پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه قرآن وحدیث ودعاء
مجموعه نور ملکوت قرآن
توضیحات
جلد اول مجموعۀ «نور ملکوت قرآن» از آثار ماندگار مرحوم علامه آیةالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی قدّسسرّه بوده که پیرامون جنبۀ «حقانیت و هدایتگری قرآن و جامعیتِ احکام آن» با قلمی روان و بیانی سلیس به رشتۀ تحریر درآمده است.
مهمترین مطالب این مجلّد:
• قرآن راهنما به بهترین آیینها
• شواهدی بر بهترین راهنما بودن قرآن
• جاودانگی احکام و معارف قرآن
• حیاتی بودن حکم قصاص در قرآن
• بررسی نظریه همدوشی زنان با مردان در جامعه
• امام معصوم، وجود خارجی قرآن
• عینیت نفس ملکوتی امام معصوم با قرآن
• احترام به والدین بر اساس معارف قرآن
• حرمت تحدید نسل بر اساس معارف قرآن
• کیفیت نزول وحی توسط خداوند و ملائکه
• معجزات پیامبران ، ناشی از جمعیت نفس آنها
• اصالت قرآن بخاطر مبتنی بودن بر فطرت است
• علت ذکر داستانها در قرآن، وجود مشابه آن در نفوس همۀ مردم است
مقدمه
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَهُ عَلَى سَیدِنا و نَبینا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّیبینَ الطّاهِرینَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدآئِهِمْ أجْمَعینَ مِنَ الانَ إلَى قِیامِ یوْمِ الدِّینِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّابِاللَهِ الْعَلىِّ الْعَظِیم
و بعد، مطالبى كه در این كتاب است خلاصه و نتیجه مطالبى است كه این حقیر در ماه مبارك رمضان سنه یكهزار و سیصد و نود هجریه قمریه در مسجد قائم طهران پس از فریضه عصر براى جمعى از أخِلّاءِ روحانى و إخوان ایمانى بیان نمودهام. و چون درباره پنج مطلب سخن به میان آمده است: اهمّیت قرآن كریم و اهمّیت نماز و روزه و آداب مسجد و اهمّیت دعا و شرائط آن، لذا بنام كتاب أنوار الملکوت در «نور ملكوت قرآن» و «نور ملكوت مسجد» و «نور ملكوت نماز» و «نور ملكوت روزه» و «نور ملكوت دعا» نامگذارى شد.
طریق بحث، تفسیر آیات قرآن مجید و روایات وارده از أئمّه معصومین صلواتُ اللهِ و سلامُه علیهم در این مسائل است كه با شرح مختصرى انجام مىپذیرد.
از الطاف خاصّه حضرت أحدیت آن بود كه این حقیر موفّق آمدم آیات و روایاتى كه مورد بحث قرار مىگرفت را با شرح مختصر و شالودهاى از آن مباحث، در همان ماه رمضان گرد آورده و تحریر نمایم، البتّه براى تذكار خود حقیر در هنگام مراجعه ثانوى؛ فلهذا طبع آن به همانگونه خالى از نقصان نبود.
در طول این مدّت نیز مشاغل و شواغل علمى مرا موفّق ننمود تا آنرا مجدّداً
ملاحظه و تحریر نمایم.
للّهِ الحمدُ و له المِنّة اینك توفیقْ رفیق، و یكبار دیگر در آن ملاحظه و به صورتى كه براى استفاده برادران ایمانى قابل مطالعه باشد آن را بازنویسى نموده و به محضر أجلّاء از دوستان و محبّان و صاحب نظران تقدیم مىدارم. و معلوم است اینك كه پس از هجده سال آن را بازنویسى مىكنم بسیارى از مطالب جدید بواسطه إعجاز و عمومیت قرآن در مسائل روز و زمان بدان اضافه گردیده است.
از خداوند منّان توفیق علم و عمل را براى خود و براى جمیع ناظران و مطالعه كنندگان و شیعیان مولى الموحِّدین أمیرالمؤمنین علیه السّلام مسألت مىنمایم.
رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ.1
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.2
١٤ شوال المكرّم سنه ١٤٠٨، بلده طیبه مشهد مقدّس رضوى
على ثاویه آلافُ التّحیة و الإكرامِ، والصّلوةِ و السّلامِ
عبده الفقیر: سید محمّد حسین حسینىّ طهرانىّ
بحث اوّل: قرآن، راهنما به بهترین آئینهاست
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَهُ عَلَى سَیدِنا و نَبینا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّیبینَ الطّاهِرینَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدآئِهِمْ أجْمَعینَ مِنَ الانَ إلَى قِیامِ یوْمِ الدِّینِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّابِاللَهِ الْعَلىِّ الْعَظِیم
قالَ اللَهُ الْحكیمُ فى كِتابِهِ الْكَریم:
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً* وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً.
(آیه نهم و دهم از سوره إسرآء: هفدهمین سوره از قرآن كریم)
«این قرآن به سوى آئینى كه از هر آئین دیگرى استوارتر و اساسىتر است، جامعه بشریت را هدایت مىنماید. و به مؤمنینى كه اعمال صالحه را انجام میدهند، بشارت مىدهد كه: از براى ایشان مزد و پاداشى بزرگ است. و به كسانى كه به آخرت و روز جزا ایمان نمىآورند، بیم میدهد كه: ما براى ایشان عذابى دردناك تهیه و آماده ساختهایم.»
با دقّت در مفاد این كریمه مباركه، سه مطلب به دست مىآید:
اوّل آنكه: قرآن مجید كتابى است كه جامعه بشریت را به محكمترین و استوارترین آئینها و روشها و مذهبها و مسلكها هدایت مىنماید. و این معنى بسیار مهمّ و شایان دقّت است. زیرا كه از زمان آدم بوالبشر تا حال، آنچه
پیامبران الهى از جانب حضرت حىّ قیوم براى ارشاد و هدایت بشر آوردهاند و گفتهاند، و كتابهائى را كه با خود نازل نمودهاند: از دعوت به توحید و بیان حقائق، و ارشاد مردم به سرمنزل سعادت و عبور از مراحل تهلكه، و بیمارىهاى روحى و طبعى؛ و آنچه را كه حكماى الهى راستین كه اسلام از آنها تمجید نموده، همچون لقمان حکیم و سقراط و افلاطون و سائرین آوردهاند و بحث نموده، و كتابها نوشته و مكتبها تشكیل داده، و مدرسها بنا نموده و شاگردان اولواالقدرى به عالم انسانى تحویل دادهاند؛ و آنچه امروزه علما و دانشمندان الهى و غیر الهى براى سعادت جامعهها در تلاش مىباشند، و علوم مستقلّه به نام جامعهشناسى و روانشناسى، و فلسفه و تحقیق در بنیادهاى اخلاقى، و راه و روش صحیح و راستین براى سعادت بشر، و زندگى نمودن در سایه آرامش و صلح و آشتى، و تمتّع از جمیع مواهب انسانى ترتیب دادهاند؛ و دانشگاهها و دانشكدهها را مملوّ از بحث و تحقیق وكنجكاوى نمودهاند؛ و آنچه از این به بعد در أثر تكامل علوم بدست آورند و بحث و تحقیق كنند، و كتابها بنویسند و فلاسفهاى نوین به عالم ارائه دهند، و در سر میزهاى گرد و یا بیضى و یا مستطیل و یا مسدّس و ذوزنقه بنشینند، و به آسمان پرواز كنند و كره مرّیخ و زهره و عطارد را هم تسخیر كنند، و بخواهند عالیترین برنامه را براى سعادت و ارتقاء طرحریزى كنند، با تمام این زمینه وسیع و گسترده، و این وسعتِ دیدار به آئینهاى آسمانى و زمینى، معذلك قرآن، آرى همین قرآنى كه ما در جیب خود مىگذاریم و قرائت مىكنیم، از همه این آئینها و طرحها و مسلكها و قانونها، قویمتر و استوارتر و اصیلتر و پسندیدهتر، جامعه بشریت را به صلاح كلّى و سعادت مطلق، و زندگى پاك و پربهره، و عیش گوارا هدایت و رهبرى مىنماید.
و این بسیار مطلب مهمّى است كه این آیه، امروز هم در رادیوهاى ممالك اسلام و كفر خوانده میشود، و علناً اظهار میدارد كه برنامه او عالىترین
برنامهها، و ارشاد و ارائه طریق او استوارترین طُرق است؛ و اگر مردم دنیا از سیاه و سپید و زرد و سرخ، و شمالى و جنوبى و شرقى و غربى، و كوهى و بیابانى و دریائى و هوائى، همه و همه جمع شوند و در آداب و رسوم و مرام و عقیده، و منهاج زندگى و روش معیشت، و تمتّع از راقىترین راهى كه در جلوى پاى خود گذاردهاند مطالعه كنند، و آنرا با احكام قرآن از كسب و تجارت و نكاح و عبادت و صلوة و صوم و حجّ و جهاد، و دستورات توحیدى و بیانات عرفانى و مواعظ اخلاقى و فرامین عملى مقایسه نمایند، خواهند دید كه: اسلام بسیار بسیار برتر و بالاتر و عالىتر و راقىتر است.
قرآن کتاب هدایت، بشارت و هشدار است
قرآن در راهى نزدیكتر و سریعتر و آسانتر بشر را به تكامل انسانى خود میرساند؛ و در به فعلیت در آوردن قوا و استعدادهاى نهفته، أساسىتر و محكمتر و اصولىتر گام بر میدارد.
دوّم آنكه: مؤمنان و گروندگان بحضرت ربوبیت، و معترفان به رسالت و مُقرّان به ولایت را بشارت میدهد كه: در اثر كنكاش عملى و جدّیت و سعى و كوشش كردارى و رفتارى خود، براى وصول به نتیجه رابحه و رستگارى و نجات از هواجس نفسانى، و فوز به درجات عالیه و مقامات سامیه، خداوند منّان اجر و مزد بزرگى براى آنها معین فرموده است. و بنابراین، قرآن كتاب بشارت و امید، و شادى و خرّمى و كامیابى است.
سوّم آنكه: به منكران خدا و رسالت و ولایت كه در نتیجه، انكار آخرت و روز پاداش و جزاست بیم و دهشت میدهد كه: براى آنها عذاب دردناك و ناگوارى در پىآمد عدم ایمانشان خواهد بود.
و بنابراین، قرآن كتاب هشدار و بیدار باش و انذار و بهوش باش است.
هم كتاب امید و بشارت است و هم كتاب بیم و دهشت؛ در عین آنكه برنامه خود را در حركت بنىآدم، قویمترین برنامهها، براى وصول به
راستینترین آئینها، و درستترین منهجها و مرامها به شمار مىآورد.
نظیر این سه مطلب را در بسیارى از موارد قرآن مجید مىیابیم؛ همچون ابتداى سوره نمل كه مىفرماید:
طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ* هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ* الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ* إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ.1
«طس، اینست اى پیامبر! آیات قرآن و كتاب آشكار، كتاب هدایت و بشارت است براى مؤمنین؛ آنانكه نماز را برپاى میدارند، و زكات را میدهند، و به آخرت ایقان و اذعان دارند. و كسانى كه ایمان به آخرت نمىآورند، ما كردارشان را برایشان زینت داده (و به صورت غرور و فریب بدان دلخوش و خودپسندند) و بنابراین ایشان در تحیر و سرگردانى به سر مىبرند؛ و در شكّ و ریب و گمراهى روزگار سپرى مىكنند.»
و همچنین ابتداى سوره كهف كه مىفرماید:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً* قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً* ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً* وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً* ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً.2
«حمد و ستایش اختصاص به خدا دارد، آنكه او بر بنده خود، كتاب را فرو فرستاد و براى آن هیچگونه كَژى و انحراف و إعوجاجى ننهاد. این كتاب را قَیم و پاسدار و نگهبان و مورد اتّكاى مردم نمود، تا آنكه منحرفان را از شدّت عذاب خدائى بترساند و مؤمنان را بشارت دهد، آنانكه اعمال صالحه و كردار
شایسته دارند، كه مزد و پاداش آنها نیكوست؛ و در آن مزد و جزاى الهى پیوسته و جاودانه زیست خواهند نمود و درنگ و اقامت خواهند داشت؛ و تا اینكه بترساند آنان را كه مىگویند خداوند فرزندى گزیده است (همچون یهود كه عُزَیر را پسر خدا مىدانند، و نصارى كه عیسى را پسر خدا مىخوانند، و همچون مشركان كه فرشتگان سماوى را دختران خدا مىگویند) ایشان این سخن را از روى علم و بینش نمىگویند، نه خودشان و نه پدرانشان دانش و آگاهى نداشتهاند. و این سخن گزاف و سختى است كه بر زبان مىرانند و از دهانشان بیرون مىجهد؛ ایشان نمىگویند مگر دروغ را.»
امّا درباره بشارت مؤمنین و انذار و بیم كافرین، آیات قرآن سرشار است. زیرا قرآن جامعترین كتابهاست. و بهترین و روشنترین راه تربیت و تكامل، با دو بال امید و خوف، و رجاء و ترس است. آنانكه تنها امید محض بودهاند مانند حضرت عیسى بن مریم، و یا تنها خوف محض بودهاند مانند حضرت یحیى بن زكریا على نبینا و آله و علیهما الصّلاةُ و السّلام درجه و مقام جامعیت رسول الله را نداشتهاند؛ كه در او هم امید و هم خوف بود. فلهذا شاگردان این مكتب واسعتر و گستردهتر و جامعترند.
و روى همین اصل است كه حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام، شخص فقیه را منحصر به كسى دانسته است كه جامع این دو صفت بوده باشد. چنانكه در «نهج البلاغة» آمده است:
وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ: الْفَقِیهُ کلُّ الْفَقِیهِ مَنْ لَمْیقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَهِ، وَ لَمْیؤْیسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَهِ، وَ لَمْیؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکرِاللَهِ.1
«أمیرالمؤمنین علیه السّلام گفت: شخص فقیه، آن فقیهى كه تمام مراتب فقاهت را حآئز باشد، كسى است كه مردم را از رحمت خداوندى نومید نگرداند، و از وزش نسیم گوارا و دلنشین كه از ناحیه عدل و كرم او مىوزد، مأیوس مكند، و از مكر و انتقام خدا ایمن ننماید.»
و نیز در «نهج البلاغة» قرآن را بهار دلهاى فقهاء شمرده است: وَ رَبِیعًا لِقُلُوبِ الْفُقَهَآءِ. در این صورت معلوم است كه چنین كتابى دلهاى فقهاء راستین و عرفاء بالله را كه جامع صفات رجاء و بیم باشند جلا مىدهد؛ و همچون نسیم بهارى كه بر روى گل بوزد، قلوبشان را تر و تازه و شاداب و زنده مىنماید.
خطبه نهج البلاغه در توصیف قرآن کریم
این جمله در ضمن خطبهاى است كه با عنوان یعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِى الْفَلَواتِ، وَ مَعاصِى العِبادِ فِى الخَلواتِ، وَ اخْتِلَافِ النِّینَانِ فِى البَحَارِ الْغَامِرَاتِ1 شروع مىشود؛ و بعد شرح مشبعى در موعظه، و امر به تقوى، و تعریف و تمجید فراوان از اسلام، و تحمید و تجلیل سرشار از عظمت و مقام از پیغمبر اكرم محمّد صلّى الله علیه وآله وسلّم، تا مىرسد به اینجا كه در توصیف قرآن كریم: كتابى كه بر رسول خدا نازل شده است مىفرماید:
ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیهِ الْکتَابَ نُوراً لاتُطْفَأُ مَصَابِیحُهُ؛ وَ سِرَاجاً لا یخْبُو تَوَقُّدُهُ؛ وَ بَحْراً لَایدْرَک قَعْرُهُ؛ وَ مِنْهَاجَاً لَایضَلُّ نَهْجُهُ؛2 وَ شُعاعاً لَایظْلَمُ ضَوْءُهُ؛3 وَ فُرْقَاناً لَایخْمُدُ بُرْهَانُهُ؛ وَ تِبْیاناً لَاتُهْدَمُ أرْکانُهُ؛ وَ شِفَاءً لَاتُخْشَى أسْقَامُهُ؛ وَ عِزًّا
لَاتْهَزَمُ أنْصَارُهُ؛ وَ حَقَّا لَاتُخْذَلُ أَعْوَانُهُ.
فَهُوَ مَعْدِنُ الإیمَانِ وَ بُحْبُوحَتُهُ؛ وَ ینَابِیعُ الْعِلْمِ وَ بُحْورُهُ؛ وَ رِیاضُ الْعَدْلِ وَ غُدْرانُهُ؛ وَ أثَافِىُّ الإسْلَامِ وَ بُنْیانُهُ؛ وَ أَوْدِیةُ الْحَقِ وَ غِیظَانُهُ.
وَ بَحْرٌ لَاینْزِفُهُ الْمُسْتَنْزِفُونَ؛ وَ عُیونٌ لَاینْصِبُهَا الْمَاتِحُونَ؛ وَ مَناهِلُ لَایغِیضُهَا الْوَارِدُونَ؛ وَ مَنازِلُ لَایضِلُّ نَهْجَهَا الْمُسَافِرُونَ؛ وَ أَعْلَامٌ لَایعْمَى عَنْهَا السَّائِرُونَ؛ وَ أَکامٌ لَایجُوزُ عَنْهَا الْقَاصِدُونَ.
جَعَلَهُ اللَهُ رَیاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ؛ وَ رَبِیعاً لِقُلُوبِ الْفُقَهَاءِ؛ وَ مَحَاجَّ لِطُرُقِ الصُّلَحَاءِ؛ وَ دَوآءً لَیسَ بَعْدَهُ دَآءٌ؛ وَ نُورًا لَیسَ مَعَهُ ظُلْمَةٌ؛ وَ حَبْلًا وَثِیقاً عُرْوَتُهُ؛ وَ مَعْقِلًا مَنِیعاً ذِرْوَتُهُ؛ وَ عِزاً لِمَنْ تَوَلَّاهُ؛ وَ سِلْمَاً لِمَنْ دَخَلَهُ؛ وَ هُدىً لِمَنْ ائْتَمَّ بِهِ؛ وَ عُذْرَاً لِمَنِ انْتَحَلَهُ؛ وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَکلَمَ بِهِ؛ وَ شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ؛ وَ فلْجاً لِمَنْ حَاجَّ بِهِ؛ وَ حَامِلًا لِمَنْ حَمَلَهُ؛ وَ مَطِیةً لِمَنْ أعْمَلَهُ؛ وَ أَیةً لِمَنْ تَوَسَّمَ؛ وَ جُنَّةً لِمَنِ اسْتَلَامَ؛ وَ عِلْماً لِمَنْ وَعَى؛ وَ حَدِیثاً لِمَنْ رَوَى؛ وَ حُکماً لِمَنْ قَضَى.1
ترجمه خطبه نهج البلاغه در توصیف قرآن کریم
«و سپس خداوند كتاب را بر پیغمبر نازل كرد، در حالیكه قرآن نورى است كه چراغهاى فروزان آن خاموش نمىشود؛ و چراغى است كه شعله ملتهب آن فرو نمىنشیند؛ و دریایى است كه قعر آن یافته نمىشود؛ و راه راستى است كه درپیمودن آن گمراهى پیدا نمىگردد؛ و شعاعى است كه پرتو رخشان آن به تاریكى نمىگراید؛ و جدا كنندهاى است میان حقّ و باطل؛ كه برهانِ ساطع و حجّت استوار آن فروكش نمىنماید؛ و بنا و أساسى است كه أركان آن ویران نمىگردد؛ و شفائى است كه از بیماریهاى پىدرآمد آن، بیم و هراس به دل نمىرسد؛ و عزیزى است كه یاران و یاوران آن شكست
نمىپذیرند؛ و حقّى است كه یارى كنندگان و انصار آن به هزیمت و فرار نمىروند.
و بنابراین قرآن مَعدِن ایمان است، و میانه و درون حقیقى آن؛ و چشمههاى جوشان علم و عرفان است، و دریاهاى خروشان معارف آن؛ و باغها و بستانهاى عدل و داد است؛ و آبهاى زلال مجتمع و سرشار در آن؛ و دیگ پایههاى أطعمه اسلام است، و اصل و اساس آن؛ و وادىهاى گسترده و پهناور صدق و حقّ است، و زمینهاى وسیع و فراخ آن.
و دریایى است كه آنچه آب كشندگان و آب برداران، از آن مصرف كنند، آنرا تهى نمىكنند؛ و چشمههایى است كه آنچه آب گیران و آب برندگانِ آن بردارند، آنرا كم نمىگردانند، و آبشخوارهائى است كه آنچه فروروندگانِ در آن از آن آب برگیرند، آن را فرو نمىنشانند، و منزلگاههائى است كه آنچه مسافران در راه روشن و طریق هویداى آن سیر كنند، گم نمىشوند، و نشانههائى است كه روندگان و سیركنندگان در راه خود از آن پوشیده و نادیده نمىگردند، و تپّهها و مواضع مرتفعى است از جوانب خود، كه راهپیمایان و قصد كنندگان نمىتوانند از آن عبور و تجاوز نمایند.
خداوند قرآن را سیرابى براى تشنگى و عطش علماء قرار داد؛ و بهار پرگیاه براى دلهاى فقهاء، و راهها و طریقهاى هویدا براى پیمودن راه صلحاء، و داروئى كه پس از آن دردى نیست، و نورى كه با آن ظلمتى نیست، و ریسمانى كه محكم است گرِهِ آن، و پناهگاهى كه از دسترس دور است بلندى آن، و عزّت براى آنكه در تحت ولایت آن درآید و آنرا ولىّ و مولا و صاحب اختیار و سرپرست و پاسدار خود بداند، و سلام و سلامت براى آنكه در آن داخل شود، و هدایت براى آنكه بدان اقتدا نماید، و مایه عذر براى آنكه خود را بدان انتساب دهد، و برهان و حجّت براى آنكه بدان سخن گوید، و شاهد و گواه
براى آنكه در مقام منازعه و مخاصمه بدان تمسّك جوید، و ظفر و فیروزى براى آنكه بدان احتجاج كند و استدلال نماید، و متعهّد به صلاح و اصلاحِ آنكه احكام آنرا به كار بندد و مضمونش را بر عهده گیرد، و همچون شتر راهوار و باركش براى آنكه با سوارى خود و حمل أثقال و اسباب خود بر آن بخواهد به سر منزل مقصود واصل گردد، و آیه و نشانه و علامت براى آنكه خود را بدان نشانه زند، و سپر براى آنكه با پوشیدن آن لباس جنگ و زره در تن نماید، و دانش و درایت براى آنكه آن را حفظ كند و در گوش جان خود بگیرد، و حدیث و گفتار براى آنكه آن را نقل نماید و روایت كند، و حُكم براى آنكه با آن قضاوت نماید.»
بارى، برنامه قرآن بهترین برنامهها براى وصول به بهترین آئینهاست. و براى تحقّق این مدّعى باید یكایك از قوانین و رسوم و آداب و عادات و اخلاقِ جامعههاى قدیم و جدید، و ملل متمدّن و وحشى، و ارباب مذاهب الهیه و یا صاحبان آراء مادّیگرى و طبیعت گرائى را در نظر گرفت؛ و سپس همان ادب و قانون و برنامه آن مورد را با آنچه در قرآن كریم آمده است تطبیق كرد، تا مزیت و أشرفیت حكم قرآنى در آن موضوع روشن شود.
از باب مثال اگر شخص رعیتى، گرچه در پستترین درجه از عنوان باشد، چنانچه به سلطان وقت و حاكم مطلق جسارتى كند، مثلًا او را سبّ و شتم كند و بر او لعنت بفرستد، در قوانین متداوله به مجازات خاصّه از حبس و شكنجه و تبعید و تازیانه و قتل، او را محكوم مىكنند. ولى اسلام مىگوید:
مسلمانان مانند دانههاى شانه برابرند؛ مزیتى حاكم بر محكوم، و راعى بر رعیت، و سلطان بر مردِ مورد سلطنت و قدرتِ او ندارد. اگر كسى به حاكم وقت سیلى بنوازد، او فقط حقّ قصاص، یعنى نواختن سیلى، آن هم به مقدارى كه سیلى خورده است دارد، نه بیشتر؛ و تازه اگر هم عفو كند بهتر است.
وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ.1
«و اگر خواستید پاداش عقوبت كسى را كه بر شما گزندى و عقوبتى وارد نموده است بدهید، باید مانند همان عقوبتى باشد كه بر شما وارد شده است؛ و سوگند كه اگر صبر كرده و شكیبائى پیش گیرید، البتّه و البتّه براى شكیبایان، صبر و شكیبائى، مورد پسند و انتخاب است.»
ما مىبینیم درحكومت عدل اسلام عیناً مطلب از همین قرار بوده است.
و این حكم راقى قرآنى به طور یكسان بر وضیع و شریف، غنىّ و فقیر، حاكم و زیر دست، اجرا مىشده است؛ حبذا بهذا المنهاج.
جزای دشنام، فقط دشنام است یا عفو از دشنام
در «نهج البلاغة» از أمیرالمؤمنین علیه السّلام وارد است كه: چون مرد خارجى آن حضرت را دشنام داد و لعن و نفرین به مرگ فرستاد، و اصحاب برجستند تا وى را بكشند، حضرت منع نمود و گفت: جزاى او دشنامى است فقط در برابر دشنام، و یا عفو و اغماض و گذشت از عقوبت پاداشِ گناه.
سید رضىّ: جامع «نهج البلاغة» گوید: وَ رُوِى أَنَّهُ عَلَیهِ السَّلَامُ کانَ جَالِسًا فِى أَصْحَابِهِ، فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِیلَةٌ. فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بَأَبْصَارِهِمْ.
«و در روایت است كه أمیرالمؤمنین علیه السّلام در میان اصحاب خود نشسته بود، كه زنى زیبا و جمیل از آنجا عبور كرد. و این گروه چشمهاى خود را با نگاهى طولانى به او دوختند.»
فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ: إنَّ أبْصَارَ هَذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ، وَ إِنَّ ذَلِک سَبَبُ هِبَابِهَا. فَإذَا نَظَرَ أَحَدُکمْ إلَى امْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ، فَلْیلَامِسْ أَهْلَهُ؛ فَإنَّمَا هِىَ امْرَأَةٌ کامْرَأَةٍ.
«در این حال حضرت فرمود: چشمهاى این مردان، گشاده و تیزبین و دنبال كننده مطلوب از راه دور است. و همین چشمچرانى سبب هیجان نفوس
آنها براى آمیزش و لمسنمودن زنان است. بنابراین اگر أحیاناً چشم شما به زن زیبائى افتاد كه براى شما شگفتآور و دلپسند بود، فوراً بروید و با عیال خودتان در منزل آمیزش نموده و همبستر شوید؛ زیرا زوجه شما هم زنى است مانند سائر زنان (و بواسطه آمیزش، هیجان شهوت فرو مىریزد و سكون و آرامش براى شما پیدا مىشود، و خیال و خاطره آن زن زیبا و جمیل از فكرتان بیرون مىرود).»
فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِجِ: قَاتَلَهُ اللَهُ کافِرًا؛ مَا أَفْقَهَهُ!
«مردى از خوارج كه سخن حضرت را شنید، گفت: خدا این مرد كافر را بكشد؛ چقدر دانا و بینا و فقیه و عاقبتاندیش و به اسرار احكام آشنا و بصیر است!»
فَوَثَبَ الْقَوْمُ لِیقْتُلُوهُ. فَقَالَ: رُوَیدًا؛ إنَّما هَوَ سَبٌّ بِسَبٍّ أَو عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ.1
«اصحاب آن حضرت از جا برجستند، تا او را بكشند.
حضرت فرمود: آرام باشید؛ جزاى او نیست مگر دشنامى در مقابل دشنامى كه داده است، و یا عفو و گذشت از گناهى كه مرتكب گردیده است.»
در این قضیه مىبینیم آن حضرت در زمان خلافت خود كه از جهت قدرت ظاهرى به حدّ أعلا بود، در اثر دشنام مردى كه از خوارج بود، از قانون قرآن به قدر سر موئى تجاوز ننموده و همان عینِ برگرداندن دشنام را جزاى وى مىداند؛ و عفو و اغماض را نیز در درجه بهتر و عالىتر قرار میدهد.
در قضیه ضربت ابن ملجم مرادى بر فرقش كه بالأخره منتهى به شهادتش شد، عیناً همین حكم قرآنى را إعمال نموده است.
در وصیت خود بعد از ضربت مىفرماید: أَنَا بِالْأمسِ صَاحِبُکمْ، وَالْیوْمَ عِبْرَةٌ لَکمْ، وَ غَدًا مُفَارِقُکمْ، إنْ أَبْقَ فَأنَا وَلِىُّ دَمِى، وَ إنْ أَفْنَ فَالْفَنَآءُ مِیعَادِى، وَ إنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِى قُرْبَةٌ، وَ هُوَ لَکمْ حَسَنةٌ، فَاعْفُوا؛ أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ یغْفِرَ اللَهُ لَکمْ؟1
«من دیروز مُصاحب و همنشین شما بودم، و امروز مایه عبرت براى شما هستم، و فردا مفارقت مىنمایم. اگر من شفا یابم، خودم صاحب اختیار خون خود مىباشم. و اگر به عالم فناء ارتحال كنم، فناء و لقاء حضرت احدیت و بقاء به بقاء او میعاد من است. (در صورت شفا) اگر ضارب را عفو نمایم، عفو موجب قربت من به سوى خداست. و (در صورت رحلت) عفو شما، موجب حسنه و نیكوئى شماست، بنابراین ابن ملجم را عفو كنید! آیا نمىخواهید خداوند نیز از شما بگذرد و شما را مورد عفو و غفران خود قرار دهد؟!»
و همچنین مىفرماید:
یا بَنِى عَبْدِ المُطَّلِب! لَاأُلْفِینَّکمْ تَخُوضُونَ دِمَآءَ المُسْلِمِینَ خَوْضًا تَقُولُونَ قُتِلَ أَمیرُالمُؤمِنِینَ. أَلَا لَاتَقْتُلُنَّ بِى إلَّاقَاتِلِى!
انْظُرُوا إذَا أَنَا مُتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ، فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ؛ وَ لَایمَثَّلُ بِالرَّجُلِ. فَإنِّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَیهِ وَءالِهِ وَ سلَّمَ یقُولُ: إیاکمْ وَالمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْکلْبِ الْعَقُورِ.2و3
«اى پسران عبدالمطّلب! من شما را چنان نیابم كه در ریختن خون مسلمانان غوطه خورید و بگوئید: أمیرالمؤمنین كشته شد. آگاه باشید نباید شما بخاطر من كسى را بكشید، مگر قاتل مرا!
مترصّد باشید! چنانچه من از این ضربت وارده او مُردم، فقط به او یك ضربه در مقابل ضربهاى كه به من زده است وارد كنید؛ و این مرد را مُثْله نكنید (دست و پا و چشم و گوش و بینى او را نبُرید) زیرا كه من از رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم شنیدم كه مىگفت: بپرهیزید از مُثلهكردن گرچه در باره سگ گزنده باشد.»
حکم قصاص در قرآن، حکم حیاتی است
این عالىترین دستور قرآنى است كه فقط حقّ قصاص را مىدهد؛ و عفو را نیز در اختیار ولىّ دم یعنى صاحب خون مىگذارد. أمیرالمؤمنین علیه السّلام اگر خودش شفا مىیافت، طبق گفتار خود عفو مىنمود. زیرا عفو خیر است؛ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ.1
وقتى عفو كه ناشى از بهترین صفات نفسانىّ، و ملكات روحىّ و روانىّ است، براى عموم مسلمین بهتر باشد؛ براى أمیرالمؤمنین علیه السّلام كه در ایمان، إمارت بر همه دارد؛ مسلّماً أولى و بهتر خواهد بود.
ولى عفو در اراده و اختیار حضرت امام حسن مجتبى؛ ولىّ دم پدرش بعد از رحلت بود، و اگر مقتضیات اجازه مىداد، او نیز طبق خواسته پدر و أولویت قرآنیه، عفو مىفرمود؛ لیكن أوضاع آن روز از پیدایش خوارج، و جبههگیرى معاویه و سردمدارانش در قبال أمیرالمؤمنین علیه السّلام، موجب
آن مىشد كه عفو وصىّ پدر را از چنین ضارب خطرناكى، حمل بر ضعف قوا و حكومت او نمایند، لهذا او قصاص را ترجیح داد؛ و طبق وصیت پدر فقطّ یك ضربه به قاتل وارد كرد.
بحث درباره قصاص و دیه و عفو نمودن
قِصاص كه فقطّ در جنایات عمدى است؛ یعنى كشتن قاتل را در برابر كشتن؛ و بریدین دست ضارب را در برابر بریدن دست؛ و زبان را در برابر قطع زبان، و چشم را در برابر چشم، در صورت تعمّد در جنایت؛ از عالىترین دستورات قرآن است. زیرا أوّلًا چنین جنایت عمدى را، شخص، جانى بر مَجْنّى علیه وارد ساخته است؛ و حیات انسانى و سلامت او را در خطر انداخته و از نعمت عمر، و یا كمال أجزاء و اعضاء تن، ساقط نموده است. این حقّ فطرى و عقلىّ و شرعىّ شخص مضروب است كه ضارب را به همان نهج پاداش دهد.
و ثانیاً قصاص موجب جلوگیرى از جنایت است. اگر مردم بدانند كه در صورت جنایات عمدیه، خودشان به همان طرز پاداش مىشوند: یعنى قاتل را مىكشند؛ كسى كه به دیگرى سیلى زده؛ سیلى مىخورد؛ كسى كه استخوان كسى را عمداً شكسته است، همان استخوانش شكسته مىشود؛ كسى كه گوش كسى را بریده است، گوشش بریده مىشود؛ در این صورت اقدام بر جنایت نمىكنند.
ولى اگر حكم قِصاص بطور قانون جعل نشود؛ و در برابر جنایت، حبس و یا تبعید و یا دیه (پرداخت پول خون) جعل شود؛ مردم اقدام بر جنایت مىكنند؛ و بر دشمنان خود، قتل و یا ضرب را وارد مىسازند؛ و چه بسا بالأخصّ در طبقه مالداران و ثروتمندان كه مال فراوان دارند و از عهده پرداخت دیه برمى آیند. و بدین كیفیت، خون شخص مظلوم هدر مىرود و در اركان حیات اجتماعى خَلَل مىرسد.
از این باب است كه در قرآن كریم وارد است:
وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.1
«و براى شما حكم حیاتى است راجع به امر قصاص، اى مردمان خردمند؛ به امید آنكه شما محفوظ بمانید و از قتل یكدیگر بپرهیزید.»
و این آیه مباركه، پس از آیه قبل از آن است كه در آن نیز درباره قصاص مىگوید:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ.2
«اى كسانیكه ایمان آوردهاید، درباره شما حكم قصاص بطور قانون ثابت و لازم شد كه راجع به كشتگانتان شخص آزاد را در برابر آزاد، و بنده را در برابر بنده، و زن را در برابر زن قصاص كنید! و اگر درباره قاتل از طرف برادرش كه مقتول باشد چیزى بخشیده شد، و به قبول دیه آن دربرابر قصاص، ارفاقى به عمل آمد، در این صورت بر عهده وارثان مقتول است كه به طور نیكو و پسندیده دیه را از قاتل بگیرند و او را در شدّت و سختى و عُنف نگذارند. و بر عهده قاتل است كه حقّ مقتول را به احسان و نیكوئى بپردازد، و در تأدیه دیه مماطلت و تساهل و سستى نورزد. این تنازل به حكم دیه بجاى حكم قصاص، تخفیفى است و رحمتى است از ناحیه پروردگارتان؛ و بنابراین اگر كسى بعد از قبول دیه و یا عفو و یا مصالحه كه با شخص قاتل نمود، از این امر برگردد و بخواهد قصاص كند، درباره او عذاب دردناكى معین گردیده است (كه خدا وى
را در مقابل این تعدّى عذاب مىكند.»
حکم تورات و انجیل درباره قصاص و عفو بعینه مانند حکم قرآن است
باید دانست كه حكم قِصاص، و تمجید و تحسین از عفوى كه در قرآن كریم وارد شده است، بعینه همان حكم قصاص و عفویست كه در شریعت حضرت موسى در تورات، و در شریعت حضرت عیسى در انجیل على نبینا و آله و علیهما الصّلوة و السّلام نازل شده است. و در قرآن مجید تحكیم و تثبیت شده است.
امّا در تورات، به جهت آنكه خداوند مىفرماید:
إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ.1
«بدرستیكه حقّاً ما كتاب تورات را فرو فرستادیم كه در آن هدایت به معارف و نور است؛ پیغمبرانى كه اسلام آورده و تابع و تسلیم شریعت حضرت موسى شدهاند، در میان كسانى كه تهوّد اختیار نموده و یهودى شدهاند، به تورات حكم مىنمایند؛ و دیگر فقهاء و عرفاء الهى و علماء كه مأمور به حفظ و پاسدارى و نگهبانى از كتاب خدا (تورات) شدهاند بدان حكم مىكنند، آنانكه شاهد و گواهند و هیمنه و سیطره بر كتاب خدا دارند. بنابراین شما از مردم نترسید و از من بترسید؛ و در مقابل قیمت اندكى آیات مرا مبادله و معاوضه نكنید؛ و كسانى كه طبق آنچه خداوند فرو فرستاده است حكم ننماید، پس ایشان البتّه كافر مىباشند.»
وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ
الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ.1
«و ما بر آنها به طور قانون و حكم در تورات، ثبت و ضبط كردهایم كه در امر قصاص باید جان در مقابل جان، و چشم در مقابل چشم، و بینى در مقابل بینى، و گوش در مقابل گوش، و دندان در مقابل دندان، و بر هر یك از اعضاء و جوارح هر زخم و جراحتى وارد شود، باید در مقابل، فقط همان عضو و جارحه و به مانند همان زخم و جراحت، قصاص شود. و كسیكه عفو كند (چه خود مجنىّ علیه باشد و یا ولىِّ مقتول و یا شخص مجروح از جارح) و او را ببخشد و حقّ قصاص خود را به وى بدهد و از او در گذرد، این عفو و گذشت كفّاره گناهان او خواهد شد؛ و یا كفّاره و پوشش جنایتِ جانى در جنایتش قرار مىگیرد. و كسانى كه حكم نكنند به آنچه خداوند نازل كرده است، پس آنها ستمگر و ظالم مىباشند.»
ما در این آیات مىبینیم كه حكم قصاص براى شخص مجنىّ علیه آمده، و عفو را كه امر پسندیدهاى است نیز در اختیارش گذارده است. و عیناً همین مطلب، در توراتِ امروزه دائره میان مردم وارد است:
در أصحاح بیست و یكم از سِفْر خروج تورات اینطور وارد است كه:
(١٢) كسى كه بزند انسانى را و او در اثر زدن بمیرد، باید ضارب را بكشند.
(١٣) امّا كسیكه در این عمل تعمّد نداشته باشد، بلكه خداوند بدون اختیار او این عمل را بر دست او جارى نموده باشد، من براى او مكانى را قرار مىدهم كه بدانجا فرار كند .... (٢٣) و اگر اذیتى حاصل شود، باید جان در برابر جان، و چشم در برابر چشم، و دندان در برابر دندان، و دست در برابر دست، و پا در
برابر پا، و داغ كردن در برابر داغ كردن، و جراحت رساندن در برابر جراحت رساندن، و كوبیدن در برابر كوبیدن، بوده باشد.1
و در أصحاح بیست و چهارم از سفر لاویین اینطور وارد است كه:
اگر كسى دیگرى را بمیراند، باید كشته شود. و كسیكه حیوان بهیمهاى را بمیراند، باید مانند آنرا به عنوان عوض بپردازد. و اگر انسانى در انسان دگرى عیبى وارد سازد، به همانگونه از عیب باید به او وارد سازند. شكستن در مقابل شكستن؛ و چشم در مقابل چشم؛ و دندان در مقابل دندان. همانطور كه عیبى در انسان ایجاد كند به همانگونه بر خود او ایجاد مىشود.2
و امّا در انجیل، به جهت آنكه خداوند در دنبال همین آیات مىفرماید:
وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ* وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ.3
«و ما عیسى بن مریم را در دنبال و در پى آثار آنها آوردیم، در حالیكه عیسى توراتى را كه در برابر او بود، تصدیق كننده بود؛ و ما به او انجیل را دادیم كه در آن هدایت به معارف و نورِ أحكام است. و این انجیل، توراتى را كه در برابر او بود، تصدیق كننده بود؛ و در آن نوعى از هدایت و نصائح و مواعظ، براى مردمان صاحب تقوى بود؛ و باید اهل انجیل به آنچه خداوند در آن نازل نموده است حكم كنند. و كسانى كه طبق آنچه را كه خداوند فرو فرستاده است
حكم ننماید؛ پس ایشان البتّه فاسق مىباشند.»
در این آیه مىبینیم كه خداوند عیسى را مُصدِّق تورات، و كتاب انجیل وى را هم مصدّق تورات قرار داده است. و جمله مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ، در وهله دوّم، تكرار و بجهت تأكید نیست؛ بلكه براى افاده مُصدّقیت خودِ انجیل است، علاوه بر مُصدِّقیت حضرت مسیح.
بنابراین، كتاب انجیل تابع شریعت كتاب تورات است؛ و هیچ حكمى در تورات نیامده است مگر آنكه انجیل آنرا امضاء نموده است، و بدان مردم را فرا خوانده است؛ به استثناى بعضى از مُحرّماتِ تورات را كه حضرت مسیح حلال نموده است. همانطور كه خداوند از زبان او مىگوید:
وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ.1
«و من بجهت این مبعوث شدهام كه بعضى از آن چیزهائى را كه بر شما حرام شده است، حلال نمایم.»
و بناءً علیهذا حكم قصاص و عفو، به نظر حضرت مسیح و از نقطه نظر تعلیم انجیل بعینه مانند نظر حضرت موسى و كتاب شریعتِ وى (تورات) است.
و امّا در قرآن كریم، به جهت آنكه خداوند در دنبال همین آیه مىفرماید:
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ* وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ
أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ.1
«و اى پیغمبر، ما به سوى تو كتاب ـ قرآن ـ را به حقّ فرو فرستادیم، در حالیكه قرآن تصدیق كننده كتابى است كه در برابر اوست (تورات و انجیل) و مُهَیمن و مُسیطر و محیط بر آن است. بنابراین، تو در میان ایشان كه طائفه یهود و نصارى هستند، به همان چه خداوند به تو فرو فرستاده است حكم كن؛ و از آراء و أنظار توخالىِ آنها بعد از حقّى كه خدا به تو داده است پیروى مكن. ما براى هر یك از شما شریعه و آبشخوار وصول به حقایق، و راه و منهاجى در طریق كمال قرار دادهایم. اگر خداوند مىخواست همه شما را امّت واحدى كه داراى یك پیغمبر و یك كتاب باشند قرار مىداد، ولیكن این گونه از ارسال رُسل و انزال كُتب براى آنست كه شما را در آنچه به شما داده است، آزمایش نماید.
بنابراین شما در خَیرات و حَسنات پیشى بگیرید و سبقت بجوئید. بازگشت همگى شما به سوى خداست؛ و در آن حال وى شما را به آنچه در آن اختلاف ورزیدهاید، متنبّه و آگاه مىگرداند.
و اینكه باید اى پیغمبر حكم كنى طبق آنچه خداوند نازل نموده است؛ و از آراء و اندیشهها و افكار توخالى آنها تبعیت منمائى! و بر حذر باش از آنكه از بعض آنچه خدابه سوى تو فرستاده است، تو را در فتنه و انحراف بیفكنند؛ پس اگر ایشان از حكم تو كه حكم خداست روى گردانند، بدان كه خداوند اراده فرموده است تا در پاداش بعض از گناهانشان آنها را مأخوذ دارد و از گزند خود بدانها برساند؛ و بدرستى كه بسیارى از مردم فاسق مىباشند كه از پیمودن راه مستقیم، اعوجاج و انحراف دارند.»
و از آنچه ما در اینجا بحث كردیم، طبق مدلول این آیات مباركه، در حكم قصاص و عفو، شریعت حضرت محمّد و حضرت عیسى و حضرت موسى علیهم الصّلوة و السّلام تطابق دارند.
و علیهذا آنچه در انجیل امروز دیده مىشود كه: «اگر به نیم رخ چپت سیلى زدند، نیمرخ راست را پیش بیاور! و اگر عبایت را خواستند، ردایت را هم ببخش» یا عبارتى است ساختگى و مجعول كه به حضرت مسیح نسبت دادهاند، و یا بعد از جعل قانون قصاص و مُسلّمیت آن در میان مردم، آن حضرت خواسته است در تحمید و تمجید از عفو و گذشت، و اصرار بر إعمال صفت اغماض و كرامت اخلاقى، بطور مبالغه مردم را تهییج بر عفو و اغماض كند. و الّا در صورت فرض عدم جعل قانون قصاص، و الزام مردم بدین نهج از عفو، نتیجه آن مىشود كه نه تنها خصوص این دستور در میان مجتمعات پا نمىگیرد و كسى عملًا زیر بار آن نمىرود، بلكه قصد انتقام و شدّت سركوبى و تعدّى و خونریزى، مسیحیان را به حدّى مىرساند كه یك نمونه آن در جنگهاى صلیبى، و نمونه دیگرش در جنگهاى بین المللى، رخ نشان داد؛ و قساوت و بىرحمى آنان، صفحات تاریخ مسیحیان را ظلمانى نمود.
خرده گرفتن ویل دورانت بر قانون انجیل در عدم جعل قصاص
ویل دورانْت مىگوید: اسلام نگفت كه بدى را به نیكى پاداش دهند «هر كه به شما تعدّى كند مانند آن تعدّىاى كه به شما مىكند به او تعدّى كنید» (سوره بقره، آیه ١٩٤)1
«و هر كه از پى ستم دیدن انتقام گیرد، راه تعرّضى علیه
آنها نیست» (سوره شورى، آیه ٤١).1
این اخلاقى است كه شایسته مردان است؛ درست مانند آنچه در عهد قدیم آمده است و فضائل مردانه را تأیید مىكند؛ چنانكه مسیحیت فضائل زنانه را تأیید مىكند.
در همه تاریخ، دینى جز اسلام پیوسته پیروان خود را به نیرومند بودن دعوت نكرد؛ و هیچ دین دیگرى در این زمینه مانند اسلام موفّق نبوده است.2
از این گفتار او پیداست كه با تعبیر به اخلاق زنانه بودنِ دستور انجیل مىخواهد بر آن خرده بگیرد و آنرا ناشى از ضعف و قواى انفعال داند؛ بر خلاف اسلام كه دستوراتش همه ناشى از قوّت و موضع مستحكم و قواى فعل است.
عدم إجراء حدود در شریعت فعلى انجیل و أرباب كلیسا، و فقدان قانون قصاص، موجب شده است كه فحشاء و منكرات و روابط نامشروع بین آنها بیشتر از بسیارى از ملل و بیشتر از ملّت یهود، رواج پیدا نموده است؛ چنانكه شاعرى لطیف، گر چه بصورت لطیفه این أبیات را سروده است، و لیكن كشف از معناى عمیقى در این مورد و أشباه و أمثال آن دارد؛ او مىگوید:
کشیشى را شنیدم در کلیسا | *** | سخن مىگفت از أحکام عیسى |
کسىتان گر زند سیلى به رخسار | *** | میاشوبید بر وى هیچ، زنهار |
اگر بر راست زد چپ پیش دارید | *** | و گر چپ، راست را نزدیکش آرید |
ز جا برخاست ماهى عنبرین موى | *** | گشود از یکدگر لعل سخنگوى |
که بهر سیلى این حکم مبین است؟ | *** | و یا در بوسه هم حکم اینچنین است؟1 |
اجرای حکم قصاص موجب عدم پیدایش جنایت در اجتماع است
بارى استحكام مجتمع انسانى و قوام تمدّن بشرى و وصول به مدارج و معارج حیاتى، متوقّف بر جعل حكم قصاص است؛ خواه در اثر ترس و بیمِ مردم از آن، ایشان دست به جنایت نزنند، و بالنّتیجه در خارج، این حكم لباس عمل نپوشد، و خواه مرتكب جنایتى شده، و این حكم مصداق پیدا نموده و متحقّق گردد؛ در هر صورت حكم قصاص، جامعه را نیرو مىبخشد و حیات مىدهد و عزّت و استقلال ارزانى مىدارد.
و از میان همه اینها مهمتر و بالاتر همانستكه موجب ترك جنایت مىشود و در پى آن دیگر قصاصى در خارج صورت نمىگیرد. یعنى این حكم در كلّیت و عمومیت خود، سبب مىشود كه مصداق محقّقى در امور جزئیه براى آن حاصل نشود؛ و هر یك از أحكام جزائى فائدهشان عدم تحقّق جنایت در مجتمع است، كه در نتیجه موجب عدم تحقّق آن حكم جزائى مىشود.
اسلام كه فرموده است دست دزد باید بریده شود، براى آنست كه كسى دزدى نكند، و در اینصورت دست هیچكس بریده نخواهد شد. بنابراین اگر در جامعه اسلامى سیر كردیم و دست كسى را بریده نیافتیم، نباید بگوئیم: در اینجا حكم قطع ید سارق عمل نمىشود و این حكم منسوخ است. بلكه باید
بگوئیم: چون این حكم كاملًا عمل مىشود و مو به مو اجراء مىگردد، دزدى یافت نمىشود و دست بریدهاى به چشم نمىخورد.
اسلام كه فرموده است: شخص قاتل را ولىّ دم مقتول مىتواند قصاص كند و بكشد، براى آنستكه قتلى صورت نگیرد و قاتلى پیدا نشود تا كشته شود؛ نه براى آنكه پیوسته قتلهائى صورت گیرد و قاتلها را إعدام نمایند. این حكم براى جلوگیرى از قتل است؛ و بهترین و عالىترین طریق براى آن است.
از اینجا به دست مىآوریم سخافت و بىمایگى گفتار كسانى را كه مىگویند: دست دزد را بریدن، جز اضافه كردن یك مرد بدون دست در جامعه، چه فائدهاى دارد؟! قاتل یك نفر از افراد جامعه را كشته است و زیانى بدین بزرگى وارد كرده است، حالا اگر ما او را هم بكشیم، یك فرد دیگر از جامعه را معدوم و نابود ساختهایم؛ و از افراد جمعیت در نتیجه دو نفر از بین رفتهاند.
ما در اینجا نمىگوئیم اگر دست یك نفر دزد بریده شود و مردم ببینند، دیگر دزدى نمىكنند، بلكه مىگوئیم اگر بنا بشود دست دزد را ببرند، مردم دزدى نمىكنند. بنابراین یگانه راه جلوگیرى از دزدى و سلب أمنیت اجتماعى، و یگانه راه رفع نگرانى و تشویش و دلهره مادرانى كه در شب تار در كنار كودكان شیرخواره خود خفتهاند، آنست كه براى این حكم بناى عمل گذاشته شود. و إلّا حَبس و زندان و غرامت و تبعید در اینجا بكار نمىآید. و زندانها نه تنها موجب جلوگیرى از دزدى نمىشوند، خودشان دزدپرور مىشوند.
با بناى اجراى حكم قصاص نسبت به قاتل، كسى مقتول نمىشود تا قاتل را قصاص كنند. و بنابراین نه فرد اوّل از بین رفته است و نه فرد دوّم؛ و هر دو به سلامت، عمر طولانى نموده و از مواهب حیات متمتّع مىگردند.
امّا اگر حكم قصاص اجراء نشود، قتل أوّلى كه مسلّماً صورت گرفته
است، و این قاتل متجرّى دست به قتلهاى متعدّد دیگرى مىزند؛ همانطور كه تجربه نشان داده است. و علاوه سائر افراد اجتماع هم در اثر آنكه مىبینند قاتل مرتكب جنایت شد و پاداش قصاص را ندید، آنها هم متجرّى مىشوند، و دست به قتل مىگشایند.
و در این صورت با عدم قصاص قاتل، كه خود تنها یك فرد است، مىبینیم كه افراد عدیدهاى كشته شدهاند و به عوض یك تن، افراد كثیرى سر به خاك مرگ فرو برده و بدون جرم و گناهى پا از عالم هستى بیرون نهادهاند.
در اینجاست كه این عبارت شگفت و شگرف قرآن كریم، مُتلألئاً جلوه مىكند كه:
وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.1
«اى خردمندان عالَم و اى اندیشمندان جهان علم و ادراك و بینش، در اجراى حكم قصاص، شما جامعه خود را به حیات و زندگى واقعى كشانیدهاید و حقیقت عیش و حیات را در سایه این حكم به چنگ آوردهاید! جعل این حكم به امید آنست كه شما از قتل بپرهیزید و دست به كشتن نیالائید، و افراد جمعیت شما از گزند قتلهاى جنائى عمدى در مصونیت و حفظ بمانند.»
پاسخ اطبّائی که در بریدن دست دزد تردید داشتند
روزى جماعتى از أطبّاى بیمارستان قائم شهر مشهد مقدّس، كه حقیر مدّتى در آنجا بسترى بودهام و بدین مناسبت سوابق آشنائى و دوستى میان ما و آنها برقرار است، در منزل بدیدن من آمدند؛ و در بین مذاكرات یك نفر از آنها گفت: شخص دزدى را به بیمارستان آوردند تا دست او را ببرند، ما گفتیم: ما لباس سفید طبابت را براى این در تن نمودهایم كه انگشتان قطع شده را پیوند زده و با عمل جرّاحى بهبود بخشیم، نه آنكه با كارد و چاقو انگشتان سالمى را ببریم
و قطع نمائیم! آیا این پاسخ ما درست بوده است یا نه؟!
این حقیر به آنها گفتم: صد در صد غلط بوده است. این گفتار شما مغالطه است، و كلام شعرى است كه بر اساس توهّمات و خیالات پوچ صادر شده است و بر اساس برهان و تعقّل نیست!
همگى آنها كه قریب پانزده نفر بودند، و از جمله چندین جرّاح و رئیس و نائب رئیس هم در میان آنها بودند، تعجّب نمودند و خود را آماده دفاع و جانب دارى از این گفتار نمودند.
حقیر عرض كردم: من اوّلًا یك سؤال از شما مىكنم، و آن این است كه آیا شما هیچ انگشتى را به هیچوجه من الوجوه قطع نمىكنید، و یا انگشتان سالم را! مثلًا اگر مریضى انگشتانش به مرض سیاه زخم و یا شقاقلوص مبتلا شده باشد، آیا آنرا هم نمىبُرید؟ و یا اینكه وظیفه طبابت شما در اینجا اینست كه آنها را قطع كنید!
گفتند: در صورت ابتلاى به هر مرض مُسرى كه در انگشتان پدید آید و موجب سرایت به بقیه اعضاء شود و سلامت بیمار را در خطر افكند، باید انگشتان او را قطع نمود!
حقیر عرض كردم: پاسخ شما همین است كه خودتان دادید؛ شرع اسلام انگشت دزد را مىبرد، نه انگشت شخص امین را. اگر انگشت دزد بریده نگردد، بیمارى دزدى به دستها و شانهها و به تمام بدن و پیكر جامعه مىرسد؛ و همه جامعه را مریض و فاسد مىنماید و عنوان دزدى را بىمایه و سهل مىكند. و علاوه بر دزدپرورى، امنیت و آسایش مرد و زن را به خطر مىاندازد؛ و دسترنج مال و كسب آنها را بدون هیچ مجوّزى با كمال تعدّى و هَتك، در پنهان مىرباید و مىبَرد. اوّلًا بدون دلیل سرمایه عمر افراد را به تجاوز و قهر مىگیرد. و ثانیاً آنها را حسرت زده و نومید از عیش و زندگى معتدلى كه
داشتهاند ـ همچون داماد و عروسى كه در اطاقى فراش انداخته و شروع به زندگانى نوینى نمودهاند ـ مىكند. و ثالثاً امنیت خاطر و فراغت خفتن و تأمین اجتماعى آنها را در مجتمع سلب مىكند. و رابعاً خودش را كه باید یكفرد مؤمن و متعهّد باشد به صورت یك جنایتكار در آورده و به جاى خدمت به مجتمع به نوبه خود، عضو فاسد و زائد و سربار گردیده و ما حصل سرمایه بدست آمده آنها را عُدواناً و غَصباً تباه نموده، و نفس خود را آلوده و از حدّ انسانیت به سر حدّ بهیمیت و سَبُعیت كه كارشان دریدن و بردن و نابود كردن مىباشد ساقط كرده است.
آیا این مفاسد، در حكم سیاه زخمى نیست كه براى جلوگیرى از شیوع و انتشار آن به فوریت انگشتان را مىبرند؟! وظیفه طبیب و جرّاح، بریدن و خارج كردن عضوِ فاسد، و زخم و جراحت كشنده است؛ جرّاحى غدّه مغزى و غدّه سرطانى است. اگر به نظر شارع حكیم، انگشتان دزد به منزله غدّه مُهلِكه قرار گرفت، بر هر طبیب متعهّد لازم است كه براى حفظ پیكر جامعه، به بیرون آوردن این غدّه مبادرت نماید.
این از نقطه نظر فلسفه و حكمت تشریع قطع ید سارق، كه خداوند حكیم در قرآن كریم مىفرماید:
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ* فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.1
«مرد دزد، و زن دزد، پس ببُرید دستهایشان را، در پاداش عملى كه انجام دادهاند. این كار موجب عبرت و بر حذر داشتن دیگران از این عمل مىشود، كه
خداوند این عبرت و تحذیر را مقرّر نموده است1. و خداوند داراى عزّت و استقلال، و داراى حكمت و استحكام است (كه فُتورى و ضعفى در او نیست).
و اگر كسى بعد از ستمى كه نموده، توبه كرده و خود را به صلاح و درستى كشاند، پس خداوند بر او باز مىگردد و توبهاش را قبول مىكند؛ چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است.»
یعنى این عقوبتى كه معین شده است براى عبرت اوست؛ بنابراین اگر دزدى پشیمان شود و از كرده خود توبه كند؛ خداوند مهربان در قیامت پاداشش نمىكند و او را مىآمرزد؛ و خداوند غفور و رحیم است.
شرائط بریدن دست دزد در حکم قطع ید سارق
و أمّا از نقطه نظر خصوصیات و شرائط اجراء این حدّ، باید دانست كه آن، نسبت به هر دزدى و به هر گونه و كیفیتى از دزدى صورت نمىگیرد. بلكه قطع ید سارق در صورتى است كه دوازده شرط در او جمع شده باشد:
أوّل: آنكه دزد باید به سنّ بلوغ رسیده باشد. بنابراین طفل غیر بالغ اگر سرقت كند این گونه از حدّ درباره او اجراء نمىشود؛ بلكه حاكم شرع وى را تعزیر مىكند.
دوّم: آنكه عاقل باشد؛ دیوانه در حال جنون خود اگر سرقت كند حدّى بر او نیست.
سوّم: آنكه از روى اختیار باشد. اگر كسى را مجبور به دزدى كنند، حكم قطع ید بر او نیست.
هشتم: آنكه باید دزدى سرّاً باشد، یعنى مخفیانه. یعنى اگر دزد در حضور مالك چیزى را بدزدد، حدّ قطع ید بر او جارى نیست.
نهم: آنكه دزدى از پدر نسبت به مال پسرش نباشد. در این صورت حكم جارى نیست.
دهم: آنكه دزدى از غلام نسبت به مال آقا و مولایش نباشد. و در اینصورت حكم جارى نیست.
یازدهم: آنكه دزدى در عام مَجاعَة نباشد؛ یعنى در سال خشكى و تنگى كه قحطى پیش آمده است، نبوده باشد. و چنانچه دزدى، در این سالها چیزى بدزدد، حكم قطع ید درباره او نیست.
دوازدهم: ارجاع دزد به حاكم به درخواست غَریم (كسى كه مال او را دزدیدهاند) بوده باشد؛ بنابراین اگر غریم از حقّ خود بگذرد و دزد را ارجاع به حاكم ندهد، حدّى درباره وى اجرا نمىگردد.
اینها شرائطى است كه فقهاء در كتب فقهیه خود ذكر نمودهاند؛ و بنابراین قطع ید سارق در موارد بسیار اندكى تحقّق مىیابد، و آن در جائى است كه هر دوازده شرط متحقّق باشد؛ آنهم در صورتى كه سرقت و دزدى دزد، در نزد حاكم شرع، یعنى مجتهد جامع الشّرائط به اقرار و اعتراف خود سارق و یا به بینه و شهادت دو نفر مرد متّقى و عادل به ثبوت برسد، و گرنه حاكم حكم به اجراء حدّ درباره وى نمىكند. بریدن دست هم عبارت است از بریدن چهار انگشت دست راست فقط: خِنْصِر و بِنْصِر و وُسْطى و مُسبِّحه (سبّابه) و باید انگشت ابهام را كه شصت است باقى گذارند؛ و تمام كف دست نیز باید باقى بماند.
ملاقات ابوالعلاء معرّی با علم الهدی، و مناظرۀ شعری در بریدن دست دزد
در «روضات الجنّات»، در شرح حال و ترجمه أبوالعلاء مَعرّى آورده است كه در اوقاتى كه از شام به بغداد براى ادراك محضر علم الهدى سید
مرتضى، مسافرت كرده بود، روزى در مجلس وى از روى اعتراض به مقتضاى إلحادى كه در دین داشت این بیت را انشاء كرد:
یدٌ بِخَمْسِ مِئینَ عَسْجُدٍ وُدیتْ | *** | ما بالُها قُطِعَتْ فى رُبْعِ دینار |
یعنى: «دستى كه دیه و عوض بریدن و قطع نمودن آنرا در شرع، پانصد دینار طلاى مسكوك خالص معین كردهاند، چه بر سرش آمده است كه باید در برابر دزدیدن به قدر یك ربع دینار بریده شود؟!»
سید مرتضى علم الهدى، پاسخ وى را بدین بیت انشاء فرمود:
عِزُّ الأمانَةِ أغْلاها وَ أرْخَصَها | *** | ذُلُّ الخیانَةِ فَافْهَمْ حِکمَةَ الْبارى1 |
یعنى: «عزّت و بزرگداشت امانت، آنرا گرانقیمت نمود؛ ولیكن ذلّت و پستى خیانت آنرا ارزان قیمت كرد؛ پس حكمت خداوند خالق را فهم كن!»
و در روایتى است كه سید مرتضى بدین گونه پاسخ داد كه:
حِرَاسَةُ الدَّمِ أغْلاها وَ أرْخَصَها | *** | حِراسَةُ المالِ فَانْظُرْ حِکمَةَ الْبارى |
یعنى: «براى آنكه خون مردم محفوظ بماند، آنرا گران قیمت نمود؛ و براى آنكه مال مردم محفوظ بماند، آنرا ارزان قیمت كرد؛ اینك تو حكمت خداوند خالق را دریاب و تماشا كن.»
و یكى از حضّار مجلس سید، پاسخ او را بدین بیت داد كه:
هُنالِک مَظْلومَةٌ غالَتْ بِقیمَتِها | *** | وهَهُنا ظَلَمَتْ هانَتْ عَلى البارى |
یعنى: «در وقتى كه دستى را ببرند، آن دست مظلوم واقع شده است لهذا
قیمتش گران شد؛ و در دزدى نمودن، این دست ظالم قرار گرفت لهذا بر خداوند خالق بىارزش و بىارج درآمد.»
و یكى دیگر از حضّار مجلس بدین گونه جواب داد كه: لَمَّا کانَت أمِینَةً کانَت ثَمِینَةً؛ فَلَمَّا خَانَتْ هَانَتْ.
یعنى: «وقتى كه این دست امین بود، گرانقدر و گرانقیمت بود؛ و چون خیانت كرد، پست شد.»
و دیگرى این مفاد را به نظم در آورد كه:
خِیانَتُها أَهانَتْها وَ کانَتْ | *** | ثَمِینًا عِندَما کانَتْ أمِینا |
یعنى: «خیانتِ آن او را پست كرد؛ و در هنگامى كه امین بود؛ ثمین و پر ارزش بود.»1و2
و روى این بیان، قوانین جزائیه در ردیف قوانین عبادیه و اجتماعیه و مَدَنیه، براى اجتماع ضرورى است؛ و وظیفه طبیب است كه در اجراى هر دو
نوع قانون، از آنچه راجع به اوست تخلّف نورزد. زیرا هر دو نوع آن مانند دو بال پرندهاى است كه پرواز بواسطه هر دو متحقّق مىشود؛ و گرنه تنهابا یك بال، پرنده به پرواز در نمىآید؛ و دستخوش صید صیاد، و بازیچه كودكان كوى و برزن مىگردد، و حیات خود را به ممات مبدّل مىكند، و پیروزى و روزبهى خود را به تیرهبختى و مسكنت مىسپرد.1
در مفاد و لطافت آیۀ: وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَيوة
از اینجاست كه قرآن كریم از قصاص تعبیر به حَیات فرموده است؛ عجیب كلمهاى است؛ كلمه حیات، كه در اینجا بكار آمده است.
حضرت استاد علّامه طباطبائى مدّ ظلّه العالى در تفسیر این آیه مباركه از قرآن: وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.2 فرمودهاند:
اشاره است به حكمت تشریع قصاص، و دفع توهّم تشریع عفو و یا دیه، و دفع بیان مزیت و مصلحتى كه در عفو است، و آن انتشار رحمت و ایثار رأفت است؛ بطوریكه عفو به مصلحت مردم نزدیكتر باشد.
و حاصل مفاد این عبارت آنست كه: اگر چه در عفو، إعمال رحمت و تخفیفى است ولیكن مصلحت عمومى به قصاص بستگى دارد. زیرا چیزى غیر از قصاص نمىتواند متضمّن و متعهّد حیات اجتماعى گردد. عفو و یا دیه و یا هر چیز دیگرى كه فرض شود، توانِ قوام قصاص را ندارد؛ و هر كسى كه داراى عقل باشد بدین معنى حكم مىكند. لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ یعنى امید است كه شما از
قتل پرهیز كنید. و این جمله به منزله تعلیل است براى تشریع قصاص.
و چنین ذكر نمودهاند كه: جمله ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ﴾ با ایجاز و اختصارش، و كمىِ حروف و سلیس و روان بودن لفظش، و پاكى و صفاى تركیبش، از بلیغترین آیات قرآن در بیان مقصود و معنى است؛ و از بلندترین آیات در بلاغت و رساندن آن حقیقت است.
و این عبارت، قوّت در استدلال، و جمال و زیبائى و لطف در معنى، و نازكى و رقّت در دلالت، و ظهور مدلول را در خود جمع كرده است. و قبل از قرآن بُلَغاى عالَم، عباراتى درباره قتل و قصاص آورده بودند كه از جهت بلاغت و جزالت اسلوب، و نظم آنها موجب شگفتى ایشان بود مثل اینكه: قَتْلُ الْبَعْضِ إحیآءٌ للجَمِیع «كشتن بعضى، زنده نمودن همه است.»
و مثل اینكه: أکثِرُوا القَتْلَ لِیقِلَّ القَتْلُ «كشتن را زیاد كنید تا كشتن كم شود!»
و مثل اینكه: الْقَتْلُ أنْفَى لِلقَتْلِ «كشتن، بهتر كشتن را از بین مىبرد.» و این جمله از همه آن جملات سابق بر آن، بیشتر موجب تعجّب بود.
امّا همین كه این آیه از قرآن آمد، همه آنها را نفى كرد، و در بوته نسیان و فراموشى سپرد: وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ. زیرا این آیه، حروفش كمتر و تلفّظش سهلتر است؛ و كلمه قصاص در آن معرفه آمده است و كلمه حَیوةٌ نكره، براى آنكه دلالت كند كه نتیجه حاصله از قصاص، وسیعتر و عظیمتر از خودِ قصاص است. و علاوه این عبارت مشتمل است بر بیان نتیجه و بر بیان حقیقت مصلحت كه همان حیات است. و علاوه نیز متضمّن حقیقت معنائى است كه غایت و فائده قصاص را مىرساند، و آن اینست كه: قصاص، جامعه را به سوى حیات مىكشاند؛ امّا كلمه قتل، این معنى را نمىدهد، چون كه قتلى كه از روى عدوان سر زده باشد، مؤدّى به سوى حیات نیست.
و علاوه بر اینها نیز آیه مشتمل است بر موارد دیگرى غیر از قتل كه آنها نیز مؤدّى به حیات است؛ مثل اقسام قصاص در غیر مورد قتل.
و علاوه مشتمل است بر معناى اضافى دیگرى؛ و آن مفهوم متابعت و دنبال بودن است، كه از معناى قصاص بدست مىآید؛ نه از كلمه قتل. زیرا از عبارت الْقَتْلُ أنْفَى لِلْقَتْلِ عنوان اینكه این قتل به دنباله و در اثر قتل اوّل است مستفاد نمىشود.
و علاوه مشتمل است بر ترغیب و تحریض بر قصاص؛ زیرا دلالت دارد بر آنكه در قصاص، حیاتى است كه براى مردم ذخیره شده است و آنها از آن غافل مىباشند. آنان مالك این حیات هستند و باید آنرا بدست آورند. مثل آنكه بگوئى: براى تو در فلان مكان و یا در نزد فلان كس، مالى و ثروتى است.
و علاوه در عبارت اشارهاست به اینكه گوینده این كلام هیچ نیت و قصدى مگر منافع خود مردم و مراعات مصلحت آنها را ندارد، بدون آنكه از این عمل منفعتى به خودش عائد گردد؛ چون كه مىگوید: وَ لَکمْ (و براى شماست).
اینها وجوهى بود از لطائفى كه آیه بر آنها اشتمال دارد، و بعضى وجوهى دیگر ذكر نمودهاند كه شخص متتبّع بر آنها بر خورد مىكند. مطلبى كه هست آنست كه: این آیه طورى است كه هر چه در آن بیشتر تدبّر نمائى، جمال خود را در تجلّیات خود بهتر مىرساند، و غلبه نور و درخشش آن تو را فرا خواهد گرفت. وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا.1
«و گفتار و كلمه خدا، آن گفتار و كلمه بلند مقام و رفیع المنزلة است.»
بارى سخن در گرفتن حقّ و قصاص بود كه در قرآن مجید در عین آنكه عفو و إغماض را شیوه پسندیده و شیمه حسنه مىداند و بر آن ترغیب و تحریض مىنماید، معذلك أصل حقّ انتقام در برابر شخص متعدّى و متجاوز را چه در تجاوز به جان و چه در تجاوز به مال و چه در تجاوز به عِرض و آبرو و چه در تجاوز به ناموس، معتبر و مسلّم مىداند. و در سنّت كه مبین قرآن است از كسى كه در راه دفاع و گرفتن حقوق خود كشته شود، تعبیر به شهید شده است.
سُیوطى در «جامع الصّغیر» خود با سند حَسَن از سعید بن زید، از كتاب مسند أحمد حنبل و نسائى و أبىداود و ترمذى و صحیح ابن حَبان از رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم روایت مىكند كه فرمود:
مَن قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ.1 وَ مَن قُتِلَ دُونَ دَمِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ. وَ مَنْ قُتِلَ دُونَ دِینِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ. وَ مَن قُتِلَ دُونَ أَهْلِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ.2
«كسى كه در راه پاسدارى از مال خود كشته شود شهید است. و كسى كه در راه حفظ جان خود كشته شود شهید است. و كسى كه در راه نگهدارى از دین خود كشته شود شهید است. و كسى كه در راه حفظ و نگهبانى اهل و عیال خود كشته شود شهید است.»
كُلینى در «كافى» در باب قتل لِصّ (جواز كشتن دزد را در حال دزدى) با سند خود از أبوبصیر روایت نموده است كه: من از حضرت أباجعفر محمّد باقر علیه السّلام درباره كسى كه در راه حفظ مالش كشته شود سؤال كردم. حضرت
فرمود: رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم فرمود: مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ شَهِیدٍ ـ الحدیث.1
«كسى كه در راه پاسدارى و حفظ مالش كشته شود؛ او به منزله شهید است.» ـ تا آخر حدیث.
مَن قُتِلَ دُونَ مَظلَمَتِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ
و نیز كُلینى در باب مَن قُتِلَ دونَ مَظْلَمَتِهِ (كسى كه در راه دفاع از ظلمى كه به او رسیده است، كشته شود) با سند متّصل خود از عبدالله بن سِنان از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت مىكند كه فرمود: رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم فرموده است: مَن قُتِلَ دُونَ مَظْلَمَتِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ.2
«كسى كه در راه ستمى كه میخواهد به او برسد در مقام دفاع برآید و كشته شود، شهید است.»
و با همین سند از أبو مریم از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت نموده است كه فرمود: رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم فرموده است: مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلَمَتِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ.
سپس فرمود: اى أبو مریم! آیا مىدانى معناى این كه كسى در راه ظلمى كه مىخواهد به او برسد، چیست؟!
من عرض كردم: فدایت شوم، معنایش آنست كه انسان در راه حفظ أهل و عیال خود و در راه حفظ مال خود و أمثال اینها، كشته گردد.
حضرت فرمود: یا أَبَا مَرْیمَ! إنَّ مِنَ الْفِقْهِ عِرْفَانُ الْحَقِّ.3
«اى أبو مریم! فقیه آن كسى است كه مواضع قتال را در أمثال این موارد بشناسد، آنگاه متعرّض شود. زیرا در بعضى از موارد، ترك تعرّض سزاوارتر
است.»
و سیوطى نیز در «جامع الصّغیر» از سُنن نسائى، و از ضیاء از سُؤَیدِ بنِ مُقَرَّن با سند صحیح روایت كرده است كه: رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم فرمود: مَن قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ.1
این از یكطرف؛ و از طرف دیگر، اسلام خون كسى را كه در صدد تعدّى و تجاوز به مال مردم، به دزدى و سرقت، و یا در صدد فجور به نوامیس آنها بوده است، هدر كرده است. و در این صورت اگر صاحب منزل در صدد دفاع از خود برآید، و یا در راه حفظ از ناموس خود، در كشمكش و گیرودار دفاع، دزد و شخص متعدّى را بكشد، در محكمه اسلام محكوم نیست. زیرا خون این شخص متجاوز هدر و بلا قیمت است.
كُلینىّ با سند متّصل خود، از حضرت امام موسى بن جعفر أبى الحسن الكاظم علیه السّلام روایت كرده درباره حكم مردى كه براى دزدى و یا براى أعمال منافى عفّت در خانه دیگرى رفت، و صاحبخانه او را كشت؛ آیا در اینصورت مىتوان صاحبخانه را به قصاص خونى كه از آن شخص وارد ریخته
است، كشت؟! یا نمىتوان كشت؟!
حضرت گفتند:
اعْلَمْ أَنَّ مَنْ دَخَلَ دَارَ غَیرِهِ فَقَدْ أَهْدَرَ دَمَهُ؛ وَ لَایجِبُ عَلَیهِ شَىْءٌ.1
«بدان: كسى كه در خانه غیر داخل شود (براى دزدى و یا فجور) خودش خون خود را باطل كرده است و ریختنش را مباح و جائز گردانیده است. و در اینصورت بر صاحبخانه كه وى را كشته است باكى نیست و ذمّه او به قصاص و یا دیه و امثال اینها مشغول نمىشود.»
تفسیر آیۀ: لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ
و از همین راه است كه قرآن كریم، گفتن زشتىها و بیان معایب و سیئات كسى را كه ظلم كرده است، بر شخص مظلوم جائز شمرده است، و به مظلوم اجازه داده است كه با صداى بلند فریاد برآورد و زشتىهاى ظالم را از جهت ستمى كه به وى رسانیده است بازگو كند، و براى ظالم آبروئى در میان جامعه نگذارد. و این حقّاً بزرگترین مقامى است كه قرآن مجید براى دفع ستم، براى شخص ستم دیده مقرّر نموده است:
لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً* إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً.2
«خداوند دوست ندارد كسى به سخنان زشت صداى خود را بلند كند، مگر آن كس كه به او ستمى رسیده است. و خداوند پیوسته شنوا و داناست. اگر شما كار خیرى را كه مىكنید، ظاهر و آشكارا كنید و یا آنرا پنهان و مخفى بدارید، و یا از كار زشت دگران درگذرید و اغماض نمائید؛ پس البتّه خداوند همیشه صفتش اینست كه از بدىها و زشتىها درمىگذرد، با آنكه هر گونه
قدرت بر انتقام و پاداش دارد.»
حضرت علّامه طباطبائى قدّس اللهُ سرَّه الشّریف در تفسیر این آیه مباركه فرمودهاند: از جمله بعد كه عفو از زشتى و سوء را ترغیب نموده است، استفاده مىشود كه استثناء در جمله إِلَّا مَنْ ظُلِمَ استثناء منقطع است.
زیرا از جمله مستثنى منه استفاده مىشود كه: خداوند دوست ندارد كه شخص مظلوم و غیر مظلوم صداى خود را در بازگو نمودن معایب و زشتىهاى شخص ظالم و غیر ظالم، بلند كنند؛ و بطور كلّى هیچكس نباید صداى خود را در برشمردن معایب دیگرى بلند كند. و از این جمله استفاده عدم محبوبیت مىشود. و چنانچه استثنائى بر آن وارد شود، اگر مفادش استثناى متّصل باشد، استفاده محبوبیت فریاد برآوردن مظلوم در عیب گوئى از ظالم مىشود.
امّا از آنجائى كه در آیه بعدى عفو و اغماض از هر زشتى را نیكو و محبوب مىشمارد، معلوم مىشود كه استثناء منفصل است، و مفادش جواز است و عدم حرمت؛ نه محبوبیت و استحباب و یا وجوب.
و بنابراین هیچگاه جهرى به گفتار زشت، محبوب نیست؛ مگر از شخص مظلوم در برابر ظالم كه باكى ندارد و این جهر به قول، جائز و رواست.
و از قرائن مقامیه بدست مىآید كه مراد از جهر به گفتار زشت، اوّلًا در خصوص زشتىهائى است كه از ظالم به مظلوم رسیده است؛ نه مطلق هر عیب و زشتى كه در ظالم وجود دارد. و ثانیاً این جهر به گفتار باید به جهت دفاع و جلوگیرى از ظلم باشد؛ نه به جهت مطلق عیبگوئى كردن و زشتىها را برشمردن.1
قیام زنان ایران علیه حکومت پهلوی مصداق لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ بود
ما در زمان خود یك نمونه بارز از این جَهر به گفتار زشت و إعلان به سیئات و بدیهاى ظالم را دیدیم، كه خیلى روشن و آشكارا نداى مظلوم را در برابر تعدّیات ظالم حكایت مىنمود.
و آن داستان ریختن زنهاى مؤمنه با چادرهاى خود به خیابانها، در انقراض حكومت جائرانه دودمان پهلوى بود. حكومت پهلوى از هر گونه ستم و جنایت و خیانت به نفوس و اموال و أعراض و نوامیس مردم مسلمان دریغ ننمود. از جمله آنكه حجاب زنهاى مسلمان را برداشت. و سُفور1 و فحشاء و پردهدرى و أعمال منافى عفّت را با زور و سر نیزه به مردم تحمیل كرد.
چند زن لخت و عریان غرب زده و غرب دیده را به عنوان سمبل تمدّن و آزادى، با افكار پلید و فاسد به روى كار آورده و زمام تبلیغات مدارس و وسائل ارتباط جمعى (رسانههاى گروهى) و بودجه دارائى و اوقاف را در اختیارشان گذارده، و آنها خود را زنان اصیل و آزاد ایران معرّفى كرده و چنین وانمود كردند كه از حیا و عصمت و عفّت و علم و أدب و هنر و دین و اخلاق در ایران خبرى نیست؛ و زنان مؤمنه و متدینه و با سواد محجوبه، چنان در اقلّیت هستند كه جز در قعرِ خانهها و مجالس روضهخوانى و بعضى از محلّات فقیر و ضعیف و دور از تمدّن جائى ندارند؛ و آنچه از علم و ادب و فرهنگ و تمدّن است، اختصاص به خودشان دارد و دربسته و سربسته منحصر به آنهاست.
و با ضیق مجال و إرعاب و إرهاب قدرتمندانه سیاست غربى، چنان راه صدا و نفس را بر مردم بستند كه كسى را جرأت بر دم زدن نبود. زنان مسلمان ایران كه هزار سال در دامان خود مردان دلیر و عالم و برومند تربیت نموده و اینك هم از همان روش و منهاج پیروى مىكنند، أبداً حقّ تكلّم و گفتگو و دفاع
از حقوق أوّلیه و مسلّمه خود را نداشتند؛ و آن گروه بىحجاب زمام امور را چنان بدست گرفته بودند كه مدارس را منحصر، و تمام دختران و نوادگان این زنان اصیل را قهراً و خواهى نخواهى بدان صوب مىكشاندند؛ و بر اساس تمدّن غرب و فرهنگ استعمار كافر، مىچرخانیدند و بار مىآوردند.
این یك ظلم بود، و ظلم دگر عدم اجازه دفاع از حقوق بود كه زنان مسلمان را چنان محدود نموده بود، كه همه باید این ستمها را تحمّل كنند و حقّ دم زدن و گفتن و از حقوق خود دفاع كردن را نیز از دست بدهند.
در اینجا درست در انقلاب مردم و قیام عمومى علیه حكومت جائره، زنان مسلمان نیز به خیابانها و كوچهها ریخته و فریاد برآوردند و با صداى درشت و خشن، معایب و زشتىهاى حكومت پهلوى را بازگو كردند. و از ستمى كه پنجاه سال بر آنان رفته بود، پرده برداشتند. و با صفوف خود و چادرهاى سیاه و حجاب خود اعلام كردند كه: اكثریت مائیم؛ آنهم اكثریت قریب به تمامیت. كه هم دین و ایمان، و هم حیا و عفّت، و هم علم و ادب، و هم تحمّل و صبر در ترتیب امور منزل، و در به ثمر رساندن اولاد و نسل مسلمان از آن ماست.
اسلام فریاد زنان را نمىپسندد، و جهر به گفتار سوء را بر آنان روا ندارد؛ و از خانه بیرون ریختن و تشكیل تظاهرات و میتینگها، و دادن شعارها را براى آنان امضاء نمىكند.
اینها از نظر اسلام كارهاى سوئى است كه نسبت به طائفه نسوان انجام مىگیرد. ولى در صورت دفاع از حقوق خود، و براى جلب و بازیافتن حقوق از دست رفته خود، و براى رفع ستم و ظلمى كه از ناحیه ظالمان استعمارگر به آنها مىرسد، شعار دادن و تظاهرات كه مصداق واقعى و حقیقى لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ مىباشد، و این فریاد و ضجّه و غوغا از ایشان قبول است؛ و امرى جائز و بدون مانع قلمداد شده، و مورد امضاء و
تصدیق قرار گرفته است.
و به طور كلّى براى جواز قیام و إقدام علیه حكومت ظالمانه و جائرانه، چه درباره مردان و چه درباره زنان، راجع به شعارها و فریادهاى كوبنده و شكننده ظلم ظالمین و دفع كننده مفسدین، بهترین دلیل از قرآن كریم، همین آیه مباركه است. زیرا همانطور كه راغب اصفهانى در مادّه جَهَر آورده است: جَهْر به ظهور چیزى در اثر افراط در حسّ بصر، و یا افراط در حسّ سمع گفته مىشود. امّا در بصر مانند آنكه بگوئى: رَأَیتُهُ جِهَارًا. و خدا مىفرماید: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً.1 و أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً2 تا آنكه مىگوید: و امّا سمع از این قبیل است گفتار خداوند كه: سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ3و4 انتهى.
بنابراین هر گونه تظاهرات و دادن شعارهاى بلند، به جهت دفع ستم ستمگر و بر شمردن تعدّیات و تجاوزات وى، داراى ریشه قرآنى است.
و لیكن باید دانست راجع به زنان كه حجاب و عفّت و خانهدارى و باردارى و بلند نكردن صداى خود نزد نامحرم، از امور ممدوحه و پسندیده
است؛ و اظهار و بیان زشتىهاى ظالم نیز درباره آنان با آنكه داراى عنوان زشتى و سوء است، ولى درباره ظالم به خصوص استثناء شده است و در این مورد بخصوص زشتى و عیبى ندارد.
خطبۀ فاطمۀ زهراء و زینب کبری و فاطمۀ بنت الحسین صلوات الله علیهم در میان مردان، در شرائط استثنائی است
یعنى بطور استثنائى و به عنوان ثانوى، زن حقّ دارد صداى خود را بلند كند، و در برابر مردان پرخاش خود را از ظالم در ظلمى كه به وى رسیده است، جَهراً و عَلناً إعلام نماید؛ نه آنكه هر وقت و همه جا و به هر شرطى مىتواند در میتینگها شركت كند و خطبه بخواند و دوش به دوش مردان قدم بردارد.
این عمل خلاف اسلام است؛ و خلاف بُنیه و سازمان فطرى و خِلقى زن، و خلاف مصالح و عوائد اوست. بلند نمودن زن صداى خود را در شرائط عادى، در میان مردان، در سخنرانیها، و شركت در مجالس و محافل مردان و یا مجالس و محافلى كه در آن زن و مرد وجود دارند، خلاف نصوص صریحه وارده در اسلام است.1 و باید بسیار متوجّه بود كه مبادا خداى ناكرده، ما در راه پیشرفت و تكامل اسلامى خود، گامهائى برداریم كه ما را به عقب ببرد و به سوى قهقرا و جاهلیت بكشاند؛ و به عوض ثمره زیبا و میوه شیرین حیات اسلام كه باید بدست آوریم و در سایه درخت پر ثمر آن بیارمیم، خداى ناكرده همان أعمال و شیوههاى كفر، و رسوم و آداب جاهلى و بربرى و غربى، به نام اسلام و به نام سردار رشید و دلاور، و یگانه زن عالم بشریت، و شیرزن دلاور صحنههاى مبارزه با كفر والحاد، یعنى زینب كبرى سلام الله علیها، در ما بظهور برسد؛ و ما در شرائط عادى، زنان را در مجالس مردان براى تعلیم و تربیت، و یا براى تفسیر
و تاریخ، و یا براى موعظه و سخنرانى و غیرها شركت دهیم، آنگاه بگوئیم: چه إشكالى دارد؟ فاطمه زهراء هم به مسجد رفت و در برابر مردان خطبه خواند؛ دختر عزیزش: زینب هم در خیابانهاى كوفه در برابر سیل جمعیت مردان خطبه خواند، و هم در شام در مجلس یزید در برابر مردان خطبه خواند و حرف زد و سخن گفت؛ و نواده ارجمندش: فاطمه بنت الحسین نیز در كوفه خطبه خواند.1
این اشتباه بزرگ، و خبط غیر قابل معذرتى است كه بر أذهان ما وارد مىشود، و یك نوع مغالطهایست كه از ناحیه افكار شیطانى و گرفتار هواى نفس، بجاى برهان در فنّ مخاطبات خود را جا مىزند.
آخر كسى بدین یاوه سرایان كه مدّعى اسلام شناسى هستند نمىگوید:
اگر خطبه خواندن و سخنرانى نمودن زن در شرائط عادى هم جائز بود، پس چرا همین دخت پیامبر صدّیقه كبرى فاطمه زهراء سلام الله علیها در زمان حیات پدرش رسول الله، یك سخنرانى هم در مسجد نكرد؟! چرا در مسجد و
غیر مسجد، مجلس درس تشكیل نداد؟! و براى همه اصحاب، أعمّ از مرد و زن، تفسیر قرآن و سیره پدرش را بیان نكرد؟! چرا نه او و نه غیر او از زنان مدینه، در میان مردان یك سخنرانى ننمودند؟! و یك مجلس درس، موعظه و حدیث و تفسیر نه از آنها و نه از زنان مكّه و نه از زنان كوفه و بصره دیده نشد؟!
عزیز من! چشمت را باز كن! گول نخورى! از مطالبى كه ما در بحث از آیه كریمه: لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ1 بیان نمودیم، خوب بدست آمد كه خطبه حضرت زهراء سلام الله علیها در مسجد براى دفاع از حقّ خود، در اثر ستمى كه بر وى از ناحیه دستگاه مدّعى خلافت پدرش رسول الله وارد شده بود، بوده است و بس. او فریاد و ضجّه و غوغاى خود را جهاراً در مسجد علیه ظالم بلند كرد، و أبوبكر و عمر را محكوم نمود و مفتضح ساخت؛ بطوریكه بعد از چهارده قرن، ما گفتار او را در این سخنرانى، در كتب مخالفین هم مىخوانیم و بر آن رشادت و عظمت و منطق قوىّ و برهان قویم او آفرین مىگوئیم.
عمل او یك عمل قرآنى بود؛ و ریشه قرآنى داشت؛ كه هر كس چه زن و چه مرد، در صورتیكه به او ظلمى برسد، حقّ دارد در برابر ظالم بایستد و قیام كند و جهاراً سیئات و زشتیهائى كه از ظلم او به وى رسیده است را بر شمرد.
این كار را كرد و جهاراً خطبه خواند و مدّعاى خود را اثبات نمود و سپس به منزل برگشت؛ و دیگر دیده نشد خطبهاى بخواند، و در میان جماعت مردان لحنِ صداى خود را بلند كند.
پس كجا كسى مىتواند به خود چنین جرأتى را بدهد كه بگوید: این عمل استثنائى بىبى دو عالم، دلیل بر جواز سخنرانىهاى زنان در محافل مردان در
صورت عادى و شرائط غیر استثنائى مىباشد؟!
دخترش زینب افتخار زنان عالم، در كوفه، در وقتى كه در كجاوه إسارت مىرفت، خطبه خواند و سخنرانى كرد؛ و قوىّ اللَهجه، و طلیق اللّسان سخن گفت؛ و ظلم دستگاه بنى امیه، و پستى و زبونى كوفیان بى اراده و رذل را بر شمرد. و باید خطبه بخواند و سخن بگوید و سیئاتشان را بر ملا كند و حقّانیت برادر رشید و امام به حقّ خود را به گوش جهان برساند. این حقّى است كه قرآن به او داده است؛ و این رسالتى است كه در این سفر عظیم و هولناك، از جانب برادرش به وى محوّل گردیده است.1
آن وقت شما مىخواهید این موقعیت خطیر و عظیم، و این دفاع از حقّ و بر ملا ساختن ظلم بنى امیه و دودمان ضدّ دین و ضدّ انسانیت، كه بدان طرز فجیع و فظیع در صحراى كربلا به وقوع پیوست را، با خطبه خواندن و سخنرانى نمودن جنس لطیف زنان، در مجالس بزم، با صداى ظریف و لحن نمكین آنها كه صیاد دلهاست قیاس كنید؟! أبدا، أبدا. این قیاس مع الفارق است؛ نه یك فارق، بلكه هزار فارق دارد.
این عمل زینب عمل استثنائى بود كه در كوفه و شام در مجلس یزید پرخاش كرد و سخن گفت؛ نه قبل و نه بعد، از زینب دیده نشد كه در میان مردان سخن بگوید. او دخت شیرمردان، و دخت مركز عفّت و حیاست، از دو پستان زهراء شیر نوشیده و در دامان وى پرورش یافته است.
زینب كبرى پنجاه و پنج سال داشت كه در صحراى كربلا حضور یافت.
زیرا از حضرت سید الشهّداء علیه السّلام دو سال كوچكتر بود. و چون وفاتش در ماه رجب سنه شصت و دو یعنى یكسال و نیم بعد از واقعه عاشورا مىباشد؛ بنابراین، عمرش نیز قریب عمر برادرش: حسین علیه السّلام بود.1
زینب سلام الله علیها در این مدّت طولانى در مدینه بود، و یكبار دیده نشد كه در مجالس مردان شركت كند و سخنرانى نماید، و براى آنان و یا براى مجالسى كه زن و مرد هر دو صنف وجود دارند، تفسیر و حدیث بیان كند. با آنكه عالمه اهل بیت بود، و حضرت سجّاد علیه السّلام به او گفت: یا عَمَّتَاهُ أَنْتِ بِحَمْدِ اللَهِ عَالِمَةٌ غَیرُ مُعَلَّمَةٍ وَ فَهِمَةٌ غَیرُ مفَهَّمَةٍ.2 «اى عمّه جان! تو
بحمدالله زن عالمى هستى كه دیگرى به تو علم نیاموخته است؛ و زن با فهم و درایتى هستى كه كسى تو را تفهیم ننموده است!»
زینب مجالس زنانه در مدینه داشت؛ و زنان را تربیت به قرآن و حدیث و
تفسیر و أخلاق مىنمود؛ مجالس او معروف بود.
اگر سخنرانى زینب در كوفه و شام، در حال اسارت، دلیل بر جواز مطلق سخنرانى و هر گونه موعظه و خطابه بود، پس چرا نظیر این سخنرانى در میان مردان در آن مدینه پهناور آنروز كه مركز علم بود، حتّى براى یكبار هم از او واقع نشد؟!
و نظیر همین مطلب است گفتار فاطمة بنت الحسین در كوفه، برابر هزاران نفر، پس از خطبه و گفتار عمّهاش زینب.
گویا كشف جواز سخنرانى زنان در محافل مردان، قدرى دیر بدست این آقایان اسلام شناس رسیده است؛ وگرنه زودتر از این زنان را در مجالس و محافل مردان وارد مىساختند؛ و مردان را از این محرومیت زودتر در مىآوردند.
گویند: مردى به سفر رفته بود؛ چون از سفر بازگشت، زنش را مریض و والدهاش را مرده یافت. با مواصلت و مضاجعت زنش بهبود یافت. افسوس مىخورد كه دیر رسیدم و گرنه والده را هم شفا داده بودم.
ترسم نرسى به کعبه اى أعرابى | *** | کین ره که تو مىروى به ترکستان است |
از همه اینها گذشته، پرخاش و احتجاج و خطبه بىبى دو عالم سیدة نساء العالَمین و دخترش زینب كبرى علیهما صلوات الله در مسجد پیغمبر و در كوفه و شام، بر اساس تضییع حقّ شخص خودشان نبوده است تا از آن درگذرند و عفو و اغماض را بر اساس سجایاى اخلاقى و محاسن صفات انسانى مقدّم دارند.
خطبۀ حضرت زهراء و حضرت زینب سلام الله علیهما در مدینه و کوفه و شام، برای دفاع از حقّ عموم مسلمین بود
آن خطبهها بر اساس مصلحت عامّه و بیدارباش أفهام و افكار جامعه، در آن نسل و در نسلهاى آینده بوده است، كه خیانت و جنایت بر پیكر اسلام وارد شده بود؛ در مدینه پس از رحلت رسول الله، در سقیفه بنى ساعده، محلّ خلیفهگیرى، صراحتاً با قرآن و سنّت و منهاج رسول خدا، و با تمام زحمات و
مساعى آن حضرت در دوران حیاتشان معارضه و مبارزه شد؛ در كربلا دستگاه نامعدلت و بیدادگرى بنى امیه، پیكر امام زمان و أولاد و ذرارى و أرحام و اصحابش را از دم تیغ، به جرم نداى حقّ درگذراند؛ و أهلش را اسیر بیابانها نمود؛ و تازه حضرت سید الشّهداء علیه السّلام را یك مرد مخالف و سركش و متمرّد از فرمان حكومت مركزى جلوه داده و بر یورش خود بر او و خاندانش مباهات مىنمودند.
در اینجا عفو اغماض معنى ندارد؛ سكوت در حكم امضاء و تقریر و تصدیق به جنایات آنهاست؛ سكوت، بر روى مظالم و تعدّیات و تجاوزاتشان صحّه مىگذارد و عمل زشت آنان را نیكو جلوه میدهد.
اینجا باید داد زد، فریاد كشید، جنایات را بر شمرد، حركت كرد؛ نه تنها در خیابانها و كوچهها، كه از كربلا تا به كوفه و از كوفه تا به شام و از شام تا به مدینه، و سپس هم در مدینه آرام ننشست. زنان را هر روز به دور خود جمع نمود و از احوال و گزارشها و جریانات واقعه، یك یك و مو به مو برشمرد، تا به جائى برسد كه هنوز زمانى دیر از وقعه كربلا نپائیده است، حاكم مدینه پیغام داد: زینب باید از مدینه بیرون برود، و گرنه سقف خانههاى اهل بیت و فرزندان علىّ را بر سرشان خراب مىكنیم.1
بارى این یك نمونه از عمل به قرآن، و أصالت و جاودانى بودن تعلیمات آن بود كه بدینگونه مشروح شد. یعنى در جائى كه مقتضیات و شرائط ایجاب عفو و گذشت را ننماید، و انسان لازم باشد به هر وسیلهاى كه باشد، با چنگ و ناخن و دندان، با فریاد و صَیحه و ضجّه، در برابر شخص متعدّى و ستمگر بایستد و قیام كند، باید بنماید.
در مفاد آیه خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ
امّا آنجائى كه مصالح و مفاسد عمومى در بین نیست، ضرر ضرر شخص است، سكوت هم موجب امضاى ظلم ظالم نیست، اعلان و اعلام جنایت هم جز ریختهشدن آبرو و درگیرىهاى شخصى و خانوادگى اثرى ندارد، در این گونه امور و امثال و أشباه آن، بهتر است انسان عفو را بر جهر گفتار به سوء مقدّم دارد و زبان خود را به سوء نیالاید، و نفس شریف خود را بیهوده دچار دغدغه و كشمكش نكند، و به آرامى با اغماض و گذشت از كنار قضیه عبور كند؛ كه در
این صورت حلاوت و شیرینى اغماض و عفو به طورى در روح او مىنشیند و چنان طراوت و تازگى آن را در مىیابد كه إلى الأبد آن حلاوت و طراوت گویى با اوست و پیوسته وى را متمتّع مىنماید.
براى این حقیر موارد بسیارى اتّفاق افتاده كه این آیه مباركه مصداق پیدا نموده و گاهى از مواقع، در صدد دفاع و جهر به گفتار بودهام؛ و در بعض از مواقع عفو را به توفیق خداوندى مقدّم داشتهام؛ و اینك در تتمّه و خاتمه این بحث شریف، دو مورد از مواردى را كه عفو را مقدّم داشته و نتائج آن را چشیدهام، براى دوستان گرامى معروض مىدارم:
مرحوم پدرم به من علاقه وافرى داشت و نزد همه تمجید و تحسین مىكرد؛ و مرا وصىّ خود قرار داد، و كتابخانهاش را نیز در زمان حیاتش به من بخشید. این حقیر در سنّ بیست و پنج سالگى بودم كه مدّت اقامت و دروس در حوزه علمیه قم را به پایان رسانیده و عازم تشرّف به نجف اشرف براى ادامه تحصیل بودم كه ایشان به رحمت جاودانى حقّ پیوستند. و حقیر ناچار شدم براى تصفیه امور و ترتیب وصیت در طهران موقّتاً درنگ كنم. و بعد از بهبود و تنظیم امور و تنسیق آنها بدان صوب حركت كنم.
در این موقع شیطان به تمام معنى الكلمه در كار ما ایجاد خلل نمود؛ امور مجتمعه را متشتّت مىكرد؛ و مساعى براى انجام وصیت را تباه و خراب مىساخت؛ و در هر گام و قدمى كه براى اصلاح برداشته مىشد پیشقدم شده، و سدّ معبر مىنمود؛ و حركات و نیات مرا مورد سوءظنّ و اتّهام جلوه مىداد، تا آنكه به كلّى از عمل فلج نمود و تیر خود را درست به نشانه زد؛ و حقیر تا پس از یك سال اقامت در طهران نتوانستم امور را منظّم كنم، و به ناچار از سهم الارث هم صرف نظر كرده، با والده و زوجه رهسپار نجف اشرف شدیم.
چنان معارضه و مصادمه با حقیر شدید بود كه حتّى نتوانستم در موقع
حركت خود را حاضر كنم تا با معارضین خداحافظى كنم.
دو سه سالى از این جریان گذشت؛ در موسم حجّ بود كه شنیدم یك نفر از معارضین كه پیرمردى بود، و از جهت سنّ در حكم پدر من بود، به نجف آمده و عازم بیت الله الحرام است.
پیش وجدان خود طاقت نیاوردم كه از این مرد محترم كه مسافر الى الله است، دیدن نكنم؛ و در عین آنكه ملاقات و دیدار با او فوقالعاده براى من رنجآور و گران بود، معذلك به دیدار او و مصاحبانش كه در فندقى (مسافرخانه) در فلكه صحن مطهّر، قرب مدرسه حضرت آیة الله العظمى بروجردى منزل گزیده بودند رفتم، و سلام كردم و معانقه نمودم و خیر مقدم گفتم.
گفتند: ما عازم حجّ مىباشیم و چند روزى در أعتاب عالیه زیارت دوره مىكنیم و سپس با طیاره از بغداد به سمت جدّه مىرویم؛ من هم از این سفرشان اظهار مسرّت كردم و تهنیت گفتم؛ و قریب نیم ساعت نشستم و سپس خداحافظى كرده و به منزل بازگشتم.
فرداى آن روز، سه ساعت بعد از ظهر بود كه در شدّت گرماى نجف، در منزل را زدند؛ چون گشودم همان آقاى محترم و پیرمرد معارض بود كه تنها به عنوان بازدید از دیدار دیروز من آمده بود.
مرحبا و سلام گفتم، و به درون آوردم. گفت: من میخواهم از والده شما نیز خداحافظى كنم! گفتم: بفرمائید اشكال ندارد (چون در این كشمكش والده حقیر نیز به مناسبت ربط با حقیر، دچار اتّهام و بدبینى و سوءظنّ شده بود.)
آمد و در مقابل والده ایستاد و سلام كرد و گفت: میخواهم به بیت الله الحرام بروم؛ از من بگذرید!
والده گفت: أبداً نمىگذرم! گفت: باید بگذرید! والده گفت: امكان ندارد.
گفت: به خدا قسم اگر از من نگذرى از اینجا به طهران بر مىگردم و حجّ نمىروم.
من عرض كردم: آقا! والده گذشتهاند و مىگذرند؛ شما مطمئنّ باشید! من ایشان را راضى مىكنم؛ إن شاء الله در سفرتان مَقْضِىّ المرام بوده باشید!
آقا خداحافظى نموده، و از منزل بیرون شدند؛ و فردا صبح بناست كه از مسافرخانه با همراهان با ماشین سوارى به كاظمین حركت كنند.
فردا صبح حقیر به دیدنشان در مسافرخانه رفتم؛ هوا گرم بود. خود و همراهانشان در صحن حیاط مسافرخانه كنار دیوار روى نیمكتها نشسته بودند و أسبابها را بسته و حاضر كرده بودند. گفتند: تا نیم ساعت دیگر حركت مىكنیم. بنده گوئى اصلًا سابقه مرافعه و دعوى با ایشان نداشتهام و از هر طرف سخن گفته مىشد.
چون همراهان اسبابها را در سوارى نهادند و عازم بر سوار شدن شدند این آقا در روى نیمكت رو كرد به من و گفت: آقا سید محمّد حسین! از معصوم علیه السّلام از تفسیر این آیه پرسیدند:
خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ.1
«عفو و گذشت را پیشه كن! و به كارهاى پسندیده و شناخته شده و شایسته أمر كن! و از جاهلان درگذر!»
مفاد صِلْ مَنْ قَطَعَک! وَأَعْطِ مَنْ حَرَمَک! وَاعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَک
معصوم فرمود:
ثَلَاثَةُ أَشْیاءَ: صِلْ مَنْ قَطَعَک! وَأَعْطِ مَنْ حَرَمَک! وَاعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَک!2
...1
...1
«سه چیز است: پیوند كن با كسى كه از تو ببُرد! بده به كسى كه تو را محروم كرده است! بگذر از كسى كه بر تو ستم نموده است!»
آقا سید محمّد حسین! من انتظار دارم شما با من از روى تفسیر همین آیه رفتار كنید!
حال من منقلب شد. اشك بدون اختیار سرازیر شد. گفتم: چیزى نبوده است، و چیزى هم در بین نیست؛ شما مطمئنّ باشید؛ نیاز بدینگونه اعتذار ندارد؛ من بنده شما هستم، من فرزند شما هستم، این حرفها چیست؟ و همانجا معانقه كردیم؛ و سوار ماشین شدند و رفتند.
من از همانجا یك سر به حرم مطهّر مشرّف شدم. یك زیارت براى او نمودم و دو ركعت نماز زیارت به دنبال آن؛ و سپس عرض كردم: اى خداى مهربان كه دلها را به هم پیوند مىزنى؛ این بنده در دلم از این مرد كدروتى ندارم و هر چه بوده گذشتم. اینك در راه تست! مسافر به سوى تست! زائر حرم تست! تو نیز از او بگذر! و سفرش را مقرون به خیر و رحمت گردان! حلاوت آن نماز و دعا و گذشت، در حرم أمیرالمؤمینن علیه السّلام فراموش شدنى نیست.
مبارزه با بعضی از سرکشان که قرآن تعبیر از آنها به ملأ میکند
أمّا مورد دوّم: حقیر بر حسب تكلیف الهى، پس از مراجعت از نجف، در طهران در مسجد اقامه نماز جماعت، و بیان أحكام و معارف الهى و تفسیر قرآن كریم و مواعظ و دروس علمى را داشتم؛ و تا جائیكه در توان بود سعى داشتم مردم را درست، و بدون اعوعاج و تزویر و مصلحت اندیشى و ملاحظه كارى تربیت كنم؛ و حقّاً آنچه از متن دین به نظر مىآید و به فكر مىرسد، همان را درباره مردم در شعاع محدوده خود پیاده نموده و معامله با مردم را در حكم
یك سفارت إلهى، و یا مثل نبوّتى در محدوده خود مىدانستم كه سر موئى نباید از شرع و دین و حقّ و حقیقت و واقعیت تجاوزى شود. در تمام امور مسجد مستقلّاً دخالت مىنمودم؛ وُعّاظى كه دعوت مىشدند باید حتماً با شناخت قبلى و امضاى من باشد. در طرز اداره امور مسجد، با نمازگزاران و افراد اهل محلّ مذاكره و مشورت به عمل مىآمد، ولى فكر نهائى و تصمیم غائى منحصر به خود حقیر بود. زیرا با وجود بصیرت در امر دین و تخصّص در این فنّ، قادر نبودم زمام امر مسجد را در دعوت كردن مدّاحان و واعظان، و نصب بلندگو با صداى بلند در خیابان و اذیت مردمان، و پخش اذان با نوار ضبط صوت و یا اتّصال به شبكه رادیو، و تشكیل مجالس فاتحه خوانىهاى متعدّد و أخذ پول و وجوه از مردم از این طریق، و آزاد گذاردن گدایان با عمامه و غیرها در تَكدّى و آبروریزى، و شلوغ بودن مسجد و سر و صدا راه انداختن، و آنرا به صورت پاتوق درآوردن، و محلّ تردّد و رفت و آمد مردم لاابالى قرار دادن، و سینهزنىهاى متّصل با مقامات مملكتى و دربارى نمودن، و بالأخره دهها بلكه صدها نظیر این مسائل كه همه روزه مواجه با آن بودیم، از نظر مستقلّ خود دور بدارم؛ و بدست افرادى بسپارم كه به نام داش محلّ و گردن كلفت پولدار وجیه الملّة، مىخواستند و پیوسته مىخواهند امور مسجد را به نظر خود كنند، و امام جماعت را گرچه داراى مقام علمى باشد، تابع و مطیع خود نمایند؛ و با سلامها و صلواتها، و نشاندن در فراز مجالس، و دعوت به میهمانیها و خواندن خطبههاى عقد در عروسىها و رفتن در فاتحهها و تشییع جنازههاى خداناپسندانه او را مسخّر نموده، و به مرض عوام زدگى و امثاله مبتلا سازند.
از یكى از أئمّه جماعت همان محلّ ما نقل شد كه گفته بود: بازارىها مىخواهند هر دانه از ریش امام جماعت خود را، خودشان هر یك جداگانه در دست بگیرند و هر كدام به سوى خاصّى كه مقصدشان است بكشانند.
این حقیر در مدّت طولانى كه پس از مراجعت از نجف اشرف، تا زمان هجرت به أرض اقدس رضوى علیه السّلام كه بیست و چهار سال طول كشید، در این مسجد ساعى و كوشا بودم كه در حدود قدرت، مسجد را به وضع خداپسندانه، آرام، دور از ریا، و محلّ تفسیر و موعظه و اخلاق و معارف الهیه درآورم؛ و للّه الحمد همینطور هم شد؛ و از مساجد بنام و انگشتنمائى بود كه برنامههاى دین به وجه احسن در آنجا عملى مىشد.
معلوم است در این خطّ مشى نیز مخالفانى وجود دارند كه كارشكنى مىكنند؛ و البتّه دستگاه حاكمیت جائر به هیچ وجه این خطّ مشى را نمىپسندید؛ بلكه خلاف و ضدّ آنرا متوقّع بود؛ و مستقیماً هم كه نمىتوانست دخالت كند، فلهذا بوسیله همین افرادى كه در هیئت مدیریت مسجد بودند و عنوان محلّى داشتند، مىخواست منظور و مطلوب خود را بدست آورد و از این روى پیوسته در كشمكش و گیرودار بودیم.
گیرودار و كشمكشى كه جانكاه و كوبنده است، فرسوده و خسته مىسازد و از پاى در مىآورد. بنده در تمام این مراحل خود را در بین سه امر مىدیدم:
اوّل: دست از صدق و حقّ برداشتن و تابع وضع و محیط و خواستههاى آنان شدن، كه این مستلزم فروختن دین به دنیا بود؛ و مبادله و معاوضه واقعیت با امور اعتباریه موهومه.
دوّم: تعطیل و از كار بركنار رفتن؛ و این مستلزم سپردن مسجد بدست افرادى بود كه طبق رضاى شیطان مىخواهند امور دین را اداره كنند.
سوّم: دندان بر روى جگر نهادن و صبر در مشكلات و تحمّل امور شاقّه بلكه مالایطاق.
خداوند ما را در این امر سوّم نهاد؛ وللّه الحمد و له الشّكر كه آنچه از ما
كاسته شد دنیاى ما بود، سلامتى مزاج از دست رفت، راحت و آسایش سلب شده بود. ولى در دل ایمان قوىّ به صحّت كار و عدم تنازل برخواستههاى آنان بود. خداوند هم كمك فرمود و ارشاد و ارائه طریق مىفرمود؛ و دلدارى و تقویت مىنمود.
در یكى از مراحل كشمكشها و تضارب نفسانى كه بین حقیر و یكى از سرشناسان محلّ قرار گرفت، و در امرى خداناپسندانه درگیرى نفسانى و باطنى، و بدون تضارب خارجى و دعواى ظاهرى بین ما به میان آمد؛ او در یك صفحه بزرگ كاغذ ماشین كرده، خطاب به حقیر نموده و با جملات مكرّره حضرت آیة الله! حضرت آیة الله! سیئات ما را به نظر خود برشمرد، و به من و پدر من بد گفت، و از هر زشتى و نسبت قبیحى خوددارى نكرد؛ و خلاصه در این صفحه غیر از فحش خواهر و مادر آنچه تصوّر شود بود. و حتّى نوشته بود:
شما با این أعمالتان مىخواهید دست مرا از مسجد كوتاه كنید! ولى محال است من دست بردارم؛ و زندهام تا شما را مانند پدرتان به همان آرامگاه ابدى ببرم و دفن كنم؛ و خود در جاى خود بایستم و به كارهاى خود ادامه دهم.
در پایان نامه، امضاى خود را با دست نموده و نامه را در پاكت نهاده براى من فرستاد.
شبى بود زمستانى، و من در اطاق بیرونى براى خود كرسى گذارده بودم.
نامه را در زیر كرسى باز كردم و خواندم. هیچ باورم نمىآمد كه چه نوشته است؟
این حرفها یعنى چه؟ این مرد كه پیوسته خم میشود و مىخواهد دست ببوسد؛ و من نه به او، و نه به غیر او اجازه دست بوسیدن را ندادهام؛ چرا اینطور شده است؟!
آیا این نفاق است؟! مگر مىشود نفاق بقدرى بالا رود كه در ظاهر از محامد و محاسن دروغى چنین و چنان بگویند؟ آنگاه در دل بدینگونه كشف
سرائر و سیئات كنند؟!
به هر حال نامه را چندین بار خواندم و دیدم أحْقاداً بَدریةً و خَیبَریةً در آن مُنطوى است؛ تصمیم گرفتم صبح فردا نسخههاى متعدّدى از روى آن عكس بردارم و براى بعضى از دوستان محلّى و آشنایانى كه اصرار بر رفتن من به مسجد دارند بفرستم، و خودِ نامه را در پهلوى دَرِ ورودى شبستان در حیاط مسجد نصب كنم، و در جمعه آن هفته كه مجالس موعظه قبل از ظهر در مسجد انجام مىگرفت و با نماز ظهر پایان مىیافت، در میان جمعیت خطبهاى بخوانم و شمّهاى از زحمات و رنجهائى كه براى آبادانى معنوى مسجد در این مدّت طولانى كشیدهام و همه نیز مىدانند، بازگو كنم؛ و سپس مفاد نامه را شرح دهم.
حال مطلب به هر جا منجرّ مىشود، بشود؛ و عكس العمل عمل من موجب بركنارى او و یا بیرون رفتن او از طهران و یا هرچه مىشود، بشود. زیرا مردم علاقمند، و جوانان غیور تربیت شده، تاب تحمّل این كارها را نمىآورند.
و این بیچارگان و سادهلوحان چه خوش باورند كه گمان دارند این تجلیلها و احترامات، و این بزرگداشتها و مسأله پرسیدن ها و گوش به فرمان بودنها و بله بله گفتنها، همه از روى صدق و صفاست. غافل از آنكه دكّانى است در برابر دكّانها. و دام صیدى است براى صید دین و عقل و مكارم اخلاق و شرف انسانیت.
در آن شب غالباً بیدار بودم؛ و خواب دیدگان را كمتر گرفت. یكى دو مرتبه قرآن كریم را گشودم؛ آیات راجع به حضرت موسى و آزار فرعون و فرعونیان بود، و وعده صبر و استقامت بود.
اوّل طلوع آفتاب بود كه هوا نیز كمتر روشن شده بود؛ همینكه عازم بودم نامه را بردارم و براى طىّ جریان و انجام مقاصدى كه در نظر داشتم از خانه
بیرون بروم، ناگهان گویا برقى به دل زد و با خود گفتم: در این كه این عمل من طرف مقابل را در هم مىكوبد و ریشهاش را درمىآورد، شكّى نیست، ولى آیا این عمل مورد رضا و امضاى خداست یا نه؟ آیا موجب كمال معنوى من است یا موجب انحطاط و سقوط؟!
نشان دادن قرآن خود را در آیۀ: وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ
قرآن كریم را برداشتم و تفأّل زدم، عجیب آیهاى آمد، نه با یك عجب، بلكه هزار عجب:
وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ* وَ ما يُلَقَّاها إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ* وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.1
«خوبى با بدى یكسان نیست. تو اى پیغمبر بدى را با نیكى كه طریقه بهتر است، از خود دور كن؛ كه در این صورت همانا كسى كه میان تو و او دشمنى است، گویا دوست صمیم و مدافع و پاسدار حمیم تو مىگردد. ولیكن به این ذِرْوه از أوج عظمت اخلاقى دست نمىیابند مگر كسانیكه در عمل شكیبا و صابر باشند، و در معارف الهیه داراى بهرهاى بزرگ و حظّى عظیم باشند. و اگر از ناحیه شیطان در دلت میلى و گرایشى بر خلاف این پیدا شد، پس به خداوند پناه ببر! زیرا فقط اوست كه شنوا و داناست.»
گفتم: سبحان الله! اینست إعجاز قرآن! اینست أبدیت قرآن! اینست أقوَم بودن قرآن.
خدا مىفرماید: در صدد انتقام و تلافى مباش! بدى را به بدى پاداش مده! راه تعلیم و تربیت نفوس، صبر و تحمّل است. صبر و تحمّل در برابر هر
گونه سختىها و مشكلات، و استماع سخنان ناروا و یاوه گوئىهاى بیجا. وظیفه تو انتقام نیست، صبر است. و با حسن أخلاق روبرو شدن و طرف را با اخلاق متقاعد كردن، و به زانو درآوردن، و زشتىهاى وى را به خاك نسیان سپردن.
این آیه عجیب است؛ گوئى معناى تازهاى را مىرساند و مفاد بدیع بِكرى را در بر دارد. گویا من تا به حال این آیه را نخوانده بودم، و به مفهوم و مفاد آن پى نبرده بودم.
این از یك طرف، و از طرف دیگر هم این جانب تا بحال به همه مردم با یك چشم مىنگریستم؛ با چشم تربیت و تعلیم. و پُست خود را یك مأموریت الهى مىدانستم، و شعبهاى از شِبهِ نبوّت در محدوده خود و در مكان و محلّ شعاع ارشاد و تبلیغات خود؛ و تا بحال خود را مسؤول و متعهّد امر خداوند مىپنداشتم كه همه باید تربیت شوند و همه باید إنذار گردند؛ و همه باید كلمات و نصایح و مواعظ مرا یك گفتار الهى بدانند؛ و در صدد عمل بر طبق آن باشند؛ چه شد كه اینك این مرد خارج شد؟ و از تحت آن مسؤولیت و تعهّد بیرون رفت؟! آیا اگر وى هم خارج نشود و در این جرگه بماند، و همه زشت و زیبا در این مسجد أعمالى را انجام دهند، تا شاید رحمت خدا شامل حال همگان گردد بهتر نیست؟!
عجبا، اینست بهترین آئین، و نیكوترین طریقه، و عالىترین دستور العمل؛ و رفیعترین حكم انسانى.
این آیه مانند آب خنك و گوارا، آتش ملتهب درون را فرو نشاند؛ و آز و كینه و طمع و عُجب و خودپسندى و شخصیت طلبى را كه بصورتهاى حسّ استقلال طبع و عزّت نفس خود را جا مىزنند و براى انسان جلوه باطل دارند، به باد فنا داد. و درست حكم نِشْترى را داشت كه طبیب حاذق بر روى دمل فرو بَرد، و كثافات را شست و شو دهد.
همان لحظه گوشى تلفن را برداشتم و به او تلفن كردم، و سلام نمودم و گفتم: منزل تشریف دارید؟! من اینك مىخواهم خدمت شما برسم!
گفت: نَه نَه آقا، من خدمت شما مىرسم! الآن مىآیم! من گفتم: من آماده بیرون آمدن هستم؛ من مىآیم. گفت: من لباس پوشیدهام و در دالان منزل هستم؛ من میخواستم خدمت شما برسم.
خلاصه چند دقیقهاى بیشتر بطول نیانجامید كه آمد. در را باز كردم. هر دو همدیگر را در آغوش گرفتیم؛ و هر دو گریستیم. او را به داخل اطاق آوردم؛ زیر كرسى نشست. یك جمله از وقایع ماكان صحبت نشد. فقط من نامه او را به وى تسلیم كردم و گفتم: شما این را بگیرید! نه شما نامهاى نوشتهاید! و نه من نامهاى را خواندهام. نامه را گرفت و در بغلش گذارد و قدرى هم گریه كرد، و خداحافظى نمود و رفت.
شاهد من از ذكر این قضیه و نیز از قضیه سابق، اینست كه: تعلیمات قرآنى، جاودانى و أبدى و در حكم داروئى است كه فوراً شفا مىبخشد و مریض را از رنج درد و ألَم بیرون مىآورد؛ هر چه انسان از این نوشدارو مىخورد، سیر نمىشود و اشتهایش افزون مىشود؛ جانش طراوت مىیابد؛ نفْسش ساكن مىشود.
و چون عملًا این دو قضیه در خارج براى خود حقیر واقع شد و شیرینى و حلاوت و شفاى عاجل آنرا چشیدیم و طعم كردیم، خواستم براى مطالعه كنندگان محترم شرح داده باشم؛ و ببینند كه چگونه این دستورات، بهترین آئین است.
اوّل: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ.1
دوّم: وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ.1
تمام آیات قرآن از این قبیل است؛ انحصار به یك آیه و دو آیه ندارد. اگر ما در عمل روزمرّه و برنامه عملى خود قرآن را پیاده كنیم؛ خواهیم دید به همین نهجى كه مذكور شد، هر آیهاى از آن شفا دهنده دردى و تسكین دهنده رنجى و آرامش بخشنده دلى است كه در پرتو آن همه دلها آرام و همه جانها شفا خواهند یافت.
معنای شفاعت قرآن در دنیا و ظهور آن در آخرت
از اینجا معلوم شد كه معناى شفاعت قرآن چیست؟ زیرا كه قرآن را شافع و شفیع گویند.
شَفْع به معناى زوج و جفت است؛ در مقابل وَتْر كه به معناى تك و واحد است. در كارى كه انسان به تنهائى نتواند انجام دهد و از عهده برآید، كمك مىگیرد. آن كمك را شافع و شفیع گویند. یعنى در اثر جفت شدن او در آن امر، انسان نیرو مىگیرد، و با معاونت و ضمیمه نیروى او، از عهده كار بر مىآید.
انسان با عقل خود، و با طبع و اراده و حسّ خود، و با اختیار خود، به تنهائى نمىتواند راه خدا را بپیماید، گمراه مىشود، و در مشكلات مادّى و طبعى و معنوى خسته و زبون مىشود. قرآن است كه مىآید و قوّه انسان را مضاعف مىكند؛ و او را در سیر و طىّ طریق مدد مىكند. عیناً مانند قطارى كه یك لوكوموتیو از كشش آن بر نمىآید، یك لوكوموتیو دیگر به آن مىبندند. این لوكوموتیو شفیع است. یعنى زوج و جفتِ كمك كار، در كشیدن قطار.
درشكهاى كه با یك اسب راه نرود یك اسب دیگر به نام شفیع بر آن اضافه
مىكنند و هر دو با هم درشكه را مىكشند.
عملهای كه به تنهائى نتواند تیرآهنى را بلند كند، براى خود شفیع و شافع مىگیرد و به مدد او بلند مىكند.
آیات قرآن كه همه دلالت و راهنمائى و دارو و نور و شفا و غذاى معنوى است، در هر یك از مراحل زندگى وارد مىشود و دست انسان ناتوان را مىگیرد، و او را در انجام كار، و وصول به مقصد و مقصود اعانت مىنماید.
و همین شفاعتِ در دنیا، در روز بازپسین ظهور مىكند. در آن موقِف، قرآن به عنوان شفیع شفاعت مىكند و كسى را كه در دنیا به استعانت آن راه رفته است، در آنجا اعانت كرده و از مراحل ظلمانى و دوزخ عبور مىدهد.
خطبۀ حضرت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم راجه به لزوم تمسّک به قرآن
كُلَینى در كافى و محمّد بن مسعود عَیاشى در تفسیر خود، هر كدام با إسناد خود از حضرت صادق علیه السّلام از پدرش از پدرانش علیهم السّلام روایت كردهاند كه:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَیهِ وَ ءَالِهِ: أَیهَا النَّاسُ! إِنَّکمْ فِى دَارِ هُدْنَةٍ؛ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ؛ وَالسَّیرُ بِکمْ سَرِیعٌ؛ وَ قَدْ رَأَیتُمُ اللَیلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ یبْلِیانِ کلَّ جَدِیدٍ، وَ یقَرِّبَانِ کلَّ بَعِیدٍ، وَ یأْتِیانِ بِکلِّ مَوْعُودٍ! فَأَعِدُّوا الْجِهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ!
قالَ: فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الأْسْوَدِ فقَالَ: یا رَسُولَ اللَهِ! وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ؟
فَقَالَ: دَارُ بَلَاغٍ وَانْقِطَاعٍ. فَإذَا الْتَبَسَتْ عَلَیکمُ الْفِتَنُ کقِطَعِ اللَیلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیکمْ بِالْقُرْءَانِ؛ فَإنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ، وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ. وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إلَى الْجَنَّةِ؛ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إلَى النَّارِ.
وَ هُوَ الدَّلِیلُ یدُلُّ عَلَى خَیرِ سَبِیلٍ؛ وَ هُوَ کتَابٌ فِیهِ تَفْصِیلٌ وَ بَیانٌ وَ تَحْصِیلٌ؛ وَ هُوَ الفَصْلُ وَ لَیسَ بِالْهَزْلِ؛ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ؛ فَظَاهِرُهُ حُکمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ؛ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ.
لَهُ تُخُومٌ؛ وَ عَلَى تُخُومِهِ تُخُومٌ؛ لَاتُحْصَى عَجَآئِبُهُ؛ وَ لَاتُبْلَى غَرَآئِبُهُ.
فِیهِ مَصَابِیحُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْحِکمَةِ وَ دَلِیلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَةَ.
در «تفسیر عیاشى» تا همین جا روایت كرده است ولیكن در «كافى» این تتمّه را اضافه دارد كه:
فَلْیجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ؛ وَلْیبْلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ؛ ینْجُ مِنْ عَطَبٍ؛ وَ یخْلُصْ مِنْ نَشَبٍ؛ فَإنَّ التَّفَکرَ حَیوةُ قَلْبِ البَصِیرِ کمَا یمْشِى الْمُسْتَنِیرُ فِى الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ.
فَعَلَیکمْ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَ قِلَّةِ التَّرَبُّصِ!1و2
«رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم فرمود: اى مردم! شما در خانه هُدْنَه3 هستید؛ و شما بر پشت مركب سفر سوار مىباشید! و سیر و حركت شما در این سفر سریع است؛ و شما حقّا دیدید كه شب و روز و خورشید و ماه، هر چیز نو و تازهاى را كهنه و فرسوده مىسازند! و هرچیز دور و دور دستى را
نزدیك مىنمایند، و هر چیزى را كه به آن وعده داده شده است در خارج مىآورند و تحقّق مىبخشند. پس بنابراین شما تجهیزات و ساز و برگ خود را براى این مسافرت به جهت دورى مقصد، و عبور و گذشتن از فاصله و محلّ تجاوزى كه باید طىّ شود، آماده و مهیا نمائید!
راوىِ از رسول الله گفت: مقداد بن أسْوَد برخاست، و گفت: اى رسول خدا! مراد شما از خانه هُدْنَه چیست؟!
رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم گفت: خانهاى كه فقط در آن به انسان ابلاغ مىشود، و تذكّر داده مىشود و به زودى ترك مىشود؛ كه باید از آن كوچ كرد و منزل را بریده، پشت سر گذاشت. بنابراین هرگاه فتنههاى گوناگون همچون قطعهها و پارههاى شب تاریك، بر شما مشتبه شد و شما را دچار خَلْط و اشتباه و تحیر نمود، بر شماست كه به قرآن روى آرید و بدان تمسّك جوئید! و آنرا راهنما و دلیل خود قرار دهید! زیرا كه قرآن شفیعى است كه شفاعتش مورد قبول است، و نیرو دهنده و تقویت كنندهاى است كه از عهده بیرون مىآید، و در عین حال سعایت كننده و خرده گیرنده و عیب جویندهاى است كه كلامش مورد تصدیق و قبول واقع مىگردد. و كسى كه قرآن را جلو و پیشاپیش خود بنهد و از او پیروى كند، قرآن جلودار او شده و وى را به بهشت مىكشاند؛ و كسى كه قرآن را در پشت خود قرار دهد و از او إعراض كند، قرآن از عقب بر او مىزند و او را مىراند تا به سوى آتش برساند.
قرآن یگانه دلیل و راهنماست كه به بهترین راه و نیكوترین طریق دلالت مىنماید. و آن كتابى است كه در آن مطالب بطور مشروح و مبین آمده است و بطور وضوح و ظهور، آشكارا بیان شده است؛ و دسترسى به مفاد و محصول و مراد از آن، واقع و محقّق است. و آن كتاب جدا كننده بین حقّ و باطل و تمییز دهنده بین سعادت و شقاوت است؛ و آن كتاب فكاهى و تفنّن و شوخى
نیست.
و قرآن معناى ظاهر و در دسترسى دارد؛ و معناى باطن و عمیقى دارد. ظاهر آن محكم و مستحكم و حكمى است كه بدان عمل مىكنند؛ و باطن آن علم است. ظاهر آن زیبا و شگفت انگیز و دل انگیز و دلپسند است؛ و باطن آن عمیق و احتیاج به تأمّل و تفكّر و نور بصیرت دارد.
قرآن داراى حدود و اندازههائى است كه آن حدود و اندازهها نیز محدود به حدودى هستند. اگر كسى بخواهد عجائب قرآن را به شمارش درآورد، به نهایت نمىرسد و إحصاى آن متعذّر است. و غرآئب و بدایع احكام و معارف و قصص و أمثال آن كهنه نمىشود.
در قرآن چراغهاى درخشان هدایت است؛ و محلّ و موضع نور حكمت و دانش و علم به حقایق اشیاء است. و راهنما و دلیل معرفت است براى كسیكه كیفیت تعرّف و آشنائى با قرآن را بداند و إشارات آنرا بشناسد و نكات بیان و مفاهیم آنرا دریابد و از معاریض آن مطّلع باشد.
در اینجا بر عهده شخص تیز بین و خوش فهم است كه دقّت نظر خود را به كار گیرد؛ و نظر خود را بدین مرتبه از صفت معرفت و كیفیتِ آشنائى با قرآن برساند؛ تا آنكه از هلاكت نجات یابد و از دردهاى بىدرمان و وقوع در پرتگاههاى غیر قابل تدارك و مهلكههاى غیر قابل برگشت خلاص شود! زیرا كه تفكّر حیات دل شخص بیناست؛ همانطور كه شخصى كه چراغ در دست دارد در ظلمات و تاریكیها با هدایت نور راه را طىّ مىكند؛ پس بر شما باد كه به طریق نیكو و پسندیدهاى راه نجات و تجرّد را دریافته و از هواجس نفسانى و آمال شیطانى و تعلّق به زخارف دنیویه خود را رها كنید و تخلّص یابید. و نیز بر شما باد كه تربّص و انتظار را كم كنید! و زود و با سرعت بر وعدههاى قرآنى به مقاصد عالیه دست یافته و به اوج كمال برسید!»
مقام امام و ولایت تحقّق وجود خارجی قزآن است
والىِ مقام ولایت و امام كسى است كه قرآن بتمامه با نفس شریف او خمیر شده باشد، و تمام آیات بتمام معانىها و مفاهیمها بر او منطبق باشد، از باء بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ تا سین مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ1 را لمس نموده و مسّ فرموده باشد؛ و در حقیقت وجودش قرآن خارجى و واقعیتش تكبیر و تسبیح و تحمید و تهلیل و تمجید حضرت حقّ باشد.
أبوالفداء، ابن كثیر دمشقى در تاریخ خود گوید: از آنچه حاکم أبوعبدالله نَیسَابورىّ و غیر او درباره مقتل حسین علیه السّلام، از بعضى از متِقَدِّمین قرائت نمودهاند، این أبیات است:
جآءُوا بِرَأْسِک یابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ | *** | مُتَزَمِّلًا بِدِمآئِهِ تَزْمیلا (١) |
و کانَّما بِک یا بْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ | *** | قَتَلوا جِهارًا عامِدینَ رَسُولا (٢) |
قَتَلوک عَطْشانًا، و لَمْ یتَدَبَّروا | *** | فِى قَتْلِک الْقُرءَانَ والتَّنْزِیلا (٣) |
وَ یکبِّرونَ بِأنْ قُتِلْتَ، وَ إنَّما | *** | قَتَلوا بِک التَّکبِیرَ وَالتَّهْلیلا (٤)2 |
(١) اى پسر دختر محمّد! سر تو را به نزد یزید آوردند، در حالیكه با خونهاى سرازیر شده از خودش آغشته و در هم پیچیده بود.
(٢) و گویا اى پسر دختر محمّد! با كشتن تو، آنها از روى عمد و اراده علناً و آشكارا پیغمبر را كشتند.
(٣) تو را با دهان تشنه كشتند؛ و درباره كشتن تو، در قرآن و فرود آمدنش
تدبّر و تفكّرى ننمودند.
(٤) چون تو را كشتند صدا به تكبیر بلند كردند، در حالیكه بواسطه كشتن تو، حقیقت تكبیر و تهلیل را كشتند.
كشتن امام كشتن رسول خدا و كشتن قرآن است؛ چون امام قرآن ناطق و زنده است.
حضرت سجّاد را كه مجسّمه قرآن است به إسارت مىبرند و در برابرش قرآن مىخوانند.
سید بن طاووس گوید: اسیران و سرهاى شهداء را آوردند تا نزدیك دمشق رسیدند؛ در اینحال امّ کلثوم به شمر كه از جمله آورندگان و كوچ دهندگان بود، نزدیك شد و گفت: من حاجتى به تو دارم!
شمر گفت: حاجت تو چیست؟!
أمّ کلثوم گفت: چون ما را داخل شهر كنى، ما را از دروازهاى وارد كن كه مردمان به ما كمتر نگاه كنند! و به لشكریان امر كن كه این سرها را از میان محمل ها بیرون برند و ما را از سرها دور بدارند، زیرا كه از شدّت و كثرت نظر مردم به ما در این حالتى كه هستیم، خوار و سرافكنده شدیم!
شمر از روى عناد و دشمنى و كفرى كه داشت در پاسخ او امر كرد تا سرها را بر نیزه زدند؛ و در میان محملها پخش كردند و با همین كیفیت اسیران را از میان تماشاچیان عبور داد، تا آنها را به درِ دمشق آورد. و آنها را در روى پلّههائى كه در دَرِ مسجدِ جامع و محلّ نگهدارى و توقّف اسیران بود، نگهداشت.1
عفو و گذشت حضرت سجّاد علیه السسلام از شیخ شامی که اسان آل محمّد را شتم کرد
و شیخ صدوق در أمالى از دربانِ ابن زیاد، حدیث مفصّلى روایت مىكند، تا مىرسد به اینجا كه چون اسیران را بر روى پلّههاى درِ مسجد در محلّ
خاصّ اسراء جاى دادند ـ در میان آنها حضرت علىّ بن الحسین علیه السّلام بود، و وى در آن روز جوان بود ـ پیرمردى از مشایخ اهل شام به نزد اسیران آمد و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى قَتَلَکمْ و أهْلَککمْ و قَطَعَ قُرونَ الفِتْنَةِ!
«حمد و شكر خداوندى راست كه شما را كشت و هلاك كرد، و شاخها و اصول فساد و فتنه را بُرید.»
و از شتم و عیبگوئى و فحش و بدگوئى چیزى فروگذار ننمود.
چون سخنش تمام شد، حضرت علىّ بن الحسین علیه السّلام به او گفتند: أَمَا قَرَأْتَ کتَابَ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ؟
«آیا تو كتاب خداوند عزّوجلّ را قرائت نكردهاى؟ نخواندهاى؟» گفت:
آرى خواندهام!
حضرت گفتند: آیا این آیه را نخواندهاى: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى؟1
«اى پیغمبر بگو: من در برابر رسالت خود از شما مزدى نمىخواهم مگر مودّت با ذوى القرباى خودم را.»
گفت: آرى!
حضرت گفتند: فَنَحْنُ أُولَئِک «پس ما آن جماعت ذوى القرباى رسول خدا مىباشیم.»
سپس حضرت گفتند: آیا این آیه را نخواندهاى: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ.2
«اى پیغمبر حقوق ذوى القرباى خودت را بده!»
گفت: آرى.
حضرت گفتند: فَنَحْنُ هُمْ. «پس ما ایشان مىباشیم.»
پس آیا این آیه را خواندهاى؟! إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.1
«اینست و جز این نیست كه خداوند اراده كرده است از شما اهل بیت، هرگونه آلایش و پلیدى را بزداید و از بین ببرد و به مقام طهارت و پاكیزگى مطلق برساند.»
گفت: آرى!
حضرت گفتند: فَنَحْنُ هُمْ. «پس ما آن جماعت هستیم.»
مرد شامى دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و سه بار عرض كرد:
اللَهُمَّ إنى أتوبُ إِلَیک. «خداوندا من به سوى تو توبه كردم.»
اللهُمَّ إنّى أبْرَءُ إلَیک مِنْ عَدُوِّ ءالِ مُحَمَّدٍ وَ مِنْ قَتَلَةِ أَهْلِ بَیتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَهُ عَلَیهِ وَ ءالِهِ؛ لَقَدْ قَرَأْتُ القُرءانَ فَمَا شَعَرْتُ بِهَذا قَبْلَ الیوْمِ.2
«بار پروردگارا من از دشمن آل محمّد و از كشندگان اهل بیت محمّد صلّى الله علیه وآله به سوى تو بیزارى مىجویم؛ من قرآن را خوانده بودم، و قبل از امروز متوجّه مفاد و معناى این آیات نشده بودم.»
سید بن طاووس گوید: یزید در مجلس خود سر حسین علیه السّلام را پیش روى خود نهاد، و زنان را پشت سر خود نشاند تا سر را نبینند؛ امّا چون حضرت علىّ بن الحسین علیه السّلام آن سر را بدید، دیگر سر گوسفند و غیر آن
را تناول نكرد؛ و امّا زینب چون سر را بدید، دست به گریبان برد و آنرا چاك زد و با آه و ناله سوزان كه دلها را پاره مىكرد، فریاد زد:
یا حُسَینَاهُ! یا حَبِیبَ رَسولِ اللَهِ! یا بْنَ مَکةَ وَ مِنَى! یابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَآءِ، سَیدَةِ النِّسَآءِ! یا بْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفَى! راوى روایت گفت: بخدا قسم هر كس در مجلس بود بگریست؛ و یزید لعنه الله خاموش بود؛ آنگاه زنى هاشمیه كه در خانه یزید بود، شیون كنان بر حسین علیه السّلام فریاد مىزد: یا حَبیباهُ! یا سَیدَ أهْلِ بَیتاهُ! یا بْنَ مُحَمَّداهُ! یا رَبیعَ الأرامِلِ والیتامَى! یا قَتیلَ أوْلادِ الْأدْعِیآءِ.
راوىِ روایت گفت: هر كس بشنید بگریست.
وَ مِمَّا یزیلُ القَلْبَ عَنْ مُسْتَقَرِّها | *** | و یتْرُک زَنْدَ الغَیظِ فى الصَّدْرِ واریا (١) |
وُقوفُ بَناتِ الوَحْىِ عِنْدَ طَلیقِها | *** | بِحالٍ بِها یشْجینَ حَتَّى الأعادیا (٢) |
١ ـ و از چیزهائى كه دل را از جاى خود بر مىكَند و آتش كینه و خشم را در سینه افروخته رها مىدارد؛
٢ ـ آنست كه دختران وحى در نزد كسى كه غلام و بنده آزاد شده خود آنهاست بایستند؛ و به حالتى كه حتّى دشمنان را دل خراش و دل ریش كند.
آنگاه یزید چوب خیزران خواست و با آن به لب و دندان أباعبدالله علیه السّلام مىزد. أبو بَرْزه أسْلَمى نزد او بود گفت: اى یزید چوب را بردار زیرا كه بسیار دیدم رسول خدا را كه این لب و دندان را مىبوسید.1 ابن جوزى در كتاب خود موسوم به «الرَّدُّ عَلَى المُتَعَصِّبِ العَنید» گوید: عجب از عمر بن سعد و عبیدالله بن زیاد نباید داشت (زیرا آنها با زندگان دشمنى كردند) عجب از یزید مخذول است كه كینهجوئى از سر بریده مىكرد و با چوب بر دندان پیشین حسین علیه السّلام مىزد، و مدینه را غارت كرد. گیرم حسین خارجى بود، آیا این كار
با خوارج رواست؟! آیا نباید در شرع آنها را بخاك سپرد؟ و اینكه گفت: من مىتوانم خاندان رسالت را به بندگى گیرم؛ هر كس چنین كند و معتقد به آن بوَد، هر چه او را لعنت كنى كم كردهاى! اگر آن سر مطهّر را احترام مىكرد و بر آن نماز مىگذاشت و در طشت نمىنهاد و با چوب نمىزد، چه زیان داشت؟! مقصود او از كشتن حاصل شده بود ولیكن كینههاى عهد جاهلیت بود كه وى را بر این داشت و دلیل بر گفتار ما شعرى است كه از او گذشت:
لَیتَ أشْیاخى بِبَدْرٍ شَهِدوا | *** | جَزَعَ الخَزرَجِ مِنْ وَقْعِ الأسَلْ1 |
سبط ابن جوزى گوید: جدّ من، ابن جوزى گوید: عجب از كشتن ابن زیاد حسین علیه السّلام را، و مسلّط نمودن عمر بن سعد و شمر را بر كشتن وى و حمل كردن سرها به سوى یزید نیست، عجب از هتك و بىحرمتى و خذلان یزید است كه با چوبدست بر دندان حسین زد، و آل رسول الله را بر روى جهازهاى شتران حمل كرد؛ و تصمیم داشت فاطمه بنت الحسین را به مردى كه او را به كنیزى خواسته بود بدهد، و او أبیات ابن زبعرى: لَیتَ أشْیاخى بِبَدْرٍ شَهِدوا را انشاد كرد.2
بحث دوم: قرآن، هادى سُبُل سلام و گرایش از ظلمت به نور و ورود در صراط مستقیم است
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَهُ عَلَى سَیدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّیبینَ الطّاهِرینَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدآئِهِمْ أجْمَعینَ مِنَ الأَنَ إلَى قِیامِ یوْمِ الدِّینِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّابِاللَهِ الْعَلىِّ الْعَظِیم
قال الله الحكیمُ فى كتابه الكریم:
قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ* يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.
(ذیل آیه ١٥ و آیه ١٦، از سوره ٥: المآئدة)
«حقّاً و تحقیقاً از جانب خداوند، نورى و كتاب آشكارى به سوى شما آمد خداوند به وسیله آن نور و كتاب آشكار، كسانى را كه از رضا و خشنودى او پیروى كنند؛ به راههاى سلامت هدایت مىنماید؛ و با إذن خود و علم خود آنها را از تاریكیها به سوى نور مىكشاند؛ و به سوى راه راست هدایت مىكند.»
تفسیر آیۀ: قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ
نیمه أوّل آیه اوّل اینست:
يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ.1
«اى اهل كتاب، حقّاً و تحقیقاً فرستاده و پیامبر ما به سوى شما آمد؛ در حالى كه بیان مىكند و پرده بر مىدارد براى شما از بسیارى از آن چیزهائى را كه شما از كتابتان (تورات و انجیل) پنهان مىكردید؛ و از بسیارى از آن چیزها نیز صرف نظر مىنماید؛ و آن امور مختفیه و پنهان شده را بیان نمىكند.»
در معنای اینکه قرآن، چگونه نور است؟
حضرت آیة الله علّامه طباطبائى مدّ ظلّه العالى در تفسیر این دو آیه فرمودهاند:
از اینكه فرموده است: از سوى خدا به سوى شما آمد نور و كتاب مبین؛ به دست مىآید كه آنچه آمده قیام به او دارد مانند قیام بیان و یا كلام به مبین و سخنگو و یا متكلّم. و این مؤید آنستكه: مراد از نور در این آیه شریفه قرآن است. و بنابراین عبارت: وَ كِتابٌ مُبِينٌ عطف تفسیر براى نور است؛ و مراد از نور و كتاب مبین؛ مجموعاً قرآن است.
خداوند در بسیارى از موارد در قرآن كریم؛ قرآن را نور نامیده است؛ همچون آیه:
وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ. (قسمتى از آیه ١٥٧، از سوره ٧: الأعراف)
«و پیروى كنند از نورى كه با پیغمبر فرود آمده است.»
و همچون آیه: فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا. (قسمتى از آیه ٨، از سوره ٦٤: التغابن)
«پس ایمان بیاورید به خداوند و پیغمبر او و نورى كه ما با او فرو فرستادیم.»
و همچون آیه: وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً. (ذیل آیه ١٧٤، از سوره ٤:
النّسآء)
«و ما به سوى شما نور آشكارى را فرو فرستادیم.»
و احتمال مىرود مراد از نور خود رسول الله باشد، بنا بر فقره صدر كلام
در آیه: قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا همچنان كه در آیه ٤٥ و ٤٦، از سوره ٣٣: الأحزاب، از او به چراغ نور دهنده تعبیر نموده است:
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً* وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً.
«اى پیغمبر حقّا ما تو را فرستادیم كه بر أعمال و نفوس مردم شاهد باشى، و تو را بشارت دهنده و بیم دهنده نمودیم! و دعوت كننده به سوى خدا با إذن و اجازه او نموده، و چراغ نور دهنده قرار دادیم.»
يَهْدِي بِهِ اللَّهُ یعنى به سبب او خداوند هدایت مىنماید. و معلوم است كه این سبب از أسباب ظاهریه است. و در حقیقت هدایت كننده خداوند است كه قرآن و یا رسول خود را مسخّر در امر هدایت نموده است.
و معناى سلام و سلامت تخلّص و رهائى است از هر شِقاء و بدبختى كه در سعادت امور دنیوى و یا اخروى خلل برساند.
امر هدایت الهى تابع پیروى از رضا و خشنودى حضرت حقّ است؛ چنان كه فرماید: لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ. (قسمتى از آیه ٧ از سوره ٣٩: الزّمر) «خداوند براى بندگان خود، كفر را نمىپسندد.»
و نیز مىفرماید: فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ. (ذیل آیه ٩٦ از سوره ٩: التّوبة)
«و حقّاً خداوند از گروه فاسق و متجاوز كه از راه حقّ با باطل عدول مىكنند؛ راضى نمىشود.»
و بالأخره امر هدایت متوقّف است بر اجتناب از ظلم، و بیرون شدن از زمره ستمگران. خداوند سبحانه هدایت را از ایشان نفى كرده و از وصول و نیل بدین موهبت و كرامت إلهیه، آنان را مأیوس نموده است در قول خود كه:
وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. (ذیل آیه ٥، از سوره ٦٢: الجمُعة)
«و خداوند گروه ستمگر را هدایت نمىنماید.»
و علیهذا این آیه: يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ از جهتى جارى مجرى و در مفاد و حكم آیه: الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (آیه ٨٢، از سوره ٦: الأنعام) خواهد بود.
«كسانیكه ایمان آوردهاند؛ و ایمان خود را به ظلم و ستم مشوب و آمیخته نساختهاند؛ مقام أمن و أمنیت فقط از آنِ ایشان است؛ و فقط آنها راه یافتگانند.»
و در تعبیر به الظّلمات با صیغه جمع، و نور با صیغه واحد، اشاره است به آنكه در طریق حقّ اختلاف و تفرّق نیست، گرچه آن طرق متعدّد باشد به حسب اختلاف مقامات و مواقف؛ به خلاف باطل.
و معناى اذن و اجازه خداوند تعالى در اخراج از ظلمات به سوى نور، اگر اخراج به غیر خدا نسبت داده شود، مانند پیغمبرى و یا كتابى، معنایش رضاى اوست، همچون كه مىگوید: كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ. (قسمتى از آیه ١، از سوره ١٤: إبراهیم)
«كتابى است كه ما آن را به نزد تو فرو فرستادیم؛ تا مردم را از ظلمات به نور، با اذن پروردگارشان بكشانى!»
و تقیید بِإِذْنِ رَبِّهِمْ در اینجا براى آنست كه استقلال در سببیت تأثیر قرآن را نفى كند؛ زیرا كه سبب أصلى و حقیقى خداوند است و بس؛ سبحانه و تعالى.
و نیز فرماید: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ. (قسمتى از آیه ٥، از سوره ١٤: ابراهیم)
«و حقّا و حقیقةً ما موسى را با آیات خود فرستادیم كه: قوم خودت را از ظلمات به نور بكشان!»
در اینجا امر به أَخْرِجْ كه به معناى خارج نمودن و كشاندن است؛ چون
خودش مشتمل بر معناى إذن است؛ لهذا ثانیاً تقیید به إذن نفرموده است.
اما اگر اخراج نسبت به خداوند تعالى داده شود، در این صورت معناى إذن و اجازه علم او خواهد بود مانند همین آیه مورد بحث. وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ. یعنى خداوند با علم خود، مردم را به وسیله قرآن از ظلمات به نور مىكشاند.
و در بسیارى از آیات قرآن، إذن به معناى علم آمده است؛ مثل آیه وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ (صدر آیه ٣، از سوره ٩: التّوبة) یعنى اعلام است از خدا و رسول او.
و مثل آیه: فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ. (قسمتى از آیه ١٠٩، از سوره ٢١:
الأنبیاء) «پس بگو: من بطور یكنواخت شما را بر این امر اعلام مىنمایم.»
و مثل آیه: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِ. (آیه ٢٧، از سوره ٢٢: الحجّ) «و اعلام كن در میان مردم به حجّ.»
و علت جمعآوردن سُبُل، و مفرد آوردن صراط، آنست كه راههاى سلام به سوى خدا متفاوت و كثیر است؛ و امّا صراط مستقیم كه به او نسبت داده مىشود، طریقى است كه بر همه آن سبل و راهها، هیمنه و سیطره دارد؛ و هر راهى به سوى خدا، به قدر خلوص خود از صراط مستقیم بهره دارد.1
بارى در این آیه مورد بحث كه در مطلع سخن ایراد شد؛ خداوند متعال قرآن را به دو صفت موصوف نموده است: یكى نور و دیگرى کتاب مبین. و براى آن سه أثر بیان كرده است: اوّل هدایت به سوى راههاى سلامت؛ دوّم خروج از عالم ظلمت به نور به اذن خدا؛ سوّم رهبرى به سوى راه راست و
صراط مستقیم.
و ما به حول الله و قوّته، به قدر گنجایش ظرفیت فكر خودمان در این دو صفت و در این سه اثر گفتگو داریم.
نور در مقابل ظلمت مانند علم در مقابل جهل، و بینائی در برابر کوری است
امّا قرآن نور است به جهت آنكه آیات آن، از عالم نور آمده و در تشخیص مرضهاى بشر و كیفیت علاج آنها أبداً وانمانده است. در تكامل افراد بشر آنچه را كه مىگوید و شرح مىدهد، همه علم و بصیرت است و وصول به نتیجه و هدف. نه جهل و درماندگى و وصول احتمالى. بلكه صد در صد ایصال حتمى و یقینى است.
نور در لغت به چیزى مىگویند كه خودش در ذات خود آشكارا باشد، و موجودات دیگرى نیز از اثر او در پرتو شعاع تابش او آشكارا شوند؛ الظَّاهِرُ فى نفسِهِ والمُظْهِرُ لِغَیرِهِ.
مثلًا خورشید نور است؛ چون خودش ظاهر است؛ و اشیائى را نیز به إشراق و درخشش خود ظاهر مىكند. خورشید نیازى به ظاهر كننده و آشكار نمایندهاى ندارد تا او را روشن كند و با آن قابل پیدائى و ظهور و جلوه گردد.
خورشید خودش روشن است؛ و جلوه و نور و إشراق دارد. هرجا برود، نور و اشراق را با خود مىبرد. و با آن نور و إشراق، موجوداتى كه در شعاع تابش آن واقع مىشود، نور مىدهد و روشن مىكند.
امّا غیر خورشید؛ چون ماه و ستارگان و زمین و موجودات واقع در روى زمین، همچون بیابانها و كوهها و اقیانوسها با محتویاتشان، همه و همه ظلمانى و تاریك مىباشند. و اگر میلیونها سال هم بگذرد و نور خورشید بدانها نرسد در ظلمت و تاریكى محض فرو رفته و أبداً جلوه و ظهورى ندارند.
انسان در پرتو نور، همه چیز را مىبیند؛ و هیچ موجودى براى وى پنهان نیست. و براى دیدن نور، احتیاج به نشان دهنده این نور ندارد؛ خود نور مُعرّفِ
اوست. بر خلاف ظلمت كه اوّلًا ذات آن ابهام و جهل است؛ وط علاوه موجودى در تحت افق تاریكى و در اثر ظلمت دیده نمىگردد.
قرآن نور است؛ به معناى آنكه اوّلًا خود او معرّف اوست. هیچ كتابى و هیچ گویندهاى غیر از ذات قرآن نمىتواند آن را آن طور كه شاید و واقعیت دارد معرّفى كند. چون تمام كتب و جمیع گویندگان از افق فكر و ادراك خود مىخواهند قرآن را معرّفى كنند، و فكر و ادراك آنان نسبت به علوم قرآن كوتاه است، مگر آنكه بمقام طهارت مطلقه برسند و از دریچه قرآن، و از نقطه نزول آن به قرآن بنگرند كه لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ.1 «قرآن را كسى مسّ نمىكند مگر پاكیزه شدگان.»
این مقام اختصاص به أولیاء مقرّبین درگاه خداوند دارد و بس. از اینها گذشته تمام أفراد عالم، علومشان در برابر قرآن كوچك و كوتاه و محدود و توأم با ابهام و ظلمت و جهل است.
و بنا بر آنچه گفته شد هر ابهام و اشكالى را كه در میان آید، باید با قرآن رفع نمود؛ و در پرتو تابش این نور، برطرف كرد. چون قرآن كتاب واضح و واضح كننده است؛ كتاب نور و نور دهنده است؛ كتاب ظهور و آشكارا نماینده است؛ همچنان كه در اخبار بسیارى داریم كه اگر خبرى از ما بر شما عرضه شد و نتوانستید صحّت و سقم آنرا دریابید، به كتاب الله عرضه بدارید. اگر مفادش مطابق بود بگیرید، و گرنه ردّ كنید.
اینك كه معنى و مفاد نور مبین شد و حقیقت نور بودن قرآن نیز بیان شد؛ مىگوئیم آیاتى در قرآن كریم آمده است كه از آن به نُور تعبیر مىكند؛ همانند آیه مباركه:
فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.1
و این فقره، تتمّه آیهاى است كه صدر آن اینست:
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ.
و بنابراین ترجمه مجموع این فقرات چنین مىشود كه:
«كسانى كه پیروى مىكنند از پیغمبر فرستاده شده وحى به وى نازل شده درس نخوانده، آنكه او را نزد خودشان در تورات و انجیل ثبت شده مىیابند؛ و آن پیغمبر آنان را به كارهاى پسندیده و شایسته شناخته شده امر میكند و از كار زشت ناپسندیده باز میدارد، و چیزهاى پاك و پاكیزه را برایشان حلال مىنماید و چیزهاى آلوده و پلید را بر آنان حرام میكند، و بار سنگین و غلّهائى كه بر آنان بسته شده است را بر مىدارد و مىگشاید. بنابراین كسانیكه به او ایمان آوردند و او را مُعَظّم و مُفَخّم و بزرگوار شمردند و او را یارى كردند، و از نورى كه با او فرو فرستاده شد متابعت كردند؛ البتّه ایشان تنها گروه رستگارانند.»
مراد از نورى كه با رسول الله فرو فرستاده شده است (النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ) قرآن است.
و همانند آیه مباركه: فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.2
«پس شما ایمان بیاورید به خدا و رسول او، و نورى كه نازل نمودیم، و خدا به آنچه میكنید خبیر و مطّلع است.»
و همانند آیه مباركه: قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً.1
«حقّا برهان و حجّتى از سوى پروردگارتان به نزد شما آمد؛ و ما به سوى شما نور آشكارى را نازل نمودیم!»
البتّه نورى كه حقیقت قرآن است، مطلق است و عامّ و شامل است كه هر نورى را در آن مىتوان یافت. فلهذا با ألف و لا جنس، در بعضى از آیات وارد شده است: وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا ـ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ و أمّا تورات و انجیل هم كه كتاب آسمان است به نحو نكره از نور آن سخن به میان آورده است و در آیه ٤٤ از سوره ٥: المائدة فرموده است:
إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ.
«بدرستى كه ما تورات را نازل نمودیم؛ كه در آن هدایت و نور است.»
و در آیه ٤٦ از همین سوره فرموده است:
وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ.2
«و ما به دنبال آثار آن پیامبران، عیسى بن مریم را آوردیم كه آنچه در برابر او بود از تورات، تصدیق كننده بود؛ و ما به او انجیل را دادیم كه در آن هدایت و نور است.»
در این دو آیه ملاحظه مىشود كه فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ وارد شده است «در آن
هدایت و نورى است.» و این تعبیر غیر از آنست كه بگوید: فیهِ الهُدَى و النّورُ «در آن جنس هدایت معهود، و نور معهود است.» كه مفادش شمول و عمومیت است.
مسأله مزیت نور بر ظلمت؛ یعنى علم بر جهل؛ به قدرى روشن است كه شاید از اوّلیات و بدیهیات به شمار آید. فلهذا در قرآن كریم تساوى آن را از امور بدیهى البُطلان شمرده و به نحو استفهام توبیخى تقریر كرده است:
قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ.1
«بگو مگر مىشود كه نابینا و بینا یكسان باشد؟! بلكه آیا مگر مىشود ظلمات و نور یكسان باشد؟!»
و نیز فرموده است:
وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ* وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ* وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ* وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لَا الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ* إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِيرٌ.2
«كور و بینا مساوى نیستند؛ و نه ظلمات و نور؛ و نه سایه و تابش آفتاب! و یكسان نیستند زندگان و مردگان. (اى پیغمبر) خداوند حقّا مىشنوایاند كسى را كه بخواهد؛ و تو نمىتوانى بشنوایانى كسانى را كه در میان گورها خفتهاند؛ تو نیستى مگر ترساننده و از عواقب أعمال زشت بیم دهنده؛ بدون شائبه استقلال در عمل و إبلاغت!»
بنابراین مؤمنانى كه به قرآن گرویده و از آن پیروى دارند و با آن امور خود را تطبیق مىدهند و بالأخره سر و كارشان با قرآن است، فرقشان با كسانیكه با قرآن سر و كارى ندارند، همچون شخص بینا در برابر آدم كور و همچون شخص عالم در برابر جاهل و همچون آدم زنده در مقابل آدم مرده و همچون آدم شنوا در برابر شخص در گور آرمیده است كه دسته اوّل از تمام جهات حیات و مظاهر آن بهرمندند، و دسته دوّم حكم امواتى را دارند كه نه جان دارند و نه بینائى و نه شنوائى و نه علم و ادراك.
اینست بیان و منطق قرآن در تعریف این كتاب آسمانى؛ و این مائده سماوى معنوى روحانى كه به عالم بشریت اشراق و نور مىدهد و از جهل و تاریكى مطلق به علم و نور مطلق گرایش مىدهد.
خطبههائی از نهج البلاغه که در آنها از قرآن تعبیر به نور شده است
مولانا أمیرالمؤمنین علىّ بن أبىطالب علیه أفضلُ صلواتِ المصلّین در مواردى از «نهج البلاغة» از قرآن مجید با كلمه و لفظ نور تعبیر نموده است. یك جا مىگوید:
وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، أَرْسَلَهُ بِالدِّینِ الْمَشْهُورِ؛ والعَلَمِ المَأْثُورِ؛ و الکتَابِ المَسْطُورِ؛ والنُّورِ السَّاطِعِ؛ و الضِّیآءِ اللَّامِعِ؛ و الْأَمْرِ الصَّادِعِ.1
«و شهادت مىدهم كه محمّد بنده او و فرستاده اوست، او را با دین ظاهر و آشكارا؛ و با نشانه و علامت نقل شده شریعت حقّه مأثوره؛ و كتاب نوشته شده؛ و نور درخشان بلند منظر و همه جا را فراگرفته؛ و نور بخشنده لمعان كننده؛ و امر بلند آوازه؛ به سوى مردم گسیل داشته و برانگیخته است.»
توصیف أمیرالمؤمنین علیه السلام اوصاف و مزایای قرآن را
و یكجا مىگوید: أَفِیضُوا فِى ذِکر اللَهِ فَإنَّهُ أَحْسَنُ الذِّکرِ؛ وَ ارغَبُوا فِیمَا وَعَدَ المُتَّقِینَ، فَإنَّ وَعْدَهُ أَصْدَقُ الوَعْدِ؛ وَ أَقْتَدُوا بِهَدْىِ نَبِیکمْ، فَإنَّهُ أَفْضَلُ الْهَدْىِ؛ وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ، فَإِنَّهَا أَهْدَى السُّنَنَ!
وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْءَانَ فَإنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِیثِ؛ وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإنَّهُ رَبِیعُ القُلُوبِ؛ وَاستَشفُوا بِنُورِهِ فَإنَّهُ شِفَآءُ الصُّدُورِ؛ وَ أَحْسِنُوا تِلَاوَتَهُ فَإنَّهُ أَحْسَنُ الْقَصَصِ!
فَإنَّ العَالِمَ العَامِلَ بِغَیرِ عِلْمِهِ کالجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِى لَایسْتَفِیقُ مِن جَهْلِهِ؛ بَلِ الحُجَّةُ عَلَیهِ أَعْظَمُ وَ الْحَسرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَ هُوَ عِندَ اللَهِ أَلْوَمُ.1
«جارى و سارى شوید در ذكر خدا و یاد او؛ زیرا كه یاد خدا بهترین یادها و ذكرهاست! و رغبت نمائید در آنچه كه خداوند به متّقین و پرهیزگاران وعده داده است؛ زیرا كه وعده او راستترین وعدههاست. و به سیره و روش و منهاج پیغمبرتان تأسّى جوئید! زیرا كه آن سیره و منهاج با فضیلتترین و شایستهترین سیرههاست! و به سنّت او تمسّك كنید و طبق آن عمل كنید! چون آن سنّت راهوارتر و راهبرندهترین سنّتهاست!
و قرآن را فرا گیرید! زیرا كه آن نیكوترین گفتارهاست! و در آن فكر و تأمّل نموده، با درایت و فقه آنرا دریابید! چون قرآن بهار دلهاست؛ و به نور آن شفا طلبید! زیرا كه آن شفاى دردهاى سینههاست؛ و تلاوت آن را نیكو انجام دهید! زیرا كه آن نیكوترین داستانهاست.
حقّاً و حقیقةً عالمى كه به علمش عمل نكند مانند جاهل متحیر سرگردانى است كه هیچگاه از جهلش بهبود نیابد و إفاقهاى پیدا ننماید. بلكه حجّت خداوندى بر او بزرگتر است و حسرت او پایدارتر و ثابتتر؛ و او در نزد پروردگار بیشتر مورد ملامت و سرزنش و مؤاخذه و عتاب قرار مىگیرد.»
در این خطبه تصریح دارد كه: وَ اسْتَشفُوا بِنُورِهِ «به نور قرآن شفا بخواهید!»
و یك جا مىگوید: وَ عَلَیکمْ بِکتابِ اللَهِ فَإنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِینُ؛ وَ النُّورُ الْمُبِینُ؛ وَ الشِّفَآءُ النَّافِعُ؛ وَ الرِّىُّ النَّاقِعُ؛ وَالعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّک؛ و النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ.
لَا یعْوَجُّ فَیقَامَ؛ وَ لَایزِیغُ فَیسْتَعْتَبَ؛ وَ لَاتُخْلِقُهُ کثْرَةُ الرَّدِّ وَ وُلُوجِ السَّمْعِ.
مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ؛ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ.1
«و بر شما باد به فراگیرى و تمسّك به كتاب خدا؛ چون آن ریسمانى است متین و استوار؛ و نورى است آشكار؛ و شفاى نافع امراض است؛ و سیرابى كامل عطش تشنگان؛ و مصونیت و پاسدار است براى كسى كه بدان چنگ زند؛ و نجات و رهائى است براى كسى كه خود را بدان بیاویزد؛ هیچگاه كژى بر او رخ نمىدهد تا او را راست كنند؛ و میل از حقّ به باطل و گرایش به اوهام براى او پیدا نمىشود تا او را برگردانند؛ و كثرت خواندن و به گوش خوردن آیات آن در مرور دهور او را كهنه نمىنماید (بلكه پیوسته نو و جدید و تازه است؛ و هر چه مردم آن را بیشتر بخوانند و بشنوند، معهَذا تازه و با طراوت و دلپسند است).
كسى كه گفتارش بر اساس قرآن باشد راست گفته است؛ و كسى كه كردارش بر آن نهج باشد از همگان و از همگِنان پیش افتاده و گوى سبقت را ربوده است.»
و یك جا مىگوید: أَرْسَلَهُ عَلَى حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ؛ وَ طُولِ هَجْعةٍ مِنَ الْأُمَمِ؛ وَانْتِقَاضٍ مِنَ المُبْرَمِ؛ فَجَآءَهُمْ بِتَصْدِیقِ الَّذِى بَینَ یدَیهِ؛ وَالنُّورِ المُقْتَدَى بِهِ.
ذَلِک القُرْءَانُ فَاسْتَنطِقُوهُ وَ لَنْ ینْطِقَ؛ وَ لَکنْ أُخبِرُکمْ عَنْهُ.
أَلَا إنَّ فِیهِ عِلْمَ مَا یأْتِى؛ وَالْحَدِیثَ عَنِ المَاضِى؛ وَ دَوَآءَ دَآئِکمْ؛ وَ نَظْمَ مَا
بَینَکمْ.1
«خداوند پیغمبر را فرستاد در وقتى كه بین آمدن پیامبران فاصله افتاده بود؛ و خواب سنگین امّتها و غفلت آنها به طول انجامیده بود؛ و احكام الهیه مرسله توسّط پیامبران كه محكم و استوار بود، به واسطه شكستن مردمان در اثر مخالفتها و معصیتها به شكست وپارگى مبدّل گردیده بود. در این هنگام پیغمبر به نزد مردم آمد؛ یكى با تصدیق و گواهى به صحّت آنچه در برابر او بود؛ از شهادت به صدق أنبیاء مرسل و حضرت موسى و عیسى بن مریم و كتاب تورات و انجیل، و دیگر با نورى كه مورد اقتداى همه مردم است.
و آن نور قرآن است؛ پس شما قرآن را به زبان آورید، و به سخن وادارید، و از او بپرسید؛ امّا او هیچگاه سخن نخواهد گفت و گفتارى نخواهد داشت؛ ولیكن من شما را از احوال او با خبر و مطّلع مىكنم.
آگاه باشید كه علوم آینده و گفتار از گذشته، و دواى دردهاى شما، و انتظام امور شما، در قرآن موجود است.»
این بحثى بود درباره نور، و معناى آن، و نورانیت قرآن كریم، كه از آیات و نهج البلاغه ایراد شد.
معنای کتاب مبین و امام مبین، و مرور أبوذر به وادی مورچگان
امّا صفت دوّم كه قرآن مجید، در آیه مورد بحث، خود را بدان توصیف كرده است، كلمه كِتابٌ مُبِينٌ است. یعنى كتاب واضح و آشكارا. چون مادّه أبَانَ یبِینُ إبَانَةً هم متعدّى استعمال مىشود؛ مثل أبَانَ الشَّىءَ یعنى آن چیز را آشكار نمود؛ و هم لازم مثل أَبَانَ الشَّىءُ یعنى آن چیز واضح و آشكار شد. و بنابراین مُبِین كه اسم فاعل است؛ چون صفت كتاب آمده، و مفعول نگرفته است، معناى لازم مىدهد. كِتابٌ مُبِينٌ، كتاب هویدا و ظاهر و آشكار است.
و لفظ كتاب مبین در قرآن مجید بسیار وارد شده است، مانند: الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ1 و تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ2 (آنست اى پیامبر آیات كتاب آشكار). و سوگند به آن یاد كرده است مانند حم* وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ3 (حم سوگند به كتاب آشكارا).
و منظور از كتاب مبین، یا همین قرآنى است كه لفظى است و یا كَتبى است كه تلاوت مىشود، و یا حقیقت و واقع آن كه در عالمى بالاتر و والاتر بوده و این قرآن لفظى، در مقام نزول حكایت از آن مىكند. همچنان كه فرموده است: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ.4
«و در نزد اوست (خدا) كلیدهاى غیب، كه از آنها خبر ندارد مگر او، و مىداند آنچه در خشكى و دریاست. و هیچ برگى از درخت فرو نمىریزد، و هیچ دانهاى در طبقات تاریكیهاى زمین نیست، مگر آنكه خداوند از آن آگاه است. و هیچ تر و خشكى نیست، مگر آنكه در كتاب آشكار خداوند موجود است.»
معلوم است كه واقعیت موجودات بوجودهَا العَینى در قرآن لفظى نیست؛ بلكه در عالمى است محیط و گسترده كه از آن به عالم لَوح مَحفوظ و یا امُّ الکتاب تعبیر مىشود.
اصل كتاب مبین همان عالم است؛ و آیات كتاب مبین، قرآن است كه با
آیات خود از آن عالم حكایت مىنماید، همچنان كه از آن به اعتبار تحقّق وجود نفسانى آن تعبیر به إمام مُبین فرموده است.
إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ.1
«به درستى كه حقّا ما مردگان را زنده مىكنیم؛ و آنچه آنها از دنیا پیش فرستادهاند مىنویسیم و ثبت مىنمائیم؛ و تمام آثار و ملحقات اعمال ایشان را نیز ثبت مىكنیم؛ و هرچیز را ما در إمام مُبین به شمارش و عدد معین إحصاء نموده و برشمردهایم.»
مراد از إمام مبین حقیقت نفْس ملكوتى مقام ولایت است كه همه چیز در آن إحصاء شده است.
بنابراین قرآن كریم وجود لفظى و كتبى آن است؛ و كتاب مبین وجود عینى و خارجى آن؛ و امام مبین وجود نفسانى كه احاطه دارد و تمام موجودات را فرا گرفته و بر همه علم و سیطره وجودى و حیاتى دارد.
از شیخ طوسى در كتاب «مصابیح الأنوار» از أَبوذرِّ غِفارى روایت است كه گفت:
کنْتُ سَآئِرًا فِى أَغْرَاضِ أَمِیرِالمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلَامُ إذْ مَرَرْنَا بِوَادٍ وَ نَمْلَةٍ کالسَّیلِ سَارٍ. فَذَهَلْتُ مِمَّا رَأَیتُ؛ فَقُلْتُ: اللَهُ اکبَرُ جَلَّ مُحْصِیهِ!
فَقَالَ أَمِیرُالمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلَامُ: لَاتَقُلْ ذَلِک یا أَبَاذَرٍّ! وَلَکنْ قُلْ: جَلَّ بَارِیهِ؛ فَوَالَّذِى صَوَّرَک إنِّى احْصِى عَدَدَهُمْ وَ أَعْلَمُ الذَّکرَ مِنْهُمْ وَ الأُنْثَى بِإِذْنِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ.2
«من با أمیرالمؤمنین علیه السّلام براى انجام بعضى از امور او روان شدیم، كه ناگاه عبور ما به یك وادى و بیابانى افتاد كه مورچگان در آن وادى مثل سیل جریان داشتند؛ از آنچه مشاهده كردم، عقلم پرید و گفتم: الله أكبر چقدر جلیل و بزرگ است آن خدائى كه تعداد این مورچگان را مىداند.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: اى أبوذرّ این سخن را مگوى؛ ولیكن بگو جلیل و بزرگ است خداوندى كه آنها را خلق نموده است.
سوگند به آن خدائى كه تو را صورت هستى داده است، من تعداد آنها را به شمارش و إحصاء در مىآورم؛ و حتى مورچه نرینه از مورچه مادینه آنها را به إذن خداوند عزّوجلّ مىشناسم!»
و از عَمارّ بن یاسر روایت است كه گفت:
کنْتُ مَعَ أَمِیرِالمُؤْمِنِین عَلَیهِ السَّلَامُ فِى بَعْضِ غَزَواتِهِ؛ فَمِررْنَا بِوَادٍ مَمْلُوٍّ نَمْلًا. فَقُلْتُ: یا أَمِیرَالمُؤْمِنِینَ! تَرَى یکونُ أحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَهِ یعْلَمُ کمْ عَدَدَ هَذَا النَّمْلِ؟!
قَالَ: نَعَمْ یا عَمَّارُ! أَنا أعْرِفُ رَجُلًا یعْلَمُ کمْ عَدَدَهُ؟ وَ کمْ فِیهِ ذَکرٌ؟ وَ کمْ فِیهِ أُنثَى.
فَقُلْتُ: مَنْ ذَلِک یا مَوْلَاىَ الرَّجُلُ؟
فَقَالَ: یا عَمَّارُ! مَاقَرَأتَ فِى سُورَةِ یس: وَکلَّ شَىْءٍ أحْصَینَاهُ فِى إمَامٍ مُبِینٍ؟!
فَقُلْتُ: بَلَى یا مَوْلَاىَ!
قَالَ: أَنَا ذَلِک الْإمَامُ الْمُبِینُ!1
«من با أمیرالمؤمنین علیه السّلام در بعضى از جنگهاى او با او بودم: تا عبورمان افتاد به یك بیابانى كه سرشار از مورچه بود. من گفتم: اى أمیرالمؤمنین!
به نظر شما آیا كسى از خلق خدا هست كه شمارش این مورچهها را بداند؟!
گفت: آرى! اى عمَّار. من مىشناسم مردى را كه تعداد آنها را مىداند؛ و نیز مىداند چه اندازه در میان آنها نر است و چه اندازه ماده است!
من گفتم: اى مولاى من! آن مرد كیست؟
گفت: اى عمّار! در سوره یس نخواندهاى كه مىگوید: و هر چیز را ما در امام مبین به شمارش آوردهایم؟
گفتم: آرى، اى آقاى من! گفت: من آن امام مبین هستم!»
و از شیخ صدوق (ابن بابویه قمّى) با سند متّصل روایت است، از أبوالجارود، از حضرت أبىجعفر محمّد بن علىّ الباقر، از پدرش، از جدّش علیهم السّلام كه چون آیه: وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ بر رسول خدا صلّى الله علیه وآله نازل شد؛ أبوبكر و عمر از جاى خود برخاستند و گفتند: اى رسول خدا، آیا مراد از امام مبین، تورات است؟! گفت: نه! گفتند: آیا انجیل است؟! گفت: نه. گفتند: آیا قرآن است؟! گفت: نه!
قَالَ: فَأقْبَلَ عَلِىٌّ أَمیرُالمُؤمِنِینَ عَلَیهِ السَّلَامُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَیهِ وَآلِهِ: هُوَ هَذَا! إنَّهُ الْإمَامُ الَّذِى أحْصَى اللَهُ تَبَارَک وَ تَعَالَى فِیهِ عِلْمَ کلِّ شَىْءٍ.1
حضرت سید الشّهداء علیه السّلام كه راوى روایت است گفت: در این حال أمیرالمؤمنین علیه السّلام روى آورد؛ پس رسول خدا صلّى الله علیه وآله گفت: او (إمام مبین) اینست؛ اوست امامى كه خداوند تبارك و تعالى علم هر چیزى را در او نهاده، و به شمارش و إحصاء درآورده است.
و از «تفسیر علىّ بن ابراهیم» در تفسیر این آیه وارد است كه: مراد از امام مبین، كتاب مبین است؛ و او محكم است. و از ابن عبّاس از أمیرالمؤمنین صلوات الله علیه روایت است كه: إنَّهُ قَالَ:
أَنَا وَاللَهِ الإمَامُ المُبِینُ؛ ابِینُ الحَقَّ مِنَ البَاطِلِ؛ وَرِثَتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَیهِ وَآلِهِ.1
«آن حضرت گفتند: سوگند به خدا: من امام مبین مىباشم، من حقّ را از باطل جدا مىسازم و این را از رسول خدا صلّى الله علیه وآله به میراث بردهام.»
آیات دالّه بر آنکه آیات قرآن واضح و روشن و بدون ابهام است
و امّا جهت آنكه قرآن را كتاب مبین و آشكارا خوانده است؛ این است كه:
قرآن إعوجاج در فهم، و ثقل و سنگینى در مراد، و إبهام در مفاد، و تعب و سختى در بدست آوردن معنى و منظور ندارد. كتابى است واضح و روشن، و سهل المَؤونه؛ داراى لُغَز و پیچیدگى و گنگى نیست. و این طرز از كلام بسیار بدیع و جالب است كه، خواننده را خسته نمىكند؛ بلكه هر چه بیشتر بخواند نشاطش افزونتر مىگردد؛ و از مآء مَعین و سرچشمه زلال حیات آن سیرابتر مىشود.
در بسیارى از آیات قرآن این حقیقت را تذكّر مىدهد:
أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلًا وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ.2
«آیا من غیر از خدا حَكمى بجویم تا در میان ما حكم كند؛ در حالى كه اوست كه به سوى شما كتاب را با شرح و تفصیل و بیان نازل نموده است؟! و آنانكه ما به آنها كتاب را دادهایم (تورات و انجیل را) مىدانند كه این كتاب قرآن از جانب پروردگارت به حق نازل شده است؛ و بنابراین ابداً به خودت شكّ و
ریب راه مده!»
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.1
«و هر آینه حقّاً و حقیقةً ما براى ایشان كتابى آوردیم كه آن را بر اساس علم و دانش و بینش مشروح ساخته و تفصیل دادهایم! كتابى كه هدایت و رحمت است براى گروهى كه ایمان مىآورند.»
كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.2
«كتابى است كه آیات آن مشروح و تفصیل داده شده، و با قرائت واضح و بدون اعوجاج عربى است براى كسانى كه بدانند.»
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً.3
«سپاس اختصاص به خداوند دارد؛ آنكه بر بندهاش كتاب را فرو فرستاد؛ و براى آن كجى و نارسائى قرار نداد.»
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ.4
«و هر آینه حقّاً و تحقیقاً ما مىدانیم كه كافران مىگویند: این قرآن را یكى از افراد بشر به پیغمبر یاد داده است؛ زبان آن كسى كه این نسبت غلط را به او مىدهند، گنگ و أعجمى است؛ و این زبان واضح و عربى آشكار است.»
وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ.5
«و هر آینه حقّاً و تحقیقاً ما به سوى تو آیات روشن و واضح و ظاهرى را
نازل نمودیم؛ و بدانها كفر نمىورزند مگر فاسقان.»
و بر همین اصل است كه در «نهج البلاغة» از كتاب خدا به كتاب ناطق تعبیر فرموده است. یعنى خودش مُبین و روشن است؛ و بیان و تِبیان است. و در برقرارى و استوارى خود نیاز به مبین و مفسّر ندارد:
إنَّ اللَهَ بَعَثَ رَسُولًا هَادِیا بِکتابٍ نَاطِقٍ؛ وَأمْرٍ قَآئِمٍ؛ لَایهْلِک عَنْهُ إلَّاهَالِک.1
«به درستى كه خداوند مبعوث نمود پیغمبرى را كه با كتاب زباندار و سخنگو، و امر استوار و پابرجا، مردم را هدایت كند فلهذا به هلاكت و شقاوت نمىرسند مگر كسانى كه در طبعشان اعوجاج و كجى باشد، و شقاوت ابدى و هلاكت حتمى برایشان محتوم و مسجّل گردد.»
و درباره تحكیم حَكمیت حكمَین در جنگ صفّین فرموده است:
إنَّا لَمْ نُحَکمِ الرِّجَالَ؛ وَ إنَّمَا حَکمْنَا القُرْءَانَ. وَ هَذَا القُرءَانُ إنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ بَینَ الدَّفَّتَینِ؛ لَاینطِقُ بِلِسَانٍ، وَ لَابُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ؛ وَ إنَّمَا ینْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ.2
«حقّاً ما مردان را در این امر حكومت ندادیم؛ و آنها را قاضى میان خود و حَكم به شمار نیاوردیم؛ بلكه قرآن را حكومت دادیم و آنرا حَكم شمردیم. و این قرآن چیزى نیست مگر خطّى نوشته شده كه در میان دو جلد طرفین آن نگهدارى مىشود.
با زبان سخن نمىگوید: ناچار باید ترجمان و نظر كنندهاى در آن باشد. و این بر عهده مردان خاصّى است كه در آن نظر كنند، و از زبان آن و مفاد آن، سخن به میان آورند.»
در اینجا مراد از نداشتن زبان همان طور كه خود حضرت شرح مىدهد، آنست كه فقط خطوطى است مسطور كه در میان دو جلد مستور است؛ و باید كسى باشد كه آنرا شرح دهد و مفاد و محتواى آن را بشناسد.
همچنانكه فرمود: ذَلِک الْقُرءَانُ فَاسْتَنطِقُوهُ وَ لَنْینطِقَ وَلَکنْ أُخبِرُکمْ عَنْهُ.1
«اینست آن قرآن! پس او را به سخن درآورید! و او نمىتواند سخن بگوید؛ ولیكن من از او خبر مىدهم.»
قرآن مسطور و قرآن ناطق، و انسان کامل عارف به قرآن
و از محصّل از آنچه ذكر شد به دست آمد كه قرآنى را كه مىخوانند و یا مىنویسند، فقط صدائى است كه از حنجره بیرون مىآید؛ و مركّبى است كه در روى صفحه پخش مىشود. امّا حقیقت قرآن، همان انسانى است كه در سلسله صعود سلوك طریق الهى به جائى رسیده است كه قرآن را از محلّ نزولش أخذ كرده و بر اسرار و حقائق و معارف و احكام و قصص آن واقف، بلكه هیمنه و سیطره داشته باشد.
و این مقامى است عظیم؛ و مرتبهایست عالى و رفیع كه دست احدى بدان ذِروه بلند نرسد، مگر صاحبان مقام ولایت كلّیه الهیه جعلَنا اللهُ فِداهم؛ و رَزَقنا مِن بُحورِ علومِهم آمین به محمّد و آله الطّاهرین.
و این امام مبین، و كتاب مبین، حاوى كتاب تكوین است كه در لوح محفوظ است.
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ* فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.2 «بلكه آن قرآن با مجد و عظمتى است كه در لوح محفوظ نگهدارى مىشود.»
شیخ محمود شبسترى، این كتاب تكوین را كه به دست حضرت حقّ
نوشته شده در أبیات خود بدین گونه شرح مىدهد:
به نزد آنکه جانش در تجلّى است | *** | همه عالَم کتاب حقّ تعالى است |
عَرَض إعراب و جوهر چون حروف است | *** | مراتب همچو آیاتِ وقوف است |
ازو هر عالَمى چون سورهاى خاصّ | *** | یکى زان فاتحه، دیگر چو إخلاص |
نخستین آیتش، عقلِ کل آمد | *** | که در وى همچو باء بِسمِل آمد |
دُوُم نفْس کل آمد آیت نور | *** | که چون مصباح شد در غایت نور |
سِیم آیت درو شد عرش رحمن | *** | چهارم آیة الکرسى، همى خوان |
پس از وِى جِرمهاى آسمانى است | *** | که در وى سوره سَبْعُ الْمَثانى است |
نظر کن باز در جرم عناصِر | *** | که هر یک آیتى هستند باهِر |
پس از عنصر بود جرم سه مولود | *** | که نتوان کردن این آیات معدود |
به آخر گشت نازل نفْس انسان | *** | که بر ناس آمد آخر ختم قرآن1 |
و مولى الموالى حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در اشعار منسوب به خود فرماید:
دَوَآءُک فِیک وَ مَا تَشْعُرُ | *** | وَ دَآءُک مِنْک وَ مَا تَبْصُرُ (١) |
وَ تَحْسَبُ أَنَّک جِرْمٌ صَغِیر | *** | وَ فِیک انْطَوَى الْعَالَمُ الأکبَرُ (٢) |
وَ أَنْتَ الْکتَابُ الْمُبِینُ الَّذِىِ | *** | بِأَحْرُفِهِ یظْهَرُ الْمُضْمَرُ (٣) |
فَلَا حَاجَةَ لَک فِى خَارِجٍ | *** | یخَبِّرُ عَنْک بِمَا سُطِّرُ1 (٤) |
«١ ـ دواى تو در تست؛ امّا نمىفهمى! و درد تو از تست؛ امّا نمىبینى!
٢ ـ و تو چنین مىپندارى كه جسم كوچكى هستى، در حالى كه بزرگترین عوالم در تو پیچیده شده، و به ودیعت نهاده شده است.
٣ ـ و تو یگانه كتاب مبینى هستى كه با حروفش مخفیات و پنهانىها آشكارا مىشود.
٤ ـ تو از خارج خودت به چیزى نیازمند نیستى كه در آنچه قلم تقدیر خداوندى در عالم وجود نوشته است، تو را از آن مطّلع و خبردار گرداند.»
عینیّت نفس ملکوتی امام با حقیقت قرآن
أمیرالمؤمنین علیه السّلام در مواضع عدیده از «نهج البلاغة» و سائر خُطب خود از این حقیقت پرده بر مىدارد؛ یك جا مىفرماید:
إنَّ أوْلِیاءَ اللَهِ هُمُ الَّذِینَ نَظَرُوا إلَى بَاطِنِ الدُّنْیا إذَا نَظَرَ النَّاسُ إلَى ظَاهِرهَا؛ وَاشْتَغَلُوا بَاجِلِهَا إذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا.
فَأمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أنْ یمِیتَهُمْ؛ وَ تَرَکوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَیتْرُکهُمْ؛ وَ رَأَوْا اسْتِکثَارَ غَیرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلَالًا؛ وَ دَرَکهُمْ لَهَا فَوْتًا.
أَعْدَآءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ؛ وَ سِلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ.
بِهِمْ عُلِمَ الْکتَابُ، وَ بِهِ عُلِمُوا؛ وَ بِهِمْ قَامَ الْکتَابُ، وَ بِهِ قَامُوا. لَایروْنَ
مَرْجُوًّا فَوْقَ مَا یرْجُونَ؛ وَ لَامَخُوفًا فَوْقَ مَا یخَافُونَ.1
«أولیاء خدا آن كسانى مىباشند كه نظر به باطن و حقیقت دنیا دارند، در وقتى كه مردم نظر به ظاهر و امور اعتباریه و همیه دنیا مىكنند. و به امور اخروى و اصیل دنیا مىپردازند، در وقتى مردم به امور زودرس و فورى و لذّات موهومه زودگذر، مشغول مىشوند.
بنابراین (در تمام جهات كارشان در جهت متضاّد با مردم دنیاست) آنها در دنیا از دنیا مىمیرانند آنچه را كه از آن مىترسند كه آنها را بمیراند. و رها مىكنند و وامىگذارند از دنیا آنچه را كه مىدانند به زودى آنها را رها مىكند و وامىگذارد؛ و مىبینند كه زیاده روى و كثرت طلبى غیرشان در امور دنیا، كمى و نقصان است. و نیز رسیدن غیرشان به امور دنیوى و أخذ و بطش و نیل و وصولشان، فوت امور معنوى و از دست دادن و هَدَر رفتن سرمایههاى خدادادى و نابود شدن كانون سعادت در حیطه وجودى است.
أولیاء خدا دشمن مىباشند با چیزهائى كه مردم با آن آشتى و مسالمت نمودهاند؛ و دوست و سِلم و سلامت مىباشند با چیزهائى كه مردم با آن دشمنى مىوزرند.
به واسطه آنهاست كه كتاب الهى دانسته مىشود؛ و به واسطه كتاب الهى است كه آنها دانسته مىشوند و شناخته مىگردند؛ و به واسطه آنهاست كه كتاب خدا بر پا مىشود و راست و استوار مىگردد؛ و به واسطه كتاب خداست كه آنها بر پا مىشوند و راست و استوار مىگردند. ایشان بالاتر از أَمَدِ امید و در ازاى رجاء خود، امیدوار كنندهاى را نمىبینند، و بالاتر از آنچه از آن مىترسند چیز ترسناك و مخوفى را ادارك نمىكنند.»
در قضیه حكمیتِ حَكمَین در جنگ صِفّین مىفرماید: كتاب خدا با من معیت دارد؛ و از آن زمان كه با او همنشین شدهام، با او مفارقت ننمودهام (وَ إنَّ الْکتَابَ لَمَعِى. مَا فَارَقْتُهُ مُذْ صَحِبْتُهُ).
در خطبه طویلى كه آنحضرت به سوى لشگرگاه خوارج رفت، در هنگامى كه آنان سخت در انكار حكومت حَكمَین پافشارى داشتند، مطالبى فرمود ـ تا مىرسد به این جملات كه مىفرماید:
أَ لَمْ تَقُولُوا عِنْدَ رَفْعِهِمُ الْمَصَاحِفَ حِیلَةً وَ غِیلَةً، وَ مَکرًا وَ خَدِیعَةً:
إخْوَانُنَا وَ أَهْلُ دَعْوَتِنَا اسْتَقَالُونَا وَاسْتَرَاحُوا إلَى کتَابِ اللَهِ سُبْحَانَهُ، فَالرَّأْىُ الْقَبُولُ مِنْهُمْ وَ التَّنفِیسُ عَنْهُمْ؟!
فَقُلْتُ لَکم: هَذَا أَمْرٌ ظَاهِرُهُ إیمَانٌ، وَ بَاطِنُهُ عُدْوَانٌ. وَ أَوَّلُهُ رَحْمَةٌ، وَ ءَاخِرُهُ نِدَامَةٌ. فَأقِیمُوا عَلَى شَأنِکمْ، وَ أَلْزِمُوا طَرِیقَتَکمْ، وَ عَضُّوا عَلَى الْجِهَادِ بِنَواجِذِکمْ. وَ لَاتَلْتَفِتُوا إلَى نَاعِقٍ نَعَقَ! إنْ أُجِیبَ أضَلَّ، وَ إنْ تُرِک ذَلَّ.
وَ قَدْ کانَتْ هَذِهِ الْفِعْلَةُ، وَ قَدْ رَأَیتُکمْ أُعْطِیتُمُوهَا.
وَ اللَهِ لَئِنْ أَبَیتُهَا مَا وَجَبَتْ عَلَىَّ فَرِیضَتُهَا؛ وَ لَاحَمَّلَنِىَ اللَهُ ذَنْبَهَا.
وَ وَاللَهِ إنْ جِئْتُهَا إنِّى لَلْمُحِقُّ الَّذِى یتَّبَعُ. وَ إنَّ الْکتَابَ لَمَعِى، مَا فَارَقتُهُ مُذْ صَحِبْتُهُ ـ الخطبة.1
«آیا در وقتى كه سپاه معاویه قرآنها را بر سر نیزه بلند كردند تا شما را بفریبند و از روى خدعه و مكر و حیله در دام بیندازند، شما نگفتید؛ ایشان برادران ما هستند و اهل دین و مذهب ما مىباشند؛ تقاضاى متاركه جنگ را از ما نمودهاند و كتاب خدا را ملجأ و ملاذ و پناه و حَكَم قرار دادهاند. پس نظر ما اینست كه این تقاضا را از آنان بپذیریم و غم و غصّه را از ایشان بزدائیم؟!
در این حال من به شما گفتم: این امر پیشآمدى است كه ظاهرش ایمان است ولى باطنش دشمنى و عداوت است. اوّلش رحمت است، و آخرش ندامت و پشیمانى و حسرت است.
شما اینك در كار خود پابرجا و استوار باشید! و راه و روش خود را از دست مدهید! و براى پیشروى و پیروزى بر دشمنان در جهادتان، دندانهاى خود را سخت بر روى هم بفشرید؛ و به فریاد یاوه یاوهسرائى گوش فرا مدهید كه به یاوه دهن بگشاید و چون حیوانى بانگ زند (معاویه و عمرو عاص) كه اگر به دعوت و گفتارش اعتنا شود و اجابت گردد، گمراه مىنماید؛ و اگر اعتنا نشود و ترك شود، خوار و بىمقدار مىشود؛ و به تحقیق كه این أمر حكمیت انجام شد و من دیدم كه شما آن را بدین كیفیت در آوردید.
سوگند به خدا اگر من دعوت به حَكمَین را اجابت نكنم و إبا و امتناع نمایم، امر واجبى بر من نبوده است كه اجابت آن بر عمل لازم باشد؛ و خداوند گناه ترك آنرا بر من تحمیل نكرده است.
و سوگند به خدا اگر من در حُكم حَكمیت وارد شوم، من البتّه شخص ذیحقّ و داراى واقعیتى هستم كه باید مردم از من پیروى كنند. (و مُحقّى مىباشم در مقابل مبطلى، كه طرف مقابل من پسر أبوسفیان است).
و حقّاً كتاب خدا با من است؛ و با وجود من معیت دارد؛ و از وقتى كه با آن یار و مصاحب و همنشین شدهام، هیچگاه جدائى و مفارقتى حاصل نشده است.»
در اینجا مىبینیم كه: آن حضرت خود را با كتاب خدا مىداند؛ و در هیچ مرحلهاى از مراحل نفسانى، خود را جدا و مفارق نمىداند. و حقیقت و لُبّ این گفتار، إحاطه نفسانى اوست بر كتاب الهى.
و در آیه مورد بحث: قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ* يَهْدِي بِهِ اللَّهُ
مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ؛ چه مراد از نور را قرآن بگیریم، و كتاب مبین را عطف تفسیرى؛ و چه بنا بر احتمال دیگر كه ذكر شد به قرینه آیه سابق بر آن، مراد از نور را رسول خدا بگیریم؛ و كتاب مبین را نیز عطف تفسیرى بر آن؛ در هر دو حالت ضمیر مفرد در بِهِ كه در يَهْدِي بِهِ است، نمىتواند به خصوص نور و یا كتاب برگردد؛ و حتماً باید به جامع آن برگردد كه: مفهوم جائى مُستخرَج از كلمه قَدْ جاءَكُمْ باشد. مثل آنكه بگوئى: أَعْطَیتُ زَیدًا الْقَلَمَ وَالْقِرْطاسَ لِیکتُبَ بِهِ یعنى من به زید قلم و كاغذ دادم تا با آن بنویسد؛ یعنى با آنچه كه دادهام بنویسد كه جامع بین قلم و كاغذ باشد.
و در احتمال دوّم كه مراد از نور رسول الله است باید مراد از كتاب مبین هم عطف تفسیر باشد؛ یعنى رسول خدا كتاب مبین الهى است. و در اینجا به شخص رسول الله، خداوند متعال با عنوان کتاب مبین تعبیر نموده است.
و اگر مراد از نور رسول خدا و مراد از كتاب مبین قرآن باشد، این خلاف ظاهر است گرچه از جهت ارجاع ضمیر بِهِ اشكالى در بین نباشد، و به جامع بازگشت كند.
بارى این بحثى بود درباره صفت دوّمى كه در آیه شریفه براى قرآن كریم ذكر كرده است.
هدایت قرآن به سُبل سلام
و امّا سه اثر و نتیجهاى كه براى آن ذكر نموده است؛ اوّل هدایت خداوندى بود به واسطه قرآن، مردم را به سوى راههاى سلام و سلامت: يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ.
خداوند سبحانه و تعالى خلائق را به وسیله و سبب قرآن به سوى راههاى سلامت مىكشاند؛ در اینجا باء در يَهْدِي بِهِ براى آلت است؛ یعنى هدایت مىكند با سبب و آلتى كه قرآن است؛ مثل کتَبْتُ بِالْقَلَمِ (من با قلم نوشتم) و معلوم است كه تمام اسباب در تحت تسخیر و اراده و امر حضرت حقّ مسبِّب
الأسباب هستند.
قرآن وسیلهاى است براى هدایت؛ وسیلهاى كه در كار خود استقلال ندارد، و محكوم امر حقّ است.
در این فقره از آیه، هدایت خداوند به سُبُل سلام را منحصر به افرادى مىكند كه از خشنودى و رضاى خداوندى بهرمند باشند؛ و پیروى از رضوان و امضاء و پسند او بنمایند؛ نه تمام مردم بدون شرط و قید.
یعنى: اگر كسى در صدد تحصیل رضاى خدا نباشد و راه تقرّب را نخواهد بپیماید، قرآن براى وى كتاب هدایت نیست. و این نكتهاى است بسیار مهمّ و محصّل مفادش آنست كه قرآن مردم را اجباراً و اضطراراً در راه هدایت نمىكشاند؛ بلكه آن كسى را ارشاد و ایصال به مطلوب مىكند كه خودش در صدد تهذیب و تزكیه بوده باشد.
تمام انبیاء و مرسلین كه آمدهاند و تمام كتب آسمانى كه نازل شده است، براى تغییر ماهیات مردم و بالجبر و كَرْهاً آنها را مطیع و منقاد نمودن، نبوده است. وگرنه تكلیف و معناى آن، و بهشت و دوزخ و شیطان و مَلك، و نفس أمّاره و نفس مُلْهِمه و یا مطمئنّه، و سعادت و شقاوت، معنائى نداشت.
پس بشر داراى اختیار فطرى است؛ و این اختیار در سرشت او عجین و خمیر شده است. و راه سعادت و شقاوت از اینجا سرچشمه مىگیرد و انسان شَكور و یا كَفور مىگردد.
إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً.1
«ما راه هدایت را به انسان ارائه دادیم؛ او یا سپاسگزار است و یا كفران نعمت كننده.»
قرآن برای مؤمنان شفاست؛ و برای ظالمان خسارت است و زیان
و از این عجیبتر آنكه قرآن براى ستمگران نه تنها كتاب شفا و رحمت نیست، بلكه كتاب خسارت و ضرر است؛ و موجب تجرّى و ازدیاد سركشى آنها مىشود. فلهذا سریعتر آنان را به جهنّم مىكشاند.
وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً.1
«و ما از قرآن چیزهائى را نازل مىكنیم كه آنها براى مؤمنان شفا و رحمت است؛ و امّا براى ستمگران زیاد نمىكند، مگر وبال و خسران را.»
الم* ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ.2
«الم (اى پیامبر!) آنست كتاب مُنزَل آسمانى كه در آن شكّى و ریبى نیست؛ و كتاب هدایت است براى پرهیزكاران.»
مهمّ بودن این مطلب از این جهت است كه كتابى كه براى جمیع افراد بشر تا روز قیامت فرستاده شده است، چگونه امكان دارد نسبت به بعضى موجب رحمت، و نسبت به بعضى موجب نقمت شود؟! با مطالعه در خود آیات قرآن كه قرآن خود را معرّفى مىنماید؛ این معنى روشن مىشود. و آن اینست كه قرآن كتاب تشریفاتى و مجازى و براساس ساخت قوّه پندار و واهمه نیست كه بخواهد تمام صفوف و طبقات را به هر شكل و به هر عنوان بپذیرد و بر عمل آنها صحّه بگذارد؛ بلكه فرقان است و جداكننده بین حقّ و باطل.
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ.3
«ماه رمضان، ماهى است كه در آن قرآن فرود آمده است، در حالى كه این قرآن براى مردم هدایت است، و در این هدایت داراى دلائل و براهین ساطعه و شواهد روشن و واضح است؛ و آن كتابى است كه فارق بین حقّ و باطل است.»
و جدا كننده راه سعادت از شقاوت، و نور از ظلمت، و از آنجا كه بُرنده بین حقیقت و مجاز؛ و واقع و اعتبار است:
إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ* وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ.1
«حقّاً قرآن گفتار قاطع است؛ و مزاح و شوخى نیست.»
بنابراین، صراط مستقیم و راه انسانیت و سلوك راه توحید و خروج از هواى نفس را صریحاً بیان مىكند.
افرادى كه مطالب آن را بپذیرند و با آغوش باز تلقّى نمایند و به دنبال تعلیمات آن بروند، قرآن غذاى روح ایشان شده؛ دائماً آنها را نیرو مىدهد تا به سرمنزل مقصود و سعادت مطلق برساند. و افرادى كه از پذیرش احكام و تعلیمات و معارف آن إبا دارند و خود را حاضر نمىكنند تا از هواى شخصى عبور نموده و در تحت پرتو آن قرار گیرند، شقاوت آنها را به واسطه همین تمرّد و اعراض، ظاهرتر و بارزتر، و مخفیات دلهاى آنان را روشنتر خواهد ساخت؛ و در ظلم و تجرّى و استنكار و استكبار بیشتر پافشارى خواهند نمود.
و در این صورت بر خسران آنها خواهد افزود.
چون آنها به میل و اراده خودشان نمىخواهند دنبال پیغمبر حركت كنند، و از نفس خود هجرت نموده به دارالإسلام توحید و فضاى واسع معرفت وارد شوند.
وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً
مَسْتُوراً* وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً.1
«و چون تو قرآن بخوانى، ما در میان تو و میان كسانیكه به آخرت ایمان نمىآورند، حجابى سخت مىگذاریم. و ما نسبت به پذیرش و فهم آیات قرآن، بر روى دلهاى آنها سرپوشهائى قرار مىدهیم تا نتوانند بفهمند! و در گوشهاى آنها سنگینى قرار مىدهیم. و چون تو پروردگارت را در قرآن به وحدانیت یاد كنى، همگى پشت كنند و با نفرت و انزجار، دورى گزینند!»
مؤمنان با قرائت قرآن در عروج عنقای بلند پرواز اسماء الهی با پیغمبر اکرم صلّ الله علیه وآله و سلم در پرواز و حرکت میباشند
چون پیغمبر صلّى الله علیه وآله وسلّم قرآن مىخواند، و یك فضاى واسع و لطیف را از مرز انسانیت و ارتباط با حقّ تعالى و فناى در ذات او نشان مىداد، و خود در آن عالم غرق بود، البتّه آن كسانى كه از مرز امور جزئیه تجاوز ننموده و از مال و منال و هوى و شهوت و غرور دست بر نمىدارند، كجا مىخواهند به پیروى از رسول خدا در دنبال او سارى و جارى گردند؟ لذا در همان مكان تنگ و تاریك مادّه و مادّه پرستى مىمانند و درنگ مىكنند.
پیغمبر در فضاى قدس پرواز نموده است؛ و آیات قرآن، وى را به عالم لایتناهاى اسماء و صفات الهى عروج داده، و عنقاى بلند پرواز همّت او بر فراز آسمان معرفت و صفا و نور به طیران آمده است؛ آن مسكین زندانى در چاه هوا و هوس و گرفتار دام أباطیل و شیطنت، و آن مگس كوتاهبین و كوتاه پرواز و رنجور، كجا مىتواند بدان مكان وسیع و آن ذِروه منیع و آن قله رفیع به پرواز درآید؟ و این همان حجاب سخت و پرده آهنینى است كه میان عامل به قرآن و تارك آن، خواهى نخواهى به وجود مىآید.
مؤمنین دائماً در عروج و صعودند؛ و كسانیكه ایمان به آخرت ندارند،
یعنى از ظاهر دنیا تجاوز نمىنمایند و عیش و لذّت را در چهارچوبه دیوار تنگ و دخمه تاریك هوى و مادّه محصور كردهاند، پیوسته در نزول و هبوط.
يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ.1
«ایشان از زندگى پست و دَنىِّ حیوانى، فقط ظاهرى را مىدانند و از آخرت غافل مىباشند.»
ایشان دائماً صفات مثبته خود را از دست داده و سرمایههاى خدادادى عمر و حیات و عقل و قدرت را با لذّات متغیر تعویض مىنمایند؛ و پیوسته در دركاتِ نفس و نار جهنّم و عذاب جحیم نزول دارند.
چه حجابى از این سختتر؟! و چه سدّى از این محكمتر است؟!
آنها از كلمه الله أکبر و از عبارت لا إله إلّاالله مىترسند و فرار مىكنند.
زیرا دوست ندارند كه پیغمبر، خداوند را به وحدانیت معرفى نماید. هر گاه در قرآن نامى از توحید برده مىشود، و خداوند را در ذات و در صفت و در فعل، یگانه معرّفى مىكند، و او را خداى فرمان و امر و نهى و اطاعت به شمار مىآورد، آنها پشت نموده و پا به فرار مىگذارند؛ و از این كلمات حقّه نفرت مىورزند.
و علّت آنست كه ایشان براى خود خدایانى ترتیب داده؛ پدر، مادر، شریك، رفیق، زن، فرزند، حاكم، محكوم، راعى، رعیت، سرمایه، تجارت، زراعت و حرفه و صنعت و و و همه خدایان و ارباب آنها هستند؛ ایشان چگونه مىتوانند دست از این خدایان شسته و آنها را در خاك نسیان سپرده و دل به خداوند واحد قهّار دهند؟! و از خواهشهاى نفسانى و آرزوهاى غیر مشروع و آمال بنیاد برانداز و ریشهكن كننده بشریت دست بردارند، و براساس عدل و
عدالت و قسط در امور فردى و اجتماعى، تابع و مطیع و فرمانبر قرآن باشند؟
فلهذا هیچگاه تعلیمات قرآن را كه بر اساس وحدت است نمىپذیرند؛ زیرا با زندگى شیطانى و كاخ استوار بر عالم خیال، و با عشقورزى با مجاز سازگار نیست.
متعدّیان و متجاوزان، قرآن را به دلخواه خود میخواهند
این كتاب حقّ، آنها را دعوت به حقّ مىكند؛ و ایشان بر باطل پایدارى و ایستادگى دارند و علناً مىگویند: اى پیغمبر! این قرآنت را عوض كن! یا قرآنى دیگر براى ما بیاور، تا با هواى ما سازگار باشد! و تعدّیات و تجاوزات ما را امضاء كند! و در خودكامگى ما را مطلق العنان و آزاد بگذارد.
قرآنى بیاور كه براى ارباب شخصیت و اعتبار، مزایائى قائل شود، و فقیر و غنّى را در یك صف قرار ندهد.
قرآنى بیاور كه كاخ ما را سجدهگاه مردم كند، و فرمانروائى ما بر بیچارگان ثابت و بردوام باشد.
قرآنى بیاور كه ما را دعوت به نیاز و نماز ننماید؛ و ما را به روزه و حجّ و جهاد امر نكند؛ ما را به انفاق و ایثار، و بذل در اموال دعوت ننماید، بلكه ما را در شهوترانى، و آزاد بودن دست تعدّى به ناموس مردم، و تجاوز و تجاسر به حقوق ذوى الحقوق، ربودن و دسترنج ضعفا و مستمندان، و در میگسارى و دروغ و قمار و رشوه آزاد بگذارد.
خلاصه قرآنى بیاور كه مشتهیات نفسانى ما را تأمین كند و در اسراف و تبذیر ما را اشباع نماید! نه آنكه ما را در انجام خواهشهاى نفسانى محدود كرده و براى دلخواه ما در هر امرى حریمى قرار دهد!
وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ* قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ
عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.1
«و زمانى كه آیات واضح و روشن ما بر آنها تلاوت گردید، آنانكه امید دیدار و لقاء ما را ندارند مىگویند: براى ما قرآنى غیر از این قرآن بیاور! و یا این قرآن را به قرآن دیگرى تبدیل كن!2
بگو: من از نزد خودم چنین قدرت و اختیارى ندارم تا بتوانم آن را تبدیل نمایم. من پیروى نمىكنم مگر آنچه به من وحى شده است. حقّاً من در صورت عصیان و مخالفت از امر پروردگارم، از عذاب روزى بزرگ دهشت دارم.
اى پیغمبر بگو: اگر خداوند مىخواست، من این قرآن را براى شما تلاوت ننموده بودم؛ و (خدا) شما را به محتواى آن مطّلع نساخته بود. من قبل از آن مدّت مدیدى از عمر خود در میان شما بودم (و از این قرآن و این گونه بیانات خبرى نبود) آخر چرا شما تعقّل نمىكنید؟!».
قرآن كتاب توحید است و براى حركت و عبور شما از مرحله بهیمیت به افق انسانیت آورده شده است. این كتاب از نزد خداوند است، نه ساخته و پرداخته فكر من! من از نزد خود نیاوردهام؛ و آنرا انشاء ننمودهام تا بتوانم به رأى و سلیقه خود در آن تصرّفاتى بنمایم و یا او را عوض كنم! قلب من چون آئینهاى در مقابل انوار حقّ تعالى است؛ و او بر دل من وحى مىكند. اگر مختصر خلافى كنم بدست عذاب سخت او گرفتار مىشوم. بهترین دلیل براى صحّت مدّعاى من اینست كه من در مدّت چهل سال و بیشتر در میان شما بودم و با شما حشر و نشر داشتم، آیا از من در این أمَد طولانى یك جمله از اینگونه سخنان شنیدهاید؟! بلكه نشنیدهاید.
پس بدانید كه: قرآن كلام من نیست؛ بلكه وحى خداوند است كه آمده، و مرا امر به تلاوت و تفهیم به شما نموده است.
فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ* وَ ما لا تُبْصِرُونَ* إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ* وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ* وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ* تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ* وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ* لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ* ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ* فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ* وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ.1
«سوگند مىخورم به هر چیزى كه شما مىبینید؛ و به هر چیزى كه شما نمىبینید كه این قرآن گفتار فرستادهاى است بزرگوار و عالى رتبه؛ و آن گفتار شاعرى نیست؛ چه بسیار اندكند كسانى از شما كه ایمان آورده و بدین حقیقت معترفند! و گفتار كاهن و متّصل به أجانین و نفوس عالم سِفْل نیست؛ چه بسیار اندكند كسانى كه از شما این معنى را به یاد آورند! فرستاده شدهاى است از جانب پروردگار عالمیان؛ و اگر این پیغمبر بعضى از گفتارها را از نزد خود بگوید و به ما نسبت دهد و به ما ببندد، حتماً ما با دست قدرت خود او را مىگیریم و سپس رگ قلب و حیاتى وى را قطع مىنمائیم؛ و هیچ كس از شما نمىتواند حاجز شود و او را از دست ما بگیرد و مانع این عمل گردد؛ و حقّاً این قرآن، كتاب یادآورى است براى پرهیزكاران.»
محصّل مطلب آنكه: یك عدّه دست از هواى نفس أمّاره بر نمىدارند و طبق غرائز شیطانى و ملكات موروثى و تربیتى، حاضر براى تسلیم و اطاعت آیات وارده در قرآن نمىشوند. در این صورت به واسطه عرضه كردن قرآن بر آنها بر انكارشان افزوده مىشود، و حجّت بر آنها تمام مىگردد؛ و بر اصل إعراض و انكار، شقاوتشان ظاهر مىشود. و همین معناى زیادى خسران است.
و یك عدّه طبق روح پاك و غرآئز رحمانى و ملكات موروثى و تربیتى صالح، از تمام إنّیات و شخصیات خود دست بر مىدارند و همه را در راه حقّ فدا مىكنند، و تسلیم و منقاد اوامر خدا در قرآن مجید مىشوند؛ و دائماً آیات خدا در نفس و جانشان اثر مثبت گذارده، ایمان آنها قوىتر و روحشان شادتر خواهد بود. و اینست معناى شفا و رحمت براى خصوص گروندگان به قرآن.
نزول آیات قرآن برای مؤمنین بهتانگیز و مسرّتآمیز است
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.1
«اینست و غیر از این نیست كه مؤمنین كسانى مىباشند كه چون یاد خدا شود و ذكرى از او به میان آید، دلهایشان در خوف و عشق دیدار او مىطپد؛ و چون آیات خداوندى بر آنها خوانده شود، ایمانشان زیاد مىشود و بر پروردگارشان توكّل مىنمایند و امور خود را بدو مىسپرند.»
از این جهت است كه در زمان رسول الله چون آیهاى نازل مىشد، موجب بهجت و مسرّت، و زیادى ایمان مؤمنین مىگردید.
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ* وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ.2
«و زمانى كه سورهاى نازل شود، پس بعضى از آنان مىگویند: این سوره ایمان كدام یك از شما را زیاد نمود؟ پس آن كسانى كه ایمان آوردهاند، این سوره موجب افزایش ایمان آنها مىشود و ایشان خوشحال و مستبشر مىگردند. و امّا كسانى كه در دلهاى آنان مرض است، پس موجب افزایش
پلیدى بر پلیدى قبلى آنها مىگردد، و آنها در حال كفر از دنیا مىروند و مىمیرند.»
قرآن همچون خورشید تابان و درخشندهاى است كه چون طالع شود و نور و حرارت آن در فضا منتشر گردد و به زمین برسد، هر موجودى از نور و حرارت آن بارگیرى كرده و ذات و طینت خود را تقویت مىنماید. در شب تار كه خورشید رخت از نیمكره بربسته و خود را در زیر افق پنهان نموده است؛ نه گل بوى خود را منتشر مىكند و نه نجاسات و قاذورات متعفّن بوى خبیث و كریه خود را بروز مىدهد.
ولى وقتى كه خورشید طلوع نمود و نور و حرارتش به گلها رسید، غنچهها در گلستان باز مىشوند و رائحه عِطر آگین آنها هوا را معطّر مىنماید و نسیم خوشبوى گلستان مشام جان را زنده مىسازد. واز طرف دیگر در مزبله، نجاسات نیز بوى خود را ظاهر مىكنند و فضاى لجنآلود باتلاقها و مزابل نیز مملوّ از بوى تند و عفِن آنها مىگردد.
گناه بر خورشید نیست؛ چون لازمه آن درخشندگى و تابندگى است؛ لازمهاش و اثرش و خاصیتش إشراق و دادن گرما و حرارت است؛ گناه از نفس خبیث این موجودات است كه موادّ متعفّنه را در خود ذخیره نمودهاند. اگر خورشید نتابیده بود و حرارت نرسیده بود، هیچ موجودى اثر نداشت؛ و همه در رتبه واحده بودند؛ گل امتیازى بر قاذورات نداشت و گلشن از گُلخَن شناخته نمىشد.
باران پربار بهارى از آسمان فرو مىریزد و هر تخمى را در زمین سبز مىكند؛ تخم میوههاى شیرین و تخم حنظل تلخ. در طبع باران، انتخاب زشتى و بدى و تلخى و بدبوئى در گیاهها و گلها و میوهها و دانهها نیست، او رحمت خود را یكسره بر زمین پهناور خداوندى بطور مساوى مىریزد؛ یكجا گل مىروید
و یكجا خَس و خاشاك، یكجا درخت سرسبز و یكجا خار مغیلان، یكجا بلبلان و قناریان از لطافت او متمتّع مىشوند و یكجا مارها و عقربها و زنبورها.
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست | *** | در باغ لاله روید و در شورهزار خس1 |
گلهاى خوشبو و میوههاى شیرین در دهان زنبور عسل تبدیل به انگبین شود، و همان در كام مار و افعى تبدیل به زهر قاتل گردد. غذاى صحیح در معده انسان سالم تبدیل به قند خون و ماده حیاتى شود و همان در بدن مریضِ مبتلا به حصبه، تبدیل به زهر و مادّه كشنده گردد. بنابراین آنچه از قرآن مىرسد، رحمت است و بركت و عافیت و نور و هدایت؛ اینها در نفس و روح مؤمن تبدیل به سعه و گشایش و تجرّد و نور گردد، و در نفس كافر تبدیل به أفهام و آراء و أهواء ضالّه.
قرآن كه آمد، بشر را به دو صف تقسیم كرد: أصحاب یمین (نیكبختان و سعادتمندان) و أصحاب شِمال (تیرهبختان و شقاوت داران)؛ مؤمن و كافر، بهشتى و جهنّمى، موحّد و مشرك، عادل و فاسق، متّقى و منحرف، در اثر ابلاغ قرآن به وجود آمدند. اینست معناى فصل و فرقان قرآن كه با آن هر كس نمىتواند ادّعاى بیجا كند و منحرفین و متجاسرین خود را در ردیف اولیاى خدا نام برند و خود را گل سرسبد عالم معرّفى نمایند.
قرآن برای ارشاد و هدایت خداترسان است
در ابتداى سوره بقره مىخوانیم:
الم* ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ* الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ* وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ* أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.1
«ألف لام میم، آنست كتاب آسمانى قرآن مجید كه در آن شكّى نیست؛ و كتاب هدایت است براى پرهیزكاران؛ آن كسانى كه به غیب ایمان مىآورند و اقامه نماز مىنمایند و از آنچه ما به ایشان روزى نمودهایم انفاق مىنمایند؛ و آن كسانى كه ایمان مىآورند به آنچه بر تو نازل شده است و آنچه بر قبل از تو نازل شده است، و آنها به آخرت یقین مىآورند. ایشانند بر راه هدایتى كه از جانب پروردگارشان براى آنها معین شده است؛ و ایشانند رستگاران.»
در اینجا مىبینیم قرآن را كتاب هدایت و ایصال به مطلوب براى خصوص پرهیزكاران خوانده است.
طه* ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى* إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى.2
«طه، ما قرآن را بر تو فرو نفرستادیم تا در راه هدایت مردم، خود را به تعب و مشكلات بیفكنى؛ منظور از نزول قرآن، فقط تذكّر و یادآورى نمودن است براى كسى كه از خدا چشم ترس دارد.»
فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ* لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ.3
«پس (اى پیامبر!) تو تذكّر بده! زیرا كه كار تو فقط تذكّر دادن است؛ و بر این مشركان سیطره و هیمنه ندارى!»
وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ.1
«و تو (اى پیامبر) تذكّر بده! زیرا تذكّر دادن و یاد خدا نمودن براى مؤمنین بهره دارد.»
فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ.2
«پس تو (اى پیامبر!) تذكّر بده بواسطه قرآن كسى را كه از تهدید و تحذیر پروردگار در هراس است.»
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ.3
«پس تو (اى پیامبر!) صبر و شكیبائى پیشه كن! زیرا كه وعده خداوند البتّه شدنى و حتمى است؛ و مواظب باش مردمى كه داراى یقین نیستند، تو را سبك نكنند و به خفّت نكشانند!»
بارى این بحثى بود كه در تفسیر عبارت يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ شد؛ و معلوم شد كه هدایت قرآن براى واجدین این معنى است؛ یعنى كسانى كه در پى تحصیل خشنودى و رضاى حضرت حقّ جلّ و عزّ بوده باشند.
معنای سلام، و تفسیر آیۀ: يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ
باید دانست، هدایت قرآن این دسته را، به سوى راههاى سلام و سَلامت است. يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ. واینك باید بدانیم: معناى سلام و سُبُلِ سَلام چیست؟ و قرآن به چه كیفیتى ما را بدان راهها هدایت مىنماید؟!
معلوم است راههائى كه افراد بشر به سوى خدا دارند، راههاى طبعى و طبیعى در خارج نیست؛ بلكه راههاى نفسانى است؛ و هر كس در درون خود با
نفس خود راهى به سوى خدا دارد. و این راهها بسیار است؛ و بر اساس سرشت و طینت و خلقت و اراده و اختیارى كه با آن انسان اعمال خود را بجا مىآورد، معین و مقرّر گردیده است.
و بالأخره همانطور كه بدنهاى طبیعى و اجسام مردم مختلف است؛ نفوس آنها نیز متفاوت است. و ما در تمام عالم از زمان آدم تا روز قیامت، دو نفر را نمىتوانیم بیابیم كه از جهت ساختمان جسمى: شكل و شمائل و صورت و اندازه و وزن و سائر جهات طبعى یكسان باشند. همانطور نمىتوانیم دو نفر را بیابیم كه از جهت اخلاق و صفات و غرائز و ملكات، من جمیع الجهات یكسان باشند. و بنابراین نفوس حتماً با یكدگر تفاوت دارند. زیرا اختلاف اخلاق و صفات، بلكه اختلاف اجساد و بدنها، در اثر اختلاف نفوس است.
و بعبارت دیگر: هر كس شاكلهاى دارد كه بر اساس آن نفس و مثال و ذهن و بدن او ساخته شده است. و همین امر موجب اختلاف نفوس گردیده است؛ و چون دانستیم كه راه به سوى خدا باید به وسیله نفس انجام پذیرد، بنابراین حتماً راههاى به سوى خدا، به مقدار تعداد نفوس خلائق خواهد بود.
یعنى هر كس از افراد بشر مِن آدم إلى الخاتم، و من الخاتم إلى یوم القیمة یك راهى به خصوص خود و مختصّ به خود، به سوى خدا دارد؛ و از اینجاست كه در روایت از رسول اكرم صلّى الله علیه وآله وسلّم آورده شده است كه:
الطُّرُقُ إلَى اللَهِ بِعَدَدِ أَنْفَاسِ الْخَلَآئِقِ.1
«راههاى بسوى خدا، به مقدار نَفسهاى مخلوقات است.»
ولیكن این راههاى تكوینى است؛ یعنى راههاى است كه بر اساس سرشت و خلقت مقرّر شده است؛ و چون نفوس در حال إبهام و بساطت بوده و
باید بواسطه تربیت و تزكیه، راه خدا را طىّ كنند؛ یعنى تشریعاً باید آن راههاى نفسانى را با صیقل مجاهده و ریاضت تربیت نموده و در راه كمال فعلى خود قدم بردارند؛ و از قابلیت و استعداد، به مقام و مرحله فعلیت برسند؛ فلهذا آنچه در راه تربیت و تكامل آنها مؤثّر است، عنوان سلام است كه باید از صفاتى كه در دنیا و آخرت ایشان را دچار گزند مىكند، و در دغدغه و تشویش و اضطراب و نگرانى نفسانى وارد مىسازد، اجتناب كنند تا در سلام و سلامت وارد شوند و از نفوس خود به نحو اعلى بهرهمند گردند؛ و در راه از گزند وسوسه شیاطین انسى و جنّى محفوظ بمانند و به جائى برسند كه منزل أمن و أمان و راحت و محلّ استقرار باشد.
راه سلام، راه تعدیل غرائز و صفات نفسانى، و میانهروى بین دو راه افراط و تفریط است.
راه سلام، حكومت دادن نیروى فطرى و قواى عقلى است بر قوّه واهمه و قوّه شهویه و قوّه غضبیه.
راه سلام، حكومت بر نفس أمّاره و تسلیم نمودن و به استخدام در آوردن آنست در متابعت اوامر راستین و صحیحى كه از تدبّر و تفكّر و سیطره عقل و ادراك حاصل مىگردد.
راه سلام، راه وحدت و ورود در عالم انوار الهیه و خروج از كثرت و اعتبار و اوهام است.
راه سلام، خروج از نفس و آثار آن و دخول در حرم عزّ كبریائى و حریم أمن و أمان خداوند است.
راه سلام، راه عبور از كشمكشها و ضربات كوبنده و قارعهاى است كه براى هر بشر پیش مىآید، و ورود در عالم سلام كه یكى از أسماء كلّیه إلهیه است، مىباشد.
راه سلام، راه دخول و فناى در صفت و اسم سلام است كه آن از اسماء جمالیه حضرت أحدیت است.
هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ* هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ* هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.1
«اوست الله؛ آنكه هیچ معبودى نیست مگر او؛ عالِم است به غیب و پنهان، و به شهادت و آشكار؛ اوست بخشنده مهربان، و رحمن و رحیم.
اوست الله؛ آنكه هیچ معبودى نیست مگر او؛ سلطان مقتدر، پاك و پاكیزه، منزّه از هر عیب، ایمنى بخش دلها، و نگهبان و پاسدار و غالب و مسلّط بر جهانیان، غالب و قاهر و مستقلّ در كردار، و بىنیاز از فرشتگان و آدمیان، داراى عظمت و جبروت و بزرگى و فرمان ده بدون مانع و حاجب، و ترمیم كننده شكستگىها و ضعفها و سستىها؛ بزرگى كه بزرگى را از آن خود مىداند و بر آن بزرگى زیبنده است. پاك و مقدّس است خداوند از آنچه را كه با او در صفت و اسم و فعل شریك قرار مىدهند، و در خدا و فعل او مؤثر مىدانند.
اوست الله؛ آفریننده و خلقت بخشنده، و جان دهنده، و صورت زننده و چهره بخشنده است. از براى اوست نیكوترین اسماء؛ آنچه در آسمانها و زمین است او را تسبیح و تقدیس مىكنند؛ و اوست عزیز و حكیم.»
در این آیات خدا را به اسم السَّلم یاد كرده، و سپس آنرا داخل در أسماءُ الحُسنَى به شمار آورده است.
در دعاء وارد است: اللَهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ، وَ مِنْک السَّلَامُ، وَ إِلَیک یعُودُ
السَّلَامُ. حَینَا رَبَّنَا مِنک بِالسَّلَامِ ـ الدّعآء.1
«بار پروردگارا تو سلام هستى! و سلام از ناحیه تست؛ و سلام به سوى تو بر مىگردد. بار پروردگارا تحیت ما را از جانب خودت سلام قرار بده!»
بارى سلام اسمى از أسماء خداوند است؛ و دعاى به سلام، طلب و تقاضاى از اوست كه مرا و یا مخاطب مرا، پروردگارا در عالم سلام كه اسم تست وارد كن! و همان طور كه هر یك از اسماى الهى عالمى است خاصّ و آثار و علائم و خواصّى مختصّ به خود دارد، اسم سلام نیز اثر و خاصیتش سلامت من جمیع الجهات و دورى از وساوس شیاطین جنّ و انس و أبالسه تباه كننده و تاریك نماینده و نگران كننده؛ و ورود در سلامت محض و فراغت فكر و آرامش خیال و نیل به مقام اطمینان و وصول به سكینه الهیه است كه لازمه توحید و معرفت خداست.
و چون ما در بحث معادشناسى، بحث وافى در این مورد نمودهایم،2 اینك بدین مقدار اكتفا مىشود.
آیاتی از قرآن که به سُبُل سلام دعوت مینماید
و در اینجا اینك به عنوان نمونه، بعضى از آیات قرآن را كه نتیجه عمل به آنها سلام و سلامت است و منجرّ به دخول در عالَم سلام مىشود، و در حقیقت راه سلام است، از باب شاهد براى معرّفى سُبُل سلام ذكر مىنمائیم:
لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا.3
«و هیچگاه با خدا معبود دیگرى را قرار مده! كه در این صورت ملامت شده، و سرافكنده در كنج خِذلان و ذلّت مىنشینى!» و از مقام رفیع توحید در درّه پستى و نكوهش سقوط مىكنى!
وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً* وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً* رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً.1
«و پروردگار تو حكم نموده است كه هیچ موجودى را جز ذات أقدس او پرستش مكنید! و با پدر و مادر خود نیكى و احسان نمائید! اگر در نزد تو و در صورت حیات تو، هر آینه یكى از آن دو و یا هر دوى آنها به سنّ پیرى و سالخوردگى رسیدند (و در نتیجه ضعیف و مریض شده و از كار افتادند و صبر و تحملّشان كم شد و به تو سخن درشتى گفتند) تو سخنشان را ردّ مكن و افّ مگو! و آنها را از خود مرنجان و دور مكن؛ و با آنها با گفتار كریمانه و كلام محترمانه برخورد كن؛ و معزّز و مكرّم بدار!
براى پدر و مادرت، بالهاى ذلّت و خشوع خود را از روى رحمت بگستران و پائین بیاور! و بگو: بار پروردگار من! بر آن دو رحمت بفرست؛ همچنان كه آن دو مرا در سنّ صِغر و دوران صباوت و كودكى پرورش دادند و به سرحدّ رشد و كمال رسانیدند.
پروردگار شما داناتر است به آنچه در نفوس شما پنهان است (به نیتهاى شما و افكار شما) شما اگر راه صلاح را بپیمائید و صالح گردید، پس بدانید كه او حتماً كسانى را كه با توبه و انابه، به بارگهش رجوع كنند، مورد غفران خود قرار
مىدهد.»
در این آیات یك راه سلام را نشان مىدهد، و آن احترام و إكرام به پدر و مادر است؛ آنهم در سنّ كهولت؛ و از آن بالاتر در سنّ هَرَم كه فرتوتى و بىتوانى در اثر ضعف پیرى و تسلّط لشكر مرگ تدریجى، بر اندام و پیكره آنها حملهور شده و در نتیجه خسته شدن و عدم تحملّشان در ناملایمات، و در اثر آن احیاناً سخن درشت و ناروائى را از روى بىصبرى و ناشكیبى پرتاب كردن، آنها را بىاختیار و یا لااقلّ كم اراده نموده است.
در اینجا قرآن دستور مىدهد فرزند باید با نهایت ادب و احترام با آنها رفتار كند، و در سعى حوائج آنها مَساعى جمیله خود را به كار بندد و بالهاى فروتنى و خضوع خود را آنهم نه از روى اجبار و اكراه و نه از روى مصلحت اندیشى و محافظهكارى، بلكه از روى محض صدق و عین رحمت و رأفت براى آنها پائین آورد، و علاوه بر تحمّل مشاقّ و ناملایماتى كه از ناحیه آنها مىرسد، باید درباره ایشان دعا كند و از خداوند طلب رحمت بر آنها بنماید.
ما در اینجا مىبنیم كه عالىترین دستور و وظیفهاى را كه در عین حال توأم با مجاهده و ریاضت نفسانى است درباره آنها؛ جزو تكالیف عملى انسان قرار داده است.
انسان به واسطه تحمّل مشاقّ آنها، از هواى نفس پاك مىشود، و در اثر صبر بر ناملایمات، اجر جزیل مىیابد و سعه روحى پیدا مىكند و پدر و مادرش از وى خشنود و راضى بوده، درباره او دعاى خیر مىكنند. و این اجتماع منزلى مركّب از فرزندان و پدر و مادر، یك كانون محبّت و صمیمیت مىگردد. فرزند در خدمت آنهاست، و آنها دوستدار و دعاگوى فرزند؛ تا رفته رفته عمر آنان به سرآید و با إعزاز و احترام و دعا و طلب غفران آنها را به خاك بسپارند؛ و چند صباحى دیگر زیست نموده تا خودشان پدر و مادر شوند و پیر و فرتوت گردند؛
و همان معاملهاى را كه با پدر و مادر كرده، درباره ایشان نیز بنمایند.
بکاشتند و بخوردیم و کاریم و خورند | *** | چو نیک بنگرى همه برزیگران یکدگریم |
قیاس تعلیمات قرآن با تمدّن بیمایۀ شرق و غرب ناشی از کفر
امّا فرهنگ ضالّه و تمدن غرب و شرق كه براى انسان شخصیتى و أصالتى قائل نیست و انسان را فقط وسیله كار مىداند و ابزار و آلات حصول مقاصد مادّى و درآمد اقتصادى قرار مىدهد1، تا هنگامیكه از پدر و مادر كارى ساخته
...1
...1
است و منفعت مادّى تراوش مىكند، براى آنها در اجتماع منزلتى قائلاند، ولى همین كه از كار افتادند و مریض شدند و یا در اثر ضعف پیرى و فتور و سستى ناشى از كهولت و دوران شیخوخت نتوانستند بهرهاى بدهند و نتوانستند خود به خود كارهاى شخصى خود را انجام دهند، در اینجا در جامعه، و در نزد قانون، و در نزد عرف و مردم قیمتى ندارند؛ و به طور كلّى فاقد الاعتبار و مسلوب المقدار مىشوند.
فرزندان با بیمارستان خاصّى زد و بند نموده و چشمان و كلّیه آنها را پیش فروش نمودهاند، تا در حال جان كندن چشمها را با كارد و چاقو بیرون كشند و شكمش را دریده و كلیه و قلب را بیرون آورند، و بدن مُثله شده و پاره شده او را حكومت وقت و نه خود آنها دفن كنند.
پدر و مادر تا جوان هستند و قابل دوشیدن، از آنها مىدوشند؛ و چون پیر و افتاده شدند، عضو زائد و سربار مجتمع محسوب مىشوند. در این حال خواهى نخواهى؛ طَوعاً أو كَرْهاً آنها را به محلّ خاصّى دور از اجتماع كه حكم زندانى وسیع و یا بیمارستان أبدى را دارد، در میان شهر و گورستان كه به نام پانسیون بزرگسالان و یا آسایشگاه پیرسالان و سالمندان نام نهادهاند، مىبرند. نه انسى و نه أنیسى، نه یارى و نه دیارى، تنها و تنها باید بمانند تا بمیرند.
آخر این پدر و مادر عمرى را براى فرزند خود تباه كرده و هستى و دارائى و حیات خود را درباره او مصرف كردهاند؛ ولى اینك كه پیر شدهاند و قدرت بر
انجام حوائج خود ندارند، هم پسر خسته شده، و از آن بدتر عروس خانم اجازه ماندن در منزل نمىدهد و آنان را موجودات میكربى مىداند، و امر مىكند كه آنها را فعلًا در اطاق نوكر و كلفت در منزل جاى دهند؛ و سپس از خانه بیرون انداخته و به محلّ پیرسالان انتقال دهند.
پسر هم عبد و عبید عروس شده و فكر و اراده او را در امور زندگى به واسطه انغمار در شهوات و عشق به جمال ظاهرى مقدّم مىدارد، و هر چه او اشاره كند با كمال جدّیت و سرعت به كار مىبندد و با دل و جان مىپذیرد؛ از تو به یك اشارت، از ما به سر دویدن.
عشق هائى کز پى رنگى بود | *** | عشق نبود، عاقبت ننگى بود1 |
پسر اختیار امور منزل، بلكه اختیار امور شخصى و خارجى خود را به دست او داده است؛ و او هم فَعّالٌ لِما یشَآء و حاكمٌ لِمَا یرید؛ هر جا مىبرد و هرجا مىكشد؛ و معلوم است كه چون ریاست و اختیار و صاحب اختیارى به دست زنان افتد؛ آنها مردها را به چه راه مىبرند؟ و ضربه قطعى به اجتماع سالم و سلام از كجا مىرسد؟
اینجاست كه این آیه مباركه درخشان قرآن، سر از افق غیب و پرده پنهان به در مىآورد و فریاد مىزند:
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ.2
«مردان را بر زنان تسلّط و حقّ نگهبانى است، به واسطه فضیلتى كه خدا بعضى را بر بعضى داده است؛ و به واسطه مخارج زندگى و نفقهاى را كه مردان
از اموال خود به آنها مىدهند. پس زنان صالحه كسانى هستند كه در حضور شوهران مطیع آنها هستند و در غیبت آنها نگهدارنده و پاسدار اموال و نوامیس آنها كه خداوند به حفظ آنها امر نموده است.»
بسیار عجیب است كه امروزه از آیه إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ1 «حقّاً و حقیقةً گرامىترین فرد از افراد شما در نزد خداوند، كسى است كه تقواى او افزونتر باشد»، بسیار سخن به میان مىآید و مدّعیان اسلام شناس آن را یك قانون أصیل و مایه افتخار به قرآن مىدانند، ولى از آیه الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ، و یا از جمله فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ یعنى از لزوم اطاعت زنان از شوهران، سخن به میان نمىآورند؛ و كأنّه اسلام را تجزیه نموده، قسمتى از آن را قبول دارند و قسمتى را قبول ندارند؛ گر چه لفظاً به همه قرآن معترف و به همه احكام اسلام دربسته و سربسته اقرار مىنمایند.
اگر دخترى در نیتش آن باشد كه در خانه شوهر، شوهر را در تحت اختیار خود درآورد، و در امر و نهى و آمد و رفت بر او مسلّط گردد، و با حیلهها و تزویرهاى زیركانه و ظریفانه، بالأخره امور وى را به دست گیرد و خود را حاضر بر پذیرش قیمومت مرد بر زن ننموده و حاضر براى تسلیم و اطاعت و انقیاد نشود و به طور كلّى چنین معتقد باشد كه زن باید بر مرد مسلّط باشد، و در كارهاى او دخالت كند، در حقیقت این آیه را قبول نداشته و نپذیرفته است و عملًا رد كرده است. گرچه قرآن را محترم بشمارد، و در مجلس عقد مقید باشد كه قرآن را گسترده و در برابر چشمان خود قرار مىدهد.
و در این صورت عقد او باطل است؛ زیرا بر شریعت رسول الله؛ و بر كتاب خدا، عقدش جارى نگردیده است.
للّه الحمد و له الشّكر ما در این باره «رساله بدیعه الرِّجَالُ قَوَّ مُونَ عَلَى النِّسَآءِ» را نوشته و ترجمهاش نیز انتشار یافته است. شایسته است مردان و بانوان قرائت نمایند و از روح اسلام و نظر بلند آن درباره حكمت اجتماع و وظائف خطیر مردان و زنان آشنا گردند؛ و اجتماعى صالح بر اساس تعالیم قرآن، نه بر اساس اوهام شخصى و افكار جاهلى به وجود آورند.
لزوم احترام به پدر و مادر، دراسلام
لزوم احترام و بزرگداشت پدر و مادر، در اسلام به قدرى است كه قرآن كریم در صورت مشرك بودن آنها نیز احترام و تجلیل از آنها و همنشینى نیكو و مصاحبت حسنه با آنها را در امور دنیوى لازم شمرده است؛ با وجود آنكه متابعت از شرك و اطاعت از آنها را در مسائل ضد دینى و تحریم حلال و تحلیل حرام، ممنوع كرده و راه پیروى را به كلّى بسته است.
وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ* وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.1
«و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كردیم، در حالى كه مادرش بار او را در رحم برداشت و هر روز دچار رنجى و ناتوانىاى مىشد تا رنجى و ناتوانى دیگر پیدا شود. و مدّت شیر دادن او دو سال طول كشید. سفارش ما این بود كه شكر و سپاس حقّ مرا (كه خداى تو هستم به جاى آور!) و شكر و سپاس حقّ پدر و مادرت را به جاى آور، و بازگشت به سوى من است.
اگر پدر و مادرت تو را به زور و و جبر وادار نمایند كه بدون علم و اطّلاع در آنچه بدان بصیرت ندارى به من شرك بیاورى، از آنها اطاعت مكن ولیكن در
امور دنیویه (معاشرت و نشست و برخاست و خنده بر روى آنها و دستگیرى و إعانت و غیرها) به طریق پسندیده و شناخته شده با آنها مصاحبت و همنشینى كن؛ و پیروى كن از راه و روش كسى كه به سوى من بازگشت نموده و با إنابه و رجوع خود، راه تقرب را مىپیماید؛ و سپس بازگشت همه شما به سوى من است؛ و من یكایك از شما را به آنچه در دنیا انجام دادهاید، متنبّه و آگاه مىسازم!»
وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.1
«و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كردیم كه به نیكى و خوبى عمل نماید؛ و اگر پدر و مادرت به زور و جبر خواستند تو را وادار كنند تا به من شرك بیاورى و بدون علم و اطلاع كور كورانه غیر مرا با من در امور شریك قرار دهى، از ایشان اطاعت مكن! بازگشت شما به نزد من است؛ و من شما را از آنچه در دنیا انجام دادهاید، آگاه مىكنم.»
در صدر اسلام كه جوانان یهودى و یا مسیحى به مدینه مىآمدند و مسلمان مىشدند، چون به شهر و دیار خود بر مىگشتند، آنقدر رفتارشان با پدر و مادر خارج از مذهب خود بهتر مىشد كه آنها را به تعجب مىافكند.
آنها مىگفتند: ما گمان مىكردیم اینك كه به دین محمّد درآمدى، ما را یكسره رها مىكنى! و بى ارج و بدون مقدار مىپندارى! و حالا مشاهده مىنمائیم كه مهرت بیشتر و محبّتت افزونتر شده، و بیشتر در حوائج ما ساعى و كوشا هستى؛ و زیادتر به ما رسیدگى مىنمائى و در انجام حوائج ما خود را وقف كردهاى!
آنها در پاسخ مىگفتند: این طرز رفتار، دستور دین اسلام است. پدر و مادر نیز به مدینه مىآمدند و مسلمان مىشدند؛ و قبیله و طائفه آنها نیز اسلام مىآوردند.1
لطائف و ظرائف نکات در تفسیر آیۀ: وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ
در «اصول كافى» با سند متّصل خود از أبو وَلّاد حَنّاط روایت میكند كه قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَهِ عَلَیهِ السَّلَامُ از تفسیر گفتار خداوند عزّ و جلّ: وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً2 «و به پدر و مادر احسان نمائید.» مراد از این احسان چیست؟!
حضرت گفتند: الْإحْسَانُ أَنْ تُحْسِنَ صُحْبَتَهُمَا، وَ أنْ لَاتُکلِّفَهُمَا أَنْ
یسْأَلَاک [مِمّا یحْتَاجَانِ إلَیهِ] وَ إنْ کانَا مُسْتَغْنِیینِ، أَ لَیسَ یقْولُ اللَهُ عَزّ وَ جَلَّ:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ؟
«احسان آنست كه با آنها به نیكوئى همنشینى كنى! و مبادا بگذارى آنها مجبور شوند [در آنچه بدان نیاز دارند] از تو مسألت كنند؛ و اگرچه خودشان مستغنى و بىنیاز باشند. مگر خداوند نمىگوید: شما هیچگاه به بّر و نیكى نخواهید رسید، مگر آنكه از آنچه دوست دارید در راه خدا انفاق كنید؟!»
و سپس حضرت صادق علیه السّلام گفتند: و امّا اینكه خدا مىگوید: إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما، معنایش آنست كه اگر آنها تو را ناراحت و خسته و ملول نمودند، تو به آنها افّ هم نگو! و اگر تو را زدند، تو آنها را دفع مكن و از خود مران! و معناى وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً آنست كه اگر تو را زدند، تو به آنها بگو: خداوند شما را مورد غفران خود قراردهد؛ اینست معناى قول كریم، یعنى گفتار بزرگوارانه.
و معناى وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ آنست كه چشم خود را بر آنها خیره مكن، و نظر تند و حادّ منما؛ بلكه نظر، نظر رحمت و رقّت باشد؛ و صدایت را بلندتر از صداى ایشان مكن! و دستت را بالاتر از دست آنها مدار! و در راه رفتن پیشاپیش آنها راه مرو و گام برندار!1
تفسیر آیۀ: فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا كَرِيمٗا
و نیز در اصول كافى با سند متّصل خود از حضرت صادق علیه السّلام وارد است كه فرمود:
لَوْ عَلِمَ اللَهُ شَیئًا أَدْنَى مِنْ أُفٍّ لَنَهَى عَنْهُ، وَ هُوَ مِنْ أَدْنَى الْعُقُوقِ، وَ مِنَ
الْعُقُوقِ أَنْ ینْظُرَ الرَّجُلُ إلَى وَالِدَیهِ، فَیحُدَّ النَّظَرَ إلَیهِمَا.1
«اگر خداوند چیزى را از افّ گفتن پائینتر مىدانست، هر آینه از آن نهى مىنمود (یعنى افّ گفتن مثل اینست كه پدر و مادر انسان چیزى بگویند، و انسان را ناخوشایند آید و بگوید: آخ یا آه! كه این كلمه، كوچكترین و نازلترین كلمهاى براى انكار است.)
و اینكه اگر كسى به پدر و مادرش افّ بگوید، عاقِّ والدین مىشود؛ این پائینترین درجه از عاقّ شدن است. و بعضى از أقسام آن اینست كه انسان به پدر و مادر نظر تند بنماید.»
ببینید این تعلیم و تربیت عالى، و این منهاج و روش ملكوتى را كه قرآن به تعلیم آن، سبل سلام را نشان داده است، چقدر با تعلیمات ملل كفر و رفتار بعض از جوانان مغرور اروپا رفته و آمریكا رفته ما كه زرق و برق تمدّن ضالّه و بادِ هَوى دماغشان را پر كرده است، تفاوت دارد كه بر پدر خود در محافل و مجالس مقدّم مىشوند. من خودم دكتر جوان متخصّص را دیدم كه در مجلس بر پدر پیر خود پیش افتاد و پدرش به دنبال او بود. و از این عجیبتر نقل شد: دكتر متخصّص جوانى از ناحیه كُفر برگشته، و رفقا و دوستان جوانش از هم دورهاىهاى سابق، به دیدنش آمده بودند؛ و پدر پیرمرد او دم در مشغول خدمت و پذیرائى بود.
دكتر مغرور از شدّت غرور به میهمانان مىگفت: این مرد مستخدم منزل ماست!
أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ.2
«افّ باد بر شما، و بر این بتهاى تخیلى و پندارى را كه در ذهن خود آفریده و به جاى پرستش خداوند، اینها را پرستش مىنمائید!»
حقّاً انسان اگر كلمه افّ را بر افكار و اهواء این تازه به دوران رسیدگان متكبّر و مستكبر اعمال كند، و بر آنها و پندارشان، و بر روش و منهاجشان افّ و تف بفرستد، جا دارد.
آیا این أعمال از ملّتى سر مىزند كه رسول خداوندیش فرموده است:
الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَاتِ؟!1
«بهشت در زیر گامهاى مادران است.»
این بحث علمى و تفسیرى از این آیه؛ و از طرف دیگر بحث وجدانى و شهودى از تأثیر دعاى مادر و پدر براى فرزند، و قدرت و قوّت بالا بردن وى به معارج و مدارج كمال، و شواهد و تجربیاتى كه مشهود است، به قدرى است كه از حیطه گنجایش خامه بیرون است.
داستا دورهگردی که در اثر خدمت به مادر برای او کشف حجاب ملکوت شد
من در اینجا فقط یك برخورد خود را با كسى كه در أثر خدمت مادر، به مقام عالى رسیده بود و كشف حجابهاى ملكوتى براى او شده بود، براى شما بیان مىكنم.
یك روز در طهران براى خرید كتاب به كتاب فروشى اسلامیه كه در خیابان بوذرجمهرى بود رفتم، یكى از شركاى این مؤسّسه آقاى حاج سید محمّد كتابچى است كه در انبار شركت واقع در منتهى الیه خیابان پامنار، قُرب خیابان
بوذرجمهرى و كتاب فروشى، مشغول كار و از میان برادران شریك او مسؤول انبار و ارسال كتب به شهرستانها و یا أحیاناً فروش كتابهاى كلّى است. من براى دیدار ایشان كه با سابقه ممتدّ دوستى و آشنائى غالباً از ایشان دیدار مىنمودم به محلّ انبار رفته و كتابهاى لازم را خریدارى نمودم. صبحگاه قریب چهار ساعت به ظهر مانده بود؛ مردى در آن انبار براى خرید كتاب آمده و كمر بند چرمى خود را روى زمین پهن كرده بود؛ و مقدارى از كتابهاى ابتیاعى خود را بر روى كمربند چیده بود؛ از قبیل قرآن و مفاتیح و كلیله و دمنه، و بعضى از كتب قصص و رسائل عملیه و مشغول بود تا بقیه كتابهاى لازم را جمع كند؛ و بالاخره پس از اتمام كار، مجموع كتابها را كه در حدود پنجاه عدد شد در میان كمربند بست و آماده براى خروج بود كه ناگهان گفت: حبیبم الله. طبیبم الله. یارم. یارم. جونم. جونم.
چون نگاه به چهرهاش كردم، دیدم خیلى قرمز شده و قطراتى از عرق بر پیشانیش نشسته؛ و چنان غرق در وجد و سرور است كه حدّ ندارد. گفتم:
آقاجان! درویش جان! تنها تنها مخور، رسم ادب نیست!
شروع كرد یك دور، دور خود چرخ زدن؛ آنگاه با صداى بلند و سوزناك این ابیات از باباطاهر عریان را بسیار شیوا و دلنشین خواند:
اگر دل دلبرِ دلبر کدام است؟ | *** | و گر دلبر دلِ دل را چه نام است؟ |
دل و دلبر بهم آمیته وینُم | *** | نذونُم دل که و دلبر کدام است؟ |
****
دلى دیرُم خریدار محبّت | *** | کز او گرم است بازار محبّت |
لباسى بافتم بر قامت دل | *** | ز پود محنت و تار محبّت |
****
غم عشقت بیابون پرورم کرد | *** | هواى بخت بى بال و پرم کرد |
به مو گفتى صبورى کن صبورى | *** | صبورى طرفه خاکى بر سرم کرد |
****
به صحرا بنگرُم صحرا تَه وینُم | *** | به دریا بنگرُم دریا تَه وینم |
به هر جا بنگرم کوه و در دشت | *** | نشان از قامت رعنا ته وینم |
در این حال ساكت شد و گریه بسیارى كرد؛ و سپس شاد و شاداب شد و خندید.
گفتم: أحسنت! آفرین! من حقیر فقیر وامانده هستم. انتظار دعاى شما را دارم! شروع كرد به خواندن این ابیات:
مو از قالوا بلى تشویش دیرُم | *** | گنه از برگ و بارون بیش دیرُم |
اگر لا تَقْنَطُوا دستم نگیره | *** | مو از یا وَیلَتا انديش ديرُم |
****
بورَه سوتَه دلان تا ما بنالیم | *** | ز دست یار بىپروا بنالیم |
بشیم با بلبل شیدا به گلشن | *** | اگر بلبل نناله ما بنالیم |
****
بورَه سوتَه دلان گرد هم آئیم | *** | سخن واهم کریم غم وانمائیم |
ترازو آوریم غمها بسنجیم | *** | هر آن غمگین تریم سنگینتر آئیم |
گفت: الحمد للّه راهت خوب است؛ سید! سر به سرما مگذار! من بیچاره واماندهام؛ تو هم بارى روى كول ما مىگذارى؟! آنگاه گفت:
یك روز من در همین انبار آمدم كتاب بخرم؛ علّامه دهخدا1 هم آمده
بود، قدرى با هم صحبت كردیم، من به او گفتم: انصافاً شما زحمت كشیدهاید! حقیقةً رنج بردهاید؛ ولى تصوّر مكنید مطلب با اینها تمام مىشود. حیف اگر عمر در راههاى دیگر صرف مىشد، چه بهرهها بود؟ چه خبرها بود؟ اینك بیاور ببینم تا چه دارى؟! بیا تا ببینم در دستت چیست؟!
تَه که ناخواندهاى علم سماوات | *** | تَه که نابردهاى ره در خرابات |
تَه که سود و زیان خود نذونى | *** | به یارون کى رسى هیهات هیهات |
علّامه تكانى خورد، آنگاه قدرى در فكر فرو رفت و رنگش قدرى تغییر كرد، و هیچ جوابى به من نداد.
من شما را مىشناسم؛ در مسجد قائم نماز میخوانید؛ به آن مسجد آمدهام؛ بازهم مىآیم؛ من جاى معینى ندارم؛ شبها خواب ندارم. در طهران پارس، طهران نو، طَرَشت. و این طرف و آن طرف مىروم؛ به قهوه خانهها مىروم و سر مىزنم. منزل سابق ما نزدیك دروازه شمیران بوده است. ولى از وقتى كه مادرم فوت كرده است كمتر به آن منزل مىروم.
گفتم: عنایات از جانب خداوند است؛ ولى آیا به حسب ظاهر براى این عنایاتى كه به شما شده است، سبب خاصّى را در نظر دارى؟!
خدمت به مادر به واسطۀ آب دادن در شب تار و کشف حجاب ملکوت
گفت: بلى! من مادر پیرى داشتم، مریض و ناتوان، و چندین سال زمین گیر بود؛ خودم خدمتش را مىنمودم و حوائج او را برمىآوردم و غذا برایش مىپختم و آب وضو برایش حاضر میكردم؛ و خلاصه به هرگونه در تحمّل خواستههاى او در حضورش بودم. و او بسیار تند و بد اخلاق بود. بعضاً فحش میداد و من تحمّل میكردم و بر روى او تبسّم میكردم. و به همین جهت عیال اختیار نكردم با آنكه از سنّ من چهل سال میگذشت. زیرا نگهدارى عیال با این خُلق مادر مقدور نبود. و من میدانستم اگر زوجهاى انتخاب كنم، یا زندگانى ما را به هم خواهد زد و یا من مجبور مىشدم مادرم را ترك گویم. و ترك مادر در
وجدانم و عاطفهام قابل قبول نبود؛ فلهذا به نداشتن زوجه تحمّل كرده و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.
گهگاهى در اثر تحمّل ناگواریهائى كه از وى به من مىرسید، ناگهان گوئى برقى بر دلم مىزد، و جرقّهاى روشن مىشد و حال خوشى دست میداد، ولى البتّه دوام نداشت و زود گذر بود.
تا یك شب كه زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او مىگستردم تا تنها نباشد و براى حوائج، نیاز به صدا زدن نداشته باشد ـ در آن شب من قلقلك (كوزه) را آب كرده ـ و همیشه در اطاق پهلوى خودم مىگذاردم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم او در میان شب تاریك آب خواست، فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرفى ریخته و به او دادم و گفتم: بگیر مادر جان!
او كه خواب آلود بود و از فوریت عمل من خبر نداشت، چنین تصوّر كرد كه من آب را دیر دادهام؛ فحش غریبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد. فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگیر مادر جان مرا ببخش، معذرت میخواهم! كه ناگهان نفهمیدم چه شد؟
اجمالًا آنكه به آرزوى خود رسیدم؛ و آن برق ها و جرقّهها تبدیل به یك عالَمى نورانى همچون خورشید درخشان شد؛ و حبیب من، یار من، خداى من، طبیب من، با من سخن گفت. و این حال دیگر قطع نشد و چند سال است كه ادامه دارد.
در این حال گیوه خود را ور كشید؛ و كتابها را به دوش گرفت، و خداحافظى كرد و گفت: إن شاء الله پیش شما مىآیم؛ و به سمت در انبار براى خروج رفت. در این حال روى خود را به طرف ما كرده و این غزل را با همان آهنگ خواند:
منم که گوشه میخانه خانقاه منست | *** | دعاى پیر مغان ورد صبحگاه منست |
گرَم ترانه چنگ و صبوح نیست چه باک | *** | نواى من به سحر آهِ عذر خواه منست |
ز پادشاه و گدا فارغم بحمد الله | *** | گداى خاک در دوست پادشاه منست |
غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست | *** | جز این خیال ندارم خدا گواه منست |
از آن زمان که برین آستان نهادم روى | *** | فراز مسند خورشید تکیه گاه منست |
مگر به تیغ أجل خیمه برکنم ورنه | *** | رمیدن از در دولت نه رسم و راه منست |
گناه اگرچه نبود اختیار ما حافظ | *** | تو در طریق ادب باش و گو گناه منست1 |
و ما دیگر او را ندیدیم تا یك روز نزدیك غروب كه با تاكسى به مسجد مىرفتم و در چراغ قرمزِ دروازه شمیران منتهى الیه خیابان فخرآباد ماشین توقّف كرد، از پشت شیشه ماشین سلامى كرد و با انگشت مُسبّحه (سبّابه) خود به شیشه ماشین زده و إشارةً گفت: دالّى.
من هم سلامى كردم و ماشین حركت كرد.
و من داستان او را براى بعض از دوستان كه در نواحى دروازه شمیران
سُكنى دارند تعریف كردم؛ گفتند: ما او را مىشناسیم؛ و مادر او را كه چند سال فوت كرده است، نیز با همین أخلاق و كیفیت مىشناختیم.1
و أمّا آقاى حاج سید محمّد كتابچى شرح حال او را بدین گونه بیان كردند كه او مردى است دست فروش؛ مقدار كمى از ما كتاب مىخرد، به همان مقدارى كه مىتواند آنها را آن روز بفروشد؛ و در كنار خیابان بساط پهن میكند و كتابها را كه مورد لزوم مردم است مىفروشد. او مرد درست حسابى است. هر روز صورتى مىآورد و ما كتابهایش را براى او جور میكنیم؛ عصر همان روز كه كتابها را فروخت وجهش را مىآورد.
بعضى از اوقات تجاهل میكند؛ بطوریكه كسى او را نمىشناسد. و ما حالات بسیار خوبى از او دیدهایم.
بارى منظور از این قضیه، بیان نتائج معنوى خدمت به مادر است كه چون دلش گشوده شود درِ آسمان باز مىشود. دل مادر گنجینه مهر خدا و سرّ خداست. اگر بسته باشد، درهاى آسمان بسته است و اگر باز شود، درهاى آسمان باز مىشود.
دیده شده است چه بسیارى از أفراد سالك راه خدا به تهجّد و قیام شب و صیام نهار و ریاضتهاى مشروع مدتها به سر بردهاند، ولى چون رفتارشان با مادر و پدر خوب نبوده است، از زحمات خود طَرْفى نبسته و پس از سالیان متمادى كشف بابى براى آنها نشده است؛ ولى أفرادى نظیر همین مرد مذكور كه زیاد هم به ریاضات و مستحبّات و نوافل و ترك مكروهات مشغول نبودهاند، امّا
در أثر مراعات همین امورى كه به نفوس مردم وابسته است از قبیل نرنجانیدن زیر دست و نرنجیدن از مردم و توقیر و تكریم در مقابل ذوى الحقوق از بزرگان و أولیاء و والدین، به مقامات عالیه و درجات سامیه نائل آمدهاند.
بارى از بحث در این آیه مباركه و بیان این قضیه معلوم شد كه چطور قرآن به سوى سُبَل سَلام رهبرى میكند؟ و بر مرد دست فروش تهى دست كه گیوه خود را وَر میكشد و سرمایه و بضاعت مزجاة خود را هر روز به دوش میكشد، چنان یقین و بصیرتى میدهد كه عقلاى عالم از ادراك آن عاجز، و او بر همه تعینات و امور اعتباریه لبخند مىزند و با چشمى باز و ملكوتى در عالم گذر میكند؛ و بر مردم نابینا و كور از ادراك حقائق و معنویات ترحّم مىنماید؛ و خود را صدرنشین عالم إمكان و فراز مسند خورشید را تكیه گه خود مىبیند.
آیات قرآن دالّ بر آنکه بینایانند که قرآن را حقّ میبینند؛ و کسی که حقّ نمیبیند، کور است
در اینجا دیگر نباید تعجّب كنیم كه چگونه قرآن این افراد را صاحب یقین و حقّ، و مخالفانشان را كور تلقّى میكند؛ و آنان را اولوا الألباب و صاحبان خرد و فهم معرّفى مىنماید؛ و بر مخالفانشان لعنت مىفرستد؛ و عاقبت وخیمى را برایشان در انتظار است:
أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ* الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ* وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ* وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ* جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ* سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ* وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ
اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ.1
«پس آیا آن كسى كه مىداند آنچه از سوى پروردگارت به تو نازل شده است، حقّ است؛ مثل كسى است كه كور است؟ اینست و جز این نیست كه این حقیقت را صاحبان خرد و عقل مىفهمند و بدان مىرسند.
صاحبان خرد كسانى هستند كه به عهد خدا وفا مىكنند و پیمان را نمىشكنند؛ و آن كسانى هستند كه به آنچه خداوند امر به صِلِه و پیوندش نموده، صله مىنمایند، و از پروردگارشان در خشیتاند و از بدى حساب در هراسند.
و آن كسانى هستند كه به جهت جستجوى وجه پروردگارشان، صبر و شكیبائى پیشه دارند؛ و إقامه نماز مىكنند؛ و از آنچه ما به ایشان روزى كردهایم، در پنهان و آشكارا انفاق مىنمایند؛ و با نیكى بدى را دفع مىكنند و از خود مىزدایند؛ عاقبت این خانه، فقط اختصاص به ایشان دارد؛ عاقبت و آخرت آنها در بهشتهاى عَدْنى است كه در آنها داخل مىشوند؛ و همچنین هر كس از پدرانشان و أزواجشان و ذرّیهشان صلاحیت داشته باشد، با آنها داخل مىشود.
و فرشتگان سماوى از هر در بر آنها وارد مىشوند؛ و (به آنها مىگویند) سلام بر شما (عالَم آنها را عالم سلام و اسم سلام حضرت احدیت قرار مىدهند) به واسطه صبر و شكیبائى كه در دنیا نمودید؛ پس چه نیكو عاقبتى است عاقبت این خانه.
و كسانى كه پیمان خدا را پس از آنكه به آن متعهّد شدهاند مىشكنند؛ و مىبُرند آنچه را كه خداوند به صِلِه آن أمر نموده است؛ و در زمین فساد مىكنند؛ لعنت و دورباش از رحمت حق از براى ایشانست، و بدى عاقبت خانه
نیز از براى ایشانست.»
آیاتی از قرآن مجید که دلالتش بر سبل سلام واضح است
و از جمله آیاتى كه بر سبل سلام رهبرى دارد، این كریمه است:
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.1
«حقّاً خداوند به عدل و احسان و رسیدگى و انفاق به نزدیكان أمر مىكند؛ و از هر كار منكر و زشت و قبیح، و فحشاء، و ستم نهى مىنماید و شما را پند و اندرز مىدهد، به امید آنكه شما متذكّر گردید.»
و از جمله آیات، این كریمه است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ.2
«اى كسانى كه ایمان آوردهاید، در راه خدا و براى خدا ایستاده و استوار و محكم باشید! شهادت و گواهى به عدل و قسط دهید! و دشمنى و عداوت و ستیز گروهى با شما، هرگز شما را بر آن وادار نكند كه در شهادت از عدالت تجاوز كنید (و حق را بر لَهِ دوست، و عَلیه دشمن بدهید!) عدالت را پیوسته پیشه سازید كه عدالت شما را به تقواى إلهى نزدیكتر مىكند؛ و تقواى خدا را بجاى آورید؛ زیرا كه حقاً خداوند به آنچه بجاى مىآورید، خبیر و آگاه است.»
و از جمله آیات، این كریمه است:
قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا
اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ.1
(اى پیغمبر) بگو: اى صاحبان كتاب (ملّت یهود و نصارى كه صاحبان تورات و انجیل هستند) بیائید ما و شما به سوى كلمه و گفتارى كه بین ما مشترك است (و هر دو بدون هیچ تفاوت آن را پذیرفتهایم) گرد آئیم، و آن را میزان و معیار كار خود اتّخاذ كنیم؛ و آنرا گفتار و كلمه اینست كه غیر از خدا را پرستش نكنیم؛ و هیچ چیزى را انباز و شریك براى او قرار ندهیم؛ و بعضى از افراد ما بعض دیگر را ربّ و مؤثّر در رشد و پرورش خود نداند، و أرباب و صاحب ولایت نگیرد؛ و فقط ربّ و مؤثّر در رشد و كمال، خداوند بوده باشد. (زیرا كه یهود و نصارى، علماء و بزرگان خود را ارباب و مؤثّر مىدانستند.)
پس اى پیامبر! اگر آنها از این پیشنهاد تو روى گرداندند، شما به آنها بگوئید: شما گواه باشید كه ما تسلیم أمر خداوندمان هستیم و بدین كلمه حقّ اعتراف داریم!»
و از جمله آیات؛ این كریمه است:
وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا.2
«و از چیزى كه به آن علم و یقین ندارى پیروى مكن! (به دنبال ظنّ و گمان و تخمین و حدس مرو و كارهایت را بر اساس علم و یقین استوار كن!) زیرا كه گوش و چشم و قلب، همه اینها در اثر عمل به گمان و امور غیر یقینیه مؤاخذه مىشوند و مورد سؤال و بازپرسى قرار میگیرند» كه چرا شما به مجرّد آنكه از آنچه شنیدهاید و دیدهاید و با دل ادراك نمودهاید، بدون آنكه به مرحله علم و
یقین جازم شده باشید، دست به عمل زدهاید؟ و چرا مطالب ظنّیه و احتمالیه را در خارج به صورت لباس تحقق و یقین ملبَّس كردهاید؟!
و از جمله آیات اینست:
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.1
«اى پیغمبر، اگر زنان مؤمنه حضور تو آمدند، و با تو بیعت كردند بر اینكه بهیچ وجه چیزى را شریك خدا قرار ندهند و دزدى نكنند و زنا ننمایند و اولاد خود را نكشند و چیزى را كه میان دو دست و پاى خود پروردهاند، به دروغ و بهتان به شوهر خود نبندند (بچّهاى را كه از نطفه دیگرى زائیدهاند، به مرد خود نسبت ندهند و فرزند وى نخوانند) و در امر معروف و پسندیده، مخالفت ترا ننمایند، در این صورت و با وجود این شرائط با آنها بیعت كن؛ و براى آنها از خداوند طلب آمرزش و غفران بنما! زیرا كه حقّاً خداوند آمرزنده و مهربان است.»
این آیات، بعد از فتح مكّه نازل شد و رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم از جمعى از زنانى كه آمده بودند، با این شرائط قبول بیعت كردند.
داستان بیعت زنان با پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در مکّه
واقِدىّ در «مَغازى» خود، از عبدالله بن زُبَیر روایت میكند كه: چون روز فتح مكّه رسید، هِنْد دختر عُتْبَه اسلام آورد و امّ حکیم دختر حارث بن هِشام زوجه عِكْرِمَة بن أبى جَهل اسلام آورد و زن صَفْوان بن امَیة دختر مُعَذَّل كه نامش بَغوم بود از كُنانه اسلام آورد و فاطمه دختر وَلید بن مُغِیرَة اسلام آورد و هند دختر مُنَبِّه بن حَجّاج كه مادر عبدالله پسر عَمْروبن عاص بود نیز در ضمن ده نفر
از زنان قریش اسلام آورده و در أبْطَح به حضور رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم آمدند، و با آن حضرت بیعت كردند. آنان بر آن حضرت وارد شدند در حالیكه نزد آن حضرت زوجه او و فاطمه دختر او و زنانى از زنان بنىعبدالمطّلب بودند.
هند دختر عتبه1 سخن گفت بدینگونه كه:
یا رَسولَ اللَهِ! الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى أظْهَرَ الدّینَ [الَّذى] اخْتارَهُ لِنَفْسِهِ لِتَمَسَّنى رَحْمَتُک یا مُحَمَّدُ؛ إنّى امْرَأَةٌ مُؤْمِنَةٌ بِاللَهِ مُصَدِّقَةٌ!
«اى رسول خدا! سپاس مختصّ خداوند است، آنكه دینى را كه براى خودش اختیار نمود ظاهر كرد؛ براى آنكه رحمت تو اى محمّد به من برسد! من زنى هستم كه به خدا ایمان آوردهام و تصدیق وى را نمودهام.»
در این حال نقاب را از چهره خود كنار زد و گفت: من هند دختر عتبه هستم.
رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم گفت: مَرْحَبًا بِک! «آفرین بر تو، خوش آمدى!»
هند گفت: سوگند بخدا اى رسول خدا من در حالى بودم كه دوست داشتم در روى زمین، افرادى ذلیلتر و خوارتر از اهل خیمه تو و اهل تو نباشند، و اینك حالم اینطور است كه دوست دارم در روى زمین افرادى عزیزتر و
گرامىتر از اهل این خیمه و این اهل بیت نباشند.
رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود: و بر این، همچنین زیادتر! (یعنى براى اسلام و ایمان این مقدار كفایت نمیكند و باید بیش از این، اعتراف نمائى!)
سپس رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم براى آنها قرائت قرآن نمود، و آنها بیعت كردند. (و بر اساس آن شرائط، اسلامشان را پذیرفت).
از میان آنها هند گفت: نُماسِحُک؟ «اى رسول خدا ما براى بیعت باید دست به تو دهیم؟»
حضرت فرمود: إنِّى لَاأُصَافِحُ النِّسَآءَ! إنَّ قَوْلِى لِمِأَةِ امْرَأَةٍ مِثْلُ قَوْلِى لِامْرَأَةٍ وَاحِدَةٍ.
«من با زنان مصافحه نمىكنم و دست نمیدهم! گفتار من با صد زن مثل گفتار من با یك زن است.» (یعنى با زنها در بیعت نیاز به لَمس و مَسّ دست آنها نیست و مصافحه لازم نیست، همین گفتار با همه آنها براى پذیرش بیعتشان جملگى كفایت میكند و نیاز به یك یك جداگانه ندارد.)
و بعضى گفتهاند: در آنروز رسول خدا لباسى را بر روى دست خود انداخت، و آنها دستش را از روى لباس مَسح كردند.
و بعضى گفتهاند: در آنروز قدَحى از آب آوردند، رسول خدا دست خود را در آب فرو برد و در آورد، و سپس قدح آب را به آنها داد و آنها دستهاى خود را در قدح فرو بردند.
امّا قول اوّل در نظر ما بیشتر به ثبوت نزدیك است كه فرمود: إنِّى لَا أُصَافِحُ النِّسَآءَ.1
و طَبَرى در «تاریخ» خود، از واقِدى نقل كرده است كه: رسول خدا در روز فتح مكّه امر به كشتن شش نفر مرد و چهار نفر زن نمودند، و از جمله زنان هند دختر عتبه بود، ولى چون اسلام آورد و بیعت كرد جان به سلامت برد.
تا آنكه گوید: چون رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم از بیعت مردان فارغ شد نوبت بیعت زنان رسید، و جمعى از زنان قریش بر ایشان وارد شدند، كه در میان آنها هند دختر عتبه، نقاب بر صورت زده و بطور ناشناس ـ بواسطه جنایتى كه بر حَمزه نموده بود ـ وارد شد؛ چون مىترسید بواسطه آن عمل زشت و قبیح، پیامبر او را بگیرند و بكشند.
چون به رسول الله نزدیك شدند كه بیعت كنند، رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم گفت:
تُبَایعْنِى [تُبَایعْنَنِى] عَلَى أَنْ لَاتُشْرِکنَ بِاللَهِ شَیئًا! «شما با من بیعت مىكنید به شرط آنكه هیچ چیز را شریك خدا نیاورید!»
هند گفت: سوگند به خدا كه تو از ما عهد و پیمانى مىگیرى كه از مردان نگرفتهاى! و ما این عهد را به تو میدهیم!
رسول خدا گفت: وَ لَاتَسْرِقْنَ! «و دزدى هم نباید بكنید!»
هند گفت: والله من چیزهائى را، از مال أبوسفیان برداشتهام و نمىدانم كه آیا براى من حلال بوده است یا نه؟!
أبوسفیان كه آنجا حاضر و شاهد گفتار او بود گفت: آنچه از مال من در گذشته ربودهاى، ترا حلال نمودم!
رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم گفت: إنَّک لَهِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ؟! «آیا تو هند دختر عتبه هستى؟!»
گفت: آرى! من هند دختر عتبه هستم؛ از گذشتهها بگذر، خدا از تو بگذرد!
رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم گفت: وَ لَا تَزْنِینَ! «زنا هم نباید بكنید!»
هند گفت: اى رسول خدا مگر زن حُرّه و آزاد هم زنا میكند؟!
بیعت زنان با پیغمبر به شرط نکشتن اولادِ خود
رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم گفت: وَ لَاتَقْتُلْنَ أَوْلَادَکنَّ! «شما فرزندان خود را نباید بكشید!»
هند گفت: قَدْ رَبَّیناهُمْ صِغارًا وَ قَتَلْتَهُمْ یوْمَ بَدْرٍ کبارًا، فَأنْتَ وَ هُمْ أعْلَمُ! «ما آنها را در دوران كودكى پرورش دادیم، و تو آنها را در جنگ بدر چون بزرگ شده بودند كشتى؛ پس تو و آنها داناترید!»
عمربن خطّاب از كلام او خندید به حدّى كه قهقهه زد و در خنده فرورفت.
رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم گفت: وَ لَاتَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ تَفْتَرِینَهُ بَینَ أَیدِیکنَّ وَ أَرْجُلِکنَّ.
«از نطفه مردى آبستن نشوید، تا بچّهاى را كه میزائید، به شوهر خود نسبت دهید!»
هند گفت: والله بُهتان زشت است! و به برخى از تجاوزات أشبه است.
رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم گفت: وَ لَاتَعْصِینَنِى فِى مَعْرُوفٍ «مخالفت مرا در كارهاى حسنه نباید بكنید!»
هند گفت: ما در این مجلس حضور نیافتیم كه بخواهیم در كارهاى پسندیده و حسنه، مخالفت تو را بنمائیم!
رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم به عمر گفت: با این زنان بیعت كن؛ و رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم از خدا برایشان مغفرت خواست.
و عمر با آنها بیعت نمود.
وَکانَ رَسولُ اللهِ صلَّى اللهُ عَلَیه [وَ ءَالِه] وَ سلَّم لایصافِحُ النِّسآءَ وَ لَایمَسُ
امْرَأَةً وَ لَاتَمَسُّهُ، إلَّاامْرَأَةٌ أحَلَّها اللَهُ لَهُ أوْ ذاتُ مَحْرَمٍ مِنْهُ.
«و عادت و دأب و دَیدَن رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم این بود كه با دست و بدن خود زنى را مسّ نمىكرد، و هیچ زنى نیز با دست و بدن خود او را مسّ نمیكرد، مگر زنى كه خداوند بر او حلال كرده بود و یا آنكه با او مَحرم بود.»
و از أبان بن صالح روایت است كه: بیعت زنان با رسول خدا ـ در آنچه بعضى از أهل علم روایت كردهاند ـ بر دو گونه بوده است:
در پیش روى رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم ظرفى كه در آن آب بود مىنهادند، و همینكه از آنها عهد و میثاق میگرفت و آنها نیز متعهّد مىشدند و عهد و پیمان میدادند، دست خود را در آب فرو مىبرد و سپس بیرون میكشید؛ در این حال زنان دستهاى خود را در آب فرو مىبردند. دوباره پیامبر از آنها عهد و میثاق میگرفت؛ چون زنان بر آنچه با آنها شرط شده بود به او عهد و پیمان میدادند، به آنها میگفت: اذْهَبْنَ، فَقَدْ بَایعْتُکنَّ! «اینك شما بروید، زیرا كه من با شما بیعت كردم!» و از این طرز عمل، كارى را اضافه انجام نمیداد.1
کلام علّامه طباطبائی در تفسیر: وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَ
علّامه طباطبائى مُدّ ظلُّه العالى در تفسیر وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَ فرمودهاند:
بالْوَأْدِ وَ غَیرِهِ وَ إسْقاطِ الْأجِنَّةِ2
«معنى آنكه اولاد خود را نكشند اینست كه:
بچّههاى زنده را زیر خاك ننمایند، و یا به طریق دیگرى نكشند، و جنین خود را سقط ننمایند! (بچّه در رحم را نیندازند!)».
یكى از گناهان كبیره كه عقابش در قرآن كریم مخلَّد بودن در جهنّم بشمار
آمده است كشتن مسلمانى است از روى عمد، بدون آنكه شریعت بواسطه قصاص و یا إجراء حدّ قتل، براى او كشتن را مباح و جائز نموده باشد.
حرمت قتل نفس در اسلام
و در این مسأله جاى تردید و شبهه نیست؛ و در كتاب جهاد، علماى اسلام بر حرمت اینگونه از قتل، أدلّه أربعه (كتاب، سُنّت، إجماع، عقل) را اقامه فرمودهاند.
در قرآن مجید براى قتل خطائى و عمدى، احكامى را مقرّر نموده است:
وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلَّا أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً* وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً.1
«چنین حقّى أبداً براى مسلمان مؤمنى نیست كه مسلمان مؤمنى را بكُشد، مگر آنكه آن قتل از روى خطا باشد. و كسى كه مسلمان مؤمنى را از روى خطا به قتل برساند جزاى او آنست كه: یك بنده مؤمن در راه خدا آزاد كند، و یك دیه كامل او را به بازماندگان و أولیائش تسلیم نماید؛ مگر آنكه آنان از دیه بگذرند و عفو كنند.
و اگر این قتل خطائى مسلمان مؤمن، از قومى صورت گرفت كه ایشان دشمن شما بودند، بنابراین فقط باید یك بنده مؤمن در راه خدا آزاد نمود، (و تسلیم دیه به أهل او در اینصورت نیست).
و اگر این قتل، در میان قومى واقع شد كه بین شما و بین آنها معاهده و
پیمان است در اینصورت، هم باید یك دیه كامل به قومش بپردازید (با آنكه دشمن شما هستند) و هم باید یك بنده مؤمن در راه خدا آزاد كنید! و كسى كه قدرت و تمكّن بر آزادى بنده مؤمن نداشته باشد، باید دو ماه پى در پى روزه بگیرد. این طریق توبه و إنابه و بازگشت اوست كه خدا بدان امر فرموده است؛ و خداوند علیم و حكیم است.
و كسى كه مسلمان مؤمنى را از روى عمد و قصد بكُشد، پس جزاى او جهنّم است كه در آن بطور خلود و جاودان میماند؛ و خداوند بر او غضب مىكند و لعنت میفرستد، و عذاب عظیمى را براى او مُهیا و آماده میكند.»
مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ.1
«از همین سبب و بهمین علّت، ما بر بنى إسرائیل بطور قانون و حتم، أمریه صادر كردیم كه: هر كس، كسى دیگر را بكشد بدون آنكه او، كسى را كشته باشد و یا در زمین فساد نموده باشد، پس گویا مثل آنست كه تمام مردم را كشته است! و كسى كه كسى دیگر را زنده كند، و جانى و نفسى را حیات بخشد، پس گویا مثل آنست كه تمام مردم را زنده كرده است. و هر آینه فرستادگان از جانب ما با بینات و أدلّه واضحه به سوى آنها آمدند؛ و پس از تمام این قضایا بسیارى از ایشان در روى زمین إسراف و زیاده روى میكنند.»
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً* وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ
عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً.1
«اى كسانیكه ایمان آوردهاید در میان خودتان اموالتان را به باطل (به غِلّ و غِشّ در معامله، و دروغ در سِعْر و قیمت، و معاملات ربوى و غیرها) مخورید! مگر آنكه از تجارتى باشد كه طرفین معامله كاملًا بدان راضى و خشنود باشند. و جانها و نفوس خود را نكشید كه حقّاً خداوند به شما مهربان و رحیم است.
و كسى كه این كار را از روى دشمنى و ستم بنماید، بزودى او را در آتش مىگذاریم؛ و این بر خداوند آسان است.»
وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ.2
«و نكشید كسى را كه خداوند كشتن وى را حرام نموده است؛ مگر به حقّ!»
وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً* يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً* إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.3
«و (بندگان خداوند رحمن) كسانى هستند كه: با الله معبود دیگرى را نمىخوانند. و نفس محترمى را كه خداوند كشتن او را حرام نموده است مگر به حقّ نمیكشند، و زنا نمىنمایند. و كسى كه این عمل را انجام دهد، به كیفر و وِزر و وبال و عقاب آن خواهد رسید؛ به طورى كه عذاب او در روز بازپسین دو چندان مىشود، و در آتش و عذاب با حال مذلّت و خوارى و سرافكندگى، مخلّد مىماند.
مگر كسى كه توبه كند و ایمان بیاورد و كار نیكو و شایسته انجام دهد؛
پس این گروه از مردم كسانى هستند كه خداوند بدى هاى آنها را به نیكىها تبدیل مىكند، و خداوند پیوسته آمرزنده و مهربان است.»
و علاوه بر عموماتى كه ذكر شد و در آنها بطور كلّى قتل نفس محترمه را چه اولاد انسان باشد و چه غیر أولاد، حرام شمرده است؛ بطور خصوص در بسیارى از آیات، قتل اولاد را نهى كرده و آنرا حرام شمرده است.
همچون آیه: قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ.1
«حقّاً خسارت كردهاند و زیان بردهاند كسانى كه از روى سفاهت و نادانى اولادشان را كشتند؛ و از روى افتراء و دروغ آنچه را كه خدا به ایشان روزى نموده است، بر خودشان حرام كردند. حقّاً ایشان گمراه شدهاند؛ و اینطور نیست كه از هدایت یافتگان باشند.»
و همچون آیه: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ ـ الأیةَ.2
«بگو ـ اى پیغمبر ـ بیائید تا من آنچه را كه خداوند شما بر شما حرام نموده است، براى شما بخوانم: آنكه هیچ چیزى را شریك خدا قرار ندهید! و به پدر و مادرتان احسان نمائید! و اولاد خود را از ترس فقر و ضعف اندوخته و از بین رفتن سرمایه نكشید! زیرا كه ما هستیم كه شما و آنان را روزى میدهیم.» ـ تا آخر آیه.
حرکت سقط جنین در شریعت مقدّس اسلام
و همچون آیه: وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً.3
«و فرزندان خود را از ترس تهیدست شدن و از بین رفتن سرمایه، و حملهور شدن سلطان فقر و فلاكت نكشید! زیرا كه ما ایشان و شما را روزى میدهیم؛ حقّاً كشتن آنان گناهى بزرگ و خطائى سترگ است.»
و همچون آیه: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ* بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ.1
«و زمانیكه از مَوْءودَة (بچّهاى كه زنده در زیر خاك دفن كنند) پرسیده شود كه: به چه جرمى و جنایتى او كشته شده است؟»
اینها همه آیاتى است كه دلالت بر حرمت قتل فرزند دارد؛ خواه فرزند بزرگ باشد خواه كوچك، خواه پسر باشد خواه دختر، خواه ناقص الخلقه و عقب افتاده باشد خواه تامّ الخلقه و كامل.
و علیهذا بچّهاى كه از مادر متولّد گردد و نابینا و یا ناشنوا و یا مقطوع الید، و یا دیوانه و مجنون باشد، و یا به هرگونه عیبى از عیوب و نقصى از نقائص مبتلا باشد، نه پدر و نه مادر، و نه دولت و نه حاكم، و نه هیئت پزشكى و نه غیرهم، حقّ كشتن و از بین بردن این بچّه را ندارند؛ خواه بوسیله آلت قتّاله باشد، خواه بوسیله تزریق داروى سمّى، خواه بوسیله استنشاق گاز، خواه بوسیله ذوب نمودن در اسید، خواه بوسیله اشعّههاى مهلِكه، و خواه به هر وسیله دیگرى كه بعداً كشف شود.
اینها مخلوق خدا هستند. و خدا اذن و اجازه كشتن را نداده است. این كشتن، قتل نفس است. و در قتل نفس، خداوندِ خالق نفس، بین نفس انسانِ صحیح و معیب، و زن و مرد، و مریض و سالم، و عاقل و مجنون، و كوچك و بزرگ فرقى نگذاشته است. و به قتل نفس عمدى هر طور باشد وعده خلود در آتش دوزخ را داده است.
انتحار و خودکشی، قتل نفس است، و در اسلام حرام و ممنوع
بلكه انسان اختیار نفس خودش را هم ندارد. و خودكشى گرچه بواسطه تنگدستى و شدّت فقر، و زندانى شدن متمادى، و ورود مصائب گوناگون باشد حرام است؛ كسى كه به انتحار دست میزند در جهنّم میرود، و در آنجا طبق آیه قرآن مخلّد است.
عموم و اطلاق آیاتى كه دلالت برحرمت قتل نفس عمدى دارد، شامل قتل انسان نفس خودش را، و شامل قتل نفس غیر مىشود. أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً1 بخوبى و روشنى دلالت بر حرمت انتحار هم میكند.
و علاوه آیه كریمه: وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ2 دلالت بر این مدّعى دارد.
فلهذا اگر دشمن بخواهد انسان را دستگیر كند و براى اقرار و اعتراف شكنجه نماید، انسان حقّ خوردن و بلعیدن قرصهاى سمّى كه فوراً او را میكشد (گر چه بدون درد و التهاب باشد) ندارد؛ اگر چه آن شكنجه با شدیدترین وجهى صورت پذیرد و منجرّ به قتل صعب و كشتن و قطعه قطعه شدن انسان گردد.
انسان براى فرار از قتل شدیدتر، نمیتواند اختیاراً دست به انتحار خفیفتر بزند. اگر دشمن، انسان را در اطاقى محبوس نموده است و میخواهد انسان را در دریا و رودخانه غرق كند، انسان حقّ ندارد شیر گاز اطاق را باز كرده و خودش را به استنشاق گاز مسموم هلاك كند؛ گرچه این عمل نسبت به غرق
شدن آسانتر باشد.
لشكریان مسلمان كه در كشتى نشسته و آماده نبرد و جنگ با كفّارند، اگر كفّار كشتى آنان را با نفت و بنزین، و یا پرتاب موشك، و یا سائر آلات مُحرِقه آتش بزنند، و مسلمین سوختن و آتش گرفتن خود را در برابر دیدگان خود همچون آفتاب روشن ببینند، حقّ ندارند براى فرار از سوختگى، خود را به دریا پرتاب كنند و غرق شدن را اختیار نموده و به دست خود بدینگونه جان سپرند.
اگر مریضى مبتلا به بعضى از امراض مهلِكه و صعب شده است، مانند بعضى از اقسام سرطان كه حقّاً حیات براى او جز تلخى چیزى نیست، حقّ ندارد انتحار كند؛ و به دوست پزشك معالج و یا به پرستار رفیق و صمیمىاش توصیه كند تا زودتر از اجل طبیعى موعود و مرگ معهود، وى را با تزریق راحت كند. اینها همه قتل نفس است؛ و حرام و ممنوع.
سرّ حرکتِ انتحار و خودکشی در اسلام
و سرّش آنست كه: انسان مالك خودش نیست تا بتواند در حیات و ممات خود، خودش تصمیم بگیرد. مالك انسان، و خالق او، و ربِّ او، و مُحیى و مُمیت او، خداوند است عزّوجلّ؛ و او تمام این طرق از كشتن را به روى او بسته است. و او باید صد در صد، در صددِ ادامه حیات و تأمین عمر باشد؛ تا جائیكه مرگ، خودش به سراغ او بیاید.
و سرّ این مطلب آنست كه: انسان و حقیقت او، و موجودیت او، به بدن او نیست تا خودش اختیار رها كردن آنرا داشته باشد؛ واقعیت و حقیقتِ وى نفس ناطقه و روح اوست، و آنهم با مُردن از بین نمىرود. فلهذا تا وقتى كه به كمال خود نرسیده است باید در دنیا بماند گرچه تحمّل مشكلات و مصائب را بكند، و چه بسا این مصائب نیز موجب كمال روحى وى خواهد شد. و انتحار، دست زدن به مرگ قبل از وقوع است، و میوه نارسیده را از درخت چیدن، و قبل از فعلیت، در نطفه استعداد و قابلیت، نفس ناطقه را از بدن بیرون كشیدن و
خلع لباس نمودن.
بر این اساس است كه در میان مسلمانان انتحار ابداً دیده نمىشود؛ و اگر در میانِ سالى، یكى دو فقره اتّفاق افتد ناشى از جهل آنان به مسأله و گمان خلاص از این دنیا و رنجها و آلام و مصائب آن بوده است؛ غافل از آنكه آتش جهنّم از این رنجها و آلام شدیدتر و سوزانندهتر و گدازندهتر است.
امّا در ممالك كفر بالأخصّ در اروپا و آمریكا، به قدرى شیوع دارد كه در هر روز رقم مُعْتَنابِهى از متوفّیات شهرها را تشكیل میدهد. آنها در اثر برخورد با ناملایمى دست به انتحار میزنند. فلهذا بر این اصل، بسیار ضعیف الإراده و كمتحمّل هستند. قدرت تحمّل مشكلات امراض صَعبه، و اختلافات شدید زن و شوهرى و همسایگى، و فقر و كم بضاعتى، و مردود شدن در امتحانات نهائى و كنكورها و غیر ذلك را ندارند؛ به مجرّد وقوع بعضى از این رویدادها دست به خودكشى مىزنند.
كراراً شنیدهام: در انگلستان كه مردم محروم آن، در سال روى آفتاب را كمتر مىبینند، و اغلب اوقات آن جزیره كوچك، بواسطه سواحل دریائى گرفتار غَیم و ابرهاى غلیظ و هواى شرجى و كنار دریائى است، براى گردش و تفریح و رفتن به بیرون شهر، روزهاى نادر آفتابى بسیار مرغوب و مطلوب است. و روزى كه خورشید طلوع كند، گویا حیات نوینى گرفتهاند؛ در این صورت اگر جوانان آنجا با هم وعده تفریح و بیرون رفتن در روز معهود آفتابى را داشته باشند، اگر احیاناً آفتاب طلوع نكند دست به انتحار مىزنند.
در اثر نزاعهاى مختصر خانوادگى كه هر روز ما با شدیدتر از آنها دست به گریبانیم، آنها خودكشى میكنند.
از این آیاتى كه در نهى از كشتن فرزندان در قرآن كریم بیان شد، معلوم مىشود دو نوع كشتن اولاد در میان اعراب جاهلیت مرسوم بوده است. و
خداوند توسّط پیغمبر رحمتش هر دو گونه را به نحو أكید منع نموده است.
اوّل: كشتن فرزندان بطور كلّى چه پسر و چه دختر. همانطور كه از آیات:
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ و یا خَشْيَةَ إِمْلاقٍ، و یا قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ كه ذكرش آمد، بر آن دلالت دارند. و از اینها بدست مىآید كه: هر وقت أعراب خود را در قحطى و خشكسالى احساس مىنمودند، براى آنكه فرزندان خود را در عسرت گرسنگى و شدّت جوع و درماندگى، ملاحظه نكنند دست به كشتن آنها میزدند.
علّامه طباطبائى مُدّ ظلُّه العالى در تفسیرشان گفتهاند: «إملاق به معناى إفلاس در مال و زاد است؛ و از همین ریشه است تَمَلُّق. و این كشتن فرزندان یك سنّت جاریهاى در میان أعراب جاهلى بوده است كه چون قحط و جَدْب به سوى شهرهایشان مىشتافت، و مردم را تهدید به افلاس و تهیدستى میكرد، ایشان مبادرت به قتل اولاد خود مینمودند؛ براى آنكه دیدن و ملاحظه كردن ذلّت فقر و گرسنگى آنها برایشان ناپسند بود. و با دست زدن به كشتن آنها خود را مُترفّع و مُتنزّه از تحمّل این عار مىنمودند.
و علّت منع و نهیى كه از این عمل در قرآن آورده شده است اینست كه:
نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ [و یا نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ] «ما هستیم كه شما و آنها را روزى میدهیم!» شما بچّهها را مىكشید از ترس آنكه مبادا نتوانید قیام به رزق و روزى آنها بنمائید، شما أبداً رازق و روزى دهنده نیستید! بلكه خداوند است كه شما و آنان را جمیعاً روزى مىدهد؛ بنابراین دست به كشتن ایشان مزنید!»1
در تفسیر آیۀ: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ* بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ
دوّم: كشتن دختران بالخصوص بود كه آنها را زنده دفن میكردند.
همانطور كه آیه: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ* بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ بر آن دلالت دارد. زیرا مَوْءُودَة به معناى دخترى است كه وى را زنده بگور نمایند. و چون اعراب جاهلى بواسطه كثرت كشتار و غارتها كه در میانشان صورت میگرفت، بسیار اتّفاق مىافتاد كه دشمنانشان دختران آنها را اسیر كنند و ببرند، و این إسارت براى آنان غیر قابل تحمّل بود، فلذا براى فرار از امكان اینكه شاید دخترانشان اسیر شوند، و دشمنانِ رقیب آنها با ناموس اینها، در خانههایشان مشغول گردند؛ و این براى حَمیت و غیرت آنها قابل تحمّل نبود، بنابراین از اوّل أمر دختران را میكشتند تا أبداً دخترى نداشته باشند تا در هجوم قبائل و جنگها طعمه رُقبا و أعدائشان گردند.
در «مجمع البیان» گوید: مَوْءُودَة از مادّه وَأَدَ یئِدُ وَأْدًا مىباشد؛ و عرب بجهت خوف از فقر، دختران را زنده به گور میكرد. و از قتاده روایت است كه:
قَیس بن عاصِم تَمیمى به سوى رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: من در زمان جاهلیت (پیش از آنكه اسلام بیاورم) هشت نفر از دختران را زنده دفن كردم!
حضرت فرمودند: اینك در مقابل هریك از آنها، یك بنده در راه خدا آزاد كن!
گفت: من شتر بسیار دارم (بنده ندارم).
حضرت فرمودند: به هر كس كه میخواهى در مقابل هر یك از آنها، یكى از شترانت را هدیه بده!
جَبّائى گفته است كه: مَوْءُودَة را مَوْءُودَة گویند، چون خاكى كه بر سر او میریزند، سنگینى میكند تا آنكه بمیرد. و این سخن خطاست؛ زیرا كه مَوْءُودَة از مادّه وَأَدَ یئِدُ معتلّ الفاء است. و آن مادّهاى كه معناى سنگینى میدهد، ءَادَهُ یئُودُه به معناى أثْقَلَهُ مىباشد و آن معتلّالعین است، و اگر از آن مشتقّ شده بود
مىبایست گفته شود: مَأْوُودَة بر وزن مَعْوُودَة.
و از رسول خدا درباره عَزْل پرسش نمودند، فَقَالَ: ذَاک الْوَأْدُ الْخَفِىُّ.1
«حضرت فرمود: عزل كردن (یعنى در هنگام آمیزش مرد با زن، مرد نطفه خود را در خارج از رحم بریزد) زنده به گور كردن و كشتن بچّه است، غایة الأمر این قتل و كشتن پنهان است (و مانند قتل بچّه متولّد شده ظاهر نیست).»
و نیز در «مجمع» است كه: معنى مَوْءُودَة، دختر مدفون در حال حیات است؛ و چون زنى آبستن مىشد و نزدیك زائیدنش مىرسید، در زمین گودالى حفر میكرد و در بالاى آن مىنشست؛ اگر دختر مىزائید آنرا در آن حفره مىافكند، و اگر پسر مىزائید آنرا برمیداشت و نگهدارى مىنمود.2
شیخ طَنْطاوى گفته است: الْمَوْءُودَةُ: الْمَدْفونَةُ حَیا. و عرب دختران را بواسطه ترس از فقر و عار، زنده دفن مىكرد. و مَوْءُودة میگویند بجهت آنكه آنقدر خاك بر رویش میریختند تا از سنگینى آن بمیرد.3
و صَعْصَعَة بن ناجیة از كسانى بود كه از این عمل منع كرده و مرتكب آن نشدند؛ فلهذا فرزدق كه از آن قبیله است در شعر خود بدان افتخار میكند كه:
وَ مِنَّا الَّذى مَنَعَ الْوآئِدَا | *** | تِ وَ أحْیا الْوَئیدَ فَلَمْ توأدِ4 |
«و از ماست آن كسى كه زنان بگور نماینده دختران خود را، از این عمل بازداشت. و دختر زندهاى كه بنا بود بگور برود زنده كرد؛ و بنابراین آن دختر، در زمین زنده نرفت و سالم بماند.»
بیان علامۀ طباطبائی در تفسیر آیۀ: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ
و علّامه طباطبائى مُدّ ظلُّه فرمودهاند: عادت عرب این بود كه دختران را بواسطه فرار از عار و ننگ زنده دفن میكردند؛ همانطور كه كریمه شریفه قرآن بر آن دلالت دارد، آنجا كه گفتهاست:
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ* يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ [أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ].1
«و چون به یكى از اعراب جاهلى بشارت و خبر داده مىشد كه زنش دخترى زائیده است، از شدّت غیظ و غضب چهرهاش سیاه مىشد. و از بدى این بشارت و نگرانى این خبر، از میان قوم خودش متوارى مىشد؛ و در اندیشه میرفت كه با این دختر چه كند؟ آیا با قبول پستى و ذلّت و خوارى او را نگهدارى كند، و یا آنكه او را در زیر خاك پنهان نماید؟ آگاه باش كه بد حكمى است كه آنها مىنمودند.»
و مورد خطاب و مؤاخذه از این عمل در گفتار خداوند: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ* بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ در حقیقت، پدر این دختر است كه این جنایت را بر وى نموده است، و او باید از عهده محاكمه و انتقام بر آید؛ و لیكن مورد پرسش و بازپرسى را در این آیه، خود مَوْءُودَة خوانده است و سبب كشته شدن از او سؤال شده است؛ تا با نوعى از كنایه و تعریض، قاتل را توبیخ كند؛ و این نوع از گفتار توطئه و مقدّمهاى باشد كه وى از خداوند بخواهد كه حقّ او را كاملًا از قاتلش (كه پدر اوست) بگیرد و از وى درباره جرم و جنایتى كه مرتكب شده است بازخواست نماید.2
بارى آنچه اینك مشروحاً بیان شد، مسأله كشتن أولاد بود كه از گناهان كبیره غیر قابل عفو بشمار آمده است. و علاوه، مادر و یا پدر كه متصدّى قتل اولاد خود مىشوند، باید دیه (پول خون) آنرا نیز بپردازند؛ و دیه پسر یك هزار دینار شرعى طلا، و دیه دختر نصف آن معین شده است.
این پرداخت دیه از طرف پدر و مادر در صورتى است كه جنایت عمدى باشد؛ كه به غیر از قاتل به سائر ورّاث، الأقرب فالأقرب بنحو إرث میرسد. اگر قاتل خصوص پدر باشد، تمام دیه به مادر میرسد؛ و پدر را به جرم قتل پسر نمىكشند و فقط دیه میگیرند؛ مگر آنكه مادر از تمام دیه، و یا از برخى از آن گذشت نماید، كه در این فرض بر عهده پدر چیزى نیست. و اگر قاتل خصوص مادر باشد، اگر پدر به غیر قصاص راضى نشد، مادر را به جرم قتل فرزند خود، خواه پسر باشد خواه دختر مىكشند؛ و اگر پدر از حقّ قصاص خود گذشت و حاضر به تنازل به دیه شد، مادر در أثر قتل فرزند پسر باید به پدر یكهزار دینار بپردازد؛ و اگر مقتول دختر باشد، نصف آن كه پانصد دینار است مىپردازد؛ مگر آنكه در هر دو صورت، پدر از تمام دیه و یا از بعض آن صرف نظر كند و مادر را عفو نماید كه در این صورت مادر برىءالذّمّه میگردد.
و در تمام این صوَرى كه ذكر شد این پدرِ قاتل و یا مادر قاتل باید كفّاره هم بدهد؛ یعنى یك بنده مؤمن در راه خدا آزاد كند.
و اگر جنایت بر فرزند از طرف پدر و یا مادر خطائى باشد، در این صورت دیه دیگر بر عهده آنان نیست؛ بلكه بر عاقِله است. و عاقله عبارت است از:
خویشاوندان پدرى قاتل (كه قاتل در این فرض پدر یا مادر این فرزند مقتول مىباشد) كه آنها بر حسب قرابت خود، یعنى نزدیكى خود به قاتل، از جهت مراتب ارث، جمیعاً دیه را مىپردازند.
و نیز در این صورت كه جنایت پدر و یا مادر خطائى است، همچنین باید
جانى، یك بنده مؤمن در راه خدا آزاد كند.
و اگر پدر و مادر هر دو با هم جنایت عمدى را بر فرزند خود وارد كنند، در اینصورت باید دیه به سائر ورّاث فرزند، الأقرب فالأقرب داده شود (باید به جدّ و جدّه، چه پدرى و چه مادرى، و همچنین به برادران و خواهران فرزند بپردازند) و كفّاره را هم قسمت كنند.
اینها همه مسائلى بود كه درباره كشتن عمدى و یا سهوى فرزند بیان شد.
و اینك باید به مسأله قتل جنین بپردازیم؛ كه آن نیز از گناهان كبیره است؛ خواه جنین در اوّل دوران باردارى باشد، و خواه در آخر آن. و در هر صورت براى آن عذاب سخت مقدّر شده است و براى آن دیه نیز مقرّر گردیده است.
و در صورتى كه جنین داراى جان شده باشد، علاوه بر دیه، كفّاره هم باید داده شود.
مقدار دیۀ نطفه و دیۀ جنین بر حسب مراتب حمل
ما در اینجا محصّل و مختصر بیان مرحوم محقّق حِلّى را در كتاب «شَرآئعُ الإسلام» و شهید ثانى: زَینُ الدّین عامِلى را در كتاب «الرَّوضَةُ البَهیة» در كتاب دیات در باب دیه جنین، براى روشن شدن مطلب و اهمّیت موضوع مىآوریم:
قیمت نطفه ده دینار طلا است؛ كه هر دینار آن یك مثقال شرعى وزن دارد. بنابراین اگر كسى مردى را كه در حال مجامعت با زوجهاش بود بترساند بطوریكه مرد منى را در خارج از رَحِم بریزد، باید ده دینار طلا (دیه و قیمت نطفه) به آنان بدهد، و آنان آنرا بین خود أثْلاثاً (به نسبت ١ و ٢) قسمت میكنند، بطوریكه زن ١٣ و مرد ٢٣ از آنرا برمیدارد.
و اگر در حال مجامعت و آمیزش، زن مرد را ترسانید و او منى را در خارج رحم ریخت، باید تمام دیه، یعنى ده دینار طلا را زن به مرد بدهد. و اگر مرد زن را ترسانید و در اثر این دهشت، منى در خارج ریخت، بنا بر قول حرمت عَزل اختیاراً براى مرد، مرد باید دیه را به زن بپردازد؛ و امّا بنا بر قول اقوى كه اختیاراً
عزل براى مرد حرام نیست، أداء دیه یعنى ده دینار طلا نیز بر عهده وى نیست.
و در صورتى كه نطفه در رحم ریخته شود و استقرار هم پیدا كند، دیه و قیمت آن بیست دینار طلا است كه چنانچه سقط شود، باید كسى كه سبب این أمر شده است این مقدار را أدا كند.
اگر زن سبب این أمر باشد باید بیست دینار را به مرد بدهد، و اگر مرد باشد باید به زن بپردازد، و اگر زن و مرد هردو سبب شده باشند، باید به جدّ و جدّه و برادران و خواهرانِ این نطفه (كه مبدأ آفرینش طفل است) بدهند.
و اگر نطفه بصورت عَلَقَه در آید، دیه آن چهل دینار است. چنانچه زمانى بر نطفه بگذرد تا بصورت خون بسته در آید، آنرا علقه گویند كه در اثر تبدّل و تحوّل آن حاصل مىشود.
و اگر علقه بصورت مُضْغَه در آید، دیه آن شصت دینار است. چنانچه زمانى بر علقه بگذرد تا بصورت گوشتى بقدر یك لقمهاى كه میخورند و میجوند درآید، آنرا مضغه نامند كه در أثر تحوّل علقه پیدا میشود.
و اگر مضغه بصورت استخوان درآید، یعنى ابتداى تكوّن و خلقت استخوان از این مادّه، دیه آن هشتاد دینار است كه در أثر تحوّل مضغه حاصل میگردد.
و اگر خلقت جنین کامل شود، و گوشت روى استخوانها بروید و اعضاء و جوارحش تامّ و تمام گردد، لیكن هنوز روح در آن دمیده نشده باشد، دیه آن صد دینار است؛ خواه جنین پسر باشد خواه دختر.
و مستند و دلیل این تفصیل، أخبار بسیارى است از جمله صحیحه محمّد بن مُسلِم از حضرت باقر علیه السّلام.
و البتّه در این موضوع روایات دیگرى هم از جمله روایت أبوبصیر از حضرت صادق علیه السّلام وارد شدهاست كه دلالت دارد بر آنكه: در سقطِ
و این در صورتى است كه معلوم شود موت جنین پس از حیاتش در رحم مادر واقع شده است، خواه جنین قبل از مادر بمیرد و یا بعد از آن. زیرا موت او پیش از مادر و یا بعد از آن تأثیرى در مقدار دیه ندارد. اشتباه حال او از ذكوریت و إناثیت در صورتى مؤثّر است كه موت جنین بعد از حیات خودش باشد؛ كه در صورت عدم خروج او از شكم مادر، و با فرض دمیده شدن روح در او، و سپس ورود جنایت، باید دیه او را نصف مجموع دیه دختر و پسر قرار داد.
و در این كیفیت از قتل جنین، بر قاتل، كفّاره هم لازم است؛ خواه قتل عمدى باشد و یا خطائى. و أمّا در فرض عمد علاوه بر كفّاره، دیه هم بعهده خود اوست كه باید بپردازد. و در فرض خطاء، كفّاره بر عهده خود او، و دیه بر عهده عاقله (خویشاوندان پدرى قاتل) است كه الأقرب فالأقرب باید بپردازند.
تا اینجا تمام شد ماحصل گفتار محقّق و شهیدثانى در دیه و كفّاره سقط جنین.
باید دانست كه: آنچه در گناه و دیه و كفّاره سقطِ جنین مؤثّر است، همان از بین بردن جنین است در شكم مادر؛ به هر وسیله و به هر كیفیتى كه باشد تفاوتى ندارد. خواه در اثر برداشتن چیز سنگین باشد، و خواه به واسطه خوردن دارو؛ خواه به واسطه استعمال بعضى از موادّ، و خواه به واسطه خوردن بعضى از غذاهاى حلال زیاده از حدّ متعارف كه منجرّ به سقط طفل گردد. مثلًا گویند:
خوردن زعفران بیش از حدّ متعارف در ابتداى حمل موجب سقط جنین مىشود.
خواه به وسیله عمل جرّاحى باشد، و خواه به وسیله أنحاء و انواع استنشاق بعضى از گازها، و یا عبور بعضى از اقسام أشعّهها كه در طبّ بكار میرود. در هر حال سقط جنین قتل است و گناه كبیره، و از اعظم محرّمات الهیه.
اطبّاء و پزشكانى كه بواسطه عمل جرّاحى، بچّه را زنده زنده قطعه قطعه میكنند و بیرون میكشند، باید در انتظار و ترقّب عذاب سخت الهى كه خلود در آتش جهنّم است بوده باشند؛ و علاوه باید هم دیه و هم كفّاره را بدهند.
اگر در طفل جان دمیده شده بود و پزشك جنایتكار زن بود، حاكم شرع در صورت تقاضاى حقّ قصاص از ولىّ طفل مقتول، او را اعدام میكند؛ خواه طفل معصومِ بیگناه پسر باشد خواه دختر.
و اگر پزشك متصدّى این عمل منكر و زشت مرد بود، حاكم شرع در صورت تقاضاى حقّ قصاص از ولىّ طفل مقتول، در صورتیكه او پسر باشد، او را اعدام مىكند؛ و در صورتیكه دختر باشد نیز او را اعدام مىكند ولى وارثان طفل مقتول باید نصف دیه كامل یعنى پانصد دینار شرعى مسكوك را به وارثان پزشك بپردازند.
و در صورت عدم تقاضاى ولىّ طفل مقتول، حاكم شرع در صورت ثبوت جنایت در نزد وى باید او را تعزیر كند؛ و بطوریكه خود صلاح بداند با حبس و تأدیب و شلّاق، جلوى این امر قبیح و ناروا را بگیرد.
پدرانى كه زنهاى خود را مجبور به سقط جنین مىكنند، مادرانى كه خود متصدّى سقط جنین مىشوند، باید در انتظار نكبت و ذلّت و انتقام بنشینند كه خداوند خالق، آنان را به این قتل مظلومانه طفل خواهد گرفت، و دیر یا زود طومار زندگى خوش آنان را در هم خواهد پیچید، و سپس در برزخ و قیامت چه بر سرشان مىآورد؟ او میداند و بس.
مشابهت قانون سقط جنین در کشورهای کفر، با عمل اعراب دوران جاهلیّت
از آنچه گفته شد بدست مىآید كه تا چه حدّ كشورهاى كفر در ضلالت و منهاج پست و زندگى نكبت بار و ذلّتزا فرو رفتهاند؛ كه حكم إسقاط جنین را در محاكم و قوانین خود مشروع نمودهاند و علناً حكم به امضاء آدم كشى مىنمایند، و طفل معصوم یعنى ثمره حیات و زندگانى و بهترین میوه هستى خود را در برابر چشمان خود اعدام میكنند و معذلك خود را متمدّن و كشورهاى پیشرفته؛ بلكه لوادار تمدّن میخوانند.
در حالیكه این اعمالشان أبداً با أعراب دوران جاهلیت تفاوتى ندارد. آنها
بچّههاى خود را مىكشتند و زنده بگور مینمودند، و اینان بصورت دیگر همان كار را میكنند. غایةالأمر بر اعمال آنان لعنت و نفرین مىفرستند، و بر اعمال خودشان مرحبا و آفرین. تَبًّا لَهُمْ وَ لِما عَمِلَتْ لَهُم أَیدیهِمْ وَ لُعِنوا بِما فَعَلوا وَ بِما قالوا.
از اینجا نیز دستگیر میشود كه: این نوع تمدّن و این كلمه تمدّن غیر از بربریت و وحشىگرى و جاهلیت چیزى نیست. منتهى در كتابهاى لغتِ آنها كلمه تمدّن و مدنیت و مدینه جاى خود را عوض كردهاند؛ و مزوّرانه و مكّارانه بر روى اعمال منكر و زشت خود، لعاب زده و با زرق و برق عوام فریبانهاى هَمَجیت خود را بر عالم تحمیل كردهاند.
در جائى كه مانند انگلستان عمل لِواط (آمیزش مرد با همجنس خود) را مشروع كنند و در مَحاكم إجازه دهند و قانونیت آنرا از مجلس أعیان و مجلس لُردها گذرانده و به تصویب برسانند، دیگر از امثال قانونى نمودن سقط جنین و ماشابَهَه نباید استبعاد كرد. اینها همه امورى است مشابه با هم بر اساس برنامه حیوانیت، بلكه أضلّ و خرابتر و تاریكتر. زیرا عمل لواط و یا سقط جنین عمدى ابداً در حیوانات دیده نشده است. و از اینجا عبارت شریفه قرآن: بَلْ هُمْ أَضَلُ1 و یا أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا2 خوب معناى خود را روشن میكند.
حرمت سقط جنین از نطفۀ زنا در اسلام
در اسلام سقط جنین گرچه نطفه آن از زنا هم منعقد شده باشد حرام است. و زنى كه زنا كرده است و یا زنى كه در اثر وَطْى به شُبهَه آبستن شده باشد (یعنى آمیزش و مجامعت با حرام و بدون عقد شرعى، به گمان حِلّیت در شبهه موضوعیه. مثل كسى كه در شب و یا در تاریكى، یا بواسطه غلبه خواب و یا بیهوشى با زن اجنبیه با علم به آنكه زن اوست و حلال است بیامیزد، و سپس معلوم شود كه آن زن، زن او نبوده و حرام بوده است.) حقّ سقط جنین خود را ندارد. و اگر شهود نزد حاكم شهادت بر زناى او دهند، حاكم باید صبر كند تا بچّهاش را بزاید و سپس حكم زنا، از حدّ و یا رَجْم را درباره او جارى نماید. زیرا اجراى حدّ در حال حاملگى موجب ضرر و یا سقط طفل مىشود، و این جائز نیست.
چون انسان در این أحكام مُتقَن و مستحكم نظر میكند، معناى يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ برایش مكشوف میگردد. ببینید چه راههاى سلام و سلامت و عافیت مطلقه، و اجتناب و دورى از هر فساد و خرابى و تباهى را قرآن نشان داده و بدان رهبرى نموده است!
چون نطفه در رحم قرار گرفت، دیگر بهیچ وجهى نمیتوان آنرا خارج كرد؛ إخراج آن به هر كیفیتى باشد سِقط محسوب مىشود؛ و مستلزم أداء بیست دینار است.
عزل1 موجب عدم استقرار نطفه در رحم است، نه اخراج آن بعد از
استقرار. و معذلك جواز آنهم محلّ اشكال است. و بنا بر فرض حرمت، موجب ده دینار دیه آن است.
اشكالى كه در عزل میباشد اینست كه: در زن عقدى دائمى، نطفه حقّ اوست و مرد نمیتواند بدون رضایت او عزل كند؛ و هر بار كه عزل كند باید دیه آنرا به زوجه دائمیه خود بدهد.
و همانطور هم كه دیدیم، ریختن نطفه در رحم نیز حقّ مرد است؛ و زن بهیچوجه من الوجوه چه دائمیه باشد و چه منقطعه نمیتواند مرد را مجبور به عزل كند.
نطفه در حقیقت، مادّه اوّلیه سرشت انسان (همچون تخم مرغ و یا تخم سیب) است كه پس از طىّ مراحل و منازلى ـ كه در ابتداء خاك بوده و بعداً با آب مخلوط شده، و درجات و مراتبى را در سیر استعداد طبعى و طبیعى خود طىّ كرده است ـ اینك قابلیت آن براى مبدأ تكوین انسان تامّ و تمام شده، و پس از سیر مدارج حركت جوهریه در رحم، تبدیل به یك انسان كامل مىشود.
عزل یعنى این استعداد و قابلیت قریب به فعلیت را ضایع نمودن، و مبدأ سرشت و آفرینش یك انسان را كه تا این سر حدّ پیش آمده است فاسد كردن و نابود ساختن و در بوته اعدام سپردن؛ و لذا دیدیم كه در این امر طبق روایت وارده در «مجمع البیان» رسول أكرم صلّى الله علیه و آله و سلّم گفتهاند: الْعَزْلُ هُوَ الْوَأْدُ الْخَفِىُ1 یعنى: عزل نمودن، در حكم و طراز همان زنده به قبر نمودن
طفل است. غایة الأمر این نتیجه در عزل پنهان است، و در وَأْد آشكارا و ظاهر.
مفاسد عزل و خوردن داروهای ضدّ حیض و ضدّ حاملگی
عزل دو ضرر كلّى براى مرد و زن دارد. البتّه ضرر مزاجى و جسمى، غیر از ضررهاى روحى.
أمّا درباره مرد، موجب كسالت اعصاب مىشود؛ و در اثر تكرار به حدّى میرسد كه درمانش صعب مىگردد.
أمّا درباره زن، موجب پیدایش مرضى در رحم به نام غدّه فیبْرُم و أحیاناً سرطان رحم مىشود كه در اثر تهیج رحم براى غذاى آن كه نطفه است، و سپس آنرا بدون غذا و گرسنه گذاردن پیدا مىشود.
خوردن دارو براى جلوگیرى رحم از پذیرش نطفه، و آبستن نشدن زنان كه امروزه بصورت قرص متداول و معمول شده است ضررهاى مزاجى شدید دارد، و موجب كسالت اعصاب و در بعض از احیان منجرّ به جنون و دیوانگى است. و علاوه موجب كسالت قلب1 و سرطان رحم و اختلال جریان خون، و بهم خوردن سیر طبیعى و عمل طبیعى غُدَد و ترشّحات زائده، و امراض فراوان
دیگرى است كه دست بگریبان جوامع فقیر بشر شده است. خوردن این داروها به هر صورت و به هر كیفیتى كه باشد، و با هر فورمولى كه ساخته شود، موجب قطع جریان حیض در اوقات معینه و مشخّصه مىگردد؛ و موجب عدم قبول رحم نطفه را در خود مىشود؛ و عواقب وخیمى را در پى دارد.
و لذا بهدارى در زمان طاغوت كه ابداً نظرى بحال ضعفاء و مصلحت آنان نداشت، براى ترغیب و تحریص مردم به نازائى و عقیم شدن و بچّه نیاوردن، به مقدار فراوان از این دارو را در درمانگاههاى عمومى دولتى مجّاناً در اختیار زنان میگذاشت؛ و زنان مسكین هم مراجعه نموده، اخذ مىنمودند و میخوردند و به مفاسد و پىآمدهاى آن گرفتار مىشدند. امّا زنهاى أعیان و پولدار ابداً از اینها مصرف نمىنمودند؛ و مثال «مرگ حقّ است امّا براى همسایه» خوب در اینجا مصداق و موضوع روشنى پیدا میكرد.
بسیارى از زنان مؤمنه هم در وقت زیارت مشاهد مشرّفه، و در وقت حجّ بیت الله الحرام، براى جلوگیرى از عادت ماهیانه و قدرت بر عمل مشروط به طهارت از این قرصها میخوردند، كه هم كسالت و مرض جسمى، و هم در بعضى از اوقات كسالت روانى پیدا مىنمودند. و علاوه چه بسا عادت ماهیانهشان خراب و دگرگون مىشد؛ و به قول معروف از اینجا مانده و از آنجا رانده مىشدند. هم عملشان خراب مىشد و هم بهره معنوى و روحى از این زیارت و مناسك نمىبردند.
شارع مقدّس اسلام براى زنان حائض تكلیف خاصّى مقرّر كرده است كه با بجا آوردن آن هم حجّشان صحیح است و هم عمرهشان. دیگر در اینصورت چرا در كار او تصرّف كنیم؟ تصرّفى كه چه بسا موجب بطلان عمل میشود و حجّ و عمره صحیح و مطلوب را كه پیغمبر به بعضى از زوجات خود دستور دادند و آنها عمل نمودند، با دست خود و تصرّف خود آلوده و مشتبه سازیم؛ و عمل
یقینى را بصورت عمل مشكوك انجام دهیم؟!
سلامت زن در آنست که یا حامله باشد یا بچه شیر دهد
سلامت بدن و روان زن در زائیدن است؛ در حامله شدن و شیر دادن است. بَه بَه از بانوانى كه یا در شكم خود بچّه مىپرورند، و یا در آغوش خود بچّه را شیر میدهند! این بهشت است. این سُبُل سلام است.
خداوند خالق آفرینش، مزاج زن را طورى آفریده است كه از زمان بلوغ تا دوران یائسگى پیوسته مزاج او غذاى خاصّى را مطابق مزاج طفل در بدن درست میكند؛ و آن خون حیض است كه در زمان حاملگى این خون در رحم مادر غذاى طفل است. علّت آنكه زنان در دوران باردارى غالباً عادت ماهیانه نمىشوند براى آنست كه این خون در رَحِم صرف غذا و طعام جنین میگردد.
و چون بچّه را زمین گذارند و وضع حمل كنند، این خون تبدیل به شیر شیرین سفید و نرم و راحت و ملایم با مزاج نوزاد مىشود، و از سوراخهاى پستان سرازیر مىشود. فلهذا زنان در دوران رضاع و شیر دادن نیز غالباً عادت ماهیانه نمىشوند.
امّا وقتى كه آبستن نیستند و شیر هم نمیدهند، این غذا مصرفى ندارد و بنابراین از دهانه رحم خارج و دور ریخته مىشود. یعنى زن بواسطه عدم حمل و عدم رضاع (آبستن نبودن و شیر ندادن) مقدارى از قواى بدنى و جسمى خود را كه خداوند بصورت خون در آورده است هَدَر نموده و ضایع كرده است. فلذا از رحمت خدا دور است. و خداوند در اینجا به وى اجازه عبادت و خشوع و خضوعى را كه بواسطه نماز و روزه و طواف حاصل مىشود نداده است.
زن باید مانند مرد پیوسته راه تقرّب را بپیماید، و آن وقتى است كه: دوش به دوش مرد نماز بخواند و روزه بگیرد و طواف كند؛ و این فقط در وقتى است كه حامله باشد و یا طفل خود را شیر دهد.
این زن قرین رحمت خداست كه حائض نیست؛ و اجازه ركوع و سجود و
قیام و طهارت به وى داده شده است. و اجازه صیام به وى داده شده است. و اجازه طواف گرد كعبه به وى داده شده است.
بنابراین، زنان باید پیوسته یا حامله باشند و یا شیر دهند، تا در كاروان انسانیت و حركت به سوى معبود و محبوب، و قبله مشتاقان و كعبه عاشقان و پویندگان به سوى حرم و حریم امن و امان او، با مردان هم آهنگ باشند.
حائض شدن زنان موقعى است كه در این كاروان نشستهاند و از حركت افتاده و متوقّف گشتهاند. بنابراین، اصل در زنان عبادت است؛ یعنى اصل در زنان حمل و رضاع است. حیض زنان خلافِ اصل است؛ یعنى عَدم حمل و عدم رضاع خلاف است. فتَأمَّلْ در این نكته دقیق.
این حقیر روزى به یكى از پزشكان حاذق و بصیر و متعهّد1 كه سخن از این موضوع به میان آمده بود، گفتم: سلامت و سعادت زن در اینست كه: یا حامله باشد و یا بچّه در زیر پستان خود داشته باشد.
قدرى تأمّل كرد و گفت: آقا این گفتار، مطابق آخرین نتیجه كنگرههاى
پزشكى است كه امسال در امریكا برگزار شده است. و من تز دكترى خود را در امریكا در همین موضوع قرار دادهام.
آنگاه گفت: طبق آخرین مدارك و آمار، دخترانى كه قبل از هجده سال بچّه بزایند سرطان پستان نمیگیرند. و هر چه دیرتر بچّه بزایند، درصدِ خطر تهدید سرطان پستان در آنها زیاد مىشود؛ تا چون از سنّ سى سالگى بگذرند خطر سرطان پستان به نحو مضاعف بالا میرود.
امّا زنانى كه اصلًا ازدواج نكنند و بچّه نیاورند، درصد خطر سرطان پستان در آنها سرسامآور است.
این مطالب را كه عین واقعیت است، قیاس كنید با تبلیغات و انتشارات استعمار كافر كه بر در و دیوار نوشته بود: «زندگى خوشتر، فرزند کمتر» و یا «فرزند فقط یکى یا دو تا» و در یك صفحه پوستر یا پلاكارد، عكس یك مرد و یك زنى را كشیده بود، كه در دستشان یك دختر و یك پسر بود، و بطور شادابى و خوشحالى در حركت بودند و دست راست را بلند كرده، فقط انگشت وُسْطَى و مُسَبِّحه (سَبّابه) را بطرف بالا باز نموده، تا نشان دهند كه أوّلًا فقط فرزند باید دو تا باشد و بس، و ثانیاً این را با حرفV كه رمز موفّقیت است، خاطر نشان نموده باشند.
از این تابلوها بر هر ادارهاى و كانونى، بالأخصّ در سالن بیمارستانها و درمانگاهها و محلّ اجتماع مردم زده مىشد و مردم مىدیدند. بیچارهها هم باور میكردند و از زیادى بچّه خوددارى میكردند. و زنها دسته دسته به درمانگاهها مىآمدند و قرصهاى ضدّ حاملگى را به عنوان هدیه و تُحفه، مجّانى میگرفتند و با خوشحالى همراه خود مىبردند. غافل از اینكه این قرصها همچون قرص اسْتِرِكْنین، سمّ قاتل است كه بر روى آن لعاب شیرین كشیده باشند.
پزشكان غیر متعهّد و خود فروخته هم، پیوسته در روزنامه و رادیو و
تلویزیون، تبلیغات را در این موضوع بالا مىبردند.
یك روز پزشكى به خانمى كه براى معالجه نزد او رفته بود گفته بود:
خانم! رحم زن حكم درخت را دارد. مگر درخت چقدر میوه میدهد؟! این زن هم به منزل آمده بود و بناى بد سرى در آبستن شدن، با شوهرش گذارده بود.
شوهرش در مسجد نزد من آمد و از زنش شكایت كرد، و گفتار دكتر را كه به وى گفته بود بازگو كرد.
گفتم: این دكتر در این سخن مغالطه نموده است؛ و به اصطلاح عامّه مردم، حُقّه بازى نموده است. برو منزل و به عیالت بگو: درخت میوه تا زنده است میوه میدهد! به مجرّد آنكه به بلوغ خود رسد (در بعضى از درختان در سال دوّم، و در بعضى نیز دیده شده است كه در سال اوّل) میوه میدهد.
درختان میوه هر سال مرتّب میوه میدهند. هیچ میوهشان قطع نمىشود، مگر زمانیكه آفتى به آنها برسد و ریشه آنها كرم بزند. در این صورت چوب است. دیگر درخت میوه نیست؛ آنرا مىبُرند.
بسوزند چوب درختان بى بَر | *** | سزا خود همین است مَر بىبرى را |
بچّه، شادابترین میوه خوش زندگى است؛ و عالىترین ثمره حیاتى از بوستان انسانیت، و معطّرترین گل از گلستان بشریت است. زنهائى كه بجاى بچّهدارى و تكثیر این نوباوه ریحان آدمى، این عمل سالم و نیكو را ترك میكنند، و به دنبال كارهاى خارج از منزل میروند، چقدر از قافله تقدّم و پیشرفت عقب افتادهاند!
آنها هر كارى بكنند و به هر مقام و شغلى دست بزنند، و هرگونه هنر و فنّى را بیاموزند، بطوریكه فرضاً سراسر اطاقشان را از تابلوهاى دكترى و مهندسى و سائر فنون زینت دهند، و تا پایان عمرشان هم اگر تلاش كنند، و حقّاً و واقعاً نیتشان خوب باشد، و در صدد خدمت به اجتماع بوده باشند، همه
اینها بقدر یك بچّه زائیدن و شیردادن و آنرا بزرگ كردن و تربیت نمودن و به جامعه تحویل دادن ارزش ندارد.1
فوائد بیشمار حامله شدن زنان و مضرّات بیشمار نازائی
به دو دلیل:
اوّل آنكه: این خانمى كه سراسر اطاقش را از دیپلمها و لیسانسها و دكتراها پركرده است، و در هر مقام و پست كه شاغل شده است، صد برابر آنهم اگر فرضاً بر آن افزوده گردد، چنانچه به او بگویند: تو حاضرى این فرزندت را بدهى و مقامات و گواهىنامههایت محفوظ باشد؟! و یا آنها را فداى این فرزند میكنى؟!
فوراً میگوید: فدا میكنم! فرزند، براى من ارزشش بیشتر است.
پس اى خانمى كه به یك فرزند و یا دو فرزند اكتفا كردهاى و خودت را سرگرم كارهاى دیگر نمودهاى! بدان كه: آن فرزندهاى احتمالى كه در صورت فرض زائیدن به وجود مىآمدند و اینك نیامدهاند، همانند همین فرزند تو مىباشند. همه آنها را از دست دادهاى! و به فوز عظیم نرسیدهاى! و آن فرزندهاى لطیف و شیرین را فداى این مشاغل و در حقیقت شواغل نمودهاى! این به اعتراف خودت، خسرانى است بزرگ و تهى دستى و فقرى است سترگ.
و علّت و رمز حلّ این معمّا آنست كه: فرزند داراى حیات و زندگى است، و مشابه خود تست، و بقاء وجود تست! فلهذا هیچ چیز از اموال و تجارتها و صناعتها و مقامها، ارزش او را ندارند و نمىتوانند داشته باشند.
زیرا اصل حیات و زندگى تو، براى تو ارزشش از همه مقامها و تعینات و اندوختهها بیشتر است.
دوّم آنكه: بچّه زائیدن، تكثیر مثل نمودن است. یعنى زن، موجوداتى را مشابه خود، از پسر و دختر بوجود مىآورد. اگر زنى شش اولاد زائید، شش انسان مشابه خود را در خارج ایجاد كرده است. و اگر ده اولاد زائید، ده انسان مشابه خود را. تازه اگر این اولاد دختر باشند، وگرنه اگر همه آنها یا بعض از آنها پسر باشند، موجودات قوىتر و نیرومندترى را در خارج بوجود آورده است.
این اولاد در اثر زحمت مادر و تكمیل رشد و تربیت، هر كدام به نوبه خود، انسانى از جمیع جهات مشابه مادر، و یا نیرومندتر و مؤثّرتر از او هستند؛ و در فعّالیت و خدمت به جامعه مسلمین عیناً مانند مادرشان، و یا بهتر و فعّال تر و مؤثّرتر مىباشند.
ترغیب اسلام به تکثیر اولاد زنان بجای دخول ایشان در فنون و صنایع اجتماعی
اگر زنى بجاى دخول و شركت در كارها و فنون و صنایع اجتماعى، بچّه بزاید و بزرگ كند و تحویل اجتماع دهد، خدمات وجودى خود را در أعلاترین درجه، با ضریب تعداد فرزندان خود بالا برده است.
اگر هشت فرزند زائید، هشت برابر خدماتِ اجتماعى خود به جامعه خدمت نموده است؛ و اگر بچّهاى نزائید و تربیت ننمود، درجات خدمت خود را با ضریب هشت پائین آورده و ساقط نموده است.
و درحقیقت این چنین بانوانى كه در اجتماع وارد مىشوند و خود را خادم و دلسوز مجتمع میدانند، با این ضریب، خود را از اجتماع دور كرده و از خدمت به آن شانه خالى كردهاند.
اینها همه بجاى خود محفوظ، و در عین حال تحصیل كمالات معنوى و علوم الهى، و تحصیل دانشهائى كه به درد بانوان میخورد، از قبیل خانهدارى، خیاطى، غذاپزى، بهداشت و حفظ الصّحّه، قابلگى و پزشكى زنان، و فراگیرى علوم تربیت فرزند و غیرها كه بسیار است، ابداً با بچّهدارى منافات ندارد، بلكه كمال ملایمت را نیز دارد.
از آنچه گفته شد، همچنین مىتوانیم این نتیجه را بگیریم كه: بانوانى كه با عمل جرّاحى لولههاى رحم خود را مسدود مىكنند، در حقیقت اساسىترین دستگاه موجودیت خود را كه زنیت است، خراب و تباه و فاسد مىنمایند.
رَحِم زن، مانند چشم و دست و پا و قلب او یكى از أعضاى پیكر اوست.
بلكه از اعضاى بسیار مهمّ است كه با بقاء و سلامت آن، موجودیت و زنیت زن محفوظ، و با فناء و نابودى و مرض آن، زنیت زن تباه شده است.
پزشك و جرّاح، حقّ بستن لولههاى رحم را ندارد، گرچه با اجازه و یا امر زن و شوهرش باشد؛ زیرا موجب نقصان عضو است، و نقصان عضو شرعاً و عقلًا حرام است.
همانطورى كه كسى حقّ ندارد به جرّاح بگوید: دست مرا ببر! و یا گوش مرا ببر! و یا پاى مرا قطع كن! همینطور نمىتواند بگوید: لولههاى رحم مرا مسدود كن! انسان اختیار اجزاء و اعضاى بدن خود را نداشته، و حقّ از بین بردن و خراب كردن آنها را ندارد. مالك انسان خداوند است، و او به انسان، نه عقلًا و نه شرعاً إجازه اینگونه تصرّفات را نداده است.
كسى كه لولههایش را بستهاند، بكلّى عقیم و نازا میگردد؛ و با فرض بازكردن لولهها با عمل جرّاحى دگر، باز حمل برداشتن و آبستن شدن او بسیار بعید است. ولى أحیاناً اگر بانوئى كه از روى جهالت خود و یا شوهرش لولههایش را بستهاند، گمان آن رود كه با عمل جرّاحى مجدّد مىتوانند لولهها را باز كنند، شرعاً بر او واجب است كه: در صورت امكان و عدم محذورى، خود را تحت عمل قرار داده و لولههاى خود را باز كند.
در زمان طاغوت بستن لولهها براى طبقه مُرفّه و بىدرد مُد شده بود، و اینك كه بعضى متوجّه خطاى منكر خود شدهاند، كار از كار گذشته و در آرزوى طفل نوزاد عمرشان به پایان میرسد.
گویند: سخن در این بود كه مردان فقیر و كم بضاعت را كه غالباً كثیرالأولاد میباشند اخته كنند، و این اخته كردن بصورت قانونى درآید؛ همچون مردان هندى كه جبراً و قهراً حكومت وقت آنها را اخته مینماید،1 و در اینصورت دیگر نه زنى در كشور باقى بود، نه مردى؛ زنان بواسطه خوردن قرص و بستن لوله، و مردان بواسطه عقیم كردن و كوبیدن خُصْیتَین (بَیضَتَین). اینست معناى ذلّت و اسارت و بردگى! اینست مفهوم استثمار حقیقى! و اینست مفاد استحمار و استعباد واقعى؛ كه آنچه را كه با بردگان زمان جاهلیت نمىكردند، با ما بنمایند.
خداوند گنجایش زمین برای زندگان و مردگان را تضمین فرموده است
میگویند: زمین گنجایش این همه افراد را ندارد. اگر سیل نوزاد رو به جلو برود زمین از نوزاد پر مىشود. افٍّ لَکمْ وَ لِأَوْهامِکمُ الْخالِیة، وَ ءَارائِکمُ الْبالِیة، وَ أهْوآئِکمُ الْکاسِدَة!
خداوند در قرآن، گنجایش زمین را براى زندگان، و دفن مردگان، تضمین فرموده است. شما دلتان براى خدا مىسوزد، و مىخواهید زمینش سنگین نشود؛ و در حمل و دربرگیرى مردگان و زندگان جا براى آن تنگ نگردد.
أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً* أَحْياءً وَ أَمْواتاً.2
«آیا ما به زمین گنجایش فراگیرى، و حمل زندگان و مردگان را ندادهایم؟!»
در كشور انگلستان جمعیت قریب پنجاه و شش میلیون است، و در كشور فرانسه قریب پنجاه و پنج میلیون است، و در كشور آلمان قریب هفتاد و هفت و نیم میلیون است. و كشور ایران كه مساحتش به تنهائى برابر مساحت این سه كشور است، چگونه این قرعه بدبختى و عدم گنجایش براى اینجا افتاد، كه اینك كه جمعیتش افزون شده است به قریب پنجاه میلیون1 بالغ گردیده است؟! با آنكه از جهت معدن و ذخائر تحت الأرضى، و آمادگى زمینهاى زراعتى و دامدارى، از مرغوبترین كشورهاى جهان است. ولى آن كشورها كه نه معدن دارند و نه زراعت، و خوراكشان سیب زمینى است، قرعه به نام ایشان اصابت نكرده است؟! بلكه پیوسته قرعه موافق و قرعه حیات و سلامت و بهداشت به نامشان مىافتد.
این سرّى است پنهان و رمزى است غیر عیان، كه گمان نمیرود تا زمانى
كه زمام اختیار ما به دست كفّار باشد، از حقیقت آن كسى مطّلع گردد.
راز درون پرده ز رندان مست پُرس | *** | کاین حال نیست زاهد عالیمقام را |
ترغیب اسلام به نکاح و تکثیر اولاد، و نهی از عزوبت وعقیم بودن
این گونه زندگى فرسایشى و توأم با نكبت و خوارى و مُهر بردگى را قیاس كنید با تعلیم قرآن و هدایت آن به سوى سُبُل سلام، و طرق عافیت و برومندى و عزّت كه به مالداران و متمكّنین دستور مىدهد كه نه تنها خودشان باید ازدواج كنند مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ1 «دوتا دوتا، سه تا سه تا، چهار تا چهارتا» زن دائم بگیرند و اولاد بسیار بیاورند؛ بلكه باید آنها وسائل ازدواج و نكاح یتیمان و مستضعفان و فقیران را فراهم آورند:
وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ.2
«و به نكاح درآورید مردان بى زن، و زنان بى شوهر را كه از خودتان هستند، و شایستگان از غلامهاى خودتان، و از كنیزهاى خود را! و اگر آنها فقیر باشند (باكى نیست زیرا) خداوند از فضل خود آنها را بى نیاز مىنماید؛ و خداوند واسع یعنى پرظرفیت و متحمّل، و علیم یعنى داناست.»
شیخ محمّد بن حسن حُرّ عامِلى، از محمّد بن یعقوب كُلَینىّ، و از شیخ
طوسى، و از شیخ صدوق در «توحید» با إسناد خود از حضرت صادق علیه السّلام روایت میكند كه فرمود: رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود:
تَزَوَّجُوا الْأَبْکارَ! فَإنَّهُنَّ أَطْیبُ شَىْءٍ أَفْوَاهًا ـ قالَ: وَ فى حَدیثٍ ءَاخَرَ: وَ أَنْشَفُهُ أَرْحَامًا ـ وَ أَدَرُّ شَىْءٍ أَخْلافًا (أَحْلامًا) وَ أَفْتَحُ شَىْءٍ أَرْحَامًا.
أَمَا عَلِمْتُمْ أَنِّى أُبَاهِى بِکمُ الْأُمَمَ یوْمَ الْقِیمَةِ حَتَّى بِالسِّقْطِ؛ یظَلُّ مُحْبَنْطِیا عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ فَیقُولُ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ: ادْخُلْ! فَیقُولُ: لَاأَدْخُلُ حَتَّى یدْخُلَ أَبَوَاىَ قَبْلِى!
فَیقُولُ اللَهُ تَبَارَک وَ تَعَالَى لِمَلَک مِنَ الْمَلئِکةِ: ایتِنِى بَأَبَوَیهِ فَیأْمُرَ بِهِمَا إلَى الْجَنَّةِ.
فَیقُولُ: هَذَا بِفَضْلِ رَحْمَتِى لَک.1
«با دختران باكِره ازدواج كنید! زیرا دهانشان خوشبوتر است ـ گفت: و در حدیث دیگر آمده است كه و رحمهایشان خشكتر است ـ و پستانهایشان از شیرِ ریزان سرشارتر است (نوك پستانهایشان)، و رحمهایشان براى قبول نطفه و تربیت جنین آمادهتر است.
آیا نمىدانید كه من به شما امّت در روز قیامت بر سائر امّتها افتخار مىكنم، حتّى به جنینى كه سقط شده باشد! او پیوسته بر در بهشت ایستاده و مقیم است، با حالت افتخار و مباهات، شكم خود را به جلو داده و دست بر كمر زده، در اینحال خداوند عزّوجلّ به او میگوید: داخل در بهشت شو! او
پاسخ مىدهد: داخل نمىشوم تا پدر و مادرم پیش از من داخل شوند!
در این حال خداوند تبارك و تعالى به فرشتهاى از فرشتگان میگوید: پدر و مادرش را نزد من بیاور! و خداوند أمر مىنماید كه آن دو نفر در بهشت وارد شوند. خداوند به فرزندِ سقط شده در این موقع مىگوید: این بعلّت زیادى فضل و رحمت من براى تو بوده است!»
در روایت صدوق، جمله «وَ فى حَدیثٍ ءَاخَرَ: وَ أَنْشَفُهُ أَرْحَامًا» را نیاورده است.
ترغیب اسلام به ازدواج با زن بچّهزا، گرچه زیبا و جمیله نباشد
و نیز شیخ حرّ عامِلى از كلینىّ با سند متّصل خود از حضرت باقر علیه السّلام روایت كرده است كه: رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود:
تَزَوَّجُوا بِکرًا وَلُودًا، وَ لَاتَزَوَّجُوا حَسْنَآءَ جَمِیلَةً عَاقِرًا! فَإنِّى أُبَاهِى بِکمُ الْأُمَمَ یوْمَ الْقِیمَةِ.1
«با دختران بِكر كه استعداد زائیدن در آنها هست ازدواج نمائید! و با زن زیباى جمیلهاى كه نازا و عقیم باشد ازدواج منمائید! زیرا كه من به شما افراد امّت در روز قیامت بر سائر امّتها مباهات مىنمایم!»
و نیز از کلینىّ با إسناد خود از حضرت امام رضا علیه السّلام روایت كرده است كه: رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم به مردى فرمود: تَزَوَّجْهَا سَوْءَآءَ وَلُودًا! وَ لَاتَزَوَّجْهَا جَمِیلَةً حَسْنَآءَ عَاقِرًا! فَإنِّى مُبَاهٍ بِکمُ الْأُمَمَ یوْمَ الْقِیمَةِ!
أَمَا عَلِمْتَ: أَنَّ الْوِلْدَانَ تَحْتَ الْعَرْشِ یسْتَغْفِرُونَ لِأَبَآئِهِمْ؛ یحْضُنُهُمْ إبْرَاهِیمُ وَ تُرَبِّیهِمْ سَارَةُ، فِى جَبَلٍ مِنْ مِسْک وَ عَنْبَرٍ وَ زَعْفَرَانٍ.2
«با زن زشت صورت در صورتى كه بچّهزا باشد، ازدواج كن! و با زن زیبا و جمیله در صورتى كه نازا باشد، ازدواج مكن! زیرا كه من در روز قیامت به شما امّت افتخار میكنم بر سائر امّتها!
مگر نمیدانى كه فرزندان در زیر عرش خداوند، براى پدرانشان از خداوند طلب غفران مىنمایند. إبراهیم خلیلِ پیغمبر، آنها را در دامان خود مىپرورد و ساره زوجه او آنها را تربیت مىكند، در كوهى كه همهاش از مُشك و عنبر و زعفران است.»
و نیز از كلینى با سند متّصل خود از خالد بن نجیح، از حضرت صادق علیه السّلام روایت كرده است كه: چون از چیزهاى شوم در حضور پدرم سخن به میان آمد، آنحضرت گفتند: الشُّومُ فِى ثَلاثٍ: فِى الْمَرْأَةِ وَ الدَّآبَّةِ وَ الدَّارِ. فَأَمَّا شُومُ الْمَرْأَةِ فَکثْرَةُ مَهْرِهَا وَ عُقْمُ رَحِمِهَا.1
«شومى در سه چیز یافت مىشود: در زن و در مركب و در خانه؛ امّا شوم بودن زن در اینستكه مَهریهاش بسیار باشد و رَحِمَش بچّه نیاورد.»
و نیز از كلینىّ با سند متّصل خود، از جابربن عبدالله انصارى روایت است كه او گفت: ما در حضور رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم بودیم كه فرمود: إنَّ خَیرَ نِسَآئِکمُ الْوَلُودُ الْوَدُودُ الْعَفِیفَةُ ـ الحَدیث.2
«بهترین زنان شما كسى است كه زیاد بچّه بزاید، و زیاد شوهرش را دوست داشته باشد، و با عفّت باشد ـ تا آخر حدیث.»
و نیز از صدوق با إسناد خود از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده است كه: رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود: مَا یمْنَعُ الْمُؤْمِنَ أَنْ
یتَّخِذَ أَهْلًا لَعَلَّ اللَهَ یرْزُقُهُ نَسَمَةً تُثَقِّلُ الْأَرْضَ بِلا إلَهَ إلَّااللَهُ.1
«چه جلوگیر میشود از مؤمن كه براى خود زوجهاى بگیرد، به امید آنكه خداوند ذى روحى را نصیب او كند، تا زمین را به لا اله الّا الله سنگین نماید؟!»
و نیز از صدوق با إسناد خود از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت است كه: رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود: مَا بُنِىَ بِنَآءٌ فِى الْإسْلامِ أَحَبُّ إلَى اللَهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ التَّزْوِیجِ.2
«هیچ بنائى در اسلام محبوبتر از بناى تزویج، در نزد خداوند عزّ و جلّ پایهگذارى نشده است.»
و نیز از صدوق در «خصال» در حدیث أربعمأة از أمیرالمؤمنین علیه السّلام وارد است كه فرمود: تَزَوَّجُوا فَإنَّ التَّزْوِیجَ سُنَّةُ رَسُولِ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَیهِ وَ ءَالِهِ فَإنَّهُ کانَ یقُولُ: مَنْ کانَ یحِبُّ أَنْ یتَّبِعَ سُنَّتِى فَإنَّ مِنْ سُنَّتِىَ التَّزْوِیجَ. وَ اطْلُبُوا الْوَلَدَ! فَإنِّى مُکاثِرٌ بِکمُ الْأُمَمَ غَدًا. وَ تَوَقَّوْا عَلَى أَوْلَادِکمْ مِنْ لَبَنِ الْبَغِىِّ مِنَ النِّسَآءِ وَ الْمَجْنُونَةِ، فَإنَّ اللَبَنَ یعْدِى.3
«ازدواج كنید! زیرا كه تزویج سنّت رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم است! چون او چنین میگفت: كسى كه دوست دارد از سنّت من پیروى كند، بداند كه: از جمله سنّت من ازدواج است. و دنبالِ پیدا كردن بچّه باشید! زیرا كه من در فرداى قیامت با شما امّت مسلمان، میخواهم تعداد امّتم را از سائر امّتها بیشتر كرده باشم! و متوجّه باشید كه از شیرِ زن زناكار و زن دیوانه به بچّههاى خود ندهید! زیرا كه شیر اثر میگذارد و از آن زن به طفل سرایت
مىكند.»1
بارى از این مطالب معلوم شد كه: دین مقدّس اسلام تا چه اندازه در امر زواج و نكاح اهتمام دارد؛ و تا چه اندازه در تكثیر نسل، و زیادى أولاد ترغیب و تشویق بعمل آورده است.
بر عهده حكومت اسلام است كه راه تزویج را به روى مردم باز كند؛ و مشكلات دختر و پسر و زن و مرد را در این امر از میان بردارد؛ تا با برنامههاى صحیح، دختران و پسران در ابتداى بلوغ بتوانند ازدواج كنند و اولاد بیاورند، و در عین حال به تحصیل علوم لازمه نیز بپردازند، بطورى كه ازدواج ابداً مانع پیشرفت و ترقّى نباشد، و داشتن اولاد یك أمر طبیعى و معمولى و قابل سازش با صنعت و فنّ و حرفه و علم به شمار آید.
در حكومت اسلام مردانى كه در معركه جنگ و جهاد به درجه شهادت مىرسند، باید براى ازدواج زنان آنها برنامه درست تنظیم گردد كه پس از انقضاى عِدّه فوراً شوهر كنند و بىسرپرست نگردند و بدون شوهر نمانند؛ و نیز اولاد متعدّد بیاورند تا به زودى محلّ خالى مجاهدین پر گردد.
میل جنسى از غرائز است؛ بهیچوجه نمىتوان جلوى آن را گرفت.
غایة الأمر باید از راه صحیح و نكاح مشروع به عمل آید، و گرنه خداى ناكرده عواقب ناپسندى را به دنبال مىآورد، و دختر جوانى كه شوهرش شهید شده است یا باید تحمّل رنج نماید و زندگى عسرت بار خود را با میل به ازدواج، بدون ازدواج بگذراند، و یا خواهى نخواهى با گرفتن رفیق پنهانى (اتِّخاذِ
أَخْدَان) راهى را بر خلاف شرع بپیماید.
پرى رخ تاب مهجورى ندارد | *** | چو در بستى ز روزن سر بر آرد |
طبق گزارش بعضى از محاكم عدلیه و اداره آمار، امروزه در ایران چهار میلیون و هفتصد هزار زن بدون شوهر وجود دارد. باید به حال این معصومان فكرى كنند، و با بهترین وجهى برنامه ازدواج آنها را تنظیم نمایند. تا مانند اداره بسیج و سپاه و رسیدگى از جهت امور مالى به خانوادههاى شهدا، ادارهاى مستقلّ و عظیم و مهمّ جهت ازدواج آنها بدون زحمت و موانع خارجى، و بدون برخورد با مشكلاتى فراهم گردد.
قرآن دعوت به صلح میکند، و از هر زشتی اخلاقی بر حذر میدارد
و از جمله آیات، این كریمه است:
مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقِيتاً* وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَسِيباً.1
«كسى كه در كار حسن و نیكو، جفت و قرین شده، كمك بنماید؛ از براى او در آن كار نصیبى خواهد بود؛ و كسى كه در كار بد جفت و قرین شود و كمك نماید؛ از براى او نیز در آن كار سهمى خواهد بود. و خداوند نسبت بهر چیزى روزى رساننده، و مراقب و پاسدار است كه به حسب مقدار و وسعت وجودى آن به آن رسیدگى میكند.
و زمانى كه به شما تحیت و درودى فرستادند؛ شما هم باید به طریقى بهتر و شایستهتر تحیت بفرستید؛ و یا لا أقلّ همان تحیت را باز گردانید! و خداوند درباره هر چیزى حسابگر و تعیین كننده مقدار و اندازه آن است.»
و از جمله آیات، این كریمه است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً.1
«اى كسانیكه ایمان آوردهاید؛ چون در راه خدا به راه افتادید و براى خدا در سفر به حركت در آمدید، باید از احوال مردمى كه با آنها مواجه مىشوید، كاملًا تجسّس نموده تا ایمان و یا كفر آنها بر شما مسلّم شود. و به كسى كه به شما سلام كه علامت و نشانه اسلام است، نمود؛ نگوئید: تو مؤمن نیستى، تا بدینوسیله از زخارف و متاع دنیوى او (با أخذ غنیمت در اموال و گرفتن اسیر) بهرهاى جوئید! بدانید كه آنچه در نزد خداست و براى شما در اثر این جهاد فى سبیله معین و مقدّر كرده است، بسیار است؛ و غنائم اخروى سرشار و فراوان است. شما هم خودتان پیش از این، همینطور بودید (و ایمانتان فقط به ظاهرى از اسلام و سلام شناخته مىشد) در اینحال خدا بر شما منّت نهاد (و ایمانتان را قوىّ كرد) و بنابراین واجب است بر شما كه تفحّص بنمائید تا مورد نظر شما از إبهام و تردید بیرون آید؛ و روشن و آشكارا گردد. حقّاً خداوند به آنچه شما انجام میدهید، خبیر است.»
و از جمله آیات، این كریمه است:
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ.2
«و اگر یكنفر از مشركین به تو پناه آورد؛ تو او را پناه بده! تا گفتار خدا را بشنود؛ و سپس او را به مأمنش (محلّ أمن و أمان و سكون خاطر، و دورى از
خاطرات نفسانیه و شیطانیه و حرم خدا» برسان و واصل گردان! این به جهت آنستكه ایشان جماعتى هستند كه نمیدانند.»
و از جمله آیات، این كریمه است:
وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.1
«و فحش و ناسزا مگوئید به آنان كه غیر از خدا را میخوانند و پرستش مینمایند؛ تا در اثر عكس العمل كردار شما، آنان هم به خداوند از روى دشمنى جاهلانه فحش دهند و ناسزا گویند! اینست كه ما براى هر امّتى كارهایشان را براى خودشان زینت میدهیم؛ و سپس باز گشتشان به سوى پروردگارشان است؛ و او آنها را به آنچه در دنیا انجام دادهاند، متنبّه و آگاه میگرداند.»
آیاتی از قرآن، در دعوت به سوی سبل سلام
و از جمله آیات، این كریمه است:
ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.2
«بخوان به سوى راه پروردگارت با گفتار حكمت و موعظه نیكو، و با ایشان به جدال و احتجاج برخیز، با روشى كه آن بهترین روش باشد. حقّاً پروردگار تو داناتر است به آنكه از راه خدا گمراه شده است؛ و خداوند داناترست به راه یافتگان.»
و از جمله آیات، این كریمه است:
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً.3
«و اگر شما خوف آنرا داشتید كه میان زن و شوهر، شكافى پدیدار شود؛ یك نفر حَكَم را از طرف مرد، و یك نفر حكم را از طرف زن معین كنید؛ تا آن دو حكم درباره آنها حكم كنند؛ و اگر اراده اصلاح داشته باشند؛ خداوند در میان این زن و شوهر، همبستگى ایجاد میكند؛ و حقّاً خداوند علیم و خبیر است.»
در این آیه مىبینیم كه خداوند أمر میفرماید در صورتى كه احتمال شكاف و بَینونت و طلاقى در میان آن دو پدیدار شود؛ نباید فوراً مرد دست به طلاق بزند؛ بلكه باید از طرفین، حَكَمین انتخاب كنند؛ و آنها بنشینند و درباره آن دو به مذاكره پردازند. و چه بسا در صورت همین مذاكره و گفتگو اختلاف از میان برود، و خداوند عزّ و جلّ در میان آنها بواسطه اصلاح طلبى حكمین آشتى برقرار كند؛ و زندگى شیرین آنها بواسطه مختصر اختلافى كه در اثر بعضى از ناملایمات و افكار واهى و بى اساس بهم خورده؛ به صلاحدید و نظریه حكمین كه طبعاً دو نفر عاقل و دوراندیش و ریش سفید و قابل اعتماد هستند؛ دوباره به صلح و صفا و طراوت و نشاط مبدّل گردد.
همچنانكه قرآن مجید، طلاق را توأم با دعوى و كتك و ردّ و بدل شدن سخنان ناهنجار و كلمات زشت و وقیح و قبیح كه در بین مردم چه بسا صورت میگیرد، نمیداند؛ و جدّاً از هر گونه نظیر این كردارها و گفتارها منع مینماید. فقطّ طلاق در منطق قرآن یگانه راه خلاصى است در صورتیكه التیام و توافق بین آنها صورت نگیرد؛ و بنا بشود پیوسته با زندگى توأم با رنج و غصّه و افكار درهم و بر هم، و نگرانى خاطر به سر برند؛ در اینصورت طلاق، آنهم به بهترین وجهى و نیكوترین طریقى، یگانه راه علاج و دواى درد، و درمان است.
و بنابراین باید زن را خوب رها كنند؛ و در موقع جدائى با احسان و بذل او را آزاد نمایند؛ همچنانكه اگر بخواهند او را نگهدارند و با او زیست نمایند، باید به طریق پسندیده او را نگهدارند؛ و وى را كاملًا متمتّع نمایند.
وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ* الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ.1
و زنانى را كه طلاق دادهاند؛ باید سه طُهر (سه پاكى، یعنى سه زمان مدّت طهارت ایشان و خلّو از حیض) عدّه نگهدارند. «و در این زمان شوهرانشان سزاوارترند كه آنان را به نكاح خویشتن برگردانند؛ اگر اراده اصلاح و آشتى داشته باشند. و تمام حقوقى كه علیه آنها و لَهِ شوهرانشان هست؛ همانند آنها لَهِ آنها و علیه شوهرانشان به طریق پسندیده، و روش حمیده وضع شده است. و ایشان همانند و مشابه حقوق خود را دارند؛ ولیكن براى مردان نسبت به آنها یك درجه تفوّق و برترى است. و خداوند عزیز و حكیم است.
طلاق فقط مىتواند دو مرتبه تحقق پذیرد؛ و پس از مرتبه دوم یا باید مرد زن را در حباله ازدواج خود به خوبى نگهدارى كند؛ و بطور معروف و شایسته با او رفتار نماید؛ و یا باید وى را با نیكوئى و احسان آزاد كند و خلاص نماید.»
و از جمله آیات، این كریمه است:
وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ* إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.2
«و اگر دو گروه از مؤمنان با همدیگر جنگ كنند؛ بر شما واجب است كه در میان آنها صلح را برقرار نمائید! و اگر یك گروه از آنها بر گروه دیگر ستم كرد؛
(و حاضر به صلح و مصالحه نشد و بر قتال و كارزار خود ادامه داد) در اینصورت بر شما واجب است كه با گروه ستمگر و متجاوز جنگ نمائید، تا او به امر خدا و قانون خدا بازگشت نماید. پس در اینصورت كه به امر خدا برگشت و حاضر براى پذیرش حكم خدا شد، در اینحال در میانشان با قانون عدل و داد صلح را برقرار كنید! و با عدل و قسط عمل بنمائید كه خدا عادلان را كه به عدل عمل میكنند، دوست دارد!
حقاً اینست و غیر از این نیست كه مؤمنان با یكدگر برادرند؛ پس شما در میان دو برادر خود (كه نزاع دارند) صلح دهید؛ و خود را در عصمت و مصونیت خداوندى در آورید! امید است كه مورد رحمت وى قرار گیرید!»
و از جمله آیات، این كریمه است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ* يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ.1
«اى كسانى كه ایمان آوردهاید؛ نباید هیچیك از مردان شما، مرد دیگرى را مسخره كنند؛ زیرا كه شاید آنان بهتر از اینان باشند! و نباید هیچیك از زنان شما زن دیگرى را مسخره كنند؛ زیرا كه شاید آنان بهتر از اینان باشند! و نباید شما در صدد عیب گوئى خودتان برآئید؛ و با لَمْز و هَمْز و گوشه چشم، به طعن و عیب دگرى پردازید! و نباید با لقبهاى زشت و ناپسند همدیگر را بخوانید؛
و بدان القاب یاد كنید! زیرا كه پس از ایمان نام فسق برخود نهادن و به دنبال اسلام با علامت انحراف و عدول از حق نشانه نهادن، بسیار زشت است. و كسى كه از این عمل خود بازگشت ننماید و توبه نكند، حقا از ستمگران است.
اى كسانى كه ایمان آوردهاید! واجب است از بسیارى گمانها و پندارها، پرهیز كنید! زیرا كه برخى از پندارها و گمانها گناه است! و نباید در كار همدیگر تجسس و تفحص كنید! و نباید بعض از شما غیبت بعضى از شما را بنمایند! آیا مىشود كه یكى از شما دوست داشته باشد گوشت بدن برادر مرده خود را بجَود و بخورد؟ نه اینطور نیست؛ بلكه شما از این كار بدتان مىآید؛ و آنرا ناپسند و ناخوشایند مىدارید! و خود را در عصمت و مصونّیت خداوند درآورید؛ كه حقّاً خداوند بسیار به بندگانش رجوع دارد؛ و توبه آنها را مىپذیرد؛ و به ایشان رحیم و مهربان است.»
در این دو آیه مىبینیم كه شش صفت و عمل را كه لازمه حركت به سوى سبل شِقاق و نفاق و دوئیت و عداوت و دشمنى و نگرانى خاطر و تشویش ذهن و گسستن ریسمان وحدت و محبّت است، بر مؤمنین حرام نموده است؛ و به سوى سبل سلام كه صددرصد، ضدّ آن و خلاف آنست دعوت مىنماید؛
اوّل: مسخره كردن به هر صورت و به هر شكلى باشد؛ و از هر كس به هر كس صادر شود؛ این حرام است و قبیح.
دوّم: عیب جوئى و عیب گوئى دگران كه در حقیقت به علّت وحدت جامعه مسلمانان، و هم آهنگى و همدردى و هم آئینى، این عیب جوئى به عیب جوئى خود انسان برمیگردد و لذا با تعبیر: وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ بیان كرده است.
سوّم: با عنوان و لقب نازیبا یكدیگر را صدا زدن و نام بردن و یاد كردن؛ این حرام است.
چهارم: درباره یكدگر سوء ظنّ داشتن و گمان بد بردن؛ این حرام است.
سوء ظن گرچه عمل خارجى نیست و فعل نفسانى است؛ معذلك حرام است؛ و بر مؤمن واجب است كه ذهن خود را از آلایش خیالات و پندارهاى غیر صحیح، درباره همه مؤمنین پاك كند و زنگار كدورتش را به صفا و صیقل ایمان به خدا بزداید.
پنجم: تجسّس و تفحّص در عمل دگران كه به چه كار مىروند؟! و چه عملى انجام میدهند؟! و آیا در منزل خود گناه انجام میدهند یا نه؟ و بطور كلى هر گونه فحص و تفتیش در كارهاى مردم حرام است.
ششم: غیبت كردن، یعنى در پشت سر مؤمن از او به زشتى یاد كردن و با عبارات و انتساباتى وى را بر شمردن كه اگر بشنود و مطّلع شود، او را ناخوشایند آید، و از آن گرفته و ملول و افسرده گردد.
با مطالعه در این آیات و اینگونه دستورات، به نحو لزوم و وجوب كه قرآن بر مؤمنان امر فرموده است؛ بدست مىآید كه حقّاً در چه عالمى پر از صفا و مودّت و آرامش فكر و فراغ بال، و زندگى توأم با سلامت جسمى و روحى و اخلاقى، قرآن كریم جامعه بشریت را سوق میدهد؛ و بالمآل ایشان را در اسم سلام حضرت أحدیت وارد مىكند.
باید دانست كه همه آیات مباركات قرآن كریم به سوى سبل سلام دعوت میكند؛ و اختصاص به آیهاى ندارد. و ما این چند آیه را از باب نمونه، و تطبیق با برخى از دستورات بشرى كه نهایةً انسان را به گمراهى مىكشاند آوردیم؛ و گرنه آیاتى كه امر به توحید و اخلاص در عمل و توجّه تامّ به خدا و أسماء حُسنى و صفات عُلیاى او مىنماید، از أظهر مصادیق دعوت به سلام است، نظیر آیه:
قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ
تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.1
«بگو (اى پیغمبر): بار پروردگارا! تو هستى كه فقط صاحب قدرت و پادشاهى هستى، و فرمان و امر و صاحب اختیارى، و تسلط بر نفوس و سیطره بر جمیع عالم از آن تست! پادشاهى و قدرت را تو بهر كه خواهى میدهى! و از هر كه بخواهى این پادشاهى و قدرت را میگیرى! و هر كس را كه بخواهى عزت مىبخشى! و هر كس را كه بخواهى ذلیل مىنمائى. خیر و بركت و رحمت هر چه هست، و هر جا كه هست، اختصاص به تو دارد؛ و حقّاً و حقیقةً تو بر هر چیز قدرت دارى!»
و نظیر آیه:
وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً.2
«و بگو (اى پیغمبر): سپاس و حمد و ستایش اختصاص به خدا دارد؛ آنكه براى خود فرزندى نگزید؛ و براى خود در كاخ سلطنت و قدرت عالم آفرینش، شریكى ندارد؛ و یار و حمیم و دلسوز و معینى ندارد، تا در مواقع عروض ذلّت و خوارى و پیدایش وَهن و سستى از او حمایت كند، و به كمكش برآید. «و اى پیغمبر» چنین خدائى را تكبیر بگوى تكبیر گفتنى؛ و تا مىتوانى و در تحت توان و سعه ادراك تست، به عظمت و بزرگى یاد كن، یاد نمودنى!»
بارى، این شرح مختصرى بود درباره معناى سلام و كیفیت رهبرى قرآن به سوى سبل سلام، و طرق اطمینان و سكینه خاطر و آرامش خیال كه أَلا بِذِكْرِ
اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.1
«آگاه باش! كه به یاد خدا، دلها آرامش مىپذیرد!»
این اوّلین چیزى بود كه قرآن، پیروان راه رضوان خدا را بدان رهبرى مىنمود.
ظلمات، ناشی از شرک و دوئیّت است؛ و نور توحید واحد است
و امّا دوّمین چیزى که آیه مورد بحث در صدد اثبات و الزام آنست، اخراج از ظلمات نفس أمّاره و تاریكیهاى درون است كه با اذن خدا به سوى عالم نور و وحدت، و تجرّد و بساطت، رهبرى مىنماید: وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ. «قرآن پیروان رضوان خدا را از تاریكىها با إذن خدا به عالم نور وارد مىكند.»
باید دانست كه جمیع اعمال حسنه و اخلاق حمیده و صفات پسندیده و ملكات محموده و عقائد مطهّره، همگى نور هستند. و در مقابل آنها جمیع اعمال سیئه و اخلاق نكوهیده و صفات مذمومه و ملكات قبیحه و عقائد فاسده، همگى تاریكى و ظلمتند. و بنابراین قرآن كریم، مؤمنین را از تمام این وادىهاى خطرناك و ظلمانى و صعب العبورى كه از هر جانب ظلمت آنها را فرا گرفته است، به سوى عالىترین مقامات و درجات و مكانهاى متّسع و فراخ و منبسط و پر نورى كه از هر جانب بر آن نور مىپاشد، حركت میدهد و داخل مىسازد.
یعنى به واسطه عمل به قرآن و مداومت بر آن، رفته رفته صفات ناپسندیده، جاى خود را به صفات پسندیده میدهند. و كسى كه به قرآن عمل كند و بناى كار خود را قرآن بگذارد و الگو و اسوه و برنامه حقیقى عملى و علمى
خود را قرآن مجید قرار دهد، خواهى نخواهى من حیثُ لا یشعُر رفته رفته آن صفات زشت از خانه نفس وى رخت بر مىبندند؛ و به جاى آنها صفات خوب به عنوان میهمانانى تازه وارد، لطیف و مأنوس با او داخل شده، جایگزین آنها مىشوند.
سیئات اخلاقى كه همچون دیوى مهیب در صُقع نفس آدمى منزل دارد و به هیچ وجه نمیخواهد خانه خود را از دست بدهد؛ و با مرور دهور این دكّان سرقفلى دار را براى مسكن خود برگزیده است و محلّ رفت و آمد و تاخت و تاز عساكر و جنود خود نموده است، حقیقةً ظلمتهائى هستند بسیار شدید و خطرناك و شكننده و كوبنده و از بین برنده كه از هر جهت آدمى را به ضلال و نابودى و نیستى مىكشانند و بر سفره سیاه و خوان پلید خود، خون او را میریزند و میخورند، به طورى كه ابداً از شخصیت و آدمیت و انسانیت او اثرى نماند و در چرخ تدریج زمان، نام او از عابدین و مؤمنین محو گردد.
كینه و بخل و حسد و تكاثر در اموال و حبّ جاه و ریاست و اشتغال به مَلاهى دنیا، و در راس آنها شرك به خدا و گرایش به عالم كثرت، حقّاً ظلمتهائى شدید مىباشند؛ و در قبال آنها نور است كه عین توحید است؛ و از لوازم آن، طهارت دل و صفاى قلب از لَوث كدورات؛ این حقیقةً نور است. نه آنكه مثل نور است، و شبیه به نور است، و یا كلمه نور برآن به عنوان مجاز و كنایه و استعاره آورده شود؛ بلكه حقیقةً نور است به تمام معناى حقیقى و واقعى خود.
این نور، نور واقعى است؛ و هزاران مرتبه از این نور مادى و طبیعى، قوىتر و شدیدتر است؛ چنانكه آمده است:
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.1
«خداوند نور آسمانها و زمین است.»
و درباره قرآن، روایات مستفیضه بل متواترهاى وارد است كه قرآن نور است و قرائتش نور است و تلاوتش نور است و استشفاى به آن نور است و در مراحل پس از مرگ، نور است؛ و انسانها را از كریوهها و عقَبات تاریك و ظلمانى عبور میدهد. همچنانكه تعالیم غیر قرآنى، ظلمت است. ظلم و ستم، ظلمت است.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلّم فرمود:
الظُّلْمُ ظُلُمَاتُ یوْمِ الْقِیمَةِ.1
«ستم نمودن و ظلم كردن، ظلمات روز بازپسین است.»
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ.2
«خداوند ولىّ كسانى است كه ایمان آوردهاند. ایشان را از ظلمات خارج نموده و به سوى نور داخل مىنماید. و آن كسانى كه كفر ورزیدهاند، اولیاى آنها طاغوت میباشند كه آنها را از عالم نور خارج كرده، و به سوى عالم ظلمات وارد مىكنند.»
در اینجا به شرك و كفر و فسق و وثنیت و ثنویت، و هر گونه بتپرستى، نسبت ظلمات را داده است؛ و به عالم توحید نسبت نور را؛ و بر همین اساس اینجا و هر جاى از قرآن كه ظلمت را آورده است، با صیغه جمع آورده است چون ظلمات كه ناشى از شرك و كفر است، مَثار كثرت است؛ به خلاف توحید كه نور است؛ و نور واحد است. فلهذا نور را همیشه با صیغه واحد آورده؛ و
كلمه أنوار را استعمال ننموده است؛ زیرا كه نور مثار وحدت است.
تعبیرات قرآن برای گمراهان، به عنوان مرده و کور و لال است
وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.1
«و كسانیكه آیات ما را تكذیب مىنمایند، كرانند و لالانند كه در ظلمات به سر میبرند؛ كسى را كه خدا بخواهد، او را گمراه میكند؛ و كسى را كه بخواهد، او را در صراط مستقیم قرار میدهد.»
در اینجا این افراد تكذیب كننده را حقیقةً كر و لال شمرده؛ همچنانكه در برخى از آیات دگر حقیقةً كور دانسته است؛ و علاوه در ظلمات و تاریكى قرار داده است.
أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.2
«و آیا آن كس كه مرده بود و ما به او حیات بخشیدیم و براى وى نورى قرار دادیم كه با آن در میان مردم راه میرود، مانند آن كس است كه در تاریكىها و ظلمات است و اصلًا از آن خارج نیست؟ اینطور براى كافرین اعمالى را كه انجام دادهاند، زینت داده شده است.»
هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً.3
«اوست آن خداوندى كه خودش و فرشتگانش به شما درود و تحیت میفرستند؛ تا شما را از ظلمات خارج و به نور وارد كنند؛ و خداوند به مؤمنین رحیم و مهربان است.»
هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ.1
«اوست آن خداوندى كه بربنده خودش، نشانههاى روشن و علامات بَین و آشكارارا فرو فرستاد تا شما را از ظلمات خارج كرده، و به نور وارد كند. و حَقّاً خداوند به شما هر آینه رؤوف و مهربان است.»
قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً* رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ.2
«حقّاً خداوند به سوى شما ذكر را فرو فرستاد؛ یعنى رسولى را كه براى شما آیات روشن كننده را تلاوت كند تا كسانى را كه ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام میدهند، از ظلمات خارج نموده و به سوى نور وارد سازد!»
اینها برخى از آیات كریمه قرآن بود كه دلالت داشت برآنكه شرك، حقّاً ظلمت است و توحید، حقّاً نور است.
و از همین است كه ظلم یعنى ستم و تعدّى و تجاوز و انحراف از طریق حقّ؛ و ظلمت كه به معناى تاریكى است؛ از یك مادّه ظ ل م انشقاق یافته؛ و از این راه مىتوان به حقیقت تاریكى و ظلمت، ظلم و ستم كه مصداق جلىّ آن شرك است؛ پى برد.
ألفاظ براى معانى عامّه وضع شدهاند، و ظلمت و نور، و كورى و بینائى، و كرى و شنوائى، و مرگ و حیات، و ما شابهها حقیقةً برظلمت روحى و شرك و كفر، إطلاق مىشوند. بلكه بهترین و روشنترین مصادیق آنها همانا معانى ملكوتیه و نفسانیهاند. و این ظلمتهاى مادّى، رشحهاى است از آن ظلمت؛ و
نمونهاى است از آن.
اینگونه تعابیر در قرآن مجید بسیار است. در دو جاى از قرآن دو آیه ذیل وارد شده است:
إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ* وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ.1
(اى پیامبر) تو چنان قدرتى ندارى كه بتوانى سخنت را به مردگان بشنوانى! و چنین توانى ندارى كه بتوانى به مردمان كَر، صدایت را برسانى! در حالیكه ایشان پشت نموده، و از حقّ روى میگردانند!
و تو كسى نیستى كه بتوانى كوران را از گمراهى هایشان، به راه هدایت رهبرى كنى! تو فقط میتوانى گفتارت را به كسانى بشنوانى كه به آیات و نشانههاى ما ایمان مىآورند؛ و بنابراین سرتسلیم فرود آورده، و از جمله مسلمانانند!»
در این آیات، خداوند با منكران و جاحدان حقّ به عنوان مردگان و كران و كوران مواجه شده است.
و در سوره ممتحنه، كافران زنده را مردگانِ در قبر گذارده، تعبیر نموده است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ.2
«اى كسانى كه ایمان آوردهاید؛ ولایت گروهى را كه خداوند بر آنها غضب نموده است، نپذیرید! حقّاً آنان از ورود به آخرت و سراى جاودانى ابدى مأیوساند؛ همانطور كه كافران كه همنشین و مصاحب درون قبرها بوده و در زیر خاكها خفتهاند، آنها نیز مأیوساند.»
و از اینها بالاتر و مهمتر قرآن مجید، اصولًا این ظلمتهاى مادّى را ظلمت نمیداند؛ این موتها و كورىها و كرىها و لالىها را مرگ و نابینائى و ناشنوائى و ناگویائى بحساب نمىآورد.
قرآن میگوید: اصلًا چشمها كور نمىشوند؛ آنچه كورى برآن عارض مىشود، دلها و قلبهائى است كه در سینهها قرار دارد.
أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ.1
«پس بنابراین، آیا آنها در روى زمین سیر نمىكنند (تا از مشاهدهها عبرت گیرند) و براى آنها دلهائى باشد كه با آنها تعقّل كنند؟ و یا گوشهائى باشد كه با آنها بشنوند؟ زیرا حقّ مطلب از این قرار است كه چشمهاى سر ابداً كور نمىشوند؛ ولیكن كورى فقط عارض دلهائى مىشود كه در سینهها قرار دارد.»
در این آیه به دلهائى كه تفكّر نكنند، دل بى روح و بدون ادراك گفته؛ و به گوشهائى كه از مواعظ عبرت نگیرند، گوش غیر قابل استماع نام نهاده؛ و در جمله بیان علّت و سبب این مدّعى اینطور استدلال كرده است كه اصولًا كورى براى چشم دل است، براى چشم ذهن و ادراك است؛ نه براى چشم مادّى و طبیعى كه در سر قرار دارد. به كسانى كه این چشم را از دست دادهاند، كور نباید گفت. كور آنكس است كه چشم باطن و حقیقت بینش كور شده است.
افراد کوری که به موهبت الهیّه، قرآن را تلاوت مینمودهاند
براین اساس چه بسیار كورانى كه دیده شده است قرآن را میخواندهاند؛ یعنى كور بوده به تمام معنى، ولیكن به موهبت الهیه قرآن را تلاوت میكرده؛ و آیات قرآن را نشان میداده است.
حضرت آیة الله حاج شیخ محمّد تقى بَهجت فومنى رشتى مدّ ظلّه العالى در صبح روز جمعه ١٥ جمادى الاولى ١٤٠٨ كه در شهر مقدّس قم به دیدن حقیر در منزل بنده زاده آقا حاج سید أبوالحسن آمدند، از جمله مذاكرات و إفاداتشان این بود كه:
در زمان جوانى ما كورى بود كه قرآن را باز میكرد و هر آیهاى را كه میخواستند، نشان میداد؛ و انگشت خود را برروى آن مىنهاد. من در زمان جوانى روزى خواستم با او شوخى كرده باشم و سر به سر او گذارده باشم؛ گفتم: فلان آیه كجاست؟! قرآن را باز كرد و انگشت خود را بر روى آیه گذارد!
من گفتم: نه اینطور نیست! و اینجا آیه دیگرى است!
به من گفت: مگر كورى؟! نمىبینى؟!1
...1
شرحی از احوالات آیة الله بهجت
حضرت آیة الله حاج شیخ محمّد تقى از شاگردان معروف آیة الحقّ و سند العرفان، عارف بى بدیل مرحوم آقاى حاج میرزا على آقاى قاضى تبریزى رضوان الله علیه در نجف اشرف بودهاند و در زمان آن مرحوم داراى حالات و واردات و مكاشفات غیبیه الهیه بوده، و در سكوت و مراقبه حدّ أعلاى از مراتب را حائز بودهاند.
حضرت آیة الله حاج شیخ عبّاس قوچانى مدّ ظلّه، وصىّ مرحوم قاضى كه فعلًا در نجف اشرف اقامت دارند، میفرمودند: حاج شیخ محمّد تقى بهجت در فقه و اصول به درس مرحوم آیة الله حاج شیخ محمّد حسین اصفهانى معروف به كمپانى حاضر مىشد؛ و چون به حجره خود در مدرسه مرحوم سید بازمیگشت، بعضى از طلّابى كه در درس براى آنها اشكالى باقى مانده بود به حجره ایشان مىرفتند و رفع اشكالشان را مىنمودند.
و چه بسا ایشان در حجره خواب بودند و در حال خواب از ایشان
مىپرسیدند و ایشان هم مانند بیدارى جواب میدادند؛ جواب كافى و شافى.
چون از خواب بر مىخاستند و از قضایا و پرسشهاى در حال خواب با ایشان سخن به میان مىآمد، ابدا اطلّاع نداشتند و میگفتند: هیچ به نظرم نمیرسد؛ از آنچه مىگوئید در خاطرم چیزى نیست!
آیة الله حاج شیخ عبّاس مدّ ظلّه میفرمودند: آیة الله بجهت بسیار به مسجد سهله مىرفت؛ و شبها تا به صبح تنها بیتوته مىنمود.
یك شب كه بسیار تاریك بود و چراغى هم در مسجد روشن نمیكردند، ایشان در میانه شب، احتیاج به تجدید وضو پیدا كرد؛ و براى تطهیر و وضو به ناچار باید از مسجد بیرون رود و در محلّ وضوخانه كه بیرون مسجد و در سمت شرقى آن واقع است، وضو بسازد. ناگهان مختصر خوفى در اثر عبور این مسافت در ظلمت محض و تنهائى در ایشان پیدا شد؛ به مجرّد این خوف، یكمرتبه نورى همچون چراغ در پیشاپیش ایشان پدیدار شد كه با ایشان حركت میكرد؛ ایشان با آن نور خارج شدند و تطهیر كرده، وضو گرفتند و سپس به جاى خود برگشتند؛ در همه این احوال آن نور در برابرشان حركت داشت تا وقتى كه به محلّ خود رسیدند، آن نور از بین رفت.
نورانیّت و برکات قرآن کریم
درباره نور قرآن افراد بسیارى دیده شدهاند كه با نور معنوى، قرآن را مىخواندهاند؛ و چه بسا سواد نداشتهاند و مكتب ندیده بودند، همچون مرحوم کربلائى محمّد کاظم فراهانى رحمة الله علیه كه در همین عصر ما بود؛ او مردى عامى و دهاتى بود كه قرآن در امام زادهاى توسط دو مرد عابر كه آنها را نمىشناخت به وى افاضه شد.
اینجانب كه به شهر مقدس مشهد رضوى علیه و على آبائه السّلام در سنه ١٤٠٠هجریه قمریه در روز بیست و چهارم شهر جمادى الاولى براى اقامت و توطّن مهاجرت نموده و در جوار این بضعه رسول الله بار خود را فرود آوردم؛
روزى دو نفر روضه خوان به دیدن من آمدند: یكى به نام حاج شیخ جعفر رشتى و دیگرى به نام حاج سید حسن مؤمنزاده كه با هم كمال صفا و رفاقت را داشتند؛ و اینك هر دو به رحمت واسعه حضرت حق نائل آمدهاند؛ رحمة الله علیهما.
آقاى شیخ جعفر در همان مجلس به حقیر گفت: من حافظ قرآنم! از طرف حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیه السّلام در حرم مطهّر به من افاضه شده است؛ چون من در حرم هم روضه خوانى میكنم!
من بسیار خوشحال شدم و مرحبا و آفرین گفتم و عرض كردم: وجود شما بدین موهبت الهیه مبارك است!
ساعتى نشستند؛ و در وقت رفتن، مرحوم حاج شیخ جعفر رو به من نموده گفت: آقا شما از قرآن از من هیچ نپرسیدید، و سؤالى ننمودید! و امتحانى بعمل نیاوردید!
من عرض كردم: مطلب مسلّم است و براى من شكّى نیست تا احتیاج به پرسش و آزمایش داشته باشد!
زیرا در مقام ثبوت، این حقیر شكّ در امكان اینگونه افاضات و بركات از حضرت رضا ندارم!
و امّا در مقام اثبات، وجودى به این مجلّلى و محترمى كه حقیقةً مصداق صدق است، براى من شكّى نمیگذارد!
روایت وارده از حضرت عسکری عیله السّلام در نور قرآن و روزۀ شعبان
در «تفسیر منسوب به حضرت امام حسن عسكرى سلام الله علیه» در ذیل آیه مباركه: فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ.1 (درباره قرضى كه دائن به مدیون میدهد) اگر مدیونى
كه حق برعهده اوست، سفیه باشد و یا ضعیف باشد، و یا نتواند مطلب خود را املاء كند و كاتب بنویسد؛ پس باید ولىّ و سرپرست او به جاى وى از روى عدل و داد املاء نماید.» روایتى بسیار مفصّل كه حاوى مطالب و جریاناتى است، روایت نموده است.
ما در اینجا فقط به مختصرى از آن كه شاهد گفتار ما در نور قرآن و درخشندگى و تابش آنست، اشاره مىنمائیم:
تا مىرسد به اینجا كه میفرماید: أمیرالمؤمنین علیه السّلام به جماعتى از اخلاط مردم عبورشان افتاد كه در میانشان مهاجر و انصار نبود. و آنها در روز اوّل شعبان، در بعضى از مساجد نشسته بودند و در مسائل كلامیه همچون مسأله قدَر و غیرها از آنچه مردم در آن اختلاف دارند، فرورفته و خوض نموده بودند؛ بطوریكه صداهایشان بالا مىرفت و كشمكش و جدال آنها شدت یافته بود.
حضرت در مقابل آنها درنگ نمود؛ و سلام كرد و آنان جواب سلام را دادند و برخاستند و جا براى نشستن فراخ نمودند و تقاضا كردند كه حضرت نزد آنها بنشیند؛ حضرت اعتنائى نكرد و سپس گفت:
یا مَعْشَرَ الْمُتَکلِّمِینَ فِیمَا لَایعْنِیهِمْ وَ لَایرَدُّ عَلَیهِمْ! أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ لِلَّهِ عِبَادًا قَدْ أَسْکتَهُمْ خَشْیتُهُ مِنْ غَیرِ عَمًى وَ لَابَکمٍ، وَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْفُصَحَآءُ الْعُقَلآءُ ألْأَولِیآءُ الْعَالِمُونَ بِاللَهِ وَ أَیامِهِ، وَلَکنَّهُمْ إذَا ذَکرُوا عَظَمَةَ اللَهِ انْکسَرَتْ أَلْسِنَتُهُمْ، وَ انْقَطَعَتْ أفْئِدَتُهُمْ، وَ طَاشَتْ عُقُولُهُمْ، وَ هَامَتْ حُلُومُهُمْ، إعْزَازًا لِلَّهِ، وَ إعْظَامًا وَ إجْلَالًا لَهُ.
فَإذَا أَفَاقُوا مِنْ ذَلِک اسْتَبَقُوا إلَى اللَهِ بِالْأعْمَالِ الزَّاکیةِ یعُدُّونَ أَنْفُسَهُمْ مَعَ الظَّالِمِینَ وَ الْخَاطِئینَ؛ وَ إنَّهُمْ بُرَءَآءُ مِنَ الْمُقَصِّرِینَ و المُفَرّطِینَ. أَلَا إنَّهُمْ لَا یرْضَوْنَ لِلَّهِ الْقَلِیلَ؛ وَ لَایسْتَکثِرُونَ لِلَّهِ الْکثِیرَ؛ وَ لَایدِلُّونَ عَلَیهِ بِالْأعْمَالِ.
فَهُمْ مَتَى مَا رَأَیتَهُمْ مَهْمُومُونَ، مُرَوَّعُونَ، خَآئِفُونَ، مُشْفِقُونَ، وَجِلُونَ!
فَأَینَ أَنْتُمْ مِنْهُمْ یا مَعْشَرَ الْمُبْتَدِعِینَ؟! أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أعْلَمَ النَّاسِ بِالْقَدَرِ أَسْکتُهُمْ عَنْهُ؛ وَ أَنَّ أَجْهَلَ النَّاسِ بِالْقَدَرِ أَنْطَقُهُمْ فِیهِ؟!
«اى گروهى كه سخن میگوئید در چیزى كه فائدهاى براى شما ندارد و آن چیز به شما بازگشت نمیكند! آیا ندانستهاید كه براى خداوند متعال بندگانى است كه خوف و خشیت از او، زبانشان را از سخن بسته و به سكوت كشانده است؛ بدون آنكه از جهت عجز به واسطه عارضه كورى و لالى قدرت بر تكلّم را نداشته باشند.
و ایشان تحقیقاً از سخنوران فصیح زبان و عالمان اندیشمند و اولیاء و دانایان به معرفت خدا و روزهاى خدا، (ایام الله) میباشند. ولیكن چون ذكرى از عظمت خدا بنمایند، زبان هایشان شكسته مىشود و دل هایشان پاره مىگردد و عقلهایشان مىپرد و ادراكاتشان متحیر و سرگردان میشود، بجهت بزرگداشتى كه از عزّت و عظمت و جلالت او مىنمایند.
و چون از این حال افاقه پیدا كرده و بیرون روند، به سوى خداوند یا اعمال صالحه نموّ دهنده و پاكیزه، بریكدگر سبقت میگیرند.
پیوسته خود را از ظالمان و ستمگران مىشمرند و از خطاكاران بهشمار مىآورند؛ با آنكه از ستم و خطا پاكاند، و خود را از مقصّران و كوتاهى كنندگان محسوب مىدارند.
اگر عمل كمى براى خدا انجام دهند، بدان خشنود و راضى نمیگردند؛ و اگر عمل زیادى بجاى آورند، آنرا زیاد نمىشمارند؛ و براى خدا در اعمالشان ناز و منّت ندارند. پس ایشان جماعتى میباشند كه هر وقت بر آنان نظرى بیفكنى، در حال همّ و غمّ، و در خوف و ترس، و اضطراب خاطر و نگرانى ضمیرند.
پس اى گروه بدعت گذار! شما كجا همانند آنان خواهید بود؟! آیا
نمىدانید كه داناترین مردم به مسأله قدَر آن كسى است كه سكوتش در این مسأله بیشتر بوده باشد! و جاهلترین مردم در این مسأله، آن كسى است كه گفتارش بیشتر باشد؟!»
آنگاه حضرت میگوید: امروز غُرَّه شعبان است؛ خداوند شعبانش نامیده است لِتَشَعُّبِ الْخَیرَاتِ فِیه «براى آنكه كارهاى خیر و نیكو در آن شعبه شعبه شده و به اقسامى منقسم شود.»
تا مىرسد به اینجا كه میگوید: من براى شما بیان نمیكنم مگر آنچه را كه از رسول خدا صلّى الله علیه و آله شنیدهام!
برخاستن نور قرآن از چهار صحابی رسول الله و روشن شدن صحرا و دفاع از دشمن
روزى رسول خدا لشگرى را به سوى قومى از كفّار كه در نهایت عداوت با مسلمین بودند، گسیل داشت؛ خبرى از آنها نرسید؛ و در فكر آنها فرو رفت؛ و گفت: ایكاش كسى بود تا از احوالشان اطّلاعى حاصل میكرد؛ و ما را از جریانشان آگاه مىساخت!
در این هنگام پیك بشارت رسید، باینكه آنان بر دشمنان پیروز شدند؛ و برآنها مستولى گشتند و ایشان را یا كشتند؛ و یا مجروح نمودند؛ و یا اسیر كردند، و اموالشان را غارت نمودند؛ و فرزندان و عیالشان را به اسارت گرفتند.
چون سپاه در بازگشت خود به مدینه نزدیك شد؛ رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم با اصحاب خود با آنان برخورد كرد. زَید بن حَارثه كه رئیس سپاه بود، و آنحضرت به وى امارت داده بود، وقتیكه نظرش به رسول الله افتاد؛ از ناقه خود پیاده شد؛ و به سوى آنحضرت آمده؛ پاها و پس از آن دستهاى حضرت را بوسید.
رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم نیز او را در آغوش گرفت؛ و سرش را بوسید.
سپس عبد الله بن رَوَاحَة از ناقهاش پیاده شد؛ و دست و پاى رسول خدا
را بوسید. و رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم وى را به سینه خود گرفت.
و پس از آن قَیس بن عاصِم مِنْقَرىّ پیاده شد؛ و دست و پاى رسول خدا را بوسید؛ و او را نیز در آغوش گرفت.
و به دنبال اینان بقیه سپاه پیاده شدند؛ و در برابر آنحضرت ایستاده؛ به درود و صلوات بر او مشغول شدند. و رسول خدا پاسخ آنان را به خیر داد؛ و سپس گفت: اینك شما از اخبار خود، و از احوال خود با دشمنانتان به من خبر دهید!
و همراه ایشان، اسیران دشمن، و ذرارى و عیالات، و اموال آنها از طلا و نقره و از انواع متاعها به مقدار بسیارى بود.
آنها عرض كردند: یا رسول الله! اگر تو از جریان گزارشات ما میدانستى؛ تعجّبت زیاد مىشد!
رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم گفت: من هیچ از این جریان خبر نداشتم، تا اینك جبرئیل علیه السّلام به من خبر داد. و من هیچ چیزى را از كتاب خدا و از دین خدا نمیدانم، مگر اینكه پروردگار من به من تعلیم كند؛ همچنانكه گوید:
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.1
«و همچنین ما به سوى تو وحى فرستادیم روح را كه آن از امر ما بود. قبل از آن نمیدانستى تو كه كتاب چیست؟ و ایمان چیست؟. ولیكن ما آنرا نورى قرار دادیم تا بدان از بندگان خود، هر كه را كه بخواهیم هدایت نمائیم. و تو حقَّاً
به سوى صراط مستقیم و راه راست مردم را هدایت مىنمائى!»
ولیكن آنچه را كه در این سفر بدان برخورد كردید، براى این برادارن مؤمن خود بازگو كنید تا من گفتار شما را گواهى بكنم! زیرا كه جبرائیل به صدق گفتار شما مرا مطّلع گردانیده است.
آن جماعت گفتند: یا رسول الله! ما چون به دشمن نزدیك شدیم از نزد خود جاسوسى را فرستادیم تا از اخبار آنها و تعداد آنها ما را با خبر گرداند. آن جاسوس چون به نزد ما برگشت، گفت: تعدادشان هزار نفر است. و تعداد ما دو هزار نفر بود. ولیكن آن گروه از دشمنان از داخل شهرشان با خود فقط هزار تن بیرون آورده بودند؛ و سه هزار تن در داخل شهر باقى گذارده بودند. و چنین به ما نشان مىدادند كه ما فقط هزار نفریم.
و آن رفیق جاسوس ما به ما اینطور گزارش داد كه آنها در میان خودشان میگفتند ما هزار نفریم و آنان دو هزار نفر. و ما طاقت درگیرى و نزاع با آنها را نداریم و هیچ چارهاى نداریم مگر آنكه در شهرمان متحصّن شویم تا آنكه آنها از اقامت و درنگ ما در منزل هایمان خسته شوند و ناچار بنا به مراجعت گذارند.
ولى منظور حقیقى آنها این بود كه ما را گول زده و به غفلت اندازند. و در بین خود چنین قرار گذاشته بودند كه در اینصورت ما بر آنها جرأت نموده، چیره مىشویم؛ و با لشكرى بسیار به سویشان روى مىآوریم.
دشمنان داخل شهرشان شدند و درهاى شهر را به روى ما بستند. و ما در محلّ منزلگاه آنها در خارج از شهر توقّف كردیم. چون سیاهى پرده شب ما را فراگرفت و شب به نیمه رسید، دروازههاى شهر را گشودند؛ و ما بدون خبر از توطئه و جریان واقعه، همگى در خواب فرو رفته بودیم؛ بطوریكه هیچیك از ما بیدار نبود مگر چهار نفر.
اوّل: زید بن حارثة كه در گوشهاى از سپاه نماز میخواند و مشغول قرائت
قرآن در نماز بود.
دوّم: عبد الله بن رواحة كه در جانب دیگرى از سپاه نماز میخواند و مشغول قرائت قرآن در نماز بود.
سوّم: قُتادة بن نُعمان در جانبى دیگر نماز میخواند و مشغول قرائت قرآن در نماز بود.
و چهارم: قَیس بن عاصم در جانبى دیگر نماز میخواند و مشغول قرائت قرآن در نماز بود.
دشمنان در وسط شب تاریك از شهر بیرون شده و بر ما شبیخون زدند و با تیرهایشان ما را تیرباران كردند؛ زیرا آنجا شهر خودشان بود و به راهها و جایگاههاى آن مطلع بودند و ما بىاطّلاع بودیم.
ما با خود گفتیم: مصیبت بر ما بزرگ آمد؛ گرفتار داهیه شدیم و در دام دشمن افتادیم. در این شب ظلمانى ما قدرت بر دفاع از تیرباران آنها نداریم؛ چون ما تیرهائى را كه روانه مىساختند نمىدیدیم.
نور قرآن از دهان چهار صحابی بزرگ در ظلمت خارج شد و لشکرگاه روشن شد
در همین غوغا و گیرودار كه تیر از جوانب ما بر ما مىبارید؛ ناگهان دیدیم یك قطعه نورى از دهان قیس بن عاصم مِنقَرى خارج شد كه مانند شعله آتش فروزان بود.
و نورى از دهان قُتادة بن نُعمان خارج شد كه مانند تابش ستاره زهره و مشترى بود.
و نورى از دهان عبد الله بن رواحة خارج شد كه مانند شعاع ماه، در شب تاریك درخشان بود.
و نورى از دهان زید بن حارثة ساطع شد كه از خورشید طالع، رخشانتر بود.
این انوار از چهار جانب لشگر چنان لشگرگاه را روشن نمودند، بطوریكه
از روز ـ آنهم در وسط روز ـ روشنتر شد؛ و دشمنان ما در ظلمت شدید بودند.
ما آنها را میدیدیم و ایشان ما را نمىدیدند.
زید بن حارثه كه سمت ریاست سپاه را به عهده داشت ما را در میان دشمنان پخش كرد و ما گرداگرد آنان در آمده و محاصره نمودیم. ما آنها را مىدیدیم، بدون آنكه آنها ببینند؛ ما همگى داراى چشم و بینائى بودیم و آنان كوران در تاریكى.
شمشیرهاى برهنه را در میانشان نهادیم؛ یك عدّه كشته، جمعى مجروح و گروهى اسیر شدند؛ و سپس در شهرشان داخل شدیم. ذرارى و عیالات و اثاث و اموالشان را مأخوذ داشتیم. و اینست عیالاتشان و فرزندانشان! و اینست اموالشان! و اى رسول خدا! مَا رَأَینا أَعْجَبَ مِن تِلْک الأَنْوارِ مِن أَفْواهِ هَؤُلاءِ الْقَومِ الَّتى عَادَت ظُلمَةً عَلَى أعدَائِنَا حَتّى مَکنّا مِنهُم ـ الحدیث.1
«ما شگفت انگیزتر از نورهائى كه از دهانهاى این چهار نفر ساطع شد، ندیدهایم كه موجب تاریكى بر دشمنانمان شد؛ تا بدین وسیله توانستیم دست در ایشان بیازیم.»
البتّه مراد از نور قرآن كه در این كریمه آمده است: وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ این نور ظاهرى قابل رؤیت نیست كه از شخص قارى قرآن ساطع میگردد؛ بلكه نور معنوى و بسیط و مجرّدى است كه با طلوع آن تمام صفات رذیله را نابود كرده، و جرثومههاى فساد را در زوایاى ظلمانى دل مىسوزاند و از بین مىبرد.
امّا این چند مثال را آوردیم تا دانسته شود كه همین تابش نور ظاهرى هم از آثار قرآن است؛ و الحمد للّه.
و این دوّمین چیزى بود كه قرآن به متابعین سبیل رضاى حقّ و پویندگان راه رضاى محبوب مطلق، عنایت میكند.
تفسیر سُبُل سلام و صراط مستقیم
و امّا سوّمین اثر و نتیجه مرتّبه بر قرآن، عبارتست از هدایت به سوى صراط مستقیم «راه راست» وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.
در اینجا باید دانست كه مراد از صراط مستقیم كدام است؟! و فرق میان آن و میان سبل سلام (راههاى سلامت) كه در همین آیه كریمه، قرآن بشر را بدان هدایت میكند، چیست؟! و بطور كلّى چه معنى دارد كه یكبار قرآن صریحاً هدایت خود را به سوى سبل سلام قرار دهد و بار دیگر به سوى صراط مستقیم؟ زیرا كه در آیه شریفه با كلمه واو عاطفه و تكرار جمله فعلیه آمده است؛ و دلالت بر مغایرت معطوف با معطوف علیه دارد:
يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ ... وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.
«خداوند بواسطه قرآن، پیروان رضاى او را به راههاى سلامت رهبرى مىكند ... و به راه راست رهبرى مىنماید.»
ما بحمد الله و مَنِّه در دوره دوّم علوم و معارف اسلام در قسمت معاد شناسى، بحث كافى و وافى در معناى صراط و استقامت آن و كیفیت بروز و ظهور آن در قیامت و صراط بهشت و دوزخ، نمودهایم.1 ولى در اینجا بسیار مناسب است از بیانات استادنا الأكرم و ملاذنا الأعظم آیة الله العظمى سند التّحقیق و البرهان و مَثل التّفرید و العرفان: آقاى حاج سید محمّد حسین