پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه اعتقادات
مجموعه امام شناسی
توضیحات
درس دویست و پنجاه و ششم تا دویست و شصت و پنجم:
علوم لدنیه متنوعه حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ الطَّاهِرینَ
وَ لَعْنةُ اللهِ عَلَى أعْدَائِهمْ أجْمَعِینَ مِنَ الآنَ إلَى قِیامِ یوْمِ الدِّینِ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ الْعَلِىِّ العظیم.
قَالَ اللهُ الحَكیمُ فِى كِتَابِهِ الكریمِ:
وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ1
«و زمین پاكیزه و نیكو بنیاد، گیاهش با اذن پروردگارش بیرون آید، و زمین آلوده و بدنهاد گیاهش بیرون نمىآید مگر اندكى. (اى پیغمبر) ما این طور آیات خود را گوناگون و مختلف مىگردانیم براى گروهى كه سپاس ما را بجاى مىآورند».
و قبل از این آیه چنین فرموده است:
وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ
تَذَكَّرُونَ.
«و اوست آن كس كه بادها را پیشاپیش رحمت خود با بشارت گسیل مىدارد، تا هنگامى كه أبرهاى سنگین آبدار را بر روى خود بكشند و بردارند آنگاه ما آن ابر را روانه مىسازیم به سوى زمین مرده (بدون نبات و روئیدنى) پس از آن ابر آب را فرود مىآوریم تا از آن آب، از جمیع ثمرات و فوائد (از آن زمین بىحاصل) بیرون آوریم. (اى پیامبر) به همین طریق ما مردگان را (از میان قبرها و زمین) بیرون مىكشیم به امید آنكه شما مردم متذكّر گردیده آیات خدا را ادراك كنید، و از احیاء زمین پس از مرگش احیاء مردگان پس از موتشان را نتیجه گیرى نمائید».
تفسیر علامه طباطبائى از آیه: و البلِد الطیب
علّامه آیة الله طباطبائى ـ أعلى الله درجته ـ در تفسیر این آیات فرمودهاند:
در كلام خداى تعالى: ﴿وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ تا آخر آیه دلالت است براى بیان ربوبیت خداوند از جهت عود و بازگشت، همان طور كه در كلام خداى تعالى: ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ﴾1 تا آخر آیه بیان ربوبیت او بود از جهت ابتدا و آغاز خلقت. و كلام او بُشْراً اصلش بُشُر با دو ضمّه است جمیع بشیر مانند نُذُر كه جمع نذیر مىباشد. و مراد از رحمت او باران است. و مراد از كلام او: «بَینَ یدَىْ رَحْمَتِهِ»
یعنى پیش از نزول باران. و در آن استعاره تخییلیه است به تشبیه كردن باران به انسان غائبى كه اهل و عیال او انتظار قدومش را دارند، و او مىآید و در برابرش بشیرى است كه به قدومش بشارت مىدهد.
و معنى إقْلال حمل است، و سَحَاب و سَحَابَة، غَمَام و غَمامَه است مانند تَمْر و تَمْرَة. و سنگین بودن ابر به اعتبار حمل آب سنگین است. و «لِبَلَدِ مَیتٍ» یعنى به جهت بلد میت یا به سوى بلد میت. و بقیه فقرات آیه ظاهر است (و نیازى به تفسیر ندارد).
و مَساق این آیه استدلال است از زنده شدن زمین بر جواز زنده شدن مردگان، زیرا هر دو مسأله از نوع واحد مىباشد. وَ حُکمُ الامْثَالِ فِى مَا یجُوزُ وَ مَا لَا یجُوزُ وَاحِدٌ»1 به علّت آنكه زنده شدن كسانى كه مرگ بر آنان عارض شده است عبارت از نوپدید آوردن چیزى كه از اصلش منعدم و نابود شده است نمىباشد، چون نفوسشان و ارواحشان باقى و محفوظ است و اگرچه أبدانشان تغییر كرده است، همچنان كه نباتات هم در زمستان آنچه در ظاهر زمین دارند تغییر مىكند، اما اصل آنها كه روح زنده نباتى است، و از نشو و نما باز ایستاده است باقى مىماند، و پس از آن در بهار، حیات فعّاله و روح نشو و نما بدان بازگشت مىنماید.
همین طور خداوند مردگان را بیرون مىآورد. بنابراین احیاء مردگان در حشر كُلِّى در روز قیامت و بعث نیست مگر مثل احیاء زمین مرده در بعث جزئى آن كه پس از هر سال عود مىكند.
و از براى این گفتار ما تتمّهاى است كه انشاء الله تعالى در جاى دگر از آن بحث خواهد شد.
و در كلام خداى تعالى: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ تا آخر آیه «نَکد» به
معنى قلیل است. و آیه از لحاظ نظر به مُفاد خودش مانند مَثَل عامّى است كه زده شده است براى ترتّب اعمال صالحه و آثار حسنه بر ذوات طیبه كریمه، همانند خلاف آن بر ذوات خبیثه كریهه به همان گونه كه در كلام خداوند گذشت: كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ1
و لیكن اگر آن را با آیه سابقه ضمیمه نمائیم نتیجه مىدهد كه: مردم اگرچه در قبول رحمت متفاوت هستند، امّا تفاوت از ناحیه ایشان است، و رحمت إلهیه به طور عموم و اطلاق همه را فرا گرفته است.
حضرت علّامه در بحث روائى ذكر نمودهاند:
و در «كافى» با اسناد خود از مُیسر از حضرت امام ابو جعفر محمّد الباقر علیه السلام روایت است كه: من از امام از تفسیر این قول خدا عزّ و جلّ سؤال كردم: وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها2 «و در زمین پس از آبادانى و اصلاحش فساد و تباهى مكنید.» حضرت فرمود: یا مَیسَرُ إنَّ الارْضَ کانَتْ فَاسِدَةً فَأحْیاهَا اللهُ عَزّ وَ جَلَّ بَنَبِیهِ، وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها.
«اى میسر! حَقّاً و تحقیقاً زمین فاسد بود، پس خداى عزّ و جلّ آن را به پیامبرش زنده گردانید، و شما این زمین را بعد از اصلاحش به فساد نیاورید!»
و این حدیث را عیاشى در تفسیرش از میسر از امام ابو عبد الله علیه السلام روایت نموده است.
و در تفسیر «الدُّرُّ المَنْثور»، آورده است كه: احمد و بخارى و مسلم و نَسائى از ابوموسى تخریج حدیث كردهاند كه او گفت: رسول اكرم صلّى الله علیه و آله و سلم فرمودند:
مَثَلُ مَا بَعَثَنِىَ اللهُ بِهِ مِنَ الْهُدَى وَ الْعِلْمِ کمَثَلِ الْغَیثِ الْکثِیرِ أصَابَ أرْضاً فَکانَتْ مِنْهَا بَقِیةٌ فَبَلَّتِ الْمَاءَ فَأنْبَتَتِ الْکلَاءَ وَ الْعُشْبَ الْکثِیرَ. وَ کانَتْ مِنْهَا أجَادِبُ أمْسَکتِ الْمَاءَ
فَنَفَعَ اللهُ بِهَا النَّاسَ فَشَرِبُوا وَ سَقَوْا وَ زَرَعُوا.
وَ أصَابَ مِنْهَا طَائفَةً اخْرَى إنَّمَا هِىَ قِیعَانٌ لَا تُمْسِک مَاءً وَ لَا تُنْبِتُ کلاءً. فَذَلِک مَثَلُ مَنْ فَقِهَ فِى دِینِ اللهِ وَ نَفَعَهُ مَا بَعَثَنِى اللهُ بِهِ فَعَلِمَ وَ عَلَّمَ؛ وَ مَثَلُ مَنْ لَمْ یرْفَعْ بِذَلِک رَأساً وَ لَمْ یقْبَلْ هُدَى اللهِ الَّذِى ارْسِلْت بِهِ1.
«مثال هدایت و علمى كه خداوند مرا به آن مبعوث گردانیده است مثال باران بسیارى مىباشد كه به زمین مىرسد. مقدارى از آن زمین داراى رشد و قوّت و استعداد است پس آب را در خود و با خود ممزوج مىكند، و گیاهان و علف فراوان مىرویاند. و مقدارى از آن زمین، زمین خشك و سخت است، آب را بر روى خود نگه مىدارد و بنابراین خداوند به واسطه آن زمین به مردم منفعت مىرساند. مردم از آب جمعشده بر روى زمین مىآشامند، و آب مىدهند، و زراعت مىنمایند.
و آن باران به قسمتى از زمینهاى دیگر اصابت مىكند كه زمین رِخْوه و سست و بدون استعداد یعنى لم یزرع مىباشند. این زمینها نه آب را بر روى خود حفظ مىنمایند و نه گیاهى مىرویانند. و این مثل مثال كسى است كه در دین خدا تفقّه كند و آنچه كه خداوند مرا به آن مبعوث گردانیده است به وى نفع بخشد پس خودش بداند و از علمش به دیگران تعلیم كند. و مثال كسى است كه أصلًا از آن علم و هدایت من رفعتى در خود به وجود نیاورده و از هدایت خداوندى كه خدا مرا بدان ارسال فرموده است چیزى را نپذیرفته باشد.»
بارى تفسیر بَلَد طَیب به علم و هدایت پیامبر و امام، و تفسیر اصلاح زمین بعد از آمدن رسول و امام و أمثال اینها از معانى تأویلیه آیات مباركات نمىباشد، بلكه مفاد عمل به ظهور و بیان معانى ظاهریه قرآن كریم است. زیرا معنى زمین پاك و مستعد، و مفاد افساد در زمین پس از اصلاح آن همان معنائى مىباشد كه در بَدْو امر دستگیر انسان مىشود و به ذهن تبادر مىیابد، و نیازى به كشاندن معنى ظاهر به باطن
استخراج تأویل نیست.
وجود أئمّه طاهرین ـ سلام الله علیهم أجمعین ـ سرزمین پهناور و گسترده علم و عقل و درایت و فطانت و هدایت مىباشد كه پیوسته از آن نبات نیكو و حَسَن مىروید و عالم را به ثمرات شیرین و آبدار و پر خاصیت، و فواكه ذىقیمت و أدویه و عقاقیر معالجه امراض و رفع علل و اسقام، مشحون و سرشار مىگرداند. و از مخالفان و معاندان بهرهاى به عالم بشریت و جامعه انسانیت نمىرسد مگر مقدار اندكى. زیرا امامان معصومین داراى هَوى و شخصیت و حسّ دعوت به نفس و خودطلبى و خود محورى نیستند. آنچه دارند از نفس پاك و بى آلایش و متّصل به عالم نور و تجرّد و عرفان خداوندى و توحید ربوبى تراوش مىنماید. و معلوم است كه: از نور، تاریكى نتراود و از پاك، زشت نزاید و از طَیب، خبیث بیرون نیاید. یعنى از خدا و مأموران درگاه خدا و مُصفَّیان به اخلاص خدائى جز علم حقیقى و لَدُنّى و جاودانى و ثابت و اصیل به عالم خارج سرایت نمىكند.
امام صادق علیه السلام نمونه بارز بلد طیب
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از آن یگانه نباتى است كه در زمین طیب توحید روئیده است و آثار علمى و هدایتى وى نه تنها براى شیعه بلكه براى نسل آدمیت، و نه تنها براى مدینه منوّره بلكه براى سراسر گیتى، و نه تنها براى زمانى و قرنى و قرونى بلكه بطور جاودان إلى الأبد ضمانت دارد.
چرا؟ براى آنكه وى داراى عصمت است، و هر معصومى همچون قرآن كه داراى عصمت است أبدیت خواهد داشت. كلمه و فتوى و حكم و رأى هر فقیهى از شیخ طوسى و علَّامه حلّى تا آیة الله بروجردى و حكیم و من شابَهَهم در زمان حیاتشان حجیت دارد و به مجرّد مرگ ساقط مىگردد. زیرا داراى عصمت نیستند و براى مردم لازم است از مجتهد حَىّ أعْلَم جامع الشَّرائط زمان تقلید كنند. اما آیات كریمه قرآنیه، و سُنَّت ثابته نبویه، و سیره مُسَلَّمه امامیه تا روز قیامت حُجَّت است.
در شرح ترجمه و احوال حضرت امام صادق علیه السلام، آیت كبیر الهى: سید علیخان مدنى شیرازى ـ رفع الله رتبته ـ مىفرماید: و جعفر بن محمد هو الامام أبو عبد الله
جعفر الصّادق ابن محمد الباقر بن على بن الحسین بن على بن أبى طالب علیهم السلام.
(تا مىرسد بدینجا كه مىگوید:) شیخ مفید گفته است: علماء از احدى از اهل بیت پیغمبر نقل نكردهاند آنچه را كه از علوم و آثار از وى نقل كردهاند. به جهت آنكه اصحاب حدیث، اسامى راویانِ از او را در خصوص موثَّقین آنها با وجود اختلافشان در آراء و مقالات، چون جمع نمودهاند چهار هزار نفر مرد گردیده است.
و شیخ كمال الدِّین بن طلحة شافعى گفته است: اما مناقب و صفات وى به قدرى بسیار و فراوان است كه هیچ حسابگر ماهرى را قدرت آن نیست تا با كمربند محاسبه اطرافش را جمع نماید و بالأخره از او فوت خواهد شد، و در شمارش و احصاء انواع گوناگون آن، فهم و درایت مرد بیدار و زیرك و نگران فرو خواهد ماند. و این مطلب به پایهاى رسیده است كه از كثرت علوم و فوران دانشهاى افاضهشده بر قلبش از فیضان تقوى، احكامى كه علل آن ادراك نمىشود و علومى كه فهمها از احاطه به حُكْمَش، قاصر است به او نسبت داده مىشود و از او روایت مىگردد
. أمَّا مناقبهُ و صفاتُه فتَکادُ تَفوتُ عَدَدَ الْحَاصِر، و یحار فى أنواعها فَهْمُ الیقِظِ الْبَاصِر حتّى إنّ مِنْ کثْرَةِ علومه المُفَاضَةِ على قَلْبه من سِجَال التَّقوى صارَت الاحکام الَّتى لا تُدْرَک عِلَلُهَا و العلومُ الَّتى تَقْصُرُ الافْهَامُ عن الإحَاطَة بِحُکمِها تُضَاف إلَیه و تُرْوَى عَنْهُ.1
و ذهبى در «كاشف» گوید: ابو حنیفه گفته است: من فقیهتر از او را ندیدهام، و هیبَت و ابَّهَت او چنان مرا مىگرفت كه هَیبَت و ابَّهت منصور نمىگرفت.2
و از عَمْرو بن أبى المِقْدام روایت است كه وى گفته است: من هرگاه به جعفر بن محمد علیهما السلام نظر مىنمودم مىدانستم كه او از سلاله پیغمبران مىباشد.
و از صالح بن اسْود روایت است كه او گفته است: شنیدم از جعفر بن محمد علیهما السلام كه مىگفت: سَلُونِى قَبْلَ أنْ تَفْقِدُونِى، فَإنَّهُ لَا یحَدِّثُکمْ أحَدٌ بَعْدِى بِمِثْلِ حَدِیثِى1 «بپرسید از من پیش از آنكه مرا نیابید، زیرا تحقیقاً هیچ كس پس از من به مانند من براى شما حدیث نخواهد گفت.»
علَّامه جلیل: شیخ محمد حسین مُظَفَّر گفته است: تنها فقهاى شیعه عیال و جیره خوار خوان علوم وى نمىباشند، بلكه بسیارى از فقیهان معاصر او از اهل سنَّت علم فقه را از او اخذ كردهاند: أمثال مالك و ابوحنیفه و سُفْیانَین (سفیان ثَوْرى و سفیان بن عُیینَه) و ایوب و غیرهم به طورى كه در بابش خواهى دانست. بلكه ابن أبى الحدید در «شرح نهج البلاغة» (ج ١ ص ٦) فقه جمیع مذاهب اربعه را به وى ارجاع داده است.
افتخار ابو حنیفه به شاگردى امام صادق علیه السلام
و این است آلوسى كه در «مختصر تُحْفة اثنى عشریه»2 (ص ٨) گفته است: و این
1
است ابو حنیفه كه وى در میان اهل سنّت افتخار مىكرد و با فصیحترین زبانى مىگفت: لَوْ لَا السَّنَتَانِ لَهَلَک النُّعْمَانُ. «اگر آن دو سال نبودند، نعمان به هلاكت رسیده بود.»
وى از آن دو سال اراده كرده است دو سالى را كه در آن با امام جعفر صادق علیه السلام براى اخذ علم مصاحبت نمود.1
و همچنین ایشان در تحت عنوان «حیات علمى حضرت» گوید: علم او الهامى است. و در شرح آن آورده است كه در جهان هیچ فضیلتى به مثابه علم نیست. زیرا حیات و سعادت و رقِّیت و جاودان زیستن امَّتها به واسطه علم است، و نَباهت و شخصیت و علوّ مقام و شرافت نفسانى انسان وابسته بدان مىباشد.
بعید به نظر نمىرسد اگر اندوختن علم أفضل از عبادت باشد، نه به دو چندان بلكه به اضعاف مضاعَفَه. به جهت آنكه شخص عابد فقط صلاحیتش در راه نجات خود اوست كه تنها خود را نجات بخشد و لیكن شخص عالِم مُصْلِح است و در توان اوست كه عوالم كبیره را از تاریكیهاى گمراهى برون آورد، و در عین حال خودش نیز
ذىصلاحیت است. عالم آن است كه دو چشمش را در راه خود گشوده است، و كسى كه چشمش را بگشاید راه را مىبیند.
هیچ كدام از فضایل براى مصالح و منافع مردم صلاحیت ندارد كه اثرش در عالم وجود همیشگى بوده باشد به مانند علم. به سبب آنكه عبادت و شجاعت و كرم و غیرها اگر براى مردم نفعى داشته باشد، آن منفعت تا هنگامى است كه صاحب آن در حال زندگى است اما پس از مرگ چیزى براى وى نیست مگر نام نیكو و ذكر جمیل، و لیكن منفعت عالم تا وقتى كه علم او باقى است و اثر او جاودان است باقى خواهد بود.
در سُنّت از علم و صاحبان علم مدح و ثنائى بلیغ و جانفزا به عمل آمده است همان طور كه در كتاب الهى مجموعه آیاتى در مدح علم و مدح علماء وارد است. و این امرى است مسلّم كه نیاز به استشهاد و استدلال ندارد.
آرى در اینجا بحثى است كه آیا این مدح و ثناى بلیغ اختصاص به علوم دینیه و علماى دین دارد، و یا عمومیت دارد نسبت به هر علمى و به هر عالمى؟!
من چنین معتقدم كه اختصاص آن به علوم دینیه و علماى دین از امور غیر قابل شكّ و تردید است.
چون احادیث بدان صراحت دارد و از آیات قرآن كریم همین تو را بس كه فرمود: إنَّمَا یخْشَى اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء1 «فقط از میان جمیع بندگان خدا علماء هستند که صاحب خشیت خداوندى مىباشند.»
و ما چه بسیار این خشیت را در میان علماى فنون و دانشمندان صنایع و غیر آنها نمىیابیم. آرى آن را در میان علماء دین مىیابیم، بلكه در بین غیر ایشان گاهى كسانى یافت مىشوند كه اعتراف به وجود و یا وحدانیت خدا ندارند.
و علماء دین استحقاق این گونه ثناء و تمجید را ندارند مگر به جهت آنكه آنان
براى عامّه مردم خیر خواهند و از هر راهى كه بیابند به سوى آن ساعى و كوشا مىباشند، و هر كجا بوده باشند ایشان را راهنمایان، ارشاد كنندگان، رهبران، و نجات دهندگان خواهى یافت!
علم دین بر دو نوع است: إلهامى و كَسبى. علم كسبى در آن خطا و صواب و غلط و صحیح واقع مىگردد. و خطاى عالِم و غلط وى بازگشتش به خطا و غلط تمام عالَم مىباشد. به علت آنكه مردم در احكام و حلال و حرام تابع علماء هستند. و خداوند ـ جلّ شأنه ـ از مردم طلب نمىكند مگر عمل به همان شریعتى كه نازل فرموده، و احكامى كه تشریع كرده است.
بنابراین چارهاى نیست كه در میان مردم عالمى وجود داشته باشد كه خطا و غلط و سهو و نسیان در او راه نیابد تا بتواند مردم را به آن شریعت نازلشده از جانب خدا و به آن احكام تشریعشده از ساحت او ارشاد نماید تا آنكه امَّت در دامهاى خطا و ریسمانهاى اغلاط گرفتار نگردند. و این امر امكان پذیر نیست مگر آنكه علم عالم وحى و یا الهام خدا بوده باشد.
و از اینجاست كه حتم و لازم است تا علم أنبیاء و أوصیاء آنان علم ایحائى و یا علم الهامى بوده باشد تا بالنّتیجه خودشان و امَّتهایشان را از وقوع در خطا به واسطه خلاف واقع مصون دارند.
و خداوند متعال یك شریعت فرستاده است نه شریعتهاى متعدّده، و در هر واقعهاى یك حكم آورده است نه احكام عدیده، و براى جمیع امَّت در هر عصرى یك مرشد قرار داده است نه ارشاد كنندگان مختلفه. و لیكن ما در امروزه بالعیان شریعتهاى عدیدهاى را مىیابیم كه هر یك از آنها داراى مُشَرِّعى بخصوص مىباشد نه شریعت واحدهاى كه داراى یك تشریع كننده بوده باشد. و در هر واقعهاى احكام متعدّدهاى را مىیابیم نه یك حكم وُحْدانى را. و در هر عصرى ارشادكنندگانى را مىیابیم كه با هم تخالف دارند و هر كدام از آنها دگرى را طرد و رد مىنماید بلكه بعضى، بعضى را تكفیر مىنمایند و برخى از برخى دگر تبرّى مىجویند، نه ارشاد
كننده واحدى را. و این رویه مطابق آنچه كه مُصْلِح اكبر رسول اعظم صلّى الله علیه و آله و سلّم آورده است و آن را از امَّتش طلب نموده است، نمىباشد.
فعلىهذا شگفت انگیز نیست اگر عقل انسان حكم كند بر آنكه بر حضرت واجب الوجود ـ سبحانه و تعالى ـ فرض و لازم است كه در هر عصرى عالمى را برانگیزد تا مردم را بر شریعت طبق همان شریعت نازله و احكام مُنزَله دلالت نماید. و آیا این امر براى احدى از افراد جهان متصوّر مىباشد مگر براى على و پسرانش؟!
و این است آثار علمیه ایشان در برابر تو! استقراء و تفحّص و احصاء بنما امید است كه براى هدایت به این مهم نورى الهى در خود بیابى. و اگر در دنیا اثرى یا دلیلى نبود مگر گفتار رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم:
أنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِىٌّ بَابُهَا1 «منم شهر علم و على دَرِ آن است.» و گفتار او: إنِّى تَارِک فِیکمُ الثَّقَلَینِ: کتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَیتِى2 «من حقّاً در میان شما باقى گذارنده دو متاع نفیس و گرانقدر مىباشم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بیت من مىباشند!» همین قدر كافى بود در إثبات آنكه اهل بیت، علماء شریعت و كتاب خدا بوده باشند: آنان كه علم را از مَعْدِنش اخذ نمودهاند، و از چشمهاش آبگیرى كردهاند. و اگر علمشان علم اكتسابى بود، رسول خدا آنان را در طول روزگار الى الأبد عالِمینِ به كتاب قرار نمىداد با آنكه سایر مردم را قرار نداده است. اگر ایشان با سایرین از مردم در علم مساوى بودهاند پس جهت تمییز و مادّه امتیازشان از سایر مردم چه بوده است؟!
و از آنچه توجّه بدان لازم است آن است كه: جمیع مردم دائماً نیازمند به علوم آنان بودند و در هر واقعه و حادثهاى كه به آنان رجوع مىكردند علم آن را نزدشان مىیافتند، و آن هیچ گاه نیازمند به علم مردم نبودند.
ما در اینجا نمىخواهیم این حقیقت را فقط با اخبار براى تو ملموس و مشهود سازیم، زیرا در آثار به قدرى شواهد وارد است كه ما را بى نیاز از ملاحظه و نظر مىگرداند. و این است آثارشان كه شاهد صدق بر مدعایشان و بر آنچه درباره آنها ادّعا شده است مىباشد. و این امرى است لایق و سزاوار كه بدان دقّت لازم را معمول دارى! و آن این است كه: حضرت امام محمّد تقى جواد الائمّة علیهم السلام چون مقام امامت به وى منتهى گردید طفلى بود هفت ساله، و معذلك همان طور كه پدرانش براى تشیید و تأیید امامت قیام كردند و در تعلیم و ارشاد امَّت نهضت نمودند، وى هم قیام و نهضت فرمود. علماء از او با خضوع، استفاده و اخذ علم مىنمودند، و به هیچ وجه در وى نقصانى از علوم پدرانش یافت نشد.
و این است على بن جعفر كه در عصر او بود و از جهت سِنّ و فَضل، شیخ علویین محسوب مىگردید، چون امام جواد روى بدانها مىكرد بر مىخاست و دستهایش را مىبوسید، و هنگامى كه حضرت امام جواد خارج مىشد كفشهاى او را مُنظَّم در برابر پاى او مىنهاد، و وقتى كه از وى پرسیدند: امامِ گویا پس از حضرت امام رضا علیه السلام چه كسى مىباشد؟! گفت: پسرش: ابو جعفر!
به وى در مقام اعتراض برآمده گفتند: أنْتَ فِى سِنِّک وَ قَدْرِک وَ أبُوک جَعْفَر بن مُحَمَّدٍ تَقُولُ فِى هَذَا الْغُلَامِ؟!
«تو در این پایه از عمر درازت، و در این مقام از قدر و منزلت كه پدر جعفر بن محمد است راجع به این پسر این طور رأى مىدهى؟!»
على بن جعفر در پاسخشان گفت: مَا أرَاک إلَّا شَیطَاناً، ثُمَّ أخَذَ بِلِحْیتِهِ وَ قالَ: فَمَا حِیلَتِى إنْ کانَ اللهُ رَآهُ أهْلًا وَ لَمْ یرَ هَذِهِ الشَّیبَةَ لَهَا أهْلًا؟:1
«من نمىیابم تو را مگر شیطانى كه بدین كلام لب گشودهاى؟! سپس با دست خود ریشش را گرفت و گفت: از من چه تدبیرى ساخته است اگر خداوند او را داراى
أهلیت مىبیند، و این موهاى سپید را براى مقام امامت صاحب اهلیت نمىبیند؟!»
باید دانست: على بن جعفر برادر حضرت امام كاظم علیه السلام مىباشد، و حضرت امام كاظم جَدِّ حضرت امام جواد علیهما السلام هستند. اینك بنگر تا چه مقدار داراى تفاوت سن مىباشند. و على علمش را از پدرش امام جعفر، و برادرش امام كاظم، و برادرزادهاش امام رضا علیهم السلام اخذ نموده است. اگر علم ایشان با تحصیل و اكتساب بود، على از امام جواد تحصیلش افزون بود، و اگر امامت مربوط و منوط به سنّ بود على بن جعفر از لحاظ سنّ بزرگترین آنها و از مشایخشان محسوب بود.
علاوه بر این در ایامى كه پدر امام جواد در هنگام مسافرت به سوى خراسان از وى جدا گردید، امام جواد پنج ساله بود. و اگر فرض كنید علوم و ثقافت و تأدّب آنان از نزد خودشان نبوده است، آن كس كه امام جواد علیه السلام را تعلیم و تربیت و تأدیب نمود پس از پدرش تا آنكه وى را بدان مقام رفیع و منزلت عظیم رسانید چه كسى بوده است؟! چرا خود آن معلم و مربّى در این فرض خود را صاحب منزله و مقام امامت ندید؟! چرا حضرت امام جواد را كنار نزد؟!
آرى حضرت امام جواد علیه السلام در وقت رحلتشان بیست و پنج ساله بودهاند، و معلوم است كه جوان داراى این مقدار از سنّ اگر تمام عمرش را صرف تحصیل علم كرده باشد چیزى از علم به دست وى نیامده است، پس چگونه خواهد بود حال عالم و مُرشِد و معلّم عالِمان، و تربیت دهنده و تهذیب كننده ایشان با وجود آنكه جمیع شیعیان و علمائشان از روز وفات پدرش حضرت امام رضا علیه السلام به او رجوع كرده و به عنوان امام و مربّى از وى اخذ علم نموده اند؟
و مطلب درباره فرزندش حضرت إمام علىٌّ الهادى علیه السلام نیز از این قرار است. إمام محمّد تقىّ الجواد علیه السلام كه از جهان رخت بر بست فرزندش حضرت هادى شش ساله و یا هشت ساله بوده است. آن كه وى را تعلیم و تربیت كرده و ثقافت او را متكفّل شده تا بدان محلّ أرفع رسانید چه كس بوده است؟ چگونه متصوّر است كه علماى شیعه به طفلى كه داراى این مقدار سنّ مىباشد مراجعه كنند؟ اگر علم
وى اكتسابى بوده است در این مدّت از عمر چه چیز را فراگرفته است؟
و بناءً على هذا «امام صادق علیه السلام مانند سایر ائمّه علمش اكتسابى و مُتَّخَذ از زبانهاى مردان و دروس آنان نبوده است».
اگر چنین بود، از چه كسى اخذ علم نموده است؟ و بر دست كدام كس به كمال رسیده است؟ ما در تاریخ هیچ كدام از ائمّه علیهم السلام را پیدا نمىكنیم كه ایشان شاگردى نموده، و یا نزد احدى از مردم درس خوانده باشند حتّى در سنین طفولیت. در تاریخ طفولیت آنان ذكر نشده است كه آنها داخل در كتاتیب1 و مدارس و محلّ تعلیم و قرائت شده باشند؛ و یا آنكه قرآن را مانند سایر اطفال از قاریان فراگرفته باشند. و لهذا براى علم امام راهى تصوّر ندارد مگر آنكه او به طور وراثت از پدرش، از جدّش، از رسول اكرم، از جبرائیل، از پروردگار جلیل تعالى شأنه اخذ نموده باشد.
و الآن جاى آن دارد كه به بعضى از آثار علمیه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام، و به كیفیت تعلیم به شاگردانش، و به بعضى از امور دگر كه در حیات علمیه او دخیل بودهاند، اشاره نمائیم.
کیفیت مدرسه عِلمیه إمام أبو عبد الله جَعفر بن محمّد الصّادق علیهما السلام:
طرز و شكل أخذ علوم از حضرت شبیه طرز و شكل أخذ علوم در حوزههاى علمیه امروزه نبوده است كه با مناقشه در دلیل و مأخذِ كلام، بحث را طىّ كنند. بلكه تلامذه او جز مقدار اندكى از ایشان قائل به امامتش بودهاند. و شیعه امامیه همچنان كه گذشت اعتقادشان بر آن است كه: در علم امام، رأى و اجتهاد وى مدخلیت ندارد تا آنكه امام از روى مَصَدر و مُستند محاسبه كند. علم إمام موروثى است. بلى گاهى اتّفاق مىافتد كه سائلى از علّت حكم سؤال مىنماید امّا این سؤال، سؤال تعلّم و استفاده مىباشد نه سؤال ردّ و جَدَل.
علاوه بر این، آنان كه از غیر امامیه هم علوم خود را از وى اخذ نمودهاند معتقد به جلالت و سیادت و إمامتش بودهاند.1 و آن تعلّم و اخذ را براى خویشتن منقبت و فضیلتى به شمار مىآوردهاند كه بدان مُشَرَّف گردیدهاند.2 و دانستیم كه ابن أبى الحدید، علم مذاهب اربعه را در فقه به وى ارجاع مىدهد3
پرسش كنندگان از مسائل و مشكلات و علوم به حضورش مىآمدند و براى رفع مشكله و عویصه خود از او استعلام مىنمودند. و جمعى بسیار از آنان با خودشان دوات و كاغذ حاضر داشتند تا آنچه را كه امام برایشان املاء مىكند، از روى ضَبط و ثَبت از او روایت كنند.
و اگر اشتیاق دارى مقدار علم او را بدانى پس نظر كن به كثرت كسانى كه از آبشخوار و بحر عظیم او از علوم مختلف سیراب گردیده اند! آنها به چهار هزار نفر یا بیشتر از آن بالغ گردیدهاند.
به چه علّت این جماعت كثیره از او روایت كردهاند و از غیر او روایت نكردهاند با وجود كثرت و وفور علماء در عصر او؟! و به چه علّت چون یكى از ایشان از او روایتى را نقل مىنمود، بر آن روایت وقوف مىنمود و دیگر نمىپرسید: امام از چه كسى آن را براى وى املاء نموده است مگر آنكه خود امام خبر مىداد كه: آنچه را كه املاء كرده است، از آبائش از جدّش رسول أكرم صلّى الله علیه و آله و سلّم مىباشد.
این مدرسهاى كه این تعداد افراد بسیار از آن خارج شدهاند منظورش از تعلّم علوم، صیت و آوازه و افتخار و شرف نبوده است. و مقصد و مقصود از تلامذهاش فقط آن بوده است كه علم را براى علم، و براى خدمت به دین و شریعت تعلّم كنند. و كسى كه از این روش و منهاج، تجاوز مىنمود امام او را از حوزهاش دور مىساخت. چه بسیار مردمانى را كه امام طرد فرمود، و چه بسیار اقوامى را كه در
سیره و سَریره با وى مخالف بودند، لعن نمود.
پیوسته مواعظ و ارشادات إمام، قبل از تعالیم و دروس بیان مىشد، و یا در ضمن خود دروس صورت مىگرفت.
تعالیم امام صادق علیه السلام براى شاگردش
مواعظ و نصایح إمام در موضوعات مختلفه و از جهات متعدّده بسیار مىباشد و لیكن ما در اینجا به آنچه كه اختصاص به طُلَّاب علوم دارد اكتفا مىنمائیم:
عَمرو بن أبى المِقْدام1 گفت: در نخستین مرتبهاى كه من بر حضرت أبوعبد الله علیه السلام وارد شدم، فرمود: تَعَلَّمُوا الصِّدْقَ قَبْلَ الْحَدِیثِ!2 «پیشتر از آنكه علم حدیث را فراگیرید، صدق و راستى را فراگیرید!»
واقعاً چقدر این نصیحت، نصیحت گرانقدرى است! امام لا زال و به طور مستمرّ به هر كس از محبّان و دوستان و موالیانش كه بر وى داخل مىشدند، وصیت و سفارش به «صِدْق و أدَاءِ أمَانت» مىكرد، و این امرى تعجّبآور نیست چون سعادت انسان در این حیات دنیا، و وفور مال و جاه، و اطمینان مردم به او، و رضایت به او براى حكومت در میان مردم منوط به این دو امر مىباشد.
و اما ارشاد امام به طلب علم چقدر با تعبیرات مختلفه، بسیار است!
گاهى مىفرماید: لَسْتُ احِبُّ أنْ أرَى الشَّابَّ مِنْکمْ إلَّا غَادِیاً فِى حَالَینِ، إمَّا عَالِماً أوْ مُتَعَلِّماً. فَإنْ لَمْ یفْعَلْ فَرَّطَ، وَ إنْ فَرَّطَ ضَیعَ، وَ إنْ ضَیعَ أثِم3.
«من آنچنان نمىباشم كه دوست داشته باشم جوان شما را بنگرم مگر آنكه چاشتگاهان یا مردى عالم بوده باشد و یا متعلّم! پس اگر این طور نباشد كوتاهى كرده است، و اگر كوتاهى كند خود را ضایع نموده است، و اگر خود را ضایع كند گناه
كرده است.»
و گاهى دیگر مىفرماید: اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَینُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقَارِ!1
«در طلب علم باشید، و با فراگرفتن آن خود را أیضاً با حِلْم و وقار زینت كنید!»
در اینجا مىبینیم امام علیه السلام اقتصار بر ترغیب و تحریض بر علم ننموده است بلكه آنان را تشویق فرموده و وادار كرده است تا خود را به صفت حلم و وقار زینت بخشند. بلكه با صفت تواضع علمشان را بیامیزند، همان طور كه در یكى از كلماتش فرموده است:
وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ، و تَوَاضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ، وَ لَا تَکونُوا عُلَمَاءَ جَبَّارِینَ، فَیذْهَبُ بِاطِلُکمْ بِحَقِّکمْ!»2
«تواضع كنید نسبت به شاگردانتان، و تواضع كنید نسبت به معلِّمانتان! و نبوده باشید علماى متكّبر مستكبر جبّار خودخواه، تا باطل شما غلبه كند و حقّ را از شما بزداید!»
و حقّاً چه نصیحت دقیقى است، و چه تعلیم عالى مرتبهاى! زیرا علم تا مقرون با فروتنى نبوده باشد نه به خود انسان و نه به مردم سودى نمىبخشد. و در آن صورت مردم از صاحب تكبّر متنفّر مىگردند؛ آنگاه جبروتیت نفس، آن مقدار حقّى را كه با انسان است از میان مىبرد.
و امام علیه السلام به طالبین علم ارشاد فرموده مىگوید:
وَ لَا تَطْلُبِ الْعِلْمَ لِثَلَاثٍ: لِتُرَائِىَ بِهِ، وَ لَا لِتُبَاهِىَ بِهِ، وَ لَا لِتُمَارِىَ بِهِ. وَ لَا تَدَعْهُ لِثَلَاثٍ: رَغْبَةٍ فِى الْجَهْلِ، وَ زَهَادَةٍ فِى الْعِلْمِ، وَ اسْتِحَیاءٍ مِنَ النَّاسِ. وَ الْعِلْمُ الْمَصُونُ کالسِّرَاجِ الْمُطْبَقِ عَلَیهِ.»3
«براى سه منظور دنبال علم مرو: براى آنكه با آن خود نمائى كنى، و براى آنكه با آن افتخار كنى، و براى آنكه با آن مجادله بنمائى! و براى سه منظور هم علم را رها مكن: میل به نادانى، و كم ارزش شمردن علم، و حیا نمودن از مردم! و علمِ محفوظ و دست نخورده مانند چراغى است كه بر روى آن سرپوش بگذارند.»
حضرت امام صادق علیه السلام در این عبارات در صدد آن است كه بفهماند: طلب علم باید به جهت ارزش خود علم باشد، و به جهت بهره بردارى امَّت. بنابر این اگر علم را براى خودنمائى، و یا مباهات، و یا جدال تحصیل كنند آن علم نه به فراگیرندهاش ثمرى مىرساند و نه به مردم. بلكه طالب علم در این صورت خود زیان مىبیند و به امّت نیز زیان مىرساند.
همچنان كه ترك كردن علم به خاطر دوست داشتن جهل، و بى ارزش دانستن علم، و استحیاى از مردم كاشف است از حماقت. و در حیائى كه آدمى را بر صفت رذیله وادارد و از فضائل دور كند خیرى وجود نخواهد داشت. و انتفاع مردم از علم به انتشار علم است، و فائدهاى از چراغ برنخیزد هنگامى كه بر روى آن ظرفى را واژگونه بنهند.»
و به سبب نفاست علم است كه امام علیه السلام بر طلب علم تحریض و ترغیب نموده است اگرچه بدست آوردن آن مستلزم مؤونه سنگین گردد، و فرموده است:
اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِخَوْضِ الْمُهَجِ وَ شَقِّ الْلُّجَج1.
«تحصیل علم كنید اگرچه به ریختن خون دلها، و به شكافتن گردابها و لجّههاى عظیمه آبهاى دریا و پیمودن دریاها و اقیانوسها باشد.»
و از آنجائى كه نفوسى كه داراى علم هستند متفاوت مىباشند، حضرت نهى مىكند كه علوم را از مردمان غیر أهل فراگیرند و مىفرماید:
اطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنْ مَعْدِنِ الْعِلْمِ، وَ إیاکمْ وَ الْوَلَایجَ فَهُمُ الصَّادُّونَ عَنِ اللهِ1.
«علم را از معدنش طلب كنید، و از كسانى كه علم را به خود چسبانیدهاند و به ظاهرشان آراستهاند ولى علم، به باطن و درونشان نرسیده است اجتناب نمائید، زیرا كه آن جماعت راه خدا را بر روى مردم مىبندند و قاطعان طریق خدا مىباشند!»
ما با شهود و عیان مىیابیم كه شاگرد از روح استادش تَغَذِّى مىكند و متعلّم از جان و نفس معلِّم اخذ مىكند و با تعالیم استاد سیر و سیراب مىگردد. بنابراین اگر استاد گمراه باشد شاگرد به گمراهى نزدیك مىشود، و اگر استاد راه یافته و هدایت شده باشد شاگرد نیز به هدایت قریب مىگردد. زیرا غریزه مُحاكات در نفوس شدید است بالاخصّ میان نفس شاگرد كه نسبت به استادش جنبه پذیرش و انفعال دارد، و استادش نسبت به او جنبه القاء و فعل.
امام جعفر صادق علیه السلام تنها ترغیب و سفارش أكید بر طلب علم ندارند، بلكه از شاگردان و متعلّمان مىخواهند تا وقتى كه علم را آموختند به پیرو آن عمل را به كار بندند. و مىفرماید:
تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مَا شِئتُمْ أنْ تَعَلَّمُوا فَلَنْ ینْفَعَکمُ اللهُ بِالْعِلْمِ حَتَّى تَعْمَلُوا بِهِ، لِانَّ الْعُلَمَاءَ هَمُّهُمُ الرِّعَایةُ، وَ السُّفَهَاءَ هَمُّهُمُ الرِّوَایةُ.»2
«فرا بگیرید علم را به هر قدر كه بخواهید فرا بگیرید. اما بدانید كه: علم به شما منفعتى نمىرساند تا زمانى كه آن را به كار بندید! به جهت آن كه همّت و غایت مقصود و منظور علماء آن است كه مراعات پیاده كردن علوم را در نفوس خود بنمایند، و امّا سفهاء همّت و مرادشان حفظ كردن و بیان نمودن و روایت كردن آن است براى دگران!»
و مىفرماید: الْعِلْمُ الَّذِى لَا یعْمَلُ بِهِ کالْکنْزِ الَّذِى لَا ینْفَقُ مِنْهُ؛ أتْعَبَ نَفْسَهُ فِى جَمْعِهِ وَ لَمْ یصِلْ إلَى نَفْعِهِ1.
«علمى كه بدان عمل نگردد همچون گنجى است كه از آن بهره نگیرند. انسان خود را در گردآورى آن به رنج و مشقّت افكنده است و به ثمرهاش دست نیافته است.»
و مىفرماید: مَثَلُ الَّذِى یعْلَمُ الْخَیرَ وَ لَا یعْمَلُ بِهِ مَثَلُ السِّرَاجِ یضِىءُ لِلنَّاسِ وَ یحْرِقُ نَفْسَهُ2.
«مثل آن كس كه خوبى را مىداند و بدان عمل نمىكند مثل چراغ است كه براى مردم نور مىدهد ولى خودش را مىسوزاند.»
و مىفرماید: إنَّ الْعَالِمَ إذَا لَمْ یعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کمَا یزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا3.
«عالمى كه به علمش عمل ننماید موعظه وى از دلهاى مردمان لغزش مىكند و فرو مىریزد همچون باران كه چون بر سنگ صیقلى سخت فرو ریزد از آن لغزش مىكند و مىریزد.»
امام جعفر صادق علیه السلام دستور مىدهد تا آنچه را كه تعلّم مىكنند محفوظ دارند و بنویسند، و لهذا مىفرماید: اکتُبُوا فَإنَّکمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتَّى تَکتُبُوا!4
«بنویسید! زیرا شما علومتان را نمىتوانید حفظ كنید مگر زمانى كه آن را بنویسید!»
و در این امر مهمّ به مُفَضَّل بن عُمَر مىفرماید: اکتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَک فِى إخْوَانِک فَإنْ مِتَّ فَوَرِّثْ کتُبَک بَنِیک فَإنَّهُ یأتِى زَمَانُ هَرْجٍ مَا یأنَسُونَ فِیهِ إلّا بِکتُبِهِمْ5.
«علومت را بنویس و آن را در میان برادرانت پخش كن، و هنگام مرگ كتب خود
را براى فرزندانت به ارث بگذار! به جهت آنكه زمان هرجى در آینده خواهد آمد كه در آن زمان مردم شیعه انس نمىتوانند بگیرند مگر به كتابهایشان!»
و مىفرماید: احْفَظُوا بِکتُبِکمْ فَإنَّکمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إلَیهَا1.
«از كتابهایتان پاسدارى كنید به جهت آنكه در آینده بدانها نیازمند خواهید شد!»
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فقط فضیلت علم را براى زمان خود اراده نكرده است، بلكه براى جمیع أعصار و أجیال مىخواهد، همان طور كه وى سفارش به خصوص تعلّم ننموده است مگر آنكه با آن علم جمیع فضائل را فراگیرند، همچنان كه در ضمن وصایایش خواهى دید، و همچنان كه از گفتارش معلوم مىگردد كه: فَإنَّ الرَّجُلَ مِنْکمْ إذَا وَرَعَ فِى دِینِهِ، وَ صَدَقَ الْحَدیثَ، وَ أدَّى الامَانَةَ، وَ حَسَّنَ خُلْقَهُ مَعَ النَّاسِ، قیلَ: هَذَا جَعْفَرِىٌّ، وَ یسُرُّنِى ذَلِک وَ یدْخُلُ عَلَىَّ مِنْهُ السُّرُورُ، وَ إنْ کانَ عَلَى غَیرِ ذَلِک دَخَلَ عَلَىَّ بَلَاوُهُ وَ عَارُهُ، وَ قِیلَ: هَذَا أدَبُ جَعْفَر2.
«چون مردى از شما در دینش با تقوى باشد، و در گفتارش راستگو، و أمانت را ادا كند، و اخلاقش را با مردم نیكو گرداند، درباره او گفته مىشود: این مرد جعفرى مذهب است. و این موجب سرور من مىشود، و از ناحیه وى در دل من سرور پیدا مىگردد. و اگر برخلاف این بوده باشد از ناحیه او بر من بَلا و عار و ننگش پدیدار مىشود، و دربارهاش گفته مىشود: این است ادب جعفر!»
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و پدرانشان در زمان پیشین و پسرانشان در زمان پسین در حسن تربیت امَّت و توجیهشان به فضائل و ردعشان از رذائل با تمام انواع و اقسام وسائل كوشیده و در این طریق مجاهده نمودهاند. و لیكن گناهشان چیست در صورتى كه مردم از سیر به سوى منهج حق إبا دارند، و از دست برداشتن از انحراف در جادّه باطل امتناع مىورزند!؟
تجلیل امام صادق علیه السلام از علماء
آن حضرت فقط تحریض و تشویق به علم ننمودهاند، بلكه تحریض به شأن علما و عطف توجّه بر آنان نمودهاند و فرمودهاند:
ثَلَاثَةٌ یشْکونَ إلَى اللهِ عَزّ وَ جَلَّ: مَسْجِدٌ خَرَابٌ لَا یصَلِّى بِهِ أهْلُهُ، وَ عَالِمٌ بَینَ جُهَّالٍ، وَ مُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَیهِ غُبَارٌ لَا یقْرَأ فیهِ1.
«سه گروهاند كه به خداوند عزّ وجلّ شكایت مىكنند! مسجد خرابى كه أهل آن در آن نماز نمىخوانند، و عالمى در میان جاهلان، و قرآنى آویخته كه بر روى آن غبار نشسته و آن را نمىخوانند.»
اسحق بن عمّار صیرفى مىگوید: من به امام صادق علیه السلام گفتم: مَنْ قَامَ مِنْ مَجْلِسِهِ تَعْظیماً لِرَجُلٍ؟! «آیا جایز است كسى به جهت بزرگداشت مردى از جاى خود برخیزد؟!» حضرت فرمود: مَکروُهٌ إلَّا لِرَجُلٍ فِى الدِّینِ. «مكروه است مگر براى مردى كه به جهت نشانه دینى در مقابل او برخیزند.»
و فرمود: مَنْ أکرَمَ فَقِیهاً مُسْلِماً لَقِىَ اللهَ یوْمَ الْقِیمَةِ وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ، وَ مَنْ أهَانَ فَقِیهاً مُسْلِماً لَقِىَ اللهَ یوْمَ الْقِیمَةِ وَ هُوَ عَلَیهِ غَضْبَانٌ2.
«كسى كه گرامى بدارد فقیه مسلمانى را، خداوند را در حالى كه از وى راضى است در روز بازپسین دیدار مىنماید، و كسى كه فقیه مسلمانى را پست بدارد، خداوند را در حالى كه از وى خشمگین است در روز بازپسین دیدار مىكند.»
روایاتى كه از آن حضرت درباره مراعات اهل علم و إكرام علماء و توقیر و تقدیرشان وارد شده بسیار است. و این طور بوده است مجاهده حضرت در تعلیم و تربیت و تأدیب و تثقیف أتْباع و پیروانش و در تهذیبشان و تعلیمشان اخلاق فاضله و ملكات طیبه را.3
علم تفسیر و كیفیت استخراج معانى قرآن كریم
در احادیث وارده از اهل البیت موارد بسیارى درباره تفسیر ذكر گردیده است حتّى آن كه برخى از مفسّرین، تفسیر خود را مبتنى بر حدیث قرار دادهاند. و اگر مىخواهى مقدارى از كلمات تفسیریه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را دریابى، بنگر به تفسیر «مَجمع البیان» زیرا وى مقدارى از روایات صادقیه را در تفسیرش نقل نموده است، و گاهى صاحب این تفسیر با استظهار و استفاده از احادیث، اشاره به رأى اهل البیت مىكند.
اما در باب خصوص آیات الاحكام مؤلَّفات عدیدهاى در تفسیر وارد شده است كه مؤلِّفین آنها آنچه را كه در تفسیر اهل بیت آمده است ذكر كردهاند، و پس از آن اشاره به مُفاد و محتوایش نمودهاند.
و حدیث وارد از سید رُسُل در بسیارى از مقامات و با طرق عدیده:
إنِّى تَارِک فِیکمُ الثَّقَلَینِ: کتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَیتِى. مَا إنْ تَمَسَّکتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِى أبَداً، فَإنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّى یرِدَا عَلُىَّ الْحَوْضَ».
«من حقّاً در میان شما باقى گذارنده دو چیز نفیس و ذىقیمت مىباشم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بیت منند. پس از من مادامىكه شما به آن دو چیز تمسّك جوئید هیچ گاه گمراه نمىگردید، به علّت آنكه آن دو چیز از هم جدا نمىشوند تا با همدیگر بر حوض كوثر بر من وارد شوند» مقدار كمّیت و كیفیت مبلغ علمشان به قرآن را به ما مىشناساند كه: باید در هر زمانى عالمى به قرآن از آنان موجود باشد.
و براى تأیید و تقویت متن این حدیث، اخبار كثیرى از اهل بیت ـ سلام الله علیهم ـ وارد شده است كه شأن و مقام علمشان را به قرآن مىرساند.
امام صادق علیه السلام داناترین امت به علم قرآن بود
خود حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مىفرماید:
وَ اللهِ إنِّى لَاعْلَمُ کتَابَ اللهِ مِنْ أوَّلِهِ إلَى آخِرهِ کأنَّهُ فِى کفِّى. فِیهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ خَبَر
الارْضِ وَ خَبَرُ مَا کانَ وَ خَبَرُ مَا هُوَ کائِنٌ. قَالَ اللهُ عَزّ وَ جَلَّ: فِیهِ تِبْیانُ کلِّ شَىْءٍ.1
«قسم به خدا من حقّاً و تحقیقاً كتاب الله را از أوَّل تا آخرش مىدانم آن گونه كه گویا كتاب الله در مشت من است. در آن خبر آسمان، و خبر زمین، و خبر وقایع گذشته، و خبر وقایع حال و آینده وجود دارد. خداى عزّ و جلّ فرموده است: در قرآن روشنگرى و درخشش و بیان تمام چیزهاست.»
حضرت انگشتان خود را مىگشود و بر روى سینهاش مىنهاد و مىفرمود:
وَ عِنْدَنَا وَ اللهِ عِلْمُ الْکتَابِ کلِّهِ2.
«و در نزد ماست علم تمامى كتاب الله!» إلى غیر ذلك از احادیث.
و حتماً باید در هر زمان عالم به قرآن كریم، مطابق و موافق با نزول آن وجود داشته باشد به شهادت و گواهى حدیث ثَقَلَین، و به سبب آنكه قرآن، امام صامت و ساكت است و در آن محكم و متشابه، و مجمل و مبین، و ناسخ و منسوخ، و عامّ و خاصّ، و مطلق و مقید و غیرها وجود دارد از آن چیزهائى كه علمشان بر مردم پنهان است. و هر فرقهاى از فرقههاى اسلام معتقد است كه: قرآن مصدر و مستند اعتقاد اوست، و خود را چنین مىداند و مىشناسد كه: به معانى قرآن راه یافته و به مقاصدش رسیده است و بر این پندار اقامه شواهد مىنماید.
بناءً على هذا قرآن به زعم فرقهها و گروههاى مختلف العقیدة و العمل مصدر افتراق و تباین این آراء و افعال مىباشد. در این صورت آن حَكَمى كه فَصْل خصومت كند و گفتار او و تفسیر او شبهههاى آن فرقهها و دستجات را زائل كند و مزَاعم این مذاهب را بزداید، و حقّ و واقع را بر منصّه بروز و ظهور بنشاند چه كس خواهد بود؟!
حدیث ثَقَلَین دلالت كرد كه علماى قرآن منحصر به عترت اهل البیت مىباشند،
و از ایشان است كه باید در هر عصرى عالم به قرآن وجود داشته باشد.
در عصر امام صادق علیه السلام، اگر وى عالم به قرآن نبوده باشد، چه كسى غیر او بوده است؟! احدى از افراد مردم پیدا نشده است كه ادّعا كند در میان اهل البیت در عصر امام كسى اعلم از او در تفسیر و یا در غیر تفسیر از ما بقى علوم وجود داشته است.1
دروس امام صادق علیه السلام در عرفان ذات أقدس حقّ متعال
مرحوم مظفّر این بحث را به عنوان عِلْمُ الْكَلام مفتوح كرده است و چنین آورده است: مراد و مقصود ما از علم كلام علمى است كه از وجود، و وَحْدت، و صِفات (بارى تعالى) و آنچه كه لازمه این مباحث مىباشد بحث مىكند از نبوّت و امامت و معاد. و این بحث حتماً باید مبتنى بر أدلّه عقلیه متّكى بر اساس و اصول منطقیه صحیحه قرار گیرد.
و مراد و منظور ما از علم كلام، علم جَدَل نیست كه كثیرى از مردم به واسطه اعتمادشان در آن بر خواطرى كه بدیشان إلقا مىكنند نفوسى كه علم كلام را به واسطه حبّ غلبه در مجادله پذیرفته و تعلّم نمودهاند، گمشده و در وادى ضلالت نابود گردیدهاند بدون آنكه استناد به ركن وثیقى نموده باشند و یا آن علم را از معدن صحیحش اخذ كرده باشند.
بنابر این در لسان احادیث اگر مذمّتى براى متكلّمین مشاهده شد مراد كسانى هستند كه علم جدل را آموختهاند براى غلبه و ظفر برطرف مقابل. آنان آب را از چشمهاش ننوشیدهاند، و اعتنا ننمودهاند به مفاسدى كه آن علم به دنبال خود مىآورد. و اما كسانى كه آن علم را از موردش و آن آب را از مَنهل و آبشخوار صحیح و پاكش گرفتهاند، و آن را بر اساس درست و پایههائى راستین و وجدانى بنا نهاده اند
ایشانند لسان حقّ، و هادیان و دعوت كنندگان به ایمان، و راهنمایان به واقع و حقّ و حقیقت.
در توحید ذات حق، دلیلى عقلى لازم است
اولین كس كه براى وجود و لوازم وجود با ادلّه عقلیه و آثار محسوسه إقامه برهان نمود حضرت مولى الموحِّدین أمیر المؤمنین علیه السلام بودهاند، و به قدرى آن أدلّه عقلیه مبرهن است كه نزدیك است در آن خطبهها شك كند كسى كه جاهل است و یا تجاهل مىكند مقامات حضرت أبو الحسن را از علوم ربّانى، بدین ادّعا كه علم بر آن اصول در آن ازمنه معهود نبوده است.
و من نتوانستهام بفهمم كه این مرد جاهل اگر اعتراف نكند كه علم أبو الحسن إلهامى است و آن را از منبع فیاض و چشمه فیوضان الهى استقاء مىكند، بالأخره وى جاهل نمىباشد به آنچه پیغمبر اكرم صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمودهاند: أنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِىٌّ بَابُهَا. «من شهر علم هستم، و على دَرِ آن است.»
و بر اصل و اساس منهاج ابو الحسن پسرانش در این علم دست به كار شدهاند، و همان رشته را بافته و ساخته و پرداختهاند. زیرا آنان پیوسته از علوم وافرشان بر مردم از وجود و لوازم وجود إفاضه فرمودهاند. چگونه بپرستند مردم پروردگارى را كه وى را نمىشناسند، و از پیامبرى پیروى نمایند كه به او جاهل مىباشند، و متابعت امامى را كنند كه مقام و منزلتش را نمىدانند؟
بناءً على هذا معرفت و شناخت مُقَدَّم بر هر علمى و أفضل از هر علمى خواهد بود. امام صادق علیه السلام مىفرماید: أفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعِلْمُ بِاللهِ.1 «با فضیلتترین عبادت، علم به خداوند است.»
و اصلًا و اصولًا سَمْع و روایت و حدیث را در این قواعد و اصول مدخلیتى نمىباشد به جهت آن كه تقلید در امور عقلیه نزد ارباب عقول نادرست است.
بلى گاهى حكم نقلى، دلیل براى حكم عقلى به عنوان تأیید مىآید، و لیكن آن
ارشاد است به حكم عقل یا اشاره به حكم فطرت، همان طورى كه در كلام خداوند تعالى آمده است:
أ فِى اللهِ شَک فَاطِرِ السَّمَاواتِ وَ الارْضِ.1
«آیا در وجود خدا شكّ است خداوندى كه خلقت كننده آسمانها و زمین است؟!»
و أمثال آن در قرآن مجید. زیرا این آیه به تو تحمیل اعتقاد به «وجود» را نمىنماید، بلكه نظرت را از جهت آثار و مشاهده آنها به خدا منعطف مىكند.
بنابر این هر كجا از رسول خدا و عترت وى ادلّهاى در گفتارشان بر این اصول اقامه گردید، مُفادش ارشاد به حكم عقل مىباشد، به جهت آنكه لا یزال ایشان دلالت بر حكم عقل دارند و به مفاد و أحكام عقل هدایت مىنمایند.
خود امام جعفر صادق علیه السلام مىگوید: الْعَقْلُ دَلِیلُ الْمُؤْمِنِ. «عقل، راهنماى مؤمن است.» و مىگوید: دِعَامَةُ الانْسَانِ الْعَقْلُ. «ستون و پایه برقرارى انسان عقل است.» و نیز مىگوید: لَا یفْلِحُ مَنْ لَا یعْقِلُ. «رستگار نمىگردد كسى كه داراى عقل نیست.»
و اگر بخوانى آنچه را كه حضرت امام هُمام موسى الكاظم علیه السلام بر هِشام بن حَكَم در شأن عقل و عقلاء املاء نموده است خواهى دانست كه: چگونه خودشان به حقیقت عقل پى بردهاند و چگونه بر آن دلالت نمودهاند و در استضائه و روشنائى از نور آن تا چه حدّ سفارش و اهتمام و تأكید به عمل آورده اند؟!»
در كلام عترت از این قبیل استدلال بر این اصول بسیار وارد گردیده است. و اینست «نَهْجُ الْبَلَاغَة» كه در آوردن براهین به قدرى قوى است كه عقول را متحیر و اندیشمندان را خیره ساخته است، همچنان كه كتب حدیث و كلام بسیارى از آن ادلّه و حجّتها را گرد آورده است. و از آن قبیل است كتب «احتجاج» طَبَرْسى، و «اصول كافى»، و «توحید» صدوق، و مجلّد اوّل و دوم از «بحار الانوار»، و در كتب دیگر
مجلسى كه در آنها شرح حالات و ترجمه احوال ائمّه علیهم السلام وارد است، و در ضمن ترجمه ایشان كلامشان را ذكر نموده است، و نظیر این گونه از كتب جلیله چه بسیار است؟!1
مباحثه امام صادق علیه السلام با ابن ابى العوجاء در توحید
مجلسى ـ رضوان الله علیه ـ در «بحار الانوار» از «احتجاج» از هِشام بن حَكَم روایت كرده است كه او گفت: ابن أبى العَوْجاء بر امام صادق علیه السلام وارد شد و حضرت به او گفتند: یا بْنَ أبِى الْعَوْجَاءِ! أ مَصْنُوعٌ أنْتَ أمْ غَیرُ مَصْنُوعٍ؟!
«اى پسر ابو العوجاء! آیا تو مصنوع هستى یا غیر مصنوع؟!»
گفت: من مصنوع نمىباشم!
حضرت به او گفتند: فَلَوْ کنْتَ مَصْنُوعاً کیفَ کنْتَ تَکونُ؟!
«اگر مصنوع بودى، چگونه بودى؟!»
ابن ابى العوجاء جوابى نیافت. برخاست و بیرون رفت. در «توحید» صدوق نیز با سند دگرى مثل این حدیث از هِشام وارد گردیده است.
مجلسى در توضیح و شرح این حدیث در بیان خود گوید: چون تصدیق به وجود صانع تعالى ضرورى مىباشد، حضرت وى را متنبّه نمودند به آنكه عقل انسان بالبَداهة حكم مىكند كه باید میان مصنوع و غیر مصنوع فرق باشد. و چون در تو جمیع صفات مصنوعین گرد آمده است، چگونه مصنوع نیستى؟!
استادنا العلّامة الطّباطبائى ـ قدّس الله سرّه ـ در تعلیقه خود بر این شرح مجلسى اشكال دارند و فرمودهاند: لَا یخْفَى آنكه سیاق روایت براى توجه دادن او به آنچه مجلسى ذكر كرده است نمىباشد؛ بلكه مُلْزَم نمودن اوست به ترجیح بدون مُرَجِّح. زیرا اختیار ابن ابى العوجاء عدم مصنوعیت را با جواز مصنوعیت او، گفتارى است بدون دلیل. (ط)2
و آنچه را كه استادنا العلّامة ـ قدّس الله سرّه ـ افاده فرمودهاند بهتر است از آنچه كه جدّنا الاقدم از ناحیه مادر: علّامه مجلسى ـ رضوان الله علیه ـ افاده نموده است بلكه هُو الاوْلَى وَ الْمُتَعَینُ.
مباحثه امام صادق علیه السلام با دیصانى در توحید
و نیز علّامه مجلسى از «احتجاج» روایت كرده است كه ابو شاكر دیصانى كه زندیق1 بوده است وارد شد بر حضرت أبو عبد الله علیه السلام و گفت: اى جعفر! مرا بر معبودم دلالت كن!
حضرت به او گفتند: بنشین! در آنجا پسر بچّهاى صغیر بود كه در دستش تخم مرغى بود، و با آن بازى مىنمود. حضرت به طفل فرمودند: اى بچّه این تخم را به من بده! طفل تخم را به حضرت داد.
حضرت فرمود: یا دَیصَانِىُّ هَذَا حِصْنٌ مَکنُونٌ لَهُ جِلْدٌ غَلِیظٌ، وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِیظِ جِلْدٌ رَقِیقٌ، وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقیقِ ذَهَبَةٌ مَائعَةٌ وَ فِضَّةٌ ذَائبَةٌ، فَلَا الذَّهَبَةُ الْمَائِعَةُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّةِ الذَّائبَةِ، وَ لَا الْفِضَّةُ الذّائبَةُ تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَةِ المائعَةِ.
فَهِىَ عَلَى حَالِهَا لَمْ یخْرُج2 مِنْهَا خَارِجٌ مُصْلِحٌ فَیخْبِرُ عَنْ إصْلَاحِهَا، وَ لَمْ یدْخُلْ3 فِیهَا دَاخِلٌ مُفْسِدٌ فَیخْبِرُ عَنْ إفْسَادِهَا. لَا یدْرَى لِلذَّکرِ خُلِقَتْ أمْ لِلُانْثَى؟!
تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ ألْوَانِ الطَّوَاویسِ. أ تَرَى لَهَا مُدَبِّراً؟!
قَالَ: فَأطْرَقَ مَلِیاً ثُمَّ قَالَ: أشهَدُ أنْ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِیک لَهُ، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ. وَ أنَّک إمَامٌ وَ حُجَّةٌ مِنَ اللهِ عَلَى خَلْقِهِ، وَ أنَا تَائبٌ مِمّا کنْتُ فِیهِ.
«اى دیصانى! این دژى است سرپوشیده و پنهان و داراى پوستى غلیظ، و در زیر آن پوست غلیظ پوستى است نازك و رقیق، و در زیر آن پوست رقیق طلائى است روان و نقرهاى است روان. نه طلاى روان با نقره روان مخلوط مىگردد، و نه نقره روان با طلاى روان.
این تخم مرغ بر حال خود باقى است. از درونش اصلاح كنندهاى بیرون نمىآید تا از اصلاحش خبر دهد، و از رونش افساد كنندهاى داخل نمىگردد تا از افسادش خبر دهد، و معلوم نیست كه آیا براى نرینه آفریده شده است یا مادینه؟!
شكافته مىشود و أمثال رنگهاى طاووس از درونش آشكار مىگردد. آیا تو براى این امر تدبیر كنندهاى مىبینى یا نه؟!
راوى گفت: ابو شاكر دیصانى مدّتى سر خود را به حال تفكّر به زیر انداخت و گفت: شهادت مىدهم: معبودى جز الله نیست، وحدت دارد، شریكى براى او نیست. و شهادت مىدهم: محمّد بنده وى و رسول اوست. و اینكه حقّاً تو امام و حجّتى از جانب خدا بر مخلوقاتش، و من تائب مىباشم از آنچه كه در آن بودهام!»
در «توحید» صدوق با سند متّصل خود از عبد الله دیصانى روایت كرده است كه او درِ خانه حضرت امام ابو عبد الله علیه السلام آمد و استیذان طلبید، و حضرت به وى اجازه فرمود. چون نشست گفت: یا جَعْفَر مرا به معبودم دلالت كن!
حضرت فرمود: اسمت چیست؟! دیصانى برخاست و برون شد، و از اسمش خبر نداد.
اصحاب دیصانى به وى گفتند: چرا اسمت را نگفتى؟!
دیصانى گفت: اگر مىگفتم: عَبْدُ الله (بنده خدا) به من مىگفت: آن كس كه تو بنده او مىباشى كیست؟! اصحاب گفتند: به سوى جعفر برگرد و بگو: مرا بر معبودم
دلالت كن و از اسمم مپرس!
وى به نزد امام بازگشت و گفت: مرا بر معبودم دلالت كن و از اسمم مپرس! حضرت فرمود: بنشین! و در آنجا طفل صغیرى بود كه با تخم مرغى بازى مىنمود ... در اینجا آن خبر را تا پایانش ذكر كرده است.
مجلسى در بیان خود آورده است: این خبر را ما تماماً در باب قدرت ذكر كردهایم، و تقریر استدلال حضرت آن است كه: تخم مرغ با وجود استحكام و إتقان و اشتمالى كه دارد بر آنچه در خور مصالح آن است، و عدم اختلاط دو جسم سیال در داخل آن، دلالت دارد بر آنكه: داراى مَبدئى غیر جسم و جسمانى مىباشد. با وجود آنكه خود به خودش متّكى است، نه از داخلش جسمى بیرون آمده است كه خبر دهد آن جسم اصلاح امور آن را نموده است، و نه از خارجش جسمى به درون رفته است تا خبر دهد از افسادى كه در آن به وجود آورده است، در حالى كه آن تخم مرغ شكافته شده و از آن خارج مىشود همانند رنگهاى طاووس.
و پنهان نیست لُطف نسبت اصلاح به آن چیز خارج شونده، و لطف نسبت إفساد به آن چیز داخل شونده. چون این حال خروج، شأن و حال اهل دژ و قلعهاى مىباشد كه حافظان آن به شمار مىروند، و حال دخول مال كسانى است كه از خارج با قهر و غلبه داخل مىشوند و فساد به بار مىآورند.1
برهان عقلی حضرت برای دیصانی به روایت دیگر
و ایضاً مجلسى از «أمالى» صدوق از احمد بن علىّ بن ابراهیم بن هاشم، از پدرش، از ابن أبى عُمَیر، از هِشام بن حكم روایت نموده است كه او گفت: أبو شاكِر دیصانى بر امام ابو عبد الله الصّادق علیه السلام وارد شد و گفت: إنَّک أحَدُ النُّجُومِ الزَّوَاهِرِ، وَ کانَ آبَاؤُک بُدُوراً بَوَاهِرَ، وَ امَّهَاتُک عَقِیلَاتٍ عَبَاهِرَ، وَ عُنْصُرُک مِنْ أکرَمِ العَنَاصِرِ، وَ إذَا ذُکرَ الْعُلَماءُ فَبِک تُثَنَّى الْخَنَاصِرُ. فَخَبِّرنِى أیهَا الْبَحْرُ الْخضَّمُ الزَّاخِرُ: مَا الدَّلِیلُ عَلَى
حَدَثَ [حُدُوثِ] الْعَالَمِ؟!1
«حقّاً و حقیقةً تو یكى از ستارگان درخشان مىباشى، و پدرانت ماههاى شب چهاردهم بودهاند كه با نور افشانى خود بر طبقات ظلمت شب غالب مىشدند، و مادرانت زنانى ارجمند و گرامى قبیله بودهاند كه داراى حسن و أخلاق و سرشار از كمال و جمال بودهاند، و بنیاد و ریشهات از مُكَرَّمترین بنیادها و خاندانهاست، و چون ذكرى از علماء به میان آید تو به جهت أفضلیت و أشهریتت اوّلین از آنها مىباشى! پس خبر بده به من اى دریاى پر عطا و بخشش كه همه جا گسترده است و بالا آمده است: دلیل بر حدوث عالم چیست؟!
حضرت فرمودند: یسْتَدَلُّ عَلَیهِ بِأقْرَبِ الاشیاءِ!
«بر وجود خداوند كه عالم را احداث نموده است استدلال مىتوان كرد به نزدیكترین چیزها!» دیصانّ گفت: مَا هُوَ؟! «چیست آن نزدیكترین؟!»
هِشام بن حكم گفت: حضرت امام صادق علیه السلام تخم مرغى را طلبیدند و آن را بر كف دست خود نهادند و فرمودند:
هَذَا حِصْنٌ مَلْمُومٌ، دَاخِلُهُ غِرْقِئٌ رَقیقٌ، تُطیفُ بِهِ فِضَّةٌ سَائلَةٌ وَ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ، ثُمَّ تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ الطَّاوُوسِ، أ دَخَلَهَا شَىْءٌ؟!
«این قلعهاى است استوار كه اجزایش به هم مربوط و منضمّ مىباشد، و داخل آن پوست نازكى است كه در زیر جلد و پوست خارجى آن است كه از آنجا تخم شكافته مىشود و جوجه بیرون مىآید. داخل این پوست نازك و رقیق، نقرهاى است سَیال و طلائى روان. سپس شكافته مىگردد و از درون آن مثل طاووسى
خلقت مىشود. آیا چیزى از خارج داخل آن شده است كه آن را بدین صورت و هیئت بیافریند و بیاراید؟!
دیصانى گفت: نه!
حضرت فرمودند: فَهذَا الدَّلِیلُ عَلَى حَدَثِ [حُدوثِ] الْعَالَمِ!
«پس همین دلیل بر حدوث عالم است!»
دیصانى گفت: أخْبَرْتَ فَأوْجَزْتَ، وَ قُلْتَ فَأحْسَنْتَ، وَ قَدْ عَلِمْتَ: أنَّا لَا نَقْبَلُ الَّا مَا أدْرَکنَاهُ بِأبْصَارِنَا، أوْ سَمِعْنَاهُ بِآذَانِنَا، أوْ لَمَسْنَاهُ بِأکفِّنا، أوْ شَمَمْنَاهُ بِمَنَاخِرِنَا، أوْ ذُقْنَاهُ بِأفْوَاهِنَا، أوْ تُصُوِّرَ فِى الْقُلُوبِ بَیاناً، وَ اسْتَنْبَطَهُ الرِّوایاتُ إیقَاناً!
«اخبار نمودى و موجز و مختصر آوردى، و گفتى و نیكو سُفتى، و لیكن تو دانستهاى كه ما نمىپذیریم مگر آنچه را كه با چشمانمان إدراك كنیم، یا با گوشهایمان بشنویم، یا با كفهایمان لَمس نمائیم، یا با خَیشوممان ببوئیم، یا با دهانهایمان بچشیم، یا در دلها صورت آن روشن گردد، و اخبار و آثار به یقین آن را استنباط نماید!»
حضرت فرمودند: ذَکرْتَ الْحَوَاسَّ الْخَمْسَ، وَ هِىَ لَا تَنْفَعُ شَیئاً بِغَیرِ دَلیلٍ کمَا لَا تُقْطَعُ الظُّلْمَةُ بِغَیرِ مِصْبَاحٍ. «تو حواسّ پنجگانه را ذكر كردى در حالى كه آنها بدون دلیل ابداً فائدهاى نمىبخشند همچنان كه نمىتوان راه تاریك را بدون چراغ پیمود!»
علّامه مجلسى در بیان خود آورده است: معنى كلام حضرت كه فرموده است: حواسّ بدون دلیل ابداً فائدهاى نمىبخشند آن است كه حواسّ به خودى خود عاجز هستند و ادراك حواس متوقّف مىباشد بر شرائطى، پس تو چگونه نفى مىنمائى آنچه را كه به حسِّ خودت ادراك نكردهاى؟! همان طورى كه چشم اشیاء خارجى را بدون چراغ نمىبیند. و احتمال دارد كه مراد از دلیل، عقل بوده باشد یعنى: حواسّ بدون دلالت عقل ثمرى ندارند پس عقل مثل چراغ مىباشد براى احساس حواسّ. و تو حكم عقل را معزول كردهاى و دست از عقل فروشستهاى و فقط بر حكم حواسّ اقتصار نمودهاى!
و علّامه طباطبائى در تعلیقه فرمودهاند: بلكه مراد آن است كه حواس فقط داراى ادراك تصوّرى هستند، و اما تصدیق و حكم از براى عقل مىباشد. (ط)1
سخریه ابن ابى العوجاء به حجّ و پاسخ امام صادق علیه السلام
و مجلسى از «احتجاج» از عیسى بن یونس روایت نموده است كه او گفت: ابن أبى الْعَوْجاء2 از تلامذه حسن بصرىّ بود، و از مذهب توحید منحرف گردید. به وى گفتند: مذهب رفیقت را رها كردى و داخل شدى در چیزى كه نه اصلى دارد و نه حقیقتى!
گفت: مصاحب و رفیق من در افكارش اختلاط و دگرگونى وجود دارد. گاهى معتقد به قَدَر مىباشد، و گاهى به جَبْر. و من چنین نمىدانم كه او مذهبى را معتقد باشد كه بر آن دوام بیاورد.
ابن أبى العَوْجَاء وارد مكّه شد از جهت تمرّد و انكار بر عمل حاجیان، و چون مردى خبیث اللِّسان و فاسد الضمیر بود، علماء از مجالست و گفتگوى با او كراهت داشتند.
روزى به نزد حضرت أبو عبد الله امام جعفر صادق علیه السلام آمد و در برابر او نشست با جماعتى از همفكران و همقطارانش و گفت: سِرِّ مجالس را باید پنهان داشت، و كسى كه سرفه گلوى او را گرفته است چارهاى از سرفه كردن ندارد. آیا به من إذن مىدهى تا سخن گویم؟!
حضرت فرمودند: هر چه مىخواهى بگو!
ابن أبى العوجاء گفت: إلَى کمْ تَدُوسُونَ هَذَا الْبَیدَرَ1، و تَلُوذُونَ بِهَذَا الْحَجَرِ، وَ تَعْبُدُونَ هَذَا الْبَیتَ الْمَرْفُوعَ بِالطُّوبِ وَ الْمَدَرِ، وَ تُهَرْوِلُونَ حَوْلَهُ کهَرْوَلَةِ الْبَعِیرِ إذَا نَفَرَ؟!
إنَّ مَنْ فَکرَ فِى هَذَا وَ قَدَّرَ عَلِمَ أنَّ هَذَا فِعْلٌ أسَّسَهُ غَیرُ حَکیمٍ وَ لَا ذِى نَظَرٍ. فَقُلْ فَانَّک رَأسُ هَذَا الامْرِ وَ سَنَامُهُ، وَ أبُوک اسُّهُ وَ نِظَامُهُ!
«تا كى این خرمنگاه را در زیر پاى خود مىمالید، و به این قطعه سنگ پناه مىآورید، و این خانهاى را كه از آجر و كلوخ برافراشته گردیده است پرستش مىنمائید، و مانند شتران رمیده گرداگرد آن مىجهید و هَرْوَلَه مىكنید؟!
كسى كه در این امر اندیشهاش را به كار اندازد و با موازین بسنجد خواهد دانست كه: بنیاد گذارنده و تأسیس كننده این افعال، غیر حكیم بوده است، و صاحب نظر و تدبیر نبوده است. اینك پاسخ بده! چرا كه تو سر رشته دار و زمامدار آن هستى، و پدرت پایه و اساس و نظام آن بوده است!»
امام صادق علیه السلام در جواب فرمودند: إنَّ مَنْ أضَلَّهُ اللهُ وَ أعْمَى قَلْبَهُ اسْتَوْخَمَ الْحَقَّ وَ لَمْ یسْتَعْذِبْهُ، وَ صَارَ الشَّیطَانُ وَلِیهُ یورِدُهُ مِنَاهِلَ الْهَلَکةِ ثُمَّ لَا یصْدِرُهُ.
وَ هَذَا بَیتٌ اسْتَعْبَدَ اللهُ بِهِ عِبَادَهُ لِیخْتَبِرَ طَاعَتَهُمْ فِى إتْیانِهِ، فَحَثَّهُمْ عَلَى تَعْظِیمِهِ وَ زِیارَتِهِ، وَ جَعَلَهُ مَحَلَّ أنْبِیائِهِ، وَ قِبْلَةً لِلْمُصَلِّینَ لَهُ.
فَهُوَ شُعْبَةٌ مِنْ رِضْوَانِهِ، وَ طَرِیقٌ یؤَدِّى إلَى غُفْرَانِهِ، مَنصُوبٌ عَلَى اسْتِوَاءِ الْکمَالِ، وَ مُجْتَمَعِ الْعَظَمَةِ وَ الْجَلَالِ. خَلَقَهُ اللهُ قَبْلَ دَحْوِ الارْضِ بِألْفَىْ عَامٍ. فَأحَقُّ مَنْ اطِیعَ فِیمَا أمَرَ وَ انْتُهِىَ عَمَّا نَهَى عَنْهُ وَ زَجَرَ: اللهُ الْمُنْشِئُ لِلارْوَاحِ وَ الصُّوَرِ.
«كسى كه خداوند او را گمراه نموده است، و چشم بصیرت دلش را كور كرده است، امر حقّ براى وى وخیم و ثقیل آید و آن را نپذیرد و بر او گوارا نگردد و
آن را شیرین نداند، و شیطان ولىّ امر و زمامدار وى خواهد شد كه او را در مزبلههاى عَفِن و آبشخوارهاى آلوده و هلاك كننده به هلاكت مىسپارد و او را از آنجا باز نخواهد گرداند.
و این خانهاى است كه خداوند بندگانش را به عبادت در برابر آن واداشته است تا مقدار فرمانبرداریشان را در آمدن بدان محلّ بیازماید، پس بندگان را بر تعظیم و زیارت آن برانگیخته است، و آن را جایگاه پیامبران خود، و قبله براى نماز گزاران خودش قرار داده است!
بنابراین، كعبه شعبهاى است از رضوانش، و راهى است كه مودّى مىشود به غفرانش، نصب گردیده شده است بر اعتدال كمال، و مجتمع عظمت و جلال. خداوند آن را پیش از گستردن زمین به دو هزار سال آفرید. لهذا سزاوارترین كسى كه در آنچه امر فرموده است اوامرش را اطاعت كنند، و آنچه نهى كرده است اجتناب و دورى گزینند، خداوند است كه خلقتآفرین ارواح و صورتهاست!»
ابن أبى العَوْجاء گفت: ذَكَرْتَ اللهَ1 فَأحَلْتَ عَلَى غَائبٍ!
«اسم خدا را بر زبان آوردى، و حواله بر غائب نمودى!»
حضرت فرمودند: وَیلَک کیفَ یکونُ غَائباً مَنْ هُوَ مَعَ خَلْقِهِ شَاهدٌ؟! وَ إلَیهِمْ أقْرَبُ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ، یسْمَعُ کلَامَهُمْ، وَ یرَى أشْخَاصَهُم، وَ یعْلَمُ أسْرَارَهُمْ!
«اى واى بر تو! چگونه غائب است آن كس كه آفریدگانش را شاهد و ناظر است؟! و از رگ گردن به ایشان نزدیكتر است؟ كلامشان را مىشنود، و هیاكلشان را مىبیند، و پنهانیها و اسرارشان را مىداند!»
ابن أبى العوجاء گفت: فَهُوَ فِى کلِّ مَکانٍ؟! أ لَیسَ إذَا کانَ فِى السَّمَاءِ کیفَ یکونُ فِى الارْضِ؟! وَ إذَا کانَ فِى الارْضِ کیفَ یکونُ فِى السَّمَاءِ؟
«آیا او در هر مكان مىباشد؟! او هنگامى كه در آسمان است چگونه مىتواند در
زمین بوده باشد؟! و هنگامى كه در زمین است چگونه مىتواند در آسمان بوده باشد؟!»
امام صادق علیه السلام به او گفتند: إنَّمَا وَصَفْتَ الْمَخْلُوقَ الَّذِى إذَا انْتَقَلَ مِنْ مَکانٍ اشْتَغَلَ بِهِ مَکانٌ وَ خَلَا مِنْهُ مَکانٌ، فَلَا یدْرِى فِى الْمَکانِ الَّذِى صَارَ إلَیهِ مَا حَدَثَ فِى المَکانِ الَّذِى کانَ فِیهِ!
فَأمَّا اللهُ الْعَظِیمُ الشَّأنُ الْمَلِک الدَّیانُ فَلَا یخْلُو مِنْهُ مَکانٌ، وَ لَا یشْتَغِلُ بِهِ مَکانٌ، وَ لَا یکونُ إلَى مَکانٍ أقْرَبَ مِنْهُ إلَى مَکانٍ!
«این اوصافى كه تو ذكر كردى فقط اوصاف مخلوقى است كه چون از مكانى به جاى دگرى انتقال یابد مكانى جدید را حائز مىشود و مكان قدیم را خالى مىنماید، بنابراین در این مكانى كه اینك حیازت كرده است نمىداند چه حادثهاى در مكانى كه قبلًا در آنجا بوده است اتّفاق افتاده است.
و اما خداوند عظیم الشأن، پادشاه و سلطان، قاهر دیان هیچ مكانى از او خالى نیست، و هیچ مكانى هم بدو مشغول نیست، و معقول نیست كه نسبت وى به مكانى نزدیكتر از نسبت وى به مكان دیگر باشد.»
و در «أمالى» صدوق نیز با یك سند، و در «علل الشَّرائع» با سند دیگر مثل این داستان را روایت نمودهاند.
و در «توحید» صدوق با سند دگرى مثل آن را روایت كرده است و در پایانش افزوده است: كه حضرت فرمودند: وَ الَّذِى بَعَثَهُ بِالآیاتِ المُحْکمَةِ، وَ الْبَرَاهِینِ الوَاضِحَةِ، وَ أیدَهُ بِنَصْرِهِ، وَ اخْتَارَهُ لَتَبْلِیغِ رِسالَتِهِ، صَدَّقْنا قَوْلَهُ: بِأنَّ رَبَّهُ بَعَثَهُ وَ کلَّمَهُ.
«و آن به كسى كه خداوند او را با آیات محكمه و براهین واضحه مبعوث فرموده است، و با نصرت خود وى را تأیید نموده، و براى رسالت خود اختیار كرده است، ما كلام را تصدیق مىكنیم بر آنكه: پروردگارش او را برانگیخته است و با وحى خویشتن با او تكلّم نموده است»!
پشیمان شدن ابن ابى العوجاء از بحث با آن حضرت
ابن أبى العَوجاء از جاى خود برخاست و به یارانش گفت: كدامیك از شما مرا در
دریاى این مرد افكنده است؟! و در روایت ابن ولید آمده است كه: مَنْ ألْقَانِى فِى بَحْرٍ هَذَا؟ سَألْتُکم أنْ تَلْتَمِسُوا لِى خُمْرَةً فَألْقَیتُمُونِى عَلَى جَمْرَةٍ!
«كدامیك از شما مرا در دریاى این مرد پرتاب كرده است. من از شما خواستم مرا بر حصیر حقیرى رهبرى كنید و شما مرا بر گل آتش سوزان رهبرى نمودید!»
به او گفتند: چرا تو در برابر او حقیر بودى؟! گفت: إنَّهُ ابنُ مَن حَلَقَ رُووسَ مَنْ تَرَوْنَ! «او فرزند كسى است كه سرهاى اینان را كه مىبینید تراشیده است!»
مجلسى در بیان خود آورده است: خُمْرَه با ضمّه به معنى حصیر صغیرى است از برگ درخت خرما. یعنى من از شما خواستم كه مرا رهبرى كنید به دشمنى كه با وى مانند حصیرى بازى كنم، و شما مرا رهبرى نمودید و درافكندید بر قطعه آتش ملتهب!
و در «احتجاج»، طبرسى روایت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به ابن أبى العَوجاء گفتند: إنْ یکنِ الامْرُ کمَا تَقُولُ ـ وَ لَیسَ کمَا تَقُولُ ـ نَجَوْنَا وَ نَجَوْتَ، وَ إنْ لَمْ یکنِ الامْرُ کمَا تَقُولُ نَجَوْنَا وَ هَلَکتَ!1
«اگر امر طبق گفتار تو بوده باشد ـ در حالى كه طبق گفتار تو نیست ـ ما نجات یافتهایم و تو هم نجات یافتهاى، و اگر امر طبق گفتار تو نباشد ما نجات یافتهایم و تو به هلاكت رسیدهاى!»2
مجلسى از «خصال» صدوق با سند خود روایت مىكند از هِشام بن سالم از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام كه گفت: شنیدم از پدرم كه حدیث مىكرد از پدرش
علیهما السلام كه: مردى در حضور أمیر المؤمنین علیه السلام برخاست و گفت: یا أمیرَ الْمُؤْمِنینَ! بِمَا عَرَفْتَ رَبَّک؟!
«اى سید و سالار مؤمنان! خدایت را به چه چیز شناختى؟!»
حضرت فرمود: بِفَسْخِ الْعَزْمِ،1 وَ نَقْضِ الْهِمَمِ. لَمَّا أنْ هَمَمْتُ حَالَ بَینِى وَ بَینَ هَمِّى. وَ عَزَمْتُ فَخَالَفَ الْقَضَاءُ عَزْمِى. فَعَلِمْتُ أنَّ المُدَبِّرَ غَیرِى!
«به گسستن ارادهام و شكستن قصدهایم. زیرا هنگامى كه قصد كردم براى امرى او میان من و قصد من حائل گردید. و چون اراده نمودم قضاء و قَدَر او با اراده من مخالفت كرد. بنابراین علم پیدا كردم كه مُدَبِّر من غیر از خود من است!»
آن مرد گفت: فَبِمَاذَا شَکرْتَ نَعْمَاءَهُ؟!
«به چه سبب شكر و سپاس نعمتهاى وى را بجاى آوردى؟!»
حضرت فرمود: نَظَرْتُ إلَىَ بَلاءٍ قَدْ صَرَفَهُ عَنِّى وَ أبْلَى بِهِ غَیرِى، فَعَلِمْتُ أنَّه قَدْ أنْعَمَ عَلَىَّ فَشَکرْتُهُ.
«من نظر نمودم كه او بلائى را از من برگردانیده است و غیر مرا بدان بلا مبتلا نموده است. پس دانستم: اوست كه حقّاً بر من نعمت داده است پس شكرش را بجا آوردم.»
آن مرد گفت: به چه علّت لقاى وى را دوست داشتهاى؟!
حضرت فرمود: لَمَّا رَأیتُهُ قَدِ اخْتَارَ لِى دِینَ مَلَائکتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ أنْبِیائِهِ، عَلِمْتُ أنَّ الَّذِى أکرَمَنِى بِهَذَا لَیسَ ینْسَانى فَأَحبَبْتُ لِقَاءَهُ.
«چون كه دیدم او براى من دین ملائكه و رسولان و پیامبرانش را اختیار كرده است، دانستم: آن كس كه مرا بدین امور گرامى داشته است این طور نیست كه مرا فراموش كند، فلهذا لقایش را دوست داشتم.»
و در «توحید» صدوق با سند متّصل خود از حضرت أبو جعفر امام محمّد
باقر علیه السلام از پدرشان از جدّشان علیهما السلام مثل این روایت وارد مىباشد.1
و أیضاً در «توحید» صدوق با سند متّصل خود از هِشام بن سالم از حضرت أبو عبد الله امام جعفر صادق علیه السلام وارد است كه چون به او گفته شد: بِمَ عَرَفْتَ رَبَّک؟! قَالَ: بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَ نَقْضِ الْهَمِّ. عَزَمْتُ فَفَسَخَ عَزْمِى، وَ هَمَمْتُ فَنَقَضَ هَمِّى!2
و أیضاً مجلسى از «توحید» صدوق با سند متّصل خود از أحمد بن محسن مِیثَمى روایت كرده است3 كه وى گفت: من نزد أبو مَنصور مُتَطَبِّب بودم (كسى كه با علم طبّ كم و بیش آشنائى دارد) و او به من گفت: مردى از رفقاى من گفت: من با ابن أبى العوجاء و عبد الله بن مُقَفَّع در مسجد الحرام نشسته بودیم. ابن مُقَّفع گفت: این خلایق را مىبینید؟! ـ و با دست خود اشاره به محلّ طواف كرد ـ مَا مِنْهمْ أحَدٌ اوجِبُ لَهُ اسْمَ الانْسَانِیةِ إلَّا ذَلِک الشَّیخُ الْجَالِسُ ـ یعنى جعفرَ بنَ محمَّد علیهما السلام ـ فَأمَّا الْبَاقُونَ فَرَعَاعٌ و بَهَائِمُ.
«یك نفر از ایشان نیست كه سزاوار اسم انسانیت باشد مگر آن شیخ نشسته ـ یعنى جعفر بن محمّد علیهما السلام ـ و اما بقیه آنان مردم پست و هرزه و بهائم هستند!»
ابن أبى العوجاء گفت: چگونه اسم انسان را تنها براى وى لازم شمردى نه براى غیرشان؟!
ابن مُقَفَّع گفت: به جهت آنكه من نزد او چیزى را دیدهام كه در نزد غیر او ندیدهام!
ابن أبى العوجاء گفت: حتماً باید آنچه را كه دربارهاش گفتى به آزمایش درآوریم.
ابن مُقَفع گفت: دست از این كار بردار، زیرا كه من نگرانم از آنچه در دستت دارى كه از تو بستاند و عقیدهات را فاسد كند!
ابن أبى العوجاء به او گفت: این نظریه تو نیست، و لیكن ترسیدى از آنكه: در نزد
من عقیدهات بر آن مكان و منزلتى كه وى را نهادى و توصیفى كه از او نمودى ضعیف گردد!
ابن مُقَفَّع به او گفت: اینك كه تو رأى مرا بر این محمل پنداشتى برخیز و به سوى او برو و تا جائى كه در قدرت توست سعى كن تا لغزش و خطائى در كلام از تو سر نزند، و عنانت را در مُحاجّه و استدلال رها منما تا او به تو در كلام پاىبندى زند و تو را به مرامش تسلیم سازد ـ یا به اسلامت تو را مُلزم و مَنكوب كند ـ ، و هر بضاعتى در استدلال دارى به وى عرضه كن خواه به نفع تو باشد و یا به ضررت!
در این حال ابن أبى العوجاء برخاست و من با ابن مُقَفَّع بجاى خود ماندیم. ابن أبى العوجاء كه به سوى ما بازگشت گفت: اى پسر مُقَفَّع این مرد بَشَر نیست. وَ إنْ کانَ فِى الدُّنْیا رُوحَانىٌّ یتَجَسَّدُ إذَا شَاءَ ظَاهِراً، وَ یتَرَوَّحُ إذَا شَاءَ بَاطِناً فَهُوَ هَذَا!
«و اگر در جهان یك موجود ملكوتى روحانى وجود داشته باشد كه هر وقت اراده كند، لباس جسم بپوشد و ظاهراً در كالبد و جَسَد درآید و هر وقت اراده كند، رُوح مجرّد گردد و باطناً در ملكوت باشد، فقط و فقط این مرد است.»
ابن مُقفّع گفت: چگونه آن طور است كه مىگوئى؟!
ابن أبى العوجاء گفت: من نزد وى نشستم چون احدى در آنجا غیر از من نماند ابتداءً رو كرد به من و گفت: إنْ یکنِ الامْرُ عَلَىَ مَا یقُولُ هَؤُلاءِ ـ وَ هُوَ عَلَى مَا یقُولُونَ ـ یعْنِى أهْلَ الطَّوَافِ، فَقَدْ سَلِمُوا وَ عَطِبْتُمْ، وَ إنْ یکنِ الامْرُ کمَا تَقُولُونَ ـ وَ لَیسَ کمَا تَقُولُونَ ـ فَقَدِ اسْتَوَیتُمْ وَ هُمْ!
«اگر امر بر طبق عقیده آن جمعیت باشد ـ با وجودى كه بر طبق عقیده آنان است ـ یعنى مردمانى كه مشغول طواف كردن هستند، در آن صورت تحقیقاً ایشان به سلامت رفتهاند و شما به هلاكت رسیده اید! و اگر امر بر طبق عقیده شما باشد ـ با وجودى كه چنین نیست ـ در آن صورت تحقیقاً شما با آنها یكسان خواهید بود!»
من به او گفتم: خداوند رحمتت كند! ما چه مىگوئیم و آنان چه مىگویند؟! گفتار ما و گفتار آنها یكى است.
او گفت: چگونه كلام شما و كلام ایشان یكى است در حالى كه آنها مىگویند: آنان معادى دارند و ثوابى و عقابى، و متعهّد و ملتزمند بر آنكه آسمان خدا دارد و آسمان آباد مىباشد، و شما معتقدید كه آسمان خراب مىباشد و در آن احدى یافت نمىگردد؟!
ابن أبى العوجاء مىگوید: من این قضیه و كلام را از وى مغتنم شمرده فوراً به او گفتم:
اینك اگر امر اینچنین است كه تو مىگوئى، پس به چه سبب آن خداوند بر خلائقش ظاهر نشد تا آنان را به پرستش خود دعوت نماید تا در جمیع عالم دو نفر هم یافت نشوند تا در امر عبودیتش اختلاف كنند؟! و به چه علّت از مخلوقاتش مستور و پنهان شد و به سوى آنان رسولانى را گسیل داشت؟! اگر خداوند خودش دعوت مىكرد و مردم را فرا مىخواند، زودتر مردم ایمان مىآوردند.
ارائه آن حضرت خداوند را به ابن ابى العوجاء در وجودش
او به من گفت: وَیلَک وَ کیفَ احْتَجَبَ عَنْک مَنْ أرَاک قُدْرَتَهُ فِى نَفْسِک؟ نُشُوءَک وَ لَمْ تَکنْ، وَ کبَرَک بَعْدَ صِغَرِک، وَ قُوَّتَک بَعْدَ ضَعْفِک، وَ ضَعْفَک بَعْدَ قُوَّتِک، وَ سُقْمَک بَعْدَ صِحَّتِک، وَ صِحَّتَک بَعْدَ سُقْمِک، وَ رضَاک بَعْدَ غَضَبِک، وَ غَضَبَک بَعْدَ رِضَاک، وَ حُزْنَک بَعْدَ فَرَحَک، و فَرَحِک بَعْدَ حُزْنِک، وَ حُبَّک بَعْدَ بُغْضِک، و بُغْضَک بَعْدَ حَبِّک، و عَزْمَک بَعْدَ إبَائِک، و إبَائَک بَعْدَ عَزْمِک، و شَهْوَتَک بَعْدَ کراهَتَک، و کراهَتِک بَعْدَ شَهْوَتِک، وَ رَغْبَتَک بَعْدَ رَهْبَتِک، وَ رَهْبَتَک بَعْدَ رَغْبَتِک، وَ رَجَاءک بَعْدَ یأْسِک، وَ یأْسَک بَعْدَ رَجَائِک، وَ خَاطِرَک بَعْدَ بِمَا لَمْ یکنْ فِى وَهْمِک، وَ عُزُوبَ مَا أنْتَ مُعْتَقِدُهُ مِنْ ذِهْنِک.
وَ مَا زَالَ یعُدُّ عَلَىَّ قُدْرَتَهُ الَّتِى فِى نَفْسِىَ الَّتِى لَا أدْفَعُهَا حَتَّى ظَنَنْتُ أنَّهُ سَیظْهَرُ فِیمَا بَینِى وَ بَینَهُ1.
«واى بر تو! چگونه از تو پنهان گردیده است آن كه قدرتش را در وجود خودت به تو نشان داده است؟! خلقتت را پس از آنكه نبودى، و بزرگیت را پس از
كوچكیت، و قوّتت را پس از ضعفت، و ضعفت را پس از قوّتت، و مرضت را پس از سلامتیت، و سلامتیت را پس از مرضت، و رضایتت را پس از خشمگین شدنت، و خشمگین شدنت را پس از رضایتت، و اندوهت را پس از خوشحالیت، و خوشحالیت را پس از اندوهت، و محبّتت را پس از عداوتت، و عداوتت را پس از محبتت، و ارادهات را بعد از امتناعت، و امتناعت را بعد از ارادهات، و شهوتت را پس از كراهتت، و كراهتت را پس از شهوتت، و میلت را پس از نگرانیت، و نگرانیت را پس از میلت، و امیدت را پس از ناامیدىات، و ناامیدىات را پس از امیدت، و خاطرهات را به آنچه كه در اندیشهات نبود، و از میان رفتن آنچه كه در ذهنت بدان معتقد بودهاى!
و همینطور پیوسته براى من قدرتهاى او را كه در خود من وجود داشت: آن قدرتهائى كه من نمىتوانستم آنها را نادیده به حساب بیاورم تا حدّى بر شمرد كه من گمان كردم الآن است كه خود خداوند میان من و او ظاهر گردد.»
و نیز مجلسى از «توحید» صدوق از دَقّاق از كلینى با اسنادش مرفوعاً تا ابن ـ أبى العوجاء روایت كرده است كه چون حضرت امام جعفر صادق علیه السلام با او به مكالمه و محاجّه پرداختند ابن أبى العوجاء فرداى آن روز نیز آمد و در نزد حضرت نشست و ساكت بود و به هیچ سخنى زبان نگشود.
حضرت امام أبو عبد الله الصّادق علیه السلام به او گفتند: شاید آمدهاى تا بر همان منوال مكالمات پیشین سخنى گوئیم؟!
گفت: آرى یا بن رسول الله!
حضرت گفتند: بسیار عجیب است كه تو انكار خدا مىنمائى و گوئى من پسر رسول خدا هستم!
گفت: عادت مرا بدین گونه سخن و تعارفات واداشته است.
حضرت عالم علیه السلام به او گفتند: چرا سخن نمىگوئى چرا حرف نمىزنى؟
گفت: إجْلَالًا لَک وَ مَهابَهً مَا ینْطِقُ لِسَانِى بَینَ یدَیک فَإنِّى شَاهَدْتُ الْعُلَمَاءَ وَ نَاظَرْتُ
المُتَکلِّمینَ فَمَا تَدَاخَلَنِى هَیبَةٌ قَطُّ مِثْلُ مَا تَدَاخَلَنِى مِنْ هَیبَتِک!
«به جهت هیبت و جلالى كه تو دارى زبان من به سخن گشوده نمىشود. من بسیارى از علماء را مشاهده نمودهام و با بسیارى از متكلّمین به مناظره و بحث پرداختهام، اما هیچ گاه همانند ابّهتى كه از تو به من رسیده است از ایشان نرسیده است»!
اثبات خداوند براى ابن ابى العوجاء از راه صنع
حضرت گفتند: آرى چنین است، و لیكن من سوالى را مطرح مىكنم و تو بر آن التفات كن! آنگاه فرمودند: أ مَصْنُوعٌ أنْتَ أوْ غَیرُ مَصْنُوعٍ؟! «آیا وجودت ساخته شده است یا غیر ساخته شده؟!»
عبد الكریم بن أبى العوجاء گفت: بلكه من غیر ساخته شده هستم!
حضرت عالم علیه السلام به وى گفتند: فَصِفْ لِى لَوْ کنْتَ مَصْنُوعاً کیفَ کنْتَ تَکونُ؟!
«براى من توصیف كن كه اگر فرضاً وجودت ساخته شده بود، چطور و چگونه بودى؟!»
عبد الكریم به حال تحیر مانده، دنبال جواب مىگشت و پیدا نمىنمود و شروع كرد به بازى كردن با چوبى كه در برابرش بود و مىگفت: طَوِیلٌ عَرِیضٌ، عَمِیقٌ قَصِیرٌ، مُتَحرِّک سَاکنٌ.
«داراى طول است. داراى عرض است. داراى عمق است. كوتاه است. متحرّك است. ساكن است.» تمام این صفتها، صفات مخلوقیت آن است.
حضرت عالم علیه السلام به وى گفتند: اگر غیر از این صفات، صفتى براى مصنوعات نمىیابى، خودت را نیز مصنوع قرار بده، به جهت آنكه در وجود خودت نظیر این امور از حوادث را مىیابى!
عَبد الكریم به حضرت گفت: تو مسألهاى را از من پرسیدى كه احدى پیش از تو نپرسیده است، و احدى هم پس از تو از مثل آن نخواهد پرسید!1
حضرت أبا عبد الله علیه السلام به وى گفتند: فرض كن كه در زمان گذشته از تو چنان مسألهاى پرسیده نشده است، از كجا مىدانى كه در زمان آینده پرسیده نگردد؟!
علاوه بر این، اى عبد الكریم تو گفتار خودت را نقض نمودى! زیرا تو معتقدى كه اشیاء در اول ازمنه همگى مساوى و بدون تفاوت بودهاند، پس چگونه در این سخنت چیزى را مُقَدَّم داشتى و چیزى را مُؤَخَّر؟!
سپس به وى گفتند: اى عبد الكریم! من براى مزید توضیح مىگویم: اگر نزد تو كیسهاى بوده باشد كه در آن جواهرات است، و كسى به تو بگوید: آیا در این كیسه دینار وجود دارد یا نه؟! تو با آنكه دینار را ندیدهاى و به صفات آن دانا نمىباشى، آیا مىتوانى وجود دینار را از كیسه نفى كنى؟!
گفت: نه!
حضرت أبا عبد الله علیه السلام به او گفتند: این عالم بزرگتر و طویلتر و عریضتر از كیسه است. شاید در عالم چیزى با صفتى باشد كه نتوانى در آن مشخّص كنى كه صفتش از نوع مصنوعات مىباشد نه از غیر مصنوعات!
در اینجا عبد الكریم بن أبى العوجاء محكوم شد و سخنش بریده گشت، و برخى از اصحاب او اسلام اختیار كردند و برخى با عقیده او همراه بماندند.
ابن أبى العوجاء روز سوم نیز آمد و گفت: من سؤال را واژگونه مىنمایم!
حضرت أبو عبد الله علیه السلام به او گفتند: هر چه مىخواهى بپرس!
بیان آن حضرت در حدوث عالم و اجسام
او گفت: دلیل بر حدوث اجسام چیست؟!
حضرت گفتند: من هیچ چیز كوچك و یا بزرگ را نیافتهام مگر آنكه وقتى چیز دیگرى را مانند آن به آن مُنْضَم نمایند بزرگتر مىگردد. و این عبارت است از زوال و انتقال از حالت اوَّل. و اگر جسم قدیم بود زوال و انتقال در آن معقول نبود. زیرا چیزى كه زوال مىیابد و از حالى به حال دیگر منتقل مىگردد جایز است كه به
وجود آید و سپس باطل شود.
بنابر این با وجودش بعد از عدمش داخل در حادثات مىگردد. و فرض وجودش در ازل داخل شدن آن است در قدیم. و البتّه صفت ازل با حدوث، و صفت قِدَم با عَدَم در چیز واحد، مجتمع نخواهند گشت!
عبد الكریم گفت: فرض كن كه قبول كردم و دانستم من جارى شدن دو حالت و دو زمان را بر نهج واحد طبق آنچه كه تو ذكر كردى و استدلال نمودى بر حدوث آنها، و لیكن اگر اشیاء بر همان حالت صغر و كوچكى خود باقى بودند، چگونه مىتوانستى استدلال نمایى بر حدوث آنها؟! حضرت عالم علیه السلام گفتند: سخن تو و استدلال تو روى همین عالم خارج فعلى بود؛ امّا چنانچه این عالم را برداریم و عالمى دیگر به جاى آن قرار دهیم كه آن از اوَّل بوده است، هیچ چیز دلالتش بر حدوث آن از همین رفع و وضع آن بیشتر نخواهد بود؛ و لیكن در عین حال من پاسخت را طبق همین فرضیهاى كه مىخواهى ما را با آن محكوم نمائى مىدهم، پس مىگوئیم:
اگر اشیاء بر همان حالت صِغَر و كوچكیشان باقى بودند، در عالمِ فرض و تصوّر این طور بودند كه اگر فرضاً به آنها مثل آنها ضمیمه مىگشت آنها بزرگتر مىشدند، بنابراین با جواز حكم تغییر بر آنها، از حالت قدیمى بودن بیرون مىآیند، به همان گونه كه با تغییرشان داخل در حوادث شدند و از قدمت بیرون آمدند. اى عبد الكریم چیزى براى تو از عالم اجسام پشت سرت باقى نماند!
عبد الكریم بن أبى العوجاء در این مكالمه نیز منكوب و مخذول و بیچاره گشت.
هنگامى كه در سال بعد با حضرت در حرم مكّه برخورد كرد بعضى از شیعیان حضرت به او گفتند: ابن أبى العوجاء اسلام اختیار كرده است.
حضرت فرمودند: وى كورتر است از این برگشت، او اسلام اختیار نمىكند! چون چشمش به حضرت افتاد گفت: سَیدى و مَوْلَاىَ! «اى سید و سالار من! و اى
آقا و صاحب اختیار من!»
حضرت به او گفتند: انگیزهات بر آمدن به اینجا محلِّ طَواف و حَجّ چه بوده است؟!
او گفت: عَادَةُ الْجَسَدِ، وَ سُنَّةُ الْبَلَدِ، وَ لِنَبْصُرْ مَا النَّاسُ فِیهِ مِنَ الْجُنُونِ وَ الْحَلْقِ وَ رَمْىِ الْحِجَارَةِ!
«عادت جسمانى ما، و سُنَّت و رویه مردمان شهر، و دیگر آنكه مشاهده كنیم آن نحو دیوانگى و سر تراشیدن و پرتاب كردن سنگ را كه مردم انجام مىدهند!»
حضرت گفتند: اى عبد الكریم! تو هنوز بر سركشى و گمراهى خود ایستادگى دارى!
ابن أبى العوجاء خواست در اینجا باز سر گفتگو و بحث را باز كند كه حضرت گفتند: لَا جِدَالَ فِى الْحَجِ1 «در حجّ جدال جایز نیست.» و رِداى خود را از دست او بیرون آورده و تكان دادند و گفتند: إنْ یکنِ الامْرُ کمَا تَقُولُ ـ وَ لَیسَ کمَا تَقُولُ ـ نَجَوْنَا وَ نَجَوْتُ! وَ إنْ یکنِ الامْرُ کمَا نَقُولُ ـ وَ هُوَ کمَا نَقُولُ ـ نَجَوْنَا وَ هَلَکتَ!
«اگر امر مانند آن بوده باشد كه تو مىگوئى ـ در صورتى كه چنان نیست ـ ما و تو هر دو نجات پیدا نمودهایم (و در نجات مساوى هستیم). و اگر امر مانند آن بوده باشد كه ما مىگوئیم ـ در صورتى كه چنین است ـ ما نجات پیدا نمودهایم و تو هلاك شدهاى!»
عبد الكریم رو به اطرافیانش كرد و گفت: من در جوف خودم حرارتى یافتم! مرا برگردانید. او را برگردانیدند و مُرد. خدایش رحمت نكند.
در «احتجاج» طبرسى بعض این حدیث را مرسلًا روایت نموده است.
مجلسى در تحت عنوان «تَنْوِیرٌ» شرح بالنّسبة مفصّلى راجع به این حدیث بیان
كرده است.1
منكوب شدن ابن ابى العوجاء در بحثى دیگر با آن حضرت علیه السلام
و همچنین مجلسى از «توحید» صدوق با سند متّصل خود از مَروان بن مسلم روایت نموده است كه گفت: ابن أبى العوجاء بر حضرت امام صادق علیه السلام وارد شد گفت: آیا تو چنین اعتقاد ندارى كه خداوند خالق تمام اشیاء است؟! حضرت فرمود: چرا!
وى گفت: من نیز خلق مىنمایم. حضرت فرمود: چگونه خلق مىكنى؟!
وى گفت: در جائى غائط مىریزم و سپس درنگ مىكنم، آن غائط تبدیل به كرمهائى مىشود. بنابراین من هستم كه آن جنبندگان را آفریدهام.
حضرت علیه السلام فرمود: آیا خالق از مقدار و خصوصیات مخلوقش اطّلاع ندارد؟!
وى گفت: چرا! حضرت فرمود: آیا تو مىدانى مذكّر آن كرمها كدام است و مؤنّثشان كدام؟! و آیا مىدانى مقدار عمرشان چقدر است؟! وى ساكت شد2
و أیضاً مجلسى از «توحید» صدوق با سند متّصل خود از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت نموده است كه فرمود: مَا خَلَقَ اللهُ خَلْقاً أصْغَرَ مِنَ الْبَعُوضِ، وَ الْجِرجِسُ أصْغَرُ مِنَ الْبَعُوضِ، وَ الَّذِى یسَمُّونَهُ الْوَلَغَ أصْغَرُ مِنَ الْجِرْجِسِ، وَ مَا فِى الْفِیلِ شَىْءٌ إلَّا وَ فِیهِ مِثْلُهُ، وَ فُضِّلَ عَلَى الْفِیلِ بِالْجَنَاحَینِ.
«خداوند مخلوقى را نیافریده است كه از پشّه كوچكتر بوده باشد، و جِرْجِس از پشّه كوچكتر است، و آنچه كه مردم آن را «وَلَغ» مىنامند از جِرجِس كوچكتر مىباشد، و با این وجود در فیل (درشتترین حیوانات) چیزى وجود ندارد مگر آنكه مثل آن در وَلَغ وجود دارد، و تازه با دو بالى كه دارد از فیل برتر است.»3
مجلسى در بیان خود گفته است: فیروزآبادى گوید: جِرْجِس با كسره، به پشّههاى كوچك گویند ـ انتهى. تا آنكه گوید: وَلَغ در اینجا با غین معجمه است و در «كافى» با عین مهمله ضبط نموده است. و هر دو تاى این لفظ در كتب لغتى كه نزد ما وجود دارد ذكر نشده است. و ظاهراً آن نیز نوعى از پشّه مىباشد.
و غرض حضرت از این سخن، بیان كمال قدرت حقّ متعال مىباشد. زیرا اعمال قدرت در خلقت اشیاء كوچك بیشتر و ظاهرتر است از اعمال قدرت در خلقت اشیاء بزرگ، به طورى كه این امر معروف و مشهور مىباشد در میان صنعتگران از بنى آدم و مخلوقین خدا. فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.1
حضرت استادنا الافخم الاعظم علّامه طباطبائى در تعلیقه خود بر این توضیح و تعلیل مجلسى فرمودهاند: این امر به حسب لطف و دقّت است، و گویا امام علیه السلام در این مقام بودهاند. و امَّا به حسب قدرت، امر بر عكس مىباشد، از جهت وِفق دادن ذرّات، و به ودیعت نهادن قواى عظیمه هائله و مهیب. خداوند تعالى مىفرماید: لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.
(المؤمن: ٥٧) (ط)1
«تحقیقاً خلقت آسمانها و زمین بزرگتر است از خلقت انسان، و لیكن اكثر مردم نمىدانند».
اثبات وجود خدا براى دیصانى از راه نظر در وجود
و نیز مجلسى از «توحید» صدوق با سند متّصل خود از هِشام بن حَكَم روایت كرده است كه او گفت: أبوشاكِر دیصانى به من گفت: من در مسألهاى مشكلى دارم، تو از صاحبت اجازه بگیر تا از او بپرسم. زیرا من از جماعتى از علماء پرسیدم و پاسخ قاطعى به من نداده اند!
من به وى گفتم: آیا إمكان دارد براى تو كه آن را با من مطرح كنى، شاید در نزد من پاسخى كه مورد پسند تو باشد یافت گردد.
او گفت: من دوست دارم كه این إشكال را بر أبو عبد الله علیه السلام بیفكنم!
هِشام مىگوید: من از حضرت براى وى استیذان نمودم و وارد شد و به حضرت گفت: آیا به من اجازه پرسش مىدهى؟! حضرت به او فرمودند: از هر چه مىخواهى بپرس! أبو شاكر گفت: دلیل بر آنكه تو صانع و سازندهاى دارى چیست؟!
حضرت فرمودند: چون من به خودم رجوع كردم دیدم كه هستى من از یكى ٠از دو جهت بیرون نمىتواند باشد: یا اینكه من آن را به وجود آوردم (و یا غیر من). اگر من آن را ایجاد كرده باشم، این از یكى از دو صورت خارج نیست: یا من در وقتى كه آن موجود بوده است آن را ایجاد كردهام، و یا در وقتى كه معدوم بوده است؟!
اگر من در حال وجود آن، آن را به وجود آوردهام دیگر با فرض وجود آن، من از ایجاد آن مستغنى بودهام. و اگر من در حال عدمِ آن، آن را به وجود آوردهام، تو مىدانى كه چیز معدوم قدرت بر ایجاد چیزى ندارد! بنابر این شقّ سوم ثابت گردید، و آن این است كه من صانع و سازندهاى دارم و اوست اللهُ رَبُّ الْعَالَمین.
أبو شاكر برخاست و جوابى نداد.
مجلسى در بیان خود گفته است: این برهان متین است، و مبنى است بر آنكه تأثیر و ایجاد متوقّف است بر وجود مؤثّر و موجِد. و ضرورت وِجدانیه حاكم است به حقّیت آن، و براى عقل مجالى در انكار آن نیست.1
مباحثه آن حضرت با زندیق مصرى
و همچنین مجلسى روایت كرده است از «توحید» صدوق با سند متّصل خود از هِشام بن حَكَم كه گفت: زندیقى در مصر بود، چون صِیت علم امام صادق علیه السلام به وى رسید، از مصر به سوى مدینه حركت كرد تا با وى ملاقات و مناظره كند. حضرت را در مدینه نیافت. به وى گفتند: امام در مكّه مىباشد. زندیق به سمت مكّه رهسپار گشت، و ما با حضرت صادق علیه السلام بودیم كه زندیق به ما نزدیك شد.
ما با حضرت امام علیه السلام در حال طواف بودیم كه زندیق كتفش را بر كتف حضرت زد. حضرت به وى گفتند: اسمت چیست؟! گفت: اسمم عبد المَلِك است.
حضرت گفتند: كنیهات چیست؟ گفت: كنیهام أبو عبد الله است.
حضرت به او گفتند: آن مَلِكى كه تو بنده او هستى كیست؟! آیا از پادشهان آسمان مىباشد یا از پادشهان زمین؟! و همچنین به من خبر بده از پسرت، آیا وى بنده خداى آسمان مىباشد یا بنده خداى زمین؟! وى ساكت شد.
حضرت به او گفتند: قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمْ! «بگو هر چه مىخواهى كه مغلوب خواهى شد!»
هِشام مىگوید: من به زندیق گفتم: آیا پاسخ او را طبق گفتارش ردّ نمىكنى؟!
زندیق این پیشنهاد و گفتار مرا تقبیح نمود. حضرت به او گفتند: چون از طواف فارغ گشتم به سوى ما بیا! و چون حضرت از طواف فارغ آمد زندیق به حضورش آمد و در مقابلش نشست و ما همگى در نزد امام اجتماع كرده بودیم حضرت امام صادق علیه السلام به زندیق گفتند: آیا مىدانى كه زمین زیرى دارد و
زبرى؟!
گفت: آرى! حضرت گفتند: آیا در زیر آن رفتهاى؟! گفت: نه!
حضرت گفتند: آیا مىدانى كه در زیر زمین چیست؟!
گفت: نمىدانم مگر آنكه گمان دارم در زیر زمین چیزى وجود ندارد.
حضرت گفتند: گمان عجز است تا مادامىكه به حدِّ یقین نرسیدهاى!
حضرت گفتند: آیا به بالاى آسمان رفتهاى؟! گفت: نه. حضرت گفتند: آى مىدانى كه در بالاى آسمان چیست؟ گفت: نه! حضرت فرمود: بسیار عجیب است از تو كه به مشرق عالم نرسیدهاى، و به مغرب عالم نرسیدهاى، و در زیر زمین پائین نرفتهاى، و به سوى آسمان بالا نیامدهاى، و از آنجا تجاوز ننمودهاى كه بشناسى مخلوقات آنجا را و معذلك إنكار مىكنى آنچه را كه در آنجا مىباشد! و آیا معقول است كه مرد عاقل چیزى را كه نمىداند إنكار نماید؟!
زندیق گفت: مانند این دلیل هیچ كس غیر از تو براى من اقامه نكرده است! حضرت گفتند: بنابر این تو در شكّ مىباشى! شاید او باشد و شاید او نباشد! زندیق گفت: شاید آن باشد.
حضرت گفتند: اى مرد! كسى كه نمىداند نمىتواند بر كسى كه مىداند حُجَّتى را اقامه كند، بنابر این مرد جاهل حجَّتى ندارد. اى برادر مصرى من! بدان كه ما ابداً در خداوند شكّ نداریم. آیا نمىبینى كه: خورشید و ماه، و شب و روز پیوسته داخل مىگردند. آنها محلّى ندارند مگر مكان خودشان را. اگر قدرت داشتند بروند و برنگردند پس چرا بر مىگردند؟!
اگر آنها مُضطرّ و مجبور نبودند پس به چه علّت شب روز نمىگردد؟ و روز شب نمىگردد؟! سوگند به خداوند اى برادر مصرى من! مضطرَّند به دوامشان. و آن كس كه آنها را مضطرّ نموده است از آنها حكیمتر و بزرگتر مىباشد.
زندیق گفت: راست گفتى!
سپس حضرت امام صادق علیه السلام گفتند: اى برادر مصرى من! آنچه كه شما به
دنبالش مىروید و در خیال و پندار خود دهرش مىدانید، اگر آن دهر مردم را مىبرد چرا بر نمىگرداند؟! و اگر مردم را بر مىگرداند چرا آنها را نمىبرد؟ اى برادر مصرى من! خلایق و مردمان در رفتن و آمدن مضطرّ مىباشند. آسمان برافراشته است و زمین فروهشته، چرا آسمان بر زمین نمىافتد؟ و چرا زمین بر بالاى طبقاتش فرو نمىریزد؟! چرا آسمان و زمین یكدیگر را جذب نمىنمایند؟! و چرا آنها افرادى را كه بر روى آنها مىباشند به خود نمىچسبانند؟!
زندیق گفت: آنها را قسم به خداوند كه پروردگارشان و سَید و سالارشان نگه داشته است. در این حال زندیق به دست حضرت ابو عبد الله علیه السلام ایمان آورد.
حُمْران بن أعْین گفت: فدایت شوم! اگر زنادقه عصر بر دست تو ایمان بیاورند پس قبلًا كفّار و مشركان هم بر دست پدرت ایمان آوردهاند.
مؤمنى كه به دست حضرت ایمان آورد گفت: مرا از شاگردانت قرار بده!
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به هِشام بن حَكم گفتند: او را به سوى خود برگیر و تعلیم بده! هِشام وى را تعلیم داد. وى معلّم اهل مصر و اهل شام شد، و طهارتش نیكو گردید، به طورى كه حضرت امام علیه السلام از وى راضى بودند.1
مجلسى از «احتجاج» طبرسى از هشام بن حكَم مثل این حدیث را روایت كرده است. و پس از آن در شرح آن تحت عنوان «ایضاحٌ» بیان و تفصیلى بالنِّسبة مهمّ ذكر نموده است و در پایانش گفته است: تفصیل قول در شرح این اخبار غامضه مقامى دیگر را اقتضا دارد و در این كتاب فقط ما اشارهاى نمودهایم به امید تبصّر صاحبان اذهان ثاقبه از صاحبان خرد، و ان شاء الله تعالى بَسط كلام را درباره آنها در كتاب «مِرْآةُ الْعُقُول» خواهیم داد2
كتاب توحید مفضل و سند آن
«کتاب توحید مُفَضَّل و کتاب إهْلیلَجَه منسوب به مولانا»
«الامام جعفر بن محمد الصّادق علیهما افضل الصّلاة و السّلام»1
مجلسى؛ گوید: و اینك ذكر مىكنیم توحید مفضَّل بن عمر و رساله إهَلیلَجَه را كه از حضرت امام صادق علیه السلام روایت شدهاند به جهت اشتمال آن دو، بر براهینى در اثبات صانع تعالى. و مرسله بودن آن دو روایت ضررى نمىرساند، زیرا انتساب آن دو به مُفَضَّل بن عُمَر مشهور است و بدین مطلب سَید بن طاووس2 و غیر او شهادت دادهاند، و نیز ضررى نمىرساند ضعف محمّد بن سنان و مفَضَّل، زیرا حكم به ضعفشان ممنوع است، بلكه از اخبار كثیرهاى علوّ قدرشان و جلالتشان
ظاهر شده است. با اینكه متن آن دو خبر دو شاهد صدق بر صحتشان مىباشند. و ایضاً آن دو خبر مشتملند بر براهینى كه علم بهم رسانیدن از آنها متوقّف بر صحّت خبر نیست.
بیان علامه طباطبائى در سند خبر توحید مفضل
حضرت استادنا الاكرم علَّامه طباطبائى ـ قدّس الله تربته ـ در تعلیقه خود بر عبارت مجلسى بر صحّت خبر چنین آوردهاند: امّا متن خبر اوّل كه مشتهر است به توحید مفضَّل مطابق است با جُلِّ اخبار مرویه از ائمّه اهل البیت علیهم السلام كه مطابق است با معارف كتاب الله العزیز، و ادلّهاى كه این خبر بر آن اشتمال دارد براهینى هستند تامّ و تمام، و غبارى از ایراد و اشكال بر چهرهاش نمىنشیند.
و اما خبر اهلیلجه محصّل آن اثبات حجیت حكم عقل مىباشد، و عدم كفایت حسّ در احكام، و اثبات وجود صانع از طریق سببیت، و اثبات وحدت صانع از طریق اتّصال تدبیر. و در این امور ابداً شكّى و تردیدى نمىباشد نه از جهت حكم عقل، و نه از جهت مطابقیت آن با سایر ادلّه نقلیه، مگر آنكه مشتمل است بر تفاصیلى كه شاهدى بر آنها از احكام نقلیه و عقلیه نداریم. بلكه مطلب در آنها برعكس مىباشد، مثل اشتمال آن خبر بر آنكه علوم هیئت و احكام نجوم مستند به وحى خدائى هستند. و همچنین علم طبّ و قرابادین (داروشناسى) استناد به وحى دارند. و در اینجا استدلال نموده است بر آنكه انسان واحد قدرت بر این تتبّع عظیم و تجارب وسیع را ندارد.
در حالى كه مىدانیم: آن علوم استناد دارند به رَصَدهاى بسیار، و محاسبات علمیه و تجربههاى ممتدّه از امَّتهاى مختلفه در أعصار و قرون طویله كه همگى آنها بر روى هم انباشته و متراكم شدند و به صورت فنّى درآمدند كه نتیجه و حاصل آن مجاهدتهاى عظیمه بوده است.
و دلیل بر این گفتار آن است كه نهضت علمى أخیر، دو علم طبّ و هیئت را در قالب جدیدى ریخت كه از آن قالب قدیمىاش به مقدار غیر قابل إحصاء و شمارش، وسیعتر و گستردهتر مىباشد و مىدانیم كه: استنادشان فقط به رَصَدْها و
تجربهها و محاسبههاى علمیه است.
و همچنین علومى نظیر علم هیئت و طبّ مانند علم شیمى و طبیعیات و علم گیاهشناسى و حیوانشناسى و غیر ذلك كه بسیار گستردهتر و وسیعتر گردیدهاند. آرى ممكن است استناد أصل علم طبّ و هیئت به وَحْى و بیان پیامبر بوده باشد.
و از جمله چیزهائى كه خبر اهلیلجه بر آن مشتمل است آن است كه دریاها همیشه بدون زیاده و نقصان باقى هستند و دائماً بر یك حال مساوى و یكسان بوده و خواهند بود، با آنكه تغییرات كلّى در آنها امروزه از امور واضحه محسوب مىشود، و علاوه بر این كتاب و سُنَّت با این تغییرات مساعد است.
و آنچه را كه من گمان دارم ـ و الله أعلم ـ اصل خبر از آن اخبارى است كه از حضرت امام صادق علیه السلام صادر شده است، و لیكن از تصرّفِ تصرّف كنندگان محفوظ نمانده است. در آن زیادتیهائى و نقیصههائى را اعمال نمودهاند كه آن را از استقامت اصلى خود خارج كرده است. و شاهد بر این نظریه، نسخههاى مختلفه عجیبهاى است كه مُصَنِّف رحمه الله آنها را نقل مىنماید. به علّت آنكه نسخهها ممكن است در یك كلمه و دو كلمه، و یك جمله و دو جمله با هم اختلاف داشته باشند به جهت سهو كردن راوى در ضَبْط آن، و یا سهو كاتب در استنساخ آن؛ و اما اختلاف به مقدار یك ورقه و دو ورقه، و پنجاه سطر و یكصد سطر، جدّاً مستبعد به نظر مىرسد مگر آنكه مستند به تصرّف عمدى بوده باشد. و از آنچه كه شاهد بر كلام ما مىباشد مندمج بودن مطلب و مشكل بودن بیان و گفتار است كه در اوائل خبر و اواسط آن مشاهده مىگردد. وَ اللهُ أعلم. (ط)1
مجلسى روایت توحید را از محمّد بن سنان از مفضَّل بن عمر روایت مىكند كه وى مىگوید: روزى من در روضه مسجد پیامبر میان قبر و منبر بعد از عصر نشسته بودم؛ تا مىرسد بدینجا كه: ابن أبى العوجاء به رفیقش مىگوید دَعْ ذِکرَ مُحَمَّدٍ ـ صلّى الله علیه و آله و سلّم
ـ فَقَدْ تَحَیرَ فِیهِ عَقْلِى، وَ ضَلَّ فِى أمْرِهِ فِکرِى، وَ حَدِّثْنَا فِى ذِکرِ الاصْلِ الَّذِى یمْشَى بِهِ!
ثُمَّ ذَکرَ ابْتِدَاءَ الاشْیاءِ وَ زَعَمَ أنَّ ذَلِک بِاهْمَالٍ لَا صَنْعَةَ فِیهِ وَ لَا تَقْدِیرَ، وَ لَا صَانِعَ لَهُ وَ لَا مُدَبِّرَ، بَلِ الاشْیاءُ تَتَکوَّنُ مِنْ ذَاتِهَا بِلَا مُدَبِّرٍ، وَ عَلَى هَذَا کانَتِ الدُّنْیا لَمْ تَزَلْ وَ لَا تَزَالُ!
«واگذار سخن درباره محمد ـ صلّى الله علیه و آله و سلّم ـ زیرا تحقیقاً عقل من راجع به او متحیر گردیده است، و فكر من در امر او گم شده است، و با ما در اصلى كه در جریان مىباشد گفتگو كن!
و پس از آن بیان كرد ابتداى اشیاء را و معتقد بود كه آن با اهمال صورت گرفته است و در آن دست صانع و تقدیر در كار نبوده است، بلكه اشیاء بدون مُدَبِّر خود به خود تكوّن یافته و موجود شدهاند، و بر این منوال از ازل دنیا بوده است و تا ابد خواهد بود.»
مُفَضَّل مىگوید: من از شدّت غضب و غیظ و نهایت خشم نتوانستم خویشتن دارى نمایم و گفتم: اى دشمن خدا! در دین خدا الحاد ورزیدى و بارى ـ جلّ قدسه ـ را كه تو را آفریده است و در نیكوترین قوام و بنیان آفریده است انكار كردى، آن خدائى كه تو را بر أتمّ و أكمل صورتها صورت بندى نمود، و در احوال مختلفهاى از حالى به حالى منتقل كرد تا بدین حالت فعلى تو را درآورد.
بنابراین اگر در خودت تفكّر كنى، و آن احساس لطیف درونت بدون دغدغه با تو از درِ صدق و راستى درآید تحقیقاً بدون شكّ و شبهه دلائل ربوبیت و آثار قیام صنعت پروردگارت را در خودت خواهى نگریست، و شواهد ربوبیت او ـ جَلَّ و تقدَّس ـ را در آفرینشت به طور وضوح خواهى یافت، و براهین و أدلّه وى را براى خودت آشكارا و ظاهر خواهى دید! ابن أبى العَوْجاء گفت: یا هَذَا إنْ کنْتَ مِنْ أهْلِ الْکلَامِ کلَّمْنَاک، فَإنْ ثَبَتَ لَک حُجَّةٌ تَبِعْنَاک. وَ إنْ لَمْ تَکنْ مِنْهُمْ فَلَا کلَامَ لَک!
توصیف بى نظیر امام صادق علیه السلام از زبان ابن ابى العوجاء
وَ إنْ کنْتَ مِنْ أصْحَابِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ فَمَا هَکذَا یخَاطِبُنَا، وَ لَا بِمِثْلِ دَلِیلِک یجَادِلُنَا. وَ لَقَدْ سَمِعَ مِنْ کلَامِنَا أکثَرَ مِمَّا سَمِعْتَ، فَمَا أفْحَشَ فِى خِطَابِنَا، و
لَا تَعدَّى فِى جَوَابِنَا.
وَ إنَّهُ لَلْحَلِیمُ الرَّزِینُ الْعَاقِلُ الرَّصِینُ، لَا یعْتَرِیهِ خُرْقٌ وَ لَا طَیشٌ وَ لَا نَزْقٌ. وَ یسْمَعُ کلَامَنَا وَ یصْغِى إلَینَا وَ یسْتَعْرِفُ حُجَّتَنَا حَتَّى اسْتَفْرَغْنَا مَا عِنْدَنَا وَ ظَنَنَّا أنَّا قَدْ قَطَعْنَاهُ أدْحَضَ حُجَّتَنَا بِکلَامٍ یسِیرٍ وَ خِطَابٍ قَصِیرٍ یلْزِمُنَا بِهِ الْحُجَّةَ، وَ یقْطَعُ العُذْرَ، وَ لَا نَسْتَطِیعُ لِجَوَابِهِ رَدًّا. فَإنْ کنْتَ مِنْ أصْحَابِهِ فَخَاطِبْنَا بِمِثْلِ خِطَابِهِ!
«اى مرد! اگر تو از اهل كلام مىباشى به طریق متكلّمین با تو بحث كنیم، پس اگر براى تو حجّتى به ثبوت پیوست از نظریهات پیروى مىنمائیم. و اگر از متكلّمین نیستى با تو بحثى نداریم!
و اگر از اصحاب جعفر بن محمّد مىباشى او بدین گونه با ما مخاطبه نمىنماید، و به مانند دلیل تو با ما مجادله نمىكند. وى بیشتر از آنچه تو از ما شنیدهاى شنیده است امّا در پاسخ زبان به زشتى نگشوده است، و در جواب ما از حدّ منطق و انصاف تجاوز ننموده است.
و حقّاً وى مردى است شكیبا و داراى وقار، و در حكم استوار؛ هیچگاه بر وى خشونت در بحث، و سَبُكى در حال غضب عارض نمىگردد. او گفتار ما را مىشنود، و به سوى ما گوش فرا مىدارد، و حجّت و دلیل ما را جستجو و بازیابى مىنماید، تا جائى كه آنچه را كه در اختیار داریم بیان كردیم به طورى كه ما گمان مىبریم حجّت را بر او تمام و راى و نظریهاش را ابطال كردهایم، وى با سخن كوتاه و گفتار آسانى ما را به دلیل و حجّت محكوم مىنماید، و راه عذر را مسدود مىكند چنانكه ما قدرت بر جواب او نداریم. بنابراین اگر تو از اصحاب او هستى لازم است بر تو كه با ما به مثل و مانند آن خطاب مخاطبه كنى!»
مُفَضَّل مىگوید: از مسجد بیرون آمدم محزون و متفكّر در بلائى كه اسلام و مسلمانان از كفر این جماعت و تعطیلشان خدا را و صفات خدا را، بدان مبتلا شدهاند، و وارد شدم بر مولایم صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیهِ، چون او مرا منكسر یافت از سبب پرسید، و من به مقولهاى كه از دهریین شنیده بودم و ردّهائى كه نموده بودم، وى را
خبر دادم.
حضرت فرمود: من از حكمت پروردگار بارى ـ جلّ و عَلَا ـ در خلقت عالم، و درندگان، و بهائم، و پرندگان و جنبندگان و تمام جانداران از چهارپایان و نباتات و درختهاى با میوه و بى میوه، و حبوبات و سبزیهاى خوردنى و غیر خوردنى براى تو بیان مىكنم كه اعتبار گیرندگان اعتبار گیرند، و مؤمنان بدان آرامش پذیرند، و ملْحِدان در آن سرگردان و متحیر بمانند. تو فردا صبح به سوى من بیا!
مُفَضّل گوید: من از حضور امام صادق علیه السلام بیرون شدم با مسرّت و خوشحالى و آن شب را كه به انتظار فردا بسر مىبردم بر من بسیار طولانى گذشت. تا آنكه گوید:
فَقَالَ: یا مُفَضَّلُ! انَّ اللهَ کانَ وَ لَا شَىْءَ قَبْلَهُ وَ هُوَ بَاقٍ وَ لَا نِهَایةَ لَهُ. فَلَهُ الْحَمْدُ عَلَى مَا ألْهَمَنَا، وَ لَهُ الشُّکرُ عَلَى مَا مَنَحَنَا، وَ قَدْ خَصَّنَا مِنَ الْعُلوُمِ بِأعْلَاهَا، وَ مِنَ الْمَعَالِى بِأسْنَاهَا، وَ اصْطَفَانَا عَلَى جَمِیعِ الْخَلْقِ بِعِلْمِهِ، وَ جَعَلَنَا مُهَیمِنینَ عَلَیهِمْ بِحُکمِهِ!
«حضرت فرمود: اى مُفَضَّل! خداوند بود و چیزى پیش از او نبود، و او باقى است و نهایت ندارد. پس حمد و سپاس اختصاص به وى دارد بر الهاماتى كه به ما ارزانى داشته است، و شكر و ستایش نیز مختصّ به او مىباشد در آنچه كه به ما عطا نموده است. خداوند درجه اعلاى از علوم، و مقام و منزله ارفع و روشنى بخشتر و اسناى از معانى و معارف را به ما اختصاص داده است، و از روى عِلمش ما را از میان جمیع خلائق برگزیده است، و از روى حُكمش ما را مُسَیطر و مُهَیمن بر همگى مخلوقات خود نموده است!»
مُفَضَّل مىگوید: من به امام گفتم: آیا به من اجازه مىدهى تا آنچه را كه شرح مىدهى بنویسم؟! ـ و من با خودم جمیع وسائل كتابت را همراه برده بودم ـ حضرت به من فرمود: بنویس!1
در اینجا مجلسى ـ رضوان الله علیه ـ تمام خبر را با شرح مختصرى كه درباره بعضى از لغات و مطالب است ذكر كرده است و تمام خبر از صفحه ٥٧ تا صفحه ١٥١ یعنى نود و پنج صفحه از قطع وزیرى را استیعاب نموده است و حقّاً جمیع آن مشحون از نفایس معانى و دُرَرِ شاهوار علم و منطق و عقل و درایت، و نشانه بارز از ربوبیت و وحدت حضرت حقّ ـ جلّ و عزّ ـ در جمیع مظاهر عالم امكان مىباشد و به قدرى مُستدلّ و لطیف بیان شده است كه چشم بصر از مطالعهاش سیر، و دیده بصیرت از درایتش سیراب نمىگردد. و بدین جهت است كه سید بن طاووس ـ أعلى الله درجته ـ امر به مطالعه و مصاحبت آن فرموده است. و باز به همین جهت است كه خود مجلسى آن را به فارسى ترجمه و در رسالهاى جداگانه تصنیف نموده و تا به حال طبعهاى بسیار خورده است. و باز به همین جهت است كه آن جزوه از «بحار» را مستقلًا به لسان عربى طبع و در دسترس عامّه اعمّ از عرب و عجم نهادهاند.
و چه نیكو بود ما در اینجا به ذكر جمیع رساله مىپرداختیم اما با وجود تفصیلش و عدم اقتضاى این مجموعه امكان پذیر نبود، و انتخاب بعضى از فقرات غیر از بعضى دیگر نیز بلا وجه و بدون ترجیح مىنمود.
اهمیت كتاب توحید مفضل
لهذا تأسِّیاً بالعالم الجلیل و الحِبر النبیل الشّیخ محمد الحُسین المُظَفَّر بدین گونه اكتفا نمودیم:
وى در كتاب «الإمام الصّادق علیه السلام» مىگوید: حقّاً امام صادق علیه السلام بر مُفَضَّل بیانى را إلقا فرمود كه بدان حجّتْ روشن، و شبهه زدوده گشت و براى شكّ، مجالى و براى شبهه، راهى باقى نماند. و از بدایع عالم آفرینش و غرائب صنایع دست پرورده الهى مطالبى افاده نمود كه عقلهاى عقلاء به حیرت درآمد، و ادراكات و فهمها به وحشت افتاد.
حضرت از خفایاى حكمتهاى خود چیزهائى را بیان كردهاند كه طایر بلند پرواز هیچ اندیشمندى به آنها نمىرسد مگر أمثال خود حضرت: آنان كه بدیشان حكمت و فصْلُ الْخِطاب عطا گردیده است.
و من هر چه سعى نمودم تا از این كتاب فصول مخصوصى را از بدایع آن انتخاب كنم نتوانستم، زیرا من همه آنها را منتخَب یافتم. و باز هر چه كوشش كردم تا از باغ و بوستان آن گلهاى پر طراوتش را برگزینم أیضاً نتوانستم، زیرا همهاش حكم گل واحدى را داشت كه در رنگ و بو یكسان بودند.
پس چارهاى ندیدم مگر آنكه از هر فصلى اوّلش را ذكر نمایم، و به برخى از لطایف آن اشارهاى بكنم. و فصول آن چهار است:
تشریح جنین و طفل شیرخوار
ـ ١ ـ
امام علیه السلام پس از ذكر كورى چشم دل مُلْحِدان و اسباب و علل شكِّشان و تهیه این عالم و تألیف اجزاء و انتظام آن فرمود: شروع مىكنیم اى مُفَضَّل به ذكر خلقت انسان پس عبرت بگیر بدان! بنابراین اوَّلین مرتبه آن تدبیرى است كه براى جنین در رحم صورت مىگیرد، در حالتى كه جنین در زیر سه پرده از ظلمت محجوب است: ظلمت شكم و ظلمت رحم و ظلمت مَشیمه1 (بچّه دان). براى جنین در آن حال ابداً فكرى و راهى براى طلب غذا، و دفع مضرّت، و جلب منفعت، و دور كردن و زدودن موادّ آزاردهنده نمىباشد. در آن حال خون حیض به سوى او براى تغذّى او جارى مىگردد، همان طور كه جریان آب، نباتات را تغذیه مىكند.
جنین پیوسته داراى همین غذا مىباشد تا آفرینشش كامل، و بدنش محكم، و پوستش قوى مىگردد تا با برخورد با هوا طاقت بیاورد، و دیدگانش قدرت دیدن نور را پیدا نماید. درد زائیدن به مادرش ناگهان در مىگیرد تا وى را به ناراحتى و درد مىكشاند با شدیدترین وجهى، و وى را به عنف و سختى در مىآورد تا بچّه متولّد گردد.
همین كه جنین قدم به جهان نهاد، آن خون حیضى كه در رحم مادر غذاى او بود اینك تبدیل به شیر مىگردد. آن طعم و رنگ به نوعى دگر از غذا منقلب مىشود كه موافقتش با مولود تازه وارد از جهت تغذّى شدیدتر است و در وقت حاجت به طفل مىرسد.
جنین به مجرّد تولّد زبان خود را بیرون مىآورد، و به دور لبانش براى طلب غذا مىگرداند و دو لبش را حركت مىدهد، و شیر مىخواهد، و دنبال مادر شیر دهنده مىگردد.
طفل پستان مادر را به مثابه دو مشگ چرمى كوچك آویزان پیدا مىكند چون نیازمند به آن است، و همین طور بر این منوال مادامىكه بدنش تر و تازه و أمعاء و رودههایش رقیق، و اعضاء پیكرش نرم مىباشد از شیر مادر مىخورد، تا هنگامى كه به حركت مىافتد و احتیاج به غذاى سختترى دارد، براى آنكه بدنش قوّت گیرد و محكم گردد، دندانهاى پیشین او و سایر دندانها بیرون مىآید تا با آنها طعام را بجود و غذا براى او آسان شود و گوارا گردد.
طفل بر این نهج روزگار سپرى مىكند تا به سنِّ بلوغ برسد، در این سن اگر نرینه است مو در صورتش مىروید كه علامت ذكوریت و عِزَّت مردان مىباشد كه به واسطه آن از حدّ صباوت و مشابهت با زنان بیرون مىشود. و اگر مادینه باشد صورتش بر همان حال، پاكیزه از مو مىماند تا بهجت و نَضارتى كه بدان شهوت مردان را براى بقاء و دوام نسل تحریك مىكند محفوظ بماند.
اى مُفَضَّل عبرت بگیر در آن چیزى كه تدبیر امور انسان را در این حالات مختلفه به دست دارد. آیا احتمال مىدهى كه در آن امكان اهمال و بى تدبیرى بوده باشد؟!
هیچ مىدانى كه اگر آن خون مخصوص در رحم بر وى جارى نشود خشكیده و پلاسیده مىشود، همان طور كه گیاه اگر آب به آن نرسد خشك مىگردد؟! اگر در موقعى كه بدنش در رحم مادر استحكام یافت درد زائیدن مادر او را به قلق و اضطراب و تحرّك نیندازد هیچ فكر كردهاى كه مانند طفل زنده به گور در رحم باقى
مىماند؟! هیچ تأمّل نمودهاى كه اگر در موقع ولادتش شیر با او همراهى نكند از گرسنگى مىمیرد یا به غذائى كه ملایمت و مناسبت با او ندارد و براى بدنش صلاحیت ندارد مبتلا مىشود؟!
و اگر در وقت دندان در آوردن، دندان درنیاورد آیا جویدن غذا و گوارا شدن آن بر او ممتنع نمىشود؟! یا باید مادر وى را با شیر دادن سیر كند كه در این صورت بدنش استحكام نمىیابد و صلاحیت كار و عمل پیدا نمىكند، و علاوه بر این مادر از این به بعد باید به او مشغول گردد و از پرورش اولاد دیگرش باز مىماند.
آیا در موقع بلوغ و رجولیت اگر ریش در نیاورد بر هیئت اطفال و نسوان باقى نمىماند؟! آنگاه دیگر تو براى وى جَلالى و وقارى نخواهى دید!
پس كیست آن كه مترصّد امور این طفل است به تمام جهات از این امور لازمه، تا به تمام معنى آنها را به او ایفا مىكند غیر از آن كه او را خلق نموده بعد از آنكه نبوده است؟! تازه پس از وجودش قیام به مصالح او مىكند، و زمام امور او را در رُشد و نموّ و كمال در دست مىگیرد.
بنابر این اگر فرض كنید اهمال و عدم درایت و علم، این گونه تدبیر را مىآفریند، به قرینه تضادّ باید عمد و تقدیر در امور این طفل، خطاء و محال را بیافرینند. زیرا عمد و تقدیر در كار طفل ضِدّ اهمال و بى رویهگى مىباشد.
و كسى كه بدین لازم تن در دهد، و این نتیجه را بپذیرد گفتارى فظیع و جاهلانه از خود بروز داده است، به سبب آنكه از اهمال و بى رویهگى و بى تدبیرى، صواب و درستى تراوش نمىكند و راستى و حقیقت بیرون نمىآید، و از تضادّ، كار نظام و انتظام و واقعیت و هدف ساخته نیست. تَعالى اللهُ عَمَّا یقُولُ الْمُلْحِدُونَ عُلُوًّا کبِیراً. «بلند مرتبه است خداوند از آنچه ملحدین مىگویند، بلندى بزرگ و سترگى».
مظفّر گوید: اهمال و بدون تدبیرى به طور مستمرّ و دوام نتیجه خطا به بار مىآورد همان طور كه ما بالعیان مشاهده مىكنیم. آیا اگر آب را به كَرْتهاى زراعت جارى سازى و تقسیم آن را بر كَرْتها و قطعات آن مهمل گذارى آیا متصوّر است كه
تمام قطعات و كرتها بدون خَلَل از نظر نقصان و زیادتى سیراب شوند؟! اگر دانه بَذْر را بر زمین بدون مناسبت بپاشى آیا امكان دارد آن زراعت از روى انتظام بهره دهد؟! اگر مقدارى از قطعات چوب را گردآورى و آنها را با میخهائى به هم متّصل كنى، آیا خود به خود یك میز و یا یك در از آن به دست خواهى آورد!؟
حكمت الهى در عاقل نبودن طفل هنگام تولد
پس از آن امام علیه السلام فرمود: و اگر مولود در هنگام تولّد فهیم و عاقل بود جهان را منكَر مىشمرد، و حیران و خیره و دهشت زده مىماند. چرا كه مىبیند چیزى را كه نشناخته است و چیزهائى بر وى وارد مىگردد كه أمثال آنها را ندیده است از نظایر صور مختلف بهائم و پرندگان و غیر ذلك از آنچه كه ساعت به ساعت و روز به روز مشاهده مىنماید.
تو مىتوانى این مطلب را از اسیرى كه از بلدش به بلد دگرى در حال عقلش بردهاند بفهمى! زیرا آن اسیر مانند شخص متحیر و سرگشته مىباشد و نمىتواند در تعلّم كلام و زبان، و پذیرش آداب آن شهر سرعت بورزد، همچنان كه كسى را كه در حال صغر سنّ و حال غیر عقل اسیر كنند در تعلّم مبادرت مىجوید.
از آن گذشته اگر طفل با عقل و درایت متولّد گردد در خود عیب و زشتى مىیابد، زیرا مىبیند خودش را كه شیرخوار، و محمول در دامان، و پیچیده شده در پارچهها، و با روپوشى به روى وى افتاده در گهواره است. البتّه این گونه اعمال براى طفل ضرورى مىباشد به جهت لطافت بدنش و رطوبت جَسَدش در هنگام تولّد. و علاوه بر این آن حلاوت و شیرینى و موقعیت اطفال را در قلوب پیدا نمىكند.
روى این مصالح است كه طفل به دنیا نفهم و غافل از جریانات اهل و خانواده كه بر سر او مىآورند پا به دنیا مىگذارد و با اشیاء خارجى با ذهنى ضعیف و معرفتى ناقص برخورد مىنماید. سپس همین طور پیوسته معرفت وى كم كم و به تدریج و حالًا بعدَ حالٍ رو به فزونى مىنهد تا اینكه با اشیاء خارج الفت مىگیرد و داراى خبرویت مىگردد و بر آن ثابت مىماند، و از مرز تأمّل و حیرت بیرون شده، به مرز تصرّف و تلاش در معاش با عقل و تدبیرش وارد مىشود، و در عالم اعتبارات و
اطاعت و سهو و غفلت و معصیت قدم مىگذارد. و این نیز وجهى دیگر است از تطوّرات او.
اگر طفل با عقلى تامّ و كامل و با وجودى مستقلّ به دنیا مىآمد، دیگر جاى شیرینى تربیت و تعلیم فرزندان براى پدران باقى نمىماند، و مصالحى كه در اشتغال به فرزند براى پدران مىباشد مقدّر نمىگشت، و دیگر تربیت پدران فرزندانشان را موجب مكافات و تلافى به بِرّ و احسان و عطف توجّه بر ایشان در وقت نیازشان بدین مسائل نمىگشت. از این كه بگذریم فرزندان الفتى با پدران نداشتند، و پدران نیز با فرزندان الفتى نداشتند، چون اولاد از تربیت و مراقبت و پاسدارى و حفظ و سرپرستى آبائشان بى نیاز مىشدند، و به مجرّد تولّدشان از آنان جدا شده و متفرّق مىشدند، نه مردى پدر و مادرش را مىشناخت، و نه از نكاح و آمیزش با مادر و خواهر و محرمان خویشتن مصون مىماند، زیرا ایشان را ابداً نمىشناخت.
و كمترین نتیجهاى كه از این عمل عائد مىشد قباحت و وقاحتى بود كه بدو مىرسید. بلكه از این مسائل شنیعتر، و فظیعتر، و عظیمتر، و قبیحتر، و بشیعتر آن بود كه: مولود چون از شكم مادرش با عقل و درایت خارج مىشد، مىنگریست چیزهائى را كه بر وى جایز و مباح نبود، و موجب خستگى و رنج و مشقّت روحى او مىگردید. (عورت مادر).
آیا نمىبینى چگونه تمام اشیاء خلقت در غایت صواب و درستى بنا نهاده شده است و چه كوچكش و چه بزرگش از خطا و غلط بیرون مىباشد!؟
مظفّر گوید: لعض این بیان بدیع از امام علیه السلام بر تدریجى بودن انسان در رشد و نمائش، و در كیفیت نموّ در اوقات خاصّه خود، كافى است براى عقل كه حكم كند كه براى وى صانعى مىباشد كه او را از روى علم و حكمت و تقدیر و تدبیر خلقت فرموده است. سپس امام صادق علیه السلام شروع كرد به شرح فوائد گریه براى كودكان كه آن رطوبتهاى مغز را خشك مىنماید، و در صورت باقى ماندن رطوبت، خطرى بر چشم و بدن متوجّه مىگردد.
و پس از آن شروع نمود به تفصیل آلات جماع و مباشرت در مردان و زنان كه هر یك از آنها به تمام جهات مشابه دیگرى مىباشد، و سپس ذكر كرد اعضاء بدن و حكمت در آن را كه هر یك از آنها بر شكل و هیئت موجود آفریده شدهاند.
خدا، یا طبیعت؟
در اینجا مفضّل مىگوید: یا مَوْلَاىَ! گروهى گمان دارند كه اینها فعل طبیعت است، و امام به او پاسخ مىدهد: تو از این طبیعت از ایشان سؤال كن! آیا طبیعتى مىباشد كه براى انجام این افعال داراى علم و قدرت است، یا آنكه داراى علم و قدرت نمىباشد؟!
اگر براى آن طبیعت، علم و قدرت را لازم دانستند، چه آنان را باز مىدارد از اثبات خالقى كه اینها صفات او باشد؟! و اگر گمان دارند كه طبیعت این افعال را بدون علم و اراده بجا مىآورد، و با وجود این در كارهاى طبیعت این گونه درستى و حكمتى كه مىبینى مشاهده مىشود، در این صورت معلوم مىگردد كه: این كارها فعل خالق حكیم مىباشد، و آنچه را كه آنان طبیعت نام نهادهاند سُنَّتى است از جانب وى كه در مخلوقاتش جارى شده است طبق جریانى كه خود او بر آن نهج اجراء كرده است.
مظفّر گوید: بنگر به سوى نظریه و گفتار اهل طبیعت كه چگونه بر طریق و نهج واحد از عصر امام صادق علیه السلام تا امروز كلامشان را جارى مىسازند؟! گویا اصلًا این جواب را كه دلیل و حجّتشان را قطع مىكند تعقّل ننمودهاند، و یا آنكه از روى اصرار و ابرام بر عِناد و انكار از آن چشم پوشى مىكنند.
امام علیه السلام امر طبیعت را منحصر در دو چیز كه سومى ندارد میخكوب مىكند، و آن این است كه یا طبیعت داراى علم و حكمت و قدرت مىباشد یا خالى از همه اینهاست. اگر مراد صورت اوَّل است پس آن همان چیزى است كه ما براى خالق اثبات مىنمائیم، و در این صورت فرقى میان ما و میان آنها نمىباشد مگر از ناحیه تسمیه (كه ما خالق مىگوئیم و آنان طبیعت) و اگر مراد صورت دوم است لازمهاش آن است كه آثارش مضطرب و مشوّش و بدون حساب و تقدیر و تدبیر بوده باشد،
كه شأن و لازمه عدم عقل و بصیرت و شنوائى در كارهایش باشد، و لیكن از آنجا كه ما آثار را مبتنى بر علم و حكمت و قدرت و تقدیر و محاسبه مشاهده مىكنیم بنابراین به ناچار از فعل طبیعت كور و كر نمىتواند بوده باشد، و طبیعت، غیر خداوند عالم قادر مُدَبِّر مىباشد. و در این فرض طبیعت چیزى نیست مگر سُنَّت خداوند در میان مخلوقاتش، و چیز دیگرى كه داراى كیان و هستى استقلالى از خالق جهان آفرینش بوده باشد، نخواهد بود.
و پس از آن امام علیه السلام برگشت به گفتار نخستینش، و در جهت وصول غذا به بدن و كیفیت انتقال جوهره و شالوده آن از معده به كبد به واسطه رگهاى باریك مُشَبَّك و تو خالى كه میان آن دو تعبیه شده است و به مثابه مصفى (صافى و پالایش دهنده) براى غذا مىباشد، و سپس تبدیل آن به خون، و نفوذ خون در تمام بدن به وسیله مجارى مهیا شده براى آن، و پس از آن كیفیت تقسیم خون در بدن، و بروز فضلات آن را، به طورى حضرت شرح و تفصیل دادند كه گویا طبیب حاذقى كه در عالَم طبّ مُشابه و مُماثلى ندارد، و عالِم ماهرى در علم تشریح كه مدّت عمر خود را در عمل تشریح سپرى كرده است بیان مىنماید.
علاوه بر این امام علیه السلام با این بیان خویشتن از دوره دَمَوِیه (جریان و گردش دورى خون در تمام بدن) پرده برداشتهاند، آن جریان دَوَرانى را كه غربیها از اكتشاف آن آوازه خوانى مىكنند. قریب دوازده قرن قبل از كشف دَوَران خون، امام آن را كشف نموده است.1 و سپس امام علیه السلام گفتارش را به نَشْو و نَماى بدنها در حالات متناوب
و متوالى، و آن جهتى كه خداوند به وسیله آن انسان را از خلقت بهائم جدا ساخته است، كشانید و به دنبالش سخن را راجع به حواسى كه خداوند انسان را بدان اختصاص داده و فوائد قرار دادن آن حواسّ را به صورت موجود، و انحصار آنها به اثرى كه از غیر آنها بر نمىآید، و اختصاص هر یك آنها به اثرى كه از دومى ساخته نیست، گسترش داد.
حكمت الهى در كیفیت اعضاء انسان
و به همین منوال بیانش را در اعضاء مُفْرده و مُزْدَوَجه (تك و جفت) از اجزاء بدن رسانید و شرح داد سلسله علل و اسبابى را كه به جهت آنها بر این گونه تركیب خاصّ او را آفرید.
و بیان خود را نیز شامل نمود بر آنچه حضرت پروردگار جلیل به انسان عطا فرمود، از نعمتهاى گوناگون در خوراكیها و آشامیدنیها، و وجه تمایزى كه در خلقت میان افراد بنى آدم قرار داده است، به طورى كه یكى از آنها مشابه دگرى نخواهد گردید.
امام علیه السلام مطلب را دنبال مىنماید تا مىرسد بدینجا كه مىگوید:
اگر تمثال انسانى را بر روى دیوارى ببینى كه نقش كرده باشند و كسى به تو بگوید: این صورت در اینجا خود بخود ظاهر شده است و كسى آن را بر دیوار نكشیده است، آیا معقول مىباشد كه تو این كلام را از وى بپذیرى؟! بلكه استهزاء و تمسخر مىنمائى به آن گفتار. پس چگونه آن تمثال مُصَوَّر را كه جَماد است و حسّ و حركتى ندارد انكار مىكنى، امَّا در انسان زنده و گویا انكار نمىكنى!؟
مُظَفَّر گوید: چقدر این حجّت حجّتى است قوى! و چقدر این بیان بیانى است روشن! تو گوئى: هر شخص نظر كنندهاى از اهل هر قرنى كه بوده باشد، نزدیك است بگوید: امام علیه السلام این دلیل و برهان را براى خصوص اهل زمان و قرن وى آورده است، چون در اسلوب و حجّت آن را ملایم بیان و برهان مىیابد.
بیان آن حضرت در مصالح خلقت انسان و حیوان
ـ ٢ ـ
در روز دوم امام جعفر صادق علیه السلام بر مُفَضَّل بن عُمَر فصل دوم را كه در خلقت حیوان است گشود، و فرمود: من براى تو داستان آفرینش حیوان را مقدَّم مىدارم تا از امر آن حیوان، امور غیر حیوان نیز براى تو واضح گردد!
فكر كن در كیفیت ساختمان بدنهاى حیوانات و تهیه و درست كردن آنها بر همین قسمى كه وجود دارد. بدن حیوان نه چندان سخت است چون سنگ، و اگر چنین بود خم نمىگردید و براى انجام اعمال و كارها جابجا نمىشد، و نه چندان نرم و سست است كه نتوان بارهاى سنگین و صعب را بر آن تحمیل نمود، و حیوان نتواند روى پاى خود بایستد و خودكِفا بوده باشد.
بدن حیوان مركّب است از گوشت نرم كه قابل انعطاف است كه داخل آن را استخوانهاى سخت كه با اعصاب و عروق پیوسته مىباشد محكم نموده و برخى از اعضاء را به برخى دگر مُنضمّ و متّصل كرده است، و بر فراز جمیع آنها پوستى برآمده است كه جمیع بدن را شامل مىشود.
و از اشباه و نظایر آن، تماثیلى است كه از قطعات چوب به عمل مىآورند، و آنها را با پارچه مىپیچند، و با ریسمانهائى مىبندند، و بر روى همه آنها صَمْغ مىمالند. چوبها به منزله استخوانها مىباشد، و پارچهها به مثابه گوشت، و ریسمانها مانند اعصاب و عروق، و مالیدن صمغ هم حكم پوست را دارد.
اگر روا باشد كه حیوان متحرّك در روى زمین از روى اهمال و بدون صانع آفریده شده باشد، رواست كه این تمثالهاى مرده و بدون جان نیز بدون سازنده و علم و قدرت خود بخود لباس تحقّق و هستى پوشیده باشند، و اگر این فرضیه در تماثیل جایز نیست به طریق اولى در حیوان زنده واقعى جایز نخواهد بود.
و پس از این تفكّر نما در بدن چهارپایان كه بر اصل و اساس بدن انسان از گوشت و استخوان و عَصَب آفریده شده است، و گوش و چشم بدانها عطا گردیده است تا انسان بتواند حوائجش را از آنها برگیرد. اگر آنها كور و كر بودند انسان از آنها بهرهمند نمىگشت و آنها قادر نبودند هیچ یك از مقاصد انسان را برآورند. امَّا از عقل و اندیشه بازداشته شدهاند براى آنكه رام و فرمانبر انسان باشند. در این صورت ابائى ندارند اگر انسان آنها را به كارهاى طاقت فرسا بگمارد و بارهاى سنگین بر آنها حمل كند.
اگر گویندهاى بگوید: گاهى در میان افراد انسان بندههائى یافت مىشوند كه نسبت به انسان رام و مطیع هستند، و تحمّل مشكلات و كارهاى صعب را مىكنند، و در عین حال آنها فاقد عقل و اندیشه نمىباشند.
در پاسخش گفته مىشود: این صنف از انسان اندك هستند، و اما اكثر بشر رام و فرمانبر به آنچه چهارپایان و جنبندگان بدان رام مىباشند از حمل أثقال و آسیا نمودن و اشباه آن نیستند، و به آنچه مردمان به آن نیازمندند قیام ندارند.
علاوه بر این اگر مردم بدین گونه اعمال با بدنهایشان مزاولت و سر و كار داشته باشند، از سایر اعمال باز مىمانند، زیرا به جاى یك شتر و یا یك قاطر محتاج مىشدند عدّه بسیارى از افراد انسان را به كار گیرند. و این گونه عمل دیگر وقت
و مجالى براى انسان باقى نمىگذاشت تا زیادى از آن را در صنعتها به كار برد. مضافاً به اینكه این گونه اعمال، سختیهاى كمرشكن و مشكلات غیر قابل تحمّل و تنگى و مشقّت در تهیه معاششان ایجاد مىنمود.
پس از این، امام علیه السلام شروع نمود در بیان و شرح آنچه كه هر نوع از انواع سه گانه حیوان را از همدیگر متمایز مىسازد، و آنها عبارتند از: انسان، و گوشت خواران، و گیاه خواران، و بیان آنچه كه هر یك از آنها اقتضاى چه نوع عضوى در بدنشان دارند؟! در اینجا امام علیه السلام از لطائف حكمت، و بدایع قدرت، و محاسن طبیعت، شرحى عالى دارند.
امام علیه السلام حكمت قرار دادن چشمان بهائم را در چهره شان، و دهانشان را در شكاف زیر صورت، و اینكه خداوند آن را مانند دهان انسان كه رو برو مىباشد قرار نداده است، و همچنین درباره خصوصیات اعضاء و جوارح دیگر ذكر كردند.
و براى زیركى و فطانت بعضى از آنها براى تو همین بس است كه بز كوهى كه خورنده مار مىباشد، از خوردن آب امتناع مىنماید چون شرب آب آن را مىكشد.1
و روباه بر پشتش مىخوابد و شكمش را باد مىكند در وقت گرسنگى تا طیور آسمان گمان كنند او مرده است. همین كه بر رویش مىنشینند تا با چنگالشان پارهاش كنند، ناگهان بر آنها مىجهد و آنها را طعمه خود مىگرداند. و غیر از بز كوهى و روباه نیز بقیه حیوانات اینچنین هستند.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مىگوید: این گونه حیلهها را در طبع حیوانات
براى اغراض و مصالحشان چه كسى قرار داده است!؟
بدایع خلقت مورچه و پرندگان
و پس از آن امام علیه السلام در گفتارش متعرّض ذَرَّه (مورچه بسیار ریز) و نَمْلَه (مورچه) و لَیث كه مردم آن را أسَدُ الذُّبَاب (شیر مگس) گویند، گردیدهاند، و در تمامیت آفرینش مورچه بسیار ریز با كوچكى جثّهاش، و مورچه و كارهائى كه براى جلب قوت خود مىكند، و لیث (شیر مگس) در صید كردن مگسها بیانى جالب آوردهاند.
و سپس گفتهاند: بنگر به این جنبنده حقیر چگونه خداوند در طبعش حیلهاى قرار داده است كه انسان بدان راه نمىیابد مگر با حیله و استعمال آلات شكار! بنابر این چیزى را حقیر و ناچیز مشمار زمانى كه عبرت گرفتن به آن آشكار باشد همانند مورچه و مثل آن. زیرا بعضى اوقات معنى نفیس را به چیز حقیرى مثال مىزنند، و این از رتبت آن نمىكاهد، همان طور كه دینار را كه طلاست چون با سنگ ترازوى آهنى بسنجند از قیمتش نمىكاهد.
و پس از آن نیز حضرت در بیان كیفیت خلقت پرندگان بحث كردند كه چطور جسم پرنده را سبك آفریده، و آفرینشش را درهم پیچیده كرده، و براى وى سینهاى باریك قرار داده تا بتواند در وقت طیران هوا را بشكافد، إلى غیر ذلك از خصوصیات خلقتش، و حكمت او در خلق آن خصوصیات. و همچنین امام گسترش داد حكمت را در خصوصیات آفرینش مرغ و گنجشك و خفّاش و زنبور عسل و ملخ و غیرها از پرندگان كوچك، و آن طبائعى كه خداوند در آنها نهاده است تا با زیركى و فطانت و هدایت به سوى طلب روزى و غیر از اینها از آنچه كه در بدایع خلقت است به حركت و تلاش درآیند.
و سپس متعرّض خلقت ماهى گردید، و مشاكلت آن را با امرى كه مقدّر شده است بر آن بوده باشد بیان فرمود و در اینجا مىفرماید: اگر مىخواهى وسعت حكمت خالق و كوچكى علم مخلوقات را بدانى نظر كن به دریاها كه چه اقسام مختلفى از ماهیها، و جنبندگان در آب، و صدفها، و اصناف از موجودات كثیره دریا وجود دارد كه به شمارش در نیاید، و منافع و خواصّ آن شناخته نمىگردد مگر یكى
پس از دیگرى كه انسان به واسطه آلات و اسباب بدان راه مىیابد ـ تا آخر كلام او در این فصل. مظفّر گوید: عجبى از خالق أمثال این مورچههاى ریز و كرمها و اصناف ماهیهاى غریب و ناشناخته كه در شكلهایشان اختلاف دارند، و نوع حكمت خدا در آنها متفاوت مىباشد، نیست. و عجبى نیست از آن كس كه به وجه حكمت یكایك این مصنوعات پس از وجودشان و تكوینشان پى برده است! بلكه عجب از آن كس است كه خالق آسمانها و زمینها و آنچه را كه در آنها و در میان آنها با إتقان صنعت و استحكام خلقت و بدیع بودن تركیب است، انكار مىكند! و چنانكه شخص منكر به خود نظر نماید كه چگونه سازمان وجودیش غریب، و تمامیت خلقت در آن عجیب مىباشد، تنها همین وجود او بزرگترین «برهان بر وجود و وحدانیت موجود» خواهد بود.
ـ ٣ ـ
مُفَضَّل بن عُمَر چاشتگاه روز سوم به محضر امام علیه السلام رسید. حضرت به او فرمود: اى مفضّل من براى تو شرح دادم خلقت انسان و آن تدبیراتى را كه در وى به كار رفته است، و دگرگونى وى در حالات متفاوته، و اعتبارات مشهودى را كه از آن دستگیر انسان مىگردد.
و براى تو شرح دادم امر حیوان را! و الآن ابتدا مىكنم براى تو ذكر آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و مدار حركت و شب و روز و گرما و سرما و باد و باران و سنگ سخت، و كوه و گِل، و سنگ رخوه، و معادن و نبات و درخت خرما و سایر درختان و آن ادلّه و مواضع عبرتى را كه در آنها به كار رفته است!
عجائب خلقت در آسمانها و كرات آسمانى
فكر كن در رنگ آسمان و تدبیر راست و درستى كه در آن إعمال شده است. زیرا این رنگ از لحاظ موافقتش با چشم و از جهت تقویتش با نور چشم شدیدترین و اكیدترین نوع الوان به شمار آمده است تا به جائى كه اطبّاء توصیه نمودهاند براى
كسى كه به وى رنجى رسیده است كه در اثر آن چشمانش ضرر دیده است مدّتى مدید به رنگ سبز و رنگ سبزى كه كمى مایل به سیاهى است (كَبود) و چشم پزشكان حاذق دستور مىدهند براى كسى كه چشمش خسته شده و از دیدن عاجز مانده است تغار سبز رنگى را پر از آب نمایند و او سرش را در برابر آن نگه دارد.
نظر كن چگونه الله ـ جلّ و تعالى ـ سفره گسترده صفحه آسمان را بدین رنگ كبود مقرّر داشته است؟! براى آنكه چشمانى را كه به آن دوخته مىشود نگهدارى كند، و به واسطه كثرت نظر و نگاه دچار جراحت و درد نشود. بنابراین، این امرى را كه مردم به واسطه فكر و رویت و تَجارب به دست آوردهاند، در جهان تكوین و آفرینش خود بخود امرى حساب شده و مَفْرُوغٌ عنه بوده است. این حكمت بالغه خداست تا اهل درایت و تعقّل اعتبار گیرند، و مُلحِدین به فكر در افتند. قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ1
فكر كن اى مفضّل در طلوع و غروب خورشید براى بر پا داشتن دو دولت شب و روز! اگر خورشید طلوع نمىنمود امر همه عالم باطل مىگردید. دیگر مردم نمىتوانستند در روزى و معیشت خود حركتى بنمایند، و در امورشان تصرّفى إعمال دارند، زیرا گیتى را ظلمت فرا گرفته بود و جهان بر آنها تاریك بود. و چون لذّت و جان و حقیقت نور را فاقد شده بودند دیگر عیش برایشان گوارا نبود.
بارى، احتیاج مردم در طلوع خورشید امرى است ظاهر و همین ظهور ما را مستغنى مىدارد از آنكه در بیانش تطویل سخن دهیم و در شرحش زیاده بر این مطلبى را ذكر نمائیم. آنچه لازم است تأمّل و تفكّر در منفعتى است كه از غروبش عائد مردم مىشود.
اگر خورشید غروب نمىكرد مردم آرامش و قرار نداشتند، با وجود نیاز مُبْرَمِشان به آرامش و راحت براى تسكین یافتن بدنهایشان و سكوت حواسّشان، و برانگیختگى
قوّت هاضمه براى هضم طعامشان، و تنفیذ غذاهایشان به اعضاء پیكرشان.
از این كه بگذریم مىبینیم: حرص شدیدى كه در مردم موجود است ایشان را وادار مىنماید بر مداومت عمل، و طولانى كردن مشاغلشان، تا به حدّى كه عكس العمل زشت آن در اجسامشان به طور شدید مشهود مىشود. بسیارى از مردم چنانند كه اگر شدّت تاریكى شب كه بالاخصّ در نیمههاى آن به وجود مىآید، نبود اصولًا از جهت حِرص بر كسب و كار و جمع و ادِّخار، نه قرارى داشتند و نه آرامشى.
علاوه بر این زمین در طول مدّت روز به واسطه دوام نور خورشید حرارتش شدت پیدا مىكند و حیوانات و نباتاتى را كه بر روى آن زیست مىنمایند گرم و داغ مىكند. خداوند با حكمت و تدبیرش مقدّر فرموده است كه خورشید در وقتى طلوع و در وقتى غروب كند، مانند چراغى كه گاهى براى اهل خانه بر مىافروزند تا حوائجشان را برآورند، و سپس از نزد ایشان بر مىدارند براى آنكه آرام بگیرند و قرار و راحت داشته باشند. بنابراین نور و ظلمت با وجودش تضادّشان هر دو منقاد و متظاهر بر آنچه صلاح عالم و قوامش در آن است مىباشند.
تا اینكه امام علیه السلام در آخر این فصل مىگوید: فكر كن در عَقاقیر و گیاهانى كه خداوند هر یك از آنها را در علاج برخى از دردها اختصاص داده است. داروئى مانند شیطَرَج در مَفْصَلهاى انسان نفوذ مىكند، و زیادتیها را از آنجا بیرون مىكشد، و داروئى مانند أفْتیمون خلط سودا را ریشه كن مىكند، و داروئى مانند سكبینج بادها را مىزداید، و داروئى دگر ورمها و مشابه آن را مىگشاید و متفرق مىنماید.
آن كس كه این قوا را در آنها به ودیعت نهاده است چه كسى مىتواند بوده باشد مگر خالقش كه آنها را براى منفعت آفریده است؟! و چه كسى مردم را بدین داروها آشنا ساخته است مگر آن خالقى كه این آثار و خواصّ را در آنها قرار داده است؟!
تا اینكه امام علیه السلام مىگوید: بدان منزلت و قدر و مكانت اشیاء بر حسب قیمتشان نمىباشد بلكه دو ارزش مختلف در دو بازار متفاوت دارند. چه بسا چیز كم بهائى
در بازار كسب و كار، چیز نفیس و ارزشمندى در بازار علم به حساب آید. بنابراین، نظر اعتبار و ارزش را در اشیاء بر اساس كوچكى قیمتشان كوچك و صغیر قرار مده! اگر كیمیاگران در مىیافتند كه در عَذَرَه (نجاست) مهمترین عامل و اجزاء آن (كیمیا) نهفته است البته آن را به نفیسترین قیمتها مىخریدند و ارزش آن را بالاتر مىبردند. به سرقت مىبردند.
ـ ٤ ـ
مفضَّل بن عُمَر روز چهارم صبحگاهان به حضور امام صادق علیه السلام مىرسد و حضرت به او مىگوید: یا مُفَضَّل! من برایت ادلّه بر خلقت را آوردم، و براهین براى درستى تدبیر و تعمّد در آفرینش انسان و حیوان و نبات و شجر و غیر ذلك را به مقدارى كه عبرت گیرنده عبرت گیرد، شرح دادم!
حكمت آفتها و ضررهاى تكوینى
و اینك شرح مىدهم براى تو آفاتى را كه در بعضى ازمنه حادث مىگردد، و آن را جمعى از جاهلان وسیله براى انكار خالق و خلقت و تعمّد و تدبیر در آفرینش قرار مىدهند، و نیز آنچه را كه اهل تعطیل و مَانَویه1 از مكاره و مصائبى كه مىرسد،
و انكارى كه درباره مرگ و فنا دارند، و آنچه را كه طبیعیون و مادّیون اعتقاد دارند، و آن چیزهائى را كه بعضى مىگویند كه: اشیاء از روى اتّفاق و عرض و تصادف موجود شدهاند، و بر این اصول انكار جعل و تدبیر و خالق و مخلوق را مىنمایند شرح مىدهم تا در نتیجه گفتارم ردِّ بر همگى آنان مُتَّسع و گسترده شود، و جمیعاً پاسخشان داده شود قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ1.
گروهى از نابخردان این آفتهاى حادثه در برخى زمانها را مثل وبا و یرقان، و تگرگ و ملخ وسیله براى انكار خلق و تدبیر در عالم و خالق قرار مىدهند.
در پاسخشان گفته مىشود: اگر خالقى و مدبّرى نبود چرا این آفات بیشتر از این مقدار گستردهتر و فظیعتر نمىگردد؟! و از آن قبیل بود فرود آمدن آسمان بر زمین، و فرو رفتن زمین در آب، و تخلّف خورشید به كلّى از طلوع نمودن، و خشكیدن نهرها و چشمهها به طورى كه براى لب تر كردن آب نماند، و باز ایستادن باد از جنبش تا اشیاء گرم و فاسد شود، و جارى شدن آب دریا بر روى زمین و غرق تمام اهالى زمین!
از این گذشته، این آفات مذكوره از وباء و ملخ و مشابه آنها به چه علّت دوام پیدا
نمىنماید و امتداد نمىیابد تا تمام عالم را فرا بگیرد، بلكه در بعضى از اوقات پیدا مىشود، و در بعضى احیان پدیدار مىشود و پس از آن بدون درنگى از میان برداشته مىشود!؟
آفات تكوینى براى تأدیب بشر است
آیا نمىبینى جهان از آن حوادث عظیم مصون و محفوظ مىباشد، آن حوادثى كه اگر یكى از آنها پیدا شود هلاكت و نیستى دنیا حتمى خواهد بود، و فقط در برخى زمانها بدین آفات یسیره نیشى مىزند تا مردم را تأدیب كند و به راه راست آورد. و علاوه، این آفتها نیز دوام پیدا نمىكند، بلكه همین كه مردم ناامید شدند بلا بر مىگردد و اثرى از آن نمىماند. بنابر این وقوع بَلا براى موعظه، و رفع آن از مردم رحمت است.
مُعَطِّلَه همانند مانَوِیه مكاره و مصائبى را كه به انسان مىرسد منكَر مىشمرند، و هر دو دسته متّفقاً مىگویند: اگر براى جهان خالقى رئوف و رحیم بود این امور مكروهه را ایجاد نمىكرد؟
معتقدین بدین گفتار مىگویند: سزاوار است كه عیش انسان در این دنیا صافى از هر كدورت بوده باشد. اگر چنین بود انسان از عُتُوّ و سركشى و شرارت خود را به حدّى مىرسانید كه در دین و دنیا ابداً صلاحیتى براى وى نبود. مانند بسیارى از متجاوزین و مُتْرَفین و آنان كه در وسعت و امنیت زیست نمودهاند كه حالشان به طورى مىشود كه یكى از آنها فراموش مىكند كه بشر است، و یا آنكه مَرْبوب است و رَبِّى دارد، و یا آنكه احتمال مىرود ضررى به اصابت كند، یا امر ناگوارى در آستانهاش فرود آید، یا آنكه بر او واجب است بر ضعیف ترحّم كند و با فقیر مواسات نماید، یا شخص مصیبت دیده را تسلیت گوید و به عزاى وى محزون باشد، و یا بر شخص حقیر و ضعیف رحمت آورد، و یا بر شخص رنجدیده تعطّف و مهربانى نماید.
و چون ناگواریهاى زندگى وى را بفشرد و تلخیش را بچشد، مُتَّعِظ مىگردد و به بسیارى از آنچه كه سابقاً غافل و جاهل بود بصیر مىشود، و به بسیارى از واجبات
خویشتن عودت مىنماید.
و منكرین این داروهاى آزاردهنده به منزله كودكانى مىباشند كه داروهاى تلخ و ناگوار را مذمّت مىكنند. و اگر ایشان را از غذاهاى مضرّ منع كنند خشمگین مىگردند، و از تأدیب و كار طبق برنامه خود كراهت دارند.
اطفال دوست دارند همیشه به بازى كردن و بطالت اشتغال ورزند، و به هر آشامیدنى و خوراكى دست بزنند، و نمىدانند كه بطالت و لهو و لعب ایشان را رشد و نموّ نمىدهد، و عادت بر تن پرورى پیدا مىكنند، و از كمال خویشتن وا مىمانند، و نمىفهمند كه: طعامهاى لذیذى كه برایشان ضرر دارد عاقبتشان را به دردها و مرضها منجرّ مىكند، و نمىتوانند خود را قانع نمایند كه در تأدیبْ مصلحتشان وجود دارد، و در داروها منفعت و صحتشان نهفته مىباشد، اگرچه با آن مصالح و منافع برخى از ناگواریها توأم است.1
مظفّر گوید: و بر أمثال اینها حضرت امام جعفر صادق علیه السلام اقوال ملحدین را در شأن آفات جواب گفته است، و با برهان واضح روشن نموده است، و مطلب را در بیان شبهههاى ملحدین در ذات خالق متعال بدینجا مىرساند كه آنها مىگویند: چگونه خداوند به بنده ضعیفش تكلیف مىكند كه: با عقل لطیف خود كه احاطه بر او ندارد معرفتش را تحصیل نماید؟
حكمت تكلیف نمودن بندگان
حضرت در پاسخ مىگویند: تكلیف خداوند به شناسائى معرفتش به مقدار طاقت و وسعشان مىباشد كه به خدا برسند، و آن این است كه یقین به او بیاورند و اوامر و نواهیش را بپذیرند، و مردم را تكلیف ننموده است تا احاطه بر صفاتش پیدا كنند، همان طورى كه پادشاه رعایاى خود را امر نمىكند كه: بدانند او بلند قامت است یا كوتاه قامت؟ آیا سپید چهره است یا گندمگون؟ بلكه امر او این است كه به سلطنت وى اذعان بیاورند و اوامرش را اطاعت نمایند.
آیا نمىبینى كه اگر مردى جلوى در قصر پادشاه بیاید و بگوید: خودت را بر من عرضه كن تا خوب تو را تفتیش كنم و به نهایت شناسا گردم و گرنه من گفتارت را گوش نمىكنم، این مرد خود را در معرض عقوبت افكنده است؟ همچنین اگر گویندهاى به خالق سبحان بگوید: من اقرار به تو نمىآورم تا به كُنْه ذات تو محیط شوم، خودش را در معرض غضب او قرار داده است.
مظفّر گوید: و بر این نهج از بیان بدیع و برهان ساطع، امام صادق علیه السلام دروسش را بر مُفَضَّل القا فرمود و در پایان سخنش گفت: یا مُفَضَّلُ! خُذْ مَا آتَیتُک وَ کنْ مِنَ الشَّاکرِینَ، وَ لآلائِهِ مِنَ الْحَامِدِینَ، وَ لِاوْلِیائِهِ مِنَ الْمُطِیعِینَ.
«زیرا كه من براى تو مقدار قلیلى از كثیر، و جزئى از كلّ را از برهان بر خلقت، و شواهد بر صواب تدبیر و درستى تعمّد در آفرینش ذكر نمودم! در آن تدبّر كن! تفكّر كن! اعتبار بگیر»!
پایان گفتگوى امام صادق علیه السلام با مفضل
مفضّل مىگوید: من از نزد مولایم بازگشتم با چیزى كه احدى با مثل آن باز نگشته بود.1
مظفّر گوید: همان طور كه مفضّل این حكمتهاى جلیله و اسرار عظیمه را مغتنم شمرد سزاوار است ارباب معارف نیز مغتنم بشمارند. حضرت امام ابو عبد الله علیه السلام از حكمتهاى اسرار و از اسرار حكمتها به طورى ایضاح فرموده است كه دانستن آنها بر بسیارى پنهان بوده است و فهمشان بر مردم صعب و مشكل.
و این دروس همان طور كه دلالت مىنماید ما را بر خالق حكیم در صنایع و مخلوقاتش، ایضاً ما را ارشاد مىكند به احاطه حضرت امام صادق علیه السلام به فلسفه
خلقت، بلكه تو در این دروس، وى را فیلسوف الهى، و عالِم كَلامى، و طبیب حاذق، و تجزیه گر كیمیاوى، و تشریح كننده فنِّى، و صاحب فنّ و خبره در صنعت زراعت و غَرْس، و عالم به جمیع مخلوقاتى كه خداوند در میان آسمان و زمین آفریده است، و قادر بر تعبیر از اسرار حكمتها در عوالم خلایق و موجودات مىیابى!1
مجلسى ـ رضوان الله علیه ـ در «بحار الانوار»، پایان این حدیث را بعد از گفتار حضرت به مفضّل كه: در آن تدبّر كن! تفكّر كن! اعتبار بگیر! چنین آورده است كه مفضّل مىگوید:
بِمَعُونَتِک یا مَوْلَاىَ أقْوَى عَلَى ذَلِک وَ أبْلُغُهُ إنْ شَاءَ اللهُ. فَوَضَعَ یدَهُ عَلَى صَدْرِى فَقَالَ: احْفَظْ بِمَشِیةِ اللهِ وَ لَا تَنْسَ إنْ شَاءَ اللهُ!
«اى سید و سالار من! من با كمك و معاونت تو بر آن قدرت مىیابم، و انشاء الله به آن خواهم رسید. حضرت امام جعفر صادق علیه السلام دستش را بر سینهام نهاد و گفت: با اذن و مشیت خدا حفظ كن آن را، و إن شاء الله آن را فراموش مكن»!
فَخَرَرْتُ مَغْشِیاً عَلَىَّ فَلَمَّا أفَقْتُ قَالَ: کیفَ تَرَىَ نَفْسَک یا مُفَضَّلُ؟! فَقُلْتُ: قَدِ اسْتَغْنَیتُ بِمَعُونَةِ مَوْلَاىَ وَ تَأییدِهِ عَنِ الْکتَابِ الَّذِى کتَبْتُهُ، وَ صَارَ ذَلِک بَینَ یدَىَّ کأنَّما أقْرَأهُ مِنْ کفِّى! وَ لِمَوْلَاىَ الْحَمْدُ وَ الشُّکرُ کمَا هُوَ أهْلُهُ وَ مُسْتَحِقُّهُ!
«مفضّل مىگوید: من از سخن امام مدهوش شدم، و چون به حال باز آمدم امام فرمود: اى مفضَّل! خودت را چطور مىبینى؟! عرض كردم: اى سید و سالار من، من با معونت و تأیید امام خودم از كتابى كه نگاشتم بى نیاز گشتم، و چنان در سینه دارم كه گویا آن مكتوب در دست من است، و آن را از روى دستم مىخوانم! حقّاً و حقیقةً تمام مراتب سپاسگزارى و شكر و مَحْمِدَت براى سید و سالار من مىباشد، آن
سپاس و حمدى كه وى اهلیت و استحقاقش را دارد!»
امام علیه السلام فرمود: یا مُفضَّلُ فَرِّغْ قَلْبَک وَ اجْمَعْ الَیک ذِهْنَک وَ عَقْلَک وَ طُمَأنِینَتَک! فَسَالْقِى إلَیک مِنْ عِلْمِ مَلَکوتِ السَّمَاواتِ وَ الارْضِ، وَ مَا خَلَقَ اللهُ بَینَهُمَا وَ فِیهِمَا مِنْ عَجَائِبِ خَلْقِهِ وَ أصْنَافِ الْمَلئِکةِ وَ صُفُوفِهِمْ وَ مَقَامَاتِهِمْ وَ مَرَاتِبِهِمْ إلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى، وَ سَائِرِ الْخَلْقِ مِنَ الْجِنِّ وَ الإنْسِ إلَى الارْضِ السَّابِعَةِ السُّفْلَى وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى حَتَّى یکونَ مَا وَعَیتَهُ جُزْءً مِنْ أجْزَاءٍ.
انْصَرِفْ إذَا شِئتَ مُصَاحَباً مَکلُوءاً! فَأنْتَ مِنَّا بِالْمَکانِ الرَّفِیعِ، وَ مَوْضِعُک مِنْ قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ مَوْضِعُ الْمَاءِ مِنَ الصَّدَى! وَ لَا تَسْألَنَّ عَمَّا وَعَدْتُک حَتَّى احْدِثَ لَک مِنْهُ ذِکراً!
«اى مفضَّل دلت را فارغ گردان! و ذِهنت و عقلت و طمأنینهات را در خودت جمع كن! به جهت آنكه من از این به بعد به تو القاء مىكنم علم ملكوت آسمانها و زمین را، و علم آنچه را كه خداوند خلق كرده است در میان آسمانها و زمین، و در آسمانها و زمین از عجائب خلقت او و اصناف فرشتگان، و صفوف و مقامات و مراتب فرشتگان تا سِدْرَةُ الْمُنْتَهَى، و علم سائر خلایق را از جِنّیان و إنسیان تا هفتمین طبقه زیرین زمین، و آنچه كه در زیر خاك است! به طورى به تو القاء مىكنم كه آنچه براى تو گفتم و آن را حفظ نمودى جزوى از اجزاء آن باشد!
هر وقت كه مىخواهى بروى برو، كه خداوند همراه توست و پیوسته در حفظ و حراست خداوند هستى! زیرا تو در نزد ما از مكانت و موقعیت والائى برخوردارى، و محلّ و مكانت تو نسبت به دلهاى مؤمنین محلّ و مكانت آب سرد و زلال است نسبت به دل سوختگان از عطش و جانگدازان از تشنگى! و از این وعدهاى كه به تو دادم از میعاد و میقاتش مپرس تا من خودم براى تو ذكر كنم!»
مفضَّل مىگوید: من از حضور سید و سالارم با نعمت و كرامتى بازگشتم كه هیچ كس با چنان حالتى باز نگشته بود!
مجلسى در پایان این خبر آورده است: بدان: بعضى از آن فقرات حدیث، اشاره به تجرّد نفس دارد، و اللهُ یعْلَمُ وَ حُجَجُهُ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِم أجْمَعین.
استفاده تجرد نفس ناطقه و مجردات دیگر از این خبر
استادنا الاكرم حضرت علّامه طباطبائى ـ قدّس الله تربته ـ در تعلیقه بر كلام مجلسى فرمودهاند: بلكه اشاره به امور دیگرى غیر از نفس ناطقه نیز دارد كه آنها مجرّد مىباشند، و بدین امر اشعار دارد قول امام علیه السلام: وَ کذَلِک الامُورُ الرُّوحَانِیةُ اللَّطِیفَة «و همچنین است امور روحانیه لطیفه». و از اینجا ظاهر مىشود كه آنچه در اخبار توصیف به روحانى و یا به لطیف شده است مشعر به تجرّد آن مىباشد. (ط)1
آنچه را ما بحمد الله و منّه در اینجا اینك ذكر كردیم درباره خبر مشهور به توحید مفضَّل بود، و از این به بعد، علّامه مجلسى ـ رضوان الله علیه ـ از مفضّل بن عُمَر خبر هَلِیله هِنْدى را از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت مىكند و مىگوید:
«خبر مَرْوِىّ از مُفَضَّل بن عُمَر در باب توحید مشهور به خبر إهْلیلَجَه»2
حدیث كرد براى من محرز بن سعید نحوى در دمشق كه گفت: حدیث كرد براى من محمد بن أبى مسهر3 در رَمْلَه، از پدرش از جدّش كه گفت: مُفَضَّل بن عُمَر جُعْفى براى حضرت امام ابو عبد الله جعفر بن محمّد الصّادق علیه السلام نامهاى نوشت و در آن به حضرت اعلام نمود كه: اقوامى از اهل ملّت اسلام پیدا شدهاند كه ربوبیت حقّ تعالى را انكار مىكنند و در این امر جدال مىكنند. و او از حضرت تمنّى نموده است كه رَدِّ گفتارشان را بنمایند، و در دعواهایشان و مُدَّعاهایشان احتجاج و استدلال بر علیه آنان بكند به همان طریقى كه احتجاج و استدلال بر غیرشان مىنمودهاند. امام ابو عبد الله علیه السلام براى وى چنین نوشتند:
بِسمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
امّا بعد، خداوند ما و تو را موفّق به اطاعتش بنماید! و بدین وسیله براى ما به رحمت خود مقام رضوانش را واجب و لازم گرداند!
مكتوبت واصل گردید و در آن تذكّر داده بودى كه در آئین و ملّت ما قومى از اهل الحاد به ربوبیت خدا ظهور نمودهاند كه تعدادشان زیاد شده است و نزاعشان تشدید یافته است. و از من خواسته بودى تا بر ردّ گفتارشان، و در نقض معتقداتشان كتابى بنگارم همان گونه كه بر غیر ایشان از اهل بدعت و اختلاف ردّ و نقض نمودهام.
و ما حمد مىكنیم خداى را بر نعمتهاى فراوان، و حجّتهاى رسا، و بَلاءِ محمود عند الخاصّة و العامَّة (نعمتى كه خاصّ و عام آن را مىستایند و آن را براى ما نزدیك مىدانند كه علم است، و یا نعمتى كه از ساحت ما به خاصّ و عامّ رسیده است).
و از جمله نعمتهاى عظیمه و آلاء جسیمهاى كه عطا فرموده است تثبیت و تقریر قلوبشان است به ربوبیتش، و میثاقى كه از آنان گرفته است به معرفتش، و انزال كتابى است بر آنها كه در آن شفاى همه نوع امراض كامنه در سینهها از خاطرات و امور مشتبهه وجود دارد.
و خداوند نه براى ایشان و نه براى غیر ایشان از مخلوقاتش، حاجتى را به سوى غیر خودش بجاى نگذارده است، و خودش از ایشان استغنا دارد وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً.1
و قسم به جان خودم كه آنچه به جاهلان رسیده است از ناحیه پروردگارشان نمىباشد (و همه اقسام ضرر و هلاكت فقط از ناحیه خودشان بدانها رسیده است). و آنان تحقیقاً أدلّه واضحه و علامات بَینه توحید حقّ را در آفرینششان دیدهاند، و از ملكوت آسمانها و زمین و صُنع شگفت انگیز و حیرت خیز متقن و محكمى كه دلالت بر صانع نماید چیزها مشاهده كردهاند، و لیكن ایشان بر نفوسشان ابواب
معاصى را گشودهاند، و راه شهوات را براى خودشان آسان نمودهاند، فلهذا أهواء و آراء باطله بر دلهایشان غالب آمده و به ستمى كه بر خودشان كردهاند شیطان بر آنان مستولى گشته است وَ کذَلِک یطْبَعُ اللهُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ.1
و عجب از آفریدهاى است كه مىپندارد: خداوند بر بندگانش پنهان است در حالى كه اثر آفرینش را در خویشتن چنان مىیابد كه عقلش را متحیر مىكند، و كیفیت تألیف و تركیب او را در اعضایش به طورى مىبیند كه حجّتش را باطل مىنماید.2
و قسم به جان خودم اگر تفكر نمایند در این امور عظیمه هر آینه بالعیان خواهند دید از امر تركیب آشكارا، و لطف تدبیر روشن، و وجود اشیاء كه آفریده شدهاند پس از آنكه نبودند، و سپس تجدّد و تحوّل آنها از طبیعتى به طبیعتى، و از ساختمانى پس از ساختمانى، چیزهائى را كه آنها را دلالت نماید بر صانع حكیم! چرا كه هیچ موجودى از موجودات نیست مگر آنكه در آن آثار تدبیر و تركیبى است كه دلالت مىكند بر آنكه براى آن دست پرورده، خالقى است با تدبیر، و آثار پیوند و تألیفى است مدبّرانه كه راهنماى انسان مىباشد به خداى واحد حكیم.3
بارى این حدیث نیز مفصّل است، و دلالتى تمام بر حجیت عقل دارد، و ذكر جمیع آن چون مناسب با كتاب ما نیست لهذا در اینجا هم تَبعاً للشَّیخ العلّامة المُظَفّر ـ رحمة الله علیه ـ به ذكر صدر آن اكتفا مىگردد. وى در كتاب «الإمام الصادق» گوید: الإهلیلجة:
احتجاج آن حضرت با طبیب هندى در توحید
این بحثِ از توحید به إهْلیلَجَه (هَلیلَه) نامگذارى شده است، چون حضرت
امام صادق علیه السلام در آن با یك نفر طبیب هندى درباره یك دانه هلیلهاى كه در دست آن طبیب بود مناظره كرد. مطلب به قرار ذیل است كه: مُفَضَّل بن عمر به امام علیه السلام نوشت و او را خبر داد كه اقوامى از اهل این ملّت پدیدار شدهاند كه ربوبیت خدا را منكرند، و در این باره مجادله و مخاصمه دارند، و از امام تقاضامند بوده است تا ردّى بر آنان بنمایند و استدلال و احتجاج بر علیه آنان در دعوایشان بكنند همان قسمى كه احتجاج بر غیرشان مىكردهاند.
امام صادق علیه السلام از جمله براى وى نوشتند: نامهات به من واصل گردید، و من براى تو نگارش دادم كتابى را كه سابقاً در آن باره با بعضى از اهل ادیان كه منكر خدا بودهاند به طریق مناظره به نزاع برخاسته بودم! و مطلب از این قرار است كه: طبیبى از شهرهاى هندوستان عادتش بر آن بود كه به حضور من مىآمد و پیوسته و به طور مدام با من به نزاع در رأیش و دفاع از ضلالتش قیام مىكرد. در این میان كه روزى هلیلهاى در دست داشت كه آن را بكوبد و از مخلوط آن داروئى بسازد من در مقام احتجاج و استدلال با همان داروى خودش برآمدم. زیرا در آن هنگام نیز از زبانش صادر شد نظیر همان گفتارى كه همیشه با من منازعه داشت كه ادّعا مىكرد دنیا همیشه بوده و خواهد بود، درختى مىروید، و درختى فرو مىافتد، و جاندارى متولد مىشود، و جاندارى تلف مىشود.
وى مىپنداشت این كه من مدّعى معرفت خدا هستم دعوائى است كه نه بر آن بینهاى دارم و نه مىتوانم حجّتى براى خودم در آن مسأله اقامه نمایم. و آن دعوىِ معرفت، امرى است كه آخر از اوّل، و اصغر از اكبر گرفته و به او تلقین گردیده است.
وى مىپنداشت: جمیع اشیاء كه با هم اختلاف و یا ایتلاف دارند، و درون و باطن مىباشند یا برون و ظاهر، همگى به واسطه حواسّ خمسه: نَظَر، سَمْع، شَمّ، ذَوْق، و لَمْس شناخته مىگردند. و سپس منطق خود را بر همان اساسى كه خود وضع كرده بود كشانده، گفت: هیچ كدام از حواسّ من بر خالقى واقع نشده است كه آن خالق را به فكر و دل من برساند و معرّفى كند (بنابراین نمىتوانم اقرار به خالق
نمایم). او این كلام را به جهت انكار خداى تعالى مىگفت.
عدم وجدان دلیل بر عدم وجود نیست
پس از آن گفت: تو مرا بیاگاهان! به چه چیز استدلال مىكنى بر معرفت پروردگارت كه قدرتش و ربوبیتش را براى من توصیف نمودى؟! مگر نه آن است كه دل انسان جمیع اشیاء را با دلالتهایى كه براى تو وصف كردم مىشناسد؟! من گفتم: با عقلى كه در دل من است، و با دلیلى كه با آن بر شناسائیش استدلال مىكنم!
او گفت: چطور مىشود آنچه مىگوئى درست باشد در حالى كه تو مىدانى: دل و فكر انسان راهى براى معرفت اشیاء به جز حَواسّ ندارد؟! آیا تو پروردگارت را با چشم دیدهاى؟! یا صدایش را با گوش شنیدهاى؟! یا به وسیله نسیم او را بوئیدهاى! یا با دهان او را چشیدهاى؟! یا با دست او را لمس نمودهاى؟! تا بالنَّتیجه آن نوع حواسّ مؤدّى شناسائى او براى اندیشه و قلبت گردد؟!
من گفتم: تو به من بگو: نظر به آنكه تو انكار خدا مىكنى به جهت پندارت كه او را با حِسّى از حواسَّت كه بدانها اشیاء را مىشناسى ندیدهاى، و من اقرار به او دارم، آیا گزیرى هست از آنكه یكى از دو نفر ما باید راست بگوید، و آن نفر دیگر دروغ؟!
او گفت: نه!
من گفتم: تو به من بگو: اگر گفتار تو مطابق واقع باشد آیا ترسى دارى بر من از آنچه من تو را از عذاب خدا ترساندهام؟!
او گفت: نه!
من گفتم: تو به من بگو: اگر گفتار من مطابق واقع باشد، و حقّ در دست من بوده باشد، آیا چنین نیست كه من در این صورت در آنچه از عذاب خدا كه از آن حذر مىكردهام به وثوق و اطمینان چنگ زدهام، و تو به واسطه جُحود و انكارت در ورطه هلاكت سقوط نمودهاى؟!
او گفت: چرا!
من گفتم: در آن صورت كدام یك از ما پا از جاده حَزْم و احتیاط برون ننهاده
است؟! و كدامیك از ما به نجات و رستگارى نزدیكتر مىباشد؟!
او گفت: تو! و لیكن تو در دعوایت دچار شبهه و ادّعائى بیش نمىباشى، و امّا من داراى یقین و وثوق هستم. زیرا من با حواسِ پنجگانه خودم خدا را ادراك نكردهام و در نزد من آنچه را كه حواسِ من نتوانسته ادراك بكند، موجود نمىباشد!
من گفتم: تو به علَّت آنكه حَواسَّت نتوانسته است خدا را ادراك كند خدا را انكار كردهاى، و من به علَّت آنكه حواسَّم نتوانسته است خدا را ادراك كند خدا را تصدیق نمودهام!
او گفت: این كلام چگونه تصوّر مىشود؟!
من گفتم: هر چیزى كه در آن اثرى از تركیب باشد هر آینه جسم خواهد بود. یا هر چیزى كه چشم بر آن افتد رنگ خواهد بود. بنابر این آن چیزى را كه چشمها ادراك كند و یا حواسّ بدان راه یابد تحقیقاً غیر خداوند سبحان خواهد بود، زیرا خدا با خَلقش شباهت ندارد، و خلقش با وى شباهت ندارند. و این خلایق با تغییر و زوال از حالى به حالى مىشوند و نقل و انتقال در آنها تحقّق مىپذیرد، و هر چیزى كه مشابه با تغییر و زوال باشد مثل او مىباشد، وَ لَیسَ الْمَخْلُوقُ کالْخَالِقِ وَ لَا الْمُحْدَثُ کالْمُحْدِثِ. «هیچگاه مخلوق مانند خالق نیست، و هیچگاه حادث شده چون حادث كننده نمىباشد.»
پس از این جریان، امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: من به وى گفتم: به من بگو: آیا تو به جمیع جهات سِتّه احاطه پیدا نمودهاى و به انتهاى آنها رسیدهاى؟!
او گفت: نه!
من گفتم: آیا به این آسمان بلندى كه مىبینى صعود كردهاى؟! یا در این زمین پست و پائین فرورفتهاى تا در اقطار آن گردشى كنى؟! آیا در میان لجّههاى دریاها و غمرات اقیانوسها داخل گردیدهاى، و اطراف و جوانب هوا را در بالاى آسمان یا زیر آن تحت زمین و پائینتر از آن پاره كرده و شكافتهاى تا بیابى كه: آنجا از مُدبّر حكیم عالم بصیر خالى مىباشد؟!
او گفت: نه!
من گفتم: پس بنابراین از كجا مىدانى، شاید آن كس كه قلبت انكار مىنماید در بعضى از این نواحى باشد كه حواسِّ تو إدراك نكرده است، و علم تو بدان احاطه ننموده است؟!
او گفت: نمىدانم! احتمال دارد در برخى از آنجاها كه ذكر نمودهاى مدَبِّرى باشد، و احتمال دارد در هیچ كدام از آن نواحى مُدَبِّرى نباشد!
مظفّر گوید: چه بسا از كلام امام صادق علیه السلام در اینجا توهّم شود كه: إشعار به تجسیم (جسمیت خدا) دارد، زیرا وى جایز دانسته است كه در جهتى معین كه از شئونات جسم است خدا وجود داشته باشد، و لیكن بروز این گفتار از او انكار و اعتراض مىباشد بر طبیبى كه عدم وجود را بعد از عدم وجدان مىخواهد دلیل خود قرار دهد. و امام صادق علیه السلام با این گونه بحث در صدد آن مىباشد كه: دعوى او را به عدم وجدان تكذیب كند. آنگاه بر او خرده بگیرد كه: محتمل است در بعضى از جهاتى كه طبیب بدانجا دست نیافته است خدا وجود داشته باشد. و در این صورت احتمال وجود خدا در جهتى از جهات براى ردّ دعوى وى بر عدم وجدان كافى خواهد بود.
بحث امام صادق با آن طبیب بحث الزامى بوده است
و این طریق بحث از باب الزام خَصْم و إبطال حجّت اوست، نه از باب إثبات وجود خدا در جهتى. و اخیراً در كلام امام گذشت انكار ادراك او را با حواسِّ خمسه، با آنكه مىدانیم: موجودى كه در جهت بخصوصى ادراك شود با حواسّ ادراك شده است.
سپس حضرت امام صادق علیه السلام مىگوید: من به او گفتم: الآن كه تو از حدّ انكار بیرون آمدى، و در منزل شكّ مسكن گزیدى، من امید بستم كه به سوى منزل معرفت راه یابى!
او گفت: شكّ براى من فقط از ناحیه سؤال تو از من از آنچه كه علم من بدان احاطه نداشته است پدیدار گردید، و لیكن از كجا براى من یقین داخل مىشود از
آنچه كه حواسِ من ادراك ننموده است؟!
من گفتم: از ناحیه همین هلیلهات!
او گفت: در این صورت این بهتر و گویاتر حجّت را اثبات مىنماید، زیرا هلیله جزء ادویه علم پزشكى مىباشد كه من اذعان1 به معرفتش دارم!
پس از آن حضرت امام صادق علیه السلام شروع كردند در القاء مسائلى كه اختصاص به هلیله داشت از كیفیت پیدایشش، و از وجود امثالش در دنیا، و آن طبیب با مكر و حیله در جواب از پاسخ درست شانه تهى مىنمود از ترس آنكه مبادا ملتزم گردد كه آن هلیله مصنوع مىباشد و وجودش دلالت بر خداوند صانع دارد. بحث تا به جائى منتهى گشت كه امام او را ملزم كردند به آنچه كه ابداً چارهاى از اعتراف به آن نداشت، و آن این بود كه آن هلیله لا بدّ از درختى بیرون آمده است.
تشریح امام صادق علیه السلام از دانه هلیله و اقرار مخالف
در اینجا امام علیه السلام به او گفتند:
أ رَأیتَ الإهْلِیلَجَةَ قَبْلَ أنْ تَعْقِدَ؟! إذْ هِىَ فِى قَمِعِهَا2 مَاءٌ بِغَیرِ نَوَاةٍ، وَ لَا لَحْمٍ، وَ لَا قِشْرٍ، وَ لَا لَوْنٍ، وَ لَا طَعْمٍ، وَ لَا شِدَّةٍ؟!
قال: نَعَمْ.
قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: قُلْتُ لَهُ: أ رَأیتَ لَوْ لَمْ یرْفُقِ1 الْخَالِقُ ذَلِک الْمَاءَ الضَّعِیفَ الَّذِى هُوَ مِثْلُ الْخَرْدَلَةِ فِى القِلِّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ لَمْ یقَوِّهِ بِقُوَّتِهِ، وَ یصَوِّرْهُ بِحِکمَتِهِ وَ یقَدِّرْهُ بِقُدْرَتِهِ، هَلْ کانَ ذَلِک الْمَاءُ یزِیدُ عَلَى أنْ یکونَ فِى قَمِعِهِ غَیرَ مَجْمُوعٍ بِجِسْمٍ وَ لَا قَمِعٍ وَ تَفْصِیلٍ؟!
فَإنْ زَادَ زَادَ مَاءً مُتَرَاکباً غَیرَ مُصَوَّرٍ، وَ لَا مُخطَّطٍ، وَ لَا مُدَبَّرٍ بِزَیادِةِ أجْزَاءٍ وَ لَا تَألِیفِ أطْبَاقٍ؟!
«آیا تو هلیله را پیش از آنكه دانه ببندد دیدهاى كه آن در تَهْ دَانه خود فقط آبى است بدون هسته كه نه گوشتى دارد، و نه پوستى، و نه رنگى، و نه مزهاى، و نه سِفْتىاى؟!
گفت: بلى!
امام جعفر صادق علیه السلام گفتند: من به وى گفتم: اگر خداوند خالق كمك و معاونت نمىنمود به آن آب ضعیفى كه در حقارت و دنائت و ذِلّت به مانند یك دانه خردل است، و آن را به قوَّتِ خویشتن تقویت نمىكرد و به حكمت خود صورت بندى نمىنمود و به قدرتش اندازه نمىزد، آیا معقول بود كه آن آب در تَهْ دانه خود، بدون آنكه با جسمى دگر ضمیمه گردد و یا بدون قلع و تفریقش تا در آن چیزى داخل شود و یا با چیزى ضمیمه شود، از خودش زیادتر شود؟!
و بر فرض آنكه زیاد شود، فقط آبى زیاد مىگشت بدون شكل و صورت بندى، و بدون تخطیط به خطوط، و بدون آنكه دست تدبیر و اراده در آن چیزى بیفزاید و تألیف طبقات و آثار مختلفه از خصوصیات در او بنماید!»
طبیب هندى گفت: تو با تصویر شجره هلیله و تألیف سازمان آن، و بار برداشتن ثمره و میوه آن و زیادتى اجزاء آن، و انتشار و تفریق تركیب آن، به من ارائه دادى ادلّهاى را كه از همه دلیلها روشنتر و از همه بینات واضحتر بود بر آنكه اینها صانع
دارد، و من تحقیقاً كلام تو را تصدیق نمودم كه همگى اشیاء، ساخته شده و مصنوع مىباشند، و لیكن من نمىدانم شاید هلیله و جمیع اشیاء دیگر خودشان سازنده خودشان باشند!
سپس امام صادق علیه السلام براى وى اثبات نمود كه آن محال است، و حتماً سازنده آنها غیر از خودشان مىباشد. به علَّت آنكه اشیاء مسبوق به عدم هستند،1 یعنى نبودند و سپس بود شدند، و به علّت آنكه این گونه ساختمان دلالت دارد بر آنكه سازندهاش حكیم و عالم است ـ إلى غیر ذلك از براهین.
و پس از آن پیوسته وى را در مناظره و مباحثه سیر مىدادند، و محور گفتار همان هلیله بود تا آنكه دلیل و برهان حضرت وى را مُعترف و مُقرّ به صانع واحد كرد بعد از آنكه رشته سخن آن دو نفر در بحث به علم نجوم و منجّمین كشیده گشت.
و سپس حضرت امام صادق علیه السلام با احتجاج و استدلال از مصنوعات حضرت بارى ـ جلّ اسمه ـ از آسمان و زمین و درخت و روئیدنیها و چهار پایان و غیرها و كیفیت دلالتشان بر بارى تعالى مطلب را كشاندند به اینجا كه: همه اینها علاماتند بر همان یگانه صانع واحد، و ادلّه و آیاتى مىباشند بر همان حَكیم قدیر و عالم بصیر. و بعد از آن شروع كردند در بیان صفات او از لطف، و عِلم، و قوَّت، و سَمع، و بَصر، و رَأفَت، و رَحمت، و اراده.
بیان مرحوم مظفر درباره امام علیه السلام
مظفّر گوید: علّت آنكه من تمام رساله را در اینجا ذكر ننمودم و فقط اشاره به برخى مواضع آن كردم فقط رعایت ایجاز و اختصار بود و گرنه اینكه این رساله فنونى از علم را علاوه بر قوّت حُجَّت و برهان، و جودت گفتار و بیان در خود گرد آورده است امرى است مسَلَّم، و در جمیع رساله محور سخن فقط هَلیله بوده است كه از ضعیفترین چیزها و كوچكترین آنها در حجم و در منزلت مىباشد.1
و همچنین شیخ مظفّر گوید: در بیان حضرت، مواهب مىیابى، و همچنان كه برخى اوقات در دلیل تفصیل مىدهند مانند توحید مفضَّل و غیره، برخى اوقات با برهانى موجز در ارائه برهان با ایفاء به تمام مقصود و مراد، مطلب را القاء مىنمایند. مثلًا هنگامى كه از وى دلیلى بر وجود خالق طلب كردند فرمود: مَا بِالنَّاسِ مِنْ حَاجَة2 «حاجتى كه در میان افراد بشر موجود است دلالت بر خالق متعال مىكند.»
مظفّر گوید: چه كلمه مختصر و چه حجّت بزرگى است! زیرا ما در جمیع شئون حیات مردم را چنان مىیابیم كه: پیوسته دنبال حاجت مستمرّهاى مىروند. و این حاجت دلالت دارد بر وجود مآل و مقصدى كه در حوائجشان بدان مىرسند، و آن مآل ذاتاً از ایشان مستغنى مىباشد. و آن مآل و مقصد حوائج حتماً باید واحد باشد
و گرنه در سیر و نظام دگرگونى پیدا مىشد1.
و یك بار هِشام بن حَكم از وى مىپرسد: مَا الدَّلِیلُ عَلَى أنَّ اللهَ تعَالَى واحدٌ؟! فَیقُولُ علیه السلام: اتِّصَالُ التَّدْبِیرِ، وَ تمَامُ الصُّنْعِ2
«دلیل بر این كه خداوند تعالى یگانه مىباشد كدام است؟!
حضرت مىفرماید: متّصل بودن رشته تدبیر امور، و تمامیت كارگاه آفرینش.»
مظفّر گوید: هر یك از این دو عنوان، مىتوانند به تنهائى دلیل براى توحید قرار گیرند. چرا كه اگر مُدَبِّر دو تا یا بیشتر باشند اختلاف میان آنها سبب حدوث فَترت و یا پیدایش تضارب و تصادم خواهد گشت. بنابراین تدبیرْ متّصل و تقدیرْ همیشگى نخواهد بود، همان طور كه تمامیت خلقت و كمال آفرینش نیز شاهدى دیگر براى
وحدانیت خداوند مىباشد. چرا كه استمرار دو امر به طور اتّفاق و تصادف با ملاحظه تمامیت در جمیع شئون، ابدى نخواهد بود همچنان كه ما در میان حاكمانى كه مىخواهند چرخ دولتها و ملّتها را در بلاد به گردش درآورند مشاهده مىنمائیم كه: اگر میانشان اختلافى پدیدار گردد ـ گرچه در مقطع خاصّى از زمان باشد ـ مخلوقات و نفوس به فساد و تباهى كشیده مىشوند. بنابر این تمامیت كار كجا خواهد بود؟! تمامیت و كمال آفرینش، برهان خاصّى براى وحدت است.1
دروس امام صادق علیه السلام در علوم مختلف
«دروس حضرت امام صادق علیه السلام در کلام، فلسفه، حکمت»
«طبّ، کیمیاء، داروسازى، و جمیع علوم طبیعى از معدن»
«گیاه، حیوان، انسان، ستارهشناسى و غیر ذلک»
عالم جلیل و حِبْر نبیل شیخ محمّد حسین مظفّر در كتاب خود چنین آورده است:
علم طبّ:
خداوند متعال كتاب خود را براى روشنگرى تمام چیزها فرود آورد.2 و به طورى كه گفتهاند: تمام مسائل طبّى را خدا در دو كلمه جمع كرده است: کلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لَا تُسْرِفُوا.3
«بخورید و بیاشامید، و از حدِّ اعتدال و میانه روى تجاوز مكنید!»
و بنابراین غرابتى ندارد اگر عالمین به قرآن همچنین عالمین به علم طِبّ بوده باشند.
علومى كه از عالمین به ظهور پیوسته است از علوم طبایع و أمْزِجَه و منافع و مضارّ ایشان ما را ارشاد مىنماید بر آن كه علم طبّ نزد آنان بوده است. یكى از علماء گذشته بسیارى از این گونه علوم را از گفتارشان گردآورى نموده و به «طبُّ الائمَّة» نامگذارى نموده است.
من چنین گمان دارم كه این كتاب امروزه وجود ندارد مگر اینكه مجلسى ـ طاب ثراه ـ در «بحار الانوار» مقدار بسیارى از آن را روایت كرده است چنانكه شیخ حُرّ عامِلى در «وسائل الشّیعة» بسیارى از آن كتاب را نقل كرده است.
و براى دلالت بر علم امام صادق علیه السلام به طبّ بس است آن اخبارى كه در توحید مفضّل از طبایع اشیاء، و فوائد ادویه، و كالبدشناسى و معرفة الجوارح كه علم تشریح متكفّل آن مىباشد آمده است، و در بعضى از مناظرات حضرت با طبیب هندى مطالبى شاهد گفتار ما آمده است.
و اگر نویسنده پژوهشگرى بخواهد كتابى را درباره آنچه كه از وى وارد گردیده است در خواصّ و فوائد اشیاء، و در علاج دردها و امراض و در طرز جلوگیرى از امراض واگیردار و كیفیت «واكسیناسینه» كه در لابلاى كتابهاى حدیث و نحوها متفرّق است، بنویسد و گرد آورد چه بسا به بسیارى از حقایق علمى طبّى برخورد مىنماید كه غیر از علم پزشكى جدید، از آن پرده برنداشته است مانند معالجه تب با آب سرد. چون هنگامى از وى درباره مرض تب سؤال كردند، فرمود: إنَّا أهلُ بَیتٍ لَا نَتَدَاوَى إلَّا بإفَاضَةِ الْمَاءِ الْبَارِدِ یصَبُّ عَلَینَا. «ما اهل بیتى هستیم كه مرض تب را معالجه نمىكنیم مگر به آنكه آب سرد بر روى ما ریخته گردد.»
و ما حوالهات را در این امر به كتاب الاطعمة و الاشربة از «وسائل الشیعة» ج ٣ ص ٢٧٦ تا ص ٣١١1 مىدهیم تا چیزهاى بسیارى نظیر این امور را ملاحظه نمائى.
خصوصیات علم جفر
علم جَفْر:
كلمه جفر در أصل لغت به معنى برّه مىباشد هنگامى كه بزرگ شود و غذا خور گردد. و شاید علّت تسمیه این علم به جَفْر آن باشد كه در اصل، این علم را بر روى پوست بچه گوسپندى نوشتهاند فلهذا به نام محلّ آن نامیده شده است. علم جَفْر
علم حروف است كه به واسطه آن از حوادث آینده اطّلاع حاصل مىشود.
از حضرت امام صادق علیه السلام مروى است كه نزد وى علم جفر است و آن را تفسیر فرموده است به اینكه آن عبارت است از ظرفى كه در آن علم پیامبران و علم علماى گذشته از بنى اسرائیل مىباشد. و راجع به علم جفرى كه نزد ایشان است از آنان مطالبى بسیار نقل شده است. و ما اگرچه آن علم و مراد و منظور از آن را نمىشناسیم الَّا اینكه از آن روایاتى كه درباره جفر وارد است و این كه علم جفر از مصادر علومشان مىباشد، به دست مىآوریم كه: آن علمى است شریف كه خداوند به آنان عنایت نموده است. و در كتاب «كافى» درباره علم جفرى كه نزد آنان است روایات كثیرى وارد است.
بعضى از علماء أهل سُنَّت علم جفر را ذكر كردهاند و گفتهاند: امام صادق علیه السلام آن را مىدانسته است. شَبْلَنْجى در «نور الأبصار» ص ١٣١ گوید: در كتاب «حیاة الحیوان الكبرى» گفته است: فائدةٌ: ابن قُتَیبَه در كتاب «أدب الكاتب» گوید: كتاب جفر را امام جعفر الصّادق بن محمد الباقر نوشته است، و در آن علم ما یحتاج بشر تا روز قیامت موجود مىباشد.
و أبو العَلاء بدین علم اشاره كرده است:
لَقَدْ عَجِبُوا لآلِ الْبَیتِ لَمَّا | *** | أتَاهُمْ عِلْمُهُمْ فِى جِلْدِ جَفْرِ |
فَمِرْآةُ الْمُنَجِّمِ وَ هىَ صُغْرَى | *** | تُرِیهِ کلَّ عَامِرَةٍ وَ قَفْرِ1 |
و در كتاب «الفُصُول المُهِمَّة» گفته است: بعضى از اهل علم نقل كردهاند كه كتاب جفرى را كه پسران عبدالمؤمن بن على در مغرب زمین از یكدیگر به إرث بردهاند از گفتار امام جعفر صادق مىباشد. و براى حضرت در دارا بودن این علم منقبتى است عالى و درجهاى است والا كه دلالت بر فضل وى مىكند.1
كیمیا و جابر بن حیان شاگرد امام صادق علیه السلام
كیمیاء و جابر بن حیان
بسیارى از مؤلِّفین ذكر كردهاند كه: امام جعفر صادق علیه السلام داراى علم كیمیا بوده است. و شاگرد وى: جابر بن حیان صوفى طرطوسى این علم را از او أخذ نموده است.
او در علم كیمیاء پانصد رساله در یكهزار ورقه تألیف كرد و این رسالهها متضمّن رسائل امام جعفر صادق علیه السلام بوده است.2
قدماء از دانشمندان و متأخرین از مستشرقان در شأن جابر سخن بسیار گفتهاند. ابن ندیم در «فهرست» ص ٤٩٨ تا ص ٥٠٣ جابر بن حیان را ذكر كرده و درباره او تطویل گفتار نموده است، و به قدرى از كتب و رسائل در علوم مختلف بالاخصّ كیمیاء و طبّ و فلسفه و كلام از وى ذكر كرده است كه وقت انسان در عمر طبیعى گنجایش این وسعت و گسترش از تألیف را نخواهد داشت، مگر براى افراد نادرى از مردم روزگار كه به آنها ذكاوت و هوش بیرون از حدّ داده شده است، و ایشان با تمام اهتمام خود را بر كتابت و تألیف واداشتهاند.
براى جابر بن حَیان تألیفاتى بر طبق مذهب شیعه ذكر كردهاند و از اینجاست كه: تشیع وى را استظهار نمودهاند. و شاید أخذ او علم كیمیاء را از امام صادق، و أمین
دانستن حضرت او را بر تعلیم این علم شاهدى بر تشیع او بوده باشد.
در «الذَّریعة» ج ٢ ص ٤٥١ و ٤٥٢ وى را در ردیف مؤلّفین شیعه آورده است آنجا كه در كتاب خود از «إیضاح» در علم كیمیا نام برده است.
و اگر مىخواهى در تشیع او یقین داشته باشى كافى است در بعضى از رسائل او كه مستشرق «كراوس» انتشار داده است تفحّصى بنمائى. زیرا در آنجا مشهود است كه علومش را نه تنها از امام صادق علیه السلام أخذ نموده است بلكه از او مانند امام مفترض الطّاعة و متّبَع الرأى پیروى مىنموده است، و خواهى دانست كه او تنها علم كیمیا را از حضرت أخذ نكرده است بلكه كلام و غیر كلام را نیز فرا گرفته است.
أیضاً مؤلّفین اسلام راجع به جابر بن حَیان منزلت عظیمى را قائلند و وى را مفخرى از مفاخر اسلام به شمار مىآورند، و جاى عجبى نیست. زیرا كسى كه مؤلَّفاتش از سه هزار كتاب و رساله در علوم مختلفه تجاوز كند كه بیشتر آنها از علوم نظریه و طبیعیهاى باشد كه در تجارب آنها و تطبیقات آنها نیاز به گذشت زمانهاى طویلى وجود دارد ـ و اینها در غیر از علم كلام و فلسفه است ـ حقّاً سزاوار تجلیل و تقدیر و تكریم مىباشد، و سزاوار است كه مایه فخرى باشد كه بدو ابراز سرفرازى نمایند.
و این واقعیت بر مستشرقین گران آمده است كه یك نفر عرب مسلمان و از اهل قرن دوم از هجرت در میان جهانیان بدین آراء سدیده ممتاز گردد، به طورى كه نظریاتش اصول عامّه و قوانین و مسائلى گردد كه علم شیمى قدیم و جدید بر آن متّكى باشد.
لهذا در تعرضّشان به إقرار و اعتراف به مقام و منزلت او دچار خبط گردیدهاند و مانند حَاطِب لَیل (هیزم كش در درون شب ظلمانى) هى خود را بدین طرف و آن طرف مىزنند: گاهى در وجود و تحقّق خارجى او تشكیك مىنمایند، و گاهى در عصر و زمان او، و گاهى در این كتابهائى كه به او نسبت داده شده است، و گاهى در نسبت بعضى از آنها كه از استادش امام جعفر صادق علیه السلام روایت نموده است، و
گاهى در تبویب أبواب و وضع و اسلوب رسائلش كه در میان اهل آن عصر معروف نبوده است. الى غیر ذلك از تشكیكات.
و برخى از این تشكیكات و پندارهاى موهومه را كاتب اسمعیل مظهر صاحب مَجلَّةُ «العُصور» در نشریات خود «المقتطف» (٦٨/ ٥٤٤ ـ ٥٥١ و از ٦١٧ ـ ٦٢٥) به باد بطلان و انهدام گرفته است. و در این مضمار نیز استاد احمد زَكى صالح در نوشتجاتش در مجلّه رساله مصریه سال هشتم (ص ١٢٠٤ ـ ١٢٠٦ و از ١٢٣٥ ـ ١٢٣٧، و از ١٢٦٨ ـ ١٢٧٠، و از ١٢٩٩ ـ ١٣٠٢) وارد شده است، و آن أوهام و پندارهاى غلط را از روى طریقه علمیه حِكَمیه تضعیف و تزییف و إبطال نموده است و مكرّراً تصریح به تشیع او كرده است.
و در ردِّ رأى استاد «كراوس» در ص ١٢٩٩ گوید: بسیار واضح و روشن است نزد هر كس كه علم كلام را مىآموزد كه: بانشاطترین فرقهها در حركتهاى علمى و كلامى، فرقه شیعه بوده است، و اولین كسانى كه مذاهب دینیه را بر اصول و اسُس فلسفیه پایه گذارى كردهاند شیعه بودهاند تا به حدّى كه بعضى به على بن أبى طالب فلسفه مخصوصى را نسبت مىدهند.
و این سخن از احمد زَكى براى تصحیح آن چیزى مىباشد كه به جابر نسبت داده شده است از مقارنه میان آراء كلامیه و فلسفیه.
و محصّل گفتار آنكه: تشیع جابر و تقدّم او در بسیارى از علوم بالاخص علم كلام و فلسفه و طبّ و علم شیمى و تمام طبیعیات، امروزه از واضحات گردیده است. و هیچ وجهى ندارد كه آراء و نظریاتش أصل عامّ و أساس كلّى براى علوم شیمى قرار گیرد مگر آنكه او این علم را از معدن صحیحش: الإمام الصّادق علیه السلام أخذ كرده باشد.
و من بسیارى از مصادر را درباره جابر گرد آورده بودم تا در ترجمه احوال وى بسط دهم جز اینكه در اینجا به همین مقدار مختصر اكتفا نمودم، زیرا دیدم كه اگر بخواهم كلام را در هر جا كه اقتضاى بحث بیشترى دارد بیشتر توسعه دهم، تحقیقا
این كتاب به صورت مجلّداتى در مىآید، و آن نیز گرچه خالى از فائده نبود اما از بحث أحوال خصوص امام صادق علیه السلام فراتر مىرفت.
سائر علوم متنوع امام صادق علیه السلام
سائر علوم:
مراد و منظور ما از علومى كه در اینجا درباره امام صادق علیه السلام نوشتیم و توضیح دادیم كه مردم از آن حضرت أخذ نمودهاند آن نیست كه: این علوم، تمامى علوم وى بوده است، زیرا امام بنابر نظریه و رأى شیعه لازم است كه عالم به هر چیز باشد، و دانشمندترین مردم در هر فنّ و علم و زبان و لغتى بوده باشد، همان طور كه حكم عقلى بدین مرام ناطق است.
و اگر بالفرض از امامت الهیه امام صادق علیه السلام هم صرف نظر نمائیم و فقطّ به دلیل نقلى نگریم، خواهیم دانست كه: در هر زمان به طور لزوم و غیر قابل تخلّف باید عالمى به كتاب خدا و سنَّت رسول خدا بوده باشد همچنان كه حدیث ثَقَلَین بر این مهمّ دلالت دارد. و از طرفى چون مىدانیم: عالم به كتابى كه تبیان و روشنگر تمام چیزهاست واجب است كه عالم به تمام چیزها بوده باشد، و مادامىكه كتاب موجود است، عالم به كتاب از عترت پیامبر تا روز حشر باید موجود باشد، بنابر این ابداً آن عالم موجود در عصر امام صادق علیه السلام از وجود مباركش نمىتواند تجاوز كند و احیاناً بر دگرى صدق نماید. زیرا در عصر او اعلم از او به كتاب خدا و سُنَّت رسول خدا نبوده است. آثار بجاى مانده از وى كافى است براى إفاده این معنى كه او اعلم زمان بوده است.
فعلىهذا صادق اهل البیت عالم اهل البیت در عصر خود بوده است، و عالم عترت به كتاب جامع جمیع علوم و فنون بوده است. و از همین جا ما بى نیاز شدیم به همین مقدار مختصرى كه درباره علوم وى متعرّض شدیم از تعرّض بقیه علوم و شواهد بر علم او در آن علوم.
بنابراین اگر حدیث وارد باشد كه امام صادق علیه السلام این طور بوده است كه با
فارسى زبانان با لسان آنها، و با اهل سایر لغات با لغات آنها گفتگو داشته، و با هر صاحب فنّ و علمى مناظره داشته، و بر آنان غالب مىگردیده است مانند علماء علم نجوم و فلك و طبّ و طبیعیات و غیر ذلك، نباید به دیده إعجاب بنگریم. زیرا اخبار و تواریخ و آثار تماماً بر این مرام دلالت دارند و بدین مهم گویا هستند.1
مستشار عبد الحلیم جُندى آورده است كه: «جابر بن حیان» اوّلین كسى است كه در طول تاریخ مستحقّ لقب «شیمیست» (كیمیائى) بوده است، همچنان كه دنیاى اروپاى امروزه وى را به همین نام مىخواند.2
وى همان كس است كه أبو زکریاى رازى (متولّد سنه ٢٤٠و متوفّى سنه ٣٢٠) كه ملقّب به جالینوس العرب مىباشد به او اشاره كرده و گفته است: «استاد ما:
أبو موسى جابر بن حیان» و همگى مورّخین ـ به جز برخى از غیر مسلمین ـ اتّفاق دارند بر آنكه وى شاگرد امام جعفر صادق علیه السلام بوده است و بر آنكه از خواصّ متّصلین به او، و یا تأثُّر او از امام در علم و عقیده بوده است.
و اكثر مورّخین بر آنند كه او بعد از ارتحال امام از شیعیان اسماعیلى گردید.
جابر در كتاب «الحاصِل» خود گوید: لَیسَ فِى العَالَمِ شَىْءٌ إلَّا وَ فیهِ مِنْ جَمِیعِ الاشْیاءِ، وَ اللهِ لَقَدْ وَ بَّخَنى سَیدِى (یقْصُدُ الإمَامَ الصَّادِقَ) عَلَى عَمَلِى فَقَالَ: وَ اللهِ یا جَابِرُ! لَوْ لَا أنِّى أعْلَمُ أنَّ هَذَا الْعِلْمَ لَا یأخُذُهُ عَنْک إلَّا مَنْ یسْتَأهِلُهُ، و أعْلَمُ عِلْماً یقِیناً أنَّهُ مِثْلُک لَامَرتُک بِإبْطَالِ هَذِهِ الْکتُبِ مِنَ الْعِلْمِ:
«چیزى در عالم نیست مگر آنكه در آن جمیع چیزها وجود دارد. و سوگند به خدا كه هر آینه تحقیقاً سید و سرور و سالارم (مقصودش امام صادق است) مرا بر كردهام توبیخ كرد و گفت: سوگند به خدا اى جابر! اگر من نمىدانستم كه این علم را از تو أخذ نمىنماید مگر كسى كه أهلیت آن را دارا باشد، و اگر من به علم یقینى نمىدانستم كه او مثل تو مىباشد تحقیقاً تو را امر مىكردم تا این گونه كتابها از علم را نابود سازى (و كتاب را باطل و حذف نمائى).»
جابر بن حیان مؤسّس علم شیمى
كتابهاى جابر بن حیان كتب ریاضى و شیمى بوده است كه أصل و ریشهاش بر علوم ریاضى و شیمى در أعصار گذشته سبقت داشته است. گفته شده است: وى علمش را از خالد بن یزید و سپس از امام صادق علیه السلام گرفته است.
جابر بن حیان پیوسته و به طور مستمر به امام صادق علیه السلام با گفتارش: سَیدِى (سرور و سالارم) اشاره مىنموده است و به حقّ او قسم یاد مىكرده است، و او را براى خویشتن مصدر الهام به حساب مىآورده است.
او در مقدمه كتابش: «الاحْجَار» گفته است: وَ حَقِّ سَیدِى لَوْ لَا أنَّ هَذِهِ الْکتُبَ بِاسْمِ سَیدى ـ صلوات الله علیه ـ لَمَا وَصَلْتُ إلَى حَرْفٍ مِنْ ذَلِک إلَى الأبَدِ:
«و سوگند به حقِّ سید و سرورم! اگر این كتابها به اسم سید من ـ كه صلوات خدا بر او باد ـ نبود من تا أبد الآباد به معنى یك حرف از آن هم نمىتوانستم پى ببرم!»
مستشرق «كراوسkraus » انتشار دهنده كتب او در عصر حاضر براى وى چهل كتاب تألیف شده ذكر كرده است. و ابن ندیم كه در قرن چهارم از هجرت مىزیسته است براى وى بیست كتاب دیگر افزوده است.
ابن ندیم از قول او نقل كرده كه او گفته است: من سیصد كتاب در فلسفه، و یك هزار و سیصد كتاب در مجموع صنایع و آلات و ادوات جنگى نوشتم، و پس از آن پانصد كتاب در علم طبّ تألیف كردم، و سپس در علم منطق بنابر نظریه و رأى أرسطاطالیس تألیف نمودم، و پس از آن نیز در علم زیج كتاب نوشتم كه قریب سیصد ورقه بود، پس از آن كتابى در زهد و موعظه نگاشتم. و سپس كتابهاى بسیار و زیبائى در عزائم (دعاها و رقیههائى كه مىنویسند و با خود همراه مىدارند) تألیف نمودم، و در خواصّ اشیائى كه عامّه مردم آن را به كار مىبندند كتابهاى زیادى به رشته تحریر كشیدم، و پس از اینها نزدیك پانصد كتاب در رد و نقض فلاسفه تألیف كردم، و پس از آن كتابى در صنعت نوشتم كه به «كتب الْملك» معروف است، و كتابى دگر كه به «الرِّیاض» معروف مىباشد.1
جابر بن حیان در كلام هانرى كربن
هانْرى کرْبَن: مدیر مطالعات عالى و صاحب كرسى شیعهشناسى در «سوربن» و مدیر كل بخش ایرانشناسى انستیتوى ایران و فرانسه (طهران) درباره جابر بن حَیان گوید:
١ ـ اثرى بزرگ كه به نام جابر بن حَیان است نیز اثرى است كه بعضى از منابع آن به شیوه هِرمِسى تعلّق دارد. در اینجا باید به كوشش پر ارزش مأسوفٌ عَلَیه: پُلْ كِراوْس2 كه به تحقیق درباره جابر پرداخت و دیر زمانى راهنماى تحقیقات جابرى بود توجّه كرد.
به تحقیق نمىتوان مؤلِّف مجموعه آثار جابرى را معین كرد. بِرْتِلُو1 كه بخصوص در افكار جابر (به تلفّظ لاتینىGeber ) مستغرق بود، و در آن وقت به مدارك كافى از افكار جابر دسترسى نداشت، به افكارى سطحى و بى اساس عقیدهمند شد. أما در عوض هولمیارد2 با توجه به منقولات و روایات فراوان، أسناد متقن فراهم آورد كه: جابر در قرن دوم هجرى (هشتم میلادى) مىزیست، و شاگرد امام ششم: امام جعفر علیه السلام بود و تألیف مجموعهاى بزرگ تقریباً مشتمل بر سه هزار رساله به او منسوب است. (اگر تعداد این رسائل را با آثار ابن عَرَبى یا مجلسى مقایسه كنیم كثرت آن را مىتوان باور كرد.)
رُوسْکا3 راه وسط را انتخاب كرد، او تأثیر مستقیم امام را نفى كرده (این عقیده با توجّه به روایت مُسَلَّم شیعه اندكى خود رایى غیر منصفانه است) اما روایتى را پذیرفته كه منابع آن در ایران بوده است. پُلْ کراوْس از تحقیقات و سنجشهاى محتاطانه خود چنین نتیجه گرفته است كه: این مجموعه را عدّهاى تصنیف كردهاند گرداگرد یك هسته اصلى. مجموعههائى از كتب با نظم و ترتیبى فراهم آمده است كه تقریباً مىتوان آنها را به همان مبدأ اصلى رسانید.
تاریخ پیدایى آنها در حدود قرن سوم هجرى (نهم میلادى) یا قرن چهارم (دهم میلادى) است نه قرن دوم (هشتم میلادى). معذلك مشهور است كه: صرفنظر از تباین بین مجموعه آثارى كه موسوم به «مجموعه فنّى است» با سایر آن مجموعهها، بین همه آنها رابطه اساسى موجود است، و همه آنها از یك منبع مسلَّم الهام مىگرفته است.
اگر حقیقت داشته باشد كه قسمتى از مجموعه رسالات متعلّق به كتاب «راز
آفرینش» منسوب به آپولونیوس1 طیانى2 باشد كه در قرن سوم هجرى (نهم میلادى) مىزیسته است پس به هیچ وجه مسلَّم نیست كه كتاب «راز آفرینش» فرهنگ لغات و اصطلاحات لازم و مطالب مخصوص آن را خود إبداع كرده و از پیشینیان اقتباس نكرده باشد.3
اظهارات ضدّ جابرى أبو سلیمان منطقى سجستانى كه از فیلسوفان است (متوفّى در حدود ٣٧١ هجرى و ٩٨١ میلادى) با یكدیگر متناقض است.
صریحتر سخن آنكه: به زعم ما در چنین زمینه (كه بسیارى از كتابهاى آن عصر مفقود شده است) اهتمام در استنباط و استنتاج مطلبى كه روایت سُنَّتى را نشان مىدهد، یا روایتى را بیان مىكند كه امرى را آشكار مىسازد، از ورود در نقد شدید تاریخى كه كاوش كانى بى گوهر است سودمندتر مىباشد4 اگر آنچه را كه از امامان شیعه به ما رسیده است از نظر دور نداریم و ارزش آن را نكاهیم (در این گونه موارد احساس مىشود كه در مطالعه و تحقیق تشیع إهمال شده است) و اگر به یاد آوریم كه مذهب اسمعیلى بدواً نزد پیروانى كه پیرامون امام اسمعیل پسر امام جعفر بودند تشكیل یافت آنگاه است كه رشتههاى ارتباطى جابر با إسمعیلیه و با امام از روزنه
واقعى آن بر ما ظاهر خواهد شد.
جابر علم كیمیاگرى را مبتنى بر روح و نفس اجسام مىداند
از مطالعه شرح حالى كه بعدها از مجموعه آثار مذكوره به وسیله «جلدكى» كیمیاگر استنباط شده است چنین بر مىآید كه: جابر بن حَیان كیمیاگر شاگرد امام ششم علیه السلام و پیرو امام هشتم: امام رضا علیه السلام بوده، و در طوس (در خراسان) به سال ٢٠٠هجرى و ٨٠٤ میلادى درگذشته است.
هیچ دلیل قطعى وجود ندارد كه این نظریه را نپذیریم، حتّى اگر تصوّر شود كه بعضى از رسالات این مجموعه آثار مستلزم آن بوده است كه عدّهاى آن را تصنیف كرده باشند باز هم امرى وجود ندارد كه با قبول آن متباین باشد. زیرا مَآلًا دیده مىشود كه درك جابر و چهره او، واجد معنائى است كه بنا به ترتیب وقایع تاریخ، از حدود یك موقعیت ثابت و غیر متحرّك تجاوز مىكند.
٢ ـ تحقیقات پُل كِراوْس در صدد اثبات این معنى است كه: نظریه «میزان» جابرى: «در قرون وسطى دقیقترین آزمایش را براى تأسیس یك روش «كَمِّى» در علوم طبیعى عرضه داشته است.»
اگر فقدان اندوهبار پُل كِراوْس مانع إتمام تحقیقات او نمىشد حقّانیت این عرضه داشت آشكار مىگشت. نیز روابط شیمى جابر با فلسفه مذهبى اسمعیلیه تحقّق مىیافت. زیرا علم «كَمِّى» جابر فقطّ فصلى از تاریخ مقدّماتى علوم به آن معنى كه امروز از كلمه «علوم» اراده مىشود نبود، بلكه یك جهانبینى به شمار مىرفت.
علم «میزان» بر كلیه معلومات و معرفت انسانى شمول داشت و فقط شامل سه قسمت «كره زمین» [یعنى موادّ مربوط به حیوان و گیاه و معدن] نبود، بلكه حركات ستارگان و أقالیم جهان روحانى را نیز در بر مىگرفت به طورى كه در «پنجاه مقاله» ذكر شده است.
براى سنجش «عقل» و روح جهان و طبیعت و اشكال و صور و كرات و ستارگان، و چهار كیفیت طبیعى و حیوان و نبات و معدن، بارى براى سنجیدن میزان
حروف كه از همه كاملتر است میزانهایى وجود دارد، با این وصف بیم آن است كه اصطلاح «كَمِّى» كه بر «دانش» جابرى تطبیق شده كلمهاى چند پهلو و خیالى باشد.
جمله «علم میزان» عبارت است از كشف رابطه موجود بین ظاهر و باطن هر جسم. پس عملیات كیمیاگرى چنان كه گفتیم حالت أعلاى تأویل (تفسیر روحانى) است: مستور كردن ظاهر و به ظهور در آوردن مستور چنان كه در كتاب «میدان العقل» بحث شده است. اندازه گرفتن طبایع هر جسم (حرارت، برودت، رطوبت، یبوست) عبارت است از اندازه گرفتن كمِّیتهایى كه جسم از نفس یا روح جهان تصاحب كرده است. یعنى به دست آوردن میزان شوق هبوط روح در آن جسم.
اساسى كه مبناى «میزانها» است از شوق و علاقه نفس به عناصر سرچشمه گرفته است. پس مىتوان گفت: تحوّل نفس در بازگشت به سوى خود، شرایط استحاله اجسام را ممكن مىسازد.
نفس وِعاءِ این تحوّل و قلبِ ماهیت است. پس عمل كیمیاگرى به طور أخصّ یك عمل (روانى ـ روحانى) است، اما نه از این باب كه موضوعات و نصوص كیمیاگرى «رَمز و تمثیل نفس» یا «رمز روح» باشد، بلكه به این علّت كه مراتب عملى كه حقیقةً در مورد مادّهاى معلوم انجام مىگیرد با مراحل بازگشت نفس به سوى خود نفس ممثّل مىگردد.
اندازه گیریهایى چنین پیچیده، و أعدادى كه گاهى بسیار بزرگ است، و از طرف جابر با كمال دقت به كار رفته، براى آزمایشگاههاى روزگار ما فاقد معنى است.
پس اساس و غایت علم میزان، اندازه گیرى و سنجش تمایل امتراج روح جهان است در هر ماده. و مشكل مىتوان تصور كرد كه علم «كمِّى» امروز قبل از آن پیدا شده باشد، اما در عوض مىتوان آن را به عنوان تقدّم زمانى «نیروى نفس» كه امروز یك سلسله تحقیقات و مطالعات را ایجاب مىكند تلقّى كرد.
در آن وقت علم «میزان جابر بن حَیان» تنها علم «جَبر و مُقابله» بود كه توانست درجه «نیروى روحانى» نفس را كه با طباع در هم آمیخته مورد نظر قرار دهد، و آنگاه از طریق عمل كیمیا با آزاد كردن اجزاى طبیعت، روح مخصوص مادّه را آزاد سازد.
٣ ـ گفتیم كه جابر «میزان حروف» را كاملترین میزان دانست.
عارفان اسلامى، نظریه عرفان قدیم را مبنى بر اینكه چون حروف الفبا اساس آفرینش است پس كلام الهى را مجسّم كرده است، بسط دادند (مراجعه شود به ماركو لوگنوستیك1 و مطالبى كه قبلًا راجع به «مغیره» عارف شیعى گفتیم).
امام جعفر علیه السلام را همه بالاتّفاق مؤسّس «علم حروف» مىشناسند. عرفاى تسنُّن نیز از آغاز نیمه دوم قرن سوم هجرى (نهم میلادى) آن را از شیعیان اقتباس كردند. ابن عَرَبى و پیروانش آن را بسى به كار بردهاند. بررسیهاى نظرى كه در أسماء الله نزد اسمعیلیان با بررسیهاى نظرى عرفان «یهود» در مورد «یهْوَه»2 مطابقت دارد.
در رسالهاى كه جابر آن را كتاب «المجید3» مىنامد همین «میزان حروف» بخصوص منظور نظر اوست. رساله مذكور با همه دشوارى فهم آن رابطه اصول كیمیاى او را با عرفان اسمعیلى به بهترین وجهى مكشوف مىسازد و بسا كه راز شخصیت او را به ما باز مىگوید.
این رساله با رسایى تمام، ارزش و معنى سه حرف رمزى «عین» (كه رمزى از امام صامت علىّ) است و «میم» (كه رمز پیغمبر یا ناطق یعنى آورنده شریعت «محمَّد» صلّى الله علیه و آله و سلّم است) و «سین» (رمز سلمان، حجَّت) را بیان مىكند.
قبلًا گفتیم: برحسب ترتیب برترى و تقدُّمى كه قائل شدهاند حروف رمزى با ترتیب (میم، عین، سین) شیعه اثنا عشرى و اسمعیلیه فاطمى را مشخّص مىكند. و ترتیب رمزى (عین، سین، میم) مُشخِّص اسمعیلیان اول (اسمعیلیانى كه به هفت نبرد سلمان رساله «امُّ الكتاب» معتقدند) و اسمعیلیه «الَمُوت» مىباشند.
در حال دوم یعنى در ترتیب (عین، سین، میم) سلمان یعنى حجَّت بر حرف (میم) مقدَّم مىباشد.
جابر موجب این نظم تقدّم و علّت برترى را به علّت تطبیق دقیق ارزشى مىداند كه میزان سه حرف مورد گفتگو آن را منكشف كرده است. (سین) این مجید و پر افتخار كیست؟
جابر هرگز نگفته است كه: منظور از إكسیرى كه منبعث از حقیقت الهى است و جهان خاكى را دگرگون خواهد ساخت، امام منتظر مىباشد. (این فكر با اندیشه معاد كه معتقد كلیه شیعیان است تطبیق مىكند. اما مفسران باخترى غالباً میل دارند به آن «جنبه سیاسى» بدهند.)
منظور از «سین» عبارت است از «غریب» یا «یتیم» كه به همان معنى منزوى است. یعنى كسى كه با كوشش خویش راه رستگارى و حقیقت را یافته و كسى كه مقبول امام است. كسى كه نور پاك «عین» یعنى نور «امام» را به كلّیه كسانى كه چون او غریبند مىنمایاند. نور پاكى كه قانون «عذاب دوزخى»1 أبدان و ارواح را منسوخ مىسازد. نورى كه از زمان «شیث» پسر «آدم» تا «مسیح» و از «مسیح» تا «محمَّد» صلّى الله علیه و آله و سلّم در سلاله بشر سیر كرده و در شخص «سلمان» انتقال یافته است.
علمائى كه از طریقه كیمیاگرى جابر پیروى نمودند
بارى «كتاب المجید» بیان مىكند كه براى فهمیدن آن كتاب و فهمیدن نظم و
ترتیب همه آن مجموعه، باید مانند خود جابر گردید.
جاى دیگر در پرده رمزى زبان حِمْیرَى (عربستان جنوبى) و زبان رمزى شیخى اسرارآمیز كه آن زبان را به او آموخته بود، به خواننده خود چنین مىگوید:
«هان اى خواننده، با خواندن كتاب تاریخ شكل كلمات و تغییرات آن1 برترى این شیخ را خواهى شناخت آنچنانكه برترى مخصوص خود را خواهى شناخت. خدا مىداند كه: تو، او، یعنى آن شیخ هستى.»
شخصیت جابر، نه از مقوله اساطیر است نه از افسانهها، بلكه شخص جابر بالاتر از شخصیت تاریخى اوست.
«كتاب المَجید» نمونه و الگو2 بوده است امّا اشخاص متعدّدى این مجموعه را تدوین نمودهاند، و هر یك رسماً به نام جابر موضوع بیان را به منزله نمونه وانمود كردهاند.
اتّخاذ این حالت وضع كیمیاگرى است و مسیر این راه را با ذكر چند نام مشخّص مىسازیم:
مؤید الدِّین حُسَین طُغرایى شاعر معروف و نویسنده كیمیاگرى بود از اصفهان (در سال ٥١٥ هجرى و ١١٢١ میلادى به قتل رسید).
مُحْیى الدِّین احمد بونى (متوفّى به سال ٦٢٢ هجرى و ١٢٢٥ میلادى) كه دویست اثر جابرى را مطالعه كرده بود.
امیر مِصرى و أیدْمُور جلدكى3 متوفّى به سال ٧٤٣ هجرى و ١٣٤٢ میلادى) و یا (٧٦٢ هجرى و ١٣٦٠میلادى) كه غالباً در آراء خود به جابر استناد مىكند.
بین آثار متعدد جلدكى كتاب «البُرهان فى اسرار علم المیزان» مشتمل بر چهار جلد قطور است (این اثر بخصوص با زبان رمزى، تحوّل روحى را با به كار بستن
كیمیا بیان مىكند).
فصل آخر كتاب «نتائج الفكر» موسوم به «رویاى كاهن»1 اتّحاد «هرمس» را با طباع التّام او به شایستگى توضیح مىدهد.
در ایران در قرن پانزدهم یكى از بزرگان صوفیه اهل كرمان موسوم به «شاه نعمت الله ولى» به نسخهاى از كتاب جابر موسوم به «نهایة الطالب» كه از آنِ او بوده شخصاً حاشیه نوشته است.
در فاصله بین قرن هجدهم و نوزدهم، پیشوایان تجدّد تصوّف ایران، «نور على شاه» و «مظفّر على شاه» به نوبه خود به وسیله رموز و علائم كیمیاگرى، مراتب و دورههاى اتحاد عرفانى را توضیح دادند.
بارى در مكتب شیخیه عرضه داشتهاى كیمیاگرى، به اصول حكمت الهى در مورد «احیاء اجسام» وابسته مىباشد.2
در سنه ١٣١٣، هجریه شمسیه، مجلّه خواندنیها در طهران مقالات مسلسلى را در شمارههاى عدیده خود طىّ علوم بدیعهاى كه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام كاشف آن بودهاند منتشر كرد: علومى كه تا آن زمان به اندیشه احدى خطور نكرده بود و تا این عصر تجدّد علمى نیز پس از آن راه حلّى براى آنها یافت نشد. این مقالات بسیار جالب بود و مورد استقبال عامّه قرار گرفت تا به جائى كه دائره انتشارات «شركت سهامى سیمان فارس و خوزستان» تحت نظر و مدیریت جناب محترم دانشمند مكرّم آقاى مهندس سالور آنها را به صورت جزوات كوچك جیبى، طبع و به رایگان در سطح كشور توزیع نمود.
روزى حقیر از طهران به قم مشرّف بودم، و در محضر حضرت علّامه طباطبائى رحمه الله علیه سخن از این جزوات منتشره به میان آمد. ایشان به قدرى خرسند بودند و
به دیده إعجاب مىنگریستند كه تا ساعتى چهره أنورشان بشّاش و متبسّم بود و از زحمات و علاقه آقاى مهندس سالور نسبت به این امور تقدیر مىنمودند. حقیر چون به طهران بازگشتم با جناب سالور مكاتبهاى نموده به نشانى «درود» و ایشان هم فوراً جلد ٢٢ و جلد ٢٣ از این جزوات را براى حقیر ارسال فرمودند.1
كتاب مغز متفكر جهان شیعه
این مقالات و جزوات متَّخذ از كتابى بود به نام «مغز متفكّر جهان شیعه» كه آقاى ذبیح الله منصورى ترجمه و اقتباس نموده بود.
این كتاب براى اولین بار در فروردین ماه ١٣٥٤ هجریه شمسیه توسّط سازمان انتشارات جاویدان به طبع رسید، و همان طور كه مترجم در مقدّمه آن مىگوید: از مركز مطالعات اسلامى استراسبورگ2 یافته است. مجمع مطالعات مربوط به مسائل اسلامى در استراسبورگ اختصاص به مطالعات اسلامى ندارد بلكه مجمعى است براى مطالعه در تمام ادیان جهان از جمله دین اسلام.
كسانى كه در آن مجمع تحقیق مىكنند ساكن دائمى استراسبورگ نیستند، و غیر از استادان دانشگاه استراسبورگ (و عضو مجمع مربوط به مطالعه در ادیان جهان) دیگران در كشورهاى دیگر بسر مىبرند ولى تحقیقات خود را براى دبیرخانه مجمع واقع در استراسبورگ مىفرستند.
و گاهى هم (و به طورى كه از یكى از استادان دانشگاه استراسبورگ كه زبان فارسى را در آن دانشگاه تدریس مىكند شنیدم هر دو سال یكبار) در استراسبورگ
مجتمع مىشوند و تبادل نظر مىكنند.
یكى از تحقیقاتى كه از طرف دانشمندان مجمع مطالعات استراسبورگ صورت
گرفته تحقیقى است مربوط به مذهب شیعه دوازده امامى كه بیست و پنج تن از دانشمندان عضو مجمع استراسبورگ در آن شركت داشتهاند، و این ناتوان قسمتى از آن تحقیق را در كتاب «امام حسین و ایران» منعكس كردم و قسمتى از آن تحقیق هم مربوط به حضرت امام ششم جعفر صادق علیه السلام است.
در اینجا مترجم اسامى یكایك از این بیست و پنج تن را بر مىشمرد كه اولین آنها آقاى (آرمان بل) استاد دانشگاههاى بروكْسِل و گانْ، و آخرین آنها آقاى (هانس ـ رومر) استاد دانشگاه در آلمان غربى مىباشند.
تمام اسامى این افراد غیر از آقاى (هانرى ـ كُرْبَن) استاد دانشگاه و مدیر مطالعات مربوط به علوم مذهبشناسى، و آقاى (توفیق ـ فحل) استاد دانشگاه استراسبورگ، و آقاى سید حسین نصر استاد دانشگاه تهران، و آقاى سید موسى صدر مدیر مؤسّسه علمى مطالعات اسلامى در صور واقع در لبنان نامأنوس مىباشند.
باید دانست كه: اهمیت این كتاب، فقط از ناحیه برخورد أفرادى غیر از ملّت اسلام و شیعه با علوم بدیعه متنوّعه لَدُنّیه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام است كه علوم امروز از آنها پرده برداشته است و از ناحیه اقرار و اعتراف آنان به عظمت و ابَّهت علمى وى مىباشد كه تا به این حدّ واصل شدهاند، گرچه براى ما شیعیان كه به ولایت و علوم غیبیه و أسرار ملكوتیه آن حضرت معتقد مىباشیم كوتاه و كوچك به نظر آید.
از جمله مباحث این كتاب بحثها و مناظرات جابر بن حیان است كه در چهار فصل از آن به تفصیل وارد شده است و ما از هر كدام مطالبى را بسیار مختصر انتخاب و در اینجا ذكر مىنمائیم:
بحث جعفر صادق1 با جابر بن حیان
تا می رسد به اینجا که می گوید:
مسأله وحدت وجود در بیان امام صادق علیه السلام
جابر بن حیان از استاد خود پرسد : تو می گویی که خدا همه جا هست و جایی وجود ندارد که خدا در آن نباشد؟
جعفر صادق گفت: بلى اى جابر این را من گفتم و عقیدهام چنین است.
جابر سؤال كرد: تو كه مىگوئى: خدا در همه جا هست ناگزیر باید تصدیق كنى كه خدا در همه چیز نیز هست!
جعفر صادق جواب مثبت داد.
جابر گفت: در این صورت گفته آنهائى كه مىگویند: خالق و مخلوق یكى است بایستى صحیح باشد. چون وقتى قائل بشویم كه خداوند در همه چیز هست باید تصدیق كنیم كه هر چیز و لو سنگ و آب و گیاه خداست.
جعفر صادق گفت: این طور نیست و تو اشتباه مىكنى و خدا در سنگ و آب و گیاه هست، ولى سنگ و آب و گیاه خدا نیست، همان طور كه روغن در چراغ هست ولى چراغ روغن نمىباشد.
خداوند در هر چیز هست اما براى این كه آن چیز اولًا به وجود آید و ثانیاً به زندگى جمادى یا گیاهى یا حیوانى ادامه بدهد و باقى بماند و از بین نرود.
مایه روشنائى چراغ یعنى بقاى آن روغن و فتیله است، اما چراغ، روغن و فتیله نیست.
روغن و فتیله براى خلق كردن شعله در چراغ است، و چراغ نمىتواند دعوى كند كه چون روغن و فتیله در او مىباشد پس او روغن و فتیله است، و محال مىباشد كه مخلوق كه از طرف خالق به وجود آمده بتواند خالق بشود. و تمام كسانى كه در گذشته عقیده به وحدت خالق و مخلوق داشتند، فریب شكل ظاهرى استدلال خود را مىخوردند. آنها مىگفتند كه چون خالق در هر چه در این جهان وجود دارد هست پس هر چه در این جهان وجود دارد خداست.
اگر این عقیده صحیح مىبود بایستى هر یك از موجودات این جهان داراى قدرت خدائى باشند چون خدا هستند. اما در سراسر جهان یك موجود نیست كه داراى قدرت خدائى باشد.
آیا هیچ یك از كسانى كه این عقیده را داشتند توانستند حتّى یك سنگریزه را
به وجود بیاورند؟!
زیرا لازمه وحدت خالق و مخلوق این است كه انسان هم خدا باشد، و لازمه خدائى انسان این است كه بتواند كارهائى را كه خداوند مىكند به انجام برساند و با یك «كُنْ» یك جهان بیافریند و از یك قطره یك انسان به وجود بیاورد.
آیا هیچ یك از كسانى كه عقیده به وحدت خالق و مخلوق دارند و در نتیجه خود را خدا مىدانند تا امروز توانستهاند كارى بكنند كه آشكار شود داراى صفات خدائى هستند؟!
وقتى به آنها گفته مىشود: شما كه خود را خدا مىدانید یكى از كارهاى خدا را بكنید تا اینكه ما یقین حاصل نمائیم كه خدا هستید، مىگویند كه ما خدا هستیم اما اطّلاع نداریم كه خدا مىباشیم.
و آیا این حرف بدون منطق را كه به گفته كودكان شبیه است مىتوان پذیرفت؟!1
تا مىرسد به اینجا كه حضرت مىفرماید: اى جابر! چون در حكمت چه در زمان یونانیان چه امروز، اصل این است كه: هیچ چیز از بین نمىرود و فقطّ تغییر شكل مىدهد. پس آدمى هم از بین نمىرود و بعد از مرگ تغییر شكل مىدهد، و اندیشهاش هم مانند او متغیر مىگردد و بدون تردید به شكل دیگر باقى مىماند آنچه از عوامل و صفات معنوى انسان بعد از مرگش باقى مىماند روح است.2
دین غیر از حكمت است، و عوام را حكمت به كار نمىآید
تا مىرسد به اینجا كه مىفرماید: اى جابر! بدان كه دین غیر از حكمت است. در حكمت هر چه گفته مىشود بایستى متّكى به استدلال باشد تا اینكه عقل شنونده آن را بپذیرد. و شنوندهاى كه یك قضیه فلسفى را مىشنود، آن را نخواهد پذیرفت مگر كه گوینده با دلیل، صحت آن را به ثبوت برساند. زیرا شنونده هم مانند گوینده حكیم است. و اگر حكیم نباشد به حكمت علاقه دارد و گرنه رغبت نمىكند كه یك
قضیه فلسفى را گوش كند و بفهمد.
هر نوع مسأله مربوط به حكمت چون براى حكیمان یا براى كسانى كه ذوق فلسفى دارند گفته مىشود، باید متّكى به دلیل باشد و آن را به ثبوت برساند تا اینكه مورد قبول حكیمان قرار بگیرد.
لذا در هر قضیه فلسفى باید دلیل یا دلائل وجود داشته باشد و هر مسأله فلسفى با عقل انسان سروكار دارد و تا عقل آن را نپذیرد، صحّت آن مسأله به ثبوت نمىرسد.1
تا مىرسد به اینجا كه مىفرماید: هر توضیحى كه راجع به مصلحت حقایق دین اسلام به عوام بدهند بدون فایده است. چون آدمى براى اینكه موضوعى را از لحاظ علمى بفهمد بایستى ناگزیر مقدّمات علم را طى كرده باشد، و گرنه چیزى نخواهد فهمید، و شكافتن حقایق دین اسلام براى عوام با دلیل، یعنى توضیح علمى به آنها دادن. و توضیح علمى را كسى مىفهمد كه اگر عالم نیست مقدّمات علم را طى كرده باشد. و فراگرفتن علم محتاج اراده است، و بایستى اراده فراگرفتن علم در كسى وجود داشته باشد تا این كه او را وادار به تحصیل علم نماید، و این اراده در عوام نیست و علّتش این است كه یك مرد عامّى مىداند كه اگر شروع به تحصیل علم نماید سالها خواهد گذشت بدون این كه سودى عایدش بشود.
اما اگر بجاى این كه دنبال علم برود كشاورزى نماید یا گوسفند یا شتر پرورش دهد استفاده زیاد خواهد كرد، و براى استنباط نتائج معنوى كه علم عاید انسان مىكند امكان ندارد.
پس همان بهتر كه افراد عوام فقط ایمان داشته باشند، و از اصول و فروع دین اسلام همان را بدانند كه از ظواهر استنباط مىشود.2
تا مىرسد به اینجا كه مىگوید: جابر گفت: من افسوس مىخورم كه چرا
عوام النّاس به مصلحت أحكام دین مبین و مفهوم وسیع كلام خدا پى نمىبرند؟! و فكر مىكنم كه اگر آنها به این نكات پى ببرند دین خدا خیلى بیش از امروز توسعه بهم مىرساند.
جعفر صادق جواب داد كه در تمام أدیان گذشته، همواره یك أقلیت كه احكام دین را خوب مىفهمیدند و به مصلحت هر یك از مقرّرات دین وقوف داشتند رهبرى مردم را از لحاظ دینى عهده دار مىشدند.
در دین اسلام نیز چنین است و همان طور كه امروز یك أقلیت عهده دار رهبرى مردم از لحاظ دینى هستند در آینده نیز أقلّیتى از مسلمانان دانشمند عهده دار رهبرى مردم از لحاظ دینى خواهند بود، و من یقین دارم كه این وضع تا روزى ادامه خواهد داشت كه علم، همگانى نشده است.1
٢ ـ سوال جابر بن حیان راجع به خدایان سه گانه هندیها
جابر در اینجا پس از سوالهاى مفصّلى درباره علت تغییر قبله مسلمین مطلب را مىرساند به این كه: گفت: من از بازرگانان هندى كه به جُدَّه2 مىآیند شنیدهام كه هندیها داراى سه خدا هستند، و آیا تو أسامى خدایان آنها را مىدانى؟!
جعفر صادق جواب داد: اسامى آن سه در زبان هندى بَراما (یا بَرَهْما) ویشْنو و شیوا مىباشد.
جابر گفت: من تعجّب مىكنم كه آنها بجاى توحید، چرا سه خدا را مىپرستند؟!
جعفر صادق جواب داد: چون نخواستهاند كه كلام خداى واحد و حقیقى را بپذیرند، از اندیشه خود سه خدا به وجود آوردهاند و آنها را مىپرستند و عقیده دارند كه: براما، یا (برهما) خدائى است كه جهان را به وجود آورده و در خصوص
به وجود آوردن جهان از طرف براما شرحى بیان مىنمایند كه خلاصهاش این است كه: براما از نفس خود (از دم خود) جهان را به وجود آورد، و بعد از این كه جهان به وجود آمد خداى دیگر به اسم ویشنو حافظ آن شد و خداى سوم به نام شیوا به عقیده هندیان خداى مرگ و انهدام است. و آنچه خداى أوَّل (براما) به وجود آورده است و مىآورد از طرف خداى سوم به هلاكت مىرسد و منهدم مىشود. و خداى دوم با اینكه حافظ جهان مىباشد نمىتواند از عمل خداى سوم جلوگیرى نماید و مانع از مرگ و انهدام شود.1
نسبیت زمان در بیان امام صادق علیه السلام
٣ ـ پرسش جابر بن حَیان درباره حیات بعد از مرگ
در اینجا نیز بعد از بحث مفصَّل راجع به دانشمندان یونان مىرسد به این كه: جعفر صادق گفت: آیا تو در شكم مادر یك انسان كامل اما كوچك به شمار مىآمدى یا نه؟!
جابر گفت: تصدیق مىكنم كه انسان كامل بودم.
جعفر صادق پرسید: آیا به خاطر دارى كه در شكم مادر راجع به مرگ فكر مىكردى یا نه؟!
جابر جواب داد كه نمىدانم در شكم مادر آیا در فكر مرگ بودهام یا خیر؟!
جعفر صادق پرسید: از موضوع مرگ گذشته، در شكم مادر چه آرزوها داشتى؟!
جابر گفت: از وضع زندگى خود در شكم مادر هیچ چیز را به یاد ندارم.
جعفر صادق گفت: با اینكه از وضع زندگى خود در شكم مادر هیچ چیز در خاطرت نمانده، آیا زندگى خود را در این جهان بهتر مىبینى یا زندگى خود را در شكم مادر؟!
جابر گفت: زندگى من در شكم مادر بسیار كوتاه بود و از ٩ ماه تجاوز نمىكرد
جعفر صادق گفت: شاید آن مدّت ٩ ماه كه تو در شكم مادر بودى براى تو بیش از مدت هشتاد سال یا نود سال كه در این دنیا بسر خواهى برد طولانى جلوه كرده است.
چون زمان، نسبت به تمام أفراد در تمام احوال به یك میزان نیست، و هر كس با قدرى توجّه این موضوع را در زندگى خود دریافته است.
من اطمینان دارم كه گاهى چند ساعت بر تو طورى با سرعت گذشته كه گویى یك ساعت بوده، و گاهى یك ساعت آن قدر براى تو طولانى شده كه پندارى چند ساعت بر تو گذشته است.
این است كه مىگویم كه آن مدّت ٩ ماه كه تو در شكم مادر بسر بردهاى شاید بیش از مدّت یك عمر كه در این جهان خواهى زیست بر تو گذشته است!
در اینجا مترجم محترم كتاب در تعلیقه خود چنین آورده است:
به طورى كه مىخوانیم دوازده قرن قبل از «بكرل» فرانسوى و «أینشتین» آلمانى و «هاوارد هینتون» انگلیسى و سایر طرفداران نظریه نسبى، حضرت امام ششم علیه السلام دریافته بودند كه زمان نسبى است، و ما در زندگى معمولى، نسبى بودن زمان را بخصوص در حال خواب دیدن ادراك مىكنیم و گاهى خوابى مىبینیم كه در حال رویا بیش از چند سال طول مىكشد، و بعد از این كه از خواب بیدار مىشویم مىفهمیم كه بیش از ساعتى نخوابیده بودیم.
بارى، از گفتار مترجم بگذریم حضرت مىفرماید: اى جابر! تو در شكم مادر یك انسان زنده و كامل به شمار مىآمدى و داراى شعور بودى و به مناسبت دارا بودن شعور شاید آرزوها داشتى، و اینك كه در این جهان زندگى مىكنى كوچكترین چیز از زندگى تو در شكم مادر در خاطرت نمانده است.
آیا تو فكر نمىكنى كه وقتى در شكم مادر بودى مىخواستى همان جا باشى و هرگز از شكم مادر خارج نشوى و تصوّر مىنمودى كه جهانى بهتر و راحتتر از شكم مادر وجود ندارد و طورى از خروج از شكم مادر كه گفتم شاید نوعى از مرگ
بود، خشمگین شدى كه وقتى وارد این جهان گردیدى فریاد زدى!
اما امروز تصدیق مىكنى دنیائى كه تو در آن زندگى مىكنى بهتر از دنیائى است كه در شكم مادر داشتى!
جابر گفت: با اینكه نمىدانم در شكم مادر وضع زندگى من چگونه بود تصدیق مىكنم دنیائى كه اكنون در آن زندگى مىكنم بهتر از دنیائى است كه در شكم مادر داشتم!1
حضرت براى اثبات بقاء روح پس از مرگ و تجرّد آن مناظرهاى طویل با جابر در اینجا دارند تا مىفرمایند: آیا در موجودیت روح در حال خواب دیدن و زندگى مستقل او تردیدى دارى یا نه؟!
جابر جواب داد: هیچ تردید ندارم.
جعفر صادق گفت: آیا این اصل حكمت را مىپذیرى كه چیزى كه به وجود آید از بین نمىرود؟!
جابر گفت: بلى این اصل را هم مىپذیرم.
بقاى روح پس از مرگ
جعفر صادق گفت: پس روح تو كه به وجود آمده، و تو در وجودش تردیدى ندارى بعد از مرگ تو از بین نخواهد رفت. و چون آن چه تو «من» مىدانى همان روح تو مىباشد لذا «من» تو نیز باقى مىماند و تو بعد از مرگ خود را خواهى شناخت.
جابر گفت: تردیدى ندارم كه روح من در موقع خواب دیدن موجودیت دارد. امّا این موجودیت تبعى است نه انفرادى و مستقل. چون اگر جسم من نباشد من خواب نمىبینم و اگر خواب نبینم روح خود را در حالى كه مجرّد است و داراى زندگى مستقل مىباشد مشاهده نمىنمایم.
جعفر صادق گفت: وقتى كه آفتاب به تو مىتابد، و سایهات بر زمین مىباشد،
آیا آن سایه تبعى هست یا نیست؟!
جابر گفت: تبعى است.
جعفر صادق پرسید: تابعِ چه مىباشد؟!
جابر جواب داد: تابع دو چیز: اول روشنائى خورشید، دوم وجود خود من، و بدون این دو، سایه به وجود نمىآید.
جعفر صادق گفت: بر طبق اصل حكمت حتّى سایه تو كه بر زمین افتاده و بعد از غروب خورشید به ظاهر از بین مىرود، از بین نخواهد رفت تا چه رسد به روح تو، و لو داراى زندگى تبعى باشد.1
٤ ـ سوال جابر بن حیان راجع به ستارگان
جابر از حضرت در پى سؤال از این كه به چه علّت ستارگان سیارات از حركت باز نمىایستند، مطلب را دنبال مىكند تا اینكه مىگوید: شكل ستارگان در فضا چگونه است؟!
جعفر صادق جواب داد: بعضى از ستارگان آسمان اجرام جامد هستند، بعضى دیگر اجرام مایع مىباشند، و یك قسمت از ستارگان آسمان از أبخِرَه به وجود آمده است.
جابر بن حیان با تعجب پرسید: چگونه مىتوان قبول كرد كه ستارگان آسمان از أبخره باشند؟! و آیا ممكن است كه بخار این طور كه ما هنگام شب ستارگان را مىبینیم داراى درخشندگى باشد؟!
جعفر صادق گفت: تمام ستارگان از أبخره تشكیل نشده، ولى ستارگانى كه از أبخره تشكیل گردیده گرم است، و گرماى زیاد سبب درخشندگى ستاره مىشود همان طور كه گرماى زیاد سبب درخشندگى خورشید مىگردد. و من فكر مىكنم كه
خورشید هم از أبخره است.
علّت سقوط ستارگان؛ و حیات در جهانهاى دیگر
جابر پرسید: چه مىشود كه حركت ستارگان مانع از سقوط آنها نمىگردد؟!
جعفر صادق گفت: آیا یك فلاخن را كه در آن سنگ باشد اطراف سر چرخانیدهاى؟!
جابر جواب مثبت داد.
جعفر صادق اظهار كرد كه آیا هنگام چرخانیدن فلاخن، ناگهان آن را متوقّف كردهاى؟!
جابر جواب داد: متوقّف نكردهام!
جعفر صادق گفت: مرتبهاى دیگر اگر فلاخن را به گردش درآوردى یك مرتبه آن را متوقّف كن تا اینكه بدانى چه مىشود، و بعد از توقّف فلاخن سقوط مىكند و سنگى كه در آن است بر زمین مىافتد، و این قرینه است براى اینكه اگر ستارگان دائم در حركت نباشند سقوط مىكنند.
جابر پرسید: تو گفتى كه هر یك از ستارگان كه ما مىبینیم یك جهان است.
جعفر صادق تصدیق كرد.
جابر پرسید كه آیا در آن جهانها مانند این جهان، انسان زیست مىنماید؟!
جعفر صادق گفت: در مورد انسان نمىتوانم به تو جواب بدهم و بگویم: در جهانهاى دیگر آیا انسان زندگى مىنماید یا نه؟! امَّا تردید ندارم كه در جهانهاى دیگر موجودات جاندار زندگى مىنمایند كه ما آنها را به مناسبت دورى ستارگان به ما نمىبینیم.1
سوالات را جابر ادامه مىدهد تا مىرسد به اینكه مىگوید: من در گذشته با مردى كه خود را مطَّلع مىدانست صحبت مىكردم و او گفت كه تمام فرزندان آدم، كیفر جَدِّ خود را مىبینند.
من از وى پرسیدم كه به چه دلیل تمام فرزندان آدم كیفر جَدِّ خود را مىبینند؟!
او در جواب من گفت: براى این كه براى خداوند گذشته و آینده وجود ندارد و هر چه هست براى او زمان حال مىباشد. و چون در نظر خداوند، هم اكنون دورهاى است كه آدم به وجود آمده، لذا فرزندان آدم، یعنى ما را هم به گناه آدم و حوّا مجازات مىنمایند.
جعفر صادق جواب داد: این شخص متوجّه نشده كه براى خداوند زمان وجود ندارد تا اینكه مشمول زمان شود، و لو زمان حال باشد. و مشمول زمان شدن از خصوصیات مخلوق است نه خالق.
اگر این مرد مسلمان بود من به او مىگفتم كه خداوند به موجب كلام خود تصریح كرده كه ثوابكاران را به بهشت مىبرد و گناهكاران را در دوزخ جا مىدهد. اما چون مسلمان نیست (وگرنه این حرف را به تو نمىزد) بایستى جوابش را با حكمت داد.
این مرد از یك لحاظ درست فهمیده و آن این است كه خداوند مشمول گذشته و آینده نمىشود، أمَّا نه این است كه براى او گذشته و آینده وجود نداشته باشد، یعنى نتواند گذشته و آینده را استنباط كند. فرق است بین اینكه كسى مشمول گذشته و آینده نشود، و این كه نتواند بفهمد گذشته و آینده چیست؟! براى این كه فهم مطلب آسان شود مثال مىزنم:
تو اگر زمین را شخم بزنى و در زمین گندم بكارى مىدانى كه آینده آن گندم چه خواهد شد، ولى خود مشمول آینده آن غلّه نخواهى بود.
آن دانههاى گندم كه تو آنها را در زمین مىكارى نمىداند كه آیندهاش چه خواهد شد، ولى تو هفته به هفته از آینده آن دانههاى گندم اطّلاع دارى و مىدانى كه هر هفته وضع گندمها چگونه مىشود، و به چه میزان از رشد مىرسد، و چه موقع هنگام برداشت محصول فرا مىرسد.
خود گندم بنابر استنباط ما، از گذشته و آینده خود اطّلاع ندارد (مىگویم بنابر
استنباط ما، چون گندم داراى شعور است ولى ما از چند و چون شعور گیاهى آن اطّلاع نداریم، و این طور فكر مىكنیم كه گندم از گذشته و آیندهاش اطّلاع ندارد) ولى تو كه زارع آن گندم هستى از گذشته و آیندهاش به خوبى اطّلاع دارى بدون این كه خود مشمول گذشته و آینده او بشوى!
خداوند مشمول تقدم و تأخر نیست
خداوند هم مشمول گذشته و آینده ما نیست. او مشمول گذشته و آینده این جهان نمىباشد، امّا از گذشته و آینده این جهان و هر موجودى كه در این دنیا هست اطّلاع دارد.1
جابر پرسید: آیا ممكن است كه روزى بیاید كه ما بفهمیم كه جهان (یا زندگى) با چه ابزار ساخته شده است؟!
جعفر صادق جواب داد: بلى اى جابر! چون به طورى كه تا امروز تجربه شده، علم داراى دورههاى ركود و جنبش است. و ممكن است كه در آینده دورههاى جنبش علمى بیاید و در آن ادوار نوع بشر بفهمد كه جهان را با چه ابزار ساختهاند.
جابر پرسید: پیرى ناشى از چه مىباشد؟!
جعفر صادق جواب داد: امراضى كه بر مزاج مستولى مىشود بر دو نوع است: نوعى از آنها امراض حادّ است، و این نوع امراض ناگهان بر مزاج مستولى مىشود و به سرعت بهبود حاصل مىگردد یا این كه سبب هلاكت مىشود.
و نوعى دیگر امراض مُزْمِن است كه سیر آن تدریجى و طولانى است، و آن امراض مدّتى در مزاج مىماند، و گاهى درمان نمىپذیرد تا اینكه سبب هلاكت مىشود، و پیرى یك نوع بیمارى ولى مزمن است.
جابر گفت: این اولین بار است كه من مىشنوم: پیرى یك بیمارى مىباشد.
جعفر صادق گفت: این بیمارى در بعضى از اشخاص زودتر مىرسد و در بعضى دیرتر. آنها كه از دستورهاى خداوند پیروى نمىكنند و از منهیات نمىپرهیزند زودتر
پیر مىشوند ولى كسانى كه به دستور خداوند عمل نمایند دیرتر به مرحله پیرى مىرسند.1
مترجم محترم در تعلیقه گوید: ملاحظه كنید كه فرمایش امام علیه السلام چگونه با نظریه علمى جدید كه پیرى را یك بیمارى مىداند وفق مىدهد و ما در مجلّه (علم و زندگى) چاپ پاریس خواندیم كه: پیرى ناشى از «ویروس» است و ویروس پیرى به طور متوسّط مدّت سى سال در حال رشد بسر مىبرد تا این كه به حدّ كمال مىرسد، و وقتى به آن مرحله از رشد رسید انسان را به هلاكت مىرساند و اگر از اطناب بیم نداشتیم، طرز عمل ویروس پیرى را به طورى كه در مجله علم و زندگى نوشته شده براى خوانندگان نقل مىكردیم.2
جابر پرسید: آیا ممكن است كه یكى از موجودات دنیا مطیع قواعدى كه خداوند براى جهان وضع كرده است نشود و نافرمانى نماید؟!
جعفر صادق جواب داد: نه اى جابر، و محال است كه در دنیا موجودى بتواند از قواعدى كه خداوند براى اداره این جهان برقرار كرده سرپیچى نماید، و لو یك مور از آن كوچكتر یك ذرّه باشد، و تسبیح موجوداتى كه در نظر ما بى جان هستند (ولى جنب و جوش حیاتى آن بیش از ما مىباشد) كما كان در نظر ما اطاعت از قواعدى مىباشد كه خداوند براى اداره جهان برقرار كرده است.
مترجم محترم در تعلیقه گوید: (سر آرتور دادینگتون) دانشمند فیزیكى انگلستان كه در سال ١٩٤٤ میلادى زندگى را بدرود گفت، اظهار كرده است اگر در بدن انسان یا یكى از جانوران دیگر فقط یك قطره خون از قانون قوّه جاذبه عمومى إطاعت نكند، بر اثر واكنشى كه عدم اطاعت آن یك قطره خون به وجود مىآورد، لا اقلّ دنیاى خورشیدى كه مىدانیم مطیع قانون قوّه جاذبه عمومى مىباشد ویران خواهد شد.
و اگر قانون قوّه جاذبه عمومى به همین شكل كه در دنیاى خورشیدى حكمفرماست در تمام جهان حكمفرما باشد جهان ویران خواهد گردید (و اكتشافات ربع قرن أخیر نشان مىدهد كه در جاهاى دیگر از جهان نیز همین قانون حكمفرما مىباشد).
همین دانشمند فیزیكى مىگوید: حتّى اگر در دنیاى خورشیدى فقط یك «أتُم» از قانون قوّه جاذبه عمومى اطاعت نكند دنیاى خورشیدى نابود خواهد گردید. و ما هم كه از موجودات این جهان هستیم نابود مىشویم.1
درباره ساعات سعد و نحس
پرسش مُفَضَّل بن عَمْرو2 درباره ساعات سَعْد و نَحْس
یكى از شاگردان جعفر صادق «مفضّل بن عمرو» بود كه آثارى از دروس جعفر صادق را از خود باقى گذاشته است.
روزى مفضَّل بن عمرو از استاد خود پرسید: آیا ساعات سعد و نحس كه طالع بینان و منجّمان تعیین مىكنند صحّت دارد؟!
جعفر صادق گفت: هر چه از جادوگرى باشد محكوم به بطلان است و خداوند سحر را نهى كرده است.
مفضَّل بن عَمْرو گفت: ساعات سعد و نحس را بیشتر منجِّمان تعیین مىكنند و آنها جادوگر نیستند.
جعفر صادق اظهار نمود: آن قسمت از علم نجوم كه دعوى مىكند كه مىتواند ساعات سعد و نحس را تعیین نماید جادوگرى است، و مثل سایر قسمتهاى جادوگرى محكوم به بطلان مىباشد، و خداوند هر نوع جادوگرى را نهى كرده است.
مفضَّل بن عمرو پرسید: پس تمام كسانى كه از قدیم تا امروز عقیده به ساعات
سعد و نحس داشتهاند داراى عقیدهاى باطل بوده اند؟!
جعفر صادق جواب داد: بلى اى مفضَّل، امّا در زندگى انسان ساعات مساعد و غیر مساعد هست.
مفضَّل بن عمرو اظهار كرد اگر چنین باشد چه فرق با ساعات سعد و نحس كه منجّمان تعیین مىنمایند، مىكند!؟
سعد و نحس ناشى از مزاج آدمى است
جعفر صادق جواب داد: ساعات سعد و نحس كه منجّمان تعیین مىكنند از روى قواعد جادوگرى است. امَّا ساعات مساعد و نامساعد كه در انسان هست مربوط به مزاج آدمى مىباشد و ربطى به جادوگرى ندارد.
در هر كس هر چند روز یكبار، و گاهى در یك شبانه روز از لحاظ مزاجى وضع مساعد یا غیر مساعد پیش مىآید و علَّتش این است كه خون و خلط در وجود آدمى همواره به یك حال نیست، و در ساعات روز و شب فرق مىنماید، و بعضى از اعضاى درونى بدن در ساعات روز و شب كارهائى را به انجام مىرسانند كه متشابه نمىباشد. و این موضوع را در ازمنه قدیم مىدانستند و یكى از كسانى كه به این موضوع پى برد بُقراط پزشك بود، و او گفت: كبد در بدن چندین كار را به انجام مىرساند ولى آن كارها را در لحظه واحد به انجام نمىرساند، بلكه به انجام رسانیدن هر كار از طرف كبد موعدى دارد. و این ترتیب كه از طرف كبد براى كارها داده مىشود در وضع مزاج ما در چند روز و گاهى در یك شبانه روز مؤثّر مىباشد.
براى این كه به تو بگویم كه چگونه ساعات سعد و نحس در وجود ما هست نه به آن شكل كه جادوگران مىگویند خاطر نشانت كرده مىگویم كه در یك شبانه روز غلظت خون ما تا یك خمس و حتّى یك ربع ممكن است فرق بكند، به این معنى كه در بامداد كه براى نماز خواندن از خواب بیدار مىشویم غلظت خون ما یك خمس و حتّى یك ربع كمتر از زمانى باشد كه بعد از كارهاى روزانه قصد داریم كه بخوابیم.
این موضوع در حال ما مؤثر مىشود و ما را گاهى بى نشاط یا كم نشاط مىكند.
در نتیجه در یك شبانه روز هنگام كمى غلظت خون ممكن است نشاط داشته باشیم و هنگام فزونى غلظت خون بى نشاط شویم.
كسانى كه دچار تنگى نفس هستند اگر داروى درمان تنگى نفس را در نیمه شب بخورند اثرش بیش از آن است كه همان دارو را هنگام روز به مصرف برسانند.
زیرا در شب در وجود آنها كیفیتى ایجاد مىشود كه اثر دارو را دو چندان مىكند، براى این گونه اشخاص نیمه شب براى خوردن دارو یك ساعتِ سعد است چون كمك مؤثر به رفع ناراحتى ناشى از تنگى نفس مىكند، و گرچه با خوردن یك دارو در نیمه شب تنگى نفس درمان نمىپذیرد، اما ناراحتى در موقع شب از بین مىرود و آن كس كه مبتلا به تنگى نفس مىباشد مىتواند بخوابد.
بعضى از غذاهائى كه ما مىخوریم براى ما سعد است و بعضى دیگر نحس. غذاهائى كه ما را بعد از خوردن كسل و سنگین نمىكند، و مانع از كار ما نمىگردد و بعد از خوردن آنها احساس قوّت و هم سبكى مىكنیم غذاهائى است كه مىتوان گفت سعد است.
اما غذاهائى كه بعد از خوردن ما را سنگین و كسل مىكند به طورى كه نمىتوانیم كار كنیم، اغذیه نحس مىباشد. چون در ما آثار منفى به وجود مىآورد.
چنین است اى مفضَّل مسأله سعد و نحس در زندگى ما، و در خارج از حدود مسائل مربوط به مزاج ما سعد و نحس وجود ندارد.1
بارى این مطالب مذكوره، مقدار بسیار قلیلى بود از تمام كتاب قطور با قطع وزیرى كه عدد صفحاتش بر (٦٢١) بالغ گردیده است.
در اینجا دریغ آمد كه از ذكر مقدار مختصرى دیگر از این گنجینه كه استاد علّامه را به شَعَف درآورده بود خوددارى نمایم، و آن گزیدگى برخى از محتویات كتاب است كه به جابر بن حیان و مفضَّل بن عمر هم مربوط نمىباشد، و آن عبارت است
از دو شماره مخصوص از جزوات دائره انتشارات درود، دفتر مذهبى سیمان و فارسیت. و این دو جزوه همانهائى است كه براى حقیر با پست ارسال داشتهاند.
جزوه اول شماره ٢٢ به نام «حقایق علمى در اسلام» است كه ما عین عبارت آن را به علَّت اختصار و انتخاب در اینجا نقل مىنماییم، و در تعلیقه مواضع ذكر شده را با تطبیق اصل كتاب ذكر مىكنیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
هر قدر دانش بشرى جلو مىرود و دانشمندان گامهاى تازهاى در كشف اسرار خلقت بر مىدارند ارزش تعالیم اسلام و عظمت رهبران آن نمایانتر مىگردد.
قوانینى كه از جانب آفریدگار انسان و جهان و پدیدآورنده موجودات و عالِم به اسرار و رموز آفرینش وضع و تشریع شده، منطبق با فطرت است و هیچ گاه كهنه و بى اعتبار نمىشود.
محقِّقان آگاه و بى غرض كه در برنامههاى اسلام به مطالعه و تحقیق پرداختهاند، خاضعانه در برابر آن عرض ادب نموده و به ستایش آن پرداختهاند.
گروهى از آنان، این آئین مقدَّس را انتخاب كرده و پیروى از آن را تا پایان عمر بر خود فرض و لازم دانستهاند.1
جمعى دیگر با دید وسیع خود، اسلام را آئین آینده جهان دانستهاند.
برنارد شاو: دین محمد صلّى الله علیه و آله و سلّم نجات دهنده بشریت است
برنارد شاوBernard shaw نویسنده و محقق شهیر انگلیسى مىگوید:
(متن زیر قسمتى از عین عبارت برنارد شاو است:)
I have always held the rieligon on of mohammad in the highest esteembecause of its wonderful vitality it is the only relegion wich appears to me possess assimilating .....
ترجمه سخنان برناردشاو:
من همیشه نسبت به «دین محمد» به واسطه خاصیت زنده بودن عجیبش نهایت احترام را داشتهام. به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلُّط بر حالات گوناگون و صورتهاى متغیر زندگى، و روبرو شدن با قرنهاى مختلف را دارد.
چنین پیش بینى مىكنم و از هم اكنون آثار آن پدیدار شده است كه دین محمد مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود. روحانیون قرون وسطى در نتیجه جهالت یا تعصّب، تصویر تاریكى از «آئین محمّد» صلّى الله علیه و آله و سلّم ارائه مىكردند.
آنها از روى كینه و تعصّب، او را ضدّ مسیح مىدانستند. من درباره این مرد ـ این مرد فوقالعاده ـ مطالعه كردم و به این نتیجه رسیدم كه او نه تنها ضدّ مسیح نبوده بلكه باید نجات دهنده بشریت نامیده شود.
به عقیده من، اگر مردى چون او فرمانرواى دنیاى امروز شود، طورى در حلِّ مسائل و مشكلات دنیا توفیق خواهد یافت كه صلح و سعادتى كه همه افراد بشر آرزوى آن را دارند تأمین خواهد شد1
آثارى كه از ائمه طاهرین علیهم السلام و پیشوایان عالیقدر اسلام بجاى مانده هر محقّقى را حیرت زده و مبهوت مىكند.
ما كه رهبران اسلام را برگزیدگان خدا و علوم آنان را منشعب از علم الهى مىدانیم هنگام برخورد با پیشگوئیهاى علمى آنان دچار تعجّب نمىشویم، ولى محقِّقان غیر مسلمان كه مىخواهند همه چیز را از دریچه علوم مادّى و بشرى بررسى كنند دچار بهت و حیرت مىشوند به طورى كه نمىتوانند تحیر خود را پنهان كنند.
چندى قبل مجلّه خواندنیها اقدام به ترجمه و انتشار كتابى به نام «مغز متفكر جهان شیعه» كرد. كتاب مزبور به وسیله گروه دانشمندان و محققین (مركز مطالعات
اسلامى استراسبورگ1 كه عموماً مسیحى هستند تألیف و منتشر گردید. در كتاب نامبرده زندگانى پیشواى ششم حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و علوم آن حضرت مورد بررسى و تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. نویسندگان محقِّق و دانشمند این كتاب كه هر یك در رشتهاى از علوم تخصّص دارند، سخنان امام صادق را با علوم و اكتشافات امروزه تطبیق نموده و همه حیرت زده و سرگردانند كه امام صادق علیه السلام این علوم را از چه منبعى فراگرفته است. در اینجا براى نمونه چند بخش از كتاب مزبور را نقل مىكنیم:
تدریس علم پزشکى
راجع به تدریس علم طبّ در محضر درس محمد باقر علیه السلام دو روایت مثبت و منفى وجود دارد. و بعضى مىگویند كه در آنجا علم طبّ تدریس مىشد، و بعضى تدریس علم پزشكى را از طرف محمد باقر علیه السلام انكار كردهاند. ولى تردیدى وجود ندارد وقتى خود جعفر صادق شروع به تدریس كرد علم طب را درس مىداد نظریههاى علمى جعفر صادق علیه السلام روى علم طب اثر گذاشت و پزشكان در قرن دوم و سوم هجرى از نظریههاى طبى جعفر صادق علیه السلام استفاده مىكردهاند.2
گفتیم كه نمىدانیم آیا محمد باقر علیه السلام علم طب را تدریس مىكرده یا نه؟ و پسرش آن علم را در محضر او فرا گرفته یا خیر؟ ولى تردیدى نداریم كه خود جعفر صادق علم پزشكى را تدریس مىكرده و در آن علم چیزهائى آورده كه پزشكان در شرق قبل از او نیاورده بودند. و منظورمان از شرق عربستان نیست براى اینكه عربستان داراى علم پزشكى نبوده و بعد از اسلام آن علم از جاهاى دیگر به عربستان سرایت كرد. اگر قبول كنیم كه جعفر صادق علیه السلام علم طب را در محضر
پدرش آموخته لازمهاش آن است كه پدر آن علم را از جائى فرا گرفته باشد و نمىدانیم از كجا فرا گرفته است؟1
ما مىدانیم كه جعفر صادق علیه السلام حرفه پزشكى نداشته كه آن قواعد را ضمن كار استنباط كند و لذا این فكر به نظر مىرسد كه آن قواعد را از جائى آموخته و هرگاه در محضر درس پدر آن قواعد را آموخته باشد باز این سؤال به نظر مىرسد كه پدرش آن قواعد را از كجا فراگرفته است.2
خاك و هوا یك عنصر نیستند
روزى در محضر درس پدرش استاد یعنى محمد باقر علیه السلام به این قسمت از فیزیك ارسطو3 كه در جهان بیش از چهار عنصر وجود ندارد كه عبارت است از خاك و آب و باد و آتش، جعفر صادق ایراد گرفت و گفت: حیرت مىكنم كه مردى چون ارسطو چگونه متوجه نگردیده كه خاك یك عنصر نیست بلكه در خاك عناصر متعدده وجود دارد و هر یك از فلزات كه در خاك مىباشد یك عنصر جداگانه به شمار مىآید؟!
از زمان ارسطو تا دوره جعفر صادق به تقریب هزار سال گذشته بود و در آن مدت طولانى عناصر اربعه به طورى كه ارسطو گفت یكى از اركان علم الاشیاء محسوب مىشدند و كسى نبود كه به آن عقیده نداشته باشد و در اندیشه هیچ كس خطور نمىكرد كه با آن عقیده مخالفت نماید.
بعد از هزار سال یك پسر كه هنوز دوازده سال از عمرش نمىگذشت گفت كه خاك یك عنصر نیست بلكه متشكِّل از عناصر متعدّد است.
همین پسر بعد از اینكه خود شروع به تدریس كرد عنصر دیگر را هم از لحاظ بسیط بودن تخطئه نمود و گفت: باد یك عنصر نیست، بلكه متشكِّل از چند عنصر
مىباشد.
جعفر صادق علیه السلام هزار و یكصد سال قبل از علماى قرن هیجدهم میلادى اروپا كه اجزاى هوا را كشف و از هم جدا نمودند گفت كه باد (یا هوا) یك عنصر نیست بلكه از چند عنصر به وجود آمده است.
اگر در مورد خاك بعد از تفكّر و تعقّل مىپذیرفتند كه یك عنصر نیست و چند عنصر است در مورد باد كسى از لحاظ اینكه یك عنصر است تردید نداشت.
برجستهترین دانشمندان فیزیكى جهان بعد از ارسطو نمىدانستند كه باد یك عنصر بسیط نیست حتى در قرن هیجدهم میلادى كه یكى از قرون درخشنده علم بود تا زمان «لاوازِیه»1 دانشمند فرانسوى، عدّهاى از علماء باد (یا هوا) را یك عنصر بسیط مىدانستند و فكر نمىكردند كه مخلوطى از چند عنصر است و بعد از اینكه لاوازیه اكسیژن را از سایر گازهائى كه در هوا هست جدا كرد و نشان داد كه اكسیژن در تنفّس و سوختن چه اثر بزرگى دارد، جمهور علماء قبول كردند كه هوا بسیط نیست بلكه متشكل از چند گاز است. و در یكى از روزهاى سال ١٧٩٤ میلادى سرِ لاوازیه را با ساطور گیوتین2 از بدنش جدا كردند و پدر شیمى جدید را كه اگر زنده مىماند شاید موفّق به اكتشافات دیگر مىشد به دنیاى دیگر فرستادند.
بنابراین جعفر صادق كه متوجه شد: هوا یك عنصر بسیط نیست هزار و یكصد سال از زمان خود پیش بود.
شیعیان مىگویند كه جعفر صادق علیه السلام این واقعیت علمى و واقعیتهاى علمى دیگر را با علم لَدُنِّى یعنى علم امامت استنباط كرد3.
امروز این موضوع در نظر ما عادى جلوه مىكند براى این كه مىدانیم در جهان ما یكصد و دو عنصر وجود دارد اما در قرن هفتم میلادى و أوَّل هجرى یك نظریه بزرگ انقلابى بود و عقول بشرى در آن قرن نمىتوانست بپذیرد كه هوا یك عنصر بسیط نباشد، و باز مىگوئیم كه در آن عصر و اعصار بعد تا قرن هیجدهم میلادى اروپا ظرفیت تحمّل آن عقیده علمى و انقلابى و چیزهاى دیگر را كه جعفر صادق علیه السلام گفت و در فصول آینده ذكر خواهد شد نداشت ...1
نظر امام صادق علیه السلام در سوزانندگى اكسیژن
اکسیژن هوا
او در محضر درس خود گفت: هوا داراى چند جزء است و یكى از اجزاى هوا در بعضى از اجسام دخالت مىكند و آنها را تغییر مىدهد و از بین اجزاى متعدّد هوا همان است كه كمك به سوزانیدن مىنماید، و اگر كمك آن نباشد اجسامى كه قابل سوختن هستند نمىسوزند.
این نظریه از طرف خود جعفر صادق علیه السلام انبساط پیدا كرد، و او باز در دروس خود گفت: آنچه در هوا كمك به سوزانیدن اجسام مىنماید اگر از هوا جدا شود و به طور خالص به دست بیاید طورى از لحاظ سوزانیدن اجسام نافذ است كه با آن مىتوان حَدید (آهن) را سوزانید.
بنابر این هزار سال قبل از پِریسْتِلى2 و پیش از لاوازیه جعفر صادق علیه السلام اكسیژن را به خوبى وصف كرد و فقط نام اكسیژن یا (مُوَلِّدُ الْحُمُوضَة)3 را روى آن نگذاشت.
پریستلى با این كه اكسیژن را كشف كرد نتوانست بفهمد كه آهن را مىسوزاند. لاوازیه با اینكه قسمتهائى از خواصِّ اكسیژن را با آزمایش استنباط كرد نتوانست بفهمد كه آن گاز سوزاننده آهن است ولى جعفر صادق علیه السلام هزار سال قبل از او به
این موضوع پى برد. امروز مىدانیم كه هرگاه یك قطعه آهن را به طورى داغ كنیم كه قرمز بشود و بعد آن را در اكسیژن خالص فرو ببریم با شعلهاى درخشنده مىسوزد. همان طور كه در چراغهاى روغنى یا نفتى قدیم فتیله را با روغن یا نفت مشتعل مىكردند و در نور آن شب را بسر مىبردند مىتوان چراغى ساخت كه فتیله آن از آهن باشد و آن در اكسیژن مایع فرو برود، و اگر فتیله را طورى حرارت بدهند كه قرمز شود با نورى بسیار درخشان شب را روشن خواهد كرد.
روایت مىكنند كه یك روز محمد باقر علیه السلام پدر جعفر صادق علیه السلام در محضر درس گفت: با كمك علم، به وسیله آب كه خاموش كننده آتش است مىتوان آتش افروخت.
این گفته اگر چون یك تعبیر شاعرانه جلوهگر نمىشد بى معنى جلوه مىكرد و تا مدَّتى آنهائى كه آن روایت را مىشنیدند فكر مىكردند كه محمّد باقر علیه السلام تعبیرى شاعرانه را بر زبان آورده، ولى از قرن هیجدهم به بعد محقَّق شد كه به وسیله آب با كمك علم مىتوان آتش افروخت آن هم آتشى گرمتر از آتشى كه با چوب یا ذغال افروخته شود، زیرا حرارت سوختن (هیدروژن) كه یكى از دو جزء آب مىباشد با اكسیژن به ٦٦٦٤ درجه مىرسد، و عمل سوزانیدن هیدروژن به وسیله اكسیژن را «اوكسیدْرُژِنْ» مىنامند و در صنعت براى جوش دادن فلزَّات یا براى شكافتن قطعات فلز خیلى مورد استفاده قرار مىگیرد.1
درباره گردش زمین به دور خود
«هانرى پوان كاره»2 كه در سال ١٩١٢ میلادى در سنِّ پنجاه و هشت سالگى زندگى را بدرود گفت بزرگترین ریاضى دان عصر خود بود، و تاریخ مرگ او هم گواه
است كه آغاز قرن بیستم را ادراك نمود. مع هذا همین دانشمند بزرگ مىگفت: من یقین ندارم كه زمین به اطراف خود بگردد.
وقتى دانشمندى چون «هانرى پوان كاره» در آغاز قرن بیستم تردید نماید كه آیا زمین اطراف خود مىگردد یا نه، معلوم است كه مردم نیمه اوّل و قرن دوم هجرى نمىتوانستند نظریه گردش زمین را به دور خود بپذیرند.
گردش زمین به دور خود به طور محسوس ثابت نشد مگر بعد از اینكه نوع بشر قدم به كره ماه گذاشت و از آنجا زمین را دید.
حتّى در سالهاى اوَّل فضانوردى، فضانوردان نمىتوانستند گردش زمین را به چشم خود ببینند. چون در آن سالها فضانوردان پایگاه ثابت نداشتند، و در سفینههائى بودند كه هر یك از آنها در هر نود دقیقه یا قدرى بیشتر، اطراف زمین مىگردید و فضانوردان نمىتوانستند در حالى كه خود با آن سرعت اطراف زمین مىگردیدند به حركت وضعى زمین پى ببرند.
امَّا روزى كه در كره ماه قرار گرفتند و از آنجا دوربین فیلمبردارى خود را متوجه زمین كردند، در عكسها دیدند كه زمین آهسته به دور خود مىگردد، و در آن روز گردش زمین به دور خود به طور مرئى به ثبوت رسید ....
با توجّه به این كه گالیله1 به خوبى مىدانست كه زمین مانند سیارات دیگر منظومه شمسى اطراف خورشید مىگردد، باید حدس زده باشد كه زمین هم مانند آن سیارات، اطراف خود مىگردد. اما اثرى از حدس او را در آثارش نمىبینیم ... گالیله نه فقط در زمان حیات، صحبتى از گردش زمین در اطراف خود نكرد، بلكه بعد از مرگ هم در نوشتههایش چیزى دیده نشد كه نشان بدهد وى به گردش زمین اطراف خود پى برده بود.
در قرن شانزدهم میلادى یك دانشمند نجومى دیگر در كشور «دانمارك» مىزیست كه عقیده به گردش زمین اطراف خورشید داشت و به اسم «تیخوبراهه» یا «تیكوبراهه» خوانده مىشد. «تیخوبراهه» از طبقه اشراف دانمارك به شمار مىآمد و برعكس «كوپِرْنیك»1 لهستانى كه گاهى محتاج نان شب بود با تجمّل مىزیست و در كاخ خود میهمانیهاى با شكوه مىداد.
تیخوبراهه كه در سال ١٦٠١ میلادى و اولین سال قرن هفدهم، زندگى را بدرود گفت مردى بود كه مطالعات نجومى او خیلى به «كِپْلِر»2 آلمانى كمك كرد، و بدون تیخوبراهه، كپلر آلمانى نمىتوانست سه قانون مشهور نجومى خود را مربوط به حركت سیارات از جمله زمین اطراف خورشید كشف كند.
مع هذا تیخوبراهه نمىتوانست به گردش زمین اطراف خود پى ببرد و اگر هم پى مىبرد مىگفت، همان طور كه حركت زمین را اطراف خورشید به طور علنى تأیید مىكرد ...
كپلر آلمانى كه در سال ١٦٣٠زندگى را بدرود گفت با سه قانونى كه راجع به حركت سیارات كشف كرد، نه فقط در آن روز دنیاى علم را وادار به تحسین نمود، بلكه امروز هم هر كس قوانین سه گانه او را مىخواند زبان به تحسین مىگشاید ... آن دانشمند بزرگ كه با كشف سه قانون نجومى نبوغ خود را به ثبوت رسانید، نتوانست به حركت زمین پى ببرد.
ولى جعفر صادق علیه السلام در دوازده قرن قبل از این، دریافت كه زمین اطراف خود مىگردد و آنچه سبب توالى روز و شب مىشود گردش خورشید در اطراف زمین نیست (كه وى آن را از لحاظ عقلى غیر قابل قبول مىدانست) بلكه گردش زمین در اطراف خود سبب مىگردد كه روز و شب به وجود بیایند، و دائم نیمى از زمین
تاریك و شب باشد و نیمى دیگر روشن و روز.
قدماء كه عقیده به كروى بودن زمین داشتند مىدانستند كه پیوسته نیمى از زمین شب است و نیمى دیگر روز، ولى آنها روز و شب را ناشى از حركت خورشید در اطراف كره زمین مىدانستند.
چه شد كه جعفر صادق علیه السلام در دوازده قرن قبل توانست پى ببرد كه زمین اطراف خود مىگردد، و در نتیجه روز و شب به وجود مىآید؟
دانشمندان قرون پانزدهم و هفدهم میلادى كه نام چند نفر از آنها برده شد با اینكه یك قسمت از قوانین مكانیك نجومى را كشف كرده بودند نتوانستند پى ببرند كه زمین به دور خود مىگردد و چگونه جعفر صادق در نقطهاى دور افتاده چون مدینه كه از مراكز علمى آن روز دور بود، توانست دریابد كه زمین اطراف خود مىگردد؟1
پیدایش دنیا و نظریه اتم
پیدایش دنیا
جعفر صادق راجع به پیدایش دنیا چنین گفته است:
جهان از یك جرثومه به وجود آمد و آن جرثومه داراى دو قطب متضادّ شد و دو قطب متضاد سبب پیدایش ذرّه گردید، و آنگاه مادّه به وجود آمد، و مادّه تنوّع پیدا كرد، و تنوّع مادّه ناشى از كمى یا زیادى ذرّات آنها مىباشد.
این تئورى با تئورى اتمى امروزى راجع به وجود آمدن جهان هیچ تفاوت ندارد. و دو قطب متضادّ دو شارژ مثبت و منفى درون اتم است و آن دو شارژ، سبب تكوین
اتم گردیده، و اتم هم مادّه را به وجود آورده و تفاوتى كه بین موادّ (یعنى عناصر) دیده مىشود ناشى از كمى یا زیادى چیزهائى است كه درون اتم عناصر موجود مىباشد ...
شیعیان مىگویند: تمام چیزهائى كه جعفر صادق علیه السلام در مورد به وجود آمدن جهان و نجوم و فیزیك و عناصر و شیمى و ریاضیات و چیزهاى دیگر گفت، از علم إمامت یعنى علم لَدُنِّى او بوده است ... ما علوم جعفر صادق را از جغرافیا و نجوم و فیزیك، در مبحث پیدایش دنیا شروع كردهایم، و لذا مبحث فیزیك جعفر صادق را ادامه خواهیم داد، و بعد از آن به مباحث دیگر خواهیم رسید و مىگوئیم: در فیزیك جعفر صادق چیزهائى گفته كه قبل از او كسى نگفت، و بعد از وى تا نیمه قرن هیجدهم و قرون نوزدهم و بیستم به عقل كسى نرسید كه آنها را بگوید.1
بیان امام علیه السلام درباره تركیبات بدن آدمى
اجزاء بدن انسان
جعفر صادق مثل سایر مسلمین مىگفت كه انسان از خاك آفریده شده است فرق او با مسلمین دیگر این بود كه راجع به آفرینش انسان از خاك چیزهائى مىگفت كه به عقل هیچ یك از مسلمین در آن عصر نمىرسید.
در اعصار بعد هم هیچ مسلمانى نتوانست راجع به ساختمان بدن انسان استنباطى چون جعفر صادق داشته باشد، و اگر كسى چیزى مىگفت مستقیم یا غیر مستقیم از شاگردان جعفر صادق شنیده بود.
او مىگفت: تمام چیزهائى كه در خاك هست در بدن آدمى وجود دارد امّا به یك اندازه نیست. و بعضى از آنها در بدن انسان خیلى زیاد است و بعضى خیلى كم.
در بین چیزهائى هم كه در بدن انسان زیاد است، مساوات وجود ندارد و بعضى
از آنها از بعضى دیگر كمتر مىباشد. او گفت: چهار چیز است كه در بدن انسان زیاد مىباشد، و هشت چیز است كه در بدن انسان كم مىباشد و هشت چیز دیگر در بدن انسان خیلى كم است.
این نظریه كه راجع به ساختمان بدن آدمى از طرف آن مرد ابراز گردیده آنقدر غرابت دارد كه گاهى انسان فكر مىكند: آیا همان طور كه شیعیان عقیده دارند: جعفر صادق داراى علم امامت بوده و این نظریه را از علم امامت استنباط كرده نه از علوم بشرى؟
زیرا ادراك ما نمىپذیرد كه یك عالم عادى كه از معلومات بشرى برخوردار مىباشد در دوازده قرن و نیم قبل بتواند به یك چنین واقعیت پى ببرد ....
جعفر صادق اعمّ از این كه به عقیده شیعیان علم امامت داشته یا بنابر نظریه قائلین به شعور باطنى، با شعور باطنى خود مربوط بوده، یا بنابر نظریه «بِرْگْسُون»1 از جهش حیاتى قوىّ خود استفاده مىنموده، در مورد تشكیلات بدن انسان چیزى گفته كه ثابت مىكند در بین مردم زمان خود و مردم اعصار بعد، در علم بدنشناسى منحصر به فرد به شمار مىآمده است.
زیرا بعد از دوازده قرن و نیم، امروز نظریه جعفر صادق از لحاظ علمى به ثبوت رسیده، و در صحَّت آن تردید وجود ندارد، و جعفر صادق اسم موادّى كه در بدن انسان وجود دارد نبرد.
ناگفته نماند همان طور كه جعفر صادق گفت: «هر چه در زمین هست در بدن انسان نیز وجود دارد.»
آنچه در كره زمین هست از یكصد و دو عنصر به وجود آمده، و این یكصد و دو عنصر در بدن انسان وجود دارد. امّا میزان بعضى از این عناصر در بدن انسان آنقدر كم است كه تا امروز نتوانستهاند میزان آن را به طور دقیق تعیین نمایند .... به طورى
كه گفتیم: امروز این نظریه به ثبوت رسیده است.
آن هشت چیز كه بنابر گفته جعفر صادق در بدن انسان خیلى كم است این عناصر مىباشد: مُولیبدن ـ سیلیوم ـ فلوئور ـ كوبالت ـ مانگانز ـ یود ـ مس ـ روى. آن هشت عنصر كه در بدن انسان نسبت به هشت عنصر فوق بالنِّسبه زیادتر مىباشد عبارت است از: مانیزیوم ـ سودیوم ـ پوتاسیوم ـ كَلسیم ـ فسفور ـ كلور ـ گوگرد ـ آهن.
آن چهار عنصر كه در بدن انسان خیلى زیاد مىباشد عبارت است از: اكسیژن ـ كاربون ـ هیدروژن ازوت.
پى بردن به این عناصر در بدن انسان، كار یك روز یا دو روز نبوده. این كار از آغاز قرن هیجدهم میلادى با كالبد شكافى شروع گردید و دو ملَّت در كالبد شكافى پیشقدم گردیدند: یكى ملَّت فرانسه و دیگرى ملَّت اطریش.
در كشورهاى دیگر كالبد شكافى صورت نمىگرفت مگر به ندرت. در كشورهاى شرق كالبد شكافى وجود نداشت، و در كشورهاى اروپائى كلیساهاى ارتودوكسى و كاتولیكى و پروتستانى با كالبد شكافى مخالفت مىكردند. امّا در اطریش و فرانسه كالبدشكافى مىكردند بدون اینكه تظاهر به مخالفت با دستور كلیسا بكنند.
مع هذا تا زمان (مارا) كالبد شكافى در كشور فرانسه توسعه نیافت و تقریباً پنهانى بود. (مارا) ضمن كالبد شكافى با كمك چند دانشمند دیگر فرانسوى از جمله «لاوازیه» معروف كه در سال ١٨٩٤ میلادى سرش را با گیوتین از بدن جدا كردند، انساج بدن را تجزیه مىكرد تا اینكه بداند: بدن آدمى از چه عناصر متشكّل گردیده است؟
بعد از (مارا) شاگردانش كار او را ادامه دادند و ضمن كالبد شكافى، انساج بدن را تجزیه مىكردند، و آن كار در تمام قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم ادامه یافت و وسعت پیدا كرد.
چون كالبد شكافى كه در آغاز قرن هیجدهم میلادى تقریباً منحصر به فرانسه و
اطریش بود در سایر كشورهاى اروپا و آنگاه در ممالك قارههاى دیگر متداول گردید، و امروز جز در بعضى از كشورها كه داراى دانشكده پزشكى و جرَّاحى نیستند، كالبد شكافى در همه جا متداول مىباشد.
هر جا كالبد شكافى هست راجع به عناصرى كه بدن انسان از آنها متشكّل شده تحقیق مىشود. و گاهى نتیجه تحقیق دو مركز، در ارقام جزئى با یكدیگر اختلاف پیدا مىنمایند، امّا در ارقام بزرگ اختلافى ندارند و تناسبى كه جعفر صادق گفت، در تمام كشورها در مورد تمام افراد سالم محفوظ است1
اكسیژن و هیدروژن در آب
نظر امام صادق علیه السلام در سوزانندگى اكسیژن
اعجاز جعفر صادق این نبود كه كوه را به حركت درآورد، بلكه اعجاز او این است كه در دوازده قرن و نیم قبل از این به وجود اكسیژن در هوا پى برد، و نیز در همان موقع پى برد كه در آب چیزى هست كه مىسوزد و به همین جهت گفت كه آب مبدَّل به آتش مىشود.
آنهائى كه مىگویند: برجستهترین اعجاز یك پیغمبر كلام اوست مثل اینكه حرف بى اساسى نمىزنند .... چون ما كه امروز مىشنویم كه جعفر صادق در نیمه اوَّل قرن دوم هجرى به وجود اكسیژن و هم به وجود هیدروژن (در آب) پى برده بود، در قلب خود تصدیق مىنمائیم كه این اعجاز است ....
انسان مبهوت مىشود كه چگونه جعفر صادق یا پدرش (محمّد باقر) به وجود گاز هیدروژن كه خالص آن در طبیعت نیست، و رنگ و بو و طعم ندارد پى برد؟!
جعفر صادق یا پدرش نمىتوانستهاند جز در آب، به وجود ئیدروژن پى ببرند و بدون تجزیه كردن آب نمىتوانستهاند آن را بشناسند.
تجزیه كردن آب هم مستلزم استفاده از جریان برق است، زیرا به طور دیگر
نمىتوان آب را تجزیه نمود. و آیا یكى از آن دو توانسته بود از جریان برق براى تجزیه آب استفاده كند كه این هم قابل قبول نیست.
در اعصار جدید اولین كسى كه موفّق به جدا كردن هیدروژن از آب گردید «هانرى كاواندیش» انگلیسى است كه در سال ١٨١٠میلادى در سنّ هشتاد و یك سالگى زندگى را بدرود گفت.
او سالها براى تجزیه آب كوشش كرد، و بعد از آنكه هیدروژن را به دست آورد اسمش را «هواى قابل اشتعال» گذاشت و اوّلین مرتبه كه ئیدروژن را مشتعل كرد نزدیك بود كه خود و خانهاش بسوزد ....
گاز هیدروژن زمانى كشف شد كه استفاده از نیروى برق آنقدر پیشرفته بود كه مىتوانستند از آن براى تجزیه آب استفاده كنند.
اما در زمان جعفر صادق استفاده از نیروى برق، در حدود همان استفاده از كاه و كهربا بود كه جنبه سرگرمى و بازى داشت، و قطعهاى از كهربا را به یك پارچه پشمى مىمالیدند و به كاه نزدیك مىكردند و كهربا پرهاى كاه را جذب مىنمود.
آیا جعفر صادق یا پدرش محمّد باقر براى جدا كردن هیدروژن از آب به وسیلهاى پى برده بودند كه هنوز دانشمندان از آن بى اطّلاع هستند؟ و آنها توانسته بودند با وسیلهاى غیر از جریان برق هیدروژن را از آب جدا كنند؟
از روزى كه «كاواندیش» براى اوّلین بار موفّق شد كه هیدروژن را به دست بیاور تا امروز، وسیله جدا كردن هیدروژن از آب غیر از جریان برق نبوده است و تا كنون دانشمندان نتوانستهاند كه جز به این وسیله هیدروژن را از آب جدا نمایند.1
آلودگى محیط زیست
در دوره جعفر صادق علیه السلام صنایع در حدود افزارمندى بود و حتّى یك كارخانه
به شكل كارخانههاى امروزى وجود نداشت و فلزّات را در كورههاى كوچك ذوب مىكردند، و چون تمام فلزّات حتّى آهن با چوب ذوب مىشد آلودگى در محیط به وجود نمىآورد.
حتّى اگر آهن را با ذغال سنگ ذوب مىنمودند باز میزان تولیدات به اندازهاى نبود كه محیط را آلوده نماید. همچنان كه از آغاز قرن هیجدهم میلادى تولید مقادیر زیاد آهن و پولاد در آلمان غربى و فرانسه و انگلستان و سایر كشورهاى اروپا شروع شد بدون اینكه محیط را آلوده نماید، در صورتى كه تمام كارخانههاى ذوب آهن در آلمان و فرانسه و انگلستان ذغال سنگ مىسوزانیدند و از آغاز تا پایان سال حتى یك لحظه خروج دود از دودكش كارخانهها متوقّف نمىگردید.
مع هذا محیط از دود ذغال سنگ آلوده نشد، تا چه رسد به دوره جعفر صادق علیه السلام كه یكى از كارخانههاى امروزى وجود نداشت و كسى ذغال سنگ نمىسوزانید.
مع هذا جعفر صادق مانند كسى كه وضع امروز را ببیند گفت: «آدمى باید طورى زندگى نماید كه پیرامون خود را آلوده نكند» زیرا اگر آلوده نماید روزى مىآید كه بر اثر آن آلودگى زندگى بر او دشوار و شاید غیر ممكن مىشود.
موضوع آلودگى محیط زیست حتى در سى سال قبل هم وجود نداشت. این موضوع از زمانى شروع شد كه اوَّلین بمب اتمى منفجر گردید و در منطقه انفجار جوّ را آلوده كرد.
اگر به همان انفجارهاى اوَّلیه اكتفا مىشد محیط آلوده نمىگردید ولى بعد از آن دولتهائى كه داراى سلاح اتمى بودند به آزمایش آن سلاح ادامه دادند و به موازات آن آزمایشها كارخانههاى مولِّد برق با نیروى اتم به كار افتاد و آلودگى هوا از موادّ پرتوافكن بیشتر شد.
در همان حال صنایع هم به خصوص در آمریكا و اروپا محیط را آلوده كرد و طورى آب بعضى از رودخانهها مثل رود «رن» در اروپاى غربى آلوده گردید كه نسل ماهى در آن برافتاد، همان طور كه در دریاچههاى بزرگ آمریكاى شمالى كه آب
شیرین دارد نسل ماهى تقریباً برافتاده است. و خطرناكتر از آلودگى هواى خشكى، آلودگى آب اقیانوسها مىباشد. چون جانوران چند سلولى به اسم «پلانكتون» كه در سطح اقیانوس، مجاور هوا زندگى مىكنند و نود درصد اكسیژن را در كره خاك آنها تأمین مىنمایند، بر اثر آلودگى اقیانوس مىمیرند و با مرگ و نابودى آنها میزان اكسیژن در هواى زمین به ده درصد امروزى تنزّل مىكند، و این مقدار نه براى تنفّس جانداران از جمله انسان كافى است نه براى تنفّس گیاهان. و در نتیجه نسلهاى گیاه و جاندار در كره خاك منقرض مىشود، و این یك تئورى نیست كه بگویند: احتمال صدق و كذب آن مساوى مىباشد، بلكه یك محاسبه علمى است، و با این وضع كه امروز اقیانوسها آلوده مىشود پلانكتون در سطح اقیانوسها تا پنجاه سال دیگر نصف مىشود، و به همان نسبت از میزان تولید اكسیژن كاسته خواهد شد.
طفلى كه امروز متولّد مىشود در پنجاه سال دیگر (اگر تا آن موقع زنده بماند) وضع نفس كشیدنش مانند نفس كشیدن كوهپیمائى است كه بدون دستگاه تنفّس در قلّه كوه هیمالیا كه مرتفعترین كوه دنیاست مشغول نفس كشیدن مىباشد.
پنجاه سال دیگر با ادامه آلوده شدن آب اقیانوسها وضع نفس كشیدن تمام افراد بشر و جانداران دیگر شبیه به وضع كسانى است كه در حال خفقان هستند.
در پنجاه سال دیگر كسى كه كبریت مىكشد تا اینكه سیگار خود را روشن كند، یا اجاقى را در خانه روشن نماید، آن كبریت مشتعل نخواهد شد، براى اینكه در هوا آنقدر اكسیژن نیست كه كبریت را مشتعل نماید، و این گفته یك افسانه علمى نیست، بلكه واقعیت است ....
براى این كه بدانیم كه عدم توجّه به توصیه جعفر صادق علیه السلام مُشْعر بر این كه انسان نباید پیرامون خود را آلوده نماید چگونه یك ملّت ثروتمند را دچار مشكلات مىنماید، ژاپن را مثال مىزنیم:
امروز ژاپن از لحاظ تولید اتومبیل، و كامپیوتر، و پارچههاى «ریون» یعنى پارچههائى كه با الیاف مصنوعى از «سلولوز» بافته مىشود بعد از آمریكا، اولین
كشور جهان است، و از جهت ساختمان كشتى، و رادیو، و ضبط صوت، و تلویزیون، و دوربین عكاسى، و موتور سیكلت، اوَّلین كشور جهان به شمار مىآید.
اگر بخواهیم بگوئیم ژاپن چگونه توانست در مدّتى كوتاه، خود را از مرتبه صفر به این مرتبه از صنعت و بازرگانى برساند از موضوع بحث كه مربوط به آلودگى محیط زیست است خارج مىشویم. و خیلى به اختصار مىگوئیم: دو عامل اصلى سبب شد كه ژاپن در مدّتى كوتاه به این پایه برسد:
اول مدیریت خوب، و دوم صمیمیت كارگر ژاپنى نسبت به كارش.
اما این ملّت ثروتمند و كارى، چون توجّه نداشته كه از آلوده كردن محیط زیست خوددارى نماید، اكنون نه فقط دچار یك اشكال بزرگ شده، بلكه سلامتى جامعهاش در معرض خطر قرار گرفته و بر اثر آلودگى محیط زیست، امراضى در ژاپن به وجود آمده كه در تاریخ علم طبّ سابقه ندارد ...1
نوع بشر تازه به خطرات آلوده كردن محیط زیست، و به خصوص زمین و رودخانه و دریا پى برده است اما عقلاى گذشته چون جعفر صادق علیه السلام در هزار و دویست سال قبل از این پى برده بودند كه نوع بشر بایستى طورى زندگى نماید كه پیرامون خود را آلوده نكند.2
این بود نمونهاى از نظرات هیئت محقّقان استراسبورگ درباره چند قسمت از آثار علمى امام صادق علیه السلام كه از مجلّه خواندنیها در اینجا نقل كردیم، ولى محقّقان مزبور تنها به بررسى زندگانى پیشواى ششم ما پرداختهاند، و این چنین حیرت زده شدهاند در صورتى كه اگر به آثار سایر أئمّه و پیشوایان اسلام نظر افكنند همه را مانند امام صادق علیه السلام مخزن علوم الهى مىیابند.
در صدر علوم و آثار اسلامى، متن قرآن كریم قرار دارد كه پر است از مسائل
علمى، و دانشمندان امروز به برخى از آنها پى بردهاند.
علوم تجربى در بیانات معصومین (ع)
جاذبه عمومى
مىگویند: نیروى جاذبه را نیوتن1 كشف كرد و زمینه این كشف را هم نشستن او زیر درخت سیب و افتادن سیب از درخت آماده كرد و او حدس زد كه یك كشش دائمى بین اجسام عالم وجود دارد. و آزمایشهاى بعدى، صحَّت این نظریه را تأیید كرد. ولى اگر به قرآن كریم مراجعه كنیم مىبینیم در چهارده قرن قبل به وجود این نیرو در جهان خلقت تصریح فرموده است:
اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها.2
یعنى «معبود برحق خدائى است كه موجودات آسمانى را با ستونى كه شما آن را نمىبینید برافراشت.»
در این آیه تصریح شده كه كرات آسمانى به وسیله ستونهاى نامرئى كه همان نیروى جاذبه عمومى است، برقرار شدهاند.
بحث در این زمینه، و ذكر شواهد دیگر نیازمند به فرصت بیشترى است كه علاقهمندان باید به كتب مشروحى كه در این باره به قلم دانشمندان نگاشته شده، مراجعه كنند و در آینده به فضل خداوند، باز هم بحثهائى در این مسائل خواهیم داشت. پایان3
و اینك نیز جزوه دوم را كه شماره ٢٣ از حقایق علمى اسلام مىباشد به همان روش جزوه ٢٢ در اینجا نقل مىنمائیم:
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
مباحثى كه در قرآن كریم و سایر آثار اسلامى آمده و در دسترس دانشمندان قرار دارد هر كدام حاوى مسائل علمى عمیقى هستند كه پژوهندگان بیدار دل به برخى از آنها دست یافته و به درك آن نائل آمدهاند.
از اصطلاحات متداول امروزى در آن آثار چیزى به كار نرفته، ولى محقّقین مىدانند كه به كار نرفتن این اصطلاحات تنها به خاطر آماده نبودن افكار مردم آن زمان بوده است و رهبران عالیقدر اسلام مطالب علمى عمیق را در لباسى ارائه فرمودهاند كه مردم آن عصر قدرت درك و فهم آن را تا حدودى داشته باشند.
در روزگارى كه هنوز «تِلِسْكُوبْ» ساخته نشده و رصدخانهاى به وجود نیامده و كسى از جهان پهناور كیهان اطّلاعى نداشت؛
در زمانى كه «میكرب» كشف نشده و «میكروسْكُپ» قدم به عرصه علم ننهاده و از موجودات ذرّه بینى كسى آگاه نبود؛
در عصرى كه نیروى برق مسخَّر دست دانشمندان نشده و هیچ یك از اكتشافات وابسته بدان به میدان نیامده بود؛
در چنین زمانى براى ابراز حقایق علمى زمینه مساعد نیست و جز به طریق اشاره و با توسّل به عبارات و اصطلاحات متداول زمان، راهى براى تفهیم و بیان آنها وجود نداشت.
به همین جهت در آثار خاندان رسالت و ائمه معصومین علیهم السلام تمام مسائل علمى به اندازه فهم مردم زمان و به كمك الفاظ و عبارات قابل درك آنها بیان شده است؟
در بحث گذشته چند فراز از كتاب «مغز متفكّر جهان شیعه» كه نمایانگر قسمتى از علوم ششمین پیشواى مذهب شیعه: حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بود نقل كردیم. و چون این گونه بحثها كه به وسیله جمعى از محقِّقین و دانشمندان بى طرف نگاشته شده اثر مطلوبى در خوانندگان بجاى مىگذارد، چند قسمت دیگر آن را در اینجا نقل مىكنیم:
همان طور كه قبلًا ذكر شد، كتاب مزبور از طرف مجلّه خواندنیها و به قلم آقاى منصورى ترجمه و در همان مجلّه به صورت مقالات مسلسل انتشار یافت.
كتاب نامبرده به وسیله گروه دانشمندان و محقِّقین «مركز مطالعات اسلامى استراسبورگ» كه هر یك در رشتهاى از علوم تخصّص دارند و مسیحى هستند تألیف شده است.
این مركز، در شهر استراسبورگ كه مركز ایالت آلزاس فرانسه و در كنار رود «رَنْ» قرار دارد تأسیس شده و در زمینه مسائل و آثار و علوم اسلامى تحقیق و بررسى به عمل مىآورد،1 و این كتاب را تنها به بررسى در آثار حضرت امام جعفر صادق علیه السلام اختصاص داده است.
نكتهاى كه باید یادآور شویم آن است كه براى حفظ امانت هیچ گونه تغییرى در عبارات كتاب مزبور داده نشد و اگر نام امام ششم علیه السلام بدون تجلیل ذكر شده عین عبارت مؤلّفان محترم كتاب است. و اینك چند قسمت از كتاب مزبور:
توصیه امام صادق علیه السلام به خوابانیدن كودك در طرف چپ مادر
نوزاد، در طرف چپ مادر
یكى از مظاهر نبوغ علمى جعفر صادق، توصیه او به مادران بود تا اینكه كودكان شیرخوار را در طرف چپ خود بخوابانند.
این توصیه قرنها چون یك سفارش زائد یا بى مورد جلوه مىكرد. علَّتش این بود كه هیچ كس به فائده این سفارش پى نمىبرد و بعضى هم به كار بستن این سفارش را خطرناك مىدانستند و فكر مىكردند كه اگر طفل شیرخوار در طرف چپ مادر خوابانیده شود ممكن است كه مادر هنگام خواب بغلطد و طفل را زیر تنه خود خفه كند.
از محمَّد بن ادریس شافعى كه در سال ١٥٠هجرى و دو سال بعد از مرگ جعفر صادق در غزّه متولّد شد و در سال ١٩٩ هجرى در قاهره زندگى را بدرود گفت پرسیدند كه آیا مادر طفل شیرخوار را باید در طرف راست خود بخواباند یا در طرف چپ؟
وى جواب داد: بین چپ و راست تفاوتى وجود ندارد، و مادر مىتواند طفل را در هر طرف خود كه راحت تراست بخواباند.
گاهى هم گفته جعفر صادق را مغایر با عقل سلیم مىدانستند، چون از نظر آنها راست بیش از چپ احترام داشت و فكر مىكردند كه مادر بایستى طفل را در طرف راست خود بخواباند تا اینكه كودك از كرامت راست برخوردار شود.
نه كسى در شرق براى این توصیه جعفر صادق قائل به ارزش شد نه در غرب و حتّى در دوره تجدّد كه دانشمندان با دیده انتقاد هر موضوع علمى را مورد توجّه قرار دادند كسى براى گفته جعفر صادق قائل به اهمیت نگردید، و در صدد بر نیامد بفهمد كه آیا آن گفته از نظر علمى ارزش و فائده دارد یا نه؟
قرون شانزدهم و هفدهم و هیجدهم میلادى كه قرون دوره تجدّد بود گذشت و قرن نوزدهم میلادى فرارسید و در نیمه دوم آن قرن دانشگاه «كورنیل» در آمریكا ساخته شد و شروع به كار كرد.
عزرا ـ كورنیل بانى دانشگاه كورنیل كه دوران شیرخوارگى و كودكى بسیار سخت را گذرانیده بود تصمیم گرفت كه در آن دانشگاه یك انستیتوى مخصوص تحقیق در نوزادان و كودكان شیرخوار را به وجود بیاورد.
این انستیتو (مؤسّسه) در اوَّلین سال شروع به تدریس از طرف دانشگاه كورنیل به وجود آمد و منضمّ به دانشكده پزشكى گردید و اینك متجاوز از یك قرن است كه به تحقیق در مورد نوزادان و كودكان شیرخوار ادامه مىدهد.
در مسائل مربوط به نوزادان و كودكان شیرخوار چیزى وجود ندارد كه مورد تحقیق این مؤسّسه قرار نگرفته باشد، و در جهان هیچ مركز علمى از لحاظ داشتن
اطلاعات راجع به نوزادان و كودكان شیرخوار به پاى این مركز نمىرسد.
محال است كه یك موضوع مربوط به نوزادان و كودكان شیرخوار وجود داشته باشد و این مؤسّسه راجع به آن تحقیق نكند حتّى تابلوهائى كه شكل نوزادان و كودكان شیرخوار روى آنها كشیده شده، مورد تحقیق این مؤسّسه قرار گرفته است.
در نیمه اول این قرن (قرن بیستم) محقِّقین این مؤسّسه تابلوهاى مربوط به نوزادان را در موزههاى دنیا از نظر گذرانیدند و از ٤٦٦ تابلو كه در موزههاى معروف جهان در نظرشان رسید دیدند كه اكثریت با تابلوهائى است كه در آنها مادران، كودك خود را در طرف چپ بغل گرفتهاند. در ٣٧٣ تابلو، مادران كودك را در طرف چپ در بغل داشتند و در ٩٣ تابلو در طرف راست.
بنابر این در هشتاد درصد از تابلوها كه در موزههاى معروف به نظر رسید مادران كودكان را در طرف چپ بغل گرفته بودند.
در ایالت نیویورك چند زایشگاه وابسته به مركز تحقیق مربوط به نوزادان و شیرخواران دانشگاه كورنیل است و دكترهائى كه در آن زایشگاه كار مىكنند نتیجه مطالعات و معاینات خود را براى مركز تحقیق مربوط به نوزادان و شیرخواران مىفرستند.
از گزارشهائى كه در طىّ یك مدّت طولانى از طرف آن دكترها به مركز تحقیق مىرسد این نتیجه به دست مىآید كه در روزهاى اوَّل بعد از تولّد وقتى نوزاد در طرف چپ مادر مىخوابد آسودهتر از آن است كه در طرف راست بخوابد. و اگر آنها را در طرف راست مادر بخوابانند در فواصل نزدیك از خواب بیدار مىشوند و شیون مىكنند.
محققین مركز تحقیق، مطالعات خود را منحصر به نژاد سفید پوست آمریكایى نكردند بلكه در صدد برآمدند بدانند كه آیا در نژادهاى سیاه و زرد نیز این موضوع صدق دارد یا نه؟
بعد از یك دوره طولانى تحقیق در نژادهاى دیگر، متوجه شدند كه این موضوع
در تمام اقوام صدق مىكند و در همه جا نوزادان بخصوص در روزهاى اول تولد اگر در طرف چپ مادر بخوابند آرامتر از آن هستند كه در طرف راست مادر به خواب بروند، و این واقعیت اختصاص به نژاد سفید پوست ندارد و یك واقعیت جهانى است.
تحقیقات مؤسّسه كورنیل درباره موضوع این توصیه
مركز تحقیق دانشگاه كورنیل بدون انقطاع این موضوع را مورد مطالعه قرار مىداد. ساعتها شكم زن باردار از طرف پزشكان مركز تحقیق به وسیله اشعه مجهول مورد معاینه قرار مىگرفت تا اینكه جنین را در شكم مادر ببینند. اما از دیدن جنین چیزى بر اطلاعاتشان افزوده نمىشد تا اینكه «هولوگرافى»1 اختراع گردید.
بعد از اختراع هولوگرافى، پزشكان مركز تحقیق در صدد برآمدند كه با هولوگرافى و در حالى كه اشعه مجهول جنین را در شكم مادر روشن كرده از آن عكس بردارند و آن وقت دیدند كه امواج صداى ضربان قلب مادر كه در تمام بدن پخش مىشود به گوش جنین مىرسد.
بعد از این مرحله و براى وقوف بیشتر لازم بود كه بدانند توقف ضربان قلب مادر، آیا در جنین عكس العمل به وجود مىآورد یا نه؟
چون نمىتوانستند قلب مادر را متوقف كنند زیرا سبب هلاك آنها مىشد، تحقیق را در جانوران پستاندار ادامه دادند و هر بار كه قلب جانورى را كه جنین در زهدان داشت متوقف كردند، دیدند كه در جنین واكنش به وجود آمد.
آزمایشهاى مكرَّر در مورد چند نوع پستاندار ثابت كرد كه وقتى ضربان قلب مادر متوقّف مىشود در جنین واكنش به وجود مىآید، و بعد از مرگ مادر جنین هم به هلاكت مىرسد، براى اینكه جنین از خون قلب مادر كه به وسیله شریان بزرگ
موسوم به «آئورت» برایش فرستاده مىشود تغذیه مىنماید و وقتى قلب مادر متوقّف گردید غذا به جنین نمىرسد و هلاك مىشود.
بعد از آزمایشهاى متعدّد، دانشمندان مركز تحقیق دانشگاه كورنیل دانستند كه طفل در شكم مادر، نه فقط عادت به شنیدن ضربان قلب او مىكند، بلكه آن ضربان به حیات وى نیز وابستگى دارد، و هر گاه ضربان ادامه نیابد طفل در شكم مادر از گرسنگى مىمیرد.
عادتى كه جنین قبل از تولّد به شنیدن صداى ضربان قلب مادر دارد طورى در وى نافذ مىشود كه بعد از تولّد هم اگر صداىِ قَرعههاى قلب مادر را نشنود احساس اضطراب مىنماید، و هوش كودك نوزاد به خوبى صداى قرعههاى قلب مادر را تشخیص مىدهد، و به همین جهت وقتى نوزاد در طرف چپ مادر قرار بگیرد چون صداى قَرعههاى قلبش را مىشنود آرام مىگیرد لیكن در طرف راست چون آن صداها به گوشش نمىرسد مضطرب مىشود.
اگر بانى دانشگاه كورنیل یك مركز تحقیق راجع به نوزادان و شیرخواران در آن دانشگاه به وجود نمىآورد و آن مركز به طور مستمر راجع به نوزادان و شیرخواران تحقیق نمىكرد معلوم نمىشد گفته «جعفر صادق» كه به مادران توصیه كرد كه فرزندان شیرخوار را در طرف چپ خود قرار بدهند و بخوابانند مبتنى بر چه مصلحت و فائده مىباشد.
امروزه در تمام شیرخوارگاههاى وابسته به مركز تحقیق دانشگاه كورنیل در اطاقى كه نوزادان خوابیدهاند دستگاهى است كه صداى قرعات قلب مادر را به وجود مىآورد و در تختخواب هر نوزاد یك گوشى مىباشد كه قَرعات مصنوعى قلب مادر را به گوش كودك مىرساند. قلب انسان بالغ، زن یا مرد به طور عادى در هر دقیقه ٧٢ بار مىطپد.
در شیر خوارگاههائى كه وابسته به مركز تحقیق دانشگاه كورنیل مىباشد بارها آزمودهاند كه اگر شماره قَرعات مصنوعى قلب مادر در هر دقیقه یكصد و ده یا
یكصد و بیست قرعه بشود، صداى شیون تمام كودكان كه در یك اطاق هستند به گوش مىرسد، و بایستى شماره قرعات مصنوعى قلب مادر در هر دقیقه ٧٢ قرعه باشد تا اینكه كودكان مضطرب نشوند و به شیون در نیایند.
در شیرخوارگاههاى وابسته به مركز تحقیق، چند بار این آزمایش را كردهاند. عدّهاى از نوزادان را در اطاقى قرار دادهاند كه در آنجا صداى قرعات مصنوعى قلب مادر به گوش كودكان نمىرسید، و عدّهاى را هم در اطاقى قرار دادند كه نوزادان در آنجا صداى قرعات مصنوعى قلب مادر را مىشنیدند هر دفعه كه این آزمایش را كردند معلوم شد كه در اطاقى كه در آنجا قرعات مصنوعى قلب مادر شنیده مىشود، وزن كودكان سریعتر از كودكان اطاق دیگر زیاد مىشود، در صورتى كه غذائى كه به كودكان دو اطاق داده مىشود از حیث نوع، متشابه است.
اما در اطاقى كه صداى قرعات مصنوعى قلب مادر شنیده مىشود كودكان با اشتهاى زیادتر غذا مىخورند، و كودكان اطاقى كه صداى قرعات مصنوعى قلب مادر در آنجا به گوش نمىرسد كم اشتها مىشوند.
در شیرخوارگاههاى وابسته به مركز تحقیق دانشگاه كورنیل، راجع به صداى مصنوعى قلب مادر از لحاظ شدّت آن هم تحقیق كردهاند، و متوجّه شدهاند كه: اگر آن صدا شدیدتر از صداى طبیعى قرعات قلب مادر باشد كودكان را مضطرب مىكند و به گریه در مىآیند.
یكى از پزشكان مركز تحقیق دانشگاه كورنیل ضمن سفرهائى كه در قارههاى جهان مىكرد دقّت مىكرد كه بداند: مادران در كشورهاى مختلف در معابر، فرزندان خود را چگونه در آغوش مىگیرند.
این پزشك كه به اسم دكتر «لى ـ سالك» خوانده مىشود و اكنون در مركز تحقیق دانشگاه كورنیل مشغول كار است مىگوید كه اكثر زنها در تمام قارّههاى دنیا در معابر فرزندان خود را در طرف چپ در بغل مىگیرند.
زنهائى كه فرزندان خود را در طرف راست در بغل مىگیرند اكثر با دست چپ
كار مىكنند. آنها بخصوص اگر زنبیل خواروبار حمل كنند فرزندان را در طرف راست در آغوش مىگیرند تا اینكه بتوانند با دست چپ، زنبیل خواروبار را به راحتى حمل نمایند.
دكتر لى سالك در زایشگاه وابسته به مركز تحقیق، از زنهاى زائو كه بعد از وضع حمل از زایشگاه خارج مىشوند و نوزادان خود را در طرف چپ در بغل مىگیرند سؤال مىكند كه آیا شما مىدانید كه براى چه نوزادان خود را در طرف چپ بغل مىكنید؟!
اما هنوز هیچ زن به دكتر لى سالك جواب نداده كه چون قلب در طرف چپ سینه قرار گرفته و شنیدن صداى قرعات آن براى نوزادان مفید است. مادران بدون اینكه بدانند چرا طرف چپ بدن را ترجیح مىدهند كودك را در طرف چپ در بغل مىگیرند.
حتّى زنهاى طوایف سیاه پوست آفریقائى، طفل خود را هنگامى كه بر پشت حمل نمىكنند در طرف چپ بدن روى سینه قرار مىدهند. و در تمام طوائف سیه پوستان آفریقا زنها مىدانند كه هر گاه نوزاد را در طرف چپ سینه قرار بدهند بهتر شیر مىنوشد و اشتهاى نوزاد براى نوشیدن شیر از پستان چپ مادر بیش از پستان راست است.
دكتر لى سالك از مادران شنیده است كه در شب وقتى كودك گرسنه مىشود در تاریكى با سرعتى حیرتآور پستان چپ مادر را پیدا مىكند و دهان را بر پستان مىگذارد و شیر مىنوشد1
آنها تعجّب مىكنند: كودك بدون اینكه چراغ روشن باشد و پستان مادر را ببیند چگونه با سرعت دهان را بر پستان مىگذارد.
دكتر لى سالك براى مادران توضیح مىدهد كه در تاریكى شب راهنماى كودك براى نوشیدن شیر از پستان مادر، قرعات قلب وى مىباشد، و طفل كه صداى تپش قلب مادر را مىشنود مستقیم و بدون تردید، پستانش را پیدا مىكند و دهان را بر پستان مىگذارد.
انتقال بیمارى به وسیله نور
نور، وسیله انتقال بیمارى
....... یكى از نظریههاى جعفر صادق علیه السلام كه نبوغ علمى او را به ثبوت مىرساند نظریهاى است كه راجع به انتقال بیمارى به وسیله بعضى از نورها داده است.
جعفر صادق گفت: روشنائیهائى هست كه اگر از یك بیمار بر یك شخص سالم بتابد ممكن است كه آن شخص سالم را بیمار كند.
باید توجّه كرد كه صحبت از هوا یا انتقال میكروب (كه در نیمه اول قرن دوم هجرى از آن بى اطّلاع بودند) نیست. بلكه صحبت از روشنائى است آن هم نه تمام روشنائیها، بلكه بعضى از انوار كه اگر از شخص بیمار به شخص سالم بتابد ممكن است كه وى را بیمار كند.
این نظریه را علماى زیستشناسى و پزشكى از خرافات مىدانستند چون آنها عقیده داشتند كه عامل انتقال بیمارى از یك فرد بیمار به یك فرد سالم میكروب است یا ویروس. خواه وسیله انتقال بیمارى حشرات باشد یا آب یا هوا یا تماس مستقیم دو فرد بیمار و سالم.
قبل از اینكه به وجود میكرب و ویروس پى ببرند وسیله انتقال بیمارى را بُوها مىدانستند و تمام اقداماتى كه در قدیم براى جلوگیرى از سرایت امراض مىشد بر اساس جلوگیرى از بوها بود تا اینكه بوى بیمارى واگیر از یك بیمار به یك بیمار سالم نرسد و او را بیمار ننماید.
در هیچ دوره هیچ كس نگفت كه بعضى از روشنائیها اگر از بیمار بر سالم بتابد او را بیمار مىنماید. و این گفته از جعفر صادق علیه السلام است
گفتیم كه جامعه دانشمندان این نظریه را در عداد خرافات به شمار مىآوردند تا اینكه تحقیقات علمى جدید ثابت كرد كه این نظریه حقیقت دارد و بعضى از انوار اگر از بیمار به سوى سالم برود او را بیمار مىكند، و اولین مرتبه در اتّحاد جماهیر شوروى به این واقعیت پى بردند.
در شهر «نوو ـ وو ـ سیبیرسك» واقع در شوروى كه یكى از مراكز بزرگ تحقیقات پزشكى و شیمیائى و زیستشناسى در «سیبریه شوروى» مىباشد به طور علمى و غیر قابل تردید ثابت شد كه اولًا از سلولهاى بیمار أشعّه ساطع مىشود، و ثانیاً نوعى از اشعّه كه از سلّولهاى بیمار ساطع مىشود هرگاه بر سلّولهاى سالم بتابد آنها را بیمار خواهد كرد بدون اینكه كوچكترین تماسّ بین سلّولهاى بیمار و سلّولهاى سالم وجود داشته باشد. و بى آنكه از سلّولهاى بیمار میكروب یا ویروس به سلّولهاى سالم سرایت نماید.
طرز عمل دانشمندانى كه در نوو ـ وو ـ سیبیرسك مشغول تحقیق بودند این شكل بود:
آنها دو دسته از سلّولهاى یك شكل از یك موجود زنده را انتخاب مىكردند و آنها را از هم جدا مىنمودند و مىدیدند كه از آن سلّولها چند نوع «فوتون»1 ساطع مىشود.
.... دانشمندان شوروى بعد از اینكه دو دسته از سلّولهاى متشابه را از یك موجود جاندار انتخاب نمودند و در دو قسمت جداگانه قرار دادند یك دسته از آنها را بیمار نمودند تا اینكه مشاهده كنند كه آیا در حال بیمارى هم از سلّولها أشعه ساطع مىشود یا نه؟ و مشاهده كردند كه در حال بیمارى نیز از سلولها فوتون ساطع مىشود.
دانشمندان سلّولهاى دسته دوم را كه سالم بودند در دو محفظه قرار دادند كه یك محفظه از «كوارتز» بود كه نام دیگرش «سیلیكا» است و محفظه دیگر از «شیشه.»
كوارتز این خاصیت را دارد كه هیچ نوع فوتون یعنى هیچ نوع أشعّهاى از آن عبور نمىكند غیر از اشعه ماوراى «بنفش».
شیشه معمولى این خاصیت را دارد كه هر نوع فوتون یعنى هر نوع اشعه از آن عبور مىكند غیر از اشعه ماوراى بنفش.
بعد از مدّت چندین ساعت كه سلّولهاى سالم در دو محفظه كوارتزى و شیشهاى در معرض اشعه سلولهاى بیمار قرار گرفتند مشاهده شد كه آن قسمت از سلّولهاى سالم كه در محفظه كوارتزى بودند بیمار شدند، امّا قسمتى از سلولهاى سالم كه در محفظه شیشهاى بودند بیمار نگردیدند.
.... این آزمایش با بیماریهاى گوناگون و سلّولهاى متشابه یا متفاوت در مدّت بیست سال پنج هزار بار تكرار شد، براى اینكه دانشمندان مركز تحقیقاتى نوو ـ وو ـ سیبیرسك نمىخواستند كه كوچكترین تردید در نتیجه آزمایش وجود داشته باشد، در هر پنج هزار آزمایش نتیجه كلّى یكى بود و آن این كه: سلّولهاى بیمار انواع اشعه را ساطع مىكنند، از جمله اشعه ماوراى بنفش را.
دیگر اینكه هرگاه سلّولهاى سالم در معرض اشعه ماوراى بنفشى كه از سلّولهاى بیمار ساطع مىشود (نه اشعه ماوراى بنفش دیگر) قرار بگیرند، بیمار مىشوند.
و دیگر اینكه بیمارى آنها همان بیمارى سلّولهاى مریض مىباشد.
در تمام این آزمایش كه مدّت بیست سال طول كشید بین سلّولهاى سالم و سلّولهاى بیمار هیچ نوع مجاورت و رابطه وجود نداشت تا این كه تصوّر شود كه ویروس یا میكروب از یك دسته به دسته دیگر سرایت مىكند. و بر دانشمندان بعد از پنج هزار آزمایش محقّق شد كه عامل ایجاد بیمارى در سلّولهاى سالم اشعه ماوراى بنفش است كه از سلّولهاى بیمار ساطع مىشود و به آنها مىتابد ...
... از آزمایشهائى كه دانشمندان شوروى كردند، این نتیجه به دست مىآید كه هر یك از سلّولهاى بدن ما مانند یك فرستنده و گیرنده است كه أشعه ساطع مىكند و هم تحت تأثیر اشعّه قرار مىگیرد و آنها را ضبط مىنماید ....
.... محتاج به تفصیل نیست كه این واقعیت علمى كه پنج هزار آزمایش در مدّت بیست سال آن را به ثبوت رسانیده، یك عرصه جدید مقابل زیست شناسان و پزشكان، براى معالجه بیماریها مىگشاید ...
.... در آمریكا هم در این زمینه تحقیقاتى شده، و نتایجى كه به دست آمده شبیه نتائجى است كه دانشمندان شوروى به دست آوردهاند، و نتائج آنها در مجلّات علمى آمریكا انعكاس پیدا كرده و یكى از محقّقین به اسم دكتر «جوهن اوت» هم كتابى راجع به این موضوع نوشته است.
از آنچه گفته شد این نتیجه به دست مىآید كه نظریه جعفر صادق علیه السلام در نیمه اوَّل قرن دوم هجرى مشعر بر اینكه بعضى از انوار سبب تولد بیمارى مىشود، و تا این اواخر تصوّر مىكردند كه آن گفته جزو خرافات مىباشد، حقیقت داشته، و ما امروز مىدانیم كه نور ماوراى بنفش هرگاه از جانداران بیمار به سوى جانداران سالم تابیده شود آنها را بیمار مىنماید، در صورتى كه اشعه ماوراى بنفش دیگر و مهمتر از همه اشعّه ماوراى بنفش خورشید وقتى به جانداران مىتابد سبب بیمارى آنها نمىشود.1
گرچه نور ماوراى بنفش خورشید هرگاه بدون وجود طبقه هوا بر بدن جانداران بتابد و بین بدن و آن أشعه عایقى نباشد سبب هلاكت جانداران مىشود امّا همین اشعه بعد از اینكه از طبقه هوا گذشت و به زمین رسید هیچ جاندار را بیمار نمىنماید.
در هر صورت اكتشافات زیستشناسى و طبّى جدید بعد از هزار و دویست و پنجاه سال صحّت نظریه جعفر صادق علیه السلام را به ثبوت رسانید.2
علوم دنیاهاى دیگر
دیگر از پرسشهائى كه از جعفر صادق علیه السلام كردند این بود كه پرسیدند: چه كسى را مىتوان داناى مطلق دانست؟! و در چه موقع آدمى احساس مىكند همه چیز را آموخته است؟!
جعفر صادق علیه السلام گفت: این پرسش را باید به دو قسمت تجزیه كنید و هر یك را جداگانه از من بپرسید!
قسمت اوّل كه مىتوانید از من بپرسید این است كه چه كسى را مىتوان داناى مطلق دانست؟!
در جواب شما مىگویم: جز ذات خدا، داناى مطلق وجود ندارد و محال است از ابناى بشر كسى داناى مطلق باشد. براى اینكه علم آنقدر وسعت دارد كه كسى نمىتواند به همه دانستنیها پى ببرد و لو هزارها سال عمر كند و در تمام آن مدّت طولانى مشغول تحصیل باشد. شاید بعد از هزارها سال عمر كردن به تمام علوم این جهان واقف شود. امّا در ماوراى این جهان دنیاهاى دیگر هست، و در آن دنیاها علومى وجود دارد و آن كه تمام علوم این جهان را آموخته اگر وارد دنیاهاى دیگر بشود جاهل است، و بایستى شروع به تحصیل نماید تا اینكه از علوم آن دنیاها واقف شود.
این است كه جز ذات خدا، داناى مطلق وجود ندارد. براى اینكه هرگز فردى از ابناى بشر نمىتواند از تمام دانستنیها برخوردار شود.
شاگردان جعفر صادق علیه السلام قسمت دوم سؤال را مطرح كردند و از او پرسیدند: چه موقع انسان از علم غنى مىشود؟!
جعفر صادق علیه السلام گفت: جواب این پرسش شما در اولین پاسخ داده شده و گفتم كه اگر انسان هزارها سال عمر كند، و پیوسته مشغول تحصیل باشد تمام دانستنیها را فرا نخواهد گرفت.
بنابر این هرگز زمانى نمىرسد كه یك نفر بتواند احساس كند كه از علم غنى است و فقط آنهائى احساس مىكنند كه از علم غنى هستند كه جاهل باشند و آن كه جاهل است خود را از علم بى نیاز مىداند.
از جعفر صادق علیه السلام پرسیدند كه منظور از علم دنیاهاى دیگر چیست؟! او گفت: غیر از این جهان كه ما در آن زندگى مىكنیم دنیاهائى وجود دارد كه بسى بزرگتر از این جهان است، و در آن دنیاها علومى است كه با علوم این جهان فرق دارد.
از (امام) جعفر صادق علیه السلام پرسیدند كه شماره دنیاهاى دیگر چقدر است؟! جواب داد: جز خداوند كسى از شماره دنیاهاى دیگر اطّلاع ندارد.
از او پرسیدند: چگونه علم دنیاهاى دیگر با علوم این جهان فرق دارد؟! مگر علم آموختنى نیست؟! و آنچه كه آموختنى مىباشد چگونه ممكن است كه غیر از علوم این جهان به شمار بیاید؟!
جعفر صادق علیه السلام گفت: در دنیاهاى دیگر دو نوع علم وجود دارد و نوعى از آن شبیه به علوم این جهان است و اگر كسى از این جهان به آن دنیاها برود مىتواند آن علوم را فرا بگیرد. اما در بعضى دنیاهاى دیگر علومى وجود دارد كه اندیشه مردم این دنیا قادر به ادراك آنها نیست. براى اینكه آن علوم را با عقل مردم این جهان نمىتوان ادراك كرد.
این گفته جعفر صادق علیه السلام براى دانشمندان نسلهاى بعد یك معمّا شده بود بعضى آن را قابل قبول نمىدانستند و مىگفتند كه جعفر صادق علیه السلام آنچه در این مورد گفته موجّه نیست.
یكى از كسانى كه گفته جعفر صادق علیه السلام را تردید كرد ابن راوندى اصفهانى است او گفت كه عقل بشر قادر به ادراك هر چیز كه علم باشد هست چه علوم این دنیا، چه علوم دنیاهاى دیگر.
ولى شاگردان جعفر صادق علیه السلام گفته استاد خود را پذیرفتند و قائل شدند كه در بعضى از دنیاهاى دیگر علومى وجود دارد كه افراد بشر نمىتوانند آنها را تحصیل
كنند براى اینكه اندیشه بشرى قادر به ادراك آن علوم نیست.
ولى در این قرن كه تئورى «نِسبیت أینشْتَین» یك فصل جدید و بدون سابقه در فیزیك به وجود آورد، و بعد هم تئورى وجود «ضدّ مادّه» از حدود تئورى تجاوز كرد و وارد مرحله علم گردید، و بر دانشمندان محقَّق شد كه ضدّ مادّه هست، گفته جعفر صادق علیه السلام در مورد اینكه در بعضى از دنیاهاى دیگر علومى هست كه انسان نمىتواند آنها را تحصیل كند قابل فهم مىشود.
چون در دنیاى ضدِّ مادّه، قوانین فیزیكى، غیر از قوانین فیزیكى دنیاى ماست و از این بالاتر قوانین منطق و استدلال غیر از آنچه مىباشد كه عقل ما قادر به وضع و ادراك آنها مىباشد.
جهان ضدّ مادّه دنیائى است كه در آن درون اتمها شارژ الكترون مثبت است و شارژ پروتون «در هسته اتم» منفى.
امَّا در دنیاى ما درون أتم شارژ الكترون منفى است و شارژ پروتون «در هسته اتم» مثبت مىباشد.
در جهانى كه شارژ الكترونهاى أتُم مثبت است و شارژ پروتونها منفى، معلوم نیست چه قوانین فیزیكى حكمفرمائى مىكند؟
در منطق و استدلال ما، كلّ برتر از جزء است. امّا در آن دنیا ممكن است جزء برتر از كلّ باشد، و اندیشه ما قادر نیست كه این موضوع را بفهمد و بپذیرد.
در دنیاى ما وقتى یك جسم سنگین را در آب فرو مىكنیم بر طبق قانونى كه «ارشمیدس» كشف كرد، درون آب سبك مىشود. ولى در آن دنیا وقتى جسمى را درون آب یا مایع دیگر فرو كردند ممكن است كه سنگین شود.
در این دنیا طبق قانونى كه «پاسكال» كشف كرد وقتى روى نقطهاى از یك مایع در یك ظرف فشارى وارد مىآید، آن فشار بر تمام نقاط آن مایع وارد مىشود، و با استفاده از همین قانون است كه براى وسائل نقلیه و بخصوص وسائل نقلیه سنگین وزن، ترمزهاى روغنى مىسازند و فشار پاى راننده روى پدال ترمز كه قدرى بر
روغن فشار مىآورد چون بر تمام نقاط روغن آن فشار وارد مىآید، هزار برابر روى چرخهاى كامیون فشار مىآورد و آن را در یك لحظه متوقّف مىكند.
امّا این قانون فیزیكى ممكن است كه در دنیاى ضدِّ ماده اثر نداشته باشد، و فشارى كه بر یك نقطه از مایع وارد مىآید، روى نقاط دیگر آن مایع وارد نیاید.
اگر شخصى از این جهان وارد جهان ضدّ مادّه شود ممكن است كه به تدریج با قوانین فیزیكى آن جهان كه برایش غیر عادى و عجیب است كنار بیاید، همان طور كه فضانوردان وقتى در سفینههاى فضائى اطراف زمین مىگردند یا قدم بر كره ماه مىگذارند، با بى وزن بودن كنار مىآیند. چون قبل از اینكه آنها را به فضا بفرستند در زمین عادتشان دادهاند كه با بى وزن بودن زندگى بكنند.
اما آنچه آدمى نمىتواند در دنیاى ضدّ مادّه بپذیرد چیزهائى است كه مغایر با قوانین منطق و استدلال او مىباشد.
اگر در آن دنیا جزء را برتر از كلّ ببیند، و اگر مشاهده كند كه مردم آن دنیا در جمع و تفریق و ضرب و تقسیم أعداد، قواعد چهار عمل أصلى را رعایت نمىكنند، و اگر حسّ كند كه در آن دنیا حرارت، آب را منجمد مىكند و برودت سبب تبخیر آب مىشود بدون اینكه حتّى خلاء وجود داشته باشد، نمىتواند به آن پدیدههاى غیر عقلانى پى ببرد.
این است كه در این دوره، نظریه جعفر صادق علیه السلام مشعر بر اینكه در بعضى از دنیاها علومى هست كه آدمى توانائى تحصیل آن را ندارد قابل قبول جلوه مىكند ...1
..... نتیجهاى كه از بحث فوق گرفته مىشود این است كه: اوّلًا جعفر صادق علیه السلام علم را نامحدود مىدانست. و ثانیاً عقیده داشت: علومى در جهانهاى دیگر هست
كه آدمى با اندیشه و عقلى كه در این جهان به علوم پى مىبرد نمىتواند آن علوم را ادراك نماید. و امروز بعد از تئورى نسبیت «أینشتَین» و بعد از نظریه ضدّ مادّه كه گفتیم: از حدود تئورى گذشته است و وارد مرحله علمى گردیده، مىتوان دریافت كه: در دوازده قرن و نیم پیش از این جعفر صادق علیه السلام نظریهاى درست ابراز كرد.1
نمونههاى فوق كه نشان دهنده قطرهاى از دریاى بیكران علوم خاندان پیغمبر و رهبران اسلام علیهم السلام مىباشد این نكته را آشكار مىسازد كه علوم آنان از منبعى سرچشمه گرفته است كه دست افراد عادى به آن نمىرسد، و بهره گیرى از آن هم جز از طریق اهل بیت و به وسیله آنها میسّر نیست.
و همچنین به ما مىآموزد كه در اجراى تعالیم اسلام و به كار بستن دستورات نجات بخش آن نباید به هیچ روى و تحت هیچ عنوان كوتاهى كنیم. زیرا هر حكمى را حكمتى و هر دستورى را فلسفهاى است. كه در صورت سرپیچى از آن، عوارضى دامنگیر ما خواهد شد كه گاهى جبران ناپذیر و برهم زننده أساس سعادت ما خواهد بود.
در پایان بحث، از خداوند متعال مسألت داریم كه عموم مسلمین را به پیروى كامل از دستورات قرآن كریم، با راهنمائى اهل بیت عصمت علیهم السلام موفّق و مؤید بفرماید. پایان2
تمام اجزاء هوا براى تنفس ضرورى است
جعفر صادق علیه السلام گفت: كه در هوا چند جزء وجود دارد كه همه آنها از لحاظ تنفّس ضرورى است.
بعد از اینكه «لاوازیه» اكسیژن را از گازهاى دیگر جدا كرد و نشان داد آنچه سبب حیات جانداران مىشود اكسیژن است، دانشمندان گازهاى دیگر هوا را كه در هوا وجود دارد از لحاظ حفظ حیات بى فائده دانستند و این نظریه مخالف با نظریه
جعفر صادق بود كه گفت: «تمام أجزائى كه در هوا هست براى تنفّس ضرورى است».
امّا در نیمه قرن نوزدهم میلادى دانشمندان نظریه خود را راجع به اكسیژن از لحاظ تنفّس تصحیح كردند.
چون مسلَّم شد كه اكسیژن گرچه مایه حیات جانداران است، و بین تمام گازهاى هوا یگانه گازى است كه خون را در بدن تصفیه مىنماید، اما موجودات جاندار نمىتوانند اكسیژن خالص را براى مدّتى تنفّس كنند. زیرا سلّولهاى جهاز تنفّس آنها «اكسیده» مىشود یعنى با اكسیژن تركیب مىگردد. و سادهتر مىگوئیم كه سلولهاى جهاز تنفّس مىسوزد.
اكسیژن خود نمىسوزد اما كمك به سوزاندن مىكند. وقتى با جسمى كه قابل سوختن باشد تركیب گردد آن جسم مىسوزد. و هر گاه سلّولهاى ریه انسان یا جانوران دیگر مدّتى اكسیژن خالص تنفّس نمایند، چون این گاز با آنها تركیب مىشود، مىسوزند و انسان یا جانورى كه ریهاش سوخته مىمیرد.
بنابراین بایستى در هوا گازهاى دیگر هم با اكسیژن وارد ریه انسان یا جانوران دیگر شود، تا اینكه ریه موجودات جاندار بر اثر تنفّس اكسیژن خالص، در مدّت طولانى نسوزد. بعد از اینكه علماء نظریه خود را در مورد اكسیژن از لحاظ تنفّس تصحیح كردند معلوم شد كه نظریه جعفر صادق علیه السلام درست است و تمام گازهایى كه در هوا وجود دارد براى تنفّس مفید مىباشد، و حتّى گازهایى كه به مقدار خیلى كم در هوا وجود دارد براى تنفّس مفید است.
فى المثل گاز موسوم به «اوزون» كه خواصّ شیمیائى آن مثل اكسیژن مىباشد و هر ملكول1 آن از سه اتم اكسیژن به وجود آمده به ظاهر در تنفّس نقشى ندارد در
صورتى كه اكسیژن را هنگام ورود به خون تثبیت مىكند. و براى فهم مطلب مىگوئیم كه نگهبان اكسیژن هنگام ورود آن گاز به خون مىباشد، و نمىگذارد كه اكسیژن شانه از زیر بار وظیفه خالى كند.
این است كه نظریه جعفر صادق علیه السلام مبنى بر این كه تمام أجزاى باد (هوا) براى تنفّس ضرورت دارد از نیمه قرن نوزدهم به بعد تا امروز تأیید شده است.
از خواصّ گازهاى موجود در هوا این است كه نمىگذارد اكسیژن ته نشین شود.
مىدانیم كه اكسیژن در فضا در حال تركیب نیست بلكه مخلوط با هوا مىباشد و چون از هوا سنگینتر است برحسب قاعده بایستى ته نشین شود. اگر این طور مىشد سطح زمین را تا ارتفاعى معین اكسیژن مىپوشانید، و گازهاى دیگر كه در هوا موجود است بالاى اكسیژن قرار مىگرفت. در نتیجه جهاز تنفّس تمام جانداران مىسوخت. و نسل جاندار منقرض مىگردید.
دیگر اینكه گیاه به وجود نمىآمد، زیرا گرچه گیاه هم مثل جاندار براى زنده ماندن احتیاج به اكسیژن دارد، لیكن محتاج «كاربون» نیز هست. و اگر سطح زمین را تا ارتفاعى معین اكسیژن مىپوشانید چون كاربون به سطح زمین نمىرسید گیاه به وجود نمىآمد.
امّا گازهائى كه در هوا هست مانع از این مىشود كه اكسیژن ته نشین گردد و به زندگى حیوانى و گیاهى خاتمه داده شود.
جعفر صادق اولین كسى است كه عقیده به عناصر اربعه را كه مدّت یك هزار سال غیر قابل تزلزل به نظر مىرسید متزلزل كرد، آن هم هنگامى كه هنوز یك
نوجوان نشده بود و طفل به شمار مىآمد ولى نظریه مربوط به هوا را بعد از اینكه به سنِّ رشد رسید و شروع به تدریس كرد بر زبان آورد1
و یكى از چیزهائى كه جعفر صادق در مورد پیدایش جهان گفته، «دو قطب متضادّ» است. اهمیت آنچه آن مرد گفت بعد از قرن هفدهم میلادى كه وجود دو قطب متضادّ در فیزیك به ثبوت رسید آشكار شد.
معاصرین او و كسانى كه بعد از وى آمدند دو قطب متضادّ را در شمار آنچه قدما گفتند مشعر بر این كه هر چیز به ضدِّ خود شناخته مىشود محسوب كردند و اهمیت گفته جعفر صادق علیه السلام پس از این كه وجود دو قطب متضادّ در فیزیك به ثبوت رسید آشكار گردید، و امروز هم در «اتمشناسى و الكترونیك» وجود دو قطب متضاد غیر قابل تردید است.
ما علوم جعفر صادق را از جغرافیا و نجوم و فیزیك در مبحث پیدایش دنیا و عناصر شروع كردهایم. و لذا مبحث فیزیك جعفر صادق علیه السلام را ادامه خواهیم داد، و بعد از آن به مباحث دیگر خواهیم رسید و مىگوئیم: در فیزیك، جعفر صادق علیه السلام چیزهائى گفته كه قبل از او كسى نگفت، و بعد از وى تا نیمه دوم قرن هیجدهم و قرن نوزدهم و بیستم به عقل كسى نرسید كه آنها را بگوید.
علت شفّافیت یا كدر بودن اجسام
یكى از قوانینى كه جعفر صادق در فیزیك ابراز كرد قانون مربوط به كدورت اجسام و شفّاف بودن آنهاست.
او گفت: هر جسمى كه جامد و جاذب باشد كدر است و هر جسم كه جامد و دافع باشد كم و بیش شفّاف جلوه مىكند.
از او پرسیدند كه جاذب چه مىباشد؟ او در جواب گفت: جاذبِ حرارت.
این نظریه فیزیكى كه امروز مىدانیم با یك الحاق، یك قانون علمى است به قدرى جلب توجّه مىنماید كه آدمى حیرت مىكند چگونه در نیمه دوم قرن هفتم
میلادى، و نیمه اوّل قرن دوم هجرى مردى توانسته است یك چنین نظریه بدیع را ابراز نماید.
امروز اگر از یكصد نفر از افراد عادى بپرسند كه چه مىشود یك جسم كدر مىگردد و جسم دیگر شفاف به نظر مىرسد نمىتواند پاسخ بدهد. یعنى بگوید: به چه علّت آهن تیره است و بلور درخشان مىباشد.
قانون فیزیكى امروز مىگوید: هر جسم كه امواج حرارت به سهولت از آن عبور كند (یعنى هادى حرارت باشد) و امواج «الكترومانیه تیك» از آن عبور نماید (یعنى هادى الكتریسیته و امواج مانیه تیزم باشد)1 تیره است و درخشندگى ندارد.
اما اجسامى كه حرارت به خوبى از آنها عبور نمىكند (هادى حرارت نیستند) و امواج الكترومانیه تیك را عبور نمىدهند (عایق مىباشند) درخشندگى دارند.
جعفر صادق صحبت از امواج الكتریسیته و مانیه تیك (مغناطیسى) نكرد و فقط صحبت از حرارت نمود. مع هذا آنچه گفت با یك الحاق، مطابق با قوانین فیزیكى امروز است، و قوانین فیزیكى مىگوید: علَّت اینكه بعضى از أجسام تیره است (مثل آهن) این مىباشد كه امواج الكترومانیه تیك از آنها عبور مىكند، و به عبارت جامع، هادى است.
ولى اجسامى كه حرارت از آنها عبور نمىكند یا اینكه با بُطْو عبور مىنماید و مانع از عبور امواج الكترومانیه تیك است (عایق مىباشد) درخشندگى دارد.
نظریه كلّى جعفر صادق در مورد علّت تیره بودن اجسام و درخشنده بودن آنها بر اساس جاذب بودن است. و بعد از اینكه از او توضیح خواستهاند گفته است:
اجسامى كه جاذب حرارت باشند تیره مىشوند و اجسامى كه جاذب حرارت نمىشوند كم یا بیش شفّافیت دارند.
مسأله جاذب بودن هم مثل دو قطب متضادّ در نظریه جعفر صادق خیلى جالب توجّه است، و همین موضوع سبب گردیده كه نظریهاش با قوانین فیزیكى امروزى در مورد علّت كدورت و شفّاف بودن اجسام مطابقت نماید.1
گفتیم كه در مباحث علمى گذشته، مبحثى وجود ندارد كه جعفر صادق علیه السلام راجع به آن اظهار نظر نكرده باشد، و بعضى از نظریههاى او به طورى كه تا اینجا دیدیم دلیل بر نبوغ علمى وى مىباشد.
ستارگانى نورانىتر از خورشید
از جمله راجع به نور ستارگان گفته است كه در بین ستارگانى كه شب در آسمان مىبینیم ستارگانى هستند كه آنقدر نورانى مىباشند كه خورشید در قبال آنها تقریباً بى نور است.
اطّلاعات محدود نوع بشر راجع به كواكب مانع از این بود كه در زمان جعفر صادق و بعد از او تا این اواخر به واقعیت این گفته پى ببرند و فكر مىكردند كه آنچه جعفر صادق راجع به نور بعضى از ستارگان گفته دور از عقل بوده و قابل قبول نیست و محال مىباشد كه این نقطههاى كوچك و نورانى كه موسوم به ستاره است آن قدر پر نور باشد كه خورشید در قبال آنها بى نور جلوه كند.
امروز كه دوازده قرن و نیم از زمان جعفر صادق مىگذرد ثابت شده كه آنچه آن مرد بزرگ گفت صحّت دارد، و در جهان ستارگانى است كه خورشید ما، در قبال نور آنها یك ستاره خاموش به شمار مىآید.
این ستارگان نورانى به اسم «كوازر»2 خوانده مىشود، و بعضى از آنها تا زمین ٩
هزار میلیون (نه میلیارد) سال نورى فاصله دارد، و موجى كه امروز و امشب از آن ستارگان به چشم رادیو تلسكوبها مىرسد ٩ هزار میلیون سال در راه بوده تا اینكه به زمین رسیده است.
گفتیم (امروز و امشب) و ممكن است تصوّر كنند كه اشتباه مىكنیم چون در روز نمىتوان ستارگان را دید، امّا ندیدن ستارگان در روز، جزو موارد ضعف دورهاى بود كه نوع بشر «رادیو تلسكوب» نداشت و امروز با داشتن رادیو تلسكوبهائى مانند رادیوتلسكوب (آر سى بوئه) واقع در (پورتوریكو) كه قطر آن سیصد متر1 است مىتوانند هنگام روز هم ستارگان را ببینند.
روشنائى بعضى از این ستارگان موسوم به (كوازر) به ده هزار میلیارد برابر نور خورشید ما مىباشد.
باید بگوئیم: در این رقم نه اشتباه راه یافته نه إغراق.
واحد مقیاس سنجش نور ستارگان از طرف منجّمین، نور خورشید ماست و بعضى از كوازرها آنقدر نورانى است كه روشنائى آنها ده هزار میلیارد برابر نور خورشید مىباشد و لذا بدون این كه دچار إغراق بشویم مىتوانیم بگوئیم كه نور خورشید ما، در قبال یك كوازر چون یك چراغ خاموش است، و براى اینكه ده میلیارد برابر خورشید بهتر در نظر مجسّم شود مىتوانیم عدد «یك» را بنویسیم و طرف راست آن شانزده صفر بگذاریم.
براى مطالعه در این ستارگان كه اولین آنها در سال ١٩٦٣ میلادى كشف شد و
تا كنون بیش از دویست تاى آنها را كشف كردهاند، مشغول مطالعه جهت ساختن یك «رادیو تلسكوب» هستند كه وسعت دوربین آن مثل وسعت دوربینى باشد كه سى هزار متر (سى كیلومتر) عرض دارد.
مىگوئیم: مثل یك دوربین سى هزار مترى باشد، نه خود آن. چون نمىتوان براى رادیو تلسكوب دوربینى ساخت به وسعت سى هزار متر.
طرحى كه براى این رادیو تلسكوب عظیم در نظر گرفته شده به اختصار از این قرار است كه یك عدّه آنتنهاى رادیو تلسكوب در یك منطقه به شكل (واى) انگلیسى و (ایگرگ) فرانسوى باین شكل قرار بدهند كه هر یك از سه شاخه (واى) یا (ایگرگ) بیست و یك كیلومتر باشد، و آنتنها روى ریل به حركت درآید، به طورى كه بتوان آنها را به دلخواه در فواصل معین قرار داد.
مجموع این آنتنها در سه امتداد بیست و یك كیلومترى داراى قوّه بینائى یك آنتن رادیو تلسكوب خواهد شد كه عرض آن سى هزار متر باشد. آن وقت این رادیو تلسكوب عظیم را متوجّه كوآزر مىكنند تا آن را بهتر ببینند.
منجمّین از قرن هیجدهم به این طرف، رفته رفته، عادت كرده بودند كه از اجرام بزرگ و نورانى كه در جهان كشف مىشود حیرت ننمایند و (اعداد نجومى) آنها را دچار شگفت نكند.
مع هذا از سال ١٩٦٣ میلادى كه اوَّلین كوازر كشف گردید عقل دانشمندان نجومى متزلزل شده است. و وقتى پشت رادیو تلسكوب «آرسى بوئه» یك كوازر دور دست را مورد مطالعه قرار مىدهند، سر را با دو دست مىگیرند كه مبادا عقل از سرشان برود و دیوانه شوند.
گفتیم: فاصله كوازرهاى دور دست با زمین ٩ میلیارد سال نورى است، در صورتى كه اینشتین مىگفت كه جهان وسعتى است كه پهناى آن (یا قطر آن) از سه میلیارد سال نورى تجاوز نمىنماید. براى سنجش وسعت فضائى كه نور، مدّت ٩ هزار میلیون سال وقت صرف مىكند تا آن را بپیماید كافى است كه فكر كنیم كه نور
در هر سال ٩٥٠٠میلیارد كیلومتر طى مىكند، و ٩٥٠٠میلیارد كیلومتر را باید در ٩ میلیارد ضرب كرد تا اینكه دریافت كه فاصله كوازر و زمین چقدر مىباشد؟
از این فاصله عظیم كه عقل قادر به تجسّم آن نیست گذشته، آنچه عقل علماى نجوم را متزلزل كرده است نور كوازر است كه «ده هزار میلیارد برابر نور خورشید» است و نمىتوانند بفهمند كه درون كوازر چه نوع انرژى وجود دارد كه یك چنین روشنائى را به وجود مىآورد.1
...... جعفر صادق گفت: نور بعضى از ستارگان آن قدر زیاد است كه خورشید در قبال آنها تقریباً نور ندارد.
امروز ما مىتوانیم گفته جعفر صادق را مؤكّد بكنیم و بگوئیم كه نور بعضى از ستارگان، آن قدر زیاد است كه خورشید ما در قبال آنها یك چراغ خاموش مىباشد. و چقدر وسعت نظر و عمق فكرى ضرورت دارد كه مردى در نیمه اول قرن دوم هجرى به این واقعیت كه امروز ما از آن مطَّلع مىشویم پى ببرد!
این كوازرهائى كه بعضى از آنها تا زمین ٩ هزار میلیون سال نورى فاصله دارند آیا آغاز جهان هستند یا وسط دنیا یا پایان جهان؟2
وجود دنیاهاى متعدد
جعفر صادق گفت: دنیا منحصر به یكى دو تا نیست و دنیاهاى متعدّد وجود دارد. این گفته امروز به طور غیر قابل تردید به ثبوت مىرساند هزارها دنیا را! چون دنیاى خورشیدى ما از بین مىرود ولى كوازر باقى مىماند.3
علم امروزى این گفته جعفر صادق را تصدیق مىنماید، و هر قدر نجوم پیشرفت مىكند منجّمین مىفهمند شماره كهكشانها و خورشیدهائى كه در جهان هست بیش از آن مىباشد كه تصوّر مىكردند و حتَّى شماره خورشیدهاى جهان از عددى كه «ارشمیدس» معروف در سه قرن قبل از میلاد براى ذرّات دنیا ذكر كرده بیشتر است.
ارشمیدس مىگفت: شماره ذرّاتى كه در جهان هست عدد ١٠به توان ٦٣ مىباشد. یعنى اگر عدد ١٠را شصت و سه بار در خود آن ضرب كنیم شماره ذرّاتى كه در جهان هست به دست مىآید.
در نظر ارشمیدس ذرّه عبارت بود از كوچكترین جزء از مادّه كه دیگر نتوان آن را به دو قسمت كرد، و به همین جهت آن را جزء لَا یتَجَزَّى مىخواندند1
بنابر این منطقىترین نظریه راجع به شماره دنیاهاى بزرگ و كوچك همان است كه جعفر صادق گفت و اظهار كرد كه غیر از خدا كسى از تعداد آنها اطلاع ندارد، و مفهوم دیگر این نظریه این است كه نوع بشر قادر به إحصاى عوالم كبیر و صغیر نیست و نمىتواند آنها را بشمارد.2
از جعفر صادق پرسیدند: جهان چه موقع به وجود آمد؟!
او در جواب گفت: جهان پیوسته بوده است.
از او پرسیدند: تاریخ پیدایش جهان را بگو!
جعفر صادق جواب داد كه نمىتوانم تاریخ پیدایش جهان را بگویم! ....
..... خلاصه شیعیان مؤمن عقیده دارند كه جعفر صادق علیه السلام از تاریخ پیدایش جهان آگاه بوده است، اما نخواسته كه آن را بگوید تا اینكه آشفتگى بین آدمیان به وجود نیاید.
جعفر صادق علیه السلام گفته است كه اگر از امروز تا روزى كه من زنده هستم، از من بپرسید كه قبل از جهان چه وجود داشته است به شما مىگویم كه جهان وجود داشت. و این موضوع به طور واضح مىرساند كه جعفر صادق جهان را ازلى مىدانسته است.3
بارى به واسطه این علوم بدیعه است كه همین مؤلِّفین این كتاب در فصلى
جداگانه گفتهاند: اگر چنین مدَّعى شویم كه: این نهضت علمى اخیر را جعفر صادق به وجود آورده است درست گفتهایم. و بر همین مطلب مستشار عَبد الحلیم جُندى مصرىّ در كتاب خود: «الإمام جعفر الصّادق» تصریح دارد و ذكر دلیل مىنماید.
آن امامى كه متقدِّمین و متأخِّرین از معرفتش فروماندهاند، و انگشت حیرت به دندان مىگزند، و قلباً و فكراً و قولًا مقام شامخ و والاى او را ارج مىنهند، و به مقام امامت مطلقه او به طورى كه پاسدار دین پیامبر، و سند متین كتاب آسمانى باشد، اقرار و اعتراف دارند.
قرار داد چهار زندیق براى مقابله با قرآن
شیخ أبو منصور أحمد بن على بن أبى طالب طَبَرْسِى روایت مىكند از هشام بن حكم كه گفت: ابن أبى العَوْجاء، و ابو شاكر دیصانى زندیق، و عبد المَلِك بصرى و ابن مُقَفَّع در بیت الله الحرام اجتماع نمودند، و به حُجَّاج مسخره مىكردند، و به قرآن طعنه مىزدند.
ابن أبى العَوجاء گفت: بیائید تا هر كدام از ما رُبْعى از قرآن را نقض كند، و میعاد ما سال آینده در همین موضع باشد! در اینجا با هم گرد مىآئیم در حالى كه همه قرآن را نقض كردهایم. زیرا در نقض قرآن، إبطال نبوّت محمّد است، و در ابطال نبوّت او إبطال اسلام و اثبات مدّعاى ما خواهد بود.
همه با هم پیمان نهادند، و بر این مهمّ اتّفاق كردند، و از یكدیگر متفرّق گردیدند. و چون سال دیگر بهم رسید در بیت الله الحرام مجتمع گشتند، و ابن أبى العوجاء گفت: از روزى كه ما از هم جدا شدیم من در این آیه فكر كردهام: فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا1 و در فصاحت آن و جمیع معانى مستفاده از آن نتوانستم از نزد خود چیزى ضمیمه كنم تا با آن برابرى كند، و بنابراین فكر و مشغولیت در این آیه، مرا از تفكّر در ما سواى آن بازداشت.
و عبد المَلِك گفت: و من از زمانى كه از شما جدا شدم، در این آیه فكر كردهام: يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ.1 و نتوانستم همانند آن را بیاورم!
و أبو شاكر گفت: و من از وقتى كه از شما جدا شدم در این آیه فكر كردهام: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا.2 و نتوانستم مثل آن را بیاورم.
و ابن مُقَفَّع گفت: اى یاران من! این قرآن از جنس كلام بشر نیست، و من از هنگامى كه از شما مفارقت نمودهام در این آیه فكر كردهام: وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.3 و به مقصود نهایى آن نرسیدم، و نتوانستم مانند آن را بیاورم.
هِشام گفت: در همین بین كه ایشان مشغول گفتگو بودند امام جعفر صادق علیه السلام به آنان مرور كرد و گفت:
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً4
آن گروه، بعضى به بعض دیگر نگریستند و گفتند: لَئِنْ کانَ لِلإسْلَامِ حَقِیقَةٌ لَمَا انْتَهَت
أمْرُ وَصِیةِ مُحَمَّدٍ إلَّا إلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحمَّدٍ! وَ اللهِ مَا رَأینَاهُ قَطُّ إلَّا هِبْنَاهُ وَ اقْشَعَرَّتْ جُلُودُنَا لِهَیبَتِهِ1
«اگر اسلام واقعیتى داشته باشد، هر آینه امر وصیت محمّد منتهى نمىگشت مگر به جعفر بن محمّد و قسم به خدا ما وى را هیچ گاه ندیدیم مگر آنكه از او ترسیدیم و از هیبت او پوستهاى بدنمان به لرزه مىافتاد.»
و این روایت را به طور اختصار شیخ راوندى در «خرائج و جرائح» نقل كرده است، و ملّا محسن فیض كاشى در «صافى»، و ملا عبد على بن جمعه در «نور الثَّقَلین» و مجلسى در «بحار الانوار» از راوندى روایت كردهاند.2
امام صادق علیه السلام پایه گذار علم عرفان
پایه گذارى علم عرفان در مکتب امام جعفر صادق علیه السلام
در كتاب «مغز متفكّر» همچنین آورده است: وجود عرفان در دروس جعفر صادق علیه السلام قیافه معنوى او را در نزد ما جالب توجّهتر مىكند و نشان مىدهد كه ذوق جعفر صادق تجلّىهاى گوناگون داشته است.
از قرن دوم هجرى كه عرفان دوره اسلامى در شرق به وجود آمد تا امروز، چیزى بود و هست كه از عرصه تخیل و اندیشه و در خود فرو رفتن تجاوز نمىكرد و نمىكند.
گرچه آثار عرفان در عارف بر اعمال وى پرتو مىاندازد و او را خوش خلق و مهربان و نوع پرور مىنماید امّا خود عرفان یك سلوك معنوى است و با علوم مادّى
و تجربى رابطه ندارد.
در صورتى كه جعفر صادق یك دانشمند تجربى بود، و اوَّلین كسى است كه در اسلام تئورى را با عمل توأم كرد، و یك نظریه فیزیكى و شیمیائى را نمىپذیرفت مگر اینكه خود او از راه آزمایش به صحّت آن نظریه پى برده باشد.
یك دانشمند تجربى از نوع دانشمندان فیزیكى و شیمیائى امروزى كه جعفر صادق در دنیاى اسلام از آنها بود به عرفان توجّه ندارد. چون عرفان چیزى است كه با آزمایش فیزیكى و شیمیائى نمىتوان آن را سنجید، و حالى است كه به دست نمىآید مگر بعد از مدّتى طولانى با تلقین به نفس.
جعفر صادق كه اوَّلین دانشمند واقعى فیزیكى و شیمیائى در دنیاى اسلامى بوده است، به قاعده، نبایستى علاقه به عرفان داشته باشد، ولى طورى علاقمند به عرفان بوده، كه «زَمَخْشرى» دانشمند معروف در كتاب مشهورش «رَبیع الأبرار» بعد از یك تجلیل فوقالعاده از پایه علمى جعفر صادق او را پیشقدم عرفان مىداند.
نویسنده كتاب «تَذْكِرة الاولیاء» هم كه مىدانیم «عَطَّار» عارف معروف است جعفر صادق را از پیشقدمان اوَّلیه عرفان مىداند. امَّا ارزش نوشته زمخشرى از لحاظ تاریخى بیش از ارزش نوشته عطّار مىباشد. چون علاوه بر اینكه بعضى از روایات «تذكرة الاولیاء» از لحاظ تاریخ وقوع منظّم نیست1، نویسنده آن كتاب در حال جذبه مشغول نویسندگى بوده است. او عاشق عرفان بوده و بدون اینكه متوجّه باشد در مورد بعضى از آنها غلوّ كرده است.
ازاینجهت مىگوئیم كه متوجّه غلوّ خود نبوده كه هر گاه متوجّه مىگردید غلوّ نمىكرد، براى اینكه مىدانست كه مبالغه از ارزش كلام مىكاهد، و اگر در تاریخ، مبالغه راه پیدا كند، نمىتوان آن را تاریخ دانست. قلمى كه در دست زمخشرى بود
قلم یك مورّخ به شمار مىآید، و قلم نویسنده كتاب «تذكرة الاولیاء» را بایستى قلم یك عاشق به شمار آورد.
شاگردان صابئى امام صادق علیه السلام
در هر حال، عدّهاى از مورّخین و عرفاى اسلامى عقیده دارند كه جعفر صادق اولین عارف دنیاى اسلام یا جزو عرفاى جهان اسلامى بوده است، دانشجویانى هم كه مسلمان نبودهاند اجازه داشتند كه در محضر درس وى حضور بهم رسانند و از علوم او استفاده كنند.
زیرا در چند مأخذ گفته شده كه در محضر درس جعفر صادق دانشجویانى كه مذهب «صابِئى» داشتهاند نیز حضور بهم مىرسانیدند.1
صابِئین قومى بودند كه دین اكثر آنها حدّ وسط بین دین یهودى و مسیحى بود، و موحّد به شمار مىآمدند. یك عدّه از صابئین هم مشرك بودند و بعد از اینكه اسلام وسعت گرفت آن دسته كه مشرك بودند خود را موحِّد جلوه دادند تا اینكه بتوانند با مسلمین زندگى كنند. زیرا مىدانیم كه مسلمانها فرقههاى موحِّد را كه به آنها «اهل كتاب» مىگفتند، آزار نمىكردند.
مركز سكونت صابئین در «حَرَّان» واقع در مغرب بین النَّهرین جنوبى بود كه در تواریخ قدیم اروپا به اسم «كارْهْ»2 خوانده مىشد. آن دسته از صابئین كه خداى یگانه را مىپرستیدند رسم داشتند كه بعد از تولّد نوزاد، او را در آب غسل مىدادند و نام بر او مىنهادند یعنى «تعمید» مىكردند.
..... نویسنده كتاب «تذكرة الاولیاء»3 مىگوید: كه تمام فرقهها از محضر درس
جعفر صادق استفاده مىكردند.
شیخ أبوالحسن خرقانى1 مىگوید: مسلمان و كافر در محضر درس جعفر صادق علیه السلام حضور بهم مىرسانیدند و از خوان فضلش بهرهمند مىشدند.
ما نمىدانیم كه آیا چون جعفر صادق یك عارف بوده اجازه مىداده كه دانشجویان غیر مسلمان در محضر درس او حضور بهم رسانند یا اینكه چون داراى نظر عمیم بوده و علم را براى همه مىخواسته، موافقت مىكرده كه هر كس كه طالب علم است در محضر او درس بخواند و لو مسلمان نباشد.
آنچه مسلَّم است اینكه بین شاگردان جعفر صادق علیه السلام عدّهاى بودند كه كیش صابئى داشتند و بعضى از محقّقین اروپائى كه نظریه شان در كتاب «دائرة المعارف اسلامى» منعكس گردیده گفتهاند كه «جابر بن حیان» از شاگردان معروف جعفر صادق داراى كیش صابئى بوده است.
دانشجویان صابئى كه در محضر صادق «ل» حضور مىیافتهاند افرادى باهوش بودند و براى تحصیل علم تن به زحمت مىدادند و همه آنها در علم پیشرفت كردند، و محضر درس جعفر صادق براى صابئىها دانشگاهى شد كه علم و فرهنگ صابئى را پایه گذارى كرد. وقتى تاریخ قوم صابئى را در دوره ما قبل جعفر صادق با دوره ما بعد آن مقایسه مىكنیم مىبینیم كه مانند مقایسه ظلمت با نور است.
قبل از جعفر صادق صابئىها یك قوم بَدَوى و عقب افتاده بودند كه
اطّلاعاتشان از حدود اطّلاعات بدوىها تجاوز نمىكرد حتّى آن دسته از صابئىها كه موحِّد به شمار مىآمدند اطّلاعاتشان بیش از قبایل صحرا نشین آن دوره نبود، اما بعد از دوره جعفر صادق قوم صابئى داراى فرهنگ شد، و دانشمندانى برجسته در آن قوم بوجود آمدند كه در «طبّ» و «فیزیك» و «شیمى» و «مهندسى» شهرت جهانى پیدا كردند، و امروز هم ما اسم آنها را در دائرة المعارفها مىخوانیم.
دانشكده جعفر صادق سبب شد كه قوم عقب افتاده صابئى مبدَّل به یك قوم متمدّن شود و از آن جامعه متمدّن دانشمندان و ادبائى برخیزند كه آثارشان مورد استفاده دنیا قرار بگیرند و نیز دانشكده جعفر صادق سبب شد كه قوم صابئى باقى بماند. قومى كه خود را نمىشناسد و از تاریخ خویش بدون اطّلاع است، و مردان برجسته و فرهنگ نداشته كه شاخص آن قوم بشوند از بین مىرود.
امَّا قومى كه تاریخ دارد و خود را مىشناسد و مردانى برجسته در دنیا شاخص او شدهاند و فرهنگ دارد از بین نمىرود همان گونه كه صابئیان از بین نرفتند و هنوز موجودیت دارند، گرچه شماره آنها بقدر گذشته نیست امّا هنوز قسمتى از آنها در همان منطقه كه در قدیم محلّ سكونتشان بوده بسر مىبرند.
شیخ ابوالحسن خرقانى هم مثل زمخشرى و عطّار نیشابورى (و طبیعى است كه عطّار بعد از شیخ ابوالحسن خرقانى آمد) براى جعفر صادق خیلى قایل به احترام است، و او را پیشواى عارفان در دنیاى اسلامى مىداند.
شیخ ابوالحسن خرقانى را مىتوان یك محقِّق تاریخى هم دانست، براى اینكه راجع به ریشه عرفان تحقیق كرده و متوجّه شده كه عرفان در گذشته، یعنى قبل از اسلام هم در شرق وجود داشته است.1
بر اساس همین گسترش علوم و وسعت مدرسه حضرت بوده است كه شیخ أبو زهره مصرى او را در توصیفش برتر از سقراط مىشمرد، و در أنواع و أقسام علوم،
امام وحید و ملجأ عالمان زمان خود مىداند:
شیخ محمّد جواد مغْنیه مىگوید: شیخ أبوزهره در كتاب «الإمام الصَّادق» چنین آورده است:
جعفر در مَهْد و مَعْدِن علم نَشأت گرفت. در بیت نبوّت كه علمشان را بزرگمردى از بزرگمردى دیگر به میراث مىبرد نشأت یافت. در مدینه جدّش رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم زندگى نمود. و از آن درخت طاهر تغذّى نمود، و به واسطه دروسى كه داشت و آنچه را كه تلقّى مىكرد و نیز به واسطه آنچه را فَحْص و مَحْص مىنمود، نور حكمت در قلبش درخشید.
او در عصر خودش قوه فكریه بود. به دراسات اسلامیه و علوم قرآنیه و سُنَّت و عقیده اكتفا ننمود، بلكه متوجّه دراسات عالم كون و أسرار آن گردید، و سپس با عقل بلند پرواز و حاكم و مستقلّ خود در آسمان أفلاك به گردش درآمد، و گرداگرد آن، و مدار شمس و قمر و ستارگان مىگردید همچنان كه عنایت عظیمهاى به دراسات نفس انسانى داشت.
و در جائى كه تاریخ مقرّر مىدارد كه «سقراط» فلسفه را از آسمان به سوى انسان فرود آورد، امام صادق هم درس آسمان و زمین را داد، و هم درس شرایع و ادیان را.
امام جعفر صادق در مجموعه علوم اسلام، امام بود كه به وى رجوع مىنمودند. بنابر این أعلم مردم است به موارد اختلاف فقیهان، و گفتارش فَصْل و عَدْل مىباشد. او همان كس است كه حقّاً و حقیقةً «أبوحنیفه» وى را استاد خود در فقه به شمار آورده است.1
ادوار حیات شیعه
ادوار حیات شیعه و علّت نامگذارى آن به مذهب جعفرى
شیخ مغنیه براى وجود و حیات شیعه و كیفیت تشكّل آن و تمذهب به مذهب جعفرى سه دوره ذكر مىكند.
دوره اوّل
وى مىگوید: و محصّل كلام آنكه: بعد از ارتحال پیامبر خدا، انصار در سقیفه شان گرد آمدند تا خلافت را در میان خودشان دست بدست به گردش درآورند و از براى قریش نباشد. در این حال «ابو بكر و عمر و أبو عبیدة جَرَّاح» متوجه سقیفه شدند، و تمكّن یافتند از آنكه خلافت را از انصار به أبو بكر برگشت دهند. و بنى هاشم در مصیبت خود و تجهیز رسول الله اشتغال داشتند. و برخى از اصحاب كه عارف به حقِّ على بودند با ایشان معارضه كردند، و اصرار داشتند كه خلافت از آن او باشد، و لیكن قدرت بر ضدّشان بود. بنابر این آنان دست از معارضه كشیدند و تسلیم شدند. اما دعوت به ولایت علىّ را در میان مردم پخش مىنمودند، و به أجیال و اقوام، آنچه را كه از نصّ پیغمبر بر نصب على شنیده بودند نقل مىكردند.
بنابراین دعوت به تشیع در این قرن، بسیط و ساده به تمام معنى بود مانند دعوت اسلامیه در این عصر، نه فلسفه در آن راه داشت، و نه چیز دگرى سواى حجج قرآنیه و سُنَّت نبویه كه مسلمین صدر اوَّل آن را پذیرفته بودند، و بدون جدال و تعلیل و تأویل به آن ایمان داشتند، و در شروح و تفاصیل آن تعمّقى نبود.
در این دوره، فقهى وجود نداشت كه به فقه شیعه معروف باشد، و نه فقهى كه به فقه سُنَّت مشهور باشد. و لهذا اصولًا فرقى میان شیعه و غیر آنها نبود مگر در ناحیه خلافت و امارت مؤمنین.
در این دوره، شیعه معروف بودند به تقوى و زهد، و نهضت درونى و دفاع از
ظلم ظالمان، و از همین جاست كه از حكّام جور بدیشان رسید ألوان از كشتار و شكنجه و عذاب.
دوره دوّم:
این دوره ابتدا مىشود به عصر امام جعفر صادق علیه السلام و مراد ما از آن آخر دولت بنى امیه است چون به تدریج ضعف و سستى بدان راه یافت، و أوّل دولت عباسیه چون شیعه پس از سپرى نمودن روزگار سخت و ناهموارى كه با امویین طى كردند اینك یك نفس راحت كشیدند، و فىالجمله مقدارى از حرّیت را در جانها و اموالشان حائز گشتند. و براى امامان اهل بیت فرصت به دست آمد تا بتوانند در این فرجه از زمان، تعالیمشان را نشر دهند، و هزاران مرد دانشمند آن را روایت كردند، و میلیونها نفر از مردم آن را پذیرفتند، و تلقّى به قبول نمودند، تا آنكه منصور قیام كرد، و در این راه شدائد و إعوجاجى ایجاد كرد تا امر شیعیان برگشت به طورى كه بدتر و سختتر شد از عصر امویین در اوج قدرت و عظمتشان.
در این فَتْرَت، روات و علماء در اطراف امام صادق مجتمع شدند، و مردم از هر قُطر و ناحیهاى به سوى وى روىآور شدند و از آبشخوار چشمه گواراى او مىنوشیدند و سیراب مىگردیدند.
در اینجا شیخ مغنیه مطالبى را از «اعیان الشِّیعة»، و از مظفّر در كتاب «تاریخ الشّیعة» بیان مىكند. مطالب «أعیان الشیعة» همانهائى است كه ما در ضمن بحث بیان نمودهایم، و امّا مطالب مظفّر را بدین گونه بیان مىكند: «و نیكوترین ایامى كه بر شیعه گذشت، همان ایام فَترتى بود كه ممزوج شده بود از اواخر دولت بنى امیه و اوائل دولت بنى عبّاس در اشتغال امویان بعضى به كشتار بعضى دیگر از آنها، و در شكستن و فرود آمدن شهرها از حیطه قدرتشان، و در اشتغال بنى عبّاس به جنگها بعضى اوقات با مروانیین و بعضى اوقات براى تحكیم اساس دولتشان. در این فرصت شیعه موقع را براى سیراب شدن از منهل آب گواراى علم امام صادق علیه السلام و
قیام به اصلاح خود، مغتنم دانست. و بناءً على هذا براى أخذ احكام دین و معارف از وى شدِّ رِحال به سوى او كردند.
در هر علم و فَنِّى از حضرت روایت كردهاند همان طور كه كتب شیعه بدان گواهى مىدهد، و راویان از او انحصار به شیعه نداشتند، بلكه سایر فرقهها از وى روایت مىنمودند همان طورى كه كتب حدیث و رجال از این مهمّ پرده بر مىدارد ...
در بحبوحه طراوت و تازگى این فَتْرَت، شیعه دست به انتشار حدیث زد، و به ولاى اهل بیت به طور عَلَن و جهاراً صدا بلند نمود. تعداد شیعیان در نواحى مختلفه رو به فزونى نهاد. امّا همان كه دعائم و پایههاى دولت سلطان منصور برافراشته شد بر امام صادق علیه السلام تنگ گرفت. منصور اراده كرد ریشه را از بن قطع كند تا بدین وسیله شاخهها خود بخود خشك گردند».1
امام صادق علیه السلام پاسخگوى مسائل علوم و شبهات
در عصر امام صادق یك حركت فكرى به وجود آمد كه به نهایت درجه نشاط و انتشارش بالغ گردید. مقالات غریبهاى به ظهور پیوست، و امواج هائل أجنبیه از اسلام در بین مسلمین منتشر گردید خصوصاً در میان جوانانشان در اثر اتّساع و گسترش دائره اسلام و كثرت فتوحاتى كه نصیب عرب شده بود، و غور و اندماج با امَّتهاى عدیدهاى كه با ثقافتها و دیانتهاى عرب متباین بود.
«ملحدین» القاء شبهات مىنمودند، و «مُرجئه» پشت و پناه حُكَّام جور مىشدند، و «اهل غُلُوّ» با الله خداى دگرى را مدّعى مىگردیدند، و «خوارج»، مسلمانان را تكفیر مىكردند، «متصوِّفه» مردم را گمراه مىكردند و خود نمائى به زهد و تقدّسمآبى مىنمودند، و «مُحَدِّثین» از روى كذب بر رسول خدا اتّهام بسته جعل احادیث مىنمودند، و «مؤمنین» ایمان تامّ و كامل طلب مىكردند..
در این حَیصوبیص و گیرودار شگفت انگیز، وظیفه قائدین و پیشوایان دین آن
است كه در برابر این تَیار و موج سهمگین، قیام و دفاع كنند و صحّت عقیده را به ثبوت برسانند، و پندارهاى مُبْطلین را تباه سازند و أقوال و آرائشان را خراب و معیوب نمایند.
مدرسه حضرت امام صادق علیه السلام اولین مدرسهاى بود كه متوجّه این خطر گردید، و این مهمّ را مُشْعِر شد، و سابقترین مكتبى بود كه براى دفاع و برخورد با آن نهضت كرد، و بر خود فرض و واجب نمود تا از حقّ و اهل حقّ غبار كدورت را بزداید، و لواى شریعت اسلام را در اصول و فروع به دوش بكشد، و در مقابل هر مُهاجم و مُعاندى قیام كند، و راه شبهه را مَسدود سازد، و با اعلان كارزارى كه ابداً بوى صلحى در آن مشاهده نمىشود، در برابر «غُلات» صفآرائى نماید1، و عَلَم جنگ را ضدِّ معتزله، و متصوّفه، و مُرجئه، و خوارج، و اشاعره برافرازد، و براى علماء علم كلام كه متصدّى اثبات اصول دین مىباشند، بسیارى از خطاها و اشتباهاتى را كه در آن واقع گشتهاند تصحیح نماید.
در میان آن دسته مخالفین از جهتى و در میان امام صادق و تلامذهاش از جهتى، مناظرات و مجادلاتى به وقوع مىپیوست كه غلبه در بحث و ظفر و نصر در آنها با مدرسه امام صادق بود.
امام صادق علیه السلام با برهان قطعى به اثبات مىرسانید كه: به همان اندازهاى كه تعالیمشان راه اسلام را مىبندد به همان مقدار از حق فاصله دارد2 روى همین جهت بود كه أنظار اهل عالم به «معلِّم اكبر» متوجّه گردید، و مفكِّرین از وى پیروى كردند، و تشیع او را به جان پذیرفتند، و اقوال او را حفظ نمودند، و در كتب تدوین كردند، و آن را فاصل و مایز بین حقّ و باطل به اعتبار آوردند، و جدا كننده میان گفتار
اصیل و گفتار معیوب محسوب داشتند، عیناً به مثابه همان عملى كه با جدَّش رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم نمودند بدون كم و زیاد.
و از فرآوردهها و نتیجههاى این فَترت آن بود كه: به واسطه تقارن و مرافقت با آن حركات فكریه، مذهب اسلام در عقائد و تفسیر و أخلاق و فقه و اصول فقه بر نهج حقیقت صافیه بدون غِلّ و غِش شناخته گردید، و تشیع در محدوده علمى خودش چه در اصول و چه در فروع جریان پیدا كرد.
مذهب در آن هنگام نیاز مبرمى به این تَنَفُّس جانفزا و آزادى رهابخش داشت، كه با وجود امام مصادف گشت. چرا كه اگر فرصت اجازه مىداد و امام موجود نبود، و یا امام موجود بود و فرصت اجازه نمىداد، و اگر هر دو تاى این امر، متحقّق مىشد و امّا آن حركات فكریه در آن أحیان پدیدار نمىگردید، ابداً براى ما امكان نداشت كه این میراث گرانسنگ در علوم مختلفه اسلامیه بالاخصّ در علم فقه پدید آید.
بلكه ابداً این تقارب و نزدیكى را كه امروز در میان شیعه و سنَّت مشاهده مىنمائیم در اصول دین و مبادى تشریع، وجود پیدا نمىنمود، بنابر این فضیلت در استقلال مذهب و تركیز آن به طورى كه امروز ملاحظه مىشود بر مىگردد به امام صادق پس از آنكه ظروف و امكانات مساعدت كردند و راههاى وصول بدین مرام ممَهَّد شدند.
از اینجاست که بر شیعه، لفظ جَعْفرىّ، و بر فقهشان فقه جعفرى اطلاق مىشود.
آرى ما ایمان داریم و بر ذمّه و عهد خود نهادهایم كه هر كدامیك از أئمّه اثنا عشر در نزدشان علم كتاب و علم به سُنَّت رسول الله به طور كامل متحقّق مىباشد. و آن امام أعلم اهل زمان خود است به طور اطلاق. امّا علم به تنهائى كافى نیست كه سبب نشر و گسترشش را خودش فراهم بیاورد مادامىكه عوامل دیگرى آن را همراهى نكنند.
پیدایش امكان نشر علم براى امام صادق علیه السلام
آنچه امام صادق را كمك كرد براى آنكه علوم و معارفش را پخش كند، و در عالم
نشر دهد از یك ناحیه، علّتِ تمدّن بود، و از یك ناحیه، علّت فترت انتقال حكم از امویین به عباسیین، و از یك ناحیه، وجود راویان ثقه كه تعدادشان بسیار بود و همگى ایمان به امام صادق داشتند، و به طریق نیكوئى از وى اخذ علوم مىكردند تا جائى كه بعضى علماء شیعه قائل به توثیق چهار هزار تن از آن روات بدون استثناء شدهاند. و شاید علاوه بر این عوامل كه بر ما ظاهر و روشن گردیده است، عوامل و اسباب دیگرى هم وجود داشته است كه بر ما پنهان مانده است.
و بر هر تقدیر، این عوامل و اسباب به طورى كه با هم مجتمع شوند براى أحدى از ائمه غیر از امام صادق حاصل نگشت. امام على حواریون و اصحابى خالص و پاك داشت، همچون مَیثم تمّار، و كُمَیل بن زیاد، و حُجْرُ بْن عَدى، و محمّد بن أبى بكر و غیرهم و لیكن در عصر خلافتش مبتلا شد به جنگها و حربهاى داخلى و همین كه به جوار پروردگارش شتافت، معاویه در نابودى و محو آثار او، و كشتن رجال او، و از میان برافكندن تمام آنچه كه به وسیله و سببى با او ربط پیدا مىكند، دستآلود.
امَّا عصر امام حسنین و امام سجاد، پس آن عصر معاویه و پسرش یزید، و زیاد و پسرش عبید الله، و عبد الملك و شیطان او: حَجّاج، عهد سر بریدنها و گردن زدنهاى شیعه بود. عهد به شهادت رسانیدن ائمّه شیعه بود، عهد مسموم ساختن امام حسن، عهد قربانگاه مرْج عَذْراء، و عهد تأسُّف خیز كربلا، و واقعه حَرَّه و غیرها از مشابه آنها بود.
امّا امام باقر، پس او گرچه اولین مؤسّس مدرسه فرزندش امام صادق است، چون اصحاب و شاگردانى داشت از اكابر تابعین و اعیان فقهاء و محدِّثین كه در مسجد جدّش رسول اكرم صلّى الله علیه و آله و سلّم دورش حلقهوار مىنشستند، و استماع علوم و روایات مىنمودند و لیكن الله سبحانه پیش از آنكه این مدرسه به نهایت خود در رشد و بهره بردارى كامل برسد او را به سوى خود برد، و در حالى كه ٥٧ سال داشت، در عهد خلافت هِشام بن عَبد الملك وى را قبض روح نمود، و به جایش خلیفهاش
و پسرش امام صادق نشست. و در مدرسه او حُظوظ و توفیقات مختلفى از جهات متفاوت و علل مختلفى یكى پس از دیگرى روىآور شد تا حدّى كه تعداد شاگردانش بر تعداد شاگردان زمان پدرش فزونى گرفت و شماره كسانى كه به سوى او وفود مىكردند و به هدایت و ارشاد او علوم را مىآموختند به هزارها عدد مىرسید.
و پس از امام صادق نیز ظروف و مقتضیات به همان قساوت و سختى خود برگشت، و حوادث تلخ و ناگوار بر أئمّه و شیعیانشان با شدَّت روى آورد، امَّا مذهب شیعه در هر قطرى از أقطار انتشار پیدا كرده بود، و معالم آن شناخته شده بود، و اساسهاى آن تركیز یافته بود، و در اذهان حفظ یافته، و در كتب تدوین پیدا كرده بود كه در اثر آن، مردم از زمان امام صادق علیه السلام تا امروز و تا پایان ایام جهان بدان عمل مىكنند.
از این گذشته، مذهب اهل البیت تبلور پیدا كرده، و صورت واقعىاش را به طور جَلى و آشكارا اتّخاذ نموده بود، شیعه فقه مستقلّ خود را باز یافته بود، و علماء و راویان و محدّثانشان معروف شدند و آراء خاصّه آنها در باب توحید و عدل و عصمت انبیاء و شفاعتشان و مسأله جبر و اختیار مبرهن و مدوَّن شده بود، و مذهب تشیع از سایر مذاهب تمیز تامّ و تمام حاصل كرده بود. همچنان كه مذهب معتزله از مذهب أشاعره تمیز یافته بود.
امّا بقیه اقوال أئمّه اطهار: از عصر حضرت امام كاظم تا پایان غیبت صغرى یا تأكید اقوال امام صادق مىباشد، و یا متمّم بعضى از اصول مذهب یا فروع آن.
و امَّا رجال شیعه در عصر امام صادق علیه السلام و بعد از آن، هَمِّشان و اهتمامشان حفظ تعالیم امام صادق بوده است، و تدوین آنها و دفاع از شبهات متوجّه بر آنها1.
امروز نه فقط فقه و تفسیر و علوم شیعه اثنا عشریه از حضرت امام جعفر صادق
علیه السلام إشراب مىگردد، بلكه فقه و تفسیر و علوم شیعه سَبعیه یعنى هفت امامیه: إسمعیلیه با وجود وفور و كثرتشان از آن حضرت إشراب مىگردد.
كتاب «دَعائم الإسلام» تألیف «قاضى نعمان تَمِیمى مَغْربى» نمونهاى از آن فقه بر اساس روایات امام صادق علیه السلام است.
بنابر این مذهب جعفرى مذهبى است مشترك میان طائفه حقّه محقّه شیعه اثنا عشریه و طائفه شیعه سبعیه اسمعیلیه كه مدار مذهبشان را بر عدد هفت بنیان نهاده، و اسمعیل فرزند امام صادق را كه در زمان حیات آن حضرت بدرود حیات گفت امام هفتم خود مىدانند.
لهذا براى جدائى و تمایز میان این دو طائفه، علماى اعلام لفظ اثنا عشریه را به دنبال لفظ جعفریه اضافه كردهاند و گفتهاند: شیعه جعفریه اثنا عشریه.
معناى امام در شیعه و انحصار آن در ائمّه اثنا عشر
منظور از اثنا عشریه افرادى هستند كه به امامت دوازده تن از اهل بیت علیهم السلام مقرّ و معترف بوده، و آن را دین خود قرار دادهاند. شیعه در برابر این أئمه متواضع مىباشد. آنان را صاحب ملكه عصمت مىداند. و در حجیت كلامشان عِدْل و عَدِیل قرآن كریم: كتاب وحى آسمانى مىداند. و بنابر حدیث ثقلین همانند كتاب الله گفتارشان عصمت دارد. افعال و پندارشان عصمت دارد. از ایشان خطا سر نمىزند، زیرا جواز خطا ملازم سقوط حجیت اقوال ایشان است. و طبق حدیث ثقلین كه آنها را مقرون با كتاب ثابت ابدى غیر قابل خطا و غلط شمرده است، عصمت و أبدیت در گفتار و كردارشان امرى است لازم و غیر قابل شبهه.
زیرا در فرض جواز خطا و غلط و اشتباه برایشان، یا باید این خطا و غلط و اشتباه را هم در كتاب الهى جایز بدانیم، و در این صورت ملازم با فرض خطا و غلط در وحى خدا و ازلیت و ابدیت اوست، و این محال مىباشد. و یا باید احتمال خطا را از امام سلب كنیم، و همانند كتاب الله وى را معصوم بدانیم، و در این صورت نتیجه، استقامت و عصمت و برقرارى ایشان در جمیع مراحل حیات بدون اندك غلطى و یا مختصر اشتباهى اثبات مىشود چه در امور تبلیغیه و ارشادیه و امارت و
ریاست بر مسلمانان، و چه در امور شخصیه و اجتماعیه از معاملات، و ردّ و بدلها، و داد و ستدها، و أمثال ذلك.
این است معنى امام در اصطلاح شیعه، یعنى كسى كه پیشوا و مقتداى عالمیان در امور ظاهریه و باطنیه، اجتماعیه و معنویه روحانیه، مُلْكیه و مَلَكوتیه مىباشد. و خداوند به وى در اثر اختیار عالى و اراده انتخابیه آن پیشوا در جمیع امور چنین مصونیت و عصمتى را موهبت فرموده است.
این امامان منحصر در دوازده تن هستند: اوّل آنها امام على بن أبى طالب أمیر المؤمنین علیه السلام و آخر آنها امام حجّة بَقیة الله: محمّد بن الحَسَن العسكرى ـ عجّل الله تعالى فى فرجه المبارك ـ مىباشد.
بنابر عقیده و ایمان راسخ شیعه پس از غیبت كبرى آن حضرت حَىّ و زنده است، و ولایت امور معنوى و مَلَكوتى عوالم در دست اوست، اما به واسطه غصب غاصبین خلافت و امامت، وى فعلًا در پرده غیبت نهان است تا ظهور كند و متصدّین و مباشرین سلطنت و امارت باطله بر مردم را كنار زند و خود او بر اساس طهارت سِرِّیه و عصمت الهیه و ولایت كبراى حقّه حقیقیه، بر مردم حكومت نماید. لهذا این امامان عددشان كه به تعداد نقباء بنى اسرائیل: دوازده نفر است كم و زیاد نمىگردد. یازده تا غلط است مثل كسى كه مثلًا امامت را به حضرت امام حسن عسكرى علیه السلام مختوم بداند، و سیزده تا نیز غلط است مثل كسى كه غیر از حضرت بقیة الله ـ أرواحنا فداه ـ براى خود امامى را بگزیند. البته این مطلب كه ذكر شد بر اساس مُعْتَقَد و مذهب و اصطلاح شیعه مىباشد، نه در لغت و استعمال عامّه كه لفظ امامت و امام را براى مطلق پیشوائى كه در امرى از امور جلودار و پیشگام باشد به كار مىبرند. چنانكه در قرآن مجید آیاتى به همین عبارت در معنى مطلق پیشوا و مقتدا وارد شده است مثل آیه: وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ
اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً1
«و (بندگان رحمن) آنانند كه مىگویند: اى پروردگار ما! ببخش به ما از ازواجمان و از ذُرِّیاتمان كسانى را كه موجب ترى و تازگى چشمان ما باشند، و ما را براى متّقیان امام و پیشوا قرار بده!»
لفظ امام در این آیه، راجع به مطلق پیشواست كه البتّه در اینجا مراد مطلق پیشواى صالح مىباشد.
و مثل آیه: فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ2
«پس با امامان كفر كشتار نمائید، زیرا براى آنان عهدى و سوگندى نیست، به امید آنكه ایشان دست بردارند.»
لفظ أئمّه در این آیه نیز راجع به مطلق پیشواست كه البتّه در اینجا مراد مطلق پیشوایان كافر مىباشد.
و مثل آیه: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ.3
«روزى خواهد رسید كه ما هر دسته از مردم را به واسطه إمامشان مىخوانیم.»
لفظ امام در این آیه نیز راجع به مطلق پیشواست. خواه پیشواى زشت كرداران كه مردم گنهكار را در روز بازپسین به وسیله آنها به دوزخ مىخوانند، و خواه پیشواى نیك كرداران كه مردم صالح را نیز به وسیله آنها به بهشت گسیل مىدارند. البته لفظ امام در قرآن كریم هم به معناى امام به مفاد مصطلح شیعه امامى مذهب نیز وارد شده است مثل آیه: وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.4
«و (بیاد بیاور اى پیغمبر) زمانى را كه ابراهیم را پروردگارش به واسطه كلمههائى
آزمایش نمود، و او آن كلمات را به اتمام رسانید. خداوند گفت: من قرار دهنده مىباشم تو را امام براى مردم! ابراهیم گفت: و نیز از میان ذرّیه من هم امام قرار مىدهى؟! خداوند گفت: عهد امامت من به ستمكاران نمىرسد.»
در اینجا مراد از لفظ امام خصوص معنى آن بالمعنى الاخَصّ مىباشد، و لهذا آن مقام به ستمگران نمىرسد و گرنه معلوم است كه مطلق مقام پیشوائى را ظالمان هم احراز مىنمایند.
در عرف شیعه به غیر معصوم، امام نمىگویند
بارى لفظ امام و امامیه در عرف شیعه خصوص معنى معهود و معروف است، نه مطلق معنى پیشوا و رئیس و گرنه إطلاق امامیه بر شیعه دوازده امامى معنى نداشت. هر گروهى كه از مقتداى خویشتن پیروى مىكند لازم و حتم است كه به آنها امامیه گویند مانند حَنْبَلىها و حَنَفىها و وهَّابیها. زیرا آنها نیز داراى امام و پیشوا هستند. و چون مقتدایشان أبو حنیفه، یا احمد بن حَنْبل، یا محمّد بن عبد الوهاب مىباشد باید به ایشان هم امامیه گویند و إطلاق این لفظ بر آنان درست بوده باشد، در حالى كه چنین نیست.
اطلاق امامیه به خصوص قائلین به ولایت و امارت دوازده نفر امام معصوم مىباشد، حتّى در میان مورّخین خارجى مذهب مانند احمد أمین مصرى، و شهرستانى، و فَرید وَجْدى و ابن خلْدون1 و من شابَهَهُم امامیه اصطلاح خاصّ براى خصوص این جماعت است. و در كتب خود هر یك فصلى را درباره طائفه امامیه ذكر كردهاند، و به دنبال آن از مزایا و آثار و اخبار و خصوصیات مذهب شیعه امامیه
اثنا عشریه و یا اسمعیلیه شرح و تفصیل دادهاند.
القاب مختلفه مجتهدین شیعه در طول تاریخ
و لهذا طبق عقیده شیعه اثنا عشریه كه معتقد به حیات و امامت حضرت حجّت است، نمىتوان به غیر او امام گفت.1 مانند لفظ شاهنشاه مثلًا در نظام طاغوتى اختصاص به شخص اوَّل و رئیس شاهان دارد و نمىتوان آن را در غیر وى استعمال نمود.
در عرف شیعه به مجتهدین عظام كه داراى مقام فقاهت و عدالت و مقام جامع الشَّرائطى هستند القابى را مثل نائب الإمام و أمثاله إطلاق مىكنند. در مجلّه حوزه چنین آورده است:
به مرحوم كُلینى «ثقةُ الإسلام» مىگفتهاند، به این خاطر كه وى در حفظ و نگهدارى آثار اهل بیت و احادیث متبحّر بوده است.
به میرزا حسین نورى، شیخ عبّاس قمّى، «محدِّث» و به مرحوم صدوق «رئیس المُحَدّثین» مىگفتهاند. به مرحوم سید محمّد مهدى طباطبائى به خاطر گستردگى علم و دانش، لقب «بَحْرُ العلوم» داده بودند. مرحوم حسن بن یوسف حِلِّى از جهت جامعیت در كمالات مختلف و دانش فقهى و كلامى بسیار به «علَّامه» اشتهار داشته است.
مرحوم طَبْرِسى صاحب «مجمع البیان» به «أمِینُ الإسلام»، مرحوم اردبیلى به «مُقَدَّس»، مرحوم شَفْتى به «حُجَّةُ الإسلام»، شیخ طوسى به «شَیخُ الطَّائفة»، صاحب «كفایه» به «آخوند» و أبوالقاسم نجم الدین جعفر بن محمّد صاحب «شرایع» به لحاظ تحقیقات عمیق و تیزبینى در مسائل فقهى به «مُحَقِّق» شهرت یافتهاند.
مرحوم میرزاى شیرازى نیز به خاطر دانش، بینش، تقوى، تلاشهاى سیاسى و ... القاب و اوصافى را عالمان و فرزانگان آشناى به مراتب علمى و تقوایى ایشان
ضمیمه نام شریف آن بزرگوار كردهاند كه هر یك حكایتگر بُعدى از أبعاد شخصیت آن مرحوم است.
١ ـ حُجَّة الإسلام: قبل از میرزا، مرحوم سید محمّد باقر شفتى بیدآبادى، از مراجع بزرگ اصفهان، مرحوم ملّا اسد الله بروجردى متوفّاى ١٢٧٠ه. ق، ملّا محمّد نراقى، مولى محمّد تقى مَمَقانى و ... ملقّب به این لقب بودهاند.1
ملاحظه مىشود كه هیچ یك از ایشان ملقّب به «امام» نبودهاند حتّى شیخ مفید كه در ریاست علمى و كلامى و پیشوائى او در نزد شیعه و عامّه جاى خلاف نیست، و حتّى سید مرتضى و سید رَضىّ با آن ریاست ظاهریه دنیاویه و احترام و مكانت نزد خلفا و سعه اطّلاعات علمى و تقواى بى نظیر و شرح صدر و آقامنشى مختصّ به خود.
در اینجا براى تایید و تاكید مطلب، بیان داستان ذیل چقدر مناسب مىباشد: نامه زیر متن نامهاى است كه حضرت صدیق ارجمند مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین مرد صاحب علم و تقوى و شخصیت رحمة الله علیه: حاج میرزا حسن نورى همدانى به حقیر مرقوم داشتهاند.
این نامه به تقاضاى حقیر از قم به مشهد مقدّس نوشته شده است و در مورّخه ٢٧ شهر ذوالقعدة یك هزار و چهارصد و ده، هجریه قمریه واصل گردیده است.
مضمون و محتواى این نامه را حضرت مرحوم نورى پس از مراجعتشان از لندن كه به عنوان نمایندگى و تبلیغ از ساحت حضرت آیة الله العظمى حاج سید محمّد رضا گلپایگانى ـ مدّ ظلّه العالى ـ 1 رفته و مدّتى در آنجا اشتغال داشتهاند، هنگامى كه بنده در طهران بوده و به مشهد مقدّس رضوى هجرت نكرده بودم در طهران براى بنده شفاهاً به طور تفصیل بیان كردهاند. اینك براى ثبت و ضبط محتواى آن تقاضا شد كه عین مطالب مشروحه را مرقوم دارند.
و چون انقلاب اسلامى ایران در ربیع المولود یكهزار و سیصد و نود و نه هجریه قمریه صورت گرفت، و حقیر پس از یك سال و دو ماه یعنى در روز بیست و چهارم شهر جمادى الاولى یكهزار و چهارصد به ارض اقدس مشرّف شدم لهذا این واقعه مشروحه در نامه ایشان كه در ماه رمضان بوده است تحقیقاً در شهر رمضان سال اول
انقلاب یعنى سنه ١٣٩٩ هجریه قمریه اتّفاق افتاده است و اینك متن نامه:
پیام برخى از روشندلان در لزوم به كار نبردن لفظ امام
بسم الله الرحمن الرحیم
یا بقیة الله أدْرِکنا
در ماه مباركى كه در لندن بودم ظاهراً روز ١٦ ماه رمضان بود كه مستخدم ساختمان آمد گفت سه نفر آمدهاند با شما كار دارند. من آمدم طبقه پائین كه قسمت پذیرائى بود. دیدم سه نفر جوان هستند. دو نفر در سنِّ حدود ٢٢ یا ٢٣ سالگى و یك نفر تقریباً ٢٨ ساله.
نشستیم به صحبت. آثار صلاح در آنها ظاهر بود، بعد گفتند: آمدیم از شما قرآن بگیریم ببریم بخوانیم. در لندن كه قرآن در كتابخانه و كتابفروشیها نیست. من سه تا قرآن آوردم به آنها دادم، خداحافظى كردند و رفتند.
مقدارى كه رفته بودند آن جوان بزرگتر برگشت دم در به من گفت: ما فردا شب با حضرت أبى عبد الله علیه السلام ارتباطى داریم، شما كارى ندارید، سفارشى، سوالى؟!
گفتم: این دیدار چگونه است؟! چطور ممكن است؟!
گفت: خودت مىدانى، به دل ما افتاد كه به شما بگوئیم. خواست برگردد، من گفتم: شما اگر مىخواهید سؤال كنید، راجع به انقلاب ایران سؤال كنید (سالهاى اوائل انقلاب بود) كه چه خواهد شد و چگونه مىشود؟!
گفتند: ما آن را هفته گذشته از حضرت أمیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدهایم، شما چیز دیگر بپرسید!
من گفتم: راجع به ظهور حضرت ولىّ عصر ـ أرواحنا فداه ـ و زمان ظهور سؤال كنید! وانگهى اگر سؤال از ایشان است من یكى دو مطلب را در نظر مىگیرم، شما جواب آنها را بپرسید! رفتند، چند روز دیگر كه من در همان مجمع مشغول سخنرانى بودم دیدم هر سه نفر با هم آمده در گوشهاى نشستند من زودتر تمام كردم آمدم نزد آنها، صحبت شروع شد. در ضمن من از سوالها پرسیدم.
گفتند: در مسأله ظهور فرمودند: همان است كه در اخبار و احادیث هست. اختیار و علم او در نزد خداوند متعال است. و سوالهاى دیگر كه در ضمیر گرفته بودم تقریباً جواب مساعدى آورده بودند.
و به من گفتند: به شما سفارش كردند كه به آقاى خمینى نگوئید: «امام خمینى» بگوئید: «نائبُ الإمام» یك همچو چیزى و یك دعاء مختصرى هم به من دادند كه بخوانم، و یك موضوعى بود گفتند: كه گفتهاند به شما بگوئیم و او را به كسى نگوئید و گفتند.
من گفتم: خوب، شما فرمودید: راجع به انقلاب از حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام پرسیده اید! حضرت چه فرموده اند؟!
گفتند: ما پرسیدیم، حضرت فرمود: ما پرچم توحید یا پرچم لا اله الّا الله (تردید از من است) را در ایران زدهایم، منتهى براى مردم ایران امتحانهایى پیش خواهد آمد تا چه كنند!
گفتم: ارتباط شما چگونه است؟! و چطور ارتباط پیدا مىكنید؟!
گفت: ما استادى داریم كه او رابطه را درست مىكند، بعد وقت او را به ما ابلاغ مىكند. گفتم: چگونه مثلًا؟! و او كجاست؟! طفره رفتند بیش از این نگفتند یا گفتند نمىتوانیم بگوئیم. وقتى خواستند بروند، گفتم: ملاقات بعدى چه وقت باشد؟!
گفتند: نمىدانیم! چون ما اختیار در دست خودمان نیست. اگر به ما بگویند: بروید آفریقاى سیاه ما فوراً حركت مىكنیم، همان طور كه در اینجا (لندن) به اختیار خود نیامدهایم. خلاصه خداحافظى كردند و رفتند و دیگر هم تشریف نیاوردند.
این بود آنچه از این ملاقات به خاطرم مانده است. و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته. البتّه در غالب سؤال و جوابها آنكه مسنّتر بود با من صحبت مىكرد و آن
دو نفر دیگر كمتر حرف مىزدند.1
الاحقر حسن نورى
نیرنگ مصریان در دادن لقب امام به كاشف الغطاء
بارى احدى از علماى شیعه را سابقه تلقیب به لقب امام سراغ نداریم غیر از مرحوم مغفور حضرت آیة الله حاج شیخ محمّد حُسَین آل کاشف الغطاء كه وى از معاصرین طبقه پیش از حقیر مىباشد و گرچه حقیر خدمتش در نجف أشرف تتلمذ نمودهام ولى وى در ردیف و طبقه اساتید حقیر به شمار مىآید.
وى از لحاظ علم عربیت و ادبیت و فقه و عرفان و فلسفه و تفسیر و تاریخ و كلام بالاخصّ دفاع از حریم تشیع یگانه روزگار بود. داراى قلمى راستین و متین و صاحب لسانى قوى در خطابه و تدریس بود. وى از نوادگان مالک اشْتَر نَخَعى مصاحب حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام بود.
در زمان حیات خود مدرسهاى مستقل در نجف أشرف داشت، و مرجعیت بسیارى از عرب و اندكى از عجم به وى محوّل گشت.
در خطابههاى درجه اوّل و مجالس و محافل دورهاى مسلمین كه به نام مجمع و مجتمع و سمینار میان مسلمین در دنیا تشكیل مىشد او حقِّ تقدّم و ریاست بر همگنان داشت. و كلامش مؤثّر و خدمتش مقبول مىافتاد.
بالجمله در یكى از محافل مصرى كه بدان صوب حركت كرد مصریان از روى علم و تعمّد و به خاطر شكستن مقام عظمت و عصمت امام در نزد إمامیه به وى كه شخص اوّل و مرجع تامّ و تمام عرب و داراى زبان مادرى عربى بود لقب امام
دادند. و ورود او را به مصر با كوشش هر چه تمامتر در رسانهها و رادیوها و روزنامهها و مجلّات به نام «امام كاشِف الغِطاء» به گوش اهل مصر و سایر كشورها و جهانیان رسانیدند و از او نهایت تجلیل و تكریم را به عمل آوردند.
وى هم غافل از این نیرنگ كه مقصود علماى مصرى، عنوان امام به معنى مطلق پیشوا نیست كه خودشان غالباً در برابر اكابرشان به كار مىبرند، بلكه مىخواهند عنوان امامیه و امامت را در ایشان بشكنند و خرد نمایند. سال بعد ـ یا دفعه بعد ـ كه آن سمینار در مصر تشكیل یافت، مصریان یكى از عالم نمایان نجف اشرف را كه به ارتباط با دستگاه كم و بیش مشهور و مردى اهل دنیا بود و از دروغ گفتن هم دریغ نداشت ولى داراى اطّلاعات نسبةً خوب، و اهل محاوره و خوش زبان و از عجم بود، به عنوان عالم شیعه دعوت كردند. او هم به سمت مصر عزیمت كرد و باز هم در این بار به مانند كاشِف الغِطاء او را به «امام» ملقّب نمودند و در تجلیل و تكریم او با لفظ امام دریغ ننمودند تا مجالس و محافلشان خاتمه یافت.
و به همه نشان دادند كه: این مرد كه بهره عالى از علم و عمل و تقوى ندارد امام شیعه است. بنابراین امامان شیعه كه در تواریخ ذكرشان آمده است، و جمیع شیعیان به عنوان مقتداى معصوم از آنها تبعیت مىنمایند از كجا كه مثل این امامان نباشند؟! غایة الامر بواسطه بُعْدِ تاریخ، صبغه طهارت و نزاهت و عصمت به خود گرفتهاند. و به عبارت عامى: آب ندیدهاند ولى شناگر قابلى بودهاند.
ما عین این اتّهامات را نسبت به أئمّه طاهرین ـ صلوات الله علیهم أجمعین ـ در كلمات أحمد امین مصرى مىیابیم.
عارفان دانستند كه مرحوم كاشف الغطاء با آن فهم قوى و ذكاء و بصیرت نافذ در این امر اشتباه كرد و با برچسب عنوان «امام»، مكتب را فروخت. و آنچه را كه در كتابهایش از آن دفاع مىكرد با مجرّد تلقّى و قبول این لقب تو خالى، همه را به باد فنا سپرد و در كوران تند امواج تیار آراء و اهواء شیاطین مصرى سنّى مذهب، شخصیت
خود را هم در برابر شخصیت امام همطراز نمود.1
پس از كاشف الغطاء هم دیدیم بعضى از علماء كه مرجعیت فىالجمله پیدا نمودند، و مدرسهاى ساختند تابلوى آن مدرسه را به «مدرسة الإمام ....» مزین فرمودند، و در اینجا كه طبعاً میدان تسابق و مغالبه مىباشد بعضى در پشت رسالههاى خود به نام «الإمام الاكْبر» طبع زدند.
عجیب آنكه لقب «علم الهدى» را به سید مرتضى در خواب، امام زمان دادهاند، و لقب «بحر العلوم» را به سید مهدى طباطبائى بروجردى، أعاظم از بزرگان و مقتدایان زمان خودش دادهاند، و مع هذا به آنها «امام» نگفتند با آنكه بدون شكّ این بزرگواران از جهت معنى لغوى امام بودهاند و صدرنشین محافل علم و مجالس تدریس.
لقب اولوالأمر مختص به معصوم است
به منطق شیعه امامت امام از روى آیه اولوالأمر ثابت مىشود كه استفاده عصمت از آن حتمى مىباشد ولى سنّیها به هر كس كه زمام امور را دست گیرد اولوالأمر گویند گرچه معاویه، و یزید، و فَهد، و صدّام، و شاه حسن و حسین باشد و به انواع تعدّیات و مظالم اشتغال ورزد. آنها وى را به مفاد آیه اولوالأمر واجب الإطاعة مىدانند. و لذا مىبینیم از این تفسیر غلط چه خرابیها كه به بار نیامده و بعداً به بار نخواهد آمد!!
ولى شیعه با استدلال متین و برهان رصین، این آیه را اختصاص به اهل عصمت
مىدهد و مىگوید: محال است خداوند امر به اطاعت از ولىّ جائر و حاكم ظالم بنماید.
شیعه ولایت رسول خدا و أئمه طاهرین علیهم السلام را از ولایت فقیه عادل جامع الشَّرائط جدا مىكند، و از آیات قرآن و سُنَّت، میزان و معیار و محدوده هر یك را مشخّص مىسازد.
منطق شیعه این است كه: در آیه مباركه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.1 «اطاعت كنید خدا را و اطاعت كنید پیامبر و صاحبان امر ولایت خودتان را.» اطاعت خدا عبارت است از اطاعت كتاب خدا و احكام كلّیهاى كه خداوند در آن نازل فرموده است مثل وجوب نماز. و اطاعت از رسول اوَّلًا عبارت است از احكام جزئیهاى كه رسول تشریع مىكند مثل كیفیت نماز از ركعات و شرائط و موانع آن، و ثانیاً اوامر وِلائى او كه راجع به اجتماع و حكومت مسلمین است مثل امر به جهاد.
و لهذا چون رسول خدا تشریع احكام كلّیه ندارد و آن مختصّ به خدا مىباشد، اطاعت از خدا و اطاعت از رسول خدا كه تشریع كننده احكام جزئیه است با تكرار لفظ اطاعت آمد و گفته شد خدا را اطاعت كنید، و رسول را اطاعت كنید! و أمّا اطاعت از اولوالأمر فقط در ناحیه امور ولائى و اجتماعى مسلمین مىباشد، زیرا ائمّه علیهم السلام حقِّ تشریع را ندارند گرچه در امور جزئیه باشد، ولى چون با رسول خدا در وجوب اطاعت اوامر ولائیه شریك مىباشند، در یك سیاق و بدون تكرار لفظِ اطاعت، اطاعت آنها را با رسول خدا واجب شمرد و فرمود: وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.
این بحث در ناحیه ولایت رسول الله و ولایت امامان و مقدار و میزان آن بود.2 و
امَّا در ولایت فقیه، از آیه قرآن دلیلى نداریم. آنچه هست از روایات است و آن هم بحمد الله و المنّة كافى و وافى مىباشد، و عمده آنها كه بقیه نیز بر محور و اساس آن دور مىزند مقبوله عمر بن حنظله است كه نه تنها در مورد فصل خصومت بلكه در سایر امور ولائى كه بر عهده حاكم است مىتوان از آن استفاده كرد و حجیت اوامر فقیه را در باب قضاء و حكومت و جهاد از آن به دست آورد.
ولى دو نكته شایان ذكر است: اول حكومت ولىّ فقیه، هم میزان و همطراز با حكومت و ولایت امام نیست. زیرا این نصب از جانب امام است، و منصوب حتماً در تحت ولایت نصب كننده مىباشد.
عبارت فَإنِّى جَعَلْتُهُ حاکماً «پس من او را براى شما حاكم قرار دادم!» مىرساند كه ولىّ فقیه منصوب از ناحیه امام معصوم و در تحت ولایت او است.
دوم مقدار گسترش اوامر ولائیه ولىّ فقیه گرچه در محدوده و به قدر گسترش اوامر ولائیه امام معصوم است، ولى در ولایت ولىّ فقیه، خطا و غلط و اشتباه جائز است چون بالفرض مانند مردم عادى عارى از ملكه عصمت و مصونیت از خطا مىباشد، پس ولىّ فقیه جائزالخطاست. ممكن است در اوامر ولائیه و یا در امور قضائیه و یا در مسائل استفتائیه به خطا رود. ولى این خطا اگر مقدّماتش از روى تعمّد و بىمبالاتى نباشد بخشودنى است. نه خود او در تحت عذاب خدا قرار مىگیرد و نه مردم كه به امر و رأى وى عمل نمودهاند.
امّا اگر در مقدّمات استنتاج فتوى و رأى قصور ورزد و به خطا درافتد، خودش معاقب است نه مردم.
در منطق شیعه، در زمان غیبت امام، امامت اختصاص به او دارد، و ولىّ فقیه در تحت ولایت او مىباشد و نمىتواند تشریعاً و تكویناً كارى را از نزد خود بالاستقلال انجام دهد. نمىتواند به خود «امام» بگوید. اگر نیابت خصوصى او به اثبات رسید، وى نائب خاصّ است و گرنه نائب عامّ.
فقیه معصوم نیست و رأیش ابدى نیست
در منطق شیعه، همه فقهاى عِظام و مجتهدین فِخام جایزالخطا هستند. هر كس
باشد خواه سید مرتضى و شیخ مفید، خواه شیخ طوسى و علّامه حلّى، خواه سید بن طاووس و سید بحر العلوم.
و چون جایزالخطا مىباشند، حجیت كلامشان انحصار به زمان حیاتشان دارد. مجتهد گرچه به اقرار جمیع حاضران و غائبان بر فراز قلّه علم و تحقیق و حكمت نشسته باشد، به مجرّد موت گفتارش از حجیت ساقط مىشود، و تقلید مردم از وى قطع مىگردد. چرا چون جایزالخطا مىباشد. شاید این كلامش خطا باشد و لیكن همین كلمه خطا در زمان حیاتش براى مردم حجّت است چون امام معصوم وى را در زمان حیات حجّت قرار داده است. ولى به مجرّد مرگ دیگر نیابتى از جانب امام ندارد، گفتارش هم به دنبال حیاتش از بین مىرود.
اما امام معصوم چنین نیست. وى كلامش عین حقّ است، متن واقع است. لهذا با مرگش، كلامش زنده است و حجیت دارد، مانند آیات قرآن كه به جهت عصمت همیشه زندهاند.
گفتار پیغمبر و امام چه زنده باشند و چه بمیرند، زنده است و حجّت است. كلام امام زمان چه حاضر باشد یا غائب، زنده است و حجّت است.
امّا گفتار و رأى و امر و فتواى آیة الله خمینى قدس سره این طور نیست. او به مجرّد موت، گفتارش و فتاوایش از درجه اعتبار ساقط مىشود و بر عامّه مردم واجب است بدون درنگ به مجتهد حىّ أعلم جامع الشَّرائط رجوع كنند و از او أخذ احكام و مسائل كنند و در تحت اوامر ولائیه او قرار بگیرند.
همان طور كه امر او در زمان حیاتش در مورد جنگ و صلح تابع آن زمان بود همین طور فتاوى و آراء او چنین است. آیا معقول است كسى بگوید: چون وى مردى دلیر و بصیر و عارف به امور مردم و مسلمین بود لهذا چون امر به جنگ فرمود، اینك پس از رحلت او نیز باید مردم پیوسته بجنگند؟!
بارى، آن مرد بزرگ در منطق شیعه، معصوم نیست و مانند یكى از مجتهدین دگر جایزالخطا مىباشد و چون مُقِرّ و مُعترِف به امام زمان ـ عجَّل الله تعالى فرجه
الشَّریف ـ است لهذا مُقرّ و معترف به وجود امام است، كه الآن زنده و غائب است. و در این صورت چگونه ایشان لقب امام را براى خود پذیرفتند و تلقّى به حسن قبول فرمودند، و از اولین سرودى كه در فرودگاه مهرآباد طهران در پیشواز مقدمشان «خمینى اى امام» قرائت شد تا آخرین لحظه حیات این را پسندیدند؟!
آیا براى این جهت بوده است كه فعلًا كه حكومت مسلمین در قبضه ایشان است لهذا امام مسلمین هستند. اینكه با منطق شیعه و حیات امام زمان كه بر او و بر همه سیطره و ولایت دارد جور در نمىآید.
آیا براى این جهت بوده است كه نظریه شان در ولایت فقیه، بعینه به مثابه ولایت امام است؟ باز هم بر فرض قبول این نكته، عنوان امام را در برابر امام زمان به خود دادن، و در برابر وجود آن حضرت و استمداد از فیوضات ظاهریه و باطنیه او این معنى تمام نمىشود. چه منافات دارد كه: ولىّ فقیه در مقدار ولایت و در سعه محدوده امارت خویشتن به اندازه ولایت امام باشد ولى معذلك نائب از او باشد، نه خود او. مگر محال است نیابت نائبى به قدر قدرت منوبٌ عَنْه باشد؟!
آیا براى این جهت بوده است كه مراد از امام همان امام به معنى لغوى و مطلق پیشوا باشد، نه امام اصل؟ این معنى هم براى شخص خبیر و بصیر و فقیه و حكیم و متألّهى كه به همه امور مطّلع و از جریانات آگاه است بسیار بعید است. مگر این همه الفاظ عالى كه دلالت بر پیشوائى مطلق ایشان مىنمود مانند رهبر کبیر انقلاب، بنیاد گذارنده جمهورى اسلامى ایران، راقىترین مقام و مسند اجتهاد و ولایت، و أمثال ذلك قحط بود كه لفظ امام از میان این همه عناوین انتخاب گردد؟!
بالجمله ما تا به حال از سرِّ و حقیقت این مطلب سر درنیاوردهایم. ولى چون در مقام بیان و معرِّفى مكتب شیعه مىباشیم، نمىتوانیم از این مطلب درگذریم و آن را نادیده بگیریم.
حالا از إطلاق لفظ امام در زمان حیات آن مرحوم گذشته، بعد از ممات نیز مىخواهند از این لقب سوء استفاده كنند، و به گفتار وى أبدیت ببخشند و فتاوى و آراء او را جاودانى كنند.
این طرز مشى، غلط است. آرى در جرأت و بلندى همّت و استقلال فكر و از خود گذشتگى و نهایتنگرى و امثالها هر چه بخواهند بگویند و بنویسند كم است. او ـ رحمة الله علیه ـ حقّاً و حقیقةً در این امور اسوه و الگو بود، اما مثلًا در بازى شطرنج و آزادى موسیقى مبتذلانه كه صدا و سیما پخش مىنمود و أمثالهما دیگر نمىتوان به فتواى او ابدیت بخشید. این سَدِّ باب اجتهاد مىگردد، و مانند سنّیها بالاخرة سر از وهّابیگرى در مىآورد. «آیة الله خمینى» جایزالخطا بود. در فتوایش صحیح و سقیم وجود دارد. در صحیحش مأجور و در سقیمش امره الى الله. ما را توان آن نیست كه به فتواى وى ابدیت بخشیم، و مانند رأى امام صادق علیه السلام كه معادل كتاب است تا روز قیامت بر آن استناد كنیم.
ما با آن مرحوم، سوابقى بس نیكو و درخشان داشتیم و در حیات او از ارائه طریق و نصیحت به ائمّه مسلمین دریغ ننمودیم، و در ممات او به دیده إعجاب نگریسته، و طلب عفو و غفران، و دعاى خیر دربارهاش مىنمائیم و در قنوت نمازهایمان مىگوئیم:
رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ.1
«بار پروردگارا بیامرز ما را و بیامرز برادران ما را: آنان كه در ایمان بر ما سبقت گرفتند، و درباره مؤمنین در دل ما غِلّ و كدورتى قرار مده! بار پروردگارا حقّاً و حقیقةً تو رئوف و مهربان هستى.»
حقیر نه براى عدم تواضع به مقام منیع ایشان، بلكه به جهت حفظ آداب مكتب
و مذهب، تا به حال در مجالس و محافل به حضرت ایشان امام نگفتهام. و فقط در سه نامه كه به محضرشان نگاشتهام با آنكه هر سه سرشار از ألقاب لایقه ایشان بود معذلك گفتند: اگر خصوص لفظ «امام» ضمیمه نشود اصولًا نامه را نمىپذیرند، فلهذا در آن سه نامه عنوان امام هم ضمیمه گردید.1
حقیر پس از ارتحال ایشان در همان بَدْوِ أیام سوگوارى بود كه براى أعزّه و أحبّه از طلّاب مشهد مطالبى را در روابط عظیم و خطیر با حضرت ایشان در بنیادگذارى حكومت اسلام در شش مجلس به طور درس بیان كردم، و سپس به نام وظیفه فرد مسلمان در احیاى حکومت اسلام منتشر گردید.
در این كتاب با نهایت تجلیل و تكریم و تعظیم از مواضع حساس ایشان، نه تنها نام امام ذكر نشده است بلكه بعضاً نیز اشاره به بعضى از اشتباهاتشان در مسیر این راه كه ما با هم از قدیم الایام داشتهایم گردیده است.
البتّه مقصود، بیان اشتباه و خطا نبوده است، بلكه بیان تاریخ بوده است. چون سلسله این دروس به صورت یك جریان متّصل تاریخى بازگو شده است طبعاً بیان بعضى از تعبیرات مستلزم این معنى مىشده است.
در بدو امر یك نسخه براى حضرت آیة الله خامنهاى فرستادم چون شنیده
بودم ایشان انتظار مطالعه این كتاب را دارند، و نیز نسخههاى عدیدهاى براى دوستان و مشتاقانِ فهمیدنِ وظیفه بعد از ارتحال آن بزرگ كه از آشنایان بودند ارسال گردید. و در ضمن یك نسخه براى یكى از ارحام قریب كه داراى مقام علمى است و در كوران قبل از انقلاب براى ایجاد حكومت اسلام با ما صمیمانه فداكارى مىكرد، و در تمام مدّت دوران انقلاب نیز پیشگام در وضع حجر اساس انقلاب و رفع آفات و عاهات آن بوده و تصدّى شئون دولتى و احیاناً تدریس و تعلیم و تربیت را داشته است و در زمان حاضر جزو اعضاى مجلس شوراى اسلامى است فرستادم.
البتّه این كتاب شاید به نظر بعضى كه فقط از یك دریچه مىنگرند، درست و صحیح نبوده است و در تلفن بالاخصّ دو نفر از دوستان و أحبّه و أعزّه از أعلام شیرازى ما گلایههائى داشتند، و مجموعاً براى برخى سؤال انگیز بود كه انتشار این كتاب بلافاصله پس از ارتحال آن قائد و پیشواى مسلمین به چه داعیهاى صورت گرفته است؟ ولى افراد آشنا با حقیر، و با روحیه و مَمشاى حقیر همه مىدانستند كه صرفاً بیان تاریخ صحیح است، و بیان وظیفه فعلیه عامّه مردم در طرز عمل پس از این جریان مولم و ضایعه اسفناك.
آن خویشاوند محترم به زودى نامهاى در نقاط ضعف و اشكالاتى كه به نظر رسیده بود در ضمن تجلیل از اصل كتاب ارسال نمود، و حقیر هم در همان ایام پاسخ نوشتم.
اینك چون اصل نامه و پاسخ جنبه خصوصى ندارد بلكه اشكال و دفع اشكالى است كه باید مورد نظر قرار گیرد و براى عموم مانند اصل «كتاب وظیفه» مورد مطالعه باید بوده باشد، و در عین حال در پاسخ تلفنى آن دو عالم بزرگوار شیرازى حقیر به تصویر همین پاسخ و ارسال آن اكتفا كردم، بنابر این مناسب است متن نامه و متن پاسخ را بدون اندك تغییر در اینجا نقل نمائیم:
نامهاى انتقادآمیز به كتاب وظیفه فرد مسلمان
امّا متن نامه:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
حضرت علّامه اندیشمند آیتالله آقاى حاجّ سید محمد حسین حسینى طهرانى دامت بركاته، حاج آقا ... گرامى و مكرّم سلامٌ علیكم، سلام و رحمت و بركات پیاپى پروردگار متعال نثارتان باد.
كتاب «وظیفه فرد مسلمان در احیاى حكومت اسلام» را به دقّت مطالعه نمودم و بهرهمند شدم. وَ لَکمُ السَّبْقُ وَ لَکمُ الشُّکرُ وَ الاجْرُ. حقّاً این كتاب مىتواند یكى از بهترین اسناد انقلاب باشد، و أذهان نسل امروز و فردا و فرداها را نسبت به مشقّاتى كه تحمّل شده است روشن و آگاه نماید. امّا نكاتى در كتاب آمده است كه از قدر والاى آن مىكاهد و حقّ این بود كه گردآورنده محترم به آن مىپرداختند:
١ ـ بنده با ارادت و محبّت دیرینى كه به حضرتتان داشتهام، معتقدم كه دقیق و درست فرمودهاید كه: «خدا شاهد است كه هر وقت چیزى نوشتهاید، هدف مقدّستان فقط عظمت اسلام و احقاق حق و دفاع از حقوق مظلوم و ارائه متن واقع بوده است» (ص ١٥٥)
و نیز به حقّ معتقدید كه: «حاكم مسلمین یك مزایا و خصوصیاتى پیدا مىكند و به مجرّد نسبت حاكم اسلام به فردى، وظیفه الهى تغییر مىكند و دقّت در عمل و احترامات و لزوم اطاعت و تبعیت بر گردن انسان مىآید» (ص ١٧٠)
«یعنى امرش امر خداست، امر رسول خداست و احترام و إعزازش نیز احترام و إعزاز رسول خداست و تخلّف از آن جایز نیست.»
٢ ـ بنابر این حقّ این بود كه در مرحله نوشتارى شدن بیانات حضرتعالى، در مواردى كه نام حضرت رهبر كبیر انقلاب برده مىشود، با تشریف كافى برده شود و آن احترام و إعزاز واجب و آن احترامات فائقه مرعى گردد، و خواننده ناآشنا احساس بى احترامى یا كم اعتنائى ننماید.
مخصوصاً در متنى كه براى آقاى حاج شیخ حسن سعید ـ دامت معالیه ـ به كار
برده مىشود و براى یكى از مراجع خدمتگزار گذشته «حضرت آیتالله بروجردى» گفته مىشود (ص ١١٢) و با اضافه كردن كلمه حضرت از خدمات ایشان قدردانى و سپاسگزارى مىگردد، شایسته است نسبت به رهبر بزرگ انقلاب اسلامى و مرجعى اینچنین شجاع و بزرگوار، دهها و صدها برابر قدرشناسى و شكر گزارى شود. و این قدرشناسى و خضوع و اطاعت و احترام در هنگام به كار بردن نام مقدّس ایشان مشهود باشد.
٣ ـ به شاه معدوم اعتراض فرمودهاید كه: «به آقایان آیتالله نگفته است و جناب حجّت الإسلام گفته است» .... و این اعتراض متین و پسندیده است و هنگامى كه فهم عرفى از كاربرد ألقاب اینچنین احساس بى احترامى مىكند، آیا رواست در سند چنین ارزشمندى نام معظَّم رهبر كبیر انقلاب با نام یكى از شاگردان ایشان مثلًا آیتالله آذرى و یا آیتالله ایزدى همسان و هم تشریف آورده شود؟!
٤ ـ حذف كلمات تشریفى مانند «امام» و «امام امَّت» كه عرف مسلمین حضرت ایشان را با این ألقاب نام مىبرده و مىبرد، در نگاه افراد علاقمند و وفادار به ایشان اهانت تلقّى مىشود مخصوصاً این كه خود حضرتعالى «امامت و إمارت» را در این كتاب در پى هم آورده و مترادف به كار بردهاید. (ص ١٦٩)
در جائى كه به یك پیشنماز مسجد، امام جماعت گفته مىشود، چرا به یك رهبرى اینچنین دلیر و پیشتاز نتوان امام امَّت گفت؟!
٥ ـ به حقّ معتقد بوده و هستید كه «اسلام در وجود ایشان متمركز شده است» (ص ٩٣) و كمترین خراشى بر این چهره منوّر، خراش بر چهره اسلام و مسلمین است. امّا بر خلاف این عقیده و برخلاف روش كتمانى خود كه براى حفظ حرمت برخى افراد او را نام نبردهاید و فرمودهاید: «یكى از آقایان معروف طهران» و «بعد اللّتیا و الَّتى» (ص ٤٠) .... گفتگو و مسائلى را درج كردهاید، كه خواه ناخواه موجب هتك حرمت مقام معظم رهبرى و ولایت ایشان مىگردد (ص (٨٩ مثلًا فرمودهاید: كه ایشان فرمودند كه: «ما در این راه سُریدهایم» و درباره إعلامیههاى نخستین ایشان
مرقوم داشتهاید (ص ٩٣) كه: «امَّا بعضى مطالب در آنها مىآمد كه به نظر بى اشكال نبود» و بسیارى موارد دیگر .... (ص ٥٥) كه البتّه بیان این مسائل و تذكّر و نصیحت لازم؛ ولى پخش و انتشار آنها مخصوصاً بعد از رهبرى ایشان و در كتابى و از شخصیتى مورد اعتماد، دستمایهاى و خنجرى در دست دشمن خواهد شد و دشمنان دین بیش از دوستان از آن بهرهمند خواهند شد. مگر نصیحت در بین مَلا تقریع نیست؟!
٦ ـ درباره «طَیب» كه چهره خویش را با خون مقدّس شهادت و فتوّت شستشو داد و پاكیزه كرد شایسته به نظر نمىرسد كه گذشتهاش را با چنان عباراتى افشا نموده و گفت: «طَیب یك لاطى (ص ٨٣) طهران بود» و «طیب یك آدمى بود كه شما هر گناهى كه فرض كنید درجه یكش را انجام داد» ... (ص ٨٥)
چرا كه به یاد دارم خود حضرتعالى در منبرى مىفرمودید كه: خدا گناه بنده خود را آنچنان مكتوم نگه مىدارد كه حتَّى پیامبرش هم از آن گناه خبر نمىشود. و علاوه از كجا مىدانیم كه: طیب درجه یك هر گناهى را انجام مىداده است؟!
٧ ـ در مورد رهبرى حضرت آیتالله خامنهاى كه خبرگان امَّت به اجتهاد ایشان گواهى دادهاند بسیار خوب و متین بحث فرمودهاید، و ضرورت اتّباع از ولىّ فقیه را در همان اشارات كوتاه كاملًا رسا و گویا ایفا فرمودهاید.
امّا از آنجا كه ولایت فقیه و ولىّ فقیه ركن و محور حكومت إسلامى است و إعزاز و إكرام ولىّ فقیه إعزاز و إكرام أمیر المؤمنین حضرت علىّ بن أبى طالب علیه السلام است، شایسته بود كه نام ایشان را كه مقام معظّم رهبرى را بر عهده گرفتهاند با تشریف و تفخیم بیشترى مىآوردید، و در این مورد به خطابات امام راحل و فقیدمان در مورد ایشان استناد مىنمودید.
٨ ـ به یقین مىتوان گفت: با تدارك موارد فوق و برخى موارد دیگر، این كتاب یكى از بهترین أسناد انقلاب اسلامى است، و مىتوان چون مشعل درخشان فرا راه مسلمین قرار گیرد تا آنها هم با این گونه مجاهدتهاى پیگیر حكومت اسلام را إقامه
كنند.
٩ ـ بیان مسائل گذشته با بهرهمندى از حدیث ارجمندى بود كه در پایان كتاب متذكّر گشتهاید كه نصیحت به «أئمّه مسلمین» را لازم شمرده است.
در پایان دوام توفیق و مزید عزّت و كرامت دنیا و آخرت را براى حضرتتان از خداى متعال خواستارم إنَّهُ قَرِیبٌ مُجِیبٌ.
امضا با نام معروف امضاء با نام شناسنامه ١٦ رمضان المبارك ١٤١٠هجرى قمرى
پاسخ به انتقاد
و امّا پاسخ:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و صلّى الله على سیدنا محمّد و آله الطیبین الطّاهرین، و لعنة الله على أعدائهم أجمعین من الآن إلى قیام یوم الدّین.
حضور انور جناب محترم ....... مكرّم سید الفضلاء العِظام فخر العشیرة الفِخام آقاى .... دامت معالیه.
السَّلام علیكم و رحمة الله و بركاته. انشاء الله تعالى پیوسته موفّق و منصور باشید و در طىّ مدارج علم و عمل مقضىّ المرام و از آبشخوار علم و عرفان بهرهمند گردید. رقیمه شریفه زیارت و از مضامین آن اطّلاع حاصل شد. این نامه نقد و تحلیلى بود از كتاب «وظیفه فرد مسلمان در احیاى حكومت اسلام» كه به حضرتعالى إهداء شده و مورد مطالعه قرار گرفته بود.
إجمالًا براى دفع شبهات، تلواً عرض مىشود:
تجلیل و تكریم از حضرت آیة الله فقید خمینى قدس سره به نحو أتم و أكمل به عمل آمده است. گلایه جنابعالى بیشتر روى عدم به كار بردن لفظ امام و یا امام امّت است كه این تعبیر به هیچ وجه صحیح نیست.
امام گرچه در لغت به معنى پیشواست، ولى در اصطلاح شیعه انحصار به أئمّه اثنا عشر دارد كه داراى عصمت بوده و از جانب رسول الله بخصوصهم منصوبند.
فلهذا این گروه از شیعه را إمامیه گویند، و گرنه عبارت إمامیه بر آنها لغو بود. هر گروهى باید إمامیه باشند چرا كه رئیسى دارند.
و بدین مطلب مخالفین ما هم همچون احمد امین مصرى معترف و در كتابهایش ذكر كرده است.
در روایات وارده از ائمّه معصومین ـ سلام الله علیهم أجمعین ـ إطلاق لفظ امام براى خصوص دوازده امام است به خلاف امام مضاف مثل امام جماعت و امام جَیش كه در آن اصطلاحى نیست و به همان معنى لغوى باقى است.
ما بسیارى از الفاظى داریم كه در اصطلاح از معنى لغوى عدول كرده و استعمالش در غیر معنى اصطلاحى، مُحَرَّم است همچون لفظ «أمیر المؤمنین» كه از جهت لغت مىتوان به هر كس كه بر مؤمنین امارت داشته باشد أمیر المؤمنین گفت، اما اصطلاحاً (اصطلاحى كه بنیاد گذارندهاش خود رسول الله است) به هیچ یك از أئمّه طاهرین حتَّى بر حضرت بقیة الله تعالى فى الارضین استعمال این كلمه حرام است. و فقط از ألقاب خاصّه «على بن أبى طالب» است علیه أفضل الصلاة و السّلام. و همچون لفظ بَقیةُ اللهِ، و المَهْدِىّ، و صاحب الزَّمان كه لغةً استعمالشان براى أفراد متّصف به این أوصاف بلامانع است اما در اصطلاح امامیه و شیعهاى كه مذهبش را از إمامان أخذ كرده است جایز نیست.
در مجلّدات «امامشناسى» بالاخصّ در مجلّد اوّل مقدارى و در مجلد چهاردهم به طور تفصیل در این موضوع بحث شده است.
ما خداى ناكرده نباید حقایق را فداى أهواء و آراء شخصیه بنمائیم و گرنه مفت باختهایم و مكتب را فروختهایم. «كُلُّ شَىْءٍ جَاوَزَ عَنْ حَدِّهِ انْعَكَسَ إلَى ضِدِّهِ».
مكتب شیعه امامیه اثنا عشریه، امام زمان را امام و زنده مىداند. دو شمشیر در یك غلاف جمع نمىشوند. و ما در برابر امام زنده شرمسار خواهیم بود كه از زمان رسول الله تا به حال وى را امام بدانیم و خداى ناكرده در عمل او را كنار بگذاریم و این نشان و علامت خاصّه او را به خود ببندیم.
به دنبال آمدن لفظ امارت بر امامت در عبارت حقیر در قسمت لزوم بیعت در بحث امامت امام معصوم است كه البتّه لازمه امامت، امارت است، نه در بحث ولایت و حكومت وَلىِّ فقیه. در آنجا صدق عنوان حكومت و امارت مستلزم صدق عنوان امامت نیست. و گرنه بحث را جدا كردن و تارةً به عنوان بیعت با امام و تارةً اخرى به عنوان بیعت با ولىّ فقیه، معنى نداشت و همه در لزوم بیعت با حاكم شرع ختم مىشد.
استدلال غلط بر جواز لقب امام دادن
در مجلس ترحیمى به مناسبت شهادت مرحوم حاجّ سید مصطفى خمینى ـ زاده الله عُلُوّاً و مرتبةً ـ كه سخنران آقاى دكتر حسن روحانى بود به استناد به آیه كریمه: وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ1 که پس از ابتلاى حضرت ابراهیم به ذبح فرزندش اسمعیل خداوند منصب امامت را به وى عطا کرد اظهار کردند که چون اینک فرزند آیة الله خمینى شهید شده است، نام امام بر ایشان باید گذاشته شود.
و این استدلال تمام نیست، زیرا آن عنوان را خدا داد و با إنِّى جاعِلُک ادا نمود. و آن خدا در حالى كه فعلًا امامى را زنده نگه داشته است و او را ملجأ و ملاذ و پناه و منجى قرار داده است، امام دیگرى را جاعل نخواهد بود مگر به عنوان نیابت. لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ2
امروزه در كتابهاى درسى بچّهها مىنویسند: امامان دوازده نفرند، و امام دوازدهم زنده و غائب است، و از طرفى مىنویسند: «امام خمینى» چنین و چنان. چند بار این بچّهها از خود من پرسیدهاند كه امامان دوازده نفرند، غَلَط است. باید نوشت سیزده نفر. و حقّاً من در جواب آنها فرو ماندهام.
امروز قبر آیة الله خمینى قدس سره را با تشكیلات و صحن و رواق و مسجد و كتابخانه
و غیرها مىسازند. اینها مهمّ نیست و نگران كننده نیست. جاى نگرانى آنجاست كه خداى ناكرده یك زیارت نامه مفصّل بنویسند و به عنوان «امام» و با نام و نشان «امام امَّت» بدانجا نصب كنند، و آن امام نیز در ردیف و در میزان حضرت امام رضا علیه السلام قرار گیرد. و این مطلب براى نسل آینده تاریخ تشیع را عوض كند.
آیة الله فقید سعید خمینى قدس سره آنقدر نكات درخشان و جالب و تابناك در زندگى خود دارد كه اگر روى آنها كاملًا بحث شود، براى این نسل و نسلهاى آتیه كافى خواهد بود و نیاز به این امور اعتباریه و جعلیه و غیر حقیقیه نیست.
امّا راجع به «طَیب» من خواستم در آنجا نشان دهم به مقدَّسین و جانماز آبكشان و تقدّسمآبان كه چنان شخصى كه از هر گناه خوددارى نمىكرد، بر اساس غیرت فطرى و وجدانى خود گفت: «من تهمت به سید نمىزنم» و این معنى بدون ذكر سوابق وى اجمالًا غیر ممكن بود.
بنابراین اشاره یا تصریح به گناه او كه جهراً انجام مىداد و پائین شهر قسمت انبار گندم و خیابان خراسان جزو پاطوق او بود، مزید بر رشادت و دلاورى اوست كه از همه مناصب گذشت، نه خداى ناكرده قصد اشاعه فحشاء و نام از مردگان به غیر خوبى بردن باشد.
از جمهورى اسلام انتظار داشتیم نام او را هم مانند «تختى» بر سر زبانها آورد. پس از تیرباران او من خودم اوّل كسى بودم كه بر سر قبرش رفتم و از روح بلند و استقامت او مدد جستم و او را نزد خداوند شفیع قرار دادم تا امر ما را هم به خیر به پایان برساند و از هواجس نفسانیه و هزاهز فریبنده آخر الزّمان كه هر كسى را به نحوى مىرباید مصون بدارد، و در خاتمه كارنامه عمل را صحیحاً و سالماً به دست راست ما بدهد. و الآن هم هر وقت به زیارت حضرت عبد العظیم علیه السلام مشرّف شدم بر سر مزارش رفتهام «رحمة الله علیه رحمة واسعة».
رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا
رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ.1
نسأل الله تعالى أن یوفّقنا و إیاكم لما یحبّ و یرضى، و السّلام علیكم و رحمة الله و بركاته.
٧ شوّال ١٤١٠ سید محمّد حسین الحسینىّ الطهرانى
مورخ نمىتواند از بیان تاریخ صحیح تجاوز كند
بارى این كتاب «وظیفه» هر چه هست همین است. یك سلسله وقایع تاریخى بدون اندك آرایشى و پیرایشى بیان شده است. و هویت انقلاب را نشان مىدهد. و كما هو حقّه وظیفه هر فرد را روشن مىنماید. مختصر تغییرى در آن، آن را از سادگى و بى آلایشى سقوط مىدهد. و دیگر یك تاریخ درست از دست یك مورِّخ بى نظر خارج مىگردد.
مگر ما نمىدانیم كه حكومت اسلام بر اصل و اساس حكومت حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام پایه گذارى مىگردد. پایههایش عین صدق و راستى مىباشد. اگر از این محور بیرون گردد حكومت على نیست. داخل و خارج، ما را باید آن طور كه هستیم بشناسند. زیاده و كم موجب رسوائى و ریختن آبروى ماست. بیائیم شما را به خدا سوگند جوش اسلام و مسلمین را برون از حدّ نخوریم، و با شایعات كاذبه در صدد حفظ و صیانت اسلام برنیائیم. و گرنه در این معركه خواهیم باخت. چرا كه دشمنان ما در شیطنت از ما شیطانتر هستند. اگر با دروغ و شیطنت بخواهیم آنها را به زمین بزنیم به خطر افتادهایم. زیرا بر فرض أقوائیت شیطنتشان، آنها ما را به زمین خواهند كوفت.
راه صدور انقلاب، صدق و درستى است كه بدون مایه تبلیغى، خارجیان حتَّى یهود و نصارى و سایر دولتهاى كفر را خاضع مىكند و ملّتها را به خود مىكشاند چون حقَّانیت اسلام و رسول الله را عملًا در وجود ما مشاهده مىكنند. و اما اگر با غیر صدق بخواهیم آنها را تسلیم نمائیم ابداً امكان ندارد. چرا كه راه غیر صدق را
ایشان بهتر مىدانند، تازه اطّلاعى جدید هم بر دروغ ما پیدا مىنمایند.
آوردهاند كه چون انگلیسها پیشنهاد كردند: راه آهن را از جنوب تا بندر جز (گز) احمد شاه قاجار بكشد، و او مشروحاً معایب این راه را تذكّر داد و گفت: مصلحت راه آهن ایران، شرقى به غربى است، و تجارت هند را به ایران و ترانزیت ایران كمك مىكند، ولى راه آهن جنوب به شمال فقط جنبه نظامى و سوقالجیشى دارد و بر مصلحت ملت ایران نیست، و من نمىتوانم پول ملَّت را گرفته و یا از خارج وام بگیرم صرف راه آهنى كه فقط جنبه نظامى براى انگلیسها دارد بكنم.
وزیرى كه حامل پیغام بود، به سلطان احمد شاه عرض كرد كه: با این صراحت هم نمىشود به وزیر مختار انگلیس جواب یأس و منفى داد! خوب است یك قدرى ملایمتر جواب داده شود.
سلطان احمد شاه قدرى تأمل كرده، سپس در جواب مىگوید: آقا آنها هم من و هم تو را بهتر از خودمان مىشناسند. اگر غیر از این جواب داده شود خواهند فهمید كه به آنها جواب دروغ دادهایم. بهتر این است كه به همین صراحت گفته شود كه من با این نقشه هیچ گونه موافقت ندارم.1
بارى سخن در لقب آیة الله خمینى قدس سره به امام امَّت بود، و روشن شد كه این معنى، معنى لغوى یعنى پیشوا و رهبر نمىباشد، بلكه به معنى امام است و گرنه چرا به رهبر فعلى انقلاب: حضرت آیة الله خامنهاى امام نمىگویند؟ مگر او پیشوا و رهبر نیست؟!
آنان مىخواهند به آیة الله خمینى صبغه امامت دهند، و لفظ امام یا امام امَّت را برگزیدهاند. آیا لفظ امام امّت با لفظ امام زمان تفاوتى دارد؟! اما چون امام زمان لفظى است كه در أذهان به ذهن مىزند و انصرافش به امام زمان بیشتر است، لفظ
امام امّت را به جاى آن برگزیدهاند.1،2
یكى دیگر از اشتباهات این حكومت، استعمال تاریخ مجوسى شمسى و ماههاى اوستائى همچون اردیبهشت و شهریور و أمرداد ماه و اسفندماه است. ما رسالهاى در این موضوع به نام «رساله نوین در بناء اسلام بر شهور و سنوات قمریه» نگاشتیم بسیار مستدلّ و غیر قابل إنكار و تخطئه، اولًا زیراكس اولیه آن را به حضور رهبر كبیر تقدیم داشتیم. و ثانیاً پس از طبع نیز اوَّلین نسخه را به حضرتشان اهداء نمودیم، معذلك عطف توجّهى به