پدیدآورآیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروهابو حمزه ثمالی
مجموعهسال 1435
تاریخ 1435/09/10
توضیحات
شرح فقره وَ اَنَا يا سَيِّدى عائِذٌ بِفَضْلِكَ هارِبٌ مِنْكَ اِلَيْكَ مُتَنَجِّزٌ ما وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ اَحْسَنَ بِكَ ظَنّاً 1ـ مقصود کلام امام سجاد علیه السلام از تمسک به فضل خدا، این است که چون خدای متعال عادل است، هر چیزی را در جای خود قرار میدهد. 2ـ هرکدام از اسماء خداوند اثری خاص دارد (وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى) حتی یک «واو» اثر آن را عوض میکند و نباید هر ذکری را بدون دستور انجام داد. 3ـ مرحوم علامه طهرانی می فرمودند دنیا را به اهلش واگذارید. 4ـ حال رسول خدا در موقع اذان متغیر میشد؛ زیرا میدید درهای آسمان باز شده و منتظر دعوت خداست؛ لذا میفرموند: "ارحنی یا بلال". با اینکه تمام اشتغالات پیامبر برای خدا و دعوت به او بود. 5ـ عمل صالح که از عالم ماده میباشد، کلمالطیب است که باید خالص و مجرد باشد تا صعود کند و اگر شخص خدا را با عدالتش بخواند به مجرد اندکی ناخالصی عملش مقبول نمیشود، برعکس کسانی که خدا را با فضل یاد میکنند. 6ـ انسان باید خود را متصف به صفت فضل کند تا مجرای فیض آن اسم و صفت قرار بگیرد. مثلاً مستحب است موقع اداء قرض اضافه بپردازد و هر لطفی را با یک اضافهای جواب دهد. 7ـ ارتباط انسان با خداوند یک ارتباط نقد است و از همان اول که قدم در راه متابعت اولیاء گذاشته اثرش را میبیند و میتواند موقعیّت خود را بفهمد که الان در جهنم است یا بهشت. 8ـ لقاء پروردگار حالت ربطی بین خدا و بنده است و مقولهای قابل تشکیک میباشد؛ یعنی به هر مرتبه ربط به خدا شدت بگیرد لقاء بیشتر است. 9ـ مرحوم حداد در حرم امام رضا علیه السلام، نفس حقیقت امام را زیارت میکرد نه سنگ و طلا و نقره و ... 10ـ ثواب زیارت امام رضا علیه السلام قابل شمارش نیست؛ خودشان فرمودند: اوهام عقول شما به حقیقت ما نمیرسد. 11ـ فضای نورانی و مجلس ذکر، بهشت و لقاء و تجرد است در مقابل فضای تقلب، دروغ و تهمت که جهنم است (إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرين) 12ـ زید بن حارثه خدمت پیامبر عرض کرد: الان بهشت و جهنم را میبینم و هر کس که به بهشت و جهنم میرود را میدانم. 13ـ مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی بعد از زیارت حرم امیرالمؤمنین میگفت بزرگان از علماء و مراجع نجف را به شکل حیوانات میدیدم. 14ـ معیار لقاء و بهشت و جهنم و شیطان این است که هرجا حالت روحانی پیدا کردید بدانید در بهشت هستید و هرکجا که توجه نداشتید و میل به ظلمت و کدورت پیدا شد بدانید در جهنم هستید (إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا) 15ـ مرحوم حداد میفرموند: انسان باید بر در قلبش بایستد و نگذارد هرکسی وارد شود زیرا قلب عرشالرحمن است.
أعوذُ بِاللَه مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَه الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللَه عَلَى سیدنا و نبینا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین
واللعنة عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
«وَانَا یاسَیدى عائِذٌ بِفَضْلِک هارِبٌ مِنْک الَیک مُتَنَجِّزٌ ما وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ احْسَنَ بِک ظَنّاً؛
ای مولای من، من به فضل و کرم تو پناهنده میشوم و پناه میبرم، و از تو به سمت تو شتاب میگیرم، و جهش مینمایم و آنچه را که وعده دادی از گذشت و چشمپوشی نسبت به کسانی که حسنظن به تو دارند، من نسبت به این وعده متنجز و پایدار هستم، و پابرجا و باورمند هستم» اینها همه یک معنا دارد.
خُب دیشب عرض کردیم که: این فقره «یا سیدی عائذ بفضلک ...» مقصود و منظورش چیست: که خدایا من به فضل تو پناه میبرم! چرا به عدل تو پناه نبرم؟ مگر خدا عادل نیست؟ و ما چرا با این صفت به خدا باید پناه ببریم، و پناهنده بشویم و فضل خدا را باید مستمسک قرار بدهیم برای امور خود و سراغ عدل خدا نرویم؟ چون خدای متعال عادل است، و هر چیزی را در جای خود قرار میدهد، اگر کسی خوبی کند او را پاداش به خوبی میدهد و اگر بدی کند پاداش به بدی خواهد داد، این معنا معنای عدل است.
خُب اگر قرار بر این باشد، ما هم به خدا به عدل او پناه ببریم و خدا را با جنبه عدالتش نگاه کنیم، چون خدای متعال دارای صفات مختلف است، هم عدالت دارد، هم قاهر است و قهر دارد، قهّار است، هم کبریائیت دارد، هم رأفت و عطوفت دارد، رحمانیت دارد، رحیمیت دارد، خدا صفات مختلف دارد دیگر: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها الأعراف، ١٨٠؛ خدا دارای اسماء مختلفه حسنی است خدا را با این اسم بخوانید، با این اسماء بخوانید طلب کنید» و هر اسم یک کاری از او برمیآید، یک اثری از او متراوش است، و در اینجاست که خُب طبعاً افراد و ارباب ذکر و ارباب ورد نسبت به اسامی پروردگار عنایات خاصی دارند، و برای مسائل و حالات و قضایای مختلف، از آثار اسامی مختلف پروردگار بهره میگیرند. و هر اسم طبعاً دارای یک خاصیتی است، دارای یک جهتی است، دارای یک اثری است، حتّی اضافه کردن یک واو در یک ذکر و در یک ورد اثر آن ذکر را تغییر میدهد. یعنی به این کیفیت مسأله تفاوت میکند. و شرائطی که دارد اینها همه إنشاءاللَه اگر فرصت پیدا کردیم و توفیق پیدا کردیم در
شبهای مجالس عنوان وقتی که به مسأله ذکر رسیدیم تفصیلاتش را در آنجا در حدود سعه و استعداد و قابلیت ظروف عرض میکنیم، خصوصیت اسماء را و آثاری که مترتب بر این اذکار و بر اوراد هست و اینکه انسان از سر خود نمیتواند مشغول به هر ذکری و به هر وردی شود و از پیش خود اشتغال به اینها داشته باشد، اینها خُب در جای خود إنشاءاللَه خواهد آمد.
امّا امامسجاد علیهالسلام در اینجا از بین فضل و عدل به مسأله فضل اشاره دارند، که: ای سید و ای مولای من، من به فضل تو با تو برخورد میکنم نه با عدل تو، گرچه تو عادل هستی، و خوبی را به خوبی پاداش میدهی، ولی من با عدل تو کاری ندارم، حالا عادل هستی برای خودت عادل هستی، مثل اینکه قهّار هستی، حالا بگوییم چون تو قهّار هستی پس ما هم با این صفت خدایا تو را مورد خطاب قرار میدهیم؟ میگوییم: نه بابا، آن قهّاریتت سرجا محفوظ باشد، ما با آن کاری نداریم و ما به سراغش نمیرویم، آن قهّاریت تو برای یک عده دیگر و مخلوقات دیگر و یک خلق دیگر و خلاصه هستند کسانی که از این اسماء باید به درد آنها برسی، خودت میدانی دیگر، بالاخره یزید و ابنزیاد و شمر و ... در هر زمانی زیاد داریم، این قهّاریت را بیاور برای آنها مصرف کن، به کار ببر، ما خلاصه در این محدوده جلو نمیآییم، غضبت، قهرت، دورباشت، ابتعادت، نمیدانم عدمتوجهت و امثال ذلک؛ خلاصه این صفات صفاتی است که نه ما خیلی تمایل داریم و نه تجویز شده که با این صفات ما تو را مورد خطاب قرار بدهیم، نه، هستند در این دنیا کسانی هستند که از این صفات به دردشان میخورد.
خدا رحمت کند مرحومآقا میفرمودند که: دنیا را به اهلش واگذار کنید، خیلی دنبال دنیا و مسائل و این چه کرد و آن چه کرد و ... نروید، بالاخره در این دنیا هستند کسانی که گوششان دنبال این حرفهاست: اینجا چه شد؟ آنجا چه شد؟ این رفت بالا! آن آمد پایین! این نمیدانم فرض کنید که به این مصدر و صدارت رسید! او از این صدارت و مصدر خلع شد ...! یک عده هستند که دنبال اینها بروند و از این اخبار هم بهرهمند بشوند و خلاصه پیچ رادیو و تلویزیون و امثال ذلک برای اینها مفید خواهد بود، فکرتان را خیلی صرف این مسائل نکنید، اهل اینها هستند و کم هم نیستند إلیماشاءاللَه.
خدا برای اینگونه امور مخلوقاتی را خلق کرده است:
متاع کفر و دین بیمشتری نیست | *** | گروهی این گروهی آن پسندند 1 |
خیال نکنید حالا فرض کنید که اگر به دنبال این مطالب رفتید، این خلق خدا بیاثر و بینتیجه میماند، نه، اینقدر هستند که نیابتاً، وکالتاً، ولایتاً، خلاصه هرجوری شما تصور کنید اینها از عهده این
مطالب برمیآیند، میفرمودند: بروید دنبال آن چیزی که دیگران به دنبال آن نیستند، دنبال آن بروید، اینجا اینقدر هستند که منبهالکفایه به قول معروف وجود دارد که به این مسائل و مطالب برسد.
متاع کفر و دین بیمشتری نیست | *** | گروهی این گروهی آن پسندند |
این چند روز دنیا و این چند نفسی که میآید و میرود، حیف است که با تشویش ذهن و با تخیلات و تصوّرات در امور روزمره بخواهد صرف شود، حیف است.
رفته بودم منزل یکی از اقوام، ما را ظهر دعوت کرده بودند، از ظهر گذشته بود و یکی در آنجا بود نمازش را نخوانده بود و میخواست نماز بخواند دنبال این بود که اگر بخواهد نماز بخواند این اخباری که ساعت دو است و نمیدانم چه میگویند، از ورزش و این چیزهاست [از دستش برود] لذا ببیند اوّل قضایا و مسائل چه شده که وقتی که مطالب را شنید دیگر با خاطرجمعی نماز بخواند، حضور قلبش از بین نرود! و همینطور این مُهر را دستش گرفته بود، ما هم به این نگاه میکردیم نه مُهر را زمین میگذاشت و نه اینکه میایستاد نماز بخواند، نه مُهر را در طاقچه میگذاشت ...! بنشین بابا، تو که یک خبر ورزشی برایت از ارتباط با خدا مهمتر است مگر مجبوری مُهر را همینطوری در دستت گرفتی حالا تا ببینی که این اخبار کی شروع میشود؟ کی توپ را زده به آن دروازه؟! عجب واقعاً دنیایی است، عجب دنیایی است، عجب آدمهای بیکاری!
خُب حالا ما میخندیم ولی واقعاً این مطالب هست یا نیست؟ هست یا نیست؟! یعنی ارتباط با خدا و توجّه به خدا، وقتی که میگوییم آقا یک خبرهایی هست خُب بیخود که نیست، رسولخدا صلیاللَهعلیهوآله وقتی که موقع نماز میشد وقتی که میآمد، مردم احساس میکردند که چهره پیغمبر تغییر پیدا کرده همینطوری منتظر است؛ یکربع مانده به ظهر، بیستدقیقه مانده به ظهر، هی نگاه میکند خورشید به زوال رسید؟ به وقت رسید؟ کی موقع باز شدن دربهای ورود به حریم پروردگار میشود؟ کی موقع باز شدن راه حرکت مردم به سوی خدا میشود؟ معنایش این است دیگر، معنایش این است که مردم صبر کنید، یکربع دیگر این درها دارد باز میشود، این راهها دارد مفتوح میشود، یکربع دیگر دارد این دعوت انجام میشود.
این بزرگان، این عرفا، این اولیاء به این مسائل اینگونه نگاه میکردند، منتظر باز شدن در بودند، منتظر فرستاده شدن دعوت پروردگار بودند، که در موقع ظهر، در موقع مغرب، در موقع صبح، در موقع عصر، در موقع عشاء دعوت آمده، نه تابحال دعوت نیست، قبل از ظهر هنوز دعوتی نیست، منتظر دعوت هستند، منتظر هستند بیایند برایشان، این حالت دعوت و حالت اجازه ورود از ناحیه پروردگار برایشان برسد، اینها اینجور به نماز نگاه میکردند ما چی؟ انگار نه انگار مثل آدمی که میرود در اداره
کارت میزند همینقدر مُهر آن دستگاه بخورد به این کارت ثبت کند که این آقا وارد این اداره شده ما با پروردگار خودمان، مثل کارت زدن به اداره داریم نگاه میکنیم. آهای! ببین ما نماز خواندیم، ملائکهات، نکیرومنکر و ... حواسشان باشد که ما آمدیم و نماز خواندیم و همینقدر قضاء نشد! همینقدر قضاء نشد!
خُب چقدر فرق است؟ شما همین قضیه را نگاه کنید، همین مسأله را شما نگاه کنید، این به طور کلّی چگونه ذهن انسان را و فکر انسان را و زیربنای اندیشیدن در تعلق تکالیف به بندگان را تغییر نمیدهد، که انسان با این کیفیت به نماز نگاه کند، یا اینکه اینطور تصوّر کند: خیلی خُب هنوز که موقع ظهر نیامده دهدقیقه مانده، حالا فوقش هم یک قرص هم خوردی چهارپنج ساعت منگ بودی و خواب بودی و قضاء هم شد، مسألهای نیست! مشکلی نیست! خُب هنوز که نیامده دیگر، هنوز که زوال نشده هنوز که وقت نماز نیامده، ببینید چقدر فرق میکند! زمین تا آسمان تفاوت میکند بین دو دیدگاه و بین دو حکم و بین دو فتوا، بین دو تکلیف، بین دو کیفیت تعلق حکم به عباد، چقدر مسأله فرق میکند که یک رسولاللَهی که همینطور منتظر است و وقتی که موقع ظهر میرسد ندای: ارحنی یا بلالش بلند میشود که بلال بلند شو برو و راحت کن من را از این دنیا و از این اشتغال به امور دنیا که همهاش [اشتغالات پیامبر] برای خدا و در راه خداست، پیغمبر صلیاللَهعلیهوآله از دیوار مردم که بالا نرفت که بیاید بگوید ارحنی یا بلال! مال مردم را نخورد که بیاید بگوید ارحنی یا بلال! دزدی که نکرد، دروغ و تقلب که نکرد، خیانت که نکرد، این کارها را که نکرد، صبح تا شبش به امور و رتقو فتق و امور مردم و رسیدگی به امور مردم و بیان حکم و اخلاق و موعظه و تبلیغ و دیانت و اینها بود در عین حال میگفت ارحنی یا بلال، بلال بیا من را نجات بده، بلال بیا من را از این ارتباط با مردم که در راه خدا بوده، در راه دین بوده، در راه تبلیغ بوده، ولی همینقدر نفس این ارتباط از آن مُحوضت و ارتکاز در ارتباط بلاواسطه با خدا بالاخره مانع بود. مُحوضت در آن ارتباط خاص، ارتکاز در آن ارتباط، بالاخره این مانع بود، میآید میگوید: ارحنی یا بلال بیا من را راحت کن میخواهم الآن وصل شوم، الآن دیگر دارد دعوت میرسد، رسید، وقتش رسید دعوت از ناحیه پروردگار آمد!
این نمازی است که پیغمبر صلیاللَهعلیهوآله میخواند و آن نمازی است که راجع به اینها خُب سالهای گذشته مطالبی هم خدمت رفقا و دوستان عرض کردیم! یا اینکه خُب بالاخره آدم همینطوری بیاید و نگاه کند و ببیند که یکچیزی را انجام بدهد و بعد هم که برود.
این عبارت امامسجاد علیهالسلام در اینجا میخواهد بفرماید که: من به فضل تو، نه با عدالت تو میخواهم برخورد کنم، اگر عدالت باشد این عدالت همینجا انجام میشود، آن کسی که میآید و منتظر
این است که ببیند اخبار را که پیچش را باز کند چند تا توپ زدند در آن چهاردیواری و چوبها و ... خدا عدالت را میآید در آنجا إعمال میکند میگوید: بسیار خُب تو به اندازه توپ زدن برای من ارج و قیمت قرار ندادی، من هم همین نمازی را که میخوانی همان توپ در دروازه برایت قرار میدهم، هیچ! تازه وقتی هم دارد نماز میخواند یک چشمش به تلویزیون است و یک چشمش هم به مُهر است که بالاخره از این قضیه جا نماند! مبادا یک وقت این خبر از دستش برود دیگر آسمان به زمین میآید، اگر این خبر را نشنود این آسمان آمده به زمین صاعقه نازل شده، زلزله واقع شده، عالم کنفیکون شده که این یک خبر را نشنیده، اینها همه از بدبختی ماست، به چه بدبختی باید بیفتیم، به چه بیچارگی و به چه سردرگمی که یک همچنین حالی داشته باشیم، حالا این برای این مورد و سایر موارد و امثالذلک هم مثل همین، حالا ما فقط در اینجا یک مثال زدیم.
خدا هم در اینجا میآید عدالت را همینجا به خرج میدهد، در روایت داریم: وقتی که در نماز بنده من غیر از من را شریک قرار بدهد و فکرش به جز من به سایر موارد هم برود خُب سوره حمد را قلهواللَه را که از حفظ هستیم چه متوجّه باشیم چه نباشیم که میخوانیم، شما حواستان هم پرت باشد سوره حمد را بدون غلط میخوانید، خُب اینقدر خواندهایم که عادت کردهایم و دیگر برایمان مرتکز ذهنی خدا میگوید که من میبینم این آمده نماز خوانده و در نماز غیر از من را شریک قرار داده است، بسیار خُب، این ملائکه که وقتی که میخواهند این نماز را بالا ببرند، خُب ملائکه نماز را بالا میبرند دیگر، یعنی روح نماز به سمت خدا پرواز میکند: إِلَيهِ يصْعَدُ الْكلِمُ الطَّيبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يرْفَعُهُ فاطر، ١٠؛ کلمه طیب یعنی همان حالت نورانی و روحانیت بنده به سوی خدا میرود یعنی به سوی مبدأ خودش در حرکت است، و وصل میشود به آنجا؛ از عالم ماده که عالم صدور کلمه طیب است به عالم تجرّد که عالم حقیقت این ماده و حقیقت این الفاظ و حقیقت این رکوع و حقیقت این سجود است، به آن عالم حرکت میکند و وقتیکه میخواهد به آنجا برود این عملی است که غیر از خدا در آن شریک است، به فکر فوتبال بوده، به فکر گل زدن چی چی بوده، به فکر رفتن خانه عمه و خاله بوده به فکر فلان کار بوده، به فکر فلان برنامه بوده: عصری بروم فلان جا با این صحبت کنم ... اللَهاکبر اللَهاکبر ...
همه جا رفته و گردش کرده و منظومه شمسی را طی کرده فقط به تنها کسی که فکر نکرده آن خدایی است که جلویش ایستاده دارد ... وقتی که میخواهد این بالا رود خدا به ملائکه میگوید که: این شخص غیر از من را [در نماز شریک کرده] عدالت خدا اینجاست، أمیرالمؤمنین علیهالسلام به خدا عرضه میدارد: خدایا با فضل خودت با من رفتار کن نه با عدل، تازه او این حرفها را میزد، او این حرفها را میزد! به این ملائکه خدا میگوید: من خوب شریکی هستم برای شریک خودم، او
شریک قرار داده دیگر، فکر همه چیز کرده غیر از ما، برای ما هم یک اللَهاکبر گذاشته، من سهم خودم را هم به همان شریکهای خودم میبخشم، عمه باشد، خاله باشد، رفیق باشد، توپ در دروازه باشد، صاعقه فلان جا باشد، نخست وزیر تایلند باشد، رئیسجمهور کامبوج باشد، هر کوفتی بخواهد باشد! اینها همه شریک است دیگر، فکر اینها را کرده، نخستوزیر کجا چه شد؟ نمیدانم خرابکاری کرد، رئیسجمهور فلان جا فلان خلاف را کرد، آن وزیر فلان آن کار را کرد وکیل فلان فلان کرد.
من سهم خودم را به اینها میدهم، این نماز را بروید و بر سر این بکوبید و بگویید که این مبارک خودش باشد. این میشود عدالت یکی بود آدم خوشمزهای بود میگفت: من وقتی نماز میخوانم از آنجایی که هستم فرار میکنم چون میترسم همان نمازتوسط ملائکه روی سرم بخورد، جا خالی میدهم تا اینکه ملائکه آن را روی سرم نزنند، میروم یکخرده آنطرفتر، دوسهمتر ...! من سهم خودم را به او میدهم، این میشود عدالت، عدالت خدا این است. خلاف میکنی عدالت چیست؟ خلاف است، کار خوب میکنی این در مقابلش. این برای این مسأله است، این قضیه یکطرف دیگر دارد و آن عبارت از فضل خداست، یک صفتی خدا دارد که صفت، صفت فضل است، یعنی کرامت، بخشش، افزونی، زیاده، خارج از آن حق و خارج از استعداد و قابلیت، این صفت، صفت خداست.
بندگانی که خدا را شناختند اینها از آن اوّل میروند سراغ این صفت، خدایا ما با عدالتت کاری نداریم، عدالت را نسبت به هر کسی میخواهی انجام بده بده، ما کاری نداریم. با ما به عدالتت رفتار نکن، ما کاری به عدالتت نداریم. عادل هستی بسیار خُب عادل هستی به جای خود، ما نمیگوییم نیستی، ولی آیا فضل داری یا نداری، خودت را هم که به فضل متصف کردی، فضل یعنی اضافه بر عدالت که مرتبه مرتبه کرامت است.
چقدر خوب است که انسان متصف به صفت فضل بشود، نه متصف به صفت عدل، خُب انسان باید متصف به صفات الهی بشود، باید انسان متسمی به اسماء اللَه شود دیگر، تا اینکه بتواند در آن مجرای فیض آن صفت و آن اسم بتواند این هم قرار بگیرد. ممکن است در این دنیا شخصی باشد عادل باشد، عدالت دارد، شخص عادل شخصی است که حق را به حق، و ظلم را به همان مقدار پاداش میدهد نه کم و نه زیاد. خُب این صفت، صفت عدل است میگویند: مؤمن باید عادل باشد یعنی همین. گناه کردن یعنی بر خلاف عدل عمل کردن، ظلم کردن یعنی بر خلاف عدل عمل کردن، دروغ یعنی برخلاف عدل سخن گفتن، خیانت برخلاف عدل عملی را انجام دادن، که اینها همه برخلاف عدالت است.
این مسائلی که مربوط به تقلید و جواز تقلید و اینها هست که مجتهد بایستی که عادل باشد، متصف به اوصاف حمیده و ... باشد، که خُب در آن اختلاف هست که بعضیها گفتند: منظور از صفاتی که در آثار و روایات است منظور صفت، صفت عدالت است ولی بعضیها گفتند: مافوق عدالت است، که خُب این مطالبش در همان رساله اجتهاد و تقلید مرحوموالد رضواناللَهعلیه که اخیراً پخش شد و منتشر شد این مطالب در آنجا ذکر شده است و ایشان مطالب را در آنجا فرموده بودند.
صفت فضل این است که اضافه بر این مطلب انسان عمل کند. شخصی یک کارگری را در منزل بیاورد با او هم باید طی کند از اوّل چقدر میگیرد، وقتی که میخواهد حقش را بپردازد بگوید بیا این حقّت و بعد یک چیزی هم اضافه به او دهد. اگر همان مبلغ را که طی کرده بدهد خُب این عدل است، از اوّل اینقدر گفتی و بعد هم اینقدر به او بدهد، ولی یک چیزی اضافه بدهد تا دلش خوشحال شود. در روایات داریم وقتی که از یک شخصی قرض میگیرید موقع اداء قرض یک چیزی را اضافه بدهید، نه از باب ربا، اگر آن جنبه، جنبه الزامی باشد خُب آن رباست، و حرام است. نه، از پیش خودتان، صدهزار تومان قرض کردید حالا یک ماه گذشته و میخواهید پس میدهید، البته مسأله تنزل ارزش مالیه [و افت بواسطه تورم] نیز آن یک مطلب دیگر است که انسان باید در موقع اداء قرض لحاظ ارزش مالیه آن مال و دِین را بکند. در اینجا نفس همان تعداد و کمّیت آن دِین که در ابتدا آن را استقراض کرده است منظور است، آن به جای خود، ولی اضافه بر آن دادن مستحب است.
مثلا صدهزار تومان انسان قرض کرده موقع پس دادن صدودههزار تومان بدهد، دههزار تومان روی آن، بیستهزار تومان روی آن، اضافه بدهد، این مستحب است، البتّه مستحب است که او نگیرد، و لیکن مستحب است که این بدهد. این اضافه در هر چیزی هست. کاری برای انسان شخصی انجام میدهد، در این انسان اضافه میدهد. یک محبّتی میخواهد بکند یک لطفی شخص در حق انسان کرده انسان همان لطف را وقتی که میخواهد تلافی بکند یک اضافه هم داشته باشد. یک شخصی برای انسان هدیهای آورده انسان وقتی که میخواهد به او هدیه بدهد یک مقداری اضافه باشد. این اضافه خودش یعنی فضل، فضل از صفات پروردگار است یعنی اضافه. اگر انسان در این دنیا این عمل [فضل] را انجام بدهد خدا هم با او در آن دنیا به همین کیفیت رفتار خواهد کرد. سعی کنیم که همیشه جنبه فضل را در نظر بگیریم، فلان شخص به انسان این مطلب را گفته اشتباه کرده، حالا انسان بیاید و همان مطلب را بگذارد در یک جا به او بگوید این حالا فوقش عدالت میشود، آن حرف تند زده این هم ... فضل این است که ندیده بگیرد، اگر او یک مطلبی را گفته این ندیده بگیرد چشمش را ببندد و نشنیده بگیرد! این میشود فضل، یا اینکه طور دیگری برخورد کند این میشود فضل.
در جلوی دیگران آمده او را تعییر کرده عیب او را در جلوی دیگران گفته که این کار، کار غلط است، انسان نباید یک عیبی را در جلوی دیگران مطرح کند، این کار غلط است، این هم بلند شود بیاید منتظر باشد تا از این یکی بهانهای دستش بیاید، کارهایش را ببرد زیر ذرهبین یک گیری که پیدا کرد، هان! این را بگیرد لای پرونده بگذارد و بگوید خُب حالا یکجا تحویلت میدهم، این کار صحیح نیست. انسان در اینجا فضل را باید به کار ببرد، ندیده بگیرد، حالا آن آمد آن کار را کرد این توجّهی نکند و خدا هم بر انسان آسان میگیرد.
این صفت فضل بسیار صفت مهمّی است که انسان با خدا معامله نکند، در مقام معامله بخواهد بیاید، یک عملی انجام داده است از خدا توقع یک عمل دیگر را داشته باشد.
مردم یک همچنین تفکری دارند، تفکر مردم این است که این عملی را که انسان انجام میدهد این عمل برای یک مسأله دیگر است، کأنّه در اینجا هیچ قضیهای اتّفاق نمیافتد، صرفاً یک عملی است که انسان انجام میدهد و بعد توقع یک عمل دیگری را دارد، مثل اینکه انسان فرض بکنید که درس میخواند برای رسیدن به مدرک، نه اینکه درس بخواند برای خودش، یعنی این درسهایی که میخواند برای این است که مدرک بگیرد، الآن هیچ قضیهای اتّفاق نمیافتد، ماه دیگر قضیهای اتّفاق نمیافتد، سال دیگر قضیهای اتّفاق نمیافتد، بعد از چهار سال آن مدرکی که میدهند در آن موقع این قضیه اتّفاق میافتد، آن اثر در آن چهار سال اتّفاق میافتد.
امّا اگر کسی درس را بخواند برای خود درس، کاری به مدرک ندارد به او مدرک دادند یا ندادند، همان موقع که دارد میخواند همان موقع هم دارد اثرش را میگیرد، همان موقع هم دارد نتیجهاش را میگیرد، ارتباط انسان با خدا ارتباط، ارتباط نقد است، نه ارتباط نسیه مدرک، ارتباط ارتباط نقد است، و این خیلی مسأله مهمّی است، مخصوصاً برای راه انسان و سلوک در راه خدا و اطّلاع انسان بر موقعیت خود که در چه جایگاهی قرار دارد این مسأله خیلی مهم است.
آیا ما که وارد این مطلب شدیم، ما که وارد این مکتب شدیم آیا برای این است که مطالبی که هست، قضایایی که هست، مسائلی که یکبهیک بهنحو استمرار انجام میگیرد، هیچ قضیه و مسألهای انجام نمیشود و بلکه بعداً و در آینده، مثلا ده سال دیگر، پانزده سال دیگر، بیست سال دیگر یک مسألهای تحقّق پیدا کند؟ این است؟ یا اینکه از همان اوّل و روز اوّل که وارد این مکتب و سیر و متابعت از مرام بزرگان و اولیاءالهی و عرفایباللَه شدهایم از همان روز اوّل پاداش را داریم میگیریم، ساعت دوّم مربوط به ساعت دوّم، ساعت سوم مطالب مربوط به ساعت سوم، روز دوّم پاداش روز دوّم، نقد دارد این مسأله انجام میشود نه نسیه.
خیلیها خیال میکنند که مطالبی که در این راه و قضایایی که در متابعت از راه و مکتب بزرگان است اینها همه نسیه است: این کار را انجام بده اثرش را آن دنیا میبینی! این عمل را انجام بده، ده سال دیگر نتیجهاش را میبینی! یعنی الآن هیچی! الآن شما ربات هستید! پلاستیک هستید، کائوچو هستید، سیم و مس و فرض کنید که نایلون و اینها هستید! نه ادراک دارید، نه فکر دارید، نه شعور دارید، نه احساس دارید، نه حس دارید، نه ذوق دارید! بلکه همه اینها مسائلی است که انجام میشود و باید انجام شود، بعداً ده سال دیگر، پانزده سال دیگر، بیست سال دیگر، یکدفعه شعور پیدا میشود! ذوق پیدا میشود، حال پیدا میشود آن موقع الآن نه! الآن چوب، الآن پلاستیک وکائوچو ...، نه، این غلط است، این درک اصلًا غلط است، این درک اصلًا باطل است و این درک از اوّل مانع است، مانع حرکت و مانع سیر است.
اوّلین قدم که انسان در راه خدا بخواهد بردارد و اوّلین لحظهای که انسان بخواهد حرکت کند همان لحظه همانجا گرفته، چیز دیگری نیست، همان آن، در همان لحظه، نفس حضورش در آنجا همان بهشتی است که باید باشد، همان لقائی است که باید باشد. لقاء با پروردگار خیال نکنید این است که یک قضیهای اتّفاق میافتد پنج سال دیگر، ده سال دیگر یکدفعه همه چیز میرود کنار اصلًا یکدفعه زمین و آسمان تغییر پیدا میکند، دیگر این آسمان، آسمان دیگری است، ستارهها دیگر تغییر کرده ... نه آقاجان، لقاء پروردگار حالت ربطی است که بین بنده و خداست و البته آن ملاقات یک مسأله مقول به تشکیک است، یعنی به هر مرتبه که آن جنبه تعلق به خدا تحقّق پیدا کرده در همان لحظه لقاء پروردگار تحقّق پیدا کرده است.
شما وقتی که در جلسهای شرکت میکنید که ذکر امامحسین علیهالسلام هست، روضه عزاداری سیدالشّهداء علیهالسلام هست وقتی که وارد آن جلسه میشوید، وارد آن حال و هوا میشوید، وارد آن فضا میشوید، ذاکر دارد ذکر مصیبت میخواند، واقعاً حالتان تغییر میکند یا نمیکند؟ میکند دیگر، یکچیزی بدیهی است دیگر، مسأله [مخفی] نیست دیگر، برای همهمان تغییر میکند یا نمیکند؟ میبینیم: عجب حالی است، عجب فضایی است، چه مسألهای در آنجا الآن تحقّق پیدا کرده که این برداشت و بینش برای شما پیدا شده؟ چه مسألهای فرق کرده؟ چه شده؟ وارد شدن در حریم امامحسین علیهالسلام، شما که وقتی وارد آن مجلس میشوید در همان موقع وارد خیمه امامحسین علیهالسلام شدید، تمام شد ولی هر کسی به اندازه درکش، هر کسی به اندازه فهمش، نمیگویم همه یکسان است. زیارت امامرضا علیهالسلام را همه میرویم، من میروم زیارت امامر ضا علیهالسلام، شما میروید، دیگران میروند، افراد میروند، یکی میرود زیارت امامرضا علیهالسلام اوّل نگاه به این
ضریح میکند که این ضریح با قدیم چقدر فرق دارد! نقرهاش چقدر بیشتر است، طلایش چقدر بیشتر است، ریزهکاری و منبّتکاری و تشکیلاتش چقدر فرق میکند، این یک زیارت، این زیارت ضریح و نقره و چوب و آهن است، یکی هم میرود مثل زیارت حضرتحداد رضواناللَهعلیه که هفت طواف میکند میگوید: طواف حقیقی اینجاست و وقتی که طواف میکند من در آن زمان سنم حدود سیزده سال بود نگاه میکردم اصلًا حالیش نبود که دارد چه میکند، چشم نگاه میکرد ولی جایی را نمیدید، حواس یکجای دیگر است، فکر یکجای دیگر است، قلب یکجای دیگر است، آن هم یک زیارت است.
بین این دوتا زیارت فاصله چقدر است؟ بگوییم بین زمین و آسمان؟ کم گفتیم، کم گفتیم، بگوییم بین مغرب و مشرق، کم گفتیم، قابل تصوّر نیست، آن زیارت میکند نقره را و سنگ را و چوب را و این زیارت میکند حقیقت علیبنموسیالرضا علیهالسلام را، بدون هیچ واسطه، بدون هیچ مانع، و بدون هیچ وسیله و بدون هیچ رادع ومانعی. نفس مطهر علی بنموسیالرضا علیهالسلام را در آنجا زیارت میکند و جبین بر آن آستان میساید. آن زیارت زیارتی است که وقتی پیغمبر صلیاللَهعلیهوآله میفرماید: کسی که پاره تن من را زیارت کند عارفاً به او، هزار حج و هزار عمره هم به او نمیرسد این، این است، هزار حج و هزار عمره مقبوله، اصلًا من میگویم: قابل تعداد نیست، هی پیغمبر صلیاللَهعلیهوآله دارند بالا میبرند برحسب استعداد و سعه و ظرفیت خود افراد و میزان فهم و شعور و درکی که برای افراد هست، اصلًا قابل برای شمردن نیست، کسی که برود امامرضا علیهالسلام را زیارت کند، چقدر خدا میخواهد به او صواب بدهد؟ مگر امامرضا علیهالسلام حدی دارد؟ مگر امام رضا علیه السلام مقدارش مشخص است؟ مگر کمّیتش مشخص است؟ امامرضا علیهالسلام لایتناهی است، امامرضا علیهالسلام مطلق است، امامرضا علیهالسلام لایتناهی است این خودش را وارد در یک فضای لامتناهی کرده، هزار تا؟ هزار تا چیست! هزارمیلیارد؟ هزارمیلیارد چیست! اصلًا یعنی چه، اطلاق که عدد برنمیدارد، لایتناهی که عدد برنمیدارد!
اینها برای ماست، یکی دوتا سهتا دهتا، حالا بسته به هر کسی برحسب تفاوت خود افراد. خُب کسی دلش را وارد این فضا کند یعنی چه؟ چه قضیهای در اینجا اتفاق افتاده است؟ ما بهشت را به چه میگوییم؟ ما نعمت الهی را به چه میگوییم؟ ما لقاء را به چه میگوییم؟ ما اقتراب را به چه میگوییم؟ ما تجرد را به چه میگوییم؟ آن در اینجا محقق شده است برای هر کسی به همان میزان سعه وجودی خودش؛ بله، امام رضا علیه السلام دریاست، دریای بیکران هر کسی که بیاید به اندازه ظرفیتش، اضافه نه، اگر اضافه بدهد اصلًا به طور کلی شخص کن فیکون میشود، بلکه به همان مقدار ظرفیتش به او
میدهد به یکی یک فنجان میدهد، به یکی یک کاسه میدهد، به یکی یک دیگ میدهد، به یکی یک خم میدهد. به آنهایی که: خُب دیدیم و رفتند و زیارت کردیم، آن دیگر میآورد آنها را میریزد در دریای خودش و غرق میکند و دیگر حساب آنها فرق میکند، مسئله آنها تفاوت میکند، از میزان دادن و از میزان کمیت و مقدار مسائل خارج است.
لذا آنها نحوه ادارکشان از علی بن موسی الرضا را که نمیتوانستند به ما بگویند، چه بگویند؟ بگویند: ما رفتیم امروز زیارت کردیم چه دیدیم، چه احساسی داشتیم؟! میتوانند بگویند؟ نه، اصلًا قابل گفتن نیست، چون امام رضا علیه السلام قابل گفتن نیست، خود امام رضا علیه السلام قابل گفتن نیست، قابل بیان نیست، خودش هم فرموده: اوهامِ عقول شما نمیرسد به آنچه که ما هستیم، عقولتان همه اوهام است، عقولی که شما با آن دنیا را دارید رتق و فتق میکنید، زندگیتان را دارید تدبیر و اداره میکنید، اصلًا اینها مربوط به همین نخودچی و لوبیا و پفک و زردچوبه و اینهاست! مربوط به ما نیست، مربوط به ولایت نیست، مربوط به مسائل و انکشافات و این مطالب نیست، اینها همه اوهام است.
این حالتی که برای ما هست این حالت یعنی بهشت، یعنی نقد، پس هر کسی در همان حالتی که هست بهشت او هم همان است. وقتی که وارد مجلسی میشویم که آن مجلس مجلس ذکر است همین که در آن حال و هوا قرار میگیریم یعنی بهشت نقد داده شد، دیگر چه معاملهای میخواهد در اینجا انجام بشود؟ چه معاملهای؟ که انسان بخواهد در انتظار بماند، همین که شما وارد خیمه سید الشهداء شدید یعنی بهشت را برای خود آوردید، وارد بهشت شدید، در آیه قرآن مقابلش هم هست: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ العنکبوت، ٥٤، جهنم احاطه به کافرین دارد، کافرین را دربرگرفته؛ یعنی آن فضایی که آنها هستند، آن فضای ظلمانی که فضای نفسانی است، فضای بگیر و ببند، فضای پروندهسازی، جَهَنّمَ لَمُحِیطَةٌ اینها را گرفته، فضای نقشهپردازی برای این و آن، فضای پروندهسازی برای این و آن، فضای تهمتزنی به این و آن، فضای تقلب، فضای دروغ، وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ، جهنم است، اگر جهنم نبود که دروغ نمیگفت، اگر جهنم نبود که تقلب نمیکند، اگر جهنم نبوده که دزدی نمیکند، اگر در جهنم نباشد که مال مردم را نمیخورد، اگر جهنّم نباشد که مال مردم را نمیگیرد و فرار کند ها؟ پس جهنّم است، پس چی در بهشت است؟! آدمی که در بهشت است برمیدارد مال مردم را میگیرد که دربرود، آدمی که در بهشت بلند میشود دروغ بگوید؟ جور درنمیآید، با هم جور درنمیآید.
زیدبنحارث وقتی که آمد پیش پیغمبر و صورتش زرد بود و ... خُب جریانش را همه میدانند دیگر، به حضرت عرض کرد به یقین رسیدهام، حضرت فرمودند: علامت یقینت چیست؟ فرمود: بهشت را میبینم، افرادی که در بهشت هستند الآن دارم میبینم، الآن افرادی که در بهشت هستند نه اینکه
افرادی که بعداً میروند بهشت را دارم میبینم! افرادی که الآن در بهشت هستند را من دارم میبینم، جهنّم را دارم میبینم، افرادی که الآن در جهنّم هستند را دارم میبینم! خیلی عجیب است! حواسمان باید جمع باشد، متوجّه باشیم که چطور میشود انسان در یک موقعیتی قرار میگیرد که هرچه میگویند گوش نمیدهند، چرا؟ چون در جهنّم است، گوش دیگر نمیگیرد، چون در جهنّم است، میگوید: نه، قبول ندارم، بابا به این دلیل، به این دلیل، به این دلیل! نه، من قبول ندارم، چرا قبول ندارد؟ جهنّم است، فضایش رفته در یک ظلمت و ظلمت را احاطه کرده است، لذا حرف حق در گوشش نمیرود، آدم چه بگوید؟ خُب التماس دعا داریم، بفرمایید، برو، چهکار کنیم؟ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ العنکبوت، ٥٤ بعد اینجا شروع کرد افشا کردن، خلاصه خرابکاری، پیغمبر صلیاللَهعلیهوآله جلویش را گرفتند: خُب تا اینجایش درست، بابا خرابکاری نکن بگذار کارمان را بکنیم.
میخواهی ای پیغمبر اینهایی که الآن دور تو نشستهاند بگویم کدامشان الآن در بهشت است کدامشان در جهنّم؟
پیغمبر صلیاللَهعلیهوآله فرمودند: ساکت، اینجا دیگر خطرناک است، داری از خط قرمز رد میشوی، خلاصه یک چیزی به تو دادیم، ولی سرّ را نگهدار دیگر، حالا دیدی چشمت را ببند و کاری نداشته باش! خیلی عجیب است!
اتّفاق افتاده برای آنهایی که چشمشان باز شده، مگر نشنیدهاید؟ افرادی که صورت برزخی افراد را حیوانات میبینند، خُب بهشت و جهنّم است دیگر، آن کسی را که به صورت گرگ طرف دارد میبیند، مگر گرگ جایش در بهشت است؟ جای گرگ کجاست؟ آن کسی را که دارد به صورت خوک میبیند، این خوک کجاست؟ مگر در بهشت خوک را راه میدهند؟ آن کسی را که به صورت سگ شخص میبیند ... دارد به صورت سگ میبیند!
خدا رحمت کند مرحوممطهری خدا رحمتش کند، یک روز آمده بود منزل ما چون هفتهای یک مرتبه ایشان میآمد منزل ما و ملاقاتی با مرحومآقا رضواناللَهعلیه داشتند صحبت میکردند من چایی برایشان آوردم، خُب خیلی وقتها هم ما نبودیم، قم بودیم و ... گاهی اوقات هم که تهران بودیم و این ملاقات اتّفاق میافتاد ولی ما در اتاق نبودیم، ملاقات آنها خصوصی بود. من داشتم چایی میآوردم در حینی که میآوردم این را شنیدم که مرحومآقایمطهری داشتند به مرحومآقا این را میگفتند که: شنیدم از مرحومآیتاللَهسید احمدخوانساری، که در تهران بودند و در مسجد حاجفیضاللَه نماز میخواندند از علماء و فقهاء بودند، خدا رحمتشان کند، سلسله سند این خبر هم همه افراد موجّه و موثق هستند مرحوم آقای سید احمد خوانساری شنیدند از مرحوم آقای شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی، بنده شنیدم
از مرحوممطهری ایشان میگفتند شنیدم از آقا سید احمد خوانساری این هم سلسله سند شما هم دیگر میتوانی نقل کنی، این سلسله سند به خود مرحوم آقا شیخ حسنعلی نخودکیاصفهانی که: در سفری که به عتبات عالیات مشرف شده بودم در نجف اشرف موقعی که از حرم أمیرالمؤمنین علیهالسلام روزها بیرون میآمدم بزرگان از علماء را به شکل خوک میدیدم، البتّه اسم بردند ولی من در اینجا اسم نمیبرم! اگر بگویم مبهوت خواهید شد! این قضیه چیست؟ مسأله چیست؟ حالا میتوانیم بگوییم الآن این شخص در بهشت است؟ خوک که در بهشت نیست. خوک را که در بهشت راه نمیدهند.
این هم اضافه بوده که افراد را خوک و اشکال دیگر میدیدند. خُب این حالت که انسان در این وضعیت هست این حالت یعنی لقاء پروردگار، آن طرفِ قضیه یعنی لقاء شیطان، ابالسه، جنود ابالسه، لشگر ابالسه، ظلمت، کدورت، نفسانیات و سایر امور و سایر مسائلی که بالاخره همه در آن کموبیش ارتباط دارند.
بنابراین هرجا که دیدید حالت روحانیتی برایتان دست داده، حالت نورانیتی دست داده، حالت سبکی دست داده، توجّه به مبدأ پیدا کردید، میخواهید اشکی بریزد، میخواهید نشاط روحانی پیدا بکنید، حوصله شنیدن خبر و مَبر و از این چیزها ندارید، حوصله صحبت کردن افراد راجع به اینکه: این گران شد و نان ارزان شد و نمیدانم برنج چی چی شد ندارید، بدانید که در آنجا لقاء خدا تحقّق پیدا کرده منتهی، در آن سطح است، در آن سطح است. سطحهای دیگر هم داریم، بالاتر هم داریم، بالاتر هم داریم، بالاتر هم داریم، تا دیگر میرسد به یکجا که دیگر مُحوضت لقاءالهی است که آنجا را مرتبه فناء میگویند، مرتبه ورود در حرم و ورود به حرم ذاتالهی میگویند و آنها دیگر یک مسائل دیگر است.
امّا در همین مرتبه، هر کجا دیدید که حوصله قرآن ندارید، حوصله دعا ندارید، حوصله خواندن اشعار اولیاء ندارید، حوصله حافظ را ندارید، حوصله مولانا را ندارید، توجّه ندارید، دلتان میخواهد خبر بشنوید، دلتان میخواهد از این حرفها گفته بشود، آهان! زنگ خطر در ذهن و در مغزتان به صدا درآید که هان: چه دارد انجام میشود؟! فوری دست و پایتان را جمع کنید، فوری اینطرف و آنطرف را کنار بگذارید، مسائل را کنار بگذارید، و ببینید که خلاصه دارد فاصله میافتد، و قضایا از آن لقاء خدا دارد فاصله میگیرد، چون میل به سمت ظلمت است، میل دارد به سمت ظلمت میافتد، علاقه و شوق به آن سمت دارد کش پیدا میکند، تمایل پیدا میکند، سریع بیایید قطعش کنید، نگذارید بیاید، نگذارید رسوخ پیدا کند، نگذارید این کدورت بماسد و سفت شود، جلوگیری کنید.
إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكرُوا الأعراف، ٢٠١، این آیه قرآن را همیشه در نظر بیاورید وقتی که طائفهای از شیطان، طائف یعنی طوف میکند دارد میگردد دیدید میگویند که پرنده وقتی که میآید دور میزند، دور میزند، دور میزند، این کبوتر و این پرندهها همینطور دور میزنند بعد یکدفعه یک شاخه را پیدا میکند میرود روی یک شاخه مینشیند؟ این را میگویند طوف، طوف میکند، یعنی همینطور میگردد تا یک شاخهای را پیدا کند، یک جایی مأمنی را پیدا کند، میرود آنجا مینشیند وقتی شیاطین میآیند، دور قلب این دارند طوف میکنند، میگردند و میخواهند بنشینند، فوری میفهمد اینها را رد میکند. تذکروا، متوجّه میشوند و از مسأله رد میشوند تا میبینند که یک کسی دارد غیبت میکند، صحبت میکند راجع به کسی یا چیزی ...؛ دیدهاید؟ آدم گاهی اوقات نشسته، یکی شروع میکند راجع به دیگری حرف میزند، میگوید، میگوید، میگوید آدم یکدفعه نگاه میکند میبیند دارد سنگین میشود، سنگین میشود، خُب نگذار دیگر، دیگر گوش نده: آقا بلندشو بریم! سبزی کیلو چنده؟ نمیدانم نان کیلو چنده؟ نگذار به آنجا برسد، چون بعضیها بیکار هستند، فقط ذکر و فکرشان همین حرفها و چرتوپرتهاست میآیند و حال انسان را میگیرند. یا فرض کنید که میبینید نشستهاید یک تلفنی زده میشود: راستی شنیدهای که فلانی چه گفته؟ میبینی هان؟ آره، نه نشنیدم، تو هم نشنیدی فلان و این حرفها، آره یک همچین چیزهایی میگویند تا میبینید که این از آنهایی است که ممکن است برای شما کدورت ایجاد کند: فلانی حالا بگذریم از این حرفها، بگو: نه! میگوید: بگذار من بگویم! بگو: نه، حرف را عوض کن، نکنی قطع میکنم!
آدم باید زرنگ باشد، آدم باید متوجّه باشد، اگر گوش بدهی و ملاحظه بکنی و گوشت را بسپاری یک تکه ازت رفت، کنده شد، یک تکه کنده میشود، نگذار کنده شود، نگذار این سرمایهای که خدا به تو داده این سرمایه را به همین مجانی بیایند بگیرند، یک تکه این بکند، یک تکه هم آن بکند، یک تکه هم ... چیچی ماند؟ چیچی ماند؟ نگه دار، مستقیم باش، و بر باب قلبت بایست و نگهبان باش. مرحومآقایحداد رضواناللَهعلیه میفرمودند: سالک باید جلوی درب قلبش بایستد و نگذارد هر ناوارد و هر نامحرمی وارد این قلب شود، قلب عرشالرحمن است، منزل خداست و انسان در منزل خدا غیر خدا را نباید وارد کند.
خُب دیگر مطلب به اینجا رسید إنشاءاللَه تتمه مطالب اگر خدا بخواهد برای جلسات بعد.
اللَهم صلی علی محمد و آل محمد