَهُ و لا رسمَ لَهُ چنان متّحد و واحد قرار داده است که أقرب از آن متصوّر نیست؛ بنابراین «ظَلم الحبیب» که در مقام بقاء بعد از فناء لازم و برای سالک ضروری است غیر از عترت حضرت ختمی مرتبت و آل محمّد نخواهد بود.
شاهد بر این معنی، این عارف بزرگ در یائیّۀ خود میگوید:
ذَهَبَ العُمرُ ضیاعًا و انْقَضـَی | *** | باطِلاً إذ لَم أفُزْ مِنکُم بـشَیء |
غَیرَ ما اُولِیتُ مِن عِقدِی ولا | *** | عِترَةِ المَبعُوثِ حَقًّا مِن قُـصَیّ1 |
«عمر من ضایع شد و به باطل گذشت؛ چرا که به من از حقیقت شما هیچ چیز نرسیده است و بدان کامیاب نشدهام غیر از عقد و گرۀ ولایت عترت برانگیخته شدۀ به حقّ از أولاد قُصَیّ (عترت و خاندان محمّد بن عبدالله ... ابن قُصَیّ) که آن به من عنایت شده است.»
یعنی نتیجۀ یک عمر، سیر و سلوک إلی الله، وصول به ولایت عترت طاهره و گره خوردن و عقد ولآء ایشان است که به طور مِنحَه و بخشش به من إعطاء شده و من از آن کامیاب و فائز گردیدهام.
از اینجا اوّلاً: به دست میآید که سیر و سلوک صحیح و بیغشّ و خالص از شوائب نفس أمّاره، بالأخره سالک را به عترت طیّبه میرساند و از أنوار جمالیّه و جلالیّه ایشان در کشف حجب بهرمند میسازد، و ابن فارض که مسلَّماً از عامّه بوده و مذهب سنّت را داشته است و حتی کنیه و نامش «أبوحَفص عُمَر» است، در پایان کار و آخر عمر از شربت معین ولایت سیراب و از آب دهان محبوب أزل، سرشار و شاداب گردیده است.
[عدم وصول به مقامات توحیدی بدون ولایت امامان شیعه]
و ثانیاً: همان طور که مرحوم قاضیّ ـ قدّس الله نفسه ـ فرمودهاند، وصول به مقام توحید و سیر صحیح إلی الله و عرفان ذات أحدیّت ـ عزّ اسمه ـ بدون ولایت إمامان شیعه و خلفای راشدین از أولاد علیّ بن أبیطالب و بتول عذرآء صلوات الله علیهما محال است؛ این امر دربارۀ ابن فارض مشهود و دربارۀ بسیاری دیگر از عرفای عالیقدر همچون محیی الدّین عربی و ملاّ محمّد رومی و فرید الدّین عطّار نیشابوری و أمثالهم، به ثبوت و تحقّق پیوسته است.
مرحوم قاضی (ره) خواندن علم حکمت را مُغنی نمیدانستند؛ و بدون سیر و سلوک عملی و ریاضات شرعیّه و عرفان عملی، میفرمودند مشکل حلّ شدنی نیست؛ امّا خواندن حکمت و فلسفۀ ملاّ صدرای شیرازی و حاجی سبزواری را مفید میدانستهاند. و وصیّ أرجمند ایشان، حضرت رضوان مقام، آیة الله حاج شیخ عبّاس قوچانی ـ قدّس سرّه ـ دورههای عدیدهای را در نجف اشرف از شرح منظومه و أسفار اربعه تدریس کردهاند.
[اهتمام مرحوم قاضی بر دوام طهارت]
دوام طهارت از دستورات حتمیّۀ مرحوم قاضی به شاگردان خود بود؛ خود آن مرحوم نیز لحظهای بدون وضو و یا بدون غسل نمیماند. چون آب شیرین در آن زمان در نجف کمیاب و گران قیمت بود و از کوفه با مشک حمل مینمودند، ایشان میفرموده است:
«چون آب شور برای چشم مضرّ است، من در هنگام وضو فقط صورت خود را با آب شیرین میشویم و دستهای خود را با آب چاه.»
در آن زمان، یک حمّام در منزل کسی نبود. حمّامها عمومی و حمّام نجف منحصر به دو حمّام بود: حمّام قیصریّه و حمّام علی آقا، و شبها حمّامها بسته بود. مرحوم قاضی در وقت نیاز به غسل در منزل غسل مینمود و در اوقاتی که هوا سرد بود، در اُطاقِ در بسته لُنگی را بر روی زمین اطاق و یا به روی حصیر آن پهن میکرد و بر روی آن میایستاد و پس از رفع عین نجاست از بدن، فقط با چندین مُشت آب که بر روی سر و صورت و بدن خود میریخت و آن را به همه جای بدن سرایت میداد، غسل میکرد، و فقط مقداری از لنگ گسترده تَر میشد و سپس آن را جمع مینمود.
مرحوم آقا حاج شیخ عبّاس میفرمودند: روزی مرحوم قاضی سخت سرما
خورده بود؛ چون از علّت سؤال شد، فرمود:
«دیشب در منزلِ فلان، بودهام و هوا سرد بود و پس از احتیاجِ به غسل، در اطاق غسل کردم و سرما خوردم.»
[حالت تحیّر و شیفتگی مرحوم قاضی به حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام]
و میفرمودند: در این أواخر عمر یکگونه حالت تحیّر و شیفتگی و بیقراری مخصوص نسبت به حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام داشت. هر روز هنگام طلوع آفتاب و به خصوص وقت غروب آفتاب گریه میکرد و در أیّام عزاداری سراسیمه و سر برهنه، والِه بود. روزی که قمهزنها در حال قمهزدن از کوچۀ او عبور میکردند، با شتاب از منزل بیرون میآید و در برابر در میایستد و سر خود را بلند کرده، آماده میسازد که تا شاید یک قمه از قمههای آنان به سرش اصابت کند.
حضرت آقای حاج سیّد هاشم حدّاد ـ روحی فداه ـ میفرمودند: مرحوم قاضی برای زیارت حضرت أباعبدالله الحسین علیه السّلام از نجف أشرف، زیاد به کربلای معلّی میآمدند و با سایر زوّارِ از عرب، در کوچه و بازار میآمیختند. هیچگاه دیده نشد که در مسافرخانه و فندقی بروند، بلکه به مساجد و مدارس میرفتند و چه بسا کنار خیابان روی خاک میخوابیدند. بسیاری از أوقات که در صحن مطهّر جا برای توقّف بود، در خود صحن بیتوته مینمودند و تا به صبح به زیارت و نماز و دعا مشغول بودند؛ و أحیاناً هم روی سنگ فرشِ صحن، عبای خود را بر روی خود کشیده میخوابیدند.
مرحوم قاضی میفرمود: من در تمام نقاط صحن مطهّر خوابیدهام؛ در تمام مدّت عمر که بدینجا مشرّف بودهام هر شب را در نقطهای بیتوته کرده و خوابیدهام به طوری که جائی به قدر وسعت بدن من، یافت نمیشود که در آن نخوابیده باشم.
محلّ ورود قافلۀ امام حسین علیه السّلام را در ابتدای ورود به کربلا از مدینه، مشخّص نموده بودند، و آن مکانی بود در قست شمالی مضجع مبارک که تقریباً فاصلۀ آن تا صحن مطهّر کم نبود؛ یعنی در حال خروج از در شمالی (در سِدر) و عبور از تمام بازار واقع در آن قسمت، تا برسد به شریعۀ حسینی، آن محلّ را (قرب مقامی که فعلاً معروف به مقام امام زین العابدین علیه السّلام است) معرّفی نموده و به بعضی از شاگردان خویش نشان داده بودند.
[حضرت أباالفضل العبّاس علیه السّلام کعبۀ أولیاء است]
و امّا حضرت أباالفضل العبّاس علیه السّلام را شاگردان ایشان، کعبۀ أولیاء میگفتند.
توضیح آنکه: مرحوم قاضی پس از سیر مدارج و معارج و التزام به سلوک و مجاهدۀ نفس و واردات قلبیّه و کشف بعضی از حجابهای نورانی، چندین سال گذشته بود و هنوز وحدت حضرت حقّ تعالی تجلّی ننموده و یگانگی و توحید وی در همۀ عوالم در پس پردۀ خفا باقی بود، و مرحوم قاضی به هر عملی که متوسّل میشد این حجاب گشوده نمیشد.
تا هنگامی که ایشان از نجف به کربلا برای زیارت تشرّف پیدا کرده و پس از عبور از خیابان عباسیّه (خیابان شمالی صحن مطهّر) و عبور از در صحن، در آن دالانی که میان در صحن و خود صحن است و نسبةً قدری طویل است شخص دیوانهای با ایشان میگوید: أبوالفضل کعبۀ أولیاء است.
مرحوم قاضی همین که وارد رواق مطهّر میشود در وقت دخول در حرم، حال توحید به او دست میدهد و تا ده دقیقه باقی میماند؛ و سپس که به حرم حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام مشرّف میگردد در حالیکه دستهای خود را به ضریح مقدّس گذاشته بود، آن حال قدری قویتر دست میدهد و مدّت یک ساعت باقی میماند؛ دیگر از آن به بعد مرتّباً و متناوباً و سپس متوالیاً حالت توحید برای ایشان بوده است.
رَزَقَنا بمحمّدٍ و أهلِ بَیتِهِ و بحقّ الحسین و أخیه أبیالفضلِ العبّاسِ کَما رَزَقَه بِهِم و جَعَلَنا مِنَ الْمُتَّبِعینَ بِمِنهاجِهِ فی فَقْرِهِ إلی اللهِ وتَبَتُّلِهِ إلَیه و رَحمَةُ اللهِ و بَرَکاتُهُ [علیه].
[دستور العمل مرحوم قاضی برای دفع دشمن]
و حضرت آقای حاج سیّد هاشم حدّاد فرمودند: مرحوم قاضی ـ قدّس الله روحه ـ فرمودند:
«خواندن آیات: ﴿كٓهيعٓصٓ﴾1 ﴿حمٓ * عٓسٓقٓ﴾2 ﴿وَعَنَتِ ٱلۡوُجُوهُ لِلۡحَيِّ ٱلۡقَيُّومِ وَقَدۡ خَابَ مَنۡ حَمَلَ ظُلۡمٗا﴾3 برای دفع دشمن بسیار مفید است.»
و خود آقای حدّاد فرمودند: چنان که روی نگین انگشتر عقیق زرد یا سرخ نوشته گردد و انسان همراه داشته باشد خوب است.
و أیضاً فرمودند: چنانچه در روی یک نگین عقیق نوشته گردد: ﴿إِنَّهُۥ مِن سُلَيۡمَٰنَ وَإِنَّهُۥ بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾4 و در روی دیگرش نوشته شود: ﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾ ﴿وَعَنَتِ ٱلۡوُجُوهُ لِلۡحَيِّ ٱلۡقَيُّومِ وَقَدۡ خَابَ مَنۡ حَمَلَ ظُلۡمٗا﴾ ﴿كٓهيعٓصٓ﴾ ﴿حمٓ * عٓسٓقٓ﴾ و در انگشتری نموده در دست شود خوب است.
و أیضاً حضرت آقای حاج سیّد هاشم حدّاد فرمودند: مرحوم قاضی ـ قدّس الله روحه ـ گفتهاند:
«هرکس در مقابل دشمن انگشتهای دست خود را به ترتیب یکی پس از دیگری ببندد و در مقابل بستن هر انگشت یک حرف از حروفات: ﴿كٓهيعٓصٓ﴾
﴿حمٓ * عٓسٓقٓ﴾ را بگوید به طوری که وقتی که همه را گفت، تمام انگشتان بسته شود و سپس در مقابل دشمن باز کند، شرّ دشمن از او دفع خواهد شد.»1
[دستور العمل مرحوم قاضی برای رفع مشکلات دنیوی و اخروی]
جناب مستطاب آقای حاج شیخ علاّمۀ انصاری لاهیجی ـ دام بقاه ـ که از شاگردان مرحوم قاضی هستند، فرمودند:
روزی از ایشان پرسیدم که: در مواقع اضطرار و گرفتاری چه در امور دنیوی و چه در امور اخروی، و در بنبست کارها به چه ذکر مشغول شوم تا گشایش یابم؟ در جواب فرمودند:
«پس از پنج مرتبه صلوات و آیة الکرسی، در دل خود (بدون آوردن به زبان) بسیار بگو: اللهُمَّ اجْعَلنی فی دِرْعِکَ الْحَصینَةِ الّتی تَجعَلُ فیها مَن تَشآءُ،2 تا إن شاء الله گشایش یابد.»
علاّمۀ انصاری فرمودند: من در مواقع گرفتاریهای صعب و مشکلات لاینحل به این دستور عمل کردم و نتیجههای عجیب گرفتم.
و نیز گفتند: مرحوم قاضی میفرمود:
«مَنْ کانَ هَمُّهُ اللهَ کَفاهُ اللهُ فی جَمیعِ هُمُومِهِ.»3
و نیز گفتند: مرحوم قاضی میفرمود:
«در یک مسجد همیشه نماز نخوانید، به مساجد دیگر ایضاً بروید و هرجا دیدید حال پیدا نمیکنید مکان خود را تغییر دهید و از این مسجد به مسجد دیگر
انتقال یابید! و خلاصه آنکه توقّف در یک مکان بیمورد است و باید دائماً دنبال حال بود و از جائی به جای دیگر منتقل شد و هرجا حال بهتر بود آنجا را انتخاب نمود؛ اگر در مسجد کوفه نشد به مسجد سهله بروید و اگر در مسجد سهله پیدا نشد به مسجد کوفه بروید و هکذا.»
و أیضاً علاّمۀ لاهیجی نقلاً عن المرحوم القاضی گفتند:
«هیچ وقت نباید مأیوس شد و از دیرکِرد نتیجه، نباید شخص دست از کار سیر و سلوک خود بردارد؛ زیرا ممکن است کسی به تدریج با ناخن خود زمین را بخراشد و سپس ناگهان به اندازۀ گردن شتر آب زلال و روان جاری شود.»1
[شهرت، آفت بزرگ سیر و سلوک]
در روز 28 ذوالقعدة الحرام 1401 هجریّه قمریّه، در پشت سر حضرت امام رضا علیه السّلام در حرم مطهّر نشسته بودیم که: علاّمۀ انصاری لاهیجی ـ أدام الله بقاه ـ از مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ نقل کردند که:
وقتی از اهل تبریز خدمت ایشان جمعی به نجف أشرف مشرّف شدند، و مرحوم قاضی از أحوال یکی از شاگردان خود که به تبریز رفته بود سؤال کرد؛ گفتند: در میان مردم شهرتی بسزا یافته است.
مرحوم قاضی از این کلام ملول و مکدّر شده و فرمودند:
«شهرت بسیار ضرر دارد و شخص مشهور به بلاهائی مبتلا میگردد! خصوصاً شخص سالک، که هرچه منعزلتر باشد وصولش به مقصود بهتر است و در صورت اشتهار دچار بلیّه میشود.»2
[تفاوت سِنّی مرحوم قاضی با مرحوم انصاری]
عارف واصل و فقیه وارسته آیة الله حاج شیخ محمّد جواد انصاری همدانی ـ قدّس الله نفسه ـ در زمان حیات مرحوم قاضی دو بار برای زیارت به أعتاب مقدّسه مشرّف شدند، ولی در هیچ مرتبه ملاقات میان این دو بزرگوار حاصل نشد1؛ با آنکه تفاوت سنّ آنها سی و پنج سال بوده است.
زیرا مرحوم آیة الله انصاری در روز جمعه، دوّم ذیالقعده، دو ساعت از ظهر گذشته، سنه 1379، در سنّ پنجاه و نه سالگی لباس تن را خلع نمود و آیة الله قاضی در شب ششم ربیع الأوّل 1366، در سنّ هشتاد و یک سالگی به جامۀ أبدیّت مخلّع گشت. بنابراین تفاوت میان سنوات رحلتشان سیزده سال؛ و چون عمر مرحوم قاضی از مرحوم انصاری بیست و دو سال بیشتر بوده است و مرحوم انصاری سیزده سال دیرتر فوت کرده است؛ لهذا سی و پنج سال تفاوت سنّ دارند.
35=13+22 22=59-81
و علیهذا، مرحوم انصاری در زمان ارتحال مرحوم قاضیّ، 46 ساله بوده است.
46=35-81
[ملاقات آقای حاج محمّد حسن بیاتی با مرحوم قاضی]
امّا مرحوم انصاری در زمان حیات قاضی شاگردانی داشته و در راه عرفان و توحید حضرت أحدیّت سیر میداده است. یکی از شاگردان ایشان که بحمد الله و المنّة فعلاً در قید حیاتند و قریب هشتاد سال از عمرشان میگذرد، جناب صَدیق أرجمند و برادر گرامی سالک پختۀ واصل و رهبر راه رفته مُجدّ و مشتاق، حاوی
أسرار إلهیّة، آقای حاجّ محمّد حسن بیاتی همدانی است که در سفر أخیر مرحوم انصاری به أعتاب عالیّه در معیّت ایشان بوده و جزء شاگردان وی محسوب میشده است.
ایشان میگویند: روزی که با مرحوم استاد انصاری و شاگردانشان به کوفه برای أعمال مسجد کوفه میرفتیم در هنگام مراجعت با واگن آمدیم، واگنهای دو طبقه که با اسب بر روی ریل حرکت میکرد. حضرت آقای انصاری با شاگردان همه در طبقۀ اوّل نشستند، من که در آخر آنها بودم چون وارد شدم این طبقه پر شده بود؛ لذا به طبقۀ بالا رفتم و دیدم آن طبقه خالی است، فقط یک سیّد جلیل المنزله و عظیم القدر و نورانی در صدر واگن نشسته است؛ چون چشمش به من افتاد، فرمود: بیا! بیا اینجا!
من سلام کردم و در کنار وی نشستم. از احوال من پرسید و بسیار به من محبّت کرد و گرم گرفت، و تا به نجف رسیدیم پیوسته با من گفتگو داشت و دستوراتی به من داد، و فرمود: «به اینها عمل کن!»
من با آنکه تا آن لحظه او را ندیده بودم، چنان شیفته و دلباختۀ او شدم که قابل وصف نیست!
واگن به نجف رسید، مرحوم آقای انصاری که با شاگردان در طبقۀ پائین بودند پیاده شدند و رفتند و من که در طبقۀ بالا بودم دنبال آن سیّد جلیل میآمدم و او نیز خیلی آرام و آهسته پائین میآمد؛ چون به پائین رسیدم و از او خداحافظی کردم و رفتم تا خود را به آقای انصاری برسانم تا چشم ایشان به من افتاد، فرمود: آیا آن سیّد را شناختی؟
عرض کردم: نه، ولی بسیار عظیم و کریم، و عالَمی بود از عظمت و متانت و تمکین!
فرمود: ایشان قاضی است! آیا به تو دستوری هم دادند؟
عرض کردم: آری چنین و چنان!
فرمود: آیا به آن عمل میکنی؟
عرض کردم: من چون اینک در تحت ولایت شما هستم، منوط به اذن شماست!
فرمود: أحسنت، راه همین است!
جناب برادر ارجمند آقای حاج محمّد حسن بیاتی میفرمایند: همان تخمی که در آن چند لحظه مرحوم قاضی در دل من کاشت، به تدریج به ثمر نشست و پس از ارتحال مرحوم قاضی و ارتحال مرحوم انصاری و اتّصال با حضرت آقای حاج سیّد هاشم حدّاد، چنان رو به تزاید و رشد و نموّ است که در هر لحظه، توحید حضرت حقّ مشهود و عالم بقآء بعد الفنآء، نصیب و به حول و قوّۀ حضرت أحدیّت، جامعیّت أسماء و صفات و طلوع مقام ولایت از کُنه ذات، از آثار و نتائج آن است.1
[تعلیقه و تصحیح ارشاد شیخ مفید و ذکر نَسب مرحوم قاضی و علاّمه طباطبائی]
مرحوم حاج میرزا علی قاضی ـ رضوان الله علیه ـ در زمان جوانی خود کتاب ارشاد مفید را تصحیح نموده، و در سنۀ 1306 هجریّه قمریّه که سال چهل و یکمین از سلطنت ناصرالدّین شاه قاجار بوده است تصحیح تمام، و در روز 17 شهر ربیع المولود اوائل سنۀ 1308 از هجرت، به دست محمّد بن حسین تبریزی نوشته شده و آمادۀ طبع شده است، و در آخر آن، آنمرحوم سلسلۀ شریف نسب خود را مرقوم فرموده و ما تیمّناً و تبرّکاً در اینجا عین دستخط مبارکشان را میآوریم:
و لمّا کان العِلم بالنِسَب العَلیّة شُعَبِ الانسابِ العلویّة مِن أهمّ المقاصد العلمیّة و به یُعرَفُ مواردُ بعضِ الاحکام الشرعیّة علّقنا علیه هذه اللّمعةَ البهیّةَ فی نسب هذه الفرقة الحَسَنیّه ـ علیه و علیهم الثّناء و التحیّة ـ .
أقلُّ الخلیقةِ السیّد علیّ بن المولی المیرزا حسین بن المیرزا احمد القاضی بن المیرزا رحیم القاضی بن المیرزا تقی القاضی بن المیرزا محمّد القاضی بن المیرزا محمّد علیّ القاضی بن المیرزا صدرالدّین محمّد بن المیرزا یوسف (نقیب الأشراف) بن المیرزا صدرالدّین محمّد بن مجدالدّین بن سیّد اسماعیل بن الأمیر علیّ اکبر بن الامیر عبدالوّهاب بن الامیر عبدالغفّار بن سیّد عمادالدین أمیر حاج بن فخرالدین حسن بن کمال الدّین محمّد بن سیّد حسن بن شهاب الدّین علیّ بن عماد الدّین علیّ بن سیّد احمد بن سیّد عماد بن أبیالحسن علیّ بن أبیالحسن محمّد بن أبیعبدالله أحمد بن محمّد الأصغر (و یُعرَف بابن الخزاعیّة) بن أبیعبدالله أحمد بن إبراهیم الطّباطبا بن اسماعیل الدیباج بن إبراهیم بن الغَمْر بن الحسن المثنّی بن الامام أبی محمّد الحسن المجتبی بن الإمام الهُمام علیّ بن أبیطالب، علیه و علیهم السّلام، و اُمّ ابراهیم بن الحَسن فاطمة بنت سیّدالشّهداء الحسین بن علیّ، علیهم الصّلوة و السّلام؛ رَحِم الله معشَرَ الماضین و الحَقَنا بهم فی الصّالحین. ـ انتهی.
[جدّ سوم علاّمه طباطبائی با مرحوم قاضی یکی است]
از علاّمۀ طباطبائی راجع به نسبشان سؤال1 کردم فرمودند: جدّ سوّم من با جدّ سوّم مرحوم حاج میرزا علی قاضی یک نفرند؛ چون سلسلۀ من بدین شکل است: «السیّد محمّد حسین بن السیّد محمّد بن السیّد محمّد حسین بن السیّد علی اصغر بن
السیّد محمّد تقی» و این سیّد محمّد تقی همان میرزا تقی قاضی فرزند میرزا محمّد قاضی است که مرحوم حاج میرزا علی قاضی او را جدّ سوّم خود شمرده است. اللهمّ ارْحَمْهم جمیعًا و طَوِّلْ عُمرَ سیّدنا الطباطبائی، بمحمّد و آله الطّاهرین.1
[اخبار آقای قاضی از وقایع آینده]
حضرت آیة الله حاج شیخ عبّاس قوچانی ـ دامت برکاته ـ که از اعاظم نجف و وصیّ مرحوم قاضی هستند، در اوقاتی که حقیر در نجف برای تحصیل مشرّف بودم (سنۀ 1370 تا 1377) از جمله مطالبی که از مرحوم قاضی نقل کردند این بود که:
یک بار [آیة الله] آقای حاج آقا روح الله خمینی که برای زیارت به نجف آمده بودند به خدمت مرحوم قاضی آمدند و در اطاق آن مرحوم که جمعی از تلامذۀ ایشان از جمله خودِ آقای حاج شیخ عبّاس حضور داشتند، وارد میشوند. ایشان سلام میکند و مینشیند؛ مرحوم قاضی أبداً اعتنائی نمیکنند و حتّی از سرِ جای خود تکانی هم نمیخورند و هیچ وَقْعی نمیگذارند به طوریکه این، موجب تعجّب حضار میشود، با آن سوابقی که از استاد خود نسبت به احترام به واردینِ زوّار داشتهاند.
آقای حاج شیخ عبّاس میگفتند در این حال مرحوم قاضی به من گفتند:
«فلان کتاب را بردار و از فلان جا بخوان!»
من که همیشه کتابها را برای مرحوم قاضی میخواندم، برخاستم و از طاقچه آن کتاب را برداشتم و از آن جائی که فرموده بود شروع کردم به خواندن. داستان و سرگذشت پادشاهی بود که نوشته بود و من میخواندم تا رسیدیم به
جائی که فرمود: «دیگر بس است!» و پس از آن مرحوم قاضی شروع کرد به بیان کردن قضایا و مطالبی که در آن، اشارات و تعریضاتی به [آیة الله] حاج آقا روح الله بود؛ و ایمائات و اشاراتی بود که فتنه و امتحانی پیش میآید.
چون آقای قاضی گفتارشان به پایان رسید آقای [آیة الله] حاج آقا روح الله رفتند، و ما همه در تعجّب افتادیم که این قرائت کتاب و این داستان بدون اندک مناسبتی و این بیاناتِ مرحوم قاضی بدون اندک مناسبتی با مجلس و ورود [آیة الله] آقای حاج آقا روح الله چه معنی دارد؟ و تا به حال هم نفهمیدیم آن چه بود.
در سفری که این حقیر به نجف داشتم بعد از رحلت آیة الله بروجردی و قیام علماء بر علیه دولت شاهنشاهی دربارۀ تصویبنامۀ دخول زنان در انجمنهای ایالتی و ولایتی و بالأخص نامههای شدید حضرت آیة الله خمینی به دولت عَلَم که نخست وزیر بود، آقای حاج شیخ عبّاس قوچانی به من گفتند: اینک با قیام آیة الله خمینی کمکم بیانات مرحوم قاضی در آن مجلس برای ذهن من تداعی میشود و مفهوم میگردد که تمام آن گفتارها راجع به همین امور مربوطه به وضع فعلی بوده است.1
[مرحوم قاضی کوهی از عظمت بود]
جناب دوست و رفیق ارجمند و گرامی دیرین ما مرحوم شهید آیة الله حاج شیخ مرتضی مطهّری ـ أعلی الله تعالی مقامه ـ نقل کردند برای حقیر که:
حضرت آیة الله خمینی ـ مدّ ظلّه ـ بسیار به مقام و منزلت مرحوم قاضی ارج مینهند و شنیدم روزی از ایشان که میفرمود: مرحوم قاضی کوهی از عظمت بود؛ و أیضاً از ایشان شنیدم که میفرمود: در قبرستان قم یک نفر خوابیده است و او آیة الله حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی است.
[انتقاد سخت مرحوم قاضی به علوم سرگرمکننده و بینتیجه]
مرحوم آیة الله حاج شیخ عبّاس میفرمودند: مرحوم قاضی نسبت به جمیع علومِ سرگرم کننده و بینتیجه و اتلاف کنندۀ عمر سخت انتقاد مینمودند، و دو نفر از مشاهیر آن زمان را اسم میبردند که چگونه با این استعداد قوی و تعب و رنج مداوم، خود را به بحث و کتابت چه مسائلی مشغول کردهاند! و این لیاقت و پشتکار را در علوم حقیقیّه الهیّه صرف ننمودهاند!
[اختراعات و اکتشافات أخیره برای اهل عرفان است]
و أیضاً میفرمودند: این اختراعات و اکتشافات أخیره برای اهل عرفان است، زیرا آنانند که گل سرسبد جهان خلقت میباشند؛ بقیّۀ مردم و بالأخصّ سازندگان آنها [که] در حکم بهائم و هَمَجٌ رَعاع هستند، این اختراعات را در اُمور شهویّه و دنیّه و فانیّه مصرف میکنند و از عالم حیات و هستی حقیقی متمتّع نمیگردند؛ امّا أولیاء خدا از آنها در راه وصول به کمال حداکثر استفاده را مینمایند.
تمام رنج و زحمت فلان مخترع برای یک ساعت راحت یافتن و خلوت یک مرد إلهی با خدای خویشتن است؛ ما از این اختراعات (از قبیل سیّاره و کشتی بخار و طیّاره و أمثالها) در راه و روش و در هدف خود بهترین استفاده را مینمائیم.
[در هرچه بنگرم تو پدیدار بودهای]
مرحوم علاّمه آیة الله طباطبائی ـ قدّس الله سرّه ـ میفرمودند:
یک روز که در محضر مبارک مرحوم قاضی بودیم و ایشان برای رفقای خصوصی از عالم توحید و کیفیّت نزول نور حقّ بر مظاهر عالم إمکان و وحدت
حقّۀ حقیقیّۀ إلهیّه بیاناتی بس شگفتانگیز داشتند، و خود چنان گرم سخن بودند که مشاهدات غیبیّه در سیمایشان مشهود، و حالت نوشیدن شراب طهور از وجناتشان دیده میشد، و چنان غرقۀ أحوال و واردات بودند که گوئی غیر از خدا و أسماء و صفات و أفعال او در عالم وجود أبداً چیزی نیست و عالم اعتبار و کثرت جز تخیّلی بیش نه؛ در این حال این بیت را خواندند و دم فرو بستند:
در اینجا ما فهمیدیم که از اوّل کلامشان تا به آخر که از حقّ و مظاهر توحید وی در نزول نور ذات در شبکههای عالم إمکان بحث داشتهاند، روی گفتارشان با ما بوده است.
[آیة الله حاج آقا حسین قمی رضوان الله علیه: ما نسبت به علوم ایشان کور باطن هستیم]
مرحوم آیة الله حاج شیخ عبّاس (وصیّ مرحوم قاضی) میفرمودند: پس از رحلت مرحوم قاضی، در نجف از ایشان تجلیلی به عمل نیامد؛ فقط یک مجلس ختم و فاتحه از طرف آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمی طباطبائی گرفته شد.
مرحوم حاج آقا حسین در برابر مرحوم قاضی إظهار ادب مینمود و علاوه بر آنکه منهج و روش وی را نفی نمینمود، بلکه تأیید میکرد و بعضی از اوقات میفرمود: «ما نسبت به علوم ایشان کور باطن هستیم».
آیة الله آقا سیّد أبوالحسن اصفهانی که تدریس علوم حکمت و عرفان را در نجف ممنوع نموده بود، تولدش 1284 و وفاتش در 9 ذوالحجّة 1365 (نُقباء البشر، جلد 1، صفحه 41، شماره 92) یعنی سه ماه منهای سه روز، زودتر از ارتحال مرحوم آیة الله و مرءآة الحق و العرفان آقای قاضی صورت گرفت؛ چون میلاد مرحوم قاضی در سنۀ 1285 و رحلتشان در 6 ربیع الاول سنۀ 1366 تحقّق یافت.
امّا آیة الله حاج آقا حسین قمّی که تولّدشان در قم سنۀ 1282 واقع شد، فوتشان در بیمارستان بغداد در روز 14 شهر ربیع الاول 1366 (نُقباء البشر، جلد 2، صفحه 653، شماره 1089) یعنی هشت روز پس از مرحوم قاضی صورت گرفت.
[امام زنده و مرده ندارد؛ امامِ مقبور در قبر زنده است]
حضرت آیة الله حاج سیّد علی لواسانی ـ دامت برکاته ـ در صبح روز دوشنبه 18 شهر جمادی الاولی سنه 1412 که به بنده منزل در مشهد مقدّس تشریف آوردند در ضمن بیانشان مطلبی دربارۀ مرحوم قاضی نقل نمودند که شایان ذکر است؛ نقل کردند از حضرت آیة الله حاج سیّد رضی شیرازی ـ دامت برکاته ـ که فرمودند: یکی از معاریف، از رجال علم و عمل (نامشان را برده بودند) که در صدق و استواری وی در گفتار و کردار شکّی نیست، برای من نقل کرد که:
من روزی در صحن مطهّر حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در قسمت پشت سر، در فاصلۀ میان مقبرۀ مرحوم سیّد محمّد کاظم یزدی (ره) و میان دیوار ساختمان حرم و رواق نشسته بودم، و اتّفاقاً چون خسته بودم پای خود را دراز کرده بودم، خیلی بهطور معمولی و ساده؛ بعداً که خدمت آقای قاضی رسیدم بدون مقدّمه فرمودند:
«تمام نقاط صحن مطهّر حکم خانۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام را دارد و شما هم میدانید که امام زنده و مرده ندارد، امامِ مقبور در قبر زنده است! بنابراین آیا جسارت نیست که انسان در خانۀ خود امام به طرف خود امام حیّ و زنده پای خود را دراز کند؟!»1
[دو اشتباه از صاحب کتاب سیمای فرزانگان]
دو مطلب در کتاب سیمای فرزانگان تألیف آقای رضا مختاری، صفحه 79 و صفحه 83، به نقل از تاریخ حکمآء و عرفاء متأخّر آمده است که هر دو اشتباه است:
اوّل آنکه: استاد مرحوم شوشتری را «ملاّقلی جولا» ذکر کردهاند و جولا نامش معلوم نیست؛ امّا امامقلی، نه ملاّقلی، نام استاد پدر مرحوم قاضی (یعنی آقا سیّد حسین قاضی) شاگرد آقا سیّد قریش قزوینی بوده است.
دوّم آنکه: مرحوم قاضی شاگرد مرحوم آقا شیخ محمّد بهاری نبوده است و دو طریق استاد مرحوم قاضی بدینگونه است:
آقا سیّد احمد کربلائی استاد سلوکی آقای قاضی (ره) نبوده بلکه استاد ایشان والدشان بوده است
و نیز حضرت معظم له [آیة الله قوچانی] بیان کردند که: مرحوم آقا سیّد احمد کربلائی استاد مرحوم قاضی در معرفة النفس نبوده، بلکه استاد ایشان والد ایشان بوده است. شرح حال آنکه:
شخصی به نام حاج محمّد قلیخان نخجوانی عاشق یک پسر ارمنی شده و چنان دلباخته و عاشق گردیده بود که روز و شب نداشت و در خیابانها واله و حیران حرکت مینمود. روزی1 در حال حرکت از پشت سر، دستی به شانه او خورد که کسی به او گفت: «راهی که تو میروی اشتباه است!» یکباره بیهوش شده و به زمین افتاد؛ چون به حال آمد و برخاست دید که عشق آن پسر از سرش بیرون رفته و عشق خدا در او حاصل شده است.
برای نیل به مقصود به سمت مکّه حرکت نمود و چهار سال تمام در آنجا ماند روزها و شبها به راز و دعا مشغول بود شاید از صورت یار و چهرۀ او نقاب برداشته گردد، چیزی دستگیرش نشد؛ بعداً به سمت بیت المقدّس حرکت کرد و در آنجا هم چهار سال تمام بماند، چیزی دستگیر او نشد؛ بعداً به سمت مشهد مقدّس حرکت کرد، در مشهد سه ماه تمام به حضرت ثامن الائمه صلوات الله علیه متوسّل شد چیزی به دستش نیامد؛ تا پس از سه ماه شبی رفت در حرم مطهّر و با خود عهد کرد که بیرون نرود تا بمیرد یا آنکه برای او مطلب کشف گردد. پس از رفتن مردم و خلوت شدن حرم، صدائی از ضریح مبارک شنید:
«برو به قزوین از آقا سیّد قریش دستور بگیر!»
آن مرد حرکت کرد به قزوین و وارد منزل آقا سیّد قریش شد؛ دید آمد و شد زیادی است، مردم برای حلّ امور خود رفت و آمد میکنند و خلاصه یکی از علمای ظاهر است؛ بسیار تعجّب نمود ولی چون حضرت فرموده بودند مطمئن بود که حقیقت در اینجا روشن میشود.
پس از آنکه مردم همه رفتند آقا سیّد قریش گفت: چه فرمایشی دارید؟
حاج محمّد قلی گفت: مرا به اینجا فرستادهاند!
آقا سیّد قریش به ایشان دستوری از اوراد و غیره دادند و پس از چند روزی گفتند: شما باید به تبریز بروید!
حاج محمّد قلی تعجّب کرد، علت روانه کردن به تبریز چیست، ولی چون امر ایشان بود اطاعت نموده عازم به تبریز شد؛ و در آنجا با جماعتی که از اهل طریق و در بازار تجارت میکردند خواهی نخواهی باب مراوده و رفت و آمد را باز کرد ولی دید آنها عادات بخصوصی دارند، از جمله آنکه هر یک از آنها صبح قبل از آنکه یک دوره تسبیح لعن به صاحب جواهر نکند سر کار نمیرود! ولی کمکم سعی نموده و به آنها حالی کرد که این طریق وصول نیست، آنها هم متقاعد شده از این قبیل اعمال خود برگشتند؛ و دانست که علت فرستادن آقا سیّد قریش او را به تبریز از برای انجام این عمل بوده است.1
[مختصری از حالات آیة الحقّ و الیقین آقای سیّد علی شوشتری (ره) در کتاب طرائق الحقائق]
مختصری از حالات مرحوم آیة الله الحقّ و الیقین، آقای سیّد علی شوشتری
ـ قدّس الله نفسه الزّکیّه ـ و آمدن آن مرد جولا در نزد او در سه شب؛ هر یک به فاصلۀ هشت شب در طرائق الحقائق طبع حروفی، جلد 3، صفحه 466 و صفحه 467 آورده شده است.1
[عنایت خاص مرحوم قاضی به آقا سیّد هاشم حدّاد (ره)]
جناب محترم آقای علاّمه انصاری لاهیجی ـ أطال الله عمره ـ که محضر آیة الحق و سند العرفان آقای حاج میرزا علی آقای قاضی ـ رضوان الله علیه ـ را در نجف اشرف ادراک نمودهاند، در روز هفتم شهر ربیع الثّانی 1411 هجریّه، قمریّه که در حرم مطهّرحضرت ثامن الحجج ـ سلام الله علیه ـ زیارت و ملاقات دست داد، فرمودند:
مرحوم قاضی به سیّد هاشم حدّاد عنایت خاصّی داشت. مرحوم حدّاد بدواً در نجف اشرف در مدرسه هندی حجره داشت، در همان حجرهای که مرحوم آیة الله سیّد مهدی بحرالعلوم حجره داشته است، و مرحوم قاضی به آقای سیّد هاشم حدّاد بعضی از اوقات میگفت:
«امشب حجره را تخلیه کن، من میخواهم تا به صبح در آن بیتوته کنم!»2
[مطالبی از کتاب تاریخ حکماء و عرفاء متأخّر بر صدر المتألّهین]
صفحه 74: آقا سیّد علی آقای قاضی (شاگرد مرحوم سیّد احمد کربلائی) میگوید:
«شبی از شبها را به مسجد میگذرانیدم به تنهائی؛ به نیمۀ شب یکی درآمد و به مقام ابراهیم علیه السّلام مقام کرد و از پس فریضۀ صبح در سجده شد تا طلوع
خورشید. آنگاه برفتم و دیدم آقا سیّد احمد کربلایی بَکّاء است ـ قدّس الله سرّه القدوسی ـ و از شدّت گریه خاک سجدهگاه گل کرده است و صبح برفت و در حجره نشست و چنان میخندید که صدای او به بیرون مسجد میرسید!»1
صفحه 79: شیخ آقا بزرگ تهرانی در شرح احوال شخصیّت مورد بحث ما مینویسد:
«سیّد میرزا علی آقا قاضی فرزند میرزا حسین طباطبائی تبریزی، عالمی بود مجتهد، متّقی، با ورع، اخلاقی و فاضل. در 13 ذیحجّه سال 1285 ه . ق. در تبریز زاده شد. در آنجا از بعضی فضلا و نیز از پدرش و میرزا موسی تبریزی صاحب حاشیۀ رسائل و سیّد محمّد علی قراجه داغی، استفاده علمی کرد، و به سال 1313 ه . ق. به سوی نجف رهسپار شد و در آن شهر از محضر مولا محمّد فاضل شربیانی، و شیخ محمّد حسن مامقانی، شیخ الشریعۀ اصفهانی، آخوند خراسانی و میرزا حسین خلیلی بهرهها برد و در فقه، اصول، حدیث و تفسیر متخصّص و ماهر شد. نیز از رجال اخلاق به شمار میآمد و بین اهل علم به این ویژگی معروف بود و در این موضوع نیز تدریس میکرد و شاگردان و مریدان و ملازمانی داشت.
از آنجا که هجرت من و او به نجف در یک سال (1313) اتّفاق افتاد و از قدیم الأیام او را میشناختم و از همان هنگام با او ارتباط داشتم دوستی ما دهها سال همچنان ادامه داشت؛ او در سیره و روش خود مستقیم و دارای خلقی کریم و ذاتاً مردی شریف بود.
به شب چهارشنبه 6 ربیع الأول 1366 به دیار قدس پرکشید و در «وادی السّلام» نزدیک مقام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشّریف به خاک سپرده شد.
تفسیری بر قرآن نوشته است از آغاز تا آیۀ 91 سورۀ انعام: ﴿قُلِ ٱللَهُ ثُمَّ ذَرۡهُمۡ﴾،1 کتابهای دیگری هم دارد که من ندیدهام. پدرش (متوفای 1314) نیز تفسیری نوشته است، و به طور کلی بیت آنان از قدیم همواره بیت فضل و تقوا بوده است.2»3
[قرائت مرحوم قاضی (ره) شعر یا خَلیَّ البالِ قد بَلبَلتَ بالبِلبال بال]
مرحوم قاضی (ره) راجع به آوردن الفاظ مشترکه این شعر را میخواندهاند:
یا خَلیَّ البالِ قد بَلبَلتَ بالبِلبال بال | *** | بالنّوَی زَلزَلتَنِی و العقلُ فی الزِّلزال زال |
یا رشیقَ القدِّ قَد قَوَّستَ قَدِّی فاستَقِمْ | *** | عَبرتی وَدْقٌ و عینی مِنک یا ذا الخال خال4 |
[کراماتی از مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی (ره)]
و حضرت معظّم له [آیة الله قوچانی] نقل نمودند از مرحوم حاج میرزا علی قاضی ـ رضوان الله علیه ـ که از ایشان کرامات بسیاری دیده شد، از جمله فرمودند:
برای من طفلی دو ساله بود، مریض شده، سرخک آورد. من مطلب را به ایشان گفتم، فرمودند: «چشمان او را با انگشتر پنج تن علیهم السّلام مهر کن!»
من غفلت نمودم تا آنکه طفل بحمد الله حالش خوب شد، لکن چشمهای او درد گرفته، آب ریزش مینمود، مانند نوبه، شبانهروز ساعات معیّنی مثلاً دو به غروب چشم درد میگرفت؛ هرچه به اطباء رجوع کردیم مثمر واقع نشد. بالأخره روزی داستان را به ایشان گفتم و عرض نمودم دعائی بفرمائید! از آن ساعت به بعد دیگر آن عارضه پیدا نشد.
و داستان دیگر که ایشان نقل نمودند آن بود که:
یک عدۀ زیادی از اقوام عرب (قریب سی نفر) راجع به امری نسبت به من ظنین شده بودند به طوریکه خاطر من از این جهت بسیار مضطرب شده بود و شب و روز نداشتم. روزی قضیّه را به آقای قاضی ـ رضوان الله علیه ـ گفتم و عرض کردم دعا بفرمائید که مطلب برای آنها روشن گردد! ناگهان از آن به بعد افکار آنان یکباره تغییر کرد و دانستند که گمان آنها نسبت به من غلط و اشتباه بوده است1.2
[کرامتی از مرحوم قاضی]
آقای شیخ جواد سهلاوی که از خدّام پاک طینت مسجد سهله هستند برای من نقل کردند که:
وقتی در فلکه، از کوفه برای کربلا حرکت کردیم و مردمان زیادی در فلکه بودند مِن جمله مرحوم آقای حاج میرزا علی آقا قاضی ـ رضوان الله علیه ـ هم در فلکه [بودند] و من با ایشان نیز صحبت مینمودم.
نزدیک «تویریج» من سفره خود را باز نموده و مقدار نان و غذائی که همراه
داشتم خوردم و بقیۀ خورده نان را که در ته سفره مانده بود در دریا تکان دادم. پس از مدّتی متوجّه شدم که تسبیح شاه مقصودی که بسیار اعلا و با خود داشتم گم شده است، هرچه تفحّص کردم پیدا ننمودم؛ قضیّه را به آن مرحوم عرض کردم، ایشان فرمودند:
«إن شاء الله پیدا میشود، بگو: ﴿إِنَّهُۥ عَلَىٰ رَجۡعِهِۦ لَقَادِرٞ﴾!1» من این آیه را خواندم و سپس تسبیح را در سفرهای که خود با دست خود در دریا تکان داده بودم پیدا نمودم.2
حکایتی در سختی معیشت مرحوم قاضی (ره)
و ایشان [آیة الله قوچانی] از آقازاده بزرگ مرحوم قاضی (ره) نقل کردند که:
روزی پدرم در مدرسه هندی که حجره داشتند نشسته بودند. از یک منزلِ ایشان آمدند و هنگام غروب برای چراغِ منزل پول نفت میخواستند، ایشان گفتند: پول نیست؛ در همان هنگام از منزل دیگر ایشان آمدند و نفت میخواستند، ایشان فرمودند: پول نیست. من گفتم آخر ای پدر اینکه وضع زندگی نمیشود، خود در مدرسه حجره گرفتهای اهل منزل خود [را] بدون غذا و چراغ میگذاری؟! این کلمات را پی در پی با تندی ادا نمودم.
ایشان بعداً با حال مسالمت فرمودند که: «این کته را که در حجره است خالی کن در آنجا پول به دست خواهد آمد!»
من بدواً از این کلام تعجّب کردم، سپس مشغول خالی کردن کاغذ پارههای کته شدم؛ پس از آنکه همه را خالی کردم چیزی به دست نیامد [و] عرض کردم
اینجا پول نیست.
فرمودند: «باز هم خالی کن!»
من خاکهای کف کته را قدری برداشتم، ناگهان یک روپیه که بالغ بر دو دینار فعلی میشود پیدا کردم، فرمودند:
«این را بردار و برای منازل غذا و نفت و غیره تهیّه کن!»
و ظاهراً آن کته چندین سال بود که خالی نشده بود و به اسباب ظاهر بسیار بعید به نظر میرسید که ایشان اطلاع بر وجه کف کته داشته باشند.
حکایتی در توکّل مرحوم قاضی (ره) به خداوند
داستان دیگر آنکه مرحوم قاضی (ره) روزی از بازار بزرگ نجف عبور مینمودند، یکی از اهل علم و دوستان ایشان برخورد به ایشان نمود و عرض کرد: کجا میروید؟ فرمودند: «به کوفه!»
اتفاقاً با اینکه هیچ وقت از ایشان سؤال نمیکرد، پرسید: آیا برای رفتن به کوفه پول دارید؟ فرمودند: «ندارم!»
من گفتم: پس چگونه میروید؟ فرمودند: «از قدرت خدا دور نیست!»
من یک مرتبه در دلم خطور کرد که این سیّد دیوانه است چطور با نداشتن پول به کوفه میتوان رفت؟! و اتفاقاً پیش خود هم هیچ پول نداشتم تا اقلاً به عنوان قرض به ایشان بدهم. یکمرتبه ایشان صورت خود را به طرف بنده نموده و با حالت غضب به من نگاه کردند!
با هم رفتیم تا اواخر بازار، ناگهان یک مرد عربی پیش آمد و دست ایشان را بوسید و یک ربع دینار به ایشان داد! ایشان فرمودند:
«دیدی گفتم از قدرت خدا دور نیست!»
پس ایشان چای و قند و جیگاره خریده و مرا به کوفه دعوت کرد من عذر
خواسته و از خدمتشان مرخص شدم.1
طلب نصیحت کردن آقا سیّد جمال گلپایگانی (ره) از آقای قاضی (ره)
و نیز نقل کردند [آیة الله قوچانی]:
روزی در خدمت مرحوم آقای قاضی ـ رضوان الله علیه ـ بودم و فتوحات میخواندم ناگاه آقای آقا سیّد جمال الدّین گلپایگانی ـ مدّ ظلّه ـ وارد شدند راجع به وکالتی که در خرید زمینی آقای قاضی به ایشان داده بودند مذاکره کنند؛ من کتاب را بسته و کنار گذاردم.
ایشان مذاکرات خود را به اتمام رسانیده هنگام رفتن به آن مرحوم اظهار داشتند مرا نصیحتی کن که از آمدنم بیبهره نباشم! آن مرحوم اظهار کردند: شما با این مقام شامخ چه نیاز به نصیحت من دارید با اینکه من تهیدستم؟! ایشان اصرار کردند تا بالأخره مرحوم قاضی اظهار کردند:
«قبل از تشریف فرمائی سرکار، کتابی راجع به حالات علمای تبریز (که سیّد محمود نامی آورده و میخواند) خوانده میشد، مِن جمله حالات یکی از آنها را مینوشت که هنگام شب که قرص نان و یک شربه آب برای شام او حاضر مینمودند هر چقدر که میل داشت میخورد و مابقی را همان شبانه به مستحقّش میرسانید و صبر نمیکرد تا صبح شود!»
کنایه از اینکه شما که عالم ظاهری و مرجع تقلید نیز هستید باید مواظب این نکات باشید! یک مرتبه چهره آقای گلپایگانی برافروخته شد و این کلام در ایشان اثر مهمّی نمود و خداحافظی نمودند و رفتند.2
شاگردی آقای خوئی در خدمت آقای قاضی (ره)
و نیز فرمودند [آیة الله قوچانی] که:
آقای حاج سیّد ابوالقاسم خوئی مدّت دو سه ماه خدمت آقای حاج میرزا علی آقا قاضی (ره) مشرّف شدند، و میل داشتند که در سلسلۀ معرفت النفس داخل شوند و ایشان نیز دستوراتی دادند؛ پس از دو ماه مکاشفهای هم برای ایشان دست میدهد، بدینطریق که مدّت جریان عمر خود را میبیند که رئیس شده و مردم دست ایشان را میبوسند تا آنکه در مأذنه صلاة کشیدند و در آن اسم ایشان را بردند!
داستان را برای حضرت آقای قاضی نقل نموده و آقای قاضی متأثّر شدند؛ زیرا که این مکاشفه دلالت داشته که ایشان از علمای ظاهر خواهند شد. اتفاقاً در وقتی که مشغول وِردی در حرم حضرت سیّدالشّهداء بودند، خود ایشان فرمودند یک مرتبه از یادم رفت و هیچ به خاطرم نیامد، هرچه فکر کردم به خاطر نیامد! از همان جا دلسرد شدم و با خود گفتم اگر این مطالب صحیح است چرا باید این وِرد را فراموش کنم و بعداً از محضر ایشان هم منصرف شدند.1
[درخواست میرزا رجبعلی خیاط از مرحوم آقای قاضی بازگشت تکلّم گیاهان را به خواص خود]
آقای حاج شیخ عبّاس قوچانی دامت برکاته نقل کردند که:
میرزا رجبعلی نامی در طهران شغل خیاطی داشته و اهل مکاشفه است، روزی خدمت مرحوم قاضی (ره) رسید و عرض کرد:
مکاشفه من فقط تکلّم نباتات است که هر یک با من صحبت میکنند و
خواصّ خود را میگویند، ولی در اثر توجّهی که به دنیا نمودهام این مکاشفه از من سلب شده است، متمنّی هستم توجّهی فرمائید دو مرتبه به من بازگردد!
ایشان فرمودند: «دست من تهی است.»
میرزا رجبعلی مأیوسانه مراجعت کرد و کربلا و کاظمین و سامراء را زیارت نموده دوباره به نجف اشرف آمد. روزی با عدّهای از رفقا در خدمت مرحوم قاضی نشسته بودیم یکمرتبه سرش را داخل کرد و گفت: آقای قاضی با شما عرضی داشتم، خواهش میکنم تشریف آورید بیرون عرض کنم! آقای قاضی تشریف بردند بیرون، چند کلمه صحبت نموده از آنجا رفت.
آقای قاضی در اطاق آمدند و رنگ چهرۀ ایشان برافروخته شده بود، ولی کسی از ما جرأت استفسار نداشت، چون ایشان بسیار با ابّهت بودند؛ شبِ بعد که از این منزل به منزل دیگرشان میرفتند، بنده در راه در خدمت ایشان میرفتم گفتند:
«دیروز میرزا رجبعلی گفت: شما تقاضای مرا ندادید من خدمت حضرت ولی عصر رسیدم و حاجت خود را گرفتم و گفت که امام زمان فرمودند که به قاضی بگو من با شما کار دارم پیش من بیائید!» بعد گفتند:
«این داستان مانند داستان شیخ احمد احسائی است که روزی به شاگردان خود میگفت: هر وقت به حرم مشرّف میشوم و به حضرت سلام میکنم حضرت بلند جواب سلام مرا میدهند که اگر شما هم باشید میشنوید یکمرتبه با من بیائید تا بفهمید! روزی شاگردان با شیخ به حرم مطهّر مشرّف شدند، شیخ سلام کرد بعد رو کرد به شاگردان و گفت: جواب شنیدید؟ گفتند: نه! دو مرتبه سلام کرد و گفت: شنیدید؟ گفتند: نه! پس شاگردان و خود او دانستند که شیخ در این موضوع اشتباه کرده است.»1
[فتوحات محیی الدّین به منزله شرح تائیّه ابن فارض است]
حضرت آقای حاج سیّد محمّد حسین طباطبائی ـ مُدّ ظلّه ـ فرمودند که مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند که:
«محیی الدّین عربی به شاگرد خود ابن فارض گفت: خوب است شما شرحی بر تائیّۀ خود بنویسید، ابن فارض گفت: فتوحاتِ شما شرح تائیّۀ من است.»1
راجع به تقلید از مرحوم میرزا علی آقای قاضی رضوان الله علیه
آقای سیّد هاشم هندی (رضوی) نقل کرد که:
یکی از سادات محترم هند به نام سیّد علی نقی هندی، از هند برای تحصیل علوم دینیّه به نجف اشرف میآید و در آن وقت مقارن میشود با فوت مرحوم آقا سیّد محمّد کاظم یزدی و سپس آقای میرزا محمّد تقی شیرازی، و میبیند که رسالههای بسیاری از طرف افراد بسیاری طبع شده است، و طلاّب آن رسالهها را در هنگام خروج مردم از صحن مطهّر کربلا به مردم مجّانی میدادهاند و در اعطاء آنها تنافس مینمودند. این منظره برای آقا سیّد علی نقی دچار اشکال و شبهه میگردد و امر تقلید بر او سخت میشود و نمیداند که از چه شخصی تقلید کند؟
بالأخره با خود قرار میگذارد به حضرت امام عصر عجّل الله تعالی فرجه متوسّل گردد و برای حلّ این معضله از ایشان راهنمائی بخواهد که شخصی را برای تقلید او معرّفی کنند، و برای این مهمّ با خود قرار میگذارد که یک اربعین در مسجد سهله اقامت کند و به عبادت مشغول باشد تا کشف مطلب شود.
هنوز چهل روز به پایان نرسیده بود که ناگاه دید یک نور بسیار قوی در مقام حضرت حجّة ارواحنا فداه ظاهر شد که آن نور، نور امام زمان بود، و آن نور اشاره کرد به سیّدی که تنها در مقام نشسته بود و گفت: از این سیّد تقلید کن!
سیّد علی نقی نگاه کرد و دید این سیّد آقای حاج میرزا علی آقای قاضی هستند و آن نور ناپدید شد؛ ولی میگوید: من با خود گفتم: این معرّفیِ این سیّد به من بود و این تنها کافی نیست، باید خود این سیّد هم نزد من بیاید و بگوید: حضرت امام زمان امر تقلید تو را به من ارجاع نمودند.
و لذا از مسجد سهله بیرون آمدم و به مسجد کوفه در آمدم و در آنجا معتکف شدم تا زمانیکه این امر تحقّق یابد و حضرت ولیعصر به آن سیّد بگویند: برو به نزد سیّد علی نقی و او را از این امر مطلّع گردان!
یکروز که در مسجد کوفه نشسته بودم مرحوم قاضی به نزد من آمد و فرمود:
«در احکام دین، هرچه میخواهی از من بپرس و بدان عمل کن، ولی این قضیّه را نزد احدی فاش مساز!»
سیّد علی نقی میگفت: از آن به بعد من از آن سیّد تقلید میکردم و هر مسألهای پیش میآمد از او میپرسیدم تا زمانی که مرحوم قاضی فوت کرد؛ از آن به بعد نسبت به هر مسألهای که پیش میآید و من حکمش را نمیدانم در خواب مرحوم قاضی به سراغ من میآید و حکم آن را به من میفرماید.1
احوال مرحوم آیة الله قاضی در حال رحلت
نامه جناب مستطاب آقای حاج سیّد محمّد حسن قاضی (آقازادۀ مرحوم عارف وحید عصر آیة الله حاج میرزا علیّ قاضی تبریزی، تَغَمَّدَه اللهُ بحبوحةَ جنّاته)
پس از رحلت مرحوم قاضی ـ که در 6 ربیع الاول 1366 هجریّه قمریّه، در نجف اشرف بوده است ـ به حجّة الاسلام و المسلمین آقا حاج میرزا علی اکبر مرندی در مرند.
و در این نامه شرح احوال آن بزرگمرد عرفان و توحید، در آخرین روز و شب رحلت بازگو گردیده است. این نامه را جناب آقای حسینی که حامل آن بوده است با یک صفحه نامه به حضور حجّة الاسلام مرندی که از شاگردان مرحوم قاضی بوده است ارسال داشته و ما در اینجا عین عبارات آن نامه را میآوریم:1
بسم الله الرّحمن الرّحیم
النّجف الأشرف
20/10/66
پس از أداء مراسیم2 یگانگی و صمیمیّت... محترماً معروض میدارد
..... والد مرحوم سال گذشته یعنی 1365 ه در حدود ماه رجب گاهی که در کوفه تشریف داشتند بنده را طلبیده امر فرمودند که حرکت کنم بایران نظر باینکه استخاره دستور داده و ناخوشی بنده هم مخوف بود... در آن فرصة بنده موقع را از دست نداده و از ایشان سؤال کردم بعبارتی که الحال در نظرم نیست که آیا ممکن است چیزی از سرنوشت خود در آتیه بما خبر بدهند...
لابدّ سرکار هم مقصود بنده را از این کلمه دانستید که چیست...
ایشان در جواب بدون تأمّل فرمودند... ربیع... ربیع، موعد ما است...
بنده از شنیدن این کلمه خیلی مضطرب و چنان لرزه در أندامم افتاد که نتوانستم هیچ گونه توضیحی دربارۀ ربیع که او ربیع فصلی است یا ربیع شهری... بکنم...
فقط فهمیدم که موعدی هست و لابدّ باید هم باشد و او هم ربیع است شاید هم از جمله محتملات بنده این بود که شاید آن موعد معهود ربیع است نه بعنوان ظرفیّت بلکه بعنوان صفتیّت...
مع القصّه. هر گونه لفظی از این قبیل لرزه در أندام بنده ایجاد مینمود... و با کمال التفات شبها و روزها را میشمردم؛ و ربیعرا بر هر یک از آنها منطبق مینمودم...
راستی میدانید چطور و بچه زودی و بنحویکه هیچ؛ انسان کمترین حسّی هم در او رخ ندهد شبهای دراز این عمر عزیز میگذرد روزها مثل لمح البصری در گذر و انقضاء است مگر اینکه انسان بسِرّ این غفلت و بحاقّ این سرگیجی پی ببرد.
حاشا... نمیدانم بر واقعۀ سابق الذّکر چه گذشت و چه قدر گذشت، ظاهراً پنجماه یا شش ماه یا بیشتر درست نمیدانم حسابش در دست نیست حضرت قبله گاهی ناخوش شدند و ناخوشیشان سخت شد و بنده هم باین جهت بایران نرفتم اکتفا ببغداد و در همانجا معالجه نمودم .....
حضرت آقا، در اثر بعض قضایا ...... و بأمر استخاره از منزل آسید جواد که لابدّ در نظر دارید که در خیابان أوّل شهر نو است به منزل بنده که در خیابان چهارم شهر، مزبور است منتقل شدند و چنانکه میدانید این منزل بیش از یک غرفه چیزی ندارد ... حضرت آقا با شش نفر از همشیرههای بنده مع والده و اخوی آسیّد کاظم، همگی در آنطاق میخوابیدند....
بنده مأمور شدم که شبها در منزل نباشم نظر بضیق مکان ... ربیعهم داخل شد!
آقا هم در أشدّ أدوار ناخوشی ... ساعات صَحْو ایشان در أیّام أخیره منحصر بلحظاتی بود که در استماع از خواندجات آشیخ عبّاس قوچانی یا بنماز خواندن نشستنی یا بصرف قدر خیلی کم از خوراک چاشت یا شام صرف میشد امّا بقیّۀ اوقات در حالات غیر اعتیادت و در خواب ... متواصل ...
تمام أفراد خانواده گرد ایشان جمع بودند و هیچ کس جرأت کلام و حساب نداشت ... گاهی که در أواسط شبها بیدار میشدند بخواندن قرآن با صوت بلند یا بخواندن مثنوی چنانکه معهودتان هست مشغول میشدند ...
شاید بین الطّلوعین روز پنجم ماه ربیع الأوّل بود که بنده از مدرسه، قاصد خانه شدم، علی العادة نان و پنیر گرفته بودم در راه دیدم هوا رنگهای جدیدی بخود میگیرد، ألوان ناملائمی در او پیدا میشود، گویی که مقدّمۀ عَجَّه است از آن عجّهها که در خاطر دارید ...
هر طور بود خود را بخانه رساندم ... آسمان تیرهگون شده بود ... دلهای همه أفراد عائله، در طپش افتاده بود ... شاید حسّ میکردند که این عجّه بطور مخصوصی است که تأثیرش در چشم و گوش و دهان انسان کما اینکه عادةً عجّهای نجف است که مبالغی خیلی زیاد خاک وارد شهر میکند تا مگر هر فردی حظّ خود را بنوبت از او بگیرد ... بلی تأثیرش در دلست ...
باطاق مرحوم وارد شدم از احوال ایشان جویا شدم گفتند ایشان خلاف العادة نشستهاند! در أثر باد و تندی هوا صدای درها بلند شد سؤال کردند که چیست؟ عرض کرده شد که باد است، عَجّه بلند شده ...
بمحض اینکه اینکلمه بگوش ایشان رسید از حالی بحال دیگر شدند، بنده را صدا کرده که جای ایشانرا راحت کرده و رختخواب ایشان را رو بقبله انداخته و
خود ایشان مشغول بقرآن خواندند ... مدّتی گذشت صدا کردند بچه که بیایند و درها را محکم به بندند و از برای درها بر خلاف عادت پرده بسازند آنهم پردهای ضخیم ...
یکی از بچهها علی العاده چراغ روشن نمودند، ایشان بتندی فرمودند که اطاق پر از نور است شماها کورید؟! زمینها را ... باحترام لگد بزنید! همه بروید بیرون کسی در اطاق باقی نماند ... بلی بلی باشد تاریک ... همه لرزان و ترسان از اطاق بیرون و درها را بسته ... و پشت درها گوش میدادند، کمی صدا بگوش این و آن میرسید ولی کسی جرأت ندارد که بگوید چه خبر است و چرا آقا درها را بسته ... آقا گفته که هر وقت گفتم درها را باز کنید ...
همه افراد فامیل گرد آمدند و هیچ کس نمیداند که بچه داعی، امروز بر خلاف عادة در را آقا بسته ... هر روز میامدند و مدّتی ساکت نشسته آنگاه میرفتند همین قضیّه باعث اطمینان میشد ... امّا امروز، خیر؛ طوری دیگر است ... این قضیّه یعنی بستن درهای اطاق و عجّ بعد از طلوع آفتاب، بیک ساعت بود ... شاید عجّه تا ظهر بیش نماند، هر چند آفتاب طلوع نکرد و هوا تیرهگون بود ... ولی بادهای تند ایستاد و هوا ساکن شد ...
ولی آقا، تا حدود ساعت یازده عصر ... در را بروی خود بسته بودند و هر ساعت یکی از دخترها یا پسرها یا رفقا حمله میکرد که در را باز کند ولی والده امتناع میکردند نظر باینکه ایشان مأمور بودند که درها را بسته، باز نکنند.
... نماز مغرب میخواندیم که صدای کف آقا بلند شد همگی باطاق حملهور شدیم ... لابدّ میدانید که چند نفر هستیم ... در حدود سی یا چهل نفر زن و بچه و بزرگ ...
عجب! آقا، خیلی خوب هستند و خلاف المعتاد هم نشستهاند (چه اینکه در أیّام أخیر نمیتوانستند به تنهائی بخوابند یا بنشینند إلاّ با معونۀ دیگری ...)
مرحوم، با ملاطفت زیادی یک یک اَفرادِ فامیل را مرخّص کردند و همگی بحالی خوش و خوشوقتی تمام که آقا، حالشان خیلی خوب است همگی بمنزلهای خود، رجوع نمودند.
... مراجعت متعلّقین فامیل، در حدود یک و نیم بعد از غروب بود ...
بنده در اطاق، نزد مرحوم، شام خوردم ... بایشان که قرآن میخواندند بصورت معهود خود ... عرض کردم که شام حاضر است؛ ایشان فرمودند که میل ندارم یا اینکه أصلاً نمیخورم ... .
مسبوق هستید که هر گونه أمری از ایشان در منزل مُطاع و مَسموع بود ... به بنده فرمودند که برو همانجا که هر شب میرفتم، بنده از اطاق بیرون شدم مشغول بعضی کارها؛ شاید نیم ساعت طول نکشید که آمدند و خبر دادند که آقا شما را میخواهد ... بنده بصورت خیلی معتاد رفتم نزد ایشان ...
خیلی بشگفت1 در آمدم که در آقا چیز دیگری مشاهده نمودم ... دیدم آقا ... همان طوری که قبل از نیم ساعت، قرآن میخواندند ... الحال هم میخوانند ولی چشمها بسته و سر بزیر انداخته ... آقا کاری دارید؟ فرمایشی هست؟ بلی میخوابم رو به قبله!
بلی بخوابید ... بمعونت همشیرهها (چه اینکه ایشان در مرض أخیر خیلی بَدین شده بودند ... چه اینکه مرضشان مرض آب بود)2
آقا را نشاندیم.. بعداً جای ایشانرا درست کردیم... ثانیاً ایشانرا خوابانیده بعداً ایشان به بنده اشاره کردند که برو بخواب... بنده از خانه بیرون آمده چند قدم هم در
کوچه راه رفتم... صدای بچه آمد، که بیا، آقا، تو را میخواهد... بازگشتم...
آقا! محمّد است آمد...!
مرا بغل بگیر بنشان خیلی بآرامی و آهستگی بدن مرا أذیّت نده تمام أعضای من درد میکند... . آقا أعضای شما چرا درد میکند؟
خدا میخواهد، منکه نمیدانم...
آنوقت بنده، با کمال تأنّی آقا را در بغل خود، یعنی سرشانرا بر دوش خود نهاده و کمرشانرا روی پاهایم [زانو] و دست خود را یعنی راست خود را پشت سر ایشان و هر دو مقابل قبله، نشسته ایشان سورۀ... ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا﴾1 را خواندند... پس از آن بعضی از سورهای کوچک مثل توحید و نَصْر و حَمْد، این سه را خوب در نظر دارم باقی را، نظر باینکه تدریجاً صدای ایشان آهسته میشد بنظر نیاوردم.
آنگاه شنیدم که شهادتین میگویند بصدای خیلی آهسته، ولی خوب سر خود را یا دهان خود را نزدیک گوش بنده آورده... و....
بنده، عرض کردم آقا خیلی هراسانم و مضطربم گفتند (با خیلی زحمت) نه، هراسان مباش، برو بخواب...؛
گفتم اگر راحتید همین طور باشید، فرمودند نه میخوابم رو بقبله...
در این اثناء آسیّد کاظم، اخوی آمدند... بمعونت ایشان آقا را خوابانیدیم... آنوقت به بنده، تأکید کردند که برو بخواب... و بکاظم أمر کردند در خانه را، ببند... ولی دیگر زبان نبود... زبان بسته شد همهاش اشاره بندی بود....
.... اخوی آسیّد کاظم، میگوید که پس از یک دو ساعت آقا، شروع بخواندن قرآن نمودند... بعد از آن، از حدود ساعت سه و نیم تا نزدیک اذان، نظر باینکه نزدیک مرحوم دراز کشیده بودم چندین بار آقا باشاره فهماندند مرا که، مرا بنشان!
بنده بمعونت والده نشاندم... فضولةً یکمرتبه سؤال کردم که آقا، خیلی هراسانید... میخوابید؛ مینشینید... قرآن، زیاد قرائت مینمائید؟!
آقا، چهره خندانی بخود گرفته با لبخندی خیلی شیرین فرمودند... این میخواهد بیرون برود... و اشاره بسینۀ خود کردند...
کاظم میگوید من این حرفرا خیلی به آهسته و بیاهمیّت تلقّی کردم...
والده و همشیره بزرگ، خسته شده در گوشهای از اطاق...
همینطور که نزدیک آقا بودم و به مَلامِح صورت ایشان نظر میکردم که شاید اشاره بکاری بکنند... چیزی بأذان نمانده بود... حال ایشان، مثل أوّل شب و همه روز معتاد بود... سوی اینکه بفصاحت تمام، قرآن نمیخواندند بلکه مثل نیم خواب آلوده....
آب طلبیدند... نیم استکان آشامیدند. آنگاه نگاه کردم دیدم که صورت ایشان خیلی درخشان و نورانی شده بطوریکه همشیره و والده را صدا کردم... آنها هم آمدند؛ هر سه در اضطراب افتادیم.... صدای آقا.... آقا که سؤال از علّت و سبب این روشنائی بنمایند...
خون، در بدنشان از جریان افتاد و لرزه به اندام...
آقا جواب نمیدهند شاید خواب باشند... امشب، خیلی برایشان سخت گذشته است یکی گفت نزدیک برویم...... نه، ناراحت میشوند....... نه ببینیم.... چطورند... طور غریبی است..... نور عجیبی است... به... آقا، نفس ندارند.... بنده هم قدری پاهای ایشانرا دراز کردم... دهانشانرا نگاه کردم دیدم بسته... چشمهایشان دیدم بخوبی بسته... دستها بجای خود، بخوبی نهاده شده. ....
صدائیست که از ته دل با هزار درد و حسرت و اَفسوس از دودمان این بیچارۀ فلک زده مفلوک، بفلک میرسد... چنان از وضع زندگی خود ناراضی و بر سرنوشت خود گریان و نالان هستم که خداوند متعال داناست و بس...
همانطور که فرمودهاند خدا از مصالح بندگان خود با خبرتر و داناترست... بلکه اوست که بر مصالح و مفاسد داناست و بس... امّا بندۀ بیچاره تا بتواند اینمعنی را بنفس خود ارتزاق نماید... سالها باید.
... بالجمله اینکه از تمام رفقا دلگیرم... خاصّه از سرکار و رفقای سرکار در تبریز... و در سیستان... که این همه مدّت میگذرد... بنده را لایق... دو کلمه کاغذ نمیبینید....
از ایزد متعال دوام سعادت تمام مسلمانها را از خدا خواستارم.
محمد حسن القاضی
راجع به قصیدۀ غدیریّه... خود بنده، خیال دارم که سال آینده بیایم بایران و مجموعهای که از ایشان باقی مانده به مساعدت رفقا چاپ نمایم تا اینکه ذکری از ایشان باشد. مرجوّ اینکه هرگونه مساعدت در این باب دارند کوتاهی نورزند... در حدود رجب 1367 ه در ایران هستم. زیاده تصدیع خواطر نمیدهم جز اینکه از دعای خیر فراموش نشوم.1
[مطالب منقوله از آقای حاج سیّد محمّد حسن قاضی درباره فوت ایشان]
صبح روز دوشنبه نوزدهم شهر شوّال المکرم 1405 هجریّه قمریّه که جناب محترم سرور معظّم آقای حاج سیّد محمّد حسن قاضی، فرزند ارجمند مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی، در بنده منزل در مشهد تشریف آوردند از جمله گفتارشان این بود که:
روز قبل از رحلت مرحوم قاضی، در وقت عصر که خدمتشان بودم زیر بغل ایشان را گرفتم و بردم برای تطهیر، و چون آوردم قدرت بر حرکت نداشتند و قدری سرشان را در روی سینۀ من گذاردند و مقدار زیادی قرآن خواندند و پس از
آن دعا خواندند و دعای عدیله را خواندند که مجموعاً قریب یک ساعت طول کشید! و چون شب فرا رسید و من خواستم نزد ایشان بمانم، گفتند به منزل خود برو (چون در منزل مسکونی مرحوم قاضی غیر از یک اطاق نبود) و فردا صبح در اوّل وقت زود بیا! من به منزل رفتم و در اوّل طلوع فجر که از منزل آمدم، دیدم ایشان رحلت کردهاند.
مرحوم حاج آقا یحیی عبادی سجّادی که از أعلامِ علماء اخیار و از معاریف ابرار طهران بود و مرد شریف و سیّدی بزرگوار و پیرمرد بود، در آن ایّام به زیارت اعتاب عالیات مشرّف شده و زیارت نجف را هم کاملاً کرده و در کربلا، عازم طهران بود؛ قبل از اذان صبح در حرم مطهّر نشسته و به توجّه و دعا مشغول بود که به او از باطن گفته شد: «برخیز برو به نجف که آقای حاج میرزا علیّ قاضی فوت کرده است و متصدّی تمام امور ایشان بشو، از تشییع و تغسیل و تکفین و تدفین و غیرها!» و البته ایشان هیچ نسبتی حتّی نسبت برخورد و ملاقات با مرحوم قاضی نداشته است و رابطهای برقرار نبوده است.
ایشان با اینکه عازم حرکت به کاظمین و مراجعت به ایران بود، همان وقت از حرم مطهّر حضرت اباعبدالله الحسین علیه السّلام عازم نجف میشود، و چون وارد نجف میشود و از منزل ایشان سؤال میکند، گفته میشود ایشان فوت کرده است. به منزل مرحوم قاضی وارد میشود و جنازه روی زمین بوده است.
ایشان مراسم تشییع را به عمل میآورد تا وادی السّلام و در غسّالخانۀ آنجا غسل میدهند، و مرحوم آقای سیّد محمّد تقی طالقانی ـ رضوان الله علیه ـ (آقازاده مرحوم آقای حاج سیّد احمد آقا طالقانی) را که مقیم مدینه شده و اینک برای زیارت و تجدید عهد به نجف آمده بود، مأمور تغسیل ایشان میکند. آقا سیّد محمّد تقی نیز دو نفر را به انتخاب خود برای معاونت خود میبرد و غسّالها را از غسّالخانه بیرون کرده خودش با معاونانش جنازۀ مرحوم قاضی را غسل میدهند و در وادی السّلام در
عقب قبر پدر مرحوم قاضی به خاک میسپارند. و مرحوم حاج آقا یحیی مجلس ترحیم برپا میکند و تا یک هفتۀ تمام در نجف میماند و شب هفتم ایشان را نیز برگزار میکند و سپس به ایران برمیگردد.
آقا سیّد محمّد حسن قاضی میگفتند: پدرم بسیار مرد متواضعی بود و نسبت به زوّار که به منزل او میرفتند نهایت احترام را داشت و گفتگو میکرد، و در مجالس روضه که در منزل خود میگرفت و مردم در روی حصیر مینشستند خودش دمِ درِ اطاق و یا حیاط روی زمین مینشست پهلوی کفشها به طوریکه تمام بدنش در روی زمین بود، و با دست خودش یکایک کفشهای واردین را جفت میکرد و همه را مرتّب میکرد در جلوی پای آنها بدون استثناء، و با همه با مرحمت و ملاطفت و مهر رفتار میکرد، و به مجلس روضه فوقالعاده اهمیّت میداد.
مرحوم شریعتمدار رشتی (برادر قائم مقام رفیع) از ارادتمندان مرحوم قاضی بود؛ چون مرحوم قاضی رحلت کرد در خواب به او گفتند: «یکی از پسران مرحوم قاضی به نام سیّد جعفر، خانهاش خراب شده، آن را برای او بساز!»
مرحوم شریعتمدار به منزل مرحوم قاضی میآید و تمام پسران او را جمع میکند (مرحوم قاضی چهار زوجه داشته است و کثیر الاولاد بوده است) و از نام یکایک آنها پرسش میکند و از وضع منزل آنها میپرسد تا میرسد به فرزندی که نامش سیّد جعفر بوده است، او میگوید: منزل ما که نیمی از آن مسجد است، خراب شده است و ما در همان منزل مخروبه مسکن داریم.
شریعتمدار آن نیمی که متعلّق به ایشان بوده است تجدید بنا میکند و او را در آنجا اسکان میدهد و به نیم دیگر آن که مسجد بوده است تصرّفی به عمل نمیآورد.
انتهی کلام آقای حاج سیّد محمّد حسن.1
[مرحوم قاضی به مرض استسقاء رحلت نمودند]
حضرت مغفور له آقا حاج شیخ عبّاس میفرمودند:
مرحوم قاضی به مرض استسقاء رحلت نمودند و مرض ایشان هم مدّتی طول کشید؛ گویا از همۀ جهات مرگ و موقع و مدفن خود مطّلع بودند. برای ایشان طبیب قدیمی را آقازادگانشان که به نام سیّد أبوالحسن مشهور بود میآورند و معالجاتش سودی نداشت و بعضی از اوقات قرصهائی را میداد که آقازادگان با اصرار و ابرامی میخواستند آنها را به مرحوم قاضی بخورانند، ایشان میفرمود:
«فایدهای در اینها نیست، من باید حرکت کنم، ارادۀ حتمیّۀ حضرت حقّ در رفتن است!»
چون قرصها را به دست او میدادند و اصرار در خوردن مینمودند، مرحوم قاضی به قرصهای کف دست خود نظری میکرد و با لبخند میفرمود:
«شما میگوئید اینها أجل را تغییر میدهد؟! آنگاه آنها را در دهان میانداخت و میفرمود: این هم برای خاطر شما!»
ما حتّی در زمان کسالت، روزها قدری به محضرشان شرفیاب میشدیم و در روزی که قریب به زمان فوتشان بود سخن با بعضی از واردین، از مدفن پدرشان به میان آمد و معلوم شد در وادی السّلام نجف است. ما بسیار تأسّف خوردیم که ما نمیدانستیم قبر شریف والدتان در وادی السّلام است، خوب بود شما ما را از محلّ آن مطّلع مینمودید تا در این مدّت دراز و طولانی که در نجف اقامت داریم از برکات و زیارت آن قبر بهرهمند میشدیم! فرمودند:
«ده، دوازده روز دیگر خودم شما را میبرم و از محلّ آن با خبر مینمایم.»
درست در همین حدود از روزها گذشت که من در منزل خود به واسطۀ جمعی از میهمانان شهر ما (قوچان) که بر ما وارد شده بودند و به همین جهت در یکی دو روز أخیر نتوانسته بودم به حضورشان شرفیاب شوم، مشغول خوردن
صبحانه با میهمانان بودم و بدون استثناء هر لقمهای را که در دهان خود گذاردم در گلویم گیر کرد و ناگهان صدای اعلان تشییع آن مرحوم از مأذنۀ حضرت به گوش رسید، که ندای ارتحال آن فریدۀ دهر و آیت عظمای الهی و نمونۀ بارز و آیینۀ تمام نمای کمالات و صفات پیامبر و أئمّۀ طاهرین و یگانه عارف وارسته و واصل به حقّ را مرتّباً در میداد، و از علماء و فضلاء و طلاّب و اهل نجف دعوت برای تشییع مینمود.
چون جنازه را تشییع نموده و در وادی السّلام دفن شد، در هنگام مراجعت و تفرّق مشیّعین چشم من ناگهان به نوشته روی سنگ قبر جلوی ایشان (در سمت قبله) افتاد، دیدم که نوشته است: قبر سیّد حسین قاضی؛ آنگاه دانستم معنی گفتار استاد را که: «ده دوازده روز دیگر شما را میبرم و محلّ دفن پدر را نشان میدهم» چیست؟
[مدفن میرزا علی آقا قاضی در وادی السّلام]
مدفن ایشان در محلّی قریب مقام هود و صالح است و حقیر کراراً و مراراً در اوقات تشرّف و اقامت در نجف اشرف، صبحگاهان و یا در بعضی از مواقع دیگر روز (نَه شب) به زیارت قبر شریفش مشرّف میشدم.
قبر مرحوم آیة الله حاج میرزا علی قاضی درست بدون فاصله در پشت سر پدرشان آقا سیّد حسین واقع است، با آنکه میان وفات این دو بزرگوار پنجاه و دو سال فاصله است. مرحوم آقا سیّد حسین قاضی در سنۀ 1314 و آقازادۀ أکرمشان آقا سیّد علی در سنۀ 1366 رحلت میکنند.
در اطراف قبر مرحوم قاضی، سپس عیالات ایشان و بعضی از آقازادگان را که فوت میکنند دفن مینمایند و اکنون جمع کثیری در آن محیط مدفونند.1
تصویر مرحوم آیة الله شیخ عبّاس هاتف قوچانی از تلامذه علاّمه سیّد علی قاضی طباطبائی در نجف اشرف و وصی رسمی و ظاهری ایشان. مرحوم علاّمه طهرانی طبق دستور علاّمه طباطبائی هنگام هجرت به نجف اشرف به ایشان مراجعه میکنند و از ایشان برخی از دستورات سلوکی را اخذ میکنند.
[تاریخ رحلت آیة الله حاج شیخ عبّاس هاتف قوچانی تَغَمَّده الله فی رضوانه]
مرحوم آیة الله و حجةُ الحقّ الشیخُ المعظّم صاحبُ الدّرجاتِ الرفیعة و المقامِ المحمود، شیخی و استاذی فی المعارف الإلهیّة، وصیّ المبرورِ الآیةِ العظمی الحاجّ المیرزا علیّ القاضی ـ قدّس اللهُ سرَّه ـ فی النجف الاشرف: الحاج شیخ عبّاس الهاتف القوچانی، أعْلَی اللهُ تعالی درجتَه و ضاعَفَ أجرَه و مثوبتَه، در ظهر روز چهارشنبه، بیست و سوّم شعبان المعظّم یک هزار و چهارصد و ده هجریّه قمریّه، در نجف اشرف در سنّ 76 و یا 77 سالگی از این دار فانی به عالم باقی رحلت نمودند، و صبح پنجشنبه فردای آن روز تشییع و در... به خاک سپرده شدند.
اللهم أعلِ درجَتَه وَ احْشُره مع نبیِّه الأطیبِ الأکرمِ و مع وصیِّه علیٍّ علیه السّلام و أعْطِه ما فوق ما یتمنّاه مِن الوصول الی أعلی ذِروة الکمال و الفنآءِ فی اسمِک الجمالِ و الجلالِ! اللهم اخْلُفْ علی عقبه فی الغابرین و أیِّدهم و سدِّدهم و طَوِّل عُمَرهم وَ ارْحمه و ایّانا برحمتک یا أرحم الرّاحمین.1
دستور العملها
دستخط مرحوم علاّمه بیبدیل قاضی طباطبائی رضوان الله علیه.
[دستورات آقای قاضی در ماههای رجب و شعبان و رمضان المبارک]
بسم الله الرّحمن الرّحیم
این کتاب1 مربوط به حالات مرحوم قاضی ـ رحمة الله علیه ـ میباشد که آقازادۀ ایشان آقای سیّد حسن نوشتهاند. البتّه دو تا کتاب نوشتهاند: یکی راجع به حالات مرحوم قاضی و یکی هم برای شاگردانشان؛ در این کتابی که راجع به مرحوم قاضی است، یکجا دستورات مرحوم قاضی به شاگردانشان دربارۀ ماه رجب و شعبان و رمضان میباشد؛ (دستورات مربوط به سال 1357 هجری قمری است؛ یعنی نُه سال به فوت ایشان، چون مرحوم قاضی سال 66 فوت کردند.) مرحوم آیة الله حاج سیّد علی قاضی در وصیّتی که به شاگردان خود در سه ماه رجب و شعبان و رمضان دارد، میفرماید:
تنبَّه! متوجّه باش! آگاه باش! که شهرهای حُرُم داخل شد که اوّلین آنها
رجب است. بیدار شو برای آنکه توشۀ خوبی برای خود برداری! شبهای این ماه را بیدار باش و روزهای آن را روزه بگیر به جهت شکر خداوند که به تو روزی کرده! و مخواب مگر به مقدار معتنابهی و کم! و چه بسیار عاشقان دل سوختهای که شب را نمیخوابند! نماز شب را به نحو بیدار و خواب بجا آور، یعنی چند رکعتی نماز بخوان و کمی بخواب و سپس بیدار شو!
و کتاب حقّ، قرآن را تلاوت کن، ولی تند تند نه، آرام آرام بخوان و با بهترین صوتی که داری! چه که قرآن کتاب وحی است و نور قرآن ظلمتها را تبدیل به نور میکند و میدرخشاند.
پس تو بهرهای نبردهای، بلکه هیچ کس به مانند قرآن بهره نبرده؛ و هرکس غیر از این را که من میگویم گفته است، خطا کرده و اشتباه فکر میکند.
و سلام و صلوات بفرست به اصل قرآن و فصل آن، که مراد از فصل قرآن پیامبر اکرم و اولاد طاهرین او هستند؛ در برابر آنها عبد بدون اراده و تسلیم باش و با روح و جسم سالم در برابر آنها بدون چون و چرا باش و از آنها اطاعت کن! و محبّت آنها را در دل داشته باش چنانکه خداوند آنها را برای محبّت خود قرار داده! و کسی که در غیر حبّ آنها خود را در ذمّۀ خداوند رحمان درآورد، به درستی که گمراه شده و در انکار او نعمتهای خداوند از دستش رفته است، و اگر خدا را در غیر محبّت آنها قرار دهی گم میشوی؛ پس حبّ آنها حبّ خداست و به حبّ خدا پناه ببر! و ایشان عروۀ وثقی هستند و دستاویز محکم؛ پس چنگ خود را محکم بگیر و به این دستاویز چنگ بزن!
پناه ببر به خدا دربارۀ قرآن که قول خداست! دربارۀ قرآن بازی نکن! با اهمّیّت و احترام قرآن را بخوان و قرآن را از روی لهو و لعب نگاه مکن! چنانکه قرآن را عمل کنی به واسطۀ دقّت در آن، به بالاترین قلّه از قلل حقّ و ایمان و مجد و شرف نائل میگردی.
در هر حال بر تو باد به ذکر خدا و مبادا در خواندن قرآن کوتاهی کنی! مگو چگونه میشود و نگو به چه کیفیّتی بخوانم! تشکیک در این مسائل نکن!
در این ماهها که آمده قرآن را تلاوت کن و خدا را در این ماه داخل شو! ملتزم و معتصم به خدا بشو! کسی که اعتصام به خدا پیدا کند، خدا هم خود را به او نشان میدهد.
اگر گفتی رَبِّیَ الله «پروردگار من خداست». ای رفیق استقامت کن و دست از این حرف بر مدار! این ماهها قرقگاه خداوند است، پس داخل در این قرقگاه شو! خداوند فرموده:
﴿وَمَن يَعۡتَصِم بِٱللَهِ فَقَدۡ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾1 «هر کسی که اعتصام به خدا پیدا کند در راه راست هدایت شده است.» و باز فرموده:
﴿وَٱسۡتَقِمۡ كَمَآ أُمِرۡتَ﴾،2 «استقامت کن!» و باز فرموده:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ﴾،3 «آن کسانی که گفتند خداوند پروردگار ماست و سپس به این قول خود استقامت کردند، ملائکه آسمان بر آنها فرود میآیند.»
انتبِهوا إخوانی الأعاظم وفّقکم الله لطاعته و قد دخل أشهر الحُرُم! یعنی متوجّه باش که ما داخل در قرقگاه شدهایم! و این ماهها برای کسانی که وارد میشوند خصوصیّتی دارد، مثل زمینهایی که حُرُم حساب شده و دارای شرایطی است و باید از محرّمات اجتناب نمود، در این ماهها هم که قرقگاه زمانی است انسان باید از خیلی چیزها اجتناب کند.
خدا در این ماهها خیلی به انسان نزدیک است، باید مراعات آن را بکند، همانند حَرَم و زمینهائی که قرقگاه است و انسان وقتی وارد آنها میشود به کعبه و آن امام نزدیک است و زیارت میکند. چقدر نعمتهای خداوند بر ما بزرگ است و او هرگونه نعمتی را بر ما تامّ و تمام کرده!
اوّلین چیزی که بر ما واجب است توبه است با شروط لازم و نمازهایی که در توبه وارد شده؛ که مقصود همان دستور توبهای است که حضرت رسول در ماه ذوالقعده دستور دادند، با همان کیفیّت که در کتب ادعیه آمده و در اعمال ماه ذو القعده و در کتاب مفاتیح هم موجود است؛ البته حالا چون ماه ذوالقعده نیست در روز یکشنبه قبل از اوّل ماه یا شب جمعه و یا روز جمعه که میآید توبه کنید.
پرهیز کنید از کبائر و صغائر به قصد قربت! ملتزم شوید به مراقبه، هم صغری و کبری! که مراقبۀ صغری نگاه داشتن خود است از مکروهات و خلاف مَا لا یَرضَی اللهُ بِه و مراقبۀ کبری نگاه داشتن دل است از آنچه محبوب نمیپسندد، که یک لحظه از مراقبت پروردگار خود را خارج نکند و در همۀ لحظات خدا را حاضر ببیند.
و علاوه بر آن محاسبه داشته باشید و معاتبه داشته باشید و نفس را معاقبه کنید و بعد جریمه کنید! مثلاً بعضی از بزرگان (که در رسالۀ بحرالعلوم هست) یک تازیانه داشتند و وقتی که عبادت میکردند در کنار سجادۀ آنها بوده، با آن تازیانه خود را میزدند به مقدار لازم که باید بزنند؛ اینها آیات قرآن است که برای شما بیان کردهاند! کسی که میخواهد به ذکر خدا متذکّر شود یا اینکه در خشیت خداوند وارد شود، باید اینها را انجام دهد و چارهای نیست از این اعمال، وگرنه جا میماند.
ثُمَّ اقبِلُوا بِقُلُوبِکُم! پس با دلهای خود اقرار کنید به خدا! و مرضهای گناه را معالجه کنید و با استغفار بزرگی گناه خویش را کاهش دهید! چرا که استغفار بزرگی گناه را از بین میبرد.
وَ إیَّاکُم هَتکَ الحُرُمات! مبادا که حُرُمات خدا را بجا آورید! کسی اگر انجام
بدهد و حجاب خدا را پاره کند، خداوند ولو اینکه حجاب او را پاره و مهتوک نکند، خود مهتوک است و نفس را پاره کرده و نیاز نیست خداوند جزای این عمل او را بدهد.
کجا امید نجات است برای دلی که شکوک و شبهات در او وارد میشود و نفوذ میکند و رخنه میکند؟! محال است نجات یابد قلبی که در او شک و شبهه پیدا شود! و این بزرگترین گناه و إثم است برای کسی که در نعمتهای خداوند شک و شبهه داشته باشد.
انسان تا اینکه در سلوکِ سبیلِ مستقیم قدم گذارد آنگاه امید نجات برای او هست، آنوقت میتواند از چشمۀ معین ولایت استفاده کند و بنوشد و مع المحسنین باشد و با محسنین معاشرت کند. و انسان (طبق دستور رسول اکرم که به ابوذر غفّاری فرمودند) وقتی از آب میشود با محسنین خورد که در دل انسان شبهه نباشد، و انسان در قلبش هیچ شکّی نباید باشد! و خداوند است محل إتّکاء و مستعان در نفس من و نفسهای شما.
مرحوم قاضی میفرمودند: انسان باید به خدا پناه ببرد، و خداوند خیلی کمک کننده و خیر المعین و پسندیده و اختیار کننده است.
«امّا دستور العمل این سه ماه»
1ـ علیکم بالفرائض فی أحسن أوقاتِها! دستور العمل آن است که نمازهای واجب را در بهترین اوقات خودش انجام دهید همراه نوافل آن! (که مجموعاً پنجاه و یک رکعت میشود، اگر نتوانستید چهل و چهار رکعت) و اگر شواغلِ دنیا شما را منع کردند، صلاة أوّابین را که همان نماز ظهر است ترک نکنید، چون خیلی اهمّیّت دارد! خصوص نماز ظهر خیلی اهمّیّت دارد و آن به واسطۀ وقت آن و خصوصیّت و موقعیّت آن در بین اوقات دیگر است! و «صلاة وُسطی» را که در قرآن آمده تفسیر به نماز ظهر کردهاند، و «صلاة اوّابین» یعنی آنها که خیلی توجّه
به پروردگار دارند، یعنی رجوع کنندگان به خدا؛ زیرا رجوع کنندگان به خدا به آن تمسّک میکنند.
2ـ نوافل شب را هیچ چارهای نیست مگر آنکه آنها را بجا آورید، نه خیال کنید نماز شب ساقط است و آن سدّ سکندری است که هیچ شکسته نمیشود! عجب از کسانی که قصد دارند دنبال کنند مرتبهای از کمال را در حالیکه شبها قیام نمیکنند! ما نشنیدهایم کسی به مرتبهای از کمال برسد مگر به قیام شب و نماز شب.
3ـ علیکم بقرائة القرآن! بر شما باد به قرائت قرآن کریم با صوت حزین و با آهنگ و غنا! یعنی با صدای خوش بخوان که تو را تکان دهد. و در روایات داریم که قرآن را با تغنّی بخوانید، امام زین العابدین تغنّی به قرآن میکردند، این تغنّی در قرآن برای انسان بسیار مفید است. به طور کلّی غنای صوتی حرام است و این اصلاً در تحت غنای حرام نیست؛ زیرا غنای حرام آن است که انسان را به سوی لهو و لعب بکشاند. هرچه که انسان را به وجد آورد و به سوی خدا سوق دهد حرام نیست و همین است که میفرمایند با صوت حزین نماز را بخوانید؛ سورههای بعد از حمد را، با صدای حزین بخوانید به طوری که آهنگِ آن شما را از عالم بالا تربیت میکند و میرساند، إقرَأ فَارفَع! سورههایی را که حفظ هستید که خوب، و اگر حفظ نیستید از روی قرآن دو صفحه بخوانید، (در نمازها و نماز شب) به طوریکه قرآن شما را به سوی کمالات سوق دهد.
4ـ بر شما باد به أوراد معتاده که معروف است و هر کدام از شما که ورد خاصّی دارد که باید بجا آورد؛ و سجدۀ یونسیّه را از پانصد تا هزار بجا آورید؛ یعنی تا هزار هم میتوان بجا آورد، بسیار هم خوب است.
5ـ بر تو باد زیارت مشهد أعظم در هر روز! (که منظور از مشهد أعظم أمیرالمؤمنین است، چون مرحوم قاضی در نجف بودهاند) و زیارت مساجد معظّمه! (که منظور کوفه و سهله است) و در بقیّۀ مساجد عبادت خود را بجا آورید! چون
مؤمن در مسجد مثل ماهی است در آب؛ همانطوری که حیات ماهی به آب است، حیات مؤمن هم در مسجد است؛ ماهی را از آب بیرون اندازند میمیرد.
6ـ بعد از نمازهای واجب تسبیح حضرت صدّیقۀ طاهره سلام الله علیها را ترک نکنید! زیرا که آن ذکر کبیره شمرده شده و لااقل بعد از هر نماز یکبار بگویید و اگر توانستید دو یا سه بار بگویید بهتر است.
7ـ از لوازم مهمّ، دعا برای فرج حضرت حجّة بقیّة الله الأعظم میباشد در قنوت نماز وتر، و از آن گذشته در هر روز، و در جمیع دعاها برای حضرت دعا کنید!
8ـ زیارت جامعه را روزهای جمعه بجا آورید! مقصود زیارت جامعۀ معروف است، زیارت جامعۀ کبیره.
9ـ قرآن که میخوانید، در این سه ماه از یک جزء کمتر نباشد، در هر روز یک جزء.
10ـ زیارت و دیدار برادران خود را زیاد کنید! (مقصود رفقای طریق هستند) خیلی آنها را زیارت کنید و ببینید؛ زیرا اینها هستند برادران طریقی شما که در طریق و عقبات نفس و تنگناها و کریوهها که انسان گیر میکند کمک انسان میکنند و نجات میدهند، نه آن برادرانی که رحمی و جزء صله هستند که چه بسا مخالف طریق و دشمن پیغمبر و خدا هستند! و نه آنکه بعضی میگویند برادران آمدند! نه، بلکه مقصود آن برادران طریق هستند که انسان با آنها تجدید مساعی کند و دیدن کند.
11ـ زیارت قبور کنید نه هر روز بلکه کمکم و گاهگاهی، (هفتهای یک مرتبه خوب است) و در روز زیارت کنید نه در شب.
ما را چه کار با دنیا؟! ما را چه کار با اسم دنیا؟! این دنیا ما را گول زد و فریفت و ما را به پستی و ذلّت گرایید! مقام ما را پائین آورد و پست کرد! دنیا مال ما نیست، دنیا را ول کنید و بسپارید به دست آنها که دنبال آن هستند و به کسانی که اهل دنیا هستند بدهید!
بهبه! خوشا به حال کسانی و آن مردانی که بدنهای آنها در این عالم خاک است و قلوب آنها در عالم لاهوت است و [در] عالم عزّ و جلال پروردگار است! این افراد هستند که از جهت عدد اقلّ هستند و خیلی عددشان کم است، امّا قوّتشان و جانشان و روحشان خیلی زیاد است، از جهت عددشان کم، ولی از جهت مددیّت و اصالت، اکثریّت عالم هستند. من میگویم آنچه را شما میشنوید و استغفار میکنم برای پروردگار.
این دستوراتی است که مرحوم قاضی به شاگردان خود داده است و رفقا این دستورات را در این سه ماه انجام میدهند. البته این اعمال را در حدّ امکان انجام دهید، هر کسی که نمیتواند هر روز را روزه بگیرد حتّی الإمکان پنج روز از رجب و ده روز از شعبان را بگیرد؛ خلاصه به حسب ملاحظۀ مزاج و قوّه و حال و استعداد بگیرد.
و ذکر یونسیّه که فرمود پانصد تا هزار، برای شاگردان مرحوم قاضی بوده که باید هر روز میگفتند، (مرحوم آقا سیّد جمال الدّین گلپایگانی روزی سه هزار بار میگفتند و البته چند ساعت طول میکشیده) علی حدّ القدرة و الإستطاعة و قرآئت قرآن در شب علی حدّ القدرة؛ اگر میتوانی نخواب و اگر کسی نمیتواند همۀ شب را نخوابد علَی صَبٍّ باشد؛ صبّ یعنی جگر سوخته، بیدار خوابی کند، شب زود بخوابد و سعی کند بیدار خواب کند، طوری که بدن استراحت خود را بگیرد.
خود مرحوم قاضی اوّل شب میخوابیدند، بعد نماز میخواندند و بعد میخوابیدند و باز نماز میخواندند، همین طور تا دو ساعت به اذان که دیگر نمیخوابیدند؛ مرحوم آخوند سه ساعت به اذان صبح بیدار بودند؛ اگر نافلۀ شب را بجا نیاورید فائده ندارد و عرفان معنی ندارد. عرفان به عمل است نه به گفتن!
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد1
[دعای تعلیمی توسط مرحوم آقای قاضی به آقا شیخ عبّاس قوچانی]
دعائی است که مرحوم قاضی (ره) به آقای حاج شیخ عبّاس قوچانی ـ دامت برکاته ـ دستور دادهاند:
[1] اللَهُمّ ارزُقنی حُبَّکَ و حُبَّ ما تُحِبُّه، و حُبَّ مَن یُحِبُّکَ، و العَمَلَ الّذی یُبَلِّغُنی إلی حُبِّکَ، و اجعَل حُبَّکَ أحَبَّ الأشیاءِ إلَیَّ.1
[2] اللَهُمّ نَوِّر ظاهِری بطاعَتِکَ، و باطِنی بمَحَبَّتِکَ، و قَلبِی بمَعرِفَتِکَ، و رُوحی بمُشاهَدَتِکَ، و سِرّی باستِقلالِ اتِّصالِ حَضرَتِکَ، یا ذَاالجَلالِ و الإکرِامِ.2
[3] اللَهُمّ اجعَل فی قَلبی نُورًا، و فی سَمعی نُورًا، و فی بَصَری نُورًا، و فی لِسانی
نُورًا، و فی یَدَیَّ نُورًا، و فی رِجلَیَّ نُورًا، و فی جَمیعِ جَوارِحی نُورًا، یا نُورَ الأنوارِ.1
[4] اللَهُمّ أرِنی الأشیاءَ کَما هِیَ.2
[5] اللَهُمّ کُن وِجهَتی فی کُلِّ وَجهٍ، و مَقصَدی فی کُلِّ قَصدٍ، و غایَتی فی کُلِّ سَعیٍ، و مَلجَإی و مَلاذِی فی کُلِّ شِدَّةٍ و هَمٍّ، و وکِیلِی فی کُلِّ أمرٍ، و تَوَلَّنی تَولِّی عِنایَةٍ و مَحَبَّةٍ فی کُلِّ حالٍ، برَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمینَ.3
دستورات مرحوم آیة الحقّ میرزا علی آقا قاضی و آقا حاج شیخ عبّاس قوچانی وصیّ ایشان
1ـ عمل به روایت «عنوان بصری» و مطالعۀ آن در هر چند روز.
2ـ نوافل لیلیّه و نهاریّه.
3ـ سجده با ذکر یونسیّه (حدّاقلّ چهارصد مرتبه) و قرائت مسبّحات عند النّوم.
4ـ أوراد مخصوصه (اربعینیّات) بر حسب مقتضای حال، به دستور خود آن مرحوم یا آقای حاج شیخ عبّاس وصیّ آن مرحوم.4
[یا طُهرُ، یا طاهِرُ، یا طَهورُ، یا طَیهورُ، یا طَیهارُ]
حضرت آقای طباطبائی ـ مدّ ظلّه السّامی ـ نقل فرمودند از مرحوم آیة الحقّ
حاج میرزا علی آقا قاضی ـ رضوان الله علیه ـ که ایشان فرمودند: برای من چنین منکشف شده است که:
مَن قال لیلةَ ثلاث و عشرین مِن شهرِ رمضان ساجدًا، مِأتَیْن و خَمسةَ و عشرین مرّة: «یا طُهرُ، یا طاهِرُ، یا طَهورُ، یا طَیهورُ، یا طَیهارُ» نَزَلَتْ علیه الملائکة و طَهَّرَتْه تطهیرًا.1
[استغفاری که مرحوم قاضی دستور میدادهاند]
استغفاری را که مرحوم قاضی ـ قدّس الله سرّه ـ به شاگردان خود دستور میدادهاند و میان آنها معروف و مشهور بوده است، این است:
أستَغفِرُ اللهَ الّذی لا إلهَ إلاّ هو مِن جَمیعِ ظُلمی و جُرمی و إسرافی علَی نَفسی و أتوبُ إلَیهِ.2
[آدرس مطالب مذکوره دربارۀ مرحوم قاضی در مکتوبات خطی و چاپی علاّمه طهرانی]
جهت اطّلاع بیشتر به احوال مرحوم آیة الله قاضی ـ قدّس الله سرّه الشّریف ـ به:
جنگ شمارۀ 7، ص 104 و ص 111 و ص 112 و ص 113 و ص 122 و ص 399 و ص 400.
و به «جنگ» شمارۀ 15 ص 2 و ص 3 و ص 11.
و به «جنگ» شمارۀ 17 ص 27 و ص 28 و ص 29 و ص 30.
و به «جنگ» شمارۀ 22 ص 50 و ص 55 و ص 81 تا ص 88.
و به «جنگ» شمارۀ 18 ص 237 تا ص 274 مراجعه شود.
و به کتاب مهر تابان، ص 13 تا ص 21 با دو تعلیقۀ اخیر در ص 17 و ص 18 از نسخۀ خطّی، و تعلیقۀ ص 40 از نسخۀ خطّی و ص 53 و ص 58 و ص 141 و ص 173 و ص 215 تا ص 218 و ص 220 تا ص 223 و ص 226 و ص 227 و ص 256 تا ص 260 و ص 282 مراجعه شود.
و به کتاب توحید علمی و عینی، ص 15 و ص 17 و ص 20 و ص 23 و ص 162 و ص 163 و ص 214 و ص 229 تا ص 231 و ص 325 مراجعه شود.
و به کتاب معاد شناسی، جلد 1 ص 231 تا ص 234 و جلد 2 ص 291 و ص 292 و جلد 3 ص 108 تا ص 110.
و به کتاب لبُّ اللُّباب، طبع اوّل ص 18 و ص 34 و ص 91 و ص 92 و ص 129 تا ص 132 و ص 158، و به کتاب رسالۀ سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، مقدّمه ص 10 و مقدّمه ص 12 و ص 13 و تعلیقۀ ص 164 و تعلیقه ص 176 و تعلیقۀ ص 190 مراجعه شود1.2
[ملاقات با حضرت بقیة الله الأعظم (ت
[اشتیاق مرحوم قاضی به قرائت مثنوی و حفظ تائیۀ کبرای ابن فارض (ت
دعای هنگام خواب به طریقی که آقا سیّد هاشم حدّاد فرمودند
احوال مرحوم آیة الحقّ و العرفان آقا سیّد هاشم حدّاد قدّس الله نفسه الزّکیّة
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ فرمودند که: این دعا را من در کشکول شیخ بهائی (ره) و در مفتاح الجنان دیدهام:
تصویر مرحوم حدّاد و علاّمه طهرانی رضوان الله علیهما در منزل آقای حدّاد (کربلای معلّی)
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾
اللهُمّ1 یا مَنِ احتَجَبَ بِشُعاعِ نورِه عَن نَواظِرِ خَلقِه، یا مَن تَسَرْبَلَ بالجَلالِ و العَظَمَةِ و اشتَهَرَ بالتّجَبُّرِ فی قُدسِه، یا مَن تَعالَی بالجَلالِ و الکِبریاءِ و العَظَمَةِ فی تَفَرُّدِ مَجدِه، یا مَنِ انقادَت لَهُ الاُمورُ بِأزِمَّتِها طَوعًا لأمرِه، یا مَن قامَتِ السَّمَواتُ و الأرَضونَ مُجیباتٍ لِدَعوَتِه، یا مَن زَیَّنَ السَّماءَ بالنُّجومِ الطّالِعَة و جَعَلَها هادِیَةً لِخَلقِه، یا مَن أنارَ القَمَرَ المُنیرَ فی سَوادِ اللّیلِ المُظلِمِ بلُطفِه، یا مَن أنارَ الشَّمسَ المُنیرَةَ و جَعَلَها مَعاشًا لِخَلقِه و جَعَلَها مُفَرِّقَةً بَینَ اللّیلِ و النّهارِ، یا مَن استَوجَبَ الشُّکرَ بِنَشرِ سَحائبِ نِعَمِه.
أسألُکَ بمَعاقِدِ العِزِّ مِن عَرشِکَ و مُنتَهَی الرَّحمَةِ مِن کِتابِکَ، و بِکُلِّ اسمٍ سَمَّیتَ بِه نَفسَکَ أوِ استَأثَرْتَ بِه فی عِلمِ الغَیبِ عِندَکَ، و بِکُلِّ اسمٍ هوَ لَکَ أنزَلتَهُ فی کِتابِکَ أو
أبثَثْتَهُ فی قُلوبِ الصّافّینَ الحافّینَ حَولَ عَرشِکَ، فتَراجَعَتِ القُلوبُ إلی الصُّدورِ عَن البَیانِ بإخلاصِ الوَحدانیّةِ و تَحقیقِ الفَردانیّةِ مُقِرَّةً لَکَ بالعُبودیّةِ، و إنّکَ أنتَ اللهُ لا إلهَ إلاّ أنتَ.
و أسألُکَ باسمِکَ الّذی تَجَلَّیتَ بِه لِلکَلیمِ علَی الجَبَلِ العَظیمِ، فلَمّا بَدا شُعاعُ نورِ الحُجُبِ مِن بَهاءِ العَظَمَةِ خَرَّتِ الجِبالُ مُتَدَکْدِکَةً لِعَظَمَتِکَ و جَلالِکَ و هَیبَتِکَ و خَوفًا مِن سَطوَتِکَ راهِبَةً مِنکَ، فَلا إلهَ إلاّ أنتَ، فَلا إلهَ إلاّ أنتَ، فَلا إلهَ إلاّ أنتَ.
و أسألُکَ بِاسمِکَ الّذی فَتَقْتَ بِه رَتْقَ عَظیمِ جُفونِ عُیونِ النّاظِرینَ، الّذی بِه تَدبیرُ حِکمَتِکَ و شَواهِدُ حُجَجِ أنبیائِکَ، یَعرِفونَکَ بفِطَنِ القُلوبِ و أنتَ فی غَوامِضِ مُسَرّاتِ سَریراتِ الغُیوبِ.
أسألُکَ بعِزَّةِ ذلِکَ الاسمِ أن تُصَلّیَ علَی محَمّدٍ و آلِ محَمّدٍ، و أن تَصرِفَ عَنّی جَمیعَ الآفاتِ و العاهاتِ و الأعراضِ و الأمراضِ و الخَطایا و الذُّنوبِ و الشَّکِّ و الشِّرکِ و الکُفرِ و الشِّقاقِ و النِّفاقِ و الغَضَبِ و الجَهلِ و المَقْتِ و الضَّلالَةِ و العُسرِ و الضِّیقِ و الفَسادِ و حُلولِ النَّقِمَةِ و شِماتَةِ الأعداءِ و غَلَبَةِ الرِّجالِ، إنّکَ سَمیعُ الدُّعاءِ لَطیفٌ لِما تَشاءُ، و صلّی الله علَی محَمّدٍ و آلِه الطَّیِّبینَ الطّاهرینَ1.2
این دعا را حقیر از زبان مبارک حضرت آقای ـ حدّاد روحی فداه ـ ضبط و ثبت کردم.
أقول: این دعا در کشکول شیخ بهائی در صفحه 303 طبع سنگی، موجود است با قدری اختلاف و نیز در مُهَج الدّعوات، صفحه 96، با کمی اختلاف مرحوم سیّد بن طاووس آورده است.
دعائی را که بعض اوقات حضرت آقا سیّد هاشم حدّاد روحی فداه در قنوت قرائت میکردند
أعدَدتُ لِکُلِّ هَولٍ لا إلهَ إلاّ اللهُ، و لِکلِّ هَمٍّ و غَمٍّ ما شاءَ اللهُ، و لِکلِّ نِعمةٍ الحَمدُ لِلّهِ، و لِکلِّ رَخاءٍ و شِدَّةٍ الشّکرُ لِلّهِ، و لِکلِّ اُعجوبَةٍ سبحانَ اللهِ، و لِکلِّ ذَنبٍ أستَغفِرُ اللهَ، و لِکلِّ مُصیبَةٍ إنّا للّهِ و إنّا إلیهِ راجعونَ، و لِکلِّ ضِیقٍ حَسبِیَ اللهُ، و لِکلِّ قَضاءٍ و قَدَرٍ تَوَکَّلتُ علَی اللهِ، و لِکلِّ عَدُوٍّ اعتَصَمتُ باللهِ، و لِکلِّ طاعةٍ و مَعصیَةٍ لا حَولَ و لا قُوّةَ إلاّ باللهِ العَلیِّ العظیمِ1.2
[قرائت دعاء یا من اظهر الجمیل در قنوت نمازها]
حضرت آقای حاج سیّد هاشم حدّاد ـ روحی فداه ـ دعای زیر را که در صفحه 319 از کتاب دعای ضیاء الصّالحین است، در قنوتهای نماز خود میخواندند:
یا مَن أظهرَ الجمیلَ و سَتَرَ القبیحَ، یا مَن لَمْ یُؤاخِذ بالجَریرَة، یا مَن لَمْ یَهتِکِ السِّترَ، یا عظیمَ العَفوِ، یا حَسَنَ التَّجُاوُزِ، یا واسِعَ المَغفِرَة، یا باسِطَ الیَدَینِ بالرَّحمَةِ ارحَمْنی! یا صَاحِبَ کلِّ نَجوَی، یا مُنتَهَی کلِّ شَکوَی، یا مُفَرِّجَ کلِّ کُربَةٍ، یا مُقیلَ العَثَراتِ، یا کریمَ الصَّفح، یا عَظیمَ العَفوِ، یا مُبتَدِئًا بالنِّعَمِ قَبلَ اسْتِحقَاقِها، یا رَبَّاه یا سَیِّداه یا غایةَ رَغبَتَاه، أسئَلُکَ بِکَ و بِمُحَمَّدٍ و عَلیٍّ و فاطمةَ و الحَسَنِ و الحُسَینِ و الأئِمَّةِ المَعصُومِینَ علیهِم السّلام أن تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ و آلِهِ و أسئَلُکَ یا اللهُ أنْ لا تُشَوِّه خَلقی بالنّار و أن تَفعَلَ بی ما أنت أهلُه.
و آقای حدّاد به جای «و الأئمّة المعصومین» میفرمودند:
«و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و علیّ بن محمّد و الحسن بن علی و المهدی صاحب الزّمان.»
و سپس بقیّه دعا را قرائت میکردند.
دعای آقای حدّاد بین اذان و اقامه
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ بین اذان و اقامه در سجده، این دعا را میخواندند: سَجَدتُ لَکَ یا رَبِّ خاضِعًا خاشِعًا ذَلِیلاً.1
و همچنین دعاهای ذیل را بعضی از اوقات قرائت میفرمودند:
اللهمّ یا مُسَبِّبَ الأسبابِ، یا سَبَبَ کلِّ ذی سَبَبٍ، یا مُسَبِّبَ الأسبابِ مِن غَیرِ سَبَبٍ، سَبِّبْ لی سببًا لن أستَطیعَ له طلبًا، صَلِّ علی مُحمّد و آل مُحمّد، و أغنِنی بحَلالِک عن حَرامِک و بطاعَتِکَ عن مَعصِیَتِکَ و بفَضلِکَ عَمَّن سِواک یا حیُّ یا قیّوم.2
دعای چشم زخم که حضرت آقای حدّاد ـ دام ظلّه ـ مرحمت فرمودند
تُذرَع من ثوب طاهر أو خیط ثلاثة اذرع و تقرأ الدّعاء فإن زاد أو نقص فهو عینٌ فإن لم یزد و لم ینقص فلا عینَ. و الدعاء هذا:3
بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ـ بسم الله لا بَلاغ اِلاّ بالله (ثلاث مرّات)، ثم تقرأ سورة الحمد (ثلاث مرّات)، ثم تقول: عَزَمتُ عَلَیکِ اَیَّتُهَا العَینُ التّی فی فُلانِ ابنِ فُلانةِ بِعّزةِ عِزِّ اللهِ وَ بِنُور عَظَمَةِ وَجه اللهِ و بما جَرَّ به القَلَمُ مِن عِندالله إلی خَیرِ خَلقِ الله محمد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله و سلّم، عَزَمتُ عَلَیکِ اَیَّتُها العیَنُ الّتی فی فُلان ابنِ فُلانة بحقّ شَراهیًّا بَراهیًّا أدونای اَصباوُثْ آلَ شَدای، عَزَمتُ عَلَیکِ أیَّتُهَا العَینُ التّی فی فُلانِ ابنِ فُلانةٍ بَهَثْ شَهتْ اَشْهَثْ بِأقطاعِ النَّجی الّذی لا یقوم علیه لا أَرضٌ و لا سَماءٌ اُخْرُجی یا نفسَ السّوء من فُلانِ ابنِ فُلانة کما أخرَجَ یُوسُفَ مِنَ المَضیق وَ جَعَل لِموسی فی البَحرِ و إلاّ فَأنتِ بَریئةٌ مِن الله، و الله برئٌ مِنک، اُخرُجی یا نَفسَ السوء مِن فُلانِ ابنِ فُلانة بِألف ألفٍ، ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ * ٱللَهُ ٱلصَّمَدُ * لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾،1 اُخرُجی یا نَفسَ السوء مِن فُلانِ ابنِ فُلانة بِألف ألفٍ، لا حول و لا قوّة الاّ بالله العظیم، ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٞ وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ ٱلظَّـٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارٗا﴾،2 ﴿لَوۡ أَنزَلۡنَا هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ عَلَىٰ جَبَلٖ لَّرَأَيۡتَهُۥ خَٰشِعٗا مُّتَصَدِّعٗا مِّنۡ خَشۡيَةِ ٱللَهِ وَتِلۡكَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ * هُوَ ٱللَهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ * هُوَ ٱللَهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُ سُبۡحَٰنَ ٱللَهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ * هُوَ ٱللَهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي
ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾،1 ﴿حَسۡبُنَا ٱللَهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾.2 ـ انتهی.
و سپس پارچه را اندازه گرفت، اگر کم و زیاد بود معلوم میشود نظر است و بنابراین باید یکی دوبار دیگر خوانده شود تا بکلی از بین برود، و اگر یقین داشته باشیم که نظر است اندازه گرفتن لازم نیست.3
عبارتها و کلماتی از مرحوم آقای حدّاد (ره)
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ دعای زیر را در سجدۀ آخر نماز میخواندند:
یا اللهُ یا اللهُ یا اللهُ، أنت اللهُ الّذی لا إلهَ إلاّ أنت وَحدَکَ لا شَریکَ لَکَ، تجبَّرتَ أن یکونَ لَکَ وَلَدٌ و تَعَالیتَ أن یکونَ لَکَ شَریکٌ و تَعَظَّمتَ أن یکونَ لَکَ مُشیرٌ و تَقَهَّرتَ أن یکونَ لَکَ ضِدٌّ و تَکَبَّرتَ أن یکونَ لَکَ وزیرٌ، یا اللهُ یا اللهُ یا اللهُ بحَقِّ مُحَمّدٍ و آل مُحَمّدٍ إلاّ فَرَّجْتَ عنّی.4
و اشعار زیر را دربارۀ محبّت قرائت کردند:
و ما فی الکَونِ أشقَی مِن مُحِبٍّ | *** | و إن وَجَدَ الهَوَی حُلْوَ المَذاقِ |
تَراه باکیًا فی کُلّ حینٍ | *** | مخافَةَ فُرقَةٍ أو لإشتیاقِ |
و یبکی إن نَأوا شوقًا إلیهم | *** | و یبکی إن دَنَوا خوفَ الفراقِ5 |
و فرمودند دربارۀ تعریف عشق گوید:
جلیسٌ مُمَنَّعٌ و صاحبٌ مالکٌ، مَذاهِبُهُ غامِضَةٌ و أحکامُهُ جاریَةٌ یملک الأبدانَ و أرْوَاحَها و القُلُوبَ وَ خَواطِرَها و العقولَ و ألبَابَها قد اُعطِیَ عِنانَ طاعتها و قُوَّةَ تَصْریفها.
و دیگری گوید:
جَلَّ أن یَخْفی وَ دَقَّ أنْ یُری فهو کامِنٌ کَکُمونِ النّار فی الحَجَر، إن قدحتَه أوری و إن ترکتَه تَواری.
روزی که شود ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنفَطَرَتۡ﴾ | *** | و آنگه که شود ﴿وَإِذَا ٱلنُّجُومُ ٱنكَدَرَتۡ﴾ |
من دامن تو بگیرم اندر ﴿سُئِلَتۡ﴾ | *** | گویم صنما ﴿بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ﴾ |
* * *
عشق تو مرا ألستُ مِنکُم بِبَعید | *** | هجر تو مرا ﴿إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٞ﴾ |
بر کنج لبت نوشته ﴿يُحيِۦ وَيُمِيتُ﴾ | *** | مَن مات مِن العشق فَقَدْ مات شهید |
* * *
با هیچکس نشانی زان دلستان ندیدم | *** | یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد1 |
فوت دختر آقای حدّاد (ره)
حضرت آقای حاج سیّد هاشم حدّاد ـ روحی فداه ـ میفرمودند:
«دختری داشتم دو ساله، فوت کرد و در شب ما او را در کنار اطاق گذاشته بودیم تا فردا او را دفن کنیم و البته به صورت یک طفل کوچک به او نظر مینمودیم؛ ناگاه در همان شب من دیدم این طفل بزرگ شد و همۀ اطاق را فراگرفت و همۀ خانه را و همۀ شهر را و همۀ عالم را! گفتم عجبا! این روح بزرگِ این طفل خردسال است که ما به دیدۀ تحقیر به او مینگریستیم.»2
[نفرین و لعن مرحوم آقای حدّاد سیّدی را که قائل به امامت حضرت ولیعصر نبود]
من روزی از مرحوم حضرت آقای حاج سیّد هاشم حدّاد از احوال سیّدی پرسیدم، فرمودند: «نفس کافری دارد!» و در سفر دیگر فرمودند: «قائل به امامت حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشّریف نیست.»
* * *
آقای حاج ... نقل کرد که: یکی از شبهای جمعه که از کاظمین به کربلا برای زیارت آمده بودم و در منزل حضرت آقای حدّاد بیتوته کردم، در وقت سحر آقای حدّاد مرا از خواب بیدار کردند و فرمودند: «برخیز به حرم مشرّف شویم!» و این بیدار کردن و تشرّف ایشان با من در وقت سحر به حرم حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام بیسابقه بود؛ من برخاستم و وضو ساختم و در معیّت ایشان به حرم مطهّر مشرّف شدیم. پس از زیارت و نماز زیارت که در کناری نشسته بودند، سیّدی را به من نشان دادند و گفتند: این سیّد را میشناسی؟ عرض کردم: نه، نمیشناسم! سر خود را پائین انداختند و سه مرتبه گفتند: «لَعَنَهُ الله، لعنه الله، لعنه الله!»
جناب محترم آقای حاج ... گفتند: شبی در خواب دیدم که از صحن مطهّر حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام از درِ قبله که در برابر آن محوّطهای است خارج شدم؛ ناگهان دیدم همین آقای سیّد از مقابل من به جلو میآید و چند نفر شرطه محافظ او بودند. من رو کردم به جمعیّتی که در آنجا بودند و گفتم: برای این آقا صلواتی بفرستید! هیچکس از مردم اعتنائی نکرد و مطلب را امر عادی تلقّی کردند. من چون نگاهم به صورت سیّد افتاد، دیدم أحْوَل است.1
[مکاشفاتی از مرحوم آقا محمّد حسن بیاتی]
جناب صدیق ارجمند آقای بیاتی ـ أطال الله عُمره ـ میگویند: در همان زمان حیات مرحوم آیة الله انصاری پس از رحلت استاد عظیم آیة الله قاضی (ره) یکی از شاگردان مرحوم قاضی به من معرّفی شد، ولی او را نشناختم و سپس معلوم شد او حضرت عارف کامل حاجّ سیّد هاشم حدّاد است.
توضیح آنکه: مرحوم آیة الله انصاری (ره) به من دستوری داده بودند که باید روزها آن را در خلوت انجام دهم، و من روزها آن را در خلوت انجام میدادم، تا روز جمعهای بود که برای بجا آوردن آن، محلّ خلوتی را پیدا ننمودم؛ چرا که در هر جای خلوت احتمال تردّد و آمدن افراد بود. میدانستم که یک شبستان در مسجد پیغمبر متروک است، (مسجد پیغمبر یکی از مساجد همدان و در مقابل سرای قلمدانی است) به آن مسجد در آمدم و درِ شبستان متروک را گشودم؛ دیدم روی حصیرها به قدری خاک جمع شده است که در حال راه رفتن گرد و خاک برمیخیزد. داخل شبستان شدم و در را از پشت کولون کردم و با خیال راحت در یک زاویۀ بسیار تاریک مسجد که از در شبستان دور بود نشستم و مشغول انجام دادن آن دستور شدم.
آن دستور مدّتش یک اربعین بود و چند روزی بیشتر نمانده بود که پایان پذیرد؛ در حال انجام آن عمل، مکاشفهای رخ داد که: خود را بر روی کرۀ زمین احساس کردم و تمام کره (نیمکرۀ جنوبی و نیمکرۀ شمالی آن) را بتمامه میدیدم و بر آن سیطره داشتم. در محور کره از قطب شمالی ستونی از نور بود بسیار عجیب و زلال و درخشان و آرام بخش که آن عبارت بود از ولایت کلیّه، و باید تمام مردم کره خود را بدان برسانند.
بسیاری از افرادِ روی زمین در ظلمت به سر میبردند و در نیمکرۀ جنوبی دور از شعاع آن محور نورانی زندگی میکردند، و آنها اکثریّت اهل جهان را تشکیل
داده بودند. آنها هرچه حرکت میکردند در ظلمات بود؛ چنان تاریکی آنها را فراگرفته بود که هیچ چیز را نمیشناختند؛ بعضی چون میخواستند به جلو بیایند دورتر میشدند؛ برخی از آنها چنان در تعفّن غوطهور بودند که انسان قدرت تماشای آنها را نداشت. عجیب اینجاست که آنها هم همگی خواستار نور بودند و میخواستند خود را به محور برسانند!
و امّا نیمکرۀ شمالی که نورانی بود، در آنجا افراد متفاوت بودند: بعضی با سرعت رو به بالا و قطب میآمدند امّا در وسط راه توقّف میکردند، بعضی آرام و آهسته میآمدند، (روی این نیمکره أقلیّت روی زمین بودند که به صورت دستهها و گروهها، گروه گروه دور هم مجتمع بودند) بعضی مقداری راه آمده امّا پشیمان شده و متحیّر بودند، بعضی مانند اسب سوار و یا با سرعت بیشتر رو به بالا میرفتند.
خلاصۀ امر اینکه: تمام این افرادِ واقع در منطقۀ نور نیز هر کدام شکل و شاکلۀ خاصّی داشته بودند. هرچه به بالا میرفتیم افراد کمتر میشدند تا نزدیک قطب و محور چند نفری بیشتر به چشم نمیخوردند که میخواستند وارد ستون نور شوند؛ امّا من خودم نفهمیدم به چه وسیله این راه را طیّ کردم، گویا روی هوا با سرعتی همین طور چرخ میخوردم و بالا میرفتم تا رسیدم به کنار محور؛ دیدم در آنجا دو نفر ایستادهاند: یکی حضرت آیة الله انصاری و دیگری را در آن وقت نشناختم و سپس مشهود شد که حضرت آقای حدّاد است. من همین که بدان محلّ رسیدم فوراً آیة الله انصاری مرا گرفت و در داخل ستون نور پرتاب کرد.
عجیب عالمی بود از عظمت و اُبَّهَت و سکون و اطمینان و حیات و قدرت و إحاطه بر ماسوی! در آنجا ارواح چهارده معصوم بدون شکل و صورت و بدون تعیّن بودند! چنان مرا لذّت و بهجتی دست داد که تا حال که دهها سال از آن میگذرد مزۀ آن در زیر دندانهای من و در کام من باقی است! من در آنجا غرق در تحیّر و بُهت بودم و مستغرق در لذّت ولایت، که ناگهان مرحوم آقای انصاری (ره)
به شانۀ من زدند و فرمودند:
«بس است تا اینجا که رفتی، برخیز برویم! ساعت قریب ظهر است.»
و از مسائل لازم الذّکر: من خودم درِ شبستان را از پشت کولون کردم و آقای انصاری از در بسته وارد شدند. و دوّم اینکه: أحدی از جای من خبر نداشت و به حسب موازین ظاهری ورود من در شبستان متروکِ مسجد پیغمبر آنهم با آن کیفیّت محال مینمود، و غیر از اطّلاع غیبی مرحوم انصاری بر محلّ من محملی دیگر ندارد. و سوّم: مشاهدۀ مرحوم آقای انصاری مکاشفه مرا بود، که معلوم بود از تمام جریانات و مشاهدات من مطّلع بودهاند.
جناب آقای حاج بیات در تحت تربیت مرحوم انصاری بودند، تا ایشان در جمعه دوّم ذوالقعده 1379 هجریّه قمریّه، دو ساعت بعد از ظهر، رحلت نمودند.
آقای بیات میگویند: من به امر و دستور آیة الله انصاری گذرنامه گرفته بودم و در همان روز جمعه صبح عازم کرمانشاه (باختران) بودم برای أخذ جواز و روادید از قونسولخانۀ عراق؛ چون فقط ویزا و روادید را از باختران میدادند. از طرفی حرکت و مسافرت ما مقارن شد با ایّام ارتحال و کسالت ایشان که مجموعاً چند روزی بیش طول نکشید؛ زیرا مرض ایشان سکتۀ مغزی بود که طرف راست بدن را فلج نموده بود.1
من در آن روزها مترصّد بودم حال ایشان بهبود یابد و خداحافظی کنم و برای زیارت مشرّف شوم و هر روز برای عیادت میآمدم؛ امّا چشمان ایشان بسته و با وجود شعور و احساس کامل، قادر بر بازکردن چشم نبودند.
این گذشت تا صبح جمعه پیش از ظهر به منزلشان رفتم و دیدم سخت بیهوشند، در آن لحظه در اطاق ایشان یک نفر هم نبود، (رفقا همگی در اطاق جلو که اطاق پذیرائی بود مشغول مشورت بودند در کیفیّت حال و ارجاع ایشان را به طبیبی دیگر، در صورت امکان) در آن لحظه بدون اختیار من خودم را روی بدن ایشان انداختم و گفتم: فدایت شوم چه کنم؟ از طرفی شما امر به مسافرت و زیارت نمودهاید و در این ساعت مقرّر ماشین سواری کرایه نموده تا مرا به باختران ببرد و از طرف دیگر شما بدینحال مدهوش و بیهوش افتادهاید و من تاب و توان رفتن را با این وضع فعلی شما ندارم؟! اگر ارتحالی حاصل شد من پس از شما به که رجوع کنم؟
در آن عالم مکاشفه فرمودند:
«فرزندم! تو آمادۀ سفر باش و زیارتت را به طور کامل انجام بده، من بعد از چهل روز به تو استادی را برای تربیت معرّفی میکنم!»
من در آن عالم از ایشان خداحافظی نموده و بیرون آمدم؛ و از وقت حرکت با سواری یکی دو ساعتی بیشتر طول نکشید که در ده پانزده فرسخی همدان، ماشین که از گردنههای اسدآباد بالا میرفت و فکر و ذکر و توجّه من یکسره به ایشان بود ناگهان به صورت کبوتر سپیدی از بالای منزلشان پرواز کرده و به من فرمودند: خداحافظ! من دانستم ایشان رحلت نمودهاند.
به باختران رسیدیم و پس از تحصیل ویزا عازم عتبات عالیات شدیم و تقریباً
مدّت یک ماه طبق دستور ایشان زیارت نموده و به همدان مراجعت کردیم.
درست از تاریخ ارتحال ایشان چهل روز گذشته بود که با طریقی که شرح و بسط فراوان دارد، حضرت آقای حاجّ سیّد هاشم حدّاد (ره) را که تا آن زمان زیارت نکرده بودم و فقط در میان زُمرۀ تلامذۀ مرحوم آیة الله قاضی (ره) نامی از ایشان شنیده بودم به من معرّفی شد.
من با نهایت اشتیاق و خلوص و کمال ارادت و تمکین به محضرشان شرفیاب شدم. تا چشمم به ایشان افتاد، دیدم عجبا! این همان مردی است که در جنب آقای انصاری در آن مکاشفه، پهلوی ستون نور بر فراز کرۀ زمین در جنب قطب شمالی ایستاده بود. از آن به بعد تا زمان ارتحال مرحوم حدّاد (که در شهر رمضان المبارک 1404 هجریّه قمریّه، در کربلا، موطن ایشان رخ داد) مدّت بیست و چهار سال تمام، دست ارادت به ایشان داده و در تحت تعلیم و ارشاداتشان بودهام.
مرحوم آقای حاج سیّد هاشم حدّاد ـ قدّس الله نفسه ـ از مبرّزترین تلامذۀ آیة الله قاضی بودهاند و عنایت قاضی به ایشان از نِطاق بیان و حیطۀ گفتار خارج است.
﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ﴾1.2
فرمایشات حضرت آقای حاج سیّد هاشم حدّاد روحی فداه راجع به اُزری و إقبال
راجع به إقبال پاکستانی شاعر فرمودند که:
«این نیم بیت را سروده بود: «زَهرۀ شیر شود آب، ز بیداری دل» و در نیم بیت دیگر آن فرو مانده بود. در این حال یک نفر از طلاب فقیر به أمیرالمؤمنین علیه السّلام متوسّل شده بود و طلب مقدار وجهی مینمود؛ حضرت فرمودند: برو و به اقبال بگو این را نیم بیت دوّم خود قرار دهد و در نیم بیت اوّل بگوید: «أسَدُ الله گر آید به هواداری دل» و بگو (مقدار معیّنی) به تو بدهد! آن طلبه به اقبال گفت و وجه را گرفت و اقبال هم نیم بیت آن حضرت را اوّل بیت خود قرار داده و قصیده را تمام کرد.»
فرمودند: «اقبال بسیار به ائمّه علیهم السّلام توجّه داشت. یک روز به خادم خود گفت زنجیر در گردن او اندازد و او را ببرد در حرم موسی بن جعفر علیه السّلام ببندد.»
*** | فرمودند: مرحوم آقای حاج میرزا علی آقای قاضی فرمودند که: شیخ کاظم اُزری در صحن موسی بن جعفر علیه السّلام بامدادان میخواست شعری بگوید، از گفتن فروماند، هرچه کرد نتوانست، حَیَاریٰ در صحن مطهّر گردش میکرد که ناگاه شمس طلوع کرد، در اینحال غریزۀ او باز شد و گفت: |
لَمِن الشمس فی قِباب قباها | *** | شَـفَّ جسمُ الدُّجی بنور1 ضیاها |
و لَمِن هذه المَطِیَّةِ2 تَهدِی | *** | حیٌّ أحــیاءها و حـیٌّ ســراها3 |
أقول: در معنای این دو بیت اُزریِ، لغات مراجعه شده ذکر میشود:
قُبَّة: بنآءٌ سقفُه مستدیرٌ مُقَعَّر، ج قِباب و قُبَب؛ قَبا یَقْبُو قَبًا، الشَّیئ: قَوَّسَه.
شَفَّ ـِ شُفُوفًا و شَفیفًا و شَفَفًا الشَّیْئُ: رَقَّ فظهر ما ورآءَه، فهو شفیف و شَفّاف.
فرمودند: «جامی داستان یوسف و زلیخا را از اوّل تا به آخر به شعر درآورده
است.»
فرمودند: «این بیت از اقبال است:
اقبال را بقا نبود دل بر او مبند | *** | اقبال را چو عکس کنی لا بقا شود |
* * *
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ فرمودند (نقلاً عن بعض العرفاء):
الشریِعَةُ من غیر حقیقةٍ فَغَیرُ مقبولٍ و الحقیقةُ من غیر شریعةٍ فَغَیرُ محصولٍ.2
* * *
روزی حضرت آقای حدّاد فرمودند:
کَبُرت همةُ عبدٍ طَمَعَت فی أن تَراکا | *** | أو ما حسبُ لِعَینٍ أن تری مَنْ قد رآکا |
* * *
حضرت آقای حداّد فرمودند:
در شعر ذیل حروف بدون نقطه خوب و یک نقطه میانه و دو نقطه نحس است؛ بنابراین برای شناختن نحس و سعد روزهای ماه از اوّل شعر شروع میکنند:
مُحِبُّک ترعَی فکیف فَحَل | *** | تعود لیالی فطال أمَل |
* * *
حضرت آقای حدّاد فرمودند: از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت است که فرمودند: من از اطفال چهار چیز را دوست میدارم: یبکون، یَعمُرون و یُخرِبون، و بِالتّراب یَلعبون، و من غیر حِقدٍ یتخاصمون.5
استخاره به طریق مرحوم آقای حدّاد رضوان الله علیه
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ استخاره را به طریق ذیل امر فرمودند:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مِن طُرق الإستخارة ما نُقل و اشتهر عن السیّد الجلیل عَلِیّ بن طاووس ـ رحمة الله علیه ـ بالقرآن المجید، فَلْیَقَرأ آیةَ الکرسی إلی ﴿هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾1 و آیة ﴿وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ﴾ إلی ﴿فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ﴾2 ثمّ یصلّی علی النَّبیّ صلّی الله علیه و آله (رأیت فی نسخةٍ یصلّی علی النبی عشرًا) ثمّ یَدعو بهذا الدّعاء: «اللهمّ إنّی تَوَکّلتُ عَلیک و تفأَّلتُ بکتابِک ، فَأرِنی ما هو المَکتومُ فی سِرِّک، المخزونِ فی غَیبِک، یا ذا الجَلالِ و الإکرام، اللهمّ أنت الحقُّ و أنزَلتَ الحقَّ، بمحمّدٍ و آله و صلّی الله علیه و آله، اللهمّ أرِنیَ الحَقَّ حقًّا حتّی أتَّبِعَه، و أرِنیَ الباطِلَ باطِلاً حتّی أجتَنِبَه، برحمَتِک یا أرحَمَ الرّاحِمین.»
ثمّ تصحف المصحف و تعدّ الجلالات من الصفحة الیمنی، و تعدّ بعدد الجلالات أوراقا من الصفحة الیُسری، ثمّ تعدّ الأسطر بعدد الأوراق من الصفحة الیسری، فما یأتی بعد ذلک فهو بمنزلة الوحی.3
[تسبیحات قرائت شده توسط آقای حدّاد]
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ بعضی از اوقات این تسبیحات را قرائت مینمودند:
سُبحانَ الدّائِمِ القائِمِ، سُبحانَ القائِمِ الدّائمِ، سبحان الحَیِّ القَیُّومِ، سبحان
المَلِکِ القُدّوسِ، سُبحانَ رَبِّ الملائکةِ و الرُّوحِ، سُبحانَ اللهِ و بحَمدِه، سبحان العَلیِّ الأعلی، سُبحانَه و تَعالَی1.2
[شعری در باب مدارا و ملاطفت با خلائق]
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ روزی این بیت را برای بنده خواندند:
چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی ** مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
و أنا أقول مخاطباً لنفسی: و أین أنت مِن هذه السجیّةِ الکریمة!؟
قال السعدی الشیرازی:
شنیدم که مردان راه خدا | *** | دل دشمنان را نکردند تنگ |
تو را کی میسر شود این مقام | *** | که با دوستانت نبرد است و جنگ3.4 |
[متن وصیّتنامه سلوکی و عرفانی مرحوم آقا سیّد هاشم حدّاد به مرحوم علاّمه طهرانی قدّس الله اسرارهما]
بسم الله الرّحمن الرّحیم
هو الحیّ الّذی لا یموت
الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین
أمّا بعد، حقیر سیّد هاشم حدّاد، وصیّ و جانشین قرار دادم از طرف خودم چه
در حال حیات و چه در حال ممات، در امور شریعت و در امر طریقت و تربیت افراد برای وصول به حقّ، آقای آقا سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی را، و ایشان لسان من است و ایشان مورد اعتماد من میباشد و به دیگری اعتمادی ندارم.
6 شهر ربیع الاول، 1397 هجری قمری
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
سیّد هاشم
[نامهها و دستورات سلوکی آقای حدّاد به حضرت علاّمه طهرانی، قدّس الله اسرارهما]
بسم الله الرّحمن الرّحیم و به نستعین
اللهم أنت السّلام و منک السّلام و إلیک یعود السّلام و دارک دار السّلام
حیّنا ربّنا منک بالسّلام
حضور آقای آقا سیّد محمّد حسین شیعی حجازی مشرّف باد.
هرگاه جویای احوال سلامتی اینجانب بوده باشید بحمد الله سلامتی حاصل، ملالی نیست و به دعاگوئی مشغولیم. دو نامه رسید و مطالعه گردید. سلام به جمیع اهل بیت و آقای آقا سیّد محمّد صادق و آقای آسیّد محسن و آقای آسیّد ابوالحسن و آقای آسیّد علی و ... إن شاء الله تعالی مبارک است، و رفقا جمیعاً و السّلام علیکم جمیعاً و رحمة الله و برکاته.
از اینجانب رفقا همه حاضر و ناظر در تحت قبۀ حضرت سیّدالشّهداء به دعاگوئی همه مشغول سلام میرسانند.
﴿قُلِ ٱللَهُ ثُمَّ ذَرۡهُمۡ﴾
سیّد هاشم
* * *
بسمه تعالی شأنه
أفضل البکاء بکاء العبد علی ما فاته علی غیر الموافقة
إذا رأیت [المریدَ] یرید السّماع فاعلم أنّ فیه بقیّةً من البطالة و قال: الفتوّة اداءُ الإنصاف و ترک مطالبة الإنصاف.
و قال: مَن لم یزن افعالَه و احواله فی کلّ وقتٍ بالکتاب و السّنة و لم یتّهم خواطره فلا تعدَّه فی دیوان الرّجال.
و قال: لو أقبل علی الله العبدُ ألفَ ألفِ سنة ثم أعرض عنه لحظة کان ما فاته اکثرَ ممّا ناله.
استَعمِل الرّضا جهدَک و لا تدع الرّضا یَستَعمِلُک فتکونَ مَحجوبًا بلَذَّته عن حقیقة ما تُطالعُه. أفضل الطّاعات حفظ الأوقات و هو أن لا یطالعَ العبدُ غیرَ حدّه و لا یراقب غیرَ ربّه. و لا یقارن غیرَ وقته.
و قال: أن تکون عبدَه فی کلّ حال کما أنّه ربّک فی کلّ حال.
و قال الإخلاص سرٌّ بین الله و بین العبد لا یَعلَمُهُ مَلَکٌ فیَکتُبُه و لا شیطانٌ فیُفسِدُ علیه و لا هوًی فیُحیلُه [فیمیلُه ـخ ل].
جائک الشّیخ محمّد
أن تنظر الیه بعین الرأفة
سیّد هاشم حدّاد
* * *
بسمه عزّ شأنه
حضور محترم جناب مستطاب آقای حاج سیّد محمّد حسین طهرانی إن شاء الله تعالی در پناه حضرت حق سالم و با سرور بوده باشید.
اما بعد، میفرمائید بر اینکه:
تَرَکتُ النّاسَ دنیاهم و دینَهم | *** | شُغلاً بذِکرِک یا دینی و دنیائی |
خوب بر همین قرار باش دیگر! زیرا با ناله کردن جور نمیآید، باید تسلیم شد.
سخنی را که در آن بار بگفتم با تو | *** | هست اجازت که در این بار بگویم یا نه |
وصف آنکس که در کوچۀ این بازار است | *** | در سر کوچه و بازار بگویم یا نه |
و صَرِّحْ بِإطلاقِ الجمال، و لا تَقُلْ | *** | بتقییده مَیْلاً لِزُخرُف زینة |
فکلّ مَلیحٍ حُسنُه مِن جمالها | *** | مُعارٌ له، أو حُسنُ کُلِّ مَلیحَة |
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت | *** | جانم بسوختی و به دل دوست دارمت |
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک | *** | باور مکن که دست زدامن بدارمت |
و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
سیّد هاشم حدّاد
* * *
یا هو
بسم الله الرّحمن الرّحیم و به نستعین
اللهمّ أنتَ السّلامُ و مِنک السّلامُ و إلیکَ یَعُودُ السّلام و دارُک دارُالسّلام، حَیِینا ربّنا مِنکَ بالسّلام.
قربانت گردم:
شد مدّتی که دیده ندیده است روی تو | *** | نشنیده یک سخن از گفتگوی تو |
باری، اگر از احوال اینجانب خواسته باشید بحمد الله و المنّة در ظلّ ألطاف حضرت احدیّت و جوار حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ متمتّع و خرسند میباشیم، و دائم الاوقات به ذکر خیر آن دوست یگانه و رفیق بینظیر میباشیم، و از خداوند متعال ـ جلّ اسمه ـ سلامتی حضرت آقای حدّاد ـ مَتَّعَنا الله بطول بقائه ـ و حضرتعالی و سایر رفقای گرامی و متعلّقین و اعزّه [را] خواستاریم.
چون حضرت آقای جلیل القدر و سیّد رأس الفخر آقای آسیّد عبدالکریم کشمیری به مشورت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ عازم و متوجّه أرض اقدس ـ علی مشرفه آلاف التّحیة و السّلام ـ میباشند و چون ایشان با حضرت آقای حدّاد مأنوس بودهاند و از دوری از ایشان متوحّش، امید است انس با شما رفع وحشت ایشان بکند، و به دستور ایشان نامه نوشته شد.
و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
سیّد هاشم1
* * *
این نامه به إملاء و امضای ایشان و به خطّ آقای حاج محمّد علی خلفزاده است:
بسم الله الرّحمن الرّحیم و بِهِ نَستَعین
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی محمّدٍ و ءَالِ محمّدٍ، و صَلِّ عَلَی جَمیعِ الانبیآءِ و المُرسَلینَ و عِبادِهِ الصّالِحینَ و رَحمَةُ اللهِ و برکاتُهُ.
صَلَواتُ اللهِ العظیمِ عَلَیکَ یا حَبیبی یا سیّد محمّد حُسَین و رحمةُ اللهِ و برکاتُه.
بَعدُ، إن کُنتَ تَسألُ عَنّا فَلِلّهِ الحَمدُ سالِمینَ و فی ألطافِهِ مُنَعَّمینَ، و لَکُم مِنَ الدّاعینَ.
یا أخی! و اللهِ، الدّاعی فی خَجِلٍ مِن عِندِکُم، لأنَّهُ کَم مَکتوبٍ جَنابُکُم تَفَضَّلتُم و أنا ما تَوَفَّقتُ لِلجوابِ، هذا مِن عَدَمِ تَوفیقی، أسألُ اللهَ أن یُوَفِّقَکُم لِما یُحِبُّ و یَرضاهُ.
یا أخی و نورَ قَلبی! لَقَد شَغَلَنی حُبُّکَ عَنکَ. و الحَمدُ لِلّهِ أنا فی کَمالِ الصِّحَّةِ و العافیَةِ، و مَشغولینَ بِالدُّعآءِ لَکُم عِندَ الحُسَینِ و أخیهِ أبیالفَضلِ العَبّاسِ عَلَیهِما السَّلام.
الحاصل یقول الشّاعر:
گفتم به چشم، کز عقب گلرخان مرو | *** | نشنید و رفت عاقبت از گریه کور شد |
هُوَ الحُبُّ فَاسْلَم بِالحَشا ما الهَوَی سَهلُ | *** | فَما اختارَهُ مُضنًی بِهِ و لَهُ عَقلُ |
چه کنم دگر فائده ندارد و بعد از رسوخش باید مُرد، یا اینکه به جستجویش نرفته بود.
گفت:
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند ** هر آن قسمت که آنجا شد کم و افزون نخواهد شد
غرض آن را اختیار کردیم، باید سوخت و ساخت؛ پس بکُش، جانم بقربانت!
فَعَلَی کُلِّ حالَةٍ أنتَ مِنّی | *** | بیَ أولَی إذ لَم أکُن لَولاکا |
وَ بِما شِئتَ فی هَواکَ اختَبِرنی | *** | فَاختیاری ما کانَ فیهِ رِضاکا |
از این جانب به حضرت حاج آقا معین و آقای أبهری و آقای دولابی و آقای حاج هادی شرکت و آقای حاج محمود گمرکپور و آقای سیّد حسن معین و سائر رفقا و أحیاناً اگر تشریف بردید به همدان یا اینکه نامه مرقوم داشتید، از این جانب سلامرسان و احوالپرس باشید.
آقای حاج عبدالزّهراء و آقای حاج عبدالجلیل و آقای حاج حبیب سماوی و غلام جنابعالی محمّد علی خلف زاده ـ بفرمایش آقای حدّاد: کاشکی قبول کند به غلامی ـ سلام میرسانند و به دعاگوئی مشغولند و از جنابعالی ملتمس دعا هستند.
جَمَعَنا اللَهُ و إیّاکُم فی مُستَقَرِّ رَحمَتِهِ، آمینَ.
مُحِبُّکم: سیّد هاشم حدّاد
آقا سیّد مهدی و آقا سیّد قاسم و آقای سیّد حسن و آقای سیّد صالح و آقای سیّد برهان الدّین و آقای سیّد عبدالامیر و علویّه و والده ایشان سلامرسان و احوالپرسند.
* * *
بسم الله الرّحمن الرّحیم
ای غائب از نظر به خدا میسپارمت | *** | جانم بسوختی و به دل دوست دارمت |
تا دامن کفن نکشم زیر خاک پاک | *** | باور مدار که دست ز دامن بدارمت |
أخَذتُم فُؤادی و هوَ بَعـضی، فَما الّذی | *** | یَـضُرُّکُمُ لَو کَانَ عِندَکُمُ الکُلُّ |
خداوند متعال آن وجود مبارک را از جمیع بلیّات محفوظ و به عین عنایت ملحوظ بدارد. رقیمه شریفه رسید، از سلامتی جنابعالی با اطّلاع و خوشوقت گشتیم. گرچه جواب دیر میشود امّا شما گاهگاهی به نامه، ما را خشنود بفرمائید، چنانچه شب و روز در یاد شما هستیم.
اهل منزل همگی سلام میرسانند، رفقا یک یک سلام میرسانند، و از شما منفکّ نیستیم؛ امید است جنابعالی نیز ما را فراموش نفرمائید در مواقع دعا. سلام
به رفقا برسانید. مصدّع اوقات شریف نشود.
سیّد هاشم حدّاد
* * *
بسم الله الرّحمن الرّحیم
إلی جَنابِ الأخِ الأعزِّ المحترم، وَفَّقَک اللهُ بما یُحِبّ و یَرضَی، عَظَّمَ اللهُ لک الأجر.
چند روز قبل کاغذ شما رسید و السّاعة کاغذ دیگری هم رسید، ولی قبل از کاغذ ثانوی خبر شدیم از این پیش آمد عَظَّمَ اللهُ اُجُورَنا و اُجُورَکُم یا أخی.
باری، همین است دنیا، باید تسلیم شد به آنچه او میخواهد، لیس لِعارف علاقةٌ و لا لِمُحبٍّ شَکوًی و لا لِعَبدٍ دعوًی و لا لخائفٍ قرارٌ و لا من الله الفِرارُ.
و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
همیشه کاغذ برای من بفرستید اگر کاغذ من دیر شد شما انتظار رسیدن کاغذ مرا نداشته باشید، و سلام به جمیع رفقا خاصه حاج اسماعیل و آقا محسن برسانید.
املاء: علی سیّدی
و انا کتبت: معین
* * *
بسمه تعالی
ذو الورع و التّقیّ و العقل و النّهی، سیّدنا الجلیل، صفوة الأخلّة و نخبة الزّمن، العلاّمة الحجّة الحاجّ سیّد محمد حسین المحترم، دامت برکاته و تأییداته.
اُقدّم إلیکم مزید السّلام و وافر التّحیّة و الإحترام مقرونًا بأتمّ السّؤال عن صحّتکم الغالیة، و الدّعاء إلیکم بأن یحفظکم الله و یؤیّدکم و یُسدّدکم مع الصّحة و العمر المدید، و إن تلطّفتم بسؤال أو نشید فأحمد الرّبّ المتعال علی جمیع الأحوال.
ثم یَتوجّهُ إلیکم السّید الجلیل العلاّمة السّید عبدالکریم حفظه الله، الأمل أن
تَتوجّهوا الیه فإنّه أهل لذلک.
و أرجوا إبلاغ سلامی إلی الرّفقاء جمیعًا و الی الأنجال السّید محمّد صادق و السّید محسن و السّید ابوالحسن و السّید علی و ... و جمیع الرّفقاء فردًا فردًا و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
﴿وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ﴾1
المَعبودُ اسمٌ مِن أسمآئِهِ. حَقیقَةُ العُبودیّةِ کَونُ العَبدِ بِتَمامِ لَواحِقِهِ مِلکًا خالِصًا لِلّهِ تَعالی، بِإعتِبارِ أنَّ جَمیعَ المَوجوداتِ مَملوکاتُهُ بِالاستِحقاقِ لا بِالإنفاق؛ فَحقیقةُ العبادةِ انتِباهُ النَّفْسِ و تَذَکُّرُها لِهذَا العَمَلِ. و المَعنَی أنَّ الإنسانَ لا یَملِکُ حالاً و لا مالاً و لا مَوتًا و لا حَیَوةً، و لا، و لا، و لا؛ و السّلامُ علیکم.
أخیکَ المُخلِص
سَیّد هاشم
* * *
بسمه تعالی
إلَی جَنابِ أخی و رُوحی و مَولای، السّیّد محمّد حسین، سلامُ الله علیک!
خَیالُکَ فی عَینِی و اسْمُکَ فی فَمی | *** | وَ ذِکرُکَ فی قَلبی، فَأینَ تَغیبُ |
نوشته بودید که: دستور، گفت: ای دستور! دستور خواهی؟! ای قیامت! تا قیامت راه چند؟ از پیغمبر میپرسیدند: تا قیامت؟
هرجا که باشی و در هر حال که باشی جَهد کن تا محبّ باشی و عاشق باشی؛ و چون ملکه شود همیشه محبّ باشی در هر زمان.
و سَلامٌ عَلَی جَمیعِ الرُّفَقاءِ فردًا فردًا. بَعدُ، و نَحنُ همی نَدعو لَکُم تَحتَ القُبَّة... خداوند تبارک و تعالی فعّال است.
أخیک سیّد هاشم
عالی عَدَدَ الحَسَناتِ؛ یَمحو ما یَشآءُ مِن شواهِدِ العُبودیَّةِ، و یُثبِتُ مِن شَواهِدِ الرُّبوبیَّة.
* * *
بسمه تعالی
إلی جَنابِ سیّدی المُحترم السّیّد محمّد حسین، العالِمِ الرّبّانی، أسألُ اللهَ أن یَزیدَ فی دَرَجاتِکَ. السّلامُ علیکَ و علَی أهلِ بَیتکَ جَمیعًا و رحمةُ اللهِ و برکاته، ثُمّ علَی جمیعِ الرُّفقاءِ فردًا فردًا.
من به هر جمعیّتی نالان شدم | *** | جفت بد حالان و خوش حالان شدم |
هر کسی از ظنّ خود شد یار من | *** | وز درون من نجست أسرار من |
إنّا لِلّهِ و إنّا إلَیهِ راجِعون. لا حَولَ و لا قُوّةَ إلاّ بِالله. ما شآءَ اللهُ کانَ و ما لَم یَشَأ لَم یَکُنْ. العِزَّةُ لِلّهِ جَمیعًا. قُلِ اللهَ ثُمَّ ذَرهُم. فَاسْتَقِمْ کَما اُمِرتَ.
أخیکَ المُخلص
سیّد هاشم
* * *
بسم الله الرّحمن الرّحیم
السّلامُ علَی سیّدی و مَولای السّیّدِ السَّنَد السّیّد محمّد حسَین.
اللهُمَّ أنتَ السّلامُ و مِنکَ السّلامُ و إلیکَ السّلامُ!
قالَ الحلاج: یا مَن هُوَ أنا و أنا هُوَ؛ لا فَرقَ بَینَ إنّیَّتی و هُویَّتِکَ إلاّ الحُدوثُ و القِدَمُ. و قالَ: أما تَرَی أنَّ ربّی و ضَرَبَ قَدَمَهُ فی حَدَثی (أی حُدوثی) حَتَّی استَهلَکَ حُدوثی فَلَم یَبقَ إلاّ صِفَةُ القِدَمِ، فَلَم یَبقَ لی إلاّ صِفَةُ القَدیمِ و نَطَقَنی فی تِلکَ الصِّفَةِ،
و الخَلقُ کُلُّهُم أحداثٌ یَنطِقونَ عَنِ الحُدوثِ. و قالَ:
فَلا بابَ لـی یُغشـَی و لا جاهَ یُرتَجَی | *** | و لا جارَ لی یَحمی لِفَقدِ حَمیَّتی |
أوّلاً کُنتَ تَکتُبُ مَکاتیبَ، مُدَّةً عَینی عَلَی الطَّریقِ؛ قالَ: نَسانی، ما نَسیتُهُ.
السّلامُ علَی جمیعِ الرّفقآءِ فردًا بعدَ فردٍ.
خادمکم سیّد هاشم الحدّاد
* * *
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مِنَ اللهِ و إلَی اللهِ و فی اللهِ و بِاللهِ، و إلیهِ المَرجَعُ و المَآبُ.
شما نامهتان را از من قطع نکنید. أقلاً هفتهای یک نامه بنویس. مرتّب بنویس تا جمع شود، تا إن شاء الله فرصتی پیدا شود، یک جوابی بنویسم تا این یکی همه را ببرد.
قالَ: أطعِمنی فَإنّی جآئِعُ | *** | فَاعْتَجِلْ فَالوَقتُ سَیفٌ قاطِعُ |
عارِف، ابنُ الوَقت باشد ای رفیق | *** | نیست فردا گفتن از شرط طریق |
من چه گویم یک رگم هشیار نیست | *** | شرح آن یاری که او را یار نیست |
أخیک المخلِص
سیّد هاشم
* * *
بسمه تعالی
السّلامُ علیکَ یا سیّدی و سَنَدی السّیّد محمّد حسَین و رحمةُ الله و برکاته.
«می در بر و گل در کف و معشوقه به کام است» ـ إلی آخِره.
«بیا که کردهام از غیر، آینه پاک» ـ إلی آخِره.
إذا تَجَلَّی لَهُمُ الحَقُّ تَلاشَوا و إذا سَتَرَ عَلَیهِم رُدّوا إلی الحَضرِ فَعاشَوا.
الآن یک قدری به خود آمدیم. فرصت نیست. و گر نسیت. تَوَکَّلتُ علَی اللهِ، و اُفَوِّضُ أمرِی إلی اللهِ. ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ امر به شریعت و امر به حقیقت.
الشَّریعَةُ مِن غَیرِ حَقیقَةٍ فَغَیرُ مَقبولٍ و الحَقیقَةُ مِن غَیرِ شَریعَةٍ فَغَیرُ مَحصولٍ.
یعنی:
ای مطرب شده با خاص و عام | *** | مرده شو چون من که تا یابی خلاص |
سیّد هاشم حدّاد
* * *
بسم الله الرّحمن الرّحیم
السّلامُ علَی السیّد محمّد حسَین و جمیعِ عائِلَتِهِ مِن أوَّلِهم إلی آخِرِهم، سیّما وُلْدِهِ: السیّد محمّد صادق و السیّد محسن و السیّد ابوالحسن و السیّد عَلِی، و علَی جمیع رفقائه.
امیدوارم همیشه سالم و در ظلّ عنایات خاصّۀ حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشّریف مؤیّد و منصور بوده باشید.
نامه حضرتعالی واصل شد، امیدوارم روزی برسد که خدمت شما برسیم. سلامتی همگی را از خدای متعال خواستارم.
راجع به مطلبی که مرقوم فرموده بودید، فعلاً یک دفعه مسجد را ترک ننمائید؛ چنانچه گاهی اوقات موانعی پیش آمد کرد (از قبیل مسافرت و یا تشرّف به حضرت معصومه سلام الله علیها برای رسیدگی به آقازادههای محترم یا مانع دیگری)، اخوی به جای شما میروند به مسجد، و فشار زیاد هم نباید به ایشان آورده شود (از نظر حال و وضع جسمی)، و شما هم نمیشود حالاً به کلی یک دفعه مسجد را ترک بنمائید.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
سیّد هاشم
* * *
بسم الله الرّحمن الرّحیم
إلَی جَنابِ السّیّدِ الجَلیلِ حَبیبی و مَکانِ الرّوحِ مِن جَسَدی، السّیّد محمّد حسَین، حَفَظَهُ الله.
لَیسَ لِعارِفٍ عَلاقَةٌ، و لا لِمُحِبٍّ شَکوًی، و لا لِعَبدٍ دَعوًی، و لا لِخائِفٍ قَرارٌ، و لا لأحَدٍ مِنَ اللهِ عزّوجلّ الفِرارُ.
چرا دلت از من گرفته؟! وقتی دلت از من گرفته میشود، قبض بر بنده حاصل میشود.
اگر زلفت ندارد قصد آزار من | *** | چرا پیوسته در مهتاب میگردد |
و السّلامُ علَی ... و علَی جمیعِ الرّفَقاءِ فردًا فردًا.
و إن شاءَ اللهُ عَن قَریبٍ أتَوَجَّهُ إلَی طَرَفِکُم، و السّلامُ عَلَیکُم جَمیعًا و رَحمَةُ اللهِ و برکاته.
سیّد هاشم حدّاد
* * *
بسم الله الرّحمن الرّحیم
حجّةُ الإسلام و المسلمین، الورعُ التّقی، الحاج السیّد محمّد حسین الحسینی الطّهرانی، دامت أنفاسه القدسیّة.
بعد از عرض سلام و اظهار مراسم محبّت تصدیع میدهم: اولاً از پروردگار عالم جلّت آلائه نعمت صحّت و موفقیّت حضرتعالی را با سایر رفقاء و متعلّقین خواستارم، و امید است همگی پیوسته خرّم و خرسند بوده باشید و مورد الطاف
خاصّۀ حضرت ولی عصر روحی له الفداء بوده باشید بمحمّدٍ و آله.
و ثانیاً سلام سرشار گرم به تمامی رفقا میرسانم مخصوصاً به آقای دولابی و آقای اکبر آقا و از همه ملتمس دعا هستم. امید است پروردگار عالم مقاصد اصلیّه همه را به لطف و کرمش برآورد و همگی مقضیّ المرام بوده باشیم. رقیمه حضرتعالی که در تاریخ 19 ربیع الاوّل ارسال داشتید تقریباً 10 ربیع الثّانی زیارت شد و از مرحمتی حضرتعالی ممنون و متشکّر شدم، و قبلاً کاغذی جواب کاغذ سابق شما ارسال شد به توسط مسافر، لابد تا به حال رسیده. باری، راجع به قروض حضرتعالی، ما از خدای تعالی خواستاریم که به فضل و کرمش به احسن وجه اداء بفرماید و البته این گرفتاریها موجب رضای پروردگار است برای صابرین.
رفقا همگی صحیح و سالم، سلام گرم به ساحت مقدّس حضرتعالی و سایر رفقا میرسانند، و غالباً در مجالس، ذکر خیر شما و دیگران میشود؛ مخصوصاً اخیراً که در کاظمین با جمعی از رفقا بودیم و متذکّر شماها بودیم. امید است پروردگار عالم به احسن وجه مجمعی بین همه رفقا فراهم آورد و همه را خوشحال به وصال بفرماید. زیاده عرضی جز سلامتی شما نیست.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
سیّد هاشم حدّاد
* * *
بسمه تعالی
مِنَ اللهِ و إلَی اللهِ و بِاللهِ و فی اللهِ.
و بعدُ یا أخی! أرجو المَعذِرَةَ مِن جَنابِکُم، و سَماحَ مِن وُجودِکُم! انسَلَبَ مِن عِندی تَعامُلٌ مَعَ النّاسِ مُدَّةً أریدُ أکتُبُ لَکُم کِتابًا، ما عِندی وَقتٌ.
و مِن درجاتِ العِزِّ أصبَحتُ مُخلَدًا | *** | إلی دَرَکاتِ الذُّلِّ مِن بَعدِ نَخوَتی |
فلا بابَ لی یُغـشَی و لا جاهَ یُرتَجَی | *** | و لا جارَ لی یَحمی لِفَقدِ حَمیَّتی |
گفتم به چشم از عقب گُلرُخان مرو | *** | نشنید و رفت، عاقبت از گریه کور شد |
علَی کُلِّ حالٍ شاکِرًا لِنِعَمِهِ.
سَلامٌ عَلَی جیرانِ لَیلَی فَإ | *** | نَّ لَیلَی أعَزُّ مِن أن تُسَلَّما |
یا أخی! یا سَیّدی! أرجوکَ أن تُسامِحَنی و تَرحَمَنی، شِنسِوِّی1 ما بِیَدی شَیءٌ. سابِقًا ما کانَ عِندی شَیءٌ، بَعدَها أعطونی فد2 شَیءٍ قَلیلٍ، و بَعدًا انْتَدَموا و أخَذوهُ.
أرجو السَّماحَ مِن عِندِکَ و لا تَقطَع مَکاتیبَکَ مِن عِندی و تَدعو لی فی جَمیعِ الأحوالِ، فَإنّی فی دَورِ شِدَّةٍ. أرجوکَ أن تَدعُوَ لی و جَمیعِ الأصدِقاءِ و بَلِّغْ سَلامی علَی الدّولابیّ و أخی مُحسِن شِرکَت و عَمِّهِ هادی شِرکَت و گُمرُکپور و جمیعِ الرّفقاءِ. و السّلامُ علیکم و رحمةُ الله و برکاته.
سیّد هاشم
[دستورالعملهای سلوکی حضرت آقای حدّاد قدّس سرّه در سفر اوّل]
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ در سفر اوّل فرمودند:
1ـ نماز شب با غسل بجا آورده شود و با دو لباس احرام، و سجده او هم بر تربت نرم بجا آورده شود.
2ـ آنکه در هر شبانهروز در مکان خلوت سه هزار مرتبه ذکر مبارک «لا هو إلاّ هو» گفته شود.
3ـ ذکر یونسیّه در سجده حدّاقل چهارصد مرتبه.
4ـ زیارت عاشورا در یک اربعین بجا آورده شود.
5ـ دستور قلّت مطالعه و مراوده و معاشرت، و بیداری شب و توجّه کامل به
حقیقت و نفی خواطر به قدر امکان، خصوصاً در مواقع صلوات به طوریکه ابداً خاطرهای خطور نکند.
6ـ در صلوات، سورههای نسبتاً طویل، مانند یس و حدید و حشر و جمعه خوانده شود.
7ـ ختم ﴿إِذَا وَقَعَتِ﴾1 را دستور دادند که چون روز اوّل ماه دوشنبه بود بجا آورده شود، در روز اوّل یک مرتبه، در روز دوّم دو مرتبه، و به همین طریق بالا رود تا روز چهاردهم.
[دستورالعملهای سلوکی حضرت آقای حدّاد قدّس سرّه در سفر دوّم]
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ در سفر دوّم فرمودند:
1ـ سه هزار مرتبه ذکر مبارک «لا هو إلاّ هو».
2ـ ذکر یونسیه در سجده چهارصد مرتبه، حدّاقل.
3ـ بیداری آخر شب و بین الطّلوعین.
4ـ مداخله ننمودن در جمیع اموری که از شئون مقام ولایت است.
5ـ توجّه کامل به مبدأ و نفی خواطر مطلقاً.
6ـ شکستن سورة الغضب و توجّه به آنکه شخص مغضوب عین مطلوب است.
7ـ دستور زیارت عاشوراء برای والده و برای اهل بیت.
8ـ دستورِ آوردن اطفال را در مجلس ذکر، بالأخصّ طفل نوزاد را.
[دستورالعملهای سلوکی حضرت آقای حدّاد قدّس سرّه در سفر سوّم]
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ در سفر سوّم فرمودند:
1ـ دو رکعت از نمازهای شب به طریق صلاة جعفر علیه السّلام خوانده شود، لکن ذاکر قلب باشد نه لسان. خواه این صلاة را به نحو قیام و رکوع و سجود به جای آورد و خواه نشسته بدون رکوع و سجود، لکن موقع سجود و رکوع خود را در حال سجده و رکوع ببیند؛ خلاصه آنکه بدون حرکت نشسته هر چهار رکعت به جای آورده شود.
2ـ آنکه سجده مستحبّی هر ذکری را که انسان میگوید، اگر قلب غافل شود فوراً ذکر لسانی را ترک کند و فقط با قلب بگوید، تا هنگامی که توجّه و عدم غفلت ملکه شود، در این صورت اگر با زبان و قلب هر دو بگوید بهتر است.
3ـ آنکه تقریباً مدّتی قریب چهل شب این دعای ذیل را هر شب صد مرتبه با قلب فقط بخواند:
إلهی کیف أدعوکَ و أنا أنا، و کیف أقطَعُ رَجائی منکَ و أنتَ أنتَ؟! إلهی إذا لَم أسئلْکَ فَتُعطِیَنی، فَمَن ذَا الّذی أسئلُهُ فیُعطیَنی؟! إلهی إذا لَم أدْعوکَ فتَستجیبَ لی، فمَن ذا الّذی أدعوه فیَستَجیبُ لی؟! إلهی إذا لَم أتَضَرَّعْ إلَیکَ فتَرحَمُنی، فَمَن ذَا الَّذی أتَضَرَّعُ إلیه فیَرحَمُنی؟!
إلهی فکَما فَلَقْتَ البحرَ لِموسی علیه السّلام و نَجَّیتَه أسئلُکَ أن تُصَلِّیَ علَی مُحمّد و آله و أن تُنَجّیَنی مِمّا أنا فیه، و تُفَرِّجَ عَنّی فَرَجًا عاجِلاً غیرَ آجِلٍ، بِفضلکَ و رَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحمین.
4ـ خلسه و توجّه کامل به طوریکه هیچ خاطرهای عبور نکند، مدّت یک ساعت و بیشتر.
5ـ مستحبّات از نوافل و سجده یونسیّه.
6ـ ذکر مبارک «لا إله إلاّ هو» هر شبانهروز در مکان خلوت، سه هزار مرتبه.
[دستورالعملهای حضرت آقای حدّاد قدّس سرّه در سفر چهارم]
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ در سفر چهارم فرمودند:
1ـ ذکر مبارک «هو» سه هزار مرتبه، در هر شبانه روز.
2ـ خلسه به قدر امکان، هرچه بیشتر بهتر.
3ـ ذکر سجده یونسیّه.
4ـ نوافل و بیداری آخر شب و بین الطّلوعین.
[دستورالعملهای حضرت آقای حدّاد قدّس سرّه در سفر پنجم]
حضرت آقای حدّاد در سفر پنجم فرمودند:
1ـ ذکر مبارک «هو» در هر نفس کشیدن دو مرتبه، با رفت و آمد تنفّس، مدّت نیم ساعت.
2ـ خلسه یک ساعت.
3ـ معامله با خدا در هر حال، بدین معنی که با خلق خدا به عنوان معامله با خدا معامله گردد؛ باید متوجّه بود که عیال و اولاد و همسایه و شریک و غیرهم همه مظاهر اویند.
[دستورالعملهای حضرت آقای حدّاد قدّس سرّه در سفر ششم]
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ در سفر ششم فرمودند:
1ـ در خصوص ماه مبارک رمضان هر شب یکهزار مرتبه سوره قدر.
2ـ به طور عمومی هر شب غسل کند بعداً پانصد مرتبه ذکر «یا مُهَیمِن» را بگوید، بعداً در مکان خلوت بیسر و صدا روی زمینِ تربت بنشیند سه هزار مرتبه ذکر مبارک «لا هو إلاّ هو» را بگوید، هرگاه متّصلاً بگوید، اعراب آخر إلاّ هُوَ را ظاهر نکند و بقیّه را ظاهر کند و هرگاه هرکدام را منفصلاً بگوید اعراب آنها را
ظاهر نکند.
3ـ سجده ذکر یونسیّه حدّاقل چهارصد مرتبه و بیشتر بهتر است، و در این سجده بسیار تأکید شده است که به هیچ وجه من الوجوه ترک نشود.
4ـ نماز وتیره، در رکعت اوّل آن سوره واقعه قرائت شود.
[دستورالعملهای حضرت آقای حدّاد قدّس سرّه در سفر هفتم]
و نیز حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ در سفر هفتم فرمودند:
یک شب ماه رمضان ده نفر از رفقا جمع شوید و برای قضاء بعضی از حوائج منظوره، هر یک از آنها یکصد و ده مرتبه به عدد اسم «علی»، این ذکر را بگویند: «نادِ علیًّا مَظهَرَ العجائبَ، تَجِدْهُ عَونًا لکَ فی النَّوائب، کُلُّ همٍّ و غمٍّ سَیَنجَلی، بعَظَمَتِکَ یا اللهُ، بِنُبوَّتِکَ یا محمّد، بولایتکَ یا علیُّ یا علیُّ یا علیّ».1
[دستورالعملهای حضرت آقای حدّاد قدّس سرّه برای اهلبیت مرحوم علاّمه قدّس سرّه]
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ برای اهل بیت فرمودند:
یک ماه به ذکر ذیل مشغول شود:
هر روز 110 مرتبه بگوید: «نادِ علیًّا مَظهَرَ العجائبَ، تَجِدْهُ عَونًا لکَ فی النَّوائب، کُلُّ همٍّ و غمٍّ سَیَنجَلی، بعَظَمَتِکَ یا اللهُ، بِنُبوَّتِکَ یا محمّد، بولایتکَ یا علیُّ یا علیُّ یا علیّ».
فرمودند: هرکس این دستور را سه روز پی در پی انجام دهد هر حاجتی داشته باشد، خداوند عطا میفرماید.
[دستورالعملهای حضرت آقای حدّاد قدّس سرّه در سفر سنۀ 1397 ه . ق]
دستورهائی که به حقیر در مسافرت سنه 1397 هجریّه قمریّه دادهاند:
1ـ سه هزار مرتبه «لا هو إلاّ هو».
2ـ نماز وتیره، در رکعت اوّل سورۀ واقعه و در دوّم سوره توحید.
3ـ سجده یونسیّه.
4ـ توجّه به حقیقت در احوال نماز و در اوقات دیگر.
5ـ توجّه به صورت خود، به طوریکه ملکه شود و انسان خود را در خارج ببیند و سپس آنگاه باید توجّه به حقیقت شود بدون صورت.
[دستورالعملهای حضرت آقای حدّاد قدّس سرّه در سفر سنۀ 1400 ه . ق]
دستوراتی که حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ در مسافرت حقیر به دمشق در محرّم سنۀ یکهزار و چهارصد هجریّه قمریّه، در مقام حضرت زینب سلام الله علیها دادهاند:
1ـ بیداری آخر شب.
2ـ ذکر مبارک «لا هو إلاّ هو» پنج هزار مرتبه.
3ـ ذکر یونسیّه در سجده، هزار مرتبه.
4ـ اهتمام به نماز ظهر و نافله عشاء، یعنی وتیره.
5ـ تقیّه با مردم جاهل، و مدارا با عامّۀ مردم که از حقّ خبری ندارند.
6ـ انقطاع و التماس به حضرت امام رضا علیه السّلام تَبَتُّلاً و إستِکانَةً، و مسافرت به مشهد مقدّس رضوی، علیه آلافُ التَّحِیَّةِ و الثَّناء.
7ـ اهتمام به نماز شب.1
[دستورات آقای حدّاد به مرحوم علاّمه طهرانی، پس از مراجعت از حج بیت الله الحرام]
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ در سفر محرّم 1391 قمریّه، پس از مراجعت این حقیر از بیت الله الحرام فرمودند:
1ـ دعای «أعدَدتُ لِکُلِّ هَولٍ لا إلهَ إلاّ اللهُ»1ـ تا آخره، بسیار مؤثّر و مفید است.
در وقتی که هولی پیدا شود این دعا خوانده شود و «لا إلهَ إلاّ الله» فقط یکصد مرتبه تکرار شود و سپس بقیّه دعا خوانده شود.
و اگر همّ و غمّی پدید آید، این دعا خوانده شود و فقط «ما شاءَ الله» یکصد مرتبه تکرار و سپس بقیّه دعا خوانده شود.
و اگر گناهی مرتکب شود، این دعا را بخواند و چون به این فقره برسد یکصد مرتبه «أستَغفِرُ الله» را تکرار کند و سپس بقیّه دعا را بخواند.
و هکذا برای هر امری که در این دعا ذکر شده اگر پیش آید، به همین طریق این دعا را بخواند.
2ـ برای زیادی قوای حافظه فرزندان فرمودند: با زعفران در کاسه بنویس: ﴿سَلَٰمٞ قَوۡلٗا مِّن رَّبّٖ رَّحِيمٖ﴾2 و چند صبح ناشتا آب آن را بخورند.
3ـ برای زیادی علم، دو سه ماهی بگوئید:
أستَغفِرُ اللهَ الّذی لا إلهَ إلاّ هوَ الحَیُّ القَیُّومُ، الرَّحمَنُ الرَّحِیمُ، بَدیعُ السَّمَواتِ و الأرضِ، مِن جَمِیعِ ظُلمِی و جُرمِی و إسرافِی علَی نَفسِی و أتوبُ إلَیهِ. (هر روز چهارصد مرتبه)
4ـ فرمودند: اگر با مردم یا به فرزندان دعوا و تغیّر کنی، صوری بکن، که نه خود اذیّت شوید و نه به آنها صدمهای برسد؛ اگر از روی جِدّ دعوا کنید برای طرفین صدمه دارد. و فرمودند: تو که از دست مردم فرار میکنی برای آن است که اذیّت آنها به تو نرسد، یا اذیّت تو به آنها نرسد؟ صورت دوّم خوبست نه صورت اوّل! و صورتی بهتر نیز هست و او آنکه: خود و آنها را نبینی!
5ـ فرمودند: سحرها در قنوت، دعای «أللَهُمّ إنّی أسألُکَ مِن بَهائِکَ بِأبهاهُ و کُلُّ بَهائِکَ بَهِیٌّ» را تا آخِرِهِ، بخوان.
خطورات الهی، شیطانی، نفسانی، ملکوتی
6ـ ذکر «لا هو إلاّ هو» را سه هزار مرتبه، در مجلس واحد، در شبانهروز یکبار با غسل بجای آور.
7ـ در کارها تخفیف داده شود تا برای ذکر مجال پیدا شود.
8ـ آقای ... یک اربعین زیارت عاشورا بخواند.
9ـ فرمودند: خاطرات چهار قسم است:
اوّل: «الهی» و آن خاطرهایست که انسان را از خود منصرف و به خدا متوجّه کند و به قرب او دعوت کند.
دوّم: «شیطانی» و آن خاطرهایست که انسان را از خدا غافل نموده و غضب و کینه و حرص و حسد را در دل او برویاند.
سوّم: «نفسانی» و آن خاطرهایست که انسان را به زینتهای دنیا و شهوات دعوت کند.
چهارم: «ملکوتی» و آن خاطرهایست که انسان را به عبادت و تقوا رهبری کند. و انسان یک قوّۀ عالی دارد که میتواند تمام خاطرات نفسانی و شیطانی را تبدیل به حسنات نموده و تمام آنها را در راه خدا استخدام کند، و جمع مال و شهوت و جلب زینت برای خدا باشد نه از برای نفس.
10ـ فرمودند: فرزندان و اهل بیت را عادت دهید که بین الطّلوعین بیدار باشند.
11ـ فرمودند: ﴿سَلَٰمٞ قَوۡلٗا مِّن رَّبّٖ رَّحِيمٖ﴾1 را هر روز با زعفران در کاسهای بنویسید و به تمام اهل خانه بدون استثناء بدهید بخورند، و اگر هفت سلام را بنویسید بهتر است: ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰ نُوحٖ فِي ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾،2 ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ﴾،3 ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ﴾،4 ﴿سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمۡ طِبۡتُمۡ فَٱدۡخُلُوهَا خَٰلِدِينَ﴾،5 ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ يَاسِينَ﴾،6 ﴿سَلَٰمٞ قَوۡلٗا مِّن رَّبّٖ رَّحِيمٖ﴾،7 ﴿سَلَٰمٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطۡلَعِ ٱلۡفَجۡرِ﴾.8
12ـ و فرمودند: در روز اوّل نوروز9 خوبست این هفت سلام نوشته گردد و خورده شود. و فرمودند: در قرآن یک آیه هست که شانزده حرف است و در آن اسم اعظم است، و آن آیه دو حرفش منقوط به بالا و دو حرفش منقوط به پایین است، و هرکس که آن را بخواند، یا بنویسد با زعفران و بخورد، خواص عجیبی دارد و اسرار بر او منکشف گردد. و فرمودند: سوره یس قلب قرآن است.
13ـ به یکی از فرزندان فرمودند: برای دفع وسوسه ده بار بگو:
لا حَولَ و لا قُوّةَ إلاّ باللهِ العَلیِّ العَظیمِ، و صَلَّی اللهُ علَی محَمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ.
14ـ فرمودند که: سورۀ «والذّاریات» برای توسعۀ رزق مفید است. و فرمودند که: مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ فرمودند که: «خواندن ﴿كٓهيعٓصٓ﴾،1 ﴿حمٓ * عٓسٓقٓ﴾،2 ﴿وَعَنَتِ ٱلۡوُجُوهُ لِلۡحَيِّ ٱلۡقَيُّومِ وَقَدۡ خَابَ مَنۡ حَمَلَ ظُلۡمٗا﴾3 برای دفع دشمن بسیار مفید است» و ایشان فرمودند که: «چنانچه روی نگین انگشتری عقیق زرد یا سرخ نوشته گردد و انسان همراه داشته باشد خوب است.»4
15ـ فرمودند: در تمام امور انسان باید اثر را از خدا بداند و اسباب را مقهور حضرت او بداند؛ کشیدن مربّعات برای انجام امور بسیار مؤثّر است ولی در حقیقت مؤثّر خداست.
و مربّعات را به خانههای 4 در 4 یا 5 در 5 میتوان کشید، ولی سیر مربّعات 5 در 5 با 4 در 4 تفاوت دارد. و مربّعات 8 در 8 یا 10 در 10 یا 100 در 100 سیرش مانند مربّعات 4 در 4 است، بدون هیچ تفاوت. طریق سیر عدد در مربّعات 4 در 4 به طریق ذیل است:
و مثلاً برای محبت خدا، اسم خدا را با اسم شخصی که میخواهد محبّت او را پیدا کند ضمیمه کن و به حروف ابجد حساب کن و از مجموع 30 حرف کسر کن و سپس بقیّه را بر عدد 4 قسمت کن، اگر باقیمانده نیاورد آن خارج قسمت را عدد اوّل مربّع قرار بده و به ترتیب مربّع را پر کن، و اگر باقیمانده آورد پس از آنکه اعداد را در خانه اوّل تا دوازدهم قرار دادی باقیمانده را در خانه سیزدهم، آن باقیمانده را به اضافه آن عددی که بناست در خانه سیزدهم بگذاری بگذار و سپس آن عدد مجموع را در خانه سیزدهم بگذار1 و به ترتیب مربّع را پر کن، و مثلاً برای توسعه رزق آیۀ ﴿إِنَّ ٱللَهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِينُ﴾،2 و برای مغفرت گناه ﴿إِنَّ ٱللَهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًا﴾،3 و برای هر امر یک آیه مناسب با آن امر را به حروف ابجد حساب کن و اسم آن شخص و مادرش را نیز اضافه کن و مجموع را به حساب ابجد حساب، و به این طریق مربّع را پر کن.
مثال: اگر بخواهیم لفظ الله و حسن و حسین را در مربّع بگذاریم، باید آن سه را جمع کنیم:
حسین حسن الله
312 = 128 + 118 + 66
از 312 باید 30 را کم کنیم، میشود: 282=30-312
این عدد را تقسیم بر 4 باید نمود. در این صورت ملاحظه میشود که خارج قسمت 70، و باقیمانده عدد 2 است؛ لذا باید 12 خانۀ ابتداءِ مربّع را به ترتیب از 70 شروع نمود و به سیر مربّعات پر کرد؛ این چنین:
در شکل ملاحظه میشود که از خانه اوّل تا خانه دوازدهم به سیر مربّعات عدد 70 را پیش برده و آخرین عدد را که 81 باشد در خانه دوازدهم گذاردهایم؛ در این حال چون عدد تقسیم شده باقیماندۀ 2 دارد، باید با 82 عدد 2 را جمع و حاصل را در خانه سیزدهم گذارد و به ترتیب چهار خانه دیگر را به سیر مربّعات پر کرد؛ اینچنین:
بنابراین مربّع کامل ما به شکل زیر خواهد بود:
و در این مربّع ملاحظه میگردد که از هر طرف مربّع را بخوانیم، حاصل مجموع اعداد واقعه در آن 312، یعنی مجموع اعداد الله و حسن و حسین است؛ و مربّع
صحیح مربّعی است که از هر طرف حاصل مجموع اعداد آن یک اندازه بوده و تفاوت نداشته باشد.1
* * *
بسم الله الرّحمن الرحیم
این صورت جدولی2 است که حضرت آقای حدّاد با دست شریف خود برای یکایک از فرزندان حقیر و خود حقیر و اهلبیت، کشیده و نوشته و فرستادهاند و فرمودهاند که برای حفظ، هر یک باید آن را همراه خود داشته باشند.
[دستورات آقای حدّاد برای یکی از رفقا]
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ برای یکی از رفقا فرمودند: دو ماه هر
روز چهارصد مرتبه این ذکر را بگوید:
أستَغفِرُ اللهَ الّذی لا إلهَ إلاّ هوَ الحَیُّ القَیُّومُ، الرَّحمَنُ الرَّحِیمُ، بَدیعُ السَّمَواتِ و الأرضِ، مِن جَمِیعِ ظُلمِی و جُرمِی و إسرافِی علَی نَفسِی و أتوبُ إلَیهِ.
به گنجی برمیخورد، مطابق خواست خود و قابلیّت خود به مقصود خواهد رسید، و اگر بیشتر هم بگوید عیب ندارد، و اگر در حال کار و حرکت هم بگوید اشکال ندارد.
[دستورالعمل آقای حدّاد قدّس سرّه برای بعضی از رفقای مرحوم علاّمه]
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ برای یکی از رفقا زیارت عاشوراء را دستور دادند که در یک اربعین بخوانند؛ اگر بتوانند با صد لعن و صد سلام و اگر نتوانند با صد مرتبه: «أللَهُمّ العَنهُم جَمیعًا» و صد مرتبه «السّلام علَی الحُسَینِ و علَی علِیِّ بنِ الحُسَینِ و علَی أولادِ الحُسَینِ و علَی أصحابِ الحُسَینِ» و اگر باز هم نتوانند با یک لعن و یک سلام بخوانند.
و پس از اربعین اگر فتحی نشد دوباره دستور داده شود، و اگر باز نشد برای بار سوّم یک اربعین بخوانند، به همین منوال و کیفیّت.
و دیگر آنکه: یک ساعت به سکوت و تفکّر بپردازند.
* * *
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ برای یکی از رفقا فرمودند: هر روز یکصد مرتبه بگوید:
﴿وَأُفَوِّضُ أَمۡرِيٓ إِلَى ٱللَهِ إِنَّ ٱللَهَ بَصِيرُۢ بِٱلۡعِبَادِ﴾1 تا یک اربعین؛ اگر استعداد داشت سپس دویست مرتبه، همینطور کمکم بالا رود.
* * *
حضرت آقای حدّاد ـ روحی فداه ـ فرمودند که: مرحوم قاضی (ره) فرمودهاند که: «قرائت ﴿كٓهيعٓصٓ﴾،1 ﴿حمٓ * عٓسٓقٓ﴾،2 ﴿وَعَنَتِ ٱلۡوُجُوهُ لِلۡحَيِّ ٱلۡقَيُّومِ وَقَدۡ خَابَ مَنۡ حَمَلَ ظُلۡمٗا﴾3 برای دفع دشمن مفید است4.»5
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
دست خط حضرت آقای حاج سیّد هاشم حداد
احوال مرحوم آیة الله علامه حاج سیّد محمّد حسین طباطبائی قدّس الله سرّه
تصویر مرحوم علاّمه طباطبائی و علاّمه طهرانی در منزل مرحوم شهید قدوسی رحمة الله علیهم. این تصویر در آخرین روز مباحثات ایشان برداشته شده است؛ این مباحث پیرامون موضوعات مختلف است که مرحوم علاّمه طهرانی در فصل دوّم مهرتابان آوردهاند و آخرین موضوع، مسأله فناء عین ثابت در ذات باری است که مرحوم علاّمه طباطبائی قبول نداشتند، و بالأخره در همین جلسه اخیر به صحّت و وقوع آن اعتراف نمودند و فرمودند: الحمد للّه که خداوند شما را وسیله هدایت ما قرار داد، ولی بلافاصله مرحوم علاّمه طهرانی فرمودند: این چه حرفی است ما هر چه داریم از شما داریم. رحمة الله علیهما رحمة واسعة.
احوال و حکایات
[جایگاه المیزان در میان عامه]
در روز پنجشنبه 29/ج1/1403 جناب محترم ثقة الاسلام آقای حاج سیّد محمّد علی میلانی ـ دام توفیقه ـ دربارۀ مرحوم استاد ما علاّمۀ طباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ گفتند:
رئیس انجمن فرهنگی مصر شیخ محمّد فحّام، و معاون او شیخ شِرْباصیّ در مشهد مقدّس نزد پدرم آمدند و از جمله سخنانشان این بود که ما تفسیر المیزان را از بهترین تفاسیر یافتهایم و تا جلد هجدهم آن را مطالعه کردهایم و دو جلد دیگر آن را نیافتهایم، و خیلی اشتیاق داشتند که از نزدیک علاّمۀ طباطبائی را نیز ببینند، امّا علاّمۀ طباطبائی در آن وقت که در شهر مقدّس مشهد بودند، در خارج شهر رفته بودند و لذا ملاقات حاصل نشد؛ ولیکن مرحوم پدرم جلد نوزدهم و بیستم را تهیّه و برای آنان به مصر فرستادند.
این بود حکایت جناب آقای میلانی زاده؛ و امّا جناب مستطاب حجّة الاسلام آقای حاج شیخ محمّد رضا مهدوی دامغانی ـ زید توفیقه ـ همین مطلب را در یک سال و نیم قبل بدینطریق بیان کردند که:
چون بین ایران و مصر روابط دوستانه برقرار شد و بنا شد روابط فرهنگی
بین دو کشور برقرار شود، از طرف مصر شیخ محمّد فحّام و شِرباصیّ به ایران آمدند و از مجامع فرهنگی بازدید و با علماء ملاقات کردند.
من که از شاگردان و معتمدان مرحوم میلانی بودم، نزد من فرستادند و پیام دادند که: اوّل وقت فردا میل دارم شما را ملاقات کنم. من فردا اوّل وقت به حضورشان رفتم؛ فرمودند: دو نفر از شخصیّتهای مصر از طرف انجمن روابط فرهنگی ایران و مصر بناست نزد ما بیایند، شما هم در آن جلسه حضور داشته باشید و از طرفی باید چیزی به آنها هدیه کنیم، شما چه چیز را مصلحت میدانید؟
من گفتم: دورۀ تفسیر المیزان هم علمی است و هم کتاب شریف و معتبر و مناسبت با این ملاقات را دارد. ایشان فرمودند: به نظر من هم همین رسیده بود؛ و لذا یک دوره از المیزان تهیّه کردند که در وقت ملاقات به آنها هدیه کنند؛ و از طرفی به نزد حضرت علاّمۀ طباطبائی پیام دادند که ایشان هم در آن مجلس حضور بهم رسانند ولیکن به جهت ابراز کسالت، علاّمه از حضور در مجلس خودداری کردند.
[دربارۀ ادبیّت عربی تفسیر المیزان]
و دربارۀ ادبیّت عربی تفسیر المیزان جناب آقای میلانیزاده فرمودند:
از نقطه نظر قیاس ادبیّت المیزان و الغدیر (در زمان حیات هر دو مؤلّف بزرگوار آنها) از مرحوم حاج شیخ محمّد حسین کاشف الغطاء که استاد ادبیّت و عربیّت و فرید عصر در زمان خود بود، چون از الغدیر سؤال شد در جواب فرمود: «معلوم است که آن را ایرانی نوشته است» و چون از داماد مرحوم آقا سیّد شرف الدین عاملی آقای شیخ عبدالله سُبَیْتی سؤال شد در جواب گفت: «معلوم است که آن را غیر عرب نوشته است» ولیکن از المیزان چنین نقلهایی نشده است؛ علاوه بر آنکه از آقا سیّد محمّد حسین فضل الله که در غازیۀ لبنان ساکن و از مشاهیر ادبیّت عرب هستند،
نقل شده است که: تفسیر المیزان از نقطه نظر ادبیّت جزو کتابهای معتبر ادبی در نزد جوانان و دانشگاهیان لبنان است.
و آقای میلانیزاده فرمودند:
با آنکه مرحوم امینی نسخۀ خود را در نجف اشرف در نزد مرحوم آقا شیخ محمّد علی اُردوبادی میبرده و میخوانده است، و آن مرحوم که در ادبیّت عرب ممتاز بوده است تصحیح مینموده است و عروة الوثقی مرحوم یزدی را که دو نفر عرب: آقا شیخ احمد کاشف الغطاء و آقا سیّد احمد خوانساری تصحیح کردهاند و کفایه مرحوم آخوند خراسانی را نیز تصحیح کردهاند، (بدینگونه که مرحوم سیّد محمّد کاظم یزدی که از کوفه به نجف میآمده است، در عَرَبانه نوشتهای از عُروة را برای شیخ احمد کاشف الغطاء و حاج سیّد احمد خوانساری میخوانده است و این دو نفر آن را تصحیح مینمودهاند؛ و اما مرحوم آخوند خراسانی کفایة الاصول را بدین ترتیب نوشته است که مرحوم شیخ محمّد صالح علاّمۀ سمنانی که دورۀ اوّل درس مرحوم آخوند میرفته است، مطالب را برای خود مینوشته است، سپس آن را مرحوم آخوند از وی میگرفته است و بالنّتیجه کفایة الأصول تنظیم و تحریر یافته است.) ولیکن تفسیر المیزان حتّی تصحیح مطبعهای آن هم توسّط خود علاّمه انجام میگرفت ـ رحمة الله علیه ـ و در آن وقتی که علاّمه مشغول نوشتن آن بود، و فقط گاهگاهی چایی کم رنگ میخورد و یا یک نصفه سیگار میکشید و سیگار ایشان «اشنو» بود و یک پاکت آن هفت قران (ریال) ارزش داشت، چه بسا ایشان پول سیگار را نداشت!
[علاّمه طباطبائی استاد فرید در علوم باطنی و غیبی]
روزی ما در معیّت پدرم و عموهایم یک درشکه از تبریز برای دهی که علاّمه در آن سکونت داشت (شاد آباد و یا غیر آن) گرفته و سوار شده و میرفتیم، (و قبلاً عموهایم با پدرم سخن از قبله به میان آورده بودند و هنوز قبلهنمای رزمآرا به میان نیامده بود) در بین راه که درشکه میرفت، عموهایم به پدرم گفتند: این شخص
مگر چه شخصیّتی است که شما با درشکه از تبریز به سوی او به آن دِه میروید؟ پدرم گفت: همان کسی است که در حلّ این مسائل (قبله که قبلاً مورد سخن بوده است) استاد و فرید است.
و در غالب از موارد و اوقات مرحوم پدرم میگفت: «علاّمۀ طباطبائی علومی را دارد که ما نداریم» و منظور پدرم از آن علوم، علوم باطنی و غیبی بوده است.
[قدرت فوق العاده ایشان در مقام مشاعره]
یک روز من با حضرت علاّمۀ طباطبائی و دو نفر دامادشان آقای مناقبی و آقای قدّوسی با ماشین سواری از سبزوار به مشهد میآمدیم و بنا شد مشاعره کنیم. ما سه نفر در یک طرف و علاّمه به تنهایی در طرف دیگر بود، ما سه نفر مجموعاً نتوانستیم از ایشان برنده شویم، بلکه علاّمه بود که ما را محکوم میکرد؛ نه با یک بیت شعر بلکه با چند بیت که مرتّباً به عنوان شاهد میآورد و حقّاً ما از احاطۀ ایشان به شعر و ادبیّت در شگفت افتادیم.
[قدرت فوق العادۀ ایشان در تشخیص خطّهای قدیمی و اساتید این فنّ]
آقا سیّد محمّد علی میلانی میگفتند:
علاّمه در تشخیص خطّهای قدیمی و اساتید فنِّ خطّ، استاد بودند و خطّهای معروفین را به طرز بینظیری میشناختند، به طوری که در بعضی از اوقات اساتید خطشناسی برای شناختن بعضی از خطوط به ایشان مراجعه میکردند و ایشان بدون درنگ میگفتند: این خطّ مثلاً از فلان است.
یکی از اساتید اهل فنّ خطّ برای ما میگفت: روزی ما مقدار زیادی از خطوط را که نمیشناختیم، به محضر ایشان بردیم و ایشان یکیک را میگفتند که از کیست و سریعاً کنار میگذاردند؛ مثلاً میگفتند: این از مرحوم درویش است، این خطّ میرعماد است، این خطّ میرزا غلامرضا کلهر است، این خطّ احمد نیریزی است، و همچنین تا آخر مجموعه را یکایک سریعاً گفتند و اوراق را روی هم میگذاردند.
پس از انجام این مهمّ ما پرسیدیم: بسیار خوب! شما اینطور مبیّن و روشن ساختید، ولی حالا بفرمایید به چه دلیل اینطور میگوئید؟ و برای ما چه حجّتی باشد؟!
ایشان یکایک از اوراق را برداشتند و شیوۀ یکایک از اساتید خطّ را بیان میکردند و سپس میفرمودند: این قطعه دارای این شیوه و این خصوصیّات است، که این نیز برای ما بسیار مُعجِب بود.1
صلاح کار کجا و من خراب کجا
در روز پنجم شهر محرّم الحرام 1406 که جناب حجّة الإسلام آقای حاج شیخ ابوالقاسم غروی مرندی آقازاده آیة الله حاج شیخ هدایت الله مرندی، در بنده منزل در مشهد تشریف آوردند، در ضمن مذاکرات در احوال مرحوم استاذنا العلاّمه الطباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ فرمودند:
در روز عید غدیر آخرِ ایشان که یک ماه به رحلتشان مانده بود برای دیدار و زیارت ایشان به بیمارستان آیة الله گلپایگانی در قم رفتم. ایشان در آنجا بستری بودند و از قرائن معلوم شد که در آن روز کسی برای دیدار ایشان نیامده است؛ زیرا طلاّب و فضلاء همه سرگرم مراسم عید و تشریفات آن روز بودهاند. من تنها مدّتی در اطاق ایشان در کناری ایستاده بودم تا صبیّۀ ایشان که زوجۀ مرحوم قدّوسی بود آمد و پهلوی تخت ایشان ایستاد، و به ایشان که مدّتها چشمانشان بسته بود سلام کرد و گفت: آقاجان حالتان چطور است؟ ایشان فقط در پاسخ گفتند: خوبم.
او هم قدری ایستاد و رفت برای منزل خود و برای نگهداری اطفال خود.
من مدّتی در گوشۀ اطاق ایستاده بودم که ناگهان ایشان که چند روز بود
چشمانشان بسته بود و باز نکرده بودند و کاملاً به صورتِ چشمان مریض بود، باز کرده و در حالیکه بسیار درخشان و به صورت چشمان بشّاش عادی بود یک نظری به من کردند و من هم موقع را مغتنم شمرده و به صورت مزاح عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی را در نظر دارید؟!
ایشان فرمودند: «صلاح کار کجا و من خراب کجا» بقیّهاش را بخوان!
من گفتم: «ببین تفاوت ره از کجاست» و خود ایشان فرمودند: «تا به کجا».
و ایشان چشم خود را به صورت اوّل بستند و دیگر هیچ سخنی به میان نیامد.1
هم خودت را معطّل کردهای و هم ما را
در روز یکشنبه سوّم شهر جمادی الاُولی یکهزار و چهارصد و هفت هجریّه قمریّه که جناب مستطاب حجّة الاسلام آقای حاج شیخ صدر الدّین حائری شیرازی ـ دامت برکاته ـ به مشهد مقدّس مشرّف بودند و توفیق حضور و ملاقات دست داد، مطلبی دربارۀ استادنا الأکرم بیان کردند که ثبت آن نیکو است؛ فرمودند:
من از أخ الزوجۀ خود جناب آقای حاج شیخ حسن آقا پهلوانی شنیده بودم که دربارۀ علاّمه میگفتند که ایشان گفتهاند در زمان کودکی هیچ فکر ایشان خوب کار نمیکرد و مطالب استاد را نمیفهمیدند، بالأخره سجدهای بجا آوردم و با خدا گفتم: یا مرگ و یا فهم؟ و از آن به بعد در هیچ مطلب معضلی فرو نماندم و هرچه از مسائل مشکله پیش میآمد حلّ میشد و حتّی غامضترین مسائل جوابش به دست میآمد.
من مترصّد بودم که در موقع مناسبی از ایشان این مطلب را بپرسم به طوری که
هم مطلب بدست آید و هم چون موضوع نفهمیدن ایشان بوده است، جملهای و یا عبارتی که خلاف شأن و مقام ایشان باشد صادر نشود و سوء أدبی نگردد؛ تا یک سفر که ایشان با دامادشان آقای قدّوسی به شیراز تشریف آوردند و در وقتی که من نزد ایشان تنها بودم و حتّی آقای قدّوسی هم در اطاق مجاور به نماز مشغول بود و مجلس ما به تمام معنی الکلمه فارغ بود، من کمکم شروع کردم بدینگونه مطلب را به میان آوردن که: شما حاضرید اگر من سؤالی داشته باشم جواب دهید؟
ایشان فرمودند: چه ضرر دارد اگر بدانم میگویم!
من عرض کردم: مطلب راجع به خود شماست، و حتماً میدانید اگر بپرسم جواب میدهید؟ و یا نه من از پرسش خود صرف نظر کنم!
ایشان گفتند: بفرمایید، اگر بدانم میگویم!
من عرض کردم: اینطور شنیده شده است که شما در سنّ طفولیّت درسها را ادراک نمیکردهاید و بعداً سجدهای بجای آوردهاید و خداوند به شما عنایتی فرموده است که در مشکلترین مسائل علمی جوابش بدست میآید، اینطور است؟!
تا من این جملات را گفتم، دیدم حال علاّمه متغیّر شد و رنگ صورتشان زرد شد به طوری که من از سؤال خود قدری شرمنده شدم.
سپس ایشان گفتند: حال که بنابر گفتن است میگویم؛ من وقتی که در تبریز سیوطی میخواندم، استادمان ما را امتحان میکرد و من از عهدۀ امتحان برنیامدم، استاد به من گفت: هم خودت را معطّل کردهای و هم ما را!
من از این کلام استاد بسیار برآشفته شدم و گویی در جان و روح من نشست؛ بالأخره نتوانستم در تبریز بمانم و رفتم در خارج تبریز بر سر تپّهها عملی انجام دادم که خداوند تفضّل فرمود.
و ذکر نکردند که آن عمل سجده بوده و یا چیز دیگری، و دیگر هیچ نگفتند.
من عرض کردم: و بعد از آن دیگر هیچ مطلبی برای شما لا ینحلّ نماند و هرچه هم مشکل بود حلّ میشد؟
فرمودند: تا به حال چنین بوده است.
در روز چهارشنبه، 3 ربیع المولود 1410، که حضرت آیة الله حاج شیخ عبدالحمید شربیانی به بنده منزل در مشهد تشریف آوردند، ضمن مذاکرات این داستان را از علاّمه (ره) نقل کردند و گفتند: علاّمه گفتند:
«پس از این عمل من همان شب بر حاشیۀ أبوطالب سیوطی، حاشیه نوشتم.»
و نیز گفتند: آن معلّم و استاد سیوطی ایشان و أخویشان (آقا سیّد محمّد حسن الهی) آقای شیخ محمّد علی سرابی بوده است که قیّم و وصیّ از طرف پدرشان، دائی آنها آقا سیّد محمّد باقر قاضی (پدر آقا سیّد محمّد علی قاضی) برای آنها معیّن کرده بود.1
[تعلیقه و تصحیح ارشاد شیخ مفید و ذکر نَسب مرحوم قاضی و علاّمه طباطبائی]
مرحوم حاج میرزا علی قاضی ـ رضوان الله علیه ـ در زمان جوانی خود کتاب ارشاد مفید را تصحیح نموده، و در سنۀ 1306 هجریّه قمریّه که سال چهل و یکمین از سلطنت ناصرالدّین شاه قاجار بوده است تصحیح تمام، و در روز 17 شهر ربیع المولود اوائل سنۀ 1308 از هجرت، به دست محمّد بن حسین تبریزی نوشته شده و آمادۀ طبع شده است، و در آخر آن، آن مرحوم سلسلۀ شریف نسب خود را مرقوم فرموده و ما تیمّناً و تبرّکاً در اینجا عین دستخط مبارکشان را میآوریم:
و لمّا کان العِلم بالنِسَب العَلیّة شُعَبِ الانسابِ العلویّة مِن أهمّ المقاصد العلمیّة و به یُعرَفُ مواردُ بعضِ الاحکام الشرعیّة علّقنا علیه هذه اللّمعةَ البهیّةَ فی نسب هذه الفرقة الحَسَنیّه ـ علیه و علیهم الثّناء و التحیّة ـ .
اَقلُّ الخلیقةِ السیّد علیّ بن المولی المیرزا حسین بن المیرزا احمد القاضی بن المیرزا رحیم القاضی بن المیرزا تقی القاضی بن المیرزا محمّد القاضی بن المیرزا محمّد علیّ القاضی بن المیرزا صدرالدّین محمّد بن المیرزا یوسف (نقیب الأشراف) بن المیرزا صدرالدّین محمّد بن مجدالدّین بن سیّد اسماعیل بن الأمیر علیّ اکبر بن الامیر عبدالوّهاب بن الامیر عبدالغفّار بن سیّد عمادالدین أمیر حاج بن فخرالدین حسن بن کمال الدّین محمّد بن سیّد حسن بن شهاب الدّین علیّ بن عماد الدّین علیّ بن سیّد احمد بن سیّد عماد بن أبیالحسن علیّ بن أبیالحسن محمّد بن أبیعبدالله أحمد بن محمّد الأصغر (و یُعرَف بابن الخزاعیّة) بن أبیعبدالله أحمد بن إبراهیم الطّباطبا بن اسماعیل الدیباج بن إبراهیم الغَمْر بن الحسن المثنّی بن الامام أبی محمّد الحسن المجتبی بن الإمام الهُمام علیّ بن أبیطالب، علیه و علیهم السّلام، و اُمّ ابراهیم بن الحَسن فاطمة بنت سیّدالشّهداء الحسین بن علیّ، علیهم الصّلوة و السّلام؛ رَحِم الله معشَرَ الماضین و الحَقَنا بهم فی الصّالحین. ـ انتهی.
[جدّ سوّم علاّمه طباطبائی با مرحوم قاضی یکی است]
از علاّمۀ طباطبائی راجع به نسبشان سؤال1 کردم فرمودند: جدّ سوّم من با جدّ سوّم مرحوم حاج میرزا علی قاضی یک نفرند؛ چون سلسلۀ من بدین شکل است: «السیّد محمّد حسین بن السیّد محمّد بن السیّد محمّد حسین بن السیّد علی
اصغر بن السیّد محمّد تقی» و این سیّد محمّد تقی همان میرزا تقی قاضی فرزند میرزا محمّد قاضی است که مرحوم حاج میرزا علی قاضی او را جدّ سوّم خود شمرده است. اللهمّ ارْحَمْهم جمیعًا و طَوِّلْ عُمرَ سیّدنا الطباطبائی، بمحمّد و آله الطّاهرین.
[راجع به تصحیح ارشاد مفید به قلم مرحوم قاضی]
این جانب سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی از حضرت استاد گرامی علاّمه طباطبائی ـ مدّ ظلّه العالی ـ راجع به تصحیح ارشاد مفید به قلم مرحوم قاضی و طبع مصحّحه ایشان و سلسلۀ نَسَب آن مرحوم به قلم خود آن مرحوم سؤال کردم ایشان همه را تصدیق فرمودند.
اقول: چون این کتاب در سنۀ 1306 هجریّه قمریّه به دست مبارک ایشان تصحیح شده است و مرحوم ایشان در 16 ربیع المولود سنۀ 1366 هجریّه قمریّه رحلت نمودهاند و مدّت عمر ایشان ظاهراً 81 سال بوده است، فلذا آن مرحوم در سنّ 21 سالگی ارشاد مفید را تصحیح و سلسلۀ نسب خود را در آخر آن مرقوم داشتهاند.1
[سکوت همیشگی علاّمه طباطبائی رضوان الله علیه]
جناب محترم آقای سیّد احمد رضوی ـ دام عزّه ـ نقل کردند که مرحوم آیة الله آخوند ملاّ علی همدانی ـ رحمة الله علیه ـ میگفته است:
ما همیشه مرحوم آیة الحق، آیة الله علاّمۀ طباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ را به حال سکوت میدیدیم که پیوسته تراوشی ندارد و منقبض است و أبداً ظهور و بروز نمیکند، تا آنکه شبی در خارج از شهر مشهد مقدّس در محلّی که آیة الله میلانی و
مرحوم آقای حاج سیّد محمود ضیابری رشتی و علاّمۀ طباطبائی و من با چند نفر دیگر بودیم، بالمناسبه مطلبی پیش آمد که علاّمه در پیرامون آن دو ساعت تمام بیاناتی نمودند، و چنان بسط و گسترش داده شده بود که من پس از اتمام سخنانشان عرض کردم:
من در أعمال (ظاهراً) شب جمعه خوانده بودم که: هرکس فلان عمل را انجام دهد خداوند به او گنجی عنایت میکند یا از مال و یا از علم؛ من آن عمل را بجای آورده بودم و چون مال نمیخواستم از خداوند طلب نموده بودم که گنج علم را نصیب من گرداند، للّه الحمد و له الشّکر امشب به آن مراد رسیدم و گنج علم را پیدا کردم.1
حکایتی راجع به برزخ و شب اوّل قبر
راجع به تکامل در عالم برزخ، داستانی را حضرت علاّمه طباطبائی ـ مدّ ظلّه ـ راجع به آقا سیّد جواد کربلائی و خواب دیدن مرد سنّی را بیان کردند که اینجانب در مباحث عالم برزخ بیان کرده و نوشتهام، ولی یک جمله از آن را فراموش کرده و ننوشتهام و اینک در اینجا مینویسم تا بعداً به کتاب معاد ملحق نمایم ـ بحول الله و قوّته ـ و آن جمله این است:
چون آقا سیّد جواد دید مرد سنّی در دالان روی نیمکت نشسته است و دو فرشته مشغول تعلیم اصول دین به او هستند، آن مرد چون چشمش به آقا سیّد جواد افتاد گفت: گفتی و نگفتی! یعنی گفتی که شیخ ما که اگر از مشرق و مغرب عالم او را صدا زنند جواب میدهد و به فریادش میرسد اسمش شیخ علی است، امّا نگفتی که این شیخ علی، علی بن أبیطالب است! به خدا قسم همین که شیخ علی را صدا زدم دیدم علی بن أبیطالب در نزد من حاضر شد.
[حکایت دختر اَفَندی در شب اوّل قبر مادرش]
حضرت استاد علاّمه طباطبائی ـ مدّ ظلّه ـ نقل کردند از مرحوم آیة الحق آقای حاج میرزا علی آقا قاضی ـ رضوان الله علیه ـ که میفرمود:
در نجف اشرف در نزدیکی محل ما، مادر یکی از دخترهای افندی فوت کرد (مقصود از افندیها، سنّیهای عثمانی بودند که از طرف دولت عثمانی در عراق به مشاغل حکومتی اشتغال داشتند)، این دختر بسیار ناراحتی میکرد و با مشیّعین تا قبر مادر آمد و آنقدر ناله و ضجّه میکرد که همه را منقلب نموده بود؛ چون خواستند مادر را در قبر گذارند فریاد میزد که من از مادرم جدا نمیشوم، هرچه خواستند او را منع کنند مفید واقع نشد. دیدند که اگر بخواهند دختر را منع کنند بدون شک جان خواهد سپرد؛ بالأخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند و فقط روی آن را از تختهای بپوشانند و سوراخی هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه و سوراخ بیرون آید.
دختر در شب اوّل قبر پهلوی مادر خوابید. فردا آمدند و سرپوش را برداشتند که ببینند به سر دختر چه آمده است، دیدند موهای سرش تماماً سفید شده است! گفتند چرا این طور شده است؟!
گفت: هنگام شب من که پهلوی مادرم خوابیدم دیدم دو نفر از ملائکه آمدند و در دو طرف ایستادند و یک نفر شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد. آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد او شدند و او جواب میداد: سؤال از توحید نمودند، جواب داد خدای من واحد است، و سؤال از نبوّت کردند جواب داد و گفت پیغمبر من محمّد بن عبدالله است، سؤال کردند امامت کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: لَستُ لَهُ بِإمامٍ «من امام او نیستم». در این حال آن دو فرشته چنان
گرز بر سر مادرم زدند که آتش به آسمان زبانه میکشید! من از وحشت و دهشت به این حال که میبینید در آمدهام.
مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ میفرمود: چون تمام طائفۀ دختر سنّی مذهب بودند و این واقعه طبق عقائد شیعه واقع شده است آن دختر شیعه شد و جمیع طائفه او که از اَفندیها بودند همگی به برکت این دختر شیعه شدند.1
[حکایتی در تأثیر مهارت استاد در تربیت شاگرد]
حضرت آقای حاج سیّد محمّد حسین طباطبائی ـ دامت برکاته ـ حکایتی راجع به مهارت استاد و تأثیر آن در پیشرفت شاگرد و عدم نتیجه در اثر نامهارتی استاد آوردند و او آنکه:
شیخی روزی در جلسۀ شاگردان خود جوانی را دید زرد رنگ، لاغر و ضعیفُ البنیه؛ علّت پرسید، شاگردان گفتند: این جوان هر شب یک ختم قرآن میکند. شیخ، جوان را طلبید و گفت ای عزیز من! این طرز خواندن قرآن نیست، شخص باید قرآن را با توجّه تام قرائت کند، از امشب هنگام قرآن خواندن چنین فرض کن که من حاضرم و قرآن را برای من تلاوت میکنی.
فردا که جوان به جلسه آمد، پرسید قرآن را دیشب خواندی؟ گفت: بلی، بیش از نصف آن نتوانستم بخوانم. شیخ گفت: این قسم قرآن تلاوت کردن هم نتیجه نخواهد داشت، امشب که میخواهی شروع کنی تا آخر قرآن، فرض کن که پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله حاضر و قرآن تو را استماع میکنند.
فردا که جوان آمد از کیفیت تلاوت پرسید، جوان گفت: بیش از ربع آن نتوانستم قرائت کنم. شیخ گفت: این قسم قرآن خواندن نیز انسان را به جایی نمیرساند، امشب که خواستی تلاوت کنی فرض کن که جبرئیل حاضر و این آیات
را برای پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله نازل میکند.
فردا از جوان سؤال کرد، جوان گفت: بیش از یک سوره و جزئی نتوانستم قرائت کنم. باز شیخ گفت: ای جوان! این قسم قرآن خواندن نتیجهای ندارد، امشب فرض کن که خدای حاضر است و این کلماتِ خدای را برایِ خودِ خدا قرائت میکنی.
فردا جوان به مجلس نیامد و تا چند روز دیگر هم نیامد؛ شیخ از علّت نیامدن سؤال کرد، گفتند: مریض و در بستر افتاده است. شیخ به دیدن او آمده و از علّت مرض سؤال کرد، جوان گفت: آن شب چون چند آیه قرآن خواندم دیگر هرچه کردم نتوانستم بخوانم، و تا به صبح هرچه کردم هیچ نتوانستم بخوانم، و مثل آنکه قلب من از آن شب تا به حال با فشار زیادی خرد شده است و لِهْ و مالیده شده است!
جوان پس از یکی دو روز درگذشت، شیخ جنازۀ او را برداشته و نماز خواند و خود، او را دفن نمود و در موقعی که بند کفن را باز کرد که صورت او را بر لحد بگذارد جوان چشمهای خود را باز نموده و لبخندی به شیخ کرد و گفت: أنا حیٌّ عندَ حیٍّ لَمْ یحاسِبْنِی بِشَیءٍ.
شیخ از این حالت بسیار متأثّر شده پس از دفن عبای خود را به سر کشیده به منزل آمد و یکی دو روز نگذشت که خود او هم از فکر جریانِ این واقعه فوت کرد.
شاهد آنکه این جوان برای پیشرفت بسیار قابل بود، منتهی الأمر چون شیخ مهارت نداشته، در نتیجۀ دستور غیر صحیح، قلب او را خرد نموده و هلاک کرده است.1
[مزاحی بدیع و لطیف از علاّمه طباطبائی]
در صبح دوشنبه 17 شهر جمادی الاولی 1412 هجریّه قمریّه، حضرت آیة الله آقای حاج سیّد علی لواسانی که به بنده منزل در شهر مقدّس مشهد رضوی تشریف آوردند، در ضمن سخنانشان داستانی را از حضرت استادنا الأکرم آیة الله و مرآت الحقّ و العرفان علاّمه حاج سیّد محمّد حسین طباطبائی ـ قدّس الله نفسه المقدّسة ـ بیان کردند که چون در آن لطیفۀ طرفه برای لواسانیهاست ذکر میشود، فرمودند: روزی در قم به منزل حضرت آیة الله المرحوم آقای حاج شیخ مرتضی حائری ـ رحمة الله علیه ـ در محله عشقلی قم، به بیرونی ایشان که در آن وقت دامادشان آقا سیّد عبدالباقی طباطبائی آقازادۀ أکبر و أرشد مرحوم علاّمه سکونت داشت رفتم؛ برحسب اتّفاق حضرت علاّمه هم در آنجا تشریف داشتند.
من با اینکه با علاّمه زیاد محشور نبودهام و در مجلسی خصوصی شاید اتّفاق ملاقات دست نداده بود، در آن روز در ضمن سخن شعری از ناصرالدّین شاه را قرائت کردم که وقتی وی به زیارت حضرت امام رضا علیه السّلام مشرّف شده است، در آستان مبارک بدین رباعی مترنّم شد:
من و اسکندر ای شه محمد صفات | *** | در عمر أبَد صرف نمودیم اوقات1 |
بر همّت من کجا رسد همّت او | *** | من خاک در تو جستم او آب حیات |
علاّمه لبخند ملیحی به من زدند و گفتند: «از اینجا معلوم میشود ناصرالدّین شاه، لواسانی بودهاست».
من گفتم: چطور؟!
گفتند: حتماً لواسانی بوده است وگرنه میگفت: «اسکندر و من ای شَه محمود صفات».
خنده مرا و همۀ حضار را گرفت و معلوم شد من در قرائت بیت اوّل، میان عبارت «اسکندر و من» تقدیم و تأخیر به عمل آوردهام فلهذا شعر را شکسته، و ایشان با این مزاح بدیع و لطیف خود خواستند بفهمانند: که لواسانیها که مصداق أتمّ و أکملش من بودهام، از صنعت شعر أبداً خبری نداریم.1
مهرخوبان دل و دین از همه بیپروا برد
از علاّمه دهر، استاد بیبدیل آقای حاج سیّد محمّد حسین است:
مهرخوبان دل و دین از همه بیپروا برد | *** | رخ شطرنج نبرد آنچه رُخ زیبا برد |
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت | *** | از سَمَک تا به سُهایش کشش لیلی برد |
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه | *** | ذرّهای بودم و مهر تو مرا بالا برد |
من خَسِ بی سر و پایم که به سیل افتادم | *** | او که میرفت مرا هم به دل دریا برد |
جام صهبا ز کجا بود مگر دست که بود | *** | که در این بزم بگردید و دل شیدا برد |
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود | *** | که به یک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد |
خودت آموختِیَم مِهر و خودت سوختِیَم | *** | با برافروختهرویی که قرار از ما برد |
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی | *** | خم ابروی تو را دید و ز من یغما برد |
همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت | *** | همه را پشتِ سر انداخت مرا تنها برد1 |
لیک اندر مرگ مردان بزرگ عالَمی گرید برای عالَمی|
لیک اندر مرگ مردان بزرگ ** عالَمی گرید برای عالَمی
آقای آیة الله حسنزادۀ آملی در کتاب مجموعۀ مقالات در صفحه 11، آورده است (در رثاء بر فقدان علاّمۀ طباطبائی، قدّس الله سرّه الشّریف):
گرچه از هر ماتمی خیزد غمی | *** | فرق دارد ماتمی تا ماتمی |
ای بسا کس مُرد و کس آگه نشد | *** | مرگ او را مَبدئیّ و مَختَمی |
ای بسا کس مرد و در مرگش نسوخت | *** | جز دل یک چند یار همدمی |
لیک اندر مرگ مردان بزرگ | *** | عالَمی گرید برای عالَمی |
لاجرم در مرگ مردانی چنین | *** | گفت باید: ای دریغا عالَمی2 |
علاّمۀ طباطبائی عالَمی بود که از میان عالَمی رخت بربسته است
اشعاری از حضرت علاّمه آیة الله طباطبائی (ره)
این اشعار را در روزنامۀ قدس مشهد، سال دوّم، شمارۀ 549، در روز چهارشنبه 15 ربیع الثانی 1410، هجریه قمریه که روز 24 آبان 1368 شمسی است، و معالأسف این روز را به حساب شمسی، سالروز رحلت علاّمه طباطبائی پنداشته
است و سالروز را بر خلاف جمیع موازین شرعی، به سال شمسی به حساب آورده است، طبع کرده است. روز رحلت علاّمه هجدهم محرّم الحرام است، نه 15 ربیع الثانی فتأمّل و افهم! امّا ضلالت انسان را به اینجاها میکشاند.
خشت اوّل چون نهد معمار کج | *** | تا ثریّا میرود دیوار کج |
باری، اشعار اینهاست:
دامن از اندیشۀ باطل بکش | *** | دست از آلودگی دل بکش |
کار چنان کن که در این تیره خاک | *** | دامن عصمت نکنی چاک چاک |
یا به دل اندیشۀ جانان میار | *** | یا به زبان، نام دل و جان میار |
پیش نیاور سخن گنج را | *** | ور نه فراموش نما رنج را |
یا مَنِگَر سوی بتان تیز تیز | *** | یا قدم دل بکش از رستخیز |
روی بتان گرچه سراسر خوش است | *** | کشته آنیم که عاشق کش است |
عشق بلند آمد و دلبر غیور | *** | در ادب آویز رها کن غرور |
چرخ بدین سلسله پا در گل است | *** | عقل بدین مرحله لایعقل است |
جان و جسد سوخته زین برهمند | *** | مُلکْ و مَلَک سوختۀ این غمند1 |
رحلت آیت عظمای حقّ علاّمه طباطبائی رضوان الله علیه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
رحلت استادنا الأکرم فخر العلماء العاملین و الحکماء الرّاسخین و العرفاء الشامخین سند العَلَمُ التّقی، نمونۀ بارز و مثال باهر ائمّه طاهرین و آیت عظمای الهی الحاج السیّد محمّد حسین طباطبائی تبریزی ـ حشره الله مع النّبی و أمیرالمؤمنین ـ در روز هجدهم شهر محرّم الحرام سنۀ یک هزار و چهارصد و دو هجریّه قمریّه در
بلدۀ طیّبه قم واقع شد و در مسجد بالاسر دفن شدند.1
جای تأسّف است که آمریکا علاّمۀ طباطبائی را شناخت و ما نشناختیم
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾
استاد مکرّم ما آیة الله الاکبر علاّمه آقای حاج سیّد محمّد حسین طباطبائی تبریزی ـ که حقّاً به واسطه فقدان ایشان باید گفت: أمَّا الدُّنیا فَبَعدَک مُظْلِمَةٌ و أمّا الآخرةُ فَبِنُور وَجْهک مُشْرِقَةٌ ـ در ساعت نه صبح روز یکشنبه هجدهم محرّم الحرام یک هزار و چهارصد و دو هجریّه قمریّه در بلدۀ طیّبۀ قم رحلت نموده و در جوار قبر مطهّر حضرت بیبی معصومه سلام الله علیها در قسمت بالاسر (همان مکانی که به مسجد بالاسر معروف است) به خاک سپرده شدند، و بین مرقد ایشان و مرقد مرحوم والد حقیر آیة الله حاج سیّد محمّد صادق فاصلهای نیست و مرقد ایشان پشت سر قبر مرحوم والد است، و این حقیر در این ایّام در مشهد مقدّس مجاور بودهام.
از جملۀ مطالبی را که رادیو مشهد دربارۀ ایشان گفت، گفتار آقای حاج شیخ محسن قرائتی بود، (که در سخنرانی خود به عنوان تدریس قرآن و اخلاق در ساعت شش بعد از ظهر روز چهارشنبه 28 محرّم 1402 در رادیو مشهد بود) که ایشان گفتند:
«جای تأسّف است که آمریکا علاّمۀ طباطبائی را شناخت و ما نشناختیم! و آن هم در حدود سالیان درازی قبل از این، آمریکا برای آنکه علاّمه را بدانجا بَرَد، (به عنوان لزوم تدریس فلسفۀ شرق در آمریکا) به شاه طاغوتی ایران، محمّد رضا متوسّل شد و شاه ایران از حضرت آیة الله العظمی بروجردی ـ رضوان الله علیه ـ
این مهمّ را خواستار شد و آیة الله بروجردی هم پیغام شاه را به حضرت علاّمه رسانیدند؛ ولی علاّمه قبول نکردند.»1
مکتوبات و دستورات سلوکی
نوشته سنگ مزار حضرت اُستاذنا الأکرم آیة الله علاّمه طباطبائی، قدس الله نفسه
[نامهها و توصیههای اخلاقی حضرت علاّمه طباطبائی به حضرت علاّمه قدّس الله اسرارهما]
إنّا للّهِ و إنّا إلیه راجعون
«هو»
روضةٌ من ریاض الجنَّة اُدخلوها بسلامٍ ءآمنِینَ
به عرض مقدّس میرساند:
ارتحلَ إلی مَثوَی الکرامة و السّرور فخرُ الاسلام و المسلمین، الرّاقی إلی ذُرَی الحقایق القرآنیّة، مؤسّسُ نشر اُصول المعارف الإلهیّة فی الحوزة العلمیّة الامامیّة بقم، صاحبُ التفسیر العظیم المیزان المُرتقِی إلی جنّة الذّات، العلاّمة الحاج السیّد محمّد حسین الطباطبائی، قدّس سرّه.
از جریان تصادم و حرکت جنابعالی و محرومیّت خودم خیلی متأثّر، امیدوارم پیش آمد سوئی در بین نباشد و کارم حسب المرام به جریان افتد. وضعیت مزاجی حضرت آقای والد إن شاء الله خوب و ملالی نخواهید داشت. امیدوارم گاهگاهی از جریانات خود مطّلعم فرموده و نگران نخواهید گذاشت.
و قد لَبّی نداءَ ﴿يَـٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ * ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ﴾2 صبیحةَ الثّامن عشر، من محرّم 1402 ه ؛ حشر مع الّذین أنعم الله علیهم.
البته در کارها عجله و هولی به کار نبرده و در صورت پیش آمدهای موافق مرام، خود را نباخته و متانت را از دست ندهید و در صورت پیش آمدهای خلاف میل دست پاچه نشده و عجز نشان نداده و خود را نبازید و همینقدر بدانید که در عین حال که ما صورت اختیار و تدبیری در دست داشته و مأموریم که او را به کار بیندازیم، تقدیر هم در پس پرده داریم که جریان او را پیشبینی نمیتوان کرد و از صراط قَدَر قدمی فراتر نتوان گذاشت.
بر بالای سر استاد علاّمه، عکس مبارک ایشان نصب و در زیر آن این جمله که از استاد است، نوشته شده است:
«تشیّع حقیقت پیروی از سنّت رسول خدا که در ولایت متجلّی است میباشد.»
علاّمه سیّد محمّد حسین طباطبائی، قدّس سرّه
(اهدائی کانون فرهنگی علاّمه طباطبائی ـ تهران: وصفنارد قدیم)3
رضا به داده بده و از جبین گره بگشا ** که بر من و تو در اختیار نگشاده است
امیدوارم که پیوسته مؤیّد و موفّق بوده و در صف مردان کار جایگزین بشوید. و گاهگاهی از ارادت کیشان یاری بنمائید.
السّلام علیکم و رحمة الله
محمّد حسین طباطبائی
4 / ذی الحجه / 29
[پاسخ علاّمه طباطبائی به نامه علاّمه طهرانی، قدّس الله اسرارهما]
«هو»
به عرض عالی میرساند:
امید دارم که پیوسته قرین عافیت و موفّقیت بوده و سرگرم اقتباس از انوار ظاهریّه و باطنیّه ولایت کبری علَی صاحبها افضل السّلام بوده باشید. چندی قبل با زیارت نامۀ گرامی مفتخر و ضمناً از دریافت مژده عزیمت به مسافرت این صوب مسرور و شکرگزار گردیدم؛ رجاء واثق از پیشگاه خداوندی عزّ اسمه اینکه به زودی کسالت مزاجی حضرتعالی مرتفع و به زودی چشممان به زیارتتان روشن گردد.
موضوع گرفتاری ارادتمند که مسموع حضرتعالی افتاده و موجب نگرانی شده بود: در اثر تصادف که در تهران در خیابان بوذرجمهری با ماشین شد دست و سینه و پهلوی بنده از جانب راست آسیب دیده و پس از مراجعت فوری به قم نزدیک به یک ماه کارها را تعطیل و مشغول شکسته بندی و غیره بودیم، بالأخره بحمد الله نسبتاً خوب و فعلاً دو سه هفته است که دوباره مشغول کار شدهایم؛ و الحمد للّه علی ما کان.
مسألۀ تطبیق چاپ جدید بحار را به سفینه که مرقوم داشته بودید دربارهاش فکری کرده و خدمت آقای آخوندی نیز نوشتم؛ امیدوارم عملی شده و این مزیّت نیز منظور شود.
امید دارم در اوقات و اماکن شریفه از دعای خیر فراموش نفرموده و گاهگاهی یادی بفرمائید.
و السلام علیکم و رحمة الله
20/11/35
محمّد حسین طباطبائی
[نامه اخلاقی و سلوکی حضرت علاّمه طباطبائی به حضرت علاّمه]
«هو»
به عرض مبارک میرساند:
تا کنون دو فقره مرقومه زیارت شده که از عرض جواب و اظهار اخلاص به واسطه بیحالی و کسالت مزاج خود مانده و نتوانستهام مصدّع گردم. به هر حال امید دارم که مزاج شریف سالم و ملالی نداشته و قرین موفقیّت میباشید.
شکایتی که از بیحالی فرمودهاید، حق است و کأنّه روز به روز دائرۀ توفیق تنگتر و افق معنویّات تاریکتر میشود، مع ذلک نباید سستی و کسالت به خرج داد بلکه با سرمایۀ رجاء و توشۀ توکّل خود را باید به این دریا زد تا شاید دستی از غیب برون آید و کاری بکند، عنایت خدایی روی محاسبات ماها کار نمیکند، هر دری را باید کوبید تا مگر یکی باز شود؛ إنّ لِرَبِّکم فی أیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٌ، ألا فَتَعَرَّضُوا لَها و لا تُعرِضُوا عَنْها!
علاوه به همه، مانند آستان پاک علوی علیه أفضل السّلام پناهگاهی دارید که در هر آن میتوانید از بد حادثه به پناهش بروید؛ منظور، جنابعالی فعلاً غرق
دریای رحمت و دستخوش امواج متلاطم عنایت میباشید که همیشه این فرصت را به شما نخواهند داد، این را در نظر گرفته و داشته باشید و فِی ذلک کِفایة.
رفقا عموماً سلام دارند، امیدوارم گاهگاهی با یادآوری و مژدۀ سلامتی مسرورمان داشته باشید و در اعتاب مقدّسه فراموش نشویم.
و السّلام علیکم و رحمة الله
محمّد حسین طباطبائی
18/ شهر رمضان/ 72
[نامۀ مرحوم علاّمه طباطبائی به مرحوم علاّمه طهرانی پس از مهاجرت به ارض اقدس نجف اشرف]
«هو»
به عرض مبارک میرساند:
امیدوارم که وجود مسعود قرین عافیت و موفّقیت بوده و ملالی نداشته و غرق الطاف بیپایان و عنایتهای شایان حق سبحان و تحت تربیت صاحب ولایت مطلقه علمیّه أفضل السّلام بوده و از نعمت جوار محظوظ میباشید.
چندی قبل مرقومه شریفه حاکیه از تفقّد و یادآوری جنابعالی زیارت گردید و مفتخر شدم. کسالت طبعی بنده چنانچه مسبوقید، این مدّت مزید خجلت گردید؛ ولی با این همه چنانچه قلبتان هم قاعدتاً باید شهادت بدهد هیچگاه صورت پرمهر جنابعالی فراموش بنده نمیشود، و لولا اینکه موضوع آستان عرش بنیان حضرت أمیر علیه السّلام بود، بنده هیچگونه رأی مسافرت جنابعالی نه در مقام شور و نه بحسب تصوّر نمیدادم، به هرحال و اجمالاً دل بنده پیوسته پیش شما است، اگرچه راهی به قرب جسمانی ندارم. اینک باز با این وسیله به رازسرائی و
توصیههای خود ادامه میدهم.
1ـ امیدوارم إن شاء الله وضعیّت هوای آنجا موافق مزاج خود و خانواده گرامیتان بوده و از این جهت گرفتاری و ابتلا نداشته باشید.
2ـ پیوسته موضوع مسکن و خوراک را خیلی اهمّیت داده و البته هیچ غفلت نکنید.
3ـ از درسها درسی که موافق ذوق و سلیقهتان میباشد اختیار فرمائید، اگرچه استاد بحسب ظاهر از حیث اُبّهت و شهرت عقبتر بوده باشد و اگر ناچار شوید ممکن است به یکی از درسهای با عنوان حاضر شده، و یکی دو تا درس حقیقی داشته باشید، بیشتر از سه درس هم مجوّز ندارد.
4ـ با بعضی اشخاص مهذّب و مردان خدا نیز رابطه داشته باشید.
درس و تحصیل بیخدا مثل راهی است که از جاده پرت بیفتد، لایَزیدُ السیرُ فیه إلاّ الابتعاد.
در این باب خوبست از آقایان عظام آقای گلپایگانی، و از باقیماندگان مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی (ره) آقای حاج شیخ عبّاس قوچانی رابطه داشته باشید.
و البته گاهگاهی از ارادتمند هم یادآوری کرده از حالات شریفه مسبوقم نمائید. به هرحال آخرین سخن این است که غرق نعمتید، قدرش را بدانید.
والله المُعین
و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
14 / ربیع الثانی / 71
محمّد حسین طباطبائی
رفقا عموماً سلام دارند، خدمت رفقا عرض سلام داریم.
[نامه مرحوم علاّمه طهرانی به یکی از فرزندان پس از شهادت نوۀ علاّمه طباطبائی (فرزند آقای قدوسی)]
بسم الله الرّحمن الرّحیم
السلام علیک یا بنت موسی بن جعفر و رحمة الله و برکاته
حضور انور قرّة العین مکرّم سیّد الفضلاء العظام آقای ... أدام الله تأییداته.
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
با سلام و اکرام و تحیّت و دعا مصدّع میگردد که السّاعة شب جمعه قریب ساعت ده است، و للّه الحمد و له الشّکر پس از مدّت قریب به بیست روز سرما خوردگی و تب، امشب به حسب ظاهر حال خوب و به دعا گوئی مشغول.
نامۀ شریف واصل شد و از مضمونش اطلاع حاصل؛ درس هیئت را در نزد شخصی فهمیده در روزهای تعطیل بگذرانید و اگر بتوانید در تعطیلات خدمت حضرت آقای شبیری زنجانی یک رجال و درایه بگذارید بسیار خوب است. درسهای خارج را به عربی بنویسید و هر نکته که در ضمن بحث، بدیع به نظر میرسد یادداشت کنید.
ساختمان منزل برای آقای ... در نزدیکیهای حرم اشکال ندارد، ولی مشروط به آنکه خود ایشان هیچ وقت صرف نکنند؛ هر ساعت از تحصیل به قدر دنیا ارزش دارد، خانه یافت میشود چه بخواهند و چه نخواهند، ما فاتَ مَضی و ما سَیأتیک فَأین؛ قُم و اغتَنِم الفرصةَ بین العدمین!
به همه ابلاغ سلام بفرمائید.
یک نامۀ تسلیت خدمت حضرت استاذنا الأعظم علاّمه طباطبائی ـ مدّ ظلّه ـ نوشتهام، شما در معیّت آقای اخوی نزد ایشان ببرید و تقدیم کنید و نیز شفاهاً هم مراتب تعزیت و تسلیت مرا معروض دارید. حقّاً من در اثر این سانحه متأثّر شدم!
جوانی بود بسیار خوب که در روزهای زمستان سال گذشته که علاّمه در طهران بودند و ما به حضورشان مشرّف میشدیم خدمت میکرد؛ رحمة الله علیه رحمةً واسعةً.
و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
سیّد محمّد حسین حسینی الطهرانی
16 / ربیع الأول /1401
[نظریّه مرحوم علاّمه طباطبائی دربارۀ دکتر شریعتی]
سؤال:
حضرت آیت الله علاّمه آقای حاج سیّد محمّد حسین طباطبائی، دام ظلّه.
با تقدیم سلام مفتخراً و محترماً به عرض سامی آن حضرت میرساند اخیراً در طهران شایعه کردهاند، نعوذ بالله حضرتعالی نوشتههای علی شریعتی را تأیید کرده و فرمودهاید کوچکترین ایرادی در آن دیده نشده است. استدعا دارم بذل توجّهی فرموده برای روشن شدن حقایق و نجات عدّهای از ضلالت نوشتهای مرقوم بفرمایید.
حاج حسین حیدرخانی
جواب:
بسمه تعالی
اینجانب نوشتههای دکتر شریعتی را هرگز تصدیق نکرده و چنین سخنی به احدی نگفتهام، و نوع مطالب ایشان اشتباه و طبق مدارک دینی و اسلامی غیر قابل قبول میباشد.
محمّد حسین طباطبائی
دستورات حضرت آیة الحقّ آقای آقا حاج سیّد محمّد حسین طباطبائی تبریزی دامت برکاته
1ـ فکر در موت، فکر در نفس.
2ـ قرائت مسبّحات عند النّوم، سجدۀ طویله با ذکر یونسیّه، حدّاقلّ چهارصد مرتبه.
3ـ مراقبه به تمام معنی.
4ـ قرائت قرآن، به طوریکه قاری را غیر و خود را مستمع بداند.
5ـ قرائت سوره «ص» در شبهای جمعه.
6ـ نماز حضرت حجّت در شبهای جمعه.
7ـ قرائت صد مرتبه ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ﴾ در شبهای جمعه، و صد مرتبه در عصرهای جمعه.
8ـ نوافل لیلیّه و نهاریّه.1
* * *
دستورات و مواعظ حضرت آقای علاّمه، حاج سیّد محمّد حسین طباطبائی ـ مدّ ظلّه ـ در روز یازدهم شهر ربیع الأوّل1400، که در طهران بودند و خدمتشان شرفیاب شدم:
1ـ مراقبه به تمام معنی.
2ـ ذکر توحید «لا إله إلاّ اللهُ» یا لفظ جلاله «الله» یا ذکر مبارک «هو» و «یا هو».
فرمودند: ذکر «یا هو» خیلی ذکر حادّی است، و لذا مشایخ و اساتید اخلاق
این ذکر را بسیار با احتیاط و در موارد بسیار نادری میدهند و با تعداد کم؛ مثلاً ذکر جلاله یا توحید یا «لا هُوَ إلاّ هُو» را سه هزار مرتبه یا پنج هزار مرتبه میدهند، ولی ذکر «یا هُو» را پانصد یا هفتصد مرتبه میدهند.
3ـ فرمودند: ذکر باید با شرائط گفته شود، و شرائط آن «صَمت و جوع و سَهَر و عزلت و ذکری به دوام» است، و مراد از بُخور که در حال ذکر دود میکنند کُندر است، و مشهود است که در تلطیف محلّ ذکر و دور کردن موانع، اثر محسوس دارد.1
[پاسخ مرحوم علاّمه طباطبائی به نامه تسلیت مرحوم علاّمه طهرانی در فوت همسر ایشان]
«هو»
به عرض محترم میرساند:
تفقّد و حالپرسی سرکار عالی چندی پیش زیارت شد؛ نظر به گرفتاری شدید ـ و الحمد للّه ـ که داشتم موفّق به جواب و عرض اخلاص نشدم تا بالأخره منجرّ به فوت گردید و برای همیشه به زندگانی خوش و آرامی که داشتیم مهر باطله زد، و الحمد للّه علی کلّ حال.
امیدوارم وجود مقدّس عالی پیوسته قرین عافیت و موفّقیّت بوده و از دعای خیر فراموش نفرمائید.
و السّلام علیکم
22 / محرّم / 1344
محمّد حسین طباطبائی
«هو»
به عرض مبارک میرساند:
مدّتی قبل یک طغری مرقومه از ناحیۀ شریفه زیارت کرده و سربلند و مفتخر شدیم. خیلی دوست داشتم که مصدّع گردیده و ضمناً اظهار زندگی و بندگی نموده باشم ولی چون مرقومه مشتمل آدرس نبود و سابقه هم نداشتم لهذا از فیض مفاوضه محروم، و مدّتی با همین حال دست در گریبان بودم تا امروز که با آقای آقا سیّد ابراهیم ملاقات و از معظّم له فیالجمله یاد گرفتم. اینک با این سطور مصدّع میگردم.
امیدوارم پیوسته قرین عافیت و موفّقیت بوده و با تأییدات ربّانی مؤیّد میباشید. البته گرفتاری و اشتغالات متفرّقه حضرتعالی زیاد و مجالی به یاد دوستان نمیدهد؛ با این همه امیدوارم که گاهگاهی به یاد ارادتمندان افتاده و از صالح دعا فراموش نفرمائید. حال مزاجی حضرت آقای والد إن شاء الله خوب و گرفتاریتان تخفیف پیدا کرده. پیوسته منتظر اطّلاع از مجاری حالات شریفه.
و السّلام علیکم و رحمة الله برکاته
12 / شهر شوال / 69
محمّد حسین طباطبائی
[بیان تسلیت حضرت علاّمه طباطبائی به علاّمه طهرانی در فوت والده ایشان]
«هو»
به عرض مقدّس میرساند:
با تقدیم مراتب تسلیت و تعزیت مصدّع گردیده؛ امیدوارم خداوند عزّ اسمه در این حادثه ناگوار و مصیبت وارده به حضرتعالی صبر جمیل و اجر جزیل
عنایت فرموده، پیوسته قرین الطاف عالیه قرار دهد و مرحومه مبروره والدۀ معظّمه را در أعلی علیّین جای داده و با أولیاء طاهرین خود همنشین نماید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
محمّد حسین طباطبائی
4/10/1344
[بیان تسلیت حضرت علاّمه طباطبائی به علاّمه طهرانی در فوت والد ایشان]
«هو»
به عرض مقدّس میرساند:
فاجعۀ أسفآور سوگواری مرحوم مبرور علّیّین رتبت، آقای والد ـ أعلی الله مقامه ـ که حقیقةً از ضایعات و ثلمههای غیر قابل جبران بود، ارادتمند را شریک مصیبت قرار داده و راستی متألّمم کرد. علاوه چیزی که أسف بر أسف میافزاید مصادفت این فاجعه با این همه زحمات و کدّ و تعب است که حضرتعالی در راه مسافرت عتبات کشیدند.
به هر حال خداوند عزّ اسمه به حضرتعالی اجر جزیل و صبر جمیل لطف فرموده و روز به روز به تأییدات عالیه خود افزوده و حضرتعالی را در أعلی مراتب علم و عمل و بلندترین جایگاه کمال و معنویّت و تمکّن و استقرار عنایت نماید.
نظر به ارادت واقعی که خدمت محترم دارم از جریانات فعلی و قصد عزیمت حضرتعالی بیاطّلاع و این بیاطّلاعی موجب نگرانی است؛ امیدوارم که از جریان حالات شریفه بیاطّلاع نگذاشته و رفع نگرانی فرمایید.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
محمّد حسین طباطبائی
مطالب علمی
مذاکرات و فرمایشات علاّمۀ طباطبائی مدّ ظلّه
در روز شنبه سوّم شهر شعبان المعظّم سنۀ یکهزار و چهارصد و یک هجریّه قمریّه که حضرت استاد مکرّم علاّمه آقای سیّد محمّد حسین طباطبائی ـ مدّ ظلّه ـ در مشهد مقدّس وارد شده و در منزل حقیر نزول فرمودند، ضمن مذاکرات قرآنی فرمودند:
در دو جای قرآن کریم خداوند تعبیر عجیبی در نزول عذاب میفرماید و مفاد این تعبیر این است که چنان ما طایفۀ ستمگران را نابود میکنیم که ابداً اثری از آنان باقی نمیماند و گویی که اصلاً نبودهاند و در دنیا نیامده و اسم و رسمی از آنان به وجود نیامده است:
اوّل: در سورۀ 11 (هود) آن هم در دو مورد:
یکی دربارۀ قوم ثمود که ناقۀ صالح را پیکردند و آن این است:
﴿فَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا نَجَّيۡنَا صَٰلِحٗا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَمِنۡ خِزۡيِ يَوۡمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡعَزِيزُ * وَأَخَذَ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ ٱلصَّيۡحَةُ فَأَصۡبَحُواْ فِي دِيَٰرِهِمۡ جَٰثِمِينَ * كَأَن لَّمۡ يَغۡنَوۡاْ فِيهَآ أَلَآ إِنَّ ثَمُودَاْ كَفَرُواْ رَبَّهُمۡ أَلَا بُعۡدٗا لِّثَمُودَ﴾.1
(غَنِیَ یَغْنَی بالمکان و فی المکان: به معنای أقام فیه میباشد و ﴿جَٰثِمِينَ﴾ به معنای متلبّدین است؛ یعنی چنان صیحه آنها را فراگرفت که با زمین یکسان شدند و گویی که در آن زمین هیچگاه سکنی نگزیده بودند.)
و دیگری دربارۀ اصحاب مَدْیَن که پیامبر خود حضرت شعیب را آزار میدادند و آن حضرت را توعید به رجم نمودند، و آن این است:
﴿فَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا نَجَّيۡنَا صَٰلِحٗا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَمِنۡ خِزۡيِ يَوۡمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡعَزِيزُ * وَأَخَذَ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ ٱلصَّيۡحَةُ فَأَصۡبَحُواْ فِي دِيَٰرِهِمۡ جَٰثِمِينَ * كَأَن لَّمۡ يَغۡنَوۡاْ فِيهَآ أَلَآ إِنَّ ثَمُودَاْ كَفَرُواْ رَبَّهُمۡ أَلَا بُعۡدٗا لِّثَمُودَ﴾.1
دوّم: در سورۀ 23 (مؤمنون) و در آنجا تعبیر عجیبتر است، چون میفرماید: «ما آنها را احادیث قرار دادیم» یعنی فقط از آنها قصّه و حکایاتی ماند و ابداً رسمی و اثری نماند؛ و این داستان را پس از بیان قوم نوح که غرق آب شدند و جماعتی دیگر را آفرید و برای آنان پیامبری فرستاد و آن پیغمبر را تکذیب کردند بیان میکند که:
﴿فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلصَّيۡحَةُ بِٱلۡحَقِّ فَجَعَلۡنَٰهُمۡ غُثَآءٗ فَبُعۡدٗا لِّلۡقَوۡمِ ٱلظَّـٰلِمِينَ * ثُمَّ أَنشَأۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِمۡ قُرُونًا ءَاخَرِينَ * مَا تَسۡبِقُ مِنۡ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسۡتَٔۡخِرُونَ * ثُمَّ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا تَتۡرَا كُلَّ مَا جَآءَ أُمَّةٗ رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتۡبَعۡنَا بَعۡضَهُم بَعۡضٗا وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَحَادِيثَ فَبُعۡدٗا لِّقَوۡمٖ لَّا يُؤۡمِنُونَ﴾.2
[بیانات ایشان درباره ظهور امام زمان، عجّل الله تعالی فرجه الشّریف]
و حضرت علاّمۀ طباطبائی ـ مدّظلّه ـ در روز چهاردهم شهر شعبان 1401
فرمودند که:
در روایت است که چون حضرت قائم ظهور کنند اوّل دعوت خود را از مکّه آغاز میکنند، بدینطریق که بین رکن و مقام پشت به کعبه نموده و اعلان میفرمایند و از خواصّ آن حضرت سیصد و شصت نفر در حضور آن حضرت مجتمع میگردند. مرحوم استاد ما قاضی ـ رحمه الله ـ میفرمود که در این حال حضرت به آنها مطلبی میگویند که همۀ آنها در اقطار عالم متفرّق و منتشر میگردند و چون همۀ آنها دارای طیّ الارض هستند تمام عالم را تفحّص میکنند و میفهمند که غیر از آن حضرت کسی دارای مقام ولایت مطلقۀ الهیّه و مأمور به ظهور و قیام و حاوی همۀ گنجینههای اسرار الهی و صاحب الامر نیست، در این حال همه به مکّه مراجعت میکنند و به آن حضرت تسلیم میشوند و بیعت مینمایند؛ مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ میفرمود: من میدانم آن کلمهای را که حضرت به آنها فرمودند و همه از دور آن حضرت متفرّق شدند، چه بود.
حضرت علاّمه طباطبائی فرمودند که: من در روایت دیدهام که حضرت صادق علیه السّلام میفرمایند: من آن کلمه را میدانم.1
[مادر من از مادر حضرت موسی کمتر نیست]
حضرت علاّمه طباطبائی ـ مدّظلّه ـ میفرمودند: مرحوم قاضی سالیان دراز ادراک صحبت مرحوم خلد مقام، حاج آقا سیّد مرتضی کشمیری را مینموده است و در سفر و حضر ملازم ایشان بوده است. مرحوم قاضی (ره) برای علاّمه طباطبائی نقل کردهاند که:
روزی با محضر آقای حاج سیّد مرتضی کشمیری برای زیارت مرقد حضرت اباعبدالله الحسین علیه السّلام از نجف اشرف به کربلای معلّی آمدیم و بدواً در
حجرهای که در مدرسۀ بازار بین الحرمین بود وارد شدیم. این حجره منتهی إلیه پلّههائی بود که باید طیّ شود، مرحوم حاج سیّد مرتضی در جلو و من از عقب سر ایشان حرکت میکردم، چون پلّهها به پایان رسید و نظر بر در حجره نمودیم دیدیم مقفّل است؛ مرحوم کشمیری نظری به من نموده و گفتند:
میگویند هر کس نام مادر حضرت موسی را به قفل بسته ببرد باز میشود؛ مادر من از مادر حضرت موسی کمتر نیست و دست به قفل بردند و گفتند: «یا فاطمه!» و قفل باز را در مقابل ما گذاردند و ما وارد حجره شدیم.
کلام علاّمۀ طباطبائی راجع به کیفیّت علم و مشیّت خداوند نسبت به موجودات
حضرت استادنا الأکرم علاّمۀ طباطبائی ـ مدّ ظلّه ـ در جلد 13 از المیزان در صفحه 267، در تفسیر آیۀ وارده در سورۀ کهف: ﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِنَعۡلَمَ أَيُّ ٱلۡحِزۡبَيۡنِ أَحۡصَىٰ لِمَا لَبِثُوٓاْ أَمَدٗا﴾1 فرمودهاند:
«و المراد بالعلم، العلمُ الفعلی؛ و هو ظهور الشیء و حضورُه بوجوده الخاصّ عند الله؛ و قد کَثُر ورود العلم بهذا المعنی فی القرآن، کقوله: ﴿لِيَعۡلَمَ ٱللَهُ مَن يَنصُرُهُۥ وَرُسُلَهُۥ بِٱلۡغَيۡبِ﴾ (الحدید: 25)، و قوله: ﴿لِّيَعۡلَمَ أَن قَدۡ أَبۡلَغُواْ رِسَٰلَٰتِ رَبِّهِمۡ﴾ (الجنّ: 28)، و إلیه یُرجَع قولُ بعضهم فی تفسیره: إنَّ المعنی لیُظهر معلومَنا علی ما عَلَّمَناهُ.»
و در تفسیر آیۀ ﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا * إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَهُ﴾،2 جلد 13، صفحه 289 و صفحه 290، فرمودهاند:
«و الّذی یراه القرآن فی تعلیمه الإلهی أنّ ما فی الوجود من شیء ذاتًا کان أو فعلاً أو أثرًا فإنّما هو مملوکٌ للّه وَحده؛ له أن یفعل فیه ما یشاء و یحکم فیه ما یرید، لا معقّب لحکمه، و لیس لغیره أن یملکَ شیئًا إلاّ ما ملّکه الله تعالی منه و أقدره علیه؛ و هو المالک لما ملّکه و القادر علی ما علیه أقدره.
و الآیاتُ القرآنیة الدّالّة علی هذه الحقیقة کثیرةٌ جدًّا لاحاجة إلی إیرادها.
فما فی الکون من شیء له فعلٌ أَو أثرٌ ـ و هذه هی الّتی نُسمّیها فواعل و أسبابًا و عللاً فعّالة ـ غیرُ مستقلّ فی سببیّته و لا مستغنٍ عنه تعالی فی فعله و تأثیره؛ لایفعل و لایؤثر إلاّ ماشاء الله أن یفعله و یُؤثّره أی أقدره علیه و لم یسلب عنه القدرة علیه بإرادة خلافه.
و بتعبیر آخر: کلُّ سبب من الأسباب الکونیّة لیس سببًا من تلقاء نفسه باقتضاءٍ من ذاته، بل بإقداره تعالی علی الفعل و التأثیر و عدم ارادته خلافَه؛ و إن شئت فقل: بتسهیله تعالی له سبیلَ الوصول إلیه؛ و إن شئت فقل: بإذنه تعالی؛ فالإذن هو الإقدار و رفع المانع. و قد تکاثرت الآیات الدّالّة علی أنّ کلّ عملٍ من کلّ عاملٍ موقوفٌ علی إذنه تعالی.»
کلام علاّمۀ طباطبائی راجع به آنکه [وجود] هر موجودی منوط به اذن و مشیّت خداست
«قال الله تعالی:
﴿مَا قَطَعۡتُم مِّن لِّينَةٍ أَوۡ تَرَكۡتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَىٰٓ أُصُولِهَا فَبِإِذۡنِ ٱللَهِ﴾ (الحشر: 5).
و قال: ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَهِ﴾ (التغابن: 11).
و قال: ﴿وَٱلۡبَلَدُ ٱلطَّيِّبُ يَخۡرُجُ نَبَاتُهُۥ بِإِذۡنِ رَبِّهِۦ﴾ (الاعراف: 58).
و قال: ﴿وَمَا كَانَ لِنَفۡسٍ أَن تُؤۡمِنَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَهِ﴾ (یونس: 100).
و قال: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَهِ﴾ (النّسآء: 64)؛ إلی غیر ذلک من الآیات الکثیرة.
فعلی الإنسان العارف بمقام ربّه، المسلمِ له أن لایری نفسَه سببًا مستقلاً لفعله مستغنیًا فیه عن غیره؛ بل مالکًا له بتملیک الله، قادرًا علیه بإقداره و أنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمیعًا، و إذا عزم علی فعلٍ أن یعزِم متوکّلاً علی الله. قال تعالی: ﴿فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَهِ﴾؛1 و إذا وعد بشیءٍ أو أخبر عمّا سیفعله أَن یقیّده بإذن الله أَو بعدم مشیّته خلافه.
و هذا هو الّذی یسبق إلی الذّهن المسبوق بهذه الحقیقة القرآنیّة إذا قرع بابه قوله تعالی: ﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا * إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَهُ﴾؛2 و خاصّةً بعد ما تقدّم فی آیات القصّه من بیان توحّده تعالی فی اُلوهیّته و ربوبیّته و ما تقدّم قبل آیات القصّه من کون ما علی الأرض زینة لها سیجعله الله صعیدًا جُرُزًا؛ و من جملة ما علی الأرض أفعال الإنسان الّتی هی زینة جالبة للإنسان یمتحن بها و هو یراها مملوکةً لنفسه.
و ذلک أنّ قوله: ﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا﴾ نهی عن نسبته فعلَه إلی نفسه و لابأس بهذه النّسبة قطعًا؛ فإنه سبحانه کثیرًا مّا ینسب فی کلامه الأفعالَ إلی نبیّه و إلی غیره من الناس؛ و رُبما یأمره أن ینسب أفعالاً إلی نفسه:
قال تعالی: ﴿فَقُل لِّي عَمَلِي وَلَكُمۡ عَمَلُكُمۡ﴾ (یونس: 41).
و قال: ﴿لَنَآ أَعۡمَٰلُنَا وَلَكُمۡ أَعۡمَٰلُكُمۡ﴾ (الشّوری: 15).
فأصلُ نسبة الفعل إلی فاعله ممّا لایُنکِره القرآنُ الکریم، و إنّما یُنکِر دعوی الاستقلال فی الفعل و الاستغناءِ عن مشیّته و إذنه تعالی فهو الذّی یصلحه الاستثناء أعنی قوله: ﴿إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَهُ﴾.
و من هنا یظهَر أنّ الکلام علی تقدیر باء الملابسة و هو استثناءٌ مفرّغٌ عن جمیع الأحوال أو جمیع الأزمان، و تقدیره: ﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ﴾ ـ ای لأجل شیءٍ تعزم علیه ـ إنّی فاعل ذلک غدًا فی حال من الإحوال أو زمان من الأزمنة إلاّ فی حال أو فی زمان یلابس قولک المشیّة بأن تقول: إنِّی فاعِلٌ ذلک غَدًا إنْ شاءَ اللهُ أنْ أفْعَلَهُ أو إلاّ أنْ یَشاءَ اللهُ أنْ لا أفْعَلَهُ؛ و المعنی علی أیّ حال: أن اذن الله فی فعله.» ـ انتهی موردُ الحاجة ممّا ذکره الاستاد، دام ظلّه.1
و أقول: و مِن أظهَر مصادیقِ کلام الاستاد فی القرآن فی نفس استناد فعل العباد الی الله سبحانه تعالی آیةُ 115 من سورة (4) النساء و هی قوله تعالی:
﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا﴾.
انظر کیف أنَّ الله سبحانه أسند تولّیه نفسه الی تولّی ذاته جلّ و عزّ فقال: ﴿نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ﴾ و کذلک قوله تعالی:
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَن تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ عَلَيۡكُمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِينًا﴾؛ آیة 144 من سورة (4) النّسآء.
و إنّی کلّما أتذکّر هذه الآیة الکریمة زادنی تعجبًا من رشاقة معناها و لطافة محتواها و علوّ مُداها کیف أنَّ الله سبحانه و تعالی نهی المؤمنین عن اتّخاذهم الکافرین
أولیاء ثم جعل السَّلطنةُ التی تکون للکافرین بسبب اتّخاذ المؤمنین ایّاهم اولیاء، سلطانًا مُبینًا إلهیًّا مجعولاً من قِبَله سبحانه و تعالی.
راجع به آنکه هر فعلی و هر صفتی منوط به اذن و مشیّت خداست
[1] نیمۀ دوّم آیۀ 28 از سورۀ (18) کهف:
﴿وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا﴾.
[2] و همچنین آیۀ 9 از سورۀ (6) انعام:
﴿وَلَوۡ جَعَلۡنَٰهُ مَلَكٗا لَّجَعَلۡنَٰهُ رَجُلٗا وَلَلَبَسۡنَا عَلَيۡهِم مَّا يَلۡبِسُونَ﴾؛ «ما اگر پیامبر را از فرشتگان قرار میدادیم هرآینه او را مَردی قرار میدادیم؛ و هرآینه بر آن مردم مطلب را مشتبه مینمودیم عین آنچه را که خودشان بر خود مشتبه ساختهاند.»
[3] آیۀ 24 از سوره (55) الرّحمن: ﴿وَلَهُ ٱلۡجَوَارِ ٱلۡمُنشََٔاتُ فِي ٱلۡبَحۡرِ كَٱلۡأَعۡلَٰمِ﴾؛ در تفسیر المیزان، جلد 19، صفحه 100، فرموده است:
«و عدّ الجواری مملوکة له تعالی مع کونه من صنع الإنسان؛ لأنّ الأسباب العاملة فی إنشاءها من خشب و حدید و سائر أجزآئها الّتی تترکّب منها و الإنسان الّذی یرکّبها و شعوره و فکره و إرادته کلّ ذلک مخلوق له و مملوک، فما نتیجة عملها فی ملکه.»
[4] در سورۀ (11) هود، در آیۀ 28، حضرت نوح به قوم خود چنین میگوید:
﴿قَالَ يَٰقَوۡمِ أَرَءَيۡتُمۡ إِن كُنتُ عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّي وَءَاتَىٰنِي رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِهِۦ فَعُمِّيَتۡ عَلَيۡكُمۡ أَنُلۡزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمۡ لَهَا كَٰرِهُونَ﴾.
[5] و نیز در سورۀ (11): هود، آیۀ 34، حضرت نوح به قوم خود چنین میگوید:
﴿وَلَا يَنفَعُكُمۡ نُصۡحِيٓ إِنۡ أَرَدتُّ أَنۡ أَنصَحَ لَكُمۡ إِن كَانَ ٱللَهُ يُرِيدُ أَن يُغۡوِيَكُمۡ هُوَ رَبُّكُمۡ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ﴾.
[6] و در سوره کهف (18) آیۀ 28 گوید:
﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥ وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ تُرِيدُ زِينَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا﴾
[7] در سورۀ مؤمنون (23) آیۀ 33 گوید:
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِهِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بِلِقَآءِ ٱلۡأٓخِرَةِ وَأَتۡرَفۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا مَا هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يَأۡكُلُ مِمَّا تَأۡكُلُونَ مِنۡهُ وَيَشۡرَبُ مِمَّا تَشۡرَبُونَ﴾.
[8] و در سورۀ (8) انفال، آیۀ 17، گوید:
﴿وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَهَ رَمَىٰ﴾.
[9] و در سورۀ (39) زمر، آیۀ 19 گوید:
﴿أَفَمَنۡ حَقَّ عَلَيۡهِ كَلِمَةُ ٱلۡعَذَابِ أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِي ٱلنَّارِ﴾.
[10] و در سورۀ (16) نحل، آیۀ 36، گوید:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّـٰغُوتَ فَمِنۡهُم مَّنۡ هَدَى ٱللَهُ وَمِنۡهُم مَّنۡ حَقَّتۡ عَلَيۡهِ ٱلضَّلَٰلَةُ﴾.
[11] و در سورۀ توبه بعد از امر اکید به حرکت و خروج برای غزوۀ تبوک، (چون منافقین مخالفت کرده و با آن حضرت به جنگ نرفتند) آیۀ 46 از سورۀ (9) توبه، دربارۀ آنها نازل شد:
﴿وَلَوۡ أَرَادُواْ ٱلۡخُرُوجَ لَأَعَدُّواْ لَهُۥ عُدَّةٗ وَلَٰكِن كَرِهَ ٱللَهُ ٱنۢبِعَاثَهُمۡ فَثَبَّطَهُمۡ وَقِيلَ ٱقۡعُدُواْ مَعَ ٱلۡقَٰعِدِينَ﴾؛ یعنی: با آنکه ایشان صحیح البدن و قویّ المزاج بودند و
ساز و برگ جنگ را نیز داشتند و در عین حالیکه خطاب شدید و أکید از جانب رسول خدا برای خروج به آنها وارد شد، معذلک چون حرکت و انبعاث آنها را خداوند ناپسند دانست، حرکت آنها را به تعویق و دفع الوقت و کندی انداخته و بالأخره به آنها گفته شد: با نشستگان از ذوی الأعذار در مدینه بنشینید.1
در معنای ولایت و حزن و سرور اولیای خدا
علاّمۀ طباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ در جلد 10 از تفسیر المیزان در جزء 11، در ضمن تفسیر سورۀ یونس آیۀ 61 از صفحه 88 تا 94، تفسیر آیۀ ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾ مطالبی دارند که بسیار شایان دقت است؛ در صفحه 89 راجع به معنای ولایت میفرمایند:
«و الولایة و إن ذکروا لها معانی کثیرة لکنّ الأصلَ فی معناها ارتفاع الواسطةِ الحائلةِ بین الشَّیئین بحیث لایکون بینهما ما لیس منهما، ثمَّ استعیرت لقُرب الشَّیء من الشیء بوجهٍ من وُجوه القُرب؛ کالقُرب نَسَبًا أو مَکانًا أو منزلةً أو بصداقةٍ أو غیر ذلک.
و لذلک یطلق الولیّ علی کلٍّ من طرفی الولایة، و خاصّةً بالنّظر إلی أنَّ کُلاًّ منهما یَلِی من الآخر ما لایلیه غیره؛ فالله سبحانه ولیُّ عبدِهِ المؤمنِ لأنّه یَلِی أمره و یدبِّر شأنَه فیهدیه إلی صراطه المستقیم و یأمره و ینهاه فیما ینبغی له أو لاینبغی، و ینصره فی الحیوة الدُّنیا و فی الآخرة.
و المؤمن حقًّا ولیُّ ربِّه لأنّه یَلِی منه إطاعته فی أمره و نَهیه و یَلِی منه عامّة البرکات المعنویّة من هدایةٍ و توفیقٍ و تأییدٍ و تسدیدٍ و ما یعقّبها من الإکرام بالجَنَّة و الرِّضوان.»
و در صفحه 93 میفرمایند:
«إنّ التوحید الکامل یقصر حقیقة الملک فی الله سبحانه؛ فلا یبقی لغیره شیءٌ من الإستقلال فی التأثیر حتّی یتعلّق به لنفسه حبٌّ أو بغضٌ أو خوفٌ أو حزنٌ و لا فرحٌ و لا أسیً و لا غیر ذلک.
و إنّما یخاف هذا الّذی غشیه التوحید و یحزن أو یحبّ أو یکره بالله سبحانه؛ و یرتفع التّناقض حینئذٍ بین قولنا: إنَّه لایخاف شیئًا إلاّ الله؛ و بین قولنا: إنَّه یخاف کثیرًا ممّا یضرّه و یحذر اُمورًا یکرهها؛ فافهم ذلک.»
تا آنکه میفرماید:
«و بالجمله ارتفاعُ الخوف من غیر الله و الحزنُ عن الاولیاء لیس معناه أنَّ الخیر و الشّر و النّفع و الضرّر و النّجاة و الهلاک و الرّاحة و العناء و اللّذّة و الألم و النعمة و البلاء متساویة عندهم و متشابهة فی إدراکهم، فإنّ العقل الإنسانیّ بل الشُّعور العامّ الحیوانیّ لایقبل ذلک؛ بل معناه أنّهم لایرون لغیره تعالی استقلالاً فی التَّأثیر أصلاً و یقصرون المُلک و الحُکم فیه تعالی فلا یخافون إلاّ إیّاه أو ما یحبّ اللهُ و یرید أن یحذروا منه أو یحزنوا علیه.»
اقول: در قرآن کریم در پانزده مورد خداوند فرموده است که دستهای از مردمان خوف و حُزن ندارند؛ بعضی از آنها صریح در قیامت است؛ مثل: ﴿يَٰعِبَادِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَ وَلَآ أَنتُمۡ تَحۡزَنُونَ﴾ (آیه 68 از سورۀ زخرف 43). و بعضی مطلق است، ولی چون در آنها آیۀ قیامت و یا عذاب کفّار بعد آن ذکر شده است انصراف به قیامت دارد. و بعضی نیز مطلق است ولی به قرینۀ ذکرِ ﴿لَّهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾1 نیز میتوان انصراف آنها را به قیامت استفاده نمود. و بعضی نیز مطلق است، ولی چون
عدم خوف و حزن مترتّب بر موضوعی شده است به عنوان اطلاق نمیتوان چنین حکمی را بر آن موضوع حمل نمود؛ مثل آیۀ ﴿فَمَنۡ ءَامَنَ وَأَصۡلَحَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾ (آیه 48 از سوره 6: انعام). و تنها موردی که میتوان گفت آیه اطلاق دارد نسبت به دنیا و آخرت، همین آیۀ اولیاء الله است: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾1 که هیچ تصریحی یا ظهوری و یا قرینه و انصرافی به آخرت ندارد، بلکه از حمل عدم خوف و حزن به اولیاء الله به طور مطلق میتوان استفادۀ این دو صفت را نسبت به آنان در دنیا هم نمود.2
راجع به قضا و قدر و مسألۀ أمر بین الأمرین
حضرت استاد علاّمۀ طباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ راجع به قضاء و قدر و مسألۀ «أمرٌ بین الأمرین» در تعلیقات خود بر اصول کافی، جلد اول، از صفحه 155 به بعد مطالبی دارند؛ و ما چند جمله از آن را در اینجا میآوریم:
المُجبِّرةُ أثبتوا تعلّقَ الإرادة الحتمیّة بالأفعال کسائر الأشیاء و هو القَدَرْ؛ و قالوا بکون الإنسان مجبورًا غیرَمختارٍ فی أفعاله، و الأفعالُ مخلوقةٌ للّه تعالی، و کذا أفعال سائر الأسباب التکوینیّة مخلوقةٌ له.
و الْمفوِّضَةُ أثبتوا اختیاریّةَ الأفعال؛ ونَفَوْا تعلّقَ الإرادةِ الإلهیّةِ بالأفعالِ الإنسانیّةِ فَاسْتَنْتَجوا کونَها مخلوقةً للإنسانِ.
تا آنکه فرماید:
و اعلم: أنَّ البحث عن القضاءِ و القَدَر کانتْ فی أوّل الأمْر مسألة واحدةً، ثُمَّ تحوّلَتْ ثلاثَ مسائلَ أصلیّةً:
الاُولی: مسألة القَضاءِ؛ وهو تعلّقُ الإرادةِ الإلهیّةِ الحتمیّةِ بکلّ شیء؛ و الأخبار فیها تقضی بالإثبات؛ کما مرّ فی الأبواب السابقة.
الثانیةُ: مسألة القَدَر؛ و هو ثبوت تأثیر ما له تعالی فی الأفعال؛ و الأخبار فیها تدلّ أیضًا علی الإثبات.
الثالثةُ: مسألة الجَبْر و التَّفویض؛ و الأخبارُ تشیر فیها إلی نفی کلا القولین وتثبت قولاً ثالثًا، و هو الأمر بین الأمرین، لامِلْکًا للّه فقط من غیر مِلْکِ الإنسان و لا بالعکس؛ بل مِلْکًا فی طوله و سلطنةً فی طول سلطنته.
و اعلم: أیضًا أنَّ تَسْمیةَ هؤلاء بالقدریّة مأخوذةٌ ممّا صحَّ عن النَّبیِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم: «إنَّ القَدَرِیَّةَ مجوسُ هذه الاُمّةِ» ـ الحدیث. فأخذَتْ المُجَبِّرةُ تُسمّی المفوِّضةَ بالقَدَریَّة لأنّهم یُنکرون القَدَر و یتکلّمون علیها؛ والمفوِّضَةُ تُسَمِّی المجبِّرةَ بالقَدَریَّةِ لِأنّهم یُثبتون القَدَر.
و الَّذی یتحصّل من أخبار أئمّة أهل البیت علیهم السّلام، أنَّهم یُسَمُّون کلتا الفرقتین بالقَدَریّة، و یُطبِقونَ الحدیثَ النّبویَّ علیهما.
أمّا المجبّرةُ فلأنّهم یَنْسِبون الخیر و الشّرَّ و الطّاعةَ و المعصیةَ جمیعًا إلی غیر الإنسانِ کما أنَّ المجوسَ قائلون بکون فاعل الخیر والشّرِّ جمیعًا غیرَ الإنسان؛ و قوله علیه السّلام فی هذا الخبر مبنیٌّ علی هذا النّظر.
و أمّا المفوِّضةُ فلأنّهم قائلون بخالقَیْنِ فی العالم: هما الإنسانُ بالنِّسبَة إلی أفعاله؛ و اللهُ سبحانَه بالنِّسبة إلی غیرها؛ کما أنّ المجوسَ قائلون بإله الخیر و إله الشّر.
و قوله علیه السّلام فی الرِّوایات التَّالیة: لا جَبْرٌ و لا قَدَرٌ، ا ه ، ناظرٌ إلی هذا الإعتبار.1
سهوٌ من العلاّمة استاذنا الطّباطبائی فی تفسیره
فی المجلّد 18 من المیزان فی سورة الفتح صفحه 273، أورد فی الموضعین: الآیة الرابعة و الآیة السابعة: ﴿وَكَانَ ٱللَهُ عَزِيزًا حَكِيمًا﴾،1 مع أنّ هذه العبارة للآیة السابعة؛ و امّا الرابعة فتکون: ﴿وَكَانَ ٱللَهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا﴾.
ثم إنّه فی مقام التفسیر و البیان فی صفحه 285، بَیَّن علی اساس ما ذکره، فسّر الآیة الرابعة و قال: ﴿وَكَانَ ٱللَهُ عَزِيزًا حَكِيمًا﴾ أی: منیعًا جانبه، لا یغلبه شیء متقنًا فی فعله، لا یفعل إلاّ ما تقتضیه حکمته. إلی أن قال: «کأنّه قیل: أنزل السَّکینة لکذا و له ذلک؛ لأنَّ له جمیع الجنود و الأسباب؛ لأنّه العزیز علی الأطلاق.»
ثم فی صفحه 287، عند تفسیر الآیة السّابعة لم یفسّرها علی حده، بل أرجعَ تفسیرها الی ما تقدّم منه معناه؛ و أنت خبیر بأنَّ هذا البیان إنّما یتّجه لخصوص الآیة السّابعة.2
راجع به توسعۀ مسجد الحرام در زمان حضرت صادق و حضرت کاظم علیهما السّلام
در تفسیر المیزان، جلد 3، صفحه 393، گوید:
«و فی تفسیر العیّاشی عن عبد الصمد، قال: طلب أبوجعفر أن یشتری من أهل مکّه بیوتهم أن یزید فی المسجد فأبوا فأرغبهم فامتنعوا؛ فضاق بذلک.
فأتی أباعبدالله علیه السّلام؛ فقال له: إنّی سألت هؤلآء شیئًا من منازلهم و أفنیتهم لنزید فی المسجد؛ و قد منعوا فی ذلک؛ فقد غمّنی غمًّا شدیدًا.
فقال أبوعبدالله علیه السّلام: لم یغمّک ذلک، و حجّتک علیهم فیه ظاهرة!
فقال: و بما احتجّ علیهم؟
فقال بکتاب الله.
فقال: فی أیّ موضع؟!
فقال: قول الله ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيۡتٖ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ﴾،1 و قد اخبرک الله: إنَّ أوَّل بیت وضع للناس هو الذی ببکّة؛ فإن کانوا هم تولَّوا قبل البیت فلهم أفنیتهم و إن کان البیت قدیمًا فیهم فله فنائه.
فدعاهم أبوجعفر فاحتجّ علیهم بهذا؛ فقالوا له: اصنع ما أحببتَ.
و فیه (أی فی تفسیر العیّاشی) عن الحسن بن علیّ بن نعمان، قال:
لمّا بنی المهدیّ فی المسجد الحرام، بقیت دار فی تربیع المسجد؛ فطلبها من أربابها فامتنعوا. فسأل عن ذلک الفقهاء، فکلٌّ قال له: إنَّه لا ینبغی أن تدخل شیئًا فی المسجد الحرام غصبًا.
فقال له علیّ بن یقطین: یا أمیرالمؤمنین! إنّی أکتب إلی موسی بن جعفر علیهما السّلام لاُخبرک بوجه الأمر فی ذلک، فکتب إلی والی المدینة أن یسأل موسی بن جعفر علیهما السّلام عن دارٍ أردنا أن ندخلها فی المسجد الحرام فامتنع علیها صاحبها؛ فکیف المخرج من ذلک؟!
فقال ذلک لأبیالحسن علیه السّلام؛ فقال أبوالحسن علیه السّلام:
فلابدّ من الجواب فی هذا؟!
فقال له: الأمر لابدّ منه!
فقال له: اکتب: بسم الله الرّحمن الرّحیم إن کانت الکعبة هی النازلة بالناس،
فالناس أولی بفنائها؛ و إن کان الناس هم النازلون بفناء الکعبة، فالکعبة أولی بفنائها.
فلمّا اُتی الکتاب إلی المهدیّ، أخذ الکتاب فقبّله ثمّ أمر بهدم الدّار.
فأتی أهل الدّار أبا الحسن علیه السّلام فسألوه أن یکتب إلی المهدیّ کتابًا فی ثمن دارهم. فکتب إلیه أن أوضح1 لهم شیئًا فأرضاهم.»
أقول: و الروایتان مشتملتان علی استدلال لطیف. و کأنّ أبا جعفر المنصور کان هو البادئ بتوسعة المسجد الحرام؛ ثمّ تمَّ الأمر للمهدیّ. انتهی ما فی المیزان.
دربارۀ «تاریخ الکعبة و شکلها و کِسْوتها و منزلتها و ولایتها» مطالب موجز و مفیدی در تفسیر المیزان، جلد 3، از صفحه 394 تا صفحه 400، وارد است.2
در تفسیر آیۀ إنَّ ما توعَدونَ لآتٍ
در جزء 7 المیزان، صفحه 379 در تفسیر آیه مبارکه: ﴿إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَأٓتٖ وَمَآ أَنتُم بِمُعۡجِزِينَ﴾3 از تفسیر الدرّ المنثور روایت کرده است که:
أخرج ابن أبیالدّنیا فی کتاب الأمَل و ابن أبی حاتم و البیهقی فی الشعب عن أبیسعید الخدری قال: اشتری اُسامةُ بن زید ولیدةً بمأة دینار إلی شهر؛ فسمعتُ النبیّ صلّی الله علیه [و آله] سلّم یقول: ألا تعجبون من اُسامة المشتری إلی شهر؟! إنّ اُسامة لطویل الأمَل! و الذّی نفسی بیده ما طرفت عینای و ظننت أنّ شفریَّ یلتقیان حتّی أقبض! و لا رفعتُ طرفی و ظننتُ أنّی واضِعُهُ حَتّی أقبض! و لا لَقِمْتُ لُقمةً فظننتُ أنّی اُسْیغُها حتّی أغُصَّ بالموت! یا بنیآدم إن کنتم تعقلون فعدّوا أنفسکم فی الموتی! و الّذی
نفسی بیده ﴿إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَأٓتٖ وَمَآ أَنتُم بِمُعۡجِزِينَ﴾. ـ انتهی.
الشَفْر و الشُفْر و الشفیر: اصل منبت شعر الجفن.
لَقِمَ ـَـ لَقْمًا الطعامَ: أکله بسرعة.
سَبَغَ ـِـ سُبوغًا العیش: اتّسع و کان رغدًا.
أسْبَغَ اللهُ علیه النعمةَ: أتَمَّها.
غَصَّ ـَـُ غَصَصًا بالطعام و الماء: اعترض فی حلقه شیءٌ منه، فمنعه التنفّس فهو غاصّ و غَصّان.1
تفسیر آیاتی از علاّمه طباطبائی
راجع به آیه شریفه: ﴿قُلۡ إِنَّنِي هَدَىٰنِي رَبِّيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ دِينٗا قِيَمٗا مِّلَّةَ إِبۡرَٰهِيمَ حَنِيفٗا وَمَا كَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ * قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ * لَا شَرِيكَ لَهُۥ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾،2 آیه 161 الی 163، از سورۀ انعام، حضرت علاّمه طباطبائی در جلد هفتم المیزان، صفحه 418 فرماید:
و فی قوله: ﴿وَأَنَا۠أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾3 دلالة علی أنّه صلّی الله علیه و آله أوّل الناس من حیث درجة الإسلام و منزلة، فإنّ قبله زمانًا غیره من المسلمین؛ و قد حکی الله سبحانه ذلک عن نوح إذ قال: ﴿وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَكُونَ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾4 (یونس ـ 72)، و عن ابراهیم فی قوله: ﴿أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ (البقرة ـ 131)، و عنه و عن إبنه إسماعیل فی قولها: ﴿رَبَّنَا وَٱجۡعَلۡنَا مُسۡلِمَيۡنِ لَكَ﴾ (البقرة ـ 128)، و عن لوط فی قوله:
﴿فَمَا وَجَدۡنَا فِيهَا غَيۡرَ بَيۡتٖ مِّنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾ (الذّاریات ـ 36)، و عن ملکة سبا فی قولها له: ﴿وَأُوتِينَا ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهَا وَكُنَّا مُسۡلِمِينَ﴾ (النمل ـ 42)، ﴿وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَيۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ (النمل ـ 44)، و لم ینعت بأوّل المسلمین أحدٌ فی القرآن الاّ ما یوجد فی هذه الآیة من أمرِه صلّی الله علیه و آله، أن یخبر قومه بذلک؛ و ما فی سورة الزّمر من قوله: ﴿قُلۡ إِنِّيٓ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱللَهَ مُخۡلِصٗا لَّهُ ٱلدِّينَ * وَأُمِرۡتُ لِأَنۡ أَكُونَ أَوَّلَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾ (الزّمر ـ 11 و 12 ).
و ربما قیل: إنّ المراد: ﴿أَوَّلَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾ من هذه الاُمّة؛ فإنّ ابراهیم کان اوّل المسلمین و من بعده تابع له فی الاسلام. و فیه أنّ التقیید لا دلیل علیه و امّا کون ابراهیم اوّل المسلمین فیدفعه ما تقدّم من الآیات المنقولة. ـ الخ کلامه مُدَّ ظلّه.1
[راجع به عشق بنده با خدا و تفانی او در ذات خدا]
در تفسیر المیزان، جلد 1، صفحه 379، راجع به عشق بنده با خدا و تفانی او در ذات خدا فرماید:
از حضرت علاّمه طباطبائی سؤال کردم این اشعار از کیست فرمودند: معروف است که از مجنون است ولی ظاهراً از غیر اوست.
الغرام: الحبُّ المعذّبُ للقلب.
الصّبابة: الشوق و رقّة الهوی و الولع الشّدید.
الدَّوحة: الشجرة العظیمة المتّسعة المظلّة العظیمة، ج الدَّوح.
الغضا: شجر من الاثل خشبه من اصلب الخشب و جمره یبقی زمنًا طویلاً لاینطفئ، الواحدة: الغضاة.
اهل الغضا: سکّان النّجد.
الربوة و المربوة: ما ارتفع من الأرض، ج رُبی و رُبّی.
[رابطه بین اعمال و عبادات با نفس انسانی]
در تفسیر المیزان، جلد 6، صفحه 200، وارد است:
أنَّه ذکر عند النبّی صلّی الله علیه و آله: إنّ بعض أصحاب عیسی علیه السّلام کان یمشی علی الماء فقال صلّی الله علیه و آله: «لو کان یقینه أشدّ من ذلک لمشی علی الهواء.»
و در صفحه 201 وارد است:
قال الصادق علیه السّلام: «ما ضعف بدن عمّا قویت علیه النیّة» و قال صلّی الله علیه و آله فی الحدیث المتواتر: «إنّما الأعمال بالنّیات»؛ فقد تبیّن أنّ الآثار الدینیّة للأعمال و العبادات، و کذلک آثار الرّیاضات و المجاهدات إنّما تستقرّ الرابطة بینها و بین النّفس الإنسانیّة بشؤونها الباطنیّة فالاشتغال بشیء منها اشتغال بأمر النفس.
و مَن زعم أنّ الرابطة السببیّة و المسبّبیّة إنّما هی بین أجساد هذه الأعمال و بین الغایات الاُخرویّة (مثلاً من روحٍ و ریحان و جنّة و نعیم) أو بینها و بین الغایات الدنیویّة الغریبة الّتی لاتعمل الأسباب الطبیعیّة فیها (کالتصرّف فی إدراکات النفوس و أنواع إرادتها و التحریکات من غیر محرّک و الإطّلاع علی الضمایر و الحوادث المستقبلة و الإتّصال بالرّوحانیات و الأرواح و نحو ذلک) أو زعم أنّ العمل یستتبع الأثَر من غیر
رابطة حقیقیّة او بمجرّد إرادة الهیّة من غیر مخصّص، فقد غرّ نفسه. ـ انتهی.
از گفتار حضرت طباطبائی ـ مدّ ظلّه ـ کاملاً معلوم است که تمام آثار دنیوی و اخروی مترتّبۀ بر انسان، معلول نفس و اراده و اختیار اوست و این مطلب بسیار شایان دقّت و تأمّل و ملاحظه است، و تنفتح منها أبواب کثیرة فی المعارف الإلهیّة فلا تغفل.1
[راجع به فاعل فعل عبس و تولّی]
از حضرت علاّمۀ طباطبائی راجع به فاعل فعلِ ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ * أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ﴾2 سؤال نمودم و عرض کردم که: عامّه میگویند راجع به حضرت رسول الله است، و خطاب ﴿وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّهُۥ يَزَّكَّىٰٓ﴾ و خطاب ﴿وَأَمَّا مَن جَآءَكَ يَسۡعَىٰ * وَهُوَ يَخۡشَىٰ * فَأَنتَ عَنۡهُ تَلَهَّىٰ﴾ راجع به آن حضرت بوده؛ و چون به عنوان مؤاخذه است معلوم میشود که آن گرفتگی چهره و روی گردانیدن، نیز از آن حضرت صادر شده است.
در جواب فرمودند: چنین نیست؛ زیرا اوّلاً: نظیر این خطابات در قرآن کریم بسیار است که عنوان مؤاخذه و خطاب متوجّه رسول الله است در حالیکه ابداً فاعل فعل، آن حضرت نبودهاند؛ مانند آیه 68 از سوره انعام: ﴿وَإِذَا رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّكۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّـٰلِمِينَ﴾.
زیرا اگر این آیه با آیۀ 140 از سوره نساء: ﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أَنۡ إِذَا
سَمِعۡتُمۡ ءَايَٰتِ ٱللَهِ يُكۡفَرُ بِهَا وَيُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦٓ إِنَّكُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡ إِنَّ ٱللَهَ جَامِعُ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱلۡكَٰفِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا﴾ قیاس گردد به خوبی روشن میشود که آیۀ دوّم، ناظر به آیۀ اوّل است و در آن اشاره میکند که سابقاً در کتاب، .... حکمی نازل شده است، و چون در آیۀ دوّم خطاب به مؤمنین است معلوم میشود که در آیۀ اوّل هم خطاب به مؤمنین است؛ [و] در ظاهر عنوانِ خطاب را به رسول اکرم متوجّه ساخته است.
و امّا مراد از کسی که به آیات خدا کفر ورزیده و استهزاء مینموده است ولید بن مغیره است که خداوند داستان او را در سورۀ المدّثر بیان میفرماید: ﴿ذَرۡنِي وَمَنۡ خَلَقۡتُ وَحِيدٗا * وَجَعَلۡتُ لَهُۥ مَالٗا مَّمۡدُودٗا﴾،1 تا آنکه میفرماید: بعد از تفکّر و تقدیر گفت: ﴿فَقَالَ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ يُؤۡثَرُ * إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا قَوۡلُ ٱلۡبَشَرِ﴾ این گفتارِ کفر او بود؛ چون در آیۀ بعد، او را وعید به آتش داده و نوزده ملائکه را آتشبان قرار داده است که: ﴿عَلَيۡهَا تِسۡعَةَ عَشَرَ﴾. ولید، از روی سخریّه گفت من از هجده ملائکه شما را کفایت میکنم فقط شما از یک ملائکه مرا کفایت کنید، و این را از روی استهزاء گفت و لذا در آیۀ سوره انعام و سوره نساء، داستان خوض و کفر و استهزاء او را بیان میکند. و «ولید بن عقبة ابی معیط» فاسقی است که در آیۀ نَبأ منع از عمل به گفتار او شده است: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ﴾2 و او غیر از ولید بن مغیره است.
و ثانیاً: در چند آیۀ بعد خداوند میفرماید:
﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَآ أَكۡفَرَهُۥ * مِنۡ أَيِّ شَيۡءٍ خَلَقَهُۥ * مِن نُّطۡفَةٍ خَلَقَهُۥ فَقَدَّرَهُۥ * ثُمَّ ٱلسَّبِيلَ يَسَّرَهُۥ * ثُمَّ أَمَاتَهُۥ فَأَقۡبَرَهُۥ * ثُمَّ إِذَا شَآءَ أَنشَرَهُۥ * كَلَّا لَمَّا يَقۡضِ مَآ أَمَرَهُۥ﴾.1
و تمام مفسّرین شیعه و سنّی، اتّفاق دارند که ظاهر این نفرین از خدا راجع به همان کس است که چهرۀ خود را در هم کشید و روی گردانید؛ یعنی در ظاهر همان فاعلِ ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ﴾ است که کفران نموده و هیچگاه امر خدا را اطاعت نکرده است؛ و این نحو خطاب ابداً راجع به رسول الله نیست و از مطالعۀ خطابات قرآنیّه نسبت به رسول الله این حقیقت مکشوف است، و لذا همان مفسّرین عامّه که فاعلِ ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ﴾ را رسول الله گرفتهاند در اینجا رفع ید از ظهور نموده، میگویند این فقرات راجع به آن حضرت نیست و در موقع دیگر نازل شده و سپس این دو جزو از سوره به هم پیوسته است.
و ثالثاً: همه متّفقند بر آنکه سورۀ ﴿نٓ وَٱلۡقَلَمِ﴾ که از سور عتائق2 است با بقیّۀ آن سورهها همه در مکّه نازل شده است، و بالخصوص سورۀ نون بعد از سورۀ علق و المزّمّل و المدّثّر نازل شده و در بدو بعثت بوده است، و خدا در این سوره به آیۀ ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ﴾3 آن حضرت را میستاید و به جهانیان معرّفی میکند، چگونه متصوّر است که از آن حضرت چنین عملی سر زند و به مجرّد دیدن شخص نابینای مؤمن و مسلمانی روی درهم کشند و چهره متغیّر سازند؟! و من چنین میدانم که فاعل ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ﴾ عثمان بن عفّان بوده است که در اثر آمدن ابن امّ مکتوم اعمی به نزد رسول الله متغیّر شد و چهره گردانید، و روایات هم شاهد این
معنی است چه در آنها وارد است که: «کان رجلاً من بنیامیّة.» ـ انتهی ما افاده، مدّ ظلّه السامی.1
سُوَر طِوال و مَئین و مفصّل
از حضرت علاّمه طباطبائی ـ مدّ ظلّه ـ دربارۀ این حدیث سؤال کردم، (در روز جمعه، 18 شعبان المعظم یک هزار و سیصد و نود و نه هجریّه قمریّه، در مشهد مقدّس رضوی سلام الله علیه) در صلاةِ جواهر،2 در باب «استحباب قرائة السورة بعد الحمد فی النّوافل» فرماید: «روی الکلینی بسنده إلی سعد الإسکاف أنّه قال: قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: اُعطیتُ السوَر الطِّوال مکان التوراة و السُنَن مکان الاِنجیل و المثانی مکان الزّبور، و فُضِّلتُ بالمفصّلِ ثمان و ستّین سورة و هو مهیمنٌ علی سائر الکتب.» (شصت و هشت سورۀ مفصّلات از سورۀ محمّد است تا آخر قرآن) فرمودند:
امّا سورِ طوال، مقصود هفت سورۀ بزرگ از اوّل قرآن بوده است که رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم آنها را طِوال نامید، و عبارتاند از سورۀ بقرة، آل عمران، نساء، مائدة، أنعام، أعراف و یونس؛ لکن عثمان، سورۀ انفال و توبه را بر سورۀ یونس مقدّم داشت و در وقت جمعآوری قرآن جای آنها را قبل از سورۀ یونس قرار داد. چون عثمان سورۀ توبه را که «بسم الله الرّحمن الرّحیم» ندارد از متمّمات سورۀ انفال میداند، و بنابراین این دو سوره مجموعاً، که در نزد او یک سوره بودند از سورههای طولانی محسوب میشده است؛ ولی چون به عثمان اعتراض کردند که رسول الله سورۀ یونس را بعد از سورۀ اعراف قرار داده و او را
جزء طِوال شمرده است، عثمان جوابی نداشت که بدهد و گفت: من بر این قرارداد رسول خدا مطّلع نبودم.
و امّا سُنَن1 که در این روایت آمده من جائی ندیدهام و آنچه در بعضی از روایات آمده است مَئین است، یعنی سورههائی که در حدود صد آیه هستند؛ و شاید هم سنن در این روایت همان مئین بوده و به وسیلۀ کُتّاب تحریف شده باشد. و مشهور آن است که قرآن را به سه قسمت میکنند: سورِ طِوال و مَئین و مفصّلات؛ غایة الامر از سورۀ عمّ تا آخر قرآن را هم سور قصار میگویند.
و امّا مَثانی، من به یاد ندارم که بر بعضی از سور قرآن اطلاق شده باشد؛ زیرا معنی ثنی یثنی، یعنی خَم شدن و برگشتن و چون بسیاری از آیات قرآن ناظر بر بعضی از آیات دِگر است کأنّه این آیات دو مرتبه ذکر شده است، یکی معنای خود آیه و یکی نظری که به آیۀ دیگر دارد، و آن آیۀ قبل نیز دو مرتبه ذکر شده است یکی خود آیه و یکی این آیۀ دگر که راجع به اوست و معنای آن را در خود بازگو میکند؛ و چون تمام آیات قرآن ناظر به یکدیگر است و هر آیه، معنای آیۀ دیگری را متضمّن است، بنابراین تمام قرآن را میتوان مثانی گفت؛ چنانچه در آیۀ 23 از سورۀ زمر وارد است که:
﴿ٱللَهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِيثِ كِتَٰبٗا مُّتَشَٰبِهٗا مَّثَانِيَ تَقۡشَعِرُّ مِنۡهُ جُلُودُ ٱلَّذِينَ يَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمۡ وَقُلُوبُهُمۡ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَهِ ذَٰلِكَ هُدَى ٱللَهِ يَهۡدِي بِهِۦ مَن يَشَآءُ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٍ﴾.
در این آیۀ مبارکه، به تمام کتاب منزّل که أحسن الحدیث و قرآن است مثانی اطلاق شده است؛ و امّا متشابه که در این آیه ذکر شده است به معنای یشبه بعضه بعضاً میباشد؛ یعنی تمام این کتاب از یک سنخ کلام بوده و تمام آن با تمام آن
شباهت دارد و این غیر از متشابهی است که در قبال محکم آمده است: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞ﴾؛1 زیرا محکم آن است که معنایش واضح و روشن است و متشابه آن است که چنین نیست و احتیاج به تأویل و تفسیر دارد.2
بیانات هانری کُربَن
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾
روز جمعه، 18 شعبان المعظم 1399 هجریّه قمریّه، حضرت علاّمه طباطبائی فرمودند:
مُسیو هانری کُرْبَن، قریب یکی دو ماه است که فوت کرده است. ایشان استاد کرسی شیعه شناسی در دانشگاه پاریس بوده است و مجالس عدیده، راجع به تحقیق در مذهب شیعه با ما داشت. مرد سلیم النفس و منصفی بود. او معتقد بود که در میان تمام مذاهب عالم، فقط مذهب شیعه است که مذهبی پویا و متحرّک و زنده است و بقیّه مذاهب بدون استثناء عمر خود را سپری کردهاند و حالت ترقّب و تکامل ندارند. یهودیان قائل به امام و ولیّ زندهای نیستند و همچنین مسیحیان و زردشتیان اتّکاء به مبدء حیاتی ندارند و به واسطۀ عمل به تورات و انجیل و زَند و اَوِستا اکتفا نموده و تکامل خود را فقط در این محدوده جستجو میکنند، همچنین است تمام فِرق اهل تسنّن که فقط تکامل خود را در سایۀ قرآن و سنّت نبویّ میدانند؛ امّا شیعه دین حرکت و زندگی است چون معتقد است که حتماً باید امام و رهبرِ امّت، زنده باشد و تکامل انسان فقط به
وصول به مقام مقدّس او حاصل میشود و لذا برای این منظور، از هیچ حرکت و عشق و پویائی دریغ نمیکند.
میفرمودند: روزی به کُرْبَن گفتم:
در دین مقدّس اسلام تمام زمینها و امکنه بدون استثناء محلّ عبادت است. اگر فردی بخواهد نماز بخواند یا قرآن بخواند یا سجده کند یا دعا کند در هرجا که هست میتواند این اعمال را انجام دهد و رسول الله فرموده است: «جُعِلَتْ لی الأرضُ مَسْجِدًا و طَهورًا»1 ولی در دین مسیح چنین نیست، عبادات باید فقط در کلیسا انجام گیرد و در موقع معیّن، عبادات، در غیر کلیسا باطل است؛ بنابراین اگر فردی از مسیحیان در وقتی از اوقات حالی پیدا کرد (مثلاً در نیمه شب، در خوابگاه منزل خود) و خواست خدا را بخواند چه کُند؟ او باید صبر کند تا روز یکشنبه بیاید و کلیسا را باز کنند و برای دعا در آنجا حضور پیدا کند؟ این معنی قطع رابطۀ بنده است با خدا.
در پاسخ گفت: بلی، این اشکال در مذهب مسیح هست و الحمد للّه دین اسلام در تمام ازمنه و امکنه و حالات رابطۀ مخلوق را با خالق خود منظور داشته است.
و فرمودند: دیگر آنکه گفتم:
در دین مقدّس اسلام، انسانِ حاجتمند اگر حالی پیدا کند طبق همان حال و حاجت، خدا را میخواند؛ چون خداوند اسماء حُسنائی دارد مانند غفور و رازق و منتقم و رحیم و غیرها، و انسان طبق خواست و حاجت خود هر یک از این اسماء را ملاحظه نموده و خدا را بدان اسم و صفت یاد میکند (مثلاً اگر بخواهد خدا او را بیامرزد و از گناهش درگذرد باید از اسم غفور و غفّار و غافر الذّنب استفاده کند)؛ امّا
در دین مسیح خدا اسماء حسنی ندارد، فقط لفظ خدا و إله و أب برای اوست؛ بنابراین اگر شما مثلاً حالی پیدا کردید و خواستید با خدا مناجات کنید و او را با اسماء و صفاتش یاد کنید و از تحت اسم خاصّی از او حاجت طلبید چه خواهید کرد؟
در پاسخ گفت: من در مناجاتهای خود صحیفۀ مهدویّه علیه السّلام را میخوانم.
حضرت علاّمه طباطبائی میفرمودند: کُربَن کراراً صحیفۀ سجّادیه علیه السّلام را میخواند و گریه میکرد.1
دربارۀ عدم نحوست أیّام
حضرت استاذنا الأکرم علاّمه آیة الله طباطبائی ـ قدّس الله تربته ـ در جلد 19، صفحه 81، از تفسیر المیزان در تفسیر سورۀ قمر، دربارۀ نحوست و مشومت أیّام، بحث مفصّل و نافعی فرمودهاند، تا میرسند به اینجا که میفرمایند:
و أیضًا قد ورد فی عدَّةٍ من هذه الرّوایات الإعتصام بالله بصدقةٍ أو صوم أو دعاءٍ أو قراءةِ شیءٍ من القرآن أو غیر ذلک لدفع نحوسة هذه الأیّام؛ کما عن مجالس ابن الشّیخ، بإسناده عن سَهْل بن یعقوب الملقّب بأبی نواس، عن العسکریّ علیه السّلام فی حدیث:
قلت: یا سیّدی! فی أکثر هذه الأیّام قواطع عن المقاصد، لما ذکر فیها من النحس و المخاوف؛ فتدلّنی علی الإحتراز من المخاوف فیها، فإنّما تدعو لی الضّرورة إلی التّوجّه فی الحوائج فیها!
فقال لی: یاسهل! إنّ لشیعتنا بولایتنا لعصمةً لو سَلَکوا بها فی لُجَّة البحار
الغامرة و سَباسِب1 البیداء الغائرة بین سباعٍ و ذئابٍ و أعادی الجنّ و الإنس لآمنوا من مخاوفهم بولایتهم لنا؛ فَثِقْ بالله عَزّوجلّ و أخلص فی الولآء لأئمّتک الطّاهرین وتوجّه حیث شئتَ و اقصد ما شئتَ! ـ الحدیث.2
راجع به شفاعت، در محضر علاّمه طباطبائی
در روز یازدهم شهر ربیع الاول یک هزار و چهارصد هجریّه قمریّه که در طهران سیّد خندان به محضر مبارک حضرت آیة عظمای الهی علاّمه طباطبائی ـ مدّ ظلّه العالی ـ مشرّف شدم و سخن از شفاعت به میان آمد عرض کردم:
در سوره انبیاء (21) آیه 28: ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ وَهُم مِّنۡ خَشۡيَتِهِۦ مُشۡفِقُونَ﴾ دلالت دارد بر آنکه ارتضاء مطلق است؛ یعنی ذات و سرّ انسان، باید مورد رضایت قرار گیرد تا مورد شفاعت شود و این، همان درجۀ مخلصین است.
فرمودند: در این صورت نیازی به شفاعت نیست، بلکه مراد از «ارتضاء» ارتضاء دین است و اطلاق آیه در این حدّ است، یعنی کسی که دین و اعتقاد و روش او پسندیده باشد؛ در مقابل تقیید به ارتضاءِ عمل که البته مراد نیست، زیرا که شفاعت اختصاص به اهل معاصی دارد آن هم معاصی کبیره. چون کسی که از کبائر اجتناب کند نفس اجتناب، مکفّر از صغائر او است و دیگر گناهی نیست تا به شفاعت از بین برود.
سوره نساء آیه 31: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ﴾، و در سوره نجم (53) آیه 32: ﴿ٱلَّذِينَ يَجۡتَنِبُونَ كَبَـٰٓئِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡفَوَٰحِشَ إِلَّا ٱللَّمَمَ﴾ که وارد شده است دلالت بر مغفرت خطایای کوچک، خود به خود، در صورت اجتناب از کبائر دارد؛ و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:
«ادَّخَرْتُ شفاعتی لأهل الکبائِر مِن اُمَّتی فأمّا المُحسنون فما علیهم مِن سبیلٍ.»1
و حضرت رضا علیه السّلام در روایات عدیدهای فرمودهاند: «و لا یَشفعون إلاّ لِمَن ارتضی دینه»2 و مراد از دین، همان اعتقاد به توحید و عدم شرک است؛ ولی کسی که گناه کبیره انجام دهد و توبه نکند حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام فرمودهاند که او مرضیّ الدّین نیست.
اقول: علاّمه طباطبائی ـ مدّ ظلّه ـ راجع به شفاعت در مورد مشفوعٌ لهم، در جلد اوّل المیزان، صفحه 171 به بعد، بحث کرده، و نیز در جلد هفدهم سوره (21) انبیاء آیه 28 روایات وارده را از کتب شیعه و از تفسیر الدّر المنثور روایت کردهاند؛ فمَن أراد فلیراجع.
راجع به طوائف جنّ
و دیگر از حضرت معظّم له راجع به طوائف جنّ سؤال کردم که چگونه پیغمبرِ آنها، از إنس است؟ چون اولاً: طبق آیات قرآن کریم پیامبر هر گروه و طایفه و هر سنخ از مخلوقات، باید از سنخ همان طایفه باشد، و بر همین اساس خداوند در قرآن مجید مشرکین را الزام به پیروی از رسول الله میکند که او از بشر است، و در جواب مشرکین که میگفتند: چرا خداوند، ملائکه را برای رسالت خود نفرستاده است قرآن میگوید: ﴿وَلَوۡ جَعَلۡنَٰهُ مَلَكٗا لَّجَعَلۡنَٰهُ رَجُلٗا وَلَلَبَسۡنَا عَلَيۡهِم مَّا يَلۡبِسُونَ﴾ (سورۀ انعام آیه 9).
و ثانیاً: آیاتی در قرآن کریم، صراحت به ایمان جنّ به پیامبر اکرم و به قرآن دارد؛ مانند آیه 1 و 2 از سورۀ جن (72):
﴿قُلۡ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ ٱسۡتَمَعَ نَفَرٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَقَالُوٓاْ إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا * يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلرُّشۡدِ فََٔامَنَّا بِهِۦ وَلَن نُّشۡرِكَ بِرَبِّنَآ أَحَدٗا﴾، و مانند آیه 13، از همین سوره:
﴿وَأَنَّا لَمَّا سَمِعۡنَا ٱلۡهُدَىٰٓ ءَامَنَّا بِهِۦ فَمَن يُؤۡمِنۢ بِرَبِّهِۦ فَلَا يَخَافُ بَخۡسٗا وَلَا رَهَقٗا﴾ و مانند آیه 29، از سورۀ (46) احقاف تا آیۀ 32:
﴿وَإِذۡ صَرَفۡنَآ إِلَيۡكَ نَفَرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوٓاْ أَنصِتُواْ فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوۡاْ إِلَىٰ قَوۡمِهِم مُّنذِرِينَ * قَالُواْ يَٰقَوۡمَنَآ إِنَّا سَمِعۡنَا كِتَٰبًا أُنزِلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّ وَإِلَىٰ طَرِيقٖ مُّسۡتَقِيمٖ * يَٰقَوۡمَنَآ أَجِيبُواْ دَاعِيَ ٱللَهِ وَءَامِنُواْ بِهِۦ يَغۡفِرۡ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمۡ وَيُجِرۡكُم مِّنۡ عَذَابٍ أَلِيمٖ * وَمَن لَّا يُجِبۡ دَاعِيَ ٱللَهِ فَلَيۡسَ بِمُعۡجِزٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَيۡسَ لَهُۥ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءُ أُوْلَـٰٓئِكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ﴾
ایشان در جواب فرمودند: بلی، ظاهراً پیامبر جن از انس است؛ و اتّفاقاً از خود طایفۀ جن، هنگام احضار آنها سؤال شده است از این موضوع، در پاسخ گفتهاند: ما از اجانین پیغمبری نداریم بلکه پیغمبر ما حضرت محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله و سلّم است.
عرض شد: آیا میتوان گفت که چون انسان و جن، هر دو موجود مادّی هستند، (غایة الامر انسان خاکی است و جنّ از دخان و آتش است و از شدّت لطافت به چشمهای عادی محسوس نمیشود؛ لذا هر دو از یک سنخ هستند و جنّ، از انسان ضعیفتر است) لذا هر دو دارای یک حکم هستند؟
فرمودند: برای حلّ این مسأله، غیر از این، چیزی نمیتوان گفت؛ چون جنّ نحوۀ وجودش طُفیلی انسان است و برای انسان است، و بنابراین هر دو دارای پیامبری واحد هستند و تکالیف بر حسب قوّت انسان و ضعف آنها برای هر یک از دو صنف، معیّن و مشخّص گردیده است.
راجع به حروف ابجد
و دیگر از حضرت معظّم له راجع به حروف ابجد و استنتاجات و استخراجات و اثرات آن، طبق مطالب وارده در کتب، سؤال کردم، فرمودند:
در ابجدِ کبیر ظاهراً از مسلّمات است، و آن از عدد یک تا هزار است که به 28 حرف در زبان عرب تقسیم شده است. و در بین مسلمانان از شیعه و سنّی جای شبهه و تردید نیست، و بزرگان از علمای فریقین مانند محیی الدّین عربی و شیخ بهاءالدین عاملی در اینجا سخن را بسط دادهاند، و در غیر مسلمانان نیز ابجد کبیر معروف است، و قبل از اسلام، در یهود رائج و دارج بوده، و از زبان عبری یهود به مسلمین وارد شده است، و اتفاقاً با آنکه زبان عبری بیست و دو حرف بیشتر ندارد و «ث خ ذ ض ظ غ» در لسان آنها نیست و فقط تا «قَرِشَتْ» حروف تهجّی را دارند، معهذا به ابجد کبیر معتقد و تا عدد هزار را پخش بر حروف خود میکنند.
روزی در مجلسی بودیم که در آنجا سخن از جا دادنِ تا عدد هزار در الفبای عبری که 22 حرف است به میان آمد و بعضی از مطّلعین و اهل فنّ حضور داشتند، من اعتراض و ایراد کردم که در زبان عبری تا «قَرِشَتْ» حروف موجود است و «تاء» چهارصد است چگونه آنها به ابجد معترفند؟ گفتند: به طریق خاصّی، آن شش عدد دیگر را در الفبای خود داخل میکنند تا در محاسبات، از یک شروع و به هزار منتهی میشود. و در آن مجلس یک نفر از فلاسفۀ ژاپنی بود با آنکه ریشۀ عقائد ژاپنیها به چینیها بر میگردد و آنها وَثَنی هستند، من سؤال کردم: آیا شما به حروف و تأثیرات آن معتقد هستید؟ در پاسخ گفت به حروف ابجد کبیر، معتقدیم و در اینباره کتابهائی از زمان سابق داریم که بسیار شایان دقّت و ملاحظه است.
ایشان فرمودند: عجب است که میگویند ژاپنیها و چینیها حروف الفبایشان سیصد حرف است و به طریق خاصّی اعداد 1 تا 1000 که 28 عدد است
بر تمام الفبای خود قسمت میکنند! لابدّ مانند زبان فارسی که چ را ج و ژِ را زِ، و گ را ک، و پ را ب حساب میکنند آنها نیز بسیاری از حروف خود را که قریب المخرجند حرف واحد، در موقع محاسبه به شمار میآورند، و علیهذا کما نُقِل، حساب ابجد در زبان چینیها بسیار مشکل، و برای تشخیص تعیین اعدادِ حروف، احتیاج به تخصّص و فنّ دارد که فقط بعضی از علمای متبحِّر آنها واردند و از عهدۀ محاسبه میتوانند برآیند.
راجع به حروف ابجد و مربّعات
ایشان میفرمودند تقسیم آیۀ مبارکه ﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾ در مربّع به حروف ابجد برای دفع اجانین و افراد مبتلای به جنّ مفید است.1
شاگرد آقا سیّد حسن طباطبائی که در فن تسخیر ارواح استاد بود
و نیز فرمودند: برادر ما مرحوم آقا سیّد حسن طباطبائی، شاگردی داشت که در فن تسخیر ارواح (بدون آئینهبینی یا کفبینی) استاد بود. مرحوم برادر ما به وسیله ایشان غالب ارواح علماء و حکماء را احضار و از آنان سؤالاتی نموده است؛ مِنْ جمله از افلاطون حکیم الهی سؤالاتی نموده است. افلاطون در ضمن جوابها گفته است:
«شما قدر خود را بدانید که جهاراً میتوانید لا إله إلاّ الله را بگوئید، ما در زمانی واقع بودیم که وثنیّت به طوری غلبه داشت بر توحید که ابداً اداء چنین کلمهای جهاراً ممکن نبود.»
و از علماء اعلام، روح غالب آنها را احضار نموده و سؤالاتی نموده است به جز روح دو نفر که یکی از آنها مرحوم سیّد بن طاووس و دیگری مرحوم سیّد مهدی
بحرالعلوم بوده است؛ زیرا آنها گفته بودند ما دائماً در خدمت مولی أمیرالمؤمنین علیه السّلام هستیم و مجال تنزّل و گفت و شنود با غیر را نداریم.1
[احضار ارواح توسط آقای بحرینی در حضور علاّمه طباطبائی]
فرمودند:
روزی آقا نورالدّین (منظور آقازادۀ ایشان است) در طهران نزد من آمده گفت: آقای بحرینی، در طهران است میخواهید من، او را فوراً اینجا نزد شما بیاورم؟ (و آقای بحرینی یکی از افراد معروف و مشهور احضار جنّ و از متبحِّرین در علم ابجد و حساب مربّعات است) گفتم اشکال ندارد.
آقای نورالدّین رفت و پس از یکی دو ساعت آقای بحرینی را با خود آورد و در مجلس نشست و سپس چادری آوردند و دو طرفش را به دو دست من داد و دو طرف دیگر را به دستهای خود گرفت و این چادر به فاصلۀ تقریباً دو وجب از زمین به دست ما بود؛ در این حال اجانین را حاضر کرد و صدای غلغله و همهمۀ شدیدی در زیر چادر برخاست و چادر به شدّت تکان میخورد که نزدیک بود از دست ما خارج شود و من محکم نگاه داشته بودم، و از طرفی آدمکهائی به قد دو وجب در زیر چادر بودند و بسیار ازدحام کرده بودند و تکان میخوردند و رفت و آمد داشتند! و من با کمال فراست متوجّه بودم که این صحنه چشمبندی و صحنهسازی نباشد، دیدم نه صد در صد، وقوع امر خارجی است.
و در این حال آقای بحرینی یک مربّع سی و دو خانهای کشید، (و من تا حال چنین مربّعی را ندیده و نشنیده بودم؛ چون مربّعات چهار در چهار یا پنج در پنج است و سیر مربّعات هرچه باشد ـ مانند مربع صد در صد ـ بر این منوال است، ولی مربّع سی و دو خانهای در هیچ کتابی نبود و آقای بحرینی از من سؤالاتی
مینمود و یادداشت میکرد و جواب میداد، و از بعضی از مشکلات ما که هیچ کس اطّلاع بر آن نداشت جواب گفت، و جوابها همه صحیح بود و من آن روز، بسیار تعجّب کردم!
مانند آقای ادیب که از شاگردان برادر من، آقا سیّد محمّد حسن بود و چون روح قاضی ـ رحمة الله علیه ـ را حاضر کرده بودند و از رفتار من سؤال کرده بودند، فرموده بود: «روش او بسیار پسندیده است و فقط عیبی که دارد آن است که پدرش از او ناراضی است و میگوید در ثواب تفسیری که نوشته است مرا سهیم نکرده است» و چون این مطلب را برادرم از تبریز به من نوشت، من گفتم من برای این تفسیر، برای خود ثوابی نمیدیدم تا آنکه او را هدیه به پدر کنم. خداوندا اگر تو برای این تفسیر ثوابی مقدّر فرمودی همۀ آن را به والدین من عنایت کن! و ما همه را به آنها اهداء میکنیم. بعد از یکی دو روز کاغذ دیگری از برادرم آمد و در آنجا نوشته بود که چون روح مرحوم قاضی را احضار کرد، مرحوم قاضی فرموده بودند: اینک پدر از آقای سیّد محمّد حسین راضی شده و به واسطۀ تشریک در ثواب، بسیار مسرور است، و از این اهداء ثواب هم، بَینی و بَین الله، هیچ کس خبر نداشت.
[این درخواست از غریبه نیست]
و فرمودند: در ایّامی که در نجف اشرف برای تحصیل مشرّف بودم و در نزد حضرت آیة الحقّ مرحوم آقای حاج میرزا علی قاضی ـ رضوان الله علیه ـ تردّد داشتم، روزی در حالیکه تنها در خدمت آن مرحوم بودم از باب گله و شکایت از حالاتم مطلبی عرض نمودم و آن استاد، جوابی فرمود بسیار دلنشین، به طوریکه حقیقتاً حظّ بردم؛ سؤال این بود:
چرا سالک پس از آنکه مدّتی کار کرد و در رشتۀ عرفان قدم نهاد و حالاتی پیدا نمود و مکاشفاتی در او به وقوع پیوست، توقّعش زیاد میشود و دوست دارد مثلاً
ملائکه بر او نازل شوند و جبرائیل امین را ببیند و خلاصه از دقائق و اسرار آگاه شود، و اینها همه، دلالت بر ضعف در سلوک دارد و ناشی از خامی و ناپختگی است؟
مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ پس از استماع این سخنان فرمود:
آقاجان من! این درخواست از غریبه نیست، خودش از خودش میخواهد؛ چه اشکال دارد که کسی در مقام یک رنگی و صفا از خودش چیزی بخواهد، تمنّائی داشته باشد، گله و شکوهای بنماید؟! اتّفاقاً این درخواست و شکایت بسیار هم بجا و خوب است؛ چون راز و نیاز و خواهش بعضی از مراتب وجود است از حقیقت خود؛ مِنک و إلیک، منه و إلیه.1
راجع به حَوامیم و ألف، لام، میم
در روز بیست و سوّم شهر ربیع المولود یک هزار و چهارصد که به خدمت استادنا الاکرم علاّمۀ طباطبائی رسیدم و بحث از سورههای قرآن پیش آمد، ضمن بحث فرمودند:
سورههای الف و لام و میم در قرآن مجید در شش مورد وارد است:
1ـ سوره (2) البقرة آیات 1و2: ﴿الٓمٓ * ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَ فِيهِ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ﴾.
2ـ سوره (3) آل عمران آیات 1و2: ﴿الٓمٓ * ٱللَهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ﴾.
3ـ سوره (29) عنکبوت آیات 1و2: ﴿الٓمٓ * أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ أَن يَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا يُفۡتَنُونَ﴾.
4ـ سوره (30) الرّوم آیات 1و2و3: ﴿الٓمٓ * غُلِبَتِ ٱلرُّومُ * فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ﴾.
5ـ سوره (31) لقمان آیات 1و2: ﴿الٓمٓ * تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡحَكِيمِ﴾.
6ـ سوره (32) السّجدة آیات 1و2: ﴿الٓمٓ * تَنزِيلُ ٱلۡكِتَٰبِ لَا رَيۡبَ فِيهِ مِن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ *.
و سورههای حوامیم در هفت سوره است:
1ـ سوره (40) المؤمن آیات 1و2: ﴿حمٓ * تَنزِيلُ ٱلۡكِتَٰبِ مِنَ ٱللَهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ﴾؛ این سوره را سورۀ غافر نیز گویند.
2ـ سوره (41) السّجدة آیات 1و2: ﴿حمٓ * تَنزِيلٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾؛ این سوره را فصّلت نیز گویند.1
3ـ سوره (42) الشّوری آیات 1و2و3: ﴿حمٓ * عٓسٓقٓ * كَذَٰلِكَ يُوحِيٓ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ ٱللَهُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾.
4ـ سوره (43) الزّخرف آیات 1و2و3: ﴿حمٓ * وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ * إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ﴾.
5ـ سوره (44) الدّخان آیات 1و2و3: ﴿حمٓ * وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ * إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةٖ مُّبَٰرَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ﴾.
6ـ سوره (45) الجاثیة آیات 1 و 2: ﴿حمٓ * تَنزِيلُ ٱلۡكِتَٰبِ مِنَ ٱللَهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَكِيمِ﴾.
7ـ سوره (46) الاحقاف آیات 1 و 2: ﴿حمٓ * تَنزِيلُ ٱلۡكِتَٰبِ مِنَ ٱللَهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَكِيمِ﴾.
و فرمودند تمام سورههائی که مَبدوّ به «الف لام میم» است یک سنخ است، و گویا دارای مضمون واحد و از مطلبی واحدی بازگو میکند، و تمام سورههای حوامیم که پشت سر هم، در قرآن مجید قرار گرفته است یک سنخ است و دارای مضمون واحد و مطلب خاصّی است.
راجع به مسبّحات در قرآن کریم
و سورههای مسبّحات که با یُسبّح و سبَّحَ شروع میشود، پنج عدد است: «حَدید، حَشر، صَفّ، جُمعة، تَغابن» و سورۀ أعلی که با سَبِّح شروع میشود جزء مسبّحات نیست، گرچه در روایتی وارد شده است ولیکن در روایت معتبره، مسبّحات را همان پنج سوره تعیین میکند. و در روایت است که رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم این پنج سوره را هر شب قبل از خواب میخواندند و از علّت قرائت این سورهها از آن حضرت، سؤال کردند، حضرت در جواب فرمودند: در هر یک از این سورهها، آیهای است که به منزلۀ هزار آیه از قرآن است. و در روایت وارد شده است که هر کسی مسبّحات را شب، قبل از خواب بخواند نمیمیرد مگر آنکه رسول اکرم را میبیند و آن حضرت محلّ و مقام وی را در بهشت به او نشان میدهند.1
بنده عرض کردم: این مسأله بسیار عجیب است که رسول الله با آنکه خطّ نداشتند و آیات را خود نمینوشتند این سورهها و سایر سورهها را بعد از نزول،
بدون یک کلمه یا یک حرف کم و بیش میخواندند، این چه قوّۀ حافظهای بوده است؟ اصولاً آیا میتوان این را شدّت قوّۀ حافظه نامید؟ آیا در تمام دوران تاریخ بشریّت، چنین امری نظیرش بیان شده است؟ آیا سخنگو و خطیبی بدون ضبط سخنان خود، به نوشتن یا به آلت ضبط صوت، توانسته است فقط دو دقیقه عین عباراتِ انشاء شدۀ خود را در هنگام خطابه بعداً بدون یک حرف پس و پیش بازگو کند؟این خود یک معجزه بسیار عجیب و غریب و آشکار است!
فرمودند: آری، مطلب همین طور است که میگوئید. رسول الله آیات قرآن را بدون یک حرف پس و پیش میخواندند و حتّی عین عباراتی که سالها قبل فرموده بودند، در موضع حاجت بازگو میکردند، کأنّه این عبارت را الساعة فرموده است. در هنگام رحلتِ آن حضرت، که حضرت فاطمه سلام الله علیها بسیار ناراحت بود و گریه میکرد و «واسَوأتاه» میگفت و «واسَوأةَ أبِی» میگفت که به قول ما فارسی زبانان ندای وا وَیلایش بلند بود، حضرت به او فرمودند:
«ای فاطمه اینطور سخن نگو؛ همان کلمات را بگو که من در مرگ فرزندم ابراهیم گفتم: القَلبُ یَحْزُنُ و العَیْنُ تَدْمَعُ و لا نَقُولُ إلاّ حَقًّا و إنّا بِکَ یا إبراهیمُ لَمَحزُونُونَ.»1
ببینید پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در حال سکرات موت که مرض از هر جانب بر او غالب شده و حال عادی آن حضرت را تبدیل به سنگینی و انقلاب نموده است، در آن حال شدید آن حضرت عین عبارتی که سالها قبل در مرگ ابراهیم فرموده بازگو میکند! این عجیب معجزهای است. آری، این احاطۀ بر ملکوت است و سیطرۀ بر عالم معنی، و ربطی به قوۀ حافظۀ مادیّه ندارد. ـ انتهی کلام استاد، أدام الله ظِلاله.
أقول: کم تفاوتٌ بین هذا الکلام الحقیقیّ و بین قول عمر: قَدْ غَلَبَه الوَجَعُ إنَّ الرَّجُلَ لَیَهْجُرُ.
راجع به الر و طواسین
باری، چون روز بیست و پنجم شهر ربیع الأول یکهزار و چهارصد هجریّه به محضر علاّمه طباطبائی شرفیاب شدم و سخن از آیات قرآن به میان آمد، فرمودند سورههای مبدوّ به «ألف، لام، راء» در قرآن شش است:
1ـ سوره (10) یونس آیه 1: ﴿الٓر تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡحَكِيمِ﴾.
2ـ سوره (11) هود آیه 1: ﴿الٓر كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ خَبِيرٍ﴾.
3ـ سوره (12) یوسف آیه 1: ﴿الٓر تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ﴾.
4ـ سوره (13) رعد آیه 1: ﴿الٓمٓر تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ وَٱلَّذِيٓ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ ٱلۡحَقُّ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يُؤۡمِنُونَ﴾.
5ـ سوره (14) ابراهیم آیه 1: ﴿الٓر كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ لِتُخۡرِجَ ٱلنَّاسَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِ رَبِّهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ﴾.
6ـ سوره (15) حجر آیه 1: ﴿الٓر تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ وَقُرۡءَانٖ مُّبِينٖ﴾.
و این شش سوره نیز لحن خاصّ و لهجۀ مخصوص دارند که مشخّص است و به ترتیب پشت سر هم و با هم قرار گرفتهاند و سورههای مَبدوّ به «ط س» سه سوره است:
1ـ سوره (26) شعراء آیات 1و2: ﴿طسٓمٓ * تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ﴾.
2ـ سوره (27) نمل آیه 1: ﴿طسٓ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡقُرۡءَانِ وَكِتَابٖ مُّبِينٍ﴾.
3ـ سوره (28) قصص آیات 1و2: ﴿طسٓمٓ * تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ﴾.
و به ترتیب پشت سر هم و با هم قرار دارند.
و سوره (7) اعراف، مبدوّ به ﴿الٓمٓصٓ﴾ است و دارای لحن سورههای الف، لام، میم دار و لحن سوره ﴿صٓ﴾ هر دو است؛ چون این حروف مقطّعات، در اوائل سور قرآن به طور اجمال و رمز، اشاره به تمام مطالب واردۀ در آن سوره دارند. پس از جهت آنکه ﴿الٓمٓ﴾، دارد با سورۀ ﴿الٓمٓ﴾، مشترک و لحن و لهجۀ آنها را دارد و از جهت آنکه «ص»، دارد لحن و لهجۀ سورۀ ﴿صٓ﴾ را دارد.
و سوره (19) مریم، مبدوّ به ﴿كٓهيعٓصٓ﴾ است و یک سبک و لهجۀ مخصوص به خود دارد.
و در سوره (50) ق، شکل خاصّی دارد که لهجۀ مخصوص و لحن مختصّ به خود در همۀ قرآن دارد.
و همچنین سوره﴿طه﴾ و ﴿يسٓ﴾ گرچه بسیاری «طه» را حرف واحد گرفته و از اسامی رسول الله شمردهاند و همچنین در «یس» گفتهاند که یک کلمه و از اسامی رسول الله است، و شاهد بر این، آیۀ مبارکه 130 در سورۀ صافّات ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ يَاسِينَ﴾ که إل مخفّف آل است و در قرائت شاذّه نیز همین آیه «آلیس» قرائت شده
است، لیکن ممکن است گفته شود که در سورۀ ﴿يسٓ﴾ یا حرف ندا و سین از اسامی رسول الله بوده باشد کما اینکه ممکن است گفته شود که مانند سایر حروف مقطّعه قرآن یاء و سین دو حرف بوده و اشاره و رمزی به مطالب مطویّه در این سوره بوده باشد، و منافات ندارد که این اشاره و رمز نیز با رسول الله یک نوع اسم و یا علامتی بوده باشد کما اینکه در سوره ﴿طه﴾ ط ـه دو حرف بوده و علاوه بر اشاره به محتوای سوره یک نوع اسم و علامتی برای رسول الله بوده باشد.
و سوره (42) شوری، که مبدوّ به ﴿حمٓ * عٓسٓقٓ﴾ میشود از مزایا و لهجۀ حوامیم دارا باشد و از لهجۀ سورۀ ﴿مریم﴾ که در مقطّعات آن «عین» آمده است، و از لهجۀ سورۀ ﴿يسٓ﴾ که در آن «سین» آمده است و از لهجۀ سورۀ «ق» نیز برخوردار باشد.
و به طور کلی چون حروف مقطّعه اجمالاً از محتوای تمام سوره خبر میدهد باید با یک حساب و نظر دقیق این سورهها را مورد بررسی قرار داد، و از قیاس سُوَر هر یک را با دیگری و با سایر سور، این مطالب را استنتاج نمود؛ گرچه این بررسی بسیار مشکل و دقیق است ولی نتائج مهمّهای در بر دارد، من جمله اعجاز قرآن در این لهجات مختلف و ربط این حروف با مطالب محتویۀ سُوَر.
راجع به قول به تحریف
راجع به قول به تحریف قرآن فرمودند:
«این قول از محطِّ اعتبار ساقط است؛ چون اخبار آحادی که در تحریف وارد شده است حجیّت آنها متوقّف بر حجیّت قول امام است که آن اخبار را بیان کرده است و حجیّت قول امام متوقّف بر حجیّت قول رسول الله است که امام را وصیّ و خلیفه و معصوم معرّفی فرموده است و حجیّت قول رسول الله متوقّف بر حجیّت
قرآن است که رسول الله را معصوم و امام و نبیّ و ولیّ معرفی کرده است، و اگر قائل به کم بودن یا زیادی یک حرف در قرآن مجید بشویم تمام قرآن از حجیّت ساقط میشود و سقوط این حجیّت، أخبار تحریف را نیز ساقط میکند.
و قرآن مجید بالاجماع حجّت است و ائمّه علیهم السّلام در موارد کثیری به آیات قرآن استدلال کرده و شاهد آوردهاند و قائل به حجیّت آن