پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه اخلاق وحکمت وعرفان
توضیحات
سر الفتوح اثر علامه طهرانی قدّس سرّه که با بیانی شیوا، به تبیین مبانیِ مکتب توحید و عرفان میپردازد. این کتاب در حقیقت نقدِ کتاب «پرواز روح» اثر سید حسن ابطحی است. در فصل اول به نقدِ محورهای کتابِ «پرواز روح» پرداخته، و در فصل دوم در ضمن تعلیقاتی، جای جای کتابِ مذکور را مورد تحلیل و بررسی قرار دادهاند.
اهم مطالب:
• نقد و بررسی نظریه عدم نیاز به استاد کامل
• اثبات فطری بودن و عقلانی بودنِ نیاز به استاد
• اثبات نیاز به استاد با توجه به آیات و روایات.
• بررسی و تحلیلِ «انکار علمِ حکمت و فلسفه» که انکار آن یعنی دستگاه عقل در وجود انسان، عاطل و باطل است.
• اثبات اینکه حجیّت هر چیزی به عقل است حتی کتاب و سنت
• ذکر آیات و روایاتی که دعوت به تعقل و تفکر میکنند.
• نقد و بررسی نظر کسانی که نهایتِ سیرِ انسان را شناخت امام زمان علیه السلام میدانند
از آنجا که برخی مباحث این کتاب نیاز به شرح و تفسیر بیشتر داشته است حضرت آیة الله حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی قدس سره، اقدام به درج مقدمه و تعلیقاتی بس نفیس نمودند که بر غنای مطالب افزوده است.
هو العلیم
سرّ الفتوح
ناظر بر پرواز روح
حضرت علاّمه آیة اللَه حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی
قدّس اللَه نفسه الزّکیّة
با مقدّمه و تعلیقات:
سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
قال رسول اللَه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم:
”مَن ماتَ و لَم یَعرِفْ إمامَ زمانِه مات میتَةً جاهلیَّةً.“
«کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مردن مردم جاهلی از دنیا رفته است.»
بحارالأنوار، ج ٥١، ص ١٦٠
مقدمه
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
الحمدُ لِله ربِّ العالَمین
و السّلام علی خیرَ خَلقه مُحمّدٍ و أهلِ بیتهِ أجمَعین
و لعنةُ اللَه علی أعدائِهم إلی یومِ الدّین
مقالۀ سر ّالفتوح ناظر بر کتاب پرواز روح که از خامۀ حضرت علاّمه آیة اللَه حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی تراوش یافته، مبیّن انظار و آراء متعالی مکتب عرفان و توحید در نهایت سیر تکاملی بشر است.
بشر به واسطۀ استعداد و قابلیّت خلعت خلیفةاللَهی, که ناشی از نزول مقام ذات به شهادت کریمۀ شریفه: ﴿وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾1 است، جامعیّت صفات و اسماء کلیّه الهیّه را به مقدار سعۀ وجودی خویش دارد؛ و از آنجا که خود اسماء و صفات به منشأ و اصل خود، که همان ذات پروردگار است، قائمند؛ پس وصول به این مرحله به نحو اطلاق، وصول به مرتبۀ ذات و فناء در آن را در پی خواهد داشت.
نکتهای که از قدیمالایّام اذهان بسیاری از اهل تحقیق را به خود مشغول میداشت این است که: چگونه ممکن است نفوس محدوده و مقیّدۀ بشری با آن سعه
و ظرفیّت محدود خود, بتوانند به ذات لایتناهی و غیر محدود حضرت حقّ برسند و معرفت شهودی نسبت به آن حاصل نمایند؟ و لذا بسیاری اصلاً معرفت حقّ را دربارۀ افراد بشر انکار نمودند، و برخی آن را منحصر به بعضی از اشخاص چون معصومین علیهم السّلام دانسته و نهایت سیر انسان را معرفت به این دسته از مظاهر حقّ پنداشتهاند.
مرحوم علاّمه طهرانی ـ رضوان اللَه علیه ـ در این مقاله به خوبی روشن میسازند که معرفت شهودی ذات حقّ نه تنها امری محال و ممتنع نیست، بلکه برای تمامی افراد بشر با رعایت تربیت سلوکی و تهذیب نفسانی ممکن است. البته ناگفته نماند که اصل این مطالب در دو کتاب ارزشمند ایشان: توحید علمی و عینی و اللَه شناسی1 موجود میباشد؛ و نیز بحث دربارۀ فناء در ذات و اثبات آن با مرحوم علاّمه طباطبایی ـ رضوان اللَه علیه ـ در کتاب مهر تابان آمده است.2 و لذا مناسب است خوانندگان محترم برای توضیح بیشتر به آن کتب مراجعه کنند.
مرحوم علاّمه طهرانی ـ رضوان اللَه علیه ـ در این مقاله به خوبی روشن میسازند که تمامی هدف انبیاء و اولیاء الهی، رساندن بشر به مقام معرفت ذات باری و مشاهده آن به واسطۀ فناء در ذات حقّ است؛ و آنان که این مرتبه را برای انسان عادی ناممکن میپندارند، نه از توحید خبری دارند و نه از ولایت، و ادراک هیچ یک از آن دو را نکردهاند، و مردم را به گمراهی میکشانند، و از به فعلیّت رساندن این کیمیا و اکسیر که قابلیّت وصول به مقام ذات است، جلوگیری مینمایند.
از خداوند متعال توفیق وصول به مراتب معرفت را برای جمیع رهپویان طریق معرفتش خواستاریم.
سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
فصل اوّل: اشکالات وارد بر محورهای اساسی کتاب پرواز روح
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
و صلّی اللَه علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة اللَه علی أعدائهم أجمعین
و بعد آنکه: کتاب شریف پرواز روح را مطالعه کردم؛ و چون از مدّتی قبل دربارۀ محتویّات آن کراراً سؤالاتی میشد و از این حقیر دربارۀ آن نظریّه میخواستند، و به واسطۀ عدم اطّلاع بر آن مضامین، قادر بر پاسخ آنها نبودهام و فقط به ذکر صدق و امانت مؤلّف محترم آن (که از سابقالایّام روابط فیالجمله دوستی و آشنایی برقرار بود) اکتفا مینمودم. اینک یکی از برادران ایمانی و أخلاّء روحانی یک جلد برای من هدیه آورده و تقاضای مطالعه و نظریّه نمودند؛ لذا برای اجابت التماس دعوت مؤمن یک دور آن را مرور، و نظریّات خود را در موارد لازم در هامش همان کتاب ثبت کردم، تا موجب تذکره برای حقیر و تبصره برای دوستان عزیز و طالبان ارجمند بوده باشد.
و اینک خلاصۀ نظریّه را که در آن هوامش مضبوط شده است، برای افرادی که بدون مطالعۀ کتاب میخواهند از آن مطّلع گردند، در اینجا مینگارم؛ بحول اللَه و قوّته و لا حول و لا قوّة إلّا باللَه العلیّ العظیم.
این کتاب ـ که مشهود است از روی صدق و اخلاص نگارش یافته است، و برای بیدار کردن حسّهای خاموش و افکار جامده بسیار مفید، و در آن عملاً و
شهوداً روابط این عالم طبیعت را با عالم صورت و مثال ولایت اعظم حضرت حجّة بن الحسن ارواحنا فداه روشن میسازد ـ جالب و حاوی سبکی بدیع میباشد.
آخر تا کی مردم، این جهان و عالم طبع و خیال را مرده پندارند، و برای آن روحی و جانی نبینند؟! روحی و جانی که همچون روح و جان ما بر جسم ما، بر تمام این جهان حاکم، و هر موجودی را در تحت حیطۀ عینیّه و علمیّۀ خود قرار داده است!
وقتی از نظر ادلّۀ فلسفیّه و از نظر منقولات محکمۀ شرعیّه ثابت شد که ولایت کلیّۀ الهیّه بر این عالم حکومت دارد، چرا آن را ننویسند و بازگو نکنند؟! و شهود و اثر را برای اطّلاع پژوهندگان حقیقت در دسترس آنها قرار ندهند؟! و بالأخره مردم با امامشان پیوند و رابطه پیدا نکنند؟! و در سرّاء و ضرّاء همانطور که برای ادارۀ امور بدن و عالم طبیعت خود، از افکار و اراده و نیروی علم خود نیرو میگیرند، از آن منبع علم و حیات و قدرت برای اداره امور جهان تشریع و سیر تکاملی امّتها به مراحل کمالی خود، نیرو نگیرند و استمداد ننمایند؟!
ضرورت ارتباط با ولایت که روح کلّی این عالم است، برای تکامل بشر
زیرا ما معتقدیم که ارتباط با ولایت که روح کلّی این عالم است،1 برای تکامل بشر از نان شب ضروریتر است؛ و روایت شریفۀ وارده از رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: «مَن ماتَ و لَم یَعرِفْ إمامَ زمانِه مات میتَةً جاهلیَّةً»2 از روایات مسلّمه و دارای اسناد عدیده از طریق شیعه و عامّه است.3
فَلِلّه تعالی دَرُّ مؤلِّفِهِ، و جَزاهُ عَن العِلمِ و العَمَلِ أحسَنَ الجَزاء، و شَکَّرَ سَعیَه و أجزَلَ ثَوابَه.
بیان سه امر لازم الذّکر
امّا نظریّات حقیر دربارۀ بحثها و نظریّاتی که در آن به کار رفته است، در سه مورد شایان توجّه است:
اوّل: دربارۀ عدم نیاز به استاد و مربّی کامل در سیر و سلوک برای تکمیل نفوس بشریّه؛
دوّم: دربارۀ انتقاد از خواندن علم فلسفه؛
سوّم: دربارۀ نهایت سیر که به شناخت ولیّ مطلق، حضرت حجّت صلوات اللَه علیه منتهی میگردد.
مطلب اوّل: در بیان عدم لزوم استاد کامل و نقد این نظریّه
امّا در مطلب اوّل: آنچه از مطاوی این کتاب دستگیر میشود آن است که: انسان نیازی به استاد در راهنمایی راه خدا و تزکیۀ باطن و تطهیر نفس ندارد؛ و توسّلات به ائمّۀ معصومین و حضرت بقیّةاللَه ارواحنا فداه کافی است، و خود نشان دهندۀ راه و هموار کنندۀ طریق و زدایندۀ موانع و آفات است؛ و به طور کلّی نفس ارتباط با باطن میتواند دلیل و رهبر انسان در ظاهر بوده، و اعمال و وظایف را مشخّص و معیّن کند.
ائمّه معصومین سلام اللَه علیهم أجمعین همیشه زندهاند، موت ندارند، حیات و رحلتشان یکسان است؛ و بنابراین برای راهنمایی و دلالت انسان نیازی به غیر نیست؛ و بالأخصّ حضرت بقیّةاللَه که فعلاً حیّ و زنده بوده و به لباس مادّی ظاهری بدن ملبّس و بدین خلعت مخلّعند، و وظیفۀ آن حضرت رسیدگی به دردِ دردمندان و قضاء حاجت نیازمندان است؛ و بنابراین چرا استمداد از باطن آن حضرت کافی نباشد؟!
پذیرش استاد و پیروی از دستورات و تعالیم او، در حکم حاجب و دربانی است که بین انسان و بین امامش جدایی و فاصله میاندازد. امیرالمؤمنین علیه السّلام
در زمان حیاتشان حاجب نداشتند؛ پس از موت که تجرّدشان بیشتر میشود و به علّت خلع لباس مادّه و کثرت توانایی ایشان از نقطۀ نظر سعۀ اطلاقی بیشتر است، به طریق اولی حاجب ندارند؛ پس چرا برای استفاده از فوائد روحیّۀ آن حضرت و استفاضه از منابع فیض کمالیّه و ملکوتیّۀ ایشان، محتاج به حاجب باشیم؟! و دست نیاز به دامان استاد در این راه دراز کنیم و در کلاس تعلیم و تربیت او مقیم گردیم؟! و خود را محتاج به بشر نیازمندی همانند خود ببینیم؟ و در سیر و سلوک و کیفیّت حرکت پیرو و تابع او باشیم؟!
در لزوم تبعیّت از استاد آگاه در سیر و سلوک راه خدا
در پاسخ باید گفت: [اوّلاً:] آری، درست است که آنان به فعلیّت محضه رسیده و به تکامل مطلق واصل شدهاند، و بنابراین تجرّدشان تامّ و احاطۀ آنان تمام است؛ و بنابراین در تدبیر امور تکوینیّه مستقل، و بدون نیازی به قدرت و موجودیّت ماهیّات امکانیّه، خود آنان از طرف ذات مقدّس ربّ العزّة مفیض وجود و معطی حیات میباشند، ولی آیا در امور تشریعیّه هم مطلب همینطور است؟! کلاّ و حاشا!
در این امور، بشرِ مختار، مکلّف به تکلیف است و باید خود به دنبال صلاح خود برود، و در اثر مجاهده و پیروی و اطاعت و مخالفت نفس امّارۀ به سوء، از مراحل و منازل نفس و از مکائد شیطان بگذرد؛ و این بدون مربّی و استادی که انسان بتواند با او تماس حاصل کند و پیوسته با او بوده باشد، و راه خیر و شرّ و نفع و ضرر را نشان بدهد، حاصل نمیشود.1
و بر این اصل است که خداوند پیامبران را برای هدایت بشر فرستاده است که آنان با بشر تماس گیرند و راه خیر و سعادت را بنمایانند، با بشر تکلّم کنند و با سیره و سنّت و منهاج خود، آیین خداپرستی و راه ترقّی و کمال را نشان دهند؛ وگرنه چه نیازی به پیامبران بود؟ خداوندِ زنده و موجود علی الاطلاق، پیوسته دانا و خبیر و
بصیر و علیم بود، و مردم بدون وساطت پیغمبران از او راه تکامل را مییافتند، و از راه اتّصال به باطن رفع مشکلات و موانع مینمودند و از سعادت و شقاوت میپرسیدند و خداوند علیم و خبیر هم آنان را دلالت میکرد.
و هیچ شکّی نیست که علم خدا و احاطۀ او بیشتر از امامان است، زیرا علم خدا ذاتی است و علم و احاطۀ ائمّه از ناحیۀ خداست و عرضی است و تبعی است. چطور خداوند با علم ذاتی و احاطۀ اصلی خود، مردم را در راه هدایت به واسطۀ اتّصال باطنی رها ننمود، و پیامبران و وسائط فرستاد که با بشر تماس گیرند، ولی پس از ارتحال پیامبران و امامان مردم را رها ساخت تا خود با نیروی باطن از ارواح آنان استمداد کنند؟ این محال و غلط است.1
و به عبارت دیگر: در امور تشریعیّه، فاعلیّت امامان از ناحیۀ فاعل تامّ و تمام است، ولی قابلیّت مردم از ناحیۀ قابلیّت آنان ناقص است؛ چون مردم باید با حواسّ ظاهریّه به خارج متّصل شوند، و بدین راه تقویت اراده و نیّت و اصلاح افکار و آراء و اخلاص در عمل بجای آورند، و این امر بدون وجود پیامبران و امامان زنده و رهبران حیّ صورت نخواهد گرفت.
ولیکن البتّه نسبت به خود پیغمبران و امامان که در تهذیب باطن و تزکیۀ نیروی انسانی به مقامی رسیدهاند که میتوانند بدون حاجب از ذات اقدس حضرت ربوبیّت اخذ مسائل تکاملیّه و اخذ الهام و وحی کنند، این امر متحقّق است.
ضرورت پیروی از امام زنده، اساسیترین اصل مکتب تشیّع است
و بر همین اساس است که در آیین تشیّع که راستترین آیین در کیفیّت تربیت و استوارترین مکتب الهی است، وجود امام زنده از اساسیترین مسائل، بلکه یگانه مسأله اصلی است که تمام مسائل بر آن محور دور میزند.
اگر رهبر زنده و استاد و مربّی حیّ لازم نبود، و مردم میتوانستند با نیروی اتّصال به باطن در سیر تکاملی خود مدد گیرند، چرا پیامبری بعد از پیامبر دیگر لازم بود؟! و چرا مسألۀ هدایت به نبوّت حضرت خاتمالنبیین ختم نشد و مردم نیازمند به رهبری امام بعد از او، حضرت علیّ بن ابیطالب بودند؟! و در این صورت و در این فرض آیا گفتار: «کَفانا کِتابُ اللَه»1 کافی نبود؟!
و پس از انقضاء دورۀ حیات حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام چه نیازی به حیات حضرت امام حسن علیه السّلام داشتیم؟ و به چه دلیل عقلاً میتوانستیم اثبات امامت آن حضرت را بنماییم؟ و پس از آن حضرت چه نیازی به حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام داشتیم؟ و همچنین یکایک از ائمّۀ اطهار علیهم السّلام تا برسد به حضرت
قائم آل محمّد، حجّة بن الحسن العسکری عجّل اللَه تعالی فرجه الشّریف.
پس دانسته شد که: انکار رهبر زنده و استاد و مربّی کامل، در مآل مرجعش به کَفانا کِتابُ اللَه خواهد بود؛ و موجب خروج از آیین تشیّع و ورود در سلک عامّه که به افکار و آراء خود دچارند، خواهد شد.1
وحدت مناط در لزوم تبعیّت از استاد خبیر در سیر و سلوک و سایر امور اجتماعی
و ثانیاً: قضیّه سیر و سلوک و پیمودن راههای باطنی و سیر در مراحل نفس و تهذیب و تزکیۀ اخلاق و عرفان به معارف الهیّه، مگر از سایر امور از نقطه نظر حکم جداست؟
چرا در قضیّۀ امراض جسمانی از روح ولایت امامان، بدون حاجب مدد نمیگیریم و نزد طبیب میرویم؟ و چرا در مسائل فرعیّۀ شرعیّه از روح آنان مدد نمیگیریم و به فقیه مراجعه میکنیم؟ و چرا در مسائل تفسیریّه از روح امیرالمؤمنین استمداد نمیکنیم، و برای حلّ معضلات مسائل حِکَمیّه و فلسفیّه از جان ولایت نیرو نمیطلبیم؟ و چرا در یکایک مسائل از حقیقت آنان و از روح ولایت کلیّه مدد نمیجوییم، و تشکیل حوزههای علمیّه و مدارس و مجامع تعلیمی و تربیتی میدهیم، و به رفتن در بیغولهها و در خلوتها برای استمداد باطن از جان ولایت، دربارۀ حلّ این مسائل پناه نمیبریم؟
آیا آن مسائل اهمّیتش زیادتر از مسألۀ عرفان الهی است که حتماً باید در پیجویی آن کوشا باشیم؟! و یا مسألۀ عرفان کم اهمّیّت است، و به مختصر توجّه به باطن حلّ میگردد؛ و لذا نیازمند به پیجوییهای دقیق و عمیق نیستیم؟!
و شما برای ما بیان کنید: به کدام دلیل و حجّت، موضوع تزکیه و اخلاق و تربیت نفس که از اهمّ مسائل است، از سایر موضوعات جدا شد و حکم خاصّی پیدا نمود که برای حصول آن، نفسِ توجّه به باطن کفایت کرد؛ و امّا در سایر موضوعات،
نیاز به استاد و مربّی و رهبر و راهنمای خبیر و بصیر و زنده پیدا شد؟!
نه، چنین نیست! بلکه حقّ مسأله این است که: ما به واسطۀ عدم اعتنا به مسائل اخلاق و تطهیر نفس و تزکیه سِرّ، برای آنکه یکباره شانه خالی کنیم، همه را یکسره انکار کردیم؛ و از نظر آنکه ظاهراً نمیتوانستیم انکار کنیم و برهان علمیّه و شرعیّه و عقلیّه بر علیه ما قائم میشد، لذا لفظاً قبول نموده و معنا را رها کردیم، و آن را به خدا و رسول و امام سپردیم، و خود از زیر بار تحمّل مشاقِّ مجاهده یکباره بیرون جستیم.1
...1
ترسیم حیات بشر از بدو تولّد تا وقت ممات (ت)
...1
تقابل عقل و احساس در تمام جزئیّات زندگی بشر (ت)
به مقابله و مبارزۀ اولیای الهی رفتن با حربۀ دفاع از دین و شریعت (ت)
...1
بیانی صریح در آفات اهل علم (ت)
...1
روش و منش مرحوم علاّمه هنگام اقامت در نجف اشرف (ت)
شهود غلبۀ اهواء و نفس امّاره بر قوای عاقله در مدّعیان عرفان (ت)
شباهت کلام قائلین به عدم لزوم استاد با کلام بنیاسرائیل
اتّکا به انوار باطنیّۀ امامان و حضرت حجّة بن الحسن علیهم السّلام، و رفع ید از مسئولیّت تکلیف تعلیم و تعلّم در مدرس مجاهده و تربیت نزد استاد کامل و مربّی مرشد تامّ، در حکم انکار این مسأله و رها نمودن نفس است.
این گفتار بیشباهت به گفتار بنیاسرائیل به حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام نیست، در آن وقتی که آن پیامبر بزرگوار، آنان را از زیر یوغ فراعنه و قبطیهای ظالم نجات داده و از نیل عبور داد، و با خون دل و هزاران مرارت آیین خداپرستی را به آنان آموخت، و آنان را تا دروازۀ فلسطین (مقرّ و مأوای خودشان) آورد، و فرمان حمله به شهر را، که خانه و وطن اصلی آنان بود و به طور آوارگی از آن رانده و بیرون ریخته شده بودند، صادر کرد، همگی همدست و همداستان شده و آواز برآوردند:
﴿قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِيهَا قَوۡمٗا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَ﴾؛1 «گفتند: ای موسی! در این ارض مقدّس و این شهر گروه ستمکاران هستند، و ما هرگز در آن داخل نخواهیم شد تا زمانی که آنان از آن خارج شوند؛ پس اگر آنان خارج شوند، در این صورت ما از داخل شدگانیم.»
﴿قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَآ أَبَدٗا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ﴾؛2 «گفتند: ای موسی! تا مادامی که ایشان در این شهر هستند، ما ابداً داخل آن نمیشویم! تو با پروردگارت بروید و نبرد کنید (و شهر را تسخیر کرده و سپس ما در شهر فتح شده وارد میشویم)؛ ما در اینجا از نشستگانیم!»
آیات و روایات ما را امر به لزوم پیروی از اهل خبره و دانش میکند
و ثالثاً: بر یک سیاق و بر یک میزان، آیات قرآن و روایات وارده، ما را امر به لزوم پیروی اهل خبره و دانش میکند، و به طور اطلاق این مهمّ را گوشزد میسازد. و ما در تمام آیات و روایات، یک آیه و یا یک روایت نیافتیم که امور اخلاقیّه و عرفانیّه را تخصیص زند و آنان را موکول به عالم غیب کند و ما را از نیاز به استاد و مربّی معذور بدارد؛ مانند آیه ٤٣ از سوره النّحل (١٦)، و آیه ٧ از سوره الأنبیاء (٢١):
﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾؛ «اگر چنین هستید که نمیدانید، از اهل ذکر بپرسید!»
و مانند فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام، در حکمت ٩٦ از نهج البلاغة:
«إنَّ أولَی النّاسِ بِالأنبِیاءِ أعلَمُهُم بِما جاءُوا به»؛ ثُمَّ تَلا: ﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾3؛4 «به درستی که نزدیکترین و مقرّبترین مردم به پیامبران، داناترین آنان هستند به آنچه
پیامبران آوردهاند. و پس از این جمله، این آیه را تلاوت فرمود: به درستی که نزدیکترین و مقرّبترین مردم به ابراهیم، هر آینه کسانی هستند که از او پیروی میکنند؛ و این پیغمبر است و کسانی هستند که ایمان آوردهاند.»
و مانند گفتار حضرت زینالعابدین علیه السّلام، در صفحۀ ٢٠٩ از کشف الغمّة، طبع سنگی:
هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ حَکیمٌ یُرشِدُه؛ و ذَلَّ مَن لَیسَ لَه سَفیهٌ یَعضُدُه؛1 «به هلاکت میافتد هر کس که مرد دانشمند و حکیمی نداشته باشد که او را راهنمایی و ارشاد کند؛ و به زبونی و پستی میرسد هر کس که مرد نادان و سفیهی را نداشته باشد که کمک کار و معین او باشد.»
جاری بودن ادلّه فطریّه و عقلیّه بر لزوم رجوع عامی به عالم در همه امور
و دیگر بسیاری از ادلّۀ وارده در باب اجتهاد و تقلید، که بر وجوب تقلید دلالت دارند، و آن ادلّه اختصاص به باب افتاء و قضاء ندارند، زیرا بسیاری از آنان اطلاق دارند و بر اساس وجوب رجوع عامی به شخص عالم، لزوم رجوع هر شخص جاهل به هر شخص عالم در هر موضوعی را میرساند.
بلکه ادلّۀ فطریّه و عقلیّه بر لزوم رجوع عامی به عالم، در اینجا نیز ساری و جاری است.
هیچکس از پیش خود چیزی نشد | *** | هیچ آهن خنجر تیزی نشد |
هیچ حلوایی نشد استاد کار | *** | تا که شاگرد شکرریزی نشد |
کلام رایج در بین دستهای از عامیان متلبّس به لباس اهل علم
و ما چون از علّت این کلام رایج در بین دستهای از عامیان متلبّس به لباس اهل علم که: «در امور اخلاقیّه نیازی به استاد نیست و از توسّل به حضرات معصومان و از استمداد حضرت صاحبالزمان، معضلات راه سیر و سلوک حلّ میگردد» تفحّص به عمل آوردیم، معلوم شد که جان و روح این مطلب از دو امر خارج نیست:
یا به جهت آن است که: امور اخلاقیّه و عرفانیّه و مسائل توحیدیّه را بسیار
سَرسری میگیرند و بدان وقعی نمینهند، و برای آن ارزش و اعتبار معتنابهی قائل نیستند؛ فلهذا در بین گفتارشان زیاد دیده میشود که: «این مسأله از مسائل اخلاقی است نه از مسائل فقهی، و این راجع به اخلاق است نه علم.»
و یا به جهت آن است که: چون خود را تهیدست مییابند، و برای مراجعه عوام نمیخواهند اظهار عجز و نادانی کنند، لذا در مسائل فقهیّه فوراً جواب میدهند؛ و امّا در مسائل توحیدیّه و عرفانیّه چون جواب ندارند، میگویند:
«با توسّل به حضرت بقیّةاللَه ارواحنا فداه این مسائل حلّ میگردد.» فَضَلّوا و أضَلّوا عَن سَواء الطَّریقِ!1
توضیحی پیرامون مجذوب سالک و سالک مجذوب
آری، برای افرادی به طور بسیار بسیار نادر دیده میشود که بدون سلوک، در ابتدا جذبه آنان را میگیرد و آنان مجذوب انوار جمالیّه الهیّه میگردند؛ و سپس در پرتو همان جذبه، خودِ خداوند ایشان را حرکت میدهد تا به سر منزل مقصود با تلاش و سلوک برسند. ایشان را «مجذوب سالک» خوانند، چون پس از جذبه قدم در سلوک مینهند؛ به خلاف سایر افراد که آنان را «سالک مجذوب» گویند، چون بعد از مجاهده و سلوک، جذبه آنان را میگیرد. ولی دستۀ اوّل هم در عین حال بعد از جذبه، برای سلوک نیاز به استاد دارند.
مجذوب سالک و اویسی مشربها در پرتو جذبۀ الهی طیّ طریق میکنند
و برای افرادی بسیار نادر از این دسته، چنان جذبات الهیّه پشت سر هم آمده، و راه را پیوسته بدانها نشان میدهد! و در هر کجا طریقی برای وصول است، خود خداوند از عالم غیب میفهماند؛ آنان بدون استاد ظاهری راه را طی میکنند و به مقصد میرسند. این افراد را «اُوَیسی» خوانند، زیرا همانند اُوَیس قَرَنی میباشند که بدون دیدار و ملاقات رسول اللَه راه را طی کرد، و در اثر جذبات الهیّه به مقصد رسید. رضوان اللَه علیه.1
تقسیمبندی افراد بشر در کیفیّت تهذیب و تربیت (ت)
...1
غالب انبیاء از این قبیل بودهاند، یعنی آنان که بین آنان و پیامبری دیگر فاصله زمانی بوده و ملاقات حاصل نشده است، و امامان ما علیهم السّلام از این قبیل بودهاند؛ صلوات اللَه و سلامه علیهم أجمعین.
ولی هیچگاه انسان نباید این خیال را در سر خود بپروراند که: من از زمرۀ «مجذوب سالک» و از خصوص «اوَیسیها» خواهم بود، و بدون مراجعه به استاد و در تحت تعلیم و تربیت و نظر او قرار گرفتن، در اثر ورود جذبات و واردات الهیّه راه را طیّ کرده و به مقصود میرسم، این پنداری است باطل؛ زیرا همانطور که ذکر شد این امر به دست سالک نیست، به دست خدا و به امر خداست که بسیار بسیار به ندرت صورت میگیرد؛ وگرنه سلوکی است که سالک به خیال حصولِ جذبه میکند، و این سلوکِ بدون استاد است که دارای خطرات فراوان: از ورود امراض گوناگون، و مالیخولیا و جنون و ضعف و نقاهت، و کوتاه شدن عمر، و دوری از مجتمع، و رها کردن کسب و کار و زن و فرزند، و بالأخره در دام ابالسۀ انسی و جنّی گرفتار شدن، و بر اریکه انانیّت و فرعونیّت تکیه زدن، و غیر ذلک از آفات این طریق است.1
هزار دام به هر گام این بیابان است | *** | که از هزار هزاران یکی از آنان نرهند |
مطلب دوّم: در انتقاد از فلسفه و نقد این نظریّه
و امّا درباره مطلب دوّم که انتقاد از علم فلسفه است، باید بگوییم: این نیز خطایی است بس بزرگ، و غلطی بسیار سِتُرگ! زیرا یکی از جهازهای وجودی ما قوّۀ عاقله است که تمام احکام و مسائل خود را در جمیع امور بر آن اساس پایهگذاری میکنیم، و به وسیلۀ آن در ترتیب قیاسهای منطقیّه برای حلّ مجهولات لا تُعَدّ و لا تُحصی استمداد میجوییم؛ و در این صورت چگونه ممکن است علم منطق را که راه ترتیب قیاسات است، ناصحیح شمرد؟! و چگونه ممکن است که فلسفه را که بر اساس برهان روی قواعد و مسائل منطقیّه قرار میگیرد، باطل دانست؟!
مسائل فلسفیّه همچون مسائل ریاضی است که بر مقدّمات و ترتیب قیاساتی است که به بدیهیّات منتهی میشود؛ و در این صورت انکار آن در حکم انکار ضروریّات و بدیهیّات است. مسائل فلسفیّه، مسأله را از مقدّمات خطابیّه و شعریّه و مغالطه و مجادله جدا میکند، و آن را بر اساس برهان که مبنی بر وجدانیّات و اوّلیّات و ضروریّات و بدیهیّات و غیرهاست، قرار میدهد.
دعوت آیات قرآن به تعقّل و ترتیب قیاسات
آیات کریمۀ قرآنیّه ما را به تعقّل دعوت میکند؛ آیا تعقّل غیر از ترتیب قیاسات است؟!
علم حکمت ما را به حقایق اشیاء و سرّ آفرینش، و عرفان به حضرت باری تعالی شأنه العزیز، و اسماء حسنی و صفات علیای او، و مسألۀ معاد و نظام تکوین و ولایت، و ربط بین ازل و ابد، و هزاران مسألۀ بدیع و زندۀ جهان هستی و کاخ آفرینش آشنا میسازد که:
﴿وَمَن يُؤۡتَ ٱلۡحِكۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِيَ خَيۡرٗا كَثِيرٗا﴾؛1 «و به آن کسی که حکمت داده شود، خیر بسیاری به او داده شده است.»
و دربارۀ حضرت لقمان میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا لُقۡمَٰنَ ٱلۡحِكۡمَةَ﴾؛1 «و به تحقیق که ما به لقمان، حکمت آموختیم.»
و در بسیاری از آیات قرآن وارد شده است که رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم، امّت خود را تعلیم حکمت میدهد؛ از جمله در دو آیۀ ١٦٤ از سورۀ آل عمران (٣) و آیۀ ٢ از سورۀ الجمعة (٦٢) وارد است که:
﴿يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾؛ «آیات خدا را بر مردم تلاوت میکند، و ایشان را تزکیه مینماید، و آنها را تعلیم کتاب و آموزش حکمت میدهد.»
بسیاری از روایات ما مشحون به دقیقترین مسائل عقلی است
و نیز بسیاری از روایات ما مشحون به دقیقترین مسائل عقلی است؛ و چگونه با عدم آشنایی به مسائل عقلیّه میتوان در این بحر بیکران وارد شد، و حاقّ معانی وارده در آنها را در ابواب مختلفۀ توحید، و فطرت، و قضاء و قدر، و أمر بین الأمرین، و مبدأ و معاد، و حقیقت ولایت، و کیفیّت ربط مخلوق به خالق و غیرها را بهدست آورد؟
راویان احادیث ائمّۀ طاهرین سلام اللَه علیهم أجمعین، همه یکسان نبوده، بلکه هریک در مرتبهای خاصّ و درجهای مخصوص بودهاند. و روایاتی که از هشام بن حکم و مؤمنالطّاق و نظائرهما نقل شده است، بسیار دقیق است؛ و به خوبی میرساند که آنان در علوم عقلیّه متضلّع، و به فنون استنباط احکام و قیاسات عقلیّه و جدل و خطابه و برهان واقف بودهاند، و حضرات معصومین با آنها با لسان دیگری بسیار دقیق و عمیق حقایق را بیان میفرمودهاند.2 فهمیدن این دسته از روایات بدون خواندن فلسفه و آشنایی با علوم عقلیّه محال است.3
در مباحث حضرت امام رضا علیه السّلام با صاحبان مذاهب و ادیان، مطالب دقیق عقلی است که بدون علوم عقلیّه، فقط به مجرّد فهمیدن معانی سطحیّه و ظاهریّهای از آن اکتفا میشود و جان و روح مطلب ملموس نمیگردد. روایات وارده از ائمّه معصومین، غیر از روایات وارده از عامّه و یا اخبار و روایات وارده در سایر ادیان است که همگی بسیط و قابل فهم عامّه میباشد.
و بر این اصل، تقویت فکر و تصحیح قیاس، و به طور کلّی آشنایی با منطق و فلسفه لازم است؛ و قبل از رجوع به این علوم نمیتوان از خزائن علمیّۀ حضرات معصومین که راهنمای وحید مسائل توحیدیّه هستند، طرفی بست.
و چقدر نارسا و نازیباست که بگوییم:
«ادلّه نقلیّه ما را کافی است، و روایات وارده ما را مستغنی مینماید، و چه نیازی به علوم عقلیّه داریم؟!»
آخر مگر حجیّت روایات به واسطه برهان عقلی نیست؟! و رجوع به روایات و اسقاط ادلّۀ عقلیّه، جز تناقض و خلف خواهد بود؟!
و به عبارت دیگر: روایات وارده از معصومین قبل از رجوع به عقل و ترتیب قیاس حجیّتی ندارد، و بعد از رجوع به عقل، دیگر فرقی و اختلافی بین این قیاس عقلی و سایر ادلّۀ عقلیّه نیست؛ و در این صورت ملتزم شدن به مفاد روایات و احادیث وارده، و انکار ادلّۀ عقلیّه، موجب تناقض و ابطال مقدّمهای است که با نتیجۀ حاصله از خود آن مقدّمه بهدست آمده است؛ و هَذا مِن أفظَعِ الشَّنائِعِ!1
تناقضگویی صریح مخالفان علوم عقلیّه
و عجیب اینجاست که: از طرفی این مخالفان علوم عقلیّه ادّعا دارند که: «در اصول دین تقلید کافی نیست و راه تعبّد و تمسّک به اخبار بسته است، بلکه باید
هر کس از روی یقین و علم، اعتقاد بدان مبانی داشته باشد، و علاّمه حلّی ـ رحمة اللَه علیه ـ در این مسأله نقل اجماع فرموده است»، و از طرفی میگویند: «ورود در علوم عقلیّه و حکمت متعالیه لازم نیست، زیرا آنچه در بحار بیکران معارف معصومان آمده است، ما را بینیاز میدارد»؛ این گفتار عین تناقض صریح است.
تمسّک به برهان عقلیّ در مسائل اصولیّه، و سپس عزل کردن عقل را در اخبار آحادی که در معارف عقلیّه وارد شده است، و عمل نکردن به آن، عیناً از قبیل باطل کردن مقدّمه است به سبب نتیجهای که از همان مقدّمه استنتاج میشود؛ و این عین خلف و تناقض است.
اجتهاد در مذهب شیعه، موجب حفظ دین از کهنگی و اندراس، و عدم تعبّد به آرایی میشود که در یک زمان در نزد بعضی، از اصول مسلّمه شمرده میشود و در زمان دیگر بطلانش از بدیهیّات محسوب میگردد.
تعبّد به غیر گفتار خدا و رسول خدا و ائمّه اطهار علیهم السّلام در احکام فرعیّه، موجب سدّ باب اجتهاد و وقوع در مهالک و لغزشگاههایی است که عامّه بدان دچار شدهاند؛ و امّا در احکام اصولیّه تعبّد و تقلید به طور کلّی معنا ندارد و عقل و نقل، حاکم به لزوم رجوع به ادلّۀ عقلیّه هستند.
بنابر آنچه گفته شد رجوع فلاسفه به ادلّۀ عقلیّه، زیادهرَوی و غلط نیست، زیرا آنها اوّلاً: اثبات کردهاند که حجیّت ظواهر دینیّه متوقّف است بر برهانی که عقل اقامه میکند؛ و عقل نیز در اعتماد و اتّکایش به مقدّمات برهانیّه، فرقی بین مقدّمهای و مقدّمۀ دیگری نمیگذارد. بنابراین اگر برهان بر امری اقامه شد، عقل حتماً و اضطراراً باید آن را قبول کند.
و ثانیاً: ظواهر دینیّه متوقّف است بر ظهوری که در لفظ بوده باشد، و این ظهور دلیل ظنّی است، و ظنّ نمیتواند با یقین و علمی که از اقامۀ برهان بر چیزی بهدست میآید، مقاومت کند؛ پس اگر این ظواهر بخواهند حکم عقل را ابطال کنند،
اوّلاً مفاد حکم خود را که حجّیتشان مستند به حکم عقل است، ابطال کردهاند.1
علل مخالفت با تعمّق طلاّب علوم دینیّه در حکمت و فلسفه
باری، عیب و علّت اینکه طلاّب علوم دینیّه را از تعمّق در حکمت و فلسفه باز میدارند دو چیز است:
اوّل: سوء ظنّ به بحثکنندگان در معارف عقلیّه از راه استدلال عقلیّه و برهان فلسفیّ.
دوّم: آن راهی را که خودشان در طریق فهم معانی اخبار پیش گرفتهاند و پیمودهاند و بر آن اصرار دارند؛ و آن این است که: جمیع روایات و احادیث را از طریق بیان در مرتبه واحدی دانستهاند، و آن همان مرتبهای است که افهام عامّه بدان دسترسی دارند، به این ادّعا که: این مرتبه، همان منزلهای است که معظم اخباری که جواب سؤالهای مردم را که از ائمّه علیهم السّلام کردهاند، مشخّص میسازد.
و به عبارت دیگر: اختلاف اخبار و روایات در مسائل عمیقه اصولیّه، و دقائق لطیفۀ عرفانیّه، و ظرائف و لطائف ابحاث توحیدیّه، فقط ناشی از اختلاف عبارات و سبک اسلوب مسائل ادبیّه از بیان و بدیع و فنون ادبی است، نه راجع به اختلاف دقائق آن حقایق.
و بنابراین، زحمت ما برای حلّ اخبار، همه برای شکستن قفلهای ادبی و کلامی راجع میشود، و امّا در حاقّ معنی همه در سطح واحدی هستند که مورد وصول افکار عامّه میباشد؛ و لذا باید سعی نمود با شرح و تفسیر ادبی، آنها را در دسترس عامّه قرار داد. و امّا اختلاف دقائق معانی که از سطح افکار عامّه بیرون باشد و نیاز به ابحاث پیچیده و عمیق فلسفیّه داشته باشد، نداریم؛ و بنابراین نیازی به علوم حکمیّه و عقلیّه نداریم.2
...1
جملات توحیدی و مفاهیم عرفانی قابل فهم و در سعۀ ظرفیّت همه نیست (ت)
نقد کلام برخی از اعاظم شریعت در عدم نیاز به علوم الهیّه و عرفان (ت)
...1
خطای بزرگ محدّثان در مواجهه با روایات
و محصّل آنکه: قبل از وصول به این اخبار، شخص محدّث خود را واصل به این معانی میداند، و مستغنی از بحث و کنکاش در حلّ آن مییابد؛ و بنابراین فقط در جمعآوری این احادیث و بیان لغات و شرح تفصیلی آن در حدود همان افکار عامّه میپردازد.
و این خطایی است بسیار بزرگ! زیرا میدانیم در اخبار، مطالب عالیه و نفیسهای است که به حقایقی اشاره دارد که بدانها غیر از افهام عالیه و عقول خالصه کسی دسترسی ندارد، و آن حقایق برای کسانی است که یا دارای عقول عالیه باشند و یا با مجاهده و دراست در مکاتب تعلیم و تعلّم بتوانند خود را بدانجا برسانند، و با تجسّس و تفحّص و بحث و گفتگو ـ از نقطه نظر توسعۀ ذهنی ـ از روی حجاب آن پرده بردارند، زیرا غایت دین توحید است؛ و توحید صرف و خالص امری است بس عظیم، که بدون سالها مجاهده و تعبّد به نوامیس دینی و عبادت خالصانه حضرت
حق، و شهود وجدانی، و تقویت قوای ذهنی و تفکیری حاصل نمیشود.
و ائمّۀ ما علیهم السّلام، بالأخصّ حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام در بعضی از خطب نهج البلاغه، و صادِقَین و حضرت رضا علیهم السّلام در توحید صدوق و در عیون از آن مسائل دقیق و عمیق بیاناتی دارند که فقط با حرکت در مراحل فکریّه و وجدانیّه میتوان بدان رسید؛ یعنی به کمال یقین دست پیدا کرد. وگرنه تمام عبادات و مجاهدات برای وصول به یقین و معارف حقّۀ حقیقیّۀ الهیّه عبث و بیهوده بود.
پس چون همه مردم به معارف الهیّه نرسیدهاند، و باید در راه وصول باشند، و امامان ما علیهم السّلام از آن حقایقِ معارف مشروحاً سخن به میان آوردهاند، بنابراین برای وصول به حقایق کلام آنها نمیتوانیم خود را از کنکاش در علوم عقلیّه مستغنی ببینیم؛ وگرنه در جهل مرکّب غوطه خوردهایم.
و از همه مضرّتر آنکه: یک سطح قرار دادن روایات، موجب میشود که معارف عالیهای که از ائمّه اطهار علیهم السّلام افاضه شده است، اختلاط پذیرد؛ و بیانات عالیه به علّت تنزّل آنها به منزلهای که منزلۀ آنها نیست فاسد گردد، و بیانات ساده نیز به علّت عدم تعیّن و تمیّز، ارزش خود را از دست بدهد. الغا کردن و نادیده گرفتن مراتب، موجب از بین رفتن و ضایع شدن معارف حقیقیّه میگردد.
عامۀ مردم در معارف به همان مرحلۀ تقلید اکتفا کردهاند
و جای بسی تأسّف است که معارف دینی ما آنطور که باید در [میان] تودۀ عامّۀ مردم بحث و تحلیل نشده است؛ و عامّۀ مردم در معارف به همان مرحلۀ تقلید اکتفا کردهاند؛ و با آنکه در مسائل بسیطۀ فرعیّۀ عملیّه، چون حیض و نفاس، و بیع و شراء، و طهارت و نجاست، تقلید میّت را جایز نمیدانند ـ گرچه آن مجتهد فقیه میّت چون شیخ طوسی و علاّمه حلّی از محقّقین فقها بوده باشند ـ و میگویند حتماً باید به مجتهد زنده رجوع کرد، امّا در مسائل اصول اعتقاد که مبنای حیات اخروی و زندگی ابدی انسان است، به تقلید میّت اکتفا کرده و آنچه را که بعضی از محدّثین در کتاب دعا و یا در جوامع خود بیان کردهاند، به عنوان اصل مسلّم پذیرفته و مبنای
اعتقاد خود قرار دادهاند.
و بزرگان ما نیز به مسائل اعتقادیّه بذل توجّه ندارند، و آن را بیاهمّیّت تلقّی میکنند، و امروزه بیشتر به مسائل فقهیه و به خصوص به مسائل اصول فقه عنایت دارند؛ و اگر هم ذکری از فلسفه و حکمت به میان آید، میگویند: به مقداری که انسان را در اصول فقه اعانت کند، لازم است، زیرا بسیاری از مسائل اصول فقه مشحون از مسائل فلسفی است. و این رویّه خسرانی است بزرگ که انسان فلسفه را به خاطر اصول فقه بخواند!
اشکال به اینکه قرآن و احادیث ما را مستغنی از علوم عقلیّه میکند
بعضی از مخالفین فلسفه، اشکال به آن را چنین عنوان میکنند که:
آنچه از حقایق و معارف اصیله میباشد، همه در روایات وارده از معصومین علیهم السّلام وارد شده است؛ زیرا که حقّاً احادیث شیعه دایرةالمعارفی است که در آن از هرگونه مسائل اعتقادیّه و حقیقیّه از سرّ توحید و رموز عالم آفرینش، و وحدت و کثرت، و قضاء و قدر، و لوح و قلم، و عرش و کرسی، و ارواح مجرّده و ملائکه، و جنّ و انس، و حیوان و نبات و جماد، و غیرها، همه و همه به طور مستوفی بیان شده است. و ائمّه علیهم السّلام تا سنه ٣٢٩ هجریّۀ قمریّه که غیبت کبری واقع شد، به تدریج بیان کردهاند، و قرآن ما که یگانه کتاب هدایت است و در آن آیه: ﴿وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ﴾1 میباشد، یگانه کتاب هادی و راهنمای ماست؛ در این صورت چه نیازی به علوم عقلیّه و ادلّۀ فلسفیّه داریم؟
پاسخ آن است که: علوم عقلیّه راهگشا و راهنمای ما بدین معارف هستند. علوم عقلیّه راه صواب را از خطا نشان میدهد، و بنابراین با این علوم میتوانیم به حقایق آن معارف برسیم؛ وگرنه تا روز قیامت در جهل فرو ماندهایم، و چنین میپنداریم که اخبار و روایات را فهمیدهایم.
نه، چنین نیست؛ همانطور که علم منطق راه صواب را از خطا از نظر هیئت جدا میکند، و نشان میدهد که تشکیل صغری و کبری در قیاس اقترانی باید به کیفیّت مخصوص در اشکال اربعه صورت گیرد تا منتج نتیجه باشد وگرنه نتیجه غلط بهدست میآید، و این علم منافاتی با علوم شرعیّه و روایات ندارد، بلکه راهگشا و رهنما برای تشکیل قیاس در استنتاج مسائل فرعیّه و احکام و سایر مسائل است، همینطور علم فلسفه راه صواب را از خطا از نظر مادّه و متن جدا میکند، و نشان میدهد که مسائل برهانیّه جدا از مسائل شعری و خطابی و جدلی و مغالطه است، و فقط باید به براهین تمسّک جست و از سایر مواد احتراز جست. بنابراین علم عقاید متّخذه از شرع که از منبع حقیقت و متن واقع سرچشمه میگیرد، نمیتواند منافات با نتایج متّخذه از براهین قطعیّۀ فلسفیّه داشته باشد، و مسائل فلسفیّه نمیتواند منافات با حقایق شرعیّه داشته باشد.
اشکال به اینکه فلسفه از زمرۀ بدعتهاست
و بعضی دیگر از مخالفین فلسفه، اشکال را بدین طرز عنوان میکنند که:
چون تعلّم این علوم در شرع انور نیامده است، بنابراین از زمرۀ بدعتها و اُحدوثههایی است که باید از آن دوری گزید.
پاسخ آن است که [اوّلاً:] دعوت به عقل و تعقّل و فکر و تفکّر، آیات قرآن ما را و سراسر احادیث ما را فرا گرفته است؛ پس چگونه میتوان گفت که: به علوم عقلیّه ترغیب نشده است؟!
احادیث متضافره بلکه متواتره در دعوت به علم و تعلّم و استفاده از محضر عالم چنانچه در امور اعتقادیّه و مسائل اصولیّه باشد، مگر غیر از دعوت به علوم عقلیّه است؟!
و نیز چون میدانیم که: غایت خلقت بشر کمال اوست از نقطۀ نظر عقل علمی و عملی، و وصول به درجات توحید و معرفت ذات باری، و این امر در مرحلۀ قوای تفکیریّه بدون دراست علوم عقلیّه امکان پذیر نیست، بنابراین از باب وجوب مقدّمه واجب، عقلاً علوم عقلیّه نیز واجب و دراست آنها لازم است.
ما چگونه میتوانیم جلوی علوم عقلیّه را بگیریم؛ و به طور کلی مردم را از خواندن حکمت منع کنیم، در حالیکه در وهلۀ اوّل، اوّلین حجّت الهیّۀ ما عقل ماست؟! ما نبوّت پیغمبر و حجج الهیّه و کتب آسمانی را به عقل خود میشناسیم، و دعوای نبیّ را از ادّعای متنبّی با عقل خود تمییز میدهیم، و قرآن ما و روایات ما مملوّ از دعوت به تعقّل است؛ و چون اساس دین اسلام بر پایۀ توحید و واقعیّت است و هیچگاه احکام عقلیّه نمیتواند مخالفت با متن واقع داشته باشد، بنابراین منع کردن از خواندن فلسفه عبث و خبط است.
آری، علمای نصاری مردم را از خواندن فلسفه منع میکنند، زیرا براهین عقلیّۀ فلسفیّه انسان را به توحید دعوت میکند و آنان برای سرپوش گذاردن بر عقیدۀ باطل تثلیث، خواندن فلسفه را حرام کردهاند؛ و أین هذا مِن ذاکَ؟!1
و ثانیاً: بر فرض عدم دعوت به علوم عقلیّه، مگر مجرّد فرا گرفتن آن را میتوان از بدعت شمرد؟! بدعت چیزی است که در دین تغییری دهد، چیز ثابتی را نفی، و چیز منفی را اثبات کند؛ ولیکن چیزی که ابداً در این مسیر نیست، چگونه بدعت است؟!
در شرع انور تحریض و ترغیب به علم منطق و علم طبّ و جرّاحی و زمینشناسی و طبیعیّات و علم مکانیک و صنعت نفت و غیرها نشده است؛ آیا میتوان گفت این علوم همگی ممنوع و حرام هستند؟!
پیدایش مدارس و تشکیل حوزههای علمیّه بدین طریق فعلی از شرع انور وارد نشده است و در زمان امامان هیچگونه از این نمونهها نبوده است؛ آیا میتوان گفت: ساختن مدارس و حجرات و جمع کردن طلاّب برای دراست دین، بدعت است و حرام است؟!
نه، چنین نیست. اگر مراد از اُحدوثه و بدعت، هر چیز تازهای باشد، هر بدعت حرام نیست؛ و اگر مراد از آن هر چیز مخالف شرع باشد، اینگونه علوم و اینگونه امور مخالف شرع نیستند.
علّت اعراض ائمّه علیهم السّلام از تصوّف و فلسفه در بعضی از روایات
و اگر در بعضی از روایات دیدیم که ائمّه علیهم السّلام از تصوّف و فلسفه اعراض کردهاند، مراد ترتیب مکتبها و احزاب بر خلاف خطّ مشی آنان است؛ نه مراد گرایش به باطن بر طریق احسن، و تقویت قوای فکریّه بر راه صواب.
در آن زمان ـ که همانند بعضی از متصوّفۀ زمان ما ـ عدّهای بر خلاف راه شرع، از خود راهی برای وصول به واقع معیّن کرده و به اعمال و کردار غیر مشروع عامل بودهاند؛ البتّه چون این طریق سیر، مُمضای آن بزرگواران نبوده است منع کردهاند؛ نه آنکه هر کس که در صدد تهذیب اخلاق و تزکیّۀ نفس برآید، و از راه عبادات و دستورات شرعیّه بخواهد به مقام یقین برسد، و به معرفت الهی فائز گردد، و با نور باطن و چشم دل ادراک حقایق را بنماید، او را صوفی بدانیم و زیر تازیانه و شلاّق ملامت و سرزنش قرار دهیم! این گناهی نابخشودنی است که ناشی از جهل است1.2
آفت بیحرمتی و تعدّی از مبانی محاوره و اخلاق (ت)
و در آن زمان که بعضی از متکلّمین عامّه ـ چه از اشاعره و چه از معتزله ـ برای جدایی از مکتب اهل بیت علوم فلسفیّه و اصول موضوعه آن عصر را که از میراث یونان و مصر و ایران به ارمغان آورده شده بود، دستاویز کرده و برای خود مکتب و مذهبی تشکیل داده بودند، البتّه این طریق مشی مورد امضای آن سروران نبوده است؛ ولی این چه مناسبت دارد به علوم فلسفیّه و حکمت متعالیۀ فلاسفه اسلام و علوم عقلیّۀ خورشیدهای درخشانی چون: بوعلی سینا، و فارابی، و خواجه نصیرالدّین طوسی، و میرداماد، و میرفندرسکی، و صدرالمتألّهین شیرازی، و حاجی سبزواری، و بسیاری از بزرگان عصر ما چون: مرحوم آخوند ملاّعلی نوری، و زنوزی، و آقا میرزا مهدی آشتیانی، و آقا میرزا ابوالحسن رفیعی، و آقای حاج آقا روحاللَه خمینی، و استاد بزرگوار و فقید ما: علاّمه سیّد محمّد حسین طباطبایی؛ که هریک تا أمد وسیعی از شعاع وجودی خود، دریای ظلمانی اوهام و شکوک را زدوده و به نور عرفان منوّر کردهاند.
اینان پاسداران قرآن و اسلام و مکتب تشیّع میباشند، اینان حافظان شرع و شریعت هستند، ایشان پشتوانههای علم و ایقان و محورهای ثبات دین از انحراف و اندراس و کهنگی و پوسیدگی میباشند. شکّر اللَه مساعیَهم الجمیلةَ، و ضاعَفَ درجاتِهم، و أعلیٰ مقامَهم عنده.
اسفار اربعۀ ملاّصدرا از مفاخر جهان اسلام است. او که یک عمری کوشید تا بین مشاهدات قلبیّۀ ملکوتیّه و براهین فلسفیّه و روایات شرعیّه وفق دهد، و بدین مهمّ نائل آمد، حقّاً خود او و کتابهای او از مفاخر است؛ و دریغ کردن از مطالعه و ممارست بر این آثار، موجب حسرت و ندامت.
البتّه هیچ جای شبهه نیست که طلاّب علوم دینیّه باید در حکمت متعالیه نیز مجتهد باشند، و بدون دلیل مطلبی را نپذیرند، و براهین ملاّصدرا را تقلیداً قبول نکنند ـ بلکه در نفی و اثبات، و ردّ و ایراد آن با استقلال فکری خود، قدم در این مضمار نهند؛ زیرا که نتیجه تابع أخسّ مقدّمتین است ـ و تا وقتی که مسائل فلسفی را برهاناً قبول نکنند، نپذیرند، زیرا که این امر ارزش فلسفه را ساقط میکند.
اشکال به اینکه اختلاف آراء فلاسفه دلیل بر بطلان فلسفه است
و بعضی دیگر از مخالفین فلسفه، اشکال را بدین قسم مطرح میکنند که:
بهترین دلیل بر بطلان فلسفه، اختلاف آراء و تفاوت انظار آنهاست، زیرا در هریک از آن مسائل میبینیم که با هم اختلاف دارند، و چون حقایق پیوسته ثابت و قابل تغییر نیستند، بنابراین از این اختلاف پی به بطلان انظار و آراء آنها میبریم!
پاسخ این اشکال واضح است، زیرا این اختلاف انحصار به فلسفه ندارد، در هریک از شعب علوم ـ از علوم طبیعیّه و طبّ و هیئت، و علوم شرعیّه چون تفسیر و فقه ـ این اختلاف به نحو شگفتآوری وجود دارد.
و اختلاف بین دو قول، دلیل بر بطلان هر دو قول نیست؛ زیرا الهیّون با طبیعیّون هم در وجود خدا و عدم وجود خدا، و در معاد و عدم معاد، و در تجرّد و عدم تجرّد، و بسیاری از مسائل اختلاف دارند.
و از مجرّد اختلاف نمیتوان آن علم را به کلّی کنار زد؛ بلکه باید با بحث و تنقید و جرح و تحلیل، حقّ را از باطل متمایز ساخت. البتّه فلسفه هم مانند سایر علوم حرکت تکاملی دارد، و در اثر بحثها رو به کمال میرود؛ کما اینکه در سایر علوم نیز مطلب از این قرار است.
اگر روزی دیدیم فیروزهای با سنگ آبی رنگی مشتبه شده و در تاریکی افتاده است، نمیتوان از هر دو صرفنظر کرد؛ بلکه باید با کنجکاوی هرچه تمامتر فیروزه را شناخت و از آن برای زینت بهره برد. و اگر روزی دیدیم که دانههای گندم با کاه و یا شن مخلوط شده است، نمیتوان از آن به کلّی رفع ید نمود، وگرنه در گرسنگی باید بمانیم و هلاک شویم؛ بلکه باید گندم را از شن جدا نمود و تنقیح کرد، این است طریقۀ عقلاء!1
مطلب سوّم: نهایت سیر انسان را شناخت حضرت ولیّعصر دانستن، و نقد آن
و امّا در مطلب سوّم که: «نهایت سیر به شناخت ولیّ مطلق، حضرت حجّت صلوات اللَه علیه منتهی میگردد»، باید گفت که: این نیز خبط و اشتباه بزرگی است! زیرا وجود حضرت ولیّ عصر وجود استقلالی نیست، و صفات و اسماء آن حضرت نیز استقلالی نیست، وگرنه در این گفتار لزوم شرک بسیار واضح است.2
بلکه وجود آن حضرت ظلّی و تبعی است. هرچه هست از آنِ خداست، و صفات و اسماء حقّ متعال در آن حضرت تجلّی کرده است؛ پس آن حضرت تجلّیگاه حقّ است، و آینه و مرآت حقّ است، آینۀ تمامنمای ذات و جمال و جلال حقّ است.
و این مطلب از مسلّمات و ضروریّات اسلام است که دین توحید است. و برای هیچ موجودی ـ جزئی و یا کلّی، کوچک و یا بزرگ ـ وجود استقلالی را قائل نیست؛ بلکه همۀ موجودات، مظاهر و مَجالی ذات اقدس واجبالوجودند و هر کدام به حسب ضیق و سعۀ ماهیّات و هویّات خود، نشان دهندۀ حق میباشند.
قرآن کریم تمام موجودات مُلکی و ملکوتی را آیۀ خدا میداند؛ یعنی نشان دهندۀ خدا؛ یعنی خدا نما. شب و روز و اختلاف آنها، و باد و ابر و باران، و دریا و کشتی، و سرسبز شدن درختان و گیاهان، و عیسی و مادرش مریم، و ناقۀ صالح، و جبرئیل و سایر موجودات را که نام میبرد یکایک آنها را آیه میشمرد.1
روایات نیز مقامی برای امامان به عنوان استقلال نمیپذیرد و آن را تفویض و غلط میداند؛ بلکه هر کمال و مقامی که دارند از خداست و با خداست و مالِ خداست.
آنان نماینده و ظهور دهنده هستند و بس، آنان راه و صراط و پل هدایت برای وصول به مقام عزّ شامخ حضرت حقّند جلّ و عزّ. مقصد و مقصود خدا، ذات اقدس او و اسماء و صفات او است؛ و امامان واسطۀ فیض در دو قوس نزول و صعود میباشند.
و بنابراین وجود حضرت بقیّةاللَه ارواحنا فداه، مرآتیّت و آیتیّت دارد برای وجود حضرت اقدس حقّ تعالی؛ و بنابراین شناخت و معرفت به آن حضرت نیز باید به عنوان آیتیّت و مرآتیّت شناخت حضرت حقّ تعالی بوده باشد.
معنای وجود مرآتی حضرت بقیّةاللَه
و به لسان علمی: وجود آن حضرت نسبت به وجود حضرت حقّ متعال معنای حرفی است نسبت به معنای اسمی؛ و علیهذا راه و جادّه و طریق سیر به سوی خداوند متعال، آن حضرت است؛ ولی مقصد و مقصود خود خداوند است جلّ و عزّ؛ و معلوم است که اگر ما طریق را مقصد بپنداریم، چقدر اشتباه کردهایم.
باید به سوی خدا رفت، و لقای خدا و وصول به خدا و عرفان به خدا و فناء
و اندکاک در ذات خدا را مقصد و مطلوب قرار داد؛ غایة الأمر چون این مقصد بدون این طیّ راه نمیشود و این مطلوب بدون این طریق بهدست نمیآید، برای وصول به مقصد و مطلوب [باید] پا در این طریق نهاد.
چون نمیتوانیم خورشید را بدون آینه و مرآت نگاه کنیم، باید جمال آن را در آب و یا آینه ببینیم. آینه و مرآت نسبت به خورشید معنای حرفی دارد؛ خودنما نیست، بلکه خورشید نماست. نه میتوانیم از نظر به خورشید و انوار و حرارت و لمعان او دست برداریم، زیرا که حیات بخش است؛ و نه میتوانیم در آینه به نحو استقلال بنگریم، زیرا که در این صورت نمایندۀ خورشید نیست و چهرۀ آن را در خود منعکس نمیکند؛ آینه در این حال خودنماست، شیشه است، صیقل است، و در حقیقت عنوان آینه بودن را ندارد. امّا اگر در آینه و آب به نحو مرآتی و نمایندگی نظر کردیم، دیگر آن را نمیبینیم؛ بلکه خورشید را در آن میبینیم.1
پس باید حتماً در آینه بنگریم تا خورشید را ببینیم؛ راهی غیر از این نداریم؛ و به عبارت علمی: آینه ما به یُنظَر است، نه ما فیه یُنظَر.
وجود مقدّس حضرت بقیّةاللَه عجّل اللَه تعالی فرجه، آینۀ تمام نمای حقّ است، و باید در آن آینه، حقّ را دید نه خود آن را؛ چون خودی ندارد؛ و نمیتوان بدون آن حقّ را دید، چون بدون آن حقّ قابل دیدن نیست؛ و بنابراین حتماً باید حقّ را از راه و از طریق و از آینه و مرآت آن ولیّ اعظم جست، و به سوی او در تکاپو بود.
در دعاها و مناجاتها مخاطب خداست از راه آن حضرت، و از سبیل و صراط آن حضرت؛ و بنابراین اگر به خود آن حضرت هم عرض حاجت کنیم و او را مخاطب قرار دهیم، باید متوجّه باشیم که عنوان استقلال به خود نگیرد و جامۀ استقلال به خود نپوشد؛ بلکه عنوان وساطت و مرآتیّت و آیتیّت پیوسته در ذهن و در مدّ نظر باشد؛ و در حقیقت باز هم خداوند را مخاطب قرار دادهایم؛ چون آینه و مرآة بِما هی مِرآةٌ قابل نظر استقلالی نیست، بلکه نظر تبعی است؛ و نظر استقلالی به همان صورت منعکس در آن بازگشت میکند.
این مسأله از مهمترین مسائل باب عرفان و توحید است که: کثرات این عالم تنافی با وحدت ذات حقّ ندارند؛ زیرا وحدتْ اصلی، و کثراتْ تبعی و ظلّی و تعیّنی و مرآتی است.
و [بر این اساس] مسألۀ ولایت به خوبی روشن میشود که: حقیقت ولایت
همان حقیقت توحید است، و قدرت و عظمت و علم و احاطۀ امام، عین قدرت و عظمت و علم و احاطۀ حقّ است تبارک و تعالی؛ دوئیّتی در بین نیست، و اثنینیّتی وجود ندارد. بلکه خواستن از خدا بدون عنوان وساطت و مرآتیّت امام معنی ندارد؛ و خواستن از امام مستقلاً بدون عنوان وساطت و مرآتیّت برای ذات اقدس حقّ نیز معنی ندارد، و در حقیقت خواستن از امام و خواستن از خدا یک چیز است. نه تنها یک چیز در لفظ و عبارت و از لحاظ ادبیّت و بیان، بلکه از لحاظ حقیقت و متن واقع؛ چون غیر از خدا چیزی نیست. ﴿تَبَٰرَكَ ٱسۡمُ رَبِّكَ ذِي ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ﴾.1
ضلالت و گمراهی دو طایفۀ وهّابیّه و شیخیّه
و در اینجا دو طایفه به ضلالت و گمراهی رفتهاند: اوّل طایفۀ وهّابیّه، دوّم طایفۀ شیخیّه.
امّا طایفۀ وهّابیّه: قدرت و عظمت و علم و احاطه را از ذات اقدس حقّ میدانند؛ ولی عنوان وساطت را از وسائط، و مرآتیّت را از آینههای حقّ الغاء میکنند؛ و بنابراین در اشکال و محذوری واقع میگردند که ابداً تا روز قیامت هم اگر فکر کنند، خلاصی از آن ندارند؛ و آن اشکال این است که:
ما بالوجدان و الشّهود، کثراتی را در این عالم مشاهده میکنیم، و آنان را دارای قدرت و عظمت و علم و حیات میبینیم. اگر قدرت را در ذات ازلی حقّ بدون این کثرات و این آینهها بدانیم، این کلام وجداناً غلط است، زیرا قدرت در موجودات وجداناً مشهود است. و اگر این موجودات را دارای قدرت مستقل ـ گرچه به اعطاء حقّ باشد ـ بدانیم، این هم موجب شرک و ثنویّت و تعدّد آلهه و هزاران اشکال لاینحلّ دیگر میگردد، زیرا لازمۀ این کلام تولّد موجودات از ذات حقّ میشود، و این کلام عین تفویض است، و میدانیم که خداوند ﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾2 است.
بنابراین هیچ چارۀ علمی و فلسفی نداریم مگر آنکه کثرات را مظاهر و مجالی ذات اقدس حقّ بدانیم؛ بدین گونه که قدرت و عظمت و علم و سایر اسماء و صفات حضرت احدیّت، در این موجودات هریک به حسب سعه و ضیق ماهیّت و هویّت آنها ظهور و بروز کرده است؛ و بنابراین در ارواح مجرّده، و نفوس قدسیّۀ انبیاء و ائمّه علیهم السّلام، و حضرت مهدی ارواحنا فداه، که سعۀ وجودی آنها بیشتر است، طبعاً بیشتر ظهور و بروز کرده است؛ و علیهذا قدرت و علم در عین آنکه اختصاص به ذات حق دارد، ظهورش در این مرآئی و آینهها شهوداً غیر قابل انکار و عقلاً لازم و ثابت است.
ظهور و ظاهر، و حضور و حاضر یک چیز است؛ معنای حرفی مندکّ در معنای اسمی است و اثبات دو چیز نمیکند. حاجت خواستن از پیامبر اکرم و امامان معصوم، عین حاجت خواستن از خداست و این مسأله عین توحید است!
در فلسفۀ متعالیه و حکمت اسلامی، وجود وحدت در کثرت و کثرت در وحدت ذات حقّ، به اثبات رسیده است. و خداوند همانطور که دارای اسم احدیّت است که مبرّی از جمیع اسماء و تعیّنات و منزّه از هر اسم و رسم میباشد، همینطور دارای اسم واحدیّت است که به ملاحظه ظهور و طلوع او در عالم اسماء و صفات کلّیّه و جزئیّه، و پیدایش عوالم چه از مُلک و چه از ملکوت، ملاحظه شده است1.2
و امّا طایفه شیخیّه: آنان نهایت سیر انسان را به ذات اقدس حقّ نمیدانند؛ و وصول او را به مقام عزّ شامخ حضرت احدیّت، و فناء و اندکاک هستی او را در ذات او جلّ و عزّ، صریحاً انکار میکنند. فبناءً علیهذا امکان عرفان الهی و معرفت ذات حقّ را دربارۀ انسان منکرند و میگویند:
نهایت سیر عرفانی و کمالی انسان به سوی ولیّ اعظم است که حجاب اقرب و واسطۀ فیض است.
و روی همین اصل است که با فلسفه و عرفان که راهگشای توحید است، سخت مخالفند.
آنان میگویند:
ذات اقدس حقّ از هر اسم و رسمی بَری، و از هر صفتی مبرّی است؛ و بنابراین اسماء و صفات حقّ عین ذات او نیستند و در مرحلۀ پایینتر قرار دارند، و بالنّتیجه ذات حقّ فاقد هر صفت و اسمی است.
حضرت امام زمان اسم خداست و در رتبۀ پایینتر از ذات است؛ و چون سیر به سوی ذات ـ که خارج از هر اسم و رسمی است، و ازلی و ابدی است، و ما لا نَهایة له میباشد ـ محال است؛ لذا غایت سیر انسان به سوی اسم اعظم حقّ است که همان ولیّ اعظم است که فاصله و واسطه بین خدا و خلق است.
اشکالات وارده بر عقیدۀ شیخیّه
اشکالات وارده بر این نوع عقیده بسیار است:
اوّل آنکه: اگر صفات و اسماء حقّ را از او جدا بدانیم، و ذات را بدون هیچگونه اسم و رسمی بشناسیم، مرجع این گفتار به آن است که ذات حضرت حقّ فاقد حیات و علم و قدرت است؛ بنابراین یک ذات خشک و مرده و جاهل است، و تعالی اللَه عن ذلک!1
دوّم آنکه: آیات قرآن و روایات جمیعاً ما را دعوت به ذات حق میکنند، در سیر و در معرفت؛ و نهایت سیر و وصول و عرفان را عرفان و وصول به ذات حقّ میدانند، نه وصول و عرفان به ولیّ اعظم او.
سوّم آنکه: چرا خود امام و ولیّ اعظم، امکان عرفان و وصول به ذات اقدس حقّ را دارد و سایر افراد بشر ندارند؟! اگر برای او ممکن است برای همه ممکن، و اگر برای غیر او محال است، چگونه برای او ممکن شد؟!2
شیخیّه میگویند:
ولیّ اعظم نه ممکن است و نه واجب؛ مرتبهای است بین امکان و وجوب.
پاسخ آنکه: ما مرتبهای بین امکان و وجوب را تعقّل نمیکنیم؛ همۀ مردم ممکنند، و غایت سیر آنها اندکاک و فناء در ذات حضرت حقّ متعال.
چهارم آنکه: ولیّ اعظم باید وجود استقلالی داشته باشد، نه تبعی و ظلّی و مرآتی؛ وگرنه باید مقصد ذات حقّ باشد، و در این فرض لازمهاش شرک و ثنویّت و تفویض و تولّد است، و تعالی اللَه عن ذلک!1
بحثی پیرامون مسألۀ اتّحاد ذات باری و عینیّت آن با صفات و اسماء و عدم آن (ت)
...1
الی غیر ذلک از اشکالات و ایراداتی که باید مفصّلاً در جای خود ایراد گردد1.2
پاسخ به جوابیّۀ شیخیّه از ایرادات مرحوم والد، قدّس سرّه (ت)
تبیین خطاهای وهابیّه و شیخیّه
این دو طایفه هر دو به خطا رفتهاند، زیرا اگر از ممکنات ـ چه مادّی و چه مجرّد ـ عنوان مرآتیّت را برداریم و چه به آنها عنوان استقلال بدهیم، هر دو غلط است. و صحیح آن است که نه این است و نه آن؛ بلکه موجودات دارای اثر حقّ هستند، و دارای صفات حقّ هستند، و مظاهر و مجالی ذات و اسماء حسنی و صفات علیای او هستند.
مذهب وهّابیّه به جبر، و مذهب شیخیّه گرایش به تفویض دارد؛ و هر دو غلط است؛ «بل أمرٌ بَین الأمرین»1 و «منزلةٌ بَین المَنزلَتَین»2 و آن طلوع نور ذات اقدس حقّ است در کثرات مادیّه و مجرّده.
مذهب وهّابیّه، انکار قدرت و علم حقّ را در موجودات میکند، و مذهب شیخیّه انکار قدرت و علم حقّ را در ذات خود حقّ؛ پس هر کدام از این دو مذهب به تعطیل گرویدهاند و این هر دو غلط است.
وجود حضرت حجّة بن الحسن ارواحنا فداه، ظهور اتمّ حقّ و مجلای اکمل ذات حضرت ذوالجلال است؛ مقصد خداست و آن حضرت آیه و آینه و رهبر و راهنماست. و ما اگر در توسّلاتمان به آن حضرت مستقلاّ نظر کنیم و لقاء و دیدار او را مستقلاّ بخواهیم، نه به فیض او نائل میشویم و نه به لقاء خدا و زیارت حضرت محبوب.
امّا به فیض او نمیرسیم، چون وجودش استقلالی نیست و ما به دنبال وجود
استقلالی رفتهایم؛ و امّا به لقاء خدا نمیرسیم، چون به دنبال خدا نرفتهایم و در آن حضرت، خدا را ندیدهایم.
لذا اکثر افرادی که در عشق حضرت ولیّ عصر میسوزند، و اگر هم موفّق به زیارت شوند باز هم از مقاصد دَنیّ و جزئی و حوایج مادّی و معنوی تجاوز نمیکنند، روی این اصل است که آن حضرت را مرآت و آیۀ حقّ نگرفتهاند؛ و الاّ به مجرّد دیدن باید خدا را ببینند و از وصال آن حضرت به وصال حقّ نائل آیند؛ نه آنکه باز خود آن حضرت حجابی بین آنان و بین حقّ شود و از آن حضرت تقاضای حاجات دنیویّه و آمرزش گناه و اصلاح امور را بخواهند.
چه بسیاری از افراد که به محضرش مشرّف شدهاند و آن حضرت را هم شناختهاند، ولی از عرض اینگونه حاجات احتراز نکردهاند و همین چیزها را خواستار شدهاند؛ پس در حقیقت نشناختهاند، زیرا معرفت به او معرفت به خداست؛ مَن عَرَفَکُم فَقَد عَرَفَ اللَه.1
هر کس بخواهد خدمت او برسد باید تزکیۀ نفس کند، و به تطهیر سرّ و اندرون خود اشتغال ورزد. در این صورت به لقای خدا میرسد که لازمهاش لقاء آن حضرت است، و به لقاء آن حضرت میرسد که بالملازمه لقای خدا را پیدا کرده است؛ گرچه در عالم خارج و طبیعت مشرّف به شرف حضور بدن عنصری آن حضرت نشده باشد.
پس عمدۀ کار، معرفت به حقیقت آن حضرت است؛ نه تشرّف به حضور بدن مادّی و طبیعی. از تشرّف به حضور بدن مادّی و طبیعی فقط به همین مقدار بهره میگیرد، ولی از تشرّف به حضور حقیقت و ولایت آن حضرت سرّش پاک میشود و به لقاء حضرت محبوب (خداوند متعال) فائز میگردد. ﴿لِمِثۡلِ هَٰذَا فَلۡيَعۡمَلِ ٱلۡعَٰمِلُونَ﴾.2
حقّ بین نظری باید تا روی تو را بیند
علاّمه بحرالعلوم ـ قدّس اللَه نفسه ـ عمری را در مجاهده با نفس امّاره و تزکیۀ سرّ و تطهیر نفس برای عرفان الهی و وصول به مقام معرفت و فناء و اندکاک در ذات حضرت حقّ بسر آورد؛ و از رسالۀ سیر و سلوک او، مقام او در مراحل و منازل عرفان مشهود است. او که به خدمتش مشرّف میگشت، با این دیده بود (با دیدۀ حقّبین، نه با دیدۀ خودبین):
حقّبین نظری باید تا روی تو را بیند | *** | چشمی که بود خودبین کی روی تو را بیند؟ |
از آن مرحوم حکایت کردهاند که:
روزی چون اذن دخول برای تشرّف به حرم مبارک حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام را خوانده بود، همینکه خواست داخل شود، ایستاد و خیره به گوشۀ حرم مطهّر مینگریست و مدّتی به همین منوال بود و با خود این بیت را زمزمه میکرد:
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن | *** | به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن |
بعداً از علّت توقّفش پرسیدند، در پاسخ گفت: «حضرت مهدی عجّل اللَه تعالی فرجه در زاویۀ حرم مطهّر نشسته بودند و مشغول تلاوت قرآن بودند.»1
این است معنای وصول، و این است حقیقت آیتیّت و مرآتیّت!
شیخیّه میگویند:
چون امام زمان فقط میتواند به وصال خدا نائل آید، و ما نیز بدون واسطه نمیتوانیم به وصال امام زمان نائل آییم، باید واسطه و ربطی در بین باشد که ما را به آن حضرت ربط دهد و آن شیخ و استاد است که آن را رکن رابع گویند. پس غایت سیر ما فنای در شیخ، و غایت سیر شیخ فنای در امام، و غایت سیر امام فنای در حقّ است؛ و این چهار رکن لازم است.2
و از آنچه گفته شد، فساد اینگونه عقیده روشن شد.
و ما باید ـ بحمد اللَه و حسن توفیقه ـ خوب متوجّه باشیم که ناخودآگاه از آراء و افکار آنان تبعیت نکنیم، زیرا مخالفت با سیر به سوی خدا و دشمنی با عرفان و نظر کردن به امام زمان به نحوۀ وجود استقلالی، از مختصّات شیخیّه است، و اگر چنین دأب و دیدنی داشته باشیم و بدین منهاج حرکت کنیم، مِن حَیثُ لا نَشعُر آن عقیده را اتّخاذ نمودهایم.
توسّل به حقیقت و ولایت امام زمان برای کشف حجابهای طریق، از افضل اعمال است
مجالس و محافل توسّل به حضرت ولیّ عصر بسیار خوب است، ولی توسّلی که مطلوب و منظور از آن، حقّ باشد، وصول به حقّ باشد، رفع حجب ظلمانی و نورانی باشد، کشف حقیقت ولایت و توحید باشد، حصول عرفان الهی و فناء در ذات اقدس او باشد؛ این مطلوب است و پسندیده؛ و لذا انتظار فرج که حتّی در زمان خود ائمّه علیهم السّلام از بزرگترین و با فضیلتترین اعمال محسوب میشده است، همین بوده است.
توسّل به حقیقت ولایت آن حضرت برای کشف حجابهای طریق از افضل اعمال است، زیرا توحید حضرت حقّ از افضل اعمال است. و انتظار ظهور خارجی آن حضرت نیز به واسطۀ مقدّمیّت بر ظهور باطنی و کشف ولایت آن حضرت نیز مفید است؛ و انتظار ظهور خارجی بر این اصل محبوب و پسندیده است.
و امّا چنانچه فقط دنبال ظهور خارجی باشیم، بدون [توجه به] منظور و محتوای از آن حقیقت، در این صورت آن حضرت را به ثمن بخسی فروختهایم و در نتیجه خود ضرر بسیاری بردهایم، زیرا مراد و مقصود، تشرّف به حضور طبیعی نیست، وگرنه بسیاری از افراد مردم در زمان حضور امامان به حضورشان میرسیدهاند و با آنها تکلّم و گفتگو داشتهاند، ولی از حقیقتشان بیبهره بودهاند.
اگر ما در مجالس توسّل و یا در خلوت، به اشتیاق لقای آن حضرت بوده باشیم و خداوند ما را هم نصیب فرماید، اگر در دلمان منظور و مقصود لقای خدا و حقیقت
ولایت نباشد، در این صورت به همان نحوی به خدمتش مشرّف میگردیم که مردم در زمان حضور امامان به خدمتشان مشرّف میشدهاند؛ و این غبنی و ضرری است بزرگ که با جدّ و جهد و با کدّ و سعی ما به محضرش شرفیاب شویم و مقصدی بالاتر و والاتر از دیدار ظاهری را نداشته باشیم، یا آن حضرت را برای حوایج مادیّه و یا رفع گرفتاریهای شخصی و یا عمومی استخدام کنیم؛ این امری است که بدون زحمت توسّل، برای همۀ افراد زمان حضور امامان علیهم السّلام حاصل بوده است.
ولی آنچه حقّاً ذیقیمت است، تشرّف به حقیقت و وصول به واقعیّت آن حضرت است؛ اشتیاق به دیدار و لقای آن حضرت است از جهت آیتیّت و مرآتیّت حضرت حقّ سبحانه و تعالی؛ این مهمّ است و این از افضل اعمال است. و چنین انتظار فرجی زنده کنندۀ دلها و راحت بخشندۀ روانهاست. رزقنا اللَه إن شاء اللَه بمحمّدٍ و آله.
دانستن زمان ظهور خارجی برای ما چه قیمتی دارد؟ و لذا در اخبار از تفحّص و تجسّس در اینگونه امور هم نهی شده است.
شما فرض کنید ما با علم جفر و رمل صحیح بهدست آوردیم که ظهور آن حضرت در یک سال و دو ماه و سه روز دیگر خواهد بود؛ در این صورت چه میکنیم؟ وظیفۀ ما چیست؟
وظیفۀ ما تهذیب و تزکیه و آماده کردن نفس امّاره است برای قبول و فداکاری و ایثار. ما همیشه مأمور بدین امور هستیم و پیوسته باید در صدد تهذیب و تطهیر نفس برآییم؛ چه ظهور آن حضرت در فلان وقت مشخّص باشد و یا نباشد. و اگر در صدد برآمدیم موفّق به لقای حقیقی او خواهیم شد، و اگر در صدد نبودیم لقای بدن عنصری و مادّی آن حضرت برای ما اثر بسیاری نخواهد داشت و از این لقاء هم طرفی نخواهیم بست.
و لذا میبینیم بسیاری از افرادی که اربعینها در مسجد سهله و یا در مسجد
کوفه و یا بعضی از اماکن متبرّکۀ دیگر، برای زیارت آن حضرت مقیم بوده و به زیارت هم نائل شدهاند، چیز مهمّی از آن زیارت عایدشان نشده است.
ظهور خارجی امام زمان علیه السّلام غیر واقع، ولی ظهور شخصی و باطنی ممکن است
و آنچه از همه ذکرش لازمتر است آن است که: ظهور خارجی و عمومی آن حضرت هنوز واقع نشده است، و منوط و مربوط به اسبابی و علائمی است که باید متحقّق گردد؛ ولی ظهور شخصی و باطنی برای افراد ممکن است؛ و به عبارت دیگر راه وصول و تشرّف به خدمتش برای همه باز است، غایة الأمر نیاز به تهذیب اخلاق و تزکیۀ نفس دارد.1
هر کس امروز در صدد لقای خدا باشد و در راه مقصود به مجاهده پردازد، بدون شک ظهور شخصی و باطنی آن حضرت برای او خواهد شد، زیرا لقای حضرت حقّ بدون لقای آیتی و مرآتی آن حضرت صورت نپذیرد.
در هر حالی راه تشرّف به حقیقت ولایت امام زمان علیه السّلام باز است
و محصّل کلام آنکه: امروزه راه تشرّف به حقیقت ولایت آن حضرت باز است، و مهم هم همین است؛ ولی نیاز به مجاهدۀ با نفس امّاره و تزکیۀ اخلاق دارد، و نیاز به سیر و سلوک در راه عرفان حضرت احدیّت سبحانه و تعالی دارد، خواه ظهور خارجی و عمومی آن حضرت به زودی واقع گردد و یا واقع نگردد، زیرا خداوند ظالم نیست، و راه وصول را برای افرادی که مشتاقند نبسته است؛ این در پیوسته باز است، و دعوت محبّان و مشتاقان و عاشقان را لبّیک میگوید.
بنابراین بر عاشقان جمال الهی و مشتاقان لقای حضرت او جلّ و علا لازم است که با قدمهای متین و استوار در راه سیر و سلوکِ عرفان حضرتش بکوشند، و با تهذیب و تزکیه و مراقبۀ شدید و اهتمام در وظایف الهیّه و تکالیف رحمانیّه، خود را به سر منزل مقصود نزدیک کنند؛ که خواهی نخواهی در اینصورت از طلعت منیر
امام زمان و قطب دایرۀ امکان ـ که وسیلۀ فیض و واسطۀ رحمت است ـ بهرهمند و کامیاب میگردند، و از هرگونه راههای استفاده برای تکمیل نفوس خود متمتّع میشوند، و از جمیع قابلیّتهای خدادادی خود برای به فعلیّت درآوردن آنها برای سرمنزل کمال بهره میگیرند. وفّقنا اللَه تعالی بمحمّدٍ و آله؛ و صلّی اللَه علی محمّدٍ و آله.
این مختصر نوشته در عصر روز هجدهم شهر شعبان المعظّم یک هزار و چهارصد و سه هجریّه قمریّه در مشهد مقدّس پایان یافت، و نام آن: سرّ الفتوح ناظر بر پرواز روح گذارده شد.
و أنا الرّاجی عفو ربّه
السیّد محمّد الحسین الحسینی الطّهرانی
فصل دوّم: نقد و ایرادهای مرحوم علاّمه طهرانی بر کتاب پرواز روح
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
استدلالی بسیار لطیف بر وجود ایمان
پرواز روح، صفحه ٧:
... ولی چیزی که بیش از همۀ اینها مرا رنج میداد این بود که گاهی در دل، تمام مقدّسات را منکر میشدم، ایمان مستقرّی نداشتم، گاهی قلبم آرام میگرفت و گاهی آنچنان طوفانی از شکّ و تردید در دلم به وجود میآمد که هستیام را به باد میداد؛ نمیدانستم چه باید بکنم.
روزی به خدمت عالم جلیل، زاهد، متّقی، مرحوم حاج شیخ حبیباللَه گلپایگانی رفتم. از ایشان علاج مرض روحی خود را خواستم، فرمودند:
«تو در این سن نباید ناراحت شوی، هنوز وقت زیاد است. ایمانت به زودی مستقرّ خواهد شد، تو راحت میشوی. این ناراحتی در اثر داشتن ایمان است؛ ولی چون مستقرّ نیست، وقتی میرود جایش را خالی میگذارد، تو را ناراحت میکند. اگر ایمان به کلّی در دلت وجود نمیداشت، طبعاً نبودش احساس نمیشد، بلکه به آن خو گرفته بودی و ناراحت نبودی.»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
این استدلال بسیار لطیف است.
حواله دادن امام رضا علیه السّلام مؤلّف پرواز روح را به مرحوم حاج ملاّ آقاجان
پرواز روح، صفحه ١٠:
هر روز خوابی میدیدم. یک روز دیدم در حرم مطهّر نشستهام و پیرمردی در مقابل علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام ـ که دستها را از آستین عبا کشیده و قیافۀ جذّابی دارد ـ ایستاده و من تا آن روز او را ندیده بودم؛ حضرت به
من فرمودند: «با این پیرمرد رفیق باش!»
از خواب بیدار شدم، ترسیدم خوابم شیطانی باشد، زیرا که من از صراط مستقیم میرفتم، چرا مرا به امر دیگری حواله میدادند؟!
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
این حواله دادن عین معنای معرّفی استاد است که جناب مؤلّف و آن مرحوم، سخت از آن وحشت داشتند.
پرواز روح، صفحه ١٠:
گفتم: «کاری ندارم، من که او را نمیشناسم، آدرس او را هم ندارم، بهتر این است که دربارهاش فکر نکنم.»
چند روز بعد، در یکشنبه سوّم ربیعالاوّل که با دوستم آقای حاج شیخ ج ـ ح در گوشۀ مدرسۀ نوّاب مشهد نشسته بودم و عُروَة الوُثقی را با ایشان مباحثه میکردم؛ دیدم پیرمردی وارد مدرسه شد و به طرف ما آمد و چند لحظه عمیق به من نگاه کرد. من ابتدائاً او را نشناختم، زیرا چند روز از آن رؤیا میگذشت...1
پاسخ به سؤال مهم در حواله دادن به انسان غیر کامل (ت)
سفسطۀ موجود در کلام مؤلّف پرواز روح مبنی بر عدم لزوم استاد و مرشد راه
پرواز روح، صفحه ١٢:
[حاج ملاّ آقاجان] مکرّر توضیح میداد و سفارش میکرد و میگفت:
«از هر گونه بتپرستی و قطبپرستی و عقب مرشدهایی که از جانب خود به آن سمت رسیدهاند دوری کنید! ائمّۀ معصومین علیهم السّلام ما زندهاند، خودشان واسطۀ بین خدا و خلقند، آنها دیگر واسطه نمیخواهند؛ زیرا هر قطب و مرشدی را که شما تصوّر کنید از خطا و اشتباه دور نیست، ولی ائمّۀ اطهار صلوات اللَه علیهم أجمعین اشتباه و خطا ندارند. آنها واسطۀ وحیاند، آنها واسطۀ فیضند.»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
نیاز مردم به امام زنده، حضرت حجّة بن الحسن عجّل اللَه تعالی فرجه الشّریف است، و توسّل به هریک از امامان به آن حضرت برمیگردد؛ و طبق آیات و روایات مربّی زنده و استاد کامل در سلوک لازم است و بدون آن، خطرات از هر جهت رویآور است.
و کلام آن مرحوم در اینجا سفسطهای بیش نیست. چگونه در فقه و اعمال باید به فقیه و عالم مراجعه کرد و زنده بودن امامان رفع تکلیف نمیکند، همینطور به موجب آیۀ ﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾1 و آیات و روایات بیشمار دیگری باید در امور اخلاقی و تزکیۀ نفس و سیر در مراحل معرفت و توحید به استاد کامل راه رفته و خبیر بصیر مراجعه کرد. و زنده بودن امامان با وجود نقصان مکلّف، و عدم امکان ارتباط با ولیّ اعظم، و وجود خاطرات شیطانیّه، موجب استقامت سیر در طریق توحید نخواهد بود؛ و بالأخره از جنون و پریشانی و انحراف سر در خواهد آورد.
پرواز روح، صفحه ١٢:
یکی از همراهان کلامش را قطع کرد و گفت:
«اگر این چنین است پس جملۀ ”هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ حَکیمٌ یُرشِدُه؛ هلاک است کسی که برای او، حکیمی، مرد دانشمندی نباشد که او را ارشاد کند“ چیست؟»
ایشان در پاسخ فرمودند:
«اگر حدیث صحیح باشد و از امام رسیده باشد، منظور خود امام بوده است.»
اطلاق حدیث «هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ حَکیمٌ یُرشِدُه» بر لزوم استاد راه
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
این فرمایش، کلام حضرت سجّاد علیه السّلام [است]2 و اطلاق دارد؛ و بر اساس این اطلاق بدون آمدن قیدی، دلالت بر لزوم حکیم مرشد در امور اخلاقی و عرفانی دارد.
مغالطۀ موجود در کلام مؤلّف پرواز روح مبنی بر عدم رجوع به استاد راه
پرواز روح، صفحه ١٣:
دیگری از همراهان گفت:
«شنیدهایم که وقتی ملاّی رومی با شمس تبریزی در بیابانی میرفتند، به شطّ آبی رسیدند؛ شمس گفت: یا علی! و از آب گذشت، ولی ملاّی رومی در آب فرو رفت.
شمس از او سؤال کرد که مگر تو چه گفتی؟
گفت: همان که تو گفتی.
شمس گفت: نه، تو هنوز به آن مقام نرسیدهای که علی دستت را بگیرد؛ تو باید بگویی: یا شمس! و من باید بگویم: یا علی!»
ایشان از نقل این قصّه ناراحت شد و به دوست ما گفت:
«من برای شما حدیث و روایت میخوانم، شما برای من قصّه میگویید!
از خصوصیّات علی علیه السّلام این بود، در زمان حیات دنیاییش که امام همه بود، دربان و حاجب نداشت؛ حالا که از دنیا رفته دستش بهتر باز است، واسطه لازم دارد؟!»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
قصّه نیست، واقعیّت و عینیّت خارجی است؛ و شما هم روایت و حدیثی نخواندهاید! خود امیرالمؤمنین علیه السّلام و سایر ائمّۀ اطهار علیهم السّلام در زمان حیات خود مردم را ارجاع به علماء باللَه و فقهاء میدادهاند. حاجب و دربان امیرالمؤمنین نقصان نفوس است که نمیتوانند بدون راهنما و رهبر زنده و گویا حرکت کنند.
و این کلام مجرّد مغالطه است1 و الاّ باید گفت: امیرالمؤمنین علیه السّلام بعد از رحلت، در همۀ امور دستش باز است؛ پس چرا شما آن را منحصر به سیر و تزکیۀ نفس میدانید؟! و در سایر امور ـ بدون استثناء ـ از مراجعه به طبیب و متخصّص و
مهندس و فقیه و غیرهم، ارتباط معنوی با آن حضرت را کافی نمیدانید؟!
و اگر کافی بدانید شرع و دین دیگری پیدا میشود، نه این دینی را که رسول اللَه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم آورده است و این منهاجی که امامان راستین ما پیمودهاند.
پرواز روح، صفحه ١٤:
[حاج ملاّ آقاجان]: «آنها نه این را بگویند و نه در کلماتشان تصریح کنند که: انسان به مقامی میرسد که مستقلاً از جلال و جمال الهی استفاده میکند و به وساطت انبیاء و ائمّه کاری ندارد؛ خود در عرض پیامبر واقع میشود و آنچنان که پیامبر و امام در احکام و شریعت و طریقت و حقیقت و فیوضات ظاهری و معنوی از خدا استفاده میکنند، او هم استفاده میکند.»
و خلاصه، در این مسأله و بطلان آن مطلب مقداری بحث شد؛ ولی ضمناً معنویّت مجلس از بین رفت. ایشان هم ساکت شدند.
واسطه در فیض بودن پیامبران و امامان، احتیاج به استاد زنده را نفی نمیکند
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
هیچگاه انسان مستغنی از هدایت پیامبران و امامان نیست و نمیتواند مستقلاً از جمال و جلال الهی بهرهمند شود؛ یعنی آنها واسطۀ در فیض هستند و آیتیّت و مرآتیّت دارند؛ ولی این اصل نمیرساند که انسان احتیاج به استاد زنده و مربی کامل در امور تربیتی ندارد. آن مسأله چه ربطی به این مسأله دارد؟! اگر خود امام فرمود: از استاد و مربّی زنده پیروی کن، معنایش سلب وساطت خود امام نیست!
پرواز روح، صفحه ١٤:
آن روز، روز دوشنبه بود. تا روز جمعه، دیگر آن مرحوم را ندیدم. قبل از ظهر جمعۀ همان هفته، من در صحن نو ایشان را دیدم. او وارد حرم میشد و من از حرم خارج میشدم؛ به من با لهجۀ ترکی شیرینی که «ترکان فارسی گو، بخشندگان عمرند» گفت:
«ها! چرا دیگر پیش ما نیامدی؟»
من هم اشاره به قبر مقدّس علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام کردم و گفتم: «اوّلاً میدانستم باید کجا بروم، و بعد هم شما آن روز همین را اصرار داشتید
که به کسی جز اهل بیت عصمت علیهم السّلام متوسّل نشویم.»
گفت: «ها، قربانت! من نمیگویم بیا من مرشد تو باشم و تو مرید من باش، من میگویم: بیا سوتهدلان گرد هم آییم!»1
این فرد شعر بابا طاهر را در خواندن کشید، و آنچنان با سوز و گداز و اشک و آه ادا کرد که مرا منقلب نمود و گفت:
«عزیزم! میگویم: بیا با هم رفیق باشیم، بیا با هم بنشینیم و در فراق امام زمانمان گریه کنیم. آنها که آن روز با تو بودند، رفیق تو نبودند؛ لذا این پیشنهاد را در آن روز به تو نکردم.»
استادی چیزی جز پیروی و تبعیّت در سفر و حضر نمیباشد
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
اساتید هم غیر از همینگونه از رفاقت چیزی نمیگویند؛ اگر عنوان دستگیری و هدایت لازم نباشد، چرا «سوتهدلان گرد هم آییم»؟! خود امام پس از رحلت با مای سوتهدل همراهی میکند؛ و بالأخره عملاً در مطاوی این کتاب میبینیم که آن مرحوم نقش مرشدی و استادی، و جناب مؤلّف نقش شاگردی داشته است. استاد بودن غیر از پیروی او و تبعیّت در سفر و حضر و کردار و گفتار چیزی نیست! و آن هم به نحو اکمل انجام یافته و خود مؤلّف محترم در موارد عدیده تصریح به استادی او میکند. و در این صورت برداشتن اسم استاد و مرشد و رهبر، و عملاً ملتزم به حقیقت آن بودن غیر از لقلقۀ لسان چیزی نیست.
إخبار حاج ملاّ آقاجان به مؤلّف پرواز روح مبنی بر رؤیت امام زمان
پرواز روح، صفحه ١٥:
مقداری با هم صحبت کردیم که یکی از سؤالاتم این بود که: «چرا امام زمان عجّل اللَه تعالی فرجه الشّریف را نمیبینم؟»
ایشان فرمودند: «هنوز سنّ تو کم است.»
گفتم: «اگر به لیاقت ما باشد، هیچکس حتّی سلمان هم لیاقت تشرّف به خدمت آن حضرت را ندارد؛ و اگر به لطف او باشد حتّی میتواند به سنگی هم این ارزش را عنایت بفرماید.»
از این جملۀ من خیلی خوشش آمد و گفت: «درست است! شما فردا شب در حرم مطهّر حضرت رضا علیه السّلام موقع مغرب آماده باش، فرجی برایت خواهد شد.»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
آیا تصدیق به درستی این مطلب و سپس امر به آماده بودن در وقت مغرب، غیر از حرفۀ استادی است؟!
پرواز روح، صفحه ١٥:
من آن شب را در حرم حال خوشی داشتم، ولی چون گمان میکردم که شاید خدمت امام زمان عجّل اللَه تعالی فرجه الشّریف برسم و موفّق نشدم متأثّر بودم. تا آنکه برای شام به منزل میرفتم، در بین راه از کوچۀ تاریکی میگذشتم، سیّدی که در آن تاریکی تمام مشخّصات لباس و حتّی سبزی عمامهاش ظاهر بود از دور میدیدم که میآید؛ وقتی نزدیک من آمد او ابتدائاً به من سلام کرد. من جواب دادم و از این برخورد فوقالعاده در فکر فرو رفتم که آیا این آقا با این خصوصیّات که بود؟
با همین شکّ و تردید به مسافرخانه برگشتم، به مجرّدی که ایشان چشمش به من افتاد و من هنوز ننشسته بودم و سخنی نگفته بودم، دیدم این اشعار را میخواند:
گوهر مخزن اسرار همان است که بود | *** | حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود |
[عاشقان زمره ارباب امانت باشند | *** | لاجرم چشم گهربار همان است که بود |
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح | *** | بوی زلف تو همان مونس جان است که بود |
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید | *** | همچنان در عمل معدن و کان است که بود |
کشته غمزه خود را به زیارت دریاب | *** | زان که بیچاره همان دلنگران است که بود |
رنگ خون دل ما را که نهان میداری | *** | همچنان در لب لعل تو عیان است که بود |
زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند | *** | سالها رفت و بدان سیرت و سان است که بود |
حافظا باز نما قصّه خونابه چشم | *** | که بر این چشمه همان آب روان است که بود] |
حالم متغیّر شد و دانستم که این مرد بزرگ علاوه بر آنکه از حال و نیّتم اطّلاع دارد، ارتباط خاصّی هم با خاندان عصمت دارد؛ لذا به عنوان رفاقت و یا به عنوان استاد، ایشان را انتخاب کردم و چهار سال با او بودم. خود را از نظر روحی تحت نظر و حمایت ایشان میدیدم.
مکاشفات صوریّه دارای صحیح و سقیم میباشند
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
این مکاشفات فقط مکاشفات صوریّه است، و چه بسا در اوّلین وهله برای سالک پیدا میشود و در آن صحیح و سقیم بسیار است، و ابداً دلالت بر ربط با خاندان عصمت ندارد و از اینجا تا سرمنزل مقصود، راه بینهایت است.2
فتأمّل که چگونه مؤلّف محترم او را به استادی انتخاب، و چهار سال تمام از نظر روحی خود را تحت نظر و حمایت او درآورده است!
مؤلّف پرواز روح نجاتدهندۀ خود را حاج ملاّ آقاجان میداند
پرواز روح، صفحه ١٦:
در همان اوایلی که با ایشان آشنا بودم، در عالم رؤیا میدیدم که: سر کوه تیزی که از دو طرف پرتگاه است، ولی راه مستقیمی است، به طرف خورشید میروم؛ و گاهی میخواهد پایم بلغزد و به ته درّه پرت شوم، ولی میبینم
حاج ملاّ آقاجان از پشت سرم میآید، نمیگذارد بیفتم، مرا میگیرد و باز در صراط مستقیم قرارم میدهد.
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
در اینجا مؤلّف محترم اقرار میکند که حاج ملاّ آقاجان میآید و او را به صراط مستقیم قرار میدهد. باید به ایشان گفت: بنا به گفتۀ استادتان چرا خود حضرات معصومین و یا حضرت صاحبالامر نیامدند و در صراط مستقیم قرار ندادند؟!
استاد ایشان که قضیّۀ ملاّی رومی و شمس تبریزی را در توسّل به شمس ـ نه به امیرالمؤمنین علیه السّلام ـ به دیدۀ بطلان نگریستند و مؤلّف هم بر این بطلان صحّه گذاردند، چرا در اینجا نجات دهندۀ خود را از پرتگاه مرحوم حاج ملاّ آقاجان میداند؟! آیا این عین تناقضگویی نیست؟!
سلیقۀ حاج ملاّ آقاجان در وصول به مقاصد معنوی و ترقّیات روحی، و نقد آن
پرواز روح، صفحه ١٧:
سلیقۀ حاج ملاّ آقاجان این بود که تنها وسیلهای که انسان را سریعتر به مقاصد معنوی و ترقیات روحی میرساند، توسّل به خاندان عصمت و تکمیل محبّت و ولایت آنها در دل است.
او میگفت: «بعد از واجبات، از هر چیز بهتر زیارت امامها و بلکه امامزادهها و احترام به سادات و اظهار عشق و علاقه کردن به آنهاست.»1
...1
دینی که ولایت اهل بیت در او نباشد، پشیزی نمیارزد (ت)
کلام آیة اللَه حاج شیخ حسین حلّی در عدم وصول به عالم غیب و ادراک حقیقت ولایت (ت)
...1
بزرگانی از اهل عرفان که خود از اجلّۀ فقها و علما بودهاند (ت)
کلام آیة اللَه خویی در عدم لزوم پیروی از استاد راه و پاسخ مرحوم علاّمه (ت)
...1
پرواز روح، صفحه ٢٦:
دوستی داشتیم که معتقد بود حضور ارواح هریک از ائمّه علیهم السّلام را از عطرشان تشخیص میدهد.
اجمالاً این مقدار مسلّم است که گاهی آنچنان شامّۀ انسان تحت تأثیر احساسات روحی و معنوی قرار میگیرد که کاملاً شامّه، عطرهای معنوی را احساس میکند.
روزی با جمعی از دوستان آن مرحوم در محفلی نشسته بودیم و او مشغول بیان بعضی از فضایل خاندان عصمت علیهم السّلام بود که همۀ دوستان عطری را که نمونهاش در عطرهای دنیایی یافت نمیشد، استشمام کردند؛ و چون همه متوجّه شدند، از طرف معظّم له اجازه داده شد که نقل شود.
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
در فرض عدم پیروی از غیر معصوم، این اجازه چه محملی دارد؟
شاهدی بر مکاشفات صوری غلط
پرواز روح، صفحه ٢٧:
مرحوم حاج ملاّ آقاجان میگفت: «روزی در مسجد جامع زنجان پشت سر امام جماعت آن مسجد نماز میخواندیم. مردی نزد من آمد و گفت:
”من یک جفت کفش برای شما خریدهام که باهم به مشهد برویم، زیرا سیّد حسنی میخواهد خروج کند.“
من گفتم: ”چرا به من میگویی؟! برو نزد امام جماعت به او بگو تا او هم به جمعیّت بگوید: همه با هم برای یاری سیّد حسنی به مشهد بروند!“
گفت: ”آن کسی که به من گفته: سیّد حسنی میخواهد خروج کند، فرموده است که فقط با تو تماس بگیرم.“
من به او گفتم: ”اگر مرا به تو معرّفی کردهاند، من میگویم: هنوز زود است، سیّد حسنی خروج نمیکند؛ و او رفت.“»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
این قضیّه شاهد مکاشفات غلط است.
دعوی سیّد حسنی کردن عدّۀ زیادی از مدّعیان کاذب
پرواز روح، صفحه ٢٨:
من بعد از فوت مرحوم حاج ملاّ آقاجان آن مرد را دیدم، از او پرسیدم: «بعد از آنکه از مرحوم حاج ملاّ آقاجان جدا شدی چه کردی؟»
گفت: «من به طرف مشهد حرکت کردم، وقتی به مشهد رسیدم، یکسره به مسجد گوهرشاد رفتم و خیلی میخواستم بفهمم که سیّد حسنی کیست و کجاست؟
خلاصه با توسّلات پیدرپی متوجه شدم که سیّد حسنی الآن در ایوان مسجد گوهرشاد نماز میخواند. به آنجا رفتم، دیدم سیّدی مشغول نماز است. صبر کردم تا نمازش تمام شد؛ سپس رو به من کرد و همانگونه که حاج ملاّ آقاجان با دست اشاره کرد و گفت: ”هنوز زود است“، آن سیّد هم همانگونه با دست اشاره کرد و گفت: ”هنوز زود است.“»
من در همان زمان وقتی این قضیّه را از مرحوم حاج ملاّ آقاجان شنیدم از ایشان سؤال کردم: «آیا سیّد حسنی از علائم حتمیّۀ ظهور است؟» فرمود: «نه، از علائم احتمالی است.»1
تحت تربیت شخصی قرار گرفتن به معنی تبعیّت از اوست
پرواز روح، صفحه ٢٩:
در اوقاتی که در زنجان بودم، یک روز صبح جوانی که از شاگردان و تربیت شدگان معظّم له بود و برنامۀ زیارت عاشورای او ترک نمیشد، سراسیمه خدمت حاج ملاّ آقاجان آمد و گفت:
«من وقتی در اطاق نشسته بودم و زیارتم را تمام کردم، ناگهان عطر عجیبی تمام فضای اطاق را پر کرد، و سپس مانند آنکه صدها زنبور در اطاق به حرکت در بیایند، صدایی این چنین شنیدم!»
ایشان فرمودند: «فردا هم همین حالت برایت پیش میآید، خوب گوش بده! ببین چه میگویند.»
فردای آن روز جوان آمد و گفت: «گمان کردم که ذکر ”لا إلَهَ إلّا اللَه المَلِکُ الحَقُّ المُبین“1 را تکرار میکنند.»
معظّم له فرمودند: «بعد از این تو هم با آنها این ذکر را بگو تا حجاب بیشتری از تو برطرف شود.»
آن جوان پس از دو روز آمد و گفت: «حدود دو ساعت با آنها کلمۀ ”لا إلَهَ إلّا اللَه المَلِکُ الحَقُّ المُبین“ را تکرار کردم، یکمرتبه چشمهایم به اشک افتاد و انواری مثل جرقّۀ آتش ولی سفید را میدیدم که تمام فضای خانه را پر کرد، ترسیدم و...»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
شاگرد بودن و تربیت شدن غیر از معنای ارادت و تحت تبعیّت شخص راهبر درآمدن است؟!
رفع اشتباهی از جناب آقای حاج سیّد محمّد حسن میرجهانی توسّط حاج ملاّ آقاجان
پرواز روح، صفحه ٣١:
در همان روزهایی که تازه با حاج ملاّ آقاجان آشنا شده بودم، یک روز در مشهد به من گفت: «در صحن نو مردی است، اشتباهی دارد؛ بیا برویم و رفع اشتباه او را بکنیم!»
وقتی نزدیک یکی از حجرات فوقانی صحن رسیدیم، دیدم به طرف اطاق یکی از علمایی که من او را میشناختم، رفت؛ گفتم: «این آقا از علمای بزرگ است!»
گفت: «اگر نبود که ما مأموریّت برای رفع اشتباه او نمیداشتیم.»
من گمان میکردم که حاج ملاّ آقاجان با او سابقه دارد و یکدیگر را میشناسند، دیدم وقتی به در اطاق رسید، مرا وادار کرد که بر او مقدم شوم، زیرا هیچگاه بر سادات مقدّم نمیشد. متنکّراً وارد اطاق شد و آن عالم هم به خاطر آنکه حاج ملاّ آقاجان لباس خوبی نداشت و اساساً ظاهر جالبی از نظر لباس به خود نمیگرفت، زیاد او را مورد توجّه قرار نداد و فقط به
احوالپرسی از من اکتفا کرد [و] با یکی از علماء معروف مشهد که قبل از ما در اطاق نشسته بود، گرم صحبت شد.
حاج ملاّ آقاجان سرش را بلند کرد و گفت: «مثل اینکه شما دربارۀ فلان حدیث که در علائم ظهور وارد شده تردید دارید و حال آنکه معنی حدیث این است و شرح آن این چنین است.» و مفصّل مطالب را برای آن عالم شرح داد.
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
خود جناب مؤلّف محترم برای حقیر نقل کردند که:
«صاحب آن حجره که مرحوم حاج ملاّ آقاجان برای دیدار و رفع اشتباه او رفته بود، جناب مستطاب شریعتمدار ثقة المحدّثین، آقای حاج سیّد محمّد حسن میرجهانی اصفهانی جرقویهای بودهاند، که در آن زمان به لباس سیادت ملبّس نبودهاند، ولیکن چون سیادت ایشان محرز و ثابت بود، با شواهد و ادلّۀ متینی که اقامه نمودند، به دست حضرت آیة اللَه العظمی مرحوم بروجردی ـ رحمة اللَه علیه ـ ملبّس به لباس سیادت شدند.»
این حقیر جناب محترم ایشان را میشناسم و سوابق آشنایی و مودّت برقرار است. مرد راست و صادق و بزرگواری است؛ طوّل اللَه عمره و ادام ایّام برکاته.1
دعوت مرحوم میرجهانی از علاّمه طهرانی جهت اعطای علوم غریبه به ایشان و پاسخ حضرت علاّمه (ت)
اطّلاع و اشراف بر نفوس دلیل بر فضیلت شخص نمیشود
پرواز روح، صفحه ٣٦:
در سال اولی که با او آشنا شده بودم، یک شب تابستان روی بام منزل، من و دوستم آقای «هـ» و پدرم در خدمت ایشان نشسته بودیم و او دربارۀ مطالب معنوی و ترقّیات روحی با ما سخن میگفت، ناگهان کلامش را قطع کرد و رو به آقای «هـ» کرد و گفت: «فلان روایت در فلان کتاب است.» البته هم روایت را خواند و هم نام کتاب را برد، ما از موضوع اطّلاع نداشتیم، فکر میکردیم که با سابقۀ قبلی بوده، ولی چون در آقای «هـ» تغییر حالی پیدا شد و گفت: «حاج آقا، شما از کجا میدانستید که من میخواهم این حدیث را سؤال کنم؟» ما دانستیم که آن مرحوم از اراده و قلب آقای «هـ» خبر داده است.1
...1
... 1
عدم شباهت برخی اعمال و اقوال حاج ملاّ آقاجان با اخلاق اولیاء و پیامبران (ت)
پرواز روح، صفحه ٤٠:
روز اوّل ماه رجب ١٣٣١ برای دیدار استاد به زنجان رفتم و از ملاقاتشان فوقالعاده خرسند بودم.
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
در اینجا به عنوان «استاد» نام برده شده است.
تناقضگویی حاج ملاّ آقاجان در واسطه نمودن مؤلّف پرواز روح
پرواز روح، صفحه ٤٠:
صبح روز سیزدهم رجب که سالروز تولّد مولای متّقیان علیّ بن أبیطالب علیه السّلام است، پس از نماز صبح رو به من کرد و گفت: «امروز عید است، بیا مصافحه کنیم!»
من وقتی با او مصافحه میکردم، تقاضای عیدی نمودم و گفتم: «شما وسیله شوید که علیّ بن أبیطالب علیه السّلام به ما عیدی بدهد.»
گفت: «تو فرزند او هستی، عیدی را تو باید برای من بگیری!»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
اگر علیّ بن أبیطالب علیه السّلام بنا به فرض خود ایشان زنده است و پس از مردن تجرّدش بیشتر شده و حاجب نمیخواهد، پس چرا ایشان از جناب مؤلّف تقاضای وساطت و سببیّت کردهاند؟ آیا این خود تناقض نیست؟!
و اگر بگویند: «این وساطت به نحو استقلال نیست و منافاتی با کسب فیض از جانب مولا ندارد»، همینطور دربارۀ استاد عام میگوییم که: حتماً لازم است و عنوان وساطت دارد، و منافاتی با کسب فیض از جانب حضرات معصومان ندارد.
پرواز روح، صفحه ٤١:
وقتی دیدم میخواهد به تعارف بگذرد، گفتم: «آیا من فرزند علیّ بن أبیطالب علیه السّلام هستم یا نه؟»
گفت: «بله، قربان!»
گفتم: «تو چه کارهای؟»
گفت: «من نوکر شما!»
گفتم: «به تو امر میکنم که عیدی مرا بگیری و به من بدهی!»
گفت: «چشم، قربان!»
سپس رو به قبله نشست و زیارت امیناللَه را خواند... من به او نگاه میکردم، ناگهان دیدم رنگش پرید، مثل آنکه با علیّ بن أبیطالب بدون هیچ مانعی سخن میگوید، من صدایی نمیشنیدم؛ امّا مثل آنکه علی علیه السّلام به او چیزی میگفت که او مرتّب در پاسخ میگفت: «بله، چشم، عرض میکنم، از لطفتان متشکرم.»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
این نحو تخاطب منافات با ادب رفاقت دارد؛ ولی گویا چون مؤلّف محترم در قول و کردار او وجداناً تناقض لمس میکرده است، لذا بدین گونه از تحکّم او را ملزم و مُفحم نموده است.
پرواز روح، صفحه ٤٥:
در آن سال بسیاری از معارف و علوم اعتقادی را در مشهد از محضرش فرا گرفتم که اهمّ آنها فضائل و شناسایی پیشوایان دین و ائمّۀ اطهار علیهم السّلام بود، حتّی گاهی با ترجمه و شرح زیارت جامعه و گاهی با نقل حکایتی که خودش از معجزات و خوارق عادات از پیشوایان معصوم دین [علیهم السّلام] دیده بود، معارف حقّه را به من تزریق میکرد.
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
آیا این قسم آموختن و تزریق کردن معانی، غیر از معنای استادی است؟!
بحثی در اقسام غلوّ و تعریف آن
پرواز روح، صفحه ٤٦:
او [حاج ملاّ آقاجان] میگفت:
«دربارۀ ائمّۀ اطهار علیهم السّلام تنها اعتقاد به چهار چیز ـ نه بیشتر و نه کمتر ـ غلوّ است.
اوّل: آنکه معتقد شویم یکی از آنها و یا روح آنها خداست و خدای دیگری جز آنها وجود ندارد.
دوّم: آنکه معتقد باشیم که آنها را خدا خلق نکرده و همیشه بودهاند، و اعتقاد به ازلی بودن آنها را داشته باشیم.
سوّم: آنکه معتقد باشیم که خدا تمام کارها را به آنها واگذاشته و خود کناری نشسته است.
چهارم: آنکه مقام نبوّت را به آنها نسبت دهیم و آنها را هم پیغمبرانی مانند خاتم انبیاء صلّی اللَه علیه و آله و سلّم بدانیم.»1
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
یک نوع دیگر از غلوّ که از همۀ اینها مخفیتر است و بسیاری از افراد با آن دست به گریبانند، آن است که خدا را مؤثّر بدانیم و آنان را نیز مستقلاً مؤثّر بدانیم، و اینگونه از عقیده بسیار مهلک است و شرک است.
و اگر خدا را فقط مؤثّر بدانیم و امامان فقط جنبۀ مرآتیّت و آیتیّت داشته باشند، که حقّ مسأله هم همین است، پس چرا اینقدر از عرفان خدا تحاشی میشود و نهایت سیر را در معرفت امام مُهر کردهاند؟1
مسألۀ خلقت و کیفیّت نزول حقیقت وجود و وساطت ولایت تکوینیّۀ حضرات معصومین
پرواز روح، صفحه ٤٧:
او [حاج ملاّ آقاجان] میگفت:
«همان گونه که خدا فیوضات معنوی از قبیل احکام شرع و معارف حقّه را به وسیلۀ پیامبر و ائمّه معصومین علیهم السّلام به ما داده است و هیچ فردی حتّی یک حکم کوچک را بدون این واسطه نمیتواند به خدا نسبت بدهد، همچنین در تکوینیّات حتّی کوچکترین موجودات عالم تکوین بدون این واسطه ایجاد نشده، و خدا خواسته که قبل از همه چیز ارواح آنها را بدون
واسطه خلق کند و سپس همۀ اشیاء را به وسیلۀ این انوار ایجاد نماید.»1
دعوت حاج ملاّ آقاجان به زیارت مکانهای زیارتی بیاصل و اساس، و نقد آن
پرواز روح، صفحه ٤٩:
او [حاج ملاّ آقاجان] میگفت:
«هر کجا امامزادهای باشد ولو اصل و نسبش را ندانی و یا اصلاً کسی از سادات هم در آن مکان دفن نشده باشد، زیارت کن، زیرا آن محل به نام فرزند پیغمبر صلّی اللَه علیه و آله و سلّم ساخته و معرفی شده است و اساساً ما روح امامزاده را زیارت میکنیم، حال میخواهد جسمش آنجا دفن شده و از بین رفته باشد یا به کلی دفن نشده باشد، چه فرق میکند؟»1
به دیدن پیرمرد روشن ضمیر رفتن همان معنای طلب استاد و راهنماست
پرواز روح، صفحه ٥٢:
او [حاج ملاّ آقاجان] میگفت:
«یک روز مطّلع شدم ـ شاید هم به من دستور دادند ـ که از مردی در کاروانسرای شهر زنجان دیدن کنم. او یکی از اولیای خدا بود. عاشق و دلباختۀ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام بود. وقتی به کاروانسرا رسیدم، از سرایدار تقاضا کردم که از او برای من اجازه بگیرد. سرایدار گفت: آن پیرمرد مفلوک و فقیری است، احتیاج به اجازه ندارد، اطاقش آنجاست.
وقتی نزدیک درِ اتاق رسیدم، بدون آنکه مرا ظاهراً ببیند، صدایش را به این شعر بلند کرد:
میکده حمّام نیست | *** | سر زده داخل مشو |
من در جای خود خشکم زد، چند دقیقهای ایستادم، آنگاه اجازه داد. وارد شدم، سلام کردم، جواب داد و گفت: چرا اینجا آمدهای؟!
گفتم: به همان دلیل که موسی نزد خضر علیهما السّلام رفت.
گفت: ادّعای بزرگی کردی! تو مثل حضرت موسی علیه السّلام هستی؟
گفتم: در مَثل مناقشهای نیست؛ من مثل حضرت موسی در این جهت که دنبال تحصیل علمم، هستم.
گفت: تو نمیتوانی با من همراه باشی؛ ولی من چند دستور به تو میدهم، اگر به آنها عمل کردی، ممکن است پیشرفت فوقالعادهای بکنی.*
اوّل: آنکه تا میتوانی نگذار مردم دورت جمع شوند، و به هر وسیلهای که شده، از شهرتطلبی و معروفیّت بر حذر باش؛ زیرا هر قدر هم که قوی باشی، این موضوع سدّ راه تو خواهد بود...**
دوّم: آنکه کوشش کن نمازها را اوّل وقت بخوانی، و قلبت را در نماز حفظ کن و نگذار متوجّه به غیر خدا گردد.
سوّم: آنکه تمام عشق و علاقهات را به صاحبان کمال و فضیلت بده و در حقیقت عاشق علم و فضیلت و تقوا باش، و برای هر چیزی که خدا امتیاز قائل شده، تو هم تنها برای همان چیزها امتیاز قائل باش.***
و خلاصه، آن ولیّ خدا دستور دیگری که مربوط به شخص خودم بود و تنها برای ترقّیات روحی من مفید بود، به من داد و بدون آنکه اسم و یا فامیلش را به من بگوید، مرا مرخّص کرد. فردای آن روز وقتی دوباره به کاروانسرا رفتم، سرایدار گفت: او دیروز عصر از اینجا رفت.»
حاج ملاّ آقاجان اضافه میکرد و میگفت: «چهل سال است که دیگر او را ندیدهام، ولی دستوراتش را عمل کردهام.» ****
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
*ـ این است معنای استاد و راهنما؛ و چه خوب بود آن مرد فقیر زنده دل به او میگفت: تو که نیازمند به راهنما و دلیل نیستی، چرا نزد من آمدی؟ برو و در خانهات بنشین و با مکاشفات قلبیّه از علی علیه السّلام که در دنیا حاجب نداشت و در آخرت تجرّدش بیشتر است، تقاضای دستگیری و علم و راهنمایی کن!
**ـ الحقّ دستور مفید و لازمی است که بزرگان از عرفاء بدان اهمیّت بسیار میدهند و مشهور است که: المرءُ لِنَفسِهِ ما لم یُعرَفْ، فإذا عُرِفَ کان لِغَیرِهِ.
***ـ الحق هر سه دستور آن مرد، صحیح و لازم و مفید است؛ رحمة اللَه علیه.
****ـ عمل به دستورات او در مدّت چهل سال، مگر غیر از عنوان تبعیّت و شاگردی است؟
تقسیم نمودن ظهور امام زمان به ظهور صغری و کبری
پرواز روح، صفحه ٥٤:
او [حاج ملاّ آقاجان] میگفت:
«همانگونه که غیبت حضرت ولیّ عصر أرواحنا فداه دو قسمت داشت و به غیبت صغری و غیبت کبری تقسیم میشد، همچنین ظهور هم به دو بخش تقسیم میشود. یکی ظهور صغری* است که از سال ١٣٠٤ قمری شروع شده و یکی ظهور کبری**است که انشاءاللَه به همین زودی انجام خواهد شد.»
من نمیدانم که استاد این مطلب را به چه مدرکی میگفت، و در آن وقت هم غفلت شد که توضیح این مطلب را از او بخواهم؛ ولی بعدها طیّ یک مکاشفه که برای یکی از سادات اتّفاق افتاد، مطلب معظّمٌ له به اینصورت
توضیح داده شد که شاید انشاءاللَه مطابق با واقع باشد.
... بنابراین هیچ استبعاد ندارد که اگر بر فرض کلام استاد مدرکی از احادیث و روایت نداشته باشد، به ضمیمۀ این مکاشفه اصل مطلب حقیقت داشته باشد و ما در این چنین ظهوری واقع شده باشیم...
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
بر فرض صحت این دعاوی، تعیین مبدأ آن از سال ١٣٤٠هجریۀ قمریۀ محل تأمّل و اشکال است.1
*ـ ظهور أصغر.
**ـ ظهور أکبر.
تقسیم ظهور به ظهور صغری و کبری ناشی از توهّم و تخیّلات است (ت)
استیحاش حاج ملاّ آقاجان از تماس گرفتن با اهل عرفان و ارشاد
پرواز روح، صفحه ٦٧:
در مدّتی که در قم بودم [حاج ملاّ آقاجان] به وسلیۀ نامههایش مرا راهنمایی میکرد و در آن سال زیاد اصرار داشت* که مبادا با کسانی که مدّعی عرفان و ارشاد هستند تماس بگیرم، شاید هم میدانست چه پیشآمدی برای من خواهد کرد، زیرا یک روز خدمت یکی از علمای معروف رسیدم و از او مطالبی در معنویّات و کیفیّت وصول به حقایق سؤال کردم.
ایشان به من فرمود: «هر روز چهارصد مرتبه ذکر یونسیّه را در سجده بگو.»
گفتم: «این ذکر بسیار خوب است و من آن را زیاد گفتهام، و از شما میخواهم برنامۀ دیگری برای من تنظیم کنید.»
گفت: «شما چهل روز به خاطر آنکه من به شما اجازه گفتنش را میدهم بگویید، تأثیر دیگری دارد.»
با خود گفتم مانعی ندارد، این را هم آزمایش میکنم**و لذا روزها در حال سجده چهارصد مرتبه با اجازهای که او داده بود میگفتم:
﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّـٰلِمِينَ﴾.1
روز سوّم پس از گفتن ذکر یونسیّه ظاهراً به خواب رفته بودم، در عالم رؤیا دیدم بین من و مقصدی که دارم دیواری گذاشتهاند که قطرش بیش از یک کیلومتر است و من مایلم با کشیدن زبان به مدّت بیست دقیقه (که ذکر یونسیّه طول میکشید) آن دیوار را از سر راه خودم بردارم، روز اوّل و دوّم که این کار را ادامه میدادم و فایدهای نمیبردم ناراحت شده بودم. روز سوم میدیدم علاوه بر اینکه پیشرفتی نکردهام، شیطان بر قطر دیوار هم افزوده است، لذا در آن حال از موفّقیّت مأیوس شدم و فریاد زدم: یا صاحبالزّمان به دادم برس و مرا از این حجاب و گرفتاری نجات بده. ناگهان دیدم آن دیوار عظیم مانند پودری شد و باد شدیدی در یک لحظه آن را از بین برد و راه را باز کرد و من با سرعت به مقصدی که داشتم رسیدم. در آنجا همه نور بود، به من سخنانی تعلیم داده میشد و مطالبی گفته شد که مِنجمله آنچه مربوط به مطلب فوق است این بود:
اگر اذکار و ادعیه به اذن افراد غیر معصوم، هرکه باشد، انجام گردد؛ مثل این است که بخواهی با کشیدن زبان، دیوار به آن عظمت را برداری؛ ولی اگر با وساطت و توسّل به معصومین باشد، موانع فوراً دفع میشود، حجابها برطرف میگردد. آنها مثل ثروتمندی هستند که اگر بخواهند دیگری را ثروتمند کند با یک حواله در یک لحظه ثروتمند میکند؛ ولی اگر آن فقیر بخواهد خودش آن ثروت را کسب کند یا با راهنمایی فقیر دیگری ثروتمند شود، سالها طول میکشد، عاقبت هم معلوم نیست موفّق شود.
مطالب خیلی ارزنده بود. من وقتی از خواب برخاستم متوجّه شدم اشتباه بزرگی کردهام، ولی در عین حال در نامهای برای مرحوم حاج ملاّ آقاجان نوشتم و جریان را شرح دادم. او برایم نوشت: «هر اشتباه و ضرری که پس از آن انسان متنبّه شود، عقلی را زیاد میکند. امید است دیگر متوسّل به اینگونه افراد که مدّعی ارشادند و از خود ذکر و ورد جعل میکنند و تأثیرش را منوط به اجازه خود میدانند نشوی.»
مکاشفۀ صوری مؤلّف پرواز روح ناشی از شکّ و شبهه و اعتماد به نفس خویش است
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
*ـ این اصرار اگر از شخص کامل و راهنمای از نفس گذشته صورت گیرد، بسیار به موقع و صحیح است؛ ولی اگر از شخص ناقص باشد غلط است؛ زیرا خود این اصرار، دستور است و دستور نمیتواند از شخص ناقص تحقّق پذیرد.
**ـ بجا آوردن دستور از روی آزمایش، منافات با یقین به صحّت راه و سلوک در آن را دارد؛ و کوبندهترین چیز در سلوک راه خدا شکّ و تردید، و اعتماد به نفس و شخصیّت است.1
و این دیوار عظیمی که برای جناب مؤلّف متصوّر و متشکّل شده است، همان جنبۀ شکّ و ریب است، که حقّاً هم چنین قطور است؛ و چون هر بار ذکری را که مؤلّف میگفته است توأم با عدم پذیرش واقعی و عدم تقبّل نفسانی بوده است، لذا به منزلۀ زبان مالیدن به کوه مجسّم گردیده است؛ و چون با سوابق ذهنی و ارشادات آن مرحوم زنجانی که پیوسته توسّل به معصومان را راهگشای راه سلوک میدانسته و ارشاد زندگان را مضر تلقین مینموده است، چون توسّل به حضرت صاحبالزّمان شده است و آن توسّل از روی یقین بوده است، آن یقین این دیوار عظیم شکّ و ریب را متلاشی و همانند پودر نموده است.
حال باید از جناب مؤلّف پرسید: این کوه که برداشته شد و در عالم مکاشفه و صورت، خود را در نور دیدید، آیا کشف حجابهای توحیدی هم شد؟ از نظر معارف الهیّه، قضیۀ توحید خدا منکشف گشت و به مرتبۀ عرفان و ادراک حقایق منتهی شد؟ و یا نه، فقط صرف خواب و مکاشفۀ صوری بوده است؟ مسلّماً همانطور که از
مَطاوی کلمات ایشان برمیآید، نشده است؛ پس در این صورت «استغنای از استاد و مربّی کامل» راهی را نگشوده است و از عالم صورت عبور نداده است و در همان تخیّلات صوریّه و صورتهای ذهنیّه محبوس داشته است؛ و فی هذا ضَررٌ عظیمٌ!2
تمسّک به آیات الهی و روایت معصومین در لزوم اشتغال به ذکر و ورد (ت)
...1
پرواز روح، صفحه ٦٩:
[حاج ملاّ آقاجان:] «مگر تو نبودی که دو سال قبل، از من که به عنوان رفیق برای تو تعیین شده بودم، احتیاط میکردی و نمیخواستی با من حرف بزنی، مبادا من تو را به عنوان یک مرید انتخاب کنم؟ چه شد که پس از آن همه ترقّیات روحی باز هم به فکر مرشد افتادهای؟
به هر حال به وسیلۀ این نامه از تو دعوت میکنم که برای ایّام محرّم به زنجان بیایی و مقداری به تزکیۀ روح بپردازی تا دیگر اینگونه اشتباهات را تکرار نکنی.»
من طبق دستور ایشان پنج روز قبل از محرّم روانۀ زنجان شدم...
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
آیا این دعوت دستور نیست؟ و از شخص غیر معصوم صورت نگرفته است؟ پس چرا میخواهیم با عوض کردن الفاظ و تبدیل مهرهها و قناعت کردن و دلخوش بودن به صرف تخیّلات ذهنیّه حقایق را عوض کنیم؟
مصادیقی از ابرازات و اظهاراتی که از اولیای الهی صورت نمیگیرد
پرواز روح، صفحه ٧٠:
[حاج ملاّ آقاجان] به من گفت: «یکی از جوانان خوب زنجان مریض شده و پدرش توقّع دارد من از او عیادت کنم. اگر مایلی باهم برویم.»
... وقتی از منزل آنها بیرون آمدیم، من فوقالعاده متأثّر شده بودم. گاهی هم با خودم فکر میکردم که لابد فردا صبح هم باید به تشییع جنازۀ او برویم. در این بین مادر آن جوان هم از منزل بیرون آمد و گفت: «حاج آقا! دکترها بچهام را جواب کردهاند، دستم به دامنتان.»
حاج ملاّ آقاجان رو به مادر آن جوان کرد و گفت: «خوب میشود.»
من ابتدا فکر کردم برای تسلّی دل مادرش این جمله را میگوید، ولی بعد به من رو کرد و گفت: «علاوه بر آنکه ما جنازۀ او را تشییع نمیکنیم، فردا این جوان با پای خود به اتّفاق مادرش به منزل ما میآیند...»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
اینگونه اظهارات و ابرازات، از اولیای کامل صورت نمیگیرد.1
احضار روح شیخ بهایی در محضر یکی از علمای معروف طهران
پرواز روح، صفحه ٧٤:
... گفتم: در محضر یکی از علمای معروف طهران کسی روح مرحوم شیخ بهایی را حاضر کرده بود و از او سؤالاتی میکرد. یکی از افرادی که در مجلس حاضر بود نقل کرد که من در کتابی دیده بودم که شیخ بهایی فرموده: «اگر کسی برای امر مهمّی روزی صد مرتبه تا ده روز که از روز چهارشنبه شروع کند و روز جمعه ختم کند، با حضور قلب این دعا را بخواند، اگر حاجتش برآورده نشد، مرا لعنت کند...»
آن شخص میگفت: «من این دعا را ده روز خوانده بودم، ولی از روز جمعه شروع کرده و روز چهارشنبه ختم نموده بودم* و فکر میکردم ختم را درست انجام دادهام و حاجتم برآورده نشده بود، میخواستم شیخ بهایی را لعن کنم، دلم نمیآمد.
در آن مجلس که روح شیخ بهایی را حاضر کرده بودند، بدون آنکه کسی از این مطلب اطّلاعی داشته باشد، ناگهان آن کسی که روح شیخ را حاضر کرده بود، به من رو کرد و گفت: شیخ میگوید: اختتامُه یومُ الجمعة؛ (یعنی باید پایان ختم روز جمعه باشد.) من یکمرتبه متوجّه اشتباه خود شدم و دانستم اینکه حاجتم برآورده نشده به خاطر این است که من روز جمعه شروع کردهام و روز چهارشنبه ختم نمودهام و حالا شیخ بهایی مرا متوجّه کرد.»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
*ـ ختم آن روز یکشنبه میشود، و یا آنکه باید سیزده روز خوانده باشد، نه دَه روز.
برگزیدهای از احوال حاج حاجآقا اللَهیاری ابهری
پرواز روح، صفحه ٧٦:
روز بیست و هشتم ذیحجّة، از ابهر که یکی از شهرستانهای اطراف زنجان است، تلفنی شده بود و آقای حاج حاجآقا از حاج ملاّ آقاجان برای منبر دهۀ اوّل محرم در حسینیّهاش دعوت میکرد...
حاج حاجآقای ابهری مرد عجیبی بود، پاک و با صفا؛ اهل محبّت و ولایت، به اهل بیت عصمت عشق میورزید، تقلّب و دروغ در قاموس زندگیاش
وجود نداشت، او نمیتوانست بپذیرد که مثلاً یک روحانی1 ممکن است چند ماه بر او بگذرد و خدمت امام زمان علیه السّلام نرسد.
حسینیّهای ساخته بود که از او واقعاً عطر حسینی استشمام میشد. یک روز تنها در آن حسینیّه نشسته بودم، دیدم بیجهت حال گریۀ عجیبی به من دست داد. مقداری بر مظلومیّت سیّدالشهدا اشک ریختم و از آنجا بیرون آمدم. حاج حاجآقا به من برخورد کرد و گفت: «نتوانستی خودت را کنترل کنی؟» گفتم: «نه، این حسینیّۀ عجیبی است.» گفت: «چرا نباشد؟ میدانی این حسینیّه را من چگونه ساختهام؟ چند نفر عمله و بنّای با حال از طهران و زنجان پیدا کردم و یک روضهخوان با اخلاص هم دعوت نمودم، هر وقت آنها میخواستند این حسینیّه را بسازند، باید قبلاً روضهای میخواندند، با چشمهای اشکآلود شروع به کار میکردند، و این برنامه ادامه داشت تا حسینیّه تمام شد.»2
حاج حاجآقا مردی بود که ارواح را میدید، و باور نمیکرد که مثل منی که یک روحانی هستم، نبینم...
حاج ملاّ آقاجان در منزل و حسینیّۀ حاج حاجآقا همه روز صبح منبر میرفت، جمعیّت زیادی در آنجا اجتماع میکردند. کمتر روزی بود که مجلس روحانیّت فوقالعادهای پیدا نکند. گاهی چند نفر از کثرت گریه به حالت غشوه و بیحالی میافتادند. و گاهی حاج حاجآقا رو به من میکرد و میگفت: «ارواح اولیاء همه جمعند.»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
مرحوم مغفور، فردوس وساده، آقای حاج حاجآقا اللَهیاری از نیکان و پاکدلان بود، و همانطور که مؤلّف محترم وصف کردهاند اهل صدق و صفا بود. با این حقیر
رفاقت و دوستی داشت و از موقع هجرت از نجف به ایران که در ١١ شوال ١٣٧٦ بود تا زمان ارتحالش که در اواخر ذوالقعدۀ یک هزار و سیصد و نود و شش هجریّۀ قمریه بود، مراتب صمیمیّت و مودّت برقرار بود.
شغلش بزّازی بود، در همۀ ماه رمضان مغازهاش را میبست و در حسینیّۀ منزل خودش معتکف میشد و به حال خود مشغول بود.
و الحقّ حالات خوبی داشت؛ بالأخص در اواخر عمر، که چون با بعضی از شاگردان مرحوم قاضی ـ رضوان اللَه علیه ـ که در مکتب توحید و عرفان کار کرده بودند، ربط پیدا کرده بود و نسبت به آنان ارادت میورزید، دارای حالات توحیدی و عرفانی فیالجمله شده بود، و بر عمر گذشته که از این مَمشیٰ محروم بود، أسف میخورد.
غالباً در طهران که میآمد یک شب در منزل ما میماند و فردای آن شب، خرید پارچه برای فروش دکّان خود را میکرد و به ابهر برمیگشت. این حقیر نیز بر اساس ادای حقّ رفاقت بارها برای دیدار او و دیدار دوست و برادر دیگرم مرحوم حاج هادی خانصنمی ابهری ـ رحمة اللَه علیه ـ به ابهر رفته و در منزل ایشان در همین حسینیّه بودیم.
یک منبر دو پلّه در حسینیّه بود که روپوش سبزی داشت و یک شمشیری به دستۀ منبر آویزان بود. روزی به آن مرحوم گفتم: شما کار لطیفی نمودهاید که به منبر شمشیر آویزان کردهاید! چون این معنی علامت این است که ظهور حضرت حجّت عجّل اللَه تعالی فرجه با بیان و شمشیر است و با تبلیغ و قدرت این ندا باید به گوش جهانیان برسد!
گفت:
سوگند به خدا که منظور من هم همین بوده است، ولی تا به حال کسی را نیافتهام که این مطلب را متوجّه شده باشد!
و برای بنده زادۀ ارشد: آقای حاج سیّد محمّد صادق ـ طوّل اللَه عمرَه ـ وصیّت کرده بود که بعد از رحلتش این شمشیر را به او بدهند، و لذا بعد از رحلت ایشان داماد وحیدشان آقای آقا سیّد محمّد این شمشیر را به طهران آورد و به بندهزاده تسلیم کرد.
مرحوم اللَهیاری در زمان جوانی طبق گفتۀ خود اسبی داشت که بر روی آن روزها سوار میشد و این شمشیر را دست میگرفت و به بیابان میرفت و در آنجا اسب و شمشیر را به جولان درمیآورد و حضرت مهدی ارواحنا فداه را صدا میزد و اعلام آمادگی و نصرتش را به زبان میگفت.
در حسینیّۀ اللَهیاری قرآن و مفاتیح و کتاب حافظ شیرازی و شمس مغربی و دیوان هیدجی و بعضی از دَواوین دیگر موجود بود. اللَهیاری به کسالت قلب مبتلا شد و پس از یک سال معالجه در ابهر درگذشت و همانجا مدفون شد؛ رحمة اللَه علیه.
هدایت و ارشاد و موعظۀ خلق، بر تهجّد و نماز شب فضیلت ندارد
پرواز روح، صفحه ٨٥:
[حاج ملاّ آقاجان] گفت: «هفتاد سال از عمرم میگذرد، در زنجان شبها مجبور بودم که تا چهار ساعت از شب گذشته در مجالس روضه، منبر بروم و نمیتوانستم بین منبرهای اوّل شب و نماز شب جمع کنم، چون مزاجم مساعدت نمیکرد، ضعف مرا میگرفت. روزها هم که نمیتوانستم بخوابم؛ چون میدانی زراعت دارم، تمام کارهایم را خودم باید بکنم، ولی در این مسافرت زحمتم کمتر است. بحمد اللَه میتوانم آخر شب مشغول تهجّد و نماز شب باشم.»
گفتم: «شما در زنجان هم باید منبر را ترک کنید و به خودتان آنقدر زحمت ندهید و یا لا اقل کمتر منبر بروید که بتوانید نماز شب بخوانید؛ زیرا پروردگار در قرآن برای تهجّد، وعده رستگاری داده است.»
گفت: «یک روز در زنجان به این فکر افتادم که یا نماز شب بخوانم و منبر کمتر بروم و یا منبر بروم و نماز شب را ترک کنم. در خواب به من فرمودند: نماز شب از عبادتهایی است که نفعش عاید خودت تنها میشود، ولی منبر و موعظه و روضه از عبادتهایی است که نفعش هم عاید تو است و هم
مردم استفاده میکنند، و در هر کجا یک چنین عباداتی با هم تعارض کرد، آنکه نفعش عاید مردم هم میشود، مقدّم است.»1
مباحثۀ حاج ملاّ آقاجان با برخی مریدان مرحوم قاضی
پرواز روح، صفحه ٩١:
پس از چند روز که در کربلا ماندیم به نجف اشرف مشرّف شدیم. روز دوّم ورودمان جمعی از علمای اهل حال و معنا به دیدن ایشان آمدند. مباحثی بین آنها با معظّمٌ له واقع شد که درج تمام آنها به طول میانجامد. فقط به یک بحث کوتاه که بین ایشان و مریدان مرحوم قاضی واقع شد اکتفا میکنیم.
در ساعت ٨ صبح بود، در مسافرخانه نشسته بودیم که جمعی از علما و بزرگان اهل معنا وارد شدند. پس از معانقه با ایشان و یکیک ما، کنار اطاق نشستند و خوب از قیافهها پیدا بود که منتظر موقعیّتی برای سؤالاتشان هستند. یکی از آنها پرسید: «کمال توحید را برایمان شرح دهید و بفرمایید توحید کامل چیست؟»
در جواب فرمود: «توحید به معنی بیرون ریختن آنچه در مخیّلۀ خود از خدایان ساختهاید و تنها به خدایی که ولایت کلیّه معرفی کرده معتقد بودن است، که شرط توحید هم به فرمودۀ علیّ بن موسی الرضا علیه السّلام در نیشابور در ضمن نقل حدیث سلسلة الذّهب همین بوده است.1 خدایی که از طریق مستقیم، از صراط حق، از بیان صدق شناخته نشود، خدا نیست؛ بلکه مخلوق تو است که امام صادق علیه السّلام فرمود:
”کلّ ما میّزتموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه فهو مخلوق لکم مردودٌ إلیکم.“»2و3
گفتند: «مگر ولایت برای آن نیست که ما را به توحید برساند؟ چرا وقتی به توحید رسیدیم باز هم محتاج به ولیّ معصوم و کلمات آنها باشیم؟»
فرمود: «شما فکر میکنید در یک لحظه میتوانید در راه تکامل بدون مرشد و راهنمای معصوم حرکت کنید؟ مگر شیطان خدا شناس نبود؟ مسلّم چرا،
زیرا او با خدا حرف میزد؛ ولی به مجرّدی که ولایت حضرت آدم را قبول نکرد، از راه مستقیم منحرف شد، از مقام قرب الهی رانده شد، و معتقد به آنچه فکرش میرسید گردید و خدا را ظالم شناخت و معتقد به جبر شد؛ آنچنانکه فلاسفه و بعضی از عرفا هم که دستشان به دست ولیّ زمان نیست و تنها به فکر خود اکتفا میکنند، همینها را معتقدند.»
خلط و اشتباه مؤلّف پرواز روح در فهم مطالب شاگردان مرحوم قاضی
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
در این سؤال و جواب خلط و اشتباه شده است. شاگردان مرحوم قاضی نمیخواهند بگویند که سالک مستغنی از هدایت ولیّ معصوم است، حاشا و کلاّ. آنها میگویند اراده و اختیار ولیّ معصوم عنوان آلیّت و مرآتیّت دارد نه استقلال؛ و بنابراین در حقیقت غیر از اراده و اختیار خدا نیست، و علیهذا سالک در مقام وصول به درجۀ توحید ذاتی و فناء و اندکاک در ذات أحدی، معقول نیست که امام معصوم به عنوان وساطت استقلالی بین او و مقام ذات حاجب شود. این معنی مغایر و منافی با مقام وصول و فناء است؛ وگرنه وساطت امام و ولیّ کامل به عنوان معنای حرفی و آیتی پیوسته با سالک حتی هنگام رسیدن به مقام فناء لازم و واجب است1.2
طعنه به فلاسفه و عرفای اسلام و اتّهام بر آنان بدین اتّهامات، گناه نابخشودنی است. کجا فیلسوفی و عارفی همچون میرفندرسکی و میرداماد و ملاّصدرا و ابنفهد حلّی و ابنترکه و حاجی سبزواری و ملاّ اسماعیل خواجوئی و ملاّ علی نوری و آیة الحقّ و العرفان فیلسوف بزرگ عصر ما: آیة اللَه علاّمه طباطبایی بدین سخنان تفوّه نمودهاند؟!
...1
تفسیر و تبیین حقیقت توحید (ت)
...1
علّت قطع ارتباط آیة اللَه انصاری همدانی با حاج ملاّ آقاجان (ت)
علّت قطع ارتباط اولیای الهی با افراد غیر کامل (ت)
...1
شاگردی مرحوم آیة اللَه بهجت نزد آقا سیّد عبدالغفّار مازندرانی (ت)
فهم غیر صحیح حاج ملاّ آقاجان از حدیث امام صادق علیه السّلام (ت)
...1
حکمای اسلام و فلاسفۀ شیعه متمسّک به ولایت معصومین علیهم السّلام هستند (ت)
وجود خلط الهام با وسوسه در مدّعیان سلوکی
پرواز روح، صفحه ٩٣:
گفتند: «مرحوم شیخ ابراهیم امامزاده زیدی، معتقد بود که انسان وقتی به کمال رسید، بدون مرشد خارجی میتواند از جلال و جمال الهی استفاده کند.»
من بعدها که خدمت مرحوم آقای طهائی* که یکی از علمای اهل حال و از شاگردان مرحوم شیخ ابراهیم بود رسیدم، جزوهای به من داد به نام رسالةٌ فی العرفان که هنوز هم در اختیار من است. در کلمۀ ٤٢ آن مرحوم مینویسد:
«دقیقةٌ عرشیّة: إذا وصل العارفُ الکامل إلی مقام الجبر و الإستغراق، یستفیض من الحقّ تعالیٰ بلا واسطة المرشد الخارجی لریاضة النفس و الضلالة و الهدایة و الواصل، قد جاوز عنها و نال مقام بی یبصر و بی ینطق.»
مرحوم حاج ملاّ آقاجان فرمود: «درست است که خدا هدایت را به انسان الهام میکند، ولی چون گاهی الهام با وسوسه مخلوط میشود، لذا باید در موارد مشکوک میزانی داشته باشیم و آن میزان اسلام و بیانات معصومین است؛ لذا من این بیان را قبول ندارم.»**
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
*ـ طاهایی.
**ـ دچار شدن به «خلط الهام با وسوسه» برای همۀ مدعیان سلوکی که استاد کاملی را به عنوان رهبری نپذیرفتهاند وجود دارد؛ و حتّی برای افرادی که مدّعی هستند بدون استاد خودشان با ولیّ معصوم در باطن سر و کار دارند موجود است، و مکاشفات رحمانیّه و خاطرات شیطانیّه پیوسته آمیخته است. شخص متّکی به نفس خود، برای بیان معصوم هم محملی میتراشد؛ میزان، فقط استاد است.1
نزاع و عصبانیّت حاج ملاّ آقاجان با طلبۀ هندی در مسجد سهله
پرواز روح، صفحه ٩٤:
صبح روز سه شنبۀ اوّلی که در نجف بودیم، مرحوم حاج ملاّ آقاجان به
ما فرمود: «نماز و نهار امروز را که میخوریم، باید به کوفه برای زیارت حضرت مسلم و حضرت هانی و حضرت زکریّا* و مسجد کوفه و مسجد زید و مسجد صعصعه و بیتوتۀ امشب در مسجد سهله، که انشاءاللَه برکات زیادی نصیبمان خواهد شد، برویم؛ و شاید به خدمت حضرت بقیّةاللَه صلوات اللَه علیه هم مشرّف بشویم.» و ضمناً آهسته با خودش چیزی گفت که تنها من آن را شنیدم، میفرمود: «اگر من عصبانی نشوم.»
این جمله را میگفت و سرش را تکان میداد: «چرا عصبانی بشوم؟ نه، عصبانی نمیشوم، مگر خدا مرا به حال خودم وابگذارد»، و این آیه را تلاوت میکرد:
﴿وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِيٓ إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّيٓ إِنَّ رَبِّي غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾؛1 (من نگهدارندۀ نفس خود نیستم، نفس انسان را زیاد به بدی امر میکند، مگر آنکه خدایم به من رحم کند.)
... حاج ملاّ آقاجان پشت به دیوار رو به در اطاق، مثل آنکه انتظار کسی را میکشد، مؤدّب نشسته بود، ما هم گوشۀ اتاق نشستیم. در این بین جوان طلبهای که لباس روحانیّت در بر داشت و سیاه چهره و لاغر اندام بود، وارد اطاق شد، و من میدیدم سیّد بزرگواری هم که ردایی به دوش چپ انداخته و به داخل اطاق نگاه میکند، در خارج اطاق ایستاده است.
وقتی آن شیخ طلبه ـ که بعدها معلوم شد هندی است ـ وارد اطاق گردید، حاج ملاّ آقاجان به او اعتراض کرد که: «چرا وارد اطاق شدی؟»
او با زبان نیمه فارسی، به لهجۀ هندی جواب داد که: «من علاقهمند به امام زمان علیه السّلام هستم و دیشب تا صبح در این مسجد بیدار بودهام و حال آمدهام شاید اینجا استراحت کنم.»
حاج ملاّ آقاجان به او گفت: «تو دروغ میگویی! امام زمان را دوست نداری، او را نمیشناسی!»
مدّتی آن شیخ با تذلّل عجیبی از این سنخ کلمات را تکرار میکرد، و حاج ملاّ آقاجان با عصبانیّت بیشتری او را تکذیب مینمود. ما همه از این طرز
برخورد، آن هم با کسی که میدانستیم سابقۀ او را حاج ملاّ آقاجان ندارد، تعجب میکردیم. حتی بعضی از دوستان به او تعرّض کردند و گفتند: «چرا به این شیخ بیچاره اینقدر توهین میکنی؟»
بالاخره حاج ملاّ آقاجان از جا برخاست و به زور شیخ را از اطاق بیرون کرد. در این مدّت آن سیّد به داخل اطاق نگاه میکرد و گاهی تبسّم مینمود، مثل کسی که منتظر بود ببیند دعوا به کجا منتهی میشود، و یا اگر نزاعی نبود وارد اطاق بشود.**
وقتی شیخ را از اطاق بیرون کردند، آن سیّد هم رفت. من گمان میکردم آن سیّد رفیق این شیخ است که با رفتن شیخ، او هم رفت. به حاج ملاّ آقاجان گفتم: «هرچه شما به آن شیخ گفتید، رفیقش هم بیرون اطاق ایستاده بود، شنید. خوب شد او به دفاع برنخاست.»
حاج ملاّ آقاجان گفت: «مگر رفیق هم داشت؟»
گفتم: «بله، سیّد با شخصیّتی با این خصوصیات بیرون اطاق ایستاده بود و به دعوای شما با شیخ نگاه میکرد.»
چند نفر از اهل مجلس گفتند: «ما هم او را دیدیم.» ولی دو سه نفر که یکی از آنها خود حاج ملاّ آقاجان بود، او را ندیده بودند. امّا طوری نبود که کسی او را نبیند، زیرا آن سیّد نزدیک در دو لدۀ1 اطاق ایستاده بود.
آن سیّدی که چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله آمده بود، گریه میکرد، به او گفتم: «تو هم آن سیّد را دیدی؟»
گفت: «دیدم، ولی فکر میکنم که آن آقا امام زمان علیه السّلام بود.»
حاج ملاّ آقاجان گفت: «خوب فکر میکنی، زیرا امام زمان علیه السّلام به من وعده داده بودند که این ساعت به دیدن ما بیایند.»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
*ـ حضرت یونس.
**ـ در این قضیّه شواهدی است بر آنکه در مرحوم حاج ملاّ آقاجان جنبۀ
ایراد و نزاع وجود داشته است و مقام ولایت باطنیّه را قبول نکرده و لذا حضرت در منزل او نزول نفرمودهاند.
پرواز روح، صفحه ١٠٤:
در اینجا حاج ملاّ آقاجان و آن سیّدی که چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله آمده بود، یقین داشتند که او امام زمان علیه السّلام است؛ بقیه یا آن آقا را ندیده بودند، و یا قضیۀ شیخ و حاج ملاّ آقاجان آنها را به خود مشغول کرده بود و درست توجّه نکرده بودند.
از طرفی، آنقدر حاج ملاّ آقاجان ناراحت بود که نمیشد با او صحبت کرد. آن جلسه به هم خورد، چند نفری که تازه به حاج ملاّ آقاجان رسیده بودند، از ایشان بدشان آمد و از اخلاق او خوششان نیامد؛ ولی ما که از اخلاق او اطّلاع داشتیم، و میدانستیم مظهر خلق حسن است، و حتماً این عملش فلسفهای دارد! صبر کردیم تا ببینیم خودش چه میگوید.
وقتی به نجف برگشتیم، در اطاق مسافرخانه نشسته بود. آهی کشید و گفت: «دیدید چه ضرری کردم! به من گفته بودند عصبانی نشوم.»
گفتیم: چرا عصبانی شدید که هم مورد اعتراض دوستان واقع شوید، و هم از زیارت مولایتان صاحب الأمر علیه السّلام محروم شوید؟
فرمود: «چیزی اتفاق افتاد که یُدرَک و لا یوصَف است (یعنی درک* میشود، ولی وصف نمیشود) و چگونه میتوانم وصف انتظار خود را در آن ساعت بکنم، و چگونه میتوانم بگویم که وقتی این شیخ وارد اطاق شد چه ظلمتی اطاق را گرفت، و اینکه آقا وارد اطاق نشدند مانعش وجود این شیخ بود،**من اگرچه آقا را ندیدم و فلسفهاش را هم میدانم چرا ندیدم، ولی میفهمیدم که وجود او مانع از آمدن آقا است و لذا اصرار داشتم که او برود تا حضرت بیایند، بعد معلوم شد که آمدهاند و ما مشغول دعوا و نزاع با او بودهایم.»
گفتم: «فلسفۀ اینکه شما آقا را ندیدید با اینکه انتظار داشتید و میدانستید میآیند چه بود؟»
فرمود: «اگر من آقا را دم در میدیدم و این شیخ مانع از ورود آقا میبود بیشتر او را اذیّت میکردم و اذیّت او بیشتر از این، و بلکه همین مقدار هم مصلحت نبود.»
سپس اضافه کرد و گفت: «فکر نکنید که آن شیخ را نباید اذیّت کرد، بلکه او را باید کشت،*** ولی شماها ناراحت میشدید چون فلسفهاش را نمیدانستید، از این جهت مصلحت نبود...
آن آقا سیّدی که چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفته بود اگرچه نتوانست تظاهر کند و حرکت نماید، ولی ارتباط روحی را برقرار کرده بود و در همان موقع آقا را شناخت و حوائج خود را گرفت. اگر آقا به داخل اطاق هم میآمدند، همین بود، باز هم تو او را نمیشناختی. فرقش فقط این بود که چشم من به جمالش در آن موقع روشن نشد، این هم برای من تنبیهی بود. میخواستند مرا آزمایش کنند، مرا متوجّه کنند که تا چه حد مطیعم؛ به من گفته بودند عصبانی نشوی، ولی فکر نمیکردم برای رفع مانع هم نباید عصبانی شد و بلکه به کلّی غافل شدم. باید انسان آنچنان در راه اطاعت خدا خود را بسازد که خودکار اخلاقیّاتش تنظیم شود، اعمالش طبق دستور اسلام خود به خود مرتّب گردد و مسلمان واقعی شود.»
خلاصه ما در آن روز نفهمیدیم که شیخ هندی چرا اینطور تاریکی وارد اطاق کرده بود، ولی چون سال بعد من به نجف برای تحصیل مشرّف شده بودم، و آن شیخ را میدیدم و کمکم با او آشنایی پیدا کردم، خودش به من گفت که: «من قبلاً سنّی وهّابی بودم، و خود را به عنوان شیعه در بین طلاّب جا زده بودم و جاسوسی میکردم، ولی حالا به حقایق مذهب تشیّع آگاه شدهام و از آن اعمال و عقاید توبه کردهام.» اما پس از چند ماه باز هم معلوم شد که دست از عقاید و کارهایش برنداشته، تا او را از نجف و عراق بیرون کردند و آنچه به من گفته بود، یکی برای این بود که مرا بفریبد و دیگر چون عدّهای از عقاید او اطّلاع پیدا کرده بودند، میخواست خود را تائب معرفی کند.
اشکالات وارد بر حاج ملاّ آقاجان در قضیّۀ عصبانیّت با طلبۀ هندی
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
*ـ ادراک.
**ـ مانع از داخل شدن آن حضرت، حالت عصبانیّت و نزاع آن مرحوم بود، نه وجود شیخ؛ زیرا همانطور که از سابق خبر دادهاند مانع را عصبانیّت ایشان شمردهاند نه آمدن شیخ. و وجود شیخِ ظلمانی منع از تشریف فرمایی آن حضرت نمیکند. نور
وجودی آن حضرت به قدری است که اینگونه تاریکیها نمیتواند جلوگیر شود.
***ـ ایشان که میگفتند باید انسان ظواهر شرع مقدّس را رعایت کند، چرا خودشان به دام این کردار افتادهاند؟ به کدام دستور شرعی میتوان به خاطر سیاهی باطن شیخ، او را منع و زجر نمود و یا احیاناً او را کشت؟! آیا سیره و منهاج رسول اللَه و سایر معصومان چنین بوده است؟
اینکه از اوّل سلوک، علمای راستین سفارش به مواظبت احکام شرعیه را مینمایند،1 برای جلوگیری از اینگونه خطاهاست که اوّلاً: موجب محرومیّت نفس خود سالک از چنین فیوضات است، و ثانیاً: موجب سدّ راه آن شیخ میشود که اگر احیاناً احتمال هدایتی در او باشد، این قبیل رفتارها او را منزجر و متنفّر میکند. و ثالثاً: موجب اعراض جمعی از همراهان و اهل حال میشود که چون وجداناً اینگونه اعمال را معروف نمیدانند، بلکه منکر میشمارند، رد میکنند.
این اشتباهات و نظایر آن و اهمّ از آن، همه در اثر نداشتن استاد و دلیل است. و کسانی که بدون استاد حرکت میکنند، علاوه بر وقوع در این مهالک، تازه خودشان را مُصیب هم میدانند.
در این موضوع شاطبی در کتاب الموافقات فی أصول الأحکام که کتاب استواری است، مطالبی سودمند دارد، و خوب طرز عمل به مکاشفات را نشان میدهد که در چه نوع از مکاشفات انسان میتواند عمل کند و در چه نوع نمیتواند عمل کند. و این مطالب را در ج ٢، از ص ١٩٢ تا ص ٢٠١، ضمن فصل آخر، مسألۀ دهم و مسألۀ یازدهم تا آخر مسأله آورده است. گرچه بعضی از کلمات او فیالجمله محلّ تأمّل است.
إخبار حاج ملاّ آقاجان از فوت خویش به مؤلّف پرواز روح
پرواز روح، صفحه ١٠٩:
[حاج ملاّ آقاجان] تبسّمی نمود و گفت:
«نه، من امروز عصر از دنیا میروم و محلّ دفن من کربلا خواهد بود.»
... یکسره به حرم مطهّر حضرت سیّدالشهدا علیه السّلام رفتم و آنقدر گریه کردم و طول عمر او را خواستم، که یک وقت دیدم صدای اذان ظهر بلند شده و قلبم مطمئن است که حاجتم برآورده گردیده است.
به مسافرخانه برگشتم. حاج ملاّ آقاجان در گوشۀ اطاق با حال حزن نشسته بود. پس از جواب سلام به من گفت: «ای سیّد، کار خودت را کردی! یک سال دیگر باید در این محبس پر درد و الم دنیا با این اعمال شاقّه دور از موالیانم به خاطر تو بمانم؛ چرا این کار را کردی؟! بعد هم در زنجان دفن شوم، نه کربلا.»
... وقتی به قم رسیدیم، دیدیم شایع شده که حاج ملاّ آقاجان در کربلا فوت شده؛ و حتّی از طرف بعضی از اعلام هم برایش فاتحه گرفته بودند!
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
این فاتحه گرفتن مسلّماً در اثر اعلام خود ایشان قبل از رفتن بوده است، چون از موضوع دعای جناب مؤلّف محترم مطّلع نبودهاند، لذا به عنوان قضاء حتمی رحلت خود را اعلام کردهاند و بعد از دعا، تبیّنَ عدمُ وقوعِه و عدمُ القضاءِ الحتمیّ.
پرواز روح، صفحه ١١٩:
[حاج ملاّ آقاجان:] «تو را به تقوا وصیّت میکنم ... بکوش تا فقیه در دین باشی.»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
اگر عملاً آن مرحوم خود را استاد نمیدانست، این وصیّتها چه معنایی دارد؟!
پرواز روح، صفحه ١٢٠:
[حاج ملاّ آقاجان:] «به معلّمین و اساتید و علما، بالأخص مراجع تقلید، احترام بگذار؛ زیرا علیّ بن أبیطالب علیه السّلام فرمود:
”من علّمنی حرفًا فقد صیّرنی عبدًا“؛ کسی که یک جمله از علم را به من تعلیم دهد، مرا بندۀ خود کرده است.»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
روایتی را بدین عبارت نیافتهام.1
توصیههای غلط حاج ملاّ آقاجان به مؤلّف پرواز روح
پرواز روح، صفحه ١٢١:
[حاج ملاّ آقاجان:] «به دراویش و متصوّفه اعتماد نکن، و حتّی از علما و مراجعی که با آنها هممذاق هستند، بپرهیز، و فراموش نکن که امام عسکری علیه السّلام فرمود:
”علماؤهم شِرار خلق اللَه علیٰ وجهِ الأرض، لأنّهم یمیلون إلی الفلسفة و التصوّف.“*
فلسفۀ قدیم آفت دین و دنیای توست. اگر خواستی اطّلاعاتی از فلسفه داشته باشی، بیشتر از فلسفۀ جدید استفاده کن.»**
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
*ـ در این روایت شواهدی است دالّ بر آنکه مراد از علما، همان دنیا پرستانی هستند که تصوّف و میل به باطن را وسیلۀ وصول به دنیا قرار داده و در قبال اهل بیت مکتبی به وجود آوردهاند؛ نه هر عالمی که در صدد تزکیه و تهذیب است. البتّه این مقداری از روایت است و تمامی آن را در کتاب حدیقة الشّیعة آورده است.2 (سفینة البحار، مادّۀ صوف، طبع سنگی، ج ٢، ص ٥٧؛ و از طبع حروفی، ج ٥، ص ١٩٨)
**ـ این چه توصیۀ غلطی است؟ قرآن که بر اساس منطق عقل پیریزی شده است، چگونه ما را از علم حکمت و معقول باز میدارد؟ فلسفۀ جدید، فلسفۀ مارکس و انگلس و دکارت و امثالهم میباشد، آیا ما از خواندن منظومۀ سبزواری و أسفار صدرالمتألّهین و قبسات و الأفق المبین میرداماد و شفای بوعلی که مفاخر جهان علم
هستند، دست برداریم؛ و به نوشتجات غربیها که هنوز هم طفل ابجدخوان فلسفه محسوب نمیشوند، روی آوریم؟1
ما باید مطمئن باشیم که قرآن کریم و سنّت رسول اللَه و احادیث توحیدی ائمّۀ معصومین در اثر خواندن حکمت ضرری نمیبیند، بلکه حقایقش روشنتر و شکوفاتر میگردد. خواندن حکمت و فلسفه مکتب امامان را دور نمیسازد بلکه استوارتر و متقنتر و اساسیتر جلوه میدهد.
دلیل مخالفت با فلسفه و علوم عقلیّه، جهل و نادانی است
آری! حقیقت مطلب این است که مخالفان با فلسفه هیچکدام خودشان فلسفه نخواندهاند و با علوم عقلیّه که پشتوانۀ قرآن و احادیث اصولی است سر و کار نداشتهاند؛ و بر اساس: «النّاسُ أَعداءُ ما جَهِلُوا»2 با علم حکمت کینهتوزی نمودهاند. و چون علوم عقلیّه و مطالب برهانیّه مشت آنها را باز میکند، و از جمود و رکود فکری دور میکند، و موارد مغالطه آمیز و خطابی آنان را مشخّص میسازد، و با عقاید کودکانۀ آنان ستیز میکند، لذا پیوسته در زیر علَم مخالفت سینه میزنند.3
اشتباه حاج ملاّ آقاجان در تأیید فلسفۀ جدید در مقابل فلسفۀ اصیل اسلامی (ت)
مکاشفۀ میرزا ابوالقاسم عطّار پس از فوت حاج ملاّ آقاجان
پرواز روح، صفحه ١٢٢:
[حاج میرزا ابوالقاسم عطّار:] «... ناگهان وضعی پیش آمد که درست نمیشود وصف کرد، میدیدم مثل آنکه اعمال ائمّۀ هدی علیهم السّلام و اعمال حاج ملاّ آقاجان یکی شد و هیچ فرقی بین اعمال آنها نبود. در تفسیر
این جمله باید گفت که: خود آن مرحوم در زمان حیاتش در توضیح صراط مستقیم میفرمود:
”هر چه اعمال و گفتار و اخلاقیّاتت بیشتر با اعمال و گفتار و رفتار پیشوایان دین تطبیق کند، نزدیکتر به صراط مستقیم هستی، و زمانی که اعمال و رفتارت صد در صد مورد تصدیق دین و پیشوایان اسلام قرار گرفت و حتّی در کوچکترین عمل از نظر کیفیّت با اعمال آنها مخالفت نداشت، مسلمان واقعی هستی.“»1
مکاشفۀ میرزا ابوالقاسم عطّار دلیل بر صحّت طریق حاج ملاّ آقاجان نمیباشد (ت)
مگر کوری نمیبینی که ملائکۀ شب بالا میروند و ملائکۀ صبح پایین میآیند؟!
پرواز روح، صفحه ١٢٤:
[یکی از وعّاظ گفت:] «شب جمعهای که من و او در حرم حضرت سیّدالشهدا علیه السّلام بیتوته کرده بودیم، من منتظر اذان صبح بودم و ساعت دقیقی هم
نداشتیم، از حاج ملاّ آقاجان سؤال کردم: صبح شده یا نه؟
اشارهای کرد و گفت: ”ببین ملائکۀ صبح پایین میآیند و ملائکۀ شب بالا میروند!“»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
این مطلب از چند طریق دیگر برای حقیر بدین طریق نقل شده است که: آن مرحوم در جواب گفت: «مگر کوری؟ نمیبینی که ملائکۀ شب بالا میروند و ملائکۀ صبح پایین میآیند؟!»
اعتراف مؤلّف پرواز روح بر واقعی نبودن بسیاری از وقایع مطرح شده در کتاب!
پرواز روح، صفحه ١٢٤:
در پایان، باز از خوانندگان محترم میخواهم که فکر نکنند آنچه در این کتاب میخوانند جریانات صد در صد واقعی و حقیقی میباشد، بلکه آنچه پس از هیجده سال به نام مرحوم حاج ملاّ آقاجان در نظرم بود و میتوانستم بنویسم و هضمش برای خوانندگان محترم آسان بوده، نوشتهام و امیدوارم هدفم را از نوشتن این کتاب عملی کرده باشم و دوستان و آشنایان، طلب رحمت و مغفرت برای این استاد بزرگوارم بکنند و از خدا توفیقات بیشتری برای خود و ما بنمایند که در این راه و صراط مستقیم قدم برداریم... .1
دستور دادن به حاج میرزا تقی زرگری دلیل پذیرش مرید و مرادی است
پرواز روح، صفحه ١٣٠:
[به مرحوم حجة الإسلام حاج میرزا تقی زرگری] گفتم:
[حاج ملاّ آقاجان] به شما هم دستوراتی برای تزکیۀ روح و طیّ مقامات عالیۀ انسانی داده بود یا خیر؟
گفت: بلی...
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
آیا دستور دادن، به معنای استاد بودن نیست؟ و در صورتی که هر ذکر و وردی که از غیر معصومان رسیده است جایز نباشد، پس چگونه ایشان بدین طریق دستور میدادهاند؟
حکایت جوانی که پس از قرائت قرآن به دستور استادش، جان داد
پرواز روح، صفحه ١٣٦:
و نیز در آن دفترچه نوشته شده بود:
بسمه تعالی
یکی از شاگردان مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی که قدری جوان هم بود، روزی مرحوم قاضی میبیند که او روز به روز رنگش زرد و خودش لاغر میشود. از ایشان میپرسد که: «چه کار میکنی که اینطور شدی؟»
جواب میدهد که: «هر شب غیر از مقرّرات عادی، یک قرآن ختم میکنم و تقریباً خواب ندارم.»
ایشان میفرماید: «از امشب فکر کن که من در مقابلت نشستهام و بخوان.»
آن فرد آمد و گفت: «بیشتر از یک جزء نتوانستم بخوانم.»
بعد از چند روز دستور میدهد که: «خیال کن به امام زمان علیه السّلام میخوانی و یا پیغمبر و یا علی علیهم السّلام.»
فردا آمد و گفت: «هرچه کردم نتوانستم بیشتر از یک حزب بخوانم.»
بعد از چند روز فرمود: «خیال کن به خدا میخوانی.»
میگویند: «آن جوان از اوّل قرآن شروع نموده بود و در ﴿إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ﴾ مانده بود، و صبح همان شب از دنیا رفت.»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
این داستان، بین مرحوم قاضی و یکی از شاگردان ایشان واقع نشده است؛ بلکه
مرحوم قاضی ـ رضوان اللَه علیه ـ این داستان را که بین شیخی و یکی از شاگردانش واقع شده است حکایت مینمودهاند، و نسبت به عملکرد آن شیخ و استاد اشکال و ایراد داشتهاند که او نتوانسته است این شاگرد را درست و به تدریج حرکت دهد، و لذا او را دچار مرگ نموده است.
مرحوم قاضی این داستان را شاهدی برای حرکت تدریجی سالک میآوردهاند که اینطور سیر و حرکت او را به کمال میرساند، و امّا حرکات دفعیّه و سیرهای ضربهزننده و کوبنده، استعداد سالک را تباه و او را دچار مرض و یا جنون و یا ترک منزل و مأوا و رفتن به بیابانها میکند، و یا او را میکُشد و در اثر تجلیّات انوار قاهرۀ الهیّه که ناگهان بر سالک طلوع کند، چون هنوز استعداد و زمینۀ آن آماده نگشته است، سالک تحمّل نمیآورد و قالب تهی میکند.
و لذا میفرمودهاند:
خود آن شیخ از عمل خود پشیمان شد و پس از دفن آن جوان عبا را به سر کشید و اندوهگین به منزل رفت. با آنکه در وقت دفن، خودش صورت جوان را از کفن باز کرد و به روی خاک گذارد، و آن جوان تبسّمی به شیخ نموده و گفته بود که: «أنا حیٌّ عند حیٍّ، لم یُحاسِبْنِی بِشَیءٍ»؛ معهذا چون جوان به شیخ گفته بود: «قلبم در تحت فشار شدیدی قرار گرفته است و گویی لِه و مالیده شده است»، و بر این اساس شیخ خود را مقصّر میدانست، و از شدّت اندوه خود او نیز بعد از یکی دو روز از دنیا رفت.1
دستور دادن حاج ملاّ آقاجان به همسر حاج میرزا تقی زرگری
پرواز روح، صفحه ١٣٨:
همسر آقای حاج میرزا تقی زرگری ـ رحمه اللَه ـ گفت: آن مرحوم [حاج ملاّ آقاجان] به من دستوری داد و به تجربه ثابت شده که صحّت دارد. ایشان فرمود: هر وقت خواستی یکی از ائمّۀ اطهار علیهم السّلام و یا رسول اکرم
صلّی اللَه علیه و آله را در عالم رؤیا زیارت کنی، این نوشته را زیر سرت بگذار، آن ولیّ خدا را که نیّت کردهای در خواب خواهی دید...
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
آیا اینها خودش دستور نیست؟ از کدام یک از معصومین علیهم السّلام روایت شده است؟
حاج ملاّ آقاجان گاهی کارهای خلاف هم انجام میداد
پرواز روح، صفحه ١٤٩:
در همان سفری که پس از چهارده سال بعد از فوت معظّمٌ له به زنجان رفته بودم و به مناسبتی به منزل اوّل عالم زنجان وارد شدم، به آن عالم بزرگ گفتم: «من چهارده سال قبل، زیاد به زنجان آمده بودم.»
فرمود: «در چه ارتباطی به زنجان میآمدید؟»
گفتم: «با مرحوم حاج ملاّ آقاجان رفیق بودم و به خاطر او میآمدم.»
فرمود: «او گاهی کارهای خلافی هم انجام میداد.»
گفتم: «مثلاً چه میکرد؟»
فرمود: «من شنیدهام او گاهی روی منبر میگفت: ”آی فلانی! تو که جُنب هستی، یا مادرت را عاق کردهای، چرا در مجلس ما نشستهای؟“ و او را مفتضح میکرد؛ این حرام است.»
و من هرچه خواستم از ایشان دفاع کنم و ثابت نمایم که این موضوع صحیح نیست، معظمٌ له قبول نکردند.
همان روز عصر به سر قبر ایشان رفتم، دیدم مرقد پاکش در میان قبرستان عمومی زنجان بدون هیچ امتیازی واقع شده، با خود تصمیم گرفتم که مقبرهای برایش بسازم.
شب در عالم رؤیا حاج ملاّ آقاجان را دیدم، اوّل از ایشان سؤال کردم که: «در کجای بهشت سکونت دارید؟»
فرمود: «دربان حضرت سیّدالشهدا هستم.»
گفتم: «آقای... (منظورم عالم بزرگ زنجان بود) دربارۀ شما مطالبی را میگفت که مرا متأثّر کرد و من نتوانستم ایشان را رد کنم.»
فرمود: «هرچه بود، ما را به محبّت شما بخشیدند.» (که منظورش محبّت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام بود.)
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
این نحوه اَعمال بر فرض وقوع، صحیح نیست. بلکه غلط محض است.
زیرا اوّلاً: با حال جنابت آمدن در مجلس روضه و پای منبر حرام نیست؛ و با وجود عدم منع شرعی به چه مجوّز انسان میتواند اعلان منع آن را بنماید؟
ثانیاً: در بین جمعیّت از احوال شخصی بیان کردن و او را منکوب و منفعل و شرمنده نمودن غلط است و حرام است؛ زیرا یا او باید برخیزد و از مجلس بیرون برود که این عین هتک مؤمن و ایذاء اوست، و یا باید در مجلس بماند و بنشیند و همینطور سر در گریبان فرو برده و خجلت زده و شرمسار بماند؛ و این هم حرام و غلط است.
و ثالثاً: گفتار اینکه: «چرا در مجلس ما آمدی؟» صراحت در تقدیس و تنزیه این مجلس دارد، و در آن رایحۀ انانیّت و استکبار است.
و رابعاً: هیچگاه نظیر اینگونه کارها در مجالس رسول اکرم و ائمّۀ معصومین علیهم السّلام و اولیای خدا دیده نشده است؛ آیا مجلس ما از مجلس آنان پاکتر و مقدّستر است و یا خود ما از آنان پاکتر و مقدّستریم؟
و به طور کلّی اینگونه اِخبارها و اعلان و اِعلام از بواطن، در شرع مطهّر وارد نشده است. و در بین اولیای راستین و اهل سلوکی که بر اساسی متین و استوار گام برمیدارند، ممنوع و از محذورات و محرّمات سلوکیّه شمرده میشود؛ و پیوسته اساتید بزرگوار و مشایخ کِبار شاگردان را از اینگونه إخبارها چه نیک و چه زشت منع میکنند.
چه علاوه بر مفاسد اجتماعیّه و تضییع حقوق غیر، موجب تاریکی و قساوت نفس سالک میگردد و او را از مرتبه و مقامش پایین میآورد.
و از اینجا و نظایر این امور، سرّ لزوم استاد در امور اخلاقیّه و سلوک راه باطن به خوبی ملموس و مشهود میگردد.1
انگیزۀ دستگیری مؤلّف پرواز روح از شیفتگان و دلسوختگان
پرواز روح، صفحه ١٥١:
جمعی که با خواندن این کتاب (پرواز روح، چاپ اوّل) روحشان پرواز میکرد؛ ولی سرگردان بودند، مقصد را نمیدانستند، محبوب را نمیشناختند، دلِ سوختهای داشتند، آه از نهادشان برآمده بود، و بدون آواز فریاد میزدند، از من خواستند که با آنها رفاقت کنم، هدف و محبوب را مشخّص نمایم،
ولی «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.» من کیستم، من چیستم که بتوانم این درخواست را پاسخ بگویم؟ و استنکاف میکردم.
امّا در یکی از شبهای اوایل فروردین ١٣٦٠بود که جمعی از همین افراد ولی با دل سوختهتری، با سوز و گداز بیشتری که آنی اشک از چشمشان خشک نمیشد و اصرار را از حد گذرانده بودند، و هرچه میگفتم من هم اگر فرد خوبی باشم، مثل شما طالب حقیقتم، حرف به گوششان فرونمیرفت، تا آنکه جدّاً خستهام کردند.
گفتم: خدایا به من کمک کن تا بتوانم از قرآن و احادیث آنچه اینها میخواهند به آنها ارائه دهم و حقّ رفاقت را بجا آورم.
به قرآن و احادیث طبق دستور خدا و پیشوایان دین مراجعه کردم، دیدم اسلام فقط و فقط محبوب حقیقی را خدا، و راه رسیدن به او را اخلاص، و وسیلۀ موفقیّت به همۀ اینها را دستدادن به دست اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام میداند؛ و لذا تصمیم گرفتم آنچه خودم میفهمم باز هم تا جایی که ممکن است در قالب سرگذشت و نقل حالات دیگران برای همسفران عزیز نقل کنم، و به این وسیله تعهّد و مسئولیّت خود را در مقابل آن همه حسن ظنّ ادا کنم.1
لزوم پیروی جاهل از عالم بنابر فطرت و عقل و شرع
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
طبق آیات قرآن و احادیث بسیاری که از امامان معصوم رسیده است، لزوم پیروی جاهل از عالم در سه مرحلۀ فطرت و عقل و شرع به ثبوت رسیده است. تا راهنما و دلیل و عالمی در بین نباشد، از کجا محبوب حقیقی که خداست شناخته میشود؟ و از کجا اخلاص و کیفیّت آن معلوم میشود؟ و از کجا میتواند انسان به طریق مَشی و منهاج اهل بیت عصمت و طهارت راه پیدا کند؟
ادلّۀ وارده در باب اجتهاد و تقلید همگی دلالت بر لزوم پیروی جاهل از عالم دارند، نه تنها در احکام، بلکه در اخلاقیّات و اعتقادیّات. چگونه میتوانیم بگوییم که در مسائل طهارت و حیض و نفاس و خرید و فروش بدون مراجعۀ به عالم، عمل غلط است، ولی در لطیفترین و دقیقترین مسائل اخلاقی و منازل سلوکی که از هزاران هزار یکی از آن نرهند و شیطان و نفس أمّاره به تمام قوا خود را آماده برای تسلّط و منکوب کردن نمودهاند، نیازی به استاد و راهنما نداریم؟ و هَل هٰذا إلّا أضحوکةٌ لِلمُغَفَّلِ؟!
استاد و شیخ است که انسان را به توحید دعوت میکند و اوست که میتواند مکاشفات صوریّه را از مکاشفات عینیّه جدا کند. استاد است که میتواند راه خلوص و اخلاص را نشان دهد و به سالک بفهماند که این مشاهدۀ تو از نفس است یا بعد از عبور از نفس؛ و الاّ تا روز قیامت سالک در خاطرات نفسانیّه خود منغمر میماند و چنین تصوّر میکند که به مقام توحید رسیده است. و چون میدانیم که تا وقتی که سالک به مرحلۀ فناء و بعد از آن به بقاء باللَه نرسیده است، نمیتواند بین مکاشفات صحیح و فاسد خود فرق گذارد و تشخیص دهد، و آثار نفس او پیوسته بر او طلوع میکنند و به صورت مکاشفه و مشاهده متصوّر میگردند، و همگی آنها صحیحش با سقیمش مخلوط است، ولی خود سالک همۀ آنها را صحیح میپندارد؛ زیرا هیچکس نمیتواند پندار خودش را تکذیب کند و غلط بشمارد. در اینجا فقط استاد زنده و راهنمای راه رفته است که انسان را دلالت میکند و مواضع صواب را از خطا جدا میکند و سالک را پیوسته در راه صواب سیر میدهد.1
در اینجا جناب مؤلّف محترم در بیان این حقیقت کوتاه آمدهاند، و طبق طریقه و مرام استادشان به لفظ توحید و اخلاص و اهل بیت عصمت و طهارت اکتفا نمودهاند. آخر کدام مؤمن سالکی در لزوم توحید و اخلاص و پیروی از اهل بیت
عصمت شک دارد؟! ولیکن کلام در کیفیّت وصول به این حقیقت است. استاد راه رفته و از هوای نفس گذشته که به مقام کمال رسیده است میتواند سیره و سنّت و منهاج آن حضرات را بنمایاند و توحید خالص را بگوید و بفهماند؛ و الاّ تا نفخ صور هم پای در گِل میماند.
تقسیمبندی مردم در اتیان عبادات و افعال به سه قسم
پرواز روح، صفحه ١٥٢:
به چهار کارگر در یک کارگاه برخوردم که مرا متوجّه به معنی اخلاص حقیقی میکردند. این چهار نفر کار میکردند، همه یک نوع کار داشتند، یک برنامه را انجام میدادند؛ امّا هریک از آنها کیفیّت عملشان تفاوت میکرد.
یکی از آنها تنها وقتی کارفرما او را میدید، و احیاناً تهدیدش میکرد، کار میکرد.
دیگری میگفت: من در مقابل بدهیام به کارگاه کار میکنم.
سوّمی چون مرد مستمندی بود، و اگر هر روز کار نمیکرد مخارج زندگیاش تأمین نمیشد، به کار ادامه میداد.
چهارمی تنها به خاطر آنکه با کارفرما سابقۀ دوستی و آشنایی داشت، بدون توقّع مزدی کار میکرد. او را تنها چیزی که وادار به کار مینمود، عشق و محبّت به کارفرما بود...
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
مرجع کارگر سوّمی و دوّمی یک چیز است، و آن عمل است برای جلب منفعت و طمع بهره؛ و لذا در روایات مردم را در عبادت فقط به سه دسته تقسیم کردهاند.1
سفارش مرحوم آیة اللَه کوهستانی برای ملاقات با امام زمان عجّل اللَه تعالی فرجه
پرواز روح، صفحه ١٧٦:
مرحوم آیة اللَه کوهستانی زیاد به من توصیه میکرد که اگر میخواهی به محضر حضرت ولیّ عصر علیه السّلام برسی، از آزار مردم، بالأخص اولیای خدا و مراجع و افرادی که پناهی جز خدا ندارند، به خصوص به وسیلۀ
غیبت و تهمت، بپرهیز؛ و در مجالسی که این گناهان انجام میشود، منشین.
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
الحقّ سفارش مهمی است؛ رحمة اللَه علیه رحمةً واسعةً.
مکاشفۀ دختر چهارده سالۀ مشهدی دربارۀ مرحوم آیة اللَه کوهستانی
پرواز روح، صفحه ١٧٧:
روزی یکی از محترمین مشهد که در خیابان نادری نزدیک میدان شهدا مغازه دارد، نزد من آمد و گفت: «دختری دارم که در حدود چهارده سال از سنّش میگذرد، و همه روزه صبح که از خواب برمیخیزد مطالب عجیبی برای ما میگوید و معتقد است که ارواح به او آنها را خبر دادهاند و اتّفاقاً اکثرش هم مطابق با واقع است.»
... [آن دختر] در یکی از جلسات به من گفت: «شما آقای کوهستانی را میشناسید؟»
گفتم: «بله، خدمتشان ارادت دارم.»
گفت: «دیشب مرا به خانۀ ایشان بردند» و شروع کرد به توضیح خصوصیّات جادّه و کوچههای قریۀ کوهستان و کیفیّت درِ ورودی منزل آیة اللَه کوهستانی.
و گفت: «... ولی متأسّفانه وقتی به در اطاق خواب او رسیدیم دو نفر مَلَک که محافظ ایشان بودند از ورودمان جلوگیری کردند، و چون ما اصرار کردیم، فقط به من اجازه دادند که از بیرون اطاق او را ببینم، ولی او خواب بود.»
در اینجا خصوصیات قیافۀ آیة اللَه کوهستانی را شرح داد که مطابق با واقع بود، و بلکه تمام آنچه از نشانیهای کوهستان و منزل آیة اللَه کوهستانی توضیح داده بود، همه صحیح بود و حتّی خصوصیّات خانۀ اندرونی معظّمٌ له که بعدها من آن را دیدم بدون کم و زیاد، او قبلاً برای من شرح داده بود.
و وقتی من خدمت مرحوم آیة اللَه کوهستانی رسیدم و جریان این دختر را برای او نقل کردم، تبسّمی فرمود و گفت: «بعید نیست، همۀ ما تحت حفاظت ملائکه طبق امر الهی هستیم.»*
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
*ـ سوره الطّارق (٨٦) آیه ٤: ﴿إِن كُلُّ نَفۡسٖ لَّمَّا عَلَيۡهَا حَافِظٞ﴾.
بحثی در تفسیر آیۀ شریفۀ ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَـٰبَ﴾
پرواز روح، صفحه ١٧٩:
یک روز در تفسیر آیۀ ﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ﴾ که در سورۀ فاطر آیۀ ٣٢ واقع است، بین من و آیة اللَه کوهستانی بحثی جزئی اتّفاق افتاد؛ یعنی من این آیه را اینطور معنی میکردم: «ما به ارث دادیم کتاب را به کسانی که اختیارشان کردیم از میان بندگانمان، که بعضی از آن کسانی که اختیارشان کردیم، ظالم به نفس خودند و بعضی میانهرو هستند و بعضی از آنها پیشی گرفتهاند به همۀ خوبیها و گوی سبقت را از دیگران ربودهاند به اذن خدا، و این فضیلت بزرگی است؛ اینها هر سه دسته وارد بهشت میشوند.»
مرحوم آیة اللَه کوهستانی میخواست بگوید از ظاهر آیه* استفاده میشود که این سه دسته از اقسام «عباد» است، ولی من میگفتم: طبق دهها روایت و حدیث که در تفسیر این آیه وارد شده، این سه دسته از اقسام «مصطفین» است.
ایشان میفرمود: «من احادیث را قبول دارم و حق با شماست، ولی اگر ما باشیم و آیۀ شریفه، بهتر است**که طبق آنچه من میگویم معنی شود.»
پس از این بحث که چند دقیقه به طول انجامید دیدم آقای کوهستانی ناراحت شد و گفت: «شما مرا به بحثی وادار کردی که میترسم حضرت زهراء علیها السّلام را ناراحت کرده باشم.» و این جمله را آنچنان با توجّه میگفت و اشاره به جهتی میفرمود مثل آنکه حضرت زهراء سلام اللَه علیها در آنجا نشسته و میشنود.
و سپس از آن حضرت عذرخواهی کرد و رو به همان جهت نمود و گفت: «یا فاطمه، من نمیخواهم بگویم که حتّی فرزندان غیر مسلمان تو به بهشت نمیروند؛ همۀ آنها اهل بهشتند، به خاطر تو، زیرا دامن تو پاک است و جمیع ذرّیۀ تو بر آتش جهنّم حرامند. من قبول دارم؛ اما میخواستم آیه را به ظاهرش*** معنی کنم.»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
*ـ آیه هیچگونه ظهوری در این ندارد؛ زیرا همانطور که ضمیر ﴿فَمِنۡهُمۡ﴾ میتواند به ﴿عِبَادِنَا﴾ برگردد، میتواند به ﴿ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا﴾ برگردد و بلکه رجوعش
به ﴿ٱلَّذِينَ﴾ اظهر است. و روایات همگی طبق آیه آمدهاند و منافاتی با ظهور ندارند.
**ـ هیچ بهتر نیست.
***ـ و قد عرفتَ أنّ ظاهِرَها لَیسَ علی ما قال و ادَّعیٰ.
نظر آیة اللَه کوهستانی دربارۀ فلسفۀ یونان و وحدت وجود
پرواز روح، صفحه ١٨٣:
مرحوم آیة اللَه کوهستانی در چند سال اواخر عمر دو سه مرتبه به مشهد برای زیارت علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام میآمد. در یکی از این سالها در مشهد در جلسهای که جمعی از علما و رجال علم حضور داشتند، بحثی دربارۀ فلسفۀ یونان و وحدت وجود به میان آمد. معظمٌ له فوقالعاده ابراز تنفّر از مکتب تصوّف و وحدت وجود و موجود کرد. و به من میفرمود: «در صحیحۀ بزنطی از علیّ بن موسی الرضا علیه السّلام نقل شده که فرمود: ”از ما نیست کسی که نزد او نام متصوّفه برده شود و او به زبان و به قلب از آنها ابراز تنفّر و بیزاری نکند.“» و سپس دست روی شانۀ من گذاشت و فرمود: «امیدوارم تو مدافع مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام باشی و تا میتوانی با این مکاتیب ضدّ اسلام مبارزه کنی.»
پاسخ مرحوم علاّمه به نظر آیة اللَه کوهستانی دربارۀ فلسفه و وحدت وجود
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
در سفینة البحار در مادّۀ صوف روایاتی را در ذمّ تصوّف آورده است. از جمله همین روایت وارده از بزنطی و إسماعیل بن بزیع است.
البتّه فلسفۀ نهی شده همان فلسفهای است که با قرآن و مکتب اهل بیت مغایرت دارد. و مراد از تصوّف، گرایش به باطن از نزد خود و از پیش خود بدون پیروی از منهاج معصومان است. و برای صدق این دعوی شواهد بسیاری در این روایات وجود دارد.
و امّا فلسفۀ اسلامیّه و مکتب صدرالمتألهین و مَن تَبِعَه در تأسیس براهین قویّه نه تنها مخالف اسلام و اهل بیت نیست، بلکه مؤیّد و پشتوانه و مبرهن آن است؛ و خدای ناکرده نباید به خاطر نام فلسفه که در این روایات آمده به واسطۀ تشابه
اسمی از رجوع به ادلّۀ عقلیّه و ادلّۀ ساطعه و حکمت متعالیۀ مرحوم صدرالمتألّهین و میرداماد و حاجی سبزواری و سایر شاگردان این مکتب دوری جست که: فی ذلک خُسرانٌ عَظیمٌ.
و نیز نباید از میل به باطن و تهذیب نفس و تزکیه و اخلاق و رسیدن به مراحل توحید دست برداشت که: فی ذلک شَقاءٌ أَبَدیٌّ.
و امّا معالأسف به واسطۀ تشابه اسمی و ندانستن مصداق و منطبقٌعلیه تصوّف در این روایات، مفاخری از اسلام و جهان تشیّع مانند ترجمان مفسّرین: شیخ أبوالفتوح رازی، و صاحب کرامات و تالی تلو معصوم: علیّ بن طاووس، و شیخ الفقهاء و المجتهدین شهید ثانی ـ قدّس اللَه أرواحَهم ـ را از میل کنندگان به تصوّف به شمار آوردهاند. (سفینة البحار، طبع سنگی، مادۀ صوف، ج ٢، ص ٥٧ و ص ٦٤، و از طبع حروفی: ج ٥، ص ١٩٧ تا ص ٢٠٠و ص ٢١٣)
و این مصیبت عظیمی است که بر اسلام وارد شده و افراد جاهلی به واسطۀ ندانستن معنی و موضوع، همه را به یک چوب رانده و بدین وسیله نیز سدّ باب راه معرفت و توحید از مردم میشوند.1
فوت مرحوم کوهستانی و وصیّت به طواف جنازهاش در حرم امام رضا علیه السّلام
پرواز روح، صفحه ١٨٤:
مرحوم آیة اللَه کوهستانی در تاریخ جمعه ١٤ ربیعالأوّل ١٣٩٢ قمری از دنیا رفت و به فرزندش آقای شیخ اسماعیل کوهستانی فرموده بود: «جنازۀ مرا به مشهد ببرید و در حرم مطهر حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام طواف بدهید و به کسی نگویید که شیخ محمد کوهستانی فوت شده. اگر جایی بود، در آنجا مرا دفن کنید و الاّ به کوهستان برگردانید.»
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
منظور مرحوم کوهستانی از این وصیّت فقط طواف گرد قبر مطهّر بوده است
که اگر احیاناً هم بدون تظاهر و منیّت و استفاده از صیت و سمعۀ او قبری هم مهیّا شد، فبها المطلوب، وگرنه طواف که خود موضوعیّت دارد انجام گرفته و جنازه را به مقرّ خود رسانیدهاند.
این حقیر توفیق ادراک محضر آن مرحوم را نیافتم، ولی بسیاری از نیکان، او را مرد کریم و زندهدل و صاحب نفس زکیّهای میدانستند؛ رحمة اللَه علیه.
حضور مرحوم علاّمه در نماز جماعت حاج شیخ حبیباللَه گلپایگانی
پرواز روح، صفحه ١٨٦:
آنچه از مرحوم حجّة الإسلام آقای حاج شیخ حبیباللَه گلپایگانی دیدم و شنیدم ...
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
این حقیر با آن مرحوم همصحبت نشدهام، ولی در اواخر عمر که در بازار فرشفروشها در مسجد حوض چهلپایه نماز جماعت میخواندند، در تابستان سنۀ یک هزار و سیصد و هشتاد و سۀ هجریّۀ قمریّه که به مشهد مقدّس مشرّف شده بودیم و مسافرخانهای که در آن بودیم در سه راه مسجد شاه و نزدیک به آن مسجد بود، روزها را به جماعت آن مرحوم حاضر میشدیم و از فیض جماعت بهرهمند میشدیم؛ رحمة اللَه علیه.
شیخ محمّد کوفی صاحب تشرّفات عدیده به محضر امام زمان بوده است
پرواز روح، صفحه ١٨٨:
شیخ محمد کوفی ...
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
این حقیر چون در نجف اشرف مشرّف بودم و سالیانی برای تحصیل در آن مکان مقدّس معتکف بودم، لذا از اخیار و ابرار آن مرز و بوم داستانهای عدیدهای را دربارۀ آقا شیخ محمد کوفی و تشرّف او به محضر مبارک حضرت بقیّةاللَه ارواحنا فداه شنیده بودم، که بعضی از آنها بسیار مفصّل و جالب توجه بود؛ ولی هیچ گمان نداشتم که این حکایات از شخص زندهای است و او فعلاً حیات دارد و در کوفه
ساکن است. تا یک روز صبح که برای درس به صحن مطهّر رفته بودم، جنازهای را آوردند و گفتند: این جنازۀ شیخ محمد کوفی است؛ رحمة اللَه علیه.
سوز و عشق فراوان آقا شیخ علی فرید کاشانی را میگداخت
پرواز روح، صفحه ١٩٨:
مرحوم حجة الإسلام آقای شیخ علی فریدة الإسلام کاشانی ...
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
مرحوم آقا شیخ علی فرید کاشانی مرد غیر متعارفی بود. در آن مدتی که حقیر در قم تحصیل میکردم ایشان نیز آنجا برای تحصیل آمده بودند. استعداد فوقالعادهای داشت. و همان سوز و عشق فراوان او را میگداخت و محترق میکرد؛ و سر انجام به مرگ او منتهی شد.
و شاید سرّ این رحلت نیز نداشتن استاد بود؛ زیرا جذبات ربّانیّه و سبحات قدسیّۀ الهیّه و بارقههای قدّوسیّه، چون یکباره بر سالک وارد شود و او طاقت تحمّل آن را نداشته باشد، قالب تهی میکند، و نظایر آن کراراً دیده شده است؛ ولی استاد خبیر و بصیر این بارقهها را منظّم میکند؛ یعنی سالک را به تدریج و با رفق و مدارا جلو میبرد، به طوری که قبلاً استعداد هر بارقهای در وجود او متحقّق میگردد و سپس در اثر توجّه و نیاز سالک آن نفحات و بَوارق بر او میوزد.
و این حقیر نیز گمان دارم علّت مرگ مرحوم آقا سیّد علی رضوی که قبلاً ترجمۀ احوالشان گذشت1 همین امر بوده، چون او نیز استاد نداشته است. و سبب ارتحالشان بنابر نقل دوست و صدیق مداوم ایشان، حضرت حجة الإسلام آقای حاج سیّد محمّد رضا رضوی لاهیجی ـ أدام اللَه أیّام برکاته ـ سکتۀ قلبی بوده است؛ یعنی نفس در مقام صعود و برخورد با جذبۀ الهیّه طاقت نمیآورد، لذا بدن را خلع میکند و دیگر برنمیگردد و یا قلب را از حرکت متوقف میسازد و در اینصورت بازگشت موقّت او نیز مثمر ثمر نمیگردد و پس از چند ساعت و یا چند روزی سالک یکسره به
عالم بقاء میرود؛ ولیکن چون تمام استعدادهای خود را در فناء در تمام اسماء و صفات الهیّه به مرحلۀ فعلیّت در نیاورده است، ناقص میمیرد، که البته اجر او بر خدا خواهد بود: ﴿وَمَن يُهَاجِرۡ فِي سَبِيلِ ٱللَهِ يَجِدۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُرَٰغَمٗا كَثِيرٗا وَسَعَةٗ وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَهِ﴾.1
پرواز روح، صفحه ٢٠٠:
... خدا آن تاجر محترم که از دنیا رفته و مرحوم سیّد عبدالکریم را رحمت کند.
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
آمین.
پرواز روح، صفحه ٢١٢:
... و او [مرحوم حجة الإسلام آقای حاج سیّد رضا ابطحی] در همان روز موعود، یعنی جمعه، هشتم ماه رمضان ١٣٥٦ از دنیا رفت. خدا رحمتش کند.
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
آمین.
پرواز روح، صفحه ٢١٣:
بدون تردید، یکی از ضروریّات مذهب تشیّع و بلکه تمام ادیان، مسألۀ رجعت است...
ضرورت رجعت از مختصّات شیعه است
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
ضرورت رجعت از مختصّات شیعه است؛ در سایر ادیان اگر هم بوده باشد از ضروریّات آنها نیست.
پرواز روح، صفحه ٢١٤:
تردیدی نیست که به صریح قرآن و دلایل عقلی خدا بر هر چیزی احاطه دارد...
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
متکفّل دلایل عقلیّه، مگر غیر حکمت متعالیه و علم فلسفه است؟
عقیدۀ مؤلّف پرواز روح در احاطۀ علمی خداوند و پیامبر اکرم و اوصیای گرامی ایشان
پرواز روح، صفحه ٢١٥:
به عبارت واضحتر اگر گفتیم همانگونه که خدا بر مخلوقش احاطۀ علمی دارد، سخن آنها را میشنود، از ارادۀ قلبی کوچکترین جاندار در کرات بسیار دور اطّلاع دارد و خلاصه چیزی بر او مخفی نیست، پیغمبر اسلام و اوصیای گرامیاش هم از همۀ اینها اطّلاع دارند و به طور مساوی* چیزی بر آنها مخفی نیست؛ علاوه بر آنکه کفر نگفتهایم، به یکی از ضروریّات و اعتقادات حقیقی و مسلّم اسلام هم پی بردهایم.
نگویید: پس برای خدا چه باقی مانده؟ زیرا این جمله کفر است که بگوییم خدای نامحدود فقط احاطه بر مخلوق محدودش دارد.
ولی دربارۀ پیغمبر و اوصیایش میگوییم: آنها فقط بر مخلوقات خدا احاطه دارند، احاطۀ علمی آنها تنها بر همین محدوده است و از همین محدوده تجاوز نمیکند.**
اگر این چنین نیست، پس معنی این آیات چیست؟
١. ﴿وَكُلَّ شَيۡءٍ أَحۡصَيۡنَٰهُ فِيٓ إِمَامٖ مُّبِينٖ﴾؛1 «علم هر چیز را در وجود امام مبین قرار دادیم.»
اگر بخواهیم به اطلاق این آیه توجه کنیم علم آنها نامحدود میشود، ولی عقل آن را محدود میکند*** که قدر مسلّمش علم و احاطۀ بر ما سوی اللَه است...
نگرش مرحوم علاّمه در کیفیّت علم الهی و پیامبر اکرم و اوصیای گرامی ایشان
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
*ـ علم و اطّلاع اولیای خدا با علم خود خدا به نحو تساوی نیست، بلکه به نحو آیه و ذوالآیه است (به نحو صورت مرآتیّه و صاحب صورت) یک چیز بیشتر نیست؛ و تجلّیگاه آن متعدّد است.
إذا أنت عدَّدتَ المرایا تعدّدا | *** | و ما الوجه إلّا واحدٌ غیرَ أنّه |
**ـ سؤال و جواب نارسا است. احاطۀ اولیای خدا تنها احاطۀ علمیّۀ نیست،
بلکه احاطۀ عینیّه و خارجیه است و آنان حقیقت اسماء و صفات ذات مقدّس او هستند، و فرق فقط از ناحیۀ آیتیّت و مرآتیّت است.
***ـ کلام در اطلاق و تقیید نیست، بلکه هر چیزی که بتوان بر آن نام شیء را نهاد، او را خدا در امام مبین إحصاء کرده است.
وصل و لقای حضرت بقیّةاللَه عنوان مقدّمیّت دارد
پرواز روح، صفحه ٢١٧:
همۀ ما حتّی بعضی از علما را هم دیدهام که دائماً به فکر وصل و لقاء حضرت بقیّةاللَهاند ولی در بُعد جسمانی و بدنی آن حضرت؛ زیارت میخوانند، حاجت از آن حضرت میطلبند و معتقدند که او شنیده و حاجاتشان را داده، ولی باز هم میگویند: ما هنوز به خدمتش مشرف نشدهایم...
مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:
باید به فکر وصل و لقای خداوند متعال بود؛ زیرا آن اصل است و آیات قرآن ما را بدان مقام سوق میدهند. و وصل و لقای حضرت بقیّةاللَه عنوان مقدّمیّت دارد، نه ذیالمقدمه. چگونه میتوان گفت که: اصل وجود آن بزرگوار آینه و مرآت است؛ آنوقت غایت سیر، رسیدن به همین معنای حرفی و مرآتی است؟ این تناقض صریح است.
و علّت آنکه بسیاری در عشق امام زمان سوختهاند و به جایی هم نرسیدهاند آن است که وجود آن حضرت را استقلالی پنداشتهاند، فلذا نه به آن حضرت رسیدهاند، چون وجود استقلالی ندارد؛ و نه به خدا رسیدهاند، چون دنبالش نرفتهاند.