پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه مطلع انوار
توضیحات
جلد دوازدهم از موسوعۀ گرانسنگ «مطلع انوار» اثر حضرت علامه آیةالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی قدّس سرّه، مشتمل بر متنِ مواعظِ مؤلّف در ماه رمضان سال 1369 ه. ق در مسجد قائم طهران میباشد که به اهتمام خود مؤلف به رشتۀ تحریر درآمده است.
عمق مباحث مطروحه، شیوایی و روانیِ سخن برای پویندگان معرفت، جاذب و راهگشا میباشد.
اهمّ مطالب مندرجه در این مجلّد:
• مباحثی مختصر دربارۀ معرفت ذات، و اسماء وصفات پروردگار، و نقد و بررسی آراء مادیگرایان.
• شرح مختصری در عظمت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، و فضائل امیرالمؤمنین علیهالسلام.
• مباحثی دربارۀ قرآن کریم و اهمیت اهتمام به آن، فلسفۀ روزه، دعا، توبه، تولّی و تبرّی، دنیا، هوای نفس، تقوا، فضیلت نماز، فضیلت علماء ربانی و تربیت اولاد.
هو العليم
دوره مُهذّب و محقّق
مكتوبات خطي، مُراسلات و مواعظ
|َطلَعِ أنوار
جلد دوازدهم
مواعظ رمضان المبارك 1369 ه . ق
حضرت علاّمه آية الله حاج سيّد محمّد حسين حسيني طهراني
قدّس الله نفسه الزّكيّه
با مقدّمه و تعليقات:
سيّد محمّد محسن حسيني طهراني
عن الباقر علیه السّلام:
کُلُّ ما مَیَّزتُمُوهُ بِأوهامِکُم فِى أدَقِّ مَعانِیهِ، فهو مَخلُوقٌ مَصنُوعٌ مِثلُکُم، مَردُودٌ إلَیکُم.
«تمام چیزهایی را که شما با دقیقترین معانی با افکار خودتان تشخیص و تمیز میدهید و آن را خدا میپندارید، آفریدهای است ساختۀ شما مانند خود شما، و بازگشتش به سوی شما میباشد.»
بحار الأنوار، ج 66، ص 293
تصویر حضرت آیة الله علاّمه طهرانی ـ قدّس سرّه ـ در سنین جوانی
تصویر حضرت آیة الله علاّمه طهرانی ـ قدّس سرّه ـ در منزل مسکونی مشهد مقدّس
مجلس روز اوّل: فلسفه روزه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾.1
انسان نمونه عوالم ثلاثه: ناسوت، ملکوت، جبروت
عوالمی را که خداوند ایجاد فرموده سه عالم است:
1. عالم طبیعت و ماده که او را عالم «ناسوت» گویند. و موجودات این عالم دارای مادّه و مدّت هستند، و به واسطه حرکت در این عالم ترقّی و کمال پیدا میشود.
2. عالم برزخ و مثال که او را عالم «ملکوت» گویند. و این عالم بر عالم ناسوت محیط است، و موجودات این عالم دارای ماده و مدّت نیستند ولیکن آثار
ماده را دارند؛ مانند کمّ و کیف.
3. عالم عقول و قیامت که او را عالم «جبروت» گویند. و این عالم بر عالم ملکوت محیط است، و موجودات این عالم نه دارای مادّه و مدّت، و نه دارای آثار مادّه هستند و فقط مجرّد من جمیع الجهات هستند.
خداوند از هر یک از این سه عالم در انسان نمونهای گذارده است؛ بدن انسان نمونۀ عالم ناسوت، ذهن انسان نمونۀ عالم ملکوت، و عقل انسان نمونۀ عالم جبروت است.
انسان از عالم جبروت قوس نزولی طی نموده تا بدین عالم ناسوت رسیده است که أنت فی أظلم العوالم1، و باید دوباره از همان راه که آمده برگردد منتهی با سعادت و کمال؛ یعنی قوس صعود را طی کند.
اشعار مولانا درباره جایگاه و منزل اصلی انسان
روزها حرف من اینست و همه شب سخنم | *** | که چرا غافل از احوال دل خویشتنم |
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود | *** | به کجا میروم آخر ننمایی وطنم |
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک | *** | دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم |
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست | *** | به هوای سر کویش پر و بالی بزنم |
من به خود نآمدم اینجا که به خود باز روم | *** | آنکه آورده مرا باز برد در وطنم1 |
﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾2.
زاد و راحله برای سفر آخرت، منحصر در کمالات روحانی
برای آنکه بتواند با کمال قدرت قوس صعود را طی کند و در عوالم دیگر سعید باشد، در این عالم احتیاج به زاد و راحله دارد؛ چون سفر، سفر روحانی است لذا زاد و راحله روحانی لازم دارد. و در اینصورت زاد و راحله منحصر میشود به کمالات روحانی و ملکات نفسانی، و این حاصل نمیشود مگر به [واسطه] عمل به دستورات آسمانی و عبادات که مقدّمۀ معرفت است.
لذا عبادات و احکام خدا نه تنها فایدهاش تکامل عالم طبیعیّه و حفظ اجتماع و سیاست مُدن است، بلکه کمال روحی است برای سیر بقیّه عوالم؛ و به غیر آنها حاصل نمیشود.
لذا هیچوقت نباید از فلسفه احکام سؤال کرد؛ زیرا بشر هر چه ترقّی کند منتهای علمش رسیدن به فلسفۀ مادّی احکام است، ولی به فلسفه معنوی و ربط احکام و عبادات به عوالم دیگر راهی ندارد. لذا مثلاً نگویید که اگر نماز فائدهاش حفظ الصّحة و عدم تعدّی به جان و مال مردم است، ما قانونی جعل میکنیم که بدون اتیان نماز آن فائده بر او مترتّب شود؛ زیرا فرضاً اگر بتواند فوائد اجتماعی نماز را از نقطه نظر حفظ الصّحّة و علم الاجتماع تأمین کند، فائده دیگر آن را از قبیل معراجیّت مؤمن مسلّماً تأمین نخواهد نمود.
لذا در اخبار ملاحظه میشود که گاهی علّت احکام را فائدۀ مادّی و طبیعی میگیرند و گاهی معنوی، و این دو باهم تناقض ندارند؛ مثلاً گاهی میفرماید:
«الصَّومُ جُنَّةٌ مِنَ النّارِ»1 این فائده جبروتی روزه است، و گاهی میفرماید: «صُومُوا تَصِحُّوا»2 و این فائده ناسوتی روزه است. و لذا در خبر [وارد است که]: جماعتی از یهود که خدمت حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و از فلسفه روزه و علّت تشریع آن سؤال کردند، حضرت هم فائده ناسوتی و هم فائده ملکوتی، برای روزه [بیان] میفرماید.3
...1
خطبه رسول خدا در آخر شعبان
در اینجا مطلب را متّصل نمودم به خطبه روزه که حضرت رسالت در آخر شعبان
بیان فرمودهاند1، و تمام آن را بیان نموده و آثار و فوائد ملکوتی آن کاملاً شرح داده شد.
...1
...1
روضه عطش حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام
ختم صحبت پس از روضۀ عطش حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام.1
مجلس روز دوّم: تفکّر در مخلوقات الَهی، دوائی برای وصول به اوّل درجه معرفت
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
تفکّر در آفرینش آسمانها، یکی از مهمترین عبادات
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾1
یکی از مهمترین عبادات تفکّر در آفرینش آسمانهاست.
روایاتی چند در فضیلت اصل تفکّر
عن النّبی صلّی الله علیه و آله: «تَفَکُّرُ ساعَةٍ خَیْرٌ مِنْ قِیام سِتّین سَنَةً.»2
و عن الصادق علیه السّلام: «أفضَلُ العِبادَةِ إدمانُ الفکر فِی اللَهِ.»3
و عن الرّضا علیه السّلام: «لَیسَ العِبادَةُ کَثرَةَ الصَّلاةِ و الصَّومِ، إنَّما العِبادَةُ التَّفَکُّرُ فی أمرِ اللَهِ [عزّوجلّ].»1
تفکّر در مخلوقات، یکی از اقسام تفکّر
یکی از اقسام تفکّر، تفکّر در مخلوقات است.
عن الباقر علیه السّلام: «إیّاکُم و التَّفَکُّرَ فی اللَهِ، و لَکِن إذا أرَدتُم أن تَنظُرُوا إلَی عَظَمَتِهِ فانظُرُوا إلَی عِظَمِ خَلقِهِ.»2
فکری بنما در حرکت سیّارات و ثوابت، بعضی تند میگردند، بعضی کند حرکت میکنند، روی نظام معیّن با قوای جاذبه و دافعهای که بین آنها موجود است. ببین این گویهای طلایی چطور با قدرت پروردگار در این فضای لایتناهی معلّقند.
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ * ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ * رَبَّنَآ إِنَّكَ مَن تُدۡخِلِ ٱلنَّارَ فَقَدۡ أَخۡزَيۡتَهُۥ وَمَا لِلظَّـٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ * رَّبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعۡنَا مُنَادِيٗا يُنَادِي لِلۡإِيمَٰنِ أَنۡ ءَامِنُواْ بِرَبِّكُمۡ فََٔامَنَّا رَبَّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرۡ عَنَّا سَئَِّاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ * رَبَّنَا وَءَاتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَىٰ رُسُلِكَ وَلَا تُخۡزِنَا يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ إِنَّكَ لَا تُخۡلِفُ ٱلۡمِيعَادَ * فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّي لَآ أُضِيعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖ فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّـٰتٖ تَجۡرِي مِن
تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَهِ وَٱللَهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ﴾.1
در نیمه شب برخیز، نظری بر این آسمان بنما.
اشعار عطار نیشابوری و نظامی گنجوی دربارۀ تفکّر در اسرار آسمان
مگر میکرد درویشی نگاهی | *** | بر این دریای پُر دُرّ الهی |
کواکب دید چون دُرِّ شب افروز | *** | که شب از نور ایشان بود چون روز |
تو گویی اختران استاده اندی | *** | زبان با خاکیان بگشاده اندی |
که هان ای غافلان بیدار باشید | *** | در این درگه دمی هشیار باشید |
تو خوش خفتی و ما اندر ره او | *** | همی پوئیم خاک درگه او |
که داند کین هزاران مهر زرّین | *** | چرا گردند در این قبّه چندین1 |
* * *
چه میخواهند از این محمل کشیدن | *** | چه میجویند از این منزل بریدن |
در این محرابگه معبودشان کیست | *** | وزین آمد شدن مقصودشان چیست |
چرا این ثابت است آن منقلب نام | *** | که گفت این را بِجُنْب، آن را بیارام؟! |
همه هستند سرگردان چو پرگار | *** | پدید آرندۀ خود را طلبکار |
مرا بر سرّ گردون رهبری نیست | *** | جز آن کاین نقش دائم سرسری نیست |
بلی در طبع هر دانندهای هست | *** | که با گردنده گردانندهای هست |
از آن چرخه که گرداند زن پیر | *** | قیاس چرخ گردنده همی گیر2 |
سند و دلالت عبارت: «علیکم بدین العجائز»
سؤال کردند از پیرزنی به چه خدای را میشناسی؟ گفت: به این چرخ ریسندگی؛ لذا امام میفرماید: علیکم بدین العجائز3.4 نه تنها این گردش در
...1
آسمانهاست، بلکه در هر ذرّهای موجود است:
داستان الکترون و پروتون و امواج فرو صوت و الکتریسیته.1
مصادیقی چند در کیفیّت تفکّر در مخلوقات الهی
سؤال فرمود حضرت از اعرابی به چه خدای را میشناسی؟ عرضه داشت:
«البَعرَةُ تَدُلُّ عَلَی البَعِیرِ، و الرَّوثَةُ تَدُلُّ عَلَی الحَمِیرِ، و آثارُ القَدَمِ تَدُلُّ عَلَی المَسِیرِ؛ فَهَیکَلٌ علوِیٌّ بِهَذِهِ اللَّطافَةِ و مَرکَزٌ سفلِیٌّ بِهَذِهِ الکَثافَةِ کَیفَ لا یَدُلّانِ عَلَی اللَّطِیفِ الخَبِیرِ؟!»1
نگاهی به این زمین ساکن بنما و ببین به چه سرعتی در حرکت است؛ ﴿وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَةٗ وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِ﴾.1
بدبخت مردمان طبیعی که اینها را بدون سبب علیم میدانند!
آیا هیچ فکر کردهای که طفل قبل از آن [که متولّد شود]، پستانهای مادرش مملوّ از شیر میشود که برای او مفید باشد؟ کِه به مادرش خبر داده که در پستان خودت شیر ایجاد کن، و بعد از دو سال دندان درآورده؟!
چگونه وقتی سبزه سر از زمین برداشته لبخندی به ابر میزند و از او تمنّای باران میکند؟ آیا سبزه به ابر تلفن کرده یا تلگراف زده یا با همدیگر راز دارند؟!
ای برادران! این ارتباطاتی که در عالم مشاهده میکنید، جز قادر علیمی میتواند ایجاد کند؟!
﴿ٱللَهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾.1
غایت تفکّر معرفت خداست
این تفکّرها و تدبّرها تمام برای معرفت خداست که عمر خود را بیهوده سپری ننمایی! تمام اولیاء دین و أئمّۀ اطهار که بر خود صدمات را خریدند برای آن است که به تو بفهمانند در این دنیا کورکورانه قدم برنداری!
ختم صحبت پس از روضه مناسب.
مجلس روز سوّم: خدا را با خدا دیدن، غایت معرفت انسان
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
تفکّر در مخلوقات الهی، یکی از طرق معرفت
﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ﴾.1
در روز گذشته عرض شد: یکی از طرق معرفت، تفکّر در مخلوقات الَهی است.
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡكِ ٱلَّتِي تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ بِمَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِيفِ ٱلرِّيَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَيۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ﴾.2
و لذا هر چه انسان از محیط تصنّع دور باشد و به مناظر طبیعی نزدیکتر، بهتر میتواند از مشاهده آثار خدا، معرفت پیدا کند. لذا انبیاء و اولیاء در بیابانها و غارها زندگی مینمودند و در کوهها به عبادت مشغول بودند.
هرچند مناظر تصنّعی هم مخلوق خداست الاّ آنکه چون در بدو نظر انسان او را مخلوق دست بشر میبیند، در وهلۀ اوّل برای مردانی که در معرفت کامل نیستند پی بردن از آنها به وجود صانع مشکل است.
شدّت ظهور، علّت خفاء خداوند
اصولاً باید دانست که علّت خفاء خداوند، ظهور اوست؛ زیرا هر چیزی به ضدّ او شناخته میشود، روشنی به تاریکی؛ تُعرَف الأشیاء بأضدادها.1 علم را با جهل و قدرت را با ضعف میتوان تشخیص داد و لیکن در عالم جز خدا چیز دیگری نیست.
1. یا مَن هُوَ اختَفَى لِفَرطِ نُورِه | *** | الظّاهِرُ الباطِنُ فِی ظُهُورِهِ |
2. بِنُورِ وَجهِهِ استَنار کُلُّ شَیء | *** | و عِندَ نُورِ وَجهِهِ سِواهُ فَیء2 |
3. أزِمَّةُ الأُمُور طُرًّا بِیَدِهِ | *** | و الکُلُّ مُستَمِدَّةٌ مِن مَدَدِه3 |
دلالت همه موجودات بر وجود مقدّس باری تعالی
کدام شیء است که دلالت بر وجود مقدّسش نکند، و کدام جانور [و] جانداری است که حیات را از او نگرفته باشد، کدام موجودی است که از منبع وجود بیحدّ او موجود نشده باشد؟!
هر گیاهی که از زمین روید | *** | وحـده لا شــریــک لــه گـویـد1 |
* * *
برگ درختان سبز در نظر هوشیار | *** | هر ورقش دفتری است معرفت کردگار2 |
حکایت عبدالله دیصاوی و تشرّف او خدمت حضرت صادق علیه السّلام
نقل حکایت عبدالله دیصانی و تشرّف او خدمت حضرت صادق علیه السّلام و داستان تخممرغ که حضرت فرمودند: در آن طلا و نقره روان است.3
...1
...1
...1
...1
اشعاری از هاتف اصفهانی در تجلّی آشکار حضرت حق
یار بی پرده از در و دیوار | *** | در تجلّی است یا أُولی الابصار |
شمع جویی و آفتاب بلند | *** | روز بس روشن و تو در شب تار |
گر ز ظلمات خود، رهی بینی | *** | همه عالم مشارق الانوار |
کوروَش قائد و عصا طلبی | *** | بهر این راه روشن و هموار |
چشم بگشا به گلستان و ببین | *** | جلوۀ آب صاف در گُل وخار |
ز آب بیرنگ، صد هزاران رنگ | *** | لاله و گل نگر در این گلزار |
پا به راه طلب نه و از عشق | *** | بهر این راه توشهای بردار |
شود آسان ز عشق، کاری چند | *** | که بُوَد پیش عقل بس دشوار |
یار گو بالغُدُوِّ و الآصال | *** | یار جو بالعَشِیّ و الإبکار |
صد رهت لن ترانی ار گویند | *** | باز میدار دیده بر دیدار |
تا به جایی رسی که مینرسد | *** | پای اوهام و دیدۀ افکار |
باریابی به محفلی کآنجا | *** | جبرئیل امین ندارد بار1 |
داستان عبدالله بن مقفع و ابن أبیالعوجاء
داستان عبدالله بن مقفّع و ابن أبیالعوجاء.2
...1
دعوت قرآن به تفکّر در آیات آفاقی و انفسی
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ إِذَآ أَنتُم بَشَرٞ تَنتَشِرُونَ * وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةً إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ * وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ خَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفُ أَلۡسِنَتِكُمۡ
وَأَلۡوَٰنِكُمۡ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّلۡعَٰلِمِينَ * وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ مَنَامُكُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱبۡتِغَآؤُكُم مِّن فَضۡلِهِۦٓ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَسۡمَعُونَ * وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ يُرِيكُمُ ٱلۡبَرۡقَ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَيُنَزِّلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَيُحۡيِۦ بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَآ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ * وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَن تَقُومَ ٱلسَّمَآءُ وَٱلۡأَرۡضُ بِأَمۡرِهِۦ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمۡ دَعۡوَةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ إِذَآ أَنتُمۡ تَخۡرُجُونَ﴾.1
قوّت روح توحیدِ انسان و خدا را با خدا دیدن
البتّه این طریق تفکّر، دوائی است برای وصول به اوّل درجه معرفت؛ ولیکن چون روح توحید انسان قوّت یافت، انسان خدا را با خدا میبیند.
برهان سه قسم است: لمّی و إنّی، و از علّت به علّت:
«یا مَن دلَّ علی ذاتِه بِذاتِه؛»2
عن الصّادق علیه السّلام: «ما رأیتُ شیئًا إلّا و رأیتُ اللهَ قَبلَه و بَعدَه و مَعَه؛»1
و در دعای ابوحمزه ثمالی میخوانی: «بِکَ عَرَفتُکَ، و أنتَ دَلَلتَنِی عَلَیکَ و دَعَوتَنِی إلَیکَ، و لَولا أنتَ لَم أدرِ ما أنتَ؛»2
کلام امام حسین علیه السّلام: خدایا من از تو ظاهرتری پیدا نمیکنم که تو را با او بشناسم
کلام حضرت سیّدالشّهداء در روز عرفه که مفادش آن است که: «خدایا من از تو ظاهرتری پیدا نمیکنم که تو را با او بشناسم.»3
از اشعار مرحوم نسیمی:
حقبین نظری باید تا روی تو را بیند | *** | چشمی که بود خودبین، کی روی تو را بیند4 |
دل آینه او شد، کو تشنۀ دیداری | *** | تا همچو کلیمالله، در طور لقا بیند |
از مشرق دیدارش، آن را که بُوَد دیده | *** | انوار تجلی را، پیوسته چو ما بیند |
در وصف رخ ماهت، الله جمیل آمد | *** | هر مرده در این معنا، این نکته کجا بیند |
آن را که چو ما سینه، صافی شد از آلایش | *** | در جام دل از مهرش، چون صبح صفا بیند1 |
روضه حضرت سیّدالشّهداء هنگام شهادت
ختم صحبت پس از روضه مناسب:
«اَللَهمّ رضًی بقضاک و تسلیمًا لأمرک لا معبودَ سواک؛»2
...1
«ترکت الخلق» ـ الخ.1
مجلس روز چهارم: عدم امکان معرفت به کنه ذات اقدس الهی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ﴾.1
معرفت خدا، علّت ایجاد کائنات
علّت ایجاد کائنات و انسان معرفت خداست.
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ﴾؛2 و فی التفسیر: «أی لِیعرِفونِ».3
و مطابق نصّ کریمه شریفه: ﴿ٱللَهُ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ ٱلۡأَمۡرُ بَيۡنَهُنَّ لِتَعۡلَمُوٓاْ﴾1 [علت خلق کائنات] حصول معرفت است.
«کنت کنزًا مخفیًّا فأحببتُ أن أُعرَفَ؛ فخلقتُ الخلقَ لِکَی أُعرَف.»1
عدم امکان ادراک خداوند با حواس ظاهره و حواس باطنه که محدودند
خدای را با حواس ظاهره و حواس باطنه درک نمیتوان کرد؛ زیرا که غیر محدود است.
فعن الباقر علیه السّلام: «کُلُّ ما مَیَّزتُمُوهُ بِأوهامِکُم فِى أدَقِّ مَعانِیهِ، فهو مَخلُوقٌ [مَصنُوعٌ] مِثلُکُم، مَردُودٌ إلَیکُم.»2
عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «لا تُقدِّر عَظمةَ اللهِ [سبحانه] بِقَدرِ عَقلِکَ فَتکونَ مِن الهالِکینَ.»3
عن ابن أبیالحدید:
«فیک یا أُعجوبَةَ الکونِ غَدا الفکرُ کلیلا | *** | أنتَ حَیّرتَ ذَوی اللُّبِّ و بَلْبَلْتَ العقولا |
کلَّما أقدمَ فکری فیک شِبرًا فَرَّ میلا | *** | ناکصًا یخْبطُ فی عمیا و لا یهدی سبیلا»1 |
دو خطبه أمیرالمؤمنین علیه السّلام در عدم امکان معرفت به کنه ذات اقدس الهی
الحَمدُ لِلَّهِ الّذی أظهَرَ مِن آثارِ سُلطانِهِ و جَلالِ کِبرِیائِهِ ما حَیَّرَ مُقَلَ العقول مِن عَجائِبِ قُدرَتِهِ و رَدَعَ خَطَراتِ هَماهِمِ النُّفُوسِ عن عِرفانَ کُنهِ صِفَتِه.2
و فی نهج البلاغة:
«الحَمدُ لِلَّهِ الّذی لا یَبلُغُ مِدحَتَهُ القائِلُونَ، و لا یُحصِی نَعماءَهُ العادُّونَ، و لا یُؤَدِّی حَقَّهُ المُجتَهِدُونَ؛ الّذی لا یُدرِکُهُ بُعدُ الهِمَمِ و لا یَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ؛ الّذی لَیسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحدُودٌ و لا نَعتٌ مَوجُودٌ و لا وَقتٌ مَعدُودٌ و لا أجَلٌ مَمدُود.»3
اشعاری در عدم امکان معرفت به کنه ذات اقدس الهی
عنقا شکار کس نشود، دام باز گیر1 | *** | کآنجا همیشه، باد بدست است دام را2 |
* * *
برو این دام، بر مرغ3 دگر نِه | *** | که عنقا را، بلند است آشیانه4 |
* * *
حافظ:
الا ای آهوی وحشی کجایی | *** | مرا با توست از دیر5 آشنایی |
شنیدم رهروئی6 در سرزمینی | *** | به لطفش گفت رِندی خوشه چینی7 |
که ای رهرو8 چه در انبانه داری | *** | بیا دامی بِنِه گر دانه داری |
جوابش گفت آری دانه دارم9 | *** | ولی سیمرغ میباید شکارم |
بگفتا چون بدست آری نشانش | *** | که او خود1 بی نشان است آشیانش |
بگفتا گر چه این امری محال است | *** | ولیکن ناامیدی هم وبال است2 |
تفکّر در مخلوقات و وصول به مقام اسماء و صفات
بنابراین انسان به ذات او محیط نمیگردد و ذات مقدّسش معلوم احدی نیست، ولیکن باید با تفکّر در مخلوقات به مقام اسماء و صفات رسید؛ زیرا تمام بهجتها و مقامها و لذّات همین است و بس!
حکایت حضرت صادق علیه السّلام راجع به جای دادن خداوند زمین را در تخم مرغ، و جواب نقض حضرت،3 و جواب حلّی که میتواند در اینباره داده شود.
نظامی:
خاک ضعیف از تو توانا شده | *** | ای همه هستی ز تو پیدا شده |
ما به تو قائم چو تو قائم به ذات | *** | زیر نشین علمت کائنات |
تو به کس و کس به تو مانند نه | *** | هستی تو صورت پیوند نه |
وانکه نمرده است و نمیرد تویی | *** | آنچه تغیّر نپذیرد تویی |
ملک تعالی و تقدّس تو راست | *** | ما همه فانی و بقا بس تو راست |
هر چه نَه یادِ تو فراموش بِه | *** | هر که نه گویا4 تو خاموش بِه |
وی به ابد زنده و فرسود ما | *** | ای از ازل5 بوده و نابود ما |
چون قدمت بانگ بر ابلق زند | *** | جز تو که یارد که أنا الحَقّ زند1 |
* * *
وجه مالک الملوک بودن خداوند
قُلِ ٱللَهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُ بِيَدِكَ ٱلۡخَيۡرُ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾.2
مالک الملوک است، زیرا حیات و ممات ملوک دست اوست.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِي حَآجَّ إِبۡرَٰهِۧمَ فِي رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَهُ ٱلۡمُلۡكَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا۠أُحۡيِۦ وَأُمِيتُ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ فَإِنَّ ٱللَهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَ وَٱللَهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّـٰلِمِينَ﴾.3
چشم دل را بازکردن و عرفان شهودی خداوند
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً إِنِّيٓ أَرَىٰكَ وَقَوۡمَكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ * وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ
ٱلَّيۡلُ رَءَا كَوۡكَبٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّي فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ * فَلَمَّا رَءَا ٱلۡقَمَرَ بَازِغٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّي فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ * فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُ فَلَمَّآ أَفَلَتۡ قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفٗا وَمَآ أَنَا۠مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾.1
ابراهیم خلیل در عالم بشریّت اوّل کسی است که به مقام توحید کامل رسیده و این رتبه را حائز شده است؛ زیرا که چشم دل خود را باز کرده و از حُجب ظلمانیّه و نورانیّه گذشته بود.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد | *** | آنچه2 خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد |
گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است | *** | طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد |
بیدلی در همه احوال، خدا با او بود | *** | او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد1 |
* * *
تجلّی مراتب ذات و اسماء و صفات حق تعالی به میزان استعداد ممکن
ابراهیم علیه السّلام به مقام اسماء و صفات رسید ولیکن به مرتبۀ فنا در ذات نرسیده، جز یک لحظه که حالی بر او دست داد؛2 ولیکن پیغمبر اسلام و ائمّۀ اطهار علیهم السّلام دائماً این حال در آنها متمکّن بود.
نمرودیان با ابراهیم زنده، کار داشتند و میخواستند او را در آتش اندازند، ولی مشرکین صدر اسلام از سر بریده و لب و دندان سیّدالشّهداء هم خودداری نکردند.
روضه سر مبارک حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام در مجلس یزید
قضیه مجلس عبیدالله بن زیاد یا یزید ـ لعنة الله علیه ـ و چوب زدن بر دندان مبارک و درد دل حضرت زینب با سر حضرت.3
...1
پس از تو جان برادر چه رنجها نکشیدم | *** | چه شهرها که نگشتم چه کوچهها که ندیدم |
به سختجانی خود اینقدر نبود گمانم | *** | که بی تو زنده ز دشت بلا به شام رسیدم |
برون نمود در آندم چو شمر پیرهنت را | *** | به تن ز پنجۀ غم جامه هر زمان بدریدم |
چو ماه چارده دیدم سر تو را به سر نی | *** | هلالوار ز بار مصیبت تو خمیدم |
زدم به چوبۀ محمل سر آن زمان که سر نی | *** | به نوک نیزۀ خولی سر چو ماه تو دیدم1 |
مجلس روز پنجم: نقش فطرت در خداشناسی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا فِطۡرَتَ ٱللَهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَهِ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ﴾.1
غرائز موجود در روح انسانی
همانطوری که بدن انسان دارای اعضا و جوارحی است، روح انسان گرچه مجرّد و بسیط است الاّ آنکه هنگام خلقت، خداوند برای او غرائزی قرار داده؛ مانند: حیا، شجاعت، راستگویی، خداشناسی، که انسان باید هر یک از این غرائز را در حدّ اعتدال نگاه دارد و نگذارد از بین برود. زیرا که محیط فاسد آنها را خراب خواهد کرد؛ مثلاً محیط فحشاء حیا را از بین برده و شخص را بیعفت میکند.
رجوع بیاختیار تمام افراد بشر به خداوند، در موقع اضطرار
خداشناسی نیز چنین است. در اثر اتّباع شهوات، تاریکی روی قلب را میگیرد و شخص را از خالقش غافل میسازد؛ ولیکن چون از بین رفتن غریزه امر محالی است، لذا تمام افراد بشر در مواقع ضرورت بیاختیار رجوع به خدا میکنند.
﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلنَّاسَ ضُرّٞ دَعَوۡاْ رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيۡهِ ثُمَّ إِذَآ أَذَاقَهُم مِّنۡهُ رَحۡمَةً إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُم بِرَبِّهِمۡ يُشۡرِكُونَ﴾.1
﴿وَإِذَآ أَذَقۡنَا ٱلنَّاسَ رَحۡمَةٗ مِّنۢ بَعۡدِ ضَرَّآءَ مَسَّتۡهُمۡ إِذَا لَهُم مَّكۡرٞ فِيٓ ءَايَاتِنَا قُلِ ٱللَهُ أَسۡرَعُ مَكۡرًا إِنَّ رُسُلَنَا يَكۡتُبُونَ مَا تَمۡكُرُونَ * هُوَ ٱلَّذِي يُسَيِّرُكُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ حَتَّىٰٓ إِذَا كُنتُمۡ فِي ٱلۡفُلۡكِ وَجَرَيۡنَ بِهِم بِرِيحٖ طَيِّبَةٖ وَفَرِحُواْ بِهَا جَآءَتۡهَا رِيحٌ عَاصِفٞ وَجَآءَهُمُ ٱلۡمَوۡجُ مِن كُلِّ مَكَانٖ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ أُحِيطَ بِهِمۡ دَعَوُاْ ٱللَهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ لَئِنۡ أَنجَيۡتَنَا مِنۡ هَٰذِهِۦ لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّـٰكِرِينَ * فَلَمَّآ أَنجَىٰهُمۡ إِذَا هُمۡ يَبۡغُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّمَا بَغۡيُكُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُم مَّتَٰعَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا ثُمَّ إِلَيۡنَا مَرۡجِعُكُمۡ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ﴾.2
داستان قوم حضرت یونس و وارد شدن عذاب بر آنها
داستان قوم حضرت یونس و وارد شدن عذاب بر آنها، و دستور حضرت حکیم تربیت شدۀ خانواده نبوّت جناب روبیل مردم را به خواندن دعا برای رفع عذاب. ﴿فَلَوۡلَا كَانَتۡ قَرۡيَةٌ ءَامَنَتۡ فَنَفَعَهَآ إِيمَٰنُهَآ إِلَّا قَوۡمَ يُونُسَ لَمَّآ ءَامَنُواْ كَشَفۡنَا عَنۡهُمۡ عَذَابَ ٱلۡخِزۡيِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَمَتَّعۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ حِينٖ﴾.1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
رویکرد فطری همه انسانها به سوی خداوند
هر کسی به فطرت، روی به خدا دارد.
کفر و ایمان، بندۀ1 آن کبریا | *** | مس و نقره، بندۀ آن کیمیا |
موسی و فرعون را معنی2 رهی | *** | ظاهر این دین دارد و آن بیرهی3 |
روز، موسی پیش حقّ نالان شده | *** | نیمهشب، فرعون هم گریان شده4 |
کین چه غُلّ است ای خدا برگردنم | *** | ورنه غلّ باشد، که گوید من منم1 |
فرعون نیز در حالیکه خود را در وحله2 عذاب گرفتار دید، ایمان آورد ولی سودی نبخشید: ﴿وَجَٰوَزۡنَا بِبَنِيٓ إِسۡرَ ٰٓءِيلَ ٱلۡبَحۡرَ فَأَتۡبَعَهُمۡ فِرۡعَوۡنُ وَجُنُودُهُۥ بَغۡيٗا وَعَدۡوًا حَتَّىٰٓ إِذَآ أَدۡرَكَهُ ٱلۡغَرَقُ قَالَ ءَامَنتُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱلَّذِيٓ ءَامَنَتۡ بِهِۦ بَنُوٓاْ إِسۡرَ ٰٓءِيلَ وَأَنَا۠مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ * ءَآلۡـَٰٔنَ وَقَدۡ عَصَيۡتَ قَبۡلُ وَكُنتَ مِنَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ﴾.3
﴿وَمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَآ إِلَّا لَهۡوٞ وَلَعِبٞ وَإِنَّ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ لَهِيَ ٱلۡحَيَوَانُ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ * فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ﴾.4
اعتراف فطری همه موجودات بر خدای واحد
این اعتراف فطری بر خدای واحد نه تنها در انسان است، در تمام حیوانات بلکه [در] نبات و جماد هم یافت میگردد؛ منتهی انسان به واسطه معصیت و اتّباع شهوات از خدا با لسان قال منحرف میشود، ولیکن آنها چون معصیت ندارند لسان قال و حال آنها یکی است.
در اینکه حیوانات و نباتات و جمادات با لسان حال تسبیح میکنند شکّی نیست؛ قال الله:
﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ ٱلۡمَلِكِ ٱلۡقُدُّوسِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَكِيمِ﴾.1
* * *
فَفِی2 کُلِّ شَیءٍ لَهُ آیَةٌ | *** | تَدُلُّ عَلَی أنَّهُ واحِدُ3 |
* * *
همه هستند از مه تا به ماهی | *** | به وحدانیّت ذاتش گواهی4 |
و قول صحیح آن است که بگوییم: هر یک با لسان قال هم تسبیح میکنند، منتهی لسان قال آنها مانند بشر و حیوان نیست که خروج هوا از ریه و برخورد با تار و فضای دهان باشد:
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَهَ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلطَّيۡرُ صَـٰٓفَّـٰتٖ كُلّٞ قَدۡ عَلِمَ
صَلَاتَهُۥ وَتَسۡبِيحَهُۥ وَٱللَهُ عَلِيمُۢ بِمَا يَفۡعَلُونَ﴾؛1
﴿تُسَبِّحُ لَهُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ ٱلسَّبۡعُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ وَلَٰكِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِيحَهُمۡ إِنَّهُۥ كَانَ حَلِيمًا غَفُورٗا﴾.2
و از آیۀ شریفه: ﴿وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا طَـٰٓئِرٖ يَطِيرُ بِجَنَاحَيۡهِ إِلَّآ أُمَمٌ أَمۡثَالُكُم﴾3 میتوان استفاده این معنی را نمود.
با تو میگویند روزان و شبان4 | *** | جملۀ ذرات عالم در نهان |
با شما نامحرمان ما خامشیم | *** | ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم |
محرم راز جمادان کی شوید5 | *** | چون شما سوی جمادی میروید |
از جمادی عالم جان در روید1 | *** | غُلغُلِ اجزایِ عالم بشنوید |
فاش تسبیح جمادات آیدت | *** | وسوسۀ تأویلها بر2 بایدت3 |
امکان سخن گفتن همه موجودات با لسان قال
سخن حیوانات یا نباتات یا جمادات با لسان قال اشکالی ندارد:
قضیّه آمدن آهو خدمت حضرت رضا علیه السّلام و شکایت از صیاد؛4
...1
قضیه ستون حنّانه؛1
داستان تسبیح حصیٰ در دست مبارک حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم.1
ای هر دو جهان محو خودآرائی تو | *** | کس را نبود مُلک به زیبایی تو |
یکتایی تو باعث جمعیّت ما | *** | جمعیّت ما شاهد یکتایی تو |
روضۀ رأس مبارک حضرت سیّدالشّهداء
داستان قرآن خواندن رأس مبارک حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام2 در
...1
...1
مجلس یزید.
زدن یزید با چوب بر دندانهای سیّدالشّهداء علیه السّلام، و اعتراض أبوبَرزۀ أسلمی (ت)
(اشعار: یزید چوب مزن بوسهگاه زهرا را1 ـ الخ)2
...1
...1
...1
مجلس روز ششم: بحثی در حقیقت صفات الهی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ * قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ * ٱللَهُ ٱلصَّمَدُ * لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾.1
صفات ثبوتیّه و سلبیّه
پروردگار علیّ أعلی دارای دو نحوه از صفات است: ثبوتیّه مانند علم و حیات و قدرت، و سلبیّه مانند عدم العجز که مرجع آن به یکی از صفات ثبوتیّه است؛ زیرا مثلاً معنی عجز عدم القدرة است، بنابراین عدم العجز قدرت خواهد بود.
صفات ذاتیّه و فعلیّه
و باز صفات الَهی را از جهت دیگر میتوان به دو قسم تقسیم نمود: اوّل صفات ذاتیّه و دوّم صفات فعلیه.
البتّه صفات ذاتیّه بسیار است ولی مرجع آنها به هفت صفت است: حیات و علم و قدرت و سمع و بصر و تکلّم و اراده؛ که مجموعاً با ذات هشت میشود. و با اندک دقّت به دست میآید که مرجع سمع و بصر و اراده همان علم است؛ بنابراین میتوان گفت که: صفات ثبوتیّه ذاتیّه چهار است که با ذات مجموعاً پنج میشود.
ابطال مذهب اشاعره در غیریّت صفات از ذات حق تعالی
اشاعره قائلند به غیریّت صفات از ذات، و به سه وجه میتوان این مذهب را ابطال نمود:
اوّل: ترکیب پروردگار از ذات و صفت.
دوّم: لازم میآید خلوّ ذات از صفت و احتیاج او به آن صفت، و ذات الَهی احتیاج ندارد زیرا که احتیاج نقص است.
سّوم: آنکه این صفات یا قدیمند یا حادث؛ اگر قدیم باشند یستلزم الشرک و تعدّد القدماء، و در صورت حدوث لازم میآید که خدا قبل از آن صفت جاهل و عاجز باشد.
ابطال مذهب معتزله در صفت نداشتن ذات حق تعالی
معتزله قائلند به عدم صفات در خداوند، و خداوند جز ذات چیز دیگری ندارد، و معنی علم و قدرت را نفی میکنند و میگویند: معنی علم در خداوند یعنی آثاری که در ما به واسطه علم حاصل میشود در او نیز وجود دارد، ولکن اطلاق علم به او نباید کرد.1
عرض میکنم: مفهوم علم یعنی دانستن، و نفی آن مستلزم جهل است و لامناص.
قول حقّ امامیّه در عینیّت صفات با ذات حق تعالی
قول حقّ امامیّه مبتنی بر عینیّت صفات با ذات حق تعالی:
امامیه قائلند بر عینیّت ذات با صفات، و معنی عینیّت غیر اتّحاد شیئین است؛ زیرا اتّحاد شیئین محال است، بلکه ذات او عین حیات و قدرت و علم است، به خلاف ذات ما و علم ما که در او اتحاد و عینیّت نیست.
نظامی:
تعالی الله یکی بی مثل و مانند | *** | که خوانندش خداوندان خداوند |
نگهدارندۀ بالا و پستی | *** | گواه هستی او، جمله هستی |
ورای هر چه در گیتی اساس است | *** | برون از هر چه در فکرت، قیاس است |
بری از خویش و از پیوند و از کس | *** | صفاتش قل هو الله احد بس1 |
﴿هُوَ ٱللَهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ2 ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ 3 ٱلۡمُهَيۡمِنُ 4 ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ 5 ٱلۡمُتَكَبِّرُ 6 سُبۡحَٰنَ ٱللَهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ * هُوَ ٱللَهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾.7
بطلان قول مسیحیان در قائل شدن به أقانیم ثلاثه
مسیحیان قائل به أقانیم ثلاثه هستند و میگویند: در عالم سه قدیم است: خدا، و مسیح، و روح القدس.
و تارةً إدّعا میکنند که مسیح پسر خداست، و برای مدّعای [خود] دلیل میآورند که عیسی پدر نداشت. خداوند قول آنها [را] در قرآن ذکر نموده و ردّ مینماید:
﴿لَقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ وَقَالَ ٱلۡمَسِيحُ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَ ٰٓءِيلَ ٱعۡبُدُواْ ٱللَهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡ إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُ وَمَا لِلظَّـٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ * لَّقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّآ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ وَإِن لَّمۡ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ * أَفَلَا يَتُوبُونَ إِلَى ٱللَهِ وَيَسۡتَغۡفِرُونَهُۥ وَٱللَهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ * مَّا ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّيقَةٞ كَانَا يَأۡكُلَانِ ٱلطَّعَامَ ٱنظُرۡ كَيۡفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ ثُمَّ ٱنظُرۡ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ﴾.1
و باید دانست این نسبتی که نصاری به عیسی میدهند از نزد خود آنهاست؛ عیسی ابداً خود را خدا یا خدازاده نخوانده است و این نسبت به واسطه تحریف انجیل است:
﴿يَـٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ إِنَّمَا ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ رَسُولُ ٱللَهِ وَكَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡيَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُ فََٔامِنُواْ بِٱللَهِ وَرُسُلِهِۦ وَلَا تَقُولُواْ ثَلَٰثَةٌ ٱنتَهُواْ خَيۡرٗا لَّكُمۡ إِنَّمَا ٱللَهُ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ سُبۡحَٰنَهُۥٓ أَن يَكُونَ لَهُۥ وَلَدٞ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَكَفَىٰ بِٱللَهِ وَكِيلٗا * لَّن يَسۡتَنكِفَ ٱلۡمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ﴾.1
بیچاره مردان نصرانی [که] با عقاید پوچ میخواهند در میان ملّت اسلام
ترویج کیش مسیح کنند و از امریکا برای ما مبلّغ میفرستند.
بطلان قول یهودیان در قائل شدن به فرزند خدا بودن عزیر
یهودیان نیز از قبیل این سخنان شرکآمیز خالی نیستند و قائلند که عزیر فرزند خداست:
﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ عُزَيۡرٌ ٱبۡنُ ٱللَهِ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَى ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ ٱللَهِ ذَٰلِكَ قَوۡلُهُم بِأَفۡوَٰهِهِمۡ يُضَٰهُِٔونَ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبۡلُ قَٰتَلَهُمُ ٱللَهُ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ * ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ * يُرِيدُونَ أَن يُطۡفُِٔواْ نُورَ ٱللَهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَيَأۡبَى ٱللَهُ إِلَّآ أَن يُتِمَّ نُورَهُۥ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾.1
بیخود رنج به خود ندهند، نور خدا خاموش شدنی نیست و مردم مسلمان به کیش نصاری بر نخواهند گشت.
آن مرغ که بی همنفس اندر قفس افتد | *** | آنقدر بگو ناله کند کز نفس افتد |
بگذار که در حسرت پرواز بمیرد | *** | مرغی که پی دانه به دام هوس افتد |
خلل در عقاید تمام ملل دنیا و اعجاز در کلام أئمّه علیهم السّلام
هر یک از ملل دنیا را درست توجّه کنیم خللی در عقاید آنها وجود دارد. ایرانیان سابق قائل به یزدان و أهرمن بودهاند و در عالم دو مؤثّر قائل شدند، مجوس به آتش سجده میکنند و مؤثّر را در عالم نور میدانند، عدّۀ بسیاری گاو و گوساله میپرستند یا ستاره و شمس را سجده میکنند. و حقیقت اعجاز در کلام ائمّه علیهم السّلام ظاهر است و شرافت و بلندی رتبه آنها را میتوان از روی کلمات آنها بهدست آورد.
و فی نهج البلاغه:
«أوَّلُ الدِّینِ مَعرِفَتُهُ، و کَمالُ مَعرِفَتِهِ التَّصدِیقُ بِهِ، و کَمالُ التَّصدِیقِ بِهِ تَوحِیدُهُ، و کَمالُ تَوحِیدِهِ الإخلاصُ لَهُ، و کَمالُ الإخلاصِ لَهُ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ؛ لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أنَّها غَیرُ المَوصُوفِ و شَهادَةِ کُلِّ مَوصُوفٍ أنَّهُ غَیرُ الصِّفَةِ.
فَمَن وَصَفَ اللَهَ سُبحانَهُ فَقَد قَرَنَهُ، و مَن قَرَنَهُ فَقَد ثَنّاهُ، و مَن ثَنّاهُ فَقَد جَزَّأهُ، و مَن جَزَّأهُ فَقَد جَهِلَهُ، و مَن جَهِلَهُ فَقَد أشارَ إلَیهِ، و مَن أشارَ إلَیهِ فَقَد حَدَّهُ، و مَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ، و مَن قالَ فِیمَ فَقَد ضَمَّنَهُ، و مَن قالَ عَلامَ فَقَد أخلَی مِنهُ، کائِنٌ لا عَن حَدَثٍ مَوجُودٌ لا عَن عَدَم.»1
اشعار توحیدی سنائی غزنوی
سنائی غزنوی:
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی | *** | نروم جز به همان ره که توام راهنماییپویم |
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم | *** | همه توحید تو گویم که به توحید سزائی |
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی | *** | تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنائی |
بری از رنج و گدازی، بری از درد و نیازی | *** | بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرائی |
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم1 نگنجی | *** | نتوان شبه تو گفتن2 که تو در وهم نیائی |
همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی | *** | همه نوری و سروری همه جودی و سخائی1 |
اشعار توحیدی حافظ شیرازی
حافظ شیرازی:
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد | *** | صوفی از خندۀ می در طمع خام افتاد |
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد | *** | این همه نقش در آینه اوهام افتاد |
این همه عکس می و نقش مخالف که نمود | *** | یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد |
جلوهای کرد رخت روز ازل زیر نقاب | *** | عکسی از پرتو آن بر رخ افهام افتاد2 |
مناجات توحیدی سیّدالشّهداء علیه السّلام در دعای عرفه
حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام در دعای عرفه میفرماید:
«﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي لَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا﴾ فیکونَ مَورُوثًا، ﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ﴾ فَیُضادَّه فِیما ابتَدَعَ، و لا ﴿وَلِيّٞ مِّنَ ٱلذُّلِّ﴾3 فَیُرفِدَه فِیما صَنَع.»4
ختم صحبت پس از روضه مناسب.
مجلس روز هفتم: بحثی در عینیّت ذات با صفات حق تعالی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿ٱللَهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾.1
در روز گذشته بیان شد که: باید صفات پروردگار عین ذات او باشد و الاّ اگر حادث باشد لازم میآید قبل از حدوث، پروردگار خالی از صفات کمال باشد، و اگر قدیم باشد لازم میآید تعدّد قُدَماء؛ ولیکن علّت بطلان تعدّد مبرهن نشد.
بحثی برهانی در تعدّد قدماء
میگوییم: اگر بنا باشد قدماء متعدّد باشند:
یا مجموعاً مخلوقات را ایجاد کردهاند به طوری که از دست یکی به تنهایی برنمیآید، و این مستلزم نقص و احتیاج است؛
و اگر هر یک از آنها مستقلاً ایجاد کردهاند، لازم میآید توارد علّتین بر معلول واحد؛
و اگر بعضی از مخلوقات را یکی از آنها مستقلاً ایجاد کرده و بعضی دیگر را دیگری، میپرسیم آن بعضی را که ایجاد نکرده علّتش چیست؟
اگر قادر بود ایجاد کند، لازم میآید امکان توارد عاملین بر معمول واحد؛ و امکان توارد هم مانند [خود] توارد محال است. و البتّه معنی قدرت، توانایی بر ایجاد و عدم ایجاد است؛ مثلاً آتش را قادر نمیگویند.
این خدا اگر میتوانسته مخلوقات خدای دیگر را ایجاد کند یستلزم الاشکال، و اگر نمیتوانسته ـ و گرچه نتوانستن آن به واسطه عدم معارضۀ با دیگری باشد ـ چنین خدایی عاجز بوده و خدا عاجز نیست. و علاوه بر آن دو خدا، هر یک از مخلوقات برای مبارزۀ با دیگری صفآرائی مینمایند:
﴿لَوۡ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَهُ لَفَسَدَتَا فَسُبۡحَٰنَ ٱللَهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾؛1
﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَهُ مِن وَلَدٖ وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ سُبۡحَٰنَ ٱللَهِ عَمَّا يَصِفُونَ * عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾.2
پاسخ امام صادق علیه السّلام به زندیقی در عدم جواز تعدّد صانع برای عالم
و در روایت هشام بن حکم در حدیث زندیقی که بر أبیعبدالله علیه السّلام وارد شده و سؤال کرد: چرا جایز نیست که صانع عالم از واحد بیشتر باشد، قال أبوعبدالله علیه السّلام:
« لا یَخلُو قَولُکَ إنَّهُما اثنانِ مِن أن یَکُونا قَدِیمَینِ قَوِیَّینِ، أو یَکُونا ضَعِیفَینِ، أو یَکُونَ أحَدُهُما قَوِیًّا و الآخَرُ ضَعِیفًا.
فَإن کانا قَوِیَّینِ، فَلِمَ لا یَدفَعُ کُلُّ واحِدٍ مِنهُما صاحِبَهُ و یَتَفَرَّدُ بِالتَّدبِیرِ؟!
و إن زَعَمتَ أنَّ أحَدَهُما قَوِیٌّ و الآخَرَ ضَعِیفٌ ثَبَتَ أنَّهُ واحِدٌ کَما نَقُولُ؛ لِلعَجزِ الظّاهِرِ فی الثّانِی.
فَإن قُلتَ: إنَّهُما اثنانِ، لَم یَخلُ مِن أن یَکُونا مُتَّفِقَینِ مِن کُلِّ جِهَةٍ، أو مُفتَرِقَینِ مِن کُلِّ جِهَةٍ.
فَلَمّا رَأینا الخَلقَ مُنتَظِمًا و الفَلَکَ جارِیًا و التَّدبِیرَ واحِدًا و اللَّیلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ، دَلَّ صِحَّةُ الأمرِ و التَّدبِیرِ و ائتِلافُ الأمرِ عَلَی أنَّ المُدَبِّرَ واحِدٌ.
ثُمَّ یَلزَمُکَ إنِ ادَّعَیتَ اثنَینِ فَلابُدَّ مِن فُرجَةٍ مّا بَینَهُما حَتَّی یَکُونا اثنَینِ، فَصارَتِ الفُرجَةُ ثالِثًا بَینَهُما قَدِیمًا مَعَهُما فَیَلزَمُکَ ثَلاثَةٌ. فَإنِ ادَّعَیتَ ثَلاثَةً لَزِمَکَ ما قُلتَ فی الاثنَینِ حَتَّی تَکُونَ بَینَهُم فُرجَةٌ فَیَکُونُوا خَمسَةً؛ ثُمَّ یَتَناهَی فی العَدَدِ إلَی ما لا نِهایَةَ لَهُ فی الکَثرَة.»1
عقیده طوائف مختلف در مسألۀ تجسّم
پروردگار جسم نیست و مادّی نیست، دارای هیولی نیست؛ برای آنکه در جسم مرحلۀ قوّه و استعداد است و خداوند از آن بریّ است. البتّه این عقیده مختص طائفه ناجیه امامیّه است و الاّ طوایف دیگر قائل به جسمیّت هستند.
عقیده نصاری مستلزم جسمیّت خداوند است
نصاری میگویند عیسی خداست و البتّه این مستلزم جسمیّت او است؛ در حالی[که] عیسی خدا نبوده و خود عیسی، خود را بندۀ خدا خوانده است.
کیفیّت تولّد حضرت عیسی علیه السّلام:
﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ مَرۡيَمَ إِذِ ٱنتَبَذَتۡ مِنۡ أَهۡلِهَا مَكَانٗا شَرۡقِيّٗا * فَٱتَّخَذَتۡ مِن دُونِهِمۡ حِجَابٗا فَأَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرٗا سَوِيّٗا * قَالَتۡ إِنِّيٓ أَعُوذُ بِٱلرَّحۡمَٰنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّٗا * قَالَ إِنَّمَآ أَنَا۠رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَٰمٗا زَكِيّٗا * قَالَتۡ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَٰمٞ وَلَمۡ يَمۡسَسۡنِي بَشَرٞ وَلَمۡ أَكُ بَغِيّٗا * قَالَ كَذَٰلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٞ وَلِنَجۡعَلَهُۥٓ ءَايَةٗ لِّلنَّاسِ وَرَحۡمَةٗ مِّنَّا وَكَانَ أَمۡرٗا مَّقۡضِيّٗا * فَحَمَلَتۡهُ فَٱنتَبَذَتۡ بِهِۦ مَكَانٗا قَصِيّٗا * فَأَجَآءَهَا ٱلۡمَخَاضُ إِلَىٰ جِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ قَالَتۡ يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗا * فَنَادَىٰهَا مِن تَحۡتِهَآ أَلَّا تَحۡزَنِي قَدۡ جَعَلَ رَبُّكِ تَحۡتَكِ سَرِيّٗا * وَهُزِّيٓ إِلَيۡكِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ تُسَٰقِطۡ عَلَيۡكِ رُطَبٗا جَنِيّٗا * فَكُلِي وَٱشۡرَبِي وَقَرِّي عَيۡنٗا فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ ٱلۡبَشَرِ أَحَدٗا فَقُولِيٓ إِنِّي نَذَرۡتُ لِلرَّحۡمَٰنِ صَوۡمٗا فَلَنۡ أُكَلِّمَ ٱلۡيَوۡمَ إِنسِيّٗا * فَأَتَتۡ بِهِۦ قَوۡمَهَا تَحۡمِلُهُۥ قَالُواْ يَٰمَرۡيَمُ لَقَدۡ جِئۡتِ شَيۡٔٗا فَرِيّٗا * يَـٰٓأُخۡتَ هَٰرُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ ٱمۡرَأَ سَوۡءٖ وَمَا كَانَتۡ أُمُّكِ بَغِيّٗا * فَأَشَارَتۡ إِلَيۡهِ قَالُواْ كَيۡفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي ٱلۡمَهۡدِ صَبِيّٗا * قَالَ إِنِّي عَبۡدُ ٱللَهِ ءَاتَىٰنِيَ ٱلۡكِتَٰبَ وَجَعَلَنِي نَبِيّٗا * وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيۡنَ مَا كُنتُ وَأَوۡصَٰنِي بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّكَوٰةِ مَا دُمۡتُ حَيّٗا * وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَتِي وَلَمۡ يَجۡعَلۡنِي جَبَّارٗا شَقِيّٗا * وَٱلسَّلَٰمُ عَلَيَّ يَوۡمَ وُلِدتُّ وَيَوۡمَ أَمُوتُ وَيَوۡمَ أُبۡعَثُ حَيّٗا * ذَٰلِكَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ قَوۡلَ ٱلۡحَقِّ ٱلَّذِي فِيهِ يَمۡتَرُونَ * مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٖ سُبۡحَٰنَهُۥٓ إِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ﴾.1
...1
عقیده یهود در قائل شدن به تجسّم خداوند
قرآن با کمال صراحت لهجه، مقالۀ یهود و نصاری را باطل میکند؛ مثلاً راجع
به یهود میفرماید: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَهِ مَغۡلُولَةٌ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ﴾.1
تورات در سِفر اوّل تکوین، فصل 18، قائل به تجسّم خدا شده و میگوید که: «ابراهیم پاهای خدا را شست و برای خدا گوساله پخته و نان آورد»2 که تمام مستلزم کفر است. در حالیکه مطلب چنین نبوده و فرستادگان خدا به سوی ابراهیم آمدند:
﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِيمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ قَالُواْ سَلَٰمٗا قَالَ سَلَٰمٞ فَمَا لَبِثَ أَن جَآءَ بِعِجۡلٍ حَنِيذٖ * فَلَمَّا رَءَآ أَيۡدِيَهُمۡ لَا تَصِلُ إِلَيۡهِ نَكِرَهُمۡ وَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِيفَةٗ قَالُواْ لَا تَخَفۡ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمِ لُوطٖ﴾.3
مقایسه خدای یهودیان و مسیحیان با خدای مسلمانان، بر اساس قرآن
درست باید توجّه کرد که قرآن در این قضیّه نه دست و پایی برای خدا فرض کرده، نه استراحتی، نه غذائی. بنابراین باید با صدای بلند ندا در داد که: خدای یهودیان و مسیحیان با خدای مسلمانان فرق دارد:
خدای آنها میخوابد، خدای مسلمانان ﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾1 است؛
خدای آنها به ابراهیم پناهنده شد، خدای مسلمانان ﴿وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ﴾2 است؛
خدای آنها غذا میخورد، خدای مسلمانان ﴿وَهُوَ يُطۡعِمُ وَلَا يُطۡعَمُ﴾3 است.
قرآن مجید قائل است به آنکه: ابراهیم خداوند را منزّه از مراتب نقص میدانسته، و [خداوند] گفتار ابراهیم را در قرآن بیان میکند:
﴿ٱلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهۡدِينِ * وَٱلَّذِي هُوَ يُطۡعِمُنِي وَيَسۡقِينِ * وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ يَشۡفِينِ * وَٱلَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحۡيِينِ * وَٱلَّذِيٓ أَطۡمَعُ أَن يَغۡفِرَ لِي خَطِيَٓٔتِي يَوۡمَ ٱلدِّينِ * رَبِّ هَبۡ لِي حُكۡمٗا وَأَلۡحِقۡنِي بِٱلصَّـٰلِحِينَ﴾.4
ضرورت عدم مصاحبت و مجالست با یهودیان و نصاری
بنابراین یهودیان و نصاری مشرکند و نَجَس5 و مطابق کریمۀ شریفۀ: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا
ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِكُونَ نَجَسٞ فَلَا يَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ﴾1 نباید با آنها مصاحبت کرد.
عقیده فرقهای از مسلمانان در قائل شدن به تجسّم خداوند
نه تنها یهود و نصاری قائل به جسمیّت پروردگار شدهاند، فرقه[ای] از مسلمانان نیز [که] از شهد شربت ولایت بیبهرهاند و در منجلاب شهوات خود گرفتار شدهاند، قائل به تجسّم شدهاند:
داستان گردش کردن خدا با خرش شبهای جمعه بر بامها2 و نقل ریختن بر روی بامها در نزد وهّابیها.
أئمّه اطهار علیهم السّلام یگانه هادیان و ناجیان مردم از گردابهای شرک و تجسّم
فقط ائمّۀ اطهار یگانه هادیانی هستند که مردم را از گردبادهای شرک نجات دادهاند. کلمات حضرت سجّاد علیه السّلام را ملاحظه نمایید و در ادعیه صحیفه سجّادیّه تأمّلی فرمایید تا صدق کلام ما واضح گردد. پس از حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام که حضرت سجّاد علیه السّلام خانهنشین بود، به وسیله أدعیه مردم را موحّد میفرمود و در راه سیر الی الله وارد میکرد.
داستان برگشت اهل بیت سیّدالشّهداء علیه السّلام به مدینه
داستان برگشت اهل بیت علیهم السّلام به مدینه، و اطّلاع بشیر بن جذلم مردم را بر قتل حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام3، و آمدن محمّد حنفیّه بیرون شهر
...1
مدینه و مکالمه ایشان با حضرت سجّاد علیه السّلام بیان شد.1
1
مجلس روز هشتم: شرح و تبیین نظریّه مادّیین پیرامون مبدأ عالم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَقَالُواْ مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا يُهۡلِكُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُ وَمَا لَهُم بِذَٰلِكَ مِنۡ عِلۡمٍ إِنۡ هُمۡ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾.1
مادّیین برای عالم، مبدأ ذیشعوری قائل نیستند
مادّیین کسانی هستند که برای عالم وجود مبدأ ذیشعوری قائل نیستند؛ بلکه میگویند: قبل از اینکه عالم وجود ـ یعنی زمین و خورشید و ستارگان ـ به وجود آید مادّهای بوده قدیم که او را سلّول اولیّه گویند، و از آن مادّه بیشعور، کواکب و زمین و تمام طبیعت پیدا گشته است. و در حین بحث علّت عدم اعتقاد خود را به مبدأ شاعر، مستند به عدم ادراک حسّی میدانند.2
ابطال نظریّۀ مادّیین
در جواب آنها میگوییم:
عدم مشاهده حسّی دلیل عدم وجود مبدأ ذیشعور نمیگردد. زیرا یک وقت میخواهید با عدم ادراک حس، استدلال بر عدم وجود صانع نمایید، این حرف واضح البطلان است؛ زیرا که: عدم الوجدان لایدلّ علی عدم الوجود و عدم العلم لیس دلیلًا علی العدم؛
و یک وقت میخواهید بگویید برای ما علم حاصل نمیشود [که] البتّه این حرفی است، و قرآن نیز مقالۀ دهریین را ـ همانطور که در عنوان سخن ذکر شد ـ مستند به عدم علم میداند.
بنابراین آنچه مادّیین در کتب خود مینویسند (از شرح مقالات داروین و کتاب نشو و ارتقاء و کلمات بخنر آلمانی1 و شبلی شمیِّل مصری2) همه ظنّ و شک است.
مباحثه امام صادق علیه السّلام با زندیق مصری
و به همین طریق نیز امام جعفرصادق علیه السّلام در ضمن بحث با آن مادّی میفرماید: «آیا تو در زیر زمین رفتهای یا در بالای زمین رفته تا بدانی [که] در زیر زمین تحتی و در بالای آن فوقی است؟» جواب داد: نه. حضرت فرمودند: «پس از کجا تو با آنکه در عالَم در جستجوی خدا نرفتهای و علم به عدم وجود خداوند نداری، استدلال بر عدم وجود خدا میکنی؟!» آن مادّی ساکت شد و گفت: تا به حال کسی را ندیدهام که اینطور با من بحث کند. آنگاه حضرت فرمودند: «پس برای تو ظنّ یا شک به عدم وجود صانع حاصل گشته است؛ حال اگر دلیل بر وجود آن بیاوریم شک تو باید تبدیل به یقین گردد.» و شروع فرمودند بر استدلال.1
...1
...1
...1
کلام ابن سینا در لزوم ممکن دانستن مطالبی که بر امتناعش برهان اقامه نشده است
و علاوه، باید دانست که کلام بوعلی: «کلُّ ما قَرَعَ سَمعَکَ ...»1 کلامی است صحیح؛ پس به مجرّد عدم علم، نباید از بوته امکان نیز خدا را خارج کرد. ما به امور غیر محسوسه و گرچه به حقیقت آنها نرسیم، نمیتوانیم آنها را انکار نماییم؛ مثلاً موجی که
در فضا وجود دارد و باعث نقل نور و صوت و امواج الکتریکی میشود، آن را با چشم ندیدهایم و به حقیقت آن نیز نرسیدهایم و درعینحال قادر بر انکار آن نیستیم.
اگر طبیعی در اینجا گوید که: موج هرچند دیدنی نیست ولی از آثار و عوارض مادّه است لذا از اعتراف به وجود او ناگزیریم، به خلاف خدا؛ جواب باید داد شما علم و ادراک و پیشبینی و محبّت و عشق را چه میگویید؟ مثلاً میپرسیم حقیقت عشق چیست؟ در اثر کدام فعل و انفعالی پیدا شده؟ آیا از عوارض روح بخاری است؟ آیا مرضی است که میکروب دارد و با سرم و دوا معالجه میگردد؟ آیا مرض مالیخولیایی است که از راه چشم یا گوش عارض شود و به سلولهای دماغ برسد؟
ابداً ابداً! عشق از حالات روحی است و دوای آن لقای معشوق است. حتّی مانند قوای جاذبه و دافعه هم نیست که از آثار مادّه باشد؛ زیرا این قوا با وضع و محاذات مادّی پیدا میشود، به خلاف عشق و چیزی که به هیچ وجه با مادّه ارتباطی نداشته باشد. نه مادّه و نه مادّی خواهد بود، بلکه از حالات نفس ناطقه است که به واسطه یک قوّۀ عاقلۀ شاعره ایجاد میگردد.
شرح نظریّه مادّیین در پیدایش عالم مادّه
برای آنکه بطلان کلام مادّیین بیشتر واضح گردد، مناسب است قدری مقاله و فرضیّه آنها را شرح داد.
مادّیین میگویند: «اصل عالم از ذرّات اثیریّهای بوده که آنها مادّۀ حامل قوا بودند، و قوا برای آن موادّ ذاتی و غیر منفک بوده و سببی برای حرکت مادّه جز قوای خود آنها نیست. مادّه به واسطه حرکتی که نمود مجتمع شد، و از اجتماع آن خورشید پیدا شد. خورشید در اثر حرکت به صورت مادّه مذابی درآمد؛ ذرّاتی از آن جدا شد که زمین و ستارگان را تشکیل داد. و کمکم زمین و ستارگان در اثر سرد بودن هوای مجاور آنها، قشری بر روی آنها پوشیده شد؛ سپس در اثر حرکت ذرّات زمین، عناصر ایجاد شد، و نباتات و جمادات، معادن و انسان، پس از میلیاردها سال مطابق علم معرفت طبقاتالارض به وجود آمد. و طبیعت در تحت چهار ناموس: 1. ناموس تباین افراد 2. ناموس انتقال تباینات 3. ناموس تنازع بقاء 4. ناموس
انتخاب طبیعی، افرادی را ایجاد کرد و عالم منظّم شد. بنابراین ناموس، میتوان گفت که انسان و بوزینه در اصل واحد بودهاند، سپس به واسطه حسن انتخاب طبیعی بوزینه دمش افتاد و پشمش ریخت و انسان شد.» این است مقاله مادّیین.
امشب راجع به نکات آن بررسی کنید تا إنشاءالله فردا اشکالاتی که بر مطلب آنها وارد است عرضه بدارم.
اسلام منکر سلسله اسباب و مسبّبات نمیباشد
اسلام سلسلۀ علل و معلولات و اسباب و مسبّبات را انکار نمیکند الاّ آنکه میگوید: تمام اینها به واسطه فیض وجود حضرت واجبالوجود اداره میشود:
﴿ٱللَهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبٞ دُرِّيّٞ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٖ مُّبَٰرَكَةٖ زَيۡتُونَةٖ لَّا شَرۡقِيَّةٖ وَلَا غَرۡبِيَّةٖ يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارٞ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖ يَهۡدِي ٱللَهُ لِنُورِهِۦ مَن يَشَآءُ وَيَضۡرِبُ ٱللَهُ ٱلۡأَمۡثَٰلَ لِلنَّاسِ وَٱللَهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ﴾1.2
یک مرد مسلمان و یک مرد طبیعی را قیاس کنید؛ یک مرد طبیعی اگر سرش درد بگیرد به هفت طبیب مراجعه میکند، زیرا که خود را پس از مرگ فانی میبیند؛ به خلاف مسلمان که اگر هفت مرض هم داشته باشد باز هم در بستر مرگ شادان است. طبیعی با مختصر تهدیدی از مرام خود دست برمیدارد، در صورتی که شخص موحّد را اگر قطعهقطعه کنند دل از پروردگار خود نمیشوید.
داستان حضرت ابراهیم و گلستان شدن آتش برای او
داستان ابراهیم خلیل را ملاحظه کنید:
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ إِبۡرَٰهِيمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ وَكُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِينَ * إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِيلُ ٱلَّتِيٓ أَنتُمۡ لَهَا عَٰكِفُونَ * قَالُواْ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا لَهَا عَٰبِدِينَ * قَالَ لَقَدۡ كُنتُمۡ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُمۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ * قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا بِٱلۡحَقِّ أَمۡ أَنتَ مِنَ ٱللَّـٰعِبِينَ * قَالَ بَل رَّبُّكُمۡ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا۠عَلَىٰ ذَٰلِكُم مِّنَ ٱلشَّـٰهِدِينَ * وَتَٱللَهِ لَأَكِيدَنَّ أَصۡنَٰمَكُم بَعۡدَ أَن تُوَلُّواْ مُدۡبِرِينَ * فَجَعَلَهُمۡ جُذَٰذًا إِلَّا كَبِيرٗا لَّهُمۡ لَعَلَّهُمۡ إِلَيۡهِ يَرۡجِعُونَ * قَالُواْ مَن فَعَلَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَآ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّـٰلِمِينَ * قَالُواْ سَمِعۡنَا فَتٗى يَذۡكُرُهُمۡ يُقَالُ لَهُۥٓ إِبۡرَٰهِيمُ * قَالُواْ فَأۡتُواْ بِهِۦ عَلَىٰٓ أَعۡيُنِ ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَشۡهَدُونَ * قَالُوٓاْ ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَا يَـٰٓإِبۡرَٰهِيمُ * قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسَۡٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ * فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ إِنَّكُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّـٰلِمُونَ * ثُمَّ نُكِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَـٰٓؤُلَآءِ يَنطِقُونَ * قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ * أُفّٖ لَّكُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَهِ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ * قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَكُمۡ إِن كُنتُمۡ فَٰعِلِينَ * قُلۡنَا يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ * وَأَرَادُواْ بِهِۦ كَيۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَخۡسَرِينَ﴾.1
فداکاریهای سیّدالشّهداء برای برپایی توحید
استیذان طائفه جنّ از سیّدالشّهداء براى کارزار، و بیان حضرت در جواب (ت)
ختم سخن با روضهای که مناسب با فداکاری سیّدالشّهداء در برابر پابرجا نمودن توحید است.1
...1
...1
...1
...1
مجلس روز نهم: نقد و بررسی مقالۀ مادّیین
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَقَالُواْ مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا يُهۡلِكُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُ وَمَا لَهُم بِذَٰلِكَ مِنۡ عِلۡمٍ إِنۡ هُمۡ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾.1
تبیین مبانی مقاله مادّیین راجع به مبدأ پیدایش انسان
در روز گذشته مقالۀ مادّیین کاملاً شرح داده شد، و اینک نیز به کوچکترین نکات آن توجّهی نموده و بازرسی خواهیم کرد.
از مطلب آنان چندین امر استفاده میگردد:
اوّل آنکه: مادّیین مادّه و قوّه را که عبارت است از حرکت، قدیم میدانند.
دوّم آنکه: مادّه به اندازهای کوچک است که با چشم دیده نمیشود و بسیط است.
سوّم: معادن و نباتات و انسان پس از میلیونها سال ایجاد شدند.
چهارم آنکه: مادّه ابداً دارای شعور نیست و موجود شدن موجودات تماماً از روی اتّفاق است. البتّه این کلمات صِرف فرض بوده و خود آنها با حسّ ملاحظه نکردهاند، و انفصال کواکب را از خورشید یا حدوث نباتات را پس از میلیونها سال، هیچیک را ندیدهاند.
جهت آنکه طبیعیّون مادّه را بسیط میدانند آن است که میگویند: اوّلاً در علم فیزیک برای ما ثابت شده است که هر جسم از اجزاء بیشماری که از شدّت کوچکی به چشم دیده نمیشوند تشکیل یافته که آنها را جزء لایتجزّی میگویند. علاوه اگر قائل به ترکّب مادّه گردند مورد حملۀ الهیّون واقع شده و آنها میگویند: شیء مرکَّب احتیاج به مرکِّب دارد، و ترکیب احتیاج است، و شیء محتاج مبدأ عالم نخواهد بود.
ادلّه اثبات عدم صلاحیّت مادّه برای مبدئیّت عالم
ما میتوانیم به چند دلیل اثبات کنیم که مادّه صلاحیّت برای مبدئیّت عالم را ندارد:
اوّل: اگر مقصود مادّیین از جزء لایتجزّی همان جوهر فرد است، اگر عدم تجزیه آن به واسطه عدم وجود اسباب خارجیّه است، میگوییم عدم وجود اسباب دلیل بر عدم تجزیه نمیگردد؛ و اگر اصلاً در خارج قابل تقسیم نیست، در اینصورت در جواب آنها باید گفت اجزاء عقلیّه دارد و شیء مرکّب گرچه ترکیب آن وهمی باشد احتیاج به مرکِّب دارد، بنابراین شیء لایتجزّی وجود ندارد.
دوّم: مادّیین میگویند: مادّه و حرکت آن هر دو ازلی هستند. باید به آنها گفت: معنی حرکت، حدوث بعد العدم است؛ اگر کون عدمی سابق باشد بر کون وجودی، پس عدم قدیم بوده و به مقتضای قضیۀ: «ما ثبت وجوده امتنع عدمه» لذا محال است عدم از او سلب و وجود عارض بر او گردد. و اگر بگویید: کون
وجودی سابق است، این سخن نیز در معرض بطلان است؛ زیرا که بنا به معنی حرکت، این کون حادث است و چگونه میتوان به حادث، قدیم گفته شود.
سوّم آنکه: این دو قوّۀ جاذبه و دافعه که در مادّه قائلند یا باید از داخل دو مقتضی متفاوت داشته باشد یا از خارج، و در هر حال ممکن بوده و قدیم نخواهد بود.
چهارم: مادّیین قائلند به حدوث نباتات و انسان؛ این سخن با قِدَم مادّه منافات دارد. زیرا که آنها معلول مادّه هستند و معلول از علّت خود منفکّ نخواهد شد؛ پس باید یا حکم به قِدم نباتات نمود یا حکم به حدوث مادّه، و چون اوّل مخالف اکتشاف است لذا باید قائل به دوّمی شد.
در اینجا اگر طبیعیّون بگویند که: تا قوای مادّه به فعلیّت نرسد انسان و نبات ایجاد نخواهد شد، در جواب آنها باید گفت: این قابلیّت مادّه در ازل چرا به مرحلۀ فعلیّت نرسید.
افعال دو قسمند: اضطراری و اختیاری
پنجم: واجبالوجود دارای علم و شعور است؛ و برای اثبات آن احتیاج به ذکر مقدّمهای داریم، و آن این است که:
افعال دو قسمند: اضطراری (سوزاندن آتش) و اختیاری. و اختیاری نیز دو قسم است: افعالی که از روی حکمت سرزند، و افعال عبث مانند تسبیح و عصا گرداندن. البتّه فعل طبیعی دارای اثر هست، ولی دارای فائدۀ مقصوده نیست؛ به خلاف فعل ارادی. حال باید ملاحظه نمود که تمام افعال که در این دنیا به واسطه طبیعت صورت میگیرد، دارای فائدۀ مقصوده بوده و نمیتوان قائل به اضطراریّت آنها شد. (در اینجا چون مناسب بود، داستان انعقاد نطفه را در رحم مادر، و آلت رجولیّت را برای مرد و انوثیّت را برای زن، و تبدیل خون حیض به شیر و به اندازه بودن سر پستان مادر به اندازه دهان بچّه و سوراخهای کوچک دادن برای خَلط شیر به آب دهان، و دندان درآوردن و میوه و نان خوردن بچّه پس از استحکام سازمان
ظاهری آن، بیان گردید.)1
شما ملاحظه کنید در سازمان مختصر بدن انسان و افعالی که انجام میدهد، آیا میشود گفت که اینها عبث است؟ (مناسب است مقداری شرح تبدیل غذا در معده به خون بیان شود).2
فرضیههای طبیعیون قابل اصلاح و دفاع نمیباشد
البتّه فرضیّههای طبیعیّون تمام نبوده بلکه بعضی از فرضیّههای آنان را اصلاً نمیشود اصلاح کرد؛ مثلاً کثرت اشیاء را (از معادن و جماد و نباتات و حیوان) به چه مستند میدانند؟ اگر اصل عالم، مادّه و قوّه بیشتر نبوده این اختلافات از کجا ناشی شده؟
و قضیّۀ نوامیس طبیعی نیز امر لاینحلّی است؛ ناموس طبیعی یعنی چه؟ آیا این ناموس و قانون طبیعی به مقتضای چه علّتی در طبیعت واقع شد و خلاف آن واقع نشد؟ و ذات طبیعت بیشعور، خودبهخود چگونه اقتضای این نوامیس را نمود؟
و علاوه این نوامیس نیز تمام نیست؛ زیرا مثلاً وقتی طبیعت انتخابِ الأرقی فالأرقی میکند و گاهی انتخاب الأنزل فالأنزل، و اگر ذات طبیعت اقتضای جوانی و قوّت داشته باشد، ضعف و پیری بدون مقتضی خواهد بود.
و از همه خندهدارتر قضیّه انتخاب طبیعی است؛ زیرا مثلاً آنها باید بگویند: طبیعت، میلیاردها انسان به انواع مختلفه درست کرد، پس انسان فعلی را در میان آنها انتخاب نمود، و هزاران شجر و نبات به انواع مختلفه به وجود آورد تا اینکه احسن آنها را اشجار فعلی دید.
مثلاً میگویند: اصل انسان و بوزینه واحد است، بعد به مرور دهور، دم بوزینه افتاد و پشمش ریخت و انسان شد. و مثال میزنند به آنکه: اگر سگی را
دمش را ببریم بچّه او بیدم به وجود میآید، و میگویند در روسیه دم اسبان را قطع کردند بچّه آنها همگی بیدم به وجود آمدند.
بهترین دلیل برای ابطال کلام طبیعیّون
بهترین دلیل برای ابطال کلام آنها آن است که بگوییم: «زنان از چندین هزار سال پیش گوش خود را برای گوشواره سوراخ میکردند، در حالتیکه طفلی که فعلاً متولّد میشود ابداً گوشش سوراخ نیست؛ مردمان یهود از چندین هزار سال پیش و مسلمانان قریب هزار و چهار صد سال است ختنه میکنند، در حالیکه بچّه آنها مختون نیست.» این را بعضی از رفقا از کتاب سیّد جمالالدّین افغانی1 نقل کردند، ولیکن بهترین نقضی که به نظر خود بنده رسیده است قضیّه بکارت زنان است.
بالأخره سخن با طبیعیّون ـ چون کلام آنها واضحالبطلان است ـ به طول نخواهد انجامید، و آنها برای آنکه از زیر بار قانون دین و پابند بودن به احکام آن فرار کنند، انکار مبدأ عالم را نمودهاند.
البتّه اسلام نمیگوید خداوند دفعةً انسان و جماد و نباتات را ایجاد کرد ـ بلکه به تدریج ـ إلاّ آنکه همه را معلول حضرت حقّ جلّ و علا میداند.
خطبه توحیدی أمیرالمؤمنین در نهج البلاغه
در نهج البلاغه وارد است:
«أنشَأ الخَلقَ إنشاءً و ابتَدَأهُ ابتِداءً؛ بِلا رَوِیَّةٍ أجالَها، و لا تَجرِبَةٍ استَفادَها، و لا حَرَکَةٍ أحدَثَها، و لا هَمامَةِ نَفسٍ اضطَرَبَ فِیها.
أحالَ الأشیاءَ لِأوقاتِها، و لَأمَ بَینَ مُختَلِفاتِها، و غَرَّزَ غَرائِزَها، و ألزَمَها أشباحَها؛ عالِمًا بِها قَبلَ ابتِدائِها، مُحِیطًا بِحُدُودِها و انتِهائِها، عارِفًا بِقَرائِنِها و أحنائِها.
ثُمَّ أنشَأ سُبحانَهُ فَتْقَ الأجواءِ، و شَقَّ الأرجاءِ، و سَکائِکَ الهَواءِ. فَأجرَى فِیها ماءً مُتَلاطِمًا تَیّارُهُ، مُتَراکِمًا، زَخّارُهُ. حَمَلَهُ عَلَى مَتنِ الرِّیحِ العاصِفَةِ و الزَّعزَعِ القاصِفَةِ؛
فَأمَرَها بِرَدِّهِ، و سَلَّطَها عَلَى شَدِّهِ، و قَرَنَها إلَى حَدِّهِ. الهَواءُ مِن تَحتِها فَتِیقٌ و الماءُ مِن فَوقِها دَفِیقٌ.
ثُمَّ أنشَأ سُبحانَهُ رِیحًا اعتَقَمَ مَهَبَّها، و أدامَ مُرَبَّها، و أعصَفَ مَجراها، و أبعَدَ مَنشَأها؛ فَأمَرَها بِتَصفِیقِ الماءِ الزَّخّارِ و إثارَةِ مَوجِ البِحارِ. فَمَخَضَتهُ مَخضَ السِّقاءِ و عَصَفَت بِهِ عَصفَها بِالفَضاءِ؛ تَرُدُّ أوَّلَهُ إلَى آخِرِهِ و ساجِیَهُ إلَى مائِرِهِ، حَتَّى عَبَّ عُبابُهُ و رَمَى بِالزَّبَدِ رُکامُهُ. فَرَفَعَهُ فِی هَواءٍ مُنفَتِقٍ و جَوٍّ مُنفَهِقٍ، فَسَوَّى مِنهُ سَبعَ سَمَاواتٍ؛ جَعَلَ سُفلاهُنَّ مَوجًا مَکفُوفًا و عُلیاهُنَّ سَقفًا مَحفُوظًا و سَمکًا مَرفُوعًا، بِغَیرِ عَمَدٍ یَدعَمُها و لا دِسارٍ یَنظِمُها.
ثُمَّ زَیَّنَها بِزِینَةِ الکَواکِبِ و ضِیاءِ الثَّواقِبِ، و أجرَى فِیها سِراجًا مُستَطِیرًا و قَمَرًا مُنِیرًا؛ فِی فَلَکٍ دائِرٍ و سَقفٍ سائِرٍ و رَقِیمٍ مائِرٍ.»1
کلام کفر آمیز ابوسفیان: «لا کتابَ و لا نبیَّ و لا معاد»
ابوسفیان گفت: «و اللّات و العُزّی! لا کتابَ و لا نبیَّ و لا معادَ» ـ الخ.1 در حقیقت بنیامیّه قائل به مبدأ عالم نبوده و اشعار یزید: «لیت اشیاخی شهدوا»2 بر
این مطلب دلالت دارد.
مجلس روز دهم: رؤیا دلیلی قاطع بر بطلان نظریۀ مادّیین
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ مَنَامُكُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱبۡتِغَآؤُكُم مِّن فَضۡلِهِۦٓ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَسۡمَعُونَ﴾.1
خواب عبارت است از کم شدن علاقه روح به بدن
بدن انسان در حالت بیداری به واسطه اعمالی که انجام میدهد، اعصاب آن خسته میشوند و احتیاج به استراحت دارند. خداوند برای استراحت اعصاب، علاقۀ نفس ناطقه را به بدن کم میکند تا اعصاب از ادارۀ نفس ناطقه خارج شوند و به استراحت پردازند. بنابراین خواب عبارت خواهد بود از دوری و بُعد، و به عبارت دیگر کم شدن علاقۀ روح به بدن.
و خواب با مرگ تفاوتی ندارد الاّ آنکه در مرگ روح به کلّی مفارقت میکند و
در عقب آن، روح بخاری نیز از بین میرود؛ به خلاف خواب که روح به کلّی مفارقت نمیکند و روح بخاری نیز در بدن باقی است. ﴿ٱللَهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَا فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَيُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّى إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ﴾.1
بنابراین خواب مرگ موقّتی خواهد بود؛ همانطوری که پس از مرگ روح انسان به عالم برزخ میرود، در خواب نیز روح بدان عالم مسافرت میکند و در آن عالم مشاهداتی مینماید که آن را خواب دیدن گویند.
خواب دیدن و حقیقت آن
برای آنکه قضیّه خواب دیدن و حقیقت آن روشن گردد، مقدّمهای لازمالذّکر است؛ و او آن است که: انسان به واسطه حسّ مشترک صور اشیاء و محسوسات را ادراک مینماید و به واسطۀ قوّۀ واهمه معانی را درک مینماید. مخزن حفظ اوّلی خیال و مخزن حفظ دوّمی حافظه است؛ و قوّۀ متخیّله ترتیب و تنظیم میان محسوسات و معانی را میدهد و تصوّرات مرکّبه از محسوس و معقول را میکند.
همانطوری [که] دیدن محسوسات در حسّ مشترک (بنطاسیا)2 نقش میبندد و سپس به خیال منتقل میشود و بعد از آن قوای متخیّله آن را استخدام مینماید و از آن استفاده کرده نتیجه را به روح میدهد، عکس این عمل نیز ممکن است صورت
گیرد؛ یعنی وقتی روح از غیر اسباب محسوسه به شیء عالم شد، قوای متخیّله علم او را چه کلّی باشد چه جزئی درک کرده ـ منتهی درک آن در متخیّله همیشه جزئی است ـ و آن را به خیال و سپس به حسّ مشترک انتقال میدهد.
این عمل اگر در خواب صورت گیرد میگویند فلان شخص خواب دیده، و اگر از خواب بیدار شود آن علمی را که روح در خواب بهدست آورده و به متخیّله سپس به خیال سپس به حسّ مشترک داده بود در حسّ مشترک خود محسوساً ملاحظه میکند.
اگر فکر انسان راحت باشد و قوای سرعت انتقال انسان کم بوده باشد، عین همان چیزهایی که روح دیده ملاحظه میکند؛ بسیار اتّفاق افتاده که انسان قضیّهای را در خواب دیده و عین آن قضیّه واقع شده است. و اگر انتقالات ذهنی انسان زیاد باشد از ادراک آن معانی، معانی دیگر به نظر میآید، و از آن معانی نیز معانی دیگر سپس آن معنی آخری در حسّ مشترک صاحب میگردد؛ کما آنکه در بیداری نیز این انتقالات صورت میگیرد. مثلاً انسان از علم به چراغ، نفت در نظرش میآید، و از علم به نفت معنی معدن را به نظر میآورد، سپس منتقل به معدن طلا میشود، سپس گوشواره طلایی محبوبه را ملاحظه مینماید، و این انتقالات به سرعت صورت میگیرد.
اینچنین خوابی احتیاج به تعبیر دارد و تعبیر آن بر حسب زمان و مکان و محیط و سازمان دماغی خواب بیننده فرق میکند. مثلاً شخصی در خواب میبیند شیر خورده است میگویند تعبیر او علم است؛ چون روح او عالم بودن خدا [را] در عالم مثال دیده، و به واسطۀ شدّت انغمار در طبیعت ذهنش از آن غذای روحی منصرف به بهترین غذای جسمی که شیر باشد شده، و عکس ظرف شیری که خورده در حسّ مشترکش نقش بسته [است.] یا مثلاً مار یا گرگ را تعبیر به دشمن میکنند.
و گاه ممکن است که انسان مطلبی را ببیند و ضدّ او در نظرش بیاید؛ چون تصوّر یک ضدّ غالباً ملازم با تصوّر ضدّ اوست. مثلاً مفهوم پسر غالباً ملازم با دانستن معنی دختر است؛ لذا میگویند کسی که خواب ببیند خدا به او پسر داده دختر نصیبش
میگردد. یا کسی که خواب ببیند مرده است طول عمر و حیات پیدا میکند؛ و علّت آن است که حیات خود را دیده و ذهنش به سرعت منتقل به معنی مردن شده و این معنی در حسّ مشترکش نقش بسته است. لذا شاید آنکه میگویند خواب زن چپ است، علّتش همین جهت باشد؛ چون سرعت انتقال و قوای واهمۀ زن از مرد قویتر است.
رؤیا دلیلی قاطع بر بطلان نظریه مادّیین
البتّه چون معنی خواب دیدن دانسته شد، باید مسلّم به عالَمی ماوراء عالم طبیعت برگردیم؛ و اگر عالَمی ماوراء طبیعت وجود نداشته باشد ـ کما آنکه طبیعیّون میگویند ـ بنابراین باید خواب دارای تعبیر نباشد، در حالتیکه وقایعی را که ما در خواب میبینیم یا خودش یا تعبیرش را پس از چند روز مشاهده مینماییم. در اینجا کلام طبیعی از بین رفته و زبانش لال میگردد. و چون عالَمی سوای این عالم ثابت شد از آن پس اثبات واجب الوجود آسان است؛ و مقصود مهم طبیعی که میکوشد آن را ثابت کند، عدم عوالمی دیگر است.
قرآن رؤیا و تعبیر آن را تصدیق میکند
قرآن قضیّه خواب دیدن و صحّت تعبیر را تصدیق فرموده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ * الٓر تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ * إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ * نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ * إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَـٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ * قَالَ يَٰبُنَيَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡيَاكَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيۡدًا إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِينٞ * وَكَذَٰلِكَ يَجۡتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَعَلَىٰٓ ءَالِ يَعۡقُوبَ كَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَيۡكَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٞ﴾.1
داستان خواب دیدن دو نفر محبوس و تعبیر آن در سوره یوسف:
﴿وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّيٓ أَرَىٰنِيٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗا وَقَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّيٓ أَرَىٰنِيٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِي خُبۡزٗا تَأۡكُلُ ٱلطَّيۡرُ مِنۡهُ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِيلِهِۦٓ إِنَّا نَرَىٰكَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ * قَالَ لَا يَأۡتِيكُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُكُمَا بِتَأۡوِيلِهِۦ قَبۡلَ أَن يَأۡتِيَكُمَا ذَٰلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّيٓ إِنِّي تَرَكۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ كَٰفِرُونَ﴾؛1
و یوسف خواب آنها را تعبیر نمود:
﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُكُمَا فَيَسۡقِي رَبَّهُۥ خَمۡرٗا وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ فَيُصۡلَبُ فَتَأۡكُلُ ٱلطَّيۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِي فِيهِ تَسۡتَفۡتِيَانِ﴾.1
داستان خواب دیدن عزیز مصر
داستان خواب دیدن عزیز مصر:
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِكُ إِنِّيٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ يَأۡكُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ يَابِسَٰتٖ يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِي فِي رُءۡيَٰيَ إِن كُنتُمۡ لِلرُّءۡيَا تَعۡبُرُونَ * قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖ وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِيلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِينَ * وَقَالَ ٱلَّذِي نَجَا مِنۡهُمَا وَٱدَّكَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ أَنَا۠أُنَبِّئُكُم بِتَأۡوِيلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ * يُوسُفُ أَيُّهَا ٱلصِّدِّيقُ أَفۡتِنَا فِي سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ يَأۡكُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ يَابِسَٰتٖ لَّعَلِّيٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَعۡلَمُونَ * قَالَ تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِينَ دَأَبٗا فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِي سُنۢبُلِهِۦٓ إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّا تَأۡكُلُونَ * ثُمَّ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ سَبۡعٞ شِدَادٞ يَأۡكُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ * ثُمَّ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ عَامٞ فِيهِ يُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِيهِ يَعۡصِرُونَ﴾.2
داستان خواب دیدن حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام و بیان آن برای امّسلمه
داستان خواب دیدن حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام و تعریف کردن خواب را برای امّسلمه.1
و بیان داستان قاروره.1
قضیّه خواب دیدن حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام صحرای کربلا را
و قضیّه خواب دیدن حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام صحرای کربلا را دریای خون که در آن شهیدی غلطان است، در جنگ صفین.1
...1
و داستان ورود حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام به کربلا در روز دوّم عاشورا.1
ختم سخن با روضه مناسب.
مجلس روز یازدهم: ارتباط با عوالم غیب و معجزات، دو دلیل دیگر بر بطلان نظریه مادّیین
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡكَبِيرُ ٱلۡمُتَعَالِ﴾.1
بسیاری از امور در زندگانی ما معلول اسباب غیر ظاهری است
بسیاری از مواقع، اموراتی در زندگی برای ما اتّفاق افتاده که آنها را در آن هنگام بالحسّ و العیان معلول مادّه و اسباب ظاهری ندیدهایم؛ مثل آنکه وجداناً عالمی غیر از این عالم برای ما حضور دارد، یا افعالی از بعضیها صادر میشود که مسلّماً معلول مادیّت نیست.
همانطوری که در [روز] گذشته معنی خواب و حقیقت دیدن را بیان کردم و معلوم شد که: در خواب، روح به واسطۀ قلّت علاقۀ خود به بدن به عالم برزخ علاقه پیدا کرده و صوری را در آنجا ملاحظه میکند، در حال بیداری نیز ممکن است چنین
عملی را انجام داد؛ یعنی کاری کرد که روح علاقهاش به بدن کم گردد. معمولاً برای این جهت عملی را انجام میدهند که حسّ از کار بیفتد و روح نتواند قوا و حواس را تنظیم کند؛ در اینصورت انسان مانند بیهوش میتواند از غیب خبر دهد.
راههای از کار انداختن حسّ
معمولاً از کار انداختن حسّ را به چند وسیله انجام میدهند:
اول: نگاه تند به شیشه شفّاف؛ و آینهای را که ملاحظه کرده میگذارند و بچّهای را در مقابل آن مینشانند و از وی سؤال میکنند و او جواب میدهد، از این قبیل است.
دوّم: نگاه کردن به اشیاء متبلور که منشوری شکل بوده و رنگهای مختلف در آن نمایان است؛ در اینصورت آن بلور را حرکت داده و رنگها مرتّباً عوض میشود و در اثر نگاه تند کردن به آن، چشم از تشخیص میافتد.
سوّم: نگاه کردن چند ساعت ممتد به نقطۀ کوچکی.
چهارم: نگاه کردن به مایعی که دارای موجهای بسیاری است؛ از قبیل آب پر موج، یا دیگ در حال غلیان و جوشیدن.
به هر حال، در اینحال روح از تدبیر بدن و قوای آن استعفا میدهد و در عالم برزخ صُوَری را که میبیند، انسان آنها را حکایت میکند.
ولی باید دانست که سحر و شعبده و رمل و جفر از این قبیل نیستند؛ آنها از روی اسباب ظاهریّه هستند، منتهی اسباب آنها مخفی است مگر برای اشخاصی که تحصیل کنند.
و البتّه باید طبیعیّون این قبیل اقسام علم غیب و خبر دادن از مغیبات را منکر شوند؛ و چون امروزه این معنی قابل انکار نیست و این اعمال را به نام ایپنوتیسم و هیبنوتیسم انجام میدهند و همچنین با ارواح صحبت میکنند، لذا عدّۀ بسیاری از مادّیین قائل به عوالم غیب و وجود واجب الوجود شدهاند.
معجزات و کرامات دلیلی بر وجود واجب
از مطالبی دیگر که میتوان به آن استدلال بر وجود واجب نمود، همان
معجزات و کراماتی است که در هر زمان صادر میشود؛ و البتّه معلوم است که از روی اسباب ظاهری نیست. شفا پیدا کردن مرضیٰ و بینا شدن کورها و سالم شدن افلیجها و شَلها، شاهد بزرگی بر مدّعاست؛ البتّه از این قضایا در کتب بسیار ضبط و ثبت است [و] هرچند آنها این امور را در اثر القاءات دانند ضرری ندارد. بنابراین کلام هم مطلب بدون اثبات روح و عالم مثال محال است سر و صورتی پیدا کند.
خطوراتی که در آینده واقع میشوند دلیلی دیگر بر وجود واجب
و دیگر آنکه انسان در بسیاری از حالات مطلبی به دلش خطور میکند و عین مطلب واقع خواهد شد.
کراماتی که از علماء حاصل میشود شاهدی مهم است، و از همه عجیبتر قضیّه اعجاز انبیاء است؛ زیرا معنی معجزه آن است که پیغمبر یا امام فعلی خارقالعاده که خارج از طاقت بشر است انجام دهد، و البتّه سران آن فنّ که در آن فنّ استادند چون دیدند که چنین فعل از روی اسباب ظاهریّه نیست سر تسلیم فرود میآورند.
علّت اختلاف در نوع معجزۀ انبیا
لذا انبیا معجزهشان هر یک راجع به علمی بوده که در آن عصر زیاد رایج بوده؛ زیرا وقتی صاحبان علم، فعل انبیا را خارق عادت قبول کردند و ایمان آوردند، سایر مردم تبعیّت میکنند.
معجزه حضرت داوود علیه السّلام
مثلاً معجزه حضرت داوود علیه السّلام صوتی بوده که هر پرنده و چرنده را مقهور میساخت و یا فرسنگها حرکت میکرد؛ زیرا در آن زمان علم موسیقی رونقی بسزا داشت و انواع نغمه را مینواختند.
کلام الَهی راجع به معجزه حضرت موسی
در زمان حضرت موسی علم سحر و شعبده بالا گرفت؛ لذا موسی عصائی آورد و چون اژدها شد، تمام سحره ساجد و خاضع شدند:
﴿فَلَمَّآ أَتَىٰهَا نُودِيَ مِن شَٰطِيِٕ ٱلۡوَادِ ٱلۡأَيۡمَنِ فِي ٱلۡبُقۡعَةِ ٱلۡمُبَٰرَكَةِ مِنَ ٱلشَّجَرَةِ أَن يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّيٓ أَنَا ٱللَهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ * وَأَنۡ أَلۡقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ كَأَنَّهَا جَآنّٞ وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ يُعَقِّبۡ يَٰمُوسَىٰٓ أَقۡبِلۡ وَلَا تَخَفۡ إِنَّكَ مِنَ ٱلۡأٓمِنِينَ * ٱسۡلُكۡ يَدَكَ فِي جَيۡبِكَ تَخۡرُجۡ بَيۡضَآءَ مِنۡ غَيۡرِ سُوٓءٖ وَٱضۡمُمۡ إِلَيۡكَ جَنَاحَكَ مِنَ ٱلرَّهۡبِ فَذَٰنِكَ بُرۡهَٰنَانِ مِن
رَّبِّكَ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِيْهِۦٓ إِنَّهُمۡ كَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِينَ﴾.1 ﴿قَالُوٓاْ إِنۡ هَٰذَٰنِ لَسَٰحِرَٰنِ يُرِيدَانِ أَن يُخۡرِجَاكُم مِّنۡ أَرۡضِكُم بِسِحۡرِهِمَا وَيَذۡهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ ٱلۡمُثۡلَىٰ * فَأَجۡمِعُواْ كَيۡدَكُمۡ ثُمَّ ٱئۡتُواْ صَفّٗا وَقَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡيَوۡمَ مَنِ ٱسۡتَعۡلَىٰ * قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِمَّآ أَن تُلۡقِيَ وَإِمَّآ أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنۡ أَلۡقَىٰ * قَالَ بَلۡ أَلۡقُواْ فَإِذَا حِبَالُهُمۡ وَعِصِيُّهُمۡ يُخَيَّلُ إِلَيۡهِ مِن سِحۡرِهِمۡ أَنَّهَا تَسۡعَىٰ * فَأَوۡجَسَ فِي نَفۡسِهِۦ خِيفَةٗ مُّوسَىٰ * قُلۡنَا لَا تَخَفۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ * وَأَلۡقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلۡقَفۡ مَا صَنَعُوٓاْ إِنَّمَا صَنَعُواْ كَيۡدُ سَٰحِرٖ وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ * فَأُلۡقِيَ ٱلسَّحَرَةُ سُجَّدٗا قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ هَٰرُونَ وَمُوسَىٰ﴾.2
کلام الَهی راجع به معجزه حضرت عیسی
و خداوند راجع به معجزه [حضرت] عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام در سوره مائده میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَ ٱللَهُ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ٱذۡكُرۡ نِعۡمَتِي عَلَيۡكَ وَعَلَىٰ وَٰلِدَتِكَ إِذۡ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ تُكَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِي ٱلۡمَهۡدِ وَكَهۡلٗا وَإِذۡ عَلَّمۡتُكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَإِذۡ تَخۡلُقُ مِنَ ٱلطِّينِ كَهَيَۡٔةِ ٱلطَّيۡرِ بِإِذۡنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيۡرَۢا بِإِذۡنِي وَتُبۡرِئُ ٱلۡأَكۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ بِإِذۡنِي وَإِذۡ تُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِي وَإِذۡ كَفَفۡتُ بَنِيٓ إِسۡرَ ٰٓءِيلَ عَنكَ إِذۡ جِئۡتَهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡهُمۡ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِينٞ﴾.1
کلام الَهی راجع به معجزات پیامبر اکرم
معجزۀ حضرت رسول قرآن است:
﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا﴾؛1
و همچنین شقّ القمر:
﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ * وَإِن يَرَوۡاْ ءَايَةٗ يُعۡرِضُواْ وَيَقُولُواْ سِحۡرٞ مُّسۡتَمِرّٞ﴾؛2
و همچنین معجزات دیگر مانند:
تسبیح سنگریزه در دست رسول خدا (ت)
تسبیح حِصا،3
ناله ستون حنّانه (ت)
و ناله ستون حنّانه،4
...1
جاری شدن آب از انگشتان مبارک رسول خدا (ت)
و جاری شدن آب از میان انگشتان آن حضرت،1
دو مورد از تکلّم حیوانات با رسول خدا (ت)
و تکلّم حیوانات با حضرت،2
...1
...1
معجزۀ رسول خدا در سیر نمودن جمعی کثیر از طعامی مختصر (ت)
و سیر نمودن جمع کثیری را از طعام،1
...1
...1
حرکت نمودن درخت به امر رسول خدا (ت)
و حرکت نمودن درخت به امر آن حضرت،1 و غیر ذلک.
...1
...1
خواندن سر بریدۀ امام حسین علیه السلام بر بالای نیزه آیه کهف را
در اینجا ختم سخن شد با روضه سر حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام که از روی اعجاز قرآن خواند.1
...1
...1
مجلس روز دوازدهم: عظمت شخصیّت حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ﴾.1
نظری به دنیای قبل از ظهور پیامبر اکرم
نظری به دنیا قبل از پیدایش وجود مبارک حضرت رسالت صلّی الله علیه و آله و سلّم.
بیان وقایع ایران از ظهور مزدک و قباد و انوشیروان و دست گرفتن زمام مؤبدان موبَد و آتشکدۀ فارس و وقایع عربستان و غارت قبائل و وقوع فحشاء و منکرات.
شرح مختصری از حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله در سنّ طفولیّت و فوت پدرش عبدالله و مادرش آمنه بنت وهب و سرپرستی عبدالمطّلب و عبادت
آن حضرت در کوه حراء و وحی جبرائیل در کوه حراء:
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ * ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ * ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ * ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ * عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ﴾؛1
حضرت از کوه حراء پیش خدیجه آمدند و مطلب را اظهار کردند و از شدّت هول و اضطرابِ وحی عبا بر خود پیچیده خوابیدند جبرائیل نازل شد:
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ *يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ * قُمۡ فَأَنذِرۡ * وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ * وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ * وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ * وَلَا تَمۡنُن تَسۡتَكۡثِرُ * وَلِرَبِّكَ فَٱصۡبِرۡ﴾.2
و لذا پیغمبر اکرم مشغول تبلیغ و دعوت مردم به توحید شد:
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ *يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ * قُمِ ٱلَّيۡلَ إِلَّا قَلِيلٗا * نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِيلًا * أَوۡ زِدۡ عَلَيۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِيلًا * إِنَّا سَنُلۡقِي عَلَيۡكَ قَوۡلٗا ثَقِيلًا * إِنَّ نَاشِئَةَ ٱلَّيۡلِ هِيَ أَشَدُّ وَطۡٔٗا وَأَقۡوَمُ قِيلًا * إِنَّ لَكَ فِي ٱلنَّهَارِ سَبۡحٗا طَوِيلٗا * وَٱذۡكُرِ ٱسۡمَ رَبِّكَ
وَتَبَتَّلۡ إِلَيۡهِ تَبۡتِيلٗا * رَّبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَٱتَّخِذۡهُ وَكِيلٗا * وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِيلٗا﴾.1
داستان دعوت پیغمبر اکرم قوم و عشیره خود را
داستان دعوت پیغمبر قوم و عشیره خود را:
﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ * وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ * فَإِنۡ عَصَوۡكَ فَقُلۡ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تَعۡمَلُونَ﴾.2
در اینجا مناسب است قضیّه دعوت کردن حضرت رسول عشیره خود را، و طبخ یک ران گوشت و یک صاع نان و یک چارک شیر [بیان شود]؛ که بعد از تبلیغ، ابولهب گفت: «محمّد عجب سحر عظیمی نمود؛ زیرا که ما را با یک صاع نان و یک چارک شیر و یک ران گوشت سیر نمود، در حالیکه ما چهل نفر هستیم و اینها غذای یکی از ماست.»3 و مجلس خاتمه یافت، جلسۀ دیگری تشکیل دادند،
حضرت رسول اکرم عشیره خود را برای توحید دعوت کردند و فرمودند: «هر که زودتر اسلام بیاورد او خلیفه و جانشین من خواهد بود.» حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام که در آن زمان طفلی بودند، ایمان آوردند.1
...1
پیغمبر اکرم سیزده سال در مکّه و ده سال در مدینه، مردم را دعوت فرمودند. و چهار سال تمام، مسلمین در شعب أبیطالب محصور بودند و با نهایت فقر زیست مینمودند.
فرازهایی از سیره پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم
پیغمبر دارای خلقی عجیب بودند. پیغمبر متواصل الأحزان، دائم الفکر، طویل السکوت بودند، با مردم به مهربانی و شفقّت رفتار مینمودند، بر همه کس سلام میکردند، در وفای به عهد پابرجا بودند، نعمت خدای را اگرچه اندک بود عظیم میشمردند، در امور دنیا هیچگاه عصبانی نمیشدند، حضرت بر روی حصیر و خاک مینشستند، مانند عبد مؤدّب مینشستند، جلسه حضرت به شکل دایره بود، هر وقت وارد مجلسی میشدند هر جا که خالی بود مینشستند، غلیظالقلب نبودند، دارای ابّهت و جلالی عظیم بودند، با دست خود جامه و کفش خود را پینه میزدند، و روی حمار عاری سوار میشدند، و روزی به عایشه فرمودند این پرده را از نزد من دور کن زیرا هنگام نظر کردن یاد دنیا و زخارف دنیا میکنم.
در تبلیغ مؤمنین و هدایت کفّار سعی وافری داشتند: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ﴾، شبها بیدار و به عبادت و تهجّد مشغول بودند، در جنگها خود مانند یک نفر از افراد مسئولیّت کارها را به عهده میگرفتند، خندق میکندند و در صف دشمن از همه نزدیکتر به دشمن واقع میشدند.
داستان یهودی و ریختن شکنبه گوسفند بر سر پیامبر اکرم
حاجت مردم را برمیآوردند، به عوض صدمات و لطماتی که به حضرت میزدند حضرت مهربانی میکردند. (داستان یهودی و شکنبه گوسفند ریختن و اسلام آوردن او1)
ابداً تکبّر نمیکردند و مانند یک نفر مرد مسلمان متواضع و فروتن بودند به طوریکه ابداً شخص ناشناس پیغمبر را از میان مردم نمیشناخت.
درخواست قصاص نمودن پیامبر اکرم از مردم مدینه
در سال آخر روی منبر آمدند و فرمودند: هر کس از من طلبی دارد طلب کند، یا اگر حقّ قصاص دارد جبران نماید (داستان آن مرد و شلاّق زدن به سینه حضرت).1
...1
...1
کسالت رسول خدا و نماز خواندن ابیبکر
کسالت حضرت و نماز خواندن ابیبکر،1 و [اینکه حضرت] روی پلّۀ اوّل
نشستند و فرمودند: «إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین کتابَ الله و عترتی» ـ الخ.1
مانع شدن عمر از آوردن کاغذ و دوات برای رسول الله
قضیّه طلبیدن دوات و نامه، و کلمات عمر در حال مرض.2
...1
...1
1