پدیدآور آیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروه اخلاق وحکمت وعرفان
مجموعه کتاب اسرار ملکوت (۳ جلد)
توضیحات
جلد اول از مجموعۀ «اسرار ملکوت» که شرحی نفیس ولی ناتمام از حدیث شریف عنوان بصری است از رشحاتِ قلم حضرت آیةالله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی قدّساللهسرّه بوده است؛ که مقدمهای بر شرح این حدیث شریف است و پیرامون «ضرورت کسب معارف یقینی و الهی، و حُرمتِ کتمان حقیقت» به رشتۀ تحریر درآمده است.
اهم مطالب این مجلد:
• حرمت کتمان حقیقت
• کتمان مناقب امیرالمؤمنین علیهالسلام توسط بعضی از صحابه
• بیمهری حوزه نجف نسبت به حکما و عرفای الهی
• بطلان سکوت در مقابل ظلم، طبق موازین عقلی و نقلی
• لزوم بصیرت و خبرهبودن در شناخت دین و تبلیغ آن
• معرفتنداشتن به فلسفه احکام، یکی از مصادیق عدم موفقیت در امربهمعروف
• اختلاف نفوس در تلقّیِ تشیّع و اطاعت از امام معصوم
• اطاعت از امام معصوم علیهالسلام باید در همه ابعاد انسانی باشد
هو العلیم
اسرار ملکوت
مقدمهای بر شرح حدیث عنوان بصری
از امام صادق علیه السّلام
جلد اول
تألیف:
سید محمّد محسن حسینی طهرانی
قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم:
مَنِ ازْدادَ عِلمًا و لَم یَزدَدْ هُدًی، لَم یَزدَدْ منَ الله إلّا بُعدًا.
«کسی که علمش زیاد بشود ولی هدایت و نور قلبش زیاد نشود و راه یافتگیاش به پروردگار بیشتر نشود، این علم برای او چیزی اضافه نمیکند مگر دوری و بُعد را!»
عدة الداعی، ص ٧٤
پیشگفتار
بسم الله الرّحمن الرّحیم
حمد و سپاس بیحدّ و مدح و ثنای بیعدّ، زیبندۀ ذات یگانه معبودی است که به مقتضای حکمت بالغه و مشیّت قاهره، سلسلۀ منتظم وجود را از مرحله هویّت مطلقه تا أنزل مراتب تعیّنات تقدیر، و به مفاد کریمه: ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ * فَسُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ﴾،1 حقیقت تعلّقیّۀ موجودات و حیثیّت ملکوتیّۀ آن را در ید قدرت لایزال خود متمکّن و منحصر گردانید؛
أزِمَّةُ الأُمورِ طُرًّا بِیَدِهِ | *** | و الکُلُّ مُستَمِدَّةٌ مِن مَدَدِهِ2 |
مهیمنی که ردای کبریاء و عظمت بر قامت او مخصوص، و طوق عبودیّت و انقیاد بر أعناق خلائقش موزون؛ یا مَنِ انقادَت لَهُ الأُمورُ بِأزِمَّتِها طَوعًا لِأمرِهِ.3
مدبّری که از رشحات اوصاف کمالش هر موجودی را به صوب غایات کمالی
سائر، و در جایگاه فعلیّت و تحصّل وافد؛ ﴿قَالَ رَبُّنَا ٱلَّذِيٓ أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ﴾1
مصوِّری که از قعر گِل سیاه، قامت دلآرای بشری را بیاراست و عرصه گیتی را مجال سیطره و هیمنه او گردانید؛﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ إِذَآ أَنتُم بَشَرٞ تَنتَشِرُونَ﴾2
مُنعمی که نفس ناطقه بنی آدم را به تشریف خلعت خلافت الهیّه مفتخر، و به زیب لقاء مراتب اسماء و ذاتش مخصَّص نمود؛ ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحٗا فَمُلَٰقِيهِ﴾3
و به تربیت عُلیا از حضیض توغّل در کثرات واهیه مظلمه به اوج مدارج یقین و منزلگه لی مع الله تشریف، و مغبوط سایر مبدعات عوالم علوی و ملائک مقرّب گردانید.
و درود پیاپی و صلوات متواتر بر آستان حضرت محبوب، رسول گرامی اسلام محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله و سلّم باد که وجود متعالی ملکوتیش ظهور مشیّت مطلقه و نقطۀ وحدت بین قوسین أحدیّت و واحدیّت است، و نفس قدسی ناسوتیش هادی سُبل و مربّی نفوس به حریم امن و امان الهی است. خُلق عظیمش تجلّی ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ﴾،4 و فیضان رحمت بیکرانش تبیان ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾5 فصل کلامش ﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلٞ فَصۡلٞ * وَمَا هُوَ بِٱلۡهَزۡلِ﴾،6 و صدق
مرامش ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى ٱلۡقُرۡءَانَ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾1
و بر وصیّ و خلیفۀ بلافصل او، قائدُ الغُرِّ المُحَجَّلین و یَعسوبُ الدّین، قسیمُ الجَنّة و النّار و ساقی سلسبیل الزُّلال، أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیه السّلام و بر دخت والای او اُسوه نساء بنیآدم، شفیعۀ روز جزاء، حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها و بر اولاد معصومین آنان، أعلام التُّقی و مَنار الهُدی و شُفعاء یوم الجزاء، الأئمّة المَیامین و حبلالله الممدود بینَه و بین الخَلق أجمعین، خاصّه قطب رَحَیالوجود و مرکز دائرة الشّهود و الصّراط الأقوَم بین العبید و المعبود، حضرت حجّة بن الحسن العسکریّ أرواحنا لتراب مقدَمه الفِداء و جَعَلنا اللهُ من شیعَتِه و موالیه و الذّابّین عنه بمحمّدٍ و آله الأطهار، آمین!
تشویق و تأکید اولیای الهی به مطالعه و عمل به حدیث عنوان بصری
حقیر در زمان حیات پر برکت و سراسر افتخار عارف فرزانه و سالک واصل، الباقی ببقاء الله و العالم بأمر الله، حضرت والد معظّم، علاّمه آیة الله العظمی حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی ـ أفاضالله علینا من برکات علومه و معارفه، و روحی فداه ـ طیّ مباحث عرفانی و جلسات و محاورات اخلاقی و سلوکی با أخلاّء روحانی و أصدقاء ایمانی، بارها و بارها توصیه و تشویق أکید ایشان را به مطالعه و تدبّر در مضامین گرانسنگ و رفیع المرتبۀ حدیث شریف عنوان بصری مشاهده مینمودم. ایشان میفرمودند:
در ایّام تشرّف به نجف اشرف جهت تحصیل علوم الهی و استفاضه از باب علم نبوی و سرچشمۀ بهاء و عظمت علوی، أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیه السّلام، بنا به سفارش مؤکّد مرحوم علاّمه طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ هفتهای دو بار آن را به دقّت مورد مطالعه و تأمّل قرار داده و در آن غور مینمودم، و همواره آن را در جیب قبای خود محفوظ، و هرجا میرفتم با خود رفیق طریق قرار میدادم.
همینطور حضرت آیة الله العظمی و حجّته الأکبر، استاد فرید عرفان و مربّی
نفوس، آقای حاج سیّد علی قاضی طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ اکیداً دستور مطالعه و تدبّر و عمل به مضامین آن را به شاگردان و ارادتمندان خود میدادند و شرط دخول در تحت تربیت و ورود در زمرۀ تلامذۀ خویش میدانستند.
سیر اجمالی فعالیتهای علاّمه طهرانی در مدت اقامت در طهران
باری، حضرت استادنا الأکرم، والد معظّم ـ روحی فداه ـ پس از مراجعت از نجف اشرف و اقامت در طهران، بنا به دستور استاد سلوکی خود حضرت آیة الله انصاری ـ رضوان الله علیه ـ به تکلیف ارشاد و قیام به وظیفۀ تبلیغ مبانی شریعت مکلَّف و موظَّف گردیدند؛ و علاوه بر اقامۀ صلاة جماعت و ایراد وعظ و سخنرانی در مسجد قائم علیه السّلام و اقامۀ شعائر مذهبی و محافل حزن و سرور، و دعوت از قاطبه علما و عامّه مردم جهت شرکت در این مجالس پر محتوا و کم نظیر، و چاپ و نشر و ارسال کارتهای دعوت و طرح مسائل حیاتی جامعۀ مسلمین و بیان مبانی اصیل و متقن و مستور مکتب تشیّع در آنها، اقدام به تشکیل جلسات اخلاقی و طرح حقایق رائقۀ عامّ الشّمول و جامع الأطراف حیات طیّبه در مکتب اهل بیت، برای اخوان سلوکی و بسیاری دیگر از دوستان و مرتبطین مسجدی و غیره در صبح روزهای جمعه بهطور سیّار نمودند.
جلساتی بسیار پرمغز و محتوا بود. مطالب حول و حوش تکالیف مسلمین در زمان غیبت امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشّریف و اقامه حکومت اسلامی و عدم کرنش و انقیاد و تسلیم امور به حکّام جائر، و وجوب تمهید و استعداد لوازم و ابزار استقرار ولایت الهیّه، و لزوم مقابله با دسائس و مکائد أیادی شیطان و دُوَل مستعمره کفر دور میزد.
ایراد مطالب فوق که منبعث از روح شریعت اسلامی و وصول به حاقّ مبانی فقهی و مغزای کلمات معصومین صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین و نفوذ بصیرت اجتماعی و سیاسی و حدّت نظر و ژرفنگری در مسائل و جریانات حاکم بر ملل دنیا بود، آن را به صورتی کاملاً متمایز از سایر گفتارها و نوشتجات درآورده بود. تأمین توأمان رشد فکری و نظری در ابعاد مختلف اعتقادی و ارتقای معنوی در بُعد
روحی، غنای خاصّی همراه با نشئه انبساط روحی به مجلس میبخشید. استمرار این مجالس کمکم زمینه ورود ایشان را در مسائل جاریه مسلمین و همراهی و مساعدت و تشریک مساعی با رهبر و زعیم انقلاب اسلامی ایران حضرت آیة الله العظمی خمینی ـ رحمة الله علیه ـ فراهم نمود. تربیت جوانان پر شور و حمیم و متأثّر از مکتب وحی که کلاًّ حیات خود را وقف استعلای کلمه توحید و استقرار نظام ارزشمند اسلامی نموده بودند از ثمرات این جلسات بود. از خصوصیّات و ویژگیهای این جلسات، تأثیر ژرف و عمیق آن بر روحیۀ افراد و واردین بود؛ و به اقرار خود شرکتکنندگان با اوّلین حضور و شرکت در جلسه، تغییر کلّی و انقلاب اساسی در فرد به وجود میآمد.
شبهای سهشنبه در مسجد قائم پس از تلاوت قرآن کریم به مدّت یک ساعت، شرح احادیث قدسیّه از جلد هفدهم بحار (طبع رحلی) و دعای أبوحمزه ثُمالی و آیات توحیدی قرآن کریم، أسماع و قلوب مشتاقین معارف الهیّه را حظّی وافر و نصیبی أوفیٰ عطا مینمود. در سایر شبها نیز تفسیر قرآن کریم از ابتدای سوره مبارکه حمد تا اواخر أنعام استمرار داشت، و این کیفیّت تا زمان هجرت به ارض اقدس رضوی علی ثاویه آلاف التّحیّة و الإکرام که بیش از بیست و دو سال بهطول انجامید، ادامه یافت.
خلاصه اینکه: با توفیق ربّانی، حضرت علاّمه والد ـ قدّس الله نفسه الزّکیّه ـ موفّق شدند در طول اقامت در طهران به بسیاری از اهداف عالیه و راقیه خویش که همانا نشر معارف الهیّه و تبلیغ شریعت غرّاء محمّدیّه صلّی الله علیه و آله و سلّم و تبیین منهج و ممشای ائمّه هدی صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین کما هو هو است نایل شوند، و قلوب مشتاقین به انوار هدایت را در سبل سلام از سرچشمه لایزال ماء مَعین ولایت اهل بیت علیهم السّلام إشراب و مالامال بنمایند؛ به نحوی که نه تنها تلامذه آن بزرگوار در ارتباط با ایشان هیچگونه احساس خلأ و نقصان و فتوری، نه در جنبه علمی و کسب معارف الهیّه و نه در جنبه سلوکی و تربیت اخلاقی آن رادمرد
میدان علم و عمل و گوهر فرید در مزمار سنجش ملکات و غایات مشاهده نمینمودند، بلکه چنان مینمود که فوران تراوشات علمیّه و فیوضات نوریّه آن بزرگ، چه بسا بیش از تهیّؤ و استدعای ذاتی و طلب و نیاز سلوکی آنان بوده، و گویا ایشان با دیدی بسیار أوسع و نظری خارج از حیطۀ سنجش و ملاکهای عادی و متعارف به افقهای دوردست و غیر محتمل میاندیشیدند، و با دلها و جانها و بواطن نفوس مستعدّۀ آینده، سر صحبت باز نموده و راز دل میگشودند و توشه سفر إلی الله و زاد منازل طریق را پیشاپیش بدرقه حرکت و سیر آنان مینمودند. چنانکه خود حضرتش بارها به حقیر میفرمود:
فلانی! ما این مطالب را فقط برای این نسل نگفته و ننوشتهایم، مسائلی هست که إنشاءالله در آتیه انجام خواهد شد.
«و رُبَّ حامِلِ فِقهٍ إلَی مَن هو أفقَهُ مِنهُ.»1
فَأصبَحتَ ذا عِلمٍ بِأخبارِ مَن مَـضَی | *** | و أسرارِ مَن یَأتی مُدِلًّا بِخِبرَةٍ2 |
ناگفته نماند که جلسات ذکر و انس ایشان با رفقا و أخلاّء سلوکی حتّی پس از تشرّف به ارض اقدس تا پایان حیات ادامه داشت.
باری، پس از رحلت موبقه و فقدان آن عزیز که آهی سوزان و حسرتی جاودانه و جانکاه بر دلهای ارادتمندان راستینش نهاد، خاطرات دوران وصل و روزگار عشق و مستی، نفحات روح بخش سخنان عرش بنیان و لحظات سکرآور مجالس وعظ و
اخلاق، جذبات انفاس قدسیّه، نشئات عوالم ربوبیّه، و بالجمله روزگار سراسر شور و حال و وجد و مستی و عشق از یک طرف، و تألّم جانکاه فقدان و هجران و
محرومیّت و حیرت و سرگشتگی و خلأ از طرف دیگر، شعر خواجه شیراز را ورد اللسان آنان قرار داده، دائم با خود زمزمه داشتند که:
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود | *** | رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود |
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم میکشت | *** | معجز عیسویت در لب شکّرخا بود |
یاد باد آنکه رخت شمع طرب میافروخت | *** | وین دل سوخته پروانه ناپروا بود |
یاد باد آنکه چو یاقوت قدح خنده زدی | *** | در میان من و لعل تو حکایتها بود |
یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس | *** | جز من و دوست نبودیم و خدا با ما بود |
یاد باد آنکه در آن بزمگه خُلق و ادب | *** | آنکه او خنده مستانه زدی صهبا بود |
یاد باد آنکه نگارم چو کمر بربستی | *** | در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود |
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست | *** | و آنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود |
یاد باد آنکه به اصلاح شما میشد راست | *** | نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود1 |
ولی چه سود که دیگر نه آن عزیز در میان بود و نه کسی که بتواند حتّی اندکی از آن سرچشمه نور و بهاء و عظمت نور افشانی کند، موجود. و همچو مولای متّقیان أمیرالمؤمنین علیه السّلام که سختترین روز حیات خود را روز ارتحال رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میشمرد، ارتحال این رجل الهی ثلمهای جبرانناپذیر و صدمهای نابخشودنی بر ضمیر تلامذه راستین ایشان نهاد.
انگیزه تشکیل مجالس حدیث عنوان بصری
مدّتی از این ضایعه نگذشته بود که بسیاری از أخلاّء روحانی و رفیقان طریق از این وضعیّت أسفبار و خلأ معنوی و علمی و روحی موجود به تنگ آمده، از این روسیاه به جهت انتساب به حضرتش تقاضای محفل انسی و مجلس بحثی حول محوریّت مبانی و مطالب و اسرار راه و ظرائف طریق که از آن بزرگ بر خاطرها و ضمایر بهجای مانده است، نمودند. این ناچیز که حتّی تصوّر و تخیّل ورود در این بوادی و اقدام به بیان اینچنین معارف حقّه و الهیّه را نمینمود، چرا که وجود او
وجود فعلی و تمام و عاری از هر عیب و نقص و شَین، و متحلّی به صفات و اسماء و ملکات کمالیّۀ وجود أتمّ حضرت حقّ جلّ و علا بود، و این روسیاه در کمال نقصان و محرومیّت و امکان؛ چنانکه فرمود:
سیهرویی ز ممکن در دو عالم | *** | جدا هرگز نشد والله أعلم1 |
از قبول تقاضای اخوان بنا بر عللی امتناع میورزید، تا اینکه اهتمام برادران ایمانی و اعزّه روحانی بر تشکیل این مجالس و بحث حول مطالب مذکوره، حقیر را اوّلاً: در محذور قبح رنجشخاطر آنان قرار داده، ثانیاً: از باب ما لا یُدرَک کلُّه لا یُترَک کلّه؛
آب دریا را اگر نتوان کشید | *** | هم به قدر تشنگی باید چشید2 |
با کمال شرمندگی و سرافکندگی، لطف و عنایت أحبّه و اعزّه را بهدیده منّت پذیرا گشتم؛ باشد که مرهمی بر دلهای سوخته و اندک التیامی بر نفوس متألّمه از فقدان آن عارف واصل
و مربّی حاذق و اسوه تخلّق بأخلاق الله و اخلاق رسوله الکریم و الأئمّة المیامین علیهم أفضل صلوات الله و سلامه أجمعین بوده باشد.
مهر جهانسوز چو پنهان شود | *** | شب پره بازیگر میدان شود |
گرچه نفس انعقاد مجالس ذکر و یاد خدا و تذکار نعمات و الطاف الهی و بحث حول معارف متقنۀ توحید و ولایت و کیفیّت وصول به ذروۀ حقّه عرفان همراه با خلوص نیّت و صفای خاطر و پالایش ضمیر از زنگار کثرت، در مرتبۀ علیا از ضرورت و الزام میباشد؛ که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
عِندَ ذِکرِ الصّالِحینَ تَنزِلُ الرَّحمَةُ؛3 «رحمت الهی و فیضان عنایت حقّ، همراه با یاد بزرگان و اولیاء و کیفیّت تبیین مرام و ممشاء و سیره آنان جاری میگردد.»
و در منیة المرید وارد است:
قالَ رسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلّمَ: ”إذا مَرَرتُم فی ریاضِ الجَنَّةِ فارتَعوا.“ قالوا: یا رسولَ اللهِ! و ما ریاضُ الجَنَّةِ؟ قال: ”حِلَقُ الذِّکرِ، فَإنَّ لِلَّهِ سَیّاراتٍ مِن الملائِکَةِ یَطلُبونَ حِلَقَ الذِّکرِ، فَإذا أتَوا علَیهِم حَفُّوا بِهِم.“1
«رسول گرامی اسلام فرمود: ”وقتی که به باغهای بهشت عبور میکنید وارد شده و از ثمرات آن استفاده نمایید.“ عرض کردند: ای رسول خدا! باغهای بهشت را توضیح فرمایید. فرمود: ”باغهای بهشت عبارتند از مجالس ذکر خدا؛ همانا که خداوند را ملائکهای در گردش است که به دنبال مجالس ذکر میگردند، و هرجا مجلس ذکری بیابند، فرود آیند و آنان را در برِ رحمت و بهاء و نور خود قرار میدهند.“»
فلهذا اینچنین مقرّر گردید که محور مذاکرات بر طرح مبانی عرفانی و اصول پایه تربیت سلوکی و تهذیب نفسانی بوده باشد. بدین لحاظ با توجّه به تأکید بلیغ اولیای سلف و ادلاّء طریق بر تحفّظ و مداومت بر عمل به حدیث شریف عنوان بصری از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام به عنوان ره توشه سفر إلی الله و ارتقاء به أعلی ذروه مراتب قرب و لقاء حضرت أحدیّت و به عنوان اصول موضوعه و قوانین مدوّنه طریق، این حدیث شریف را سرلوحۀ مباحث اخلاقی و مواعظ سلوکی قرار دادیم.
بهرهوری از نظرات مرحوم علاّمه طهرانی، هدف غایی از این تألیف
ناگفته نماند که غرض اصلی و هدف غایی در این مجالس، بهرهوری از کلمات و سخنان و نوشتجات مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ بود. و لهذا حدّاکثر تلاش بر این بود که هرچه بیشتر از مواعظ اخلاقی و کلمات حکیمانه و حکایات عبرتآمیز مکتوب و منقول و آثار بهجای مانده بر روی نوار از ایشان استفاده گردد و کمتر دخل و تصرّفی از ناحیه این حقیر در شرح و تفسیر عبارات عالیة المضامین حدیث شریف
صورت پذیرد. و در اینصورت میتوان مدّعی شد: مطالب مطروحه در این کتاب که در ضمن فصلها و مجالس مختلفه عرضه میگردد، یا مطابق و یا قریب به مبانی و افکار و ممشای ایشان در شرح مضامین حدیث شریف میباشد.
البتّه ناگفته نماند که سبک نگارش کتاب گرچه با صِرف شرح حدیث عنوان بصری قدری فاصله گرفته است، و مطالبی خارج از محدوده عرفی و تعریف شده اصطلاح تألیف بر آن افزوده شده است، لیکن خواننده محترم آن تناسب مفید و غیر مانع از اندراج مطالب را در آن خواهد یافت و بر مؤلّف ناچیز به واسطه طولانی شدن ابواب خرده نخواهد گرفت. و ظرائف و دقائق مطرح شده در ابواب مختلفه معارف و اخلاق، او را با سبکی نوین در طرح حقایق نورانی مبانی اسلام و تشیّع اصیل و مخّ و مغزای عرفان حقیقی مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام که از چشمهسار علوم و عقائد مکتب وحی بر قلم و زبان و کردار اولیای حقّ و بزرگان دین و عرفای بالله جاری گردیده است، آشنا خواهد نمود.
منابع حدیث عنوان بصری
و امّا عنوان بصری، راوی حدیث، کمتر در کتب شیعه اسمی از او به میان آمده است.
مرحوم سیّد محسن امین عاملی در أعیان الشّیعة، جلد ٤، صفحه ٧٢ از منیة المرید شهید ثانی نقل میکند، و نیز محمّد بن محمّد بن الحسن الحسینی العاملی العیناثی معروف به ابن قاسم در کتاب اثنی عشریّة فی المواعظ العددیّة میگوید: «این حدیث از روایات اهل سنّت از عنوان بصری است.»1
...1
مرحوم مجلسی نیز این حدیث را در بحار الأنوار از شیخ بهایی ـ أعلی الله مقامهما ـ نقل نموده است.
با تأمّل و تدبّر در مضامین این حدیث شریف، جای هیچ شکّی باقی نمیماند که این مطالب و مضامین حتماً باید از مصدر وحی و منبع تشریع صورت پذیرفته باشد و روح تربیت و تزکیه حقّه الهیّه از لسان امام معصوم علیه السّلام به خوبی مشهود و مبرهن است.
در خاتمه از خدای منّان مسألت مینماییم با تمسّک به ذیل ولایت کلّیّه الهیّه و ثبات قدم در صراط و ممشای حضرات معصومین صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین و التزام به فرامین و دستورات سلوکی صادق آل محمّد علیه السّلام جمیع حیثیّات استعدادیّۀ ما را به جهات فعلیّه کمالیّه مبدّل نماید، و حجابهای جهل و ظلمت را به افق روشن علم و یقین و نور و بهاء و عظمت متحوّل سازد، و نفوس ناسوتی ما را به ارواح مجرّده لاهوتیّه ﴿فِي مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِيكٖ مُّقۡتَدِرِۢ﴾ 1 متکوّن نماید.
اللهُمَّ و ألحِقنا بِعِبادِکَ الَّذینَ هُم بِالبِدارِ إلَیکَ یُسارِعونَ، و بابَکَ عَلَی الدَّوامِ یَطرُقون، و إیّاکَ فی اللَّیلِ و النَّهارِ یَعبُدونَ؛ بِرَحمَتک یا أرحَمَ الرّاحِمین.2
مشهد مقدّس، اذان ظهر روز چهارشنبه ٣٠ربیع الاوّل ١٤٢٠هجری قمری
سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
مقدّمه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
حمد و ستایش ملأ أعلی و تسبیح و پیرایش سکّان ارض و سماء یکتا معبودی را سزاست که فیض وجود اقدسش ظلمات ماهیّات امکانی را به انوار مظاهر جمال و جلال منوّر فرمود. و از میان سلسله خلائق، مشیّت قاهرهاش ماهیّات انسانی را به تاج کرامت ﴿وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِيلٗا﴾ 1 متوّج نمود.
خلعت خلافت غیب مکنون را بر قامت رسای او بیاراست، و ردای رفیع ﴿أَوۡ أَدۡنَىٰ﴾2 را زیبندۀ محرم حریم قدس و کبریایی خود نمود. نفوس متعلّقه ناسوت را به جوهره ملکوتیّه مستعدّ، و ذوات منغمره در کثرات صنع را به فناء در حقیقت ذات پذیرا گشت. با نفخه رحمانی از سرّ وجود به موجب ﴿وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾3 در کالبد او بدمید، و لیاقت حمل امانت مستسرّ خویش را منحصر در ذات قدسی انسان نمود. عروج به أعلی مرتبه رقاء و نزول به أدنی منزله مظاهر کون را به وحدت جامعه
خویش به او عنایت کرد، و بدینسان مفخر عالم وجود و مسجود ملائکۀ سماوات و قاطنین عوالم انوار گردید؛ ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ * ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ * إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ فَلَهُمۡ أَجۡرٌ غَيۡرُ مَمۡنُونٖ﴾1
و درود متواصل و تحیّات متواتر به پیشگاه رفیع المنزله انبیاء و حجج الهی باد که با عزمی متین و قدمی استوار در اعتلای کلمه توحید، جمیع أعباء رسالت را بهجان پذیرا گشتند و آنی از آنات رخوت و کسل، آنان را از مقصد و مقصود مانع نگردید. و با تمام فشارها و سختیها و نفاقها ذرّهای از منهج راستین و ممشای قویم خود تنازل ننمودند، و رشد و رقاء امّت را تنها ثمره رسالت و اجر و پاداش زحمات و صدمات خود شمردند؛ ﴿قُلۡ مَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ إِلَّا مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِيلٗا﴾2
بالأخصّ ثمره و جوهر عالم وجود، مظهر اتمّ اسماء و صفات حسنای الهیّه، مَجلای انوار باهرۀ حضرت معبود و مُظهِر نشآت کلّیّه غیب و شهود؛ أبوالأکوان بفاعلیّته و اُمّ الإمکان بقابلیّته،3 محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله و سلّم.
نشئه ناسوتیش فیضان رحمت و غفران بر أعالی و أدانی، و نفحات جانبخش انفاس ملکوتیش اعطای حیات طیّبه بر عارفین و سالکین که: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾1 انبیاء خوشه چین خرمن إنعام او، اولیاء ذرّهپرداز سفره اکرام او. حقیقت مراتب وجود به تعلّق و تدلّی او قائم؛ «لَولاَکَ لَما خَلَقتُ الأفلاَکَ».2 و کمال تعیّنات به تربیت ملکوتی نفس نفیسش متحقّق. صالحین آینهدار خورشید جمال او.
فرمود: «بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ.»3 مرسلین مقدّمة الجیش ظهور او؛ ﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾4
و بر عترت و آل او که حقّ متعال مودّت آنها را مدار تکوّن سماوات و أرضین نمود و فرمود: «یا مَلائِکَتِی و یا سُکّانَ سَماواتِی! إنِّی ما خَلَقتُ سَماءً مَبنِیَّةً و لا أرضًا مَدحِیَّةً و لا قَمَرًا مُنِیرًا و لا شَمسًا مُضِیئَةً و لا فَلَکًا یَدُورُ و لا فُلکًا یَسرِی و لا بَحرًا یَجرِی إلّا لِمَحَبَّةِ هَؤُلاءِ الخَمسَةِ.»5
و عشق و متابعت ایشان را مفتاح نجات ابدی و آب حیات سعادت و فلاح سرمدی مقرّر فرمود؛﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ﴾1
و ایشانند منار الهُدی و أعلام التُّقی و دعائم الإسلام و ولائج الاعتصام. بهخصوص قطب دائره وجود و حبل الله الممدود بین العباد و المعبود، امام العصر و الزّمان حضرت بقیّة الله حجّة بن الحسن العسکری أرواحنا لتراب مَقدمه الفداء و جعلَنا من أعوانه و أنصاره و الذّابّین عنه.2
اللهُمَّ اجعَلهُ الدّاعِیَ إلَی کِتابِکَ، و القائِمَ بِدِینِکَ. استَخلِفهُ فی الأَرضِ، کَما استَخلَفتَ الَّذِینَ مِن قَبلِهِ. مَکِّن لَهُ دِینَهُ الَّذِی ارتَضَیتَهُ لَهُ. أبدِلهُ مِن بَعدِ خَوفِهِ أمنًا یَعبُدُکَ لاَیُشرِکُ بِکَ شَیئًا... اللهُمَّ إنّا نَرغَبُ إلَیکَ فی دَولَةٍ کَرِیمَةٍ تُعِزُّ بِها الإِسلاَمَ و أهلَهُ و تُذِلُّ بِها النِّفاقَ و أهلَهُ؛ و تَجعَلُنا فِیها مِنَ الدُّعاةِ إلَی طاعَتِکَ و القادَةِ إلَی سَبِیلِکَ، و تَرزُقُنا بِها کَرامَةَ الدُّنیا و الآخِرَةِ... بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمِینَ.3
متن حدیث شریف عنوان بصری با ترجمۀ مرحوم علاّمه طهرانی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اینک روایت شریفۀ عنوان بصری و عین ترجمه آن از کتاب روح مجرّد حضرت علاّمه والد آیة الله حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی، أفاض اللهُ علینا من برکات أنواره القُدسیّه:
أقُولُ: وَجَدتُ بِخَطِّ شَیخِنا البَهائی ـ قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ ـ ما هَذا لَفظُهُ:
قالَ الشَّیخُ شَمسُ الدِّینِ محمّدُ بنُ مَکّیٍّ: نَقَلتُ مِن خَطِّ الشَّیخِ أحمَدَ الفَراهانیِّ ـ رَحِمَهُ اللهُ ـ عَن عُنْوَانِ البَصرِیِّ ـ و کانَ شَیخًا کَبِیرًا قَد أتَی علَیهِ أربَعٌ و تِسعُونَ سَنَةً ـ قالَ: کُنتُ أختَلِفُ إلی مالِکِ بنِ أنَسٍ سِنِینَ، فَلَمّا قَدِمَ جَعفَرٌ الصّادِقُ علیه السّلام المَدِینَةَ اختَلَفتُ إلَیهِ و أحبَبتُ أن آخُذَ عَنهُ کَما أخَذتُ عَن مالِکٍ.
«میگویم: من به خطّ شیخ ما: بهاء الدّین عامِلی ـ قدَّس الله روحَه ـ چیزی را بدین عبارت یافتم:
شیخ شمس الدّین محمّد بن مکّی (شهید اوّل) گفت: من نقل میکنم از خطّ شیخ احمد فراهانی ـ رحمه الله ـ از عنوان بصری ـ و وی پیرمردی فرتوت بود که از عمرش نود و چهار سال سپری میگشت ـ او گفت: حال من اینطور بود که به نزد مالک بن أنس رفت و آمد داشتم. چون جعفر صادق علیه السّلام به مدینه آمد من به نزد او رفت و آمد کردم، و دوست داشتم همانطوری که از مالک تحصیل علم کردهام از او نیز تحصیل علم نمایم.»
فَقالَ لِی یَومًا: «إنِّی رَجُلٌ مَطلُوبٌ و مَعَ ذَلِکَ لِی أورادٌ فی کُلِّ ساعَةٍ مِن آناءِ اللَیلِ و النَّهارِ؛ فَلاَ تَشغَلنِی عَن وِردِی! و خُذ عَن مالِکٍ و اختَلِف إلَیهِ کَما کُنتَ تَختَلِفُ إلَیهِ.»
«پس روزی آن حضرت به من گفت: من مردی هستم مورد طلب دستگاه حکومتی (آزاد نیستم و وقتم در اختیار خودم نیست، و جاسوسان و مفتّشان مرا مورد نظر و تحت مراقبه دارند.) و علاوه بر این، من در هر ساعت از ساعات شبانهروز اوراد و اذکاری دارم که بدانها مشغولم؛ تو مرا از وردم و ذکرم باز مدار! و علومت را که میخواهی از مالک بگیر، و در نزد او رفت و آمد داشته باش، همچنانکه سابقاً حالت اینطور بود که به سوی وی رفت و آمد داشتی.»
فاغتَمَمتُ مِن ذَلِکَ و خَرَجتُ مِن عِندِهِ و قُلتُ فی نَفسِی: لَو تَفَرَّسَ فِیَّ خَیرًا لَما زَجَرَنِی عَنِ الاِختِلاَفِ إلَیهِ و الأخذِ عَنهُ.
فَدَخَلتُ مَسجِدَ الرَّسُولِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمتُ علَیهِ، ثُمَّ رَجَعتُ مِنَ الغَدِ إلَی الرَّوضَةِ و صَلَّیتُ فِیها رَکعَتَینِ و قُلتُ: أسألُکَ یا اللهُ یا اللهُ! أن تَعطِفَ عَلَیَّ قَلبَ جَعفَرٍ و تَرزُقَنِی مِن عِلمِهِ ما أهتَدِی بِهِ إلَی صِراطِکَ المُستَقِیمِ.
«پس من از این جریان غمگین گشتم و از نزد وی بیرون شدم و با خود گفتم: اگر حضرت در من مقدار خیری جزئی را هم تفرّس مینمود، هر آینه مرا از رفت و آمد به سوی خودش و تحصیل علم از محضرش منع و طرد نمیکرد.
پس داخل مسجد رسول الله صلّی الله علیه و آله شدم و بر آن حضرت سلام کردم. سپس فردای آنروز به سوی روضه برگشتم و در آنجا دو رکعت نماز گزاردم و عرض کردم: ای خدا! ای خدا! من از تو میخواهم تا قلب جعفر را به من متمایل فرمایی، و از علمش به مقداری روزی من نمایی تا بتوانم بدان به سوی راه مستقیم و استوارت راه یابم.»
و رَجَعتُ إلَی دارِی مُغتَمًّا، و لَم أختَلِف إلَی مالِکِ بنِ أنَسٍ لِما أُشرِبَ قَلبِی مِن حُبِّ جَعفَرٍ.
فَما خَرَجتُ مِن دارِی إلّا إلَی الصَّلاةِ المَکتُوبَةِ حَتَّی عِیلَ صَبرِی.
فَلَمّا ضاقَ صَدرِی تَنَعَّلتُ و تَرَدَّیتُ و قَصَدتُ جَعفَرًا، و کانَ بَعدَ ما صَلَّیتُ العَصرَ.
«و با حال اندوه و غصّه به خانهام بازگشتم، و به جهت آنکه دلم از محبّت جعفر إشراب گردیده بود، دیگر نزد مالک بن أنس نرفتم. بنابراین از منزلم خارج نشدم مگر برای نماز واجب (که باید در مسجد با امام جماعت بجای آورم) تا بهجایی که صبرم تمام شد.
در این حال که سینهام گرفته بود و حوصلهام بهپایان رسیده بود نعلین خود را پوشیدم و ردای خود را بر دوش افکندم و قصد زیارت و دیدار جعفر را کردم؛ و این هنگامی بود که نماز عصر را بجا آورده بودم.»
فَلَمّا حَضَرتُ بابَ دارِهِ استَأذَنتُ علَیهِ، فَخَرَجَ خادِمٌ لَهُ فَقالَ: ما حاجَتُکَ؟
فَقُلتُ: السَّلاَمُ عَلی الشَّرِیفِ.
فَقالَ: هُوَ قائِمٌ فی مُصَلّاهُ. فَجَلَستُ بِحِذاءِ بابِهِ. فَما لَبِثتُ إلّا یَسِیرًا إذ خَرَجَ خادِمٌ فَقالَ: ادخُل عَلَی بَرَکَةِ اللهِ! فَدَخَلتُ و سَلَّمتُ علَیهِ. فَرَدَّ السَّلاَمَ و قالَ: «اجلِس! غَفَرَ اللهُ لَکَ!»
«پس چون به در خانه حضرت رسیدم، اذن دخول خواستم برای زیارت و دیدار حضرت. در این حال خادمی از حضرت بیرون آمد و گفت: چه حاجت داری؟
گفتم: سلام کنم بر شریف.
خادم گفت: او در محلّ نماز خویش به نماز ایستاده است. پس من مقابل درِ منزل حضرت نشستم. در این حال فقط به مقدار مختصری درنگ نمودم که خادمی آمد و گفت: به درون بیا تو بر برکت خداوندی (که به تو عنایت کند). من داخل شدم و بر حضرت سلام نمودم. حضرت سلام مرا پاسخ گفتند و فرمودند: بنشین! خداوندت بیامرزد!»
فَجَلَستُ، فَأطرَقَ مَلِیًّا ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ و قالَ: «أبُو مَن؟»
قُلتُ: أبُوعَبدِ اللهِ.
قالَ: «ثَبَّتَ اللهُ کُنیَتَکَ و وَفَّقَکَ یا أباعَبدِاللهِ! ما مَسألَتُکَ؟»
فَقُلتُ فی نَفسِی: لَو لَم یَکُن لِی مِن زِیارَتِهِ و التَّسلِیمِ غَیرُ هَذا الدُّعاءِ لَکانَ کَثِیرًا.
«پس من نشستم، و حضرت قدری به حال تفکّر سر به زیر انداختند و سپس
سرخود را بلند نمودند و گفتند: کنیهات چیست؟
گفتم: أبوعبدالله (پدر بنده خدا).
حضرت گفتند: خداوند کنیهات را ثابت گرداند و تو را موفّق بدارد ای أبوعبدالله! حاجتت چیست؟
من در این لحظه با خود گفتم: اگر برای من از این دیدار و سلامی که بر حضرت کردم غیر از همین دعای حضرت هیچ چیز دگری نباشد، هر آینه بسیار است.»
ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ثُمَّ قالَ: «ما مَسألَتُکَ؟»
فَقُلتُ: سَألتُ اللهَ أن یَعطِفَ قَلبَکَ عَلَیَّ، و یَرزُقَنِی مِن عِلمِکَ. و أرجُو أنَّ اللهَ تَعالَی أجابَنِی فی الشَّرِیفِ ما سَألتُهُ.
فَقالَ: «یا أباعَبدِاللهِ! لَیسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ؛ إنَّما هُوَ نُورٌ یَقَعُ فی قَلبِ مَن یُرِیدُ اللهُ تَبارَکَ و تَعالَی أن یَهدِیَهُ. فَإن أرَدتَ العِلمَ فاطلُب أوَّلًا فی نَفسِکَ حَقِیقَةَ العُبُودِیَّةِ، و اطلُبِ العِلمَ بِاستِعمالِهِ، و استَفهِمِ اللهَ یُفهِمکَ!»
«سپس حضرت سر خود را بلند نمود و گفت: چه میخواهی؟
عرض کردم: از خداوند مسألت نمودم تا دلت را بر من منعطف فرماید، و از علمت به من روزی کند. و از خداوند امید دارم که آنچه را که درباره حضرت شریف تو درخواست نمودهام به من عنایت نماید.
حضرت فرمود: ای أباعبد الله! علم به آموختن نیست. علم فقط نوری است که در دل کسی که خداوند تبارک و تعالی اراده هدایت او را نموده است واقع میشود. پس اگر علم میخواهی، باید در اوّلین مرحله در نزد خودت حقیقت عبودیّت را بطلبی و به واسطه عمل کردن به علم، طالب علم باشی؛ و از خداوند بپرسی و استفهام نمایی تا خدایت تو را جواب دهد و بفهماند!»
قُلتُ: یا شَرِیفُ! فَقالَ: «قُل: یا أباعَبدِاللهِ!»
قُلتُ: یا أباعَبدِاللهِ! ما حَقِیقَةُ العُبُودِیَّةِ؟
قالَ: «ثَلاَثَةُ أشیاءَ:
أن لاَ یَرَی العَبدُ لِنَفسِهِ فِیما خَوَّلَهُ اللهُ مِلکًا؛ لأَنَّ العَبِیدَ لاَ یَکُونُ لَهُم مِلکٌ، یَرَونَ
المالَ مالَ اللهِ، یَضَعُونَهُ حَیثُ أمَرَهُمُ اللهُ بِهِ؛
و لاَ یُدَبِّرَ العَبدُ لِنَفسِهِ تَدبِیرًا؛
و جُملَةُ اشتِغالِهِ فِیما أمَرَهُ تَعالَی بِهِ و نَهاهُ عَنهُ.
فَإذا لَم یَرَ العَبدُ لِنَفسِهِ فِیما خَوَّلَهُ اللهُ تَعالَی مِلکًا هانَ علَیهِ الإنفاقُ فِیما أمَرَهُ اللهُ تَعالَی أن یُنفِقَ فِیهِ؛ و إذا فَوَّضَ العَبدُ تَدبِیرَ نَفسِهِ عَلَی مُدَبِّرِهِ هانَ علَیهِ مَصائِبُ الدُّنیا؛ و إذا اشتَغَلَ العَبدُ بِما أمَرَهُ اللهُ تَعالَی و نَهاهُ، لاَ یَتَفَرَّغُ مِنهُما إلَی المِراءِ و المُباهاةِ مَعَ النّاسِ.
فَإذا أکرَمَ اللهُ العَبدَ بِهَذِهِ الثَّلاَثَةِ هانَ علَیهِ الدُّنیا و إبلِیسُ و الخَلقُ. و لاَ یَطلُبُ الدُّنیا تَکاثُرًا و تَفاخُرًا و لاَ یَطلُبُ ما عِندَ النّاسِ عِزًّا و عُلُوًّا، و لاَ یَدَعُ أیّامَهُ باطِلًا.
فَهَذا أوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَی. قالَ اللهُ تَبارَکَ و تَعالَی: ﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗا وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ﴾1
«گفتم: ای شریف! گفت: بگو: ای پدر بنده خدا (أباعبد الله)!
گفتم: ای أباعبد الله! حقیقت عبودیّت کدام است؟
گفت: سه چیز است:
اینکه بنده خدا برای خودش درباره آنچه را که خدا به وی سپرده است ملکیّتی نبیند؛ چرا که بندگان دارای مِلک نمیباشند، همه اموال را مال خدا میبینند و در آنجایی که خداوند ایشان را امر نموده است که بنهند، میگذارند.
و اینکه بنده خدا برای خودش مصلحت اندیشی و تدبیر نکند.
و تمام مشغولیّاتش در آن منحصر شود که خداوند او را بدان امر نموده است و یا از آن نهی فرموده است.
بنابراین، اگر بنده خدا برای خودش ملکیّتی را در آنچه که خدا به او سپرده است نبیند، انفاق نمودن در آنچه خداوند تعالی بدان امر کرده است بر او آسان میشود؛ و چون بنده خدا تدبیر امور خود را به مدبّرش بسپارد، مصائب و مشکلات دنیا بر وی آسان میگردد؛ و زمانی که اشتغال ورزد به آنچه را که
خداوند به وی امر کرده و نهی نموده است، دیگر فراغتی از آن دو امر نمییابد تا مجال و فرصتی برای خودنمایی و فخریّه نمودن با مردم پیدا نماید.
پس چون خداوند بندۀ خود را به این سه چیز گرامی بدارد، دنیا و ابلیس و خلائق بر وی سهل و آسان میگردد، و دنبال دنیا به جهت زیاده اندوزی و فخریّه و مباهات با مردم نمیرود، و آنچه را که از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم مینگرد، آنها را به جهت عزّت و علوّ درجه خویشتن طلب نمینماید، و روزهای خود را به بطالت بیهوده رها نمیکند.
و این است اوّلین پلّه از نردبان تقوا. خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
﴿آن سرای آخرت را ما قرار میدهیم برای کسانی که در زمین اراده بلندمنشی ندارند و دنبال فساد نمیگردند. و تمام مراتب پیروزی و سعادت در پایان کار انحصاراً برای مردمان با تقوا است.﴾»
قُلتُ: یا أباعَبدِاللهِ! أوصِنِی!
قالَ: «أُوصِیکَ بِتِسعَةِ أشیاءَ، فَإنَّها وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إلَی اللهِ تَعالَی؛ و اللهَ أسألُ أن یُوَفِّقَکَ لاِستِعمالِهِ.
ثَلاَثَةٌ مِنها فی رِیاضَةِ النَّفسِ، و ثَلاَثَةٌ مِنها فی الحِلمِ، و ثَلاَثَةٌ مِنها فی العِلمِ. فاحفَظها، و إیّاکَ و التَّهاوُنَ بِها!»
قالَ عُِنوانٌ: فَفَرَّغتُ قَلبِی لَهُ.
«گفتم: ای أباعبد الله! به من سفارش و توصیهای فرما!
گفت: من تو را به نُه چیز وصیّت و سفارش مینمایم، زیرا که آنها سفارش و وصیّت من است به اراده کنندگان و پویندگان راه خداوند تعالی. و از خداوند مسألت مینمایم تا تو را در عمل به آنها توفیق مرحمت فرماید.
سه تا از آن نُه امر درباره تربیت و تأدیب نفس است، و سه تا از آنها درباره حلم و بردباری است، و سه تا از آنها درباره علم و دانش است. پس ای عنوان آنها را به خاطرت بسپار و مبادا در عمل به آنها از تو سستی و تکاهل سرزند!
عنوان گفت: من دلم و اندیشهام را فارغ و خالی نمودم تا آنچه را که حضرت میفرماید بگیرم و اخذ کنم و بدان عمل نمایم.»
فَقالَ: «أمّا اللَواتِی فی الرِّیاضَةِ: فَإیّاکَ أن تَأکُلَ ما لاَ تَشتَهِیهِ! فَإنَّهُ یُورِثُ الحَماقَةَ و البَلَهَ؛ و لاَ تَأکُل إلّا عِندَ الجُوعِ! و إذا أکَلتَ فَکُل حَلاَلًا و سَمِّ اللهَ و اذکُر حَدِیثَ الرَّسُولِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ:
”ما مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعاءً شَرًّا مِن بَطنِهِ.“ فَإن کانَ و لاَ بُدَّ فَثُلثٌ لِطَعامِهِ و ثُلثٌ لِشَرابِهِ و ثُلثٌ لِنَفَسِهِ.»
«پس حضرت فرمود: امّا آن چیزهایی که راجع به تأدیب نفس است آنکه: مبادا چیزی را بخوری که بدان اشتها نداری! چرا که در انسان ایجاد حماقت و نادانی میکند؛ و چیزی مخور مگر آنگاه که گرسنه باشی! و چون خواستی چیزی بخوری از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حدیث رسول اکرم صلّی الله علیه و آله را که فرمود:
”هیچوقت آدمی ظرفی را بدتر از شکمش پر نکرده است.“ بناءً علیهذا اگر به قدری گرسنه شد که ناچار از تناول غذا گردید، پس بهمقدار ثلث شکم خود را برای طعامش بگذارد، و ثلث آن را برای آبش، و ثلث آن را برای نفَسَش.»
«و أمّا اللَواتِی فی الحِلمِ: فَمَن قالَ لَکَ: إن قُلتَ واحِدَةً سَمِعتَ عَشرًا فَقُل: إن قُلتَ عَشرًا لَم تَسمَع واحِدَةً!
و مَن شَتَمَکَ فَقُل لَهُ: إن کُنتَ صادِقًا فِیما تَقُولُ فَأسألُ اللهَ أن یَغفِرَ لِی؛ و إن کُنتَ کاذِبًا فِیما تَقُولُ فاللهَ أسألُ أن یَغفِرَ لَکَ.
و مَن وَعَدَکَ بِالخَنَی فَعِدهُ بِالنَّصِیحَةِ و الرَّعاءِ.»
«و امّا آن سه چیزی که راجع به بردباری و صبر است: پس کسی که به تو بگوید: اگر یک کلمه بگویی ده تا میشنوی به او بگو: اگر ده کلمه بگویی یکی هم نمیشنوی!
و کسی که تو را شتم و سبّ کند و ناسزا گوید به وی بگو: اگر در آنچه میگویی راست میگویی من از خدا میخواهم تا از من درگذرد؛ و اگر در آنچه میگویی دروغ میگویی، پس من از خدا میخواهم تا از تو درگذرد.
و اگر کسی تو را بیم دهد که به تو فحش خواهم داد و ناسزا خواهم گفت، تو او را مژده بده که من درباره تو خیر خواه میباشم و مراعات تو را مینمایم.»
«و أمّا اللَواتِی فی العِلمِ: فاسألِ العُلَماءَ ما جَهِلتَ، و إیّاکَ أن تَسألَهُم تَعَنُّتًا و تَجرِبَةً؛ و إیّاکَ أن تَعمَلَ بِرَأیِکَ شَیئًا. و خُذ بِالاِحتِیاطِ فی جَمِیعِ ما تَجِدُ إلَیهِ سَبِیلًا. و اهرُب مِنَ الفُتیا هَرَبَکَ مِنَ الأَسَدِ، و لاَ تَجعَل رَقَبَتَکَ لِلنّاسِ جِسرًا!
قُم عَنِّی یا أباعَبدِاللهِ! فَقَد نَصَحتُ لَکَ، و لاَ تُفسِد عَلَیَّ وِردِی، فَإنِّی امرُءٌ ضَنینٌ بِنَفسی. و السَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الهُدَی.»
«و امّا آن سه چیزی که راجع به علم است: پس، از علما بپرس آنچه را که نمیدانی. و مبادا چیزی را از آنها بپرسی تا ایشان را به لغزش افکنی و برای آزمایش و امتحان بپرسی. و مبادا که از روی رأی خودت به کاری دست زنی. و در جمیع اموری که راهی به احتیاط و محافظت از وقوع در خلافِ امر داری، احتیاط را پیشه خود ساز. و از فتوا دادن بپرهیز همانطور که از شیر درنده فرار میکنی؛ و گردن خود را جِسر و پل عبور برای مردم قرار نده.
ای أباعبد الله (پدر بندۀ خدا) دیگر برخیز از نزد من! چرا که تحقیقاً برای تو خیرخواهی کردم؛ و ذکر و وِرد مرا بر من فاسد مکن، زیرا که من مردی هستم که روی گذشت عمر و ساعات زندگی حساب دارم، و نگرانم از آنکه مقداری از آن بیهوده تلف شود. و تمام مراتب سلام و سلامت خداوند برای آن کسی باد که از هدایت پیروی میکند، و متابعت از پیمودن طریق مستقیم مینماید.»1
این بود متن حدیث شریف و ترجمه آن از کتاب نفیس روح مجرّد؛ علی مؤلّفه رضوان الله و برکاته. اینک به توضیح فقرات آن در محدوده مدرکات و سعه ظرفیّت ناقصه خویش میپردازیم:
آب دریا را اگر نتوان کشید | *** | هم به قدر تشنگی باید چشید2 |
مجلس اوّل : کتمان مناقب أمیرالمؤمنین علیهالسّلام توسّط بعضی از صحابه
بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم
الحَمد للَّهِ ربِّ العالَمین
و الصّلاةُ علی خِیَرَة اللهِ المنتجَبین، محمّدٍ و آله الطّاهِرین
و اللعنةُ علی أعدائِهم أجمَعین
عنوان بصری میگوید:
کُنتُ أختَلِفُ إلَی مالِکِ بنِ أنَسٍ سِنینَ. فَلَمّا قَدِمَ جَعفَرٌ الصّادِقُ علیه السّلام المَدِینَةَ اختَلَفتُ إلَیهِ و أحبَبتُ أن آخُذَ عَنهُ کَما أخَذتُ عَن مالِکٍ.
«عادت من بر این بود که با مالک بن أنس1 حشر و نشری داشتم و از علوم و روایاتی که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل مینمود بهره میبردم؛ تا اینکه جعفر بن محمّد علیهما السّلام (امام صادق) به مدینه تشریف آوردند؛ این هنگام حضور در مجلس مالک را ترک نمودم و باب معاشرت و استفاده و استفاضه از محضر شریفش را أولی یافتم و بنا بر آن نهادم بهجای مجالس بحث مالک بن انس، از حضور در محافل حضرت کامیاب گردم.»
انس از قبیله خزرج بود و رسول خدا او را به أباحمزه مکنّی نمود. مدّت ده
سال در مدینه خدمت پیامبر را مینمود و روایات بسیاری از آن حضرت نقل کرد، و گویند: به دو هزار و دویست و هشتاد و شش روایت میرسید؛ و با عمری طولانی در سنه نود و دو هجری قمری در خارج بصره وفات نمود و در همانجا مدفون گشت.
حدیث طیر مَشویّ و نفرین أمیرالمؤمنین علیه السّلام بر انس بن مالک
داستان أنس بن مالک بسی عبرتانگیز و آموزنده است. او که عامّه وی را از عداد اصحاب بزرگ رسول خدا میشمارند، از نزدیکترین صحابه به آن حضرت بود، و روایات بسیاری در مسائل مختلفه از پیامبر روایت کرد. روایت طیر مَشویّ که در فضیلت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در کتب شیعه و عامّه مروی است، از او میباشد. علاّمه محمّد باقر مجلسی ـ رضوان الله علیه ـ در بحار الأنوار از کتاب تفضیل أمیرالمؤمنین، تألیف کراجکی نقل میکند:
لَمّا حَمَلَ المَأمونُ أباهَدیةَ (مَولیٰ أنَسٍ) إلَی خُراسانَ، بَلَغَنی ذَلِکَ فَخَرَجتُ فی لِقائِهِ؛ فَصادَفَنی فی بَعضِ المَنازِلِ فَرَأیتُ رَجُلًا طَویلًا خَفیفَ العارِضَینِ مُنحَنِیًا مِنَ الکِبَرِ و قَدِ اجتَمَعَ علَیهِ النّاسُ. فَقُلتُ لَهُ: حَدِّثنی ـ رَحِمَکَ اللهُ ـ فَإنِّی أتَیتُکَ مِن بَلَدٍ بَعیدٍ أسمَعَ مِنکَ. فَلَم یُحَدِّثنی مِنَ الزَّحمَةِ الَّتی کانَت علَیهِ، ثُمَّ رَحَلَ؛ فَتَبِعتُهُ إلَی المَرحَلَةِ الأُخرَی، فَلَمّا نَزَلَ أتَیتُهُ فَقُلتُ لَهُ: حَدِّثنِی؛ رَحِمَکَ اللهُ تَعالَی. قالَ: أنتَ صاحِبی بِالأمسِ؟! قُلتُ: نَعَم! قالَ: إذًا واللهِ لا أُحَدِّثُکَ إلّا قائِمًا لِما بَدا مِنِّی إلَیکَ، لِأنِّی سَمِعتُ رَسولَ اللهِ صَلّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ یَقولُ: «مَن کانَ عِندَهُ عِلمٌ فَکَتَمَهُ، ألجَمَهُ اللهُ یَومَ القِیامَةِ بِلِجامٍ مِن نارٍ.»
«علیّ بن ابراهیم از پدرش نقل میکند: هنگامی که مأمون، أباهدیه (غلام أنس بن مالک) را به خراسان میآورد، من از آمدن أباهدیه مطّلع شدم و برای ملاقات او به دیدارش شتافتم، و در بعضی از منازل بین راه با او برخورد نمودم. او را مردی قدبلند با عارضی لاغر و کمری از شدّت کهولت و پیری خمیده و فرتوت یافتم. در حالیکه مردم به دور او اجتماع نموده و او را در برگرفته بودند از او درخواست نقل حدیث و روایتی نمودم و متذکّر شدم که از راه دور و مسافت بعیده برای اخذ علم و حدیث به اینجا آمدهام. لیکن أباهدیه به واسطۀ شدّت ازدحام و عدم بنیه و توان، درخواست مرا بیپاسخ
گذارد و از آن منزل حرکت نمود. من هم از او دست برنداشته و به دنبالش به راه افتادم تا در منزلی دیگر فرود آمد. به خدمتش رسیدم و مجدّداً مطلوب خود را معروض داشتم. در این حال رو به من نمود و گفت: آیا تو همان سائل دیروز نیستی؟! گفتم: بلی!
سپس گفت: قسم به خدا برمیخیزم و در حال ایستاده حدیثی برای تو نقل میکنم؛ زیرا دیروز تو را مورد بیمهری قرار دادم و مسئول تو را پاسخ ندادم. همانا شنیدم از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که میفرمود: ”هرکه به دانشی دست یافت و دیگران را از آن محروم نمود، خداوند در روز قیامت او را به لجامی از آتش جهنّم معذّب خواهد نمود.“»
ثُمَّ قامَ قائِمًا و قالَ: کُنتُ رَأیتُ مَولایَ أنَسَ بنَ مالِکٍ و هُوَ مُعَصَّبٌ بِعِصابَةٍ بَیضاءَ. فَقُلتُ: و ما هَذِهِ العِصابَةُ؟! قالَ: هَذِهِ دَعوَةُ علِیِّ بنِ أبیطالِبٍ [علیه السّلام]. فَقُلتُ: و کَیفَ؟! فَقالَ: أُهدِیَ إلَی رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ طائِرٌ و رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ فی بَیتِ أُمِّ سَلَمَةَ ـ رَضِیَ اللهُ عنها ـ ؛ و أنا حِینَئِذٍ أحجُبُ رَسولَ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ. فَأصلَحَتهُ أُمُّ سَلَمَةَ ـ رَضِیَ اللهُ عَنها ـ و أتَت بِهِ رَسولَ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و قالَت أُمُّ سَلَمَةَ: اِلزَمِ البابَ لِیَنالَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ مِنهُ!
فَلَزِمتُ البابَ و قَدَّمَتهُ إلَی النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ. فَلَمّا وَضَعَتهُ بَینَ یَدَیهِ، رَفَعَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ یَدَیهِ و قالَ: «اللهُمَّ ائتِنِی بِأحَبِّ خَلقِکَ إلَیکَ یَأکُلْ مَعِی مِن هَذا الطّائِرِ!» فَسَمِعتُ دَعوَةَ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و أحبَبتُ أن یَکُونَ رَجُلًا مِن قَومِی. فَأتَی عَلِیُّ بنُ أبیطالِبٍ، فَقُلتُ: إنَّ رَسولَ اللهِ [صلّی الله علیه و آله] عَنکَ مَشغولٌ؛ فانصَرَفَ.
ثُمَّ دَعا رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ ثانِیَةً و قالَ: «اللهُمَّ! ائتِنِی بِأحَبِّ خَلقِکَ إلَیکَ یَأکُلْ مَعِی مِن هَذا الطّائِرِ!» فَأتَی عَلِیُّ بنُ أبیطالِبٍ، فَقُلتُ: إنَّ رَسولَ اللهِ عَنکَ مَشغولٌ؛ فانصَرَفَ.
ثُمَّ رَفَعَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ رَأسَهُ و دَعا ثالِثَةً و قالَ: «یا رَبِّ! ائتِنِی
بِأحَبِّ خَلقِکَ إلَیکَ یَأکُلْ مَعِیَ مِن هَذا الطّائِرِ!» فَأتَی عَلِیٌّ، فَقُلتُ: رَسولُ اللهِ عَنکَ مَشغولٌ؛ فَقالَ: «و ما یَشغَلُ رَسولَ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ عَنِّی؟!» و دَفَعَنی فَدَخَلَ.
فَلَمّا رَآهُ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ قَبَّلَ ما بَینَ عَینَیهِ و قالَ: «یا أخی! مَنِ الَّذی حَبَسَکَ عَنِّی و قَد دَعَوتُ اللهَ ثَلاثًا أن یَأتِیَنی بِأحَبِّ خَلقِهِ إلَیهِ یَأکُل مَعِی مِن هَذا الطّائِرِ؟» فَقالَ: «یا رَسولَ اللهِ! قَد جِئتُ ثَلاثًا، کُلُّ ذَلِکَ یَرُدُّنی أنَسٌ.» فَقالَ: «لِمَ رَدَدتَ عَلِیًّا؟» فَقُلتُ: یا رَسولَ اللهِ! إنِّی سَمِعتُ دَعوَتَکَ فَأحبَبتُ أن یَکونَ رَجُلًا مِنَ الأنصارِ فَأفتَخِرَ بِهِ إلَی الأبَدِ. فَقالَ عَلِیٌّ علیه السّلام: «اللهُمَّ ارمِ أنَسًا بِوَضَحٍ لایَستُرُهُ مِنَ النّاسِ!» فَظَهَرَ عَلَیَّ هَذا الَّذی تَرَی و هِیَ دَعوَةُ عَلِیٍّ.1
«سپس أباهدیه ایستاد و گفت: دیدم مولایم انس بن مالک پارچۀ سفیدی بر سر و روی خود انداخته که قسمتی از چهره او را پوشانیده است. از او سببش را پرسیدم، جواب داد: به جهت دعایی که علیّ بن أبیطالب بر من نموده است به این وضعیّت گرفتار گشتم. از او علّتش را سؤال نمودم، پاسخ داد: روزی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در منزل امّ سلمه (یکی از زوجات خویش) بودند، پرندهای به رسم هدیه برای آن حضرت آوردند. من در آن وقت مواظب بودم کسی به منزل نیاید و مزاحم رسول الله نشود. امّ سلمه آن پرنده را طبخ نمود و خدمت پیامبر آورد و به من گفت: کنار در بایست و مگذار کسی وارد شود تا رسول الله از صرف آن فارغ شود.
من کنار در ایستادم و در حالیکه مکلّف بر وظیفهام بودم، دیدم که رسول خدا دستهای مبارکش را به سوی آسمان بلند نمود و عرضه داشت: ”پروردگارا از تو مسألت مینمایم که محبوبترین بندگانت را به من برسانی تا در أکل این پرنده مرا شرکت نماید!“ وقتی دعای رسول خدا را شنیدم در دل امید بستم که مردی از انصار به منزل رسول خدا بیاید که از قوم من باشد، که ناگاه علیّ بن أبیطالب بر آستانۀ در ظاهر گشت و اذن دخول طلبید. من گفتم: اکنون پیامبر
را مجال ملاقات با شما نیست و به امری مشغول است. حضرت برگشتند.
دوباره دیدم که رسول خدا دستها را به طرف آسمان بلند نمود و دعای گذشته را تکرار فرمود. باز دیدم که علیّ بن أبیطالب آمد و برای ملاقات با رسول خدا اذن خواست. من هم در جواب گفتم: فعلاً رسول خدا به کاری مشغولند و نمیتوانند شما را پذیرا شوند. باز حضرت مراجعت کرد.
دیدم برای بار سوّم حضرت رسول سر خود را بهطرف آسمان بلند نمود و عرضه داشت: ”پروردگارا! از تو مسألت نمودم که بهترین خلق خودت را نزد من فرستی تا مرا در خوردن این طائر کمک نماید.“ در این هنگام دیدم علیّ بن أبیطالب آمد و من کلام گذشته را برای بار سوّم گوشزد نمودم. علیّ بن أبیطالب فرمود: ”چه کاری موجب عدم زیارت من، رسول الله را گشته است؟!“ و مرا کنار زد و داخل منزل شد.
وقتی رسول خدا چشمش به علی افتاد، برخاست و بین دو چشمانش را بوسید و فرمود: ”ای برادرم! چه کسی تو را مانع گشت از ملاقات با ما، در حالیکه سه بار از خدا درخواست نمودم که محبوبترین بندگانش را نزد من فرستد تا در أکل این پرنده مرا شرکت نماید؟“
علیّ بن أبیطالب عرضه داشت: ”ای رسول خدا! سه مرتبه به زیارت شما آمدم، امّا در هر سه مرتبه انس مرا مانع گشت که به دیدار شما بیایم.“ حضرت پیامبر رو به من نمود و فرمود: ”برای چه از آمدن علی ممانعت کردی؟!“ عرضه داشتم: ای رسول خدا! وقتی دعای شما را شنیدم، دوست داشتم که این توفیق نصیب یکی از انصار شود تا اینکه با آن برای همیشه به افراد مباهات و مفاخرت نمایم. در این وقت أمیرالمؤمنین عرضه داشت: ”پروردگارا! روی او را به برص و پیسی چنان بنما که هیچ سِتار و حاجبی نتواند او را بپوشاند!“ و این داء و ابتلائی که اکنون در من مییابی از دعا و نفرین علیّ بن أبیطالب است.»
حدیث دیگر از انس دربارۀ ولایت أمیرالمؤمنین علیه السّلام
و همچنین حدیث معروفی است که درباره ولایت أمیرالمؤمنین علیه السّلام از پیامبر نقل نموده و أبونعیم اصفهانی و شیخ الإسلام حَمَوینی آن را از أنس روایت
میکنند، و ما آن حدیث را از جلد اوّل کتاب ارزشمند امام شناسی حضرت والد ـ رضوان الله علیه ـ با ترجمۀ خود ایشان نقل میکنیم:
قالَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ: «یا أنَسُ! اسکُب لی وَضوءًا!» ثُمَّ قامَ فَصَلَّی رَکعَتَینِ، ثُمَّ قالَ: «یا أنَسُ! أوَّلُ مَن یَدخُلُ عَلَیکَ مِن هَذا البابِ، أمیرُ المُؤمِنینَ و سَیِّدُ المُسلِمینَ و قائِدُ الغُرِّ المُحَجَّلینَ و خاتَمُ الوَصِیِّینَ.» قالَ أنَسٌ: قُلتُ: اللهُمَّ اجعَلهُ رَجُلًا مِنَ الأنصارِ! و کَتَمتُهُ، إذ جاءَ عَلِیٌّ؛ فَقالَ: «مَن هَذا یا أنَسُ؟» فَقُلتُ: عَلِیٌّ! فَقامَ مُستَبشِرًا فاعتَنَقَهُ، ثُمَّ جَعَلَ یَمسَحُ عَرَقَ وَجهِهِ بِوَجهِهِ و یَمسَحُ عَرَقَ علِیٍّ بِوَجهِهِ.
قالَ عَلِیٌّ: «یا رَسولَ اللهِ! لَقَد رَأیتُکَ صَنَعتَ شَیئًا ما صَنَعتَ بی مِن قَبلُ!» قالَ: «و ما یَمنَعُنی؟! و أنتَ تُؤَدِّی عَنِّی و تُسمِعُهُم صَوتی و تُبَیِّنُ لَهُم ما اختَلَفُوا فیهِ بَعدی!»
«انس میگوید: رسول الله به من فرمود: ”آب وضویی برای من مهیّا کن!“ سپس برخاست و دو رکعت نماز گزارد؛ سپس فرمود: ”ای أنس! اوّلین کسی که از این در بر تو وارد میشود امیر و سالار مؤمنین و آقا و مولای مسلمین و پیشوای شرفاء و تابندۀ چهرههای بهشت که در غرفات آمنۀ پروردگار جای دارند و خاتم اوصیای من خواهد بود.“
من با خود گفتم: بار پروردگارا، او را مردی از انصار قرار بده! و این دعا را از رسول الله مخفی داشتم که ناگهان علی وارد شد؛ حضرت فرمود: ”ای أنس کیست؟“ عرض کردم: علی است. حضرت با شادمانی هرچه تمامتر برخاست و دست به گردن او انداخت و صورت به صورت او میسود و عرق صورت خود را به صورت او مسح مینمود و عرق صورت علی را با صورت خود مسح مینمود.
علی میگوید: ”یا رسول الله! امروز کاری دیدم با من کردی که تا بهحال چنین ننموده بودی!“ حضرت فرمود: ”چه باز میدارد مرا از اینگونه رفتار دربارۀ تو؟! تو هستی که دَین مرا ادا کنی و صدای مرا به جهانیان برسانی، و
در اختلافاتی که بعد از من به وجود آید، حق را برای آنان آشکارا گردانی!“»1
اطّلاع دقیق انس از ارتباط خاصّ رسول خدا با أمیرالمؤمنین
این دو روایت به عنوان نمونه ذکر شد تا دانسته شود که أنس بن مالک تا چه حد به رسول خدا و جریاناتی که در منزل آن حضرت اتّفاق میافتاد نزدیک بوده، و از دقیقترین و ظریفترین ارتباطات و تعلّقات بین رسول خدا و أمیرالمؤمنین و فاطمه زهراء سلام الله علیهم أجمعین، مطّلع بوده است. و شاید بتوان گفت: از اسراری که شخص برون از حریم مقام نبوّت از آن بیخبر بوده است مطالبی میدانسته است؛ و از ربط خاصّ رسول اکرم با وصیّ خویش که حاکی از اتّحاد نفس و جان پیامبر خدا با امیرمؤمنان بوده و معیِّن و مشخِّص وصایت و خلافت بلافصل علیّ بن أبیطالب علیه السّلام بدون احتمال مصداقی دیگر به هیچ وجه من الوجوه و بأیّ نَحوٍ کان میباشد، با خبر بوده است، به نحوی که برای احراز این مسألۀ عظما هیچ احتیاجی و مستمسکی به واقعۀ غدیر نداشت، و هر کسی بهجای او میبود و کمترین فعل و مَقال از افعال و گفتار رسول خدا را راجع به امیرمؤمنان علیّ بن أبیطالب علیه السّلام میدید، کمترین تردیدی در تعیّن و تشخّص خلافت و وصایت پیامبر اکرم نسبت به علیّ بن أبیطالب بهخود راه نمیداد. چرا؟ زیرا برای ما تحقیقکنندگان در تاریخ و حوادث دوران رسول خدا، و پس از آن که بعد از هزار و چهارصد سال حقایق و واقعیّات انکارناپذیر تاریخ را از لابلای اوراق و سطور ـ با وجود این همه دسّ و خدعه و نیرنگ و اِخفای مناقب و آثار و کتمان قضایا و حوادث مسلّمه و مبرهن و ایجاد جوّ خفقان و استبداد و اعدامهای محیّرالعقول که فقط و فقط به خاطر عدم افشای حقیقت ولایت و اِطفاء انوار مَآثر متواتره و متواصله از ذوات مقدّسۀ ائمّه هدی صلوات الله علیهم أجمعین، خاصّه نور محبّت و ولایت مولای مؤمنان و متّقیان أمیرالمؤمنین علیه السّلام بوده است ـ مورد مطالعه و دقّت قرار میدهیم، همچون خورشید تابناک فی رائِعَة النّهار روشن و واضح است که هیچ فردی از افراد زمان
رسول خدا بدون استثناء قادر بر تحفّظ و حمل مسئولیّت عظمای خلافت الهی و بر دوش گرفتن وصایت بلافصل نبیّ اکرم نبوده، و اصلاً تصوّر و تخیّل این مطلب حتّی به نحو احتمال، مسخره مینماید. و فقط و فقط شخص شخیص و ذات مقدّس أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب بود که قادر بر تحمّل أعباء این رسالت الهی و قبول خلافت و وصایت و وزارت خاتم انبیا بوده است. حال چه رسد به شخصی چون أنس بن مالک که از نزدیک و با چشمان و گوشهای خود هر آنچه را که راجع به این موضوع و مسأله اصلی رسالت پیامبر اکرم بوده است، دیده و شنیده است.
با اینکه انس مورد عنایت رسول خدا بود خلافت أمیرالمؤمنین را کتمان نمود
أنس بن مالک از جمله معدود افرادی بود که مورد عنایت خاصّ پیغمبر اکرم قرار گرفت و پیامبر در حقّ او دعا فرمودند.
در کتاب خرائج مذکور است:
رُوِیَ أنَّهُ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ دَعا لِأنَسٍ لَمّا قالَت أُمُّهُ أُمُّ سُلَیمٍ: ادعُ لَهُ، فَهُوَ خادِمُکَ! قالَ: «اللهُمَّ أکثِر مالَهُ و وُلْدَهُ و بارِک لَهُ فِیَما أعطَیتَهُ!»1
«نقل شده است روزی مادر انس خطاب به رسول خدا عرض کرد: یا رسول الله! برای فرزندم دعایی بفرمایید، او خادم شماست. حضرت فرمودند: ”خداوندا! در مال و فرزندانش برکت و کثرت عطا نما!“»
گویند: درختان باغهای او سالی دو بار میوه میداد و آنقدر طول عمر یافت تا یکصد و بیست نفر از اولاد خود را رؤیت کرد. امّا افسوس که با تمام لطف و عنایتی که از ناحیۀ رسول خدا بدو شد، و با تمام براهین و ادلّه و حجج راجع به مسألۀ خلافت امیرمؤمنان علیّ بن أبیطالب علیه السّلام، باز در مقام انکار برآمد و پس از رسول خدا به کتمان این حقایق برخاست، و از باب علم نبیّ و وصیّ بلافصل او ـ بنابر نقل خود او از پیامبر اکرم ـ فاصله گرفت، و در زمرۀ سایر فرق ضالّه و ناس
بیاراده و أعمی، دین خود را به دنیای دیگران بفروخت و با خلیفۀ غاصب و مبتدع دست بیعت بداد، و خود را از نعمت بیزوال و سرچشمۀ ماء مَعین ولایت اهل بیت محروم نمود. و حتّی پا را از این مرتبه فراتر گذارد و خیانت به ساحت مقدّس مولا علی علیه السّلام را به آنجا کشانید که با وجود درخواست حضرت از او مبنی بر ادای شهادت نسبت به واقعۀ غدیر خم و مواضع دیگر، از ادای شهادت امتناع ورزید و خود را مستوجب قهر و غضب و قهّاریت و سخَط الهی قرار داد.
درخواست أمیرالمؤمنین علیه السّلام از انس بر شهادت واقعه غدیر و انکار وی
در کتاب أنساب الأشراف، أحمد بن یحیی بن جابر البِلاذُری، در جزء اوّل، در فضائل أمیرالمؤمنین علیه السّلام مذکور است:
قالَ عَلِیٌّ عَلَی المِنبَرِ: «نَشَدتُ اللهَ رَجُلًا سَمِعَ رَسولَ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ [و آله] و سَلَّمَ یَقولُ یَومَ غَدیرِ خُمٍّ: ”اللهُمَّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ“ إلّا قامَ فَشَهِدَ!»
و تَحتَ المِنبَرِ أنَسُ بنُ مالِکٍ و البَراءُ بنُ عازِبٍ و جَرِیرُ بنُ عَبدِاللهِ، فَأعادَها فَلَم یُجِبهُ أحَدٌ [مِنهُم]. فَقالَ: «اللهُمَّ مَن کَتَمَ هَذِهِ الشَّهادَةَ و هُوَ یَعرِفُها فَلا تُخرِجهُ مِنَ الدُّنیا حَتَّی تَجعَلَ بِهِ آیَةً یُعرَفُ بِها!»
قالَ [أبووائل]: فَبَرِصَ أنَسٌ، و عَمِیَ البَراءُ، و رَجَعَ جَرِیرٌ أعرابِیًّا بَعدَ هِجرَتِهِ فَأتَی السَّراةَ فَماتَ فی بَیتِ اُمِّهِ بِالسَّراةِ.1
«روزی أمیرالمؤمنین علیه السّلام بر فراز منبر فرمودند: ”خدای را شاهد میگیرم دربارۀ هر کسی که این جملۀ رسول خدا را در روز غدیر خمّ از آن حضرت شنیده است، برخیزد و به آن کلام شهادت دهد! و آن جمله این است: خدایا دوستدارِ آن کس باش که علی را دوستدار باشد، و دشمن باش کسی را که دشمن علی باشد!“
از جمله افرادی که پای صحبت آن حضرت نشسته بودند، یکی أنس بن مالک، و دیگری بَراء بن عازِب، و نفر سوّم جَریر بن عبدالله (بجلّی) بودند (که هر سه در روز غدیر خمّ در آن اجتماع تاریخی حضور داشته و همه کلام
رسول خدا را شنیده بودند). امّا هیچکدام برنخاستند و شهادت بر کلام رسول خدا ندادند. أمیرالمؤمنین علیه السّلام دو مرتبه کلام خود را تکرار نمود ولی باز ایشان متنبّه نگشتند و به شهادت برنخاستند. در این هنگام أمیرالمؤمنین علیه السّلام عرضه داشت: ”پروردگارا! هر کس این کلام را از رسول خدا شنیده و تعمّداً کتمان شهادت را مینماید، قبل از وفاتش او را به بلیّهای مبتلا ساز که عبرت سایرین گردد!“
به واسطۀ دعای حضرت، انس بن مالک به مرض برص و پیسی دچار گشت، و براء بن عازب کور شد، و جریر بن عبدالله از مدینه روی برتافت و به گروه خوارج ملحق شد و در منزل مادرش در سَرات وفات یافت.»
نظیر این حکایت درباره زید بن أرقم واقع شده است. ابن مَغازِلی از علیّ بن عمرو بن شَوذَب از پدرش از محمّد بن حسین زعفرانی از أحمد بن یحیی بن عبدالحمید از اسرائیل از حَکَم بن أبیسلیمان از زید بن أرقم نقل میکند که گفت:
روزی علی در مسجد مردم را سوگند داد: «اگر کسی این کلام را روز غدیر خمّ از رسول خدا شنیده است برخیزد و شهادت دهد، که آن حضرت فرمود: ”مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ. اللهُمَّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ!“» عدّهای که مخاطب کلام حضرت بودند و این کلام را از پیامبر شنیده بودند برنخاستند و شهادت ندادند، و من از آن جمله بودم که کتمان نمودم و استدعای علی علیه السّلام را پاسخی ندادم، پس از این واقعه چشمانم کور شد.1
حدیث بساط و سرنوشت عبرت انگیز انس بن مالک
روایت دیگری را مرحوم مجلسی به نقل از کتاب فضایل شاذان بن جبرئیل، دربارۀ کور شدن أنس بن مالک بیان میکند:
بِالإسنادِ یَرفَعُهُ إلَی ابنِ أبیجُعدَةَ، قالَ: حَضَرتُ مَجلِسَ أنَسِ بنِ مالِکٍ بِالبَصرَةِ و هُوَ یُحَدِّثُ؛ فَقامَ إلَیهِ رَجُلٌ مِنَ القَومِ و قالَ: یا صاحِبَ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ! ما هَذِهِ الشِّیمَةُ الَّتِی أراها بِکَ؟ فَأنا حَدَّثَنِی أبی عَن رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ أنَّهُ قالَ: «البَرَصُ و الجُذامُ لایُبلِی اللهُ بِهِ مُؤمِنًا.»
قالَ: فَعِندَ ذَلِکَ أطرَقَ أنَسُ بنُ مالِکٍ إلَی الأرضِ و عَیناهُ تَذرِفانِ بِالدُّموعِ؛ ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ و قالَ: دَعوَةُ العَبدِ الصّالِحِ علِیِّ بنِ أبیطالِبٍ علیه السّلام نَفَذَت فِیَّ. قالَ: فَعِندَ ذَلِکَ قامَ النّاسُ حَولَهُ و قَصَدوهُ، و قالُوا: یا أنَسُ! حَدِّثنا ما کانَ السَّبَبُ؟ فَقالَ لَهُم: انتَهُوا عَن هَذا! فَقالُوا: لابُدَّ مِن أن تُخبِرَنا بِذَلِکَ. فَقالَ: اقعُدُوا عَلَی مَواضِعِکُم و اسمَعُوا مِنِّی حَدِیثًا کانَ هُوَ السَّبَبَ لِدَعوَةِ عَلِیٍّ.
«شاذان بن جبرئیل با سند خود روایت را به ابن أبیجعده میرساند که گفت: به مجلس أنس بن مالک در بصره حاضر شدم در حالیکه مشغول صحبت بود، شخصی متوجّه او شد و گفت: ای همنشین رسول خدا! این بیماری (پیسی) که در شما مشاهده میکنم از چه رو است؟ همانا از پدرم شنیدم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرمود: ”خداوند مؤمن را به پیسی و جذام مبتلا نمیکند.“
ابن أبیجعده میگوید: در این وقت أنس بن مالک سر خود را به زیر انداخت در حالیکه اشک از چشمانش سرازیر بود، سپس سرش را بلند کرد و گفت: این ابتلاء به جهت نفرینی است که بندۀ صالح، علیّ بن أبیطالب علیه السّلام در حقّ من نمود. در این هنگام مردم به دور او اجتماع نمودند و گفتند: ای انس! علّت این مسأله را برای ما شرح بده. پس انس به آنها گفت: از این مطلب درگذرید! مردم گفتند: چارهای از پذیرش درخواست ما نیست. آنگاه انس خطاب به مردم کرد و گفت: بر جای خود استقرار یابید و کلام مرا به دقّت گوش کنید تا از سبب این قضیّه برای شما توضیح دهم.»
اعلَمُوا! أنَّ النَّبِیَّ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ کانَ قَد أُهدِیَ لَهُ بِساطُ شَعرٍ مِن قَریَةِ کَذا و کَذا مِن قُرَی المَشرِقِ یُقالُ لَها: عِندَفُ. فَأرسَلَنی رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ إلَی أبیبَکرٍ و عُمَرَ و عُثمانَ و طَلحَةَ و الزُّبَیرِ و سَعدٍ و سَعیدٍ و عَبدِالرَّحمَنِ بنِ عَوفِ الزُّهرِیِّ، فَأتَیتُهُ بِهِم و عِندَهُ ابنُ عَمِّهِ عَلِیُّ بنُ أبیطالِبٍ علیه السّلام. فَقالَ لِی: «یا أنَسُ! اُبسُط البِساطَ و أجلِسهُم عَلَیهِ» ثُمَّ قالَ: «یا أنَسُ! إِجلِس حَتَّی تُخبِرَنی بِما یَکونُ مِنهُم» ثُمَّ قالَ: «قُل یا عَلِیُّ: یا رِیحُ احمِلینا!» فَإذا نَحنُ فی الهَواءِ. فَقالَ: «سِیرُوا عَلَی بَرَکَةِ اللهِ.»
قالَ: فَسِرنا ما شاءَ اللهُ. ثُمَّ قالَ: «یا رِیحُ ضَعِینا!» فَوَضَعَتنا. فَقالَ: «أ تَدرُونَ أینَ أنتُم؟» قُلنا: اللهُ و رَسولُهُ و عَلِیٌّ أعلَمُ. فَقالَ: «هَؤُلاءِ أصحابُ الکَهفِ و الرَّقیمِ کانُوا مِن آیاتِ اللهِ عَجَبًا. قُومُوا یا أصحابَ رَسولِ اللهِ حَتَّی تُسَلِّمُوا علَیهِم!» فَعِندَ ذَلِکَ قامَ أبوبَکرٍ و عُمَرُ فَقالا: السَّلامُ عَلَیکُم یا أصحابَ الکَهفِ و الرَّقیمِ! قالَ: فَلَم یُجِبهُما أحَدٌ. قالَ: فَقُمنا أنا و عَبدُالرَّحمَنِ بنُ عَوفٍ و قُلنا: السَّلامُ عَلَیکُم یا أصحابَ الکَهفِ! أنا خادِمُ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ؛ فَلَم یُجِبنا أحَدٌ.
فَعِندَ ذَلِکَ قامَ الإمامُ علیه السّلام و قالَ: «السَّلامُ عَلَیکُم یا أصحابَ الکَهفِ و الرَّقیمِ الَّذِینَ کانوا مِن آیاتِ اللهِ عَجَبًا!» فَقالُوا: و عَلَیکَ السَّلامُ یا وَصِیَّ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و رَحمَةُ اللهِ و بَرَکاتُهُ! فَقالَ: «یا أصحابَ الکَهفِ! ألّا رَدَدْتُم عَلَی أصحابِ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ؟» قالُوا: یا خَلِیفَةَ رَسولِ اللهِ! إنّا فِتیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم و زادَهُمُ اللهُ هُدیً، و لَیسَ مَعَنا إذنٌ بِرَدِّ السَّلامِ إلّا بِإذنِ نَبِیٍّ أو وَصِیِّ نَبِیٍّ، و أنتَ وَصِیُّ خاتَمِ النَّبِیِّینَ و المُرسَلینَ و أنتَ خاتَمُ الأوصِیاءِ.
«بدانید! روزی از قریهای در بلاد شرق به نام عندف، زیراندازی از پشم به رسم هدیه پیشکش آوردند. رسول خدا مرا صدا زد و فرمود: ”حرکت کن، و أبوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و سعد و سعید و عبدالرّحمن بن عوف زُهری را حاضر کن.“ رفتم و تمامی ایشان را نزد رسول خدا آوردم، در حالیکه ابن عَمّ او علیّ بن أبیطالب کنار آن حضرت نشسته بود. حضرت به من فرمود: ”ای أنس! این زیرانداز را بگستران و همه افراد را در آن جای ده.“ سپس فرمود: ”خودت هم بنشین و از آنچه بر ایشان میگذرد مرا آگاه کن.“ آنگاه خطاب به علیّ بن أبیطالب فرمود: ”ای علی! به باد امر کن تا شما را به پرواز آورد.“ علی فرمود: ”ای باد ما را به پرواز آور!“ ناگهان دیدیم از زمین بلند شدیم. پیامبر در حالیکه ما را نظاره میکرد فرمود: ”سفری با برکت و میمنت داشته باشید!“
همینطور باد ما را در آسمان برفراز زمین حرکت میداد که ناگاه علیّ بن أبیطالب به باد امر فرمود: ”ما را بر زمین بگذار!“ باد ما را به زمین در جایگاه اصحاب کهف قرار داد. حضرت رو کرد به ما و فرمود: ”میدانید الآن در
کجا هستید؟“ عرض کردیم: خدا و رسولش و علی از ما داناترند. فرمود: ”اینان اصحاب کهف و رقیماند که از آیات باهره و عجایب خلق الهی میباشند. اکنون ای اصحاب رسول خدا برخیزید و بر ایشان سلام کنید.“
در این وقت أبوبکر و عمر برخاستند و گفتند: ”السّلامُ علَیکُم یا أصحابَ الکَهفِ و الرَّقِیمِ؛ سلام بر شما ای اصحاب کهف و رقیم!“ ولی جوابی از طرف اصحاب کهف نیامد. انس میگوید: سپس من و عبدالرّحمن بن عوف برخاستیم و بر ایشان سلام کردیم، و عرض کردم: ای اصحاب کهف! من خادم رسول خدا میباشم. این بار نیز جوابی از آنها نشنیدیم.
در این وقت امام علیه السّلام ایستاد و فرمود: ”السّلامُ علَیکُم یا أصحابَ الکَهفِ و الرَّقیمِ الّذینَ کانوا مِن آیاتِ اللهِ عَجَبًا؛ سلام بر شما ای اصحاب کهف و رقیم، ای کسانی که از آیات و نشانههای عجیبه الهی میباشید!“
ناگاه همه با هم گفتند: ”و علَیکَ السّلامُ یا وَصِیَّ رسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ و رَحمَةُ اللهِ و بَرَکاتُهُ؛ و بر تو باد سلام ای وصیّ رسول خدا و رحمت و برکات خدا بر تو باد!“
حضرت به آنها فرمود: ”ای اصحاب کهف! چرا جواب سلام اصحاب رسول خدا را ندادید؟“
گفتند: ای خلیفۀ رسول خدا! ما عدّهای بودیم که به پروردگارمان به توحید ایمان آوردیم، و خدای نیز بر هدایت و راهنمایی ما افزود؛ و ما اجازه نداریم جواب سلام کسی را بدهیم مگر با اذن و اجازۀ نبی یا وصیّ نبی، و تو وصیّ خاتم انبیاء و مرسلین هستی و خود تو نیز خاتم اوصیاء میباشی.»
ثُمَّ قالَ: «أ سَمِعتُم یا أصحابَ رسولِ اللهِ؟!»
قالُوا: نَعَم یا أمیرالمؤمنینَ!
قالَ: «فاقعُدُوا فی مَواضِعِکُم». فَقَعَدنا فی مَجالِسِنا. ثُمَّ قالَ: «یا رِیحُ احمِلینا!» فَسِرنا ما شاءَ اللهُ إلَی أن غَرَبَتِ الشَّمسُ؛ ثُمَّ قالَ: «یا رِیحُ ضَعینا!» فَإذا نَحنُ عَلَی أرضٍ کَأنَّها الزَّعفَرانُ لَیسَ فِیها حَسیسٌ و لا أنیسٌ، نَباتُها الشِّیحُ و لَیسَ فیها ماءٌ.
فَقُلنا: یا أمیرالمؤمنینَ! دَنَتِ الصَّلاةُ و لَیسَ مَعَنا ماءٌ نَتَوَضَّأُ بِهِ. فَقامَ و جاءَ إلَی
مَوضِعٍ مِن تِلکَ الأَرضِ فَرَفَسَهُ بِرِجلِهِ فَنَبَعَت عَینُ ماءٍ.
فَقالَ: «دُونَکُم و ما طَلَبتُم! و لَولا طَلِبَتُکُم لَجائَنا جَبرَئیلُ بِماءٍ مِنَ الجَنَّةِ.»
قالَ: فَتَوَضَّأنا و صَلَّینا إلَی أنِ انتَصَفَ اللَّیلُ.
ثُمَّ قالَ: «خُذُوا مَواضِعَکُم سَتُدرِکونَ الصَّلاةَ مَعَ رسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ أو بَعضَها.» ثُمَّ قالَ: «یا رِیحُ احمِلینا!»
فَإذا نَحنُ بِرَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ، و قَد صَلَّی مِنَ الغَداةِ رَکعَةً واحِدَةً فَقَضَیناها؛ و کانَ قَد سَبَقَنا بِها رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ فَالتَفَتَ إلَینا و قالَ: «یا أنَسُ! تُحَدِّثُنی أو أُحَدِّثُکَ؟»
فَقُلتُ: بَل مِن فِیکَ أحلَی یا رسولَ اللهِ! قالَ: فابتَدَأ بِالحَدیثِ مِن أوَّلِهِ إلَی آخِرِهِ کَأنَّهُ کانَ مَعَنا. ثُمَّ قالَ: «یا أنَسُ! تَشهَدُ لِابنِ عَمِّی بِها إذا استَشهَدَکَ؟» فَقُلتُ: نَعَم یا رسولَ اللهِ!
فَلَمّا وَلِیَ أبوبَکرٍ الخِلافَةَ، أتَی عَلِیٌّ علیه السّلام و کُنتُ حاضِرًا عِندَ أبیبَکرٍ و النّاسُ حَولَهُ، و قالَ لی: «یا أنَسُ! أ لَستَ تَشهَدُ لی بِفَضِیلَةِ البِساطِ و یَومِ عَینِ الماءِ و یَومِ الجُبِّ؟»
فَقُلتُ لَهُ: یا عَلِیُّ! نَسِیتُ مِن کِبَرِی.
فَعِندَها قالَ لی: «یا أنَسُ! إن کُنتَ کَتَمتَهُ مُداهَنَةً بَعدَ وَصِیَّةِ رسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ فَرَماکَ اللهُ بِبَیاضٍ فی وَجهِکَ و لَظًی فی جَوفِکَ و عَمًی فی عَینَیکَ!»
فَما قُمتُ مِن مَقامی حَتَّی بَرِصتُ و عَمیتُ؛ و الآنَ لا أقدِرُ عَلَی الصِّیامِ فی شَهرِ رَمَضانَ و لاغَیرِهِ مِنَ الأیّامِ، لِأنَّ البَردَ لا یَبقَی فی جَوفِی.
و لَم یَزَل أنَسٌ عَلَی تِلکَ الحالِ حَتَّی ماتَ بِالبَصرَةِ.1
«سپس أمیرالمؤمنین علیه السّلام خطاب کرد به ما و فرمود: ”آیا شنیدید که آنها چه گفتند، ای اصحاب رسول الله؟!“ همه عرض کردیم: بلی، یا أمیرالمؤمنین!
حضرت فرمود: ”حال همه در جای خود قرار گیرید که آماده حرکت هستیم.“ همه در جای خود مستقر شدند. حضرت به باد امر فرمود ما را به حرکت در آورد. ناگاه خود را در میان آسمان در حال حرکت یافتیم. مقداری سیر نمودیم تا اینکه خورشید غروب کرد؛ در این هنگام حضرت خطاب فرمود به باد که ما را بر زمین بگذارد. در جایی فرود آمدیم که زمینش رنگی چون زعفران داشت و حرکت و صدایی در آن مشهود نبود، گیاهان آن منطقه تمامی دَرمَنه1 بود، در حالیکه هیچ آثاری از آب وجود نداشت.
در حالیکه خورشید غروب کرده بود عرض کردیم: یا أمیرالمؤمنین! وقت نماز مغرب است و در این زمین هیچ آبی وجود ندارد، چه کنیم؟
حضرت برخاست و قدری بر روی زمین راه رفت و در نقطهای ایستاد، آنگاه با پای خود ضربهای به زمین وارد کرد که ناگاه چشمهای جوشان آشکار گردید. فرمود: ”بیایید و آنچه را میخواستید به دست آورید! و اگر صبر مینمودید و حرفی نمیزدید، همانا جبرائیل از آب بهشت برای وضوی ما آماده مینمود.“
انس گوید: همه وضو گرفتیم و نماز مغرب و عشاء را بجای آوردیم تا اینکه شب به نیمه رسید.
حضرت فرمود: ”برخیزید و بر زیرانداز در جاهای خود قرار گیرید تا اینکه به مدینه باز گردیم و به نماز صبح یا بعضی از نماز صبح رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم برسیم.“
سپس فرمود: ”ای باد ما را به پرواز درآور!“ پس از گذشت زمانی خود را در مدینه کنار مسجد پیامبر یافتیم، در حالیکه رسول خدا یک رکعت از نماز صبح را بجای آورده بود، ما به پیامبر اقتدا نمودیم.
پس از اتمام نماز، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رو به من نمود و فرمود: ”ای أنس! آیا خبر میدهی به آنچه که در این سفر بر شما گذشت، یا من خبر دهم چه بر شما گذشته است؟“
عرض کردم: یا رسول الله! تقریر سرگذشت از زبان شما شیرینتر و گواراتر
است. حضرت رسول شروع کردند به شرح ماجرا از اوّل حرکت تا آخر آن، طوری که گویی از ابتدا با ما همسفر و جلیس بودند. سپس رسول اکرم فرمود: ”ای أنس! آیا شهادت میدهی به آنچه دیدی و بر تو گذشت در وقتی که پسر عمّ من علیّ بن أبیطالب علیه السّلام تو را بر شهادت آن بطلبد؟!“
عرض کردم: بلی، ای رسول خدا!
أنس میگوید: وقتی أبوبکر به خلافت رسید، من (در مسجد) نزد ابیبکر بودم که علی علیه السّلام آمد، و مردم به دور ابابکر اجتماع نموده بودند؛ أمیرالمؤمنین علیه السّلام رو کرد به من و فرمود: ”ای انس! آیا شهادت نمیدهی برای من بر داستان و قضیّه بساط رسول خدا (سفری که با آن زیرانداز معروف نمودی) و بر داستان عین الماء (چشمۀ آب) و پدیدار شدن چاه عمیق؟“
عرض کردم: ای علی! به واسطه کهولت سن فراموش کردهام.
در این وقت أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: ”ای انس! اگر کتمان از روی مداهنه و عناد و عمد مینمایی، با اینکه رسول خدا از تو پیمان گرفت که آن را ادا نمایی در وقتی که من از تو درخواست مینمایم، خداوند تو را به پیسی در صورت، و تشنگی در شکم، و کوری در چشم مبتلا سازد!“
انس میگوید: هنوز از جای خود برنخاسته بودم که به پیسی و کوری دچار گشتم، و اکنون نیز به واسطه عطش قادر بر روزه نیستم و معده من هیچگاه برودت را در خود نگه نمیدارد.
گویند: پیوسته انس بر این حال روزگار میداشت تا در بصره وفات نمود.»
گویند: «روزی انس رسول خدا را در خواب دید، حضرت به او فرمودند: ”چه چیز تو را بر آن داشت تا آنچه را که با من پیمان بسته بودی بجای نیاوردی تا اینکه خداوند تو را به این عقوبت مبتلا نمود؟!“»
این است نتیجه و مآل کتمان حقایق و اخفای واقعیّات که موجب خسران دنیوی و نکال اخروی خواهد شد.
مجلس دوّم: حرمت کتمان حقیقت
بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم
الحَمد للَّهِ ربِّ العالَمین
و الصّلاةُ علی خیَرَة اللهِ المنتجَبین، محمّدٍ و آله الطّاهِرین
و اللعنةُ علی أعدائِهم أجمَعین
تفحّص در متون دینی و منقول از کتاب و سنّت و مبانی شرع انور و عرفان الهی این نکته را به خوبی روشن میسازد که کمتر مسألهای از مسائل مطروحۀ در آنها، همچون مسأله کتمان حقیقت وجود دارد که اینقدر با شدّت و حدّت و با عبارات غِلاظ و شداد و تهدیدهای موبِقه و عواقب خطرناک از آن یاد شده باشد.
آیات شدید اللحن در مورد کتمان حقیقت
خدای متعال در سوره بقره میفرماید:
﴿أَمۡ تَقُولُونَ إِنَّ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ قُلۡ ءَأَنتُمۡ أَعۡلَمُ أَمِ ٱللَهُ وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُۥ مِنَ ٱللَهِ وَمَا ٱللَهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾1
«آیا شما ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط را هم کیش و مرام خود، یهود یا نصاری قلمداد میکنید؟! بگو ای رسول ما: آیا شما داناترید یا پروردگارتان؟ و چه کسی ظالمتر و متعدّیتر است از کسیکه در پیشگاه
پروردگار از آنچه که میداند چشمپوشی نموده و کتمان کند؟ در حالیکه خداوند از آنچه میدانید غافل نیست (و تمام اسرار مختفیه در نفوس و مکنونات قلوب به علم حضوری در علم حقّ روشن و آشکار است).»
در آیه دیگر از سوره بقره میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّـٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَـٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّـٰعِنُونَ * إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَـٰٓئِكَ أَتُوبُ عَلَيۡهِمۡ وَأَنَا ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ﴾1
«آن کسانی که دلایل و نشانههای هدایت را که در کتاب الهی برای مردم روشن و آشکار ساختیم کتمان نمایند، مشمول لعنت و دورباش الهی و لعنت لعنتکنندگان خواهند شد * مگر آن دسته از افراد که از کردۀ خویش پشیمان گردند و کار گذشته را اصلاح نمایند و آنچه را که تاکنون مخفی مینمودند آشکار سازند؛ اینان مشمول لطف و بازگشت رحمت و عطوفت من خواهند شد و من بسیار نسبت به آنان اقبال کننده و رحیم هستم.»
همینطور در سوره بقره میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلَ ٱللَهُ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَشۡتَرُونَ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلًا أُوْلَـٰٓئِكَ مَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَهُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ * أُوْلَـٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡعَذَابَ بِٱلۡمَغۡفِرَةِ فَمَآ أَصۡبَرَهُمۡ عَلَى ٱلنَّارِ﴾2
«آن کسانی که آیات الهی را که از کتاب مبین فرو فرستادیم کتمان کنند، تا در قبال آن بضاعت ناچیزی (از امور دنیا و اعتباریّات عالم تخیّلات و اَهویه نفسانی) را بهدست آورند، بدانند که آنچه را که در ازای این کتمان و مخفیکاری میخورند همانا آتش است که فرو میبلعند، و خداوند در روز
بازپسین با آنان صحبت نمینماید و آنان را پاک و مطهّر نمیکند و برای آنها عذابی بس دشوار و دردناک مهیّا نموده است * اینان افرادی هستند که گمراهی و سیهروزی را در ازای هدایت و فلاح و رستگاری، و عذاب جهنّم را در مقابل غفران و رحمت الهی عوض نمودهاند، آنگاه چگونه در برابر آتش قهر و غضب ما میتوانند دوام بیاورند و صابر باشند؟!»
همچنین خدای متعال خطاب به آنان که آنها را از نور هدایت بهرهمند نمود و آیات خود را بر ایشان نازل فرمود و از آنان برای بازگو کردن و راهنمایی خلق پیمان گرفت، و آنان این عهد و میثاق را به دست فراموشی سپردند و رحمت و غفران الهی را با متاع اعتباری دنیای دنیّ معاوضه نمودند و رضای پروردگار را با ثمن بخس و معاملهای بس غبنآمیز مبادله نمودند، میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَهُ مِيثَٰقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ لَتُبَيِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَكۡتُمُونَهُۥ فَنَبَذُوهُ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ وَٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗا فَبِئۡسَ مَا يَشۡتَرُونَ﴾1
«زمانی که خداوند از آن دسته علما و دانشمندان که کتاب الهی (تورات و انجیل) را بر ایشان فرو فرستاد پیمان گرفت تا حقایق مدوّنه در آنها را برای مردم بیان کنند و از کتمان آنها خودداری ورزند، ولی آنها این عهد و پیمان را پشت سر انداختند و به آن التفاتی ننمودند و در قبال این کتمان، خریدار متاعی بس ناچیز و بیارزش که عبارت از حُطام دنیاست گشتند؛ پس بد معاملهای را مرتکب شدند و چه پست و بیمقدار متاعی است که به چنگ آوردند!»
وظیفه عالمان دینی در روایت امام حسن عسکری علیه السّلام
راقم حروف گوید: چقدر در اینجا مناسب است روایتی بسیار عالی و راقی که مشحون به حِکَم و مسائل حیاتی حیات انسان و طریق سلوک راه حقّ و امتیاز از شرک و ضلالت و بوار و غوایت میباشد، و از حضرت أبیمحمّد، حسن بن علیّ العسکری علیهما السّلام در احتجاج طبرسی وارد شده است را نقل نموده تا چراغی فراسوی اعمال و رفتارمان در این سرا و دلیلی برای وصول به مدارج کمال در آن سرا گردد.
و بِالإسنادِ الَّذِی مَضَی ذِکرُهُ عَن أبیمُحَمَّدٍ العَسکَرِیِّ علیه السّلام فی قَولِهِ تَعالَی: ﴿وَمِنۡهُمۡ أُمِّيُّونَ لَا يَعۡلَمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّآ أَمَانِيَّ﴾:1
«إنَّ الأُمِّیَّ مَنسوبٌ إلی أُمِّهِ؛ أی: هُوَ کَما خَرَجَ مِن بَطنِ أُمِّهِ لا یَقرَأُ و لا یَکتُبُ. ﴿لَا يَعۡلَمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ﴾ المُنزَلِ مِنَ السَّماءِ و لا المُتَکَذَّبِ بِهِ و لا یُمَیِّزونَ بَینَهُما ﴿إِلَّآ أَمَانِيَّ﴾؛ أی: إلّا أن یُقرَأ علَیهِم و یُقالَ لَهُم: إنَّ هَذا کِتابُ اللهِ و کَلامُهُ. لا یَعرِفونَ إن قُرِئَ مِنَ الکِتابِ خِلافُ ما فیهِ. ﴿وَإِنۡ هُمۡ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾؛2 أی: ما یَقرَأُ علَیهِم رُؤَساؤُهُم مِن تَکذیبِ مُحمَّدٍ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ فی نُبُوَّتِهِ و إمامَةِ علِیٍّ علیه السّلام سَیِّدِ عِترَتِهِ. و هُم یُقَلِّدونَهُم مَعَ أنَّهُ مُحَرَّمٌ علَیهِم تَقلیدُهُم. ﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ يَكۡتُبُونَ ٱلۡكِتَٰبَ بِأَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَهِ …﴾.3
هَذا القَومُ الیَهودُ کَتَبُوا صِفَةً زَعَمُوا أنَّها صِفَةُ محمّدٍ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و هِیَ خِلافُ صِفَتِهِ؛ و قالُوا لِلمُستَضعَفِینَ مِنهُم: هَذِهِ صِفَةُ النَّبِیِّ المَبعوثِ فی آخِرِ الزَّمانِ، إنَّهُ طَوِیلٌ عَظیمُ البَدَنِ و البَطنِ، أهدَفُ، أصهَبُ الشَّعرِ ـ و محمّدٌ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ بِخِلافِهِ ـ و هُوَ یَجِیءُ بَعدَ هَذا الزَّمانِ بِخَمسِمِائَةِ سَنَةٍ.
و إنَّما أرادُوا بِذَلِکَ أن تَبقَی لَهُم عَلَی ضُعَفائِهِم رِیاسَتُهُم، و تَدومَ لَهُم إصابَتُهُم، و یَکفُوا أنفُسَهُم مَئونَةَ خِدمَةِ رسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و خِدمَةِ علِیٍّ علیه السّلام و أهلِ بَیتِهِ و خاصَّتِهِ.
فَقالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: ﴿فَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا يَكۡسِبُونَ﴾4 مِن هَذِهِ الصِّفاتِ المُحَرَّفاتِ و المُخالِفاتِ لِصِفَةِ محمّدٍ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و علِیٍّ علیه السّلام. الشِّدَّةُ لَهُم مِنَ العَذابِ فی أسوَءِ بِقاعِ جَهَنَّمَ، و وَیلٌ لَهُم الشِّدَّةُ فی العَذابِ ثانِیَةً مُضافَةً إلَی الأُولَی بِما یَکسِبونَهُ مِنَ الأموالِ الَّتِی یَأخُذونَها إذ أثبَتُوا عَوامَّهُم عَلَی الکُفرِ بِمُحمَّدٍ رسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و الجحد
لِوَصِیِّهِ و أخیهِ علِیِّ بنِ أبیطالِبٍ علیه السّلام وَلِیِّ اللهِ.»
«با سندی که قبلاً ذکر شد از حضرت أبیمحمّد امام حسن عسکری علیه السّلام راجع به این آیه: ﴿وَمِنۡهُمۡ أُمِّيُّونَ لَا يَعۡلَمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّآ أَمَانِيَّ﴾، روایتی است که تِلواً ذکر میشود:
”اُمّی در لغت به معنی انتساب به امّ (مادر) است؛ یعنی شخصی که همانند طفلی است که از شکم مادر خارج میشود و هیچ ادراکی و شعوری نسبت به خود و محیط اطراف خود ندارد، و قدرت تشخیص مطلب صحیح از سقیم و حق از باطل را ندارد، نه میتواند بخواند و نه بنویسد؛ تشخیص بین کتاب آسمانی که از ناحیۀ پروردگار فرو فرستاده شده با کتاب مجعول و محرّف و ساختۀ فکر بشری، برای او امکان ندارد. بهعبارت دیگر راست را از دروغ و هدایت را از مکر و فریب و خدعه باز نمیشناسد و هیچ ادراکی از تلقّی و پذیرش مطالب جز اینکه بر او بخوانند و بگویند این کتاب خداست و او بپذیرد، ندارد. و اگر گوینده مطلبی را به خدا نسبت داد میپذیرد و لو آنکه بر خلاف کلام خدا و حکم او باشد. و به آنچه بزرگان آنها به ایشان میآموزند و خلاف واقع را که رسالت حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و امامت و پیشوایی علیّ علیه السّلام که سیّد و آقای عترت اوست تبلیغ میکنند، دل میسپرند و از روی وهم و گمانهزنی عوض یقین و استواری در مرام و ثبات قدم در تفکّر و اندیشه راه خود را به پیش میبرند. اینان از علمایشان تقلید کورکورانه میکنند در حالیکه تقلید از اینگونه علما بر ایشان حرام میباشد؛ ﴿پس ویل به حال آن کسانی که کتابی را با دست خویش مینگارند سپس او را به خدا منتسب میسازند!﴾
اینان قوم یهودند، اوصافی مجعول و محرّف از پیامبر آخرالزّمان در کتاب دستنویس خود میآورند و چنین انتشار میدهند که این اوصاف، صفات پیامبر آخرالزّمان حضرت محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله است؛ در حالیکه صفات پیغمبر درست بر خلاف این نوشتار میباشد. و اینچنین به مستضعفین از قوم خود تلقین میکنند که این صفات، صفات پیامبر آخرالزّمان است؛ پیامبر آخرالزّمان بسیار بلند بالا و جسیم و دارای شکمی
بزرگ، و در سنین قریب به پنجاه، و دارای مویی خضابگونه میباشد؛ در حالیکه رسول خدا بهخلاف این صفات بودند.
آنها میگفتند: پیامبر آخرالزّمان پس از پانصد سال دیگر ظهور میکند. داعیه و هدف این علما از نشر این اکاذیب چیزی جز استمرار ریاست و حکومت روحانی بر ضعفای یهود نبود. هدف آنها جمع اموال و تمتّع از لذّات دنیوی و پرهیز از مساعدت و کمک به رسول خدا و یاری امیر مؤمنان علیّ علیه السّلام و اهل بیت او و شیعیان او بوده است.
خدای متعال دربارۀ اینان میفرماید: ﴿پس ویل برای ایشان است به جهت مطالب خلافی که برای مردم نگاشتند! و ویل از آن ایشان است از آنچه در ازای این نیرنگ و فریب به دست آوردهاند!﴾ ویل: عبارت از شدّت عذاب و نکال اخروی است که خدای متعال به واسطۀ این تحریفات و مخالفتهای با رسول خدا و امیر مؤمنان در بدترین درکات جهنّم مقرّر فرموده است. و باز ویل و شدّت عذاب مضاعف برای ایشان است برای آن اموالی که از این راه بهدست آوردند و به واسطۀ این دروغها و مکرها و فریب خَلق جاهل و عوام نادان به مُکنت و لذّات و تمتّعاتِ دنیوی دست یافتند و قوم نادان خود را بر کفر به رسول خدا و حجّت پس از او و وصیّ او علیّ بن أبیطالب ولیّ خدا تثبیت نمودند.“»
مقایسۀ علمای ما و علمای یهود در کلام امام حسن عسکری علیه السّلام
ثُمَّ قالَ علیه السّلام:
قالَ رَجُلٌ لِلصّادِقِ علیه السّلام: فَإذا کانَ هَؤُلاءِ القَومُ مِنَ الیَهودِ لا یَعرِفونَ الکِتابَ إلّا بِما یَسمَعونَهُ مِن عُلَمائِهِم لا سَبیلَ لَهُم إلَی غَیرِهِ، فَکَیفَ ذَمَّهُم بِتَقلیدِهِم و القَبولِ مِن عُلَمائِهِم؟ و هَل عَوامُّ الیَهُودِ إلّا کَعَوامِّنا یُقَلِّدونَ عُلَماءَهُم؟
فَقالَ علیه السّلام: «بَینَ عَوامِّنا و عُلَمائِنا و عَوامِّ الیَهُودِ و عُلَمائِهِم فَرقٌ مِن جَهَةٍ و تَسوِیَةٌ مِن جَهَةٍ؛ أمّا مِن حَیثُ استَوَوا: فَإنَّ اللهَ قَد ذَمَّ عَوامَّنا بِتَقلیدِهِمِ عُلَماءَهُم کَما ذَمَّ عَوامَّهُم؛ و أمّا مِن حَیثُ افتَرَقُوا، فَلا.»
قالَ: بَیِّن لی یا بنَ رسولِ اللهِ!
قالَ علیه السّلام: «إنَّ عَوامَّ الیَهودِ کانُوا قَد عَرَفوا عُلَماءَهُم بِالکِذبِ الصِّراحِ، و بِأکلِ الحَرامِ و الرُّشا، و بِتَغیِیرِ الأحکامِ عَن واجِبِها بِالشَّفاعاتِ و العِنایاتِ و
المُصانَعاتِ؛ و عَرَفوهُم بِالتَّعَصُّبِ الشَّدِیدِ الَّذِی یُفارِقونَ بِهِ أدیانَهُم، و أنَّهُم إذا تَعَصَّبُوا أزالُوا حُقوقَ مَن تَعَصَّبُوا علَیهِ و أعطَوْا ما لا یَستَحِقُّهُ مَن تَعَصَّبُوا لَهُ مِن أموالِ غَیرِهِم و ظَلَموهُم مِن أجلِهِم، و عَرَفوهُم یُقارِفونَ المُحَرَّماتِ؛ و اضطَرُّوا بِمَعارِفِ قُلوبِهِم إلَی أنَّ مَن فَعَلَ ما یَفعَلونَهُ فَهُوَ فاسِقٌ لا یَجوزُ أن یُصَدَّقَ عَلَی اللهِ و لا عَلَی الوَسائِطِ بَینَ الخَلقِ و بَینَ اللهِ. فَلِذَلِکَ ذَمَّهُم لِما قَلَّدُوا مَن قَد عَرَفوهُ، و مَن قَد عَلِمُوا أنَّهُ لا یَجوزُ قَبولُ خَبَرِهِ و لا تَصدیقُهُ فی حِکایَتِهِ، و لا العَمَلُ بِما یُؤَدِّیهِ إلَیهِم عَمَّن لَم یُشاهِدوهُ؛ و وَجَبَ علَیهِمُ النَّظَرُ بِأنفُسِهِم فی أمرِ رسولِ اللهِ صَلَّیَ اللهُ علَیهِ و آلِهِ إذ کانَت دَلائِلُهُ أوضَحَ مِن أن تَخفَی و أشهَرَ مِن أن لا تَظهَرَ لَهُم.»
«سپس امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود:
مردی به امام صادق علیه السّلام عرض کرد: چطور خداوند قوم یهود را مذمّت نموده است بر تقلید از عالمان سوء و پیروی از فرامین خلاف آنها، در حالیکه برای آنها راهی به سوی نور و روشنایی و هدایت وجود نداشته است و قوّۀ تشخیص حق از باطل را فاقد بودند، و راهی جز پذیرفتن کلمات علمایشان و عمل به دستورات آنان و اعتقاد به مبانی مطرح شده از طرف آنان نداشتند؟! و آیا عوام یهود مانند عوام ما در تقلید از علمایشان نمیباشند، و حکمی که بر تقلید کورکورانۀ عوام ما از علمایشان مترتّب است بر آنها مترتّب نمیشود؟
امام صادق علیه السّلام چنین پاسخ فرمود:
”بدان که بین عوام ما و عوام یهود و علمای ما و علمای ایشان، از جهتی افتراق و از جهتی اشتراک و تسویه برقرار است؛ امّا اشتراک بین عوام ما و آنها در مسأله تقلید از علمای سوء این است که: خداوند همانطور که مذمّت و تقبیح کرده است تقلید از علمای سوء ما را و عوام را مورد سرزنش قرار داده است، همچنین عوام یهود را بر تقلید علیالعمیاء و کورکورانه از علمای سوءشان نکوهش نموده است؛ و امّا از جهت افتراق بین آنها، پس مسأله فرق میکند.“
آن مرد عرضه داشت: یابن رسول الله! توضیح نمیدهید این مسأله را؟
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ”بهتحقیق عوام یهود اطّلاع کافی بر
احوال و خصوصیّات و صفات علمایشان داشتند؛ آنان را به دروغگویی آشکار و خوردن مال حرام و گرفتن رشوه در مرافعات و ارتباطات اجتماعی و مسائل حقوقی، و به تغییر و تبدیل احکام الهی به واسطۀ توصیهها و مدارا کردن در امور دنیوی و صحنهسازیها و رعایت موارد ذینفع و زد و بستهای دنیوی میشناختند؛ و ایشان را به تعصّبهای شیطانی و پافشاری بر مسائلی که با مبانی الهی و اعتقادی آنان منافات دارد که موجب سلب حقوق مظلوم و اعطاء به ظالم است باور داشتند؛ و به زیر پاگذاردن معیارهای دینی در مرافعات، و رعایت مصالح دنیوی و ترجیح آن را بر مصالح اخروی، و ظلم به مظلومین را برای رضا و خرسندی ظالمین، آگاه بودند و مدّ نظر قرار میدادند؛ و آنها را به ارتکاب محرّمات و اتیان معاصی میشناختند.
بنابراین با توجّه به مطالب فوق و عرفان یقینی از موقعیّت و حالات علمایشان و آنچه را که به رأیالعین از ارتکاب محرّمات و فرو رفتن در اهویۀ باطله و منجلاب نفس امّاره و ترجیح و برتری رضای خلقِ ستمکار بر رضا و خرسندی پروردگار و خلق محروم و ستمدیده، چارهای جز حکم به فسق علمایشان و انحراف از مسیر حقّ و دیانت و دوری جستن از ایشان و تبرّی از اعمال و رفتار آنان برای عوام یهود باقی نمیماند؛ و این حکم ضروری و بدیهی همچون آفتاب در مرئیٰ و منظر و در قلب و جان و در فکر و اندیشه آنان مستقرّ و مبرهن بود. و ایشان میدانستند کسی که واجد این صفات رذیله و اخلاق ذمیمه میباشد، هیچگاه نمیتواند مطلب صدق و راستی را به خدا و وسائط بین خدا و خلق نسبت دهد؛ بنابراین انتساب احکام الهی به پروردگار و تبیین آنها برای مردم بر محور تطبیق و توفیق با مصالح و مفاسد دنیوی قرار میگیرد؛ اگر حکمی موافق با مصالح دنیوی آنان بود، برای مردم بیان میکردند، و الاّ آن را تحریف نموده خلاف آن را اعلام مینمودند.(بدین لحاظ دیگر چه اعتمادی و چه اتّکایی برای عوام یهود نسبت به این دسته از علما باقی میماند و چگونه به خود جرأت میدهند که از این گروه از علما تقلید نمایند؟!)
فلهذا خداوند متعال آنان را مذمّت نمود و تقبیح فرمود که: گرچه شما ادراک
صحیحی از معارف و کتاب الهی نداشتید و مَیز بین حقّ و باطل از احکام و معارف برای شما مقدور نبود، ولی مگر اعمال خلاف دیانت و کردار زشت و وقیح آنان را نمیدیدید؟! و با عقل فطری و سرمایه خدادادی به بوته امتحان و اختیارنمیگذاردید؟! و قبح کردار آنان بر شما واضح و آشکار نمیگشت؟! و مگر نمیدانستید که کلام ایشان عاری از حقیقت و واقعیّت است و نباید بر ایشان اعتماد نمود؟ و نباید به دستورات و فرامین صادره از آنها که تماماً خلاف واقع و خلاف صفات و خصائص رسول خدا بود، عمل مینمودند در حالیکه رسول خدا را ندیده بودند و او را مشاهده نکرده بودند!
و به حکم فطرت و وجدان و عقل و اصول مسلّمۀ عرفیّه و عقلائیّه، واجب و ضروری بود که خود در امر رسول خدا تفحّص کنند (و به کلام بیپایه و بیاعتبار علمایشان توجّهی ننمایند)؛ زیرا دلایل و طرق اثبات شخصیّت رسول خدا آشکارتر از آن بود که بر کسی مخفی بماند، و معروفتر و مشهورتر از آن بود که برای کسی ظاهر و مبرهن نگردد. (ولی در عین حال برای وصول به حقّ و ادراک واقع با توجّه به شرایط و ظروف موجوده، سستی و تکاهل نمودند و مطلب اصلی و نکته اساسی را سرسری گرفتند، و به صرف گفتار لغو و لاطائلات علمایشان بسنده نمودند.)“»
شرایط و علائم شناخت فقهای واقعی در کلام امام حسن عسکری علیه السّلام
«و کَذَلِکَ عَوامُّ أُمَّتِنا إذا عَرَفُوا مِن فُقَهائِهِمُ الفِسقَ الظّاهِرَ، و العَصَبِیَّةَ الشَّدیدَةَ، و التَّکالُبَ عَلَی حُطامِ الدُّنیا و حَرامِها، و إهلاکَ مَن یَتَعَصَّبونَ علَیهِ و إن کانَ لِإصلاحِ أمرِهِ مُستَحِقًّا، و بِالتَّرَفرُفِ بِالبِرِّ و الإحسانِ عَلَی مَن تَعَصَّبُوا لَهُ و إن کانَ لِلإذلالِ و الإهانَةِ مُستَحِقًّا؛ فَمَن قَلَّدَ مِن عَوامِّنا مِثلَ هَؤُلاءِ الفُقَهاءِ، فَهُم مِثلُ الیَهودِ الَّذینَ ذَمَّهُمُ اللهُ بِالتَّقلیدِ لِفَسَقَةِ فُقَهائِهِم.
فَأمّا مَن کانَ مِنَ الفُقَهاءِ صائِنًا لِنَفسِهِ، حافِظًا لِدِینِهِ، مُخالِفًا عَلَی هَواهُ، مُطیعًا لِأمرِ مَولاهُ، فَلِلعَوامِّ أن یُقَلِّدوهُ! و ذَلِکَ لا یَکونُ إلّا بَعضَ فُقَهاءِ الشِّیعَةِ لا جَمیعَهُم. فَإنَّهُ مَن رَکِبَ مِنَ القَبائِحِ و الفَواحِشِ مَراکِبَ فَسَقَةِ العامَّةِ، فَلا تَقبَلُوا مِنّا عَنهُ شَیئًا و لا کَرامَةَ.
و إنَّما کَثُرَ التَّخلیطُ فیما یُتَحَمَّلُ عَنّا أهلِ البَیتِ لِذَلِکَ؛ لِأنَّ الفَسَقَةَ یَتَحَمَّلونَ عَنّا
فَیُحَرِّفونَهُ بِأسرِهِ بِجَهلِهِم و یَضَعونَ الأشیاءَ عَلَی غَیرِ وَجهِها لِقِلَّةِ مَعرِفَتِهِم؛ و آخَرونَ یَتَعَمَّدونَ الکِذبَ عَلَینا لِیَجُرُّوا مِن عَرَضِ الدُّنیا ما هُوَ زادُهُم إلَی نارِ جَهَنَّمَ؛
و مِنهُم قَومٌ نُصّابٌ لایَقدِرونَ عَلَی القَدحِ فِینا، یَتَعَلَّمونَ بَعضَ عُلومِنا الصَّحیحَةِ فَیَتَوَجَّهونَ بِهِ عِندَ شیعَتِنا و یَنتَقِصونَ بِنا عِندَ نُصّابِنا، ثُمَّ یُضیفونَ إلَیهِ أضعافَه و أضعافَ أضعافِهِ مِنَ الأکاذِیبِ عَلَینا الَّتی نَحنُ بُرَآءُ مِنها، فَیَتَقَبَّلُهُ المُستَسلِمونَ مِن شیعَتِنا عَلَی أنَّهُ مِن عُلومِنا، فَضَلُّوا و أضَلُّوا. و هُم أضَرُّ عَلَی ضُعَفاءِ شیعَتِنا مِن جَیشِ یَزیدَ عَلَی الحُسَینِ بنِ علِیٍّ علیهما السّلام و أصحابِهِ؛ فَإنَّهُم یَسلُبونَهُم الأرواحَ و الأموالَ، و هَؤُلاءِ عُلَماءُ السُّوءِ النّاصِبونَ المُتَشَبِّهونَ بِأنَّهُم لَنا مُوالونَ و لِأعدائِنا مُعادونَ، و یُدخِلونَ الشَّکَّ و الشُّبهَةَ عَلَی ضُعَفاءِ شیعَتِنا، فَیُضِلُّونَهُم و یَمنَعونَهُم عَن قَصدِ الحَقِّ المُصیبِ.
لا جَرَمَ أنَّ مَن عَلِمَ اللهُ مِن قَلبِهِ مِن هَؤُلاءِ القَومِ أنَّهُ لایُریدُ إلّا صِیانَةَ دِینِهِ و تَعظیمَ وَلِیِّهِ، لَم یَترُکهُ فی یَدِ هَذا المُتَلَبِّسِ الکافِرِ؛ و لَکِنَّهُ یُقَیِّضُ لَهُ مُؤمِنًا یَقِفُ بِهِ عَلَی الصَّوابِ، ثُمَّ یُوَفِّقُهُ اللهُ لِلقَبولِ مِنهُ، فَیَجمَعُ اللهُ لَهُ بِذَلِکَ خَیرَ الدُّنیا و الآخِرَةِ، و یَجمَعُ عَلَی مَن أضَلَّهُ لَعنًا فی الدُّنیا و عَذابَ الآخِرَةِ.»
ثُمَّ قالَ: «قالَ رسولُ اللهِ: ”أشرارُ عُلَماءِ أُمَّتِنا، المُضِلُّونَ عَنّا، القاطِعونَ لِلطُّرُقِ إلَینا، المُسَمُّونَ أضدادَنا بِأسمائِنا، المُلَقِّبونَ أندادَنا بِألقابِنا، یُصَلُّونَ علَیهِم و هُم لِلَّعنِ مُستَحِقُّونَ و یَلعَنونا و نَحنُ بِکَراماتِ اللهِ مَغمورونَ، و بِصَلَواتِ اللهِ و صَلَواتِ مَلائِکَتِهِ المُقَرَّبینَ عَلَینا عَن صَلَواتِهِم مُستَغنونَ.“»
ثُمَّ قالَ: «قیلَ لِأمیرِالمُؤمنینَ علیه السّلام: مَن خَیرُ خَلقِ اللهِ بَعدَ أئِمَّةِ الهُدَی و مَصابیحِ الدُّجَی؟
قالَ: ”العُلَماءُ إذا صَلَحُوا.“
قِیلَ: فَمَن شِرارُ خَلقِ اللهِ بَعدَ إبلِیسَ و فِرعَونَ و نَمرودَ و بَعدَ المُتَسَمِّینَ بِأسمائِکُم و المُتَلَقِّبینَ بِألقابِکُم و الآخِذینَ لِأمکِنَتِکُم و المُتَأمِّرینَ فی مَمالِکِکُم؟
قالَ: ”العُلَماءُ إذا فَسَدُوا؛ هُمُ المُظهِرونَ لِلأباطیلِ، الکاتِمونَ لِلحَقائِقِ، و فیهِم قالَ
اللهُ عَزَّوَجَلَّ: ﴿أُوْلَـٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّـٰعِنُونَ * إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ …﴾.1“»2
«و همینطور عوام امّت ما زمانی که بشناسند از فقهایشان فسق ظاهر و تعصّب بیجا و شدید در امور دنیوی و هجوم بر حُطام دنیا و حرام آن، و نابود کردن آن کسانی که نسبت به آنان تعصّب دارند گرچه مستحقّ رحمت و عطوفت و رسیدگی به امورشان میباشند، و به اقبال به نیکی و احسان بر کسی که با او تعلّق و دلبستگی دارد گرچه مستحقّ اهانت و کوچک شمردن است؛ پس هرکه از عوام ما از این فریق فقها تقلید نماید، بهتحقیق مانند همان عوام یهود خواهد بود که مشمول ذمّ و قدح خداوند قرار گرفتند به واسطۀ تقلید از فقهای فاسقشان!
و امّا آن فقیهی که نفس خویش را از دستبرد شیطان محافظت نماید و بر حفظ و حراست از دین خود سخت کوشا باشد و مخالفت با هواهای نفسانی را آنی از آنات فرو مگذارد و در هر حال و در هر شرایط کاملاً مطیع امر پروردگار باشد، پس بر عوام واجب و فرض است که از او تقلید نمایند؛ و چنین تصوّر نشود که تمامی فقهای شیعه واجد این شرایط و صفاتاند، بلکه فقط اندکی متحقّق به این اوصاف میباشند.
همانا اگر مشاهده کردید فقیهی از فقهای شیعه مرتکب فعل قبیحی شد و امر او در انجام امور زشت و حرام همچون فسّاق از عامّه گردید و در تکالب و تسابق بر امور دنیای دنیّ و احراز ریاسات و زعامتهای اعتباری چونان افراد مادّی که هدف و غایت و همّتی جز رسیدن به مطامع دنیوی و توغّل در کثرات و شهوات ندارند میباشد، پس حرام است از آنان تقلید نمایید و جایز نیست مطلبی را راجع به ما از ایشان بپذیرید و احکام خود را از اینان سؤال نمایید، و اگر مطلب و مسأله با ارزشی را از ما مطرح نمودند نپذیرید؛ (زیرا دیگر هیچ اعتبار و اعتمادی به بیان و کردار آنان نمیباشد).
همانا زمانه مطالب و بیانات و احکام ما را دستخوش تشویش و اضطراب و تدلیس و مزج صحیح با سقیم گردانیده است؛ گروهی از فسّاق به واسطۀ
جهالت و نادانی از موقعیّت و منزلت و جایگاه ما (امامت و زعامت مطلقۀ دینی و تکوینی) مطالب را از ما فرا میگیرند و طبق سلیقه و به دلخواه خود آنها را تحریف مینمایند، و اشیاء را در غیر موضع و جایگاه خود مینشانند.
گروهی دیگر در عین آگاهی و معرفت به ما متعمّداً و عناداً بر ما دروغ میبندند تا به واسطۀ آن به مختصر متاع دنیا دسترسی پیدا کنند، غافل از آنکه همین حطام و بضاعت پست و مادون دنیوی که بهدست آوردهاند آنان را به سوی عذاب الیم و عقابی بس دردناک در آن سوی جهان سوق خواهد داد.
دسته سوّم دشمنان منافقصفت و رذالتپیشۀ ما هستند. اینان در موقعیّتی نیستند که بتوانند به طور صریح و آشکار با ما به مخالفت برخیزند. اینان منافقانه و مکّارانه بعضی از علوم ما را فرا میگیرند و با آن علوم متّخذه از ما، ضعفاء از شیعیان ما را به سمت خود جلب و جذب میکنند؛ امّا در برخورد با دشمنان ما، از ما مذمّت میکنند و ما را مورد نکوهش و تعییب قرار داده، کوچک میشمرند. آنگاه بر این اندوختۀ حقّ و صدق، ظالمانه و مغرضانه دروغ بسیاری اضافه میکنند؛ مطالبی که ساحت ولایت و امامت از بیان آنها بریّ و بیزار است. سپس با این مجموعۀ فریب و نیرنگ، با شیعیان ما برخورد مینمایند و دعوی ارشاد و هدایت و دستگیری از غوایت و ضلالت و تبیین احکام شرع و ارائه طریق مستقیم را مطرح میکنند. بدیهی است که عدّهای جاهل و نادان و مستضعف به دور ایشان جمع میشوند و هر آنچه را که نفوس پلید و ننگین و آلوده به دنیا و شهوات و ریاسات و انانیّتهای خود، القاء کنند، این بیچارگان به گمان اینکه از ما خاندان وحی صادر گشته است میپذیرند. پس هم خود گمراه و ضلالت پیشه هستند و هم موجب ضلالت و گمراهی دیگران میشوند. ضرر ایشان بر شیعیان ما از ضرر و خطر لشکر یزید بن معاویه بر حسین بن علیّ علیهما السّلام و اصحاب او بسیار بسیار بیشتر و مفسدهانگیزتر است؛ لشکر یزید تنها جانها و اموال را از نفوس میربایند و از دست یافتن به سعادت و فلاح و رستگاری ابدی سیّدالشّهداء و اصحاب او بسی ناتوان و عاجزند.
(چنانچه خود سیّدالشّهداء علیه السّلام در وقت ملاقات با حرّ بن یزید ریاحی به این نکته اشاره فرمود:
”أفَبِالمَوتِ تُخَوِّفُنی؟ هَیهاتَ! طاشَ سَهمُکَ و خابَ ظَنُّکَ، لَستُ أخافُ المَوتَ! إنَّ نَفسِی لَأکبَرُ مِن ذَلِکَ، و هِمَّتِی لَأعلَی مِن أن أحمِلَ الضَّیمَ خَوفًا مِنَ المَوتِ؛ و هَل تَقدِرونَ عَلَی أکثَرَ مِن قَتلِی؟ مَرحَبًا بِالقَتلِ فی سَبیلِ اللهِ! و لَکِنَّکُم لا تَقدِرونَ عَلَی هَدمِ مَجدِی و مَحوِ عِزَّتی و شَرَفی، فَإذًا لا أُبالِی مِنَ القَتلِ!“
«آیا از مرگ مرا میترسانی؟ هیهات! تیرت به خطا رفت و گمانت واهی و تباه شد! من آن کسی نیستم که از مرگ بترسم! نفس من از این بزرگتر است، و همّت من عالیتر است از آنکه از ترس مرگ، بار ستم و ظلم را به دوش بکشم؛ و آیا شما بر بیشتر از کشتن من توانایی دارید؟! مرحبا و آفرین به کشته شدن در راه خدا! و لیکن شما توانایی بر نابودی مجد من، و محو و نیستی عزّت و شرف مرا ندارید! پس در این صورت، من باکی از کشته شدن ندارم!»)1
در حالیکه علمای سوء و خائنین به مکتب اهل بیت و دشمنان ائمّه هدی صلوات الله علیهم أجمعین که خود را در لباس شیعه و محبّ و مَوالی ما جا زدهاند، در حالیکه برای وصول به حطام دنیوی با دشمنان ما پیمان مودّت و محبّت و وحدت بستهاند، با وارد کردن شکّ و ریب و القای مطالب خلاف سنّت، موجب ضلالت و گمراهی و انحراف از جادّۀ حقّ و صدق اهل بیت علیهم السّلام میشوند و آنان را از وصول به سرچشمه زلال انوار الهی و کوثر علوم حقیقی اهل بیت مانع میگردند.
و لیکن این مسأله مسلّم است که: چنانچه خداوند از میان این افراد بداند فردی نیّتش جز حفظ و پایداری بر دین حنیف و صراط مستقیم اولیای حقّ و تعظیم و تکریم ولیّ خدا نمیباشد، و امام زمان عصرش را نصبالعین خود قرار میدهد؛ او را در دست این دسته از علمای خائن و منافق و کافر رها نمیکند، و همانا مؤمنی را جهت نجات و رستگاری و فلاح او بر میانگیزد تا او را به صواب و هدایت حقیقی ارشاد نماید. آنگاه خداوند توفیق قبول گفتار و عمل
به ارشادات را به آن مرد عطا میکند، و خیر دنیا و آخرت را با هم نصیب او میفرماید؛ و لعن و دورباش از رحمت خود را در دنیا، و عذاب آخرت را با هم نصیب آن کسانی که موجب گمراهی او میشدند میگرداند.
سپس فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: ”بدترین علمای امّت ما دورکنندگان خلقاند از ما، و قطع کنندگان راههای به سمت ما هستند؛ کسانی که اسامی ما را بر مخالفین ما مینهند و آنان را به القاب ما ملقّب میکنند، بر آنان درود میفرستند در حالیکه به لعن شدن مستحقّترند، ما را لعن میکنند در حالیکه ما را خداوند در کرامتهای خود مغمور نموده است، ما را به درودهای خود و درودهای ملائکه مقرّبین خود از درودهای آنان بر ما بینیاز ساخته است.“
سپس فرمود: شخصی به أمیرالمؤمنین علیه السّلام عرض کرد: چه شخصی پس از ائمّۀ هدی و چراغهای هدایت در تاریکیها و ظلمات، بهترین خلق خداست؟
حضرت فرمودند: ”علما اگر صالح و پارسا باشند.“
به حضرت عرض شد: چه کسانی بدترین خلق خدایند پس از ابلیس و فرعون و نمرود و پس از افرادی که نام شما را بر خود مینهند و القاب و عناوین شما را به خود میگذارند و جایگاه شما را برای خود قرار دادهاند و در ممالک شما به امر و نهی میپردازند؟
حضرت فرمودند: ”علما اگر فاسد و ناصواب باشند. آنان اباطیل و مسائل خلاف را اشاعه میدهند و حقایق را کتمان مینمایند. خدای متعال در حقّ آنان میفرماید: ﴿اینان را خدا لعن مینماید و لعنت کنندگان نیز لعن مینمایند، مگر آنان که توبه و بازگشت نمایند...﴾.“»
مجلس سوّم: عدم توجّه به معارف الهی در حوزۀ نجف
بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم
الحَمد للَّهِ ربِّ العالَمین
و الصّلاةُ علی خیَرَة اللهِ المنتجَبین، محمّدٍ و آله الطّاهِرین
و اللعنةُ علی أعدائِهم أجمَعین
عالمان دین باید فقط رضای خدا و مصلحت شرع را مدّ نظر داشته باشند
تدبّر و تأمّل در حدیث شریف امام حسن عسکری علیه السّلام که ذکر آن گذشت، نکات مهمّی را روشن میسازد که مهمترین آنها مسئولیّت فوقالعاده خطیر و حسّاس عالمان دین است نسبت به بیان احکام و معتقدات الهی کما هی هی، به دور از هر گونه مسامحه و مصلحت اندیشیهای اعتباری و مادّی و به دور از هر جریان منفعتانگیز یا مضرّ به حال گوینده، و هدف فقط و فقط حفظ حریم قدس مرضای الهی و تحصیل رضای اوست در هر حال و زمان و شرایط.
روزی مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ میفرمود:
در آن ایّامی که در نجف اشرف به تحصیل علوم اهل بیت علیهم السّلام مشغول بودم، روزی با یکی از علمای معروف و مشهور نجف دربارۀ این مسألۀ سخت به مباحثه پرداختیم. من معتقد بودم که وظیفه و تکلیف شرعی انسان بالاخصّ عالمان دین، تبیین و توضیح دقیق ما اَنزل الله، بدون هیچگونه تسامح و مجامله و مصلحتاندیشی خلاف رضای حقّ و امام زمان عجّل الله فرَجه الشّریف میباشد، و یک عالم دینی فقط رضا و مصلحت شرع را باید
مدّ نظر قرار دهد و بس، و ترجیح ارزشهای معنوی و الهی و شرعی را در هر حال بر معیارها و تصوّرات و انگیزههای دنیوی بنماید! و آیاتی همچون:
﴿يَحۡلِفُونَ بِٱللَهِ لَكُمۡ لِيُرۡضُوكُمۡ وَٱللَهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَحَقُّ أَن يُرۡضُوهُ إِن كَانُواْ مُؤۡمِنِينَ﴾.1
«به خدا سوگند میخورند که شما را راضی کنند و خشنود سازند، در حالیکه خدا و رسولش را سزاوارتر است که از خود راضی و خشنود سازند اگر ایمان دارند.»
و یا مانند آیۀ بسیار شدید اللحن سوره توبه که میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَهُ بِأَمۡرِهِۦ وَٱللَهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ﴾ 2
«ای رسول ما، بگو به این مردم: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشاوندانتان و اموالی که گرد آوردهاید و داد و ستدی که بیم ضرر و زیان او را دارید و مسکنها و منازلی که در آن سکنیٰ گزیدهاید، محبوبتر و عزیزتر باشد از خدا و رسول او و جهاد و ستیز با کفّار در راه خدا، پس همانا نگران عذاب و قهر پروردگار باشید که دامنگیر شما خواهد شد؛ و خداوند قوم فاسق و متمرّد را رستگار و هدایت نخواهد کرد!»
و نظایر این آیات و ادلّه بر او گفته میشد، امّا آن شخص سخت معتقد و مصرّ بود که باید در بعضی از مواقع انسان مصلحت دنیوی را بر رضای پروردگار ترجیح دهد! پناه میبریم به خدا از این همه ضلالت و جهالت و خود سری و محو و نابود شدن در تخیّلات و کثرات و امور واهیۀ دنیای دنیّ!
آری: ﴿فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَهُ بِأَمۡرِهِۦ﴾ و ما بحمدِ اللهِ و تَوفیقِه از این سرای
فانی نگذشتیم تا به چشم خود مصداق بارز این آیۀ شریفه را دیدیم و بارقۀ قهر و جلال و کبریائیّت حضرت حقّ را در درهم فروریختن و برانداختن بنیان خلاف و مسیر منحرف از جادّۀ حقّ و شریعت غرّاء مشاهده نمودیم.
امر خلاف همواره خلاف است!
روزی یکی از فضلای قم که برای زیارت حضرت ثامن الأئمّه، علیّ بن موسی الرّضا علیه و علی آبائه و ابنائه آلافُ التّحیّةِ و السّلام مِن اللهِ المَلک العَلّام به مشهد مقدّس مشرّف شده بودند، جهت ملاقات با مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ به منزل ایشان تشریف آوردند. در ضمن صحبت، از تغییر و تحوّلی که در قبرستان وادیالسّلام نجف توسّط حکومت بعث عراق ـ خذَله اللهُ و أمحاه ـ در احداث بعضی شوارع و تخریب برخی از قبور انجام گرفته بود سخن به میان آمد، و اینکه قبور بسیاری از اعاظم در این شوارع قرار گرفته است؛ و ایشان خیلی ابراز ناراحتی و نگرانی مینمود و از آنجا که این شخص خود از اهل اصفهان بود، مرحوم آقا فرمودند:
آقا مگر این تغییرات و تحوّلات در قبرستان اصفهان (تخت فولاد) انجام نشده است؟!1 و آیا مگر در آنجا احداث جادّه و ساختمان و احداث جویهای آب و غرس اشجار که منجرّ به تخریب و محو قبور گشته است، نشده است؟! چه فرقی بین این قبرستان با قبرستان نجف است؟! و مگر در این قبرستان، بزرگان و اعاظم از علما و صلحا و اخیار از مؤمنین و مؤمنات مدفون نشدهاند؟ چه فرقی است بین تخریب قبور و احداث شوارع و سایر تحوّلات در قبرستان نجف به دست دولت مُلحد و کافر بعث، و یا انجام این امور در جای دیگر و به دست افرادی دیگر؟! خلاف، خلاف است هرجا که میخواهد باشد؛ صحیح و مستقیم، درست و بجا است به دست هر فرد و هر گروهی که میخواهد باشد! چه آن عمل خلاف یا صحیح در دولت اسلام و تحت اشراف حکومت اسلامی باشد، یا تحت نظر و اشراف دولتی بیدین و ضدّ خدا و خلق همچون دولت بعث!
سپس فرمودند:
آیا شما تصوّر میکنید که آنچه بر حوزۀ نجف آمد، بر حسب صُدفه و اتّفاق بود و هیچ منشأ و علّتی در این ضایعه که به دست این حکّام از خدا بیخبر و منحطّ و ضدّ دین و شریعت انجام گرفت، دخالت نداشته است؟!
حوزه نجف برای مقابله با الحاد و مادّیگری کاری انجام نداد
بعد فرمودند:
یکی از علما و فضلای معروف و مبرّز و متّقی طهران برای من نقل کرد که در سفری که به عتبات عالیات داشت، ملاقاتی با مرحوم آیة الله حاج سیّد ابوالقاسم خویی ـ رحمة الله علیه ـ در نجف اشرف دست داد، و در ضمن صحبت به ایشان اظهار میکنند که: حوزه نجف برای مقابله با الحاد و ترویج مادّیگری و هدم مبانی توحید و معتقدات مذهبی که در این أزمنه با شدّت و حدّت از طرف مادّیون و جامعۀ غرب در ممالک اسلامی در حال گسترش و نفوذ است چه مسئولیّتی را به عهده گرفته و چه کاری و دستاوردی تا کنون صورت داده است؟
ایشان در پاسخ فرمودند: آیا شما به علما و فضلایی نظیر مرحوم آقا شیخ محمّد حسین اصفهانی و آقا شیخ محمّد رضا مظفّر و شیخ محمّد جواد بلاغی توجّه ندارید که با تألیف کتب ارزشمند خود به مبارزه و مقابله با تهدیدهای آنان برخاستهاند؟
آن شخص عالم در جواب میگوید: آیا این شخصیّتهای مورد نظر شما، محصول و دستپرورده و نتیجۀ حوزه هستند در این علوم و کسب معارف الهیّه از فلسفه و تفسیر و عرفان و غیره، یا خود منفرداً و منعزلاً عن الحوزه اقدام به اکتساب و اقتناع این امور نمودهاند تا توانستهاند خود را به سلاح منطق و برهان مجهّز و با اندوختهای بس گرانسنگ و ارزشمند از علوم و معارف اسلامی به نبرد با بیدینی و الحاد بپردازند؟! ایشان در پاسخ گفتند: نه، حوزه برای آنها کاری نکرده است بلکه خود اینها تنها به این امر مهمّ و حیاتی پرداختهاند.
بعد ایشان به مرحوم آیة الله خویی گفتند: چرا شما به درس تفسیری که سابقاً در نجف اشتغال داشتید ادامه ندادید؟
آیة الله خویی گفتند: شرایط به نحوی پیش آمد که دیگر نتوانستم!!
ایشان در پاسخ آیة الله خویی گفتند: چطور علاّمه طباطبایی با وجود شرایط مماثل و تضییقات و ناملایمات به درس تفسیر و فلسفه و حکمت ادامه میدهد و حوزۀ معارف الهی را هر روز بیش از پیش رونق و توسعه و پربارتر میگرداند؟!
مرحوم آیة الله خویی میگوید: ایشان (علاّمه طباطبایی، رضوان الله علیه) خود را قربانی کرده است! یعنی خود را و مصالح مادّی دنیوی خود را فدای مصلحت اسلام و رضای حضرت حقّ متعال نموده است.
آنگاه مرحوم آقا به آن مرد عالم توجّه کرده و میفرمایند:
آیا این پاسخ صحیح است؟ و آیا با این پاسخ دیگر مسئولیّتی بر عهدۀ انسان باقی نمیماند؟ و آیا حوزه نجف میتواند پاسخی برای کتمان حقایق شرع انور و عدم اشتغال به دروس حیاتی و پایهای علوم اهل بیت علیهم السّلام، همچون تفسیر و فلسفه و عرفان بدهد؟!1
بیمهری حوزه نجف نسبت به حکما و عرفای الهی
در اینجاست که دیگر مسائل و قضایا صورت دیگری به خود میگیرد و جایگاهی که باید از آن نشر معارف عالیه الهی و علوم راقیه ولایت علوی صورت پذیرد، نه تنها به صورت مکانی برای پرداختن به صِرف احکام عملی فقهی در میآید، بلکه با نشر اکاذیب و ایجاد تضییقات و فشارهای روحی و هدم شخصیّتهای والای مکتب تشیّع و اولیای الهی به ستیز و نبرد با إعلای کلمۀ توحید و معارف سَنیّه نبوی و عرفان اصیل مکتب اهل بیت علیهم السّلام بر میخیزد؛ تا جایی که مرحوم اصفهانی (حاج شیخ محمّد حسین) را که به تصدیق شخص آیة الله خویی ـ رحمة الله علیه ـ از مفاخر عالم اسلام است، به واسطۀ سجدههای طویل در حرم مطهّر مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام، به
تصوّف و صوفیگری متّهم مینمایند و رسالههای عملیّۀ او در مطبعۀ بغداد دستخوش حریق و نابودی میگردد. از شخصیّتی بینظیر و عالمی وارسته و انسانی ملکوتی، عارف ربّانی و فقیه صمدانی، مرحوم آیة الله حاج شیخ محمّد جواد انصاری همدانی، هنگام تشرّف به نجف اشرف در محافل علمی به صوفی ملحد تعبیر آورده میشود. ﴿وَقُلِ ٱعۡمَلُواْ فَسَيَرَى ٱللَهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ﴾.1
سپس اندکی مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ مکث فرمودند؛ آنگاه سربرداشتند و در حالیکه آثار شعف و سرور و انبساط از وجنات سیمای ملکوتیش هویدا بود فرمودند:
ولی إنشاءالله به زودی امید است که نجف اشرف حوزهای را در خود ببیند که در آن از علوم و معارف حقّه اسلامیّه و مکتب اصیل و متقن فقه صادقَین علیهما السّلام به معنی اعمّ، و بیان حقایق توحیدی و اصول ولایت مطلقه ائمّه هدی صلوات الله علیهم أجمعین به بحث و مذاکرات قویم و متین گذارده شود؛ حوزهای که صد در صد مورد رضا و مطلوب حقیقی مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام واقع شود، إنشاءالله.
باری در اینجا مفاد آیه شریفه:
﴿إِنَّ ٱللَهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ وَإِذَآ أَرَادَ ٱللَهُ بِقَوۡمٖ سُوٓءٗا فَلَا مَرَدَّ لَهُۥ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَالٍ﴾ 2
«خداوند نعمتی را از قومی باز نستاند مگر آنکه خود آن قوم نخواهند آن نعمت را. و زمانیکه اراده پروردگار بر بوار و هلاکت و اضمحلال احوال و نفوس قومی تعلّق گیرد، هیچ رادع و مانعی در پیش روی نخواهد داشت، و هیچ کس را جز او کارساز و صاحب اختیار و ولایتی نیست.»
به خوبی روشن و آشکار میگردد.
آخر چرا باید در آستان عرش بنیان صاحب ولایت کبری که باب مدینۀ علم رسول خداست، و فیوضات انوار ملکوتی از آنجا بر سراسر عالم وجود پرتو افشانی میکند، کار به جایی برسد که هرگاه علاّمۀ جلیل، سالک واصل، آیة الله العظمی مرحوم حاج سیّد جمال الدّین موسوی گلپایگانی ـ رضوان الله علیه ـ با مرحوم والد در منزلشان به بحث و مذاکره مطالب و معانی توحیدی اشتغال داشتند، به مجرّد اینکه زنگ منزل به صدا در میآمد، مرحوم گلپایگانی بحث را تغییر میداد و فرعی از فروعات فقهی را مطرح و به بحث میپرداخت؛ او از چه خوف داشت و چه چیزی ذهن و فکر او را مشغول میداشت؟!1
تبعید سیّد حسن مسقطی از نجف به جرم دعوت او به توحید
آخر جرم و گناه شخصیّتی بس گرانقدر، عارفی کامل و حکیمی نامدار و فقیهی زبردست و متکلّمی چیرهدست چون مرحوم آیة الله العظمی سیّد حسن مسقطی ـ تَغمَّدهُ الله فی بُحبوحة جَنانه ـ چه بود که به دستور مرجع وقت باید علی رغم میل باطنی و عدم رضایت جدّی به دیار هند و مَسقط تبعید گردد و حوزه نجف را در ماتم فقدان تلألؤ انوار علوم غزیرۀ خود به سوگ بکشاند؟! آیا گناه او جز این بود که با منطقی قوی و بیانی رصین و کلامی آبدار و بهجتی سرشار از توغّل در توحید و انمحاء در حریم قدس ولایت مولا علی علیه السّلام، طلاّب و شیفتگان علوم اهل بیت و تشنگان سرچشمۀ ماء مَعین و کوثر زلال معارف علوی را به إعراض از دنیا و دوری از کثرات و اجتناب از اعتباریّات و توجّه به مبدأ أعلی و حرکت به سوی عالم قدس و اشراب از برکات و فیوضات آستان ملائک پاسبان حضرت مولی الموحّدین علیه السّلام دعوت مینمود؟! آیا کسی فعل خلافی از او مشاهده کرده بود؟ آیا مرام و ممشای او بر خلاف سیره و مرام مکتب اولیای حقّ و ائمّه هدی بود؟ آیا مردم را به اعراض از دین و اتّجاه به سمت کثرات و امور خلاف اخلاق و صفات رذیله سوق میداد؟ و بالأخره آیا داعیهای در سرّ و سویدای خود میپرورانید؟
آری! گناه او فقط دعوت به توحید بود؛ دعوت به وحدت و حذف اعتبارات و امتیازات عالم کثرت و تفویض کلیّۀ شوائب وجود و آثار و شئونات حیات به مبدأ اصلی خود بود. گناه او در بیدار نمودن و هشیار نمودن و رشد اذهان مستضعف و بیخبر از حقایق مختفیه در کثرات و تخیّلات بود، که در اینصورت دیگر جا و مکانی برای عرضۀ سایر متاعها و بضاعتها باقی نمیماند و بازار زهدفروشان رو به کسادی میگذارد؛ و طبیعی است در چنین شرایطی وجود او خطری جدّی به شمار میرود و باید تبعید شود!!
﴿وَمَا نَقَمُواْ مِنۡهُمۡ إِلَّآ أَن يُؤۡمِنُواْ بِٱللَهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ﴾؛1 «اینان چیزی را از مؤمنان ناپسند نشمردند جز ایمان به پروردگار عزیز و ستوده.»
گویند به خدمت استاد خود مرحوم آیة الحقّ و سند التّوحید آیة الله العظمی حاج سیّد علی قاضی طباطبایی ـ قدّس الله نفسه الزّکیّة ـ رسیده و عرضه داشت:
با این دستور و امر به خروج از عراق من چه کنم؟ من نمیتوانم از جوار أمیرالمؤمنین علیه السّلام و مصاحبت با شما دور شوم و این برای من بسیار سخت و ناگوار است!
مرحوم قاضی به او فرمود:
تو به آنچه میگویند عمل کن، هرجا بروی خدا با توست، او جلیس تو و مصاحب تو خواهد بود؛ برو در امان خدا!
سرنوشت سیّد حسن مسقطی به نقل از روح مجرد
در اینجا به نقل جملاتی از مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ که در کتاب روح مجرّد راجع به این داستان دارند عیناً میپردازیم:
وی در صحن مطهّر أمیرالمؤمنین علیه السّلام در نجف اشرف مینشست و طلاّب را درس حکمت و عرفان میداد و چنان شور و هیجانی برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود، روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاّب میدمید، و آنان را از دنیا اعراض داده و به سوی عقبی و عالم توحید حقّ سوق میداد.
اطرافیان مرحوم آیة الله سیّد أبوالحسن اصفهانی (قدّه) به ایشان رساندند که اگر او به دروس خود ادامه دهد، حوزه علمیّه را منقلب به حوزۀ توحیدی مینماید، و همه طلاّب را به عالم ربوبی حقّ و به حقّ عبودیّت خود میرساند. لهذا او تدریس علم حکمت الهی و عرفان را در نجف تحریم کرد، و به آقا سیّد حسن هم امر کرد تا به مسقط برای تبلیغ و ترویج برود.
آقا سیّد حسن ابداً میل نداشت از نجف اشرف خارج شود، و فراق مرحوم قاضی برای وی از أشکل مشکلات بود. بنابراین به خدمت استاد خود آقای قاضی عرض کرد: «اجازه میفرمایید به درس ادامه دهم و اعتنایی به تحریم سیّد ننمایم، و در این راه توحید مبارزه کنم؟!»
مرحوم آیة الله قاضی به او فرمودند: «طبق فرمان سیّد از نجف به سوی مسقط رهسپار شو! خداوند با توست و تو را در هرجا که باشی رهبری میکند، و به مطلوب غایی و نهایت راه سلوک و أعلی ذروه از قلّۀ توحید و معرفت میرساند.»
سیّد حسن که اصفهانی الاصل بوده و به اصفهانی مشهور بود به سوی مسقط به راه افتاد، و لهذا وی را مسقطی گویند. و در راه به مهمانخانه و مسافرخانه وارد نمیشد، در مسجد وارد میشد. چون به مسقط رسید چنان ترویج و تبلیغی نموده که تمام اهل مسقط را مؤمن و موحّد ساخته، و به راستی و صداقت و بیاعتنایی به زخارف مادّی و تعیّنات صوری و اعتباری دعوت کرد؛ و همه وی را به مرشد کلّ و هادی سبل شناختند، و در برابر عظمت او عالم و جاهل، و مردم عامی و خواصّ، سر تسلیم فرود آوردند.
او در آخر عمر، پیوسته با دو لباس احرام زندگی مینمود تا وی را از هند خواستند، او هم دعوت آنان را اجابت نموده و در راه مقصود رهسپار آن دیار گشت. و باز در میان راهها در مسافرخانهها مسکن نمیگزید بلکه در مساجد میرفت و بیتوته مینمود. در میان راه که بین دو شهر بود چون میخواست از این شهر به آن شهر برود با همان دو جامۀ احرام در مسجدی وی را یافتند که در حال سجده جان داده است... .1
آری! حوزۀ نجف سیّد حسن مسقطی را بیرون میکند. حوزۀ گمگشتۀ سرگشته نمیداند چه گوهر گرانبهایی را از دست داده است! و چه مرد توحید و شخصیّت الهی و استوانۀ علم و سند فضیلت را فاقد شده است! و اگر میدانست باز جهل بسیط بود؛ امّا هزار افسوس از جهل مرکّب.
سیّد حسن هرجا برود، در مسقط برود، در هند برود، در دریا برود، در صحرا برود، او با خداست و خدا با اوست. او ساجد است و راکع، او ملبّس به لباس احرام است ظاهراً و باطناً، او در داخل عالم ولایت و با ولیّ مطلق است.1
مولانا در مذمّت قدح اولیاء و عاقبت وخیم آن چه زیبا فرموده است:
آن دهن کژ کرد و از تسخر بخواند | *** | نام احمد را دهانش کژ بماند |
چون خدا خواهد که پرده کس درد | *** | میلش اندر طعـنۀ پاکان برد |
ور خدا خواهد که پوشد عیب کس | *** | کم زند در عیب معیوبان نفس |
چون خدا خواهد که مان یاری کند | *** | میل ما را جانب زاری کند |
ای خنک چشمی که آن گریان اوست | *** | ای همایون دل که او بریان اوست |
از پی هر گریه آخر خندهای است | *** | مرد آخر بین مبارک بندهای است2 |
مرحوم سیّد حسن مسقطی در توسّل به موالیان معصومین و اندکاک و محو در ولایت ائمّه هدی و عشق سرشار به خاندان وحی آیتی بود و حکایتها از ایشان بر جای مانده است.
مشاهدات توحیدی مرحوم سیّد حسن مسقطی
گویند در ایّام عاشورا که برای زیارت به کربلا میآمد، تمام جریانات و وقایع گذشتۀ کربلا را بر حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام و اهل بیت او با چشم برزخی و مثالی مشاهده مینمود، و با سرّ و حقیقت ملکوتی خود به اسرار و رموز آن واقعه اطّلاع حاصل مینمود.
نقل میکنند در یکی از این سالها که عاشورا در وسط تابستان و شدّت گرمای عراق قرار گرفته بود، ایشان جهت زیارت سیّدالشّهداء علیه السّلام به کربلا میآید. در شب عاشورا قدری یخ تهیّه میکند که به منزل ببرد، در این هنگام حضرت أبیالفضل سلام الله علیه را مشاهده میکند، و به او نهیب میزنند که تو در حالیکه صدای العطش اولاد سیّدالشّهداء را میشنوی یخ تهیّه کردی که به منزل ببری؟! ایشان فوراً یخها را بر زمین میزند و با دست خالی به منزل مراجعت مینماید.
همینطور ایشان در یقین به صحّت طریق و وضوح و انکشاف جلوات توحیدی و شهود اسرار ملکوت و کشف حجب نورانی و وصول به معدن عظمت پروردگار، آنچنان راسخ و محکم و متین بود که ابداً تزلزلی در جمیع شوائب وجودی او مشاهده نمیشد، و با طعنۀ طاعنان و سخنان بیهودۀ یاوه سرایان و عبارات موهِن جاهلان ذرّهای از ممشای قویم و اتقان طریق و استحکام مسیر و صراط خود تنازل و عدول نمینمود، و از افراد بارز و شاخص این فقره از مناجات شعبانیه بود:
حَتَّی تَخرِقَ أبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ إلَی مَعدِنِ العَظَمَةِ و تَصیرَ أرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِکَ؛1
«تا اینکه چشمان دل حجابهای نورانی را از هم بگسلاند و به سر منزل عظمت و کبریائیتِ حقّ برسد و ارواح ما در حریم عزّت و قدس و طهارت تو به پرواز آید.»
روزی در مجلسی مملوّ از علما و فضلا، شخصی به کنایه و تردید از ایشان میپرسد: آیا این مطالبی که به آن تفوّه مینمایید، امثال شهودِ حضرت حقّ و جلوات توحید و اندکاک در ذات پروردگار و فناء فی ذات الله و وصول به حریم قدس حقّ متعال و بالأخره عرفان بالله، حقّ است یا مجامله و تسامح در تعابیر است؟!
ایشان رو میکند به آن سائل و با لحنی بسیار جدّی و مُنشِآنه میگوید:
آیا آن قاذوراتی که در بیت الخلاء است حقّ است، امّا خدا حقّ نیست؟! یعنی چقدر باید تو و امثال تو به نهایت حضیض جهالت و مسکنت در معرفت برسید تا وجودی ظاهرٌ بنفسه و بوجوده که خود مستغنی از جمیع وجودات، و تمامی موجودات متدلّی به انوار وجود او میباشند را مجاز، و پستترین مراتب ظهور و وجود را حقیقت و واقعیّت بدانید!!1
نظیر این سؤال را شخصی از مرحوم آیة الله العظمی حاج سیّد علی قاضی ـ رضوان الله علیه ـ نمود. ایشان در پاسخ فرمودند:
چه میگویی! قسم به خدای متعال که چهل سال است با حقّ بسر میبرم و جلیس و همنشین اویم! آنوقت تو میگویی که آیا فناء و وصول و شهود و عرفان و امثال ذلک حقّ است یا مسامحه در تعبیر؟
تمجید و تعظیم اولیای الهی در کلام بزرگانی چون حاج شیخ آغا بزرگ طهرانی و حاج شیخ حسین حلّی
البتّه ناگفته نگذاریم که در همین اوضاع و احوال و وضعیّت اسفبار مذکور، بزرگانی از علما و اعاظم شیعه و مفاخر عالم اسلام با روحی لطیف و نفسی پاک و ضمیری روشن و زلال و اعتقادی راسخ، به صحّت و حقّانیّت مکتب عرفان و علوّ شأن و رقاء مرتبۀ اولیای الهی اعتراف و اذعان داشتهاند؛ همچون مرحوم آیة الله حاج شیخ آغا بزرگ طهرانی ـ تغمّده الله برحمته ـ که در کتب مؤلَّفۀ خود از اعاظم عرفای الهی همچون: آیت کبرای حقّ، حضرت سند الاتقان و التّوحید آیة الله العظمی شیخ حسینقلی درجزینی همدانی ـ رضوان الله علیه ـ و دیگر آیت عظمای الهی مرحوم آیة الله العظمی حاج سیّد احمد کربلایی، و شاگرد مبرّزش علاّمۀ دهر و عارف بیبدیل مرحوم حاج سیّد علی قاضی طباطبایی، و سایر شاگردان و تلامذه مرحوم حاج شیخ حسینقلی همدانی، به علوّ مقام و برتری رتبه و قداست نفس و طهارت سرّ یاد مینماید.2
و یا شخصیّتی بس جلیل المنزله و فقیهی نامدار و نحریری عالیمقدار، استوانۀ
علم و تقوا و زهد و طهارت، حضرت آیة الله العظمی حاج شیخ حسین حلّی ـ أعلی الله مقامه ـ که به کرّات و مرّات از این اولیای الهی و عرفای بالله به تعبیراتی راقی و مضامینی عالی یاد مینمود و خود را در برابر علوّ مقام و شأن آنان خاضع و متواضع مینمود.
مرحوم سیّد محمّد کاظم یزدی شرایط فقاهت را حصول ملکۀ قدسیه میداند نه صرف عدالت عرفیه
مرحوم والد ـ رحمة الله علیه ـ بارها نقل میکردند:
زمانی که در نجف اشرف در محضر فقیه نبیل و اصولیِ نامدار، مرحوم آیة الله العظمی حاج شیخ حسین حلّی ـ اعلی الله مقامه ـ به بحث اجتهاد و تقلید مشغول بودیم، روزی به مناسبت مبحث موجود، سخن از فقرات عالیة المضامین روایت مذکوره (سابقالذّکر) از حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام به میان آمد. مرحوم حاج شیخ حسین حلّی در بیان اختلاف استنباط از مضامین این حدیث شریف فرمودند:
«بعضیها چون مرحوم آقا سیّد أبوالحسن اصفهانی ـ رحمه الله ـ و آیة الله حاج آقا حسین بروجردی معتقدند که: مقصود و منظور امام علیه السّلام از بیان این فقرات، حصول صفت عدالت است در مجتهد مرجَع، و صرف عدالت عرفیّه در مرجع تقلید مجوّز تقلید از آن فقیه میشود؛ امّا بعضی دیگر همچون مرحوم آقا سیّد محمّد کاظم یزدی این مراتب را بالاتر از حدّ عدالت متعارف و مصطلح میدانند و آنها را حاکی از حصول ملکه قدسیّه که لازمۀ طهارت نفس و صفای سرّ و ربط خاصّ با پروردگار است میشمرند.»
سپس ایشان فرمودند: «حقّ با مرحوم سیّد است، و این روایت مراتبی بسیار بالاتر از ملکه عدالت مصطلح را بیان میکند.»
آنگاه قدری در اطراف تحقّق این صفات و ملکات قدسیّه بحث نمودند، و فرمودند: «این مضامین حکایت از یک مراتبی بسیار عالی و راقی و دور از تصوّر و تخیّل ما میکند.» و با تعبیری که حاکی از صفای باطن و خلوص نیّت و تواضع ایشان است (و راقم سطور از بیان آن معذور است) فرمودند: «کجا منِ... میتوانم حتّی تصوّر این مقامات و این مراتب عالیه ایمان و اتّصال به حریم قدس حضرت حقّ را بکنم؟! این مرتبه اختصاص به اولیای خاصّ پروردگار دارد، و ما را چه رسد به اینکه اصلاً در این مقوله بتوانیم
صحبت کنیم!»1
توجّه کنید! این مطالب را این فقیه بزرگوار و نحریر علی الاطلاق در وقتی میزند که بسیاری از معنونین به عناوین إفتاء و مرجعیّت، اینها را اوهام و اباطیل و سلوک در این راه را فسق و قادح عدالت میدانستند! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
محاجّۀ علاّمه طهرانی با آیة الله خویی در رابطه با لزوم سلوک عرفانی
به یاد دارم شبی به اتّفاق حضرت والد ـ رضوان الله علیه ـ در منزل مرحوم آیة الله حاج شیخ مرتضی مطهری ـ رحمة الله علیه ـ به صرف افطار مدعوّ بودیم؛ پس از افطار فرمودند:
من در نجف اشرف به واسطۀ کنارهگیری از اهواء باطله و عدم اختلاط با مسائل غیر ضروری و مُتلف عمر و وقت، و اشتغال به کار خود و درس و بحث، به تصوّف و اعتزال معروف شدم. و از یک طرف چون شاگرد ممتاز و مشارٌ بالبنان در درسها بودم، آیة الله خویی ـ رحمة الله علیه ـ گاهی از باب دلسوزی نصایحی را به من گوشزد مینمودند. شبی پس از انقضاء مجلس درس در راه مراجعت به منزل، ایشان به من فرمودند: آقا سیّد محمّد حسین! انسان باید اوقات خود را به درس و بحث بگذراند و وقت خود را به این امور (اشتغال به اوراد و اذکار و اربعینیّات) تلف نکند؛ اینها مسائلی است که خودبهخود برای انسان حاصل میشود و نیازی به جدّ و جهد و صرف عمر و اتلاف وقت نیست! البتّه ما این مسائل (عرفان و سلوک) را قادح عدالت نمیدانیم!! لذا بهتر است شما هم از این مسائل دست بردارید.
سپس آیة الله خویی گفتند: فلان شخص هم به این امور اشتغال داشت و با مرحوم آقا سیّد علی قاضی ـ رضوان الله علیه ـ رفت و آمد میکرد؛ ولی پدرش نامهای به او نوشت و او را از حشر و نشر با استاد برحذر داشت و او هم قبول نمود و ارتباطش را با آقای قاضی قطع کرد و به ایران مراجعت نمود.
مرحوم والد فرمودند:
من به آیة الله خویی جواب دادم:
اوّلاً: اینکه شما میگویید: طلبه باید به درس و بحثش برسد و عمر خود را در اینگونه مسائل ضایع و باطل نگرداند، شما خود میدانید که من قویترین شاگرد درسی شما هستم؛ کی و کجا من از درس و بحث خود کم کردم و نسبت به ادای تکلیف تحصیل کوتاهی نمودم تا مشمول این نصایح مشفقانه شما شوم؟
ثانیاً: من حاضرم در هر مسألۀ فرعی بنا به میل و درخواست شما مباحثه کنم تا روشن شود که از نقطه نظر احاطه بر مبانی و تضلّع در اصول و فروع و تطبیق کبریات بر صغریات احکام و قدرت استنباط کدام رجحان و برتری داریم!
ثالثاً: اینکه فرمودید: فلانی هم خدمت مرحوم قاضی میرسید ولی پدرش او را نهی نمود و او هم ترک کرد، این را بدانید که پدر من از دنیا رفته است و بحمد الله کسی نیست که مانع و رادع طریق و مسیر منتخب و مختار من گردد؛ حال شما هر کاری میخواهید بکنید!
آنگاه فرمودند:
وای به حال حوزهای که آیت عظمای الهی و آینۀ تمام نمای رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم را همچون دوغ فروش محلّ و قصّاب و بقّال غیر فاسق بداند، و عدالتی در عِدل عدالت کسبه برای او به حساب آورد! و وای به حال جامعهای که اکتساب فضائل اخلاقی و اهتمام در تأسّی به رسول خدا و ائمّه هدی صلوات الله علیهم أجمعین را صرفاً غیر قادح عدالت بداند! آیا این مطالب خودبهخود حاصل میشود؟! این چه حرف سست و بیپایهای است! هیهات هیهات! هزاران هزار، چه خون دلها خوردند و چه مصیبتها کشیدند و به چه بدبختیها افتادند، آیا کسی را راه بدهند یا راه ندهند! جَلَّ جَنابُ الحَقِّ عَن أن یَکونَ شَریعَةً لِکُلِّ وارِدٍ.1 آنوقت آقا میفرمایند: این
مطالب خودبهخود حاصل میشود!1
شرح این هجران و این خون جگر | *** | این زمان بگذار تا وقت دگر2 |
موعظه علاّمه طهرانی به طلاّب در لزوم توأم نمودن علم و عمل و بیان علت تعطیلی حوزه نجف
حقیر در اینجا مناسب میدانم موعظهای را که مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در سنه ١٤١٤ هجری قمری در مشهد مقدّس راجع به اهمّیت علم و عمل و اعراض از اهواء دنیوی و منافع شیطانی و استقامت در مسیر اهل بیت علیهم السّلام برای بعضی از تلامذه خود ایراد فرمودند بیاورم، باشد تنبّهی برای نگارنده و تذکرهای برای قرّاء گرامی گردد، که فرمودهاند: سخن حقّ از زبان حقّ اولیٰ است. قابل ذکر اینکه این سخنرانی تقریبا دو سال به آخر حیات ایشان ایراد شده است و میتوان آن را اتمام حجّتی برای شاگردان و عموم افراد، بالخصوص فضلا و طلاّب از آنان به حساب آورد.
أعوذُ بالله منَ الشَّیطانِ الرّجیم
بسمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیم
و صَلَّی اللهُ علَی محمّدٍ و آلهِ الطّاهرینَ
و لَعنةُ الله علَی أعدائهِم أجمَعینَ
منَ الآن إلی یومِ الدّین
وظیفه عالم دینی در آیات قرآن
﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤۡتِيَهُ ٱللَهُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحُكۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادٗا لِّي مِن دُونِ ٱللَهِ وَلَٰكِن كُونُواْ رَبَّـٰنِيِّۧنَ بِمَا كُنتُمۡ تُعَلِّمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ وَبِمَا كُنتُمۡ تَدۡرُسُونَ﴾.3
«هیچ فردی از افراد بشر چنین توانایی و قدرتی ندارد و درخور گنجایش و سعۀ او نیست که خدا به او کتاب و حکم و نبوّت را بدهد، آنوقت او به مردم بگوید: شما بیایید بندگان من باشید، در برابر پروردگار! و لکن شماها
(علمایی که پاسدار کتاب هستید) ربّانیّون باشید (یعنی نسبتتان با ربّ باشد، علمای ربّانی باشید نه علمای جسمانی، نه علمای شهوی؛ یا اینکه از مادّۀ تربیت باشد، ربّانیّین یعنی اهل تربیت باشید و مردم را تربیت کنید و به محلّ أعلی سوق بدهید) به واسطۀ اینکه شما کتاب را تدریس میکنید، قرآن را تدریس میکنید؛ و به واسطۀ آنکه شما سر و کارتان و بحث و دراساتتان با قرآن و با مسائل عقلی و با مسائل الهی است.»
عالم نباید مردم را به سوی خود دعوت کند
بنابراین راه و ممشای حرکت کسی که به مقام علم میرسد این است که به هیچ وجه من الوجوه نمیتواند مردم را به خود بخواند و به خود دعوت کند، و امر و نهیی از ناحیۀ شخصی خود نسبت به آنها داشته باشد و آنها را بنده و بردۀ خود بگیرد.
اوامر باید اوامر الهی باشد و برای إله؛ و انسان نباید اشتباه کند و اوامری از پیشِ خود صادر کند، که مرجعش ریاست و شهوت و حسّ تفوّق و جاه است و لیکن به نام خدا و به نام دین و شریعت و آیین جا بزند و قالب بزند و به مردم تحمیل کند. اگر این کار را بکند، فردا از عهدۀ جواب برنمیآید؛ زیرا طبق این آیه، قرآن میفرماید: «شما که در راه علم و در راه کمال هستید و علم و اطّلاعتان به کتاب زیاد است و پاسدار کتاب هستید و تعلیم و دراساتتان دور این محور میچرخد، بایستی که به حقیقت علم برسید.» و حقیقت علم این نیست که انسان مردم را به خود دعوت کند و به سجده و به عبادت و پرستش یعنی اطاعت و بردگیِ خودش، در نقطهای از توهّم و تفکّر و پندار بنشیند و خود را شاخص ببیند و آنوقت مردم را به عبادت و فرمانبرداری از خویش دعوت کند، این غلط است؛ بلکه حقیقت علم، انکشاف واقع و حقیقت است، و هر کسی که به علم برسد باید مردم را به خدا دعوت کند، خودش و همۀ مردم باید به سوی خدا حرکت کنند.
کسی که عالم است حکم راهنمایی دارد که چراغ در دستش است و در پیشِ پای مردم قرار میدهد تا اینکه راه را پیدا کنند و بروند پیش خدا؛ نه اینکه با این چراغ موجب بشود که راه بر مردم گم و تاریک شود و آنوقت مردم به
واسطۀ اینکه به دنبال فرامین و اطاعات شخصی او مِن حَیثُ هُوَ هُوَ میروند، در چاه عمیق ظلمت، سقوط کنند.
روایاتی در فضیلت علما
روایت شفیعان روز قیامت
١. در کتاب قُربُ الإسناد ـ که از کتابهای بسیار خوب و معتبر است ـ روایت میکند: «هارون عن ابن صَدَقة، عَن الصّادِق، عَن أبیه، عَن آبائِه علَیهمُ السّلام، أنَّ رسولَ اللهِ قالَ: ”ثَلاثةٌ یَشفَعونَ إلی الله یَومَ القیامَةِ فَیُشَفِّعُهم: الأنبیاءُ، ثُمَّ العُلَماءُ، ثُمَّ الشُّهداءُ.“»1
«رسول خدا میفرماید که: ”سه دسته هستند که در روز رستاخیز در پیشگاه پروردگار از مردم شفاعت میکنند و خداوند شفاعت آنها را میپذیرد و قبول میکند: اوّل پیامبراناند، دوّم علما، و از آن گذشته شهدا.“»
پس درجۀ علما اینجا از انبیا پایینتر و از شهدا بالاتر است؛ زیرا که اوّل انبیا شفاعت میکنند و سپس علما و سپس شهدا.
روایت «وُزِّنَ مِدادُ العُلَماءِ بدِماءِ الشّهداءِ»
٢. در أمالی شیخ طوسی ـ رحمة الله علیه ـ با اسناد خود از مُجاشِعی از حضرت صادق، عن آبائِهِ، عَن عَلیٍّ علیهمُ السّلام قال: «قال رسولُ اللهِ صَلَّی الله علَیه و آلِه: ”إذا کان یَومُ القیامةِ وُزِّنَ مِدادُ العُلَماءِ بدِماءِ الشّهداءِ، فَیُرَجَّحُ مِدادُ العُلَماءِ علیٰ دِماءِ الشُّهداءِ.“»2
حضرت رسول میفرماید: «زمانی که روز قیامت میشود، وزن و مقدار مَداد علما ـ مَداد، آن مرکّب و نوک قلم را میگویند؛ وقتی انسان با قلم مینویسد یک اثری از سر قلم او روی کاغذ میماند که اسم او مَداد است. مَداد علما یعنی سر قلمی که علما داشتند و بر روی کاغذها آوردند ـ با خونهای شهیدان سنجش و اندازهگیری میشود که کدامیک از اینها سنگینترند؟ آنوقت سر قلم اینها بر خون همۀ شهدا ترجیح پیدا میکند و سنگینتر است.»
سند روایت «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» از طریق مرحوم علاّمه طهرانی
و این روایت، روایت صحیحی است: «مِدادُ العُلَماءِ أفضَلُ مِن دِماءِ الشّهَداءِ.» از جمله طرُق آن، طریقی است که خود بنده به وسیلۀ حضرت آقای حاج
آغا بزرگ طهرانی ـ رحمة الله علیه ـ که از مشایخ اجازۀ ما در علوم درایت هستند، و همچنین به واسطۀ علاّمه طباطبائی که ایشان هم از مشایخ اجازه هستند،1 این روایت را با سند متّصل روایت میکنیم تا به رسول خدا میرسد؛ و تمام این سلسله همه عدول هستند. در اصطلاح اهل علم، روایت صحیح به آن روایتی میگویند که سلسلۀ سند آن مقطوع و مُرسل و مرفوع نباشد، مُسند باشد و تمام راویان امامیِ موثّق و عادل باشند؛ یعنی حَسن و ضعیف در سلسله سند این روایت نیست.
روایت «علمای امّت من مثل انبیای بنیاسرائیلاند»
٣. در عوالی اللّئالی، ابن أبیجمهور أحسائی روایت میکند و میگوید: «قالَ رسولُ اللهِ صَلَّی الله علَیهِ و آلِه: ”عُلَماءُ أُمَّتی کَأنبِیاءِ بَنیإسرائِیل.“»2
«علمای امّت من مثل انبیای بنیاسرائیلاند.»3
روایت «کراهت تعظیم نمودن غیر علما»
٤. در کتاب محاسن برقی، احمد بن محمّد بن برقی روایت میکند از پدرش از سعدان از عبدالرّحیم بن مسلم از اسحاق بن عمّار ـ که سند خیلی خوبی است ـ: «قالَ: ”قُلتُ لِأبیعبدِالله علَیهِ السّلام: مَن قامَ مِن مَجلِسه تَعظیمًا لرَجُلٍ؟
قال: مَکروهٌ إلّا لرَجُلٍ فی الدِّینِ.“»4
«اسحاق بن عمّار از حضرت صادق علیه السّلام سؤال میکند: کسی که برای تعظیم و تکریم مردی از جای خود برخیزد چطور است؟
حضرت میفرماید: ”مکروه است، ما دوست نداریم، خوشایند نیست؛ مگر برای مردی در امر دین، که عیب ندارد انسان از جای خود برخیزد.“»
علمای سابق که از شهرها و دهات خود حرکت میکردند و میرفتند در حوزهها درس میخواندند، بر اساس همین روایاتی است که برخی از آنها
به عنوان شاهد عرض شد؛ و إلاّ مرحوم مجلسی، جلد اوّلِ کتاب بحار الأنوار خود را در فضیلت علم و علما و اخلاص در عمل و علمای سوء و علمای روحانی و الَهی و شرایط علم، اختصاص داده و صدها روایت آنجاست. افراد جوانی هستند در گوشه و کنار، که این روایات به گوش آنها میخورد، یا به وصیّت پدرشان یا به نصیحت مادرشان، برای خدا حرکت میکنند و میآیند در حوزهها و مشغول درس میشوند، و میرسند به آن مقامی که باید برسند، البتّه در صورتی که طبق آن شرایطی که ذکر شده است عمل کنند؛ تا اینکه کمکم روحشان برنگردد، نفسشان برنگردد، متوجّه حطام دنیا نشوند، از علم و شخصیّتی که پیدا کردهاند سوء استفاده نکنند و آن را دام و شبکه برای صید مردم و ما سِوی الله قرار ندهند، و غیر خدا را در دام نیندازند؛ که در غیر این صورت، خودشان هم طعمۀ شیطان میشوند؛ اینها شرط است!
در سابق علمایی بودند بسیار عالی و کم هم نبودند، خیلی بودند، در هر زمانی، مثل شیخ مفید، شیخ طوسی، همین برقی که عرض شد ـ یعنی احمد بن محمّد بن خالد برقی که بر کلینی هم مقدّم است و از رُواتِ در سلسلۀ سند کلینی قرار دارد ـ و مثل خواجه نصیرالدّین طوسی، شهید ثانی، شهید اوّل، قاضی نور الله شوشتری، علاّمۀ حلّی، مقدّس اردبیلی و ... که وقتی انسان تاریخ آنها را نگاه میکند، میبیند یک پارچه علم و کمال و درایتاند و در عین حال قدس و تقوا هم به روح آنها نشسته و دنیا برای آنها یک پشه ارزش نداشته، واقعاً ارزش نداشته! و اینها چراغ بودند و جماعت را به سوی همان مقامی حرکت میدادند که رسول الله و ائمّه پیشدار آن بودند، و خود و هر کسی که در طیفِ شعاع و مغناطیس آنها قرار میگرفت آنها هم هدایت میشدند و میرفتند به مقام کمال.
عبارت مرحوم مجلسی راجع به مقدّس اردبیلی رضوان الله علیهما
مرحوم مجلسی یک عبارتی در مقدّمۀ بحار الأنوار نقل میکند که در آن مصادر کتابهایی را که در بحار از آنها نقل کرده، یک به یک ذکر میکند و بعد نام مؤلّفین آنها را هم میبرد و مفصّل ذکر میکند؛ در آنجا دربارۀ مقدّس اردبیلی که از علمای تقربیاً چهارصد سال پیش نجف بوده و قبرش هم متّصل به قبر أمیرالمؤمنین علیه السّلام است، فقط در دو سه سطر میگوید:
و المحقِّقُ الأردبیلیُّ فی الوَرَعِ و التَّقویٰ و الزُّهدِ و الفَضلِ بَلَغَ الغایةَ القُصویٰ؛
و لم أسمَعْ بِمِثله فی المُتَقدِّمین و المُتأخِّرین. جَمَعَ اللهُ بَینَهُ و بَینَ الأئمَّةِ الطّاهرینَ. و کُتبُه فی غایةِ التَّدقیقِ و التَّحقیقِ.1
خوب توجّه کنید! میگوید: «مقدّس اردبیلی که من از یکی از کتابهای او در اینجا نقل میکنم (وی فقط صد سال بر مجلسی مقدّم بوده است، در واقع میشود گفت در دو عصرِ پشت سر هم بودهاند) در ورع و تقوا و زهد و علم و فضل به آن آخرین درجهای رسیده که انسان میتواند برسد، (الغایة القصوی یعنی آخرین نقطۀ هدف)؛ و من نشنیدهام در میان تمام علمای متقدّم و متأخّر کسی همانند او باشد. خداوند بین او و بین ائمّه طاهرین جمع کند. و کتبی که او نوشته در غایت تحقیق و تدقیق است.»
مجلسی خِرّیت فنّ است، یعنی در آدمشناسی و عالمشناسی و تشخیص کتاب یگانۀ زمان است. مجلسی در این فن رو دست ندارد؛ و این مطلب جای حرف ندارد. مجلسی دربارۀ این مرد میگوید:
«لم أسمَعْ بِمِثلِه فی المُتَقدِّمینَ و المُتأخِّرینَ!»
خیلی مسألۀ مهمی است که مقدّس اردبیلی چه قسم بوده، چه قسم تحصیل کرده، چه قسم در نجف زندگی میکرده، چه قسم در مشکلات تحمّل میکرده، چقدر خویشتندار بوده، چقدر ایثار داشته، چقدر از هویٰ و هوس دور بوده، و چقدر به علم و حقیقت علم دست یافته تا ما چنین کلامی را دربارۀ او بپذیریم و قبول کنیم.
پس علم به انسان کمال و قدرت میدهد، و افرادی که دنبال علم میروند و علم را با عمل توأم میکنند ـ که حقیقت علم همان عملی است که انسان بر طبق علم انجام میدهد؛ عالم بدون عمل را عالم نباید گفت ـ به آن مقاماتی میرسند که در روایات آمده و در آیۀ قرآن هم ذکر شده است:
﴿وَلَٰكِن كُونُواْ رَبَّـٰنِيِّۧنَ بِمَا كُنتُمۡ تُعَلِّمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ وَبِمَا كُنتُمۡ تَدۡرُسُونَ﴾.2
خطر غرورِ ناشی از علم
خداوند شما را چراغ و مصباح هدایت قرار داده، راهنمای تمام افراد بشر و خلیفۀ خدا در روی زمین کرده. شما لوادار پرچمی هستید که در روز قیامت این لوای حمد به دست رسول خدا و سپس به دست أمیرالمؤمنین، و از آن به بعد به دست شماها میرسد. باید این را نگه دارید، مواظب باشید که غرور شما را نگیرد! علم، شما را نگیرد! علم از همه چیز بیشتر انسان را زمین میزند! یعنی علم یک کمالی است مثل زیبایی زن؛ زن زیبا یک غروری دارد، حُسن برای او غروری میآورد. علم نیز در مرد، حکم زیبایی زن را دارد؛ اگر کسی علمش بالا رفت طبعاً و ذاتاً به خود میبالد و مغرور میشود، بایستی به حساب این غرور برسد و بفهمد که این علم مال خودش نیست، مال خداست، میدهد و میگیرد، و این آلتی بیشتر نیست. اگر به خود ببندد، خودش و خانواده و تمام افرادی که به او بستگی دارند را دور فرعونیّت و شخصیّت نفس خود حرکت میدهد، و خودمحور و خودشخصیّت میشود. و بهجای اینکه خود و وجود خود را مرآت برای خدا بداند، خودش میشود مرکز دعوت همۀ افراد به سوی خود؛ چونکه خود را از همه بالاتر و در مقابل پروردگار میداند، گرچه نمیگوید: خدایی نیست، پیغمبری نیست، امامی نیست، کتابی نیست؛ ولی عملاً آنچه از فکرش تراوش میکند، حق میبیند و غیر او را هر چه هست، باطل. و لو اینکه به آیۀ قرآن یا روایت صحیحهای هم برخورد بکند، آنها را تأویل میکند و حسابش را میرسد و کنار میگذارد کنار و میگوید: مطلب همین است و بس!
و این اعظم از خطرات است که آن علم صاف و پاک، الآن در کانون وجود این شخص تبدیل به یک کانون آتش، و آن مرکز خیر تبدیل به یک جهنّم گداخته شده است؛ و لذا در روایات داریم که از این علما بترسید و دنبال همچنین عالمی نروید!
مبادا اینکه شما عملتان عملی باشد که از این جاها سر در بیاورد! تحصیلتان در علم، شما را به شخصیّت و تجبّر و تکبّر بکشاند! شما همیشه باید خود را نیست و نابود و مرکز تجلّیات علمی پروردگار ببینید.
در کتاب عُدَّة الداعی بنابر نقل بحار، از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده:
مَنِ ازْدادَ عِلمًا و لَم یَزدَدْ هُدًی، لَم یَزدَدْ منَ الله إلّا بُعدًا.1
«کسی که علمش زیاد بشود ولی هدایت و نور قلبش زیاد نشود و راه یافتگیاش به پروردگار بیشتر نشود، این علم برای او چیزی اضافه نمیکند مگر دوری و بُعد را!»
یعنی علم به عوض اینکه انسان را نزدیک کند، برای او موجب دوری است. مثلاً امروز که درس میخواند در درجۀ پنجم واقع است؛ فردا که درس میخواند و میخواهد برود در درجۀ ششم، میآید چهارم؛ پس فردا درس میخواند میآید سوّم، فردای آن میآید دوّم، اوّل، بعد میرود منهای صفر. و ای کاش که در آنجا متوقّف میشد! منهای یک، منهای دو، منهای ده هزار، صدهزار، برو منهای بینهایت.
خداوند هم که الحمد لِلَّه از آن طرف بینهایت مقام فضل و کرم و رحمت دارد، و از این طرف هم بینهایت غضب و تجلّی جلال. جهنّمهای گداختۀ ناشی از فوران نفس! یک نفسی به او داده میشود ـ که البتّه خودش به دنبال آن رفته است ـ که از هر آتشی سوزانندهتر و خطرناکتر است؛ امّا به صورت دین، به لباس دین، به عنوان تأیید شریعت سیّد المرسلین به صورت قرآن، به صورت کتاب، به صورت سنّت؛ ولی همهاش دعوت به نفس و مبارزۀ با خدا و با امام علیه السّلام. این خیلی عجیب است! چه قسم انسان میتواند این را باور کند که کسی که دنبال علم و کمال رفته، از این جاها سر در بیاورد! مگر میشود؟! بله!
تغییر نعمتهای الهی به واسطۀ تغییر صفات نفسانی
قرآن میفرماید: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَهَ لَمۡ يَكُ مُغَيِّرٗا نِّعۡمَةً أَنۡعَمَهَا عَلَىٰ قَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ﴾.2
و در آیۀ دیگر میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ﴾؛3 «خداوند نعمتی را بر مردم تغییر نمیدهد مگر اینکه آنها ما بالنّفس را تغییر بدهند.»
چون خودشان ما بالنّفس (صفات نفسانی) را تغییر میدهند و برمیگردند، خدا نعمت را بر آنها تغییر میدهد. خدا عذاب خالد بر آنها مسلّط میکند؛ مثلاً سیل میآید، زلزله میآید، کوهها دهان باز میکند و آتشفشان میشود، مرض میآید، وبا میآید، خشکسالی و قحطی میآید، جنگ میآید و نسل و حرث آنها را از بین میبرد؛ چرا؟ برای اینکه اینها آن نعمتی را که خدا به آنها داد به عوض اینکه از خدا ببینند و شاکر باشند، کافر شدند و به خود نسبت دادند و به امور طبیعی و به امور سطحی اتّکا کردند و ربط خود را از خدا بریدند؛ خدا هم گفت: بسم الله! حالا که میگویی از عهدۀ خودم ساخته است، بیا این عنانْ گردن خودت، برو ببینم از کجا سر در میآوری؟!
﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡقُرَىٰٓ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَفَتَحۡنَا عَلَيۡهِم بَرَكَٰتٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذۡنَٰهُم بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ﴾.1
«اگر اهل دهها و شهرها و قراء ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، ما برکات آسمانها و زمین را بر آنها نازل میکردیم، برکات روحی و مادّی (برکات سماوی: علم و معرفت و درایت و فعلیّت است؛ برکات زمینی: رفع گرفتاریها و مرض و شدائد و مصائب است. ما این مشکلات را هم از بین میبردیم و دنیا برای آنها گلستان میشد و از هر طرف که دست میزدند، راه خیرات بر آنها باز میشد. این لازمۀ ایمان و تقوا است.) امّا اینها آیات ما را تکذیب کردند، پس ما آنها را گرفتیم ﴿و بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ﴾، در اثر همان تکذیب آیات، ما همۀ این برکات را از آنها گرفتیم، (و برای ما گرفتن برکات کاری ندارد.)»
زحمات علاّمه حلّی برای حفظ شریعت
زمان سابق در حوزههای علمیّه تدریس قرآن و تفسیر میشد، علمای بزرگ مانند شهید اوّل و شهید ثانی دروس معرفتی و کلامی داشتند. علاّمۀ حلّی در رکاب سلطان محمّد خدابنده مدرسۀ سیّار داشت. این بندۀ خدا (علاّمه) برای حفظ شریعت تا آخر عمر هر جا که سلطان میرفت، دنبالش میرفت؛ هر جا که چادرها پیاده و گسترده میشد، طلاّب در آن چادرهای فراوان جا
میگرفتند، شترها کتابها را زمین میگذاشتند؛ یک مدرسه میشد، و این مدرسه و تعلیمش بود. آخر هم در کرمانشاه از دنیا رفت و این مدرسه به پایان رسید. انسان در بعضی از کتابهای علاّمه میبیند که مثلاً این کتاب در کرمانشاه، مدرسۀ سلطانیّۀ سیّار به پایان رسید.
برای چه این کار را میکرد؟ برای اینکه خون دل خورده است، حالا که سلطان محمّد خدابنده را مسلمان کرده،1 اگر رهایش کند، میبرندش. ایشان با هزار مرارت ـ برای یک عالم پیرمردی مانند علاّمه ـ بیاید و برای حفظ شریعت، طلاّب را با شترها و چادرهایی از کرباس، این طرف و آن طرف ببرد، در جنگها و حضر و سفر؛ برای اینکه این مرد را حفظ کند و حفظ هم کرد.
شیخ انصاری در مسائل حِکَمی افراد را به ملاّ هادی سبزواری ارجاع میدادند
در زمان شیخ انصاری ـ رحمة الله علیه ـ که مردی مقدّس، متدیّن و فقیه بود؛ گرچه اهل عرفان و اهل توحید نبود، ولی مرد عادل و صادقی بود، بعضیها در امور حکمت و امور الهی به آن بزرگمرد مراجعه کردند، ایشان گفت:
من اهل این درسها نیستم، بروید سبزوار پیش ملاّ هادی سبزواری و پیش او درس بخوانید!
داستان مرجعیّت میرزا محمّد حسن شیرازی (ت)
ببینید، مرجع و شخصی که در رأس واقع شده، میتواند به خود اجازه بدهد و بگوید: من این مطلب را نمیدانم، از اینجا حرکت کن برو آن طرف دنیا! میدانید طیّ مسافت بین نجف و سبزوار در آن زمان چقدر وقت میبرده است! شاگردانی که مرحوم شیخ تربیت کرد خیلی شاگردان خوبی بودند؛ هفده نفر از آنها که حقّاً از اساتید فقه و درایت و تقوا بودند، هوای نفس اصلاً در آنها نبود. بعد از شیخ وقتی خواستند رئیس معیّن کنند، بین آنها نزاع شد که بعضیها میگفتند: تو حتماً باید رئیس بشوی! ولی او زیر بار نمیرفت و میگفت: من قابلیّت این مقام را ندارم. و در آن مجالس کار به گریه و به داد و بیداد میکشید!2
...1
داستان مراجعۀ شیخ محمّد بهاری جهت تقلید از میرزا محمّد تقی شیرازی رضوان الله علیهما (ت)
تعطیلی دروس حکمت و فلسفه و عرفان در حوزهها
امّا بعد از مرحوم شیخ و شاگردان او که مشروطیّت پیش آمد و در اثر نفوذ دو سیاست متضادّۀ انگلیس و روس، میان علما اختلاف ایجاد شد، از اینجا دیگر یک قدری آب خراب و آلوده شد؛ و کُلٌّ یَجُرُّ النّارَ إلَی قُرصَتِه،1 [هر شخص
آتش تنور را به سمت نان خود سوق میدهد] تا نان خود را بپزد، این آتش را به سوی قرص خود، و آن هم آتش را به سوی قرص خود میکشد؛ این به عنوان شریعت، آن به عنوان شریعت؛ به جان هم افتادند و همینطور ادامه پیدا کرد ... دروس حکمت و فلسفه و عرفان و معارف، اینها همه در حوزهها تعطیل شد.1 و اخیراً که دیگر خیلی افتضاح شد! کار به جایی رسید که اصلاً کسی مثلاً نام أسفار را در حوزۀ نجف یا در حوزۀ قم نمیتوانست ببرد، در کتابفروشیها یک کتاب حکمت پیدا نمیشد! و کسی که میخواست این درسها را بخواند، مثل یک شخص غریب بود، مدرّسی در آن حوزه وجود نداشت! با اینکه اساتید بزرگ حکمت، مثل آقا شیخ محمّد حسین اصفهانی، آقا میرزا محمّد باقر اصطهباناتی و شیخ الشّریعۀ اصفهانی، خود اینها پاسدار و از مدّرسین حکمت بودند.
بعد از اینکه اینها از بین رفتند، دیگر همه چیز از بین رفت! علوم معقول از بین رفت؛ غیر از اینکه فلان روایت را بخوانیم و ظاهرش را بیان کنیم، دیگر چیزی در دست کسی نماند، و آن را هم بر طبق افکار و پندارهای خود توجیه و تأویل کردند؛ بدون علوم عقلی معنی روایات اصلاً فهمیده نمیشود.2
اینها راجع به حکمت بود؛ عرفان که اصلاً اسمش را نیاور! خدای ناکرده اگر کسی میخواست یک قدری دنبال واقع برود، دنبال حقیقت برود، یک قدری به خود برسد، همین قدر کافی بود که تمام حوزه به او با نظر اهانت و سخافت و رذالت بنگرد، و او را یک شخص اجنبی و کافر و تافتۀ جدا بافته ببیند.
قدغن بودن عرفان، یعنی قدغن بودن نام أمیرالمؤمنین
آخر یعنی چه؟! اگر حوزه، حوزۀ نجف است، اینجا مقام أمیرالمؤمنین است، این حرفها چیست؟! چرا عرفان در اینجا نامش قدغن است؟! میدانید معنایش چیست؟ معنایش این است که نام خود أمیرالمؤمنین علیه السّلام قدغن است! خود أمیرالمؤمنین علیه السّلام تیرباران شده؛ لذا علومش هم تیرباران شده
است. نهج البلاغه مگر در نجف بود؟! مگر کسی نهج البلاغه میدانست؟! شاید طلبههایی میرفتند نجف و بیست سال میماندند و برمیگشتند، دستشان به نهج البلاغه نمیخورد و نمیدانستند چیست؟ بله أمیرالمؤمنین یک نهج البلاغهای نوشته است که میگویند: در فصاحت و بلاغت تالی تِلو قرآن است.
احوالات حوزۀ نجف و تأسّف مرحوم علاّمه
اینها افسانه نیست!! آنوقت شما میفهمید که مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ و از آن بالاتر اساتیدش، آخوند ملاّحسینقلی همدانی را رمی به تصوّف میکنند که اینها صوفیاند؛1 آسیّد جمال را میگفتند صوفی؛ آقا سیّد عبدالهادی شیرازی که یک قدری مرد منزّه و خویشتنداری بود، میگفتند: گرایش به تصوّف دارد و به شاگردهای مرحوم قاضی عنایت دارد.2
این میزانِ سنجش نجف است. آنوقت این حوزه نباید فاتحهاش خوانده بشود؟! واقعاً نباید خوانده بشود؟! این، حوزه است؟! یعنی این حوزه، تربیتِ مکتب قرآن و أمیرالمؤمنین میکند؟! چند نفر بر سر سفرۀ سیاهی دورِ هم جمع شدند، این او را به سوی خود میکشد، آن او را به سوی خود میکشد؛ این فلان را دعوت میکند، آن فلان را دعوت میکند؛ این برای طبع رساله به فلان شهر میفرستد، و آن همچنین و همچنین و همچنین!
شما میدانید ما این چند سالی که در نجف اشرف بودیم چه مرارتهایی از دست همینها کشیدیم؛3 رویّۀ ما چه بود؟! صوفی بودیم؟! سبیل گذاشته بودیم؟! کشکول دستمان بود؟! طبرزین داشتیم؟! ابداً این حرفها نبود؛ فقط همین بود که انسان میخواهد بفهمد که چیست؟ اگر خدا راست است، خوب ببینیم چیست؟ اگر آنچه را که امام میگوید راست است، ببینیم چیست؟ غیر از دنبالِ فهم رفتن که چیزی نبود؛ امّا همین که میدیدند اگر این روش آفتابی و روشن بشود، دکّان همۀ آنها به هم میخورد، در اضطراب میافتادند؛ علمشان علم شیطانی است، از این میترسند که مبادا این حرف
به گوش یک مسافر یا یک تازه وارد بخورد و او هم اهل علم و اطّلاع باشد و بیاید و تفحّصی کند و ببیند چنتۀ آنها اصلاً خالی است!
من خودم در مجلسی در نجف بودم که بین دو نفر دعوا شد، و یک نفر به دیگری میگفت: چرا فلان کس (آقای حاج عبدالرّزاق کرمانشاهی) را تو آوردی در نجف و پیش فلان کس بردی؟ اینها را که میآورند در نجف باید چند روز نگه داشت و بیرون کرد؛ زیرا که اگر در نجف بمانند و از حقیقت افکار و اخلاق بعضی اطّلاع پیدا کنند، دیگر هیچ وجوهات خود را برای نجف نمیفرستند!
حوزۀ نجف، حوزۀ قتل و غارت و نهب و استلاب سهم امام شده بود، أمیرالمؤمنین چقدر تحمّل کند؟ چقدر اینها را بیرون نریزد؟ گوش میکنید چه میگویم؟!
عواملی که باعث شد نتوانند ما (علاّمه طهرانی) را از نجف بیرون کنند
بنده که در نجف بودم، خدا نگه داشت. سه عامل بود که نتوانستند ما را بیرون کنند و الاّ بیرون میکردند.
اوّل: اینکه از کسی شهریه نمیگرفتم، و الاّ شهریهام را تحقیقاً قطع میکردند. هر کسی که یک کمی بیشتر در مسجد سهله یا مسجد کوفه بود؛ یا کمتر در مجالس عمومی وارد میشد، شهریهاش قطع میشد.
دوّم: اینکه اقوام و عشیرۀ ما همه از علما و اهل علم بودند، چه از مُردگان چه از زندگان، و اینها همه را میشناختند و نمیتوانستند با من مبارزه بکنند؛ زیرا که از احیای از علما هم بسیاری بودند که با آنها در میافتادند، و آنها در وِجهه و شخصیّت خودشان نمیدیدند که بتوانند با اینها در بیفتند.
سوّم: اینکه من یک طلبهای بودم که واقعاً هر کسی جلوی من درمیآمد، زود حسابش را میدادم به دستش؛ در مجالس و محافل ابداً کسی نمیتوانست بر علیه قاضی حرف بزند، اینها همه پشت سر بود و صدایش به گوش ما میرسید، یا پشت سر علاّمۀ طباطبایی، ابداً و ابداً! ما با چهار کلمه روشن میکردیم که آنچه شما دارید پشیزی بیش نیست و حقیقت این است ـ الآن هم بعضی از آنها حیات دارند ـ ؛ و معذلک وقتی که در بازار راه میرفتیم نگاه همه به ما نگاهِ بغض و عداوت بود؛ معلوم بود که یک چیزی شنیدهاند و الاّ چه کسی به ما نگاه میکرد؟ ما یک طلبهایم سیّد، که رفتهایم نجف، و مشغول درس خواندن
هستیم، به کار خودمان هم مشغولیم، درسمان هم بد نیست، بزرگان میگویند: درسش هم بد نیست، عمرش را هم تلف نمیکند، چنین و چنان است، جزوهها و تقریرات را هم مینویسد، از این جهت هم که اشکال ندارد.
پس این اشکال چیست؟! این که شما میگویید: فلان کس صوفی است و منحرف است، ما بیاییم این را بشکافیم؛ صوفی یعنی چه؟ یعنی درست درس خواندن؟! متوجّه شدن! مراقبه داشتن! اگر این است، خُب انسان خیلی خوب است صوفی باشد؛ اگر این نیست، خُب شما که دارای عنوان مرجعیّت هستید چرا تهمت میزنید؟! مراجع در آن وقت همه بر این اساس بودند، و بعضیها میگفتند: ما کلیّات عرفان را قبول داریم؛ ولی این حرفها چیزهای جزئی است و خیلی مهم نیست، انسان به اینها میرسد؛ انسان باید دنبال همین مصادر و اموری باشد که عنوان تبلیغ و ترویج و شریعت دارد، و غیر از این چیزی نیست!1
مضیقهها و اتّهاماتی که مرحوم قاضی و علاّمه طباطبایی و امثالهم تحمل کردند
شما میدانید در این سالها مرحوم قاضی و علاّمۀ طباطبایی و امثال اینها و هر کسی که میخواست یک بویی از عرفان ببرد، در چه اتّهامات و مضیقههایی بود؟ از هستی ساقط میشد! اینها هم جمع شدهاند دور قبر أمیرالمؤمنین به عنوان دین، به عنوان حفظ شریعت، به عنوان نگهداری حوزۀ هزار سالۀ شیخ طوسی که الآن بر گردن ماست؛ میخواهند حوزه را نگهدارند، بسم الله! بفرما نگهدار! امّا مگر میشود أمیرالمؤمنین را گول زد؟! عزیز من، أمیرالمؤمنین زنده و مردهاش یکی است؛ نگه میدارد، نگه میدارد، نگه میدارد ... بعد آخر میآید و با مُخ میاندازدتان در قعر جهنّم، و ابداً باکی ندارد! با أمیرالمؤمنین که نمیشود بازی کرد!
علمایی که به خود مغرورند و مشهورند و دنیا را برای طعمههای نفسانی خود صید و شبکه قرار دادهاند، از هر موجودی خطرناکترند.
من یک وقتی فکر میکردم خداوند در این دنیا حیواناتی قرار داده است: گرگ، شیر، پلنگ، اینها هر کدام حیوانات درّنده هستند؛ اینها مانند کدامیک از این
حیوانات هستند؟ دیدم که نمیشود اینها را به هیچ حیوانی تشبیه کرد، بلکه باید حیوان را به آنها تشبیه کرد؛ بعد دیدم که نه، شیر و پلنگ را هم نمیشود به اینها تشبیه کرد؛ اینها حکم تانک را دارند. تانک وقتی حرکت میکند و میآید جلو، هیچ نمیفهمد که زیر آن انسان باشد، حیوان باشد، درخت باشد، در باشد، دیوار باشد، هرچه باشد، زیر خود میگیرد و نابود میکند و میرود. علمای سوء ـ العیاذ بِالله ـ اینطور نفسی پیدا میکنند که برای بهدست آوردن مقاصد و پندارهای شیطانی خود، هیچ چیزی مانع و رادعشان نیست؛ شما هزار آیۀ قرآن برایشان بخوانید، زود چهار تا فرمول جلوی دستتان میگذارد که این آیه راجع به آنجاست، این آیه راجع به اونجاست، راجع به اینجا نیست. روایت میخوانید، میگوید: آقاجان این روایت معارض است با آن روایت، آن را باید عمل کنی. آقاجان شما که دیروز در فلان مجلس، آن روایت را ترجیح میدادی، چگونه الآن به مصلحت خود این روایت را ترجیح میدهی؛ شما میگفتی: آن روایت معارض دارد و قابل عمل نیست، چرا امروز به آن تمسّک میکنی؟! و امثال اینها ... خیلی عجیب است!
«الظالم سیفی، أنتقم به و أنتقم منه»
آنوقت توجّه کنید مسأله از چه قرار است؟ مسأله از این قرار است که اگر شما میشنوید که صدّام ـ لعنة الله علیه ـ با تانک وارد صحن أمیرالمؤمنین علیه السّلام شده است، خیلی تعجّب نکنید.
به خدا قسم آن شخصی که به نام مرجعیّت و امثال اینها انحراف از صراط مستقیمِ أمیرالمؤمنین دارد و با کبکبه و دبدبه وارد صحن میشود، او از هزارتا از این تانکها بدتر و خطرناکتر است! و آن تانکهاست که این تانکها را به وجود آورده است. این تانکها برای امتحان من و شماست. «الظّالِمُ سَیفی، أنتَقِمُ بِهِ و أنتَقِمُ مِنهُ؛1 ظالم، شمشیر من است، من با او از مردم انتقام میکشم،
بعد هم از خود او انتقام میکشم.»
صدّام، ظالم است و منتقِم؛ و لیکن این جریانات گُتره نیست، خود به خود نیست، از زیر نظر پروردگار مخفی نیست، از زیر نظر امام زمان مخفی نیست. صدّام نمیتواند خدا را گول بزند و در یک حجرهای مخفی کند و بعد خودش بیفتد جلو؛ او با اینکه ظالم و ستمکار است ـ لعنت اوّلین و آخرین بر او باد، که جنایتکاری مثل او پیدا نشده1 ـ ولی معذلک اگر از نقطۀ نظر تحقیق بسنجیم، این خطرناکتر است یا آن که از اوّل عمر ریش و پشمی گذاشته و عمّامه و قبا و ردایی و رفته در سردابهای نمور نجف و شبها هم در بالای بام، آن عجّههای شدید را خورده، برای اینکه رئیس بشوم؛ نه برای اینکه من خدمتی به دین کنم!
إخبار علاّمه طهرانی از ایجاد حوزۀ مرضیّ أمیرالمؤمنین علیه السّلام در نجف
أمیرالمؤمنین را نمیشود گول زد؛ أمیرالمؤمنین بیدار است و میخواهد این
دستگاه را برچیند! حالا شما إنشاءالله بعداً ببینید چه دستگاههای خوبی پیش میآید و اینها همه از بین میروند. حوزه تشکیل میشود، حوزۀ خوب، حوزهای که شهید اوّل و شهید ثانی و علاّمه حلّی و مقدّس اردبیلی و امثال اینها میپسندند؛ حوزهای که پاسدار قرآن و علم و عرفان و عقل و درایت و رسیدن به حقایق است. حوزهای که طلبههای خود را به ایثار و گذشت و عبادت و شبزندهداری و تفکّر در آلاء پروردگار دعوت میکند. حوزهای که طلبههای محصّل و جدّی و درسخوان و مراقب که هر ساعت از زندگی خود را بیهوده هدر نمیدهند و خود را مأمور و عبد پروردگار میدانند و بر طبق آن امریّه عمل میکنند، تربیت میکند؛ از این به بعد، آن حوزه إنشاءالله تشکیل میشود.
آری! این صفاتی که ما در روایات میخوانیم، وقتی با کارهای این افراد تطبیق میکنیم، تا یک اندازهاش را میگوییم که: حمل به ظاهر کن! حمل به ظاهر کن! حمل به صحّت کن! حمل به صحّت کن! انسان ظاهر را هم نباید از دست بدهد. خُب، این کار را هم میکنیم، ولی حالا واقعاً حمل به ظاهر کردن، واقع را عوض میکند؟! ما حمل به ظاهر میکنیم، ما سکوت اختیار میکنیم؛ جماعتهای بیچاره میروند دنبال این مسکینان و از اینها تبعیّت میکنند! امّا پیش حقیقت و حقیقة الحقائق و اصل الوجود و سرّ رحمانی و حقیقت محمّدیّه هم مخفی است؟! پیش خود أمیرالمؤمنین هم مخفی است؟!
وقتی انسان میبیند تا همین اخیر در صحن نجف اشرف پنج نماز جماعت در موقع مغرب اقامه میشود، پنج نماز در این صحن کوچک! این صحیح است؟ خدا که میگوید: همه باید با هم اتّفاق کنید و دست از تفرّق بردارید؛ چند نماز در یک مکان مختصر خواندن، این درست است؟! البتّه این غیر از آن مساجد اطراف و غیر از مساجد خود صحن مثل مسجد عمران و بالاسر و خضراء است؛ در خود صحن، غیر از رواقها در هر گوشۀ رواق یک نمازِ دیگر؛ بعد این آقا میرفت، ده دقیقه دیگر یک آقای دیگر میآمد؛ تا نزدیک طلوع آفتاب چندین نماز جماعت، یکی پس از دیگری خوانده میشد. خدا
میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا﴾،1 نماز را باید اوّل وقت خواند؛ تمام شد. یک نماز هم بیشتر نخوانید، در صحن هم یک نماز بیشتر نباید خواند! اگر کس دیگری بخواهد نماز بخواند، باید جلوی او را گرفت، نباید نماز خواند! همچنین نباید خود انسان بایستد و نمازهای متعدّد بخواند، یا اینکه مثلاً نماز جماعت ظهر را در این مسجد بخواند، آن وقت دو مرتبه برود همان ظهر را در مسجد دیگر بخواند!
باید حفظ شریعت کرد نه حفظ شخصیّت و مقام
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾،2 آیا پیغمبر هم همینطور بود؟! ائمّه هم همینطور بودند؟!
و به عنوان حفظ شریعت [این کارها را میکردند]؛ مگر این حفظ شریعت است؟! این حفظ شکم است، این حفظ مقام است؛ کدام مقام؟ آن مقامی که از هر مقامی رذلتر و پستتر است و انسان را بالنّهایه میکشاند به این جاهایی که ملاحظه میکنید.
الإسلامُ یَعلُو و لا یُعلَی علَیهِ؛3 «اسلام بالاست و بر فراز همه چیز، و چیزی بر فراز اسلام نیست.»
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَلَٰكِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَا يَعۡلَمُونَ﴾؛4 «عزّت لباسی است که پروردگار بر تنِ خود دارد و برای رسول خود دارد و برای مؤمنین دارد، امّا این مسکینان و منافقین نمیفهمند.»
ما که میگوییم منافقین، شما خیال میکنید منافقین یعنی همان منافقین زمان رسول خدا؛ امّا نه، انحصار به آنها ندارد. هر کسی که اصلاً نفهمد عزّت اختصاص به خدا و رسول خدا و مؤمنین دارد، او منافق است؛ هر کسی که
دعوت به نفس کند، طبق این آیۀ مبارکۀ قرآن: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤۡتِيَهُ ٱللَهُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحُكۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادٗا لِّي مِن دُونِ ٱللَهِ﴾،1 منافق است.
منافق یعنی آن کسی که دو رو است، یعنی ظاهرش یک چیز نشان میدهد ولی باطنش چیز دیگر است؛ وقتی شما با او برخورد کنید یک قسم با شما مواجه میشود، در پشت سرتان یک حرف دیگری میزند. و از آن نفاق عجیبتر آن است که اگر هم حرفی نزند، در دلش آن طوری نیست که با شما برخورد کرده؛ با شما به بشاشت و خوشی، قربانت گردم، فدایت شوم، و لیکن در باطن نقشهای کشیده که شما را از پا در بیاورد. در ظاهر میگوید: مردم، دنبال اسلام بروید، دنبال قرآن بروید، و چنین و چنان! ولی خودش بر خلاف اسلام عمل میکند، و پایش را در یک کفش کرده تا این احکام را از بین ببرد؛ این منافق است!
خدا با کسی رفاقت خاص ندارد، او در صراط مستقیم مردم را حرکت میدهد؛ میزانش، میزان مستقیم است، فرموده است: ﴿رَفَعَهَا وَوَضَعَ ٱلۡمِيزَانَ * أَلَّا تَطۡغَوۡاْ فِي ٱلۡمِيزَانِ﴾،2 آنوقت میشود این حرفها را بزند و بگوید: «ما آسمان و زمین را بر اساس عدل و میزان حق آفریدیم»؛ ولی در این امور عنان ما را به دست خود ما بدهد و بگوید: «در هر پنداری، هر غلطی و هر کثافتکاری که کردید، اختیار با جنابعالی است، چون شما عالم شریعت هستید و من اختیار را به دست شما دادم و شما هم دارای ولایت هستید و هر کاری میخواهید بکنید!»، این درست است؟! نه!
طلاّب علوم دینیه باید از قدم اوّل با علم و عمل حرکت کنند
طلاّب علوم دینیه، همه باید از قدم اوّل با علم و عمل حرکت کنند، همانطوری که سابقین حرکت کردند. ببینید سیّد بن طاووس، خودش و دو برادرش، علی و احمد، به چه مقاماتی رسیدند! یا اینکه ببینید بحرالعلوم ـ که زمان زیادی هم از موتش نمیگذرد، حدّاکثر حدود دویست سال است ـ چه مقاماتی داشت! ببینید کسانی مانند شیخ جعفر کاشفالغطاء که از شاگردان بحرالعلوم و همدورهایهای او بودند، چه مردمان پاک و صافی بودند! و چه قسم دنیا به آنها رو میکرد، ولی آنها خود را نمیباختند و شب برمیخاستند و در محراب عبادت، گریه و زاری میکردند، و تمام دنیا مقلّدشان میشدند یا نمیشدند تفاوتی نداشت و این چیزها را به پشیزی نمیخریدند.
انسان بایستی که بر این صراط حرکت کند و الاّ خطر حتمی است. آنچه را که خداوند برای سابقین گفته برای ما هم هست، آیات قرآن کلّیت دارد و انحصار به رسول خدا و زمان رسول خدا ندارد، بلکه همۀ زمانها را تا روز قیامت بدون استثناء شامل میشود.1
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد
این بود سخنان ارزشمند ایشان که از نوار پیاده شده است. گرچه عبارات، عبارات خطابی است و چندان رعایت ضوابط نگارش و تألیف را ندارد، ولی راقم سطور را خوش نیامد که از درج و ضبط عین کلمات و عبارات آن رادمرد میدان علم و عمل و حریّت در فکر و عمل، خودداری ورزد و شیفتگان تلقّی حقایق را از ادراک حاقّ مطلب و حقیقت محروم سازد.
آری! در هرجا که این فتنۀ خانمانسوز تعصّب و تحجّر رخنه نماید، بساط عدل و قسط برچیده میشود، و انغمار در جهالت و عصبیّت بهجای طیران در عالم قدس و انغماس در بحار برکات بیپایان الهی مینشیند. خود این حقیر را به جرم
تدریس فلسفه در یکی از مدارس معروفۀ وابسته به مراجع وقت از مدرسه بیرون کردند، و دیگری را به جهت پرداختن به ردّ و ایراد بر مبانی حکمت اجازۀ درس و بحث دادند! و همانطور که مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در نوار اشاره فرمودند: با حربه و مستمسک دفاع از تشیّع و حریم فقه و فقاهت و پاسداری از حدود و ثغور مرجعیّت، استفاده از حجرات و مدرس را بر مدرّسین حکمت حرام، و صرف اموال و سهم امام علیه السّلام را منحصر در بحث و تبلیغ فقه و اصول قلمداد کردند.
امّا این چنین نیست که برای ابد چهرۀ فروزان حقیقت و واقع در پس نقاب جهل و خودپرستی و غبار هوی و هوس نفوس بیخبر از جمال مقصود پنهان بماند؛ و بشارت افتتاح حوزۀ علمیّه أمیرالمؤمنین پسند و امام زمان پسند را همواره در جان و ضمیر خویش مشتعل و فروزان میداریم و از خدای منّان مسألت مینماییم هرچه زودتر این بشارت را جامه عمل بپوشاند و مکتب توحید و عرفان اصیل تشیّع را در عتبۀ ملکوتی حضرت مولی الموحّدین علیه السّلام مستقرّ نماید، تا اینکه دیگر طلاّب و فضلا مجبور نشوند برای رفتن به منزل مرحوم قاضی عبا بر سر بکشند و مراقب بر سر کوچه و خیابان بگمارند. حوزهای که از هر کوی و برزنش ندای توحید و عرفان بلند شود، و لوادارانی چون قاضیها و سیّد احمدها و سیّد حسن مسقطیها را به جامعۀ علمپرور و حقیقت جوی بشریّت تحویل دهد. آمین؛ ﴿أَلَيۡسَ ٱلصُّبۡحُ بِقَرِيبٖ﴾.1
مجلس چهارم: حرمت کنارهگیری و بیتفاوتی نسبت به حق
بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم
الحَمد للَّهِ ربِّ العالَمین
و الصّلاةُ علی خیَرَة اللهِ المنتجَبین، محمّدٍ و آله الطّاهِرین
و اللعنةُ علی أعدائِهم أجمَعین
باری قضیّۀ سکوت در برابر ظلم و اخفای حق و عدم دفاع از حق و رعایت احتیاط و کنارهگیری فاجعهای است که در طول تاریخ همواره جامعۀ بشری را متأثّر از تبعات و پیامدهای ناگوار خویش نموده است. در اینجا مناسب است به ذکر کلامی از مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در یکی از خطبههایشان در این مورد بپردازیم.
سخن دربارۀ کنارهگیری عدّهای از صحابۀ رسول خدا از أمیرالمؤمنین علیه السّلام و استنکاف از بیعت با آن حضرت است؛ مِنجمله سعد بن وقّاص که از صحابی رسول اکرم و اعیان انصار و رئیس تیراندازان در غزوات زمان رسول خدا و فرماندۀ لشکر اسلام در فتح قادسیّه و جنگ با ایران است. او کسی است که از بیعت با أبوبکر امتناع ورزید و در عین حال بیعت با أمیرالمؤمنین علیه السّلام را نیز نپذیرفت. اینک متن کلمات ایشان که از روی نوار پیاده شده است:
کلام علاّمه طهرانی در علّت عدم بیعت سعد بن وقّاص با أمیرالمؤمنین علیه السلام
سعد بن وقّاص از شَجعان روزگار بود. اوّل تیرانداز از لشکر رسول خدا سعد بود، او رئیس تمام تیراندازان بود. جنگهای او خیلی روشن و خیلی
خوب بود. اهل تسنّن هم او را از عَشَرۀ مبشَّره1 میدانند. ولی این شخص پس از رحلت رسول خدا با أمیرالمؤمنین علیه السّلام بیعت نکرد. بعد از این هم که عثمان را کشتند، همۀ مهاجر و انصار با أمیرالمؤمنین علیه السّلام بیعت کردند ولی او بیعت نکرد و از متخلّفین بود. میدانید چرا بیعت نکرد؟ برای اینکه او سعد بود! سعد که نمیتواند با علی بیعت کند. سعد از نقطه نظر طراز و شخصیّت، شخصیّت ظاهری خود را همطراز با علیّ میدانست. میگوید: من زیر بار او نمیتوانم بروم، مثل طلحه و زبیر، مثل عبدالرّحمن بن عوف، مثل عمر. اینها که به آن مکارم اخلاق و درجات و ولایت که عارف نبودند. میگفتند: ما از ریش سفیدها و از لواداران بودیم. علی یکی ما هم یکی؛ ما چرا زیر بار او برویم؟ صحبت در این است! سعد میگوید: من که یک نفر فرمانده هستم باید فرمانده باشم نه فرمانبر، و این را در باطن خود حساب میکرد، و لو اینکه آدم مقدّسی است، آدم نماز خوانی است، ولی زیر بار علی رفتن قابل پذیرش برای نفس سعد نبود. چرا بیعت نمیکنی؟ نمیدانم! علّت هم ندارد؛ هیچ.
او خیال میکند اگر بیعت نکند، با علی نباشد و با معاویه هم نباشد، عبایش را روی سرش میکشد، کنار میرود در گوشهای تا آخر عمر زندگی میکند؛ نه این نخواهد بود! این در همین دنیا مبتلا میشود به بدترین از محاکمات، که خب! تو که علی را حق میدانی چرا کنار رفتی؟ تو که علی را حق میدانستی و این روایات را دربارۀ علی از پیغمبر شنیده بودی چرا کنار رفتی؟
مؤاخذۀ معاویه از سعد جهت عدم سبّ علی
پس از کشته شدن أمیرالمؤمنین علیه السّلام، سعد آمد پیش معاویه؛ معاویه هم مرد شیطانی بود، خیلی زرنگ و ناقلا بود، از مفکّرین قوّۀ واهمه و واقعاً
از ایادی شیطان در دنیا بود. [معاویه] گفت: ”یا سَعدُ! لِمَ لاتَسُبُّ عَلِیًّا؟“ «ای سعد! چرا علی را سبّ و ناسزا نمیگویی؟» من دستور دادم علی را در تمام دنیا سبّ کنند و ناسزا گویند؛ تو چرا علی را سبّ نمیکنی؟
یعنی آن کسی که از بیعت أمیرالمؤمنین علیه السّلام خودداری کند، الآن مجبور میشود بیاید پیش معاویه که جبّار روزگار است، بالأخره الآن او حاکم است و در هر گوشه و کناری حقوق دست معاویه است، باید بیاید زمین ادب ببوسد تا زندگیش بگذرد. سعد هم باشد باید بیاید. و این جبّار الآن دارد محاکمهاش میکند؛ چرا الآن تو علی را سبّ نمیکنی؟
پاسخ سعد: به علّت سه فضیلت که منحصر در علی بود
سعد گفت: ای معاویه! من سه فضیلت دربارۀ علی سراغ دارم که هر کدام از آنها اگر برای من بود قسم به خدا از تمام نقاطی که آفتاب بر آنها طلوع میکند برای من بهتر بود؛ خَیرٌ لی مِمّا طَلَعَت علَیهِ الشَّمسُ.
گفت: چیست آن سه فضیلت؟
گفت: یکی تزویج فاطمه دختر پیامبر. پیغمبر نور دیدۀ خود فاطمه، بهترین دختران و سرّ خود را به او (علیّ بن أبیطالب) تزویج کرد و از او اولادهایی همچو حسن و حسین آمده است که اولادهای پیغمبرند. این فضلیت مال علی است و علی به واسطۀ این ازدواج جزء اهل بیت رسول خدا شده است. آیات قرآن که دربارۀ اهل بیت وارد شده، علی را شامل میشود.
دوّم اینکه: در جنگ خیبر پیغمبر عَلَم را داد به دست أبوبکر که برود با مسلمانها فتح کند، رفت و شکست خورد و برگشت. روز دیگر رسول خدا عَلَم را داد به دست عمر، رفت و شکست خورد و برگشت. شب به رسول خدا عرض کردند: عمر هم رفت و شکست خورده بازگشت. رسول خدا فرمود:
”لَأُعطِیَنَّ الرّایَةَ غَدًا رَجُلًا یُحِبُّ اللهَ و رَسولَهُ و یُحِبُّهُ اللهُ و رَسولُهُ؛ کَرّارٌ غَیرُ فَرّارٍ، یَفتَحُ اللهُ فی یَدِهِ.“
«من فردا علَم را به دست کسی میدهم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند؛ او کرّار است (حمله میکند) و فرّار نیست، و خدا به دست او خیبر را فتح میکند.»
و همه ما منتظر بودیم که عَلَم به دست چه کسی داده میشود، چون هیچ احتمال علی را نمیدادیم؛ زیرا علیّ چشمدرد گرفته بود و در بستر افتاده بود و نمیتوانست چشمش را باز کند. همۀ اصحاب میگفتند: آن کسی که رسول خدا فردا او را برای جنگ انتخاب میکند کیست؟
صبح که شد رسول خدا گفت: علی بیاید!
گفتند: یا رسول الله! علی در بستر افتاده و چشمش از شدّت درد باز نمیشود.
فرمود: او را بیاورید!
علی را آوردند پیش پیغمبر. پیامبر از آب دهان بر چشمهای علی مالید و گفت: حرکت کن و برو! علی رفت و خیبر را فتح کرد. این فضیلتی که برای علی است با این خصوصیّات برای هیچکس نیست.
(علاّمه در منهاج الیقین ده فضیلت برای علی نقل میکند که یکی از آنها این است؛ ده فضیلتی که هیچیک از صحابه یکقدم با او اشتراک ندارند.)
فضیلت سوّم این است که رسول خدا دربارۀ او فرمود:
”أنتَ مِنِّی بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسَی إلّا أنَّهُ لا نَبِیَّ بَعدی“؛
«نسبت تو با من همانند نسبت هارون با حضرت موسی است، مگر اینکه پس از من دیگر پیامبری وجود ندارد؛ (یعنی فرق تو با هارون در این است که او پس از موسی پیامبر بود و تو خلیفه و وصیّ من میباشی ولی پیامبر نیستی.)»
(در همه غزوات با پیغمبر بود. در یک جنگ (جنگ تبوک) هنگامی که رسول خدا علی را با خود نبرد و گفت: در مدینه بمان! تو ولیّ و سرپرست امور مدینه باش هنگامی که من نیستم تا ما از جنگ برگردیم. رسول خدا از مدینه خارج شد و در یک فرسخی توقّف نمود. منافقین شروع کردند اینطرف و آنطرف بر سعایت از علی که: مورد غضب رسول خدا واقع شده است، و رسول خدا حرکت او را ناپسند داشت، و لذا او را در مدینه گذاشت. منافقین گفتند که: رسول خدا شجاعها را با خود برده و قرار گذاشته که سرپرست زن و بچّه مردم باشی. خانهداری و سرایداری مدینه را به تو داده.
أمیرالمؤمنین حرکت کرد به طرف موقف رسول خدا، تا آمد خدمت حضرت و گفت: یا رسول الله! از من بدی دیدی که مرا در این جنگ با خود نبردی؟
رسول خدا فرمود: نه و الله! ”أنتَ مِنِّی بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسَی إلّا أنّهُ لا نَبِیَّ بَعدی.“1
«منزله تو و نسبت تو با من مثل هارون است بالنّسبه به حضرت موسی (تو مقام وصایت داری فقط) فرق در این است که هارون بعد از حضرت موسی مقام پیغمبری داشت امّا تو مقام پیغمبری نداری.» ولی از هر جهت مثل من هستی و الآن در مدینه در این موقعیّت باید یا من بمانم یا تو.
این روایت را بزرگان اهل سنّت نقل کردهاند.2
وضع مدینه و وضع منافقین مدینه اینطور بود که در آن وقت یا باید پیغمبر بماند یا علی، و الاّ مدینه را به واسطۀ دسیسههایی که با خارجیها ـ مثل سلطان روم و غیره ـ داشتند، آشوب میکردند، و این جنگ بر علیه رومیها بود. و لذا پیامبر أمیرالمؤمنین را در اینجا گذاشت که مثل وجود خودش باشد، و چون پیغمبر هم میدانست که در این جنگ خونریزی اتّفاق نخواهد افتاد، لذا نیازی به شجاعت علی نبود و لذا با خود نبرد و در مدینه گذاشت تا بهجای او باشد.)
اینکه رسول خدا به علیّ فرمود: ”أنتَ مِنِّی بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسَی إلّا أنَّهُ لا نَبِیَّ بَعدی“، نگذاشت که من علی را سبّ کنم. چرا علی را سبّ کنم؟!
معاویه گفت: تو خودت این حرفها را از پیغمبر شنیدی؟
گفت: بله! و اوقاتش تلخ شد و بلند شد که از مجلس معاویه بیرون آید. آخر سعد هم شخصیّتی است، معاویه میگوید: چرا علی را به خاطر من سبّ نمیکنی؟
روایت در کامل ابن أثیر از بزرگان اهل تسنّن است.
عتاب معاویه به سعد: تو که این فضائل را راجع به علی از پیغمبر شنیدی چرا با او بیعت نکردی!
همینکه سعد میخواست از در خارج شود، ضَرَطَ لَهُ مُعاویَةُ، فَقالَ: ”اقعُد حَتَّی تَسمَعَ جَوابَکَ!“ «معاویه کار زشتی انجام داد برای او و گفت: بنشین تا جوابت را بشنوی!» سعد نشست.
گفت: ”و اللهِ ما کُنتَ عِندی قَطُّ ألعَنَ مِثلَ الآنَ“؛ «من هیچگاه تو را در قلب خود ملعونتر و ناشایستهتر ندیدم همچون این زمان!» تو که این حرف را از پیغمبر شنیدی چرا پس علی را یاری نکردی؟!
توجّه کردید! میگوید: چرا علی را یاری نکردی! ”و اللهِ لَو سَمِعتُهُ مِن رَسولِ اللهِ لَکُنتُ خادِمًا لِعَلیٍّ!“ «من اگر خودم این حرفها را از رسول خدا شنیده بودم خادم علی بودم!»
او دروغ میگوید. ولی اکنون احتجاج او با سعد درست است. میگوید: من که این حرفها را منکر هستم و از پیغمبر نشنیدم؛ امّا تو که ادّعا میکنی: من علی را سبّ نمیکنم به خاطر این جهت، چرا او را یاری نکردی! هَلّا نَصَرتَهُ!
سعد گفت: ”إنّی رَأیتُ ریحًا سَوداءَ مُظلِمَةً، فَقُلتُ: إخ إخ! فَأنَختُ راحِلَتی حَتَّی مَرَّتِ الرّیحُ فَسِرتُ“؛ «من دیدم وضع تاریک است، یک باد سیاهی وزیده است. به شترم گفتم: اِخ اِخ! یعنی بخواب. راحلۀ خود را خواباندم، توقّف کردم تا اینکه گرد و غبار برطرف شد و حرکت کردم.» کنایه از اینکه جنگ جمل و صفّین و نهروان که پیدا شد، آشوبی در دنیا پیدا شد، من نخواستم در این معارک شرکت کنم، شتر خود را خواباندم، وقتی اینها از بین رفت به راه خودم ادامه دادم.
معاویه گفت: ”لَیسَ إخ فی القُرآنِ؛ اِخ در قرآن نیست. آنچه در قرآن هست این است:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَهِ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْ إِنَّ ٱللَهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ﴾.1
«اگر دیدید دو طائفه از مؤمنین با هم جنگ میکنند شما بروید بین آنها صلح برقرار کنید. اگر یک دسته حاضر بر صلح نشد و خواست بر عداوت و بغی و ستم خود ادامه دهد با او جنگ کنید تا او را بر امر خدا وادار کنید.» حال بگو ببینم: تو در این واقعه با که بودی؟ ”أ کُنتَ مَعَ العادِلَةِ عَلَی الباغیَةِ، أم کُنتَ مَعَ الباغیَةِ عَلَی العادِلَةِ؟“ «در این جنگها با دسته و گروه باغی بر علیه گروه عادل بودی، و یا با گروه عادل بر علیه باغی میجنگیدی؟»
سعد نتوانست جواب معاویه را بدهد، گفت: قسم به خدا اینجا که تو نشستی من به آنجا بیشتر از تو سزاوارترم!
معاویه هم به او گفت: قوم و خویشان تو، تو را به ریاست قبول ندارند، حال ادّعای مقام و ریاست را داری؟!1
خوب، حالا بفرمایید جناب سعد! شما رفتید کنار و أمیرالمؤمنین هم این جنگها را که بر دوش او بود انجام داد و این قضایا پیش آمد؛ حال اگر شما با أمیرالمؤمنین آمده بودی، این تقویت نیروی أمیرالمؤمنین نبود؟! در واقعۀ صفّین در رکاب أمیرالمؤمنین بزرگان از مهاجر و انصار کشته شدند، مثل اویس، مثل عمّار یاسر. خیلی عجیب بود. اگر تو میآمدی آیا موجب تقویت نبود؟ تو لشکر علی را تقویت نمیکردی؟ تو که فاتح ایران بودی، تو که رئیس سنگاندازان و تیراندازان بودی، اگر میآمدی و قسمت تیراندازی لشکر را خودت به دست میگرفتی آیا باری بر نمیداشتی؟ و اگر بودی باز مسأله همینطور بود؟ نه! اگر تو بودی شاید اینطور نمیشد! اگر تو بودی شاید شکست برای علی پیدا نمیشد، مسألۀ حَکَمین پیش نمیآمد و حقّه بازیهای معاویه تا این اندازه صورت نمیگرفت؛ پس نباید انسان بگوید من کنارم و کاری ندارم. بعضی از اوقات کنار بودن، ضرر زدن است و شکست دادن است؛ یعنی بعضی اوقات احتیاط در خلاف احتیاط است. اصلاً خون
مسلمانها و شیعه برای آنها مباح بود، همین شیعیان که در کوفه بودند و أمیرالمؤمنین دائماً فریاد میزد: برخیزید برخیزید و از حقّ دفاع کنید! آنقدر ذلیل شدند، همه بزرگان را کشتند، همه را دربهدر کردند، همه را زنده لای آجرها گذاردند و روی آنها عمارت ساختند، تا به جایی رسید که هر کس حتّی متّهم به تشیّع أمیرالمؤمنین بود خونش هدر بود؛ یعنی بهجایی رسید که در دنیا کسی نمیتوانست بگوید من شیعه هستم. همینکه میگفت من شیعه هستم خونش هدر بود.
اینها برای چه بود؟ برای احتیاط کاری بود. احتیاط در جای خود خوب است ولی در غیر جای خود غلط است. ما میخواهیم یک آب پاکی پیدا کنیم وضو بگیریم، حالا آنقدر دنبال آب بگردیم تا آفتاب غروب کند و نماز قضاء شود. آقاجان اینقدر نمیخواهد دنبال آب بگردی، با همین آبی که گفتند ظاهرش پاک است وضو بگیر تا نمازت قضا نشود.
تمام شد بیان مرحوم والد، رضوان الله علیه. حقیر گوید: این بیان حاوی مطالبی بس عمیق و متقن و مطابق با اصول نقلی و موازین عقلی است.
بطلان سکوت در مقابل ظلم طبق موازین عقلی
اما از نقطه نظر عقلی:
به طور کلّی اصل اساسی در موازین و مستقلاّت عقلیّه اتّباع از حق و تطبیق جمیع امور حیات بشر و حرکات و سکنات و نحوۀ ارتباطات جمعی و فردی و اشتغال به امور دنیا و آخرت و تکمیل نفوس مستعدّه به مرتبۀ فعلیّت و کمال بر اساس این ملاک و این محور میباشد. حق به عنوان محور برای جمیع استنباطات عقلی و قوانین فطری است، و جمیع مرتکزات فطری بشر و سرمایۀ خدادادی پروردگار که در ضمیر انسان و فطرت او نهادینه شده است بر محوریّت این اصل قرار دارد.
مثلاً لزوم صدق و قبح و حرمت عقلی کذب، بر محوریّت انطباق گفتار با واقع و عدم انطباق با واقع است. و به عبارت دیگر انطباق گفتار با تحقّق امر خارجی یا عدم تحقّق آن و عدم انطباق گفتار با این دو اصل، معیار صدق و کذب خواهد بود. و حقّ در اینجا به معنی نفس وجود آن قضیّۀ خارجی یا عدم وجود آن است، جدای
از ارزشمند بودن یا نبودن آن قضیّه. صادق فردی است که کلام او با محکیّ خارجی آن مطابقت کند و کاذب فردی است که گفتار او با محکیّ آن مطابقت ننماید.
و یا مثلاً حرمت تعدّی به مال و یا عرض و یا جان افراد بر اساس عدم انطباق فعل انسان با این اصل میباشد؛ زیرا اختیار انسان بر مال و عرض و جان از اصول اولیّه و بدیهیّۀ حفظ بقای نسل و ادامۀ حیات است، و خداوند متعال این اختیار را به انسان عطا نموده و تعدّی به این حدود و ثغور را منافی با حرّیت در انتخاب و قدرت بر انفاذ دانسته است. بدیهی است حتّی غیر ملتزمین به دین مبین اسلام از سایر ملل و فرق نیز به این اصل مسلّم پایبند، و اجرای آن را از زیر بنای حفظ استمرار حیات بشری و بقای نسل میدانند، و تخطّی از آن را به هر نحو و کیفیّت محکوم و مطرود مینمایند.
و همینطور تمام قضایای مستقلّۀ عقلی بر پایۀ اصل مطابقت و متابعت از حق بنا نهاده شده است. بنابراین به مقتضای برهان عقلی و حاکمیّت فطری چنانچه حقّانیّت مسألهای برای انسان مبیّن و واضح گشت، نفس باید خود را در قبال این مسأله مسئول و طرفداری از آن را نصبالعین خویش قرار دهد؛ زیرا نفس ادراک حق و وضوح آن بدون مقابلۀ جدّی با موانع تحقّق آن، با اصل لزوم بقای حیات بشری و استمرار شرایط مساعدۀ ترقّی روح و کمالات نفسانی در تعارض بوده و هیچ ثمرهای به دنبال نمیآورد. درست مانند فردی که مرضی را در بدن خود تشخیص دهد و بدون مراجعه به طبیب و استمرار طریقۀ علاج، دست روی دست بگذارد و صرفاً به نظارۀ رشد مرض و بقای آن بنشیند؛ طبیعی است مآل و غایت چنین روشی جز اضمحلال و نابودی و بوار انسان نتیجهای ندارد.
بطلان سکوت در برابر ظلم طبق موازین نقلی
و امّا بطلان سکوت در برابر ظلم طبق موازین نقلی از حدّ إحصاء خارج است.
پروردگار متعال در مواضع عدیدهای از قرآن کریم به ذمّ کسانی پرداخته است که گرچه خود آنها با مواجهه با حقّ و پیروی از دستورات انبیای الهی طریق عناد و معارضه را نپیمودهاند، ولی در برابر اجحاف و تعدّی و ستم و نفاق امّتها، به سکوت
و عدم دخالت در کار آنان و انذار و ایراد مواضع انحراف و ضدّیت با روش رسل الهی اکتفا کردهاند. در سوره مائده، آیه ٦٢ چنین میفرماید:
﴿وَتَرَىٰ كَثِيرٗا مِّنۡهُمۡ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ وَأَكۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾.1
«ای رسول ما، تو میبینی که بسیاری از آنان (اهل کتاب) در ارتکاب گناه و ستم و خوردن مال حرام شتاب میورزند. بسیار زشت و قبیح است آنچه را که انجام میدهند و بر آن استمرار دارند.»
﴿لَوۡلَا يَنۡهَىٰهُمُ ٱلرَّبَّـٰنِيُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ عَن قَوۡلِهِمُ ٱلۡإِثۡمَ وَأَكۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَصۡنَعُونَ﴾.2
«چرا ربّانیّون و علمای الهی آنان، ایشان را از گفتار حرام و مال حرام نهی نمیکنند؛ همانا بسیار زشت و قبیح است روش و سیرۀ آنان در سکوت و عدم اظهار خلاف و سرزنش بر کار خلاف و اعمال ناشایسته.»
کلمۀ ربّانی، مشتق از ربّ به معنی پروردگار مدیر و مربّی و هدایت کننده است. به خدای متعال از این نقطۀ نظر ربّ گفته میشود، زیرا خلق را که بر اثر حکمت بالغۀ خود بیافرید آنان را به سوی نقطۀ عروج و فعلیّت استعدادهای ذاتی آنان و کمالاتشان تربیت فرمود؛ و الاّ به صرف جنبۀ خلقت بدون استمرار نزول فیض موجب کمال، اطلاق ربّ بر پروردگار صحیح نیست.
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام خطاب به فرعون میفرماید:
﴿قَالَ رَبُّنَا ٱلَّذِيٓ أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ﴾.3
«پروردگار ما ذات مقدّسی است که خلقت و آفرینش و وجود کمالی اوّل را به ماهیّت اشیاء افاضه فرمود، آنگاه به وجودات مترتّبه و کمالات متوالیه و
متعاقبه بر جهت خلق آنان را تربیت و هدایت کرد.»
و یا از قول حضرت هود علی نبیّنا و آله و علیه السّلام میفرماید:
﴿مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآ إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾.1
«هیچ موجود جانداری نیست مگر اینکه خدای متعال زمام امور حیات و استمرار بقای او را به دست قدرت و سلطۀ خویش قرار داده است و او را به سوی نقطۀ مقرّره از سیر کمالی خود هدایت میکند. به درستیکه پروردگار من همیشه بر راه مستقیم و صراط متین و متقن حرکت میکند.»
مرحوم حاجی سبزواری ـ رحمة الله علیه ـ در منظومه حکمت خود میفرماید:
أزِمَّةُ الأُمورِ طُرًّا بِیَدِهِ | *** | و الکُلُّ مُستَمِدَّةٌ مِن مَدَدِهِ2 |
«زمام همۀ امور از کائنات و هرچه که اطلاق لفظ موجود بر آن صحیح میباشد، به دست اراده و مشیّت قاهره و مطلقۀ حضرت حقّ است. و جمیع عالم وجود در بقای حیات و استمرار وجود از او مدد و استفاضه دارند.»
بنابراین معنی ربّانی این است که شخص به واسطۀ تعلّم علوم الهی و تربیت در راه و مسلک تقرّب به پروردگار و ادراک حقایق عالم تکوین و نظام تشریع، خود را منتسب به پروردگار و ربوبیّت حضرت حقّ مینماید. بر این اساس کلام او منبعث از حقیقت امر و کردارش ناشی از منشأ عالم قدس و خلوص و صدق خواهد بود. این چنین شخصی در تمام اطوار و حرکات و سکناتش اسوه و الگوی طالبین حقّ و پویندگان مسیر کمال میباشد.
امّا در این آیه مقصود از کلمۀ ربّانیّین به افرادی اطلاق میشود که از جهت فهم و ادراک و قوّۀ تشخیص از سطح عامّۀ مردم فراتر و به معارف الهی و قوانین دینی اشراف بیشتری دارند. خداوند متعال این افراد را مورد نکوهش و مذمّت قرار
میدهد که: چرا شما با وجود فهم و ادراک و تشخیص مطلب و تمیز بین باطل و حقّ و وضوح صلاح و فساد برای جامعه از یک طرف، و جهل و نادانی جامعه و عدم بصیرت به حقایق و ورود در کثرات و توغّل در شهوات و ابتعاد از ممشی و مسیر اولیای الهی و ابراز سلیقههای شخصی و اظهار آراء شیطانی و اهویۀ باطله از طرف دیگر، درصدد اصلاح امور اجتماع بر نیامدید، و با گفتار و اندرز و بیان حقایق و نهی از منکرات و امر به معروف و رفع مفاسد اجتماعی، آنان را به حال خود یله و رها کردید، و صرفاً به امور شخصی خود پرداختید و خود را از جریانات و وقایع جاریه در جامعه برکنار نمودید، گویی هیچ مسئولیتی در قبال مسائل فاسده و مفسدۀ اجتماعی بر عهده شما نیست، و صرفاً به نظاره و تماشای مسائل خلاف نشستید و به صرف دوری گزیدن از اجتماع و سر بگریبان خویش فرو بردن بسنده نمودید؛ این عمل شما صد در صد خلاف و متناقض با فلسفۀ بعثت انبیا و إنزال کتب و دعوت به راه راست و صراط مستقیم است.
مجلس پنجم: لزوم تحصیل خبرویّت و بصیرت در آمر به معروف
بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم
الحَمد للَّهِ ربِّ العالَمین
و الصّلاةُ علی خیَرَة اللهِ المنتجَبین، محمّدٍ و آله الطّاهِرین
و اللعنةُ علی أعدائِهم أجمَعین
اساس دعوت انبیا تشویق به امور پسندیده و نهی از ظلم و فساد است
تمام انبیا و رسل الهی برای مقابله با سنّتها و بدعتهای خلاف فرستاده شدهاند و مبارزه با ظلم و فساد و خلاف در سرلوحۀ برنامۀ تربیتی و آموزشی آنان قرار داشته است، و همۀ آنان نسبت به این معنا در میان امّت خود تصریح داشتهاند.
خداوند متعال خطاب به رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا مُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا * قُلۡ مَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ إِلَّا مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِيلٗا﴾.1
«ما تو را نفرستادیم مگر برای بشارت به نعیم الهی و فوز به مدارج اخروی و بیم دهنده از غضب و سخط حضرت حقّ (که مترتّب بر عصیان و سرکشی نوع بنی آدم در عالم دنیاست.) * بگو ای رسول ما! من هیج اجر و مزدی را از شما مطالبه نمیکنم. اجر و پاداش من همانا حرکت شما در صراط مستقیم و راه به سوی پروردگار است.»
یعنی نفس اهتداء جامعه و خروج از ورطۀ انانیّت و تکبّر و خودمحوری و ستم، سرلوحۀ بعثت من و نتیجۀ زحمات و صدمات من است و جز این مطلوب و منظوری ندارم.
در سوره یس، آیه ٢٠و ٢١ میفرماید:
﴿وَجَآءَ مِنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِينَةِ رَجُلٞ يَسۡعَىٰ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱتَّبِعُواْ ٱلۡمُرۡسَلِينَ * ٱتَّبِعُواْ مَن لَّا يَسَۡٔلُكُمۡ أَجۡرٗا وَهُم مُّهۡتَدُونَ﴾.
«از نقطۀ دور شهر مردی پدیدار گشت و خطاب به آن قوم گفت: ای مردم از فرستادگان خدا پیروی نمایید! ** پیروی کنید از کسانی که هیچ پاداش و اجری مطالبه نمیکنند و خود از هدایت شدگان میباشند.»
و همینطور از بسیاری از پیامبران مانند هود و یونس و غیره، در قرآن کریم به این سبک یاد شده است، که جز هدایت امّت به راه راست و حرکت به سوی مرضای الهی و دوری جستن از مسیر باطل و خروج از وادی نفس امّاره هیچ مطالبه و منظوری ندارند. به طور کلّی نفس بعثت انبیا چیزی جز تربیت و هدایت بشر به سوی کمال نیست؛ و این مهمّ حاصل نخواهد شد مگر به دو امر:
اوّل: سوق و تشویق به انجام اموری که در جهت تربیت نفوس نقش اساسی و یا پسندیده دارند؛ مانند امر به واجبات و مستحبّات. و دوّم: بیم و انذار از اموری که ـ عکس جهت نخست ـ در تخریب نفوس و تعطیل قوا و سدّ راه حرکت انسان قرار گرفتهاند؛ بنابراین چنانچه در این حرکت تربیتی و در راستای این نظام تشریع از پرداختن به شقّ دوّم مسأله شانه خالی کنند، طبیعتاً مسألۀ رسالت ناتمام و زحمات بعثت بدون نتیجه خواهد ماند. و لهذا ما مشاهده میکنیم در آیات قرآن بسیار روی این نکته توجّه شده است و حتّی غیر انبیا از مردم نیز مکلّف به ادای این وظیفه گردیدهاند، چنانچه در آیه سابقالذّکر خداوند علمای امّت را بر سکوت در مقابل امر خلاف و باطل مورد مذمّت و قدح قرار میدهد، و یا در آیۀ شریفه ١٠٤ از سوره آل عمران میفرماید:
﴿وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَأُوْلَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾.
«باید گروهی از میان شما وجود داشته باشند که مردم را به راه پسندیده دعوت کنند و امر به معروف و نهی از کار زشت را در دستور کار خود قرار دهند؛ البتّه ایشان رستگارانند.»
و دیگر آیه نَفر است:
﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَحۡذَرُونَ﴾.1
«چرا عدّهای از مسلمین برای تحصیل علوم دین و فهم در مسائل شریعت به بلاد علم کوچ نمیکنند و به تحصیل معارف دینی نمیپردازند تا پس از بازگشت به اوطان خود مردم را نسبت به تکالیف هشیار کنند و آنان را از اشتغال به کار خلاف باز دارند.»
در قرآن کریم آیات مربوط به امر به معروف و نهی از منکر إلی ما شاء الله وجود دارد. به نحویکه این دو اصل به عنوان دو فرع مسلّم از فروع دین قرار گرفته است.
و امّا روایات که باید گفت: آنچه از حضرات معصومین علیهم السّلام در باب انذار از عمل زشت و نهی از منکر و تبرّی از مخالفین شرع و متهتّکین به مسائل خلاف و اظهار ناخشنودی و طرد نسبت به عاملین قبائح وجود دارد، شاید از حدّ احصاء خارج باشد.
روایت سیّدالشّهداء علیه السّلام دربارۀ امر به معروف و نهی از منکر
در کتاب شریف تحف العقول، حسن بن علیّ بن حسین بن شعبه از امام حسین علیه السّلام روایت میکند:
قالَ: و یُروَی عَن أمِیرِالمُؤمِنِینَ علیه السّلام:
«اعتَبِرُوا أیُّها النّاسُ بِما وَعَظَ اللهُ بِهِ أولِیائَهُ مِن سُوءِ ثَنائِهِ عَلَی الأحبارِ! إذ یَقولُ: ﴿لَوۡلَا يَنۡهَىٰهُمُ ٱلرَّبَّـٰنِيُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ عَن قَوۡلِهِمُ ٱلۡإِثۡمَ﴾،1و قالَ: ﴿لُعِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَ ٰٓءِيلَ﴾ إلَی قَولِهِ:﴿لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ﴾؛2 و إنَّما عابَ اللهُ ذَلِکَ علَیهِم لِأنَّهُم کانُوا یَرَونَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِینَ بَینَ أظهُرِهِم المُنکَرَ و الفَسادَ، فَلا یَنهَونَهُم عَن ذَلِکَ رَغبَةً فِیَما کانُوا یَنالونَ مِنهُم و رَهبَةً مِمّا یَحذَرونَ. و اللهُ یَقولُ: ﴿فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ﴾،3 و قالَ: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖ يَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ﴾؛4 فَبَدَأَ اللهُ بِالأمرِ بِالمَعروفِ و النَّهیِ عَنِ المُنکَرِ فَریضَةً مِنهُ لِعِلمِهِ بِأنَّها إذا أُدِّیَت و أُقیمَت، استَقامَتِ الفَرائِضُ کُلُّها هَیِّنُها و صَعبُها؛ و ذَلِکَ أنَّ الأمرَ بِالمَعرُوفِ و النَّهیَ عَنِ المُنکَرِ دُعاءٌ إلَی الإسلامِ مَعَ رَدِّ المَظالِمِ و مُخالَفَةِ الظّالِمِ و قِسمَةِ الفَیءِ و الغَنائِمِ و أخذِ الصَّدَقاتِ مِن مَواضِعِها و وَضعِها فی حَقِّها.»5
«حضرت سیّدالشّهداء از پدرش امیرمؤمنان علیهما السّلام روایت میکند که حضرت فرمود:
ای مردم! به موعظۀ الهی به بندگان مقرّبش توجّه نمایید و از مذمّت احبار و عالمان اهل کتاب عبرت گیرید، که میگوید: ﴿چرا علمای الهی و دانشمندان آنها ایشان را از گفتار زشت و سخن حرام باز نمیدارند؟﴾ و همچنین در جای دیگر از قرآن میفرماید: ﴿آن کسانی که کافر شدند از بنیاسرائیل مورد لعن الهی قرار دارند.﴾ تا اینجا که میفرماید: ﴿بسیار زشت و ناپسند است کار ایشان.﴾ سپس حضرت میفرماید: علّت مذمّت خداوند و انتقاد از علمای آنها این است که آنها اعمال زشت و ناروا از حکّام ظالم و مستبدّان
و مستکبران جامعه مشاهده میکردند، ولی در مقام دفع و سرزنش و ردع آنها بر نمیآمدند؛ به دو جهت: جهت اوّل به واسطۀ طمع در منافع دنیوی و وصول به امیال شهوانی و هواهای نفسانی بود که از حکّام و اینگونه افراد نصیب ایشان میگشت؛ و جهت دوّم به واسطۀ ترس از توبیخ و تهدید و بیم از تضییق و اعمال ناخوشایند آنان، در حالیکه خداوند میفرماید: ﴿بیم و هراس از آنان بهخود راه مدهید و از من بترسید.﴾ و در جایی دیگر خدای متعال میفرماید: ﴿جمیع مردان و زنان مؤمن بعضی از ایشان اولیاء بعضی دیگرند و صاحب امر و نهی و متولّی تربیت دیگرانند، مردم را امر به کار پسندیده میکنند و از ورود در افعال زشت و قبیح برحذر میدارند.﴾
در اینجا خدای متعال مسألۀ امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان تکلیف واجب و فریضۀ الهی مطرح نموده است؛ زیرا میداند که اگر این دو فریضه انجام شود و بهپای داشته شود، جمیع تکالیف و احکام فریضه الهی بهپای داشته خواهد شد، چه آسان از آنها و چه مشکل از آنها. و علّت این مسأله آن است که امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام و تحکیم مبانی اسلام و پیاده شدن دستورات و فرامین اسلام است، در عین طرد تمام تعدّیها و کارهای ظالمانه و قلدرانهای که تحقیقاً میتواند اثر بسیار نامطلوب در روند اصلاحی جامعه به سوی صلاح و رشد و سعادت داشته باشد، که همانا آن مخالفت با زورگویان و تقسیم بهرههای اجتماعی و ملّی به جمیع اصناف ملّت به طور عادلانه و منافع ملّی در جهت صلاح جامعه نه در جهت مصالح فردی و شخصی و گروهی خاص، و گرفتن صدقات و اموال زائد و صرف آن در مواضع تعیین شده از جانب خداوند است.»
مراتب امر به معروف و نهی از منکر در کلام أمیرالمؤمنین علیه السّلام
ابنجریر طبری در تاریخ خود از عبدالرّحمن بن أبیلیلی فقیه نقل میکند که شنیدم از علیّ علیه السّلام در روزی که با لشکر معاویه در صفّین روبرو شدیم:
أیُّها المُؤمِنُونَ! إنَّهُ مَن رَأیٰ عُدوانًا یُعمَلُ بِهِ و مُنکَرًا یُدعَی إلَیهِ، فَأنکَرَهُ بِقَلبِهِ فَقَد سَلِمَ و بَرِئَ؛ و مَن أنکَرَ بِلِسانِهِ فَقَد أُجِرَ و هُوَ أفضَلُ مِن صاحِبِهِ؛ و مَن أنکَرَهُ بِالسَّیفِ لِتَکونَ کَلِمَةُ اللهِ العُلیا و کَلِمَةُ الظّالِمینَ السُّفلَی فَذَلِکَ الَّذِی
أصابَ سَبیلَ الهُدَی و قامَ عَلَی الطَّریقِ و نَوَّرَ فی قَلبِهِ الیَقینَ.1
«ای گروه مؤمنان! کسیکه ببیند که تجاوز به حقوق افراد در جامعه متداول و متعارف گشته است و به انجام کارهای زشت و ناپسند ترغیب و تشویق میشود، آنگاه خود را از مقابل این امور برکناری نهاده و صرفاً به قلب خویش از اینان برائت بجوید، پس بهتحقیق خود را از گیرودار کشمکشها وحرف و نقلها و چه بسا ایرادات و مذمّتها رهانیده و راه خود را به سلامت میپیماید. و کسیکه با زبان خویش به مقابله با این اعمال زشت بپردازد، نزد خداوند مأجور و مُثاب خواهد بود و طبیعتاً از آن شخص اوّل افضل و ارجح است. و امّا کسیکه نه تنها با قلب و زبان کار اینان را مورد نکوهش و سرزنش قرار میدهد، بلکه با اقدام عملی و قیام با شمشیر به نبرد با اهریمنان کفر و فساد و دشمنان خدا بپردازد تا اینکه راه الهی و صعود به مراتب عزّت و شرافت و استکمال نفوس هموار گردد و مسیر انحراف و انحطاط به عالم بهیمیّت و شهوانیّت و کثرات مسدود شود و نفوذ کلمۀ ستمکاران از بین برود، پس این شخص همانا که به راه راست هدایت یافته و سعادت ابدی را برای خود به ارمغان آورده است؛ این افراد بر طریق مستقیم ثابت، و نور یقین در قلوبشان همواره تابناک و روشنگر خواهد بود.»
عمل به امر به معروف و نهی از منکر مبتنی بر شناخت دقیق این دو اصل است
البته پر واضح است که فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر مبتنی بر شناخت صحیح و دقیق از دو پدیدۀ معروف و منکر است. و چه بسا بسیاری از افراد در اصل مسألۀ شناخت و یا در نحوۀ برخورد با این دو مطلب دارای نقاط ضعف و نقایصی هستند؛ زیرا مسألۀ امر به معروف و نهی از منکر هم در زمینۀ شناخت و معرفت معروف و منکر، و هم در زمینۀ اجرای این دو اصل دارای مراتب متفاوت و به عبارتی دیگر از مقولۀ تشکیک است؛ تشکیک در مفاهیم معروف و منکر و تشکیک در مراحل وجودی جریان این دو اصل.
طبیعی است که فهم افراد و وسعت اطّلاعات آنها و اختلاف مراتب نفس در قبال مسألۀ امر به معروف و نهی از منکر متفاوت است. اگرچه ادراک مفاهیم بدیهی و سادۀ این دو مقوله برای افراد عادی میسّر است، ولی قطعاً راه وصول به مراتب عالیۀ معروف و دقائق و ظرایف منکر به روی هر کسی گشوده نیست.
و لهذا همچنانکه جمیع آحاد جامعه باید خود را در برخورد با این دو مسأله حیاتی و زیربنایی تشکّل جامعه و مدنیّت بر اساس اصول محرزۀ شریعت و مبانی متقنۀ مکتب توحید متعهّد و مسئول بدانند، همینطور دخالت در مسائل غامضۀ معروف و منکر و نحوۀ اجرای این دو اصل را نیز باید منحصر در نفوس بیآلایش و منزّه از هواهای نفسانی و قلوب مبرّای از دغدغههای عالم کثرات و توغّل در حیطۀ جولان نفس امّاره توسّط علمای راستین شرع مبین و دانشمندان ربّانی و الهی که عارف به مبانی و تعالیم واقعی اسلام هستند، بدانند. و لذا باید گفت که هر کس لازم است قدر و قیمت و ارزش وجودی خویش را بداند و در حیطۀ فهم و ادراک و سعه وجودی علمی و اخلاقی خود قدم بردارد نه بیشتر.1
کلام امام صادق علیه السّلام در لزوم شناخت و قدرت بر اجرای امر به معروف و نهی از منکر
در اینجا مناسب است روایتی شریف از امام صادق علیه السّلام در تبیین مطالب سابقالذّکر بیان گردد.
مرحوم کلینی در کتاب کافی از علیّ بن ابراهیم از هارون بن مسلم از مسعدة بن صدقه از امام صادق علیه السّلام روایت میکند:
و سُئِلَ عَنِ الأمرِ بِالمَعرُوفِ و النَّهیِ عَنِ المُنکَرِ، أ واجِبٌ هُوَ عَلَی الأُمَّةِ جَمیعًا؟ فَقالَ: «لا.» فَقیلَ لَهُ: و لِمَ؟
قالَ: «إنَّما هُوَ عَلَی القَوِیِّ المُطاعِ العالِمِ بِالمَعروفِ مِنَ المُنکَرِ، لا عَلَی الضَّعیفِ الَّذی لا یَهتَدِی سَبیلًا إلَی أیٍّ مِن أیٍّ یَقولُ مِنَ الحَقِّ إلَی الباطِلِ. و الدَّلیلُ عَلَی ذَلِکَ کِتابُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، قَولُهُ: ﴿وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَأُوْلَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾،1 فَهَذا خاصٌّ غَیرُ عامٍّ؛ کَما قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: ﴿وَمِن قَوۡمِ مُوسَىٰٓ أُمَّةٞ يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ﴾،2 و لَم یَقُل: عَلَی أُمَّةِ مُوسَی و لا عَلَی کُلِّ قَومِهِ؛ و هُم یَومَئِذٍ أُمَمٌ مُختَلِفَةٌ، و الأُمَّةُ واحِدَةٌ فَصاعِدًا، کَما قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: ﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ﴾،3 یَقولُ: مُطیعًا لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ. و لَیسَ عَلَی مَن یَعلَمُ ذَلِکَ فی هَذِهِ الهُدنَةِ مِن حَرَجٍ إذا کانَ لا قُوَّةَ لَهُ و لا عُذرَ و لا طاعَةَ.»
قالَ مَسعَدَةُ: و سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام یَقولُ و سُئِلَ عَنِ الحَدیثِ الَّذی جاءَ عَنِ النَّبِیَّ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ: «إنَّ أفضَلَ الجِهادِ کَلِمَةُ عَدلٍ عِندَ إمامٍ جائِرٍ»، مامَعناهُ؟
قالَ: «هَذا عَلَی أن یَأمُرَهُ بَعدَ مَعرِفَتِهِ، و هُوَ مَعَ ذَلِکَ یَقبَلُ مِنهُ؛ و إلّا فَلا.»4
«مسعدة بن صدقه میگوید: شنیدم از امام صادق علیه السّلام که در جواب کسیکه سؤال کرد از آن حضرت: آیا امر به معروف و نهی از منکر واجب است بر جمیع افراد امّت؟ فرمودند: ”خیر، بر همه واجب نیست.“ سپس به آن حضرت گفته شد: به چه جهت؟
فرمود: ”به تحقیق که امر به معروف و نهی از منکر واجب است بر فردی که دارای قوّت و نفوذ کلمه است و افراد از او اطاعت میکنند و به حقیقت امر به معروف و نهی از منکر و حدود و ثغور آن عالم و واقف میباشد؛ نه بر فرد ضعیفی که راه به جایی نبرده است و از ادراک صحیح و فهم واقعی محتوای
این دو اصل ناتوان میباشد، و چه بسا بخواهد حقّی را بیان و اظهار کند ولی با باطلی مزج و خلط مینماید. و دلیل بر این مطلب کتاب خدای عزّوجلّ است که میفرماید: ﴿از میان شما مؤمنان باید گروهی بهپا خیزند و مردم را به امر خیر و کار نیک دعوت نمایند و از رفتار زشت و ناروا برحذر دارند.﴾
این آیه دلالت دارد که مقصود گروهی خاص میباشند نه جمیع افراد امّت؛ همچنانکه در جای دیگر خدا میفرماید: ﴿و از میان قوم موسی گروهی باشند که مردم را به حقّ دعوت مینمایند و اساس امور خود را بر عدل پایهگذاری میکنند.﴾ و نفرمود: بر جمیع امّت موسی واجب است، و نفرمود: بر هر قوم و گروهی واجب است؛ در حالیکه در زمان حضرت موسی گروهها و امّتهای زیادی بودند، و امّت به یک فرد و بیشتر اطلاق میشود، چنانچه خدای متعال دربارۀ حضرت ابراهیم علیه السّلام میفرماید: ﴿به درستیکه ابراهیم امّتی بود مطیع پروردگار﴾، یعنی منقاد پروردگار از هر حیث و هر جهت.
بنابراین در این زمان که زمان سکوت و آرامش است چنانچه شخصی واجد شرایط سابقالذّکر نباشد، یعنی فاقد قدرت و افرادی که او را تأیید نمایند و از او اطاعت کنند باشد، بنابراین امر به معروف و نهی از منکر از او ساقط میگردد.“
مسعده میگوید: شنیدم از امام صادق علیه السّلام در جواب کسیکه از آن حضرت از معنی این حدیث که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیده است سؤال نمود؛ رسول خدا فرمود: ”با فضیلتترین مبارزهها در راه خدا سخن عدلی است که در پیشگاه حاکم جائر و امام ظالم گفته شود.“
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ”معنای این حدیث این است که آن شخص، حاکم جائر و امام ظالم را به راه راست و طریق عدل دعوت نماید. البتّه پس از اینکه کاملاً به اطراف و جوانب مسأله واقف باشد و علم و اطّلاع کافی نسبت به حقیقت دعوت داشته باشد، و در عین حال آن حاکم و امام جائر نیز سخن او را بشنود و کلام و موعظۀ او را بهدیدۀ قبول بنگرد. و در غیر اینصورت امر به معروف و نهی از منکر بر آن شخص واجب نمیباشد.“»
شرط اوّل در امر به معروف و نهی از منکر: شناخت مأمورٌ به و منهیٌّ عنه
از این بیان استفاده میشود که در امر به معروف و نهی از منکر رعایت این دو مسأله ضروری است:
مسأله اول: هر شخص با هر موقعیّت و محدودیّت علمی و وسعت اطّلاعات در مسائل شرعی و امور اخلاقی نمیتواند متصدّی امر به معروف و نهی از منکر بدون توجّه به هیچ محدودیّتی شود و خود را در قبال این فریضه الهی مطلقالعنان و مختار بداند، بلکه باید شرایط آمریّت را حیازت کند و از جمله آنها بلکه اهمّ از آنها شناخت و معرفت به مأمورٌ به و منهیٌّ عنه است؛ و الاّ چه بسا که امر او موجب تبعات و توالی مفاسدی خواهد شد و همان زمینه و روزنۀ اندک جهت تلقّی به قبول مطلب حق نیز از بین خواهد رفت. نظیر دعوت به اسلام و ارشاد آن مرد مسلمان که همسایۀ نصرانی خود را به پذیرش اسلام ملزم نمود، و بعد دست او را گرفته به مسجد برد و از یک ساعت به اذان صبح تا هنگام فریضۀ ظهر او را مکلّف به قرائت نوافل و اوراد و اذکار نمود، و پس از ادای فریضۀ ظهر نیز او را به جلوس در مسجد و استفاده از انوار و روحانیّت مسجد ترغیب نمود تا ادای نماز عصر، و کذلک ادامۀ اذکار و قرائت قرآن و ادعیۀ وارده تا وقت زوال مغرب، و همینطور تا هنگام نماز عشاء؛ و در این وقت او را با جسمی خسته و اعصابی کوفته و روانی آزرده و خُلقی تنگ روانۀ منزلش نمود. باز یک ساعت قبل از اذان صبح به درب منزل همسایه آمد و آواز در داد که برای رفتن به مسجد آماده شود. همسایۀ تازه مسلمان که از اعمال روز گذشته و شدّت تعب و رنج تکالیف مقرّره جانش به ستوه آمده بود، بدون آنکه درب را باز کند از صحن حیاط پاسخ داد: آقاجان برو پی کارت! این دین شما به درد افراد بیکار و علاّف میخورد و موجب تباهی زندگی و ازهمگسیختگی کانون خانواده و ضروریّات زندگی خواهد شد.1 گرچه در این باب سخن بسیار است و إنشاءالله در موقع مناسب خود، راجع به این موضوع بحث کافی بحول و قوّه الهی انجام خواهد
شد، ولی در اینجا نسبت به بعضی از مصادیق و موارد مبتلا بها که متأسّفانه در جامعۀ ما جریان دارد اشاره میکنیم.
توصیف أمیرالمؤمنین علیه السّلام از فریضۀ حج و خانه خدا
یکی از مصادیق بسیار بارز و روشن این مسأله، فریضه بسیار مؤکّد حج است.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام در نهج البلاغه دربارۀ فریضۀ حج و علّت و فلسفۀ شرعی و فقهی آن چنین میفرماید:
فَرَضَ عَلَیکُم حَجَّ بَیتِهِ الحَرامِ الَّذی جَعَلَهُ قِبلَةً لِلأنامِ، یَرِدونَهُ وُرودَ الأنعامِ، و یَألَهونَ إلَیهِ وُلوهَ الحَمامِ. جَعَلَهُ سُبحانَهُ عَلامَةً لِتَواضُعِهِم لِعَظَمَتِهِ و إذعانِهِم لِعِزَّتِهِ. و اختارَ مِن خَلقِهِ سُمّاعًا أجابُوا إلَیهِ دَعوَتَهُ، و صَدَّقُوا کَلِمَتَهُ، و وَقَفُوا مَواقِفَ أنبِیائِهِ، و تَشَبَّهُوا بِمَلائِکَتِهِ المُطیفینَ بِعَرشِهِ، یُحرِزونَ الأرباحَ فی مَتجَرِ عِبادَتِهِ، و یَتَبادَرونَ عِندَ مَوعِدِ مَغفِرَتِهِ. جَعَلَهُ سُبحانَهُ و تَعالَی لِلإسلامِ عَلَمًا، و العائِذینَ حَرَمًا. فَرَضَ حَجَّهُ و أوجَبَ حَقَّه، و کَتَبَ عَلَیکُم وِفادَتَهُ؛ فَقالَ سُبحانَهُ: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ ٱللَهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾1.2
«خدای متعال حجّ بیت خودش را بر شما واجب فرمود؛ خانهای که او را قبله خلائق قرار داد تا همانند دستجات و تودههای متراکم احشام به سمت او روی آورند و همانند کبوتران که به سوی لانههای خود روی میآورند این مکان را محلّ عبادت و پرستش خود قرار دهند. خدای متعال این خانه را نشانۀ تواضع بندگانش در قبال مقام عظمت و کبریائیّتش و اقرار به عزّت و وحدانیّت در وجود و آثار وجود و جلوات وجود قرار داده است.
از میان مردم شنوندگانی را برگزید که دعوت او را لبّیک گفته اجابت نمایند، و گفتار او را راست پنداشته تصدیق بنمایند، و در جایگاه انبیا و پیامبران او مسکن گزینند، و خود را به مثال و شمایل ملائکهای که گرداگرد عرش پروردگار در گردش و طوافاند در آورند، تا در سرای تجارت و بازار
معاملات به رستگاری ابدی و انتفاع از برکات و آثار عبودیّت نائل آیند و به میعاد غفران و بخشش الهی از یکدیگر سبقت بجویند.
خدای سبحان خانۀ خود را پرچم برافراشته و سرفراز اسلام قرار داد، و برای رویآورندگان و ملتجئین به آن مکان، حرم امن خود مقرّر فرمود. پس حج را واجب نموده و حقّ او را الزام فرمود، پس بر شما حتم نمود که بار خود را در آنجا فرود آورید و آن مکان را محلّ ورود و نزول خود قرار دهید؛ چنانچه در قرآن کریم میفرماید: ﴿خدای متعال حجّ خانۀ خود را بر مردم واجب نمود؛ کسانی که بتوانند در صورت استطاعت به آن دیار حرکت نمایند. و کسانی که از این حکم محتوم الهی تمرّد ورزند و کفران حقوق الهی را بنمایند، پس خداوند بهتحقیق از مردم بینیاز خواهد بود.﴾»
تارک حج یا بر دین یهودیّت مبعوث خواهد شد یا نصرانیّت
اهمّیت فریضۀ حج به حدّی است که طبق روایات متعدّده، خداوند تارک حجّ را در صورت استطاعت و تمکّن از حج، از شریعت خاتم انبیا صلّی الله علیه و آله و سلّم خارج نموده، یا بر دین یهودیّت و یا نصرانیّت مبعوث خواهد نمود.
شیخ صدوق ـ رحمة الله علیه ـ در کتاب الفقیه با اسناد خود از امام صادق علیه السّلام از اجدادشان روایت میکند:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در ضمن وصیّتی به أمیرالمؤمنین علیه السّلام میفرماید:
یا عَلِیُّ! کَفَرَ بِاللهِ العَظیمِ مِن هَذِهِ الأُمَّةِ عَشَرَةٌ: ... و مَن وَجَدَ سَعَةً فَماتَ و لَم یَحُجَّ...
یا عَلِیُّ! تارِکُ الحَجِّ و هُوَ مُستَطیعٌ، کافِرٌ؛ یَقولُ اللهُ تَبارَکَ و تَعالَی: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ ٱللَهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾.1
یا عَلِیُّ! مَن سَوَّفَ الحَجَّ حَتَّی یَموتَ، بَعَثَهُ اللهُ یَومَ القِیامَةِ یَهودِیًّا أو نَصرانِیًّا.2
«یا علی! ده گروه از این امّت به خدای عزّوجلّ کافر شدند: (آنگاه یک یک
آنها را بر میشمرند تا میرسند به تارک حجّ)؛ و از جمله آنان کسی است که خداوند به او مکنت و قدرت بر ادای حجّ را اعطاء نموده ولی از انجام آن سر باز زده و از دنیا رفته است... .
ای علی! کسیکه حج را ترک کند در حالیکه استطاعت بر اتیان آن داشته باشد او کافر است. خدای متعال میفرماید: ﴿از جانب خداوند بر عهدۀ افراد مستطیع فرض و واجب است که حجّ خانۀ او را بجای آورند. و کسیکه کفران نموده سر باز زند، پس بهدرستی که خداوند از چنین افرادی بینیاز خواهد بود.﴾
یا علیّ! کسی که حج را به تأخیر اندازد تا اینکه مرگ او را فرا گیرد، خداوند او را در روز قیامت، یهودی یا نصرانی مبعوث خواهد نمود.»
استحباب مؤکّد حج در هر سال برای افراد متمکّن
در بعضی از روایات وارد است که حج برای افراد متمکّن در هر سال استحباب مؤکّد دارد؛ و گرچه وجوب آن برای همۀ افراد فقط یکبار در طول عمر است، ولی آیه شریفه ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾ را شامل تمام افراد متمکّن از حجّ در هر سال دانستهاند.
مرحوم کلینی در کتاب کافی از أبیجریر قمّی از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود:
الحَجُّ فَرضٌ عَلَی أهلِ الجِدَةِ فی کُلِّ عامٍ؛1 «حجّ واجب است بر افراد متمکّن در هر سال.»
و در روایت دیگر از علیّ بن جعفر از برادرش موسی بن جعفر علیهما السّلام روایت میکند که حضرت فرمود:
إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ فَرَضَ الحَجَّ عَلَی أهلِ الجِدَةِ فی کُلِّ عامٍ، و ذَلِکَ قَولُهُ عَزَّوَجَلَّ: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ ٱللَهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾.
قالَ: قُلتُ: فَمَن لَم یَحُجَّ مِنّا فَقَد کَفَرَ؟
قالَ: لا، وَلَکِن مَن قالَ: لَیسَ هَذا هَکَذا، فَقَد کَفَرَ.1
«خداوند حجّ را بر افراد مستطیع و متمکّن در هر سال واجب نمود به دلیل گفتارش در قرآن کریم: ﴿بر افراد متمکّن از جانب خداوند تکلیف است که به حجّ بروند؛ و کسی که کفر بورزد، به درستیکه خداوند بینیاز از او و امثال او خواهد بود.﴾
راوی میگوید: عرض کردم: پس کسی که از ما به حج نرود کافر است؟
حضرت فرمودند: نه، بلکه مقصود کسانی هستند که کلام خدا را انکار میکنند و میگویند اینطور نیست.»
البتّه باید توجّه کرد که مقصود از فرض و وجوب در این روایات برای افرادی که یکبار به حج توفیق یافتند الزام موبِق و واجبی که بر ترکش عقاب مترتّب است نیست، بلکه شدّت اهتمام و نهایت استحباب است که میتوان گفت: نزدیک به لزوم و وجوب میرسد، نه اینکه تحقیقاً همان وجوبِ در قبال استحباب و حرمت باشد.
وظیفۀ حاکم اسلام نهایت اهتمام به اقامۀ فریضۀ الهی حج است
جالب توجّه و دقّت اینکه: به جهت نهایت اهتمام شارع مقدّس به اقامه فریضۀ حج و شدّت عنایت ویژۀ او به این تکلیف الهی و مأدبۀ روحانی، بر حاکم مسلمین و ولیّ امور واجب است2 که نهایت اهتمام را به اقامۀ این مشعر الهی مبذول دارد و نگذارد که خانه خدا از ورود وفود حجّاج و زائران خالی و بیرونق بماند، و تمام
سعی و تلاش خود را بر احیاء و شکوه این فریضۀ ویژۀ الهی به کار بندد، و جلوی موانع حرکت زائران الهی را به حریم امن و بیت الله الحرام بگیرد و موانع طریق را از سر راه بردارد، و هر کسی را که به استطاعت و تمکّن از اتیان این تکلیف عظیم الهی میرسد برای رسیدن به مقصود و مطلوب و تسهیل امور یاری رساند. و اگر افرادی تمکّن از انجام مناسک را جدای از طریق و مسیر متعارف دارند تشویق نماید و صرفاً به ارسال عدّۀ معدود از طریق متعارف و رسمی بسنده نکند. و اگر بعضی برای جهتی از جهات در مسیر حرکت آنان سنگاندازی و مانعتراشی میکنند، ممانعت کند و راه وفود به حرم الهی را بر روی آنها نبندد و اختیار بذل مال و انتخاب طریق را بر عهدۀ خود افراد قرار دهد. چه اینکه استطاعت حدّ و مرز ندارد و اگر شخصی بتواند برای ادای حجّ واجب حتّی میلیونها صرف کند، حرام است که حتّی یک سال حجّ خود را به تأخیر اندازد، و باید لَدَی الاستطاعة و التمکّن، فی الفور به این فریضۀ عظمای الهی اقدام نماید و صرفاً به ثبت نام و مشی در طریق متعارف رسمی اکتفا نکند، که در صورت تأخیر و مسامحه مشمول روایات سابقالذّکر خواهد شد. و حاکم اسلام نیز باید نهایت کوشش خود را جهت ارسال اینگونه افراد مبذول دارد تا مبادا خدای ناکرده این فریضۀ مهم از مستطیعین و متمکّنین به حج فوت گردد، که چه بسا با تحقّق فوت غیر متوقّع، حسرت انجام این فریضه برای آنها باقی بماند.
احرام مسلمین توسّط حاکم اسلام بر انجام فریضۀ حج
مرحوم کلینی با سند خود از عبدالله بن سنان از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که حضرت فرمودند:
لَو عَطَّلَ النّاسُ الحَجَّ لَوَجَبَ عَلَی الإمامِ أن یُجبِرَهُم عَلَی الحَجِّ إن شاءُوا و إن أبَوا؛ فَإنَّ هَذا البَیتِ إنَّما وُضِعَ لِلحَجِّ.1
«اگر مردم حجّ را کنار بگذارند و اهتمام شایسته به انجام آن نشان ندهند، بر حاکم اسلامی واجب است افرادی را الزام کند و به حج بفرستد، چه اینکه با
رضا و رغبت توأم نباشد؛ به درستیکه این خانه بر اساس مناسک حج بنا نهاده شده است.»
و همینطور برای افراد مستطیع که قدرت بر اتیان به حج را در سالهای پس از حجّ واجب دارند، باید راه و مسیر حرکت به مکّه دائماً باز باشد و هیچگونه ضیق و محدودیّتی و انحصاری به هیچوجه من الوجوه برای انجام این تکلیف وجود نداشته باشد.
علّت یکبار وجوب حج، بر اساس رعایت توان کمترین افراد از مکلّفین است
أحمد بن محمّد برقی در کتاب شریف محاسن از هشام بن سالم از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که حضرت فرمودند:
ما کَلَّفَ اللهُ العِبادَ إلّا ما یُطیقونَ؛ إنَّما کَلَّفَهُم فی الیَومِ و اللَیلَةِ خَمسَ صَلَواتٍ... و کَلَّفَهُم حِجَّةً واحِدَةً و هُم یُطیقونَ أکثَرَ مِن ذَلِکَ... .1
«خدای متعال تکلیف الزامی و وجوبی را بر اساس قدرت و استطاعت و طاقت افراد تشریع میکند؛ چه اینکه جهت ادای نماز، پنج نوبت را واجب فرمود... و همینطور یکبار انجام فریضۀ حج را واجب کرد در حالیکه آنها استطاعت و طاقت بیش از این را دارند.»
همینطور در وسائل الشّیعة از شیخ صدوق در کتاب علل الشرایع؛ و همچنین عیون أخبار الرّضا از امام رضا علیه السّلام نقل میکند که حضرت فرمودند:
إنَّما أُمِرُوا بِحَجَّةٍ واحِدَةٍ لا أکثَرَ مِن ذَلِکَ، لِأنَّ اللهَ وَضَعَ الفَرائِضَ عَلَی أدنَی القُوَّةِ؛ کَما قالَ: ﴿فَمَا ٱسۡتَيۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡيِ﴾2 یَعنِی شاةً، لِیَسَعَ القَوِیَّ و الضَّعیفَ. و کَذَلِکَ سائِرُ الفَرائِضِ إنَّما وُضِعَت عَلَی أدنَی القَومِ قُوَّةً؛ فَکانَ مِن تِلکَ الفَرائِضِ الحَجُّ المَفروضُ واحِدًا، ثُمَّ رَغَّبَ بَعدُ أهلَ القُوَّةِ بِقَدرِ طاقَتِهِم.3
«علّت وجوب فریضۀ حج، یکبار نه بیشتر این است که: خداوند همیشه فرائض و واجبات خود را بر اساس توان و طاقت کمترین افراد از مکلّفین
قرار داده است؛ همچنانکه در قرآن میفرماید: ﴿آن قربانی را که میّسر و هموار است جهت ذبح در مِنی انتخاب کنید﴾ که مقصود گوسفند است، تا قوی و ثروتمند و ضعیف و فقیر هر دو بتوانند آن را تحصیل نمایند. و همینطور است سایر احکام که بر اساس توان و طاقت ضعیفترین از مکلّفین بنا نهاده شده است؛ و از این جمله، حج یکبار در همۀ عمر واجب است. آنگاه خدای متعال ترغیب فرمود آن کسانی را که استطاعت و تمکّن انجام بیش از یکبار را دارند به مقدار طاقت و تمکّنشان.»
از این روایت شریفه استفاده میشود: افرادی که میتوانند با بذل مال و تمکّن مالی و صحّت بدنی و رفع موانع طریق به حجهای متعدّد در سالهای متعدّد موفّق شوند، نباید خود را از این نعمت عظمای الهی محروم نمایند و صرفاً به انجام آن مناسک به یکبار اکتفا کنند؛ بلکه باید بدانند هرچه بیشتر به این سفر الهی و روحانی بپردازند، از آثار اعمال و بواطن افعال آن نصیب بیشتری مییابند و از فیوضات مترشّحه از مقام ولایت کبری که در این مراسم بر زائرین بیت الله الحرام ساری و جاری میگردد بیشتر متنعّم و بهرهمند خواهند شد، و از آبشخوار عنایات لایتناهای الهی که خاصّ طائفین و عاکفین در حرم شریف و خانۀ قدسی خود قرار داده است بیشتر مستفیض خواهند گشت.
امام مجتبی علیه السّلام بیست و پنج بار مشرّف به حج شدهاند که اکثر آنها پیاده بوده است
جایی که پیامبران عظام الهی و زعمای دین حنیف، ائمّۀ معصومین علیهم السّلام کراراً و مراراً بدین جایگاه قدم گذارده و با رنج بسیار و تعب شدید، خود را مهیّای ضیافت این بزم الهی مینمودند1 ـ تا جایی که طبق بعضی از اخبار امام
مجتبی علیه السّلام بیست و پنج بار به این سفر الهی مشرف شدند که اکثر آنها را با پای پیاده از مدینه تا مکّه مبادرت مینمود،1 و سایر ائمّه علیهم السّلام همچون حضرت سجّاد زینالعابدین2 و موسی بن جعفر علیهم السّلام با پای پیاده در بین مکّه و مدینه مشاهده شده بودند3 ـ دیگر ما را چه سزد که نسبت به ارج و ارزش این جایگاه رفیعالمنزله و مواقف شریفه گفتگو و تردید بنماییم، و صرفاً به عنوان یک تکلیف ظاهری و حکم نه چندان پر محتوای شرعی به آن بنگریم، و به انتظار آن بنشینیم که مال باد آوردهای از راه برسد و پس از قضای جمیع حوایج زندگی از منزل و مغازه و ماشین و اسباب و ادوات و رفع تمام مایحتاج، و غیر مایحتاج آنگاه اگر
حالی و مجالی بود و راه هم هموار و سایر موانع عادی مرتفع، اقدام به انجام آن با هزار اشکال و گله و شکایت بنماییم.
تعجّب مؤلّف از عدم تشرّف بعضی از علما به حج
و از اینجا معلوم میشود: اینکه از بعضی علما نقل شده که موفّق به تشرّف بیت الله نشدهاند و به بهانۀ عدم استطاعت، خود را از این نعمت عظمای الهی محروم کردهاند تا اینکه از دنیا رفتهاند، چقدر موجب تعجّب و استبعاد است! آیا اینان با وجود این همه از آشنایان و ارادتمندان و افرادی که قطعاً میتوانستند و راغب به بذل مال و تحصیل مقدمات سفر حج برای آنها بودند، چطور به خود اجازه دادند که خود را از انجام این فریضۀ فوقالعاده مهمّ و حیاتی در تربیت و تعالی نفس و استفاده از برکات و انوار نفوس قدسی اولیای الهی و دعوت حضرت ابراهیم خلیل علیه السّلام محروم نمایند؟! اینان که برای سفر به کشورهای خارج و صرف مبالغ هنگفت جهت مداوای امراض عادی جسمانی هیچگونه تردیدی به خود راه نمیدهند، چطور با این مسأله حیاتی به این سهولت و بیاهتمامی برخورد نمودند؟ و چه بسا این عمل را به حساب زهد بسیار و گریز از توجّه به دنیا و قطع علائق آن به حساب آورده و میآورند؟!
وصیّت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در آخرین لحظات حیات، به خالی نگذاردن بیت الله
در خاتمه مناسب است از وصیّتی که أمیرالمؤمنین علیه السّلام در آخرین ساعات عمر خود به فرزندانش و سایر شیعیان تا روز قیامت دربارۀ حج فرمود، سخنی به میان آوریم. حضرت خطاب به امام حسن و امام حسین علیهما السّلام میفرماید:
أُوصِیکُما بِتَقوَی اللهِ... و اللهَ اللهَ فی بَیتِ رَبِّکُم، لا تُخلوهُ ما بَقیتُم، فَإنَّهُ إن تُرِکَ لَم تُناظَرُوا.1
«شما را به تقوا و پرهیز از مناهی وصیّت میکنم... خدا را خدا را در نظر بیاورید دربارۀ خانه پروردگارتان، مبادا هیچگاه آن را خالی و خلوت بگذارید؛ به درستیکه اگر چنین شود بیم آن میرود که هیچگاه مورد عنایت و توجّه قرار نگیرید.»
سفارش اکید أمیرالمؤمنین به حج حتّی در زمان سلطۀ حکّام جور بر مکّه
این وصیّت در این برهۀ خاص با این عبارات و مضامین حاوی نکات بسیار با اهمّیت و قابل توجّهی است.
باید توجّه داشت که حضرت در زمانی این توصیۀ اکید و سفارش ویژه را مینمایند که میدانند قطعاً حکومت پس از ایشان از مسیر حقّ و صراط مستقیم که همانا صراط ائمّۀ هدی و حکومت عدل رسول خدا صلّی الله علیهم أجمعین است، خارج خواهد شد و به دست نااهلان و طواغیت زمان و ائمّۀ کفر و الحاد یعنی بنیامیّه و بنیمروان و بنیعبّاس خواهد افتاد، و حکّامِ بر اماکن اسلامی و سرزمین وحی را طاغوتان و دشمنان دین تشکیل میدهند و زمام امور مکّه و بیت الله الحرام را همان طواغیت عهدهدار خواهند شد؛ کسانی که با تمام قوا به جنگ با حقّ و حقیقت و نبرد با مبانی اسلام بهپا خواهند خاست و حقّ را از مسیر خود منحرف خواهند نمود و اسلام را از صراط قویم و مستقیم به بیراهه و بیغوله خواهند کشاند و اولیای دین و ائمّه معصومین را از دم تیغ خواهند گذراند و آنها و ذریّۀ آنان و سایر شیعیان را به وادی هلاکت و بوار خواهند کشاند و در زندانها و شکنجهگاهها آنها را نابود خواهند کرد.
آری! با توجّه به این نکات باز میبینیم که اینقدر تأکید و اصرار بر ادای مناسک حجّ و اتیان به سرزمین وحی از حضرت صادر شده است. و این معنا حکایت از آن میکند که أمیرالمؤمنین علیه السّلام حساب حج و خانۀ خدا را از حساب حکّام زمان و طواغیت دوران جدا کردهاند و ادای مناسک حج و وفود به خانۀ وحی را از زعامت و استیلای حکّام جور و خائنین به دین و کیان اسلام بر اماکن متبرّکه فرق گذاردند، و نگفتند: حال که خانۀ خدا در اختیار حکّام جائر همچون معاویه و یزید میباشد، رفتن بدانجا حرام و گریز از آن واجب است؛ بلکه نهایت دقّت و ظرافت را در به دور نگهداشتن حرم امن و امان الهی از خلاف و تشنّج و اختلافات و تشتّتها و تصفیه حسابها و سوء استفادهها به کار بردند.
خروج سیّد الشّهدا علیه السّلام از مکّه در ایّام حج برای حفظ حرم امن الهی
سیّد و سالار شهدای تاریخ، حضرت حسین بن علی صلوات الله و سلامه علیهما جهت حفظ حریم امن الهی و صیانت مطاف مسلمین، حجّ خود را به عمرۀ مفرده
مبدّل نمود و از مکّه بیرون آمد تا مبادا با اقدام پلیدانۀ کوردلان اموی، حرم امن الهی شاهد اغتیال و ترور شخصیّتی همچون فرزند رسول خدا باشد.1
آری! این است مرام و مکتب اولیای معصوم الهی و زعمای راستین دین حنیف و پرچمداران لوای توحید و سر سلسله داران قافلۀ نجاح و رستگاری. و چه بسیار بهجا و پسندیده است که ما امّت مسلمان و پیروان آن منهج قویم و مکتب متین، اسوۀ خود را سنّت حسنۀ حسین بن علی و اولاد امجاد او قرار دهیم و از ورود سلایق مختلفه و انظار مغشوشه و آرای غیر مستقیم در مکتب وحی جلوگیری نماییم و فقط و فقط تأسّی و متابعت از رهبران راستین دین مبین را که همانا ائمّه معصومین علیهم الصّلاة و السّلام میباشند، آویزۀ گوش خود بنماییم و حریم مقدّس وحی را محلّ آرامش و اعتماد و اطمینان و سکون خاطر و طمأنینۀ قلوب و نفوس آماده و مستعدّ تلقّی انوار الهی بگردانیم. چه در غیر اینصورت هر کسی با هر عقیده و مذهبی و با هر نگرش و تفکّری خود را محقّ مییابد که بر علیه موازین و مبانی فرضی خود مجال را برای تحریکات و ایجاد بلوی و آشوب مناسب بپندارد و از هر فرصتی جهت إعمال سلیقههای فردی و ابراز اهواء شخصیّه بهرهبرداری نماید. آنگاه این سرزمین و مکان مقدّس به عرصۀ نزاعها و کشمکشهای قومی و قبیلهای و گروهی و کشوری تبدیل خواهد شد، و آن رَوح و سکونت و انبساط و آرامش جای خود را بالکلّیه به جنجال و بلوی و هرج و مرج و سلب امنیّت و ظهور فتنه و فساد خواهد داد، و
مصداق آیه شریفه: ﴿جَعَلۡنَا حَرَمًا ءَامِنٗا﴾1 به کلّی محو و نابود خواهد شد.
تجلّی انوار الهی به قلب زائر بر اثر حضور قلب درحج
پر واضح است که یک همچنین فریضهای با این همه مؤکّدات چه آثار و برکاتی میتواند برای تزکیۀ نفس و تجلّی انوار الهی بر قلب زائر در امکنۀ مختلفه و مواقف متفاوته داشته باشد. و هرچه که حاجی حضور قلب و اخلاص نیّت و توجّه خود را بیشتر نماید طبعاً نزول مراتب رَوح و انوار و ظهور اسماء و صفات علیای پروردگار در قلب و سرّ او بیشتر خواهد شد، و موجب سکونت خاطر و انشراح صدر و محو تعلّقات و ارتکاز بر محوریّت توحید و اقبال بر لقاء خدا خواهد گردید.
و این نکته از متون احادیث و اخبار و صریح روایات و آثار از ائمّۀ هدی صلوات الله علیهم أجمعین به خوبی مشهود و هویداست.
درست مانند نماز که هرچه حضور قلب و توجّه به توحید و حقیقت عبودیّت در آن بیشتر، به همان میزان مقبولیّت و تقرّب آن به ساحت قدس اله بیشتر خواهد بود، و تحقّق مسکنت و ذلّت و عبودیّت در قبال حضرت احدیّت در وجود مصلّی افزونتر خواهد شد. و هرچه انسان بیشتر به ظواهر صلاة و رعایت قواعد عربیّت و تجوید و لحاظ جودت و تحسین کلمات و عبارات و سجع و قافیه در ادعیه بپردازد، حظّ و نصیب او از حقیقت صلاة و مقرّبیّت او کمتر خواهد بود. آیا نمازی را که مولا علی علیه السّلام بجای میآورد این چنین بود؟ آیا تمرکز و توجّه او به تلفظ صحیح مخرج صاد و عین و ظاء بود؟ اگر چنین بود پس این حالات عجیب و غلبۀ جذبات و بوارق الهی و در نتیجه بروز محو و سستی و عروض حالت اغماء و افتادن به روی زمین و از خود بیخود شدنها از کجا میآمد؟ و همینطور در سایر ائمّه علیهم السّلام و اصحاب آنها. و چگونه ممکن است شخصی توجّه خود را صرف در تحسین کلمات و عبارات بنماید و در عین حال تمرکز تامّ نسبت به معانی عبارات و ادعیه و اذکار نیز داشته باشد! این از محالات است.
بلی، انسان لازم است به قدر امکان در تصحیح کلمات بر وفق قواعد تجوید و عربیّت اهتمام داشته باشد، امّا نه اینکه این مسأله به عنوان اصل لایتغیّر و لایتبدّل و غیر قابل تشکیک در صحّت و بطلان اصل نماز قرار گیرد، به طوریکه اگر فردی عادی در ادای کلمات نماز اختلافی با رعایت موازین تجوید داشته باشد حکم به بطلان نماز او داده و قضای تمام نمازهایش را بر ذمّۀ او و ذمّۀ ولد اکبر پس از مرگ مستقر بدانیم!
أعاذنا اللهُ تعالی من الخطایا و الزَّلّات و الفُتیا بغیر التّفقّهِ و المعرفة و سدِّ أبواب المعرفة و الخیرات علی العباد و إیرادِهم فی الشّبهات و الهلکات و الموبِقات.
ایجاد تشویش و دلهره در حجّاج توسّط مبلّغین احکام
حال بیاییم و ببینیم افرادی که موظّف به بیان مسائل شرعیّۀ حج و رفع اشکال از افعال و اعمال حجّاج و متعهّد به تصحیح مناسک حج میباشند چطور با ایراد شبهات و القای مخوّفات نسبت به نمازهای حاجی و علی الخصوص نماز طواف نساء و حکم به بطلان نماز در صورت عدم رعایت صحیح تلفّظ کلمات چه بر سر آنها و حجّ آنها و نیّت پاک آنها در میآورند! و چگونه آنها را در تشویش و اضطراب و دلهره قرار میدهند! و چگونه حج را بر آنها فاسد میگردانند! و چگونه ترس از عواقب بطلان حجّ و بقاء در احرام و یا بقاء بر حرمت تماس و نکاح را بر وجود آنان مستولی مینمایند!
مگر نماز طواف نساء با نمازهای سایر اوقات و نماز صبح تفاوت دارد؟! و چرا در مورد سایر نمازها حکم به بطلان و اخذ نائب نمیکنید؟ و چگونه از ادلّۀ جواز و یا وجوب نائب در صورت عدم استطاعت بر اداء و اتیان عملی از اعمال حج، حکم به وجوب استنابه از صلاة طواف نساء را میکنید، در حالیکه تکلیف الهی بر آن فرد اتیان نماز به همان کیفیّت موجوده بالفعل و قدرت بر ادای صلاة به نحو عادی و متعارف اوست؟! و آنگاه شخص حاجی با هزار ترس و دلهره از بطلان نماز و ترتّب عواقب بطلان، یکسره خود را در خسران و بدبختی و بیچارگی احساس نموده برای
دفع این محظور به هر وسیلهای متمسّک میگردد، و آن افراد هم که فرصت را غنیمت شمرده با اخذ مبالغ قابل توجّه استنابه از نماز را به عهده میگیرند، و بازار داد و ستد و معاملات را حتّی در عبادات و اعمال، رونق و صفا میبخشند!1
مورد دیگری را که میتوان در اعمال حجّ بر شمرد مسألۀ طواف به دور خانه خداست. چنانچه اخبار و روایات دلالت دارند، باید حاجی طواف به دور خانه خدا را از سمت چپ شروع نماید؛ یعنی ابتدای حرکت او باید از حجرالأسود به سمت باب کعبه و بعد حجر اسماعیل و همینطور ادامه دهد تا دوباره به حجرالأسود برسد؛ یعنی باید در موقع طواف، کعبه در سمت چپ او واقع گردد و به این نحو ادامه دهد تا هفت شَوط او تمام گردد. و در این بین از ادعیه و اذکار در روایات بسیار وارد شده است، و حاجی در هنگام طواف باید به این ادعیه مشغول باشد.
نحوۀ طواف امام رضا علیه السّلام
در روایت است که امام رضا علیه السّلام در هنگام طواف دستها را به طرف آسمان بلند میکرد و میفرمود:
یا اللهُ! یا وَلِیَّ العافِیَةِ و خالِقَ العافِیَةِ و رازِقَ العافِیَةِ و المُنعِمُ بِالعافِیَةِ و المَنّانُ بِالعافِیَةِ و المُتَفَضِّلُ بِالعافِیَةِ عَلَیَّ و عَلَی جَمِیعِ خَلقِکَ! یا رَحمَنَ الدُّنیا و الآخِرَةِ و رَحِیمَهُما! صَلِّ عَلَی محمّدٍ و آلِ محمّدٍ، و ارزُقنا العافِیَةَ، و دَوامَ العافِیَةِ و تَمامَ العافِیَةِ و شُکرَ العافِیَةِ فی الدُّنیا و الآخِرَةِ؛ یا أرحَمَ الرّاحِمِینَ.1
مرحوم شیخ صدوق در عیون الأخبار روایت میکند از سعد بن سعد از امام أبوالحسن علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام؛ سعد میگوید:
با امام رضا علیه السّلام مشغول طواف بودم تا جاییکه به مقابل رکن یمانی رسیدیم؛ حضرت ایستاد و دستش را به طرف آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «ای پروردگار! ای کسیکه عافیت به دست توست، و به وجود آورندۀ عافیت هستی، و عطا کنندۀ عافیت میباشی، و نعمت عافیت را به بندگانت ارزانی میداری، و بر بندگانت منّت میگذاری به واسطۀ عافیت بر آنها؛ و ای کسیکه به لطف خود عافیت را بر من و بر جمیع مخلوقاتت کرامت میبخشی! ای پروردگار رحمان در دنیا و آخرت و رحیم در دنیا و آخرت (اِنعام عامّ و خاصّ در هر دو نشئه)! بر محمّد و آل محمّد درود بفرست و نصیب ما عافیت بفرما، و آن را دوام بخش، و تمام و منتهای عافیت را بر ما ارزانی بدار، و شکر بر عافیت را در دنیا و آخرت روزی ما بگردان؛ ای رحم کنندهترین رحم کنندگان.»
و کذلک مرحوم کلینی با سند متّصل خود از عبدالله بن سنان از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود:
یُستَحَبُّ أن تَقولَ بَینَ الرُّکنِ و الحَجَرِ: اللهُمَّ آتِنا فی الدُّنیا حَسَنَةً و فی الآخِرَةِ حَسَنَةً و قِنا عَذابَ النّارِ!
و قالَ: إنَّ مَلَکا مُوَکَّلًا یَقولُ: آمِینَ!1
«مستحبّ است که حاجی در هنگام طواف بین رکن یمانی و حجرالأسود بگوید: خدایا در دنیا به ما نیکی عطا فرما و در آخرت نیز نیکی عطا فرما، و ما را از عذاب آتش حفظ فرما! بعد حضرت فرمودند: ملکی از ملائکه پروردگار میگوید: آمین!»
و روایات عدیدۀ دیگری نیز حاکی است که شخص طائف مستحبّ است زبان او به ذکر اذکار خصوصاً صلوات بر محمّد و آل محمّد و ادعیۀ مأثوره مترنّم باشد و توجّه او به معانی اذکار و ادعیه متمرکز گردد.
تفسیر نادرست از قرار دادن کعبه در حین طواف در سمت چپ
حال چطور ممکن است شخصی هم دقیقاً متوجّه سمت کعبه باشد و هم به اذکار و توجّه به ادعیه مشغول گردد؟!
به عبارت دیگر: آیا میشود انسان دقّت در سمتگیری کعبه و محاذات دقیق شانۀ چپ با کعبه خصوصاً هنگام عبور از زاویۀ بیت الله را با توجّه تامّ به اذکار و خلوص نیّت و اشتغال به یاد محبوب جمع نماید؟
بدیهی است پرداختن به ظاهر طواف و تفسیر نادرست از محاذات مِنکَب أیسر با کعبۀ مکرّمه موجب تعطیل بالکلّیۀ جمیع حیثیّات و شئون حاجی در هنگام اشتغال به این فریضۀ مهمّ خواهد شد، و یکسره او را در اشتغال به محاسبه و دقّت در زاویههای بیت الله، و بالمآل عدم فهم و ادراک از حقیقت طواف و تعطیل قوا و حضور در محضر حضرت ربوبی وا میدارد؛ و طوافی را که باید کاملاً با حضور قلب و توجّه سرّ به مبدأ أعلی و انغمار در بحار انوار شهود و حضور حضرت حقّ باشد، به یک عمل خشک و جامد و توخالی و ظاهری بیمحتوا مبدّل خواهد نمود. آیا مقصود و منظور ائمّۀ دین ما از طواف این طواف است یا طواف دیگری؟! قضاوت با خوانندگان و متأمّلین و متدبّرین خواهد بود.
حال باید توجّه نمود که چطور با عدم فهم صحیح مسألۀ طواف و تفسیر ناصواب آن برای مردم بیاطّلاع از رمز و رموز حقایق اعمال و توجیه نادرست بعضی از روحانیون کاروانها، مردم عوام بهجای پرداختن به حجّ صحیح و واقعی و توجّه به آنچه که رسول خدا و ائمّۀ معصومین علیهم السّلام بیان فرمودهاند، که همانا رشد و رقاء و استفاضه از جلوات خاصّۀ این عمل بسیار مؤکّد است، آنها خود را به ظاهری آراسته و به دور از تلقّی معانی و روحانیّت مشغول میدارند و موجب سدّ ابواب خیرات و برکات الهی بر آنان میگردند.
این مربوط به مسألۀ اوّل بود و در اینجا به خوبی و وضوح روشن گردید که عدم اطّلاع صحیح مبلّغ احکام و متصدی امر به معروف و نهی از منکر از مبانی شرع مبین و حیازت جوانب و حدود مسائل شرعی چه ضررهای جبران ناپذیری از خود بهجای خواهد گذارد و چه عواقب مصیبتباری بهبار خواهد آورد.
شرط دوّم امر به معروف و نهی از منکر: وجود شرایط مساعد
امّا مسألۀ دوّم که قابلیّت قبول و وجود شرایط مساعد جهت بیان امر به معروف و نهی از منکر است:
باید به این نکته توجّه داشت که زمینۀ مساعد برای امر به معروف و نهی از منکر به معنای پذیرش تمام عیار و قبول صددرصد نسبت به این دو اصل اساسی در مبانی فقه شیعه نیست؛ چه اینکه این مطلب ممکن است در هیچ زمانی تحقّق پیدا نکند؛ بلکه به معنای تشخیص صحیح موقعیّت مخاطب و ظرف تحقّق این اصل است. آمر به معروف و ناهی از منکر باید کاملاً به شرایط محیط و زمان و خصوصیّات مخاطبین اطّلاع و اشراف داشته باشد؛ چه بسا طرح یک نکته در جایی مفید و در ظرف و موقعیّتی دیگر کاملاً مضرّ خواهد بود.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام میفرماید:
نُصحُکَ بَینَ المَلَإ تَقریعٌ؛1 «چه بسا نصیحت در مقابل دیگران موجب سرشکستگی مخاطب و خرد شدن شخصیّت و از بین رفتن شئونات او میگردد.»
پیامبر گرامی اسلام در ارتباط با بلاغ و ابلاغ پیام رسالت خود به زعماء و زمامداران زمان خود دقیقاً به این نکته توجّه داشتند و کاملاً رعایت موقعیّت آنها را در این راستا مینمودند. خدای متعال در قرآن کریم راجع به رسول برگزیدهاش چنین میفرماید:
﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَهِ لِنتَ لَهُمۡ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَ﴾.2
«و به واسطۀ بخشش و لطف الهی بود که با مشرکین به نرمی و رفتار نیکو برخورد مینمایی. و اگر با درشتی و سختی و دلی سخت و غیر قابل انعطاف برخورد مینمودی، هر آینه از گرداگرد تو پراکنده میشدند و آزرده خاطر از پیش تو میرمیدند (و دیگر نصایح و کلمات معجزآسایت بر دل آنان مؤثّر نمیافتاد).»
در آیه دیگر خطاب به حضرت موسی و هارون میفرماید:
﴿ٱذۡهَبَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ * فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّيِّنٗا لَّعَلَّهُۥ يَتَذَكَّرُ أَوۡ يَخۡشَىٰ﴾.1
این آیه تحقیقاً یکی از کثیر آیاتی است که باید هرچه بیشتر در آن غور و دقّت و مطالعه نمود. و سزاوار است زعمای حکومت اسلامی دقیقاً آن را مورد مطالعه و تحقیق و تبعیّت و اسوه قرار دهند، و از وحی پروردگار به رسول مکرّمش حضرت موسی علیه السّلام به نکات دقیق و ظریف آن پی ببرند. و ما إنشاءالله به حول و قوّه الهی در مباحث آتیه که راجع به وظیفه و تکلیف حکّام اسلام و شیوۀ تبلیغ و انذار اُمرای حکومت اسلامی بحث خواهیم نمود، مفصّلاً از این آیه شریفه سخن به میان خواهیم آورد. مجملاً اینکه خداوند میفرماید:
«ای موسی و هارون! به سوی فرعون رهسپار شوید که او را طغیان و سرکشی در قبال ربوبیّت ما فراگرفته، و پا را از حدود عبودیّت بیرون نهاده است و دعوی الوهیّت مینماید * امّا باید متوجّه باشید که با زبانی نرم و ملایم و سخنانی موزون او را به توحید دعوت نمایید، شاید که در دل او کارگر افتد و به راه راست متمایل گردد و ترس از هلاکت او را از منجلاب انانیّت نجات بخشد.»
در اینجا فرق بین دعوت انبیا و اولیای الهی با سایر افراد از منتحلین و متشبّثین به آنها و متشبّهین به روش و سیره و مرام آنها کاملاً واضح میگردد.
فرق بین تبلیغ انبیا و اولیای الهی با سایر افراد
در دعوت انبیا و اولیای الهی، نفس هیچ نقش و دخالتی در تبلیغ و دعوت ندارد، و فقط و فقط بر اساس تعلّق تکلیف از جانب پروردگار و اتیان به واجبات عبودیّت و انقیاد در برابر حکم و مشیّت الهی است، چه به نتیجه برسد یا نرسد.
امّا در دعوت سایر افراد، مسألۀ دخالت هواهای نفسانی و رذائل از صفات و ملکات شخصی گرچه در قالب و هیئت دعوت به سوی پروردگار و تحقّق اهداف
عالیۀ دین مبین صورت پذیرد، کاملاً تأثیر خود را در کیفیّت ارائۀ دعوت و انذار بروز و ظهور میدهد، و حتّی برای یک فرد عامی واضح میگردد که ورای دعوت به توحید و ارزشهای والای انسانی و کسب ملکات فاضله، مسائل نفسانی و حبّ و بغض دنیوی و تحصیل منافع شخصی ـ از وصول به ریاسات و مراتب عالیۀ آمریّت و ناهویّت و ارضاء ملکات رذیله نفس سرکش و تربیت نشده ـ در میان است.
خدا به حضرت موسی علیه السّلام میفرماید: گرچه فرعون دعوی الوهیّت و خدایی نموده و پا را از حریم عبودیّت فراتر نهاده است، ولی هنوز قلب او تهیّؤ و استعداد تلقّی کلام حق را از دست نداده است و چنانچه با او به مدارا و منطق صحیح ـ نه با دشنام و طرد و لعن و دورباش و باید و نباید ـ صحبت شود ممکن است بر اساس مرتکزات فطری و اندوختۀ عقلانی مطالب حق را بپذیرد و دست از عناد و لجاج بردارد.
از نمونههای صحیح امر به معروف برخورد جعفر بن أبیطالب با نجاشی است
در اینجا جا دارد به سرگذشت و داستان معجب و فرحانگیز سفیر گرآنقدر رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، حضرت جعفر بن أبیطالب، طیّار به سوی حبشه و نجاشی پادشاه نصرانی آنجا، اشارهای بکنیم.
جعفر بن أبیطالب برادر بزرگ أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیه السّلام بود، و هنگامی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسالتش را اعلان نمود به دین اسلام مشرّف شد. کلمات وحی و آیات باهرات کتاب الهی همراه با خلق نیکو و کردار پسندیده و منطق محکم و متین رسول اکرم مشرکین را به سمت و سوی دین اسلام متمایل مینمود. به طوری که پس از گذشت مدّت قلیلی عدّهای از آنها که دارای قلبی صاف و فطرتی دست نخورده و عقلی استوار بودند به دین اسلام مشرّف شده، یکسره از عادات و عقاید و رسومات جاهلیّت دست برداشتند.
مشرکین مکّه، که با احساس عدم توانایی مقابله با مبانی متین و عقاید راسخ الهی و رسوم حکیمانه و رشیق اسلام، موقعیّت و جایگاه خود را در خطر اضمحلال و نابودی میدیدند، به فکر مقابلۀ ایذائی و فیزیکی و ضرب و حبس و قتل و اعدام برآمدند.
اذیّت و آزار مشرکان به جایی رسید که مسلمانان به رسول خدا شکایت کرده و از آن حضرت چارهای جهت رفع این مشکلات خواستار شدند. رسول خدا فرمود: «حال که اینطور است به سوی حبشه که پادشاهی نصرانی و عادل دارد هجرت کنید.» این اوّلین هجرتی بود که در اسلام واقع میشد.
مسلمین گروه گروه به سوی حبشه رهسپار شدند و در میان آنان حضرت جعفر بن أبیطالب به اتّفاق گروهی از بستگان آن حضرت نیز وجود داشتند. مشرکین که از این مسأله مطّلع شدند از بیم انتشار مکتب اسلام و رشد و قدرت مسلمین در سرزمین حبشه و سایر بلاد به فکر اضمحلال آنها افتادند. عمرو بن عاص به اتّفاق عمارة بن ولید را با هدایا و تُحَف ثمینه به سوی حبشه و نجاشی پادشاه آنجا روانه نمودند.
فرستادگان مشرکین پس از وصول به حبشه برای ملاقات با نجاشی به سوی دربار رهسپار شدند و طبق عادت و رسم آن زمان در مقابل نجاشی به سجده افتادند و هدایا و تحف خود را تقدیم نمودند.
کیفیّت هدایت و دستگیری ملا حسینقلی همدانی از رئیس طائفۀ صوفیّه
در اینجا مناسب میبینم داستانی را از مرحوم آیة الحقّ و العرفان، فخر العرفاء الربّانیّین و سند العلماء الالهیّین حضرت آیة الله العظمی آخوند ملاّ حسینقلی همدانی ـ رضوان الله علیه ـ از مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ نقل نمایم:
میگویند یکی از رئوس طائفۀ صوفیه و فحول سلاسل طریقت برای مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی همدانی جعبهای مملوّ از هدایا و تحف را به رسم پیشکش فرستاده بود و خود نیز پس از مدّتی به دیدار آن بزرگ تشرّف حاصل نموده بود و در جلسهای که جمعی از تلامذۀ آن مرحوم حضور داشته به زیارت و ملاقات ایشان میرود. مرحوم آخوند وقتی به او نظر میاندازند، میبینند که شارب طویلی دارد به رسم اهل تصوّف و دراویش؛ چه اینکه آنها معتقدند مولا علی علیه السّلام دارای شارب طویل و سبیلهای بلندی بوده است، و اقتدای خویش را بر آنجناب نیز بر اساس سنّتی حسنه که عبارت از ترک کلام بیهوده و سکوت از سخن لغو میباشد
قرار دادهاند؛ کأنّ این شارب چون به روی دهان و لبها قرار میگیرد، از سخن بیهوده و نیز از لقمۀ مشتبه جلوگیری مینماید. و تمسّک به کلامی از جانب سیرۀ آن حضرت نیز میکنند که:
و کانَ علیه السّلام وافِرَ السَّبَلَةِ؛1 «سبیلهای آن حضرت پر پشت بوده است.»
ولی در این تفسیر و حکایت خلط و اشتباه رخ داده است؛ زیرا وفور به معنی پر پشتی در مقابل خفّت و کم پشتی است، نه به معنی طول و درازی مو است. و با وجود اخبار کثیره از معصومین علیهم السّلام مبنی بر کراهت شدید طولانی بودن شارب، چطور أمیرالمؤمنین علیه السّلام این مسأله را رعایت نمینموده است و توجّهی به سنّت رسول خدا نمیکرده! این مسأله از ناحیه آن حضرت محال و ممتنع است.
باری مرحوم آخوند مولا حسینقلی همدانی ـ رضوان الله علیه ـ که مقصود آن درویش را از فیض حضور و تشرّف دریافته بود که جهت ارادت و تتلمذ و شاگردی
و کسب معرفت به حضور رسیده است، ابتدا دستور داد تا آن جعبه هدایا و تحفی را که قبلاً جهت ایشان فرستاده بود آوردند و بدون اینکه تصرّفی در آن جعبه شده باشد و درب آن باز شده باشد آن را در مقابل آن صوفی نهاد، آنگاه امر کرد که قیچی آوردند و با دست خود شارب آن درویش را کوتاه نمود، سپس به امر تربیت و تزکیه و دستور اوراد و اذکار و سایر شئون او قیام فرمود.
به هر جهت، عمرو بن عاص خطاب به نجاشی کرد و گفت: ای پادشاه! عدّهای از مردمان ما دین و مذهب ما را رها نمودهاند و به کیش و مذهب دیگری وارد شدهاند، اینان خدایان ما را دشنام میدهند و موجب گمراهی جوانان ما و فساد در اجتماع و ملّت و بهمریختگی اوضاع شهر و قبیله گشتهاند؛ اینک ما به اینجا آمدهایم تا از تو تقاضا کنیم آنها را به ما باز گردانی و امنیّت و آسایش و وحدت کلمه را دوباره بهدست آوریم.
نجاشی رو به وزرای خود نمود و گفت: آیا چنین مطلبی صحیح است؟ و آیا عدّهای به اینجا فرار کردهاند و هجرت نمودهاند؟
آنها گفتند: بلی، عدّهای که مردان آنها بیش از هشتاد نفر میباشند به ریاست و زعامت شخصی به نام جعفر بن أبیطالب به این سرزمین هجرت کردهاند؛ مردمانی پارسا و مؤدّب به اخلاق و بسیار متین و وزین میباشند و اکنون در میان ما بسر میبرند.
نجاشی امر کرد که آنها حاضر شوند. جعفر بن أبیطالب به اتّفاق چند نفر از رفقای خود منجمله عبدالله بن مسعود بر نجاشی وارد شدند و بدون اینکه طبق رسوم و عادات آنها سجده کنند فقط به سلام بر پادشاه و سایر افراد اکتفا نمودند و تحیّت اسلامی را بجای آوردند.
در این هنگام نجاشی رو به جعفر بن أبیطالب کرد و گفت: اینها چه میگویند؟ میگویند که من شما را به وطن اصلی برگردانم!
جعفر خطاب به نجاشی کرد و گفت: ای سلطان! از ایشان سؤال کن: آیا ما غلامان زر خرید ایشانیم که از دست مولای خود فرار نموده باشد؟ و یا مالی را از
ایشان به سرقت بردهایم؟ و یا کسی را از ایشان به قتل رساندهایم و باید مال را پس بدهیم یا قصاص را پذیرا گردیم؟
عمرو بن عاص گفت: نه، هیچ کدام از اینها نیست؛ شما مردمان محترم و آزاد میباشید.
جعفر گفت: پس از ما چه میخواهید؟ شما ما را اذیّت نمودید و نهایت شدّت و قساوت را در حقّ ما روا داشتید و ما هم ترک وطن نموده به اینجا پناه آوردیم.
عمرو بن عاص گفت: ای پادشاه! اینها به خدایان ما دشنام میدهند و بر علیه دین و مکتب ما میشورند و جوانان را گمراه میکنند و در میان ما تفرقه انداختهاند.
جعفر گفت: بله درست است، ما با دین اینها مخالفت کردیم و از مرام و مسیر اینها روی گردانیدیم؛ زیرا خدای متعال بر ما منّت نهاد و پیغمبری را در میان ما مبعوث نمود که ما را از عبادت سنگ و چوب برحذر میدارد، و از شرک و اعمال باطله و خرافات جاهلیّت نهی میکند، و از زنا و ربا و خوردن گوشت مردار و خون باز میدارد، و از شرک و ظلم و ستم بر یکدیگر بر کنار میدارد، و ما را به اداء نماز و دادن زکات و عدالت و صداقت و کمک به مستمندان و صلۀ ارحام ترغیب میکند. بدینسان ما از کیش و آیین جاهلیّت و بربریّت روی برگرداندیم و به سوی آزادی و شرافت و استکمال ارزشهای والای انسانی که در تحت عبودیّت حضرت پروردگار و رقّیت ذات اقدس الهی منطوی است رو آوردیم.
بیانات متین و متقن و صراحت لهجۀ جعفر طیّار که منبعث از روح آیات کتاب مبین و مقتبس از عبارات کریمۀ قرآن کریم بود، نجاشی را به فکر و اندیشه فرو برد و آثار بهجت و سرور از وجنات سیمای او مشهود گشت.
عمرو بن عاص که موقعیت خود را سخت در خطر دید به فکر چاره و حیله افتاد و از راه مکر و خدعه بهجای قبول حق و پذیرش منطق صحیح به نیرنگ و مغالطه متوسّل گشت. رو کرد به نجاشی و گفت: ای سلطان! اینها در وقت ورود به تو سجده نکردند و حرمت تو را پاس نداشتند.
در این هنگام افرادی که دور و بر سلطان بودند خطاب کردند به جعفر و افراد او که: در مقابل سلطان سجده کنید! جعفر با صدای رسا و بلیغ فرمود: ما برای غیر خدا سجده نمیکنیم. سلطان پرسید: چرا سجده نمیکنید؟
جعفر پاسخ داد: این پیامبری که از جانب خدا مبعوث گردیده است ما را فقط به پرستش و سجده بر خدای یکتا امر نموده است و از غیر خدای یکتا برحذر داشته است؛ و هم اوست که به نام احمد در کتاب انجیل مذکور است و حضرت عیسی علیه السّلام مژدۀ ظهور و بعثت او را در کتاب آسمانی خویش داده است.
عمرو بن عاص رو کرد به نجاشی و گفت: ای پادشاه! اینها با دین شما نیز مخالفاند.
نجاشی به جعفر گفت: پیامبر شما راجع به حضرت عیسی علیه السّلام چه میگوید؟
جعفر بن أبیطالب فرمود: خدای متعال در کتاب مبین مُنزَل بر پیامبر ما میفرماید: ﴿عیسی روح الله و کلمة الله است که از دختری پاک و پاکیزه و باکره به نام مریم متولّد گشته است، و هیچ بشری با او تماس نداشته است، و خدا او را از پیامبران قرار داد.﴾
متحوّل شدن نجاشی بعد از تلاوت آیات قرآن و سخنان حکیمانۀ جعفر طیّار
نجاشی از این بیانات غرق در تعجّب و تفکّر گردید و عقل و وجدان او سخنان حکیمانه و واقعگرایانه و وحیانی جعفر طیّار را با مرتکزات جبلّی و فطری و آنچه از تاریخ مسیحیّت یافته بود منطبق یافت. سپس رو کرد به قسّیسین و رهبانان و گفت: اینها دربارۀ حضرت مسیح کمتر از آنچه شما بدان معتقدید نیستند و اعتقاد بدی نسبت به او ندارند. آنگاه خطاب به جعفر گفت: آیا از آیات قرآن کریم چیزی در حفظ داری؟ جعفر گفت: بلی. نجاشی گفت: پس قدری برای ما از آیات کتابتان بخوان! و به علما و رهبانان گفت: کاملاً دقّت کنید ببینید آنچه او میخواند با آنچه شما در کتب خود سراغ دارید مطابقت میکند یا خیر!
آنگاه جعفر بن أبیطالب شروع کرد به خواندن سورۀ مبارکه مریم.
﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾
﴿كٓهيعٓصٓ * ذِكۡرُ رَحۡمَتِ رَبِّكَ عَبۡدَهُۥ زَكَرِيَّآ * إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ نِدَآءً خَفِيّٗا﴾
تا آنکه رسید به آیه:
﴿وَهُزِّيٓ إِلَيۡكِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ تُسَٰقِطۡ عَلَيۡكِ رُطَبٗا جَنِيّٗا * فَكُلِي وَٱشۡرَبِي وَقَرِّي عَيۡنٗا﴾ 1
در این هنگام اشک در چشمان نجاشی و تمامی علما و حضّار مجلس ظاهر گشت و با صدای بلند شروع به گریه کردند و گفتند: و الله حقّ همین است که خدای متعال بر پیامبر شما فرو فرستاده است. آنگاه نهایت احترام را نسبت به جناب جعفر و اطرافیان معمول داشت، و با ابراز و اظهار شهادت بر توحید و رسول خدا رسماً به دین اسلام گروید؛ و خطاب به جعفر گفت: شهادت میدهم این پیامبر همان کسی است که حضرت مسیح در انجیل وعدۀ ظهور و رسالت او را داده است، و اگر من در حجاز بودم همانند غلامان در خدمت او بودم؛ شما بروید و در کمال عزّت در امن و امان باشید. و آنها را با خلعت و تحف و هدایای بسیار در کشور خود جای داد.2
دو جریان کاملاً متفاوت در واقعۀ هجرت به حبشه
در این حکایت ما به دو جریان کاملاً متفاوت برخورد میکنیم: جریان اوّل، تبلیغ رسالت جناب جعفر طیّار با بیانی شیوا و منطقی بلیغ و سخنانی حکیمانه و عقلانی و صراحتی در لهجه و حرّیتی در کلام و آزادی در رفتار و طمأنینه و سکون و وقار و رعایت مراتب عالیه از اخلاق حسنه و رفتار نیکو؛ و در جریان دوّم، مکر و فریب و دروغ و بهتان و صحنهسازی و شانتاژ و زور و تزویر؛ و در نهایت، فطرت
پاک و دست نخورده و عقل سلیم سلطان حبشه که در مواجهه با این دو جریان و برخورد با این دو مسیر و دو طریق صددرصد مخالف، به ندای وجدان و إناریّت عقل پاسخ مثبت میدهد و خود را از قید و بند اعتباریات و مَجازات و تخیّلات رها نموده با پذیرش دین اسلام و مکتب وحی رسماً به تشریف خلعت سعادت و نجاح ابدی مخلّع و به زیور هدایت و رستگاری متحلّی میگردد.
باری، سخن در کیفیّت بیان امر به معروف و نهی از منکر بود و اینکه چه کسی باید متصدّی این مهم شود تا بتواند هرچه بهتر و با تأثیر بیشتر به مقصود برسد.
توقّع علاّمه طهرانی از آیة الله گلپایگانی مبنی بر اعلان رسمی حرمت موسیقی و شطرنج
به یاد میآورم روزی جناب مستطاب مرحوم مغفور حضرت حجّة الإسلام آقای حاج شیخ حسن نوری همدانی ـ رحمة الله علیه ـ که جهت زیارت حضرت ثامن الحجج علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام به ارض اقدس مشرّف شده بودند، به منزل مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ تشریف آوردند. در بین صحبت، راجع به حلّیت موسیقی و شطرنج که در آن زمان از طرف بعضی از مراجع اعلان شده بود و در مجامع و صحف منتشر گشته بود، بحث شد. مرحوم والد با لحنی که حکایت از تأثّر عمیق و اصرار بلیغ بود به آقای نوری اظهار داشتند:
آقا چرا شما به آقای گلپایگانی ـ رحمة الله علیه ـ نمیگویید که فتوای خود را که مبنی بر حرمت موسیقی و شطرنج است در مجامع عمومی به صورت اعلان رسمی مطرح کنند تا همگان بدانند اگر مرجعی در برههای از زمان فتوا به حلّیت این دو فعل حرام داده است، مرجع و مقلَّد دیگری در همان زمان حکم به حرمت آن نموده است! اگر این مسأله صورت نگیرد ممکن است پس از گذشت پنجاه سال افرادی این چنین تصوّر کنند که در زمان گذشته، بوده است زمانی که حلّیت موسیقی و شطرنج محرز بوده و کسی مخالف این جواز وجود نداشته است.
جای تذکّر است که: گرچه ممکن است فقیهی بر اساس مبانی محرزۀ خود و طبق فهم مستفاد از ادلّه، حکم به حلّیت و یا حرمت موضوعی بنماید، و در صورت
مصادفه با حق مثاب و در صورت مخالفت معذور باشد ـ چنانچه این مسأله از زمان ظهور اسلام تا زمان ظهور رایت حقّ و توحید توسّط قطب عالم وجود، صاحب ولایت کبرای الهیّه حضرت حجّة بن الحسن العسکری أرواحنا فداه متداول و متدارج بوده است ـ و لیکن اعلان یک مسألۀ فقهی در جامعه نه به صورت اندراج در رسالۀ عملیّه (توضیح المسائل) بلکه به صورت اعلام در مجامع عمومی و از طریق جراید و کتب و رادیو و تلویزیون و مساجد و نماز جمعه و غیره موجب بروز این تفکّر و تصوّر خواهد شد که گویا طرح این حکم فقهی در ملأ عام آنهم با وجود قرائن و شواهد دالّه بر قبول جامعه، موجب غلبۀ آن بر فتاوای سایر مراجع و مقلَّدین خواهد بود. لذا بر سایر مراجع حتم و لازم است که به صرف طرح حکم مسأله در رسالۀ عملیّه اکتفا نکنند و حکم به حرمت را در هر شرایط و با هر موضوعی به طور رسمی اعلام و اعلان نمایند.
طبیعی است در اینصورت ایراد و اعتراض متوجّه هیچکس نخواهد بود، و چنانچه آن مرجع حقّ اجتهادی و شئون شخصیّتی خود را در اعلان به حلّیت موسیقی و شطرنج میداند، باید حقّ اظهار نظر مخالف و حکم به حرمت را برای سایر افراد از مراجع و مجتهدین محفوظ بدارد؛ و در اینصورت است که جامعه به سوی رشد و ترقّی و تفکّر صحیح و رفع نقائص و خلل رهسپار خواهد شد.
سخن در این مقوله بسیار و مجال توضیح و تبیین، سیاق وضع کتاب و روند بحث دربارۀ حدیث عنوان بصری را خارج میکند. إنشاءالله در فرصتهای آتیه از کلمات و حکایات و نکتههای ارزشمند اولیای دین و بزرگان استفاده خواهیم نمود.
مجلس ششم: اختلاف مراتب نفوس در کیفیّت تلقّی تشیّع و اطاعت از امام معصوم علیه السّلام
بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم
الحَمد للَّهِ ربِّ العالَمین
و الصّلاةُ علی خیَرَة اللهِ المنتجَبین، محمّدٍ و آله الطّاهِرین
و اللّعنةُ علی أعدائِهم أجمَعین
صحبت از مالک بن انس بود که عنوان در مدینه نزد او تردّد مینمود و احادیث رسول خدا را از او استماع میکرد. اینک متن حدیث:
قالَ: کُنتُ أختَلِفُ إلَی مالِکِ بنِ أنَسٍ سِنِینَ. فَلَمّا قَدِمَ جَعفَرٌ الصّادِقُ علیه السّلام المَدِینَةَ اختَلَفتُ إلَیهِ و أحبَبتُ أن آخُذَ عَنهُ کَما أخَذتُ عَن مالِکٍ...
«عنوان میگوید: روزگاری بود که با مالک بن أنس مراوده و حشر و نشر داشتم. و زمانیکه مطلّع شدم (امام) جعفرٌ الصّادق علیه السّلام به مدینه تشریف آوردند با آن حضرت ارتباط برقرار نمودم و دوست داشتم که معارف دین را از ایشان اخذ کنم؛ چه اینکه تا بهحال از مالک بن انس اخذ میکردم.»
در این عبارت نکاتی است که سزاوار است بدان توجّه نمود.
فواید بررسی عقاید عنوان بصری
نکته قابل توجّه اینکه: اصولاً عنوان چه عقیده و مرامی در ارتباط با مسائل حقّه و معارف الهیّه داشت و به طور کلّی بینش و بصیرت او نسبت به جایگاه و موقف اولیای دین و ائمّۀ معصومین که خلفای به حقّ و اوصیای صدقِ رسول خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند چه بوده است؟
توجّه به این نکته فوقالعاده مهمّ میباشد و ما را به حقایق و ظرائفی بس دقیق و ارزشمند و حیاتی میرساند، و آن عبارت است از عدم کفایت علم ظاهری و دانش محدود بشری جهت رفع نقائص و خلل ماهوی انسان و نیاز مبرم و احتیاج فوقالعاده حیاتی به انسانی وارسته و عالمی آگاه و خبیر به زوایا و کریوههای صعب العبور نفس و مشرف بر حقایق و اسرار عالم غیب و بطون عوالم وجود؛ و این همان چیزی بود که مالک بن أنس با وجود علم سرشار و حفظ احادیث بسیار از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فاقد آن بود، و متقابلاً همان چیزی که عنوان بصری با وجود استفادۀ سرشار و تعلّم جدّی در ازمنۀ طولانی نتوانسته بود آن را از مالک بهدست آورد؛ و لذا سرگشته و گمگشته به دنبال مطلوبی که بتواند روزنهای از آنچه که مراد او و مطلوب او را دست دهد به دامان ولای ائمّۀ هدی و زعمای واقعی و حقیقی دین پیامبر چنگ زد و از آن حضرت استمداد نمود.
نحوۀ اعتقاد و نگرش عنوان بصری به امر امامت و ولایت
اعتقاد عنوان بصری به امامت و خلافت أئمّۀ هدی علیهم السّلام به این شکل و به این کیفیّت که الآن در بین جوامع و ملل مسلمین رایج و متعارف است نبوده است.
امروزه در بین مسلمین مذاهب مختلفهای موجودند که چهار مذهب از آنان: حنفی، مالکی، حنبلی، و شافعی میباشند؛ و در مقابل آنان مذهب شیعه میباشد که خود نیز به فرقههای گوناگون: زیدیّه، کیسانیّه، اسماعیلیّه، واقفیّه، و غیره، و مذهب حقّۀ شیعۀ اثنی عشریّه تقسیم شده است.
در زمان سابق افراد مسلمین در اعتقادات و مذاهب مختلفی که داشتند به مُحبّ و معاند اهل بیت علیهم السّلام تقسیم شده و شناخته میشدند، گرچه مسألۀ تشیّع و اعتقاد به خلافت و امامت و ولایت بلافصل مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام از زمان حیات رسول خدا مورد توجّه و مطرح بوده است؛ چه اینکه پیامبر گرامی اسلام از بدو اعلان رسالت خود، امامت و خلافت أمیرالمؤمنین علیه السّلام را نیز قرین با دعوت خود متذکّر میشد، که ابتدای آن با دعوت خویشان و بستگان خود پس از
نزول آیه شریفه: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ﴾؛1 «بستگان نزدیکت را از موضوع رسالت و بعثت خود مطّلع گردان» شروع شد و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صراحتاً در آن مجلس خلافت و امامت و وزارت أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب را به همۀ اقوام و بستگان خود که قریب چهل نفر بودند و در میان آنها حضرت أبوطالب پدر أمیرالمؤمنین علیه السّلام نیز حضور داشت، اعلان نمود.
و همینطور در وقایع و موقعیّتهای بسیاری نسبت به این موضوع دائماً متذکّر میشد، و عبارت معروف: «یا عَلِیُّ! أنتَ و شیعَتُکَ هُمُ الفائِزونَ؛2 ای علی، تو و پیروانت فقط رستگار و اهل نجات هستید» بارها و بارها از زبان رسول خدا شنیده میشد. و حتّی تصریح به اسامی خلفا و ائمّه پس از خودش را نیز چنانچه در کتب عامّه و خاصّه مذکور است، نموده است.
جابر بن عبدالله انصاری یکی از صحابۀ بزرگوار رسول اکرم و از افراد مورد اعتماد و وثوق شیعه و سنّی است که دو طرف از او به جلالت شأن و عظمت نفس و علوّ درجات یاد میکنند.
معرّفی ائمّه اثنیعشر به جابر بن عبدالله توسط رسول خدا
در کتاب کفایة الأثر، تألیف أبیالقاسم علیّ بن محمّد بن علیّ خزّاز قمّی رازی از علمای قرن چهارم هجری روایتی از جابر بن عبدالله انصاری نقل میکند:
حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ إسماعیلِ السَّلمانِیُّ... عَن جابِرِ بنِ یَزیدِ الجُعفِیِّ، قالَ: سَمِعتُ جابِرَ بنَ عَبدِاللهِ الأنصارِیِّ یَقولُ: لَمّا أنزَلَ اللهُ تَبارَکَ و تَعالَی عَلَی نَبِیِّهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ﴾،3 قُلتُ: یا رَسولَ اللهِ! قَد عَرَفنا اللهَ و رَسولَهُ، فَمَن أُولُوا الأمرِ مِنکُمُ، الَّذینَ قَرَنَ
اللهُ طاعَتَهُم بِطاعَتِکَ؟
فَقالَ علیه السّلام: خُلَفائی و أئِمَّةُ المُسلِمینَ بَعدی؛ أوَّلُهُم علِیُّ بنُ أبیطالِبٍ ثُمَّ الحَسَنُ ثُمَّ الحُسَینُ ثُمَّ علِیُّ بنُ الحُسَینِ ثُمَّ محمّدُ بنُ علِیٍّ المَعرُوفُ بِالتَّوراةِ بِالباقِرِ و سَتُدرِکُهُ یا جابِرُ، فَإذا لَقیتَهُ فَأقرِئهُ مِنِّی السَّلامَ. ثُمَّ الصّادِقُ جَعفَرُ بنُ محمّدٍ ثُمَّ موسَی بنُ جَعفَرٍ ثُمَّ علِیُّ بنُ موسَی ثُمَّ محمّدُ بنُ علِیٍّ ثُمَّ علِیُّ بنُ محمّدٍ ثُمَّ الحَسنُ بنُ علِیٍّ، ثُمَّ سَمِیِّی و کَنِیِّی حُجَّةُ اللهِ فی أرضِهِ و بَقِیَّتُهُ فی عِبادِهِ، ابنُ الحَسنِ بنِ علِیٍّ؛ ذَلِکَ الَّذی یَفتَحُ اللهُ تَعالَی ذِکرُهُ عَلَی یَدِهِ مَشارِقَ الأرضِ و مَغارِبَها، ذَلِکَ الَّذی یَغیبُ عَن شیعَتِهِ و أولِیائِهِ غَیبَةً لا یَثبُتُ فیها عَلَی القَولِ بِإمامَتِهِ إلّا مَنِ امتَحَنَ اللهُ قَلبَهُ لِلإیمانِ.
قالَ جابِرٌ: فَقُلتُ: یا رَسولَ اللهِ! فَهَل لِشیعَتِهِ الِانتِفاعُ بِهِ؟
فَقالَ علیه السّلام: والَّذی بَعَثَنی بِالنُّبُوَّةِ! إنَّهُم لَیَستَضیئُونَ بِنورِهِ و یَنتَفِعونَ بِوَلایَتِهِ فی غَیبَتِهِ، کانتِفاعِ النّاسِ بِالشَّمسِ إن سَتَرَها سَحابٌ. یا جابِرُ! هَذا مِن مَکنونِ سِرِّ اللهِ و مَخزونِ عِلمِ اللهِ، فاکتُمهُ إلّا عَن أهلِهِ.
قالَ جابِرُ بنُ یَزِیدَ: فَدَخَلَ جابِرُ بنُ عَبدِاللهِ عَلَی علِیِّ بنِ الحُسَینِ علَیهِما السَّلامُ، فَبَینا یُحَدِّثُهُ إذ خَرَجَ محمّدُ بنُ علِیٍّ الباقِرُ علَیهِما السَّلامُ مِن عِندِ نِسائِهِ و عَلَی رَأسِهِ ذُوابَةٌ و هُوَ غُلامٌ. فَلَمّا بَصَرَ بِهِ جابِرٌ ارتَعَدَت فَرائِصُهُ و قامَت کُلُّ شَعرَةٍ عَلَی جَسَدِهِ، و نَظَرَ إلَیهِ مَلِیًّا، ثُمَّ قالَ لَهُ: یا غُلامُ، أقبِل! فَأقبَلَ. ثُمَّ قالَ لَهُ: أدبِر! فَأدبَرَ. فَقالَ جابِرٌ: شَمائِلُ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ، و رَبِّ الکَعبَةَ!
ثُمَّ قامَ فَدَنَی مِنهُ ثُمَّ قالَ لَهُ:ما اسمُکَ یا غُلامُ؟ قالَ: محمّدٌ.
قالَ ابنُ مَن؟ قالَ: ابنُ علِیِّ بنِ الحُسَینِ.
فَقالَ: یا بُنَیَّ فِداکَ نَفسی! فَأنتَ إذًا الباقِرُ.
قالَ: نَعَم! فَأبلِغنِی ما حَمَّلَکَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ.
قالَ جابِرٌ: یا مَولایَ! إنَّ رَسولَ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ بَشَّرَنی بِالبَقاءِ إلَی أن ألقاکَ و قالَ لِی: «إذا لَقِیتَةُ فَأقرِئهُ مِنِّی السَّلامَ». فَرَسولُ اللهِ یا مَولایَ یَقرَأُ عَلَیکَ السَّلامَ.
فَقالَ أبُوجَعفَرٍ علیه السّلام: یا جابِرُ! عَلَی رَسولِ اللهِ السَّلامُ ما قامَتِ السَّماواتُ و الأرضُ، و عَلَیکَ یا جابِرُ بِما بَلَّغتَ السَّلامَ.
فَکانَ جابِرٌ بَعدَ ذَلِکَ یَختَلِفُ إلَیهِ و یَتَعَلَّمُ مِنهُ. فَسَألَهُ محمّدُ بنُ علِیٍّ علَیهِما السَّلامُ عَن شَیءٍ؛ فَقالَ جابِرٌ: واللهِ لا دَخَلتُ فی نَهیِ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ! لَقَد أخبَرَنی أنَّکُمُ الأئِمَّةُ الهُداةُ مِن أهلِ بَیتِهِ بَعدَهُ، أحکَمُ النّاسِ صِغارًا و أعلَمُ النّاسِ کِبارًا، فَقالَ: «لا تُعَلِّموهُم، فَإنَّهُم أعلَمُ مِنکُم». قالَ أبوجَعفَرٍ علیه السّلام: صَدَقَ جَدّی صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ، إنّی أعلَمُ بِما سَألتُکَ عَنهُ. واللهِ أُوتِیتُ الحُکمَ و ذَلِکَ بِفَضلِ اللهِ عَلَینا و رَحمَتِهِ لَنا أهلَ البَیتِ.1
«احمد بن اسماعیل سلمانی این حدیث را برای مؤلّف کتاب از شخصی و او از شخص دیگر تا از جابر بن یزید جعفی (که یکی از بزرگترین شاگردان امام سجّاد، امام باقر و امام صادق علیهم السّلام، و صاحب اسرار خفیّه و عالم به بواطن قرآن و رموز آیات الهی و کرامات باهره است) و او از جابر بن عبدالله انصاری نقل میکند:
جابر بن عبدالله میگوید: وقتی که خدای متعال فرو فرستاد بر نبی و پیغمبرش حضرت محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله و سلّم این آیه را: ﴿ای کسانی که ایمان به من آوردید، از خدا و پیامبرش و صاحبان امر از خودتان اطاعت نمایید!﴾، من از رسول خدا سؤال کردم: ای پیامبر الهی! ما خدا و رسولش را شناختیم، امّا مقصود از اولی الامر را که در این آیه است و خدای متعال اطاعت آنها را در کنار و پهلوی اطاعت از خود و رسول خود قرار داده است نمیدانیم.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آنان جانشینان من و امامان مسلمیناند پس از من، که اوّل ایشان علیّ بن أبیطالب و سپس حسن سپس حسین آنگاه علیّ بن الحسین و بعد از آن محمّد بن علی است که در کتاب تورات از او به باقر و شکافندۀ علم یاد شده است، و تو ای جابر او را ملاقات خواهی نمود و سلام مرا به او برسان؛ سپس فرزندش صادق به نام جعفر بن محمّد آنگاه
فرزندش به نام موسی بن جعفر و سپس علیّ بن موسی و آنگاه محمّد بن علی و سپس علیّ بن محمّد و آنگاه فرزندش حسن بن علی و پس از او فرزندش که هم اسم من و هم کنیۀ من است و اوست حجّت و دلیل و برهان پروردگار در روی زمین و بقیّة الله و نمایندۀ او در میان بندگانش، ابن الحسن بن علی.
و او همان کسی است که خدای تعالی ذکره، جمیع مشارق و مغارب و آفاق زمین را بر دست او فتح مینماید و میگشاید. و او همان کسی است که از شیعیان و دوستداران خود پنهان میشود و آنقدر این غیبت به طول میانجامد که بسیاری از اعتقاد به امامت او برمیگردند، و تنها افرادی بر ولایت و امامت او ثابت قدم و استوار باقی میمانند که خداوند متعال دلهای آنان را از بوتۀ آزمایش و امتحان سرفراز و پیروز بیرون آورده است، و ایمان آنها را به واسطۀ امتحانات خود ثابت و پایدار گردانیده است.
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: عرض کردم: ای رسول خدا! آیا در اینصورت که او پنهان و از دیدگان شیعیان و محبّین خود غایب است، آیا شیعیان او از او بهرهمند خواهند شد؟
حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: قسم به آن ذاتی که مرا به رسالت و پیامبری برگزید، شیعیان او از او بهرهمند و مستفیض خواهند شد و از نور او خود را روشن و منوّر خواهند نمود و از نعمت ولایت او پر نصیب و پر بهره خواهند بود، همچنانکه مردم به واسطۀ خورشید از تمام برکات آن بهرهمند خواهند شد و لو اینکه در زیر ابر پنهان بماند.
آنگاه رسول خدا فرمود: ای جابر! این مطلب از اسرار خفیّۀ الهی است که نباید فاش گردد و از خزانۀ علوم مخفیّۀ پروردگار است؛ پس در کتمان آن بکوش و به احدی آن را فاش مکن مگر به افرادی که قابلیّت و استعداد شنیدن اینگونه مسائل را دارند.
ابلاغ سلام رسول خدا توسّط جابر به امام باقر علیه السّلام
جابر بن یزید جعفی ناقل این روایت میگوید:
روزی جابر بن عبدالله انصاری به منزل امام سجّاد، حضرت علیّ بن الحسین علیهما السّلام وارد شد و من هم در آنجا بودم. ما با امام سجّاد علیه السّلام مشغول گفتگو بودیم که در این وقت فرزند امام سجّاد، حضرت محمّد بن
علی از اندرونی امام علیه السّلام وارد مجلس گردید در حالیکه موی جلوی سرش برآمده و بلند شده بود، دوران طفولیّت و قبل از بلوغ را میگذرانید. وقتی چشم جابر بر او افتاد بدنش شروع به لرزیدن کرد و موهای تنش راست شد؛ جابر مدّتی او را نگاه کرد، سپس به او گفت: جلو بیا! امام باقر علیه السّلام جلو آمد. بعد گفت: برگرد! حضرت به جای خویش باز گشت. در این هنگام جابر گفت: قسم به پروردگار کعبه که شمایل رسول خدا را من در این نوجوان مشاهده میکنم!
سپس ایستاد و به او نزدیک شد و از او سؤال نمود: اسمت چیست؟ حضرت باقر فرمود: محمّد. عرض کرد: فرزند چه کسی میباشی؟ حضرت فرمود: فرزند علیّ بن الحسین. پس جابر عرض کرد: جانم به فدایت ای فرزند! بهتحقیق که تو همان باقر هستی؟
حضرت باقر فرمود: بلی، ای جابر پیغامی را که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود به من برسانی ابلاغ کن.
جابر عرض کرد: ای مولای من! به درستیکه رسول خدا مرا بشارت داد که خداوند عمرم را آنقدر طولانی میگرداند تا موفّق به زیارت تو گردم و فرمود: ”اگر او را زیارت کردی، سلام مرا به او برسان.“ پس ای مولای من، رسول خدا به تو سلام و درود فرستاده است.
امام باقر علیه السّلام فرمود: ای جابر! سلام خدا بر رسول او باد مادامی که آسمانها و زمین پا برجا میباشند، و بر تو نیز از آن جهت که سلام رسول خدا را ابلاغ کردی سلام خدا باد.
جابر پس از این واقعه پیوسته با آن حضرت که نوجوانی بیش نبود رفت و آمد و معاشرت مینمود و از علوم بیکران او استفادهها میبرد. روزی امام باقر علیه السّلام سؤالی از جابر نمود. جابر عرض کرد: قسم به خدا آنچه را که رسول خدا نهی فرمود هیچگاه انجام نخواهم داد! به درستیکه رسول خدا به من فرمود که بهتحقیق شما اهل بیت پیشوایان هدایت و رستگاری بشرید، که پس از او امّت پیامبر را به راه راست و هدایت و رستگاری راهنمایی میکنید. کوچک و صغیر شما از تمام مردمان استوارتر و راه او متقنتر، و
بزرگ و کبیر شما از جمیع افراد بشر اعلم و داناتر هستید. رسول خدا فرمود: ”چیزی را به شما اهل بیت یاد ندهیم، زیرا آنها از شما اعلم و داناترند.“
امام باقر علیه السّلام فرمود: جدّم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم راست و درست فرمود. همانا من پاسخ سؤالی را که از تو کردم بهتر از تو میدانم. قسم به خدا که حقّ متعال علم به حقایق اشیاء را به من عنایت فرمود. و این نیست جز فضل و عنایت پروردگار بر ما اهل بیت پیامبر.»
در این حدیث شریف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صراحتاً اسامی خلفای بلافصل و ائمّۀ هداة مسلمین را به جابر بن عبدالله انصاری ذکر فرمودند.
جالب توجّه اینکه: حتّی خود عامّه و برادران اهل تسنّن در وجود خارجی این اسامی مبارکه و شخص آنها شکّ و شبههای ندارند و کاملاً مصادیق خارجی این اسامی شریفه را با آنچه از رسول خدا نقل شده است منطبق میدانند. حتّی هماکنون در صحن مطهّر مسجد رسول اکرم در مدینۀ طیّبه تمامی این اسامی خصوصاً اسم مبارک حضرت بقیّة الله الأعظم امام زمان ارواحنا فداه به عنوان «محمّد الحیّ» به اضافۀ اسامی بعضی دیگر از صحابۀ پیامبر و خلفای غاصب بر دیوار صحن منقوش میباشد، و نمیتوان انکار نمود؛ چه اینکه در کتب تاریخی وجود مبارک حضرات معصومین علیهم السّلام به حدّ تواتر بلکه همچون خورشید فی رائعة النّهار ظاهر و روشن است.
سعی عامّه بر تطبیق روایت خلفای دوازدهگانۀپیامبر، بر خلفای غاصب
بلکه اشکال و ایراد برادران عامّه در مسألۀ ولایت و امامت و خلافت آنها است. و از آن طرف چون بسیاری از مؤلّفین و علمای عامّه نظیر این حدیث را بدون ذکر اسامی در کتب خود آوردهاند، و عبارت پیامبر که فرمود: «خلفای پس از من دوازده نفرند و تمامی آنها از قریشند.»1 را ذکر کردهاند، در تطبیق این عدّه با وجود خارجی
خلفای غاصب حکومتهای اسلامی، به اشکال لاینحلّ و منجلاب فلاکت گرفتار آمدهاند؛ زیرا پس از خلافت خلفای راشدین که چهار نفر میباشند نوبت به خلفای بنیامیّه و بنیمروان و بنیعبّاس رسید، و تعداد آنها آنقدر زیاد است که همه را گیج و مبهوت و راه چاره را به روی ایشان به کلّی مسدود کرده است.
بعضی برای حلّ این معمّا متوسّل به حذف و سانسور و تبعیض طبقاتی و ترجیح بلامرجّح گشته، عدّهای بیچاره و بدبخت را از لیست خُلفا حذف نمودهاند تا عدد دوازده درست درآید؛ غافل از اینکه به همان دلیل که سایر افراد را در لیست قرار دادهاند، آن اخراج شدگان که مورد بیمهری حتّی موالیان و طرفداران خود قرار گرفتهاند نیز داخلاند؛ و این یکی از مهمترین اشکالات بر عقیده و مبنای برادران اهل تسنّن است که هیچ پاسخی را تاکنون برای آن پیدا ننمودهاند و نخواهند نمود.
زیرا اگر حکم به عدم خلافت بعضی را صادر کنند، روز قیامت در پیشگاه عدل الهی که همۀ خلفای غاصب و خائنان به مکتب رسول خدا را فراخوانند، در جواب اعتراض این عدّۀ مفلوک و بدبخت که مگر ما چه گناهی کردیم که ما را از زمرۀ لیست خلفای غاصب اخراج کردید، چه خواهند گفت! آیا جنایاتی که از خلفای مقبول شما صادر گردید کمتر از جنایات ما بود؟ آیا فسق و فجور و شرب خمر و سگبازی و میمونبازی و زنا با محارم و دختر حقیقی که از آنان سر زد، کمتر از ما بود؟ آیا قتل و غارت و کشتن افراد بیگناه در سیاه چالها و هتک ناموس و دربهدری و هر جنایت و خباثتی که ممکن است از یک بشر فاسد و فاسق و متجاوز سر زند کمتر از ما بود؟! چه جوابی دارند که شما به عنوان مدال افتخار و شرف امتیاز، آنها را در ثبت به مقام خلافت اینگونه امور قرار دادید؟!
بلی! جاییکه دیو مهیب عناد و غرض و لجاج و منیّت و خودکامگی، عقل سلیم و فطرت پاک و ضمیر بیآلایش آدمی را در چنبرۀ خواستهای شهوانی و کثیف خود گرفتار کند، باید برای اثبات خلافت یک همچو میمونبازی کشتن فرزند رسول خدا با لب تشنه، و تمامی افراد عائله و خویشان خود و اصحاب با وفای او و اسارت و ضرب
و شتم و حبس در غل و زنجیر در میان صحاری سوزان عراق و شام و اظهار آنها با سر برهنه در مجالس عیّاشی و سگبازی خود، سند افتخار و مایۀ مباهات قرار گیرد. و اشعار کفرآمیز او سند خلافت شرعیّه و حقّ مسلّم خاندان أبیسفیان واقع شود.
زهی بیشرمی و وقاحت و زهی فرومایگی و دنائت بر این عقول فاسده و آرای باطله و اهویۀ دنیّۀ نفسانیّه که ظلمت و کدورت عناد و لجاج چنان پرده بر روی دیدگان آنها آویخته است که بهجای تفکّر و تدبّر و استبصار و اتّباع از حقّ و متابعت از ما أنزل الله و أنزل رسوله و گشودن دیدگان بر روی حقایق و واقعیّات و تحصیل رضای پروردگار، به جهت استمتاع و انتفاع از حطام زودگذر دنیای فانی و رسیدن به ریاسات و مناصب دنیّ، خود را از جمیع نعم الهیّه و الطاف قدسیّه حضرت پروردگار و وصول به رضا و خشنودی او در دنیا و آخرت و نیل به درجات فوز و صلاح محروم مینمایند و نکبت و خواری و فرومایگی ابدی و جاودانی را در دنیا و آخرت برای خود مهیّا مینمایند؛ ﴿فَٱعۡتَبِرُواْ يَـٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ﴾.1
اشعار سراسر عناد و تعصّب از شاعر النّیل در مدح غاصبین خلافت
این نکبت و بدبختی نه تنها شامل گذشتگان و متقدّمین از جهّال عامّه ـ گرچه مزیّن به زینت علم و مرتدی به رداء زعامت و قیادت مردم بودند ـ میباشد، بلکه در جمیع اعصار و تمام امصار نمونههای بارز جمود و عناد و عصبیّت به چشم میخورد. اینک اشعار شاعر معروف عرب، حافظ ابراهیم، معروف به شاعر النّیل را بنگرید که با کمال مباهات و افتخار در این اشعار، هتک احترام و تجاوز و تجاسر به حریم رسول خدا و کشتن فرزند رسول خدا را به عنوان دلیل شهامت و شجاعت و ارزش والای انسانی برای عمر خلیفۀ هتّاک و قسیّ القلب و عنود ذکر میکند و به پیشگاه ملک فاروق، سلطان مصر تقدیم میدارد.
و قَولَةٌ لِعَلیٍّ قالَها عُمَر | *** | أکرِم بِسامِعِها أعظِم بِمُلقیها |
حَرّقتُ دارَکَ لا أُبقِی عَلَیکَ بِها | *** | إن لَم تُبایِع و بِنتُ المُصطَفَی فیها |
ما کانَ غَیرُ أبیحَفصٍ یَفوهُ بِها | *** | أمامَ فارِسِ عَدنانَ و حامیها1 |
«عجب کلام ارزشمند و بلند مرتبهای است که عمر به علی خطاب نمود! چه قدر کریم و بزرگوار است شنوندۀ آن و چقدر عظیم و بلند مرتبه است گویندۀ آن!
قطعاً بدان که خانۀ تو را به آتش میکشم و تو را در آن خانه باقی نمیگذارم، اگر از بیعت با خلیفه أبوبکر سرپیچی نمایی؛ با اینکه دختر پیامبر در آن خانه باشد و از آنجا خارج نشود!
این کلام، کلامی نیست که از دهان هر کسی خارج شود؛ گویندهای همچو عمر را میطلبد که بتواند در مقابل اوّل پهلوان عرب و تکسوار عدنان و نگهبان و پاسدار امّت عرب (عدنان) ایراد کند.»
آری! این است نمونهای از کوردلی و بیحمیّتی و بیغیرتی که نصیب عدّهای شده است و میشود. و آتش زدن خانۀ افراد مظلوم و بیگناه که کاری به کار خلافت و خلیفه بازی ندارند، موجب فخر و مباهات است؛ و لگد زدن به پهلوی یک زن ناتوان و ضعیف آنهم دختر رسول خدا و اوّل بانوی جهان آفرینش به نصّ و تصریح شخص رسول خدا و سقط کردن فرزند او، از افتخارات ملّی و قومی و تعهّد دینی و غیرت عربیّت شمرده میشود.2 زهی بیشرمی و وقاحت!
باری! گرچه اخبار و آثار به جای مانده از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارۀ خلافت و امامت ائمّۀ اثنی عشر علیهم السّلام حتّی در کتب اهل سنّت موجود میباشد، ولی از آنجا که نظام حکومتی اسلامی پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله پیوسته در دست اعداء و دشمنان اسلام و اهل بیت در گردش و جریان بوده است، و هیچگاه زمینه و مجالی برای تصدّی حکومت برای اهل بیت علیهم السّلام پیدا نشد مگر چند سالی برای مولا علی أمیرالمؤمنین علیه السّلام که آنهم بالکلیّه در نزاع و کشمکش و جنگ و ستیز با دشمنان اسلام سپری گردید، و آنها هم تمام سعی و کوشش خود را بر محو و افناء آثار و اخبار اهل بیت علیهم السّلام قرار دادند، دیگر آنچنان بروز و ظهوری که امروزه برای ما شیعیان به واسطۀ إحیای حکومت شیعه توسّط صفویّه نسبت به آیین و مکتب ما به وجود آمده است نبوده، به طوریکه امروزه تشیّع و تسنّن به عنوان دو مکتب مخالف و روبروی هم ـ در عین اینکه هر کدام خود را به رسول اکرم و کتاب الهی قرآن کریم و قبله واحد منتسب میکنند ـ قرار گرفتهاند. امّا در دوران گذشته بدین شکل و بدین نحو نبود، بلکه آنچه در دوران گذشته در زمان خلفای غاصب اسلامی در میان مسلمین مطرح بود، به دو جنبۀ محبّ و دوستدار اهل بیت، و دشمن و مبغض آنها مطرح بود؛ نه با این کیفیّت که فعلاً در زمان ما به عنوان یک مکتب مستقلّ در قبال سایر مکاتب اهل تسنّن مطرح میباشد.
ملاک تشخیص شیعیان و اصحاب ائمّۀ اطهار در عصر ائمّه علیهم السلام
بنابر آنچه که از اخبار و تواریخ و قصص دوران گذشته بهدست میآید، افراد
مختلف از هر گروه و فرقهای اساس صداقت و رفاقت خود را بر حبّ و بغض مولا علی علیه السّلام و اهل بیت بزرگوار او قرار میدادند، و بر این اساس و محوریّت معاشرت و محاوره و رفاقت و داد و ستد و مشارکت در معاملات و تجارت خود را پیریزی مینمودند. حتّی بعضی از اصحاب امام صادق علیه السّلام با بعضی از مخالفین (ولی غیر معاند) شرکت در تجارت و خرید و فروش را بنا نهاده بودند و در دکّان واحد با هم به کسب و تجارت میپرداختند و هیچ مشکلی نیز بین آنها بروز و ظهور نمیکرد.1 امّا امروزه اگر شخصی بشنود که فردی با یکی از برادران اهل تسنّن به تجارت و شرکت میپردازد با تعجّب و شگفتی برخورد میکند.
به عبارت روشنتر و واضحتر: آن حسّاسیّت و ابراز و اظهاری که فعلاً در میان جامعه مسلمین، چه تشیّع و چه تسنّن، نسبت به حفظ مبانی و اعتقادات، و طبیعتاً پیریزی اساس رفاقت و رفت و آمد و برخورد مناسب یا غیر مناسب با فرد مخالف وجود دارد، در زمان گذشته نبود.
اگر چه در بسیاری از اخبار، چه در کلمات و عبارات ائمّه علیهم السّلام و چه در عبارات اصحاب ایشان، از شیعه به عنوان مِنّا (از ما) و از مخالف به عنوان مِنهُم (از آنها) ذکر شده است، ولی در عرف آن زمان با فردی که حتّی به این نحو از تشیّع
و اعتقاد به خلافت بلا فصل مولا علی علیه السّلام و فرزندان بزرگوارش التزامی نداشت، ولی از دوستداران و محبّین اهل بیت بهشمار میآمد، تقریباً همانند یک فرد شیعه رفتار مینمودند و چندان امتیازی در میان عوام بین آنها و خود قائل نمیشدند.
و در حقیقت باید گفت که یک نوع استضعاف دینی و اعتقادی در میان ملل و اقوام مسلمین در زمان سابق وجود داشته است و حتّی هم اکنون نیز وجود دارد.
شدّت گرفتن فشار و اختناق بر شیعیان از زمان معاویه
فشار و اختناق و تضییق بر اهل بیت و شیعیان در زمان خلافت معاویه به بعد، به نهایت شدّت و حدّت خود رسید. گرچه در زمان خلفای قبل، غصب خلافت از صاحب اصلی آن و هتک و بیحرمتی نسبت به ذراری رسول خدا و کشتن افراد بیگناه نظیر مالک بن نویره1 به جرم عدم پذیرش خلافت غاصبانۀ أبوبکر و ضرب و شتم و تبعید اصحاب أمیرالمؤمنین علیه السّلام که شیوه و روش و دَیدَن خلفای غاصب و حکّام ظالم است، به وفور مشاهده شده بود؛ ولی با روی کار آمدن معاویه مسأله صورت دیگری به خود گرفت.
معاویه ـ لعنة الله علیه ـ در نامهای به زیاد بن ابیه، حاکم و فرمانروای خود در سرزمین عراق، و سایر حکّام چنین مینویسد:
«اُنظُروا إلَی مَن أقامَت علَیهِ البَیِّنَةُ أنَّهُ یُحِبُّ عَلیًّا و أهلَ بَیتِهِ، فامحوهُ مِنَ الدّیوانِ و أسقِطوا عَطاءَهُ و رِزقَهُ!» و شَفَّعَ ذَلِکَ بِنُسخَةٍ أُخرَی: «مَنِ اتَّهَمتُموهُ بِموالاةِ هَؤُلاءِ القَومِ، فَنَکِّلوا بِهِ و اهدِموا دارَهُ!»
فَلَم یَکُنِ البَلاءُ أشَدَّ و لا أکثَرَ مِنهُ بِالعَراقِ و لا سیَّما بِالکوفَةِ؛ حَتَّی إنَّ الرَّجُلَ مِن شیعَةِ عَلیٍّ (علیه السّلام) لَیَأتیهِ مَن یَثِقُ بِهِ فَیَدخُلُ بَیتَهُ، فَیُلقی إلَیهِ سِرَّهُ و یَخافُ مِن خادِمِهِ و مَملوکِهِ و لا یُحَدِّثُهُ حَتَّی یَأخُذَ علَیهِ الأیْمانَ الغَلیظَةَ لَیَکتُمَنَّ
علَیهِ. فَظَهَرَ حَدیثٌ کَثیرٌ مَوضوعٌ و بُهتانٌ مُنتَشَرٌ.1
«”بنگرید به افرادی که شاهد بر محبّت و دوستی با علیّ علیه السّلام و اهل بیت او، برای آن شخص وجود دارد، در اینصورت اسم او را از دفتر حکومتی حذف کنید و او را از در آمد حکومتی و غنائم بینصیب نمایید.“
معاویه این مطلب را با نامه دیگری ضمیمه مینماید و هر دو را به سوی عمّال و حکّام خود ارسال میکند:
”هر فردی را که به محبّت و موالاة این قوم (اهل بیت علیهم السّلام) میشناسید، زندگی را بر او تباه کنید و او را عبرت دیگران قرار دهید، و خانۀ او را بر سرش خراب کنید!“
این نامه در سراسر قلمرو حکومت اسلامی منتشر گردید؛ هر کجا شخصی از محبّین اهل بیت را مییافتند، مطرود و منکوب نموده، شرید و طرید اهل و دیار میگردانیدند. آثار مخرّب و ویرانگر این دستور از همه جا بیشتر بر عراق و خصوصاً بر شهر کوفه وارد گردید؛ زیرا در کوفه عدّۀ شیعیان و موالیان أمیرالمؤمنین علیه السّلام بیش از سایر اماکن و بلاد بود. تا جاییکه اگر یک نفر از شیعیان میخواست به دیدن رفیق و دوست دیرینۀ خود برود، از زن و فرزند و خادم و اهل منزل او در هراس و اضطراب بود و نمیتوانست اسرار خود را به او بگوید و سرّی از مکتب اهل بیت را برای او باز کند، و تا از او با قسمهای غلاظ و شداد و سوگندهای شدید و اکید کسب اعتماد و وثوق به عدم افشای آن سرّ نمیکرد، مطلب را با او در میان نمیگذاشت. احادیث مجعوله و دروغ در همهجا منتشر گردید و دهان به دهان در گردش و داد و ستد بود.»
در اینجا دیگر روشن است که از یک طرف چه بر سر احادیث و اسرار و اخبار آل محمّد وارد میشود، و از طرف دیگر چه دروغها و تهمتها و جعل احادیث برای طرف مقابل به وجود میآید. حافظه و ذهن مردم عوام و یا حتّی بسیاری از اهل فضل آن زمان را همین احادیث دروغ اشغال کرده بود، و اثری از اخبار و روایات اهل بیت
و آثار آنان در میان مردم گوشزد نمیشد، و هیچکس اطّلاعی از وجود اخبار خلاف متعارف و ضدّ و متناقض با آنچه به عنوان خوراک روزمرّه به خورد مردم داده میشد، نداشت. و به طور کلّی به هیچوجه من الوجوه احدی از مسألۀ خلافت و امامت ائمّۀ معصومین علیهم السّلام اصلاً اطّلاعی نداشت، مگر در بعضی از نواحی بعیده، مثل ری و قم و نیشابور و بعضی از مراکز مهم تشیّع، آنهم باز نه به همین وضع فعلی موجود در زمان ما، بلکه به عنوان فردِ برتر و عالمتر و داناتر و سزاوارتر به حکومت و خلافت، نه به عنوان تنها فرد شاخص و بهحق، که هیچ دوئی را نمیپذیرد و اساس دین و مخ و سرّ و حقیقت دین فقط و فقط منحصر در وجود او و زعامت و امامت او باشد، و سایرین در جهل و بطلان و اضمحلال و ظلمت و کدورت قرار گرفته باشند، حتّی در بین شیعیان نیز تمامی آنها به این نکتۀ مهم نرسیده بودند.
تبعات و مفاسد همردیف قرار دادن دیگران در کنار امام علیه السّلام
جای تعجّب نیست امروزه با وجود گذشت بیش از یک هزار و چهار صد سال از ظهور اسلام و تثبیت و تمشیَت اساس و نظام مکتب تشیّع، با وجود آنکه لفظ امام اگر نگوییم در فرهنگ عرب شیعه بر مورد ذات مقدّس امام معصوم علیه السّلام اطلاق میشود، قطعاً باید گفت در فرهنگ فارسی زبانان به امام علیه السّلام که دوازده معصوم میباشند، فعلاً بر ذات اقدس قطب عالم امکان حضرت بقیّة الله فی الأرضین، حجّة بن الحسن العسکری أرواحنا لتراب مقدمه الفداء اطلاق میشود. ولی به واسطۀ طرح و ابراز و اظهار بعضی از افراد و اشاعه و ابلاغ و انتشار آن در جامعۀ پارسی زبان ایرانی و غیر ایرانی بر بعضی از اشخاص آنقدر این عنوان و لقب معروف و متداول و متعارف گشت، و کسی در مقام ردّ و ایراد و نقد و اشکال و اعتراض بر این مطلب بر نیامد، که در بسیاری از خانوادهها به خصوص افراد کم اطّلاع، ایشان را در ردیف سایر ائمّه علیهم السّلام و به عنوان یک فرد از آنان قلمداد میکنند.
نویسنده خود در اینجا اعتراف میکنم که با بسیاری از این گونه خانوادهها و به خصوص اطفال آنان که برخورد کردم این مسأله را مشاهده نمودم!!
در بعضی از سفرهای به مکّۀ مکرّمه که خداوند توفیق زیارت خانۀ خود و حجّ
را نصیب حقیر نمود، با چشم خود مشاهده کردم که در راهروها و اطاقهای محلّ اقامتمان وقتی مطلبی و یا پند و اندرزی از زعمای دین و اولیای به حقّ الهی (ائمّه معصومین و یا رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارۀ حج مینوشتند، به اینصورت در معرض انظار افراد قرار میدادند:
کلامی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، کلامی از بعضی از علمای محترم...، کلامی از امام سجّاد علیه السّلام، و یا العیاذ بالله مشاهده نمودم در بسیاری از موارد، کلام آنها در بالای کلام امام سجّاد علیه السّلام قرار داشت و کلام امام سجّاد زیر آن نوشته شده بود؛ نعوذ بالله من الجهل و الضّلالة.
دور شدن از مکتب تشیّع به واسطۀ غلبۀ احساسات
بنده در این مقام نیستم که بخواهم خدای ناکرده فردی از افراد متعیّن و متشخّص را مورد اتّهام نسبت به اقدام به این مسأله قرار دهم؛ ولی میتوانم بگویم: در جامعهای که افراد آن از هر طبقه و صنف، اعمّ از عالم و جاهل، مطّلع و نادان، پیر و جوان، غالب بر احساسات و مغلوب احساسات تشکیل شده است، رعایت موازین صحیح و تعریف شدۀ اسلامی و ادای عبارات و کلمات سنجیده شده و القاب و عناوین، باید از روی مطالعه و درک و شعور و بصیرت دینی به حدّی باشد که مجال سوء استفاده و خروج از مسیر حقّ و میل به انحراف و اعوجاج برای افراد عامی و بیسواد و کمظرفیت فراهم نشود، و اصول متقنۀ تشیّع و ارزشهای والای مکتب اهل بیت مورد تعرّض قرار نگیرد و بازیچۀ عدّهای بیخرد و نادان نگردد، و حریم مقدّس و والای ائمّه هدی علیهم السّلام از هر دستبرد و تعرّضی مصون و محفوظ بماند.
خروج از مسیر حق به سبب افراط و تفریط
إنشاءالله تعالی بحث بیشتر و مبسوطتر این مسأله را به آینده و در مجلّدات بعد موکول میکنیم؛ ولی در اینجا به نگرش معرفت امام علیه السّلام و حدود و ثغور ولایت تکوینی و تشریعی حضرات معصومین علیهم السّلام از دیدگاه بسیاری از اعیان و معاریف مکتب تشیّع، و عدم ادراک صحیح مبانی ولایت آنها، اشارهای میشود تا روشن شود که چه مقدار نظرات و آراء و دیدگاههای آنها با موازین صحیح و مبانی حقّ مکتب تشیّع اختلاف و تعارض دارد، و چقدر ما باید نسبت به تصحیح
معتقدات خود و انطباق آنها بر احکام واقعیّه و نفس الامریّه اهتمام بورزیم و از حریم اعتدال و اعتساف به دو مسیر انحراف: افراط و غلوّ، و تفریط و تنقیص چرخش ننماییم؛ و به فرمودۀ درر بار مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام:
یَهلِکُ فِیَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ مُفرِطٌ و باهِتٌ مُفتَرٍ؛1 «دو دسته به واسطۀ من به هلاکت خواهند افتاد: گروه اوّل: دوستان بیش از اندازه گو؛ و گروه دوّم: ناسزاگو و تهمت زن که مانع وصول حق به افراد میشود.»
گروهی ندانسته و جاهلانه بر این باورند که میتوانند با ذکر عبارات و تعابیر غلوّ آمیز و مفرطانه راهی به سوی قرب حضرت مولا علیّ علیه السّلام باز کنند و در حرم امن ولایت او سکنی گزینند. و با اشعار جاهلانه و عامیانه که نه تنها مورد رضا و رغبت خود حضرات معصومین علیهم السّلام نمیباشد، بلکه صد بار و هزار مرتبه موجب برائت و بیزاری و اشمئزاز روح و نفس مقدّس آنان میشود؛ مانند شعری که امروزه در محافل و مجالس مولودی آن حضرت قرائت میشود:
از بس که خدا عشق به حیدر دارد | *** | انگار نه انگار پیمبر دارد |
و یا اینکه درجه و مرتبۀ رسول اکرم به واسطۀ علاقۀ او به علیّ بن أبیطالب سنجیده میشود، چنانچه درجه و رتبۀ سایر انبیا بدین نحو است.
آخر این عوام نمیدانند، جایی که خود آن حضرت میفرماید:
إنّما أنا عَبدٌ مِن عَبیدِ رسول الله صلّی الله علَیه و آله و سلّم؛2 «من بندهای از بندگان پیمبرم.»
و یا از کیفیّت و نحوۀ متابعت و فرمانبرداریاش از رسول خدا خبر میدهد که:
و لَقَد کُنتُ أتَّبِعُهُ اتِّباعَ الفَصیلِ أثَرَ أُمِّهِ؛3 «همانند بچه شتر که به دنبال مادرش در حرکت است، من به دنبال رسول خدا، پیروی از او و دستورات او را مینمودم.»
دیگر چه جای مطرح نمودن این اباطیل و طُرّهات میباشد؟! آیا این جز دوری از ادراک معارف حقّۀ مکتب و بازی گرفتن ارزشها و انطباق افکار و آراء با مبانی متقن و مسلّم القبول تشیّع، و اعطای حربه و ابزار به مخالفین برای کوبیدن حقایق نورانی مکتب اهل بیت، و دستاویز قرار دادن این تعابیر شعارگونه برای غلبه بر حقّ و احیای باطل است؟!
متأسّفانه این آفت نه تنها شامل عوام و بیخبران از معارف اصیل و متقن تشیّع میشود، بلکه دامن بسیاری از اهل علم و دانش را آلوده کرده است؛ تعابیری که فقط در مقام تخیّل، آنهم از افراد نادان و غیر موجّه برمیخیزد و ساحت قدس موالیان ما را آلوده میسازد.
در مقابل این افراد گروهی نیز از روی جهل و نادانی و بیسوادی، حضرات معصومین علیهم السّلام را در حدّ یک انسان معمولی و بشر متعارف تنزّل میدهند و حرکات و سکنات و کلمات آنان را با سخنان معمولی و کردار متعارف افراد مقایسه میکنند.
ناراحتی علاّمه امینی از تضییع حقّ أمیرالمؤمنین
روزی مرحوم والد معظّم، علاّمه سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی ـ أفاضَ اللهُ علینا من برکات تربته ـ نقل میفرمودند که:
برای دیدن و عیادت از مرحوم علاّمه امینی ـ رضوان الله علیه ـ به منزل ایشان در طهران رفته بودیم، در حالیکه قبل از ما یکی از آقایان معمَّمین و مشهور از سادات که منزلشان نزدیک منزل مرحوم امینی بود نیز به ملاقات ایشان رفته بود. در اثنای صحبت این فرد معمّم و سیّد رو میکند به مرحوم امینی و میگوید:
«آقا! این علی که شما اینقدر سنگ او را به سینه میزنید مگر چه کرد در اسلام؟ غیر از اینکه فقط یک عدّهای را کشت و تفرقه در صفوف مسلمین به وجود آورد، کار دیگری هم کرد؟!» (نعوذ بالله از این همه جهالت و ضلالت!)
«و شما که اینقدر به ابوبکر و عمر میتازید، آنها چه کردند؟ جز خدمت به اسلام و مسلمین و بسط عدل و انتشار اسلام در سرزمینهای دوردست و عمل به دموکراسی و اخذ آراء برای انتخاب حکومت و حاکم؟ و آیا به
صرف یک اختلاف در سلیقه و عدم هماهنگی با علی در مورد خلافت، باید آنها را منکوب و مطرود و ملعون نمود؟ و این همه آثار خیر و برکاتی که از آنها به جامعۀ مسلمین رسیده است را نادیده گرفت؟»
مرحوم امینی بینهایت از این حرفها ناراحت و عصبانی میشود ولی جوابی به او نمیدهند. آن شخص باز به صحبت خود ادامه میدهد و میگوید:
«آقا این محبّت و دوستی اهل بیت که شما آن را لازمۀ ایمان و قبولی اعمال میدانید اصلاً چه ضرورتی دارد؟ و اگر ما مثلاً نسبت به حضرت ابیالفضل علیه السّلام محبّت و ارادت نداشته باشیم، به کجای دین ما آسیب میرساند؟»
مرحوم امینی که دیگر طاقتش طاق و صبرش لبریز شده بود، با وجود کسالت شدید و عدم توانایی بر جلوس به زحمت خود را بلند میکند و با صدای بلند در حالیکه رگهای گردنش متورّم شده بود بر سر آن مرد داد میزند که:
«آقا به خدا قسم اگر تو به این بند کفشها و نعلین من که نوکر أبوالفضل هستم ارادت و محبّت نورزی، با رو به آتش جهنّم میافتی و به درک سقوط خواهی نمود!»
ملاحظه کنید که این فرد با این عقاید در میان ما به تشیّع معروف میباشد در حالیکه حتّی بسیاری از افرادی که ما آنها را سنّی مینامیم ابداً به خود اجازه نمیدهند به یکی از این حرفها و معتقدات تفوّه کنند، بلکه از نقطه نظر تولّی به خاندان عصمت و تبرّی از زعمای باطل و خلفای غاصب چه عباراتی در لابلای کلمات و کتب آنان یافت میشود!
باز مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ حکایتی دیگر از این فرد نقل میفرمودند:
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران که به واسطۀ مخالفتها و تظاهرات مردم مسلمان ایران بر ضدّ حکومت مستبدّانۀ شاهنشاهی، فشار بر رژیم بسیار و حلقۀ محاصره بر حیات جبّاران تنگ شده بود، رژیم ناگزیر بسیاری از زندانیان و مسجونین، منجمله علما و آزادیخواهان از گروههای مختلف و اقشار گوناگون جامعه را آزاد نمود. من برای دیدن ایشان که منزلشان با منزل ما فاصلهای نداشت رفتم. پس از گذشت مدّت ربع ساعت دیدم یکی
از معمّمین معروف که عقاید او دقیقاً بر خلاف عقاید مکتب تشیّع میباشد و آثار قلمی او سراسر انکار حقایق عرفان و ولایت، و با گرایش بسیار زیاد به آراء و افکار ابنتیمیّۀ معاند و ضدّ اهل بیت است از در وارد شد. به محض اینکه صاحب منزل او را از دور مشاهده کرد با شعف و شور و شوق زائد الوصفی از جای خود برخاست و به استقبال او رفت و او را سخت در آغوش گرفت و مدّتی همینطور او را در بغل داشت، و سپس او را آورد و در کنار خود جای داد و با او به گرمی به احوالپرسی و تعارفات رسمیّه پرداخت!
آنوقت ما به این افراد، شیعه میگوییم در حالیکه هیچ فرقی با سایر مسلمانان از اهل تسنّن ندارند، مگر در کیفیّت احکام آنهم نه در جمیع موارد.
و یا مثلاً یکی از بزرگان فقها و علمای اصفهان، آیة الله سیّد محمّد باقر درچهای بود که بارها و بارها از مرحوم آیة الله بروجردی ـ رضوان الله علیه ـ نقل شده است که میفرمود:
«ایشان گاهگاهی با ائمّه علیهم السّلام سر به سر میگذاشت.»
ناگفته نماند که این مطالب مربوط به تنزیل مقام امام علیه السّلام تا به سرحدّ غیر قابل قبول عرف و فرهنگ پذیرفته شده و متداول و ابتدائی عرف شیعه است، و الاّ کلمات و تعابیر محکیّۀ غیر مناسب از علما و بزرگان تشیّع در بیان موقعیّت و منزلت ائمّۀ هدی صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین بیش از این مقدار است.
لغزش مرحوم صاحب جواهر در مورد علم پیامبر و ائمّه علیهم السّلام
مثلاً مرجع تقلید بزرگ و استوانۀ فقه و درایت در عصر خویش، مرحوم آیة الله شیخ محمّد حسن، صاحب کتاب جواهر الکلام، در باب طهارت، جلد ١، صفحه ١٨٢، پس از نقل بعضی از اخبار در مورد تحدید آب کرّ و اختلاف آنها با یکدیگر میگوید:
و یُدفَعُ أوَّلًا بِأنَّ دَعویٰ عِلمِ النَّبیِّ و الأئمَّةِ علیهم السّلام بِذَلِکَ مَمنوعَةٌ و لا غَضاضَةَ، لِأنَّ عِلمَهُم علیهم السّلام لَیسَ کَعِلمِ الخالِقِ عَزَّوَجَلَّ؛ فَقَد یَکونُ قَدَّروهُ بِأذهانِهِمُ الشَّریفَةِ و أجرَی اللهُ الحُکمَ علَیهِ.
«مطلب اوّل با این بیان ابطال میشود: اینکه ما مدّعی شویم پیامبر اکرم و یا
ائمّه به این مسأله (مسأله تشخیص آب کرّ) علم دارند، ممنوع است، و این جهالت موجب وهن و کسر شأن آنان نمیگردد، زیرا علم آنها با علم پروردگار متفاوت است؛ چون ائمّه علیهم السّلام این حکم را به واسطۀ روایت آن از پیامبر اکرم در سینههایشان حفظ و بعد نقل کردهاند ـ و ممکن است در نقل این حکم اشتباه کرده باشند ـ در حالیکه خداوند حکم را بر اساس همان حدّ واقع و نفس الأمر قرار داده است.»
واقعاً عجیب است! خوب این حرف چه فرقی با کلمات اهل تسنّن نسبت به ائمّۀ ما میکند؟ آنهم از عالمی این چنین متبحّر در فقه و روایت! و از یک طرف چنان مضحک، گویا ایشان ذهن مبارک امام علیه السّلام را با اذهان عادیۀ مردم مقایسه مینمایند، و نقل روایات و احکام از جانب حضرات معصومین علیهم السّلام را همچون نقل حکایات و اخبار از جانب مردم میدانند؛ و همچنانکه لغزش و اشتباه و سهو و تصحیف در کلمات و تعابیر افراد در هنگام نقل مطالب إلی ما شاء الله به چشم میخورد، باید الزاماً در کلمات ائمّه علیهم السّلام هم همینطور بوده باشد!
به راستی که خنده آور است! ایشان نمیدانند که ذهن و نفس مقدّس امام علیه السّلام با اتّصال به صُقع ملکوت و منبع و یَنبوع و سرچشمۀ وحی الهی از همان مبدأ جعل و وضع، تلقّی احکام را نموده و برای مردم بیان مینماید، نه به نحو حفظ و یادداشت که کار سایر افراد بیبضاعت از این نعمت و لطف اعظم الهی نسبت به اولیای خودش میباشد!
مطلب در اینجا بسیار و ورود در این مسأله موجب انحراف از سیر طبیعی تألیف است؛ ولی به عنوان نمونه به برخی از اخبار وارده از ائمّه علیهم السّلام که صراحت در احاطه به جمیع علوم دارد، و اینکه علوم آنها منبعث و متشعّب از علم لایتناهی و اطلاقی الهی است اشاره میشود.
علم ائمّه علیهم السّلام منبعث از علم لایتناهی الهی است
در روایتی از امام أبوالحسن علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام راجع به آیه شریفه: ﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ
مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا﴾؛1 «خدای متعال عالم به آنچه ناپیداست میباشد، و هم او احدی را بر این امر مطّلع نمینماید * مگر فردی را که مورد رضایت و اختیار او باشد که او همانا رسول اوست. و هم اوست که با بینش و اطّلاع از امور، مسائل و امور خود را تمشیت میبخشد و حرکت مینماید.» اینطور آمده است:
و لَمّا نَفَی عَمرُو بنُ هَدّابٍ عَنِ الأئِمَّةِ علیهم السّلام عِلمَ الغَیبِ استِنادًا إلَی ظاهِرِ هَذِهِ الآیَةِ ...
ثُمَّ نَظَر الرِّضا علیه السّلام إلَی ابنِ هَدّابٍ، فقالَ: «إن أنا أخبَرتُکَ أنَّک سَتَبتَلی فی هذِه الأیّام بِدَمِ ذی رَحِمٍ لکَ، کُنتَ مُصَدِّقًا لی؟»
قالَ: لا، فإنَّ الغَیبَ لا یَعلَمُه إلّا اللهُ تعالی.
قالَ علیه السّلام: ”أوَ لَیسَ اللهُ یَقولُ: ﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ﴾؟ فَرسولُ اللهِ عِندَ اللهِ مُرتَضًی و نَحنُ وَرَثَةُ ذلکَ الرَّسولِ الَّذی اطَّلَعُه اللهُ عَلَی ما شاءَ مِن غَیبِه؛ فَعَلِمنا ما کانَ و ما یَکونُ إلی یَومِ القِیامةِ. و إنَّ الَّذی أخبَرتُکَ بِه یا ابنَ هَدّابٍ لکائِنٌ إلَی خَمسةِ أیّامٍ؛ فإن لَم یَصِحَّ ما قُلتُ فی هذِه المُدَّةِ فإنّی کَذّابٌ مُفتَرٍ، و إن صَحَّ فتَعلَم أنَّکَ الرّادُّ عَلی اللهِ و رَسولِه. و ذَلکَ دِلالةٌ أُخرَی: أما إنَّکَ سَتُصابُ بِبَصَرِکَ و تَصیرُ مَکفوفًا، فلا تُبصِرُ سَهلًا و لا جَبَلًا، و هذا کائِنٌ بعدَ أیّامٍ. و لکَ عِندی دِلالةٌ أُخرَی: أنَّک سَتَحلِفُ یَمینًا کاذِبَةً فتُضرَبُ بالبَرَصِ.“2
«زمانی که عمرو بن هدّاب علم غیب را از ائمّه علیهم السّلام نفی کرد و به ظاهر آیه شریفه فوق استناد نمود...
آنگاه امام علی بن موسی الرضا علیهما السّلام به ابنهدّاب نگاه کرد و فرمود: ”اگر به تو خبر دهم که در این روزها یکی از ارحام و خویشان خود را از
دست خواهی داد آیا مرا تصدیق میکنی؟“
گفت: خیر؛ زیرا فقط خدای متعال است که عالم به غیب میباشد.
حضرت فرمودند: ”آیا چنین نیست که خدا میگوید: ﴿اوست عالم به غیب، پس کسی را بر غیبت مطلع نمیگرداند * مگر فردی را که خود بپسندد و بخواهد که او همانا رسول و فرستاده اوست.﴾؟ بنابراین رسول الله در نزد خداوند پسندیده است و ما اهل بیت وارثان همین رسول هستیم که خدا علم غیب خود را به وی ارزانی داشته است. پس ما عالم هستیم به آنچه قبلاً بوده است در ازل و آنچه بعداً خواهد آمد تا روز قیامت. و ای ابنهدّاب! بدان آنچه را که به تو خبر دادم در عرض پنج روز آینده اتفاق خواهد افتاد؛ پس اگر چنین نشد من دروغگو و مُفتری هستم، و اگر راست درآمد پس بدان این تو هستی که کلام خدا و رسول خدا را ردّ و انکار مینمایی. حال که چنین است مطلب دیگری نیز به تو بگویم و آن اینکه: عنقریب تو دیدگانت را از دست خواهی داد و کور خواهی گشت، پس نه دشت و بیابان را خواهی توان دید و نه کوه و ارتفاع را، و این مسأله در عرض چند روز آینده اتفاق خواهد افتاد. و نیز بدان که به همین زودیها تو قسم دروغی خواهی خورد و در پی آن پیسی صورت تو را فراخواهد گرفت.“»
و یا در روایت امام جواد علیه السّلام همانطور که نقل شده است:
إنَّ أباجَعفَرٍ الجَوادَ علیه السّلام لَمّا أخبَرَ أُمَّ الفَضلِ بِنتَ المَأمُونِ حِینَما أُدخِلَت علَیهِ بِما فاجَأها مِمّا یَعتَرِی النِّساءَ عِندَ العادَةِ، قالَت لَهُ: لا یَعلَمُ الغَیبَ إلّا اللهُ تَعالَی! فَقالَ علیه السّلام: «و أنا أعلَمُهُ مِن عِلمِ اللهِ تَعالَی.»1
«وقتی که امّ الفضل، دختر مأمون خلیفۀ عبّاسی وارد بر امام جواد علیه السّلام شد، او را حالتی دست داد همچون حالت زنان در دوران عادت و حضرت او را از این امر مطّلع کردند. امّ الفضل به حال اعتراض گفت: مگر تو علم غیب میدانی! در حالیکه علم به غیب منحصر به پروردگار است. حضرت فرمودند: ”بلی
و لیکن من این علم را از علم پروردگار اخذ میکنم و از آنجا میگیرم.“»
و یا صریح کلمات فرمایشات امیر مؤمنان که شیعه و سنّی نقل کردهاند که بارها بر فراز منبر میفرمود:
سَلُونِی قَبلَ أن تَفقِدونی، فَإنِّی بِطُرُقِ السَّماءِ أخبَرُ مِنکُم بِطُرُقِ الأرضِ؛1و2
«از من بپرسید هرچه را که به نظرتان میآید، بهدرستی که اطّلاع و اشراف من بر عوالم غیب بیش از اطّلاع شما بر مسائل عادی و روزمرّه عالم طبع است.»
و یا روایت مرویّه:
لَولا البَداءُ لَحَدَّثتُکُم بِما هُوَ کائِنٌ إلَی یَومِ القِیامَةِ؛3 «اگر نبود مسألۀ تغییر و تبدّل در مشیّت و تقدیر قاهر الهی، همانا از تمام وقایع تا روز قیامت خبر میدادم.»
و کذلک روایات صریحه در اینکه مقصود از آیه شریفه: ﴿وَكُلَّ شَيۡءٍ أَحۡصَيۡنَٰهُ فِيٓ إِمَامٖ مُّبِينٖ﴾؛4 «هر چیزی را در کلّ عالم وجود در وجود امام مبین گرد آوردهایم.» ائمّه علیهم السّلام میباشند؛ و... .
آنوقت چطور امام علیه السّلام در یک مسألۀ به این سادگی که تحدید و اندازۀ آب کرّ است، دچار اشتباه و خطا میشود در حالیکه عقلاً این اشتباه موجب اشتباه امّت و انحراف آنان از احکام الهی و بطلان طهارت و عبادت و تأخیر بیان از وقت حاجت خواهد شد! و بطلان این از ابده بدیهیّات و اوضح واضحات خواهد بود.
جای تعجّب است که پس از ١٤٠٠سال از ظهور مکتب اسلام و تبیین حقایق رشیقه و رائعه از جانب اهل بیت عصمت علیهم السّلام، مطالبی به گوش میرسد، تو گویی زمان، زمان ظهور اسلام و سنوات اوّلیّه بعثت و رسالت است!!
اینجاست که به طور وضوح نقصان و خلأ مسألۀ اعتقادات و التزام به معارف مبدأ و معاد و اطّلاع بر حقایق اصیل عرفان تشیّع و حقیقت ولایت و کیفیّت نزول مراتب اسماء و صفات بر قلب امام حیّ زمان علیه السّلام و تلقی انوار و افاضات حضرت سبحان از جانب نفس ولیّ زمان، به خوبی روشن و آشکار میگردد.
و تا کسی از سرّ این معارف اطّلاع حاصل نکند، در وادی حیرت و سرگشتگی، حیران و مبهوت و از مشارب انوار یقین و معرفت بیبهره خواهد ماند، گرچه با عباراتی لطیف و توأم با تواضع و ابراز تقدّس در مقام تعریف و بیان شخصیّت ائمّه برآید؛ زیرا تا جوهر معرفت ولایت و اکسیر ذوق و چشش سرّ عالم وجود که همانا حقیقت ولایت حضرات معصومین علیهم السّلام است به واسطۀ درس و مطالعه و تدبّر و تحقیق در رشتۀ فلسفه و عرفان و ورود در وادی مراقبه و ریاضت و اتّباع کامل از منهج و ممشای آن بزرگواران و اشتغال به ذکر الهی و تصفیۀ قلب و سرّ حاصل نگردد، مطلب همین است که مشاهده میکنیم، گرچه شخص در فنون مختلف علم متبحِّر و در رشتههای گوناگون ید طولایی داشته باشد.
سؤال علاّمه طهرانی در مورد «من مات و لم یعرف امام زمانه» و پاسخ علاّمه طباطبایی
روزی مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند:
در زمان اشتغال به دروس طلبگی و تتلمذ در خدمت استاد وحید عصر و مهذّب و مربّی نفوس، حضرت علاّمه طباطبایی ـ قدّس الله رمسه ـ از ایشان سؤال کردم: مقصود و منظور از این روایت معروفه که میفرماید: ”مَن ماتَ و لَم یَعرِف إمامَ زَمانِهِ ماتَ مِیتَةً جاهِلِیَّةً“؛1«هر که بمیرد در حالیکه به امام زمانش جاهل باشد، همچو مرگ جاهلیّت برای او خواهد بود.» چیست؟
ایشان فرمودند:
«مقصود همان ادراک حقیقت ولایت امام است؛ و الاّ به صرف اطّلاع بر اسم و نسب و کنیه و القاب و شناخت پدر و مادر و اقوام و سنۀ ولادت و وفات که معرفت حاصل نمیشود!»
سپس فرمودند:
«شناخت معرفت واقعی امام علیه السّلام و ادراک مسألۀ ولایت آنان فقط و فقط منحصر در سلوک در مسیر عرفان الهی و پیمودن طریق و ممشای بزرگان از اهل معرفت است، و در غیر اینصورت ابداً معرفتی و شناختی حاصل نخواهد شد.»
و این مسأله اختصاص به مردم عادی و افراد عامّی جامعه ندارد، بلکه تمامی اشخاص و لو اینکه از اهل علم باشند، مادامی که حقیقت ولایت در وجود آنان ـ نه در فکر و مثال و تخیّل ـ متحقّق نگشته باشد، مشمول این خسران و حرمان خواهند بود. و یا اینکه طبق فرمایش مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «و مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبیلِ نَجاةٍ»،1 مادامی که در مسیر نجات و رستگاری و هدایت قرار دارد و از سوی فردی خبیر و آگاه به راه و مصالح و مفاسد و مشرف بر ضمایر و نفوس و مطّلع بر غیب و شهود و واصل به مرتبۀ مجاری احکام و حائز رتبۀ جامعیّت وحدت و کثرت و تنفیذ مرتبۀ ملاکات در احکام فعلیّه و تنجیزیّه ـ که از این فرد به عارف کامل و سالک واصل و حائز اعلای مراتب تجرّد و فناء، و باقی به بقاء فی الله در مراتب کثرات تعبیر میشود ـ دستگیری و هدایت شود، خطری متوجّه او نخواهد شد.
ورود در مسائل دنیوی بدون اتصال به ولیّ کامل و ارشاد او موجب انحراف از طریق میشود
روزی مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند:
ورود در مسائل دنیوی و اشتغال به امور مردم و رتق و فتق احکام و مسائل جاریۀ اجتماعی اگر توأم با اتّصال به ولیّ کامل و ارشاد او و اجازۀ تامّ در جمیع تصرّفات و اقدامات او نباشد، قطعاً شخص دچار انحراف و اعوجاج و خبط طریق خواهد شد، و من حیث لایعلم در وادی نفس و جهالت و انانیّت فرو خواهد رفت و حال انبساط و نشاط و خلوص و صفای خود را کم کم به واسطۀ انغمار در اشتغالات روزمرّه و تعارفات و تحسینها و مدح و ثناها و تملّقها از دست خواهد داد؛ و پس از طیّ زمانی آنچنان تحوّل و تبدّلی در وجود او پیدا
خواهد شد که دیگر اثری از آن صفا و اخلاص و طمأنینه و آرامش و عدم تعلّق به دنیا و امور دنیا در هر شکل و هر منظری که بود باقی نمیماند، و شیطان با تزیین و توجیه امور و اشتغالات و رنگ آمیزی به صبغه و رنگ الهی و خدمت به مردم و دستگیری از ضعفاء و رسیدگی به امور درماندگان و إحقاق حقّ و إماتۀ ظلم و بطلان، او را در جای خود مستقرّ و بر مسنَد انانیّت تثبیت مینماید؛ و این مسکین نمیداند که چگونه سرمایۀ اصلی و موهبت حقیقی خدادادی را که همان صفا و خلوص و اعراض از دنیا و مافیها و تعلّقات به شئون دنیا در ظروف مختلفه و قوالب گوناگون است، از دست داده و خود را به مسائل جانبی و سرگرم کننده مشغول ساخته، و در نتیجه آن گوهر نایاب و درّ ثمین را که سرمایۀ اتّصال و تعلّق به ذات اقدس حقّ بود با خرمهره و صدف معاوضه و تبدیل نموده است. و دلخوش از تزویر و توجیه نفس امّاره در مسیر اعوجاج کما کان گام بر میدارد تا جایی که دیگر راه بازگشت بر او مسدود میشود و روزنههای تنبّه و بیدار باش گرفته میشود، و جایگاه فرود تازیانۀ جلال و تذکّر الهی در نفس او منعطل میگردد و به مصداق آیه شریفه:
﴿خَتَمَ ٱللَهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡ وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ﴾ 1
«خداوند بر قلوب آنها و بر گوشهای آنان و چشمانشان مهر بطلان و تعطیل زده، در پردۀ غفلت و جهالت و ضلالت قرار داد و از رحمت هدایت و استبصار و رشد و تکامل ایشان را محروم ساخت، و در قیامت عذابی سخت و دردناک در انتظارشان خواهد بود.»
گرچه ابتدائاً از اعوان ظلمه محسوب میشدند، ولی پس از طیّ این مراتب نزول و استدراج به اعیان الظّلمه متبدّل خواهند شد.
این بود کلام مرحوم آیة الله والد، رضوان الله علیه.
استدراج نتیجۀ عدم اتّصال و اشراف استاد کامل بر جمیع امور انسان
به یاد میآورم شبی از شبهای ماه مبارک رمضان به اتّفاق مرحوم آیة الله والد مُفدّی ـ قدّس الله رمسه ـ به منزل یکی از علمای معروف و دانشمندان مبرّز و با تقوای
طهران ـ که در ضمن از شاگردان سلوکی ایشان نیز محسوب میشد ـ جهت صرف افطار رفتیم. بسیار شب پر برکتی بود و مطالب بسیار سودمند و منبّه و مذکّری که تا آن موقع من از ایشان نشنیده بودم مطرح گردید. در ضمن صحبت، آن عالم محترم اظهار داشتند:
من در ایّامی که در قم به تحصیل علوم الهی و دروس طلبگی اشتغال داشتم، متوجّه شدم شخص عالم و بزرگواری در بعضی از روزهای هفته درس اخلاق برای بعضی از طلاّب متّقی و متعهّد مقرّر کرده است. من هم به واسطۀ اشتیاق زائد الوصفی که در درون خود به امور اخلاقی و سلوکی و تربیتی احساس مینمودم در این درس شرکت کردم، و انصافاً درس بسیار مفید و مؤثّر و منبّهی بود به طوریکه جمیع افراد حاضر در جلسه از سخنان آن مرد بزرگ منفعل و متأثّر میگشتند و با دلی شاداب و پر نشاط و متأثّر از نزول رحمت الهی بر قلوبشان از آن مجلس خارج میگشتند، و دائما در طول هفته انتظار تجدید مجلس بعد و استفادۀ مجدّد را داشتند. ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم و پیوسته ذکر و فکر ما در طول هفته مطالب مطروحه در جلسۀ اخلاق بود و با دوستان پیوسته از آثار و نتایج این جلسات صحبت میداشتیم.
سالها از این موضوع گذشت، آن شخص عالم و مدرّس اخلاق مسائل دیگری در زندگی و حیات علمی و اجتماعی او داخل گردید و در امور اجتماعی و مسائل دیگری وارد شد. از یک طرف اشتغال زیادی در مطالعات روزمرّه و غور در بحثهای سیاسی و اجتماعی، و از طرف دیگر تشؤّن به شئون مرجعیّت و زعامت و تصدّی مقتضیات فتوا و تقلید و ارتباط و معاشرت با مردم و اقشار مختلف اجتماع کمکم او را از حال و هوای آن بحوث و مجالس و درسها و مراقبهها بیرون آورد و در وادی دیگر و عالم دیگری وارد نمود.
ایشان میفرمودند:
روزی من خدمت آن شخص بودم و از مطالب و گفتارها و مجالس آن روزگار با ایشان گفتگو داشتم، و خلاصه از آثار و نتایج سودمند و مؤثّر آن جلسات صحبت میداشتیم و یاد آن دوران را تجدید و بر فقدان و از دست دادن آن حالات متحسّر و متأسّف بودیم.
در این وقت ایشان اظهار داشتند: «من که الآن به آن نوشتهها و مطالب اخلاقی یادداشت شده در آن زمان مراجعه میکنم، اصلاً باور نمیکنم که این نوشتهها و یادداشتها از آنِ من بوده است. گویی فاصلۀ بعیدی بین من و آن حالات و افکار و آن موقعیّتها ایجاد شده است، و اصلاً من از آن مطالب و حالات خبری ندارم. و گویی شخصیّتی دیگر متولّد شده است و حیثیّتی جدا از آن حیثیّت پدیدار گشته است.»
مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ فرمودند:
این است نتیجۀ عدم اتّصال به استاد و اشراف استاد کامل بر جمیع امور انسان، اعمّ از علمی یا اجتماعی، الهی و دینی، یا سیاسی و مَدنی!
اتّفاقاً همین فرد عالم و شخصیّت محترم نیز مشمول این مسأله و داستان بوده است، و او نیز آنطور که باید و شاید نتوانست از مصاحبت و معاشرت و تتلمذ در خدمت استاد کامل و ولیّ مرشد خود بهره گیرد؛ گرچه آثار این معاشرت در اواخر عمر برای همگان مشخّص، و تغیّر و تبدّل افکار و منش شخصی و اجتماعی او سؤال بسیاری از افراد و محشورین با ایشان را برانگیخته بود.
اینجانب خود شاهد بودم که در اوایل و اواسط سیر ایشان و معاشرت با استاد کامل، بارها و بارها در مسائل اجتماعی و نحوۀ فعّالیتهای مذهبی و اجتماعی از استادشان کسب تکلیف و اجازه مینمود، و استاد نیز مشفقانه و پدرانه ایشان را به طریق أحسن و ممشای أتقن هدایت میکرد؛ ولی کم کم در اواخر این حیات سلوکی و ارتباط با استاد کامل، به واسطۀ ورود در بعضی مسائل و ابراز سلیقۀ شخصی و عدم تسلیم و تعلّق مؤثّر که شرط اولیّۀ تربیت و دستگیری و ارشاد است، استاد نیز کمکم آن نحوه ارتباط و کیفیّت مراوده و معاشرت خود را با ایشان تغییر دادند و متأسّفانه از آن رهنمودها و دستگیریها کمتر مشاهد میشد؛ ولی هیچگاه این ولیّ کامل و استاد دلسوز نتوانست از افادات و افاضات خود، این شاگرد مستعد و دانشمند محترم و متّقی خود را بینصیب نماید و از هر فرصتی برای ارائۀ راه مستقیم و طریق مرضیّ الهی بهره میگرفت.
گرچه از مطلب قدری فاصله گرفتیم ولی حیفم آمد که مسأله را در اینجا ناتمام بگذارم و از ادامه سرگذشت این استاد کامل و شاگرد بزرگوار او صرف نظر نمایم؛ باشد که عبرتی برای خود و استفادهای برای دیگران گردد.
آثار مخرب و زیانبار اختلاف زعمای دین در اجتماع
تا آنجا که به خاطر دارم و حافظهام یاری مینماید، در اواخر سلطنت دودمان پهلوی و حکومت ظالمانۀ آنان که جرقّههای تغییر و تبدیل حکومت در جامعه به اشتعال آتش مهر و غضب الهی در میان مردم مسلمان و متعهّد ایران مبدّل میگردید و پایههای بنای ظلم و ستم دستخوش تزلزل و انحطاط واقع شده بود، یکی از مراجع معروف و محترم ایران برای زیارت عتبات به عراق مسافرت کرده بود. رسم معاشرت و سیرۀ متداوله بین اهل علم در مسألۀ زیارت و دید و بازدید بر این بوده و هست که علمای ساکن در بلاد مقدّسه به دیدن عالم تازه وارد و مسافر و زائر میروند؛ بدین جهت معمولاً روزی را معیّن میکنند و آن عالم در آن روز جلوس نموده و از واردین پذیرایی مینماید.
ولی در این سفر یکی از علمای معروف نجف به مصیبت فقدان فرزند خود که او نیز یکی از اجلّۀ علما و اتقیاء شمرده میشد مبتلا شده بود، طبعاً در اینگونه موارد مسأله با صورت متعارف خود تفاوت میکند و اقتضاء بر این است که شخص زائر و مسافر به دیدن صاحب مصیبت و عزا برود. امّا به واسطۀ بعضی از ملاحظات متأسّفانه این دیدار انجام نگرفت و آن شخص عالم محترم نیز به دیدن شخص تازه وارد نیامد و این مسأله موجب تشویش و اضطراب و بحث و نقل در محافل و مجالس گردید، و نگرانی از نتایج و تبعات مخرّب واقعه را در بین علمای دلسوز و متعهّد و با حمیّت برانگیخت و موجب سوء استفادۀ دستگاه حکومت و شادی و شعف آنان گردید. به طوریکه از بعضی منابع نزدیک به حکومت بهدست میآمد، آنان نهایت رضایت و خرسندی خود را از این واقعه مکتوم نمیداشتند؛ خصوصاً در این موقعیّت حسّاس که از هر زمان و موقعیّت دیگری جامعه اسلامی به وحدت کلمه و دوری از اختلافات و بروز عقاید و سلیقههای مختلف و شخصی نیاز بیشتری را طلب مینمود.
درست در همین اوان نگارنده در خدمت حضرت والد ـ رضوان الله علیه ـ در
منزل یکی از مراجع بزرگوار و علمای متّقی قم جهت صرف نهار دعوت داشتیم؛ و لدی الورود متوجّه شدیم که آن عالم دلسوز و با تقوا که از شاگردان سلوکی مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ بود نیز دعوت دارد. طبعاً در این مجلس نیز صحبت از عدم زیارت و ملاقات این مرجع با آن مرجع معروف نجف و نتایج زیانبار و مخرّب آن زیاد مطرح شد، و همۀ حضّار در مجلس متّفقاً از وقوع یکچنین مسألۀ خطیری احساس نگرانی شدید مینمودند و تأسّف خود را ابداً نمیتوانستند پنهان کنند؛ علیالخصوص این عالم بزرگوار که با حدّت و شدّت هرچه بیشتری از صاحب منزل تقاضا مینمود که تا وقت نگذشته است با نجف تماس بگیرد و آن مرجع زائر و مسافر را ترغیب و تشویق به زیارت مرجع معروف نجف بنماید؛ و تا جایی که به خاطر دارم پنج یا شش بار این تقاضا را تکرار کرد و آثار مخرّب این قضیّه را دائماً متذکّر میگردید.
امّا از آنطرف آن مرجع صاحب منزل نیز خود را در محذور رعایت بعضی از مسائل میدید و گویا عدم وجود زمینۀ مناسب جهت طرح این قضیّه با توجّه به جهاتی که در نظر داشت، او را در اقدام به این چنین عملی با مشکل مواجه مینمود.
و از طرفی دیگر، اصرار زائد الوصف این عالم نیز او را در معرض محذور اجابت دعوت مهمان و درخواست یک عالم قرار داده بود. علَی أیّ حال ایشان با بناء اقدام بر استخاره موافقت نمودند؛ امّا در این وقت خبر آمد که آن مرجع از نجف بیرون آمده و به سمت کربلا و کاظمین حرکت کرده است و جواب استخاره نیز بدون نتیجه و حاصل بوده است.
نگارنده که کنار مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ نشسته بود، مشاهده کرد که مرحوم والد سر خود را به طرف آن عالم که از شاگردان او نیز بود برگرداند و آهسته در گوش ایشان فرمود: «اگر شما بهجای آن عالم و مرجع معروف نجف بودید چه میکردید؟»
آن فرد عالم فوراً جواب داد که: «قطعاً من به دیدار آن مرجع زائر و تازه وارد میرفتم!!!» و مرحوم والد از این پاسخ بسیار اظهار خرسندی و رضایت کردند.
اینجانب دیگر در اینباره توضیح نمیدهم و خوانندۀ محترم خود باید کاملاً به اسرار و نکات و رموز بسیار مهمّ این قضیه و داستان پیببرد؛ ﴿فَٱعۡتَبِرُواْ يَـٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ﴾.1
عدم ادراک افراد از دلسوزی اولیای الهی برای آنان
البتّه این حقیر نیز خود را همچو بسیاری از افراد، متحسّر و خائب از دست دادن فرصتهای گرانقدر و عدم استفاده از معاشرت و مصاحبت و مجاورت با این گوهر نایاب و اکسیر ثمین میداند، و از خدای متعال ملتمسانه میخواهد که لطف عمیم خود را از این محروم دریغ نفرماید، و از نفحات و انفاس قدسیّۀ آن بزرگمرد او را بینصیب نگرداند و تتمّۀ عمر او را در رضا و امضای او صرف بگرداند؛ آمین.
چه بسا افرادی بودند ـ ولو از اهل علم ـ که چند صباحی از فیض مراوده با این استاد بزرگ مستفیض گردیده ولی به واسطۀ بروز و ظهور بعضی از مسائل و عدم انطباق خواست و اراده و صلاحدید او با سلیقهها و خواستهای آنها کمکم از او فاصله گرفتند و مسألۀ اتّباع و اطاعت از او را بالمرّه به کناری نهادند؛ و چه بسا که به این نیز اکتفا ننموده و مطالبی را وقیحانه و جاهلانه به او نسبت میدادند. حتّی بعضی از این افراد گفته بود: تمام این مسائل و ارتباطات و کیفیّت مراودۀ ایشان با شاگردانشان بر اساس منافع دنیوی و دکّان است و خبری از حقیقت و واقعیّت در آن مشاهده نمیشود؛ نَعُوذُ بِالله من الجَهل و الضَّلالَة.
به خاطر میآورم زمانی که برای یکی از محترمین از تلامذۀ ایشان حادثهای رخ داده و به رحمت خدا رفته بود، در سوریه بین ایشان و استاد عظیم الشّأن، عارف بیبدیل و انسان کامل، حضرت آقای حاج سیّد هاشم حدّاد ـ قدّس الله تربته الزّکیّه ـ ملاقاتی دست داده بود. مرحوم حدّاد به ایشان میفرماید: «چرا شما به فلان آقا امر نکردید که وارد بعضی از مسائل نشود و خود را از اشتغال به بعضی مسائل دور نگه دارد تا این حادثه برای او پیش نیاید؟»
مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ اظهار میکنند: «آقا اگر من ایشان را نهی میکردم اطاعت نمیکرد، لذا نخواستم در یک مخالفت صریح و تجرّی بر امر و نهی الهی قرار گیرد و عواقب سوئی برای ایشان به وجود آید.»
در اینحال مرحوم حدّاد سری تکان دادند و فرمودند: «ایشان همانند سیب نارسی بود که قبل از کمال و رشد و نضج از درخت فرو افتاد!»
بین دیدن و دانستن و قبول و طمأنینۀ نفس تفاوت بسیار است
باری قدری از مطلب فاصله گرفتیم؛ بحث در اختلاف مراتب نفس در تلقّی مسائل و کیفیّت پذیرش و میزان رسوخ مبانی در آن بود. حقیقت این مسأله آنگاه وضوح پیدا میکند که انسان نگاهی به تاریخ صدر اسلام بیندازد و کیفیّت ارتباط و معاشرت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با مسلمین را ارزیابی نماید، و به این حقیقت برسد که: چطور ممکن است جمعی در معاشرت و مصاحبت با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بسر میبردند و هر روز شاهد ظهور کرامات و معجزات و تلقّی و ابلاغ وحی از سوی خدای متعال و کلمات معجز آسای نبیّ اکرم و هر گونه وسیله و تمهیدی جهت هدایت و اهتداء و اقتداء بودند، امّا در عین حال به محض ارتحال آن حضرت و تحقّق غیبت ظاهری و جسمانی و وجود مظهر اتمّ الهی و باب علم نبیّ که در مرأیٰ و منظر تمامی افراد بوده است و همگی بر این مسأله اذعان و اعتراف مینمودند، پا از دایرۀ تمکین و تسلیم بیرون نهادند و به دنبال اتّباع از نفس امّاره و غلبۀ احساسات و شور و شعف و حال و هوای اعتباری و مجازی و تصنّعی، یکباره اطراف ولیّ خدا و حجّت بر حقّ و خلیفۀ بلافصل رسول اکرم، علیّ بن أبیطالب را رها کردند و بر اساس پیروی از هوا و امنیّههای نفسانی، اطاعت و متابعت از یک مشت رجّالۀ خدانشناس و بیدین و جاهل را بر اتّباع و فرمانبری از حقّ مطلق ترجیح دادند!
آیا اینان همانهایی نبودند که هر روز با پیامبر ملاقات نموده و دائماً از آیات باهره و حجج ساطعه و براهین واضحه مشاهده مینمودند، و آب وضوی رسول خدا را تیمّناً و تبرّکاً از هم میربودند، و با هلهله و شادی از رجوع رسول خدا استقبال
کرده و اشعار طَلَعَ البَدرُ عَلَینا | *** | من ثَنیّاتِ الوَداعِ1 را با هم قرائت مینمودند؟ و کلام صریح رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دربارۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام در روز غدیر خم و در سایر ایّام و مناسبتهای مختلف شنیدند، امّا پس از رحلت آن حضرت همۀ آنها به فراموشی سپرده شد، چرا؟! چون بین دیدن و دانستن و بین قبول نفس و اطمینان و طمأنینۀ نفس تفاوت بسیار است. |
اِرتدَّ النّاس بعد النبیّ إلّا ثلاثة نفرٍ
در روایات از ائمّه علیهم السّلام وارد است:
ارتَدَّ النّاسُ بَعدَ النَّبِیِّ إلّا ثَلاثةَ نفرٍ؛ المِقدادُ بنُ الأسودِ و أبوذرٍّ الغِفاریُّ و سَلمانُ الفارسیُّ.2
حتّی راوی از امام علیه السّلام سؤال میکند: پس عمّار چه شد؟ حضرت فرمودند:
عمّار تأمّلی کرد و آنگاه به علی علیه السّلام ملحق شد.
در بعضی از روایات است که او بین صبح تا عصر در فکر و تأمّل و نگرش بود و سپس ملحق شد.3 آیا ممکن است ما بگوییم عمّار در آن روز سنّی بود و سپس شیعه گردید؟ یا اینکه مسأله از حیطۀ تشیّع و تسنّن خارج بوده است؟ در آن زمان مسألۀ خلافت أمیرالمؤمنین علیه السّلام به عنوان یک مسألۀ عقیدتی و الزام دینی همانند امروزه که بین شیعه متعارف و معروف است نبود، بلکه به آن به عنوان یک مسألۀ حکومتی و اجتماعی و اجرائی مینگریستند.
لیکن عدّهای که ما آنان را شیعه و اصحاب مولا علی علیه السّلام میدانیم این مسأله را به عنوان یک مسألۀ بتیّه و الزامی و غیر قابل تغیّر و تبدّل از جانب خدای متعال، حتّی بدون دخالت رأی و عقیده و صلاحدید شخص رسول اکرم صلّی الله
علیه و آله و سلّم میدانستند؛ چنانچه حقّ هم همین است و جز این نیست. و عدّهای آن را صرفاً یک انتخاب و صلاحدید و اختیار احسن در بین موجودین تلقّی میکردند و از آن به نحو مسألۀ اجرائی و حکومتی صرف تعبیر میآوردند.
چنانچه در احتجاجات أمیرالمؤمنین علیه السّلام با اصحاب، پس از رحلت رسول خدا این مطلب مشاهده میشود که در جواب أمیرالمؤمنین علیه السّلام میگفتند: یا علی! اگر حقّ تو را گرفتند، گرفتند، کاری به آنها نداشته باش و بیا از حقّت در گذر! و یا اینکه: یا علی دیگر کار از کار گذشته و در اطراف این موضوع صحبت کردن فایدهای ندارد.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام در جواب میفرمود:
چطور شما نصّ صریح خدا و رسول خدا را کنار میگذارید و شخص دیگری را بر آنچه خدا و رسول او اختیار کردند، ترجیح میدهید؟!
و آنها جواب میدادند که ما بیعت کردیم و نمیتوانیم از بیعت خود برگردیم.1
عدم ادراک صحیح از مسألۀ زعامت و وصایت موجب انحراف از اساس شریعت گشت
اینک بنگرید: چگونه این مردم با اساسیترین پایه از پایههای دین و مهمترین رکن از ارکان دین، اینطور با خونسردی و سردی و سبکی و بیاعتنایی برخورد میکنند! تو گویی اصلاً مطلبی اتّفاق نیفتاده است و حقیقتی واژگون نشده است و اصلی از اصول تغییر نکرده است و سامری بهجای موسی ننشسته است و اساس شریعت دستخوش تحریف و اعوجاج و انحراف و بدعت و ضلالت واقع نشده است، و فقط مختصر تغییری در روش حکومت و کیفیّت اجرای احکام واقع شده است؛ تمام این مسائل به خاطر عدم ادراک صحیح از مسألۀ زعامت و وصایت است، و مرجع این قضیّه به عدم ادراک صحیح از مسألۀ دین و شرع و وحی و اتّصال بنده با مبدأ أعلی و کیفیّت سلوک و حرکت از عالم نفس به عالم غیب و رفع حجب ظلمانی و نورانی و تبدیل استعدادات به فعلیّتها و وصول به مرحله و مرتبۀ توحید و تحقّق به حقیقت اسماء و صفات الله میباشد.
لذا مشاهده میشود به راحتی زعامت و خلافت أمیرالمؤمنین علیه السّلام را با حکومت و زمامداری ریشسفیدانی چون ابوبکر و عمر و غیره معاوضه میکنند و باکی هم ندارند. آنگاه پس از طیّ بیست و پنج سال حکومت خلفای ثلاث و دیدن آن همه فجایع و انحراف و چپاول بیت المال و تفضیل روابط بر ضوابط، به سراغ أمیرالمؤمنین علیه السّلام میروند، امّا چه رفتنی؟! رفتنی که صد بار بدتر و مصیبتبارتر از نرفتن است. أمیرالمؤمنین علیه السّلام فردی نیست که با خواستها و تمایلات نفسانی افراد کنار آید و مقصود و منظور خود را از حکومت، وصول به آرزوها و اشباع اهویۀ نفسانی و وصول به لذّات دنیّۀ دنیوی و تصدّی ریاسات همچون سایر افراد بداند. او حکومت را اصل در حیات دنیوی نمیداند و رسیدن به آن را هیچگاه در مخیّلۀ خود خطور نداده است؛ و همچون کلام خلیفه غاصب، هارون به فرزندش مأمون: «المُلکُ عَقیمُ؛1 حکومت نسب و حسب نمیشناسد.» از او سر نخواهد زد. هیهات، هیهات که ساحت قدسی و کبریائیّت او از این غبار تخیّلات و تعیّنات آلوده گردد، و عنقای عرش پرواز او بر خس و خاشاک افکار و اوهام دون مادّه و مادّه گرایان فرود آید؛ و به قول حافظ شیراز:
تو را ز کنگرۀ عرش میزنند صفیر | *** | ندانمت که در این دامگه چه افتاد است2 |
او در کنگرۀ عرش مسکن و مأویٰ گزیده است. طلحه و زبیر و معاویه و عمرو بن عاص و خلفای غاصب قبل از او، خبر از عیش و عشرت او در بارگاه حضرت حقّ و حریم جمال و مقام عزّ و منیع ﴿فِي مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِيكٖ مُّقۡتَدِرِۢ﴾ 3 ندارند. و این مساکین تصوّر میکنند که او هم در افکار و اوهامی نظیر اوهام خودشان بسر میبرد و هوای وصول به لذّات و ریاسات و تفوّق بر رقاب و اخذ زمام امور مردم را همچون خودشان دارد، آنگاه در مقام معارضه با او بر میآیند و بهخیال خود او را از
وصول به سلطنت و خلافت محروم مینمایند، و نفس خودکامۀ خود را با این منظور و هدف اشباع میکنند. زهی جهالت و نادانی!!
حال و هوای مولای ما امیر مؤمنان علیه السّلام، کلام خواجه شیراز است که:
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان | *** | قال و مقال عالمی میکشم از برای تو1 |
ای بدبختها و بیچارهها و ای جهّال و نادانان! خیال کردید که خلافت و زعامت را از صاحب اصلی و بر حقّ او گرفتید و مردم را از وصول و نیل به این سعادت عظما و صلاح دنیا و آخرت محروم کردید، کاری از پیش بردید و به مطلوب و منظوری رسیدید؟! سالها باید بیایید و با هزاران مشقّت و خون دل و رنج و زحمت و هزار بدبختی راهی به سوی این کعبۀ واقعی و حریم امن و امان حضرت حقّ بگشایید و خاک این عتبۀ را همچون کیمیای نایاب و اکسیر حیات سرمه چشمان خود کنید، حال راه بدهند یا ندهند؛ جَلَّ جَنابُ الحَقِّ عَن أن یَکونَ شَریعَةً لِکُلِّ وارِدٍ.2
جایی که تمام انبیای اولوالعزم و مرسلین و جمیع اولیاء و صدّیقین دست نیاز و گدایی به سوی این عتبۀ مقدّسه دراز نموده، جهت رفع مشکلات و موانع راه و سلوک و فعلیّت استعدادات و رسیدن به حریم قرب اله از او استمداد میکنند، آنگاه عدّهای بیخبر از همه جا به دنبال اهواء شهوانی و آرای نفسانی، میآیند و بر علیه او کودتا میکنند و بهخیال خود زعامت را از او سلب و او را خانه نشین و به دور از تصدّی مسائل جاریه اجتماعی میکنند، غافل از اینکه او از خدا میخواهد در خانه بنشیند و ذرّهای از وقت خود را با این أنام کالانعام نگذراند؛ مردمی که غیر از خون دل و مصیبت بر مصیبت چیزی برای او به ارمغان نیاوردند. أمیرالمؤمنین علیه السّلام در نهج البلاغه خطاب به مردم و پیروان خود چنین میفرماید:
و اللهِ لَدُنیاکُم هَذِهِ أهوَنُ فی عَینی مِن عِراقِ خِنزیرٍ فی یَدِ مَجذومٍ؛1
«قسم به خدا که دنیای شما نزد من از شکمبۀ خوکی که در دست یک فرد جذامی باشد پستتر و منفورتر است.»
آن وقت همین مردم پس از شهادت أمیرالمؤمنین علیه السّلام با خیانت به امام حسن مجتبی علیه السّلام یکباره زمام حکومت را به دست معاویه سپردند و در تحت رقّیت و بندگی او قرار گرفتند.
البتّه ناگفته نماند که امروزه نیز چنین است و شواهد و آثار و قرائن همه حکایت از وحدت موضوع با اختلاف در ظروف و شرایط دارد و فقط زمانه با گذشته تغییر کرده، امّا خواستها و ملاکات و مطلوبها و غایات هیچ تفاوتی با سابق نکرده است.
امروزه همچون گذشته ارزیابی ارزشها بر اساس حدس و گمان و متابعت از ظن است
امروزه نیز نحوۀ تفکّر بشر و چگونگی ارزیابی ارزشها و ترتیب مقدّمات و حصول نتیجه، و میزان دخالت احساسات در تحصیل قیاسات و متابعت از ظنّ و گمان و حدس و تخمین و جایگزینی آنها بر عقل و درایت و اتقان، همانند گذشته است. حرکت بر اساس بروز و ظهور کمّیّت نه کیفیّت و قبول اشاعات بدون تفحّص و تحقیق و سپردن قوای ممیّزه به دست قوّۀ واهمه و خیالیّه و سیر در هر مسیری علی العَمیاء چیزی است که احتیاج به بیّنه و برهان ندارد.
تعیین سیر زندگی بر اساس تصوّرات و موهومات، و تقویم و تثبیت ارزشها بر اساس تخیّلات، و خلق و ایجاد صُوَر موهومه در عالم نفس و مثال و مشاهدۀ آن در اشیاء خارجی بیانگر این نکته بسیار ظریف و دقیق است که بشر به واسطۀ مرور زمان و تجربۀ حوادث و اطوارِ همان بشر قدیم، ملاکات او برای تشخیص حقّ و باطل، همان ملاکات و قدرت فهم و ادراک اوست؛ لذا نه به اقبال و اقدام او میتوان دل بست و نه به ادبار و گریز او باید دل ناخوش و ملول گردید، زیرا اقبال و ادبار او هر دو بر اساس تخیّل و غلبۀ اوهام و تصوّرات غیر ثابته و غیر محقّقانه است.
گویند شبی حکیمی یکی از شاگردان تازه وارد خود را جهت صرف افطار به منزل دعوت کرد. هنگام افطار مشاهده کرد که آن شاگرد دست به سوی طعام دراز نمیکند و از آن غذا تناول نمیکند. با تعجّب سؤال کرد: چرا غذا نمیخورید؟ مگر اشکال و ایرادی در غذا مشاهده میکنید، یا اینکه غذا مطلوب شما نبوده است؟
آن شخص گفت: خیر، اشکال در غذا نیست، اشکال در انتساب این غذا به شماست که موجب احتراز من و اجتناب از آن شده است؛ زیرا من احتیاط میکنم و چون این غذا در منزل شما طبخ شده است، شبهۀ نجاست و قذارت آن میرود!
آن حکیم با کمال تعجّب پرسید: مگر من کافرم که غذای من نجس و واجب الاجتناب باشد؟!
آن شخص پاسخ داد: بلی! زیرا شما قائل به وحدت وجود هستید و هر کسی قائل باشد، کافر و نجس است و غذای او هم نجس و حرام میباشد.
آن حکیم پرسید: خوب بگو ببینم قائلین به وحدت وجود مگر چه میگویند؟
پاسخ داد: میگویند خدا با این غذا هیچ فرقی نمیکند و هر دو با هم یکی هستند.
آن حکیم خندهای طولانی نمود و اظهار داشت: آقاجان بیا و از این غذا بخور و بیخود به خود دغدغه و تشویش راه مده؛ زیرا هیچ حکیم و فیلسوفی نیامده است که بگوید: بین خدای متعال و بین توِ اُلاغ وحدت و یگانگی وجود دارد!! آخر کدام حکیمی میگوید: وحدت در تعیّنات و هویّات مختلفه با حفظ ماهیّات و حدود متفاوته وجود داشته باشد؟ این نهایت حماقت و خریّت است که بدون تحقیق و فهم صحیح و وصول به مفاد و مغزای کلام حکماء، صرفاً بر اساس اشاعۀ یک کلام و استماع یک مطلب نادرست، انسان آن را تلقّی به قبول نماید و اساس و بنیان بنای اجتماعی و اعتقادی و زندگی خود را بر آن بگذارد.
مجلس هفتم: وجوب اطاعت از امام معصوم علیه السّلامدر همۀ ابعاد و شئون انسان
بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم
الحَمد لِلَّهِ ربِّ العالَمین
و الصّلاةُ علی خیَرَة اللهِ المنتجَبین، محمّدٍ و آله الطّاهِرین
و اللعنةُ علی أعدائِهم أجمَعین
در اینجا باید به این نکته پرداخته شود که چگونه با وجود گذشت بیش از یکهزار و چهارصد سال از ظهور اسلام و تجربهها و فراز و نشیبهای بسیاری که بر تاریخ اسلام گذشته است، و طیّ مراحل و مراتب چشمگیر علمی و اعتقادی و تبیین مواضع مستحکم و متقن فکری و اعتقادی اسلام به واسطۀ بزرگان علم و درایت و دانشمندان متعهّد و خبیر و با تقوا، هنوز قدرت تلقّی مبانی و اعتقادی عامّۀ مردم ـ به استثنای عدّه قلیلی ـ همانند گذشته و با همان افکار و معیار و ملاک میباشد.
اساس فکری عامّۀ مردم بر اشاعات و حدسها و تخیّلات بنا نهاده شده است و مواضع اعتقادی توده مردم بر همان مواضع سابق و گذشته است؛ به صرف تخیلی و شایعهای اقبال، و به صرف شایعه و سمعهای دیگر ادبار مینمایند. افرادی که قضایا را با فکر متقن و موازین عقلایی و وحیانی مورد ارزیابی قرار دهند بسیار اندک و نادر الوجودند. حتّی معالأسف بسیاری از مدّعیان علم و درایت و قیادت و زعامت علمی و دینی و اجتماعی از این قاعده مستثنی نمیباشند.
توصیف أمیرالمؤمنین علیه السّلام از اجتماع قبل از ظهور اسلام
أمیرالمؤمنین علیه السّلام کیفیّت ظهور حقیقت و وصول به علم و یقین در هر برهه از زمان، و روش تلقّی جامعه از این مطلب و نحوۀ برخورد افراد را با این قضیّه در اطوار مختلفۀ زمان و مکان بدین گونه بیان میفرماید:
أرسَلَهُ عَلَی حِینَ فَترَةٍ مِنَ الرُّسُلِ و طُولِ هَجعَةٍ مِنَ الأُمَمِ و اعتِزامٍ مِنَ الفِتَنِ و انتِشارٍ مِنَ الأُمورِ و تَلَظٍّ مِنَ الحُروبِ. و الدُّنیا کاسِفَةُ النّورِ ظاهِرَةُ الغُرورِ. عَلَی حِینَ اصفِرارٍ مِن وَرَقِها و إیاسٍ مِن ثَمَرِها و اغوِرارٍ مِن مائِها. قَد دَرَسَت مَنارُ الهُدَی و ظَهَرت أعلامُ الرَّدَی فَهِیَ مُتَجَهِّمَةٌ لِأهلِها، عابِسَةٌ فی وَجهِ طالِبِها. ثَمَرُها الفِتنَةُ و طَعامُها الجیفَةُ و شِعارُها الخَوفُ و دِثارُها السَّیفُ.
فاعتَبِرُوا عِبادَ اللهِ! و اذکُرُوا تِیکَ الَّتِی آباؤُکُم و إخوانُکُم بِها مُرتَهَنونَ، و عَلَیها مُحاسَبونَ. و لَعَمرِی ما تَقادَمَت بِکُم و لا بِهِمُ العُهود، و لا خَلَت فیما بَینَکُم و بَینَهُمُ الأحقابُ و القُرونُ، و ما أنتُمُ الیَومَ مِن یَومِ کُنتُم فی أصلابِهِم بِبَعیدٍ. واللهِ ما أسمَعُهُم الرَّسولُ شَیئًا إلّا و ها أنا ذا الیَومَ مُسمِعُکُموهُ، و ما أسماعُکُمُ الیَومَ بِدُونِ أسماعِهِم بِالأمسِ؛ و لا شُقَّت لَهُمُ الأبصارُ و لا جُعِلَت لَهُم الأفئِدَةُ فی ذَلِکَ الأوانِ إلّا و قَد أُعطیتُم مِثلَها فی هَذا الزَّمانِ. واللهِ ما بَصُرتُم بَعدَهُم شَیئًا جَهِلوهُ، و لا أُصفیتُم بِهِ و حُرِموهُ. و لَقَد نَزَلَت بِکُمُ البَلِیَّةُ جائِلًا خِطامُها، رِخوًا بِطانُها؛ فَلایَغُرَّنَّکُم ما أصبَحَ فِیهِ أهلُ الغُرُورِ، فَإنَّما هُوَ ظِلٌّ مَمدودٌ إلَی أجَلٍ مَعدودٍ.1
أمیرالمؤمنین علیه السّلام میفرماید:
«خدای متعال پیامبرش را پس از گذشت مدّتی طولانی از بعثت پیامبران گذشته فروفرستاد، در حالیکه خواب غفلت بر اُمم گذشته همچنان حاکم بود و فتنههای پی در پی دامن ایشان را فراگرفته بود. زمام زندگی آنها متشتّت و پراکنده، آتش جنگ و ویرانی همواره در طول حیات و معیشتشان برقرار بود. نور هدایت و بصیرت در دنیا به تاریکی و ظلمت گراییده بود و دیو سرکش غرور و انانیّت بهجای عالم صفا و طهارت و اُنس و وحدت نشسته بود.
پیامبر اسلام زمانی به رسالت مبعوث گردید که دیگر اثری از نشاط و طراوت و شادابی حیات و زندگی در مردم باقی نمانده بود و شجرۀ زیبای زندگی از طراوت و درخشندگی افتاده، و برگهای سبز و خوشرنگ آن به دست باد مسموم خزان به زردی و ممات مبدّل شده بود و دیگر امیدی به شکوفایی اوراق و ازهار و گلهای آن و به ثمر رسیدن میوههای معنویّت و رشد و تکامل اجتماعی وجود نداشت، و آب حیات و مایۀ سعادت و رشد و پویایی از جامعه رخت بر بسته بود. دیگر از جایگاه نور و هدایت خبری نبود و جامعه در جهل و تاریکی و به دور از توجّه به معنویات و سجایای اخلاقی و ارزشهای انسانی بسر میبرد، و سمبلها و نمودهای رذالت و پستیها و صفات و ملکات قبیح جای ارزشها و مقدّسات و تعاون و ودّ و وحدت را گرفته بود، و با صورت زشت و کریه خود جامعه را به سوی خود میکشانید و به صورتی بسیار زشت و قبیح در چهره پویندگان و طالبین دنیا و لذّات آن خود را نشان میداد.
نتیجۀ این اوضاع و احوال و روی گردانی از ارزشها و ملکات انسانی فتنه و فساد و آشوب و بلوی، و خوراک آن مردار بود؛ ترس و وحشت بر همه مستولی، و شمشیر و خونریزی در همه جا حاکم بود.
پس ای بندگان خدا! از آنچه بر گذشتگان شما از پدران و برادرانتان رفته است پند گیرید! و ببینید چسان نتیجۀ اعمال زشت و ناپسند آنها، ایشان را در این دنیا مشوّه و کریه نموده است و بهجای تعریف و مدح، به زشتی و قدح از آنها یاد میشود، و در آن دنیا نیز باید به رفتار و کردار خود جواب بدهند.
قسم به جان خود که زمانه آنچنان شما و آنها را پس و پیش نینداخته است، و بین شما و آنها فاصلۀ زمانی بسیار و نسلهای متعدّدی وجود ندارد، و بین امروز شما و زمانی که در صُلب آنها بودید چندان فاصلهای نیست! قسم به خدا که هر آنچه را که رسول او برای ایشان بیان نمود اکنون من برای شما بیان میکنم، و گوشهای شما و قدرت فهم و شنیدن شما در امروز غیر از گوشها و قدرت فهم و تلقّی مطالب آنها در زمان رسول خدا نیست (هر دوی شما و آنها از یک موهبت و استعداد واحد خدادادی بهرهمندید). خدای متعال چشمان آنها را باز ننموده و برای آنها قلوب که جایگاه معرفت و بینش
و ادراک معارف اوست قرار نداده است، الاّ اینکه همانند و نظیر آن را برای شما قرار داده است. قسم به خدای متعال که شما چیزی را بهدست نیاوردید که آنها از آن غافل و جاهل بوده باشند، و به چیزی مخصّص و برخوردار نبودید که آنها از آن محروم بوده باشند.
و به تحقیق که فتنه و بلیّه ریسمان خود را به شما مربوط نموده وشما را به هر طرف که بخواهد میکشاند همچون شتری که نشیمنگاهش ناپایدار گشته و بر او نتوان سوار گشت. پس به هوش باشید، و از آنچه که اهل غرور و طمع و خودکامگی بدان گرفتار شدند بپرهیزید و فریب مخورید، که دنیا همچو سایهای گسترده و ممتدّ است تا زمانی که برای حرکت و کوچ به سوی دار آخرت معیّن گردد.»
در این خطبۀ شریفه امام أمیرالمؤمنین علیه السّلام دقیقاً نقاط قوّت و ضعف مردم را در ارتباط با امور تربیتی و تکاملی آنان بیان میکند. از یک طرف حق با تمام خصوصیّات و براهین و ظهوراتش برای همۀ افراد متجلّی و بارز است، و آنچه از حق و بیان رشد و صلاح امور مردم به واسطۀ رسول خدا توضیح و تبیین شده است، توسّط أمیرالمؤمنین علیه السّلام و ائمّۀ پس از او بیان میشود و در این جهت هیچ امری مخفی و هیچ عذری مقبول نخواهد بود. و از طرفی کیفیّت پذیرش و انقیاد و تسلیم در برابر حق برای همۀ افراد یکسان و همانند است. استعدادات و معدّات و اسباب و لوازم پذیرش و تسلیم را خدای متعال در همۀ افراد قرار داده است، و کسی نمیتواند مدّعی شود میزان ادراک صحیح از مطلب در او کم، و از این جهت نسبت به پذیرش و یا عدم آن نزد خداوند حجّت و بیّنه دارد.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام با این بیان حجّت را بر همه تمام نموده است، و بروز و ظهور موازین راه و طریق را در همۀ ادوار و ازمنه برای طالبین آن روشن و واضح میداند، و کسی را یارای انکار و عدم وضوح مبانی و طریق نیست، و توفیق ادراک صحیح مطالب برای همۀ افراد آماده میباشد. و در مقابل، نقاط ضعف و تمرّد و عصیان و غرور و سرکشی نیز در همۀ افراد موجود میباشد، و هیچ فرقی بین افراد
در امم گذشته و بین مردم حاضر از این جهت وجود ندارد؛ حال بعضی به دنبال اتّباع و اطاعت از اوامر و تکالیف مُنزله من قِبل الله و جهت وصول به مواعید و نتایج وغایات عبادات سعی خود را بر رعایت موازین و اصول مطروحه از جانب خدای متعال و اولیای برحقّ او قرار میدهند و به سرمنزل مطلوب و جایگاه موعود ﴿فِي مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِيكٖ مُّقۡتَدِرِۢ﴾ 1 نزول مینمایند، و بعضی به واسطۀ متابعت و پیروی از نفس امّاره و توغّل در کثرات و دنیای فانی و زودگذر بدون توجّه به مآل و آینده و روز بازپسین و سؤال و جواب، منغمر در لذّات و شهوات و خودکامگی بوده، عمر گرانقدر و سرمایۀ ارزشمند الهی خود را در خسران و بدبختی و ناکامی سپری خواهند نمود، و با دستی خالی و کولهباری از معاصی و اَوزار و وبالها رو به سوی دنیای آخرت و عرصۀ حساب و کتاب میآورند و حرمان و خسران ابدی را برای خود کسب مینمایند؛ و از این جهت فرقی بین هیچ کس از افراد نمیباشد.
بیان أمیرالمؤمنین علیه السّلام دربارۀ علل اختلاف اقوال و افکار
أمیرالمؤمنین علیه السّلام در پاسخ فردی که سؤال نمود: به چه جهت اختلاف احادیث و افکار مختلفه در میان مردم به وجود آمده است، و چرا این همه بدعت و خلاف از افراد مشاهده میشود؟ میفرماید:
إنَّ فی أیدِی النّاسِ حَقًّا و باطِلًا، و صِدقًا و کِذبًا، و ناسِخًا و مَنسُوخًا، و عامًّا و خاصًّا، و مُحکَمًا و مُتَشابِهًا، و حِفظًا و وَهمًا. و لَقَد کُذِبَ عَلَی رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ عَلَی عَهدِهِ؛ حَتَّی قامَ خَطِیبًا فَقالَ: «مَن کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّدًا فَلیَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ.»
«به درستیکه آنچه در میان مردم موجود میباشد هم حق و هم باطل است، چه بسا سخن راست همراه با کذب و دروغ بسیار باشد، بعضی از آنها ناسخ و برخی دیگر منسوخ و از مدّت گذشته باشند، بعضی از روایات و اخبار عامّ و برخی دیگر خاصّ و مخصوص مورد بالخصوص میباشند، پارهای از آنان
محکم و متقن و غیر قابل تردید و توجیه و بعضی قابل تأویل و توجیه و تشکیکاند، گونهای از اخبار مُسنَد و از جهت انتساب به رسول خدا شکّی در آنها وجود ندارد و گونهای دیگر آمیخته با وهم و خیال و برانگیخته از روی نادانی و جهالت و دخالت فهم غلط و سلیقۀ فردی میباشد.
در زمان حیات رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بعضی بر آن حضرت دروغ بستند و سخن ناصواب و کذب به آن جناب نسبت دادند؛ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برفراز منبر خطاب به مردم چنین فرمود:
”هر کسی از روی عمد و غرض دروغی را به من نسبت دهد و سخنی ناگفته را به من ببندد، جایگاه خود را در روز قیامت از آتش جهنّم قرار داده است.“»
و إنَّما أتاکَ بِالحَدیثِ أربَعَةُ رِجالٍ لَیسَ لَهُم خامِسٌ:
رَجُلٌ مُنافِقٌ مُظهِرٌ لِلإیمانِ، مُتَصَنِّعٌ بِالإسلامِ، لا یَتَأثَّمُ و لا یَتَحَرَّجُ، یَکذِبُ عَلَی رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ مُتَعَمِّدًا. فَلَو عَلِمَ النّاسُ أنَّهُ مُنافِقٌ کاذِبٌ لَم یَقبَلُوا مِنهُ و لَم یُصَدِّقُوا قَولَهُ، وَلَکِنَّهُم قالوُا: صاحِبُ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ، رَأیٰ و سَمِعَ مِنهُ و لَقِفَ عَنهُ؛ فَیَأخُذونَ بِقَولِهِ؛ و قَد أخبَرَکَ اللهُ عَنِ المُنافِقینَ بِما أخبَرَکَ و وَصَفَهُم بِما وَصَفَهُم بِهِ لَکَ. ثُمَّ بَقُوا بَعدَهُ علَیهِ و آلِهِ السَّلامُ فَتَقَرَّبُوا إلَی أئِمَّةِ الضَّلالَةِ و الدُّعاةِ إلَی النّارِ بِالزُّورِ و البُهتانِ؛ فَوَلَّوهُمُ الأعمالَ و جَعَلوهُم حُکّامًا عَلَی رِقابِ النّاسِ و أکَلُوا بِهِمُ الدُّنیا. و إنَّما النّاسُ مَعَ المُلوکِ و الدُّنیا إلّا مَن عَصَمَ اللهُ. فَهُوَ أحَدُ الأربَعَةِ.
«ای مرد بدان افرادی که خبری برای تو میآورند از این چهار دسته و گروه خارج نیستند:
دستۀ اوّل از راویان حدیث منافقین میباشند
گروه اوّل: مردمان منافقی هستند که خود را به زیّ اسلام درآورده در انظار پیرو اسلام و شرع جلوه میدهند، از ارتکاب گناه و معاصی هیچ اباء و پروایی ندارند و از وقوع در جرم و جنایت باکی به خود راه نمیدهند، به راحتی و سهولت بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دروغ و افتراء میبندند. اگر مردم میدانستند که اینان منافق و دروغگو هستند، طبعاً کلام ایشان را نمیپذیرفتند و از او سخنی نمیشنیدند؛ ولی بلیّه در اینجاست که مردم تصوّر
میکنند اینان مصاحب و معاشر و همنشین با رسول خدا بودند، کلماتی از آن حضرت شنیدهاند و هر روز با چشم خود رسول خدا را دیدهاند و از دُرَرِ اخبار و حِکم و مواعظ مترشّحه و صادره از رسول خدا بهره گرفتهاند، فلذا باید سخنان ایشان را بپذیرند و هر آنچه از دهان آنان بیرون آید به دیدۀ قبول و اطاعت بنگرند و چون و چرایی در آنها ننمایند؛ در حالیکه خدای متعال در قرآن کریم اوصاف منافقین را ذکر فرموده است و از حالات و حرکات و سکنات آنان خبر داده است و مطلب برای تو روشن است.
اینان پس از رحلت رسول خدا باقی ماندند و با اشاعۀ مطالب باطل و تهمت و افتراء و جعل اکاذیب، خود را به دربار حکّام جور و ظلم نزدیک ساخته و از مقرّبان درگاه سلاطین خودکامه و گمراه و داعیان به آتش و جحیم گشتند. حکّام و امرای جور نیز کمال استفاده را از ایشان نمودند و آنان را به رتق و فتق امور دنیای خود گماشته، بر رقاب و اموال و نفوس مردم استیلاء بخشیدند؛ و به واسطۀ آنان به مطامع دنیوی و چپاول اموال مردم و هتک أعراض و انغمار در لذّات و شهوات دنیّه رسیدند.
مردم هم بر دین پادشاهان و حکّام خود هستند و هرجا که آنان قدم بگذارند مردم هم متابعت مینمایند و در هرجا دنیا و زخارف دنیا باشد مردم در آنجا حضور دارند؛ مگر کسانی که مشمول رحمت و عنایت پروردگار واقع شوند و از بلایایی که مردم بدان گرفتار و مبتلا هستند در امان بمانند. این گروه اوّل از چهار گروه ذکر شده است.»
دسته دوم راویان حدیثی هستند که ضبط دقیقی در استماع و نقل حدیث ندارند
و رَجُلٌ سَمِعَ مِن رَسولِ اللهِ شَیئًا لَم یَحفَظهُ عَلَی وَجهِهِ، فَوَهِمَ فِیهِ و لَم یَتَعَمَّد کَذِبًا، فَهُوَ فی یَدَیهِ و یَروِیهِ و یَعمَلُ بِهِ و یَقولُ: أنا سَمِعتُهُ مِن رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ. فَلَو عَلِمَ المُسلِمونَ أنَّهُ وَهِمَ فیهِ لَم یَقبَلوهُ مِنهُ؛ و لَو عَلِمَ هُوَ أنَّهُ کَذَلِکَ لَرَفَضَهُ.
«دسته دوّم افرادی هستند که تعمّد بر کذب و افتراء بر رسول خدا را ندارند، و لیکن قدرت کافی بر حفظ مطالب آنچنان که هست و همانطور که از جانب رسول خدا صادر میشود را نیز ندارند. اینان افرادی هستند که مطالب را از رسول خدا شنیدهاند لیکن نه آنطور دقیق و روشن و واضح؛ بدیهی است در اینصورت کلام صادر شده از رسول خدا با بعضی از توهمّات و
تخیّلات آنان در هم میآمیزد و آنچه که در ذهن و نفس آنان و در قوّۀ ذاکرۀ آنان قرارمیگیرد نه آن است که رسول خدا فرموده، بلکه توهّمات و تخیّلاتی است که با بعضی از کلمات و فرمایشات آن حضرت مخلوط و ترکیب شده است و حجّیت و وثاقت در کلام را از بین برده است و دیگر وزان و اعتباری نمیتوان برای آن قائل شد. البتّه این گروه قصد افتراء و تعمّد بر کذب ندارند، و تصوّر و تخیّل خود را منسوب به رسول خدا میدانند و به عنوان کلام رسول خدا روایت میکنند و میگویند: این مطلب عین گفتار رسول خداست و از او صادر شده است.
اگر مردم میدانستند که این کلام از رسول خدا نیست بلکه توهمّات و تخیّلات خود راوی و ناقل حدیث است از او نمیپذیرفتند؛ و اگر خود راوی و گوینده کلام نیز میدانست که مطلب اینچنین است او نیز آن را رها نموده و بدان عمل نمینمود.»
دسته سوم راویان حدیثی هستند که نسبت به بعضی از مسائل جاهلاند
و رَجُلٌ ثالِثٌ سَمِعَ مِن رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ شَیئًا یَأمُرُ بِهِ، ثُمَّ نَهَی عَنهُ و هُوَ لا یَعلَمُ؛ أو سَمِعَهُ یَنهَی عَن شَیءٍ، ثُمَّ أمَرَ بِهِ و هُوَ لا یَعلَمُ؛ فَحَفِظَ المَنسوخَ و لَم یَحفَظِ النّاسِخَ. فَلَو عَلِمَ أنَّهُ مَنسوخٌ لَرَفَضَهُ؛ و لَو عَلِمَ المُسلِمونَ إذ سَمِعوهُ مِنهُ أنَّهُ مَنسوخٌ لَرَفَضوهُ.
«دسته سوم (به خلاف گروه دوّم مطلبی را از خود به صورت وهم و خیال و حدس و گمان داخل در کلام و گفتار رسول خدا نمیکنند و قدرت فهم و ادراک آنان نیز خوب و قابل اعتماد میباشد و تعمّدی نیز همانند دستۀ دوّم بر جعل و کذب و افتراء بر رسول خدا ندارند، ولی مسأله آنان اینچنین است که بعضی از مطالب را شنیده و نسبت به بعضی دیگر جاهلاند. به قول شاعر: حَفِظتَ شَیئًا و غابَت عَنکَ أشیاءُ؛ یک مسأله را میدانند و مسائل بسیاری را نمیدانند.) اینان افرادی هستند که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم امری را نسبت به موردی شنیدهاند؛ ولی آنگاه که نهی فرموده است به گوششان نرسیده و متوجّه نهی پس از امر آن حضرت نشدهاند. یا به عکس، در موردی دیدهاند که رسول خدا نهی فرموده؛ ولی پس از مدتّی نهی را برداشته است و
آنان از این مسأله غافل ماندهاند. در اینصورت اینان منسوخ را دیده و شنیدهاند و در خاطر خود نگه داشتهاند، ولی از ناسخ و بردارندۀ حکم سابق غافل میباشند. این گروه به واسطۀ صداقت و ایمان و خلوصی که دارند، چنانچه متوجّه ناسخ و کلام بعدی رسول خدا میشدند قطعاً آن مطلب اوّل و کلام ابتدائی را که خود شنیده بودند رها میکردند و به کناری میگذاشتند؛ و همچنین اگر مسلمانان نیز متوجّه این نکته میشدند کلام او را نمیپذیرفتند.»
دسته چهارم راویان حدیثی هستند که کاملاً معتمد و صادق و لایق در نقل حدیثاند
و آخَرُ رابِعٌ لَم یَکذِب عَلَی اللهِ و لا عَلَی رَسولِهِ؛ مُبغِضٌ لِلکَذِبِ خَوفًا مِنَ اللهِ و تَعظیمًا لِرَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ؛ و لَم یَهِم، بَل حَفِظَ ما سَمِعَ عَلَی وَجهِهِ فَجاءَ بِهِ عَلَی ما سَمِعَهُ، لَم یَزِد فِیهِ و لَم یَنقُص مِنهُ. فَحَفِظَ النّاسِخَ فَعَمِلَ بِهِ و حَفِظَ المَنسوخَ فَجَنَّبَ عَنهُ، و عَرَفَ الخاصَّ و العامَّ فَوَضَعَ کُلَّ شَیءٍ مَوضِعَهُ، و عَرَفَ المُتَشابِهَ و مُحکَمَهُ.
و قَد کانَ یَکونُ مِن رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ الکَلامُ لَهُ وَجهانِ: فَکَلامٌ خاصٌّ و کَلامٌ عامٌّ؛ فَیَسمَعُهُ مَن لا یَعرِفُ ما عَنَی اللهُ بِهِ و لا ما عَنَی رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ، فَیَحمِلُهُ السّامِعُ و یُوَجِّهُهُ عَلَی غَیرِ مَعرِفَةٍ بِمَعناهُ و ما قُصِدَ بِهِ و ما خَرَجَ مِن أجلِهِ. و لَیسَ کُلُّ أصحابِ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّم مَن کانَ یَسألُهُ و یَستَفهِمُهُ، حَتَّی أن کانُوا لَیُحِبّونَ أن یَجِیءَ الأعرابِیُّ و الطّارِئُ فَیَسألَهُ علیه السّلام حَتَّی یَسمَعُوا؛ و کانَ لا یَمُرُّ بی مِن ذَلِکَ شَیءٌ إلّا سَألتُ عَنهُ و حَفِظتُهُ.
فَهَذِهِ وُجوهُ ما علَیهِ النّاسُ فی اختِلافِهِم و عِلَلِهِم فی رِوایاتِهِم.1
«دسته چهارم افرادی میباشند که هیچگاه نسبت خلافی به خدا و رسول او ندادهاند، از کذب و دروغ به واسطۀ خوف از خدا دوری میکنند و از آن نفرت دارند؛ و تعظیم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و کرامت شخصیّت و موقعیّت آن حضرت در نفوس آنها مانع از نسبت خلاف دادن به آن حضرت میشود. و مطالب را آنچنانکه باید و شاید و کما هو هو از
رسول خدا میشنوند و حفظ میکنند، و همانطور که شنیدهاند بدون کم و زیاد و دخالت نفس و خیال و وهم و گمان برای مردم بیان میکنند. از آنجا که به ناسخ کلام رسول خدا پیبرده به آن عمل مینمایند، و چون از منسوخ و باطل شده اطّلاع حاصل نمودهاند، از آن احتراز و اجتناب میکنند. موارد خاص و عموم را دقیقاً شناخته و هر کدام را در جای خود و موضع واقعی خود قرار میدهند؛ و کلام ذو وجهین و دارای معانی متعدّد را از کلام محکم و متقن و روشن و واضح و غیر قابل تردید و تشکیک باز میشناسند.
بسیار اتّفاق میافتاد کلامی که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صادر میشد، دارای دو وجه و دو جنبه بوده است. گاهی عبارت و کلامی خاص از آن حضرت سر میزد، و گاهی مطلبی را به نحو عام بیان میکردند. در این حال کسی که چندان معرفتی به امور و اوضاع و مسائل نداشت کلام رسول خدا را میگرفت و به تصوّر اینکه دیگر مطلب تمام است و مطلبی و معنی و مقصودی دیگر ماورای این مطلب عام وجود ندارد، آن را بر مصادیق و جزئیّات متصوّره و متخیّلۀ خود حمل مینمود؛ و بهکلّی نسبت به مصادیق واقعی و اموری که این کلام عام میبایست بر آن مصادیق و امور حمل شود غافل بود. و اینطور نبود که همیشه اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از آن حضرت سؤال کنند و نقاط ضعف و جهل و نقصان خود را با پاسخ آن حضرت ترمیم و تکمیل نمایند. و آنچنان اعتنا و توجّهی به ادراک مسائل و رفع جهل و نادانی خود نداشتند (و از این منبع وحی و سرچشمۀ زلال حقایق ربّانی به آسانی میگذشتند و این سرمایۀ ابدی و مایۀ حیات و سعادت سرمدی را مفت و رایگان از دست میدادند).
و اینطور خوش داشتند که روزی روزگاری یک اعرابی و بادیهنشین یا مسافری از راه برسد و سؤالی از رسول خدا بکند و آنان پاسخ رسول خدا را بشنوند. در حالیکه هرگاه من در چنین موضعی و موقعیتی قرار میگرفتم حتماً از رسول خدا سؤال میکردم و پاسخ نقاط مجهول و خلأ خود را از آن حضرت دریافت میکردم، و جواب رسول خدا را چون گوهر نایاب در وجود خویش حفظ و به آن عمل مینمودم.
این است علل اختلاف اقوال و روایات در میان مردم و اختلاف اشخاص در رابطه با استماع حق و عمل به آن.»
نکات بسیار مهم روایت منقول از أمیرالمؤمنین علیه السّلام
این خطبۀ شریفه حاوی نکاتی بسیار مهم و قابل توجّه است:
اوّلاً: حقایق و مبانی دین مبین اسلام همیشه به صورت واضح و روشن و بدون هیچ جای تأمّل و تفکّر و تحقیقی نبوده؛ بلکه در بسیاری از اوقات مطالب و مسائلی که از ناحیۀ زعمای دین و پیشوایان شرع مبین برای مخاطبین القاء میشده است، از نوعی پیچیدگی خاص و غموض در مراد و مفاد برخوردار بوده است. این نکته که بسیاری میگویند: در محاوره و کلمات معصومین علیهم السّلام نباید مطلبی غامض و سربسته و ذو وجوه و قابل تأمّل و توجیه وجود داشته باشد، و وجود چنین مواردی مخالف با مقام بیان و تشریح در مقام تخاطب است، سخنی است غیر محقّقانه و بیمحتوا. زیرا موقعیّت و موارد تخاطب حضرات معصومین علیهم السّلام با اصحاب خود و همچنین غیر اصحاب از اشخاص مختلف، دارای مراتب اختلاف بسیار شدید و وجوه افتراق بسیار روشن و واضحی بود؛ رعایت مصالح و جوانب یک مسأله در زمان بیان آن از یک طرف و اختلاف مراتب مستمعین و اشخاص از نقطه نظر ادراک متن واقع و مغزای کلام معصومین از طرف دیگر، قطعاً موجب اختلاف در مراتب تکلّم و تفاوت در مراتب بیان خواهد شد. و این مسأله از بدیهیترین مسائل مقام تخاطب و تکلّم با افراد است؛ چنانچه این مسأله برای همۀ افراد در همه ازمنه و اجیال وجود داشته و خواهد داشت.
القاء خُطب اعتقادیه و مبانی اصیل توحیدیّۀ بسیار عجیب و غریب و محیّرالعقول مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام در نهج البلاغه در مقابل هزاران نفر از افراد مختلف از طبقات متفاوت با مشاعر و ادراکات کاملاً متمایز از هم، آیا مصداق بارز این نکته نیست؟ چند نفر از اصحاب أمیرالمؤمنین علیه السّلام به مفاد و مراد این کلمات معجزآسای آن حضرت رسیده و آنها را دریافته بودند؟! کلمات و تعبیراتی که حتّی بزرگترین و عمیقترین حکما و فلاسفۀ اسلامی را به حیرت و شگفتی و بُهت و تعجّب واداشته است!
ثانیاً: ادراک مسألۀ ولایت تکوینی امام علیه السّلام و سریان او در جمیع اطوار و حالات و افعال و اختیارات حیات بشری و تطبیق جمیع امور زندگی با این حقیقت متعالی و تفویض کلّیۀ اختیارات به اراده و مشیّت امام علیه السّلام وتنفیذ اراده و خواست او در تمامی آثار حیات و افعال و کردار بدون استثناء ذرّۀ مثقالی، و عدم تخطّی از کلّیۀ اوامر و نواهی بأیّ وجه من الوجوه، و تبدیل خواست و اراده و مشیّت خود به اراده و مشیّت و دستور امام علیه السّلام، چیزی نیست که شخصی و لو شخص عالم به آثار دینی بتواند آن را ادراک نماید.
امام شناسی در کلام امام رضا علیه السّلام
راقم سطور گوید: در اینجا مناسب میبینم روایتی بس گرانمایه که از مولانا أبوالحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه و علی آبائه الصّلاة و السّلام وارد است، ذکر نمایم تا موقعیّت و شأنیّت امام علیه السّلام روشن گردد و میزان معرفت افراد و مقدار قرب به حریم او مشخّص گردد، آنگاه عباراتی که از بسیاری از متشخّصین و علمای شیعه در شخصیّت امام علیه السّلام مطرح شده است جایگاه خود را باز مییابد و روشن میشود که چقدر دست ما و میزان شناخت و معرفت ما از ساحت آن قلّه رفیع و آشیانه عنقای ولایت کوتاه و نارسا است.
مرحوم صدوق، محمّد بن علی بن الحسین بابویه در کتاب شریف عیون أخبار الرّضا علیه السّلام، باب بیستم از آن حضرت روایت میکند:
حدَّثنا أبوالعبّاس محمّد بن ابراهیم بن اسحاق الطّالقانیّ ـ رضی الله عنه ـ ... قال: حَدَّثنی القاسم بن مسلم، عن أخیه عبد العزیز بن مسلم، قالَ: کٌنّا فی أیّامِ علِیِّ بنِ مٌوسَی الرِّضا علَیهِما السَّلامُ بِمَروٍ، فاجتَمَعنا فی مَسجِدِ جامِعِها فی یَومِ الجُمعَةِ فی بَدءِ مَقدَمِنا، فَأدارَ النّاسُ أمرَ الإمامَةِ و ذَکَرُوا کَثرَةَ اختِلافِ النّاسِ فِیها. فَدَخَلتُ عَلَی سَیِّدی و مَولایَ الرِّضا علیه السّلام فَأعلَمتُهُ ما خاضَ النّاسُ فیهِ. فَتَبَسَّمَ علیه السّلام ثُمَّ قالَ:
«یا عَبدَ العَزیزِ! جَهِلَ القَومُ و خُدِعُوا عَن أدیانِهِم. إنَّ اللهَ تَبارَکَ و تَعالَی لَم یَقبِض نَبِیَّهُ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ حَتَّی أکمَلَ لَهُ الدِّینَ و أنزَلَ علَیهِ القُرآنَ فیهِ تَفصیلُ
کُلِّ شَیءٍ، بَیَّنَ فِیهِ الحَلالَ و الحَرامَ و الحُدودَ و الأحکامَ و جَمیعَ ما یُحتاجُ إلَیهِ کَمَلًا؛ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: ﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖ﴾،1 و أُنزِلَ فی حَجَّةِ الوِداعِ و هِیَ آخِرُ عُمرِهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾،2 و أمرُ الإمامَةِ مِن تَمامِ الدِّینِ.
«مرحوم شیخ صدوق از أبوالعبّاس طالقانی... از عبدالعزیز بن مسلم روایت میکند، میگوید: ما در زمان ولایت عهدی امام علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام در مرو بودیم. در اوان اقامت ما در مرو، روز جمعهای به مسجد جامع مرو رفتم، دیدم مردم دربارۀ مسأله امامت و اختلاف آراء و عقایدی که در این مسأله وجود دارد مشغول صحبتاند. از مسجد بیرون آمدم و یکراست به منزل امام علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام رفته و به خدمتش شرفیاب شدم و از آنچه که در مسجد مشاهده کرده بودم عرایضی را تقدیم حضرتش نمودم. حضرت تبسّمی فرمود و سپس سخن خود را دربارۀ امامت اینچنین آغاز نمود:
ای عبدالعزیز! مردم نادانند و برخلاف آیینشان حرکت مینمایند. خدای متعال پیامبرش را نزد خود فرانخواند تا اینکه دین و شریعت او را کامل نمود و قرآن را که تفصیل و تبیین تمام اشیاء در او میباشد بر او فرستاد. در این کتاب حلال و حرام و مرزهای تکلیف و احکام و قوانین و تمام احتیاجات بندگان را به طور کامل توضیح داده است.
خدای متعال در قرآن میفرماید: ﴿ما از بیان هیچ چیزی در کتاب فروگذار ننمودیم.﴾ و همینطور در بازگشت از حجّة الوداع (در سرزمین غدیر) که سال آخر حیات رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود آیه نازل شد: ﴿ای گروه مؤمنان، امروز دین و آیین شما را کامل نمودم و نعمت و فیض و برکت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را جهت هدایت و رستگاری شما
برگزیدم و پسندیدم.﴾ و مسألۀ امامت عبارت است از تمام یافتن و کمال یافتن دین و شریعت اسلام.»
مقام امامت رفیعتر از آن است که در عقول افراد عادی راه یابد
و لَم یَمضِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ حَتَّی بَیَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعالِمَ دِینِهِم، و أوضَحَ لَهُم سَبیلَهُم، و تَرَکَهُم عَلَی قَصدِ سَبیلِ الحَقِّ، و أقامَ لَهُم عَلِیًّا علیه السّلام عَلَمًا و إمامًا؛ و ما تَرَکَ شَیئًا یَحتاجُ إلَیهِ الأُمَّةُ إلّا بَیَّنَهُ. فَمَن زَعَمَ أنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَم یُکمِل دِینَهُ فَقَد رَدَّ کِتابَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، و مَن رَدَّ کِتابَ اللهِ تَعالَی فَهُوَ کافِرٌ. هَل یَعرِفونَ قَدرَ الإمامَةِ و مَحَلَّها مِنَ الأُمَّةِ فَیَجوزَ فیها اختِیارُهُم؟ إنَّ الإمامَةَ أجَلُّ قَدرًا و أعظَمُ شَأنًا و أعلَی مَکانًا و أمنَعُ جانِبًا و أبعَدُ غَورًا مِن أن یَبلُغَها النّاسُ بِعُقولِهِم أو یَنالوها بِآرائِهِم أو یُقیمُوا إمامًا بِاختِیارِهِم.
إنَّ الإمامَةَ خَصَّ اللهُ بِها إبراهیمَ الخَلیلَ علیه السّلام بَعدَ النُّبُوَّةِ و الخُلَّةِ مَرتَبَةً ثالِثَةً، و فَضیلَةً شَرَّفَهُ بِها و أشادَ بِها ذِکرَهُ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا﴾.1 فَقالَ الخَلیلُ علیه السّلام سُرورًا بِها: ﴿وَمِن ذُرِّيَّتِي﴾؟2 قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: ﴿لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّـٰلِمِينَ﴾.3 فَأبطَلَت هَذِهِ الآیَةُ إمامَةَ کُلِّ ظالِمٍ إلَی یَومِ القِیامَةِ، و صارَت فی الصَّفوَةِ. ثُمَّ أکرَمَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِأن جَعَلَها ذُرِّیَّتَهُ أهلَ الصَّفوَةِ و الطَّهارَةِ؛ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: ﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ نَافِلَةٗ وَكُلّٗا جَعَلۡنَا صَٰلِحِينَ * وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءَ ٱلزَّكَوٰةِ وَكَانُواْ لَنَا عَٰبِدِينَ﴾.4
«رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از این جهان به دار باقی نشتافت تا اینکه تمام شاخصها و نمودارهای صلاح و رستگاری را برای مردم بیان نمود و روشن ساخت. و راه آنان را به سوی فلاح واضح و آشکار نمود و آنان را بر صراط مستقیم و شاهراه هدایت استوار نمود. و علی علیه السّلام را به عنوان شاخص بین حقّ و باطل و پیشوای بلا معارض و منازع در میان امّت نصب
فرمود. و در هر امری که امّت اسلام به او محتاج بودند و لو ناچیز، توضیح داد و تفسیر نمود. پس اگر شخصی را گمان بر آن باشد که خدای عزّوجل دین و شریعتش را کامل ننموده است در اینصورت کتاب الهی را باطل شمرده است (زیرا خدا میفرماید: ﴿امروز دین شما را کامل گردانیدم﴾)، و کسیکه کتاب الهی را باطل بداند و او را منکر شود قطعاً کافر خواهد بود.
آیا این مردم پی به ارزش و مقام و موقعیّت امامت و پیشوایی بردهاند تا اینکه بخواهند در این مسأله اظهار سلیقه بنمایند و از خود اختیاری داشته باشند (و منزلت و مرتبه و شأن امامت را خود تعیین و تفسیر نمایند)؟!
به درستیکه امامت در موقعیّتی بسیار ممتاز و شأنی بس رفیع و بلند مرتبه و جایگاهی برتر و حریمی غیر قابل نفوذ و اعماقی دست نیافتنی است که عقول افراد بشر را ابداً یارای وصول به آن ذِروۀ عُلیا و بلوغ بدان منزلت مافوق تصوّر و تخیّل نیست. و با آراء دنیّه و انظار ناقصه و افکار منحطّه کی توانِ ادراک و معرفت و شناخت آن ساحت مقدّس و حریم عصمت باشد؟ و یا اینکه مردم بخواهند از پیش خود امام و پیشوایی را به رهبری انتخاب و اختیار نمایند!
امامت مرتبهای است که خداوند بعد از نبوّت به حضرت ابراهیم عطا نمود
امامت مرتبهای است که خدای متعال پس از مرتبۀ نبوّت و دوستی برای حضرت ابراهیم علیه السّلام قرار داد و او را بدین فضیلت شرافت بخشید، و ذکر و نام او را رفیع و بلند گردانید؛ چنانچه در قرآن کریم در اینباره میفرماید: ﴿بهتحقیق که ما تو را امام و پیشوای بر خلق گردانیدیم.﴾ در این هنگام حضرت ابراهیم با حالتی مبتهج و مسرور به خدای متعال عرضه داشت: ﴿آیا ذریّه و نسل مرا از این موهبت نصیبی است؟﴾ خدای متعال فرمود: ﴿این مسأله میثاقی است که به دست ظالمین نخواهد افتاد و آنان را از این منزلت و مرتبه نصیبی نمیباشد.﴾
بنابراین آیه شریفه، امامتِ هر فرد ظالم را تا روز قیامت باطل و مُلغی نمود و منحصر در برگزیدگان از بندگانش گردانید.
سپس خداوند او را به تاج کرامت متوّج نمود و ذریّۀ او را از برگزیدگان درگاهش قرار داد که اهل طهارت و صفای نفس و پاکیزگی سرّ بودند؛ چنانچه میفرماید:
﴿ما به او اسحاق و یعقوب را عطا نمودیم و همه را از نیکان قرار دادیم * و ایشان را پیشوایانی قرار دادیم که با توسّل به عالم امر و إشراف بر منبع وحی و تشریع مردم را به مسیر مستقیم و صراط حق هدایت میکردند. و انجام امور خیر و برپاداشتن نماز و پرداخت زکاة را به ایشان وحی نمودیم. و ایشان از زمره بندگان وارسته و عبادت کنندگان حقیقی ما بودند.﴾»
انتقال امامت از رسول خدا به أمیرالمؤمنین و از آن حضرت به اولادش
فَلَم یَزَل فی ذُرِّیَّتِهِ یَرِثُها بَعضٌ عَن بَعضٍ قَرنًا فَقَرنًا حَتَّی وَرِثَها النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ؛ فَقالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: ﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱللَهُ وَلِيُّ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾.1
فَکانَت لَهُ خاصَّةً فَقَلَّدَها صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ عَلِیًّا بِأمرِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ عَلَی رَسمِ ما فَرَضَها اللهُ عَزَّوَجَلَّ. فَصارَت فی ذُرِّیَّتِهِ الأصفِیاءِ الَّذِینَ آتاهُمُ اللهُ العِلمَ و الإیمانَ بِقَولِهِ عَزَّوَجَلَّ: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ وَٱلۡإِيمَٰنَ لَقَدۡ لَبِثۡتُمۡ فِي كِتَٰبِ ٱللَهِ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡبَعۡثِ فَهَٰذَا يَوۡمُ ٱلۡبَعۡثِ﴾.2
فَهِیَ فی وُلدِ علِیٍّ علیه السّلام خاصَّةً إلَی یَومِ القِیامَةِ، إذ لا نَبِیَّ بَعدَ محمّدٍ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ؛ فَمِن أینَ یَختارُ هَؤُلاءِ الجُهّالُ؟ إنَّ الإمامَةَ هِیَ مَنزِلَةُ الأنبیاءِ و إرثُ الأوصیاءِ. إنَّ الإمامَةَ خِلافَةُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ و خِلافَةُ الرَّسولِ و مَقامُ أمیرِالمُؤمنینَ و میراثُ الحَسَنِ و الحُسَینِ علَیهِما السَّلامُ. إنَّ الإمامَةَ زِمامُ الدِّینِ و نِظامُ المُسلِمینَ و صَلاحُ الدُّنیا و عِزُّ المُؤمِنینَ. إنَّ الإمامَةَ أُسُّ الإسلامِ النّامِی و فَرعُهُ السّامِی. بِالإمامِ تُقامُ الصَّلاةُ و الزَّکاةُ و الصِّیامُ و الحَجُّ و الجِهادُ و تَوفِیرُ الفَییءِ و الصَّدَقاتُ و إمضاءُ الحُدودِ و الأحکامِ و مَنعُ الثُّغورِ و الأطرافِ.
الإمامُ یُحِلُّ حَلالَ اللهِ و یُحَرِّمُ حَرامَ اللهِ و یُقیمُ حُدودَ اللهِ و یَذُبُّ عَن دِینِ اللهِ و یَدعُوا إلَی سَبیلِ رَبِّهِ بِالحِکمَةِ و المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ و الحُجَّةِ البالِغَةِ. الإمامُ کالشَّمسِ الطّالِعَةِ لِلعالَمِ، و هِیَ بِالأُفُقِ بِحَیثُ لا تَنالُها الأیدِی و الأبصارُ.
الإمامُ البَدرُ المُنِیرُ و السِّراجُ الزّاهِرُ و النّورُ السّاطِعُ و النَّجمُ الهادی فی غَیاهِبِ الدُّجَی و البَیدِ القِفارِ و لُجَجِ البِحارِ. الإمامُ الماءُ العَذبُ عَلَی الظَّماءِ و الدّالُّ عَلَی الهُدَی و المُنجِی مِنَ الرَّدَی. و الإمامُ النّارُ عَلَی الیَفاعِ، الحارُّ لِمَن اصطَلَی بِهِ و الدَّلیلُ فی المَهالِکِ؛ مَن فارَقَهُ فَهالِکُ.
الإمامُ السَّحابُ الماطِرُ و الغَیثُ الهاطِلُ و الشَّمسُ المُضیئَةُ و الأرضُ البَسیطَةُ و العَینُ الغَزیرَةُ و الغَدیرُ و الرَّوضَةُ. الإمامُ الأمینُ الرَّفیقُ و الوالِدُ الرَّقیقُ والأخُ الشَّفیقُ و مَفزَعُ العِبادِ فی الدّاهِیَةِ.
«پس خدای متعال این امامت و پیشوایی بر خلق را در نسل ابراهیم علیه السّلام پایدار گردانید، و نسلی از نسل دیگر در ازمنۀ تاریخ به میراث بردند تا اینکه نوبت به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم رسید؛ چنانچه خداوند میفرماید: ﴿به درستی که سزاوارترین مردم به ابراهیم علیه السّلام، آن کسانی هستند که از او پیروی نمایند و این پیامبر و کسانی که به او ایمان آوردهاند؛ و خداوند متولّی و زمامدار امور مؤمنین است.﴾
پس این امامت اختصاص به رسول خدا داشت و رسول خدا هم به امر پروردگار طبق قانون و مشیّت الهی آن را به علیّ بن أبیطالب واگذار نمود. و پس از آن حضرت در ذرّیۀ او که برگزیدگان امتاند مستقرّ گردید؛ کسانی که خدای متعال آنان را به علم بیکران خود و ایمان برتر ممتاز نمود و از این موضوع در کتاب مبین چنین تعبیر آورد:
﴿آن کسانی که خداوند آنان را به علم و ایمان برتری بخشید گفتند: شما ای گروه ظالمان! در کتاب الهی درنگ و تشکیک کردید و مطالب آن را باور نکردید تا اینکه روز حشر و بعث فرا رسید.﴾
پس این مسأله (امامت و زعامت) در فرزندان علی علیه السّلام تا روز قیامت پایدار میباشد؛ زیرا هیچ پیامبری پس از رسول خدا نخواهد آمد. پس از چه روی این نادانان امام را به اختیار و انتخاب خود بر میگزینند؟! بهدرستیکه امامت جایگاه پیامبران و میراث جانشینان آنان است. امامت به معنای جانشینی پروردگار و جانشینی رسول او و موقعیّت و مقام أمیرالمؤمنین
است، و میراث دو فرزند رسول، امام حسن و امام حسین علیهم السّلام است. امامت زمام دین و انتظام مسلمین و رشد و رستگاری امور دنیا و عزّت مؤمنین است. امامت ریشه و پایۀ شجرۀ طیّبۀ اسلام پوینده و بالنده و شاخههای سرسبز و با طراوت آن است. به واسطۀ امام است که نماز و زکات و روزه و حجّ و جهاد برپا میشود، و منافع جامعه و صدقات در جای خود صرف میگردد و حدود و احکام رسمیّت مییابد، و شکافها ترمیم میگردد و جوانب محافظت میشود.
امام موجب میشود که حلال خدا در جای خود باقی بماند و حرام خدا نیز از جایگاه خود خارج نگردد، و حدود الهی را بهپا میدارد و دین خدا را از دستبرد اجانب حفظ میکند، و با حکمت بالغه و موعظۀ نافذ و بلیغ خود مردم را به راه سلوک پروردگار فرا میخواند، و با ادلّۀ قاطعه و برهان متقن راه هرگونه تشکیک و وسوسه را بر مردم میبندد.
امام همانند خورشید درخشان بر تمام عالم نورافشانی میکند، در حالیکه او در افق فراتر از دسترسی افراد و رؤیت مردم است. امام همچون ماه تابان و چراغ فروزان و نور درخشنده و ستارۀ فروزندۀ آسمان است که در ظلمات شبهای تار و صحراهای خشک و بیآب و علف و اعماق دریاهای ظلمانی میدرخشد. امام چون آبی خوشگوار بر دلهای تفدیده و عطشان مردم است. امام راهنمای سعادت و رستگاری و نجاتبخش از حضائض و پستیهاست. امام چون آتشی افروخته بر بلندی در شبهای تاریک و ظلمانی است، و گرمابخش کسانی است که برودت و سرمای هجران قرب پروردگار، آنان را به سوی آتش هدایت فرا میخواند. امام دلیل و راهبر در مهالک است؛ کسی که از امام رویگردان شود به هلاکت و بوار مبتلا میگردد.
امام همچو ابر پرباران است و چون باران ریزان. امام خورشید درخشنده و زمین هموار (جهت زرع و کشت و برکات) و چشمۀ جوشان و محلّ تجمّع آبهای خوشگوار در صحراهای سوزان و بیپایان است. امام چون باغ مصفّای دلنشین در کویر بیآب و علف هواها و وساوس شیطانی است. امام امین و رفیق و چون پدری مهربان و برادری دلسوز است. امام پناه بندگان
خدا است در حوادث مصیبتبار.»
امام یگانۀ روزگار خود است و مماثلی برای او نیست
الإمامُ أمینُ اللهِ فی أرضِهِ و حُجَّتُهُ عَلَی عِبادِهِ و خَلیفَتُهُ فی بِلادِهِ، الدّاعِی إلَی اللهِ و الذّابُّ عَن حَرَمِ اللهِ. الإمامُ المُطَهَّرُ مِنَ الذُّنوبِ، المُبَرَّی مِنَ العُیُوبِ، مَخصوصٌ بِالعِلمِ، مَرسومٌ بِالحِلمِ، نِظامُ الدِّینِ و عِزُّ المُسلِمینَ و غَیظُ المُنافِقینَ و بَوارُ الکافِرینَ. الإمامُ واحِدُ دَهرِهِ، لا یُدانِیهِ أحَدٌ و لا یُعادِلُهُ عالِمٌ و لا یُوجَدُ مِنهُ بَدَلٌ و لا لَهُ مِثلٌ و لا نَظیرٌ. مَخصوصٌ بِالفِعلِ [بالفضل] کُلِّهِ مِن غَیرِ طَلَبٍ مِنهُ لَهُ و لا اکتِسابٌ، بَل اختِصاصٌ مِنَ المُفَضِّلِ الوَهّابِ.
فَمَن ذا الّذی یَبلُغُ مَعرِفَةَ الإمامِ و یُمکِنُهُ اختِیارُهُ؟! هَیهاتَ! هَیهاتَ! ضَلَّتِ العُقولُ و تاهَتِ الحُلومُ و حارَتِ الألبابُ و حَسِرَتِ العُیونُ و تَصاغَرَتِ العُظَماءُ و تَحَیَّرَتِ الحُکَماءُ و تَقاصَرَتِ الحُلَماءُ و حَصِرَتِ الخُطَباءُ و جَهِلَتِ الألِبّاءُ و کَلَّتِ الشُّعَراءُ و عَجَزَتِ الأُدَباءُ و عَیِیَتِ البُلَغاءُ عَن وَصفِ شَأنٍ مِن شَأنِهِ أو فَضیلَةٍ مِن فَضائِلِهِ، فَأقَرَّت بِالعَجزِ و التَّقصیرِ.
و کَیفَ یُوصَفُ لَهُ أو یُنعَتُ بِکُنهِهِ أو یُفهَمُ شَیءٌ مِن أمرِهِ أو یُوجَدُ مَن یُقامُ [یقوم] مَقامَهُ و یَغنَی غِناهُ؟! لا کَیفَ و أنَّی و هُوَ بِحَیثُ النَّجمِ مِن أیدِی المُتَناوِلینَ و وَصفِ الواصِفینَ! فَأینَ الِاختِیارُ مِن هَذا؟ و أینَ العُقولُ عَن هَذا؟ و أینَ یُوجَدُ مِثلُ هَذا؟ أظَنُّوا أن یُوجَدَ ذَلِکَ فی غَیرِ آلِ الرَّسولِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ؟ کَذِبَتهُم واللهِ أنفُسُهُم، و مَنَّتْهُم الأباطِیلُ، فارتَقَوا مُرتَقًی صَعبًا دَحضًا.
«امام امین و محلّ وثوق خدا در زمین است و دلیل و برهان پروردگار بر بندگانش میباشد، و جانشین او در مناطق و بلاد ارض و دعوت کننده به سوی خدا و مدافع حریم حرم الهی است. امام از همۀ گناهان پاک و طاهر است و از تمامی عیوب مبرّی و منزّه است. سرچشمۀ علم الهی به امام اختصاص دارد و بردباری و حلم بر امام نقش بسته است. امام نظام و قرار شریعت است و عزّت و شرف مسلمین. امام یأس منافقین و هلاک کافرین است. امام یگانۀ روزگار خود است (ثانی و مماثلی برای امام در زمان خود امکان ندارد). هیچ کسی را یارای نزدیک شدن به آن مقام نیست و هیچ دانشمندی را نسزد که
خود را همطراز با او بپندارد. بدیل و مانند او ممتنع، و همسان برای او محال میباشد. خدای متعال این درجه و مرتبه را از ناحیۀ خود، نه با خواست و طلب امام، بلکه از روی فضل و انعام به او عنایت فرموده است.
پس حال که چنین است، چه کسی را توان و قدرت شناخت امام میّسر است و کدام فرد میتواند به خود جرأت داده و امام از پیش خود برگزیند؟! هیهات! بسیار بعید و از محالات است.
در اینجا تمامی عقول بشر به گمراهی و کجی درافتادند، و رؤیاها به سرگشتگی و بیراهه کشیده شدند. افکار بزرگان در این وادی به حیرت افتاد و چشمان ناقد و تیز بین آیندهنگران به سستی و فتور گرایید. بزرگان در این مرحله از بزرگی فروافتادند و حکما به حیرت و سرگشتگی مبتلا گشتند. افراد بردبار و حلیم توان خویش از دست بدادند و سخنوران توانا و ناطقین گویا به لکنت افتادند. صاحبان عقل و خرد در این وادی از زمرۀ نادانان گشتند، و شاعران شیرین سخن نغزپرداز از نشر حقایق این معمّا فرو ماندند. اُدبا از تبیین و توضیح این مسأله درماندند. بلغاء و لواداران ادب و بلاغت به عجز و ناتوانی خود معترف گشته، از بیان شأنی از شئون امام باز ماندند، یا فضیلتی از فضایل او را بجای نیاوردند.
چگونه امام را به وصف توان آورد و یا از ضمیر و سرّ او سخن توان گفت و یا از مراتب کمال و شئون او شمّهای را بیان داشت؟! و یا چگونه یافت شود فردی که او را یارای جانشینی امام علیه السّلام و عهدهداری موقعیّت و مرتبت او باشد، و همچون امام از همۀ خلق مستغنی و همه بدو نیازمند باشند؟ ابداً! و به هیچوجه چنین نخواهد بود و نخواهد شد! او همانند ستارۀ تابناکی است که دست هیچ فردی به او نخواهد رسید و توصیف و تعریف هیچ شخصی سزاوار مقام شامخ او نخواهد شد! پس کجاست اختیار بندگان در این امر و کجاست جولانگاه عقول در این مسأله و کجاست فردی همانند امام؟ آیا مردمان را گمان بر آن است که این منصب و مرتبه در غیر آل رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم یافت شود؟ قسم به خدا که نفوس آنها به خودشان دروغ بستند و پندارهای باطل آنها را به اغواء کشاندند. پس ایشان به جایگاهی بس بلند مرتبه و خطرناک و دشوار دست انداختند و خود را به تباهی افکندند.»
تَزِلُّ عَنهُ إلَی الحَضیضِ أقدامُهُم. رامُوا إقامَةَ الإمامِ بِعُقولٍ جائِرَةٍ بِائِرَةٍ ناقِصَةٍ و آراءٍ مُضِلَّةٍ، فَلَم یَزدادُوا مِنهُ إلّا بُعدًا، ﴿وقَٰتَلَهُمُ ٱللَهُ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ﴾.1 لَقَد رامُوا صَعبًا و قالُوا إفکًا، ﴿قَدۡ ضَلُّواْ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا﴾ 2. و وَقَعُوا فی الحَیرَةِ إذ تَرَکُوا الإمامَ عَن بَصِیرَةٍ، ﴿وَزَيَّنَ لَهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَصَدَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِيلِ وَكَانُواْ مُسۡتَبۡصِرِينَ﴾.3 و رَغِبُوا عَنِ اختِیارِ اللهِ و اختِیارِ رَسولِهِ إلَی اختِیارِهِم؛ و القُرآنُ یُنادِیهِم: ﴿وَرَبُّكَ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُ وَيَخۡتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ سُبۡحَٰنَ ٱللَهِ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾،4 و قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ﴾.5
و قالَ عَزَّوَجَلَّ: ﴿مَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ * أَمۡ لَكُمۡ كِتَٰبٞ فِيهِ تَدۡرُسُونَ * إِنَّ لَكُمۡ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ * أَمۡ لَكُمۡ أَيۡمَٰنٌ عَلَيۡنَا بَٰلِغَةٌ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ إِنَّ لَكُمۡ لَمَا تَحۡكُمُونَ * سَلۡهُمۡ أَيُّهُم بِذَٰلِكَ زَعِيمٌ * أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَآءُ فَلۡيَأۡتُواْ بِشُرَكَآئِهِمۡ إِن كَانُواْ صَٰدِقِينَ﴾،6 و قالَ عَزَّوَجَلَّ: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ﴾،7 أم طَبَعَ اللهُ عَلَی قُلوبِهِم فَهُم لا یَفقَهونَ،8 أم ﴿قَالُواْ سَمِعۡنَا وَهُمۡ لَا يَسۡمَعُونَ * إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَهِ ٱلصُّمُّ ٱلۡبُكۡمُ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡقِلُونَ * وَلَوۡ عَلِمَ ٱللَهُ فِيهِمۡ خَيۡرٗا لَّأَسۡمَعَهُمۡ وَلَوۡ أَسۡمَعَهُمۡ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعۡرِضُونَ ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَهُمۡ لَا يَسۡمَعُونَ * إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَهِ ٱلصُّمُّ ٱلۡبُكۡمُ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡقِلُونَ * وَلَوۡ عَلِمَ ٱللَهُ فِيهِمۡ خَيۡرٗا لَّأَسۡمَعَهُمۡ وَلَوۡ أَسۡمَعَهُمۡ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعۡرِضُونَ﴾.9
و ﴿قَالُواْ سَمِعۡنَا وَعَصَيۡنَا﴾؛1 بَل هُوَ ﴿فَضۡلُ ٱللَهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُ وَٱللَهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ﴾.2
فَکَیفَ لَهُم اختِیارُ الإمامِ، و الإمامُ عالِمٌ لا یَجهَلُ، راعٍ لا یَنکُلُ، مَعدِنُ القُدسِ و الطَّهارَةِ و النُّسکِ و الزَّهادَةِ و العِلمِ و العِبادَةِ، مَخصوصٌ بِدَعوَةِ الرَّسولِ و هُوَ نَسلُ المُطَهَّرَةِ البَتولِ لا مَغمَزَ فیهِ فی نَسَبٍ و لا یُدانیهِ ذُو حَسَبٍ، فالنَّسَبُ مِن قُرَیشَ و الذِّروَةُ مِن هاشِمٍ و العِترَةُ مِن آلِ الرَّسولِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ، و الرِّضا مِنَ اللهِ شَرَفُ الأشرافِ و الفَرعُ مِن عَبدِ مَنافٍ.
میخواهند با عقلهای ناقص خود پیشوایی همچون امام علیه السّلام بسازند!
«قدمهای ایشان از وصول به این مرتبۀ عالی به پستی و هبوط کشیده خواهد شد. اینان میخواهند با عقلهای ستم پیشه و باطل و ناقص خود پیشوایی همچون امام علیه السّلام بسازند و بتراشند و با پندارهای پوچ و گمراه جایگاهی برای امام قرار دهند؛ پس هیچگاه به آن مرتبه دست نیابند و جز دوری از حق و ابتعاد از معرفت نصیبی نخواهند داشت، ﴿خدا آنان را نابود کند که چگونه بر خدا و اولیای او تهمت و کلام ناصواب میبندند﴾. و تحقیقاً که به راهی مشکل قدم گذارده و تهمت بر اولیای دین زدند، ﴿و آنان به گمراهی بس آشکاری خواهند افتاد﴾، و در حیرت و گیجی از وصول به شاهراه معرفت گرفتارند؛ زیرا از روی آگاهی و بینش امام حقیقی و واقعی را به کناری نهادند، ﴿و شیطان کارهای آنها را جلو چشمانشان جلوه بخشید و راه حقّ و صراط مستقیم (صراط ائمّۀ هدی و معرفت ولایت و متابعت و پیروی بدون هیچ قید و شرط و به طور کامل و به نحو اطلاق) را بر آنان مسدود نمود، در نتیجه جهالت و گمراهی و کوری ادراک معارف و حقایق نصیب آنان گشت.﴾
نتیجۀ این ضلالت و بدبختی این شد که اختیار و انتخاب خدا و رسول او را به کناری نهادند و اختیار و انتخاب فاسد و باطل خود را جایگزین نمودند؛ در حالیکه قرآن با صدای بلند آنان را مخاطب قرار داده میگوید: ﴿خلقت همۀ
اشیاء منحصراً در اختیار پروردگار توست، و اوست که به هر ماهیّتی که ارادهاش تعلّق بگیرد از عدم به عرصۀ وجود میآورد، و زمام امر خلق و تدبیر نظام منحصراً به ید قاهرۀ اوست؛ و کسی را در این مرتبه و جایگاه اختیار و ارادهای نمیباشد. منزّه و بلند مرتبه است خدای متعال از آنکه برای او شریک آورند و موجودی دیگر و ذاتی ممتاز از وجود و ذات او را در دو جنبۀ خلق و امر قرین و همسان با او بگردانند.﴾ و در آیهای خدای متعال میفرماید: ﴿هیچ مؤمن و مؤمنهای را نسزد که اختیاری در قبال اختیار خدا و رسول داشته باشد و در امری که از طرف خدا و رسول به او وارد میشود کمترین چون و چرایی داشته باشد.﴾
و در جای دیگر خداوند میفرماید: ﴿چه شده است شما را! چگونه حکم میکنید؟ * آیا شما را کتابی است که از آن بهره میگیرید * و انتخاب و اختیار شما از آن مطالب و نوشتههاست؟ * یا اینکه بر ما سوگند و پیمانهایی تا روز قیامت نهادهاید که آزادانه و با اختیار کامل به هرچه مورد پسند و دلخواه شماست دست بزنید؟ * از ایشان سؤال کن کدامشان مسئول و راهبر و لوادار این گروه است؟ * و یا اینکه در قبال خدای متعال اینان را همپیمانان است! پس بگو تا آنها بیایند (و در قبال مقام عزّ و جبروت و قدرت ما عرض اندام کنند) اگر راست میگویند.﴾
باز در موضعی از قرآن خداوند میفرماید: ﴿آیا اینان در قرآن نمیاندیشند و یا اینکه بر قلبهایشان قفل نهادهاند، و ادراک معانی آیات را نمیکنند؟﴾ و یا اینکه خداوند مهر بطلان و ضلالت بر دلهای ایشان زده است و لذا فهم و ادراک حقایق قرآنی از آنان گرفته شده است؟ و یا اینکه ﴿میگویند: ما شنیدیم در حالیکه نشنیدهاند * به درستیکه بدترین و پستترین جنبندگان در پیشگاه پروردگار حیواناتی است که کر و لال از ادراک و بیان حقایق باشند، اینان کسانی هستند که ایمان به ما ندارند و اعتقادی به مطالب ما در آنها نمیباشد * اگر خدای متعال در آنان خیری مییافت به آنها حقایق را میشنواند. و اگر مطالب به گوش ایشان بخورد طریق انکار و عناد پیش گرفته، پشت میکنند و از قبول حقایق اعراض میکنند.﴾
اینان میگویند ﴿ما مطالب را شنیدیم و سپس نافرمانی کردیم﴾؛ بلکه فهم این
مسائل و ادراک این معانی عالیه و راقیه ﴿تفضّلی و عنایتی است که از جانب پروردگار نصیب آنهایی خواهد شد که اراده و مشیّت او به هدایت آنان تعلّق بگیرد. و خدای متعال دارای فضل و عنایتی بس عظیم و عالیمقدار است.﴾
پس چگونه برای آنان اختیار امام و پیشواست، در حالیکه امام عالمی است که هیچگاه و در هیچ موطن و به هیچ مسألهای جهل ندارد؛ متعهّد و مسئولی است که هیچگاه انحراف و اعوجاجی بر او عارض نخواهد شد. امام معدن قِداست و طهارت و پرهیزکاری و زهد و علم و عبادت است. فقط و فقط امام است که میتواند دعوت و رسالت رسول را به انجام برساند، در حالیکه او از نسل پاک و طاهر صدّیقۀ کبری حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است. هیچگونه ابهام و تردیدی در نسل او و انتساب او نمیباشد. و هیچ فرد حسب و نسب داری به پایۀ حسب و نسب او نخواهد رسید. انتساب او به قریش و ریشۀ او از هاشم و از ذرّیه و عترت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است.
و بلندترین و بالاترین مرتبه از فضیلت و شرافت، اینکه از جانب خدای متعال به عنوان تنها پیشوا و رهبر بلامعارض در رساندن بندگان به سرمنزل مقصود و سعادت و رستگاری ابدی انتخاب و اختیار شده است. امام از نسل عبدمناف شاخه یافته است.»
نامِی العِلمِ، کامِلُ الحِلمِ، مُضطَلِعٌ بِالإمامَةِ، عالِمٌ بِالسِّیاسَةِ، مَفروضُ الطّاعَةِ، قائِمٌ بِأمرِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، ناصِحٌ لِعِبادِ اللهِ، حافِظٌ لِدِینِ اللهِ. إنَّ الأنبِیاءَ و الأئِمَّةَ صَلَواتُ اللهِ علَیهِم یُوَفِّقُهُمُ اللهُ و یُؤتیهِم مِن مَخزونِ عِلمِهِ و حُکمِهِ ما لا یُؤتیهِ غَیرَهُم، فَیَکونُ عِلمُهُم فَوقَ کُلِّ عِلمِ أهلِ زَمانِهِم فی قَولِهِ تَعالَی: ﴿أَفَمَن يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يَهِدِّيٓ إِلَّآ أَن يُهۡدَىٰ فَمَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ﴾،1 و قَولِهِ عَزَّوَجَلَّ: ﴿إِنَّ ٱللَهَ ٱصۡطَفَىٰهُ عَلَيۡكُمۡ وَزَادَهُۥ بَسۡطَةٗ فِي ٱلۡعِلۡمِ وَٱلۡجِسۡمِ
وَٱللَهُ يُؤۡتِي مُلۡكَهُۥ مَن يَشَآءُ وَٱللَهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ﴾.1
و قالَ عَزَّوَجَلَّ لِنَبِیِّهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ: ﴿وَكَانَ فَضۡلُ ٱللَهِ عَلَيۡكَ عَظِيمٗا﴾.2 و قالَ عَزَّوَجَلَّ فی الأئِمَّةِ مِن أهلِ بَیتِهِ و عِترَتِهِ و ذُرِّیَّتِهِ: ﴿أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَهُ مِن فَضۡلِهِۦ فَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَءَاتَيۡنَٰهُم مُّلۡكًا عَظِيمٗا * فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن صَدَّ عَنۡهُ وَكَفَىٰ بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا﴾.3
و إنَّ العَبدَ إذا اختارَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لِأُمورِ عِبادِهِ، شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ لِذَلِکَ، و أودَعَ قَلبَهُ یَنابیعَ الحِکمَةِ، و ألهَمَهُ العِلمَ إلهامًا؛ فَلَم یَعْیَ بَعدَهُ بِجَوابٍ و لا یَحیدُ فیهِ عَنِ الصَّوابِ، و هُوَ مَعصومٌ مُؤَیَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ، قَد أمِنَ الخَطایا و الزَّلَلَ و العِثارَ. یَخُصُّهُ اللهُ بِذَلِکَ لِیَکونَ حُجَّتَهُ عَلَی عِبادِهِ و شاهِدَهُ عَلَی خَلقِهِ، و ﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُ وَٱللَهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ﴾.4
فَهَل یَقدِرونَ عَلَی مِثلِ هَذا فَیَختارُوهُ، أو یَکُونُ مُختارُهُم بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَیُقَدِّمُوهُ؟! تَعَدُّوا و بَیتِ اللهِ الحَقَّ و نَبَذُوا کَتابَ اللهِ وَراءَ ظُهُورِهِم کَأنَّهُم لا یَعلَمُونَ و فی کِتابَ اللهِ الهُدَی و الشِّفاءُ فَنَبَذُوهُ و اتَّبَعُوا أهوائَهُم فَذَمَّهُمُ اللهُ و مَقَتَهُم و أتعَسَهُم، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَيۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَهِ إِنَّ ٱللَهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّـٰلِمِينَ﴾.5 و قالَ عَزَّوَجَلَّ: ﴿فَتَعۡسٗا لَّهُمۡ وَأَضَلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ﴾.6 و قالَ عَزَّوَجَلَّ: ﴿كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَهِ وَعِندَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كَذَٰلِكَ يَطۡبَعُ ٱللَهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلۡبِ مُتَكَبِّرٖ جَبَّارٖ﴾7.“8
علم امام علیه السّلام برتر از علم تمامی اهل زمان خود اوست
«امام دارای علمی همواره رو به تزاید و نموّ است، و حلم و بردباری که فراتر از او معنا و مفهومی ندارد. از نقطه نظر رهبریّت و پیشوایی دارای توان و قدرت کافی است. نسبت به جهات سیاست و امور اجتماعی اطّلاع مافوق و برتریِ چشمگیری دارد. اطاعت و پیروی از فرامین و دستورات او بر هر فردی واجب و الزام است.
امام احکام الهی را اجرا مینماید و نسبت به بندگان خدا ناصحِ مشفقی است. دین و شریعت خدا را از دستبرد اجانب دور نگه میدارد. خدای متعال پیامبران و ائمّۀ خود را مشمول توفیق خاصّ خود نموده است و از آبشخوار علم و حکمت آنان را نصیبی فرموده که به کسی دیگر از خلایق خود آن مقدار عطا ننموده است؛ پس علم آنها برتر از علم تمامی اهل زمان خود است، چنانچه قرآن کریم فرموده است: ﴿آیا کسیکه هدایت به حق میکند و مردم را به سمت و سوی فلاح و رستگاری سوق میدهد سزاوارتر است به متابعت، یا کسی که خود راه به جایی نبرده است و منتظر است تا کسی دست او را بگیرد و از ضلالت به هدایت رهنمون گردد؟ پس چه شده است شما را و چه طور حکم و قضاوت مینمایید؟!﴾
و در جایی دیگر میفرماید: ﴿کسیکه خداوند به او حکمت و بینش صحیح عنایت کند، بهتحقیق که خیر کثیری را نصیب او نموده است.﴾ و در مورد داستان طالوت میفرماید: ﴿خدای متعال او را بر شما برگزید و او را از نعمت علم و قدرت و توانایی جسمانی برخوردار ساخت. و خدای متعال سلطنت را به هر کسی که اراده کند إعطا مینماید و اوست که اراده و قدرت و عنایتش وسیع، و هم او داناست.﴾
در موضعی دیگر به پیامبرش میفرماید: ﴿ای پیامبر ما! فضل و عنایت خدا به تو بسیار بزرگ و عظیم است.﴾ و نیز خداوند در مورد ائمّه از اهل بیت پیامبرش که عترت و ذرّیۀ او میباشند، میفرماید: ﴿آیا مردمان حسد میورزند به آنچه که خداوند از فضل و لطف خود به آنان (ائمّه) عنایت نموده است! همانا که ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت عطا نمودیم و سلطنت وسیع و بزرگی را در اختیارشان نهادیم * پس گروهی به خدای بزرگ ایمان
آورده از زمرۀ بندگان مطیع او گشتند، و گروهی از گرایش به حق و ایمان به او سر باز زدند و لهیب جهنم آنان را فرا خواهد گرفت.﴾
اگر بندهای مورد لطف و عنایت پروردگار قرار گرفت و خدای متعال او را جهت امامت و زعامت امّت برگزید، قطعاً به او وسعت اطّلاع و شرح صدر و ظرفیّت انجام این امر مهم را إعطا خواهد کرد، و چشمههای خروشان و بیزوال حکمت را در قلب او مستقرّ مینماید، و همه علوم را به او الهام خواهد کرد. پس از این هیچگاه در مقابل سؤالی فرو نمیماند و از جادۀ صواب به کجی و اعوجاج نمیگراید. و او معصوم از خطا و اشتباه است و مورد تأیید و توفیق و تسدید خاصّ الهی واقع میگردد. از هر گونه لغزش و اشتباه و سرخوردگی در امان است.
خداوند او را به چنین نعمت و عنایت عظمایی مفتخر نمود تا حجّت و دلیل بر خلق و بندگانش باشد، و بر تمام اعمال و کردار بندگان شاهد و ناظر باشد؛ و ﴿این همانا فضل الهی است که به اراده و مشیّت قاهرۀ خود به هر کسی که بخواهد عنایت میکند. و خدای متعال دارای فضل و رحمت عظیم است.﴾
پس آیا مردمان را قدرت و توان رسیدن به این مقام میباشد، تا اینکه آن امام را از پیش خود اختیار نمایند، و یا اینکه مانند او با این اوصاف بیابند و او را پیش اندازند؟! از خانۀ وحی الهی که حق فقط و فقط در او و از آنجا منتشر است روی گرداندند و کتاب الهی را به پشت سر خود انداختند و بدان عمل نکردند، گویا اینان نمیدانند که هدایت و شفا از همۀ اسقام فقط در کتاب الهی است؛ پس او را به کناری نهادند و از آرای باطلۀ خود پیروی نمودند. پس آنگاه خدای متعال آنان را مذمّت نمود و مورد طرد و هلاکت خود قرار داد؛ پس خدای فرمود:
﴿و چه کسی گمراهتر است از آن شخصی که به دنبال آرای پوچ و نفسانی خود برود، بدون اتصال به منبع و سرچشمۀ هدایت از جانب پروردگار؟ به درستیکه خداوند گروه ظالمین را هدایت نخواهد کرد.﴾
و همچنین میفرماید: ﴿پس هلاکت و نیستی بر ایشان باد که اعمال و کردارشان را گمراهی و ضلال گرفته است.﴾
و کذلک میفرماید: ﴿بزرگ است خشم و دورباش پروردگار و کسانی که
ایمان آوردهاند نسبت به آنان؛ پس اینچنین خداوند بر دلهای تمامی افراد متکبّر و زورگو مهر بدبختی و حرمان از رحمت خود را خواهد زد.﴾»
در این روایت عالیة المضامین که حقّاً و حقیقتاً باید از مصدر وحی و سرچشمۀ ولایت و ینبوع علم و حیات لایزال الهی صادر شده باشد، امام علیه السّلام قدری از دایرۀ ولایت و حیطۀ حریم امامت را به اندازه و گنجایش ظرفیّت مخاطب و سعۀ ادراک و شعور و تحمل او بازگو مینماید. و قطعاً اگر مستمع واجد سعه صدری بیشتر و ظرفیتی واسعتر و معرفتی والاتر بود، مطالبی عرشنشین و دُرَری افزونتر بیان میفرمود؛ چنانچه از سایر روایات به مقتضای قوانین محاوره و بلاغت مطالبی از ائمّه معصومین علیهم السّلام روایت شده است.
صراحت کلام امام رضا علیه السّلام در اطاعت محض از امام معصوم
در این روایت صریحاً امام علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام میفرماید: هیچکس را یارای آن نیست که در مقابل امر و نهی امام علیه السّلام بایستد و در هر موضوعی که از جانب ولایت مطرح میشود اظهار رأی و سلیقه نماید. و کسی مطیع و شیعۀ واقعی امام محسوب میشود که اوامر و نواهی او را بدون چون و چرا، صرفاً به لحاظ خروج و إصدار او از مقام ولایت با تمام وجود و سویدای دل و آرامش ضمیر و روان بپذیرد و به دیدۀ منّت نهد، و کلام او را چون توتیا بر چشمان خود بمالد و مباهات نماید.
ناگفته نماند: از آنجا که جمیع احکام صادره از مقام ربوبی در عالیترین مرتبه و موقعیّت از ملاک رشد و مصلحت نفس الأمریّه و منطبق با حقایق غیر قابل انکار عالم تکوین و وجود است ـ به خلاف اعتبارات و تخیّلات و اوهام مردم که بر اساس هواهای نفسانی و منبعث از افکار پوچ و توخالی حیوانی و قیاسات باطله و ظنون و حدسهای عامیانه، که هیچ ارزش تئوری و علمی نداشته و هیچ اثر مثبتی بر او مترتّب نمیشود و تنها موجب سرگشتگی و وبال و خسران و پشیمانی در دنیا و ندامت و حسرت در آخرت خواهد شد ـ این اطاعت و این متابعت بر اساس یک فلسفه و ملاک عقلانی و علّت متقنۀ فلسفی مبتنی است؛ و آن همانطور که خود امام علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام بیان فرمودند ناشی از فضل و عنایت ربّانی است که سعه صدر و علم غزیر
و بیانتها و قدرت و تحمّل و بردباری مافوق بشری را در اجرای این منظور که هدایت و راهبری جمیع افراد بشر است، به او إعطا نموده است؛ و الاّ اگر امام علیه السّلام هم مانند یکی از افراد بشر و از زمرۀ دانشمندان و بزرگان و نوابغ علمی بود، عقلاً و منطقاً و عرفاً و شرعاً اطاعت و پیروی از یکچنین فردی عبث و باطل و بدون پشتوانۀ فلسفی و دلیل حکمی و مخالف با وجدان و بدیهیات پذیرفته شده مینمود.
امام علیه السّلام عَین الله النّاظره است، امام اُذُن الله السّامعه است، امام یَدُ الله الباسطه است، امام عِلم الله الواسع است، امام حیات الله الأبدیّه است، امام قدرة الله المطلقه است، امام نور الله فی ظلمات الأرض است؛ و خلاصه امام علیه السّلام همه چیز است و همه چیز در وجود امام منطوی و از نفس او مستنیر و مستضیئ است. حال ببینیم آیا خود ما که خود را شیعۀ دوازده امامی و تابع مقام ولایت و مطیع بلاشرط او میدانیم، خود یکچنین اعتقادی داریم یا خیر؟
بحث علاّمه طهرانی با عالم شیعی در مورد حیطۀ ولایت امام علیه السّلام
به یاد میآورم در زمان رژیم گذشته در سفری ایام عرفه و عید قربان در معیّت حضرت والد ـ قدّس الله نفسه الزکیّه ـ به عتبه بوسی حضرت ثامن الحجج علیهم السّلام به ارض اقدس مشرّف شده و در یکی از هتلهای مشهد قریب حرم مطهّر سکنی یافتیم. در یکی از شبها پس از مراجعت از حرم مطهر درب اطاق زده شد. وقتی درب را باز کردم دیدم مرحوم آیة الله سیّد کاظم مرعشی که ساکن ارض اقدس بودند و در همانجا هم به جوار رحمت حق پیوستند، آمدهاند. پس از سلام و تعارف مشخّص شد ایشان به قصد زیارت فرد دیگری به هتل آمده بودند و دست تقدیر ایشان را به حجرۀ مرحوم والد آورده بود. ایشان هم از این حسن تصادف و یا بهتر، حسن تقدیر و حسن القضاء استقبال نموده تشریف آوردند و نشستند. مجلس خوبی بود و مطالب متنوّع و مختلفی مطرح شد. تا اینکه بحث به دایرۀ ولایت امام علیه السّلام و حدود شعاع ولایت در دایرۀ امر و نهی و اطاعت از مقام ولایت و امامت کشیده شد. و صحبت از این مقوله شد که آیا امام علیه السّلام میتواند به شخصی امر کند که زن خود را طلاق بدهد یا خیر؟ و آیا در حیطۀ آمریّت امام علیه السّلام این
مسأله گنجانده شده است و او از ناحیۀ پروردگار مأذون است که حیطۀ ولایت خود را حتّی به امور شخصی افراد نظیر مسألۀ فوقالذّکر بکشاند یا خیر؟
در این هنگام مرحوم آیة الله مرعشی در مقام ردّ این مسأله برآمد و اظهار داشت:
ابداً امکان ندارد که امام به شخصی بفرماید: باید زن خود را طلاق دهی!! و او یک همچنین حقّی ندارد. و کجا خدای متعال که اراده او در اوامر مولویّت بر اساس مصلحت متقنه دور میزند یک همچنین امر لغو و عبثی را تنفیذ میکند و به امام اجازه میدهد در حدود و اختیارات و سلیقههای شخصی افراد إعمال رأی و نفوذ نماید و شخص را از محدودۀ اختیارات خویش که خدای متعال به او عنایت کرده است بیرون آورد؟!
ضمناً جهت تأیید مطالب خود فرمودند:
در زمانی که ما نجف بودیم شبی به اتّفاق جمعی از دوستان خدمت مرحوم آیة الله خمینی ـ رحمة الله علیه ـ صحبت از همین موضوع شد، و اینکه امام نمیتواند در هر مورد و موضوعی جنبۀ آمریّت خود را إنجاز نماید؛ در این وقت یکی از آقایان علما که فعلاً در قید حیاتاند و از اشخاص معروف میباشند، رو کردند به مرحوم آیة الله خمینی و گفتند: «آقا این مطلب (طلاق زن به امر امام علیه السّلام) را فلان دوغ فروش هم نمیگوید، چه برسد به امام علیه السّلام!!»
ببینید چطور جمعی از افراد مبرّز و فُضلای معروف و متشخّص در مورد یک مسأله به این سادگی و قابل قبول با توجّه به این مبانی و متون منقوله و قواعد عقلی مدوّنه، حکم به ردّ و انکار داده، آن را از ناحیۀ آمریّت امام علیه السّلام نفی مینمایند.
معرفت ما نسبت به امام علیه السّلام همانند شناخت و معرفت به یک شخص بزرگ، منتها قدری برتر است. و گمان ما بر آن است که امام علیه السّلام در مقام آمریّت و ناهویّت همچو یک فرد عادی با مشاعر عادی و ادراکات عادی ولی مأذون مِن قِبَل الله تعالی میباشد. و نمیدانیم که اصلاً مسألۀ ادراک و شعور و علم و انشاء از ناحیۀ امام با آنچه که ما خواندیم و میدانیم و فرض میکنیم، ماهیةً و هویةً مخالف است؛ امام در وادی دیگر و ما در عالمی دیگریم. ما خیال میکنیم که امام علیه السّلام در مقام بیان
و انشاء همچو ما میاندیشد و همچو ما فکر میکند و همچو ما تصمیم میگیرد.
آیا امر به طلاق زن مهمتر است یا امر به کشتن فرزند معصوم و بیگناه؟! پس چگونه است که خدای متعال به بندهاش ابراهیم خلیل امر به کشتن فرزند معصومش را مینماید؟
داستان مأمور شدن حضرت ابراهیم به ذبح اسماعیل
در آیه شریفه راجع به این موضوع میفرماید:
﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ٱلسَّعۡيَ قَالَ يَٰبُنَيَّ إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰ قَالَ يَـٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَهُ مِنَ ٱلصَّـٰبِرِينَ * فَلَمَّآ أَسۡلَمَا وَتَلَّهُۥ لِلۡجَبِينِ * وَنَٰدَيۡنَٰهُ أَن يَـٰٓإِبۡرَٰهِيمُ * قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡيَآ إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ * إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡبَلَـٰٓؤُاْ ٱلۡمُبِينُ * وَفَدَيۡنَٰهُ بِذِبۡحٍ عَظِيمٖ﴾.1
«پس آن هنگام که همراه با فرزندش اسماعیل به سعی رسیدند، رو کرد به جانب فرزند و گفت: ”ای فرزندم، در خواب چنین دیدم که تو را (جهت تقدیم به پیشگاه پروردگار) ذبح مینمایم؛ اکنون رأی و نظر خود را در این باره بازگوی.“
حضرت اسماعیل چنین پاسخ داد: ”ای پدر! به آنچه تو را امر کردند درنگ مکن و زود بجای آور که مرا در این قضیّه شکیبا خواهی یافت.“*
پس چون هر دو تسلیم انجام دستور پروردگار شدند و حضرت ابراهیم پیشانی فرزند خود را بر خاک نهاد * ابراهیم را ندا در دادیم که ای ابراهیم * تحقیقاً که تو رؤیا را صادق و واقع دانستی و بدان عمل نمودی. بهدرستی که ما اینچنین به نیکوکاران پاداش میدهیم * بهدرستی که این مسأله امتحانی بس خطیر و پر فایده بوده است * و ما او (اسماعیل) را به ذبحی عظیم فِدا نمودیم و مقابله کردیم.»
در این آیات که از عجیبترین و اسرارآمیزترین آیات قرآن کریم است صریحاً خداوند به بندهاش حضرت ابراهیم علیه السّلام امر میکند که تنها فرزند معصوم و
مطهّر و پاکیزۀ خود را سر ببرد و او را به رسم قربانی در مقام حضرت احدیّت پیشکش آورد. عجبا! این چه داستانی است! کشتن فرزند بیگناه، آنهم توسط بهترین خلائق خداوند در آن روزگار، حضرت ابراهیم. مگر کشتن یک انسان بیگناه جرم نیست؟ آنهم چه جرمی! در قرآن کریم خدای متعال دربارۀ قتل نفس میفرماید:
﴿وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِيهَا وَغَضِبَ ٱللَهُ عَلَيۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِيمٗا﴾.1
«کسیکه مؤمنی را از روی عمد و بدون هیچ مجوّز شرعی به قتل برساند، خدای متعال او را در جهنّم مخلّد و مستقر خواهد نمود، و غضب و لعنت خود را بر او نازل خواهد نمود و عذاب دردناکی را نصیب او خواهد کرد.»
آیا حضرت اسماعیل گناهی که مستوجب قتل است مرتکب شده بود؟ از او حتّی در آن سنین گناهی و لو کوچک سرنزده بود، تا چه برسد به گناهی که مجوّز برای قتل باشد. در اینجا این سؤال مطرح است که: حضرت ابراهیم که خود دارای مقام نبوّت و ادراک و تلقّی مراتب وحی است، به چه دلیل و مجوّز شرعی خود را ملزم به قتل عزیزترین انسان نسبت به خود و فردی که قابلیّت و استعداد وصول به مراتب قرب و حریم حضرت پروردگار و ادراک عوالم وحی از ظواهر و آثار او هویداست، مینماید!! و آیا مگر خود پروردگار قتل نفس محترمه را حرام بلکه موبقتر و مهلکتر از همۀ محرّمات ندانسته است؟!
امر به کشتن اسماعیل از نوع اوامر امتحانیّه نمیباشد
اگر کسی در مقام پاسخ بگوید:
این امر از جملۀ اوامر امتحانیّه و برای احراز مراتب اخلاص و تسلیم در قبال مشیّت و ارادۀ اوست، و در اوامر امتحانیّه مقصود و منظور آمر از امر فقط و فقط ظهور مسألۀ تسلیم و رضای بنده نسبت به اجرای منویّات مولا است، نه اینکه مولا قصدش از إنشاء امر نتیجۀ آن که همان ظهور و ایجاد فعل در عالم خارج و واقع است، میباشد.
در اوامر امتحانیّه مولا میخواهد بداند که بندهاش در آن مرتبه از اطاعت هست یا نه، و به خودِ مأمورٌ به و نفس نتیجۀ آن کاری ندارد. و در داستان حضرت ابراهیم نیز چنین است؛ زیرا خدای متعال پس از اینکه حضرت ابراهیم، اسماعیل را به روی زمین خواباند و چاقو بر گلویش نهاد، به اعجاز الهی کارد از برش و قطع گردن باز ایستاد و به امر و ارادۀ پروردگار هیچگونه آسیبی بر گردن حضرت اسماعیل علیه السّلام وارد نیاورد. و در اینجا بود که خدای متعال خطاب به حضرت ابراهیم میفرماید که: تو ای ابراهیم! دستور و امر ما را تصدیق نمودی و بدانچه در رؤیا دیده بودی جامۀ عمل پوشاندی؛ و در همینجا دیگر امتحان تمام شد و تو سربلند و سرافراز از این دایره بیرون آمدی و نیازی دیگر به قتل نفس و کشتن اسماعیل نمیباشد.
در جواب باید گفت که:
این مسأله تمام نیست. زیرا اگرچه در اوامر امتحانیّه مقصودِ از امر و دستور صرف اطاعت و انقیاد مأمور در مقام امتثال و انجام فعل است، و لیکن این مطلب را شخص مأمور خود نمیداند؛ چرا که اگر او از این مسأله اطّلاع یابد، که دیگر امتحان او معنایی نخواهد داشت و همۀ افراد برای ورود در یکچنین امتحانی داوطلب خواهند شد، و در اینصورت دیگر نتیجه و اثر مترتّب بر اوامر امتحانی حاصل نخواهد شد.
در اینجا نتیجه میگیریم که حضرت ابراهیم علیه السّلام واقعاً به قصد کشتن فرزند و قربانی کردن او به پیشگاه الهی قیام کرده بود و ابداً در ذهن خود خطوری نسبت به امتحانی بودن مسأله نداده بود، و اگر داده بود با شک و تردید نسبت به مسأله نگاه میکرد، در حالیکه از صراحت کلام و تقریر بیان و حکایت شواهد و قرائن کاملاً به نتیجۀ مسأله که کشتن حضرت اسماعیل است میاندیشید.
این است سرّ مطلب در اوامر و نواهی امتحانیّه که موجب عبور نفس از کریوههای جهل و انانیّت و حبّ ذات و آثار و لوازم ذات و بیرون آمدن از حجب ظلمانی و نورانی حریم پروردگار میشود؛ و در غیر اینصورت دیگر عبوری نخواهد
بود. و همین مسأله و نظایر آن برای بندگان خالص الهی به انحاء گوناگون از جانب پروردگار به عنوان هدیه و تحفه رخ میدهد. در حدیث وارد است:
خداوند بندۀ مؤمنش را به تحفهای از جانب خود، که عبارت است از ابتلا به بلایا، شاد میکند؛ همانطور که بزرگ خانواده به هنگام رجوع از سفر یا غیره خانوادهاش را به هدیه و تحفهای خرسند میسازد.1
مقصود از ذبح عظیم در داستان حضرت ابراهیم، سیّدالشّهداء علیه السّلام میباشد
در اینجا سرّ این نکته که میفرماید: ﴿ما بهجای او ذبح عظیمی را مقرّر فرمودیم.﴾ روشن میشود که طبق بعضی از اخبار و روایات مقصود از ذبح عظیم از سُلالۀ او، حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام است که نفس خود و فرزندان و برادران و اقوام و اصحاب خود را در راه حضرت حقّ فدا نمود و همه را خالصاً و مخلصاً تقدیم رضا و مشیّت و ارادۀ پروردگار ساخت، و تأویل رؤیای صادقۀ حضرت ابراهیم علیه السّلام را عینیّت خارجی و تحقّق حقیقی بخشید.2
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ | *** | چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد3 |
اگر انسان خوب به مسأله دقّت کند و نیکو بیندیشد، خواهد فهمید که اصل و حقیقت مطلب در تمام انحاء و کیفیّات متفاوتۀ صورت مسأله یکی است، منتهی در یکی به صورت قتل فرزند به دست خود، دیگری به صورت قتل به دست دشمنان دین، و نوع دیگر به واسطه حوادث طبیعی و امور عادی یا غیر عادی است، که تماماً از مجرای مشیّت الهی و دریچۀ قضاء و تقدیر او تنزّل پیدا میکند و موجب عروج و صعود و عبور نفس انسان از عوالم ظلمانی و شهوات و توغّل در کثرات و محوریّت تعلّقات به ما سوی الله میشود. البتّه این در صورتی است که بنده کاملاً با تحقّق این مسأله رضایت کامل داشته
و از جان و دل پذیرای تنفیذ ارادۀ پروردگار بوده باشد، و الاّ به هر مقدار که از میزان خلوص کاسته شود به همان میزان از اجر و قرب و ثواب محروم خواهد شد.
علّت تسلیم شدن حضرت اسماعیل در برابر امر به حضرت ابراهیم
نکتهای که در اینجا باید بدان پرداخت و از این مطالب نتیجه گرفت این است که: اگر ما اجرای چنین امریّهای را از جانب پروردگار نافذ و غیر قابل انکار بدانیم و این را عین مصلحت و خیر و سود و سعادت و فلاح نسبت به حضرت ابراهیم علیه السّلام محسوب نماییم، چه ارتباطی با حضرت اسماعیل و پذیرش این حکم از جانب آن حضرت دارد؟
به عبارت دیگر: اگر اجرای این حکمِ به ظاهر حرام و مخالف با شرع و نهی صریح در ادیان الهی، صرفاً به جهت امر و دستور پروردگار باشد، احراز آن برای حضرت ابراهیم نه تنها موجب لغو حرمت و عقوبت و مفاسد نفس الامریّه شده، بلکه عمل به آن موجب تقرّب و ارتقاء به مراتب عالیۀ کمال و تجلّی حقیقت امامت و ولایت به نصّ آیات قرآن در وجود آن حضرت گردیده است، و حجّت بر اتیان فعل و انجام تکلیف برای حضرت ابراهیم تمام است؛ امّا برای حضرت اسماعیل چطور؟
حضرت اسماعیل که در رؤیا ندید خداوند به پدرش امر کرده او را قربانی نماید؛ و از طرفی کشته شدن و خود را به دست تیغ بیدریغ سپردن، و به عبارت دیگر وقوع در مهلکه و هلاکت عقلاً و شرعاً و عرفاً حرام و قبیح میباشد. پس از چه روی حضرت اسماعیل کلام پدر را پذیرفت و او را به دیده گذاشت و از جان و دل پذیرای تحقّق آن گشت و پدر را تشویق و ترغیب بر آن نمود؟ این نیست جز اینکه به کلام پدر اعتماد و وثوق تام داشت و کلام او را از ناحیۀ پروردگار تلقّی کرد، و حضرت ابراهیم را در این قضیّه مسلوب الإختیار و الإراده دانست، و رأس و اساس حکم را انشاء و تنفیذ پروردگار شمرد و حضرت ابراهیم را صرفاً واسطه و به عنوان عامل در اجرا و اتیان فعل پنداشت؛ و الاّ هیچ قانون و قاعدهای حکم به پذیرش این موضوع از جانب یک شخص نسبت به شخص دیگر ـ هر که میخواهد باشد ـ نمیکند. حتّی اگر مرجع تقلید حکم کند که فردی خود را معدوم نماید و یا گروهی
خود را به هلاکت اندازند، حرام است که انسان حکم آن فقیه را تنفیذ و اجرا نماید.
حکم حضرت ابراهیم به فرزند حکم او نبود، حکم خدا بود و از جانب خدا بود، و حضرت ابراهیم صرفاً یک واسطه و یک آینه بود و یک مَجریٰ بود؛ حضرت ابراهیم از پیش خود چیزی نداشت، امر و نهی نداشت، او یک مُجری محض بود و دیگر هیچ.
مولانا محمّد بلخی رومی چه خوش فنای مقام عبودیّت و انمحاء انبیاء در مقام اراده و مشیّت پروردگار را ترسیم میکند:
گفت نوح ای سرکشان من من نیم | *** | من ز جان مُردم، به جانان میزیم |
چون ز جان مُردم به جانان زندهام | *** | نیست مرگم، تا ابد پایندهام |
چون بمُردم از حواسات بشر | *** | حق مرا شد سمع و ادراک و بصر |
چون که من من نیستم این دم ز هوست | *** | پیش این دم هرکه دم زد کافر اوست |
گر نبودی نوح را از حق یَدی | *** | پس جهانی را چسان برهم زدی |
او برون رفته بُد از ما و منی | *** | او چو آتش بود و عالم خرمنی1 |
در این روایت شریفه امام علیه السّلام سریان نفوذ اختیار و ارادۀ امام علیه السّلام را در جمیع شئون اراده و اختیار انسان جاری و لازم میدانند، و هرکه از این ورطه و موقعیّت شانه خالی نماید و حیطۀ تصرّف امام علیه السّلام را خارج از این محدوده بداند خویش را به خسران و تباهی افکنده است.
جای بسی تعجّب است، چطور ما امثال این روایات و یا آیاتی که دالّ بر تمامیّت ولایت ائمّه علیهم السّلام در همۀ شئون زندگی انسان است را میخوانیم و چیزی عائدمان نمیشود.
روایت امام رضا علیه السّلام در تنظیر ذبح اسماعیل به ذبح پدر رسول خدا، حضرت عبدالله
اتّفاقاً در روایتی امام رضا علیه السّلام به همین داستان ذبح اسماعیل و نظیر او برای حضرت عبدالمطلّب که نسبت به فرزندش عبدالله، پدر رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم اتفاق افتاد، اشاره میفرمایند و این دو قضیه را از جانب خداوند و
مورد رضا و مشیّت او میشمارند.
مرحوم صدوق در کتاب شریف عیون أخبار الرّضا علیه السّلام روایت میکند:
حَدَّثَنا أحمدُ بنُ الحسینِ القَطّان... عن حسینِ بنِ علیّ بن الفَضّال، قالَ: سَألتُ أباالحَسَنِ عَلیّ بنَ موسَی الرِّضا علَیهِما السَّلامُ عَن مَعنَی قَولِ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ: ”أنا ابنُ الذَّبِیحَینِ“؟
قالَ: ”یَعنِی إسماعیلَ بنَ إبراهیمَ الخَلیلِ علیه السّلام و عَبدَاللهِ بنَ عَبدِالمُطَلِّبِ.
أمّا إسماعیلُ: فَهُوَ الغُلامُ الحَلیمُ الَّذی بَشَّرَ اللهُ بِهِ إبراهیمَ ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ٱلسَّعۡيَ﴾،1 و هُوَ لَمّا عَمِلَ مِثلَ عَمَلِهِ ﴿قَالَ يَٰبُنَيَّ إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰ قَالَ يَـٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُ﴾،2 ـ و لَم یَقُل یا أبَتِ افعَل ما رَأیتَ ـ ﴿سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَهُ مِنَ ٱلصَّـٰبِرِينَ﴾.“3
«أحمد بن الحسین این روایت را با سند خود از حسین بن فضّال نقل میکند. حسین بن فضّال میگوید: از امام أبوالحسن علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام سؤال کردم: معنای این کلام رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرمود: ”من فرزند دو قربانی در راه خدا هستم“ چیست، و منظور از دو قربانی چه کسانی میباشند؟
حضرت فرمود: ”منظور رسول خدا یکی حضرت اسماعیل بن ابراهیم است، و دوّم حضرت عبدالله بن عبدالمطلّب.
امّا دربارۀ اسماعیل: پس او جوانی بود بردبار که خداوند ولادت او را به پدرش ابراهیم بشارت داده بود، و آیه دربارۀ این جریان چنین میگوید: ﴿پس زمانی که حضرت ابراهیم با فرزندش سعی را به انجام رساندند﴾ و اعمالیکه وارد بود با هم به پایان بردند، ﴿خطاب به اسماعیل گفت: ای فرزند! من در خواب چنین میبینم که گویا تو را در راه خدا ذبح و قربانی میکنم، پس نظر خود را باز گوی. حضرت اسماعیل پاسخ داد: ای پدر به
هر آنچه که مأمور گشتی عمل نما!﴾ ـ و نگفت به آنچه در خواب دیدهای ـ ﴿إنشاءالله مرا استوار و پا بر جا و صبور خواهی یافت.﴾“»
”فَلَمّا عَزَمَ عَلَی ذِبحِهِ فَداهُ اللهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ بِکَبشٍ أملَحَ یَأکُلُ فی سَوادٍ و یَشرَبُ فی سَوادٍ و یَنظُرُ فی سَوادٍ و یَمشِی فی سَوادٍ و یَبولُ فی سَوادٍ و یَبعَرُ فی سَوادٍ. و کانَ یَرتَعُ قَبلَ ذَلِکَ فی رِیاضِ الجَنَّةِ أربَعینَ عامًا. و ما خَرَجَ مِن رَحِمٍ أُنثَی، و إنَّما قالَ اللهُ لَهُ عَزَّوَجَلَّ: ﴿كُن فَيَكُونُ﴾.1 فَکانَ لِیَفدِیَ بِهِ إسماعیلَ. فَکُلُّ ما یُذبَحُ فی مِنَی فَهُوَ فِدیَةٌ لِإسماعیلَ إلَی یَومِ القیامَةِ. فَهَذا أحَدُ الذَّبیحَینِ.
و أمّا الآخَرُ: فَإنَّ عَبدَالمُطَلِّبَ کانَ تَعَلَّقَ بِحَلقَةِ بابِ الکَعبَةِ و دَعا اللهَ أن یَرزُقَهُ عَشرَةَ بَنینَ، و نَذَرَ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ أن یَذبَحَ واحِدًا مِنهُم مَتَی أجابَ اللهُ دَعوَتَهُ. فَلَمّا بَلَغُوا عَشرَةً قالَ: قَد وَفَی اللهُ لی فَلَأُوفِیَنَّ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ. فَأدخَلَ وُلدَهُ الکَعبَةَ و أسهَمَ بَینَهُم، فَخَرَجَ سَهمُ عَبدِاللهِ أبی رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ و کانَ أحَبَّ وُلدِهِ إلَیهِ. ثُمَّ أجالَها ثانِیَةً فَخَرَجَ سَهمُ عَبدِاللهِ. ثُمَّ أجالَها ثالِثَةً فَخَرَجَ سَهمُ عَبدِاللهِ. فَأخَذَهُ و حَبَسَهُ و عَزَمَ عَلَی ذِبحِهِ.“
«پس زمانی که عازم بر ذبح فرزندش حضرت اسماعیل شد، خدای متعال او را به عوض قربانی بزرگی زنده نگاه داشت و گوسفند نرِ بزرگی را فدای او نمود؛ گوسفندی بسیار زیبا و ملیح که از زیادی فربهی در سایۀ خود آب و علف میخورد و نگاه میکرد و راه میرفت و زائدۀ او نیز در آن قرار میگرفت. و قبل از آنکه به زمین فرستاده شود به مدّت چهل سال در باغهای بهشت به چرا مشغول بود. او از مادری متولد نشده بود، بلکه به ارادۀ تکوینی پروردگار تکوّن و خلقت یافته بود. خدای متعال آن گوسفند را فدای اسماعیل قرار داد. پس هر گوسفندی که در مِنی توسّط حجّاج در روز دهم ذبح شود تا روز قیامت فدیه و قربانی حضرت اسماعیل محسوب میشود. پس این یکی از دو قربانی است که رسول خدا به آنها اشاره فرموده است.
و امّا قربانی دیگر، داستان او چنین است:
حضرت عبدالمطلّب روزی حلقۀ باب کعبه را گرفته بود و از خدای متعال تقاضای إعطای ده فرزند ذکور نموده بود، و نذر کرد که در صورت انجام این مسأله یکی از فرزندانش را برای خدای متعال و به جهت تقرّب به او ذبح کند. هنگامی که عدّۀ فرزندانش به ده نفر رسید، گفت: خدای متعال به تقاضای من جامه عمل پوشانیده، اینک وقت آن است که من نیز به عهد و نذر خود عمل نمایم.
سپس تمامی فرزندانش را درون کعبه برد و بر آنها قرعه انداخت، قرعه به نام عبدالله پدر رسول خدا در آمد در حالیکه از تمامی فرزندانش نزد پدر عزیزتر و محبوبتر بود. دوباره قرعه انداخت، برای بار دوّم نیز به نام عبدالله آمد. سپس برای بار سوّم قرعه انداخت، این بار نیز به نام عبدالله درآمد. در این هنگام عبدالله را گرفت و او را در میان دستانش قرار داد و قصد کرد تا او را ذبح نماید.»
”فاجتَمَعَت قُرَیشٌ و مَنَعَتهُ مِن ذَلِکَ. و اجتَمَعَت نِساءُ عَبدِالمُطَلِّبِ یَبکینَ و یَصِحنَ. فَقالَت لَهُ ابنَتُهُ عاتِکَةُ: یا أبَتاهُ! اِعذِر فیما بَینَکَ و بَینَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فی قَتلِ ابنِکَ. قالَ: و کَیفَ أعذِرُ یا بُنَیَّةَ؟ فَإنَّکِ مُبارَکَةٌ!
قالَت: اِعمِد إلَی تِلکَ السَّوائِمِ الَّتِی لَکَ فی الحَرَمِ، فاضرِب بِالقِداحِ عَلَی ابنِکَ و عَلَی الإبِلِ و أعطِ رَبَّکَ حَتَّی یَرضَی. فَبَعَثَ عَبدُالمُطَلِّبِ إلَی إبِلِهِ فَأحضَرَها و أعزَلَ مِنها عَشرًا و ضَرَبَ بِالسِّهامِ فَخَرَجَ سَهمُ عَبدِاللهِ. فَما زالَ یَزِیدُ عَشرًا عَشرًا حَتَّی بَلَغَت مِائَةً فَضَرَبَ، فَخَرَجَ السَّهمُ عَلَی الإبِلِ. فَکَبَّرَت قُرَیشُ تَکبیرَةً ارتَجَّت لَها جِبالُ تِهامَةَ.
فَقالَ عَبدُالمُطَلِّبِ: لا! حَتَّی أضرِبَ بِالقِداحِ ثَلَاثَ مَرّاتٍ.
فَضَرَبَ ثَلاثًا کُلُّ ذَلِکَ یَخرُجُ السَّهمُ عَلَی الإبِلِ. فَلَمّا کانَت فی الثَّلاثةِ اجتَذَبَهُ الزُّبَیرُ و أبوطالِبٍ و أخَواتُهُما مِن تَحتِ رِجلَیهِ فَحَمَلوهُ، و قَدِ انسَلَخَت جَلدَةُ خَدِّهِ الَّذِی کانَت عَلَی الأرضِ؛ و أقبَلُوا یَرفَعونَهُ و یُقَبِّلونَهُ و یَمسَحونَ عَنهُ التُّرابَ.
فَأمَرَ عَبدُالمُطَلِّبِ أن تُنحَرَ الإبِلُ بِالحَزوَرَةِ و لا یُمنَعَ أحَدٌ مِنها و کانَت مِائَةً.“
«پس از عزم عبدالمطلّب بر ذبح فرزندش عبدالله، قریش در نزد او اجتماع نموده او را از این عمل منع نمودند. زنان عبدالمطلّب نیز شروع به گریه و فریاد نمودند. در این وقت دختر او عاتکه به پدر گفت: ای پدر در این واقعه با خدا از در چاره درآی.
عبدالمطلّب فرمود: چگونه رفتار نمایم؟ بهدرستی که تو زن مبارک و میمونی هستی!
عاتکه گفت: این شترانی را که از آن تو است و در صحرا به چرا مشغولاند، در راه خدا با فرزندت عبدالله معاوضه نما و قرعه را به نام آنها بینداز تا خدا از تو راضی گردد.
حضرت عبدالمطلّب فرستاد و شتران را حاضر کردند، آنگاه ده شتر از میان آنها جدا کرد و قرعه را به نام آنها و عبدالله انداخت، قرعه به نام عبدالله در آمد. باز ده شتر دیگر اضافه نمود و قرعه انداخت همینطور به نام عبدالله آمد. حضرت عبدالمطلّب برای بار سوم و چهارم و... تا رسید به صد شتر، در این وقت قرعه به نام شتران درآمد. قریش چنان تکبیری گفتند که تمام کوههای مکّه به لرزه درآمد.
حضرت عبدالمطلّب فرمود: نه! باید ببینم که آیا قرعه واقعاً به نام شتران آمده است یا خیر؟
تا اینکه سه بار قرعه را تکرار کرد و هر بار به نام شتران آمد؛ و در نوبت سوم که قرعه دیگر بر شتران قرار گرفت، زبیر و ابوطالب و برادران آنها عبدالله را از زیر دست و پای عبدالمطلّب بیرون کشیدند و او را در آغوش خود جای دادند، در حالیکه پوست صورت او به واسطۀ تماس با زمین خراش برداشته بود؛ و شروع کردند به بلند کردن او و بوسه بر او زدن و خاک را از سر و صورت و بدن او میزدودند.
حضرت عبدالمطلّب نیز دستور داد تا صد شتر را در حزوَرة ذبح نمایند و حتّی یک شتر را از قلم نیندازند.»
پنج سنت حضرت عبدالمطلّب علیه السّلام در دین اسلام وارد شده است
”فَکانَت لِعَبدِالمُطَلِّبِ خَمسٌ مِنَ السُّنَنِ أجراها اللهُ عَزَّوَجَلَّ فی الإسلامِ: حَرَّمَ نِساءَ الآباءِ عَلَی الأبناءِ؛ و سَنَّ الدِّیَةَ فی القَتلِ مِائَةً مِنَ الإبِلِ؛ و کانَ یَطوفُ بِالبَیتِ سَبعَةَ
أشواطٍ؛ و وَجَدَ کَنزًا فَأخرَجَ مِنهُ الخُمسَ؛ و سَمَّی زَمزَمَ حِینَ حَفَرَها سِقایَةَ الحاجِّ.
و لَولا أنَّ عَمَلَ عَبدِالمُطَلِّبِ کانَ حُجَّةً و أنَّ عَزمَهُ کانَ عَلَی ذِبحِ ابنِهِ عَبدِاللهِ شَبیهٌ بِعَزمِ إبراهیمَ عَلَی ذِبحِ ابنِهِ اسماعیلَ، لَما افتَخَرَ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ بِالِانتِسابِ إلَیها لِأجلِ أنَّهُما الذَّبیحانِ فی قَولِهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ: أنا ابنُ الذَّبِیحَینِ.
و العِلَّةُ الَّتِی مِن أجلِها دَفَعَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ الذِّبحَ عَن اسماعیلَ، هِیَ العِلَّةُ الَّتی مِن أجلِها دَفَعَ الذِّبحَ عَن عَبدِاللهِ؛ و هِیَ کَونُ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ و الأئِمَّةِ المَعصومینَ صَلَواتُ اللهِ علَیهِم فی صُلبَیهِما، فَبِبَرَکَةِ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ و الأئِمَّةِ علیهم السّلام دَفَعَ اللهُ الذِّبحَ عَنهُما، فَلَم تَجرِ السُّنَّةُ فی النّاسِ بِقَتلِ أولادِهِم؛ و لَولا ذَلِکَ لَوَجَبَ عَلَی النّاسِ کُلَّ أضحَی التَّقَرُّبُ إلَی اللهِ تَعالَی بِقَتلِ أولادِهِم. و کُلُّ ما یَتَقَرَّبُ النّاسُ بِهِ إلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِن أُضحِیَةٍ فَهُوَ فِداءٌ لِإسماعیلَ علیه السّلام إلَی یَومِ القیامَةِ.“1
«جناب عبدالمطلّب پنج سنّت و روش را قبل از اسلام معمول میداشت و خدای متعال پس از فرستادن رسول خود و تشریع شریعت اسلام آن پنج سنّت را نیز در دین اسلام قرار داد: اوّل اینکه: زنان پدران را بر فرزندان ایشان حرام گردانید. دوّم: دیه قتل را صد شتر مقرّر کرد. سوّم اینکه: طواف دور خانه خدا را هفت دور قرار داد. و چهارم اینکه: گنجی را یافت و یک پنجم آن را به عنوان خمس در راه خدا صرف کرد. و پنجم: زمانیکه چاه زمزم را حفر نمود آن را به عنوان آب شرب حجّاج اعلان نمود.
و اگر این چنین نبود که عمل عبدالمطلّب از روی بینش و بصیرت دینی و شرعی و مطابق با دستور و رضای پروردگار میبود و فعل او شبیه به فعل و عمل حضرت ابراهیم نبود، هرگز رسول خدا به این عمل افتخار نمینمود و خود را منتسب به این دو قربانی نمیکرد و کار حضرت عبدالمطلّب را تأیید
و تصدیق نمینمود در جایی که فرمود: من فرزند دو قربانی در راه خدایم.
و به همان علّتی که خدای تعالی ذبح را از حضرت اسماعیل دفع نمود، به همان علّت نیز ذبح و قربانی شدن را از حضرت عبدالله برداشت؛ و آن علّت عبارت از این است که: رسول خدا و ائمّه معصومین علیهم السّلام از صلب این دو نفر میباشند. و به واسطۀ یمن و برکت وجود این حضرات معصومین علیهم السّلام بود که خداوند این مسأله را از آنها دفع نمود، و بنابراین دیگر سنّت بر ذبح اولاد از سایر افراد جاری نشد. و اگر این مسأله (وجود و تکوّن ائمّه معصومین علیهم السّلام) فلسفه و علّت برای دفع ذبح نبود، به واسطۀ وجود این سنّت و صدور آن از طرف حضرت عبدالمطلّب، بر تمامی افراد لازم بود که برای تقرّب و نزدیکی به پروردگار و رفض هر گونه تعلّقات، فرزندان خود را در روز عید قربان در پیشگاه پروردگار قربانی نمایند!
و از طرف دیگر هر قربانی که شخص حاجی در روز عید قربان در منی و غیر منی جهت تقرّب الی الله انجام دهد، به عنوان فدیه و عوض برای حضرت اسماعیل قرار خواهد گرفت تا روز قیامت.»
تبیین روایت امام رضا علیه السّلام مبنی بر صحّت نذر حضرت عبدالمطلّب بر ذبح فرزندش
در این روایت ملاحظه میشود که امام رضا علیه السّلام عمل حضرت عبدالمطلّب را تأیید و فعل او را حجّت قلمداد میکند و موجب مباهات و افتخار رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میداند؛ در حالیکه ذبح فرزند در شریعت رسول اکرم و سایر شرایع، به استثنای قضیّۀ قوم حضرت موسی علیه السّلام حرام میباشد. ولی آنچه که مسأله را سهل و قابل هضم و قبول مینماید آن است که: جریان این امر و نزول این حکم در نفس انسان به واسطۀ اشراب از منبع وحی و اشراف بر مصدر تشریع و اخذ مبانی و ملاکات احکام از سرچشمۀ تشریع باشد، و به واسطۀ اتصال نفس با مقام مشیّت و اراده و خواست و رضای پروردگار حقیقت مسأله در نفس ظهور و تجلّی نماید، آنگاه بروز و ظهور این مسأله گاهی به صورت رؤیای صادقه و گاهی به صورت مکاشفات روحانیه و حقیقیّه در بیداری تحقّق خواهد نمود. و همانطور که رؤیای حضرت ابراهیم علیه السّلام برای او و برای
فرزندش هر دو حجّت و دلیل شرعی میباشد، ظهور همین معنا در نفس حضرت عبدالمطلّب به صورت نذر و عهد نیز حجّت و دلیل شرعی معتبر خواهد بود.
مولانا جلال الدّین محمّد بلخی چه خوب در اینباره شرح میدهد:
کشتن آن مرد بر دست حکیم | *** | نی پی امّید بود و نی ز بیم |
او نکشتش از برای طبع شاه | *** | تا نیامد امر و الهام از اله |
آن پسر را کش خِضر ببرید حلق | *** | سرّ آن را در نیابد عام خلق |
آنکه از حق یابد او وحی و خطاب | *** | هر چه فرماید بود عین صواب |
آنکه جان بخشد اگر بکشد رواست | *** | نایب است و دست او دست خداست |
همچو اسماعیل پیشش سر بنه | *** | شاد و خندان پیش تیغش جان بده |
تا بماند جانت خندان تا ابد | *** | همچو جان پاک احمد با أحد |
عاشقان جام فرح آنگه کشند | *** | که به دست خویش خوبانشان کشند1 |
کار پاکان را قیاس از خود مگیر | *** | گرچه باشد در نوشتن شیر شیر2 |
در این روایت امام رضا علیه السّلام از وجود یک چنین حکمی در شریعت حضرت ابراهیم علیه السّلام خبر میدهند، البتّه نه به عنوان یک حکم عامّ و قابل اجرا برای تمامی افراد و به هر نحو و کیفیّت، بلکه از وجود آن در صورت اثبات اراده و رضای پروردگار که طبعاً برای هر کسی و دارای هر شرایطی میسّر نمیباشد. و از آنجا که حضرت عبدالمطلّب با اتّصال به عالم غیب و منبع نزول و تقدیر احکام بر اصول و اسرار عالم تشریع اشراف داشت، یک چنین تصمیم و رأیی را در مورد فرزندانش اتّخاذ کرد.
به نکاح جویبر در آوردن زیاد بن لبید دخترش را به امر رسول خدا
مطلب دیگر اینکه: مگر طلاق بدون اذن و رضایت شوهر با تکلیف به ازدواج بدون رضایت و خواست و میل طرفین تفاوتی دارد؟ مسلّم است که ازدواج از روی اکراه و عدم میل و رغبت باطل و غیر منجّز خواهد بود. پس چطور ما میبینیم که
بعضی از اوقات از جانب رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم حکم به انجام آن نسبت به بعضی از اصحاب در مورد دخترانشان صادر شده است؛ همانطور که دربارۀ آن مرد انصاری در تاریخ آمده است. مجمل آن داستان اینکه:
«جویبر از اهالی یمن جوانی بود فقیر و سیاهرو که در زمرۀ اصحاب صفّه بیرون از مسجد مدینه بسر میبرد. روزی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او را جهت خواستگاری از ذَلفاء، دختر زیاد بن لبید که از معاریف و ثروتمندان مشهور مدینه بود و دخترش به زیبایی معروف بود، فرستاد. و این مسأله بر زیاد گران آمد؛ لیکن دختر او پس از اطّلاع از جریان، پدر را از عواقب وخیم مخالفت با رسول خدا و ردّ پیشنهاد آن حضرت بر حذر داشت، و در نتیجه این وصلت انجام پذیرفت.»1
این داستان و نظایر آن این نکته را روشن میسازد که چطور مردم صدر اسلام مخالفت با رسول خدا در هر مورد از موارد و در هر موطن از مواطن و در جمیع شئون حیاتی زندگی را در حکم مخالفت با پروردگار و موجب عقاب و نکال میدانستند، گرچه مخالف با طبع و سلیقه و میل باطنی و اختیار و ارادۀ خود بوده باشد.
دستور پیامبر به ازدواج زید بن حارثه و زینب دختر عمۀ آن حضرت با وجود عدم رضا و رغبت طرفین
و یا دربارۀ زید بن حارثه که به دستور پیامبر اکرم زینب دختر عمّۀ حضرت را با وجود عدم رضا و رغبت او برای زید به نکاح درآوردند. و آیه شریفه در اینباره میفرماید:
﴿وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنۡعَمَ ٱللَهُ عَلَيۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِ أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَهَ وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَهُ مُبۡدِيهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا لِكَيۡ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ حَرَجٞ فِيٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِيَآئِهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗا وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَهِ مَفۡعُولٗا﴾.2
«به یاد آور زمانی که به آن شخصی که مورد نعمت و لطف پروردگار و لطف
و إنعام تو قرار گرفته بود (زید بن حارثه) گفتی که زن خود را همچنان نگاه دار و از خدا بپرهیز، در حالیکه در درون خود مطلبی را احساس مینمودی و آن را آشکار نمیکردی، و لیکن خدای متعال آن را روشن و ظاهر خواهد ساخت. و تو از مردم بیم و هراس داشتی در حالیکه خدا سزاوارتر است که از او بترسی.
پس زمانیکه دیگر زید حظّ و نصیبش را از آن ازدواج برگرفت، ما او را به عقد و نکاح تو در آوردیم تا اینکه دیگر بر مؤمنین باکی نباشد در نکاح زنان پسر خواندۀ خود، پس از اینکه آنان از زنان خود تمتّع بردارند. و به تحقیق که حکم و امر الهی نافذ و پابرجاست.»
این آیه شریفه به دنبال آیهای آمده است که حقّ انتخاب و اختیار را از زینب در مورد ازدواجش با زید که پسر خواندۀ رسول خدا بود و در واقع مردم به او به چشم غلام و بندۀ رسول خدا مینگریستند، میگیرد. آیه میفرماید:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ وَمَن يَعۡصِ ٱللَهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا﴾.1
«هیچگونه اختیار و انتخابی برای مرد مؤمن و نه برای زن مؤمن نخواهد بود هنگامی که خدا و یا رسول خدا او را به انجام یا ترک فعلی فرمان دهند. و کسی که از این حکم تخطّی و سرپیچی نماید مرتکب گناهی بس بزرگ گشته، و به گمراهی و هلاکت و بدبختی آشکاری گرفتار خواهد شد.»
یکسان بودن ملاک امر به ازدواج و طلاق با وجود عدم رضایت
اگر چنانچه امر به ازدواج با وجود عدم رضایت و اکراه از جانب رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم جایز و نافذ باشد، امر به طلاق و فسخ عقد نیز جایز و لازم الاتّباع خواهد بود. و اگر توجیه شود که در مورد زید چون مقصود از این ازدواج بیان حکم شرعی در مورد جواز ازدواج زن پسر خوانده بوده است، لذا تخصیصاً این مورد از شمول حکم به حرمت ازدواج مُکرهاً خارج است؛ پاسخ این است:
اوّلاً: موارد مشابهی چنانچه بعضی از آنها نقل شد نیز از جانب رسول خدا صادر شده است.
ثانیاً: خصوصیّت مورد تأثیری در ثبوت ملاک و تحقّق مناط به هیچوجه نمیتواند داشته باشد؛ زیرا عدم رضایت خود به عنوان یک ملاک کلّی در همه جا مؤثر و موجب اثر حکم شرعی میباشد. مگر اینکه حکم اقوی و ملاک غالب، موضوع را از دایرۀ اختیار و انتخاب بیرون آورده باشد، که در اینجا چنین است؛ زیرا کلام رسول خدا و ائمّۀ معصومین صلوات الله علیهم أجمعین و فرمان آنان عین حق و منطبق بر حاقّ واقع و عین مشیّت و اراده و دستور پروردگار است، و احتمال کذب و خطا و لغزش و نسیان و لغویّت بالمرّه از آنان منتفی و محال میباشد.
بنابراین در جایی که دستوری از ناحیۀ معصوم علیه السّلام در هر موردی از موارد، بدون هیچ قید و شرطی و بدون هیچ محدودیتی زماناً و مکاناً و شخصاً صادر شد، آن دستور عین دستور و فرمان الهی لازم الاجراء و الاتّباع خواهد بود.
ثالثاً: آیه به نحو اطلاق و شمول، هر آنچه از زبان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تراوش میکند را در بر میگیرد، و لحن کلام جدّاً آبی از تخصیص میباشد.
در سورۀ نجم میفرماید:
﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ * إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ﴾؛1
«(ای مردمان!) این رسول ما از روی هوای نفس و امیال حیوانی سخنی نمیگوید (همچون شما) * این کلام، کلام وحی است که از جانب حضرت ربّ العزّة بر او نازل میشود؛ (نه کلام انسان عادی و تفکّر آدمی و تخیّل واهی و بیاساس که بر اساس قرائت و مطالعۀ صفحهای چند و برداشت غیر واقعی و خلط و مزج آن صفات و ملکات غیر تربیت و رشد یافته، و غیر مهذّب و تزکیه یافته و از بوادی نفس امّاره عبور نکرده و به عالم توحید و
صفا و بیرنگی و بیتعیّنی و بیتعلّقی واصل نگشته است.)»
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود | *** | ز هرچه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است1 |
إنشاءالله در آینده راجع به این موضوع به مناسبت مطالبی که ذکر خواهد شد، بیشتر توضیح خواهیم داد.
حال ملاحظه میکنید مطلبی به این وضوح و روشنی چگونه مورد انکار و نفی حتّی بسیاری از علما و اهل فنّ قرار میگیرد، تا جایی که گویا ظهور و صدور بعضی از خوارق عادات نیز مشمول این استبعاد و انکار واقع میشود.
مجلس هشتم: تلقّی مسلمین صدر اسلام از خلافت و و صایت؛و جدایی دین از سیاست
بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم
الحَمد للَّهِ ربِّ العالَمین
و الصّلاةُ علی خیَرَة اللهِ المنتجَبین، محمّدٍ و آله الطّاهِرین
و اللعنةُ علی أعدائِهم أجمَعین
اختلاف شیعه و سنی بر سر پذیرش امامت به عنوان ولایت بر جمیع امور ظاهری و باطنی است
اختلاف بین تشیّع و تسنّن بر سر این نیست که یکی نماز بر خاک و سنگ بگذارد، دیگری بر فرش و غیره؛ اینها اختلاف در احکام است و اختلاف در حکم و فتوا از دیرباز بین فقها و محدّثین شیعه امری جاری و متعارف است. حتّی مخالفت با اجماع و اتفاق طائفه نیز از امثال بزرگان از فقهای شیعه چون مرحوم محقّق حلّی و علاّمه حلّی و غیره مشکلی از جهت انتساب آنان به فرقۀ محقّه و ناجیه و مکتب اهل بیت علیهم السّلام به وجود نیاورده است. حتّی اختلاف فتوا در یک مجتهد نسبت به ازمنۀ مختلفه امری کاملاً معقول و متعارف و مشاهَد است. و این مسأله هیچگونه تنقیص و تغییری نسبت به فقه امامیّه وارد نمیکند؛ چرا که از یک طرف منابع فقهی ما مشخّص و محدود میباشد، و از طرف دیگر اختلاف انظار و آراء و کیفیّت استنتاج و استنباط و فهم و ادراک مسائل بر اساس پدیدههای گوناگون و مبادی متفاوته که نحوۀ برداشت فقیه را قابل تشکیک مینماید، مقتضی یک چنین اختلافی خواهد بود. و این است رمز و راز حیات و پویایی و رشد و بالندگی فقه جعفری، که فقیه در مقام
استنباط احکام الهی از منابع وحی خود را مقیّد و محدود و مضیّق به هیچ قید و حدّی از قیود و حدود اعتباری نمیبیند و غیر از مصادر وحی و مجاری تشریع، هیچ فرد دیگری را در ترتیب مقدمات قیاس و مبادی اجتهاد دخیل و نافذ الأمر نمیداند. آنچه برای فقیه مهم است کلام امام صادق علیه السّلام و سایر ائمّه است که دارای حیات مؤبّد إلی یوم القیمه است، نه فرد دیگر؛ و جاودانگی را فقط و فقط از آنِ منابع وحی صلوات الله علیهم أجمعین میداند، نه شخص دیگری و لو بَلَغ ما بلغ.
آری، این فقیه میتواند در مقام إفتاء و استنباط آزاد و بیپیرایه و بیگذشت و بدون نگرش مصلحت اندیشی دنیوی و لحاظ زخارف و اعتبارات و ریاسات عالم کثرات خود را به مُخّ و مغزای شرع مبین نزدیک گرداند، و با استمداد از نفحات قدسیّۀ صاحبان ولایت کبرای الهیّه در مقام بیان احکام برآید.
اختلاف بین این دو دسته بر سر پذیرش مقام امامت به عنوان ولایت بر جمیع امور جسمی و روحی، دنیوی و اخروی، و تصدّی زمام حکومت ظاهری و باطنی و تربیت و رشد جسمی و نفسی، و ایصال به آخرین مرتبه از مراتب فعلیّت و حریم قرب حضرت حقّ و وفود به دار اطمینان و طمأنینه و قرار است، نه صرف بیان احکام ظاهری؛ که البتّه بیان حکم نیز منحصراً از ناحیۀ این مقام مقبول و منجَّز خواهد بود و بس. و لازمۀ این پذیرش ادراک موقعیّت واقعی امام علیه السّلام و پیبردن به استعدادات امام و امکانات امام و خصوصیات و صفات و ملکات و نحوۀ اجرای مشیّت الهی در عوالم وجود به نفس قدسی او و تمشیَت مشیّت الهی به حکم نافذ اوست.
اوصاف و منزلگاه شئون ولایت در زیارت جامعه
چنانچه در زیارت جامعه میخوانیم:
السَّلامُ عَلَیکُم یا أهلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ و مَوضِعَ الرِّسالَةِ و مُختَلَفَ المَلائِکَةِ و مَهبِطَ الوَحیِ و مَعدِنَ الرَّحمَةِ و خُزّانَ العِلمِ و مُنتَهَی الحِلمِ و أُصُولَ الکَرَمِ و قادَةَ الأُمَمِ و أولِیاءَ النِّعَمِ و عَناصِرَ الأبرارِ و دَعائِمَ الأخیارِ و ساسَةَ العِبادِ و أرکانَ البِلادِ و أبوابَ الإیمانِ و أُمَناءَ الرَّحمَنِ و سُلالَةَ النَّبِیِّینَ و صَفوَةَ المُرسَلینَ و عِترَةَ خِیَرَةِ رَبِّ العالَمِینَ، و رَحمَةُ اللهِ و بَرَکاتُهُ.
«سلام و درود بر شما! ای خاندان نبوّت و جایگاه رسالت، و محلّ تردّد ملائکه و منزلگاه وحی، و معدن رحمت پروردگار و ذخیرههای علم و دانایی، و نهایت بردباری و ریشههای کرامت و بزرگواری، و لواداران امّتها و راهنمایان آنان، و ولینعمتان بر خلق و اُصول نیکوکاران، و پایههای تثبیت و استقرار برگزیدگان صالح، و مدبّران و متولّیان امور بندگان خدا، و ارکان قوام بلاد و شهرها، و دروازههای ایمان و اعتقاد به خداوند متعال، و امینهای پروردگار، و باقیماندۀ پیامبران و برگزیدۀ رُسل الهی، و ذریّۀ اختیار و انتخاب شدۀ پروردگار جهانیان، و رحمت خدا و برکاتش بر شما باد.»
السَّلامُ عَلَی مَحالِّ مَعرِفَةِ اللهِ و مَساکِنِ بَرَکَةِ اللهِ و مَعادِنِ حِکمَةِ اللهِ و حَفَظَةِ سِرِّ اللهِ و حَمَلَةِ کِتابِ اللهِ و أوصِیاءِ نَبِیِّ اللهِ و ذُرِّیَّةِ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ، و رَحمَةُ اللهِ و بَرَکاتُهُ...1
«سلام و درود الهی بر شما! ای کسانی که جایگاه شناخت واقعی و معرفت حقیقی پروردگارید، و منزلگاه برکت و رحمت الهی میباشید، و معدنهای حکمت و اتقان صنع خدا هستید، و حافظان اسرار پروردگار و پاسداران کتاب او میباشید. شما ای کسانی که جانشینان نبیّ اکرم و ذرّیۀ رسول خدا صلّی الله علیه و آله هستید، و رحمت و برکات الهی بر شما باد...»
در این زیارت شریفه که از جانب حضرت امام علیٌّ الهادی علیه السّلام شرف صدور یافته است، امام علیه السّلام اوصاف و منزلگاه شئون ولایت را مشروحاً بیان میکنند. و به طور اجمال و خلاصه اینکه: امام علیه السّلام حافظ اسرار الهی و نظام عالم وجود و مدیر و مدبّر مشیّت الهی و منفِّذ تقدیر او و مهیمن بر مصالح و مفاسد نفس الامریّه و منعکس کنندۀ رضا و اختیار الهی در میان بندگان خداست. کلام او عین حقّ و صدق مطلق، و فعل او حجّت و دلیل برای سایر افراد خواهد بود.
عبارات و تعبیرات امام علیه السّلام در این زیارت به نحوی است که جمعی
از کوتهفکران و سادهاندیشان انتساب آن را به امام علیه السّلام مورد تردید و انکار قرار دادهاند؛ غافل از آنکه:
رَمَد دارد دو چشم اهل ظاهر | *** | که از ظاهر نبیند جز مظاهر1 |
حال اگر فردی و لو به ظاهر شیعی این مقام را برای ائمّه علیهم السّلام قائل نباشد، و فقط آنها را در حدّ یک مسألهگوی شرعی ولی منتصب از ناحیه پروردگار بداند، و یا کمی پا را از این فراتر نهاده و دعای آنها را در صورت رضای پروردگار مستجاب، و در صورت عدم موافقت با رضا و میل خداوند مردود نماید، آیا به این شخص میتوان گفت: شیعی؟! اگرچه قائل به غصب خلافت حقّه و بلافصل مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام توسّط خلفای غاصب ثلاثه نیز باشد! و یا مانند بسیاری این مسأله را صرفاً ناشی از یک انتخاب عمومی و عمل به مقتضی دموکراسی و آزادی فکر و اعتقاد و عمل ـ گرچه مخالفت اندکی با تصریح و تنصیص شخص رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، نه اینکه جنبه جحود و انکار و مقابله داشته باشد ـ بداند؟! آیا شیعه بودن صرفاً به اخذ مسائل شرعیّۀ فرعیه از امام است و بس؟!
إنشاءالله در جای خود خواهد آمد، بسیاری از بزرگان طریق و اولیای عظام الهی با وجود مقام شامخ فقاهت و فتوا و تحقّق شأنیّت اصدار احکام، بعضی از شاگردان آنها با اعتقاد به علوّ درجات و حیازت مراتب کمال و شهود برای ایشان، از دیگر مراجع وقت و مجتهدین موجود در عصر آن بزرگواران تقلید و اخذ احکام مینمودند، و این نیست جز عدم ادراک صحیح حقیقت تشریع و مصدر وحی و منبع نزول احکام، و نظر به آنها به صورت امور اعتباریّه و ملاکات ظاهریّه و إن قُلت قُلتهای متعارف مدرسهای و دراسی!
در اینجا باید اذعان نمود مسألۀ اخذ احکام فرعیّه از منبعی غیر معصوم علیه السّلام از یکسو، و اعتقاد به مراتب کمال و فعلیّت در مورد امام علیه السّلام از
سوی دیگر، ناشی از یک نوع جهل و عدم شناخت صحیح توازن تکوین و تشریع و اتحاد و یکسونگری و هماهنگی بین آن دو میباشد، که نه تنها در عصر امام علیه السّلام بین بسیاری از افراد آن زمان وجود داشته است، بلکه حتّی در زمان حاضر نیز این مسأله به طور وضوح در مصادیق متعدّده و مراتب متفاوته یافت میشود.
ابن أبیالحدید را نمیتوان به صرف چند مورد مدح خلفا، خارج از مکتب اهل بیت دانست
آیا ابن أبیالحدید که ما او را یک سنّی معتزلی و منحرف از جادّۀ صواب و حریم ولایت و مخالف با طریق منصوص میدانیم، هیچ جایگاهی در مکتب اهل بیت علیهم السّلام ندارد؟ و صرفاً به خاطر بعضی از مدحها نسبت به خلفا حتّی با وجود بسیاری از ایرادات و سخریّههایی که به آنها دارد و بعضی از اعتقادات، باید او را از خود نفی و طرد نماییم؟ در حالیکه مناقب او نسبت به مولی الموالی علیّ بن أبیطالب علیه السّلام و اشعار او دربارۀ آن حضرت انسان را در حیرت فرو میبرد و به تعجّب وا میدارد.
١. قَد قُلتُ لِلبَرقِ الَّذی شَقَّ الدُّجَی | *** | فَکَأنَّ زِنجیًّا هُناکَ یُجَدِّعُ |
٢. یا بَرقُ إن جِئتَ الغَریَّ فَقُل لَهُ | *** | أ تَراکَ تَعلَمُ مَن بِأرضِکَ مودَعُ |
٣. فیکَ ابنُ عِمرانَ الکَلیمُ و بَعدَهُ | *** | عیسـَی یُقَفّیهِ و أحمـَدُ یَتبَـعُ |
٤. بَل فیکَ جِبریلُ و میکالُ و إس | *** | رافیلُ و المَلَأُ المُقَدَّسُ أجمَعُ |
٥. بَل فیکَ نورُ اللهِ جَلَّ جَلالُهُ | *** | لِذَوی البَصائِرِ یَستَشِفُّ و یَلمَعُ |
٦. فیـکَ الإمـامُ الـمُرتَضَی فیـکَ الوَصیُّ | *** | المُجتَبَی فیکَ البَطینُ الأنزَعُ1 |
١. «این چنین به صاعقه و برقی که از ابرها بر وادی نجف فرود میآید خطاب کردم: ای برق که با لمعان و نور خود سیاهی شب را میشکافی و همچون زنگی مستی که بر سر افراد در میدان جنگ بتاخت فرود میآید!
٢. اگر به سرزمین غریّ و وادی نجف رسیدی به آن بگو: آیا میدانی که چه شخصیّتی را در درون خود جای دادی؟
٣. این شخصیّت پنهان در تو موسی بن عمران است، و بلکه پس از آن عیسی مسیح، و بالاتر پیغمبر خاتم است که در تو جای گرفته.
٤. بلکه جبرائیل امین و میکائیل و اسرافیل و تمام ملائکه مقرّباند که در وجود مقدّس او جمع گشته و ظهور و بروز نمودهاند.
٥. بلکه نور جلال و عظمت پروردگار است که در تو مسکن گزیده و برای صاحبان بصیرت و ادراک جلوه نموده و روشن مینماید.
٦. در تو است امام و پیشوایی که مرتضی است. در تو است وصیّ رسول خدا که مجتبی است. در تو است شخصی که رسول خدا به او فرمود: ”یا عَلِیُّ أنتَ البَطینُ الأنزَعُ؛ ای علی! تو از شدّت علم، شکمت برآمده شده و موی جلوی سرت کم گشته است.“»
ببینید او در این اشعار تصریح میکند که آن امام و پیشوای مرتضی، علی است که وصی و جانشین برگزیدۀ آن حضرت میباشد! حال اگر کسی بگوید صرف تولّی در ثبوت تشیّع کفایت نمیکند، بلکه باید تبرّی از اعدا و دشمنان الهی و دشمنان و معارضین با اهل بیت علیهم السّلام نیز محقّق باشد ـ همانطور که حقّ و واقع اینچنین است ـ در آیه شریفه میفرماید:
﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِيرَتَهُمۡ أُوْلَـٰٓئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُ وَيُدۡخِلُهُمۡ جَنَّـٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا رَضِيَ ٱللَهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ أُوْلَـٰٓئِكَ حِزۡبُ ٱللَهِ أَلَآ إِنَّ حِزۡبَ ٱللَهِ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾.1
«ای پیامبر! تو هیچگاه نخواهی یافت فردی را که ایمان به خدا و روز بازپسین داشته باشد، در حالیکه با افرادی که با خدا و رسول او به دشمنی و ستیز پرداختهاند طرح محبّت و مراوده و ارتباط انداخته است، گرچه آنان پدرانشان یا فرزندانشان یا برادرانشان و قوم و خویشانشان باشند. اینان
افرادی هستند که خدای متعال حقیقت ایمان و نور معرفت را در دل آنها ثبت و حکّ نموده است و آنان را با نفحات قدسی از جانب خود امداد مینماید، و بهشت برین با نهرهای روان برای ایشان آماده ساخته و آنان در آنها مستقر و مأوای دائمی خواهند داشت. خدا از ایشان راضی و آنها نیز از خدا خشنودند؛ ایناناند حزب و گروه پروردگار، و بدانید که فقط این حزب و گروه منتسب به خدای متعال است که رستگار خواهد شد.»
حقیقت تولّی و تبرّی در مکتب تشیّع
و صد البتّه تدیّن واقعی و اعتقاد صحیح باید حاوی این دو اصل از اصول اعتقادیّه: اوّل تولّی و دوّم تبرّی باشد؛1 امّا اگر فردی مانند ابن أبیالحدید که در ناحیۀ تولّی یکچنین اشعاری در وصف مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام میسراید، و در ناحیۀ تبرّی سخنانی هجوآمیز دربارۀ ابوبکر و عمر آورده است (هنگامی که در جنگ خیبر رسول خدا آنان را به جنگ یهود فرستاد و مفتضحانه فرار را بر قرار ترجیح دادند):
أ حَضـرُهُما أم حَضـرُ أخرَجَ خاضِبٍ | *** | و ذانِ هُما أم ناعِمُ الخَدِّ مَخضوب2 |
«آیا فرار این دو قویتر و شدیدتر است یا فرار شتر مرغ نر هنگام دویدن، و یا اینکه مانند زنان نازپرورده و تنآسایند.»
آیا باید او را از زمرۀ معتقدین به ولایت أمیرالمؤمنین علیه السّلام طرد و نفی کرد؟!
اگر قرار باشد مسألۀ تبرّی و اظهار برائت از دشمنان اهل بیت علیهم السّلام در اصل صدق عنوان تشیّع به همان معنای مصطلح و عرفی آن دخیل باشد، پس باید اذعان نمود که غالب از منتحلین به این عنوان و مصادیق این اسم شیعه نمیباشند و فقط اندکی از اشخاص در تحت این عنوان و مصداق او قرار خواهند گرفت.
مگر امام صادق علیه السّلام به صفوان جمّال نفرمودند:
چرا شترانت را به این مرد (هارون الرّشید) برای سفر به حج کرایه دادی؟ و
آیا تو دوست داری که او زنده بماند و از سفر مکّه به سلامت برگردد تا اجرت کرایه شترانت را بپردازد؟1
حال ببینید چند نفر از شیعیان باقی میمانند که به این نکته کاملاً توجّه داشته باشند، و ارتباط با دشمنان و معاندین اهل بیت علیهم السّلام را دشمنی و خصومت با شخص امام علیه السّلام تلقّی نمایند و از آن احتراز کنند؟ در اینجا باید گفت:
گر حکم شود که مست گیرند | *** | در شهر هر آنـچه هست گیرند2 |
و مگر امروزه ما این مسأله را به وفور در میان قاطبه از طبقات مشاهده نمینماییم؟ آیا امام، از این مسأله راضی و نسبت به آن خشنود است؟
اکثریت مسلمین در گذشته قائل به جدایی دین از سیاست بودهاند
و امّا نکته اساسی چنانچه قبلاً اشارهای به آن شده بود این است که: در زمان گذشته اعتقاد بسیاری از افراد بلکه باید گفت اکثریّت از قاطبۀ مسلمین، بر انفصال و دوئیّت بین مسألۀ خلافت و حکومت ظاهری و بین امامت و عهدهداری و تصدّی امور باطنی و شرعی قرار داشت، و همچون کلام ابوهریره که میگفت: نماز با علی گواراتر و غذای پیش معاویه لذیذتر مینماید،3 مردم با مسألۀ حکومت و خلافت اینطور برخورد مینمودند، و قائل به جدایی بین دین و سیاست بودند، نه اینکه واقعاً به خلفای ثلاثه اعتقادی داشته باشند؛ چه اینکه با وجود قول به خلافت ظاهری ابوبکر و عمر، دانشمندی همچون ابن أبیالحدید چه هجوها و سخریّههایی نسبت به آنها روا میدارد! و امّا در مقام بیان عقیدۀ خویش راجع به مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام چگونه در مقام خضوع و خشوع از آن حضرت یاد میکند و این مطلب در جای جای شرح نهج البلاغۀ او موجود است.
بسیاری از اشخاص گمان میکنند که انتصاب أمیرالمؤمنین علیه السّلام در
مقام ولایت توسط رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم صرفاً به مقام ارشاد و کسب معارف و احکام شرعیّه و تربیت معنوی و روحانی منحصر میشود، و امّا در مقام اجرای احکام ظاهری و اختیارات حکومتی انتخاب حاکم وخلیفۀ مجری قوانین اجتماعی به دست عامّه از مردم خواهد بود، نه به واسطۀ انتصاب از جانب پروردگار؛ همان چیزی که امروزه حتّی بسیاری از علمای شیعه نیز به آن معتقد میباشند.
استدلال نادرست بعضی برای اثبات جدایی دین از سیاست
مسألۀ جدایی دین از سیاست گرچه به هیچ وجه مورد پذیرش و قبول ما نیست و نخواهد بود، ولی بسیاری از افراد به این مطلب معتقد و پابرجا هستند و به آیه شریفه ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾.1 بر این مسأله استدلال مینمایند؛ و یا به بعضی از عبارات أمیرالمؤمنین علیه السّلام که در نهج البلاغه میفرماید:
و لَعَمری لَئِن کانَتِ الإمامَةُ لا تَنعَقِدُ حَتَّی یَحضُرَها عامَّةُ النّاسِ، فَما إلَی ذَلِکَ سَبیلٌ، وَلَکِن أهلُها یَحکُمونَ عَلَی مَن غابَ عَنها؛ ثُمَّ لَیسَ لِلشّاهِدِ أن یَرجِعَ و لا لِلغائِبِ أن یَختارَ.2
«پس از اینکه اهل حلّ و عقد با حاکم در بلد سکنای او بیعت کردند، دیگر بیعت نمودن عدّهای که در خارج از آن شهر زندگی میکنند و اطّلاع دادن به آنان ممکن نیست، لزومی ندارد و تمامی آنان باید تسلیم حکم حاضرین باشند، و حکم حاضرین بر غائبین حاکم و وارد است. افرادی هم که شاهدند و بیعت کردهاند، دیگر نمیتوانند دست از بیعت بردارند و بیعت خود را بشکنند.»
در عبارتی دیگر حضرت میفرماید:
إنَّهُ بایَعَنِی القَومُ الَّذینَ بایَعُوا أبابَکرٍ و عُمَرَ و عُثمانَ عَلَی ما بایَعوهُم علَیهِ، فَلَم یَکُن لِلشّاهِدِ أن یَختارَ و لا لِلغائِبِ أن یَرُدَّ؛ و إنَّما الشُّورَی لِلمُهاجِرینَ و الأنصارِ، فَإنِ اجتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ و سَمَّوهُ إمامًا کانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًی...3
حضرت به معاویه ـ علیه اللعنة ـ میفرماید:
«بدان که حقّاً همان افرادی که با خلفای ثلاثۀ قبل از من بیعت کردند، همانها با من بیعت نمودند و به همان عهد و میثاقی که با آنان داشتند با من نیز دارند؛ در اینصورت دیگر افراد حاضر نمیتوانند شخص دیگری را انتخاب کنند و یا غائبین، این مسأله را انکار و نفی کنند. و به درستیکه حقّ شوری از آنِ مهاجرین و انصار میباشد، (نه آنهایی که به دور از بلاد اسلامی تازه به اسلام گراییده شدند و هنوز چیزی از اسلام و مبانی و معتقدات آن نمیدانند).
پس اگر این افراد بر شخصی وحدت نظر و رأی پیدا نمودند و او را به عنوان امام و پیشوا برگزیدند، این انتخاب از جانب خدای تعالی نیز ممضی و مرضی خواهد بود.»
مراد از اجتماع مهاجرین و انصار جهت انتخاب رهبر، اهل حلّ و عقد است نه هر اجتماعی
خوب دقّت کنید! ببینید أمیرالمؤمنین علیه السّلام انتخاب فردی را از جانب مهاجرین و انصار در صورت اجتماع آنها، مورد رضای الهی و خشنودی پروردگار میداند. و گرچه در اینجا مطلب بسیار است و باید این عبارت را به صورت صحیح آن، که همان اجتماع اهل حلّ و عقد و افراد منزّه و منتخب از جامعه که رئوس طائفه و وجوه ملّتاند و کلام آنها به دور از حبّ و بغضهای شخصی است و عقول آنها به مرتبهای از رشد و صلاح و تمییز بین صحّت و بطلان رسیده است میباشند، حمل نمود که اگر این اجتماع واقع شود قطعاً امام معصوم برگزیده میشود؛ ولی خیلی از اشخاص این عبارت را به همان معنای عامی و بدوی و عرفپسند آن حمل مینمایند.
به یاد دارم روزی در معیّت مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ جهت بازدید یکی از مراجع وقت در شهر مقدّس قم به منزل ایشان رفته بودیم. در آن مجلس یکی از آقایان علما که از بستگان آن مرجع نیز میباشد همین فقره از نامۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام به معاویه را قرائت، و از حضّار در مجلس درخواست پاسخ برای حلّ این معضله و اشکال را نمود. تا آنجا که به خاطر دارم تمامی افراد در آن مجلس نتوانستند پاسخ قانع کنندهای به آن شخص بدهند و مسأله همینطور به صورت اشکال و حل نشده باقی ماند.
گرچه جواب این مطلب برای ما بسیار روشن و واضح است ـ همانطور که در بالا گذشت ـ ولی بسیاری از افراد را همینگونه تعبیرها و یا بعضی از رفتارها و کردارهای ائمّه معصومین علیهم السّلام با خلفای جور و حکّام ظلم زمان خود به اشتباه انداخته است و نتوانستهاند به آن حقیقت و واقع امر دسترسی پیدا نمایند. همچنین رفتار بسیاری از ائمّه علیهم السّلام با خلفا و حکّام بنیامیّه و بنیعبّاس که گرچه در مقام تقیّه و خوف از آنان بوده است ولی برای همه کس معلوم نیست، این مسأله کاملاً واضح و روشن بوده باشد.
مثلاً تعبیر از «أمیرالمؤمنین» نسبت به خلفای جور که از امام موسی بن جعفر علیهما السّلام و یا پدر بزرگوارشان در مورد منصور دوانیقی و هارون الرّشید، و یا از امام أبوالحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام راجع به مأمون ـ لعنة الله علیه ـ صادر شده است، ممکن است این شبهه را در اذهان جمعی به وجود آورد که کیفیّت و نحوۀ ارتباط ائمّه علیهم السّلام با خلفای زمان خود آنقدرها هم که جماعت شیعه امروزه بدان معتقد هستند نبوده است، و این حدّت و شدّتی که در تعابیر و انتخاب الفاظ مردم شیعه نسبت به خلفا و حکّام غاصب متداول است در آن زمان وجود نداشته است.1
کمکهای أمیرالمؤمنین علیه السّلام به خلفای جور حاکی از رضایت نیست
امروزه بسیاری معتقدند که کیفیّت ارتباط أمیرالمؤمنین علیه السّلام با خلفای زمان خود و شرکت در نماز جماعت ایشان و کمک و مساعدتهای فکری و مشورتی که در طول تاریخ غصب خلافت از آن حضرت به عمل آمده است، و پاسخ به نیازهای دستگاه خلافت جائره و ظالمانۀ خلفای ثلاثه، و دفاع از حیثیّت و آبروی اسلام در مواقع حساس و ضروری، و ارائۀ نصایح مشفقانه در اتّخاذ مسیر صحیح در موارد صعب و پیچیدۀ سیاسی و اجتماعی، و جنگهای سپاه اسلام با دول خارجی و غیره، حکایت از یک نوع رضایت و لو بسیار اندک نسبت به جریانات حاکم بر زمان ائمّه علیهم السّلام میباشد.
این عقیده و نگرش گرچه صددرصد غلط و با تمام موازین و مبانی تاریخی و اعتقادی اسلام و همچنین با مبانی عقلی، در تضادّ کلّی و بینونیّت قطعی میباشد، و همکاری و مساعدت این اولیای الهی را باید فقط و فقط بر اساس تحقّق روح حمیّت و غیرت و ایثار و عطوفت در وجود آنان دانست، و منشأ اینگونه اعمال و کردار را باید در اندکاک ذات آن بزرگواران در عالم توحید و فنای در ذات پروردگار و بیرون آمدن از همۀ شوائب هستی و رنگ و لون کثرات عالم دنیا و خروج از عوالم اوهام و تخیّلات و اهواء باطله و اعتبارات و شوائب نفسانی و زد و بستهای عالم غرور و انانیّت و تحقّق به حقیقت توحید صرف و خالص و مطلق، و در نتیجه ظهور و تجلّی اسماء و صفات کلّیه الهیّه در نفوس مقدّسۀ آنان جستجو نمود؛ ولی به هر حال برای افرادی که آنچنان ایمان و اعتقادی راسخ به مبانی و موازین از روی ادلّۀ متقنه ندارند جای سؤال و بحث را فراهم میآورد.
کلام احمد امین مصری راجع به اعتقاد زید بن علی در مورد خلفای غاصب
احمد امین مصری در کتاب ظهر الاسلام، جلد ٤، صفحه ١٠٩ مطلبی را در اینباره از جناب زید بن علیّ بن الحسین علیهما السّلام نقل میکند، و ما عین ترجمۀ مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ را که در پاورقی صفحه ٢٧٦ در جلد پانزده امام شناسی آوردهاند در اینجا نقل میکنیم:
احمد امین گوید: و از شدیدترین منازعات و خصومات میان معتزله و روافض آن است که: در روایت است که جماعت کثیری نزد زید بن علی آمدند تا با وی بیعت نمایند، و اصرار فراوان بر بیعت با او و محاربه با بنیمروان داشتهاند. چون زید آماده شد که امر امارت خود را آشکار نماید، بعضی از رؤسای شیعه نزد او آمدند و به او گفتند: نظریّۀ تو راجع به ابوبکر و عمر چیست؟
زید گفت: خدا رحمتشان کند و مورد غفران قرار دهد. من از احدی از اهل بیتم نشنیدم که از آنان بیزاری جوید و دربارۀ آنها نمیگویند مگر خیر را، و شدیدترین گفتار من آن است که:
”إنّا کُنّا أحَقَّ بِسُلطانِ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ (و آلِهِ) و سَلَّمَ مِنَ النّاسِ
أجمَعینَ، و إنَّ القَومَ استَأثَروا عَلَینا و دَفَعونا عَنهُ. و لَم یَبلُغ ذَلِکَ عِندَنا بِهِم کُفرًا. قَد وَلَّوا فَعَدَلوا فی النّاسِ و عَمِلوا بِالکِتابِ و السُّنَّةِ.“
«ما از همۀ مردم به امارت و ولایت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سزاوارتر هستیم. و آن گروه خود را بر ما مقدّم داشتند و ما را از حقّمان منع کردند. و در نزد ما این امر موجب کفر ایشان نمیگردد. به تحقیق ولایت مردم را عهدهدار شدند، و در میان مردم به عدالت رفتار کردند و به کتاب و سنّت عمل نمودند.»
این پاسخهای زید برای آنان نیکو نبود، فلهذا بیعتش را شکستند و او را طرد کردند. زید به آنها گفت: ”رَفَضتُمونی فی أشَدِّ ساعاتِ الحاجَةِ؟!“ «آیا در این موقعیّت که شدیدترین ساعتهای نیازمندی است، شما مرا طرد میکنید؟!»
از آن به بعد آن گروه به روافض موسوم گشتند. و گاهی آنان به رافضه که نام ناپسندیدهای است موسوم میشوند.
و در میان شیعیان طوائفی موجود میباشند غیر از روافض، بعضی از آنان غلوّشان بیشتر و بعضی اعتدالشان بیشتر است. و از معتدلترین آنها زیدیّه هستند. همچنین معتدلترین، آنهایی هستند که میان مذهب شیعه و مذهب اعتزال را جمع نمودهاند. ـ انتهی کلام احمد امین.
بررسی کلام زید در مورد خلفای غاصب
و أقول: آنچه را که به زید نسبت داده است تبعاً لبعض المورّخین از ترحّم زید بر شیخین و عدم برائت از آن دو و جواز امامت آنها با وجود افضل از ایشان، خلاف صریح مذهب شیعه و اهل البیت میباشد. و زید هم که دست پرورده اهل بیت است هیچ گاه نمیتواند برخلاف باشد. و محتمل است در آن معرکۀ جنگ، کلام او از روی تقیّه صادر شده باشد. و اینکه بعضی گفتهاند: در زمان قیام و تکیه به شمشیر جای تقیّه نیست، پاسخش آن است که: قیام وی در برابر بنیمروان بوده است نه در مقابل شیخین. و چه بسا بسیاری از سپاهیانش دارای تولّی شیخین بودهاند، و انکار و تبرّی صرف از آنان در آن موقعیّت حسّاس از عقل و احتیاط دور بوده است... .
ـ انتهی کلام مرحوم والد، رضوان الله تعالی علیه.
و امّا حقیر، مقرّر سطور را اعتقاد بر آن است که: کلام مرحوم والد ـ قدّس الله نفسه ـ در اینکه تبرّی از خلافت و حکومت شیخین، اصل متقن و انکارناپذیر و غیر قابل خدشه و شبهه در مذهب تشیّع و مکتب حقّ اهل بیت است، هیچ جای انکار و موردی برای تأمّل و تشکیک نیست؛ و اینکه محتملاً کلام جناب زید بن علی از روی تقیّه صادر شده است نیز به نظر موجّه و قابل قبول مینماید. امّا این مسأله برای افرادی مثل احمد امین مصری معلوم نیست به همین معنا و مفاد، تفسیر و توجیه شود. به خصوص با توجّه به اینکه بسیاری از علویّین از بنی الحسن و حتّی بنی الحسین علیهما السّلام با خلفا و حکّام زمان خود ارتباط و مراوده داشتهاند و از جانب خلفا نیز چه بسا متصدّی حکومت و یا وزارت و یا مشاوره نیز میشدند و این مسأله موجب قوّت بخشیدن به این شبهه است که گویا از جانب علویّین چندان حسّاسیتی نسبت به تصدّی امر توسّط خلفای ظلم و جور دیده نمیشده است؛ بنابراین شیعه برای اثبات مرام و مکتب خود در این مورد میبایست سعی بیشتر و جَهد واسعتری بنماید و ادلّۀ متقنه و قاطعهای را به میدان و عرصۀ کارزار و تصادم آراء و اندیشههای گوناگون در این زمینه بیاورد؛ چنانچه امروزه ما این مطلب را به وضوح از بسیاری از منتسبین به مکتب اهل بیت علیهم السّلام و یا افراد موجّه جامعۀ شیعی مشاهده میکنیم.
روی این اصل نباید همۀ افراد از منتسبین به مکتب عامّه را در یک کفّه از ترازو، و شیعه با اصطلاح و مفهوم فعلی را در کفّه دیگر مقابل آن قرارداد؛ بلکه باید در میان آنان جستجو و فحص بلیغ نمود و آنان را که بر اساس همان مبنا و معتقد خود مبنی بر جواز تصدّی خلافت و حکومت به اختیار و انتخاب مردم در غیر از امام معصوم علیه السّلام است، و در عین حال معتقد به امامت و برتری معنوی و اثبات درجات و مراتب کمال برای ائمّه هدی صلوات الله علیهم أجمعیناند، در زمرۀ شیعیان و پیروان مکتب تشیّع محسوب نمود.
بلی آنان را که از راه جحد و عناد و کفر و نفاق، طریق غوایت پیموده و چشمان خود را از رؤیت جمال حقیقت و نظر بر آفتاب عالمتاب ولایت بستهاند و امام
علیه السّلام را در حدّ یک بشر عادی و عاری از صفات و کمالات واقعی و لوازم ولایت و سیطره الهیّه میدانند، باید از زمرۀ متمرّدین از طریق مستقیم و صراط مستوی به سوی حق و خدای متعال به حساب آورد و حسابشان را از بقیّه جدا نمود. و همچنین افرادی که از روی جهالت و نادانی و عدم دسترسی به متن واقع و حقیقت مکشوفه بر خواصّ از امّت، نتوانند راه صحیح را از سقیم تشخیص دهند، گرچه از مکتب اهل بیت علیهم السّلام به دور مانده و معتقد بر خلاف مسیر و مبانی تشیّع میباشند، ولی نظر به قصور و عدم دریافت صحیح مبانی و اصول، در زمرۀ مستضعفین قرار گرفته، مشمول رحمت و غفران الهی خواهند شد؛ إنشاءالله تعالی.
نامه تشکر آمیز شیخ طنطاوی به آیة الله مرعشی جهت ارسال صحیفۀ سجّادیه
در اینجا بیمناسبت نمیدانم قسمتی از نامهای را که مفسّر بزرگ و عالم معروف و مشهور معاصر مصری جناب شیخ جوهری طنطاوی برای مرحوم مغفور آیة الله سیّد شهاب الدّین مرعشی نجفی فرستاده است، و به عنوان تشکّر از ارسال نسخهای از صحیفه کامله سجّادیّه از طرف مرحوم مرعشی به ایشان یاد میکند، بیاورم:
و مِنَ الشَّقاءِ أنّا إلَی الآنَ لَم نَقِف عَلَی هَذا الأثَرِ القَیِّمِ الخالِدِ مِن مَواریثِ النُّبُوَّةِ و أهلِ البَیتِ. و إنّی کُلَّما تَأمَّلتُها رَأیتُها فَوقَ کَلامِ المَخلوقِ و دونَ کَلامِ الخالِقِ.1
«حقّاً که از بدبختی است که ما تاکنون به این اثر گرانبهای جاوید از میراثهای نبوّت و اهل بیت دست نیافتهایم. من هرچه در آن مطالعه و دقّت میکنم میبینم که آن بالاتر از کلام مخلوق و دونِ کلام خالق است.»
ببینید این عالم مصری با این تضلّع در علوم و تتبّع در کتب هنوز نتوانسته است به این کتاب ارزشمند شیعه که سوّمین کتاب پس از قرآن و نهج البلاغه در بین مجتمع شیعه رایج و دارج است دست پیدا کند، و تأسّف میخورد که چرا تاکنون به این خسران و بدبختی و محرومیّت از استفاده و استفاضه دچار گشته است؛ و عبارات در صحیفه را بالاتر از فهم و طاقت بشری و پایینتر از کلام خدای متعال میداند.
مسألۀ عدم اعتقاد به اتّحاد خلافت و امامت ـ چنانچه از کلام ابن ابیالحدید مشهود است ـ از دیر باز در میان مسلمین به عنوان مسألۀ غامض و قابل تأمّل، و یا به عبارت دیگر قضیهای نظری، نه بدیهی و بدوی مطرح بوده است.
سؤال ابن أبیالحدید از نقیب و جواب وی حقایقی را از مرام عامه روشن میسازد
او در شرح نهج البلاغۀ خود، جلد ٣، صفحه ١١٥ پس از اینکه اخباری را از عمر که دالّ بر ارادۀ رسول خدا نسبت به خلافت أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب است نقل میکند، میگوید:
سَألتُ النَّقیبَ أباجَعفَرٍ یَحیَی بنَ محمّدِ بنِ أبیزَیدٍ ـ و قَد قَرَأتُ علَیهِ هَذِهِ الأخبارَ ـ فَقُلتُ لَهُ: ما أراها إلّا تَکادُ تَکونُ دالَّةً عَلَی النَّصِّ، و لَکِنّی أستَبعِدُ أن یَجتَمِعَ الصَّحابَةُ عَلَی دَفعِ نَصِّ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ عَلَی شَخصٍ بِعَینِهِ کَما استَبعَدنا مِنَ الصَّحابَةِ عَلَی رَدِّ نَصِّهِ عَلَی الکَعبَةِ و شَهرِ رَمَضانَ و غَیرِهِما مِن مَعالِمِ الدّینِ.
فَقالَ لی ـ رَحِمَهُ اللهُ ـ: أبَیتَ إلّا مَیلًا إلَی المُعتَزِلَةِ! ثُمَّ قالَ: إنَّ القَومَ لَم یَکونوا یَذهَبونَ فی الخِلافَةِ إلَی أنَّها مِن مَعالِمِ الدِّینِ و أنَّها جاریَةٌ مَجرَی العِباداتِ الشَّرعیَّةِ کالصَّلاةِ و الصَّومِ؛ و لَکِنَّهُم کانوا یُجرونَها مَجرَی الأُمورِ الدُّنیَویَّةِ و یَذهَبونَ لِهَذا مِثلَ تَأمیرِ الاُمَراءِ و تَدبیرِ الحُروبِ و سیاسَةِ الرَّعیَّةِ. و ما کانوا یُبالونَ فی أمثالِ هَذا مِن مُخالَفَةِ نُصوصِهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ إذا رَأوا المَصلِحَةَ فی غَیرِها.
ألا تَراهُ کَیفَ نَصَّ عَلَی إخراجِ أبیبَکرٍ و عُمَرَ فی جَیشِ أُسامَةَ و لَم یَخرُجا لِما رَأیا أنَّ فی مَقامِهِما مَصلَحَةً لِلَّهِ و بِهِ و لِلمِلَّةِ و حِفظًا لِلبَیضَةِ و دَفعًا لِلفِتنَةِ؟! و قَد کانَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ یُخالَفُ و هُوَ حَیٌّ فی أمثالِ ذَلِکَ فَلا یُنکِرُهُ و لا یَرَی بِهِ بَأسًا.
أ لَستَ تَعلَمُ أنَّهُ نَزَلَ فی غَزاةِ بَدرٍ مَنزِلًا عَلَی أن یُحارِبَ قُرَیشًا فیهِ، فَخالَفَتهُ الأنصارُ... فَرَجَعَ إلَی آرائِهِم؟!
... و قَد کانَ قالَ لِأبیهُرَیرَةَ: «اخرُج فَنادِ فی النّاسِ: مَن قالَ: لا إلَهَ إلّا اللهُ، مُخلِصًا بِها قَلبَهُ دَخَلَ الجَنَّةَ.» فَخَرَجَ أبوهُرَیرَةَ فَأخبَرَ عُمَرَ بِذَلکَ. فَدَفَعَهُ فی
صَدرِهِ حَتَّی وَقَعَ عَلَی الأرضِ! فَقالَ: لا تَقُلها! فَإنَّکَ إن تَقُلها یَتَّکِلُوا عَلَیها و یَدَعوا العَمَلَ...
و قَد أطبَقَتِ الصَّحابَةُ إطباقًا واحِدًا عَلَی تَرکِ کَثیرٍ مِنَ النُّصوصِ لَمّا رَأوا المَصلَحَةَ فی ذَلِکَ. کَإسقاطِهِم سَهمَ ذَوِی القُربَی و إسقاطِ سَهمِ المُؤَلَّفَةِ قُلوبُهُم، و هَذانِ الأمرانِ أدخَلُ فی بابِ الدّینِ مِنهُما فی بابِ الدُّنیا.
و قَد عَمِلوا بِآرائِهِم اُمورًا لَم یَکُن لَها ذِکرٌ فی الکِتابِ و السُّنَّةِ... و عَمِلوا فی أیّامِ أبیبَکرٍ بِرَأیِهِم... و عَمِلوا بِمُقتَضَی ما یَغلِبُ فی ظُنونِهِم مِنَ المَصلِحَةِ و لَم یَقِفُوا مَعَ مَوارِدِ النُّصوصِ حَتَّی اقتَدَی بِهِمُ الفُقَهاءُ مِن بَعدُ فَرَجَّحَ کَثیرٌ مِنهُمُ القِیاسَ عَلَی النُصوصِ حَتَّی استَحالَتِ الشَّریعَةُ، و صارَ أصحابُ القیاسِ أصحابَ شَریعَةٍ جَدیدَةٍ.
قالَ النَّقیبُ: و کانَ أکثَرُ ما یَعمَلون بِآرائِهِم فی ما یَجری مَجرَی الوَلایاتِ و التَّأمیرِ و التَّدبیرِ و تَقریرِ قَواعِدِ الدَّولَةِ و ما کانوا یَقِفونَ مَعَ نُصوصِ الرَّسولِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و تَدبیراتِهِ إذا رَأوُا المَصلِحَةَ فی خِلافِها کانوا یُقَیِّدونَ نُصوصَهُ المُطلَقَةَ بِقَیدٍ غَیرِ مَذکورٍ لَفظًا، و کَأنَّهُم کانوا یَفهَمونَهُ مِن قَرائِنِ أحوالِهِ. و تَقدیرُ ذَلِکَ القَیدِ: افعَلُوا کَذا إن رَأیتُموهُ مَصلِحَةً!!
ابن ابیالحدید میگوید: «من این اخباری را که بر خلافت بلافصل علیّ بن أبیطالب علیه السّلام ـ که به روایت عمر بن خطّاب است ـ دلالت میکند به نقیب، اباجعفر یحیی بن محمّد عرضه داشتم و به او چنین گفتم: این اخبار تمامی دلالت بر نصّ و تصریح بر خلافت علیّ بن أبیطالب است، امّا مطلبی که ذهن مرا به خود مشغول داشته این است که: چگونه میتوان تصوّر نمود که صحابۀ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صریح فرمایش آن حضرت را منکر شوند و او را به کناری نهند؟ صریح کلامی که دلالت بر خلافت و امارت شخص معیّن و به خصوصی دارد. همچنانکه بعید میشماریم صحابه در احکام نماز و قبله و روزه در ماه رمضان و سایر احکام و شاخصههای دین دستکاری کنند.
أباجعفر که خدا او را رحمت کند به من پاسخ داد: چنین میبینم که به جانب معتزله گرایش نمودهای!
سپس در جواب سؤال من چنین ادامه داد: اعتقاد مردم در زمان گذشته اینطور نبود که خلافت از شاخصهای دین و مسائل غیر قابل تصرّف و تغییر و تبدیل آن است، و آن را مانند عبادات چون نماز و روزه نمیپنداشتند، و لیکن آن را مانند سایر امور دنیوی و اجتماعی و رتق و فتق امور ظاهری خود به حساب میآوردند، و مبنای آنها در این مسأله همانند گزینش حاکم و امیر بر یک شهر و تدبیر امور جنگ و جدال و صلاح امور اجتماعی بود. و در این مورد مخالفت با رسول خدا را سهل میشمردند و باکی از اختلاف نظر و رأی خود با نصّ و تصریح رسول خدا نداشتند، و مصلحت جامعه را بر اساس تشخیص خود بر دستور و فرمان پیامبر مقدّم میداشتند و کلام آن حضرت را به کناری نهاده، بدان عمل نمینمودند.
آیا نمیبینی که چگونه ابوبکر و عمر با دستور رسول خدا مبنی بر شرکت در لشکر اسامه مخالفت کردند و در آن شرکت نکردند؛ زیرا مصلحت خود را در مخالفت با این دستور پنداشتند؟! و خیال کردند که در اقامتشان در مدینه صلاح خدا و رسول خدا و امّت اسلام قرار دارد؛ و بدین سبب موجب قوّت و قدرت اسلام و دفع فتنهها و فسادهای محتمل خواهند شد! و نظیر این مسأله در زمان حیات رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بسیار اتفاق میافتاد، و مردم در بسیاری از موارد با آن حضرت مخالفت میکردند، در حالیکه آن حضرت بر ایشان سخت نمیگرفت و آنان را توبیخ و تنبیه نمینمود و چندان اشکال و مزاحمتی نیز بر این مسأله احساس نمینمود.
آیا نمیدانی که رسول خدا در جنگ بدر در منزلی و جایگاهی فرود آمد تا از آنجا با لشکر کفر به دفاع برخیزد، در حالیکه انصار با او مخالفت کردند و آن جایگاه را مناسب برای جنگ ندیدند... و آن حضرت نیز در نتیجه به رأی و نظر آنان پاسخ مثبت داد و آن را پذیرفت؟!
مورد دیگر اینکه روزی به ابیهریره فرمود: ”برو در میان مردم فریاد برآور: هر کسی که از روی اخلاص و اعتقاد و یقین شهادت به لا إله إلاّ الله بدهد
داخل بهشت خواهد شد.“ ابیهریره آمد و این مطلب را به گوش عمر رسانید. عمر چنان به سینه او زد که به روی زمین درافتاد و گفت: این مطلب را هرگز بر زبان مَیاور! زیرا اگر آن را به مردم بگویی بر این اعتقاد دلخوش و متّکی خواهند شد و دیگر دست به عمل نیک و کار خوب نخواهند زد.
و در این مطلب جای شک نیست که تمامی صحابۀ رسول خدا متّفقاً بسیاری از فرمایشات صریح و نصوص وارده از آن حضرت را کنار گذاشتند؛ زیرا مصلحت را در ترک عمل به آن یافتند. مانند اینکه سهم ذوی القربی و خویشان نزدیک رسول خدا را قطع نمودند (خمس را به ذریّه پیامبر نپرداختند)؛ و همچنین سهم کفّار و مشرکین را که در مجاورت بلاد اسلامی زندگی میکنند و دولت اسلام به جهت رفع کدورت و ائتلاف قلوب و در نتیجه جذب و تمایل آنان به سمت مکتب حق میپردازد، قطع نمودند؛ در حالیکه مخالفت صحابه با این دو حکمی که از جانب پروردگار در قرآن کریم بدان تصریح شده است و دستور صریح پیامبر از انفاذ و اجرای آن صادر شده است و مربوط به امور دین است، مهمتر است از مسألۀ خلافت و امارت که مربوط به انتظام اجتماع و امور دنیوی است.
و همچنین به افکار و آرایی که اثری از آن در کتاب الهی و سنّت پیامبر وجود نداشته است عمل مینمودند. و در ایّام ابوبکر به رأی خود عمل مینمودند، و هر آنچه را به صلاح خود و جامعه تشخیص میدادند جامۀ عمل میپوشانیدند، و بر آنچه از طرف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تصریح شده بود وقعی ننهادند؛ تا اینکه این سنّت دامن فقها از آنان را نیز فراگرفت و مسألۀ خودرأیی و عمل به گمان و مصلحت اندیشیهای بشری در احکام الهی و تکالیف دینی نیز سرایت نمود، و فقها با طرح مسألۀ قیاس و استحسان عملاً به مقابله و موضعگیری در قبال نصوص و احکام مصرّحه از ناحیه شرع درآمدند، و شریعت را از مجرای اصلی خود خارج و به صورتی واژگون و غیر از آنچه وارد شده بود در آوردند. و ارباب قیاس و گمان و عمل به آن، شریعت جدیدی را بر این اساس پایه و بنا نهادند.
سپس نقیب اباجعفر ادامه داد: و بیشترین مواردی که اینان با آراء و افکار و
سلیقههای خود بر روی آن پای میفشردند، گرچه مخالف صریح با کتاب خدا و فرمایشات پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده باشد، مسائل مربوط به تصدّی امور اجتماعی مردم و نصب امیر و حاکم و تدبیر امور اجتماعی و وضع و قرارداد قوانین مدنی و اجتماعی بود. و در این حال با فرمایشات و قوانین و نصوص وارد شده از جانب رسول اکرم کاری نداشتند؛ زیرا مصلحت خود را در خلاف آن تشخیص میدادند. اینان کسانی بودند که تصریحات کلّی و عامّ رسول خدا را که هیچگونه جا و محلّی برای تأویل و توجیه آن پیدا نمیشود، با قیود و تبصرههای مندرآوردی که اثری از آنان در شرع وارد نشده است، توجیه و تأویل و مقیّد مینمودند؛ تو گویی اینان این قیود و تبصرهها را از قرائن و شواهد احوال استنباط مینمودند. و این چنین اشاعه میدادند:
در هر موردی که مصلحت را در نحوه و چگونگی یک حکمی یافتید، بدون هیچ ملاحظهای بدان عمل نمایید!!»
در اینجا ابن ابیالحدید با طرح این نکته و این سؤال و پاسخ از نقیب ابوجعفر دیگر آبرویی برای مخالفین تشیّع و پیروان مکتب اهل بیت علیهم السّلام باقی نمیگذارد.
اشکالهای کلام نقیب ابوجعفر
اینک سؤال ما از این جناب نقیب ابوجعفر این است:
اول: آیا اینکه شما میگویید همۀ صحابه بر این موضوع اتفاق دارند که احکام صادره از رسول خدا را میتوان تغییر داد و بر مخالفت با نصوص و تصریحات آن حضرت در صورت تشخیص مصلحت برخاست، با حقایق تاریخی و شواهد موجود در تاریخ منطبق است؟!
آیا أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب از اصحاب رسول خدا نبود، و دیگران از بزرگان صحابه مانند سلمان و أباذر و مقداد و عمّار و زبیر و طلحه و عبّاس و... از اصحاب نبودند؟! و آیا اصحاب رسول خدا در نزد شما فقط یک مشت رجّاله و آدمکش و منافق و بیحیثیّت و بیدین بودند؟ آیا مالک بن نویره که از اصحاب بزرگ رسول خدا بود و او را به جرم نپرداختن زکاة به حکومت غاصب ابیبکر به قتل
رساندند و با زن او زنا نمودند، داخل در صحابه نمیباشد؟ و فقط امثال خالد بن ولید خونخوار زناکار ـ حتّی به اعتراف و اقرار شخص عمر ـ از اصحاب میباشد؟!
دوّم اینکه: آیا حکم خدا و رسول خدا به واقع نزدیکتر است یا حکم و رأی و اعتقاد مردم؟ و آیا خدا و رسول مصلحت جامعه را بهتر میدانند یا این مردم جاهل و کور و نادان، که هر روز حکمی را جعل و روز بعد با تبصره و لایحهای آن را اصلاح مینمایند.
سوّم: که از همه قبیحتر و وقیحتر و تهمت آشکاری است که این جناب نقیب به اسلام و مسلمین و شخص پیامبر اکرم میزند این است که میگوید: ما از رسول خدا در اینگونه موارد هیچ مخالفتی مشاهده نکردیم و رسول خدا به مخالفت اصحاب توجّهی نمینمود و آن را امضاء میکرد!! واقعاً باید گفت که این از آن دروغهای شاخدار و تحریف صریح تاریخ وانکار بَتّی و حقیقی واقعیّات و قلب وقایع است.
این همه که رسول خدا در موارد مختلفه از مخالفتهای امّتش سخن به میان میآورد و از آن به زشتی و پستی وعناد و لجاج یاد مینمود پس چه شد؟! و آیا در همین مسألۀ شرکت در لشکر اسامه نفرمود: «لَعَنَ اللهُ مَن تَخَلَّفَ عَن جَیشِ أُسامَةَ!1 خدا لعنت کند کسی را که از لشکر اسامه تخلّف نماید!» در حالیکه ابوبکر و عمر تخلّف کردند و در آن لشکر حاضر نگشتند.
حال اگر در یک مورد یا دو مورد رسول خدا رأی بعضی را پذیرفته، دلیل این نمیشود که در هر مورد و لو اینکه امر صریح و اصرار و ابرام در آن داشته، از عقیده خود دست بردارد و زمام امور را به دست این امّت گیج و گنگ خود بسپارد. و مگر احکام و قوانین الهی ماست و خیار است که هر کسی بتواند به هر صورت آن را درآورد یا به دور اندازد!
ولی در عین حال باید اعتراف نمود که جدایی مسألۀ دین از سیاست، و حکم به افتراق بین آن دو حتّی در میان بسیاری از قائلین به خلافت بلافصل أمیرالمؤمنین علیه السّلام متعارف و متداول بوده و نسبت به این مسأله شکّ و تردید وجود داشته است؛ و قیام حضرت سیّدالشّهداء را که بر اساس ایجاد خلافت و حکومت و امارت اسلامی بود، صرف یک دفاع و محکومیّت مظلوم قلمداد مینمایند و وظیفۀ امام را منحصر در بیان احکام و رفع مشکلات و معضلات روحی و شرعی جامعه میدانند.
گرچه در اینجا بیان نقیب ابوجعفر در الحاق استنباط احکام شرعی به مسألۀ اختیار در انتخاب حاکم و امیر و تدبیر امور اجتماعی، سخنی بسیار سست و بیارزش است، و سخیفتر از آن اعتراف به عدم ردّ و انکار از جانب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در موارد مخالفت مردم با دستورات آن حضرت که قطعاً بر خلاف حقایق تاریخی و واقعیت خارجی میباشد؛ ولی ناگفته نماند که بیان او در باب اختیار تصدّی حکومت و انتخاب خلافت به عنوان یک سنّت سیّئۀ مستمرّه کما کان در طول ادوار تاریخ خود را مطرح نموده است؛ و حتّی ورود در مسائل سیاسی و تصدّی مناصب حکومتی را بسیاری دون شأن و منزلت یک عالم دینی و جدای از قوانین و احکام شرعی دانسته، و مربوط به گروهی خاص از افرادی که صرفاً همّ و غمّ آنها دخالت و تصرّف در امور سیاسی و اجتماعی افراد است میدانند، در حالیکه تمامی آنان شیعه و پیرو مکتب اهل بیت علیهم السّلام میباشند. و در این زمینه وقایع و حکایات و شواهد بسیاری الی ما شاء الله موجود میباشد.
تاریخ نشان داده است در هر زمان که عالمی دینی زمام امور حکومتی جامعهای را به عهده گرفته است، مخالفین او با همین حربه و دلیل به مخالفت و ستیز با او برخاستهاند.
عدم خروج از مکتب تشیّعِ محبّین و موالیان ائمّۀ اطهار که بین ولایت و خلافت جدایی میدانند
فلهذا نمیتوان افرادی از عامّه را که نه تنها با مکتب و مرام ائمّه معصومین علیهم السّلام سر ستیز و ناسازگاری ندارند و ولایت آنها و مقام آنان را قبول داشته، ولی اداره حکومت و تصدّی خلافت را در شأن و منزلت آنان و از امور توقیفیّه و منزَل
من عند الله نمیدانند، از مکتب اهل بیت جدا فرض نموده و آنان را به کناری نهاد.
امروزه بسیاری جدّاً معتقدند که در زمان غیبت امام زمان علیه السّلام تصدّی مناصب حکومتی باید از حدود و اختیارات و إعمال نفوذ فقیه و مجتهد جامع الشرائط به دور باشد؛ بر این مسأله استدلالاتی هم دارند و به سختی پای در انکار و نفی آن میفشارند، به خصوص با توجه به روایاتی هم که در این زمینه کم و بیش وارد شده است.
طبعاً این مسأله در زمان سابق از شدّت و حدّت بیشتری برخوردار بود. بنابراین معلوم نیست این عدّه از افرادی که فعلاً ابن ابیالحدید و نظایر او را قطعاً از اهل تسنّن و مخالف با طریق و مکتب اهل بیت علیهم السّلام میدانند و صرفاً به خاطر بعضی از مدحها نسبت به خلفای ثلاثه او را از حوزۀ تشیّع و انتساب به حریم ولایت طرد و نفی مینمایند، خود اگر در همان زمانها زندگی میکردند و با شرایط همان روزگار حیات خود را سپری مینمودند، به عقاید و مبانی او معتقد نمیشدند، و اعتقاد به خلافت خلفای جور و غاصب حکومت حقّۀ مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام پیدا نمینمودند؟!
حال این شخص با توجّه به این هجویّاتی که درباره ابوبکر و عمر دارد و با توجّه به عقایدی که درباره أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیه صلوات الله و صلوات الملائکة و المرسلین دارد ما باید او را به شیعه و تشیّع نزدیکتر بدانیم یا به تسنّن و خلاف مسیر و طریق اهل بیت؟
مختصر سخن آنکه: جمعی کثیر از علما و بزرگانی که به واسطۀ مدح و ثنای اندک خلفای ثلاث، آنهم در دوران سلطۀ حکّام سنّی و معاند اهل بیت و شدّت و کوران خفقان و تقیّه، بعضی ایشان را از زمرۀ اهل سنّت و عامّه میپندارند، قطعاً از زمرۀ شیعیان و پیروان مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام میباشند.
مولانا از شیعیان است در حالیکه بعضی او را سنّی میدانند
و از این جمله باید از حکیم الهی و عارف ربّانی، نابغۀ وادی توحید و معرفت، مولانا جلال الدّین محمّد بلخی (مولوی) نام برد. این مرد بزرگ و رجل الهی که
انصافاً در حقّ او ظلمها و ستمها و نسبتهای ناروایی از دوست و دشمن زده شده است، باید او را از زمرۀ شیعیان خُلّص و حقیقی مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام به حساب آورد. آیا مولانا را با اشعار او دربارۀ عید غدیر و انتصاب حضرت مولی الموالی به ولایت حقّۀ حقیقیّۀ الهیّه از جانب رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، باید سنّی فرض نمود؟! در آنجا که میگوید:
اشعار مولانا در مدح أمیرالمؤمنین علیه السّلام
زین سبب پیغمبر با اجتهاد | *** | نام خود و آن علی مولا نهاد |
گفت هر کس را منم مولا و دوست | *** | ابن عمّ من علی مولای اوست |
کیست مولا؟ آنـکه آزادت کند | *** | بند رقیّت ز پایت بر کند |
چون به آزادی نبوّت هادی است | *** | مؤمنان را ز انبیاء آزادی است |
ای گروه مؤمنان شادی کنید | *** | همچو سرو و سوسن آزادی کنید1 |
ما کدام فرد سنّی را پیدا میکنیم که از واقعۀ غدیر اینچنین حکایت نماید و ولایت رسول خدا را بر أمیرالمؤمنین علیه السّلام منطبق و ساری بداند؟! و یا در مقام تعریف از صفات و ملکات مولا اینچنین داد سخن بدهد:
از علی آموز اخلاص عمل | *** | شیر حق را دان منزّه از دغل |
در غزا بر پهلوانی دست یافت | *** | زود شمشیری برآورد و شتافت |
او خدو انداخت بر روی علی | *** | افتخار هر نبیّ و هر ولیّ |
او خدو انداخت بر رویی که ماه | *** | سجده آرد پیش او در سجدهگاه |
در زمان انداخت شمشیر آن علی | *** | کرد او اندر غزایش کاهلی |
گفت بر من تیغ تیز افراشتی | *** | از چه افکندی مرا بگذاشتی |
در شجاعت شیر ربّانیستی | *** | در مروّت خود که داند کیستی؟2 |
ای علی که جمله عقل و دیدهای | *** | شمّهای واگو از آن چه دیدهای |
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد | *** | آب علمت خاک ما را پاک کرد |
بازگو دانم که این اسرار هوست | *** | زآنکه بیشمشیر کشتن کار اوست1 |
و در ادامه از خلافت ابیبکر به سوء القضاء و از خلافت أمیرالمؤمنین علیه السّلام به حسن القضاء یاد میکند:
راز بگشا ای علیّ مرتضی | *** | ای پس از سوء القضاء حسن القضاء |
چون تو بابی آن مدینه علم را | *** | چون شعاعی آفتاب حلم را |
باز باش ای باب رحمت تا ابد | *** | بارگاه ما له کفوا احد2 |
آیا کسی که خلافت ابوبکر را سوء القضاء یعنی قضای ناموزون و ناپسند الهی میداند او سنّی است؟! و یا کسی که یک چنین غزلی دربارۀ آن حضرت میسراید میتوان حتّی تصوّر و احتمال تسنّن را به او داد؟!
تا صورت پیوند جهان بود علی بود | *** | تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود |
شاهی که وصی بود و ولی بود علی بود | *** | سلطان سخا و کرم و جود علی بود |
مسجود ملائک که شد آدم ز علی شد | *** | آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود |
هم آدم و هم شیث و هم ایّوب و هم ادریس | *** | هم یوسف و هم یونس و هم هود علی بود |
هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم الیاس | *** | هم صالح پیغمبر و داود علی بود |
آن شیر دلاور که ز بهر طمع نفس | *** | در خوان جهان پنجه نیالود علی بود |
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن | *** | کردش صفت عصمت و بستود علی بود |
آن عارف سجّاد که خاک درش از قدر | *** | از کنگرۀ عرش بر افزود علی بود |
آن شاه سرافراز که اندر ره اسلام | *** | تا کار نشد راست نیاسود علی بود |
آن قلعه گشایی که در قلعۀ خیبر | *** | برکند به یک حمله و بگشود علی بود |
چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم | *** | از روی یقین در همه موجود علی بود |
این کفر نباشد سخن کفر نه این است | *** | تا هست علی باشد و تا بود علی بود |
سرّ دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان | *** | شمسالحق تبریز که بنمود علی بود1 |
و یا اینکه در جای دیگر چنین گوید:
رومی نشد از سرّ علی کس آگاه | *** | زیرا که نشد کس آگه از سرّ اله |
یک ممکن و این همه صفات واجب | *** | لا حول و لا قوّة الاّ بالله2 |
آیا هیچ عاقلی ممکن است نظری به این اشعار بیاندازد و مولانا را شیعی فرض ننماید؟ و اگر باز در مقام توجیه و تأویل برآید، این نیست جز جحد و انکار و مکابره و اصرار بر باطل و مَحق حقّ و محو فضیلت.
بر همین اساس است انظار بزرگان از اهل معرفت و درایت امثال فخر الطائفه مرحوم شیخ بهایی ـ رحمة الله علیه ـ نسبت به اینگونه افراد.
مرحوم شیخ بهایی در مقام تعریف و تمجید از کمالات و مراتب مولانا و کتاب محیّر العقول مثنوی او چنین گوید:
من نمیگویم که آن عالیجناب | *** | هست پیغمبر ولی دارد کتاب |
مثنویّ او چو قرآن مُدلّ | *** | هادی بعضیّ و بعضی را مُضلّ3 |
آخر این مرد بزرگ که حقاً باید برای او سهمی عظیم در تشیّع ملّت ایران بالأخصّ، و سایر امکنه و بقاع قائل شد، و به جهت همین منظور با پدر بزرگوار خود از لبنان به سوی ایران حرکت نمود و در تثبیت انقلاب فرهنگی ایران و ایرانیان به سوی فرهنگ تشیّع و گرایش به اهل بیت علیهم السّلام نقش عظیمی را ایفاء نمود، چگونه ممکن است از یک فرد سنّی و مخالف اهل بیت اینگونه تمجید بنماید! مگر
امثال این بزرگان اشعار او را در مثنوی که دربارۀ مدح و ثنای خلفای ثلاث است نخوانده بودند؟! چطور شد که آنها با وجود مطالعه و قرائت این مطالب باز او را شیعی و پیرو مکتب اهل بیت، و دیگران به واسطۀ این اشعار او را در زمرۀ اهل سنّت و جماعت و به دور از تبرّی که از اصول اعتقادی مکتب اهل بیت است میدانند؟!
دیگر تبرّی چه میخواهد باشد! با این اشعاری که از مولانا در مورد خلفای جور بیان شد و یا دربارۀ یزید که جمیع اهل سنّت نسبت به او به دیدۀ احترام مینگرند و او را خلیفۀ مسلمین پنداشته، جرأت تقبیح و تفضیح او را به خود نمیدهند؛ در آنجا که گوید:
روز عاشورا همه اهل حلب | *** | باب انطاکیّه اندر تا به شب |
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم | *** | ماتم آن خاندان دارد مقیم |
تا به شب نوحه کنند اندر بُکاء | *** | شیعه عاشورا برای کربلا |
بشمرند آن ظلمها و امتهان | *** | کز یزید و شمر دید آن خاندان1 |
عطّار نیشابوری از شیعیانی است که مورد تهمت واقع شده است
داستان مولانا جلال الدین محمّد رومی از جهت قاطعیّت در تشیّع وی درست مانند حکایت عارف کامل شیخ فرید الدّین عطّار نیشابوری میباشد؛ و از این جهت باید گفت: همان ظلم و ستمی که بر مولانا رفته، بر او نیز روا داشتند و با وجود تصریح بر امامت و وصایت أمیرالمؤمنین علیه السّلام و اولاد او علیهم السّلام، او را در زمرۀ اهل سنّت و مخالف با مکتب و طریق اهل بیت به حساب میآورند.
وی در کتاب الهی نامه خود پس از ذکر مناقب و مدائحی برای خلفای ثلاثه، به أمیرالمؤمنین علیه السّلام که میرسد چنین گوید:
ز مشرق تا به مغرب گر امام است | *** | أمیرالمؤمنین حیدر تمام است2 |
گرفته این جهان زخم سنانش | *** | گذشته زان جهان وصف سه نانش |
چو در سرّ عطا اخلاص او راست | *** | سه نان را هفده آیت خاص او راست |
تو را گر تیر باران بر دوام است | *** | علیٌّ حُبُّه جُنَّه تمام است |
پیمبر گفتش ای نور دو دیده | *** | ز یک نوریم هر دو آفریده |
علی چون با نبیّ باشد ز یک نور | *** | یکی باشند هر دو از دویی دور |
چنان در شهر دانش باب آمد | *** | که جنّت را به حقّ بوّاب آمد |
چنان مطلق شد او در فقر و فاقه | *** | که زرّ و نقره بودش سه طلاقه |
اگر علمش شدی بحری مصوّر | *** | در او یک قطره بودی بحر اخضر |
چو هیچش طاقت منّت نبودی | *** | ز همّت گشت مزدور جهودی1 |
کسی گفتش چرا کردی؟ برآشفت | *** | زبان بگشاد چون تیغ و چنین گفت: |
لَنَقلُ الصَّخرِ مِن قُلَلِ الجِبالِ | *** | أحَبُّ إلَیَّ مِن مِنَنِ الرِّجالِ |
یَقولُ النّاسُ لی فی الکَسبِ عارٌ | *** | فَقُلتُ العارُ فی ذُلِّ السُّؤالِ2 |
محییالدّین عربی از جمله عرفای بزرگ شیعه که مورد هجوم تهمتهای اهل ظاهر قرار گرفته است
و از جمله عرفا و بزرگان مکتب توحید و مفاخر عالم اسلام و تشیّع باید از محیی الدّین عربی نام برد؛ شخصیّتی که صِرف نظر بر آثارش او را از هر تحسین و مدحی کفایت میکند و مصداق توفیق خاصّ الهی را در وجود او روشن و مبرهن میسازد.
این مرد بزرگ که حقّاً باید او را ابرمرد میدان توحید و معرفت و ولایت و تشیّع و عرفان و شهود دانست، از جمله بزرگانی است که از دست قلم و بیان ناموزون خلقی عدید چه ستمها و جفاها و بیحرمتیها بر او نرفته است، و سپاس زحمات او
به ناسپاسیهایی تبدیل نگشته است! و جایگاه او را در عالم علم و عرفان تا به چه درجه در هبوط و حضیض قرار ندادهاند!
گروهی او را مشرک و دستهای حتّی بدتر از آن؛ و آن کسانی که نخواستند آن تعبیرات بسیار زشت و زننده و به دور از تعقّل و درایت را در حقّ او روا دارند، او را متّهم به تسنّن و انعزال از مکتب و متابعت اهل بیت علیهم السّلام نمودهاند. غافل از اینکه اگر در کلام او بر فرض صحّت انتساب و عدم امکان توجیه به وجه صحیح و استوار، مطلبی دالّ بر گرایش و میل به تسنّن وجود داشته باشد، تصریحاتی که حاکی از انتحال او به مذهب تشیّع است او را از هر گونه اتّهام و نسبت ناشایست و انحراف مصون و محفوظ میدارد.
اعتقاد و تصریح محییالدّین به ظهور و خلافت حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف
از جمله نصوصی که دالّ بر اعتقاد راسخ او به مذهب تشیّع و اهل بیت است، مطلبی است که در فتوحات راجع به ظهور حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه بیان میکند.
مرحوم شیخ بهایی ـ رضوان الله علیه ـ در کتاب اربعین خود در ضمن شرح حدیث سی و شش چنین گوید:
خاتِمَةٌ: إنَّهُ لَیُعجِبُنی کَلامٌ فی هَذا المَقامِ لِلشَّیخِ العارِفِ الکامِلِ الشِّیخِ مُحیی الدّینِ بنِ عَرَبیٍّ، أورَدَهُ فی کِتابِ الفُتوحاتِ المَکِّیَّةِ. قالَ ـ رَحِمَهُ اللهُ ـ فی البابِ الثَّلاثَمِائَةِ و السِّتِّ و السِّتّینَ مِنَ الکِتابِ المَذکورِ:
«إنَّ لِلَّهِ خَلیفَةً یَخرُجُ مِن عِترَةِ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ مِن وُلدِ فاطِمَةَ عَلَیها السَّلامُ، یُواطی اسمُهُ اسمَ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ، جَدُّهُ الحُسَینُ بنُ عَلیٍّ علَیهِما السَّلامُ، یُبایَعُ بَینَ الرُّکنِ و المَقامِ، یَشبَهُ رَسولَ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ فی الخَلقِ (بفتح الخاء) و یَنزِلُ عَنهُ فی الخُلقِ (بضمّ الخاء).»1
مرحوم شیخ بهایی ـ اعلی الله مقامه ـ میگوید:
«تتمّۀ سخن اینکه: از کلامی که از محییالدّین عربی عارف بزرگوار و کامل مشاهده نمودم بسیار در تعجّب و تحسین قرار گرفتم. ایشان در کتاب فتوحات، باب سیصد و شصت و شش میگوید:
”به تحقیق که از جانب خدای متعال خلیفه و جانشینی است از صلب و عترت رسول خدا صلّی الله علیه و آله که روزی ظهور و خروج خواهد نمود. این خلیفه از فرزندان فاطمه زهراء سلام الله علیها میباشد. اسم او همانند اسم رسول خدا صلّی الله علیه و آله است. جدّ ایشان حسین بن علیّ علیهما السّلام میباشد. و بین رکن و مقام مردم با او بیعت مینمایند. از نظر خِلقت جسمانی شبیه و مانند رسول خداست، و از نظر اخلاق و صفات و ملکات روحی نُزول همان خُلق و ملکات جدّش رسول خدا میباشد.“»
در این بیان اگر دقت شود مشخّص میشود که ایشان صریحاً به معتقدات شیعه و مبانی آن اعتراف نموده است:
اولاً میگوید: او خلیفۀ خدا در روی زمین است، و به این مطلب فقط شیعه تفوّه مینماید؛ زیرا گرچه اهل تسنّن نیز در باب ظهور حضرت روایاتی بسیار در کتب خود ذکر میکنند، ولی به عنوان خلیفه و جانشین نیست، بلکه میگویند از نسل رسول خدا فردی ظهور خواهد نمود.
دوّم اینکه: جدّ او را حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام میداند؛ در حالیکه سنّیها آن حضرت را از نسل حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام میدانند.
نکتۀ قابل توجّه و تأسّف اینکه: در فتوحات طبع بولاق و غیره که در مصر و غیره به طبع رسیده است، همگی «یاء» را از حسین برداشته و بهجای آن حسن نوشتهاند؛ زیرا اهل تسنّن معتقدند که مهدی موعود از نسل امام حسن علیه السّلام است نه از نسل سیّدالشّهداء. و این کار از جمله زشتترین و قبیحترین کاری است که یک جامعۀ فرهنگی میتواند به عالم اندیشه و معرفت و فرهنگ روا دارد.
و قبیحتر از این تحریف، تحریفی است که حتّی در نسخ خطّی فتوحات مکّیّه قبل از طبع آن واقع شده است. و دلیل بر این مطلب کلام شیخ عبدالوهّاب شعرانی
(متوفای سنه ٩٧٣) است که در جلد دوّم کتاب یواقیت و جواهر خود، در صفحه ١٤٥، طبع دوّم جامع ازهر مصر، سنه ١٣٠٧ هجری، عبارت محییالدّین را در فتوحات بدین گونه بیان میکند:
و عِبارَةُ الشَّیخِ مُحیِیالدّینِ فی البابِ السّادِسِ و السِّتّینَ و ثَلاثَمِائَةِ مِنَ الفُتوحاتِ:
«و اعلَموا أنَّهُ لابُدَّ مِن خُروجِ المَهدیِّ علیه السّلام؛ لَکِن لا یَخرُجُ حَتَّی تَمتَلِئَ الأرضُ جَورًا و ظُلمًا، فَیَملَأُها قِسطًا و عَدلًا. و لَو لَم یَکُن مِنَ الدُّنیا إلّا یومٌ واحِدٌ، طَوَّلَ اللهُ ذَلِکَ الیَومَ حَتَّی یَلیَ ذَلِکَ الخَلیفَةُ؛ و هُوَ مِن عِترَةِ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ (و آلِهِ) و سَلَّمَ مِن وُلدِ فاطِمَةَ رَضیَ اللهُ عَنها، جَدُّهُ الحُسَینُ بنُ عَلیِّ بنِ أبیطالِبٍ و والِدُهُ الحَسَنُ العَسکَریُّ ابنُ الإمامِ عَلیٍّ النَّقیِّ (بِالنّونِ) ابنِ محمّدٍ التَّقیِّ (بِالتّاءِ) ابنِ الإمامِ عَلیٍّ الرِّضا ابنِ الإمامِ موسَی الکاظِمِ ابنِ الإمامِ جَعفَرٍ الصّادِقِ ابنِ الإمامِ محمّدٍ الباقِرِ ابنِ الإمامِ زَینِ العابِدینَ عَلیٍّ ابنِ الإمامِ الحُسَینِ ابنِ الإمامِ عَلیِّ بنِ أبیطالِبٍ رَضیَ اللهُ عَنهُ. یُواطی اسمُهُ اسمَ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ (و آلِهِ) و سَلَّمَ. یُبایِعُهُ المُسلِمونَ بَینَ الرُّکنِ و المَقامِ. یَشبَهُ رَسولَ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ فی الخَلقِ (بِفَتحِ الخاءِ)، و یَنزِلُ عَنهُ فی الخُلقِ (بِضَمِّها).»
«و عبارت شیخ محییالدّین در باب سیصد و شصت و شش از فتوحات چنین است:
”بدانید ای گروه مردمان که در خروج و ظهور مهدی علیه السّلام هیچ جای شکّ و شبههای وجود ندارد، لیکن پس از اینکه ظلم و ستم تمامی سطح زمین را فراگرفت ظهور مینماید؛ پس با ظهور خود کرۀ زمین را به عدل و داد باز خواهد گرداند. و اگر یک روز از عمر این کرۀ خاکی باقی نمانده باشد، خدای متعال آنقدر آن روز را طولانی خواهد نمود تا اینکه حضرت مهدی ظهور نماید. و اوست خلیفۀ خدا در روی زمین که از عترت و نسل رسول خدا صلّی الله علیه و آله از فرزندان فاطمه رضی الله عنها میباشد.
جدّ او حسین بن علیّ بن أبیطالب است، و پدر او (امام) حسن عسکری فرزند امام علیّ نقی فرزند امام محمّد تقی فرزند امام علیّ بن موسی الرّضا فرزند امام موسی بن جعفر فرزند امام جعفر صادق فرزند امام محمّد باقر فرزند امام زینالعابدین علی فرزند امام حسین فرزند امام علیّ بن أبیطالب رضی الله عنه میباشد.
اسم او مانند اسم رسول خداست. مردم مسلمان بین رکن و مقام با او بیعت مینمایند. از نظر خِلقت جسمانی شبیه خلقت رسول خداست، و از نقطه نظر اخلاق و ملکات روحی گویی نزول همان روحیات و اخلاق رسول خداست در وجود او.»
در اینجا نیز جناب محییالدّین تصریح به امامت ائمّۀ اثنی عشر علیهم السّلام نموده است.
و ثالثاً: همۀ اهل تسنّن از آنهایی که قائل به خروج و ظهور آن حضرت میباشند معتقدند که آن حضرت وجود خارجی ندارد و فقط در زمان ظهور متولّد خواهد شد؛ در حالیکه ایشان تصریح دارد بر اینکه پدر او حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام میباشد. و حتّی در موارد عدیدهای از فتوحات تصریح دارد که به خدمت آن حضرت شرفیاب شده است و کسب فیض نموده است.
کلام محییالدّین مبنی بر ملاقات او با حضرت حجّت علیه السّلام
از جمله در فتوحات، آخر باب بیست و چهارم، از طبع مصر، جلد ١، صفحه ٢٤٠چنین گوید:
و لِلوَلایَةِ المُحَمَّدیَّةِ المَخصوصَةِ بِهَذا الشَّرعِ المُنزَلِ عَلَی محمّدٍ خَتمٌ خاصٌّ هُوَ المَهدِیُّ. و هُوَ فی الرُّتبَةِ دونَ عیسَی علیه السّلام لِکَونِهِ رَسولًا. و قَد وُلِدَ فی زَمانِنا و رَأیتُهُ أیضًا و اجتَمَعتُ بِهِ و رَأیتُ العَلامَةَ الخَتمیَّةَ الَّتی فیهِ. فلا وَلِیَّ بَعدَهُ إلّا و هُوَ راجِعٌ إلَیهِ؛ کَما أنَّهُ لا نَبیَّ بَعدَ محمّدٍ صَلَّی اللهُ علَیهِ (و آلِهِ) و سَلَّمَ إلّا و هُوَ راجِعٌ إلَیهِ، کَعیسَی علیه السّلام إذا نَزَلَ. فَنِسبَةُ کُلِّ وَلِیٍّ یَکونُ بَعدَ هَذا الخَتمِ إلَی یَومِ القیامَةِ، نِسبَةُ کُلِّ نَبِیٍّ یَکونُ بَعدَ محمّدٍ صَلَّی اللهُ علَیهِ و سَلَّمَ فی النُّبُوَّةِ، کَإلیاسَ و عِیسَی و الخِضرِ فی هَذِهِ الأُمَّةِ... .
«و برای ولایت محمّدیّه که اختصاص به شرع و دین رسول اکرم دارد، اختتام و انتهایی است و ختم و انتهای او به مهدی (علیه السّلام) میباشد. و او در رتبۀ پایینتر از عیسی است، زیرا عیسی پیامبر است و او نیست. و او در زمان ما موجود میباشد و من او را زیارت نمودهام و با او همصحبت شدهام و علامت ختمیت (که در پشت کتف او میباشد) را زیارت کردهام. پس دیگر پس از او ولیّی نخواهد آمد الاّ اینکه منتسب و مستند به او خواهد بود؛ همچنانکه هر پیامبری که پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله وجود داشته باشد منتسب به شریعت و دیانت رسول خدا خواهد بود، مانند حضرت عیسی علیه السّلام وقتی که به زمین باز گردد. پس جمیع اولیاء که پس از او تا روز قیامت بیایند، همه به اومنسوب و در تحت ولایت او قرار خواهند داشت؛ همچنانکه نسبت انبیائی که پس از پیامبر اکرم زنده و دارای حیات مادّی و زندگانی دنیوی میباشند، به آن حضرت میباشند و در تحت شریعت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار دارند، مانند حضرت الیاس و خضر و عیسی در این امّت.»
البته ناگفته نماند که در بسیاری از طبعها لفظ مهدی را از عبارت حذف نمودهاند.
و در باب هفتاد و سوّم در پاسخ سؤال سیزدهم چنین گوید:
و أمّا خَتمُ الوَلایَةِ المُحَمَّدیَّةِ فَهیَ لِرَجُلٍ مِنَ العَرَبِ، مِن أکرَمِها أصلًا و بَدءًا و هُوَ فی زَمانِنا الیَومَ مَوجودٌ. عَرَفتُ بِهِ فی سَنَةَ خَمسٍ و تِسعینَ و خَمسِمِائَةٍ، و رَأیتُ العَلامَةَ الَّتی قَد أخفاها الحَقُّ فیهِ عَن عُیونِ عِبادِهِ، و کَشَفَها لی بِمَدینَةِ فاسَ حَتَّی رَأیتُ خاتَمَ الوَلایَةِ مِنهُ و هُوَ خاتَمُ النُّبُوَّةِ المُطلَقَةِ لا یَعلَمُها کَثیرٌ مِنَ النّاسِ. و قَدِ ابتَلاهُ اللهُ بِأهلِ الإنکارِ علَیهِ فیما یَتَحَقَّقُ بِهِ مِنَ الحَقِّ فی سِرِّهِ مِنَ العِلمِ بِهِ. و کَما أنَّ اللهَ خَتَمَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ علَیهِ (و آلِهِ) و سَلَّمَ نُبُوَّةَ الشَّرایِعِ، کَذَلِکَ خَتَمَ اللهُ بِالخَتمِ المُحَمَّدِیِّ الوَلایَةَ الَّتی تَحصُلُ مِنَ الإرثِ المُحَمَّدِیِّ، لا الَّتی تَحصُلُ مِن سایِرِ الأنبیاءِ.1
«و امّا اختتام ولایت محمّدیّه، پس برای فردی از عرب است؛ از بهترین و پاکترین نسلهای عرب از جهت اصل و فرع، و آن شخص فعلاً در زمان ما موجود میباشد. من او را در سال ٥٩٥ زیارت کردم و علامتی را که خدای متعال در بدن او قرار داده است و آن را از چشم سایر بندگانش مخفی نگاه داشته رؤیت نمودم. آن شخص علامت ختمیّت را در شهر فاس به من نمایانید؛ علامتی که عبارت از مُهر نبوّت مطلقه است (و در بدن رسول خدا نیز موجود بوده است) در حالیکه بسیاری از مردم از این مطلب اطلاعی ندارند.
خدای متعال او را به مردمی که او را انکار میکنند مبتلا نموده است (مردم وجود آن حضرت را انکار مینمایند و طول حیات و زندگی را برای او بعید میشمرند) و حقیقت و واقعیّتی را که در سرّ او و در ضمیر او به ودیعه نهاده شده است قبول ندارند.
و همانطور که پروردگار نبوّت شرایع گذشته را به نبوت رسول اکرم ختم نمود، همانطور ختم ولایت محمّدی را به ولایت او انجام رسانید. و این ولایت ولایتی است که از ورثۀ ولائی پیامبر اکرم (که همان ائمّۀ معصومین علیهم السّلام باشند) یکی پس از دیگری محقّق گشته تا به وجود آن حضرت انتقال یافته است. و این ولایت غیر از ولایتی است که از پیامبری به پیامبر بعدی خود منتقل خواهد شد؛ زیرا آن ولایت، ولایت رسالت و پیامبری است و این ولایت، ولایت خاصّ در شریعت محمّدی است.»
محییالدّین در فتوحات از رسول خدا نقل میکند که: «مولَی القوم منهم»
و از جمله در مقام اثبات وجود حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه در زمان خود و ازمنه بعد، در باب بیست و نهم از فتوحات مکیّه چنین آورده است.
اعلَم ـ أیّدَکَ اللهُ ـ أنّا رُوِینا مِن حَدیثِ جَعفَرِ بنِ محمّدٍ الصّادِقِ عَن أبیهِ مُحمّدِ بنِ عَلیٍّ، عَن أبیهِ عَلیِّ بنِ الحُسَینِ، عَن أبیهِ الحُسَینِ بنِ عَلّیٍ، عَن أبیهِ عَلیِّ بنِ أبیطالِبٍ، عَن رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علَیهِ (و آلِهِ) و سَلَّمَ، قالَ: مَولَی القَومِ مِنهُم.1
«بدان ـ که خدا تو را تأیید کند ـ که برای ما از جانب جعفر بن محمّد الصادق روایت کردهاند که او از پدرش محمّد بن علی و او از پدرش علیّ بن الحسین و او از پدرش حسین بن علی و او از پدرش علیّ بن أبیطالب و او از رسول خدا صلّی الله علیه (و آله) و سلّم روایت نمود که فرمود: ”ولی و صاحب اختیار هر قوم باید از میان آن قوم باشد؛ یعنی باید در زمان مردم وجود داشته باشد.“»
این عبارت تصریح دارد بر اینکه آن حضرت زنده و دارای همین حیات و زندگانی ظاهری و عادی میباشد.
تعریف و مدح بسیاری از بزرگان و مفاخر تشیّع نسبت به محییالدّین
مطلب دیگر که باید جدّاً روی آن تأمّل و دقّت شود، تعریف و مدح و تحسین بسیاری از بزرگان و مفاخر عالم تشیّع نسبت به جناب محییالدّین عربی است؛1 که از جمله قاضی نور الله شوشتری در مجالس المؤمنین، او را قطعاً از زمرۀ شیعیان اهل بیت علیهم السّلام میشمارد:
فردی که در راه اعتلای مکتب تشیّع و احقاق حقّانیّت دین حنیف جان خود را فدا نمود، و گروهی متعصّب و معاند سنّی به جرم تشیّع او را با تازیانههای خاردار آنقدر زدند تا تمامی جسم و بدن او تکه تکه شد و در هم آمیخت.2
مرحوم ملا سیّد صالح موسوی خلخالی ـ قدّس سره ـ در مقدّمه کتاب شرح مناقب از افرادی که پای در اثبات تشیّع محییالدّین میفشارند، مانند: مرحوم ابن فهد حلّی و شیخ بهایی و مجلسی اوّل و قاضی نور الله شوشتری و غیره نام میبرد.3
مرحوم صدرالمتالّهین شیرازی از مفاخر عالم تشیّع و عرفان در مقدمۀ اسفار، راجع به رجوع و احالۀ امور به مصادر وحی و تشریع و منابع حیات الهی و نوامیس عالم وجود، حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و اهل بیت او علیهم السّلام میفرماید:
و إنّی لَأستَغفِرُ اللهَ کَثیرًا مِمّا ضَیَّعتُ شَطرًا مِن عُمری فی تَتَبُّعِ آراءِ المُتِفَلسِفَةِ و المُجادِلینَ مِن أهلِ الکَلامِ، و تَدقیقاتِهِم و تَعَلُّم جُربُزَتِهِم فی القَولِ و تَفَنُّنِهِم فی البَحثِ، حَتَّی تَبَیَّنَ لی آخِر الأمرِ بِنورِ الإیمانِ و تأییدِ اللهِ المَنّانِ: أنَّ قیاسَهُم عَقیمٌ، و صِراطَهُم غَیرُ مُستَقیمٍ؛ فَألقَینا زِمامَ أمرِنا إلَیهِ و إلَی رَسولِهِ النَّذیرِ المُنذِر. فَکُلُّ ما بَلَغنا مِنهُ آمَنّا بِهِ و صَدَّقناهُ، و لَم نَحتَل أن نُخَیِّلَ لَهُ وَجهًا عَقلیًّا و مَسلَکًا بَحثیًّا، بَلِ اقتَدَینا بِهُداهُ و انتَهَینا بِنَهیِهِ، امتِثالًا لِقَولِهِ تَعالَی: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ﴾.1. حَتَّی فَتَحَ اللهُ عَلَی قَلبِنا ما فَتَحَ، فَأفلَحَ بِبَرَکَةِ مُتابَعَتِهِ و أنجَحَ.2
«من از اینکه مدّتی بسیار از عمر خود را صرف کنکاش و ارزیابی و تحقیق نظرات و آرای مدّعیان به فلسفه و حکمت و اهل کلام گذراندم، بسیار نادم و به جانب پروردگار توبه و استغفار میکنم. و از اینکه عمر خود را به موشکافی در آن مطالب و یادگیری طریقۀ بحث و جدل و تقریر مباحث گذراندم پشیمانم. تا اینکه بالأخره در نهایت امر به توفیق ربّانی و بارقۀ نور ایمان و تأییدات خدای منّان دریافتم که: روش آنان در بیان مسائل و وصول به عقاید، عقیم و راه آنها غیر مستقیم میباشد. از این رو زمام امور خود را به دست پروردگار و پیامبر بشیر و نذیر او سپردیم و او را بر همۀ اعمال و کردار و نیّات و افکار خود حاکم و صاحب اختیار گردانیدیم. پس هرچه از رسول او به ما رسید به آن ایمان آورده و تصدیق نمودیم و دیگر به فکر توجیه و تأویل آن برنیامدیم، و عقل خود را جهت تفسیر به رأی آن به کار نگرفتیم، بلکه هدایت او را مقتدای خود شمردیم و نهی او را گردن نهادیم؛ زیرا خدای متعال میفرماید: ﴿هر آنچه را که پیامبر ما به شما داد بپذیرید و از هرچه بیم داشت پرهیز کنید﴾. تا اینکه در نتیجۀ متابعت از خدای منّان و
رسول او دریچههای معرفت بر قلب ما گشوده شد، و به واسطۀ برکت و پیروی از مکتب اهل بیت وحی به رستگاری و نجات دست یافتیم.»
با توجّه به مطالب فوق عالمی به این گرانقدری که پرداختن به فنون مدّعیان حکمت و اهل کلام و اتّخاذ روش و ممشای آنان را موجب تضییع عمر و اتلاف وقت و خسران و حرمان از نعمت حیات الهی میداند، و وفود به حرم و حریم و عتبۀ اهل بیت عصمت و طهارت را تنها راه سعادت و فلاح و نجات ابدی میشمارد، چگونه از شخصیّتی مانند محییالدّین عربی در جای جای کتاب نفیس و عالیمقدار خود: اسفار اربعه، و غیره به عظمت و جلالت قدر یاد میکند!
صدر المتألّهین، محییالدّین عربی را از اصحاب کشف و یقین میداند
ایشان در اسفار، در باب علّت و معلول چنین میفرماید:
فَقَولُ بَعضِ المُحَقِّقینَ مِن أهلِ الکَشفِ و الیَقینِ: «أنَّ الماهیّاتِ المُعَبَّرِ عِندَهُم بِالأعیانِ الثّابِتَةِ، لَم یَظهَر ذَواتُها و لا یَظهَرُ أبَدًا، و إنَّما یَظهَرُ أحکامُها و أوصافُها، و ما شَمَّت و لا تَشُمُّ رائِحَةَ الوُجودِ أصلًا»، مَعناهُ ما قَرَّرناهُ.1
«پس کلام بعضی از محقّقین از اهل مکاشفات و یقین که معتقدند: ”ماهیّات که از آنان به اعیان ثابته تعبیر میشود، هیچگاه ذات آنها به نحو استقلال وجود و تحقّق خارجی نیافته است، بلکه آنچه از آنها مشهود و مکشوف است آثار و احکامی است که حکایت از آن حقیقت و ذات خواهد کرد؛ یعنی حقیقت اعیان ثابته عبارت است از حقیقت که همان وجود بحت و بسیط و لا اسم و لا رسم که ظهورات و آثار و احکامی از آن به شکل و شمایل یک ماهیّت و ذاتی در خارج تجلّی و تلألؤ مینماید، و الاّ خود آن ماهیّت و آن ذات هیچ وجود مستقلّی که واجد هویّت استقلالیّه باشد ندارد،
(کُلُّ ما فی الکَونِ وَهمٌ أو خیالٌ | *** | أو عُکوسٌ فی المَرایا أو ظِلالٌ) |
با این مطلب ما کاملاً هماهنگی و وحدت دارد.»
غرض اینکه مرحوم صدرالمتألّهین چگونه از جناب این عارف نامدار و محقّق عالیمقدار به اصحاب کشف و یقین یاد میکند! یعنی فردی که در مبانی اعتقادی به مرتبه و مرحلۀ یقین دست یافته است. آخر چگونه متصوّر است که فردی همچون صدرالمتألّهین با این وسعت علم و تضلّع بر مبانی تشیّع و فکر ثاقب و عمیق خود، و آن محبّت و وَلَه و شیدایی نسبت به اهل بیت عصمت علیهم السّلام، اینگونه از یک آدم سنّی مذهب معاند و مُلحِد به اعتقاد صاحب روضات الجنّات، تعریف و تمجید نماید؟!
و یا در باب وجود ذهنی، جلد ١، صفحه ٢٦٦ میگوید:
و یُؤَیِّدُ ذَلِکَ ما قالَهُ الشَّیخُ الجَلیلُ مُحییالدّینِ العَرَبیُّ الأندُلُسِیُّ ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ ـ فی کِتابِ فُصوصُ الحِکَمِ.
«و این کلام را فرمایش جناب شیخ و عالم بزرگوار محییالدّین عربی اندلسی ـ خدای متعال ضمیر او را مقدّس گرداند ـ در کتاب فصوص الحکم تأیید مینماید.»
و همینطور در جاهای دیگر.
طعن صاحب روضات الجنات به بزرگان شیعه به علت حمایت آنان از محییالدّین
حال باید سؤال کرد: به چه دلیل صاحب روضات الجنّات با عباراتی موهِن و وقیح، اعتقاد بزرگانی از امثال صدرالمتألّهین را نسبت به جناب محییالدّین به تصویر میکشد؟
ایشان در جلد ٤ طبع سنگی کتاب روضات الجنّات، صفحه ١٩٣ تا صفحه ١٩٦ مطالبی دارد؛ من جمله آنکه:
نَعَم، فی هَذِهِ الطّائِفَةِ جَماعَةٌ عَلَیحِدَةٌ یَنظُرونَ دائِمًا إلَی أمثالِ هَؤُلاءِ المَلاحِدَةِ بِعَینٍ واحِدَةٍ؛ مِثلُ: ابنِ فَهدِ الحِلِّیِّ، و شَیخِنا البَهائِیِّ، مَولانا مُحسِنِ الکاشِیِّ، و المَولَی محمّد تَقیِّ المَجلِسیِّ، و القاضی نورِ اللهِ التُستَرِیِّ، و لا سیَّما المُتَأخِّرِ مِنهُم المُلَقَّبِ مِن أجلِ ذَلِکَ بِ «شیعه تراش».
«آری در میان این طائفۀ عظیم و گسترده از فقهای شیعه جماعتی هستند جدا
و برکنار که پیوسته به امثال این صوفیان و عرفای ملحد با یک چشم مینگرند؛ مانند: ابن فهد حلّی، و شیخ بهایی، و مولا محسن کاشانی، و مولا محمّد تقی مجلسی، و قاضی نور الله شوشتری، و به خصوص این مردی که در عبارت ما متأخّر آمده است و به سبب همین یک چشمی بودنش وی را به ”شیعه تراش“ لقب دادهاند.»
باید به ایشان و امثال ایشان گفت: اگر شما مفهوم و مغزای کلمات عرش بنیان محییالدّین را نمیفهمید، چرا به بزرگان و مفاخر تشیّع طعن و دقّ میزنید و به آنها اهانت روا میدارید؟!
راقم سطور خود شکّی ندارد که جناب محییالدّین را در اوّل، مسلک و مذهب اهل تسنّن بوده است؛ امّا بعد به واسطۀ توغّل در کتب حدیث و اطلاع بر مبانی شرع و انکشاف حقایق عالم وجود بر قلب و ضمیر منیر او، حقیقت امر را یافته و با تمام وجود به اثبات و ابرام آن قیام نموده است.
چنانچه دربارۀ اعتقاد به ولایت و گرایش و تمسّک به ذیل عنایت اهل بیت علیهم السّلام میسراید:
رأیتُ وَلائی آلَ طَهَ وَسیلَةً | *** | لِأرغِمَ أهلَ البُعدِ یورِثُنی القُربَی |
فَما طَلَبَ المَبعوثُ أجرًا عَلَی الهُدَی | *** | بِتَبلیغِهِ إلّا المَوَدَّةَ فی القُربَی1 |
«من ولایت خود را نسبت به اهل بیت علیهم السّلام وسیله برای به خاک مالیدن منحرفین و دورافتادگان از حقیقت و واقعیت یافتم، و این ولایت موجب تقرب و نزدیکی من به آنان خواهد شد.
پس آنچه رسول خدا در ازای تبلیغ رسالت خود و هدایت خلق درخواست نموده است، نیست مگر محبّت و ولایت نسبت به اهل بیت که ذوی القربای رسول خدا میباشند.»
چگونه مسأله تحقّق وثاقت و ثبوت عدالت در باب اخذ حدیث در صورت تصدیق و عمل اصحاب نسبت به روایت شخصی که بعضی او را تضعیف نمودهاند، مورد قبول بسیاری از اهل علم و رجال حدیث واقع میشود؛ چنانچه درمورد سهل بن زیاد که برخی از رجالیّین او را ضعیف شمردهاند، در حالیکه مشایخ حدیث حدود یکهزار و پانصد حدیث از او نقل میکنند، با توجّه به این مطلب که این روایات با این وسعت و کثرت که در کتب ثبت و ضبط میشود در آینده به دست مردم خواهد افتاد و مردم به آنها عمل خواهند کرد و مسئولیّت آن بر عهدۀ ناقلین و مثبتین در کتب حدیث خواهد بود؛ آنوقت چگونه به خود اجازه میدادند که از شخصی اینچنین، این همه روایت در کتب خود بیاورند! و این نیست مگر وثاقتی که نسبت به سهل بن زیاد برای آنها محرز و منجّز بوده است.
امّا مسألهای اینچنین با این ادلّۀ واضحه و براهین ساطعه و توثیق بزرگانی چون مرحوم شیخ بهایی و مرحوم ملاّ محمّد تقی مجلسی و غیرهما نمیتواند مورد
قبول و تصدیق افرادی مانند صاحب روضات قرار گیرد؟
آیا علمایی همچون صدرالمتألّهین شیرازی و ملاّ محمّد تقی مجلسی و ابن فهد حلّی و غیرهم کتب او را نخوانده بودند و یا چشم خود را بر آنچه که مخالفین به عنوان دلیل بر گرایش و انتحال او به مذهب خلاف میشمارند بسته بودند؟! یا نه، آنها همۀ کتب او را مطالعه کرده و صحیح و سقیم آن را سنجیده و به همۀ جوانب و شواهد و قرائن وقوف کامل یافته و با ادراک کامل و قبول مسئولیّت نسبت به عواقب و تبعات این انتساب، باز با حکمی جازم و اعتقادی راسخ اثبات تشیّع محییالدّین را نموده و پذیرای تمامی عواقب این نسبت گشته و مسئولیّت جمیع تبعات آن را بر دوش گرفتهاند.
إنشاءالله در آینده نیز ممکن است قدری بیشتر راجع به این موضوع و افراد مشابه محییالدّین عربی که ناجوانمردانه تهمت انحراف و اعوجاج بر آنها زده شده و جان آنها و سرّ و سویدای آنها و هر ذرّه از ذات آنها برائت خود را از معاندین و مخالفین علیّ بن أبیطالب و اولاد امجاد معصومین او اعلام میدارد، مطالبی آورده شود.
در اینجا بسیار لازم میدانم که توجّه خوانندگان محترم را به مطالعۀ بخش ششم از کتاب ارزشمند و والای روح مجرّد، تألیف علاّمه والد بزرگوار ـ رضوان الله علیه ـ که راجع به این موضوع مفصّلاً به نحو مستوفی بما لامزید علیه بحث و تقریر نمودهاند جلب نمایم.
خلاصۀ کلام روح مجرّد در مورد بزرگان شیعۀ متّهم به تسنّن
خلاصۀ کلام آنکه بسیاری از علما و دانشمندان از اهل تسنّن که به طور وضوح آثار و علائم مودّت و ولایت اهل بیت علیهم السّلام در کلمات و عبارات و اشعار آنان دیده میشود، نه تنها هیچگونه تعلّقی به مکتب و مذهب انحراف و باطل نداشتهاند، بلکه کاملاً مطیع و منقاد مکتب اهل بیت بوده، آن را از جان و دل میستودند؛ و اینگونه عبارات خلاف، یا ناشی از خوف و ترس آنان در مقام تقیّه بوده است، و یا اینکه ـ چنانچه ذکر شد ـ ناشی از عدم شناخت صحیح شئون
حکومت و خلافت و کیفیّت برداشت آنان نسبت به روش انتخاب حاکم و حکم به انفصال آن از مجرای تشریع و بیان احکام و اعتقادات میباشد.
در اینجا جلد اوّل اسرار ملکوت، که مقدمهای بر شرح حدیث «عنوان بصری» میباشد خاتمه مییابد. امیدواریم خداوند متعال ما را موفّق به ادامۀ شرح و توضیح این روایت شریف بگرداند؛ ﴿وَمَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَهِ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ﴾.
شب هجدهم ماه مبارک رمضان سنه ١٤٢٣ هجری قمری در بلدۀ طیبه قم عُشّ آل محمّد و کریمۀ اهل بیت، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
الرّاجی إلی رحمة ربّه، سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی