3

نور ملکوت قرآن - ج3

نور ملکوت قرآن - ج3 30514
مشاهده متن

پدیدآور علامه آیت‌اللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی

گروه قرآن وحدیث ودعاء

مجموعه نور ملکوت قرآن

جلدهای کتاب (4 جلد)

توضیحات

جلد سوم مجموعۀ «نور ملکوت قرآن» از آثار ماندگار مرحوم علامه آیة‌الله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی قدّس‌سرّه بوده که پیرامون جنبۀ «توحیدی بودنِ منطق قرآن و تربیت انسان کامل توسّط قرآن» با قلمی روان و بیانی سلیس به رشتۀ تحریر درآمده است. 
مهم‌ترین مطالب این مجلّد: 
• منطق قرآن توحید خالص در جمیع شئون است 
• شاهنامه فردوسی مبایِن با روح اسلام 
• عیسی و موسای واقعی را قرآن معرفی می‌کند 
• جهل و تعصّب اورپا در عدم رجوع به قرآن 
• قرآن برملا‌کنندۀ خطاهای تورات و انجیلِ فعلی 
• فلسفۀ جهاد در اسلام، ایثار و انفاقِ توحید است 
• تحلیل و بررسی برده‌داری در اسلام 
• علل ضعف مسلمین، ناشی از سستی در عمل به قرآن است 
• بحثی مفصل درباره اهداف و آرمانهای استعمار  
• نظر مؤلف درباره سیدجمال‌الدین اسدآبادی  
• نقشه‌های استعمار برای جلوگیری از اتحاد مسلمین و روی‌کار‌آمدن قرآن 
• بحثی دربارۀ فداکاریِ احمد‌شاه قاجار 
• قرآن موجب سیر کمالی نفوس مؤمنان است 
• ثمرۀ قرآن، تربیت انسان کامل است 
• قرآن بیان حقیقت امام است 
• قرآن بدون امام در حکم جسد بی‌روح

/400
نور ملکوت قرآن ج3 - معرفی کتاب نور ملکوت قرآن ج ۳ نور ملکوت قرآن ج3 - بخش پنجم (001 ـ 021) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش پنجم (021 ـ 041) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش پنجم (042 ـ 060) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش پنجم (060 ـ 079) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش پنجم (079 ـ 100) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش پنجم (100 ـ 126) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش پنجم (126 ـ 145) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش پنجم (145 ـ 170) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش پنجم (170 ـ 197) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش ششم (199 ـ 221) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش ششم (221 ـ 241) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش ششم (241 ـ 259) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش ششم (259 ـ 275) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش ششم (276 ـ 297) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش ششم (297 ـ 318) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش ششم (318 ـ 339) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش هفتم (341 ـ 370) نور ملکوت قرآن ج3 - بخش هفتم (370 ـ 400) پی دی اف پی دی اف موبایل ورد

نور ملکوت قرآن - ج3

1

نور ملکوت قرآن - ج3

2
  • بحث پنجم: منطق قرآن توحید خالص در جمیع شئوون است

  • و تفسیر آیه: قُلْ أَيُّ شَيْ‌ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ‌

نور ملکوت قرآن - ج3

3
  • أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

  • بسم الله الرّحمن الرّحیم

  • و صلّى الله على سیّدنا محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین

  • و لعنة الله على أعدائهم أجمعین من الآن إلى قیام یوم الدّین

  • و لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلىّ العظیم‌

  • قرآن، خداوند را حاضر و مسیطر بر تمام أشیاء مى‌داند

  • قال الله الحکیم فى کتابه الکریم:

  • وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ* وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ* قُلْ أَيُّ شَيْ‌ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللهِ آلِهَةً أُخْرى‌ قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِي‌ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ‌.

  • (هفدهمین تا نوزدهمین آیه، از سورۀ أنعام: ششمین سوره از قرآن کریم) «و اگر خداوند به تو ضررى برساند، هیچ‌کس جز او نمى‌تواند آن ضرر را بردارد. و اگر خداوند به تو خیرى برساند، (هیچ‌کس جز او نمى‌تواند آن خیر را بردارد) بنابراین او بر هر کارى توانائى و قدرت دارد. و اوست که با قدرت قاهرۀ خود بر بندگانش استیلا و غلبه دارد. و اوست که داراى حکمت و استوارى و اتقان است. و اوست که خبیر و آگاه است.

  • بگو اى پیغمبر! کدام چیزى شهادت و حضور و معاینه‌اش از همۀ موجودات بزرگتر است؟! بگو خداست که در میان من و میان شما حاضر و

نور ملکوت قرآن - ج3

4
  • شاهد است. (معاینه دارد، مى‌بیند و شهادت و حضور دارد) و این قرآن به من وحى شده است تا بوسیلۀ آن شما را و هرکس را که قرآن به او رسیده است، از عواقب وخیم شرک بترسانم! آیا شما گواهى مى‌دهید و حضور بالمعاینة و الرّؤیة دارید که با این خداوند، خدایان دیگرى وجود دارد؟! بگو اى پیغمبر، من گواهى نمى‌دهم! بگو: او اینست و غیر از این نیست که معبودى یگانه و مقصد و مقصودى یکتاست! و حقّا و حقیقة من از آنچه را که شما با خدا معبود و مقصود مى‌دانید بیزارم.»

  • و قبل از این آیات، در کیفیّت معرّفى توحید و نشان دادن یگانگى ذات اقدس حقّ در جمیع شئون مى‌فرماید:

  • قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى‌ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى‌ يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

  • وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ* قُلْ أَ غَيْرَ اللهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

  • قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ* مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ.1

  • «[اى پیغمبر با این مشرکین در مقام احتجاج برآ و] بگو: آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین است ملک کیست؟! بگو: ملکِ طلقِ خداست! او بر خودش افاضۀ رحمت و بخشایش به کاخ هستى و عالم وجود را لازم شمرده است. و البتّه شما را در روز بازپسین و قیامت جمع خواهد نمود؛ آن روزى که در تحقّقش هیچ شکّ و تردیدى نیست. کسانى که جان‌هاى خود را مفت باخته و در

    1. آیات ١٢ تا ١٦، از سوره ٦: الأنعام

نور ملکوت قرآن - ج3

5
  • عاقبت امر زیانکارند، ایشان به روز قیامت ایمان نمى‌آورند.

  • و ملک طلق خداست و اختصاص به او دارد آنچه در شب و روز آرامش دارند؛ و اوست شنوا و دانا.

  • بگو: آیا من براى خودم غیر از خدا مولا و صاحب اختیار و حاضر و ناظر و مدیر و مدبّرى در تمام شئون اختیار کنم؛ درحالى‌که اوست که آسمانها و زمین را خلق کرده، و از عدم به صحنه وجود آورده است؟! و اوست که به کائنات روزى مى‌دهد، و خود روزى نمى‌خورد! بگو: به من چنین امر شده است که اوّلین کسى باشم که سر تسلیم فرودآورده باشد، و به اسلام گرویده باشد! و به من امر شده است که اى پیامبر! البتّه و البتّه نباید از مشرکین بوده باشى!

  • بگو: من اگر مخالفت فرمان و عصیان امر خدایم را بنمایم، از عذاب روزى بزرگ ترسانم. در آن‌روز هرکس که آن عذاب از وى دور شود و بر کنار رود، اوست که مورد رحمت پروردگار من قرار گرفته است. و اینست بهره و نصیب آشکارا!»

  • این آیات به وضوح مى‌رساند که منطق قرآن دعوت به توحید است؛ توحید صرف و خالص و بدون شائبه در جمیع شئون. و دعوت به معاد است؛ یعنى مبدأ و معاد جمیع عوالم و کائنات، از جمله انسان انحصار در ذات أقدس ربوبى دارد. در تمام امور اعمّ از امور تکوینى و اعمّ از امور تشریعى، مقصد و مقصود خداست، و اطاعت فقط از آن اوست. و اوست که حاضر و ناظر و محیط و مهیمن و مسیطر بر جمیع موجودات است؛ و اوست که با هر موجودى معیّت ذاتیّه و وصفیّه و اسمائیّه دارد. بنابراین باید در برابر چنین ربّ ودود و رحیمى کرنش داشت، و پیوسته به عبادت و نیایش برخاست، و از هر چه و از هر که غیر از اوست بُرید، و زمام امور را در دین و دنیا و آخرت بدو سپرد. اینست نهج قویم، و عمل بر طبق اساس عالم خلقت، و تطبیق انسان با حقّ و

نور ملکوت قرآن - ج3

6
  • حقیقت؛ نه بر اوهام و پندار و شکّ و ریب.

  • شهادت در لغت عرب، به معناى مطلق گواهى دادن نیست، بلکه به معناى حضور است؛ و چون گواه براى گواهى حتما باید حضور بهم رساند و جریان واقعه را مشاهده و معاینه کند، فلهذا این گونه گواهى را شهادت نامند.

  • تمام مشتقّات از این مادّه، همچون شهید و شاهد و مشهود و غیرها از این قبیل است. یعنى در تمام آنها معناى حضور منطوى است، و بدین لحاظ در معانى و مرادهاى مختلفه استعمال مى‌شود.

  • پس این آیه که مى‌گوید: قُلِ اللهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ‌، اوّلا مى‌رساند که: دعوت قرآن به توحید صرف است؛ زیرا پس از آنکه گفت: وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ و نیز خداوند را یگانه حاضر و مشاهد میان پیامبر و مشرکین دانست، معلوم مى‌شود که دعوت این کتاب الهى بدین گونه از توحید است.

  • معناى‌ «وَ مَنْ بَلَغَ»

  • و ثانیاً مى‌رساند: که قرآن اختصاص به خصوص افراد زمان پیغمبر ندارد، بلکه در تمام زمانها حجّت است. و نیز اختصاص به عربى زبانان ندارد، بلکه در تمام زبانها حجّت است. زیرا با تصریح به کلمه وَ مَنْ بَلَغَ (و هرکسى که قرآن به او برسد به هرگونه رسیدنى؛ خواه به عربى، و خواه ترجمه‌اش، و خواه با نوشتن، و خواه به خواندن بر او، و خواه با زبان، و خواه با إرسال موج و به صدا در آمدن رادیوها و امثال ذلک) به هر فرد از افراد بشر که قرآن و محتواى آن برسد، مورد إنذار و وعید الهى قرار مى‌گیرد و حجّت بر او مى‌شود.

  • آیات دالّه بر آنکه خداوند بر هر موجودى، شهید و رقیب و حفیظ و محیط است‌

  • و نظیر کلمۀ شهید و امثال آن مثل رقیب و حفیظ و محیط، در قرآن کریم دربارۀ خداوند متعال بسیار وارد شده است؛ مثل:

  • فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ.1

    1. ذیل آیۀ ١١٧، از سورۀ ٥: المائدة

نور ملکوت قرآن - ج3

7
  • حضرت عیسى بن مریم على نبیّنا و آله و علیهما الصّلاة و السّلام به خداوند عرضه مى‌دارد: «پس زمانى که مرا به سوى خود بردى، تو کسى بودى که تنها بر ایشان مراقبت داشتى، و تو بر هر چیزى شاهد و حاضر و ناظرى.»

  • و مثل:

  • أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ* أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ.1 

  • «آیا براى پروردگارت این کفایت نمى‌کند که او بر هر چیزى شهید است؟! آگاه باش که این مردم در لقاء و دیدار پروردگارشان در شکّ و تردیدند! آگاه باش که او بر هر چیزى محیط است!»

  • و مثل:

  • فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّي عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَفِيظٌ.2

  • حضرت هود پیامبر على نبیّنا و آله و علیه السّلام به قوم خود، چون عصیانش نمودند گفت:

  • «پس اگر روى گردانیدند، من به وظیفۀ رسالت عمل نموده، آنچه را که به من دربارۀ شما ارسال شده بود، به شما ابلاغ کردم. و خداوند بجاى شما گروه دیگرى را براى اطاعت خود معیّن مى‌کند؛ و ابداً این عمل براى خداى من ضررى ندارد. حقّا و تحقیقاً پروردگار من بر هر چیزى حفیظ و رقیب، پاسدار و نگهبان است.»

  • و مثل:

    1. .ذیل آیۀ ٥٣ و آیۀ ٥٤، از سورۀ ٤١: فصّلت
    2. آیۀ ٥٧، از سورۀ ١١: هود

نور ملکوت قرآن - ج3

8
  • إِنَّ اللهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً.1 

  • «بدرستى که خداوند بر شما رقیب و ناظر و نگهبان و راصد است!» 

  • و نظیر آیات مبارکات واقع در سورۀ أنعام، در دعوت قرآن کریم به توحید خالص و یگانگى صرف و مطلق ذات قُدّوس احدیّت در تمام شئون، آیاتیست در سورۀ یونس که مضمونش با این آیات مشابه است:

  • قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

  • وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ.

  • وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.2 

  • «بگو اى پیغمبر: اى مردم اگر شما در دین و آئین من شکّ دارید، بدانید:

  • آنچه را که شما غیر از خدا عبادت مى‌کنید، من عبادت نمى‌کنم؛ و لیکن عبادت مى‌کنم کسى را که شما را مى‌میراند. و به من امر شده است که از مؤمنان و گروندگان به حضرتش بوده باشم.

  • و نیز به من أمر شده است که وجهۀ دل خود را متوجّه و مائل به دین اسلام گردانم. و به من امر شده است که البتّه نباید از مشرکین بوده باشى، و نباید بپرستى و بخوانى و طلب کنى غیر از خدا؛ آنها را که نه نفعى مى‌توانند به تو برسانند و نه ضررى! و اگر چنین کنى در این صورت حتماً تو از ستمگران خواهى بود!

    1. ذیل آیۀ ١، از سورۀ ٤: النّساء
    2. آیات ١٠٤ تا ١٠٧، از سورۀ ١٠: یونس

نور ملکوت قرآن - ج3

9
  • و اگر خداوند به تو ضررى برساند هیچ‌کس را یاراى برانداختنش جز او نیست؛ و اگر خداوند اراده کند به تو خیرى برسد، هیچ موجودى را یاراى برگرداندن فضلش نیست. خداوند فضل و رحمت خود را به هر کدام از بندگانش که بخواهد مى‌رساند؛ و اوست خداوند آمرزنده و مهربان.» 

  • بنا بر آنچه گفته شد، معلوم شد که: قرآن بر ما حجّت است؛ بر ما که چهارده قرن از نزول قرآن دیرتر پا به عرصۀ حدوث نهاده‌ایم، بر ما که در دو منطقۀ جغرافیاى مختلف کرۀ زمین با نزول قرآن قرار داریم. بلکه تا روز قیامت، و براى جمیع نقاط روى زمین قرآن حجّت است؛ و مَفَرّ و مَهْرَبى از پذیرش و بکار بستن آن نیست.

  • خطبه أمیرالمؤمنین علیه السّلام در توصیف قرآن و لزوم متابعت از آن‌

  • أمیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین در «نهج البلاغة» در توصیف و لزوم متابعت از قرآن، خطبه‌اى بلیغ ایراد فرموده است. مقدّمةً مى‌گوید:

  • انْتَفِعُوا بِبَیَانِ اللهِ، وَ اتَّعِظُوا بِمَوَاعِظِ اللهِ، وَ اقْبَلُوا نَصِیحَةَ اللهِ؛ فَإنَّ اللهَ قَدْ أعْذَرَ إلَیْکُمْ بِالْجَلِیَّةِ، وَ اتَّخَذَ عَلَیْکُمُ الْحُجَّةَ، وَ بَیَّنَ لَکُمْ مَحَآبَّهُ مِنَ الأعْمَالِ وَ مَکَارِهَهُ مِنْهَا؛ لِتَتَّبِعُوا هَذِهِ، وَ تَجْتَنِبُوا هَذِهِ!

  • فَإنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّی‌ اللهُ عَلَیْهِ وَ ءَ‌الِهِ کَانَ یَقُولُ: «إنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکَارِهِ؛ وَ إنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ».

  • وَ اعْلَمُوا أنَّهُ مَا مِنْ طَاعَةِ اللهِ شَیْءٌ إلاَّ یَأتِی‌ فِی‌ کُرْهٍ؛ وَ مَا مِنْ مَعْصِیَةِ اللهِ شَیْءٌ إلاَّ یَأتِی‌ فِی‌ شَهْوَةٍ. فَرَحِمَ اللهُ رَجُلاً نَزَعَ عَنْ شَهْوَتِهِ، وَ قَمَعَ هَوَی‌ نَفْسِهِ؛ فَإنَّ هَذِهِ النَّفْسَ أبْعَدُ شَیْءٍ مَنْزِعًا، وَ إنَّهَا لاَ تَزَالُ تَنْزِعُ إلَی‌ مَعْصِیَةٍ فِی‌ هَوًی‌.

  • وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللهِ! أنَّ الْمُؤْمِنَ لاَ یُصْبِحُ وَ لاَ یُمْسِی‌ إلاَّ وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ؛ فَلاَ یَزَالُ زَارِیًا عَلَیْهَا، وَ مُسْتَزِیدًا لَهَا. فَکُونُوا کَالسَّابِقِینَ قَبْلَکُمْ وَ الْمَاَضِینَ أمَامَکُمْ؛ قَوَّضُوا مِنَ الدُّنْیَا تَقْوَیضَ الرَّاحِلِ، وَ طَوَوْهَا

نور ملکوت قرآن - ج3

10
  • طَیَّ الْمَنَازِلِ.

  • «به بیان خدا منتفع شوید، و به اندرزها و مواعظ خدا متّعظ گردید و پند گیرید، و به نصیحت خدا گوش فرا دارید و بپذیرید؛ زیرا خداوند عذر خود را در عذاب شما در صورت مخالفت اوامرش واضح کرده و شما را از علم یقینى به توحید و عدلش متمکّن گردانیده و عقول شما را در حکمت تعذیب و عقوبت واقف نموده است، و بر این امر از شما حجّت گرفته است. و براى شما تمام کارهائى را که جلب رضاى او را مى‌کند و جمیع کارهائى را که او را به خشم در مى‌آورد و ناپسند دارد بیان کرده است تا آنها را بجاى بیاورید و از اینها دورى گزینید و اجتناب ورزید.

  • زیرا رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم این‌طور بود که مى‌فرمود: «حقّا راه بهشت از ناگواریها و ناملایمات انباشته شده است و دور تا دور آن را این گونه مشاقّ و رنجها فرا گرفته است؛ و حقّا راه آتش از شهوات و تمایلات نفسانى انباشته شده است و دور تا دور آن را این گونه خواسته‌هاى نفسى و میلهاى شهوانى فرا گرفته است».

  • و بدانید: هیچ طاعت و فرمانبردارى خدا در کارى انجام نمى‌گیرد مگر آنکه از روى کُره و ناخوشایندى نفس است؛ و هیچ معصیت و سرپیچى از امر خدا انجام نمى‌گیرد مگر آنکه از روى شهوت و پسند نفس است.

  • پس خداوند رحمت کند کسى را که از شهوتش دست بردارد و هواى نفس‌امّاره‌اش را قمع و قلع کند؛ زیرا که این نفس انسانى خیلى سخت و به‌طور مشکل و دور، دست از خواسته‌هاى خود برمى‌دارد، و پیوسته و دائما از روى هواى خود به معصیتى و مخالفتى گرایش پیدا مى‌کند و خود را در دامان عشق و محبّت به آن گناه مى‌اندازد.

  • اى بندگان خدا! بدانید: مرد مؤمن هیچ‌گاه صبح نمى‌کند و شب نمى‌کند

نور ملکوت قرآن - ج3

11
  • مگر آنکه نفسش را متّهم مى‌داند (و همچون چاهى که معلوم نیست آیا آب در آن وجود دارد و یا فاقد آب است، مى‌داند). و پیوسته نفس خود را معیوب و ناقص مى‌شمرد، و در طلب تمام و کمال و زیادتى آن بر مى‌آید. پس شما مانند کسانى که پیش از شما آمدند و رفتند و در برابر شما گذشتند و بساط هستى و حیات عاریتى را درهم پیچیدند، و در زندگانى دنیا همچون مسافرى بودند که پیوسته چوب خیمه خود را بر مى‌کند و چادرش را برمى‌دارد و به جاى دیگر کوچ مى‌کند و منازل و مراحل را در مى‌نوردد و ابداً توقّف و درنگى ندارد، بوده باشید!»

  • ادامۀ خطبه أمیرالمؤمنین علیه السّلام درباره عظمت و ابدیّت و لزوم تمسّک به قرآن‌

  • و سپس أمیرالمؤمنین علیه السّلام بعد از این مقدّمه، دربارۀ عظمت و ابدیّت و لزوم تمسّک به قرآن مى‌گوید:

  • وَ اعْلَمُوا أنَّ هَذَا الْقُرْءَ‌انَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِی‌ لاَ یَغُشُّ، وَ الْهَادِی‌ الَّذِی‌ لاَ یُضِلُّ، وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِی‌ لاَ یَکْذِبُ. وَ مَا جَالَسَ هَذَا الْقُرْءَ‌انَ أحَدٌ إلاَّ قَامَ عَنْهُ بِزِیَادَةٍ أ وْ نُقْصَانٍ : زِیَادَةٍ فِی‌ هُدًی‌، أ وْ نُقْصَانٍ فِی‌ عَمًی‌. 

  • وَ اعْلَمُوا أنَّهُ لَیْسَ عَلَی‌ أحَدٍ بَعْدَ الْقُرْءَ‌انِ مِنْ فَاقَةٍ، وَ لاَ ِلأحَدٍ قَبْلَ الْقُرْءَ‌انِ مِن‌ غِنًی‌؛ فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أ دْوَآئِکُمْ وَ اسْتَعِینُوا بِهِ عَلَی‌َلأوَآئِکُمْ؛ فَإنَّ فِیهِ شِفَآءً مِنْ أکْبَرِ الدَّآءِ؛ وَ هُوَ الْکُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَیُّ وَ الضَّلاَلُ. 

  • فَاسْألُوا اللهَ بِهِ وَ تَوَجَّهُوا إلَیْهِ بِحُبِّهِ! وَ لاَ تَسْألُوا بِهِ خَلْقَهُ؛ إنَّهُ مَا تَوَجَّهَ الْعِبَادُ إلَی‌ اللهِ بِمِثْلِهِ.

  • وَ اعْلَمُوا أنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ، وَ قَآئِلٌ مُصَدَّقٌ؛ وَ أنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ الْقُرْءَ‌انُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ شُفِّعَ فِیهِ، وَ مَنْ مَحَلَ بِهِ الْقُرْءَ‌انُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ صَدَقَ عَلَیْهِ.

  • فَإنَّهُ یُنَادِی‌ مُنَادٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ: «ألاَ إنَّ کُلَّ حَارِثٍ مُبْتَلًی‌ فِی‌ حَرْثِهِ وَ عَاقِبَةِ عَمَلِهِ، غَیْرَ حَرَثَةِ الْقُرْءَ‌انِ».

  • فَکُونُوا مِنْ حَرَثَتِهِ وَ أتْبَاعِهِ، وَ اسْتَدِلُّوهُ عَلَی‌ رَبِّکُمْ، وَ اسْتَنْصِحُوُه‌ عَلَی‌ أنْفُسِکُمْ، وَ اتَّهِمُوا عَلَیْهِ ءَ‌ارَآءَ‌کُمْ، وَ اسْتَغِشُّوا فِیهِ‌ أهْوَآءَ‌کُمْ 

نور ملکوت قرآن - ج3

12
  • ـ الخطبة.1

  • «و بدانید: این قرآن، آن نصیحتگرى است که در اندرزش غِشّ نمى‌کند، و بدون ملاحظه و جانبدارى از کسى، حقیقت مصالح مردم را بیان مى‌کند. و آن راهنما و دلیلى است که انسان را به گمراهى نمى‌افکند، و سخنگو و سخن‌پردازى است که دروغ نمى‌گوید. هیچ‌کس با قرآن همنشین نمى‌شود مگر اینکه چون خواست برخیزد و کنار رود، در خود زیادى یا کمى مى‌نگرد: زیادى در هدایت؛ یا کمى در کورى و ضلالت.

  • و بدانید: هیچ‌کس بعد از عمل به قرآن در خود فقر و نیاز و حاجتى نمى‌بیند؛ و قبل از عمل به قرآن در خود غنى و بى‌نیازى مشاهده نمى‌نماید.

  • بنابراین شما مردم براى از بین بردن دردها و رنجهاى خود، از قرآن شفا طلبید، و براى رفع شدّت‌ها و گرفتاریهایتان از آن کمک گیرید و استعانت جوئید؛ زیرا که شفا و علاج بزرگترین دردها در قرآن است، که همان کفر و نفاق و گمراهى و ضلالت باشد.

  • بنابراین، آنچه از سعادت دنیا و آخرت مى‌خواهید، از خداوند بوسیلۀ قرآن پرسش کنید؛ و آنچه موجب رغبت و میل شماست، با پیروى از راه و روش قرآن، به سوى خدا توجّه نمائید! و آن را مایۀ تقرّب به سوى خلق خدا و رغبت‌هاى آنها قرار مدهید و آلت وصول به مقاصد پست و خسیس و أمیال دنیویّه و دنیّه مسازید؛ زیرا قرآن در درجه‌اى از اهمّیّت واقع، و رتبه‌اى از کمال را حائز است که بندگان خدا براى توجّه و تقرّب به سوى خدا و نیل کمال و مقام انسانیّت خود، همانند آن را نمى‌یابند.

    1. «نهج البلاغة» خطبۀ ١٧٤؛ و از طبع مصر با تعلیقۀ محمّد عبده: ج ١، ص ٣٢٥ تا ص ٣٢٧؛ و از «شرح ابن أبى الحدید»: ج ١٠، ص ١٦ تا ص ١٩

نور ملکوت قرآن - ج3

13
  • و بدانید: قرآن کتابى است که براى هر که در روز قیامت شفاعت کند، شفاعتش مورد قبول است؛ و براى هرکس سعایت کند، سعایتش پذیرفته است. چون شفیع نافذ الأمر و سخنگوى صاحب اراده است. (شفاعتش به آنست که: آیاتش یکایک أعمال مرد عمل‌کننده به آن را بازگو مى‌کند؛ و سعایت و مذمّتش به آنست که: آیاتش اعمال مرد متمرّد و غیر عامل را روشن نموده و در پیشگاه حضرت حقّ در موقف بازپسین، وى را مفتضح و رسوا مى‌سازد.)

  • زیرا که در روز محشر و در موقف قیامت، یک منادى از جانب پروردگار ندا مى‌دهد: «هر شخص تاجر و زارعى که در دنیا تجارتى کرده و کشتى برداشته است، همگى در تجارت و زراعتشان مبتلى هستند و به بلیّه‌ها و عواقب وخیم امر خود گرفتارند، مگر تاجران و زارعان قرآن که آنها آزاد و سربلندند.»

  • لهذا شما از پیروان و زارعان قرآن باشید (و با منفعت آن، سود خود را مشخّص کنید). و براى ورود در پیشگاه پروردگارتان، از آن دلالت بجوئید. و در مظانّ و موارد گرایش نفس و انجذاب به خواهِشهاى نفسانى خود، از این کتاب نصیحت بخواهید؛ و آن را در این هنگام رفیق شفیق و صدیق امین براى سرکوبى نفس امّاره و پیروى از اوامر الهیّه و فطریّه بدانید و بدان مراجعه کنید! و چون جواب و نظریّه‌اش با آراء و أمیال و افکار شما مساعد نبود، نفوستان را متّهم نموده و مغشوش بدانید! و با نور قرآن مظانّ خطا و اشتباه را در نفوس خود مشخّص نموده، و حکم به جرم نفس خود در مورد این عمل بنمائید ـ تا آخر خطبه.»

  • بیان ابن أبى الحدید درباره کلمات بزرگان در تعظیم و تجلیل از قرآن‌

  • ابن أبى الحدید پس از ایراد و شرح مختصرى از این خطبه، فصلى را در بیان آنچه در تعظیم و تجلیل از قرآن از زبان مردم آمده است گشوده است که ما در اینجا مقدارى از آن را مى‌آوریم:

  • «از جملۀ کلام أمیرالمؤمنین علیه السّلام در ذکر قرآن، اینست که ابن قتیبه در کتاب «عیون الأخبار» از آن حضرت روایت کرده است که گفت:

نور ملکوت قرآن - ج3

14
  • مردم نسبت به قرآن، چهار دسته هستند

  • مَثَلُ الْمُؤْمِنِ الَّذِی‌ یَقْرَاُ الْقُرْءَ‌انَ کَمَثَلِ الاُتْرُجَّةِ: رِیحُهَا طَیِّبٌ وَ طَعْمُهَا طَیِّبٌ. وَ مَثَلُ الْمُؤْمِنِ الَّذِی‌ لاَ یَقْرَاُ الْقُرْءَ‌انَ کَمَثَلِ التَّمْرَةِ: طَعْمُهَا طَیِّبٌ وَ لاَ رِیحَ لَهَا. وَ مَثَلُ الْفَاجِر الَّذِی‌ یَقْرَاُ الْقُرْءَ‌انَ کَمَثَلِ الرَّیْحَانَةِ: رِیحُهَا طَیِّبٌ وَ طَعْمُهَا مُرٌّ. وَ مَثَلُ الْفَاجِرِ الَّذِی‌ لاَ یَقْرَاُ الْقُرْءَ‌انَ مَثَلُ الْحَنْظَلَةِ: طَعْمُهَا مُرُّ وَ رِیحُهَا مُنْتِنَةٌ.

  • «مثل مؤمنى که قرآن را مى‌خواند، مثل ترنج است که هم بویش و هم طعمش نیکو و پاکیزه است. و مثل مؤمنى که قرآن را نمى‌خواند، مثل خرماست که مزه‌اش خوب است امّا بو ندارد. و مثل فاجرى که قرآن را مى‌خواند مثل گلى است که بویش نیکوست و مزه‌اش تلخ است. و مثل فاجرى که قرآن را نمى‌خواند مثل حنظل است که مزه‌اش تلخ و بویش عفن است.»1

    1. مضمون این روایت را در «اصول کافى» ج ٢، کتاب فضل القرآن، ص ٦٠٤، روایت ٦، با سند متّصل خود از ابان بن تغلب از حضرت صادق علیه السّلام بدین گونه روایت کرده است که: مردم چهار دسته هستند. گفتم: فدایت شوم، آنها کیستند؟ حضرت فرمود: مردى که به او ایمان داده شده ولى قرآن داده نشده است، و مردى که به او قرآن داده شده و ایمان داده نشده است، و مردى که به او قرآن و ایمان هر دو داده شده است، و مردى که به او نه ایمان و نه قرآن هیچیک داده نشده است.
      من گفتم: فدایت شوم، حال این دسته‌ها را براى من بیان کن! حضرت فرمود:
      أَمّا الَّذی‌ اُوتِیَ الإیمانَ وَ لَمْ یُؤْتَ الْقُرْءَ‌انَ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ التَّمْرَةِ: طَعْمُها حُلْوٌ وَ لا ریحَ لَها. وَ أمّا الَّذی‌ اُوتِیَ الْقُرْءَ‌انَ وَ لَمْ یُؤْتَ الإیمانَ فَمَثَلُهُ کَمَثَل‌ الأسِ: ریحُها طَیِّبٌ وَ طَعْمُها مُرٌّ. وَ أمّا مَن‌ اُوتِیَ الْقُرءَ‌انَ وَ الإیمانَ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الاُتْرُجَّةِ: ریحُها طَیِّبٌ وَ طَعْمُها طَیِّبٌ. وَ أمّا الَّذی‌ لَمْ یُؤْتَ الإیمانَ وَ لاَ الْقُرْءَ‌انَ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْحَنْظَلَةِ: طَعْمُها مُرُّ وَ لاَ ریحَ لَها. «امّا آن‌کس که به وى ایمان داده شده و قرآن داده نشده است مثل او مثل خرما است که مزه‌اش شیرین است و بو ندارد؛ و أمّا آن‌کس که به وى قرآن داده شده و ایمان داده نشده است مثل مورد است که بویش خوب است و مزه‌اش تلخ است؛ و امّا آن‌کس که به وى ایمان و قرآن داده شده است مثل ترنج است که بویش خوب و مزه‌اش خوب است. و امّا آن‌کس که به وى ایمان و قرآن داده نشده است مثل حنظل و هندوانه أبو جهل است که مزه‌اش تلخ است و بو هم ندارد.»

نور ملکوت قرآن - ج3

15
  • و ابن عبّاس مى‌گفت: إذا وَقَعْتُ فی ءَ‌الِ حم‌، وَقَعْتُ فی رَوضاتٍ دَمِثاتٍ أتأنَّقُ فیهِنَّ.

  • «چون من در هنگام خواندن قرآن در سوره‌هائى که اوّلش حم است بیفتم، در باغهاى سهل‌العبورى مى‌افتم؛ و دوست دارم پى‌جوئى نموده و بهترین گل آن را بچینم.»

  • و ابن مسعود مى‌گفت: لِکُلِّ شَیْءٍ دیباجَةٌ؛ وَ دیباجَةُ الْقُرْءَ‌انِ ءَ‌الُ حم‌.

  • «هر چیزى دیباچه‌اى دارد؛ و دیباچه قرآن سوره‌هائیست که با حم شروع مى‌شود.»

  • و رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود: أصْفَرُ الْبُیُوتِ جَوْفٌ صَفِرٌ مِنْ کِتَابِ اللهِ.

  • «خالى‌ترین خانه‌ها، اندرون کسى است که از کتاب خدا خالى باشد.»

  • غالب‌ بن‌ صَعْصَعَة بر أمیرالمؤمنین علیه السّلام وارد شد، و با وى پسرش فرزدق بود.

  • حضرت فرمود: که هستى؟! گفت: غالب بن صَعْصَعة‌ مجاشعى!

  • حضرت فرمود: همان کسى که داراى شتران فراوانى بوده است؟! گفت:

  • آرى!

  • حضرت فرمود: شترانت چه شد؟ گفت: أَذْهَبَتْهَا النَّوَآئِبُ وَ ذَعْذَعَتْهَا الْحُقُوقُ! «حوادث روزگار آنها را از بین برد، و حقوق الهیّه از زکات و غیرها آنها را متفرّق و متشتّت نمود!»

نور ملکوت قرآن - ج3

16
  • حضرت فرمود: ذَاکَ خَیْرُ سُبُلِهَا. «این بهترین راه مصرف آن بود.»

  • و پس از آن فرمود: اى أبا أخطل! این جوانى که با تست کیست؟! گفت:

  • پسر من است و او شاعر است. حضرت فرمود:

  • عَلِّمْهُ الْقُرْءَ‌انَ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ مِنَ الشِّعْرِ! «به وى قرآن تعلیم کن که براى او از شعر بهتر است!»

  • تأثیر کلام أمیرالمؤمنین علیه السّلام بر فرزدق، که به پدرش فرمودند: علّمه القرءان‌

  • این گفتار حضرت در جان فرزدق اثر کرد، تا به جائى که بر خود قیدى و وزنه‌اى نهاد و سوگند یاد کرد که آن قید را از خود برندارد تا اینکه قرآن را حفظ کند. و همین کار را هم کرد؛ قید را نگشود تا تمام قرآن را از بر کرد. و ازاین‌روست آنجا که گفته است:

  • وَ ما صَبَّ رِجْلی‌ فی حَدیدٍ مُجاشِعٍ***مَعَ الْقِدِّ إلاّ حاجَةٌ لی اُریدُها
  • «و پاى مرا در حلقۀ آهن تنگ و ریسمان چرمى دبّاغى نشده که اسیران را با آن قید مى‌کنند، نینداخت مگر حاجت و تقاضائى که من طالب آن بودم.»

  • ابن أبى الحدید در اینجا گوید: «در گفتار أمیرالمؤمنین علیه السّلام به غالب بن صعصعة که پدر فرزدق است با خطاب یا أبا الأخْطَل پیش از اینکه آن حضرت بداند که آن جوان پسر اوست و شاعر است، سرّى است غامض به حدّى که نزدیک است آن را از اخبارهاى غیب به شمار آوریم. و باید حضرت با نظر تیز و دوربین خود، نظر به آتیه دور و دوران وى کرده باشد.1

    1. .چون أخطل لقب یکى از شعراى معروف بوده است، و این خطاب حضرت با این کنیة، اشاره است که فرزند او شاعرى است همچون أخطل. در «هدیّة الأحباب» ص ٢١١، محدّث قمّى در نام فرزدق گوید:
      «نام او همام بن غالب، و کنیه‌اش أبو فراس است؛ و یکى از شعراى معروف است که گفته‌اند: در اسلام مثل فرزدق و جریر و أخطل شاعرى نبود. و یونس گفته است: اگر شعر فرزدق نبود، ثلث لغت عرب از میان رفته بود.» و نیز در «الکُنى و الألقاب» طبع صیدا، ج ٣، ص ١٧ به بعد، احوال او را مفصّلا آورده است، و قصیدۀ میمیّۀ وى را بالبداهة در حضور هشام بن عبد الملک بن مروان در وصف و مدح حضرت سجّاد علیه السّلام در کنار خانه خدا که مردم نتوانستند حجر الأسود را ببوسند و هشام نیز متمکّن از بوسیدن نشد ولى همین‌که حضرت در طواف خود به حجر رسید، همه مردم کنار رفتند و راه دادند و حضرت استلام کردند؛ مفصّلا ذکر کرده است. مرحوم مامقانى در «تنقیح المقال» ج ٢، ص ٤ در أبواب الفاء به نام فرزدق مفصّلا ترجمه او را ذکر کرده است و قصیدۀ میمیّۀ او را تا آخر آورده است.
      فرزدق در سنۀ ١١٠هجرى وفات کرد و پس از او جریر نیز در همان سال رحلت نمود.

نور ملکوت قرآن - ج3

17
  • کلمات بزرگان درباره قرائت قرآن‌

  • فُضَیْل‌ بن‌ عِیاض‌ گوید: به من این‌طور رسیده است که: کسى که قرآن را از حفظ دارد و با آن تدریس و سر و کار دارد، چون بر معصیتى قیام کند، قرآن از اندرون و باطنش بیرون مى‌آید و در گوشه‌اى تنها مى‌ایستد و به او مى‌گوید: براى این عمل مرا با خود داشتى؟!

  • و از أنَس روایت است که: رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم به من گفتند: اى پسر امّ سلیم: لاَ تَغْفُلْ عَنْ قِرَآءَ‌ةِ الْقُرْءَ‌انِ صَبَاحًا وَ مَسَآءً! فَإنَّ الْقُرْءَ‌انَ یُحْیِی‌ الْقَلْبَ الْمَیِّتَ، وَ یَنْهَی‌ عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ الْمُنْکَرِ.

  • «اى پسر امّ سلیم! صبحگاهان و شبانگاهان از خواندن قرآن غفلت مکن! زیرا قرآن دل مرده را زنده مى‌کند، و از فحشاء و منکر (زشتیها و نازیبائیها) انسان را بازمیدارد.»

  • أسْلَم‌ خَواصّ گفت: عادت من این بود که چون قرآن مى‌خواندم، شیرینى آن را نمى‌یافتم. با خود گفتم: اى أسلم! قرآن را این‌طور بخوان که گویا از رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم مى‌شنوى! در این صورت مقدار کمى از شیرینى آمد.

نور ملکوت قرآن - ج3

18
  • با خود گفتم: این‌طور بخوان که گوئى تو از جبرئیل علیه السّلام مى‌شنوى! در این صورت شیرینى بیشتر شد.

  • با خود گفتم: این‌طور بخوان که گوئى از خدا در وقتى که به قرآن تکلّم کرده است مى‌شنوى! چون این‌طور خواندم، تمام مراتب شیرینى آمد.

  • بعضى از صاحبدلان گفته‌اند: إنَّ النّاسَ یَجْمِزونَ فی قِرآءَ‌ةِ الْقُرْءَ‌انِ ما خَلا الْمُحِبّینَ؛ فَإنَّ لَهُمْ خانَ إشاراتٍ إذا مَرّوا بِهِ نَزَلوا.

  • «مردم در خواندن قرآن شتاب مى‌کنند، غیر از محبّین که در قرآن براى آنان منزلگاه اشاراتى است که چون بر آن بگذرند، پائین مى‌آیند و بار خود را فرودمى‌آورند.»

  • یُریدُ ءَ‌ایاتٍ مِنَ الْقُرْءَ‌انِ یَقِفونَ عِنْدَها فَیُفَکِّرونَ فیها.

  • «مراد این صاحبدل آیاتى از قرآن است که براى محبّان در حکم منزلگاه‌هائیست که چون به آنها مى‌رسند، در آنها درنگ مى‌کنند و در آن آیات تفکّر و تدبّر مى‌نمایند.»

  • و در حدیث مرفوع وارد است: مَا مِنْ شَفِیعٍ مِنْ مَلَکٍ وَ لاَ نَبِیٍّ وَ لاَ غَیْرِهِمَا أفْضَلُ مِنَ الْقُرْءَ‌انِ.1

  • «هیچ شفیعى أفضل از قرآن نیست؛ خواه فرشته باشد، خواه پیامبر، و خواه غیر از این دو.»

  • روایاتى از رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم درباره قارى قرآن‌

  • و رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود: إنَّ الْقُلُوبَ تَصْدَأُ کَمَا یَصْدَاُ الْحَدِیدُ. قِیلَ: یَا رَسُولَ اللهِ، وَ مَا جَلاَؤُهَا؟! قَالَ: قِرَآءَ‌ةُ الْقُرْءَ‌انِ وَ ذِکْرُ الْمَوْتِ.2

    1. .این روایت را به عبارت مبسوطترى در ج ٣، بحث هفتم، ص ٣٥١ از همین کتاب «نور ملکوت قرآن»، از «المحجّة البیضاء» ج ٢، ص ٢١٠به نقل از «إحیاء العلوم» آورده‌ایم.
    2. این روایت را در همین کتاب نیز، ج ٣، ص ٣٥١، از «المحجّة البیضاء» به نقل از «احیاء العلوم» آورده‌ایم.

نور ملکوت قرآن - ج3

19
  • «بر روى دلها زنگار مى‌گیرد، همچنان‌که بر روى آهن زنگار مى‌گیرد. گفته شد: اى رسول خدا، صیقلش چیست؟! فرمود: قرائت قرآن و یاد مرگ.»

  • و نیز از رسول خداست که: مَا أذِنَ اللهُ لِشَیْءٍ أ ذَنَهُ لِنَبِیٍّ حَسَنِ التَّرَنُّمِ بِالْقُرْءَ‌انِ.

  • «خداوند گوش فرا نداشته است براى استماع چیزى، همچنان‌که گوش براى استماع پیامبرى که قرآن را با آواز و صوت نیکو و تغنّى بخواند، فرا داشته است.»

  • و نیز از آن حضرت است: إنَّ رَبَّکُمْ لأشَدُّ أذَنًا إلَی‌ قَارِئِ الْقُرْءَ‌انِ مِنْ صَاحِبِ الْقِینَةِ إلَی‌ قِینَتِهِ.

  • «حقّا پروردگار شما شدیدتر و عمیق‌تر به خوانندۀ قرآن گوش فرا مى‌دهد، از صاحب کنیز صاحب جمال آوازه‌خوان خوش‌صوتى، به صداى زیباى آن کنیز در حال تغنّى.»

  • و نیز از آن حضرت است: أنْتَ تَقْرَاُ الْقُرْءَ‌انَ مَا نَهَاکَ؛ فَإذَا لَمْ یَنْهَکَ فَلَسْتَ تَقْرَؤُهُ!

  • «تو قرآن مى‌خوانى در صورتى که تو را از کارهاى زشت بازدارد؛ پس چون ترا بازندارد، تو خواننده آن نیستى!»

  • و از ابن مسعود است که: یَنْبَغی‌ لِحامِلِ الْقُرْءَ‌انِ أ نْ یُعْرَفَ بِلَیْلِهِ إذا النّاسُ نآئِمونَ، وَ بِنَهارِهِ إذا النّاسُ مُفْطِرونَ، وَ بِحُزْنِهِ إذا النّاسُ یَفْرَحونَ، وَ بِبُکَآئِهِ إذا النّاسُ یَضْحَکونَ، وَ بِخُشوعِهِ إذا النّاسُ یَخْتالونَ.

  • وَ یَنْبَغی‌ لِحامِلِ الْقُرْءانِ أ نْ یَکونَ سِکّیتًا، زِمّیتًا، لَیِّنًا.

  • وَ لا یَنْبَغی‌ أ نْ یَکونَ جافیًا وَ لا مُماریًا وَلا صَیّاحًا حَدیدًا

نور ملکوت قرآن - ج3

20
  • وَ لا صَخّابًا.

  • «کسى که قرآن را در بر دارد، سزاوار است که به شب‌هایش شناخته شود در وقتى که همۀ مردم خوابیده‌اند، و به روزهایش در وقتى که همۀ مردم غذا مى‌خورند، و به حزن و اندوهش در وقتى که همۀ مردم خوشحالند، و به گریه‌اش در وقتى که همۀ مردم مى‌خندند، و به شکستگى و خشوعش در وقتى که همۀ مردم در صدد مکر و فریب و خودفروشى به یکدیگرند.

  • و سزاوار است که دربردارندۀ قرآن کثیر السّکوت، و حلیم و ساکن، و سهل و آرام باشد.

  • و سزاوار نیست که غلیظ و درشت و بد معاشرت باشد، و نه اهل مجادله و نزاع، و نه اهل داد کشیدن و فریاد برآوردن، و نه تند خلق و سریع الغضب، و نه اهل صدا بلند نمودن.»

  • ابن مسعود گوید: أنْزَلَ اللهُ عَلَیْهِمُ الْقُرْءَ‌انَ لِیَعْمَلوا بِهِ؛ فَاتَّخِذوا دِراسَتَهُ عَمَلاً! إنَّ أحَدَهُمْ لَیَقْرَاُ الْقُرْءَ‌انَ مِنْ فاتِحَتِهِ إلَی‌ خاتِمَتِهِ ما یُسْقِطُ مِنْهُ حَرْفًا؛ وَ قَدْ أسْقَطَ الْعَمَلَ بِهِ.

  • «خداوند قرآن را بر مردم فروفرستاده است تا بدان عمل نمایند؛ بنابراین شما درس قرآن را وسیلۀ عمل بدانید! بعضى از مردم قرآن را از اوّل تا به آخرش مى‌خوانند به‌طورى‌که یک حرف از آن را کم نمى‌کنند؛ و لیکن عمل به آن را اسقاط مى‌کنند.»

  • ابن عبّاس گوید: لأنْ أقْرَأ الْبَقَرَةَ وَ ءَ‌الَ عِمْرانَ اُرَتِّلُهُما وَ أتَدَبَّرُهُما أحَبُّ إلَیَّ مِنْ أ نْ أقْرَأ الْقُرْءانَ کُلَّهُ هَذْرَمَةً.

  • «من سورۀ بقره و آل عمران را بخوانم آرام آرام و با تفکّر و تدبّر در معنى، دوست‌تر دارم تا همۀ قرآن را شتاب زده و با سرعت قرائت کنم.»

  • ثابت‌ بَنانیّ گوید: کابَدْتُ الْقُرْءَ‌انَ عِشْرینَ سَنَةً وَ تَنَعَّمْتُ بِهِ عِشْرینَ

نور ملکوت قرآن - ج3

21
  • سَنَةً.1

  • «من قرآن را با مشقّت و جهد و رنج فراوان در مدّت بیست سال فرا گرفتم، و پس از آن در مدّت بیست سال از موائد و منافع و نعمت‌هاى آن بهرمند شدم.»

  • صراحت آیات قرآن در توحید

  • حقیر روزى در محضر حضرت استاد آیة الله علاّمه طباطبائى قدّس الله نفسه عرض کردم: بعضى از آیات قرآن به‌طورى صراحت در توحید دارد که گوئى غیر از وحدت حقّ متعال را در جمیع عوالم ذات و صفات و افعال نشان نمى‌دهد! فرمودند: همۀ قرآن این‌چنین است!

  • آرى همه قرآن این‌چنین است. رسالت قرآن، و رسالت پیامبر در تفهیم قرآن اینست که: به مردم بفهماند در جمیع عوالم وجود، غیر از ذات اقدس واحد قهّار وى ذاتى نیست؛ و غیر از اسماء و صفات او اسمى و صفتى نیست؛ و غیر از فعل او فعلى نیست. یعنى تمام عالم هستى داراى ذات و وجود واحد استقلالى محض مختصّ به اوست؛ و علم و قدرت و حیات و فعل و عمل که از آثار اوست مختصّ به اوست؛ و همۀ عوالم از موجودات و مخلوقات، وجودشان ظلّى و تبعی -همچون سایه نسبت به شاخص ـ و همه ظهورات و تجلّیات و أطوار گوناگون آن حقیقت محض مطلق، و آن نور قاهر صرف و بسیط مجرّدند.

  • قرآن، منطقش، گفتارش، ارائۀ طریقش، رسالتش؛ راهیابى به سوى این درجه از خلوص توحید است. و نه تنها آیاتى که فقط دربارۀ کلمه توحید و انحصار آن در وجود و ذات و اسم و فعل است، بلکه همۀ آیات این منظور را مى‌رساند. ابر و باد و باران، و کشت و زرع، و کشتى و جوى و دریا، و خورشید و

    1. «شرح نهج البلاغه» ابن أبى الحدید، طبع مصر، دار إحیاء الکتب العربیّة، ج ١٠، ص ٢٠تا ص ٢٤

نور ملکوت قرآن - ج3

22
  • ماه، و شب و روز، و باغ و راغ، و گل و لاله، و نخیل و انگور، و حیوان و انسان، و جنّ و ملک را به هم درمى‌پیچد و همه را منقاد و مطیع و بنده رقّ و غلام زرخرید حلقه به گوش یک آقا و یک سیّد و سالار مى‌داند، و همه را چنان به هم مربوط مى‌کند که غیر از معنى و مفهوم ربط چیزى نمى‌ماند؛ و غیر از ظهور واحد و بسیط از آن جمال جمیل، و ذات بى‌مثال وى چیزى از خود ندارند و نمى‌توانند داشته باشند و نشان نمى‌دهند.

  • قرآن با نظر توحیدى خود، همه موجودات را پیوند مى‌دهد

  • قرآن نه تنها اصل همۀ موجودات مادّى را از چیز واحدى معیّن مى‌کند، بلکه همۀ موجودات را داراى نفس واحدى مى‌داند. تمام انسانها را به هم ربط مى‌دهد، و انسان‌ها را با حیوانات مربوط مى‌کند، و هر دو را به جمیع گیاهان و نباتات متّصل مى‌نماید، و پس از آن همه را با جمادات؛ و عالم زیرین را با عالم بالا، و عالم مادّه را به ملکوت، و مقیّد را به مجرّد، و سفلى را به علوى، و جسم را به روح، و همه و همه را ربط مى‌دهد.

  • و چنان در این ربط و ارتباط، اختلاط و امتزاج به عمل مى‌آورد که گوئى غیر از وحدت حقّه حقیقیّه چیزى نیست و از ملکوت اعلى تا أظلم العوالم راهى نیست.

  • اینست نظر عمیق و دقیق و صائب قرآن، به ربط و اتّحاد و وحدت نفسانیّه بین جمیع پدیده‌هاى الهى، به‌طورى‌که یک‌ذرّه در مشرق را با یک‌ذرّه در مغرب مربوط و مرتبط، و در غم و شادى و حزن و سرور شریک مى‌بیند.1

    1. .أحمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» ص ١٧٩ گوید: «و در حقیقت، چه مانع مى‌شود که اسلام را از ترقّى اهلش، و از برخوردارى آنها از اسباب و وسایل تمدّن جدید بازدارد؟ درحالى‌که مى‌دانیم ارکان اسلام پنج است: شهادت بر اینکه معبودى جز خدا نیست. و اینکه محمّد رسول خداست، و اقامۀ نماز، و ایتاء زکات، و روزۀ ماه رمضان، و حجّ بیت الله الحرام براى کسانى که استطاعت داشته باشند. کدامیک از این ارکان، مسلمین را از تقدّم بازمیدارد؟ شهادت بر وحدانیّت الله همان‌طورکه گذشت به آنان عزّت مى‌بخشد، و اقامه نماز دلهایشان را پاک مى‌کند، و دادن زکات اختلاف سطح میان فقرا و اغنیا را نزدیک مى‌نماید، و روزۀ ماه رمضان بدانها دردها و ناراحتى‌هاى فقر و یأس را مى‌فهماند، و حجّ بیت الله الحرام مؤتمر و کنگره عامّى است براى مسلمین که به رهبران آنها امکان مى‌دهد تا مشاکل حاضره خود را با هم در میان گذارند و حلّ نمایند.
      اسلام با نظر عقلى امر مى‌کند، و میان عقل و نقل را جمع مى‌نماید و پیروانش را به نظر در سنّت‌هاى خداوند در عالم خلقت وامى‌دارد، درحالى‌که مسیحیّت از تمام این مسائل اجنبى است. ارکان نصرانیّت منحصر است در ایمان به معجزات، درحالى‌که معتزلۀ از مسلمین جمیع معجزات را غیر از قرآن انکار دارند؛ و مع‌ذلک اسلامشان برپاست. و أناجیل صدق مسیح را بر خوارق عادات از زنده کردن مردگان و شفا دادن کور مادرزاد و مریض مبتلا به پیسى و نحو ذلک مى‌داند.»
      أقول: روایتى را که أحمد أمین دربارۀ ارکان اسلام بیان نموده است، از طرق شیعه به چندین سند وارد است و بجاى شهادتین، رکن عظیم آن را ولایت شمرده است.

نور ملکوت قرآن - ج3

23
  • و همین است مفاد و محتواى شعر شاعر شوریده و دل‌سوخته و پریشان و عاشق ما که گفته است:

  • به صحرا بنگرُم صحرا ته وینم‌***به دریا بنگرُم دریا تَه وینُم
  • به هرجا بنگرُم کوه و در و دشت***نشان از روى زیباى تَه وینُم‌1
  • و نقل شده است که: بعضى از مشایخ، فردوسى را پس از مرگ در خواب دید که در فردوس در درجات عالیه است. از او پرسید که این درجه را به چه یافتى؟! گفت: به یک بیت که در توحید گفتم:

  • ‌جهان را بلندىّ و پستى توئى‌***ندانم چه‌اى هر چه هستى توئى‌2
  • البتّه این نظر قرآن، نظر واقع‌بینانه است. و دستوراتى که براى افراد بشر

  • «شاهنامۀ» فردوسی زنده کنندۀ ملّیّت و تفاخر ملّی است که با روح اسلام مباینت دارد (ت)

  •  

    1. «دیوان باباطاهر عریان همدانى»
    2. «هدیّة الأحباب» ص ٢١١؛ بارى! گناه بزرگ فردوسى این بود که سى سال [ادامه در صفحه بعد]

نور ملکوت قرآن - ج3

24
  • ...1

  • صادر مى‌کند، براى اتحاد قلوب و هم‌آهنگى نفوس به جهت راهیابى به این حقیقت است:

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] تمام براى جمع‌آورى افسانه‌ها و داستانهاى عجم رنج برد، و در شصت هزار بیت شاهنامه را به عشق دریافت جائزه از سلطان محمود غزنوى سرود. و در حقیقت زنده کردن اساطیر ایرانیان پیشین در ظاهر براى مقابلۀ با عرب بود، و لیکن با روح اسلام که تفاخر ملّى را سرکوب مى‌کند، و افتخار به استخوانهاى پوسیده را ناشى از جهالت مى‌داند، و براى ربط و پیوند تمام اقوام و همۀ نژادها دستورهاى أکید دارد، و نداى آسمانى قرآنش إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ از فراز زمین به کهکشانها رسیده است؛ تباین کلّى داشت. فلهذا خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ نه از دنیایش بهره برد، چون سلطان محمود به وى جائزه دلخواه او را نداد، و نه از آخرتش، چون در مقابل قرآن، به کتاب افسانه‌اى اعتماد کردن و آن را پشتوانه ملّیّت قرار دادن جز سیه‌روزى و عاقبت سوء چیزى در بر ندارد.
      ولى آنچه مسلّم است فردوسى شیعه بوده است و امید است به برکت تشیّع او راه نجاتى براى او مفتوح باشد.
      در «الکُنى و الألقاب» طبع سابق، ج ٣، ص ١٦ و ١٧؛ و نیز در «هدیّة الأحباب» ص ٢١٠و ٢١١، محدّث قمّى از سیّد شهید قاضى نور الله شوشترى این اشعار را از او نقل کرده است، و معلوم است که از جهت متن عالى و راقى است و دلالت صریح بر تشیّع او دارد:
      بگفتار پیغمبرت‌ راه‌ جوی ** دل‌ از تیرگی‌ها بدین‌ آب‌ شوی‌
      چه‌ گفت‌ آن‌ خداوند تنزیل‌ و وحی ** خداوند امر و خداوند نهی‌
      که‌ من‌ شهر علمم‌ علیّم‌ در است ** درست‌ این‌ سخن‌ گفت‌ پیغمبر است‌
      گواهی‌ دهم‌ کین‌ سخن‌ راز اوست ** تو گوئی‌ دو گوشم‌ بر آواز اوست‌
      منم‌ بندۀ‌ اهل‌ بیت‌ نبیّ ** ستایندۀ‌ خاک‌ پای‌ وصیّ
      اگر چشم‌ داری‌ به‌ دیگر سرای‌ ** به‌ نزد نبیّ و وصیّ گیر جای‌
      گرت‌ زین‌ بد آید گناه‌ من‌ است‌ ** چنین‌ است‌ و این‌ رسم‌ و راه‌ من‌ است‌
      بدین‌ زادم‌ و هم‌ بدین‌ بگذرم‌ ** چنان‌ دان‌ که‌ خاک‌ پی‌ حیدرم‌
      اَبا دیگران‌ مر مرا کار نیست‌ ** جز این‌ در مرا، هیچ‌ گفتار نیست‌ 
      نبیّ و علیّ دختر و هر دو پور ** گزیدم‌ وزان‌ دیگرانم‌ نفور
      دلت‌ گر به‌ راه‌ خطا مایل‌ است ** ترا دشمن‌ اندر جهان‌ خود دل‌ است‌
      هر آنکس‌ که‌ در دلْش‌ بغض‌ علی‌ است‌ ** از او خوارتر در جهان‌ زار کیست‌؟
      نباشد مگر بی‌ پدر دشمنش‌ ** که‌ یزدان‌ به‌ آتش‌ بسوزد تنش

نور ملکوت قرآن - ج3

25
  • دستورات توحیدى قرآن در مقابل نظر مادّیّون است که عالم را متفرّق مى‌بینند

  • يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.1 «اى کسانى که ایمان آورده‌اید! در کارهایتان شکیبا باشید؛ و نیز شکیبائى و صبرتان را به یکدیگر پیوند دهید، و شکیبائى اجتماعى داشته باشید. و نیز دلهایتان را به هم مرتبط سازید، و نفوس و جانهایتان را با هم ربط دهید؛ یعنى ترابط و پیوند عمومى و اجتماعى داشته باشید. و در تقوى و مصونیّت الهى درآئید، به امید آنکه به فلاح و نجات برسید!»

  • این نظر، درست در مقابل نظر مادّیّون و کمونیست‌هاست که تمام عالم را از هم جدا جدا و متفرّق مى‌بینند؛ هر ذرّه از آن را جداى از دیگرى، هر نفسى را جدا از نفوس دیگران. بین افراد انسان ابدا ارتباطى نمى‌دانند مگر امر موهومى، سعى و کوشش انسان را براى جامعه و همنوع لغو و بى‌اعتبار میدانند؛ حمایت از حیوانات و ذوى نفوس را ادراک نمى‌کنند، و حتّى ارتباط بین اجزاى بدن واحد را هم موهوم میدانند، و نفس خود را نیز موهوم میدانند؛ زیرا غیر از مادّه و آثار آن چیزى را نمى‌فهمند.

  • بنابراین، قساوت و جلاّدى آنان به حدّى مى‌رسد که اگر همسایه‌اى هم از گرسنگى بمیرد، با آنکه اطّلاع بر احوالش داشته باشند ابداً باک ندارند. این نظر کجا و نظر اسلام کجا! که تا چهل منزل از هر جانب را همسایه مى‌داند و در غم و سرور شریک مى‌شمارد. و در ایثار، تعلیم و تربیت را به حدّى کشانیده است که‌

    1. آیۀ ٢٠٠، از سورۀ ٣: آل عمران

نور ملکوت قرآن - ج3

26
  • در معرکه‌هاى جهاد، آب را ایثار مى‌کرده‌اند و خود با بدن زخم‌دار غرقه بخون، جان مى‌سپرده‌اند.

  • وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ.1

  • «و با وجود نیاز مبرم، افراد دیگر را بر خود مقدّم داشته، و از اموال خود بدانها ایثار مى‌کنند.»

  • مؤمنین این را سرلوحه و سرمشق زندگى قرار داده‌اند، قرآن هر مؤمنى را امر مى‌کند که صبحها و شبها از این آیات تلاوت کند.

  • غرور و استبداد اروپائیان سبب شد تا بعد از نهضت خود، اسلام را نپذیرند

  • افسوس که اروپائیان پس از نهضت عظیم خود علیه ارباب کلیسا و پاپ‌ها که دین مسیح را مایۀ بهره‌بردارى از مردم ساخته و براى ریاست خود از جنایت و خیانتى دریغ نداشتند، و بعد از برانداختن تقلید و پیروى کورکورانه از رؤساى دینى و روى آوردن به استقلال فکرى و درهم کوبیدن کاخ جهل و تعصّب که زمینۀ طلیعۀ درخشان اسلام بود؛ گرفتار خودخواهى و غرور شده، و از پذیرش اسلام و کتاب آسمانى قرآن دریغ کردند. و به اندیشه و فکر خود استبداد نموده و راه چاره خواستند، و بالنّتیجه به عوض دنیاى معنویّت و حیات و ترقّیات مادّى در زیر لواى حقیقت و واقعیّت که در پرتو اسلام بدانها روى‌آور بود، گرفتار مادّه‌پرستى و بحث و کنجکاوى در علوم طبیعى و علوم ریاضى شده، و یکسره خدا و تجرّد و معنى و معنویّت و نور و رحمت را به خاک نسیان سپردند.

  • در حقیقت از جهنّمى درآمده، به جهنّم دیگر وارد شدند؛ و از گیر دزد خلاص شده، گرفتار رمّال آمدند. این گناهى است نابخشودنى که بر زعماء و لواداران نهضت و قیام آمده، و تا خدا خواهد خاک مغرب زمین را از حقائق و شرف و فضیلت ستردند.

    1. .قسمتى از آیۀ ٩، از سورۀ ٥٩: الحشر

نور ملکوت قرآن - ج3

27
  • مورّخ معاصر ما، عبّاس إقبال آشتیانى گوید:

  • «قرن سیزدهم و چهاردهم اروپا دورۀ روى کار آمدن یک عدّه بلاد تجارتى مهمّ آزاد یا نیمه مستقلّ است که به مناسبت رفت و آمد و معاملات اهالى آنها با بلاد دور دست مخصوصا شرق اسلامى، مرکز یک عدّه مردم روشنفکر شده بود که با آوردن ارمغانهاى مادّى و معنوى تازه، همشهریان خود را به اوضاعى نو آشنا مى‌کردند، و بتدریج موجد تغییراتى جدید در روش زندگانى و فکر ایشان مى‌شدند.

  • اهمّ این بلاد تجارتى عبارت بود از ونیز و فلورانس و ژن در ایتالیا، لیسبون در پرتقال، پاریس در فرانسه، بروژ و آنورس در فلاندر، لندن در انگلیس، هامبورگ و نورنبرگ در آلمان، نوگورود در روسیّه، و برگن در نروژ.

  • غالب این بلاد، یا از خود امراى متنفّذ ثروتمندى داشتند، یا تحت حمایت و ارادۀ پادشاهى بالنّسبه مقتدر بودند. و چون غیر از قدرت مِلکى این امرا و سلاطین که تازه در حال نضج بودند، از قدیم پاپ یعنى رئیس کلّ عیسویان و حاکم مطلق بر جان و مال عموم پیروان آئین مسیح نیز نفوذ و قدرت فوق‌العاده داشت؛ بالطّبع ما بین او و امرا و سلاطین مزبور اختلافاتى بروز مى‌کرد، و گاهى نیز کار اختلافات به جنگ مى‌کشید.

  • و این احوال مقارن ایّامى بود که پاپها بنام دفع مرتدّین، و دفاع از دین مسیح بسیارى از مردم بى‌گناه را به فجیع‌ترین وضعى مى‌کشتند؛ درحالى‌که خود نیز چندان مردمى پاک‌دامن نبودند، و زندگانى خصوصى غالب ایشان آلوده به انواع مفاسد و رذائل اخلاقى بود.

  • کسانى که بر اثر پیشامد مقدّمات مذکور توانسته بودند زنجیر تعبّد را پاره کنند و در امور دین و دنیا از حدّ تقلید قدم فراتر گذاشته، از فکر خود و امثال خود استعانت جویند؛ چون این احوال و اوضاع را در دستگاه پاپها مشاهده‌

نور ملکوت قرآن - ج3

28
  • کردند، در باب قدرت مطلقۀ پاپ و حقّانیّت حکم و امر او که تا آن تاریخ مسلّم، و خلاف آن کفر محسوب مى‌شد به شکّ افتادند؛ و در صدد برآمدند که راه نجاتى براى خود که مردمى دیندار و صالح بودند بیندیشند.

  • مقدّمات انقلاب اروپا علیه پاپ‌هاى مسیحى جاه‌طلب‌

  • از اواخر قرون وسطى بعضى از پاپها و سلاطین عیسوى اروپا بر اثر مخالطت با اطبّا و علماى مسلم و یهود، فى‌الجمله آشنائى و معرفتى نسبت به معلومات مسلمین و معارف قدیمۀ یونانى که بدست ایشان افتاده بود پیدا کرده بودند. مخصوصا فردریک دوّم امپراطور آلمان که بر قسمتى از ایتالیا و جزیرۀ صِقلِّیّه (سیسیل) نیز فرمانروائى داشت، در نشر فلسفه و علوم اسلامى و از آن راه به احیاى تعلیم فلسفۀ ارسطو در اروپا مساعدت بسیار کرد؛ و بر اثر تشویقات او و بعضى از امراى جزء و پاپها، بتدریج یک طبقه از مردم در اروپا پیدا شدند که به طبّ و نجوم و کیمیا و حکمت توجّه کردند، و به این ترتیب علوم نظرى و تجربى مورد اعتنا و مطالعۀ ایشان قرار گرفت، و مسائل حکمتى در بعضى از دار الفنون‌هاى معتبر آن ایّام مثل دار الفنون پاریس و آکسفورد و بولونیا (در ایتالیا) موضوع درس و بحث محصّلین شد.»1

  • «در نتیجه، این پیش‌آمدها که ما بین قرن سیزدهم و شانزدهم در اروپا به ظهور رسید، یعنى انتشار کتب بر اثر ساخت کاغذ، و اختراع فنّ چاپ، و مسافرت دور دنیا، کشف اراضى و راه‌ها و قارّه‌هاى جدید، و آشنائى مردم به وجود حیوانات و نباتات تازه، و آداب و اخلاق مردمى که تا آن تاریخ هیچ‌کس از وجود ایشان خبرى نداشت؛ با توجّه مردم به کتب قدماى یونانى و علماى اسلامى، بکلّى ذهن اهالى اروپا را روشن کرد، و حال جهل و تعبّد و تقلیدى که‌

    1. «کلّیّات تاریخ تمدّن جدید» شامل تاریخ تمدّن جدید در اروپا و ایران، ص ٣٦ تا ص ٣٨

نور ملکوت قرآن - ج3

29
  • سالیان دراز بر آن قطعه حکومت مى‌کرد بتدریج بدل به نهضتى در طلب علم و کسب معرفت و تعقّل در امور دینى و دنیائى شد که در دنیا سابقه نداشت.

  • و این امور علاوه بر آنکه در زندگانى مادّى مردم تأثیر عظیم کرد، در امور اجتماعى و سیاست نیز به خوبى مؤثّر شد.»1

  • «در قرن یازدهم میلادى وقتى که پاپها مردم را به جهاد بر ضدّ مسلمین خواندند، همه عیسویان به صفا و ایمان تمام فرمان ایشان را گردن نهادند، و فوج فوج به جنگ‌هاى صلیبى مشرق رفتند؛ لیکن بعدها دیدند پاپها ایشان را آلت اجراى اغراض خود قرار داده، و در تثبیت قدرت و آزار به دشمنان شخصى و کشتار مردم نیز آنان را به کار مى‌برند.

  • به همین جهت حال شکّى در ایشان نسبت به پاکى نیّت بعضى از پاپها پیدا شد، و فردریک دوّم امپراطور آلمان علناً از قبول فرمان پاپ در جنگ کردن با مسلمین ابا کرد؛ حتّى با ایشان از در مصالحت و مصادقت در آمد. و به این شکل رخنه و تزلزل کلّى در بنیان قدرت و استبداد پاپها راه یافت.

  • اوّل کسى که در اروپا بنام اصلاح مذهب مسیح و اعتراض بر پاره‌اى از پاپها قیام کرد، ویکلیف‌2 بود در انگلیس. تعلیمات و یکلیف بزودى در اروپا انتشار یافت، و در سال ١٣٩٨ میلادى یکى از روحانیّون چک بنام ژان هوس‌3 در دار الفنون پراک چندین محاضره در باب تعلیمات و یکلیف ایراد کرد، و جمع کثیرى پیرو آراء او شدند.

  • پاپ امر به تشکیل شورائى در شهر کنستانس داد، و اعضاى این شورى که از ١٤١٤ تا ١٤١٨ طول کشید، ژان هوس را براى مناظره و محاکمه دعوت، و

    1. همان مصدر، ص ٤٥ و ٤٦
    2. Wyclf (تعلیقه)
    3. Jean Huss (تعلیقه)

نور ملکوت قرآن - ج3

30
  • او را محکوم ساخته و در ١٤١٥ سوختند؛ و براى دفع پیروان او حکم جهاد دادند.»1

  • انتقادات دانشمندان اروپا از لحاظ علمى و تاریخى به توراة و انجیل‌

  • «دانشمند دیگرى که وجود او در تعمیم علم و حکمت جدید، و خراب کردن بنیان قسمت مهمّى از آراء علمى و دینى بى‌اساس قدیم مؤثّر شده إرنست رنان‌2، (١٨٢٣ تا ١٨٩٢) حکیم و مورّخ و نویسندۀ شهیر فرانسوى است که ابتدا در مدارس دینى کاتولیکها تحصیل مى‌کرده، و با اینکه قرار بود عالمى مذهبى و کشیشى معتقد به اصول آراء کلیساى کاتولیک بار آید، ناگهان در سال ١٨٤٥ از این راه برگشت؛ و چون مفتون علوم طبیعى جدید شده بود، بیش از این نتوانست کورکورانه آراء مذهبى را پیروى کند، بلکه بر خلاف در صدد بر آمد که روش انتقاد علمى و تاریخى را در تحقیق مسائل راجع به السنه و ادیان و تواریخ قدیم بکار برد؛ و هر چه را که به این اصل نمى‌سازد منکر شود.

  • به همین جهت، به تحقیق در تورات پرداخت و ثابت کرد که: تمام اجزاء این کتاب متعلّق به یک دوره نیست، و از لحاظ زبان و لغت پاره‌اى قسمت‌هاى آن جدیدتر از بعضى قسمت‌هاى دیگر است، و بعضى از اجزاء آن نیز بکلّى مجعول است.

  • مثلاً در کتاب اشعیاى پیغمبر، قسمت أخیر آن با قسمت اوّل آن از لحاظ زبان و زمان بکلّى متفاوت است. و زمان تألیف أسفار خمسه که آن را از حضرت موسى میدانند، مدّتها جدیدتر از عصرى است که براى مؤسّس دین بنى إسرائیل معیّن نموده‌اند. و کتاب دانیال مجعول است.

  • پس از سفرى که إرنست رنان به شام کرد و در آنجا معلومات خود را در السنۀ سامى، و جمع‌آورى اطّلاعات راجع به ادیان و آداب قدیم تکمیل نمود،

    1. «کلّیّات تاریخ تمدّن جدید» ص ٤٦ و ٤٧
    2. Ernest Renan (تعلیقه)

نور ملکوت قرآن - ج3

31
  • به این نتیجه رسید که: بسیارى از فروع دین و کتب مذهبى و معتقدات شرعى عیسویان همان افسانه‌ها و اساطیر ساکنین اوّلى فلسطین و شام است.»1

  • «إرنست رنان در سال ١٨٦٢ به سمت تدریس زبان عبرى، در عالى‌ترین مدارس پاریس برگزیده شد، و کتاب کوچکى در شرح حال حضرت عیسى منتشر ساخت. در این کتاب، رنان مورّخى است که با نظر انتقاد جزئیّات زندگانى مسیح و کیفیّت ایجاد مذهب او و نشر آن را تحت مطالعه آورده؛ و البتّه چون مانند عیسویان معتقد در این راه قدم بر نداشته است، جمیع مقامات فوق‌العاده‌اى را که روحانیّون مسیحى به پیغمبر خود نسبت مى‌داده‌اند، منکر است.

  • از آنجا که إرنست رنان در انشاء زبان فرانسه نیز مهارت داشته است، این کتاب او که به بلاغت و سلاست تمام نوشته شده بود، بزودى مقبول طباع افتاد؛ و کاتولیکها براى جلوگیرى از نشر آن سعى بسیار نمودند. إرنست رنان تکفیر، و از درس دادن محروم گردید؛ و قرائت کتاب زندگانى مسیح او براى هر کاتولیک متدیّنى ممنوع شد.

  • اندکى قبل از إرنست رنان، در آلمان نیز حکیمى بنام فریدریش إشتراوس‌2 کتابى بنام «زندگانى مسیح» انتشار داده، و جنبۀ آسمانى بودن انجیل و معجزاتى را که روحانیّون به حضرت عیسى منسوب مى‌دادند منکر شده بود.

  • او به همراهى شاگردان خود در کشور وُرتِمْبِرْگ در آلمان جمعیّتى براى انتقاد انجیل و تورات از لحاظ تاریخى و علمى درست کرد، و به این ترتیب شعبه جدیدى از علم ادیان بوجود آمد.

  • انتشار نوشته‌هاى همبولت و لایل و داروین و رنان و پیروان ایشان،

    1. همان مصدر، ص ٣٠٩.
    2. Friedrich Strauss (تعلیقه)

نور ملکوت قرآن - ج3

32
  • مذهب مسیح و آراء و عقائد اصحاب کلیسا را در دنیا دچار تزلزل بزرگى کرد. و جماعتى از نویسندگان آزاد فکر و بى‌علاقه به دین و مذهب، افراط را به آن حدّ رساندند که ادیان را مانع ترقّى جامعۀ بشرى دانستند و گفتند: براى خیر بشر باید بساط جمیع مذاهب را برچید.»1

  • جهل و تعصّب اروپا در عدم رجوع به قرآن، پس از نهضت علیه ارباب کلیسا

  • سخن ما در اینجا اینست که: ما هم قبول داریم که در تورات و انجیل مطالب غلط فراوان است، و دعوت پاپها و ارباب کلیسا به مطالب موهومى که به حضرت عیسى نسبت مى‌دهند نادرست است، و تجبّر و تحکّم آنها به عنوان دفاع از مذهب عیسى از سوزاندن و آتش زدن و زیر گیوتین بردن و بهشت را فروختن و جهنّم را خریدن و بالأخره خود را ارباب و موالى مردم بیچاره و عوام مستضعف نمودن، صددرصد غلط و گناه نابخشودنى است و حتما باید در برابر این جنایات قیام کرد و تودۀ مردم را از دست این گرگ صفتان رها نمود؛ امّا نه آنکه ایشان را بعد از رهائى، یله و فرارى داد تا بدست گرگ دیگرى همچون هواى نفس امّاره، و شهوت بى‌حجاب، و خشم بى‌مرز، و مادّیت صرف گرفتار شوند؛ تا همۀ مزایاى انسانیّت و شخصیّت آنان تباه شود.

  • وقتى که قرآن آمده و با صداى بلند خود اعلام مى‌دارد که در من تحریف بعمل نیامده و یک حرف و یک کلمه کم یا زیاد نشده است، و تمام دستوراتش عین توحید و رحمت و عدل و آسایش است، و پاسدارانش همچون ائمّۀ طاهرین پیشوایان عقل و ادراک و خداوندان زهد و تقوى هستند؛ و آنهم به صراحت مى‌گوید: در تورات و انجیل تحریف به عمل آمده و تصرّف شده است، و علماى پاسدار این دو کتاب براى حطام دنیوى و سوارى بر گُردۀ عوام، از هر زشتى دریغ نمى‌ورزند، گرد آنان نگردید که شما را به تباهى و هلاکت‌

    1. «کلّیّات تاریخ تمدّن جدید» ص ٣١٠و ٣١١

نور ملکوت قرآن - ج3

33
  • مى‌برند؛ پس چرا ما به قرآن روى نیاوریم؟ و این چراغ تابان را مشعل پرفروغ راه خود قرار ندهیم؟

  • ما که بالعیان مى‌بینیم قرآن هم همگام با همین تحقیقات علمى و تاریخى شما، پرده از روى جهالت و خیانت ارباب کلیسا برمى‌دارد، و آنان را مردمى طمّاع معرّفى مى‌کند، و تورات و انجیل را دست‌برده مى‌شمارد؛ چرا به واقعیّات این قرآن روى نیاوریم؟! 

  • شما که معتقدید بَدو طلوع تمدّن غرب و تحرّک آنها، از علوم اسلامى: حکمت، و فلسفه، و نجوم، و طبّ، و تاریخ، و فیزیک و شیمى و غیرها بوده است، چرا از این غذا بخوریم و سپس نمک‌حرامى نموده کاسه‌اش را بشکنیم؟! 

  • نتیجه این تندرویها آنست که امروزه با چشم مى‌بینیم دنیا در ورطه‌اى سقوط کرده است که راه خلاصى از آن نیست. گالیله‌ها و نیوتن‌ها و انیشتین‌ها همه و سائر همقطارانشان بر این نکبت و ذلّتى که براى جهان هدیه آورده‌اند، زانوى غم در بغل کرده، زار زار مى‌گریند.

  • قرآن علوم تجربى و نظرى و ریاضى را تعدیل مى‌دهد و براى کمال نفس انسانى استخدام مى‌کند، نه براى زیان و تعدّى و افراط، و چرخ طیّار ماشین حرکت بشرى را به طورى به سرعت در مى‌آورد که در هر آن بتواند آن را کنترل نموده و به حسابش برسد؛ نه آنکه این چرخ چنان شتاب گیرد تا ماشین و کارخانه و مؤسّسه و تمام کارگران و صاحب‌کار را درهم بکوبد، و کاخ مسمّاى به تمدّن را بر سرشان فرودآورد.

  • عیسى و موساى واقعى را، قرآن معرّفى مى‌کند

  • ما به إرنست رنان و همفکرانش مى‌گوئیم: عیسائى که از روى انجیل و تاریخ بدست آورده‌اى، عیساى پیامبر الهى نیست! و موسائى که از روى تورات و کنجکاوى از تاریخ بدان رسیده‌اى موساى واقعى نیست! امّا قرآن کریم عیسى‌

نور ملکوت قرآن - ج3

34
  • و موساى واقعى را بدون هیچ پیرایه و نسبت زشت، و بدون هیچ انحراف و معصیت در فعل و در عقیده معرّفى مى‌کند. چرا شما در هنگام بازگشت از شام به پاریس و تدریس درس عبرى، از قرآن سخن به میان نیاوردى؟ و آیاتى را که از عیسى در سورۀ مریم و آل عمران است‌1، و آیاتى را که از موسى در سورۀ‌

    1. حضرت آیة الله علاّمه طباطبائى قدّس الله سرّه الشّریف، گهگاهى براى ما آیات آخر سورۀ مائده را مى‌خواند؛ قدرى با تأنّى و آرام، و چنان در وجد و حال مى‌رفت که حدّ نداشت. و کرارا مى‌فرمود: این آیات از جهت سیاق و طریق تخاطب و نشان دادن مقام ربوبیّت حقّ و عبودیّت مسیح بن مریم و ملاحظۀ ادب در موقف الهى غوغا کرده است:
      وَ إِذْ قالَ اللهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ* ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ* إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ* قالَ اللهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ* لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ وَ هُوَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ. 
      «و اى پیغمبر ما! یاد بیاور زمانى را که خدا گفت: اى عیسى پسر مریم! آیا تو به مردم گفتى: مرا و مادرم را بپرستید، غیر از خداوند؟! عیسى گفت: خداوندا! تو پاک و منزّهى از آنکه کسى در عبادت شریک تو شود. گفتارى که حقّ نیست، در توان و قدرت من نیست که بگویم. اگر من گفته بودم، تحقیقاً تو دانسته بودى! آنچه را که من در نیّت دارم تو از آن خبر دارى و لیکن آنچه را که تو در نیّت دارى من از آن بى‌خبرم. و فقط و فقط تو هستى که به پنهانى‌ها و غیب‌ها علم و اطّلاع دارى! من به آنها نگفتم مگر همان چیزى را که تو به من امر نمودى که خداوند را که پروردگار من و پروردگار شماست بپرستید! و من گواه و ناظر بر احوال و اعمال ایشان بودم تا وقتى که در میان آنها بودم؛ پس چون تو مرا به سوى خود بردى فقط و فقط تو مراقب و پاسدار آنان بودى! و تو هستى که بر هر چیز حاضر و ناظرى. اگر مردم را در اثر این خطایشان عذاب کنى، (اختیار با تست) چون آنها بندگان تو هستند (ملک طلق و عبد رقّ تو مى‌باشند) و اگر آنها را مورد غفران و آمرزش خود قرار دهى، تو هستى که فقط داراى عزّت و حکمتى. (در کارهایت بواسطۀ غفران گنهکار، فتورى دست نمى‌دهد، و ذلّت و پستى ترا فرا نمى‌گیرد، و از حکمت و اتقان و استواریت کم نمى‌شود و فتور نمى‌پذیرد.)
      خداوند گفت: این روز روزى است که صدق صادقان بدانها سود مى‌بخشد؛ از براى ایشانست باغهاى پر از درخت سر به هم آورده که در آنها نهرهاى آب‌روان جارى است، و به‌طور جاودان در این بهشت‌ها زیست مى‌نمایند. خداوند از آنها راضى است، و آنها نیز از خداوند راضى هستند، و اینست کامیابى و ظفر عظیم. از براى خداوند است ملکیّت آسمانها و زمین و آنچه در درون آنهاست؛ و او بر هر چیزى تواناست.»

نور ملکوت قرآن - ج3

35
  • قصص است نخواندى؟ و ذهن شاگردان را بدین روزنۀ امید نگشودى؟! اینست گناه غیر قابل آمرزش شما!

  • قرآن، خطاهاى توراة و انجیل فعلى را بر ملا مى‌کند و کشیش‌ها را متّهم مى‌نماید

  • قرآن که آمد و دین مسیح و موسى را نسخ نمود، و تورات و انجیل را غیر قابل عمل دانست؛ وجود مقدّس محمّد را از جهت اسوه و الگو، و ارتباط به عالم غیب به جهانیان معرّفى کرد، و کتاب قرآن را که سراج منیر است به جاى تورات و انجیل نهاد، و عالم را به گرایش به قرآن و استمداد از روح رسول الله و پذیرش دعوت وى فرا خواند.

  • شما که پایۀ کلیسا را سست کردید، چرا پایۀ مسجد را محکم ننمودید؟! اینست گناه شما!

  • بشر خدا دارد، اعتقاد به خدا از غرائز اوست. بشر مسجد مى‌خواهد که نماز گزارد؛ نیایش به خدا کند. چرا لباس کثیف و آلوده را که از تن او در آوردید، او را به حمّام نبردید؛ و بدون لباس، لخت و عریان گذاردید؟! اینست گناه شما! معلوم است که شخص عریان در اثر تصرّف هواى خارجى فوراً از دست مى‌رود؛ تاب نمى‌آورد و هلاک مى‌شود.

نور ملکوت قرآن - ج3

36
  • ما مى‌گوئیم: این‌همه از مستشرقین و خاورشناسان شما که آمدند و زبان عربى را فرا گرفتند و سالیان دراز در ممالک اسلامى بسربردند، چرا در بازگو کردن حقائق آن‌طور که باید و شاید، دریغ نمودند؟ چرا إعمال غرض کردند؟ چرا از روح استکبارى خود تنازل ننمودند و دمى در برابر پروردگار خاضع و خاشع و شکسته‌دل نشدند؟! اینهاست که گناه قارّه‌اى را بر گردن ایشان مى‌نهد؛ تا کیفر آن چه باشد!

  • دکتر گوستاو لوبون فرانسوى کتاب قطور و پرحجم «تمدّن اسلام و عرب» را مى‌نویسد و خودش در آن اعتراف مى‌کند که: دینى را که محمّد آورد، از جهت توحید عالى‌تر و راقى‌تر از توحید عیسى بود؛1 و مع‌ذلک مسلمان نمى‌شود، و با همان نصرانیّت جان مى‌سپارد. اینها محلّ سؤال است.

  • آلکسیس کارل، علّت عدم موفّقیّت علوم طبیعى را بیان مى‌کند

  • دکتر آلکسیس کارل فرانسوى که حقیقةً مردى است متتبّع و باهوش، و در پى‌جوئى بعضى از مفاسد و علل خرابیهاى مادّى و جسمى و روحى تحقیقات عمیق و روشنى دارد، و الحقّ کتب او مورد استفاده است؛ مع‌ذلک‌

    1. .در «تمدّن اسلام و عرب» طبع دوّم، ص ١٥٢ و ١٥٣ در فصل دوّم: فلسفۀ قرآن و انتشار آن در عالم، مى‌گوید:
      «اگر اصول عقائد اسلام را به دقّت ملاحظه کنیم، مى‌بینیم که اسلام نوعى است از عیسویّت که مشکلات و پیچیدگى‌هاى آن بکلّى مرتفع است. ولى در این جاى تردید نیست که بین اسلام و عیسویّت از حیث فروعات، فرق زیادى وجود دارد؛ حتّى در اصول هم یک فرق نمایانى بین آنها موجود مى‌باشد که عبارت است از وحدانیّت مطلقه؛ این خداى واحد مطلق از همه بالاتر و فوق تمام اشیاء قرار گرفته، حتّى هیچیک از انبیاء و اولیاء و ملائکه یا ارباب انواع هم در عرض او نیستند. راستى اینست که در میان تمام مذاهب دنیا فقط اسلام مى‌باشد که این تاج افتخار را بر سر گذاشته و اوّل از همه وحدانیّت محض و خالص را در دنیا انتشار داده است. تمام سادگى و شأن و مقام اسلام روى همین وحدانیّت مطلقه قرار گرفته، و همین سادگى باعث قوّت و استحکام این دین گردیده است.»

نور ملکوت قرآن - ج3

37
  • گرفتار تعصّب است، و حاضر نیست از قرآن و رسول الله و عرفان اسلامى تمجید به عمل آورد؛ و در جاى حسّاس و نقطۀ بزنگاه مطلب چنان مى‌گذرد و از اعتراف و اقرار خوددارى نموده، خود را در بوتۀ جهل مى‌اندازد که جاى شگفت است!

  • اینک ما فرازى را از عبارت او در سرّ عدم موفّقیّت ماشین در کمال بشریّت مى‌آوریم، تا آگاهى او به رموز مطلب روشن شود. و سپس فرازى را از عبارت او در اغماض از عرفان اسلامى بیان مى‌داریم تا تجاهل و تغافل او نسبت به سر فرودآوردن در برابر عظمت قرآن مشخّص گردد

  • امّا دربارۀ سرّ عدم موفّقیّت گوید: «لزوم تحوّل فکرى ـ خطاى رنسانس ـ اولویّت مادّه یا اصالت انسان.» آنگاه در شرح این مختصر گوید:

  • «ما نمى‌توانیم پیش از یک تحوّل فکرى، به احیاى خود و محیط خویش موفّق شویم. در واقع اجتماع امروزى ما از بدو پیدایش خود، از یک اشتباه عقلانى یعنى خطائى که ما آن را بعد از دوره رنسانس دائما تکرار کرده‌ایم، در زحمت بوده است.

  • تکنولوژى انسان را بر حسب مفاهیم نادرست ماوراءطبیعى ساخته است، نه موافق روح علم. هنگام آن رسیده است که این عقائد را ترک بگوئیم.

  • باید سدّى را که به علّت یک تفسیر غلط از نظریّۀ گالیله بین خصائص اشیاء کشیده‌ایم درهم بشکنیم.

  • به‌طورى‌که گفتیم، گالیله خصائص اشیاء را به اصلى یعنى وزن و ابعاد که قابل سنجش‌اند، و فرعى یعنى شکل و رنگ و بو که قابل اندازه‌گیرى نیستند متمایز، و کمّیّت را از کیفیّت مجزّا نموده بود.

  • بیان کمّیّت به زبان ریاضى، علوم را به وجود آورد؛ ولى کیفیّت در بوتۀ فراموشى ماند.

نور ملکوت قرآن - ج3

38
  • انتزاع خصائص اوّلیۀ اشیاء، منطقى؛ ولى از یاد بردن خصائص ثانوى آنها ناصحیح بود، و از آن نتائج وخیمى براى ما حاصل گردید. زیرا در وجود آدمى آنچه به سنجش نمى‌آید، از آنچه قابل اندازه گیرى است مهم‌تر است. وجود فکر نیز مانند تعادل فیریکو شیمیائى سرم خون، واقعى است.

  • پرتگاه بین کمّیّت و کیفیّت بعد از آنکه دکارت نیز دوآلیسم‌1 جسم و جان را مطرح کرد، عمیق‌تر شد؛ و از آن پس بیان تظاهرات روانى غیر ممکن گردید.

  • مادّه کاملا از معنى جدا ماند. و ساختمان عضوى و اعمال بدنى گوئى حقیقت بیشترى را از شادى و رنج و زیبائى به خود گرفت. و این خطا تمدّن ما را به راهى انداخت که علم را به پیروزى، و انسان را به سوى تباهى کشید.»2و3

    1. Dualisme (تعلیقه)
    2. «انسان موجود ناشناخته» طبع ششم، ص ٣١٠و ٣١١
    3. أحمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» ص ٢١٥ تا ص ٢١٧ گوید: «استاد «چود» که انگلیسى و استاد فلسفه است کتابى قیّم و استوار نوشته است، و نام آن را «پستى‌ها و سخافتهاى تمدّن تازه» گذارده است (سخافات المدنیّة الحدیثة) در آنجا گفته است:
      «در تمدّن جدید توازن میان قوّه و اخلاق نیست؛ اخلاق جدّا از علم عقب‌تر افتاده است. پیوسته از بدو نهضت اروپائى، علم در ارتقاء و اخلاق در انحطاط رفت تا آنکه فاصله راه میان آن دو زیاد شد. در عین حالى که اقوام و نسل جدید خود را به ناظر ارائه و نشان مى‌دهند، و او را از خوارق صنعت و تسخیر مادّه و قواى طبیعیّه براى مصالح و اغراضش به شگفت در مى‌آورند، در عین حال به او در اخلاقش، و در طمع و حرصش، و در کوتاهى فکر و سبکى عقلش، و در قساوت و ظلمش، توشه نمى‌دهند. این نسل جدید درحالى‌که مالک جمع وسائل زندگى و حیات شده است؛ ولى نمى‌داند چه قسم زندگى نماید! پى در پى آوردن جنگهاى دهشت‌انگیز و دلخراش، دلیل بر آنست که تهیدست و مفلس است. و عالم و نشئه‌اى را که پدید مى‌آورد براى آنست که در آن بمیرد. علوم طبیعیّه به وى قوّه قاهره‌اى عنایت نموده‌اند و او نمى‌داند چگونه استعمال کند. مانند طفل صغیر یا سفیه [ادامه در صفحه بعد]

نور ملکوت قرآن - ج3

39
  • ...1

  • این گفتار او در قسمت اوّل بود، و همان‌طورکه ملاحظه مى‌شود در نهایت اتقان و استوارى است.

  • گفتار آلکسیس کارل؛ و تجاهل و تغافل او نسبت به عرفان إسلامى‌

  • و امّا گفتار او در قسمت دوّم آنست که مى‌گوید:

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] و دیوانه‌ایست که به آنها زمام امور داده شود و کلید خزائن به آنها واگذار شود؛ امّا آنها بیشتر از این نمى‌فهمند که با آن جواهرات بازى کنند.»
      و در جاى دیگر مى‌گوید: «یک نفر فیلسوف هندى از من شنید که من از تمدّنمان تعریف مى‌کنم و آن را به غایت مى‌ستایم و مى‌گویم: یک نفر راننده اتومبیل سیصد یا چهارصد میل را در یک ساعت مى‌پیماید در روى رملها و شنها، و هواپیمائى از مسکو تا نیویورک در بیست یا پنجاه ساعت مى‌رسد. آن فیلسوف هندى گفت: شما مى‌توانید در هواء مثل پرنده پرواز کنید و در آب مثل ماهى شنا نمائید، و لیکن نمى‌دانید چگونه روى زمین راه بروید!»
      در جاى سوّم از همین کتاب مى‌گوید: «نظر بیفکن به این طیّاره‌اى که در آسمان به غایت بالا مى‌رود و چون حلقه‌اى دائره‌اى شکل مى‌گردد، در پندار تو این‌طور مى‌آید که:
      سازندگان آن در علمشان و لیاقتشان ما فوق بشر مى‌باشند. آنان که در اوّلین وهله بر آن پرواز نمودند در علوّ همّتشان و جرئچتشان پهلوانانى بودند، و لیکن اینک نظر کن به مقاصد زشت و نکوهیده‌اى که طیّاره را در استخدام خود آورده است و در آتیه آن را چگونه بکار مى‌بندد ...
      کارى از آن بر نمى‌آید مگر پرتاب کردن بمب‌ها مخصوصا بمب‌هاى اتمى و تکّه تکّه کردن اجساد انسان، و خفه نمودن زندگان، و سوزاندن بدنها، و پرتاب کردن گازهاى سمّى، و پاره پاره کردن مستضعفین که هیچ پناهى براى فرار از این شرّ ندارند. اینها مقاصد مردم احمق و یا مقاصد شیاطین است.»
      و در جاى چهارم از کتاب گوید: «مورّخین فردا درباره ما چه خواهند گفت که چگونه ما طلا را استعمال مى‌کنیم؟ آنها البتّه مى‌گویند: ما براى اطّلاع و خبر از محلّ و جاى طلا، به بى‌سیم و امواج متوسّل شده‌ایم. آنگاه کیفیّت أشکال و طرزى را که صاحبان بانکها طلا را توزین مى‌کنند و باکمال لیاقت و مهارت آن را مى‌شمرند، توصیف مى‌نمایند و بیان مى‌کنند که چگونه قانون جاذبه ما را در انتقال آن از پایتختى به پایتخت دیگر رهبرى کرد. و البتّه در تاریخ تسجیل خواهند نمود که: کسانى که شبیه به وحوش هستند و ماهرند و در فتوحات صنعتى‌شان نهایت جرأت را دارند، از مصرف و اعطاء به تعاونیهاى بین المللى که طلا را طلب نموده و براى تقسیم صحیح، امید ضبط و دسترسى به آن را دارند؛ عاجز و ناتوان مى‌باشند. آن کسان هیچ قصدى و نیّتى ندارند مگر اینکه معادن را با اسرع سرعت‌هاى ممکنه دفن کنند، ایشان طلا و معادن را از درون زمین در جنوب آفریقا استخراج نموده و در بانکهاى لندن و نیویورک و پاریس دفن مى‌نمایند.»

نور ملکوت قرآن - ج3

40
  • «عرفان مسیحیّت، معرّف عالى‌ترین شکل فعّالیّت مذهبى است، و بهتر از عرفان هندوها و تبّتى‌ها با دیگر فعّالیّت‌هاى عقلانى بستگى دارد. و بر این عرفان‌هاى آسیائى امتیازش آنست که در دوران صباوت خود درسهائى از یونان و روم گرفته است؛ و از یکى تفکّر و از دیگرى نظم و قیاس را آموخته است.»1 

  • در این سخنش همان‌طورکه مى‌بینید خیلى بى‌انصافى کرده است. او چگونه عرفان مشرق زمین را عرفان هندوها و تبّتى‌ها دانسته، و از عرفان اسلام چشم پوشیده است؟ او چگونه عرفان علىّ بن أبى طالب و سائر ائمّه اطهار و حضرت سجّاد و حضرت رضا علیهم السّلام را نادیده گرفته است، و از «نهج البلاغة» و خطب محیّرالعقول آن که مخّ عرفان است و از «صحیفۀ سجّادیّه» و «عیون أخبار الرّضا» و «توحید» صدوق که یک نفر از آنها تا به حال نتوانسته است به حقیقت این عرفان برسد، اغماض نموده است؟ او چگونه از مشایخ بنام عرفان، همچون بایزید بسطامى و معروف کرخى و سَرىّ سقطىّ و خواجه عبد الله انصارى و محیى الدّین عربى و ابن فارض مصرى و صدر الدّین قونوىّ و شیخ الإشراق شهاب الدّین سهروردىّ و عبد الرّزّاق کاشانى و ملاّ جلال الدّین رومى و خواجه شمس الدّین حافظ شیرازى چشم پوشیده است؟!

    1. «انسان موجود ناشناخته» طبع ششم، ص ١٥١ و ١٥٢

نور ملکوت قرآن - ج3

41
  • آیا شش جلد «مثنوى» مولانا که تمامش در همان دیباجه و عنوانش:

  • «بشنو از نى چون حکایت مى‌کند» منطوى است، از تمام عرفان مسیحیّت و توحید خود مسیح عالى‌تر نیست؟! آیا «دیوان حافظ شیرازى» که تمامش در همان غزل اوّل: «ألا یا أیّها السّاقی‌ أدِرْ کَأسًا وَ ناوِلْها» گنجانیده شده است، کافى براى بصیرت وى نبود؟ آیا «نظم السّلوک» یعنى تائیّۀ کبراى ابن فارض که حقّاً یک دوره کامل و تمام از تمام منازل سیر و سلوک و بیان اعلى درجۀ از توحید و عرفان است صدها بار از آنچه در انجیل آمده است دقیق‌تر و عمیق‌تر و صاف‌تر و ظریف‌تر در نشان دادن لطائف عرفان نبوده است؟! پس چرا عمداً خود را به سهو زده، و سهواً اشتباه عمدى نموده؛ از خود قرآن و این کتب نفیسۀ عرفان و این مکتب رفیع‌الدّرجه آن چشم پوشیده، عرفان جوکیهاى هند و مغولهاى تبّتى را نام برده و در مقابلۀ با عرفان مسیح و مسیحیّت به عنوان معرّفى عرفان آسیائى به شمار آورده است؟! بنابراین، جناب کارل نباید در انتظار بنشیند تا مردم به عرفان مسیحیّت بگروند، و خودش غمگین باشد که چرا مردم آنها را به بوته فراموشى سپرده‌اند.

  • عرفان قرآن بسیار عالى‌تر و راقى‌تر و جذّاب‌تر است و هیچ مفرّ و گزیرى نیست مگر آنکه خود او و هم‌مسلکانش حرکت کرده و مردم اروپا و آمریکا و شوروى و چین و ژاپن و هند و مالزى، عرفان‌هاى مسیح و زردشت و بودا و برهمن را کنار گذارده، و سر تسلیم در برابر عظمت قرآن، و عرفان آن فرودآورند. اینست راه چاره.

  • امّا خودش مُرد و تسلیم نشد. و اینک در آن عالم به عقبات ظلمت و گردنه‌هائى ناشى از جهل که مى‌رسد و قدم از قدم نمى‌تواند بردارد، مى‌فهمد که ما چه مى‌گوئیم!

  • شرق و غرب، گرچه به مسیحیّت یا یهودیّت تظاهر مى‌کنند ولى مکتبشان اصالة المادّه است‌

  • امروزه تمام اروپا و آمریکا در جهنّم مادّیگرى مى‌گدازد. نه تنها شوروى و

نور ملکوت قرآن - ج3

42
  • چین که مرام کمونیستى دارند و آن را ابراز مى‌کنند، بلکه تمام دانشمندان مغرب زمین که پیوند خود را با خدا بریده‌اند، مادّى صرف شده‌اند. مادّیّت معناى وسیعى پیدا کرده، و همه را در کام خود فروبرده است.

  • گرچه به ظاهر تظاهر به یهودیّت و یا مسیحیّت کنند، لیکن روش و مکتبشان مکتب أصالة المادّة است. طرز ورود و خروج در بحث‌ها و جلسات و حلقات و کنفرانس‌ها و دانشگاهها همه بر محور مادّیّت مى‌چرخد. و به یک معناى گسترده‌اى مادّیّت و مادّه‌گرى و مادّه‌پرستى، بال تاریک شوم خود را بر بسیارى از کشورهاى جهان گسترده است. و نه تنها در عقیده، بلکه در طرز تفکّر و اندیشه، و طرز کار و عمل، و طرز تعیین مراد و هدف، همه و همه به سوى مادّه رهسپارند؛ و در وادى اوهام و تَیهِ گمراهى آن گم گشته‌اند.

  • فرهنگ قرآن و اسلام و فرهنگ مادیگری در دو نقطۀ متقابل قرار دارند

  • یک مثال زنده و گویا براى شما بیان کنم تا بدانید مادّیگرى و انحراف بشر به کجا منتهى شده است!

  • یکى از بستگان ما، در دانشکده پزشکى طهران، دکتراى خود را گرفت و جرّاح قابلى شد. بعد از مدّت کوتاهى به آمریکا رفت و تحصیلش و رشته‌اش بالا گرفت و از جرّاحان نامى آن دیار شد. زن آمریکائى گرفت و خودش نیز تبعه آمریکا شد. اینک درست چهل سال است که در آنجا به‌سر مى‌برد و هنوز هم در قید حیات است.

  • مى‌گویند: در آنجا باغ و بیمارستان شخصى دارد و هر روزى چند عمل مى‌کند که براى هریک اقلاّ ده هزار دلار مى‌گیرد. پس از رفتن او پدرش رحلت کرد، و خانه و دکّان را ورثه‌اش تقسیم و تسهیم نمودند و طبعاً مادر پیرش در مضیقه افتاد؛ و آن راحتى و وسعت زمان پدر را نداشت.

  • یکى از برادرانش به وى نوشت: اینک مادرت در رنج و ناراحتى مى‌گذراند؛ و الحمد للّه خداوند به شما نعمت زیاد داده است؛ و زندگى فراخ و

نور ملکوت قرآن - ج3

43
  • ثروت بى‌حساب. چه خوب است که مادر خود را در این سنّ و با وجود ضعف و کسالتى هم که دارد فراموش ننموده، ماهیانه مبلغى براى تأمین معاش او بفرستى! 

  • بعد از مدّتى پاسخ نامه بدین گونه آمده بود که: شما خیال مى‌کنید ما این پولها را مفت و مجّانى بدست مى‌آوریم؟! ما کار مى‌کنیم و زحمت مى‌کشیم. مادر هم براى تأمین معاش خود باید برود و کار کند! 

  • این تأدیب مادّیّون و طرز تربیت غربیهاست. این گفتار برخاسته از مکتب هِگِل‌ها و داروین‌ها و دکارت‌هاست که بدینجا کشانده شده است.

  • شما این داستان را مقایسه کنید با داستان جوانى که ما سابقاً در همین کتاب «نور ملکوت قرآن» آوردیم که چگونه در پرتو تعلیم و تربیت قرآن، به‌واسطۀ حمایت و پذیرائى و مراعات حال مادر پیر، از ازدواج خود صرف‌نظر کرد، و در برابر ایذاء و پرخاش مادر مریض، و شکیبائى از ردّ فحش او در شب سرد زمستان که آب بدست او داده بود، خداوند پرده غیب را آناً از روى دل او گشود و جهان غیب را بر او مشهود نمود و باب راز و نیاز با قاضى الحاجات و مشاهدۀ انوار ملکوتیّه و نفحات سبحانیّه‌اش را براى وى مفتوح فرمود.1

  • منطق قرآن توحید حضرت ربّ العزّة در جمیع مقامات است. ایثار و عدالت و صبر در برابر مشکلات، و دورى از تنبلى و هوسرانى است؛ گسترش نعمت و تعمیم آن به همه طبقات است.

  • تعالیم و دستورات اسلام در جنگهاى داخلى و جنگ با دشمنان‌

  • و نه تنها این اخلاق مذهبى و کتابى آنست، بلکه اخلاق تطبیقى و خارجى است. مسلمانها از صدر اسلام تا کنون، به شواهد تاریخ مسلّم، أهل صبر و ایثار و گذشت و رحم و مروّت و عدالت بوده‌اند. و در جنگهاى فاتحانۀ‌

    1. «نور ملکوت قرآن» ج ١، بحث ٢، ص ١٤١ تا ص ١٤٦

نور ملکوت قرآن - ج3

44
  • خویش، نهایت مراعات و مراقبت و حمایت و حفظ حیات حال اسیر را مى‌نمودند. هیچ‌گاه درختان را آتش نمى‌زدند، زراعت را پایمال نمى‌کردند، مواشى و احشام را نابود نمى‌ساختند، کسى که پرچم جنگ را خوابانده بود دیگر با وى جنگ نمى‌نمودند، کسى که از جنگ فرار مى‌کرد او را دنبال نمى‌کردند، مُثله نمى‌نمودند، هرکس پناه مى‌خواست پناه مى‌دادند، آب را بروى دشمن نمى‌بستند.1و2

    1. در «منتهى الآمال» ج ١، ص ١٦، محدّث قمّى در ضمن بیان اخلاق و اوصاف شریفۀ حضرت رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم چنین آورده است که: «ارباب سیر در سیرت آن حضرت نوشته‌اند که چون لشکرى را مأمور مى‌نمود، قائدان سپاه را با لشگریان طلب فرموده، بدین گونه وصیّت و موعظه مى‌فرمود ایشان را:
      مى‌فرمود: بروید بنام خداى تعالى و استقامت جوئید به خداى و جهاد کنید براى خداى، بر ملّت رسول خداى!
      هان اى مردم! مکر مکنید، و از غنائم سرقت روا مدارید، و کفّار را بعد از قتل، چشم و گوش و دیگر اعضا قطع نفرمائید، و پیران و اطفال و زنان را نکشید، و رهبانان را که در غارها و بیغوله‌ها جاى دارند به قتل نرسانید، و درختان را از بیخ نزنید جز آنکه مضطرّ باشید، و نخلستان را مسوزانید، و به آب غرق نکنید، و درختان میوه‌دار را بر نیاورید، و حرث و زرع را مسوزانید؛ باشد که هم بدان محتاج شوید، و جانوران حلال گوشت را نابود نکنید جز اینکه از بهر قوت لازم افتد، و هرگز آب مشرکان را با زهر آلوده مسازید، و حیلت میارید. و هرگز آن حضرت با دشمن جز این معاملت نکرد، و شبیخون بر دشمن نزد، و از هر جهادى جهاد با نفس را بزرگتر مى‌دانست.»
    2. مستشار عبد الحلیم جندى در کتاب «الإمام جعفر الصّادق» ص ٥٦ گوید: «تأیید آسمانى در کربلا زیاد بود، در معانى بزرگ از جلال اسلام. در اینجا واقعه‌اى از او و واقعه‌اى از دشمنش اختیار مى‌شود. امّا واقعۀ اوّل: او عیناً مانند پدرش عمل کرد و جیش دشمن را آب داد از چشمه‌اى که در نزد آن فرودآمده بود و آب را بر قاتلین خود حرام نکرد.
      و امّا در واقعۀ دیگر: دو فرمانده از لشکر ابن زیاد در آتش جنگ کربلا، آن لشکر را ترک کرده و به سوى افرادى که اطراف سیّد الشّهداء علیه السّلام بودند رهسپار شدند تا در دفاع از آن حضرت بین یارانش که تا آخرین نفر جان باختند شهید شوند، درحالى‌که مى‌دانستند که در آن واقعه خطیره، با هیچ مقیاسى براى آنان پیروزى ممکن نبود و مرگ و شهادتشان حتمى بود. (و بستن آب ازاینجهت به هیچ‌وجه مؤثّر در مغلوبیّت ایشان واقع نمى‌شد.)
      و در تعلیقه گوید: صلاح الدّین ایّوبى در جنگهایش با صلیبیها، از حسین و از پدرش علىّ آموخت، روزى که براى فرمانده صلیبیها: ملک رتشارد (قلب الأسد) عطر خودش را فرستاد. و امّا این قواعد حروب اسلامیّه کجا، و قواعد جنگ در نزد اروپائیها کجا؟!
      بقراط پدر طبّ یونان که اروپا مشهورترین قسمش را بدان یاد مى‌کند و به‌طور میراث این قسم در أجیال بعدى رسیده است و هر پزشکى قبل از مشغول شدن به عمل طبابت، واجب است که در نزاهت و امانت و عدم تعصّب به وى سوگند یاد کند، خودش به اروپائیها درس دگرى مى‌دهد؛ در وقتى که معالجه مریضان به مرض طاعون را در لشکر ایران ردّ کرد و گفت: شرف من مرا بازمیدارد از آنکه دشمنانم را که قصد شهرهاى مرا دارند معالجه کنم.»

نور ملکوت قرآن - ج3

45
  • اگر جنگ داخلى در میانشان واقع مى‌شد، یعنى یک طبقه با طبقۀ دیگرى گرچه از ناحیۀ حکومت بود، در ستیزه و تخاصم مى‌افتاد؛ اوّلین وظیفه دعوت به صلح بود. و اگر حاضر براى صلح نمى‌شدند، در این صورت که لا محاله یک طرف باغى و ستمگر بوده و تعدّى عدوانى داشت، بر تمام مسلمین واجب بود که با او به جنگ ادامه دهند تا به امر خدا بازگشت کند و دست از ظلم و تجاوزش بردارد.

  • این طریق، اصلاح در بین مؤمنین است که در وهلۀ اوّل، عقد صلح برقرار نمودن و در صورت تجاوز قطعى یک طرف و عدم تسلیم او به صلح، با او جنگ کردن تا تسلیم شود و دست از تعدّى بشوید.

  • و این عالى‌ترین راه براى فصل خصومت و تجاوز گروه متعدّى و تجاوزکار است.

نور ملکوت قرآن - ج3

46
  • وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‌ فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‌ءَ إِلى‌ أَمْرِ اللهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ* إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ‌.1 «و اگر در میان دو گروه از مؤمنین کشتارى واقع شد، واجب است بر شما مسلمین که میان آنها را صلح دهید! پس اگر یک طرف حاضر به صلح نشد و بر دیگرى راه ستم و عدوان را در پیش گرفت، واجب است بر شما مسلمین که با آن گروه متجاوز جنگ کنید تا به امر خدا برگردد. پس اگر بازگشت نمود و دست از تعدّى برداشت، در این صورت در میانشان با عدل، صلح برقرار نمائید. و قسط و داد را پیشه خود سازید که خداوند دادگران را دوست دارد.

  • اینست و غیر از این نیست که تمام مؤمنین با هم برادرند؛ پس شما مسلمین در میان دو برادر خودتان صلح دهید. و خود را در مصونیّت و عصمت و تقواى خداوندى درآورید، به امید آنکه مورد رحمت او قرار گیرید!»

  • در این جنگهاى داخلى میان مسلمین، گروه فاتح حقّ گرفتن اسیر ندارد، و حقّ غارت ندارد، و حقّ کشتن مجروحى را که بر زمین افتاده ندارد. فقط ادواتى که در میدان جنگ به حساب سلاح جنگ محسوب مى‌شود، حقّ دارد بردارد و تصرّف کند.

  • و امّا اگر دشمن خارجى یعنى از غیر مسلمین به بلد اسلام حمله کرد، بر مسلمین لازم است بر دفع او بکوشند، و زن و مرد، پیر و برنا، طفل و بالغ، مریض و تندرست، عالم و عامى؛ بدون استثناء در مدافعت وى قیام کنند و آنها را سرکوب نموده، به قتل و اسارت و غارت و نهب اموال و ذرارىّ و به هر طریق‌

    1. آیۀ ٩ و ١٠، از سورۀ ٤٩: الحجرات

نور ملکوت قرآن - ج3

47
  • ممکن، در برابر تعدّى و تجاوزش قیام و اقدام نمایند.

  • تعمیم نعمت اسلام، ایجاب جهاد مى‌کند

  • و امّا فریضه جهاد از این عالى‌تر و دقیق‌تر است. جهاد عبارت است از آنکه: لشکر اسلام بدون سابقه دشمنى، و بدون تجاوز و تخطّى از طرف مقابل، صرفاً بر اساس هدایت او به توحید، و اقرار به شهادتین: أشهدُ أن‌ لا إله‌ الاّ اللهُ وَ أشهد أنّ محمّداً رسولُ الله حرکت مى‌کند در سرزمین دشمن، و ایشان را به دین اسلام فرا مى‌خواند. و البتّه معلوم است که باید اهالى آن سرزمین غیر مسلمان باشند؛ خواه از مشرکین و مادّیّین و طبیعیّین و خواه از گروه بودا و برهمن و کنفسیوس و غیرها و خواه از اهل کتاب مانند یهود و نصارى و مجوس.

  • أحکام جهاد، از قتل و اسارت و فدیه و نهب و غارت‌

  • در هر حال اگر به مجرّد دعوت به اسلام، دین حقّ را پذیرفتند که هیچ؛ نه آنها را مى‌کشند و نه جزیه مى‌گیرند. لشکر اسلام در این حال برمى‌گردد، و مصارف جنگ از تجهیز سپاه و غیره همه به عهدۀ سائر مسلمین و بیت المال مسلمین است و حتّى یک درهم هم از گروه مغلوب اسلام پذیرفته، اخذ نمى‌شود.

  • و اگر اسلام را قبول نکردند و بر آئین خود باقى ماندند، در این صورت اگر از اهل کتابند آنها را وادار به جزیة (مالیات و خراج به صندوق حکومت اسلام)1 مى‌کنند. و اگر قبول جزیه ننمودند و یا از اهل کتاب نبودند، همچون‌

    1. و این جزیه و خراج در مقابل تعهّدى است که دولت اسلام براى آنها مى‌کند که در حمایت و ذمّه اسلام باشند. و حکومت اسلامى آنها را در پناه خود از هرگونه آسیب و تعدّى و حملۀ دشمن حفظ مى‌کند، و اگر دشمن به آنها حمله کرد بدون اخذ وجهى از ایشان، لشکر مى‌کشد و از پول بیت المال اسلام دشمنانشان را دفع مى‌کند. و همچنین جان و مال و ناموس و عرضشان در عهده حکومت اسلام محفوظ است. از درمانگاهها و بیمارستانها و مدارس و مکتبه‌ها و غیرها طبق قرارداد با حکومت بهرمند مى‌شوند. از برق و آب و تلفن و گاز و پاسداران نظامى و شهربانى و از خدمات شهردارى و عدلیّه بهرمند مى‌شوند. خلاصه از این جهات همانند یک نفر مسلمان محسوب مى‌گردند و دیگر زکات و خمس نمى‌دهند و مالیاتى دیگر مشابه مسلمین نمى‌پردازند. در این وقت حکومت اسلام با آزادى کامل در هدایتشان مى‌کوشد و از راه بحث و منطق و ارائۀ ادلۀ صحیحه آنها را در پذیرش اسلام مختار و آزاد مى‌گذارد. آنها هم که بتدریج با منطق قرآن آشنا شدند، و از طرفى طرز عمل و رفتار مسلمین را بالعیان دیدند، و از مزایا و مساهلت‌هاى اسلام در برابر مشکلات و قوانین پیچیده و درهم رفتۀ خود مطّلع شدند، خود به خود بالطّوع و الرّغبة اسلام را مى‌پذیرند، و دست از کیش و آئین سابق خود هر چه باشد برمى‌دارند.
      در تاریخ، کشورهاى بسیارى را سراغ داریم که خودشان بعد از قبول جزیه، از روى اختیار مسلمان شده‌اند.

نور ملکوت قرآن - ج3

48
  • مشرکین و دهریّین، در این صورت باید لشکر اسلام با آنها بجنگد تا قبول دین حقّ را بنمایند. و در این فرض نیز مفرّى براى آنان غیر از قتل و یا اسارت نیست، و مسلمین حقّ نهب و غارت و اسارت ذرارى و زنان را دارند.1

    1. أحمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» ص ١٨٣ گوید: «و فقهاى مسلمین در فقهشان در حسن معامله با اهل کتاب، و در تساوى حقوق که آنچه بر نفع ماست بر نفع آنان باشد و آنچه بر ضرر ماست بر ضرر آنها هم باشد؛ رویّه و سیر خود را بنا نهادند. بلکه چون فارس را گشودند، با پیروان مذهب زردشت معاملۀ اهل کتاب نمودند. و اگر اسلام با بت‌پرستان قدرى شدّت به خرج داده است و با اهل کتاب آن شدّت را بکار نبرده است، براى آنست که اسلام بت‌پرستى را انحطاط در انسانیّت مى‌نگرد که واجب است آن را علاج نماید و ریشه‌اش را از بن درخت انسانیّت بردارد. و بنا بر همین منهاج، مسلمین در طول اکثر تاریخشان با حسن معامله با اهل کتاب رفتار نموده‌اند. تا زمانى که آنان جزیۀ خود را بپردازند، مسلمین از آنها حمایت نموده، در پناه خود به حفظ و پاسدارى از آنها مى‌پردازند و به ایشان رخصت مى‌دهند تا در کلیساها و کنیساهاى خود عبادت کنند. و این جزیه و مالیات در مقابل سربازگیرى است، که از آنها گرفته نمى‌شود؛ چون اسلام از جانب آنها ایمن نیست که در صورت سربازگیرى از آنها، آنان با دشمن هم‌کیش خود بسازند؛ اسلام به غیرت و حمیّت رزمى ایشان وثوق ندارد، فلهذا سرباز و لشکرىّ و سپاه از اهل کتاب نمى‌گیرد. و به عوض حمایتى که با سربازان مسلمان خود از جان و مال و ناموس آنها مى‌کند، بجاى جنگ و قتال، مقدارى مال از ایشان اخذ مى‌کند.
      و اگر تو مقارنه و مقایسه بیندازى میان معامله‌اى که مسلمین در دولت‌هایشان با یهود و نصارى کرده و مى‌کنند، و معامله‌اى که نصارى در دولت‌هایشان با مسلمین کرده و مى‌کنند، روشن خواهد شد که تا چه درجه مسلمین اهل گذشت و تسامح مى‌باشند و چقدر گذشت و تسامح در نصارى نایاب است! تا اینکه حقّا صحیح است که مسلمین با تشریع فقهایشان که در دوره اوّل بوده‌اند دربارۀ معامله با اهل ذمّه، و یا تطبیق آن بر ایشان در عصرهاى مختلفه، افتخار کنند.»

نور ملکوت قرآن - ج3

49
  • لشکر اسلام غیر از افرادى را که کشته شده‌اند، در صورت عدم انعقاد پیمان و معاهدۀ جنگى، به عنوان استعباد و اسارت تصرّف مى‌کند؛ و در تحت نظر و رأى دولت اسلام به تربیت دینى و هدایت الهى ایشان همّت مى‌گمارد. و یا اگر مصلحت بداند بر آنها منّت نهاده آزاد مى‌کند، و یا قیمت آنها را از ایشان به عنوان فدیة و عوض آزادى اخذ مى‌کند.

  • جهاد در اسلام از خصائصى مختصّ به خود برخوردار است. زیرا مانند جنگها و لشکرکشى‌هاى دیگر جنگجویان و یا سلحشوران نیست که مبناى آن حسّ انتقام و حسد و کینه و بلندپروازى و استکبار و انانیّت و خودمحورى، و یا توسعه و گسترش در خاک و بدست آوردن جواهرات و اموال و نفوس باشد؛ بلکه یک امر مقدّس شرعى، و یک نیایش حقیقى به درگاه حضرت ایزدى است که نه تنها این گونه نیّت‌ها و قصدها در آن موجود نمى‌باشد، بلکه ضرر هم دارد، و بر اساس عبادت بودن این عمل، مضرّ به پیکره آنست و موجب فساد و عدم قبولى آن هم مى‌گردد.

  • در جهاد اسلام، لشکر اموال خود را از دست مى‌دهد، و مخارج ایاب و ذهاب را متحمّل مى‌شود، و افرادش در معرکه کارزار کشته مى‌شوند و در خاک و خون غوطه مى‌خورند، و جریح و زخمى بسیار دارد؛ فقط و فقط به نیّت ارشاد

نور ملکوت قرآن - ج3

50
  • و هدایت طرف غیر مسلم که مى‌خواهد او را به کیش توحید بخواند و از مواهب و منافع اسلام برخوردار گردد. و به مجرّد اسلام آنها، دست از جنگ برمى‌دارد؛ و اسلام آنها را پیروزى و ظفر مى‌شمارد. اینست فلسفه جهاد.

  • تحمّل مشاقّ جهاد، صرفا براى هدایت کفّار به توحید است‌

  • و بدون اندک تردیدى مى‌توان این دستور عالى اسلام را از عظیم‌ترین رموز اخلاقى و حیاتى و تربیتى آن بشمار آورد. شما در عالم چه کسى را دیده‌اید و یا شنیده‌اید که براى ارشاد و هدایت یک نفر اجنبى که به هیچ‌وجه من الوجوه با او سابقه آشنائى و محبّت ندارد، نه تنها به موعظه و اندرز، و نه تنها به ارشاد و گفتار درشت، و نه تنها با توعید و تهدید، و نه تنها با تحمّل مشقّت و رنج سفر، بلکه تا سرحدّ جرح و قتل حاضر شود که خود را و أعزّ از ابناء و اخوان و عشیره و اصحاب خود را در خاک و خون کشد؛ براى آنکه آن مرد اجنبى و منحرف و مشرک در راه بیفتد، و گردن تسلیم در برابر پذیرش حقّ فرودآورد، و نفس خود را از مهالک و عواقب وخیم شرک و از تنگناها و کریوه‌هاى پیچ در پیچ اعتقادات و سنّت‌هاى تقلیدى غلط که کورکورانه آموخته است و عالم جان و حیات خود را تاریک نموده است نجات بخشد؟ اینست فلسفه جهاد.1

  • مدارا کردن و عدالت خلفا و مسلمین نسبت به اهل جزیه (ت)

  •  

    1. أحمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» ص ١٢٢ تا ص ١٢٤ مى‌نویسد:
      «مسلمانان چون از کسى صدق و وفاء و سلامتى دیدند، بدان اعتماد نموده به پیروى از قول خدا: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها عمل مى‌کنند. و مسیحیان چون با کسى انس گیرند، ناگهان او را غافلگیر کرده چون غلیواج و زغن بر گنجشک و یا چون باز شکارى بر غلیواج و زغن خود را بر رویش مى‌افکنند. زمانى دراز گذشت که مسلمین غالب بودند و بر نصارى و یهود حکم عادلانه مى‌نمودند؛ این به جهت تعالیم اسلام بود که در تاریخ مانندش یافت نشود.
      آرى، عمر بن خطّاب در اوّل خلافتش یعلى بن امیّه را فرا خواند تا نصاراى نجران را از بلادشان کوچ دهد. لیکن عذر او این بود که رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرموده است:
      لایَجْتَمِعُ فی جَزیرَةِ الْعَرَبِ دینانِ «در جزیرة العرب دو دین جمع نمى‌شوند». چون اسلام [ادامه در صفحه بعد]

نور ملکوت قرآن - ج3

51
  • ...1

  • ما مى‌بینیم مؤمنین در صدر اسلام و تا به امروز پیوسته آرزوى جهاد و قتل فى سبیل الله مى‌نمودند، و در دعاهاى خود جدّا از خداوند مى‌طلبیدند تا آنان را موفّق به این فریضۀ الهیّه بنماید، و کشته شدن در زیر پیکان‌ها و سنگ‌باران‌ها و نیزه‌ها و شمشیرها را فوز عظیم مى‌شمردند. چرا؟ و به چه‌

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] مى‌خواهد جزیرة العرب قلعه مسلمین و محلّ پرورش آنان باشد و تربیت داعیان به اسلام در آنجا صورت پذیرد، و مسلمین اختلاط با یهود و نصارى نداشته باشند؛ دین اسلام تازه و باطراوت باشد. فلهذا امر به جلاء وطن اهل نجران نمود. مع‌ذلک چون آنان را کوچ داد، شهرهائى بهتر از شهرهایشان به آنها داد، و ایشان را در جهاتى که میل به آن داشتند اختیار داد
      رسول خدا نمى‌خواست ایشان را به اسلام اکراه نماید، و بدین جهت آنان را به میل و اختیار خود باقى گذاشت، عملاً بقوله تعالى: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ‌. با آنان به مقدار مال معلومى مصالحه نمود تا در هر سال بپردازند، و با آنها شرط نمود که ربا نخورند و با ربا معامله‌اى انجام ندهند. چون رسول خدا رحلت نمود، أبو بکر آنان را به همان شروط رسول خدا تثبیت کرد. چون وفات أبو بکر رسید، عمر را امر کرد تا ایشان را از زمین‌هایشان کوچ دهد بواسطۀ مخالفتى که با شرط رسول خدا در گرفتن ربا کرده بودند. عمر اوّلین کارى که کرد آنها را از محلّشان کوچ داد و به عامل خود که مأمور این کار بود امر کرد با ایشان به رفق و ملایمت رفتار کند و اموالشان را بخرد، و به آنها اختیار دهد هر زمینى را که بعوض زمینهایشان بخواهند از بلاد اسلام به آنها بدهد. و از جمله سفارشات او به عاملش این بود که: به نزد آنها برو، و در دینشان تصرّفى مکن؛ سپس به آنهائى که در دینشان هستند براى رفتن مهلت و مدّت قرار بده و آنهائى که مسلمان شده‌اند باقى بگذار. آنگاه کسانى که آماده کوچ کردن هستند زمینهایشان را مساحت کن و در انتخاب هر شهرى که خود بخواهند آنان را مختار گردان. و به آنها بگو: ما ایشان را به امر خدا و رسولش کوچ دادیم. و براى ایشان نامه‌اى نوشت که در آن چنین گفته بود: کسانى که از اهل نجران به شام و عراق کوچ کنند، مساحت زیادى از زمین به آنها بده تا جاى وسیعى داشته باشند، و آنچه از اسباب و اموال با خود حمل کنند متعلّق به خود ایشانست. بعضى از آنها به شام و بعضى به کوفه آمدند، درحالى‌که زمین آنها در یمن بود. چون عثمان به روى کار آمد از تنگى زمینشان و از مزاحمت دهقانان به او شکوه کردند، عثمان به عامل خود دربارۀ آنها امر به ارفاق کرد و عامل را امر کرد تا در هر سال از جزیۀ آنها دویست حلّه بکاهد؛ چون بر آنها لازم بود حلّه‌ها را مثل جزیه بپردازند. چون معاویه روى کار آمد به او نیز از تفرّقشان و از موت بعضى و اسلام بعضى دیگر شکایت کردند، او نیز دویست حلّه از جزیه آنها را تخفیف داد.
      چون حجّاج به روى کار آمد، جزیۀ آنها را بهمان مقدار سابق اعاده داد. چون عمر بن عبد العزیز به روى کار آمد از ظلم حجّاج و نقصان تعدادشان به او شکایت کردند. او أمر به إحصاء و شمارش آنها نمود، گفتند: به تعداد عشر رسیده‌اند، لذا فقط مجموع حلّه‌هاى آنها را دویست عدد قرار داد. و چون هارون الرّشید روى کار آمد به او نیز شکوه نمودند از دست عمّال. او امر کرد تا عمّال با آنها کارى نداشته باشند و معاملۀ آنها مستقیما با بیت المال در پایتخت اسلام بالمباشرة باشد.
      در این صورت مى‌بینى که خلفاء مسلمین، احدى را اکراه در دخول به اسلام نکردند بلکه همه را با دینشان به حال خود گذاردند، و پس از آن چگونه با این مردم مسیحى به وعده‌هاى خود عمل کردند. و سپس مى‌یابى که چگونه خلفاء یکى پس از دیگرى در حمایت و راضى کردن و رفع ظلم از آنها اهتمام داشته‌اند؛ آیا تو معامله و رفتارى بهتر از این با مخالفین مى‌یابى؟!»

نور ملکوت قرآن - ج3

52
  • علّت؟ و به چه حکمت؟

  • فلسفه جهاد در اسلام، ایثار و انفاق توحید است به فاقدین آن‌

  • به علّت آنکه شخص مسلمان که مزۀ توحید را چشیده است و به آیات قرآنى ایمان آورده است و به رسول وحى و مرتبط و رابط و ربط با عالم غیب و شهود گرویده است و از مزایا و آثار اسلام که عدل و ایثار و اخلاق حسنه و عقائد پسندیده و کردار شایسته به بهترین وجه است بهرمند شده و کامیاب گردیده است، حاضر نیست خود تنها بر سر این سفره بنشیند و از مواهب الهیّه و مناجاتهاى در حال خلوت و خلوص و کرائم اخلاق مرضیّه و شیم پسندیده، بنوشد و بیاشامد و بخورد و مست تجلّیات حقّ و نور توحید او گردد؛ امّا أبناء

نور ملکوت قرآن - ج3

53
  • نوع و هم‌صنفانش بى‌بهره بوده، و بر سر سفرۀ ظلمانى دست به قاذورات بگشایند، و با چشم کور و گوش کر و دل بى‌محتوى و فاقد اندیشه، عمرى را به غفلت و جهالت و شرک سپرى کنند.

  • پیامبر اسلام دربارۀ همسایگان سفارش فرموده است، و دربارۀ هدیه‌اى که براى کسى مى‌آورند، همنشینان و هم‌صحبتان را شریک فرموده، و از خوردن غذا در ملإ عامّ که چشم راهرو بدان مى‌افتد منع فرموده؛ و حتّى راجع به گربۀ خانه سفارش نموده است که آن را گرسنه نگذارید و به آنها رسیدگى کنید که: هُنَّ طَوَّافَاتُ بُیُوتِکُمْ: این گربه‌ها لانه و خانه‌اى ندارند، و در بیابان‌ها و کوهها زیست نمى‌کنند؛ جایشان و مقرّشان همین خانه‌هاى شماست که پیوسته از این خانه به آن خانه مى‌روند و براى پیدا کردن طعمه و سدّ جوعى طواف در خانه‌ها مى‌کنند و گرداگرد آنها مى‌گردند.

  • بنابراین چطور راضى مى‌شود که از نعمت ایمان و توحید و اسلام که هزاران برابر از نعمت‌هاى مادّى و حیاتى دنیوى بالاتر است، خود و یارانش بهرمند باشند، ولى همنوع او و هم‌جنس او که فقط از بنى آدم است گرچه درست در مقابل او در آن طرف دنیا سکونت داشته باشد؛ از این نعمت محروم باشد؟

  • از اینجاست که خورد و خوراکش را درهم مى‌شکند، و خواب و راحتش را درهم مى‌کوبد، با شکم گرسنه سنگ به دل‌بسته، خود و یارانش را در معرکۀ جهاد مى‌برد، و نزدیکترین فرد از مسلمین به صفوف دشمن مى‌ایستد.

  • زخم مى‌خورد، دندانش مى‌شکند، در پیشانیش حلقه‌هاى زره فرومى‌رود، و خون چنان فوران دارد، و استخوانهاى پیشانى در زره و زره در استخوانها فرورفته که نمى‌توانند کلاه خود را از سر بردارند و حلقه‌هاى آن را بیرون بکشند؛ و نزدیکترین ارحامش همچون عموى بزرگوارش حمزةُ بنُ‌

نور ملکوت قرآن - ج3

54
  • عَبدِالمطَّلب‌ و پسر عمویش عُبَیْدَة‌ بْن‌ حارِثِ بْنِ عَبدِالمُطَّلِب‌ جان به جان آفرین بسپارند؛ و یگانه حامى‌اش علیّ بْنُ أبی‌طالب‌ تنها در یک جنگ نود زخم کارى بردارد که در بسیارى از آنها فتیله گذارند؛ و اصحابش همچون عبد الله بن عمرو بن حرام پدر جابر، و عمرو بن جموح را که قاریان قرآنند قطعه‌قطعه چاک‌چاک بروى زمین بیفتند؛ براى آنکه تنها از این مائدۀ آسمانى خودش نخورد؛ همنوعان و همجنسان را نیز فرا خواند و از نور علم و عمل بهرمند گرداند. وگرنه بسیار آسان بود که خود و بعضى از یارانش از مدینه و یا از مکّه کوچ کرده، در کنار نهر آبى و یا در زیر آبشار و هواى ملایمى به ترنّم مشغول شود و آیات قرآنى را در آنجا بخواند و فقط از مزایاى روحى بهرمند شود. ولى این کار را نمى‌کند، و نور توحید را در سایۀ درخشش برق شمشیر و نیزه، و صداى صهیل اسبان تازى و همهمه رزم‌آوران غازى مى‌نگرد. اینست فلسفه جهاد در اسلام.1

  • نمونه‌ای از رفتار مسلمین با کفار در جنگها (ت)

  •  

    1. ابن أثیر در «الکامل فى التّاریخ» طبع اوّل مطبعه منیریّۀ مصر، ج ٢، ص ٢٨٣ در حوادث سنۀ ١٣ در واقعه جنگ یرموک آورده است که: «چون خالد بن ولید که از جانب أبو بکر فرمانده لشکر بود، سپاه را منظّم ساخت و به دستجات و کرادیسى قسمت کرد، با چهل هزار تن آماده حمله به دویست و چهل هزار سرباز رومى شد. جرجة از سپاه رومیان جلو آمد و میان دو صفّ آمده خالد را طلب کرد. خالد أبو عبیده جرّاح را بجاى خود گذارده و به نزد او رفت، و میان صفّین چنان به هم نزدیک شدند که گردنهاى اسبانشان از دوسوى مخالف به هم مى‌خورد. و هر کدام دیگرى را امان داد. جرجة گفت: اى خالد! به من راست بگو و دروغ مگو! چون انسان آزاده دروغ نمى‌گوید. و مرا گول نزن! چون مرد کریم، آدم رها و یله را گول نمى‌زند. تا آنکه مى‌گوید: أخْبِرنی إلامَ تَدعونی؟! «به من بگو: مرا به چه چیزى مى‌خوانید؟!» خالد گفت: إلی الإسلام‌ أو الجِزیة‌ أو الحَرب‌. «به اسلام آوردن و یا جزیه دادن و یا کارزار نمودن.» 
      جرجة گفت: فَما منزلةُ الّذی‌ یُجیبکم‌ و یَدخُل‌ فیکم‌؟! «رتبه و مکانت کسى که دعوت شما را اجابت کند و در شما داخل شود چیست؟!» خالد گفت: منزلتُنا واحدة‌. «منزله و رتبه او با منزله و رتبۀ ما یکى است.» جرجة گفت: فهل‌ له‌ مثلُکم‌ مِن‌ الأجر و الذُّخْر؟ «آیا براى چنین کسى پاداش و ذخیره‌اى به مانند پاداش و ذخیره‌اى که براى شما هست، مى‌باشد؟!»
      خالد گفت: نعم‌ و أفضلُ!ِلأنّنا اتّبعنا نبیَّنا و هو حیٌّ یُخبِرنا بالغیب‌، و یُری‌ مِنه‌ العجآئبُ و الأیاتُ، و حقٌّ لِمن‌ رأی‌ ما رأینا و سمِع‌ ما سمعنا أن‌ یُسلِمَ؛ و أنْتم‌ لم تروا مثلَنا و لم تَسمعوا مثلَنا؛ فمن‌ دخل‌ بنیّةٍ و صدقٍ کان‌ أفضلَ منّا. «آرى! و بلکه بافضیلت‌تر از ما! چون ما در وقتى که پیغمبرمان زنده بوده است از او پیروى کرده‌ایم درحالى‌که از غیب به ما خبر مى‌داد و از وى عجائبى به ظهور مى‌رسید و آیاتى مشاهد مى‌شد؛ و حقّ است براى کسى که بشنود آنچه را که ما شنیده‌ایم و ببیند آنچه را که ما دیده‌ایم اسلام بیاورد؛ امّا شما ندیده‌اید آنچه را که ما دیده‌ایم و نشنیده‌اید آنچه را که ما شنیده‌ایم؛ پس کسى که با نیّت و از روى صدق و راستى داخل در اسلام شود، از ما افضل است.» 
      جرجة سپر خود را واژگون نمود و رغبت به خالد پیدا کرد و اسلام آورد. خالد اسلام را به او تعلیم داد. غسل کرد و دو رکعت نماز گزارد. سپس با خالد خروج کرد و با رومیان جنگ نمود ... تا بالأخره در پایان همان روز شربت شهادت نوشید.»
      شیخ عبد الوهّاب نجّار در تعلیقه گوید: «ظاهرا جرجة لغت عربى را مى‌دانست چون بدون واسطه مترجم با خالد سخن گفت. طبرى گفته است: او جرجة بن تودر بوده است و بگمان اقرب، جورج بن ثیودور بوده است.» انتهى.
      این داستان بسیار جاى تأمّل و دقّت است که چطور یک نفر فرماندار اسلام یک نفر اجنبى را به مجرّد آنکه اسلام بیاورد در تمام شئون دنیوى و اخروى بدون تفاوت مانند خود بداند بلکه از خودش نیز افضل بداند.

نور ملکوت قرآن - ج3

55
  • داستان عبور پیامبر صلّى الله علیه و آله و سلّم از نزد اسیران، و تبسّم آن حضرت‌

  • ملاّى رومى داستان اسیرانى را که با زنجیر بسته بودند، و از جلوى آنها پیامبر عبور فرمود و لبخندى زد و آنها گفتند: چگونه این مرد رحمت عالمیان است و ما را بدین حال مى‌نگرد و مى‌خندد؛ مفصّلا ذکر مى‌کند که رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلم در پاسخشان فرمود:

نور ملکوت قرآن - ج3

56
  • عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ یُجَرُّونَ إلَی‌ الْجَنَّةِ بِالسَّلاَسِلِ.

  • «تبسّم من از شگفتى بود از این قومى که آنها به سوى بهشت با زنجیرها کشانده مى‌شوند.»

  • حکیم متألّه صمدانى: حاجّ ملاّ هادى سبزوارى تغمّده الله فى رضوانه در شرح این عبارت گوید:

  • «یعنى عجب دارم از قومى که کشانده مى‌شوند بسوى بهشت به زنجیرها و به جبر و إکراه. یعنى به ایمان که عین بهشت بود کشانده مى‌شدند. بلکه ایمان عیانى و حقّى، جنّة الصّفات و جنّة لقاء الذّات است.»1و2

  • ذکر داستان در «مثنوى» ملاّى رومى‌

  • و چون شرح این داستان را ملاّى رومى بتفصیل ذکر نموده است، ما در اینجا منتخبى از آن را که راجع به متن داستان است نقل مى‌نمائیم:

  • ‌دید پیغمبر یکى جوق اسیر***که همى‌بردند و ایشان در نفیر
  • دیدشان در بند، آن آگاه شیر***‌ مى‌نظرکردند در وى زیر زیر
  • تا همى‌خائید هریک از غضب***بر رسول صدق، دندانها و لب‌
    1. «شرح مثنوى» حاجّ ملاّ هادى سبزوارى، ص ٢٥٣
    2. آیة الله شعرانى در کتاب «راه سعادت» طبع اوّل، ص ١٠٧ گوید: «و از سهل بن سعد ساعدى روایت است که: با رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم بودیم، خندق حفر مى‌کرد؛ به سنگى رسید و تبسّم کرد. گفتند: یا رسول الله، خنده از چه بود؟! فرمود:
      ضَحِکْتُ مِنْ ناسٍ یُؤْتَی‌ بِهِمْ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ فی الْکُبولِ یُساقونَ إلَی‌ الْجَنَّةِ وَ هُمْ کارِهونَ.
      «خندیدم از مردمى که از سوى مشرق مى‌آورندشان، در بند کرده و ناخواهان آنها را به بهشت میرانند.»»
      و ابن أثیر در «نهایة» در ج ٤، ص ١٤٤ در مادّه کَبَل گوید: «در روایت است: ضحِکتُ من‌ قوم‌ یُؤتی بهم‌ إلی الجنّة‌ فی کَبل‌ الحدید. الکَبْلُ: قیدٌ ضَخم‌؛ و قد کَبَلْتُ الأسیرَ وَ کبَّلْتُه‌، مخفَّفًا و مثَقّلاً، فهو مَکْبولٌ وَ مُکَبَّلٌ

نور ملکوت قرآن - ج3

57
  • ‌زهره نى با آن غضب که دم زنند***زانکه در زنجیر قهر ده من‌اند
  • مى‌کشاندشان موکّل سوى شهر***‌مى‌برد از کافرستانشان به قهر
  • ‌نى فدائى مى‌ستاند، نى زرى‌***نى شفاعت مى‌رسد از سرورى
  • رحمت عالم همى‌گویند و او***‌عالمى را مى‌برد حلق و گلو
  • ‌با هزار انکار مى‌رفتند راه***زیر لب طعنه زنان بر کار شاه‌
  • ..............

  • این بمنکیدند1 در زیر زبان***‌آن اسیران با هم اندر بحث آن‌
  • ..............

  • ‌پس رسول آن گفتشان را فهم کرد***گفت: آن خنده نبودم از نبرد
  • مرده‌اند ایشان و پوسیده فنا***‌مرده گشتن نیست مردى پیش ما
  • ..............

  • ‌آنگهى کآزاد بودید و مکین‌***من شما را بسته مى‌دیدم چنین‌
  • اى بنازیده به ملک و خانمان‌***‌نزد عاقل، اشترى بر نردبان
  • ..............

  • ‌من شما را وقت ذرّات الست‌***دیده‌ام پابسته و منکوس و پست‌
  • ..............

  • من شما را سرنگون مى‌دیده‌ام***‌پیش از آن کز آب‌وگل بالیده‌ام‌
  • ‌نو ندیدم تا کنم شادى بدان‌***این همى‌دیدم در آن اقبالتان
  • بسته قهر خفى، آنگه چه قهر***‌قند مى‌خوردید و در وى درج زهر
  • ‌چون چنین قندى پر از زهرى عدو***خوش بنوشد، چت حسد آید بر او؟
  • با نشاط آن زهر مى‌کردید نوش‌***‌مرگتان خفیه گرفته هر دو گوش‌
    1. منکیدن: بسیار هموار و دیرفهم سخن گفتن. (تعلیقه)

نور ملکوت قرآن - ج3

58
  • ‌من نمى‌کردم غزا از بهر آن***تا ظفر یابم فراگیرم جهان
  • کاین جهان جیفه است و مردار و رخیص رخیص

  • ررخیص رخیص***‌بر چنین مردار چون باشم حریص؟
  • ‌سگ نیم تا پرچم‌1 مرده کنم‌***عیسیم آیم که تا زنده‌اش کنم
  • زان همى‌کرده صفوف جنگ چاک‌***‌ تا رهانم مر شما را از هلاک
  • ‌زان نمى‌برّم گلوهاى بشر***تا مرا باشد کروفرّ و حشر
  • زان همى‌برّم گلوى چند تا***‌ زان گلوها عالمى یابد رها
  • ‌که شما پروانه‌وار از جهل خویش***پیش آتش مى‌کنید این جمله کیش
  • من همى‌دانم شما را همچو مست***‌ از در افتادن در آتش با دو دست
  • ‌آنکه خود را فتحها پنداشتید***تخم منحوسىّ خود مى‌کاشتید
  • یکدگر را جدّ و جدّ مى‌خواندید***‌ سوى اژدرها فرس مى‌راندید
  • ‌قهر مى‌کردید و اندر عین قهر***خود شما مقهور قهر شیر دهر
  • ..............

  • گفت پیغمبر: که هستند از فنون***‌ اهل جنّت در خصومتها زبون
  • ‌از کمال حزم و سوء الظّنّ خویش***نى ز نقص و بددلى و ضعف کیش‌
  • ..............

  • ما رَمیْتَ إذ رَمَیْت آمد خطاب***‌ گم شد او، و الله أعلم بالصّواب‌
  • ‌زان نمى‌خندم من از زنجیرتان***که بگردم ناگهان شب‌گیرتان
  • زان همى‌خندم که از زنجیر و غلّ***‌ مى‌کشم‌تان سوى سروستان و گل
  • ‌اى عجب کز آتش بى‌زینهار***بسته مى‌آریمتان تا سبزه‌زار
  • از سوى دوزخ به زنجیر گران***‌ مى‌کشم‌تان تا بهشت جاودان
  • ‌هر مقلّد را در این ره نیک و بد***همچنان بسته به حضرت مى‌کشد
    1. پرچم: کاکل. (تعلیقه)

نور ملکوت قرآن - ج3

59
  • ‌جمله در زنجیر بیم و ابتلا***مى‌روند این ره به غیر اولیا
  • مى‌کشند این راه را پیکاروار***‌جز کسانى واقف از اسرار کار
  • ‌جهد کن تا نور تو رخشان شود***تا سلوک و خدمتت آسان شود
  • کودکان را مى‌برى مکتب به زور***‌زانکه هستند از فوائد، چشم کور
  • ‌چون شود واقف به مکتب مى‌دود***جانش از رفتن شکفته مى‌شود
  • مى‌رود کودک به مکتب پیچ پیچ***‌چون ندید از مزد کار خویش هیچ‌1و2
  • محبّت و شفقّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت به اسیران (ت)

  •  

    1. «مثنوى» مولانا محمّد بلخى رومى، طبع سنگى میرزا محمودى، جلد سوّم، ص ٣١١ تا ص ٣١٤
    2. محبّت و شفقت رسول اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم به اسیران به حدّى بود که در شب بدر از نالۀ عمویش عبّاس که عمر با قید او را محکم بسته بود خوابش نمى‌برد؛ و از طرفى چون اسارت اسیران به دست مسلمین انجام شد نمى‌خواست خود شخصا در امر عبّاس دخالت کند، تا آنکه مسلمین خودشان عبّاس را از غلّ رها کردند و پیامبر به خواب رفت.
      آیة الله علاّمۀ طباطبائى قدّس الله نفسه در تفسیر «المیزان» ج ٩، ص ١٤١ در بحث روائى، از «مجمع البیان» نقل کرده‌اند که: «از ابن عبّاس روایت نموده است که گفت: چون رسول خدا روز بدر را به شب آورد و مردم را با قیدها و طنابها بسته بودند، در اوّل شب پیامبر را خواب نمى‌برد. اصحابش به او گفتند: چرا نمى‌خوابى؟! فرمود: سَمِعْتُ أنینَ عَمّیَ الْعَبّاسِ فی وَثاقِهِ «من نالۀ عمویم عبّاس را در قیدى که با آن وى را بسته‌اند شنیدم.» آن قید را از عبّاس باز کردند، و رسول خدا صلّى الله علیه و آله به خواب رفت.»
      و علاّمه سیّد شرف الدّین عاملى در کتاب «النّصّ و الاجتهاد» طبع دوّم، ص ٢٣٩ و ٢٤٠آورده است که: «رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم در روز بدر وقتى که آتش جنگ برافروخته شد، به اصحابش فرمود: من مى‌دانم که جماعتى از بنى هاشم و غیر آنها را از روى اکراه به جنگ آورده‌اند. ما را در کشتن آنها نیازى نیست. هرکس یک نفر از بنى هاشم را ببیند نباید او را بکشد، و هرکس أبو البخترى را ببیند نباید او را بکشد. (أبو البخترى بن هشام *** ابن حارث بن أسد، کسى است که در نقض صحیفه‌اى که مشرکین بر حرمت معامله با بنى هاشم نوشتند و در نتیجه بنى هاشم سه سال در شعب أبو طالب محبوس و گرفتار شدند، قیام کرده است. و علاوه پیامبر را اذیّت نکرد، و از وى کارى که موجب کراهت پیغمبر شود سر نزد؛ و پیامبر امید داشت که اگر زنده بماند مسلمان شود.) پیغمبر فرمود: کسى که با عبّاس بن عبد المطلّب برخورد کند او را نکشد؛ امّا چون عبّاس را اسیر کردند باتَ رَسولُ اللهِ صلّی‌ الله‌ عَلیه‌ و ءالِهِ و سَلَّم‌ ساهِرًا أرِقًا «خواب از دیدگان رسول خدا بربست و پیوسته شب را بیدار بود». تمام کسانى که واقعۀ بدر را از مورّخین و سیره‌نویسان نوشته‌اند، تصریح کرده‌اند که اصحاب گفتند: یا رَسولَ اللهِ، ما لَکَ لا تَنامُ؟ «اى رسول خدا چرا نمى‌خوابى؟» رسول خدا گفت: سَمِعْتُ تَضَوُّرَ عَمّیَ الْعَبّاسِ فی وَثاقِهِ فَمَنَعَنی النَّوْمَ. «ناله‌اى که از عمویم عبّاس شنیده‌ام که محکم بستن قید و وثاق او را به ناله و درد افکنده است، خواب را از من ربوده است.» چون قید را از عبّاس گشودند، پیامبر بخواب رفت. و[ در «کنز العمّال» ج ٥، ص ٢٧٢ حدیث ٥٣٩١ آمده است که ابن عساکر تخریج کرده است‌] از یحیى بن أبى کثیر که در روز بدر مسلمین از مشرکین هفتاد نفر اسیر گرفتند. از جملۀ اسیران عبّاس عموى پیغمبر بود. آنکه متولّى بستن و در بند در آوردن او شد عمر بن خطّاب بود، عبّاس گفت: أما وَ اللهِ یا عُمَر! ما یَحْمِلُکَ عَلَی‌ شَدِّ وَثاقی‌ إلاّ لَطْمی‌ إیّاکَ فی رَسولِ اللهِ! «آگاه باش اى عمر! که سوگند به خدا هیچ‌چیز تو را وادار نکرده است که مرا در وثاق به شدّت ببندى مگر سیلى‌اى که من به تو دربارۀ حمایت از رسول الله زده‌ام!» و رسول خدا ناله عبّاس را مى‌شنید و خوابش نمى‌برد. گفتند:
      یا رسول الله! یا رَسولَ اللهِ! ما یَمْنَعُکَ مِنَ النَّوْمِ؟! «اى رسول خدا! چه موجب شده است که خواب را از تو گرفته است؟!» رسول خدا فرمود: کَیْفَ أنامُ وَ أنَا أسْمَعُ أنینَ عَمّی‌؟! «چگونه من بخوابم درحالى‌که دارم صداى ناله عمویم را مى‌شنوم؟!» در این حال عبّاس را از وثاق و بند رها کردند الحدیث.»

نور ملکوت قرآن - ج3

60
  • از جمله أحکام مترتّبه بر جهاد إسلامى، استعباد است‌

  • از جمله احکام مترتّبه بر جهاد اسلامى، استعباد است. یعنى اسیر گرفتن از کفّار به عنوان غلام و کنیز، و به بندگى مطلق و رقّیّت در آوردن آنها؛ تا دولت اسلام از شرّ کید و خدعه ایشان در امان باشد، و نیز آنان را به ادب اسلام تربیت کند تا در تحت نظر مسلمین رفته رفته به عقائد و آداب و اخلاق اسلام آشنا

نور ملکوت قرآن - ج3

61
  • گردند و خود بالطَّوع و الاختیار مسلمان شوند. و این حکم چنانکه خواهیم دید، یگانه راه چاره درست و صحیح است که بر اساس فلسفۀ اسلام پایه‌گذارى شده و حکم قطعى عقلى بر آن امضا مى‌نهد و حکم شرعى از کتاب و سنّت در آن اشکال نمى‌بیند.

  • ولى بنا بر قرار بروسل یک‌صد سال است که خریدوفروش بنده‌ها را در دنیا قدغن اعلام نموده و به هیچ‌وجه من الوجوه برده‌دارى را جائز نشمرده‌اند. و این را به عنوان حمایت بشر و در زیر پوشش انصاف و عدالت تحویل داده، منّتى گذارده و همنوعان و أبناء جنس خود را إلى الأبد از زیر بار رقّیّت و تحمّل مشاقّ و مشکلات یوغ اسارت و بردگى خلاص بخشیده‌اند.

  • و گهگاه دیده مى‌شود اوّلا به اسلام اشکال مى‌کنند که با این رفعت و عظمتش، کار غلامان را اصلاح نکرده است. و چطور این دینى که آورنده‌اش اعلان ابدیّت آن را نموده است، از این موضوع آزادى و الغاء حکم بردگى چشم پوشیده است؟!

  • و ثانیاً قوانین جاریه و راقیه که بدست ملل متمدّن غرب است، این تاج افتخار را بر سر زده و بشر را از تحت رقّیّت بیرون کشیده است. و بنابراین، حکم سیادت و اعتلاء براى ایشانست.

  • و ثالثا مى‌بینیم بعضى که مى‌خواهد از اسلام دفاع کند، اصل خوبى و نیکوئى الغاء حکم بردگى را مسلّم داشته است، و در صدد بیان علل عدم الغاء در زمان رسول خدا، و تفتیش و تجسّس در امکانات و مقتضیات آن عصر بر آمده؛ و روى این علل و اسباب، عدم لغویّت را در زمان آن حضرت توجیه کرده است.

  • ما إن شاء الله تعالى در این بحث، روشن خواهیم نمود که: این سخنان فریبى بیش نیست، و قرار «بروسل» جز الغاء نام بردگى و باقى گذاردن حقیقت و

نور ملکوت قرآن - ج3

62
  • مسمّاى آن کارى نکرده است. و بردگى از نظر ایشان غیر از بردگى از نظر اسلام است. و حکم اسلام بر بردگى داراى شرائط و عنوان خاصّى است که عقلاً قابل ردّ نیست؛ و حتما باید بوده باشد. این حکم اسلام منسوخ نیست و نخواهد شد؛ و إلى الأبد صحیح و استوار است. و بحث از آیات قرآن که راجع به بردگان است، و همچنین بحث‌هاى روائى و تاریخى و فقهى که در کتاب استیلاد و مکاتبه آمده است، مانند بحث‌هاى جهاد همگى زنده است، و باید در حوزه‌ها برقرار و پیوسته و مدام بماند.

  • بحث علاّمه طباطبائى قدّس الله سرّه الشّریف درباره بردگى و رقّیّت، در آخر سوره مائده (در یازده عنوان)

  • و چون حضرت استاد آیة الله علاّمۀ طباطبائى قدّس الله سرّه الشّریف این بحث را به‌طور مستقصى در تفسیر خود بیان فرموده‌اند، سزاوار است ما خوشه‌اى از خرمن ایشان برگیریم، و بر اساس آن بحث را دنبال کنیم.

  • ایشان در آخر سورۀ مائده در مکالمۀ حضرت عیسى على نبیّنا و آله و علیه الصّلاة و السّلام که به پروردگار عرض مى‌کند:

  • إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ‌.1

  • «پس اگر مسیحیانى را که قائل به ربوبیّت من و مادرم مریم شدند، به جرم گناهشان عذاب کنى، اختیار با تست؛ زیرا ایشان بندگان تو هستند!»

  • در تحت یازده فقره و عنوان، بحث را ادامه داده‌اند؛ ما مختصر و محصّل از آن را در اینجا ذکر مى‌کنیم:

  • «١ ـ اعتبار عبودیّت براى خداوند سبحانه:

  • «١ ـ اعتبار عبودیّت براى خداوند سبحانه:

  • آیات دالّه بر آنکه تمام موجودات، عبد رِقّ و بندۀ مطلق خدایند

  • در قرآن کریم آیات بسیارى است که مردم را بندۀ خدا مى‌خواند، و اصل و اساس دعوت دین را بر آن نهاده است که مردم همگى بندگان، و خداوند مولاى حقّ آنان است. بلکه از این بالاتر، تمام موجودات آسمانى و زمینى را بندۀ‌

    1. صدر آیۀ ١١٨، از سورۀ ٥: المائدة

نور ملکوت قرآن - ج3

63
  • خداوند مى‌شمرد:

  • إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً.1

  • «هیچ موجود ذى‌شعورى در آسمانها و زمین نیست مگر آنکه با حال ذلّ و خاکسارى عبودیّت، در پیشگاه قدس خداوند رحمت آفرین وارد مى‌شوند.»

  • و چون در معناى عبودیّت تحلیل عقلى بعمل آوریم مى‌بینیم: حقیقت معناى عبودیّت با حذف زوائد طاریه آن، در مخلوقات خداوند موجود است.

  • خداوند که خلائق را آفریده است، از جهت تکوین، به تمام جهات آنها محیط؛ و آنها از هر جهت در تحت ید تقلّب و تصرّف او هستند به‌طورى‌که هیچ مالک نفعى و یا ضررى و یا حیاتى و یا مرگى و یا بازگشتى، نه براى خود و نه براى غیر خودشان نیستند.

  • و این مُفاد عبودیّت است که چون از جهت تکوین ثابت است، از جهت تشریع نیز مترتّب بر آنست؛ زیرا عبودیّت تشریعیّه در اینجا تابع عبودیّت تکوینیّه است، و انفکاک از آن غیر معقول است.

  • وَ قَضى‌ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ‌.2

  • «و پروردگارت ـ اى پیامبر ـ حکم کرده است که: هیچ موجودى را نپرستید مگر وى را!»

  • و همان‌طورکه از آن طرف ربوبیّت مطلقه است، از این طرف هم عبودیّت اطلاق دارد. و آیاتى در قرآن کریم بر این سریان عبودیّت بدون قید و شرط، دلالت تامّ دارد؛ همچون:

  • ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ‌.3

    1. آیۀ ٩٣، از سورۀ ١٩: مریم
    2. صدر آیۀ ٢٣، از سورۀ ١٧: الإسراء
    3. قسمتى از آیۀ ٤، از سورۀ ٣٢: السّجدة

نور ملکوت قرآن - ج3

64
  • «ابدا غیر از خداوند، شما مولى و مراقب و نگهبان و حافظ ندارید، و کمک‌کار و معین ندارید!» و همچون:

  • وَ هُوَ اللهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى‌ وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ‌.1

  • «و اوست الله که هیچ معبودى جز او نیست؛ حمد و سپاس اختصاص به او دارد، هم در عالم پیشین و هم در عالم پسین؛ و حکم و فرمان و امر نیز مختصّ به اوست.»

  • و همچون:

  • يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ.2

  • «تسبیح و تقدیس خداوند را بجاى مى‌آورد آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین است. از براى اوست پادشاهى و سیطرۀ بر نفوس. و از براى اوست حمد و ستایش. و او بر هر چیزى تواناست.»

  • و محصّل اینکه: معناى عبودیّتى که موجودات نسبت به خداوند دارند همان معناى عبودیّتى است که انسان عاقل در مجتمعات خود استعمال مى‌کند، البتّه با حذف لوازم مادّى و طبیعى و ظروف.

  • و معلوم است که معناى عبودیّت، عدم استقلال صرف و تابعیّت مطلقه در جمیع امور نسبت به ارادۀ قاهرۀ مولى است؛ همان‌طورکه اشاره به آن دارد گفتار خداوند تعالى:

  • بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ* لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ‌.3

    1. صدر آیۀ ٧٠، از سورۀ ٢٨: القصص
    2. آیۀ ١، از سورۀ ٦٤: التّغابن
    3. ذیل آیۀ ٢٦ و آیۀ ٢٧، از سورۀ ٢١: الأنبیاء

نور ملکوت قرآن - ج3

65
  • «بلکه فرشتگان، بندگان گرامى و ذوى الاحترام خدا هستند، که در گفتارشان از گفتار خدا پیشى نمى‌گیرند و ایشان به امر و فرمان او عمل مى‌نمایند.» 

  • و نیز گفتار:

  • ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى‌ شَيْ‌ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ‌.1

  • «خداوند مثال بندۀ مملوکى را زده است که بر هیچ کارى توانائى ندارد، با آن‌کس که ما به وى از روزى نیکوى خود روزى داده‌ایم و او از آن روزى و نعمت، در پنهان و آشکارا انفاق مى‌کند؛ آیا مى‌شود این دو نفر با همدیگر مساوى باشند!؟ حمد و شکر و سپاس مختصّ خداوند است، بلکه اکثریّت مردم نمى‌دانند.»

  • ٢ ـ اعتبار عبودیّت و بندگى براى انسان و اسباب آن؛ مبدأ و علّت بردگی در تاریخ

  • ٢ ـ اعتبار عبودیّت و بندگى براى انسان و اسباب آن:

  • آنچه تاریخ نشان مى‌دهد، برده‌دارى از عصور قدیم شایع بوده است. و اصل معناى آن اینست که: انسان همچون سائر اجناس و أمتعه، متاعى است که در دست مالک آنست و او هرگونه تصرّفى و اختیارى دربارۀ او دارد؛ و بنده به هیچ‌وجه از خود اختیار و اراده‌اى در برابر اختیار و ارادۀ مالک خود ندارد. البتّه اساس این مطلب متّکى بر قواعدى بوده است که روى آن اساس عملى مى‌شده است، نه به‌طور گزاف. کسى چنین قدرتى نداشت که هرکس را که دوست داشت آن را تملّک کند، بتواند؛ و یا هرکس را که دلخواهش باشد، ببخشد و یا بفروشد.

    1. آیۀ ٧٥، از سورۀ ١٦: النّحل

نور ملکوت قرآن - ج3

66
  • استعباد و بنده‌گیرى، یا مبتنى بر غلبه و سیطره بوده است؛ مانند جنگى که پیش مى‌آمد، و فاتح نسبت به مغلوب هر کار را که از دستش بر مى‌آمد از کشتن و یا اسیر گرفتن و یا غیر آن مى‌نمود.

  • و یا مبتنى بر غلبۀ ریاست بوده است که رئیس در حوزۀ مرئوسین خود فعّال ما یشاء بود.

  • و یا مبتنى بر تولید و انتاج بود؛ بدین معنى که پدران نسبت به اولاد صغیرشان که نتیجه و ثمره تولیدى وجودشان بود، یک نوع قدرت در مقابل ضعفى مشاهده مى‌نمودند و ایشان را بر اساس آن قدرت هر کار که مى‌خواستند مثل فروش و بخشش و تبدیل و عاریه دادن و امانت گذاردن و غیرها مى‌نمودند.

  • و ما در ابحاث سابقۀ خود مکرّرا آورده‌ایم که: اصل تملّک در اجتماع انسانى، مبنى‌بر قدرت غریزى اوست که مى‌خواهد از هر چیز به نحو اتمّ و اکمل بهره گیرد و استخدام کند. انسان براى ابقاء حیات خود به قدرى که در توان او باشد استخدام مى‌کند؛ نه تنها از جمادات و نباتات، بلکه از حیوانات، و حتّى از انسان که از جهت انسانیّت همانند اوست.

  • غایة الأمر چون انسان، اجتماعى است و قادر نیست زندگانى خود را به‌طور انفراد بگذراند، ناچار باید با هم مجتمع گردند. و إعمال غریزه و یا قوّۀ عقلیّۀ استخدام، در اجتماع بدون شرط و قید محال است. زیرا تمام اطراف مى‌خواهند بتمام معنى‌الکلمه یکدیگر را در منافع شخصى خویشتن به کار وادارند و استخدام کنند، و این موجب تضارب و تصادم و تزاحم، و بالنّتیجه موجب سلب اجتماع و بازگشت به زندگى فردى مى‌شود؛ و چون آن غیر میسور است لهذا غریزۀ استخدام خود را تعدیل کرده، و هرکس در اجتماع به قدرى که زحمت مى‌کشد حقّ استخدام و بهره‌یابى از دسترنج غیر خود

نور ملکوت قرآن - ج3

67
  • مى‌برد. هرکس به کارى مخصوص به خود گماشته مى‌شود، و همۀ کارها من حیث المجموع براى همه مى‌گردد و به همه بالنّسبة و با نسبت متساوى تقسیم و تسهیم مى‌گردد، و همه افراد اجتماع با هم شریک و هم‌ردیف و هم‌تراز وى نگهداشت آن مجتمع مى‌شوند.

  • در این صورت دیگر نمى‌توان در میانشان عنوان بردگى و بندگى را به کسى داد، و او را بدون چون و چرا عبد محض و بندۀ خالص دگرى به شمار آورد.

  • لا محاله برده و بنده، کسى مى‌شود که از آن اجتماع خارج باشد و در تشکیل آن مجتمع سهمى نداشته باشد. و این به یکى از سه طریق است:

  • ١ ـ آن شخص، فردى باشد که از نقطۀ نظر مجتمع، محکوم به خروج باشد؛ همچون دشمن جنگى که همّى ندارد بجز آنکه حرث و نسل را از بنیاد برکند، و انسان و انسانیّت را محو و پایمال نماید. در این صورت آن دشمن از این اجتماع خارج است. و اینان براى ابقاء اجتماعشان چاره‌اى ندارند غیر از آنکه با او بجنگند و تا آخرین قدرت از حیات خود، گرچه به کشتن و فانى کردن و نهب و غارت کردن اموال و اسارت و به عبودیّت در آوردن آنان باشد، موجودیّت خود را حفظ کنند. زیرا که در این صورت براى آن دشمن حرمتى نیست؛ او با دست خویش خود را مسلوب الاحترام نموده، و با این تعدّى به چنگال فنا سپرده است.

  • ٢ ـ پدر نسبت به فرزندان صغیرش و اولادى که در زندگى تابع او هستند.

  • آن پدر هم ایشان را در مجتمع، معادل و مکافئ خود نمى‌بیند، و مماثل و موازن با حقوق اجتماعى در دادوستد مجتمع نمى‌نگرد؛ او هم خود را صاحب اختیار در هرگونه تصرّف، گرچه به قتل و یا به بیع و شرى باشد مى‌بیند.

  • ٣ ـ انسان قدرتمند و مالکى که خود را بر بالاى مجتمع و بر فراز آن مى‌بیند. او نیز خود را معادل و هم‌وزن و مشارک افراد زیردستش نمى‌نگرد، و

نور ملکوت قرآن - ج3

68
  • در منافع و مضارّ نمى‌خواهد تشابه خود را با آنان حفظ کند. فلهذا با إنفاذ حکم، و متمتّع شدن از بهترین نتائج زحمت مجتمع، و تصرّف در نفوسشان؛ حتّى به ملکیّت و بندگى دست مى‌آلاید. و همه را مطیع و منقاد و محکوم اوامر و مرادات خود مى‌پندارد و دست به عمل مى‌زند.

  • و مى‌توان به‌طور خلاصه این سه طائفه را با عناوین دشمن محارب، و اولاد صغار نسبت به پدران و همچنین زنان نسبت به اولیاء، و مغلوب ذلیل نسبت به غلبه‌کنندۀ عزیز، عنوان نمود.

  • ٣ ـ سیر بردگى در تاریخ:

  • ٣ ـ سیر بردگى در تاریخ:

  • سنّت بردگى، گرچه اوّل دوران تاریخش در مجتمع انسانى مجهول است، لیکن شبیه‌ترین نظر آنست که: بردگان در ابتداى امر در اثر کشتار و غلبه بر آنان بدست آمده‌اند و پس از آن، اولاد و زنان بدانها الحاق شده‌اند. از اینجهت است که ما در تاریخ امّت‌هاى قدرتمند جنگى، از قصص و حکایات بردگان، و همچنین دربارۀ احکام و قوانین کیفیّت اسیر گرفتن و برده داشتن، مى‌یابیم آنچه را که در غیر از آن امّت‌ها نمى‌یابیم.

  • برده‌دارى در میان کشورهاى متمدّن قدیم مانند هند و یونان و روم و ایران رائج بوده، و نیز در میان ملّت‌ها همچون یهود و نصارى چنانچه از تورات و انجیل استفاده مى‌شود شایع بوده است؛ تا اینکه اسلام آمد و اصل قانون آن را امضا نمود لیکن دائره‌اش را تنگ و احکام مقرّرش را اصلاح کرد. و پس از آن، مطلب ادامه داشت تا در کنفرانس و مجتمع بروسل حکم به الغاء آن نمودند.

  • فردینان توتل در معجم خود1 که دربارۀ بزرگان و نامداران شرق و غرب است مى‌گوید:

    1. ص ٢١٩ (تعلیقه)

نور ملکوت قرآن - ج3

69
  • «نظام بردگى در میان مردم قدیم شایع بوده است. و بردگان را از اسیران جنگى و از ملّت‌هاى شکست خورده مى‌گرفتند. و از براى آنها نظام و قانون معروفى در میان یهودیان و یونانیان و رومیان و عرب در زمان جاهلیّت و اسلام بوده است.

  • نظام رقّیّت و بردگى تدریجا از میان رفت و الغاء شد: در هندوستان در سنۀ ١٨٤٣ میلادى، و در مستعمرات فرانسه در ١٨٤٨، و در ایالات متّحدۀ آمریکاى شمالى بعد از جنگ جدائى ١٨٦٥، و در برزیل در ١٨٨٨؛ تا اینکه قرار جلسه و مؤتمر بروسل حکم به ملغى بودن آن را در ١٨٩٠صادر نمود. مگر اینکه فعلاً نیز در میان بعضى از قبائل آفریقا و آسیا یافت مى‌شود.

  • و علّت و منشأ الغاء بردگى، تساوى بشر در حقوق و احکام است.» ـ انتهى.

  • ٤ ـ نظریّه اسلام دربارۀ بردگى چیست؟!

  • ٤ ـ نظریّه اسلام دربارۀ بردگى چیست؟!

  • الغاء اسلام بردگى را در ناحیه غلبه، و در ناحیه ولایت ابوینى‌

  • اسلام بردگى را بر اساس علل و اسباب بندگى تقسیم کرده است. و دانستیم که عمدۀ آنها سه سبب است: جنگ، غلبه، و ولایت همچون ابوّت و امثالها. از این سه علّت دوتاى آن را الغاء کرده که جهت غلبه و ولایت باشد، و یکى از آنها را که اسیران جنگى محارب با اسلام باشد امضاء نموده است.

  • اسلام احترام همۀ طبقات را از شاه و رعیّت، حاکم و محکوم، امیر و سرباز، و مخدوم و خادم یکسان شمرده است. تمام امتیازات و اختصاصات حیاتى را لغو نموده و در میان جمیع افراد در احترام نفوس و آبرو و اموالشان تساوى برقرار کرده است، و اعتناء تامّ و تمام به ادراکات و اراده‌هایشان نموده است، و به هر فردى اختیار کامل در حدود حقوق لازم الاحترام عنایت نموده است. در اعمالشان و نتائج کسبشان و تسلّط بر اموالشان و منافع وجودیشان اختیار داده است.

نور ملکوت قرآن - ج3

70
  • بنابراین شخص والى یعنى صاحب قدرت و ولایت در شرع اسلام، غیر از اجراء حدود و احکام و ملاحظه مصالح راجع به مجتمع دینى، شأنى و سلطه‌اى ندارد. دربارۀ مشتهیات نفسانى و خواهش‌هاى زندگى دنیوى عینا مانند یک فرد عادى از افراد مردم است؛ اختصاص به مزایائى ندارد، امرش در لذائذ مادّى و هواى نفسانى، نه در کثیر آنها و نه در قلیل، مقبول و نافذ نیست.

  • بنابراین، راه بردگى از راه سلطه و غلبه، در اسلام مرتفع است به ارتفاع موضوعش. یعنى اسلام بر اساس قوانین خود شخص والى را صاحب غلبه و سیطره در اراده‌ها و اختیارات نفسانى راجع به خودش نمى‌کند تا استرقاق و استعباد و بردگى از راه سیطره و غلبه متحقّق و مفتوح گردد.

  • و امّا دربارۀ ولایتى که نسبت به فرزندان براى پدرانشان قرار داده است، فقط براى پدران حقّ نگهدارى و تربیت و تعلیم و حفظ اموال در زمان صغر و محجوریّتشان قرار داده است، که چون بالغ شوند خودشان با پدرانشان در حقوق اجتماعیّه دینیّه مساوى هستند؛ و در کارهاى خود، خودمختار و صاحب استقلال.

  • آرى، تأکید شدید دربارۀ احترام و رعایت حال پدرانشان دربارۀ تربیتى که آنان را نموده‌اند، بعمل آمده است. خداوند مى‌فرماید:

  • وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى‌ وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ* وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى‌ أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَ‌.1

  • «و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش نموده‌ایم. مادرش بار وى را

    1. آیۀ ١٤ و صدر آیۀ ١٥، از سورۀ ٣١: لقمان

نور ملکوت قرآن - ج3

71
  • در شکم گرفت از روى سستى و ضعف بر روى سستى و ضعف دیگرى، و مدّت دو سال او را شیر داد تا از آن بازگرفت. سفارش ما این بود که: شکر مرا و شکر والدین خود را بجاى آور، که تمام بازگشتها بسوى من است! و اگر پدر و مادرت با اصرار و ابرام تو را بخواهند وادار نمایند که به من شرک بیاورى به این امرى که تو بدان علم ندارى، از آن دو پیروى مکن و اطاعتشان را منما! و امّا در امور دنیوى و معاشرت و خدمت آنها به‌طور پسندیده و شایسته با آنان همنشین باش؛ و از راه و روش کسى که به سوى من راه خود را قرار داده است و به من بازگشت نموده است پیروى کن!»

  • و همچنین خداوند مى‌فرماید:

  • وَ قَضى‌ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً* وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً.1

  • «و پروردگارت حکم کرد که: غیر از او را نپرستید، و به پدر و مادر احسان کنید؛ اگر با وجود حیات تو، در نزد تو عمرشان دراز شد و به سنّ پیرى و فرتوتگى رسیدند، خواه یکى از آنها و خواه هر دوى آنها، به آنها اُف مگو، و زجر و منع مکن؛ و با گفتار کریمانه و سخن بزرگوارانه با آنان برخورد نما!

  • و براى آن دو نفر، بالهاى رحمت خود را گسترده و پائین آور و بگو: بار پروردگار من! بر ایشان رحمت خود را بفرست، همان‌طورى‌که در دوران کودکى و صغر مرا بزرگ کرده، به مقام رشد و کمال رسانیده‌اند.»

  • و در شرع اسلام عقوق والدین را از معاصى کبیرۀ مهلکه شمرده است. و

    1. .آیه ٢٣ و ٢٤، از سوره ١٧: الإسراء

نور ملکوت قرآن - ج3

72
  • معلوم است که این گونه خدمات اخلاقى، فرزندان را نسبت به والدینشان در رتبۀ برده در نمى‌آورد.

  • أحکام زنان در شرع مقدّس اسلام‌

  • و امّا دربارۀ زنان، شرع اسلام در اجتماع، منزلت و وزنى را معیّن کرده است که در نزد عقل سلیم، تجاوز از آن گرچه به مقدار یک‌قدم باشد جائز نیست. و بدین مناسبت یکى از دو شقّ مجتمع انسانى قرار گرفته‌اند؛ با وجودى که قبل از شریعت اسلام در دنیا جزء محرومان به شمار مى‌آمدند.

  • اسلام زمام ازدواج و تصرّف در اموالشان را بدست خودشان سپرده است؛ درحالى‌که قبل از اسلام، یا هیچ اختیارى در این دو موضوع نداشتند، و یا غیر مستقلّ در اختیار بوده‌اند.

  • اسلام در بعضى از امور آنها را با مردان شرکت داده است، و در بعضى از امور اختصاص به آن دارند؛ همچنان‌که مردان نیز در بعضى از امور اختصاص به آن دارند. و این تقسیم و تسهیم براى رعایت قوام وجودى و ترکیب بنیۀ ایشان است. و در بسیارى از امور که براى مردان سخت است همچون تهیّۀ نفقه و حضور در معرکۀ جنگ و غیرهما، بر ایشان سهل گرفته است.

  • آیات دالّه بر تساوى افراد بشر من جمیع الجهات مگر از جهت تقوى‌

  • خداوند مى‌فرماید: لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ‌.1 

  • «براى مردان نصیبى است از آنچه را که کسب کرده‌اند؛ و براى زنان نصیبى است از آنچه را که کسب کرده‌اند.»

  • و ایضاً مى‌فرماید: وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ‌.2 

  • «به‌طور نیکو و پسندیده، حقوقى را که زنان از آن استفاده مى‌کنند و بهره‌

    1. .قسمتى از آیه ٣٢، از سوره ٤: النّساء
    2. قسمتى از آیه ٢٢٨، از سوره ٢: البقرة

نور ملکوت قرآن - ج3

73
  • مى‌گیرند، مثل حقوقى است که بر عهده و ذمّۀ خود دارند تا از تعهّدش برآیند.» و ایضاً مى‌فرماید: أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‌ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ‌.1 

  • «من ضایع نمى‌کنم عمل هیچ عامل و عمل کننده‌اى از شما را، خواه مردان شما و خواه زنان شما؛ بعضى از شما از بعض دیگر بوده و به یک چشم از هر جهت به شما نگاه کرده مى‌شود.»

  • و پس از آن، همه را در گفتار واحدى جمع نموده و چنین مى‌فرماید:

  • لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ‌.2

  • «از براى هر انسان و ذى نفسى است آنچه را که به نفع خود برداشت کرده است؛ و بر عهده و ذمّۀ اوست آنچه را که بر ضرر خود برداشت کرده است.»

  • و نیز فرماید: وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‌.3 

  • «هیچ ذى نفسى برداشت نمى‌کند و تحمّل نمى‌نماید مگر آنچه را که بر عهده اوست؛ و هیچ حامل و باربردارى بار دیگرى را برنمى‌دارد و حمل نمى‌نماید.»

  • و غیر از اینها از آیات مطلقه‌اى که هر فرد از انسان را جزء تمام و کاملى از مجتمع مى‌گیرد، و از خیر و شرّ و یا نفع و ضرر بقدرى در استقلال فردى به او عنایت مى‌کند که او را از هر فرد دیگر منفصل و متمایز گرداند؛ بدون آنکه در این امر استثنائى قائل شود، و صغیرى یا کبیرى، و یا مردى و یا زنى را جدا سازد.

    1. قسمتى از آیه ١٩٥، از سوره ٣: آل عمران
    2. قسمتى از آیه ٢٨٦، از سوره ٢: البقرة
    3. قسمتى از آیه ١٦٤، از سوره ٦: الأنعام

نور ملکوت قرآن - ج3

74
  • آنگاه اسلام در عزّت و کرامت در میان جمیع مسلمین تسویه برقرار کرده است، و پس از آن هر عزّت و کرامتى را بجز کرامت دینى که از راه تقوى و عمل حاصل مى‌شود الغاء نموده است.

  • و این‌طور گفته است: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ‌.1 

  • «عزّت با تمام مراتب و درجاتش، اختصاص به خدا و پیغمبرش و مؤمنین دارد.»

  • خطبۀ رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در تساوی مردم مگر از جهت تقوی (ت)

  •  

    1. .قسمتى از آیه ٨، از سوره ٦٣: المنافقون؛ در «بحار الأنوار» طبع کمپانى، ج ٦، ص ٧٥٥ از «اختصاص» شیخ مفید روایت کرده است که: «به ما این‌چنین روایت شده است که: روزى سلمان رضى الله عنه به مجلس رسول خدا صلّى الله علیه و آله داخل شد. بجهت تجلیل و بزرگداشت او، و بجهت موى سپید او، و بجهت نزدیکى و خصوصیّتى که با مصطفى و آل او داشت؛ همگى او را معظّم شمردند و بر خویشتن مقدّم داشتند، و در صدر مجلس نشانیدند. در این حال عمر وارد شد و به او نظرى افکند و گفت: مَنْ هَذا الْعَجَمیُّ الْمُتَصَدِّرُ فیما بَیْنَ الْعَرَبِ؟! «این مرد عجم که از میان همه، در صدر مجلس قرار گرفته و بر عرب بالا نشسته است کیست؟!» رسول خدا صلّى الله علیه و آله بر فراز منبر رفتند و مردم را مخاطب ساخته فرمودند:
      إنَّ النّاسَ مِنْ ءَ‌ادَمَ إِلَی‌ یَوْمِنا هَذا مِثْلُ أسْنانِ الْمَشْطِ؛ لاَ فَضْلَ لِلْعَرَبیِّ عَلَی‌ الْعَجَمیِّ وَ لاَ لِلاْحْمَرِ عَلَی‌ الأسْوَدِ إلاّ بِالتَّقْوَی! «مردم از زمان آدم أبو البشر تا امروز همگى مساوى و مانند دانه‌هاى شانه در یک ردیف قرار دارند، هیچ مرد عربى بر مرد عجمى فضیلت ندارد و هیچ مرد قرمزى بر مرد سیاهى فضیلت ندارد مگر بواسطه تقوى!» سَلْمانُ بَحْرٌ لاَ یُنْزَفُ وَ کَنْزٌ لاَیَنْفَدُ. سَلْمانُ مِنّا أهْلَ الْبَیْتِ. سَلْسَلٌ یَمْنَحُ الْحِکْمَةَ وَ یُؤْتی‌ الْبُرْهانَ. «سلمان دریائى است که نهایت ندارد، و گنجى است که پایان ندارد. سلمان از ما اهل بیت است. او آب خوشگوار خنکى است که حکمت مى‌بخشد و برهان عطا مى‌کند.»» 
      مجلسى در بیان خود فرموده است: «السّلْسَلُ کجعفرٍ: الْمآءُ العَذبُ أو الْبارد. و بعید نیست سَلْسَل تصحیف سلمان باشد.»

نور ملکوت قرآن - ج3

75
  • و نیز گفته است: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‌ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ‌.1 

  • «اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و به دستجات و قبائل مختلف منقسم کردیم تا در اثر این اختلاف شناخته شوید! تحقیقاً گرامى‌ترین شما نزد خداوند کسى است که تقوایش افزون باشد.»2

  • اسلام تعصّب و تفاخر به قومیّت را نفی می‌نماید(ت)

  •  

    1. .صدر آیه ١٣، از سوره ٤٩: الحجرات
    2. در تفسیر «صافى» ملاّ محسن فیض کاشانى، طبع گراورى، در ج ٢، ص ٥٩٤ و ٥٩٥ در ذیل این کریمه مبارکه آورده است: «رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم در روز فتح مکّه گفت:
      یا أیُّها النّاسُ! إنَّ اللهَ قَدْ أ ذْهَبَ عَنْکُمْ بِالإسْلامِ نِخْوَةَ الْجاهِلیَّةِ وَ تَفاخُرَها بِئابآئِها. إنَّ الْعَرَبِیَّةَ لَیْسَتْ بِأبٍ وَالِدٍ وَ إنَّما هُوَ لِسانُ ناطِقٍ، فَمَن‌ تَکَلَّمَ بِهِ فَهُوَ عَرَبیٌّ. ألا إنَّکُمْ مِنْ ءَ‌ادَمَ، وَ ءَ‌ادَمُ مِنَ التُّرابِ؛ و إنَّ أکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أتْقَاکُمْ. «اى مردم! خداوند به برکت اسلام، نخوت و غرور جاهلیّت را از شما زدود، و فخریّه نمودن و مباهات به پدرانتان را از بین برد. عربى بودن، پدرى نیست که بچّه بزاید، بلکه فقط گفتارى است بر سر زبان گوینده‌اى؛ بنا بر این هرکس بدین سخن تکلّم کند عربى است. آگاه باشید! تحقیقاً شما از آدم هستید، و آدم هم از خاک بود؛ و حقّا گرامى‌ترین شما در نزد خداوند، باتقواترین شماست!»»
      و محمّد أحمد جاد المولى بک در کتاب خود «محمّد المثل الکامل» طبع دوّم، ص ٢٢٧ (و نیز ابن أبى الحدید در شرح خطبۀ ١٤٥ «نهج البلاغة» از طبع دار الکتب العربیّة مصر، ج ٩، ص ١٠٧) از رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم آورده است که: «فرمود: «إنَّ اللهَ قَدْ أ ذْهَبَ عَنْکُمْ عُبَیَّةَ الْجاهِلیَّةِ وَ فَخْرَها بِالآبآءِ. مُؤْمِنٌ تَقیٌّ، وَ فاجِرٌ شَقیٌّ؛ أنْتُمْ بَنوءَ‌ادَمَ، وَ ءَ‌ادَمُ مِنْ تُرابٍ.» «لِیَدَعَنَّ رِجالٌ فَخْرَهُمْ بِأقْوامٍ إنَّما هُمْ فَحْمٌ مِنْ فَحْمِ جَهَنَّم، أ وْ لَیَکُونُنَّ أهْوَنَ عَلَی‌ اللهِ مِنَ الْجِعْلانِ الَّتی‌ تَدفَعُ بِأنْفِها النَّتَنَ.» «خداوند نخوت و باد غرور جاهلیّت را، و فخریّه به پدران را از شما برداشت. مردم، یا مؤمن و در حفظ و مصونیّت خدا هستند، یا فاجر و بدبخت و تبهکار. شما همگى پسران آدم هستید و آدم از خاک بود.» «حتما باید رها کنند کسانى که افتخار به پدران داشتند؛ اینها قطعه زغالى از زغالهاى جهنّمند، و یا آنکه در نزد خداوند پست‌ترند از سوسک‌هاى جُعَلى که در روى زمین، کثافات را با دماغشان میرانند.»
      و نیز فرمود: لَیْسَ مِنّآ مَنْ دَعَا إلَی‌ عَصَبیَّةٍ، وَ لَیْسَ مِنّا مَنْ قاتَلَ عَلَی‌ عَصَبیَّةٍ، وَ لَیْسَ مِنّا مَنْ ماتَ عَلَی‌ عَصَبیَّةٍ. «نیست از ما کسى که به سوى عصبیّت و پیوند خانوادگى بخواند و آن را وسیلۀ فخریّه و مباهات خود قرار دهد. و نیست از ما کسى که بر اساس عصبیّت و پیوند خانوادگى و غرور فامیلى کشتار کند. و نیست از ما کسى که بر اساس عصبیّت و اتّکاء به پیوند خانوادگى از دنیا برود.»»
      و شاهد و دلیل بر عدم منفعت قرابت و خویشى، آیه قرآن است که مى‌گوید: فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ‌. (آیه ١٠١، از سوره ٢٣: المؤمنون) «پس چون در صور دمیده شود و مردگان زنده شوند، در آنجا دیگر رابطۀ نسب در میان مردم نیست؛ و از یکدیگر بر این عنوان پرسشى نمى‌نمایند.» و نیز این آیۀ قرآن است: لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. (آیۀ ٣، از سورۀ ٦٠:الممتحنة) «در روز قیامت نه اقرباء و خویشاوندان شما و نه فرزندان و اولاد شما، به شما منفعتى نمى‌رسانند؛ میان شما و آنها جدائى مى‌افتد. و خداوند به آنچه را که مى‌کنید بینا و بصیر است.»

نور ملکوت قرآن - ج3

76
  • و بنابراین تفصیل دیدیم که: اسلام دو سبب از اسباب رقّیّت و عبودیّت یعنى بردگى و بندگى غیر را الغاء نموده است، و یک سبب از آن را که سبب سوّم است باقى گذارده است؛ و آن جنگ است.

  • و آن بدین گونه است که دشمن محارب و متعدّى که با خدا و رسول خدا و مؤمنان در جنگ است، او را گرفته و اسیر نموده و به رقّیّت و بردگى مسلمین درآورند.

  • فلسفۀ جهاد در اسلام

  • و علّت و فلسفه‌اش آنست که: دشمن جنگى با اسلام، هیچ همّ و قصدى ندارد مگر از بین بردن انسانیّت و نابود ساختن حرث و نسل را. و در این صورت فطرت انسانى هیچ‌گونه تردیدى ندارد که نباید وى را جزء مجتمع انسان به حساب آورد و از مزایاى زندگى و تنعّم به حقوق اجتماعى متنعّم و بهرمند

نور ملکوت قرآن - ج3

77
  • ساخت، و حتماً باید او را با کشتن و نابود نمودن و یا به درجات کمتر از آن دفع کرد.

  • ما در سیره و سنّت بنى آدم از روزى که دنیا را آباد کردند تا امروز این‌طور دیده‌ایم که بر این نهج، دفع این گونه متعدّى را مى‌نمودند؛ و از این به بعد هم همین‌طور خواهد بود.

  • و چون شریعت اسلام پایۀ اساسى مجتمع خود را بر اساس توحید و حکومت دین اسلام نهاده است، لهذا حکم به عدم جزئیّت آن‌کس نموده است که از توحید و حکومت دینى استنکاف ورزد. اسلام وى را از مجتمع انسانى خود الغاء کرده است؛ مگر در صورت عهد و پیمانى که بسته شود که پیمان و تعهّد، محترم است.

  • بنابراین، کسى که از توحید و حکومت دینى و پیمان با اسلام خارج است، از مجتمع انسانى خارج است و با او معاملۀ با غیر انسان مى‌شود نه معاملۀ با انسان. و بنابراین فرض انسان حقّ دارد که وى را از هر نعمتى که انسان در زندگى خود از آن متمتّع مى‌شود محروم کند، و با دفع و طرد او زمین را از پلیدى استکبار و افسادش تطهیر کند. او مسلوب الاحترام است؛ نه در جانش، و نه در عملش، و نه در نتائج مساعى و دسترنج محصولات و آثارش، و نه هرگونه محصولات و آثارى که از وى موجود است.

  • براى لشکر اسلام این حقّ مسلّم است که: او را اسیر کنند، و در صورت غلبه، عبد و بردۀ خود نمایند.

  • ٥ ـ راه براى برده‌گیرى در اسلام چیست؟!

  • ٥ ـ راه براى برده‌گیرى در اسلام چیست؟!

  • شرائط‌ جهاد اسلام، و کیفیّت‌ کشتار و برده‌گیری‌ از کافران‌

  • مسلمین خود را مجهّز و مهیّا و آماده مى‌کنند براى دعوت آن کافرانى که با آنها به رفق و مدارا رفتار نموده‌اند. در مرحله اوّل با ایشان اتمام حجّت مى‌کنند، و با گفتار حکمت‌آمیز و مواعظ حسنه و به نیکوترین راه از طرق‌

نور ملکوت قرآن - ج3

78
  • مجادله و محاوره‌1 آنان را به کلمۀ حقّ و توحید و اسلام دعوت مى‌کنند.

  • اگر در پاسخ، اجابت کردند و پذیرفتند، برادران مسلمین هستند بدون هیچ اختلاف؛ آنچه بر نفع مسلمین است بر نفع آنهاست و آنچه بر ضرر مسلمین است بر ضرر آنهاست. و امّا اگر نپذیرفتند، در صورتى که از اهل کتاب باشند و قبول جِزیَه (خراج و مالیات مخصوص) کنند، اسلام آنها را بر همان آئینشان مادامى‌که به ذمّۀ خود عمل مى‌کنند رها و آزاد مى‌گذارد.

  • و اگر از مؤمنین پیمان و میثاقى گرفتند، خواه اهل کتاب باشند و یا نباشند، به این پیمان عمل مى‌شود.

  • و اگر هیچیک از این دو امر نبود، درست و استوار اعلان جنگ مى‌کنند و وارد در جنگ مى‌شوند.

  • فقط کسى که از آنها در معرکۀ جنگ حاضر شود و شمشیر به روى مسلمین بکشد، کشته مى‌شود؛ کسى که خواستار ترک جنگ و صلح شود کشته نمى‌شود. مستضعفین از مردان و زنان و فرزندان کشته نمى‌شوند. لشکر اسلام به آنها غیلةً و از روى غفلت و ناآگهى حمله نمى‌کند و شبیخون نمى‌زند. و آب به رویشان بسته نمى‌شود. و در کشتار فقط با یک شمشیر مى‌کشند؛ و آنها را تعذیب نمى‌کنند (یعنى بطریق سخت همچون قطعه‌قطعه کردن، و زخم زدن و آنگاه نگهداشتن تا خود بمیرند، و به دار آویختن، و سوزاندن و امثال این گونه کشتن‌ها). و آنها را مُثْله نمى‌کنند؛ یعنى چه در حال حیات و چه پس از مرگ، اعضاى بدن آنها مانند چشم و گوش و لب و زبان و دل و کبد و غیرها را نمى‌بُرند و جدا نمى‌سازند.

    1. .آیه ١٢٥، از سوره ١٦: النّحل: ادْعُ إِلى‌ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.

نور ملکوت قرآن - ج3

79
  • و به جنگ با آنها ادامه مى‌دهند حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ‌.1 «تا جائى که فتنه از میان رخت بر بندد؛ و دین اختصاص به خدا پیدا کند. بنابراین اگر این کافران و دشمنان دینى دست از تعدّى و کفرشان برداشتند، دیگر مسلمین با آنها عداوتى ندارند مگر با خصوص آن دسته‌اى که اهل ستم و تجاوزند.»

  • و چنانچه مسلمین بر کافرین غلبه کنند و آتش جنگ فرونشیند، آنچه از نفرات کفّار و از اموالشان در تحت ید مسلمین درآید، از آن ایشانست. و تاریخ از سیره و روش رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم در غزوات و جنگهاى وى، صحیفه‌هاى روشن و تابناکى را نشان مى‌دهد که سرشار از سیرۀ عادلۀ جمیله‌ایست که در آنها از فتوّت و مروّت و بدایع برّ و احسان، و طرائف عدل و داد مشحون است.

  • ٦ ـ روش اسلام در کیفیّت نگهدارى غلامان و کنیزان چگونه بوده است؟!

  • ٦ ـ روش اسلام در کیفیّت نگهدارى غلامان و کنیزان چگونه بوده است؟!

  • چون مُهر عبودیّت بر همین طریقى که ذکر شد بر کسى خورد، او را مِلک یمین گویند، و از آن پس، منافع عملش از آن او نیست؛ ولى نفقه‌اش بر عهدۀ مولاى اوست.

  • اسلام به مسلمین توصیه کرده است که با بردگان خود همان معامله‌اى را بنمایند که با خودشان مى‌کنند، زیرا آنها از ایشان شده‌اند و جزو اهل ایشان محسوب مى‌شوند. بنابراین باید با ایشان در لوازم حیات و حوائج زندگى به‌طور مساوى رفتار کنند.

  • رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم با بندگان و خدمتکاران خود

    1. .آیه ١٩٣، از سوره ٢: البقرة: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ ـ تا آخر آیه.

نور ملکوت قرآن - ج3

80
  • مى‌نشست و با آنها غذا مى‌خورد، و هیچ‌گاه دیده نشد که در لباس و یا در غذا براى خود چیز مرغوب‌ترى را انتخاب کند.

  • بر بردگان نباید سخت گرفت و کارهاى دشوار را بر آنان تحمیل کرد، نباید آنان را عذاب نمود، نباید به آنها سبّ و شتم نموده و ناسزا گفت، نباید ستم و ظلم کرد. و به آنها اجازه داده شده است که با نظریّۀ اهلشان در میان خود با یکدیگر ازدواج کنند؛ و مرد آزاد، زنان آنها را به نکاح خویش در آورد؛ و زن آزاد، زوجه آنان شود. و در شهادت‌هاى واقعه، نزد قاضى اسلام همانند آزاد مردان شهادتشان قبول است. و صاحبانشان کارهاى مرجوعۀ به آنها را بین خودشان و آنها تقسیم کنند، چه در زمان بردگى آنها و چه پس از آزاد شدن.

  • إرفاق اسلام درباره بردگان، عالى‌ترین نمونه اخلاق است‌

  • ارفاقى که در شریعت اقدس اسلام به آنان شده است تا حدّى است که با احرار و آزادگان در جمیع امور شرکت دارند. بسیارى از آنان استاندار و فرماندار شده‌اند و حکومت را بدست گرفته‌اند، و سران لشکر بوده‌اند؛ چنانکه در تاریخ صدر اسلام مضبوط است. و در میان اصحاب بزرگوار رسول الله جمعى از غلامان بوده‌اند مانند سلمان و بلال و غیرهما.

  • رفتار و عمل رسول الله را ملاحظه کنید: کنیز خود صَفیَّةُ بنتُ حُیَیِّ بْنِ أخْطب را آزاد کرد و سپس با عقد ازدواج او را به نکاح خود درآورد. و با جُوَیْریَةُ بنتُ حارِث‌ بعد از واقعۀ بَنی‌ الْمُصْطَلَق‌ درحالى‌که در میان اسیران و کنیزان آنها بود ازدواج نمود. آنان بالغ بر دویست خانواده با زنان و فرزندان بودند، و این ازدواج حضرت موجب آزادى همه شد. و ما اجمال قضیّه را در جزء چهارم تفسیر «المیزان» آورده‌ایم.

  • و از احکام ضروریّۀ سیرۀ اسلام است که: غلام با تقوى را بر آقاى حرّ و آزاد فاسقش مقدّم مى‌دارد. شهادت این در محکمه مقبول است و شهادت آن مردود. اسلام به بردگان اجازه داده است تا با اجازۀ صاحبان خود، تملّک اموال‌

نور ملکوت قرآن - ج3

81
  • نمایند، و به جمیع مزایاى حیاتى متمتّع شوند. اینست اجمال احکام برده‌دارى، و کیفیّتى که در اسلام دربارۀ آنان وارد شده است.

  • اسلام أسباب بردگى را تقلیل داده و اسباب آزادى بندگان را زیاد کرده است‌

  • با تمام این محبّت‌ها و ارفاقها، تأکید اکید و دعوت شدید در آزادى آنها بعمل آورده است؛ و در تخریج آنها از ظرف بندگى به جَوّ و ساحت آزادى کوشیده است. و لهذا روز به روز از عددشان کاسته، و به تعداد احرار و آزادگان اضافه مى‌شود. و از تمام اینها گذشته، بدینها قناعت نورزیده است؛ تا سرحدّى که آزادى آنها را یکى از طُرُق کفّارات؛ مثل کفّارۀ قتل و کفّارۀ افطار روزه قرار داده است، و بدانها اجازۀ اشتراط و اجازۀ تدبیر و اجازۀ کتابت داده است. (یعنى مولایشان آنها را آزاد مى‌کند، و با آزادى شرط مى‌کند که مقدارى از خدمتشان یا چیز دیگرى را براى مولى قرار دهند؛ و یا با مولاى خود شرط مى‌کنند: چنانچه کار کنند و به تدریج و یا دفعةً قیمت خود را و یا کمتر از آن را کسب کنند و به مولى بدهند، آزاد شوند؛ و یا مولى حکم به انعتاق و آزادیشان را بعد از مردنش بدهد که در این صورت بمجرّد موت مولى آزاد مى‌شوند.)

  • تمام این احکام بجهت عنایتى است که اسلام بدانها داشته است، و براى قصد تخلیص و الحاقشان به مجتمع انسانى صالح بوده است؛ آنگونه الحاقى که ریشۀ ذلّت را بکلّى از بنیادشان برکند.1

  • مطالب أحمد امین دربارۀ حقوق بردگان در اسلام (ت)

  •  

    1. این حقیر، مؤلّف «نور ملکوت قرآن» گوید: أحمد أمین مصرى در آخر عمر کتابى انتشار داد که تألیف آن در مورّخۀ سنۀ ١٩٥٢ میلادى مى‌باشد. در این کتاب از تهمت‌هائى که در «فجر الإسلام» و «ضحى الإسلام» به شیعه زده است برگشته، و من حیث المجموع مطالب مفیدى را ذکر نموده است، گرچه فى حدّ نفسه خالى از اشکال نیست. این کتاب به نام «یوم الإسلام» است. در ص ٢٤ تا ص ٢٦ از آن در طرفدارى از برده‌گیرى در اسلام و دفاع از ایرادهاى وارده مى‌گوید:
      «اسلام در راه رقّیّت و برده‌گیرى قدم واسعى برداشته است. اسلام اجازۀ اسارت [ادامه در صفحه بعد]

نور ملکوت قرآن - ج3

82
  • ...1

  • ٧ ـ نتیجه و محصّل بحث در فصول سابقه

  • ٧ ـ نتیجه و محصّل بحث در فصول سابقه، سه چیز است:

  • اوّل: اسلام نهایت درجۀ کوشش را در الغاء اسباب بردگى در عالم، و تقلیل و تضعیف آن نموده است و همه را از بین برده است، تا جائى که چون به‌

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] کسى را نمى‌دهد مگر آنکه در جنگ شرعى اسیر شده باشد. امّا ربودن فرزندان از پسران و دختران را با حملۀ به قبیله‌ها و قتل و غارت و گرفتن ایشان به عنوان غلام و برده، عمل جاهلى مى‌داند و اجازه نمى‌دهد. اسلام میان صاحبان رنگهاى مختلف از سیاه و سپید فرق نمى‌گذارد؛ پیغمبر فرموده است: لَیْسَ لِعَرَبیٍّ عَلَی‌ أعْجَمیٍّ وَ لا لأبْیَضَ عَلَی‌ أسْوَدَ فَضْلٌ إلاّ بِالتَّقْوَی‌ أوْ بِعَمَلٍ صالِحٍ. «هیچ مرد عرب بر مرد عجم، و هیچ مرد سفید پوست بر سیاه پوست فضیلتى ندارد مگر به تقوى و یا به عمل صالح.» اسلام براى بردگان حقوق برابر با آزادگان را مقرّر داشته است، بلکه براى بردگان مزایائى را مقرّر نموده است که براى آزادگان مقرّر نداشته است؛ مانند اینکه نصف مجازاتى را که براى احرار معیّن کرده است، و آزاد کردن ایشان را در کفّاره قسم و کفّاره افطار روزه ماه رمضان واجب نموده است، و غیر از این موارد از موارد دیگر. و بر مسلمین فرض نموده است که با بندگان به خوبى رفتار کنند.
      رسول اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم مى‌فرماید: اتَّقوا اللهَ فیما مَلَکَتْ أیْمانُکُمْ. أطْعِموهُمْ مِمّا تَأکُلونَ وَ اکْسوهُمْ مِمّا تَلْبَسونَ، وَ لا تُکَلِّفوهُمْ مِنَ الْعَمَلِ ما لایُطیقونَ. فَما أحْبَبْتُمْ فَأَمْسِکوا وَما کَرِهْتُمْ فَبیعوا؛ فَإنَّ اللهَ مَلَّکَکُمْ إیّاهُمْ وَ لَوْ شآءَ لَمَلَّکَهُمْ إیّاکُمْ.
      «از خدا بپرهیزید دربارۀ غلامان و کنیزان خودتان. به آنها بخورانید آنچه خودتان مى‌خورید و به آنها بپوشانید آنچه خودتان مى‌پوشید، و بیشتر از قدرت و توانائى آنها در کارها به آنها تکلیف مکنید. تا زمانى که آنها را دوست دارید از آنها نگهدارى کنید، و چون از نگهداریشان ناخوشایند شدید، آنها را بفروشید. خداوند آنها را ملک شما قرار داده است، و اگر بخواهد شما را ملک آنها قرار مى‌دهد.» 
      مردى از رسول خدا پرسید: تا چه مقدار من از گناه خادم درگذرم؟! رسول خدا ساکت شد. سپس فرمود: اعْفُ عَنْهُ فی‌ کُلِّ یَوْمٍ سَبْعینَ مَرَّة‌! «در هر روز از خطاهاى او هفتاد بار بگذر!» 
      مردى از اصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم غلام خود را کتک مى‌زد، و [ادامه در صفحه بعد]

نور ملکوت قرآن - ج3

83
  • ...1

  • یک سبب رسیده است، به حکم قطعى فطرت هیچ چاره از امضا و اعتبار آن ندیده است. و آن عبارت است از بنده گرفتن هر انسان محارب دین، و ضدّ مجتمع انسانى که به هیچ‌وجه از وجوه حاضر نشود براى حقّ خضوع کند.

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] آن غلام هى مى‌گفت: أسْألُکَ بِوَجْهِ اللهِ! «تو را به وجه خدا قسم مى‌دهم که از من درگذر!» و آن صحابى از او نگذشت. رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم شنید و به سوى آنها روان شد. چون آن مرد حضرت را دید، دست برداشت. رسول اکرم به او فرمود: سَألَکَ بِوَجْهِ اللهِ فَلَمْ تَعْفُهُ؛ فَلَمّا رَأیْتَنی‌ أمْسَکْتَ یَدَکَ؟! «غلامت تو را به وجه خدا قسم داد و تو او را عفو نکردى؛ و چون مرا دیدى دست از وى برداشتى؟!» صحابى گفت: فَإنَّهُ حُرٌّ لِوَجْهِ اللهِ. «به ازاى خطائى که کردم، این غلام در راه خدا آزاد است.» رسول خدا فرمود: لَوْ لَمْ تَفْعَلْ لَسَفَعَتْ وَجْهَکَ النّارُ! «اگر او را آزاد نمى‌کردى آتش چهره‌ات را مى‌ربود!» 
      و رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود: أرِقّآؤُکُمْ إخْوانُکُمْ! اسْتَعینوهُمْ عَلَی‌ ما عَلَیْکُمْ وَ أعِینوهُمْ عَلَی‌ ما عَلَیْهِمْ! «بردگان شما برادران شما هستند! در کارهائى که به عهدۀ شماست از آنان یارى بگیرید! و در کارهائى که به عهدۀ آنهاست آنان را یارى کنید!» 
      و إمام زهرى گفته است: مَتی‌ قُلْتَ لِلْمَمْلوکِ: أخْزاکَ اللهُ، فَهُوَ حُرٌّ. «هرگاه به غلامت بگوئى: خدا تو را ذلیل کرده است (یا خدا تو را ذلیل کند) در این صورت آزاد مى‌شود.»
      و صحیح نیست این گام واسعى را که اسلام در آزادى غلامان برداشته است، با حکم آزادى‌اى را که امروز امّت‌ها در آزادى ایشان برداشته‌اند قیاس نمود؛ بلکه باید حکم اسلام را با احکامى که سائر امّت‌ها قبلاً دربارۀ آنها داشته‌اند مقایسه نمود.
      مصریان کهن و بابلیان و برهمنان و پارسیان، غلامان را به عنوان متاع خود مى‌گرفتند و با ایشان معامله وحشیانه‌اى مى‌نموده‌اند. یونانیان نیز در میانشان برده‌گیرى بوده است، و بزرگان از فلاسفه آنها مثل ارسطو و افلاطون این حکم را تثبیت نموده‌اند، بلکه ارسطو ارواح آنان را مثل ارواح حیوانات مى‌داند. و رومانیها دربارۀ برده‌گیرى راه دورى را پیموده‌اند. و بزرگان و صاحب منصبان کلیساى مسیحى راههاى بسیار را در کیفیّت برده‌گیرى مقرّر داشته‌اند. در این صورت مى‌یابیم که قدم گسترده و وسیعى را که اسلام براى بردگان برداشته است تا چه اندازه حائز اهمّیّت است.»

نور ملکوت قرآن - ج3

84
  • دوّم: آنچه از جهات ممکنه متصوّر بوده است، در اکرام و بزرگداشت غلامان و کنیزان، و نزدیک نمودن شئون حیاتیّۀایشان به زندگى اجزاء آزاد مجتمع إعمال کرده است، تا به جائى که غلامان گرچه عین افراد مجتمع نشدند ولى مانند آنها شده‌اند. و یک پردۀ نازک بیشتر نمانده است تا عین آنها شوند، و آن پرده اینست که: آنچه از دسترنج اعمال و افعالشان که زیادتر از لازمۀ حیات ضرورى و لازم آنهاست، براى خودشان نیست و براى صاحبان آنهاست. و اگر مى‌خواهى با این تعبیر مطلب را ادا کن که: در حقیقت هیچ فاصله‌اى بین حرّ و آزاد، با غلام و برده در اسلام نیست مگر اینکه در کارهاى غلام اجازه و اذن صاحبش لازم است.

  • سوّم: اسلام به هر حیله و طریق ممکن که مؤثّر در آزادى غلامان بوده است ـ به‌طورى‌که یکباره از این صنف جدا شوند و به مجتمع آزادگان بپیوندند ـ به ترغیب و تحریص در مواردى، و به ایجاب و لزوم در موارد دگرى مانند کفّارات، و به تجویز و حکم به نفوذ در مثل احکام اشتراط و تدبیر و مکاتبه کوشیده است.

  • ٨ ـ جریان برده‌دارى در تاریخ

  • ٨ ـ جریان برده‌دارى در تاریخ:

  • این‌طور گفته‌اند که‌1: اوّلین ظهور برده‌گیرى به‌واسطۀ اسیر گرفتن شد. پیش از جریان اسیرگیرى، دأب و روش قبیله‌ها این‌طور بود که چون در جنگهایشان غالب مى‌شدند، تمام اسیران را مى‌کشتند. سپس به نظرشان آمد که ایشان را زنده بگذارند و مانند سائر غنیمت‌هاى بدست آمده تملّک کنند. نه بجهت آنکه‌

    1. این گفتار، از «دائرة المعارف» قسمت مذهب و اخلاق، تألیف جان هیسینیک، طبع بریتانیا گرفته شده است. و همچنین از «مجمل التّاریخ» تألیف ه. ج. ولز، طبع بریتانیا، و از «روح القوانین» منتسکیو، طبع طهران، اخذ گردیده است. (تعلیقه)

نور ملکوت قرآن - ج3

85
  • از دسترنج آنها بهرمند گردند، بلکه به‌واسطۀ احسانى که در حقّشان نموده، و بجهت حفظ نوع، و احترام قوانین اخلاقیّه‌اى که رفته رفته به سبب ترقّى و تعالى آنها در صراط مدنیّت برایشان ظهور نموده بود.

  • در وقتى که عیش و ممرّ معیشت این قبائل فقط از شکار حیوانات بود، این سنّت اسیرگیرى برایشان پدید نیامده بود؛ زیرا که با شکار نمى‌توانستند نفقات و مخارج اسیران را که بر عهدۀ آنها بود تأمین کنند. امّا چون از این مرحله ترقّى کرده و به شهر آمدند، تمکّن از نفقات پیدا نموده، کشتن را به اسارت تبدیل کردند.

  • به‌واسطۀ شیوع برده‌گیرى در میان امّت‌ها و قبیله‌ها ـ به هر نحوى که بوده است ـ در حیات اجتماعى انسان دو گونه اختلاف پدیدار شد؛ اوّل:

  • جهات انضباط و انتظام در مجتمعات تغییر کرد. دوّم: کارهاى مجتمع از این به بعد تقسیم شد.

  • نقاطى که در جهان از قدیم برده‌دارى معمول بوده، و نقاطى که معمول نبوده است‌

  • داستان برده‌دارى در تمام اقطار معمورۀ عالم از روزى که دائر شد، بر نهج واحد نبوده است. در بعضى مناطق همچون استرالیا و آسیاى مرکزى و سیبریّه و آمریکاى شمالى و اسکیمو و بعضى از مناطق آفریقا در قسمت شمال رود نیل و جنوب رامبیز اصلا برده‌دارى معمول نبوده است.

  • و بر عکس در جزیرة العرب و قسمت آفریقاى وحشى و اروپا و آمریکاى جنوبى رواج داشته است. و در میان ملّت یهود نیز دائر بوده است، و ما در تورات مى‌بینیم که بردگان را به اطاعت صاحبانشان مى‌خواند. و همچنین در میان ملّت نصارى دائر بوده است، و در کتاب پولس به فیلمن (یعنى نامه‌اى که به وى نوشت) آمده است که افسیمسوس یک بردۀ گریزپا بود که پولس او را به آقایش بازگردانید.

  • مدارا و مهربانى فرقۀ یهود با اسیرانشان از همه بیشتر بود. و شاهد بر این‌

نور ملکوت قرآن - ج3

86
  • مطلب آنست که ما در تاریخ یهود نظیر عمارت‌هاى بلندى را که در مصر معمول بوده است، شبیه اهرام و یا عمارتهاى تاریخى آشور نمى‌یابیم. زیرا این گونه ساختمانها بر دوش بردگان، و از اعمال شاقّۀ آنان بوده است.

  • رومیان و یونانیان از همۀ امّت‌ها به بردگانشان بیشتر سخت مى‌گرفتند، و شدّتهاى فراوانى داشتند.

  • تاریخ و کیفیّت آزادى بردگان‌

  • پس از قسطنطین در روم شرقى نظریّۀ اعلام آزادى بردگان شیوع یافت، تا در قرن سیزدهم میلادى رقّیّت و بردگى را الغا نمودند. و لیکن در روم غربى به شکل دیگرى باقى ماند، و آن بدین صورت بود که مزارع را با کشاورزان آن مى‌فروختند، چون زراعت از شغلهاى بردگان بود؛ و لیکن اعمال اجباریّه را از میانشان برداشتند، و تحمیل کارهاى جبرى به آنها نمى‌نمودند.

  • برده‌گیرى در معظم از ممالک اروپا دائر بود تا سنۀ ١٧٧٢ میلادى. و قدرى زودتر از این تاریخ معاهده‌اى بین دو دولت انگلیس و اسپانیا به امضا رسید که: انگلیس در هر سال چهار هزار و هشتصد نفر از بردگان آفریقا را براى آنها تا مدّت سى سال بیاورد، براى آنکه دولت انگلیس آنها را به اسپانیائیها بفروشد، در برابر وجه هنگفت و مبالغ خطیرى که از اسپانیائیها اخذ کند.

  • افکار عمومى مردم انگلیس در سنۀ ١٧٦١ علیه نظام برده‌دارى و استعباد هیجان نمود. و زودتر از همۀ طوائف آنجا، طائفۀ لرزان که مذهبى بودند علیه این نظام قیام نمودند، و پیوسته دنبال این امر را داشتند تا در سنۀ ١٧٧٢ مادّه‌قانونى وضع کردند که: هرکس در زمین بریتانیا داخل شود آزاد است.

  • در سنۀ ١٧٨٨ بعد از بحث دقیق و تفتیش اکید کشف شد که انگلیس در هر سال یک‌صد هزار برده تنها به آمریکا مى‌فروشد، که همۀ آنها را از آفریقا به آمریکا مى‌کشاندند. و مقدارى را که انگلیس به‌طور کلّى در هر سال از بردگان مى‌فروخته و معامله مى‌نموده است، دویست هزار نفر بوده است.

نور ملکوت قرآن - ج3

87
  • این جریان ادامه داشت تا در سنۀ ١٨٣٣ برده‌دارى را در بریتانیا الغاء کردند، و دولت انگلیس به کمپانیهاى برده‌فروشى مبلغ بیست میلیون لیره، قیمت بردگانى را که از آنها خریده بود (از غلامان و کنیزان) و آزاد کرده بود پرداخت نمود. و در این واقعه هفتصد و هفتاد هزار و سیصد و هشتاد تن (٧٧٠٣٨٠) برده آزاد شدند.

  • در آمریکا بعد از مجاهدات شدیدى که اهالى آنجا نمودند، در سنۀ ١٨٦٢ بردگى را الغاء کردند.

  • آمریکاى شمالى با آمریکاى جنوبى در کیفیّت و غرض برده‌دارى با هم فرق داشتند. اهالى آمریکاى شمالى، غلامان و کنیزان را فقط بجهت تجمّل نگه مى‌داشتند؛ و امّا آمریکاى جنوبى معظم مشاغلشان کشت و زرع بود و نیاز مبرم به کارگر داشتند، فلهذا غلامان را گرفته و استثمار نموده، از دسترنجشان مزارع خود را آباد مى‌کردند، و بدین جهت از قبول آزادى تامّ بردگان، خود را در مضیقه مى‌یافتند.

  • و پیوسته، کم‌کم برده‌دارى در کشورى بعد از کشورى ملغى مى‌شد، تا قرار داد بروسل در سنۀ ١٨٩٠میلادى، حکم الغاء سنّت بردگى را نمود و دولت‌ها امضا کردند، و این حکم در کشورها جارى شد و نظام بردگى در دنیا برچیده شد و میلیونها نفوس آزاد شدند. ـ آنچه را که ذکر کردند، ما ملخّصش را در اینجا آوردیم.

  • و اگر تو با نظر دقیق و رأى ثاقب خود بنگرى، خواهى دید که: این مجاهدات طولانى و این مشاجرات عظیم و در پى آمد آن، وضع قوانین الغاء و انفاذ این حکم در دنیا؛ همگى در اطراف نظام برده‌دارى از راه برده‌گیرى به‌واسطۀ غلبه و یا از راه ولایت آباء بر فرزندان و بر زنان بوده است. شاهد این گفتار آنکه: قسمت معظم این بردگان و یا اگر مى‌خواهى بگو: تمام این بردگان، از

نور ملکوت قرآن - ج3

88
  • نواحى آفریقا که برده‌گیرى در آنجا معمول بوده است کشانده مى‌شده‌اند. و امّا نظام برده‌گیرى از راه جنگ و اسارت اسیران که در خصوص این مورد، اسلام آن را انفاذ و امضا نموده است، اصلا هیچ‌گاه مورد بحث نبوده است.

  • ٩ ـ نگاهى به بناء حرّیّت انسان

  • ٩ ـ نگاهى به بناء حرّیّت انسان:

  • این حرّیّت که براى انسان میدانند، بر اساس شعور و ادراکات اوست. و چون تمام افراد بشر در شعور و ادراکات شریکند و اعطاء آزادى و حرّیّت به همۀ آنها در جمیع خواسته‌ها و مراداتشان موجب سلب حقوق و تضارب آنها مى‌شود، فلهذا بدون شکّ این حرّیّت و آزادى باید محدود شود. بیان این مطلب بدین گونه است که: انسان داراى شعور و فهم و ادراک است، و غریزۀ طلب و درخواست مشتهیات در او موجود است. و بدنبال این طلب، اراده و اختیار عمل مى‌کند و آنچه را که با شعورش فهمیده است و پس از آن با خواستش طالب آن بوده است اینک با اراده‌اش دنبال مى‌کند و به مرحلۀ تحقّق مى‌رساند و خارجیّت مى‌دهد.

  • تمام افراد انسان در این شعور و طلب و اختیار تساوى دارند؛ نه فرد قوى ادراکات و اراده‌اش بیشتر، و نه فرد ضعیف کمتر است. و به هیچ‌وجه نمى‌توان اراده فرد ضعیف را محدود به غیر از آنکه فرد قوى اراده مى‌کند نمود، و نیز نمى‌توان مضمحلّ و فانى در آن اراده قرار داد. و از جائى که تمام افراد ضعیف و قوى در سازمان انسانیّت شریکند و سهم مساوى دارند، و در خلقت و فطرت یکسانند، بنابراین اساس، اصل الغاء حکم بردگى را نهاده و آن را برانداخته‌اند.

  • و لیکن چیزى که هست اینست که باید ملاحظه نمود آیا به اصل حرّیّت و آزادى مطلق مى‌توان عمل کرد؟! و آیا بشریّت از روزى که پا به جهان نهاده است، روزى را پشت سر گذاشته است که در آن‌روز آزاد صرف بوده باشد؟! این مطلبى است که بسیار شایان تأمّل و دقّت است.

نور ملکوت قرآن - ج3

89
  • انسان همیشه در محدوده زیست مى‌نماید؛ و لغت «آزادى مطلق» اسمى است فاقد مسمّى‌

  • از آنجائى که تاریخ نشان مى‌دهد، از روزى که انسان پا به جهان نهاده است اجتماعى بوده است. یعنى بدون اجتماع و زندگى دسته‌جمعى زیستن براى وى امکان نداشته است. و در این صورت پیوسته قواعد و قوانینى بوده است که آزادى وى را محدود مى‌نموده است. چون زندگى اجتماعى به‌طورى‌که منجرّ به اضمحلال و نابودى نشود، بدون رعایت قوانینى که آزادیش را تحدید مى‌کنند امکان ندارد.

  • دو نفر نمى‌توانند در زمان واحد در یک مکان بنشینند، و یک طعام را بخورند، و یک لباس را بپوشند؛ درحالى‌که چه بسا اراده و میل هر دو نفر به همان چیز تعلّق گرفته باشد. و از همین‌جاست که قوانین تحدید مالکیّت و تحدید ازدواج و غیرهما را وضع کرده‌اند. و به‌طور کلّى اصل اجراى قانون مجازات مجرمین بدون این معناى از تحدید غلط است.

  • اجتماعى که براى مجرم، قانون مجازات به قتل و حبس و شکنجه و غیرها را وضع مى‌کند، بدون اختیار حقّ تحدید آزادى مجرم در عمل نمى‌تواند جعل کند. و خود مجرم هم با عدم امضاء تحدید آزادى اوّلیّه خود، به مورد تعیین و تشخیص قانون، از این مجتمع خارج مى‌شود. بنابراین، هم قانون مجازات جرائم و هم خود مجرمین، آزادى مطلق و حرّیّت بلاشرط خود را شکسته و الغاء نموده و محدود به حدود مقرّره‌اى نموده‌اند.

  • این تقیید و تحدید بقدرى واضح و مشهود است که ما در قواى بدنى خود مى‌یابیم که آنها نمى‌توانند بر کار خود ادامه دهند مگر با تحدید و تقیید قواى دیگر. قوّه باصره عمل خود را به آزادى انجام مى‌دهد تا وقتى که حسّ لامسۀ عضلات چشم خسته شود، و یا قوّۀ فکریّه خسته شود و قوّۀ باصره را از ابصار و دیدن متوقّف کند. قوّۀ ذائقه به جویدن غذاى لذیذ و بلعیدنش لذّت مى‌برد تا اینکه عضلات فکّ از جویدن خسته شود، بنابراین قوّۀ ذائقه محدود

نور ملکوت قرآن - ج3

90
  • مى‌شود و از مشتهاى خود که التذاذ به طعم غذاى مداوم باشد دست مى‌شوید.

  • و بالجمله هیچ عاقلى در تردید نیست که بقاء و ابقاى حرّیّت مطلقه گرچه به یک لحظه باشد، در جامعه متصوّر نیست، همچنان‌که سلب کلّى حرّیّت نیز متصوّر نیست. و هر فرد از افراد مجتمع پیوسته در میان دو حدّ (حدّ حرّیّت مطلقه و حدّ سلب حرّیّت مطلقه) زیست مى‌کند.

  • و این امر ضرورى و حتمى است. بنابراین نام «حرّیّت مطلقه» که از کثرت تبلیغات غربى‌ها گوش جهان را پر کرده به‌طورى‌که مردم گمان برده‌اند که اصولا این اسم از لغات آنهاست نه از لغت‌هاى دگر، و معناى آن نیز از مخترعات و اکتشافات آنهاست؛ سر و صداى بى‌محتوائى بیش نیست، و واژه بدون واقعیّت و اسم بلا مسمّائى است. اجتماع فطرى براى انسان برقرار نمى‌شود مگر آنکه بعضى از حرّیّت‌ها و آزادیهاى خود را در عمل رها کند، و در تمتّعات، عنان‌گسیخته نباشد و میان دو حدّ زندگى نماید.

  • ١٠ـ مقدار تحدید حرّیّت چقدر است؟

  • ١٠ـ مقدار تحدید حرّیّت چقدر است؟

  • مقدار تحدید حرّیّت موهوبه فطریّه از ناحیه اجتماع مختلف است. و به حسب اختلاف و کثرت و قلّت قوانین دائرۀ معمولۀ معتبرۀ در میان مجتمع، مختلف مى‌شود.

  • زیرا تقییدکنندۀ حرّیّت بعد از اصل اجتماع، قوانینى است که در آنجا عملى مى‌شود. هر چه قوانین بیشتر شود، حرمان از آزادى بیشتر مى‌شود؛ و هر چه کمتر باشد، حرمان از حرّیّت مطلقه نیز کمتر است.

  • امّا آن اصل کلّى که در همۀ مجتمعات بدون استثناء موجود است و بدون آن، انسان اجتماعى نمى‌تواند برقرار باشد و باید پیوسته آن را حفظ کند و سهل و سبک نینگارد، دو چیز است:

  • حفظ وجود اجتماع، زیرا در صورت فقدانش دیگر براى انسان حیاتى‌

نور ملکوت قرآن - ج3

91
  • نیست.

  • داشتن‌ قوّة‌ دفاعیّه‌، برای‌ هر اجتماعی‌ ضروری‌ است‌‌

  • و حفظ قوانین و سنّت‌هاى جارى، که دستخوش تحریف و تبدیل و تنقیص نگردد. و به همین مناسبت است که در تمام مجتمعات بدون استثناء، قوّۀ دفاعیّه و سازمان جنگى موجود است که نفوس مردم و فرزندانشان را از هجوم دشمن و از فنا و هلاک حفظ کند. و نیاز به حاکم و ولىّ امرى دارد که آن قانون و سنّت جارى را که در میان مردم محترم است، در دست تدبیر خود، از تغییر محفوظ بدارد و در بسط امنیّت اجتماعى بکوشد و شخص متعدّى و متجاوز و جائر را سیاست کند. آنچه در تاریخ آمده است، گواه گفتار ماست.

  • و بنابراین اوّلین حقّ مشروع مجتمع در شریعت فطرت و قانون اوّلیّۀ زندگانى اینست که: حرّیّت و آزادى را از دشمن این اجتماع که در اصل اجتماعش دشمنى دارد، بگیرد و سلب نماید.

  • و اگر مى‌خواهى با این عبارت بگو: هر اجتماعى حقّ دارد که دربارۀ دشمنى که حیاتش را در خطر انداخته است و نسل و ذرّیّه و کشت و زرع او را فاسد نموده است، جان و عمل او را بستاند و حرّیّت وى را در اراده و مرادش با هر چه ممکنست، از کشتن و نابود ساختن تا مراتب پائین‌تر از آن سلب کند؛ و از دشمن قانون و سنّت رائج، آزادى عمل و حرّیّت در دستبرد و تنقیص قانون را بازستاند، و با تمام وسائل نابود کردن وى از قتل و نابود ساختن مال و غیرهما، دست به اقدام زند. در هر مجتمعى چنین مالکیّت و اختیارى هست.

  • و چگونه متصوّر است حتّى براى انسانى که در جامعه زندگى نمى‌کند، اینکه اذعان و اعتراف به آزادى دشمن خود بنماید! دشمنى که حیات مجتمعش را محترم نمى‌شمارد، تا در این صورت با او به‌طور برادرى و مشارکت و امتزاج در امور رفتار کند؛ و دشمنى که از هلاک و نابودى مجتمعش فرونمى‌گذارد، تا در این صورت او را یله و رها نموده، بگذارد دنبال مقاصد خود

نور ملکوت قرآن - ج3

92
  • برود و در تخریب و هلاکت نفوس این مجتمع آزاد باشد.

  • آیا مى‌توان در میان حکم فطرى به لزوم اجتماع، و در میان واگذاردن و رها کردن این دشمن در آزادى عملش جمع کرد؟ این جمع میان متناقضین است از روى نادانى و کم‌شعورى و یا از روى جنون و دیوانگى.

  • و از آنچه گفته شد معلوم شد که‌ اوّلا: بناء بر حرّیّت و آزادى کامل انسان، مخالف حقّ مشروع فطرى اوست که از اوّلین حقوق مشروعیّۀ فطریّۀ او محسوب است.

  • و ثانیا: حقّ استعباد و برده‌گیرى که اسلام معتبر نموده است، طبق قانون فطرت است که دشمنان دین حقّ و محاربین مجتمع اسلام مأخوذ شوند و از ایشان حرّیّت و آزادى عمل گرفته شود، و به داخل مجتمع اسلامى کشانده شوند؛ و در زىّ و سنّت بردگان زیست کنند تا با تربیت و تعلیم صالحۀ دینیّه تربیت شوند و تدریجا آزاد شوند و به مجتمع سالم آزادگان ملحق گردند.

  • و اگر حاکم شرع اسلام صلاح بداند، همۀ آنها را مى‌خرد و آزاد مى‌کند (البتّه اگر صلاح مجتمع دینى در آن باشد) و یا راهى دیگر را براى انعتاق و آزادى آنها در نظر مى‌گیرد؛ و به‌واسطۀ این عمل هیچ‌گاه احکام الهیّه نسخ نمى‌شود.

  • ١١ ـ نتیجۀ حکم به الغاء بردگى به کجا انجامید؟

  • ١١ ـ نتیجۀ حکم به الغاء بردگى به کجا انجامید؟

  • دولت‌هاى معظم، حکم انجمن بروسل را جارى کردند، و از آن به بعد در فروش بردگان منع شدید به عمل آمد و غلامان و کنیزان آزاد شدند، و امروزه دیگر ایشان را صفّ کشیده در دکّه‌هاى برده‌فروشان نمى‌یابیم، و مانند گوسفندان که به هرجا کشیده مى‌شوند نمى‌نگریم.

  • و به دنبالۀ آن نیز داستان خواجه‌گیرى از اخته کردن غلامان منسوخ شد، و امروزه ابداً نه از آن دسته و نه از این دسته چیزى یافت نمى‌شود مگر در بعضى از قبائل غیر متمدّن.

نور ملکوت قرآن - ج3

93
  • الغاءِ حکم‌ بردگی‌ بروسل‌، الغاءِ لفظی‌ و ابقاءِ حقیقی‌ آن‌ به‌ وجه‌ أتمّ است

  • و لیکن آیا این مقدار، یعنى از بین بردن کلمۀ برده و بنده را از سر زبانها و غیبت افرادى که بدین کلمه خوانده مى‌شدند، انسان با تأمّل و دقیق النّظر و ثاقب الفکر را قانع مى‌کند؟!

  • آیا این انسان نمى‌پرسد که: این مسئله آیا مسألۀ لفظیّه است که در آن منع از بکار بردن عبارت عبد و غلام و کنیز کافى باشد و براى تمامیّت آن کافى باشد که ما برده را آزاد نام گذاریم گرچه منافع عمل و نتیجۀ دسترنجش براى دیگرى باشد و خودش نیز تابع و پیرو ارادۀ دیگرى باشد؛ و یا اینکه این مسأله‌اى است معنوى داراى معنى و حقیقت، و باید در آن، حال معنى را بحسب حقیقت و آثار خارجیّه‌اش لحاظ نمود؟!

  • این جنگ عالمى و جهانى دوّم در برابر چشمان ماست، هنوز از آن ده سال و اندى بیشتر سپرى نشده است.1 دولت‌هاى غالب بر کشورهاى مغلوب خود، تسلیم بلاشرط را تحمیل کردند، و پس از آن در کشورها ریختند و میلیونها از اموالشان را ربودند و بر میلیونها از نفوس و فرزندانشان با زورگوئى رفتار کردند و میلیونها از اسیرانشان را داخل کشورهاى خود بردند و به هرگونه و در هر کارى که مى‌خواستند به کار واداشتند، و تا امروز هم جریان بر همین منوال است.

  • ما نفهمیدیم آیا در استعباد و برده‌گیرى در جهان مصداقى یافت مى‌شود که این عمل آنها مصداق آن نبود؛ گرچه لفظ و عنوان برده‌گیرى را بر آن ننهند؟ و آیا استعباد و برده‌گیرى، غیر از سلب اطلاق حرّیّت و آزادى و تملّک اراده و عمل، و انفاذ شخص قوىّ غالب و عزیز، احکام خود را بر سر شخص ضعیف‌

    1. تاریخ کتابت این عبارات به خامۀ حضرت استاد قدّس الله سرّه، سنۀ ١٣٧٧ هجریّۀ قمریّه بوده است.

نور ملکوت قرآن - ج3

94
  • مغلوب ذلیل، به هر گونه که بخواهد و اراده کند؛ معنائى دارد که این دولت‌هاى غالب بر سر مغلوبان خود نیاورده باشند؟!

  • فَیالَلَّهِ الْعَجَب‌! چگونه حکم اسلام را در نظیر همین حکم به وجه اصلح و اتمّ، استعباد و برده‌گیرى مى‌گویند؛ و امّا این احکام و به پیرو آن این گونه اعمالشان را برده‌گیرى نمى‌گویند؟! با آنکه اسلام با سهل‌ترین و آسان‌ترین وجه، اسارت و استعباد را عمل کرده است؛ و ایشان به مشکل‌ترین و شدیدترین وجه.

  • ما با چشم خود دیدیم با ما که به عنوان محبّت و حمایت و حفظ در کشورمان ریختند، صداقت و محبّتشان چگونه بود؛ تا چه رسد به حال کشورهائى که بر آنها به عنوان دشمن و خصومت غلبه کردند!

  • و از همین‌جا ظاهر مى‌شود که حکم به الغاء بردگى که از ناحیۀ آنان شده است یک بازى سیاسى بیش نیست، و در حقیقت قبول و اخذ برده‌دارى است در صورت و پوشش منع.

  • امّا برده‌گیرى از راه جنگ و قتال، اسلام آن را تنفیذ کرده است؛ ایشان هم عملا تنفیذ نموده‌اند گرچه لفظا و لسانا نمى‌گویند.

  • امّا برده‌گیرى از طریق فروش پدران، فرزندانشان را که ایشان منع کرده‌اند، اسلام از پیش منع کرده بود.

  • امّا برده‌گیرى از راه غلبه و سیطرۀ حکم، اسلام آن را از پیش منع کرده بود، و ایشان اتّفاق بر منع آن نموده‌اند؛ و لیکن آیا این منع فقط در مرحلۀ گفتار پایان مى‌یابد، و یا در مرحلۀ عمل و معنى هم مى‌رسد؟!

  • پاسخ این مسئله را باید خودت بیابى، به مرور کردن و مطالعۀ تاریخ استعمارهاى اروپا در آسیا و در آفریقا و نیز در استعمارهاى آمریکا، و فجایعى را که مرتکب شده‌اند و خون‌هائى را که ریخته‌اند و اعراض و نوامیسى را که هتک کرده و مباح شمرده‌اند و اموالى را که به غارت برده‌اند و تحکّمات و

نور ملکوت قرآن - ج3

95
  • فشارها و زورگوئیهائى را که آورده‌اند، که تعدادش یکى و صد تا و هزار تا نیست.

  • نمى‌خواهد راه دورى بروى! اینک تأمّلى کن در أخبار و شدائد و مصیبت‌هائى را که اهل جزائر در مدّت سالیان متمادى از اهل فرانسه کشیده‌اند، از هلاک کردن نفوس بى‌شمار و تخریب شهرها و تشدید بر اهالى آن؛ و در آنچه را که ممالک عربى از انگلستان کشیده‌اند، و آنچه را که سیاه‌پوستان و سرخ‌پوستان از آمریکا کشیده‌اند، و اروپاى شرقى از جمهورى اشتراکى روسیّه و شوروى کشیده است!

  • و آن مصیبت‌ها و مشکلات و مشقّت‌هائى که خود ما از دست اینها و از دست آنها کشیده‌ایم، تمام اینها در لفافۀ نصیحت و مهربانى و لفظ کمک و اعانت؛ و در معنى استعباد و استرقاق و در زىّ عبودیّت و بندگى و بردگى درآوردن بود.1

  • فجایع‌ استعمارهای‌ اروپا و آمریکا همگی‌ در پوشش‌ الفاظی‌ فریبنده‌ صورت‌ می‌گیرد (ت‌)

  •  

    1. أحمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» ص ١١٩ تا ص ١٢٢ گوید:
      «و همین‌طور در هر عصرى و شهرى یک نفر مصلح پیدا مى‌شد که قوم خود را بیدار مى‌کرد، و براى قیام و نهضت اصلاحى ضدّ استعمار مردم را بر مى‌انگیخت. چون دولتهاى اروپائى احساس کردند که مسلمین از آنها کراهت دارند، ایشان را همچون کودکان انگاشته، و نام استعمار را برداشتند و به جاى آن نام «انتداب» را نهادند (مشورت و رسیدگى به امور، به دعوت و خواهش ملّت) بگمان آنکه مسئله، مسألۀ لفظى است؛ و لیکن مسلمین تا این درجه نادان نبوده و گول نخوردند. چون جنگ جهانى اوّل در گرفت و به پایان رسید، پیشوایان دولتهاى اروپائى و آمریکائى در ایّام شدّت، ندا به مبادى عدالت و حرّیّت و احقّیّت ملّتهاى مستضعفه به حقوق خود و به حاکمیّت خودشان بر خودشان دادند؛ چون جنگ تمام شد و ملّت‌ها خواستند به حرّیّت خود بازگردند، قیامها و ثوره‌هاى ضدّ استعمارى در مصر و سوریّه و عراق و غیرها شروع شد. این ملّت‌ها طالب استقلال بودند؛ بعضى پیروز شدند و برخى نشدند.
      و پیوسته دلهاى اروپائیها بر کینه و فکر حرب‌هاى صلیبى کار خود را تا امروز [ادامه در صفحه بعد]

نور ملکوت قرآن - ج3

96
  • ...1

  • غرب، حکم فطرى اسلام در مورد استرقاق را در مرحله عمل پذیرفته است‌

  • و از تمام آنچه را که بیان کردیم بدست آمد که: آنها در مرحله عمل، آنچه را که اسلام تشریع نموده است (از جواز سلب اطلاق حرّیّت، و نقض آزادى در حین پیدا شدن سبب فطرى آن درباره کسى که مى‌خواهد با جنگ خود، مجتمع را منهدم کند) استفاده نموده و اخذ کرده و پذیرفته‌اند. و البتّه این حکم صحیح‌

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] مى‌کند. الحقّ موقف اروپائیهاى مسیحى مذهب عجیب است؛ آنها اگر مطّلع شوند که بر یک ملّت مسیحى مذهب تعدّى یا اهانت شده است قیام و ثوره مى‌کنند، و امّا اگر بدانند که مسلمین مورد تعدّى و اهانت قرار گرفته‌اند یک موى آنان نمى‌جنبد. براى این مطلب، این مثال کافى است که: واقعه حادثه میان ارامنه و مسلمین است. چون مسلمانان بر ارمنیها تعدّى کردند و آنها را کشتند و تعذیب نمودند، قیام و ثوره اروپائیها علیه مسلمین پیدا شد؛ امّا چون ارمنیها، مسلمانان را کشتند و تعذیب نمودند و تعدّى کردند، اصلا اروپائیها تکانى هم نخوردند.» 
      أحمد أمین مطلب را ادامه مى‌دهد تا آنکه مى‌گوید: «چرا ما راه دورى را طىّ کنیم؟ در همین ایّام اخیر شنیدیم که در جنگ فلسطین میان یهود و مسلمین، چون مسلمین غالب مى‌شدند آتش بس مى‌دادند و چون یهودیان غالب مى‌شدند ساکت مى‌شدند. مسیحیان با مسلمانان کارهاى سخت و زشت مى‌کردند و نمى‌گفتند از روى تعصّب مى‌کنند، امّا چون مسلمین یک کار کوچک و حقیرى را که اروپائیان، بزرگ آن را انجام مى‌دهند بجا بیاورند، آنان را رمى به تعصّب شدید و مهلک مى‌نمایند. و محصّل گفتار اینکه: فکر و اندیشۀ جنگهاى صلیبى در نفوسشان غلیان دارد. اگر از عقول و درایتشان پنهان باشد، در اندیشۀ باطن و خیال درونى آنها مختفى و موجود است؛ بیرون نمى‌روند مگر با این اندیشه. ابداً روزى را به خود نمى‌توانند ببینند که مسلمین بر آنان غالب باشند؛ همچنان‌که ابدا براى آنان قابل اغماض نیست که مى‌بینند بدون تبلیغ و تبشیر دینى، مردم وارد در دین اسلام مى‌شوند، و در این امر مسلمین ناجح و مظفّرند؛ درحالى‌که مى‌بینند آنان از داخل کردن مردم در دینشان عاجزند حتّى با تبلیغ و تبشیر.
      یک‌بار جمعیّت «رابطۀ شرقیّه» اجتماع نمودند و خواستند یک بعثۀ طبّیّه (گروه پزشکى) به جدّه بفرستند براى کمک مجروحین حجاز در جنگ فى‌مابین شریف حسین بن [ادامه در صفحه بعد]

نور ملکوت قرآن - ج3

97
  • ...1

  • فطرى است که بر اساس شریعت فطرت که داراى اصل واقعى است بنا گردیده است، و آن اصلى است لا یتغیّر که انسان در بقاء خود به دفع و نقض آنچه موجب شکست و از بین رفتن اوست دست زند.

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] علىّ و ابن سعود، بر این امر موافقت کردند. چون این بعثه کمک و یارى شریف حسین را مى‌کرد. و چون همان جمعیّت خواستند بعثۀ طبّیّه را براى مساعدت اهل صحرا در مراکش بفرستند، موافقت نکردند، چون مسلمین در همان جنگ نیز با فرانسویان مسیحى جنگ مى‌نمودند! و مثالهاى ما بر این مطلب، قابل شمارش نیست. پس چقدر غفلت است که ما بگوئیم: امروزه جنگ، جنگ سیاسى است نه جنگ دینى؛ زیرا که مظاهر امر همگى بر گفتار ما دلالت دارد. مسیحیّت و دشمنى آن با اسلام پیوسته در نفوس ایشان موجود و در زیر سرپوش است و هیچ عاملى آن را از بین نبرده است، غایة الأمر در تحت پرده و حجاب است. (و چون آتش جنگ میان اهل صحرا در مراکش برافروخته شد، صلیب احمر یک هیئت پزشکى را براى معالجه مجروحین فرانسوى فرستاد و به تبع آنها براى مجروحان مسلمان، امّا چون مسلمین خواستند هیئت پزشکى بفرستند راضى نشدند. ایشان از نسطورى‌هاى عراق حمایت کردند چون مسیحى بودند، و در آن جنگ با آنها بر ضدّ مسلمانان همدست و داستان شدند و آنها را همراز و جاسوس و محرم سرّ خود گرفتند. پادشاه اسپانیا در جنگ اهل صحرا گفت: اسپانیا از قدیم زمان در کشتار مسلمانان شهرت بسزائى دارد، و در این نوبت مصمّم است که دست از جنگ بازندارد تا اینکه صلیب را در آنجا بجاى هلال نصب کند.)
      دلیل بر آنکه آنها کار خود را در زیر پرده مى‌کنند، آنست که در این گفتار پادشاه اسپانیا بر وى عیب گرفتند؛ زیرا مى‌خواهند هر دشمنى‌اى را که مى‌کنند بدون گفتار باشد، و پیوسته پنهان عمل کنند بدون ظهور! این گفتارها، لغزشها و مقارناتى است که از آنها سر مى‌زند و دلالت بر اندیشه و افکارشان دارد. پس باید مسلمین پند و عبرت بگیرند و بدانند: آنچه را که شایع مى‌کنند از عدالت و برادرى و مساوات، نیست مگر فى‌مابین خودشان؛ و امّا مسلمانان واجب نیست در میانشان عدالت باشد و نه برادرى و نه مساوات. حوادث واقعه به ما نشان مى‌دهد که مسلمین گذشت و عفوشان بیشتر و تعصّبشان کمتر است، و اگر هم جائى تعصّب به خرج دهند در برابر تعصّب آنهاست. این تاریخ صلاح الدّین ایّوبى است با صلیبیان؛ کدامیک گذشتشان بیشتر و تعصّبشان کمتر بوده است؟ و این شریف حسین، مى‌گوید و به قولش عمل مى‌کند، امّا انگلیس در ظاهر مى‌گوید و در پنهان ضدّش را مى‌کند. و نظیر اینها به حساب در نیاید.»

نور ملکوت قرآن - ج3

98
  • و از این گذشته در مرتبۀ ثانیه، اصل اجتماعى دیگرى است که عقلائى است و مترتّب بر آنست، و آن وجوب حفظ مجتمع انسانى از انعدام و انهدام مى‌باشد.

  • اینست آنچه که عملاً گرفته‌اند و پذیرفته‌اند، و اسماً و لفظاً انکار کرده‌اند.

  • لیکن سخن در اینجاست که ایشان از این قسم استعباد و برده‌گیرى مشروع تعدّى نموده و دست به قسم دیگر غیر مشروع بیالائیده‌اند که عبارت از غلبه و سلطه باشد.

  • آنان پیش از جریان الغاء و بعد از آن، به‌طور پیوسته و مداوم هزاران و میلیون‌ها از نفوس را به زیر یوغ اسارت و برده‌دارى خود کشیده‌اند. آنها را مى‌فروشند و مى‌خرند و مى‌بخشند و امانت مى‌دهند، منتهى الأمر نه با نام اسارت و بردگى بلکه به نام‌هاى استعمار، و استملاک، و قیمومت، و حمایت، و عنایت، و اعانت؛ الى غیر ذلک از الفاظى که مراد و مقصودى از آنها ندارند مگر آنکه پوشش و پرده‌اى بر روى معناى استعباد و بندگى و بردگى باشد. و هر وقت یکى از این الفاظ کهنه و یا پاره شد آن را کنار مى‌گذارند و اسم نوین دگرى بجاى آن مى‌نهند.

  • الغاء لفظ بردگى، براى ابقاى معناى آن بنحو أتمّ و أکمل است‌

  • بنابراین بحث و شرحى را که دادیم، معلوم شد که: از این رأى انجمن بروسل که پیوسته بر اساس آن، گوش‌هاى اهل جهان را کوبیده‌اند، و دولت‌هاى متمدّن پیوسته بر آن مباهات و افتخار دارند و خود را پرچمدار آزادى و حرّیّت‌

نور ملکوت قرآن - ج3

99
  • بشریّت قلمداد مى‌نمایند؛ چیزى نماند مگر الغاء بردگى دختران و پسران و خواجگان که به‌واسطۀ فروش پدرانشان صورت مى‌گرفت. و در الغاء این، فائده مهمّى به آنها نمى‌رسید، زیرا این گونه از استعباد بخصوص ضرر مهمّى براى آنها نداشت، در عین آنکه اصولا این مسئله به مسائل فردیّه شبیه‌تر است تا به مسائل اجتماعیّه. و نسخ آن یک حجّت تبلیغى است در دستشان مانند بقیّه حجّت‌هایشان که از مقام تلفّظ بیرون نمى‌رود و به مقام تحقّق راه نمى‌یابد.

  • آرى، در اینجا یک بحث باقى ماند و آن اینست که: اسلام آنچه را که در غنائم حرب بدست مى‌آورد، از بردگان و اموال، غیر از اراضى مفتوح عَنْوَةً (زمین‌هائى را که با جنگ و شمشیر از دست کفّار بیرون آورده است) اوّلا در میان افراد مجتمع قسمت مى‌کند و پس از آن نوبت به حکومت و دولت مى‌رسد، همچنان‌که از سیرۀ صدر اسلام مشهود است؛ و ایشان حقّ استفاده از غنائم جنگى را منحصر به دولت میدانند.

  • و این مسألۀ دیگرى است غیر از مسألۀ اصل بردگى. و امید است براى استقصاء بحث از آن إن شاء الله در بحث آیات زکات و خمس که در پیش داریم، بحث کافى را بنمائیم.»1 

  • نتیجه از بحث مفصّل حضرت استاد قدّس الله سرّه اینست که:

  • از موارد سه‌گانۀ برده‌دارى، مؤتَمَر بروسل دوتاى از آن را الغاء کرده است که آنها را از اصل و بنیان، اسلام الغاء کرده بود:

  • ١ ـ برده‌دارى از راه ولایت پدران با فروش فرزندان.

  • ٢ ـ برده‌دارى از راه غلبه و سیطرۀ بر نفوس مردم به‌واسطۀ إعمال قدرت.

  • و این قسم اخیر را بروسل لفظاً الغاء کرده است، ولى دُوَل معظم از اروپا

    1. «المیزان فى تفسیر القرءان» ج ٦، ص ٣٥٨ تا ص ٣٧٥

نور ملکوت قرآن - ج3

100
  • و آمریکا و شوروى چه قبل از حکم الغاء و چه پس از آن بنحو اشدّ با الفاظ دیگرى میلیونها افراد را اسیر و بنده و بردۀ حلقه بگوش خود ساخته‌اند و مى‌سازند.

  • و در مورد سوّم که برده‌گیرى از راه سیطره بر دشمن جنگى باشد، هم اسلام آن را امضا کرده است هم ایشان؛ غایة الأمر اسلام صریحا آنها را برده خوانده، و با کمال مهر و محبّت براى ارشاد و ترقّى و تعلیم و تربیت صحیح و بالأخره براى آزادى آنها با اسلام و تربیت یافتن در تحت نظر و حکومت اسلام مساعى جمیله خود را بکار بسته است، ولى ایشان نفاق کرده، ظاهرا اسم برده بر وى نمى‌گذارند ولى بتمام معنى‌الکلمه با اشدّ وجه وى را به کار بردگى وامى‌دارند و با خشونت و عنف و مشقّت در زیر بارهاى گران غیر قابل تحمّل نگه مى‌دارند.

  • حکم اسلام به لزوم برده‌گیرى در شرائط جنگى، قابل نسخ نیست‌

  • حکم اسلام به لزوم برده‌گیرى در شرائط جنگى، قابل نسخ نیست؛ فعلاً هم باقى است، غایة الأمر این حکم باید در مرحلۀ جهاد با کفّار تحقّق گیرد.

  • و اینک هم چنانچه جهادى در پیش آید و کفّار محارب اسیر گردند، حکم بردگان را پیدا مى‌کنند، و در تحت نفوذ اسلام تربیت مى‌شوند تا به کمال خود نائل آیند.

  • و این از خدمات مهمّه‌اى است که اسلام به بشریّت کرده است. براى هدایت آنها به عالم توحید، و پذیرفتن دین حقّ، و شریک شدن در مائدۀ آسمانى، و سیراب شدن از شراب بهشتى، حاضر شده است پا به مرحلۀ کارزار و جنگ بگذارد و محرومان از این سفرۀ گسترده را بدان دعوت کند؛ و در صورت عدم پذیرش، به ریسمان و زنجیر در آورد. و آیات قرآن را بر آنان تلاوت کند، و بانگ الله أکبر را به سمعشان برساند، و در حضور خود از زندگانى سلیم و عیش گواراى صحیح دنیوى و اخلاق و صفات حمیدۀ اخروى بهرمند

نور ملکوت قرآن - ج3

101
  • گرداند.

  • روایات و آیات وارده در وجوب جهاد فى سبیل الله‌

  • جهاد فى سبیل الله از اعظم فرائض اسلام است. جهاد، احیاء نفوس است. جهاد پایه اساسى حیات دینى و رکن ایمان است.

  • رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود:

  • مَنْ فَصَلَ فِی‌ سَبِیلِ اللهِ فَمَاتَ أ وْ قُتِلَ فَهُوَ شَهِیدٌ؛ أ وْ وَقَصَهُ فَرَسُهُ أ وْ بَعِیرُهُ، أ وْ لَدَغَتْهُ هَآمَّةٌ، أ وْ مَاتَ عَلَی‌ فِرَاشِهِ [أ وْ] بِأیِّ حَتْفٍ شَآءَ اللهُ؛ فَإنَّهُ شَهِیدٌ، وَ إنَّ لَهُ الْجَنَّةَ.1 

  • «کسى که براى جهاد در راه خدا خارج شود، آنگاه بمیرد و یا کشته شود شهید است. و همچنین اگر اسبش و یا شترش او را به زمین بکوبد تا استخوان گردنش بشکند، و یا اینکه جانور گزنده‌اى او را بگزد، و یا در رختخواب خود بمیرد، و یا به هرگونه از اقسام مردن که خدا خواسته باشد بمیرد؛ در هر حال شهید است و بهشت جزاى اوست.» 

  • و نیز رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرموده است:

  • مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَغْزُ وَ لَمْ یُحَدِّثْ نَفْسَهُ بِالْغَزْوِ، مَاتَ عَلَی‌ شُعْبَةٍ مِنْ نِفَاقٍ.2 

  • «کسى که بمیرد و جهاد نکرده باشد و تصمیم بر جهاد هم نداشته باشد، بر یکى از شعبه‌هاى نفاق مرده است.»

    1. «سنن أبى داود» با تعلیقۀ محمّد محیى الدّین عبد الحمید، جزء ثالث، کتاب جهاد، ص ٩
    2. همان مصدر، ص ١٠؛ و همچنین این روایت را در «المعجم المفهرس لألفاظ الحدیث النّبوى» ج ٤، ص ٤٨٧، علاوه از «سنن أبى داود» از «صحیح مسلم» کتاب امارت، ص ١٥٨، و «سنن نسائى» کتاب جهاد، ص ٢، و «سنن دارمى» کتاب جهاد، ص ٢٥ (در ترجمه) و از «مسند أحمد بن حنبل» ج ٢، ص ٣٧٤ نقل کرده است.

نور ملکوت قرآن - ج3

102
  • در قرآن کریم نیز همچون روایات وارده از رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم، آیات دالّۀ بر وجوب جهاد بسیار است؛ از جمله:

  • إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلى‌ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. 

  • وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ. 

  • وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ‌.1 

  • «تحقیقاً آن کسانى که ایمان آورده‌اند و هجرت کرده‌اند و با مالهایشان و جانهایشان در راه خدا جهاد کرده‌اند (همچون مهاجرین مکّه) و آن کسانى که آنان را مأوى و مکان داده‌اند و نصرت کرده‌اند (همچون انصار مدینه) این جماعت اولیاى هم مى‌باشند، و رابطۀ ولایت مى‌تواند در میان بعضى از آنها با بعض دیگر برقرار شود. و کسانى که ایمان آورده باشند و هجرت ننموده باشند، به هیچ‌وجه نمى‌توانند ولایت امر شما را در دست گیرند و ولىّ و سرپرست و پاسدار شما شوند؛ تا زمانى که هجرت کنند، که در این صورت صاحب ولایت مى‌شوند. امّا آن مؤمنین غیر مهاجرین، در امور دینى خود علیه دشمنانشان چنانچه از شما یارى خواستند و نصرت طلبیدند، بر شما واجب است که آنها را علیه دشمن یارى نمائید؛ مگر آنکه دشمنانشان از کفّار، کسانى باشند که میان شما و آنها

    1. آیات ٧٢ تا ٧٤، از سوره ٨: الأنفال

نور ملکوت قرآن - ج3

103
  • پیمان و معاهدۀ متارکۀ جنگ برقرار شده است که در این صورت نباید دست به کارزار برید و باید پیمان را محترم شمارید. و خداوند به آنچه شما انجام مى‌دهید بیناست.

  • و کسانى که کافرند و ایمان نیاورده‌اند، باید بعضى از آنها ولىّ دیگرى باشند و ولایتشان در میان خودشان است، و در میان شما و آنها امر ولایت برقرار نمى‌شود. و اگر شما مؤمنین این کار را نکنید (چه اینکه مؤمن غیر مهاجر را ولىّ خود بگیرید و چه کافر را) در روى زمین فتنه و فساد بزرگى پیدا مى‌شود! و کسانى که ایمان آورده‌اند و هجرت کرده‌اند و در راه خدا جهاد نموده‌اند و کسانى که ایشان را مأوى و مسکن داده‌اند و یارى نموده‌اند، فقط مؤمنین حقیقى و واقعى ایشانند و بس؛ که غفران الهى و رزق و روزى کریمانه و بزرگوارانه از براى آنهاست.»

  • وجوب «هجرت» در آیات قرآن‌

  • در این آیات به خوبى پیداست که هم ایمان واجب است و هم هجرت و هم جهاد فى سبیل الله؛ بنابراین:

  • أوّلا بر تمام مؤمنین دنیا که در بلاد کفر و کشورهاى غیر اسلامى زیست مى‌کنند، خواه تبعۀ آنجا باشند و از اهالى آنجا باشند و زبان مادریشان زبان آنجا و اقوام و ارحامشان أباً عن جدٍّ ساکن آنجا باشند، و خواه مقیم آنجا باشند که از ممالک دیگر رفته و محلّ اقامت موقّت و یا دائمى خود را آنجا قرار داده باشند؛ واجب است که به کشور اسلام هجرت کنند، و از زیر پرچم کفر خارج و در تحت پرچم اسلام زیست کنند؛ و اینک به کشور ایران که بحمد الله و المنّه این حکومت برپاست و ظاهرا و باطنا از تبعیّت و ولایت کافران خارج است روى آورند. و این مطلب بسیار مهمّ و شایان دقّت است.

  • آرى، اگر دولت اسلام بنا بر مصالحى که خودش در نظر مى‌گیرد، افرادى را براى تحصیل و یا تجارت و یا سفارت بدانجا گسیل سازد، در صورتى که به‌

نور ملکوت قرآن - ج3

104
  • امضاء و صحّه و در تحت نظر حاکم شرع و صاحب مقام ولایت باشد اشکال ندارد. و بر فرستاده‌شدگان از جهت خصوص محیط زیست و مدّت زیست و کیفیّت زیست، لازم است که نظر حاکم را مراعات کنند.

  • و ثانیاً کسانى که هجرت نکرده‌اند و بدین کشور بازنگشته‌اند و در همان‌جاها مانده‌اند، میان مؤمنین این کشور و میان آنها رابطۀ ولائى برقرار نیست. هیچ‌گاه ایشان نمى‌توانند در امور ولایتى مردم شرکت کنند و امر ولایتشان را در دست گیرند، خواه حاکم مطلق شوند و خواه رئیس دولت و یا سائر مناصب و مشاغل دولتى که در آنها عنوان ولایت و سرپرستى و صاحب اختیارى بوده باشد.

  • و همچنین مسلمانانى که در کشور اسلام هستند ولى تبعۀ خارجى کافر مى‌باشند، بر آنها نیز واجب است خود را از تبعیّت بیرون آورند و تابع کشور اسلامى ایران گردند. و تا وقتى که بیرون نیاورده‌اند نمى‌توانند ولایت فقیه را عهده‌دار شوند؛ نمى‌توانند در پست‌هاى ولایت مانند رئیس جمهور و افراد منتخب مجلس و ریاست وزراء و سائر وزراء و مدیر کلّ‌ها و به‌طور کلّى هرجا که ریاست و ولایت امور مسلمین است شرکت نمایند.

  • وظیفه حکومت اسلام، اقامه نماز و إیتاء زکات و ... است‌

  • بر حکومت اسلام واجب است براى بسط اسلام و اقامۀ نماز و ایتاء زکات و امر به معروف و نهى از منکر در سراسر دنیا، بر حسب تمکّن خویشتن اعلان جهاد دهد، و مسلمین را براى ارشاد و هدایت کفّار به بیضۀ اسلام گسیل سازد.

  • وَ لَيَنْصُرَنَّ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ.

  • الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ.1

    1. .ذیل آیه ٤٠و آیه ٤١، از سوره ٢٢: الحجّ

نور ملکوت قرآن - ج3

105
  • «و البتّه سوگند به خدا که خداوند یارى مى‌کند کسى را که او را یارى کند.

  • تحقیقاً خداوند داراى قوّت و قدرت و داراى مقام عزّت و استقلال است.

  • یاران و ناصران خداوند کسانى هستند که ما چون آنها را در روى زمین تمکّن و استقلال دادیم، نماز را برپاى‌دارند، و زکات را بدهند، و امر به معروف نمایند و نهى از منکر کنند؛ و براى خداوند است عاقبت و سرانجام امور و جریانات.»

  • مراد از تمکین فى الأرض، حکومت اسلام و استقلال و بیرون رفتن از زىّ عبودیّت کفّار و قدرت بر انجام احکام الهى است.

  • بنابراین، این آیه به خوبى مى‌رساند: وظیفۀ حکومت اسلام تنها این نیست که مانند سائر حکومت‌ها امنیّت داخلى را تحقّق بخشد، و یا مرزها و حدود مملکت را پاسدارى کند، و یا رفاه مادّى دولت و ملّت را فراهم سازد، و یا امور اقتصادى و رسیدگى به سرمایه‌هاى مردم را در نظر بگیرد، و یا در امور پزشکى و بهداشت عامّه تسهیل بعمل آورد، و یا در تحصیل علوم فنّى و صنایع و علوم تجربى و طبیعى و ادبیّات و تاریخ و غیرها مساعى خود را بکار برد؛ بلکه چون یک حکومت اسلامى است، اوّلین وظیفه‌اش آنست که در سراسر کشور نماز را بپاى‌دارد و زکات را جمع‌آورى کند و به امور معروف و شایسته و نیکیهائى که خدا و پیغمبرش نیک و معروف میدانند امر کند و ترویج و ترغیب بنماید و از منکرات و زشتیهائى که خدا و پیغمبرش منکر و ناپسند میدانند جلوگیر شود.

  • و در مرتبۀ ثانى و تمکّن از گسترش معروف و نهى از منکر و اقامۀ صلاة و ایتاء زکات، اعلان جهاد دهد تا زمین را از لوث شرک و زندقه و کفر، پاک و طاهر و به نور اسلام منوّر گرداند؛ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللهِ وَ هُمْ كارِهُونَ‌.1

    1. .ذیل آیه ٤٨، از سوره ٩: التّوبة

نور ملکوت قرآن - ج3

106
  • «تا به جائى که حقّ بجاى باطل بیاید، و امر خداوند بجاى اوامر شیطان و نفس امّاره ظهور و بروز کند، درحالى‌که کافران و مشرکان و منافقان را ناخوشایند باشد.» 

  • این آیات زنده و زنده‌کننده و امیددهنده و حیات‌بخش قرآن کریم است که بدن استعمار کافر را مى‌لرزاند، که بجهت بهره‌بردارى از دسترنج مسلمین، و برده‌گیرى دسته‌جمعى و ده‌ها میلیونى و صدها میلیونى آنها، با تمام قوا به مبارزه با قرآن برمى‌خیزد و به نام آزادى فاتحه همه چیز را مى‌خواند.

  • تنها راه علاج مسلمین جهان، بازگشت به قرآن است‌

  • مسلمین هیچ چاره ندارند غیر از آنکه به قرآن بازگشت کنند. قرائت آن را منحصر به ماه رمضان نکنند، درس و تفسیر قرآن جزو برنامه‌هاى لازم، بلکه از واجب‌ترین آنها باشد. همچنان‌که اهل الجزائر با رجوع به قرآن، و درس و بحث و عمل به آن از رقّیّت و اسارت و بردگى بدتر از حیوانات که در مدّت دویست سال، دولت جائر و خونخوار فرانسه بر آنها تحمیل کرده بود، و زن و فرزند و مال و شخصیّت و سرمایه و کشت و زرع و معدن و صید و بالأخره تمام هستى آنها را به باد غارت داده بود؛ با یک پیکار مقاوم چندین‌ساله و جهاد سنگین میلیونى و تحمّل شدیدترین رنجها و مشقّات و مصائب، در آستانه عمل به قرآن توانستند خودشان را از چنگال مسموم خونین آنها نجات دهند.

  • نهضت ضدّ استعمارى الجزائر علیه فرانسه طاغى، به پیروى از قرآن بود

  • فرانسه، مسلمین الجزائر را ملک طلق خود مى‌دانست، و خاک الجزائر را جزء خاک خود بشمار مى‌آورد و خروج از آن را از محالات مى‌شمرد، و دُوَل هم‌قطار نیز از او حمایت مى‌کردند و به ناله دلسوز و آه جانگداز قربانیان آن کسى گوش نمى‌داد. قرآن را سوخته، محراب را خراب کرده، و ایمان را بر سر مردم الجزائر فرودآورده بود. امّا این مردم مبارز و حق‌جو، با جهاد مداوم طبق آیات قرآن چنان خود را رها نمودند که موجب عبرت و سرمشق دیگران شد.

  • یک نفر از معاصرین مطّلع مى‌نویسد:

نور ملکوت قرآن - ج3

107
  • «بیدارى و نهضت آزادى‌خواهى و ضدّ استعمارى شمال آفریقا درست از روزى آغاز شد که محمّد عبدُه ـ پیرو مکتب سیّد جمال الدّین اسدآبادى که شعارش بازگشت همه مسلمانان به قرآن بود ـ به شمال آفریقا آمد و همۀ علماى اسلامى را گرد آورد و آنها را دعوت کرد که: بجاى غرق شدن در علوم بیهوده و موشکافى‌هاى افراطى و ذهنى در جزئیات بلا فائده، به سراغ قرآن روید! ...1 ...

  • از آن هنگام، قرآن دو مرتبه در جامعۀ مسلمین مطرح شد. در حوزه‌هاى درسى تدریس قرآن، و در میان علماء مذهبى تحقیق و تفسیر قرآن، و در محافل روشنفکران و مبارزان مسائل قرآن، و حتّى در مکتب‌خانه‌هاى روستاها تعلیم قرآن بصورت یک برنامۀ حادّ حیاتى و اصلى گسترش یافت؛ و

    1. .أحمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» ص ١٢٧ و ١٢٨ مى‌نویسد: «و از مهم‌ترین اسباب ضعف مسلمین، بخل ایشانست از فداکارى. آنها پیروزى و نصرت را بدون انفاق و گذشت مى‌خواهند، و انفاق هم بر آنان گران است. آنها از پیشرفت و غلبه در برابر دشمن قاهر مأیوسند، و از بذل مال نیز در این راه خسّت به خرج مى‌دهند. و چون در بذل مال خسیس‌اند، در بذل جان خسیس‌ترند.
      در حدیث آمده است: یوشِکُ أ نْ تَداعَی‌ عَلَیْکُمُ الاُمَمُ کَما تَتَداعَی‌ الأکَلَةُ عَلَی‌ قَصْعَتِها.
      «نزدیک است که امّت‌ها براى از بین بردن شما با هم تبانى و تداعى کنند، همان‌طورکه خورندگان براى از بین بردن طعام بر ظرفشان تبانى و تداعى دارند!» گوینده‌اى گفت: وَ مِنْ قِلَّةٍ نَحْنُ یَوْمَئِذٍ؟ «و این در آن‌روز به سبب کمى افراد ماست؟» رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود: بَلْ أنْتُمْ یَوْمَئِذٍ کَثیرٌ وَلَکِنَّکُمْ کَغُثآءِ السَّیْلِ؛ وَ لَیَنْزَعَنَّ اللهُ مِنْ صُدُورِ عَدُوِّکُمْ الْمَهابَةَ مِنْکُمْ، وَ لَیَقْذِفَنَّ فی‌ قُلُوبِکُمُ الْوَهَنَ. «بلکه شما در آن‌روز بسیار هستید و لیکن مانند کثرت و بسیارى خار و خاشاک که بر روى سیل است؛ و خداوند ترس از شما را از سینه‌هاى دشمنانتان برمى‌دارد و در دلهاى شما وهن و سستى مى‌افکند.» آن گوینده گفت: یا رَسولَ اللهِ! وَ ماالوَهَنُ؟ «اى رسول خدا! سستى چیست؟!» فرمود: حُبُّ الدُّنْیا وَ کَراهیَّةُ الْمَوْتِ. «محبّت دنیا و نگرانى از مرگ.»»

نور ملکوت قرآن - ج3

108
  • ثمرۀ این کار این شد که ...»

  • و همچنین مى‌نویسد: «ژنرال ارگو و ژنرال سالان، همۀ الجزائر و تونس و مراکش و موریتانى را در زیر استعمار ضدّ انسانى فرانسه ذلیل ساخته بودند، و ثروت و عزّت و فرهنگ آنها را غارت مى‌کردند. و ژنرال سوسْتِل با پسرش در جنگلهاى طلمسن به شکار عرب مى‌رفت تا بچّه‌اش تیراندازى و شکار بیاموزد، و به زنش در پاریس مى‌نوشت: «... همه‌مان خوبیم، من خوبم، سگم خوبست، عربم خوبست ...» امّا قرآن که از طاقچه تقدیس به مسند تعلیم و تفکّر بازگشت، به آنان آموخت که راه رستگارى در آخرت رستگارى در دنیاست، و راه بهشت اسلام است ...

  • این دانستن‌ها را همه، قرآن به مردم آموخت و بیدارشان کرد ... و این بود که توده، از جمود و تعصّب روشنفکران، با بازگشت به اسلام از غرب‌زدگى نجات یافتند. و اینست که حتّى مردى چون عُمَر اوزغان: دبیر سابق حزب کمونیسم و متفکّر مشهور مارکسیسم، در آفریقا آزادانه به اسلام بازآمد و اثر بزرگ خود بنام:Le Meilleur Combat (به معنى برترین مبارزه) را نوشت، که از آغاز حدیث مشهور پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم گرفته است که:

  • أفْضَلُ الْجِهَادِ کَلِمَةُ حَقٍّ عِنْدَ إمَامٍ جَآئِرٍ.

  • «برترین انواع و اقسام جهاد، گفتار حقّى است که در حضور پیشوا و رئیس ستمگرى گفته شود.»

  • و مردى چون هانرى آلِگ: سردبیر روزنامۀ جمهورى الجزائر (ارگان رسمى حزب کمونیست الجزائر) که فرانسوى‌نژاد بود و على‌رغم دستور حزب به صفّ مجاهدان اسلام پیوسته بود، در زندان نوشت که: «در چنین حالى پستانه است که از شکنجه‌هاى شگفتى که به من داده‌اند سخن گویم ...

  • اینجا هر ساعت مجاهدى را از اطاقهاى یکى از طبقات به صحن حیاط

نور ملکوت قرآن - ج3

109
  • زندان پرت مى‌کنند، و من مى‌بینم که اینها درحالى‌که پیداست شکنجه‌هاى طولانى و مهیبى را تحمّل کرده‌اند، با دهانى شکسته و خونین کلمات نامفهومى از یک دعاى مشهور را زیر لب دارند.1 

  • من معنى این کلمات را نمى‌فهمم چه مى‌گویند! امّا همین اندازه مى‌دانم که: اکنون از میان همه مکتب‌ها و ایدئولوژیهاى جهان، تنها چیزى که بدان معتقدم همین کلمات نامفهوم است ...»

  • کلمات ژنرال سوستل فرانسوى و کندى، درباره تعالیم اسلام و قرآن‌

  • و این است که ژنرال سوستل فرانسوى که گرگ وحشى استعمار فرانسه در آفریقا بود، گفت:

  • «قرآن یک کتاب مذهبى نیست. کتابى است ضدّ مذهبى که بجاى دعوت به پارسائى و عبادت و صلح و عفو و اندیشیدن به خدا و مرگ و روح و اسرار متافیزیک و فلسفۀ حیات و سرنوشت نهانى انسان، اعراب را به جنگ و پیروزى و انتقام و سرکشى و جهانگیرى و غنیمت‌گیرى مى‌خواند و ...

  • هیچ کتابى به اندازۀ قرآن در میان تودۀ پست، تحریک‌آمیز و شورشى نیست، و با کلمات جادوئى و موسیقى پرهیجان خود بر روى عقده‌ها و خصومت‌ها اثر نمى‌گذارد و انگیزۀ غرور و کینه‌جوئى و التهاب سیاسى را برنمى‌انگیزد ...» ـ تمام شد نقل این گفتار.

  • کِنِدى: رئیس جمهور سابق آمریکا، در نطق مفصّل خود در مجلس سنا (٢ ژوئیه ١٩٥٧) ضمن حمله به فرانسه دربارۀ وضع الجزائر مى‌گوید: «شناسائى هویّت ملّى معمولا با جرقّه‌اى به ظهور مى‌پیوندد که باران اختناق نمى‌تواند آن را خاموش سازد، بخصوص اگر این احتراق در منطقه‌اى صورت گیرد که همه از

    1. پیداست که شهادتین خویش را مى‌گفته‌اند، امّا براى او که فرانسوى است مفهوم نبوده است.

نور ملکوت قرآن - ج3

110
  • میراث و تعالیم اسلام برخوردار مى‌شوند.»

  • و نیز کندى در یکى از نطقهایش افسوس مى‌خورد که سیاست خارجى آمریکا چرا از حکومت‌هائى پشتیبانى کرده که مورد تنفّر ملّت‌ها است! 

  • مى‌گوید: «بجاى پشتیبانى از ملّت‌ها، رژیم‌ها را تقویت کرده‌ایم؛ و چه بسا که آیندۀ خود را با سرنوشت دولت‌ها و فرمانروایانى نامحبوب و سقوط پذیر بستگى داده‌ایم ...

  • جسد قطعه‌قطعه شدۀ نورى سعید نخست وزیر پیشین عراق که در ژوئیۀ سال ١٩٥٨ در بغداد به یک تیر چراغ برق آویخته بود، مظهر بلائى است که بر سر سیاست ما در عراق آمده است.»1

  • علّت ضعف مسلمین، بر اساس دو اصل بود

  • باید دانست که: علّت ضعف مسلمین و سیطرۀ کفّار بر آنها بر اساس دو اصل شد که بالأخره به‌واسطۀ ترک عمل به قرآن بود که این دو اصل توانستند مسلمین را بصورت ظاهر از پاى در آورند:

  • اصل‌ أوّل: حرکت و تسابق اروپائیان در جهانگیرى، بعد از کریستف کلمب‌

  • اصل اوّل:

  • حرکت و تسابق اروپائیان در جهانگیرى است، بعد از حرکت کریستف کلمب و کشف قارّۀ آمریکا که بالمآل، به‌واسطۀ قوّۀ بحریّه و جنگهاى خونین با مسلمانان، سیطره و نفوذ پیدا نمودند.

  • توضیح آنکه: کریستف کلمب با گروهى از ناحیۀ مغرب اسپانیا که راه دریاست براى پیدا کردن راه تازه و نزدیک از اسپانیا که منحصرا باید از دریاها و اقیانوس‌ها عبور کند، به فکر حرکت و مسافرت به هندوستان افتادند. امّا به‌

    1. نقل است از ص ٢١ و ٢٢ از مقدّمه کتاب «قانون اساسى در اسلام» تألیف أبو الأعلى مودودى، ترجمه آقاى محمّد على گرامى، که مترجم از کتاب «استراتژى صلح» آورده‌اند.

نور ملکوت قرآن - ج3

111
  • هندوستان نرسیده و در نتیجه ساحل شرقى آمریکاى جنوبى کشف، و بعدا با کمک دولت اسپانیا آمریکاى جنوبى فتح، و از آن پس از راه جنوب آمریکاى جنوبى به سواحل غربى آمریکا رسیدند و رو به سمت غرب اقیانوس کبیر آورده در نتیجه به جزائر جنوب شرقى آسیا رسیدند و به نام اندونزى امتیازاتى را کسب و براى فتح هندوستان ادامه دادند.

  • اسپانیائیها و پرتغالیها بعد از پیدا شدن آمریکا، در ساحل غربى آمریکاى مرکزى و جنوبى و جزائر آنتیل و در قسمتى از داخله آن نواحى ساکن شدند و بتدریج بومیان قدیم آمریکائى را عقب زده، منازل و مساکن اوّلیّۀ آنها را مستعمره خود قرار دادند.

  • پرتغالیها همین کار را در بعضى از جزائر خلیج فارس و سواحل هندوستان و جزائر هند شرقى کردند. و در ساحل جنوبى ایران بر قطعه‌اى که امروزه بدان بندرعبّاس مى‌گویند تسلّط یافته، بندر پرتغال (پورتوکیش) را تأسیس نموده، از این بندر بر تمام سواحل خلیج فارس نفوذ نموده حکمرانى کردند. تا در زمان دولت صفویّه، به تحریک انگلیس، شاه عبّاس کبیر قشونى مجهّز تهیّه دید و این قطعه را پس گرفت و بنام بندرعبّاس شهرت یافت؛ که از این راه انگلیسها پس از این فتوحات به طرف قارّۀ شرقى جنوبى استواء متوجّه و بر جزائر بین راه و نقاط سوق‌الجیشى تسلّط یافتند، و بر امارات خلیج صاحب امر و نفوذ شدند و بر کویت، قطر، بحرین، دبىّ، عمّان سلطنت کردند.

  • پس از پرتغالیها، هلندیها نیز پا در میدان مسافرت بحرى و تصرّف مستعمرات گذاشتند و آفریقاى جنوبى و استرالیا و جزائر جاوه و سوماترا را تحت اطاعت خود در آوردند.

  • بعد از اسپانیائیها و پرتغالیها و هلندیها، در این مرحله نوبت به انگلیسى‌ها و فرانسوى‌ها رسید. ابتدا فرانسوى‌ها قسمت اعظم هندوستان و

نور ملکوت قرآن - ج3

112
  • آمریکاى شمالى را مستعمرۀ خود ساختند؛ و چون انگلیس‌ها هم به همین قسمت‌ها چشم دوخته بودند، میان ایشان رقابت شدید بروز کرد و کار رقابت به جنگ کشید و انگلیسها غالب شده دست فرانسوى‌ها را تقریبا بکلّى از هندوستان و کانادا کوتاه کردند و خود در آن دو قطعۀ زرخیز مستقرّ شدند.

  • لیکن مستعمرات انگلیسها در قرن هجدهم بعلّت شورش یک عدّه از مهاجرین انگلیسى که در سواحل شرقى آمریکاى شمالى اقامت گزیده بودند، مقدارى از وسعت خود را از دست داد؛ بدین معنى که آن شورشیان استقلال خود را اعلان کردند و از انگلیس مجزّا شده، دولتى آزاد تشکیل دادند که اساس ممالک متّحدۀ امروزى آمریکاى شمالى شد. و در حقیقت آمریکاى شمالى قسمتى از اروپاست که بدانجا منتقل شده است، و بعضى از نواحى دیگر مثل کانادا و استرالیا و زلاند جدید و آفریقاى جنوبى نیز همین حال را پیدا نمودند.

  • فرانسوى‌ها کاروانهائى تحت نظر دولت خود ترتیب، و به فتح ممالک جنوب خطّ استواء در قسمت سواحل از خاک بخش آفریقاى جنوبى یورش بردند. نخست به ساحل جنوبى آفریقا رسیدند، از رأس أبیض یا دماغۀ امید و رأس رجا گذشته به سمت شمال و شرق روان گشتند.

  • پرتغالیها در سفرشان به بخشى از سواحل غرب آفریقا و سپس به سمت شرق آفریقا: موزامبیک و از آن طرف به سواحل غربى هندوستان رسیدند و بر بخش غربى هندوستان مسلّط شدند. و در بعضى از آن نقاط، قلعه‌هائى محکم جهت جمع مال‌التّجاره و اسکان دادن رعایاى پرتغالى در آنها ساختند.

  • در مسابقۀ فتوحات دریائى، فرانسویان بر جزیرۀ ماداگاسکار مستولى شدند، و آنجا را محلّ گردآورى اموال و آذوقه ساخته، تا از این قسمت به سمت فتح هندوستان کوچ کنند.

  • هم زمان با این مسابقه، دولت انگلیس و آلمان و هلند نیز به راه افتادند.

نور ملکوت قرآن - ج3

113
  • نخست از راه جنوب آفریقا بر بخشى تسلّط یافتند. به جنوب شرقى آفریقا، و از این ناحیه به سمت وسط قارّه و سپس به سمت شمال رو به سمت ممالک موزامبیک و شمال آن یورش بردند. و آلمان بر ساحل مغرب آفریقاى جنوبى نامیبیا تسلّط یافت.

  • در این وقت دولت بلژیک خواست از قافله عقب نماند؛ کاروانى با کشتیهائى تشکیل داد و به ساحل غربى آفریقا در خطّ استوا رسیدند؛ و از اینجا بداخل قارّه آفریقا، در طرفین خطّ استوا متوجّه و بخشى را بنام حکوونزوئلا به خود اختصاص دادند.

  • هلندیان از راه دریا خود را به سواحل هندوستان و جزائر جنوب شرقى آسیا رسانده، و در آنجا حکومت جزء هلندى را تأسیس کردند. و بالأخره در این کشمکش فرانسویان خود را به بخش هندوچین رسانیدند و آنجا حکومت أنام را تأسیس نمودند.

  • در این گیرودار، انگلیسها نخست از راه بمبئى بر بخش کوچکى از ساحل هندوستان غربى تسلّط یافتند و از آنجا به درون قارّه نفوذ نموده خود را از راه وسط هندوستان و از راه دریا به ساحل کلکته رسانده، مقاطعۀ برمه و سیام را فتح، و بر فتوحات خویش ادامه دادند تا آنجا که بر حدود خاک چین و مملکت تبّت رسیدند.

  • انگلیسها پس از تسلّط بر امارات خلیج فارس، متوجّۀ قارّۀ شرقى جنوبى استوا شده، بر جزیرۀ کالدونى، پوزۀ جنوبى، شبه جزیرۀ هندوچین و بعضى از جزائر ایندونوزى (اندونزى) و هانیدى و بالأخره جهت فتح استرالیا کوشیدند که نتائج این حرکات، استعمار و کشف قارّۀ پنجم بود که هر بخشى از آن اختصاص به گروهى از کاروانهاى فاتح اروپائى دارد. و هم اکنون با اتّفاق این گروهها دولت استرالیا تشکیل یافته، و با ابتکار عمل در کشت‌کارى و پرورش‌

نور ملکوت قرآن - ج3

114
  • دام خاصّه گوسفند، و تجارت فرآورده‌هاى دامپرورى دولتى مستقلّ تشکیل داده‌اند.

  • اصل دوّم: جنگهاى صلیبى، و قتل عامّ و اخراج مسلمین از أندلس‌

  • اصل دوّم: 

  • در زمان ضعف دولت بنى عبّاس در أندلس (اسپانیا) از حکومت مسلمان محلّى به عنوان انجام خدمات نوع بشرى خواسته شد تا بیمارستانهائى در چند شهر اسپانیا به هزینه جماعت مسیحى مقیم در محلّ بنا شود، و این کار انجام شد.

  • به ظاهر امر براى علاج و شفاى دردمندان ابتداءً براى خود مسیحیان، سپس به مرور زمان براى همۀ طبقات بشر از مسیحى تا مسلمان و غیره اختصاص داده شد. امّا در باطن شراب‌خوارى، رقص، تفاعل امور جنسى و غیرها بود؛ که به مرور زمان جمعى از جوانان پسر و دختر مسلمان از قیود اسلامى آزاد و به جمع گروه اساقِفۀ مستعمر پیوستند و مرتبط گشتند.

  • در خلال این مدّت دولت‌هاى کوچک اسلامى در مقاطعه‌هاى اسپانیا و مراکش و شمال آفریقا ظهور کرد.

  • و جنگهاى صلیبى در بلاد مسلمین، از راه خشکى و دریا در مدّت دو قرن و نیم به وقوع پیوست که سرانجام بدست صلاح الدّین ایّوبى خاتمه یافت؛ ولى بجاى این فتح و ظفر بر مسیحیان خونخوار، حکومت شیعۀ اسلامى در مصر و شمال آفریقا منقرض شد و بجاى آن حکومت سنّى مذهب بعنوان شافعى، مالکى و اخیرا حنفى نشست. تشدید بر شیعه و قتل عامّ نود هزار تن شیعۀ شهر حلب در یک روز، از کارهاى صلاح الدّین ایّوبى است.

  • تشویق اروپائیان براى فتح بلاد اسلامى از قضایاى مؤثّر بود. جنگ و حملۀ اروپا بر دولت اسلامى اندلس (اسپانیا) و انقراض دولت‌هاى کوچک اسلامى در آن بخش و بیرون کردن و قتل عامّ مسلمین از اندلس، از مسائل‌

نور ملکوت قرآن - ج3

115
  • بسیار شگفت‌انگیز تاریخ و نشانگر حدّ اعلاى قساوت و هَمَجیّت مسیحیان است.

  • وقتى مسیحیان بر اسپانیا تسلّط یافتند، درباره مسلمین آنجا دو نظریّه ابراز شد:

  • نظریّۀ اوّل متعلّق به کشیشها بود که مى‌گفتند: جمیع آنها را از مرد و زن و خرد و کلان و حتّى اطفال نورس باید کشت. و نظریّۀ دوّم متعلّق به مردم عادى و عامّى مسیحى بود که مى‌گفتند: باید همه را از اسپانیا اخراج نمود. فیلیپ دوّم که سلطان وقت بود، براى اینکه به هر دو نظریّه ارج نهد و جمع کند، در سال ١٦١٠میلادى شرائطى براى خروج مقرّر کرد که در این صورت واجدین شرائط خارج، و غیر واجدین آنها باید کشته شوند؛ و در نتیجه سه‌ربع از جمعیّت مسلمین کشته و تنها یک ربع اخراج شدند.

  • سقوط و انحطاط مسیحیان پس از خروج مسلمین از أندلس

  • اسپانیاى با آن شکوه و عظمت و تمدّن، در اثر فقدان مسلمین و سکونت نصارى، به درجه‌اى سقوط کرد که: کتابخانه‌ها و مساجد ویران، و حتّى اطبّاء و پزشکان با تجربه در آن یافت نمى‌شد؛ و بقدرى شهر کثیف شد که در کوچه‌ها مزبله مى‌ریختند و تغوّط مى‌کردند.1

    1. .گوستاو لوبون در «تاریخ تمدّن اسلام» مى‌گوید: «در قرن هجدهم میلادى که علوم مخصوصا علم طبّ و پزشکى در میان مسلمین پیشرفت قابل توجّهى کرده بود، در اسپانیا که حکومت مسلمین را در آنجا سقوط داده بودند و تمام اسپانیا سکنه‌اش از نصارى بودند، مسألۀ غریبى اتّفاق افتاد: چند نفر از مردم حسّاس با شدّت ترس به مدیران مسئول پیشنهاد کردند که: شهر مادرید پر از قاذورات و کثافات شده است و باید پاک شود و عابرین را از وضع فجیع آن بیرون آورد. هیئت پزشکان همگى با این امر مخالفت کردند و گفتند: آباء و اجداد ما خیلى از ما عاقل‌تر و از طرز زندگانى خوب با خبر بودند و در همین کثافات زندگى مى‌کردند و ما هم مى‌توانیم از نیاکان خود پیروى کنیم و با این وضع بسازیم. و از این گذشته، معلوم نیست بیرون بردن این کثافات چه عاقبتى داشته باشد!»

نور ملکوت قرآن - ج3

116
  • تشویق دولت فرانسه و تسلّط ناپلئون بر مصر1 و پس از آن بر ایالت‌هاى لیبیا، تونس، الجزائر و مراکش، و قیام ملل اروپا جهت تأسیس دولتهاى مستقلّ که نتیجه‌اش تأسیس دولتهاى پروس شرقى و غربى یا آلمان بزرگ، دولت ایتالیا، و اتّفاق این دولتها براى پس گرفتن مقاطعه‌هائى که دولت عثمانى از ناحیه آسیاى صغیر به شبه جزیرۀ ممالک یونان، صربستان، آلبانى، بلغارستان، رومانى هجوم برده و بر آنها تسلّط یافته بود ـ که این خود در تاریخ بنام مسألۀ شرق ثبت شده است و سرانجام آن به جنگ بین‌الملل اوّل منتهى شد- از

    1. أحمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» ص ١٣٠و ١٣١ مى‌گوید: «خواب گران امّت‌هاى اسلامى در آن وقت بقدرى سنگین بود که هیچ‌چیز نتوانست بیدارشان کند مگر غرّش توپها در ترکیّه هنگامى که جیش اروپائى به سراغشان رفت؛ و در مصر هنگامى که ناپلئون به جنگ با آنان برخاست؛ این کارزار بیدارشان کرد و متوجّه‌شان ساخت.
      در حملۀ ناپلئون به مصر بسیارى از دانشمندان فرانسه که هر کدام در رشته‌اى از دوره‌هاى تخصّصى از عادیات و دینیّات و اقتصاد و جغرافیا ماهر بودند همراه وى بودند و به چهار گروه منقسم مى‌گشتند: قسمت ریاضى، طبیعى، آداب، اقتصاد. دانشمندان ریاضى، قاهره را اندازه‌گیرى نموده، نقشه‌هائى براى حفر کانال سوئز کشیدند، و مالیاتهائى را که کارمندان از اهل بلاد جمع‌آورى مى‌نمودند، احصاء و شمارش کردند. دانشمندان طبیعى وضع طبّى و امراض موجوده در مصر و هوا و خاک و غذا و طعام و إحصاء موالید و وفیات را به عهده داشتند؛ و در مقام تفحّص از أخبار به آنکه کدام مرض در کدام شهر و ناحیه موجود است بر آمدند. و علماء شیمى در تصفیه آب رود نیل و تقطیر آن و جدا کردن املاح مستخرجه از گیاهان و نباتات برآمدند. و قسمت آداب به تأسیس کتابخانه براى مردان علمى شهر و هرکس که در ساعات معیّنه‌اى مى‌خواهد مطالعه کند پرداختند. و از جمله مسائل اقتصادى که بدان اهتمام نمودند، مسألۀ گذرنامه و لزوم تحصیل جواز سفر بود، و ایضاً اینکه ورثۀ میّت در میراث، از سائر اقرباء احقّ به توارث مى‌باشند.»

نور ملکوت قرآن - ج3

117
  • جهات قابل ملاحظه در تضعیف مسلمین بود.

  • استعمار کشورهاى کوچک و ضعیف؛ هدف جنگهاى جهانى‌

  • به هنگام صلح پس از جنگ بین‌الملل اوّل، کشورهاى مفتوحۀ عثمانى را بین دول غالب در جنگ تقسیم کردند. دول غالب را متّفق و دول مغلوب را متّحد مى‌گفتند.1 

  • در آسیا، سوریّه به استعمار فرانسه در آمد. عراق عرب و شبه جزیرۀ عربستان در نجد و حجاز و یمن و عدن، حضرموت و عمان و امارات جنوب خلیج و بحرین به استعمار انگلیس در آمدند. در آفریقا، استعمار مصر و سودان به انگلستان، ایالت طرابلُس غرب و لیبى به ایتالیا تعلّق یافت، و ایالتهاى تونس و الجزائر و مراکش در تحت استعمار فرانسه قرار گرفت.

  • ناگفته نماند که: مبدأ اوّلیّۀ جنگ بین‌المللى اوّل این بود که: چون دولت اتریش تأسیس شد، بر قطعه‌هاى اطراف شهر وین مستولى شد. هُنگرى (مجارستان)، صربستان، آلبانى در شمال اروپا، و دولت امپراطورى روس تزارى (مشتمل بر شمال شرقى اروپا و شمال آسیا) تشکیل شد. دولت امپراطورى روسیّه با رقابت با دولتهاى آلمان، انگلیس، فرانسه، به توسعۀ مملکت خود پرداخت؛ در نتیجه با دولت ایران جنگید و هجده ولایت شهرى در قفقاز و ایالتهاى ترکستان را در تحت نفوذ خویش در آورد.

  • منافسه و رقابت بر گسترش نفوذ در ایران میان دولت روس از یک طرف، و میان حکومت انگلیس و عثمانى از طرف دیگر شدّت مى‌یافت.

  • در این حال به تحریک دولتى اجنبى، ولیعهد اتریش را در خاک صربستان‌

    1. .در «لغت‌نامۀ دهخدا» گوید: «متّفقین در جنگ جهانى اوّل و دوّم به کشورهاى انگلستان و فرانسه و آمریکا و دیگر کشورهائى گفته مى‌شد که با آلمان و یاران او مى‌جنگیدند؛ مقابل متّحدین (در جنگ اوّل) و مقابل محور (در جنگ دوّم).»

نور ملکوت قرآن - ج3

118
  • کشتند. جهت خونخواهى، دولت اتریش به جنگ با دولت صرب پرداخت. دول خارجى، جمعى به کمک اتریش پرداختند و جمعى به کمک صرب. دولت عثمانى، آلمان به کمک اتریشیها در آمدند. انگلیسیها و فرانسویها و روس تزارى به کمک صربها اعلان جنگ دادند.

  • گروه اول بنام متّحدین، و گروه دوّم به نام متّفقین، در اطراف کره زمین با طرف مخالف خود جنگیدند. و به این ترتیب جنگ اوّل در میان دول عالم دنیا رخ داد که نتیجه آن انقراض امپراطورى دولت عثمانى شد.

  • ایتالیا هم به کمک صرب و انگلیس و فرانسه، در اثناء جنگ خودنمائى کرده، بر خاک لیبى و صومال (سومالى) در شاخ آفریقا و بر برخى از خاک حبشه مستولى شد.

  • در اثناى جنگ بین‌المللى، جبهۀ متّفقین نیازمند به کمک هزینۀ جنگى شد؛ دست گدائى به سوى آمریکاى ظالم در انتظار نشسته آورد. مبتکر این عمل انگلیس‌ها بودند، ولى البتّه با تأیید فرانسوى‌ها.

  • آمریکا کمک مالى نموده، عوضش را حصول امتیاز در املاک ممالک مفتوحه که نصیب دول غالب مى‌شد خواستار شد. با قبول این شرط، دولت آمریکا داخل جنگ شد.1

    1. .أحمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» ص ١٤٧ و ١٤٨ گوید: «و چون جنگ جهانى اوّل بپاخاست، اروپا در خود احساس قلق و اضطراب کرد و احتمال فرار خود را مى‌داد، فلهذا از مبادى انسانیّت و اخلاق قویمه، از قبیل حقوق امّت‌هاى صغیره و لزوم خودمختارى آنها در تشکیل حکومت و اعطاء آزادى و نحو ذلک یارى جستند تا بتوانند این ملّت‌ها را فعلا نگه داشته تا از خطر بجهند. و ده‌ها بار درباره این موضوع تصریحات نمودند.
      عالم اسلام گفتارشان را راست پنداشت و به خود وعدۀ وصول به آرزوهاى بعیده را مى‌داد. این کلمات در جمیع اقطار عالم اسلام در میان مسلمین متداول شد بلکه همگى آنها را از حفظ داشتند. چون مؤتمر و کنگرۀ فرسایل تشکیل شد، تمام این وعده‌ها و نویدها به باد هوا رفت و تبخیر شده در فضا منتشر شد، و اروپائیان به همان مرام و مسلک اوّل بازگشتند. در عالم اسلامى در هر نقطه‌اى انفجارى پدید آمد؛ در مصر و طرابلس و در مغرب و هند آتش ثوره و نهضت اشتعال یافت، و متّفقا مى‌خواستند تا اروپائیها به وعده‌هایشان وفا کنند؛ و عالم اسلامى در عهد جدیدى پا نهاد، عهدى که بر میزان ناامیدى آرزو و گول خوردن از وعده‌هاى اروپائیها ایجاد شده بود. این عهد و موقعیّت و وضعیّت، اروپائیان را بر آن داشت تا موقف خود را در برابر حرکات خفیف مسلمین تغییر دهند؛ بنابراین کلمۀ استعمار را برداشتند و به جایش انتداب نهادند، و به بعضى از اقطار، استقلال کامل و یا ناقص بخشیدند. و به‌طور کلّى بلاد اسلام قدم جدیدى برداشت که قبل از آن براى اروپائیها معروف نبود.
      چون جنگ جهانى دوّم آمد، همان موضوع اسفناک تکرار شد؛ بعضى از عقلاء مى‌دیدند که وعده‌هاى اروپائیها و آمریکائیها وعده‌هائى فریبنده است و چون دوران جنگ سپرى شود و زمان صلح آید، آن وعود نیز به باد هوا رفته تبخیر خواهد شد. و لیکن بسیارى از ملّت‌هاى اسلامى در مرتبۀ دوّم به عین گول خوردن ملّت‌هاى دفعۀ پیشین گول خوردند. و آنان که در دفعۀ قبل گول خورده بودند، در این مرتبه به مقدار سوزندگى نیش آنها در دفعۀ قبل، متألّم نشدند، امّا ناراحتى مدام آن براى مسلمانان مختفى ماند.»

نور ملکوت قرآن - ج3

119
  • کشتیهاى جنگى این دولتها در اقیانوس‌ها ابتکار عمل‌هائى حیرت‌انگیز از خود نشان مى‌دادند؛ خاصّه کشتى عروس دنیاى آلمانى، خطّ کمک‌رسانى بین دولتهاى فرانسه و انگلیس و متّحدانشان را در اقیانوس اطلس، هند و آرام قطع کرده بود. جبهۀ متّحدین عثمانى و آلمان در آستانۀ فتح و ظفر بودند که در این میان، سلاح جدید هواپیما کشف و به کمک متّفقین شتافت.

  • در این احوال، سپاه هندى مستعمرۀ انگلیس به خاک عثمانى یورش آورد. دولت عثمانى از علماء دولت ایران و جمعیّت روحانى مقیم عراق براى قیام ضدّ انگلیس، و همچنین از روحانیّون ساکن سوریّه و حجاز و مصر

نور ملکوت قرآن - ج3

120
  • کمک خواست.

  • امر جهاد مقدّس‌ صادر شد. براى دفاع از حریم اسلام و مصونیّت أعراض، امر جهاد صدور یافت. علماء مسلمان ساکن اعتاب مقدّسه، جمعى شخصا و جمعى فرزندان خویش را با مردم قیام داده، از نجف اشرف و کربلاى معلّى حرکت، و از بغداد با دریافت سلاح و مبلغى وجه نقدى براى هزینۀ خاصّ شخصى به هر نفر به سمت کوت العمارة براى مقابلۀ با دشمن انگلیسى در جبهۀ خرمشهر (محمّره) و منطقۀ قورنه به سوى عُزَیر، فردوسیّه، جزائر واقع در هَور حَمّاد و خاصّه‌بخشى که بین دو نهر دجله و فرات قرار دارند رفتند.

  • مدّت قریب یک سال در این منطقه گذرانیده و از قشون انگلیسى ممانعت به عمل مى‌آوردند. سرانجام هجوم انگلیسى‌ها بر فاو و سپس بر شهر بصره شروع شد.

  • غلبه انگلیس بر عراق در جنگ جهانى، ناشى از رشوه‌گیرى بوده است‌

  • لشکر اسلام در آستانۀ پیروزى و غلبۀ بر دشمن بود که بوسیلۀ عوامل مزدور خائن، راه رشوه دادن باز و اطّلاعات لازم از سوى خائنان به سران انگلیس داده شد. تا آنجا که شیوخ عشائر که از ناحیۀ سوق الشّیُوخ با لشکرى انبوه تحت امر و نظارت عالم مجاهد شهید اخلاق: آیة الله سیّد محمّد سعید حبّوبى‌1 و دیگر از علماء از جمله آیة الله حاجّ سیّد محسن حکیم به سمت سرزمین شُعَیبیَّه در حرکت بودند، و از طرف دیگر لشکرى تحت قیادت سلیمان عسکرىّ از ناحیۀ دولت عثمانى وقت، مأمور دفاع مقدّس شده بود؛ هنوز جنگى کامل واقع نشده بود که با عشائر حاضر در این منطقه صبحگاهان‌

    1. .سیّد محمّد سعید حبّوبى آیتى عظیم و حجّتى قویم بود. از اعاظم شاگردان توحیدى و عرفانى آیة الله الأعظم آخوند ملاّ حسینقلى همدانى بود. شرح حال و ترجمه وى را آقا شیخ آغا بزرگ طهرانى در «أعلام الشّیعة» و غیر او در تراجم ذکر نموده‌اند.

نور ملکوت قرآن - ج3

121
  • پرچم جنگى خویش را به دور نیزه پیچیدند و میدان را تخلیه کردند؛ تا آنجا که مرحوم آیة الله سیّد محمّد حبّوبى از شدّت غصّه دق کرد و با حال مرض وى را وارد نجف اشرف کرده و روحش به اعلى علّیّین پرواز نمود. عَلیهِ الرَّحَماتُ الوَفیرةُ مِن‌ اللهِ العَلیِّ القَدیرِ المنّانِ الرَّءوفِ بِعبادِهِ.

  • سلیمان عسکرى قائد جیش عثمانى نیز از این خیانت اعراب خودکشى نموده به زندگانى خود خاتمه داد.

  • باید دانست که: سلاح توپ دولت عثمانى بُردش کم، و گلوله‌هاى توپ انگلیسى دوربرد بودند که در میدان جنگ تا پشت سر و مؤخّره میدان رسیده و مى‌گذشت. امّا گلوله‌هاى توپ لشکر عثمانى، نرسیده به مواضع دشمن، نیمۀ راه سرد مى‌شد و سقوط مى‌کرد. این از عوامل مهمّ دیگر قشون مهاجم بود. در نتیجه در عرض نیم روز میدان لشکر ملّى مجاهدین از منطقۀ قورنه مجبور به تخلیه محلّ و فرار شدند.

  • قشون انگلیسى نخست جناح أیمن را در فَلاحِیِّه ناحیۀ نزدیک خرّمشهر که در تحت سرپرستى مرحوم آیة الله آقا سیّد محمّد فرزند مرحوم آیة الله سیّد محمّد کاظم طباطبائى یزدى بود به سقوط انداخت. سپس به سمت شعیبیّه متوجّه، آنجا را با پخش رشوه و جنگى مختصر به شکست مجبور ساخت، و به سمت سوقُ الشّیُوخ و ناصریّه حرکت، با چند کشتى جنگى نهرى کوچک شهر ناصریّه را فتح کرد.

  • پس از خاتمه این دو جبهه، در عرض نیم روز هجوم از سحرگاه بین الطّلوعین شروع و جنگ تا یک ساعت بعد از ظهر ادامه داشت. نقاط سوق‌الجیشى در هور حمّاد من‌جمله جزیرۀ عَرار، أبو عَران که در آن صد نفر از لشکر عثمانى و حدود صد نفر از مجاهدین ملّى دفاع مى‌کردند، در عرض نیم روز ساقط شد.

نور ملکوت قرآن - ج3

122
  • مرحوم آیة الله حاجّ سیّد أحمد خوانسارى و آیة الله آقا میرزا علىّ مجاهد قمشه‌اى و خاله‌زاده‌اش: آیة الله آقا میرزا محمّد حسین قمشه‌اى و استاد أبو الحسن شوشترى (متخصّص مسئول و مهندس ادارۀ آب و برق نجف و کوفه که در آخر براى توسعۀ حرم و صحن و بارگاه حضرت زینب سلام الله علیها به دمشق رفته بود و همین وظیفه را انجام مى‌داد) و دو نفر دیگر در خندقى کوچک در مؤخّره خنادق دفاع مى‌نمودند.

  • این بخش آخرین نقطۀ دفاع در این جزیره بود. پس از شکست در این جزیره، لشکر عثمانى رأساً به طرف کوتُ العِمارَة (الإمارة) عقب‌نشینى کرد. مردم و علماء مجاهدین، حضرات آیات عظام: حاجّ شیخ فتح الله شریعت اصفهانى نمازى، و مرحوم سیّد عبد الحسین حجّت، و سیّد مهدى حیدرى کاظمى، و دیگر علماى همراهشان بوسیله شیوخ محلّى با قایقهاى دستى، مشحون و فرار داده شدند و خود را به حَىّ عَفَک سَماوه رسانیده، به نجف اشرف و کاظمین و کربلاء رسیدند، درحالى‌که انگلیسیها در ناصریّه و شهر العمارة استقرار یافته بودند.

  • بقیّۀ جنگ انگلیسها تا دو سال ادامه داشت، تا آنکه آنان به سرکردگى ژنرال طاوزند به سمت کوت العمارة حرکت و هنوز کاملا قرار نیافته، لشکر عثمانى تازه‌نفس از بغداد به میدان کوت رسیده، شش ماه لشکر انگلیسى را در محاصره گذارده؛ سرانجام از نیافتن آذوقه مجبور به تسلیم شدند درحالى‌که تعدادشان دوازده هزار نفر بوده است.

  • پس از انجام این واقعه بود که مجدّداً انگلیسیها لشکرى دیگر به سرکردگى ژنرال مود فرستادند. این لشکر نخست شهر کوت را فتح و به بغداد متوجّه، آنجا را فتح کرده تا شهر سامرّاء و تکریت در تعقیب لشکر عثمانى ادامه دادند.

نور ملکوت قرآن - ج3

123
  • سپس از ناحیۀ مرکزى دولتى عثمانى، منطقۀ تکریت و موصل و اطراف این قسمت طولا و عرضا را تخلیه و بدون جنگ عقب نشستند. بعدها چون میدان خالى بود انگلیسى‌ها به دنبال قضیّه تا سرحدّ دیاربکر و حدود فعلى دولت ترکیّه پیش رفته، منطقۀ نفتى را بدون جنگ متصرّف شدند.

  • از این تاریخ به بعد فصلى تازه در جریان استعمارى گشوده شد که به عنوان: العِراقُ تحتَ استعمار و سَیطرةِ الإنکلیز معروف شد. و این عنوان پس از چند سال قیام مجدّد عشائر عراق در ناحیۀ سماوه، رُمَیثَه، دیوانیّه، حِلّه، دِیالَه، رَمادى و نجف اشرف که شروع شد و دست به سلاح و جنگ بردند، از بین رفت؛ و به عراق استقلال داده شد.

  • توضیح آنکه: مازاد لشکر عثمانى عقب نشسته، به سمت ایران متوجّه تا حدود همدان پیشروى کردند. در پشت قشون عثمانى، انگلیسیها مازاد لشکر خود را به سمت ایران به حرکت آورده تا حدود گیلان و جنگل مازندران و لاهیجان پیش رفتند.

  • در این احوال بود که در داخلۀ دولت امپراطورى روس شورش و انقلاب بر پاشد. امپراطور روس: تزار با حال زارى بدست شورشیان اسیر شده، خود و خانواده‌اش با وضعى فجیع کشته و نابود گشتند. و حکومت‌هاى بُلشویکى و سوسیالیستى در اطراف مملکت بسیار وسیع تأسیس شد که مدّت زمانى با هم در سر مبدأ و روش حکومت در جنگ و جدال گذرانیدند. عاقبت گروه تابع لِنین غالب و همۀ حدود کشور را در نظام واحد بلشویکى تسخیر نمودند.

  • جهاد و دفاع‌ مردم‌ و علماء علیه‌ هجوم‌ سپاه‌ انگلیس‌

  • در این احوال بود که ملّت عراق قیام کرده، انگلیس‌هاى فاتح را در چند واقعه مهمّ شکست دادند: رمیثه، نارنجیّه، رمادى، دیاله؛ به همین سبب انگلیسها بالإجبار قائدین لشکر خود را از ایران براى تأمین مجدّد فتح عراق، به بغداد برگردانیدند. و طبق میل و درخواست مردم عراق وعدۀ استقلال دولتى‌

نور ملکوت قرآن - ج3

124
  • دادند.

  • إعلان جهاد آیة الله آقا میرزا محمّد تقى شیرازى بر ضدّ انگلیس‌

  • مرجع تقلید شیعیان: آیة الله آقا میرزا محمّد تقى شیرازى (متوفّى در سنۀ ١٣٣٨ هجریّۀ قمریّه) علیه انگلیس‌ها اعلان جهاد داد. فرمانش مطاع، و از نواحى مختلف عراق از جمله نجف و کربلاء قیام عمومى بر ضدّ استعمار انگلیس به عمل آمد، و انگلیسها با قوّۀ حربیّه نتوانستند این نهضت را فروبنشانند؛ ناچار از روى اکراه به استقلال عراق تن در داده و حکم استقلال را امضاء نمودند.1 

  • و در اینجا خبط و اشتباهى که به عمل آمد این بود که در تعیین شاه و رئیس دقّت کافى به عمل نیامد؛ و با آنکه سه‌ربع جمعیّت بلکه چهار خمس آن شیعه است، قضیّه به نفع جماعت سنّى و به ضرر شیعه تمام شد. و چون سنّیها بیشتر مورد نظر اهل کفر هستند و مرامشان در پذیرش سهل‌تر است، انگلیس‌ها به‌واسطۀ همین زمامداران سنّى در بیست و پنج سال، به‌واسطۀ حکومت مستشارى زیر ملوکیّت مَلِک فیصل اوّل و مَلِک على و مَلِک غازى پسر فیصل و ملک فیصل دوّم پسر ملک غازى حکومت نمودند.

  • تا با قیام و انقلاب عبد الکریم قاسم، حکومت سلطنتى و پادشاهى و ملکى ساقط و بجاى آن، حکومت جمهورى اعلام شد. و در این دو سال که مدّت جمهورى عبد الکریم بود در بسیارى از احکام اسلام تزلزل مشهود شد، از جمله در حقوق مذهبى ارث پدرى متوفّى. (بین زن و مرد متساوى بود.)

    1. .در «تاریخ سامرّاء» تألیف محدّث و مورّخ عظیم: حاج شیخ ذبیح الله محلاّتى، ج ٢، از ص ٩١ تا ص ٩٨ راجع به انقلاب و نهضت عراق و قیام مجتهد بزرگ: آقا میرزا محمّد تقى شیرازى أعلى الله مقامه، در استقلال عراق از ایادى استعمار انگلیس؛ مطالب مهمّ و شایان مطالعه‌اى آورده است.

نور ملکوت قرآن - ج3

125
  • چندى نگذشت که در میان یاوران عبد الکریم اختلاف رخ داد. یکى از ایشان بنام عبد السّلام عارف بر ضدّ عبد الکریم قیام کرده، بر بغداد و قلعۀ مأمون تاختند و وى را که از خود در نبرد دفاع مى‌کرد دستگیر نموده و به طرز فجیعى کشتند.

  • عبد السّلام که قصد اعلان حکومت لادینى و لامذهبى را داشت، به هنگام سفر با هواپیما به بصره و رسیدگى به امور داخلى، در روزى که به امور کارخانجاتى در منطقۀ هارثه به اتّفاق سه هواپیما و یا سه هلیکوپتر پرواز نموده بود، در منطقه‌اى دور از نقطۀ نظر، هواپیما شعله‌ور گشته در ناحیه‌اى دور از محلّ سقوط مى‌کند و مى‌سوزد. دو هواپیماى دیگر هر چند مى‌گردند اثرى نمى‌یابند. سرانجام روز بعد یکى از چوپانان در منطقۀ سقوط هواپیما، خود را به مرکز پلیس رسانیده، نحوه سقوط هواپیما را اطّلاع مى‌دهد.

  • چون مسئولین به محلّ واقعه مى‌روند، از هواپیما و مسافران جز جسد زغال شده و سوخته چیز دیگرى را نمى‌یابند.

  • بعد از این واقعه حکومت و ریاست جمهورى به برادرش به نام عبد الرّحمن مى‌رسد. وى کمتر از یک سال در رأس کار نمى‌ماند که در لشکر دولت انقلابى رخ داده، و حکومتى بنام بعثى تأسیس مى‌شود. و عبد الرّحمن با خانواده‌اش به دولت ترکیّه پناهنده مى‌شوند. و هنوز یک سال از این واقعه سپرى نشده بود که در میان بعثیان اوّل انقسامى رخ داده و حکومت بعثى دوّم طبق نظریّه میشل عَفْلَق که مرد نصرانى مذهب است تشکیل یافته به سرکردگى و ریاست أحمد حسن البکر مملکت عراق اداره مى‌شود.

  • جنگ‌ تحمیلی‌ عراق، برای‌ هدم‌ ایران‌ إسلامیِ از نو بپاخاسته‌ بود

  • چندین سال مى‌گذرد که أحمد حسن البکر حکومت را به معاون و خویشاوندش صدّام حسین تکریتى واگذار مى‌کند. از این تاریخ فصل تازه‌اى در تاریخ عراق پیدا مى‌شود. زیرا در این زمان بود که حکومت انقلابى اسلامى ایران‌

نور ملکوت قرآن - ج3

126
  • برپاشده، و گویا بر کنار رفتن أحمد حسن البکر و روى کار آمدن صدّام که مظهر خباثت و سفّاکى و شقاوت است براى اعلان و اقدام جنگ تحمیلى بر ضدّ حکومت اسلامى ایران بوده است که در تمام این مدّت تا کنون که قریب هشت سال مى‌گذرد، غلبه در جنگ نصیب دولت اسلام و مجاهدین مسلمان بوده و همچنان ادامه دارد، که إن شاء الله تعالى به نفع ملّت اسلامى برپاخاسته ایران علیه کفر و زندقه إلحاد جهانى خاتمه خواهد یافت.

  • تذییل ١: ناگفته نماند: هیئت علمیّه مجاهدین علیه قواى انگلیس، پس از شکست در چند منطقۀ قورنه و عمارة به فکر تجدید قواى دیگر افتادند. در این زمان مرحوم حجّة الإسلام آقا سیّد مصطفى کاشانى که در کاظمین مقیم بودند به اتّفاق علماى دیگر از کربلاء: حجّة الإسلام آقا سیّد محمّد علىّ طباطبائى و آخوند ملاّ محمّد حسین قمشه‌اى و حاجّ شیخ جواد جواهرى و آقا شیخ علىّ مانع و آقا حاجّ شیخ إسحاق فرزند آیة الله آقا شیخ حبیب الله رشتى و آقا میرزا مهدى کفائى و شیخ محمّد حسین آل کاشف الغطاء، و جمعى دیگر از اعلام و افاضل روحانیّون در شهر کاظمین مجتمع شده، و ملّت را براى قیام مجدّد تشویق و تبلیغ نمودند. سرانجام قشونى مجهّز از ناحیۀ مرکزى استانبول به بغداد رسید و با علماء به جنگ طاوْزَند مقیم در کوت الإمارة رفته و شهر کوت را پس از شش ماه محاصره فتح نمودند، و هیئت علماء از کاظمین به کربلاء و نجف اشرف برگشتند.

  • سیاست انگلستان در هر کشورى، دعوت به ملّیّت‌گرائى است‌

  • تذییل ٢: پس از غلبۀ متّفقین بر متّحدین، دولت عثمانى را تجزیه، و بر نوزده کشور کوچک تقسیم کردند و سیاست تفکیک در عقائد و اخلاق و رسوم، براى مقابله با وحدت اسلامى با شدّت هر چه بیشترى عملى شد. در هریک از این نقاط، مردم را به سُنن ملّى همان منطقه گرایش دادند، و بنام ملّیّت‌گرائى، مبارزه با اسلام نمودند.

نور ملکوت قرآن - ج3

127
  • در کشور ترکیّه برنامۀ فرهنگى سیاست، این فکر را منتشر ساخت، و در کتابهاى درسى تزریق مى‌نمودند که: ملّت اصلى قدیمى در آسیا قومى بودند بنام حَتّ که همه از خود شجاعتها به یادگار ملّت گذاردند. افراد کشور باید آن اصالت نیاکان خود را حفظ کنند، و تابع آن سنن و آداب باشند.1 

  • در کشور سوریّه چنین ترویج نمودند که: قوم اصلى شام و لبنان، آرامى و فینیقى بودند.

  • آرامیان براى آداب زندگى خویش، خطّ و لغت آرامى را در اطراف آشور و جنوب لبنان پخش کردند. فینیقیان مردمانى جنگى در دریا پرورش مى‌دادند،

    1. أحمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» ص ١٥٠و ١٥١ گوید: «مصطفى کمال در ملّت، روح جدیدى دمید و ایشان را بجاى عزّت‌طلبى به دینشان، به عزّت‌طلبى به قومیّتشان دعوت کرد. و در ملّتش عزّت و افتخار را از آن دانست که از اولاد تورانیان هستند، همچنان‌که بعضى از داعیان در مصر، مردم را فرا مى‌خواندند که به أحفاد فراعنه بودن خود عزّت بجویند. مصطفى کمال این فکر ضعیفى را که اندکى از اروپائیان بدان معتقدند که: لغت سومریّین که منشأ تمدّن بابلیان قدیم است، در رشته خود به ترکىّ متّصل است؛ تقویت و تأیید نمود. این فکر قائل است به آنکه اکتشافات واقع‌شده در آناطول نشان مى‌دهد که: ملّت‌هاى آسیاى صغیر (ترکیّه) تمدّنشان از تمدّن حیثیّین که آنها نیز از بابلیّین گرفته‌اند مى‌باشد، و سپس ملّت‌هاى آسیاى صغیر که داراى تمدّن بوده‌اند، جنس اروپائیان تمدّن خود را از آنان اخذ کرده‌اند. بنابراین، بر گمان آنها اصل تمدّنها به تمدّن ترک برمى‌گردد.
      مصطفى کمال لغت ترکى را از بسیارى از کلمات عربى و فارسى جدا کرد، و بجاى آنها کلمات تورانى قدیم را نهاد. حتّى در اعلام تصرّف نموده، مصطفى کمال را به کلمات دیگر مانند آتاترک تغییر داد. او در سنۀ ١٩٢٨ میلادى یک هیئت مؤتلفۀ موسیقى براى تدریس در معهد موسیقى اسلامبول تشکیل داد، تا عنصر موسیقى اروپائى را در عنصر موسیقى وارد سازند.»

نور ملکوت قرآن - ج3

128
  • و در تکمیل حروف هجاء سهمى خاصّ داشتند.

  • لشکر فینیقى در دریا با دولت رُم غربى جنگید، سواحل تونس و شمال آفریقا را فتح نمود، و شهر و بنادر کارتاژ را تسخیر کرد. و در فتوحات ساحلى پیشرفت کرد و سواحل اسپانیا و پرتغال را دور زد و حکمرانى را به خود اختصاص داد تا جائى که به ساحل جنوبى جزیره بریتانیا رسید و از آن قوم و دیار باج گرفت. و تمام این افتخارات را به خود اختصاص داد که همه متعلّق به ملّت لبنان است.

  • در کشور عراق مى‌گفتند: شما از همۀ اقوام برتر هستید. قوم آشور در شجاعت، فتح و گسترش کشور چنان صحنه‌اى نشان داد تا آنجا که بر ملّت آرامى و قسمتى از ایران بخش کردستان و لرستان حکومت مى‌نمود.

  • قوم آکاریان پیش از زمان آشورى بر مقاطعات وسط عراق ـ پیش از همه ـ اوّلین دولت را در عراق تأسیس نمود. سپس بُخت‌نَصَّر نفوذ دولت را تا فلسطین پیش برد؛ شهر قدس را خراب کرد، مردان را کشت و زنان را به اسارت خود به بابل در عراق آورد. سپس قوم سومار بر دولت آکاد مستولى و تا منطقۀ خوزستان و بختیارى جلو رفت.

  • در کشور ایران با آنکه از قطعات قسمت‌ شدۀ عثمانى نبود، مجد و عظمت دوران جمشید شهنشاه پارس را یادآور مى‌شدند که: شما از دیگران هنرمندترید. فتوحات شما از فارس تا به بابل و سوریّه و شمال عراق، و تا غرب رود نیل تا حدود تونس رسید. و در این بلاد حکومتهائى تشکیل داده، از امراء محلّى رئیسى بر منطقۀ خود ایالت تعیین، دولتى تابع امپراطورى ایران برقرار کرده، قانون اوّلى حقوق بشر را ترویج، امر تجارت و زراعت را به مردم هر ایالت واگذار، و زیر حکومت مرکزى در شوش قدیمى اداره مى‌نمودند.

  • همین‌طور به مردم حجاز و یمن و مصر با سلسلۀ تاریخهاى مفصّل،

نور ملکوت قرآن - ج3

129
  • عظمت و برترى قومیّت آنها را بر تمام افراد و ملل دنیا نشان داده و چنین وانمود مى‌کردند که باید براى ترقّى و پیشرفت، از این آداب و عادات پیروى کرد.1و2

  • شرح و تفصیل آن بسیار به درازا مى‌کشد. اجمالا براى درهم شکستن حکومت اسلام و پاره کردن مرکزیّت واحد آن، چه از نقطۀ نظر مکان و چه از نقطۀ نظر أفهام و اندیشه‌ها، چنانکه دیدیم به حدّ اعلاى از جدّیّت و کوشش، مساعى خود را به خرج دادند.

  • آنگاه دول استعمارچى بر سر هریک از این کشورهاى قطعه‌قطعه شدۀ کوچک، یکى از نوکرهاى خود را گذاردند. و براى ادارۀ امور، خودشان بوسیلۀ‌

    1. .مدارک نامبرده عبارت است از: «الحرب العامّة الاولى و الثانیة»، «خاطرات مصطفى کمال»، «قیام عبد القادر بن عبد الکریم الجزائرى»، «سعد زغلول پاشا»، «مجلّة المختار»، «النّظرات» شیخ محمّد عبده، «العروة الوثقى» سیّد جمال الدّین اسدآبادى، «تاریخ الدّولة الصفویّة»، «قیام مصطفى آتاترک»، «تمدّن اسلام» گوستاو لوبون، «کلّیّات تاریخ تمدّن جدید» عبّاس اقبال آشتیانى «تاریخ روابط سیاسى انگلیس و ایران در قرن نوزدهم» تألیف محمود محمود؛ و مشاهدات خود در قیام ملّت شریف ایران عهد نوین اسلامى مقدّس.
    2. أحمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» ص ٩٥ گوید: «و امّا مسألۀ اختلاف در لغت و در جنس و در وطن در عصر حاضر، و تفرّقى که در اثر آنها داعیان فرنگى مآب به عمل مى‌آورند، آفتش از آفت اختلاف و تفرّق در مذاهب شدیدتر است. بعضى از ایشان افتخار به فراعنه مى‌کنند و بعضى افتخار به فینیقى‌ها. این افتخارات اگر توأم با حرّیّت و تسامح در عمل باشد قابل قبول است، امّا گروهى گرفتار تعصّب‌اند و به جهت تعصّب و طرفدارى از فرقۀ خودشان ضدّ فرقۀ دیگر دست به کارهاى شدید تعصّب‌آمیز مى‌زنند و براى خودشان کارهائى را تجویز مى‌کنند که براى دیگران نمى‌کنند؛ آنگاه این مسئله سبب نزاع و افتراق مى‌گردد.»

نور ملکوت قرآن - ج3

130
  • مشاورین خارجى که مى‌فرستادند، زیر نظر این نوکرها کشورها را نگه مى‌داشتند.1

    1. برادران امیدوار: عیسى و عبد الله که در همین عصر ما سفرى به کشورهاى دنیا کرده‌اند و بیش از ٨٤ کشور را بررسى کرده و به عنوان جهانگردى خود کتابى را به نام «سفرنامه برادران امیدوار» انتشار داده‌اند، در ص ٤٣٦ که از اوضاع زنگبار تعریف مى‌کنند چنین مى‌نویسند:
      «هنگامى که انگلیسیها بر سرزمین‌هاى آفریقائى دست یافتند، سیاست ویژه‌اى بکار بردند و چاره‌اى هم جز توسّل به این سیاست نداشتند؛ آنها با توجّه به حدود مرزى قبائل، این سرزمین‌ها را به قطعه‌هاى گوناگون تقسیم کردند تا بهتر بتوانند نیروى خویش را متمرکز سازند و سلطۀ خود را مسلّم کنند و اگر أحیانا یکى از آنها را از دست دادند دیگرى را نگاه دارند. بدین ترتیب آنها در هر قلمرو یک حکمران گماشتند و در هر حاکم‌نشین، سازمان ویژه و تازه‌اى ساختند. انگلیسیها به هنگام نفوذ در آفریقا براى پیشرفت منظورهاى خویش، به این قبائل و به ویژه رؤساى آنها قدرت بیشترى بخشیدند.»
      و در ص ٤٤٧ که تصویر خود را با سلطان زنگبار و یک نفر انگلیسى گراور کرده‌اند، در زیر آن نوشته‌اند:
      «در ملاقاتى که با سلطان زنگبار به عمل آوردیم مشاور انگلیسى او که حقیقة همه‌کارۀ جزیره مى‌باشد لحظه‌اى ما را با سلطان تنها نگذاشت.»
      و در ص ٥٣٥، بعد از بیان اینکه بدون روادید وارد جمهورى مالى شدند ضمنا مى‌نویسند که:
      «دریغ! که در اینجا برایمان مقدور نیست وضع سیاسى و جغرافیائى این قسمت از آفریقا را براى خوانندگان بیان کنیم؛ همین‌قدر باید بگوئیم که: این قسمت به وضع مسخره‌آمیزى تقسیم‌بندى شده است و در هر نقطه از آن حکومت مستقلّى بوجود آمده است. گاه‌وبى‌گاه نیز قبائل کوچکتر سربلند مى‌کنند و براى دریافت حقوق آزادى خویش سنگها به سینه مى‌کوبند. در میان چنین بلوا و آشوبى، ما دو نفر که نظرى جز جهانگردى و سیاحت نداشتیم قربانى اوضاع نابسامان آن دیار شده بودیم و در واقع حالت توپ فوتبالى را داشتیم که نزدیک هر دروازه ما را به این سو و آن سو پاس مى‌دادند.»

نور ملکوت قرآن - ج3

131
  • اشاعه فحشاء و مقابله با دین، اوّلین إقدام دول استعمارگر در کشورهاست‌

  • اوّلین کار آنان اعطاء آزادى، یعنى آزادى در عقیده و مذهب و اخلاق، و در حقیقت آزادى در باده‌گسارى و رقص و أعمال جنسى و شیوع موسیقى و ازدیاد دکّانهاى شراب‌فروشى و استخرهاى شناى زنانه و مردانه و سینماهاى مبتذل و مفسد اخلاق و تشییع فحشاء به‌واسطۀ روزنامه‌ها و مجلاّت و تغییر اساسى برنامه‌هاى فرهنگى مدارس از کودکستانها تا دانشگاهها، همه بر اساس برده‌پرورى، و اخذ حمیّت و غیرت اسلامى، و توسعه و رواج بدون حساب سیگار و تریاک و سائر موادّ مخدّره حتّى نسبت به اطفال و شاگردان مدرسه، و تمسخر علماء و فقهاء و علوم اصیله و اجتناب از عمامه و لباس اسلام؛ همه و همه درست در مقابل تعلیمات قرآن بوده است.1

  • أشعار مرحوم آیة الله کاشف الغطاء دربارۀ مبارزۀ با استعمار (ت)

  •  

    1. مرد بیدار و محقّق اسلام، آیت الله حاجّ شیخ محمّد حسین آل کاشف الغطاء که حقّاً به واسطۀ خطابه‌ها در مؤتمرات اسلامى، و قلم برّنده و شیوا حقّى عظیم بر اسلام و مسلمین دارد در ضمن مطالب مفیدۀ او اشعارى است که ما از کتاب «جنّة المأوى» که تألیف اوست و معلّق محترم آن آیة الله حاجّ سیّد محمّد علىّ قاضى طباطبائى بالمناسبه در مقدّمۀ آن، ص ٤٤ از طبع اوّل ذکر کرده است، در اینجا مى‌آوریم:
      قَضَیتُ شَبیبَتی‌ و بَذلتُ جُهدی ‌ ** فلم‌ تَکُن‌ الحیوةُ کما اُریدُ (١)
      إلی‌ کَم‌ أستَحِثُّ النّفسَ عزمًا ** و کَم‌ أسعَی‌ و غیری‌ یَستفیدُ (٢)
      نَهضتُ فقیل‌: أیُّ فتیً فلمّا ** خَبرتُ القومَ أعجبَنی‌ القعودُ (٣)
      و إنّی‌ بعدُ مُجهِدةٌ و قَومی‌‌ ** کَضاربةٍ وَ قد بَرد الحدیدُ (٤)
      وحیدٌ بَینهمْ و لعلّ یومًا ** عَصیبًا فیه‌ یَفتقِدُ الوحیدُ (٥)
      لَنا فی‌ الشّرقِ أوطانٌ ولَکن ** تَضیقُ بِنا کَما ضاقَت‌ لُحودٌ (٦)
      نُقیمُ بِها عَلَی‌ ذُلّ و فقرٍ ** و نظمًا لا یَسوغ‌ لَنا الورودُ (٧)
      أکاذیبُ السّیاسَةِ بَیّناتٌ ** تَکیدُ بِها الحُکومةُ ما تَکیدُ (٨)
      وُعودٌ کُلّها کِذبٌ و زورٌ ** فکَم و إلامَ تَخدعُنا الوُعودُ؟ (٩)
      إذا ما المُلکُ شیدَ عَلی‌ خِداعٍ ‌ ** فَلا یَبقَی‌ الخِداعُ و لاالمَشیدُ (١٠) 
      [ادامه در صفحه بعد]

نور ملکوت قرآن - ج3

132
  • ...1

  • اختصاص مبالغ بسیار مهمّ در کشورها براى مقابله با مسائل قرآنیّه‌

  • در برنامۀ سیاسى این کشورها که بودجه‌هاى خاصّى از کشور بوسیلۀ دربار شاهان و رؤساى جمهور داشته است، مبالغ بسیار مهمّى به عنوان مسائل جنسى و شیوع منکرات و مبارزه با مسائل قرآنیّه بوده است.

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] 
      وَ مَن‌ لم‌ یتتّخذْ مُلکًا صحیحًا ** فلا تغنى الجیوش و لا البنود (١١)
      (١) جوانى و فتوّت خودم را سپرى کردم و طاقتم را در این راه بذل نمودم، امّا زندگى و حیات طبق دلخواه من نشد.
      (٢) تا چه زمان من نفس خود را به عزم و اراده وادارم و برانگیزم، و تا چه مقدار من کوشش کنم، امّا غیر من از آن بهره گیرد؟
      (٣) بپاخاستم و قیام کردم، گفتند: به به! عجب جوانمردى است! پس از آن چون قوم و طائفۀ خود را از کنه قضیّه باخبر ساختم، نشست و قعود خوشایند من شد.
      (٤) و مثل من با قوم من این بود که من با آنها با نهایت سعى و طاقت خودم بر آنها مى‌کوفتم، امّا چه فائده که آهن سرد شده بود؛ و ضربات پتک من بر آنها اثرى بر جاى نمى‌گذاشت.
      (٥) من در میان قوم خودم تنها بودم و امید است روزى بیاید و جمعى در قوم من از من تنها تفقّد کنند و به یارى و معاونتم برخیزند.
      (٦) از براى ما در مشرق زمین وطن‌هائى است و لیکن بقدرى تنگ است و ما را مى‌فشرد همان‌طورکه لحدهاى گور تنگ است و جسم مرده را در آن فشار مى‌دهد.
      (٧) ما در این وطنها با حالت ذلّت و تهیدستى زندگى مى‌کنیم. و وارد شدن در آبشخوار نظم و انتظام در امور ما براى ما امر مباح و جائزى نیست.
      (٨) دروغ‌هائى که سیاست به ما مى‌گوید، ادلّه و براهین واضحى است که دست مکّار و حیله‌گر سیاست در جملۀ کیدها و تزویرهایش براى ما مقرّر داشته است.
      (٩) آنچه حکومتها به ما مى‌گویند و وعده‌ها مى‌دهند، همه‌اش وعده‌هاى دروغ و باطل است. پس چقدر اینها ما را گول مى‌زنند؟ و این وعده‌هاى دروغ تا چه زمان ادامه دارد؟!
      (١٠) در جائى که حکومت و پادشاهى و مردم‌دارى بر اساس خدعه و تزویر باشد، نه خدعه بر جاى باقى خواهد ماند و نه آن دستگاه حکومت که با خدعه بپاخاسته است. [ادامه در صفحه بعد]

نور ملکوت قرآن - ج3

133
  • ...1

  • آرى! این استعمار حقیقتى جز برده‌گیرى با صورت زشت و ناپسند، در لباس اعانت و ترقّى و رشد و آزادى ندارد. همان‌طورکه گوستاو لوبون مى‌گوید:

  • «بالا رفتن کاخهاى لندن و پیشرفت آن تمدّن در آنجا و در سائر کشورهاى استعمارگر، بر روى انهدام و کشتار و قتل و غارت کشورهاى مستعمره، و بر باد دادن ثروت و اخلاق و شرف آنها بنا شده است.»

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل]
      (١١) و کسى که راه سیاست استوار و حکومت صحیحى را براى خود اتّخاذ ننماید، نه سپاه و لشکر به فریاد او مى‌رسد، و نه حیله‌ها و تزویرها درد وى را درمان مى‌کند.
      در اینجا درست است که بگوئیم: اشعار فوق از پیشگوئیهائیست که همچون پیامبران، انسان را به واقع امر و مضرّات سستى و تکاهل در برابر استعمار اجنبى آشنا مى‌سازد. و در اشعار ذیل صریحا بر علّت و سبب ذلّت اسلام و عرب ندا در داده است:
      کَم‌ نَکبةٍ تُحطِّمُ الإسلامَ و العرب ‌ ** وَ الإنکِلیزُ أصْلُها فَتِّش‌ تَجدهمُ السّبب‌ (١)
      بَلْ کلّ ما فی‌ الارض‌ مِن‌ وَیلاتِ حَرْبٍ وَ حَرْبٍ ححَرَب‌ ** هم‌ أشْعَلوا نیرانَها وَ صَیَّروا النّاسَ حَطب‌ (٢)
      و اسْتَخدَموا مُلوکَنا لِضربِنا و لا عجب‌‌ ** فمُلکُهُم‌ بِفَرضهمْ کانَ و الاّ لاَنْقَلب‌ (٣)
      هُم‌ نَصَبوا عَرشًا لَهُمْ فی‌ کُلّ شَعب‌ فَانشَعب‌ ** واسَوأتا إن‌ حَدّثَ التاریخُ عنهُم‌ و کَتب‌ (٤)
      (١) چه بسیار ذلّت و بدبختى که اسلام و عرب را شکست و خرد کرد و اصل آن انگلیس بوده؛ علّت و منشأ آن را در آنها جستجو کن!
      (٢) نه تنها اسلام و عرب، بلکه جمیع آنچه را که در روى کره زمین از فتنه‌هاى خانمان‌سوز جنگها و شرور غیظ و فسادهاى ریشه برانداز را که ملاحظه کنى، ایشان آتشش را فروزان و اخگرش را ملتهب نموده و مردم را همچون هیزم طعمۀ آن ساختند.
      (٣) انگلیسها شاهان و حاکمانى را از ما براى درهم کوفتن ما استخدام نموده و در خدمت خود در آوردند؛ و این جاى شگفت نیست. چون قدرت و امارت این شاهان به‌ تصویب و امضا و مأموریّت و اطاعت از آنهاست وگرنه آن را واژگون مى‌نمودند.
      (٤) انگلیسها براى این شاهان و ملوک تاج و تخت سلطنت بپاداشتند، در هر ملّتى جدا جدا؛ فلهذا ملّتها و اسلام منشعب و فرقه فرقه گردید. چه فضیحت بار و موجب ظهور قبائح و زشتیها مى‌گردد اگر تاریخ آنچه را که ایشان انجام داده‌اند حکایت کند و بنویسد!
      کاشف الغطاء در این باره اشعار بسیار دارد؛ بعضى از آن را در کتاب خود بنام «المثل العلیا فى الإسلام لا فى بحمدون» و در کتاب دیگرش بنام «المحاورة بین السّفیرین» ذکر کرده است؛ باید بدانجا مراجعه شود.

نور ملکوت قرآن - ج3

134
  • آن جهاد صدر اسلام تعطیل شد. و بنى امیّه و بنى عبّاس دو امپراطورى بزرگ بصورت اسلام بودند. و آنان برنامۀ قرآن را که بر اساس مبارزه با ستم و ظلم، و بسط عدل و داد است به خاک نسیان سپردند و به عیّاشى و خودپرورى و خوردن و از دسترنج دگران بار آمدن، کاخهاى خود را بنا نمودند. و در نتیجۀ تعطیل درس عملى قرآن، نوبت برده‌گیرى بدست این شیاطین افتاد که همّ و غمّى جز فساد در عالم ندارند. مقصود و غرضى از جنگ جز توسعۀ خاک و بهره‌بردارى از ذخائر و معادن و دسترنج کار دستى مردم فقیر و ضعیف و یتیم و بیوه‌زن ندارند.

  • آن جهاد اسلام، و آن غرض و آن هدف و آن ایثار و عدل و انصاف و برادرى و برابرى را وقتى مقایسه مى‌کنیم با این جهان‌گیرى‌ها و کشف‌ها و دریانوردى‌ها و تسلّط بر ملل به‌واسطۀ شیطنت و رشوه و بسط موادّ مخدّره، و از حیثیت اخلاق و فضائل سقوط دادن براى بدست آوردن حطام دنیوى و زندگانى متجمّل؛ حقیقةً دچار بهت و حیرت مى‌گردیم.

  • آخر آن کجا و این کجا؟ آن صددرصد شرف و فضیلت، و این صددرصد رذالت و دنائت. سیاست اینها بر پایۀ دروغ و مکر پایه‌گذارى شده، و سیاست قرآن بر پایۀ صدق و واقعیّت.

نور ملکوت قرآن - ج3

135
  • تصرّف بلاد و استخدام مردم آنجا را براى عمل در کارخانجات و کارهاى سنگین معدن و در مقابل قوت لا یموت هم به آنها ندادن، و جز قحط و گرسنگى و تلف نفوس‌هاى میلیونى، و نداشتن فرهنگ و ادب و علم را بر چه مى‌توان حمل کرد؟ آرى، آن لقمه‌اى که بر روى خونى تهیّه شود، آلوده است. آن کاخ و آن دربار و آن حکومت و سلطنت، و آن دانشگاه و مدرسه، و آن شهر و فضائى‌که از دسترنج این مردم محروم، با مکر و خدعه تحصیل شده است همه‌اش متعفّن است؛ بیمارى‌آور است.

  • عمل استعمارگران، مانند عمل فراعنه مصر در أهرام است با بردگان‌

  • گاندى وقتى به لندن رفت، گفت: من تعجّب دارم این جزیره چگونه فرونرفته است، و در زیر آب غرق نشده است! گفتند: چطور؟

  • گفت: براى آنکه آن‌قدر دولت انگلیس در این مدّت بدینجا از هندوستان طلا آورده است که من گمان داشتم از سنگینى طلاها این جزیره فرورفته است! این آبادانى شهرهاى کشورهاى استعمارى و آن خرابى شهرهاى مستعمره، اهرام مصر طاغیان و فراعنه مصر را به یاد مى‌آورد که با آن عظمت و شکوه بنا شده است و حقّا براى بعضى دشوار است قبول کنند که ساختمان کره زمین است؛ در برابر رنج و زحمت سى هزار نفر برده که قطعات سنگهاى سنگین را از فاصله یک هزار کیلومترى در مدّت سى سال آورده‌اند و در بین راه مرده‌اند، و اجسادشان را در محلّى پست در کنار بارگاه عالى و مرتفع اهرام که قبر آن طاغیانست، به عنوان خدم و حشم دفن کرده‌اند تا در آن عالم از جنایات آنها دفاع کنند.

  • آرى اینها همه دلیل بر فساد و شقاوت آنهاست، نه از بى‌خبرى مردم.

  • دولت بلژیک جنایات و فجایعى که در تاریخ به سر مردم محروم در کنگو، براى حمل ادوات و مصالح معدن آورده است، مگر جهان مى‌تواند فراموش کند؟!

نور ملکوت قرآن - ج3

136
  • «لومومباى مظلوم را به خاطر اینکه شهامت به خرج داده، و آبروى روش دیکتاتورانۀ بلژیک را ریخته و در جشن استقلال کُنگو سى‌ام ژوئن ١٩٦٠، برابر پادشاه بلژیک بپاخاسته و گفته:

  • «پس از سالها بهره‌بردارى از ما ملّت بینواى کنگو، فقر و مرض و جهل، تنها ارمغانیست که بلژیک متمدّن مسیحى که خود را بوجودآورندۀ تمدّن و تربیت وحشیان قلمداد مى‌کرد، به ملّت کنگو تفضّل مى‌فرماید. در چندین میلیون جمعیّت، تعداد تحصیل‌کرده‌هاى ما از دویست نفر تجاوز نمى‌کند ...» به زمین بزنند، و طورى کنند که به قول نویسندۀ آمریکائى کتاب «فعّالیّت‌هاى سازمان جاسوسى سیا» لومومبا در بازگشت از آمریکا وضع کشور خود را به حدّى وخیم دید که پنداشت سازمان ملل سرگرم توطئه‌چینى بر ضدّ اوست.

  • مغرضین و استعمارگران، لومومبا: لومومباى فداکار و حامى ملّت را در میان همان ملّت خودش کمونیست معرّفى نموده، زندانیش کردند. پس از زجرهاى بسیار، ابتدا وحشیان انگشتهایش را خورده، و سپس به فجیع‌ترین وضع به قتلش رساندند؛ تا دیگر لومومبا چنین غلطى نکرده و دم از منافع ملّت نزند.»1

  • دستورات هیچ آئینى همچون اسلام توأم با محبّت و إعطاء امتیازات انسانى نیست‌

  • منطق قرآن، تساوى افراد بشر از هر جنس و نژاد، باسواد و بى‌سواد، وحشى و متمدّن، سیاه و سپید است؛ و فقط افضلیّت به تقوى است. اسلام هر کجا جهاد مى‌کرده است با همین آیۀ:

  • يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‌ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ‌.2

    1. .گفتار مترجم در کتاب «قانون اساسى در اسلام» تألیف أبو الأعلى مودودى، در مقدّمه، ص ١٦
    2. صدر آیه ١٣، از سوره ٤٩: الحجرات

نور ملکوت قرآن - ج3

137
  • مى‌رفته است، و به تمام ملل مغلوب این را نشان مى‌داده است. زیرا این آیه، آیۀ قرآن است؛ و اسلام به هرجا که پا مى‌نهاده است قرآن را مى‌داده است، و دستور تلاوت آن را مى‌داده است.

  • بقدرى جهاد اسلام توأم با رفق و محبّت و شفقت، و اعطاى تمام امتیازات انسانى و بشرى به ملل مغلوبه بوده است که موجب تعجّب حتّى بیگانگانست. آنها اعتراف دارند که هیچ ملّت و آئینى همچون اسلام دستوراتش بر اصل محبّت نیست. و عملاً مسلمین در جنگهاى خود این رأفت و مودّت را نشان داده‌اند، و با برده و اسیر خود، عملى مى‌نموده‌اند که با خودشان مى‌کرده‌اند.

  • گوستاو لوبون مى‌گوید: «پیشرفت و توسعۀ اسلام در شرق و غرب عالم به‌واسطۀ شمشیر نبود؛ به‌واسطۀ اخلاق فاضلۀ اسلام بود که فعلاً هم که مرکزیّت سیاسى خود را از دست داده است بر قلوب مسلمین سیطره دارد.»1 

  • و نیز مى‌گوید: «اینک ما از مجموع مراتب مذکورۀ فوق چنین نتیجه مى‌گیریم و مى‌گوئیم: شریعت و آئین اسلام در اقوامى که آن را قبول نموده، تأثیرى‌

    1. «تمدن اسلام و عرب» طبع دوّم، مقدّمۀ مؤلّف، ص ١٣: «ممالکى را که اعراب فتح نموده بودند، اقوام مختلفه فاتحى آن ممالک را از دست آنها خارج ساختند. امّا تمدّنى را که آنها سنگ بنیاد آن را گذاشته بودند، هیچ قوم فاتحى نتوانست آن را از میان برداشته تمدّن دیگرى بجاى آن برقرار نماید. بلکه تمام آن اقوام؛ مذهب، قانون، فنون، صنعت و حرفت، و بسیارى از آن اقوام هم مخصوصا زبان آنها را اختیار نمودند. و شریعت محمّدى که در این ممالک انتشار یافته بود غیر قابل تغییر گردید، و مى‌نماید که براى همیشه باقى خواهد ماند. حتّى در هندوستان همین مذهب بر مذاهب قدیمه آنجا فائق آمده بجاى آنها قرار گرفت، و همین مذهب، مصر فراعنه را که ایران و روم و یونان خیلى کم در آن تأثیر بخشیده بودند، بکلّى تبدیل به یک مملکت عربى نمود.» الخ.

نور ملکوت قرآن - ج3

138
  • به سزا بخشیده است.

  • در دنیا خیلى کمتر مذهبى پیدا شده که به قدر اسلام در قلوب پیروانش نفوذ و اقتدار داشته باشد، بلکه غیر از اسلام شاید مذهبى یافت نشود که تا این‌قدر حکومت و اقتدارش دوام کرده باشد؛ چه قرآن که مرکز اصلى است، اثرش در تمام افعال و عادات مسلمین از کلّى و جزئى، ظاهر و آشکار مى‌باشد.

  • اکنون از حکومت سیاسى مسلمین فقط در تاریخ اسمى باقیمانده، لیکن دیانتى که شالودۀ چنین حکومتى را ریخته هنوز هم بر وسعت خود مى‌افزاید، چنانکه از مراکش تا چین و از بحر روم تا خطّ استوا و همچنین در آفریقا و آسیا میلیونها نفوس هستند که هنوز سایه پیمبر اسلام از میان قبر بر سر آنها جلوه افکنده و مشغول نورافشانى است.»1

  • منطق استعمارگران، قدرت و زور است‌

  • استعمارگران با مستعمره‌هاى خود معاملۀ با حیوانات را مى‌کردند و مى‌کنند. آنها را به آسانى ذبح دسته‌جمعى مى‌کردند، مى‌کشتند، آتش مى‌زدند، بر اساس تفوّق خودشان بر آنها به منطق قدرت که آن را میزان هر حقّ و هر واقعیّتى مى‌پنداشتند عمل مى‌کردند.

  • مى‌گویند: چون ما زور داریم و تفنگ داریم پس همه چیز داریم. هرکس زورش بیشتر است، سیادتش بیشتر است.

  • ما مى‌گوئیم: شما اگر داراى قدرت و فنّ هستید و از منابع طبیعى سائر نقاط مى‌خواهید استفاده کنید، اوّلا باید با کسب اجازۀ صاحبان آن وارد شوید. و ثانیاً با قرارداد و مقاطعه‌کارى صحیح و عادلانه عمل نموده و حقّ آنها را بدهید؛ و مردم آنجا را معمور کنید، خودتان هم معمور شوید! امّا با تانک و

    1. «تمدّن اسلام و عرب»؛ باب پنجم مذهب و اخلاق، فصل سوّم اخلاق اسلام، ص ٥٦٨ و ٥٦٩

نور ملکوت قرآن - ج3

139
  • توپ زمینى و با آتش فشان دریائى و با بمباران هوائى از روى اجساد صاحبان اقلیمى که براى خودشان در سایه درخت جنگلى با قناعت زندگى نموده عمر خود را مى‌گذرانند، عبور کنید و دسترنجشان را به یغما ببرید و جمعیّتشان را برده و اسیر دسته جمعى کنید، آنگاه از منافع و فوائدشان بر تجمّلات زندگى و خوش‌گذرانیهاى بى‌حدّ و حساب کامیاب گردید؛ غلط است.

  • امّا آن سرمستان بادۀ غرور، و بیهُشان نخوت و تکبّر کجا گوششان بدین سخنهاست؟ آنها کتابها مى‌نویسند و با ادلّۀ واهیه مى‌خواهند برترى نژاد خود را بر سائر نژادها و بر این اساس، حقّ غالبیّت براى خود و حقّ مغلوبیّت طبیعى براى ملل ضعیف اثبات کنند؛ و به جنایات خود صورت فلسفى و علمى دهند، و بر میزان برترى قوّت و زور خود، اثبات قابلیّت فشار بر هر ضعیف و ناتوان بنمایند.

  • کلام علاّمه طباطبائى در کتاب «وحى یا شعور مرموز» درباره استعمار

  • و چقدر خوب و عالى بیان فرموده‌اند حضرت استاد ما: علاّمه آیة الله طباطبائى قدّس الله سرّه:

  • «انسانى که در ادوار گذشته با پرتاب کردن یک سنگ یک نفر را مى‌کشت، اکنون با پرتاب کردن یک بمب یک شهر هیروشیما را نابود مى‌کند.

  • انسانى که یک روز یک انسان ناتوان را اسیر گرفته و بردۀ خود قرار داده و پشیزى چند از دسترنج او بدست مى‌آورد، فعلاً به میلیون‌ها برده و میلیاردها لیره و دلار قناعت نمى‌کند و ...»1 

  • و نیز فرموده‌اند:

  • «و پیوسته قوانینى در جامعه‌هاى انسانى دائر بوده است؛ نهایت اینکه در جامعه‌هاى غیر مترقّى، قوانین در میان زدوخوردها خود به خود به نفع اقویا

    1. «وحى یا شعور مرموز» طبع دوّم، ص ٩٢

نور ملکوت قرآن - ج3

140
  • تعیّن پیدا کرده و به‌طور غیر منظّم در جامعه جریان پیدا مى‌کرد؛ و در جامعه‌هاى مترقّى از روى رویّه و فکر وضع شده و به مردم تحمیل گردیده، و نسبةً به‌طور منظّم اجرا مى‌شود.

  • و در عین حال تعدّیاتى که سابقا در میان افراد قوى و افراد ضعیف، یا در میان افراد قوى و جامعه‌هاى ضعیف دائر بود؛ فعلا در میان جامعه‌هاى نیرومند و جامعه‌هاى عقب افتاده در جریان است.»1

  • و نیز فرموده‌اند:

  • «وقتى که دقیق‌تر مى‌شویم عیاناً مى‌بینیم: همۀ رذائل انسانى که در روزگارهاى تاریک گذشته در میان یک فرد و فردى دیگر، یا میان یک فرد نیرومند ستمکار و میان جامعه‌اى دائر بود؛ فعلاً در میان جامعه‌هاى توانا و ناتوان، در میان مربّیان جهان بشریّت و بشر، در میان غربى و شرقى، در میان سیاه و سفید، در میان روشنفکران و عقب ماندگان دائر است.

  • انواع ظلم و ستم و مکر و تزویر و فساد و هزار درد بى‌درمان دیگر که در گذشته به‌طور جاهلانه و غیر منظّم انجام داده مى‌شد، امروز با کمال دقّت و طبق نقشه‌هاى صدساله و هزارساله و با نهایت نظم به‌طور مؤثّرى جارى مى‌شود و روز به روز انسانیّت را به پرتگاه نیستى و نابودى نزدیکتر مى‌سازد.

  • و با این ترتیب نمى‌شود روز خوشبختى و کامیابى از براى بشر، آن هم با دست این دایگان از مادر مهربان‌تر امید داشت.»2و3

    1. «وحى یا شعور مرموز» ص ٩١
    2. همان مصدر، ص ١١٢ و ١١٣
    3. أحمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» پس از شرح مشبعى راجع به ضررهاى تمدّن غربى از جهت اخلاقى، در ص ٢٢٠و ٢٢١ گوید: «و تأسّف‌آور است که تمدّن تازه، بر علوم و آداب جنایتى عظیم وارد کرده است. و این عاطفه انسانى را از بیخ و بن برکنده [ادامه در صفحه بعد]

نور ملکوت قرآن - ج3

141
  • ...1

  • استعمار عالم، همان قوانین وحشى و جنگل است که بصورت مدرن در آمده است‌

  • در مطالب زیر که تماما از خارجیان نقل شده است، اگر با دقّت مطالعه شود مسائل مهمّى بدست مى‌آید:

    1. [دامه تعلیقه صفحه قبل] است و به جاى آن عاطفۀ سرکش و بدون مهار وطن‌پرستى را نهاده است، همچنان‌که انسانیّت را از محبّت نفع مادّى سرشار کرده است و اعتنائى به محبّت معانى راقیه و سامیه ننموده است، و به اخلاق فاضله و جمال معنوى عطف نظر نکرده است. و بدین جهت جوانانى را بیرون مى‌دهد که در شکل و شمائل انسانند ولى حقیقتشان سنگ است؛ نه دل دارند و نه عاطفه، نه شعور، نه آرزو، نه آنکه درد را مى‌فهمند. در این مطلب جوان اروپائى و جوان شرقى تفاوت ندارد، و پسران و دختران یکسانند.» تا آنکه مى‌گوید:
      «ما براى علم و ادب قیمتى قائل نیستیم مگر به مقدارى که در خدمت انسانیّت است.
      و بزرگترین عیبى که در تمدّن غرب است اینست که جوانان ما را مانند افراد سرطان گرفته مى‌نماید که یک ناحیۀ از او ورم کرده ضخیم مى‌شود و ناحیۀ دیگر ضخیم نمى‌شود. عقلش ضخیم مى‌شود، قلبش لاغر مى‌گردد؛ فلهذا توازنش دچار اختلال گردیده است. تمدّن جدید دل او را تهى و تشنه، چهره‌اش را بشّاش و صیقلى، روحش را تاریک، اندیشه‌اش را نورانى، چشمش را کم‌نور، یقینش را ضعیف، و نومیدى‌اش را افزون مى‌نماید. به هریک از اسباب و وسائل سعادت دست یازیده است مگر سعادت دلش را. از وى عاطفه دین رخت کشیده است، بنابراین زندگى دنیویش تباه و بد شده است. جوانان شرقى بخصوص آنان که شیفته و عاشق تمدّن غرب هستند؛ دستشان را به سوى اجانب دراز کرده‌اند تا از خرده‌هاى ریخته‌شده سفره‌هاى آنان به عنوان صدقه چیزى بگیرند؛ در این صورت روح خود را به ثمن بخس و قیمت ارزانى فروخته‌اند، درحالى‌که روح و انسانیّت، در عالم وجود نایاب‌ترین چیز است. از غربیها پرستش مادّه و پرستش جاه و شهوات را خریده و به جاى آن دل و قلب خود را به آنان عطا نموده‌اند.
      البتّه و البتّه این‌طور است و حقّ را باید گفت که تمدّن غربى در عین آنکه نرم و ملایم است، و در عین آنکه دقیق با میزانیّه و ترتیب است، و در عین آنکه افکارش بلند و اندیشه‌اش عظیم است؛ در عین حال شدّت و قساوت و مصائبش بر شرق از شدّت و قساوت توپهاى جنگى و آلتهاى قتّاله آن بر شرق، بیشتر و گدازنده‌تر و جانکاه‌تر است چون این توپها و آلات رزمى به سهولت بشر را از بین مى‌برد.» تا آنکه مى‌گوید:
      «من در حجاز بودم، و دیدم که: بعضى از رانندگان سیّارات و اتومبیل‌ها چنان رانندگى مى‌کنند که گوئى شتر مى‌رانند. معلّمین امروزه ما همین‌طورند؛ بازهاى شکارى را همچون زغن و غلیواج تربیت مى‌کنند، و شیر بچّه‌هاى نرینه را همچون تربیت گوسپند.»

نور ملکوت قرآن - ج3

142
  • «یک نگاه به چهار جلد ضخیم کتابهاى کُنت گوبینو دربارۀ «نابرابرى نژادهاى بشرى» نشان مى‌دهد که چه جدّ و کوششى بکار مى‌رفته است تا تفاوت نژادها به طرق علمى نشان داده شود، حتّى در اثبات علمى این مطلب گاهى چنان افراط مى‌کردند که از توسّل به هیچ خرافه و مضحکه‌اى نیز دریغ نمى‌داشتند.

  • جناب ساموئل کارت رایت در مقاله‌اى وقتى دستش از همه جا کوتاه شده، براى اثبات حیوانیّت سیاهان به شکل موهاى آنان متوسّل شده است:

  • «ساقه هر موى آنان همچون پشم گوسفندان با پوششى فلس مانند پوشیده شده است، و همچون پشم مى‌توان آنها را به هم بافت. موى حقیقى هرگز چنین نیست ... سیاهان از نظر حسّ بویائى بسیار نزدیک به حیوانات پست‌اند، و مى‌توانند فقط با بو کردن مار را تمیز دهند ...»1 

  • همه مستبدان و خونخواران تاریخ، در خفا یا آشکار از آتّیلا و نرون تا بیسمارک و هیتلر همه پیروان و ستایشگران این منطق درخشان علمى بوده‌اند، و همه به اشاره یا به تصریح این ضرب المثل انگلیسى را تأیید کرده‌اند که: «قدرت یعنى حقّ» و یا به گفته جناب بیسمارک: «حقّ در لوله تانک است».

  • آدولف هیتلر، نژادپرست خونریز مشهور، این خشونت و خونریزى وحشیانه را در پوشش زیبا و ظریف «احترام به قانون طبیعت» چنین توجیه‌

    1. مقاله ساموئل کارت رایت، همراه با مقالات دیگر در کتاب «Slavery Defended» (تعلیقه)

نور ملکوت قرآن - ج3

143
  • مى‌کند:

  • «اگر ما به قانون طبیعت احترام نگذاریم و ارادۀ خود را به حکم قوى‌تر بودن به دیگران تحمیل نکنیم، روزى خواهد رسید که حیوانات وحشى ما را دوباره خواهند درید و آنگاه حشرات نیز حیوانات را خواهند خورد و چیزى بر روى زمین نخواهد ماند مگر میکرب‌ها ...»1

  • نژادپرستى و اثبات نابرابرى نژادهاى بشرى توسّط استعمارگران‌

  • ما در اینجا تنها برگزیده‌اى از نوشتۀ روبرت ناکس2‌ را که دربارۀ «نژادهاى تاریک بشر» نوشته است نقل مى‌کنیم تا مبانى علمى اخلاق زورگوئى و نژادپرستى را هر چه بهتر بازنموده باشیم.

  • پیش از نقل سخنان ناکس، سخنى دربارۀ شخص وى نیز بى‌فائده نیست. وى طبیبى انگلیسى بود، و بنیانگذار مدرسۀ تشریح در ادینبورو. دو تن از کسانى که براى او جسد مرده تهیّه مى‌کردند، کم‌کم از شکافتن گورها، کارشان به جنایت کشید و کسى را براى تشریح بدنش کشتند. دامنۀ رسوائى، دامن ناکس را نیز فرا گرفت و او را مجبور به استعفا کرد.

  • از این پس وى از علم محدود و خاصّ خود پا فراتر نهاد و به سخنرانیهائى دربارۀ «تشریح متعالى»3 پرداخت. در این تشریح‌هاى متعالى، نژادهاى مختلف بشر تطبیق و مقایسه مى‌شدند، و پستى و برترى آنها نموده مى‌شد. کتاب وى به سال ١٨٥٠تحت عنوان «نژادهاى بشر» منتشر گردید. و خلاصۀ زیر از فصلى از کتاب وى تحت عنوان «نژادهاى تاریک بشر» اقتباس شده است:

    1. .نگاه کنید به نطق‌هاى جوانى هیتلر، گرد آورده در کتاب:
      H .R .Trevor Raper ,Hitler's Table Talk (London ١٩٥٣(تعلیقه) (
    2. .R .Knox (تعلیقه)
    3. Transcendental Anatomy (تعلیقه)

نور ملکوت قرآن - ج3

144
  • «از نخستین ادوار نوشتۀ تاریخ، زور همواره موجد حقّ بوده است؛ و یا چنین‌اش مى‌پنداشته‌اند. روى همین حقّ است که نژاد اسلاو ایتالیا را در هم مى‌شکند و شریف‌ترین بخش بشریّت را از میان برمى‌دارد.

  • با همین حقّ یعنى زور و قدرت، ما آمریکاى شمالى را گرفتیم و آن را از دست نژادهاى بومى‌اش که آمریکا طبیعة بدانان متعلّق بود در آوردیم. ما آنان را به همان جنگلهاى سابق فرستادیم، و به راحتى آنها را کشتار کردیم. اعقاب ما یعنى افراد ایالات متّحده، با همان حقّ یعنى زور، ما را از آنجا بیرون کردند ...

  • در حینى که من این را مى‌نویسم، نژاد سلت تدارک مى‌بیند تا آفریقاى شمالى را قبضه کند، با همان حقّ که ما هندوستان را قبضه کردیم؛ یعنى زور و فشار. تنها حقّ واقعى همان فشار فیزیکى است ...

  • و من کمترین شکّى ندارم که: کارمندان عالى‌رتبۀ ادارۀ مستعمرات، به فکر هندوستان دیگرى در آفریقاى مرکزى بوده‌اند. ثروت ـ یعنى محصول کار میلیونها آفریقائى که در واقع برده‌اند ـ مى‌توانست که در صندوقهاى ادارۀ مهاجرت سرازیر شود، امّا بسیار براى زمین خواران استعمارگر مایۀ تأسّف بود که آب‌وهوا دخالت کرد و سرنشینان کشتى آنها را رهسپار عدم گردانید و امید آنها را نقش بر آب نمود.

  • ازاین‌رو از زمانهاى دیرین نژادهاى تاریک همواره برده برده‌داران سپید خود بوده‌اند.

  • این چراست؟ آقاى گیبون به روش جزمى همیشگى خود، مسئله را حلّ مى‌کند؛ او از پستى بدنى مشهود نگروها یاد مى‌کند ...

  • ... امّا ... من چنین مى‌اندیشم که: باید نوعى پستى بدنى و در نتیجۀ آن پستى روحى، در همۀ افراد نژادهاى تاریک موجود باشد. این ممکنست روى هم رفته مربوط به جرم مادّۀ مغز نباشد ... بلکه بیشتر مربوط به کیفیّت مغز

نور ملکوت قرآن - ج3

145
  • است.»»1 

  • اینست طرز تفکّر و منطق دولت‌هاى استعمارگر که مى‌توان گفت: حقیقةً جنایتى و خطرى عظیم براى بشریّت هستند.

  • خدا مى‌داند که در دو قرن اخیر از ناحیۀ انگلیسها و روسها بر سر ایران چه مصائبى آمده است! هر که مایل است، به «تاریخ روابط سیاسى ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادى» تألیف محمود محمود بخصوص جلد هشتم آن، و بالأخصّ به فصل نود و دوّم تا نود و پنجم آن مراجعه نماید.

  • همۀ دولتهاى استعمارگر و مخصوصاً آمریکا که اینک دهان باز کرده و با اشتهاى شدیدى براى بلعیدن مسلمین خود را آماده کرده است، مفسد و فتنه‌جو و شیطانند؛ «الکفرُ ملّةٌ واحدةٌ».2

  • نظر سیّد جمال الدّین اسدآبادى، در دشمنى انگلستان با اسلام‌

  • ولى انگلیس‌ها بخصوص دشمنى خاصّى با اسلام دارند. کلمات و خطابه‌ها و نوشتجات سیّد جمال الدّین اسدآبادى به خوبى از این مطلب پرده برمى‌دارد. در کتاب «سیرى در اندیشۀ سیاسى غرب» آمده است:

  • «امّا سیّد، انگلستان را نه تنها قدرتى استعمارى، بلکه دشمن صلبى مسلمانان مى‌دانست؛ و معتقد بود که هدف انگلستان نابودى اسلام است.

  • چنانکه یک‌بار نوشت که:

  • انگلستان ازآن‌رو دشمن مسلمانان است که اینان از دین اسلام پیروى مى‌کنند. انگلستان همیشه به نیرنگهاى گوناگون مى‌کوشد تا بخشى از سرزمین‌هاى اسلامى را بگیرد و به قومى دیگر بدهد. گوئى شکست و

    1. .فیلیپ گورتین «امپریالیسم» (لندن ١٩٧١) ص ١٢ تا ص ١٤
      P .Courtin Imperialism (London ١٩٧١) (تعلیقه)
      مطالب منقوله از کتاب «دانش و ارزش» ص ١٧ و ص ٣٠و ص ٣٢ و ٣٣ مى‌باشد.
    2. «کفر با تمام مراتب و لوازم و محتویاتش، آئین واحدى است.»

نور ملکوت قرآن - ج3

146
  • دشمن‌کامى اهل دین را خوش دارد و سعادت خویش را در زبونى آنان و نابودى وندارشان مى‌جوید.1

  • او دست‌اندازى‌هاى فرانسه را به تونس، نتیجۀ مستقیم سیاست گسترش جویانه انگلستان در مدیترانه مى‌دانست.2 

  • یک نتیجۀ بینش ضدّ انگلیسى سیّد، تمایل او به این بود که اسلام را دین پیکار و سخت‌کوشى بداند، و ازاین‌رو به روى فریضۀ جهاد بسیار تأکید کند.

  • به نظر او در برابر حکومتى که مصمّم به نابودى اسلام است، مسلمانان راهى جز توسّل به زور ندارند. بدین جهت بر همۀ آن گروه از رهبران دینى مسلمانان که به تعالیم اسلامى رنگ مسالمت‌جوئى و سازشگرى مى‌دهند سخت مى‌تاخت.3 

  • به همین‌گونه سیّد تعصّب دینى را مى‌ستاید. زیرا آن را مایۀ یگانگى و سرافرازى هر قوم در دفاع از حقّ خویش مى‌داند. و بر کسانى که آن را مانع پیشرفت اهل دین به سوى تمدّن مى‌شمارند حمله مى‌کند. ولى در عین حال مى‌گوید که: تعصّب، صفتى همچون صفات دیگر انسان است؛ حدّ اعتدالى دارد، و افراطى و تفریطى.

  • اگر در حال اعتدال نگاهداشته شود، از صفتهاى پسندیده؛ وگرنه نکوهیده است. به هر حال تعصّب دینى با تعصّب نژادى فرقى ندارد، الاّ آنکه از آن پاک‌تر و مقدّس‌تر و سودمندتر است. ولى چگونه است که تعصّب نژادى به نام وطن‌پرستى ستوده و پسندیده است؛ امّا تعصّب دینى عیب دانسته مى‌شود؟!4

    1. «سیرى در اندیشۀ سیاسى عرب» تألیف سیّد حمید عنایت، قسمت اندیشه و اجتماع ١، ص ١٠٠و ١٠١ و ١٠٢، از کتاب «عروة الوثقى» ص ٣٣٤ به بعد؛ نیز صفحات ٣٥٥ تا ٣٥٧، و همچنین ص ٢٤٣ و ص ٢١٩ و ٢٢٠و ص ٢٢٥ تا ص ٢٤٨
    2. همان.
    3. همان.
    4. أحمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» ص ١١٠تا ص ١١٣ چنین آورده است: [ادامه در صفحه بعد]

نور ملکوت قرآن - ج3

147
  • ...1

  • اروپائیان، اعتقاد دینى مسلمین را تعصّب مى‌نامند

  • روشن است که اروپائیان چون اعتقاد دینى مسلمانان را استوارترین پیوند میان آنان مى‌بینند، مى‌کوشند تا بنام مخالفت با تعصّب، این پیوند را سست‌

  • فجایع استعمارگران نسبت به ملل تحت سیطرۀ خویش (ت)

  •  

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] «در سرود ایطالیائى آمده است:
      «اى مادر! بر من درود بفرست، مرحبا بگو؛ و گریه مکن، بلکه بخند و آرزو داشته باش! آیا نمى‌دانى که ایطالیا مرا فراخوانده است و من عازم رفتن به سوى طرابلس هستم؛ با حالت خوشحالى و مسرّت، براى آنکه خون خود را در راه نابودى امّت ملعونه بذل کنم، و براى آنکه با دیانت اسلامیّه که دختران باکره را براى سلطان انتخاب مى‌کند جنگ نمایم. اینک من با تمام توان و قدرتم در محو و نابود ساختن قرآن کارزار مى‌کنم. کسى که در راه ایطالیا نمیرد، حقّا از مجد و بزرگى بهره‌اى ندارد. اى مادر! خود را محکم و استوار بگیر! ... به یاد بیاور کارونى را که تمام فرزندانش را در راه وطن داد ... و اگر کسى از تو پرسید که چرا براى فرزندت عزادار نیستى، در پاسخش بگو: «او در راه محاربۀ با اسلام مرده است». طبل مى‌کوبد! اى مادر! منهم رفتم ... آیا صداى غوغاى جنگ را نمى‌شنوى؟! بگذار من با تو معانقه کنم و بروم.»
      در حادثۀ پنجاب یکى از انقلابیّون را به سوى توپى بردند که در آن بیش از مقدار معتاد، باروت بکار رفته بود، و آتش را بر او گشودند و جسمش تکّه تکّه شده هر قطعه‌اش به گوشه‌اى پرید. ژنرال نیکلسون در نامه‌اى که براى ادوارد مى‌نویسد مى‌گوید: «براى ما فرض است که قانونى وضع کنیم که به ما اجازه دهد تا انقلابیّون را زنده زنده آتش بزنیم و یا پوست بدنشان را بیرون کشیم؛ زیرا که آتش انتقام در سینه‌هاى ما شعله مى‌زند، و تنها با به دار کشیدن خاموش نمى‌شود. از این گذشته عادت امّت‌هاى شرقى آنست که حکومت‌ها را به حساب نمى‌آورند، و از آنها خوفى ندارند مگر آنکه حکومتها داراى قدرت قاهره باشند.»
      و مدیر أتسار دربارۀ آن دوره نوشت که: «جمیع افسران انگلیسى در پنجاب براى ترساندن مردم از آنکه مبادا بر انقلاب جرأت کنند، ابتداءً دست به فجایع و فظایع دراز مى‌کردند.» و لاممسون به سر هنرى کلتن دربارۀ بعضى از زندانیان مسلمان مى‌گوید که: شبى یک نفر از سپاه ما آمد و بعد از اداء سلام نظامى گفت: امیدوارم که سرى به زندانیان بزنید! من در همان حال برخاستم و به سوى زندان رفتم. دیدم همه آنها را به زمین بسته‌اند و در حال [ادامه در صفحه بعد]

نور ملکوت قرآن - ج3

148
  • ...1

  • کنند؛ ولى خود از هر گروه و کیش به تعصّب دینى گرفتارند. چنانکه مردى آزاداندیش چون گلادستون نخست‌وزیر انگلیس با آنکه رسماً متدیّن نیست، از

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] جان دادنند، و بر بدنهایشان آثار داغ کردن با مس گداخته بر روى آتش مشهود است. دل من به آن حالت دلخراش ایشان رقّت کرد و براى آنکه آنها را از این عذاب الیم رها سازم هفت تیر خود را بیرون کشیده و آتش را به روى یکى یکى از آنها گشودم.
      لفتنانت ماجدن راجع به حادثه‌اى مى‌گوید: «روزى دیدم که دو نفر انگلیسى و سیک با همدیگر به یک نفر عسکر هندى با دشنه مى‌زنند و لیکن آن دشنه‌ها او را نکشت. در این حال هیزم جمع کردند و در آن آتش انداختند، چون آتش افروخته شد، آن مرد هندى مسکین را در آن افکندند، آنگاه با شادى و سرور هر چه بیشترى آمدند و شروع کردند به تماشا نمودن.» 
      مستر گلادستون که از مشاهیر انگلستان است مى‌گوید: واجب است اعدام قرآن و پاک کردن اروپا را از مسلمین.» و لرد سالیسبورى که از عظماى انگلیس است مى‌گوید: «واجب است آنچه را که هلال احمر از صلیب سرخ گرفته است برگردانده شود، بدون عکس.» 
      و فرانسویان در تونس و الجزائر از مسافرت با مسلمین در قطار راه آهن استنکاف مى‌نموده‌اند. و کیجون یونانى ندا داد که: «باید کعبه را از بُن بردارند، و قبر معظم رسول خدا را به موزه لوور نقل نمایند.» 
      و یک‌بار حادثه‌اى اتّفاق افتاد که یک نفر از تجّار فرانسوى با چهار نفر از اهالى غرب آفریقا، معامله تجارتى کرد و مقدار کمى طلبکار شد. چون به نزد ایشان رفت و طلب خود را خواست، آنان قدرى مهلت خواستند تا آن مال را گرد آورده به وى بپردازند. او امتناع کرد و با شدّت هر چه بیشتر طلب خود را خواست و شروع کرد به شتم کردن و زشت گفتن و سپس هفت‌تیر خود را کشید و به روى یک نفر از آنها گشود و او را کشت. چون آن سه تن دیدند که رفیقشان در خون غلط مى‌خورد، قاتل فرانسوى را گرفتند و هفت تیر را از دستش بیرون کشیدند و خواستند او را ببندند و تسلیم حکومت کنند، امّا نتوانستند چون به واسطه‌اى از دستشان گریخت. و این عمل را به مقرّ حکومت گزارش داد و از آن سه نفر شکایت کرد. حکومت دنبال آنان فرستاد، چون آن سه نفر در محکمۀ فرانسوى حاضر شدند و قاتل نیز احضار شد و اقرار به قتل خود کرد، محکمۀ فرانسوى حکم به اعدام این سه نفر نمود به جهت آنکه مرد قاتل فرانسوى را در اثر کشتار رفیق مقتولشان زده بودند. فرداى آن روز آن سه تن را به خارج شهر برده و به درختان بستند و سرباز فرانسوى تیر را بر روى آنان گشود تا همگى جان دادند، و بدون آنکه اجسادشان را دفن کنند آنها را به همان حال باقى گذاشتند.»

نور ملکوت قرآن - ج3

149
  • مسیحیّت با تعصّب دفاع مى‌کند؛ مخصوصاً در برابر اسلام. و هر سخنى دربارۀ اسلام گفته، ترجمانى است از روح پُطْرُس راهب؛ یعنى بازنماى روح جنگهاى صلیبى.»1و2

  • عداوت خاصّ مسیحیان با مسلمین (ت)

  •  

    1. «سیرى در اندیشۀ سیاسى عرب» ص ١٠٢ و ١٠٣، از «عروة الوثقى» ص ٣٩ تا ص ٤٨
    2. احمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» در ص ١٠٩ و ١١٠مى‌گوید:
      «همان‌طورکه صلیبیّون، شرق را با حملات متوالى خود تهدید کردند، همین‌طور براى بیرون کردن مسلمین از اندلس پس از گرفتار نمودن ایشان را به تفرّق و انحلال موفّق آمدند.
      صلیبیّون از شام خارج شدند به ترصّد آنکه در ظروف و شرائط مناسب با حملۀ مجدّد آن را بگیرند؛ به علّت آنکه دشمنى آنها با مسلمین فتور ندارد.
      صاحب مجلّۀ «العالم الإسلامىّ» فرانسوى مى‌گوید: تمام عالم مسیحیّت با اختلاف امّت‌ها و گروه‌هایشان از جهت آئین و ریشه و جنسیّت، در دشمنى و عداوت سرسخت با جمیع شرقیها و بالأخصّ با خصوص مسلمین، دشمن مقاوم و برپاایستاده مى‌باشند. تمام دولتهاى نصرانى مذهب، در از بین بردن و نابود ساختن ممالک اسلامى با همدیگر دشمنى متّحد و مشترک دارند. تا جائى که توان و قدرت دارند آن ممالک را هلاک نموده از صفحه روزگار براندازند. روح صلیبیّت در سینه‌هاى مسیحیان همچون آتش در میان خاکستر پنهان است. و روح تعصّب همچون افعى قتّاله زبان‌کشیدۀ مهاجم، پیوسته تا امروز در دلهایشان همان‌طورکه در دست پطرس ناسک سابقاً بوده است شعله مى‌زند.
      بنابراین همیشه و به‌طور مداوم، تعصّب در عناصر نصرانیّت مستقرّ و متمکّن گردیده، در احشاء و بطون آن غُلغُل مى‌زند، و در هر رگى از رگهاى بدنش جارى و سارى است. مسیحیّت پیوسته با اسلام با نظر عداوت و حقد و تعصّب دینى زشت و هلاک‌کننده مى‌نگرد. و حقیقت این امر و نتیجه‌اش در بسیارى از شئون خطیره و مواضع مهمّ و بزرگ به‌طورى قرار گرفته است که قوانین و دستورات دول جهانى نصرانیّت چنانست که با امّت‌هاى اسلام معاملۀ مساوى نمى‌نمایند و آنها را در جمیع شئون با نصارى برابر نمى‌دانند. دولتهاى مسیحى در بغض و عداوت و هجومشان بر ممالک اسلامى، و بر ذلیل کردن و وادار ساختن آنها بر ناملائمات و امور ناگوار، بدین عذر خود را منتحل مى‌کنند که کشورهاى اسلامیّه، در انحطاط و پستى به درجه‌اى سقوط دارند که خود قادر بر انجام شئونشان نیستند. و از همۀ اینها بالاتر آنست که این دولتهاى مسیحى پیوسته چشم خود را باز گذارده و از طرفى به همین ناحیه‌اى که ذکر شد مى‌دوزند، و از طرف دیگر به هزاران وسیله حتّى به جنگ و سلاح و آتش متشبّث مى‌شوند تا هر حرکت و نهضتى را که مسلمانان در بلادشان و دیارشان بخواهند در راه اصلاح و نهضت بکار برند، آن را نابود ساخته بکلّى ریشه‌کن سازند.
      تمام ملّت‌هاى مسیحى متّفق‌الکلمه و متّحد هستند در عداوت با اسلام، و روح این عداوت در کوشش و سعى آنها بصورت جهد و جدّ مختفى و پنهان پیوسته و به‌طور مداوم در نابود ساختن و هلاک نمودن عالم اسلام متمثّل است. مسیحیّت، مشاعر و مدارک فهم و شعور و آمال و آرزوها و رغبت‌ها و اشتیاقهائى که در سینۀ هر شخص مسلمانى جولان مى‌کند مى‌گیرد، و سپس آن را بصورت سخریّه و استهزاء و عبث و تنقیص و کوتاهى فکر و اندیشه جلوه مى‌دهد و متمثّل مى‌نماید. آنچه را که فرنگیان در نزد ما شرقیان تعصّب مذموم و ناپسند و حرام میدانند، در بلاد و وطن‌هاى خودشان إباء نفس و بزرگوارى و کرامت و شرف و عزّت ملّى و قومى خود میدانند؛ و آنچه را که در میان خودشان و شهرهایشان به عنوان غیرت ملّى و طائفگى مبارک و قومیّت مقدّس و وطنیّت معبود و محبوب بشمار مى‌آورند، در شرق آن را غلوّ ناپسند و افراط و زیاده‌روى در حبّ وطن میدانند و مضرّ و موجب مقت و دشمنى با اجنبىّ غربى مى‌شمرند.
      (منقول از مقاله‌اى تحت عنوان: الجامعة الإسلامیّة و الجامعة التّرکیّة، که در مجلۀ «العالم الإسلامى» در مارس سنۀ ١٩١٣ درج شده است و نویسندۀ مقاله گفته است: آن را از مسلمانى مورد وثوق، کبیر المنزلة و عظیم الشّأن اخذ نموده است.)»

نور ملکوت قرآن - ج3

150
  • راه نجات و قدرت و حیات مجدّد مسلمین، رجوع و عمل به قرآن است‌

  • و به همین جهت سیّد جمال الدّین قرآن کریم را یگانه کتاب حیات‌بخش عالم انسانیّت مى‌داند، و علّت ضعف و زبونى مسلمین را سستى در عمل به قرآن؛ و راه نجات و قدرت و حیات مجدّدشان را فقط رجوع و عمل به همین‌

نور ملکوت قرآن - ج3

151
  • قرآن مى‌داند. در کتاب «شرح حال و آثار سیّد جمال الدّین اسدآبادى» گوید:

  • خطابه سیّد جمال الدّین در مصر، راجع به عظمت قرآن‌

  • «سیّد براى بار دوّم به مصر مى‌رود و ده سال در مصر درنگ مى‌کند و شاگردانى تربیت مى‌نماید و به تدریس مشغول مى‌شود و بحثها مى‌کند و خطبه‌ها مى‌خواند. از جمله خطبۀ مشهورۀ اوست که در باب رجوع به قرآن آمده است.

  • البتّه خطبه بسیار غرّاء و به زبان عربى است و لیکن ما ترجمه آن را در اینجا ذکر مى‌کنیم:

  • بارالها! گفتۀ توست: وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ‌.1 

  • [«و آنان که دربارۀ ما جهاد کنند، ما البتّه راههاى خودمان را به آنها ارائه مى‌دهیم. و البتّه خداوند با احسان‌کنندگانست.»] 

  • و کلام تو محض حقّ است! از آنجا که دعوت من و اجابت این نفوس زکیّه خالصاً مخلصاً لوجهک الکریم بود، مرا به موجب گفتۀ حقّ خودت، به سبیل هدایت راهنمائى فرمودى! 

  • آقایان! مدینۀ فاضلۀ انسانى و صراط المستقیم سعادت بشرى قرآن است؛ گرامى دستور مقدّس که نتیجۀ شرافت کلّ ادیان حقّۀ عالم، و برهان قاطع خاتمیّت مطلقه دین اسلام إلى یوم القیمة، و ضامن سعادت دارین و فوز نشأتین است. آه، آه! چسان از فرط غفلت مهجور شده! 

  • گرامى دستور مقدّس که مختصر شراره از قبسات انوار مضیئه‌اش، عالم قدیم و دنیاى جدید را ـ به آن حقارت ـ به این تمدّن رسانید، ءَ‌اهًا، ءَ‌اهًا! چسان‌

    1. آیه ٦٩، از سوره ٢٩: العنکبوت

نور ملکوت قرآن - ج3

152
  • فوائد امروز آن از فرط جهل و غفلت منحصر در امور ذیل شده است:

  • تلاوت بالاى قبور شبهاى جمعه، مشغولیّت صائمین، زبالۀ مساجد، کفّارۀ گناه، بازیچۀ مکتب، چشم زخم، نظر قربانى، قسم دروغ، مایۀ گدائى، زینت قنداق، سینه‌بند عروس، بازوبند نانوا، گردن‌بند بچّه‌ها، حمائل مسافرین، سلاح جنّ‌زده‌ها، زینت چراغانى، نمایش طاق نصرت، مقدّمۀ انتقال اسباب، حرز زورخانه کار، مال‌التّجارۀ روسیّه و هند، سرمایۀ کتابفروشها، سرمایۀ گدائى زنان بى‌تقوى و مردان بى‌سروپا در معابر.

  • آه، وا أسَفا! یک سورۀ و العصر فقط که سه آیه بیش نیست، اساس نهضت یک دسته اصحاب صُفَّه گردید که از فیض مقدّس همین مختصر سورۀ مبارکه، شرک‌زار بتخانه مکّه را قبل از هجرت، بستان وحدت و یزدان خانۀ بطحا نمودند.

  • آه، وا لهفاه! این کتاب مقدّس آسمانى، این گرامى تصنیف حضرت سبحانى، این مایه کلّ السّعادات انسانى، از «دیوان سعدى» و «حافظ» و «مثنوى» و «ابن فارض»، امروزه کمتر محل اعتناء و مورد اهتمام است؛ [که‌] در هر مواعظ و معانى عرشى و فرشى، از او استفاده کنند.

  • برعکس، [در] جمعى که یکى از منسوجات شعریّه خوانده مى‌شود، نفس‌ها از ته دل کشیده، چشمها، گوشها و دهن‌ها براى او باز مانده؛ و چه اندازه قرآن بر عکس! که هرگز در هیچ جا با قیل و قال فکر و کار کسى مزاحم نخواهد بود.

  • أ یْ وَ حَقِّکَ سُبْحانَکَ اللهُمَّ! أنْتَ الْقآئِلُ وَ قَوْلُکَ حَقٌّ: نَسُوا اللهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ‌.1

    1. .صدر آیه ١٩، از سوره ٥٩: الحشر: وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ.

نور ملکوت قرآن - ج3

153
  • [«آرى، سوگند به حقّ خودت که منزّهى تو اى پروردگار من! تو گفته‌اى و گفته‌ات حقّ است: ایشان خدا را فراموش کردند؛ و خداوند هم بر اثر این فراموشى، خودشان را از یادشان برد.»] تو را فراموش کردیم؛ تو هم آئینه قلوب ما را از انعکاس توفیق حقائق ذکر مقدّست محروم نمودى!

  • سُبْحانَکَ اللهُمَّ وَ قَوْلُکَ حَقٌّ: إِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ‌.1 

  • [«آرى! پاک و منزّهى اى پروردگار من، و گفتارت حقّ است: خداوند نعمت را بر مردمى تغییر نمى‌دهد، تا زمانى که آنان حالات خودشان را تغییر دهند.»] وجه نفوس خودمان را از اطاعت مقدّست برگرداندیم؛ تو هم سعادت و شرافت ما را به ذلّت و نکبت تبدیل فرمودى! 

  • عَلَیْکُمْ بِذِکْرِ اللهِ الأعْظَمِ وَ بُرْهانِهِ الأقْوَمِ، فَإنَّهُ نورُهُ الْمُشْرِقُ الَّذی‌ بِهِ یُخْرَجُ مِنْ ظُلُماتِ الْهَواجِسِ، وَ یُتَخَلَّصُ مِنْ عَتَمَةِ الْوَساوِسِ. وَ هُوَ مِصْباحُ النَّجاةِ؛ مَنِ اهْتَدَی‌ بِها نَجَی‌، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها هَلَکَ. وَ هُوَ صِراطُ اللهِ الْقَویمُ؛ مَنْ سَلَکَهُ هُدِیَ، وَ مَنْ أهْمَلَهُ غَوَی‌.

  • عَلَیْکُمْ بِالْفَوْزِ مِمّا انْتَثَرَ مِنْ لَئالی مَقالاتِ صاحِبِهِ عَلَیْهِ السَّلامُ، لِقَوْلِهِ صَلَواتُ اللهِ عَلَی‌ قآئِلِهِ: 

  • إذَا أرَادَ اللهُ بِقَومٍ سُوءً‌ا قَلَّ فِیهِمُ الْعَمَلُ؛ وَ کَثُرَ فِیهِمُ الْجَدَلُ.

  • وَ قَوْلِهِ عَلَیْهِ السَّلامُ: ثَلاَثٌ لاَ یَغِلُّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ: إخْلاَصُ الْعَمَلِ فِیهِ، وَالنَّصِیحَةُ لاُمَرَآءِ الْمُسْلِمِینَ، وَ لُزُومُ جَمَاعَتِهِمْ.

  • الْمُسْلِمُونَ تَکَافَاُ دِمَآؤُهُمْ أ دْنَاهُمْ، یَسْعَی‌ بِذِمَّتِهِمْ مَنْ وَالاَهُمْ، وَ هُمْ یَدٌ عَلَی‌ مَنْ سِوَاهُمْ.2

    1. .قسمتى از آیه ١١، از سوره ١٣: الرّعد
    2. این روایت مشهوره، در مجامیع روائى به این عبارت یافت نشد؛ و در «بحار الأنوار» ج ٢٧، ص ٦٨؛ ج ٧٠، ص ٢٤٢؛ ج ١٠٠، ص ٤٦ و ٤٧ دارد: ... الْمُسْلِمونَ إخْوَةٌ تَتَکافَاُ دِمآؤُهُمْ، یَسْعَی‌ بِذَمَّتِهِمْ أدْناهُمْ، وَ هُمْ یَدٌ عَلَی‌ مَنْ سِواهُمْ.

نور ملکوت قرآن - ج3

154
  • وَ قَوْلِهِ عَلَیْهِ السَّلامُ: لاَیَزَالُ الأمْرُ فِی‌ اُمَّتِی‌ مَالَمْ یَتَخَلَّقُوا بِأخْلاَقِ الْفُرْسِ.

  • وَ أشْباهُ هَذِهِ الْغُرَرِ الزّاهِرَةِ الَّتی تَضَمَّنَ واحِدَةٌ مِنْها سَعادَةَ الاُمَمِ کُلِّها. وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ..

  • [«بر شما باد به عظیم‌ترین ذکر خدا، و قویم‌ترین و استوارترین حجّت و برهان او! زیرا این قرآن است که نور درخشان و تابناک و موج‌دهنده و نورافشان کننده‌ایست که به‌واسطۀ او از تاریکى‌هاى خاطرات و افکار پریشان که دل را آزار مى‌دهد، مى‌توان خلاصى جست؛ و از وسوسه‌ها و آراء پست و پائین شیطانى که همچون شب تاریک ضمیر انسان را فراگرفته است، مى‌توان رها شد.

  • و قرآن است که چراغ راه هدایت و نجات است. کسى که بدین چراغ نجات راه جوید، راه یابد؛ و کسى که روى گرداند هلاک شود. اوست که صراط استوار و پابرجاى خداست. کسى که در این راه گام نهد، به منزل مى‌رسد؛ و کسى که بى‌اعتنا باشد، گم و گمراه مى‌گردد.

  • بر شما باد که از گهرهاى ریزان گفتار آورنده‌اش ـ که بر وى سلام و درود خدا باشد ـ بهرمند شوید؛ آنجا که گفته است ـ صلوات بر گوینده‌اش باد ـ :

  • «چون خداوند براى مردمى ارادۀ بدى داشته باشد، عملشان کم؛ و گفتار و جدالشان زیاد مى‌شود.»

  • و نیز گفته است:

  • «سه چیز است که در اثر عمل به آن بر روى دل مرد مسلمان، زنگار

نور ملکوت قرآن - ج3

155
  • کدورت نمى‌گیرد: کارهایش را از روى قصد و نیّت خالص براى خدا بجاى آورد، به امراء و حاکمان مسلمین اندرز و پند و نصیحت دهد، و پیوسته با جماعت آنها باشد و کنار نرود.

  • تمام افراد مسلمان از جهت ارزش خون و قیمت جان برابرند؛ و بنابراین پست‌ترین آنان، هم ارزش با شریف‌ترین آنهاست. کسى که در ولایت آنها خود را پیوسته است باید در اداى تعهّد و پیمان آنها مساعى خود را بکار بندد. و تمام مسلمین حکم دست واحدى هستند در مقابل تعدّى و تجاوز کسى که از ایشان نیست.» 

  • و نیز گفته است:

  • «همیشه امر ریاست و حکومت و سیادت، در امّت من است تا زمانى که به اخلاق پارسیان آلوده نشوند.»

  • و دیگر نظیر این گفته‌هاى درخشان که از آن حضرت وارد شده است، که هریک از آنها به تنهائى ضامن سعادت و کامیابى تمام امّت‌هاست. و درود خدا باد بر شما، و رحمت او و برکات او.»]

  • غش نمودن سیّد جمال و اعضاء انجمن در اثر آن خطابه‌

  • این خطبه را سیّد بخواند و از کرسى خطابه پائین آمد درحالى‌که یک ثلث از اعضاء انجمن غشّ نموده‌اند و بقیّه را هم حالى نمانده، سیّد بزرگوار به گریه مى‌آید و هی مى‌گوید: أ یْ وَ حَقِّکَ اللهُمَّ نَسِیناکَ فَأنْسَیْتَنا. هى مى‌گوید و تکرار مى‌کند، تا اینکه مى‌افتد و غشّ مى‌کند.

  • سه ساعت در انجمن حالت غشوه و شیون حکمفرما بوده، تا آنکه حسن عطا بک داماد خدیو مصر [پادشاه مصر] بوسیله عطریّات، سیّد و اعضاء انجمن را به هوش مى‌آورد.

  • و سپس سیّد براى عمل به قرآن، انجمنى با موادّى تشکیل مى‌دهد که به‌طور حیرت‌آور مؤثّر بوده و مدّت نه ماه و چند روز طول مى‌کشد. و سپس امراء

نور ملکوت قرآن - ج3

156
  • مصر و انگلیسها آن را بهم مى‌زنند، و سیّد را از مصر بیرون مى‌کنند.»1

  • بخشهائى از شرح حال و آثار سیّد جمال الدّین اسدآبادى‌

  • مؤلّف شرح حال و آثار سیّد، در اینجا به دنبال مطلب فوق گوید:

  • «بارى در سال ١٢٩٦ هجریّۀ قمریّه سیّد را با خادمش و شاگردش أبو تراب از مصر خارج مى‌کنند.

  • سیّد به هند مى‌رود. و در سنۀ ١٢٩٨ رسالۀ نیچِریَّة را در ردّ دهریّین نوشت و در بمبئى طبع شد. و در سنه ١٣٠٠از هندوستان به لندن رفت، و بعداً به پاریس مى‌رود، و سه سال در آنجا ماند، و جریدۀ فریدۀ «العروة الوثقى» را به محرّرى شیخ محمّد عبده بر ضدّ پلتیکهاى انگلستان و اروپائیان در سال ١٣٠١ تأسیس، و مجّاناً به جمیع نقاط شرق فرستاد.

  • ولى افسوس که هجده شماره از آن بیشتر منتشر نشد و سپس توقیف شد.2

    1. «شرح حال و آثار سیّد جمال الدّین اسدآبادى» که به قلم میرزا لطف الله اسدآبادى و مقدّمه‌اى از حسین کاظم‌زاده (ایرانشهر) به طبع رسیده است. البتّه این مقدارى که ایشان از خطبۀ سیّد آورده‌اند و ما در اینجا ذکر نمودیم، بعضى از خطابۀ اوست که در ص ٢٨ تا ص ٣٠از این کتاب، همشیره‌زادۀ مؤلّف از کتاب «گفتار خوش یار قلى» تألیف شیخ محمّد محلاّتى غروى آورده است؛ بدانجا مراجعه شود.
    2. أحمد أمین مصرى در کتاب «یوم الإسلام» ص ١٣٩ و ١٤٠گوید: «مسلمین باید بر اساس اسباب حرکت کنند تا پیروز شوند. خداوند به اسم مسلم یا نصرانى یا بت‌پرست نظر نمى‌کند، بلکه فقط به اسباب اعتنا دارد. و در مثل عربى وارد است: و مَن‌ سارَ علَی‌ الدَّرْبِ وَصَل‌ «کسى که از جادّه برود، به مقصد مى‌رسد». تا آنکه مى‌گوید:
      «إنَّ اللهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي‌ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ؛ تقدّم مسلمین در مرحلۀ اوّل و تأخّرشان در مرحلۀ اخیر و سپس نهضتشان در مرحلۀ ثالث، مجرّد حوادثى بدون علل طبیعى نبوده است. فقط و فقط معلول علّت‌ها و اسباب طبیعى بوده است که صاحبان عقلهاى قوى ادراک مى‌کنند ... به همین لحاظ بسیارى از مصلحین، به جامعۀ اتّحاد اسلامى مردم را فرا مى‌خوانند؛ و مقصودشان رابطه‌اى است که میان مسلمین در اقطار مختلفه از پارس و ترک و عرب پیوند دهد. و این کلمه یعنى اتّحاد مسلمین در قرن گذشته براى اروپائیان کلمه موحشى بود. و آنچه را که مرحوم سعد زغلول گفته است که: «صفر با صفر مى‌شود: صفر» درست نیست، بلکه صحیح آنست که بگوئیم: «پنج ناقص در پنج ناقص مى‌شود: بیست و پنج». هریک از دول به تنهائى نمى‌تواند کارى بکند، و لیکن همگى با هم مى‌توانند در برابر استعمار اروپا بایستند، و از آنجائى که اروپائیان به تدریج و آهسته آهسته براى محق و نابودى مسلمین پیش مى‌روند؛ سزاوارتر آنست که مسلمین براى دفع ناملایمات و پدیده‌هاى غم‌افزاى استعمار، به تدریج و آهسته پیش بروند.
      اوّلین کسى که در عصر جدید بدین مطلب ندا در داد سیّد جمال الدّین افغانى بود.» تا آنکه مى‌گوید:
      «اروپا طاقت نیاورد بر جریدۀ «عروة الوثقى» که سیّد جمال الدّین در پاریس آن را منتشر مى‌کرد، و آن را بعد از صدور شمارۀ هجدهم توقیف نمود.» و در ص ١٤٤ گوید:
      «انگلیس به فرانسه اشاره کرد تا جریدۀ «عروة الوثقى» سیّد جمال الدّین افغانى را توقیف نماید؛ همان‌طورکه در تمام اروپا از این جامعۀ اتّحاد اسلامى انتقاد کردند و اعلان کردند تا آن را زشت و قبیح بشمارند. انگلیس و فرانسه دانستند که: این اتّحاد به جهت غیرت بر اسلام است، فلذا آن را ناپسند انگاشتند و آن را بزرگترین رذیله از رذائل اخلاقى دانستند و مسلمانان را ترسانیدند از چنین اتّحاد به امید آنکه مسلمین بترسند و آن را مکروه بدانند و از آن عدول نمایند؛ با آنکه این غیرت و تعصّب فضیلتى است از اکبر فضائل که در مقابل تعصّب نصارى بر ضدّ مسلمین قرار مى‌گیرد.»

نور ملکوت قرآن - ج3

157
  • و در حدود سنۀ ١٣٠٣ از پاریس عازم مشرق زمین شد، و ناصر الدّین شاه توسّط صنیع الدّولة او را به طهران دعوت کرد. سیّد در سنۀ ١٣٠٤ وارد طهران شد. و ناصر الدّین شاه پیشنهاد ریاست وزرایى و ریاست دارالشّورى را به وى نمود، ولى او قبول نکرد و گفت: من طالب دنیا و ریاست نبوده و نیستم؛ و مقصود من فقط اصلاح امور مسلمین است.

  • در سنۀ ١٣٠٤ از طهران به روسیّه مى‌رود، و دو سال در شهر پِطِرْسْبُورْگ‌

نور ملکوت قرآن - ج3

158
  • مى‌ماند، و سپس به اطریش مى‌رود. و ناصر الدّین شاه در سفر اخیرش به فرنگستان او را در وین ملاقات مى‌کند، و سپس با مواعید و مواثیقى و تعهّداتى که مى‌کند که به گفتار او عمل نماید، دو مرتبه او را به طهران دعوت مى‌کند.

  • سیّد به طهران مى‌آید، ولى ناصر الدّین شاه نقض عهد مى‌کند و به پیشنهادهاى سیّد در امور اصلاحیّه وقعى نمى‌گذارد. سیّد نیز علناً با او مخالفت نموده، و در حضرت عبد العظیم ٧ ماه بست مى‌نشیند. تا آنکه عاقبت به حکم ناصر الدّین شاه، میرزا على اصغر خان صدر اعظم در سنۀ ١٣٠٨ او را گرفته و با حالت مرض در زمستان سرد با قاطر به کرمانشاه و خانقین تبعید مى‌کند. و از آنجا حاکم بغداد او را به بصره مى‌فرستد.

  • نامه سیّد جمال به مرحوم مجدّد شیرازى راجع به قضیّه تنباکو

  • سیّد از بصره یک کاغذ مفصّلى راجع به تسلّط انگلیس بر ایران، و خریدن اراضى و استحکامات ایران، و امتیاز تنباکو و عواقب وخیم آن، و غفلت و جرم ناصر الدّین شاه در این مسئله به مرحوم آیة الله مرجع تقلید وقت: حاج میرزا محمّد حسن شیرازى به سامرّاء مى‌نویسد، و از بصره به صوب لندن مى‌رود.»1 

  • در کتاب «تاریخ سامرّاء» و در کتاب «أعلام الشّیعة» با ادلّۀ فراوانى اثبات مى‌کنند که: سیّد جمال الدّین ایرانى و شیعه بوده؛ و اینکه بعضى از غربیّین و مصریّین وى را افغانى میدانند، غلط محض است.2

  • در «تاریخ سامرّاء» نامۀ سیّد جمال الدّین را از بصره به امام مجدّد: مرحوم حاجّ میرزا محمّد حسن شیرازى راجع به قضیّۀ تنباکو، و احتلال دولت‌

    1. «شرح حال و آثار سیّد جمال الدّین اسدآبادى» برداشتى از ص ٣٧ تا ص ٥٣
    2. «تاریخ سامرّاء» مورّخ شهیر شیخ ذبیح الله محلاّتى، ج ٢، ص ٣٥؛ و «أعلام الشّیعة» شیخ آقا بزرگ طهرانى، ج ١ «نقباء البشر فى القرن الرابع عشر» ص ٣١٠و ٣١١

نور ملکوت قرآن - ج3

159
  • انگلستان اراضى ایران را مفصّلا مى‌نویسد: آنگاه مؤلّف این تاریخ گوید:

  • «شکیب أرسلان در تعلیقۀ خود بر کتاب «حاضر العالم الإسلامىّ» گوید:

  • فَکانَ هَذا النِّدآءُ مِنَ السَّیِّدِ الْحُسَیْنیِّ مِنْ أعْظَمِ أسْبابِ الْفَتْوَی‌ الَّتی‌ أفْتاها ذَلِکَ الإمامُ بِبُطْلانِ هَذا الاِمْتیازِ، وَ اضْطَرَّتِ الْحُکومَةُ الْفارِسیَّةُ خَوْفَ انْتِقاضِ الْعآمَّةِ إلَی‌ إلْغآئِهِ.» انتهى.

  • «این نداى بلند از این سیّد حسینىّ از بزرگترین علل و اسباب فتوائى بود که آن امام دربارۀ بطلان امتیاز تنباکو صادر کرد؛ و حکومت ایران از ترس و دهشت مخالفت و تمرّد و درهم شکستن عامّۀ مردم حکومتش را، مضطرّ و مجبور به الغاء آن گردید.»

  • و لیکن علاّمه سیّد محسن عاملى گوید: «امام مجدّد شیرازى چون مطّلع بر اعطاء امتیاز به دولت بریطانیا شده بود، قبل از وصول نامه سیّد فتواى خود را راجع به تحریم تنباکو صادر نموده بود.» و تمام متن را آن مرحوم نقل کرده است.1و2

  • نظر مؤلف در بارۀ سیّد جمال‌الدّین اسدآبادی (ت)

  •  

    1. «أعیان الشّیعة» ج ١٦، از ص ٢٧٧ تا ص ٢٨٣
    2. اینجانب در رسالۀ جداگانه و مختصرى که نوشته‌ام، دربارۀ سیّد جمال الدّین نظر خوشى ندارم؛ و او را مرد الهى نمى‌دانم. گرچه مسلّما از نوابغ دهر و از فلاسفه عالیمقام بوده و در خطابه و عربیّت ممتاز بوده، و سعى وافرى در تشکیل حکومت واحده و مرکزى براى مسلمین داشته است؛ ولى از این نمى‌توان اثبات معنویّت و حتّى اسلام او را به معنائى که متداول و معروف است نمود. و بالأخصّ از جواب خطابۀ إرنست رنان بر مى‌آید که: معتقد به نبوّت انبیاء و اتّصال به عالم غیب نبوده است. او گرچه میل به اتّحاد مسلمانان داشت، ولى در سایه ریاست و حکم و محوریّت خودش. و به همین جهت کامیاب نشد، و در حال ذلّت و سرافکندگى در ترکیّه نزد سلطان عبد الحمید عثمانى جان سپرد. و از بسیارى از سخنان او مشهود است که: تجدّد و تغییر اسلام را مى‌خواسته است؛ نه فقط تجدّد و تغییر مسلمین را. و آرزو مى‌کرده است کسى پیدا شود و زنجیرهائى را که اسلام بر مسلمین بسته است بگسلد و مسلمین رها شوند. و این سخنان، جز غرور و جهل و نابینائى در واقعیّات و حقائق، محمل دیگرى ندارد.

نور ملکوت قرآن - ج3

160
  • آرى، درست از زمانى که مسلمین شمشیر را غلاف نمودند، یعنى قرآن را در صندوق بستند، روزگار عزّت و سربلندى خود را مبدّل به دوران ذلّت و سرافکندگى نمودند.

  • دعوت به جهاد، پیوسته در سیماى قرآن متلألئ و درخشان است‌

  • قرآن است که مى‌گوید:

  • إِنَّ اللهَ اشْتَرى‌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى‌ بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

  • التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ‌.1 

  • «بدرستى که خداوند از مؤمنین جانهایشان را و مالهایشان را خریدارى کرده است که در مقابل آن به ایشان بهشت عطا نماید: بدین گونه که آنها در راه خدا دست به کشتار و قتال زنند؛ پس بکشند و کشته شوند. و این وعدۀ حقّى است که خداوند بر ذمّۀ خود در تورات و انجیل و قرآن نهاده است. بنابراین کیست که در وفاى به عهد خود، از خداوند بهتر و وفاکننده‌تر باشد؟! 

  • بنابراین اى مؤمنین! بشارت باد شما را در این معامله و خریدوفروش که با خدا نموده‌اید، و بدین قیمت و ارزش ثمن معامله که بهشت است، در مقابل دادن جانها و مالها! و اینست فوز و نصیب عظیم.

  • آن مؤمنین کسانى هستند که به سوى خدا بازگشت نموده توبه مى‌کنند،

    1. آیه ١١١ و ١١٢، از سوره ٩: التّوبة

نور ملکوت قرآن - ج3

161
  • و عبادت خدا را بجاى مى‌آورند، و حمد و سپاس وى را مى‌گویند، و در روى زمین به سیاحت و سیر در آیات آفاقیّه او مى‌پردازند، و رکوع و سجود او را انجام مى‌دهند، و امر به معروف و شایستگى‌ها مى‌کنند، و نهى از زشتیها و منکرات مى‌نمایند، و حدود و قوانین خدا را پاسدارى مى‌کنند؛ و اى پیامبر! مؤمنین را بدین مواهب الهیّه بشارت بده!» 

  • قرآن است که مى‌گوید:

  • وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ‌.1و2

  • «عزّت و استقلال و سربلندى اختصاص به خدا و رسول خدا و مؤمنین دارد؛ و لیکن منافقین نمى‌دانند.»

  • «آزادیت به دسته شمشیر بسته‌اند»

  • چقدر خوب و عالى، نیم‌تاج خانم رشتى، در وقتى که روس‌ها در گیلان ریخته و عرض و ناموس و مال و شرف آنها را مورد تجاوز قرار داده بودند خطاب به مردان نموده و سستى و تکاهل آنها را سرزنش، و به جهاد و دفاع دعوت مى‌کند:

    1. .ذیل آیه ٨، از سوره ٦٣: المنافقون
    2. قاضى قضاعى در شرح فارسى «شهاب الأخبار» کلمات قصار پیغمبر خاتم صلّى الله علیه و آله، در ص ٤١ به شماره ١٠٣ آورده است که: «الْجَنَّةُ تَحْتَ ظِلالِ السُّیوفِ.
      ‌هست جنّت به زیر سایۀ تیغ ** شود از تیغ، آب زهرۀ میغ
      «بهشت زیر سایۀ شمشیرهاست.» یعنى بدان کافران را به اسلام خوانند. و بهترین همه شمشیرها ذو الفقار أمیرالمؤمنین و امام المتّقین علىّ علیه السّلام بود که خداى تعالى از بهشت فرستاد. و چون آن حضرت پاى بداشت تا همه بگریختند و وى علیه السّلام یک‌ذرّه روى بنگردانید و به ذو الفقار کافران را مى‌کشت، از هوا جبرئیل علیه السّلام آواز داد که:لافَتَی‌ إلاّ عَلیٌّ، لا سَیْفَ إلاّ ذوالْفِقارِ. و مصطفى علیه السّلام گوید که: بازى حرام است الاّ سه بازى که حقّ تعالى حلال کرده است: یکى تیر انداختن، دوّم اسب تاختن، سوّم با حلال خویش بازى کردن.»

نور ملکوت قرآن - ج3

162
  • ‌شد پاره پرده عجم از غیرت شما***اینک بیاورید که زنها رفو کنند
  • نوحى ز نو بباید و طوفان وى ز نو***‌تا لکّه‌هاى ننگ شما شستشو کنند
  • نسوان رشت، زلف پریشان گشاده مو***‌تشریح عیب‌هاى شما موبه‌مو کنند
  • اندر طبیعت است که باید شود ذلیل‌***‌هر ملّتى که راحتى و عیش خو کنند
  • مرد بزرگ باید و عزم بزرگتر***‌تا حلّ مشکلات به نیروى او کنند
  • ایوان پى شکسته مرمّت نمى‌شود***‌صد بار اگر به ظاهر وى رنگ و رو کنند
  • آزادیت به دستۀ شمشیر بسته‌اند***‌مردان همیشه تکیۀ خود را بدو کنند1
  • بارى، چون سیّد جمال به لندن مى‌رود، در آنجا در سنۀ ١٣٠٩ یک روزنامه عربى و انگلیسى به اسم «ضیاءُ الخافِقِین» تأسیس مى‌کند. انگلیس‌ها آن را توقیف مى‌کنند.

  • در این هنگام سفیر ترکیّه از طرف سلطان عبد الحمید وى را به ترکیّه دعوت مى‌کند، و بین او و سلطان صمیمیّت و محبّت زائد الوصفى پیدا مى‌شود. و سیّد دربارۀ اتّحاد دول اسلامى کوشش فراوان مى‌کند و سلطان اجابت مى‌کند. لیکن در عاقبت امر بین او و سلطان کدورت رخ مى‌دهد؛ و در

    1. «کشف الغرور أو مفاسد السّفور» یا «وظیفۀ زنان» تألیف مورّخ شهیر شیخ ذبیح الله محلاّتى، طبع ١٣٦٨ هجریّۀ قمریّه، ص ٢٥٨

نور ملکوت قرآن - ج3

163
  • سنۀ ١٣١٤ یا ١٣١٥ در ماه شوّال بوسیلۀ عمل جرّاحى که در حَنَک او به عمل آمد، یا بوسیله سمّى که به او خورانیده‌اند، یا به موت حتف أنف (مرگ طبیعى) از دنیا رحلت نموده است.1 

  • «سیّد در اسلامبول با آنکه سفرۀ طعامش بر روى میزى بلند و به طرز فرنگى چیده مى‌شد و مهمانان او همه با کارد و چنگال غذا مى‌خوردند، او میزبان، تنها با پنج انگشت صرف غذا مى‌کرد؛ و وقعى به آداب و عادات زمان نمى‌نهاد.»2

  • نقشه‌هاى استعمار براى جلوگیرى از اتّحاد مسلمین و روى کار آمدن قرآن‌

  • از آنچه آوردیم به وضوح روشن است که مقصد انگلستان، تفرّق و تشتّت مسلمین است که به هر صورت و به هر شکل در هر زمان آن را عمل مى‌کند. و سیّد جمال الدّین این واقعیّت را به خوبى إدراک نموده بود و براى گریز از آن، جز اتّحاد مسلمین و تشکیل جبهه‌هاى حرب ـ در صورت ضرورت ـ براى حفظ کیان اسلام و برگردانیدن عزّت آنها را به کانون اصلى و محور حقیقى خویش، چاره‌اى نمى‌دید.

  • بنابراین، آنچه امروزه در میان اقوام مختلف دائر است از رواج اندیشۀ قومیّت‌پرستى و ملّیّت‌پرستى که به آن ناسیونالیسم گویند، در شکلها و قالب‌هاى پان ایرانیسم، پان عربیسم، پان‌ترکیسم، و پان هندوئیسم و غیرها که در کشورهاى اسلامى با وسوسۀ استعمار و تبلیغ ایادى و بلندگوهاى آنان ترویج مى‌گردد، و همچنین تشدید و تقویت نزاعهاى مذهبى شیعه و سنّى، و ایضاً قطعه‌قطعه نمودن سرزمین اسلامى و کشور پهناور عثمانى بصورت کشورهاى کوچک و رقیب با یکدیگر، همه براى مبارزه با آن اندیشه و فکر ریشه‌کن‌کنندۀ استعمار، یعنى اتّحاد اسلام و به روى کار آمدن قرآن است.

    1. «شرح حال و آثار سیّد جمال الدّین اسدآبادى» برداشتى از ص ٥٣ تا آخر کتاب
    2. همان مصدر، ص ٨٢

نور ملکوت قرآن - ج3

164
  • گفتار محمّد عبده، در عداوت سیّد جمال الدّین با انگلستان‌

  • در «أعیان الشّیعة» بعد از بحث مفصّل در هویّت و شخصیّت سیّد جمال الدّین اسدآبادى، از قول شاگردش شیخ محمّد عبده نقل مى‌کند که:

  • «أمّا مَقْصَدُهُ السّیاسیُّ الَّذی‌ قَدْ وَجَّهَ إلَیْهِ أفکارَهُ وَ أخَذَ عَلَی‌ نَفْسِهِ السَّعْیَ إلَیْهِ مُدَّةَ حَیاتِهِ وَ کُلُّ ما أصابَهُ مِنَ الْبَلآءِ أصابَهُ فی‌ سَبیلِهِ، فَهُوَ إنْهاضُ دَوْلَةٍ إسْلامیَّةٍ مِنْ ضَعْفِها وَ تَنْبیهُها لِلْقیمِ عَلَی‌ شُئونِها؛ حَتَّی‌ تَلْحَقَ الاُمَّةُ بِالاُمَمِ الْعَزیزَةِ، وَ الدَّوْلَةُ بِالدُّوَلِ الْقَویَّةِ.

  • فَیَعودَ لِلإسْلامِ شَأنُهُ، وَ لِلدّینِ الْحَنیفیِّ مَجْدُهُ، وَ یَدْخُلَ فی‌ هَذا تَنْکیسُ دَوْلَةِ بِریطانیا فی‌ الأقْطارِ الشَّرْقیَّةِ، وَ تَقْلیصُ ظِلِّها عَنْ رُءوسِ الطَّوآئِفِ الإسْلامیَّةِ. وَ لَهُ فی‌ عَداوَةِ الإنْکِلیزِ شُئونٌ یَطولُ بَیانُها.»1 «و امّا هدف و مقصود سیاسى سیّد که افکارش را بدان متوجّه کرده بود و کوشش دربارۀ آن را در مدّت حیاتش بر خود فرض و لازم شمرده بود و هر بلا و مصیبتى که بر او وارد شد، در این راه و هدف وارد شد، این بود که مى‌خواست دولت اسلامى را از ضعفش رهانیده بر روى پایش قیام دهد، و دولت را بفهماند و آگاه کند که: باید بر شئون خود قیام کند تا در نتیجه امّت اسلام به امّت‌هاى عزیز و سرافراز برسد و دولت اسلام به دولت‌هاى نیرومند و قوى ملحق شود.

  • تا اینکه اسلام به دوران شوکت و شأن از دست‌داده خود بازگردد، و دین‌

    1. «أعیان الشّیعة» ج ١٦، ص ٢٦٤؛ و تمام مطالبى را که ما در اینجا راجع به روش سیاسى سیّد جمال الدّین از شیخ محمّد عبده آوردیم، همه را میرزا حسین خان دانش اصفهانى مقیم اسلامبول در مکتوب خود (در ص ٨٥ و ٨٦) که ملحق به شرح احوال و آثار سیّد (نوشتۀ میرزا لطف الله) شده است، به فارسى آورده و پس از آن گوید:
      «امّا در اینکه آرزوى شهرت ذاتى و غرور نفس جبلّى، مدخلى بزرگ در این حرکات داشت، جاى هیچ اشتباه نیست. سیّد همواره خوش مى‌داشت که با بزرگتر از خود بیاویزد، و با قوى‌تر از خود بستیزد.» انتهى.

نور ملکوت قرآن - ج3

165
  • حنیف، مجد و عظمتش را بازیابد. و براى وصول به این هدف لازم بود که قدرت دولت بریتانیا را در اقطار و اکناف مشرق زمین واژگون کند و سایۀ شومش را از سر طوائف اسلامیّه بردارد و جمع نماید. و سیّد در عداوت با راه و روش انگلیسها داستانهائى داشت که شرح آن به طول مى‌انجامد.»

  • فتنه‌هاى انگلیس در مستعمرات، توسّط دست‌پرورده‌هاى فراماسونى خود انجام مى‌گیرد

  • بارى، یکى از طرق بلکه مى‌توان گفت: راه منحصر به فرد انگلستان در سیاست ایران و در سائر کشورها، به‌واسطۀ افراد دست‌پروردۀ خود بود در داخل کشور، به نام فراماسون؛ که در هرجا به تناسب اوضاع و محیط آنجا با عنوان آزادى همۀ خرابیها را به بار مى‌آوردند، و درست در خطّ تعلیم و مشى سیاست انگلستان قدم مى‌نهادند.

  • در «تاریخ روابط سیاسى ایران و انگلیس» گوید:

  • «آزادى در میان هر ملّتى که بروز کرد، آن ملّت را به خون و آتش کشید و هستى آن را به باد داد، و چنان آشوبى در آن مملکت پدید آورد که خوب و بد را به آتش بیداد خود سوخت. بدبختانه این آتش به خرمن ما نیز سرایت کرد و هستى ما را به باد داد.

  • یکى از اسباب مؤثّر نشر آزادى ـ برابرى و برادرى، مجامع سرّى فراماسون است. من در فصل شصتم (٦٠) شمّه‌اى از تاریخ این مجامع سرّى را نوشتم.

  • از اوائل قرن نوزدهم، پاى هر ایرانى متشخّص که به اروپا رسید، مخصوصاً به لندن، او را به این محفل سرّى دعوت کردند و امضاء گرفتند. و او را برادر و برابر خواندند و مهر کردند و دهانش دوختند. این آدم دیگر دلباختۀ آزادگان مى‌شد و خود را مطیع و پیرو دستور آنها مى‌دانست.

  • شاید یک روزى تاریخ صحیح این محفل که در ایران پیدا شده، از قلم یک دانشمند و متتبّع ایرانى نشر شود. ولى تا حال این موضوع در پردۀ استتار

نور ملکوت قرآن - ج3

166
  • مانده، و گاهگاهى یک داستانهائى از آن نوشته مى‌شود؛ ولى اصل موضوع دانسته نشده است.1

  • نمایندگان دولت انگلیس که در ایران مأموریّت پیدا مى‌کردند، در همه جا از این برادران داشتند و به سراغ هم مى‌رفتند و یکدیگر را پیدا مى‌کردند، و با آنها سر و سرّ داشتند و با هم رایگان بودند.

  • انگلیسها این محافل را نه تنها در ایران داشتند، بلکه در تمام ممالک آسیائى و آفریقائى و سائر جاها داشتند. مأمورین رسمى دولت انگلیس دیگر در این ممالک غریبه نبودند؛ برادران دلباخته آزادى زیاد داشتند. و آنها انگلیسیها را دوست داشتند و آنها را غریبه نمى‌دانستند. همین‌که روبرو مى‌شدند، یکدیگر را مى‌شناختند و با هم رایگان مى‌شدند ...2

  • باید گفت: بدون تردید یکى از اوّلین مبلّغین محفل فراماسون لندن بودند که در ایران محفل فراماسون را دائر کردند.

  • وقتى که انسان به‌طور دقّت اعمال و شرح حال رجال دربارى فتحعلى شاه، محمّد شاه و ناصر الدّین شاه را مطالعه مى‌کند، مى‌بیند تمام آنها مانند اشخاص فرسوده، بى‌حال و بى‌علاقه، مهمل و بیکاره هستند.

  • مثل این است که مقدّرات آنها دست خودشان نیست. از خود اراده‌

    1. .تا تاریخ نشر این مجلّد از مجلّدات «تاریخ روابط سیاسى ایران و انگلیس» که جلد هفتم است و در سنۀ ١٣٤٥ هجریّه شمسیّه مطابق با سنۀ ١٣٨٦ هجریّۀ قمریّه مى‌شود، کتاب مفصّلى طبق نوشته مؤلّف، انتشار نیافته بود؛ ولى در اوائل سنه ١٣٤٨ شمسیّه و مطابق با ١٣٨٩ قمریّه کتاب مفصّلى در سه جلد قطور به نوشتۀ اسماعیل رائین در تحت عنوان: «فراموشخانه و فراماسونرى در ایران» به توسّط مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر منتشر شده است.
    2. ٧٧ A. Diplomatistin the East. By Sir Arhur Hardinga p (تعلیقه)

نور ملکوت قرآن - ج3

167
  • ندارند. اینها نیستند که صاحب مملکت ایران هستند. ایران صاحب دیگر دارد که غیر از شاه و صدر اعظم است.

  • وقتى که مى‌دیدند در یک روزى اعتماد الدّولة را که یگانه مرد تواناى ایران است، در یک روز با تمام اعوان و انصار و اولادش نیست و نابود مى‌کنند، آن وقت بجاى او میرزا شفیع را مى‌نشانند؛ رجال دربار در فکر فرومى‌روند: این شاه نبود او را برد و دیگرى را آورد.

  • وقتى که میرزا أبو القاسم قائم مقام را نمى‌گذارند یک سال صدارت کند و حاجى میرزا آقاسى را چهارده سال در صدارت حفظ مى‌کنند، پیداست که کار، کار شاه نیست.

  • همچنین میرزا تقى خان امیرکبیر را با آن قدرت و توانائى از بین مى‌برند و میرزا آقاخان نورى را در مسند صدارت مى‌نشانند، همه مى‌فهمند که کار شاه نیست. این دست دیگرى است که میرزا تقى خان را مى‌کشد و میرزا آقاخان را به جایش مى‌نشاند.

  • آن تشریفاتى که براى دخول به محفل فراماسون [ترتیب‌] داده‌اند، هر تازه‌وارد از مشاهدۀ آن تشریفات مات و مبهوت مى‌شود. اختیار از کفّ او خارج است. خود را در مقابل چیزهائى مشاهده مى‌کند که از خود بى‌خود مى‌شود؛ در این وقت است که از او قول و قرار مى‌گیرند و تا آخر عمر به آن محفل خود را بسته مى‌بیند و برگشت براى او نیست، و اوامر آن بدون چون و چرا باید اجرا شود تا به بهشت موعود که آزادى تامّ و تمام سکنۀ جهان در آنست برسند.

  • آن‌وقت است که آزادى ـ برادرى و برابرى تمام روى کرۀ زمین را خواهد گرفت ...»1و2

    1. اگر کسى مى‌خواهد اطّلاعات زیاد بدست آورد، به کتابى که در زیر نوشته مى‌شود رجوع کند:
      (تعلیقه)Roman Catholicism and Freemasonry. by Dudley wright London ١٩٢٢ 
    2. تاریخ‌ روابط‌ سیاسی‌ ایران‌ و انگلیس‌» در قرن‌ نوزدهم‌ میلادی» ج‌ ٧، ص‌ ٢ و ص‌ ٤

نور ملکوت قرآن - ج3

168
  • آنگاه پس از شرح مفصّلى راجع به خرابى و تباهى امور فرانسه بدست انگلیس‌ها قبل از انقلاب، در اثر افراد فراماسون تربیت‌شده و دست‌پروردۀ خود در داخل فرانسه، که چنان اوضاع را درهم ریختند تا به نام آزادى و انقلاب، فرانسه را از پا در آورند و یگانه رقیبشان را در اروپا از حیثیّت ساقط کنند و بالأخره همین کار را هم کردند، چنین مى‌نویسد:

  • آشوبها و فتنه‌هاى محافل سرّى فراماسونى در زمان ناصر الدّین شاه و مظفّر الدّین شاه‌

  • «تاریخ ایران نیز در نیمۀ اخیر قرن سیزدهم هجرىّ قمرىّ مى‌توان گفت:

  • درست نظیر تاریخ کشور فرانسه در نیمۀ اخیر قرن هجدهم است.

  • در ایران هم بعد از یک سلطنت طولانى قریب پنجاه سال که ناصر الدّین شاه مانند لوئى پانزدهم سلطنت کرد؛ دشمن ایران هم، همان دشمن فرانسه بود. ایّام سلطنت ناصر الدّین شاه نیز به عیش و شادمانى براى شاه گذشت.

  • تمام افغانستان، نیمى از سیستان و نیمى از بلوچستان در ایّام همین شاه در نتیجۀ دسائس دولت انگلیس از ایران مجزّا شد. وقتى هم که ناصر الدّین شاه درگذشت، یک ملّت عقب‌مانده فاقد هر نوع وسائل تمدّن و ترقّى باقى گذاشت.

  • در مدّت این پنجاه سال دو همسایه مقتدر ایران نگذاشتند قدمى براى ترقّى ایران برداشته شود. هرکس آمد به فکر ترقّى ایران افتد، به او فرصت نداده از بین بردند. کسانى بر ایران حکومت کردند که دست‌نشاندۀ خودشان بودند. فقط در سالهاى اخیر سلطنت ناصر الدّین شاه بود که شاه و صدر اعظم متوجّه شدند سرکار آنها با چه شیّادانى است. هرکس را که مى‌شناختند از دربار

نور ملکوت قرآن - ج3

169
  • راندند. محافل آنها را بستند. به فتنه‌جویان دیگر راه ندادند. ولى عمر این مدّت بسیار کوتاه بود؛ در همین ایّام کوتاه بود که ناصر الدّین شاه با تیر میرزا رضا کرمانى به تحریک سیّد جمال الدّین درگذشت.

  • بعد از ناصر الدّین شاه سلطنت به کسى رسید که از همه بى‌حال‌تر بود، و در عزم و اراده ضعیف‌تر، نسبت به سلطنت و مملکت بى‌علاقه‌تر، اهل بذل و بخشش، و در خرج کردن بى‌اختیار بود. در سلطنت چنین پادشاهى هیچ نوع اصلاحى در امور مملکت ممکن نیست ...

  • همان محافل و مجامع، اسباب هرج و مرج و فتنه و فساد را در ایران فراهم کردند. این آشوب را نهضت ملّى خواندند. انقلاب مصنوعى به وجود آوردند که روح ملّت ایران خبر نداشت.

  • نام این آشوب را باید آشوب فتنه‌انگیزان نامید که محافل سرّى ایران به سود لژنشینان سواحل رود تایمز برپا کردند، که روسها را ترسانده از نفوذ انگلیسها در ایران برحذر کنند.

  • گلّه‌وار ریختن به سفارت انگلیس، مهاجرت ساختگى به قم که جُرج چرچیل هم در لباس زهد و تقوى به نام آخوند طالقانى در این سفر همراه بود.

  • من این داستان را که چگونه بوده، در فصل جداگانه شرح خواهم داد.

  • این محافل را ناصر الدّین شاه بعد از بلواى رژى در ایران بست، و پیروان آن را بکلّى متفرّق کرد. در زمان او دیگر کسى جرأت اظهار این حرفها را نداشت.

  • اگر پیروانى از این محافل بودند، بکلّى مخفى بودند. ولى در زمان مظفّر الدّین شاه مخصوصا بعد از عزل أتابک به قم این محافل باز رونقى گرفت؛ ولى بسیار سرّى ولى جدى.

  • چونکه زمینه براى آشوب به واسطۀ ضعف دولت و آزادى‌خواهى أمین الدّولة و سر کار آمدن میرزا أبوالقاسم‌خان ناصر الملک که خود یکى از

نور ملکوت قرآن - ج3

170
  • ارکان فراماسون ایران بود، محفل حضرات از نو دائر گردید؛ اوضاع و احوال براى تبلیغات آنها فراهم آمد.»1 

  • «دولت انگلیس هر وقت خود را در خطر روس مى‌دید، به وسائل دیگر از آن جلوگیرى مى‌کرد. در جنگ کریمه کمک انگلیس، فرانسه بود. در ١٨٧٨، کنگرۀ برلن به داد انگلیس رسید. در سال ١٩٠٤، ژاپون بود که خطر روس را از سر انگلیس‌ها رهائى داد، و دست انگلیس را آزاد گذاشت که به نفوذ روسها در ایران خاتمه دهد؛ أتابک را ذلیل کند و دولت ایران را دست بگیرد.

  • بساط سلطنت آل قاجار را براى همیشه برچیند. بساطى در سرتاسر ایران پهن کند که ملّت ایران هرگز روز خوش نبیند. بساطى که گسترده شده، همان بساطى است که متجاوز از چهل و پنج سال است در ایران پهن شده است. ملّت ایران کى و چه زمان از این دام رهائى یابد، خدا عالم است! 

  • مُلک ایران باید رنج و عذاب صبر و شکنجۀ آن را تحمّل کند، تا دستى از غیب بیرون آید و کارى بکند. چه خوش گفته است: آزادى سمّ مهلک انگلستان است.»2 

  • تاریخ نشر این گفتار طبق ورقۀ اوّل عنوان کتاب، ١٣٤٥ هجریّۀ شمسیّه و تاریخ کتابت آن ١٣٢٨ است، که درست از روى کار آمدن رضاخان ـ که مستقیما با کودتاى نرمان وزیر مختار انگلیس توسّط سیّد ضیاء بود ـ چهل و پنج سال مى‌گذرد. زیرا کودتا در سوّم حوت (سوّم اسفند) ١٢٩٩ هجریّۀ شمسیّه واقع شد (و در تاریخ به کودتاى نرمان معروف است) و آن تاریخ بر حسب تاریخ اسلامى که تاریخ قمرى است، در ١٣٤١ هجریّۀ قمریّه مى‌باشد.

    1. «تاریخ روابط سیاسى ایران و انگلیس» محمود محمود، ج ٧، ص ٣٨ تا ص ٤١
    2. همان مصدر، ج ٦، ص ٤٢٥

نور ملکوت قرآن - ج3

171
  • وظیفه مردم مسلمان در زمان حکومت اسلامى‌

  • و لیکن للّه الحمد و له الشّکر در تاریخ بهمن ماه ١٣٥٧ هجریّۀ شمسیّه مطابق با ربیع المولود ١٣٩٩ هجریّۀ قمریّه که دوازده سال از تاریخ نشر کتاب گذشت، با قیام و اقدام ملّت مبارز و سخت‌کوش و مسلمان ایران، آن بساط استعمار برچیده شد و محمد رضا خان پسر رضاخان از ایران فرار کرد؛ و آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. و از تحمل رنجها و مصائب و مشکلات و کشته شدن صدها هزار فرد ایرانى براى به ثمر رسانیدن انقلاب، توسّط رژیم طاغوتى شاه و توسط رژیم صدام عَفلقى در جنگ تحمیلى نتیجۀ مطلوب بحول الله و قوته حاصل است. ولى بر عهده مردم مسلمان ایران است که با شکر و سپاس ایزد منّان پیوسته سجدۀ شکر بجاى آورند، و دست از انتقاد و هرزه‌گوئى بردارند. نقاط مثبت حکومت را تقویت کنند؛ و نقاط منفى آن را ترمیم، و در صدد اصلاح برآیند. زیرا که بحمد الله اینک خانه خانۀ خودشان است. و بر هر فرد غیرتمند از اوجب واجبات است که خانۀ خود را که محل نگهدارى ناموس اوست حفظ کند و از دستبرد اجانب مصون نگهدارد.

  • لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ.1 

  • «و سوگند به خدا اگر در مقام شکر و سپاس برآیید من نعمتم را بر شما زیاد مى‌کنم؛ و اگر کفران نعمت کنید بدانید که انتقام و پاداش من عذابى بس سخت و شدید خواهد بود.» 

  • تبعیّت از ولایت فقیه لازم، و حضور در نماز جمعه واجب، و حفظ و نگهدارى حکومت اسلام از اهم فرائض است.

  • مداخلت‌هاى نارواى دولت انگلیس در سرنوشت ملّت ایران‌

  • بارى، نویسندۀ «تاریخ روابط» در مقدمات سلطنت پهلوى گوید:

  • «در این تاریخ میرزا أبوالقاسم خان قره‌گوزلو ناصر المُلک نائب‌السلطنه‌

    1. .آیه ٧، از سوره ١٤: إبراهیم: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ ـ الآیة.

نور ملکوت قرآن - ج3

172
  • بود؛ کسى که در انگلستان درس سیاست را آموخته و در همان مکتب که لُرد کُرْزُن معروف، درس تزویر و نیرنگ خوانده بود، این نیز از همان مکتب تصدیق داشت.

  • کسانى که در آن ایّام و آن روزها با این شخص سر و کار داشتند، میدانند چه سلیقۀ مخصوصى داشت؛ بخصوص از آن کسانى بود که در همان اوقات صحبت از ساختن راه آهن در ایران مى‌نمود، منتهى جسارت و جرأت دیگران را نداشت که به این نغمه دست بزند.»1

  • لرد کرزن در آن زمان، وزیر امور خارجۀ انگلستان بود. و با ایرانى و اسلامى عداوت داشت؛ نه به جهت آنکه تابع مسیح و مرد مسیحى است، زیرا این گونه افراد اصولا دین و مذهبى ندارند، بلکه چون مانند گلادستون نخست‌وزیر اسبق انگلیس، یکه‌تاز معرکۀ سیاست بود و بخوبى واقف بود که: اسلام است که از نفوذ و عمل آنها در کشورهاى مستعمره جلوگیر است.

  • آنها با سابقۀ سیصد سالۀ استعمارى خود، دریافته بودند که راه نفوذ و نگهدارى از مستعمراتشان آسان است، ولى با کشورهاى اسلامى این کار دچار برخورد با سد و مانع مى‌شود؛ و چه در ابتداى نفوذ و جنگ و چه در دوران نگهدارى، آیات قرآن که برنامۀ عمل مسلمین است راه عمل را بر آنها مى‌بندد. فلهذا همان‌طورکه گرگ دشمن چوپان است زیرا مانع دریدن و بردن و کشتن و خوردن گوسپندان است؛ ایشان نیز دشمن قرآن بودند، خواه خودشان مسیحى و صهیونیزم مسلک باشند و یا یهود و صهیونیزم و یا اصولا عقید و مسلکى نداشته باشند.

  • در دوران کرزن بقدرى فشار بر ملّت و دولت اسلام سخت بود که‌

    1. .تاریخ روابط سیاسى ایران و انگلیس» ج ٨، ص ٢٣٤

نور ملکوت قرآن - ج3

173
  • رجال سیاسى و مؤمن و متعهّد را خسته و فرسوده نموده بود، و قدرت عمل آنها را برده بود و سوهانشان را کند و شمشیرشان را در غلاف کرده بود.1

  • در زمان نخست‌وزیرى میرزا حسن خان مشیر الدوله که از رجال پاک و متعهّد و خوش‌فکر ایران محسوب است، و چون در تحت اوامر آنها نبود و دستوراتشان را اجرا نمى‌کرد، به آسانى از سفارت انگلیس براى او یادداشت‌هائى مى‌آوردند و او ناچار به استعفا شده، و کابینۀ دیگرى روى کار مى‌آمد و اوامرشان را عمل مى‌کرد؛2 یک روز مشیر الدولة به وزیر مختار انگلیس‌

    1. .اگر کسى مى‌خواهد درست از جریانات و اوضاع داخلى کشور ایران و مقدار تسلّط انگلستان در امور این سرزمین و ایجاد آشوب‌ها اطلاع کافى داشته باشد، به سه مجلّد کتاب حسین مکى در اوضاع ایران در آن دوره که جلد اوّل آن به‌عنوان «کودتاى ١٢٩٩» و جلد دوّم آن به عنوان «مقدمات تغییر سلطنت» و جلد سوّم آن به عنوان «انقراض قاجاریّه و تشکیل سلسلۀ پهلوى» و همه این سه جلد «تاریخ بیست ساله ایران» را عنوان دارند؛ و همچنین به «زندگانى سیاسى سلطان أحمد شاه» تألیف حسین مکى و ایضاً به کتاب «تاریخ مختصر احزاب سیاسى انقراض قاجاریّه» تألیف ملک‌الشعراء بهار مراجعه کند.
      این حقیر در چهل و چهار سال قبل که در حوزه علمیّه قم درس مى‌خواندم، این کتب را از حضرت آیة الله العظمى آقاى حاج سیّد أحمد شبیرى زنجانى رضوان الله علیه توسط آقازاده عزیزیشان که از اعز احبه و سروران حقیر هستند: حضرت آیة الله حاج سیّد موسى زنجانى أدام الله أیام برکاته و جعله ذخرا لنا و للمسلمین به عنوان امانت گرفتم و به‌طور کامل مطالعه نموده مسترد داشتم.
    2. هرجا در تاریخ چشممان به مشیر الدّوله مى‌خورد، به امانت و درستى و رأى صائب مى‌خورد. او صاحب کتاب ایران باستان» است که در سه مجلّد و مفصّل است، و صاحب کتاب «ایران باستانى» که در یک جلد و نسبت به آن مختصرتر است. او و برادرش آقا میرزا حسین خان مؤتمن الملک پیرنیا که نیز به صداقت و امانت و خوش‌فکرى و تدین مشهور است، در دوره‌هاى بسیارى، از رجال سیاسى و پاک‌دامن ایران محسوب مى‌شدند و در مقام وزارت و یا وکالت بوده‌اند.

نور ملکوت قرآن - ج3

174
  • در ایران نوشت:

  • «این حقیقت را ناچارم به شما تذکّر دهم که: اگر قدرت عظیم بحریّۀ انگلیس را از پشت سر شما بردارند، و قوّۀ ضعیف کشور ایران را هم از من بگیرند، و آن وقت شخصیت مشیر الدوله و مارلینگ را در دو کفۀ ترازو بگذارند؛ معلوم نیست که سنگینى کفۀ ترازو به طرف شما متمایل شود. بنابراین شخص مُشیر الدوله به شخص مارلینگ اجازه نمى‌دهد که شما چنین رفتار خشن و پرشدت را داشته باشید!»1 

  • وزیر مختار بودن مارلینگ و نرمان کودتاچى و برچیدن اساس سلطنت قاجار و روى کار آوردن خاندان پهلوى و اجراء مقاصد شوم انگلیس به توسط رضاخان، همه در زمان لرد کرزن بوده است.

  • عدم تسلیم سلطان أحمد شاه در برابر فشار قوىّ انگلیس‌

  • در کتاب «زندگانى سیاسى سلطان أحمد شاه» تألیف حسین مکى آورده است که: «لرد کرزن وزیر خارجۀ انگلیس گفته است: در حقیقت و واقع امر، ایران بایستى همیشه مقدرات و سرنوشت خویش را با کمک و مساعدت ما تعیین نماید.»2 

  • و ایضاً در ضمن نطق لرد کرزن وزیر خارجۀ انگلیس آورده که او گفته است که:

  • «ولى اگر از طرف دیگر، پارلمان ایران از تصویب قرارداد [قرارداد اوت‌

    1. مجلّۀ «خواندنیها» شمارۀ ١٠، سال ٣٩، شنبه ٢٧ آبان‌ماه ١٣٥٧ شمسى.
    2. «زندگانى سیاسى سلطان أحمد شاه» تألیف حسین مکّى، طبع دوّم، در دو جاى کتاب: اول در ص ١١، و دوّم در ص ١٢٥ ضمن نطق لرد کرزن

نور ملکوت قرآن - ج3

175
  • ١٩١٩] امتناع ورزد، دولت ایران بایستى راه خویش را در پیش گیرد.»1 

  • أقول: این نطق کرزن در ١٧ نوامبر ١٩٢٠، برابر با ٢٥ آبان ١٢٩٩ ایراد شد. و چون از طرف أحمد شاه که شاه ایران بود، قرارداد امضا نشد لذا بوسیلۀ یادداشت سفارت انگلیس، کابینۀ مشیر الدّولة استعفا داد و کابینۀ سپهدار تنکابنى پیش آمد. و بعد از سه ماه از نطق گذشته، یعنى در سوّم حوت ١٢٩٩، کودتاى نرمان انگلیسى وزیرمختار انگلیس در طهران به نام کودتاى سید ضیاء الدّین و رضاخان قزاق که میرپنج بود واقع شد.

  • و نیز گوید: «دکتر مصدق در مجلس علیه وثوق الدوله راجع به قرارداد مى‌گوید:

  • «و امروز در مملکت ما اصل اسلامیت اقوى است. زیرا یک مسلمان حقیقى تسلیم نمى‌شود مگر اینکه حیات او قطع شده؛ و براى جلب این قبیل از مسلمین است که دول مسیحى در پایتخت‌هاى خود مسجد بنا مى‌نمایند.

  • ولى یک متجدد سطحى و بى‌فکر را مى‌توانند به یک تعارفى تسلیم نمایند.»2 

  • و نیز گوید: «پس از نهم آبان ١٣٠٤ که در کابینۀ مستوفى الممالک، مجلس، قاجاریّه را از سلطنت خلع کرد، صاحب منصبان مهم در طهران با هم قرار گذاشتند که به مجرد اجازۀ شاه، حکومت را واژگون کنند و برادر شاه (سلطان محمود میرزا) هم به طهران آمده بود و مقدمات کار بتمام معنى تمام بود، و اگر طهران در این امر پیشقدم مى‌شد بدون شکّ سائر ولایات هم تبعیّت‌

    1. .همان مصدر، ص ١٢٣ و ١٢٤.
    2. همان مصدر، ص ١٦٣ و ١٦٤

نور ملکوت قرآن - ج3

176
  • مى‌کردند.

  • احمد شاه که در خارج بود باز مخالفت نمود و اجازه نداد، به‌طورى‌که بسیارى از هواخواهان او عصبانى شدند. ولى مراسله‌اى از این پادشاه در دست آمد که جریان امور را توضیح مى‌دهد و براى مخالفین راه اعتراضى نمى‌گذارد؛ و چنین مى‌نویسد:

  • مملکت ایران، چون مریضى است که ضعف ناخوشى طولانى او را از پا در آورده است. این مریض، نیازمندى به استراحت و آسایش داشت. و حتّى دوستان من که هیچ‌وقت آنها از یاد نمى‌روند؛ آنها ایرانى پاک و آزادى طلب واقعى بودند، به من پیشنهاد کردند با قوّۀ قهریه به مملکت مراجعت نمایم و وسائل آنان را هم ظاهرا حاضر نموده بودند.

  • من پس از مطالعۀ کامل، صلاح مملکت را در مراجعت خود ندانستم؛ زیرا این مراجعت باید به زدوخورد انجام مى‌گرفت و دودستگى پیش آمد مى‌نمود و دامنه پیدا مى‌کرد. زیرا امور داخلى ایران به تنهائى حل اشکال را نمى‌کرد. و من هم مایل به هیچ قسم رفع مشکل سیاسى نبودم. بنابراین، خونریزى بى‌فائده و رفتن یک نفر و آمدن نفرات دیگرى را ایجاب مى‌نمود.

  • با اظهار امتنان از این دوستان، به آنها نصیحت دادم: فداکارى نموده، براى خاطر مملکت از هر پیش‌آمدى که منتهى به اغتشاش داخلى بشود خوددارى کنند.

  • البتّه کسى نمى‌تواند نسبت ترس به من دهد؛ زیرا این زدوخورد و قیام مسلح در غیاب من انجام مى‌گرفت.»1 

  • أحمد شاه‌ أبداً حاضر نیست‌ با اجانب‌ بسازد گرچه‌ از سلطنت‌ کنار رود

  • چون آتاترک رئیس دولت جدید ترکیّه، أنوشیروان سپهبدى را که سفیر

    1. «زندگانى سیاسى سلطان أحمد شاه» ص ٢١٣ و ٢١٤

نور ملکوت قرآن - ج3

177
  • ایران در آن کشور بود احضار کرد و با او براى احمد شاه پیغام داد و دعوت کرد که به ایران برگردد و از کردهاى ترکیه و ایران قواى کافى در اختیار او بگذارد که از مغرب ایران به مقرّ سلطنت خود مراجعت کند، أحمد شاه در جواب مى‌گوید:

  • «از طرف تشکر کنید! سپهبدى اظهار مى‌کند: اینکه جواب نشد! اعلیحضرت! دعوت را قبول مى‌کند یا خیر؟! شاه مى‌گوید: این در قاموس سلسلۀ ما نبوده که اجداد من با کمک یک کشور خارجى تاج و تخت خود را بدست آورده و یا حفظ کرده باشند و این ننگ را براى من به ارث گذارده باشند. فقط از طرف تشکر کنید و بگوئید: قبول نکرد. و به سپهبدى مى‌گوید: من اگر مى‌خواستم با وسائل غیر مشروع به ایران مراجعت کنم، تسلیم انگلیس‌ها مى‌شدم و به آنها در مقابل تقاضاهایشان سر فرودمى‌آوردم.»1 

  • أحمد شاه‌ مردی‌ با فکر و مآل‌ اندیش‌ بود، مصلحت‌ عامّه‌ را فدای‌ ریاستش ننمود

  • «محمد على شاه مخلوع چندین بار براى فرزندش کاغذ نوشت و از او خواسته بود که در امور مملکت دخالت کند. و حتّى در سفر اوّل سلطان أحمد شاه به اروپا همین‌که شاه ایران به اسلامبول مى‌رسد، محمد على میرزا در اوّلین ملاقات با فرزند خود مذاکره، و بالاخره خواهش مى‌کند که: در دو مورد بخصوص، نصائح و تقاضاى پدر خود را قبول کرده به انجام آن اقدام نماید. و آن دو مورد عبارت از این بوده که اوّلا: نسبت به همسایه جنوبى روّیۀ ملایمى پیش گرفته، در انجام پاره‌اى از تقاضاهاى آنها اقدام نماید. ثانیاً: در امور جاریه کشور مداخله نموده و در تمام موارد و قضایا نظریّه خویش را عملى سازد.

  • ولى سلطان أحمد شاه زیر بار نرفته، در پاسخ اظهار داشته بود که: قانون اساسى به من چنین اختیارى نداده، و من جز صورت تشریفات چیز دیگرى‌

    1. همان مصدر، ص ٢١٥

نور ملکوت قرآن - ج3

178
  • نمى‌توانم باشم.

  • بالأخره محمد على میرزا خود را ناگزیر مى‌بیند که این را با مرحوم احتشام السلطنه سفیر کبیر ایران در دربار عثمانى در میان نهد، و او را واسطه قرار دهد که از جانب خود با فرزند خویش سلطان أحمد شاه در دو مورد سفارش کرده، وارد مذاکره شود و به هر نحوى که ممکنست انجام آن را خواستار گردد.

  • سلطان أحمد شاه نیز به احتشام السلطنه در حضور پدر خود محمد على میرزا پاسخ مى‌دهد:

  • قانون اساسى به‌منزلۀ کنترات‌نامه‌ایست بین دو نفر؛ و این کنترات‌نامه را من تنظیم نکرده‌ام و شما آن را امضاء کرده، که اجرا نمائید!

  • من فعلا در مقابل امر انجام‌شده‌اى واقع شده‌ام؛ نمى‌توانم از این کنترات و موادّى که در آن ذکر شده، کوچک‌ترین تخطّى را بنمایم. بدین معنى که قانون اساسى مملکت کنترات‌نامه‌ایست بین ملّت و شاه.

  • من وقتى به سلطنت رسیدم در مقابل امر انجام‌شده‌اى واقع شده‌ام، نمى‌توانم آن را قبول نکرده، زیر آن بزنم. اگر این قانون در زمان من تصویب شده بود، من آن را با این کیفیّت امضا نمى‌کردم، و حقوقى براى خود قائل مى‌شدم. حالا هم اگر در قانون اساسى تجدید نظر شد و به من ملّت ایران اختیاراتى داد، البته مداخله خواهم کرد. و الاّ به هیچ‌وجه حاضر نیستم که بر خلاف قانون اساسى کوچک‌ترین اقدام و کمترین تخطى را بنمایم.

  • و امّا در مورد طرز رفتار و سلوک من با انگلیسها و سائر همسایگان، هرچه را مصالح مملکت اقتضاء نماید عمل خواهم کرد، و لو اینکه به بر کنارى من از سلطنت یا به انقراض سلسلۀ قاجاریّه تمام شود.»1

    1. زندگانى سیاسى سلطان أحمد شاه» ص ٢١٦ و ٢١٧

نور ملکوت قرآن - ج3

179
  • «و این مسأله بخوبى مى‌رساند که سلطان أحمد شاه نسبت به قانون اساسى مملکت، فوق‌العاده با نظر توفیر و احترام مى‌نگریسته و هرگز حاضر نبوده است که کوچک‌ترین اقدامى بر علیه آن کرده باشد.»1 

  • در اواخر عهد سلطنت او بالأخص در سفرهائى که به خارج بنا بر الزام و اجبار رفته، جرائد و روزنامه‌ها به تحریک ماسونى‌هاى انگلیسى، علیه او تهمت‌ها زدند و نارواها گفتند. و آن سلطان پاک‌دامن مظلوم از ساحت این افتراءها مصون بوده است.

  • در تاریخ زندگانى سیاسى او نیز آورده است:

  • «عارف قزوینى کینۀ دیرینه با قاجاریّه داشته است. و لذا با تبلیغات زهرآگین علیه سلطنت أحمد شاه و ایجاد نمایشنامه‌ها و کنسرت‌ها با اشعار دروغین که خود مى‌سروده است و بر نفع سردار سپه تبلیغ مى‌کرده است، نقش مهمّى را ایفا کرده است.

  • عارف قزوینى مبتلا به افیون بوده، و در إزاء این کمک‌ها که به رضاخان کرد بنا شد تا آخر عمر هر ماهى حقوق یک سروان به او بدهند، و او همدان را انتخاب نموده بدان صوب رفت. و تا آخر عمر چنان از کرده خود پشیمان بود که حدّ نداشت، و بالأخره با فلاکت و بدبختى در آنجا جان داد.

  • عارف، اشعارى بر علیه أحمد شاه گفته است که ما چند بیت از آن را ذکر مى‌کنیم:

  • به مردم این همه بیداد شد ز مرکز داد***زدیم تیشه بر این ریشه هر چه بادا باد
    1. .همان مصدر، ص ٢١٨

نور ملکوت قرآن - ج3

180
  • پس از مصیبت قاجار عید جمهورى***یقین بدان بود امروز بهترین اعیاد
  • خوشم که دست طبیعت گذاشت در دربار***چراغ سلطنت شاه بر دریچۀ باد
  • تو نیز فاتحۀ سلطنت بخوان عارف***خداش با همه بدفطرتى بیامرزاد
  • و همچنین غزل زیر از اشعار کذب و معروف اوست:

  • سوى بلبل، دم گل باد صبا خواهد برد***خبر مقدم گل تا همه جا خواهد برد
  • مژده ده مژده جمهورى ما تا همه جاى***هاتف غیب به تأیید خدا خواهد برد
  • سر بازار جنون، عشق شه ایران را***در اروپا چه خوش انگشت‌نما خواهد برد
  • کس نپرسید که آن گنج جوهر کز هند***نادر آورد، شهنشه به چه جا خواهد برد؟
  • تا که آخوند و قجر زنده در ایرانند این***ننگ را کشور دارا به کجا خواهد برد؟
  • زاهد ار خرقۀ سالوس به میخانه برد***آبروى همۀ میکده‌ها خواهد برد
  • شیخ طرّار به تردستى یک چشم زدن‌***اثر از مصحف و تسبیح و دعا خواهد برد
  • تاج کیخسرو و تخت جم اگر آبروئى***داشت آن آبرو این شاه گدا خواهد برد

نور ملکوت قرآن - ج3

181
  • باد سردار سپه زنده در ایران عارف***کشور رو به فنا را به به بقا خواهد برد»1
  • و حقیر گوید: از اشعارى که در «دیوان ایرج میرزا» مذکور است و روابط او را با عارف قزوینى مى‌رساند که با یکدیگر در نهایت صمیمیت بوده‌اند، مى‌توان درجه فساد اخلاق عارف در حد اعلاى از فساد پى برد.

  • أحمد شاه با راه آهن جنوب به شمال که به نفع انگلیس بود مخالفت کرد

  • و همچنین آمده است که: «چون انگلیس‌ها پیشنهاد کردند راه‌آهن را از جنوب تا بندر جز (گز) بکشند، او مشروحاً معایب راه را تذکّر داد و گفت: مصلحت راه‌آهن ایران، شرقى به غربى است، و به تجارت هند به ایران و سواحل مدیترانه، و ترانزیت ایران کمک مى‌کند؛ ولى راه‌آهن جنوب به شمال فقط جنبۀ نظامى و سوق‌الجیشى دارد و بر مصلحت ملّت ایران نیست. و من نمى‌توانم پول ملّت را گرفته و یا از خارج وام بگیرم، صرف راه‌آهنى که فقط جنبۀ نظامى براى انگلیس‌ها دارد بکنم.

  • وزیرى که واسطه و حامل پیغام بود به سلطان أحمد شاه عرض مى‌کند که: با این صراحت هم نمى‌شود به وزیر مختار انگلیس جواب یأس و منفى داد! خوب است یک قدرى ملایم‌تر جواب داده شود.

  • سلطان أحمد شاه قدرى تأمّل کرده، سپس در جواب مى‌گوید: آقا! آنها، هم من و هم تو را بهتر از خودمان مى‌شناسند؛ اگر غیر از این جواب داده شود خواهند فهمید که به آنها جواب دروغ داده‌ایم. بهتر اینست که به همین صراحت گفته شود که من با این نقشه هیچ‌گونه موافقت ندارم.»2

  • چرا سلطان أحمد شاه با ترور کردن رضاخان مخالف بود؟

  • و ایضاً در تحت عنوان اینکه: «چرا سلطان أحمد شاه با ترور کردن رضاخان مخالف بود؟» چنین آورده است:

    1. «زندگانى سیاسى سلطان أحمد شاه» ص ٢٢٢ تا ص ٢٢٦، و ص ٢٨٤
    2. همان.

نور ملکوت قرآن - ج3

182
  • «بیش از دو سه ماه به انقراض سلسلۀ قاجاریّه و جلسۀ نهم آبان ١٣٠٤ نمانده بود. سلطان أحمد شاه در سویس بسرمى‌برد. یکى دو نفر از نزدیکان و منسوبان وى که قصد عزیمت به ایران را داشتند به منظور خداحافظى نزد سلطان أحمد شاه رفته، اظهار داشتند که مى‌خواهیم به ایران مراجعت نمائیم؛ اجازه مى‌فرمائید؟!

  • در ضمن این ملاقات گلایه از طرفین شروع شد. شاه از آنها گله کرد: چرا کمتر نزد من مى‌آئید؟! آنها به قسمى دیگر گله کردند.

  • شاه درحالى‌که اشک از گوشۀ چشمانش جارى بود اظهار داشت: حق دارید پیش خودتان این‌طور فکر کنید که سلسلۀ قاجاریّه را من منقرض خواهم کرد، و من باعث بدبختى دودمان قاجاریّه شده‌ام.

  • ولى این فکر و نیّت را تا موقعى مى‌توانید داشته باشید که موقعیتى نظیر موقعیّت من نداشته باشید! ولى اگر به جاى من بودید، تصدیق مى‌کردید که هر چه من کرده‌ام به صلاح ملّت و مملکت و خانوادۀ قاجاریّه کرده‌ام.

  • یکى از آنها جواباً در لفافه اظهار داشت که: شما خودتان وسائل انقراض را فراهم مى‌کنید! اگر اجازه داده بودید، کلک رضا خان را کنده بودند؛ دیگر امروز دچار این‌همه مشکلات نبودیم! 

  • شاه حرف او را قطع کرده، اظهار داشت: اگر به فرض رضا خان را کشته بودیم، رضا خان دیگر براى ما مى‌تراشیدند! اگر رضا خان کشته شده بود، فوراً رضا خان دیگرى با هزار درجه شدّت براى ما مى‌تراشیدند؛ و در اطراف کشته شدن رضا خان هم براى ما چیزها مى‌گفتند و همه جور نسبتى به ما مى‌دادند.

  • پس صلاح ما نبود که راضى شویم رضا خان را ترور یا معدوم کنند.

  • یکى دیگر از آنها اظهار داشت: کار مشکلى نیست. ما روابط شما را با

نور ملکوت قرآن - ج3

183
  • انگلیسها التیام مى‌دهیم، در این صورت مراجعت شما به ایران اشکالى نخواهد داشت! 

  • شاه بدون تأمل در جواب گفت: اگر شما بدانید که تقاضاى آنها چیست هرگز چنین پیشنهادى را نمى‌کردید! من اگر تسلیم آنها بشوم در هر صورت نقشه‌اى که طرح شده عملى مى‌شود، با این شرط که کلّیّۀ تقاضاهاى آنها ملّى مى‌شود منتهى با دست من. و در این صورت من مفتضح و بدنام خواهم شد، و رضا خان جنّت‌مکان.

  • بگذارید خود رضا خان نقشۀ آنها را عملى نماید؛ در این صورت بالأخره او رسوا و مفتضح خواهد بود، و من جنّت‌مکان. قضاوت این امر هم با تاریخ است که گذشته را دیده و آینده را خواهد دید، آن وقت هر دو را با هم سنجیده، قضاوت خواهد کرد. فعلاً از من جز تسلیم مقدّرات گشتن کار دیگرى ساخته نیست.

  • و اگر خانوادۀ قاجاریّه هم منقرض مى‌شوند بشوند، ولى من موجبات بدبختى کسى را فراهم نیاورده‌ام. و حاضر نیستم به هیچ‌وجه تسلیم ارادۀ دیگران بشوم، و تا دنیا باقى است و نامى از تاریخ برده مى‌شود، به بدنامى نام خود را ثبت نمایم؛ حالا هر که هر چه تصوّر مى‌کند بکند.

  • اگر نسبت جبن و ترس به من مى‌دهند بدهند؛ نسبت خیانت به من نمى‌دهند. باز این خود یک خوشبختى است براى من و براى خاندان من!»1 

  • «گویا روى همین سوابق بوده که پُوانکاره رئیس جمهور اسبق فرانسه که با أحمد شاه خیلى دوست بوده و اغلب با یکدیگر ملاقات‌هائى گرم غیر رسمى و دوستانه مى‌نموده‌اند، به أحمد شاه اظهار کرده است که: من تعجّب مى‌کنم که‌

    1. «زندگانى سیاسى سلطان أحمد شاه» ص ٢٨٦ و ٢٨٧

نور ملکوت قرآن - ج3

184
  • با تمام هوش و فراستى که در شما سراغ دارم و با این متانت و درایتى که دارید، چگونه عاجز از ادارۀ تشکیلات خود هستى؟! و شاید ملّت ایران لیاقت یک چنین پادشاه مشروطه‌خواه قانونى را نداشته باشد؟! و تو با این کیفیّت براى سلطنت مملکتى مثل سویس خوب و شایسته مى‌باشى، تا ملّت آن بتواند از وجود تو استفاده نماید!»1

  • سخنرانى أحمد شاه در فرانسه درباره حقّانیّت خود

  • «دو سه ماه که از جلسۀ نهم آبان ١٣٠٤ (جلسۀ انقراض قاجاریّه در مجلس) گذشته بود، در شهر نیس (در جنوب فرانسه) که اغلب لردهاى انگلیس و سائر متمولین دنیا هم براى تفریح به آن شهر مى‌روند، در یک دعوت رسمى که از طرف أحمد شاه به عمل آمده بود، شاه مخلوع ایران به منظور دفاع از تاج و تخت خود یک سخنرانى مشروح و مفصلى ایراد نموده، برداشت نطق خود را از تاریخ سیاسى ایران شروع و در حدود یک ساعت با بلاغت روى تاریخ ایران بحث کرده و سپس مطالب مهمّى راجع به تغییر سلطنت در ایران ایراد نموده که ما به عللى چند فعلاً از زمینه و مفهوم این سخنرانى تاریخى صرف‌نظر مى‌کنیم.»2

  • «اغلب در مواقع باریک و سخت با رئیس‌الوزراهاى وقت تبانى کرده، به استعفاى آنان قضایاى سیاسى صورت دیگرى پیدا مى‌کرد. و در نتیجه آن، حیات سیاسى کشور دچار لطمه و سکته نمى‌گشت.

  • و همین وطن‌دوستى و اتّخاذ رویّۀ سیاسى آن مرحوم بود که پس از عزل مشارالیه در اغلب جرائد خارجى از مشارالیه تعریف و تمجید شد، حتّى یکى از جرائد در مقالۀ خود، این عبارت را نوشته بود:

    1. «زندگانى سیاسى سلطان أحمد شاه» ص ٢١٨.
    2. همان مصدر، ص ٢٠٠

نور ملکوت قرآن - ج3

185
  • «ملّت ایران لیاقت یک چنین پادشاه مشروطه و قانونى و وطن‌پرستى را نداشت».

  • در آن زمان دو قواى مخالف کشور را اشغال کرده بود، و در اثر نفوذ خود و عدم قدرت حکومت مرکزى ایران، دائماً اسنادى از مشار إلیه مى‌خواستند تحصیل نمایند.

  • أحمد شاه خود را مصنوعاً وسواسى نشان داده، به این بیمارى مدّت‌ها تمارض نمود، و بقدرى نقش خود را خوب بازى مى‌کرد! و حتّى اغلب براى اینکه امر را کاملاً مشتبه نماید، به عنوان اینکه اشخاصى که گرد او هستند ممکنست آلوده به میکرب باشند، سماور و قند و چاى مى‌خواست و خودش شخصاً چاى درست مى‌کرد که به دست دیگرى تهیّه نشود؛ مبادا آلوده گردد.

  • و انعکاس این موضوع و این تمارض براى این بود که: مطلقاً قلم در دست نگیرد. و به همین بهانه اصولاً قلم در دست نمى‌گرفت، و چیزى را امضاء نمى‌کرد.

  • اگر احیاناً بعضى از نمایندگان خارجى با شاه ملاقات مى‌کردند و تقاضائى داشتند، أحمد شاه اصولاً از کسى چیزى نمى‌گرفت؛ اظهار مى‌کرده: کاغذ را بگذارید روى میز! به هیئت وزراء مى‌فرستم و دستور مى‌دهم که جواب آن را هرچه زودتر به شما بدهند.»1 

  • «چون براى غلبه بر خصم، مخالفین به او مى‌گفتند: تشکیل حزب بده! او در جواب مى‌گفت: من وقتى پادشاه مشروطه هستم، رئیس حزب ملّت، و عموم افراد کشور عضو آن خواهند بود. امّا اگر عدّه قلیلى از این حزب را جدا نموده، متمایز کردم و گفتم که استثناء این حزب من خواهد بود و اختصاص به‌

    1. همان مصدر، ص ٢٠١

نور ملکوت قرآن - ج3

186
  • من خواهد داشت، لازم مى‌آید که نسبت به سائرین با نظر تحقیر نگریسته، آنها را جزو حزب خود ندانم.

  • آن وقت عکس‌العمل این کار این خواهد شد که مردم هم در مقابل این حزب، حزب دیگرى را ایجاد نمایند که مرا مقاومت با آن حزب محال و غیر ممکن خواهد بود.»1 

  • براى بى‌حیائى و پرروئى، و در عین حال قدرت نفوذ و تأثیر شیطنت و مکر انگلستان در آن دوره، به داستان زیر توجّه نمائید که تا چه اندازه به‌طور وضوح، مطلب را مى‌رساند:

  • «تصمیم انگلیسها به خلع قاجاریّه‌

  • ... سران قاجاریّه که متوجّه شدند انگلیسها به‌واسطۀ مخالفت با أحمد شاه در صدد تغییر رژیم و بر کنارى او هستند، جلسه‌اى تشکیل داده، صلاح در این دانستند که با انگلیس مستقیماً وارد مذاکره شده و فرد دیگرى از خاندان قاجار را روى کار بیاورند.

  • در این جلسه قرار شد نصرت السّلطنة و عضد السّلطان عموهاى سلطان أحمد شاه به اروپا مسافرت نموده و آقاخان محلاّتى را که انگلیسها به او نظر خوبى داشته به همراه خود برداشته، به لندن بروند و مستقیما با لرد کرزن وزیر خارجه انگلیس مذاکره نمایند.

  • این هیئت وقتى وارد لندن شدند، سه نفرى تقاضاى ملاقات نمودند.

  • وزیر خارجۀ انگلیس وقت ملاقات داد. در این ملاقات منظور خود را با صراحت بیان نمودند.

  • وزیر خارجۀ انگلیس در جواب آنها گفته بود که پروندۀ این مسئله در

    1. «زندگانى سیاسى سلطان أحمد شاه» ص ٢٠٣ و ٢٠٤

نور ملکوت قرآن - ج3

187
  • دست مدیر کلّ امور شرق است و او فعلاً به مرخّصى به اسکاتلند رفته است. نامه‌اى به او مى‌نویسم. با او مذاکره کنید، شما را در جریان خواهد گذاشت! 

  • سه نفرى به اسکاتلند رفته، زنگ خانۀ ییلاقى مدیر کلّ را به صدا درآوردند. مدیر کلّ درحالى‌که از حمّام بیرون آمده و حوله حمّام روى شانه‌اش بود، در را باز کرد و علّت را سؤال نمود.

  • نامۀ وزیر خارجه را به او دادند. تعارف کرد که وارد شوند. در اطاق ناهارخورى نشستند.

  • آقاخان محلاّتى علّت ملاقات را بیان نمود و خواهش کرد: اکنون که خیال بر کنارى سلطان أحمد شاه را دارید، بهتر است هر فرد دیگرى که مورد قبول شماست به سلطنت انتخاب شود.

  • مدیر کلّ مزبور پس از آنکه سؤال کرد که: آیا مطلب دیگرى هم دارید؟! جواب منفى شنید. کاغذ وزیر خارجه که روى میز جلویش بود با دست سُر داد روى میز و گفت:

  • «ما دیگر با این خانواده که در طول صد و پنجاه سال ما را با روسها همیشه در یک‌مترى جنگ قرار داده بود نمى‌توانیم کار بکنیم».

  • آن سه نفر نگاهى به هم نموده، یکى از آنها گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‌.1 

  • آنگاه مدیر کلّ امور شرق، نصرت السّلطنة و عضد السلطان را مخاطب قرار داده، اظهار داشت نسبت به شما مزاحمتى نخواهد شد، و امنیّت شما تضمین است.

  • این دو نفر از راه روسیّه عازم ایران شدند. هنگامى که از رشت به طرف‌

    1. ذیل آیه ١٥٦، از سوره ٢: البقرة

نور ملکوت قرآن - ج3

188
  • طهران حرکت مى‌کردند، عدّه‌اى ناشناس با سر و کلّه بسته، در امامزاده هاشم اتومبیل آنها را متوقّف نمود. هر چه داشتند همه را گرفته و لخت نمودند.

  • نصرت السّلطنة خود را به کنسولگرى انگلیس در رشت رسانید، و وضع خود را بیان نمود. ٢٤ ساعت بعد کلّیّۀ اسبابها و اثاثیّه آنها که ربوده بودند بدون کم و کسر تحویل آنها دادند.»1

  • مرحوم مدرّس رضوان الله علیه، با تغییر سلطنت از قاجاریّه به پهلوى مخالف بود و نطقهاى منطقى و مستدلّ در مجلس نمود. و قبل از این جلسۀ مجلس که در روز نهم آبان ١٣٠٤ بود، از طرف خود، آقاى رحیم‌زادۀ صفوى را به پاریس نزد أحمد شاه فرستاد که به هر قسم باشد او را به ایران عودت دهد.

  • در أحمد شاه هم پیام مدرّس مؤثّر واقع شد و بر خلاف پاسخهاى منفى که به دیگران مى‌داد، از دعوت مدرّس استقبال کرد. ولى به جهاتى چند از جمله سهل انگارى و به دفع الوقت گذراندن مفتاح السّلطنة سفیر کبیر ایران در تهیّه کشتى براى مسافرت به ایران که هر بار با مزاح و شوخى مى‌گذراند و مى‌گفت:

  • اعلیحضرت همایونى اروپاى به این زیبائى را گذاشته، کجا مى‌خواهند بروند؟ ـ و این به اشارۀ انگلیسها بود ـ و دیگر به‌واسطۀ گذشتن وقت، و سوء ظنّ به پیام، و سوء ظنّ به ولیعهد، کم‌کم در حرکت تعجیل ننمود تا موقع سپرى شد. و مجلس غیر قانونى به‌واسطۀ نداشتن رئیس که مستوفى الممالک استعفا کرده بود، و از چندى قبل به همین جهت نیز رئیس سابقش مؤتمن الملک استعفا نموده بود؛ با قید دو فوریّت، بدون مشورت و اطّلاع قبلى قاجاریّه را خلع، و رضاخان را به حکومت موقّت منصوب نمود.2

    1. «زندگانى سیاسى سلطان أحمد شاه» ص ٢٤٢ و ٢٤٣
    2. «تاریخ بیست سالۀ ایران» جلد سوّم: انقراض قاجاریّۀ و تشکیل سلسلۀ پهلوى، حسین مکّى، ملخّصى از ص ٣٠٣ تا ص ٣٧٠

نور ملکوت قرآن - ج3

189
  • سفر فروغى به پاریس براى خریدن استعفانامه أحمد شاه به یک میلیون لیره‌

  • به جهات عدیده‌اى در مجلس نهم آبان که قاجاریّه را از سلطنت خلع کردند، که آن جهات دلالت بر عدم قانونیّت آن مجلس داشت و این امر ممکن بود بعداً اشکال براى سردار سپه پیش آورد و حکومت او را حکومت قهرى و جبرى نشان دهد؛ از طرف پهلوى، ذکاء الملک فروغى‌1 مأمور به اروپا گردید که در پاریس با أحمد شاه ملاقات نماید و مشارٌ إلیه را هر طور که ممکن است تطمیع نموده و حاضر سازد که استعفانامۀ خود را نوشته و تسلیم نماید؛ و در مقابل پولى هم بگیرد.

  • «پس از آنکه فروغى با سلطان أحمد شاه ملاقات کرد و تقاضاى خود را به عرض رسانید، جواب منفى شنید. فروغى در خاتمۀ تقاضاى خود اضافه نمود که من مأمورم و اجازه دارم که تا یک میلیون لیره استعفانامه آن جناب را خریدارى نمایم.

  • أحمد شاه متغیّر شده اظهار داشت که: من حاضر نیستم حتّى به هزار برابر این مبلغ بفروشم. و تو به ارباب خود از قول من بگو که این خیال باطلى است که کرده‌اى! زیرا من پیش وجدان خود و در مقابل نسلهاى آیندۀ ایران سرافرازم که حتّى حاضر شدم از سلطنت بر کنار شوم، ولى خیانت نکردم و جز وظیفه‌اى که به من محوّل شده بود کار دیگرى انجام ندادم و تاریخ قضاوت خواهد کرد که من بر خلاف ارادۀ ملّت ایران از سلطنت بر کنار شده‌ام.

  • بنابراین اگر استعفا نمایم، مثل اینست که من رضایت داده‌ام و سلطنت را

    1. محمّد على فروغى ذکاء الملک، از کسانیست که در دورۀ پهلوى خدمات مهمّى به وى نمود، و چندین سال پست نخست وزیرى را شاغل بود. اسماعیل رائین در کتاب «فراموشخانه و فراماسونرى در ایران» ج ٢، ص ٥٣ و ٥٤، او را از فرقۀ ماسونرى و داراى مرتبۀ استاد اعظم شمرده است، و عکس وى را با لباس مخصوص گراور نموده است.

نور ملکوت قرآن - ج3

190
  • حقّ خود ندانسته‌ام.

  • لذا اگر تمام دنیا را به من بدهید، استعفا نخواهم داد.»1

  • إجمالى از زندگانى أحمد شاه و کیفیّت فوت و دفن او

  • «أحمد شاه در تاریخ ٢٧ شعبان المعظّم ١٣١٤ هجرىّ قمرىّ متولّد شد.

  • مادرش ملکۀ جهان، دختر نائب السّلطنة کامران میرزا، به عفّت و عصمت و تقدّس و پاکى نیّت و خیرخواهى معروف و موصوف بود. و در سال ١٣٢٧ قمرى یعنى در سنّ ١٢ سالگى پس از خلع محمّد على شاه به سلطنت رسید. و در تاریخ هفدهم ربیع الاوّل ١٣٣٤ قمرى تاجگذارى نمود. و در تاریخ ٣ ربیع الأخر ١٣٤٤ قمرى برابر با نهم آبان ماه ١٣٠٤ خورشیدى به عللى چند که شمّه‌اى از آن بیان شد، با یک دنیا افتخار از سلطنت ایران بر خلاف میل و ارادۀ حقیقى ملّت ایران بر کنار شد.

  • و بالأخره در سال ١٣٠٧ خورشیدى [١٣٤٧ قمرى‌] پس از یک سلسله کسالت و بیمارى طولانى، براى همیشه چشم از جهان پوشیده و به سراى جاودانى شتافت.

  • بر حسب وصیّت او جنازۀ آن مرحوم از کشور فرانسه بوسیلۀ هواپیما به عتبات عالیات حمل و در کربلا به خاک سپرده شد. هنگام ورود جنازه در بغداد کلّیّۀ سفارتخانه‌هاى مقیم بغداد، غیر از سفارتخانۀ دولت ایران که بیرق آن تمام افراشته بود، بیرق‌هاى خود را به احترام ورود جنازه، نیمه افراشته نموده، احترامات رسمى معمول گردید. و از طرف دولت عراق نیز احترامات نظامى بوسیلۀ گارد احترام به عمل آمد.»2

  • «أحمد شاه در پاریس زندگانى دردناک خود را خاتمه داد و در آنجا جان سپرد. چند نفر از دوستان وفادارش پس از تشریفات مذهبى به آئین محمّدى،

    1. و ٢. «زندگانى سیاسى سلطان أحمد شاه» ص ٢٤٥ و ٢٤٦، و ص ٢٠و ص ٢٢

نور ملکوت قرآن - ج3

191
  • طبق وصیّت او جنازه‌اش را به عراق آوردند و در آن خاک مقدّس به خاک سپردند.»1 

  • قبر او در پشت سر حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام، در مقبرۀ خانوادگى قاجاریّه مى‌باشد. رحمة الله علیه رحمة واسعة، جعله الله من الواصلین الفائزین مع إمامه الشّهید، اللائذ بفناء بیته الکریم.

  • استعمار کفر مکتبش خدعه و جنایت، و مکتب قرآن حیات است‌

  • بارى! شاهد ما از سرگذشت این سلطان مظلوم، بیان سیطره و غلبۀ دولت انگلستان بود بر کشور اسلام که بنام آزادى و حرّیّت، همۀ شئون حیاتى و انسانى ما را لگدمال نموده، و این مدّعیان پرادّعا سیصد سال است که به انواع خدعه‌ها و نیرنگ‌ها حتّى به نام الغاء بردگى و اعطاء مساوات و برادرى و برابرى، از نهایت درجۀ تجاوز و تعدّى و اسارت و قتل و شکنجه و زندان فروگذار نبوده‌اند، و براى غارت اموال ما از هیچ جنایت و خیانتى مضایقه نداشته‌اند.2 امّا قرآن کریم و دستورهاى حیات‌بخش آن همین‌طور زنده، و با

  • از زندگی‌ أحمد شاه‌، حقیقت‌ حال‌ مشروطه‌ و لواداران‌ اصلی‌ آن‌ معلوم می‌شود (ت‌)

  •  

    1. .همان مصدر، ص ٢٨٩
    2. از طرز رفتار و سلوک أحمد شاه خوب روشن مى‌شود که مقصد و مقصود لواداران اصلى مشروطه، ایجاد محیط مساوات و عدل و رفع استبداد نبوده است؛ وگرنه با وجود چنین پادشاه عادلى بایستى به کمال مطلوب رسیده و ایران بر فراز قلّۀ عظمت و داد و علم و ترقّى عروج کند. مشروطه از ناحیۀ انگلستان به ایران آمد و این باد شوم و سموم از آنجا وزید تا ایران را در زیر پرده موهوم آزادى ببلعد و لقمۀ چاشت خود قرار دهد. امّا این ندا در زیر لفافۀ جلوگیرى از ظلم و جنایت شاهان مستبدّ و اعوانشان، و در زیر لواى دفع و رفع استبداد دینى یعنى علماى دربارى و طرفدار حکومت دولتیان ظهور کرد. و چون با وضع و موقعیّت استبداد شدید و خودسرى و خودکامى و عیّاشى شاهان و شاهزادگان مواجه بود، مورد پسند عامّه مردم ضعیف و رنجدیده و علماى متدیّن و دلسوز قرار گرفت و آنان را علیه دستگاه ظلم و استبداد و ایجاد معدلت‌خانه تحریک نمود، غافل از آنکه این نام آزادى، عروسک‌بازى و خیمه‌شب‌بازى است براى خواب کردن مردم خوش باور و پاکدل مسلمان ایران.
      اگر کسى کتاب «تنبیه الملّة و تنزیه الأمّة» عالم جلیل آیة الله نائینى (قدّه) را با دقّت بخواند، در مى‌یابد که این رادمرد بزرگ چگونه با دلسوزى و نصیحت و استدلال قوى و متین، اساس حکومت مشروطیّت را پایه‌ریزى مى‌کند و یگانه راه علاج و خلاص ملّت مظلوم ایران را در برقرارى مجلس شوراى ملّى و تدوین قانون اساسى که جنایات شاهان خودکامه را مهار مى‌زند مى‌داند. درحالى‌که اصل استدلال صحیح است ولى نمى‌دانست که مطلب آزادى خواهان کَلِمَةُ حَقٍّ یُرادُ بِها الْباطِلُ بود. آنان مى‌خواستند از روى این پل بر اجساد شهداى ایران عبور کنند و امثال شیخ فضل الله نورى را به دار آویزند و امثال أحمد شاه مظلوم و غیور و متدیّن و آزادى خواه را در سیاهچال مرگ و نابودى بفرستند و رضاخان متعدّى و متجاوز را بروى کار آورند. بعضى از مستبدّین هم نیز چون این نیرنگ را دریافته بودند حاضر به تسلیم نمى‌شدند و بسیارى از آنها نیز براى حفظ اصل و اساس سلطنت گرچه جائر باشد از مرام و رویّۀ خود دست نمى‌کشیدند.
      ولى هر دو دسته اشتباه مى‌نمودند؛ هم استبداد غلط بود و هم مشروطه که در واقع در صورت درست پیاده شدن هم طبق خواب نائینى مانند شستن دستهاى کنیز سیاه بود که آلوده به نجاست باشد. حقّ و واقع، دولت اسلام و انقلاب مردم بر اساس حکومت قرآن و تشکیل حکومت اسلام بر اساس صحیح و معنى واقعى ولایت فقیه بود که در آن زمان کسى دم نزد؛ زیرا بزرگان و علماى صالح و اعلام ما با همان روش نسبى و پسندیدن ظلم نسبى خو گرفته بودند، و به ظاهر سلاطین بواسطۀ تدیّن صوریشان قناعت ورزیده بودند؛ و این غلط بود. للّه الحمد و له المنّة اینک پس از گذشتن قریب یک قرن از آثار شوم و جنایت خانمان برانداز آن نام آزادى، ملّت اسلام پا در جادّۀ واقعیّت برداشته است.

نور ملکوت قرآن - ج3

192
  • مرور دهور و کرور، گرد نمى‌تواند بر ساحت اقدسش بنشیند.

  • تأثیر نغمه‌هاى جانبخش قرآن در قلوب مؤمنین‌

  • اگر دشمنان ما به قرآن ایمان نیاورند، و تعلیماتش را به جان و دل نپذیرند، هستند کسانى که با شنیدن یک نغمۀ جانبخش این کتاب آسمانى بى‌هوش و مدهوش مى‌شوند، و براى إعلاء کلمه قرآن حاضرند تا سرحدّ فداکارى و فناء و ایثار، جان و مال و ناموس و زن و فرزند را بدهند و از همه چیز

نور ملکوت قرآن - ج3

193
  • بگذرند.

  • وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‌ مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى‌ عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً.1

  • «و ما به حقّ، قرآن را فرودآوردیم، و آن به حقّ فرودآمده است. و ما ترا نفرستادیم مگر براى آنکه بشارت‌دهنده و ترساننده بوده باشى! 

  • و این کتاب آسمانى، قرآن و قابل خواندن است، که آن را به‌طور جداگانه و با فاصله قرار دادیم تا آن را با مهلت براى مردم بخوانى؛ و ما آن را بتدریج فرودآوردیم.

  • بگو اى پیغمبر! ایمان بیاورید به آن یا ایمان نیاورید، کسانى که قبل از آن به آنها علم داده شده است زمانى که قرآن بر آنها خوانده شود، به سجدۀ خداوندشان بر روى ذَقَن‌ها و چانه‌هایشان بر خاک مى‌افتند و مى‌گویند: پروردگار ما پاک و منزّه است. و حقّاً وعدۀ پروردگار ما متحقّق و شدنى است. و بروى چانه‌هایشان بر خاک مى‌افتند گریه مى‌کنند، و بر خشوع و شکستگى آنها مى‌افزاید.» 

  • حقّانیّت قرآن، حقّانیّت رسول الله و ائمّه طاهرین است‌

  • این آیات عجیب است؛ بالأخصّ آیۀ اوّل که پس از آنکه مى‌گوید: ما قرآن را به حقّ نازل کردیم و آن به حقّ نازل شد، مى‌فرماید: ما ترا نفرستادیم مگر براى بشارت و بیم. با آنکه حقّ عبارت آن بود که بگوید: ما قرآن را نفرستادیم مگر براى بشارت و بیم؛ زیرا سخن در قرآن است نه در رسول.

    1. .آیات ١٠٥ تا ١٠٩، از سورۀ ١٧: الإسراء

نور ملکوت قرآن - ج3

194
  • بنابراین، این آیه مى‌رساند که رسول الله حقیقت قرآن است؛ و حقّانیّت قرآن در نزول، حقّانیّت رسول خدا در بشارت و بیم است. بر این اصل أمیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین در جنگ صفّین که معاویه با خدعۀ عمرو عاص قرآن ها را بر سر نیزه کرد فرمود: به این قرآن توجّه نکنید؛ آن را با نیزه و تیر بیندازید! منم قرآن ناطق: أنَا کِتَابُ اللهِ النَّاطِقُ.

  • ولى مردم عوام، سطحى بین هستند. به متون و حقائق فکرشان نمى‌رسد. در ظاهر و صورت هر چه ببینند، همان را ملاک حقّانیّت مى‌شمرند. به فرمایش آن حضرت گوش فرا ندادند، و دورش را گرفتند و گفتند: فوراً تسلیم حکم حکمین بشو و قرآن را حَکم کن، وگرنه اینک ترا زیر ده هزار قبضۀ شمشیر قطعه‌قطعه مى‌کنیم. فرمود: یک ساعت به من مهلت دهید که الآن مالک أشتر است که فتح کند و خود را به خیمه معاویه برساند. گفتند: ابداً مهلتى نیست.

  • خفّاش انکار خورشید مى‌کند. خورشید هست، مشرق و مغرب عالم را نور بخشیده است؛ انکار او حجاب اوست، ضعف بصر اوست، نابینائى اوست. باید چشم را معالجه کرد؛ نه خورشید را منکر شد.

  • مامقانى گوید: «چقدر خوب خلیل عروضىّ نحوى این مطلب را بیان کرده است؛ چون از او پرسیدند: ما تقولُ فى علىّ بنِ أبى طالبٍ علیه السّلام؟! «تو دربارۀ علىّ بن أبى طالب چه مى‌گوئى؟!»

  • در پاسخ بدین عبارت گویا شد:

  • ما أقولُ فی‌ حَقِّ امْرِئٍ کَتَمَتْ مَناقِبَهُ أولِیآؤُهُ خَوْفًا، وَ أعْدآؤُهُ حَسَدًا؛ ثُمَّ ظَهَرَ مِنْ بَیْنِ الْکَتْمَیْنِ مَا مَلأ الْخافِقَیْنِ!

  • «من چه بگویم دربارۀ مردى که دوستانش مناقبش را پنهان داشتند از ترس دشمنان، و دشمنانش پنهان داشتند از حسد و عداوت؛ و مع‌ذلک در ما بین این‌

نور ملکوت قرآن - ج3

195
  • دو گونه پنهانى، مناقب او مشرق تا مغرب عالم را پر کرده است!» 

  • و مُتَنبَّى شاعر مشهور، چون به وى اعتراض نمودند که تو راجع به مدح أمیرالمؤمنین علیه السّلام با وجود کثرت اشعارى که سروده‌اى شعرى نگفته‌اى؟! در جواب گفت:

  • و ترکت مدحى للوصىّ تعمّدا***إذ کان نورا مستطیلا شاملا (١)
  • و إذا استطال الشّى‌ء قام بنفسه***و صفات ضوء الشّمس تذهب باطلا (٢)1
  • ١ ـ «من از روى عمد و قصد، مدح وصىّ رسول خدا را ترک نمودم. زیرا که او نورى است طویل و کشیده و سر بر افلاک برآورده، به‌طورى‌که همۀ موجودات را شامل گردیده است.»

  • ٢ ـ «و مدح من، نورى است از جانب من که با آن، نقاط تاریک و مبهم چیزى را روشن مى‌کنم. امّا در آنجائى که چیزى طولانى و گسترده و شامل باشد و همه جا را گرفته باشد، در این صورت او به خودش قیام دارد و به ذات خود درخشان است؛ و نور خورشید هم نمى‌تواند او را نشان دهد و بنابراین هدر مى‌شود و از بین مى‌رود.» زیرا مدح و تعریف همچون چراغى براى رفع ابهام در ظلمت است؛ و آن موجودى که ذاتش نور محض گسترده و واسع و شامل است، حتّى پرتو خورشید هم نمى‌تواند او را روشن کند و رفع ابهام نماید. او در ذاتش ابهام ندارد و از خورشید روشن‌تر است.»

  • امام معصوم، وجودش حقیقت قرآن است‌

  • وجود او حقیقت نور است، و حقیقت قرآن است. او بشیر و نذیر است.

  • او محیى و ممیت است.

    1. «تنقیح المقال» طبع رحلى، ترجمۀ علىّ بن أبى طالب، ج ٢، ص ٢٦٤

نور ملکوت قرآن - ج3

196
  • روزى که شود إذا السّماء انفطرت‌***و آنگه که شود إذا النّجوم انكدرت‌
  • من دامن تو بگیرم اندر سئلت‌***گویم: صنما! بأىّ ذنب قتلت؟
  • * * *

  • عشق تو مرا أ لست منكم ببعيد***هجر تو مرا إنّ عذابى لشديد
  • بر کنج لبت نوشته یحیى و یمیت‌***من مات من العشق فقد مات شهید
  • شمشیر ابن ملجم مرادى بر قرآن فرودآمد و آن را شکافت. قطعات بدن حسین علیه السّلام اوراق جداجداشده قرآن است. چه خوب شاعر این واقعیّت را در پیکر وى که از فرط نور تجلّیات جلال حضرت حقّ مصحفانه ورق ورق شده و بر روى زمین افتاده است، شرح مى‌دهد:

  • چو رسید زینب مبتلا بر قتلگاه پر از بلا       ***       رَأَتِ الحُسَیْنَ مُقَطّعاً وَ عَلَى التّرابِ مُرَمَّلاً
  • ز تجلّیات جمال حقّ شده مصحفانه ورق ورق***ز وفا نوشته به هر ورق که: أنا الشَّهیدُ بِکَرْبَلا
  • ز نجوم زخم تنش فزون، ز حساب و شماره شده برون***زده خیمه گرد وجود آن، سپه مصیبت و ابتلا
  • چو بدید کشته برادرش، ز وفا گرفت چو در برش***سخنى شنید ز حنجرش فأجابه که بَلَى بَلَى‌
  • که مگر نه‌اى تو برادرم؟ ز نژاد حضرت مادرم؟***به فداى پیکر تو سرم، لِمَ فى التّراب مُجَدَّلاً؟

نور ملکوت قرآن - ج3

197
  • اللهُمَّ صلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بارِکْ عَلَى الحُسَیْنِ، وَ اُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ أخِیهِ وَ عَلَى التِّسْعَةِ الطّاهِرَةِ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ، وَ ألحِقْنا بِهِم فِى جَنَّاتِ النَّعیمِ، وَ أْهلِکْ و َالْعَنْ أعْدَاءَهُمْ مِنَ الأَوَّلینَ وَ الْآخِرینَ؛ ءَامینَ رَبَّ العالَمِینَ.

نور ملکوت قرآن - ج3

199
  • بحث ششم: سیر قرآن در آیات انفسى

  • و تفسیر آیه: اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‌ ذِكْرِ اللهِ ذلِكَ هُدَى اللهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ

نور ملکوت قرآن - ج3

201
  • أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم‌

  • بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم‌

  • وَ صَلَّی‌ اللهُ عَلَی‌ سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَ‌‌الِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ

  • وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَی‌ أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِینَ مِنَ الأنَ إلَی‌ قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ

  • وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیم‌

  • قال الله الحکیم فى کتابه الکریم:

  • اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‌ ذِكْرِ اللهِ ذلِكَ هُدَى اللهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ.

  • (بیست و سوّمین آیه، از سورۀ زمر: سى و نهمین سورۀ از قرآن کریم) 

  • «خداوند فروفرستاد قرآن را که بهترین گفتار است. کتابى است که تمام آیاتش با هم شباهت دارد. و آیاتش ناظر بر هم و در حکم اعاده و تکرار است. به‌واسطۀ آن، پوست اندام کسانى که از پروردگارشان در ترس و خشیت هستند جمع مى‌شود و به تکان و لرزه مى‌افتد؛ و سپس پوستهایشان و نفوسشان به یاد و ذکر خدا آرام مى‌گیرد و نرم و ملایم مى‌شود. اینست طریق هدایت خداوند؛ به هرکس که اراده کند، وى را هدایت نماید؛ و کسى را که خداوند گمراه کند، دیگر از براى او راهنمائى نیست.»

  • تفسیر آیه: اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ‌

  • حضرت استادنا الأکرم علاّمه آیة الله طباطبائى قدّس الله سرّه العزیز در تفسیر این آیه فرموده‌اند: «مراد از أحسن الحدیث، قرآن است. و معناى‌

نور ملکوت قرآن - ج3

202
  • حدیث، گفتار است؛ همچنان‌که آمده است:

  • فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ‌.1 «همانند گفتار قرآن، گفتارى بیاورند!» و نیز آمده است: فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ‌.2 «به کدام سخن غیر از سخن قرآن إیمان مى‌آورند؟» 

  • و بدین سبب بهترین گفتار است، که اشتمال دارد بر عین واقعیّت و محض حقیقت که‌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ‌3؛ و کَلامُهُ المَجیدُ.4

  • «باطل نه مى‌تواند از روبرو و مقابل قرآن به آن راه یابد، و نه از پشت سر و عقب آن.» و «آن کلام با مجد و عظمت خداوند است.»

  • کلام حضرت استاد علاّمه طباطبائى در معنى «متشابه» و «مثانى»

  • و معناى کِتَابًا مُّتَشَابِهًا آنست که بعضى از اجزاء آن با بعض دگر شباهت دارد. و این غیر از تشابهى است که در متشابه برابر محکم آمده است. زیرا آن براى بعضى از آیات قرآن است، و این براى تمام آیات.

  • و مثانى جمع مثنیّة، به معناى عطف توجّه و روى آوردن است. چون آیات قرآن بعضى بر بعض دگر ناظر است و مبیّن معناى آن است، و بعضى تفسیر بعض دگر را مى‌نماید؛ بدون آنکه یکدیگر را دفع کنند و مناقضه‌اى پیش بیاورند و اختلافى پدید آید. همان‌طورکه مى‌فرماید:

    1. .صدر آیه ٣٤، از سوره ٥٢: الطّور
    2. آیه ٥٠، از سوره ٧٧: المرسلات
    3. قسمتى است از آیه ٤١ و ٤٢، از سوره ٤١: فصّلت: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ.
    4. اقتباس از دو آیۀ قرآن است:
      اوّل: آیه ١، از سوره ٥٠: ق: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ.
      دوّم: آیه ٢١ و ٢٢، از سوره ٨٥: البروج: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ * فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.

نور ملکوت قرآن - ج3

203
  • أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً.1

  • «آیا در این قرآن تدبّر و تأمّل نمى‌کنند؟ و اگر هرآینه این قرآن از نزد غیر خدا آمده بود، تحقیقاً در آیات آن اختلاف بسیارى را در مى‌یافتند.»

  • و معناى تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ آنست که: پوستهاى بدنشان به‌واسطۀ استماع این أمر هائل و ترساننده، و یا رؤیت آن، چنان منقبض و جمع مى‌شود که ناشى از بصیرت موقف نفوسشان در قبال عظمت پروردگارشان است. زیرا چون به ساحت قدس و کبریائیّت او توجّه نمایند، دلهایشان در اضطراب و دهشت افتد، و پوستهاى بدنشان شروع به انقباض و جمع شدن مى‌کند.»2 و همچنین از آیات کریمۀ این کتاب مبین است:

  • وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ‌.3 

  • «و هرآینه ما تحقیقاً به تو هفت آیه از آیات ناظر به هم را داده‌ایم، و ما به تو قرآن عظیم را داده‌ایم!» 

  • حضرت استاد قدّس الله نفسه در این آیه فرموده‌اند: «مراد از سبع المثانى سورۀ حمد است، همان‌طورکه در بسیارى از روایات واردۀ از رسول خدا و ائمّۀ أهل البیت علیهم السّلام تفسیر شده است. بنابراین، به گفتار بعضى که گفته‌اند: مراد سبع طوال (هفت سورۀ بزرگ اوّل قرآن) است، و به گفتار بعضى دگر که گفته‌اند: مراد حوامیم سبع (هفت سورۀ که با حا میم: حم شروع مى‌شود) است، و نیز به گفتار بعضى که گفته‌اند: مراد هفت صحیفه از صُحُفى‌

    1. .آیه ٨٢، از سوره ٤: النّساء
    2. «المیزان فى تفسیر القرءان» ج ١٧، ص ٢٦٩ تا ص ٢٧١
    3. آیه ٨٧، از سوره ١٥: الحجر

نور ملکوت قرآن - ج3

204
  • است که بر پیغمبران نازل شده است؛ نباید گوش فراداشت.

  • زیرا بر این سخنان هیچ شاهد و دلیلى از لفظ کتاب و سنّت نمى‌توان یافت.

  • و امّا در عبارت مثانى اختلاف بسیارى نموده‌اند که آیا مِن براى تبعیض است و یا براى تبیین؛ و نیز در کیفیّت اشتقاق لفظ مثانى و وجه تسمیه‌اش به مثانى.

  • و آنچه را که سزاوار است در اینجا گفته شود و الله أعلم آنست که: مِن براى افادۀ معناى تبعیض است. زیرا خداوند تمام آیات کتابش را مثانى خوانده است: كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ‌ (زمر ـ ٢٣) و آیات واردۀ در سوره حمد از جملۀ آیات قرآن است؛ و بنابراین بعضى از مثانى است نه همه مثانى.

  • و ظاهر آنست که مثانى جمع مثنیّة اسم مفعول از ثَنَى به معناى پیچیدن و عطف و برگرداندن باشد. خداوند مى‌فرماید: يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ‌ (هود ـ ٥) «ایشان سینه‌هاى خود را برمى‌گردانند و به جانب دگر متوجّه مى‌شوند.»

  • تمام آیات قرآن متشابه (شبیه به هم) و مثانى مى‌باشند

  • و به آیات قرآن از آن جهت مثانى گفته مى‌شود که: بعضى مفسّر معناى بعضى دگر است، کأنّه مى‌پیچد و عطف نظر به معناى آن دارد. و مشعر بدین معنى است قوله: کِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِیَ «کتابى است که آیاتش همه شبیه به هم است، و ناظر به یکدیگر است.» زیرا در این عبارت جمع کرده است میان اینکه کتاب متشابه است و بعضى از آیاتش به بعضى دگر شبیه است، و میان اینکه آیاتش مثانى است و نظر خود را برداشته و منعطف بر آیات دگر کرده است.

  • در کلام رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم است که: إنَّ الْقُرْءَ‌انَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضًا. «قرآن بعضى از آیاتش گواهى بر صدق بعضى از آیات دیگر مى‌دهد.»

نور ملکوت قرآن - ج3

205
  • و از أمیرالمؤمنین علیه السّلام در صفت قرآن وارد است که: یَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ، وَ یَشْهَدُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ. «بعضى از آیات قرآن گویا و روشنگر بعضى از آیات دگر است، و برخى شاهد صدق براى راستى و درستى برخى دیگر است.»

  • و یا مثانى جمع مَثْنَى به معناى تکریر و اعاده است، و این کنایه از بیان بعضى آیات به بعضى دیگر است.

  • و در تعبیر به لفظ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي‌ وَ الْقُرْءَ‌انَ الْعَظِيمَ، براى رسانیدن تعظیم امر سورۀ فاتحة الکتاب و تعظیم امر قرآن، بقدرى نکات دقیق بکار رفته است که براى متفکّران و متأمّلان پنهان نیست:

  • أوّلاً: هفت آیه سورۀ فاتحه را با عبارت سبعاً که نکرۀ غیر موصوفه است آورده، و این در نهایت درجه دلالت بر عظمت مقدار و جلالت شأن این سوره مى‌کند. و ثانیا: قرآن را با وصف عظیم توصیف نموده است. و معلوم است که خداوندى که خود داراى عظمت و ساحت کبریائیّت است اگر چیزى را عظیم بشمارد تا چه حدّ داراى عظمت است! و سورۀ فاتحه را نیز در برابر قرآن عظیم نهاده است، و این خود دلیل دیگرى بر عظمت این سوره است که خود نیز بعضى از قرآن است.»1

  • و این آیۀ مبارکۀ‌ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي‌ به روشنى مى‌رساند که‌ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌، یک آیۀ مستقلّ از سورۀ حمد است. چون مجموع آیات این سوره با ضمیمۀ این آیه، هفت آیه مى‌شود.

  • روایات خاصّه و عامّه بر آنکه «بسمله» جزء قرآن است‌

  • سیوطى که از عامّه است در کتاب «إتقان» روایات بسیارى را از طریق عامّه نقل مى‌کند بر اینکه رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم فرموده‌اند:

    1. «المیزان فى تفسیر القرءان» ج ١٢، ص ٢٠١ و ٢٠٢

نور ملکوت قرآن - ج3

206
  • بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ در تمام سوره‌هاى قرآن و در سوره حمد، جزء قرآن است.

  • فقیه عالیقدر حاج آقا رضا همدانى در «مصباح الفقیه» از یونس بن عبد الرّحمن از محمّد بن مسلم روایت مى‌کند که از حضرت صادق علیه السّلام از تفسیر این آیه: وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ‌ پرسیدم، فرمود: مراد فاتحة الکتاب است که در نمازها خوانده مى‌شود، و گفتار در آن ناظر به قرآن است. و رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود:

  • إنَّ اللهَ تَعَالَی‌ مَنَّ عَلَیَّ بِفَاتِحَةِ الْکِتَابِ مِنْ کَنْزِ الْجَنَّةِ، مِنْهَا بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ؛ الأیَةُ الَّتِی‌ یَقُولُ اللهُ تَعَالَی‌ فِیهَا: وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى‌ أَدْبارِهِمْ نُفُوراً. وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‌، دَعْوَی‌ أهْلِ الْجَنَّةِ حِینَ شَکَرُوا اللهَ حُسْنَ الثَّوَابِ. مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، قَالَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : مَا قَالَهَا مُسْلِمٌ قَطُّ إلاَّ صَدَّقَهُ اللهُ وَ أهْلُ سَمَاوَاتِهِ. إيَّاكَ نَعْبُدُ، إخْلاَصُ الْعِبَادِ. وَ إيَّاكَ نَسْتَعِينُ، أفْضَلُ مَا طَلَبَ بِهِ الْعِبَادُ حَوَآئِجَهُمْ. اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، صِرَاطُ الأنْبِیَآءِ وَ هُمُ الَّذِینَ أنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ. غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ، الْیَهُودُ. وَ لاَ الضَّآلِّینَ، النَّصَارَی‌.

  • «خداوند تعالى بر من، با فرستادن سورۀ فاتحة الکتاب که گنجى است از گنجهاى بهشت منّت گذاشت. از این سورۀ فاتحه است آیه‌ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌. آن آیه‌اى که خداوند تعالى راجع به آن مى‌گوید:

  • اى پیغمبر: چون تو پروردگارت را به یگانگى و وحدانیّت در قرآن یاد کنى، آنها پشت کرده و اظهار نفرت و ضجرت مى‌نمایند.