علامه آیتاللَه سید محمدحسین طباطبایی
اساتید حضرت علامه طباطبایی
عرفان
- آیةالحق حضرت آیتاللَه حاج سید علی قاضی طباطبایی قدّس اللَه سرّه
فلسفه
- مرحوم آیتاللَه سید حسین بادکوبهای رحمة اللَه علیه
فقه و اصول
- مرحوم آیتاللَه حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی) رحمة اللَه علیه
- مرحوم آیتاللَه شیخ محمدحسین نائینی رحمة اللَه علیه
آیتاللَه العظمی علّامه سید محمدحسین طباطبائی رضواناللَه علیه در بيست و نهم ذوالقعده هزار و سيصد و بيست و يک هجريّه قمريّه، در روستاى شادگان از توابع تبريز دیده به جهان گشود. علّامه طباطبائى در سنّ پنج سالگى مادرشان، و در سنّ نُه سالگى پدرشان را از دست می دهند؛ و از آنها اولادى جز ایشان و برادر كوچكتر از ایشان بنام سید محمّدحسن كسى دیگر باقى نمىماند. (مهرتابان، ص35)
پس از طىّ دوران تحصيلات مقدّماتى و سطوح در سنه ١٣٤٤ هجريّه قمريّه به نجف اشرف عزيمت نموده و مدّت ده سال در فقه و اصول و فلسفه به درس اساتيدى همچون آيتاللَه آقا شيخ محمّد حسين نائينى و آيتاللَه آقا شيخ محمّد حسين غروىّ اصفهانى مشهور به کمپانى و آيتاللَه آقا سيّد حسين بادکوبهاى رفته و پس از نيل به مقام اجتهاد در سنه ١٣٥٤ به تبريز مراجعت و مدّت ده سال در آنجا به تدريس مشغول مىشوند، و در سنه ١٣٦٥ به بلده طيّبه قم هجرت نموده و مُقيم مىگردند. (مهرتابان، ص25)
امّا معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و بى نظیر، مرحوم آیة الحقّ حاج میرزا على آقا قاضى قدَّس اللَه تربتَه الزّكیة آموختهاند؛ و در سیر و سلوك و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد كامل بودهاند.
مرحوم قاضى از بنى أعمام ایشان بودهاند، و در نجف اشرف به تربیت شاگردان الهى و وارستگان و شوریدگان جمال الهى و مشتاقان لقاء و زیارت حضرت احدیت مشغول و در آن خطّه، عالِم وحید و یگانه در این فنّ بودهاند؛ بطوری كه ایشان نام «استاد» را فقط بر او مىبردند، و هر وقت استاد بطور اطلاق مىگفتند مراد مرحوم قاضى است؛ و گویا در مقابل مرحوم قاضى، تمام اساتید دیگر با وجود آن مقام و عظمت علمى، كوچك جلوه مىكردند. (مهرتابان، ص22)
جامعیت علّامه طباطبایى در علم و عمل
حضرت علّامه آیتى بود عظیم؛ نه تنها از نقطه نظر فلسفه و احاطه به تفسیر قرآن كریم، و نه تنها از نقطه نظر فهم احادیث و پى بردن به حاقّ معنى و مراد و نه تنها از نقطه نظر جامعیت ایشان در سائر علوم و احاطه به عقل و نقل؛ بلكه از نقطه نظر توحید و معارف الهیه و واردات قلبیه، و مكاشفات توحیدیه، و مشاهدات الهیه قدسیه، و مقام تمكین و استقرار جَلَوات ذاتیه در تمام عوالم و زوایاى نفس.
هر كس با ایشان مىنشست؛ و زبان خاموش و سكوت مطلق ایشان را مىنگریست، مىپنداشت كه این مرد در مفكّره خود هیچ ندارد؛ ولى چنان مستغرق انوار الهیه و مشاهدات غیبیه ملكوتیه بودند كه مجال تنازل پیدا نمىكردند.و عجیب جامعیت ایشان بود بین تحمّل آن كوههاى اسرار و بین حفظ ظاهر در مقام كثرت، و اعطاء حقّ عوالم و ذَوى الحقوق از تدریس و تربیت طلّاب و محصّلین و دفاع از حریم دین و سنّت الهیه و قوانین مقدّس اسلام و سنگر ولایت كلّیه الهیه.
آيتاللَه علّامه طباطبائى گذشته از جامعیت در علوم، جامع بین علم و عمل بود؛ آن هم عملی كه از تراوشات نفسانیه صورت گیرد و بر اساس طهارت سرّ تحقّق پذیرد. جامع بین علوم و كمالات فكریه و بین وجدانیات و أذواق قلبیه و بین كمالات عملیه و بدنیه بود؛ یعنى مردِ حقّى بود كه شراشر وجودش به حقّ متحقّق بود.
خطّ نستعلیق و شكسته ایشان از بهترین و شیواترین خطّ اساتید خطّ بود.
در علوم غریبه، در رَمْل و جَفْر وارد بودند؛ ولى دیده نشد كه عمل كنند. در علم اعداد و حساب جُمَل به ابْجَد و طرق مختلف آن، مهارتى عجیب داشتند.در جَبر و مقابله و هندسه فضائى و مسطّحه و حساب استدلالى سَهمى بسزا داشتند. و در هیئت قدیم استاد بودند؛ به پایهاى كه به آسانى مىتوانستند استخراج تقویم كنند، علّامه طباطبائى در ادبیات عرب و معانى و بیان و بدیع استاد بودند.در فقه و اصول استاد بودند و ذوق فقهى بسیار روان و نزدیك به واقع داشتند. (مهرتابان، ص19)
گویند:
آمریكا قبل از سى سال، ایشان را بهتر از آنچه ایرانیان شناختند شناخت؛ و براى آنكه علّامه را به عنوان لزوم تدریس فلسفه شرق در آمریكا بدانجا برد، به شاه طاغوتى ایران (محمّدرضا) متوسّل شد، و شاه ایران از حضرت آيتاللَه العظمى بروجردىّ رضوانُ اللَهِ علیه این مهمّ را خواستار شد، و آيتاللَه بروجردى هم پیغام شاه را به حضرت علّامه رسانیدند؛ ولى علّامه قبول نكردند. (مهرتابان، ص46)
و با آنكه اسرار الهیه در دل تابناك او موج مىزد سیمائى بشّاش و گشاده و وارفته، و زبانى خموش، و صدائى آرام داشت. و پیوسته به حال تفكّر بود، و گاهگاهى لبخند لطیف بر لبها داشت. (مهرتابان، ص80)
بحسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد *** تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
بارى، فرق روشن علّامه طباطبائى با سائرین این بود كه اخلاقیات ایشان ناشى از تراوش باطن، و بصیرت ضمیر، و نشستن حقیقت سیر و سلوك در كُمون دل و ذهن، و متمایز شدن عالم حقیقت و واقعیت از عالم مجاز و اعتبار، و وصول به حقائق عوالم ملكوتى بود؛ و در واقع تنازل مقام معنوى ایشان در عالم صورت و عالم طبع و بدن بوده است؛ و معاشرت و رفت و آمد و تنظیم سائر امور خود را بر آن اصل نمودهاند. ولى مسلك اخلاقى غیر ایشان ناشى از تصحیح ظاهر و مراعات امور شرعیه و مراقبات بدنیه بود، كه بدینوسیله مىخواهند دریچهاى از باطن روشن شود؛ و راهى بسوى قرب حضرت احدیت پیدا گردد.
در آیات قرآن كریم و اخبار معصومین سلامُ اللَهِ عَلیهم أجمعین نسبت به تقویت عقل و تقویت قلب و لزوم متابعت شرع تأكید شده است. و در دعاها و مناجاتها تقویت هر سه را از ذات اقدس حضرت احدیت خواستار شدهاند. (مهرتابان، ص87)
استاد ما علّامه طباطبائى قدَّس اللَهُ سرَّه در هر سه موضوع در درجه كمال، بلكه در میان اقران حائز درجه اوّل بودند:
امّا از جهت كمال قوّه عقلیه و حكمت نظریه، متّفقٌ علیه بین دوست و دشمن؛ در جهان اسلام بى نظیر بودند.
و امّا از جهت كمال قوّه عملیه و حكمت عملیه، و سیر باطنى در مدارج و معارج عوالم غیب و ملكوت و وصول به درجات مقرّبین و صدّیقین؛ دو لب بسته و خاموش ایشان كه كتمان سرّ را از أعظم فرائض مىدانستند بما اجازه نمىدهد كه حتّى بعد از زمان حیات ایشان بیش از این در این مرحله كشف پرده كنیم.
الّا آنكه ـ همانطور كه ذكر شد ـ اجمالًا مىگوئیم: علّامه در دنیا غائب بود؛ غائب آمد و غائب رفت.
و امّا از جهت شرع، خود یك فقیه متشرّع بودند كه در رعایت سنن و آداب بتمام معنى الكلمه بذل توجّه داشتند؛ و حتّى از بجا آوردن كوچكترین مستحبّات دریغ نمىنمودند. و به آورندگان شرع مبین بدیده تعظیم و تجلیل و تبجیل مىنگریستند. (مهرتابان، ص122)
رویه و روش علّامه طباطبایى در دروس
عظمت و ابّهت و سكینه و وقار در وجود ایشان استقرار یافته، و دریاى علم و دانش چون چشمه جوشان فَوَران مىكرد. و پاسخ سؤالها را آرام آرام مىدادند؛ و اگر چه بحث و گستاخى ما در بعضى از احیان بحدّ اعلا مىرسید، ابداً ابداً ایشان از آن خطّ مشى خود خارج نمىشدند؛ و حتّى براى یك دفعه تُنِ صدا از همان صداى معمولى بلندتر نمىشد، و آن ادب و متانت و وقار و عظمت پیوسته بجاى خود بود و جام صبر و تحمّل لبریز نمىگشت.
و گهگاهى از حالات بزرگان و اولیاء خدا و مكتبهاى عرفانى براى ما بیاناتى داشتند؛ بالاخصّ از استاد نجف خود در معارف الهیه و اخلاق: مرحوم سید العارفین و سند المتألّهین آیة اللَه الوحید آقاى حاج میرزا على آقاى قاضى رضوان اللَه علیه، براى ما بیان مفصّلى داشتند، كه بسیار براى ما دلنشین و دلپسند بود. و مجالس ما با ایشان علاوه بر اوقات دروس رسمى، در شبانه روز گاهى به دو و سه ساعت مىرسید.(مهرتابان، ص16)
تواضع و اخلاق علامه سید محمدحسین طباطبایی:
این مرد، جهانى از عظمت بود؛ عیناً مانند یك بچه طلبه در كنار صحن مدرسه روى زمین مىنشست و نزدیك به غروب در مدرسه فیضیه مىآمد، و چون نماز بر پا مىشد مانند سائر طلّاب نماز را به جماعت مرحوم آیة اللَه آقاى حاج سید محمّد تقى خونسارى مىخواند. آنقدر متواضع و مؤدّب، و در حفظ آداب سعى بلیغ داشت كه من كراراً خدمتشان عرض كردم: آخر این درجه از ادبِ شما و ملاحظات شما ما را بى ادب مىكند! شما را به خدا فكرى بحال ما كنید! از قریب چهل سال پیش تا به حال دیده نشد كه ایشان در مجلس به متّكا و بالش تكیه زنند، بلكه پیوسته در مقابل واردین، مؤدّب، قدرى جلوتر از دیوار مىنشستند؛ و زیر دست میهمانِ وارد. من شاگرد ایشان بودم و بسیار به منزل ایشان مىرفتم، و به مراعات ادب مىخواستم پائینتر از ایشان بنشینم؛ ابداً ممكن نبود.
ایشان برمىخاستند، و مىفرمودند:
بنابراین ما باید در درگاه بنشینیم یا خارج از اطاق بنشینیم!
در چندین سال قبل در مشهد مقدّس كه وارد شده بودم، براى دیدنشان به منزل ایشان رفتم. دیدم در اطاق روى تشكى نشستهاند (بعلّت كسالت قلب طبیب دستور داده بود روى زمین سخت ننشینند). ایشان از روى تُشك برخاستند و مرا به نشستن روى آن تعارف كردند، من از نشستن خوددارى كردم. من و ایشان مدّتى هر دو ایستاده بودیم، تا بالاخره فرمودند: بنشینید، تا من باید جملهاى را عرض كنم! من ادب نموده و اطاعت كرده و نشستم. و ایشان نیز روى زمین نشستند، و بعد فرمودند:
جملهاى را كه مىخواستم عرض كنم، اینست كه: «آنجا نرمتر است!»
از همان زمان طلبگى ما در قم، كه من زیاد بمنزلشان مىرفتم، هیچگاه نشد كه بگذارند ما با ایشان به جماعت نماز بخوانیم. و این غصّه در دل ما مانده بود كه ما جماعت ایشان را ادراك نكردهایم؛ و از آن زمان تا به حال، مطلب از این قرار بوده است. تا در ماه شعبان امسال كه به مشهد مشرّف شدند و در منزل ما وارد شدند، ما اطاق ایشان را در كتابخانه قرار دادیم تا با مطالعه هر كتابى ـ كه يعنى آخرين ماه شعبانى که گذشته است و آن در يکهزار و چهارصد و يک هجريّه قمريّه مىباشد ـ بخواهند روبرو باشند. تا موقع نماز مغرب شد. من سجّاده براى ایشان و یكى از همراهان كه پرستار و مراقب ایشان بود پهن كردم و از اطاق خارج شدم كه خودشان به نماز مشغول شوند، و سپس من داخل اطاق شوم و به جماعتِ اقامه شده اقتدا كنم؛ چون مىدانستم كه اگر در اطاق باشم ایشان حاضر براى امامت نخواهند شد. قریب یك رُبع ساعت از مغرب گذشت. صدائى آمد، و آن رفیق همراه مرا صدا زد، چون آمدم گفت: ایشان همینطور نشسته و منتظر شما هستند كه نماز بخوانند.عرض كردم: من اقتدا مىكنم! گفتند: ما مُقتدى هستیم! عرض كردم: استدعا میكنم بفرمائید نماز خودتان را بخوانید! فرمودند: ما این استدعا را داریم.
عرض كردم: چهل سال است از شما تقاضا نمودهام كه یك نماز با شما بخوانم تا به حال نشده است؛ قبول بفرمائید! با تبسّم ملیحى فرمودند:
یك سال هم روى آن چهل سال.
و حقّاً من در خود توان آن نمىدیدم كه بر ایشان مقدّم شده و نماز بخوانم، و ایشان به من اقتدا كنند؛ و حالِ شرم و خجالت شدیدى بمن رخ داده بود. بالاخره دیدم ایشان بر جاى خود محكم نشسته و به هیچ وجه من الوجوه تنازل نمىكنند؛ من هم بعد از احضار ایشان صحیح نیست خلاف كنم، و به اطاق دیگر بروم و فُرادى نماز بخوانم.عرض كردم: من بنده و مطیع شما هستم؛ اگر امر بفرمائید اطاعت مىكنم!
فرمودند:
امر كه چه عرض كنم! امّا استدعاى ما این است!
من برخاستم و نماز مغرب را بجاى آوردم، و ایشان اقتدا كردند. و بعد از چهل سال علاوه بر آنكه نتوانستیم یك نماز به ایشان اقتدا كنیم امشب نیز در چنین دامى افتادیم. خدا میداند آن وضع چهره و آن حال حیا و خجلتى كه در سیماى ایشان توأم با تقاضا مشهود بود، نسیمِ لطیف را شرمنده مىساخت، و شدّت و قدرتش جماد و سنگ را ذوب مىكرد. (مهرتابان، ص81)
من هر وقت به خدمتشان مىرسیدم، بدون استثناء براى بوسیدن دست ایشان خم مىشدم، و ایشان دست خود را لاى عبا پنهان مىكردند؛ و چنان حال حیاء و خجلت در ایشان پیدا مىشد كه مرا منفعل مىنمود. یك روز عرض كردم: ما براى فیض و بركت و نیاز، دست شما را مىبوسیم چرا مضایقه مىفرمائید!؟ سپس عرض كردم: آقا شما این روایت را كه از حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام وارد است: مَن عَلَّمَنِى حَرفًا فَقَد صَیرَنِى عَبدًا آیا قبول دارید!؟ فرمودند: بلى روایت مشهورى است، و متنش نیز با موازین مطابقت دارد. عرض كردم: شما این همه كلمات به ما آموختهاید؛ و به كرّات و مَرّات ما را بنده خود ساخته اید! از ادب بنده این نیست كه دست مولاى خود را ببوسد!؟ و بدان تبرّك جوید؟ با تبسّم ملیحى فرمودند: ما همه بندگان خدائیم! (مهرتابان، ص107)
صبر و تحمل در مصائب و ابتلائات علامه طباطبایی
وضع مَعیشت و ممرّ معاش ایشان و برادرشان از كودكى منحصر به زمین زراعتى در قریه شادآباد تبریز بوده و از نیاكان به عنوان ارث منتقل شده بود.
ایشان مىفرمودند: این مِلك، دویست و هفتاد سال است كه مِلك طلقِ آباء و اجداد ما بوده است و یگانه وسیله ارتزاق از راه كشاورزى مىباشد؛ و چنانچه مورد غَصب و تعدّى واقع مىشد، بطور كلّى رشته معاش ایشان مختلّ مىگشت و در مضیقه واقع مىشدند.
چون علّامه طباطبائى با وجود داشتن مقام فقاهت و علمیت و واجدیت مقام مرجعیت؛ به علّت اهتمام به امور علمیه و تربیت طلّاب از نقطه نظر معنویت و اخلاق و تصحیح عقیده، و به علّت دفاع از سنگر اسلام و حریم تشیع؛ دیگر مجالى و حالى براى تدوین رساله و فتوى و استفتاء را نداشتند؛ و از بدو امر عمداً مسیر خود را در غیر این طریق قرار داده بودند. و چون از این طرف این امور به كلّى مسدود بود و از طرف دیگر ایشان به هیچ وجه سهم امام را قبول نمىكردند، معلومست كه وضعِ معیشت و زندگى ایشان در صورت فقدان منافع فلاحت و زراعت كه عائدشان مىشد، از یك طلبه ساده پائینتر خواهد بود. چون آن طلبه، اگرچه از شهر و یا دِه براى او مقرّرى نرسد لاأقلّ از سهم امام استفاده میكند. و آن منافع زراعت هم در صورت وصول، فقط براى إمرار مقدار ضرورت از معاش به حدّأقلّ بود.و طبعاً رجال علم و دانش ما از قدیم الایام بدین محذور مبتلا بودند. (مهرتابان، ص98)
علّامه استاد، زندگانى بسیار ساده و بىتجمّل، در حدّأقلّ ضرورت زندگى داشتند. و با وجود كسالت قلبى و كسالت اعصاب و كِبَر سنّ، فقط و فقط به علّت حمایت از دین، و نشر فرهنگ اسلام؛ براى ملاقات و مصاحبه با آن مستشرق فرانسوى، هر دو هفته یكبار به طهران مىآمدند؛ و این رفت و آمد نیز مستلزم رنجهائى بود.
اینست وضع زندگى یك فیلسوف شرق؛ بلكه یگانه فیلسوف عالم! با آنكه آنطور كه باید ما از وضع داخلى آن بزرگ مرد پرده برنداشتیم؛ زیرا معتقدیم بحث در اینگونه امور سزاوار مقام عفّت و شرف نیست. (مهرتابان، ص101)
علّت مهاجرت علّامه طباطبائى از تبریز به قم
به همین علّت، مهاجرت علّامه طباطبائى به قم و تحمّل این همه مشكلات، و دورى از وطن مألوف، براى احیاى امر معنویت و اداء رسالت الهى در نشر و تبلیغ دین، و رشد افكار طلّاب و تصحیح عقائد حقّه، و نشان دادن راه مستقیم تهذیب نفس و تزكیه اخلاق و طهارت سرّ و تشرّف به لقاء اللَه و ربط با عالم معنى مىباشد.
چنانكه آن فقید سعید فرمودند:
من وقتى از تبریز به قم آمدم و درس «أسفار» را شروع كردم، و طلّاب بر درس گرد آمدند و قریب به یكصد نفر در مجلس درس حضور پیدا مىكردند؛ حضرت آیة اللَه بروجردى رحمة اللَه علیه اوّلًا دستور دادند كه شهریه طلّابى را كه به درس «أسفار» مىآیند قطع كنند. و بر همین اساس چون خبر آن به من رسید، من متحیّر شدم كه خدایا چه كنم؟ اگر شهریه طلّاب قطع شود، این افراد بدون بضاعت كه از شهرهاى دورآمدهاند و فقط ممرّ معاش آنها شهریه است چه كنند؟
و اگر من به خاطر شهریه طلّاب، تدریس «أسفار» را ترك كنم لطمه بهسطح علمى و عقیدتى طلّاب وارد مىآید!؟ من همینطور در تحیر بسر مىبردم، تا بالاخره یكروز كه به حال تحیر بودم و در اطاق منزل از دور كرسى مىخواستم برگردم چشمم به دیوان حافظ افتاد كه روى كرسى اطاق بود؛ آن را برداشتم و تفأّل زدم كه چه كنم؟ آیا تدریس «أسفار» را ترك كنم، یا نه؟ این غزل آمد:
من نه آن رِندم که ترک شاهد و ساغر کنم *** محتسب داند که من این کارها کمتر کنممن که عیب توبه کاران کرده باشم بارها *** توبه از مِى وقت گل دیوانه باشم گر کنم بارى، دیدم عجیب غزلى است؛ این غزل مىفهماند كه تدریس «أسفار» لازم، و ترك آن در حكم كفر سلوكى است. و ثانیاً یا همان روز یا روز بعد، آقاى حاج أحمد خادم خود را به منزل ما فرستادند، و بدینگونه پیغام كرده بودند: ما در زمان جوانى در حوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم جهانگیر خان «أسفار» مىخواندیم ولى مخفیانه؛ چند نفر بودیم، و خُفیةً به درس ایشان مىرفتیم، و امّا درس «أسفار» علنى در حوزه رسمى به هیچ وجه صلاح نیست و باید ترك شود!
من در جواب گفتم: به آقاى بروجردى از طرف من پیغام ببرید كه این درسهاى متعارف و رسمى را مانند فقه و اصول، ما هم خواندهایم؛ و از عهده تدریس و تشكیل حوزههاى درسى آن برخواهیم آمد و از دیگران كمبودى نداریم.
من كه از تبریز به قم آمدهام فقط و فقط براى تصحیح عقائد طلّاب بر اساس حقّ، و مبارزه با عقائد باطله مادّیین و غیرهم مىباشد. در آن زمان كه حضرتآیة اللَه با چند نفر خُفیةً به درس مرحوم جهانگیرخان مىرفتند، طلّاب و قاطبه مردم بحمد اللَه مؤمن و داراى عقیده پاك بودند؛ و نیازى به تشكیل حوزههاى علنى «أسفار» نبود؛ ولى امروزه هر طلبهاى كه وارد دروازه قم مىشود با چند چمدان (جامهدان) پر از شبهات و اشكالات وارد مىشود!
و امروزه باید به درد طلّاب رسید؛ و آنها را براى مبارزه با ماتریالیستها و مادّیین بر اساس صحیح آماده كرد، و فلسفه حقّه اسلامیه را بدانها آموخت؛ و ما تدریس «أسفار» را ترك نمىكنیم.
ولى در عین حال من آیة اللَه را حاكم شرع مىدانم؛ اگر حكم كنند بر ترك «أسفار» مسأله صورت دیگرى بخود خواهد گرفت.
علّامه فرمودند: پس از این پیام؛ آیة اللَه بروجردى دیگر به هیچ وجه متعرّض ما نشدند، و ما سالهاى سال بتدریس فلسفه از «شفاء» و «أسفار» و غیرهما مشغول بودیم.
و هر وقت آیة اللَه برخوردى با ما داشتند بسیار احترام مىگذاردند، و یك روز یك جلد قرآن كریم كه از بهترین و صحیحترین طبع ها بود به عنوان هدیه براى ما فرستادند. (مهرتابان، ص103)
روش علمی حضرت علامه طباطبائی
استاد، مردى متفكّر و در تفكّر عمیق بودند. هیچگاه از مطلبى به آسانى عبور نمىكردند؛ و تا بعمق مطلب نمىرسیدند و اطراف و جوانب آنرا كاوش نمىنمودند دست بر نمىداشتند.
در بسیارى از مواقع كه یك سؤال بسیط و سادهاى از ایشان مىشد، در یك مسأله فلسفى و یا تفسیرى و یا روائى، و ممكن بود با چند كلمه جواب، فورى پاسخ داده شده و مطلب تمام شود؛ ایشان قدرى ساكت مىماندند و پس از آن چنان اطراف و جوانب و احتمالات و مواضع ردّ و قبول را بررسى و بحث مىنمودند كه حكم یك درسى را پیدا مىكرد. در مباحث فلسفى از دائره برهان خارج نمىشدند؛ و مواضع مغالطه و جدال و خطابه و شعر را خوب از قیاسات برهانیه جدا مىكردند، و تا مسأله به اوّلیات و نظائرها منتهى نمىشد دست برنمىداشتند. و هیچگاه مسائل فلسفى را با مسائل شهودى و عرفانى و ذوقى خلط نمىنمودند؛ در مسائل فلسفى ـ در موقع تدریس ـ یك سخن از مسائل شهودى داخل نمیشد؛ و در این جهت با صدر المتألّهین و حكیم سبزوارى فى الجمله متفاوت بودند.
بسیار دوست داشتند كه در هر رشته از علوم، بحث از مسائل همان علم شود؛ و از موضوعات و احكام همان علم بحث و گفتگو شود؛ و علوم با یكدیگر درهم و برهم نگردند. و بسیار رنج مىبردند از كسانی كه فلسفه و تفسیر و اخبار را با هم خلط مىكنند؛ و چون برهان دستى از آنها نمىگیرد و در مسأله در مىمانند به روایات و تفسیر متوسّل مىشوند و با استشهاد به آنها مىخواهند برهان خود را تمام كنند. (مهرتابان، ص42)
مسلک عرفانی علامه طباطبایی
مسلک عرفانى استاد، مسلك استاد بىعدیلشان مرحوم آیة الحقّ سید العارفین حاج میرزا على آقاى قاضى؛ و ایشان در روش تربیت، مسلك استادشان آقاى آقا سید احمد كربلائى طهرانى؛ و ایشان نیز مسلك استاد خود مرحوم آیة الحقّ آخوند ملّاحسینقلى دَرجَزینى همدانى رِضوانُ اللَهِ عَلیهم أجمعین را داشتهاند كه همان معرفت نفس بوده است، كه ملازم با معرفت ربّ بوده، و بر این اصل روایات بسیارى دلالت دارد و آن بعد از عبور از عالم مثال و صورت، و بعد از عبور از عالم نفس خواهد بود كه عِندَ الفَنآءِ عَنِ النَّفسِ بِمَراتِبِها یحصُلُ البَقآءُ بِالرَّبِ؛ و تجلّى سلطان معرفت وقتى خواهد بود كه از آثار نفسانیه در سالك هیچ باقى نمانده باشد. (مهرتابان، ص84)
سبک تفسیری علامه سید محمدحسین طباطبایی
امّا روش تفسیرى علّامه طباطبائى قُدّس سرُّه، طبق روش تفسیرى استادشان در عرفان و علوم باطنیه الهیه: مرحوم آیة اللَه حاج میرزا على آقاى قاضى بوده است كه تفسیر آیات به آیات است؛ یعنى مُفاد و محصّل آیه قرآن، از خود قرآن استنتاج مىگردد. مرحوم آیة اللَه قاضى بدین سبك، تفسیرى از ابتداى قرآن تا سوره انعام را نوشتهاند، و به تلامذه خود اینطور كتاب الهى را تعلیم مىنمودهاند. مرحوم استادمان حضرت علّامه كراراً مىفرمودند:
«ما این روش تفسیرى را از مرحوم قاضى داریم. » (مهرتابان، ص62)
این تفسیر [المیزان] به قدرى جالب است و به اندازهاى زیبا و دلنشین است كه مىتوان بعنوان سَنَد عقائد اسلام و شیعه به دنیا معرّفى كرد، و به تمام مكتبها و مذهبها فرستاد؛ و بر این اساس آنان را بدین اسلام و مذهب تشیع فرا خواند. كما آنكه خود بخود این مهمّ انجام گرفته و «المیزان» در دنیا انتشار یافته و در قلب پاریس و آمریكا رسیده، و به كشورهاى اسلامى نُسخ زیادى از آن ارسال شده و مورد بحث و تدقیق قرار گرفته است، و موجب فخر و مباهات شیعه و سرافرازى آنان در مجامع علمى گردیده است .
این حقیر روزى به حضرت استاد عرض كردم: هنوز این تفسیر شریف در حوزههاى علمیه جاى خود را چنانكه باید باز نكرده است؛ و به ارزش واقعى آن پى نبردهاند. اگر این تفسیر در حوزهها تدریس شود، و روى محتویات و مطالب آن، بحث و نقد و تجزیه و تحلیل به عمل آید و پیوسته این امر ادامه یابد، پس از دویست سال ارزش این تفسیر معلوم خواهد شد. در دفعه دیگرى عرض كردم: من كه به مطالعه این تفسیر مشغول مىشوم، در بعضى از اوقات كه آیات را بهم ربط مىدهید و زنجیروار آنها را با یكدیگر موازنه، و از راه تطبیق معنى را بیرون مىكشید؛ جز آنكه بگویم در آن هنگام قلم وَحى و الهام الهى آنرا بر دست شما جارى ساخته است، تعبیر دیگرى ندارم!
ایشان سَرى تكان داده و مىفرمودند:
این فقط حسن نظر است؛ ما كارى نكردهایم! (مهرتابان، ص66)
تواضع نسبت به قرآن
استاد علّامه بالأخصّ به قرآن كریم بسیار تواضع و فروتنى داشتند و آیات قرآنیه را كم و بیش حفظ بودند. و یك نوع عشقبازى با آیات در اثر ممارست و مزاولت پیدا كرده؛ و فى آناء اللیل و أطراف النهار خواندن قرآن را بهترین و عالیترین كار خود مىدانستند؛ و با مرور به آیهاى، به آیه دیگر منتقل شده و از آن بدیگرى و همینطور در یك عالمى از بهجت و مسرّت، به تماشاى این جنّات قرآنى فرو مىرفتند. (مهرتابان، ص123)
آثار علامه آیتاللَه حاج سید محمدحسین طباطبایی
2. دیگر از مؤلّفات ایشان، كتاب «توحید» است كه شامل سه رساله است:
١ـ «رساله در توحید»
٢ـ «رساله در أسمآء اللَه سبحانه»
٣ـ «رساله در أفعال اللَه سبحانه». این كتاب با رساله «وسائط» و با كتاب «انسان» كه آن نیز شامل سه رساله است:
- «الإنسانُ قبلَ الدّنیا»
- «الإنسانُ فى الدّنیا»
- «الإنسانُ بعدَ الدّنیا» مجموعاً در یك مجلّد جمع آورى و تحریر شده؛ و بنام «هفت رساله» معروفست.
و دیگر از مؤلّفات ایشان، رساله «الولایة» است كه آخرین سیر انسانى را به درگاه حضرت احدیت و فناى او را در ذات، و حِیازت او را به مقام عبودیت مبرهن مىنماید.
و دیگر رساله «النُّبوّةُ و الإمامة» مىباشد.
دیگر كتاب «شیعه در اسلام» و دیگر كتاب «قرآن در اسلام» و دیگر كتاب «وَحى یا شعور مرموز» است.
3. مصاحبات علّامه طباطبائى با هانری كُربن به چهار زبان فارسى و عربى و فرانسه و انگلیسى منتشر شد. و اوّلین دوره آن در فارسى به نام «مکتب تشیع» سالانه دوّم نیز منتشر و تجدید چاپ شد.
و اینك كتابهائى از علّامه به نام «کتاب شیعه» و كتاب «رسالت تشیع در دنیاى امروز» و كتاب «پرسشهاى اسلامى» و كتاب «اسلام و انسان معاصر» منتشر شده، و مىشود.
و دیگر از مؤلّفات ایشان، كتاب «حکومت در اسلام» است كه به فارسى بوده و به عربى نیز ترجمه شده است.
و دیگر رسالهاى عربى است در باب حكومت در اسلام كه به نام «الحکومة فى الإسلام» مىباشد، و دیگر رسالهاى در إعجاز و رسالهاى عربى به نام «علىٌّ و الفلسفة الإلهیة» مىباشد كه این رساله نیز به فارسى ترجمه شده است، و دیگر حواشى نفیسى بر كتاب «أسفار أربعة» ملّاصدرا كه در طبع أخیر آن به صورت تعلیقات در ضمن نه جلد انتشار یافته است، و دیگر حاشیهاى بر «کفایة الاصول» مىباشد.
و دیگر كتاب «سُنَن النّبىّ» است كه با اضافاتى توسّط یكى از فضلاء طبع و منتشر شده است.
و چند رساله در اعتباریات و برهان و مغالطه و تحلیل و تركیب و مشتقّ و غیر ذلك مىباشد كه هنوز طبع نشده است.
قریحه شعری علامه طباطبائی
علّامه استاد داراى روحى لطیف، و ذوقى عالى، و لطافتى خاصّ بودند.
در أشعار عرب به شعرهاى ابن فارض بخصوص به «نظمُ السُّلوك» آن كه معروف به تائیه کبرى است علاقهمند بودند.و در أشعار فارسى «دیوان خواجه حافظ شیرازى» را مىستودند. و از أشعار عرفانى فارسى و عربى، گهگاهى براى دوستان غزلى آرام آرام مىخواندند.
علّامه داراى قریحه شعر بوده و غزلهاى عرفانى آبدار كه توأم با وَجد و حال، و سراسر عشق و اشتیاق است مىسرودهاند. و ما براى نمونه، یك غزل از آنرا در اینجا مىآوریم:
مِهر خوبان دل و دین از همه بى پروا برد *** رُخ شَطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سرِ خود مجنون گشت *** از سَمَک تا به سِماکش کشش لیلى برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه *** ذرّهاى بودم و مِهر تو مرا بالا برد
من خَسى بى سر و پایم که به سیل افتادم *** او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
شیفتگی و تواضع علامه به اهل بیت علیهم السلام
حضرت استاد، علاقه و شیفتگى خاصّى نسبت به ائمّه طاهرین صلواتُ اللَهِ و سلامُه علیهم أجمعین داشتند. وقتى نام یكى از آنها برده مىشد، اظهار تواضع و ادب در سیمایشان مشهود مىشد؛ و نسبت به امام زمان أرواحُنا فداه تجلیل خاصّى داشتند. و مقام و منزلت آنها و حضرت رسول اللَه و حضرت صدّیقه كبرى را فوق تصوّر مىدانستند؛ و یك نحو خضوع و خشوع واقعى و وجدانى نسبت به آنها داشتند، و مقام و منزلت آنان را ملكوتى مىدانستند. و به سیره و تاریخ آنها كاملًا واقف بودند.
در بسیارى از مطالب كه درباره آنان سؤال مىشد چنان بیان و تشریح داشتند كه گویا آن سیره را امروز مطالعه كردهاند، و یا در مصدر وَحى و تشریع نشستهاند، و از آنان مىگیرند و بدین عالم مىدهند.
در تابستانها از قدیم الایام رسمشان این بود كه به زیارت حضرت ثامن الائمّه علیه السّلام مشرّف مىشدند و دوران تابستان را در آنجا مىماندند؛ و ارض اقدس را بر سائر جاها مقدّم مىداشتند، مگر در صورتِ محذور. در ارض اقدس هر شب به حرم مطهّر مشرّف مىشدند، و حالت التماس و تضرّع داشتند.
و هر چه از ایشان تقاضا مىشد كه در خارج از مشهد چون طُرقبه و جاغَرْق سكونت خود را ـ به علّت مناسب بودن آب و هوا ـ قرار دهند، و گهگاهى براى زیارت مشرّف گردند ابداً قبول نمىكردند، و مىفرمودند:
ما از پناه امام هشتم جاى دیگر نمىرویم. (مهرتابان، ص94)
گزیده ای از بیانات علامه طباطبایی
1. تنها راه معرفت حقيقت امام عليه السّلام و وصول به كنه ولايتش عرفان الهى است و بس و عرفان باللَه منحصراً با سلوك و سير الى اللَه براى سالك حاصل میگردد. (افق وحی، 669)
2. سالك باید یكسره همّ و غمّ خود را به خدا مصروف دارد، و در صدد زیاده طلبى و فضیلتى ابداً نبوده باشد؛ بلكه باید هَمَّش خدایش باشد، و توشه راهش همان ذُلّ عبودیت، و راهنماى او محبّت او بوده باشد. (مهرتابان، ص89)
3. استاد علّامه مىفرمودند: چون به نجف اشرف براى تحصیل مشرّف شدم، از نقطه نظر قَرابت و خویشاوندى و رَحِمیّت گاهگاهى به محضر مرحومقاضى شرفیاب مىشدم؛ تا یك روز درِ مدرسهاى ایستاده بودم كه مرحوم قاضى از آنجا عبور مىكردند، چون به من رسیدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند:
«اى فرزند! دنیا مىخواهى نماز شب بخوان؛ و آخرت مىخواهى نماز شب بخوان!» (مهرتابان، ص25)
4. علّامه، نیز نسبت به برخى از متنسّكین كه به عنوان مقدّس مآبى، شرع را دستاویز خود قرار داده؛ و بعنوان حمایت از دین و ترویج شرع مبین، تمام اصناف از اولیاء خدا را كه با مراقبه و محاسبه سر و كار داشته و احیاناً سجده طولانى انجام مىدادند به باد انتقاد گرفته، و اوّل كارشان مذمّت و نقد بر بعضى از بزرگان عرفان، چون خواجه حافظ شیرازى و مولانا محمّد بلخى رومى صاحب كتاب «مثنوى» بوده است؛ به شدّت تعییب و تعییر مىنمودند؛ و این طرز تفكّر را ناشى از جهالت و خشكى و خشك گرائى مىدانستند كه از آن، روح شریعت بیزار است.
و بدگوئى از فلسفه و عرفان را كه دو ستون عظیم از اركان شرع مبین است ناشى از جمود فكرى و خمود ذهنى مىگفتند؛ و مىفرمودند:
از شرّ این جُهّال باید به خداوند پناه برد؛ اینان بودند كه كمر رسول اللَه را شكستند.آنجا كه فرموده است: قصَمَ ظَهرِى صِنفَانِ: عَالِمٌ مُتَهَتِّكٌ و جَاهِلٌ مُتَنَسِّكٌ
و همچنین نسبت به كسانی كه داراى قوّه عقلیه بوده و حكمت و فلسفه را خوانده بودند ولى در امور شرعیه ضعیف بودند، اعتنائى نداشتند و مىفرمودند: حكمتى كه بر جان ننشیند و لزوم پیروى از شریعت را به دنبال خود نیاورد حكمت نیست. (مهرتابان، ص 124)
5. استاد ما از بوعلى سینا تجلیل مىكردند، و او را در فنّ برهان و استدلال فلسفى از مرحوم صدر المتألّهین قوىتر مىشمردند؛ ولى نسبت به صدر المتألّهین و روش فلسفى او در دگرگونى فلسفه یونان، و به سبك و روش تازه و نوین چون أصالة الوجود و وَحدت و تشکیک در وجود، و پیدا شدن مسائل جدیدى چون قضیه امکانِ اشرف، و اتّحاد عاقل و معقول، و حرکت جوهریه، و حدوث زمانى عالم بر این اصل، و قاعده بَسیطُ الحقیقَةِ کلُّ الأشیآء، و نظائرها بسیار مُعجب و خوشایند بودند.
علّامه طباطبائى فلسفه صدر المتألّهین را به واقع نزدیكتر مىیافتند. و خدمت او را به عالم علم و فلسفه به علّت تكثیر مسائل فلسفه (كه در این فلسفه، از دویست مسأله به هفتصد مسأله ارتقاء یافت) فوق العاده تقدیر مىكردند. و از اینكه صدر المتألّهین تنها به دنبال مكتب مشّائین نرفته؛ و فلسفه فكرى و ذهنى را با إشراق باطنى و شهود قلبى جمع كرده، و هر دوى آنها را با شرع انور تطبیق نموده است بسیار تحسین مىكردند.
مرحوم استاد معتقد بودند كه صدر المتألّهین فلسفه را از إندراس و كهنگى بیرون آورد، و روح نوینى در آن بخشید، و جان تازهاى در او دمید؛ پس مىتوان او را زنده كننده فلسفه اسلامیه دانست.
و از اینها گذشته استاد ما نسبت به مقام زهد و بى اعتنائى به دنیا، و به روش ارتباط با خدا، و تصفیه باطن، و ریاضات شرعیه، و انزوائى كه صدر المتألّهین داشت و در كهَك قم به تصفیه سرّ مشغول شد و طهارت نفس را اهمّ از هر چیز شمرد، بسیار ارزش قائل بوده و تحسین مىنمودند.
و معتقد بودند كه:
غالب اشكالاتى كه بر صدر المتألّهین و فلسفه او مىشود، ناشى از عدم فهم و عدم وصول ادراك به حاقّ مسائل اوست.
گرچه خود ایشان نیز به بعضى از استدلالات او نظرهائى داشتند؛ ولى من حیث المجموع او را زنده كننده فلسفه اسلامیه، و از طراز فلاسفه درجه اوّل اسلام چون بوعلىّ و فارابى مىشمردند؛ و خواجه نَصیر الدّین و بَهْمَنیار و ابن رُشد و ابن تُرکه را در ردیف فلاسفه درجه دوّم مىدانستند. (مهرتابان، ص43)
6. استاد ما در مباحث وجود، به مسأله تشكیك وجود قائل بوده و وحدت عرفاء را نیز قبول داشته و آن را منافى با تشكیك نمىدانستند؛ بلكه درجهاى عالیتر و مقامى رفیعتر از تشكیك از نقطه نظر دیدگاه عارف مىدانستند كه با وجود تشكیك، این وحدت پیدا مىشد. (مهرتابان، ص45)
ارتحال حضرت علامه سید محمدحسین طباطبایی
آن مردى كه پناه حوزه علمیه بود؛ پناه طلّاب و محصّلین، پناه علم و معرفت، پناه اخلاق و ادب، پناه ایمان و ایقان، پناه گذشت و ایثار، پناه تحمّل و استقامت.
مردى كه با فقدان او جهان علم و معرفت در سوك نشست، و در ماتم او گَرد غم و اندوه بر سیما و چهره اهل فضل. مردى كه در فقدان او عالم علم و ادب احساس كمبود نمود؛ چونسردَمدار نهضت فكرى و علمى او بود. براستى اخلاق و آداب، و فكر و عرفان، و علم و دانش علّامه طباطبائى روشنگر آداب و اخلاق و علوم و معارفِ ائمّه طاهرین بود؛ و سیماى او آیتى از آن انوار طیبه، و روش و منهاج او حكایتى از آن ارواح مقدّسه مىنمود؛ مِنْهُمْ وَ إلَیهِمْ. (مهرتابان، ص7)
بارى، چیزى را كه تصوّر نمىكردیم، ارتحال این مرد بود. مرگ این رجل الهى مرگ عالَم است؛ چون علّامه عالَم بود. گرچه او زنده است؛ همه مردمِ زنده، مرده؛ و او زنده است.
حالات استاد در چندین سال آخر عمر بسیار عجیب بوده است، پیوسته متفكّر و درهم رفته و جمع شده به نظر مىرسیدند؛ و مراقبه ایشان شدید بود و كمتر تنازل مىنمودند. و تقریباً در سال آخر عمر غالباً حالت خواب و خَلسه غلبه داشت، و چون از خواب برمىخاستند فوراً وضو مىگرفتند و رو به قبله چشم بهم گذارده مىنشستند.
در روز سوّم ماه شعبان (میلاد حضرت سیدالشّهداء علیه السّلام) یكهزار و چهار صد و یك هجریه قمریه در اتّفاق مخدّره مكرّمه زوجه خود و یكى از طلّاب محترم كه اهل فلسفه و سلوك بود و براى رعایت حال ایشان به همراه آمده بود، به مشهد مقدّس حضرت ثامن الحُجج علیه الصّلوة و السّلام مشرّف شدند، و بیست و دو روز اقامت نمودند.
و به جهت مناسب بودن آب و هوا، تابستان را در دَماوند طهران اقامت جستند. و در همین مدّت یكبار ایشان را به طهران آورده و در بیمارستان بسترى نمودند؛ ولى دیگر شدّت كسالت طورى بود كه درمان بیمارستانى نیز نتیجهاى نداد.
تا بالاخره به بلده طیبه قم كه محلّ سكونت ایشان بود برگشتند و در منزلشان بسترى شدند؛ و غیر از خواصّ از شاگردان كسى را به ملاقات نمىپذیرفتند.
یكى از شاگردان میگوید:
روزى به عیادت رفتم؛ در حالیكه حالشان سنگین بود، دیدم تمام چراغهاى اطاق ها را روشن نموده، و لباس خود را بر تن كرده با عمامه و عبا و با حالت ابتهاج و سرورى زائد الوصف در اطاقها گردش مىكنند؛ و گویا انتظار آمدن كسى را داشتند.
از یكى از فضلاء قم كه از اساتید بنده زاده هستند نقل شد كه میگفت:
من در روزهاى آخر عمر علّامه عصرها به منزل ایشان میرفتم، تا اوّلًا اگر چیزى در منزل نیاز داشته باشند تهیه كنم، و ثانیاً قدرى ایشان را در صحن منزل راه ببرم. روزى به منزل ایشان رفتم و پس از سلام عرض كردم: آقا به چیزى احتیاج دارید؟
ایشان چند مرتبه فرمودند: احتیاج دارم! احتیاج دارم! احتیاج دارم! من متوجّه شدم كه گویا منظور علّامه مطلب دیگرى است؛ و ایشان در افق دیگرى سیر مىكنند. سپس به درون اطاقى راهنمائى شدم، علّامه هم وارد همان اطاق شدند و در حالتی كه دائماً چشمشان بسته بود و باز نمىكردند به اذكارى مشغول بودند كه من نتوانستم بفهمم به چه ذكرى اشتغال دارند؛ تا اینكه موقع نماز مغرب رسید؛ من دیدم علّامه در همان حالیكه چشمانشان بسته بود، بدون اینكه به آسمان نظر كنند مشغول اذان گفتن شدند، و سپس شروع كردند به خواندن نماز مغرب.
من از كنار اطاق دستمال كاغذى برداشته و در مقابل ایشان روى دست قرار دادم تا بر آن سجده كنند. ایشان بر روى آن سجده نكردند. با خود گفتم شاید از این جهت كه دستمال كاغذى در دست من است و به جائى اتّكاء و اعتماد ندارد سجده نمىكنند. به اندرون رفتم و چیز مرتفعى براى سجده آوردم و مُهرى بر روى آن قرار دادم. ایشان بر آن سجده كردند؛ تا اینكه نمازشان خاتمه یافت.
حال ایشان روز به روز سختتر مىشد؛ تا ایشان را در قم به بیمارستان انتقال دادند. و در وقت خروج از منزل به زوجه مكرّمه خود مىگویند:
من دیگر بر نمىگردم!
قریب یك هفته در بیمارستان بسترى مىشوند، و در دو روز آخر كاملًا بیهوش بودند تا در صبح یكشنبه هجدهم شهر محرّم الحرام یكهزار و چهارصد و دو هجریه قمریه، سه ساعت به ظهر مانده به سراى ابدى انتقال، و لباس كهنه تن را خَلع و به خلعت حیات جاودانى مخلّع مىگردند. (مهرتابان، ص 128)
دادیم به یک جلوه رویت دل و دین را *** تسلیم تو کردیم همان را و همین را
ما سیر نخواهیم شد از وصل تو آرى *** لب تشنه قناعت نکند ماءِ مَعین را
میدید اگر لعل ترا چشم سلیمان *** میداد در اوّل نظر از دست نگین را
- جهت مشاهده مجموعه تصاویر حضرت علامه آیتاللَه حاج سید محمدحسین طباطبائی قدّس اللَه سرّه اینجا کلیک نمایید.