پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه اعتقادات
مجموعه امام شناسی
توضیحات
دوره علوم و معارف اسلام (2)
هو العلیم
جلد پانزدهم
از قسمت
امام شناسی
(صحیفه سجادیه)
تألیف:
حضرت علاّمه آیة اللَه حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی
قدّس اللَه نفسه الزّکیة
أهمّ مطالب و عناوين برگزيدۀ
جلد پانزدهم إمام شناسي (صحيفۀ سجّاديّه)
1ـ رواياتي در ترغيب به كتابت و ثبت علم، و بيان أهمّيّت و فضيلت آن
2ـ أوّلين كسي كه در اسلام تصنيف نمود أميرالمؤمنين عليه السّلام بود و پس از او نيز همۀ پيشگامان تصنيف و تدوين در اسلام از شيعيان آن حضرت بودهاند.
3ـ أهمّيّت صحيفۀ كاملۀ سجّاديّه: زبور آل محمّد و إنجيل أهل بيت، و ضرورت اُنس با آن
4ـ تاريخچۀ تدوين صحيفۀ كاملۀ سجّاديّه و ملحقات آن
5ـ طرق روايت صحيفۀ كامله كثير، و تواتر آن ثابت و انتساب آن به حضرت سجّاد عليه السّلام قطعي است
6ـ مشروع بودن حقّ التّأليف و حقّ التّرجمه
7ـ اتّحاد نفوس امامان با رسول خدا صلوات الله عليهم أجمعين مقتضي ذكر «آل» در صلوات است
8ـ إعمال تعصّب سنّيان و تحريف آنها در روايات، و قتل عام شيعيان و سوزاندن كتابخانهها توسّط برخي از آن
9ـ بحث دربارۀ قيام كنندگان با شمشير از بني فاطمه عليها السّلام و توجيه روايات دالّه بر عدم فائدۀ قيام قبل از قيام قائم عليه السّلام
10ـ شرح حالات و موقعيّت زيدبن علّيبن الحسين عليهم السّلام و علم و فضل او، و قيام وي براي دفع ظلم
11ـ نقد نظريّۀ محدّث قمي در بازگو نكردن برخي حقائق مسلّم تاريخي بخاطر مصلحت انديشيهاي پنداري
12ـ حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام با احساسات و عواطف بشري قضيّۀ عاشورا در دنبال نمودند
13ـ ذكر فضائل و جريان شهادت عليّ أكبر عليه السّلام
14ـ تير از سقيفه برخاسته و در زمين طَفّ بر حلقوم عليّ أصغر نشسته است
* تمام أنبياء و مرسلين و أئمّۀ طاهرين و أولياي مقرّبين، همچون سائر أفراد بشر داراي اختيار و صفات و غرائز بشري ميباشند، ليكن راه خدا را با ارادۀ آهنين و قدم راستين طيّ ميكنند و از روي اختيار گناه نميكنند و رضاي خداوند را بر خواستههاي خويش مقدّم ميدارند تا به جائي ميرسند كه خواست آنها با خواست خداوند محبوب يكي ميشود و ديگر در آنجا يك اراده و اختيار بيشتر وجود ندارد و آن اختصاص به ذات أقدس لم يزلي و لايزالي دارد كه از دريچه و آئينۀ اين انسان از خود گذشته و به خدا پيوسته ظهور و تجلّي نموده است.
* * *
* امامان عليهم السّلام همانطور كه در زمانهاي مختلفي متولّد شدهاند و در مكانهاي متفاوتي زيست نمودهاند و از نظر خصوصيّات جسمي و طبعي و طبيعي مختلف بودهاند، همين طور صفات و أفعال آنان نيز مختلف خواهد بود در عين آنكه همه نيكو و در أعلي درجۀ نيكوئي است و در عين آنكه در حقيقتِ وجود نوراني و مقام ولايت مطلقۀ آنان و در عالم وصول و فناء در ذات أحديّت، ابداً امكان كثرت و بينونت و جدائي نيست. آنجا نورِ واحد است. آنجا خداست و بس.
* * *
* نفس فعل امام عليه السّلام عين حقّ و مصلحت است و در كمال صحّت و راستي و درستي ميباشد؛ چه ما بفهميم و چه نفهميم. و اصولاً حقّ جز فعل خدا و فعل إمام چيز دگري نيست و مصلحت را از آن بايد جستجو كرد؛ نه آنكه حقّي و مصلحتي را در انديشه پنداشت و آنگاه نظر نمود كه آيا كار امام بر آن منطبق است يا نه؟! اين مطلب از دقائق و رموز عالم توحيد است.
درس دویست و یازدهم تا دویست و بیست و پنجم
جمیع پیشگامان در تصنیف و تدوین نهضت اسلام، شیعه بودهاند
درس ٢١١، ٢٢٥
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و صلّی الله علَی محمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهرین،
و لعنةُ اللهِ عَلَی أعْدائهم أجْمعینَ مِنَ الآنَ إلی قیام یوْم الدِّین،
وَ لَا حَوْل و لا قُوَّةَ إلَّا بالله الْعَلِیِّ العَظیمِ
قَالَ اللهُ الحَکیمُ فِی کِتَابِهِ الکریم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ. ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ. وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ. وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾.1
«ن، و سوگند به قلم و آنچه به سبب قلم (و یا با قلم) مینویسند، که تو (ای پیغمبر) به واسطه نعمتی که خدا به تو داده است دیوانه نمیباشی؛ و حقّاً و حقیقةً تو دارای پاداش و مزد پیوسته و غیر منقطعی هستی؛ و حقّاً و حقیقةً تو بر اخلاق عظیمی استوار میباشی!»
چون پیرامون تفسیر این آیات مبارکات در جلد چهاردهم از این دوره «امامشناسی» در ابتدای مجلس دویست و یکم از ص ١٩٩ تا ص ٢٠٣ از تفسیر
«المیزان» استاد بزرگوار فقید ـ تغمّده الله فی رضوانه ـ بحثی مختصر به میان آمد، اینک از شرح و تفصیل درباره آن خودداری نموده، به ذکر روایاتی چند در فضیلت و اهمیت و عظمت کتابت از مرحوم آیة الله سید محسن امین عامِلی که در کتاب «مَعَادنُ الجواهرِ و نَزْهَةُ الْخَوَاطر» خود ذکر نمودهاند مبادرت مینمائیم: ایشان میگویند:
[روایات و آثار وارده در فضیلت کتابت]
در ترغیب بر کتابت، و وعده به ثواب جزیل بر نوشتن، بسیاری از آثار وارد است: از آن قبیل است آنچه از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نقل شده است که فرمود: قَیدُوا الْعِلْمَ بِالْکتَابِ! «علم را به واسطه نوشتن مهار کنید!»
و أیضاً روایت شده است که: مردی از انصار عادتش این بود که: در حضور پیامبر مینشست، حضرت به او گفتند: اسْتَعِنْ بِیمینِک! وَ أوْمَی بِیدِهِ، أیْ خُطَّ! «از دست راستت کمک بگیر! و اشاره فرمود به دست او، یعنی: بنویس!»
و در حدیث آمده است: لَا تُفَارِقِ الْمِحْبَرَةَ! فَإنَّ الْخَیرَ فِیهَا وَ فِی أهْلِهَا إلَی یوْمِ الْقِیمةِ. مَنْ مَاتَ وَ مِیرَاثُهُ الْمَحَابِرُ وَ الاقْلَامُ دَخَلَ الْجَنَّةَ. «از دوات و مرکّب دان جدائی مگیر! زیرا که خیر در آن است و در صاحبانش تا روز قیامت. کسی که بمیرد و میراث وی دواتهائی و قلمهائی باشد، داخل در بهشت میگردد.»
و از حسن بن علی علیهما السّلام روایت است که: إنَّهُ دَعَا بَنِیهِ وَ بَنی أخِیهِ فَقَالَ: إنَّکمْ صِغَارُ قَوْمٍ وَ یوشِک أنْ تَکونُوا کبَارَ قَوْمٍ آخَرِینَ، فَتَعَلَّمُوا الْعِلْمَ! فَمَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْکمْ أنْ یحْفَظَهُ فَلْیکتُبْهُ وَ لْیضَعْهُ فِی بَیتِهِ!1
«چون پسرانش و پسران برادرش را طلبید و احضار کرد، بدانها گفت: حقّاً و حقیقةً شما امروز کوچکان قومی هستید و نزدیک است که بزرگان قومی دیگر گردید! بنابراین علم بیاموزید! و کسی از شما که توان و قدرت آن را ندارد که حفظ کند، پس آن را بنویسد و در خانهاش قرار دهد!»
و امام جعفر الصادق علیه السّلام فرمود: اکتُبُوا! فَإنَّکمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتَّی تَکتُبُوا. «بنویسید! چرا که شما حفظ نمیشوید مگر آنکه بنویسید.»
و أیضاً فرمود: الْقَلْبُ یتَّکلُ عَلَی الْکتَابَةِ. «دل اعتمادش به نوشتار است.»
و أیضاً فرمود: احْفَظُوا کتُبَکمْ فَإنَّکمْ سَتَحْتَاجُونَ إلَیهَا. «کتابهای خود را حفظ کنید، زیرا که به زودی در آینده بدانها نیازمند خواهید شد!»
و همچنین آن حضرت به مُفَضَّل بن عُمَر گفتند: اکتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَک فِی إخْوَانِک، فَإنْ مُتَّ فَأوْرِثْ کتُبَک بَنِیک، فَإنَّهُ یأتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ هَرْجٌ لَا یأنَسُونَ فِیهِ إلَّا بِکتُبِهِمْ!
«بنویس و علمت را در میان برادرانت انتشار بده و بگستر، و هنگام مرگ کتب خود را برای فرزندانت به ارث بگذار، چرا که بر این مردم زمان هَرْج میآید که در آن زمان انس نمیگیرند مگر به کتابهایشان.»
مرحوم امین در اینجا هَرْج را معنی نموده است که: الْهَرْجُ به سکون راء، مصدر
است. گفته میشود: هَرَجَ النَّاسُ هَرْجاً از باب ضرب، در صورتی که در فتنه و اختلاط و قتل بیفتند. و اصل معنیش عبارت است از کثرت و وسعت. و هَرْج فتنه است در آخر الزّمان.
ابن قَیس رُقَیات در ایام فتنه ابن زبیر گوید:
لَیتَ شِعْرِی أ أوَّلُ الْهَرْجِ هَذَا | *** | أمْ زَمَانٌ مِنْ فِتْنَةٍ غَیرِ هَرْجِ؟! |
«ای کاش میدانستم: آیا این اوَّل زمان فتنه و بلای آخر زمان است؛ یا زمانی است از فتنه غیر فساد و فتنه آخر الزّمان؟!»
و مراد به کُتُب در دو حدیث دیگر، احادیث مرویه از أئمّه علیهمالسلام است.
و مراد از کلام آنحضرت: سَتَحْتَاجُونَ إلَیهَا (به زودی در آینده بدانها نیازمند خواهید شد) یا به جهت فقدان امامی است که از وی بپرسید از شدت تقیه، و یا به جهت حصول غیبت. پس اخذ احکام در آن زمان منحصر میگردد به اخذ از کُتُب.
و نیز کلام آنحضرت: بر این مردم زمان هَرْج میآید ـ الخ، یعنی زمان فتنه و قتل و خوف که در آن مَفْزَع و مَلْجَأی در اخذ احکام غیر از کتابهایشان ندارند. و چه بسا از این خبر میتوان استدلال بر حجّیت اخبار مردم مورد وثوق نمود.
و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: إنَّ الْمُؤْمِنَ إذَا مَاتَ وَ تَرَک وَرَقَةً وَاحِدَةً عَلَیهَا عِلْمٌ کانَتِ الْوَرَقَةُ سِتْراً فِیمَا بَینَهُ وَ بَینَ النَّارِ؛1 وَ أعْطَاهُ اللهُ بِکلِّ حَرْفٍ مَدِینَةً أوْسَعَ مِنَ الدُّنْیا وَ مَا فِیهَا.
وَ مَنْ جَلَسَ عِنْدَ الْعَالِمِ نَادَاهُ الْمَلِک: جَلَسْتَ إلَی عَبْدِی، وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَاسْکنَنَّک الْجَنَّةَ مَعَهُ وَ لا ابَالِی.
«چون مؤمن بمیرد و از خود ورقهای بجای گذارد که بر روی آن علمی بوده باشد، آن ورقه پرده و حجابی میان وی و میان آتش میگردد، و خداوند در مقابل هر
حرفی به او شهری عطا مینماید که از دنیا و آنچه در آن است وسعتش بیشتر میباشد.
و کسی که نزد عالم بنشیند خداوندِ سلطان او را ندا کند: به نزد عبدِ من نشستی، سوگند به مقام عزّتم و جلالم حقّاً و حقیقةً من تو را با وی در بهشت سکنی میدهم و باکی هم ندارم.»
و برای تو در این باره بس است گفتار حضرت صادق علیه السّلام:
إذَا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ جَمَعَ اللهُ النَّاسَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ وَ وُضِعَتِ الْمَوَازِینُ، فَیوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَماءِ، فَیرَجَّحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَی دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ.1
«چون روز قیامت بر پا گردد خداوند جمیع مردمان را در زمین هموارِ واحدی گرد میآورد و میزانهای عمل قرار داده میشود؛ در این حال خونهای شهیدان را با خامه و اثر بجای مانده از قلم بر روی کاغذ عالمان میسنجند، پس اثر خامه عالمان بر خون شهیدان ترجیح مییابد.»
شیخنا شهید ثانی (ره) فرموده است: علّتش آن است که: از خامه و مداد علماء پس از مرگشان بهره میبرند، و امّا از خون شهداء پس از مرگشان بهره نمیبرند.
و مرحوم امین میفرماید: امّا من میگویم: خونهای شهیدان، صَرف نظر از جهات خارجیه در حدّ ذاته فائدهای ندارد، نه در حیاتشان و نه پس از مرگشان؛ و امّا فضیلت آن به اعتبار آثار مترتّبه بر آن جهادی است که در راه نصرت دین و اظهار حقّ تحقّق پذیرفته است؛ و این اثر هم غالباً پس از شهادت باقی میماند. بنابراین وجهش آن است که بگوئیم: آنچه بر خامه علماء مترتّب میگردد از کتابت علوم دین و منافعی که از آن مترشّح میباشد، چه در حیاتشان و چه بعد از مماتشان، عظیمتر است از آنچه بر جهاد و قتل فی سبیل الله مترتّب میشود
و از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم وارد است که: إذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إلَّا مِنْ ثَلَاثٍ: صَدَقةٍ جَارَیةِ، أوْ عِلْمٍ ینْتَفَعُ بِهِ، أوْ وَلَدٍ صَالِحٍ یدْعُو لَهُ.
«چون فرزند آدم بمیرد، عمل وی بریده و منقطع میگردد مگر از سه چیز: صدقه جاری، یا علمی که از آن نفع برند، یا فرزند صالحی که برای وی دعا نماید.»
مراد از صدقه، وقف در راه خدا میباشد؛ و مراد از علم، کتابت علم است یا آنچه کتابت را هم شامل گردد، و شامل میشود علمی را که غیر او از او تعلّم نماید و پس از او مردم بدان منتفع گردند؛ همچنانکه بعضی از اخبار آتیه بر آن دلالت دارد.
و از جمله سخنان حکماء و علماء درباره کتابت این است که گفتهاند:
لَوْ أنَّ فِی الصِّنَاعَاتِ صِنَاعَةً مَعْبُودَةً لَکانَتِ الْکتَابَةُ رَبّاً لِکلِّ صِنَاعَةٍ.
«اگر حقّاً در میان اقسام صنایع، صنعتی یافت میشد که خداوندِ معبود بود هر آینه کتابت، پروردگار و آفریدگار تمام صنایع میگشت.»
قَیدُوا الْعِلْمَ بِالْکتَابِ. «بر علم به وسیله نوشتن بَنْد نهید!»
الْعِلْمُ صَیدٌ وَ الْکتَابَةُ قَیدُهُ. «علم صید است، و نوشتن بَنْد نهادن بر آن است.»
الْخَطُّ لِسَانُ الْیدِ. «نوشتن به واسطه خطّ، زبان دست است.»
تَسْوِیدٌ بِخَطِّ الْکاتِبِ أمْلَحُ مِنْ تَوْرِیدٍ بِخَدِّ الْکاعِبِ. «سیاه کردن با خطّ نویسنده، ملیحتر است از سرخاب زدن بر چهره دختر جوان تازه پستان برآمده.»
کمْ مِنْ مَآثِرَ أثْبَتَتْهَا الاقَلامُ فَلَمْ تَطْمَعْ فِی دُرُوسِهَا الایامُ. «چه بسیار از افعال حمیده و مکرمتهای به ارث رسیدهای را قلمها بجای گذاشت که گردش روزگار نتوانست در کهنگی و فرسودگی آنها طمع ببندد.»
مَنْ خَدَمَ الْمَحَابِرَ خَدَمَتْهُ الْمَنَابِرُ. «کسی که دواتها را خدمت نماید، منبرها وی را خدمت مینمایند.»
و شاعر گوید:
مِدَادٌ مِثْلُ خَافِیةِ الْغُرَابِ | *** | وَ أقْلَامٌ کمُرْهَفَةِ الْحِرَابِ |
وَ قِرْطَاسٌ کرَقْرَاقِ السَّرَابِ | *** | وَ ألْفَاظٌ کأیامِ الشَّبَابِ 1 |
«مُرَکَّبی است که از خامه میریزد مثل پرهای نرم سیاه کلاغ؛ و قلمهائی است که مانند دشنههای برّنده و تیز شده میباشد.
و کاغذی است که مانند سَراب تلألؤ و لَمَعان دارد؛ و الفاظی است که چون دوران جوانی زنده و جان پرور میباشد.»
خطیب با سند متّصل خود روایت میکند از حارث از علی أمیر المؤمنین علیه السّلام که گفت: قَیدُوا الْعِلْمَ، قَیدُوا الْعِلْمَ ـ مَرَّتینِ!
«علم را قید کنید! علم را قید کنید! دو بار فرمود.»
و همچنین با سند متّصل دیگر خود روایت میکند از حبیب بن جری که گفت: علی علیه السّلام گفت: قَیدُوا الْعِلْمَ بِالْکتَابِ. «علم را به واسطه نوشتن قید کنید!»
و أیضاً با سند دیگر خود روایت میکند از مُنْذر بْن ثَعْلَبَة از علی علیه السّلام که گفت: مَنْ یشْتَرِی مِنِّی عِلْماً بِدِرْهَمٍ؟! «کیست که از من علم را به یک درهم خریداری کند؟» أبو خُیثَمه گفت: یعنی علی میگوید: یشْتَرِی صَحیفَةً بِدِرْهَمٍ یکتُبُ فِیهَا الْعِلْمَ. «صحیفهای را به یک درهم بخرد تا علم را در آن بنویسد.»
و نیز با سند دیگرش از داود از ابو اسحق همْدانی از حارث از علی أمیر المؤمنین علیه السّلام روایت میکند که گفت: مَنْ یشْتَرِی مِنِّی عِلْماً بِدِرْهَمٍ؟! قَالَ: فَذَهَبْتُ فَاشْتَرَیتُ صُحُفاً بِدِرْهَم2 ثُمَّ جِئْتُ بِهَا.3،4
[اسامی شیعیان از تابعین که تدوین کتاب نمودند]
«کیست که از من علم را به یک درهم بخرد؟! حارث میگوید: پس من رفتم و صحیفههائی را به یک درهم خریدم و آنها را حضور علی آوردم».
مستشار عبد الحلیم جُنْدی چنین گوید: در زمان حیات نبی یا حیات علی، شیعیان علی به او در تدوین اقتدا نمودند یا آنکه بگو: شیعیان برای تنفیذ امر رسول هدایت شدند.
ابن شهرآشوب میگوید: «اوَّلین کسی که در اسلام تصنیف نمود علی بن أبی طالب بود، پس از او سلمان فارسی، و پس از او ابوذر.» و هر دوی آنها از شیعیان علی میباشند.1
و سیوطی روایت میکند که: علی و حسن بن علی از کسانی بودهاند که کتابت علم را میان صحابه مباح کرده و دست به کتابت زدند.
و أبو رافع غلام رسول الله و پاسدار بیت المال علی در کوفه، کتاب «سنن و احکام و قضایا» را نوشت. موسی بن عبد الله بن حسن میگوید: مردی از پدرم از تشهّد سؤال کرد. پدرم گفت: بیاور کتاب ابو رافع را. آن کتاب را بیرون آورد و آن
مطلب را برای ما قرائت نمود.
امّا علیّ بن أبو رافع کتابی در فنون فقه بر مذهب أهل البیت نوشت ـ یعنی آراء علیّ بن أبی طالب ـ و أئمّه مقام و شأن این کتاب را عظیم میشمردند و شیعیان خود را بدان وادار مینمودند.
و از زمره شیعیان علی، زید جهضمی [جُهَنی] است که در رکاب علی جنگ کرد، و کتابی تألیف کرد که خطبههای آنحضرت را شامل بود.
و از ایشان است رَبِیعَة بْن سُمَیع که کتابی در زکات شتر و گاو و گوسفند دارد.
و از ایشان است عبد الله بْن الْحُرّ الْفارسی1؛ وی شمّهای از حدیثی را که در عهد رسول خدا جمع نموده بود نوشت.
و از ایشان است أصْبَغ بْن نُباته که از صحابه علی بود، و از او روایت کرد کتاب عهد وی را به سوی مالک أشْتَر نَخَعی و وصیتش را به پسرش: محمّد بن حَنَفِیه.
و از ایشان است سُلَیم بن قَیس هِلالی که از صحابه علی بود، و دارای کتابی در امامت میباشد؛ و دارای مقامی رفیع و منزلتی عالی است در مذهب از حیث اصول. ـ تا آنکه گوید: و پیش از امام باقر صحیفهای نزد امام زین العابدین بود که مُسَمَّاة به «صحیفه کامله» بوده است. و از امام زین العابدین به سوی شیعه رسالههائی بازگردید که از جمله آنهاست رساله حقوق و رسالهای به سوی ابن شِهاب زُهْری.2
و همچنین عَمْرو بْن أبی مِقْدام کتابی جامع در فقه تألیف نمود که آن را از امام
زین العابدین روایت مینماید.
و چون نوبت امامت به امام صادق رسید مردم را بر تدوین علم برانگیخت و تشویق و ترغیبی بلیغ نمود، موضوع آن علم هر چه بوده باشد: دینی یا دنیوی. فقه عبادات یا معاملات یا علوم تطبیقیه؛ و پیوسته میگفت: الْقَلْبُ یتَّکلُ عَلَی الْکتَابَةِ. «دل اعتمادش به نوشتن است.»
و خود آن امام علوم را بر تلامیذش املاء میکرد، و برای آنان دوات و کاغذ میآورد و میگفت: اکتُبُوا فَإنَّکمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتَّی تَکتُبُوا. «بنویسید، به علّت آنکه شما حفظ نمیگردید مگر زمانی که بنویسید.»
و سفیان ثَوْری از وی تقاضا کرد تا حدیث خطبه رسول الله را در مسجد خَیف روایت کند و از وی امید داشت تا او امر کند تا برای سفیان کاغذ و دوات بیاورند و سفیان ثبت نماید.
امام صادق امر کرد تا آوردند و سپس املاء نمود: بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. خُطْبَةُ رَسُولِ اللهِ فِی مَسْجِدِ الخَیفِ: نَضَّرَ اللهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِی فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ تَبْلُغْهُ!
یا أیهَا النَّاسُ! لِیبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْکمُ الْغَائِبَ! فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَیسَ بِفَقِیهٍ. وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إلَی مَنْ هُوَ أفْقَهُ مِنْهُ.
«به اسم خداوند که دارای صفت رحمانیت و رحیمیت است. خطبه رسول خدا در مسجد خَیف: خداوند شاداب و خرّم گرداند بندهای را که کلام مرا بشنود و آن را حفظ کند و برساند آن را به کسی که کلام من به وی نرسیده است.
ای مردم! واجب است هر کس از شما حضور دارد آن را برساند به کسی که حضور ندارد؛ چرا که چه بسیار، بَرَنده و روایت کننده فقهی وجود دارد که خودش دارای فقه و درایت روایت نمیباشد. و چه بسا، بَرَنده و روایت کننده فقه و علمی وجود دارد که آن را به سوی کسی که از او أفقه و أعلم است میبرد و برای او روایت مینماید.»
و عبد الله حَلَبی کتابی نوشت و آن را بر امام صادق عرضه داشت، و حضرت آن
را نیکو و صحیح شمردند. و اینک خواهیم دید: یونس بن عبد الرّحمن کتاب «یومٌ وَ لَیلَةٌ» را به نواده آنحضرت امام عسکری عرضه میدارد و حضرت آن را صحیح میشمارند و امر میکنند تا بدان عمل نمایند.
و چون امام مهدی در نیمه دوم از قرن سوم غائب گردید، شیعه نیازمند شد تا رجوع کند به مُدَوَّناتی که خزینههای شیعه آنها را ذخیره کرده بود؛ زیرا که نزد شیعه امام آشکاری نبود تا از او مسائل خود را بپرسند؛ و لهذا کتابت در نزد شیعه در قرن چهارم رو به فزونی نهاد.1
مرحوم آیة الله سید حسن صدر در «الشِّیعة و فنون الإسلام» گوید: الصَّحِیفَةُ الثَّالِثَةُ: فی أوّلِ مَنْ صَنَّفَ الآثَارَ مِنْ کبَارِ التَّابِعِینَ مِنَ الشِّیعَةِ.
این جماعت چون تدوینشان در عصر واحدی بوده است نمیدانیم کدام یک از آنها در تصنیف و تدوین مقدّم بودهاند. و ایشان عبارتند از:
عَلِیّ بْن أبی رافِع
صحابی أمیر المؤمنین علیه السّلام و خازن بیت المال او و کاتب او بوده است.
نجاشی در کتاب خود در اسماء طبقه اوّل از مصنِّفین چون سخن از مُصَنِّفین اصحاب ما به میان میآورد درباره او میگوید: وی از تابعین و از برگزیدگان شیعه و از صحابه أمیر المؤمنین و کاتب او بوده است و بسیاری از احکام و سُنَّت را حفظ داشته است و کتابی را در فنونی از فقه وضوء و نماز و سائر ابواب تدوین نموده است. و سپس إسناد خود را به روایت از او متّصل میکند.2 و برای
برادرش:
عُبَید اللهِ بْن أبی رافِع
کاتب أمیر المؤمنین، کتاب قضایای أمیر المؤمنین علیه السّلام میباشد. و کتَابُ مَنْ شَهِدَ مَعَ أمِیر الْمُؤمِنینَ علیه السّلام الْجَمَلَ وَ صِفِّینَ وَ نَهْرَوَانَ من الصَّحابة؛ همان طور که در «فهرست» شیخ ابو جعفر طوسی قّدسّرُه علیه وارد است.
و در «تقریب» ابن حَجَر وارد است که: او کاتب علی بوده و از ثِقات از طبقه سوّمین میباشد.1
أصْبَغ بن نُبَاتَه مُجاشِعی
نجاشی میگوید: او از خواصّ أمیر المؤمنین علیه السّلام است، و پس از ارتحال آنحضرت عمر کرد. عهد حضرت را به اشْتَر، او روایت کرد. (و آن کتابی است معروف.) و أیضاً وصیت حضرت به پسرش: محمّد بن حَنَفِیه را روایت نمود. و شیخ ابو جعفر طوسی در «فهرست» اضافه کرده است که: وی کتابی در مَقْتَل حسین بن علی علیهما السّلام دارد که دَوْری از او روایت کرده است.2
سُلَیم بن قَیس هِلالی
ابو صادق، از اصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام میباشد. برای وی کتاب جلیل و عظیمی است که در آن از علی و سلمان فارسی و ابوذرّ غفاری و مقداد و عمّار یاسر و جمعی دیگر از بزرگان صحابه روایت میکند.
شیخ ابو عبد الله نُعْمانی که نامش در جمله أئمّه تفسیر گذشت در کتابی که در غیبت دارد پس از نقل حدیثی از کتاب سلیم بن قیس، بدین عبارت درباره او
تعریف نموده است:
در میان جمیع شیعه از کسانی که حاملین علم بودهاند و آن را از أئمّه نقل کردهاند خلافی نیست در اینکه کتاب سُلَیم بن قَیس هلالی اصلی است از کتب اصول که آن را اهل علم و حاملین حدیث اهل بیت روایت کردهاند و قدیمیترین آن اصول محسوب میگردد تا آنکه میگوید: کتاب سُلیم از اصولی است که شیعه بدان رجوع میکند و بدان اعتماد و تکیه مینماید ـ انتهی.
سلیم در ابتدای امارت حجّاج بن یوسف در کوفه وفات نمود.
مِیثَم بن یحْیی أبُو صَالِح تَمَّار
از خواصّ أمیر المؤمنین علیه السّلام و صاحب سِرِّ اوست. وی دارای کتابی است جلیل که از او شیخ ابو جعفر طوسی، و شیخ ابو عمرو کشِّی و صاحب «بشارة المصطفی» نقل نمودهاند. میثم در کوفه رحلت نمود. وی را عبید الله بن زیاد به جرم تشیع کشت.1
محمَّد بْنُ قَیس بَجَلی
کتابی دارد که آن را از أمیر المؤمنین علیه السّلام روایت میکند. شیوخ گذشته او را از تابعین از شیعه به حساب آوردهاند و کتابش را روایت کردهاند.
شیخ ابو جعفر طوسی در «فهرست» از عبید بن محمّد بن قَیس با إسناد خود آورده است که گفت: چون ما این کتاب را بر أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین علیهمالسلام عرضه داشتیم فرمود: این کلام علیّ بن أبی طالب علیه السّلام میباشد.
و اوّل کتاب این عبارت است که: کانَ یقُولُ إذَا صَلَّی قَالَ فِی أوَّلِ الصَّلاةِ ـ تا آخر کتاب.2
یعْلَی بن مُرَّة
نسخهای دارد که آن را از أمیر المؤمنین علیه السّلام روایت میکند و نجاشی در «فهرست» إسناد خود را در روایت از آن نسخه به وی میرساند.1
عُبَیدُاللهِ بن الحُرِّ الْجُعْفِیُّ الْکوفِیّ
از تابعین شاعر اسب سوار و جنگاور میباشد. برای وی نسخهای است که آن را از أمیر المؤمنین علیه السّلام روایت مینماید. در ایام مختار [در کوفه] فوت کرد. نجاشی وی را در طبقه اول از مصنّفین شیعه ذکر نموده است.2
رَبِیعَةُ بْنُ سُمَیع
کتابی در زکات شتر و گاو و گوسفند دارد. نجاشی وی را در طبقه اوّل از مصنّفین شیعه ذکر کرده است و افزوده است که: او از بزرگان تابعین بوده است.3
حرِثُ بْنُ عبد الله أعْوَر هَمْدانی
أبو زُهَیر از اصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام است. وی دارای کتابی است که در آن مسائلی را که أمیر المؤمنین علیه السّلام بدانها خبر به یهودی دادهاند، روایت مینماید. آن مسائل را عَمْرو بن أبی مِقدام از أبو اسحق سبیعی از حرِث همدانی از أمیر المؤمنین علیه السّلام همان طور که در «فهرست» ابو جعفر شیخ طوسی آمده است روایت مینماید. او در زمان خلافت [عبد الله] بن زبیر وفات نمود.4،5
مرحوم سید حسن صدر در کتاب «تأسیس الشّیعة لعلوم الإسلام» همین مطالب را قدری مشروحتر همان طور که در تعلیقه اشاره نمودیم ذکر نموده است.1
باید دانست که: علی بن ابی رافع دارای مقام و منزلتی عظیم در تدوین فقه شیعه میباشد به طوری که کتاب او را مورد عمل خود قرار میدادند، و خلاصه مانند رساله عملیه آن را محترم به شمار میآوردند.
آیة الله سید حسن صَدْر همان طور که دیدیم در مواضع کثیری از وی نام میبرد، و در کتاب عالیقدر خود در فصل ثالث که در تقدّم شیعه در علم فقه میباشد، صحیفه اوّل را راجع به اوّلین مُصَنِّف و مدوِّن و مرتِّب فقه بر ابوابی قرار میدهد و فقط و فقط آن را اختصاص به علی بن ابو رافع میدهد.
وی بعد از شرحی از ترجمه او میگوید: جمع کرد کتابی را در فنون فقه از وضوء و صلوة و سائر أبواب. درس فقه را از امیر المؤمنین علیه السّلام بیاموخت و در ایام حیات خود حضرت آن را گرد آورد. اوّل آن باب وضو میباشد: إذَا تَوَضَّأ أحَدُکمْ فَلْیبْدَأْ بِالْیمِینِ قَبْلَ الشِّمَالِ مِنْ جَسَدِهِ.
نجاشی میگوید: و دأب و دَیدَن شیعه این بود که: این کتاب را معظّم میشمردند و او اوّلین کس از شیعه میباشد که در فقه تصنیف نموده است.
جلال الدّین سیوطی ذکر کرده است که: نخستین کس که تصنیف کرده است یعنی از اهل سنّت در فقه، الامام ابو حنیفه بوده است. و چون مشهود و معلوم است که تصنیف علی بن ابو رافع در فقه، در ایام أمیر المؤمنین علیه السّلام قبل از تولّد ابو حنیفه
به مدّت درازی بوده است، بنابراین مراد سیوطی از اهل سنّت میباشد؛ با آنکه پیش از ابو حنیفه جماعتی از فقهای شیعه تصنیف در علم فقه نمودهاند، مانند قاسم ابن محمد بن أبی بکر تابعی، و سعید بن مُسَیب فقیه قرشی مَدَنی، یکی از فقهای ششگانه، متوفّی در سنه نود و چهار که تولّد وی در زمان خلافت عمر بن خطّاب بوده است.
قرابت حضرت صادق علیه السّلام با قاسم بن محمد بن ابی بکر
و قاسم بن محمد بن ابی بکر در سنه صد و شش بنابر قول صحیح وفات کرده است. او جدّ مادری مولانا امام جعفر صادق علیه السّلام بود؛ چون مادر حضرت: امّ فَرْوَه دختر قاسم بود.
و او با دختر امام زین العابدین علی بن الحسین علیهما السّلام تزویج نموده بود.1
1
1
و عبد الله حمیری در کتاب «قُرْب الإسناد» بدین عبارت ذکر کرده است که: چون در نزد حضرت امام رضا علیه السّلام، قاسم بن محمد بن أبی بکر و سعید بن مُسَیب را نام بردند حضرت گفتند: کانَا عَلَی هَذَا الأمْرِ ـ یعنی التّشیع. «ایشان بر این امر بودهاند ـ یعنی شیعه بودهاند.»
و کلینی در «کافی» در باب میلاد ابو عبد الله الصّادق از یحیی بن جریر حکایت کرده است که: حضرت ابو عبد الله الصّادق گفتند: سعید بن مُسَیب، و قاسم بن محمد بن ابی بکر، و ابو خالد کابلی از ثِقات حضرت امام علی بن الحسین علیهما السّلام بودهاند؛ و در حدیث دگری است که: آن دو نفر از حَواریین علی بن الحسین علیه السّلام بودهاند.1
مرحوم صَدْر در «تأسیس الشّیعة» نیز بعد از شرحی درباره اوّلین تصنیف فقهی علی بن ابو رافع در اسلام گفتهاند: جلال الدّین سیوطی در کتاب «اوائل» که گفته است: «نخستین کسی که در فقه تصنیف نمود امام ابو حنیفه بود» به غلط رفته است، به علّت آنکه تولّد ابو حنیفه در سنه صد، و مرگش در سنه صد و پنجاه میباشد، پس چگونه میتواند او اوّلین مصنّف در علم فقه بوده باشد؟ مگر آنکه منظورش از نخستین، نخستین کس از علمای سنّت که در فقه تصنیف کردهاند، بوده
باشد کما هو الظّاهر؛ بنابراین با آنچه ما از تقدّم شیعه در این موضوع ذکر نمودیم تنافی ندارد.1
کتاب صحیفه کامله سجّادیه و دعای آن راجع به خلافت
صحیفه کامله سجّادیة:
إنْجیل أهْلُ الْبَیت، زَبور آل مُحَمَّد
ابن شهرآشوب در «معالم العلماء» در ترجمه یحیی بن علی بن محمد حسینی رقّی گوید: او از حضرت صادق علیه السّلام دعای معروف به انجیل اهل البیت را روایت میکند2. و گوید: دعای صحیفه ملقّب است به زَبُور آلِ محمد صَلَّی الله عَلیهِ و آلهِ3 و توصیف آن به کامله، یا برای کمال آن میباشد و یا برای کمال مؤلّف آن، بنابر اینکه:
کُلُّ شَیْءٍ مِنَ الْجَمیلِ جَمِیلُ4
«هر چیزی از زیبا سر زند، آن نیکو و زیبا و جمیل است.»
(٥٦) رَبِّ صَلِّ عَلَی أطَائبِ أهْلِ بَیتِهِ الَّذِینَ اخْتَرْتَهُمْ لأمْرِک، وَ جَعَلْتَهُمْ خَزَنَةَ عِلْمِک، وَ حَفَظَةَ دِینِک، وَ خُلَفَاءَک فِی أرضِک، وَ حُجَجَک عَلَی عِبَادِک، وَ طَهَّرْتَهُمْ مِنَ الرِّجْسِ وَ الدَّنَسِ تَطْهِیراً بِإرَادَتِک، وَ جَعَلْتَهُمُ الْوَسِیلَةَ إلَیک، وَ الْمَسْلَک إلَی جَنَّتِک.
(٥٧) رَبِّ صَلِّ عَلَی مُحمَّدٍ وَ آلِهِ صَلَوةً تُجْزِلُ لَهُمْ بِهَا مِنْ نِحَلِک وَ کرَامَتِک، وَ تُکمِلُ لَهُمُ الأشْیاءَ مِنْ عَطَایاک وَ نَوَافِلِک، وَ تُوَفِّرُ عَلَیهِمُ الْحَظَّ مِنْ عَوَائِدِک وَ فَوَائِدِک.
(٥٨) رَبِّ صَلِّ عَلَیهِ وَ عَلَیهِمْ صَلَوةً لَا أمَدَ فِی أوَّلِهَا، وَ لَا غَایةَ لِامَدِهَا، وَ لَا نِهایةَ لآخِرِها.
(٥٩) رَبِّ صَلِّ عَلَیهِمْ زِنَةَ عَرْشِک وَ مَا دُونَهُ، وَ مِلْأَ سَمَوَاتِک وَ مَا فَوْقَهُنَّ، وَ عَدَدَ أرَضِیک وَ مَا تَحْتَهُنَّ وَ مَا بَینَهُنَّ، صَلَوةً تُقَرِّبُهُمْ مِنْک زُلْفَی، وَ تَکونُ لَک وَ لَهُمْ رِضًی، وَ مُتَّصِلَةً بِنَظائِرهِنَّ أبَداً.
«بار پروردگار من! درود و رحمت خود را بفرست بر پاکان و پاکیزگان اهل بیت او: آنان که ایشان را برای اجرای امر و ولایتت برگزیدی، و خزینه داران علم و گنجوران دانشت قرار دادی، و پاسداران و نگهبانان دینت نمودی، و جانشینان و خلیفگان در زمینت فرمودی، و حجّتهای خودت بر بندگانت کردی؛ و به اراده و مشیتت از هر گونه رجس و پلیدی منزّه و طاهر گردانیدی، و ایشان را وسیله و رابطه به سوی خودت قرار دادی، و راه و طریق سلوک به سوی بهشتت نمودی.»
«بار پروردگار من! درود و رحمتت را بر محمّد و آل او فرست، درود و رحمتی که با آن از عطای عظیم و کرامت جزیل خودت آنان را سرشار و بهرهمند کنی، و هر قسم از اقسام نعمت و برکتت را از عطاهای خزانه جودت بر آنان تکمیل نمائی، و از فوائد و إنعامت بدیشان عنایت کنی.»
«بار پروردگار من! درود و رحمتت را بر وی و اهل بیت وی بفرست، درود و رحمتی که ابتدایش را حدّی، و مدّت و درازایش را انتهائی، و پایانش را نهایتی نباشد.»
«بار پروردگار من! درود و رحمتی بر ایشان بفرست هموزن عرش و کاخ هستی و عالم اراده و مَشیتَتْ و آنچه عرش و کاخ هستی و عالم مشیتت زیر نگین خود دارد، و به قدر گنجایش و فراگیری آسمانهایت و آنچه بر فراز و بالای آسمانها میباشد، و به تعداد زمینهایت و آنچه در پایین و زیر آنها و آنچه در میان آسمانهایت و زمینهایت وجود دارد، چنان درود و رحمتی که بدان آنان را به خودت نزدیک سازی، و آن درود و رحمت مورد پسند و خوشایند تو و ایشان بوده باشد، و همیشه و پیوسته به همانندان خود از آن درودها و رحمتها متّصل بوده باشد.»
(٦٠) اللَهُمَّ إنَّک أیدْتَ دِینَک فِی کلِّ أوَانٍ بِإمَامٍ أقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبادِک، وَ مَنَاراً فِی بِلَادِک بَعْدَ أنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِک، وَ جَعَلْتَهُ الذَّریعَةَ إلَی رِضْوَانِک، وَ افْتَرَضْتَ طَاعَتَهُ، وَ حَذَّرْتَ مَعْصِیتَهُ، وَ أمَرْتَ بِامْتِثَالِ أوَامِرِهِ، وَ الْانْتِهَاءِ عِنْدَ نَهْیهِ، وَ ألَّا یتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَ لَا یتَأخَّرَ عَنْهُ مَتَأخِّرٌ. فَهُوَ عِصْمَةُ اللَّائِذِینَ، وَ کهْفُ الْمُؤمِنینَ، وَ عُرْوَةُ الْمُتَمَسِّکینَ، وَ بَهَاءُ الْعَالَمِینَ.
(٦١) اللَّهُمَّ فَأوْزِعْ لِوَلِیک شُکرَ مَا أنْعَمْتَ بِهِ عَلَیهِ، وَ أوْزِعْنَا مِثْلَهُ فِیهِ، وَ آتِهِ مِنْ لَدُنْک سُلْطَاناً نَصِیراً، وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً یسِیراً، وَ أعِنْهُ بِرُکنِک الْأعَزِّ، وَ اشْدُدْ أزْرَهُ، وَ قَوِّ عَضُدَهُ، وَ رَاعِهِ بِعَینِک، وَ احْمِهِ بِحِفْظِک، وَ انْصُرْهُ بِمَلَائِکتِک، وَ امْدُدْهُ بِجُنْدِک الْأغْلَبِ.
«بار خداوندا! تو حقّاً و تحقیقاً دین خودت را در هر زمانی به واسطه امامی تأیید نمودی، آن امامی که وی را به عنوان پرچم و رایت هدایت برای بندگانت برافراشتی، و چون ستون رفیع و مناره پرتو افکنی در شهرهایت راهنما و دلیل قرار دادی پس از آنکه ریسمانش را به ریسمانت متّصل کردی و آنان را سبب و وسیلهای برای خشنودی و رضوانت قرار دادی، و فرمانبرداری و اطاعت از او را فریضه و واجب شمردی و از نافرمانی و مخالفت او بر حذر داشتی، و به فرمانبرداری و انقیاد از دستورات و اوامرش امر فرمودی، و اجتناب از منهیات وی را لازم نمودی، و اینکه هیچ کس از او جلو نیفتد و پیشتر از او گام ننهد، و هیچ کس از او عقب نماند و دنبال او از راه و روش او باز نماند. بنابراین اوست که پناه و ملجأ و حافظ و سدّ منیع
پناهآورندگان، و کهف و حِصْن ایمانآورندگان، و دستاویز استوار و محکم تمسّک کنندگان، و فروغ و درخشش جهانیان است.»
«بار خداوندا! بنابراین به امامت و صاحب اختیار و ولیِّ عالم امکانت الهام بخش تا شکرانه آنچه را که به وی انعام و مرحمت فرمودی بگزارد و ادا کند، و به ما نیز الهام بخش مثل آن الهام را تا درباره او امَّت سپاسگزار و مطیع و منقادی بوده باشیم، و از جانب خودت به او قدرت و تمکّن و سلطانی برومند و پشتوانه نصرت و پیروزی عطا فرما، و فتحی آسان و گشایشی سهل و بدون رنج برای او مقدّر کن، و با محکمترین و منیعترین اسباب پشتیبانی خودت او را کمک نما، و پشتش را قوی و محکم و نیرومند بدار، و بازویش را قدرت و توانائی بخش، و وی را در تحت نظر و رعایت چشمت نگران باش، و در کنف حفظ و مصونیت و حراستت حمایت کن، و با فرشتگان آسمانت او را یاری کن، و به وسیله سپاه و لشکر پیروزمند و غالب و مظفّر خود او را مدد نما.»
(٦٢) وَ أقِمْ بِهِ کتَابَک وَ حُدوُدَک وَ شَرَائِعَک وَ سُنَنَ رَسُولِک صَلَوَاتُک اللَّهُمَّ عَلَیهِ وَ آلِهِ، وَ أحْیِ بِهِ مَا أمَاتَهُ الظَّالِمُونَ مِنْ مَعَالِمِ دِینِک، وَ اجْلُ بِهِ صَدَأَ الْجَوْرِ عَنْ طَرِیقَتِک، وَ أبِنْ بِهِ الضَّرَّاءَ مِنْ سَبِیلِک، وَ أزِلْ بِهِ النَّاکبِینَ عَنْ صِرَاطِک، وَامْحَقْ بِهِ بُغَاةَ قَصْدِک عِوَجاً.
(٦٣) وَ ألِنْ جَانِبَهُ لأوْلِیائِک، وَ ابْسُطْ یدَهُ عَلَی أعْدَائِک، وَ هَبْ لَنَا رَأفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ تَعَطُّفَهُ وَ تَحَنُّنَهُ، وَ اجْعَلْنَا لَهُ سَامِعِینَ مُطِیعِینَ، وَ فِی رِضَاهُ سَاعِینَ، وَ إلَی نُصْرَتِهِ وَ المُدَافَعَةِ عَنْهُ مُکنِفِینَ، وَ إلَیک وَ إلَی رَسُولِک صَلَوَاتُک اللَّهُمَّ عَلَیهِ وَ آلِهِ بِذَلِک مُتَقَرِّبِینَ.
«و به واسطه او کتابت و احکام و حدود قوانینت و شرایع حلال و حرام و سنّت و منهاج رسولت را ـ که درود و تحیت تو ای خداوند بر او و بر آل او بوده باشد ـ بر پا بدار و استوار و ثابت فرما! و آنچه را که از آثار دینت و معالم شریعتت، ستمکاران و متجاوزان محو و نابود کرده و میرانیدند به وسیله او حیات بخش و
زنده ساز! و به واسطه او زنگار ستم و ظلم را از طریقه و راه استوارت بزدای، و مشکلات و سختیهائی را که در راه وصول به تو نهادهاند به وسیله او برطرف نما، و منحرفان و کجروان از صراط مستقیم و راهت را به واسطه او از میان بردار، و آنان که راه مستقیم و معتدل و استوار تو را کج نموده و امّت را به کژی و کاستی و اعوجاج کشاندهاند و طالب ناهمواری و نااستواری میباشند، به وسیله او ناپدید کن و از صفحه روزگار برانداز.»
«و دل او را برای دوستان و موالیانت نرم و مهربان فرما، و دست او را بر تسلّط و غلبه بر دشمنانت قوی و محکم گردان، و بر ما از رأفت و مهربانی و رحمت و بخشایش و تعطّف و دلجوئی و تحنّن و دلنوازی وی ببخش، و ما را در برابر اوامر و خواستههایش شنوا و فرمانبردار کن، و در تحصیل رضا و خشنودیش کوشا و ساعی نما، و ما را به گونهای قرار ده که برای نصرت و یاریش و مدافعه از دشمنانش در اطراف و جوانب او دور زنیم و پیرامون وی باشیم، و به سوی تو و به سوی رسول تو ـ که درود و تحیت تو ای خداوند بر او و بر آل او باد ـ در اثر این رویه و منهاج و اطاعت و انقیاد، از نزدیکی طلبان و تقرّب جویندگان بوده باشیم.»
(٦٤) اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَی أوْلِیائِهِمُ الْمُعْتَرِفِینَ بِمَقَامِهِمْ، الْمُتَّبِعینَ مَنْهَجَهُمْ، الْمُقْتَفِینَ آثَارَهُمْ، الْمُسْتَمْسِکینَ بِعُرْوَتِهِمْ، الْمُتَمَسِّکینَ بِوِلَایتِهِمْ، الْمُؤتَمِّینَ بِإمَامَتِهِمْ، الْمُسَلِّمینَ لِأمْرِهِمْ، الْمُجْتَهِدِینَ فِی طَاعَتِهِمْ، الْمُنْتَظِرینَ أیامَهُمْ، الْمَادِّینَ إلَیهِمْ أعْینَهُمْ، الصَّلَوَاتِ الْمُبَارَکاتِ الزَّاکیاتِ النَّامِیاتِ الْغَادِیاتِ الرَّائِحَاتِ.
(٦٥) وَ سَلِّمْ عَلَیهِمْ وَ عَلَی أرْوَاحِهِمْ، وَ اجْمَعْ عَلَی التَّقْوَی أمْرَهُمْ، وَ أصْلِحْ لَهُمْ شُؤُونَهُمْ، وَ تُبْ عَلَیهِمْ، إنَّک أنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ، وَ خَیرُ الْغَافِرِینَ، وَ اجْعَلْنَا مَعَهُمْ فِی دَارِ السَّلَامِ بِرَحْمَتِک یا أرْحَمَ الرَّاحِمینَ.1
«بار خداوندا! بر موالیان و تحت ولایت درآمدگان أئمّه علیهمُالسَّلام که به مقامشان
اعتراف و اقرار نمودند، و از روش و راه و طریقه شان پیروی کردند، و آثار و خصائصشان را دنبال نمودند و بدانها پیوستند، و به دستاویز ولایتشان چنگ زدند، و به پیشوائی و ولایت و سرپرستی و صاحب اختیاریشان تمسّک جستند، و به امامتشان اقتدا نموده و مأموم قرار گرفتند، و فرمانشان را گردن نهادند، و در فرمانبرداری و اطاعتشان کوشیدند، و در انتظار دولت و شوکتشان انتظار کشیدند؛ و چشمانشان را به سوی آنان دوختند، درودها و تحیتهای خودت را که مبارک و پرخیر و رحمتند و پاک و پاکیزه و مصفَّی هستند و در حال رشد و نموّ و زندگی حیاتی میباشند، در صبحگاهان و شامگاهان ایصال بفرما.»
«و بر ایشان و جانهایشان سلام و درودت را نثار کن، و کار و کردار و امر و شأنشان را بر اصل و اساس تقوا و پرهیزگاری سامان بده، و شئونشان را هر گونه که باشد برایشان اصلاح فرما، و توبه ایشان را قبول نما، چرا که تو هستی که حقّاً و حقیقةً پذیرنده و آمرزنده و قبول کننده توبه و رجوعشان میباشی، و دارای رحمت رحیمیت و مهربانی مخصوص، و بهترین آمرزندگان و غفران پناهان هستی، و ما را با همراهی و معیت ایشان در خانه سلام و ایمنی و سلامت قرار بده، به رحمت خودت ای رحمآورندهترین رحمتآورندگان»!
***
[شمّهای از احوالات امام سجّاد علیه السّلام]
باری چون اینک سخن ما در پیرامون کتاب عظیم صحیفه الهیه کامله سجّادیه است که از انشاء و املاء امام هُمام حضرت سید العابدین و زین السّاجدین علی بن الحسین بن علیّ بن ابیطالب ـ علیهم أفضل الصَّلوة و أتَمّ التّحیة و الإکرام ـ است1،
1
این حقیر فقیر در بدو مطلب هیچ حدّ و رَسْم و تعریفی را که تا به حال از زمان خود آنحضرت سرودهاند و سر دادهاند و علماء و ادباء و شعراء و مورّخین و مفسّرین و حکمای عالیمقدار و عرفاء ذوی العزّة و الاعتبار گفتهاند و میگویند، بهتر و ارزشمندتر از همین چند فقره دعائی که آنحضرت در روز عرفه به درگاه حضرت ذوالجلال از روی ابتهال انشاء نمودهاند و با کتاب فعلی ما که بحث از امامت و امام، و خلافت و خلیفه، و ولایت و ولیّ میباشد، کمال مناسبت را داشته باشد ندیدم که بیاورم.
گرچه بحث و تعریف حقیقت «امامشناسی» و ولایت حضرت که به صورت دعا از درون ضمیر به قالب عبارات به بیرون تراوش نموده است منحصر بدین دعا
و این فقرات از آن نمیباشد1 امّا با ملاحظه همین مقداری که در اینجا آورده شد ملاحظه میشود که آنحضرت چگونه از حقیقت امامت و خلافت پرده برداشته و موقعیت آن را و وظیفه امَّت را نسبت به آن و لزوم امام زمان را صریحاً بیان نموده اند! و ما میتوانیم تمام مضامین ادعیه و زیاراتی را که أئمّه علیهم السّلام ذکر نمودهاند و أبواب توحید و ولایت را که مفصّلًا در اخبار آورده شده است از همین چند فقره کوتاه و مختصر استنتاج و استخراج و استنباط نمائیم، و در حقیقت آن را منبع و چشمهای از سیلاب زلال و روانی که در کلمات حضرت امام محمّد باقر و امام جعفر صادق و امام رضا و سایر امامان علیهم السّلام میباشد قرار دهیم. و بیانات و احتجاجات و استشهادات و شروح مفصّله مقام وحدت خداوندی و نبوّت مصطفوی و ولایت مرتضوی را تا حضرت حجّة بن الحسن العسکری ـ أرواحنا فداه ـ از آن اخذ نمائیم.
همچنین در این دعای منیف، مطلب را ادامه میدهد تا میرسد به آنکه عرضه میدارد:
وَ إنِّی وَ إنْ لَمْ اقَدِّمْ مَا قَدَّمُوهُ مِنَ الصَّالِحَاتِ فَقَدْ قَدَّمْتُ تَوْحِیدَک وَ نَفْیَ الأضْدَادِ وَ الأنْدَادِ وَ الأشْبَاهِ عَنْک، وَ أتَیتُک مِنَ الأبْوَابِ الَّتِی أمَرْتَ أنْ تُؤتَی مِنْهَا، وَ تَقَرَّبْتُ إلَیک بِمَا لَا یقْرُبُ أحَدٌ مِنْک إلَّا بِالتَّقَرُّبِ بِهِ.
ثُمَّ أتْبَعْتُ ذَلِک بِالإنَابَةِ إلَیک، وَ التَّذَلُّلِ وَ الاسْتِکانَةِ لَک، وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِک، وَ الثِّقَةِ بِمَا عِنْدَک، وَ شَفَعْتُهُ بِرَجَائِک الَّذِی قَلَّ مَا یخِیبُ عَلَیهِ رَاجِیک.2
[بار خداوندا] و اگرچه من پیش نفرستادم از اعمال صالحه آنچه را که آنان (بندگان عبادتکنندهات) پیش فرستادهاند، و لیکن پیش فرستادم وحدانیت و یگانگی تو را و نفی أضداد تو را و نفی امثال و نظایر تو را و نفی أشباه و همانندان تو را از تو، و به سوی تو آمدم از ابوابی که امر فرمودی از آن درها به بارگاهت روی آورند، و به سوی تو نزدیکی و تقرّب جستم به آن اعمال و اخلاق و عقیده و نهجی که احدی را امکان نزدیکی و تقرّب به سوی تو نیست مگر با نزدیکی و تقرّب به همان اعمال و اخلاق و عقیده و منهاج.»
«و پس از آن به دنبال و پیرو آن درآوردم بازگشت به سوی تو را با انابه و فروتنی و خضوع و شکستگی، و تذلّل و انکسار و زاری و آه و ناله، و حسن ظنّ و امید خیر و نیکوئی به تو، و وثوق و اطمینان به آنچه نزد تو است؛ و تمام اینها را جُفْت و ملازم قرار دادم با امیدم به تو، آن امیدی که کمتر کسی یافت میشود که با آن امید، ناامید گردد و تهیدست و یله بماند.»
حضرت دعا را به همین منوال ادامه میدهد تا میرسد به اینجا که عرضه میدارد:
بِحَقِّ مَنِ انْتَجَبْتَ مِنْ خَلْقِک، وَ بِمَنِ اصْطَفَیتَهُ لِنَفْسِک!
بِحَقِّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِیتِک وَ مَنِ اجْتَبَیتَ لِشَأنِک!
بِحَقِّ مَنْ وَصَلْتَ طَاعَتَهُ بِطَاعَتِک، وَ مَنْ جَعَلْتَ مَعْصِیتَهُ کمَعْصِیتِک!
بِحَقِّ مَنْ قَرَنْتَ مَوَالاتَهُ بِمُوالاتِک، وَ مَنْ نُطْتَ مُعَادَاتَهُ بِمُعَادَاتِک؛ تَغَمَّدْنِی فِی یوْمِی هَذَا بِمَا تَتَغَمَّدُ بِهِ مَنْ جَأَرَ إلَیک مُتَنَصِّلًا، وَ عَاذَ بِاسْتِغْفَارِک تَائباً.1
[بار خداوندا] به حقّ آن کسی که وی را از میان خلایق خودت برگزیدی و انتخاب نمودی، و به آن کسی که او را خاصّه خودت کردی و برای ذات اقدست سَوا و جدا و اختیار فرمودی!
به حقّ آن کسی که وی را از میان مخلوقاتت انتخاب فرمودی و برای شأن و مقام و کار و امر ولایتت او را شایسته و ممتاز نگریستی!
به حقّ آن کسی که طاعت او را به طاعت خود متّصل ساختی، و معصیت او را همچون معصیت خود به شمار آوردی!
به حقّ آن کسی که ولایت او را قرین ولایت خود فرمودی، و ستیزگی و دشمنی با او را به ستیزگی و دشمنی با خودت منوط نمودی! مرا در امروزم در رحمت خود فراگیر آن گونه فراگیری که کسی را که یکسره از همه بِبُرَد و به سوی تو روی آورد و به استغفار تو از سرِ توبه پناه آورد فرا گرفته باشی!»
[اهمیت صحیفه کامله سجّادیه]
این است نمونهای از صحیفه کامله سجّادیه که اولوا الألباب را غرق تحیر نموده و زیرکان عالم را به تفکّر واداشته و حکیمان اندیشمندان را به دنبال خود کشیده، و عالمان ذی درایت را به قبول واداشته، و عارفان روشن ضمیر را به خضوع و خشوع در برابر این مکتب به زانو درآورده است.
تا جائی که میبینیم: آن مرد جلیل و حکیم و متألّه و فقیه خبیر و شاعر مُفْلِق و أدیب قدرتمند و جامع جمیع کمالات حسنه: آیت ربّانی مرحوم سید علیخان کبیر مدنی شیرازی ـ تغمّده الله برضوانه ـ چنان شرح عظیمی بر آن مینگارد که نیاز ارباب فضل و دانش را بدان صحیفه مبرهن میدارد و بدون آن شرح گوئی حقّ صحیفه ادا نشده و به عالم ادب و عرفان بروزی نداشته است. و یا محقّقینی همچون ملّا محمد محسن فیض کاشانی بر آن تعلیقه دارد، و شیخ بهاء الدین عامِلی و سید محمّد باقر داماد معروف به میر داماد شروح مُمَتّع و مفیدی بر آن نگاشتهاند غیر از شروحی که اخیراً افرادی همچون آیتالله مدرّسی چهاردهی، و تعلیقهای به نام آیتالله میرزا ابو الحسن شعرانی بر آن نوشتهاند.
[سخن طنطاوی جوهری درباره صحیفه]
آیتالله أبو المعالی سید شهاب الدّین مرعشی نجفی ـ رضوان الله علیه ـ میگوید: من نسخهای از صحیفه شریفه را در سنه ١٣٥٣ برای مطالعه علّامه معاصر شیخ جوهری طنطاوی صاحب تفسیر معروف مفتی اسکندریه فرستادم. از قاهره خبر
وصول صحیفه را برای من نوشت و در برابر این هدیه گرانقدر از من سپاسگزاری نمود، و در تمجید و تحمید از این نسخه سخن بسیار گفت تا آنکه گفت:
وَ مِنَ الشِّقَاءِ أنَّا إلَی الآنِ لَمْ نَقِفْ عَلَی هَذَا الأثَرِ الْقَیمِ الْخَالِدِ مِنْ مَوَارِیثِ النُّبُوَّةِ وَ أهْلِ الْبَیتِ. وَ إنِّی کلَّمَا تَأمَّلْتُهَا رَأیتُهَا فَوْقَ کلَامِ الْمَخْلُوقِ وَ دُونَ کلَامِ الْخَالِقِ ـ الی آخر ما قال.1
«و از نگونبختی و محرومیت ماست که ما تا الآن بر این اثر استوار جاویدان، از مواریث نبوّت و اهل بیت واقف نگشتهایم! و حقّاً و حقیقةً من هر قدر در آن تأمّل و تفکّر نمودهام آن را ما فوق کلام مخلوق و ما دون کلام خالق یافتهام» ـ تا آخر گفتارش.
گفتار سید علیخان مدنی کبیر درباره صحیفه
محقّق علیم و حکیم خبیر: سید علیخان کبیر1 قُدّسَ سُّره علیه در کتاب «ریاض السّالکین»
در معرّفی صحیفه کامله سجّادیه چنین میفرماید:
وَ اعْلَمْ أنَّ هَذِهِ الصَّحیفَةَ الشَّریفَةَ عَلَیهَا مَسْحَةٌ مِنَ الْعِلْمِ الإلَهِیِّ، وَ فِیهَا عَبْقَةٌ مِنَ الْکلَامِ النَّبَویِّ. کیفَ لَا وَ هِیَ قَبَسٌ مِنْ نُورِ مِشْکوةِ الرِّسَالَةِ، وَ نَفْحَةٌ مِنْ شَمِیمِ رِیاضِ
الإمَامَةِ، حَتَّی قَالَ بَعْضُ الْعَارِفِینَ: إنَّهَا تَجْرِی مَجْرَی التَّنْزِیلَاتِ السَّمَاوِیةِ، وَ تَسِیرُ مَسِیرَ الصُّحُفِ اللَّوْحِیةِ وَ الْعَرْشِیةِ، لِمَا اشْتَمَلَتْ عَلَیهِ مِنْ أنْوَارِ حَقَائقِ الْمَعْرِفَةِ وَ ثِمَارِ حَدَائقِ الْحِکمَةِ. وَ کانَ أخْیارُ الْعُلَمَاءِ وَ جَهَابِذُ الْقُدَمَاءِ مِنَ السَّلَفِ الصَّالِحِ یلَقِّبُونَهَا بِزَبُورِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ إنْجِیلِ أهْلِ الْبَیتِ علیهمُالسَّلام.
قَالَ الشَّیخُ الْجَلِیلُ مَحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ شَهْرَآشُوبٍ فِی «مَعَالِمِ العُلَماءِ» فِی تَرْجَمَةِ الْمُتَوَکلِ بْنِ عُمَیرٍ: رَوَی عَنْ یحْیی بْنِ زَیدِ بْنِ عَلِیٍّ علیهِ السّلام دُعَاءَ الصَّحِیفَةِ وَ تَلَقَّبَ بِزَبُورِ آلِ مُحَمَّدٍ صَلّی اللَّهُ عَلَیهِ و اله ـ انتهی.
وَ أمَّا بَلَاغَةُ بَیانِهَا وَ بَراعَةُ تِبْیانِها فَعِنْدَهَا تَسْجُدُ سَحَرَةُ الْکلَامِ، وَ تَذْعَنُ بِالْعَجْزِ عَنْهَا مَدَارَةُ1 الأعْلَامِ، وَ تَعْتَرِفُ بِأنَّ النُّبُوَّةَ غَیرُ الْکهَانَةِ وَ لَا یسْتَوِی الْحَقُّ وَ الْبَاطِلُ فِی الْمَکانَةِ؛ وَ مَنْ حَامَ حَوْلَ سَمَائِهَا بِغَاسِقِ فِکرِهِ الْوَاقِبِ رُمِیَ مِنْ رُجُومِ الْخِذْلَانِ بِشِهَابٍ ثَاقِبٍ.
حَکی ابْنُ شَهْرَآشُوبٍ فِی مَنَاقِبِ آلِ أبیطَالِبٍ علیهُمالسَّلام: إنَّ بَعْضَ الْبُلَغَاءِ بِالْبَصْرَةِ ذُکرَتْ عِنْدَهُ الصَّحِیفَةُ الْکامِلَةُ، فَقَالَ: خُذُوا عَنِّی حَتَّی امْلِیَ عَلَیکمْ مِثْلَهَا، فَأخَذَ الْقَلَمَ وَ أطْرَقَ رَأسَهُ فَمَا رَفَعَهُ حَتَّی مَاتَ. وَ لَعَمْرِی لَقَدْ رَامَ شَطَطاً فَنَالَ سَخَطاً.2
«بدانکه: تحقیقاً بر این صحیفه شریفه اثر بارزی است از علم إلهی، و در آن رائحه و بوی عطری است از کلام نبوی. و چگونه این طور نباشد در حالی که آن شعلهای است از نور مشکوة رسالت و وزش هوای عطرآگینی است از بوی جان پرور باغهای امامت تا به جائی که بعضی از عارفان درباره آن گفتهاند: صحیفه سجّادیه در همان مجرای الهامات و وحیهای آسمانی، و در همان منهج و مسیر صحیفههائی است که به صورت لوح از عرش حضرت باری نازل میشده است، به جهت آنکه مطالبی که در آن مندرج میباشد مشتمل است بر أنوار حقایق معرفت، و میوههای شیرین باغها و بستانهای حکمت. و علماء أخیار، و صرّافان و ناقدان
قُدَما از پیشینیانِ اهل صلاح به آن لقب زبور آل محمّد داده و انجیل اهل بیت میگفتهاند.
شیخ جلیل و بزرگوار محمّد بن علی بن شهرآشوب در «معالم العلماء» در ترجمه احوال متوکّل بن عُمَیر ذکر کرده است که: وی دعای صحیفه را که ملقَّب به زبور آل محمّد است، از یحیی بن زید بن علی علیهِ السّلام روایت نموده است. ـ تا اینجا کلام او به پایان رسید.
و امّا بلاغت بیان و برتری گفتار صحیفه به حدّی است که: سخنوران ساحر و فصیحان و ادیبان سحرانگیز باید در برابر آن به سجده درآیند، و سران و سروران دانشمند از آوردن مثل آن به عجز و ناتوانی معترفند، و اقرار نمایند که: نبوّت غیر از کهانت میباشد؛ و حقّ و باطل در یک مرتبه و یکسان نمیباشند. و کسی که بخواهد در اطراف و جوانب آسمان بلند و درخشان آن گردشی کند و چرخی بزند با فکر ظلمانی و اندیشه تاریک خود که داخل در کسوف جهل و خسوف نادانی فرو رفته است، با تیرهای خِذلان و سهام نکبت و سرافکندگی روبرو شده، ستارگان نورانی و متحرّک آسمان علم و شِهاب ثاقِب درایت و معرفتْ او را با تیر هلاکت هدف گرفته، محو و نابود میگردانند.
ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب آل أبی طالب علیهمالسَّلام» حکایت نموده است که: چون نزد بعضی بلغاء بصره سخن از صحیفه کامله به میان آمد، گفت: اینک بگیرید از من که من مثل آن را برای شما املاء و انشاء میکنم. وی قلم را به دست گرفت و سرش را پائین آورد که بنویسد؛ دیگر نتوانست سرش را بلند کند تا اینکه بمرد. و به جان خودم قسم، او در گفتارش افراط نمود و از حقّ بدور افتاد پس سخط إلهی به وی رسید.»
محدِّث قمّی رَحمَهُالله چون نقل کرده است که به صحیفه لقب انجیل اهل بیت و زبور آل محمّد علیهم السَّلام را دادهاند و به آن اخْتُ الْقُرْآن گفته میشود، و در دنبالش قضیه عالم بصری و مردنش را در برابر عجز از امکان آوردن مثل صحیفه ذکر نموده است،
[نقل ابن ندیم و عبد الرحمن مرشدی بعضی از ادعیه صحیفه را]
گوید: سید محمّد بن علی بن حیدر موسوی در کتاب «تَنْبیه و سَنِ الْعَین» در حقّ صحیفه کامله میگوید: این همان صحیفه مشهورهای است که در دست مردم بسیار یافت میشود، وَ فِیهَا مِنَ الْبَلَاغَةِ وَ الإخْباتِ1 مَا یقَعُ عَنْ مُعَارَضَتِهِ بِمَا یقَارِبُهُ إلْیاسُ. «در آن از بلاغت و از دلبستگی و گرایش و اطمینان و تخشّع به سوی خداوند متعال و انکسار و شکستگی در مقابل او چیزهایی است که الیاس پیامبر از معارضه به آوردن چیزی نزدیک به آن (نه عین آن) سقوط میکند و از پا در میآید.»
زیدیه و امامیه آن را از رجالشان روایت نمودهاند، و ابن حَمْدُون ندیم در تذکره عظیمه مشهورهاش در میان علماء و ادباء از اهل سنّت و غیرهم بعضی از أدعیه آن را ذکر کرده است.
و شیخ عبد الرّحمن مُرشدی در مصنَّف خود که آن را «بَرَاعَةُ الاسْتِهْلال» اسم گذارده است، دعای رؤیت هلال را از آن نقل نموده است. ـ انتهی کلام صاحب «تنبیه وَ سَنِ الْعَین».
در اینجا مرحوم محدّث میفرماید: ابن حمدون ندیم، محمّد بن حسن بغدادی کاتب متوفّی در سنه ٥٦٣ یا در سنه ٦٠٨ است، و عبد الرّحمن مرشدی، ابن عیسی حَنَفی مُفْتی در مکّه و مقتول در سنه ١٠٣٧ میباشد.2
ابن شهرآشوب گوید: غزالی میگوید: اوّلین کتابی که در اسلام تصنیف گردیده است کتاب ابن جُرَیح بوده است در آثار، و «حروف التّفاسیر» از مجاهد و عطاء در مکّه، پس از آن کتاب مَعْمَر بن راشد صَنْعانی در یمَن، سپس کتاب «مُوَطَّأ» در مدینه تألیف مالک بن انس، بعداً «جامع» سُفیان ثَوْری.
و لیکن صحیح آن است که: اوّلین کسی که تصنیف نمود در اسلام، امیر المؤمنین علیهِالسّلام بود که کتاب الله جلّ جلاله را جمع نمود، پس از وی سلمان فارسی رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، و
سپس ابوذرّ غفاری رَحمَهُ الله بعداً أصْبَغ بن نُبَاتَه، و پس از او عبید الله بن أبی رافع، و سپس «صحیفه کامله» از زین العابدین علیهِالسّلام بوده است.
شیخ مفید: ابو عبد الله محمد بن محمّد بن نُعْمان بغدادی ـ رضی الله عنه و قَدَّسَ رُوحَه ـ میگوید: امامیه از عصر امیر المؤمنین علی علیه السّلام تا عصر أبو محمّد الحسن العَسکری صلوات الله علیه، چهار صد کتاب تصنیف نمودهاند که «اصُولِ [أرْبَعمِأة]» نامیده شده است؛ و این است معنی کلامشان که میگویند: أصْل.1
و سید حسن صدر گوید: طبقه ثانیه از مصنِّفین:
الإمَامُ السَّجَّادُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَینِ علیه السّلام
اوّل ایشان، امامشان سجّاد علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبیطالب علیهمالسَّلام زین العابدین میباشد. برای اوست صحیفه کامله موصوفه به زبور آل محمّد که آن را از او امام ابو جعفر الباقر و زَید شهید روایت میکنند.
در اینجا مرحوم صدر، صدر مطلبی را که ما از ابن شهرآشوب نقل نمودیم، حکایت میکند2 و سپس میگوید:
من میگویم: صحیفه از متواترات میباشد، به مثابه قرآن در نزد تمامی فرقههای اسلام، و جمیع آنها به صحیفه افتخار میدارند. و وفات حضرتش در سنه نود و پنجم از هجرت بوده است.3
باری قرائت و تلاوت و ممارست و مزاولت بر أدعیه کامله صحیفه سجّادیه در میان علماء اعلام و سابقین که علم را با عمل و تخشّع و ابتهال و تجنّب از هوای نفس امّاره توأم نموده بودند، امری معلوم و معروف بوده است؛ و در میان حکماء و
[خواب مجلسی اوّل (ره) درباره صحیفه]
فلاسفه ذوی مقدار و عرفاء عالیمقام اسلام امری ضروری و لازم به شمار میآمده است به طوری که ملازم بودن با صحیفه را همانند قرآن عظیم، و حفظ أدعیه آن را همانند حفظ سور و آیات کتاب إلهی از فرائض و واجبات خود میشمردهاند؛ و اکتفا به خواندن دعاهای سطحی و روزمرّه طبق عادت نمینمودند؛ و أدعیه مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام را که دارای صبغه خاصّی از توحید و عظمت و ابّهت بوده است چنانکه از صحیفه سماهیجی، و صحیفه ثانویه نوری پیداست شعار و دِثار خود کرده بودند، و با خواندن و مداومت بر صحیفه سجّادیه، راه راز و نیاز و ابتهال را به درون خود کشانده، و سَر و سِرِّی با حضرت ربّ ودود پیدا مینمودهاند؛ و زنگار نفس امّاره و خبیثه و متوجّه به عالم کثرت و تعینات اعتباریه را با آن میزدودهاند و بالأخره مردمی روشن ضمیر و پاکدل و دور از هوای نفس و یا عاری از آن بار میآمدهاند. و چنین افرادی از أعلام علماء بالله و حکماء و عرفاء ستوده و وارسته و از نفس برون جسته و به خدا پیوسته، نه تنها خودشان را منوَّر میکردهاند، بلکه تا شعاع وسیعی عالم بشریت را به طهارت و نزاهت و قداست سوق میدادهاند.
در اینجا به نظر رسید حکایتی از جدِّ أعلای مادر پدری خود: محدّث عظیم، و سالک وارسته، و اخلاقی کبیر مرحوم مجلسی اوَّل ـ رضوان الله علیه ـ آورده شود، تا جانها از آن سبْک و منهاج معطّر گردد؛ و با مزاولت و تدبّر و تفکّر در صحیفه امام السّاجدین قبل از نزول در گور، به فکر خودشان بیفتند، و در فکر علاج و چارهای برآیند! و گرنه سوگند به خدا و مقام عزّت و جلال او که با این درسهای متعارف و معمول حوزوی بدون بررسی و محاسبه نفس و طیّ طریق و منهاج اولیای راستین که صحیفه سجّادیه را نصب العین قرار داده و با آن روح خود را صیقل و جلا زدهاند، کار از پیش نمیرود و نه خود و نه دیگران تمتّع و بهرهای نخواهند یافت.1
1
امّا حکایت را طبق عین نوشته مرحوم آیتالله آقا میرزا محمّد علی مدرسی چهاردهی رشتی در مقدّمه شرح صحیفه خود نقل مینمائیم: وی شرح صحیفه فارسی خود را بدین مطالب آغاز میکند:
بسم الله الرّحمنِ الرّحیمِ
الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیدنا محمّد و آله الطّاهرین.
و بعد چنین گوید منقطع از نیلآبادی، محمد علی بن نصیر الجیلانی که: در سنه یکهزار و سیصد و چهار در ماه رمضان المبارک، در حرم شریف مرتضوی وقت غروب آفتاب، جناب سید أجلّ أکرم زاهد عابد صَفیّ مُخلص تقی آقا سید میرزای اصفهانی که الآن مشرّف به مجاورت مدینه مشرّفهاند، کتاب مشیخه مرحوم آخوند ملّا محمّد تقی مجلسی (ره) از برای حقیر قرائت مینمود؛ از جمله شیوخ خود مرحوم شیخ بهائی را ذکر نمود. در أثناء ذکر حالات او حکایتی نقل نمود که آن حکایت مذکوره را در آن کتاب بعینها به خطّ شریف ایشان در شرح صحیفه دیدم.
مُلَخَّص حکایت آن است که: مرحوم مجلسی میفرماید که: در أوائل سنّ خود مایل بودم که نماز شب بخوانم، لکن قضاء بر ذمّه من بود، به واسطه آن احتیاط میکردم. خدمت شیخ بهائی رَحَمَهُاللهُ عرض نمودم، فرمودند: وقت سحر نماز قضاء بخوان سیزده رکعت. لکن در نفسم چیزی بود که نافله خصوصیت دارد. فریضه چیز دیگری است.
شبی از شبها بالای سطح خانه خود بین نوم و یقظه بودم، حضرت قبلة الْبَرِیة امام المسلمین حجّة الله علی العالمین عجّل اللهُ فَرَجَه و سَهَّلَ مَخْرَجَه را دیدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب مسجد جامع.
با کمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار عالیمقدار ـ علیه الصّلاة
و السّلام ـ رسیدم، و از مسائلی سؤال نمودم که از جمله آن مسائل خواندن نماز شب بود که سؤال نمودم فرمودند: بخوان!
بعد عرض نمودم: یا بن رسول الله صَلَّی اللهُ عَلیهِ و آله همیشه دستم به شما نمیرسد! کتابی به من بدهید که بر آن عمل نمایم!
فرمودند: برو از آقا محمّد تَاجَا کتاب بگیر! گویا من میشناختم او را.
رفتم و کتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن آن بودم و میگریستم. یک دفعه از خواب بیدار شدم، دیدم در بالای سطح خانه خود هستم. کمال حُزن و غُصّه بر من روی داد. در ذهنم گذشت که: محمّد تَاجَا همان شیخ بهائی است. و تاج هم از بابت ریاست شریعت است.
چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ در مَدْرَس خود با سید ذو الفقار علیّ جُرْفَادِقانی (گلپایگانی) مشغول به مقابله صحیفه است.
بعد از فراغ از مقابله، کیفیت حال را عرض نمودم. فرمودند: انشاء الله به آن مطلبی که قصد دارید خواهید رسید.
از اینکه مرا متّهم به بعضی از چیزها میدانست1 خوشم نیامد از این تعبیر.
آنگه محلّی که حضرت ـ علیه الصّلوة و السّلام ـ را در آنجا دیدم بود، از باب شوق خود را بدانجا رسانیدم؛ در آنجا ملاقات نمودم آقا حسن تَاجَا را که میشناختم. مرا که دید گفت: مُلَّا محمّد تقی! من از دست طلبهها در تنگ هستم. کتاب از من میگیرند پس نمیدهند. بیا برویم در خانه بعضی از کتب که موقوفه مرحوم آقا قدیر هست، به تو بدهم!
مرا برد. در آنجا بر دَر اطاق، در را باز نمود، گفت: هر کتابی که میخواهی بردار!
دست زدم و کتابی برداشتم. نظر نمودم دیدم کتابی است که حضرت حجّة الله روحی فداه دیشب به من مرحمت فرموده بودند. دیدم که صحیفه سجّادیه است مشغول شدم به گریه و برخاستم.
گفت: دیگر بردار! گفتم: همین کتاب کفایت میکند.
پس شروع نمودم در تصحیح و مقابله و تعلیم مردم. و چنان شد که از برکت کتاب مذکور، غالب اهل اصفهان مستجاب الدَّعوة شدند.1
مرحوم مغفور مجلسی ثانی میفرماید: که چهل سال در صدد ترویج صحیفه شد. و انتشار این کتاب به واسطه آن مرحوم شد که الآن خانهای نیست که صحیفه در آن نباشد.
این حکایت داعی شد که شرح فارسی بر صحیفه بنویسم که عوام بلکه خواص
از آن منتفع شوند.1
صحیفه کامله سجّادیه از متواترات میباشد؛ و مانند نسبت کتاب «کافی» به کلینی، و «تهذیب» به شیخ طوسی، که از متواترات است و در آن محلّ شبهه و تردید نیست، نسبت این صحیفه الهیه به حضرت امام سید السّاجدین زین العابدین علی بن الحسین بن علی بن أبیطالب ـ علیهم أفضل الصّلاة و أکمل التّحیه و السّلام ـ چنین است.
علماء أعلام و محدّثین عظام ما از زمان حضرت باقر علیه السّلام تا به حال آن را یداً بِیدٍ و لساناً عن لسانٍ و کتابةً عن کتابٍ روایت نمودهاند؛ و در هر دوره و زمان تواتر داشته است، و همان طور که خواهیم دید نسبت جهالت یا ضعف به بعضی از راویان آن که در مفتتح صحیفه مکتوبه و مطبوعههای فعلی وارد است أبداً ضرری بدان نمیرساند. چرا که این سند مانند ضَمّ الحَجَر علی جنب الانسان است که بدون آن هم انسانیتش کامل، و با وجود آن هم چیزی بر آن افزوده نمیگردد. جائی که ادعیه صحیفه از زمان معصوم تا به حال به تواتر متّصل و منسجم بوده باشد، لو فرض که این سند هم در میان نبود، نبود.
امّا أدعیه صحیفه کامله بنابر روایت جعفر بن محمّد حسنی، که در خود صحیفه ذکر شده است، هفتاد و پنج دعا بوده است که راوی آن متوکّل بن هارون میگوید: از من یازده دعا ساقط گردیده است، و مقدار نیف و ستّین (شصت و چهار) دعا را روایت میکنم. و لیکن در روایت محمّد بن احمد بن مسلم مطهّری که تعداد و اسامی أدعیه را ذکر مینماید، فقط پنجاه و چهار دعا چنانکه امروزه هم در صحیفه مییابیم موجود میباشد. و بنابراین از اصل صحیفه بیست و یک دعا افتاده است.
بزرگان از أساطین علم و حدیث در صدد برآمدهاند تا آن ادعیه را پیدا کرده و به صحیفه ملحق سازند ـ البته به عنوان مُلْحَقات نه به عنوان ادخال در میان خود أدعیه ـ تا در عین دعاهای آن دخل و تصرّفی به عمل نیامده باشد.
حقیر در نسخه خطّیه صحیفه کامله که با حواشی آن به امضای ملّا محسن فیض کاشانی میباشد، و از پدر به اینجانب رسیده است، و تاریخ پایان کتابتش سنه ١٠٩١ هجریه قمریه1 است دیدهام که: پس از ختم أدعیه به عنوان مِمّا یلْحَق به، ملّا تقی صوفی زیابادی قزوینی که از شاگردان شیخ بهائی خود را معرّفی میکند چهارده دعا ذکر کرده است که از کتب معتبره آن را جمعآوری نموده است.2،3
و چون میدانیم که: رحلت مرحوم شیخ بهائی در سنه ١٠٣٠بوده است. بنابراین جمعآوری این ملحقات توسّط تلمیذ او قبل از تدوین «صحیفه ثانیه» شیخ حرّ عاملی و «صحیفه ثالثه» میرزا عبد الله أفندی خواهد بود.
بر این اساس لازم است اوّلین صحیفهای را که بعد از صحیفه کامله نگارش یافته است، همین صحیفه به شمار آورد؛ و آن را با نام صحیفه ثانیه سجّادیه مسمّی نمود. و صحیفه شیخ حرّ را از صحف بعدی به حساب آورد؛ امّا چون فعلًا صحیفه مرحوم شیخ حرّ به نام «صحیفه ثانیه» در ألسنه و کتب معمول و دارج میباشد، ما نیز اینک بدین لقب آن را در اینجا ذکر مینمائیم:
صحیفه ثانیه سجّادیه، تدوین شیخ حرّ عاملی
صحیفه ثانیه سجّادیه تدوین صاحب الوسائل
شیخ محمّد بن حسن حُرّ عامِلی متوفّی در سنه ١١٠٤
شیخ عالم فقیه متتبّع و محقّق و سیاح: میرزا عبد الله اصفهانی أفَنْدی در مقدّمه «صحیفة ثالثة» خود میگوید: شیخنا العالم الفاضل الجلیل و الکامل المحدّث النّبیل الشّیخ محمّد بن الحسن الحُرِّ العاملی المعاصر که محفوف میباشد به صنوف مراحم ربّ مَلِک غافر، نهایت سعی و آنچه را که در وسع و توانش بود، بذل نمود تا آنچه را که از اصل مجموعهای که از نسخه صحیفه کامله سجّادیه متداوله از أدعیه آنحضرت خارج گردیده است جمعآوری نماید، و همچنین صحیفه جدیده مشتمله بر سائر أدعیه مروّیه از او را که در مطاوی کتب أدعیه و اعمال مشهوره متداوله میان متأخّرین اصحاب را که بدانها برخورد کرده است، و از جمله آن أدعیه در آن مجموعهها همان أدعیه معروفه مذکوره در ملحقات صحیفه کامله مشهوره سجّادیه است گردآوری و تنظیم نماید. و آن را به «صحیفه ثانیه» نامگذاری نمود که امروزه در زمان و عصر ما صحیفهای علیحده و مستقل گردیده، و میان مردم مانند خواهرش و نظیرش بالأخصّ در بلاد خراسان و اطراف خراسان شایع شده است.
شیخ حرّ رضی الله عنه میپنداشت که: از وی بدین عمل احدی از علماء سبقت نگرفته است، بلکه معتقد بود که: هیچ یک از سایر أدعیه آن حضرت حتّی دعاهائی که از صحیفه کامله سجّادیه مشهوره ساقط شده نیست مگر آنکه آن را در این صحیفه شریفه جدیده وارد ساخته است.
امّا حقیقت امر چنان نبود که وی میپنداشت. زیرا اوَّلًا در این امر بعضی از علمائنا المتأخِّرین بر وی پیشی گرفتهاند همان طور که ترجمه شان را در کتاب رجال ما: «ریاض العلماء» مییابی! برو و ملاحظه نما!
و امّا ثانیاً ما أدعیه بسیاری را از جمله أدعیه آنحضرت ـ سلام الله علیه ـ در اماکن متفرّقه و مواطن متبدّده یافتیم که آنها نه در صحیفه اوّل که مشهور و متداول است میباشند، و نه در صحیفه ثانیه معروفهای که این شیخ معاصر رحمهالله آن را جمع
کرده است یافت میگردند.
و نظیر این پندار و گمان، گمان و پنداری است که وی أیضاً در کتاب دگرش مسمّی به: «جَوَاهِر السَّنیة فِی جَمع الأحادیث القُدسیة» که اخت القرآن است نموده است. به علّت آنکه او معتقد گردیده است که: به جمیع احادیث قدسیه احاطه پیدا کرده است و کسی در این امر نیز بر او تقدّم نداشته است. و لیکن هر دو نوع این پندار و اعتقادها مجرّد وَهْم و خیال میباشد. چرا که بعضی از اصحاب پیش از وی به مانند تألیف او تألیف کردهاند و از احادیث او، بیشتر آوردهاند و معذلک نه آن و نه این شیخ معاصر به جمیع آنچه وارد شده است احاطه پیدا ننمودهاند کمَا لَا یخْفَی عَلَی مَنْ تَتَبَّعَ وَ تَأمَّلَ وَ أعَادَ وَ أنْعَمَ النَّظَرَ وَ أجَادَ.1
و علّامه شیخ آقا بزرگ طهرانی قدس سرُّه علیه پس از معرّفی این صحیفه میفرماید: بعضی از افاضل معاصرین برای من نقل کردند که: او اطّلاع یافته است بر «صحیفه ثانیه سجّادیه» که اثر جمعآوری شیخ محمّد بن علی حرفوشی معاصر شیخ حرّ و متوفّی پیش از وی به بیشتر از چهل سال بوده است.
و علیهذا باید صحیفه شیخ حرّ را ثالثه، و ما بعدش را رابعه دانست و هکذا.2 و شاید مراد صاحب ریاض در «صحیفة ثالثه» آنجا که گفتار شیخ حرّ را در عدم سبقت احدی به تدوین صحیفه بر او ردّ میکند، همین صحیفه حرفوشی بوده باشد.
محدّث جزائری در اوّل شرح ملحقات صحیفه گوید: شیخ حرّ چون از أدعیه امام سجّاد علیه السّلام جمع کرد مقداری را که به قدر خود صحیفه شد، آن را «اخت الصَّحیفة» نام نهاد، همچنانکه چون جمع نمود احادیث قدسیه را آن را «أخ القرآن»
نام گذارد ـ . انتهی
شیخ حرّ «صحیفة ثانیة» خود را از اصول معتمده نزد خود که در هامش نسخه ذکر کرده است گردآوری نموده است و زمان خاتمهاش سنه ١٠٥٣ در ماه رمضان بوده است ...1
صحیفه ثالثه سجّادیه، تدوین میرزا عبد الله أفَنْدی
صاحب ریاض العلماء، من أخَصِّ تلامیذ علّامه مجلسی
فاضل متبحّر میرزا عبد الله پسر میرزا عیسی پسر محمّد صالح تبریزی اصفهانی معروف به افندی از اعلام قرن دوازدهم میباشد، که در آن صحیفه بر شیخ محدّث حرّ عاملی، ادّعای استقصاء أدعیه حضرت سجّاد علیه السّلام را در صحیفه ثانویه خود، ردّ نموده است و در طهران طبع گردیده است، و جمیع محتویاتش در ضمن أدعیه صحیفه خامسه آمده است، و نامش در «الذَّریعة» به عنوان: «الدُّرَرُ المنظومة المأثورة» گذشت، و در سنه ١٣٦٤ هجریه قمریه به طبع رسیده است.2،3
مرحوم أفَنْدی در صحیفه خود پس از خطبه و بیانی مخصوص در أدعیه حضرت سید السّاجدین علیه السّلام میفرماید: و بالجمله عدم تمامیت صحیفه ثانیه به مراد، مرا بر آن داشت که صحیفه ثالثهای را گرد آورم که در آن آنچه را که از دو «صحیفه کامله» و «صحیفه ثانیه» فوت شده است، انشاء الله تعالی از آنچه بدست ما رسیده است از جمله أدعیه آنحضرت ـ صلوات الله علیه ـ مجتمع گردیده باشد، غیر از آنچه که از میان رفته است و یا به ما واصل نشده است. زیرا که اکثر کتب أدعیه و اعمال خصوصاً از روایات قدماء از اصحاب ما تلف گردیده و از بین رفته است و ضایع شده است، و از آنها برای ما اثری و عینی به جای نمانده است. و بر این اساس چگونه میتوانیم ادّعای حصر و احصاء کامل و تمامی را در امثال این
مقام بنمائیم؟!
مگر آنکه من نهایت قدرت و غایت توان و کوشش خود را در این راه بذل نمودهام، و منتهای مراد و مقصود و همِّ خود را به کار بسته و در فحص علی حَسَب الوُسْع و الطَّاقة و گمان، و به اندازه قدرت و امکان دریغ نداشتهام و با اتّکال بر خداوند سبحان بحمد الله تعالی همان طور که میخواستم به صفحه وجود و بروز برآمد، و آن طور که در نیت داشتم جلوه کرد.
از آن گذشته، من با کمک خداوند در هر دعائی که آوردهام غالباً در متن، و أحیاناً در حاشیه، اشاره به سند آن از کتابی که نقل نمودهام، و از مکانی که در آن به آن برخورد نمودهام، کردهام.
و بر این اصل این صحیفه ما بر صحیفه شیخنا المعاصر: «صحیفه ثانیه» تَفوُّق پیدا نموده است. زیرا که شیخ حرّ قدس سرُّه در صحیفه مذکوره خود متعرّض ذکر مأخذ ادعیهای که آنها را نقل نموده است نگردیده است، و لهذا أدعیه او از حدِّ مَسانید به حَدِّ مراسیل تنزّل یافته است.
بلکه بالاتر از این، به گمان اهل عصر ما که اعتماد بر مراسیل أمثال ما نمیکنند مگر در هنگامی که استخوانهایمان پوسیده گردد و زمان خاکستر شدن آنها نیز به طول انجامد، در این صورت درجه مرتبت آنها از مرتبه اعتماد و کمال به مرتبه تزلزل و احتمال، سقوط مینماید و اگرچه شیخ حرّ ـ قدَّس الله روحه ـ بخودی خود ثقه و امین و مأمون و نقَّاد و بصیر و مورد اطمینان و سکون نفس در روایت میباشد، و در حقیقت عادل و صادق در نقل و درایت است.
علاوه بر این نباید پوشیده بماند که: عمده سبب فائق و غرض اعلا که لایق به شأن وی بود از تألیف این صحیفه جدیده، اوّلًا جمع و تنظیم بیست و یک عدد دعائی بود که از نسخه صحیفه کامله مشهوره ـ به طوری که مفصّلًا اشاره خواهیم نمود ـ ساقط گردیده است، و ثانیاً ضمیمه نمودن بقیه ادعیه آنحضرت را بدانها.
و لیکن شیخنا المعاصر قدس سرُّه ادعیه را مستقیماً از اصول آنها نقل کرده، و یا تغافل
عمدی نموده است، چرا که در طی صحیفه ثانیه خود، متعرّض هیچ یک از آنها نشده است، بلکه شاید او ـ که خداوند تربتش پاک نماید ـ به طور کلّی بر این امور واقف نشده و خودش را در مقام این امر نمیدیده است.
و امّا ما بحمد الله تعالی و به عون او و منّت او واقف شدهایم بر جلّ آنها بلکه بر کلّ آنها در مدّت سیاحتمان در شهرها، در خرابهها و در آبادیها، و در أثناء طول سفر و جولانمان در دریاها و خشکیها و زمینهای بی آب و علف و شهرها.
تا آنکه میگوید: در آنچه از نسخههای صحیفه کامله، ما در این سفرها یافتهایم، میان اکثر آنها و میان این نسخه صحیفه کامله سجّادیه، اختلافات بسیاری چه در دیباجه، و چه در عدد أدعیه و الفاظ آنها و عبارات آنها و در بسیاری از فقرات آنها نیز از جهت زیادی و نقصان و تقدیم و تأخیر، موجود میباشد.
و همچنین در مطاوی کتب اصحاب خودمان بسیاری از دعاهای منقوله از صحیفه سجّادیه مشهوره را یافتهایم که از انواع تفاوت و اختلاف در عبارات و فقرات، بلکه در تعداد أدعیه أیضاً برخوردار میباشند، و ما از تعرّض به شرح و تحقیق آن، و وجوه ایراد و اختلافات آنها، در اینجا به طور مشروح و مفصّل خودداری نمودیم، چون ذکرشان موجب مزید تطویل میشد. علاوه بر آنکه استقصاء کلام در این مرام بدون شکّ موجب ملالت و ملامت میشود، و همچنین مُورِث خروج در این مقام از مقصود اهمّ و منظور أتمّ در اصل اقدام ما بر این امر مهم در این شأن و مقام خواهد شد. وَ اللهُ الْمُسْتَعَانُ وَ عَلَیهِ التُّکلَانُ.
و ما در این صحیفه ثالثه اقتصار مینمائیم أوّلًا بر مجرّد وارد ساختن جمیع آن دعاهای شریفهای که از اصل صحیفه سجّادیه مشهوره ساقط شده است. و ثانیاً بر ذکر بعضی از دعاهائی که به حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام انتساب دارد: آن أدعیهای که از آن دو صحیفه شریفه خارج میباشند؛ و ضمّ کردن آنها را به صحیفه. بر حسب امکان وَ اللهُ الْمُسْتَعَانُ.
و امّا تعرّض به آن اختلافات را موکول داشتیم به تعلیقاتمان بر هامشهای
«صحیفه ثانیة» مذکوره انشاء الله تعالی. وَ اللهُ الْمُوفِّقُ.
بدانکه: تعداد دعاهای صحیفه سجّادیه مبارکه متداوله، طبق آنچه که الآن موجود است در آن صحیفه به روایت محمّد بن احمد بن مسلم مُطَهَّری، معروفه به روایت مطهّری غیر از آنچه که در اکثر از نسخ ملحقات صحیفه کامله سجّادیه یافت شده است، عبارت است از پنجاه و چهار دعا. با وجود آنکه آنچه را که مذکور میباشد أوَّلًا در دیباجه نسخههای این صحیفه سجّادیه متداوله، هفتاد و پنج دعا است.
و از این گذشته، پس از این متوکّل به هارون راوی صحیفه سجّادیه مشهوره دوباره میگوید ـ همان طور که در اول آن مذکور است ـ : از او مقدار ده دعا ساقط شده است، و از آن ادعیه شصت و أندی دعا را حفظ داشته است. و علیهذا از دعاهای باقیه نیز مقدار ده دعای دیگر ساقط گردیده است.
و این امری است شگفت انگیز. و لیکن گاهی به گمان میرسد که: این دعاهای معروفه مذکوره در مطاوی ملحقات نسخههای صحیفه کامله شایعه، از جمله همان أدعیه ساقطه از اصل صحیفه متداوله مشهوره بوده باشد. وَ اللهُ یعْلَمُ.
و ما این صحیفه کامله را به صحیفه ثالثه نامگذاری نمودیم. و اگر میخواهی آن را به «الدُّرَرُ الْمَنْظُومَةُ الْمَأثُورَةُ فِی جَمْعِ لَئالِی الأدْعِیةِ السَّجَّادِیةِ الْمَشْهُورَة» نام بگذار!
تا آنکه میگوید: و اینک اوَّلًا ما به ذکر آن بیست و یک دعای ساقطه میپردازیم، و پس از آن سایر أدعیه سجّادیه را انشاء الله تعالی میآوریم.1
صحیفه رابعه سجّادیه، تدوین میرزا حسین نوری
صحیفه رابعه سجّادیه، تدوین حاج میرزا حسین
ابن محمّد تقی نوری متوفّی در سنه ١٣٢٠هجریه قمریه
وی در شب پنجشنبه ٢٧ جمادی الآخرة رحلت کرد، و غیر از آنچه که در سائر صحیفهها وارد شده است مقدار ٧٧ دعا جمعآوری نموده است.1
مرحوم محدّث نوری در صحیفه خود پس از حمد و ثنای خدا و صلوات بر رسول مختار و آل او گوید:
بنده گنهکار زشت کردار: حسین بن محمّد تقی نوری طبرسی چنین میگوید که: این مجموعه رائقه لطیفه و صحیفه رابعه شریفهای است که من آن را از أدعیه مبارکه سجّادیه ـ که بر انشاء کننده آن هزاران تحیت باد ـ گرد آوردهام، از آن دعاهائی که نه در صحیفه موصوفه در میان علماء اسلام گاهی به اخْت القرآن، و گاهی به زبور آل محمّد علیهمالسّلام موجود است و نه در صحیفه ثانیه که آن را عالم جلیل محدّث حرّ عاملی جمعآوری کرده، و نه در صحیفه ثالثهای که آن را فاضل ماهر خبیر آقا میرزا عبد الله اصفهانی رحمهم االله گرد آورده از آنچه که در دو صحیفه پیشین موجود نبوده است، و ایشان بر شیخنا الحرّ رحمهالله طعن زده است که: وی ادّعای استقصاء نموده با وجودی که از دستش أدعیه بیشماری ساقط گردیده؛ و بنابراین آنچه را که به آن از أدعیه ساقطه برخورد کرده است آورده است، و پنهان بوده بر او (آقا میرزا عبد الله) همان گونه که بر شیخ حرّ نیز پنهان بوده آنچه که جستجو کننده بر آن دست مییابد. و من اگرچه از اسب سواران پیشتاز این میدان نبودهام إلَّا أنَّ السُّهَی الَّتِی اسْتَصْغَرَتْهُ الْعُیونُ تَتَحَرَّک کلّمَا سَارَ الْفَرْقَدَانِ. «مگر آنکه ستاره سُها که چشمها آن را کوچک میپندارد تحرّک مینماید هر کجا که فرقدان به گردش درآیند.»2
پس از این مقداری از أدعیه را از مصادر مختلف حتّی بعضی از أدعیه شعریه را که به آن حضرت نسبت داده شده است و از جهت عربیت و أدبیت ضعیف میباشد ذکر نموده است1 و در پایان کتاب گوید:
این آخرین موردی بود از آنچه که در جمع أدعیه سجّادیه اراده نموده بودیم ـ عَلَی مُنْشِیهَا ألْفُ سَلَامٍ وَ تَحِیةٍ ـ که از آن دو صحیفه کریمه که متمّم صحیفه مبارکه معروفه بودند، ساقط گردیده بود.
و ما اشاره به مأخذ آنها نمودیم، و اساتیدی را که بر طریق روایت آنها دست یافتیم ذکر نمودیم و غالب آنها بلکه همگی آنها ـ إلَّا مَا شَذَّ مِنْهَا ـ از کتب معتبره مُعَوَّلَةٌ عَلَیهَا مأخوذ گردیده است.
علیهذا نباید بر ما ایراد شود ایرادی را که صاحب صحیفه ثالثه بر صاحب ثانیه نموده بود از عدم ذکر مأخذ و خارج بودن مذکورات او از حدّ مَسانید. و غرض او طعنه بر بعضی از أدعیه او بود که ذکر نموده بود، در حالی که از برای آنها در کتب اصحاب عین و أثری نبود، مانند مُنَاجَاتِ خمسه عشر، و گرنه اغلب أدعیهای را که آورده بود، در کتب معروفه مذکور بود.
و پنهان نماند که اگر این مثل معروف نبود: کمْ تَرَک الأوَّلُ لِلآخِرِ. «چه بسیار از
علومی است که بیان آن را پیشینیان برای پسینیان باقی میگذارند.» تحقیقاً پس از کوشش و سعی این دو عالم متبحّر با وجود آنکه کُتُبی و أعوانی همراه داشتهاند، برای این بنده کوتاه و قاصر و مبتلا به شرّ زمانها در شرّ شهرها و مساکن از مساکن اهل ایمان، باقی نمیماند چیزی که بتواند التقاط و جمعآوری کند.
از خداوند مسئلت داریم که خودش حفظ فرماید، و توفیق دهد، و مرافقت أبرار را روزی فرماید! و این صحیفه شریفه را در دیوان حسنات ثبت نماید، روزی که خوبان از بَدان جدا میگردند.1
صحیفه خامسه، تدوین حاج سید محسن امین
حسینی عامِلی متوفّی در سنه ١٣٧١ هجریه قمریه
تدوین سید معاصر محسن بن عبد الکریم بن علی بن محمّد أمین حسینی عاملی نزیل دمشق است که در سنه ١٣٣٠هجریه قمریه به طبع رسیده است و محتوی است بر جمیع صحیفه ثالثه و رابعه و زیادی بر آنها. از تألیفش در سنه ١٣٢٣ فارغ گردیده، و مجموع أدعیه آن ١٨٢ دعا میباشد که تعداد ٥٢ دعا را تنها خودش روایت کرده است و بقیه أدعیه آن در یکی از دو صحیفه ثالثه و رابعه موجود است.2
مرحوم امین در مقدّمه صحیفه خود پس از حمد و صلوات میفرماید: چون تقدیرات مرا ملزم نمود که ترک وطن نموده و در دمشق اقامت نمایم، در سنه یک هزار و سیصد و بیست و سه قمریه حال اقتضا نمود تا در صحّت نسخه ثانیه سجّادیه نظری نموده و تعلیقاتی بر آن بیاورم تا شرح غرائب و تفسیر غوامض آن، و غیر آن از فوائد به جهت اجابت درخواست بعضی برادران بوده باشد. و آن همان
صحیفهای بود که محدّث ثقه جلیل شیخ محمّد بن حسن بن علی بن حسین حرّ عاملی مشغری صاحب وسائل قدس سرُّه از دعاهای مولانا زین العابدین و سید السّاجدین و امام العارفین و أبو الأئمّة المیامین امام علی ابن الحسین بن علی بن أبی طالب ـ صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین ـ جمع نموده بود.
وی در آنجا گفته بود: آن را از منقولات علماء أعلام از أدعیه آنحضرت علیه السّلام که به او واصل گردیده و در صحیفه کامله مشهوره نبوده است جمعآوری کرده است.
چون در آن هنگام از نسخههای مورد اعتماد آن صحیفه در نزد من نبود، لهذا رجوع کردم به کتب متضمّنه آن أدعیه، و در این أثناء برخورد نمودم به بعضی از أدعیه مرویه از آنحضرت علیهالسّلام که نه در صحیفه اولی بود و نه در ثانیه. و تصمیم گرفتم که آنها را به صحیفه ثانیه ملحق سازم، زیرا گمان میکردم مقدار آنها کم است. چون در تتبّع استقصاء نمودم، چنین دریافت کردم که: أدعیه مودَعة در کتب معتبرهای که دو صحیفه از آنها خالی میباشند، چیزهای بسیاری است به طوری که اگر جمع شود هر آینه صحیفه کبیرهای خواهد شد، با وجود آنکه جامع صحیفه ثانیه عالمی متبحّر بوده است و در آن متصدّی جمعآوری همگی آنچه که از صحیفه کامله ساقط شده است گردیده است.
بر این اساس تصمیم گرفتم پس از اتّکال بر خداوند تعالی بر آنکه جمیع آن أدعیه را در صحیفه ثالثهای مجتمع سازم، پس هفتاد و چند دعا که در صحیفه اولی و ثانیه موجود نبود جمعآوری کردم و در این میان اطّلاع پیدا نمودم در میان کتب، صحیفه ثالثهای وجود دارد. لهذا در بدست آوردن آن نهایت جدّیت خود را مبذول داشتم تا به توفیق خدای متعال بعد از بحث طویل و طلب شدید و فحص اکیدِ در آفاق بر آن وقوف یافتم. و آن صحیفهای بود که آن را فاضل متبحّر متتبّع: آقا میرزا عبد الله بن عیسی بن محمّد صالح اصفهانی قدس سرُّه معروف به أفندی صاحب «ریاض
العلماء»1 و شاگرد علّامه مجلسی، و معاصر صاحب وسائل گرد آورده است، و در آن آنچه را که صحیفه معاصرش از آن خالی بوده است جمع نموده است، و لسان حالش میگوید: کمْ تَرَک الْمُعَاصِرُ لِلْمُعَاصِرِ. «چه بسیار از علومی را که در زمان واحد کسی به دست نمیآورد، و برای هم عصرش باقی میگذارد.»
و همچنین برخورد کردم بر صحیفه رابعهای که آن را فاضل متبحّر متتبّع مطّلع معاصر: آقا میرزا حسین بن محمّد تقی طبرسی نوری مجاور در سامرّاء و پس از آن
در مشهد غروی در حال حیات و ممات: صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» قدس سرُّه جمع کرده بود، و در آن آورده بود آنچه را که دو صحیفه ثانیه و ثالثه از آن خالی بوده است، و خود بدین مَثَل متمثّل گردیده است: کمْ تَرَک الأوَّلُ لِلآخِرِ. «چه بسیار از علومی را که افراد پیشین برای افراد بعدی باقی میگذارند.»
پس از آنکه این جانب استقراء تمام از این دو صحیفه مذکوره: ثالثه و رابعه نمودم، دریافتم که آنها از بسیاری از أدعیهای که من جمع نمودهام خالی میباشند، و بنابراین با خود گفتم: کمْ تَرَک الأوَّلُ لِلآخِرِ وَ الْمُعَاصِرُ لِلْمُعَاصِرِ. «چه بسیار از علومی را که علمای قبلی برای بعدی، و چه بسیار علومی را که عالم معاصر نیز برای هم عصر خود باقی میگذارد.»
همان طور که صحیفه خود را چنان یافتم که: از بسیاری از أدعیهای که آن دو صحیفه بر آن اشتمال دارند، خالی میباشد. و علیهذا در صدد آن برآمدم تا آنچه را که در صحیفه من به تنهائی آمده است، از آن أدعیه جدا کرده و آن را صحیفه خامسه قرار دهم. امّا از این تصمیم برگشتم:
زیرا أوَّلًا باید از تمام مشقّات و مجاهداتی که در راه بقیه أدعیه کشیده بودم و آنها را مرتّب گردانیده بودم، و آنچه که از فوائد در شرح و تعلیقه آن به کار بسته بودم، دست میشستم.
و ثانیاً شخص ناظر بداند که: من در تفتیش و تنقیب و کوشش در این راه کم نگذاردهام، و من بحمد الله تعالی و توفیقه رسیدهام به بیشتر آنچه که آن دو بزرگوار رسیدهاند، و به بسیاری از آنچه که آنها بدان نرسیدهاند، و این نظر موجب گردد تا درباره من طلب غفران نماید و نیز باعث گردد تا از ترس و جُبْن، و از کسالت و سستی در کار تجنّب ورزد و بداند که: مَنْ سَارَ عَلَی الدَّرْبِ وَصَلَ. «هر کس از راه گسترده و در گشاده برود، به مقصود میرسد.»
بنابراین بر آن شدم تا بر صحیفه خودم بیفزایم آنچه را که در صحیفه آن دو عالم بود و صحیفه من از آن خالی بود، و آن را صحیفه خامسه نامگذاری نمایم گرچه
مشتمل بر جمیع صحیفه ثالثه و رابعه بوده باشد. و لیکن به واسطه آنکه اشتمال دارد بر آنچه آنها اشتمال ندارند، با آنها فرق پیدا مینماید، و سزاوار میگردد که صحیفه خامسه برای چهارمین صحیفه قرار گیرد.
لهذا مجموع دعاها و ندبههای این صحیفه بالغ بر یکصد و هشتاد و سه دعا شد که از آنها مقدار پنجاه و پنج دعا اختصاص به ما داشت، و هر چهار صحیفه دیگر از آن خالی بود، و شصت و هشت دعا را ما در مجموعه آن دو صحیفه مذکوره و غیر آندو یافتیم. و سی و یک دعا را فقط از صحیفه ثالثه و بیست و نه دعا را فقط از صحیفه رابعه نقل نمودیم.
و از اینجا نتیجه این میشود که: اگر ما اطّلاع بر آن دو صحیفه پیدا نکرده بودیم، مقدار أدعیهای که گرد آورده بودیم همگی بالغ بر یکصد و بیست و سه دعا میگشت، و آن عبارت بود از پنجاه و پنج دعائی که ما به نقل آن متفرّد بودیم، و آنچه را که در مجموع دو صحیفه و غیر آن دو یافته بودیم، که عبارت از شصت و هشت دعا بود. و این مقدار به تعداد و شماره بسیاری، از هر یک از سه صحیفه سابقه به تنهائی بیشتر میباشد.
و از اینجا معلوم میشود فضیلت صحیفه من بر آن سه صحیفه، مگر «صحیفه ثالثه» که معلوم نیست تتبّع جامع آن صحیفه چه اندازه بوده است؟! چون همان طور که خواهی دانست، نسخههای واصله به دست ما از آن صحیفه، ناقص میباشد.
و ما در تنقیب و تفتیش در مظانّ وجود آن نُسَخ، و در جمع میان نسخههای مختلفه به حسب وسع و طاقت کوتاهی نکردیم، همچنان که در ترتیب أدعیه با تقدیم و تأخیر، و قرار دادن هر دعائی را با دعای مناسبش کوتاهی ننمودیم، در حالی که آن دو نفر در دو صحیفه خود این امر را مهمل گذاشتهاند.
و در ذهن من نمیگذشت، و یا در دل من خطور نمیکرد که: برای احدی نوشتن استدراک بر این صحیفههای فضلاء ثلاثه امکان داشته باشد، آنان که در میان اهل عصر خود به تتبّع و تبحّر و اطّلاع امتیاز داشتهاند، بلکه برای ایشان در طول
عمرشان غیر از آن شغلی نبوده است.
و از امور شگفت انگیز آن است که: من بسیاری از أدعیه را در میان کتب مشهوره متداولهای که نسخههای آن یقیناً در نزد آنان بوده است و از آن نسخهها نقل کردهاند، پیدا نمودهام.
و کافی است برای تو، صاحب «صحیفه ثالثه»: آن کس که در حفظ و تتبّع و معرفت تصانیف و مصنِّفین، کم نظیر بوده است و تا به جائی مهارت او اوج داشت که اوراقی را از کتب مجهولهای که اوَّل و آخرش از بین رفته بود، به وی ارائه میکردهاند، او آنها را تمیز میداد و میشناخت آنها از چه کتابی میباشند، و در حالی که تقریباً نیمی از عمر خود را در سیاحت بسر برده بود و در بیشتری از شهرها داخل شده بود، و در تمام این مدت مشغول تتبّع و تفحّص در کتب بوده است.
و بلکه صاحب «صحیفه رابعه» چنین بوده است. زیرا وی را که ما همعصر او بودهایم مشاهده کردهایم، و نظیر او را در عصرش در تتبّع و تصفّح و جمع کتب نادرة الوجود و بحث و تنقیب از آثار اهل بیت علیهمالسّلام در طول عمرش، ندیده و نشنیدهایم به طوری که تا زمان شیخوخت و پیری، شغلی غیر از این نداشته است.
این بزرگان همه مقصد واحدی را تعقیب مینمودهاند، و هر لاحقی از آنها میکوشیده است تا برساند خود را به آنچه که سابق از آنها نرسیده است. تا اینکه خداوند بر من منّت نهاد تا رسیدم به أفضل از آنچه که آنان رسیدند، و سهل و آسان شد برای من، وصول به سختتر از آنچه که آنها بدان رسیدهاند. به علّت آنکه گردآوری این أدعیه پیشتر از آنکه دست کسی بدان دراز گردد، آسانتر است از زیاده کردن بر آنها. و زیاده کردن بر آنها نیز پیشتر از تتابع أفکار و تعاقب أنظار آسانتر است از پس از آن. و این امری است معلوم و پوشیده نمیباشد، و لیکن ﴿فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ﴾.1
بنابراین، من بر فضل و کرم او، شکر او را به جای میآورم و آنچه گفتم از باب بیان و حدیث نعمت اوست، با وجود آنکه من از اسب سواران ممتاز این جولانگاه نمیباشم، و لیکن خدای تعالی امر فرمود تا کشتی نوح علیه السّلام در روی کوچکترین کوهها متمکّن گردد و بنشیند.
و صاحب «صحیفه رابعه» میگوید: اگر این مثال دائر «کمْ تَرَک الأوَّلُ لِلآخِرِ» نبود پس از کوشش و جهد این دو عالم متبحّر یعنی حرّ عاملی و فاضل اصفهانی قدسسرهما و با وجود اعوان و کتبی که داشتهاند، امکان نداشت برای این قاصر فاقد اعوان، و مبتلای به شرّ أزمان در شرّ بُلْدان از مساکن اهل ایمان که أدعیه را التقاط و جدا و پیدا نماید ـ (انتهی).
و جائی که این گفتار، کلام وی باشد ـ که رحمت خدا بر او باد ـ و این شکوه او از فقد اعوان و از شهر و زمان، با وجود سعه حال و تمکّنی که دارا بوده است، پس بیا و ببین مثل من چه باید بگوید؟!
و من چنین نمیباشم که ادّعا کنم احاطه به جمیع أدعیه مأثوره از آنحضرت علیه السّلام را پیدا کردهام، بلکه چه بسا آنچه را که از من فوت شده است بیشتر باشد از آنچه که به من واصل گردیده است؟ و سهل و آسان گردد برای کسانی که پس از من میآیند آنکه زیاد کنند بر آنچه که من جمع نمودهام، همچنانکه امکان یافت که من بیفزایم بر ادعیه جمعآوری کسانی که پیش از من بودهاند، چرا که علوم آل محمّد علیهمالسّلام إحصاء نمیشود، و مآثرشان به شمارش نمیآید. چگونه این طور نباشد در حالی که آن علوم مأخوذ میباشد از مدینه علم نبوی و مستمدّ است از منبع فیض الهی؟
و شاید آنچه از ما مختفی گردیده است بیشتر باشد از آنچه به ما رسیده است، و عبادت زین العابدین علیه السّلام و دعاهای وی و مناجات او به گونهای است که قلم را قدرت إحصاء آن نمیباشد. در صورتی که صاحب «صحیفه ثالثه» گفته است: اکثر کتابهای أدعیه و اعمال، و بالخصوص روایات قدماء اصحاب ما تلف گردیده است،
و از آنها عین و اثری بجای نمانده است. بنابراین ما چگونه میتوانیم مدَّعی إحصاء و حصر آن أدعیه گردیم. در اینجا صاحب ثالثه میگوید: مگر آنکه من تا سرحد توان و قدرتم آنچه را که در جهد و نیرو داشتم بذل کردم ـ انتهی.1
مرحوم امین قدس سرُّه در اینجا نُه مورد از تنبیهات را بیان میکند، و پس از آن وارد در ذکر دعاها میشود. در تنبیه و بیان چهارم میفرماید: بدانکه: من چون اوّلًا در مقام جمع أدعیه برآمدم، ابتداءً در مقام تعرّض به ذکر أسناد آن نبودم، و نامی از کتب مأخوذه از آنها را هم غالباً نمیآوردم، و این فقط به خاطر اختصار بود. چون ذکر آن أدعیه در کتب مربوطه متکرّراً آمده بود، همان طور که صاحب «صحیفه ثانیه» أیضاً بر همین منوال مشی کرده بود.
علاوه بر این به جهت آن بود که در ذکر مصادر و أسانید آنها، فائده مهمّهای به نظر نمیرسید، به علّت سهولت امر در مستحبّات و بخصوص در دعاها،2 با وجود
آنکه ارسال آنها در کتاب متأخّر کمتر از ارسال آنها در کتاب متقدّم نمیباشد.
و چه خوب گفته است صاحب «صحیفه ثالثه» در ضمن کلامش در اوّل خطبه گفتارش: إنَّ أهْلَ عَصْرِنَا لَمْ یعْتَمِدُوا عَلَی مَرَاسِیلِ أمْثَالِنَا إلَّا وَ قَدْ بَلِیتْ عِظَامُنَا وَ طَالَ زَمَانُ وَفَاتِنَا.
«تحقیقاً اهل عصر ما بر روایات مرسله ما اعتماد نمیکنند مگر هنگامی که استخوانهایمان کهنه گردد و زمان دور و درازی از مرگمان بگذرد.»
و در این سخن اشاره دارد بر آنکه آنچه را که شخص معاصر، به نهج ارسال روایت میکند، کمتر از آنچه که شخص متقدّم به نهج ارسال روایت مینماید نیست با فرض تساوی آن دو در وثاقت، إلَّا اینکه طبیعت اهل هر عصر بر آن منطبع گردیده است که: معاصرین خود را حقیر و کوچک بشمارند؛ بلکه فضل و برتری مرد غالباً ظاهر نمیگردد مگر پس از مرگش، آن هم بعد از سپری شدن مدّت طولانی از عهد وفاتش، لکن در عین حال او بر صاحب صحیفه ثانیه عیب میگیرد که چرا ذکر
مأخذ أدعیهای را که روایت کرده است ننموده است؟ زیرا فقدان ذکر سند، آنها را از حدِّ مسانید بیرون کرده، و در زمره مراسیل داخل میکند. و به همین سبب است که او هر دعائی را که ذکر میکند، اشاره به کتابی که از آن نقل کرده است مینماید.
و با وجود این، خود او در بسیاری از أدعیه ذکر اسانیدش را مهمل گذارده است، و شاید آن دعا در آن کتابی که از آن نقل نموده است بدون ذکر سند بوده است.
و من چون بر این تعییب و تعییر وی وقوف یافتم عازم شدم بر ذکر اسانید و اسماء کتبی که از آنها نقل نمودهام به جهت فرار و خلاصی از مثل این گونه اعتراض، و همچنین به جهت خالی نبودن آن از فائده مترتّبه بر آن ـ تا آخر کلام او.1
و در تنبیه و بیان نهم میفرماید: بدان: اکثر أدعیهای را که ما در این صحیفه جمع نمودهایم آنها را از کتب معتبره معتمده نقل نمودهایم. و معذلک برای صحّت آنها از خود آنها بر خود آنها شواهدی است. زیرا بلاغت ألفاظ و علوِّ مضامین، قویترین شاهد بر صحّت نسبت آنها میباشد.
امّا بعضی از آنها بدین مثابه نیستند، و از بعضی از آنها در نفس انسان خطوری پیدا میشود که البتّه بر شخص ناقد بصیر مخفی نمیباشد، و لیکن چون ما قطع به عدم صحّت نسبتشان نداشتیم، عذری در ترک آن نداشتیم. فلهذا آنها را نیز ثبت نمودیم و عهده آن را با ناقلینش قرار دادیم، با ملاحظه سهولت امر به علّت عدم ترتّب حکم شرعی، و رجاء حصول ثواب برای کسانی که بدان أدعیه مترنّم میگردند.2
و لیکن ما به چند مناجات منظومه برخورد نمودیم که قطع به فساد نسبتشان به امام علیه السّلام یافتیم به جهت رکیک بودن ألفاظشان به طوری که کسی که کوچکترین درایت و تمیزی داشته باشد راضی نمیگردد آنها را به خودش منتسب سازد، پس چگونه احتمال میدهد از منبع فصاحت و بلاغت تراوش نموده باشد؟! و علاوه بر
این در بعضی از آنها «لَحْن و إیطاء» و در بعضی إیطاء وجود دارد. و از این قبیل است آنچه که صاحب صحیفه رابعه به نقل از خطّ بعضی از علماء ذکر کرده است و أوَّلش این است:
ألَمْ تَسْمَعْ بِفَضْلِک یا مُنَائی | *** | دُعَاءً مِنْ ضَعِیفٍ مُبْتَلَاءِ |
تا آخر نُه بیت که همگی آنها از این قبیل هستند. و رَوِیِّ دو بیت از آنها لفظ خطاء به مدّ آمده است که در آن جمع میان خطا و ایطاء شده است. و رَوِیّ دو بیت از آنها لفظ رجائی آمده است.
و از همین قبیل است مناجاتی که از خطّ بعضی از علماء نیز نقل نموده است و اوّلش این است:
إلَیک یا رَبِّ قَدْ وَجَّهْتُ حَاجَاتِی | *** | وَ جِئْتُ بَابَک یا رَبِّ بِحَاجَاتِی |
تا آخر یازده بیت که جمیع آنها در رکیک بودن تساوی دارند. و در رَوِیّ بیت سوم أیضاً لفظ حاجاتی آمده است. و بخشی از آن این گونه میباشد: أنْتَ الْعَلِیمُ بِمَا یحْوَی الضَّمِیرُ بِهِ. و بعضی این گونه است: وَ ارْحَمْ ذُنُوبِی بِمَا أخْطَأْتُ وَ ارْحَمْنِی.
و عذر صاحب صحیفه رابعه در ایراد این دو مناجات، عدم کمال معرفت اوست به لسان عربی.
و أیضاً از همین قبیل میباشد مناجاتی که ما در کتاب محمّد طَبیب یافتهایم، و أحدی از صاحبان صحیفهها آن را ذکر ننمودهاند و اوَّلش این است:
اجِلُّک عَنْ تَعْذِیبِ مِثْلِی عَلَی ذَنْبِ | *** | وَ لَا نَاصَرٌ لِی غَیرُ نَصْرِک یا رَبِ |
تا پایان پانزده بیت که حیا میدارد کسی که به اقلّ درجه معرفت داشته باشد آن را به او نسبت دهد، به سبب آنکه صادر شده است از کسی که علم عربیت را به خوبی نمیدانسته است، و معنی فصاحت و بلاغت را نشناخته بوده است. و در این مناجات است: وَ أنَا عَبْدُک الْمَحْقُورُ فِی عِظَمِ شَأنِکمْ. و أیضا در آن میباشد:
وَ تَقْلِبُنی مِنْ ظَهْرِ آدَمَ نُطْفَةً | *** | احَدَّرُ فِی قَعْرٍ صَرِیحٍ مِنَ الصُّلْبِ |
فَأخْرَجْتَنی مِنْ ضِیقِ قَعْرٍ بِمَنِّکمْ | *** | و در آن میباشد همچنین: |
فَحَاشَاک فِی تَعْظِیم شَأنِک وَ الْعُلَی | *** | تُعَذِّبُ مَحْقُوراً بِإحْسَانِکمْ رَبِّی |
لِأنَّا رَأینَا فِی الأنَامِ مُعَظَّماً | *** | تَجَلَّی عَنِ الْمَحْقُور فِی الْحَبْسِ وَ الضَّرْبِ |
و غیر اینها از أمثال این هذیانها.1
از اینجا به بعد مصنّف محترم «صحیفه خامسه» شروع مینماید به ترتیب در ذکر یکصد و هشتاد و سه دعا و مناجات از آنحضرت علیهالسّلام، و خصوصاً آن بیست و یک دعای ساقطه از صحیفه کامله، هر کدام از آنها را که در محلّ مناسب خود ذکر مینماید، متذکّر میگردد که: این از جمله آن بیست و یک دعای ساقطه میباشد، و هر یک از أدعیه «صحیفه ثالثه» أفندی و صحیفه رابعه نوری را که آنها بدان متفرّد میباشند مشخّص میکند، و هر یک از أدعیهای را که خودش بدان متفرّد میباشد مشخّص مینماید، و هر دعائی را که در سائر مجامیع یافت شده است با ذکر کتب و مصادر آن معین مینماید؛ و مجموع این أدعیه در ٤٩٤ صفحه به پایان میرسد، و الحقّ زحمت کشیده، و در تدوین آن بدین کیفیت رنج برده و دعاهای بسیاری را همان طور که خودش شرح آن را بیان کرده، و دارای اعتبار میباشند تنظیم و گردآوری نموده است.
جَزَاهُ اللهُ عَنِ الإسْلَامِ وَ الإیمَانِ وَ الْعِرْفَانِ وَ الشَّهُودِ، وَ عَنْ مُنْشِیءِ الصَّحِیفَةِ سَید السَّاجِدینَ وَ زَینِ الْعَابِدِینَ عَلَیهِ أفضلُ التحیة وَ السّلام أحْسَنَ الْجَزَاءِ وَ الَّثَوابِ وَ الإکرَامِ.
صحیفه سادسه سجّادیه تدوین شیخ محمّد صالح بن
میرزا فضل الله المازندرانی الحائری متولّد در سنه ١٢٩٧
هجریه قمریه که در فهرست تصانیفش ذکر نموده است.2
آیة الله نجفی مرعشی در استدراک بر مقدّمه سید محمّد مشکوة که در شرح
فارسی صحیفه سید صدر الدّین بلاغی ترجمه آن آمده، نامی از مستدرک اخیر: صحیفه سادسه مازندرانی نبردهاند، ولی سه صحیفه دیگر را به شمارهها و مصنّفین جداگانهای ذکر میکنند:
«صحیفه سادسه» گرد آورده: شیخنا الفقیه المحدّث حاج شیخ محمّد باقر بن محمّد حسن بیرجندی قائمی.
«صحیفه سابعه» گردآورده: شیخ روایت ما علّامه شیخ هادی بن عبّاس آل کاشف الغِطاء نجفی صاحب کتاب «مستدرک نهج البلاغة» و غیره.
«صحیفه ثامنه» گردآورده: شیخنا العلّامة حاج میرزا علی حسینی مرعشی شهرستانی حائری.1
در اینجا چون صحیفه سادسه حائری مذکوره در «الذَّریعة» را با این سه صحیفه اخیره مرعشی، و با آن یک صحیفه که به عنوان ملحقات از ملا محمّد تقی صوفی زرآبادی قزوینی ضمیمه نمائیم، مجموعاً تعداد صحیفههای نامبرده به ده عدد بالغ میگردد. ولی باید دید که: آیا این چهار صحیفه اخیره واقعاً بر «صحیفه خامسه» مرحوم سید محسن امین زیادتی دارند، یا آنکه چون این اعلام همگی در عصر واحدی میزیستهاند، هر یک برای خود به جمعآوری مستدرکاتی پرداخته است، و چون طبع نشده بوده است و هر کدام هم از مصنّفات دگری بی اطّلاع بودهاند، چه بسا در أدعیه مرویه آنها تداخل صورت گرفته باشد، و من حیث المجموع از أدعیه گردآوریشده از «صحیفه خامسه» امین چیزی را اضافه نیاورده باشند؟!
[صحیفه جامعه سجّادیه، تدوین موضوعی]
الصَّحیفةُ السَّجَّادیةُ الجامِعَةُ
أخیراً مجموعهای به نام «الصَّحیفةُ السّجّادیةُ الجامِعَةُ» انتشار یافته است که
مدوِّن آن یکی از محقّقین و رجال عظام از حوزه مقدّسه علمیه بلده طیبه قم میباشند، و الحقّ از جهت جمعآوری جمیع أدعیه منسوبه به آنحضرت، و گردآوری أدعیه صحیفه کامله، و ثانویه و ثالثه، و رابعه، و خامسه، و أحیاناً بعضی از مصادر دگر، و نیز از جهت حسن سلیقه در تصحیح و کاغذ و تجلید و طبع و سائر مزایا بالأخصّ داشتن چهارده عدد فهرستهای گوناگون در آخر کتاب، و بحث مُشبع در تواتر و قطعی بودن سند صحیفه کامله، و تنظیم نقشه و ترسیم بعضی از اسناد قطعیه را حتّی از خود جناب مدوّن معنعناً تا حضرت زین العابدین علیه السّلام، و أیضاً از ناحیه دستهبندی نمودن و موضوعی قرار دادن آن دعاها بر حسب سبک کلاسیکی، و آسان بودن رجوع به هر دعای مطلوبی که طبق حال داعی بر حسب موضوعات و حالات متفاوته، مختلف میباشد، در درجه کمال است.
بالأخصّ که دارای قطع وزیری، و حجمی معتنابه، و چشمگیر، و برای نشان دادن شخصیت آن حضرت از جهت حالات و أدعیه و مناجاتها جالب و دارای اهمیت است.
امّا در این مجموعه مدوّنه یک اشکال مهمّ و خطیر به نظر حقیر میرسد ـ و الله العالم ـ و آن این است که: أدعیه صحیفه کامله با أدعیه سایر صُحُف و مصادر با هم مخلوط شده است، و جز با رجوع به فهرست پایان کتاب، به هیچ وجه قابل تمیز و تشخیص نمیباشد.
چون دعاها بر حسب موضوعات تقسیم و تسهیم گردیده است، و در رأس و عنوان هر دعائی نیز اشاره به مصدر آن نشده است که آیا از صحیفه کامله میباشد، و یا از غیر آن؟! روی این اساس هر کس دعای «صحیفه کامله» را از روی آن بخواهد بخواند هیچ راهی برای تعیین آن ندارد مگر به فهرست تخریجات و اتّحادات آن مراجعه نماید، تازه آن فهرست همین قدر نشان میدهد که: دعای شماره فلان از کامله است یا نه. نه آنکه اگر میخواهی مثلًا فلان دعای صحیفه کامله را طبق حال خودت بخوانی به فلان دعا مراجعه نما!
معلوم است که: أدعیه صحیفه کامله بخصوصها دارای مزیتی میباشند از جهت متن و مضمون، و از ناحیه بلاغت و فصاحت، و از جهت سَنَد و مصدر که أبداً با أدعیه سایر صحیفهها قابل قیاس نیست.
صحیفه کامله دارای سند متواتر قطعی است که از زمان امام تا به حال در هر دوره تواتر خود را حفظ نموده است، و أعلام از علماء و محدّثین بالأخصّ «نهج البلاغة» و آن صحیفه را در اجازات خود مرقوم میداشتهاند. و نه تنها با یک سَنَد، بلکه با اسناد کثیره و مختلفهای در هر عصر همراه بوده است.
[کثرت طرق صحیفه سجّادیه]
مجلسی ـ رضوان الله علیه ـ در کتاب اجازات از «بحار الأنوار» آن را به طرق عدیدهای روایت میکند، از جمله روایتِ آن است از والدش: محمّد تقی علّامه مجلسی اوّل که در رؤیا بدون واسطه از حضرت قائم آل محمّد علیه السّلام به طور مناوله (دست به دست گرفتن) اخذ و روایت نموده است.1
و سپس نیز با روایت والدش محمّد تقی از بعضی از مشایخ خود معنعناً روایت کرده است، و در خاتمه آن علّامه مجلسی اوَّل میفرماید: و غیر از این طریق، طرق کثیرهای وجود دارد که بر آلاف و الوف زیادتی مینماید، و اگرچه آنچه را که من ذکر کردهام با نهایت اختصار آن بالغ بر ششصد طریق عالی میگردد.2
و همچنین پس از آنکه روایت صحیفه را از والدش: محمّد تقی از طریق شهید ثانی ذکر میکند میگوید: صورت مکتوب پدر علّامهام بعد از این اجازه شهیدیه
ثانویه این است که: من به فرزند اعزّ خود اجازه دادم تا از من این صحیفه را با این إسناد از حضرت امام السّاجدین و زین العابدین و العارفین علی بن الحسین بن علی ابن ابی طالب با اسنادی که بلا واسطه از صاحب الزمان و خلیفة الرّحمن ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ در رؤیا واقع شده است، با سایر اسانیدی که بر هزار هزار سند افزون است (یک میلیون سند1) روایت کند.2
و همچنین پس از آنکه روایت صحیفه را با أسناد مختلفه و کثیرهای به طریق ذکر حَیلُولَهها در میان سند از والدش محمّد تقی، از شیخ بهاء الدّین عاملی و سائر اساتید و أعلام اجازه خود نقل میکند، در خاتمه آن عبارت پدر را میآورد که: اسانید مذکوره در اینجا فقط بر پنجاه و شش هزار و یکصد عدد رسیده است.3
و همچنین در اجازه دیگری چون روایت صحیفه را از والدش: علّامه محمّد تقی از طریق صاحب الزّمان علیه السّلام و از خط شیخ شمس الدین محمّد صاحب الکرامات: جدّ حسین بن عبد الصّمد پدر شیخ بهائی عاملی ـ أعلی الله تعالی مقامهم ـ نقل میکند، و نیز مرحوم مجلسی اوَّل با ذکر حیلولههائی، کثرت طرق را اعلام میفرماید، در پایانش مجلسی اوّل میگوید: و حاصل آنکه ابداً شکّی وجود ندارد براینکه صحیفه کامله از مولانا سید السّاجدین میباشد، از جهت متن خود صحیفه، و فصاحتش، و بلاغتش، و اشتمالش بر علوم إلهیهای که برای غیر معصوم امکان آوردن آن نمیباشد. و الحَمد لِلّه ربّ العالمین بر این نعمت جلیله و عظیمهای که اختصاص به ما جماعت شیعه دارد. و صلوات و درود بر مدینه علوم ربّانیه: سید
المرسلین و عترت وی ابواب علوم و حکمتهای قدُّوسیه و السّلام علیهم و رحمة الله و برکاته.
زینت داد با کتابت خود محمّد تقی بن مجلسی در اوّل شهر الله الأعظم رمضان سنه یک هزار و شصت و چهار. و اسانید مذکوره در اینجا عبارت از پنجهزار و ششصد و شانزده سند میباشد.1
و در میان اجازات مجلسی اوّل کلمه لَا یحْصَی بسیار است یعنی از این طریق روایت به قدری أسناد تکثّر دارد که قابل شمارش نمیباشد، مثلًا در یکی از حیلولههای اجازه صحیفه از شیخ بهائی میفرماید:
و با اسناد سابقه و غیرها مِمّا لَا یحْصَی به واسطه شهید و به غیرها از سید تاج الدّین از جماعت غفیری از علماء ما که در عصر وی بودهاند.2
و نیز در میان اجازه ایشان از والد شیخ بهائی در ضمن حیلولهای میگوید: و آنچه را که من از اسانید صحیفه به غیر از این اسانید مشاهده کردهام فَهِیَ أکثَرُ مِنْ أنْ تُحْصَی.3
[ردّ بر کیفیت جمع صحیفه جامعه سجادیه]
باری با وجود این اتقان و استحکامی که در «صحیفه کامله» وجود دارد، چگونه میتوان آن را با سایر أدعیهای که بدان پایه نمیباشند، و یا احیاناً ضعف سند دارند، و یا در متن و عبارت مغلوط و مشوّش به نظر میآیند خلط نمود؟!
روی اتقان و متانت و استواری آن صحیفه است که علماء أعلام در هر زمان آن را با خطّ خود مینوشتهاند، و مقابله میکردهاند، و در خصوص عبارات و حفظ عین الفاظ و کلمات آن سعی بلیغی مبذول میداشتهاند، و عین آن أدعیه را در اجازات خود میآوردهاند، و به شاگردان و افراد مجاز توصیه به احتیاط مینمودهاند. یعنی در اجازه آن به دیگران، و نقل و حکایت آن سبیل ملاحظه و
دقّت و احتیاط را به نحو أشدّ و اکمل واجب است مبذول دارند، تا خدای ناکرده کلمهای و حرفی تغییر نیابد، و تحویل و تحریف به عمل نیاید.
این است معنی احتیاطی که مرسوم است مشایخ اجازه در اجازاتشان به کسانی که اجازه روایت میدهند، سفارش مینمایند!
در این حال آیا میتوان صحیفهای را که در تواتر سند مانند قرآن میباشد، و آن را انجیل اهل بیت و زبور آل محمّد نام نهادهاند،1 و این نام در کتب، مشهور و متداول است، آن را با دعاهای غیر فصیحه و غیر بالغه در حدّ اعلای معارف إلهیه، همطراز و قرین نمود؟! و یا أدعیه فصیحه و حاوی معارفی که تا این سرحدّ نمیباشند را با آن برابر ساخت، و همه را در یک ریسمان کشید؟!
آیا این طرز عمل، همگام قرار دادن عالم را با جاهل، و در یک عِقْد در آوردن و در یک بند کشیدن لؤلؤ رخشنده را با خَزَف، و فیروزه را با خرمهره نمیباشد؟!
جائی که خود مؤلّف محترم در یک جا اعتراف مینماید که: دعای ٢٠١ را که در صحیفه ٥/ ٢٢٨ دعای ٦٧ از کتاب «أنیس العابدین»، و «بحار» و «صحیفه ٤» روایت کرده است، و صاحب «صحیفه ٥» یعنی آیة الله سید محسن امین عاملی فرموده است: وَ لَکنْ فِی عِبَارَاتِهِ مَا یوهِنُ الْجَزْمَ بِکوْنِهِ مِنَ الإمَامِ علیه السّلام وَ یقْوَی کوْنُهُ مِنْ تَألِیفِ
مَنْ لَا یحْسِنُ الْعَرَبِیةَ1 «و لیکن در عبارات آن، مطالبی است که جزم انسان را به آنکه از امام علیه السّلام است سُست مینماید، و تقویت میکند که: آن انشاء کسی میباشد که عربیت را نمیداند.» چگونه این دعا را با طولش و مضامین باردش آورده است، و در ردیف دعای کامله قرار داده است؟!
مرحوم محدّث نوری در آخر صحیفه رابعه خود دو مناجات منظومه را که از خطّ بعضی از علماء یافته است ذکر نموده است، که اوّل یکی از آنها: أَ لَمْ تَسْمَعْ بِفَضْلِک یا مُنَائی؛ و اوَّل دیگری: إلَیک یا رَبِّ قَدْ وَجَّهْتُ حَاجَاتِی میباشد که اوَّلی نُه بیت و دومی یازده بیت میباشد2 و ما در همین کتاب ص ٧٤ و ص ٧٥ از آیة الله امین نقل کردیم که در «صحیفه خامسه» خود ـ با آنکه تمام أدعیه «صحیفه ثالثه» و «رابعه» را نقل نموده است ـ نیاورده است. و در تنبیه نهم در مقدمه صحیفه خود آنها را مجعول، و رکیک العبارة، و از شخص غیر عالم به أدبّیت و عربیت دانسته است.
و لیکن معذلک مُدَوِّن محترم «صحیفه سجّادیه جامعه» هر دوی آنها را ذکر نموده است، و شگفت آن است که میگوید: وَ نَحْنُ نُورِدُهُمَا کذَلِک مَعَ اعْتِقَادِنَا بِعَدَمِ صِحَّةِ نِسْبَتِهِمَا إلَیهِ علیه السّلام، لِمَا فِیهِمَا مِنْ ضَعْفٍ فِی نَظْمِهِمَا وَ لَفْظِهِمَا، وَ هُوَ علیه السّلام عَینُ الْفَصَاحَةِ و مَنْبَعُ البَلَاغَةِ. وَ قَدْ قَطَعَ السَّیدُ الأمِینُ بِفَسَادِ نِسْبَتِهِمَا إلَیهِ علیه السّلام فِی مُقَدِّمَةِ الصَّحِیفَةِ «٥» وَ قَالَ: عُذْرُ صَاحِبِ الصَّحِیفَةِ «٤» فِی إیرَادِهِمَا عَدَمُ کمَالِ مَعْرِفَتِهِ بِاللِّسَانِ الْعَرَبِیِّ.3
«و ما با وجود آنکه اعتقاد به عدم صحّت نسبت آن دو به امام علیه السّلام داریم، چون در لفظ و نظم آنها ضعفی وجود دارد که از امام علیه السّلام که چشمه فصاحت و منبع بلاغت میباشد، صادر نمیگردد، آنها را در اینجا ذکر میکنیم. و سید امین در مقدمه «صحیفه خامسه» خود، یقین به فساد استناد آنها به امام علیه السّلام نموده است و
گفته است: عذر صاحب «صحیفه رابعه» در آوردن این دو مناجات، عدم کمال معرفت اوست به زبان عربی.»
در اینجا اگر حضرت سجّاد علیه السّلام از محدّث نوری مؤاخذه کنند که: چرا این دعاهای رکیک و بدون سند را در زمره أدعیه من آوردی و به من انتساب دادی؟! و مرحوم امین هم مطایبةً به دفاع برخاسته، و عذر او را عدم کمال معرفت به زبان عربی دانند، مؤلّف محترم در برابر مؤاخذه آن حضرت که: شما با اقرار و اعتراف به فساد استناد آن دو به من، چرا آنها را در صحیفه جامعهات ذکر کردی و به من انتساب دادی، و بالأخره جزء مجموعه خود در ردیف صحیفه کامله نهادی، چه جواب خواهند گفت؟!
آیا جز اینکه بگویند: میخواستم صحیفه جناب شما قطورتر گردد، و حجیمتر به نظر آید، حرف دیگری دارند؟!
[نقد بر موضوعی کردن صحیفه سجّادیه]
ولی اصل اشکال مسأله در اینجاست که: چرا ما باید دعاها را همان طور که وارد شده است، بیان نکنیم و ننویسیم و نخوانیم؟! چرا «صحیفه کامله» را جدا طبع نکنیم؟! و «صحیفه ثانیه» و «ثالثه» و «رابعه» و «خامسه» را نیز همان طور که هست بدون اندک تصرّف به دست مردم ندهیم، تا از تصرّف در کلام امام، و در گفتار آن صاحبان صحائف برحذر بوده باشیم، و صحیح و سقیم را جدا جدا معرّفی نکنیم، و خلط و مَزْج ما بین درست و نادرست، و یقینی از مشکوک نمائیم؟!
اصولًا کتاب دعا را همان طور که وارد شده است باید قرار داد، آن هم دعائی مانند «صحیفه کامله سجّادیه» که به همین نَسَق و ترتیب از امام رسیده است. آیا متفرّق کردن و پراکنده نمودن آن در میان غیر آن، در حکم مُثْله نمودن آن نمیباشد؟!
اینک مرسوم شده است که در طبع کتب أعلام و بزرگان، محقّق و مُعَلّق و مُصَحِّح آن با عنوان مَزِیدَةٌ مُنَقَّحَةٌ (با زیادتیها و پاکسازیهائی) در عبارات مصنّف تصرّفات غیر قابل توجیه به عمل میآورد. و این گناهی است بزرگ.
و کار به جائی میرسد که دیگر در این گونه مطبوعات أبداً اعتنائی بدان تصنیف
نمیگردد؛ زیرا معلوم نیست که تصحیح کننده آن چقدر از خود مایه گذارده است؟ و چقدر از مطالب کتاب با گفتار مؤلّف تطبیق دارد؟
و لهذا در طبع اخیری که از کتاب «وافی بِالوَفیات» به عمل آمده است، در پشت مجلّدات نخستین آن نوشته است: الطَّبْعَةُ الثَّانِیةُ غَیرُ الْمُنَقَّحَةِ1 یعنی مردم بدانند: محتویات کتاب از دستبرد متصدّیان طبع و انتشار بیرون بوده است.
مؤلّف محترم همه أدعیه را گرد آورده است، و بر حسب موضوعات دستهبندی نموده، و هر موضوعی را در باب علیحدهای نهاده است. مثلًا در ابتدای کتاب، هشت دعا را که در موضوع تحمید و توحید و تسبیح و تمجید میباشند ذکر نموده است، بدین ترتیب:
اوّل: إذَا ابْتَدَأ بالدُّعاء بَدَأ بِالتَّحمید للّه عزّ و جلّ و الثّناء علیه:
الْحَمْدُ لِلّهِ الأوَّلِ بِلَا أوَّلٍ کانَ قَبْلَهُ، وَ الآخِرِ بِلَا آخِرٍ یکونُ بَعْدَه تا آخر.
دوم: فی التَّحْمِید للّه عزّ و جلّ:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی تَجَلَّی لِلْقُلُوبِ بِالْعَظَمَةِ، وَ احْتَجَبَ عَنِ الأبْصَارِ بِالْعِزَّةِ ـ تا آخر.
سوم: فی التَّوحید:
إلَهِی بَدَتْ قُدْرَتُک وَ لَمْ تَبْدُ هَیئَةُ جَلَالِک، فَجَهِلُوک وَ قَدَّرُوک بِالتَّقْدِیرِ عَلَی غَیرِ مَا أنْتَ بِهِ، شَبَّهُوک ـ تا آخر.
چهارم: فی التّسبیح:
سُبْحَانَک اللَّهُمَّ وَ حَنَانَیک، سُبْحَانَک اللَهُمَّ وَ تَعَالَیت ـ تا آخر.
پنجم: فی تسبیح الله تعالی و تنزیهه:
سُبْحَانَ مَنْ أشْرَقَ نُورُهُ کلَّ ظُلْمَةٍ، سُبْحَانَ مَنْ قَدَّرَ بِقُدْرَتِهِ کلَّ قُدْرَةٍ ـ تا آخر.
ششم: إذَا تَلَا قوله تعالی: «﴿وَ إنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لَا تُحْصُوهَا﴾:
سُبْحَانَ مَنْ لَمْ یجْعَلْ فِی أحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ نِعَمِهِ إلَّا الْمَعْرِفَةَ بِالتَّقْصِیرِ عَنْ مَعْرِفَتِهَا کمَا لَمْ یجْعَلْ فِی أحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ إدْرَاکهِ أکثَرَ مِنَ الْعِلْمِ بِأنَّهُ لَا یدْرِکهُ ـ تا آخر.
هفتم: فی التمجید:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی تَجَلَّی لِلْقُلُوبِ بِالْعَظَمَةِ، وَ احْتَجَبَ عَنِ الأبْصَارِ بِالْعِزَّةِ ـ تا آخر.
هشتم: إذَا مَجَّدَ اللهَ و استقصَی فی الثّناء علیه:
اللَهُمَّ إنَّ أحَداً لَا یبْلُغُ مِنْ شُکرِک غَایةً وَ إنْ أبْعَدَ إلَّا حَصَلَ عَلَیهِ مِنْ إحْسَانِک مَا یلْزِمُهُ شُکرَک ـ تا آخر.
در اینجا این موضوع خاتمه مییابد، و داخل میشود در موضوع صَلَوات که دعای نهمین است.1
و همان طور که ملاحظه میشود در این أدعیه هیچ گونه. میزی وجود ندارد که از هم شناخته گردند، و آنچه متیقّن الصّدور است از غیر آن مشخص گردد، تا میرسد به خاتمه کتاب در فهرست سیزدهم که فهرست تخریجات و اتّحادات صحیفه جامعه میباشد، در آنجا معین مینماید که دعای اوّل از صحیفه اوّل میباشد.
و دعای دوم در «صحیفه ثالثه»، و در «صحیفه ثانیه» به نقل «صحیفه ثالثه»، و در «صحیفه خامسه» موجود است.
و دعای سوم در «ارشاد» مفید است، و از «مطالب السَّئُول» نقل شده است.
و دعای چهارم در «ملحقات صحیفه اوّل»، و در «صحیفه ثانیه»، و کفعمی در «مصباح» خود آورده است.
و دعای پنجم در «دعوات» راوندی، و صحیفه ٣ و صحیفه ٥، وجود دارد.
و دعای ششم در «تحف العقول»، و صحیفه ٤ و صحیفه ٥ موجود است.
و دعای هفتم در «مُلْحَقات صحیفه اول»، و در صحیفه ٢ موجود میباشد.
و دعای هشتم در صحیفه ٣ موجود است، و آن را از بیست و یک دعای ساقطه
به شمار آورده است و از آن در صحیفه ٥ حکایت نموده است.1
اگر گفته شود: آخر ما میخواهیم تمام أدعیه را بر حسب موضوعاتش دستهبندی نمائیم!
پاسخ آن است که: أدعیه مسلَّمه و متیقنه را، یا أدعیه مشکوکه و واهیه از جهت مَتن و سَنَد را؟! و آنگهی چه کسی ما را الزام به چنین عملی نموده است؟! و أساساً بر حسب موضوع قرار دادن و کلاسیک نمودن آنها چه منافعی را در بر دارد؟! اگر این امری درست بود چرا خود حضرت سجّاد علیه السّلام در «صحیفه کامله» دعاها را دستهبندی ننمود؟! چرا در قرآن کریم، سورهها و آیات، دستهبندی نشده است؟!
قرآن، کتاب تلاوت و عمل و اخذ حال معنوی است. در هر سوره آیات مختلفه از مطالب عرفانیه و معارف الهیه و وحدت حضرت اقدس حق تعالی به صور و اشکال مختلف و متفاوت به چشم میخورد. و باید هم همین طور باشد. زیرا هر قاری قرآن در هر روز و شب، در هر حال متفاوت، نیازمند به همه گونه از نصایح و اندرز و حکمت میباشد، و در هر لحظه باید متوجه توحید باشد، و همیشه باید آیات احکام در میان آن به طورِ دورانی گردش نماید. قرآن اوَّل و آخر ندارد، همهاش یکسان و یک گونه میباشد.
این است کتاب وحی آسمانی و دستور العمل برای پیدا شدن احوال معنوی و زندگی جاودانی مملوّ از نعمتهای باقیه و سرمدیه چه دنیوی و چه اخروی. و لهذا سُوَر و آیاتش همچون طبیعت دست نخورده، پاک و صاف و بدون دخل و تصرّف است.
لیل و نهارش متفاوت، کوههایش مختلف، دشتها و بیابانهایش غیر متناسب، شمس و قمرش گهی در اوج و گاهی در حضیض. فصول اربعهاش در هر نقطهای از
جهان حکم خاصّی دارد، رودخانهها و دریاها و اقیانوسهایش هر کدام دارای اندازه و سعه و حکم مخصوص و آب متفاوتی میباشد.
این اختلاف طبعی و طبیعی، جهان را قائم و استوار نموده است، و هر آینه همه چیز اگر بنا بود یکسان و هم شکل و هم رنگ و هم اندازه و هم حرارت و دما گردد، دیگر یک لحظه این جهان پایدار نبود، و دو دستی با دست خود جام مرگ را مینوشید، و عالم در فنا و عدم و هلاکت فرو میرفت.
قرآن و دعا و هر کتاب الهی نیز این چنین میباشد، زیرا از برداشت نفوس و ارواحی که در جهان سراسر اختلاف، و زیر سپهر نیلگون، و آسمان سپید و قرمز و طلائی زندگی میکنند، أخذ گردیده است.
اگر شما بخواهید مثلًا قرآن کریم و مجید را به صورت مباحث موضوعی و مطالب دستهبندی شده گرد آورید! آیات احکام از ارث و نکاح و طلاق را در یک جا، آیات راجعه به عبادات همچون حجّ و صلوة و صیام را در یک جا، آیات راجع به مدنیت از بیع و دَین و رهن را در یک جا، آیات توحیدیه و معارف الهیه را در یک جا جمعآوری نمائید، دیگر این قرآن، قرآن نیست. قرآن کریم و مجید نمیباشد، دارای صفت مَجْد و کرم نمیگردد. در آن عنوان ﴿لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾1 صدق نمیکند.
کتابی کلاسیکی خواهد شد مانند سایر کتب. عنوان معجزه ندارد. عنوان خلود و أبدیت ندارد. به بشر خداجو، روح نمیبخشد، جان نمیدهد، جان پرور نمیباشد.
محمّد علی فروغی مردی دانشمند بود، و از کتاب «سیر حکمت» وی در اروپا و تصحیح و تعلیق برخی از کتب، مشهود است که درس خوانده بوده است. ولی این مرد در زمان رضا خان پهلوی علمدار و شاخص استعمار انگلستان در ایران بود و به قدری به تابع و متبوع، به رضا خان و به استعمار انگلستان کمک کرد که حقّاً باید در
این موضوع بخصوص کتابی بلکه کتابهائی نوشته گردد. در زمان وی بود که قرائت قرآن را از مدارس برداشتند و بجای آن آیات منتخبه نهادند.
وی اراده داشت تا قرآن را تلخیص کند، و آیات مکرّره آن را بردارد که دست غیب احدیت بر سر او کوفت، و با وارد شدن قشون روس و انگلیس در ایران به نزد ارباب خود آمد، و او را امر به استعفا و فرار کرد. و للّه الحَمْد و له المِنَّة آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
قرآن کریم و نهج البلاغة و صحیفه کامله سجّادیه، هر عبارت و کلمه آن، موضوعیت دارد و نباید تغییر و تبدیل و تحریف در آن به عمل آید؛ نباید پراکنده و متفرّق و ملحق به سایر کتب شود. نباید کتب دگری را بدانها الحاق کرد.
اگر کسی میخواهد مستدرکی بر «نهج البلاغة» بنویسد، راه او باز است، ولی نباید آن را داخل در «نهج البلاغة» نماید. نباید بر حسب موضوعات، آن استدراک را با خطبههای نهج بیامیزد و درهم کند.
نهج البلاغة مِنَ البَدْوِ إلَی الخَتْم، انتخاب سید رضی از خطب و مکتوبها و حِکَم امیر المؤمنین علیهالسّلام است که دارای سبکی خاص و معانی مخصوصهای است که: لَها مِنْها عَلَیها شَواهِدُ. اگر کسی مدّعی است که من هم بقیه خطب را جمع میکنم، مبارکش باد، ولی همان طور که نوشتهاند و مینویسند، جداگانه و علیحده به عنوان مستدرک باید نوشته و تنظیم گردد. و حتّی با اصل «نهج البلاغة» در یک مجلّد تجلید و صحّافی نشود. تا شأن و مقام هر خطبه و کتابی به جای خود محفوظ بوده باشد.
آیا ما میتوانیم قرآن کریم را با تورات و انجیل به طور مباحث موضوعی و مطالب علمی دستهبندی کنیم و در یک مجموعه جمع کنیم حتّی به طوری که آیات قرآن از آن دو کتاب آسمانی مشخص نگردد و برای تمیز آنها از یکدیگر فهرستی بیاوریم، گرچه فرض شود آن تورات و انجیل هم، کتب واقعی بوده و محرّف نبوده باشند؟ و یا مثلًا حتّی در سر هر صفحه برای آیات قرآن و برای تورات و انجیل علامت تعیین و تشخیص قرار دهیم؟ این مثال، فرد اجلای از مثالهای
متصوّره میباشد که در اینجا آورده شد. معلوم است که ابداً این کار صحیح نیست. قرآن کریم عقلًا و شرعاً و شهوداً دارای خواصّ و مزایا و آثار و محدودیتهائی میباشد که به تمام معنی الکلمه نباید با سائر کتب گرچه احادیث قدسیه و الواح سماویه باشد خلط شود.
[داستان شَرَق خوردن، که نه شراب است نه عرق]
باری اینگونه أدعیه را در هم آمیختن، و برای تعیین آن به فهرست کتاب ارجاع دادن و بالأخره بدینطریق خود را از زیر بار مسؤولیت و مؤاخذه بیرون نهادن، عیناً مانند خوردن شَرَقْ میباشد که آن مرد مست و شرابخوار برای رهائی خود از دست داروغه میگفت: من شَرَق خوردهام؛ نه شراب خوردهام، نه عرق خوردهام.
توضیح آنکه: حضرت آیة الله حاج سید مهدی روحانی1 دامت برکاته ـ عمّه زاده حقیر، فرزند ارجمند مرحوم آیة الله حاج سید أبو الحسن روحانی قمّی که در روز سه شنبه هشتم شهر ربیع الثّانی یک هزار و چهار صد و سیزده هجریه قمریه از بلده طیبه قم به أرض أقدس برای زیارت حضرت ثامن الائمّه علیّ بن موسی الرّضا
علیه السّلام مشرّف گردیده بودند، و به دیدار حقیر برای عیادت مریض کرامت فرموده و ابتداءً خودشان به بنده منزل تشریف آوردند، در ضمن گفتگو بحثی را از حضرت رهبر فقید انقلاب آیة الله خمینی ـ رضوان الله علیه ـ ، و جناب آیة الله منتظری ـ دامت معالیه ـ به میان آوردند که:
در قدیم الأیام روزی آقای منتظری با حضرت آقای خمینی بر سر موضوعی بحث داشتند. فرمودند: خصوصیت بحث در نظرم نمیباشد، ولی همین قدر میدانم: آیة الله خمینی میفرمودند: این حکم با آن حکم جمع میشوند و اجتماعشان اشکالی ندارد، گرچه در صورت عدم اجتماع، هر یک از آن دو حکم فی نفسه ممتنع میباشند.
و آیة الله منتظری که شاگرد ایشان بودند، سخت مخالف بوده، و داد و بیداد طلبگی راه افتاده بود. آیة الله خمینی بر مرام خود اصرار داشتند، و آقای منتظری نیز از منظور خود تنازل نمینمودند، ولی از هر طرف میخواست مطلب خود را اثبات کند موفّق نمیشد، و آیة الله خمینی جلوی او را میگرفتند.
بالأخره آقای منتظری با همان لهجه اصفهانی گفت: میدانید چیست؟! استدلال شما برای حِلِّیت و جواز حکم آن دو تا با همدیگر، عیناً مانند حِلِّیت شَرَقْ میباشد!
همه مستمعین و بالاخصّ حضرت آیة الله پرسیدند: دیگر حِلِّیت شَرَقْ کدام است؟!
گفت: یکی از لوطیهای معروف که دائم السُّکْر بوده، و مستی و خوردن مُسْکِر برای او امر عادی شده بود، و دیگر شرابِ تنها به وی مزه نمیداد فلهذا آن را با عرق مخلوط مینمود و میخورد.
روزی وی را در حال مستی و جنایت گرفتند و نزد داروغه و عَسَس آوردند تا از او اقرار بگیرند، و او را حدِّ شراب و تازیانه زنند.
قاضی محل آنچه کرد که او اقرار کند نکرد، و قسمهای مؤکَّده و مُغَلَّظه یاد میکرد. بالأخره حالش که برای عموم و برای قاضی معلوم بود، نمیتوانستند او را
رها کنند. در پایان کار، قاضی از او پرسید: تو شراب خوردهای؟!
گفت: قسم به حضرت عبّاس اگر من یک قطره شراب خورده باشم!
قاضی گفت: پس تو عرق خوردهای؟!
گفت: قسم به حضرت عبّاس اگر من یک قطره عرق خورده باشم!
قاضی گفت: پس تو چه کوفت میکنی تا این طور تلو تلو میخوری؟!
گفت: من شَرَقْ میخورم، و الله نه شراب است و نه عرق!
قاضی گفت: شرق، دیگر چیست؟!
گفت: من همیشه شراب را با عرق مخلوط میکنم و میخورم! شَرَقْ حلال است عمو جان من! شراب است که حرام است. عرق است که حرام است.
آیة الله روحانی میفرمودند: در این بحث آقای منتظری با همین مثال و تطبیق آن با مورد بحث، در بحث فائق آمد.
و قبلًا حقیر نظیر این بحث را نیز مختصراً از آیة الله حاج سید موسی شبیری زنجانی ـ دامت برکاته ـ شنیدهام.
[شرعی بودن حق التألیف و حقالترجمه]
بعضی از مجتهدین عصر امروز، حقّ التّألیف و التّرجمه را برای صاحبش مشروع میدانند، و بعضی مشروع نمیدانند.1 مثلًا کسی که کتابی را تألیف کرده است، آیا حقّ دارد طبع آن را در دورانهای مختلف و مراتب متفاوت، اختصاص به خود دهد، و یا چنین حقّی را ندارد، و به مجرّد طبع اوّل و در دسترس عموم قرار گرفتن، هر کس میتواند از روی نسخهای که برای خود خریده است، طبع کند و به بازار عرضه نماید؟!
و یا آنکه کسی چیزی را اختراع کرده است، و مثلًا چراغی و یا ماشینی را ساخته است، و یا تابلویی را نقّاشی نموده است، آیا دیگران حقّ دارند مثل آن را بسازند؟ و
برای خود و دیگران مورد استفاده قرار دهند، و یا مانند آن تابلو را بکشند و نقاشی کنند؟ و یا از روی آن عکس برداری نمایند، و به تعداد بسیاری تهیه نموده و به بازار عرضه بدارند، یا آنکه نمیتوانند؟
حضرت آیة الله استادنا العلّامة حاج سید محمّد حسین طباطبائی تبریزی ـ أعلی الله درجته السّامیة ـ تمام اقسام این گونه اعمال را از تألیف، و ترجمه، و تلخیص کتاب، و انتخاب و دستهبندی نمودن و موضوعی قرار دادن مباحث را حقّ شخصی مؤلّف میدانستند، و هر گونه تصرّف را بدون اذن و اجازه او تصرّف در حقّ مشروع غیر تلقّی نموده، و شرعاً و عقلًا فتوی به حرمت آن میدادند.
کسانی که میگویند: این حقّ، مشروع نمیباشد و اختصاص به صاحب کتاب و صنعت ندارد، میتوانند به دلائلی متوسّل گردند.
مثل آنکه بگویند: این حقّ گرچه امروزه در میان مردم، دارج و رائج است، ولی این مستلزم ثبوت حقّ در شرع أنور نمیباشد، و تا ما نتوانیم اثبات حقّ شرعی کنیم نمیتوانیم آن را اختصاص به مؤلّف کتاب و یا صاحب صنعت بدهیم. و حقّ شرعی آن است که در زمان شارع که عبارت است از رسول الله و خلفای به حق آن حضرت چون ائمّه طاهرین ـ صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین ـ ثابت شده باشد. و حقِّ امروز در میان عرف مردم و طبقات و اصناف به هیچ وجه کاشف از ثبوت حق در نزد شارع نیست.
زیرا چه بسا ممکن است این حق در زمان شارع در میان افراد عرف، معروف نبوده است و یا معروف و متداول بوده، ولی شارع آن را امضاء ننموده باشد، و تا ما کشف امضای شرعی از ثبوت حق عرفی در آن روز را نکنیم، مطلب تمام نمیگردد. و اگر کسی بگوید: ثبوت حق عرفی امروز میتواند دلیل بر ثبوت حقّ شرعی در آن روز بشود، بدین طریق که: ثبوت حق عرفی امروز، دلیل بر ثبوت حق عرفی آن روز است، و چون رَدْعی و مَنْعی از شارع نرسیده است، میتوانیم کشف امضاء شرعی آن را بنمائیم؛ این کلام تمام نیست. زیرا ثبوت حق عرفی امروزه، اثبات حق عرفی
سابق را نمیکند، مگر به استصحاب قهقری، که عدم حجّیت آن مورد اجماع است. و چون راه اثبات بر حقّ عرفی زمان شارع نداریم، کشف از امضاء شرعی نیز بدون جهت خواهد بود.1
و مثل آنکه بگویند: النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَی أمْوَالِهِمْ وَ أنْفُسِهِمْ دلیل بر تسلّط غیر صاحب تألیف بر نسخه مأخوذه و مملوکه خود اوست. وی میتواند از روی آن نسخه مقدار بسیاری را تکثیر کند.
این دلیل نیز تمام نمیباشد. زیرا در اینجا احتمال حقّ غیر است، و النَّاس مُسَلَّطُون مقید است به عدم تضییع حقّ غیر، کما اینکه تمسّک به همین روایت برای اثبات حقّ تألیف نسبت به صاحب آن نیز غیر صحیح است. به علّت آنکه این تسلّط فرع بر ثبوت مال و یا حق میباشد که در حکم مال است. و اشکال در اصل ثبوت حق است. و حکم، اثبات موضوع خود را نمیکند و عدم صحّت تمسّک به دلیل حکمی، بر فرض عدم تمامیت موضوع آن، از بدیهیات میباشد.
و مثل آنکه بگویند: ثبوت حقّ التّألیف برای صاحبش موجب عدم انتفاع عموم از آن تألیف میگردد، و معنی ندارد که شارع چنین محدودیتی ایجاد کند و موجب عدم انتفاع عامّه گردد.
در این دلیل طَرْداً و عَکْساً اشکال است علاوه بر ضعف اصل دلیل.
و امّا آنان که حقّ التّألیف را ثابت میدانند، بعضی ممکن است متمسّک به دلیل: لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِی الإسْلَامِ گردند. و در این تشبّث هم ما لا یخفی من الإشکال.
چون دلیل أخصّ از مدَّعَی است، زیرا چه بسا موجب ضرر نمیشود. و علاوه باید آن را مقصور به موارد ضرر دانست، و غالباً عدم حقّ التّألیف موجب ضرر نمیگردد بلکه موجب عدم نفع کثیر میباشد. و دلیل لَا ضَرَرَ شامل مورد خصوص ضرر میشود، نه مورد عدم انتفاع.
به نظر حقیر، حقّ التّألیف حقّی است ثابت و مشروع، به جهت آنکه عرف آن را معروف میشمارد، و از بین بردن و تصرف در آن را بدون اذن مؤلّف، منکر میداند. و بنابراین آیه شریفه: ﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ ﴾ 1 آن را شامل میشود.
عُرْف یعنی کار نیکو و پسندیده، که در میان مردم شناخته شده است، و با آن انس و ملایمت دارند و مورد امضاء و تجویز آنان است و با آن خوگرفتهاند، و بر آن منوال رفتار میکنند.
و مُنْکر یعنی کار ناملایم و ناستوده و غیر معروف و غیر پسندیده که طبع آن را رد میکند و بر روی آن صحَّه نمیگذارد، و امضاء ندارد، و آن را ناهموار و ناهنجار میداند.
و همچنین آیه کریمه: ﴿وَأۡمُرۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱنۡهَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ﴾2 و آیه مبارکه: ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾،3 و سایر آیات که بر همین منوال و بر این سیاق وارد شده است، همگی شامل این مورد میگردد، و حقّ التّألیف را اثبات مینماید.
عُرْف به معنی عادت و روش مردم نیست، بلکه به معنی روش پسندیده و مطلوب میباشد. و مُنْکَر به معنی قبیح است. و بنابراین هر چه را که در عرف عامّ مردم، عُرْف و مَعْروف شناخته شود، آیات ﴿وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ، وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ﴾ آنها را فرا میگیرد، زیرا که برای شمول حکم بر موضوع خود غیر از تحقّق نفس موضوع چیز دیگری لازم نیست.
و از آنجائی که میدانیم: در محاورات و اجتماعات مردم، عامّه آنها حقّ تألیف را معروف، و تضییع آن را منکر میشمارند. لهذا شمول آیات آمره به عُرْف و معروف، و آیات ناهیه از منکر، شامل آنها میگردد.
اینک ما در اینجا از بعضی از کتب معتبره لغت، معنی عُرْف و معروف، و نُکْر و مُنْکَرْ را ذکر میکنیم تا حقیقت این بحث روشن شود:
در «أقرب الموارد» گوید: الْعُرْفُ با ضمّه به معنی معروف و جود نمودن است، و اسم است برای چیزی که بذل میکنی. و به موج دریا هم عرف گفته میشود. و ضدّش نُکْر میباشد.
عُرْف عبارت است از چیزی که نفس انسان آن را خیر میشناسد و بدان آرام میگیرد. میگوئی: أوْلَاهُ عُرْفاً یعنی کار نیکوئی برای او انجام داد.
عُرفِ زبان عبارت است از آنچه که از لفظ برحسب وضع لغوی آن فهمیده میشود؛ و عرف شرع عبارت است از آنچه که حاملین شرع از آن میفهمند و آن را مبنای احکام قرار میدهند.
عُرف عبارت است از آنچه که به واسطه شهادتهای اندیشهها و خردها در نفوس استقرار پیدا میکند و طبعهای سلیم آن را تلقّی به قبول مینمایند. و عادت عبارت است از آنچه که بر حسب حکم عقل، مردم بر آن استمرار و مداومت میکنند و بارها آن را تکرار میکنند. و از این قبیل است قول فقهاء: الْعَادَةُ مُحَکمَةٌ1 وَ الْعُرْفُ قَاضٍ. «عادت چیزی است که حَکَم قرار داده شده است و بنابراین صاحب اختیار در امور است، و عرفْ گواه و حاکم میباشد.»
و در کلمه: مَعْرُوف گوید: معروف اسم مفعول است، و عبارت است از مشهور و ضد منکَر. و آن عبارت است از عملی که در شرع مستحسن به حساب آید. و گفته شده است: آن عبارت است از چیزی که نفس انسان بدان آرامش پذیرد و آن را پسندیده و نیک بشمارد. و به معنی خیر نیز آمده است. و به معنی رزق و احسان
آمده است. و از این قبیل است کلامشان که میگویند: مَنْ کانَ آمِراً بِالْمَعْرُوفِ فَلْیأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ یعنی «کسی که امر به خیر میکند باید با رفق امر نماید و به قدری که بدان نیاز میباشد امر نماید.»
و در «مجمع البحرین» گوید: آیه قرآن: ﴿إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ﴾1؛ معروف اسمی است که جمیع آنچه را که از طاعت خدا شمرده شده است شامل میگردد، و هر چیزی که موجب تقرّب به سوی اوست، و احسان به مردم است، و هر چیزی که شرع، ما را به انجام آن از مُحَسَّنات فراخوانده است و از مُقَبَّحات منع نموده است.
و اگر میخواهی بگو: معروف، اسمی است برای هر فعلی که حُسنِ آن در شرع شناخته شده است و نیز در عقل جائی که در آن شرع ردّی و نزاعی ندارد.
و قول خداوند تعالی: ﴿فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ﴾2 یعنی با معاشرت نیکو و انفاق مناسب زنها را پاسداری و نگاهداری کنید، ﴿أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ﴾3 یعنی با نیکوئی آنان را ترک کنید تا از عدّه طلاق خارج شوند و از شما جدا گردند. و این کار بدون عنوان معروف صورت نپذیرد به اینکه مرد در عدّه رجوع کند، و سپس او را طلاق دهد تا زمان عدّه دراز گردد، و این عمل را به قصد ضرر و آزار زن انجام دهد. این عمل عمل معروف نمیباشد.
و کلام خدا: ﴿إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً﴾4 گفته شده است: مراد تعرّض برای خِطبه کردن اوست.
و کلام خدا: ﴿فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ﴾5 یعنی به مقداری که سدّ حاجت کند، و برداشت قوت و خوراک داخل در معروف است. و منظور، شخص وصیّ و قیم در اموال یتیمان است به مقداری که در امورشان صلاح به عمل آورده شود.
و کلام خدا: ﴿وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً﴾1 یعنی با والدین خود به معروف مصاحبت نما! و معروف چیزی است که از زمره طاعت خدا دانسته شود، و منکَر چیزی است که خارج از طاعت باشد.
و در «نهایه» ابن اثیر در مادّه عَرَفَ گوید: در حدیث نام معروف مکرّراً ذکر شده است و آن اسم جامعی است برای هر چه اطاعت خدا شناخته گردد، و موجب تقرّب به او و احسان به مردم باشد؛ و هر چیزی که شرع ما را بدان فراخوانده است، و از آن نهی نکرده از کارهای پسندیده و ترک افعال نکوهیده. و آن از صفات غالبه بر مردم است یعنی در میان مردم شناخته شده است، به طوری که اگر آن را ببینند انکار ننمایند.
و مَعْرُوف عبارت است از انصاف و حسن معاشرت با اهل و غیر اهل از سائر مردم. و منکَر عبارت است از ضدّ جمیع آنچه که ذکر شد.
و در «صحاح اللُّغَة» گوید: معروف ضدّ منکَر است، و عرف ضدّ نُکْر است. گفته میشود: أوْلَاهُ عُرْفاً یعنی با او کار معروف و نیکوئی انجام داد.
و در «تاج العروس» گوید: معروف ضدّ منکر میباشد. خداوند تعالی میگوید: ﴿وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ﴾2 و در حدیث وارد است: صَنَایعُ الْمَعْرُوفِ تَقِی مَصَارِعَ السُّوءِ. «کارهای پسندیده، از افتادنهای بد و ناهموار، انسان را حفظ مینماید.»
و راغب میگوید: معروف اسمی است برای هر چیزی که در عقل و شرع حسن آن شناخته گردیده است؛ و مُنکَر اسمی است برای هر چیزی که در عقل و شرع ناشناخته گردیده است.
خدای تعالی میفرماید: ﴿تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾3 «امر میکنید شما به کارهای پسندیده، و نهی میکنید از کارهای ناپسند.» و خدای تعالی
میگوید: ﴿وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً﴾1 «و شما زنان گفتار پسندیدهای بگوئید.»
و از اینجاست که به میانه روی در بذل و بخشش، معروف گفته شده است، چرا که در عقل و شرع مستحسن به حساب آمده، مثل آیه: ﴿وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ﴾.2 «و کسی که فقیر میباشد از أولیای ایتام میتواند از اموال آنان به قدر پسندیده و شایسته بخورد و استفاده نماید.»
و آیه: ﴿وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ﴾.3 «از برای زنهای طلاق داده شده، باید به طور پسندیده، متاعی را قرار دهند.» یعنی به طور اقتصاد و از روی احسان.
و مثل آیه: ﴿قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً﴾4 «گفتار نیک و پسندیده و دعای خیر برای فقرا بهتر است از صدقهای به آنان که به دنبال آن آزار و منّت باشد.» یعنی رَدٌّ بِالْجَمِیلِ وَ دُعَاءٌ خَیرٌ مِنْ صَدَقَةٍ هَکذَا.
و در «لسان العرب» گوید: معروف ضد منکَر و عرف ضدّ نُکْر است. أوْلَاهُ عُرْفاً یعنی مَعْرُوفاً. و معروف و عارفه خلاف نُکْر است و عرف و معروف به معنی جود میباشد ...
و مَعْروف مانند عُرْف میباشد و گفتار خدای تعالی: ﴿وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً﴾5 «با آن دو تا: پدر و مادر در دنیا به طور معروف همنشینی کن!» یعنی مصاحب معروفی بوده باش.
زجّاج گوید: مراد از معروف در اینجا جمیع افعال مستحسنه میباشد.
و قول خداوند متعال: ﴿وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ﴾6 «در میان خود (در مورد شیر
دادن فرزند) همگام و همرأی شوید.»
گفته شده است: در تفسیر این آیه آمده است که: معروف به معنی لباس و روپوش میباشد که مرد باید به زن عطا نماید. و نباید مرد در نفقه زنی که بچه او را شیر میدهد کوتاهی کند در صورتی که آن زن، مادر بچّه بوده باشد. چون مادر بچه به بچه خود مهربانتر است از دایه.
در این صورت حقّ هر یک از مرد و زن به همدیگر آن میباشد که درباره طفل به طور معروف و شایسته همفکری و همکاری به عمل آورند.
باری منظور از این استشهادات لغویه آن است که دانسته شود: لفظ عُرْف و معروف در لغت چیز نیکو و پسندیده است. و چون عرف عامّ حقّ تألیف و ترجمه را عرف و معروف میداند، بنابراین به آیه: ﴿وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ﴾: و آیه: ﴿وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ﴾ میتوان استدلال بر مشروعیت حقّ التّألیف و التّرجمة و الصّناعة و الْحِرْفَة نمود.
اگر کسی بگوید: این عرفیت و معروفیت امروز کافی بر مصداقیت برای عرفیت زمان شارع نمیباشد، و تا ثابت نشود عرفیت در آن زمان، استدلال به این آیات مشکل است.
پاسخش آن است که: موضوعات عرفیه از عرف گرفته میشود، و ربطی به شرع ندارد. مثلًا در آیه ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾1 شما چه میگوئید؟!
غیر از این میگوئید: در هر زمان و در هر مکان، موضوعی تحقّق پیدا کند که بر آن عنوان بیع صادق آید، حکم أحَلَّ اللهُ آن را شامل میگردد؟ همین طور در موضوع عرف و معروف نیز چنین است. پس در هر زمان و در هر مکان در بین مردم حادثهای پدید آید که مردم آن را معروف و نیکو دانند، و خلاف آن را منکَر و زشت بشمار آورند، به حکم قرآن باید آن را مراعات کنند و آن را لازم و نیکو بشمارند، و از مخالفت با آن پرهیز نمایند.
مگر آنکه نصّی و تصریحی از طرف شارع بر خلافش رسیده باشد، مثلًا اگر در میان جامعهای رائج گردد که: در هنگام غذا خوردن، دست خود را نشویند، و شستن دست را منکر دانند، و یا آنکه این طور رائج شود که: مردان با زنان اجنبی نامحرم دست دهند و مصافحه نمایند، و خلافش را زشت و ناپسند بدانند. در این صورت لازم نیست از امر عرفی پیروی کرد، زیرا که نصّ شرعی بر حرمت و یا بر کراهت آن وارد شده است. و این نصّ در حکم و دلیل مخصِّص و مقید نسبت به عمومات و مطلَقات میباشد.
و نظیر این مسأله بسیار است.
و امّا اگر هیچ دلیل مخصّص و مقیدی در بین نباشد، و آن امر، مکروه و محرَّم به شمار نیاید، و عرف بنا به طرز تفکّر فطری و غریزی، و یا براساس تعلیمات اکتسابی، آن را نیکو و محترم بشمارد مراعات آن البتّه لازم میباشد.
[قدیمیترین نسخه صحیفه سجادیه و مشخصات آن]
قدیمیترین نسخه صحیفه کامله خطِّیه که أخیراً به دست آمده است
فقط دارای ٤٠دعا میباشد، و از صحیفه أصلیه ٣٥ دعا کم دارد
در دوران حکومت طاغوت: محمد رضا پهلوی، و استانداری مَحَطّه خراسان و نیابت تولیت آستان قدس حضرت ثامن الحُجَج سلام الله علیه: داود پیرنیا، و سرپرستی تعمیرات حرم مطهّر مهندس انصاری، در هنگام برداشتن جرز و ستون حرم به واسطه توسعه مَطَاف زوّار، در میان ستون، سه چیز یافت شد که از جهت ارزشمندی و نفاست و دوری از دستبرد غارتگران و حفظ و صیانتشان، آنها را در وسط ستون و جرز حرم مبارک قرار داده و روی آن را بنّائی کرده بودند.
این عمل در چه زمان، و به وسیله کدام حاکم قدرتمند و تصدّی و تسلّط وی بر آستانه صورت گرفته است هیچ معلوم نیست؟ ولی از تاریخ نوشتجات و مکتوباتی که در آن بوده است، معلوم میشود: بعد از هفدهم شهر مبارک رمضان سنه چهار صد و بیست و نه هجریه قمریه میباشد.
آن سه چیز عبارت بودند از:
اوَّل: حدود یک هزار و ششصد و پنجاه قسمت از قرآن کریم.
دوم: چهار عدد کتاب که یکی از آنها مجموعهای است که دارای جلد مقوّائی، و رنگ حنائی با سطور مختلف، و خطّ نسخ، و اندازه صفحه ٥/ ١١* ٥/ ١٧ سانتیمتر میباشد. این مجموعه دارای پنج کتاب است: اوَّل قَوَارِعُ الْقُرْآن، دوم: جزوهای که در آن آیات رُقْیه و حِرْز میباشد. سوم صحیفه سجّادیه. چهارم: کتاب المذکر و المؤنّث، پنجم: رسالة فی شَهْرِ رَجَب.
از این چهار کتاب، این مجموعه مذکوره بسیار ذیقیمت و نفیس میباشد، و لیکن سه کتاب دگر بدین مقدار دارای اهمیت نیستند.1
سوم: جواهرات بسیار گرانقدر و نفیس بوده است که توسط داود پیرنیا و مهندس انصاری به سرقت رفته است.
صورت کلّ کتب مذکوره همراه با کتب به آقای دکتر احمد علی رجائی رئیس دانشکده أدبیات مشهد فرزند مزاربان فردوسی سپرده شده است، و آقای مهدی ولائی که متخصّص نُسَخْ خَطیه و قدیمهاند و سالیان متمادی در آستان قدس برای خصوص این امور تصدّی داشتهاند، در آن زمان با وجود آنکه بازنشسته بودهاند امّا به جهت انحصار ایشان در این فنّ باز به ایشان رجوع میشود و کتب به ایشان تحویل میگردد.
ایشان هم آن مجموعه و سایر کتب را بررسی نموده و برای آنها فهرست در مجموعه فهرست کتب خطّی تنظیم مینمایند. تاریخ تحویل کتب به دکتر رجائی طبق گفتار خود ایشان (یعنی مهدی ولائی) در ٢٤ مرداد ماه ١٣٤٩ شمسی بوده است.2،3
چون «صحیفه سجّادیه» در این مجموعه، از جمله پنج کتابی میباشد که در یک مجلّد تجلید گردیده است، و یک کتاب آن در علائم شناختن لفظ مذکّر و مؤنّث است، و بقیه در قسمت دعا و کلام میباشد، لهذا در فهرست کتب خطّی کتابخانه آستان قدس رضوی، اوّل در قسمت کتب تفسیر و حکمت و کلام که جلد یازدهم از آن، و دوم در قسمت کتب صرف و نحو و ادبیات که جلد دوازدهم از آن میباشد ضبط و ثبت گردیده است.1
و از مجموع آنچه که از این دو فهرست دستگیر میگردد، آن است که این مجموعه از فقهای حنفیه و شافعیه اوائل قرن پنجم هجریه قمریه، و از علمای نیشابور، و از ساکنان و عالمان و مدرّسان و زاهدان معروف در این بلده، و مدرسه
این بلده میباشد.1
«صحیفه سجّادیه» کتاب سوم از این مجموعه میباشد، و در صفحه اوّل آن مسطور است:
کتَابُ الدَّعَوَاتِ مِنْ قِیلِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَینِ جَدِّ جَعْفَرِ بْنِ مَحَمَّدٍ الصَّادِقِ رحمة الله عَلَیهِ وَ یسَمَّی کتَابَ الْکامِلِ لِحُسْنِ مَا فِیهِ مِنَ الدَّعَوَاتِ. وَ الأصْلُ لأبِی عَلِیٍّ الْحَسَنِ بْنِ إبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الزَّامِیِّ الْهَیصَمِیّ أسْعَدَهُ اللهُ.
«کتاب دعاها از گفتار علی بن الحسین جدّ جعفر بن محمد الصادق ابو علی رَحمَهالله میباشد و به جهت نیکوئی دعاهائی که در آن است، کتاب کامل نامیده میشود. این نسخه از کتاب، مِلْکِ أبو علی: حسن بن ابراهیم بن محمد زامیّ، هَیصَمی أسعده الله میباشد.» و این حسن بن ابراهیم زامی نویسنده صحیفه است که تاریخ ختم را بدین گونه آورده است:
إنْتَهَا الْمَأثُورُ مِنَ الدَّعَوَاتِ عَنْ زَینِ الْعَابِدِینَ وَ حَافِدِ سَیدِ الْخَلَائقِ أجْمَعِینَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَینِ بْنِ عَلِیِّ ابْنِ أبی طَالِبٍ خَاتَمِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدینَ، و الصَّلَوةُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیبینَ، وَ کتَبَهُ الْحَسَنُ بْنُ ابْراهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الزَّامیُ1 فی شوّالِ سَنَة ستَّ عَشْرَةَ و أربع مائة.
«به پایان رسید آنچه که از دعاهای زین العابدین و نواده سید جمیع خلائق علی بن حسین بن علی بن أبی طالب ختم کننده خلفای راشدین روایت گردیده است، و
صلوات و درود بر محمّد و آل طیبین او باد. و نوشت این کتاب دعا را حسن بن ابراهیم بن محمد زامی (جامی) در شوّال سال چهارصد و شانزده.» غَفَرَ اللهُ لَهُ وَ لِوَالِدَیهِ وَ لِجَمِیعِ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤمِنَاتِ.
و در آخر کتاب این عبارت است: سَبَّلَهُ1 صَاحِبُهُ الْخَادِمُ الْجَلِیلُ أبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ إبْرَاهِیمَ الْبُوزَجَانِیُّ عَلَی الاسْتادِ الإمَامِ الزّاهِدِ أبِی بَکرٍ مَحَمَّدِ بْنِ الْحَسَن رَضیَاللهعَنه وَ عَلَی أوْلَادِهِ وَ عَلَی کلٍّ مِنْهُمْ أکرَمَهُمُ اللهُ بِمَرْضَاتِهِ لِیقْرَؤُوا عَلَی رَأْسِ الْعَوَامِ فِی النِّصْفِ مِنْ رَجَبٍ یوْمِ الاسْتِفْتَاحِ مَا دَامَ هَذَا الْجزْءُ بَاقِیاً، رَجَا دَعْوَةً صَالِحَةً مِنْهُمْ، یقبلُ اللهُ مِنْهُ عَمَلَهُ وَ حَقَّقَ رَجَاهُ وَ أمَلَهُ، وَ أصْلَحَ آخِرَهُ وَ أوَّلَهُ.
«صاحب این کتاب، خادم بزرگوار: ابو الحسن علی بن ابراهیم بوزجانی، آن را وقف نمود بر استاد امام زاهد: ابو بکر محمد بن حسن رضیاللهعنه و بر اولاد وی، و بر هر یک از ایشان ـ که خداوند آنان را به مرضات و ستودگیهای خود گرامی بدارد ـ برای آنکه آن را در سر هر سال در نیمه ماه رجب که روز استفتاح نامیده میشود، تا زمانی که این جزوه باقی است آن را بخوانند. از ایشان امید دعای صالح را دارم که: خداوند از او عملش را قبول فرماید و آرزویش و امیدش را برآورد، و آخر و اوّل امر او را اصلاح نماید.»
و از اینجا به دست آمد که این نسخه، نسخه وقفی است، و آنکه صاحبان تنظیم فهرستها گفتهاند: واقف شناخته نشد،2 واقف نامعلوم3 است، درست میباشد.
باید دانست که، کاتب صحیفه، پس از خاتمه آن، از سفیان بن عُیینه از زُهْری
محمّد بن شهاب از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام مناجاتی را که حاوی اشعاری میباشد، و با نفس خود مخاطبه و با پروردگارشان گفتگو دارند، و اوّل آن این است: یا نَفْسُ حَتَّامَ إلَی الْحَیوةِ سُکونُک1،2 با همه طولش ذکر میکند، و سپس
دعای نیکوئی به قدر دو صفحه میآورد که اوَّلش این است: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ الَّذِی خَلَقْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ أصْلُهَا إبْرَاهِیمُ الْخَلِیلُ، وَ فَرْعُهَا الذَّبیحُ إسْمَعیلُ، وَ عَلَی آلِهِ الْغُرِّ الْبَهالیلِ.
و بعد از آن دعائی برای ختم قرآن در چهار سطر ذکر میکند، بدین گونه که: اللَّهُمَّ أنْتَ عَلَّمْتَنَاهُ قَبْلَ رَغْبَتِنَا فِی تَعَلُّمِهِ ـ تا آخر.
و آنگاه میگوید: مقابله این کتاب از اوَّل آن تا اینجا با اصل آن با قرائت برادرم: اسمعیل بن محمّد قَفَّال، أیده الله ـ بارک الله فیه لمن نظر فیه مستفیدا ـ انجام گرفت.
و سپس صورت اجازه روایت خود را بدین طریق مینویسد: اجازه داد به من برادرم ابو القاسم عبد الله بن محمد بن سلمة فرهاذْجِرْدِی ـ سَلَّمه الله ـ که این صحیفه را بتمامها از او از ابو بکر کرمانی رحمهالله با روایت او از رجالش، همان طور که آن را نوشتیم روایت نمایم.
و در ورقه بعدی سلسله رجال روایت را بدین گونه میآورد: بسم الله الرحمن الرحیم. استاد ابو بکر محمد بن علی کرمانی رضیاللهعنه گفت: خبر داد به ما بندار بن یحیی بزوزن که گفت: خبر داد به من ابو الحسن محمد بن یحیی بن سَهْل الدُّهْنِی (الرَّهْنِیّ هم خوانده میشود) که گفت: حدیث کرد ما را ابو علی محمد بن هُمَام بن سُهَیل
اسْکافی که گفت: حدیث کرد ما را علی بن مالک که گفت: حدیث کرد ما را احمد بن عبد الله که گفت: حدیث کرد ما را محمد بن صالح از عُمَیر بن متوکل بن هَرُون که گفت: حدیث کرد مرا پدرم متوکّل که گفت: من یحیی بن زید بن علی بن الحسین رضیاللهعنه را پس از کشته شدن پدرش در حالی که به سوی خراسان میرفت ملاقات نمودم و بر او سلام کردم.
در اینجا این راوی شرح ملاقات و گفتگوئی را که میان او و حضرت یحیی بن زید صورت پذیرفته است بیان میکند تا میرسد بدینجا که: محمد و ابراهیم از نزد حضرت صادق علیه السّلام برخاستند در حالی که میگفتند: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ. و متوکّل دفتری را طلبید برای اینکه صحیفه را بنویسد و به حمد خداوند و منّ و فضل او، صحیفه بتمامها این میباشد.
این آخرین عبارتی است از شرح مقدّمه سند صحیفه که اوَّلًا برخلاف صحیفه مشهوره متداوله، و بر خلاف سایر کتب که سند را در اوّل آن میآورند، اینجا در آخر آورده است. و ثانیاً دنباله حدیث را که حضرت برای متوکّل بن هرون بیان کردهاند از رؤیای رسول الله صلی الله علیه و آله و حکومت بنی امیه و تفسیر آیه مبارکه: ﴿لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ را تا آخر به کلّی ساقط نموده است.
تعداد ادعیه صحیفه یافت شده ٤٠عدد میباشد
در این صحیفه مجموعاً از أدعیه «صحیفه کامله» مشهوره ١٥ دعا کمتر میباشد، و لهذا نسبت بدان در حکم ناقص است. زیرا از أدعیه مشهوره فقط ٣٩ دعا را واجد است، و چون یک دعا در تحت عنوان «وَ مِنْ دُعَائهِ فِی الشَّکوَی» بر صحیفه مشهوره اضافه دارد، لهذا مجموعاً ٤٠دعا میشود. و علّت آنکه در فهرست آن را ٣٨ دعا به شمار آوردهاند آن است که: در دو جا در صحیفه مشهوره دو دعا را مستقل و در تحت عنوانی مخصوص ذکر نموده است که در صحیفه یافت شده آن دو را متمّم دعای سابق به حساب آورده است:
اوَّل در صفحه ٣٩ از نسخه یافت شده، بعد از کلمه: بِسُیوفِ أعْدَائهِ سه نقطه گذاشته شده. و سپس مرقوم داشته: وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی مَنَّ عَلَینَا ... که این قسمت را در نسخههای صحیفه مشهوره تحت عنوان «الصَّلَوةُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ» آورده است.
دوم در صفحه ٤١ از نسخه یافت شده، بعد از کلمه «وَ لَا یخَافُ إغْفَالُک ثَوَابَ مَنْ أرْضَاک» بلافاصله آمده است: «یا مَنْ لَا تَنْقَضِی عَجَائبُ عَظَمَتِهِ» ... که این قسمت در نسخ صحیفه مشهوره تحت عنوان «دُعَاؤُهُ لِنَفْسِهِ وَ خَاصَّتِهِ» آمده است.
و چون میدانیم: مقدار أدعیه صحیفه مشهوره فعلًا در دست ما ٥٤ دعا میباشد بنابراین مقدار أدعیه صحیفه یافت شده، از أدعیه آن ١٥ عدد کمتر، و از مجموع شمارش أدعیه ١٤ عدد کمتر دارد. و لهذا گفتیم: این نسخه، حکم نسخه ناقصی میباشد که از صحیفه یافت شده است.
باید دانست که: تحقیقات ما از روی عین نسخه یافت شده که مجموعاً ١٠١ ورق میباشد، و صحیفه بخصوصها از ورق ٤٠تا ورق ٨٣ از آن را استیعاب نموده است، میباشد نه از روی نسخه عکسی و فتوگرافی آن.
این از جهت متن، و امّا از جهت سند دیدیم که: راویان آن همه از اهل تسنّن و عامّی مذهب بودهاند و حجّیتی فی نفسها در کلام و نقلشان نمیباشد و فقط این صحیفه به واسطه قدمت تاریخ آن که سنه ٤١٦ است، با این نقصان، و با این سند، فقط میتواند مؤید صحیفه کامله مشهوره بوده باشد.
اصل، صحیفه مشهوره است و این صحیفه مؤید آن، و البته باید جدا طبع گردد، و ادعیه و عبارات آن و سند و تاریخچه مقدّمه آن با صحیفه مشهوره، خلط نگردد.
طبع صحیفه یافت شده با مقدمه آیة الله فهری در شام
در همین تابستان که جناب صدیق ارجمند دانشمند و محقّق و شیعهشناس:
حضرت آیة الله حاج سید عزیز الله طباطبائی1 برای دیدن حقیر در بنده منزل به عنوان عیادت و دیدار بذل مرحمت نمودند، چون از این صحیفه سخن به میان آمد فرمودند: حضرت سید العلماء الکرام رفیق گرامی دیرین، جناب آیة الله حاج سید احمد فهری زنجانی در شام این صحیفه را طبع فرمودهاند، یک نسخه از آن لازم است به دست شما برسد. حقیر فوراً پیغام کردم به جناب آقای حاج ابو موسی جعفر مُحیی مدیر مکتب التبرّعات و الاستلامات فی الصَّحن الشَّریف در زینبیه شام
که یک نسخه برای حقیر بفرستند، و بعد از قریب بیست روز نسخهای از صحیفه یافت شده، با طبع و خطّ و سلیقه بسیار راقی، و با مقدّمهای به قلم شریف خود آیة الله فهری واصل شد.1 در همین اوان نیز نسخهای فارسی به نام «شرح و ترجمه صحیفه سجّادیه» تألیف حضرت ایشان که در طهران به طبع رسیده بود، مجلّد اوّل آن به دست حقیر رسید2 و الحمد للّه و المنّة چنان سرشار و شاداب انوار قدسیه حضرت سجّاد علیه السّلام توسط جناب ایشان و قلم ایشان و برکات ایشان شدیم که حدّ وصف ندارد.
[نقد امتیازاتی که برای صحیفه یافت شده ذکر شده است]
امّا چنانکه از بیان ایشان در موارد اختلاف میان نسخه صحیفه مشهوره و میان نسخه یافت شده بر میآید، مجموع اختلافات به هشت مورد بازگشت میکند که پنج مورد از آن جزء امتیازات نسخه به دست آمده به حساب میآید. این نظریه امتیاز در نزد حقیر نادرست آمد، لهذا بر خود حتم دیدم که در اینجا که بهترین موقع و محل برای معرفی صحیفه سجّادیه میباشد به عرض برسانم:
امتیاز اوّل: قِدْمَت نسخه است. چون تاریخ کتابت آن سنه ٤١٦ هجریه قمریه میباشد با وجود آنکه قدیمیترین نسخههای موجوده از صحیفه در جهان که در دسترس میباشند تاریخ کتابتشان ٦٩٤ و ٦٩٥ و ٦٩٧ میباشد و از آنها که بگذریم نسخهای به خط شهید اوّل است که میلادش ٧٣٤ و نیل به فوز شهادتش در ٧٨٤ است.
پاسخ آن است که: قدمت نسخه به خودی خود موجب امتیاز نمیگردد تا مستند به اصل صحیح و راویان معتبر و صحیح و ثقه نگردد، و بر آنها تکیه نزند. در جائی که خود ایشان اعتراف بر تواتر سند صحیفه دارند، و همین صحیفه مشهوره فعلیه از زمان خود امام علیه السّلام و در هر عصری و در هر مِصْری تواتر خود را به اعلی درجه از اتقان حفظ نموده است، دیگر چه نیازی به لزوم قدمت نسخه
فی حدّ نفسها میباشد. زیرا تواتر نسخه مشهوره قدمتش قبل از سنه ٤١٦ بوده است، و در خود آن سنه، و بعد از آن، خواه نسخهای خطی از آن در جهان یافت بشود یا نشود.
و به عبارت دیگر، معنی تواتر آن است که: از زمان ما در یکایک از زمانها تا عصر خود حضرت امام زین العابدین علیه السّلام، همین صحیفه مشهوره، با عین این أدعیه، و عین این تعداد دعا، و عین این عبارات، قطعیت و یقینیت دارد. یعنی در خود زمان سنه ٤١٦ هم با همان صحیفه روبرو و مواجه بوده، و موجودیت خود را ارائه میدهد، و یقینی بودن خود را اگرچه در آن زمان هم نسخهای از آن یافت نشود، در برابر آن صحیفه که هم نقصان از جهت کمّیت دارد، و هم از جهت شرح مقدّمه، و هم از جهت راویان مجهول الحال عامّی مذهب که برای ما وثوقشان به اثبات نرسیده است، تحکیم و اثبات میکند، و آن صحیفه را پس میزند، و در برابر موارد اختلاف خود عرض اندام نموده جلوهگری مینماید.
مثلًا شما فرض کنید: اینک یک نسخه خطی از قرآن کریم در عالم یافت نشود، آنگاه یک نسخه خطّی بسیار نفیس متعلّق به زمان هارون الرّشید مثلًا کشف گردد که در آن بعضی از سورههای قرآن موجود نباشد، و یا در بعضی از آیات، عبارتی مخالف با این آیات به چشم بخورد، آیا شما در این مورد و این فرض چه میگوئید؟! آیا میگوئید: آن نسخه چون بسیار نفیس و عتیق میباشد، مقدّم است بر این قرآنهای معموله مُقْرُوَّه؟!
و یا آنکه بدان نسخه اعتنائی در برابر قرآن نمینمائید؟! و به واسطه تواتر حتمیه قرآن، دست از آن نسخه بر میدارید و فقط از آن به عنوان شاهدی برای آیات و سور قرآن استفاده میکنید؟!
در جائی که آن نسخه قدیمه عتیقه مکتوبه در سنه ٤١٦، هم از جهت سند اعتبار لازم را ندارد، و هم از جهت کمّیت، در آن نقصان چشمگیری موجود میباشد، و هم از جهت حذف بیان رؤیای رسول الله، و تعبیر آن به حکومت بنی امیه و تفسیر
آیه قدر، در آن اسقاط معتنابهی که موافق آراء سنّی مذهبان و راویان آن میباشد، ملاحظه میگردد، در این صورت نفس قدمت آن چگونه میتواند بدان ارزش علمی و تاریخی ببخشد؟!
بنابراین قدمت هر کتابی هنگامی میتواند ارزش علمی و تحقیقی داشته باشد که مبتنی بر اصول علمی آن کتاب و یا آن فنّ بوده باشد، نه مخالف با آن.
و به لسان دانش: ارزش کشف آثار باستانی رابطه مستقیم دارد به نحو آلیت و مرآتیت بر تحقّق و تثبیت فرضیه علمی که نمایشگر آن میباشد، نه به نحو موضوعیت.
بنابراین کشف یک صفحه از کلام افلاطون که انتسابش به وی محقّق گردد، ارزشمندتر است از کشف کتاب قطوری که انتسابش به او مشکوک باشد، گرچه تاریخ کتابت آن کتاب قطور مشکوک، هزار سال جلوتر از این صفحه متیقنه، در خارج صورت گرفته باشد.
امتیاز دوم: بلاغت چشمگیری است که در اکثر موارد اختلاف با نسخه معروفه به چشم میخورد.
پاسخ آن است که: ما آنچه تفحّص کردیم و میان عبارات و کلمات صحیفه مشهوره با صحیفه به دست آمده مقابله انداختیم، نه بلاغت چشمگیر، و نه غیر چشمگیر را در آن که مزید بر صحیفه مشهوره باشد نیافتیم. بلکه از جهت بلاغت با جرح و تعدیلها، و کسر و انکسارهائی که به عمل آمد، هر دو صحیفه دارای درجه واحدی از بلاغت میباشند. و اینک شرح مختصری را در این باره راجع بخصوص یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ را در اینجا ذکر میکنیم، و میان یکایک از جملات و کلماتی که با هم اختلاف دارند مقایسه نموده و بالأخره سرهم جمعبندی مینمائیم تا معلوم شود: در بلاغت صحیفه یافت شده نسبت به صحیفه موجوده مشهوره، امتیازی وجود ندارد.
این دعا در صحیفه مشهوره به اسم «دُعَاؤُهُ فِی الْمُهِمّاتِ» و در صحیفه به دست
آمده به اسم وَ مِنْ دُعَائهِ إذَا نَزَلَتْ بِهِ مُهِمَّةٌ1 میباشد.
در مشهوره: وَ یا مَنْ یفْثَأ بِهِ حَدُّ الشَّدَائدِ است.
و در به دست آمده: وَ یا مَنْ یفْثَأ بِهِ حَمْیُ الشَّدَائدِ میباشد.
حَدّ الشّدائد ـ حدّ الشّراب: سَوْرته. حدّ السّیف: مَقْطعه. من الإنسان: بأسْه و ما یعتریه من الْغَضَب. من کلِّ شیءٍ: شباته و حِدَّتُه.
حَمْیُ الشَّدَائدِ. و صحیح حَمْیُ الشَّدَائد است نه حَمَی الشَّدَائدِ. زیرا حَمْی به معنی حرارت و گرمی است. حَمِیَ یحْمَی حَمْیاً و حُمْیاً و حُمُوّاً النَّارُ: اشتدّ حَرُّها.
فَثَأ یفْثَأ فَثْأً و فُثُوءاً القِدْرَ: سَکنَ غَلیانَها. الغضبَ: سَکنَ حدَّتَهُ.
بنابراین هر دو لغت خوب است. چون فَثَأ حَدَّهُ به معنی ساکن کردن شدّت و حِدّت است. وَ فَثأ حَمْیه به معنی فرو نشاندن گرمی و حرارت میباشد.
در مشهوره: وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
در به دست آمده: وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ بِهِ الْمَخْرَجُ إلَی مَحَلِّ الْفَرَجِ.
در کلمه مِنْه و بِهِ تفاوتی وجود ندارد. و امّا روح الفرج که در مشهوره میباشد بلاغتش بیشتر است از به دست آمده که محلّ الفرج است. زیرا رَوْح به معنی راحت، نسیم، عدالتی که دردمند و شِکْوِهدار را راحت میبخشد، نصرت، فرح و رحمت وارد شده است و البته از محل فرج یعنی جای فرج ابلغ میباشد، چرا که در محل فرج این لطائف رَوْح فرج به دست نمیآید.
در مشهوره: ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ.
در به دست آمده: ذَلَّتْ بِقُدْرَتِک الصِّعَابُ.
لام به معنی تعدیه، و باء به معنی تسبیب است و تفاوتی ندارد.
در مشهوره: وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الاسْبَابُ.
در به دست آمده: وَ تَشَبَّکتْ بِلُطْفِک الأسْبَابُ.
تَسَبُّب اسباب یعنی واسطه و وسیله قرار گرفتن اسباب است برای اجرای امر تو! و تشَبُّک اسباب یعنی اختلاط و درهم اثر کردن. اشْتَبَک وَ تَشَبَّک: یعنی اختلط و امتزج. تَداخَلَ بعضُه فی بعض. هر دو معنی، راقی و فصیح میباشد.
در مشهوره: وَ جَرَی بِقُدْرَتِک الْقَضَاءُ.
در بدست آمده: وَ جَرَی بِطَاعَتِک الْقَضَاءُ.
جریان امور و قضای الهی طبق قدرت او، و یا طبق طاعت او، هر دو صحیح است.
در مشهوره: وَ مَضَتْ عَلَی إرَادَتِک الأشْیاءُ.
در به دست آمده: وَ مَضَتْ عَلَی ذِکرِک الأشْیاءُ.
ذِکْر به معنی تسبیح و تمجید و آوازه و صیت میباشد. و اراده او به معنی گذشتن امور و جریان اشیاء طبق اراده خدا. و البتّه این أبلغ است تا گذشتن آنها طبق تسبیح و یاد خدا.
در مشهوره: وَ قَدْ نَزَلَ بِی.
در به دست آمده: قَدْ نَزَلَ بِی.
با واو شیرینتر و ملیحتر است.
در مشهوره: مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ.
در به دست آمده: مَا قَدْ تَکاأدَنِی ثِقْلُهُ.
تَکأَّدَ و تَکاأد هر دو از باب کأدَ میباشد. تَکادَّ وَ تَکاءَدَ الأمرُ و فلاناً: شَقَّ علیه، از باب تفعّل و تفاعل است. و هر دو دارای یک معنی میباشند و فرق ندارند.
در مشهوره: وَ ألَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.
در به دست آمده: وَ ألَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حِمْلُهُ.
بَهَظَهُ یبْهَظُهُ بَهْظاً و أبْهَظَهُ الحمل أو الأمرُ: أثْقَلَه و سبّب له مَشقَّةً.
حَمْل مصدر است به معنی بار کردن و حِمْل اسم مصدر است به معنی بار و حملی که بر میدارند، و هر دو معنی خوب است بدون تفاوت.
در مشهوره: وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أغْلَقْتَ وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ، فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک!
در به دست آمده: وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أغْلَقْتَ فَافْتَحْ لِی إلهی أبْوَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک.
معلوم است که مشهوره فصیحتر و بلیغتر است. مُغْلِق را در برابر فاتِح آوردن، و دو جمله: لا مُیسِّر لما عَسَّرتَ و لا ناصَر لِمن خَذَلْتَ با آن معانی راقیه و عالیه و سپس ذکر صلوات بر محمّد و آل او، همه و همه در رساندن انحصار امر تدبیر به دست خداوند ابلغ میباشد، و در حقیقت در اینجا میتوان گفت: صحیفه به دست آمده در این جملات ناقص میباشد.
در مشهوره: وَ أنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ!
در به دست آمده: وَ أنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ إلَیک!
تفاوتی ندارد لجواز حذف ما یعلم.
در مشهوره: وَ أذِقْنِی حَلَاوةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَألْتُ!
در به دست آمده: وَ أذِقْنِی حَلَاوةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَألْتُک!
این هم بعینه مثل سابق میباشد و تفاوتی ندارد.
در مشهوره: وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجَاً هَنِیئاً!
در به دست آمده: وَ هَبْ لِی إلَهِی مِنْ لَدُنْک فَرَجاً هَنِیاً!
هَنِیء و هَنِیّ هر دو از یک باب و یک صیغه و دارای دو إعلال است به معنی گوارا و بدون مشقّت از مادّه هَنَأ مهموز اللّام که جایز است همزه آن را به یاء إبدال نمود، و یاء را در یاء ادغام کرد تا هنّی گردد، و بدون تفاوت است. و در کامله لفظ «رحمت» آمده است که در ناقصه به دست آمده، افتاده است. وَ الاصلُ عدم الزّیادة، لا عدم النَّقیصة. و عطف فرج بر رحمت مستحسن میباشد.
در مشهوره: وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک!
در به دست آمده: وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَهُّدِ فُرُوضِک!
تَعَاهَدَ و تَعَهَّدَ و اعْتَهَدَ الشَّیْءَ: تَحَفَّظَ بِهِ و تَفَقَّدَهُ. جَدَّدَ الْعَهْدَ بِهِ. بنابراین هیچ
تفاوتی میان دو عبارت نمیباشد، زیرا هر دو دارای یک معنی از دو باب میباشند.
در مشهوره: وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک!
در به دست آمده: وَ اسْتِعْمَالِ سُنَنِک!
چون سُنَن جمع سنّت است، در برابر فروض که آن نیز جمع فرض است أبلغ میباشد.
در مشهوره: فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یا رَبِّ ذَرْعاً!
در به دست آمده: فَقَدْ ضِقْتُ بِمَا نَزَلَ بِی یا رَبِّ ذَرْعاً!
هیچ تفاوت ندارد، مثل ذَلَّت لِقدرتک و ذَلَّت بقدرتک که گذشت.
در مشهوره: فَافْعَلْ بِی ذَلِک وَ إنْ لَمْ أسْتَوْجِبْهُ مِنْک!
در به دست آمده: فَافْعَلْ ذَلِک بِی إلَهِی وَ إنْ لَمْ أسْتَوْجِبْهُ مِنْک!
بدون تفاوت میباشد.
در مشهوره: یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ!
در به دست آمده: یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أزْکی صَلَوةٍ وَ أتَمَّهَا وَ أنْمَاهَا وَ أکمَلَهَا یا أرْحَمَ الرَّاحِمینَ.
در اینجا صلوات آمده است، علاوه بر وسط دعا که در مشهوره و به دست آمده، صلوات آمده بود، و همان طور که در بحث از صلواتهای صحیفه خواهیم دید، انکار جناب ایشان صلوات را به طور مطلق از صحیفه مشهوره، از أغرب غرائب میباشد.
اختلاف سوم: اختلاف نسخه قدیمه با نسخه معروفه در ترتیب ذکر دعاهاست که پارهای از آنها پس و پیش ذکر شده است.
راست است، در ترتیب دعاها میان دو صحیفه اختلاف وجود دارد، ولی این اختلاف ترتیب موجب امتیازی برای صحیفه به دست آمده نمیباشد، همچنانکه خود ایشان هم در اینجا ادّعای امتیاز نکردهاند.
اختلاف چهارم: اختلاف در شماره دعاهاست که بعضی از دعاها در نسخه
معروفه عنوانی مستقل دارد، و در نسخه قدیمه متمّم دعای پیش است. چنانکه دعای اوّل و دوم در صحیفه مشهوره، در صحیفه قدیم یک دعا بیش نیست.
عنوان متمّمیت دعا در صحیفه به دست آمده فقط در دو مورد است که ما صریحاً مواردشان را بیان کردیم، و بدین لحاظ بود که تعداد أدعیه صحیفه به دست آمده را از ٣٨ به ٤٠بالا آوردیم.
ولی مطلبی مهم که ایشان هم در مقدّمه بدان اشارهای نمودهاند، همین نقصان أدعیه به دست آمده است که از ٥٤ دعای معروف مقدار پانزده عدد کمتر دارد و با ضمیمه دعای شَکْوی چهارده عدد کمتر دارد. و این مقدار نقصان فاحشی میباشد که در آن وجود دارد. زیرا ٥٤/ ١٤ صحیفه را که عدد معتنابهی میان ثلث صحیفه تا ربع آن میباشد، از آن کسر دارد.
و در حقیقت میان ثلث تا ربع أدعیه صحیفه مشهوره از آن ساقط گردیده است.
و این نقصان عدد را در آن نه تنها باید امتیازی صحیح و علمی برای صحیفه مشهوره به شمار آورد، بلکه باید فقط برای صحیفه به دست آمده، عنوان ناقصه را در برابر کامله برگزید. و ما از جناب محترم ایشان ممنونیم که به این کمی أدعیه در آن، عنوان امتیاز ندادهاند.
اختلاف پنجم: اختلاف در عناوین دعاهای دو نسخه است که بعضی از عناوین نسخه معروفه اصلًا در نسخه قدیم نیست. مانند دعای پنجم که در صحیفه مشهوره عنوانش «دُعُاؤُهُ لِنَفْسِهِ وَ خَاصَّتِهِ» و در نسخه قدیمه بدون عنوان است.
راست است که: در این دو صحیفه، در عبارات و کلمات بعضی عناوین مختصر اختلاف وجود دارد که آن زیاد دارای اهمیت نمیباشد، ولی اشکال در نبودن بعضی از عناوین در نسخه به دست آمده میباشد که با وجود داشتن عنوان برای هر دعائی جداگانه، چگونه این أدعیه فاقد آن هستند؟!
آیا میتوان برای آن محملی غیر از سقوط، چیزی را معین کرد. در این صورت
فقدان خصوص این عناوین در آن صحیفه، نقطه ضدّ امتیاز به خود میگیرد؛ یعنی وَهْن و کم اعتباری.
[اشکالات صحیفه بدست آمده در مورد صلواتها]
اختلاف ششم: اختلاف دو نسخه در ذکر صلواتها است که در نسخه قدیم بسیار کم است، بر خلاف نسخه معروفه که در بسیاری از دعاهایش در سر فصول دعاها غالباً صلوات بر محمد و آل محمد مذکور است.
فقط در یک مورد، در دعای نسخه معروفه صلوات نیست که در نسخه قدیم صلوات ذکر شده است، و آن دعای «یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ» است چون در آخر آن صلوات بر محمد و آلش در نسخه قدیمه ذکر شده است در صورتی که در نسخه مشهوره وارد نشده است همچنان که در آخر نسخه قدیمه صلوات مفصّلی بر محمد صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلهِ است که در نسخه معروفه نیست.
و این دو مورد نشانگر آن است که: نبودن صلوات در موارد دیگر نه از روی تعصّب است نه از جهت تقیه، و احتمال میرود که إکثار در ذکر صلوات از باب تیمّن و تبرّک بوده که بر حسب روایات موجب استجابت دعاست ... تا آنکه فرمودهاند: همچنین اضافه کردن کلمه (آل محمد) بر صلوات بر محمد به موجب روایاتی باشد که از رسول خدا صَلَّی اللهُ علیه و آله حتّی از طریق عامّه نقل شده است که فرموده: «لَا تُصَلُّوا عَلَیَّ صَلَوةً بَتْری!» و صَلوة بَتْری را تفسیر فرمودهاند به آنکه صلوات بر آل محمّد بعد از صلوات بر محمّد ذکر نشود.
لذا در پارهای از موارد، متعلّقات فعل، تناسب با صلوات بر محمد دارد [نه بر آل او] مانند «اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أکثَرَ مَا صَلَّیتَ عَلَی أحَدٍ مِنْ خَلْقِک، وَ آتِهِ عَنَّا أفْضَلَ مَا آتَیتَ أحَداً مِنْ عِبَادِک، وَ اجْزِهِ عَنَّا أفْضَلَ وَ أکرَمَ مَا جَزَیتَ أحَداً مِنْ أنْبِیائِک عَنْ امَّتِهِ». که در دعای صبح و شام وارد است که اگر کلمه: وَ آلِهِ جزء اصل بود، مناسبتر بود که ضمائر نیز به صورت جمع باشد و جمله آخر یعنی (أحَداً مِنْ أنْبِیائک عَنْ امَّتِهِ) بی تناسب مینمود.
و این نوع که ذکر شد، در موارد بسیاری از صحیفه مشاهده میشود.
و محصّل این اختلاف که به حمل شایع صناعی آن را امتیاز مهمّی نیز شمردهاند گرچه به حمل اوَّلی ذاتی تصریح به لفظ امتیاز نفرمودهاند، سقوط صلوات بر محمد و آل محمد در جمیع مواضع صحیفه به دست آمده میباشد مگر در دو مورد: اوَّل پایان دعای «یا مَنْ تُحَلُّ» و ثانی پایان خود صحیفه.
زیرا که در صحیفه مشهوره در بسیاری از مواضع صلوات بدون مورد و بدون محل به نظر میرسد. چرا که نام محمّد تنها ذکر شده است، و اضافه کردن لفظ آل به او بدون مناسبت میباشد.
و امّا از آنجائی که رسول اکرم از صلوات بَتْری (دم بریده) نهی فرمودهاند، ممکن است ذکر این صلواتها در مشهوره از باب تیمّن و تبرّک بوده، یعنی چیزی زائد بر اصل دعا بدین منظور آوردهاند.
و این حقیقت را تأیید میکند عدم تعصّب و عدم تقیه نویسنده صحیفه چرا که در آن صورت باید آن را در آن دو مورد هم ذکر ننماید.
پاسخ از این کلام باید به چند ناحیه برگردد:
ناحیه اوّل: دعای یا مَنْ تُحَلُ در صحیفه مشهوره صلوات ندارد.
پاسخ: در جمیع نسخههای صحیفه مشهوره از جمله صحیفه مطبوعه خودشان در این دعا صلوات وارد است: صفحه ١٦٣: وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک!
ناحیه دوم: در صحیفه به دست آمده (عتیقه) از اوّل تا به آخر فقط دو بار صلوات بر محمّد و آل محمّد ذکر شده است.
پاسخ: با توجه به اینکه در صحیفه مشهوره در همین ادعیهای که صحیفه به دست آمده نقل کرده، صلوات بر محمّد و آل محمّد ١٤٤ بار آمده است1، آمدن
دو مورد صلوات بر محمّد و آل محمّد در صحیفه بدست آمده برای رفع اتّهام تعصّب و اعمال سلیقه شخصی نویسنده کافی نیست؛ و این احتمال همچنان باقی است که: این دو مورد را برای مقبولیتِ نسبی صحیفه استنساخیِ خود آورده است، زیرا اگر تمام موارد را حذف میکرد اعمال نظر شخصی و به کار گیری تعصّب مذهبی وی بر هر کس معلوم میگشت، به همین جهت ١٢٨ مورد را به طور کل حذف نموده ـ که خود ضربه سنگینی بر صحیفه است ـ و ١٤ مورد را به صورت بَتْراء و بدون ذکر «آل محمد» آورده1، و تنها در ٢ مورد صلوات کامل ذکر کرده است. پس اشکال مهم این است که: اوّلًا چرا قسمت اعظم صلواتهای صحیفه در نسخه به دست آمده به طور کامل حذف شده؟ و ثانیاً: چرا در ١٤ مورد به صورت بتراء آورده و به چه علّت در این صلواتها لفظ آل را عطف بر رسول نکرده،
در صورتی که بدون شک صلوات عبارت است از: درود بر محمّد و آل محمّد، و از روایات وارده در کیفیت ذکر صلوات که نقل کردهاند، حتَّی روایات عدیدهای از اهل تسنّن وارد است، و در صحاح معتبره شان ذکر نمودهاند که: پیامبر در پاسخ سؤال سائل از کیفیت صلوات فرمودند: که باید صلوات بر آل محمّد را هم ضمیمه نمود:
[روایات مستفیضه عامّه بر لزوم ذکر «آل» در صلوات]
بُخاری از سعید بن یحیی از پدرش از مِسْعَر از حکم از ابن ابی لَیلَی از کعب بن عُجْرَة رَضیاللهعنه روایت میکند که: قِیلَ: یا رَسُولَ اللهِ! أمَّا السَّلَامُ عَلَیک فَقَدْ عَرَفْنَاهُ. فَکیفَ الصَّلَاةُ؟!
قَالَ: قُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ! اللَّهُمَّ بَارِک عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا بَارَکتَ عَلَی إبْرَاهیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ!
و نیز دو روایت دیگر قریب المضمون با آن، و با دو سند دیگر ذکر نموده است.1
و همچنین مُسْلِم در «صحیح» خود، و ترمذی و ابو داود و دارمی، و نسائی در سنن، و احمد حنبل در «مسند»، و مالک در «مُوَطَّأ» خود در موارد عدیده روایت نمودهاند.2
مولی جلال الدّین سُیوطی در تفسیر «الدُّرُّ الْمَنْثور» همین روایت را با اسناد بسیاری روایت نموده است.
١ ـ از جمله گوید: تخریج روایت کرد سعید بن منصور، و عبد بن حمید، و ابن ابی حاتم، و ابن مردویه از کَعْبُ بْنُ عُجْرَة که گفت: لَمَّا نَزَلَتْ ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾3، قُلْنَا: یا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا
السَّلَامَ عَلَیک! فَکیفَ الصَّلَوةُ عَلَیک؟!
قَالَ: قُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ وَ عَلَی آلِ إبْرَاهِیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ! وَ بَارِک عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا بَارَکتَ عَلَی إبْرَاهیمَ وَ آلِ إبْرَاهِیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ!1
«در وقتی که آیه: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِ﴾ فرود آمد، ما گفتیم: ای پیغمبر خدا! ما کیفیت سلام بر تو را دانستهایم! پس کیفیت صلوات بر تو چگونه میباشد؟!
پیامبر گفت: بگوئید: بار پروردگارا درود بفرست بر محمّد و بر آل محمّد همان طور که درود فرستادی بر ابراهیم و آل ابراهیم به درستی که تو حقّاً دارای مقام محمودیت و دارای مَجْد و عظمت هستی! و برکات خود را بر محمّد و آل محمّد ارزانی دار همان طور که بر ابراهیم و آل ابراهیم ارزانی داشتی به درستی که تو حقّاً دارای مقام محمودیت و دارای مجد و عظمت میباشی!»
٢ ـ و نیز سیوطی گوید: ابن جریر، از یونس بن خَبَّاب تخریج کرده است که گفت: یونس در فارس برای ما خطبه خواند و گفت: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ﴾ تا آخر آیه را. آنگاه گفت: کسی که خودش از ابن عبّاس شنیده بود به ما خبر داده است که او میگفت: چون آیه بدین گونه نازل گشت، گفتند:
یا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا السَّلَامَ عَلَیک! فَکیفَ الصَّلَوةُ عَلَیک؟!
پیامبر فرمود: بگوئید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ وَ آلِ إبْرَاهِیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ! وَ ارْحَمْ مُحَمّداً وَ آلَ مُحمَّدٍ کمَا رَحِمْتَ آلَ إبْرَاهیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ! وَ بَارِک عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا بَارَکتَ عَلَی إبْرَاهیمَ
وَ عَلَی آلِ إبْرَاهِیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ!1
٣ ـ و نیز سیوطی گوید: ابن جریر، از ابراهیم تخریج کرده است که در آیه: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ﴾ گفتند: یا رَسُولَ اللهِ! هَذَا السَّلَامُ قَدْ عَرَفْنَاهُ فَکیفَ الصَّلَوةُ عَلَیک؟!
فرمود: بگوئید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ عَبْدِک وَ رَسُولِک وَ آلِ بَیتِهِ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ وَ آلِ إبْرَاهِیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ! وَ بَارِک عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل بَیتِهِ کمَا بَارَکتَ عَلَی آلِ إبْرَاهیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ!2
٤ ـ و نیز سیوطی گوید: عبد الرّزاق، و ابن ابی شیبة، و احمد، و عبد بن حمید، و بخاری، و مسلم، و ابو داود، و ترمذی، و نسائی، و ابن ماجه، و ابن مردویه از کعب بن عُجْرَة تخریج نمودهاند که گفت: مردی گفت: یا رَسُولَ اللهِ! أمَّا السَّلَامُ عَلَیک فَقَدْ عَلِمْنَاهُ فَکیفَ الصَّلَوةُ عَلَیک؟!
فرمود: بگو: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی آلِ إبْرَاهِیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ! اللَهُمَّ بَارِک عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا بَارَکتَ عَلَی آلِ إبْرَاهیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ!3
٥ ـ و نیز سیوطی گوید: تخریج روایت کرده است ابن ابی شیبة، و عبد بن حمید، و نسائی، و ابن ابی عاصِم، و هَیثَم بن کُلَیب شاشی، و ابن مردویه از طلحة بن عبید الله که گفت: من به رسول الله گفتم: یا رَسُولَ اللهِ! کیفَ الصَّلَاةُ عَلَیک؟!
فرمود: بگو: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ وَ عَلَی آلِ إبْراهیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ!4
٦ ـ و نیز سیوطی گوید: ابن جریر، از طلحة بن عبید الله تخریج کرده است که او گفت: مردی به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم آمده گفت: شنیدم خداوند میگوید: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِ﴾ پس چگونه میباشد طریق صلوات فرستادن بر تو؟!
پیامبر فرمود: بگو: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ
إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ! وَ بَارِک عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّد کمَا بَارَکتَ عَلَی إبْرَاهیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ!1
٧ ـ و نیز سیوطی گوید: ابن جریر، از کعب بن عُجْرَة تخریج کرده است که گفت: چون آیه: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِ﴾ نازل گردید، من در حضور پیامبر بپا خاستم و گفتم: السَّلَامُ عَلَیک قَدْ عَرَفْنَاهُ فَکیفَ الصَّلَاةُ عَلَیک یا رَسُولَ اللهِ؟!
فرمود: بگو: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ وَ آلِ إبْراهیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ! وَ بَارِک عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا بَارَکتَ عَلَی إبْرَاهیمَ وَ آلِ ابْرَاهِیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ!2
٨ ـ و نیز سیوطی گوید: ابن ابی شَیبَة، و احمد، و عبد بن حمید، و بخاری، و نسائی، و ابن ماجه، و ابن مردویه تخریج روایت نمودهاند از أبو سعید خُدْری که گفت: ما گفتیم: یا رَسُولَ اللهِ! هَذَا السَّلَامُ عَلَیک قَدْ عَلِمْنَاهُ! فَکیفَ الصَّلَاةُ عَلَیک؟!
فرمود: بگوئید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ عَبْدِک وَ رَسُولِک کمَا صَلَّیتَ عَلَی آلِ إبْراهیمَ، وَ بَارِک عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا بَارَکتَ عَلَی آلِ ابْرَاهِیمَ!3
٩ ـ و نیز سیوطی گوید: عبد بن حمید، و نسائی، و ابن مردویه، از ابو هریره تخریج روایت کردهاند که: ایشان از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند: کَیفَ نُصَلِّی عَلَیکَ؟!
فرمود: بگوئید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ، وَ بَارِک عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ وَ بَارَکتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ وَ آلِ إبْراهیمَ فِی الْعَالَمِینَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ، وَ السَّلَامُ کمَا قَدْ عَلِمْتُمْ!4
١٠ـ و نیز سیوطی گوید: مالک، و عبد الرّزاق، و ابن أبی شَیبَة، و عبد بن حمید، و أبو داود، و ترمذی، و نسائی، و ابن مردویه از ابو مسعود انصاری تخریج کردهاند که گفت: بشیر بن سعد گفت: یا رَسُولَ اللهِ! أمَرَنَا اللهُ أنْ نُصَلِّیَ عَلَیک! فکیفَ نُصَلِّی عَلَیک؟!
پیامبر ساعتی درنگ کرد و ساکت شد، به طوری که ما آرزو داشتیم چنان پرسشی را ننموده بودیم. پس از آن فرمود: بگوئید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ! وَ بَارِک عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا بَارَکتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ فِی الْعَالَمِینَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ، وَ السَّلَامُ کمَا قَدْ عَلِمْتُمْ!1
١١ ـ و نیز سیوطی گوید: ابن مردویه از علی (علیه السّلام) تخریج روایت کرده است که او گفت: من گفتم: یا رَسُولَ اللهِ! کیفَ نُصَلِّی عَلَیک؟!
فرمود: بگوئید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ وَ آلِ إبْراهیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ.2
١٢ ـ و نیز سیوطی گوید: ابن مردویه، از أبو هریره تخریج نموده است که گفت: گفتیم: یا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا کیفَ السَّلَامُ عَلَیک! فکیفَ نُصَلِّی عَلَیک؟!
فرمود: بگوئید: اللَّهُمَّ اجْعَلْ صَلَوَاتِک وَ بَرَکاتِک عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا جَعَلْتَهَا عَلَی آلِ إبْراهیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ.3
١٣ ـ و نیز سیوطی گوید: ابن خزیمة و حاکم تخریج نمودهاند، و حاکم صحیح دانسته است، و بیهقی در «سنن» خود تخریج کرده است از ابو مسعود: عَقَبَة بن عَمْرو که مردی گفت: یا رَسُولَ اللهِ! أمَّا السَّلَامُ عَلَیک فَقَدْ عَرَفْنَاهُ فَکیفَ نُصَلِّی عَلَیک إذَا نَحْنُ صَلَّینَا عَلَیک فِی صَلَاتِنَا؟! فَصَمَتَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه (و آله) و سلَّم ثُمَّ قَالَ:
إذَا أنْتُمْ صَلَّیتُمْ عَلَیَّ فَقُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الامِّیِّ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ وَ عَلَی آلِ إبْراهیمَ! وَ بَارِک عَلَی مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الامِّیِّ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا بَارَکتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ وَ عَلَی آلِ إبْرَاهِیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ!4
«ای رسول خدا! ما سلام بر تو را دانستهایم، پس در وقتی که ما در نمازهایمان بوده باشیم، چگونه بر تو صلوات بفرستیم؟!
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم ساکت شد، و پس از آن فرمود: چون شما بر من صلوات
میفرستید، بگوئید: بار خداوندا درود بفرست بر محمّد پیغمبر درس ناخوانده، و بر آل محمّد همچنان که درود فرستادی بر ابراهیم و بر آل ابراهیم، و برکت ده بر محمّد پیغمبر درس ناخوانده و بر آل محمّد، همچنان که برکت دادی بر ابراهیم و بر آل ابراهیم، به درستی که حقّاً تو حمید و مجید میباشی!»
١٤ ـ و نیز سیوطی گوید: بخاری در کتاب «الأدَب المفرد» از ابو هریره تخریج روایت کرده است از رسول اکرم صلّی الله علیه (و آله) و سلّم که فرمود: مَنْ قَالَ: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِ مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ وَ آلِ إبْراهیمَ! وَ بَارِک عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا بَارَکتَ عَلَی إبْرَاهیمَ وَ آلِ إبْراهیمَ! وَ تَرَحَّمْ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا تَرَحَّمْتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ وَ آلِ إبْرَاهِیمَ، شَهِدْتُ لَهُ یوْمَ الْقِیمَةِ بِالشَّهَادَةِ وَ شَفَعْتُ لَهُ.1
«کسی که بگوید: بار خدایا درود بفرست بر محمّد و بر آل محمّد، همان طور که درود فرستادی بر ابراهیم و بر آل ابراهیم، و برکت بخش بر محمّد و بر آن محمّد همان طور که برکت بخشیدی بر ابراهیم و آل ابراهیم، و رحمتآور بر محمّد و بر آل محمّد همان طور که رحمت آوردی بر ابراهیم و آل ابراهیم، من گواهی میدهم در روز قیامت برای او به شهادت و شفیع او خواهم شد.»
١٥ ـ و نیز سیوطی گوید: ابن سعد، و احمد، و نسائی، و ابن مردویه از زید بن ابی خارجة تخریج روایت کردهاند که گفت: گفتم: یا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا کیفَ السَّلَامُ عَلَیک فَکیفَ نُصَلِّی عَلَیک؟!
پیامبر فرمود: صَلُّوا عَلَیَّ وَ اجْتَهِدُوا «درود بفرستید بر من و در این امر سعی بلیغ مبذول دارید» و سپس بگوئید: اللَّهُمَّ بَارِک عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا بَارَکتَ عَلَی إبْرَاهیمَ وَ آلِ إبْراهیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ!2
١٦ ـ و نیز سیوطی گوید: احمد، و عبد بن حمید، و ابن مردویه از بُرَیدَه تخریج
روایت کردهاند که گفت: ما گفتیم: یا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا کیفَ نُسَلِّمُ عَلَیک فَکیفَ نُصَلِّی عَلَیک؟!
فرمود: بگوئید: اللَّهُمَّ اجْعَلْ صَلَوَاتِک وَ رَحْمَتَک وَ بَرَکاتِک عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آل مُحَمَّدٍ کمَا جَعَلْتَهَا عَلَی إبْرَاهیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ!1
باری همه میدانیم که: سیوطی از أعاظم اهل سنّت میباشد، و تفسیر «الدُّرُّ المنثور» در نزد عامّه در نهایت اعتبار. و ما از آن تفسیر، این روایات را از اصحاب رسول خدا همچون امیر المؤمنین علیهالسّلام، و کعب بن عُجْرَة، و ابن عبّاس، و طَلْحَة بن عبید الله و بشیر بن سعد، و ابو هریره، و ابو مسعود انصاری: عقبة بن عمرو، و زید بن ابی خارجه و بُرَیده روایت کردیم، تا اوَّلًا دانسته شود: راویان این روایت افراد با اعتباری نزد عامّه میباشند و کلامشان حجّت است، و همه این روایات به طور صریح دلالت داشت بر آنکه: اصولًا لفظ آل محمّد در تحقّق آن مدخلیت دارد، و صلوات بر محمّد بدون عطف کلمه آل محمّد بر آن، از درجه اعتبار ساقط میباشد.2
ما از سیوطی در این مقام شانزده روایت را با اسناد مختلف و از راویان مختلف نقل نمودیم، تا اعتبار و استفاضه و مُسَلَّمیت این روایات نزد اهل سنّت مشخص گردد. گرچه متن بعضی از آنها از جهت عبارت فیالجمله تفاوتی داشت لیکن چون در مفاد یکسان بود، لهذا برای عدم تطویل کلام فقط به ترجمه بعضی از آنها اکتفا
گردید.
امّا از روایات خاصّه، علّامه مجلسی ـ رضوان الله علیه ـ در کتاب ذکر و دعای «بحار الأنوار» بابی را در فضل صلوات بر پیغمبر و آل او گشوده است، و حقّاً مشحون از روایات عدیده کثیره صحیحه و موثّقه و حسنه میباشد.1
[استدلال امام رضا علیه السّلام بر مدخلیت ذکر «آل» در صلوات]
از جمله، از کتاب «عیون اخبار الرّضا علیه السّلام» در احتجاجات آنحضرت نزد مأمون با علماء مخالفین در تفضیل عترت طاهره آورده است که: حضرت فرمودند: و امّا آیه هفتم پس قول خداوند تعالی میباشد:
﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً.﴾2 وَ قَدْ عَلِمَ الْمُعَانِدُونَ مِنْهُمْ أنَّهُ لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآیةُ، قِیلَ: یا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَرَفْنَا التَّسْلِیمَ عَلَیک، فَکیفَ الصَّلَاةُ عَلَیک؟!
فَقَالَ: تَقُولُونَ: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ وَ عَلَی آلِ إبْراهیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ.
فَهَلْ بَینَکمْ مَعَاشِرَ النَّاسِ فِی هَذَا خِلَافٌ؟! قَالُوا: لا!
قَالَ المَأمُونُ: هَذَا مَا لَا خِلَافَ فِیهِ أصْلًا، وَ عَلَیهِ إجْماعُ الامَّةِ. فَهَلْ عِنْدَک فِی الآلِ شَیْءٌ أوْضَحُ مِنْ هَذَا فِی الْقُرْآنِ؟! الی آخر الحدیث.
«حقّاً و تحقیقاً خداوند و ملائکه او تحیت میفرستند بر این پیغمبر؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید صلوات بفرستید بر او و سلام کنید سلام نیکوئی را (و تسلیم او باشید به طور کامل!)
و دشمنان و اهل عناد نیز میدانند که: چون این آیه نازل شد، گفته شد: ای پیغمبر خدا! ما سلام کردن بر تو را دانسته بودیم، پس چگونه میباشد صلوات فرستادن بر تو!؟
پیامبر فرمود: میگوئید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ وَ عَلَی آلِ إبْراهیمَ إنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ!
بنابراین، ای مردم آیا در میان شما در این مسأله خلافی وجود دارد؟! گفتند: نه!
مأمون گفت: این از آن مسائلی است که اصلًا در آن خلافی نیست، و بر آن اجماع امَّت برقرار است. پس آیا در نزد تو چیزی که معنی آل را بیشتر توضیح دهد در قرآن وجود دارد؟!» تا آخر روایت که حضرت کلامی را ایفاء فرمودهاند.
در این آیه مبارکه صلوات، سرّی است بس عجیب. زیرا خداوند امر به صلوات بر رسول میکند، نه بر رسول و آل او. امّا در این روایات بسیار، معنی صلوات بر پیامبر را صلوات بر او و بر آل او گرفتهاند.
[اتحاد نفوس امامان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم مقتضی ذکر «آل» است]
یعنی: رسول عبارت است از رسول و آل رسول. و این به واسطه شدّت اتّصال نفوس قدسیه آل اوست به او، به طوری که ابداً میان نفس رسول و نفس آل او بینونت و فاصلهای وجود ندارد، و آل او چنان در ارتقاء از مراتب توحید و معرفت بالا رفتهاند که در همان مقام و منزل رسول الله مقام و منزل گرفته، و لحظهای از نردبان و سُلَّمِ این معراج معنوی و روحی درنگ ننموده، و با نفس رسول اکرم هُو هُوِیت پیدا نمودهاند.
این وصول به مقام فناء در ذات خداوند است، و حقیقت واحدیت و وحدانیتِ مفاد و معنی ولایت کلیه مطلقه الهیه میباشد که در آن تعدّد و تجزّی امکان ندارد، و صِرف تجرّد و نور محض و بساطت کامل است.
پس در آنجا صلوات بر پیغمبر صلوات بر آل اوست، و صلوات بر آل او صلوات بر خود اوست.
﴿ذُرِّيةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾.1
در آنجا عنوان محمّد عین عنوان علی، و نفس عنوان فاطمه، و حقیقت عنوان حسن و حسین و واقعیت عنوان علی و محمّد و جعفر و موسی و علی و محمّد و علی و حسن و محمّد است. یعنی در لا عنوان است.
﴿هُنَالِك الْوَلَايةُ لِلّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيرٌ ثَوَاباً و خَيرٌ عُقْباً﴾.1
و میدانیم که: ولایت انحصار به خداوند دارد:
پس همه این ولایتها به نحو هُو هُوِیت واقعی است، و یک ولایت بیشتر نمیباشد. زیرا یک واقعیت و یک اسم اعظم وجودی بیش نیست، و یک وجود اصیل و بَحْت و صِرف بیشتر معنی ندارد.
حالا اگر شما بگوئید: در تفسیر این آیه که این معنی بسیط و مجرّد و ذات وُحدانی را میرساند، و خطاب خدا با امر او به مؤمنین بر صلوات بر پیغمبر است و بس، چرا پیغمبر صلی الله علیه و آله در تفسیر آیه، آل را جدا نمودهاند و آن را عطف بر رسول الله گرفته اند؟! باید پیامبر هم بفرمایند: قُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ کمَا صَلَّیتَ عَلَی إبْرَاهِیمَ!
[بحث علمی در نقصان صلواتها در صحیفه بدست آمده]
پاسخ آن این است که: این معنی دقیق را ادراک نمیتوانند بکنند مگر صاحبان ولایت و شاگردان ورزیده این دبستان. و امّا سایر مردم را از آن بهرهای نمیباشد. فلهذا برای آنکه اصل صلوات بر آل محمّد فراموش نگردد، و در بوته نسیان و جهل و غفلت سپرده نگردد، پیامبر امر فرمودهاند تا حتماً با صلوات بر پیغمبر صلوات بر آل او ضمیمه شود، و گرنه صلواتی که بر پیامبر باشد و بر آلش نباشد در حقیقت و لُبِّ معنی صلوات بر پیغمبر نیست و إنًّا کشف میکنیم که: ما صلوات بر نفس واقعی رسول الله نفرستادهایم، بلکه بر رسول خدائی که با آلش جداست صلوات فرستادهایم، و روی این اساس حتماً باید در عبارت و تلفّظ هم کلمه
آل محمّد را عطف بر محمّد کرد تا صلوات بر پیغمبر واقعاً جای خود را اتّخاذ نموده باشد.
و این است سرّ آنکه هر جا ذکری، و یا نامی، و یا یادی از پیغمبر میشود، به دنبال آن بدون فاصله، صلوات بر محمّد و آل محمّد باید فرستاد.
در نماز میگوئیم: وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ و به دنبال آن: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. و بعد از صلوات باز دعا بر خود رسول خدا میکنیم و میگوئیم: وَ تَقَبَّلْ شَفَاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ وَ قَرِّبْ وَسیلَتَهُ وَ أدْخِلْنَا فِی زُمْرَتِهِ.
در «أمالی» صدوق دارد: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبهای که بعد از رحلت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله ایراد کردهاند، فرمودهاند: بِالشَّهَادَتَینِ تَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ، وَ بِالصَّلَاةِ تَنَالُونَ الرَّحْمَةَ! فَأکثِرُوا مِنَ الصَّلَاةِ عَلَی نَبِیکمْ وَ آلِهِ.
إنَّ اللهَ وَ مَلَائِکتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أیهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً.1،2
«به سبب ادای شهادتین در بهشت داخل میشوید، و به سبب صلزات رحمت به شما میرسد! پس صلوات بر پیامبرتان و بر آل او بسیار بفرستید، چون خداوند میفرماید: ﴿إنَّ اللهَ﴾ ـ تا آخر.»
در اینجا میبینیم که حضرت برای لزوم استشهاد بر صلوات بر آل، به آیه مبارکه که در آن فقط بر پیغمبر ذکر شده است، استدلال فرمودهاند.
و در صحیفه کامله سجّادیه پس از ذکر محمّد، صلوات بر او و آل او میفرستد: وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی مَنَّ عَلَینَا بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله دُونَ الامَمِ الْمَاضِیةِ وَ الْقُرُونِ السَّالِفَة.3
«و حمد و سپاس، اختصاص به الله دارد، آن که بر ما به سبب محمّد صلی الله علیه و آله منّت نهاد، بدون امَّتهای گذشته و قرنهای سپری گشته».
همچنین عرض میکند: اللَّهمّ صَلِّ عَلَی محمّدٍ وَ آلِهِ کما شَرَّفْتَنَا بِهِ، وَ صَلِّ عَلَی مُحمّدٍ وَ آلِهِ کما أوْجَبْتَ لَنَا الْحَقَّ عَلَی الْخَلْقِ بِسَبَبِه.1 «بار خداوندا درود بفرست بر محمّد و آل محمّد، همچنانکه ما را به محمّد شرافت دادی! و درود بفرست بر محمّد و آل محمّد همچنان که به سبب او از برای ما حقّ را بر خلق واجب گردانیدی!»
و از اینجا میتوانیم وارد در پاسخ اشکال ایشان از ناحیه سوم گردیم که فرموده بودند: در دعای صبح و شام که صلوات بر محمّد و آل او وارد است:
اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أکثَرَ مَا صَلَّیتَ عَلَی أحَدٍ مِنْ خَلْقِک، وَ آتِهِ عَنَّا أفْضَلَ مَا آتَیتَ أحَداً مِنْ عِبَادِک، وَ اجْزِهِ عَنَّا أفْضَلَ وَ أکرَمَ مَا جَزَیتَ أحَداً مِنْ أنْبِیائِک عَنْ امَّتِهِ!
«بار خداوندا! پس درود فرست بر محمّد و آل او، بیشترین درودی را که بر احدی از مخلوقات خود فرستادی! و به وی عنایت کن از جانب ما با فضیلتترین چیزی را که به احدی از بندگانت عنایت کردی! و از ناحیه ما به او پاداش ده با فضیلتترین و گرامیترین جزائی را که به احدی از پیغمبرانت از جانب امَّتشان پاداش داده ای!»
که در اینجا کلمه آل او اگر جزء اصل بود، مناسبتر بود ضمائر همچنین به صورت جمع باشد، یعنی آتِهِمْ «به آنها عنایت کن» وَ اجْزِهِمْ عَنَّا «و از ناحیه ما به ایشان پاداش ده!» و در جمله آخر یعنی: أحَداً مِنْ أنْبِیائک عَنْ امَّتِهِ بی تناسب مینمود، و مناسب بود مثلًا این طور باشد: أحَداً مِنْ أنْبِیائِک وَ آلِهِ عَنْ امَّتِهِمْ. «... و گرامیترین پاداشی را که به احدی از پیغمبرانت و آل او از امَّتشان پاداش داده ای!»
پاسخ: اگر در اینجا صلوات بر محمّد و آل او، جمله ابتدائیه استینافیه، بدون عطف بر جمله ما قبل بود، مطلب از همین قرار بود که مناسب بود ضمائر به صورت جمع آورده گردد. و لیکن جالب اینجاست که: در جمله قبل نامی فقط از محمّد برده است، و این ضمائر پس از ذکر صلوات بر محمّد و آل او، به محمّد بر میگردد. دقّت کنید! و آن عبارت این است:
وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُک وَ رَسُولُک وَ خِیرَتُک مِنْ خَلْقِک حَمَّلْتَهُ رِسَالَتَک فَأدَّاهَا وَ أمَرْتَهُ بِالنُّصْحِ لِامَّتِهِ فَنَصَحَ لَهَا، اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلی محمّدٍ و آله تا آخر.1
«و آنکه محمّد بنده توست، و رسول توست، و از میان آفریدگانت برگزیده توست که بار رسالتت را بر او حمل کردی و او أدا کرد، و امر فرمودی تا برای امَّت خیرخواه باشد و خیرخواه بود.»
در اینجا پس از نثار تحیت و درود بر محمّد و آل او، در مقام دعای به پیامبر عرضه میدارد: بار خداوندا به او از جانب ما بده با فضیلتترین چیزی را که به احدی از بندگانت داده ای! ...
در این صورت عبارت در نهایت التیام و بلاغت میباشد، و کجا میتوان بر آن خرده گرفت؟!
ناحیه چهارم از اشکال وارد بر مورد صلواتهای آن میباشد که ما به ایشان میگوئیم: بر هر تقدیر و به هر گونه توجیه و تأویل، اینک در صحیفه کامله مشهوره، موارد بسیاری از صلوات موجود میباشد که در این صحیفه به دست آمده وجود ندارد.
یا باید بگوئیم: اصل، همان صحیفه به دست آمده است که دارای صلوات نمیباشد، و این صلواتها در صحیفه مشهوره زیاد شده است، گرچه شما هم آن را
جزء دعا به شمار نیاورید بلکه مجرّد تیمّن و تبرّک بپندارید، باز هم اشکال مرتفع نمیگردد و جای سؤال باقی میماند که: این اضافات را برای تیمّن و تبرّک، چه کسی در صحیفه اصلیه داخل نموده است؟!
آیا امامان بعدی بودهاند که از نزد خود داخل کرده اند؟! و یا علمای شیعه بودهاند که بعداً افزودهاند؟! و زمان افزودن، و آن افزون کننده کدام زمان و چه کسی بوده است؟!
در هر صورت افزودن در عبارت کسی به هر نیت هم که باشد، دسّ و تدلیس نزد علمای درایه به شمار میآید، و عقلًا و شرعاً حرام است.
و چون نمیتوانیم جمع میان صحّت روایت صلوات، و صحّت روایت عدم صلوات بنمائیم، یعنی بگوئیم: هم صحیفه مشهوره صحیح السَّنَد میباشد، و هم صحیفه به دست آمده، زیرا که جمع میان متناقضین است، به ناچار باید بگوئیم: یا در صحیفه مشهوره دسّ و تدلیس شده و صلواتها اضافه گردیده است؟! و یا در صحیفه به دست آمده، صلواتها از قلم افتاده و در آن نقصانی پدیدار گردیده است؟! و علمای علم دِرایه اتفاق دارند بر ارْجَحِیتِ قول به عدم زیادتی، و مقدّم بودن اصل عدم الزّیادة بر اصل عدم النَّقیصة در وقت تعارض و لزوم التزام به یکی از آن دو لا محاله.
و بر این بیان روشن شد که: آن صحیفه به دست آمده، نه تنها فقدان صلواتهایش را نمیتوان برای آن امتیازی محسوب داشت، بلکه حکم نقیصه در برابر کامله را به خود گرفته و از درجه اعتبار ساقط میشود.
ناحیه پنجم از اشکالاتی که بر حضرت مؤلِّف شرح و نشر صحیفه به دست آمده در مورد صلواتها وارد میشود آن است که: فرمودهاند: چون بالأخره در آن صحیفه در دو مورد صلوات ذکر شده است، لهذا فقدان بقیه صلواتها از جهت تقیه و یا از جهت تعصّب نمیتواند باشد. و لهذا باید آنها را زیادتیهائی از جهت تیمّن و تبرّک به حساب آوریم.
پاسخ آن است که: چرا نمیتواند اسقاط و حذف آنها از جهت تعصّب نبوده باشد؟! و ذکر دو مورد صلوات برای اهل تسنّن منافاتی با اعمال تعصّب و حذف جمیع صلواتها، و حذف تتمّه روایت مقدّمه، و اسقاط خواب رسول الله، و تعبیر به مُلک امویین، ندارد.
راویان صحیفه به دست آمده همان طور که دیدیم از اهل تسنّن و شافعی و حنفی مذهب بودهاند، و از جهت وثاقت برای ما مجهول الحال هستند. و ما گرچه روایت مرد سنّی مذهبی را که در مذهبش عادل باشد، و در گفتارش به او وثوق داشته باشیم، قبول داریم و لیکن وثاقت ایشان برای ما معلوم نیست. به کدام دلیل عقلی و حجّت شرعی در صورت عدم احراز وثاقت، قولشان و روایتشان را در صحیفه به دست آمده بپذیریم؟!
[إعمال تعصّب اهل سنّت و تحریف آنها در روایات]
اعمال تعصّب از علمای عامّه و دانشمندان آنها در دخالت در روایات، و دستبرد در مسلَّمات و تغییر و تحریفشان در اسناد و متون به قدری چشمگیر است که هر مرد فیالجمله متتبّعی را دچار دهشت میکند.
جناب محترم دانشمند متتبّع محقّق معظّم: حاج سید عزیز الله طباطبائی ـ دامت معالیه ـ فرمودند: من در کتابخانه ظاهریه دمشق به نسخه کتاب «تَنْزِیهُ الأنْبیاء وَ الأئمَّة» سید مرتضی عَلم الهدی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ برخورد کردم که آخرش ناقص بود. و قسمت تنزیه الأئمّه را نداشت، و در هامش آن نوشته بود که: چون این قسمت باطل بود من پاره کردم و به دریا ریختم.
این جمله را یک نفر مرد سنّی متعصّب که آن کتاب را خوانده بود نوشته بود.
در طول تاریخ چهارده قرن تا امروز میدانید چقدر کتابخانههای شیعه را آتش زدهاند، و هزاران کتاب نفیس مؤلَّف به دست علمای راستین اهل تحقیق دچار حریق گردیده است؟!
اینها مگر غیر از عناد و دشمنی با علم و حقیقت است؟! شما بیائید این کتابها را بخوانید، هر کجای آن که ناصحیح به نظرتان آمد، جواب آن را مستدلّاً بنویسید، و
در کتب و در مکتبههای خود انتشار دهید! از بین بردن و دفن کردن و سوزانیدن و به دریا افکندن چرا؟!
[قتل عام شیعیان و سوختن کتابخانهها توسط برخی از اهل سنّت]
این سنّی مسلکان متعصّب که طاقت بحث، و توان و تحمّل علم و مطلب حقّ را ندارند، میکشند و به دار میآویزند و آتش میزنند. به قدری از شیعه در طول تاریخ کشته شده است که حساب ندارد فقط و فقط به جرم تشیع و ولایت امیر المؤمنین یگانه مرد راستین و حقجو و حقپوئی که این گنبد نیلگون در زیر خود دیده است. به قدری کتاب تلف شده و دچار حریق شده است که میتوان گفت: حقّاً کتب موجوده شیعه فعلًا در برابر آنچه از دست رفته است ناچیز میباشد.
گویند: کتابخانه ری که چهارصد هزار جلد کتاب داشته است به جرم تشیع اهالی ری سوخته شد. ظاهراً مؤسّس این امر عظیم صاحب بن عَبَّاد بوده است که گذشته از مدارس و مساجد، کتابخانه بی نظیری در آن عصر تأسیس نمود که جوابگوی نیاز علماء فضلا و طلّاب شهر ری آن زمان که چند میلیون جمعیت داشته است بوده است.
سلطان محمود غزنوی: مرد متعصّب و خودخواه و متکبّر و مستبد، به جرم شیعی بودن و رواج علم و مکتب تشیع در ری، لشگری جَرَّار بدانجا گسیل داشت، و اهالی ری را قتل عام نمود، و دستور داد تمام کتابهای کتابخانه را بیرون کشیدند، در هر کدام نامی و اسمی از تشیع و ولایت بود بر کناری انباشتند تا همچون تلّ عظیمی بر آمد، و همه آنها را طعمه حریق ساخت.
کتابخانه حلب و کتابخانه طرابلس را آتش زدند.1
کتابخانه شاپور در بغداد که معظمترین مکتبههای شیعه بود طعمه حریق شد.
یاقوت حموی در عنوان بین السُّورَین آورده است که: تَثْنِیه سُورُ الْمَدِینَة، اسمی است برای محلّه بزرگی که در کرخ بغداد بوده است، و از بهترین محلّهها و آبادترین اماکن بغداد به شمار میرفته است. و در آنجا خزانه کتابهائی بوده است که وزیر: ابو نصر شاپور بن اردشیر وزیر بهاء الدّوله بن عضد الدّوله دیلمی تأسیس نموده بود. و در دنیا از آن کتابها بهتر یافت نمیگردیده است. و تمام آن کتب به خطوط پیشوایان معتبر در علم، و اصول محرّره ایشان بوده است.
چون طغرل بیک اوّل پادشاه سلجوقیه وارد در بغداد شد در سنه ٤٤٧، تمام آن کتابخانه با سایر محلّههایی که از محلّههای کرخ بود و آتش گرفت، سوخته شد. و به این محلّه منسوب است أبو بکر احمد بن محمد بن عیسی بن خالد سُوری معروف به مَکِّی. او از أبو العیناء و غیره روایت حدیث میکند. و از وی أبو عمر بن حَیوَیه خَزَّاز و دَارقُطْنی روایت مینمایند و در سنه ٣٢٢ فوت کرده است.1
کتابخانه و کُرْسی تدریس و خانه شیخ طوسی را در کرخ بغداد آتش زدند و او تنها به نجف اشرف گریخت، و منزل و مسکن خود را در آنجا نهاد و تدریس خود را در آنجا شروع کرد.
ابن اثیر در تاریخش در ذکر حوادث واقعه در سنه ٤٤١ آورده است که: در این سال اهل کرخ بغداد را (که همگی شیعه بودند) از اقامه عزاداری و ماتم در روز عاشورا همچنانکه معمول و عادتشان بود منع کردند.
اهل کرخ قبول نکردند و در روز عاشورا به مراسم عزاداری پرداختند. برای اهل سنّت این معنی گران آمد، و بین اهالی کرخ و بین سنّیها فتنه عظیمی بر پا شد که موجب کشتار و مجروح شدن جماعت بسیاری از مردم گردید، و این فتنه به پایان نرسید تا زمانی که أتْراک عبور کرده و خیام خود را میان اهل کرخ و سنّیها برافراشتند. در این صورت دست از نزاع و جدال برداشتند.
پس از این جریان، اهل کرخ شروع کردند تا دیواری بر دور کرخ بسازند. چون اهل سنّت چه از قَلَّائین (ماهی و گوشت سرخ کنندگان و تاوْدهندگان) و چه از غیر آنها از قبیل همین مردم، وقتی که از ساختمان دیوار و حصار شیعیان بر دور کرخ مطّلع شدند، آنان نیز به ساختن دیوار و حصاری بر بازار قلَّائین مبادرت کردند. و هر دو گروه از شیعه و سنّی در ساختمان این دیوار، مال فراوانی مصرف نمودند.
میان شیعه و سنّی، فتنههای بسیاری بر پا شد و بازارها تعطیل گردید و دامنه شرّ بالا گرفت تا به جائی که بسیاری از شیعیان که در جانب غربی بغداد (کَرْخ) سکونت داشتند مجبور شدند به جانب شرقی بغداد کوچ کنند و در آنجا اقامت گزینند.
خلیفه عباسی به أبو محمَّد بن نَسَوی امر کرد تا میانجیگری کند و امر را اصلاح نماید و فتنه را بردارد. اهل جانب غربی بغداد (اهل کرخ و شیعیان) این خبر را شنیدند و اهل سنّت و شیعه متّفقاً بر طرد و منع او در دخالت در این امر همداستان
شدند1 و بنا شد در میان قَلَّائین و غیرهم حَیَّ عَلَی خَیرِ الْعَمَل در اذان گفته شود، و در میان اهل کرخ الصَلَوةُ خَیرٌ مِنَ النَّوْمِ گفته شود، وَ تَرَحُّم بر صحابه را اظهار کنند. و بنابراین عبور و دخالت نَسَوی فائدهای نبخشید.
ابن اثیر در ضمن حوادث سنه ٤٤٣ گوید:
در ماه صفر این سال فتنه بغداد تجدید شد، آن فتنهای که در میان سنّیها و شیعهها بود بسیار بالا گرفت، چندین برابر بالاتر و مهمتر از فتنه سابق. زیرا که چون هنوز در دلها از آن کینههای سابق باقی مانده بود، آن اتّفاق و اجتماع سابق در سنه ٤٤١ از شکستگی و ضعف در مصونیت نبود.2
1
و علّت آن این بود که اهل کرخ شروع کردند برای ساختن دَر و سَر دَر برای بازار سَمَّاکِین (ماهی فروشان) که متعلّق به شیعیان بود. و اهل بازار قلّائین نیز شروع کردند در باقیمانده از بنای دَر و سَر دَر باب مسعود.
اهل کرخ از عمل خود فارغ شدند، و در اطراف دَرِ سَمَّاکین بر روی برجهائی که
ساخته بودند، با طلا نوشتند: مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ خَیرُ الْبَشَرِ.
سنّیها این را منکَر شمردند و چنین مدّعی شدند که: شیعیان نوشتهاند: مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ خَیرُ الْبَشَرِ، فَمَنْ رَضِیَ فَقَدْ شَکرَ، وَ مَنْ أبَی فَقَدْ کفَرَ.
اهل کرخ این تتمّه را و زیاده را منکر شدند و گفتند: ما زیاده از آنچه عادتمان بر آن جاری است و در مساجدمان مینویسیم: مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ خَیرُ الْبَشَر چیزی را ننوشتهایم.
خلیفه عباسی: الْقَائمِ بأمْرِ الله، أبو تمام نقیب عبّاسیین، و عَدْنان1 بن رَضی نقیب علویین را فرستاد تا مطلب را کشف کنند و اطّلاع دهند. هر دو نفر نقیب تصدیق گفتار اهل کرخ را نموده و برای خلیفه نوشتند که: اهل کرخ غیر از همان مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ خَیرُ الْبَشَر را ننوشتهاند. در این صورت خلیفه، و نوّاب رحیم امر کردند تا مردم از جنگ دست بردارند؛ مردم قبول ننمودند.
ابن مذهب قاضی، و زُهَیری و غیرهما از حَنْبَلیها از اصحاب عبد الصَّمد پیوسته عامّه را تحریک میکردند بر بالا زدن فتنه، و آنها را در زیاده روی در فساد و اغراق در فتنه تحریک میکردند. و رئیس الرُّؤساء که میل به حنبلیها داشت، نوّاب رحیم از او ترس داشت و از بازداشتن سنّیها در قتال و فتنه امساک و خودداری کرد. و سنّیها همچنین راه آب آوردن رود دجله را به کرخ بستند و از حمل آب به سوی کرخ ممانعت نمودند.
چون سدّ نهر عیسی که از دجله به سوی کرخ میآمد شکسته شد، لهذا اهل کرخ مجبور شدند برای خود از دجله آب دستی بیاورند، و آب را در ظروفی ریخته و با خود آوردند و سپس بر آن آبها گلاب میریختند، و در میان مردم ندا در دادند، الْمَاءُ للِسَّبِیلِ. (یعنی آبی را که شما ما را از آن محروم نمودهاید، ببینید که ما به آسانی تهیه
کرده، و با گلاب درهم آمیخته و به طور رایگان در راه خدا در کوچه و برزن انفاق میکنیم!) و بدین وسیله سنّیها بر جدال و فتنه برخاستند و عداوتشان با شیعه افزون شد.
رئیس الرّؤساء1 بر شیعیان سخت گرفت و تشدید کرد تا آنان خَیرُ الْبَشَر را محو کردند و به جای آن نوشتند: عَلَیهِمَا السَّلَامُ: مُحَمَّدٌ و عَلِیٌّ علیهما السّلام.
سنّیها به این راضی نشدند و گفتند: ما أبداً دست بر نمیداریم تا آنکه آجری را که بر روی آن مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌ نوشته شده است به کلی از دیوار بکنند و بیرون آورند و حَیَّ عَلَی خَیرِ الْعَمَل نیز در اذان گفته نشود.
شیعیان از قبول آن خودداری کردند و جنگ و قتال تا روز سوم ربیع الاول ادامه داشت و در آن روز یک مرد هاشمی از اهل سنّت کشته شد. اقوامش جسد او را بر روی نعش نهادند و در محلّات حَرْبِیه و باب بَصره و سایر محلّات اهل تسنّن گردانیدند، و مردم را برای خونخواهی او بر میانگیختند و سپس وی را در پهلوی احمد بن حَنْبَل دفن کردند و چندین برابر از جمعیت سابق، بر جمعیت سنّیها اضافه شد.
سنِّیان چون از دفن آن مرد برگشتند به سوی مَشْهَدِ بَابُ التِّبْنِ (قبرستان کاظمین) روی آوردند. درِ آن صحن و قبرستان بسته بود. دیوار صحن را سوراخ کردند و دربان را تهدید کردند تا در را باز کند.
دربان ترسید و در را باز نمود. سنِّیها داخل شدند، و آنچه در مشهد حضرت امام کاظم موسی بن جعفر و امام جواد محمّد بن علی علیهما السّلام بود از قندیلهای طلا و نقره، و محرابهای1 طلا و نقره، و پردهها و سایر أشیاء موجوده، همه را غارت کردند. و نیز آنچه بر روی سایر قبور بود، و آنچه در خانههای آنجا بود همه را به غارت بردند تا شب فرا رسید و مراجعت کردند.
[آتش زدن قبر امام موسی بن جعفر و امام محمد تقی علیهما السّلام توسط حنبلیها]
صبحگاهان باز اجتماع نمودند و با جمعیت کثیری به سوی مشهد کاظمین رهسپار شدند، و تمام قبرها و مقبرهها و اطاقهائی که به شکل طویل بنا شده بود همه را آتش زدند و ضریح حضرت موسی بن جعفر و ضریح پسر پسرش: حضرت محمد بن علی را آتش زدند و تمام قبوری که در جوار آنان بود آتش زدند. و دو قبّهای را که از ساج بر روی آن دو قبر بود، آتش زدند و آنچه را در مقابل این قبور و در مجاورت این قبور بود، از قبور ملوک بنی بُویهْ: مُعِزّ الدوله و جلال الدّوله و قبور رؤساء و وزراء شیعه و قبر جعفر پسر ابو جعفر منصور، و قبر امیر محمّد بن الرَّشید و قبر مادرش: زُبَیدِه همه را آتش زدند.
و آنچه از فضایع و شنایع به بار آوردند، نظیرش در دنیا دیده نشده بود.
و چون فردای آن روز که روز پنجم ماه ربیع الأوَّل بود، باز بدانجا برگشتند و قبر حضرت موسی بن جعفر و محمّد بن علی علیهما السّلام را حفر کردند تا آنکه اجساد آندو را درآورده و به مقبره احمد بن حنبل انتقال دهند، اشتباهاً به جای موضع این دو قبر، پهلوی این دو قبر را حفر کردند که در این حال نقیب عباسیین: أبو تمام قضیه را شنید، و غیر او از هاشمیها که سنّی مذهب و از عباسیین بودند، آمدند و از این عمل آنان را منع کردند.
اهل کرخ نیز به سمت خَانُ الْفُقَهَاءِ حنفیها رفتند و غارت کردند، و مدرّس
حنفیه: ابا سعد سَرَخْسی را کشتند. و آن کاروانسرا و خانه فقهاء را آتش زدند و فتنه از غرب بغداد به جانب شرق آن تجاوز کرد و کشتار و قتال به اهل باب الطَّاق و بازار بَجّ و بازار کفّاشان و غیر آنها رسید.
چون خبر آتش زدن مشهد امامان به نُور الدّوله: دُبَیس بن مَزید که حاکم مصر بود رسید، بر وی بسیار گران آمد و به شدّت متغیر شد، و به اندرون و سویدای وی اثر گذارد. به علّت آنکه او و اهل بیت او و سایر شهرهائی که در زیر امر او بودند و همه از نیل بودند، همگی آن نواحی شیعه بودند.
و در این صورت در تمام بلاد و شهرهائی که در کشور مصر زیر نفوذ او بود خطبه را دیگر به نام: القائم بأمر الله نخواندند، و چون به نزد او فرستادند و وی را بر این ترک خطبه عتاب نمودند، عذر آورد که: اهل مصر و تمام نواحی در حکمرانی او همه شیعه هستند، و همه ایشان بر ترک خطبه به نام خلیفه اتّفاق نمودهاند و او قادر نبوده است بر آنان سخت گیرد، کما اینکه خود خلیفه قادر نبوده است از سفیهانی که چنین اعمالی را به مشهد کاظمین به جای آوردهاند جلوگیری کند.
و پس از این، خطبه به نام خلیفه خواندند، و امر به صورت خود برگشت.1
علّامه امینی پس از بیان آنچه که ما در اینجا از تاریخ ابن اثیر نقل کردیم، چنین گوید:
ابن جَوْزی در «مُنْتَظَم» ج ٨، ص ١٥٠گوید: عَیار طقطقی از اهل درزیجان در دیوان حاضر شد، و او را توبه دادند، چرا که معامله با اهل کرخ به واسطه وی صورت پذیرفته بوده است. او شیعیان کرخ را در جاهای خود و خانههای خود تفحّص میکرد و دنبال مینمود، و همه را مرتّباً و متّصلًا میکشت به طوری که بَلْوا و فتنه بالا گرفت.
در وقت ظهر، اهل کرخ مجتمع شدند، و دیوار باب قَلَّائین را خراب نمودند و بر آن دیوار عَذَرَه انداختند. طقطقی دو مرد از شیعیان را کشت، و آنان را بر باب قَلَّائین به دار آویخت پس از آنکه قبلًا نیز سه نفر از آنان را کشته بود و سرهای ایشان را جدا کرده بود، و به سوی اهل کرخ پرتاب کرده و گفته بود: با این سرها نهار خود را تهیه کرده و بخورید!
و از آنجا به دَرِ زعفرانی آمد، و از اهل آنجا صد هزار دینار طلب کرد و آنان را بیم داد که اگر ندهند باب زعفرانی را آتش میزند.
اهل باب زعفرانی با او به مدارا و ملاطفت رفتار کردند، و وی از آتش زدن منصرف گردید و لیکن در فردای آن روز به نزد ایشان رفت و مطالبه نمود. شیعیان باب زعفرانی با او مقاتله نمودند، و از شیعیان یک مرد هاشمی کشته شد که جنازه او را به مقابر قریش در کاظمین حمل کردند.
طقطقی اهل سنّت را از بغداد بیرون آورده، و به سوی مشهد باب التِّبنْ (کاظمین) حرکت داد تا دیوار صحن را سوراخ نمودند، و آنچه در آن بود به غارت ربودند و جماعتی را از قبورشان بیرون آوردند و همه را آتش زدند همچون عَوْنی و ناشی (علیُّ بْنُ وَصیف) و جذوعی (شعرای معروف اهل بیت علیهمالسلام) و جماعتی از مردگان را حمل کردند، و در قبرهای متفرّق و جدا دفن کردند، و در قبرهای تازه و کهنه آتش انداختند، و دو ضریح و دو قبّه از چوب ساج که متعلّق به امام موسی بن جعفر و امام محمّد بن علی بود آتش گرفت، و یکی از دو قبر را حفر نمودند تا جنازه امام را در آورند، و نزدیک قبر احمد بن حنبل دفن کنند که در این حال نقیب رسید، و مردم رسیدند و آنها را از این عمل منع کردند ـ تا آخر.
و این قضیه را مختصراً در «شَذَرات الذَّهَب» ج ٣، ص ٢٧٠ابن عماد ذکر نموده است و ابن کثیر در تاریخ خود، ج ١٢، ص ٦٢ أیضاً ذکر کرده است.1
علت مهاجرت شیخ طوسی از بغداد به نجف اشرف
باید دانست که: در همین سنه بود که شیخ طوسی: أبو جعفر محمّد بن حسن شیخ الطَّائفة الحقّة المُحِقَّة به نجف اشرف رهسپار شد. چون محل اقامت و توطّن شیخ همچون استادش: سید مرتضی در کَرْخ بغداد بود، و لیکن چون رئیس الرُّؤساء وزیر القائم بالله که مرد خبیث و زشت فطرتی بود یکی از رؤسای شیعه را که ابو عبد الله بن جُلَّاب بود کشت، و قصد داشت شیخ را نیز بکشد، شیخ از بغداد به نجف گریخت. خانه شیخ را غارت کردند، و کتابخانهاش را آتش زدند.
نجف اشرف در آن اوان، شهر رسمی نبود، امّا به واسطه هجرت شیخ در سنه ٤٤٣ تا ٤٦٠که شیخ رحلت کرد، کم کم مرکز تعلیم و تدریس گردید و سپس فضلاء و طلّاب بدانجا روی آوردند، و تا زمان ما که قریب یک هزار سال میگذرد، از حِلّه و نجف بزرگانی برخاستهاند.
گویا دعای سید مرتضی در شعر خود که میگفت:
وَ لَوِ اسْتَطَعْتُ جَعَلْتُ دَارَ إقَامَتِی | *** | تَلْک الْقُبُورَ الزُّهْرَ حَتَّی اقْبَرَا1 |
«و اگر من میتوانستم خانه اقامت خود را در کنار آن قبرهای تابناک و درخشنده قرار میدادم و در آنجا میماندم و درنگ مینمودم تا مرا در قبر بگذارند» درباره شاگردش مستجاب شد، و شیخ طوسی در نجف اشرف توطّن کرد و در همانجا هم که منزل او بود و در ضلع شمالی خارج از صحن مطهّر واقع است به خاک سپرده شد. تولد شیخ در سنه ٣٨٥ هجریه قمریه، و ارتحالش در سنه ٤٦٠بوده است.
این داستان را آوردیم تا بدانید: مظلومیت شیعه فقط به جرم گفتار حقّ در طول تاریخ تا چه حدّ بوده است.
گفتن حَیَّ عَلَی خَیرِ الْعَمَل جزء اذان میباشد، و سنّیها هم معترفند که آن را عمر بن خطّاب از اذان حذف نمود و بجای آن الصَّلَوةُ خَیرٌ مِنَ النَّوْم قرار داده شد.
هم همان اسقاط، نادرست بود، و هم همین افزودگی.
عَلِیٌّ خَیرُ الْبَشَرِ مَنْ أبَی فَقَدْ کفَر کلام رسول خداست که اهل سنّت نیز این روایت را نقل کردهاند، و ما در همین مجموعه آوردهایم1.
آری! آری! این اعمال همه نتیجه جهل و حماقت میباشد که از درون جاهل میجوشد.
تقیید دوا ز جرْحْ مُطْلق کردن | *** | هم جَذْرِ أصَمّ به فکر مُنْطِقْ کردن |
جمع شب و روز در زمان واحد | *** | بتوان، نتوان علاج احمق کردن2 |
کشته شدن سید تاج الدین زیدی به خاطر تشیع وی
در کتاب «الفصول الفَخْرِیة» آمده است که: در این سنه یعنی هفتصد و یازده هجریه بود که سید تاج الدّین: ابو الفضل محمّد بن مجد الدّین الحسین بن علی بن زید را که از نسل زید بن داعی بود، او را و پسرانش: شمس الدّین حسین و شرف الدّین علی را در کنار شطّ بغداد بکشتند، و بعضی از أجلاف عوام بغداد بدن سید را پاره پاره کردند و گوشت او را بخوردند، و هر موی او را به یک دینار به همدیگر بفروختند.
سبب عداوت عوام بغداد با او این بوده است که: تربیت شیخ جمال الدّین حسن بن یوسف بن مُطَهَّر علّامه حلّی را کرده بود، تا او نزد الجایتو سلطان محمّد خدابنده با اهل مذاهب تسنّن همگی بحث کرد و سلطان محمد نقل به مذهب تشیع نمود. (سید تاج الدّین نقیب نقبای تمام ممالک سلطان خدابنده بود.)1
و أقول: تولّد سلطان محمد خدابنده الجایتو در سنه ٦٨٠و رحلتش در سنه ٧١٦ بوده است. و بنابراین کشته شدن سید تاج الدین و دو پسرانش در زمان او بوده است.
باری این قضایا را در اینجا نقل نمودیم تا روشن شود: اهل سنّت که بدون دلیل،
معارضه با حق مینمایند و کتابخانههای شیعه را که مشحون از کتب علمی و کلامی آنهاست آتش میزنند، و وقاحت و شناعت فعل را فقط و فقط برای الزام سکوت در برابر ستم و ظلم، و خفه شدن و زبان نگشودن در قبال خیانتها و جنایتهای أربابانشان، تا این سرحدّ پیش میبرند از حذف چند صلوات در صحیفه سجّادیه إبا و امتناعی ندارند، بلکه آن را متقرِّباً إلی الله انجام میدهند.
[درباره صلوة بتراء]
ناحیه ششم از اشکالها در خصوص مورد صلوات آن است که فرمودهاند: و همچنین اضافه کردن کلمه آل مُحَمَّدٍ بر صلوات بر محمّد به موجب روایاتی باشد که از رسول خدا صلی الله علیه و آله حتّی از طریق عامّه نقل شده است که فرمود: لَا تُصَلُّوا عَلَیَّ صَلَوةً بَتْری. و صلوة بَتْری را تفسیر فرمودهاند به آنکه صلوات بر آل محمد بعد از صلوات بر محمد ذکر نشود.
پاسخ: از این عبارت بر میآید که: عین این کلمات، عبارات روایت است و این از دو جهت نادرست مینماید:
اوّل: مؤنّث أبتر بر وزن بَتْرَاء میآید با مدّ؛ چرا که أبْتَر وصف است، و هر وصفی که بر این وزن افْعَلْ باشد تأنیث آن فَعْلَاء با مدّ میآید همچون أبْیض بَیضَاء، و أسْمَر سَمْرَاء و أعْوَر عَوْرَاء. مگر آنکه افعل التّفضیل باشد که مؤنّث آن بر وزن فُعْلَی آید همچون أکرَم کرْمَی و أصْغَر صُغْرَی و أعْظم عُظْمَی که علاوه بر آنکه بدون مدّ است، فاء الفعل آن ضمّه دارد.
و یا آنکه صفت باشد بر وزن فَعْلَان که مؤنّث آن بر وزن فَعْلَی میآید، مثل عَطْشَان عَطْشَی، سَکرَان سَکرَی، ظَمْان ظَمْأی. و علیهذا تأنیث وزن کلمه أبْتَر که وصف میباشد، همیشه بَتْراء خواهد بود نه بَتْرَی.
جهت دوم آن است که: عبارت لَا تُصَلُّوا عَلَیَّ صَلَوةً بَتْراء متن روایتی نمیباشد. نه شیعه و نه عامّه آن را روایت نکردهاند. در «بحار الانوار» مجلسی و «وسائل الشّیعة» شیخ حرّ عاملی و «وافی» فیض کاشانی، و در صحاح و سنن و
مَسانید عامّه1 آن را روایت نکردهاند، و سیوطی در «الجامع الصَّغیر فی احادیث البشیر النَّذیر»، و عبد الرّءوف مَنَاوی در «کنوز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق» که اختصاص به عبارات و اخبار رسول اکرم دارند، آن را ذکر ننمودهاند. فقط ابن حجر هیتمی مالکی در «الصواعق المحرقة» ص ٨٧ به عنوان روایت مرسله با عبارت: لَا تُصَلُّوا عَلَیَّ الصَّلَوةَ الْبَتْراءَ با تعریف لفظ صلوة و بترا ذکر کرده است، و علّامه امینی رَحَمهُالله در «الغدیر» ج ٢ ص ٣٠٣ به همین عبارت از او نقل کردهاند.
آری به مُفاد و مضمون آن روایاتی است مانند روایتی که علّامه مجلسی رَحَمهُالله در «بحار الانوار» ج ٥ ص ٢٠٩ از «تفسیر نعمانی» از امیر المؤمنین علیهالسّلام نقل میکند و در ضمن آن حضرت میفرماید: هَذَا مَعَ عِلْمِهِمْ بِما قَالَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ قَوْلُهُ: لَا تُصَلُّوا عَلَیَّ صَلَوةً مَبْتُورَةً إذَا صَلَّیتُمْ عَلَیَّ بَلْ صَلُّوا عَلَی أهْلِ بَیتی وَ لَا تَقْطَعُوهُمْ مِنِّی، فَإنَّ کلَّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ یوْمَ الْقِیامَةِ إلَّا سَبَبی وَ نَسَبی، تا آخر. و عین این روایت را نیز علّامه مجلسی در «بحار الانوار» ج ٩٣ ص ١٤ ایراد کرده است. و مانند روایات مستفیضهای که اخیراً در کیفیت صلوات از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کردیم، و مانند روایت صدوق با سند متّصل خود از عبد الله بن حسن بن حسن بن علی از پدرش از جدّش که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ قَالَ: صَلَّی الله عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، قَالَ اللهُ جَلَّ جَلَالُهُ: صَلَّی اللهُ عَلَیک! فَلْیکثِرْ مِنْ ذَلِک! وَ مَنْ قَالَ: صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ، وَ لَمْ یصَلِّ عَلَی آلِهِ لَمْ یجِدْ رِیحَ الْجَنَّةِ، وَ رِیحُهَا تُوجَدُ مِنْ مَسِیرَةِ خَمْسِمِائةِ عَامٍ.2
«کسی که بگوید: صلوات خدا بر محمد و آل او باد، خداوند جلّ جلاله میگوید: صلوات خداوند بر تو باد! بنابراین باید در فرستادن صلوات، زیاد نماید! و کسی که بگوید: صلوات خدا بر محمد باد، و صلوات بر آل او نفرستد بوی بهشت را نخواهد یافت، در حالی که بوی بهشت از مسیر پانصد سال راه به مشام میرسد.»
و همچنین شیخ صدوق با سند متّصل خود روایت میکند از حضرت باقر علیه السّلام از پدرانش علیهمالسّلام که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مَنْ صَلَّی عَلَیَّ وَ لَمْ یصَلِّ عَلَی آلِی لَمْ یجِدْ رِیحَ الْجَنَّةِ، وَ إنَّ رِیحَهَا لَتُوجَدُ مِنْ مَسِیرَةِ خَمْسِمِأةِ عَامٍ.1
«کسی که درود بفرستد بر من، و بر آل من درود نفرستد بوی بهشت را نخواهد یافت در حالی که بوی بهشت از فاصله پانصد سال راه میرسد».
[سند صحیفه بدست آمده مخدوش است]
امتیاز هفتم برای صحیفه به دستآمده قدیمه، سلامت صحّت سند آن میباشد. ما برای آنکه کاملًا جنبه این امتیاز از نظرشان مشخّص گردد، لازم است عین عبارت ایشان را در اینجا نقل نمائیم، و سپس به پاسخ آن پرداخته و اشاره به مواقع ایراد و نادرستی آن بنمائیم:
ایشان میفرمایند: «هفتمین امتیاز صحیفه قدیمه که میتوان گفت: مهمترین امتیاز است، سلامت سند آن است. توضیح این که:
سند صحیفه معروفه با این جمله آغاز میشود: حَدَّثَنَا السَّیدُ الأجَلُّ بَهَاءُ الشَّرَفِ الی آخر. یعنی حدیث کرد برای ما سید أجلّ بَهاءُ الشَّرَف ـ تا آخر.
بنابراین سؤالی مطرح است که: گوینده حدّثنا کیست؟! دانشمندان تحقیقاتی در این باره دارند.
محقّق داماد ـ قدّس الله سرّه ـ فرموده است که: راوی اوّل یعنی گوینده حَدَّثنا: عَمِیدُ الرُّؤسَاء هِبَةُ اللهِ بْنُ حَامِدِ بْنِ أیوبَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أیوب لغوی مشهور است.
و شیخ بهائی ـ قدّس الله نفسه ـ فرموده است که: گوینده حدّثنا: شیخ أبو الحسن علی بن محمد بن محمد بن علی بن محمد بن محمد بن سَکون حِلِّی نَحْوی است که بنا به نقل سُیوطی در «بُغْیة» و عبد الله افندی تبریزی در «ریاض العلماء» در ترجمه ابن سکون، در حدود ٦٠٦ وفات یافته است. و چون عمید الرُّؤساء با ابن سکون همزمان بودهاند چنانچه سید فَخَّار بن مَعْد موسوی از هر دو اینها روایت میکند، و هر دو در یک طبقه میباشند، لذا احتمال این که راوی حدَّثنا عمید الرُّؤساء باشد ترجیحی بر روایت ابن سکون ندارد.
و شیخ علیّ بن احمد معروف به سَدیدی نسخهای از صحیفه را داشته که به خطّ ابن سکون نوشته شده بوده است.
آنچه گفته شد و اقوال دیگر چنانچه ملاحظه میشود احتمالی بیش نیست.
چیزی که به صحیفه مکشوفه در حرم حضرت رضا علیهالسّلام ارزش بی نظیر میدهد همین نکته است که: سند روایت صحیفه در این نسخه مذکور است. و آن اینکه نویسنده این صحیفه به نام حسن بن ابراهیم بن محمد الزّامی1 است که به سال ٤١٦ این نسخه را نوشته است.
او از أبو القاسم عبد الله بن محمد بن سَلِمَه فرهاذجردی نقل میکند که وی به نویسنده صحیفه که حسن بن ابراهیم باشد اجازه داده است که: صحیفه را از استادش: أبو بَکر کرمانی روایت کند. و ابو بکر کرمانی نخستین راوی سند است در این صحیفه که سندی است جداگانه از سندی که در صحیفه مشهوره است، و در آخر این صحیفه مذکور است.
بر خلاف صحیفه مشهوره که سند آن در اوّل صحیفه ذکر شده است.» تمام شد گفتار ایشان.
پاسخ از این گفتار نیز به جهات مختلفی رجوع میکند که باید حتماً در یکایک آن جهات، جداگانه و مفصَّلًا بحث نمود:
جهت اوّل این است که: چون احتمال روایت عمید الرُّؤساء با ابن سَکون مساوی است و ترجیحی در میان وجود ندارد، لهذا این احتمال و اقوال دیگری که در سند صحیفه گفتهاند، احتمالی بیش نیست. و بنابراین سند صحیفه از یقینی بودن به مرحله احتمال و شک سقوط میکند، و در برابر سند صحیفه به دست آمده که نویسنده و راوی آن معین میباشد، ارزش خود را از دست میدهد.
پاسخ: اوّلًا ـ چه گوینده حَدَّثنا عمید الرُّؤسا باشد، چه ابن سَکون، هیچ تفاوتی در اتقان سند صحیفه ندارد. چرا که هر دو شیعی و موثّق بودهاند، و از أعاظم و فحول علماء محسوب بودهاند.1
علم اجمالی سند در روایت، مانند علم تفصیلی در سند آن حجیت دارد. چه فرق میکند شما یقیناً بدانید: قائل حدّثنا عمید الرُّؤساء است، و یا قطعاً بدانید: ابن سَکون میباشد، و یا اینکه قطعاً بدانید: یکی از این دو نفر هستند و خارج از این دو نفر نمیباشند در حالی که در تعین و تشخّص هر کدام از آنها مشکوک باشید؟!
تنجیز علم اجمالی به مانند علم تفصیلی مگر در مباحث اصولیه به ثبوت نرسیده است؟!
آیا در روایاتی که سند آن میرسد به عَنْ أحَدِهِما علیهما السّلام، و شما میدانید: گوینده
حدیث یا حضرت باقر، و یا حضرت صادق علیهما السّلام میباشد، لیکن در خصوص هر یک از آنها شک دارید، بدان حدیث عمل نمینمائید و جزء محتملات در بوته انزوا میگذارید؟! و یا آنکه بعینها مانند روایتِ از خصوص یکی از آنها عمل میکنید؟!
آیا تفاوتی در میان قائل حدّثنا و انحصار شبهه میان یکی از این دو شاخص، و در میان راوی احدهما علیهما السّلام و انحصار شبهه میان یکی از آن دو امام موجود است؟!
ثانیاً ـ بعضی از اعلام همچون مدرّس چهاردهی (ره) گفتهاند: عمید الرُّؤساء و ابن سَکون مساوی هستند و میتوانند هر دو نفر باشند1 و بعضی جِدّاً گفتهاند: قائل حدّثنا هر دو نفر میباشند همچون میرزا عبد الله افندی که در کتاب خود گفته است: و حقّ نزد من آن است که: قائل بدین کلام هر دوی آنها هستند، به علّت آنکه هر دو در درجه واحد میباشند، و به علّت آنکه هر دو از تلامذه ابن عَصَّار لغوی هستند.2
[اختلاف علماء در قائل «حدَّثنا» در اوّل صحیفه]
و همچون محدّث جزائری در شرح صحیفه خود گوید: هر دو قول نیکو است، زیرا از کتب اجازات ظاهر میشود که: هر دو نفر آنها صحیفه شریفه را از سید أجَلّ روایت کردهاند3.
شیخ بهاء الدّین عاملی میگوید: تحقیقاً ابن سکون میباشد، و بر این مرام اصرار دارد، و با شدّت قول به آنکه از عمید الرُّؤساء است را رد میکند.4
سید محمد باقر استرآبادی مشهور به میر داماد صریحاً آن را از عمید الرُّؤساء میداند. وی در شرح صحیفه خود گوید: و لفظ حدَّثَنا در این طریق برای
عمید الدّین1 و عمود مذهب عمید الرُّؤساء میباشد که از امامان علماء أدب و از أفاخم أصحابنا ـ رضی الله تعالی عنهم ـ است.
اوست که صحیفه کریمه را از سید أجَلّ بهاءُ الشَّرَف روایت نموده است.
(دلیل و شاهد ما) این صورت دستخطی است که: شیخ محقّق ما شهید ـ قدّس الله تعالی لطیفه ـ بر نسخهای که به نسخه ابن سَکون عرضه داشته شده و مقابله گردیده است، مرقوم داشته است. و بر آن ـ یعنی بر نسخهای که به خطّ ابن سکون است ـ خطّ عمید الدّین عمید الرُّؤساء ـ رحمة الله علیه ـ میباشد بدین عبارت: قرائت نمود بر من این صحیفه را سید أجلّ، نقیب اوحد، عالم، جلال الدّین عماد الإسلام أبو جعفر القاسم بن الحسن بن محمّد بن الحسن بن مُعَیة ـ أدام الله تعالی عُلُوَّه ـ قرائت صحیح و پاکیزه ای.
و من آن را برای وی روایت کردم از سید بهَاء الشَّرَف أبی الحسن محمد بن الحسن بن احمد، از رجال او، که نامهایشان در پشت این ورقه ذکر گردیده است. و من به او اجازه دادم که بر طبق آنچه که من او را واقف نمودم و حدودش را برای او ذکر نمودهام، آن را از من روایت کند.
(این مطلب را) نوشت هِبَةُ اللهِ بْنُ حَامِدِ بْنِ أحْمد بنِ أیوب بنِ عَلیّ بنِ ایوب در
شهر ربیع الآخر از سنه ششصد و سه.
و الحمد للّه الرّحمن الرّحیم، وَ صَلَاتُهُ و تسلیمُهُ علی رسوله سَیدنا محمّد المصطفی و تسلیمُهُ علی آلِهِ الْغُرِّ اللَّهَامِیمِ.1
تا اینجا حکایت خطّ شهید ـ رحمه الله تعالی ـ میباشد.2
[روایت صحیفه توسط عمید الرؤساء و ابن سکون]
و در این عبارات همان طور که ملاحظه میگردد: به شهادت میر داماد از خطّ شهید که نسخه خود را بر نسخه ابن سَکون عرضه داشته است، در ظهر صحیفه اجازه هِبَة [الله] بن حامِد بن احمد (عمید الرُّؤساء) میباشد که به ابن مُعَیه از طریق سید أجَلّ با همان روات معروف، صحیفه را اجازه داده است. بنابراین به طور یقین عمید الرُّؤساء از سید أجلّ روایت کرده است.
و عالم عظیم مرحوم سید علیخان مدنی شیرازی در شرح صحیفه خود، بر همین نهج مشی فرموده، و با استناد به خطِّ شیخ شهید قائل حَدَّثنا را عمید الرُّؤساء دانسته است. چرا که میگوید: وَ هُوَ الصَّحِیحُ کمَا دَلَّ عَلَیهِ مَا وُجِدَ بِخَطِّ الْمُحَقِّقِ الشَّهِیدِ (قدس سرُّه).3
میر داماد پس از استناد نسخه به عمید الرُّؤساء چنانکه دیدیم، میگوید: و امّا نسخهای که به خطّ علی بن سَکون رحمهالله است، طریق اسنادش بدین صورت میباشد:
خبر داد به ما ابو علیّ حسن بن محمّد بن اسمعیل بن اشناس بَزَّاز در حالی که بر او قرائت میشد و وی اقرار به آن میکرد. گفت: خبر داد به ما أبو المفضّل محمد بن عبد الله بن مطّلب شَیبانی، تا آخر آنچه که در کتاب مذکور است.
و در آنجا نسخه دگری میباشد که طریقش بدین صورت است:
حدیث کرد برای ما شیخ أجلّ امام سعید أبو علیّ حسن بن محمد بن حسن طوسی ـ تا آخر إسنادی که در این نسخه در حاشیه مکتوب بوده است.1
و در توضیح این عبارت محدّث جزائری گوید: و امَّا نسخهای که در حاشیه نوشته شده است و ابتدایش گفتار حَدَّثنا شیخ أجلّ میباشد، همان نسخهای است که آن را فاضلِ سَدِیدی از نسخه ابن ادریس برای بیان اختلاف در سند میان آن و میان نسخه ابن سکون نقل نموده است. و ما در بسیاری از نسخهها یافتیم که: آن را در اصل و متن نوشته بودند، و قائل در حدّثنا در آن ابن ادریس میباشد.2
و بناءً علیهذا مجموع نسخههائی را که میر داماد به دست میدهد سه نسخه میباشد:
اوّل نسخه عمید الرُّؤساء با روایت سید أجَلّ.
دوم نسخه ابن سَکون با روایت ابن اشناس بَزّاز.
سوم نسخه سَدیدی با روایت از ابن إدریس، از ابو علی حسن بن محمد طوسی، (پسر شیخ طوسی).
با دقّت و تأمّل در آنچه گفته شد، نمیتوان نُسَخ صحیفه را که مصدَّر به حَدَّثنا میباشند منحصراً از عمید الرُّؤساء به حساب آورد، زیرا:
اوّلًا روایت عمید الرُّؤساء از سید أجَلّ مسلَّم است، و لیکن روایت او غیر از عبارت حَدَّثنا میباشد، و چه دلیل داریم که: عین لفظ حَدَّثنا از علی بن سَکون نبوده باشد؟!
ثانیاً طریق روایت ابن سَکون از ابن اشناس بزّاز که مُسَلَّماً طریق دگری است، نفی روایت او را با سند جداگانهای از سید أجَلّ نمیکند. چه اشکال دارد که: علی بن سَکون با دو طریق روایت، صحیفه را روایت نموده باشد: اوّل از طریق ابن اشناس،
دوم از طریق سید أجلّ.
بلکه میتوان گفت: حتماً قائل حَدَّثنا هم عمید الرُّؤساء ممکن است بوده باشد، و هم ابن سَکون به سه دلیل:
اوّل گفتار میرزا عبد الله افندی که خِرّیت فنّ رجال و درایه است. او میگوید: الْحَقُّ عِنْدِی أنَّ الْقَائلَ بِهِ کلَاهُمَا.1
دوم گفتار محدّث جزائری که وی نیز از مفاخر علماء متتبّعین ما محسوب میگردد. او میگوید: وَ کلَاهُمَا حَسَنٌ لِمَا یظْهَرُ مِنْ کتُبِ الإجَازَاتِ مِنْ أنَّهُمَا یرْوِیانِ الصَّحِیفَةَ الشَّرِیفَةَ عَنِ السَّیدِ الأجَلِ2.
سوم شهادت مجلسی اوّل ملّا محمد تقی در ضمن بعضی از اجازات خود که فرموده است: و رَواه علیُّ بن سَکون عن السَّید الأجلِّ.3
جائی که اینها میگویند: در کتب اجازات ما وارد است که: هر دو نفر آنها علی بن سکون و عمید الرُّؤساء صحیفه را از سید أجَلّ روایت نمودهاند، در این صورت انحصار جزم به گوینده حدَّثنا به یکی از آنها غیر دیگری مجوّزی ندارد.
بنابراین گوینده حَدَّثنا که راوی صحیفه میباشد، دو نفر میباشند، نه یک نفر مجهول.
ثالثاً ـ بسیاری از أعلام و أعاظم علمای شیعه بدون واسطه خودشان صحیفه کامله را از سید أجَلّ روایت کردهاند، و بنابراین، روایت آن از سید أجلّ منحصر به عمید الرُّؤساء و ابن سَکون نمیباشد.
و با دقت در مشیخه و اجازات کتاب «بحار الأنوار» که حقّاً حاوی مطالب نفیسهای است این مرام مشهود میگردد، و ما اینک در اینجا به برخی از آنها اشاره مینمائیم:
مجلسی رحمهالله از والدش در روایت این صحیفه مبارکه مطالب بسیاری را ذکر فرموده است. از جمله مرحوم والدش ملّا محمد تقی ـ أعلی الله درجته ـ در ضمن بیان سند خود در این صحیفه میگوید: آن را روایت مینمایم از شیخ علی، از شیخ علی بن هِلال، از شیخ جمال الدّین، و مُسَلسَلًا یکایک از اعلام را معنعناً میشمرد تا میرسد به آنکه میگوید: عَنِ الْعَلَّامَةِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَر بْنِ نِما، و سید شمس الدّین فَخّار بن مَعْد مُوسَوِی، و سَید عبد الله بن زُهْرَة از ابن إدریس و عمید الرؤساء: هِبة الله بن احمد بن ایوب، و علی بن سَکون، از سید أجَل تا آخر سند صحیفه کامله1.
در اینجا میبینیم: علاوه بر آن دو بزرگوار، ابن إدریس هم جزو راویان بلافاصله صحیفه میباشد.
و أیضاً از والدش در ضمن اجازه دیگر در بیان سند صحیفه از شیخ علی، از شیخ احمد بن داود مَسَلْسَلًا میرسد به سیدین جلیلین علی بن طاوس و احمد بن طاوس و غیر این دو از فضلاء از سید از عبد الله بن زُهْره حَلَبی و محمد بن جعفر بن نما، و سید شمس الدّین فَخَّار از محمد بن ادریس حلِّی با اسنادش تا آخر.
و از عمید الرُّؤساء هبة الله بن أحمد بن أیوب، و علی بن سکون از سید أجَلّ تا آخر.2
در اینجا ابن ادریس هم البتّه با سندی دیگر، ضمیمه اسناد روایت میگردد.
و أیضاً از والدش، در ضمن بیان اجازه، از شهید از مَزیدی، تا میرسد به: از محمد بن ادریس حلِّی و از عمید الرُّؤساء از سید أجلّ، و ابن ادریس، از أبو علی، از پدرش شیخ الطَّائفَة محمّد بن حسن طوسی. و از شیخ نجیب الدین بن نما، از شیخ محمد بن جعفر، از سَید أجَلّ روایت میکند.3
و أیضاً از علّامه با سند متّصل از شیخ سدید الدّین شاذان بن جبرئیل، و
ابن ادریس، و ابن شهرآشوب، از عربی بن مسافر از سید أجل روایت مینماید. همچنین در ضمن حیلولهها با سه سند دیگر از عربیّ بن مسافر از سید أجلّ روایت میکند آنگاه میگوید: إلی غیر ذلک ممّا لا یحصی.
[راویان صحیفه غیر از ابن سکون و عمید الرؤساء]
در اینجا علاوه بر روایت ابن ادریس از شیخ طوسی، روایت محمد بن جعفر مشهدی را از سید أجلّ بیان میکند.
و همچنین از والدش به خطّ خود او، روایت بعضی افاضل را که صحیفه را نقل و روایت نمودهاند بدین گونه ذکر میکند:
مجلسی اوّل میگوید: من صحیفه را روایت میکنم از علّامه شهید محمد بن مکّی، از سید شمس الدّین محمد ابن أبی المعالی، از شیخ کمال الدّین علی بن حَمَّاد واسطی، از شیخ نجیب الدّین یحیی بن سعید، و شیخ نجم الدین جعفر بن نما، از پدرش شیخ نجیب الدّین محمد بن نما، و سید فخّار، از شیخ محمد بن جعفر مشهدی، از شیخ أجلّ (شیخ طوسی) به طوری که شریف اجلّ نظام الشَّرَف قرائت میکرد و من گوش میدادم.
و محمد بن جعفر میگوید: همچنین من صحیفه را قرائت کردم بر پدرم: جعفر بن علی مشهدی، و بر شیخ فقیه هِبَة الله بن نما، و شیخ مُقْرِی: جعفر بن أبو الفَضْل بن شقرة، و شریف أبو الفتح بن جَعْفَرِیة، و شریف ابو القاسم بن زَکِی عَلَوی، و شیخ سالم بن قُبارَوَیه که همگی آنان از سید أجلّ بهاء الشّرف روایت میکردند.
و نیز با همین إسناد از محقّق، از ابن نما، از شیخ ابو الحسن علی بن خَیاط، از شیخ عربیّ بن مسافر1، از سید اجلّ بهاء الشَّرف روایت مینمایم.
و از سید فَخّار، از شیخ علی بن یحیی خیاط، از حمزة بن شهریار از سید أجلّ روایت گردیده است.2
در این دستخط مجلسی اوّل میبینیم که: علاوه بر روایت محمد بن جعفر مشهدی صحیفه را از شیخ الطّائفة که سندی دگر دارد، آن را از خصوص سید أجلّ، افراد کثیری مانند جعفر بن علی مشهدی، هِبَة الله بن نما، جعفر بن أبی الْفَضْل بن شقرة، و أبو الفتح بن جَعْفَریة، و أبو القاسم بن زکی علوی، و سالم بن قُبَارَوَیه، و عَرَبیّ بن مُسافر، و حمزة بن شهریار روایت کردهاند.
و در صورت اجازه قبل دیدیم که: خود محمد بن جعفر هم از سید أجلّ روایت میکند. بنابراین، این پدر و پسر: جعفر بن علی مشهدی و محمد بن جعفر هر دو صحیفه را از سید اجلّ روایت کردهاند.
و علاوه بر این دو عَلَم، أعلام و أساطینی که در اینجا راوی صحیفه از سید أجلّ به شمار آمدهاند، هفت نفر میباشند و با این دو بزرگوار نه تن میشوند، و با ابن ادریس، و عمید الرُّؤساء و ابن سَکون مجموعاً دوازده نفر از بزرگان و جهابذه علم شیعه، صحیفه را از سید اجلّ روایت نمودهاند.
باید دانست که: قبل از مجلسی اوّل که روایات خود را از صحیفه کامله به واسطه این أعلام به سید أجلّ میرساند، شهید اوّل: محمد بن مکّی بر اساس خطّی که از او به دست آمده است، از شیخ نجم الدّین جعفر بن نما نقل میکند که: او صحیفه را از پدرش، از هشت نفر از أساطین و علمائی که در اینجا ذکر کردیم روایت میکند.
خطّ شهید در اینجا از جمله سه اجازهای است که به خطّ او بوده، و به دست صاحب معالم ـ رضوان الله علیه ـ رسیده است. و صاحب معالم آن را در اجازه کبیره خود که به سید نجم الدّین بن سید محمد حسینی داده است، و میان محدّثین و علماء شهرت بسزائی دارد، ذکر نموده است.
این اجازه مبارکه که حقّاً حاوی مطالب نفیس و ارزشمندی است، مرحوم مجلسی در «بحارالأنوار» آن را بتمامها نقل نموده است. صاحب معالم: شیخ حسن ابن شهید ثانی، مطلب را میآورد تا میرسد به اینجا که میفرماید: و در نزد
من اجازهای است به خطّ شیخنا الشّهید که سید غیاث الدّین1 به این مرد داده است.2
و همچنین دو اجازه دگر است که شیخ نجیب الدّین یحیی بن سعید، و شیخ نجم الدّین جعفر بن نما به او دادهاند. و چون در این دو اجازه مطالب زائد و مفیدی است از آنچه که در طریق روایت ذکر میگردد، ما مواضع مهمّ آن دو را در موارد لزوم نقل خواهیم نمود.3
تا آنکه میگوید: و گذشت که: شیخنا الشَّهید الأوّل از سید شمس الدّین محمد بن أبی المعالی موسوی از شیخ کمال الدّین مذکور روایت مینماید، و در نزد ما به خطّ شهیدرحمهالله اجازه شیخ کمال الدّین است که به سید مذکور داده است، و در آن اشاره به اجازات ثلاثه مذکوره میباشد.4
تا آنکه میگوید: وَ مِنْها (یعنی از بعضی از چیزهائی که از شیخ طوسی راجع به بعضی از کتب اوست) آن است که: پدرم؛ گفت که: شهید صحیفه کامله را از سید سعید تاج الدّین بن مُعَیة از پدرش: أبی جعفر قاسم، از دائیاش تاج الدّین أبی عبد الله جعفر بن محمد بن مُعَیة، از پدرش: سید مجد الدّین محمد بن حسن بن مُعَیة، از شیخ ابی جعفر محمد بن شهرآشوب مازندرانی، از سید ابی صمصام ذی الفقار بن معبد حسنی، از شیخ ابی جعفر طوسی با سندی که در اوّل آن مذکور است روایت میکند.
و از سید تاج الدّین محمد بن مُعَیة أیضاً از سید کمال الدّین رضی محمد بن
محمد بن سید رضی الدّین آوی حسینی1 از امام وزیر نصیر الدّین محمد بن حسن طوسی، از پدرش از سید أبی رضا فضل الله حسنی، از سید أبی صمصام، از شیخ أبی جعفر طوسی روایت میکند.2
تا آنکه میگوید: وَ مِنْ ذَلِک (یعنی از بعضی از چیزهائی که راجع به بعضی از کتب به خطّ شهید در اجازات است) آن چیزی است که: شیخ نجم الدّین جعفر بن نما ذکر نموده است که: او روایت نموده صحیفه کامله را با اجازه از پدرش، از (١) شیخ محمد بن جعفر مشهدی که او شنیده است قرائت شریف نظام الشَّرَف3 ابی الحسن بن العُرَیضی العَلَوی الحسینی در شوّال سنه پانصد و پنجاه و شش را، و همچنین روایت میکند به نحو قرائت از پدرش: (٢) جعفر بن علی مشهدی، و بر شیخ فقیه (٣) هِبة الله بن نما، و شیخ مُقْرِی: (٤) جعفر بن أبی الفَضْل بن شعْرة4، و (٥) شریف أبی القاسم بن زَکِیّ عَلَوی، و (٦) شریف أبی الفتح بن جعفریة، و (٧) شیخ سالم بن قبارَوَیه همگی از سید بهاء الشَّرف با سند وی که در آنجا مذکور است.
و نیز نجم الدّین آن را با اجازه روایت میکند از پدرش، از شیخ أبی الحسن علی ابن خیاط، از (٨) شیخ عربی بن مُسَافِر از سید بهاء الشَّرف با اسناد معلوم آن.5،6
1
اوقاتی که حقیر در نجف اشرف برای تحصیل اقامت داشتم، به محضر حضرت علّامه حاج شیخ آقا بزرگ طهرانی ـ أعلی الله تعالی مقامه الشَّریف ـ زیاد تردّد
داشتم، بالأخصّ در پنجشنبهها و جمعهها. زیرا ایشان استاد بنده در علم درایه و رجال و حدیث بودند، مضافاً به آنکه به واسطه همشهری بودن و سوابق ممتدّی که با پدر و جدّ و دائی پدر حقیر داشتند، بسیار مرا مورد لطف و محبّت قرار میدادند تا به حدّی که هر کتاب را که احیاناً مورد لزوم و مطالعهام بود، از کتابخانه خود به من میدادند، و بنده آن را به منزل آورده از روی آن مینوشتم. و لا یخفی آنکه: این کتب، کتابهای خطّی بود که چه بسا نسخه منحصر به فرد بود مانند کتاب «ضِیاءُ الْمَفَازَاتِ فِی طُرُقِ الْمَشَایخِ وَ الإجَازَاتِ» و امثال ذلک، مثل اجازه مرحوم آیة الله سید حسن صدر به ایشان.
روزی که در محضرشان بودم، و سخن از سند صحیفه کامله سجّادیه به میان آمد، فرمودند: قائل حدَّثنا بدون شک یکی از هفت نفر میباشند که مجلسی در مشیخه «بحارالأنوار» در اجازه صاحب معالم آن را از خطّ شهیدرحمهالله ذکر نموده است. و هر کدام یک از ایشان بوده باشند، در غایت وثوق و اتقان است. آنگاه فرمودند: من در ورقة الحاقی در ظهر صحیفه خودم نام آنان را ذکر کردهام، اگر تو هم میخواهی بنویسی، ببر منزل و بنویس! صحیفه خطّی خود را به من عنایت فرمودند، و حقیر به منزل آوردم و عیناً یک صفحه از روی آن نوشته و به صحیفه خطّی ارثی خودم ضمیمه نمودم. و اینک عین آن نوشته را به جهت تیمّن و تبرّک و یاد نجف: شهر عاشقان و تَذکار عالم متّقی و از هوای نفس برون شده، علّامه حاج شیخ آقا بزرگ طهرانی در اینجا منعکس مینمایم:
بسمه تعالی شأنه العزیز
رأیت بخطّ العلّامة النِّحریر فرید عصرنا الشّیخ آقا بزرگ الطّهرانی مدّ ظلّه
فی ظهر الصَّحیفةِ السّجّادیة ما هذا لفظه:
بسم الله الرّحمن الرّحیم، الحمد لولیه، و الصّلوة علی نبیه و وصیه؛ و بعد فاعلم أنَّه رَوی الصَّحِیفَةَ عَن بَهاء الشَّرف المُصَدَّر بها اسمُهُ الشَّریف جماعةٌ منهم مَن ذَکرهم الشَّیخ نجم الدِّین جعفر بن نجیب الدِّین محمد بن جعفر بن هِبَة الله بن نما الحِلِّیِّ فی
إجازته المسطورة فی إجازة صاحب المعالم ـ و تاریخ بعض إجازاته سنة ٦٣٧ ـ فی إجازات البحار ص ١٠٨: جعفر بن علی المشهدی أبو البقاء هِبة الله بن نما الشّیخ الْمُقْری جعفر بن أبی الْفَضْل بن شَعْرة الشَّریف أبو القاسم بن الزّکیّ العلویّ الشّریف أبو الفتح ابن الجعفریة الشّیخ سالم بن قبارویه الشّیخ عربی بن مسافر و کلّهم أجلّاءُ مشاهیرُ و أبو الفتح المعروف بابن الجعفریة هو السّید الشّریف ضیاء الدّین ابو الفتح محمد بن محمد العلوی الحسینیّ الحائری و قد قرء علیه السّید عزّ الدّین أبو الحرث محمد بن الحسن بن علی العلویّ الحسینی البغدادیّ کتاب «معدن الجواهر لِلکراجکیّ فی الحلّة السَّیفیةِ» فی ج ١ سنة ٥٧٣ و ذکرت هذا التاریخ لیعلم عصرُ غیره ممّن شارکه فی روایة الصَّحیفة عن بَهاء الشَّرف تقریباً و اجازة صاحب المعالم مُدْرَجةٌ فی المجلّد الأخیر من البحار و أدرج هو فی إجازته إجازات ثلاث وجدها بخطِّ الشَّهید الأوَّل إحدیها إجازة نجم الدّین جعفر بن نما کما ذکره فی أوَائل صفحة المِأة من هذا المجلّد ثمّ أدرجها متفرّقةً فی إجازته منها الفقرة الّتی نقلناها فقد ذکرها فی وسط ص ١٠٨ من مجلّد الإجازات.
حرّره مالک النُّسخة إرثاً الجانی محمد محسن المدعو بآقا بزرگ الطّهرانی فی ٥ رجب سنة ١٣٤٥ ـ انتهی.
حرّره مالک هذه الصَّحیفة إرثاً محمد حسین الحسینی الطهرانی فی ١٩ رجب سنة ١٣٧٥.
و لا یخفی مرحوم استاد ـ أعلی الله تعالی مقامه ـ در این ورقه نام محمد بن جعفر مشهدی را که سماعاً از سید اجل روایت کرده بود ذکر ننمودهاند، و فقط به ذکر پدر: جعفر بن علی مشهدی اکتفا فرمودهاند، در حالی که وی نیز از روات صحیفه محسوب است، و با او مجموعاً این زمره از راویان، هشت نفر خواهند بود.
و از طرائف آن است که: اخیراً در صفحه ١٦٤ از همین مجموعه به نقل صاحب معالم دیدیم که: شهیدرحمهالله از سید تاج الدّین ابن مُعَیة با دو سند مختلف از شیخ طوسی صحیفه را با سندی که در اوّل آن مذکور میباشد روایت مینماید. و چون
روایت شیخ بدون تردید از سید اجلّ امکان ندارد، به علّت آنکه سید أجل از قرائن زمان راویان از وی، در نیمه دوم قرن ششم بوده است و شیخ طوسی در نیمه دوم قرن پنجم رحلت نموده است (تولّد وی در سنه ٣٨٥، و وفاتش در سنه ٤٦٠بوده است) لهذا امکان ندارد که شیخ بتواند از سید بهاء الشَّرف روایت کند مگر اینکه مراد از عبارت سند مذکور در اوّل صحیفه، افراد بعدی که قبل از سید أجلّ بودهاند، بوده باشد. و این احتمال، احتمال خوبی است.
چرا که علاوه بر آنکه طریقه شیخ را در روایت صحیفه از غیر از بهاء الشَّرَف داریم، این دو روایت از تاج الدِّین ابن مُعَیة روایت وی را نیز از این طریق میرساند، و لهذا مجموعاً تا به حال مجموع راویان از سید اجلّ و از راویان قبلی طریق او به سیزده نفر بالغ میگردند.
رابعاً ـ سند صحیفه انحصار به سید أجلّ بهاءُ الشَّرَف ندارد. چرا که با اسناد غیر قابل احصاء و شمارش، صحیفه را از طریق غیر سید اجلّ روایت نمودهاند.
علّامه محمد تقی مجلسی اوّل با خط خود شرحی درباره روایت صحیفه کامله از مشایخ خود ـ رضوان الله علیهم ـ ذکر میفرماید که مجلسی ثانی در «بحار» آن را حکایت میکند:
مجلسی در ضمن صورت ٤١ میگوید: من روایتی دیگر به خطّ علّامه پدرم دیدم که صحیفه را از مشایخ خود روایت میکرد.
در اینجا مجلسی اوّل مفصّلًا روایات عدیده را با سند متّصل خود به شهید، و علّامه و ابن طاوس و غیرهم میرساند، و به خصوص با سند متّصل، نوزده روایت را درباره صحیفه به شیخ الطَّائفة محمد بن حسن طوسی میرساند که شیخ با جمیع این اسانید آن را از حسین بن عبید الله غضائری از أبو المفضّل شَیبانی از شریف حسنی تا آخر سند روایت میکند.
و نیز عربیّ بن مسافر سندش منحصر به سید اجلّ نیست، بلکه با خود سید اجلّ سندش را به شیخ میرساند آنجا که میگوید: وَ عَنْهُ (یعنی از سید غیاث الدِّین
ابن طاوس از علی بن یحیی خیاط از عَرَبیّ بن مُسَافِر از سید بهاء الشَّرف از محمد بن أبی القاسم، از أبو علی، از پدرش (شیخ الطَّائفة) إلی غیر ذلک. مِمّا لَا یحْصَی.1
علّامه صَدر الدّین سید علیخان کبیر مدنی شیرازی در مقدّمه شرح بی نظیرش بر صحیفه کامله سجّادیه پس از بیان سلسله سند خود را مرتّباً و مُعَنْعناً تا رئیس الطَّائفة: أبو جعفر طوسی که میشمارد سپس میگوید:
[طرق شیخ طوسی در روایت صحیفه]
از برای شیخ طوسی در روایت صحیفه، دو طریق میباشد که آنها را در «فهرست» ذکر کرده است: یکی از آن دو: از جماعتی از أبو محمد هرون بن موسی بن تَلْعُکْبَری از معروف به ابن أخی طاهر است که او أبو محمد حسن بن محمد بن یحیی بن حسن بن جعفر بن عبید الله بن حسین بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب (علیهمالسّلام) بوده است، از محمد بن مُطَهَّر، از پدرش، از عُمَیر بن متوکّل، از پدرش، از یحیی بن زید.
و دومی از آن دو: از أبو عبد الله احمد بن عبد الواحد الْبَزّاز معروف به ابن عَبْدُون، از ابو بکر دوری، از ابن اخی طاهر، از محمد بن مُطَهَّر، از پدرش از عُمَیر بن متوکّل، از پدرش، از یحیی بن زید، از پدرش: زید بن علی، از پدرش: علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیهم السّلام).
و برای شیخ طوسی طریق ثالثی در حاشیههای نسخههای صحیفه بدین صورت یافت شده است: حدیث کرد برای ما شیخ أجلّ سید امام سعید أبو علی حسن بن محمد بن حسن طوسی ـ أدام الله تأییده ـ در جمادی الآخرة از سنه پانصد و یازده و گفت: خبر داد به ما شیخ جلیل: أبو جعفر محمد بن حسن طوسی که گفت: خبر داد به ما حسین بن عبید الله غَضَائری که گفت: حدیث کرد برای ما أبو الفضل (ابو المفضَّل ـ ظ) محمد بن عبید الله بن مُطَّلب شَیبانی در شهور سنه سیصد و هشتاد و پنج که گفت: حدیث کرد برای ما شریف أبو عبد الله جعفر بن
محمد بن جعفر بن حسن تا آخر سندی که در متن مذکور میباشد.1
محدّث جزائری گوید: و امّا نسخهای که در حاشیه میباشد، و در صدر آن حدَّثنا الشیخ الأجلّ است، همان نسخهای است که فاضل سدیدی از نسخه ابن إدریس برای بیان اختلاف در سند، میان آن و میان نسخه ابن سَکون نقل نموده است. و ما آن را در بسیاری از نسخ صحیفه در اصل و متن یافتیم، و متکلّم در آن به حدَّثنا ابن ادریس میباشد.2
خامساً ـ بعد از ثبوت تواتر و قطعی بودن سند آن مانند قرآن کریم و مانند نهج البلاغة، دیگر بحث از سند نمودن و احتمال و تشکیک در آن مورد ندارد. شما فرض کنید: صحیفه کامله در صدرش این سند را هم نداشت، و یا مثلًا در کتب رجال، ضعف و فسق جمیع روات آن به ثبوت رسیده بود، معذلک ثبوت و نسبت آن به امام هُمَام حضرت مولی علی بن الحسین سید السّاجدین و امام العارفین محقّق بود. چرا که متواتر است، و معنی تواتر غیر از این چیزی نمیباشد.
تمام کسانی که شرح بر صحیفه نوشتهاند، اظهار داشتهاند: بعد از ثبوت تواتر صحیفه، بحث در سند آن جز تیمّن و تبرّک چیزی نمیتواند بوده باشد، و لهذا بحث در سند آن هم با وجود مجهول بودن و یا ضعف بعضی از روات آن فائدهای را در بر ندارد.
[بحث در سند صحیفه فقط به جهت تیمّن میباشد]
سید علیخان کبیر میگوید: تَنْبِیهٌ: برای سید نجم الدین بهاء الشّرف که نامش در سند صحیفه آمده است، در کتب رجال، اسمی برده نشده است، و لیکن از آنجائی که نسبت صحیفه شریفه به صاحبش علیه السّلام به استفاضهای که نزدیک است به حدّ تواتر بالغ گردد ثابت است، لهذا نسبت جهل به احوال بعضی از رجال اسانید آن ضرری به صحّت آن نمیرساند. و ذکر جماعتِ مشایخی که در سند واقعند فقط به
جهت تیمّن اتّصال در اسناد به معصوم علیه السّلام میباشد.1
سید محمد باقر میر داماد میگوید: صحیفه کریمه سجّادیه که نامیده شده است به انجیل اهل البیت و زبور آل رسول علیهم السّلام متواتر میباشد، مانند نسبت سایر کتب به مصنّفانش. و ذکر اسناد برای بیان طریق حَمْلِ روایت است و برای اجازه تحمّل نقل. و این است سنّت مشایخ در اجازات2.
سید نعمت الله جزائری گوید: قَوْلُهُ: أبو الحسن محمد بن الحسن حالش مجهول است در کتب رجال مثل حال خازِن و خَطَّاب و بَلْخی و این ضرری بهم نمیرساند به جهت تواتر صحیفه در بین فریقین خاصّه و عامّه حتی آنکه غزالی و غیره آن را إنجیل اهل البیت و زبور آل محمد صلی الله علیه و آله نامیدهاند.
و امّا علت اینکه اصحاب ما آن را از طریق تَعنْعُن از امامان مرتّب گردانیدهاند به جهت سلوک راه روشن تیمّن و تبرّک میباشد که روایت آن را اتّصال به معصوم علیه السّلام دهند. با آنکه ایشان اهل اجازت هستند نه اهل روایت.
و أیضاً اعجاز اسلوب و غرابت أطوار آن، دو شاهد صدق میباشند بر اینکه نظیر آن صادر نمیگردد مگر از مثل آن حضرت.3
آیة الله آقا میرزا محمد علی مدرّسی چهاردهی میگوید: بدانکه: سلسله سند مذکور در کتاب چند نفر هستند که حال ایشان معلوم نیست. مثل محمد بن الحسن و خازِن و خطّاب و بَلْخی. و این موجب عیب در مقام نمیشود بعد از شهرت کتاب از امام علیه السّلام حتّی غزالی و غیر او گویند: این کتاب را انجیل اهل بیت و زبور آل محمد گویند. لکن اصحاب که سند را مُعَنْعَنْ ذکر مینمایند، از بابت تیمّن و تبرّک به اینکه روات او متّصل به معصوم هستند میباشد.4
ملّا محمد باقر مجلسی در «بحار» از خطّ والدش: ملّا محمد تقی درباره صحیفه مفصّلًا نقل میکند تا آنکه میرسد به اینجا که مجلسی اوّل میگوید: و با اسانید متواتره از هرون بن موسی تلعکبری، از احمد بن عباس صَیرفی معروف به ابن طَیالِسی و با کنیه أبو یعقوب در سنه سیصد و سی و پنج با اسنادش به یحیی بن زَید صحیفه را روایت کردهاند.
و آنچه را که من غیر از این اسانید صحیفه دیدهام از شمارش برون است، و أبداً شکّی راه ندارد که آن از سید السّاجدین میباشد.1
استاد سید محمد مِشْکوت در مقدمه خود بر صحیفه میگوید:
و شاید شدّت اهتمام درباره دعا سبب شده که: این کتاب پیش از سایر کتب متداول شود، زیرا بعد از قرآن مجید، کتاب صحیفه دومین کتابی است که در صدر اسلام پدید آمده است.
تا کنون مدّت سیزده قرن میگذرد که این کتاب مونس بزرگان زهّاد و صالحین و مرجع و مشارٌ الیه مشاهیر علماء و مصنّفین بوده و هست.
فقیه و شیخ أقدم شیعه: محمد بن محمد بن نُعْمان معروف به مفید (متولّد ٣٣٨، متوفّی ٤١٣) در پایان شرح حال مولانا علی بن الحسین علیهما السّلام از کتاب «ارشاد» به آن اشاره فرموده، و معاصر ثقه جلیل شهیر او: علی بن محمد خَزَّاز قمّی شاگرد صدوق ابن بابویه (متوفی ٣٨١) و احمد بن عیاش (متوفّی به سال ٤٠١) و أبو المفضّل شیبانی، در پایان کتاب خود به نام «کفایة الأثر» آن را بدین گونه از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام روایت میکند:
حدیث کرد ما را عامر بن عیسی بن عامر سیرافی در مکّه در ماه ذیالحجّه سال ٣٨١، گفت: حدیث کرد مرا أبو محمد حسن بن محمد بن یحیی (بن) حسن بن جعفر بن عبید الله بن حسین بن علی بن حسین بن علی بن أبیطالب علیهم السلام.
گفت: حدیث کرد ما را محمد بن مطَهّر گفت: حدیث کرد مرا پدرم، گفت: حدیث کرد مرا عُمَیر بن مُتَوَکِّل بن هارون از پدرش متوکّل بن هارون.
گفت: یحیی بن زَید را پس از شهادت پدرش در حالی که متوجّه خراسان بود، ملاقات کردم و مردی را به پایه عقل و فضل او ندیدم (آنگاه حدیث را ادامه میدهد تا آنجا که میگوید) سپس صحیفه کاملهای را که دعاهای علی بن الحسین علیهما السّلام در آن بود به من نشان داد.
از این منابع که بگذریم، نام صحیفه در قدیمترین کتابی که مخصوص ذکر مصنّفات و رجال شیعه است، یعنی کتاب فهرست شیخ طوسی [متولّد ٣٨٥، متوفّی ٤٦٠]، و رجال نجاشی متولّد ٣٧٢، متوفی ٤٥٠در ترجمه «متوکّل بن عُمَیر» و همچنین در رجال شیخ در عنوان «علیّ بن مالِک» و در مآخذ دیگر نیز دیده میشود.
و امّا سایر کتب حدیث و رجال، پس نام صحیفه و رجال سند آن، در اکثر آنها مکرّر شده، تا کار شهرت آن به جائی رسیده که مولی محمد تقی مجلسی در یکی از روایات خود اشاره کرده که: او در نقل و روایت صحیفه یک میلیون سند دارد.
و از آنجا که اثر مشکوة نبوّت در مضامین این کتاب نمایان، و نسیم چمنزار ولایت از آن وزان است، صدور آن از مقام امام معصوم قطعی است، و احدی دست ردّ و انکار بر آن ننهاده، و آوازه آن در بسیط زمین پیچیده، و فروغش در أکناف جهان دامن گسترده، و صاحبدلان بر استنساخ و مقابله و گرفتن اجازه در روایت آن، همّت گماشتهاند.
[اشتهار صحیفه در میان علماء سابقین]
و صحیفه پیش از آنکه قرن ششم هجری به نیمه رسد، در میان ایشان متداول گشته، و مانند نسیم صبا در اطراف و أکناف عالم منتشر شده، تا آنجا که به «زبور آل محمد» و «انجیل اهل بیت» علیهم السّلام شهرت یافته است.
ازاینرو مردم به شرح آن اقبال کردند، و سپس به نقل و ترجمه آن همّت گماشتند.
سپس مرحوم مشکوة مطلب را ادامه میدهد تا اینکه میگوید:
صحیفه از طرق زَیدِیه نیز متواتر است ... و من خود بعضی از بزرگان طریقه زیدیه را در حوزه مقابله صحیفه دیدهام که با منتهای خضوع و تعظیم میبودند. و ایشان شروح صحیفه مخصوصاً شرح سید علیخان کبیر را محترم میدارند.
دعاهای صحیفه علاوه بر حسن بلاغت، و کمال فصاحت، بر لُبابی از علوم الهی و معارف یقینی مشتمل است که عقول در برابر آن منقاد و مطیع، و فحول در برابر آن خاضعند. و این حقیقت برای صاحبدلان که گوش حقّ نیوش، و دیده حق بین دارند، ظاهر و حاضر و آشکار است.
[انتساب صحیفه به حضرت سجّاد علیه السّلام قطعی است]
زیرا عبارات صحیفه دلالت دارد که: این کتاب فوق کلام مخلوق است. و ازاینجهت این اثر مقدّس از دسترس اوهام واضعین و جاعلین برتر و بالاتر است.
یکی از عرفاء میگوید: «صحیفه قائم مقام وحیهای آسمانی، و نازل منزله صحیفههای لوحی و عرشی است.»
در اینجا مرحوم مشکوة «داستان مرد بصری را که ادّعا کرده بود مانند أدعیه صحیفه میتواند انشاء کند، آنگاه قلم برداشت و سر به زیر افکند، و در همان حال سرافکندگی بمرد» را که ما در همین مجلد ص ٤٤ از «ریاض السالکین» از «مناقب» ابن شهرآشوب آوردیم، ذکر میکند و پس از آن میگوید:
پیشوایان و بزرگان مصنّفین این فنّ همگی از آن کتاب روایت کردهاند، به طوری که هیچ یک از کتب أدعیه معتبره از آن خالی نیست.
تا اینکه شرح مفصّلی را از کتب أدعیه که از أدعیه صحیفه مشحوناند مانند کتاب شیخ الطَّائفة، و قُطب راوندی، و سید علی بن حسین بن باقی، و سید علی بن طاوس، و رضی الدین أبو القاسم علی بن طاوس، و شهید محمد بن مکّی، و ابراهیم کفعمی، ذکر میکند و سپس میگوید:
با توجه به آنچه در این مقدمات ذکر شد، ثابت و مدلّل گشت که: این صحیفه مبارکه پیشوای کتب اسلامی، و تالی قرآن کریم است. و عقل و نقل بر صدور آن از
مقام امام چهارم گواهی میدهند. و دشمن نیز در این باب جز آنچه دوست گوید نتواند گفت.
و از آنجا که جمال روح و باطن هر کس در آثار او نیز منعکس است، همچنین در این مورد همان طور که انشاء کننده این کتاب شریف، امامی است که همه به شفاعت و توسّل به ذیل عنایت و استضائه از نور معرفت، و راه جستن از هدایتش نیازمندند، و او از غیر خدا بی نیاز است، همچنین کتاب آن حضرت از نوشتههای مردم مستغنی است، و دست نیاز همه خلق به جانب آن گشوده و دراز است.
زیرا ملاحظه فرمودید که: همه کتب أدعیه ریزه خوار خوان آن بزرگوارند، و هر یک از آن بهره و نصیبی دارند. ولی آن کتاب مستغنی از همه است، و هیچ یک از دعاهای آن از کتاب دیگری نقل نشده است.
زیرا کسی را نمیرسد که بر آن سبقت جوید، بلکه هیچ کس به گرد آن شهسوار عرصه معرفت نمیرسد. و سراسر صحیفه شریفه مشحون از حقایقی است که خدای تعالی هنگام خلوت و حال آن را بر زبان آن حضرت روان ساخته است.1
امتیاز هشتم که مؤلّف محترم به عنوان امتیازی دیگر در پایان مقدّمه خود به شمار آوردهاند و با آن مطلب خود را ختم نموده و امضاء کردهاند این میباشد که:
متن روایت این صحیفه با متن روایت صحیفه معروفه با اشتراک در اصل نقل، جریان اختلافات جزئی در ألفاظ و عبارات دارد که ذکرش مهم نیست.
آنچه مهم و قابل ذکر است، دنباله روایت صحیفه معروفه است که پس از بیرون شدن فرزندان عبد الله بن حسن از نزد امام صادق علیه السّلام در حالی که میگفتند: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیم، امام صادق علیه السّلام را با متوکّل راوی حدیث گفتگوئی است که ضمن آن خوابی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل میفرماید، و جملهای دارد که به
حسب ظاهر معنی آن جمله، دستاویزی بود برای مخالفان تأسیس جمهوری اسلامی ایران (با قطع نظر از توجیه صحیح آن).
و جمله مزبور این است که: حضرت میفرماید:
(مَا خَرَجَ وَ لَا یخْرُجُ مِنَّا أهْلَ الْبَیتِ إلَی قِیامِ قَائمِنَا أحَدٌ لِیدْفَعَ ظُلْماً أوْ ینْعَشَ حَقّاً إلَّا اصْطَلَمَتْهُ الْبَلِیةُ وَ کانَ قِیامُهُ زِیادَةً فِی مَکرُوهِنَا وَ شِیعَتِنَا) که این قسمت از روایت تماماً در صحیفه قدیمه أصلًا وجود ندارد.
و جالب است که: در آخر روایت صحیفه معروفه نیز سند دیگری را که از أبو الْمُفَضَّل شروع میشود ذکر میکند، که حاوی أبواب صحیفه است.
این سند نیز مانند سند سابقش، گوینده حدّثنا معین نشده و اجمال سند قبلی عیناً در این سند نیز موجود است. جز اینکه جریان قضیه در این سند هم مانند صحیفه قدیمه تا اوّل خواب رسول خداست و تتمّه روایت صحیفه معروفه در این سند ذکر نشده است. وَ اللهُ الْعالِم بحقایق الامُورِ.
الْعَبْدُ الْمُفْتَاقُ إلَی رَحْمَةِ رَبِّهِ
السَّید أحْمَد الْفَهْرِی1
ترجمه رجال سند صحیفه
پاسخ از این بیان امتیاز نیز به چند وجه داده میشود. زیرا که خود این بیان از چند جهت مخدوش میباشد. و لهذا باید در هر یک از آن جهات به تفصیل بحثی جداگانه نمود و سپس به پاسخ آن پرداخت. و قبل از ورود در بحث ناچاریم از آنکه: مقدّمه صحیفه کامله را که بحث روی آن است ترجمه نمائیم، و پس از آن وارد گفتار
شویم. و ترجمه به قرار ذیل میباشد:
حدیث کرد برای1 ما سید أجلّ نجم الدّین بَهاءُ الشَّرَف ابو الحسن: محمد بن حسن بن احمد بن علی بن محمد ابن عُمَر بن یحیی عَلَوِی حسینی رحمه الله.2
1
1
گفت: خبر داد به ما شیخ نیکبخت و سعادتمند، أبو عبد الله: محمد بن احمد بن شهریار1 خزینه دار خزانه مولانا أمیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه السّلام در ماه ربیع الأوّل از سنه پانصد و شانزده در حالی که بر او میخواندند و من میشنیدم.
او گفت1: شنیدم صحیفه را در وقت قرائت بر شیخ بسیار راستگو، أبو منصور: محمد بن محمد بن احمد بن عبد العزیز عُکْبَری که عدالتش مورد تصدیق بودرحمهالله.2
از ابو المفضّل: محمد بن عبد الله بن مُطَّلب شَیبانی.
[نقل مقدمه صحیفه کامله]
او گفت: حدیث کرد برای ما شریف، أبو عبد الله: جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن امیر المؤمنین علی بن أبیطالب علیهم السلام.
او گفت: حدیث کرد برای ما عبد الله بن عُمَر بن خَطّاب زَیات (روغن فروش) در سال دویست و شصت و پنج.
او گفت: حدیث کرد برای من دائی من: علیّ بن نُعْمان أعْلَم (لب بالا شکافته).
او گفت: حدیث کرد برای من عُمَیر بن مُتَوَکِّل ثقفی بلخی از پدرش: متوکّل بن هارون.
او گفت: من برخورد و ملاقات کردم با یحیی بن زید بن علی علیه السّلام در حالی که به سوی خراسان رهسپار بود پس از کشته شدن پدرش، و بر او سلام نمودم.
یحیی پرسید: از کجا میائی؟! گفتم: از حج مراجعت دارم!
او درباره کسان و اقوام و بنی أعمام خود که در مدینه بودند از من پرسید. و بالأخصّ از احوال جعفر بن محمد علیه السّلام سؤال را به مبالغه رسانید، و من خبر آنها و خبر او را به وی دادم، و مراتب حزن و اندوهشان را بر قتل پدرش: زید بن علی علیه السّلام بیان کردم.
[شرح ملاقات متوکل بن هارون با یحیی بن زید]
یحیی به من گفت: عموی من: محمد بن علی1 پدرم را به ترک خروج امر میفرمود، و او را آگاه نموده و مطّلع کرده بود که: اگر وی خروج کند و از مدینه بیرون رود، عاقبت امر او به کجا خواهد کشید! پس بنابراین، آیا تو پسر عموی من جعفر بن محمد علیه السّلام2 را دیدی و ملاقات نمودی؟!
گفتم: آری! گفت: آیا از او شنیدی که درباره من سخنی به میان آورد؟! گفتم: آری!
گفت: چگونه مرا یاد میکرد؟ تو خبر ده به من!
گفتم فدایت گردم! من دوست ندارم اینک با تو روبرو شوم با سخنی که از او شنیدهام!
یحیی گفت: آیا تو مرا از مرگ میترسانی؟! بیاور و بگو: آنچه را که از او شنیدهای!
گفتم: من از وی شنیدم که میگفت: تو هم کشته میشوی، و به دار آویخته میگردی، همان طور که پدرت کشته شد و به دار آویخته گشت!
در این حال رنگ چهرهاش دگرگون شد و گفت: ﴿يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ﴾1
«آنچه را که خداوند بخواهد از میان ببرد میبرد، و آنچه را که خداوند بخواهد برقرار کند برقرار میکند. و علم امّ الکتاب که تغییر ناپذیرفتنی است در نزد او میباشد.»
ای متوکّل! به درستی که خداوند عزّ و جلّ این امر ولایت را به ما تأیید نمود، و از برای ما هم علم را قرار داد و هم شمشیر را، و هر دو تای آنها را برای ما جمع نمود. و پسر عموهای ما فقط به علم اختصاص یافتند.
من گفتم: فدایت گردم! من چنین میدانم و میانگارم که: توده مردم به پسر عمویت: جعفر علیه السّلام میلشان بیشتر است از میلی که آنها به تو و به پدرت دارند!
یحیی گفت: این به سبب آن میباشد که عمویم: محمد بن علی و پسرش جعفر علیهما السّلام مردم را به حیات و زندگی فرا میخوانند، و ما مردم را به مرگ فرا میخوانیم!
من گفتم: یا بن رسول الله! آیا ایشان داناترند و یا شما داناتر هستید؟!
یحیی مدّتی سر به زیر افکند، و سپس سر خود را بلند کرده و گفت: همگی ما دارای علم میباشیم، مگر آنکه ایشان میدانند: تمام چیزهائی را که ما میدانیم، و لیکن ما نمیدانیم: تمام آنچه را که ایشان میدانند.
پس از این، یحیی به من گفت: آیا تو از گفتهها و کلمات پسر عموی من چیزی نوشته ای؟!
گفتم: آری! گفت: آنها را به من نشان بده!
من از برای وی بیرون آوردم مسائل گوناگونی را از علم، و بیرون آوردم برای او دعائی را که ابو عبد الله علیه السّلام بر من املاء نموده بود، و به من خبر داده بود که: پدرش محمد بن علی علیهما السّلام آن دعا را بر او املاء نموده بود، و خبر داده بود که: آن دعا از
دعاهای پدرش علی بن الحسین علیهما السّلام است از دعای صحیفه کامله.
یحیی نظری در آن دعا کرد تا آنکه تا پایانش آن را قرائت نمود و به من گفت: آیا به من اجازه میدهی از روی آن نسخهای بردارم؟!
گفتم: یا بن رسول! آیا از من اجازه میخواهی راجع به چیزی که از شما، و از جانب شما به ما رسیده است؟!
یحیی گفت: هان اینک من برای تو بیرون میآورم صحیفهای را از دعای کامل از آنچه را که پدرم از پدرش حفظ نموده است، و حقّاً پدرم سفارش مینمود به صیانت و حفاظت آن که مبادا به دست غیر اهل برسد.
عُمیر میگوید: پدرم (متوکّل) گفت: من برخاستم و سر و صورت او را بوسیدم و به وی عرض کردم:
سوگند به خداوند ای پسر رسول خدا! من محبّت شما و اطاعت از شما را دین خود برای خدا قرار دادهام! و حقّاً من امیدمندم: این که همین وَلاء و طاعت مرا در زندگانیم و در مردنم سعادتمند گرداند.
پس صحیفهای را که من به او داده بودم انداخت به سوی غلامی که با وی بود، و گفت: این دعا را با خطِّ روشن و آشکار و زیبائی بنویس! و بر من عرضه بدار! امید است من آن را از بَر کنم. چرا که من آن را از جعفر ـ حفظه الله ـ طلب میکردم، و او از من دریغ مینمود.
متوکّل میگوید: من در این حال بر کرده خودم پشیمان گشتم، و نمیدانستم چکار باید بکنم؟ و ابو عبد الله علیه السّلام هم چنین نبود که قبلًا به من بفهماند که: من نباید آن را به احدی بدهم.
سپس یحیی صندوقچهای را طلبید، و چون به نزدش آوردند، از میان آن یک صحیفه قفلشده مهر شدهای را بیرون آورد، و نظری به مهر آن نمود و آن را بوسید، و گریه کرد و پس از آن مهرش را شکست و قفل را گشود و سپس صحیفه را باز کرد و بر روی چشمش گذارد و بر چهرهاش مالید.
و گفت: سوگند به خداوند ای متوکل! اگر تو گفته پسر عمّم را به من نمیگفتی که: من کشته میشوم و به دار آویزان میگردم، تحقیقاً من این صحیفه را به تو نمیدادم، و در حفظ آن ساعی بوده و از دادن به غیر بخل میورزیدم. و لیکن من تحقیقاً میدانم که: گفتار او حق است که از پدرانش اخذ کرده است و تحقیقاً صحّت آن به وقوع خواهد پیوست. بنابراین نگران آن شدم که مثل چنین علمی به چنگ بنی امیه افتد و آنان آن را کتمان کنند، و در خزانههایشان برای خود ذخیره نمایند (و انشاء آن را به خودشان نسبت دهند).
[اعطاء حضرت صادق علیه السّلام صحیفه را به محمد و ابراهیم]
بنابراین، تو این صحیفه را بگیر، و مرا از نگرانی فارغ ساز، و آن را در انتظار باقی نگه دار! پس در آن هنگامی که خداوند میان امر من و امر آن جماعت و قوم، آنچه را که بخواهد حکم کند حکم فرمود، این صحیفه امانتی است از من نزد تو، تا اینکه برسانی آن را به سوی دو پسر عمویم: محمد و ابراهیم: دو پسران عبد الله بن الحسن ابن الحسن بن علی علیهما السّلام زیرا که آن دو تن جانشینان منند در امر امامت پس از من.
متوکل میگوید: من صحیفه را از وی أخذ نمودم، و چون یحیی بن زید کشته شد، به سوی مدینه رهسپار شدم، و أبو عبد الله علیه السّلام را دیدار کردم، و از حدیث و داستان یحیی برای او گفتم.
حضرت گریست و اندوهش بر فقدان یحیی به شدت رسید، و گفت: خداوند رحمتش را بر پسر عموی من نازل کند، و وی را به پدرانش و اجدادش ملحق گرداند!
و سوگند به خداوند ای متوکل! مرا از دادن دعا به او دریغ نیامد، مگر از همان جهتی که او بر صحیفه پدرش ترسید! و کجاست آن صحیفه؟!
گفتم: این است آن صحیفه! آن را گشود و گفت: سوگند به خداوند این خط عمویم: زید، و دعای جدّم: علی بن الحسین علیهما السّلام میباشد.
پس از آن گفت به پسرش: برخیز ای اسمعیل و بیاور آن دعائی را که من تو را امر کردم به حفظ و صیانتش!
اسمعیل برخاست و صحیفهای را بیرون آورد که گویا بعینها همان صحیفهای بود که یحیی بن زید به من داده بود. حضرت أبو عبد الله آن را بوسید، و بر دیدهاش نهاد و گفت: این خطّ پدرم، و املاء جدّم علیهما السّلام در حضور من میباشد.
گفتم: یا بن رسول الله! آیا إذن میدهید: من این صحیفه را با صحیفه زید و یحیی مقابله نمایم؟!
حضرت به من در این کار إذن داد و گفت: تو را برای این مهم شایسته یافتم!
من نگاه کردم، و دیدم آن دو صحیفه، مطلب واحدی است. و در آن حتّی یک حرف را نیافتم که با صحیفه دیگر اختلاف داشته باشد. و سپس استیذان نمودم از أبو عبد الله علیه السّلام که آن صحیفه را به دو پسران عبد الله بن الحسن برسانم.
حضرت فرمود: ﴿إنَّ اللهَ يأمُرُكمْ أنْ تُوَدُّوا الأمَانَاتِ إلَي أهْلِهَا﴾1.
«تحقیقاً خداوند شما را امر میکند به اینکه امانتها را به سوی صاحبان آن برسانید!»
آری! صحیفه را به آن دو نفر بده! و همین که برخاستم برای ملاقات آن دو نفر، به من گفت: بر جای خودت باش! در این حال حضرت کس فرستاد به سوی محمد و ابراهیم تا بیایند، و آمدند.
حضرت فرمود: این میراث پسر عموی شما دو نفر است: که به یحیی از پدرش رسیده است. و شما دو تن را مخصوص بدین میراث قرار داده، و از برادران خود مضایقه نموده است. بگیرید آن را، و لیکن ما بر شما درباره این صحیفه شرطی را الزام مینمائیم!
هر دو گفتند: خداوند تو را رحمت کند! بگو که شرطت مقبول است!
حضرت فرمود: این صحیفه را از مدینه بیرون نبرید!
گفتند: به چه علّت بیرون نبریم!
حضرت فرمود: پسر عمّ شما میترسید بر این صحیفه از امری که من نیز بر شما ازآنجهت میترسم!
گفتند: پسر عموی ما یحیی فقط ترسش وقتی بود که دانست کشته میشود.
حضرت ابو عبد الله علیه السّلام فرمود: شما هم نیز ایمن نباشید! چرا که قسم به خداوند که من تحقیقاً میدانم که: شما هم دیری نپاید که خروج میکنید همان طور که او خروج کرد، و کشته خواهید شد همان طور که او کشته شد!
محمد و ابراهیم برخاستند در حالتی که میگفتند: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیم.
«هیچ تغییر و تبدیلی نیست، و هیچ قدرت و قوّهای وجود ندارد مگر به اللهِ عَلِیّ عَظیم.»
هنگامی که برخاستند و بیرون شدند، ابو عبد الله علیه السّلام به من گفت: ای متوکل! چگونه یحیی به تو گفت: عموی من محمد بن علی، و پسرش جعفر مردم را به زندگی فرا میخوانند، و ما آنان را به مرگ فرا میخوانیم؟!
[رویای رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم بنی امیه را بر فراز منبر خود]
گفتم: آری ـ أصْلَحَک اللهُ ـ ! تحقیقاً پسر عمویت یحیی با من چنین گفت! حضرت فرمود: یرْحَمُ اللهُ یحْیی خداوند یحیی را رحمت کند! به درستی که پدرم مرا حدیث کرد از پدرش، از جدّش، از علی علیه السّلام که رسول خدا صلی الله علیه و آله را در حالی که بر فراز منبر بود حالت خَلْسه و انصرافی از عالم طبیعت دست داد، و در آن رؤیای خود دید مردمانی را که به مانند بوزینگان بر منبر او میجهند، و مردم را رو به عقب بر میگردانند.
رسول خدا از آن حالت برگشت، و راست و درست بنشست، و غصّه و اندوه در سیمایش نمایان بود.
پس جبرائیل علیه السّلام به سوی او آمد، و این آیه را آورد:
﴿وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ
نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً﴾1.
«و ما قرار ندادیم رویائی را که به تو نشان دادیم مگر ابتلا و فتنه و امتحانی برای مردم، و قرار ندادیم شجره لعنتشده در قرآن را مگر ابتلا و فتنه و امتحانی برای مردم. و ما ایشان را بیم میدهیم و در هراس میداریم، امّا این تخویف و ایعادِ ما چیزی بر آنان نمیافزاید مگر طغیان و سرکشی بزرگی را.»
و منظور از شجره لعنت شده بنی امیه میباشند.
رسول خدا گفت: ای جبرائیل! آیا این قضیه در عهد من و در زمان من خواهد بود؟!
جبرائیل گفت: نه! و لیکن آسیای اسلام از زمان هجرت تو ده سال به گردش در میآید و کار خود را میکند! پس از آن آسیای اسلام در رأس سنه سی و پنج سال از هجرتِ تو باز به گردش در میآید، و پنج سال میگردد و کار خود را میکند. سپس چارهای نیست از گردش آسیای ضلالت که بر قطبش قائم و پایدار گردد، و پس از آن سلطنت فرعونها میباشد.
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: خداوند درباره حکومت و سلطنتشان این آیات را نازل کرد:
﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾.2
«به درستی که ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم، و تو چه میدانی که شب قدر چیست؟! شب قدر بهتر است از هزار ماهی» که در آن بنی امیه حکومت و ریاست کنند، و در آن شب قدر نبوده باشد.
و حضرت فرمود: خداوند عزّ و جلّ پیامبرش علیه السّلام را مطّلع گردانید که: بنی امیه، حکومت و پادشاهی این امَّت را در طول این مدت به دست خواهند گرفت. پس اگر
کوهها بر آنان بخواهند برتری و بلندی جویند، ایشان بر کوهها هم برتر و بلندتر خواهند شد، تا زمانی که خداوند تعالی فرمان زوال سلطنتشان را صادر فرماید.
و بنی امیه در این مدت طولانی، عداوت و دشمنی با ما اهل بیت، و بغض و کینه ما را شعار خود قرار میدهند. خداوند پیغمبرش را خبر داد از آنچه که به اهل بیت محمد و اهل مودّتشان و شیعیانشان از دست آنها در ایام حکومتشان و سلطنتشان میرسد. و خداوند تعالی راجع به آنان این آیات را فرستاد:
﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ. جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ﴾1.
«آیا نگاهت را نینداختی به سوی کسانی که نعمت خداوند را تبدیل به کفر کردند، و قومشان را در خانه هلاکت و نابودی داخل نمودند؟ جهنّم است که در آن افکنده میشوند، و در آتش آن میگدازند.»
معنی نعمت خدا محمد و اهل بیت وی میباشد. محبت ایشان ایمان است که داخل در بهشت مینماید، و بغض ایشان کفر است که داخل در آتش میکند.
و این داستان و واقعه را رسول خدا صلی الله علیه و آله با علی و اهل بیتش به راز گفت.
در این حال ابو عبد الله علیه السّلام فرمود: خارج نشده است و خارج نمیشود از ما اهل بیت، تا زمان قیام قائم ما برای آنکه ستمی را دفع کند، و یا حقّی را حیات بخشد، مگر آنکه بَلِیه و گرفتاری وی را از پای در میآورد، و قیام او موجب افزونی شکنجه و آزار ما و شیعیان ما خواهد شد.
متوکل بن هارون گفت: سپس ابو عبد الله علیه السّلام بر من آن دعاها را املاء نمودند، و آنها هفتاد و پنج باب میباشد. یازده باب آن از دست من بدر رفت، و از آنها شصت و اندی باب را نگاه داشتم.
(أبو منصور: محمد بن محمد بن احمد بن عبد العزیز عُکْبَریّ مُعَدَّل میگوید:) و
حدیث کرد برای ما ابو المُفَضَّل گفت: حدیث کرد برای من محمد بن حسن بن روزبه ابو بکر مدائنی کاتب که در رُحْبَة (کوفه و یا بغداد) فرود آمده و مسکن گزیده بود، در خانه خودش، گفت: حدیث کرد برای من محمد بن احمد بن مسلم مطهری، گفت: حدیث کرد برای من پدرم از عُمَیر بن متوکّل بلخی از پدرش: متوکّل بن هارون، گفت: من یحیی بن زید بن علی علیهما السّلام را ملاقات کردم. ـ و آن حدیث و قضیه را تماماً تا رؤیای پیغمبر صلی الله علیه و آله که جعفر بن محمد از پدرانش ـ صلوات الله علیهم ـ ذکر کرده بود، برای من گفت.
و در روایت مُطَهّری أبواب آن را از این قرار ذکر کرده است:
(در اینجا أبو المفَضَّل پنجاه و چهار باب را از أدعیه صحیفه کامله با عناوین آنها میشمارد و پس از آن میگوید:) و باقی أبواب با لفظ ابو عبد الله حسنی میباشد رحمهالله.
(و ابو المفضّل میگوید:) حدیث کرد برای ما ابو عبد الله بن محمد حسنی، گفت: حدیث کرد برای ما عبد الله بن عمر بن خطّاب زیات، گفت: حدیث کرد برای من دائی من: علی بن نُعْمان أعلم (لب بالا شکافته)، گفت: حدیث کرد برای من عُمَیر بن متوکل ثقفی بلخی، از پدرش: متوکل بن هارون، گفت: املاء نمود برای من سید من صادق أبو عبد الله جعفر بن محمد، گفت: املاء نمود جدّ من: علی بن الحُسَین بر پدرم: محمد بن علی ـ عَلَیهم أجْمَعینَ السَّلَامُ ـ در حضور من (این أدعیه را).1
[پاسخ از امتیازات متوهّمه در صحیفه بدست آمده]
اینک که اصل مقدّمه صحیفه کامله بیان شد، موقع آن است که در عبارات مؤلّف محترم شرح صحیفه به دست آمده توجّهی نموده، و مواقع إشکال آن را بازگو کنیم:
اوّلًا ـ گفتهاند: و جالب است که در آخر روایت صحیفه معروفه نیز سند دیگری را که از أبو المُفَضّل شروع میشود ذکر میکند که حاوی أبواب صحیفه است. این
سند نیز مانند سند سابقش گوینده حدَّثنا معین نشده است، و اجمال سند قبلی عیناً در این سند نیز موجود است.
پاسخ آن است که: در میان راویان حدیث، این مطلب رائج و دارج است که: در میان سلسله سندی که مشغول بیان آن میباشند، اگر از نقطهای بقیه سند با طریق دیگری روایت شده باشد، سند را در آنجا قطع میکنند، و روایت را با حدّثنا و أخْبَرنا و أمثالهما بدان طریق دگر ذکر میکنند، آنگاه دوباره بر میگردند، و از نقطه مقطوعه، بقیه سند قبلی را ذکر نموده و به سند پایان میدهند.
و آن را حَیلُولَة گویند، و غالباً با علامت «ح» که مُخَفَّف حیلوله است نقطه سند جدید را مشخّص مینمایند.
اصطلاح حیلوله از موضوعات سابقین است امَّا نه از اصطلاحات زمان عُکْبَری و امثاله، مضافاً به آنکه ذکر حیلوله امری لازم نیست، و در بسیاری از روایات میبینیم: سند را که تغییر شکل میدهد بدون ذکر عنوان حیلوله آوردهاند.
در روایت صحیفه کامله، در روایت حسنی میدانیم که: راوی از أبو الْمُفَضَّل شَیبَانی، شیخ بسیار راستگو (صدوق) أبو منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبد العزیز عُکْبَریّ مُعَدَّل میباشد.
سید اجلّ این روایت را با این طریق نقل میکند تا میرسد به موقع بیان روایت با سند دیگر که به سند مطهری (در مقابل حسنی) معروف است.
در آنجا با همان سند غایة الأمر بدون ذکر حَیلُولَة، روایت مطهری را ذکر میکند، و معلوم است که: قائل: وَ حَدَّثَنَا أبُو الْمُفَضَّل در پایان صحیفه در روایت مطهری همان راوی آن در اوّل صحیفه در روایت حسنی میباشد. وی أبو منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبد العزیز عُکْبَریّ مُعَدَّل است که در اینجا و در آنجا از أبو المُفَضَّل روایت نموده است.
ثانیاً ـ گفتهاند: قضیه در این سند هم مانند صحیفه قدیمه تا اوَّلِ خواب رسول خداست و تتمّه روایت صحیفه معروفه در این سند ذکر نشده است.
پاسخ: در عبارت صحیفه کامله این طور وارد است: فَذَکرَ الْحَدِیثَ بِتَمَامِهِ إلَی رُؤْیا النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله. «پس حدیث را تماماً ذکر کرد تا رؤیای پیغمبر صلی الله علیه و آله.»
محقّق علیم، استاد أدبیت و عربیت: سید علیخان کبیر مدنی ـ رضوان الله علیه ـ در شرح صحیفه خود در گفتار او: إلَی رُویا النَّبِیِ (صلی الله علیه و آله) فرماید: سزاوار است این که ما بعد «إلَی» داخل در حکم ما قبلش باشد. و بنابراین رؤیا داخل در حدیث مذکور خواهد بود به قرینه گفتار او: «فَذَکرَ الْحَدِیثَ بِتَمَامِه».
چون مسلّماً و محقّقاً علماء أدب گفتهاند: زمانی که قرینهای دلالت کند بر دخول ما بعد إلَی مثل قَرَأتُ الْقُرْآنَ مِنْ أوَّلِهِ إلَی آخِرِهِ «قرآن را از ابتدا تا انتهایش خواندم»، و یا زمانی که قرینهای دلالت نماید بر خروج آن مثل ﴿ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ﴾1 «سپس روزه را که در روز میگیرید تمام نمائید تا شب!» باید در هر صورت بدان قرینه عمل نمود، و اگر قرینهای نبود، ما بعد داخل در حکم ما قبل نمیگردد. به سبب آنکه أکثراً با وجود عدم قرینه، عدم دخول میباشد. و بنابراین واجب است در وقت تردید و شک حمل بر أکْثَر نمود.
و بعضی گفتهاند: اگر ما بعد از جنس ما قبل باشد داخل میشود گرچه بدون قرینه باشد.
و بعضی گفتهاند: مطلقاً باید ما بعد را داخل نمود. و اوّل صحیح است به جهت آن دلیلی که ما ذکر کردیم.2
مرحوم سید علیخان در این حدیث مبارک، قرینه قرار میدهد: ذَکرَ الْحَدِیثَ بِتَمَامِهِ را برای دخول رؤیا. مثل اینکه شما میگوئید: من منبر فلانی را تماماً گوش دادم تا روضه آخرش. و یا اینکه نهج البلاغة را قرائت کردم تا پایانش. در این صورت مسلَّماً میگویند: باب حِکَم و مواعظ آن را هم قرائت کرده است و اکتفا به باب
خُطَب و رسائل آن ننموده است.
و بنابراین، ازاینجهت دو سند حسنی و مُطَهَّری کاملًا یکسان میباشند و تفاوتی در دخول رویا و عدم دخول آن میان دو سند موجود نمیباشد.
از اینجا معلوم میشود که: آنچه را که به عبارت «و جالب است» آوردهاند که: در آخر روایت صحیفه معروفه چنان است، مَحْملی جز طغیان قلم ندارد.
ثالثاً ـ ایشان فقدان صحیفه به دست آمده را ـ که خود بر آن اسم صحیفه عتیقه گذاردهاند، ولی ما بدان عنوان صحیفه به دست آمده دادهایم، نه عتیقه، زیرا همان طور که دانسته شد: صحیفه کامله معروفه به مراتب از آن جلوتر و قدیمتر و عتیقهتر و با سندی متین و استوارتر بوده که با تواتر همراه است که با وجود آن جایز نیست در برابر صحیفه معروفه بدین صحیفه تازه یافت شده، عنوان قدمت داده شود ـ از ذکر تتمّه آن که مشحون است از قضیه خواب رسول الله صلی الله علیه و آله و تعبیر بر منبر جهیدن بوزینگان به بنی امیه (که اوَّلین گردش قطب ضلالت در آسیای اسلام پس از دوران خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام، معاویه و یزید، و سپس مُلْکُ الفَرَاعِنَه یعنی سلطنت بنی مروان پدیدار شد) و پس از آن تفسیر حضرت صادق علیه السّلام شب قدر و آیات سوره قدر را بر ولایت اهل بیت، همه و همه را زیادی الحاقی و اضافه بدون مورد پنداشتهاند.
زیرا که برای صحیفه به دست آمده که فاقد جمیع این جریان و قصّه است، فقدان آن را به عنوان امتیاز به شمار آوردهاند، و فرمودهاند: اختلافات جزئی در الفاظ و عبارات، ذکرش مهم نیست. آنچه مهم و قابل ذکر است، دنباله روایت صحیفه معروفه است که این جریان را دارد، و صحیفه به دست آمده آن را ندارد.
پاسخ: ما مفصّلًا در انتقاد از کیفیت بحث ایشان در باب صلوات آوردیم که: بدون دلیل و مستند علمی و بدون مجوّز درایتی به مجرّد ذوق و سلیقه، نمیتوان مطلبی را از کتابی حذف نمود، و یا استناد آن را به مصنّفش انکار کرد.
وقتی که با سند متواتر در صحیفه معروفه صلوات بر محمد و آل محمد وارد
شده است، عدم ورود آن در صحیفه به دست آمده که اعتبار سند ندارد، دلیل بر نقصان و اسقاط و حذف در آن صحیفه میباشد، نه دلیل بر الحاق و زیادتی آنها در صحیفه معروفه.
أجمع العلماءُ عَلَی أنَّ أصالَة عدم الزِّیادة مُقَدَّمَةٌ علی أصالة عدم النَّقیصة عند دورانِ الأمر بینهما و الشّک فی طروّ الزّیادة فی جانب، و النَّقیصة فی جانب آخر.
در اینجا أیضاً میگوئیم: در صحیفه معروفه در پایان مقدّمه آن به قدر ثلث حجم جمیع مقدّمه از حضرت صادق علیه السّلام به متوکّل بن هارون، داستان رؤیای رسول الله و تعبیر آن بیان شده است.
شما به چه استناد عقلی، و یا دلیل شرعی، و یا علم و کشف خارجی، استدلال بر الحاق و زیادتی آن میتوانید بنمائید؟! بلکه أدلّه قویه، همه بر آن دلالت دارند که: آن از اصل کتاب است، و أبداً نمیتوان به مجرّد ذوق و سلیقه، جزئی از کتاب را ـ خواه هر کتابی که بوده باشد ـ از آن کتاب بُرید، و از انتساب و استناد آن جزء به مدوِّن آن کتاب امتناع ورزید.
هر کس به پایان شرح سند صحیفه تازه به دست آمده نظر میکند، خوب در مییابد که: بتراء میباشد. در خاتمهاش با این عبارات ختم میشود: فَأخَذَا الصَّحِیفَةَ وَ قَامَا وَ هُمَا یقُولَانِ: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ. وَ دَعَا المُتَوَکلُ بِالدَّفْتَرِ
وَ الصَّحِیفةُ هی بتمامها بحمد الله وَ مَنِّه و فَضْلِهِ.
آیا در اینجا آثار حذف و قطع بقیه آن مشاهده نمیگردد؟!
به خلاف صحیفه معروفه که در آن بدین عبارت میباشد: فَقَامَا وَ هُمَا یقُولَانِ: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیم. فَلَمَّا خَرَجَا، قال لی ابو عبد الله علیه السّلام: یا متوکل! کیفَ قال لک یحْیی: إنَّ عَمِّی محمَّد بن عَلِیٍّ و ابنَه جَعْفَراً دَعَوا النَّاسَ إلی الحیوةِ و دَعَوْناهم إلی الموت؟ تا آخر فرمایش آن حضرت که: و کان قیامه زیادةً فِی مَکرُوهِنَا وَ شِیعَتِنَا میباشد.
رابعاً ـ عبارت حضرت صادق علیه السّلام: مَا خَرَجَ وَ لَا یخْرُجُ مِنَّا أهْلَ الْبَیتِ إلَی قَیامِ
قَائِمِنَا أحَدٌ لِیدْفَعَ ظُلْمَاً أوْ ینْعَشَ حَقّاً إلَّا اصْطَلَمَتْهُ الْبَلِیةُ وَ کانَ قِیامُهُ زِیادَةً فِی مَکرُوهِنَا وَ شِیعَتِنَا میباشد که به حسب ظاهر معنی آن جمله، دستاویزی بود برای مخالفان تأسیس جمهوری اسلامی ایران (با قطع نظر از توجیه صحیح آن) که این قسمت روایت تماماً در صحیفه قدیمه اصلًا وجود ندارد. و جالب است که ...
[توجیه روایات دالّه بر عدم فائده قیام قبل از قیام قائم علیه السّلام]
پاسخ: این فرمایش حضرت علیه السّلام انحصار بدین جا ندارد.
کلینی در «کافی» روایت میکند از: احمد بن محمد، از حسین بن سعید، از حَمَّاد بن عیسی، از حسین بن مختار، از أبو بصیر، از حضرت ابو عبد الله علیه السّلام که فرمود: کلُّ رَایةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِیامِ الْقَائمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ یعْبَدُ مِنْ دُونِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَ1
«هر پرچمی که پیش از نهضت قائم آل محمد برافراشته گردد، برافرازنده آن طاغوت میباشد که مردم وی را عبادت نموده، و از پرستش خدای عزّ و جلّ إعراض نمودهاند.»
علّامه مجلسی ـ رضوان الله علیه ـ در «بحار الأنوار» در احوالات حضرت امام محمد باقر علیه السّلام، از «مناقب» ابن شهرآشوب روایت میکند که: یرْوَی: أنَّ زَیدَ بْنَ عَلِیٍّ علیه السّلام لَمَّا عَزَمَ عَلَی الْبَیعَةِ قَالَ لَهُ أبُو جَعْفَرٍ علیه السّلام:
یا زَیدُ! إنَّ مَثَلَ الْقَائمِ مِنْ أهْلِ هَذَا الْبَیتِ قَبْلَ قِیامِ مَهْدِیهِمْ مَثَلُ فَرْخٍ نَهَضَ مِنْ عُشِّهِ مِنْ غَیرِ أنْ یسْتَوِیَ جَنَاحَاهُ!
فَإذَا فَعَلَ ذَلِک سَقَطَ، فَأخَذَهُ الصِّبْیانُ یتَلَاعَبُونَ بِهِ.
فَاتَّقِ اللهَ فِی نَفْسِک أنْ تَکونَ الْمَصْلُوبَ غَداً بِالْکنَاسَةِ! فَکانَ کمَا قَال.2
«روایت شده است که: چون زید بن علی عازم بر خروج شد که برای خود از مردم بیعت بگیرد، حضرت امام محمد باقر علیه السّلام به او گفتند: ای زید! حقّاً مَثَل قیام کننده از اهل این بیت قبل از قیام قائمشان مثل جوجهای میباشد که قبل از آنکه دو
بال آن محکم و استوار گردد از آشیانه خود برخیزد و بیرون شود.
چون این عمل را انجام دهد فرو میافتد، و کودکان آن را میگیرند و با آن بازی میکنند.
بنابراین از خداوند بپرهیز در حفظ و حراست خودت که مبادا فردا در زباله دان کوفه تو را بردار بیاویزند! و امر همان طور واقع شد که حضرت گفته بود.»
ملاحظه بفرمائید! مفاد و محتوای این دو روایت عیناً مانند روایت وارده در صحیفه است که: «خارج نشده است و خارج نمیشود از ما اهل البیت تا هنگام قیام قائم ما احدی برای آنکه ستمی را بردارد، و یا حقّی را زنده نماید، مگر آنکه بَلِیه و گرفتاری او را از پای در میآورد، و قیام او موجب زیادی کراهت و ناراحتی ما و شیعیان ما خواهد شد.»
و با وجودی که دفع ظلم واجب است، و پذیرفتن ظلم حرام، و از زیر بار حکومت جائره خارج شدن به مفاد آیات و روایات از اهمّ تکالیف شرعیه میباشد، و تشکیل حکومت اسلام از الزم فرائض و دستورات است، در این صورت باید این قبیل روایات را حمل نمود بر قیام خودسرانه و مستبدّانه در عرض ولایت امام، نه در طول آن و به پیروی و تبعیت از دستورات او که این قیام البته مورد امضا میباشد.
ما بحمد الله و منّه در مجلد چهارم از کتاب «ولایت فقیه در حکومت اسلام» ضمن دروس سی و هشتم تا چهل و یکم از قسمت ٦ از دوره علوم و معارف اسلام در این باره بحثی کافی نمودهایم.
همه میدانند که: بحثهای ما حَوْل این گونه مطالب، انتقاد شخصی نیست ولی از آنجائی که این قسمت از دوره علوم و معارف اسلام که به نام «امامشناسی» مسمّی گردیده است، خواهی نخواهی عهده دار حفظ نوامیس تشیع میباشد فلهذا بر خود واجب دیدیم تا در پیرامون صحیفه کامله سجّادیه، و این صحیفه تازه به دست آمده بحث دقیقتری انجام گیرد، تا هویت هر یک از آن دو بهتر مُبین شود.
[صحیفه بدست آمده با صحیفه مشهوره قابل قیاس نیست]
نتیجة البحث آنکه: صحیفه تازه به دست آمده، دارای سند معتبر نمیباشد، و
روی قواعد علمیه نزد ارباب فنّ، نمیتواند با صحیفه معروفه، مقابله کند. و نباید آن را با صحیفه معروفه مخلوط و در هم نمود، ولی اگر آن را به همان کیفیتِ یافت شده، بدون کوچکترین تغییری با همان سندی که دارد به طبع برسانند و در دسترس عامّه قرار دهند، عمل مستحسنی است. چرا که آن صحیفه میتواند مؤید صحیفه معروفه قرار گیرد و بس.
باری باید دانست که: یکی از طرق مهم روایت صحیفه سجّادیه، طریق زیدیه میباشد. زیرا که خود شخص زید راوی أدعیه آن است، گرچه دعاهای آن نسبت به صحیفه معموله کمتر است. و به همین جهت بعضی گفتهاند: بدین صحیفه، صحیفه کامله میگویند به علّت آنکه نسبت به أدعیه صحیفه زیدیه دعاهایش بیشتر است، و آن دعاها نسبت به دعاهای زیدیه حکم کامل را دارد نسبت به ناقص.
ولی این احتمال، درست نیست، برای اینکه عنوان کمال وقتی برای صحیفه پیدا شد، و صحیفه مُسَمَّی به کامله گردید که أدعیه صحیفه مرویه از حضرت باقر، و حضرت زید علیهما السّلام به دو دسته بیشتر و کمتر متّصف نگردیده بودند. زیرا ما این وصف را در عبارت خود اصل صحیفه مرویه میبینیم که حضرت صادق علیه السّلام به آن أدعیه عنوان کامله داده بودند:
در مقدمه صحیفه معروفه آمده است که: متوکّل بن هارون به یحیی میگوید: فَأخْرَجْتُ إلَیهِ وُجُوهاً مِنَ الْعِلْمِ وَ أخْرَجْتُ لَهُ دُعَاءً أمْلَاهُ عَلَیَّ أبُو عَبْدِ اللهِ علیه السّلام وَ حَدَّثنِی أنَّ أبَاهُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السّلام أمْلَاهُ عَلَیهِ وَ أخْبَرَهُ أنَّهُ مِنْ دُعَاءِ أبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَینِ علیهما السّلام مِنْ دُعُاءِ الصَّحِیفَةِ الْکامِلَةِ.
«پس من به سوی یحیی بیرون آوردم مسائل مختلفی از علم را، و بیرون آوردم برای وی دعائی را که أبو عبد الله علیه السّلام بر من املاء کرده بود، و مرا حدیث نموده بود که: پدرش محمد بن علی علیهما السّلام آن را بر او املاء کرده بود، و به او خبر داده بود که: آن دعای پدرش: علی بن الحسین علیهما السّلام میباشد از دعای صحیفه کامله.»
تا اینکه یحیی به او میگوید: أما أنّی لُاخرجنّ الیک صحیفةً من الدّعاء الکامل.1 «هان بدان که اینک من برای تو بیرون میآورم صحیفهای را از دعای کامل.»
و در شرح سند صحیفه تازه به دست آمده، وارد است که: فَأخْرَجْتُ إلَیهِ دُعَاءً أمْلَاهُ عَلَیَّ أبُو عَبْدِ اللهِ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ رَحِمَهُ اللهُ قَالَ: إنَّ أبَاهُ مُحَمَّداً رَحِمَهُ اللهَ أمْلَاهُ عَلَیهِ وَ کانَ یدْعُو بِهِ وَ یسَمِّیهِ الْکامِلَ.
«پس من به سوی او بیرون آوردم دعائی را که آن را بر من إملاء کرده بود أبو عبد الله جعفر صادق رحمهالله، و گفته بود که: پدرش محمد رحمهالله آن را بر وی املاء نموده بود، و عادتش این طور بود که آن را میخواند، و اسمش را دعای کامل گذارده بود.»
تا اینکه یحیی به او میگوید: لُاخْرِجَنَّ إلَیک صَحِیفَةً کانَ أبِی یسَمِّیهَا الْکامِلَةَ مِمَّا حَفِظَهُ عَنْ أبِیهِ.2
«هر آینه من برای تو بیرون میآورم صحیفهای را که پدرم این طور بود که آن را کامله مینامید از آن دعاهائی که از پدرش حفظ کرده بود».
[علّت نامگذاری صحیفه به کامله]
سید علیخان کبیر در شرح خود فرموده است: وَ وَصْفُهَا بِالْکامِلَةِ لِکمَالِهَا فِیمَا الِّفَتْ لَهُ أوْ لِکمَالِ مُؤَلِّفِهَا عَلَی حَدِّ: کلُّ شَیْءٍ مِنَ الْجَمِیلِ جَمِیلٌ3.
«و توصیف آن به کامله به جهت کمال آن است در موضوعی که برای آن تألیف شده است، و یا به جهت کمال مؤلّف آن، بنا بر قاعده: هر چیزی از موجود زیبا، زیباست.»
و بدین مناسبت که روایت صحیفه از زید میباشد، وی را از مصنِّفین صدر اسلام به شمار آوردهاند.
آیة الله سید حسن صدر میگوید: از طبقه ثانیه مصنّفین زید الشَّهید است:
زید بن علی بن الحسین بن علی أبیطالب (علیهم السلام) دارای کتاب قرائت امیر المؤمنین علیه السّلام میباشد که آن را عمر بن موسی رجهی زیدی از وی روایت نموده است. و زید از پدرش صحیفه کامله را روایت میکند که آن را حضرت سجاد بر او املاء کرد.
و شهادت زید در سنه یکصد و بیست و دو بوده است.1
زید مردی عالم و زاهد و عابد و بی اعتنا به زخارف دنیا و شجاع و أبیّ النَّفس و سَخی و اهل بذل و ایثار و قاری قرآن بود، و از حضرت باقر العلوم علیه السّلام که برادر بزرگ او بودند اگر بگذریم به فضل و علم و حکمت و مَجْد و کرامت و سؤدد و عُلُوِّ مقام و منزلت او کسی یافت نمیشد، نه در بنی هاشم و نه در غیر ایشان.
دوست و دشمن به فضل و علم و اصالت و نبوغ وی معترف بوده، و حتی در میان اهل خلاف و عامّه، وی را به تکریم و تمجید یاد میکنند.
شیخ محمد ابو زُهْرَه عالم بزرگ معاصر مصری یکی از مؤلّفاتش را اختصاص به او داده است و کتابی قطور به عنوان: «الإمام زَید» (حیاته و عصره و آراؤه) تدوین نموده است.
او در اوّل مقدّمهاش بر این کتاب به عنوان تمهید فقط دو عبارت از زید حکایت میکند، و پس از آن دست به شرح و تفصیل درباره حیات او و عصر او و افکار و شهادت او میزند:
١ ـ زید بن علی چون برای جهاد خروج کرد، اصحابش را بدین گونه مخاطب ساخت:
إنِّی أدْعُو إلَی کتَابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِیهِ وَ إحْیاءِ السُّنَنِ وَ إمَاتَةِ الْبِدَعِ! فَإنْ تَسْمَعُوا یکنْ خَیراً لَکمْ وَ لِی، وَ إنْ تَأْبَوْا فَلَسْتُ عَلَیکمْ بِوَکیلٍ!2
«حقّاً و تحقیقاً من شما را فرا میخوانم به کتاب خدا، و سنّت پیغمبرش، و زنده
گردانیدن سنَّتها، و میرانیدن بدعتها. بنابراین اگر گوش فرا دارید، برای شما و برای من خوب است، و اگر از پذیرش آن امتناع ورزید، من عهده دار شما نخواهم بود!»
٢ ـ و به یکی از اصحابش گفت: أ مَا تَرَی هَذِهِ الثُّرَیا؟! أ تَرَی أحَداً ینَالُهَا؟!
قَالَ صَاحِبُهُ: لَا!
قَالَ: وَ اللهِ لَوَدِدْتُ أنَّ یدِی مُلْصَقَةٌ بِهَا فَأقَعَ إلَی الأرْضِ أوْ حَیثُ أقَعُ فَأنْقَطِعَ قِطْعَةً قِطْعَةً، وَ أنَّ اللهَ یجْمَعُ بَینَ امَّةِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه (و آله) و سلّم1،2
«آیا این ستاره ثریا را نمیبینی، آیا کسی را میبینی که بتواند بدان دسترسی داشته باشد؟!
آن صحابی گفت: نه!
گفت: سوگند به خدا دوست دارم که دست من بدان بچسبد و از آنجا بر زمین سقوط کنم، یا به هر جائی که بیفتم، و آنگاه بدن من پاره پاره گردد، و خداوند میان امَّت محمد صلی الله علیه و آله را جمع کند!»
محمد عجّاج خطیب در ضمن بیان و إحصاء و تقدّم کتب مُدَوَّنه در اسلام اعتراف دارد که: کتاب مجموع زید که مشتمل بر حدیث و فقه میباشد از مقدمترین کتب موجوده پیشینیان میباشد و در نظر او حتّی به فاصله مدّت سی سال از کتابت «مُوَطَّأ» مالک بن انس مقدَّم میباشد. او میگوید:
مادامیکه ما در موضوع شیعه و تدوین آنان قلم میزنیم، ناچاریم از آنکه بحث خود را بکشانیم به اصلی از اصول زیدیه که تدوین آن به ابتدای قرن دوم بازگشت دارد. و این اصل، «مجموع امام زید» است. و ما باید بحث خود را در این کتاب در سه نقطه متمرکز سازیم:
اوَّلًا صاحب و مؤلّف مجموع چه کسی است؟ ثانیاً راوی مجموع کیست؟ ثالثاً
خود مجموع چیست؟
١ ـ الإمام زید: زید بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن أبیطالب رضی الله عنهم جمیعاً، میباشد.
امام زید در حدود سنه (٨٠ه) متولّد گشت. و در خاندانی معروف به علم و جهاد نشأت یافت.
وی علم را از پدرش فرا گرفت و سپس از برادرش: محمّد الْبَاقِر که تمام علماء بر منزلت علمیه رفیعه او گواهی دادهاند؛ همان طور که از بزرگان تابعین در مدینه حدیث شنید و میان حجاز و عراق مسافرت میکرد.
امام زید به کمال علمی خود رسید، تا اینکه اهل علم به فضل او و علم او شهادت دادند.
چون از جعفر الصادق از عمویش: زید سؤال شد، گفت: کانَ وَ اللهِ أقْرَأنَا لِکتَابِ اللهِ، وَ أفْقَهَنَا فِی دِینِ اللهِ، وَ أوْصَلَنَا لِلرَّحِمِ! وَ اللهِ مَا تُرِک فِینَا لِدُنْیاً وَ لَا لآخِرَةٍ مِثْلُهُ1.
«قسم به خداوند که از همه ما به قرائت کتاب خدا ماهرتر بود، و در دین خدا از همه ما فقیهتر بود، و درباره رحم و خویشاوندان، از همه ما رسیدگی و صلهاش افزونتر بود! و قسم به خدا نه برای دنیای ما و نه برای آخرت ما مثل او کسی باقی نمانده است!»
و شَعْبی گوید: مَا وَلَدَتِ النِّسَاءُ أفْضَلَ مِنْ زَیدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ لَا أفْقَهَ وَ لَا أشْجَعَ وَ لَا أزْهَد.2
«زنان، با فضیلتتر و فقیهتر و شجاعتر و زاهدتر از زید بن علی را نزائیدهاند.»
و چون از باقر درباره برادرش زید پرسیده شد، گفت: إنَّ زَیداً اعْطِیَ مِنَ الْعِلْمِ بَسْطَةً.3
«حقّاً و تحقیقاً به زید، دانشی گسترده و پهناور داده شده است
و راجع به زید با هِشام بن عَبْد الْمَلِک و والیان منصوب از ناحیه وی، مطالبی بسیار است که همه به خاطر میآورد که ایشان او را به حرج و ضیق و تنگی درافکندند، و او را مُضْطَرّ به خروج بر خلیفه نمودند.
و از این قبیل است آنچه ابن عِماد حَنْبَلی ذکر نموده است که او روزی بر هشام بن عبد الملک وارد شد، و هشام به او گفت: تو هستی که داعیه خلافت داری در حالی که بچه کنیزی هستی؟!
زید جواب او را گفت: مادران، مردان را از وصول به غایات، سقوط نمیدهند. تحقیقاً مادر اسمعیل کنیزی بود در ملک مادر اسحق ـ صلّی الله علیهما ـ و این امر او را باز نداشت از آنکه خداوند وی را پیغمبر کند، و او را پدر برای عرب گرداند، و از صُلْب او خَیر البَشَر محمد صلّی الله علیه (و آله) و سلّم را قرار دهد!
آیا تو به من چنین میگوئی در حالی که من پسر فاطمه و پسر علی هستم؟!1 و برخاست و اشعاری را انشاد کرد و به سوی کوفه حرکت کرد و پانزده هزار نفر مرد از اهل آنجا با وی بیعت نمودند و پس از آن در شبی که او خروج کرد همه متفرّق شدند، غیر از سیصد تن. و چون کشته شد سرش را به شام بردند و سپس به مدینه آوردند. و این قضیه در سنه ١٢٢ واقع شد.2
[مصنَّفات زید بن علی بن الحسین علیه السّلام]
امام زید مُسْنَدی دارد به نام مجموع فقهی، و برای اوست مجموع حدیثی که آن دو را عمرو بن خالد واسِطی گرد آورده است،3 و برای اوست همچنین تفسیر «الغریب من القرآن»، و «تثبیت الإمامة»، و «منسک الحجّ».4
٢ ـ امَّا روایت کننده کتاب «مجموع» از زید، ابو خالد عمرو بن خالد واسطی هاشمی الولاء کوفی است. وی دو مجموع فقهی و حدیثی امام زید را جمع کرده
است و میگوید: من با امام زید مصاحبت داشتم، و حدیثی را از او اخذ ننمودم مگر آنکه یک بار، یا دو بار، یا سه بار، یا چهار بار، یا پنج بار، یا بیشتر از پنج بار از وی شنیدم. و من هیچ هاشمی را به مثابه زید بن علی ندیدم. و بدین جهت بود که مصاحبت با او را از میان جمیع مردم برگزیدم.1 ابو خالد بعد از سنه یکصد و پنجاه هجری وفات کرد.
درباره أبو خالد اختلاف است. زیدیه روایتش را قبول نمودهاند. و راجع به آن قاسم بن عبد العزیز میگوید: «عمرو بن خالد واسطی أبو خالد، ثقات از او روایت کردهاند و وی با زید بن علی علیه السّلام ملازمت بسیار داشته است. و اوست آن کس که اکثر زیدیه مذهب زید بن علی علیهما السّلام را از او گرفتهاند و روایتش را بر روایت غیر او ترجیح دادهاند.2
امامیه3 و غیر امامیه وی را تعدیل نمیکنند، و به جَرْح او مشی کردهاند. و شارح کتاب «مجموع»، موارد طعنهای جارحین را در حقّ وی باطل نموده است، و گفتار علماء را درباره او بیان کرده و مطلب را بدین نتیجه رسانیده است که: آنچه درباره او گفتهاند و تعییب نمودهاند به عدالت او ضرری نمیرساند.4
و همچنین استاد أبو زُهْرَه، موارد طعنها را باطل نموده و در آنها مناقشه کرده است و آراء علماء را موازنه نموده و مطلب را بدینجا کشانده است که: وجوه أدلَّه قبول روایت أبو خالد، ترجیح دارد بر وجوه أدلَّه طاعِنان در قبول روایت او.5
[شرحی درباره کتاب المجموع زید بن علی]
٣ ـ الْمَجْمُوع. اصولًا درباره خود این کتاب، اختلاف است که آیا خود امام زید آن را تدوین کرده، و به طوری که امروزه در دست است مرتّب ساخته است، و خود او بر طالبان علمش آن را املاء نموده است، یا آنکه این کار، عمل ابو خالد میباشد؟
خود ابو خالد پاسخ آن را به ابراهیم بن زِبْرقان که از او پرسید: چگونه این کتاب را از زید بن علی شنیدی میدهد، آنجا که میگوید: «من آن را از او در کتابی شنیدم که با او بود، و خودش آن را مرتّب ساخته و جمع کرده بود. و الآن از اصحاب زید بن علی که آنها هم آن را با من شنیدهاند احدی باقی نمانده است مگر آنکه کشته شده است، غیر از من.»1
إلّا اینکه امام محمد بن مطهّر در اوَّل شرحش: «منهاجش علی المجموع» میگوید: «مذهب زید بن علی در دست نیست و دسترسی بدان مشکل میباشد، به علّت آنکه در کتاب جامعی ضبط و ثبت نگردیده است مگر آنچه که به جمع آن أبو خالد اهتمام داشته است. او دو مجموع لطیف از وی گرد آورده است: یکی از آندو در اخبار میباشد و دیگری در فقه.2
و ممکن است میان این دو خبر را بدین طریق جمع نمود که: أبو خالد از امام زید حدیث و فقه را شنیده و نوشته است، و آن را در دو مجموع مرتّب گردانیده باشد.
و ما این طرز جمع را بعید نمیدانیم، به سبب آنکه أبو خالد قبل از آنکه زید به کوفه بیاید، مدّت پنج سال با وی در مدینه مصاحبت داشته است که هر وقت که حجّ مینموده است چند ماه نزد او اقامت داشته است.3 و عصر امام زید عصر طلایع تصنیف بوده است.
و با وجود این، ما نمیتوانیم قطع و یقین حاصل کنیم که: کتاب مجموع با آن جمع و ترتیبی که فعلًا دارد از تصنیفات امام زید باشد، به علت آنکه شخص متتبّع
کتاب مجموع در بسیاری از مواضع مییابد که: درباره حدیثی میگوید: «حَدَّثَنَی زَیدُ بْنُ عَلِیٍّ». و در فقه میگوید: «قال زَید بن عَلِیٍّ» و اینها دلالت دارند بر آنکه: ابو خالد این مطالب را به طور شفاهی از امام زید تلقّی کرده است. و این مانع از آن نمیگردد که: امام بعضی از علوم خود را در کتابی جمع کند چه آنکه بر طُلّابش املاء کرده باشد، و یا املاء نکرده باشد.
و آنچه در نظر من ترجیح دارد این است که: أبو خالد از امام زید، حدیث و فقه را نوشته باشد و سپس، آنها را در دو مجموع مرتّب نموده باشد. و تمام این حوادث در صحّت انتساب کتاب «مجموع» به زید بن علی، اثری نمیگذارد.
و بنابر آنچه ذکر شد، کتاب مجموع از أهمّ وثیقههای تاریخی میباشد که اثبات میکند ابتدای تصنیف و تألیف در اوائل قرن دوم هجری بوده است، پس از انکه این حقیقت را از خلال عرض مصنَّفات و مجامیع علماء استنتاج نمودهایم، بدون آنکه یک نمونه خارجی را دیده باشیم که اوّلین مصنّفات آن زمان را ارائه دهد مگر «مُوَطَّأ مالِک» که انتهای تألیفش در نیمه قرن دوم هجری بوده است، و علیهذا کتاب مجموع سی سال قبل از آن تصنیف شده است.
نسخه طبعشده از «مجموع» کتابی است که میان فقه و حدیث را جمع کرده است. بنابراین آن در بردارد دو مجموع فقهی و حدیثی را و لیکن آندو از یکدگر جدا نمیباشند. ما میبینیم که: أبو خالد در یک باب احادیث مرفوعهای را از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت میکند، و آثاری از علی رضی الله عنه و فقه امام زید رحمهالله را.
مجموع، محتوی ٢٢٨ حدیث مرفوع از پیغمبر علیه [و آله] الصّلاة و السلام است، و از اخبار علی [علیه السّلام] ٣٢٠خبر، و از حسین فقط ٢ خبر1.
مجموع دارای ترتیب کتاب فقهی است. در آن است: کتاب طهارت، و کتاب صلاة، و کتاب جنائز، و کتاب زکوة، و کتاب صیام، و کتاب حج، و کتاب بیوع ... و هر
کتابی بر أبواب مختلفهای ترتیب داده شده است، و هر بابی با حدیثی از آن باب با سند مرفوع به رسول اکرم ـ علیه (و آله) الصّلوة و السّلام ـ افتتاح میگردد، و یا با حدیث موقوف از امام علی رضی الله عنه، و اینک ما بعضی از نمونهها را برای وقوف بر حقیقت «مجموع» عرضه میداریم:
(ا) از باب آنچه که سزاوار است از آن در نماز اجتناب شود.
گفت: حدیث کرد برای من زید بن علی، از پدرش، از جدّش، از علی علیه السّلام که گفت: رسول خدا صلّی الله علیه (و آله) و سلّم مشاهده کرد که مردی در نماز با ریش خود بازی میکند.
فرمود: أمَا هَذَا فَلَوْ خَشَعَ قَلْبُهُ لَخَشَعَتْ جَوَارِحُهُ.
«هان این مرد اگر دلش خاشع بود، اعضاء و جوارح او نیز خشوع داشتند.»
و زید بن علی علیه السّلام گفت: إذَا دَخَلْتَ فِی الصَّلَاةِ فَلَا تَلْتَفِتْ یمِیناً وَ لَا شِمَالًا، وَ لَا تَعْبَثْ بِالْحَصَی، وَ لَا تَرْفَعْ أصَابِعَک، وَ لَا تَنْقُضْ أنَامِلَک، وَ لَا تَمْسَحْ جَبْهَتَک حَتَّی تَفْرُغَ مِنَ الصَّلَاةِ.1
«هنگامی که در نماز داخل شدی چهرهات را به راست و چپ بر مگردان، و با سنگریزه بازی مکن، و انگشتانت را بلند منما، و بندهای انگشتانت را مشکن، و به پیشانیت دست نمال تا زمانی که از نماز فارغ گردی.»
(ب) از کتاب «بیوع»، باب کسب با دست.
گفت: حدیث کرد برای من زید بن علی از پدرش از جدش از علی علیه السّلام که گفت: مردی به حضور رسول الله آمد و پرسید: أیُّ الْکسْبِ أفْضَلُ؟! «کدام کسب با فضیلتتر است؟!»
فرمود: عَمَلُ الرَّجُلِ بِیدِهِ، وَ کلُّ بَیعٍ مَبْروُرٍ! فَإنَّ اللهَ یحِبُّ الْمُؤْمِنَ الْمُحْتَرِفَ. وَ مَنْ کدَّ عَلَی عِیالِهِ کانَ کالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ.
«کار کردن انسان با بازو و دستش، و دیگر هر خرید و فروش پاک و نیکو! زیرا که خداوند دوست دارد مؤمنی را که برای خود حرفهای قرار داده و آن را وسیله معاش خویشتن ساخته است، و کسی که برای تحصیل رزق عائلهاش خود را به تعب افکند و سعی وافی مبذول دارد، به مثابه مجاهد در راه خدای عزّ و جلّ محسوب میگردد.»
حدیث کرد برای من زید بن علی، از پدرش، از جدّش، از علی علیه السّلام که گفت:
مَنْ طَلَبَ الدُّنْیا حَلَالًا تَعَطُّفاً عَلَی وَالِدٍ أوْ وَلَدٍ أوْ زَوْجَةٍ، بَعَثَهُ اللهُ تَعَالَی وَ وَجْهُهُ عَلَی صُورَةِ الْقَمَرِ لَیلَةَ الْبَدْرِ.1،2
«کسی که به جهت مهربانی و عطوفت بر پدرش یا فرزندش و یا زنش طلب دنیای حلال را بنماید، خداوند تعالی او را مبعوث میگرداند در حالتی که سیمایش بر شکل و شمایل ماه شب چهاردهم میدرخشد».
***
[موقعیت زید بن علی علیه السّلام و علم و فضل و زهد او]
باری در اینجا که بحث از صحیفه سجّادیه و یک راوی آن زید بن علی بن الحسین علیهمالسّلام خاتمه مییابد، سزاوار است برای روشن شدن موقعیت زید و مقدار علم و فضل و تقوای او بحثی به میان آید، و نیز چون در مقدّمه صحیفه، نامی از یحیی فرزند زید، و از محمد و ابراهیم دو پسران عبد الله محض برده شده است، لهذا باید بحثی اجمالی هم از آنان بشود، و همچنین از افرادی که دست به قیام و اقدام زدهاند از میان علویین در عصر أئمّه معصومین ـ صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین ـ مانند حسین بن علی شهید فَخّ، و عبد الله بن جعفر الصادق، و زید بن موسی بن جعفر که وی را زید النّار گویند، و یحیی بن عبد الله محض که حضرت امام کاظم علیه السّلام را به بیعت و پیروی از خود دعوت کرد بحث بسیار مختصری به عمل آید و موقعیت هر کدام شناخته گردد. چرا که این بحث مدخلیتی عظیم در
معرفت امام و به اصطلاح این دوره از نوشتجات با امامشناسی دارد.
ما در اینجا مطالب زبده و برگزیدهای را متفرّقاً از ایشان ذکر میکنیم، و در پایان سر هم جمعبندی نموده و انشاء الله تعالی به نتیجه غائیه خواهیم رسید:
محمد بن یعقوب کُلَینی قدس سره در کتاب «کافی»، در باب: مَا یفْصَلُ بِهِ بَینَ دَعْوَی الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ فِی أمْرِ الإمَامَةِ «بابی که در آن ما بین مدّعی حقّ، و مدّعی باطل در امر امامت فرق داده میشود» روایات کثیری را ذکر نموده است و محصّل و خلاصه آن این میشود که: در زمان هر یک از أئمّه طاهرین ـ سلام الله علیهم أجمعین ـ کسانی از علویین بودهاند که مردم و امام وقت خود را به بیعت با خود میطلبیدهاند:
محمد بن حَنَفِیه، حضرت زین العابدین علیه السّلام را به امامت خود فرا خواند.
زید بن علیّ بن الحسین، حضرت باقر العلوم علیه السّلام را به قیام به شمشیر دعوت کرد.
عبد الله مَحْض و پسرش محمّد، حضرت صادق علیه السّلام را به پیروی و بیعت با محمد فرا خواندند.
عبد الله بن جعفر، امامت را از آن خود میدانست.
یحیی بن عبد الله مَحْض، حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام را به خویشتن دعوت نمود.1
علّامه امینی گوید: و امّا عبد الله محض، پس احادیث در مدحش و ذمّش اگرچه با یکدیگر برخورد دارند، الَّا اینکه نهایت نظر شیعه راجع به وی همان است که سید الطَّائفة: سید بن طاوس در «اقبال» خود ص ٥١ اختیار نموده است، از صلاحش و حسن عقیدهاش و قبولش امام صادق علیه السّلام را.
ابن طاوس از اصل صحیحی از اصول شیعه مکتوبی را از حضرت امام صادق علیه السّلام ذکر نموده است که در آن عبد الله را به عبد صالح توصیف نمودهاند، و برای وی و
برای پسران عمویش دعا برای اجر و سعادت کردهاند.
در اینجا ابن طاوس میگوید: و این دلالت دارد بر آنکه: جماعتی را که از مدینه به بغداد برای زندان حمل کردهاند (یعنی عبد الله و اصحاب حَسَنِیون او) نزد مولانا الصادق علیه السّلام همگی معذور و ممدوح و مظلوم و به حقّ او عارف بودهاند.
و امَّا آنچه در بعضی از کتب یافت میشود که: ایشان از حضرت باقر و حضرت صادق (صَادِقَین) علیهما السّلام مفارقت داشتهاند، محتمل است از روی تقیه بوده باشد، برای آنکه اظهارشان را در انکار مُنْکَر به أئمَّه نسبت نداده باشند.
و از آنچه تو را دلالت دارد بر آنکه: ایشان عارف به حقّ و شاهد به حقّ بودهاند، روایاتی است که ذکر نمودهایم (و بعد از ذکر سند و رساندنش به حضرت صادق علیه السّلام میگوید):
سپس حضرت گریه کردند، تا حدّی که صدایشان بلند شد، و پس از آن فرمودند: حدیث کرد برای من پدرم از فاطمه بنت الحسین، از پدرش که او گفت:
یقْتَلُ مِنْک ـ أوْ یصَابُ ـ نَفَرٌ بِشَطِّ الْفُرَاتِ مَا سَبَقَهُمُ الأوَّلُونَ وَ لَا یعْدِلُهُمُ الآخِرُونَ.
«کشته میشوند، یا مصیبت دار میگردند کسانی از تو در شطّ فرات که پیشینیان نتوانستهاند از آنان پیشی گیرند، و پسینیان نتوانستهاند همطراز آنها شوند!»
و در اینجا ابن طاوس گفته است: نظریه من آن است که: این عبارت گواه آشکاری است از طرق صحیحه در مدح آنان که از بنی الحسن ـ علیه و علیهم السّلام ـ مأخوذ داشته شدهاند؛ و بر آنکه آنها به سوی خداوند ـ جلّ جلاله ـ با مقامی شریف، و پیروزی با سعادت و کرامت رهسپار گشتهاند.
و امّا محمد بن عبد الله بن الحسن ملقّب به نفس زکیه وی را شیخ ابو جعفر طوسی در «رجال» خود از اصحاب صادق علیه السّلام شمرده است. و ابْنِ مُهَنَّا در «عمدة الطَّالب» ٩١ گفته است: در أحْجَارِ زَیت کشته شد، و مصداق لقبی بود که به او داده شده بود: النَّفْسُ الزَّکیة چرا که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است که گفت: یقْتَلُ بِأحْجَارِ الزَّیتِ مِنْ وُلْدِی النَّفْسُ الزَّکیةُ تا آخر مطلب.
و امَّا ابراهیم بن عبد الله قَتِیل باخَمْری مُکَنَّی به ابو الحسن، وی را شیخ الطَّائفة از رجال صادق علیه السّلام محسوب داشته است. تا آخر مطلب.1
[روایات وارده در علوّ شأن زید]
و علّامه امینی پس از آنکه به طور مشروح و مفصّل راجع به زید بن علی بن الحسین علیهالسّلام بحث کرده است، و اخباری را در مدح و فضیلت شأن او ذکر کرده است، و أشعاری را از بزرگان در مرثیه وی نقل نموده است، در پایان چنین نتیجه میگیرد که: شیعیان از بُن و ریشه شان درباره او مطلبی ندارند جز قَداسَت. و از واجبات خود میدانند که: جمیع افعال او را جهاد مفید و بجا و پسندیده، و نهضت کریمانه، و دعوت به رضا از آل محمد، به شمار آورند.
و شاهد بر تمام این حقایق، احادیثی است که آنها را به پیغمبر و أئمّه طاهرین سلام الله علیهم و به نصوص علمائشان، و مدائح شُعرایشان، و مراثی آنها و به تدوین مؤلِّفینشان که اخبار زید را مستقلّاً تصنیف کردهاند اسناد دادهاند.
امّا احادیث، برخی از آنها قول رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم به حسین نواده خود میباشد که فرمود:
یخْرُجُ مِنْ صُلْبِک رَجُلٌ یقَالُ لَهُ: زَیدٌ یتَخَطَّا هُوَ وَ أصْحَابُهُ رِقَابَ النَّاسِ، یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیرِ حِسَابٍ.2
«از صُلْب تو بیرون میآید مردی که به او زید گویند. وی و اصحاب وی بر روی گردنهای مردم گام بر میدارند و عبور میکنند تا آنکه بدون حساب داخل بهشت میگردند!»
تا میرسد به اینجا که میگوید: و آنچه از نظریه جمیع شیعه پرده بر میدارد گفتار شیخشان: بهاء الملّة و الدّین عاملی است در رسالهای که در اثبات وجود امام منتظر نوشته است: ما جماعت امامیه درباره زید بن علی کلامی نداریم جز خیر، و روایات
راجع بدین مطلب از أئمّه ما بسیار است.
[اشعار بلندپایه شعرای اهل بیت در مرثیه و مدیحه زید]
علّامه کاظمی در «تکمله» گوید: جمیع علماء اسلام اتّفاق نمودهاند بر جلالت و وَرَع و فَضْل زید. تا آنکه گوید: سدیف بن مَیمُون در قصیدهاش گوید:
لَا تُقِیلَنَّ عَبْدَ شَمْسٍ عِثَاراً | *** | وَ اقْطَعُوا کلَّ نَخْلَةٍ وَ غِرَاسِ ١ |
وَ اذْکرُوا مَصْرَعَ الْحُسَینِ وَ زَیدٍ | *** | وَ قَتِیلًا بِجَانِبِ الْمِهْرَاسِ ٢ |
١ ـ «از اولاد عبد شمس (بنی امیه و بنی مَروان) أبداً لغزشی و خطائی را إغماض نکنید، و هر درخت نخل و درخت با ریشه و اصل را از بیخ و بن ببرید!
٢ ـ و به یاد آورید محل فرو افتادن حسین و زید را، و کشتهای که در کنار مِهْراس1 بر زمین افتاده است.»
تا آنکه گوید: وزیر صاحب بن عَبَّاد، مقطوعهای را سروده است که ابتدایش این است:
بَدَی مِنَ الشَّیبٍ فی رَأسِی تَفَارِیقُ | *** | وَ حَانَ لِلَّهْوِ تَمْحِیقٌ وَ تَطْلِیقُ ١ |
هَذَا فَلَا لَهْوَ مِنْ هَمٍّ یعَوِّقُنِی | *** | بِیوْمِ زَیدٍ وَ بَعْضُ الْهَمِّ تَعْوِیقُ ٢ |
١ ـ «موهای سپیدِ متفرّق و متشتّت در سر من پیدا شد، و دوره آن رسید که عیش و لهو به کلّی نابود و رها گردند.
٢ ـ این به جهت آن است که: من عیشی و لهوی ندارم از غصّه و اندوهی که مرا از عیش و خوشگذرانی بازداشته است به علت پیدا شدن روز زید و معرکه زید. و بعضی از هموم و غصّهها انسان را از عیش باز میدارد.»
تا آنکه گوید: و شیخ میرزا محمد علی اوردوبادی قصیدهای در مدیحه و رثاء او گفته است که مطلعش این است:
أبَتْ عَلْیاؤُهُ إلَّا الْکرَامَةْ | *** | فَلَمْ تُقْبَرْ لَهُ نَفْسٌ مُضَامَة |
«نفس رفیع و عالیقدر او إبا و امتناع کرد مگر از کرامت و مجد و سیادت. و بنابراین در زیر خاک نرفت نفس او که قبول ستم کرده باشد، و ظلم را بر خود هموار نموده باشد.»
تا آنکه گوید: سید علی نقی نقوی لکهنوی قصیدهای درباره وی سروده است که بَدْوَش این است:
أبَی اللهُ لِلْأشْرَافِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ | *** | سِوَی أنْ یمُوتُوا فِی ظِلَالِ الصَّوَارِمِ |
«اراده نکرده است خداوند که شریفان و بزرگان از آل هاشم جان دهند مگر در سایه شمشیرهای تیز و برّان.»
و چون ابن تیمیه در «مِنهاج السُّنَّة»، و سید محمود آلوسی در رساله مطبوعه خود به نام «السُّنَّة و الشِّیعة» ص ٥٢ و قَصِیمیّ در کتاب «الصِّراع بین الاسلام و الْوَثَنِیة» شیعه را متّهم کردهاند که: زید بن علی را رفض کرده و شهادت بر کفر و فسق او دادهاند، و دامان شیعه از لَوْث این تهمت پاک میباشد، بلکه شیعه به طور مطلق زید را شهید، و عالیمقام، و مجاهد فی سبیل الله میدانند، لهذا مرحوم امینی رحمهالله به عنوان مؤاخذه با آنها چنین خطاب میکند که:
گویا این مدافعین از ساحت قدس زید، چنان میپندارند که: خوانندگان کتابهایشان به تاریخ اسلام جاهلند، و ایشان چیزی از تاریخ را نمیدانند، و بر آنان حقیقت این کلام مزوّرانه پنهان میماند.
آیا کسی نیست که از این افرادی که زید را نزد خودشان و نزد قومشان بر جانب عظیمی از علم و زهد ارزش مینهند، بپرسد: اگر چنین است و شما راست میگوئید، پس به کدام کتابی یا به کدام سنّت جاریهای اسلاف و نیاکان شما با زید محاربه و کشت و کشتار کردند؟! وی را کشتند، و به دار آویختند، و آتش زدند، و سرش را در میان شهرها به گردش درآوردند؟
آیا از ایشان و از قوم ایشان، سرلشگر جنگجویان با او و قاتل او: یوسف بن عُمَر نبود؟!
آیا از ایشان رئیس نظمیه ایشان عباس بن سَعْد نبود؟!
آیا از ایشان جدا کننده سر شریف او: ابن حَکَم بن صَلْت نبود؟!
آیا از ایشان آنکه برای یوسف بن عُمَر بشارت قتلش را آورد: حَجَّاج بن قاسم نبود؟!
آیا از ایشان بیرون کننده جسدش را از قبر: خَراش بن حَوْشَب نبود؟!
آیا از ایشان امر کننده به آتش زدن بدنش: ولید یا هِشام بن عَبْد المَلِک نبود؟!
آیا از ایشان حمل کننده سر او به سوی هشام: زُهْرَة بن سلیم نبود؟!
آیا از خلفای ایشان، هشام بن عبد الملک نبود که دستور داد: سر زید را به مدینه رسول خدا ببرند؟! و یک شبانه روز در کنار قبر پیغمبر نصب کنند؟!
آیا هشام بن عبد الملک نبود که به خالد قَسْری نوشت، و وی را سوگند داد که دست و زبان کُمَیت شاعر اهل بیت را به سبب مرثیهای که درباره او و درباره پسرش و در مدح بنی هاشم گفته بود، قطع نماید؟!
آیا والی خلیفه ایشان در مدینه: محمد بن ابراهیم مَخْزُومی نبود که هفت روز مدام در مدینه محافل و مجالسی ترتیب داد تا خطباء در آنجا حضور یابند، و علی و زید و اشیاع و پیروانشان را لعنت کنند؟!
[شعر شعرای دربار بنی مروان در مذمّت زید]
آیا از شعر قومشان حکیم أعْوَر نبود که این أبیات را سرود:
صَلَبْنَا لَکمْ زَیداً عَلَی جِذْعِ نَخْلَةٍ | *** | وَ لَمْ نَرَ مَهْدِیاً عَلَی الْجِذْعِ یصْلَبُ ١ |
وَ قِسْتُمْ بِعُثْمَانٍ عَلِیاً سَفَاهَةً | *** | وَ عُثْمَانُ خَیرُ مِنْ عَلِیٍّ وَ أطْیبُ ٢ |
١ ـ «ما برای شما زید را بر چوب درخت خرمائی به دار زدیم. و هیچ گاه ندیدهایم که: مهدی بر چوب درخت خرما دار زده شود.
٢ ـ شما از روی نادانی و سفاهت، علی را با عثمان مقایسه کردید، در حالی که عثمان از علی بهتر و پاکیزهتر بود.»
آیا شاعر آنان: سَلِمَة بن حُرّ بن حَکَم درباره قتل زید نگفت؟!:
وَ أهْلَکنَا جَحَاجِحَ1 مِنْ قُرَیشٍ | *** | فَأمْسَی ذِکْرُهُمْ کَحَدِیثِ أمْسِ ١ |
وَ کُنَّا اسَّ مُلْکِهِمُ قَدِیماً | *** | وَ مَا مُلْکٌ یقُومُ بِغَیرِ اسِّ ٢ |
ضَمِنَّا مِنْهُمُ نَکْلًا وَ حُزْناً | *** | وَ لَکِنْ لَا مَحَالَةَ مِنْ تَأسِّ ٣ |
١ ـ «ما بزرگواران پیشقدم در مکارم اخلاقی را از قریش هلاک کردیم، و بنابراین نامشان و یادشان مانند وقایع دیروز گذشته، از میان برداشته شد.
٢ ـ و ما از قدیم الأیام اسّ و اصل حکومتشان بودهایم، و مگر میشود حکومتی بدون اسّ واصل بر پا باشد؟!
٣ ـ ما از آنان عقوبت و اندوهی را دریافت داشتیم و تحمل کردیم که بناچار باید به خودشان تأسّی کنیم و آن را تلافی نماییم.»
آیا از ایشان نبود آن کس که در مقابل سر زیدِ به دار زده شده، در مدینه ایستاد و گفت:
ألَا یا ناقِضَ الْمِیثَا | *** | قِ أبْشِرْ بِالَّذِی سَاکا ١ |
نَقَضْتَ الْعَهْدَ وَ الْمِیثَا | *** | قِ قِدْماً کان قُدْمَاکا ٢ |
لَقَدْ أخْلَفَ إبْلِیس الَ | *** | ـ ذِی قَدْ کانَ مَنَّاکا ٣2 |
١ ـ «هان! ای شکننده عهد و پیمان! بشارت باد تو را به گزندهائی که به تو رسیده است و حالت را تباه نموده است!
٢ ـ تو عهد و پیمان را شکستی! و از قدیم الأیام دو مرد شجاع از خاندان تو، پیمانشکن بوده اند! (مراد حضرت سید الشّهداء و حضرت امیر المؤمنین علیهما السّلام هستند)!
٣ ـ تحقیقاً ابلیسی که تو را به آرزوهای باطل واداشته بود با تو خلف وعده نمود.»
علّامه امینی درباره یحیی بن زید گوید: و امَّا یحیی بن زید، او را ولید بن یزید بن عبد الملک در سنه ١٢٥ کشت. با او سَلَم بن أحْوَز هِلالی جنگ کرد و به سوی
نَصْر بن سَیار لشکر گسیل داشت. و عیسی غلام عیسی بن سلیمان عَنزی به سوی او تیر انداخت، و پس از مرگش او را سَلْب نمود (زره و انگشتری و البسه و آنچه را با او بود ربود). (طبری ٨، مروج الذَّهب ٢، تاریخ یعقوبی ٣).1
و ایضاً گوید: و در قدرت مرد بحّاث و متتبّع آن است که: ولاء شیعه را نسبت به یحیی بن زید از آنچه که أبو الفرج در «مقاتل الطَّالِبیین» ص ٦٢ ط ایران تخریج کرده است استنتاج کند.
[تبرک شیعیان به غل و زنجیر یحیی بن زید]
او میگوید: چون یحیی را از زندان رها کردند، و آهن غُلش را باز نمودند جماعتی از متمکّنین شیعه به نزد آهنگری که غلّ را گشوده بود رفتند، و از وی تقاضا کردند تا آن غلّ را به ایشان بفروشد. و همه در اخذ غلّ تنافس و سبقت کردند تا کار به مزایده انجامید، و قیمت غلّ بالغ بر بیست هزار درهم شد.
آهنگر ترسید مبادا این خبر شایع شود و مال از او گرفته شود. و لهذا به آنان گفت: شما قیمت آن را در پیش خود جمع کنید! آنها راضی شدند و مال را به او تسلیم کردند. او غلّ را قطعه قطعه کرد، و میان آنها قسمت نمود. ایشان آن قطعات را برای انگشترانشان نگین ساختند و با آن تبرّک میجستند.2
و همچنین گوید: درباره حسن بن حسن که او را مُثَنَّی میگویند، ولید بن عبد الملک به سوی عامل خود: عثمان بن حَیان مری نوشت: او را تحت نظر بدار، و یک صد تازیانه به او بزن! و یک روز در میان مردم او را وقوف بده! و من تو را نمیبینم مگر اینکه قاتل او باشی!
چون نامه ولید به عثمان رسید، دنبال او فرستاد و او را آوردند در حالی که دشمنان همه در برابر او بودند. حضرت علی بن الحسین به او کلمات فرج را آموخت و خداوند او را فرج داد و آزادش کردند.
حسن مُثَنَّی از سَطْوت بنی امیه ترسید، و خود را مختفی کرد، و در حالت خفا به سر برد تا اینکه سلیمان بن عبد الملک با سمّی پنهانی او را در سنه ٩٧ بکشت.
و عبد الله مَحْض را منصور لقبِ عبد الله مُذِلَّة داده بود (عبد الله ذلیل کننده). او را منصور در حبس هاشمیه بغداد در سنه ١٤٥ هنگامی که وی را با نوزده نفر از اولاد حسن سه سال زندانی نموده بود به قتل رسانید، در حالتی که شلّاقها رنگ بدن یکی از آنان را تغییر داده بود، و خونش جاری گردیده، و شلّاق به یکی از چشمانش اصابت نموده بود و او آب میطلبید و آبش نمیدادند، در این حال تمام درهای زندان را بر روی آنان ببستند تا همه جان دادند.
و در «تاریخ یعقوبی» ج ٣، ص ١٠٦ آمده است: آنان را پس از مرگ، میخکوب شده بر دیوارهای زندان یافتند.
و محمد بن عبد الله نفس زکیه را حُمَید بن قَحْطَبَه در سنه ١٤٥ کشت و سرش را به نزد عیسی بن موسی برد، و او آن را به سوی ابو جعفر منصور فرستاد، و سپس در کوفه نصب کرد و در شهرها بگردانید.
[کشتار طالبیین به دست بنی عباس]
و امّا ابراهیم بن عبد الله برای جنگ با او منصور، عیسی بن موسی را از مدینه به سوی او فرستاد در بَاخَمْرَی جنگ در گرفت، و او در سنه ١٤٥ کشته شد و سرش را برای منصور آوردند، او سر را در مقابل خود نهاد، پس از آن امر کرد تا در بازار نصب کنند و سپس به ربیع گفت: سر را به نزد پدرش: عبد الله در زندان ببرد، و ربیع سر را به سوی پدر برد.
نَسَّابَه عُمَری در «مَجْدی» گوید: و پس از آن ابن ابی الکِرام جَعْفری، سر را به مصر برد.
و یحیی بن عُمَر1 را متوکّل امر کرد تا تازیانههائی به وی زدند، و پس از آن او را
در خانه فتح بن خاقان حبس کرد، و همین طور بر این حال در آنجا درنگ داشت، و سپس آزاد شد و به سوی بغداد رفت. و در آنجا بماند تا در أیام مستعین به سوی کوفه خروج کرد، و مردم را به رضا از آل محمد دعوت مینمود.
مستعین مردی را که به او کلکاتکین میگفتند به سوی وی فرستاد، و محمد بن عبد الله بن طاهر، حسین بن اسمعیل را به سوی او ارسال کرد و کارزار در گرفت و او در سنه ٢٥٠کشته شد، و سرش را به سوی محمد بن عبد الله آوردند. او سر را در برابر خود در درون سپری نهاد و مردم میآمدند و به او تهنیت میگفتند. بعد از آن فردای آن روز امر کرد تا سر را به نزد مستعین ببرند.1
و أیضاً گوید: با او جنگ کرد محمد بن عبد الله بن طاهر و کشته شد، و سرش را به سامرّاء حمل نمودند. و چون سرش را به سوی محمد بن عبد الله بن طاهر به کوفه (اینطور مضبوط است) بردند، برای مبارکباد و تهنیت به او جلوس کرد. أبو هاشم داود بن قاسم جعفری بر او وارد شد و گفت: حقّاً تو را تبریک میگویند راجع به کشتهای که اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم زنده بود، درباره این کشته به او تعزیت و تسلیت میگفتند2. آنگاه از نزد او بیرون آمد و میگفت:
یا بَنِی طَاهِرٍ کلُوهُ مَرِیئاً | *** | إنَّ لَحْمَ النَّبِیِّ غَیرُ مُرِیِّ ١ |
إنَّ وَتْراً یکونُ طَالِبَهُ اللهُ | *** | لَوَتْرٌ بِالْفَوْتِ غَیرُ حَرِیِ3 ٢ |
تا آخر.
١ ـ «ای بنی طاهر بخورید خون و گوشت یحیی را به طور گوارا! و حقّاً خوردن گوشت پیغمبر گوارا نیست.
٢ ـ همانا خونی که طالب و خواهنده آن خدا باشد خونی است که هرگز سزاوار پایمال شدن نیست و هرگز از دست نمیرود».
[برخی از اشعار حمانی شاعر از اولاد محمد بن زید]
او درباره حِمَّانی أفْوَه: ابو الحسین علی بن محمد بن جعفر بن محمد بن محمد بن زید الشهید بن علی بن الحسین علیهمالسّلام سخن رانده، و وی را از شعرای غدیر در قرن سوم شمرده است، و وفات او را در سنه ٣٠١ گفته است. و مختصر و محصّل کلام او این است که:
حِمَّان به کسر حاء مهمله و تشدید میم محلّهای است در کوفه.
بیهقی در «محاسن و مساوی» ج ١، ص ٧٥ این ابیات را از او نقل کرده است:
عَصَیتُ الْهَوَی وَ هَجَرْتُ النِّسَاءْ | *** | وَ کنْتُ دَوَاءً فَأصْبَحْتُ دَاءْ ١ |
الی أن قال:
بَلَغْنَا السَّمَاءَ بِأنْسَابِنَا | *** | وَ لَوْ لَا السَّمَاءُ لَجُزْنَا السَّمَاءْ ٢ |
فَحَسْبُک مِنْ سُؤدَدٍ إنَّنَا | *** | بِحُسْنِ الْبَلاءِ کشَفْنَا الْبَلَاءْ ٣ |
یطِیبُ الثَّنَاءُ لِآبَائنَا | *** | وَ ذِکرُ عَلِیٍّ یزِینُ الثَّنَاءْ ٤ |
إذَا ذُکرَ النَّاسُ کنَّا مُلُوکاً | *** | وَ کانُوا عَبیداً وَ کانُوا إمَاءْ ٥ |
هَجَانِی قَوْمٌ وَ لَمْ أهْجُهُمْ | *** | أبَی اللهُ لِی أنْ أقُولَ الْهِجَاءْ1 ٦ |
١ ـ «من با شهوت و میل نفس مخالفت کردم، و از زنان دوری گزیدم. و من دارو و درمان بودم و اینک به صورت درد و مرض درآمدهام.
تا اینکه میگوید:
٢ ـ ما از جهت شرافت و کرامت نسبهایمان به آسمان رسیدیم، و اگر آسمان نبود از
آن هم بالاتر میرفتیم.
٣ ـ و اگر میخواهی سیادت ما را بنگری، برای تو کافی است که بدانی ما به حُسن رویه در امتحان، و نیکوئی تلافی در گرفتاریها،، بلایا و گرفتاریها را از خود میزدودیم (و با جزای نیکو در مقام پاداش رفتار ناپسند روبرو میشدیم!).
٤ ـ ثنا گفتن بر پدران ما، دلپسند و پاکیزه است، و نام علی و یاد او آن ثنا گفتن را رونق میبخشد.
٥ ـ چون نسبت در میان مردم برقرار شود، ما در رتبه پادشاهانی خواهیم بود، و مردم در رتبه غلامان و کنیزان.
٦ ـ قومی مرا هَجْو کردند و با گفتارشان سخریه و استهزاء نمودند، امّا من آنان را هجو ننمودم، زیرا خداوند مرا از گفتار هجو و لغو باز داشته است.»
ابن شهرآشوب در «مناقب» ج ٤، ص ٣٩ از طبع هند، این ابیات را از او ذکر کرده است:
یا بْنَ مَنْ بَینُهُ مِنَ الدِّینِ وَ الإسْلَا | *** | م بَینُ الْمَقَامِ وَ الْمِنْبَرَینِ ١ |
لَک خَیرُ الْبَنِیتَینِ مِنْ مَسْجِدَیْ جَدِّ | *** | ک وَ الْمَنْشأینِ وَ الْمَسْکنَینِ ٢ |
وَ الْمَسَاعِی مَنْ لَدُنْ جَدِّک اسْمَا | *** | عِیلَ حَتَّی ادْرِجْتَ فِی الرَّبْطَتَینِ ٣ |
یوْمَ نِیطَتْ بِک التَّمَائِمُ ذَاتُ الرِّ | *** | یشِ مِنْ جَبْرَئیلَ فِی الْمَنْکبَینِ ٤ |
١ ـ «ای آن که فاصله میان تو با دین و اسلام، فاصله میان مقام و دو منبر است!
٢ ـ از برای توست برگزیدهترین دو محل از دو مسجد جدّ تو، و از