پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه مطلع انوار
توضیحات
جلد دوازدهم از موسوعۀ گرانسنگ «مطلع انوار» اثر حضرت علامه آیةالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی قدّس سرّه، مشتمل بر متنِ مواعظِ مؤلّف در ماه رمضان سال 1369 ه. ق در مسجد قائم طهران میباشد که به اهتمام خود مؤلف به رشتۀ تحریر درآمده است.
عمق مباحث مطروحه، شیوایی و روانیِ سخن برای پویندگان معرفت، جاذب و راهگشا میباشد.
اهمّ مطالب مندرجه در این مجلّد:
• مباحثی مختصر دربارۀ معرفت ذات، و اسماء وصفات پروردگار، و نقد و بررسی آراء مادیگرایان.
• شرح مختصری در عظمت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، و فضائل امیرالمؤمنین علیهالسلام.
• مباحثی دربارۀ قرآن کریم و اهمیت اهتمام به آن، فلسفۀ روزه، دعا، توبه، تولّی و تبرّی، دنیا، هوای نفس، تقوا، فضیلت نماز، فضیلت علماء ربانی و تربیت اولاد.
هو العليم
دوره مُهذّب و محقّق
مكتوبات خطي، مُراسلات و مواعظ
|َطلَعِ أنوار
جلد دوازدهم
مواعظ رمضان المبارك 1369 ه . ق
حضرت علاّمه آية الله حاج سيّد محمّد حسين حسيني طهراني
قدّس الله نفسه الزّكيّه
با مقدّمه و تعليقات:
سيّد محمّد محسن حسيني طهراني
عن الباقر علیه السّلام:
کُلُّ ما مَیَّزتُمُوهُ بِأوهامِکُم فِى أدَقِّ مَعانِیهِ، فهو مَخلُوقٌ مَصنُوعٌ مِثلُکُم، مَردُودٌ إلَیکُم.
«تمام چیزهایی را که شما با دقیقترین معانی با افکار خودتان تشخیص و تمیز میدهید و آن را خدا میپندارید، آفریدهای است ساختۀ شما مانند خود شما، و بازگشتش به سوی شما میباشد.»
بحار الأنوار، ج 66، ص 293
تصویر حضرت آیة الله علاّمه طهرانی ـ قدّس سرّه ـ در سنین جوانی
تصویر حضرت آیة الله علاّمه طهرانی ـ قدّس سرّه ـ در منزل مسکونی مشهد مقدّس
مجلس روز اوّل: فلسفه روزه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾.1
انسان نمونه عوالم ثلاثه: ناسوت، ملکوت، جبروت
عوالمی را که خداوند ایجاد فرموده سه عالم است:
1. عالم طبیعت و ماده که او را عالم «ناسوت» گویند. و موجودات این عالم دارای مادّه و مدّت هستند، و به واسطه حرکت در این عالم ترقّی و کمال پیدا میشود.
2. عالم برزخ و مثال که او را عالم «ملکوت» گویند. و این عالم بر عالم ناسوت محیط است، و موجودات این عالم دارای ماده و مدّت نیستند ولیکن آثار
ماده را دارند؛ مانند کمّ و کیف.
3. عالم عقول و قیامت که او را عالم «جبروت» گویند. و این عالم بر عالم ملکوت محیط است، و موجودات این عالم نه دارای مادّه و مدّت، و نه دارای آثار مادّه هستند و فقط مجرّد من جمیع الجهات هستند.
خداوند از هر یک از این سه عالم در انسان نمونهای گذارده است؛ بدن انسان نمونۀ عالم ناسوت، ذهن انسان نمونۀ عالم ملکوت، و عقل انسان نمونۀ عالم جبروت است.
انسان از عالم جبروت قوس نزولی طی نموده تا بدین عالم ناسوت رسیده است که أنت فی أظلم العوالم1، و باید دوباره از همان راه که آمده برگردد منتهی با سعادت و کمال؛ یعنی قوس صعود را طی کند.
اشعار مولانا درباره جایگاه و منزل اصلی انسان
روزها حرف من اینست و همه شب سخنم | *** | که چرا غافل از احوال دل خویشتنم |
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود | *** | به کجا میروم آخر ننمایی وطنم |
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک | *** | دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم |
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست | *** | به هوای سر کویش پر و بالی بزنم |
من به خود نآمدم اینجا که به خود باز روم | *** | آنکه آورده مرا باز برد در وطنم1 |
﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾2.
زاد و راحله برای سفر آخرت، منحصر در کمالات روحانی
برای آنکه بتواند با کمال قدرت قوس صعود را طی کند و در عوالم دیگر سعید باشد، در این عالم احتیاج به زاد و راحله دارد؛ چون سفر، سفر روحانی است لذا زاد و راحله روحانی لازم دارد. و در اینصورت زاد و راحله منحصر میشود به کمالات روحانی و ملکات نفسانی، و این حاصل نمیشود مگر به [واسطه] عمل به دستورات آسمانی و عبادات که مقدّمۀ معرفت است.
لذا عبادات و احکام خدا نه تنها فایدهاش تکامل عالم طبیعیّه و حفظ اجتماع و سیاست مُدن است، بلکه کمال روحی است برای سیر بقیّه عوالم؛ و به غیر آنها حاصل نمیشود.
لذا هیچوقت نباید از فلسفه احکام سؤال کرد؛ زیرا بشر هر چه ترقّی کند منتهای علمش رسیدن به فلسفۀ مادّی احکام است، ولی به فلسفه معنوی و ربط احکام و عبادات به عوالم دیگر راهی ندارد. لذا مثلاً نگویید که اگر نماز فائدهاش حفظ الصّحة و عدم تعدّی به جان و مال مردم است، ما قانونی جعل میکنیم که بدون اتیان نماز آن فائده بر او مترتّب شود؛ زیرا فرضاً اگر بتواند فوائد اجتماعی نماز را از نقطه نظر حفظ الصّحّة و علم الاجتماع تأمین کند، فائده دیگر آن را از قبیل معراجیّت مؤمن مسلّماً تأمین نخواهد نمود.
لذا در اخبار ملاحظه میشود که گاهی علّت احکام را فائدۀ مادّی و طبیعی میگیرند و گاهی معنوی، و این دو باهم تناقض ندارند؛ مثلاً گاهی میفرماید:
«الصَّومُ جُنَّةٌ مِنَ النّارِ»1 این فائده جبروتی روزه است، و گاهی میفرماید: «صُومُوا تَصِحُّوا»2 و این فائده ناسوتی روزه است. و لذا در خبر [وارد است که]: جماعتی از یهود که خدمت حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و از فلسفه روزه و علّت تشریع آن سؤال کردند، حضرت هم فائده ناسوتی و هم فائده ملکوتی، برای روزه [بیان] میفرماید.3
...1
خطبه رسول خدا در آخر شعبان
در اینجا مطلب را متّصل نمودم به خطبه روزه که حضرت رسالت در آخر شعبان
بیان فرمودهاند1، و تمام آن را بیان نموده و آثار و فوائد ملکوتی آن کاملاً شرح داده شد.
...1
...1
روضه عطش حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام
ختم صحبت پس از روضۀ عطش حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام.1
مجلس روز دوّم: تفکّر در مخلوقات الَهی، دوائی برای وصول به اوّل درجه معرفت
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
تفکّر در آفرینش آسمانها، یکی از مهمترین عبادات
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾1
یکی از مهمترین عبادات تفکّر در آفرینش آسمانهاست.
روایاتی چند در فضیلت اصل تفکّر
عن النّبی صلّی الله علیه و آله: «تَفَکُّرُ ساعَةٍ خَیْرٌ مِنْ قِیام سِتّین سَنَةً.»2
و عن الصادق علیه السّلام: «أفضَلُ العِبادَةِ إدمانُ الفکر فِی اللَهِ.»3
و عن الرّضا علیه السّلام: «لَیسَ العِبادَةُ کَثرَةَ الصَّلاةِ و الصَّومِ، إنَّما العِبادَةُ التَّفَکُّرُ فی أمرِ اللَهِ [عزّوجلّ].»1
تفکّر در مخلوقات، یکی از اقسام تفکّر
یکی از اقسام تفکّر، تفکّر در مخلوقات است.
عن الباقر علیه السّلام: «إیّاکُم و التَّفَکُّرَ فی اللَهِ، و لَکِن إذا أرَدتُم أن تَنظُرُوا إلَی عَظَمَتِهِ فانظُرُوا إلَی عِظَمِ خَلقِهِ.»2
فکری بنما در حرکت سیّارات و ثوابت، بعضی تند میگردند، بعضی کند حرکت میکنند، روی نظام معیّن با قوای جاذبه و دافعهای که بین آنها موجود است. ببین این گویهای طلایی چطور با قدرت پروردگار در این فضای لایتناهی معلّقند.
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ * ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ * رَبَّنَآ إِنَّكَ مَن تُدۡخِلِ ٱلنَّارَ فَقَدۡ أَخۡزَيۡتَهُۥ وَمَا لِلظَّـٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ * رَّبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعۡنَا مُنَادِيٗا يُنَادِي لِلۡإِيمَٰنِ أَنۡ ءَامِنُواْ بِرَبِّكُمۡ فََٔامَنَّا رَبَّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرۡ عَنَّا سَئَِّاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ * رَبَّنَا وَءَاتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَىٰ رُسُلِكَ وَلَا تُخۡزِنَا يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ إِنَّكَ لَا تُخۡلِفُ ٱلۡمِيعَادَ * فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّي لَآ أُضِيعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖ فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّـٰتٖ تَجۡرِي مِن
تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَهِ وَٱللَهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ﴾.1
در نیمه شب برخیز، نظری بر این آسمان بنما.
اشعار عطار نیشابوری و نظامی گنجوی دربارۀ تفکّر در اسرار آسمان
مگر میکرد درویشی نگاهی | *** | بر این دریای پُر دُرّ الهی |
کواکب دید چون دُرِّ شب افروز | *** | که شب از نور ایشان بود چون روز |
تو گویی اختران استاده اندی | *** | زبان با خاکیان بگشاده اندی |
که هان ای غافلان بیدار باشید | *** | در این درگه دمی هشیار باشید |
تو خوش خفتی و ما اندر ره او | *** | همی پوئیم خاک درگه او |
که داند کین هزاران مهر زرّین | *** | چرا گردند در این قبّه چندین1 |
* * *
چه میخواهند از این محمل کشیدن | *** | چه میجویند از این منزل بریدن |
در این محرابگه معبودشان کیست | *** | وزین آمد شدن مقصودشان چیست |
چرا این ثابت است آن منقلب نام | *** | که گفت این را بِجُنْب، آن را بیارام؟! |
همه هستند سرگردان چو پرگار | *** | پدید آرندۀ خود را طلبکار |
مرا بر سرّ گردون رهبری نیست | *** | جز آن کاین نقش دائم سرسری نیست |
بلی در طبع هر دانندهای هست | *** | که با گردنده گردانندهای هست |
از آن چرخه که گرداند زن پیر | *** | قیاس چرخ گردنده همی گیر2 |
سند و دلالت عبارت: «علیکم بدین العجائز»
سؤال کردند از پیرزنی به چه خدای را میشناسی؟ گفت: به این چرخ ریسندگی؛ لذا امام میفرماید: علیکم بدین العجائز3.4 نه تنها این گردش در
...1
آسمانهاست، بلکه در هر ذرّهای موجود است:
داستان الکترون و پروتون و امواج فرو صوت و الکتریسیته.1
مصادیقی چند در کیفیّت تفکّر در مخلوقات الهی
سؤال فرمود حضرت از اعرابی به چه خدای را میشناسی؟ عرضه داشت:
«البَعرَةُ تَدُلُّ عَلَی البَعِیرِ، و الرَّوثَةُ تَدُلُّ عَلَی الحَمِیرِ، و آثارُ القَدَمِ تَدُلُّ عَلَی المَسِیرِ؛ فَهَیکَلٌ علوِیٌّ بِهَذِهِ اللَّطافَةِ و مَرکَزٌ سفلِیٌّ بِهَذِهِ الکَثافَةِ کَیفَ لا یَدُلّانِ عَلَی اللَّطِیفِ الخَبِیرِ؟!»1
نگاهی به این زمین ساکن بنما و ببین به چه سرعتی در حرکت است؛ ﴿وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَةٗ وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِ﴾.1
بدبخت مردمان طبیعی که اینها را بدون سبب علیم میدانند!
آیا هیچ فکر کردهای که طفل قبل از آن [که متولّد شود]، پستانهای مادرش مملوّ از شیر میشود که برای او مفید باشد؟ کِه به مادرش خبر داده که در پستان خودت شیر ایجاد کن، و بعد از دو سال دندان درآورده؟!
چگونه وقتی سبزه سر از زمین برداشته لبخندی به ابر میزند و از او تمنّای باران میکند؟ آیا سبزه به ابر تلفن کرده یا تلگراف زده یا با همدیگر راز دارند؟!
ای برادران! این ارتباطاتی که در عالم مشاهده میکنید، جز قادر علیمی میتواند ایجاد کند؟!
﴿ٱللَهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾.1
غایت تفکّر معرفت خداست
این تفکّرها و تدبّرها تمام برای معرفت خداست که عمر خود را بیهوده سپری ننمایی! تمام اولیاء دین و أئمّۀ اطهار که بر خود صدمات را خریدند برای آن است که به تو بفهمانند در این دنیا کورکورانه قدم برنداری!
ختم صحبت پس از روضه مناسب.
مجلس روز سوّم: خدا را با خدا دیدن، غایت معرفت انسان
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
تفکّر در مخلوقات الهی، یکی از طرق معرفت
﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ﴾.1
در روز گذشته عرض شد: یکی از طرق معرفت، تفکّر در مخلوقات الَهی است.
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡكِ ٱلَّتِي تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ بِمَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِيفِ ٱلرِّيَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَيۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ﴾.2
و لذا هر چه انسان از محیط تصنّع دور باشد و به مناظر طبیعی نزدیکتر، بهتر میتواند از مشاهده آثار خدا، معرفت پیدا کند. لذا انبیاء و اولیاء در بیابانها و غارها زندگی مینمودند و در کوهها به عبادت مشغول بودند.
هرچند مناظر تصنّعی هم مخلوق خداست الاّ آنکه چون در بدو نظر انسان او را مخلوق دست بشر میبیند، در وهلۀ اوّل برای مردانی که در معرفت کامل نیستند پی بردن از آنها به وجود صانع مشکل است.
شدّت ظهور، علّت خفاء خداوند
اصولاً باید دانست که علّت خفاء خداوند، ظهور اوست؛ زیرا هر چیزی به ضدّ او شناخته میشود، روشنی به تاریکی؛ تُعرَف الأشیاء بأضدادها.1 علم را با جهل و قدرت را با ضعف میتوان تشخیص داد و لیکن در عالم جز خدا چیز دیگری نیست.
1. یا مَن هُوَ اختَفَى لِفَرطِ نُورِه | *** | الظّاهِرُ الباطِنُ فِی ظُهُورِهِ |
2. بِنُورِ وَجهِهِ استَنار کُلُّ شَیء | *** | و عِندَ نُورِ وَجهِهِ سِواهُ فَیء2 |
3. أزِمَّةُ الأُمُور طُرًّا بِیَدِهِ | *** | و الکُلُّ مُستَمِدَّةٌ مِن مَدَدِه3 |
دلالت همه موجودات بر وجود مقدّس باری تعالی
کدام شیء است که دلالت بر وجود مقدّسش نکند، و کدام جانور [و] جانداری است که حیات را از او نگرفته باشد، کدام موجودی است که از منبع وجود بیحدّ او موجود نشده باشد؟!
هر گیاهی که از زمین روید | *** | وحـده لا شــریــک لــه گـویـد1 |
* * *
برگ درختان سبز در نظر هوشیار | *** | هر ورقش دفتری است معرفت کردگار2 |
حکایت عبدالله دیصاوی و تشرّف او خدمت حضرت صادق علیه السّلام
نقل حکایت عبدالله دیصانی و تشرّف او خدمت حضرت صادق علیه السّلام و داستان تخممرغ که حضرت فرمودند: در آن طلا و نقره روان است.3
...1
...1
...1
...1
اشعاری از هاتف اصفهانی در تجلّی آشکار حضرت حق
یار بی پرده از در و دیوار | *** | در تجلّی است یا أُولی الابصار |
شمع جویی و آفتاب بلند | *** | روز بس روشن و تو در شب تار |
گر ز ظلمات خود، رهی بینی | *** | همه عالم مشارق الانوار |
کوروَش قائد و عصا طلبی | *** | بهر این راه روشن و هموار |
چشم بگشا به گلستان و ببین | *** | جلوۀ آب صاف در گُل وخار |
ز آب بیرنگ، صد هزاران رنگ | *** | لاله و گل نگر در این گلزار |
پا به راه طلب نه و از عشق | *** | بهر این راه توشهای بردار |
شود آسان ز عشق، کاری چند | *** | که بُوَد پیش عقل بس دشوار |
یار گو بالغُدُوِّ و الآصال | *** | یار جو بالعَشِیّ و الإبکار |
صد رهت لن ترانی ار گویند | *** | باز میدار دیده بر دیدار |
تا به جایی رسی که مینرسد | *** | پای اوهام و دیدۀ افکار |
باریابی به محفلی کآنجا | *** | جبرئیل امین ندارد بار1 |
داستان عبدالله بن مقفع و ابن أبیالعوجاء
داستان عبدالله بن مقفّع و ابن أبیالعوجاء.2
...1
دعوت قرآن به تفکّر در آیات آفاقی و انفسی
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ إِذَآ أَنتُم بَشَرٞ تَنتَشِرُونَ * وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةً إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ * وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ خَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفُ أَلۡسِنَتِكُمۡ
وَأَلۡوَٰنِكُمۡ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّلۡعَٰلِمِينَ * وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ مَنَامُكُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱبۡتِغَآؤُكُم مِّن فَضۡلِهِۦٓ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَسۡمَعُونَ * وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ يُرِيكُمُ ٱلۡبَرۡقَ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَيُنَزِّلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَيُحۡيِۦ بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَآ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ * وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَن تَقُومَ ٱلسَّمَآءُ وَٱلۡأَرۡضُ بِأَمۡرِهِۦ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمۡ دَعۡوَةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ إِذَآ أَنتُمۡ تَخۡرُجُونَ﴾.1
قوّت روح توحیدِ انسان و خدا را با خدا دیدن
البتّه این طریق تفکّر، دوائی است برای وصول به اوّل درجه معرفت؛ ولیکن چون روح توحید انسان قوّت یافت، انسان خدا را با خدا میبیند.
برهان سه قسم است: لمّی و إنّی، و از علّت به علّت:
«یا مَن دلَّ علی ذاتِه بِذاتِه؛»2
عن الصّادق علیه السّلام: «ما رأیتُ شیئًا إلّا و رأیتُ اللهَ قَبلَه و بَعدَه و مَعَه؛»1
و در دعای ابوحمزه ثمالی میخوانی: «بِکَ عَرَفتُکَ، و أنتَ دَلَلتَنِی عَلَیکَ و دَعَوتَنِی إلَیکَ، و لَولا أنتَ لَم أدرِ ما أنتَ؛»2
کلام امام حسین علیه السّلام: خدایا من از تو ظاهرتری پیدا نمیکنم که تو را با او بشناسم
کلام حضرت سیّدالشّهداء در روز عرفه که مفادش آن است که: «خدایا من از تو ظاهرتری پیدا نمیکنم که تو را با او بشناسم.»3
از اشعار مرحوم نسیمی:
حقبین نظری باید تا روی تو را بیند | *** | چشمی که بود خودبین، کی روی تو را بیند4 |
دل آینه او شد، کو تشنۀ دیداری | *** | تا همچو کلیمالله، در طور لقا بیند |
از مشرق دیدارش، آن را که بُوَد دیده | *** | انوار تجلی را، پیوسته چو ما بیند |
در وصف رخ ماهت، الله جمیل آمد | *** | هر مرده در این معنا، این نکته کجا بیند |
آن را که چو ما سینه، صافی شد از آلایش | *** | در جام دل از مهرش، چون صبح صفا بیند1 |
روضه حضرت سیّدالشّهداء هنگام شهادت
ختم صحبت پس از روضه مناسب:
«اَللَهمّ رضًی بقضاک و تسلیمًا لأمرک لا معبودَ سواک؛»2
...1
«ترکت الخلق» ـ الخ.1
مجلس روز چهارم: عدم امکان معرفت به کنه ذات اقدس الهی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ﴾.1
معرفت خدا، علّت ایجاد کائنات
علّت ایجاد کائنات و انسان معرفت خداست.
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ﴾؛2 و فی التفسیر: «أی لِیعرِفونِ».3
و مطابق نصّ کریمه شریفه: ﴿ٱللَهُ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ ٱلۡأَمۡرُ بَيۡنَهُنَّ لِتَعۡلَمُوٓاْ﴾1 [علت خلق کائنات] حصول معرفت است.
«کنت کنزًا مخفیًّا فأحببتُ أن أُعرَفَ؛ فخلقتُ الخلقَ لِکَی أُعرَف.»1
عدم امکان ادراک خداوند با حواس ظاهره و حواس باطنه که محدودند
خدای را با حواس ظاهره و حواس باطنه درک نمیتوان کرد؛ زیرا که غیر محدود است.
فعن الباقر علیه السّلام: «کُلُّ ما مَیَّزتُمُوهُ بِأوهامِکُم فِى أدَقِّ مَعانِیهِ، فهو مَخلُوقٌ [مَصنُوعٌ] مِثلُکُم، مَردُودٌ إلَیکُم.»2
عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «لا تُقدِّر عَظمةَ اللهِ [سبحانه] بِقَدرِ عَقلِکَ فَتکونَ مِن الهالِکینَ.»3
عن ابن أبیالحدید:
«فیک یا أُعجوبَةَ الکونِ غَدا الفکرُ کلیلا | *** | أنتَ حَیّرتَ ذَوی اللُّبِّ و بَلْبَلْتَ العقولا |
کلَّما أقدمَ فکری فیک شِبرًا فَرَّ میلا | *** | ناکصًا یخْبطُ فی عمیا و لا یهدی سبیلا»1 |
دو خطبه أمیرالمؤمنین علیه السّلام در عدم امکان معرفت به کنه ذات اقدس الهی
الحَمدُ لِلَّهِ الّذی أظهَرَ مِن آثارِ سُلطانِهِ و جَلالِ کِبرِیائِهِ ما حَیَّرَ مُقَلَ العقول مِن عَجائِبِ قُدرَتِهِ و رَدَعَ خَطَراتِ هَماهِمِ النُّفُوسِ عن عِرفانَ کُنهِ صِفَتِه.2
و فی نهج البلاغة:
«الحَمدُ لِلَّهِ الّذی لا یَبلُغُ مِدحَتَهُ القائِلُونَ، و لا یُحصِی نَعماءَهُ العادُّونَ، و لا یُؤَدِّی حَقَّهُ المُجتَهِدُونَ؛ الّذی لا یُدرِکُهُ بُعدُ الهِمَمِ و لا یَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ؛ الّذی لَیسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحدُودٌ و لا نَعتٌ مَوجُودٌ و لا وَقتٌ مَعدُودٌ و لا أجَلٌ مَمدُود.»3
اشعاری در عدم امکان معرفت به کنه ذات اقدس الهی
عنقا شکار کس نشود، دام باز گیر1 | *** | کآنجا همیشه، باد بدست است دام را2 |
* * *
برو این دام، بر مرغ3 دگر نِه | *** | که عنقا را، بلند است آشیانه4 |
* * *
حافظ:
الا ای آهوی وحشی کجایی | *** | مرا با توست از دیر5 آشنایی |
شنیدم رهروئی6 در سرزمینی | *** | به لطفش گفت رِندی خوشه چینی7 |
که ای رهرو8 چه در انبانه داری | *** | بیا دامی بِنِه گر دانه داری |
جوابش گفت آری دانه دارم9 | *** | ولی سیمرغ میباید شکارم |
بگفتا چون بدست آری نشانش | *** | که او خود1 بی نشان است آشیانش |
بگفتا گر چه این امری محال است | *** | ولیکن ناامیدی هم وبال است2 |
تفکّر در مخلوقات و وصول به مقام اسماء و صفات
بنابراین انسان به ذات او محیط نمیگردد و ذات مقدّسش معلوم احدی نیست، ولیکن باید با تفکّر در مخلوقات به مقام اسماء و صفات رسید؛ زیرا تمام بهجتها و مقامها و لذّات همین است و بس!
حکایت حضرت صادق علیه السّلام راجع به جای دادن خداوند زمین را در تخم مرغ، و جواب نقض حضرت،3 و جواب حلّی که میتواند در اینباره داده شود.
نظامی:
خاک ضعیف از تو توانا شده | *** | ای همه هستی ز تو پیدا شده |
ما به تو قائم چو تو قائم به ذات | *** | زیر نشین علمت کائنات |
تو به کس و کس به تو مانند نه | *** | هستی تو صورت پیوند نه |
وانکه نمرده است و نمیرد تویی | *** | آنچه تغیّر نپذیرد تویی |
ملک تعالی و تقدّس تو راست | *** | ما همه فانی و بقا بس تو راست |
هر چه نَه یادِ تو فراموش بِه | *** | هر که نه گویا4 تو خاموش بِه |
وی به ابد زنده و فرسود ما | *** | ای از ازل5 بوده و نابود ما |
چون قدمت بانگ بر ابلق زند | *** | جز تو که یارد که أنا الحَقّ زند1 |
* * *
وجه مالک الملوک بودن خداوند
قُلِ ٱللَهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُ بِيَدِكَ ٱلۡخَيۡرُ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾.2
مالک الملوک است، زیرا حیات و ممات ملوک دست اوست.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِي حَآجَّ إِبۡرَٰهِۧمَ فِي رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَهُ ٱلۡمُلۡكَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا۠أُحۡيِۦ وَأُمِيتُ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ فَإِنَّ ٱللَهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَ وَٱللَهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّـٰلِمِينَ﴾.3
چشم دل را بازکردن و عرفان شهودی خداوند
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً إِنِّيٓ أَرَىٰكَ وَقَوۡمَكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ * وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ
ٱلَّيۡلُ رَءَا كَوۡكَبٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّي فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ * فَلَمَّا رَءَا ٱلۡقَمَرَ بَازِغٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّي فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ * فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُ فَلَمَّآ أَفَلَتۡ قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفٗا وَمَآ أَنَا۠مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾.1
ابراهیم خلیل در عالم بشریّت اوّل کسی است که به مقام توحید کامل رسیده و این رتبه را حائز شده است؛ زیرا که چشم دل خود را باز کرده و از حُجب ظلمانیّه و نورانیّه گذشته بود.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد | *** | آنچه2 خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد |
گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است | *** | طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد |
بیدلی در همه احوال، خدا با او بود | *** | او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد1 |
* * *
تجلّی مراتب ذات و اسماء و صفات حق تعالی به میزان استعداد ممکن
ابراهیم علیه السّلام به مقام اسماء و صفات رسید ولیکن به مرتبۀ فنا در ذات نرسیده، جز یک لحظه که حالی بر او دست داد؛2 ولیکن پیغمبر اسلام و ائمّۀ اطهار علیهم السّلام دائماً این حال در آنها متمکّن بود.
نمرودیان با ابراهیم زنده، کار داشتند و میخواستند او را در آتش اندازند، ولی مشرکین صدر اسلام از سر بریده و لب و دندان سیّدالشّهداء هم خودداری نکردند.
روضه سر مبارک حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام در مجلس یزید
قضیه مجلس عبیدالله بن زیاد یا یزید ـ لعنة الله علیه ـ و چوب زدن بر دندان مبارک و درد دل حضرت زینب با سر حضرت.3
...1
پس از تو جان برادر چه رنجها نکشیدم | *** | چه شهرها که نگشتم چه کوچهها که ندیدم |
به سختجانی خود اینقدر نبود گمانم | *** | که بی تو زنده ز دشت بلا به شام رسیدم |
برون نمود در آندم چو شمر پیرهنت را | *** | به تن ز پنجۀ غم جامه هر زمان بدریدم |
چو ماه چارده دیدم سر تو را به سر نی | *** | هلالوار ز بار مصیبت تو خمیدم |
زدم به چوبۀ محمل سر آن زمان که سر نی | *** | به نوک نیزۀ خولی سر چو ماه تو دیدم1 |
مجلس روز پنجم: نقش فطرت در خداشناسی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا فِطۡرَتَ ٱللَهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَهِ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ﴾.1
غرائز موجود در روح انسانی
همانطوری که بدن انسان دارای اعضا و جوارحی است، روح انسان گرچه مجرّد و بسیط است الاّ آنکه هنگام خلقت، خداوند برای او غرائزی قرار داده؛ مانند: حیا، شجاعت، راستگویی، خداشناسی، که انسان باید هر یک از این غرائز را در حدّ اعتدال نگاه دارد و نگذارد از بین برود. زیرا که محیط فاسد آنها را خراب خواهد کرد؛ مثلاً محیط فحشاء حیا را از بین برده و شخص را بیعفت میکند.
رجوع بیاختیار تمام افراد بشر به خداوند، در موقع اضطرار
خداشناسی نیز چنین است. در اثر اتّباع شهوات، تاریکی روی قلب را میگیرد و شخص را از خالقش غافل میسازد؛ ولیکن چون از بین رفتن غریزه امر محالی است، لذا تمام افراد بشر در مواقع ضرورت بیاختیار رجوع به خدا میکنند.
﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلنَّاسَ ضُرّٞ دَعَوۡاْ رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيۡهِ ثُمَّ إِذَآ أَذَاقَهُم مِّنۡهُ رَحۡمَةً إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُم بِرَبِّهِمۡ يُشۡرِكُونَ﴾.1
﴿وَإِذَآ أَذَقۡنَا ٱلنَّاسَ رَحۡمَةٗ مِّنۢ بَعۡدِ ضَرَّآءَ مَسَّتۡهُمۡ إِذَا لَهُم مَّكۡرٞ فِيٓ ءَايَاتِنَا قُلِ ٱللَهُ أَسۡرَعُ مَكۡرًا إِنَّ رُسُلَنَا يَكۡتُبُونَ مَا تَمۡكُرُونَ * هُوَ ٱلَّذِي يُسَيِّرُكُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ حَتَّىٰٓ إِذَا كُنتُمۡ فِي ٱلۡفُلۡكِ وَجَرَيۡنَ بِهِم بِرِيحٖ طَيِّبَةٖ وَفَرِحُواْ بِهَا جَآءَتۡهَا رِيحٌ عَاصِفٞ وَجَآءَهُمُ ٱلۡمَوۡجُ مِن كُلِّ مَكَانٖ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ أُحِيطَ بِهِمۡ دَعَوُاْ ٱللَهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ لَئِنۡ أَنجَيۡتَنَا مِنۡ هَٰذِهِۦ لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّـٰكِرِينَ * فَلَمَّآ أَنجَىٰهُمۡ إِذَا هُمۡ يَبۡغُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّمَا بَغۡيُكُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُم مَّتَٰعَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا ثُمَّ إِلَيۡنَا مَرۡجِعُكُمۡ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ﴾.2
داستان قوم حضرت یونس و وارد شدن عذاب بر آنها
داستان قوم حضرت یونس و وارد شدن عذاب بر آنها، و دستور حضرت حکیم تربیت شدۀ خانواده نبوّت جناب روبیل مردم را به خواندن دعا برای رفع عذاب. ﴿فَلَوۡلَا كَانَتۡ قَرۡيَةٌ ءَامَنَتۡ فَنَفَعَهَآ إِيمَٰنُهَآ إِلَّا قَوۡمَ يُونُسَ لَمَّآ ءَامَنُواْ كَشَفۡنَا عَنۡهُمۡ عَذَابَ ٱلۡخِزۡيِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَمَتَّعۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ حِينٖ﴾.1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
رویکرد فطری همه انسانها به سوی خداوند
هر کسی به فطرت، روی به خدا دارد.
کفر و ایمان، بندۀ1 آن کبریا | *** | مس و نقره، بندۀ آن کیمیا |
موسی و فرعون را معنی2 رهی | *** | ظاهر این دین دارد و آن بیرهی3 |
روز، موسی پیش حقّ نالان شده | *** | نیمهشب، فرعون هم گریان شده4 |
کین چه غُلّ است ای خدا برگردنم | *** | ورنه غلّ باشد، که گوید من منم1 |
فرعون نیز در حالیکه خود را در وحله2 عذاب گرفتار دید، ایمان آورد ولی سودی نبخشید: ﴿وَجَٰوَزۡنَا بِبَنِيٓ إِسۡرَ ٰٓءِيلَ ٱلۡبَحۡرَ فَأَتۡبَعَهُمۡ فِرۡعَوۡنُ وَجُنُودُهُۥ بَغۡيٗا وَعَدۡوًا حَتَّىٰٓ إِذَآ أَدۡرَكَهُ ٱلۡغَرَقُ قَالَ ءَامَنتُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱلَّذِيٓ ءَامَنَتۡ بِهِۦ بَنُوٓاْ إِسۡرَ ٰٓءِيلَ وَأَنَا۠مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ * ءَآلۡـَٰٔنَ وَقَدۡ عَصَيۡتَ قَبۡلُ وَكُنتَ مِنَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ﴾.3
﴿وَمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَآ إِلَّا لَهۡوٞ وَلَعِبٞ وَإِنَّ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ لَهِيَ ٱلۡحَيَوَانُ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ * فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ﴾.4
اعتراف فطری همه موجودات بر خدای واحد
این اعتراف فطری بر خدای واحد نه تنها در انسان است، در تمام حیوانات بلکه [در] نبات و جماد هم یافت میگردد؛ منتهی انسان به واسطه معصیت و اتّباع شهوات از خدا با لسان قال منحرف میشود، ولیکن آنها چون معصیت ندارند لسان قال و حال آنها یکی است.
در اینکه حیوانات و نباتات و جمادات با لسان حال تسبیح میکنند شکّی نیست؛ قال الله:
﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ ٱلۡمَلِكِ ٱلۡقُدُّوسِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَكِيمِ﴾.1
* * *
فَفِی2 کُلِّ شَیءٍ لَهُ آیَةٌ | *** | تَدُلُّ عَلَی أنَّهُ واحِدُ3 |
* * *
همه هستند از مه تا به ماهی | *** | به وحدانیّت ذاتش گواهی4 |
و قول صحیح آن است که بگوییم: هر یک با لسان قال هم تسبیح میکنند، منتهی لسان قال آنها مانند بشر و حیوان نیست که خروج هوا از ریه و برخورد با تار و فضای دهان باشد:
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَهَ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلطَّيۡرُ صَـٰٓفَّـٰتٖ كُلّٞ قَدۡ عَلِمَ
صَلَاتَهُۥ وَتَسۡبِيحَهُۥ وَٱللَهُ عَلِيمُۢ بِمَا يَفۡعَلُونَ﴾؛1
﴿تُسَبِّحُ لَهُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ ٱلسَّبۡعُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ وَلَٰكِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِيحَهُمۡ إِنَّهُۥ كَانَ حَلِيمًا غَفُورٗا﴾.2
و از آیۀ شریفه: ﴿وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا طَـٰٓئِرٖ يَطِيرُ بِجَنَاحَيۡهِ إِلَّآ أُمَمٌ أَمۡثَالُكُم﴾3 میتوان استفاده این معنی را نمود.
با تو میگویند روزان و شبان4 | *** | جملۀ ذرات عالم در نهان |
با شما نامحرمان ما خامشیم | *** | ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم |
محرم راز جمادان کی شوید5 | *** | چون شما سوی جمادی میروید |
از جمادی عالم جان در روید1 | *** | غُلغُلِ اجزایِ عالم بشنوید |
فاش تسبیح جمادات آیدت | *** | وسوسۀ تأویلها بر2 بایدت3 |
امکان سخن گفتن همه موجودات با لسان قال
سخن حیوانات یا نباتات یا جمادات با لسان قال اشکالی ندارد:
قضیّه آمدن آهو خدمت حضرت رضا علیه السّلام و شکایت از صیاد؛4
...1
قضیه ستون حنّانه؛1
داستان تسبیح حصیٰ در دست مبارک حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم.1
ای هر دو جهان محو خودآرائی تو | *** | کس را نبود مُلک به زیبایی تو |
یکتایی تو باعث جمعیّت ما | *** | جمعیّت ما شاهد یکتایی تو |
روضۀ رأس مبارک حضرت سیّدالشّهداء
داستان قرآن خواندن رأس مبارک حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام2 در
...1
...1
مجلس یزید.
زدن یزید با چوب بر دندانهای سیّدالشّهداء علیه السّلام، و اعتراض أبوبَرزۀ أسلمی (ت)
(اشعار: یزید چوب مزن بوسهگاه زهرا را1 ـ الخ)2
...1
...1
...1
مجلس روز ششم: بحثی در حقیقت صفات الهی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ * قُلۡ هُوَ ٱللَهُ أَحَدٌ * ٱللَهُ ٱلصَّمَدُ * لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾.1
صفات ثبوتیّه و سلبیّه
پروردگار علیّ أعلی دارای دو نحوه از صفات است: ثبوتیّه مانند علم و حیات و قدرت، و سلبیّه مانند عدم العجز که مرجع آن به یکی از صفات ثبوتیّه است؛ زیرا مثلاً معنی عجز عدم القدرة است، بنابراین عدم العجز قدرت خواهد بود.
صفات ذاتیّه و فعلیّه
و باز صفات الَهی را از جهت دیگر میتوان به دو قسم تقسیم نمود: اوّل صفات ذاتیّه و دوّم صفات فعلیه.
البتّه صفات ذاتیّه بسیار است ولی مرجع آنها به هفت صفت است: حیات و علم و قدرت و سمع و بصر و تکلّم و اراده؛ که مجموعاً با ذات هشت میشود. و با اندک دقّت به دست میآید که مرجع سمع و بصر و اراده همان علم است؛ بنابراین میتوان گفت که: صفات ثبوتیّه ذاتیّه چهار است که با ذات مجموعاً پنج میشود.
ابطال مذهب اشاعره در غیریّت صفات از ذات حق تعالی
اشاعره قائلند به غیریّت صفات از ذات، و به سه وجه میتوان این مذهب را ابطال نمود:
اوّل: ترکیب پروردگار از ذات و صفت.
دوّم: لازم میآید خلوّ ذات از صفت و احتیاج او به آن صفت، و ذات الَهی احتیاج ندارد زیرا که احتیاج نقص است.
سّوم: آنکه این صفات یا قدیمند یا حادث؛ اگر قدیم باشند یستلزم الشرک و تعدّد القدماء، و در صورت حدوث لازم میآید که خدا قبل از آن صفت جاهل و عاجز باشد.
ابطال مذهب معتزله در صفت نداشتن ذات حق تعالی
معتزله قائلند به عدم صفات در خداوند، و خداوند جز ذات چیز دیگری ندارد، و معنی علم و قدرت را نفی میکنند و میگویند: معنی علم در خداوند یعنی آثاری که در ما به واسطه علم حاصل میشود در او نیز وجود دارد، ولکن اطلاق علم به او نباید کرد.1
عرض میکنم: مفهوم علم یعنی دانستن، و نفی آن مستلزم جهل است و لامناص.
قول حقّ امامیّه در عینیّت صفات با ذات حق تعالی
قول حقّ امامیّه مبتنی بر عینیّت صفات با ذات حق تعالی:
امامیه قائلند بر عینیّت ذات با صفات، و معنی عینیّت غیر اتّحاد شیئین است؛ زیرا اتّحاد شیئین محال است، بلکه ذات او عین حیات و قدرت و علم است، به خلاف ذات ما و علم ما که در او اتحاد و عینیّت نیست.
نظامی:
تعالی الله یکی بی مثل و مانند | *** | که خوانندش خداوندان خداوند |
نگهدارندۀ بالا و پستی | *** | گواه هستی او، جمله هستی |
ورای هر چه در گیتی اساس است | *** | برون از هر چه در فکرت، قیاس است |
بری از خویش و از پیوند و از کس | *** | صفاتش قل هو الله احد بس1 |
﴿هُوَ ٱللَهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ2 ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ 3 ٱلۡمُهَيۡمِنُ 4 ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ 5 ٱلۡمُتَكَبِّرُ 6 سُبۡحَٰنَ ٱللَهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ * هُوَ ٱللَهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾.7
بطلان قول مسیحیان در قائل شدن به أقانیم ثلاثه
مسیحیان قائل به أقانیم ثلاثه هستند و میگویند: در عالم سه قدیم است: خدا، و مسیح، و روح القدس.
و تارةً إدّعا میکنند که مسیح پسر خداست، و برای مدّعای [خود] دلیل میآورند که عیسی پدر نداشت. خداوند قول آنها [را] در قرآن ذکر نموده و ردّ مینماید:
﴿لَقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ وَقَالَ ٱلۡمَسِيحُ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَ ٰٓءِيلَ ٱعۡبُدُواْ ٱللَهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡ إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُ وَمَا لِلظَّـٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ * لَّقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّآ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ وَإِن لَّمۡ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ * أَفَلَا يَتُوبُونَ إِلَى ٱللَهِ وَيَسۡتَغۡفِرُونَهُۥ وَٱللَهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ * مَّا ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّيقَةٞ كَانَا يَأۡكُلَانِ ٱلطَّعَامَ ٱنظُرۡ كَيۡفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ ثُمَّ ٱنظُرۡ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ﴾.1
و باید دانست این نسبتی که نصاری به عیسی میدهند از نزد خود آنهاست؛ عیسی ابداً خود را خدا یا خدازاده نخوانده است و این نسبت به واسطه تحریف انجیل است:
﴿يَـٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ إِنَّمَا ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ رَسُولُ ٱللَهِ وَكَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡيَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُ فََٔامِنُواْ بِٱللَهِ وَرُسُلِهِۦ وَلَا تَقُولُواْ ثَلَٰثَةٌ ٱنتَهُواْ خَيۡرٗا لَّكُمۡ إِنَّمَا ٱللَهُ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ سُبۡحَٰنَهُۥٓ أَن يَكُونَ لَهُۥ وَلَدٞ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَكَفَىٰ بِٱللَهِ وَكِيلٗا * لَّن يَسۡتَنكِفَ ٱلۡمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ﴾.1
بیچاره مردان نصرانی [که] با عقاید پوچ میخواهند در میان ملّت اسلام
ترویج کیش مسیح کنند و از امریکا برای ما مبلّغ میفرستند.
بطلان قول یهودیان در قائل شدن به فرزند خدا بودن عزیر
یهودیان نیز از قبیل این سخنان شرکآمیز خالی نیستند و قائلند که عزیر فرزند خداست:
﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ عُزَيۡرٌ ٱبۡنُ ٱللَهِ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَى ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ ٱللَهِ ذَٰلِكَ قَوۡلُهُم بِأَفۡوَٰهِهِمۡ يُضَٰهُِٔونَ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبۡلُ قَٰتَلَهُمُ ٱللَهُ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ * ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ * يُرِيدُونَ أَن يُطۡفُِٔواْ نُورَ ٱللَهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَيَأۡبَى ٱللَهُ إِلَّآ أَن يُتِمَّ نُورَهُۥ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾.1
بیخود رنج به خود ندهند، نور خدا خاموش شدنی نیست و مردم مسلمان به کیش نصاری بر نخواهند گشت.
آن مرغ که بی همنفس اندر قفس افتد | *** | آنقدر بگو ناله کند کز نفس افتد |
بگذار که در حسرت پرواز بمیرد | *** | مرغی که پی دانه به دام هوس افتد |
خلل در عقاید تمام ملل دنیا و اعجاز در کلام أئمّه علیهم السّلام
هر یک از ملل دنیا را درست توجّه کنیم خللی در عقاید آنها وجود دارد. ایرانیان سابق قائل به یزدان و أهرمن بودهاند و در عالم دو مؤثّر قائل شدند، مجوس به آتش سجده میکنند و مؤثّر را در عالم نور میدانند، عدّۀ بسیاری گاو و گوساله میپرستند یا ستاره و شمس را سجده میکنند. و حقیقت اعجاز در کلام ائمّه علیهم السّلام ظاهر است و شرافت و بلندی رتبه آنها را میتوان از روی کلمات آنها بهدست آورد.
و فی نهج البلاغه:
«أوَّلُ الدِّینِ مَعرِفَتُهُ، و کَمالُ مَعرِفَتِهِ التَّصدِیقُ بِهِ، و کَمالُ التَّصدِیقِ بِهِ تَوحِیدُهُ، و کَمالُ تَوحِیدِهِ الإخلاصُ لَهُ، و کَمالُ الإخلاصِ لَهُ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ؛ لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أنَّها غَیرُ المَوصُوفِ و شَهادَةِ کُلِّ مَوصُوفٍ أنَّهُ غَیرُ الصِّفَةِ.
فَمَن وَصَفَ اللَهَ سُبحانَهُ فَقَد قَرَنَهُ، و مَن قَرَنَهُ فَقَد ثَنّاهُ، و مَن ثَنّاهُ فَقَد جَزَّأهُ، و مَن جَزَّأهُ فَقَد جَهِلَهُ، و مَن جَهِلَهُ فَقَد أشارَ إلَیهِ، و مَن أشارَ إلَیهِ فَقَد حَدَّهُ، و مَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ، و مَن قالَ فِیمَ فَقَد ضَمَّنَهُ، و مَن قالَ عَلامَ فَقَد أخلَی مِنهُ، کائِنٌ لا عَن حَدَثٍ مَوجُودٌ لا عَن عَدَم.»1
اشعار توحیدی سنائی غزنوی
سنائی غزنوی:
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی | *** | نروم جز به همان ره که توام راهنماییپویم |
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم | *** | همه توحید تو گویم که به توحید سزائی |
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی | *** | تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنائی |
بری از رنج و گدازی، بری از درد و نیازی | *** | بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرائی |
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم1 نگنجی | *** | نتوان شبه تو گفتن2 که تو در وهم نیائی |
همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی | *** | همه نوری و سروری همه جودی و سخائی1 |
اشعار توحیدی حافظ شیرازی
حافظ شیرازی:
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد | *** | صوفی از خندۀ می در طمع خام افتاد |
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد | *** | این همه نقش در آینه اوهام افتاد |
این همه عکس می و نقش مخالف که نمود | *** | یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد |
جلوهای کرد رخت روز ازل زیر نقاب | *** | عکسی از پرتو آن بر رخ افهام افتاد2 |
مناجات توحیدی سیّدالشّهداء علیه السّلام در دعای عرفه
حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام در دعای عرفه میفرماید:
«﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي لَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا﴾ فیکونَ مَورُوثًا، ﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ﴾ فَیُضادَّه فِیما ابتَدَعَ، و لا ﴿وَلِيّٞ مِّنَ ٱلذُّلِّ﴾3 فَیُرفِدَه فِیما صَنَع.»4
ختم صحبت پس از روضه مناسب.
مجلس روز هفتم: بحثی در عینیّت ذات با صفات حق تعالی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿ٱللَهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾.1
در روز گذشته بیان شد که: باید صفات پروردگار عین ذات او باشد و الاّ اگر حادث باشد لازم میآید قبل از حدوث، پروردگار خالی از صفات کمال باشد، و اگر قدیم باشد لازم میآید تعدّد قُدَماء؛ ولیکن علّت بطلان تعدّد مبرهن نشد.
بحثی برهانی در تعدّد قدماء
میگوییم: اگر بنا باشد قدماء متعدّد باشند:
یا مجموعاً مخلوقات را ایجاد کردهاند به طوری که از دست یکی به تنهایی برنمیآید، و این مستلزم نقص و احتیاج است؛
و اگر هر یک از آنها مستقلاً ایجاد کردهاند، لازم میآید توارد علّتین بر معلول واحد؛
و اگر بعضی از مخلوقات را یکی از آنها مستقلاً ایجاد کرده و بعضی دیگر را دیگری، میپرسیم آن بعضی را که ایجاد نکرده علّتش چیست؟
اگر قادر بود ایجاد کند، لازم میآید امکان توارد عاملین بر معمول واحد؛ و امکان توارد هم مانند [خود] توارد محال است. و البتّه معنی قدرت، توانایی بر ایجاد و عدم ایجاد است؛ مثلاً آتش را قادر نمیگویند.
این خدا اگر میتوانسته مخلوقات خدای دیگر را ایجاد کند یستلزم الاشکال، و اگر نمیتوانسته ـ و گرچه نتوانستن آن به واسطه عدم معارضۀ با دیگری باشد ـ چنین خدایی عاجز بوده و خدا عاجز نیست. و علاوه بر آن دو خدا، هر یک از مخلوقات برای مبارزۀ با دیگری صفآرائی مینمایند:
﴿لَوۡ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَهُ لَفَسَدَتَا فَسُبۡحَٰنَ ٱللَهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾؛1
﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَهُ مِن وَلَدٖ وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ سُبۡحَٰنَ ٱللَهِ عَمَّا يَصِفُونَ * عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾.2
پاسخ امام صادق علیه السّلام به زندیقی در عدم جواز تعدّد صانع برای عالم
و در روایت هشام بن حکم در حدیث زندیقی که بر أبیعبدالله علیه السّلام وارد شده و سؤال کرد: چرا جایز نیست که صانع عالم از واحد بیشتر باشد، قال أبوعبدالله علیه السّلام:
« لا یَخلُو قَولُکَ إنَّهُما اثنانِ مِن أن یَکُونا قَدِیمَینِ قَوِیَّینِ، أو یَکُونا ضَعِیفَینِ، أو یَکُونَ أحَدُهُما قَوِیًّا و الآخَرُ ضَعِیفًا.
فَإن کانا قَوِیَّینِ، فَلِمَ لا یَدفَعُ کُلُّ واحِدٍ مِنهُما صاحِبَهُ و یَتَفَرَّدُ بِالتَّدبِیرِ؟!
و إن زَعَمتَ أنَّ أحَدَهُما قَوِیٌّ و الآخَرَ ضَعِیفٌ ثَبَتَ أنَّهُ واحِدٌ کَما نَقُولُ؛ لِلعَجزِ الظّاهِرِ فی الثّانِی.
فَإن قُلتَ: إنَّهُما اثنانِ، لَم یَخلُ مِن أن یَکُونا مُتَّفِقَینِ مِن کُلِّ جِهَةٍ، أو مُفتَرِقَینِ مِن کُلِّ جِهَةٍ.
فَلَمّا رَأینا الخَلقَ مُنتَظِمًا و الفَلَکَ جارِیًا و التَّدبِیرَ واحِدًا و اللَّیلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ، دَلَّ صِحَّةُ الأمرِ و التَّدبِیرِ و ائتِلافُ الأمرِ عَلَی أنَّ المُدَبِّرَ واحِدٌ.
ثُمَّ یَلزَمُکَ إنِ ادَّعَیتَ اثنَینِ فَلابُدَّ مِن فُرجَةٍ مّا بَینَهُما حَتَّی یَکُونا اثنَینِ، فَصارَتِ الفُرجَةُ ثالِثًا بَینَهُما قَدِیمًا مَعَهُما فَیَلزَمُکَ ثَلاثَةٌ. فَإنِ ادَّعَیتَ ثَلاثَةً لَزِمَکَ ما قُلتَ فی الاثنَینِ حَتَّی تَکُونَ بَینَهُم فُرجَةٌ فَیَکُونُوا خَمسَةً؛ ثُمَّ یَتَناهَی فی العَدَدِ إلَی ما لا نِهایَةَ لَهُ فی الکَثرَة.»1
عقیده طوائف مختلف در مسألۀ تجسّم
پروردگار جسم نیست و مادّی نیست، دارای هیولی نیست؛ برای آنکه در جسم مرحلۀ قوّه و استعداد است و خداوند از آن بریّ است. البتّه این عقیده مختص طائفه ناجیه امامیّه است و الاّ طوایف دیگر قائل به جسمیّت هستند.
عقیده نصاری مستلزم جسمیّت خداوند است
نصاری میگویند عیسی خداست و البتّه این مستلزم جسمیّت او است؛ در حالی[که] عیسی خدا نبوده و خود عیسی، خود را بندۀ خدا خوانده است.
کیفیّت تولّد حضرت عیسی علیه السّلام:
﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ مَرۡيَمَ إِذِ ٱنتَبَذَتۡ مِنۡ أَهۡلِهَا مَكَانٗا شَرۡقِيّٗا * فَٱتَّخَذَتۡ مِن دُونِهِمۡ حِجَابٗا فَأَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرٗا سَوِيّٗا * قَالَتۡ إِنِّيٓ أَعُوذُ بِٱلرَّحۡمَٰنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّٗا * قَالَ إِنَّمَآ أَنَا۠رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَٰمٗا زَكِيّٗا * قَالَتۡ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَٰمٞ وَلَمۡ يَمۡسَسۡنِي بَشَرٞ وَلَمۡ أَكُ بَغِيّٗا * قَالَ كَذَٰلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٞ وَلِنَجۡعَلَهُۥٓ ءَايَةٗ لِّلنَّاسِ وَرَحۡمَةٗ مِّنَّا وَكَانَ أَمۡرٗا مَّقۡضِيّٗا * فَحَمَلَتۡهُ فَٱنتَبَذَتۡ بِهِۦ مَكَانٗا قَصِيّٗا * فَأَجَآءَهَا ٱلۡمَخَاضُ إِلَىٰ جِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ قَالَتۡ يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗا * فَنَادَىٰهَا مِن تَحۡتِهَآ أَلَّا تَحۡزَنِي قَدۡ جَعَلَ رَبُّكِ تَحۡتَكِ سَرِيّٗا * وَهُزِّيٓ إِلَيۡكِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ تُسَٰقِطۡ عَلَيۡكِ رُطَبٗا جَنِيّٗا * فَكُلِي وَٱشۡرَبِي وَقَرِّي عَيۡنٗا فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ ٱلۡبَشَرِ أَحَدٗا فَقُولِيٓ إِنِّي نَذَرۡتُ لِلرَّحۡمَٰنِ صَوۡمٗا فَلَنۡ أُكَلِّمَ ٱلۡيَوۡمَ إِنسِيّٗا * فَأَتَتۡ بِهِۦ قَوۡمَهَا تَحۡمِلُهُۥ قَالُواْ يَٰمَرۡيَمُ لَقَدۡ جِئۡتِ شَيۡٔٗا فَرِيّٗا * يَـٰٓأُخۡتَ هَٰرُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ ٱمۡرَأَ سَوۡءٖ وَمَا كَانَتۡ أُمُّكِ بَغِيّٗا * فَأَشَارَتۡ إِلَيۡهِ قَالُواْ كَيۡفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي ٱلۡمَهۡدِ صَبِيّٗا * قَالَ إِنِّي عَبۡدُ ٱللَهِ ءَاتَىٰنِيَ ٱلۡكِتَٰبَ وَجَعَلَنِي نَبِيّٗا * وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيۡنَ مَا كُنتُ وَأَوۡصَٰنِي بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّكَوٰةِ مَا دُمۡتُ حَيّٗا * وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَتِي وَلَمۡ يَجۡعَلۡنِي جَبَّارٗا شَقِيّٗا * وَٱلسَّلَٰمُ عَلَيَّ يَوۡمَ وُلِدتُّ وَيَوۡمَ أَمُوتُ وَيَوۡمَ أُبۡعَثُ حَيّٗا * ذَٰلِكَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ قَوۡلَ ٱلۡحَقِّ ٱلَّذِي فِيهِ يَمۡتَرُونَ * مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٖ سُبۡحَٰنَهُۥٓ إِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ﴾.1
...1
عقیده یهود در قائل شدن به تجسّم خداوند
قرآن با کمال صراحت لهجه، مقالۀ یهود و نصاری را باطل میکند؛ مثلاً راجع
به یهود میفرماید: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَهِ مَغۡلُولَةٌ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ﴾.1
تورات در سِفر اوّل تکوین، فصل 18، قائل به تجسّم خدا شده و میگوید که: «ابراهیم پاهای خدا را شست و برای خدا گوساله پخته و نان آورد»2 که تمام مستلزم کفر است. در حالیکه مطلب چنین نبوده و فرستادگان خدا به سوی ابراهیم آمدند:
﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِيمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ قَالُواْ سَلَٰمٗا قَالَ سَلَٰمٞ فَمَا لَبِثَ أَن جَآءَ بِعِجۡلٍ حَنِيذٖ * فَلَمَّا رَءَآ أَيۡدِيَهُمۡ لَا تَصِلُ إِلَيۡهِ نَكِرَهُمۡ وَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِيفَةٗ قَالُواْ لَا تَخَفۡ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمِ لُوطٖ﴾.3
مقایسه خدای یهودیان و مسیحیان با خدای مسلمانان، بر اساس قرآن
درست باید توجّه کرد که قرآن در این قضیّه نه دست و پایی برای خدا فرض کرده، نه استراحتی، نه غذائی. بنابراین باید با صدای بلند ندا در داد که: خدای یهودیان و مسیحیان با خدای مسلمانان فرق دارد:
خدای آنها میخوابد، خدای مسلمانان ﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾1 است؛
خدای آنها به ابراهیم پناهنده شد، خدای مسلمانان ﴿وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ﴾2 است؛
خدای آنها غذا میخورد، خدای مسلمانان ﴿وَهُوَ يُطۡعِمُ وَلَا يُطۡعَمُ﴾3 است.
قرآن مجید قائل است به آنکه: ابراهیم خداوند را منزّه از مراتب نقص میدانسته، و [خداوند] گفتار ابراهیم را در قرآن بیان میکند:
﴿ٱلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهۡدِينِ * وَٱلَّذِي هُوَ يُطۡعِمُنِي وَيَسۡقِينِ * وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ يَشۡفِينِ * وَٱلَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحۡيِينِ * وَٱلَّذِيٓ أَطۡمَعُ أَن يَغۡفِرَ لِي خَطِيَٓٔتِي يَوۡمَ ٱلدِّينِ * رَبِّ هَبۡ لِي حُكۡمٗا وَأَلۡحِقۡنِي بِٱلصَّـٰلِحِينَ﴾.4
ضرورت عدم مصاحبت و مجالست با یهودیان و نصاری
بنابراین یهودیان و نصاری مشرکند و نَجَس5 و مطابق کریمۀ شریفۀ: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا
ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِكُونَ نَجَسٞ فَلَا يَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ﴾1 نباید با آنها مصاحبت کرد.
عقیده فرقهای از مسلمانان در قائل شدن به تجسّم خداوند
نه تنها یهود و نصاری قائل به جسمیّت پروردگار شدهاند، فرقه[ای] از مسلمانان نیز [که] از شهد شربت ولایت بیبهرهاند و در منجلاب شهوات خود گرفتار شدهاند، قائل به تجسّم شدهاند:
داستان گردش کردن خدا با خرش شبهای جمعه بر بامها2 و نقل ریختن بر روی بامها در نزد وهّابیها.
أئمّه اطهار علیهم السّلام یگانه هادیان و ناجیان مردم از گردابهای شرک و تجسّم
فقط ائمّۀ اطهار یگانه هادیانی هستند که مردم را از گردبادهای شرک نجات دادهاند. کلمات حضرت سجّاد علیه السّلام را ملاحظه نمایید و در ادعیه صحیفه سجّادیّه تأمّلی فرمایید تا صدق کلام ما واضح گردد. پس از حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام که حضرت سجّاد علیه السّلام خانهنشین بود، به وسیله أدعیه مردم را موحّد میفرمود و در راه سیر الی الله وارد میکرد.
داستان برگشت اهل بیت سیّدالشّهداء علیه السّلام به مدینه
داستان برگشت اهل بیت علیهم السّلام به مدینه، و اطّلاع بشیر بن جذلم مردم را بر قتل حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام3، و آمدن محمّد حنفیّه بیرون شهر
...1
مدینه و مکالمه ایشان با حضرت سجّاد علیه السّلام بیان شد.1
1
مجلس روز هشتم: شرح و تبیین نظریّه مادّیین پیرامون مبدأ عالم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَقَالُواْ مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا يُهۡلِكُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُ وَمَا لَهُم بِذَٰلِكَ مِنۡ عِلۡمٍ إِنۡ هُمۡ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾.1
مادّیین برای عالم، مبدأ ذیشعوری قائل نیستند
مادّیین کسانی هستند که برای عالم وجود مبدأ ذیشعوری قائل نیستند؛ بلکه میگویند: قبل از اینکه عالم وجود ـ یعنی زمین و خورشید و ستارگان ـ به وجود آید مادّهای بوده قدیم که او را سلّول اولیّه گویند، و از آن مادّه بیشعور، کواکب و زمین و تمام طبیعت پیدا گشته است. و در حین بحث علّت عدم اعتقاد خود را به مبدأ شاعر، مستند به عدم ادراک حسّی میدانند.2
ابطال نظریّۀ مادّیین
در جواب آنها میگوییم:
عدم مشاهده حسّی دلیل عدم وجود مبدأ ذیشعور نمیگردد. زیرا یک وقت میخواهید با عدم ادراک حس، استدلال بر عدم وجود صانع نمایید، این حرف واضح البطلان است؛ زیرا که: عدم الوجدان لایدلّ علی عدم الوجود و عدم العلم لیس دلیلًا علی العدم؛
و یک وقت میخواهید بگویید برای ما علم حاصل نمیشود [که] البتّه این حرفی است، و قرآن نیز مقالۀ دهریین را ـ همانطور که در عنوان سخن ذکر شد ـ مستند به عدم علم میداند.
بنابراین آنچه مادّیین در کتب خود مینویسند (از شرح مقالات داروین و کتاب نشو و ارتقاء و کلمات بخنر آلمانی1 و شبلی شمیِّل مصری2) همه ظنّ و شک است.
مباحثه امام صادق علیه السّلام با زندیق مصری
و به همین طریق نیز امام جعفرصادق علیه السّلام در ضمن بحث با آن مادّی میفرماید: «آیا تو در زیر زمین رفتهای یا در بالای زمین رفته تا بدانی [که] در زیر زمین تحتی و در بالای آن فوقی است؟» جواب داد: نه. حضرت فرمودند: «پس از کجا تو با آنکه در عالَم در جستجوی خدا نرفتهای و علم به عدم وجود خداوند نداری، استدلال بر عدم وجود خدا میکنی؟!» آن مادّی ساکت شد و گفت: تا به حال کسی را ندیدهام که اینطور با من بحث کند. آنگاه حضرت فرمودند: «پس برای تو ظنّ یا شک به عدم وجود صانع حاصل گشته است؛ حال اگر دلیل بر وجود آن بیاوریم شک تو باید تبدیل به یقین گردد.» و شروع فرمودند بر استدلال.1
...1
...1
...1
کلام ابن سینا در لزوم ممکن دانستن مطالبی که بر امتناعش برهان اقامه نشده است
و علاوه، باید دانست که کلام بوعلی: «کلُّ ما قَرَعَ سَمعَکَ ...»1 کلامی است صحیح؛ پس به مجرّد عدم علم، نباید از بوته امکان نیز خدا را خارج کرد. ما به امور غیر محسوسه و گرچه به حقیقت آنها نرسیم، نمیتوانیم آنها را انکار نماییم؛ مثلاً موجی که
در فضا وجود دارد و باعث نقل نور و صوت و امواج الکتریکی میشود، آن را با چشم ندیدهایم و به حقیقت آن نیز نرسیدهایم و درعینحال قادر بر انکار آن نیستیم.
اگر طبیعی در اینجا گوید که: موج هرچند دیدنی نیست ولی از آثار و عوارض مادّه است لذا از اعتراف به وجود او ناگزیریم، به خلاف خدا؛ جواب باید داد شما علم و ادراک و پیشبینی و محبّت و عشق را چه میگویید؟ مثلاً میپرسیم حقیقت عشق چیست؟ در اثر کدام فعل و انفعالی پیدا شده؟ آیا از عوارض روح بخاری است؟ آیا مرضی است که میکروب دارد و با سرم و دوا معالجه میگردد؟ آیا مرض مالیخولیایی است که از راه چشم یا گوش عارض شود و به سلولهای دماغ برسد؟
ابداً ابداً! عشق از حالات روحی است و دوای آن لقای معشوق است. حتّی مانند قوای جاذبه و دافعه هم نیست که از آثار مادّه باشد؛ زیرا این قوا با وضع و محاذات مادّی پیدا میشود، به خلاف عشق و چیزی که به هیچ وجه با مادّه ارتباطی نداشته باشد. نه مادّه و نه مادّی خواهد بود، بلکه از حالات نفس ناطقه است که به واسطه یک قوّۀ عاقلۀ شاعره ایجاد میگردد.
شرح نظریّه مادّیین در پیدایش عالم مادّه
برای آنکه بطلان کلام مادّیین بیشتر واضح گردد، مناسب است قدری مقاله و فرضیّه آنها را شرح داد.
مادّیین میگویند: «اصل عالم از ذرّات اثیریّهای بوده که آنها مادّۀ حامل قوا بودند، و قوا برای آن موادّ ذاتی و غیر منفک بوده و سببی برای حرکت مادّه جز قوای خود آنها نیست. مادّه به واسطه حرکتی که نمود مجتمع شد، و از اجتماع آن خورشید پیدا شد. خورشید در اثر حرکت به صورت مادّه مذابی درآمد؛ ذرّاتی از آن جدا شد که زمین و ستارگان را تشکیل داد. و کمکم زمین و ستارگان در اثر سرد بودن هوای مجاور آنها، قشری بر روی آنها پوشیده شد؛ سپس در اثر حرکت ذرّات زمین، عناصر ایجاد شد، و نباتات و جمادات، معادن و انسان، پس از میلیاردها سال مطابق علم معرفت طبقاتالارض به وجود آمد. و طبیعت در تحت چهار ناموس: 1. ناموس تباین افراد 2. ناموس انتقال تباینات 3. ناموس تنازع بقاء 4. ناموس
انتخاب طبیعی، افرادی را ایجاد کرد و عالم منظّم شد. بنابراین ناموس، میتوان گفت که انسان و بوزینه در اصل واحد بودهاند، سپس به واسطه حسن انتخاب طبیعی بوزینه دمش افتاد و پشمش ریخت و انسان شد.» این است مقاله مادّیین.
امشب راجع به نکات آن بررسی کنید تا إنشاءالله فردا اشکالاتی که بر مطلب آنها وارد است عرضه بدارم.
اسلام منکر سلسله اسباب و مسبّبات نمیباشد
اسلام سلسلۀ علل و معلولات و اسباب و مسبّبات را انکار نمیکند الاّ آنکه میگوید: تمام اینها به واسطه فیض وجود حضرت واجبالوجود اداره میشود:
﴿ٱللَهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبٞ دُرِّيّٞ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٖ مُّبَٰرَكَةٖ زَيۡتُونَةٖ لَّا شَرۡقِيَّةٖ وَلَا غَرۡبِيَّةٖ يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارٞ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖ يَهۡدِي ٱللَهُ لِنُورِهِۦ مَن يَشَآءُ وَيَضۡرِبُ ٱللَهُ ٱلۡأَمۡثَٰلَ لِلنَّاسِ وَٱللَهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ﴾1.2
یک مرد مسلمان و یک مرد طبیعی را قیاس کنید؛ یک مرد طبیعی اگر سرش درد بگیرد به هفت طبیب مراجعه میکند، زیرا که خود را پس از مرگ فانی میبیند؛ به خلاف مسلمان که اگر هفت مرض هم داشته باشد باز هم در بستر مرگ شادان است. طبیعی با مختصر تهدیدی از مرام خود دست برمیدارد، در صورتی که شخص موحّد را اگر قطعهقطعه کنند دل از پروردگار خود نمیشوید.
داستان حضرت ابراهیم و گلستان شدن آتش برای او
داستان ابراهیم خلیل را ملاحظه کنید:
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ إِبۡرَٰهِيمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ وَكُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِينَ * إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِيلُ ٱلَّتِيٓ أَنتُمۡ لَهَا عَٰكِفُونَ * قَالُواْ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا لَهَا عَٰبِدِينَ * قَالَ لَقَدۡ كُنتُمۡ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُمۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ * قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا بِٱلۡحَقِّ أَمۡ أَنتَ مِنَ ٱللَّـٰعِبِينَ * قَالَ بَل رَّبُّكُمۡ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا۠عَلَىٰ ذَٰلِكُم مِّنَ ٱلشَّـٰهِدِينَ * وَتَٱللَهِ لَأَكِيدَنَّ أَصۡنَٰمَكُم بَعۡدَ أَن تُوَلُّواْ مُدۡبِرِينَ * فَجَعَلَهُمۡ جُذَٰذًا إِلَّا كَبِيرٗا لَّهُمۡ لَعَلَّهُمۡ إِلَيۡهِ يَرۡجِعُونَ * قَالُواْ مَن فَعَلَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَآ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّـٰلِمِينَ * قَالُواْ سَمِعۡنَا فَتٗى يَذۡكُرُهُمۡ يُقَالُ لَهُۥٓ إِبۡرَٰهِيمُ * قَالُواْ فَأۡتُواْ بِهِۦ عَلَىٰٓ أَعۡيُنِ ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَشۡهَدُونَ * قَالُوٓاْ ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَا يَـٰٓإِبۡرَٰهِيمُ * قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسَۡٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ * فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ إِنَّكُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّـٰلِمُونَ * ثُمَّ نُكِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَـٰٓؤُلَآءِ يَنطِقُونَ * قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ * أُفّٖ لَّكُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَهِ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ * قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَكُمۡ إِن كُنتُمۡ فَٰعِلِينَ * قُلۡنَا يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ * وَأَرَادُواْ بِهِۦ كَيۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَخۡسَرِينَ﴾.1
فداکاریهای سیّدالشّهداء برای برپایی توحید
استیذان طائفه جنّ از سیّدالشّهداء براى کارزار، و بیان حضرت در جواب (ت)
ختم سخن با روضهای که مناسب با فداکاری سیّدالشّهداء در برابر پابرجا نمودن توحید است.1
...1
...1
...1
...1
مجلس روز نهم: نقد و بررسی مقالۀ مادّیین
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَقَالُواْ مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا يُهۡلِكُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُ وَمَا لَهُم بِذَٰلِكَ مِنۡ عِلۡمٍ إِنۡ هُمۡ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾.1
تبیین مبانی مقاله مادّیین راجع به مبدأ پیدایش انسان
در روز گذشته مقالۀ مادّیین کاملاً شرح داده شد، و اینک نیز به کوچکترین نکات آن توجّهی نموده و بازرسی خواهیم کرد.
از مطلب آنان چندین امر استفاده میگردد:
اوّل آنکه: مادّیین مادّه و قوّه را که عبارت است از حرکت، قدیم میدانند.
دوّم آنکه: مادّه به اندازهای کوچک است که با چشم دیده نمیشود و بسیط است.
سوّم: معادن و نباتات و انسان پس از میلیونها سال ایجاد شدند.
چهارم آنکه: مادّه ابداً دارای شعور نیست و موجود شدن موجودات تماماً از روی اتّفاق است. البتّه این کلمات صِرف فرض بوده و خود آنها با حسّ ملاحظه نکردهاند، و انفصال کواکب را از خورشید یا حدوث نباتات را پس از میلیونها سال، هیچیک را ندیدهاند.
جهت آنکه طبیعیّون مادّه را بسیط میدانند آن است که میگویند: اوّلاً در علم فیزیک برای ما ثابت شده است که هر جسم از اجزاء بیشماری که از شدّت کوچکی به چشم دیده نمیشوند تشکیل یافته که آنها را جزء لایتجزّی میگویند. علاوه اگر قائل به ترکّب مادّه گردند مورد حملۀ الهیّون واقع شده و آنها میگویند: شیء مرکَّب احتیاج به مرکِّب دارد، و ترکیب احتیاج است، و شیء محتاج مبدأ عالم نخواهد بود.
ادلّه اثبات عدم صلاحیّت مادّه برای مبدئیّت عالم
ما میتوانیم به چند دلیل اثبات کنیم که مادّه صلاحیّت برای مبدئیّت عالم را ندارد:
اوّل: اگر مقصود مادّیین از جزء لایتجزّی همان جوهر فرد است، اگر عدم تجزیه آن به واسطه عدم وجود اسباب خارجیّه است، میگوییم عدم وجود اسباب دلیل بر عدم تجزیه نمیگردد؛ و اگر اصلاً در خارج قابل تقسیم نیست، در اینصورت در جواب آنها باید گفت اجزاء عقلیّه دارد و شیء مرکّب گرچه ترکیب آن وهمی باشد احتیاج به مرکِّب دارد، بنابراین شیء لایتجزّی وجود ندارد.
دوّم: مادّیین میگویند: مادّه و حرکت آن هر دو ازلی هستند. باید به آنها گفت: معنی حرکت، حدوث بعد العدم است؛ اگر کون عدمی سابق باشد بر کون وجودی، پس عدم قدیم بوده و به مقتضای قضیۀ: «ما ثبت وجوده امتنع عدمه» لذا محال است عدم از او سلب و وجود عارض بر او گردد. و اگر بگویید: کون
وجودی سابق است، این سخن نیز در معرض بطلان است؛ زیرا که بنا به معنی حرکت، این کون حادث است و چگونه میتوان به حادث، قدیم گفته شود.
سوّم آنکه: این دو قوّۀ جاذبه و دافعه که در مادّه قائلند یا باید از داخل دو مقتضی متفاوت داشته باشد یا از خارج، و در هر حال ممکن بوده و قدیم نخواهد بود.
چهارم: مادّیین قائلند به حدوث نباتات و انسان؛ این سخن با قِدَم مادّه منافات دارد. زیرا که آنها معلول مادّه هستند و معلول از علّت خود منفکّ نخواهد شد؛ پس باید یا حکم به قِدم نباتات نمود یا حکم به حدوث مادّه، و چون اوّل مخالف اکتشاف است لذا باید قائل به دوّمی شد.
در اینجا اگر طبیعیّون بگویند که: تا قوای مادّه به فعلیّت نرسد انسان و نبات ایجاد نخواهد شد، در جواب آنها باید گفت: این قابلیّت مادّه در ازل چرا به مرحلۀ فعلیّت نرسید.
افعال دو قسمند: اضطراری و اختیاری
پنجم: واجبالوجود دارای علم و شعور است؛ و برای اثبات آن احتیاج به ذکر مقدّمهای داریم، و آن این است که:
افعال دو قسمند: اضطراری (سوزاندن آتش) و اختیاری. و اختیاری نیز دو قسم است: افعالی که از روی حکمت سرزند، و افعال عبث مانند تسبیح و عصا گرداندن. البتّه فعل طبیعی دارای اثر هست، ولی دارای فائدۀ مقصوده نیست؛ به خلاف فعل ارادی. حال باید ملاحظه نمود که تمام افعال که در این دنیا به واسطه طبیعت صورت میگیرد، دارای فائدۀ مقصوده بوده و نمیتوان قائل به اضطراریّت آنها شد. (در اینجا چون مناسب بود، داستان انعقاد نطفه را در رحم مادر، و آلت رجولیّت را برای مرد و انوثیّت را برای زن، و تبدیل خون حیض به شیر و به اندازه بودن سر پستان مادر به اندازه دهان بچّه و سوراخهای کوچک دادن برای خَلط شیر به آب دهان، و دندان درآوردن و میوه و نان خوردن بچّه پس از استحکام سازمان
ظاهری آن، بیان گردید.)1
شما ملاحظه کنید در سازمان مختصر بدن انسان و افعالی که انجام میدهد، آیا میشود گفت که اینها عبث است؟ (مناسب است مقداری شرح تبدیل غذا در معده به خون بیان شود).2
فرضیههای طبیعیون قابل اصلاح و دفاع نمیباشد
البتّه فرضیّههای طبیعیّون تمام نبوده بلکه بعضی از فرضیّههای آنان را اصلاً نمیشود اصلاح کرد؛ مثلاً کثرت اشیاء را (از معادن و جماد و نباتات و حیوان) به چه مستند میدانند؟ اگر اصل عالم، مادّه و قوّه بیشتر نبوده این اختلافات از کجا ناشی شده؟
و قضیّۀ نوامیس طبیعی نیز امر لاینحلّی است؛ ناموس طبیعی یعنی چه؟ آیا این ناموس و قانون طبیعی به مقتضای چه علّتی در طبیعت واقع شد و خلاف آن واقع نشد؟ و ذات طبیعت بیشعور، خودبهخود چگونه اقتضای این نوامیس را نمود؟
و علاوه این نوامیس نیز تمام نیست؛ زیرا مثلاً وقتی طبیعت انتخابِ الأرقی فالأرقی میکند و گاهی انتخاب الأنزل فالأنزل، و اگر ذات طبیعت اقتضای جوانی و قوّت داشته باشد، ضعف و پیری بدون مقتضی خواهد بود.
و از همه خندهدارتر قضیّه انتخاب طبیعی است؛ زیرا مثلاً آنها باید بگویند: طبیعت، میلیاردها انسان به انواع مختلفه درست کرد، پس انسان فعلی را در میان آنها انتخاب نمود، و هزاران شجر و نبات به انواع مختلفه به وجود آورد تا اینکه احسن آنها را اشجار فعلی دید.
مثلاً میگویند: اصل انسان و بوزینه واحد است، بعد به مرور دهور، دم بوزینه افتاد و پشمش ریخت و انسان شد. و مثال میزنند به آنکه: اگر سگی را
دمش را ببریم بچّه او بیدم به وجود میآید، و میگویند در روسیه دم اسبان را قطع کردند بچّه آنها همگی بیدم به وجود آمدند.
بهترین دلیل برای ابطال کلام طبیعیّون
بهترین دلیل برای ابطال کلام آنها آن است که بگوییم: «زنان از چندین هزار سال پیش گوش خود را برای گوشواره سوراخ میکردند، در حالتیکه طفلی که فعلاً متولّد میشود ابداً گوشش سوراخ نیست؛ مردمان یهود از چندین هزار سال پیش و مسلمانان قریب هزار و چهار صد سال است ختنه میکنند، در حالیکه بچّه آنها مختون نیست.» این را بعضی از رفقا از کتاب سیّد جمالالدّین افغانی1 نقل کردند، ولیکن بهترین نقضی که به نظر خود بنده رسیده است قضیّه بکارت زنان است.
بالأخره سخن با طبیعیّون ـ چون کلام آنها واضحالبطلان است ـ به طول نخواهد انجامید، و آنها برای آنکه از زیر بار قانون دین و پابند بودن به احکام آن فرار کنند، انکار مبدأ عالم را نمودهاند.
البتّه اسلام نمیگوید خداوند دفعةً انسان و جماد و نباتات را ایجاد کرد ـ بلکه به تدریج ـ إلاّ آنکه همه را معلول حضرت حقّ جلّ و علا میداند.
خطبه توحیدی أمیرالمؤمنین در نهج البلاغه
در نهج البلاغه وارد است:
«أنشَأ الخَلقَ إنشاءً و ابتَدَأهُ ابتِداءً؛ بِلا رَوِیَّةٍ أجالَها، و لا تَجرِبَةٍ استَفادَها، و لا حَرَکَةٍ أحدَثَها، و لا هَمامَةِ نَفسٍ اضطَرَبَ فِیها.
أحالَ الأشیاءَ لِأوقاتِها، و لَأمَ بَینَ مُختَلِفاتِها، و غَرَّزَ غَرائِزَها، و ألزَمَها أشباحَها؛ عالِمًا بِها قَبلَ ابتِدائِها، مُحِیطًا بِحُدُودِها و انتِهائِها، عارِفًا بِقَرائِنِها و أحنائِها.
ثُمَّ أنشَأ سُبحانَهُ فَتْقَ الأجواءِ، و شَقَّ الأرجاءِ، و سَکائِکَ الهَواءِ. فَأجرَى فِیها ماءً مُتَلاطِمًا تَیّارُهُ، مُتَراکِمًا، زَخّارُهُ. حَمَلَهُ عَلَى مَتنِ الرِّیحِ العاصِفَةِ و الزَّعزَعِ القاصِفَةِ؛
فَأمَرَها بِرَدِّهِ، و سَلَّطَها عَلَى شَدِّهِ، و قَرَنَها إلَى حَدِّهِ. الهَواءُ مِن تَحتِها فَتِیقٌ و الماءُ مِن فَوقِها دَفِیقٌ.
ثُمَّ أنشَأ سُبحانَهُ رِیحًا اعتَقَمَ مَهَبَّها، و أدامَ مُرَبَّها، و أعصَفَ مَجراها، و أبعَدَ مَنشَأها؛ فَأمَرَها بِتَصفِیقِ الماءِ الزَّخّارِ و إثارَةِ مَوجِ البِحارِ. فَمَخَضَتهُ مَخضَ السِّقاءِ و عَصَفَت بِهِ عَصفَها بِالفَضاءِ؛ تَرُدُّ أوَّلَهُ إلَى آخِرِهِ و ساجِیَهُ إلَى مائِرِهِ، حَتَّى عَبَّ عُبابُهُ و رَمَى بِالزَّبَدِ رُکامُهُ. فَرَفَعَهُ فِی هَواءٍ مُنفَتِقٍ و جَوٍّ مُنفَهِقٍ، فَسَوَّى مِنهُ سَبعَ سَمَاواتٍ؛ جَعَلَ سُفلاهُنَّ مَوجًا مَکفُوفًا و عُلیاهُنَّ سَقفًا مَحفُوظًا و سَمکًا مَرفُوعًا، بِغَیرِ عَمَدٍ یَدعَمُها و لا دِسارٍ یَنظِمُها.
ثُمَّ زَیَّنَها بِزِینَةِ الکَواکِبِ و ضِیاءِ الثَّواقِبِ، و أجرَى فِیها سِراجًا مُستَطِیرًا و قَمَرًا مُنِیرًا؛ فِی فَلَکٍ دائِرٍ و سَقفٍ سائِرٍ و رَقِیمٍ مائِرٍ.»1
کلام کفر آمیز ابوسفیان: «لا کتابَ و لا نبیَّ و لا معاد»
ابوسفیان گفت: «و اللّات و العُزّی! لا کتابَ و لا نبیَّ و لا معادَ» ـ الخ.1 در حقیقت بنیامیّه قائل به مبدأ عالم نبوده و اشعار یزید: «لیت اشیاخی شهدوا»2 بر
این مطلب دلالت دارد.
مجلس روز دهم: رؤیا دلیلی قاطع بر بطلان نظریۀ مادّیین
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ مَنَامُكُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱبۡتِغَآؤُكُم مِّن فَضۡلِهِۦٓ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَسۡمَعُونَ﴾.1
خواب عبارت است از کم شدن علاقه روح به بدن
بدن انسان در حالت بیداری به واسطه اعمالی که انجام میدهد، اعصاب آن خسته میشوند و احتیاج به استراحت دارند. خداوند برای استراحت اعصاب، علاقۀ نفس ناطقه را به بدن کم میکند تا اعصاب از ادارۀ نفس ناطقه خارج شوند و به استراحت پردازند. بنابراین خواب عبارت خواهد بود از دوری و بُعد، و به عبارت دیگر کم شدن علاقۀ روح به بدن.
و خواب با مرگ تفاوتی ندارد الاّ آنکه در مرگ روح به کلّی مفارقت میکند و
در عقب آن، روح بخاری نیز از بین میرود؛ به خلاف خواب که روح به کلّی مفارقت نمیکند و روح بخاری نیز در بدن باقی است. ﴿ٱللَهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَا فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَيُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّى إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ﴾.1
بنابراین خواب مرگ موقّتی خواهد بود؛ همانطوری که پس از مرگ روح انسان به عالم برزخ میرود، در خواب نیز روح بدان عالم مسافرت میکند و در آن عالم مشاهداتی مینماید که آن را خواب دیدن گویند.
خواب دیدن و حقیقت آن
برای آنکه قضیّه خواب دیدن و حقیقت آن روشن گردد، مقدّمهای لازمالذّکر است؛ و او آن است که: انسان به واسطه حسّ مشترک صور اشیاء و محسوسات را ادراک مینماید و به واسطۀ قوّۀ واهمه معانی را درک مینماید. مخزن حفظ اوّلی خیال و مخزن حفظ دوّمی حافظه است؛ و قوّۀ متخیّله ترتیب و تنظیم میان محسوسات و معانی را میدهد و تصوّرات مرکّبه از محسوس و معقول را میکند.
همانطوری [که] دیدن محسوسات در حسّ مشترک (بنطاسیا)2 نقش میبندد و سپس به خیال منتقل میشود و بعد از آن قوای متخیّله آن را استخدام مینماید و از آن استفاده کرده نتیجه را به روح میدهد، عکس این عمل نیز ممکن است صورت
گیرد؛ یعنی وقتی روح از غیر اسباب محسوسه به شیء عالم شد، قوای متخیّله علم او را چه کلّی باشد چه جزئی درک کرده ـ منتهی درک آن در متخیّله همیشه جزئی است ـ و آن را به خیال و سپس به حسّ مشترک انتقال میدهد.
این عمل اگر در خواب صورت گیرد میگویند فلان شخص خواب دیده، و اگر از خواب بیدار شود آن علمی را که روح در خواب بهدست آورده و به متخیّله سپس به خیال سپس به حسّ مشترک داده بود در حسّ مشترک خود محسوساً ملاحظه میکند.
اگر فکر انسان راحت باشد و قوای سرعت انتقال انسان کم بوده باشد، عین همان چیزهایی که روح دیده ملاحظه میکند؛ بسیار اتّفاق افتاده که انسان قضیّهای را در خواب دیده و عین آن قضیّه واقع شده است. و اگر انتقالات ذهنی انسان زیاد باشد از ادراک آن معانی، معانی دیگر به نظر میآید، و از آن معانی نیز معانی دیگر سپس آن معنی آخری در حسّ مشترک صاحب میگردد؛ کما آنکه در بیداری نیز این انتقالات صورت میگیرد. مثلاً انسان از علم به چراغ، نفت در نظرش میآید، و از علم به نفت معنی معدن را به نظر میآورد، سپس منتقل به معدن طلا میشود، سپس گوشواره طلایی محبوبه را ملاحظه مینماید، و این انتقالات به سرعت صورت میگیرد.
اینچنین خوابی احتیاج به تعبیر دارد و تعبیر آن بر حسب زمان و مکان و محیط و سازمان دماغی خواب بیننده فرق میکند. مثلاً شخصی در خواب میبیند شیر خورده است میگویند تعبیر او علم است؛ چون روح او عالم بودن خدا [را] در عالم مثال دیده، و به واسطۀ شدّت انغمار در طبیعت ذهنش از آن غذای روحی منصرف به بهترین غذای جسمی که شیر باشد شده، و عکس ظرف شیری که خورده در حسّ مشترکش نقش بسته [است.] یا مثلاً مار یا گرگ را تعبیر به دشمن میکنند.
و گاه ممکن است که انسان مطلبی را ببیند و ضدّ او در نظرش بیاید؛ چون تصوّر یک ضدّ غالباً ملازم با تصوّر ضدّ اوست. مثلاً مفهوم پسر غالباً ملازم با دانستن معنی دختر است؛ لذا میگویند کسی که خواب ببیند خدا به او پسر داده دختر نصیبش
میگردد. یا کسی که خواب ببیند مرده است طول عمر و حیات پیدا میکند؛ و علّت آن است که حیات خود را دیده و ذهنش به سرعت منتقل به معنی مردن شده و این معنی در حسّ مشترکش نقش بسته است. لذا شاید آنکه میگویند خواب زن چپ است، علّتش همین جهت باشد؛ چون سرعت انتقال و قوای واهمۀ زن از مرد قویتر است.
رؤیا دلیلی قاطع بر بطلان نظریه مادّیین
البتّه چون معنی خواب دیدن دانسته شد، باید مسلّم به عالَمی ماوراء عالم طبیعت برگردیم؛ و اگر عالَمی ماوراء طبیعت وجود نداشته باشد ـ کما آنکه طبیعیّون میگویند ـ بنابراین باید خواب دارای تعبیر نباشد، در حالتیکه وقایعی را که ما در خواب میبینیم یا خودش یا تعبیرش را پس از چند روز مشاهده مینماییم. در اینجا کلام طبیعی از بین رفته و زبانش لال میگردد. و چون عالَمی سوای این عالم ثابت شد از آن پس اثبات واجب الوجود آسان است؛ و مقصود مهم طبیعی که میکوشد آن را ثابت کند، عدم عوالمی دیگر است.
قرآن رؤیا و تعبیر آن را تصدیق میکند
قرآن قضیّه خواب دیدن و صحّت تعبیر را تصدیق فرموده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ * الٓر تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ * إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ * نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ * إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَـٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ * قَالَ يَٰبُنَيَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡيَاكَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيۡدًا إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِينٞ * وَكَذَٰلِكَ يَجۡتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَعَلَىٰٓ ءَالِ يَعۡقُوبَ كَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَيۡكَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٞ﴾.1
داستان خواب دیدن دو نفر محبوس و تعبیر آن در سوره یوسف:
﴿وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّيٓ أَرَىٰنِيٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗا وَقَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّيٓ أَرَىٰنِيٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِي خُبۡزٗا تَأۡكُلُ ٱلطَّيۡرُ مِنۡهُ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِيلِهِۦٓ إِنَّا نَرَىٰكَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ * قَالَ لَا يَأۡتِيكُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُكُمَا بِتَأۡوِيلِهِۦ قَبۡلَ أَن يَأۡتِيَكُمَا ذَٰلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّيٓ إِنِّي تَرَكۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ كَٰفِرُونَ﴾؛1
و یوسف خواب آنها را تعبیر نمود:
﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُكُمَا فَيَسۡقِي رَبَّهُۥ خَمۡرٗا وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ فَيُصۡلَبُ فَتَأۡكُلُ ٱلطَّيۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِي فِيهِ تَسۡتَفۡتِيَانِ﴾.1
داستان خواب دیدن عزیز مصر
داستان خواب دیدن عزیز مصر:
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِكُ إِنِّيٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ يَأۡكُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ يَابِسَٰتٖ يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِي فِي رُءۡيَٰيَ إِن كُنتُمۡ لِلرُّءۡيَا تَعۡبُرُونَ * قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖ وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِيلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِينَ * وَقَالَ ٱلَّذِي نَجَا مِنۡهُمَا وَٱدَّكَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ أَنَا۠أُنَبِّئُكُم بِتَأۡوِيلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ * يُوسُفُ أَيُّهَا ٱلصِّدِّيقُ أَفۡتِنَا فِي سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ يَأۡكُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ يَابِسَٰتٖ لَّعَلِّيٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَعۡلَمُونَ * قَالَ تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِينَ دَأَبٗا فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِي سُنۢبُلِهِۦٓ إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّا تَأۡكُلُونَ * ثُمَّ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ سَبۡعٞ شِدَادٞ يَأۡكُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ * ثُمَّ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ عَامٞ فِيهِ يُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِيهِ يَعۡصِرُونَ﴾.2
داستان خواب دیدن حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام و بیان آن برای امّسلمه
داستان خواب دیدن حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام و تعریف کردن خواب را برای امّسلمه.1
و بیان داستان قاروره.1
قضیّه خواب دیدن حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام صحرای کربلا را
و قضیّه خواب دیدن حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام صحرای کربلا را دریای خون که در آن شهیدی غلطان است، در جنگ صفین.1
...1
و داستان ورود حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام به کربلا در روز دوّم عاشورا.1
ختم سخن با روضه مناسب.
مجلس روز یازدهم: ارتباط با عوالم غیب و معجزات، دو دلیل دیگر بر بطلان نظریه مادّیین
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡكَبِيرُ ٱلۡمُتَعَالِ﴾.1
بسیاری از امور در زندگانی ما معلول اسباب غیر ظاهری است
بسیاری از مواقع، اموراتی در زندگی برای ما اتّفاق افتاده که آنها را در آن هنگام بالحسّ و العیان معلول مادّه و اسباب ظاهری ندیدهایم؛ مثل آنکه وجداناً عالمی غیر از این عالم برای ما حضور دارد، یا افعالی از بعضیها صادر میشود که مسلّماً معلول مادیّت نیست.
همانطوری که در [روز] گذشته معنی خواب و حقیقت دیدن را بیان کردم و معلوم شد که: در خواب، روح به واسطۀ قلّت علاقۀ خود به بدن به عالم برزخ علاقه پیدا کرده و صوری را در آنجا ملاحظه میکند، در حال بیداری نیز ممکن است چنین
عملی را انجام داد؛ یعنی کاری کرد که روح علاقهاش به بدن کم گردد. معمولاً برای این جهت عملی را انجام میدهند که حسّ از کار بیفتد و روح نتواند قوا و حواس را تنظیم کند؛ در اینصورت انسان مانند بیهوش میتواند از غیب خبر دهد.
راههای از کار انداختن حسّ
معمولاً از کار انداختن حسّ را به چند وسیله انجام میدهند:
اول: نگاه تند به شیشه شفّاف؛ و آینهای را که ملاحظه کرده میگذارند و بچّهای را در مقابل آن مینشانند و از وی سؤال میکنند و او جواب میدهد، از این قبیل است.
دوّم: نگاه کردن به اشیاء متبلور که منشوری شکل بوده و رنگهای مختلف در آن نمایان است؛ در اینصورت آن بلور را حرکت داده و رنگها مرتّباً عوض میشود و در اثر نگاه تند کردن به آن، چشم از تشخیص میافتد.
سوّم: نگاه کردن چند ساعت ممتد به نقطۀ کوچکی.
چهارم: نگاه کردن به مایعی که دارای موجهای بسیاری است؛ از قبیل آب پر موج، یا دیگ در حال غلیان و جوشیدن.
به هر حال، در اینحال روح از تدبیر بدن و قوای آن استعفا میدهد و در عالم برزخ صُوَری را که میبیند، انسان آنها را حکایت میکند.
ولی باید دانست که سحر و شعبده و رمل و جفر از این قبیل نیستند؛ آنها از روی اسباب ظاهریّه هستند، منتهی اسباب آنها مخفی است مگر برای اشخاصی که تحصیل کنند.
و البتّه باید طبیعیّون این قبیل اقسام علم غیب و خبر دادن از مغیبات را منکر شوند؛ و چون امروزه این معنی قابل انکار نیست و این اعمال را به نام ایپنوتیسم و هیبنوتیسم انجام میدهند و همچنین با ارواح صحبت میکنند، لذا عدّۀ بسیاری از مادّیین قائل به عوالم غیب و وجود واجب الوجود شدهاند.
معجزات و کرامات دلیلی بر وجود واجب
از مطالبی دیگر که میتوان به آن استدلال بر وجود واجب نمود، همان
معجزات و کراماتی است که در هر زمان صادر میشود؛ و البتّه معلوم است که از روی اسباب ظاهری نیست. شفا پیدا کردن مرضیٰ و بینا شدن کورها و سالم شدن افلیجها و شَلها، شاهد بزرگی بر مدّعاست؛ البتّه از این قضایا در کتب بسیار ضبط و ثبت است [و] هرچند آنها این امور را در اثر القاءات دانند ضرری ندارد. بنابراین کلام هم مطلب بدون اثبات روح و عالم مثال محال است سر و صورتی پیدا کند.
خطوراتی که در آینده واقع میشوند دلیلی دیگر بر وجود واجب
و دیگر آنکه انسان در بسیاری از حالات مطلبی به دلش خطور میکند و عین مطلب واقع خواهد شد.
کراماتی که از علماء حاصل میشود شاهدی مهم است، و از همه عجیبتر قضیّه اعجاز انبیاء است؛ زیرا معنی معجزه آن است که پیغمبر یا امام فعلی خارقالعاده که خارج از طاقت بشر است انجام دهد، و البتّه سران آن فنّ که در آن فنّ استادند چون دیدند که چنین فعل از روی اسباب ظاهریّه نیست سر تسلیم فرود میآورند.
علّت اختلاف در نوع معجزۀ انبیا
لذا انبیا معجزهشان هر یک راجع به علمی بوده که در آن عصر زیاد رایج بوده؛ زیرا وقتی صاحبان علم، فعل انبیا را خارق عادت قبول کردند و ایمان آوردند، سایر مردم تبعیّت میکنند.
معجزه حضرت داوود علیه السّلام
مثلاً معجزه حضرت داوود علیه السّلام صوتی بوده که هر پرنده و چرنده را مقهور میساخت و یا فرسنگها حرکت میکرد؛ زیرا در آن زمان علم موسیقی رونقی بسزا داشت و انواع نغمه را مینواختند.
کلام الَهی راجع به معجزه حضرت موسی
در زمان حضرت موسی علم سحر و شعبده بالا گرفت؛ لذا موسی عصائی آورد و چون اژدها شد، تمام سحره ساجد و خاضع شدند:
﴿فَلَمَّآ أَتَىٰهَا نُودِيَ مِن شَٰطِيِٕ ٱلۡوَادِ ٱلۡأَيۡمَنِ فِي ٱلۡبُقۡعَةِ ٱلۡمُبَٰرَكَةِ مِنَ ٱلشَّجَرَةِ أَن يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّيٓ أَنَا ٱللَهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ * وَأَنۡ أَلۡقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ كَأَنَّهَا جَآنّٞ وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ يُعَقِّبۡ يَٰمُوسَىٰٓ أَقۡبِلۡ وَلَا تَخَفۡ إِنَّكَ مِنَ ٱلۡأٓمِنِينَ * ٱسۡلُكۡ يَدَكَ فِي جَيۡبِكَ تَخۡرُجۡ بَيۡضَآءَ مِنۡ غَيۡرِ سُوٓءٖ وَٱضۡمُمۡ إِلَيۡكَ جَنَاحَكَ مِنَ ٱلرَّهۡبِ فَذَٰنِكَ بُرۡهَٰنَانِ مِن
رَّبِّكَ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِيْهِۦٓ إِنَّهُمۡ كَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِينَ﴾.1 ﴿قَالُوٓاْ إِنۡ هَٰذَٰنِ لَسَٰحِرَٰنِ يُرِيدَانِ أَن يُخۡرِجَاكُم مِّنۡ أَرۡضِكُم بِسِحۡرِهِمَا وَيَذۡهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ ٱلۡمُثۡلَىٰ * فَأَجۡمِعُواْ كَيۡدَكُمۡ ثُمَّ ٱئۡتُواْ صَفّٗا وَقَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡيَوۡمَ مَنِ ٱسۡتَعۡلَىٰ * قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِمَّآ أَن تُلۡقِيَ وَإِمَّآ أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنۡ أَلۡقَىٰ * قَالَ بَلۡ أَلۡقُواْ فَإِذَا حِبَالُهُمۡ وَعِصِيُّهُمۡ يُخَيَّلُ إِلَيۡهِ مِن سِحۡرِهِمۡ أَنَّهَا تَسۡعَىٰ * فَأَوۡجَسَ فِي نَفۡسِهِۦ خِيفَةٗ مُّوسَىٰ * قُلۡنَا لَا تَخَفۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ * وَأَلۡقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلۡقَفۡ مَا صَنَعُوٓاْ إِنَّمَا صَنَعُواْ كَيۡدُ سَٰحِرٖ وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ * فَأُلۡقِيَ ٱلسَّحَرَةُ سُجَّدٗا قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ هَٰرُونَ وَمُوسَىٰ﴾.2
کلام الَهی راجع به معجزه حضرت عیسی
و خداوند راجع به معجزه [حضرت] عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام در سوره مائده میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَ ٱللَهُ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ٱذۡكُرۡ نِعۡمَتِي عَلَيۡكَ وَعَلَىٰ وَٰلِدَتِكَ إِذۡ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ تُكَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِي ٱلۡمَهۡدِ وَكَهۡلٗا وَإِذۡ عَلَّمۡتُكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَإِذۡ تَخۡلُقُ مِنَ ٱلطِّينِ كَهَيَۡٔةِ ٱلطَّيۡرِ بِإِذۡنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيۡرَۢا بِإِذۡنِي وَتُبۡرِئُ ٱلۡأَكۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ بِإِذۡنِي وَإِذۡ تُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِي وَإِذۡ كَفَفۡتُ بَنِيٓ إِسۡرَ ٰٓءِيلَ عَنكَ إِذۡ جِئۡتَهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡهُمۡ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِينٞ﴾.1
کلام الَهی راجع به معجزات پیامبر اکرم
معجزۀ حضرت رسول قرآن است:
﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا﴾؛1
و همچنین شقّ القمر:
﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ * وَإِن يَرَوۡاْ ءَايَةٗ يُعۡرِضُواْ وَيَقُولُواْ سِحۡرٞ مُّسۡتَمِرّٞ﴾؛2
و همچنین معجزات دیگر مانند:
تسبیح سنگریزه در دست رسول خدا (ت)
تسبیح حِصا،3
ناله ستون حنّانه (ت)
و ناله ستون حنّانه،4
...1
جاری شدن آب از انگشتان مبارک رسول خدا (ت)
و جاری شدن آب از میان انگشتان آن حضرت،1
دو مورد از تکلّم حیوانات با رسول خدا (ت)
و تکلّم حیوانات با حضرت،2
...1
...1
معجزۀ رسول خدا در سیر نمودن جمعی کثیر از طعامی مختصر (ت)
و سیر نمودن جمع کثیری را از طعام،1
...1
...1
حرکت نمودن درخت به امر رسول خدا (ت)
و حرکت نمودن درخت به امر آن حضرت،1 و غیر ذلک.
...1
...1
خواندن سر بریدۀ امام حسین علیه السلام بر بالای نیزه آیه کهف را
در اینجا ختم سخن شد با روضه سر حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام که از روی اعجاز قرآن خواند.1
...1
...1
مجلس روز دوازدهم: عظمت شخصیّت حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ﴾.1
نظری به دنیای قبل از ظهور پیامبر اکرم
نظری به دنیا قبل از پیدایش وجود مبارک حضرت رسالت صلّی الله علیه و آله و سلّم.
بیان وقایع ایران از ظهور مزدک و قباد و انوشیروان و دست گرفتن زمام مؤبدان موبَد و آتشکدۀ فارس و وقایع عربستان و غارت قبائل و وقوع فحشاء و منکرات.
شرح مختصری از حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله در سنّ طفولیّت و فوت پدرش عبدالله و مادرش آمنه بنت وهب و سرپرستی عبدالمطّلب و عبادت
آن حضرت در کوه حراء و وحی جبرائیل در کوه حراء:
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ * ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ * ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ * ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ * عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ﴾؛1
حضرت از کوه حراء پیش خدیجه آمدند و مطلب را اظهار کردند و از شدّت هول و اضطرابِ وحی عبا بر خود پیچیده خوابیدند جبرائیل نازل شد:
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ *يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ * قُمۡ فَأَنذِرۡ * وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ * وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ * وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ * وَلَا تَمۡنُن تَسۡتَكۡثِرُ * وَلِرَبِّكَ فَٱصۡبِرۡ﴾.2
و لذا پیغمبر اکرم مشغول تبلیغ و دعوت مردم به توحید شد:
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ *يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ * قُمِ ٱلَّيۡلَ إِلَّا قَلِيلٗا * نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِيلًا * أَوۡ زِدۡ عَلَيۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِيلًا * إِنَّا سَنُلۡقِي عَلَيۡكَ قَوۡلٗا ثَقِيلًا * إِنَّ نَاشِئَةَ ٱلَّيۡلِ هِيَ أَشَدُّ وَطۡٔٗا وَأَقۡوَمُ قِيلًا * إِنَّ لَكَ فِي ٱلنَّهَارِ سَبۡحٗا طَوِيلٗا * وَٱذۡكُرِ ٱسۡمَ رَبِّكَ
وَتَبَتَّلۡ إِلَيۡهِ تَبۡتِيلٗا * رَّبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَٱتَّخِذۡهُ وَكِيلٗا * وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِيلٗا﴾.1
داستان دعوت پیغمبر اکرم قوم و عشیره خود را
داستان دعوت پیغمبر قوم و عشیره خود را:
﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ * وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ * فَإِنۡ عَصَوۡكَ فَقُلۡ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تَعۡمَلُونَ﴾.2
در اینجا مناسب است قضیّه دعوت کردن حضرت رسول عشیره خود را، و طبخ یک ران گوشت و یک صاع نان و یک چارک شیر [بیان شود]؛ که بعد از تبلیغ، ابولهب گفت: «محمّد عجب سحر عظیمی نمود؛ زیرا که ما را با یک صاع نان و یک چارک شیر و یک ران گوشت سیر نمود، در حالیکه ما چهل نفر هستیم و اینها غذای یکی از ماست.»3 و مجلس خاتمه یافت، جلسۀ دیگری تشکیل دادند،
حضرت رسول اکرم عشیره خود را برای توحید دعوت کردند و فرمودند: «هر که زودتر اسلام بیاورد او خلیفه و جانشین من خواهد بود.» حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام که در آن زمان طفلی بودند، ایمان آوردند.1
...1
پیغمبر اکرم سیزده سال در مکّه و ده سال در مدینه، مردم را دعوت فرمودند. و چهار سال تمام، مسلمین در شعب أبیطالب محصور بودند و با نهایت فقر زیست مینمودند.
فرازهایی از سیره پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم
پیغمبر دارای خلقی عجیب بودند. پیغمبر متواصل الأحزان، دائم الفکر، طویل السکوت بودند، با مردم به مهربانی و شفقّت رفتار مینمودند، بر همه کس سلام میکردند، در وفای به عهد پابرجا بودند، نعمت خدای را اگرچه اندک بود عظیم میشمردند، در امور دنیا هیچگاه عصبانی نمیشدند، حضرت بر روی حصیر و خاک مینشستند، مانند عبد مؤدّب مینشستند، جلسه حضرت به شکل دایره بود، هر وقت وارد مجلسی میشدند هر جا که خالی بود مینشستند، غلیظالقلب نبودند، دارای ابّهت و جلالی عظیم بودند، با دست خود جامه و کفش خود را پینه میزدند، و روی حمار عاری سوار میشدند، و روزی به عایشه فرمودند این پرده را از نزد من دور کن زیرا هنگام نظر کردن یاد دنیا و زخارف دنیا میکنم.
در تبلیغ مؤمنین و هدایت کفّار سعی وافری داشتند: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ﴾، شبها بیدار و به عبادت و تهجّد مشغول بودند، در جنگها خود مانند یک نفر از افراد مسئولیّت کارها را به عهده میگرفتند، خندق میکندند و در صف دشمن از همه نزدیکتر به دشمن واقع میشدند.
داستان یهودی و ریختن شکنبه گوسفند بر سر پیامبر اکرم
حاجت مردم را برمیآوردند، به عوض صدمات و لطماتی که به حضرت میزدند حضرت مهربانی میکردند. (داستان یهودی و شکنبه گوسفند ریختن و اسلام آوردن او1)
ابداً تکبّر نمیکردند و مانند یک نفر مرد مسلمان متواضع و فروتن بودند به طوریکه ابداً شخص ناشناس پیغمبر را از میان مردم نمیشناخت.
درخواست قصاص نمودن پیامبر اکرم از مردم مدینه
در سال آخر روی منبر آمدند و فرمودند: هر کس از من طلبی دارد طلب کند، یا اگر حقّ قصاص دارد جبران نماید (داستان آن مرد و شلاّق زدن به سینه حضرت).1
...1
...1
کسالت رسول خدا و نماز خواندن ابیبکر
کسالت حضرت و نماز خواندن ابیبکر،1 و [اینکه حضرت] روی پلّۀ اوّل
نشستند و فرمودند: «إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین کتابَ الله و عترتی» ـ الخ.1
مانع شدن عمر از آوردن کاغذ و دوات برای رسول الله
قضیّه طلبیدن دوات و نامه، و کلمات عمر در حال مرض.2
...1
...1
1
...1
حالات حضرت زهرا سلام الله علیها در مصیبت فقدان رسول خدا
فاطمه علیها السّلام سر خود را به دیوار نهاده، گریه میکرد و این شعر را میخواند:
و أبیضَ یُستسقَی الغَمامُ بوَجهِه | *** | ثِمالُ الیتامَی عِصمةٌ لِلأرامِلِ1 |
حضرت فرمودند: فاطمه جانم این شعر را مگو، بگو:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَهَ شَيۡٔٗا وَسَيَجۡزِي ٱللَهُ ٱلشَّـٰكِرِينَ﴾.2
پیغمبر حسنین علیهما السّلام را بسیار دوست میداشتند. در نماز در آغوش میگرفتند، به شانه سوار میکردند، از منبر به زیر میآمدند و آنها را بغل میکردند.
بوسیدن رسول خدا زیر گلوی حسین را
زیر گلوی حسین را میبوسیدند و اشک از چشمانشان جاری میگشت میگفتند: چرا گریه میکنی؟ میفرمود: این امّت، نور دیده مرا میکشند.3
...1
به خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها برای ملاقات حسنین میآمدند.
روضه دیدار پیامبر اکرم در شب یازدهم محرّم
روضه دیدار پیغمبر در شب یازدهم محرّم.
مجلس روز سیزدهم: معجزه بودن اخلاق و رفتار حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ﴾.1
در قاموس لغت برای رفتار و اخلاق حضرت رسول اکرم جز معجزه نام دیگری وضع نشده است
در روز گذشته معروض شد که برای [شناخت] شخصیّت حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، لازم است نظری به دنیای آن روز نمود تا بهدست آید چگونه مردم برای بهدست آوردن خواهشهای نفسانی راضی به نابود کردن قوم و قبیلهها بودند. آنوقت نظری باید به طرز رفتار حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله نمود تا کاملاً بهدست آید که چنین روشی و چنین اخلاقی معلول محیط نبوده و جز معجزه نام دیگری در قاموس لغت برای او وضع نشده است. برای صدق سخنان ما بد نیست داستان ابرهه یادآوری شود.
داستان ابرهه و بیدادگریهای سلاطین کسری
داستان ابرهه و آتش زدن اعراب کلیسایی را که ابرهه به دستور قیصر روم در صنعا بنا نموده بود، و مکالمۀ حضرت عبدالمطّلب راجع به برگشتن شتران و آمدن ابابیل؛1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
و بیدادگریهای سلاطین کسری غیر انوشیروان،1 مثلاً داستان شاپور
ذوالاکتاف راجع به شکافتن کتفهای اعراب.1
...1
نامه پیامبر اکرم به خسروپرویز
پیغمبر اسلام و ائمّه، سلطنت و بزرگواری ظاهری نداشته و در این مطلب هم تمام ملل عالم متّفقند؛ بلکه یک عالَم حقیقت و واقع بوده است. برای سنجش این معنی و طرز تولید کلام پیغمبر ـ چون دارای واقع بوده و از روی عقیده کار میکرده است ـ کافی است فقط در اطراف نامهای که به خسروپرویز نگاشته بحث کنیم تا از دعوت کردن حضرت و پاسخ خسرو، ارزش سلطنت معنوی و مادی کاملاً روشن گردد و مقصود پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز واضح شود.
پیغمبر خسروپرویز را دعوت به اسلام فرمود و نامه نوشتند و آن را به عبدالله بن حذافه سهمی داده که به او برساند؛ و مضمون نامه چنین است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم. من محمّدٍ رسول الله إلی کسری عظیمِ فارس. ﴿ٱلسَّلَٰمُ عَلَىٰ مَنِ ٱتَّبَعَ ٱلۡهُدَىٰٓ﴾1 و آمَنَ بالله و رسولِهِ، و شَهِدَ أن لا اله إلّا الله وحده لا شریک له، و أنّ محمّدًا عبدُه و رسولُه. و أدعوک بداعیة الله عزّوجلّ؛ فإنّی أنا رسولُ الله إلی النّاس کافّةً لأُنذِرَ ﴿مَن كَانَ حَيّٗا وَيَحِقَّ ٱلۡقَوۡلُ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾2. أسلِم تَسلَم؛ فإن أبیتَ فَعلَیک إثمُ المجوس.»3
حکایت فرستادگان حاکم یمن نزد رسول الله
شرح داستان فرستادن باذان (حاکم یمن) دو تن را به نام بابویه و خَرخُسرِه به نزد حضرت برای دستگیری حضرت به امر خسروپرویز، و نگاه داشتن حضرت آن دو تن را شش ماه1 در نزد خود، و چون آنها رخصت مراجعت خواستند پیغمبر فرمود: «دیروز شیرویه شکم خسرو را درید»، آنها به نزد باذان مراجعت کردند و این خبر را به باذان دادند، باذان گفت: این سلطان ظاهری نیست بلکه پیغمبری است از ناحیه خدا. چون خبر قتل شیرویه به باذان رسید ـ از طرف خود شیرویه ـ بیدرنگ مسلمان شد و مردم یمن مسلمان شدند.2
...1
اسلام مانند برق در دنیای آن روز پیشروی کرد و دنیا [را] گرفت؛ چون مردم مسلمان از روی عقیدت کار میکردند و قصد آنها مملکتگیری نبود و راه فساد در آنها رخنه پیدا نکرده بود. از افریقا و أندُلُس و اسپانیا و ایران و ترکستان و روم، همه در تحت لوای اسلام به زودی درآمد؛ به طوری که مردان ممالک خارجه نه تنها ظاهراً زیر بار اسلام درآمدند، [بلکه] حقیقتاً متدیّن به دین گشتند. مردمان ایران نماز میخواندند در حالتیکه هزار سال بر آتش سجده میکردند، مردمان افریقیه در سابق مشرک بودند، مردان اسپانیا و روم مسیحی بودند؛ اینها با آغوش باز قلباً بدین دین معتقد شدند.
اشعار ادیبالممالک فراهانی در اوضاع عرب قبل از ظهور اسلام
اشعار ادیبالممالک: «برخیز شتربانا بربند کجاوه» ـ الخ.1
...1
...1
سرّ انحطاط جوامع اسلامی و سستی در عقاید مسلمانان
چه شده است که آن ترقّی و آن تعالی، امروز به عکس نتیجه میدهد؟! بلکه روز به روز مسلمانان در اسلامیّت خود سستتر میشوند!
علّت آن است که اسلام دین واقعی، دین عقیده، دین عمل و ریاست آن بر مردم (ریاست معنوی) است؛ دین اسلام دینی نیست که دارای غشّ باشد و لذا تظاهرات دینی نتیجه حقیقی ندارد.
مردم باید دارای حقیقت اسلام باشند، حکومت مملکت باید واقعاً دارای اسلام باشد، عالم و جاهل و فقیر و غنی باید حقیقتاً از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله تبعیّت نمایند.
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ
ٱللَهَ كَثِيرٗا﴾.1 پیغمبر اکرم دارای اخلاقی عجیب بود و امّت او باید از او پیروی کند.
کلام أمیرالمؤمنین پیرامون وجوب متابعت از رسول خدا
نهج البلاغه:
«فَتَأسَّ بِنَبِیِّکَ الأطیَبِ الأطهَرِ صلّی الله علیه و آله؛ فَإنَّ فِیهِ أُسوَةً لِمَن تَأسَّی، و عَزاءً لِمَن تَعَزَّی. و أحَبُّ العِبادِ إلَی اللَهِ المُتَأسِّی بِنَبِیِّهِ و المُقتَصُّ لِأثَرِهِ.
قَضِمَ الدُّنیا قَضمًا2 و لَم یُعِرها طَرفًا، أهضَمُ أهلِ الدُّنیا کَشحًا و أخمَصُهُم مِنَ الدُّنیا بَطنًا، عُرِضَت عَلَیهِ الدُّنیا فَأبَی أن یَقبَلَها، و عَلِمَ أنَّ اللَهَ تَعالَی أبغَضَ شَیئًا فَأبغَضَهُ و حَقَّرَ شَیئًا فَحَقَّرَهُ و صَغَّرَ شَیئًا فَصَغَّرَهُ.
و لَو لَم یَکُن فِینا إلّا حُبُّنا ما أبغَضَ اللَهُ [و رَسُولُهُ] و تَعظِیمُنا ما صَغَّرَ اللَهُ و رَسُولُهُ، لَکَفَی بِهِ شِقاقًا لِلَّهِ تَعالَی و مُحادّةً عَن أمرِ اللَهِ تَعالَی.
و لَقَد کانَ صلّی الله علیه و آله یَأکُلُ عَلَی الأرضِ، و یَجلِسُ جِلسَةَ العَبدِ، و یَخصِفُ بِیَدِهِ نَعلَهُ، و یَرفَعُ بِیَدِهِ ثَوبَهُ، و یَرکَبُ الحِمارَ العارِیَ و یُردِفُ خَلفَهُ.
و یَکُونُ السِّترُ عَلَی بابِ بَیتِهِ فَتَکُونُ فِیهِ التَّصاوِیرُ فَیَقُولُ: ”یا فُلانَةُ ـ لِإحدَی أزواجِهِ ـ غَیِّبِیهِ عَنِّی! فَإنِّی إذا نَظَرتُ إلَیهِ ذَکَرتُ الدُّنیا و زَخارِفَها.“ فَأعرَضَ عَنِ الدُّنیا بِقَلبِهِ و أماتَ ذِکرَها مِن نَفسِهِ.
و أحَبَّ أن تَغِیبَ زِینَتُها عَن عَینِهِ لِکَیلا یَتَّخِذَ مِنها رِیاشًا و لا یَعتَقِدَها قَرارًا و لا یَرجُوَ فِیها مُقامًا؛ فَأخرَجَها مِنَ النَّفسِ و أشخَصَها عَنِ القَلبِ و غَیَّبَها عَنِ البَصَرِ. و کَذَلِکَ مَن أبغَضَ شَیئًا أبغَضَ أن یَنظُرَ إلَیهِ و أن یُذکَرَ عِندَه.»3
برخی از سجایا و مکارم اخلاق رسول خدا
پیغمبر دارای اخلاقی بوده که جز [تحقّق به عالم] واقع، نمیشود کسی دارای این اخلاق باشد.
1. عن أنس بن مالک، قال: «کانَ رسولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله یعودُ
المَریضَ، و یَتبَعُ الجَنازةَ، و یُجیبُ دَعوةَ المَملوکِ، و یرکبُ الحمارَ. و کان یومَ خیبرَ و یَومَ قُرَیظةَ و النّضیرِ علَی حمارٍ مخطومٍ بِحَبلٍ مِن لیفٍ، تحتَه إکافٌ1 مِن لیفٍ.»2
2. انس بن مالک: «شخصی مانند پیغمبر در نزد مردم محبوبتر نبود و در عینحال در جلوی او هنگامی که او را میدیدند بلند نمیشدند؛ زیرا که میدانستند از این امر کراهت دارد.»3
3. مِن کتاب النبوّة عن أبیعَبدِاللهِ علیه السّلامُ یقولُ: «مرّت بِرسولِ اللهِ صلّی اللهُ علیه و آله إمرأةٌ بَذیّةٌ و هو جالسٌ یأکلُ فقالت: یا محمّدُ! إنّکَ لَتَأکلُ أکلَ العبدِ و تجلِسُ جُلوسَهُ! فقالَ لها رسولُ الله صلّی الله علیه و آله: ”ویحَکِ و أیُّ عَبدٍ أعبَدُ مِنّی!“ فقالت: أما فناوِلنی لقمةً مِن طَعامِکَ! فناوَلَها رسولُ الله صلّی الله علیه و آله لقمةً مِن طعامِهِ، فقالَت: لا و الله إلّا الّتی فی فِیکَ! قالَ: فأخرَجَ رسولُ الله صلّی الله علیه و آله لقمةً مِن فِیهِ، فَناوَلَها فأکَلَتها. قالَ أبوعبدِالله علیه السّلام: فما أصابَت بداءٍ حتّی فارَقَتِ الدّنیا.»4
4. از انس: «هنگامی که یکی از صحابه به [آن] حضرت در حال خوردن چیزی میرسید، حضرت او را به غذا دعوت میفرمود و دست از غذا بر نمیداشت تا او بردارد.1 و هنگام نشستن، زانوهای خود را جلو نمیآورد. و هیچگاه در خدمت او شخصی ننشست الاّ آنکه بعد از ایستادن او حضرت ایستادند.»2
5. در شجاعت حضرت همان بس که حضرت امیر میفرماید: «در جنگ بدر با آنکه پیغمبر از همه به دشمن نزدیکتر بود ما به او پناهنده میشدیم.»3
6. هیچگاه پیغمبر در حال خوشی، خنده و قهقهه نمیکردند. در حال غضب بد نمیگفتند بلکه اصحاب، رضا و غضب آن حضرت [را] از تبسّم و گرفتگی چهره میدانستند.4 پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به امّت خود بسیار مهربان
بود.1
7. عن أنسٍ قال: «کانَ رسولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله إذا فَقَدَ الرجُلَ من إخوانِهِ ثلاثَةَ أیّامٍ سألَ عَنه؛ فإن کانَ غائِبًا دَعا لَه، و إن کانَ شاهِدًا زارَهُ، و إن کانَ مریضًا عادَهُ.»2
8. در روایت است که: «حضرت رسول اکرم در حالیکه سوار میشدند، نمیگذاردند کسی با ایشان پیاده حرکت کند و او را سوار میکردند؛ اگر از سوار شدن ابا میکرد میفرمودند: ”پس زودتر برو در آن مکانی که میخواهی بروی تا من بیایم.“»3
9. پیغمبر با پنج انگشت یا با دو انگشت غذا نمیخوردند؛ بلکه با سه انگشت ابهام و صبّابه و وُسطی و گاهی انگشت چهارمی را ضمیمه میکردند.4
10. از دهانۀ مشک آب میخوردند، یا با کف دست آب میخوردند.1و2
خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ﴾.3
باید برای راه سعادت پیروی پیغمبر کرد: ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡ وَٱللَهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ * قُلۡ أَطِيعُواْ ٱللَهَ وَٱلرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّ ٱللَهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾.4
ختم سخن با روضه مناسب.
مجلس روز چهاردهم: قرآن معجزۀ باقیۀ پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ وَيُبَشِّرُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرٗا كَبِيرٗا﴾.1
قرآن گنجی بیپایان و بحری بیکران
قرآن معجزۀ باقیۀ پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است، و این کتاب مختصر دارای تمام حقایق است و به چهار قسمت منقسم میشود:
اوّل: عقاید؛
دوّم: اخلاق؛
سوّم: احکام؛
چهارم: قصص.
این کتاب آسمانی که در صدور آن شکّی نیست، بر تمام کتب مزیّت دارد؛ زیرا که اولاً: فرستنده او خداست، که فرستنده و موجد سایر کتب خلق میباشد.
قال علی علیه السّلام: «فَضلُ القُرآنِ عَلَی سائِرِ الکَلامِ کَفَضلِ اللَهِ عَلَی خَلقِه.»1
ثانیاً: مرسَلٌإلیه قرآن، پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ و البتّه وجودش در میان ممکنات، مرتبه اوّل را حائز است.
ثالثاً: خود قرآن گنجی بیپایان و بحری بیکران است.
«القُرآنُ غِنًی لا غِنَی دُونَهُ و لا فَقرَ بَعدَه.»2
هر کسی از قرآن به اندازه استعداد و فهم خود بهره میبرد
قرآن مانند چشمه ریزان و بحر موّاجی است که هر کسی به اندازه استعداد و فهم خود از آن استفاده میکند.
قال حسین بن علی علیه السّلام: «کِتابُ اللَهِ عَزّوجلّ عَلَی أربَعَةِ أشیاءَ: عَلَی العِبارَةِ و الإشارَةِ و اللَّطائِفِ و الحَقائِقِ؛ فالعِبارَةُ لِلعَوامِ، و الإشارَةُ لِلخَواصِّ، و اللَّطائِفُ لِلأولِیاءِ، و الحَقائِقُ لِلأنبِیاء.»3
و فی روایة: «القرآن ظاهرُه أنیقٌ و باطنُه عمیقٌ.»1
و أیضًا فی روایة: «إنّ للقرآنِ ظَهرًا و بَطنًا.»2
و أیضًا: «إنّ للقرآنِ ظَهرًا و لِظَهرِهِ بَطنًا و لِبَطنِهِ ظَهرًا و بَطنًا.»3
شواهدی از اعجاز قرآن
این کتاب ـ همانطوری که گفته شد ـ میتوان گفت معجزه است.
یکی آنکه بُلغای آن عصر که در فصاحت و بلاغت بینظیر بودند، از آوردن آیهای مانند قرآن عاجز ماندند: ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا﴾.4
شکست ابن أبیالعوجاء و یارانش در مبارزه با قرآن
و فی تفسیر الصافی عن الخرائج فی أعلام الصّادق علیه السّلام، حدیث است که:
«ابن أبیالعوجاء و سه نفر از دهریّه تصمیم گرفتند که هر یک پس از یک
سال مانند ربع قرآن را تهیه کنند و بیاورند. چون سال گذشت و در مقام حضرت ابراهیم اجتماع کردند، یکی از آنها گفت: چون رسیدم به آیه: ﴿يَـٰٓأَرۡضُ ٱبۡلَعِي مَآءَكِ وَيَٰسَمَآءُ أَقۡلِعِي وَغِيضَ ٱلۡمَآءُ﴾1 دست از معارضه برداشتم، و دیگری گفت: چون رسیدم به آیه: ﴿فَلَمَّا ٱسۡتَيَۡٔسُواْ مِنۡهُ خَلَصُواْ نَجِيّٗا﴾2 دست برداشتم. و آنها این مطلب را مخفی میکردند تا آنکه حضرت صادق علیه السّلام بر آنها عبور کرد و این آیه: ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا﴾ را قرائت فرمود؛ آنها مبهوت شدند.»3
﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ شُهَدَآءَكُم مِّن دُونِ ٱللَهِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ * فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ وَلَن تَفۡعَلُواْ فَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِي وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾.4
تأثیر شدید قرآن در قلوب
دیگر از اعجاز قرآن، تأثیر شدید آن در قلوب است.
مردی از قریش به عمر گفت: «تو آدم متعصّبی هستی، خواهرت به محمّد ایمان آورده!» عمر به خانه آمد و سیلی به بناگوش خواهرش زد که از رخسارش خون جاری شد، و ریش شوهر خواهرش را گرفته به زمین زد. خواهرش گریست و فریاد زد: «ای دشمن خدا! تو مرا میزنی که چرا به خدا ایمان آوردهام؟! من به کوری چشم تو اسلام آوردهام.»
عمر میگوید: با حالت شرم روی تختی که در گوشه منزل بود نشستم؛ در گوشه خانه چشمم به نوشتهای افتاد، گفتم: آن نوشته را بدهید. خواهرم گفت: تو نجسی و بدین نوشته نباید دست بزنی. عمر خود را شستشو داد و آن نوشته را خواند؛ چون چشمش به ﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾ افتاد، سخت لرزه بر اندامش افتاد و میگوید: آن را کنار گذاشته مشغول فکر شدم. ساعتی بعد نوشته دیگری را برداشتم دیدم بر روی آن نوشته:
﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ * لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ * هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ﴾.1
چشمم به نوشته دیگری افتاد:
﴿طه * مَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰٓ * إِلَّا تَذۡكِرَةٗ لِّمَن يَخۡشَىٰ * تَنزِيلٗا مِّمَّنۡ خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ وَٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلۡعُلَى * ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ * لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي
ٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَا وَمَا تَحۡتَ ٱلثَّرَىٰ * وَإِن تَجۡهَرۡ بِٱلۡقَوۡلِ فَإِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى * ٱللَهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾.1
میگوید: تا دیدم به نزد پیغمبر صلّی الله علیه و آله آمده، اسلام آوردم.2
تأثیر تلاوت قرآن رسول خدا، در کنار کعبه
پیغمبر در خانۀ کعبه مینشست و مشغول تلاوت قرآن میشد؛ مردم به مجرّد شنیدن، مسلمان میشدند. دستور دادند که برای جلوگیری مردم در موقع طواف طبل زنند و پنبه در گوش خود گذارند.3
حکایت توبه فضیل بن عیاض
بیان داستان فضیل بن عیاض و خواندن قاری قرآن آیه: ﴿أَلَمۡ يَأۡنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن تَخۡشَعَ قُلُوبُهُمۡ لِذِكۡرِ ٱللَهِ﴾.4و5
...1
...1
احکام قرآن بر وفق فطرت است
قرآن کتابی است که احکام آن بر وفق فطرت است، و در عینحال که احکام فطری جعل کرده، آنها را با اخلاقیّات توأم نموده است:
﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ يَـٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾؛1
﴿وَإِنۡ عَاقَبۡتُمۡ فَعَاقِبُواْ بِمِثۡلِ مَا عُوقِبۡتُم بِهِۦ وَلَئِن صَبَرۡتُمۡ لَهُوَ خَيۡرٞ لِّلصَّـٰبِرِينَ﴾.2
علّت زنده بودن همیشگی قوانین قرآن
قوانین قرآن همیشه زنده است؛ زیرا مطالب آن با سطح علمی هر روز وفق میدهد و مانند طبّ قدیم یا هیئت بطلمیوس نیست که در زمانی منسوخ گردد، و
لذا هر چه علم ترقّی کند، باز با قرآن منافاتی پیدا نخواهد کرد. علم و قرآن هر دو از یک پستان شیر خورده و در یک دامان تربیت شدهاند.
قرآن تنظیمکننده امور ظاهری و جزئیات در عین سوق دادن به آخرت
قرآن در عینحال که مردم را به سوی خدا و آخرت سوق میدهد، در تنظیم امور ظاهری و معاش و رسیدگی به نکات و جزئیّات، انگشت حیرت به دندان همه گذاشته؛ حتّی بزرگانی از اروپاییها اگر قائل به عظمت قرآن گردند، به واسطه همان احکام مدنی و اجتماعی و جزائی قرآن است تا چه رسد به معارف الهیّه و تکمیل مراتب اخلاقیّۀ مردم!
با کنار گذاشتن قرآن، روزگار عزّت و سربلندی مسلمین به دوران ذلّت و سرافکندگی مبدّل گشت
پیغمبر فرمود: ما إن تَمسَّکتُم بِهِما نَجَیتُم؛1 ولی امروزه ما مسلمانان قرآن را کنار گذاشتیم.
داستان گلادستون انگلیسی راجع به قرآن
داستان گلادستون انگلیسی راجع به قرآن.2
...1
امروز جز تظاهراتی نسبت به قرآن به عمل نمیآید، و آنهم درد فرد و جامعه را اصلاح نمیکند. امروزه ما به اندازۀ یک روزنامه که آن را با دقّت میخوانیم، قرآن را نمیخوانیم.1
معنای تفکیک دین از سیاست
معنی تفکیک سیاست از روحانیّت در ایران چیست؟ توضیحی دربارۀ این مطلب.1
...1
...1
ولی امروز مردمان در نگاهداری دین فردی و عمل نمودن شخص خود به قرآن، آزادند؛ عمل کنند تا رستگار شوند.
لشکریان ابنسعد هم قرآن میخواندند، ولی آن قرآن کجا و قرآن لشکریان حسینی کجا!
ختم کلام با روضه مناسب.
مجلس روز پانزدهم: اهمیت قرآن کریم و شرائط قاری آن
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَإِذَا قُرِئَ ٱلۡقُرۡءَانُ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ﴾.1
قرآن به لسان عربی مبین، برای فهم مردم تنزّل یافته است
[در] این مطلب جای سخن نیست که قرآن کلام پروردگار بوده و به لسان عربی برای فهم مردم تنزّل یافته است:
﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِيلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ * نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ * عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ * وَإِنَّهُۥ لَفِي زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِينَ﴾؛2
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ *حمٓ * وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ * إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ * وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾.1
قرآن یگانه کتاب برای صلاح و رشاد دنیوی و اخروی مردم
قرآن یگانه کتاب برای صلاح و رشاد دنیویّ و اخرویّ مردم است و لذا باید شبانهروز با قرآن باشند، در آیات قرآن تأمّل و تفکّر نمایند؛ زیرا رسوخ تعالیم قرآن در قلوب بدون آشنایی با آن محال است.
قالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی الله علیه و آله [و سلّم]:
«أیُّها النّاسُ! إنَّکُم فی دارِ هُدنَةٍ، و أنتُم عَلَی ظَهرِ سَفَرٍ، و السَّیرُ بِکُم سَرِیعٌ، و قَد رَأیتُمُ اللَّیلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ یُبلِیانِ کُلَّ جَدِیدٍ و یُقَرِّبانِ کُلَّ بَعِیدٍ و یَأتِیانِ بِکُلِّ مَوعُودٍ؛ فَأعِدُّوا الجَهازَ لِبُعدِ المَجازِ!
قالَ: فَقامَ المِقدادُ بنُ الأسوَدِ فَقالَ: یا رَسُولَ اللَهِ! و ما دارُ الهُدنَةٍ؟!
قالَ: دارُ بَلاغٍ و انقِطاعٍ. فَإذا التَبَسَت عَلَیکُمُ الفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیلِ المُظلِمِ فَعَلَیکُم بِالقُرآنِ؛ فَإنَّهُ شافِعٌ مُشَفَّعٌ، و ماحِلٌ مُصَدَّقٌ. و مَن جَعَلَهُ أمامَهُ قادَهُ إلَی الجَنَّةِ، و مَن جَعَلَهُ خَلفَهُ ساقَهُ إلَی النّارِ.
و هُوَ الدَّلِیلُ یَدُلُّ عَلی خَیرِ سَبِیلٍ، و هُوَ کِتابٌ فِیهِ تَفصِیلٌ و بَیانٌ و تَحصِیلٌ، و هُوَ الفَصلُ [و] لَیسَ بِالهَزلِ.
و لَهُ ظَهرٌ و بَطنٌ؛ فَظاهِرُهُ حُکمٌ و باطِنُهُ عِلمٌ، ظاهِرُهُ أنِیقٌ و باطِنُهُ عَمِیقٌ.
لَهُ تُخُومٌ و عَلَی تُخُومِهِ تُخُومٌ، لا تُحصَی عَجائِبُهُ و لا تُبلَی غَرائِبُهُ.
فِیهِ مَصابِیحُ الهُدَی و مَنارُ الحِکمَة و دَلِیلٌ عَلَی المَعرِفَةِ لِمَن عَرَفَ الصِّفَةَ.1
قرآن یار و مددکار انسان است
در هر حال، قرآن یار و مددکار انسان است؛ لذا باید به تلاوت با آن سر و کار داشت و به آن عمل نمود.
فعن النّبی صلّی الله علیه و آله و سلّم:
«نَوِّرُوا بُیُوتَکُم بِتِلاوَة القُرآنِ، و لا تَتَّخِذُوها قُبُورًا کَما فَعَلَتِ الیَهُودُ و النَّصارَی صَلَّوا فی الکَنائِسِ و البِیَعِ و عَطَّلُوا بُیُوتَهُم؛ فَإنَّ البَیتَ إذا کَثُرَ فِیهِ تِلاوَة القُرآنِ کَثُرَ خَیرُهُ و اتَّسَعَ أهلُهُ و أضاءَ لأهلِ السَّماءِ کَما تُضِیءُ نُجُومُ السَّماءِ لِأهلِ الدُّنیا.»1
و عنه أیضًا قال:
«یا سَلمانُ! عَلَیکَ بِقراءَةِ القُرآنِ؛ فَإنَّ قِراءَتَهُ کَفّارَةٌ لِلذُّنُوبِ، و سِترٌ مِنَ النّارِ، و
أمانٌ مِنَ العَذابِ. و یُکتَبُ لَه بِقراءَةِ کُلِّ آیَةٍ ثَوابُ مِائَةِ شَهِیدٍ، و یُعطَی بِکُلِّ سُورَةٍ ثَوابُ نَبِیٍّ مُرسَلٍ، و تَنزِلُ عَلَی صاحِبِهِ الرَّحمَة، و تَستَغفِرُ لَهُ المَلائِکَة، و اشتاقَت إلَیهِ الجَنَّة، و رَضِیَ عَنهُ المَولَی.»1
شروط چهاردهگانه برای قاری قرآن
و قاری قرآن باید دارای شرایط زیر باشد:
اوّل: طهارت؛ زیرا طهارت در هر عبادتی مطلوب است.
دوّم: قصد قربت؛ زیرا قرآن خواندن عبادت است و ”إنّما الأعمالُ بالنیّات“.2
سوم: افتتاح به أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم؛ لقوله تعالی: ﴿فَإِذَا قَرَأۡتَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَهِ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ ٱلرَّجِيمِ﴾.3
چهارم: بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ لقوله صلّی الله علیه و آله: «کُلُّ أمرٍ ذِی بالٍ لَم یُبدأ [لم یذکر] فیه ببِسمِ اللَه فَهُوَ أبتَر.»4
پنجم: از روی مصحف بخواند.1
ششم: وقوف بر هیئت ادب؛ ایستاده یا نشسته سر به زیر اندازد، و از چهار زانو نشستن و تکیه کردن و با کفش قرآن خواندن خودداری کند.
هفتم: جهر متوسّط، لو أمِن من الرّیاءِ و إلّا فالإخفات أفضل.2
هشتم: تحسین قرائت؛ لقوله: ﴿وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِيلًا﴾.3
روی عن عبدالله بن سلیمان قال: سَألتُ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام عَن قَولِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ: ﴿وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِيلًا﴾، قالَ:
«قالَ أمِیرُالمُؤمِنِینَ صَلَواتُ اللَهِ عَلَیهِ: ”بَیِّنهُ تِبیانًا، و لا تَهُذَّهُ هَذَّ الشِّعرِ و لا تَنثُرهُ نَثرَ الرَّملِ. و لَکِن أفزِعُوا قُلُوبَکُمُ القاسِیَةَ، و لا یَکُن هَمُّ أحَدِکُم آخِرَ السُّورَةِ.“»4
و فی روایة أُخری قال أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «الترتیل حِفظُ الوُقُوفِ و أداءُ الحُرُوفِ.»1
نهم: إذا مرّ بآیةِ تسبیحٍ أو تکبیرٍ سَبَّح أو کَبَّر.2
دهم: إذا مرّ بآیةِ دعاءٍ أو استغفارٍ دَعا و استغفر.3
یازدهم: [یقول] عند الفراغ من کل سورة: صَدَق الله العلیُّ العظیم و بَلَّغَ رسولُهُ الکریمُ. اَللَهمّ انفَعْنا و بارِکْ لَنا فیه و الحمد للّه ربّ العالمین.4
دوازدهم: متوجّه باشد که کلام خداست و بشر از آوردن او عاجز است.
سیزدهم: تعظیم نماید متکلّم را, و خود را مخاطب در پیشگاه حضرت احدیّت بداند.
چهاردهم: تدبّر و تفکّر کند؛ ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ﴾.1
عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «لا خیرَ فی عبادة لا فقهَ فیها و لا فی قراءةٍ لا تدبّرَ فیها».2
چون به آیه وعد و بهشت رسید تأمّل نموده مسرور گردد و چون به آیه وعید و جهنّم رسید تأمّل نموده، محزون شود.
اشعار منسوب به أمیرالمؤمنین در شرائط قاری قرآن
فعن أمیرالمؤمنین علیه السّلام فی نصیحة ولده الحسین علیه السّلام:
1. وَإذ مَرَرتَ بِآیَةٍ مُخشِیَةٍ | *** | تَصِفُ العَذابَ فَقِف وَ دَمعُکَ تَسکُبُ |
2. یا مَن یُعَذِّبُ مَن یَشاءُ بِعَدلِهِ | *** | لا تَجعَلَنِّی فی الذینَ تُعَذِّبُ |
3. إنِّی أبُوءُ بِعَثرَتِی وَخَطِیئتِی | *** | هَرَبًا و هَل إلّا إلیکَ المَهرَبُ؟! |
4. وَإذ مَرَرتَ بآیَةٍ فی ذِکرِها | *** | وُصِفَ الوَسِیلةُ و النَّعِیمُ المُعجِبُ |
5. فَاسْأل إلٰهکَ بِالإنابَةِ مُخلِصًا | *** | دارَ الخُلُودِ سُؤالَ مَن یَتَقَرَّبُ |
6. و اجهَد لَعَلَّکَ أن تَحِلَّ بِأرضِها | *** | وَ تَنالَ رَوحَ مَساکِنَ لا تَخرَبُ1 |
حالات و صفات متّقین در هنگام قرائت قرآن
[توصیف متّقین در نهج البلاغه هنگام قرائت قرآن]: «فَإذا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیها تَشوِیقٌ رَکَنُوا إلَیها طَمَعًا، و تَطَلَّعَت نُفُوسُهُم إلَیها شَوقًا، و ظَنُّوا أنَّها نُصبُ أعیُنِهِم. و إذا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیها تَخوِیفٌ أصغَوا إلَیها مَسامِعَ قُلُوبِهِم، و ظَنُّوا أنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ و شَهِیقَها فِی أُصُولِ آذانِهِم.»2
سؤال پیامبر اکرم روز قیامت از امّت خویش درباره کتاب خدا و اهل بیت
فی الکافی عن أبیجعفر علیه السّلام، قال: قال رسول الله صلّی الله علیه و آله:
«أنا أوَّلُ وافِدٍ عَلَی العَزِیزِ الجَبّارِ یَومَ القِیامَة و کِتابُهُ و أهلُ بَیتِی، ثُمَّ أُمَّتِی؛ ثُمَّ أسألُهُم ما فَعَلتُم بِکِتابِ اللهِ و بِأهلِ بَیتِی؟»1
اهل بیت را ضیافت نموده و در دشت کربلا شهید کردند؛ با روضه مناسب ختم کلام شود.
مجلس روز شانزدهم: قرآن یگانه کتاب اصلاح بشر
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
متابعت از قرآن یگانه راه مستقیم برای رسیدن به منزل سعادت
﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ * وَإِنَّهُۥ لَقَسَمٞ لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ * إِنَّهُۥ لَقُرۡءَانٞ كَرِيمٞ * فِي كِتَٰبٖ مَّكۡنُونٖ * لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ * تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾.1
در روز گذشته عرض شد یگانه راه مستقیم برای پیمودن راه حیات و به سرمنزل سعادت رسانیدن، منحصر به متابعت قرآن است.
خطبه أمیرالمؤمنین علیه السّلام در توصیف قرآن و لزوم متابعت از آن
در نهج البلاغه آمده است:
«و اعلَمُوا أنَّ هَذا القُرآنَ هُوَ النّاصِحُ الّذی لا یَغُشُّ، و الهادِی الّذی لا یُضِلُّ، و
المُحَدِّثُ الّذی لا یَکذِبُ. و ما جالَسَ هَذا القُرآنَ أحَدٌ إلّا قامَ عَنهُ بِزِیادَةٍ أو نُقصانٍ؛ زِیادَةٍ فی هُدًی أو نُقصانٍ مِن عَمًی.
و اعلَمُوا أنَّهُ لَیسَ عَلَی أحَدٍ بَعدَ القُرآنِ مِن فاقَةٍ، و لا لِأحَدٍ قَبلَ القُرآنِ مِن غِنًی. فاستَشفُوهُ مِن أدوائِکُم وَ استَعِینُوا بِهِ عَلَی لَأوائِکُم؛ فَإنَّ فِیهِ شِفاءً مِن أکبَرِ الدّاءِ، و هُوَ الکُفرُ و النِّفاقُ و الغَیُّ و الضَّلالُ.
فاسألُوا اللَهَ بِهِ، و تَوَجَّهُوا إلَیهِ بِحُبِّهِ. و لا تَسألُوا بِهِ خَلقَهُ؛ إنَّهُ ما تَوَجَّهَ العِبادُ إلَی اللَهِ تَعالَی بِمِثلِهِ.
و اعلَمُوا أنَّهُ شافِعٌ مُشَفَّعٌ، و قائِلٌ مُصَدَّقٌ؛ و أنَّهُ مَن شَفَعَ لَهُ القُرآنُ یَومَ القِیامَة شُفِّعَ فِیهِ، و مَن مَحَلَ بِهِ القُرآنُ یَومَ القِیامَة صُدِّقَ عَلَیهِ.
فَإنَّهُ یُنادِی مُنادٍ یَومَ القِیامَة: ”ألا إنَّ کُلَّ حارِثٍ مُبتَلًی فی حَرثِهِ و عاقِبَة عَمَلِهِ، غَیرَ حَرَثَةِ القُرآنِ!“
فَکُونُوا مِن حَرَثَتِهِ و أتباعِهِ، و استَدِلُّوهُ عَلَی رَبِّکُم، و استَنصِحُوهُ عَلَی أنفُسِکُم، و اتَّهِمُوا عَلَیهِ آراءَکُم، و استَغِشُّوا فِیهِ أهواءَکُم.
العَمَلَ العَمَلَ! ثُمَّ النِّهایَةَ النِّهایَةَ و الاستِقامَةَ الاستِقامَةَ! ثُمَّ الصَّبرَ الصَّبرَ و الوَرَعَ الوَرَعَ!
إنَّ لَکُم نِهایَةً فانتَهُوا إلَی نِهایَتِکُم، و إنَّ لَکُم عَلَمًا فاهتَدُوا بِعَلَمِکُم، و إنَّ لِلإسلامِ غایَةً فانتَهُوا إلَی غایَتِهِ، و اخرُجُوا إلَی اللَهِ مِمّا افتَرَضَ عَلَیکُم مِن حَقِّه.»1
...1
بالجمله هر چه هست در قرآن است.
اشعار سنائی غزنوی دربارۀ قرآن
سنائی غزنوی میگوید:
تو ز قرآن نقاب او دیدی | *** | حرف او را حجاب او دیدی |
حرف را زان نقاب خود کرده است | *** | که ز نامحرمیت در پرده است |
پیش نااهل چهره نگشاده است | *** | نقش آن پیش آن بر استاده است |
گر تو را هیچ اهل آن دیدی | *** | آن حجاب رقیق بدریدی |
مر تو را روی خویش بنمودی | *** | تا روانت بدان بیاسودی |
پاک شو تا معانی مکنون | *** | آید از پردۀ حروف برون |
چون ببینند مر تو را بی عیب | *** | روی پوشیدگان عالم غیب |
مر تو را در سرای غیب آرند | *** | پرده از روی خویش بردارند1 |
قوانین مجعوله نمیتوانند با قرآن برابری کنند
شاهد بر مدّعای اینکه قرآن یگانه کتاب اصلاح بشر است، آنکه: قرآن مجعول دست بشر نیست و لذا قوانین مجعوله نمیتوانند با قرآن برابری کنند:
﴿وَمَا كَانَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ أَن يُفۡتَرَىٰ مِن دُونِ ٱللَهِ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَتَفۡصِيلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا رَيۡبَ فِيهِ مِن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ * أَمۡ يَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُ قُلۡ فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّثۡلِهِۦ
وَٱدۡعُواْ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن دُونِ ٱللَهِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾؛1
﴿وَمَا عَلَّمۡنَٰهُ ٱلشِّعۡرَ وَمَا يَنۢبَغِي لَهُۥٓ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ وَقُرۡءَانٞ مُّبِينٞ * لِّيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّٗا وَيَحِقَّ ٱلۡقَوۡلُ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾.2
احکام مندرجه در قرآن هیچوقت منسوخ نمیشود
قرآن کتابی است که احکام مندرجۀ آن، هیچوقت منسوخ نخواهد شد؛ زیرا احکام آن مطابق فطرت است. پس همانطوری که فطریّات اموری هستند که انفکاک آنها از انسان محال است، نسخ قرآن نیز محال است.
مثلاً احکام قرآن راجع به ازدواج را ملاحظه کنید: زمان ازدواج را زمان بلوغ پسر و دختر قرار داده است3 به خلاف قوانین فعلی؛ در اینصورت بهدست میآید
که قرآن مطابق فطرت و آنها به خلاف آن است.
از طرفی قرآن برای قلع و قمع فحشاء و وادار کردن مردم به معروف دستوراتی قانونی صادر فرموده (مثلاً آنکه زانی باید حدّ بخورد1 و قاتل باید کشته گردد2 و غیر ذلک) و از طرف دیگر برای آنکه این امور خودبهخود انجام گیرد و
مردم از روی دل و جان، خودبهخود پیروی کنند، میفرماید: هر کسی از این قوانین پیروی کند، بهشت را به او میدهند و مخالف را گرفتار عذاب میکند.1 آنوقت این قوانین را چنان با مواعظ و اخلاق توأم کرده است که بشر برای اجرای احکام قرآن، احتیاج به شهربانی و دادگستری ندارد.
مردم با آغوش باز از قرآن استقبال میکنند
قرآن کتابی است که مردم خودبهخود با آغوش باز از او استقبال میکنند. سیطرۀ قرآن در حیات بشریّت در قرون اولی شاهد مدّعای ماست. شمشیر اسلام در چین و جاوه و هند و ترکستان نرفته ولی در عینحال آنها با تبلیغ احکام قرآن، متدیّن به دین اسلام شدهاند.
قرآن بشر را در پیروی قوانین، مسئول درگاه حضرت احدیّت میداند؛ لذا اگر بشر روزی بدون رئیس و مدیر هم باشد چون مسئول خود را خدا میداند، به این کتاب عمل میکند، و مسلّماً با قوانین ظاهری نمیتوان مردم را از روی دل و جان، مطیع قوانین نمود.
مردم از ترس پادشاه یا پاسبان اگر امری را انجام ندهند ولی در هنگام فقدان
آن پادشاه یا خفاء پاسبان، دست به خلاف مقرّرات میزنند؛ ولی اسلام میگوید دو ملک در شانههایتان، شمارۀ تمام اعمال شما را ثبت میکنند. و اگر فرض کنیم همیشه با بشر، پاسبان باشد ـ حتّی در موقع خواب ـ تا کاملاً مراقب اعمال او باشد، در اینصورت اوّلاً مثلاً برای ده میلیون جمعیت ده میلیون پاسبان لازم است، علاوه خود پاسبانها نیز ده میلیون دیگر برای مراقبت کار خود احتیاج دارند و هلُمَّ جَرّا؛ ولیکن قرآن میفرماید:
﴿وَإِن تَجۡهَرۡ بِٱلۡقَوۡلِ فَإِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى﴾؛1
﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ﴾.2
نگهداری و عمل کردن به قرآن از نظم امور است
نگاهداری و عمل کردن به قرآن از نظم امور است. و لذا ائمّه اطهار به آن اهتمام کامل داشتند، و حضرت أمیرالمؤمنین بعد از فوت حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در منزل نشست و بیرون نیآمد، تا آنکه قرآن را جمعآوری فرماید.
مجلس روز هفدهم: وابستگی حیات اسلام به تولّی و تبرّی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
تولّی و تبرّی یکی از واجبات شریعت مقدّس اسلام
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡ إِنَّ ٱللَهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّـٰلِمِينَ﴾.1
یکی از واجبات شریعت مقدّس اسلام تولّی و تبرّی است و اگر انسان در این دو موضوع تأمّل کند بهدست خواهد آمد که چه مصالح عظیمی در جلوگیری مسلمانان از پیمودن راه فساد در بر دارد؛ زیرا معاشرت قولی با کفّار بالأخره منجرّ به معاشرت [عملی] میشود و در اثر معاشرت، اخلاق زشت آنها در مسلمان اثر میکند، چندی نمیگذرد که روحیّات دینی خود را از دست میدهد.
﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ
كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِيرَتَهُمۡ أُوْلَـٰٓئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُ وَيُدۡخِلُهُمۡ جَنَّـٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا رَضِيَ ٱللَهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ أُوْلَـٰٓئِكَ حِزۡبُ ٱللَهِ أَلَآ إِنَّ حِزۡبَ ٱللَهِ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾.1
حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرمایند:
«الحُبُّ فی اللَهِ فَرِیضَةٌ و البُغضُ فی اللَهِ فَرِیضَةٌ.»2
و عنه أیضًا: «أفضلُ الأعمالِ الحُبُّ فی اللَهِ و البُغضُ فی الله.»3
حیات اسلام بستگی کامل با تولّی و تبرّی دارد
بالجمله میتوان گفت که حیات اسلام بستگی کامل با تولّی و تبرّی دارد. مسلمانان اندلس به واسطۀ دوستی و معاشرتی که با مردان مسیحی کردند به زودی رویّۀ اسلامیّۀ خود را فراموش کرده به کیش مسیح عودت کردند.
در اینجا مناسبت دارد برای وضوح این مطلب، داستان اسلام آوردن و از
اسلام بیرون رفتن مردان اندلس بیان شود.
داستان اسلام آوردن و از اسلام بیرون رفتن مردمان اندلس
رومیان مدّت هفتصد سال در اسپانیا حکومت نموده و مردم را به آداب مسیح علیه السّلام تربیت کردند. بعدها اقوام ژرمن به شبه جزیره اسپانیا حرکت نموده و منجمله در 415 میلادی، ویزیگوتها1 در اطراف سلسله جبال پیرنه یک حکومتی تشکیل دادند. رومیان غلبه پیدا کرده آنها را شکست داده و در سال 710 میلادی کلُرُوس نامی از بزرگان اندلس، ویتیتسا پادشاه ویزیگوتها را خلع نمود. در آن هنگام طارق بن زیاد سردار رشید اسلام به بهانه حمایت از ویتیتسا از دماغه اسپانیا گذشته در اسپانیا در سنه 711 میلادی فرود آمد و ویزیگوتها را شکست داده اسپانیا در تحت قلمرو اسلام درآمد.
در سنه 755 میلادی که مطابق 137 هجری است، چون بنیعبّاس به خلافت رسیدند یک نفر از دودمان بنیامیّه، خلافت مستقلّی در اسپانیا تشکیل داده و قرطبه را پایتخت خود نمود. معارف و علوم اسلامی در اسپانیا بالا رفت. مسیحیان از مسلمانان اطاعت نموده مالیات میدادند، و یهودیانی که قبل از ورود طارق از شکنجه مسیحیان در عذاب بودند به آسودگی زیست میکردند.
به طوری تعلیمات اسلامی بالا گرفت که در شهر قرطبه 113000 نفر مسلمان وجود داشت و دارای ششصد مسجد بود. شهرهای دیگر اسپانیا مانند اشبیلیه و طُلَیطَله و قرناطه هر کدام مانند قرطبه دارای عظمت بودند، ولی کمکم قدرت حکومت مرکزی اسلامی از آنجا کم شد و سلطنت اسلامی تبدیل به ملوکالطوایفی گشت و کمکم عدّه قلیلی از ویزیگوتهای مسیحی، سلطنتهای اسلامی را از پای درآوردند.
پاپ تمام خوانین اروپا را برای جنگ مسلمین دعوت کرد، و از طرفی
مالک بن عُبّاد که فرمانفرمای اندلس بود به تمام امراء و بزرگان نوشت و آنها را با لشکرهای انبوه آماده برای جنگ با مسیحیان نمود.
در شهر رم در قصر واتیکان، ایلدفونس با بُراق بن عمّار که از سرداران اسلام بود روبهرو شده و داستان آماده بودن نصارا را برای جنگ با مسلمانان به براق گفت، و گفت: تو هم در پیشرفت نصاری باید کمکی بنمایی.
براق گفت: «باید حیلهای اندیشید؛ زیرا مسلمانان از تیر و شمشیر باک ندارند. ولی شما برای غلبه خود با مسلمین سه معاهده ببندید (اوّل آزادی دین، دوّم آزادی تجارت، سوّم آزادی تعلیمات) تا با این سه، تبلیغات خود را توسعه دهید، و مسکرات حمل نموده مردان مسلمان را مست سازید؛ در آن هنگام سیطره شما بر آنها قطعی خواهد بود.»
در روز بعد مسیحیان صورت قراردادی مطابق گفته براق بن عمّار نوشتند و به همراه دو تن از معتمدین خود نزد مالک بن عُبّاد فرستاده تقاضای صلح و امضای قرارداد کردند.
مالک امراء اسلام را با سربازان خود از اشبیلیه و طلیطله و مالقه و قرناطه دعوت کرد. آنها با سربازان خود مانند کوههای با عظمت وارد قرناطه شدند؛ حتّی یکی از امراء (عدی بن أبیعامر، امیر والانس) دارای دویست سوار بود که نعلهای آنان از طلا ساخته شده بود. و مالک تمام آنها را در قصر با شکوهی که خود در قرناطه بنا نهاده بود و دارای انواع درختان و گلها حتّی فوّارههایی از نقره به صورت پرندگان بود دعوت کرد و پیشنهاد صلح را به آنها ارائه داد.
تمام امرا پیشنهاد صلح را قبول کردند ـ غیر از قیس بن مصعب که او در اقلیّت افتاد ـ و جشنها برای صلح گرفتند؛ سپس امرا به شهرهای خود عودت کرده به عیش و عشرت مشغول شدند.
از آن پس کشیشها و مبلّغین نصاری انجمنها تشکیل دادند و برای نابودی
مسلمین نقشهها ریختند و ایجاد مدارس نمودند و تفرّجگاههای عمومی مجانی ترتیب داده و در آن دختران مسیحی حرکت میکردند و ورود را برای مسلمین آزاد گذاشتند. در همان سال چهار مدرسه بزرگ به خرج دوکونیز در قرناطه تشکیل شد که اطفال مسلمین در آنها مجانی میرفتند و در تحت تأثیر آنها واقع میشدند.
براق بن عمّار در اینحال یک نفر از پطرکها ـ که شیل نام داشت ـ در مجلس او را به شجاعت نام میبرد. مالک گفت: چه نمونه از شجاعت دارد؟ براق گفت: او را امتحان کن. مالک گفت: تو با او مبارزه کن اگر تو بر او غالب آمدی برای رسوایی او کافی است و اگر او غالب آمد من او را در زمرۀ افسران سپاهم قرار خواهم داد. براق که در نهایت شجاعت در مبارزه بود، عمداً خود را شکست داد. مالک متأثّر شد ولی چون وعده داده بود، شیل را از افسران سپاه خود قرار داد.
علل انحراف و به گمراهی کشیده شدن مردمان اندلس
به نام آزادی تجارت، کشتیهای شراب را در اندلس وارد کردند و جوانان مسلمین را مست نمودند. حتّی یک نفر از کشیشان تمامی انگور تاکستانهای قرطبه را پیش خرید و شراب آن را قسم خورد جز به دانشآموزان مسلمان به دیگری نفروشد، و جوانهای مسلمین بدین محبّت کشیش، فال نیکبختی میزدند. در نتیجه میخوارگی که تا آن زمان نزد مسلمین اقبح اعمال بود امری عادی گشت ـ مخصوصاً برای محصّلین روشنفکر ـ و کسی که از خوردن آن اجتناب میکرد او را خر مقدّس میگفتند.
مسلمانان وقار و متانت اسلامی خود را از دست داده، مست و جزء طبقه شیک وآلامد1 درآمدند.
جوانان میخواره، خود را منوّرالفکر دانسته و روحیات پدران پیر خود را تمسخر میکردند.
لباسهای پشمینه و موئین را که لباس مجاهدین اسلام بود از تن درآورده، لباس حریر در بر کردند.
از تعالیم اسلامی و نماز و روزه دوری کرده، و آنها را کهنهپرستی مینامیدند و در مساجد پیران فرتوت جمع میشدند.
دختران نصاری در مهمانخانهها با جوانان مسلمین بنای دلربایی گذاشته، و مسلمین شبها تا دیر وقت در مهمانخانهها بسر میبردند.
خوشگذرانی به قدری شیوع یافت که مخارج عادی از عهدهاش بر نیامد؛ لذا دست به طرق اکتساب غیر مشروع از قبیل رشوه زده شد. عشقبازی بالا گرفت، فحشاء از حد گذشت، فقر و بدبختی ایجاد شد، میان طبقه غنی و فقیر اختلاف شدید حاصل شد.
در این هنگام تعداد مبلّغین مسیحی در اندلس به هزار نفر رسید و شمار مبلّغین مسیحی که مخارج آنها را خود پاپ میپرداخت به 485 نفر بالغ شد و نیز پاپ از جیب خود برای شراب مسلمین سالیانه یک هزار فلورین میداد.
امرای مسلمین خیانت نموده با مسیحیان همدست شدند و لشکر کفر بر شهرهای اسلام تاخت؛ زنها را به اسارت برد، دختران را بیناموس نموده، یک روز 13000 نفر مسلمان را کشته و اموال آنها را آتش زدند و چنان بر شهرهای مسلمین غالب آمدند که پس از چندی نام اسلام به کلّی از آنجا رخت بر بست.1
در ایران نیز به وسیله تبلیغات و انتشارات وارد شدند.
ارتباط چند واقعه مهم تاریخی با مسأله تولّی و تبرّی
در اینجا مناسب است مطالب زیر را گوشزد نمود:
داستان تنباکوی میرزای شیرازی؛2
استنکاف ناصرالدّین شاه از مشروطیّت؛ معنی مشروطه چیست؛1
کشته شدن شیخ فضلالله نوری؛
آزادی فحشاء و منکرات؛2
رابطه مستقیم ایران با دول خارجه؛
تحصیل جوانان و دختران ایرانی در اروپا؛3
...1
فرستادن مد از پاریس؛1
بر کنار کردن علماء؛1
تعطیل مجامع دینی و در حقیقت غروب آفتاب و شمس طلایی اسلام در ایران.
در اینصورت، حقیقتاً باید گفت که روح اسلام تولّی و تبرّی است.
[عن أبیعبدالله علیه السّلام، قال]: «مِن أوثَقِ عُرَی الإیمانِ أن تُحِبَّ فی اللَهِ و تُبغِضَ فی اللَهِ و تُعطِیَ فی اللَهِ و تَمنَعَ فی اللَهِ.»2
[عن أبیعبدالله علیه السّلام، قال]: «قالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی الله علیه و آله:ِ ”أیُّ عُرَی الإیمانِ أوثَقُ؟“ فَقالُوا: اللَهُ و رَسُولُهُ أعلَمُ، و قالَ بَعضُهُم: الصَّلاة، و قالَ
بَعضُهُم: الزَّکاة، و قالَ بَعضُهُم: الصِّیامُ، و قالَ بَعضُهُم: الحَجُّ و العُمرَة، و قالَ بَعضُهُم: الجِهادُ. فَقالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی الله علیه و آله: ”لِکُلِّ ما قُلتُم فَضلٌ و لَیسَ بِهِ، و لَکِن أوثَقُ عُرَی الإیمانِ الحُبُّ فی اللَهِ و البُغضُ فی اللَهِ و تَوالِی أولِیاءِ اللَهِ و التَّبَرِّی مِن أعداءِ اللَهِ.“»1
مجلس روز هجدهم: لزوم عدم معاشرت و مجالست با کفّار
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَكُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَٱلۡكُفَّارَ أَوۡلِيَآءَ وَٱتَّقُواْ ٱللَهَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾.1
کسی که تبرّی ندارد به برهان إنّی دارای روح اسلام نیست
روز گذشته عرایض ما راجع به مودّت مسلمین با ملل بیگانه و اثرات چنین مودّتی که منجر به خرابی و از بین رفتن روحیات مسلمین شده است طرح شد. و نیز بیان شد که تبرّی و تولّی از واجبات است و کسی که با دشمنان خدا دوست باشد، میتوان إنّاً2 کشف کرد که حقیقتاً دارای روح اسلام نیست.
هر که را باشد هوای وصل دوست | *** | دوست دارد هر چه را محبوب اوست |
دشمن و مغضوب او مبغوض اوست | *** | زآنکه در یک دل نمیگنجد دو دوست |
عن أبیجعفر علیه السّلام، قال: قالَ رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم:
«وُدُّ المُؤمِنِ لِلمُؤمِنِ فِی اللَهِ مِن أعظَمِ شُعَبِ الإیمانِ. ألا و مَن أحَبَّ فی اللَهِ و أبغَضَ فی اللَهِ و أعطَی فی اللَهِ و مَنَعَ فی اللَهِ فَهُوَ مِن أصفِیاءِ اللَهِ.»1
اروپا گرچه در تمدّن مادی پیشرفت کرده ولیکن در واقع باغوحش دنیاست
تمام بدبختیهایی که امروز دچار مسلمین شده به واسطه معاشرت با مردمان غرب است. اروپا گرچه در تمدن مادّی پیشرفت کرده ولیکن در واقع باغوحش دنیاست. معاشرت با آنها مکارم اخلاق مسلمین را از بین برده، رذائل و فساد اخلاق را برای جامعه مسلمانان تحفه میآورد؛ لذا باید معاشرت با مردمان ظالم ننمود. حتّی در امروز که جامعه ایران رو به بربریّت میرود، سزاوار است جوانان اسلامی چنانچه نفوذ کلمه در سخنان خود نمیبینند از معاشرت با آنها خودداری کنند. اطفال معصوم خود را به کودکستان نگذارند2؛ زیرا این دستگاههای فحشاء، روحیّات را از اوّل آلوده پرورش میدهد. حتّی خود مردان مسلمان چنانچه با فاسقین و مردان لاابالی ترک معاشرت نکنند، رفتهرفته روحیات آنها در اینها اثر نموده ایمان ضعیف میگردد.
توصیه قرآن و روایات در پرهیز از مجالست و همنشینی با فاسقین و اغیار
﴿وَإِذَا رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ
غَيۡرِهِۦ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّكۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّـٰلِمِينَ﴾.1
این معاشرتها مورث بدبختی و عذاب الیم الَهی در آخرت است.
﴿وَيَوۡمَ يَعَضُّ ٱلظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيۡهِ يَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي ٱتَّخَذۡتُ مَعَ ٱلرَّسُولِ سَبِيلٗا * يَٰوَيۡلَتَىٰ لَيۡتَنِي لَمۡ أَتَّخِذۡ فُلَانًا خَلِيلٗا * لَّقَدۡ أَضَلَّنِي عَنِ ٱلذِّكۡرِ بَعۡدَ إِذۡ جَآءَنِي وَكَانَ ٱلشَّيۡطَٰنُ لِلۡإِنسَٰنِ خَذُولٗا﴾.2
فی بحار مجلّد 74، وصایا علی علیه السّلام لکمیل:
«یا کُمَیلُ! قُلِ الحَقَّ عَلَى کُلِّ حالٍ، و وازِرِ المُتَّقِینَ، و اهجُرِ الفاسِقِینَ.
یا کُمَیلُ! جانِبِ المُنافِقِینَ، و لا تُصاحِبِ الخائِنِینَ.
یا کُمَیلُ! إیّاکَ إیّاکَ و التَّطَرُّقَ إلَى أبوابِ الظّالِمِینَ، و الِاختِلاطَ بِهِم، و الِاکتِسابَ مِنهُم. و إیّاکَ أن تُطِیعَهُم و أن تَشهَدَ فِی مَجالِسِهِم بِما یُسخِطُ اللَهَ عَلَیکَ.
یا کُمَیلُ! إذا اضطُرِرتَ إلَى حُضُورِهِم فَداوِم ذِکرَ اللَهِ تَعالَى و التَّوَکُّلَ عَلَیه، و استَعِذ بِاللَهِ مِن شَرِّهِم، و أطرِق عَنهُم، و أنکِر بِقَلبِکَ فِعلَهُم، و اجهَر بِتَعظِیمِ اللَهِ
تَعالَى لِتُسمِعَهُم؛ فَإنَّهُم یَهابُوکَ و تُکفَى شَرَّهُم.»1
تأثیر معاشرت حتّی در تکوینیّات و مادیّات
معاشرت خواهی نخواهی اثرات دارد؛ حتّی در تکوینیات و مادیات معاشرت اثر دارد:
گِلی خوشبوی در حمام روزی ـ الخ؛2
* * *
همچو بلبل دوستی گل گزین | *** | تا شوی با خرمن گل همنشین |
زاغ چون مردار را شد همنفس | *** | یار او مردار خواهد بود و بس |
داستان پسر نوح و تأثیر مجالست در او؛
پسر نوح با بدان بنشست | *** | خاندان نبوّتش گم شد |
سگ اصحاب کهف روزی | *** | چند پی نیکان گرفت و مردم شد1 |
﴿إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖ﴾.2
مقایسهای بین رجال سابق و رجال امروزی ایران
رجال سابق ایران مانند حاج فرهادمیرزا و حاج حسنخان و خانمروی بودند، که حاج حسنخان چون خواست مسجد در کربلا بنا کند در حضور عموم گفت: «هر که در عمرش نماز شبش ترک نشده کلنگ زند!» کسی نزد؛ خود به دست گرفت. خانمروی در بنای مدرسه مروی چنین کلامی را راجع به نماز صبح فرمود. و لیکن رجال امروز ما از رقّاص حمایت میکنند، در باشگاه افسران میرقصند، در جشنها از شدّت مستی بیتاب میشوند؛ آیا اینها اولاد آنها نیستند؟! آیا گردش چرخ فلک و گردش ستارگان عوض شده؟! نه نه! معاشرت با اروپا این اخلاق را برای آنها تحفه آورده است.
ای مردمان مسلمان! از دشمنان خدا دوری کنید، خلط و آمیزش ننمایید! شما در این محیط کثیف مانند ستارگان درخشانی باشید که با نورانیّت افکار خود، پردۀ ظلمات را بدرید؛ نه آنکه در لجّههای تاریکیهای پیدرپی محو و نابود گردید.
داستان تشریف آوردن حضرت سیّدالشّهداء به خیمه زهیر
پس از مقداری نصیحت مردم در دوری از فحشاء و منکرات، داستان تشریف آوردن حضرت سیّدالشّهداء به چادر زهیر3 با روضۀ زهیر سخن خاتمه یافت.
...1
مجلس شب نوزدهم: حقیقت و شرائط دعا
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
معنی دین و حقیقت آن عبادت و عبادت همان دعاست
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَسۡتَكۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِي سَيَدۡخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ﴾.1
دعا یعنی خواستِ ممکن از پروردگار خود چیزی را، و پروردگار خود فرموده است که در صورت دعا من استجابت مینمایم. اگر درست توجّهی بنماییم خواهیم دانست که معنی دین و حقیقت آن عبادت و عبادت همان دعاست؛ یعنی بنده از اسباب ظاهریه چشم پوشیده نظر به مسبّب الأسباب کند و از غنیّ علی الاطلاق حاجات خود را طلب نماید.
عقل و نقل حاکم بر رجحان دعا کردن و فضیلت آن است:
قال الله تعالی: ﴿ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةً إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ﴾؛2
و قال أیضًا: ﴿وَٱدۡعُوهُ خَوۡفٗا وَطَمَعًا إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَهِ قَرِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾.1
تمام موجودات با لسان تکوین خدا را میخوانند
هر کس در هنگام بلا و اضطرار خواهی نخواهی حاجات خود را به درگاه واجب الوجود آورده و از او استمداد میکند. و در واقع میتوان گفت: نه تنها انسان، بلکه تمام حیوانات با لسان تکوین خدا را میخوانند. منتهی انسان به واسطۀ صوارف و اشتغالات دنیوی، غریزۀ خواندن خدا از او کم شده لذا برای بیدار کردن این غریزه، شرع مقدّس دستور داده که انسان باید در سَرّاء و ضَرّاء، خدا را با لسان حال و قال بخواند تا این قسم خواندنِ خدا چون غذای مثمری، آن غریزه را زنده نگهدارد؛ خدای غنی هم به مرحلۀ اجابت میرساند.
شرایط دعا برای رسیدن به مرحله اجابت
ولی البتّه دعا دارای شرایطی است که چنانچه با آنها باشد به مرحلۀ اجابت میرسد:
اوّل: آنکه با وضوء باشد.
دوّم: در اوّل و آخر، صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستد.
سوّم: توجّه کامل داشته باشد.
چهارم: خدای را نصب العین خویش دیده، پردههای اسباب را دور انداخته، قدرت او را در نظر آورده، از او طلب کند.
پنجم: به خواندن خود امید اجابت قطعی داشته باشد، از روی یأس نباشد.
ششم: مخالف با مقتضای اسباب دنیوی نباشد؛
مثلاً انسان دعا کند که خدا انسان را از بلای دنیوی و اخروی حفظ کند.
از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:
«دعای پنج تن قبول نمیشود: 1. کسی که زنی داشته باشد بدعمل و دعا کند خدا رفتار او را خوب کند. 2. غلامی که سه بار گریخته باشد و او را نفروشد و بگوید: پروردگارا! اخلاقش را نیکو گردان و مطیعش بنما. 3. از زیر دیوار شکسته بگذرد و راه رفتن خود را سریع نکند و دعا کند فرود نیاید. 4. قرض دهد و شاهد نگیرد و بگوید: خدایا واصل گردان. 5. در خانه نشیند و روزی خواهد.»1
عن النّبی صلّی الله علیه و آله و سلّم:
«البَلاءُ یَتَعَلَّقُ بَینَ السَّماءِ و الأرضِ مِثلَ القِندیلِ؛ فإذا سَألَ العَبدُ رَبَّهُ العافیةَ صَرَفَ عَنه البَلاءَ.»2
علّت عدم استجابت برخی دعاها
علّت آنکه بعضی از دعاها مستجاب نمیشود، برای آن است که قلب انسان خیانتکار است و بدین وسیله ایمانش کم و خدا را حقیقتاً نمیخواند؛ بلکه از روی شک و ظنّ کلمهای بر زبان جاری میکند. امّا اگر چنان یقین به پروردگار داشته باشد که هیچ ریب و شکّی در او راه نیابد و در حال دعا، جز خود و خدا هیچ حجابی نبیند و دعا را به منزلۀ حبل متّصلی میان خود و خالق بداند، مسلّماً چنین دعائی قبول خواهد شد و اثرش از همه چیز بیشتر است.
احادیثی در تحریص و برانگیختن مردم به دعا
عن الصّادق: «إنَّ الدُّعاءَ أنفَذُ مِنَ السِّنانِ.»1
عَنِ الرِّضا علیه السّلام أنَّهُ کانَ یَقُولُ لأصحابِهِ: «”عَلَیکُم بِسِلاحِ الأنبِیاءِ!“ فَقِیلَ: و ما سِلاحُ الأنبِیاءِ؟ قالَ: ”الدُّعاء.“»2
عن رسول الله صلّی الله علیه و آله: «”رَحِمَ اللَهُ عَبدًا طَلَبَ مِنَ اللَهِ عَزَّوجَلَّ حاجَةً فَألَحَّ فی الدُّعاءِ استُجِیبَ لَهُ أو لَم یُستَجَب لَهُ“ و تَلا هَذِهِ الآیَة: ﴿وَأَدۡعُواْ رَبِّي عَسَىٰٓ أَلَّآ أَكُونَ بِدُعَآءِ رَبِّي شَقِيّٗا﴾.»3
عنه صلّی الله علیه و آله: «”ألا أدُلُّکُم عَلَی سِلاحٍ یُنجِیکُم مِن أعدائِکُم و یُدِرُّ أرزاقَکُم؟“ قالُوا: بَلَی! قالَ: ”تَدعُونَ رَبَّکُم بِاللَّیلِ و النَّهارِ؛ فَإنَّ سِلاحَ المُؤمِنِ الدُّعاء.“»4
هفت مصیبت بزرگ که أمیرالمؤمنین از آنها به خدا پناه میبرد
حضرت امیر در یکی از خطبهها فرمودند که:
«”هفت مصیبت بزرگ است که از آنها به خدا پناه میبرم: عالمی که بلغزد،
عابدی که از عبادت خسته و فرسوده گردد، مؤمنی که محتاج شود، امینی که خیانت ورزد، توانگری که ندار گردد، عزیزی که خوار گردد، فقیری که رنجور گردد.“
شخصی ایستاده گفت: ای امیر مؤمنان! تو پیشوای مایی، سخنی دارم جواب فرما و آن این است که چرا هر چه دعا میکنیم مستجاب نمیشود با آنکه خداوند میفرماید: ﴿ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾؟!1
خیانت کاری دلها دلیل عدم استجابت دعاهاست
فرمود: ”به علّت آنکه دلهای شما به هشت علّت خیانتکار است:
اوّل: آنکه خدا را شناختید ولی به دستور او عمل نکردید؛ در اینصورت معرفت خدا چه سودی دارد؟!
دوّم: به پیغمبر ایمان آوردید ولی به سنن او رفتار نکردید؛ پس کو ایمان شما؟!
سوم: قرآن را کتاب خود دانستید و به آن عمل ننمودید.
چهارم: ادّعا میکنید که از آتش میگریزید و در عینحال پیوسته رو به آتش میروید.
پنجم: گفتید که طالب بهشتید ولی به واسطه اعمال زشت خود، پیوسته از بهشت دور میشوید.
ششم: نعمت پروردگار را خوردید و کفران کردید.
هفتم: خداوند علیّ أعلی شما را به دشمنی شیطان خواند ولی شما پیروی کردید.
هشتم: عیبهای مردم را جلوه داده و معایب خود را کتمان نمودید.
بنابراین برای استجابت دعا باید خود را از خواهشهای نفس و شرک و معصیت پاک کرد، آنگاه دعا نمود.“»2
شرح حالات حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در شب نوزدهم
در اینجا با مقداری نصیحت و موعظه و شرح حالات حضرت امیر در شب نوزدهم در روضه حضرت و احیاء شب نوزدهم، مجلس و کلام خاتمه یافت.1
1
...1
مجلس روز نوزدهم: لزوم حفظ و تربیت اهل و اولاد
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِينَةُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡبَٰقِيَٰتُ ٱلصَّـٰلِحَٰتُ خَيۡرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ أَمَلٗا﴾.1
رفع تعارض ظاهری بین دو دسته آیات در باب اموال و اولاد
باید دانست که در بسیاری از آیات تعریف مال و فرزند شده و در بسیاری مذمّت از آن؛ این دو دسته که در وحله اوّل منافی به نظر میرسد، راه حلّش چیست؟
برای توضیح مطلب میگوییم که: ملکیّت دنیا و مال و فرزند و زن، حقیقی نبوده بلکه اعتباری است.
مثلاً انسان حقیقتاً مالک چشم و گوش و حواس ظاهره و باطنه خود است و
با رفتن خود، آنها هم از بین میروند؛ زیرا ملک بدون مالک معنی ندارد، زیرا که معنی ملکیّت آن است که وجود مملوک قائم به مالک باشد. اگر ملکیّت حقیقی شد در اینصورت وجود خارجی مملوک قائم بوجود مالک است؛ پس در اینصورت محال است که ملک باشد در حین فقدان مالک. مثلاً محال است که سقف از بین برود و در عینحال قندیل آویزان باشد، زیرا وجودش قوام به او دارد؛ مالکیّت و مملوکیّت حقیقی هم اینطورند.
ولیکن به خلاف ملکیّت دنیا که هیچ نسبت قیومیّت میان آنها نیست؛ تمام آنها وجوداتی هستند ثابت و منفک از یکدیگر و فقط ملکیت بین آنها صرف اعتبار است.
مثلاً انسان خانهای که میخرد، هیچ اجزاء آن خانه عوض نمیشود و در حقیقت آن تغییری رخ نمیدهد؛ بلی فقط در حقیقت، اعتبار حقّ استفاده آن به انسان منتقل میشود. و عمر خانه هم به قدر عمر مالکش نیست، خانه دویست سال عمر میکند و صاحبش پنجاه سال و در واقع حساب هر یک از هم کاملاً جداست؛ منتهی در مدّت پنجاه سال عُقَلا زمام منافع خانه را برای این شخص اعتبار کردهاند. و چون هر یک از یکدیگر کاملاً جدا هستند، لذا هر یک فی حدّ نفسه نفع و ضرری برای هم ندارند. و چون نفع و ضرر دنیوی هم امور اعتباریه هستند، پس میزان نفع و ضرر ملک دنیا را هم نمیشود نفع و ضرر دنیوی دانست.
لذا مسلّماً مطلب مرجعش آن میشود که: مناط نفع و ضرر خانه و مال و فرزند، نفع و ضرر اخروی خواهد بود. بنابراین اگر این متاع دنیا برای تکمیل نفس و نزدیک کردن راه آخرت و سهولت لقای خدا مفید باشد خوب است، و اگر انسان را از خدا و رضوان خدا دور کند مضرّ است.
مذمّت و تمجید آیات و اخبار از نعیم دنیا
آیات و اخباری که تارةً از نعیم دنیا مذمّت میکند و تارةً تمجید میکند، ناظر بدین جهت است.
یکجا قرآن میگوید: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَأَوۡلَٰدُكُمۡ فِتۡنَةٞ وَأَنَّ ٱللَهَ عِندَهُۥٓ
أَجۡرٌ عَظِيمٞ﴾1، ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ مِنۡ أَزۡوَٰجِكُمۡ وَأَوۡلَٰدِكُمۡ عَدُوّٗا لَّكُمۡ فَٱحۡذَرُوهُمۡ وَإِن تَعۡفُواْ وَتَصۡفَحُواْ وَتَغۡفِرُواْ فَإِنَّ ٱللَهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ * إِنَّمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَأَوۡلَٰدُكُمۡ فِتۡنَةٞ وَٱللَهُ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِيمٞ﴾؛2
و یکجا میفرماید: ﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ إِن تَرَكَ خَيۡرًا ٱلۡوَصِيَّةُ لِلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِينَ﴾3 که مقصود از خیر، مال است، و آیه: ﴿رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ﴾4 در تفسیر وارد است که مقصود از حسنۀ آخرت بهشت و رضای خدا، و از حسنۀ دنیا مال است.5
أمیرالمؤمنین از طرفی میفرماید (نهج البلاغه):
«مَثَلُ الدُّنیا کَمَثَلِ الحَیَّة لَیِّنٌ مَسُّها و السَّمُّ النّاقِعُ فی جَوفِها یَهوِی إلَیها الغِرُّ الجاهِلُ و یَحذَرُها ذُو اللُّبِّ العاقِل»؛1
و از طرف دیگر میفرماید (نهج البلاغه):
«أیُّها الذّامُّ لِلدُّنیا المُغتَرُّ بِغُرُورِها المَخدُوعُ بِأباطِیلِها! أ تَغتَرُّ بِالدُّنیا ثُمَّ تَذُمُّها؟! أنتَ المُتَجَرِّمُ عَلَیها أم هِیَ المُتَجَرِّمَةُ عَلَیکَ؟! مَتَی استَهوَتکَ أم مَتَی غَرَّتکَ؟ أ بِمَصارِعِ آبائِکَ مِنَ البِلَی أم بِمَضاجِعِ اُمَّهاتِکَ تَحتَ الثَّرَی؟! کَم عَلَّلتَ بِکَفَّیکَ و کَم مَرَّضتَ بِیَدَیک ... .»2
و در قرآن مجید است: ﴿ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِينَةُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡبَٰقِيَٰتُ ٱلصَّـٰلِحَٰتُ خَيۡرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ أَمَلٗا﴾؛
و همچنین در سوره آل عمران: ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِينَ وَٱلۡقَنَٰطِيرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَيۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِ
ذَٰلِكَ مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلۡمََٔابِ﴾.1
دوستی اولاد و صرف اموال، برای خدا
تمام سخنانم مقدّمۀ این مطلب است که: متوجّه باشید اولاد خود را برای خدا دوست داشته باشید! اگر در راه خدا صرف کنید، اگر رضای خدا در دوستی اولاد [باشد]، دوستی او به حال شما مفید است وگرنه، نه. مال خود را اگر در راه خدا صرف کنید بر شما نعمت است و الاّ وبال.
در روزهای پیش، پارهای از مطالب راجع به دوستی دوستان خدا و بیزاری از دشمنان خدا عرضه داشتم2: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُوٓاْ ءَابَآءَكُمۡ وَإِخۡوَٰنَكُمۡ أَوۡلِيَآءَ إِنِ ٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡكُفۡرَ عَلَى ٱلۡإِيمَٰنِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَأُوْلَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّـٰلِمُونَ * قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَهُ بِأَمۡرِهِۦ وَٱللَهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ﴾.3
تربیت و نگاهداری اهل و اولاد، مسئولیّت مهم انسان در آخرالزّمان
امروز آخرالزّمان است و این آیات مسئولیّت مهمّی برای نگاهداری زن و تربیت فرزند بر عهده انسان میگذارد.
وسائل الشّیعة عن أصبغ بن نباته عن أمیرِالمؤمنین:
«یَظهَرُ فی آخِرِ الزَّمانِ و اقتِرابِ السّاعَة ـ و هُوَ شَرُّ الأزمِنَةِ ـ نِسوَةٌ کاشِفاتٌ عاریاتٌ [عادِیاتٌ] مُتَبَرِّجاتٌ، مِنَ الدِّینِ خارِجاتٌ، فی الفِتَنِ داخِلاتٌ، مائِلاتٌ إلَی الشَّهَواتِ، مُسرِعاتٌ إلَی اللَّذّاتِ، مُستَحِلّاتٌ للمحرّمات [المُحَرَّماتِ]، فی جَهَنَّمَ خالِدات.»1
روی عن ابنمسعود (ره) قال: «قال رسول الله صلّی الله و علیه و آله:
”لَیَأتِیَنَّ عَلَی النّاسِ زَمانٌ لا یَسلَمُ لِذِی دِینٍ دِینُهُ إلّا مَن یَفِرُّ مِن شاهِقٍ إلَی شاهِقٍ و مِن جُحرٍ إلَی جُحرٍ کالثَّعلَبِ بِأشبالِهِ.“ قالُوا: و مَتَی ذَلِکَ الزَّمانُ؟ قالَ: ”إذا لَم تُنَلِ المَعِیشَةُ إلّا بِمَعاصِی اللَهِ فَعِندَ ذَلِکَ حَلَّتِ العُزُوبَةُ.“ قالُوا: یا رَسُولَ اللَهِ! أمَرتَنا بِالتَّزوِیجِ؟! قالَ: ”بَلَی و لَکِن إذا کانَ ذَلِکَ الزَّمانُ فَهَلاکُ الرَّجُلِ عَلَی یَدَی أبَوَیهِ فَإن لَم یَکُن لَهُ أبَوانِ فَعَلَی یَدَی زَوجَتِهِ و وَلَدِهِ فَإن لَم تَکُن لَهُ زَوجَةٌ و لا وَلَدٌ فَعَلَی یَدَی قَرابَتِهِ و جِیرانِهِ.“ قالُوا: و کَیفَ ذَلِکَ یا رَسُولَ اللَهِ؟ قالَ: ”یُعَیِّرُونَهُ بِضِیقِ المَعِیشَةِ و یُکَلِّفُونَهُ ما لا یُطِیقُ حَتَّی یُورِدُوهُ مَوارِدَ الهَلَکَة.“»2
إخبارات أمیرالمؤمنین به شهادت خود و داستان اتّحاد ابنملجم با برک بن عبدالله و عمرو بن بکر
داستان اتّحاد کردن ابنملجم با برک بن عبدالله و عمرو بن بکر با مقداری از إخبارات حضرت به شهادت خود و روضۀ مناسب، ختم سخن شد.1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
مجلس روز بیستم: حیات دین به واسطۀ متابعت از پیشوای آن
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
سعادت بشر در پیروی از پیامبر اکرم و أمیرالمؤمنین علیهما السّلام
﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَـٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾.1
حیات دین به متابعت [از] پیشوای آن، و ممات دین به سرپیچی افراد آن از
دستورات قوانین آن دین است. آیهای که در عنوان کلام ذکر شد دلالت دارد که سعادت مسلمانان و به طور کلّی کلّیه بشر در متابعت از پیغمبر و حضرت امیر علیهما السّلام است؛ زیرا که نور در آیه، تفسیر به أمیرالمؤمنین علیه السّلام شده است؛1 زیرا تفسیر آن به قرآن مورد ندارد، چون نزول قرآن با پیغمبر نبوده است.
مکاتبه أمیرالمؤمنین علیه السّلام با والی بصره عثمان بن حنیف
مکاتبهای که حضرت أمیرالمؤمنین به عثمان بن حنیف کردهاند.2
...1
...1
...1
...1
داستان مالک اشتر در بازار کوفه
داستان مالکاشتر در بازار و سبزیفروشی که برگ تره به صورت اشتر زد.1
قضیّه اعرابی که سه شب در طواف دعا میکرد و حاجت داشت و فروختن حضرت امیر باغ خود را
قضیّه اعرابی که در سه شب در طواف دعا میکرد و حاجت داشت، و فروختن حضرت باغ خود را به دوازده هزار دینار که چهار هزار دینار آن را به آن اعرابی داده و هشت هزار دینار دیگر [را] در سکوی مسجد به فقرا داد. چون به منزل آمد، فاطمه علیها السّلام فرمود: کاش ما را به اندازه یکی از فقرای مدینه محسوب میداشتی! حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در مسجد آمدند و گفتند: ای فاطمه! دامن علی را نگیر، و هفت درهم به علی دادند برای طعام، علی علیه السّلام در راه دراهم را به مقداد دادند. و قضیّه فروش ناقه و خریدن آن بعد از این قضیّه.1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
قضیّه بیماری حسنین و نذر کردن أمیرالمؤمنین برای شفای آنها
قضیّه مریض شدن حسنین و نذر کردن حضرت امیر برای شفای آنها، و روزه گرفتن حضرت امیر و صدیقه، و نان خود را در سه موقع افطار به سه فقیر (مسکین و اسیر و یتیم) دادند. پیغمبر در شب سوّم به منزل آمدند و [در] آن حال دیدند جبرائیل نازل شده و سوره هل أتی آورد.1
شرح حالات أمیرالمؤمنین علیه السّلام در روز بیستم (ت)
روضه مناسب با امروز و شرح حالات حضرت امیر در روز بیستم و ختم کلام.1
...1
...1
...1
...1
مجلس شب بیست و یکم: دعا و اقسام آن
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ﴾.1
عبادت یعنی خواستن و خواندن مسبّب الأسباب
دعا بهترین اعمال است؛ زیرا که معنی دین و حقیقتِ عبادات مشروعه هر دینی، دعا در آن دین است. در دعا، داعی چشم از اسباب ظاهر پوشیده، حاجت خود پیش مسبّب الاسباب میآورد و از او تمنّا میکند.
عبادت یعنی خواستن و خواندن مسبّب الأسباب. انسان در مواقع بیچارگی دست نیاز به دامان حضرت حقّ دراز میکند:
﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ ٱلضُّرُّ فَإِلَيۡهِ تَجَۡٔرُونَ﴾؛2
﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلنَّاسَ ضُرّٞ دَعَوۡاْ رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيۡهِ ثُمَّ إِذَآ أَذَاقَهُم مِّنۡهُ رَحۡمَةً إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُم بِرَبِّهِمۡ يُشۡرِكُونَ﴾؛1
﴿فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ﴾.2
تمام اینها دلالت دارد که بشر در حین نبود سبب، نظر به مسبّب الاسباب دارد، ولی چون اسباب برای او ظاهر میشوند چشم خود را از مسبّب میدوزد. ولی دین میگوید: شما در حین فراخی نعمت هم باید نظر خود را به مسبّب الاسباب مصروف دارید و از او طلب کنید.
روایاتی در تحریص و تشویق به دعا نمودن
عن الصّادق علیه السّلام أنّه قال لعَلاءِ بن کامل: «عَلَیکَ بِالدُّعاءِ فَإنَّهُ شِفاءٌ مِن کُلِّ داءٍ.»3
و عنه علیه السّلام: «مَن لَم یَسألِ اللهَ مِن فَضلِهِ افتَقَر.»1
از حضرت باقر علیه السّلام مروی است:
«عن أبِیجَعفَرٍ علیه السّلام قالَ: ”لا و اللهِ لا یُلِحُّ عَبدٌ عَلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ إلّا استَجابَ اللهُ لَهُ.“»2
گفت پیغمبر که گر کوبی دری | *** | عاقبت زان در برون آید سری |
سایه حق بر سر بنده بود | *** | عاقبت جوینده یابنده بود |
چون کِشی هر روز از چاهی تو خاک | *** | عاقبت اندر رسی در آب پاک3 |
در نهج البلاغه وارد است:
«مَن أُعطِیَ أربَعًا لَم یُحرَم أربَعًا: مَن أُعطِیَ الدُّعاءَ لَم یُحرَم الإجابَةَ، و مَن أُعطِیَ التَّوبَةَ لَم یُحرَم القَبُولَ، و مَن أُعطِیَ الاستِغفارَ لَم یُحرَم المَغفِرَةَ، و مَن أُعطِیَ الشُّکرَ لَم یُحرَم الزِّیادَةَ.»4
دعا مانع و رادع امواج سهمگین بلا
بلا مانند امواجی سهمگین به انسان روی میآورد، و دعا مانع و رادع آن است. فی نهج البلاغة:
«سُوسُوا إیمانَکُم بِالصَّدَقَةِ و حَصِّنُوا أموالَکُم بِالزَّکاةِ و ادفَعُوا أمواجَ البَلاءِ بِالدُّعاءِ.»1
در حدیث وارد است که:
«دعا نکنید که خداوند شما را به خلق خود محتاج نکند زیرا این دعا مقبول نیست، دعا کنید که خداوند شما را محتاج خلق بد نکند؛ دعا نکنید که خداوند نعمتِ دیگری را به شما بدهد، دعا کنید که پروردگار مثل آن نعمت را به شما بدهد؛ دعا نکنید که خدایا از فتنهها به تو پناهنده میشوم، دعا کنید که از فتنههای گمراه کننده به تو روی میآورم.»2
از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت است که:
«مظلومی به درگاه خدا، دفع ظالمی را از خود خواست. خدا به او خطاب کرد: ”تو نسبت به دیگری ظالمی؛ اگر بخواهی که من دعای تو را که مظلومی مستجاب کنم دعای مظلومی که تو نسبت به او ظلم میکنی را [هم] مستجاب خواهم
نمود. پس اوّل در دفع ظلم برآی، آنوقت دعای برای دفع ظالمِ خود کن.“»1
اقسام ششگانه دعا
دعا چند قسم است:2
اوّل: الرّغبة: و او آن است که انسان کف دستها را رو به آسمان میکند، و این اغلب برای نزول برکات و خواستن از خداست شیء وجودی را.
دوّم: الرّهبة: پشت دستها را روی به آسمان میکند، و این برای دفع بلایا است.
سوم: التعوّذ: کف دستها را رو به قبله نمودن.
چهارم: التضرّع: حرکت دادن سبّابه [دست] راست.
پنجم: الابتهال: دو دست را باز کرده و دو ذراع را رو به آسمان بلند میکند، و این هنگامی است که اسباب گریه در انسان ظاهر شود.
ششم: التبتُّل: حرکت دادن سبابه دست [چپ] را به بالا و پایین، عند الانقطاعِ من النّاس و الأسبابِ الظاهره.3
لسان ضعف و مسکنت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در فقراتی از دعای کمیل
دعاهای أمیرالمؤمنین علیه السّلام را ملاحظه نمایید که با چه لسان ضعف و مسکنتی از خدای خود تقاضای عفو و آمرزش میکند! عرضه میدارد:
«یا سَیّدی! فَأسألُکَ بِعِزَّتِکَ أن لا یَحجُبَ عنک دُعائی، سُوءُ عَمَلی و فِعالی، و لا تَفضَحنی بخَفیِّ ما اطَّلَعتَ عَلیه مِن سِرِّی، و لا تُعاجِلنی بالعُقوبةِ علی ما عَمِلتُه فی
خَلَواتی مِن سُوءِ فِعلی و إساءَتی و دَوامِ تَفریطِی و جَهالَتی و کَثرَةِ شَهَواتی و غَفلَتی.»1
و در جای دیگر میفرماید:
«الهِی و سَیِّدِی و رَبِّی! أَ تُراکَ مُعَذِّبِی بِالنّارِ [بِنارِکَ] بَعْدَ تَوْحِیدِکَ، و بَعْدَ ما انْطَوى عَلَیْهِ قَلْبِی مِنْ مَعْرِفَتِکَ، و لَهِجَ بِهِ لِسانِی مِنْ ذِکْرِکَ، و اعْتَقَدَهُ ضَمِیرِی مِنْ حُبِّکَ، و بَعْدَ صِدْقِ اعْتِرافِی و دُعائِی خاضِعًا لِرُبُوبِیَّتِکَ؟ هَیْهاتَ! أنْتَ أکْرَمُ مِنْ أنْ تُضَیِّعَ مَنْ رَبَّیْتَهُ، أوْ تُبَعِّدَ مَنْ أدْنَیْتَهُ، أوْ تُشَرِّدَ مَنْ آوَیْتَهُ، أوْ تُسَلِّمَ إلَى الْبَلاءِ مَنْ کَفَیْتَهُ و رَحِمتَهُ.
و لَیتَ شِعرِی یا سَیِّدِی و إلهِی و مَولایَ أ تُسَلِّطُ النّارَ عَلى وُجُوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِکَ ساجِدَةً، و عَلى ألسُنٍ نَطَقَتْ بِتَوحِیدِکَ صادِقَةً و بِشُکرِکَ مادِحَةً، و عَلى قُلُوبٍ اعْتَرَفَتْ بِإلهیَّتِکَ مُحَقِّقَةً، و عَلى ضَمائِرَ حَوَتْ مِنَ العِلمِ بِکَ حَتّى صارَتْ خاشِعَةً، و عَلى جَوارِحَ سَعَتْ إلى أوطانِ تَعَبُّدِکَ طائِعَةً و أشارَتْ بِاسْتِغفارِکَ مُذعِنَةً؟ ما هکَذا الظَّنُّ بِکَ و لا أُخبِرْنا بِفَضلِکَ عَنکَ، یا کَرِیمُ یا رَبِّ!
و أَنتَ تَعلَمُ ضَعفِی عَن قَلِیلٍ مِن بَلاءِ الدُّنیا و عُقُوباتِها و ما یَجرِی فِیها مِنَ المَکارِهِ عَلى أهلِها؛ عَلى أنَّ ذلِکَ بَلاءٌ و مَکرُوهٌ قَلِیلٌ مَکثُهُ، یَسِیرٌ بَقاؤُهُ، قَصِیرٌ مُدَّتُهُ. فَکَیفَ احْتِمالِی لِبَلاءِ الآخِرَةِ و حُلولِ [جَلِیلِ] وُقُوعِ المَکارِهِ فِیها، و هو بَلاءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ، و یَدُومُ مُقامُهُ، و لا یُخَفَّفُ عَن أهلِهِ؛ لِأنَّهُ لا یَکُونُ إلاّ عَنْ غَضَبِکَ و انْتِقامِکَ و سَخَطِکَ، و هذا ما لا تَقُومُ لَهُ السَّماواتُ و الْأَرْض.»2
اشعاری در باب مناجات و دعا
شب خیز که عاشقان به شب راز کنند | *** | گِرد در و بامِ دوست، پرواز کنند |
هر جا که دری بُوَد، به شب بر بندند | *** | إلاّ در عاشقان، که شب باز کنند1 |
* * *
بازآ، بازآ، هر آنچه هستی بازآ | *** | گر کافر و گَبر و بت پرستی بازآ |
این درگه ما، درگه نومیدی نیست | *** | صد بار اگر توبه شکستی، بازآ1 |
ای رفقای عزیز، هیچ میدانید که صدای علی امشب خاموش است!
روضه أمیرالمؤمنین علیه السّلام در شب بیست و یکم
ختم سخن با روضه مناسب و احیاء.2
مجلس روز بیست و یکم: خصائص و فضائل أمیرالمؤمنین علیه السّلام
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿أَطِيعُواْ ٱللَهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ﴾.1
امام یعنی پیشوا و مقتدا و مأموم یعنی مقتدی
*** | سرّ ولایت آموز، مصباح جان برافروزرو از علی بیاموز، یک شیمۀ علیّه |
روی عَلیّ أعلی، إشراق نور بالا | *** | عن وجهه تلَأ لَأْ، نورٌ مِن الهُوِیّة |
سر هویّت آمد، روح مشیّت آمد | *** | اشراقُ کلِّ شیءٍ، مِن مبدَءِ المَشِیَّة |
چون روح جمله اسماست، این نکته پای بر جاست | *** | یا واهبَ العطایا، یا رازقَ البَرِیّة |
چون نیست رَه به ذاتش، یک شِمّه از صفاتش | *** | الرِّفقُ بِالرَّعِیَّة، و العَدلُ فِی القَضِیَّة1 |
امام یعنی پیشوا و مقتدا، و مأموم یعنی مقتدِی. ما شیعیان خود را پیرو و مقتدِی به أمیرالمؤمنین علیه السّلام میدانیم و قائلیم که باید از او پیروی کرد.
برای حصول تبعیّت از اخلاق و رفتار او، در وهلۀ اوّل لازم است که به اعمال و رفتار او عالم باشیم. بنده نمیتوانم از بزرگواریهای علی علیه السّلام تعریفی کنم؛ زیرا که نوابغ دنیا، سیمای خود را بر خاک آستان علی میسایند و دربارۀ او انگشت حیرت به دندان میگزند.
نگاهی اجمالی به خصائص و ویژگیهای أمیرالمؤمنین علیه السّلام
أمیرالمؤمنین علیه السّلام در سن ده سالگی اسلام آورد و اوّلین کسی است که از مردان، اسلام گزیده و در تمام مدّت عمر، ملازم پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده؛ به طوری که پیغمبر اسلام او را به برادری خود برگزید و جانشین خود قرار داد. أمیرالمؤمنین پادشاهی بود که بر ملک و ملکوت سلطنت میکرد و تا به حال پادشاهی چنین نیامده. در عبادت و قضاوت و مهربانی به شیعیان و رسیدگی به ایتام و ارسال حکّام به بلاد و دستورالعلمل دادن به آنها و مناجات و خلوت با پروردگار خود و شجاعت و صفآرایی، هوش از جمجمه هر ذیشعوری میزداید.
أمیرالمؤمنین برای نیل به مقصود، یک کلمه دروغ نمیگفت و یک قدم خلاف واقع نمیپیمود. ما اگر بخواهیم مثلاً بر مسلمین ریاست کنیم و زمام امور آنها را در دست گیریم و این امر را متوقّف به دسائس و ستمهایی ببینیم، برای نیل به مقصود از اینها خودداری نمیکنیم و میگوییم اهمیّت مقصود ما را ملزم کرد که به یتیمی ظلم کرده یا کلمهای دروغ بگوییم یا جان دو مسلمان در خطر افتد. ولیکن أمیرالمؤمنین چنین نبود؛ اگر میدید میتواند رقیب خود را دراندازد با ستم به یک
یتیم یا کشتن یک مسلمان، از آن مقصود میگذشت و راضی نداشت خاری به پای یتیمی رود. برای مقصود و اعلای کلمه توحید بیتاب و توان بود. شبها خواب از چشمانش میرفت ولی تا جایی که با قانون خدا و عدالت میتوانست جلو برود جلو میرفت و همینکه میدید برای جلو بردن این امر از راه عدالت دیگر راه میسّر نیست همانجا متوقّف میشد.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام در تمام مدّت سلطنتش به احدی یک درهم رشوه نداد، و برای جلو بردن چرخ توحید از ستمکاران و خائنین کمک نطلبید. پیوسته در مجالس و محافل و روی منبر و در جنگ و کتابتی که به حکّام مینوشت، کلماتش مشحون از پرورش روح توحید و استقامت قانون عدالت و متوجّه ساختن مردم به عالم قیامت بود.
خطب نهج البلاغه که با لسان آتشین علی از حلقوم توحید بیرون آمد، شاهد مدّعاست. در روز گذشته کتابتی که خطاب به عثمان بن حنیف نوشت را تماماً عرض کردم و دانستید علی چگونه خود را توصیف میکند و با چه لسانی مردم را به راه حقّ میخواند.
علل سکوت و صبر أمیرالمؤمنین در فتنههای بعد رسول خدا
علی به اندازه پرکاهی به دنیا علاقه نداشت و سلطنت و خلافت خود را با زور و دسیسه بهدست نیاورد. آن مردی که اگر تمام عرب همدست میشدند نمیتوانستند او را از پای درآورند، بعد از رحلت پیغمبر چون میدید که اگر بخواهد برای خلافت خود قیام کند منجر به فتنه و آشوب و خونریزی شدید خواهد شد و نام اسلام یکباره از بین میرود، در خانه نشست. حقّ او را غصب کردند، او را با ریسمان به مسجد بردند، دم نزد. با آنکه اگر میخواست میتوانست از کوچههای مدینه سیلاب خون جاری کند، با این حال برای رضای خدا سکوت اختیار فرمود.
فاطمه دید علی در خانه نشسته و زانوها را در بغل گرفته، گفت: «ای علی!
ای بطَل1 عرب! چرا مانند جنین نشسته و خود را به خود پیچیدهای؟!»2 علی جواب نداد تا آنکه چون اذان مؤذّن به «أشهد أنّ محمّدًا رسول الله» رسید، فرمود: «ای فاطمه! میخواهی این اسم باقی باشد؟» عرضه داشت: «بلی.» فرمود: «دیگر پس هیچ دم مزن.»3
ترجمه و شرح خطبه شقشقیّه (ت)
خطبه شقشقیّه مفصّلاً با شرح آن بیان شد.4
...1
...1
...1
...1
کلمات سیّد رضی راجع به صفات متضادّه أمیرالمؤمنین علیه السّلام
کلمات سیّد رضی راجع به أمیرالمؤمنین که دارای صفات متضادّه بوده است؛1 چون یتیمنوازی و شجاعت و عبادت و سیاست مُدُن و مملکتداری.
...1
...1
...1
...1
حقّ را چو به خلق شد جلوهگری | *** | پوشید على را به لباس بشرى |
از عالم لا مکان به امکان آورد | *** | تا بىخبران را دهد از خود خبرى |
کلمات شافعی راجع به علی بن أبیطالب:
لو أنّ المرتضـی أبدیٰ مَحلّه | *** | لَخَرَّ النّاسُ طُرًّا سُجَّدًا له |
کفی فی فضلِ مولانا علیٍّ | *** | وقوع الشک فیه أنّه الله |
و مات الشافعیُّ و لیس یَدرِی | *** | علیٌّ ربُّه أم ربُّه اللهُ1 |
داستان ناقه در سخاوت أمیرالمؤمنین علیه السّلام
سخاوت أمیرالمؤمنین بیداد میکند:
داستان اعرابی که سه شب در کعبه برای طواف آمد و در شب سوّم چهار هزار دینار از خدا درخواست کرد و أمیرالمؤمنین او را به مدینه راهنمایی کرد و باغ خود را فروخت به دوازده هزار دینار و بقیه را در سکوی مسجد به فقرا داد، و گفتار فاطمه که: «ای علی! میخواستی ما را هم یکی از فقرا محسوب داری» و گرفتن دامان علی را، و ورود پیغمبر صلّی الله علیه و آله و فرمودن ایشان: «ای فاطمه! دامان علی را رها کن»، و دادن هفت درهم و اعطاء أمیرالمؤمنین آنها را به مقداد و داستان خرید و فروش ناقه.2
داستان پرستاری أمیرالمؤمنین علیه السّلام از پیرمرد یهودی در خرابه
داستان حضرت که در خرابه به پیرمرد یهودی که مریض بود پرستاری مینمود.3
ختم سخن با روضه مناسب.
مجلس روز بیست و دوّم: میزان در سعادت آدمی
|
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ * كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ * إِنَّ ٱللَهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِهِۦ صَفّٗا كَأَنَّهُم بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ﴾.1
آیا علم میزان در شرافت انسان است
میزان و معیار سعادت هر شخصی عمل صالح اوست و اخلاقیّات و روحیّات او. و ابداً علم ـ فی حدّ نفسه ـ نمیشود میزان شرافت باشد؛ زیرا که علم مقدّمۀ عمل است و مقدّمه شرافتش بر حصول ذیالمقدّمه است و در صورت عدم عمل، علم نیز بینتیجه است. مثلاً شخصی که سالها علم طبّ بخواند و در این فنّ سرآمد أقران گردد ولی دست به عمل نزده، مداوای خود و مردم را نکند، به هیچ میزانی نمیتوان برای او شرافتی قائل شد.
توأم بودن علم و عمل
و در حقیقت چنین علمی را نمیتوان علم گفت؛ زیرا که کسی که با عینالیقین مضرّت چیزی را دانست مرتکب نمیشود، و چون نفع شیء را درک کرد آن را بجای میآورد. انسان در دیدن شیر بیاختیار فرار میکند و چون تشنه گردد بیاختیار روی به آب میآورد، زیرا نفع و ضرر را بالعیان میبیند؛ امّا کسی که عامل نباشد علم او علم نبوده بلکه قضایا و تصوّراتی است که در ذهن او چیده شده و تأثیری به جان و روح او نکرده است. پس علم و عمل توأم هستند.
احادیثی در توأم بودن علم و عمل
عَن أبِیعَبدِاللهِ علیه السّلام: «العِلمُ مَقرُونٌ إلَی العَمَلِ؛ فَمَن عَلِمَ عَمِلَ، و مَن عَمِلَ عَلِمَ.»1
و فی نهج البلاغه: «العِلمُ مَقرُونٌ بِالعَمَلِ فَمَن عَلِمَ عَمِلَ و العِلمُ یَهتِفُ بِالعَمَلِ فَإن أجابَ [أجابه] و إلّا ارتَحَلَ عَنه.»2
از حضرت صادق مروی است که: «عالمی که نظر بر صورت آن عبادت است، هو العالمُ الّذی إذا نظرتَ إلیه ذکّرک الآخرةَ، و مَن کان خلاف ذلک فالنّظرُ إلیه فتنةٌ.»3
باز از حضرت صادق در تفسیر قول الله تعالی: ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَهَ مِنۡ عِبَادِهِ
ٱلۡعُلَمَـٰٓؤُاْ﴾1 فرمود: «یَعنِی بِالعُلَماءِ مَن صَدَّقَ فِعلُهُ قَولَهُ، و مَن لَم یُصَدِّق فِعلُهُ قَولَهُ فَلَیسَ بِعالِمٍ.»2
ملازم بودن ایمان با عمل صالح در قرآن
قرآن مجید نیز میزان را همان عمل قرار داده است و ایمان را با عمل صالح ملازم میداند؛ در همه جا میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ﴾.3 پس چون کسی دارای عمل صالح نباشد إنّاً کشف میکنیم که دارای ایمان نیست؛ ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَهِ أَتۡقَىٰكُمۡ﴾.4
اسلام کلام یک نفر فقیر پابرهنۀ گرسنه که دارای ملکه عدالت باشد را بر یک عالم جلیل متموّل ترجیح داده؛ اوّلی در نزد اولیاء دین شریف و دوّمی خسیس است.
خطبه أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «الحمد لِله الواصل الحمد بالنّعم و النّعم بالشُّکر»
در اینجا خطبه حضرت أمیرالمؤمنین: «الحَمدُ لِلَّهِ الواصِلِ الحَمدَ بِالنِّعَمِ و النِّعَمَ بِالشُّکر»5 ـ تا آخر با شرح مفصّل آن بیان شد.
...1
...1
...1
میزان شرافت در اسلام فقط عمل صالح است نه صرف حسب و نسب
میزان شرافت را اسلام حسَب و نسَب تنها قرار نداده بلکه فقط عمل صالح است.
عن زَینِ العابِدِین علیه السّلام: «خَلَقَ اللهُ الجَنَّةَ لِمَن أطاعَهُ و أحسَنَ و لَو کانَ عَبدًا حَبَشِیًّا، و خَلَقَ النّارَ لِمَن عَصاهُ و لَو کانَ وَلَدًا قُرَشِیّا.»1
...1
...1
...1
بیفایده بودن دوستی با اهل بیت بدون عمل صالح
فی نهج البلاغة: «إنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَن أطاعَ اللَهَ و إن بَعُدَت لُحمَتُهُ، و إنَّ عَدُوَّ
مُحَمَّدٍ مَن عَصَى اللَهَ و إن قَرُبَت قَرابَتُه.»1
دوستی ائمّه بدون عمل صالح دوستی نبوده و به درد هم نمیخورد؛ زیرا با عمل زشت جراحت بر روح آنها میزنیم. در اینصورت چگونه میتوان او را دوستی گفت؟! و دوستیِ لفظی که منشأ اثر نیست.
عن الصادق علیه السّلام: «... لا تَدَعُوا حُبَّ آلِ مُحَمّد اتِّکالًا عَلَی العَمَلَ الصّالِح، و لا العَمَلَ الصّالِح اتِّکالًا عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّد؛ فَإنَّهُ لا یُقبَلُ أحَدُهُما دُونَ الآخَر.»2
علم کز اعمال نشانیش نیست | *** | کالبدی باشد و جانیش نیست |
علم درخت و عمل او را ثمر | *** | خاص ز بهر ثمر آمد شجر |
شاخ که بیمیوه بود ناخوش است | *** | مطبخیان را اثر آتش است |
أمیرالمؤمنین علیه السّلام، مرد عمل
أمیرالمؤمنین علیه السّلام مرد عمل بود. جنگها، عبادتها، رسیدگی به ایتام، در دست داشتن قضاوت و ارسال حکّام، و رسیدگی به حاجات مردم، عملیات أمیرالمؤمنین را واضح کرد.
أمیرالمؤمنین در جنگی زخم خورد و درد چشم بر آن حضرت عارض شد و
در بستر افتاده بود، جنگ دیگری شروع شد. علی علیه السّلام با آن کسالت برخاست و به غزوه حاضر شد.1
أمیرالمؤمنین شنید که یکی از لشکریان معاویه گوشوار از گوش، و خلخال و سوار از [پای] یهودیهای بیرون آورده است، فرمود:
«فَلَو أنَّ امرَأً مُسلِمًا ماتَ مِن بَعدِ هَذا أسَفًا ما کانَ بِهِ مَلُومًا بَل کانَ بِهِ عِندِی جَدِیرًا.»2
ختم سخن با روضه مناسب.
مجلس شب بیست و سوّم: فضیلت توبه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ تُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَهِ تَوۡبَةٗ نَّصُوحًا عَسَىٰ رَبُّكُمۡ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ﴾.1
توبه، یکی از واجبات شریعت مقدّسه اسلام
توبه کردن یکی از واجبات شریعت مقدّسه اسلام است؛ ﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَهِ جَمِيعًا﴾.2
قلب انسان مانند چراغی است نورانی که به وسیلۀ معاصی پردههای غبار بر روی آن پوشیده، و مقدار غبار بر حسب قلّت و کثرت معاصی است؛ باید با توبه این غبارها را زدود و قلب نورانی خود را نمایان کرد. و لذا توبه کردن قلب را پاک و معاصی را میشوید؛ همانطوری که پاک کردن چراغ، چراغ را نورانی مینماید.
محو و نابود کردن توبه، صور گناهان را در عالم برزخ
[عَن أبِیجَعفَرٍ علیه السّلام]: «التّائِبُ مِنَ الذَّنبِ کَمَن لا ذَنبَ لَه.»1
تمام اعمال انسان از خوب و زشت در عالم برزخ ثبت و ضبط است؛ نه تنها صورت کتبی آنها بلکه صور خارجی آنها. مثلاً مصلّی، طریق وضو گرفتن و نماز گزاردن و صدا کردن و کلمات، عیناً عکس از اعمال او برداشته شده و در عالم برزخ ثابت میماند. بنابراین تمام دقائق عمر حتّی نفس کشیدن و خوردن و خوابیدن، عکسهای مرتّبی از آنها در عالم برزخ است.
و یک قسم شهادت هم در روز قیامت چنین است. مثلاً در جلوی چشم زانی همان فرش که بر روی آن زنا کرده، خود را و طرف خود را در روی آن میبیند با تمام جزئیات؛ دیگر جای انکار برای او نمیماند.
توبه آن عکسها و آن صور را محو و نابود مینماید و در روز قیامت جز خدای علیّ أعلی، کسی را بر معصیت انسان اطّلاعی نیست.
عَن مُعاوِیَةَ بنِ وَهبٍ، قالَ: سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام یَقُولُ:
«إذا تابَ العَبدُ تَوبَةً نَصُوحًا أحَبَّهُ اللهُ فَسَتَرَ عَلَیهِ فِی الدُّنیا و الآخِرَةِ.»
فَقُلتُ: و کَیفَ یَستُرُ عَلَیهِ؟
قالَ: «یُنسِی مَلَکَیهِ ما کَتَبا عَلَیهِ مِنَ الذُّنُوبِ، و یُوحِی إلَی جَوارِحِهِ اکتُمِی عَلَیهِ ذُنُوبَهُ، و یُوحِی الله تعالی إلَی بِقاعِ الأرضِ اکتُمِی ما کانَ یَعمَلُ عَلَیکِ مِنَ الذُّنُوبِ؛ فَیَلقَی اللهَ حِینَ یَلقاهُ و لَیسَ شَیءٌ یَشهَدُ عَلَیهِ بِشَیءٍ مِنَ الذُّنُوبِ.»2
دریای رحمت و مغفرت پروردگار علّت آمرزش انسان از هر گناهی که توبه کند
انسان از هر گناهی توبه کند آمرزیده میشود؛ زیرا که خداوند بخیل نیست، و دریای رحمت و مغفرت او پایان ندارد. چون میبیند این بنده حقیر ضعیف با نهایت عجز و مسکنت از معاصی خود پوزش میخواهد او را خواهد آمرزید.
عَن جابِرِ بنِ عَبدِاللهِ الأنصارِیِّ قالَ: جاءَتِ امرَأةٌ إلَی النَّبِیِّ صلّیَ اللهُ علیهِ و آلهِ و سَلّمَ فَقالَت: یا نَبِیَّ اللهِ! امرَأةٌ قَتَلَت وَلَدَها هَل لَها مِن تَوبَةٍ؟ فَقالَ صلّیَ اللهُ علیهِ و آلهِ و سلَّمَ لَها:
«و الّذی نَفسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَو أنَّها قَتَلَت سَبعِینَ نَبِیًّا ثُمَّ تابَت و نَدِمَت و یَعرِفُ اللهُ مِن قَلبِها أنَّها لا تَرجِعُ إلَی المَعصِیَةِ أبَدًا، یَقبَلُ اللهُ تَوبَتَها و عَفا عَنها؛ فَإنَّ بابَ التَّوبَةِ مَفتُوحٌ ما بَینَ المَشرِقِ و المَغرِبِ و إنَّ التّائِبَ مِنَ الذَّنبِ کَمَن لا ذَنبَ لَهُ.»1
استغفار، یکی از دو امان خداوند در زمین
در نهج البلاغه وارد است که: «در زمین دو امان از عذاب خدای وجود دارد؛ یکی از امانها از بین رفته و دیگری باقی است. امان اوّلی وجود پیغمبر صلّی الله علیه و آله است و دوّمی استغفار. قال الله عزّوجلّ: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَهُ لِيُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِيهِمۡ وَمَا كَانَ ٱللَهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ يَسۡتَغۡفِرُونَ﴾.»1و2
حقیقت توبه
حقیقت توبه همان ندامت بر معصیت گذشته، و رجوع از آن، و تصمیم و عزم بر ترک آن در آینده است.
خداوند علیّ أعلی از مادر مهربانتر است، و جهنّم را برای سوزاندن مردم از روی غضب ایجاد نکرده ـ بلکه ما جهنّم را با اعمال زشت خود آفریدهایم ـ و توبۀ توبه کننده را دوست دارد.
[قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم]: «التّائِبُ حَبیبُ الله.»3
عَن الباقر علیه السّلام: «إنَّ اللهَ تَعالَی أشَدُّ فَرَحًا بِتَوبَةِ عَبدِهِ مِن رَجُلٍ أضَلَّ راحِلَتَهُ و زادَهُ فِی لَیلَةٍ ظَلماءَ فَوَجَدَها.»4
حکایت توبه نصوح شخص نبّاش
داستان آن شخص نبّاش که معاذ بن جبل او را به خدمت حضرت آورد ـ الخ، و
دو آیه شریفه: ﴿وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَكَرُواْ ٱللَهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ وَمَن يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَهُ وَلَمۡ يُصِرُّواْ عَلَىٰ مَا فَعَلُواْ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ * أُوْلَـٰٓئِكَ جَزَآؤُهُم مَّغۡفِرَةٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَجَنَّـٰتٞ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا وَنِعۡمَ أَجۡرُ ٱلۡعَٰمِلِينَ﴾1و2
...1
...1
عَن الصّادق علیه السّلام، قالَ:
«قالَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: ”مَن تابَ قَبلَ مَوتِهِ بِسَنَةٍ، قَبِلَ اللهُ تَوبَتَهُ.“ ثُمَّ قالَ: ”إنَّ السَّنَةَ لَکَثِیرَةٌ [لَکَثِیرَ]، مَن تابَ قَبلَ مَوتِهِ بِشَهرٍ قَبِلَ اللهُ تَوبَتَهُ.“ ثُمَّ قالَ: ”إنَّ الشَّهرَ لَکَثِیرٌ، مَن تابَ قَبلَ مَوتِهِ بِجُمُعَةٍ قَبِلَ اللهُ تَوبَتَهُ.“ ثُمَّ قالَ: ”إنَّ الجُمُعَةَ لَکَثِیرَةٌ، مَن تابَ قَبلَ مَوتِهِ بِیَومٍ قَبِلَ اللهُ تَوبَتَهُ.“ ثُمَّ قالَ: ”إنَّ الیَومَ لَکَثِیرٌ، مَن تابَ قَبلَ أن یُعایِنَ قَبِلَ اللهُ تَوبَتَهُ.“»1
داستان استغفار2 و دعای حضرت امیر با روضه و سپس احیا و ختم سخن.3
...1
مجلس روز بیست و سوّم: حقیقت قضاء و قدر إلهی و تغییر مقدّرات به واسطه توبه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَهِ إِنَّ ٱللَهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ * وَأَنِيبُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ وَأَسۡلِمُواْ لَهُۥ مِن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلۡعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ﴾.1
تعیین مقدّرات از اعمال صالحه، با توبه در شب قدر
در شب گذشته بیان شد که شب قدر شبی است که خداوند علیّ أعلی مقدّرات سال آینده را برای انسان معیّن میکند از روی اعمالی که انسان بجای آورده است؛ لذا مناسب است که قبل از اذان صبحِ شب قدر، بنده خدا توبه کند و نامۀ عمل خود را از معصیت بشوید تا مقدّرات او فقط از روی اعمال صالحۀ او تعیین شود.
ممکن است بعضی در اینجا تصوّر کنند که چون شب قدر گذشت، تمام
جزئیّات سرگذشت انسان در سال آتیه معیّن خواهد شد؛ در اینصورت بعد از گذشتن شب قدر، توبه کردن و انابه به خدا معنی ندارد زیرا که مقدّرات لایتبدّل است. برای رفع این توهّم باید معنی قضا و قدر معیّن گردد.
بحثی در معنی قضا و قدر الهی
خداوند برای هر موضوعی از موضوعات، احکام کلّیۀ تشریعیّه و همچنین تکوینیّه جعل کرده است که اینها را قضای الَهی گویند. مثلاً [در تشریعیّات] پروردگار برای میته حرمت قرار داده؛ این حکمی است کلّی روی موضوع کلّی. و در تکوینیّات برای محبّت به والدین و صلۀ رحم طول عمر قرار داده، و برای صدقه رفع بلا وضع کرده است. اینها همه قضای الَهی است.
البتّه مطّلع شدن بر این احکام کلّیه را ـ تکوینیّةً کانت أو تشریعیةً ـ قضای علمی خوانند. اگر هیچ مانعی بنده ایجاد نکند و در عمل خود هیچ تغییراتی حاصل نکند، همان قضای الَهی بر او واقع خواهد شد؛ و اگر در اعمال خود عملی کند که مانند پرده جلوی آن قضا را بگیرد، در اینصورت آن حکم قضائی بر او جاری نشده، بلکه مقدّر به حدود معیّنی گشته است.
حکم کلّی خدای را قضا و آنچه بر عبد جاری میگردد قَدَر خوانند. مَثل این مطلب عیناً مانند آفتاب است؛ زیرا که قضای الَهی بر آن جاری شده که نور دهد تمام عالم را، اگر انسان هیچ مانعی از برای تابش ایجاد نکند نور بر سر او خواهینخواهی خواهد آمد. و امّا ممکن است در اطاقی برود و دیواری برای آن بسازد، در اینصورت قضای الَهی را طوری مقدّر کرده که در اینجا نور نتابد، و ممکن است دوباره برای این اطاق پنجره قرار دهد و قضای الَهی را که جاری بود از دیوار نور به درون اطاق نرود تغییر داده و با پنجره این حکم را مقدّر کند، و دوباره ممکن است در پشت پنجره پردهای بیاویزد و آن قضای خدا که آن بود که از پنجره نور باید درون اطاق برود او را مقدّر کند و محدود کند به صورت غیر وجود پرده.
بنابراین هر یک از این احکام کلّیه را که ممکن است برای حصرش مانعی
ایجاد کرد، قضا خوانند نسبت به آن مانع، و هر مانعی را که بشر موجود میکند قدر خوانند نسبت به آن قضا. مثلاً آمدن نور قضاست نسبت به دیوار، و وجود دیوار قدر آن است. وجود دیوار قضای خداست نسبت به پنجره و پنجره قدر آن است، و پنجره قضای خداست نسبت به پرده و پرده قدر آن است.
بنابراین قضای خدا دست انسان نیست ولی مقدّرات و محدود کردن آن قضا به حدود متفاوته، در تحت اختیار انسان است. مثلاً خدا فرموده حکم کلّی راجع به فلان عمل بلائی است که بر عامل آن وارد میکنم؛ در اینصورت عامل میتواند با صلۀ رحم و برّ به والدین آن حکم را مقدّر کند به صورت دیگری و بلا را دفع کند.
و علم پیدا کردن به این مقدّرات را قَدَر علمی گویند. و واضح است که قضای علمی بر قدر علمی مقدّم است.
و اندازهگیری آن حکم کلّی الَهی را که در مواقعی خود عبد معیّن میکند و مطابق آن سنجش حکم بر او جاری خواهد شد قدر خارجی، و جریان دادن پروردگار چنین حکمی را بر عبد، قضای خارجی گویند. بنابراین قدر خارجی بر قضای خارجی مقدّم است.
تغییر حکم نگاشته شده در لوح محو و اثبات به واسطه توبه و دعا
حال که مطلب روشن شد میگوییم که: خداوند از روی اعمال گذشته شب قدر قضائی برای بشر معیّن میکند، ولی در هر حال بشر میتواند با توبه و با دعا آن حکم را از خود منصرف کند. مثلاً خداوند در شب قدر در لوح محو و اثبات نگاشته که بر این بنده باید بلائی برسد؛ در این حال بنده با تصدّق، آن امر را از خود دور میکند و با توبه آن را مقدّر مینماید. بنابراین توبه و انابه اختصاص به شب قدر ندارد و در هر حال باید خدا را خواند.
تغییر قضای خداوند به واسطه دعا در داستان حضرت یونس
در اینجا مناسب است داستان حضرت یونس که به واسطۀ دعای بزرگشان خداوند قضا را از آنها برگرداند [بیان شود].1
توبه یعنی: ندامت و پشیمانی مقارن با عزم بر ترک معصیت
تمام این مطالب را به عنوان مقدّمه عرضه داشتم، و میخواستم تتمّۀ سخنان دیشب را راجع به توبه عرضه بدارم.
در توبه لازم نیست که انسان لفظاً استغفر الله بگوید؛ بلکه همان ندامت و پشیمانی که مقارن با عزم بر ترک معصیت باشد، کافی است.
قالَ رَسُولُ اللهِ صلّیَ اللهُ علیهِ و آلهِ و سَلَّمَ: «کَفَی بِالنَّدَمِ تَوبَةً.»1
و این ندامت برای او حاصل نمیشود مگر به دو چیز:
اوّل آنکه: بداند این عمل مخالف رضای خداست؛
دوّم آنکه: بداند هر عملِ مخالفِ رضای خدا، ایجاد جهنّم برای انسان میکند.
قال أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «التوبةُ بین الفرضین: أحدهما العِلمُ، و الثانی العزمُ علی الترک.»2
و حضرت سجّاد علیه السّلام میفرماید: «إلهی إن کان النَّدمُ توبةً فأنا أندَمُ النّادِمینَ، و إن یَکنِ الإستغفارُ مِن الخَطِیئَةِ حِطّةً لِلذّنوبِ فإنّی لَکَ مِن المُستغفِرینَ.»3
شرائط پذیرش توبه
توبه اگر در حقوق النّاس [است] تا رد نکند حقّ مردم را به صاحبش، توبه او مقبول نمیشود، و اگر در حقوق الله است و از چیزهایی است که ترک آن قضا دارد بدون قضا توبه مقبول نیست. بلی اگر در حقوق الله باشد که قضائی بر او نباشد یا قضای او را اتیان کرده باشد یا تصمیم بر اتیان داشته باشد یا حقوق النّاس را داده
باشد در آن صورت توبه مقبول است.
حکایت استغفار کردن شخصی در حضور أمیرالمؤمنین علیه السّلام
شخصی که حضور حضرت أمیر علیه السّلام گفت: أستَغفِرُ اللهَ، فقالَ:
«ثَکلَتکَ اُمُّکَ! أ تَدرِی ما الاستِغفارُ؟! إنَّ لِلاستِغفار دَرَجَةَ العِلِّیِّینَ، و هُوَ اسمٌ واقِعٌ عَلَی سِتَّةِ مَعانٍ: أوَّلُها: النَّدَمُ عَلَی ما مَضَی، و الثّانِی: العَزمُ عَلَی تَرکِ العَودِ إلَیهِ أبَدًا، و الثّالِثُ: أن تُؤَدِّیَ إلَی المَخلُوقِینَ حُقُوقَهُم حَتَّی تَلقَی اللهَ عَزَّوَجَلَّ أملسَ لَیسَ عَلَیکَ تَبِعَةٌ، و الرّابِعُ: أن تَعمِدَ إلَی کُلِّ فَرِیضَةٍ عَلَیکَ ضَیَّعتَها فَتُؤَدِّیَ حَقَّها، و الخامِسُ: أن تَعمِدَ إلَی اللَّحمِ الّذی نَبَتَ عَلَی السُّحتِ فَتُذِیبَهُ بِالأحزانِ حَتَّی تُلصِقَ الجِلدَ بِالعَظمِ و یَنشَأ بَینَهُما لَحمٌ جَدِیدٌ، و السّادِسُ: أن تُذِیقَ الجِسمَ ألَمَ الطّاعَةِ کَما أذَقتَهُ حَلاوَةَ المَعصِیَةِ. فَعِندَ ذَلِکَ تَقُولُ أستَغفِرُ الله.»1
و البتّه هنگامی قبول است که انسان در توبه ناچار نگردد؛ ولی در موقعی که
راه فرار ندارد توبه مقبول نیست:
﴿إِنَّمَا ٱلتَّوۡبَةُ عَلَى ٱللَهِ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسُّوٓءَ بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٖ فَأُوْلَـٰٓئِكَ يَتُوبُ ٱللَهُ عَلَيۡهِمۡ وَكَانَ ٱللَهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا * وَلَيۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّي تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ وَلَا ٱلَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمۡ كُفَّارٌ أُوْلَـٰٓئِكَ أَعۡتَدۡنَا لَهُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا﴾.1
حکایت آمرزیده شدن جوانی با کثرت فسق و فجور
بنابراین گناهان انسان هر چه زیاد شود خدا میآمرزد. و مؤیّد مطلب است حکایت جوان فاسق که کثرت فجور و فسوق او به جایی رسید که پیغمبر وقت از طرف خدا مأمور شد او را از شهر خارج کند، و در بیابانها حرکت میکرد تا مریض شد و به غاری پناه آورد. در حال عجز و حدّت به درگاه خدا ناله کرد: «یا مَن لَه الدُّنیا و الآخِرةُ ارحَم مَن لَیسَ له الدُّنیا و الآخرةُ» و جان تسلیم کرد. به پیغمبر وحی رسید که دوستی از دوستان ما در فلان کوه فوت کرده، پیغمبر بر بالین او آمد، خدا فرمود: او را غسل داده و کفن کن و با احترام به خاک بسپار. پیغمبر پرسید: خدایا! چرا این جوان عاصی را به من چنین امر میکنی؟ خداوند فرمود: چون نادم و پشیمان شد.2
پس خدا چگونه راضی شد بدن سیّدالشّهداء را سه روز بدون غسل و کفن
در بیابان خشک و سوزان گذارند.1
مجلس روز بیست و چهارم: مذمّت دنیا
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَآ إِلَّا لَهۡوٞ وَلَعِبٞ وَإِنَّ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ لَهِيَ ٱلۡحَيَوَانُ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ﴾.1
در هر پرده از پردههای خوشی و نعمت دنیا صدها مرارت است
دنیا محلّی است که هر کسی مقداری در آنجا زیست مینماید، و دارای تحوّلات و تغیّرات شدیدی است.
مردمانی که در دنیا زندگی میکنند دارای آمال و آرزوهای بیشماری هستند که آنها نمیتوانند اینها را بهدست آورند، و به طور کلّی نمیتوان شخصی را یافت نمود که از دست دنیا راضی باشد.
در هر پرده از پردههای خوشی و نعمتِ دنیا، صدها پرده مرارت و تلخی است، و هر کس با یک دنیا عشق برای بهدست آوردن دنیا قدم بردارد، محال است
که به مقصود خود کامیاب گردد. یکی در اوّل راه سرش شکسته، یکی پایش لنگ شده، یکی در این بیابان دنیا بیهوش شده، یکی در چاه افتاده، و یکی هم که به مقصود رسیده تمام بدن خود را مریض میبیند که قادر بر استفاده نیست.
از اینجا میتوان بهدست آورد که دنیا وضع برای غنودن و آسایش نیست؛ بلکه منزلی [است] که انسان باید در آن منزل، بار خود را چند صباحی فرود آورد سپس به جای دیگری کوچ کند.
عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام:
ألا إنّما الدّنیا کمنزلِ راکبٍ | *** | أناخ عَشیًّا و هو فِی الصّبحِ راحلٌ1 |
عن أمیرُالمؤمنینَ [علیه السّلام] أیضًا: «أهلُ الدُّنیا کَرَکبٍ یُسارُ بِهِم و هُم نِیامٌ.»2
و لذا انسان در دنیا نباید دنبال راحت ابدی و استراحت سرمدی گردد.
عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام:
إنّما الدّنیا فناء لیس للدّنیا ثبوت | *** | إنّما الدّنیا کبیتٍ نَسَجَتهُ العنکبوت |
و لقد یَکفِیک منها أیّها الطالب قوت | *** | و لَعمری عن قلیلٍ کلُّ مَن فیها یَموتُ3 |
* * *
جهان ای برادر، نماند به کس | *** | دل اندر جهانآفرین بند و بس |
مکن تکیه بر مُلک دنیا و پشت | *** | که بسیار کس، چون تو پَرورْد و کُشت1 |
و عن أمیرالمؤمنین [علیه السّلام] أیضًا:
تَحَرَّز مِن الدّنیا فإنّ فِناءَها | *** | مَحَلُّ فَناءٍ لا محلُّ بَقاءٍ |
فَصَفوَتُها مَمزوجَةٌ بِکُدورَةٍ | *** | و راحَتُها مَقرونَةٌ بِعناءٍ2 |
و عن أمیرالمؤمنینَ [علیه السّلام] أیضًا: «الدَّهرُ یُخلِقُ الأبدانَ و یُجَدِّدُ [یُحَدِّدُ] الآمالَ، و یُقَرِّبُ المَنِیَّةَ و یُباعِدُ الأُمنِیَّةَ. مَن ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ و مَن فاتَهُ تَعِب.»3
اشعار سعدی در حقیقت دنیا
از سعدی است:
أیها النّاس، جهان جای تن آسایی نیست | *** | مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست4 |
...1
مردم غافل چشم به نعیم دنیا دوخته و از منزلگاه حقیقی خود غافلند
﴿ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِبٞ وَلَهۡوٞ وَزِينَةٞ وَتَفَاخُرُۢ بَيۡنَكُمۡ وَتَكَاثُرٞ فِي ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَوۡلَٰدِ كَمَثَلِ غَيۡثٍ أَعۡجَبَ ٱلۡكُفَّارَ نَبَاتُهُۥ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَىٰهُ مُصۡفَرّٗا ثُمَّ يَكُونُ حُطَٰمٗا وَفِي
ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٞ شَدِيدٞ وَمَغۡفِرَةٞ مِّنَ ٱللَهِ وَرِضۡوَٰنٞ وَمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ﴾.1
مردم غافل، چشم به نعیم دنیا دوخته و از منزلگاه حقیقی خود غافلند. هر چه پیمبران فریاد برمیآورند که مُهر کوری از چشمان خود دور کنید و به عاقبت خود بیندیشید، هیچ فایده ندارد.
دلا تا کی در این چرخ مجازی | *** | کنی مانند طفلان خاک بازی |
توئی آن دست پرور مرغ گستاخ | *** | که بودت آشیان بیرون از این کاخ |
چرا زآن آشیان بیگانه گشتی | *** | چه دونان مرغ این ویرانه گشتی |
بیفشان بال و پر ز آمیزش خاک | *** | بپر تا کنگره ایوان افلاک1 |
جلوههای مختلف دنیا، برای مردم مؤمن و کافر
﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِينَ وَٱلۡقَنَٰطِيرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَيۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِ ذَٰلِكَ مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلۡمََٔابِ﴾.2
دنیا برای مردم مؤمن و کافر، جلوههای مختلف میکند. کافرین دنیا را به نظر استقلال نظر میکنند، مؤمنین به نظر تبع [و غیر مستقل]؛ و هر دو استفاده از دنیا میکنند امّا این کجا و آن کجا؟!
دنیا برای کافر سرزمینی و بیابانی [است] پر گل و سنبل، تمام زنان خوشآواز و بلبلان غزلخوان در اینجا به نوا مشغولند؛ ولی پس از پیمودن این راه، دری به جهنّم باز میشود.
و برای مؤمن سرائی است؛ پر خار و خس و خاشاک، و در آن مارها و مورهایی است زننده؛ و در آخر آن دری به بهشت گشوده میگردد.
[عن النّبی صلّی الله علیه و آله و سلّم]: «الدُّنیا سِجنُ المُؤمِنِ و جَنَّةُ الکافِرِ.»3
از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کردند: چرا مؤمنین از مرگ باکی ندارند به خلاف کفّار؟ حضرت فرمود: «برای آنکه مؤمنین دنیای خود را خراب کرده و آخرت خود را گلستان، و همه کس آرزو دارد از گُلخَن به گلشن برود. و کافرین دنیای خود را آباد کرده و آخرت خود را خراب، و هیچ کسی راضی ندارد از گلشن به خرابه قدمی گذارد.»1
حکایت ضِرار بن ضمره ضبابی در توصیف أمیرالمؤمنین نزد معاویه
فی نهج البلاغة:
«وَ مِن خَبَرِ ضِرارِ بنِ ضَمرَةَ الضُّبابیِّ عِندَ دُخُولِهِ عَلَی مُعاوِیَةَ و مَسألَتِهِ لَهُ عَن
أمِیرِالمُؤمِنِینَ علیه السّلام قالَ: فَأشهَدُ لَقَد رَأیتُهُ فِی بَعضِ مَواقِفِهِ و قَد أرخَی اللَّیلُ سُدُولَهُ و هُوَ قائِمٌ فِی مِحرابِهِ قابِضٌ عَلَی لِحیَتِهِ یَتَمَلمَلُ تَمَلمُلَ السَّلِیمِ و یَبکِی بُکاءَ الحَزِینِ و هُوَ یَقُول:
”یا دُنیا، یا دُنیا، إلَیکِ عَنِّی! أ بِی تَعَرَّضتِ أم إلَیَّ تَشَوَّقتِ؟! لا حانَ حِینُکِ، هَیهاتَ، غُرِّی غَیرِی، لا حاجَةَ لِی فِیکِ، قَد طَلَّقتُکِ ثَلاثًا لا رَجعَةَ فِیها، فَعَیشُکِ قَصِیرٌ و خَطَرُکِ یَسِیرٌ و أمَلُکِ حَقِیرٌ. آهِ مِن قِلَّةِ الزّادِ و طُولِ الطَّرِیقِ و بُعدِ السَّفَرِ و عَظِیمِ المَورِد!“»1
حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام هر چه داشت برای خدا داد
اولیای خدا دنیا را برای رضایت حضرت باری ترک میکردند و آن را زیر پای میگذاردند. حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام هر چه داشت برای خدا داد.
مجلس روز بیست و پنجم: تفکّر و تدبّر در زوال نعیم دنیا
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَآ إِلَّا لَعِبٞ وَلَهۡوٞ وَلَلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾.1
تفکّر و تدبّر در زوال نعیم دنیا بهترین راه برای بیداری انسانها
در روز گذشته مطالبی چند راجع به زندگی دنیا معروض شد؛ اینک میگوییم که تفکّر و تدبّر در زوال نعیم دنیا بهترین راه است برای بیداری انسان و متوجّه شدن [به] سرای آخرت.
﴿إِنَّمَا مَثَلُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ مِمَّا يَأۡكُلُ ٱلنَّاسُ وَٱلۡأَنۡعَٰمُ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَخَذَتِ ٱلۡأَرۡضُ زُخۡرُفَهَا وَٱزَّيَّنَتۡ وَظَنَّ أَهۡلُهَآ أَنَّهُمۡ قَٰدِرُونَ عَلَيۡهَآ أَتَىٰهَآ أَمۡرُنَا لَيۡلًا أَوۡ نَهَارٗا فَجَعَلۡنَٰهَا حَصِيدٗا كَأَن لَّمۡ تَغۡنَ بِٱلۡأَمۡسِ
كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ﴾.1
دنیا حقیقتش فنا و ظاهر فریبندهای دارد
واقعاً انسان در حقیقت دنیا تدبّری کند بهدست خواهد آمد که دنیا حقیقتش فنا و ظاهر فریبندهای دارد به خلاف آخرت، آخرت طلا است و دنیا مطَلاّ. هزاران موجود از انسان و حیوان و شجر و جماد در آتش کوران دنیا از نطفه خام به سنّ رشد مانند جمرۀ آتش شده، ناگاه چندی نمیگذرد که ضعف و نیستی به او عارض گردیده مانند خاکستر پوچ میگردد.
قرآن میفرماید: ﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ فَأَصۡبَحَ هَشِيمٗا تَذۡرُوهُ ٱلرِّيَٰحُ وَكَانَ ٱللَهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ مُّقۡتَدِرًا * ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِينَةُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡبَٰقِيَٰتُ ٱلصَّـٰلِحَٰتُ خَيۡرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ أَمَلٗا﴾.2
آری، تفکّر در این جهات فنا، انسان را بیدار میکند و دل انسان مانند خورشید میدرخشد.
اشعار و احادیثی در باب تدبّر و تفکّر در زوال نعیم دنیا
«بیا که قصر امل، سخت سست بنیاد است» ـ الخ.1
سئل عن الصّادق علیه السّلام عَمّا یَروِی النّاسُ: تَفَکُّرَ ساعَةٍ خَیرٌ مِن قِیامِ لَیلَةٍ:
«قُلتُ: کَیفَ یَتَفَکَّرُ؟ قالَ: ”یَمُرُّ بِالخَرِبَةِ أو بِالدّارِ، فَیَقُولُ: أینَ ساکِنُوکِ؟ أینَ بانُوکِ؟ ما بالُکِ لا تَتَکَلَّمِینَ“»؟2
نظامی:
چشمه که میرود از این خاکدان | *** | اشک یتیمان دل خاک دان |
هر ورقی چهره آزادهایست | *** | هر ورقی فرق ملک زادهایست1 |
سعدی گوید:
خاک راهی که برو میگذری ساکن باش | *** | که عیونست و جفونست و خدودست و قدود2 |
البتّه این تشبیهات و استعارات برای مجسّم کردن حقیقت فناء دنیاست.
مجد همگر:
راد سروی که برفرازد قد | *** | قامت دلبریست خوشرفتار |
هر بنفشه که بر زمین روید | *** | هست زلف بتی پریرخسار |
هر گلی کو چمن بیاراید | *** | عارض شاهدیست خوشگفتار3 |
مکتبی شیرازی:
نرگس شهلا نبود در بهار | *** | آنچه بروید به لب جویبار |
چشم بتانست که گردون دون | *** | بر سر چوب آورد از گل برون |
خواجو:
بستان اگرچه جای نشاط است و خرّمی | *** | خرم در آن مشو که ز دوران روزگار |
هر سنبلی ز زلف نگاریست لاله رخ | *** | هر لالهئی ز خون جوانیست شهریار |
عن رَسُول اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: «کَفَی بِالمَوتِ واعِظًا، و بِالعَقلِ دَلِیلًا، و بِالتَّقوَی زادًا، و بِالعِبادَةِ شُغُلًا، و بِاللهِ مُونِسًا، و بِالقرآن بَیانًا.»4
و قال الله تعالی:
عن رَسُول اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: «”أکثِرُوا مِن ذِکرِ هادِمِ اللَّذّاتِ!“ فَقِیلَ ما هادِمُ اللَّذّاتِ؟ قالَ صلّی الله علیه و آله و سلّم: ”المَوت.“»2
این همان چشمۀ خورشید جهانافروز است | *** | که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود |
خاک مصر طربانگیز نبینی که همان | *** | خاک مصر است ولی بر سر فرعون و جنود |
ای که در نعمت و نازی به جهان غرّه مشو | *** | که محالست در این مرحله امکان خلود |
دنیا آنقدر ندارد که بر او رشک برند | *** | ای برادر که نه محسود بماند نه حسود3 |
عن الصّادق علیه السّلام: «إذا أنتَ حَمَلتَ جَنازَةً فَکُن کَأنَّکَ المَحمُولُ و کَأنَّکَ سَألتَ عَن رَبِّکَ الرُّجُوعَ إلَى الدُّنیا فَفَعَلَ، فانظُر ماذا تَستَأنِفُ!»4
دنیا به واسطه آمال زیاد سرای فتنه و آشوب شده است
واقعاً این دنیا که در آن هر موجودی به آسایش زندگی میکند، برای انسان صورت دیگری به خود گرفته و به واسطۀ آمال زیاد سرای فتنه و آشوب شده است، و عجیبتر آنکه با آنکه هزاران هزار درس عبرت از دنیا گرفتهایم با این حال مطلب برای ما صاف نیست.
قالَ علی علیه السّلام فی نهج البلاغة:
«إنَّما المَرءُ فِی الدُّنیا غَرَضٌ تَنتَضِلُ فِیهِ المَنایا و نَهبٌ تُبادِرُهُ المَصائِبُ، و مَعَ کُلِّ جُرعَةٍ شَرَقٌ و فِی کُلِّ أکلَةٍ غَصَصٌ. و لا یَنالُ العَبدُ نِعمَةً إلّا بِفِراقِ أخرَی، و لا یَستَقبِلُ [لا یتقبّل] یَومًا مِن عُمُرِهِ إلّا بِفِراقِ آخَرَ مِن أجَلِهِ؛ فَنَحنُ أعوانُ المَنُونِ و أنفُسُنا نُصُبُ الحُتُوفِ. فَمِن أینَ نَرجُو البَقاءَ و هَذا اللَّیلُ و النَّهارُ لَم یَرفَعا مِن شَیءٍ شَرَفًا إلّا أسرَعا الکَرَّةَ فِی هَدمِ ما بَنَیا و تَفرِیقِ ما جَمَعا.»1
مجلس روز بیست و ششم: دنیا محل کسب و عبور است
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَلَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ زَهۡرَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا لِنَفۡتِنَهُمۡ فِيهِ وَرِزۡقُ رَبِّكَ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ﴾.1
انسان در دنیا استعداد هرگونه عملی را دارد
انسان در دنیا استعداد هرگونه عملی را دارد. مثلاً کسی که نجّاری را خوب بلد است و کسی که آهنگری را خوب یاد دارد، در اوّل وهله نه این آهنگر و نه آن نجّار بوده است بلکه فقط استعداد اکتساب هر یک از آن دو عمل در هر یک از آن دو نفر موجود بوده است؛ منتهی یکی پی نجّاری و دیگری پی آهنگری رفته و در صورتی که اگر به عکس عمل میشد آن نجّار و این آهنگر میگشت. از نقطه نظر اکتسابِ آخرت یا دنیا، مطلب نیز همینطور است. هر کسی بخواهد دنیا را دنبال میکند و در اغلب اوقات به دنیا هم میرسد ولی چنین شخصی از آخرت بیبهره است، و اگر کسی دنبال راه آخرت برود مطلب به عکس میشود.
﴿مَّن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡعَاجِلَةَ عَجَّلۡنَا لَهُۥ فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلۡنَا لَهُۥ جَهَنَّمَ يَصۡلَىٰهَا مَذۡمُومٗا مَّدۡحُورٗا * وَمَنۡ أَرَادَ ٱلۡأٓخِرَةَ وَسَعَىٰ لَهَا سَعۡيَهَا وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَـٰٓئِكَ كَانَ سَعۡيُهُم مَّشۡكُورٗا * كُلّٗا نُّمِدُّ هَـٰٓؤُلَآءِ وَهَـٰٓؤُلَآءِ مِنۡ عَطَآءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَآءُ رَبِّكَ مَحۡظُورًا﴾.1
﴿مَن كَانَ يُرِيدُ حَرۡثَ ٱلۡأٓخِرَةِ نَزِدۡ لَهُۥ فِي حَرۡثِهِۦ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرۡثَ ٱلدُّنۡيَا نُؤۡتِهِۦ مِنۡهَا وَمَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ﴾.2
﴿وَلَوۡلَآ أَن يَكُونَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ لَّجَعَلۡنَا لِمَن يَكۡفُرُ بِٱلرَّحۡمَٰنِ لِبُيُوتِهِمۡ سُقُفٗا مِّن فِضَّةٖ وَمَعَارِجَ عَلَيۡهَا يَظۡهَرُونَ * وَلِبُيُوتِهِمۡ أَبۡوَٰبٗا وَسُرُرًا عَلَيۡهَا يَتَّكُِٔونَ * وَزُخۡرُفٗا وَإِن كُلُّ ذَٰلِكَ لَمَّا مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلۡمُتَّقِينَ﴾.1
زهد به معنای اتّخاذ رهبانیّت نیست
حیات دنیا در مقابل آن زهد از نعم دنیاست، و معنی زهد آن نیست که انسان رهبانیّت اتّخاذ کند؛ بلکه آن است که نسبت به مامضی تأسّف نخورده و نسبت بما یأتی حسرت نداشته باشد.
نهج البلاغه:
«الزُّهدُ کُلُّهُ بَینَ کَلِمَتَینِ مِنَ القرآن، قالَ اللهُ سُبحانَهُ: ﴿لِّكَيۡلَا تَأۡسَوۡاْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُمۡ وَلَا تَفۡرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰكُمۡ﴾ و مَن لَم یَأسَ عَلَی الماضِی و لَم یَفرَح بِالآتِی فَقَد أخَذَ الزُّهدَ بِطَرَفَیه.»2
حدیثی شیوا در خواری دنیا
در بحار وارد است که: «خداوند هنگامی که زمین را خلق کرد، زمین به خود
فخر کرد؛ خدا آهن را در زمین قرار داد، آهن به خود فخر کرد؛ خداوند آتش را ایجاد فرمود»1 ـ الخ.
...1
«أیُّها النّاسُ! إنَّما الدُّنیا دارُ مَجازٍ و الآخِرَةُ دارُ قَرارٍ؛ فَخُذُوا مِن مَمَرِّکُم لِمَقَرِّکُم. و لا تَهتِکُوا أستارَکُم عِندَ مَن یَعلَمُ أسرارَکُم، و أخرِجُوا مِنَ الدُّنیا قُلُوبَکُم مِن قَبلِ أن تَخرُجَ مِنها أبدانُکُم؛ فَفِیها اختُبِرتُم و لِغَیرِها خُلِقتُم. إنَّ المَرءَ إذا هَلَکَ قالَ النّاسُ: ما تَرَکَ؟ و قالَتِ المَلائِکَةُ: ما قَدَّمَ؟ لِلهِ آباؤُکُم! فَقَدِّمُوا بَعضًا یَکُن لَکُم قَرضًا و لا تُخلِفُوا کُلًا فَیَکُونَ فَرضًا عَلَیکُم.»1
اشعاری از خاقانی شروانی در مذمّت دنیا
هان ای دل عبرتبین از دیده نظر کن هان | *** | ایوان مدائن را آینۀ عبرت دان |
یک ره ز رهِ دجله، منزل به مدائن کن | *** | وز دیده دوّم، دجله بر خاک مدائن ران |
خود دجله چنان گرید، صد دجلۀ خون گویی | *** | کز گرمی خونابش، آتش چکد از مژگان |
گهگه به زبان اشک، آواز ده ایوان را | *** | تا بو که به گوش دل، پاسخ شنوی ز ایوان |
دندانۀ هر قصری پندی دهدت نونو | *** | پند سر دندانه، بشنو ز بن دندان |
گوید که تو از خاکی، ما خاک توئیم اکنون | *** | گامی دو سه بر ما نِه، اشکی دو سه هم بفشان |
از نوحۀ جغد، الحق، مائیم به درد سر | *** | از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان |
آری چه عجب داری، کاندر چمن گیتی | *** | جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان |
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما | *** | بر قصر ستمکاران، تا خود چه رسد خذلان |
گویی که نگون کرده است، ایوان فلک وش را؟ | *** | حکم فلکِ گردان یا حکم فلکْ گردان |
بر دیدۀ من خندی، کاینجا ز چه میگرید؟ گریند بر آن دیده، کاینجا نشود گریان
نی زال مدائن کم، از پیرهزن کوفه نی حجرۀ تنگ این، کمتر ز تنور آن
این است همان درگه کو راز شهان بودی دیلم مَلک بابل، هندو شه ترکستان
این است همان ایوان، کز نقشِ رُخِ مردم خاک در او بودی، دیوار نگارستان
مست است زمین زیرا، خورده است به جای می در کاسِ سر هرمز، خون دلِ نوشِروان
کسری و تُرنجِ زر، پرویز و بِهِ زرّین برباد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر بزمی، زرّین تره گستردی کردی ز بساطِ زر، زرّین تره را بستان
پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو زرین تره کو برخوان؟ رو کم تَرَکُوا برخوان
خون دلِ شیرین است، این می که دهد رزبن ز آب و گل پرویز است، آن خم که نهد دهقان
این بحرِ بصیرت بین، بی شربت از و مگذر کز شطِّ چنین بحری، لب تشنه شدن نتوان1
دیدگاه اولیاء خدا نسبت به دنیا درکلام أمیرالمؤمنین علیه السّلام
فی نهج البلاغه:
«إنَّ أولِیاءَ اللهِ هُمُ الّذینَ نَظَرُوا إلَی باطِنِ الدُّنیا إذا نَظَرَ النّاسُ إلَی ظاهِرِها، و
اشتَغَلُوا بِآجِلِها إذا اشتَغَلَ النّاسُ بِعاجِلِها؛ فَأماتُوا مِنها ما خَشُوا أن یُمِیتَهُم، و تَرَکُوا مِنها ما عَلِمُوا أنَّهُ سَیَترُکُهُم. و رَأوا استِکثارَ غَیرِهِم مِنها استِقلالًا، و دَرکَهُم لَها فَواتًا.
أعداءٌ لِما سالَمَ النّاسُ، و سَلمٌ لِمَن عادَی النّاسُ. بِهِم عُلِمَ الکِتابُ و بِهِ عُلِمُوا، و بِهِم قامَ کِتابُ اللهِ تَعالَی و بِهِ قامُوا. لا یَرَونَ مَرجُوًّا فَوقَ ما یَرجُونَ، و لا مَخُوفًا فَوقَ ما یَخافُونَ.»1
وصیت رسول خدا، أمیرالمؤمنین را به صبر و تحمّل در برابر آزار قریش (ت)
روضه حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها (ت)
ختم کلام با روضه حضرت صدیقه کبریٰ سلام الله علیها.2
...1
...1
...1
...1
...1
مجلس روز بیست و هفتم: تزکیه و مراقبه، شرط فلاح و رستگاری
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ﴾.1
انسان نباید به حالت فعلی خود اکتفا کند، بلکه باید با تزکیه دارای مقام شامخ گردد
همانطوری که در چند روز گذشته معروض شد، دنیا محلّ اقامت ابدی نبوده بلکه انسان باید به سوی خانۀ همیشگی خود که آخرت باشد حرکت کند و در آنجا برای آسایش، اخلاق پاک و مکارم شیم لازم است. بنابراین انسان نباید به حالت فعلی خود اکتفا کرده، خود را از ترقّیات محروم دارد؛ بلکه با تزکیه دارای مقام شامخ گردد.
فلاح و رستگاری از آن کسی است که نفس خود را رشد و نموّ دهد
﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا * وَٱلۡقَمَرِ إِذَا تَلَىٰهَا * وَٱلنَّهَارِ إِذَا جَلَّىٰهَا * وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰهَا * وَٱلسَّمَآءِ وَمَا بَنَىٰهَا * وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا طَحَىٰهَا * وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا * فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا
*قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا * وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا﴾.1
بیان مراتب عقل نظری
بیان چهار مرتبۀ عقل نظری از: تخلیه، تجلیه، تحلیه، فناء.2
...1
﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ * وَءَاثَرَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا * فَإِنَّ ٱلۡجَحِيمَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ * وَأَمَّا مَنۡ خَافَ
مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ * فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ﴾.1
«تن آدمی شریف است به جان آدمیت»2 ـ الخ.
مقداری رنج بردن برای آخرت که پایدار است نزد عقلای عالم مورد پسند است
بنابراین انسان نباید آخرت را حقیر شمرد؛ زیرا برای آسایش آنی راضی است ساعتها بلکه سالهایی در رنج باشد، پس برای آخرت که پایدار است مقدار کمی رنج بردن نزد عقلای عالم مورد پسند است.
میزان سرور و حزن انسان در نامۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام به ابنعبّاس
هذا ما کَتَبَ أمیرُالمؤمنین علیه السّلام إلی ابنِعبّاس:
«أمّا بَعدُ، فَقَد یَسُرُّ المَرءَ ما لَم یَکُن لِیَفُوتَهُ، و یَحزُنُهُ ما لَم یَکُن لِیُصِیبَهُ أبَدًا و إن جَهَدَ؛ فَلیَکُن سُرُورُکَ بِما قَدَّمتَ مِن عَمَلٍ صالِحٍ أو حُکمٍ أو قَولٍ، و لیَکُن أسَفُکَ فِیما فَرَّطتَ فِیهِ مِن ذلک. و دَع ما فاتَکَ مِنَ الدُّنیا فَلا تُکثِر عَلَیهِ حَزَنًا، و ما أصابَکَ مِنها فَلا تَنعَم بِهِ سُرُورًا؛ و لیَکُن هَمُّکَ فِیما بَعدَ المَوتِ. و السَّلام.»1
اشعار مولانا در لزوم تزکیه و مراقبه
«اگر دل از غم دنیا جدا توانی کرد | *** | نشاط عیش به باغ بقا توانی کرد»1 ـ الخ. |
نصیحت أمیرالمؤمنین به شخصی که تمنّای موعظه نمود
نصیحت أمیرالمؤمنین به شخصی که از حضرت تمنّای موعظه نموده بود: «لا تَکُن مِمَّن یَرجُو الآخِرَةَ بِغَیرِ العَمَل» ـ2 الخ.
...1
ختم سخن با روضه مناسب.
مجلس روز بیست و هشتم: هوای نفس، سرچشمه تمام معاصی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِۦ غِشَٰوَةٗ فَمَن يَهۡدِيهِ مِنۢ بَعۡدِ ٱللَهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ﴾.1
متابعت هوای نفس، موجب نقصان روح
متابعت هوای نفس، موجب نقصان روح و در نتیجه گرفتاری در عذاب ألیم الَهی است:
﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَهِ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِيدُۢ بِمَا نَسُواْ يَوۡمَ ٱلۡحِسَابِ﴾.2
تقوا یگانه داروی علاج و تقویت بالهای روح انسان در آخرت
پس از مرگ روح انسان مانند مرغی که از قفس رها شده، باید در گلستان آخرت پرواز کند. اگر انسان متابعت هویٰ کند بال و پر روح شکسته میگردد و قادر بر پرواز نیست و در اوّلین وهله از قفس به زمین میافتد و گرفتار گرگها و سگها میگردد؛ ولی تقوا و پرهیزکاری، یگانه داروی علاج و تقویت بالهای این طائر است:
﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥ وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ تُرِيدُ زِينَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا﴾.1
اشعار مولانا در پرواز روح انسان پس از مرگ
روزها حرف من این است و همه شب سخنم | *** | که چرا غافل از احوال دل خویشتنم |
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود | *** | به کجا میروم آخر ننمایی وطنم |
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک | *** | دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم |
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست | *** | به هوای سر کویش پر و بالی بزنم |
من به خود نآمدم اینجا که به خود باز روم | *** | آنکه آورده مرا باز برد در وطنم1 |
دو روایت در ضرورت مخالفت با هوای نفس
در وافی وارد است، عن أبیعَبدِاللهِ علیه السّلام یَقُولُ:
«احذَرُوا أهواءَکُم کَما تَحذَرُونَ أعداءَکُم؛ فَلَیسَ شَیءٌ أعدَی لِلرِّجالِ مِنِ اتِّباعِ أهوائِهِم و حَصائِدِ السِنَتِهِم.»2
و عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام:
«إنَّ أخوَفَ ما أخافُ عَلَیکُمُ اثنانِ: اتِّباعُ الهَوَی و طُولُ الأمَلِ؛ فَأمّا اتِّباعُ الهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الحَقِّ و أمّا طُولُ الأمَلِ فَیُنسِی الآخِرَةَ.»3
بزرگان تمام همّ و غمّ خود را مخالفت با هوای نفس قرار دادهاند
بزرگان تمام همّ و غمّ خود را مخالفت با هوای نفس قرار دادهاند. و انصافاً کار مشکلی است و جهاد اکبر است؛ زیرا پیغمبر بعد از مراجعت از غزوه فرمودند: «قد رَفَعَ عنّا الجهادُ الأصغرُ و بَقیَ علینا الجهادُ الأکبرُ»4 و از هوای نفس به خدا پناه میبردند.
أمیرالمؤمنین در دعای کمیل از دست هوای نفس مینالد:
«إلهِی و مَوْلایَ! اجْرَیْتَ عَلَیَّ حُکْمًا اتَّبَعْتُ فِیهِ هَوى نَفْسِی و لَمْ احْتَرِسْ فِیهِ مِنْ تَزْیِینِ عَدُوِّی؛ فَغَرَّنِی بِما أهْوى و أسْعَدَهُ عَلى ذلِکَ الْقَضاءُ، فَتَجاوَزْتُ بِما جَرى عَلَیَّ مِنْ ذلِکَ بعضَ [مِنْ نَقْضِ] حُدُودِکَ و خالَفْتُ بَعْضَ أوامِرِکَ.»1
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را ـ الخ.2
متابعت نفس، پرستیدن نفس امّاره و شرک به خدا است
در حقیقت میتوان گفت که متابعت نفس، پرستیدن نفس امّاره است و شرک به خدا؛ بلکه بزرگترین شرکها این است:
﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِۦ غِشَٰوَةٗ فَمَن يَهۡدِيهِ مِنۢ بَعۡدِ ٱللَهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ﴾.1
تمام معاصی از هوای نفس سرچشمه میگیرد
تمام معاصی از هوای نفس سرچشمه میگیرد. ای آقایان محترم! امروز روز عمل و تصفیه اخلاق است؛ فردا فائدهای ندارد. در آخرت پدر و مادر نمیتوانند انسان را از عذاب خدا خلاص کنند، مال به درد نمیخورد، رشوه به درد نمیخورد؛ ﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ * وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ﴾.2
انسان باید در هنگام بهارِ عمر، فکر زمستان مرگ خود باشد
انسان باید در هنگام بهارِ عمر، فکر زمستان مرگ خود باشد. اگر مانند بلبل در این سرای طبیعت مست شد، در زمستان گرسنگی خواهد خورد و اگر مانند مورچه در تابستان عاقبت اندیشی نمود، در بستر استراحت در زمستان با کمال آسایش خواهد غنود.
مور گِرد آورد به تابستان | *** | تا فراغت بُوَد زمستانش1 |
﴿وَأَن لَّيۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ * وَأَنَّ سَعۡيَهُۥ سَوۡفَ يُرَىٰ * ثُمَّ يُجۡزَىٰهُ ٱلۡجَزَآءَ ٱلۡأَوۡفَىٰ * وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلۡمُنتَهَىٰ﴾.2
نگویید الآن محیط ما، اجازه نمیدهد موافق رضای پروردگار رفتار کنیم! خداوند در روز قیامت از برای هر عمل زشتی که مردم مرتکب میشوند، نمونۀ صالحی میآورد که با آنکه میتوانستهاند مرتکب شوند مرتکب نگشتهاند؛ در میان زیبارویان یوسف را میآورد، در میان زنان موحّد آسیه زن فرعون، در مقام صبر ایّوب را میآورد تا حجّت بر مردم تمام گردد.3
شما در هر نقطه از دنیا باشید مکلّفید و باید دین خود را حفظ کنید؛ پس قهقرائیّت محیط نباید شما را با خود ببرد. شما باید در مقابل محیط، ایستادگی کنید.
ای جوانان! شما از علیاکبر بالاتر نیستید؛ دارای شجاعت بنیهاشم بود و سخاوت بنیامیه1 و سیمای بنیثقیف، ولی چون میبیند که پدرش از خواب بیدار شده و در خواب دیده که منادی ندا میکند: «القومُ یَسرعون و المنایا یَسرَع بهم» میگوید: پدرجان! مگر ما بر حقّ نیستیم؟! پدرش فرمود: در میان شرق و غرب عالم، از ما کسی بر حقّتر نیست. میگوید: ما چه باک از مرگ داریم.2
روضه حضرت علی اکبر علیه السّلام
ختم سخن با روضه مناسب.1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
مجلس روز بیست و نهم: تقوا، میزان در شرافت و برتری انسانها
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَهِ أَتۡقَىٰكُمۡ إِنَّ ٱللَهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ﴾.1
اهل دنیا شرافت خود را در دنیا جستجو میکنند
هر کس در دنیا به طرف هدفی قدم برمیدارد و آن هدف را بزرگ و گرامی میشمرد و پیوسته رفقای خود و مردم را به آنجا دعوت میکند. مردم دنیا به سوی دنیا قدم برمیدارند و شرافت خود را در دنیا میدانند و تجمّلات هر کدام بیشتر باشد به آن فخر میکنند و موطن و مسکن خود را مقدّس میشمرند؛ ولی اهل آخرت و
مردان بیدار به این تشریفات لبخند میزنند و آنها را فانی و بیارزش میدانند، یگانه راه مباهات را تقوا و پرهیزگاری از معاصی میدانند. دین اسلام که بشر را به راه آخرت سوق میدهد، ابداً برای شهوات و مادّیات ارزش قائل نیست.
میزان شرافت و برتریِ فرزندان آدم و حوّا، در اشعار أمیرالمؤمنین علیه السّلام
عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام:
النّاسُ من جهةِ التِّمثال أکفاء | *** | أبوهم آدمُ و الأمُّ حواء1 |
فقُم بِعِلمٍ و لا نَبغِی له بَدَلًا | *** | فالنّاسُ مَوتَی و أهلُ العلمِ أحیاء2 |
میهنپرستی جز موهومپرستی، چیز دیگر نیست
زندگی کردن در محلی که او را به نام میهن میگویند چه ارزشی دارد، و جز موهوم پرستی چیز دیگر نیست.
عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام:
«إن کان خَلْقی مِن ترابٍ فُکُلُّها بِلادی و کلُّ العالمین أقارِبی.»1
اسلام میگوید: یک مرد مسلمان که از کشور تو دور افتاده، برادر تو است و باید به او کمک بنمایی؛ درحالتیکه مردی که همسایۀ تو است ولی از اسلام بهرهای ندارد، دارای آن حقوق اخوّت نیست.
﴿وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ﴾.1
تعریف حسب و نسب در کلام رسول خدا
در تفسیر برهان صفحه 1031 مجلّد دوّم، جلد سوّم:
«عَن أبِیجَعفَرٍ علیه السّلام قالَ: کانَ سَلمانُ جالِسًا مَعَ نَفَرٍ مِن قُرَیشٍ فِی المَسجِدِ، فَأقبَلُوا یَنتَسِبُونَ و یَرفَعُونَ فِی أنسابِهِم حَتَّی بَلَغُوا سَلمانَ؛ فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ: أخبِرنِی مَن أنتَ و مَن أبُوکَ و ما أصلُکَ؟
فَقالَ: أنا سَلمانُ بنُ عَبدِاللهِ، کُنتُ ضالًا فَهَدانِیَ اللهُ عَزّوجَلَّ بِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم، و کُنتُ عائِلًا فَأغنانِیَ اللهُ بِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم، و کُنتُ مَملُوکًا فَأعتَقَنِیَ اللهُ بِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم؛ هَذا نَسَبِی و هَذا حَسَبِی.
قالَ: فَخَرَجَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم، و سَلمانُ ـ رَضِیَ اللهُ عَنهُ ـ یُکَلِّمُهُم؛ فَقالَ لَهُ سَلمانُ: یا رَسُولَ اللهِ، ما لَقِیتُ مِن هَؤُلاءِ! جَلَستُ مَعَهُم فَأخَذُوا یَنتَسِبُونَ و یَرفَعُونَ فِی أنسابِهِم حَتَّی إذا بَلَغُوا إلَیَّ، قالَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ: مَن أنتَ و ما أصلُکَ و ما حَسَبُکَ؟
فَقالَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم: ”فَما قُلتَ لَهُ یا سَلمانُ؟!“
قالَ: قُلتُ لَهُ: أنا سَلمانُ بنُ عَبدِاللهِ کُنتُ ضالًا فَهَدانِیَ اللهُ جَلَّ ذِکرُهُ بِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم، و کُنتُ عائِلًا فَأغنانِیَ اللهُ عَزَّ ذِکرُهُ بِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم، و کُنتُ مَملُوکًا فَأعتَقَنِیَ اللهُ عَزَّ ذِکرُهُ بِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم؛
هَذا نَسَبِی و هَذا حَسَبِی.
فَقالَ النّبیُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم: ”یا مَعشَرَ قُرَیشٍ! إنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُهُ، و مُرُوءَتَهُ خُلُقُهُ، و أصلَهُ عَقلُهُ؛ و قالَ اللهُ عَزّوجَلَّ: ﴿إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَهِ أَتۡقَىٰكُمۡ إِنَّ ٱللَهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ﴾1.“
ثُمَّ قالَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم: ”یا سَلمانُ! لَیسَ لأحَدٍ مِن هَؤُلاءِ عَلَیکَ فَضلٌ إلّا بِتَقوَی اللهِ عَزّوجَلَّ، و إن کانَ التَّقوَی لَکَ عَلَیهِم فَأنتَ أفضَلُ.“»2
قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم:
«إنّ الله لا یَنظُر إلی صُورِکم و أعمالِکم و إنّما یَنظُر إلی قلوبِکم... .»1
عزّت شخص متّقی در دنیا علاوه بر درجات اخروی
شخص متّقی علاوه بر درجات أخروی، در دنیا عزیز است و خداوند به واسطۀ تقوا رعبی در دل مردم از او قرار میدهد.
عن الصّادق علیه السّلام:
ما یَصنَعُ العَبدُ بِغَیرِ التُّقَی | *** | وَ العِزُّ کُلُّ العِزِّ لِلمُتَّقِی2 |
آثار تقوا در دنیا و آخرت
﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا * وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓ إِنَّ ٱللَهَ بَٰلِغُ أَمۡرِهِۦ قَدۡ جَعَلَ ٱللَهُ لِكُلِّ شَيۡءٖ قَدۡرٗا﴾.3
عَن رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم، أنَّهُ قالَ:
«”خَصلَةٌ مَن لَزِمَها أطاعَتهُ الدُّنیا و الآخِرَةُ و رَبِحَ الفَوزَ فِی الجَنَّةِ!“ قِیلَ: و ما هِیَ یا رَسُولَ اللهِ؟! قالَ: ”التَّقوَی؛ مَن أرادَ أن یَکُونَ أعَزَّ النّاسِ فَلیَتَّقِ اللهَ عَزّوجَلَّ.“ ثُمَّ تَلا: ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا * وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُ﴾.»1
شعر حافظ علیه الرّحمة در مسأله تقوا
مرد خدا شناس که تقوا طلب کند | *** | خواهی سفید جامه و خواهی سیاه باش2 |
تقوا یعنی پرهیز از محرّمات و اتیان واجبات
معنی تقوا عبارت از: پرهیز نمودن از محرّمات خداوند و ارتکاب واجبات است.
فی نهج البلاغه:
«إنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَن أطاعَ اللهَ و إن بَعُدَت لُحمَتُهُ، و إنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَن عَصَی اللهَ و إن قَرُبَت قَرابَتُهُ.»1
کیفیّت ورود کافران به جهنّم و کیفیّت ورود مؤمنان با تقوا به بهشت
﴿وَسِيقَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِلَىٰ جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُوهَا فُتِحَتۡ أَبۡوَٰبُهَا وَقَالَ لَهُمۡ خَزَنَتُهَآ أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ رُسُلٞ مِّنكُمۡ يَتۡلُونَ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِ رَبِّكُمۡ وَيُنذِرُونَكُمۡ لِقَآءَ يَوۡمِكُمۡ هَٰذَا قَالُواْ بَلَىٰ وَلَٰكِنۡ حَقَّتۡ كَلِمَةُ ٱلۡعَذَابِ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ * قِيلَ ٱدۡخُلُوٓاْ أَبۡوَٰبَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَا فَبِئۡسَ مَثۡوَى ٱلۡمُتَكَبِّرِينَ * وَسِيقَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ رَبَّهُمۡ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُوهَا وَفُتِحَتۡ أَبۡوَٰبُهَا وَقَالَ لَهُمۡ خَزَنَتُهَا سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمۡ طِبۡتُمۡ فَٱدۡخُلُوهَا خَٰلِدِينَ * وَقَالُواْ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي صَدَقَنَا وَعۡدَهُۥ وَأَوۡرَثَنَا ٱلۡأَرۡضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ ٱلۡجَنَّةِ حَيۡثُ نَشَآءُ فَنِعۡمَ أَجۡرُ ٱلۡعَٰمِلِينَ﴾.2
حکایت غلامی سیاه که رسول خدا خود متکفّل غسل و تکفین و دفن او گردید
در تفسیر ابوالفتوح، جلد پنجم، صفحه 126 وارد است:
«یزید بن سمره گفت: رسول الله صلّی الله علیه و آله در بازار مدینه میگذشت. غلامی سیاه را در بازار میفروختند و او میگفت: هر کس مرا بخرد باید مرا در اوقات نماز مانع نشود، که من پنج نماز در قفای رسول به جماعت میگذارم. مردی با این شرط او را خریداری نمود و او در پنج وقت با پیغمبر نماز جماعت میخواند، و رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم در همه وقت غلام را ملاقات میکرد.
روزی چند برآمد که غلام را ندید؛ از خواجهاش حال او را پرسش نمود، خواجه گفت: یا رسول الله، غلام تب کرده است. حضرت فرمود: بیا برویم و از او احوالپرسی و عیادت کنیم.
روزی چند که نیز برآمد، حضرت از خواجه احوال غلام را سؤال کردند؛ خواجه گفت: غلام در حال احتضار است. خود حضرت برخواست و به بالین غلام رفت، و ساعتی بعد غلام جان داد. رسول اکرم صلّی الله علیه و آله، خود تولاّی غسل و تکفین او و دفن او را نمودند.
مهاجر و انصار از این داستان بسیار غمگین شدند، که ما خانمان خود را برای کمک پیغمبر صلّی الله علیه و آله رها کردهایم و پیغمبر با هیچ یک از ما چنین عمل نکرد که با غلام سیاه کرد! انصار گفتند که: ما به جان و مال مواسات کردیم، چرا غلام حبشی بر ما مزیّت پیدا کرد؟! آیه آمد:
﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَهِ أَتۡقَىٰكُمۡ إِنَّ ٱللَهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ﴾1.»2
ختم سخن با روضه مناسب.
مجلس روز سیام: فضیلت نمازگزاران
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَلَا تَكُونُواْ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾.1
مَثل نماز مانند جادهای است که قوام شریعت به آن است
هر جمعیّتی که به راهی سیر میکنند و هر جماعتی که هدف معیّنی را در نظر دارند، اگر فیالجمله از طریق منحرف شوند نمیتوان گفت که آنها از این جماعت نیستند؛ بلکه باید گفت که در بهدست آوردن همین مقصود کوشش میکنند، منتهی از راه کج دیرتر به مقصود میرسند. ولی اگر اصلاً در جهت حرکت جماعت حرکت نکردند، میتوان گفت که اینها از آن جماعت نیستند.
عیناً در شریعت اسلام، صلاة مَثلش مانند جادهای است که قوام شریعت به آن است و مردم در هر عمل زشتی بسر برند، هنگامی که نماز بخوانند از اسلام خارج نشدهاند.
خداوند در قرآن میفرماید: ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَلَا تَكُونُواْ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾.
در روایت است [قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم]: «مَن تَرَکَ الصَّلاةَ مُتَعَمِّدًا فَقَد کَفَرَ.»1
و نیز در روایت است: «هر کسی که در خلوت نماز خود را بخواند و غسل جنابت بنماید، منافق نیست.»
روح ایمان و دینداری به نماز گزاردن است
و در حقیقت میتوان روح ایمان و دینداری ملّت اسلام را به نماز گزاردن افراد آن دانست.
عَن الصّادق علیه السّلام قالَ: «قالَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: ”مَثَلُ الصَّلاةِ مَثَلُ عَمُودِ الفُسطاطِ؛ إذا ثَبَتَ العَمُودُ نَفَعَتِ الأطنابُ و الأوتادُ و الغِشاءُ، و إذا انکسَرَ العَمُودُ لَم یَنفَع طُنُبٌ و لا وَتَدٌ و لا غِشاءٌ.“»2
در روایت است: «الصَّلاةُ عَمُودُ الدِّین.»3 و لذا در اسلام ترغیب به نماز از همه چیز بیشتر است که در اذان میگویید: «حَیَّ علی خَیرِ العَملِ.»4
تشویقی که راجع به نماز و نماز جماعت و نماز جمعه شده در هیچ چیز
نشده است، و چون شخصی نماز نخواند، هیچ بوی ایمان از او استشمام نمیشود و حساب او یکسره است.
در روایت است که:
«الصَّلاةُ عَمُودُ الدِّین؛ إن قُبِلَت قُبِلَ ما سِواها و إن رُدَّت رُدَّ ما سِواها.»1
و نیز در روایت است که:
«... فَأوَّلُ شَیءٍ یُسألُ عَنهُ الصَّلاةُ فَإذا جاءَ بِها تامَّةً و إلّا زُجَّ فِی النّار.»2
ای انسان! فکر کن در هنگام نماز که روی به خدا میایستی و فریاد الله اکبر بلند میکنی، تمام دنیا را پشت خود قرار داده و خداوند را به اسم بزرگی او میخوانی و از عالم طبیعت و انغمار در شهوات، در اینحال سفری به سوی آخرت مینمایی و معراج میکنی: «الصلاةُ مِعراج المؤمن؛3 الصَّلاةُ قُربانُ کُلِّ
تَقِیٍّ.»1 و آنوقت به اسم رحمانیّت و رحیمیّت، خدای خود را میخوانی و در امور، تمام چیزها را فراموش کرده، عبادت خدا میکنی و از او استعانت میجویی و در این امر و صراط مستقیم، استقامت را از او طلب میکنی و برای اظهار خضوع، خم میشوی و «سبحان ربّی العظیم و بحمده» میگویی، سر به خاک گذارده «سبحان ربّی الأعلی» میگویی؛ چندین مرتبه این عمل را تکرار میکنی که ای خدا! وجود من از تو است و خواهش من جز از تو برآورده نیست. ولی بیچاره تارک الصّلاة، این منعمِ مشفق حقیقی را فراموش کرده و در شهوات غوطهور است.
قال الله تعالی:
دو روایت در آثار محافظت و تهاون نسبت به نمازهای پنجگانه
عن أبیجعفر علیه السّلام قال:
«قالَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: ”ما بَینَ المُسلِمِ و بَینَ أن یَکفُرَ إلّا تَرکُ الصَّلاةِ الفَرِیضَةِ مُتَعَمِّدًا أو یَتَهاوَنَ بِها فَلا یُصَلِّیَها.“»1
در لئالی الاخبار، صفحه 324:
«قال النّبیّ صلّی الله علیه و آله: ”مَن حَفِظَ خَمسَ صَلواتٍ فى أوقاتِها و أتَمَّ رُکوعَها و سُجُودَها، أکرَمَهُ اللهُ تَعالى بِخَمسَ عَشَرَ خِصلَةً: ثَلاثَة فى الدُّنیا و ثلاثَة عِندَ المَوتِ و ثلاثَة فى القَبرِ و ثلاثَة فى الحَشرِ و ثلاثَة عِندَ الصِّراطِ.
أمّا الثلاثَة الّتى فى الدُّنیا: فَزادَ عُمرُهُ و مالُهُ و أهلُهُ.
و أمّا الثلاثَة الّتى عِندَ المَوتِ: فَبَرائَة [بالأمن] مِن الخَوفِ و الفَزَعِ و دُخولُ الجَنَّة؛ کَما قالَ اللهُ تَعالَى: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ﴾.2
و أمّا الثّلاثَة الّتى فى القَبرِ: فَیُسَهَّلُ عَلَیه سُؤالُ مُنکَرٍ و نَکیرٍ، و یُوسَّعُ عَلَیه قَبرُهُ، و یُفتَحُ لَه بابٌ مِن الجَنّة.
و أمّا الثلاثة الّتى فى الحَشرِ: فَیُخرَجُ من قَبرِهِ [القبر] و [هو] یَتَلألأ وَجهُهُ کالقَمَرِ لَیلَة البَدرِ کَما قالَ اللهُ تَعالَى: ﴿يَسۡعَىٰ نُورُهُم بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَبِأَيۡمَٰنِهِم﴾،3 و یُعطَى
کِتابُهُ بِیَمینِهِ، و یُحاسَبُ حِسابًا یَسیرًا.
و أمّا الثلاثَة الّتى عِندَ لِقاءِ اللهِ: فَرِضَى اللهُ تَعالَى عَنهُ، و السَّلامُ عَلَیهِ، و النَّظَرُ إلَیهِ؛ کَما قالَ تَعالَى: ﴿سَلَٰمٞ قَوۡلٗا مِّن رَّبّٖ رَّحِيمٖ﴾1 و ﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ * إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ﴾.2
قالَ صلّی الله علیه و آله و سلّم: [و] مَن یُهاوِنُ [تَهاوَنَ] الصَّلَواتَ [الصلاةَ] الخَمسِ عاقَبَهُ اللهُ تَعالَى عَلى خَمسَة عَشَرَ خَصلَةً:
ثلاثَة فى الدُّنیا: فَیُرفَعُ البَرَکَة مِن رِزقِهِ و مِن عُمرِهِ و سِیماءُ الصّالِحینَ مِن وَجهِهِ.
و أمّا الثلاثَة الّتى عِندَ المَوتِ: فَیَموتُ جائِعًا و عاطِشًا و ذَلیلًا.
و أمّا الثلاثة الّتى فى القَبرِ: فَیَضیقُ قَبرُهُ حَتّى یَدخُلَ أضلاعُهُ بَعضُها فى بَعضٍ، و یُسَلَّطُ عَلَیهِ الحَیّاتُ و العَقارِبُ، و یُفتَحُ لَه بابٌ مِن النّارِ.
و أمّا الثلاثَة الّتى فى الحَشرِ: فَیُخرَجُ مِن قَبرِهِ مُسوَدَّ الوَجهِ، [و] مَکتُوبٌ فى جَبهَتِهِ هَذا آیِسٌ مِن رَحمَة اللهِ [تَعالَى]، و یُعطَى الکِتابَ مِن وَراءِ ظَهرِهِ.
و أمّا الثلاثَة الّتى عِندَ لِقاءِ اللهِ تَعالَى: فَلا یُکَلِّمُهُ اللهُ، و لا یَنظُرُ إلَیهِ یَومَ القِیامَة، و لا یُزَکّیهِ و لَه عَذابٌ ألیمٌ؛ کَما قالَ اللهُ تَعالَى: ﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِ فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا﴾3.“»4
...1
اتمام کلام با روضۀ مناسب.
مجلس روز عید فطر: فضیلت علماء ربّانی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و الصّلاة علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام الدّین
مطلب با دو خطبه استفتاح یافت:
خطبه اوّل نماز عید فطر
خطبه اوّل: کلام مولا أمیرالمؤمنین علیه الصّلاة و السّلام:
«الحَمدُ لِلَّهِ الواصِلِ الحَمدَ بِالنِّعَمِ و النِّعَمَ بِالشُّکرِ. نَحمَدُهُ عَلَى آلائِهِ کَما نَحمَدُهُ عَلَى بَلائِهِ. و نَستَعِینُهُ عَلَى هَذِهِ النُّفُوسِ البِطاءِ عَمّا أُمِرَت بِهِ، السِّراعِ إلَى ما نُهِیَت عَنهُ. و نَستَغفِرُهُ مِمّا أحاطَ بِهِ عِلمُهُ و أحصاهُ کِتابُهُ؛ عِلمٌ غَیرُ قاصِرٍ و کِتابٌ غَیرُ مُغادِرٍ. و نُؤمِنُ بِهِ إیمانَ مَن عایَنَ الغُیُوبَ و وَقَفَ عَلَى المَوعُودِ؛ إیمانًا نَفَى إخلاصُهُ الشِّرکَ و یَقِینُهُ الشَّکَّ.
و نَشهَدُ أن لا إلَهَ إلّا اللَه وَحدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ و أنَّ مُحَمَّدًا عَبدُهُ و رَسُولُهُ؛ شَهادَتَینِ تُصعِدانِ القَولَ و تَرفَعانِ العَمَلَ، لا یَخِفُّ مِیزانٌ تُوضَعانِ فیه و لا یَثقُلُ مِیزانٌ تُرفَعانِ عنه.
أُوصِیکُم عِبادَ اللَه بِتَقوَى اللَه الَّتِی هِیَ الزّادُ و بِها المَعادُ [المعاذ]؛ زادٌ مُبَلِّغٌ و مَعادٌ [معاذ]؛ مُنجِحٌ. دَعا إلَیها أسمَعُ داعٍ و وَعاها خَیرُ واعٍ؛ فَأسمَعَ داعِیها و فازَ واعِیها.
عِبادَ اللَه! إنَّ تَقوَى اللَه حَمَت أولِیاءَ اللَه مَحارِمَهُ و ألزَمَت قُلُوبَهُم مَخافَتَهُ حَتَّى أسهَرَت لَیالِیَهُم و أظمَأت هَواجِرَهُم؛ فَأخَذُوا الرّاحَةَ بِالنَّصَبِ، و الرِّیَّ بِالظَّمَإ، و استَقرَبُوا
الأجَلَ فَبادَرُوا العَمَلَ، و کَذَّبُوا الأمَلَ فَلاحَظُوا الأجَلَ.
ثُمَّ إنَّ الدُّنیا دارُ فَناءٍ و عَناءٍ و غِیَرٍ و عِبَرٍ. فَمِنَ الفَناءِ أنَّ الدَّهرَ مُوتِرٌ قَوسَهُ، لا تُخطِئُ سِهامُهُ و لا تُؤسَى جِراحُهُ. یَرمِی الحَیَّ بِالمَوتِ، و الصَّحِیحَ بِالسَّقَمِ، و النّاجِیَ بِالعَطَبِ. آکِلٌ لا یَشبَعُ و شارِبٌ لا یَنقَعُ.
و مِنَ العَناءِ أنَّ المَرءَ یَجمَعُ ما لا یَأکُلُ و یَبنِی ما لا یَسکُنُ ثُمَّ یَخرُجُ إلَى اللَه تَعالَى لا مالًا حَمَلَ و لا بِناءً نَقَلَ.
و مِن غِیَرِها أنَّکَ تَرَى المَرحُومَ مَغبُوطًا و المَغبُوطَ مَرحُومًا؛ لَیسَ ذَلِکَ إلّا نَعِیمًا زَلَّ و بُؤسًا نَزَلَ.
و مِن عِبَرِها أنَّ المَرءَ یُشرِفُ عَلَى أمَلِهِ فَیَقتَطِعُهُ حُضُورُ أجَلِهِ؛ فَلا أمَلٌ یُدرَکُ و لا مُؤَمَّلٌ یُترَکُ.
فَسُبحانَ اللَه ما أغَرَّ [أعَزَّ] سُرُورَها و أظمَأ رِیَّها و أضحَى فَیئَها. لا جاءٍ یُرَدُّ و لا ماضٍ یَرتَدُّ. فَسُبحانَ اللَه ما أقرَبَ الحَیَّ مِنَ المَیِّتِ لِلِحاقِهِ بِهِ، و أبعَدَ المَیِّتَ مِنَ الحَیِّ لِانقِطاعِهِ عَنهُ.
إنَّهُ لَیسَ شَیءٌ بِشَرٍّ مِنَ الشَّرِّ إلّا عِقابُهُ، و لَیسَ شَیءٌ بِخَیرٍ مِنَ الخَیرِ إلّا ثَوابُهُ. و کُلُّ شَیءٍ مِنَ الدُّنیا سَماعُهُ أعظَمُ مِن عِیانِهِ، و کُلُّ شَیءٍ مِنَ الآخِرَةِ عِیانُهُ أعظَمُ مِن سَماعِهِ؛ فَلیَکفِکُم مِنَ العِیانِ السَّماعُ و مِنَ الغَیبِ الخَبَرُ.
و اعلَمُوا أنَّ ما نَقَصَ مِنَ الدُّنیا و زادَ فی الآخِرَةِ خَیرٌ مِمّا نَقَصَ مِنَ الآخِرَةِ و زادَ فی الدُّنیا؛ فَکَم مِن مَنقُوصٍ رابِحٍ و مَزِیدٍ خاسِرٍ.
إنَّ الّذی أُمِرتُم بِهِ أوسَعُ مِنَ الّذی نُهِیتُم عَنهُ، و ما أُحِلَّ لَکُم أکثَرُ مِمّا حُرِّمَ عَلَیکُم؛ فَذَرُوا ما قَلَّ لِما کَثُرَ و ما ضاقَ لِما اتَّسَعَ.
قَد تَکَفَّلَ لَکُم بِالرِّزقِ و أُمِرتُم بِالعَمَلِ؛ فَلا یَکُونَنَّ المَضمُونُ لَکُم طَلَبُهُ أولَى بِکُم مِنَ المَفرُوضِ عَلَیکُم عَمَلُهُ. مَعَ أنَّهُ و اللَه لَقَدِ اعتَرَضَ الشَّکُّ و دَخَلَ الیَقِینُ حَتَّى کَأنَّ
الّذی ضُمِنَ لَکُم قَد فُرِضَ عَلَیکُم و کَأنَّ الّذی فُرِضَ عَلَیکُم قَد وُضِعَ عَنکُم.
فَبادِرُوا العَمَلَ و خافُوا بَغتَةَ الأجَلِ؛ فَإنَّهُ لا یُرجَى مِن رَجعَةِ العُمُرِ ما یُرجَى مِن رَجعَةِ الرِّزقِ.
ما فاتَ الیَومَ مِنَ الرِّزقِ رُجِیَ غَدًا زِیادَتُهُ و ما فاتَ أمسِ مِنَ العُمُرِ لَم یُرجَ الیَومَ رَجعَتُهُ. الرَّجاءُ مَعَ الجائِی و الیَأسُ مَعَ الماضِی ف ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾1
خطبه دوّم نماز عید فطر
خطبه ثانی: ستایش پروردگار و درود بر پیغمبر اکرم و صلوات بر فرستاده او محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله و سلّم، سپس شروع به گفتار شد.
﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ وَيُبَشِّرُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرٗا كَبِيرٗا﴾.2
قرآن، کلام حضرت باری تعالی بر قلب رسول خدا
قرآن کتاب آسمانی است و کلام حضرت باری که بر قلب حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل شده است، و شما میتوانید تمام اعمال حسنه و مکارم اخلاق و حفظ مُدن و به طور کلّی انتظام دنیا و اصلاح آخرت را از قرآن به دست بیاورید.
عدم امکان فهم معانی قرآن بدون پیغمبر اکرم و أئمّۀ اطهار
و امّا فهمیدن معانی قرآن به خودی خود، به طوریکه انسان به ظاهر و باطن آن برسد و ظاهر و معوّل آن را بفهمد، برای بشرِ غیرِ معصوم و امام ممکن نیست؛
لذا همانطوری که هر کتابی برای تعلیم و تربیت آن معلّمی لازم دارد، معلّم قرآن پیغمبر اکرم و أئمّۀ اطهار هستند.
تعلیم ائمّه، ظاهر و معوّل قرآن را به مردم
«إنّی تارِکٌ فیکُم الثَّقلین کتابَ الله و عترتی فإنّهما لَن یَفترقا حتّی یَرِدا علیَّ الحوضَ.»1
یگانه فرقۀ سعادتمند که گوی سبقت را ربوده، فرقه شیعه امامیّه است. مطابق حدیث فوق، ائمّه ظاهر و معوّل قرآن را به مردم میآموختند و احکام را به مردم تعلیم میکردند، تا نوبت به حضرت ولیّ عصر حجّة بن الحسن العسکریّ عجّل الله فرجه رسید، که در سنه 256 هجری متولّد شدند ولی پنج سال بیشتر ظاهر نبودند و تا هفتاد سال غیبت صغری نمودند و به وسیله چهار نایب خاص یکی پس از دیگری احکام را به مردم میرسانیدند.
وظیفه مردم، تقلید از بزرگان دین و مجتهدین عظام
پس از ایشان مطابق توقیع حضرت عسگری علیه السّلام: «فَأمّا مَن کانَ مِنَ الفُقَهاءِ صائِنًا لِنَفسِهِ، حافِظًا لِدِینِهِ، مُخالِفًا عَلَی هَواهُ، مُطِیعًا لأمرِ مَولاهُ، فَلِلعَوامِّ أن یُقَلِّدُوه»2 مردم موظّفند که تقلید از بزرگان دین و مجتهدین عظام بنمایند.
زحمات علمای اسلام در اعتلای کلمه حقّه
آنها راه هدایت را به مردم نشان دادند. هزاران هزار نفر محدّث، با خوندلهایی در زمان امویّه و عبّاسیّه، اخبار و احادیث اهل بیت را ضبط میکردند و از ترس به بیابانها فرار میکردند. در مجالس مخفیانه احادیث را به شیعیان میرسانیدند. علمای اسلام برای اعتلای کلمۀ حقّه، آنی راحت ننشستند؛ کتب فقه و کلام نوشتند. در مبارزه با بیدینان و جواب آنها و تعلیم شاگردان حوزۀ مقدّسۀ جعفری، خواب را بر چشم خود حرام کردند. دربهدر شدند، شهید شدند، محبوس شدند، منزل آنها را غارت کردند.
مرحوم علاّمه حلّی دو هزار جلد کتاب نوشته است در فقه و کلام و تفسیر؛ در یک کتاب دو هزار دلیل نقلی و عقلی بر اثبات ولایت أمیرالمؤمنین آورده است که به نام ألفین معروف است.
امروز فقهای اسلام و طلاّب حوزههای مقدّسه برای اجتهاد و استنباط احکام دینی، احتیاج به کتب علاّمه حلّی، شیخ طوسی، شیخ مفید، شهیدان، محقّقان و سیّدان و غیرِهم دارند.
مرحوم شهید ثانی، صد جلد کتاب نوشت. دشمنان در منزلش ریختند و خانه او را و کتابهای او را سوزاندند، و خود او را شهید کردند و جز چند کتاب بقیّه کتابها آتش گرفت.
شهید اوّل را سالها حبس کردند و آن مرحوم در محبس، کتاب فقه مینوشت؛ مخصوصاً لمعه را در یک هفته با نداشتن کتب در دسترس نگاشته است. عاقبت او را به دار زدند و او را سوزاندند و خاکسترش را به باد دادند.
اینها تمام برای اصلاح ما و هدایت ما، رنج به خود هموار نمودند. حتّی در
زمان اخیر، مرحوم شیخ جواد بلاغی چه مبارزههایی برای دفع یهود و نصاری کرد و یکیک تهمتهایی را که به قرآن زدهاند جواب گفت و بطلان کلام آنها را هویدا ساخت و از تورات و انجیل ادلّه و شواهدی برای اثبات پیغمبر اسلام آورد که یهود و نصارای دنیا را به وحشت انداخت، و امروز کتبی که آن مرحوم نوشته در دنیا مانند کوکب میدرخشد. این مرد از شدّت فقر بر روی حصیر مینشست و به زندگی ساده قناعت کرد و برای انتشار کتابهایش و از بین بردن دشمنان، خانۀ مسکونی خود را فروخت و با قیمت آن کتابهای خود را چاپ کرد.
علاّمۀ وحید سیّد محسن جبل عاملی چه کتابهای گرانبهایی نوشته. علاّمه سیّد شرفالدّین جبل عاملی، امروز سدّ محکمی در مقابل دشمنان دین است. کتابی به نام المراجعات نوشته که تا چندی طبع آن در بغداد قدغن بود؛ بعد به چاپ رسید و امروز ترجمه آن را که مناظرات است میتوانید مطالعه کنید. در آخر آن مینویسد: «چهل سال زحمت کشیدم و کتابی نوشتم؛ در منزل من ریختند آن را آتش زدند و مرا بدون قبا و عمامه از منزل بیرون کشیدند. چون به منزل بازگشتم دیدم که آن کتاب را سوزانیده و زحمت چهل سالۀ مرا هدر دادهاند. راضی داشتم که اولاد من بمیرند و آن کتاب سوخته نگردد.»1
مگر در زمان اخیر مرحوم شیخ فضلالله نوری، آن مرد بزرگ، برای قرآن به دار نرفت؟!
علماء یگانه کمککار شما
پس متوجّه باشید که یگانه کمککار شما و یار شما و پشتیبانی شما و کهف و پناه شما، علمای شما هستند؛ ولی برای آنکه دشمنان استفاده کنند و مردم را از دور آنها بپراکنند و خودشان از شیر و پستان آنها بمکند، آنها را مفتخور جامعه میدانند.
وامصیبتا بر این غفلت! امروز درحوزههای مقدّسه، نمیدانید چه زحماتی این مردان بزرگ بر عهده دارند! آنها در منازل ساده با زندگی ساده زندگی میکنند. طلاّب علوم دینیّه که لشگریان امام زمانند، با نهایت شدّت درس فقه و اصول و تفسیر و کلام میخوانند و برای خدا از هیچ مشقّتی دریغ ندارند.
قدردانی کنید! مبادا شما را گول زنند و از کتاب خدا منصرف کنند! ولی امروز جامعه خراب است، به قرآن عمل نمیشود و کلمات علما جریانی ندارد؛ چه از این بدبختی بالاتر؟! شما دین خود را در این جامعه نگاه دارید.
البتّه شما در این ماه رمضان اجر بزرگی دارید، برای خدا در این روزهای گرم روزههای طاقتفرسا گرفتید، خداوند شما را اجر جزیل بدهد ـ الخ؛ ولی سعی کنید که این روح پاک خود را نگاه دارید. امروز آخرالزّمان است؛ شما باید در این جامعه دین خود را حفظ کنید.
کلام پیامبر اکرم به ابنمسعود درباره آخرالزّمان
پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به ابنمسعود میفرماید:
«یا ابنَ مَسعودٍ! سَیَأتِى مِن بَعدِى أقوامٌ یَأکُلونَ طَیِّبات الطَّعامِ و ألوانَها، و یَرکَبونَ الدَّوابَّ، و یَتَزَیَّنونَ بِزینَة المَرأة لِزَوجِها، و یَتَبَرَّجونَ تَبَرُّجَ النِّساءِ، و زِیُّهُم مِثلُ زِىِّ المُلوکِ الجَبابِرَة، و هُم مُنافِقوا هَذِهِ الأُمَّة فِى آخِرِ الزَّمانِ. شارِبوا القَهَواتِ، لاعِبونَ بِالکِعابِ، راکِبونَ الشَّهَواتِ، تارِکونَ الجَماعاتِ، راقِدونَ عَنِ العَتَماتِ [العثمات]، مُفرِّطونَ فِى الغُدُواتِ [العدوات]؛ یَقولُ اللهُ تَعالَى: ﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِ فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا﴾.1
یا ابنَ مَسعودٍ! مَثَلُهُم مِثلُ الدِّفلَى زَهرَتُها حَسَنَة و طَعمُها مُرٌّ، کَلامُهُمُ الحِکمَة و أعمالُهُم داءٌ لا یَقبَلُ الدَّواء، ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ﴾.1
یا ابنَ مَسعودٍ! ما یَنفَعُ [یُغنِى] مَن یَتَنَعَّمُ فِى الدُّنیا إذا أُخلِدَ فِى النّار؟! ﴿يَعۡلَمُونَ ظَٰهِرٗا مِّنَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ عَنِ ٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ غَٰفِلُونَ﴾.2
یَبنونَ الدُّورَ و یُشَیِّدونَ القُصورَ و یُزَخرِفونَ المَساجِدَ، لَیسَت هِمَّتُهُم إلّا الدُّنیا، عاکِفونَ عَلَیها، مُعتَمِدون فِیها، آلِهَتُهُم بُطونُهُم؛ قالَ اللهُ تَعالَى: ﴿وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمۡ تَخۡلُدُونَ * وَإِذَا بَطَشۡتُم بَطَشۡتُمۡ جَبَّارِينَ * فَٱتَّقُواْ ٱللَهَ وَأَطِيعُونِ﴾.3 قالَ اللهُ تَعالَى: ﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ﴾ ـ إلَى قَولِهِ: ﴿أَفَلَا تَذَكَّرُونَ﴾؟!4 و ما هو إلّا مُنافِقٌ جَعَلَ دِینَهُ هَواهُ و إلَهَهُ بَطنَهُ، کُلَّما اشتَهَى مِنَ الحَلالِ و الحَرامِ لَم یَمتَنِع مِنهُ؛ قالَ اللهُ تَعالَى: ﴿وَفَرِحُواْ بِٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا مَتَٰعٞ﴾.5
یا ابنَ مَسعودٍ! مَحارِیبُهُم نِساؤُهُم، و شَرَفُهُمُ الدَّراهِمُ و الدَّنانِیرُ، و هِمَّتُهُم بُطونُهُم؛ أُولَئِکَ هُم شَرُّ الأشرارِ، الفِتنَة مِنهُم و إلَیهِم تَعودُ.
یا ابنَ مَسعودٍ! إقرَأ قَولُ اللهِ تَعالَى: ﴿أَفَرَءَيۡتَ إِن مَّتَّعۡنَٰهُمۡ سِنِينَ * ثُمَّ جَآءَهُم مَّا كَانُواْ يُوعَدُونَ * مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يُمَتَّعُونَ﴾.6
یا ابنَ مَسعودٍ! أجسادُهُم لا تَشبَعُ، و قُلوبُهُم لا تَخشَعُ.
یا ابنَ مَسعودٍ! الإسلامُ بَدَأ غَرِیبًا و سَیَعودُ غَرِیبًا کَما بَدَأ؛ فَطوبَى لِلغُرَباءِ!
فَمَن أدرَکَ ذَلِکَ الزَّمانَ [مِمَّن یَظهَرُ] مِن أعقابِکُم، فَلا یُسَلِّمُ علیهم فِى نادِیهِم و لا یُشَیِّعُ جَنائِزَهُم و لا یَعودُ مَرضاهُم؛ فَإنَّهُم یَستَنّونَ بِسُنَّتِکُم و یُظهِرونَ بِدَعواکُم و یُخالِفونَ أفعالَکُم فَیَموتونَ عَلَى غَیرِ مِلَّتِکُم. أولَئِکَ لَیسوا مِنِّى و لَستُ مِنهُم.»1
...1
مشکل نگاه داشتن دین در آخرالزّمان
نگاه داشتن دین در این زمان مشکل است؛ سعی کنید که دین شما را نبرند. در اوّل اسلام پیغمبر و مسلمین سرگردان بودند؛ امروز امام زمان ما سرگردان و برای نجات امّت دعا میکند. امروز دعای ندبه خواندن مستحب است؛ شما همگی بخوانید و به امام زمان استغاثه کنید. در آن دعا دست به دعا بردارید:
فقراتی از دعای ندبه
«أینَ المؤمّلُ لإحیاءِ الکتابِ و حُدُودِه! أینَ مُحیِی مَعالِم الدِّینِ و أهلِه! أینَ هادِمُ أبنِیَةِ الشِّرکِ و النفاقِ! أینَ قاطعُ حَبائِل الکِذبِ و الإفتِراء! أینَ مُعِزُّ الأولیاء و مُذِّلُ الأعداءِ! أینَ جامعُ الکلمةِ علی التّقوی! أینَ الطالبُ بِذُحُولِ الأنبیاءِ و أبناءِ الأنبیاءِ! أینَ الطّالِبُ بِدَمِ المَقتُولِ بِکَربَلاء!»1
تو ای امام زمان! بر جدّ غریبت گریه میکنی، ما هم گریه میکنیم.
روضه حضرت حجّت راجع به اسبِ سواریِ حضرت.
و الحمدُ لله علی الإبتداء و الإنتهاء و هو خیرُ حسبنا.