پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه مطلع انوار
توضیحات
جلد سیزدهم از موسوعۀ گرانسنگ «مطلع انوار» اثر حضرت علامه آیةالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی قدّس سرّه، مشتمل بر متنِ مواعظِ مؤلّف در ماه رمضان سال 1370 ه. ق در مسجد قائم طهران میباشد که به اهتمام خود مؤلف به رشتۀ تحریر درآمده است. عمق مباحث مطروحه، شیوایی و روانیِ سخن برای پویندگان معرفت، جاذب و راهگشا میباشد.
اهمّ مطالب مندرجه در این مجلّد:
• مباحثی مختصر دربارۀ حقیقت دین؛ عدم تحریف قرآن، تحریف کتب مقدّس ادیان؛ عصمت انبیاء و پاسخ به شبهات.
• مباحثی درباره عقل و عقلانیت؛ مباحثی درباره فضیلت علم و علماء.
• مباحثی در مورد دنیا، مرگ، برزخ و قیامت، معادجسمانی.
• مباحثی در مورد انفاق؛ نیت و اخلاص؛ حقیقت توکل و فضیلت آن؛ امر به معروف و نهی از منکر و شرایط آن.
هو العلیم
مطلع انوار
جلد سیزدهم
مواعظ رمضان المبارک 1370 هجری قمری
حضرت علاّمه آیة الله حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی
قدس الله نفسه الزکیة
مقدمه و تعلیقات
سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
عن النّبی صلّی الله علیه و آله و سلّم:
لَولا تَکثیرٌ فِی کَلامِکُم و تَمریجٌ فِی قُلوبِکُم لَرأیتُم ما أرَی و لَسَمِعتُم ما أسمَعُ.
«اگر این گفتار بسیار در زبانها، و این اضطراب و آشوب در دلهای شما نبود، هرآینه میدیدید آنچه را که من میبینم و میشنیدید آنچه را که من میشنوم.»
رسالۀ لب الباب، ص 39
مجلس روز اوّل: معنی و حقیقت دین
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُ وَمَا ٱخۡتَلَفَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡ وَمَن يَكۡفُرۡ بَِٔايَٰتِ ٱللَهِ فَإِنَّ ٱللَهَ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ﴾.1
در وهلۀ اوّل باید به معنی «دین» پیبرد، سپس دانست که حقیقت دین را فقط در دین مقدّس اسلام میتوان یافت.
خداشناسی، معنای اوّل از کلمۀ «دین» در فرهنگ قرآن
آنچه از آیات قرآن استفاده میشود [این است که] لفظ دین در قرآن به دو معنی آمده است:
یکی به معنی خداشناسی؛
و دیگری به معنی احکام و قوانینی که پیغمبران از طرف پروردگار برای بشر آوردهاند.
[معنی] اوّل [از دین]، مثل آیۀ شریفۀ:
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا فِطۡرَتَ ٱللَهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَهِ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ﴾.1
این همان دینی است که مطابق فطرت است، و انسان در خود چنین دینی [را] مییابد و از غرائز اوست. بدین معنی که اگر فرض شود شخصی به سن بلوغ رسد و دست محیطِ خوب یا بد، روان او را تربیت ننموده باشد، پدر و مادر هم سرپرست او نبوده باشند، فرضاً از پشت کوه ابوقبیس سر برآرد و نگاهی به آسمان و زمین کند، راجع به آفرینش آنها تفکّر بنماید، در ذات خود قوّهای مییابد که آن قوّه با او به گفتگو درآمده و میگوید که این عالم وسیع و متغیّر را خدایی ایجاد کرده است؛ لذا خداشناسی از غرائز است.
در این قسم از اقسام دین، انبیاء همگی یک راه پیموده و متّحداً مردم را به سوی خدا دعوت کرده و فرقی با هم ندارند؛ منتهی بعضی از آنها که در معرفت خدا درجات والایی را پیمودهاند، بیشتر توانستهاند مردم را هدایت کنند و تربیتشدگان و گروندگان به آنها نیز مردان صاحب رتبهای گشتهاند.
در اینجاست که قرآن میفرماید:
﴿قُلۡ يَـٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَهَ وَلَا نُشۡرِكَ
بِهِۦ شَيۡٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَهِ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ﴾.1
در اینجاست که رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«کُلُّ مَولُودٍ یُولَدُ عَلَی الفِطرَةِ فأبَواهُ یُهَوِّدانِهِ و یُنَصِّرانِهِ و یُمَجِّسانِه.»2
پایبندی به احکام آسمانی، معنای دوّم از کلمه «دین» در فرهنگ قرآن
معنی دوّم از دین ـ همانطوری که گفته شد ـ پایبند بودن به احکام آسمانی است. در اینجا انبیاء یکسان نبودند؛ بدین معنی که دین همۀ آنها واحد نبود. بشر از روزی که در این عالم خاکی پای نهاد، انبیاء علاوه بر خداشناسی هریک به حسب دستور خدا به مقتضای کمال و استعداد آنها، قوانینی را برای آنها آوردند.
کمال نسبی ادیان الهی
البته هریک از آنها صحیح بوده، و لیکن چون بهواسطۀ کسالت روحی، بشر نمیتوانسته در راه کمال قدم بردارد و به درجۀ کمال برسد، هریک از آنها مقداری بشر را به راه توحید و تأمین دارَین جلو آوردهاند.
بنابراین نباید گفت که دین عیسی حتّی برای زمان او هم ناقص بوده؛ زیرا،
چون بنیاسرائیل در مادیات فرو رفته بودند، تغییر و تعادل آنها به یکسره سوق دادن آنها به راه آخرت بود (مانند شخصی که مواد چربی و پیه و گوشت زیاد خورده باشد، طبیب برای دفع صفرا به او فقط ترشی میدهد)، و چون حضرت موسی در مقابل فرعون و فرعونیان واقع شد و آنها خود را خدای جهان میپنداشتند، لذا برای آنکه بفهماند که چرخ این دنیا و اجتماع، دست آنها نیست، سلطنت و اجتماعی در مقابل آنها ایجاد کرد؛ و البته لازم بود.
گرچه آن دستورات و قوانین برای اهل آن زمان کامل بود، ولی برای پرورش انسان کامل و رفاهیت دنیا و آخرت کامل نبود؛ زیرا در آنها نسبت به چنین مردمان کامل، افراط و تفریطهایی ملاحظه میشد.
دین اسلام، یگانه راه منحصر برای ترقی و سعادت بشر
پیغمبر اسلام دینش کامل و برای پروراندن بشرِ کامل در او هیچ نقصی نمیتوان یافت، و لذا یگانه راهِ منحصر برای ترقّی و سعادت بشر دین اسلام است:
﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُ﴾؛1
﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ﴾.2
دین اسلام، اوج ترقّی بشر در قوس صعود
در اینجاست که دیگر قوس صعودِ ترقّی بشر، به اوج رسید: «بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ.»3 لذا اسلام دستورات پیمبران سلف را که بعضی آنها نیز به درجۀ کمال بوده، نقض و نسخ نفرموده بلکه به آنها اضافه نموده است.
تعادل نسبی دستورات و قوانین حضرت ابراهیم، نسبت به انبیاء سلف
از میان انبیاء سلف حضرت ابراهیم علیه السّلام دستورات و قوانینش بیشتر
به حال تعادل نزدیک است:
﴿وَمَن يَرۡغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبۡرَٰهِۧمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُۥ وَلَقَدِ ٱصۡطَفَيۡنَٰهُ فِي ٱلدُّنۡيَا وَإِنَّهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّـٰلِحِينَ * إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡ قَالَ أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾1؛2
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱرۡكَعُواْ وَٱسۡجُدُواْ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمۡ وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَيۡرَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ * وَجَٰهِدُواْ فِي ٱللَهِ حَقَّ جِهَادِهِۦ هُوَ ٱجۡتَبَىٰكُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖ مِّلَّةَ أَبِيكُمۡ إِبۡرَٰهِيمَ هُوَ سَمَّىٰكُمُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ مِن قَبۡلُ وَفِي هَٰذَا لِيَكُونَ ٱلرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيۡكُمۡ وَتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ فَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱعۡتَصِمُواْ بِٱللَهِ هُوَ مَوۡلَىٰكُمۡ فَنِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ﴾.3
جایگاه رسول خدا نسبت به انبیاء سلف در اشعار مرحوم شبستری
در اين ره انبياء چون ساربانند | *** | دليل و رهنماى كاروانند |
از ايشان سيد ما گشته سالار | *** | هم او اوّل هم او آخر در اين كار |
احد در ميم احمد گشته ظاهر | *** | در اين دور، اوّل آمد عينِ آخر |
ز احمد تا احد يك ميم فرق است | *** | جهانى اندر آن يك ميم غرق است |
بر او ختم آمده پايان اين راه | *** | در او منزل شده «ادعوا إلى الله» |
مقام دلگشايش، جمعِ جمع است | *** | جمال جانفزايش، شمعِ جمع است |
شده او پيش و دلها جمله از پى | *** | گرفته دستِ دلها دامن وى1 |
مخالفت یهود و نصاری با رسول خدا و وعدۀ الهی بر حفظ دین اسلام
﴿وَلَن تَرۡضَىٰ عَنكَ ٱلۡيَهُودُ وَلَا ٱلنَّصَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰ وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ ٱلَّذِي جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَكَ مِنَ ٱللَهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٍ﴾2؛ لذا پیغمبر اعلام کرد و اسلام را رواج داد و خدا هم وعده داد که پس از تو آن را نگاه میدارد: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾.3
اشعار مولانا در وعدۀ الهی به حفظ دین اسلام
مصطفى را وعده داد الطاف حق | *** | گر بميرى تو نميرد اين ورق4 |
من كتاب و معجزت را حافظم | *** | بيش و كم كن را ز قرآن رافضم |
هست قرآن مر تو را همچون عصا | *** | كفرها را دركشد چون اژدها |
تو اگر در زير خاكى خفتهاى | *** | چون عصايش دان هر آنچه گفتهاى1 |
روضه استقامت و عطش شدید سیّدالشّهدا علیه السّلام (ت)
ختم سخن با روضۀ مناسب حضرت سیّدالشّهدا، و استقامت آن حضرت حتّی به عطش و سحق اسبان.2
...1
...1
اشعار نیّر تبریزی در عزای حضرت أباعبدالله علیه السّلام
شهید عشق که تنگ است پوست بر بدنش | *** | تو خصم بین، که به یغما زره بَرد زتنش |
زره به غارت اگر بُرد خصم خيره، چه غم | *** | كه بود جوشن تن، زلفهاى پر شكنش |
چو آب بست به گلزارِ بوتراب، سپهر؟ | *** | كه خون چكد همه از چشم لاله دمنش |
يكى به حكم تفرّج به نينوا بگذر | *** | پر از شقايق و گلنار زخم بين چمنش |
شهى كه سندس فردوس بود پوشش او | *** | روا نديد به تن خصم، جامه كهنش |
لبى كه روح قُدُس از دمش سخنگو شد | *** | شگفت بين كه بريدند در دهن سخنش |
تنى ضعيف كه پاسى فزون نماند درست | *** | صبا به بيهده كردى ز خار و خس كفنش |
دگر بشير به كنعان چه ارمغان آرد | *** | ز يوسفى كه قبا كرده گرگ پيرهنش |
چراغ دوده طه، فلك به يثرب كشت | *** | ز قصر شام سرآورد، دودِ انجمنش |
زمانه گلشن زهرا چنان به يغما داد | *** | كه بار قافله شد، ارغوان و ياسمنش |
فلك، سرى كه سرودش كلام يزدان بود | *** | نبود در خور چوب جفا، لب و دهنش |
گهش به دير نشاندى، گهش به قعر تنور | *** | گهى به نيزه و گه بر درخت و گه لگنش |
مگر وفا به مكافات روز بدر نكرد | *** | تطاولى كه كشيد از تو جسم ممتحنش1 |
مجلس روز دوّم: رسالت و وظیفۀ انبیاء الهی
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا كَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ بَشِيرٗا وَنَذِيرٗا وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ﴾.1
وظیفۀ انبیاء تنظیم عقاید و اخلاق و افعال بشر است، نه تبیین علوم طبیعی
باید دانست که وظیفۀ انبیاء دعوت به راه توحید و تنظیم دستورات معاد و معاش بشر و تزکیۀ اخلاق است، و از سه قسمت خارج نیست: اوّل: عقاید؛ دوّم: اخلاق؛ سوّم: افعال.
بنابراین تقاضای علوم طبیعی از آنها بیمورد است؛ لذا وقتی از پیغمبر راجع به تغییرات هلال سؤال کردند، حضرت فرمود: «این [تغییرات] برای شناسایی اوقات است.» با آنکه سؤال [از] علت اختلاف بوده، ولی جواب را مطابق سؤال نیاورده تا دلالت کند وظیفۀ شما از من چنین سؤالی نبوده [است]:
﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَهِلَّةِ قُلۡ هِيَ مَوَٰقِيتُ لِلنَّاسِ وَٱلۡحَجِّ﴾.2
احاطۀ کامل ائمّۀ اطهار بر علوم مادی
و لیکن گاهگاهی ائمۀ اطهار راجع به علوم مادی، مطالبی برای اثبات توحید بیان فرمودهاند؛ و از آنجا به دست میآید که آنها علاوه بر علوم دینی و معارف الهیّه بر چنین علومی هم احاطۀ کامل داشتهاند.
در آن زمان که منجّمین ستارگان را به منزلۀ گلمیخهای طلایی برای زینت دنیا میدانستند، اسلام میگفت: «آنها شهرهایی هستند مانند شهرهای شما، و در آنجا موجوداتی مانند شما سکونت دارند؛ إنّها مُدُنٌ کَمُدُنِکُم.»1
«مُؤَلِّفٌ بَینَ مُتَعادِیاتِها، مُفَرِّقٌ بَینَ مُتَدانِیاتِها؛ دالَّةً بِتَفریقِها علی مُفَرِّقِها و بِتألیفِها علی مُؤَلِّفِها. و ذَلکَ قَولُ اللهِ تَعالیَ: ﴿وَمِن كُلِّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَا زَوۡجَيۡنِ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ﴾.»1
شرح داستان الکترون و اتم
شرح داستان الکترون و اتم بهطور کامل،2 و تطبیق آن با فرمایشات حضرت رضا راجع به قوای جذب و دفع.
در آن موقع هِرشِلی1 نبود که ستاره اورانوس را کشف کند و دوربینهای حسّاس ساخته، تمام اجرام سماوی را تحت مطالعه قرار دهد؛ در آن موقع کِپلِر2 و کُپِرنیک3 نیامده بودند که به اصل اشتقاق زمین از کرات سماوی پیبرند؛4 ولی قرآن گفت:
﴿أَوَ لَمۡ يَرَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ كَانَتَا رَتۡقٗا فَفَتَقۡنَٰهُمَا﴾؛5
﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِيَ دُخَانٞ فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِيَا طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ﴾.6
عدم منافرت دین اسلام با علم
این کلمات که ابداً با علوم مادّی آن عصر مطابقت ننموده بلکه با علوم تجربی امروزه مطابق است، دلالت بر اعجاز کلام آن بزرگواران میکند.
در آن موقع پاستوری نیامده و کشف میکروب نکرده بود، ولی حضرت امیر میفرماید: «لا تَبُولَنَّ فی الماءِ فإنّ لِلماءِ أهلًا.»7
حضرت سجاد دربارۀ قومی میفرماید: «اللهُمَّ املَأ [أمزِجْ] مِیاهَهُم بِالوَباءِ.»1
قال أمیرالمؤمنین: «فِرَّ مِن الجُذامِ [المَجذومِ] فِرارَک مِن الأسَدِ.»2
بنابراین دین اسلام فرضیهای مخالف علوم ندارد، بلکه جملاتی هم که استشهاد میشود مؤیّد است.
دین اسلام با علم، منافرتی ندارد و از یک پستان شیر خورده و توأمین هستند. آری، همان دینهای مسیح و بودا است که با عقل و علم منافرت دارد.
روضه زحمات حضرت پیامبر اکرم (ت)
ختم سخن با روضۀ مناسب زحمات پیغمبر.1
...1
مجلس روز سوّم: محفوظ بودن قرآن از هر گونه تحریف
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ * الٓمٓ * ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَ فِيهِ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ﴾1
نزول تمامی کلمات قرآن بهواسطۀ وحی
قرآن کتابی است آسمانی که تمام آن بهواسطۀ وحی بر رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل شد؛ بدون آنکه یک کلمۀ قرآن از کلمات خود پیغمبر باشد:
﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ * إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ﴾.2
تحذیر و تهدید خداوند از آمیخته شدن وحی با کلام رسول خدا
بلکه در بعضی از آیات خداوند با لسان تشدید رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را از آمیختن وحی به کلام خود منع میکند:
﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ * وَمَا هُوَ بِقَوۡلِ شَاعِرٖ قَلِيلٗا مَّا تُؤۡمِنُونَ * وَلَا بِقَوۡلِ كَاهِنٖ
قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ * تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ * وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ * لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ * فَمَا مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ عَنۡهُ حَٰجِزِينَ﴾.1
سخنان خود پیغمبر در دست است؛ چنانچه آنها را با آیات قرآن قیاس کنیم، زمین تا آسمان تفاوت دارد.
وعدۀ خداوند به حفظ قرآن از تحریف، و محرّف بودن کتب انبیاء سالفه
خداوند وعده فرموده که قرآن را حفظ کند:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾.2
بنابراین، قرآن از تحریف ـ چه زیاده چه نقیصه ـ محفوظ مانده است؛ و لیکن باید دانست که کتب انبیاء سالفه از تورات و انجیل ـ چه نقیصه و چه زیاده ـ محرّف است.
برخی نقیصهها در تورات و انجیل
زیرا اولاً: در قسمت نقیصه، آیاتی در قرآن دلالت دارد بر آنکه موسی و عیسی مژده به وجود پیغمبر: محمّد بن عبدالله دادهاند؛ ولی چون در عهدین فعلاً پیدا نمیکنیم یا تصریحاً یافت نمیشود باید گفت از آنها اسقاط شده:
﴿وَإِذۡ قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَ ٰٓءِيلَ إِنِّي رَسُولُ ٱللَهِ إِلَيۡكُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِي ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُ فَلَمَّا جَآءَهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِينٞ﴾.1
آیات بسیاری را که دلالت بر پیغمبر آخرالزمان داشته باشد، از انجیل برنابا میتوان یافت، ولی آن را جمع کردهاند و امروز [حتّی] جزوات معدودی از آن در دست نیست.
و [ثانیاً]: زیادیهای ننگآوری در کتب عهدین موجود است که بلاشک دست بشر آنها را به آنها افزوده است؛ منجمله: داستان نسبت معصیت دادن به انبیاء.
با آنکه در چندین جای کتب عهدین تصریح به حرمت زنا و شرب مسکر شده، درعینحال تصریح دارد که انبیاء زنا نموده و شرب مسکر کردهاند؛ و با وجود تسلّم حرمت زنا و مسکر باید گفت آیاتی که راجع به ارتکاب معاصی انبیاء است، محرّف است.
برخی زیادهها در تورات و انجیل
در اصحاح، فصل 19 از سفر تکوین کتاب تورات، آیۀ 31، وارد است که:
حضرت لوط دو دختر داشت؛ یک وقت آن دو دختر با هم مذاکره نمودند که پدر ما پیر شده، باید او را مست بنماییم و پهلوی او بخوابیم تا از او نسلی پدید آید. در حین شب، دختر بزرگ ظرف مسکری به پدر داد و پدر را مست کرد و پهلوی او خوابید و حامله شد و اولادی به وجود آورد که او را «مواب» نام نهادند.
شب دیگر خواهر بزرگتر به خواهر کوچکتر گفت: «ای خواهر امشب
نوبت توست!» خواهر کوچک پدر را مست کرد و پهلوی او خوابید و حامله شد و اولادی به وجود آورد و او را «ابنعمی» نامیدند.
و باید دانست که فعلاً موابیان از اولاد مواب، و بنیعمون از اولاد ابنعمی هستند.
و در فصل 23 از سِفر تثنیه، آیۀ 2، چنین وارد است که:
حرامزاده داخل جمعیت خدا نشود، و تا پشت دهم داخل جمعیت خدا نگردد. (3) عمونی و موابی داخل جمعیّت خدا نشود تا ده پشت (البته مقصود از عدم دخول، عدم ورود در زمرۀ پیمبران است).
در فصل نهم از سِفر تکوین، آیۀ 2، وارد است که:
حضرت نوح فلاحت نموده و تاکستانی غرس نمود؛ سپس مقداری خمر آشامید و داخل چادر رفته برهنه شد.
انجیل یوحنا، فصل دوّم، آیۀ 1:
در روز سوّم، در قانای جلیل، سوری واقع شد. [عیسی] با شاگردانش در آن محل بودند. چون مقداری از روز برآمد، مریم به عیسی گفت که: «شراب تمام شده است؛ باید شراب تهیه کنی!»
عیسی گفت: «مادر، تو را با من چه کار! به کار خود مشغول باش!»
مریم در خانه آمده، به نوکران گفت: «حاضر باشید که هرچه عیسی گوید اطاعت کنید!» و در آن منزل شش ظرف سنگی بزرگ بود که هریک، دو ـ سه من آب میگرفت و آنها را برای طهارت یهود در آنجا قرار داده بودند.
عیسی به نوکران گفت: ظرفها را پر از آب کرده در مجلسی آوردند، و میر مجلس از آن آبها خورد و گفت: «ای عیسی، این شرابهای خوب را از کجا آوردهای؟! مردم همه اوّل شرابهای خوب میخورند، سپس بد را؛ [لیکن شراب خوب را تا حال نگاه داشتی؟!] و آن میرمجلس نمیدانست که آن شرابها آب بوده و به معجزۀ عیسی شراب شده است؛ لکن شاگردان چون مطّلع شدند به نبوّت عیسی ایمان آوردند.
نسبت دادن گناه به انبیاء، دالّ بر تحریف کتب عهدین
نسبت گناه به انبیاء، دالّ بر تحریف کتب عهدین است؛ زیرا اگر قائل به عدم
تحریف شویم، لازمهاش آن است که بگوییم: خداوند شخص گناهکار و خائنی را برگزیدۀ خود نموده، و لازمهاش عجز خداوند از ارسال رسل مطیع میباشد. شخص آیا راضی میشود مالالتّجارۀ خود را ـ با علم به خیانت ـ در تحت اختیار خائنی بگذارد که او را بفروشد؛ ابداً! لذا نصاری باید یکی از پنج امر را قبول کنند:
ملزم شدن نصاری به قبول تحریف در کتب عهدین
اوّل: آنکه خداوند قادر بر ارسال رسول غیر عاصی و خائن نبوده؛ تَعالی الله عَن ذَلکَ عُلُوًّا کبیرًا.
دوّم: آنکه خداوند به گناه انبیاء جاهل بوده؛ تَعالی عَن ذَلک.
سوّم: آنکه عیسی و نوح و لوط و غیرهم پیغمبر نبودند، و این خلاف فرض خود آنهاست.
چهارم: آنکه زنا و شرب خمر در زمان انبیاء سلف حرام نبوده، و با وجود تصریح عهدین به حرمت آنها این قسم هم باطل [است].
ناچار شقّ پنجم که تحریف باشد آنها را ملزم خواهد کرد.
برخی آیات داله بر تحریف کتب عهدین
در قرآن نیز آیاتی وجود دارد که دلالت بر تحریف کتب عهدین میکند:
﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ يَكۡتُبُونَ ٱلۡكِتَٰبَ بِأَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَهِ﴾؛1
و قوله تعالی: ﴿مِّنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ﴾.2
روضۀ سر مبارک امام حسین علیه السّلام در مجلس یزید (ت)
ختم سخن با روضۀ مجلس یزید.3
...1
مجلس روز چهارم: داستان آدم و حوّا در قرآن، دلیل بر وجود تحریف در تورات و انجیل
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
داستان آدم و حوّا، یکی از موضوعات دالّه بر تحریف تورات و انجیل
﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ لَا يَفۡتِنَنَّكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ كَمَآ أَخۡرَجَ أَبَوَيۡكُم مِّنَ ٱلۡجَنَّةِ يَنزِعُ عَنۡهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوۡءَٰتِهِمَآ إِنَّهُۥ يَرَىٰكُمۡ هُوَ وَقَبِيلُهُۥ مِنۡ حَيۡثُ لَا تَرَوۡنَهُمۡ إِنَّا جَعَلۡنَا ٱلشَّيَٰطِينَ أَوۡلِيَآءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ﴾.1
یکی از موضوعاتی که دلالت بر تحریف تورات و انجیل میکند، شرح داستان آدم و حوّا با شیطان است که در عهدین مذکور است.2 و برای توضیح این
مطلب باید مقالۀ عهدین، با مقالۀ قرآن راجع به آدم و حوا با شیطان بیان شود.
داستان آدم و حوّا در سِفر تکوین
در سِفر تکوین چنین وارد است:
خداوند آدم را خلق نمود و جنّتی در عدن خلق کرد و آدم را در آن بهشت قرار داد، و پس از آن حوّا را ایجاد کرد. و در وسط آن دو بهشت یک درخت حیات و یک درخت معرفت حسن و قبح خلق کرد، و نهری بدانجا جاری کرد که آن به چهار شعبه تقسیم میشد: فیشون، جیحون، حَداقِل (دجله)، فرات.
سپس بدانها فرمود: از شجرۀ معرفت حسن و قبح نخور که خواهی مُرد. آدم و حوا عریان بودند و ابداً خجالت نمیکشیدند؛ برای آنکه شعور نداشته و حسن و قبح را تمیز نمیدادند.
مار که از همه حیوانات حیلهاش بیشتر بود به حوّا گفت: آیا خدا گفته است که از این درختها مخورید؟!
حوّا گفت: خدا فرموده از همه درختها بخورید مگر درختی که در وسط بهشت است؛ زیرا که گفته است اگر بخورید، خواهید مرد.
مار در جواب گفت: نخواهید مرد، بلکه چون خدا میدانسته اگر بخورید مثل او عالم به حسن و قبح شده و چشمهایتان باز میشود، خدا نخواسته شما مانند او عالم شوید.
آدم و حوّا از شجره خوردند و آنوقت به حسن و قبح مطّلع شده، چشمهای آنها باز شد. خود را عریان دیده و برای خود ساتر عورت ساختند.
ادلّۀ مرحوم علاّمه بر تحریف موجود در سِفر تکوین
عجب از این کلام بیاساس؛ زیرا:
اولاً: عدن در یمن بوده و بر بوغاز بابُ المَندَب است؛ و دجله از جبال ارمنیه سرچشمه گرفته و فرات از ارض روم، و هر دو به خلیج فارس میریزند. و علاوه، رود جیحون و فیشون در ترکستان واقع و به عدن چه ربطی دارد؟!
ثانیاً: چه نسبتهای پست و جهل به خدا داده، و شیطان را عالم دانسته است؛ زیرا میگوید: «خدا گفت: ”از این درخت مخورید که میمیرید!“ آدم و حوا خوردند و نمردند.» پس در خداوند جهل است یا خدعه.
علاوه، این سخن میرساند که مار از خداوند راستگوتر است؛ زیرا مار گفت: «بخورید، نمیمیرید!» و خدا گفت: «بخورید میمیرید!» و خوردند و نمردند.
علاوه، خدا در این مرحله که میخواسته از آدم و حوا عالمتر باشد، از حریف خود شکست خورد؛ زیرا فیالواقع خدا میخواست که آنها از درخت معرفت حسن و قبح نخورند و مانند او به حسن و قبح اطّلاعی حاصل نکنند و لذا از روی کذب به آنها گفت: «میمیرید!» اتفاقاً چون آنها خوردند چشمشان باز شده خود را عریان دیده، برای خود ساتر ساختند.
و از همه مهمتر آنکه: در تورات وارد است که مار همان ابلیس است؛ دراینصورت، تمام معایب را برای خدا و محاسن را برای شیطان ثابت میکند. با این همه فضاحت، عیسویان در مقام جواب میگویند: مراد موت روحانی است.
تورات میگوید: «قبل از اکل، روح آنها مرده و معرفت حسن و قبح نداشتند و بهواسطۀ خوردن شجره، معرفت پیدا کردند.» این کلام دلالت دارد بر آنکه آنها روحاً زنده شدند!
اگر بگویند خدا میخواست آنها حیات ابدی داشته و بهواسطۀ اکل، حیات آنها موقّتی شد، این هم خلاف نصّ تورات است که میگوید: «خدا بذر فنا بر آدم پاشیده و بر شجرۀ حیات، موکِّل گماشت تا آدم از آن نخورد.»
داستان آدم و حوّا در قرآن
بههرحال، قرآن ابداً از شجرۀ معرفت اسمی نمیبرد؛ فقط میفرماید:
[﴿وَيَـٰٓـَٔادَمُ ٱسۡكُنۡ أَنتَ وَزَوۡجُكَ ٱلۡجَنَّةَ فَكُلَا مِنۡ حَيۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ ٱلظَّـٰلِمِينَ * فَوَسۡوَسَ لَهُمَا ٱلشَّيۡطَٰنُ لِيُبۡدِيَ لَهُمَا مَا وُۥرِيَ عَنۡهُمَا مِن سَوۡءَٰتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَىٰكُمَا رَبُّكُمَا عَنۡ هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةِ إِلَّآ أَن تَكُونَا مَلَكَيۡنِ أَوۡ تَكُونَا مِنَ ٱلۡخَٰلِدِينَ * وَقَاسَمَهُمَآ إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ ٱلنَّـٰصِحِينَ * فَدَلَّىٰهُمَا بِغُرُورٖ فَلَمَّا ذَاقَا ٱلشَّجَرَةَ بَدَتۡ لَهُمَا سَوۡءَٰتُهُمَا وَطَفِقَا يَخۡصِفَانِ عَلَيۡهِمَا مِن وَرَقِ ٱلۡجَنَّةِ وَنَادَىٰهُمَا رَبُّهُمَآ أَلَمۡ أَنۡهَكُمَا عَن
تِلۡكُمَا ٱلشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَآ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لَكُمَا عَدُوّٞ مُّبِينٞ * قَالَا رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ﴾.1
درست مطالب تورات عکس قرآن است؛ خدا در سورۀ طه میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا * وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَـٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰ * فَقُلۡنَا يَـٰٓـَٔادَمُ إِنَّ هَٰذَا عَدُوّٞ لَّكَ وَلِزَوۡجِكَ فَلَا يُخۡرِجَنَّكُمَا مِنَ ٱلۡجَنَّةِ فَتَشۡقَىٰٓ * إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعۡرَىٰ * وَأَنَّكَ لَا تَظۡمَؤُاْ فِيهَا وَلَا تَضۡحَىٰ * فَوَسۡوَسَ إِلَيۡهِ ٱلشَّيۡطَٰنُ قَالَ يَـٰٓـَٔادَمُ هَلۡ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلۡخُلۡدِ وَمُلۡكٖ لَّا يَبۡلَىٰ * فَأَكَلَا مِنۡهَا فَبَدَتۡ لَهُمَا سَوۡءَٰتُهُمَا وَطَفِقَا يَخۡصِفَانِ عَلَيۡهِمَا مِن وَرَقِ ٱلۡجَنَّةِ وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ * ثُمَّ ٱجۡتَبَٰهُ رَبُّهُۥ فَتَابَ عَلَيۡهِ وَهَدَىٰ * قَالَ ٱهۡبِطَا مِنۡهَا جَمِيعَۢا بَعۡضُكُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞ فَإِمَّا يَأۡتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدٗى فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشۡقَىٰ * وَمَنۡ أَعۡرَضَ عَن
ذِكۡرِي فَإِنَّ لَهُۥ مَعِيشَةٗ ضَنكٗا وَنَحۡشُرُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ أَعۡمَىٰ﴾ ـ الخ.1
قرآن میگوید: قبل از خوردن شجره، ساتر عورت داشتند و بهواسطۀ خوردن از آن درخت، عورت آنها نمایان شد؛ تورات به عکس.
قرآن، کذب و خدعه را به شیطان نسبت میدهد، زیرا که خدا میگوید: اگر از شجره نخوردید گرسنگی و تشنگی و گرمی آفتاب و عریان بودن نصیب شما نخواهد شد، و خوردن از شجره موجب این مشقّات میگردد، چنان هم شد؛
شیطان میگوید: اگر خوردی در جنّت پایدار خواهی بود، آدم خورد، از جنّت بیرونش کردند.
داستان آدم و حوّا به نقل از تفسیر منسوب به امام عسگری علیه السّلام
فی التفسیر: «چون خداوند شیطان را از جنّت بیرون کرد، شیطان از میان ماری درآمد و به سوی آدم رفت و گفت: ”از این درخت بخور تا زندگی جاوید یابی!“ آدم گفت: ”خدا داناتر است.“ شیطان به صورت مار پیش حوّا رفت و گفت: ”خدا سابقاً شما را از خوردن این درخت منع کرد، ولی حالا اجازه داد؛ و علامتش این است که اگر بخواهی از این شجره بخوری، موکّلان حفظ شجره از تو ممانعت نمیکنند.“ حوّا پیش آمد؛ موکّلان خواستند منع کنند، خدا گفت: ”منع نکنید؛ زیرا من به آدم و حوّا اختیار دادهام و خود باید صلاح و فساد امر خود را تشخیص دهند.“ حوّا خورد و آدم را هم به خوردن دعوت کرد و خدا آنها را از بهشت بیرون کرد.»1
اشکالاتی دیگر پیرامون داستان آدم و حوّا در تورات محرّف
از همه عجیبتر آنکه تورات میگوید:
«وقتی که آدم و حوا از شجره خوردند و معرفت به حسن و قبح پیدا نمودند و خود را عریان دیدند، در این هنگام خدا آهستهآهسته در جنّت قدم میزد و آواز میداد. همینکه آن دو صوت خدا را شنیدند، پشت درختی مخفی شدند. خدا به آدم گفت: ”تو کیستی؟“ آدم گفت: ”من آدمم! صوت تو را شنیدم، از شدّت خجلت چون عریان هستم، در پشت درخت پنهان شدم.“ خدا گفت: ”که به تو گفت عریانی؟ مگر از شجره خوردهای؟!“»
اولاً: تورات نسبت به خدا، نسبت جسمیّت و قدم زدن میدهد.
دیگر آنکه: خدا از آدم سؤال کرد: «کیستی؟ مگر از شجره خوردهای؟!» بنابراین خدا جاهل بوده است!
بعداً تورات میگوید: «چون خدا مطلب را بدینگونه دید، با خود گفت: آنها هم مثل من شده و از حسن و قبح اطّلاع پیدا نمودهاند و هماکنون است که از شجرۀ
حیات بخورند و مثل من همیشه جاودان باشند؛ لذا خدا آنها را از بهشت بیرون کرد تا دستشان به شجره نرسد.»
تورات میگوید: «خدا آدم را در عدن قرار داد»؛ ولی در لسان مسلمانان چنین مشهور است که آدم در جزیرۀ سیلان و سراندیب1 وارد شد و در آنجا نیز کوهی است به نام آدمس پیک2 یعنی کوه آدم؛ و بین جزیره و قارۀ آسیا سنگهای عظیمی در دریاست که عبور کشتیها از آنجا مشکل و آنجا را آدمس بریدج3 یعنی پل آدم خوانند و اینها دلالت بر صحّت کلام مسلمین دارد.
توسّل جستن حضرت آدم به انوار خمسۀ طیّبه
آدم در زمین آمد و سالها از رحمت خدا دور بود. خواست توبه کند، خدا فرمود: «بگو: ”إلهی بِحَقِّ محمّدٍ وأنتَ المَحمودُ، و بِحَقِّ عَلیٍّ و أنتَ العالی، و بِحقِّ فاطِمةَ و أنتَ فاطِرُ السّماواتِ و الأرضِ، و بِحقِّ الحَسَنِ و أنتَ المُحسِنُ، و بِحَقِّ الحُسَینِ و أنتَ قَدیمُ الإحسانِ.“»4
آدم میگوید: «این شخص آخر که بود که چون اسم او را بردم، حال من تغییر کرد؟!»
گفت: «او سبط محمّد مصطفی است که شهید تیغ أعداء خواهد شد.»
خدا خبر میدهد: «و لَو تَراهُ یا آدَمُ و هُوَ یَقولُ: وا عَطَشاه! وا قِلَّةَ ناصِراه! حَتَّی یَحولَ العَطَشُ بَینَهُ و بَینَ السَّماءِ کالدُّخانِ! فَلَم یُجِبهُ أحَدٌ إلّا بِالسُّیُوفِ و شُربِ الحُتُوفِ! فَیُذبَحُ ذَبْحَ الشّاةِ مِن قَفاهُ، و یَنهَبُ رَحلَهُ أعداؤُهُ، و تُشهَرُ رُءُوسُهُم هُوَ و أنصارُهُ فِی البُلدانِ، و مَعَهُمُ النِّسوانُ؛ کَذَلِکَ سَبَقَ فِی عِلمِ الواحِدِ المَنّان.»1
مجلس روز پنجم: عصمت انبیاء دلیلی بر محرّف بودن تورات و انجیل
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿بَلۡ عِبَادٞ مُّكۡرَمُونَ * لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ﴾.1
نبوت، واسطۀ میان خلق و خالق
نبوّت واسطۀ میان خلق و خالق است و هر کس نمیتواند چنین مقامی را احراز نماید. مگر آنکه قابلیّت رابطه و توسط داشته و به عبارت ساده؛ همانطوری که با بشر گفتگو و حشر دارد، با خالق نیز گفتگو داشته و پردۀ حجابِ مادّیت از دیدگان او برداشته شده باشد؛ نبی باشد [و] دارای درجه ولایت باشد.
مراقبه، لازمۀ وصول به مقام نبوّت
شخص اگر بخواهد بدین مقام رسد، باید مراقبه کند:
اوّل عبادات واجبه و اعمال واجبه را اتیان و محرمات را ترک کند؛
سپس مستحبّات را اتیان و مکروهات را ترک کند؛
از نردبان توکل و تسلیم و تفویض و رضا بالا رود؛
قلبش صاف و زنگار دلش زدوده گردد و قابلیّت آن را پیدا کند که انوار الهی در او تجلّی پیدا کند.
آثار مراقبه در انبیاء
این اشخاص از خواب بیدار میشوند و معنی «النّاسُ نِیامٌ إذا ماتُوا انتَبَهُوا»1و2 در دنیا برای آنها حاصل میشود؛ زیرا که خواب یعنی فقدان حس [و] مردم همه در خوابند، به علّت عدم حسّ قلب.
چون بدین مقام رسند چشم دل باز گردد؛ آنچه را که دگران نمیبینند،
ملاحظه میکنند و معنی «مُوتوا قَبلَ أن تَمُوتوا»1و2 دربارۀ آنها مصداق پیدا میکند. دراینحال علاقۀشان به زخارف پوچ و اعتباری دنیا، کم میگردد.
دو روایت در علت کوریِ چشم باطن
من طرق العامّه، عن النّبی صلّی الله علیه و آله: «لَولا تَکثیرٌ فِی کَلامِکُم و تَمریجٌ فِی قُلوبِکُم لَرأیتُم ما أرَی و لَسَمِعتُم ما أسمَعُ.»3
عن الصّادق علیه السّلام: «لَولا أنّ الشّیاطِینَ یَحومونَ حَولَ قُلوبِ بَنی آدَمَ لَرأوا مَلَکوتَ السَّماواتِ و الأرضِ.»1
مراتب کمالی انسان در مثنوی معنوی
از جمادى مردم و نامى شدم | *** | و ز نما مردم به حيوان سر زدم |
مردم از حيوانى و آدم شدم | *** | پس چه ترسم كى ز مُردن كم شدم |
حملهي ديگر بميرم از بشر | *** | بر آرم از ملائك بال و پر |
و ز ملك هم بايدم جستن ز جو | *** | كُلُّ شَىءٍ هالِكٌ إلّا وجهه |
بار ديگر از ملك قربان شوم | *** | آن چه اندر وهم نايد آن شوم |
پس عدم گردم عدم چون ارغنون | *** | گويدم كه إنّا إلَيهِ راجعون2 |
چهار دلیل بر عصمت انبیاء
انبیاء که چنین درجهای را حائزند، حقاً باید گفت معصیت نمیکنند و عصمت در آنها ضروری است.
دلیل دیگر برای عصمت انبیاء آنکه: آنها وسائطند و باید امین باشند. سلطان عادل، شخص خائن را حکومت شهری نمیدهد؛ تاجر شخص خیانتکار را به دارالتّجارۀ خود نمیگمارد. چنانچه خدا نبیّ عاصی را رسول خود قرار دهد، یا باید گفت: خدا عاجز بوده دیگری را بفرستد، یا جاهل به معصیت او بوده؛ و هر دو خلاف مقام احدیّت است.
دلیل دیگر: اجماع است3 بر عصمت انبیاء.
دلیل دیگر: اخبار متواتره از ائمّه علیهم السّلام.
با این بیانات روشن شد که انجیل و تورات که نسبت معصیت به انبیاء
میدهد، باید گفت که محرّفند.
عدم دلالت آیات قرآن بر معصیت انبیاء
اگر نصاری و یهود بگویند آیاتی هم در قرآن وجود دارد که دلالت بر معصیت آنها میکند ـ مثل﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ﴾؛1 یا مثل ﴿فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَا﴾2؛ ﴿لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾3 ـ جواب هریک مستلزم مقدمهای است.
عدم امکان لغزش انبیاء در مقام تربیت و امکان آن در مقام عبودیّت
امّا اوّل آنکه: انبیاء چون وسائطند دارای دو مقامند:
1. مقام تربیت خلق؛
2. مقام عبودیّت آنها نسبت به خالق.
امّا مقام اوّل آنها، پس باید گفت: آنها معلم و مربّی بشرند و خدا آنها را امین دانسته، و معلم و مربِّی باید دارای درجات تربیتی متعلّم و مربَّیٰ باشد؛ لذا با مردم در أفعال باید فرق داشته باشند.
و امّا در مقام عبودیّت، در کیسۀ خود جز فقر و عجز و نیستی و مملوکیّت چیز دیگری ندارند؛ درحالیکه از مخلوق، أشرفند. هرچه درجۀ آنها بیشتر گردد، نابودی و عجز و فقر آنها نسبت به خالق زیادتر خواهد شد.
احمد ار بگشاید آن پر جلیل ** تا ابد مدهوش ماند جبرئیل4
در این مقام عبودیّت و سیر نفسانی خود، ممکن است بعضی لغزشهایی از
آنها سر زند و آن ابداً ربطی به مقام معصیت دربارۀ مخلوق ندارد. این معصیت، معصیت نفسی خود آنهاست نسبت به خود آنها، درحالیکه ممکن است همان معصیت برای مخلوق حسنه باشد: «حَسَناتُ الأبرارِ سَیِّئاتُ المُقَرَّبِین.»1
چنانچه خود آن ذوات مقدّسه در هر دو حال سخنانی دارند:
در مقام اوّل: «لی مَعَ اللهِ حالاتٌ لا یَسَعُها مَلَکٌ مُقَرَّبٌ»2و3 آن شرافت آنهاست.
در مقام دوّم: «إلَهِی کَیفَ أدعُوکَ و قَد عَصَیتُک.»4
...1
خدا هم در قرآن، اشاره به دو مقام میکند:
در مقام اوّل: ﴿إِنَّ ٱللَهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾1؛
و گاهی نسبت به مقام دوّم آنها، کوتاهی آنها را یادآور میشود؛ مثل: ﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ﴾.2
معصیت در مقام دوّم ابداً ربطی به معصیت در مقام اوّل ندارد؛ زیرا که آدم به دنیا نیامده و واسطه واقع نشده بود؛ فقط رابطۀ میان خود و خالق را بهواسطۀ اکل شجره ضعیف کرد. پس قیاس عصیان آدم با عصیان عیسی و لوط و نوح که در عهدین وجود دارد، قیاس معالفارق است.
و امّا جواب از آیۀ ﴿فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا﴾ آن است که شرک دو قسم است:
اول: شرک در عبادت که در مقام بندگی غیر از خدای را مدخلیّت دادن است؛ صاحب این شرک نجس است و به جهنّم خواهد رفت.
دوّم: شرک در طاعت است؛ یعنی در مقام ایجاد مخلوقات، غیر خدا را هم دخالت دادن بهطور توهم؛ و صاحب این شرک نجس نیست و به جهنّم نمیرود.
و اگر کسی بخواهد در این مقام هم مقصد و تأثیر را یکباره با اطمینان قلب
راجع به سوی خدا داند، زحمات زیادی لازم دارد.
آدم در مقام عبودیّت جز خدا، دیگری را عبادت نکرد، و لیکن چون خدا به او فرزند داد، توهّم نمود که ما هم در ایجاد او دخالت داریم؛ لذا در این مقام مشرک شد و این شرک ابداً به شرک اوّل ربطی ندارد.
و امّا جواب از آیۀ ﴿لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَهُ مَا تَقَدَّمَ﴾1 آنکه:
پیغمبر چون پیوسته باید دارای ترقّیات روحی و سیر درجات نفسانی باشد، در مواقع غذا خوردن و نزدیکی کردن که خواهینخواهی توجه به دنیا زیاد و به خالق کم میشد، مقام سیر حضرت در این حالات متوقف میماند؛ لذا حضرت برای جبران هر روز هفتاد مرتبه استغفار میکرد.2 و آیه راجع به این جهت است، و
الاّ تمام دنیا اجماع دارند بر آنکه محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله در تمام مدّت عمر، گناهی گرچه کوچک انجام نداد.
قرآن همۀ انبیاء را تقدیس نموده؛ دربارۀ یوسف میگوید:
﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦ كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَ﴾.1
از حضرت صادق روایت است که مقصود از برهان، نبوّت است.2
ملاحظه کنید که اسلام و قرآن چگونه نفی معصیت از آنها میکند و عهدین اثبات آن را.
انبیاء و اولیاء به مقامی رسیدهاند که هیچ لذّتی جز انس با پروردگار برای آنها لذّت ندارد؛ چگونه با این حال برای لذّت دنیا معصیت کنند؟!
داستان سیّدالشّهدا و حالات آن حضرت و گفتوگوی در قتلگاه.3
تَرَكتُ الخَلقَ طُرًّا فى هَواكَا | *** | و أيتَمتُ العِيالَ لِكَى أراكَا |
فَلَو قَطَّعتَنِى فى الحُبِّ إربًا | *** | لَمَا حَنَّ الفُؤادُ إلَى سَواكَا4و5 |
مجلس روز ششم: حرمت مطلقۀ شرب خمر در ادیان الهی
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ * إِنَّمَا يُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُوقِعَ بَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِي ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ وَيَصُدَّكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ﴾.1
قوانین ثابت و متغیّر الهی
احکام و قوانین خدا دو قسم است:
اول: قوانینی است که به مقتضای محیط و مردم تفاوت میکند؛ مثل نماز خواندن به سوی بیتالمَقْدِس.
دوّم: قوانینی است که تغییر محیط و مکان و زمان در مصلحت و مفسدهاش دخالتی ندارد؛ مانند: حرمت چیزهایی که برای مزاج و عقل بشر مضر باشد، و وجوب اعتقاد به معاد که نظام بشر منوط به آن است.
خمر خوردن و زنا کردن از قبیل ثانی است و برای همۀ مردم مضر و حرام است. تا وقتیکه خمر خمر است و مسکر، خدا او را بر احدی جایز نکرده؛ و در انبیاء سلف هم جایز نکرده و از محرّمات ابدیّه محسوب میشود.
مستند برخی از نصاری بر عدم حرمت خمر
البته باید دانست که بعضی از نصاری میگویند در انجیل آیهای که دلالت بر حرمت خمر کند، وارد نشده و بنابراین بر عیسویان جایز است.
مسیح تکمیلکنندۀ تورات است نه ناسخ آن
برای ابطال این سخن باید گفت که: عیسی علیه السّلام تورات را نسخ نکرده؛ زیرا خود حضرت مسیح علیه السّلام میفرماید (فصل 5 انجیل متی، آیه 17):
تصور نکنید من برای ابطال تورات و رسائل انبیاء آمدهام؛ بلکه اینطور نیست و من برای تکمیل آنها آمدهام. (18) و به شما میگویم تا آسمان و زمین زائل نشود، یک نقطه یا یک همزه از تورات زائل نخواهد شد؛ بلکه تمام آن واقع خواهد شد.
فصل 23 انجیل متی، آیه 1:
در آنوقت عیسی به شاگردان فرمود که: (2) نویسندگان و فریسیان بر کرسی نشستهاند. (3) هرچه شما را امر کنند فراگیرید و بکار برید، ولی مطابق عمل آنها عمل نکنید؛ زیرا آنها مطابق گفتههای موسی عمل نمیکنند.
حجّیت احکام تورات بر نصاری
با این مقدمه واضح شد که: احکام تورات بر نصاری حجّت است و تمام نصاری باید به قوانین تورات که در انجیل نسخ نشده عمل کنند؛ اگر از تورات استدلال کنیم بر حرمت خمر، راه فرار بر مسیحیّون باقی نمیماند.
تصریح آیاتی از تورات بر حرمت خمر
آیاتی که در تورات صراحت در حرمت خمر دارد به طریق ذیل است:
1. اصحاح دوّم حبقوق، آیۀ 5:
«و حقًّا إنّ الخمرَ غادِرَةٌ؛ یعنی ثابت و پابرجاست که خمر هلاککننده است.» (در ترجمه فارسی چاپ لندن همینطور ترجمه شده)
2. اصحاح 23 از امثال سلیمان، آیۀ 20:
«و لا تَکُن بَینَ شَریبی الخَمر؛ یعنی با کسانی که خمر میآشامند مجالست مکن.»
3. اصحاح 23، آیۀ 29:
«لِمَن الوَیلُ؟ لِمَن الشَّقا؟ لِمَن المُخاصِماتُ؟ لِمَن الکَربُ؟ لِمَن الجَرحُ بِلا سَبَبٍ؟ لِمَن ازمِهرارُ العَینَینِ؟ (آیه 30) للَّذینَ یُدمِنونَ الخَمرَ!»1
4. اصحاح 23، آیۀ 31:
«لا تَنظُر إلی الخَمرُ إذا احمَرَّت حینَ تُطَهِّرُ حبابُها فی الکأسِ و ساغَت مَرقوقَةً.»2
5. اصحاح 23، آیۀ 32:
«تَلسَعُ کالحَیَّةِ و تَلدَغُ کالأفغَوان.»3
6. اصحاح 5 اشعیا، آیۀ 11:
«وای بر آنان که سحر برخیزند و در صدد شرب مسکر باشند، که مسکر آنها را تا هنگام شب مست کند.»
7. اصحاح 5 اشعیا، آیۀ 12:
«و در مجالس خود بربط و شراب و دف و نای موجود دارند.»
8. اصحاح 5 اشعیا، آیۀ 13:
«وای بر آنانی که به نوشیدن شراب پهلوان و در مزج شراب قوّتمندند.»
تصریح آیاتی از انجیل بر حرمت خمر
این آیات در تورات بوده و بر نصاری هم حجت است. علاوه، در انجیل آیاتی وجود دارد که دلالت بر حرمت شرب خمر میکند.
1. اصحاح 21، سِفر تثنیه، آیۀ 20:
«و به مشایخ شهرش بگویند این میر ما یاغی شده و به قول ما گوش نمیدهد؛ زیرا او میخواره است.»
2. اصحاح 21، سفر تثنیه، آیۀ 21 میفرماید که:
«به مردمان شهر بگویید که: جمع شوند و او را سنگسار نمایند.»
انجیل علاوه بر حرمت خمر، مجازات سختی هم برای مرتکبین به آن قائل شده.
3. باب اول، انجیل لوقا، آیۀ 15:
«مدح مینمایند ملائکه، یوحنا را برای پدرش زکریا؛ زیرا او در نزد خدا بزرگ است و شرب خمر نخواهد نمود.»
پاسخ به توجیه مسیحیان در جواز شرب خمر
مسیحیان با تمام این آیات در تورات، نسبت شرب خمر به عیسی و نوح میدهند و درعینحال عهدین را هم محرّف نمیدانند. در مقام مکالمه میگویند: این آیات را قبول داریم ولی این آیات یا قبل از شراب خوردن عیسی بوده یا بعد؛ اگر قبل بوده فعل عیسی ناسخ آن است، اگر بعد بوده پس عیسی گناه نکرده.
در جواب میگوییم: هر دو شقّ باطل است:
در اوّل آنکه: در احکام عقلی که مستقل باشد ـ مثل قبح ظلم ـ نسخ معنا ندارد؛ کما آنکه در اوّل سخن اشاره شد که شرب خمر حرمتش مختصّ به زمانی دون زمانی نیست.
و از دوّم جواب میدهیم که: پیغمبر قبل از بعثت هم نباید به کارهای زشت و نکوهیده و بهخصوص کارهایی که مزیل عقل است دست زند.
ختم سخن با روضۀ سر سیّدالشّهدا در مجلس یزیدِ می خواره.1
مجلس روز هفتم: اهمّیت امر به معروف و نهی از منکر
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَهِ﴾.1
واجب کفایی بودن امر به معروف و نهی از منکر
از واجبات شریعت اسلام، امر به معروف و نهی از منکر است و اهمیّت بسیاری دارد؛ بهطوریکه خداوند با آنها معرّفی بهترین امت را کرده است، و به مقتضای کریمۀ ﴿وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَأُوْلَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾ 2 باید گفت که وجوب آن کفایی است.
باری، اسلام بهترین ادیان است؛ زیرا دین اجتماع است. برای حفظ اجتماع باید علاوه بر اتّحاد صوری، دلهای مردم متّحد باشد و زنجیری قلبهای آنان را بههم پیوسته سازد.
جامعهای زنده است که مردم آن در اثر «تعاون بقاء» زندگی کنند؛ حیات هریک در اثر حیات دیگری باشد. فرضاً مانند بدن انسان؛ چون اعضاء مختلف آن دارای روح واحد هستند، علاوه بر آنکه هر دستگاه که کار مستقلی انجام میدهد، مزاحم با کار دستگاههای دیگر نیست، آمادۀ ترمیم و نواقص دیگری هم هست.
و جامعه هنگامی میمیرد که افراد آن روی قانون «تنازع بقاء» به وجود آیند؛ چون بدن مرده که بهواسطۀ عدم جهت جامع متلاشی گردیده، تبدیل به کرمهایی میشود که آن کرمها یکدیگر را خورده و همه از بین میروند.
اسلام وقتی زنده است که تمام افراد برای حفظ روح اسلام همدست باشند و برای نگاهداری ایمان و توحید و حفظ نظام معاد و معاش یار و یاور باشند؛ این حاصل نیست مگر آنکه هریک دیگری را امر به معروف و نهی از منکر کند.
اثر ترک نهی از منکر، در کلام امیرالمؤمنین
عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «مَن تَرَکَ إنکارَ المُنکَرِ بِقَلبِهِ و یَدِهِ و لِسانِهِ، فَهُوَ مَیِّتٌ بَینَ الأحیاءِ.»1
جامعهای که افراد آن یکدیگر را دوست داشته باشند و در رفع حوائج یکدیگر بکوشند، زندگانی سالم و خوشی خواهند داشت؛ به آمال خود خواهند رسید؛ درهای سعادت به روی آنان گشوده خواهد شد.
بنی آدم اعضای یکدیگرند ** که در آفرینش ز یک گوهرند
وابستگی حیات اسلام و اجتماع اسلامی، به امر به معروف و نهی از منکر
چو عضوی به در آورد روزگار ** دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی ** نشاید که نامت نهند آدمی1
آثار ترکِ امر به معروف و نهی از منکر در کلام رسول خدا
عن رسول الله صلّی الله علیه و آله: «لا یَزالُ النّاسُ بِخَیرٍ ما أمَرُوا بِالمَعرُوفِ و نَهَوا عَنِ المُنکَرِ، و تَعاوَنُوا عَلَی البِرِّ [و التَّقوَی]؛ فإذا لَم یَفعَلُوا ذَلِکَ نُزِعَت مِنهُمُ البَرَکاتُ، و سُلِّطَ بَعضُهُم عَلَی بَعضٍ و لَم یَکُن لَهُم ناصِرٌ فِی الأرضِ و لا فِی السَّماءِ.»2
اگر کسی شرب خمر کند، بعد از به هوش آمدن از مستی، هر کس به او برسد بگوید چرا مست کردی و او را سرزنش کند، دیگر مرتکب نمیگردد؛ و اگر کسی ترک فریضه کند، به همین طریق او را وادار کنند، آن عمل را انجام خواهد داد؛ لذا این دو قانون در اسلام صورت قانونیّت دارد.
پیشرفت اسلام و نجات مردم از جهالت و بربریّت، با دو شمشیر نیکویِ امر به معروف و نهی از منکر
اسلام در دنیا پیشرفت نکرد و مردم را از جهالت و بربریّت نجات نداد، مگر این دو شمشیر نیکوی آنها.
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ * وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَا كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ * وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَأُوْلَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ * وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا
جَآءَهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ وَأُوْلَـٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ﴾.1
لزوم مساوات فرد مسلمان با دیگران
مسلمان باید بین خود و دیگران تفاوت نگذارد و در سرّاء و ضرّاء با مردم شریک باشد. خطاب پروردگار به موسی است:
«یا موسیٰ! إنِّی اُعَلِّمُکَ أربَعَ کَلِماتٍ فِیها الخَیرُ کُلُّهُ؛ الأُولی لِی، و الثّانیَةُ لَکَ، و الثّالثَةُ بَینِی و بَینَکَ، و الرّابِعَةُ بَینَکَ و بَینَ النّاسِ. أمّا الَّتِی لِی، فاعبُدنِی فَلا تُشرِک بِی شَیئًا. و أمّا الَّتِی لَکَ، أنّکَ مُجزَی لِعَمَلِکَ [بِعَمَلِکَ] فاعمَل ما شِئتَ. أمّا الَّتِی بَینِی و بَینَکَ، عَلَیکَ بالدُّعاءِ و عَلَیَّ بالإجابَةِ. أمّا الَّتِی بَینَکَ و بَینَ النّاسِ، فَتَرضَی لِلنّاسِ ما تَرضَی لِنَفسِکَ و تَکرَهَ للنّاسِ ما تَکرَهُ لِنَفسِکَ.»2
سیّدالشّهدا علیه السّلام، یگانه پرچمدار امر به معروف و نهی از منکر
یگانه پرچمدار امر به معروف حضرت سیّدالشّهدا:
«أشهَدُ أنَّکَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ و آتَیتَ الزَّکاةَ و أمَرتَ بِالمَعرُوفِ و نَهَیتَ عَنِ المُنکَر.»1
ختم سخن با روضۀ مناسب.
مجلس روز هشتم: امر به معروف و نهی از منکر، آب حیات در گلستان اسلام
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
امر به معروف و نهی از منکر، مراد از قیام به قسط در قرآن
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّ ٰمِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ﴾.1
القِیامُ بِالقِسطِ هو الأمرُ بِالمَعروفِ و النَهیُ عَن المُنکَرِ.2
﴿لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا﴾.3
امر به معروف و نهی از منکر، یگانه ستون مانع از انحطاطِ جامعۀ اسلامی
روز گذشته سخنانی راجع به امر معروف و نهی از منکر ذکر شد؛ امروز میخواهم بگویم که امر به معروف و نهی از منکر یگانه ستونی است که جامعه اسلام را از انحطاط باز داشته، بلکه دائماً سیر به سوی ترقّی میدهد. مانند آب حیاتی است که در گلستان اسلام جاری است؛ چنانچه آب قطع گردد، درختان خشک و گلها از بین میرود.
گناهانِ افراد جامعه را گناه خود ندیدن، منشأ ترک نهی از منکر
مسلمانان در این هنگام به بلای سختی دچار میشوند؛ زیرا این دو صفت ناشی از حسّ یکدلی و مهربانی نسبت به یکدیگر، و خود را با جامعه پیوند دادن است، و ترک آن ناشی از آنکه خود را از جامعه جدا دانستن و گناهان آنها را گناه خود ندیدن؛ دراینصورت محرّمات و فجایع زیاد گردد، و بلا دامنگیر همه شود، و تمام مردم از خاص و عام در شعلههای آتش شهوات خواهند سوخت.
برخی آثار تهاون نسبت به امر به معروف و نهی از منکر در احادیث
قِیلَ لِرَسولِ اللهِ صلَّی اللهُ عَلیهِ و آلِه: «أتُهلَکُ القَریَةُ و فیها الصّالِحونَ؟» قال: «نَعَم!» قِیلَ: «بِمَ یا رَسولَ اللهِ؟» قالَ: «بِتَهاوُنِهِم و سُکوتِهِم عَن مَعاصِی اللهِ.»1
قالَ رَسولُ اللهِ صلَّی اللهُ عَلیهِ و آلِه: «لَتأمُرُنَّ بِالمَعرُوفِ و لَتَنهُنَّ عَنِ المُنکَرِ، أو لَیُسَلِّطَنَّ [لَیَستَعمِلَنَّ] اللَهُ عَلَیکُم شِرارَکُم فَیَدعُو خِیارُکُم و لا یُستَجابُ لَهُم.»2
قالَ الباقِرُ علیه السّلامُ: «أوحَی اللَهُ إلَی شُعَیبٍ النَّبِیِّ علیه السّلامُ: ”أنِّی مُعَذِّبٌ
مِن قَومِکَ مائَةَ ألفٍ: أربَعِینَ ألفًا مِن شِرارِهِم و سِتِّینَ ألفًا مِن خِیارِهِم.“ فَقالَ علیه السّلام: ”یا رَبِّ! هَؤُلاءِ الأشرارُ، فَما بالُ الأخیارِ؟!“ فأوحَی اللَهُ تعالی إلَیهِ: ”داهَنُوا أهلَ المَعاصِی و لَم یَغضَبُوا لِغَضَبِی.“»1
جهاد بودن امر به معروف و نهی از منکر
امر به معروف و نهی از منکر یک نوع از جهاد است؛ منتهی جهاد با لسان. و در این حال بر انسان مشکل میآید و مردم همیشه میل دارند دیگران را از خود ناراضی ننموده بلکه مطابق میل آنها رفتار کنند؛ روی اینهمه مُهر سکوت در برابر فجایع مردم بر زبان خود زده و برای مماشات با آنها از گفتن خودداری مینمایند.
ترک امر به معروف و نهی از منکر، اوّلین کلید فحشا
در این حال میتوان گفت که مردم هم رادع و مانعی از عمل زشت پیدا نمیکنند، شهوات بالا میرود؛ بنابراین اولین کلید فحشاء ترک امر به معروف و نهی از منکر است.
کلام نبوی دربارۀ اثر عافیتطلبی در امر به معروف و نهی از منکر
عَن رَسولِ اللهِ صلَّی اللهُ عَلیهِ و آلِه: «مَن طَلَبَ مَرضاةَ النّاسِ بِما یُسخِطُ اللَهَ عَزّوجَلَّ، کانَ حامِدُهُ مِنَ النّاسُ ذامًّا؛ و مَن آثَرَ طاعَةَ اللَهِ عَزّوجَلَّ بِما یُغضِبُ النّاسَ، کَفاهُ اللَهُ عَزّوجَلَّ عَداوَةَ کُلِّ عَدُوٍّ و حَسَدَ کُلِّ حاسِدٍ و بَغیَ کُلِّ باغٍ، و کانَ اللَهُ لَهُ ناصِرًا و ظَهِیرًا.»2
عزت و سعادت در پرتو امر به معروف و نهی از منکر
عزّت و سعادت در این امر است:
عن الصّادِقِ علیه السّلامُ: «الأمرُ بِالمَعرُوفِ و النَّهیُ عَنِ المُنکَرِ خَلقانِ مِن خَلقِ اللَهِ؛ فَمَن نَصَرَهُما أعَزَّهُ اللَهُ و مَن خَذَلَهُما خَذَلَهُ اللَهُ.»1
بیبهرهگی تارکان امر به معروف و نهی از منکر، از روح اسلام
مردمانی که امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند، میتوان گفت که از روح اسلام بیبهرهاند؛ مردگان هستند که در میان مردم حرکت دارند. لذا در آخرالزمان که در روایات وارد است که: «لا یَبقَی مِنَ الإسلامِ إلّا اسمُهُ و مِنَ القُرآنِ إلّا رَسمُه.»2
در چنین حالیکه از اسلام جز پوستی بیشتر باقی نمانده، پیغمبر میفرماید: «”کَیفَ بِکُم إذا فَسَدَت نِساؤُکُم و فَسَقَ شَبابُکُم و لَم تامُرُوا بِالمَعرُوفِ و لَم تَنهَوا عَنِ المُنکَرِ؟“ فَقِیلَ لَهُ صلّی الله علیه و آله و سلّم: ”و یَکُونُ ذَلِکَ یا رَسُولَ اللَهِ؟!“ فَقالَ: ”نَعَم، و شَرٌّ مِن ذَلِکَ؛ کَیفَ بِکُم إذا أمَرتُم بِالمُنکَرِ و نَهَیتُم عَنِ المَعرُوفِ؟“ فَقِیلَ لَهُ: ”یا رَسُولَ اللَهِ و یَکُونُ ذَلِکَ؟!“ قالَ: ”نَعَم، و شَرٌّ مِن ذَلِکَ؛ کَیفَ بِکُم إذا رأیتُمُ المَعرُوفَ مُنکَرًا و المُنکَرَ مَعرُوفًا؟“ و فی روایة: ”و عِندَ ذلک یُبتَلَی النّاسُ بِفِتنَةٍ، یَصِیرُ الحَلِیمُ فِیها حَیرانًا.“»3
ختم سخن با روضۀ مناسب.
مجلس روز نهم: شرائط و مراتب امر به معروف و نهی از منکر
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
لزوم رعایت موازین اخلاقی در مسئلۀ امر به معروف و نهی از منکر
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾.1
دعوت رسول اکرم و مواعظ حضرت و مجادلات آن حضرت، از حدود و موازین اخلاقی خارج نمیشد. در دو روز گذشته سخنانی راجع به امر به معروف و نهی از منکر معروض داشته شد؛ اینک باید دانست که این قانون با خشونت و تندی، عملی نمیشود.
علّت تبدّل جایگاه معروف و منکر در جامعه
و همچنین بیان شد که در جامعه چنانچه امر به معروف و نهی از منکر از میان برود و راه معاصی باز گردد، کمکم عمل جلّ آن اجتماع منکر شده؛ و اگر کسی کار معروفی انجام دهد، مردم بر او خرده میگیرند و او را از آن معروف نهی میکنند.2
معرفی مؤمنین در قرآن به آمر به معروف و ناهی از منکر، و معرفی منافقین به ضدّ آن
پروردگار معرّفی مؤمنین را به امر به معروف و نهی از منکر، و تعریف منافقین را به ضدّ آن فرموده است:
﴿ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتُ بَعۡضُهُم مِّنۢ بَعۡضٖ يَأۡمُرُونَ بِٱلۡمُنكَرِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَقۡبِضُونَ أَيۡدِيَهُمۡ نَسُواْ ٱللَهَ فَنَسِيَهُمۡ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ * وَعَدَ ٱللَهُ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسۡبُهُمۡ وَلَعَنَهُمُ ٱللَهُ وَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّقِيمٞ﴾.1
﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖ يَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَيُطِيعُونَ ٱللَهَ وَرَسُولَهُۥٓ أُوْلَـٰٓئِكَ سَيَرۡحَمُهُمُ ٱللَهُ إِنَّ ٱللَهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ * وَعَدَ ٱللَهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّـٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا وَمَسَٰكِنَ طَيِّبَةٗ فِي جَنَّـٰتِ عَدۡنٖ وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَهِ أَكۡبَرُ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ﴾.2
وابستگی کامل سایر قوانین اسلام به امر به معروف و نهی از منکر
امر به معروف و نهی از منکر دو قانون است که بقیّۀ قوانین اسلام به او بستگی کامل دارد:
عن جابر، عن أبیجعفر قال: «یَکونُ فِی آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ یَنبَعُ [یُتَّبَعُ] فِیهِم قَومٌ یُراؤونَ [مُراؤُونَ] ـ إلَی أن قال: ـ و لَو أضَرَّتِ الصَّلاةُ بِسائِرِ ما یَعمَلونَ بِأموالِهِم و أبدانِهِم، لَرَفَضُوها کَما رَفَضوا أسمَی الفَرائِضَ و أشرَفَها. إنَّ الأمرَ بِالمَعروفِ و النَّهیَ عَنِ المُنکَرِ فَریضَةٌ عَظِیمَةٌ بِها تُقامُ الفَرائِضُ؛ هُنالِکَ یَتِمُّ غَضَبُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ عَلَیهِم فَیَعُمُّهُم بِعِقابِهِ، فَیَهلِکُ الأبرارُ فِی دارِ الأشرارِ، و الصِّغارُ فِی دارِ الکِبارِ. إنَّ الأمرَ بِالمَعروفِ و النَّهیَ عَنِ المُنکَرِ سَبیلُ الانبیاءِ، و مِنهاجُ الصُّلَحاءِ؛ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِها تُقامُ الفَرائِضُ، و تأمَنُ المَذاهِبُ، و تَحِلُّ المَکاسِبُ، و تُرَدُّ المَظالِمُ، و تُعمَرُ الأرضُ، و یُنتَصَفُ مِنَ الأعداءِ، و یَستَقِیمُ الأمرُ... .»1
وابستگی کامل آبادی زمین و رفاهیّت مردم، به امر به معروف و نهی از منکر
و خلاصه، قطع نظر از درجات اخروی، آبادی زمین و رفاهیّت مردم بستگی کامل به این دو صفت دارد؛ و لیکن باید دانست که با زبان خوش امر به معروف نمود:
دو داستان در کیفیّت امر به معروف و نهی از منکر
داستان پیغمبر و یهودی که خاشاک به سر حضرت میریخت؛1
داستان حسنین علیهما السّلام و امر به معروف کردن پیرمردی را که اشتباه وضو میگرفت.2
امر به معروف شرائطی دارد:
اوّل: آنکه آمر و ناهی عالم به منکر و معروف باشد؛
دوّم: علم داشته باشد به مسائل خلافیه؛
سوّم: اشتغال به معصیت نداشته باشد؛
چهارم: تجویز تأثیر داشته باشد؛
پنجم: مأمون از ضرر باشد نفساً و عرضاً و مالاً.1
برخی از شرائط امر به معروف و نهی از منکر
درجات و مراتب امر به معروف و نهی از منکر
و امر به معروف و نهی از منکر دارای درجات و مراتبی است:
اوّل: إنکار قلبی؛
مرتبه دوّم: اظهار کراهت؛
سوّم: قول لیّن؛
چهارم: قول غلیظ؛
پنجم: ضرر رساندن؛
ششم: جرح؛
هفتم: قتل.
ختم سخن با روضۀ مناسب.
مجلس روز دهم: دو قوّۀ مضادّه در انسان
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
موقعیّت آدم ابوالبشر قبل از خوردن از شجره و بعد از آن
﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا * فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا * قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا * وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا﴾.1
آدم ابوالبشر، قبل از خوردن از شجره، دارای درجۀ ثابت و لایتغیّری بود مانند ملائکه، و دارای روحانیّت صِرف بود. چون از شجره خورد، بهواسطۀ مادیّت در او و اختیاری که پروردگار به او داده بود، میان دو قوّۀ مختلفالجهة گرفتار شد.
اوج رفعت و حضیض دنائت در انسان
اگر بنیآدم قوای مادیّت را تقویت دهد و روحانیّت خود را منکوب کند، از اوج رفعت به حضیض دنائت رسیده، و اگر روحانیّت خود را غلبه دهد، مقامش از مقام اوّلیِ خود والاتر خواهد بود؛ چون در اوّل وهله بهواسطۀ نداشتن قوّۀ مضادّه
درجۀ ثابتی داشت، و حال با وجود چنین قوّهای در سیر کمال قدم گذارده است.
لذا میتوان گفت: از شجره خوردن آدم، موقعیت حساسی برای او به وجود آورد و به صلاح او تمام شد.
سیر کمالی انسان در مثنوی معنوی
از جمادى مُردم و نامى شدم | *** | و ز نما مُردم به حيوان سر زدم |
مُردم از حيوانى و آدم شدم | *** | پس چه ترسم كى ز مُردن كم شدم |
حمله ديگر بميرم از بشر | *** | تا بر آرم از ملائك بال و پر |
و ز ملك هم بايدم جستن ز جو | *** | كُلُّ شَىءٍ هالِك إلّا وجهه |
بار ديگر از ملك قربان شوم | *** | آنچه اندر وهم نايد آن شوم |
پس عدم گردم عدم چون ارغنون | *** | گويدم كه إنّا إليهِ راجعون1 |
دعوت کردن قوۀ عقل به آخرت، و قوای وهم و غضب و شهوت به دنیا
روی این زمینه، خدا در انسان دو قوّه قرار داده است: یکی انسان را به سمت دنیا و مادیّت دعوت میکند که از عوالم دیگر، شیطان معین این قوّه است؛ و دیگری انسان [را] به حبّ پروردگار و تزکیۀ روح میخواند که خود خدا به او افاضه میکند.
قوّهای که شخص را به آخرت میخواند، عقل است؛ و قوّهای که به دنیا میخواند، وهم و غضب و شهوت است. اگر انسان عقل را غلبه داد و زمام سه قوّۀ دیگر را به دست عقل داد، از ملائک که فقط دارای عقلند برتر میگردد؛ و اگر سه قوّه را غلبه داده عقل را از بین برد، از بهائم که فقط دارای شهوتند پایینتر میآید.
﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا يَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡيُنٞ لَّا يُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا يَسۡمَعُونَ بِهَآ أُوْلَـٰٓئِكَ كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ أُوْلَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ﴾.2
ففی حدیث النبوی: «إنّ الله خَلَقَ المَلائِکَةَ و رَکَّبَ فیهِمُ العَقلَ، و خَلَقَ البَهائِمَ و رَکَّبَ فیها الشَّهوَةَ، و خَلَقَ بَنی آدَمَ و رَکَّبَ فیهِم العَقلَ و الشَّهوَةَ؛ فَمَن غَلَبَ عَقلُهُ عَلی شَهوَتِهِ فَهوَ أعلَی مِنَ المَلائِکَةِ، و مَن غَلَبَ شَهوَتُهُ علَی عَقلِه فَهوَ أدنَی مِن البَهائِمِ.»1
کلام خواجه نصیرالدین طوسی در افضلیّت انبیاء بر ملائکه
از اینجاست که خواجه نصیرالدین طوسی در جواب بعضی از معتزله که قائل به عدم افضلیت انبیاء از ملائکه بودند، میگوید: «و الأنبیاءُ أفضَلٌ لِوجُودِ المُضادِّ.»2
افضلیّت انسان عاقل بر ملائکه، در مثنوی معنوی
عقل اگر غالب شود پس شد فزون | *** | از ملائك اين بشر در آزمون |
شهوت ار غالب شود پس كمتر است | *** | از بهائم اين بشر زان كابتر است |
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب | *** | و اين بشر با دو مخالف در عذاب |
وين بشر هم، ز امتحان قسمت شدند | *** | آدمى شِكلند و سه امّت شدند |
يك گُرُه، مستغرقِ مطلق شده | *** | همچو عيسى با مَلك ملحق شده |
نقش آدم ليك معنى جبرئيل | *** | رسته از خشم و هوى و قال و قيل |
قسم ديگر با خران ملحق شده | *** | خشم محض و شهوت مطلق شده |
ماند يك قسم دگر در اجتهاد | *** | نيم حيوان نيم حى با رشاد1 |
بعضی قوای انسان را به خوک و سگ و شیطان و ملک تشبیه نمودهاند:
گر در نگری به دیدۀ بینایی | *** | یابی تن خویش را عجب مأوایی |
کانجا سگ و خوک و ملک و شیطانی | *** | جمع آمده در بساط هر انسانی |
سعادت و شقاوت انسان بستگی به مناسبت هریک از این دو قوّه دارد و نتیجهاش راجع به اوست: ﴿إِنۡ أَحۡسَنتُمۡ أَحۡسَنتُمۡ لِأَنفُسِكُمۡ وَإِنۡ أَسَأۡتُمۡ فَلَهَا﴾.2
اشعار عمر بن سعد راجع به قتل سیّدالشّهدا علیه السّلام
ختم سخن با اشعار عمر بن سعد راجع به قتل سیّدالشّهدا و روضۀ مناسب.3
مجلس روز یازدهم: عقل موهبتی الهی برای تشخیص صلاح از فساد
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿قَالَ ٱهۡبِطَا مِنۡهَا جَمِيعَۢا بَعۡضُكُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞ فَإِمَّا يَأۡتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدٗى فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشۡقَىٰ﴾.1
عبادت و پاکی روح، لازمۀ حرکت در قوس صعود
دیروز بیان شد که علّت وجود قوای متضاد در انسان، تضادّ مبادی خلقت اوست؛ روح انسان از خدا: ﴿وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾،2 و جسم او از عالم خاک است. بنابراین، انسان از قوس نزول فعلاً در نقطۀ حضیض واقع شده و باید در اثر عبادت و پاکی روح، قوس صعود را پیموده و به اوجی والاتر از اوج اوّل برسد.
غزلی از حافظ در تبیین جایگاه انسان
فاش مىگويم و از گفته خود دلشادم | *** | [بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم |
نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست | *** | چه كنم، حرف دگر ياد نداد استادم |
طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق | *** | كه در اين دامگه حادثه چون افتادم |
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود | *** | آدم آورد در اين دير خراب آبادم |
كوكب بخت مرا هيچ منجّم نشناخت | *** | يا رب از مادر گيتى به چه طالع زادم |
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق | *** | هر دم آيد غمى از نو به مبارك بادم |
گر خورد خون دلم مردمك ديده سزاست | *** | كه چرا دل به جگرگوشه مردم دادم |
سايه طوبى و دلجويى حور و لب حوض | *** | به هواى سر كوى تو برفت از يادم |
پاك كن چهره حافظ به سر زلف ز اشك | *** | ور نه اين سيل دمادم ببرد بنيادم]1 |
عقل، وسیلهای برای تشخیص صلاح از فساد
خدا برای تشخیص و تمییز این دو راه، برای انسان عقل قرار داده؛ عقل تشخیص صلاح و فساد میدهد و برای عملی کردن هریک از دو راه، اراده داده که مسبوق به اختیار است.
قوای پنجگانۀ موجود در انسان
لذا انسان برای هر فعلی در خود پنج چیز مشاهده میکند:
اوّل: قوّهای که انسان را به شیطان دعوت میکند؛
دوّم: قوّهای که انسان را به راه خدا میخواند؛
سوّم: قوّهای که تشخیص صلاح و فسادِ هریک را میدهد؛
چهارم: قوّهای که انسان را مخیّر بین دو امر میکند؛
پنجم: قوّهای که موجب عملی کردن یکطرف میگردد.
مریضی که در بستر افتاده باشد، چون کاسۀ دوا به دستش دهند، آناً پنج قوّه را در خود میبیند؛ اگر کام خود را با دوا تلخ کرد، شیرینیهای آتیه به دستش میرسد و اگر شربت بهلیمو را ترجیح داد، برای همیشه خود را از شیرینیها ممنوع خواهد کرد.
لذا انسان باید متوجه سیرش گردد:
«رَحِمَ الله امرَءًا عَلِمَ مِن أینَ و فی أینَ و إلی أینَ.»1
اشعاری از مولانا در تبیین جایگاه انسان
روزها حرف من اينست و همه شب سخنم | *** | كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم |
از كجا آمدهام، آمدنم بَهر چه بود | *** | به كجا مىروم آخر ننمايى وطنم |
مرغ باغ ملكوتم نِيم از عالم خاك | *** | دو سه روزى قفسى ساختهاند از بدنم |
خُنُك آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست | *** | به هواى سر كويش پر و بالى بزنم |
من به خود نامدم اينجا كه به خود باز روم | *** | آنكه آورده مرا باز برد در وطنم1 |
﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾.2
اخلاق پسندیده و تقوا، زاد و توشۀ مناسب در سیر إلی الله
سفر إلی الله سفر مادّی نیست که احتیاج به مادّه داشته باشد؛ چون هر سفری که شخص میکند، احتیاج به لوازماتی دارد که در خصوص آن سفر بهکار میخورد.
چون سیر روحانیّت، ملکۀ اخلاق پسندیده و تقوا لازم دارد، اگر زاد و توشه تهیّه نمود، چون مرغ از تنگنای قفس مادّه پریده؛ و اگر با آلودگیهای دنیا خود را مبتلا ساخت، دگر مرغ روح بالهایش ضعیف و قادر بر طیران نمیگردد.
﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ * وَءَاثَرَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا * فَإِنَّ ٱلۡجَحِيمَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ * وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ * فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ﴾.3
کلام محقّق طوسی در ارتباط مشاعر هفتگانۀ انسان با ابواب سبعۀ جهنّم
محقّق طوسی گوید: مشاعری که انسان با آنها از لذائذ دنیا استفاده کرده و مادّیت خود را کامل میکند، هفت است: پنج حسّ ظاهر، و دو حسّ باطن که
واهمه و متخیّله باشد؛ چون حافظه و ذاکره و مفکّره از مشاعر نیستند. لذا اگر انسان بهواسطۀ این مشاعر دنبال دنیا و زخارف آن برود، هریک از این مشاعر مانند دری از درهای جهنماند: ﴿لَهَا سَبۡعَةُ أَبۡوَٰبٖ لِّكُلِّ بَابٖ مِّنۡهُمۡ جُزۡءٞ مَّقۡسُومٌ﴾.1
[و اما دیگر] راهی که انسان بهواسطۀ آن راه خدا را طی میکند، علاوه بر این هفت حسّ، عقل هم هادی و راهنماست؛ لذا این هشت مشاعر به مثابۀ هشت در بهشتند.»2و3
دنیا کاملاً مانند یک فضائی است که یکطرف آن ساز و آواز و خوشی و لذّت و باغ و گل است، و در طرف دیگر سوزش آفتاب و مار و خارِ مغیلان است؛ انسان در هنگام تولد در جلوی این فضا واقع شده است. و در آخر این فضا در طرف باغ، درب جهنّم است، و در آخر بیابان سوزان، درب بهشت است؛ خدا میگوید: این دو راه، خود دانی: ﴿إِنَّا هَدَيۡنَٰهُ ٱلسَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرٗا وَإِمَّا كَفُورًا﴾.4
ختم سخن با روضۀ مناسب.
مجلس روز دوازدهم: عقل، ملکۀ قدسیۀ تنظیم غرائز
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَآءٌ عَلَيۡهِمۡ ءَأَنذَرۡتَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تُنذِرۡهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ * خَتَمَ ٱللَهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡ وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ﴾.1
اختلاف باطنی حیوانات، علاوه بر اختلاف ظاهری
حیوانات علاوه بر اختلاف ظاهری دارای اختلاف باطنی هستند؛ و در حقیقت اختلاف باطنی، هریک را نوع جداگانهای قرار داده است؛ زیرا مثلاً انسانِ سیاه و زرد و سفید و سرخ با وجود اختلاف آداب و ظاهر، درعینحال بهواسطۀ اتّحاد معنوی آنها یک نوعاند.
عقل، ملکۀ قدسیّه و نیروی تنظیمکنندۀ غرائز حیوانیِ موجود در انسان
خداوند در هریک از حیوانات غریزهای قرار داده است: در شیر و گرگ،
درندگی؛ در شغال، ترس؛ در روباه، حیله و مکر؛ در سگ، غضب و وفا؛ در میمون و خوک، شهوت؛ در گربه، تملّق؛ در خروس، غیرت؛ در اسب، حیا و نجابت؛ در مورچه، جمعآوری مال. ولی در انسان تمام این صفات به نحو جمعالجمعی وجود دارد؛ منتهی خدا یک ملکۀ قدسیّه و نیروی ربّانی که عقل است، برای تنظیم این غرائز قرار داده است. و در واقع عقل، حکم رگلاتور را دارد؛ هرچند إعمال قوّۀ عاقله بیشتر باشد، تنظیم این دستگاه بهتر، و اگر ضعیف گردد، دستگاه مُختل خواهد شد.
کمال حیوانات به غرائز مختصّۀ به آنها، و کمال انسان به عقل
باید دانست که هریک از غرائز مختصّۀ حیوان برای خود او کمال است، و عقل کمال انسان است.
اتّحاد انسان با حیوان، در صورت غلبۀ غریزۀ حیوانی بر عقل
اگر هریک از غرائز بر عقل ترجیح پیدا کرد، انسان در معنی با آن حیوان تفاوتی ندارد: شخص شهوتران چون خوک، و حریص چون مورچه، و مکّار چون روباه است؛ لذا چون پردۀ مادّه از دست برود، در عالم برزخ و قیامت، انسان به صورت حیواناتی که غریزۀ مختصّۀ آنها را بر عقل خود ترجیح داده، متشکل میگردد.
داستان حضرت امام محمّدباقر علیه السّلام و أبوبصیر در حج بیتالله.1
قلب وارونه گنجایش فهم معارف الهی را ندارد
این چنین مردمی مقام کمال انسانیّت خود را وارونه کردهاند؛ و قلب آنها چون وارونه است، هیچ گنجایش معارف ندارد: ﴿لَّوۡ نَشَآءُ أَصَبۡنَٰهُم بِذُنُوبِهِمۡ وَنَطۡبَعُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا يَسۡمَعُونَ﴾.1
چگونگی تأثیر ایمان و کفر در غرائزِ فطریِ بالقوه در قلب انسان
قبل از آنکه دست تربیتِ محیط در انسان اثر کند، قلب انسان به غرائز فطری خود متّصف است؛ ولی این غرائز به مقام کمال نیامده بلکه در مرحلۀ قوّه است. چون ایمان در او اثر کند، مرکز تجلیّات پروردگار میگردد؛ و چون کفر و معصیت
در او راه پیدا کند، آن قوّۀ خود را از دست داده و بههیچوجه قابلیّت ندارد.
سه روایت در بیان اقسام قلوب
عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «إنّ الإیمانَ لَیَبدُو لَمعَةً بَیضاءَ، فإذا عَمِلَ العَبدُ الصالحاتَ [نَما و] زادَ حَتّی یَبیَضَّ القَلبُ کُلُّه؛ و إنّ النِّفاقَ لَیَبدُو نُکتَةً سَوداءَ، فإذا انتَهَکَ الحُرُماتَ زادَت حَتّی یَسوَدَّ القَلبُ کُلُّه، فَیُطبَعُ علی قَلبِه، فَذلکَ الخَتمُ.»1
عن الباقر علیه السّلام: «إنّ القُلوبَ ثَلاثَةٌ: قَلبٌ مَنکُوسٌ لا یَعِیَ شَیئًا مِن الخَیر،ِ و هُوَ قَلبُ الکافِرِ؛ و قَلبٌ فیهِ نُکتَةٌ سَوداءُ، فالخَیرُ و الشَّرُّ فیهِ یَعتَلِجانِ، فأیُّهما کانَت مِنهُ غَلَبَ عَلَیهِ؛ و قَلبٌ مَفتُوحٌ فیهِ مَصابیحُ تَزهَرُ و لا یُطفأ نُورُهُ إلی یَومِ القِیامَةِ، و هُوَ قَلبُ المُؤمِنِ.»2
در روایت دیگر وارد است: «القُلوبُ أربَعةٌ: قَلبٌ فیه نِفاقٌ و إیمانٌ، إذا أدرَکَ المَوتُ صاحَبَهُ عَلی نِفاقِه هَلَکَ و إن أدرَکَه علی إیمانِه نَجَا؛ و قَلبٌ مَنکوسٌ و هُو قَلبُ المُشرِکِ؛ و قَلبٌ مَطبوعٌ و هُو قَلبُ المُنافِقِ؛ و قَلبٌ أزهَرَ و هُو قَلبُ المُؤمِنِ فیه
کَهَیئَةِ السِّراجِ، إن أعطاهُ اللهُ شَکَرَ و إن ابتَلاهُ صَبَرَ.»1و2
تسلّط صاحب قلبِ فروزنده بر کائنات
چنین شخصی به مقامی میرسد که بر کائنات مسلّط میگردد و به عوالم
دیگر راه پیدا میکند و دنیا را بیارزش میداند. حیات خود را به حیات خدا و بقای خود را به بقای او میداند. در واقع به مرحلۀ انسان کامل میرسد.
اشعار مولانا دربارۀ اشخاصی که در راه خدا برای خود وجودی قائل نیستند
اگر دل از غم دنيا جدا توانى كرد | *** | نشاط و عيش به باغ بقا توانى كرد |
اگر به آب رياضت برآورى غسلى | *** | همه كدورت دل را صفا توانى كرد |
ز منزل هوسات ار دو گام پيش نهى | *** | نزول در حرم كبريا توانى كرد |
درون بحر معانى لا، نِه آن گهرى | *** | كه قدر و قيمت خود را بها توانى كرد |
به همت ار نشوى در مقام خاك مقيم | *** | مقام خويش در اوج عُلا توانى كرد |
اگر به جَيب تفكّر فروبرى سر خويش | *** | گذشتههاى قضا را ادا توانى كرد |
و ليكن اين عمل رهروان چالاك است | *** | تو نازنينِ جهانى، كجا توانى كرد |
نه دست و پاى امل را فرو توانى بست | *** | نه رنگ و بوى جهان را رها توانى كرد |
چو بوعلى ببُر از خلق و گوشهاى بنشين | *** | مگر كه خوى دل از خَلق وا توانى كرد |
تو رستم دل و جانى و سرور مردان | *** | اگر به نفسِ لئيمت غزا توانى كرد |
مگر كه درد غمِ عشق، سر زند در تو | *** | به درد او، غم دل را دوا توانى كرد |
ز خارِ چون و چرا، اين زمان چو درگذرى | *** | به باغ جنّتِ وصلش، چرا توانى كرد |
اگر تو جنسِ همايى و جنس زاغ نهاى | *** | ز جان، تو ميل بهسوى هما توانى كرد |
هماى سايه دولت، چو شمس تبريزيست | *** | نگر كه در دل آن شاه، جا توانى كرد1 |
چنین اشخاصی که در راه خدا از خود وجودی قائل نیستند، در واقع کاری خدایی میکنند؛ همینطور کسانی هم که غرائز خود را زیاد إعمال کنند، بهطوریکه عقل را زمین گذارند، متوغّل در شیطان بلکه شیطان میشوند.
اشعار مولانا دربارۀ اشخاصی که إعمال غرائز حیوانی میکنند و عقل را کنار گذاشتند
ديو سوى آدمى شد بَهر شر | *** | سوى تو نايد كه از ديوى بَتَر |
تا تو بودى آدمى، ديو از پىات | *** | مىدويد و مىچشانيد او مِىات |
چون شدى در خوى ديوى استوار | *** | مىگريزد از تو ديو نابكار |
همچو امرد كه خدا نامش كنند | *** | تا بدين سالوس در دامش كنند |
چون به بدنامى برآمد ريش او | *** | ديو را ننگ آيد از تفتيش او2 |
تغییر صورت ظاهری انسانی، بهواسطۀ إعمال غرائز حیوانی
چه بسا بهواسطۀ إعمال غرائز، صورت ظاهر هم تغییر پذیرد؛ چنانکه دربارۀ شمر وارد است که:
«وَقَعَ عَلَی صَدرِ الحسین علیه السّلام، فقال الحسین علیه السّلام: ”إذا کان لابُدَّ مِن قَتلِی، فاسقِنی شَربَةً مِنَ الماءِ!“ فقال له: ”هَیهاتَ، ما تَذوقُ الماءَ أو تَذوقَ المَوتَ غُصَّةً بَعدَ غُصَّةٍ و جُرعَةً بَعدَ جُرعَةٍ!“ فَقالَ: ”یا بنَ أبیتُراب، ألستَ تَزعَمُ أنّ أباکَ عَلی الحَوضِ یَسقی مَن أحبَّ؟! اصبِر حَتّی یسقیکَ أبوکَ!“فقال علیه السّلام له: ”سَئَلتُکَ
بِاللهِ إلّا ما کَشَفتَ لِثامَکَ لأنْظُرَ إلَیکَ!“ فَکَشَفَ عَن لِثامِهِ، فَإذا هُو أبرَصٌ لَه بُوزٌ کَبوزِ الکِلابِ، و شَعرٌ کشَعرِ الخِنزیرِ!»1
ختم سخن با روضۀ مناسب.
مجلس روز سیزدهم: جایگاه انسان در عالم هستی
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدِّین
﴿فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ﴾.1
غریزه در هر حیوانی، تراوش و اثری از روح آن حیوان
همانطوری که دیروز معروض داشته شد، هریک از حیوانات دارای غریزهای هستند که با یکدیگر اختلاف دارند. این غرائز لازمۀ روح آنهاست که هیچگاه از آنها منفک نمیشود. البته نمیتوان گفت که روح مرکّب از غرائز است، زیرا روح بسیط است؛ ولی از تراوشات و آثار غیر منفکّۀ هر روح، یک غریزۀ جداگانه است.
عقل، معدِّل و منظِّمِ تمام غرائز حیوانیِ موجود در انسان
روح انسان علاوه بر اینکه دارای تمام غرائز است، برای تعدیل و تنظیم آنها دارای عقل است که از همه مهمتر و والاتر است؛ لذا انسان از حیوانات اشرف است.
کمال لاحدّی، مراد از فصل ناطق در انسان
انسان از ملائک و جن هم اشرف است؛ چون سعادت و شقاوت آنها محدود
است ـ بلکه در مَلک ترقّی و کمال هم وجود ندارد ـ ولی انسان دارای نفس ناطقه یعنی مقام لاحدّی است، لذا انسان اشرف مخلوقات است.
انسان دارای قابلیّتی است که هرچه بخواهد راه کمال بپیماید، حدّ یَقِفی ندارد؛ و معنی ناطق که فصل انسان است، همان مقام لاحدّی است.
خلقت تمام موجودات زمینی و آسمانی، به جهت کمال و معرفت انسان به پروردگار
آنچه در زمین است برای انسان آفریده شده: ﴿خَلَقَ لَكُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا﴾.1 علاوه بر موجودات ارضی، تمام آسمانها نیز برای مقام کمال انسان که معرفت پروردگار و فنای در ذات اوست، پدید آمده: ﴿ٱللَهُ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ ٱلۡأَمۡرُ بَيۡنَهُنَّ لِتَعۡلَمُوٓاْ﴾.2
البته مقصود از انسان که میگوییم، این جسم محدود و ضعیف نیست؛ بلکه روح انسان است که هیچگاه به مقام سیری نمیرسد، و خود را از کمال و ترقّی بینیاز نمیبیند.
اشعاری از مرحوم حاج ملا هادی سبزواری در مقام انسان
اختران پرتو مشكاة دل انور ما | *** | دل ما مظهر كل، كل همگى مظهر ما |
نه همين اهل زمين را همه باب اللّهيم | *** | نُه فلك در دورانند بگرد سر ما |
بر ما پير خرد طفل دبيرستان است | *** | فلسفى مُقتبِسى از دل دانشور ما3 |
اشعار منسوب به امیرالمؤمنین علیه السّلام در حقیقت انسان
1. دَوائُك فيكَ و ما تَشعُرُ | *** | و دائُكَ مِنكَ و لا تَب- صُرُ |
2. أ تَزعَمُ أنّكَ جِرمٌ صَغيرٌ | *** | و فيكَ انطَوى العالَمُ الأكبَرُ |
3. و أنتَ الكِتابُ المُبينُ الَّذى | *** | بِأحرُفِهِ يظهَرُ المُضمَر |
. فَلا حاجَةَ لَکَ فى خارِج | *** | یُخَبِّرُ عَنکَ بِما سُطِّر |
انسان، روح و جان تمام عوالم
در انسان نمونهای از تمام عوالم مادّه (یعنی ناسوت) و مجرّد (از ملکوت و جبروت و لاهوت) وجود دارد؛ و در حقیقت انسان روح و جان تمام عوالم است. حتّی پروردگار نمونهای از خود در انسان ایجاد فرموده که مقام خلاقیّت باشد؛ منتهی در خدا بیواسطه و در انسان بهواسطه است.
دل انسان، مظهر تجلیّات الهی
دل انسان مظهر تجلیّات خدا و انوار اوست. تمام عوالم چهرۀ خود را در آستان پر تجلّی دل به خاک میسایند، و نسبت به اوامر او سر تعظیم فرود میآورند.
فلك دوران زند بر محور دل ** وجود هر دو عالم مَظهر دل
بر آن نقشى كه از لوح و قلم رفت ** نوشته دست حق بر دفتر دل2
تمام عوالم در حکم ریشه و شاخ و برگِ درخت، و انسان در حکم میوۀ آن درخت
تمام عوالم حکم ریشه و شاخ و برگ درخت، و انسان در حکم میوه اوست. غرض و مقصود از غرس شجر، ثمر است.
قدرت ایجادی انسان در عالم برزخ و قیامت
این انسان که منغمر در عالم طبیعت است، خلقتش محدود و موجوداتش ضعیف است؛ ولی وقتیکه از این عالم رفت و روح مجرّد شد، همانطور که با ذهن خود در این دنیا هرچه میخواست ایجاد میکرد، در آن دنیا ایجاد میکند. در
عالم برزخ و قیامت هرچه بخواهد موجود میکند: ﴿وَفِيهَا مَا تَشۡتَهِيهِ ٱلۡأَنفُسُ وَتَلَذُّ ٱلۡأَعۡيُنُ﴾.1
قدرت ایجادی انسان در عالم طبیعت، در اثر صیقل روح و کسب نورانیت
اگر کسی در اثر پیروی از احکام، بتواند خود را به مقام شامخ انسانیّت برساند، زنگار دل خود را بزداید، قلبش نورانی گردد، در این عالم همچون ائمۀ اطهار، میتواند هرچه بخواهد ایجاد کند.
شمشیر اگر زنگ زند، قدرتش چون چوبی برای سرکوبی است؛ چون صیقل یابد، بسیار کارهای دیگر میکند. آنچه را که روح انسان ایجاد میکند، در اثر قوّت و نورانیّت اوست.
چون در سرای مادّه گرفتار آمد و صافی دل خود را به کدورات این عالم تیره ساخت، در این عالم نمیتواند موجودی خارجی به وجود آورد؛ ولی در عالم غیر طبیعت که عالم ذهن باشد، میتواند ایجاد کند. اگر زنگار دل از کدورت جدا کرد، در این عالم هرچه بخواهد بکند، میتواند.
اشعار حاجی سبزواری در حقیقت انسان
جمله عالم چون تن و انسان دل است | *** | هرچه مىجويى ز انسان حاصل است |
هر دو عالم جسم و جانش آدم است | *** | ز آنكه آدم اصل جمله عالم است |
هست انسان مركز دور جهان | *** | نيست بىانسان مَدار آسمان |
هر دو عالم گشته است اجزاى او | *** | برتر از كون و مكان مأواى او |
لامكان اندر مكان كرده مكان | *** | بىنشان گشته مقيد در نشان |
صد هزاران بحر، در قطره نهان | *** | ذرّهاى گشته جهان اندر جهان |
اين ابد عين ازل آمد يقين | *** | باطن اينجا عين ظاهر شد ببين1 |
صفای دل انبیاء و اولیاء، بهواسطۀ عبادت و تضرّع
خلوص و عبادت، صفای دل است. عبادت انبیاء و تضرّع اولیاء برای این جهت بوده است.
ختم سخن با روضۀ مناسب.
مجلس روز چهاردهم: فضیلت علم و عالم
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿يَرۡفَعِ ٱللَهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖ﴾.1
وجود انسان عالِم، علّت غائی آفرینش
در روزهای گذشته سخن به اینجا رسید که کمال حقیقی برای انسان حاصل نمیشود، مگر با پاکی روح و جلوۀ روان، که قابلیّت پیدا کند [و] از انوار الهی در او [جای] بگیرد و متجلّی گردد. و واضح است که مهمترین صفات خدا علم است؛ زیرا سمع و بصر و اراده و ادراک، جز علم چیز دیگری نیست. بنابراین، بهترین مظهر خدا عالِم است؛ بلکه میتوان [گفت] وجود عالِم علت غائی آفرینش است:
﴿ٱللَهُ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ ٱلۡأَمۡرُ بَيۡنَهُنَّ لِتَعۡلَمُوٓاْ﴾.2
روی این زمینه، عالِم علت آفرینش موجودات است.
در شرافت عالِم، علاوه بر آیۀ قرآن دلیل عقلی و اخبار هم وجود دارد.
دلیل عقلی بر شرافت عالِم
دلیل عقلی پس آنکه: موجود اشرف است از معدوم، و موجود منقسم میشود به دو قسم: نامی و جماد؛ پس نامی اشرف است. و نامیّ نیز به دو قسم منقسم میگردد: حسّاس و غیر حسّاس؛ و واضح است که حسّاس اشرف است. و حسّاس نیز به دو قسم منقسم میگردد: عاقل و غیر عاقل؛ و البته عاقل اشرف است. و عاقل نیز منقسم به دو قسم میگردد: عالم و غیر عالم؛ و عالم افضل است. پس عالِم اشرف مخلوقات است.
عالِم، اختر شب در تاری بربریّت
جهل، تاریکی و علم، روشنی است. وجود عالِم، مانند اختران شب در فضای تار بربریّت نورافشانی میکنند، و با پرتو خود پردههای تاریکیها را دریده و با فروغ خود مردم را روشن مینمایند. لذا انسان بدون علم، چون مُرده است؛ چون تاریک است. و شخص عالمِ مُرده، چون شخصیّتی زنده است؛ چون روشن است. عالم را روی این زمینه نباید با جاهل قیاس کرد؛ زیرا قیاس بین وجود و عدم یا نور و ظلمت است.
اشعار منسوب به امیرالمؤمنین در فضیلت علما
عن امیرالمؤمنین علیه السّلام:
1. النّاسُ مِن جَهَة التِّمثالِ أكفاءٌ | *** | أبوهُم آدمٌ و الأُمُّ حَوّاءُ |
2. و قِيمَة المَرءِ ما قَد كان يحسِنُه | *** | و الجاهِلونَ لِأهلِ العِلمِ أعداءٌ |
3. لا فَضلَ إلّا لِأهلِ العِلمِ أنَّهُم | *** | عَلى الهُدَى لِمَن استَهدَى أدِلّاءُ |
4. فَقُم بِعِلمٍ و لا نَبغِى لَه بَدَلًا | *** | فَالنّاسُ مَوتَى و أهلُ العِلمِ أحياء1 |
* * *
ز انش به اندر جهان هیچ نیست ** تن مُرده و جان نادان یکی است1
و لذا قیلَ: «العِلمُ فی البَدَنِ کالماءِ فی الأرضِ.»2 چون حیات زمین به آب است، حیات هر ذیروحی به علم است.
ادلۀ نقلی بر شرافت عالِم
﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَـٰٓؤُاْ﴾.3
و أیضًا: ﴿وَتِلۡكَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعۡقِلُهَآ إِلَّا ٱلۡعَٰلِمُونَ﴾.4
عَن عَبدِاللَهِ بنِ مَیمُونٍ ...، عَن أبیعبدالله علیه السّلام، قالَ: «قالَ رَسولُ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: ”مَن سَلَکَ طَرِیقًا یَطلُبُ فیهِ عِلمًا، سَلَکَ اللَهُ بِهِ طَریقًا إلی الجَنَّةِ. و إنَّ المَلائِکَةَ لَتَضَعُ أجنِحَتَها لِطالِبِ العِلمِ رِضًا بِهِ. و إنَّهُ یَستَغفِرُ لِطالِبِ العِلمِ مَن فی السماوات و مَن فی الأرضِ، حَتَّی الحُوتِ فی البَحرِ. و فَضلُ العالِمِ عَلَی العابِدِ کفَضلِ القَمَرِ عَلَی سائِرِ النُّجُومِ لَیلةَ البَدرِ. و إنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأنبیاءِ، إنَّ الأنبیاءَ لَم یُوَرِّثُوا دِینارًا و لا دِرهَمًا و لَکِن وَرَّثُوا العِلمَ.[فَمَن أخَذَ مِنهُ أخَذَ بِحَظٍّ وافِرٍ.]“»5
فضیلت عالم بر عابد در اشعار سعدی
لذا عالم از عابد بسیار أفضل است.
صاحبدلى به مدرسه آمد ز خانقاه | *** | بشكست عهدِ صحبتِ اهل طريق را |
گفتم ميان عالم و عابد، چه فرق بود | *** | تا اختيار كردى از آن، اين فريق را |
گفت آن گليم خويش به در مىبَرد ز موج | *** | وين جَهد مىكند كه بگيرد غريق را1 |
«شَرَفُ المَرءِ بِالعِلمِ و الأدَبِ، لا بِالأصلِ و النَّسَبِ.»2
از علم شریفتر ندان هیچ هنر | *** | بر آدم بیعلم شرف دارد خر |
از دائرۀ علم منه پای به در | *** | فرزند هنر باش نه فرزند پدر3 |
روایتی غریب در شرافت طالب علوم الهی ومعارف حقۀ ربّانی
عن أصبَغ ابنِ نُباتَة عن أمیرِالمُؤمِنین علیه السّلام: «تَعَلَّمُوا العِلمَ؛ فإنَّ تَعَلُّمَهُ حَسَنَةٌ، و مُدارَسَتَهُ تَسبِیحٌ، و البَحثَ عَنهُ جِهادٌ، و تَعلِیمَهُ لِمَن لا یَعلَمُهُ صَدَقَةٌ. و هُو
عِندَ الله لأهلِهِ قُربَةٌ؛ لأنَّهُ مَعالِمُ الحَلالِ و الحَرامِ و سالِکٌ بِطالِبِهِ سَبیلَ النَّجاةِ [الجنّة]. و هُوَ أنیسٌ فی الوَحشَةِ، و صاحِبٌ فی الوَحدَةِ، و سِلاحٌ علی الأعداءِ، و زَینُ الأخِلّاءِ. یَرفَعُ اللَهُ بهِ أقوامًا یَجعَلُهُم فی الخَیرِ أئِمَّةً یُقتَدَی بِهِم، تُرمَقُ أعمالُهُم و تُقتَبَسُ آثارُهُم، تَرغَبُ المَلائِکَةُ فی خَلَّتِهِم، یَمسَحُونَهُم بأجنِحَتِهِم فی صَلاتِهِم؛ لأنَّ العِلمَ حَیاةُ القُلُوبِ مِن الجَهلِ، و نُورُ الأبصارِ مِن العَمَی، و قُوَّةُ الأبدانِ مِن الضَّعفِ، و یُنزِلُ اللَهُ حامِلَهُ مَنازِلَ الأبرارِ، و یَمنَحُهُ مُجالَسَةَ الأخیارِ فی الدُّنیا و الآخِرَةِ. بِالعِلمِ یُطاعُ اللَهُ و یُعبَدُ، و بِالعِلمِ یُعرَفُ اللَهُ و یُوَحَّدُ، و بِالعِلمِ تُوصَلُ الأرحامُ، و بِهِ یُعرَفُ الحَلالُ و الحَرامُ. و العِلمُ إمامُ العَقلِ و العَقلُ تابِعُهُ؛ یُلهِمُهُ اللَهُ السُّعَداءَ و یُحرّمُهُ الأشقِیاءَ.»1
علم چون چراغی است که راه عقل را روشن میکند. علم دارای این درجه از کمال است؛ و لذا اوّل آیه که به رسول اکرم نازل شد ـ بعد از حمد بر ایجاد و خلقت ـ توصیف نمود پروردگار را به صفت تعلیم انسان:
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ * ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ * ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ * عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ﴾.1
علم، چراغ روشنگر راه عقل
لذا در وجه تناسب آیات، گفته شده است که: «اوّل خدا خلقت انسان را از عَلَقه که أخسّ موجودات است، گفته؛ سپس قدرت خود را به این قسم نشان داده که این انسان را ما عالم گردانیدیم و از آن خِسّت به مقام رفعت رسانیدیم.»
ختم سخن با روضه مناسب.
مجلس روز پانزدهم: جایگاه علم و عالم در اسلام
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿شَهِدَ ٱللَهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِ﴾.1
شرافت و افضلیت عالِم
دیروز آیات و اخباری راجع به شرافت علم بیان شد؛ و ثابت شد که هیچ موجودی جز عالِم دارای رتبۀ افضلیّت نیست:
﴿قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾.2
ترغیب شدید اسلام به فراگیری علم
در اسلام ترغیب شدیدی شده است به فراگرفتن علم:
عن أبیعبدالله، عن رسول الله، قال: «قالَ: طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسلِمٍ
و مُسلِمَةٍ.»1
چنین گفت پیغمبر نیکخوی ** ز گهواره تا گور دانش بجوی1
چند روایت در فضیلت عالِم
فی نهج البلاغة: «إنَّ أولَی النّاسِ بِالأنبیاءِ أعلَمُهُم بِما جاءُوا بِهِ.»2
عَن عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السّلام قالَ: «لَو یَعلَمُ النّاسُ ما فی طَلَبِ العِلمِ، لَطَلَبُوهُ و لَو بِسَفکِ المُهَجِ و خَوضِ اللُّجَجِ. إنَّ اللَهَ تَبارَکَ و تَعالَی أوحَی إلَی دانِیالَ: أنَّ أمقَتَ عَبیدِی إلَیَّ، الجاهِلُ المُستَخِفُّ بِحَقِّ أهلِ العِلمِ، التّارِکُ لِلإقتِداءِ بِهِم؛ و أنَّ أحَبَّ عَبِیدِی إلَیَّ التَّقِیُّ الطّالِبُ لِلثَّوابِ الجَزِیلِ، اللّازِمُ لِلعُلَماءِ، التّابِعُ لِلحُلَماءِ، القابِلُ عَنِ الحُکَماءِ.»1
عَن أبِیجَعفَرٍ علیه السّلام أنّه قالَ: «عالِمٌ یُنتَفَعُ بِعِلمِهِ أفضَلُ مِن سَبعِینَ ألفَ عابِدٍ.»2
کدام علم شرافت دارد
باید دانست که کدام علم شرافت دارد:
داستان ورود پیغمبر صلّی الله علیه و آله در مسجد و سؤال از مرد سخنگو و فرمایش حضرت: «العلمُ ثَلاثَةٌ: آیَةٌ مُحکَمَةٌ أو فَرِیضَةٌ عادِلَةٌ أو سُنةٌ قائِمَةٌ.»3
بنابراین، برای کِپلر و کپرنیک و گالیله و پاستور و ادیسون بهواسطۀ اختراعات خود هیچ شرافتی نیست؛ زیرا متاع آنها خریدارش خدا نبود. بلی، اگر این زحمات آنها به قصد قربت باشد، نتیجه دارد؛ و الاّ فلا.
نفوذ کلمۀ علماء اسلام
مقام منیع و نفوذ کلمۀ علماء بود که هزار سال کشور را از حضائض نجات داد. وجود خواجه نصیرالدین طوسی بود که ایران را از چنگال خلفای جور نجات داد.1
...1
شرح تتلمذ علاّمه نزد یک نفر از علماء عامه و بهدست آوردن کتاب در ردّ شیعه و جواب نوشتن الفین را.1
ترجمۀ احوال شهید اوّل رضوان الله علیه (ت)
شرح حالات شهید اول؛1
ترجمۀ احوال شهید ثانی رضوان الله علیه (ت)
و شهید ثانی؛1
...1
ترجمۀ احوال آیة الله معظّم شیخ محمّدجواد بلاغی رضوان الله علیه (ت)
و قلم توانای شیخ جواد بلاغی.1
...1
...1
...1
کلام امیرالمؤمنین در حقوق عالمان دینی
عن أبیعبدالله علیه السّلام قال: «کانَ أمِیرُالمُؤمِنِینَ علیه السّلام یَقُولُ: ”إنَّ مِن حَقِّ العالِمِ أن لا تُکثِرَ عَلَیهِ السُّؤالَ، و لا تَأخُذَ [تَجُرَّ] بِثَوبِهِ، و إذا دَخَلتَ عَلَیهِ و عِندَهُ قَومٌ فَسَلِّم عَلَیهِم جَمِیعًا و خُصَّهُ بِالتَّحِیَّةِ دُونَهُم، و اجلِس بَینَ یَدَیهِ و لا تَجلِس خَلفَهُ، و لا تَغمِز بِعَینِکَ و لا تُشِر بِیَدِکَ، و لا تُکثِر مِنَ القَولِ: قالَ فُلانٌ و قالَ فُلانٌ خِلافًا لِقَولِهِ، و لا تَضجَر بِطُولِ صُحبَتِهِ؛ فإنَّما مَثَلُ العالِمِ مَثَلُ النَّخلَةِ، تَنتَظِرُها حَتَّی یَسقُطَ عَلَیکَ مِنها شَیءٌ. و العالِمُ أعظَمُ أجرًا مِنَ الصّائِمِ القائِمِ الغازِی فِی سَبِیلِ اللَهِ. و إذا مات العالم ثَلُمَ فی الإسلام ثلمة لا یَسُدُّها شَیئٌ.“»1
حکومت علماء و پیش بردن امور بهدست آنها
داستان حکومت علماء و ترویج دین اسلام و پیش بردن امور به دست آنها.
داستان میرزای بزرگ شیرازی و تنباکو.1
عدم تفکیک دین از سیاست
قضیۀ تفکیک روحانیت از سیاست؛ خانهنشین کردن علماء؛ تسلط کفر.2
تسلط معاویه بر حضرت امام حسن علیه السّلام
تسلّط معاویه بر حضرت امام حسن علیه السّلام.3
...1
شرح حالات حضرت امام حسن علیه السّلام (ت)
مقداری شرح حالات حضرت امام حسن علیه السّلام.1
...1
روضۀ حضرت قاسم علیه السّلام (ت)
روضه حضرت قاسم و ختم سخن.1
مجلس روز شانزدهم: لزوم ملازمت علم با عمل
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَـٰٓؤُاْ﴾.1
علم، مقدمۀ تهذیب و شرافت انسان
باید دانست که علم بدون عمل نتیجه ندارد؛ زیرا که اوّلاً شرافت انسان به تهذیب اخلاق است و علم مقدّمۀ تهذیب است.
[ثانیاً] بلکه میتوان گفت که مَشاعر انسان هیچوقت از علم خالی نیست (هر فرد در هر حال دارای فکر و علم است، و تمام مردم در هر حال عالمند؛ منتهی یکی عالم به اصول عقاید و دستورات دینی، و دیگری علم به نجّاری و آهنگری، و سوّمی علم به صحّت حیات و باغ خود، و چهارمی علم به اوهام و خیالات پوچ و واهی)؛ لذا علم را فیحدّنفسه نمیتوان میزان کمال قرار داد:
﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَهِ أَتۡقَىٰكُمۡ﴾.2
علم بدون عمل، علم نیست
بلکه میتوان گفت: علم بدون عمل، علم نیست. چون علم روشنایی و راهنمای عقل است؛ چگونه میتوان گفت که شخصی در روشنی قرارگیرد و درعینحال کورکورانه در چاه افتد؟!
آری، اشخاصی که علم میآموزند، روشنی ایجاد کردهاند، ولی روشنی با آنها ملازم نشده و دور از آنها قرار دارد. آنها اطّلاع به علم و روشنی دارند مانند کسانی که در روز روشن در برابر آفتاب ایستاده، ولی پرده به روی دیدۀ آنهاست. اگر علم در کسی حقیقتاً حاصل شد، تخلّف او از عمل غیر معقول است.
سه روایت در وجوب تلازم علم با عمل
لذا در تفسیر آیۀ ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَـٰٓؤُاْ﴾ وارد شده:
عَن الصّادِقِ علیه السّلامُ: «یَعنی بِالعُلَماءِ مَن صَدَّقَ فِعلُهُ قَولَهُ، و مَن لَم یُصَدِّق فِعلُهُ قَولَهُ فَلَیسَ بِعالِمٍ.»1
عَن أبیعبدالله علیه السّلامُ، قالَ: «العِلمُ مَقرُونٌ إلَی العَمَلِ؛ فَمَن عَلِمَ عَمِلَ و مَن عَمِلَ عَلِمَ.»2
فی نهج البلاغة: «العِلمُ مَقرُونٌ بِالعَمَلِ؛ فَمَن عَلِمَ عَمِلَ. و العِلمُ یَهتِفُ بِالعَمَلِ
فان أجابَهُ و إلّا ارتَحَلَ عَنهُ.»1
اشعار سعدی در وجوب تلازم علم با عمل
از سعدی شیرازی است:
از من بگوى عالم تفسير گوى را | *** | گر در عمل نكوشى نادان مفسرى |
دعوى مكن كه برترم از ديگران به علم | *** | چون كبر كردى از همه دونان فروترى |
بار درخت علم ندانم به جز عمل | *** | با علم اگر عمل نكنى شاخ بىبرى |
علم آدميت است و جوانمردى و ادب | *** | ور نه ددى به صورت انسان مصوّرى |
از صد يكى بجاى نياورده شرط علم | *** | وز حبّ جاه در طلب علم ديگرى |
هر علم را كه كار نبندى چه فايده | *** | چشم از براى آن بود آخر كه بنگرى2 |
فزونی معصیت عالِم بر معصیت جاهل
اگر کسی عالماً معصیت کند، گناهش از جاهل عاصی بسیار فزونتر خواهد بود.
«یُغفَرُ لِلجاهِلِ سَبعُونَ ذَنبًا قَبلَ أن یُغفَرَ لِلعالِمِ ذَنبٌ واحِد.»3
لااُبالیگری مردم نسبت به امور دینی، در اثر عامل نبودن فرد عالم
عالم که خود علمدار تقوا و راه آخرت است، باید خود در وهلۀ اوّل عامل باشد؛ و الاّ علاوه بر عدم تأثیر سخن، مردم نسبت به امور دینی لااُبالیگری را پیش میگیرند.
شاخصۀ عالِم حقیقی در کلام امام صادق علیه السّلام
عن الصّادِقِ علیه السّلامُ فِی تفسیرِ قَولِهِ صَلّی اللهُ عَلَیهِ و آلِه: «النَّظَرُ فِی وَجهِ العالِمِ [وُجوهِ العُلَماءِ] عِبادَةٌ»، قالَ: «هُوَ العالِمُ الّذِی إذا نَظَرتَ إلَیهِ ذَکَّرَکَ الآخِرَةَ؛ و مَن
کانَ عَلَی خِلافِ ذَلکَ فالنَّظَرُ إلَیهِ فِتنَةٌ.»1
شعری از پروین اعتصامی در مذمّت عالمان بی عمل
هركه با پاكدلان صبح و مسائى دارد | *** | دلش از پرتو انوار، ضيائى دارد |
زهد با نيت پاك است، نه با جامه پاك | *** | اى بس آلوده كه پاكيزه ردائى دارد |
هيزم سوخته، شمع ره و منزل نشود | *** | بايد افروخت چراغى كه ضيائى دارد2 |
سه روایت در مذمّت عالمان بیعمل
عَن سُلَیمِ بنِ قَیسٍ الهِلالِیِّ، قالَ: سَمِعتُ أمِیرالمُؤمِنِینَ علیه السّلامُ یُحَدِّثُ عَنِ النَّبِیِّ صَلّی اللهُ عَلَیهِ و آلِه أنَّهُ قالَ [فی کلام له]: «العُلَماءُ رَجُلانِ: رَجُلٌ عالِمٌ آخِذٌ بِعِلمِهِ، فَهَذا ناجٍ؛ و عالِمٌ تارِکٌ لِعِلمِهِ، فَهَذا هالِکٌ. و إنَّ أهلَ النّارِ لَیَتأذَّونَ مِن رِیحِ العالِمِ التّارِکِ لِعِلمِهِ. و إنَّ أشَدَّ أهلِ النّارِ نَدامَةً و حَسرَةً، رَجُلٌ دَعا عَبدًا إلَی اللَهِ فاستَجابَ لَهُ و قَبِلَ مِنهُ فاطاعَ اللَهَ فأدخَلَهُ اللَهُ الجَنَّةَ، و أدخَلَ الدّاعِیَ النّارَ بِتَرکِهِ عِلمَهُ و اتِّباعِهِ الهَوَی و طُولِ الأمَلِ؛ أمّا اتِّباعُ الهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الحَقِّ و طُولُ الأمَلِ یُنسِی الآخِرَة.»3
عَنِ الباقر علیه السّلامُ أنّه قالَ: «مَن طَلَبَ العِلمَ لِیُباهِیَ بِهِ العُلَماءَ أو یُمارِیَ بِهِ السُّفَهاءَ أو یَصرِفَ بِهِ وُجُوهَ النّاسِ إلَیهِ، فَلیَتَبَوّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ. إنَّ الرِّئاسَةَ لا تَصلُحُ إلّا لأهلِها.»1
عَن أبیعبدالله علیه السّلامُ: «إذا رأیتُمُ العالِمَ مُحِبًّا لِدُنیاهُ، فاتَّهِمُوهُ عَلَی دِینِکُم؛ فإنَّ کُلَّ مُحِبٍّ لِشَیءٍ یَحُوطُ ما أحَبَّ.» و قالَ2: «أوحَی اللَهُ إلَی داوُدَ علیه السّلامُ: ”لا تَجعَل بَینِی و بَینَکَ عالِمًا مَفتُونًا بِالدُّنیا، فَیَصُدَّکَ عَن طَرِیقِ مَحَبَّتِی؛ فإنَّ اُولَئِکَ قُطّاعُ طَرِیقِ عِبادِیَ المُرِیدِینَ. إنَّ أدنَی ما أنا صانِعٌ بِهِم أن أنزِعَ حَلاوَةَ مُناجاتِی عَن قُلُوبِهِم.“»3
ختم سخن با روضۀ مناسب.
|
|
مجلس روز هفدهم: ملازمۀ بین علم و تقوا
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗا وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ﴾.1
بیارزشی زینتهای دنیایی در آخرت
دنیا که سرای مادّه و تجمّلات است، لذا اشیاء و زینتهای دنیا ارزش دارد و در دنیا خریدار دارد؛ ولی در سرای آخرت خداوند خریدار زینت دنیا نیست. خدا فقط در ازای اعمال صالحه، بهشت عنایت میکند و خریدار عمل است:
﴿إِنَّ ٱللَهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَ﴾.2
بیقیمتی تحصیل علم برای دنیا
مردمانی که تحصیل علم برای دنیا میکنند، در نزد پروردگار قیمتی ندارند؛
زیرا مقصود آنها دنیا بوده و دنیا به آنها رسیده است.
عن أبیعبدالله علیه السّلامُ، قال: «مَن أرادَ الحَدِیثَ لِمَنفَعَةِ الدُّنیا، لَم یَکُن لَهُ فِی الآخِرَةِ نَصِیبٌ؛ و مَن أرادَ بِهِ خَیرَ الآخِرَةِ، أعطاهُ اللَهُ خَیرَ الدُّنیا و الآخِرَةِ.»1
هر که کارد قصد گندم بایدش | *** | کاه خود اندر تبع میآیدش |
روایتی عجیب در بیقیمتی سخاوت برای دنیا
لذا در خبر است که: «در روز قیامت بعض از مردمان سخی را میآورند و به جهنّم میاندازند و سخاء آنها در دنیا ابداً به درد آنها نمیخورد؛ لأنّهُم جادُوا حَتّی قیلَ إنّهُ جَوادٌ، و قَد قیلَ ذلِکَ.»3
لزوم تحلیۀ عالِم به کمالات معنویه
لذا عالم باید خود متحلّی باشد، تا اوّلاً سخنش اثر داشته باشد و ثانیاً أعمالش خراب نشده و زحماتش هدر نرود:
قال الله تعالی: ﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ﴾؛1
«المَوعِظَةُ [الکلمة] إذا خَرَجَت مِنَ القَلبِ وَقَعَت فِی القَلبِ، و إذا خَرَجَت مِنَ اللّسانِ لَم یَتَجاوَز الآذانَ؛»1
عَن علیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السّلامُ ـ بعد کلامٍ ـ قالَ: «فإنَّ العِلمَ إذا لَم یُعمَل بِهِ، لَم یَزدَد صاحِبُهُ إلا کُفرًا و لَم یَزدَد مِنَ اللَهِ إلا بُعدًا؛»2
فی نهج البلاغة: «أوضَعُ العِلمِ ما وَقَفَ علی اللسانِ، و أرفَعُهُ ما ظَهَرَ فی الجَوارحِ و الأرکانِ.»3
پایداری دنیا به عالم با عمل
تقوا ملازم با علم، و علم ملازم با تقوا است. اگر عالمی از عمل دست بدارد، دنیایی را خراب خواهد کرد و مردم را بیدین تربیت خواهد نمود:
«إذا فَسَدَ العالِم فَسَدَ العالَم.»4
لذا پایداری دنیا به عالم با عمل است.
کلام امیرالمؤمنین علیه السّلام در چهار امرِ قوامدهندۀ دنیا
فی نهج البلاغة: أنّه قالَ لِجابر بن عبداللَهِ الأنصارِیِّ: «یا جابِرُ! قِوامُ الدُّنیا بِأربَعَةٍ: عالِمٍ مُستَعمِلٍ عِلمَهُ؛ و جاهِلٍ لا یَستَنکِفُ أن یَتَعَلَّمَ؛ و جَوادٍ لا یَبخَلُ بِمَعرُوفِهِ؛ و فَقِیرٍ لا یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنیاهُ. فاذا ضَیَّعَ العالِمُ عِلمَهُ، استَنکَفَ الجاهِلُ أن یَتَعَلَّمَ، و إذا بَخِلَ الغَنِیُّ بِمَعرُوفِهِ، باعَ الفَقِیرُ آخِرَتَهُ بِدُنیاهُ. یا جابِرُ! مَن کَثُرَت نِعَمُ اللَهِ عَلَیهِ، کَثُرَت حَوائِجُ النّاسِ إلَیهِ؛ فَمَن قامَ لِلَّهِ فِیها بِما یَجِبُ عَرَّضَها لِلدَّوامِ و البَقاءِ، و مَن لَم یَقُم لِلَّهِ فِیها بِما یَجِبُ عَرَّضَها لِلزَّوالِ و الفَناء.»1
غریزۀ تأسّی ِمردم نسبت به خردمندان و دانشمندان
مردم دارای غریزهای هستند که روی دست بزرگتر خود عمل میکنند. اگر خردمندان و دانشمندان منحرف گردند، دیگر از تودۀ جاهل چه توقّع باید داشت؟!
موعظۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام نسبت به خردمندان و دانشمندان منحرف
در اینجا خطبۀ نهج البلاغه: «لا تَکُن مِمَّن یَرجُو الآخِرَةَ بِغَیرِ عَمَلٍ، و یُرَجِّی التَّوبَةَ بِطُولِ الأمَل...»، با شرح مفصّل آن بیان شد.2
...1
ختم سخن با روضه مناسب.
اشعار سوزناک مرحوم نیّر تبریزی در مرثیۀ حضرت سیّدالشّهدا علیه السّلام
شهید عشق که تنگ است پوست بر بدنش | *** | تو خصم بین که به یغما برد زره ز تنش |
زره به غارت اکر بُرد خصم خیره، چه غم | *** | که بود جوشن تن، زلفهای پر شکنش |
چو آب بست به گلزار بوتراب سپهر؟ | *** | كه خون چكد همه از چشم لاله دمنش |
يكى به حكم تفرّج به نينوا بگذر | *** | پر از شقايق، گلزارِ زخم بين چمنش |
شهى كه سندس فردوس بود پوشش او | *** | روا نديد به تن، خصم جامه كهنش |
لبى كه روح قدس از دمش سخنگو شد | *** | شگفت بين كه بريدند در دهن سخنش |
تنى ضعيف كه پاسى فزون نماند درست | *** | صبا به بيهُده كردى ز خار و خس كفنش |
دگر بشير به كنعان چه ارمغان آرد؟ | *** | ز يوسفى كه قبا كرده گرگ پيرهنش |
چراغ دوده طه، فلك به يثرب كُشت | *** | ز قصر شام سر آورد دود انجمنش |
زمانه، گلشن زهرا چنان به يغما داد | *** | كه بار قافله شد ارغوان و ياسمنش |
فلكسرى كه سرودش كلام يزدان بود | *** | نبود در خور چوب جفا لب و دهنش |
گهش به دير نشاندى، گهش به قعر تنور | *** | گهى به نيزه و گه بر درخت و گه لگنش |
مگر وفا به مكافات روز بدر نكرد | *** | تطاولى كه كشيد از تو جسم مُمتحنش1 |
مجلس روز هجدهم: ضرورت عقلی و شرعی پرداختن به امور دنیوی
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ﴾.1
اختلال در امور دنیوی، موجب اختلال در سیر تکاملی انسان
دنیا مکانی است که انسان باید مدتی در آن زندگی کند؛ گرچه مقدّمۀ آخرت است، ولی عنایت به آن به اندازۀ مدّت زندگی که در خور مقدّمه است، لازم است. لذا اسلام با آنکه مردم را به آخرت دعوت نموده و ترغیب به زهد میکند، راضی نیست امور دنیوی مردم مختلّ باشد؛ زیرا که این اختلال موجب اختلال در سیر تکامل خواهد گشت.
قوانین اسلام در جهت سلامت زندگی مردم
قوانین اسلام علاوه بر جنبۀ آخرت و تکامل روح، برای سلامت زندگی مردم قوانینی جعل کرده است. معاملات، احکام بالمعنی الأخص، حدود و سیاسات برای نظام دنیوی است.
مبنای اسلام بر بهدست آوردن مال و ادارۀ امور زندگی است، نه رهبانیّت
دین اسلام غیر از دین مسیح است که رهبانیّت را بر مردم واجب کند
(لا رَهبانِیَّةَ فِی الإسلام)1 و آنها را به ترک ازدواج و معاشرت امر نموده و مسکن آنها را در بیغولهها قرار دهد:
[قال رَسولُ الله صَلّی الله عَلَیه و آلِه و سَلَّمَ]: «أخی موسی یَنظُرُ بِعَینٍ و أخی عیسی یَنظُرُ بِعَینٍ أُخری و أنا أنظُرُ بِعَینَین.»2و3
لذا بهدست آوردن مال و ادارۀ امور زندگی بهطور کفاف، جزء برنامۀ دین اسلام شمرده میشود.
بعضی گمان میکنند که شخص مسلمان باید دارای لباس پاره و ظاهری آلوده و برای نان خود محتاج باشد؛ این غلط است! چنین مردی در نزد اسلام کم قیمت است:
سه روایت در مذمّت فقر
[قال رَسولُ الله صَلّی الله عَلَیه و آلِه و سَلَّمَ]: «کادَ الفَقرُ أن یَکُونَ کُفرًا؛»1
[قال رَسولُ الله صَلَّی الله عَلَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ]: «الفَقرُ سَوادُ الوَجهِ فِی الدّارَینِ؛»2
کمقیمتی مسلمانِ محتاج، با لباس پاره و ظاهری آلوده
حضرت صادق میفرمایند: «اگر صبح کنم درحالتیکه طعام برای اهل و عیال خود نداشته باشم، بدتر است از آنکه صبح کنم و فرزند من مرده باشد.»
بازماندن از سیر کمالی، بهواسطۀ دلبستگی به دنیا بیش از مقام ظرفیّت دنیا
آنچه بهطور مسلم از اسلام بهدست میآید آن است که: مال و زندگی نباید انسان را از خدا مشغول کند و از سیر ترقّی باز بدارد؛ و دلبستگی به دنیا بیش از مقام ظرفیّت دنیا مانع از تکامل میگردد:
[عَن عَلیّ بن الحسین علیه السّلامُ]: «حُبُّ الدُّنیا رأسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ.»3
مرادف دانستن عالم با زاهدِ فقیر، پندار نادرست عوام الناس
بدبختانه امروز در نزد قاموس لغت، معنی عالم با معنی فقیر و بدبخت مرادف گشته و فقر یکی از لوازم علم است؛ زیرا که مردم میپندارند عالم باید زاهد باشد و زاهد یعنی فقیر:
عن الصّادقِ علیه السّلامُ: «لَیسَ الزُّهدُ فِی الدُّنیا بِإضاعَةِ المالِ و لا تَحرِیمِ الحَلالِ؛ بَلِ الزُّهدُ فِی الدُّنیا أن لا تَکُونَ بِما فِی یَدِکَ أوثَقَ مِنکَ بِما عِندَ اللَه.»4
ثروت و شوکت بسیاری از ائمّه علیهم السّلام
در میان علماء مردان ثروتمندی دیده شده و در میان ائمّه بسیاری دارای شوکت و جلال بودند. حضرت باقر و حضرت سیّدالشّهدا و حضرت رضا، داستانهایی از کثرت مال و انفاق در راه خدا دارند:
داستان امام صادق علیه السّلام با سفیان ثوری
داستان حضرت صادق با سفیان ثوری.1
ضرورت عقلی پرداختن به امور دنیوی و مراد اخبار از لزوم ترک دنیا
شخصی که میخواهد مسافرتی بکند، به منزل و کاروانسرا و سیّارۀ خود به اندازۀ طول مدّت سفر ـ نه زیاده از آن ـ اهمیّت میدهد؛ ممکن است سیّاره شکسته و او را در بین راه برای مدّت متمادی متوقّف کند و از مقصد باز دارد؛ یا طاق کاروانسرا پایین آمده او را هلاک کند.
آنچه را که در اخبار مردم را به ترک دنیا دعوت میکنند، دنیا معنیش مال نیست، بلکه علاقۀ به دنیا و انصراف از آخرت است؛ چهبسا میشود که مال، راه آخرت را برای انسان باز میکند.
اسلام میگوید به اندازۀ مدّت حیات، اندوخته کنید؛ هیچگاه زحمت نکشید و عمر خود را تلف نموده و بگذارید و بروید. این از دست دادن عمر، بلانتیجه است.
خطبۀ امیرالمؤمنین در باب تقوا و لزوم إعراض از تعلّق به دنیا
در اینجا خطبۀ نهج البلاغه: «الحَمدُ لِلَّهِ الواصِلِ الحَمدَ بِالنِّعَمِ و النِّعَمَ بِالشُّکر» با شرح مفصل آن بیان شد.1
...1
...1
...1
مال دنیا، شرط وجودی فریضۀ حج و انفاق به نیازمندان
اگر انسان مال نمیداشت، حج نمیتوانست بنماید؛ انفاق نمیتوانست بنماید؛ جهاد نمیتوانست بکند.
داستان انفاق سیّدالشّهدا علیه السّلام به مرد اعرابی
داستان حضرت سیّدالشّهدا و اعرابی و اعطاء چهار هزار دینار و عذر خواستن از اعرابی1 و ختم سخن با روضۀ مناسب.
...1
مجلس شب نوزدهم: وحشت غریب معصیتکاران از مرگ و ملازمت ابدی معاصی با آنها
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
بدیهی بودن مسئلۀ مرگ
﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ * وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ ذَٰلِكَ يَوۡمُ ٱلۡوَعِيدِ * وَجَآءَتۡ كُلُّ نَفۡسٖ مَّعَهَا سَآئِقٞ وَشَهِيدٞ * لَّقَدۡ كُنتَ فِي غَفۡلَةٖ مِّنۡ هَٰذَا فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدٞ﴾.1
مرگ امری است بدیهی، منتهی عقیدۀ ملیّون عالم بر آن است که تبدیل و تبدّلی است و تغییر منزلی؛ هنگام مرگ حیات انسان به آخر نرسیده بلکه لباس خود را عوض میکند.
علّت وحشت از مرگ، دو چیز است:
اوّل: از بزرگی آن عالم؛ که چون در این عالم موجودات بسیار محدود و ضعیف بوده، لذا وقت رؤیت موجودات آن عالم که به مراتب اقوی از این موجوداتند، وحشت غریبی بر انسان حاصل میشود.
دوّم: معاصی که انجام داده و آنها در آن عالم ظهور و بروز پیدا کرده، برای ابد ملازم با انسان خواهند بود.
عدم امکان فرار از مرگ
انسان فرار از مرگ نمیتواند بنماید:
﴿فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا يَسۡتَأۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا يَسۡتَقۡدِمُونَ﴾؛1
﴿أَيۡنَمَا تَكُونُواْ يُدۡرِككُّمُ ٱلۡمَوۡتُ وَلَوۡ كُنتُمۡ فِي بُرُوجٖ مُّشَيَّدَةٖ﴾.2
عظمت عالم آخرت و ظهورِ ملازمت ابدی معاصی، دو علّت برای وحشت غریب انسان از مرگ
سختی مرگِ مردمان معصیتکار
مرگ به اندازهای سخت است که اولیاء خدا از خوف آن مینالند، تا چه رسد به مردمان معصیتکار:
﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّـٰلِمُونَ فِي غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ بَاسِطُوٓاْ أَيۡدِيهِمۡ أَخۡرِجُوٓاْ أَنفُسَكُمُ ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا كُنتُمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَهِ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَكُنتُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِهِۦ تَسۡتَكۡبِرُونَ * وَلَقَدۡ جِئۡتُمُونَا فُرَٰدَىٰ كَمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَتَرَكۡتُم مَّا خَوَّلۡنَٰكُمۡ وَرَآءَ ظُهُورِكُمۡ وَمَا نَرَىٰ مَعَكُمۡ شُفَعَآءَكُمُ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُمۡ أَنَّهُمۡ فِيكُمۡ شُرَكَـٰٓؤُاْ لَقَد تَّقَطَّعَ بَيۡنَكُمۡ وَضَلَّ عَنكُم مَّا كُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ﴾.3
نابودی اعمال دنیوی در زنجیر تغیّرات زمان، و پایداری آنها در ثبوت عالم برزخ
اعمالی که انسان در دنیا انجام میدهد، پس از انجام دادن از بین میرود، چون انسان در زنجیر تغیّرات زمان واقع است؛ ولی در عالم برزخ که عالم ثبوت است، یکیک در آنجا محفوظ و وقت مرگ [آنها را] ملاحظه میکند.
تجسّم شکل واقعی انسان در عالم برزخ و از بین رفتن شکل ظاهری در زیر خاک
و از طرف دیگر روح انسان دارای هر صفتی باشد، چون در عالم طبیعت است، گرفتار بدن است؛ شکل واقعی او مجسّم و مصوّر نبوده بلکه بدن مرئی است. در عالم برزخ که بدن در زیر خاک میپوسد و روح بدان عالم میرود، به صورت هر حیوانی که خوی آن حیوان را گرفته، مجسّم میگردد.
فناء عمل در دنیا و بقاء و ملازمت ابدی آن در آخرت
علاوه، اعمال انسان که در این دنیا نیز پس از وقوع از بین میرود، چون اثری در روح باقی میگذارد، در آن دنیا خود وجود مستقلی به خود گرفته، برای همیشه انیس و مونس انسان است.
حکایت حاج ملاّ مهدی نراقی و دفن کردن جنازۀ عرب در وادیالسّلام نجف
داستان حاج ملاّ مهدی نراقی و دفن کردن جنازۀ عرب در وادی نجف، بیان شد.1
...1
...1
تمثّل اموال، اولاد و اعمال انسان در هنگام رحلت از دنیا
روی القمّی و العیّاشی فی تفسیریهما و الکلینی فی الکافی و المفید فی الأمالی بأسانیدهم عَن سُوَید بن غفَلةَ عَن أمیرالمُؤمِنِینَ علیه السّلام قالَ:
«إنَّ ابنَ آدَمَ إذا کانَ فِی آخِرِ یَومٍ مِنَ [أیام] الدُّنیا و أوَّلِ یَومٍ مِنَ [أیام] الآخِرَةِ مُثِّلَ لَهُ مالُهُ و وَلَدُهُ و عَمَلُهُ؛ فَیَلتَفِتُ إلَی مالِهِ فَیَقُولُ: ”واللَهِ إنِّی کُنتُ عَلَیکَ لَحَرِیصًا شَحِیحًا، فَما لِی عِندَکَ؟“ فَیَقُولُ: ”خُذ مِنِّی کَفَنَکَ.“
ثُمَّ یَلتَفِتُ إلَی وُلدِهِ فَیَقُولُ: ”واللَهِ إنِّی کُنتُ لَکُم لَمُحِبًّا و إنِّی کُنتُ عَلَیکُم لَمُحامِیًا، فَماذا لِی عِندَکُم؟“ فَیَقُولُونَ: ”نُؤَدِّیکَ إلَی حُفرَتِکَ و نُوارِیکَ فِیها.“
ثُمَّ یَلتَفِتُ إلَی عَمَلِهِ فَیَقُولُ: ”واللَهِ إنِّی کُنتُ فِیکَ لَزاهِدًا و إنَّکَ کُنتَ عَلَیَّ لَثَقِیلًا، فَماذا عِندَکَ؟ فَیَقُولُ: ”أنا قَرِینُکَ فِی قَبرِکَ و یَومِ حَشرِکَ حَتَّی أُعرَضَ أنا و أنتَ عَلَی رَبِّکَ.“
فإن کانَ لِلَّهِ وَلِیًّا أتاهُ أطیَبَ النّاسِ رِیحًا و أحسَنَهُم مَنظَرًا و أزیَنَهُم رِیاشًا، فَیَقُولُ: ”أبشِر بِرَوحٍ مِنَ اللَهِ و رَیحانٍ و جَنَّةِ نَعِیمٍ؛ قَد قَدِمتَ خَیرَ مَقدَمٍ!“ فَیَقُولُ: ”مَن أنتَ؟“ فَیَقُولُ: ”أنا عَمَلُکَ الصّالِحُ؛ ارتَحِل مِنَ الدُّنیا إلَی الجَنَّةِ!“ و إنَّهُ لَیَعرِفُ غاسِلَهُ و یُناشِدُ حامِلَهُ أن یُعَجِّلَهُ [یعجلوه].
فإذا أُدخِلَ قَبرَهُ أتاهُ مَلَکانِ و هُما فَتّانا القَبرِ یَجُرّانِ أشعارَهُما و یَبحَثانِ الأرضَ بِأنیابِهِما و أصواتُهُما کالرَّعدِ القاصِفِ [العاصف] و أبصارُهُما کالبَرقِ الخاطِفِ، فَیَقُولانِ لَهُ: ”مَن رَبُّکَ؟ و مَن نَبِیُّکَ؟ و ما دِینُکَ [و ما إمامک]؟“ فَیَقُولُ: ”اللَهُ رَبِّی، و مُحَمَّدٌ نَبِیِّی، و الإسلامُ دِینِی، [و علیّ و الأئمة صلوات الله علیهم إمامی.]“
فَیَقُولانِ له: ”ثَبَّتَکَ اللَهُ فِیما تُحِبُّ و تَرضَی!“ و هُوَ قَولُ اللَهِ ﴿يُثَبِّتُ ٱللَهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾. ـ1 الآیَةَ. فَیَفسَحانِ لَهُ فِی قَبرِهِ مَدَّ بَصَرِهِ، و یَفتَحانِ لَهُ بابًا إلَی الجَنَّةِ، و یَقُولانِ لَهُ: ”نَم قَرِیرَ العَینِ نَومَ الشّابِّ النّاعِمِ!“ و هُوَ قَولُهُ ﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ يَوۡمَئِذٍ خَيۡرٞ مُّسۡتَقَرّٗا وَأَحۡسَنُ مَقِيلٗا﴾.2
و إذا کانَ لِرَبِّهِ عَدُوًّا فإنَّهُ یأتِیهِ أقبَحَ خَلقِ اللَهِ رِیاشًا و أنتَنَهُ رِیحًا، فَیَقُولُ لَهُ: ”أبشِر بِنُزُلٍ مِن حَمِیمٍ و تَصلِیَةِ جَحِیمٍ!“ و إنَّهُ لَیَعرِفُ غاسِلَهُ و یُناشِدُ حامِلَهُ أن یَحبِسَهُ.
فإذا أُدخِلَ قَبرَهُ أتَیاهُ مُمتَحِنا [مقتحما] القَبرِ، فألقَیا عَنهُ أکفانَهُ، ثُمَّ قالا لَهُ: ”مَن رَبُّکَ؟ و مَن نَبِیُّکَ؟ و ما دِینُکَ؟“ فَیَقُولُ: ”لا أدرِی.“ فَیَقُولانِ لَهُ: ”ما دَرَیتَ و لا
هَدَیتَ.“ فَیَضرِبانِهِ بِمِرزَبَةٍ ضَربَةً ما خَلَقَ اللَهُ دابَّةً إلا و تَذعَرُ لَها ما خَلا الثَّقَلَینِ.
ثُمَّ یَفتَحانِ [یفتح الله] لَهُ بابًا إلَی النّارِ، ثُمَّ یَقُولانِ لَهُ: ”نَم بِشَرِّ حالٍ!“ فَهُوَ مِنَ الضَّیقِ مِثلُ ما فِیهِ القَنا مِنَ الزُّجِّ حَتَّی إنَّ دِماغَهُ یَخرُجُ مِن بَینِ ظُفُرِهِ و لَحمِهِ، و یُسَلِّطُ اللَهُ عَلَیهِ حَیّاتِ الأرضِ و عَقارِبَها و هَوامَّها فَتَنهَشُهُ حَتَّی یَبعَثَهُ اللَهُ مِن قَبرِهِ، و إنَّهُ لَیَتَمَنَّی قِیامَ السّاعَةِ مِمّا هُوَ فِیهِ مِنَ الشَّرِّ.»1
...1
...1
شرح حالات امیرالمؤمنین در شب نوزدهم (ت)
ختم سخن با شرح حالات حضرت امیرالمؤمنین در شب نوزدهم.1
مجلس روز نوزدهم: ضرورت فطری و شرعیِ کمک به مستمندان
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَ يَوۡمٞ لَّا بَيۡعٞ فِيهِ وَلَا خُلَّةٞ وَلَا شَفَٰعَةٞ وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّـٰلِمُونَ﴾.1
اسلام، دین فطرت و تشییدکنندۀ غریزۀ طبیعیِ کمک به بینوایان
یکی از اموری که در اسلام زیاد بر آن ترغیب شده، کمک به بینوایان است. این عمل نهتنها فقط از نقطهنظر اجر اخروی، بلکه از احکام نظام معاش نیز محسوب میگردد؛ و میتوان گفت که امر فطری است. شخص نمیتواند ببیند دیگری گرسنه و خود سیر، یا تشنه و خود سیراب است. مقام وحدت انسانیت اقتضای دستگیری را دارد؛ اسلام نیز که دین فطرت است، این غریزۀ طبیعی را تشیید میکند.
چهار نتیجۀ حاصل از کمک به فقرا
و بهطور کلی در کمک به فقرا چند نتیجه حاصل میگردد:
گوارایی نعمت برخود انسان بهواسطۀ انفاق به فقرا
اوّل: گوارایی نعمت بر خود انسان. اگر شخص ببیند در مقابل دیدگانش مردم گرسنه هستند، طعام بر او گوارا نخواهد بود.
صحت و برکتِ حاصل از انفاق به فقرا
دوّم: صحت و سلامت. زیرا که ارواح در اجسام و ارواح تأثیر دارند ـ کما آنکه اجسام در اجسام تأثیر دارند ـ و در اثر انفاق، روح فقیر [نسبت] به انسان خشنود شده دعای خیر میکند و «طول عمر» و «برکت» برای انسان میخواهد:
این، موجب دفع بلا میگردد: «الصَّدَقَةُ تَدفَعُ البَلاءَ [المُبرَمَ فَداوُوا مَرضاکُم بِالصَّدَقَةِ]؛»1
و انسان به مالش افزوده میگردد: ﴿مَّثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖ وَٱللَهُ يُضَٰعِفُ لِمَن يَشَآءُ وَٱللَهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ﴾.2
البتّه نباید این معنی را انکار کرد؛ زیرا این مطلب، امروزه پوشیده نیست. داستان تطیّر زدن، یا با القائات روحی شخصی را کشتن، یا مریض را شفا دادن از مسلّمات است. برای این قسم أعمال، کمال لازم است که روح تأثیرکننده اقوی باشد؛ و برای این منظور کسانی که روحشان فیحدّ نفسه از طرف اقوی نیست، سعی میکنند که روح دیگری را تضعیف کنند، و اگر اقوی باشد احتیاج به این جهت نیست. قضیۀ تصدّق دادن، توجه دادن ارواح بینوایان است به روح انسان؛ لذا از آثار صدقه دفع بلا و طول عمر است.
تعادل در سطح زندگی انسانها و برقراری جامعه، بهواسطۀ انفاق به فقرا
سوّم: تعادل سطح زندگی و عدم تفاوت کلی بین ثروت مردم. و این موجب برقراری جامعه، و نبود دزدیها و سرقتها و چیرهشدن فقراء بر اغنیاء1 و کینه ورزیدن هریک به یکدیگر خواهد شد.
در اینجا معنی اسلام از نقطهنظر مساعدت به فقرا ـ بهواسطۀ خمس و زکات و نذر و صدقات واجبه و مستحبه ـ و از طرفی حفظ قانون مالکیت بیان شد؛ و قیاس با مالکیت صرفه و کمونیست شد و ثابت شد که دین اسلام دین وسط است.
ذخیرهسازی سودی گزاف برای روز واپسین، بهواسطۀ انفاق به فقرا
چهارم: آنکه انفاق، مجانی دادن نیست، بلکه معامله با خدا و ذخیره برای روز واپسین است؛ و بسیار پروردگار با قیمت گزافی صدقۀ انسان را خریداری میکند:
﴿إِنَّ ٱللَهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَ﴾.2
ارتقاء از مرتبۀ پست حیوانمنشی به درجات بزرگ انسانیّت، بهواسطۀ کمک به مستمندان
خداوند صدقه و کمک به مستمندان را از درجات بزرگ انسانیت شمرده و این عمل را موجب ارتقاء انسان از مقام پست و حیوانمنشی او قرار داده است:
﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ جَزُوعٗا * وَإِذَا مَسَّهُ ٱلۡخَيۡرُ مَنُوعًا * إِلَّا ٱلۡمُصَلِّينَ * ٱلَّذِينَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ دَآئِمُونَ * وَٱلَّذِينَ فِيٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ مَّعۡلُومٞ * لِّلسَّآئِلِ وَٱلۡمَحۡرُومِ * وَٱلَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ﴾؛3
سورۀ الذاریات میفرماید: ﴿كَانُواْ قَلِيلٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِ مَا يَهۡجَعُونَ * وَبِٱلۡأَسۡحَارِ هُمۡ يَسۡتَغۡفِرُونَ * وَفِيٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ لِّلسَّآئِلِ وَٱلۡمَحۡرُومِ﴾.1
نزول آیاتی از سورۀ «هل أتیٰ» بهواسطۀ انفاق اهلبیت علیهم السّلام
ائمۀ اطهار در انفاق در راه خدا داستانهایی دارند:
داستان مریض شدن حسنین و نذر کردن حضرت امیر و حضرت فاطمه برای سلامت آنها، و روزه گرفتن حضرت امیر و فاطمه و حسنین و فضه، و پشم ریستن حضرت فاطمه هر روز یک جزّه، و آمدن مسکین موقع افطار و در شب دیگری یتیم و در شب سوّم اسیر، و انفاق آنها قرصهای [نان] خود را، و آمدن حضرت امیر خدمت حضرت رسول، و آمدن مائدۀ آسمانی و نزول آیات ﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ يَشۡرَبُونَ مِن كَأۡسٖ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا * عَيۡنٗا يَشۡرَبُ بِهَا عِبَادُ ٱللَهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفۡجِيرٗا * يُوفُونَ بِٱلنَّذۡرِ وَيَخَافُونَ يَوۡمٗا كَانَ شَرُّهُۥ مُسۡتَطِيرٗا * وَيُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسۡكِينٗا وَيَتِيمٗا وَأَسِيرًا * إِنَّمَا نُطۡعِمُكُمۡ لِوَجۡهِ ٱللَهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمۡ جَزَآءٗ وَلَا شُكُورًا﴾.2و3
...1
ختم سخن با مقداری شرح حالات حضرت امیرالمؤمنین و معاهدۀ ابنملجم و برک بن عبدالله و عمر بن بکر1 و روضۀ مناسب.
...1
إخبار رسول خدا به کیفیّت شهادت امیرالمؤمنین
روزی حضرت رسول به علی فرمودند:«”أ تَعلَمُ مَن أشقَی الأوَّلینَ؟“
قالَ: ”نَعَم، عاقِرُ النّاقَةِ“. فَقالَ لَه:”أ تَعلَمُ مَن أشقَی الآخَرینَ؟“ قالَ: ”لا!“ قالَ: ”مَن یَضرِبُکَ هاهُنا فَیُخضِبُ هَذِه“.»1
مجلس روز بیستم: ضرورت خلوص در انفاق
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ﴾.1
کمک به فقراء از قوانین ضروری در اسلام
روز گذشته مطالبی راجع به کمک [به] فقرا معروض شد؛ و بیان شد که این جهت، جنبۀ نظام اجتماع مردم را از اختلال محفوظ داشته و لذا اسلام جزء قوانین خود قرار داده است:
﴿وَٱلَّذِينَ يَكۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ ٱللَهِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٖ﴾.2
عن أبیجعفر الباقر علیه السّلام، قالَ: «إنَّ اللَهَ عَزّوجَلَّ قَرَنَ الزَّکاةَ بِالصَّلاةِ
فَقالَ: ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾1 فَمَن أقامَ الصَّلاةَ و لَم یُؤتِ الزَّکاةَ لَم یُقِمِ الصَّلاةَ.»2
داستان انفاق عایشه
داستان انفاق عایشه یک گوسفند را به جز یک کتف از آن، و مکالمه او با حضرت رسول صلّی الله علیه و آله.3
مقرون بودن اقامۀ صلاة و ایتاء زکات در قرآن
﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَمَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُم مِّنۡ خَيۡرٖ تَجِدُوهُ عِندَ ٱللَهِ إِنَّ ٱللَهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ﴾.4
تعبیر روایات از میزان جود رسول خدا
«و قَد وَرَدَ أنّ رَسولَ الله صَلَّی الله عَلَیه و آله و سَلَّمَ کانَ أجوَدُ الخَلقِ؛ و کانَ فی رَمَضانَ کالرِّیحِ المُرسَلَةِ، لا یُمسِکُ فیه شَیئًا.»1
فضیلت اعلان صدقات واجبه در صورت ایمن بودن از ریا
لذا برای نشر این قانون اسلام در صدقات واجبه چنانچه شخص، مأمون از ریا باشد، اخفاء آن را بر اعلان ترجیح نداده بلکه مرجوح دانسته:
قالَ [أبوعبدالله] علیه السّلام: «... کلُّ ما فَرَضَ اللَهُ عَلَیکَ فَإعلانُهُ أفضَلُ مِن إسرارِهِ، و کُلُّ ما کانَ تَطَوُّعًا فَإسرارُهُ أفضَلُ مِن إعلانِهِ. و لَو أنَّ رَجُلًا یَحمِلُ زَکاةَ مالِهِ عَلَی عاتِقِهِ فَقَسَمَها عَلانِیَةً کانَ ذَلِکَ حَسَنًا جَمِیلًا؛»2
[عَلِیُّ بنُ إبراهِیمَ عَن أبِیهِ، عَنِ ابنِ أبِیعُمَیرٍ، عَن إسحاقَ بنِ عَمّارٍ، عَن أبیعبدالله علیه السّلام] فِی قَولِ اللَهِ عَزّوجَلَّ ﴿وَإِن تُخۡفُوهَا وَتُؤۡتُوهَا ٱلۡفُقَرَآءَ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡ﴾،3 فَقالَ: «هِیَ سِوَی الزَّکاةِ؛ إنَّ الزَّکاةَ عَلانِیَةٌ غَیرُ سِرٍّ.»4
منّت در انفاق، باطلکنندۀ عمل تقربی انسان
باید دانست که اگر کسی برای خودنمایی انفاق کند، بهرهاش فقط همان خواهد بود و بس. لذا برای آنکه روی قاعدۀ طبیعی، گیرنده شرمنده و دهنده در مواقع اداء در خود استیلائی ملاحظه میکند، اسلام دستور داده که: اوّلاً لازم نیست به فقرا ذکر کنند که این مال، از زکات یا فطریه یا خمس یا صدقه است،1 و درعینحال نباید بر گیرنده منّت گذارد؛ زیرا مال خود اوست و منّت، عمل تقرّبی انسان را باطل میکند.
﴿ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَهِ ثُمَّ لَا يُتۡبِعُونَ مَآ أَنفَقُواْ مَنّٗا وَلَآ أَذٗى لَّهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ * قَوۡلٞ مَّعۡرُوفٞ وَمَغۡفِرَةٌ خَيۡرٞ مِّن صَدَقَةٖ يَتۡبَعُهَآ أَذٗى وَٱللَهُ غَنِيٌّ حَلِيمٞ * يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ كَٱلَّذِي يُنفِقُ مَالَهُۥ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَلَا يُؤۡمِنُ بِٱللَهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَمَثَلُهُۥ كَمَثَلِ صَفۡوَانٍ عَلَيۡهِ تُرَابٞ فَأَصَابَهُۥ وَابِلٞ فَتَرَكَهُۥ صَلۡدٗا لَّا يَقۡدِرُونَ عَلَىٰ شَيۡءٖ مِّمَّا كَسَبُواْ وَٱللَهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ * وَمَثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَهِ وَتَثۡبِيتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ كَمَثَلِ جَنَّةِۢ بِرَبۡوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٞ فََٔاتَتۡ أُكُلَهَا ضِعۡفَيۡنِ فَإِن لَّمۡ يُصِبۡهَا وَابِلٞ فَطَلّٞ وَٱللَهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٌ﴾.2
اشعار خاقانی در باب خلوص در انفاق
خاقانيا، به سائل اگر يك دِرَم دهى ** خواهى جزاى آن، دو بهشت از خداى خويش
پس نام آن كرم كنى اى خواجه؟! بَر مَنِه ** نام كرم به داده روى و رياى خويش
بر داده تو نام كرم كِى بوَد سزا؟! ** تا داده را، بهشت ستانى سِزاى خويش
تا يك دَهى به خلق و دو خواهى ز حق جزا ** آن را ربا شمر كه شمردى عطاى خويش
دانى كرم كدام بُوَد؟ آنكه هرچه هست ** بدهى به هركه هست و نخواهى جزاى خويش1
داستان انفاق خالصانۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام
داستان انفاق حضرت امیرالمؤمنین هفتصد خانه واقع در شهر کوفه را بدون آنکه مردم بدانند علی است.
ختم سخن با روضۀ مناسب.
مجلس شب بیست و یکم: علل ترس از مرگ
بِسمِ الله الرَّحمَن الرَّحیمِ
و الصَّلاةُ علی مُحمّدٍ و آلِه الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی قِیامِ یَومِ الدّین
﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ﴾.1
﴿فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدٞ﴾.2
علاقه به عالم طبع و جهل به عالم آخرت، یکی از علل ترس از مرگ
انسان از آنجا که به این عالم طبیعت علاقه دارد و انس گرفته، پیوسته از مرگ گریزان است؛ به عالم ماوراء این عالم اطّلاع پیدا ننموده و حیات را منحصر در این حیات میداند، ولی غافل از آنکه سرای دیگر اوسع و اقوی از این عالم است. اگر به بچۀ در شکم مادر گفته شد باید در دنیای بزرگی بروی و غذای دیگری بخوری، راضی نمیشود؛ چون این دنیا را ندیده و به لذّات این دنیا اطّلاعی
ندارد. همچنین مسافرت مرگ، برای انسان همینطور است، ولی بالأخره انسان باید دنیا را فراموش کند؛ زیرا حیات دنیا ابدی نیست.
﴿إِنَّمَا مَثَلُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ مِمَّا يَأۡكُلُ ٱلنَّاسُ وَٱلۡأَنۡعَٰمُ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَخَذَتِ ٱلۡأَرۡضُ زُخۡرُفَهَا وَٱزَّيَّنَتۡ وَظَنَّ أَهۡلُهَآ أَنَّهُمۡ قَٰدِرُونَ عَلَيۡهَآ أَتَىٰهَآ أَمۡرُنَا لَيۡلًا أَوۡ نَهَارٗا فَجَعَلۡنَٰهَا حَصِيدٗا كَأَن لَّمۡ تَغۡنَ بِٱلۡأَمۡسِ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ﴾.1
ظهور و بروز افعال انسان در آخرت، علّت دیگر ترس از مرگ
علّت دیگر که مردم از مرگ میترسند آن است که در عالم برزخ و قیامت که عوالم بروز و ظهور است، افعال انسان یکایک بهطور کامل جلوه میکند و شخص عاصی میداند چه سرگذشتی بر او اتفاق خواهد افتاد؛ به خلاف مؤمنین که آنها مرگ را با آغوش باز استقبال میکنند.
حکایات ملاقات امام هادی علیه السّلام با بیمار خائف از مرگ
[معانی الأخبار] بِهَذا الإسنادِ عَنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ علیه السّلام، قالَ: «دَخَلَ عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدٍ علیه السّلام عَلَی مَرِیضٍ مِن أصحابِهِ و هُوَ یَبکِی و یَجزَعُ مِنَ المَوتِ؛ فَقالَ لَهُ: ”یا عَبدَ اللَهِ، تَخافُ مِنَ المَوتِ لِأنَّکَ لا تَعرِفُهُ! أ رأیتَکَ إذا اتَّسَختَ و تَقَذَّرتَ و تأذَّیتَ مِن کَثرَةِ القَذَرِ و الوَسَخِ عَلَیکَ و أصابَکَ قُرُوحٌ و جَرَبٌ و عَلِمتَ أنَّ الغَسلَ فِی حَمّامٍ یُزِیلُ
ذَلِکَ کُلَّهُ، أ مَا تُرِیدُ أن تَدخُلَهُ فَتَغسِلَ ذَلِکَ عَنکَ، أو تَکرَهُ أن تَدخُلَهُ فَیَبقَی ذَلِکَ عَلَیکَ؟!“
قالَ: ”بَلَی یا ابنَ رَسُولِ اللَهِ!“
قالَ: ”فَذَلِکَ المَوتُ هُوَ ذَلِکَ الحَمّامُ. هُوَ آخِرُ ما بَقِیَ عَلَیکَ مِن تَمحِیصِ ذُنُوبِکَ و تَنقِیَتِکَ مِن سَیِّئاتِکَ؛ فإذا أنتَ وَرَدتَ عَلَیهِ و جاوَرتَهُ فَقَد نَجَوتَ مِن کُلِّ غَمٍّ و هَمٍّ و أذًی، و وَصَلتَ إلَی کُلِّ سُرُورٍ و فَرَحٍ.“
فَسَکَنَ [ذلک] الرَّجُلُ و نَشِطَ و استَسلَمَ و غَمَّضَ عَینَ نَفسِهِ و مَضَی لِسَبِیلِهِ.»1