سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح 21779
مشاهده متن

پدیدآور علامه آیت‌اللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی

گروه اخلاق وحکمت وعرفان


توضیحات

سر الفتوح اثر علامه طهرانی قدّس سرّه که با بیانی شیوا، به تبیین مبانیِ مکتب توحید و عرفان می‌پردازد. این کتاب در حقیقت نقدِ کتاب «پرواز روح» اثر سید حسن ابطحی است. در فصل اول به نقدِ محورهای کتابِ «پرواز روح» پرداخته، و در فصل دوم در ضمن تعلیقاتی، جای جای کتابِ مذکور را مورد تحلیل و بررسی قرار داده‌اند.

اهم مطالب:

• نقد و بررسی نظریه عدم نیاز به استاد کامل
• اثبات فطری بودن و عقلانی بودنِ نیاز به استاد
• اثبات نیاز به استاد با توجه به آیات و روایات.
• بررسی و تحلیلِ «انکار علمِ حکمت و فلسفه» که انکار آن یعنی دستگاه عقل در وجود انسان، عاطل و باطل است.
• اثبات اینکه حجیّت هر چیزی به عقل است حتی کتاب و سنت
• ذکر آیات و روایاتی که دعوت به تعقل و تفکر می‌کنند.
• نقد و بررسی نظر کسانی که نهایتِ سیرِ انسان را شناخت امام زمان علیه السلام می‌دانند

از آنجا که برخی مباحث این کتاب نیاز به شرح و تفسیر بیشتر داشته است حضرت آیة الله حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی قدس سره، اقدام به درج مقدمه و تعلیقاتی بس نفیس نمودند که بر غنای مطالب افزوده‌‌ است.

/151
سرالفتوح - معرفی کتاب سرالفتوح ناظر بر پرواز روح سرالفتوح - مقدمه سرالفتوح - فصل اول (19 ـ 39) سرالفتوح - فصل اول (40 ـ 55) سرالفتوح - فصل اول (55 ـ 71) سرالفتوح - فصل دوم (73 ـ 88) سرالفتوح - فصل دوم (88 ـ 103) سرالفتوح - فصل دوم (103 ـ 122) سرالفتوح - فصل دوم (123 ـ 137) سرالفتوح - فصل دوم (137 ـ 151) پی دی اف پی دی اف موبایل ورد

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

1

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

2

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

3
  • هو العلیم

  • سرّ الفتوح

  • ناظر بر پرواز روح

  • حضرت علاّمه آیة اللَه حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی

  • قدّس اللَه نفسه الزّکیّة

  • با مقدّمه و تعلیقات:

  • سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

4

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

5
  • قال رسول اللَه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم:

  •  ”مَن ماتَ و لَم یَعرِفْ إمامَ زمانِه مات میتَةً جاهلیَّةً.“

  • «کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مردن مردم جاهلی از دنیا رفته است.»

  • بحارالأنوار، ج ٥١، ص ١٦٠

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

10

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

15
  •  

  •  

  • مقدمه

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

17
  •  

  •  

  • بسم اللَه الرّحمن الرّحیم

  • الحمدُ لِله ربِّ العالَمین

  • و السّلام علی خیرَ خَلقه مُحمّدٍ و أهلِ بیتهِ أجمَعین

  • و لعنةُ اللَه علی أعدائِهم إلی یومِ الدّین

  •  

  •  

  • مقالۀ سر ّالفتوح ناظر بر کتاب پرواز روح که از خامۀ حضرت علاّمه آیة اللَه حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی تراوش یافته، مبیّن انظار و آراء متعالی مکتب عرفان و توحید در نهایت سیر تکاملی بشر است.

  • بشر به واسطۀ استعداد و قابلیّت خلعت خلیفة‌اللَهی, که ناشی از نزول مقام ذات به شهادت کریمۀ شریفه: ﴿وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾1 است، جامعیّت صفات و اسماء کلیّه الهیّه را به مقدار سعۀ وجودی خویش دارد؛ و از آنجا که خود اسماء و صفات به منشأ و اصل خود، که همان ذات پروردگار است، قائمند؛ پس وصول به این مرحله به نحو اطلاق، وصول به مرتبۀ ذات و فناء در آن را در پی خواهد داشت.

  • نکته‌ای که از قدیم‌الایّام اذهان بسیاری از اهل تحقیق را به خود مشغول می‌داشت این است که: چگونه ممکن است نفوس محدوده و مقیّدۀ بشری با آن سعه 

    1. سوره الحجر (١٥) قسمتی از آیه ٢٩.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

18
  • و ظرفیّت محدود خود, بتوانند به ذات لا‌یتناهی و غیر محدود حضرت حقّ برسند و معرفت شهودی نسبت به آن حاصل نمایند؟ و لذا بسیاری اصلاً معرفت حقّ را دربارۀ افراد بشر انکار نمودند، و برخی آن را منحصر به بعضی از اشخاص چون معصومین علیهم السّلام دانسته‌ و نهایت سیر انسان را معرفت به این دسته از مظاهر حقّ پنداشته‌اند.

  • مرحوم علاّمه طهرانی ـ رضوان اللَه علیه ـ در این مقاله به خوبی روشن می‌سازند که معرفت شهودی ذات حقّ نه تنها امری محال و ممتنع نیست، بلکه برای تمامی افراد بشر با رعایت تربیت سلوکی و تهذیب نفسانی ممکن است. البته ناگفته نماند که اصل این مطالب در دو کتاب ارزشمند ایشان: توحید علمی و عینی و اللَه شناسی1 موجود می‌باشد؛ و نیز بحث دربارۀ فناء در ذات و اثبات آن با مرحوم علاّمه طباطبایی ـ رضوان اللَه علیه ـ در کتاب مهر تابان آمده است.2 و لذا مناسب است خوانندگان محترم برای توضیح بیشتر به آن کتب مراجعه کنند.

  • مرحوم علاّمه طهرانی ـ رضوان اللَه علیه ـ در این مقاله به خوبی روشن می‌سازند که تمامی هدف انبیاء و اولیاء الهی، رساندن بشر به مقام معرفت ذات باری و مشاهده آن به واسطۀ فناء در ذات حقّ است؛ و آنان که این مرتبه را برای انسان عادی ناممکن می‌پندارند، نه از توحید خبری دارند و نه از ولایت، و ادراک هیچ یک از آن دو را نکرده‌اند، و مردم را به گمراهی می‌کشانند، و از به فعلیّت رساندن این کیمیا و اکسیر که قابلیّت وصول به مقام ذات است، جلوگیری می‌نمایند.

  • از خداوند متعال توفیق وصول به مراتب معرفت را برای جمیع ره‌پویان طریق معرفتش خواستاریم.

  • سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

    1. الله شناسی، ج ١، ص ٧٧ الی ١٣٠و ٢٣٥ الی ٣١٨.
    2. مهر تابان، ص ٢٦٥ الی ٣٠١؛ مطلع انوار، ج ٥، ص ٥١ الی ٦٨.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

19

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

20
  • فصل اوّل: اشکالات وارد بر محورهای اساسی کتاب پرواز روح

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

21
  • بسم اللَه الرّحمن الرّحیم

  • و صلّی اللَه علی محمّد و آله الطّاهرین

  • و لعنة اللَه علی أعدائهم أجمعین

  •  

  •  

  • و بعد آنکه: کتاب شریف پرواز روح را مطالعه کردم؛ و چون از مدّتی قبل دربارۀ محتویّات آن کراراً سؤالاتی می‌شد و از این حقیر دربارۀ آن نظریّه می‌خواستند، و به واسطۀ عدم اطّلاع بر آن مضامین، قادر بر پاسخ آنها نبوده‌ام و فقط به ذکر صدق و امانت مؤلّف محترم آن (که از سابق‌الایّام روابط فی‌الجمله دوستی و آشنایی برقرار بود) اکتفا می‌نمودم. اینک یکی از برادران ایمانی و أخلاّء روحانی یک جلد برای من هدیه آورده و تقاضای مطالعه و نظریّه نمودند؛ لذا برای اجابت التماس دعوت مؤمن یک دور آن را مرور، و نظریّات خود را در موارد لازم در هامش همان کتاب ثبت کردم، تا موجب تذکره برای حقیر و تبصره برای دوستان عزیز و طالبان ارجمند بوده باشد.

  • و اینک خلاصۀ نظریّه را که در آن هوامش مضبوط شده است، برای افرادی که بدون مطالعۀ کتاب می‌خواهند از آن مطّلع گردند، در اینجا می‌نگارم؛ بحول اللَه و قوّته و لا حول و لا قوّة إلّا باللَه العلیّ العظیم.

  • این کتاب ـ که مشهود است از روی صدق و اخلاص نگارش یافته است، و برای بیدار کردن حسّ‌های خاموش و افکار جامده بسیار مفید، و در آن عملاً و 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

22
  • شهوداً روابط این عالم طبیعت را با عالم صورت و مثال ولایت اعظم حضرت حجّة بن الحسن ارواحنا فداه روشن می‌سازد ـ جالب و حاوی سبکی بدیع می‌باشد.

  • آخر تا کی مردم، این جهان و عالم طبع و خیال را مرده پندارند، و برای آن روحی و جانی نبینند؟! روحی و جانی که همچون روح و جان ما بر جسم ما، بر تمام این جهان حاکم، و هر موجودی را در تحت حیطۀ عینیّه و علمیّۀ خود قرار داده است!

  • وقتی از نظر ادلّۀ فلسفیّه و از نظر منقولات محکمۀ شرعیّه ثابت شد که ولایت کلیّۀ الهیّه بر این عالم حکومت دارد، چرا آن را ننویسند و بازگو نکنند؟! و شهود و اثر را برای اطّلاع پژوهندگان حقیقت در دسترس آنها قرار ندهند؟! و بالأخره مردم با امامشان پیوند و رابطه پیدا نکنند؟! و در سرّاء و ضرّاء همان‌طور که برای ادارۀ امور بدن و عالم طبیعت خود، از افکار و اراده و نیروی علم خود نیرو می‌گیرند، از آن منبع علم و حیات و قدرت برای اداره امور جهان تشریع و سیر تکاملی امّت‌ها به مراحل کمالی خود، نیرو نگیرند و استمداد ننمایند؟!

  • ضرورت ارتباط با ولایت که روح کلّی این عالم است، برای تکامل بشر

  • زیرا ما معتقدیم که ارتباط با ولایت که روح کلّی این عالم است،1 برای تکامل بشر از نان شب ضروری‌تر است؛ و روایت شریفۀ وارده از رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: «مَن ماتَ و لَم یَعرِفْ إمامَ زمانِه مات میتَةً جاهلیَّةً»2 از روایات مسلّمه و دارای اسناد عدیده از طریق شیعه و عامّه است.3

  • فَلِلّه تعالی دَرُّ مؤلِّفِهِ، و جَزاهُ عَن العِلمِ و العَمَلِ أحسَنَ الجَزاء، و شَکَّرَ سَعیَه و أجزَلَ ثَوابَه.

    1. معاد شناسی، ج ٤، ص ٢٦٣: «روح کلّی عالم امام است: از دست امام همه چیز برمی‌آید.»
    2. بحارالأنوار، ج ٥١، ص ١٦٠. ترجمه از امام شناسی، ج ٢، ص ١٥١:
      «کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مردن مردم جاهلی از دنیا رفته است.»
    3. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون مسانید و دلالت این حدیث شریف رجوع شود به امام شناسی، ج ٣، درس ٣١ و ٣٢، ص ١٣ الی ٣٩. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

23
  • بیان سه امر لازم الذّکر

  • امّا نظریّات حقیر دربارۀ بحث‌ها و نظریّاتی که در آن به کار رفته است، در سه مورد شایان توجّه است:

  • اوّل: دربارۀ عدم نیاز به استاد و مربّی کامل در سیر و سلوک برای تکمیل نفوس بشریّه؛

  • دوّم: دربارۀ انتقاد از خواندن علم فلسفه؛

  • سوّم: دربارۀ نهایت سیر که به شناخت ولیّ مطلق، حضرت حجّت صلوات اللَه علیه منتهی می‌گردد.

  • مطلب اوّل: در بیان عدم لزوم استاد کامل و نقد این نظریّه

  • امّا در مطلب اوّل: آنچه از مطاوی این کتاب دستگیر می‌شود آن است که: انسان نیازی به استاد در راهنمایی راه خدا و تزکیۀ باطن و تطهیر نفس ندارد؛ و توسّلات به ائمّۀ معصومین و حضرت بقیّة‌اللَه ارواحنا فداه کافی است، و خود نشان دهندۀ راه و هموار کنندۀ طریق و زدایندۀ موانع و آفات است؛ و به طور کلّی نفس ارتباط با باطن می‌تواند دلیل و رهبر انسان در ظاهر بوده، و اعمال و وظایف را مشخّص و معیّن کند.

  • ائمّه معصومین سلام اللَه علیهم أجمعین همیشه زنده‌اند، موت ندارند، حیات و رحلتشان یکسان است؛ و بنابراین برای راهنمایی و دلالت انسان نیازی به غیر نیست؛ و بالأخصّ حضرت بقیّة‌اللَه که فعلاً حیّ و زنده بوده و به لباس مادّی ظاهری بدن ملبّس و بدین خلعت مخلّعند، و وظیفۀ آن حضرت رسیدگی به دردِ دردمندان و قضاء حاجت نیازمندان است؛ و بنابراین چرا استمداد از باطن آن حضرت کافی نباشد؟!

  • پذیرش استاد و پیروی از دستورات و تعالیم او، در حکم حاجب و دربانی است که بین انسان و بین امامش جدایی و فاصله می‌اندازد. امیرالمؤمنین علیه السّلام 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

24
  • در زمان حیاتشان حاجب نداشتند؛ پس از موت که تجرّدشان بیشتر می‌شود و به علّت خلع لباس مادّه و کثرت توانایی ایشان از نقطۀ نظر سعۀ اطلاقی بیشتر است، به طریق اولی حاجب ندارند؛ پس چرا برای استفاده از فوائد روحیّۀ آن حضرت و استفاضه از منابع فیض کمالیّه و ملکوتیّۀ ایشان، محتاج به حاجب باشیم؟! و دست نیاز به دامان استاد در این راه دراز کنیم و در کلاس تعلیم و تربیت او مقیم گردیم؟! و خود را محتاج به بشر نیازمندی همانند خود ببینیم؟ و در سیر و سلوک و کیفیّت حرکت پیرو و تابع او باشیم؟!

  • در لزوم تبعیّت از استاد آگاه در سیر و سلوک راه خدا

  • در پاسخ باید گفت: [اوّلاً:] آری، درست است که آنان به فعلیّت محضه رسیده و به تکامل مطلق واصل شده‌اند، و بنابراین تجرّدشان تامّ و احاطۀ آنان تمام است؛ و بنابراین در تدبیر امور تکوینیّه مستقل، و بدون نیازی به قدرت و موجودیّت ماهیّات امکانیّه، خود آنان از طرف ذات مقدّس ربّ العزّة مفیض وجود و معطی حیات می‌باشند، ولی آیا در امور تشریعیّه هم مطلب همین‌طور است؟! کلاّ و حاشا!

  • در این امور، بشرِ مختار، مکلّف به تکلیف است و باید خود به دنبال صلاح خود برود، و در اثر مجاهده و پیروی و اطاعت و مخالفت نفس امّارۀ به سوء، از مراحل و منازل نفس و از مکائد شیطان بگذرد؛ و این بدون مربّی و استادی که انسان بتواند با او تماس حاصل کند و پیوسته با او بوده باشد، و راه خیر و شرّ و نفع و ضرر را نشان بدهد، حاصل نمی‌شود.1

  • و بر این اصل است که خداوند پیامبران را برای هدایت بشر فرستاده است که آنان با بشر تماس گیرند و راه خیر و سعادت را بنمایانند، با بشر تکلّم کنند و با سیره و سنّت و منهاج خود، آیین خداپرستی و راه ترقّی و کمال را نشان دهند؛ وگرنه چه نیازی به پیامبران بود؟ خداوندِ زنده و موجود علی الاطلاق، پیوسته دانا و خبیر و 

    1. جهت اطّلاع بیشتر بر ادلّه مخالفین لزوم تبعیت از استاد کامل و پاسخ‌های آن رجوع شود به روح مجرّد، ص ٤١ الی ٥٤. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

25
  • بصیر و علیم بود، و مردم بدون وساطت پیغمبران از او راه تکامل را می‌یافتند، و از راه اتّصال به باطن رفع مشکلات و موانع می‌نمودند و از سعادت و شقاوت می‌پرسیدند و خداوند علیم و خبیر هم آنان را دلالت می‌کرد.

  • و هیچ شکّی نیست که علم خدا و احاطۀ او بیشتر از امامان است، زیرا علم خدا ذاتی است و علم و احاطۀ ائمّه از ناحیۀ خداست و عرضی است و تبعی است. چطور خداوند با علم ذاتی و احاطۀ اصلی خود، مردم را در راه هدایت به واسطۀ اتّصال باطنی رها ننمود، و پیامبران و وسائط فرستاد که با بشر تماس گیرند، ولی پس از ارتحال پیامبران و امامان مردم را رها ساخت تا خود با نیروی باطن از ارواح آنان استمداد کنند؟ این محال و غلط است.1

  • و به عبارت دیگر: در امور تشریعیّه، فاعلیّت امامان از ناحیۀ فاعل تامّ و تمام است، ولی قابلیّت مردم از ناحیۀ قابلیّت آنان ناقص است؛ چون مردم باید با حواسّ ظاهریّه به خارج متّصل شوند، و بدین راه تقویت اراده و نیّت و اصلاح افکار و آراء و اخلاص در عمل بجای آورند، و این امر بدون وجود پیامبران و امامان زنده و رهبران حیّ صورت نخواهد گرفت.

    1. اینکه گفته شود: «وجود پیامبر به عنوان واسطۀ بین بشر با ذات پروردگار ایجاب می‌کند که در هر زمان پیامبری از طرف خدای متعال ارسال شود، زیرا ارتباط انسان با ذات پروردگار بدون واسطۀ ولیّ ممکن نیست، امّا در مورد استاد و ولیّ غیر از پیامبر هیچ الزامی در بین نخواهد بود»؛ در جواب باید گفت:
      اگر چنین است پس صرف وجود یک پیامبر در هر زمان بدون مقام ابراز و اظهار آن کفایت می‌کند، زیرا جنبۀ ربط و وساطت حاصل شده است؛ چه مردم او را احساس کنند و در مرأی و منظر آنها قرار گیرد، یا در خفاء و برون از انظار بسر برد، هر دو یکی است. بنابراین همان علّتی که با آن برای لزوم فرستادن پیامبران از ناحیۀ پروردگار که دستگیری و ارشاد خلق است، اقامه می‌شود، با همان علّت لزوم وجود و حضور ولیّ کامل و مرشد واصل برای تکامل انسان و سیر او اثبات می‌گردد؛ زیرا در احکام عقلیّه استثناء و امتیازی وجود نخواهد داشت. (معلّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

26
  • ولیکن البتّه نسبت به خود پیغمبران و امامان که در تهذیب باطن و تزکیۀ نیروی انسانی به مقامی رسیده‌اند که می‌توانند بدون حاجب از ذات اقدس حضرت ربوبیّت اخذ مسائل تکاملیّه و اخذ الهام و وحی کنند، این امر متحقّق است.

  • ضرورت پیروی از امام زنده، اساسی‌ترین اصل مکتب تشیّع است

  • و بر همین اساس است که در آیین تشیّع که راست‌ترین آیین در کیفیّت تربیت و استوارترین مکتب الهی است، وجود امام زنده از اساسی‌ترین مسائل، بلکه یگانه مسأله اصلی است که تمام مسائل بر آن محور دور می‌زند.

  • اگر رهبر زنده و استاد و مربّی حیّ لازم نبود، و مردم می‌توانستند با نیروی اتّصال به باطن در سیر تکاملی خود مدد گیرند، چرا پیامبری بعد از پیامبر دیگر لازم بود؟! و چرا مسألۀ هدایت به نبوّت حضرت خاتم‌النبیین ختم نشد و مردم نیازمند به رهبری امام بعد از او، حضرت علیّ بن ابی‌طالب بودند؟! و در این صورت و در این فرض آیا گفتار: «کَفانا کِتابُ اللَه»1 کافی نبود؟!

  • و پس از انقضاء دورۀ حیات حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام چه نیازی به حیات حضرت امام حسن علیه السّلام داشتیم؟ و به چه دلیل عقلاً می‌توانستیم اثبات امامت آن حضرت را بنماییم؟ و پس از آن حضرت چه نیازی به حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام داشتیم؟ و همچنین یکایک از ائمّۀ اطهار علیهم السّلام تا برسد به حضرت 

    1. جهت اطّلاع بیشتر بر مصادری که به نقل و تحلیل داستان اعتراض خلیفۀ ثانی به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم پرداخته‌اند، به کتب ذیل مراجعه فرمایید:
      امام شناسی، ج ١٣، ص ١٤٢؛ شیعه در اسلام، ص ٢٤٩به نقل از البدایة و النهایة، ج ٥، ص ٢٧٧ و شرح ابن أبی‌الحدید، ج ١، ص ١٣٣ و الکامل فی التاریخ، ج ٢، ص ٢١٧ و تاریخ الرسل و الملوک، ج ٢، ص ٤٣٦؛ طبقات ابن سعد، ج ١، ص ٢٤٤؛ المهذّب، ج ١، ص ١٢؛ عمدة القاری، ج ١٧، ص ٦٣؛ صحیح مسلم، ج ٥، ص ٧٦؛ صحیح البخاری، ج ٥، ص ١٣٨؛ ج ٧، ص ٩؛ مسند أحمد، ج ١، ص ٣٢٥؛ فتح الباری، ج ٨، ص ١٠٢؛ المصنف، ج ٥، ص ٤٣٨؛ السّنن الکبری، ج ٣، ص ٤٣٣؛ الملل و النحل، ج ١، ص ٢٢؛ المراجعات، ص ٣٥٣؛ أضواء علی السنة المحمّدیة، ص ٥٢. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

27
  • قائم آل محمّد، حجّة بن الحسن العسکری عجّل اللَه تعالی فرجه الشّریف.

  • پس دانسته شد که: انکار رهبر زنده و استاد و مربّی کامل، در مآل مرجعش به کَفانا کِتابُ اللَه خواهد بود؛ و موجب خروج از آیین تشیّع و ورود در سلک عامّه که به افکار و آراء خود دچارند، خواهد شد.1

  • وحدت مناط در لزوم تبعیّت از استاد خبیر در سیر و سلوک و سایر امور اجتماعی

  • و ثانیاً: قضیّه سیر و سلوک و پیمودن راه‌های باطنی و سیر در مراحل نفس و تهذیب و تزکیۀ اخلاق و عرفان به معارف الهیّه، مگر از سایر امور از نقطه نظر حکم جداست؟

  • چرا در قضیّۀ امراض جسمانی از روح ولایت امامان، بدون حاجب مدد نمی‌گیریم و نزد طبیب می‌رویم؟ و چرا در مسائل فرعیّۀ شرعیّه از روح آنان مدد نمی‌گیریم و به فقیه مراجعه می‌کنیم؟ و چرا در مسائل تفسیریّه از روح امیرالمؤمنین استمداد نمی‌کنیم، و برای حلّ معضلات مسائل حِکَمیّه و فلسفیّه از جان ولایت نیرو نمی‌طلبیم؟ و چرا در یکایک مسائل از حقیقت آنان و از روح ولایت کلیّه مدد نمی‌جوییم، و تشکیل حوزه‌های علمیّه و مدارس و مجامع تعلیمی و تربیتی می‌دهیم، و به رفتن در بیغوله‌ها و در خلوت‌ها برای استمداد باطن از جان ولایت، دربارۀ حلّ این مسائل پناه نمی‌بریم؟

  • آیا آن مسائل اهمّیتش زیادتر از مسألۀ عرفان الهی است که حتماً باید در پی‌جویی آن کوشا باشیم؟! و یا مسألۀ عرفان کم اهمّیّت است، و به مختصر توجّه به باطن حلّ می‌گردد؛ و لذا نیازمند به پی‌جویی‌های دقیق و عمیق نیستیم؟!

  • و شما برای ما بیان کنید: به کدام دلیل و حجّت، موضوع تزکیه و اخلاق و تربیت نفس که از اهمّ مسائل است، از سایر موضوعات جدا شد و حکم خاصّی پیدا نمود که برای حصول آن، نفسِ توجّه به باطن کفایت کرد؛ و امّا در سایر موضوعات، 

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون «ضرورت پیروی از امام زنده، اساسی‌ترین اصل مکتب تشیّع است» رجوع شود به امام شناسی، ج ١٨، ص ٢٤٢ الی ٢٥٤ و ٣٠٢. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

28
  • نیاز به استاد و مربّی و رهبر و راهنمای خبیر و بصیر و زنده پیدا شد؟!

  • نه، چنین نیست! بلکه حقّ مسأله این است که: ما به واسطۀ عدم اعتنا به مسائل اخلاق و تطهیر نفس و تزکیه سِرّ، برای آنکه یک‌باره شانه خالی کنیم، همه را یک‌سره انکار کردیم؛ و از نظر آنکه ظاهراً نمی‌توانستیم انکار کنیم و برهان علمیّه و شرعیّه و عقلیّه بر علیه ما قائم می‌شد، لذا لفظاً قبول نموده و معنا را رها کردیم، و آن را به خدا و رسول و امام سپردیم، و خود از زیر بار تحمّل مشاقِّ مجاهده یک‌باره بیرون جستیم.1

    1. نفس آدمی از جهت تعلّق به عقل ناطقه از یک طرف، و از جهت تعلّق به مادیّات و تلذّذ از شهوات و لذّات نفسانیّه، در دو قطب متخالف و دو نیروی کِشنده و دو هدف متفاوت قرار دارد و به واسطه این دو جنبه است که دو حیثیّت انسانی و حیوانی را برای او حیازت نموده است.
      ادراک مصالح و مفاسد واقعیّه و اتّصال به عقل فعّال و معرفت حقایق کلّیۀ عالم وجود، او را به رتبه و منزلت انسانی که ملزوم مقام خلافت الهیّه است می‌رساند، و او را در زمرۀ ملائکۀ مقرّب که حیثیّت وجودی آنها فعلیّت محضه است، بلکه برتر از مرتبت آنان قرار می‌دهد، و به مصداق آیۀ شریفه: ﴿يَـٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ *ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ*فَٱدۡخُلِي فِي عِبَٰدِي﴾.*به حقیقت عبودیت تامّه متحقّق می‌گردد.
      امّا از طرف دیگر تعلّق او به مادّیات و التذاذ از هواهای نفسانیّۀ تخیّلیّه و توهّمیّه، او را به مرتبت حیوانی و پست منازل وجود می‌کشاند؛ و هدف و غایت از روزگار خویش را انغمار در شهوات و کثرات و اشتغال به امور اعتباریه و شیطانیّه و لهو و لعب و عبث قرار می‌دهد؛ چنانچه در آیه شریفه می‌فرماید:
      ﴿ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِبٞ وَلَهۡوٞ وَزِينَةٞ وَتَفَاخُرُۢ بَيۡنَكُمۡ وَتَكَاثُرٞ فِي ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَوۡلَٰدِ كَمَثَلِ غَيۡثٍ أَعۡجَبَ ٱلۡكُفَّارَ نَبَاتُهُۥ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَىٰهُ مُصۡفَرّٗا ثُمَّ يَكُونُ حُطَٰمٗا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٞ شَدِيدٞ وَمَغۡفِرَةٞ مِّنَ ٱللَهِ وَرِضۡوَٰنٞ وَمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ﴾؛**
      «بدانید که زندگانی دنیا به ترتیب زمان، به بازی و بیهوده‌گری و خودنمایی و فخرفروشی و زیاده‌طلبی در اموال و اولاد سپری می‌شود، مانند بارانی که بر زمین کشتزار می‌بارد و گیاهان را از دل خاک بیرون می‌آورد و کشاورزان را به شگفتی و انبساطِ طراوت و شادابی خود وامی‌دارد. سپس باد خزان بر آنها می‌وزد و رنگ و طراوت آنان به زردی و افول می‌گراید و در نتیجه همه به روی زمین می‌ریزند و اثری از آن طراوت و شادابی باقی نمی‌ماند؛ و این چنین است که در سرای آخرت هر کسی به سزای اعمال دنیوی خود خواهد رسید، چه مشمول عذاب جحیم و چه مورد رحمت و مغفرت پروردگار [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

29
  • ...1

  • ترسیم حیات بشر از بدو تولّد تا وقت ممات (ت)

  •  

    1. [اامه تعلیقه صفخه قبل] قرار گیرد. و زندگانی دنیا چیزی جز بضاعت و متاع غرور و غفلت نمی‌باشد.»
      در این آیه حیات بشر از بدو تولّد تا وقت ممات به این صوَری که ذکر شده، به ترتیب ترسیم شده است. و بشر در مقاطع تصمیم و اراده پیوسته بین این دو نقطه: عقل و احساس، و تعلّق به هواها و شهوات قرار دارد، و در ضمیر و وجدان خود برای غلبه دادن یکی بر دیگری در ستیز و جدال است و آنی از آنات نمی‌تواند خود را از مواجهۀ با این دو قدرت درونی در امان ببیند و هیچ مفرّ و مَخلَصی برای خروج از این گیرودار نمی‌یابد.
      هنگام غذا خوردن عقل به او نهیب می‌زند و او را از کثرت طعام و تناول اطعمۀ متضادّه و متخالفه باز می‌دارد، و مضرّات پرداختن به آنان را به او گوشزد می‌نماید و فوائد قلّت طعام و سودمندی اشتغال به یک نوع غذا را یادآور می‌شود، ولی از طرف دیگر نفس امّاره و قوای متخیّله و واهمه او را به التذاذ بیشتر از خوردن زائد تشویق می‌کند و رنگ و لعاب اطعمۀ مختلف را به او می‌نمایاند و عطر و بوی غذاها را در نظر او جلوه می‌دهد و طعم و مزّۀ اشربۀ گوناگون را در ذائقۀ او موجّه می‌نماید، و در ضمن به توجیه هشدارهای نفس عاقله نیز می‌پردازد و آن صلابت و صولت را در نفس او می‌شکند و دلایل قدرت عقل را سست و کم رنگ می‌سازد و به بهانۀ استفاده از خواصّ و ویتامین‌ها هرچه بیشتر بر قطر و ضخامت شکم خود می‌افزاید، و آن‌قدر به او وسوسه می‌کند تا اینکه انسان قدرت عاقله و هشدارهای او را به کناری می‌نهد و در مقام عزم و اختیار به سمت نفس امّاره سوق پیدا می‌کند و از آن تبعیّت می‌نماید، و در نتیجه متحمّل ضرر و آثار سوء مخالفت با قوّۀ عاقله نیز خواهد شد. و برای اطفاء آتش شهوت افسار گسیخته و تمایلات شهوانی بی‌پایان خود، به انواع حیل از جمله رفع نیاز دیگران و استحباب نکاح موقّت دست می‌زند و دائماً چشم در سراپای زنان و دختران مردم می‌گرداند و از آموزه‌های دینی برای رسیدن به شهوات و هواهای نفسانی استفاده می‌کند.
      این مسأله در تمام جزئیّات زندگی بشر اعم از کسب و کار، ازدواج، ارتباط با دیگران، قضاوت‌ها و حکم‌ها، پرداختن به امور اجتماعی و سیاسی و... دخالت مستقیم دارد، و هیچ واقعه و قضیّه‌ای نیست که از این قاعده و قانون مستثنی باشد.
      در مسائل اجتماعی پیوسته از همین روش پیروی می‌نماییم؛ اگر مردم به کسی اقبال نمودند آن را به حساب دیانت مردم و صلاحیّت خویش می‌گذارد و اگر روزی از او روی برگردانند، مردم را فریب خوردۀ دشمنان و خود را جزو اقلیّت رستگار می‌شمرد! اگر روزی بر دشمنان خویش غلبه کنیم آن را از امدادهای غیبی و الهی می‌دانیم و اگر روزی شکست بخوریم تقصیر را به گردن افراد می‌اندازیم و خود را از تبعات شکست تبرئه می‌نماییم! [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

30
  • ...1

  • تقابل عقل و احساس در تمام جزئیّات زندگی بشر (ت)

  • به مقابله و مبارزۀ اولیای الهی رفتن با حربۀ دفاع از دین و شریعت (ت)

  •  

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] و باید به این نکته متذکّر شد که این آفت بیش از همه دامن اهل علم و مدّعیان صلاح و سداد را خواهد گرفت، و این طایفه باید سخت به هوش آیند و خود را پیوسته در این مضمار برد و باخت بیازمایند و لحظه‌ای از مکر و دام شیطان غافل نگردند.
      با حربۀ دفاع از دین و شریعت به مقابله و نبرد با اولیای الهی برمی‌خیزیم و به هر وسیله و بهانۀ مضحکی، سعی در کوبیدن شخصیّت و مرام آنها می‌نماییم و آنان را به انواع تهمت‌ها و افتراها متّهم می‌سازیم؛ و آنگاه که در مقام پاسخ و نقد، درخواست مناظره و جوابیّه می‌شنویم، به انواع حیل از برخورد با آن طفره می‌رویم و شانه خالی می‌کنیم.
      برای رسیدن به مطلوب و مقصود به هر ترفند و وسیلۀ خلاف شرع متمسّک می‌شویم و آنگاه در مقام پاسخ‌گویی از بدیهی‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین وسیله نقد و کنکاش سر باز می‌زنیم و به این طرف و آن طرف می‌پردازیم.
      تاریخ بشر از بدو تولّد تا زمانی که حیات باقی است این چنین بوده و این چنین نیز خواهد ‌بود. پیامبران الهی در زمان حیات و رسالت خود با این پدیده دائماً دست به گریبان بوده و این آفت را در جامعه مستمرّاً احساس می‌نمودند.
      رسول خدا برای تعیین و نصب ولایت و خلافت علیّ مرتضی در حضور ده‌ها هزار نفر از مردم حجاز، او را به این منصب منصوب می‌کند و از همۀ افراد حتّی زنان، جهت تثبیت این واقعۀ منحصر به فرد تاریخ بیعت می‌گیرد؛ امّا هنوز بدن مطهّرش به روی زمین مانده، همین مردم و همین اشخاص برای تعیین خلافت در سقیفۀ بنی‌ساعده اجتماع می‌کنند و تاریخ اسلام را به ضلالت و انحراف می‌کشانند و به بهانۀ جلوگیری از تفرّق و اختلاف بین مسلمین، دیگران را بر منصوب من قِبَل الله و رسوله ترجیح می‌دهند؛ و جالب اینکه امروزه برخی از گمراهان از علمای شیعه و معاندان مکتب اهل بیت نیز به همان یاوه‌ها و اراجیف سلف طالح خویش دست می‌یازند و همان مزخرفات را نشخوار می‌نمایند.
      این نکته همیشه با ما همراه و هم‌پیمان می‌باشد، حتّی در مسائل عبادی؛ از یک طرف مایل به انجام امور عبادی، خصوصاً در مواردی که جنبۀ اجتماعی نیز به همراه دارد، می‌باشیم و از طرف دیگر هواهای نفسانی و شهوات دنیوی و التذاذات خویش را به نوعی می‌خواهیم در ضمن انجام آن امور، برآورده نماییم.
      لذا مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ بسیار دقیق و سنجیده دست روی این نکته و ضعف نفس گذارده، آفت اهل علم را بسیار صریح و واضح گوشزد می‌نمایند.
      اینان از یک طرف خود را مبلّغ و داعی شریعت غرّاء می‌دانند و معرّفی می‌نمایند، و از طرف دیگر عملکرد و شیوۀ زندگی و منش آنان با موازین و مبانی دینی سازگاری ندارد. [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

31
  • ...1

  • بیانی صریح در آفات اهل علم (ت)

  •  

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] از یک طرف در کتب و رسائل خود قرائت نماز شب و بیداری قبل الفجر و بین الطّلوعین را از مؤکّدات مستحبّه در شرع به حساب می‌آورند، ولی خود با تشکیل مجالس شب‌زنده‌داری و پرداختن به سخنان بیهوده تا پاسی از شب به نوشیدن چای و قهوه و غیره عمر خویش می‌گذرانند، و نه تنها موفّق به اقامه صلاة اللیل نمی‌شوند، بلکه نماز صبح آنان نیز با کسالت و سستی انجام می‌گیرد و در پاسخ می‌گویند:
      پرداختن به مسائل مسلمین و حوادث اجتماعی از این امور مستحبّه لازم‌تر و ضروری‌تر است!
      عجبا و وا أسفا! گذران شب به لهو و لعب و خنده‌های مستانه و غیبت دیگران از مسائل ضروری است، ولی اقامه نماز شب و راز و نیاز با خدای متعال که شیوه و روش اولیای الهی و اهل معرفت است، از امور بسیطه و غیر قابل توجّه است؟!
      و چون نمی‌خواهند خود را از این منجلاب خارج سازند و زمام خود را در ید قدرت و اشراف استاد خبیر و کامل بصیر قرار دهند و به زندگی حیوانی و دنیوی خویش پایان ببخشند، نفس امّاره در مقام معارضه بر‌می‌آید و بر قوّۀ عاقله غلبه می‌کند و آن را سرکوب و منکوب نموده، از دایره تصمیم و اراده خارج می‌سازد و به توجیه اعمال و کردار ناشایست خویش می‌پردازد و این امور را از عهده بشر خارج می‌نماید و پرداختن به این مسائل را موجب اتلاف وقت می‌شمرد و گذران عمر را در این مسائل بیهوده و عبث می‌انگارد و دیگران را از پیروی این منهج و منهاج بر حذر می‌دارد.
      مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ می‌فرمودند:
      زمانی که ما در نجف اشرف به تحصیل معارف اهل بیت علیهم السّلام اشتغال داشتیم طبعاً روش و منش ما با آنچه در آنجا ساری و جاری بود، متفاوت بود. از نظر درس و بحث و مطالعه، همۀ فضلا معترف به تفوّق و برتری ما در دروس و مباحثات بودند و از این جهت هیچ‌کس نمی‌توانست ایرادی بر ما وارد نماید؛ و از جهت بحث و قدرت استدلال کسی جرئت سخن گفتن و تعییر و نقد مطالب عرفانی را در حضور ما نداشت، زیرا با دو جمله چنان او را مُفحم و منکوب می‌کردیم که دیگر سر بلند نکند.
      در مجالس روضه و مناسبات آقایان به هیچ‌وجه شرکت نمی‌کردیم، زیرا تمامی آنها را در چارچوب و فضای همین اعتبارات و دواعی دنیویّه و نفسانیّه می‌دانستیم و لذا شرکت نمی‌کردیم.
      شب‌های پنج‌شنبه برای بیتوته و ارتباط با ولیّ عالم امکان، حضرت بقیّة‌الله ارواحنا فداه به مسجد سهله می‌رفتیم، زیرا در شب‌های دیگر با تحصیل و مطالعه و تقریر مباحث ما تعارض داشت، و ما آن‌چنان نسبت به بحث و درس‌های خود ضنین بودیم [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

32
  • ...1

  • روش و منش مرحوم علاّمه هنگام اقامت در نجف اشرف (ت)

  • شهود غلبۀ اهواء و نفس امّاره بر قوای عاقله در مدّعیان عرفان (ت)

  •  

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] که مجال اتلاف حتّی یک ساعت از شبانه‌روز خویش را به خود نمی‌دادیم. و برای حفظ استقلال و حرّیت و مناعت خود هیچ‌گاه از شهریّه آقایان استفاده ننمودیم.
      در مقابل با بزرگان از صلحا و اخیار مانند مرحوم آیة الله حاج سیّد جمال‌الدین گلپایگانی و آیة الله سیّد عبدالهادی شیرازی و آیة الله سیّد عبدالأعلی سبزواری و آیة الله شیخ عبّاس قوچانی و آیة الله سیّد محمّدهادی میلانی و آیة الله سیّد عبدالکریم کشمیری و آیة الله علاّمه شیخ حسین حلّی و آیة الله شیخ آقا بزرگ طهرانی و آیة الله سیّد محمّد رضا خلخالی و آیة الله سیّد علی سیستانی ارتباطی وثیق و مؤانستی عمیق داشتم.
      روش و مرام ما به ذائقۀ بسیاری از آقایان خوش نیامد و در خفا به نقد و ایذاء و تهمت و افتراء پرداخته و افرادی را که کم و بیش با آنها سلام و علیکی داشتیم از ارتباط با ما بر حذر داشتند، و ما می‌دیدیم مثلاً فردی تا دیروز با ما ابراز محبّت و علاقه می‌نمود، ولی یک مرتبه راه خود را کج می‌کند و از برخورد با ما اجتناب می‌ورزد، و پس از مدّتی انکشاف به عمل می‌آمد که فلان شخص معروف از فضلای نجف با او تماس داشته و او را از معاشرت با ما بر حذر داشته و با وعده و وعید و خطّ و نشان کشیدن در دل او رعب و خوف ایجاد نموده است!
      روزی در صحن امیرالمؤمنین علیه السّلام با یکی از فضلا سلام و علیک و احوال‌پرسی می‌کردم، دیدم یکی از همین مغرضین و معاندین ما را بدین صورت مشاهده کرد. مدّتی بعد این شخص نزد من آمد و گفت: «پس از ملاقات با شما آن شخص معروف پیش من آمد و گفت: ”اگر ارتباط خود را با آقا سیّد محمّد حسین قطع نکنی شهریّه تو را قطع خواهیم نمود! این مرد صوفی و درویش است و باعث انحراف و ضلالت تو خواهد گشت.“ من به او گفتم: چرا خودتان پیش او نمی‌روید و با او بحث و سخن نمی‌گویید؟ در پاسخ گفت: ”ما قدرت بحث و سخن با او را نداریم و او ما را محکوم خواهد نمود!“»
      اینان پس از یأس و ناتوانی از تغییر روش و منش ما در صدد برآمدند که به تحریک اقوام و آشنایان پرداخته، از طریق برخی از اقوام به تحریک والدۀ ما پرداختند و ایشان را نسبت به روش سلوکی و عرفانی ما مشوّش و مضطرب نمودند، به طوری که روزی ایشان با اظهار عدم رضایت از روش ما در صدد جلوگیری از مرام و ممشای ما برآمد. من با اقناع والده نسبت به منهج خود و توضیح علّت این عمل خلاف، چند عدد گردو برای آنها به طهران فرستادم و گفتم: فعلاً با این گردوها سرگرم بمانید تا من ببینم چگونه با شما برخورد نمایم!
      آری این بود آن دردها و لُبانات و ضیق‌هایی که سال‌ها والد ما در سینه خود داشت و می‌فرمود:
      هنوز وقت آن نرسیده است که آنها را فاش سازم و پرده از چهرۀ فریب و نیرنگ و نفاق و اضلال بردارم!
      البته آنچه در این سطور آمده، برخی از بسیار حادثه و جریانی است که در طول سالیان دراز، ایشان شاهد و ناظر بوده است؛ و خود بارها به بنده فرموده بود:
      هر وقت می‌خواستم این مسائل و قضایا را برای مردم فاش نمایم، از طرف امام عصر حضرت بقیّة‌الله ارواحنا فداه بر حذر می‌گردیدم و می‌فرمودند: «سیّد محمّد حسین، هنوز وقت افشای این مطالب نرسیده است!»
      البته باید توجّه داشت که این خطر (غلبۀ اهواء و نفس امّاره بر قوای عاقله) در مدّعیان عرفان و سالکان طریق نیز کاملاً مشهود و ملموس است. بسیاری از افراد که مدّعی سیر و سلوک می‌باشند در واقع سلوک را ملعبه و دستاویز وصول به هواها و مشتهیات نفسانی خویش قرار داده‌اند، و گرچه به ظاهر، متظاهر به تسلیم و اطاعت و انقیاد می‌باشند؛ ولی در باطن و ضمیر خود به دنبال خواست‌ها و هواها و منویّات خویش سیر می‌نمایند که توضیح این مطلب در فصل آخر جلد دوّم اسرار ملکوت از این بنده آورده شده است. (معلّق)
      * سوره الفجر (٨٩) آیات ٢٧ الی ٣٠. ترجمه از معاد شناسی، ج ٢، ص ٢١١:
      «ای نفس مطمئنّ شده به ادراک توحید و ولایت، برگرد به سوی پروردگارت در حالی که هم تو از پروردگارت راضی هستی و هم پروردگارت از تو راضی است؛ پس داخل شو در زمره بندگان و اولیای من و داخل شو در بهشت من.»
      ** سوره الحدید (٥٧) آیه ٢٠.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

33
  • شباهت کلام قائلین به عدم لزوم استاد با کلام بنی‌اسرائیل

  • اتّکا به انوار باطنیّۀ امامان و حضرت حجّة بن الحسن علیهم السّلام، و رفع ید از مسئولیّت تکلیف تعلیم و تعلّم در مدرس مجاهده و تربیت نزد استاد کامل و مربّی مرشد تامّ، در حکم انکار این مسأله و رها نمودن نفس است.

  • این گفتار بی‌شباهت به گفتار بنی‌اسرائیل به حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام نیست، در آن وقتی که آن پیامبر بزرگوار، آنان را از زیر یوغ فراعنه و قبطی‌های ظالم نجات داده و از نیل عبور داد، و با خون ‌دل و هزاران مرارت آیین خداپرستی را به آنان آموخت، و آنان را تا دروازۀ فلسطین (مقرّ و مأوای خودشان) آورد، و فرمان حمله به شهر را، که خانه و وطن اصلی آنان بود و به طور آوارگی از آن رانده و بیرون ریخته شده بودند، صادر کرد، همگی هم‌دست و هم‌داستان شده و آواز برآوردند:

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

34
  • ﴿قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِيهَا قَوۡمٗا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَ﴾؛1 «گفتند: ای موسی! در این ارض مقدّس و این شهر گروه ستمکاران هستند، و ما هرگز در آن داخل نخواهیم شد تا زمانی که آنان از آن خارج شوند؛ پس اگر آنان خارج شوند، در این صورت ما از داخل شدگانیم.»

  • ﴿قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَآ أَبَدٗا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ﴾؛2 «گفتند: ای موسی! تا مادامی که ایشان در این شهر هستند، ما ابداً داخل آن نمی‌شویم! تو با پروردگارت بروید و نبرد کنید (و شهر را تسخیر کرده و سپس ما در شهر فتح شده وارد می‌شویم)؛ ما در اینجا از نشستگانیم!»

  • آیات و روایات ما را امر به لزوم پیروی از اهل خبره و دانش می‌کند

  • و ثالثاً: بر یک سیاق و بر یک میزان، آیات قرآن و روایات وارده، ما را امر به لزوم پیروی اهل خبره و دانش می‌کند، و به طور اطلاق این مهمّ را گوشزد می‌سازد. و ما در تمام آیات و روایات، یک آیه و یا یک روایت نیافتیم که امور اخلاقیّه و عرفانیّه را تخصیص زند و آنان را موکول به عالم غیب کند و ما را از نیاز به استاد و مربّی معذور بدارد؛ مانند آیه ٤٣ از سوره النّحل (١٦)، و آیه ٧ از سوره الأنبیاء (٢١):

  • ﴿فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾؛ «اگر چنین هستید که نمی‌دانید، از اهل ذکر بپرسید!»

  • و مانند فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام، در حکمت ٩٦ از نهج البلاغة:

  • «إنَّ أولَی النّاسِ بِالأنبِیاءِ أعلَمُهُم بِما جاءُوا به»؛ ثُمَّ تَلا: ﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾3؛4 «به درستی که نزدیک‌ترین و مقرّب‌ترین مردم به پیامبران، داناترین آنان هستند به آنچه 

    1. سوره المائدة (٥) آیه ٢٢.
    2. سوره المائدة (٥) آیه ٢٤.
    3. سوره آل عمران (٣) صدر آیه ٦٨.
    4. نهج البلاغة (عبده)، ج ٤، ص ١٥٧.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

35
  • پیامبران آورده‌اند. و پس از این جمله، این آیه را تلاوت فرمود: به درستی که نزدیک‌ترین و مقرّب‌ترین مردم به ابراهیم، هر آینه کسانی هستند که از او پیروی می‌کنند؛ و این پیغمبر است و کسانی هستند که ایمان آورده‌اند.»

  • و مانند گفتار حضرت زین‌العابدین علیه السّلام، در صفحۀ ٢٠٩ از کشف الغمّة، طبع سنگی:

  • هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ حَکیمٌ یُرشِدُه؛ و ذَلَّ مَن لَیسَ لَه سَفیهٌ یَعضُدُه؛1 «به هلاکت می‌افتد هر کس که مرد دانشمند و حکیمی نداشته باشد که او را راهنمایی و ارشاد کند؛ و به زبونی و پستی می‌رسد هر کس که مرد نادان و سفیهی را نداشته باشد که کمک کار و معین او باشد.»

  • جاری بودن ادلّه فطریّه و عقلیّه بر لزوم رجوع عامی به عالم در همه امور

  • و دیگر بسیاری از ادلّۀ وارده در باب اجتهاد و تقلید، که بر وجوب تقلید دلالت دارند، و آن ادلّه اختصاص به باب افتاء و قضاء ندارند، زیرا بسیاری از آنان اطلاق دارند و بر اساس وجوب رجوع عامی به شخص عالم، لزوم رجوع هر شخص جاهل به هر شخص عالم در هر موضوعی را می‌رساند.

  • بلکه ادلّۀ فطریّه و عقلیّه بر لزوم رجوع عامی به عالم، در اینجا نیز ساری و جاری است.

  • هیچ‌کس از پیش خود چیزی نشد***هیچ آهن خنجر تیزی نشد
  • هیچ حلوایی نشد استاد کار***تا که شاگرد شکر‌ریزی نشد
  • کلام رایج در بین دسته‌ای از عامیان متلبّس به لباس اهل علم

  • و ما چون از علّت این کلام رایج در بین دسته‌ای از عامیان متلبّس به لباس اهل علم که: «در امور اخلاقیّه نیازی به استاد نیست و از توسّل به حضرات معصومان و از استمداد حضرت صاحب‌الزمان، معضلات راه سیر و سلوک حلّ می‌گردد» تفحّص به عمل آوردیم، معلوم شد که جان و روح این مطلب از دو امر خارج نیست:

  • یا به جهت آن است که: امور اخلاقیّه و عرفانیّه و مسائل توحیدیّه را بسیار 

    1. کشف الغمّة، ج ٢، ص ١١٣؛ الفصول المهمّة فی المعرفة الأئمّة، ج ٢، ص ٨٥٩؛ بحارالأنوار، ج ٧٥، ص ١٥٩.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

36
  • سَرسری می‌گیرند و بدان وقعی نمی‌نهند، و برای آن ارزش و اعتبار معتنابهی قائل نیستند؛ فلهذا در بین گفتارشان زیاد دیده می‌شود که: «این مسأله از مسائل اخلاقی است نه از مسائل فقهی، و این راجع به اخلاق است نه علم.»

  • و یا به جهت آن است که: چون خود را تهی‌دست می‌یابند، و برای مراجعه عوام نمی‌خواهند اظهار عجز و نادانی کنند، لذا در مسائل فقهیّه فوراً جواب می‌دهند؛ و امّا در مسائل توحیدیّه و عرفانیّه چون جواب ندارند، می‌گویند:

  • «با توسّل به حضرت بقیّة‌اللَه ارواحنا فداه این مسائل حلّ می‌گردد.» فَضَلّوا و أضَلّوا عَن سَواء الطَّریقِ!1

    1. این عبارت لفظاً و معناً در بسیاری از مصادر آمده است از جمله:
      ـ سوره المائدة (٥) آیه ٧٧: ﴿قُلۡ يَـٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ﴾.
      ـ الکافی، ج ٨، ص ١١٨، ذیل حدیث آدم و شجره، این‌گونه وارد است که:
      «... و مَن وَضَعَ وُلاةَ أَمرِ اللهِ عَزَّوجَلَّ و أَهلَ استِنباطِ عِلمِه فی غیرِ الصَّفوَةِ مِن بُیوتاتِ الأَنبیاءِ علیهم السّلام فَقَد خالَفَ أَمرَ اللهِ عَزَّوجَلَّ، و جَعَلَ الجُهّالَ وُلاةَ أَمرِ اللهِ و المُتَکَلِّفینَ بغَیرِ هُدًی مِنَ اللهِ عَزَّوجَلَّ، و زَعَموا أَنَّهم أَهلُ استِنباطِ عِلمِ اللهِ. فَقَد کَذَبوا عَلَی اللهِ و رَسولِه، و رَغِبوا عَن وَصِیِّهِ علیه السّلام و طاعَتِه، و لَم یَضَعوا فَضلَ اللهِ حَیثُ وَضَعَه اللهُ تَبارَکَ و تَعالَی؛ فَضَلّوا و أَضَلّوا أَتباعَهم، و لَم یَکُن لهم حُجَّةٌ یَومَ القِیامَة... .»
      ـ تفسیر الإمام العسکری علیه السّلام، ص ٥٢:
      «ثمّ قال الرّضا علیه السّلام: لقد ذکرتَنی بما حَکَیتُه [عن] قَولِ رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و قولِ أمیرالمؤمنین علیه السّلام و قولِ زین العابدین علیه السّلام:
      أمّا قَولُ رسولِ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم فما حَدَّثَنیه أبی، عن جدّی، عن أبیه، [عن جدّه]، عن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: ”إنّ اللهَ لا یَقبِضُ العِلمَ انتِزاعًا یَنتَزِعُه من النّاسِ، ولکن [یَقبِضُه] بِقَبضِ العُلماء. فإذا لم یَنزِل عالِمٌ إلی عالِمٍ یَصرِفُ عنه طُلّابُ حُطامِ الدُّنیا و حَرامِها، و یَمنَعونَ الحقَّ أهلَه، و یَجعَلونَه لِغَیرِ أهلِه، اتَّخَذَ النّاسُ رُؤَساءَ جُهّالًا، فَسُئِلوا فَأَفتَوا بِغَیرِ عِلمٍ فَضَلّوا و أضَلّوا.“
      و أمّا قولُ أمیرِالمُؤمنین علیه السّلام فهو قولُه: ”یا معشرَ شیعتِنا و المُنتَحِلین [مَوَدَّتَنا]! إیّاکم و أصحابَ الرَّأیِ؛ فإنّهم أعداءُ السُّنَنِ. تَفَلَّتَت منهم الأحادیثُ أن یَحفَظوها و أعیَتهم السُّنَّةُ أن یَعوها. فَاتَّخَذوا عِبادَ اللهِ خَوَلًا، و مالَه دُوَلًا؛ فَذَلَّت لهم الرِّقابُ و أطاعَهم الخَلقُ أشباهُ الکِلابِ. و نازَعوا الحَقَّ أهلَه، و تَمَثَّلوا بالأئمَّةِ الصّادِقینَ و هم مِن الجُهّالِ و الکُفّارِ و المَلاعینَ؛ فَسُئِلوا عَمّا لا یَعلَمون، فَأنِفوا أن یَعتَرِفوا بِأنَّهم لا یَعلَمونَ، فَعارَضوا الدّینَ [بِآرائِهِم فَضَلّوا و أضَلّوا. أما لَو کانَ الدّینُ] بِالقیاسِ لَکان باطِنُ الرِّجلَینِ أولَی بِالمَسحِ من ظاهِرِهما.“» (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

37
  • توضیحی پیرامون مجذوب سالک و سالک مجذوب

  • آری، برای افرادی به طور بسیار بسیار نادر دیده می‌شود که بدون سلوک، در ابتدا جذبه آنان را می‌گیرد و آنان مجذوب انوار جمالیّه الهیّه می‌گردند؛ و سپس در پرتو همان جذبه، خودِ خداوند ایشان را حرکت می‌دهد تا به سر منزل مقصود با تلاش و سلوک برسند. ایشان را «مجذوب سالک» خوانند، چون پس از جذبه قدم در سلوک می‌نهند؛ به خلاف سایر افراد که آنان را «سالک مجذوب» گویند، چون بعد از مجاهده و سلوک، جذبه آنان را می‌گیرد. ولی دستۀ اوّل هم در عین حال بعد از جذبه، برای سلوک نیاز به استاد دارند.

  • مجذوب سالک و اویسی مشرب‌ها در پرتو جذبۀ الهی طیّ طریق می‌کنند

  • و برای افرادی بسیار نادر از این دسته، چنان جذبات الهیّه پشت سر هم آمده، و راه را پیوسته بدان‌ها نشان می‌دهد! و در هر کجا طریقی برای وصول است، خود خداوند از عالم غیب می‌فهماند؛ آنان بدون استاد ظاهری راه را طی می‌کنند و به مقصد می‌رسند. این افراد را «اُوَیسی» خوانند، زیرا همانند اُوَیس قَرَنی می‌باشند که بدون دیدار و ملاقات رسول اللَه راه را طی کرد، و در اثر جذبات الهیّه به مقصد رسید. رضوان اللَه علیه.1

  • تقسیم‌بندی افراد بشر در کیفیّت تهذیب و تربیت (ت)

  •  

    1. افراد بشر در کیفیّت تهذیب و تربیت به دو دسته تقسیم می‌شوند:
      گروه اوّل: کسانی هستند که صرف خواست و ارادۀ آنها بر انقیاد و اطاعت از اوامر پروردگار موجب اتّصال باطنی آنها با مبادی غیب و سلسلۀ علل عالم معنا گشته، و حقایق ربوبیّه را بدون دخالت نفس و امتزاج با هواها و هوس‌ها و سلیقه‌های گوناگون به نفس و قلب آن افراد القاء می‌نمایند و ایشان را از تخیّلات و توهّمات که موانع طریق و قواطع سلوک می‌باشند، محفوظ و مصون می‌دارند و راه صواب را از خطا به آنها می‌نمایانند و ایشان را نسبت به صلاح و فساد خویش آگاه می‌سازند؛ که نمونه بارز این دسته از افراد، وجود مبارک خاتم رسل، رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌باشد؛ چنانچه امیر مؤمنان در نهج البلاغه دربارۀ حضرتش فرمود:
      و لقد قَرَنَ اللهُ به صلّی الله علیه و آله من لَدن أن کان فطیمًا أعظمَ مَلَکٍ من ملائکته یسلُک به طریقَ المکارم و محاسنَ أخلاقِ العالَم لیلهِ و نهارهِ، و لقد کنتُ أتَّبِعُه اتّباعَ الفصیلِ أثرَ أُمّه، [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

38
  • ...1

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] یَرفَع لی فی کلِّ یوم من أخلاقه علمًا و یأمرُنی بالإقتداء به؛*
      «هنگامی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله از شیر گرفته شد، خدای متعال بزرگ‌ترین ملک از ملائکه خود را برای تربیت نفس شریفش مأمور نمود، تا بالاترین مکارم اخلاق و محاسن کردار را در روز و شب به او بیاموزد، و من پیوسته به دنبال او طابق النّعل بالنّعل، پا جای پای رسول خدا می‌گذاشتم و همچون بچّه شتری که هرگز از مادر خود جدا نمی‌گردد به دنبال او روان بودم، و در هر روز از مکارم اخلاق پرچمی برای من بپا می‌داشت و به من دستور می‌داد که از آن پیروی نمایم.»
      و از جملۀ این افراد می‌توان به اویس قرنی اشاره نمود که بدون زیارت و ملاقات رسول خدا توسّط هدایت باطنی عالم ملکوت به مراتب فعلیّت نایل آمد، و از متأخّرین اولیای الهی باید به حضرت آیة الله شیخ محمّد جواد انصاری همدانی ـ رضوان الله علیه ـ متذکّر گردید.
      گروه دوّم: که اکثریّت را تشکیل می‌دهند، نیاز به دستگیری استاد و تربیت در سایۀ اشراف ولیّ دارند که توسّط او و تحت اطاعت و انقیاد او، نقاط ضعف نفسانی یکی پس از دیگری برطرف شده و جای آن را بینش و فعلیّت و اتقان ‌بگیرد. استاد در این سیر از نقاط قوّت شخص بهره گرفته، به واسطۀ آن به رفع نقایص و معایب او می‌پردازد، و با تذکّرات و نصیحت‌ها و چه بسا پرخاش و تهدید، او را از کریوه‌های نفس امّاره و مهالک راه و دام‌های ابالسه و خنّاسان می‌رهاند، و از مسائل و فضاهایی که جز او کس دیگری نمی‌تواند نجاتش دهد، عبور می‌دهد؛ مشکلاتی که با خواندن کتاب و استماع سایر مبلّغین و انجام تکالیف ظاهریۀ در رسایل عملیّه، به هیچ‌وجه من الوجوه حلّ نخواهد شد و همچنان فرد در وادی حیرت و سرگشتگی بسر خواهد برد.
      در اینجاست که برای بسیاری از افراد به واسطۀ کشف بعضی از عوالم و ارتباط با عوالم دیگر مسائلی رخ خواهد داد که تشخیص صحت و سقم آن فقط توسّط استاد خبیر میسّر است؛ زیرا او به همان مطالبی دسترسی پیدا خواهد کرد که آنها دسترسی پیدا کرده‌اند، ولی فرق بین او و آنها در این است که مطالبی که به او می‌رسد بدون شائبۀ تصرّف نفس است، ولی در این افراد ممکن است تخیّلات و صفات رذیله و ملکات ایشان در شکل‌گیری این مطالب تأثیر داشته باشند.
      روزی مرحوم والد ـ قدّس الله سرّه ـ به یکی از شاگردان خود فرمودند:
      شخصی که در مکاشفه به تو دستور می‌دهد که بعضی از امور را انجام دهی و تو از من پنهان کرده‌ای، او شیطان است و در صدد اغواء تو برآمده است و تو نباید به او اعتنا کنی.
      ولی آن فرد به تذکّر ایشان توجّهی ننمود و در ضلالت، عمر خود را به پایان رساند.
      لذا کسی نمی‌تواند مدّعی شود که از زمرۀ گروه اوّل است و نیازی به هدایت و ارشاد استاد ندارد؛ زیرا در مکاشفات و مطالبی که برای گروه اوّل رخ می‌دهد شکّ و تردید وجود ندارد و در انطباق با موازین شرعی ذرّه‌ای تضادّ و تخالف ندارد، ولی برای این دسته از افراد همراه با شبهه و تشکیک خواهد بود، و چه بسا با معیارها و ضوابط شرعیّه در تضادّ و تقابل بوده باشد.
      از جمله موارد روشن و آشکار که در قرآن کریم بدان اشارت شده است، داستان حضرت خضر می‌باشد که با ارشادات خاصّۀ غیبی به سیر و سلوک شخصی و اجتماعی خویش می‌پردازد، و چه بسا مصالح رفتار و گفتار او برای سایرین قابل تشخیص و تعریف نباشد؛ در حالی‌که قرآن کریم به روی تمام کردار و گفتار او صحّه گذارده و آنها را مؤیَّد من عند الله برشمرده است. (معلّق)
      * نهج البلاغة (عبده)، ج ٢، ص ١٥٦.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

39
  • غالب انبیاء از این قبیل بوده‌اند، یعنی آنان که بین آنان و پیامبری دیگر فاصله زمانی بوده و ملاقات حاصل نشده ‌است، و امامان ما علیهم السّلام از این قبیل بوده‌اند؛ صلوات اللَه و سلامه علیهم أجمعین.

  • ولی هیچ‌گاه انسان نباید این خیال را در سر خود بپروراند که: من از زمرۀ «مجذوب سالک» و از خصوص «اوَیسی‌ها» خواهم بود، و بدون مراجعه به استاد و در تحت تعلیم و تربیت و نظر او قرار گرفتن، در اثر ورود جذبات و واردات الهیّه راه را طیّ کرده و به مقصود می‌رسم، این پنداری است باطل؛ زیرا همان‌طور که ذکر شد این امر به دست سالک نیست، به دست خدا و به امر خداست که بسیار بسیار به ندرت صورت می‌گیرد؛ وگرنه سلوکی است که سالک به خیال حصولِ جذبه می‌کند، و این سلوکِ بدون استاد است که دارای خطرات فراوان: از ورود امراض گوناگون، و مالیخولیا و جنون و ضعف و نقاهت، و کوتاه شدن عمر، و دوری از مجتمع، و رها کردن کسب و کار و زن و فرزند، و بالأخره در دام ابالسۀ انسی و جنّی گرفتار شدن، و بر اریکه انانیّت و فرعونیّت تکیه زدن، و غیر ذلک از آفات این طریق است.1

  • هزار دام به هر گام این بیابان است***که از هزار هزاران یکی از آنان نرهند
    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون لزوم تبعیّت از استاد کامل خبیر و آگاه در سیر و سلوک رجوع شود به رساله سیر و سلوک منسوب به سیّد بحرالعلوم، ص ١٦٦ و ١٩٦؛ رساله لبّ اللّباب در سیر و سلوک اولی الألباب، ص ١٣٣؛ روح مجرّد، ص ٤٠الی ٥٧ و ٤٨٥؛ الله شناسی، ج ٢، ص ١٤٠؛ آیین رستگاری، ص ١٠١ الی ١٢٧؛ حریم قدس، ص ٩٦؛ اسرار ملکوت، ج ٢، ص ٥٣ الی ١٥٨. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

40
  • مطلب دوّم: در انتقاد از فلسفه و نقد این نظریّه

  • و امّا درباره مطلب دوّم که انتقاد از علم فلسفه است، باید بگوییم: این نیز خطایی است بس بزرگ، و غلطی بسیار سِتُرگ! زیرا یکی از جهاز‌های وجودی ما قوّۀ عاقله است که تمام احکام و مسائل خود را در جمیع امور بر آن اساس پایه‌گذاری می‌کنیم، و به وسیلۀ آن در ترتیب قیاس‌های منطقیّه برای حلّ مجهولات لا تُعَدّ و لا تُحصی استمداد می‌جوییم؛ و در این صورت چگونه ممکن است علم منطق را که راه ترتیب قیاسات است، ناصحیح شمرد؟! و چگونه ممکن است که فلسفه را که بر اساس برهان روی قواعد و مسائل منطقیّه قرار می‌گیرد، باطل دانست؟!

  • مسائل فلسفیّه همچون مسائل ریاضی است که بر مقدّمات و ترتیب قیاساتی است که به بدیهیّات منتهی می‌شود؛ و در این صورت انکار آن در حکم انکار ضروریّات و بدیهیّات است. مسائل فلسفیّه، مسأله را از مقدّمات خطابیّه و شعریّه و مغالطه و مجادله جدا می‌کند، و آن را بر اساس برهان که مبنی بر وجدانیّات و اوّلیّات و ضروریّات و بدیهیّات و غیرهاست، قرار می‌دهد.

  • دعوت آیات قرآن به تعقّل و ترتیب قیاسات

  • آیات کریمۀ قرآنیّه ما را به تعقّل دعوت می‌کند؛ آیا تعقّل غیر از ترتیب قیاسات است؟!

  • علم حکمت ما را به حقایق اشیاء و سرّ آفرینش، و عرفان به حضرت باری تعالی شأنه العزیز، و اسماء حسنی و صفات علیای او، و مسألۀ معاد و نظام تکوین و ولایت، و ربط بین ازل و ابد، و هزاران مسألۀ بدیع و زندۀ جهان هستی و کاخ آفرینش آشنا می‌سازد که:

  • ﴿وَمَن يُؤۡتَ ٱلۡحِكۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِيَ خَيۡرٗا كَثِيرٗا﴾؛1 «و به آن کسی که حکمت داده شود، خیر بسیاری به او داده شده است.»

  • و دربارۀ حضرت لقمان می‌فرماید:

    1. سوره البقرة (٢) قسمتی از آیه ٢٦٩.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

41
  • ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا لُقۡمَٰنَ ٱلۡحِكۡمَةَ﴾؛1 «و به تحقیق که ما به لقمان، حکمت آموختیم.»

  • و در بسیاری از آیات قرآن وارد شده است که رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم، امّت خود را تعلیم حکمت می‌دهد؛ از جمله در دو آیۀ ١٦٤ از سورۀ آل عمران (٣) و آیۀ ٢ از سورۀ الجمعة (٦٢) وارد است که:

  • ﴿يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾؛ «آیات خدا را بر مردم تلاوت می‌کند، و ایشان را تزکیه می‌نماید، و آنها را تعلیم کتاب و آموزش حکمت می‌دهد.»

  • بسیاری از روایات ما مشحون به دقیق‌ترین مسائل عقلی است

  • و نیز بسیاری از روایات ما مشحون به دقیق‌ترین مسائل عقلی است؛ و چگونه با عدم آشنایی به مسائل عقلیّه می‌توان در این بحر بی‌کران وارد شد، و حاقّ معانی وارده در آنها را در ابواب مختلفۀ توحید، و فطرت، و قضاء و قدر، و أمر بین الأمرین، و مبدأ و معاد، و حقیقت ولایت، و کیفیّت ربط مخلوق به خالق و غیرها را به‌دست آورد؟

  • راویان احادیث ائمّۀ طاهرین سلام اللَه علیهم أجمعین، همه یکسان نبوده، بلکه هریک در مرتبه‌ای خاصّ و درجه‌ای مخصوص بوده‌اند. و روایاتی که از هشام بن حکم و مؤمن‌الطّاق و نظائرهما نقل شده است، بسیار دقیق است؛ و به خوبی می‌رساند که آنان در علوم عقلیّه متضلّع، و به فنون استنباط احکام و قیاسات عقلیّه و جدل و خطابه و برهان واقف بوده‌اند، و حضرات معصومین با آنها با لسان دیگری بسیار دقیق و عمیق حقایق را بیان می‌فرموده‌اند.2 فهمیدن این دسته از روایات بدون خواندن فلسفه و آشنایی با علوم عقلیّه محال است.3

    1. سوره لقمان (٣١) صدر آیه ١٢.
    2. رجوع شود به نور ملکوت قرآن، ج ٢، ص ٢٢٧.
    3. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون عدم جواز در یک سطح قرار دادن روایات و عدم بی‌نیازی از علوم عقلیّه در فهم قرآن و احادیث رجوع شود به امام شناسی، ج ٥، ص ١٠٨ و ١٨٥ الی ١٩٠؛ ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج ٣، ص ٤٣. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

42
  • در مباحث حضرت امام رضا علیه السّلام با صاحبان مذاهب و ادیان، مطالب دقیق عقلی است که بدون علوم عقلیّه، فقط به مجرّد فهمیدن معانی سطحیّه و ظاهریّه‌ای از آن اکتفا می‌شود و جان و روح مطلب ملموس نمی‌گردد. روایات وارده از ائمّه معصومین، غیر از روایات وارده از عامّه و یا اخبار و روایات وارده در سایر ادیان است که همگی بسیط و قابل فهم عامّه می‌باشد.

  • و بر این اصل، تقویت فکر و تصحیح قیاس، و به طور کلّی آشنایی با منطق و فلسفه لازم است؛ و قبل از رجوع به این علوم نمی‌توان از خزائن علمیّۀ حضرات معصومین که راهنمای وحید مسائل توحیدیّه هستند، طرفی بست.

  • و چقدر نارسا و نازیباست که بگوییم:

  • «ادلّه نقلیّه ما را کافی است، و روایات وارده ما را مستغنی می‌نماید، و چه نیازی به علوم عقلیّه داریم؟!»

  • آخر مگر حجیّت روایات به واسطه برهان عقلی نیست؟! و رجوع به روایات و اسقاط ادلّۀ عقلیّه، جز تناقض و خلف خواهد بود؟!

  • و به عبارت دیگر: روایات وارده از معصومین قبل از رجوع به عقل و ترتیب قیاس حجیّتی ندارد، و بعد از رجوع به عقل، دیگر فرقی و اختلافی بین این قیاس عقلی و سایر ادلّۀ عقلیّه نیست؛ و در این صورت ملتزم شدن به مفاد روایات و احادیث وارده، و انکار ادلّۀ عقلیّه، موجب تناقض و ابطال مقدّمه‌ای است که با نتیجۀ حاصله از خود آن مقدّمه به‌دست آمده است؛ و هَذا مِن أفظَعِ الشَّنائِعِ!1

  • تناقض‌گویی صریح مخالفان علوم عقلیّه

  • و عجیب اینجاست که: از طرفی این مخالفان علوم عقلیّه ادّعا دارند که: «در اصول دین تقلید کافی نیست و راه تعبّد و تمسّک به اخبار بسته است، بلکه باید 

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون دعوت آیات قرآن و روایات معصومین علیهم السّلام به تعقّل و دفاع از علوم عقلی رجوع شود به الله شناسی، ج ٣، ص ٣٤٠؛ مهر تابان، ص ١١٣؛ مطلع انوار، ج ٥، ص ١٤١. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

43
  • هر کس از روی یقین و علم، اعتقاد بدان مبانی داشته باشد، و علاّمه حلّی ـ رحمة اللَه علیه ـ در این مسأله نقل اجماع فرموده است»، و از طرفی می‌گویند: «ورود در علوم عقلیّه و حکمت متعالیه لازم نیست، زیرا آنچه در بحار بی‌کران معارف معصومان آمده است، ما را بی‌نیاز می‌دارد»؛ این گفتار عین تناقض صریح است.

  • تمسّک به برهان عقلیّ در مسائل اصولیّه، و سپس عزل کردن عقل را در اخبار آحادی که در معارف عقلیّه وارد شده است، و عمل نکردن به آن، عیناً از قبیل باطل کردن مقدّمه است به سبب نتیجه‌ای که از همان مقدّمه استنتاج می‌شود؛ و این عین خلف و تناقض است.

  • اجتهاد در مذهب شیعه، موجب حفظ دین از کهنگی و اندراس، و عدم تعبّد به آرایی می‌شود که در یک زمان در نزد بعضی، از اصول مسلّمه شمرده می‌شود و در زمان دیگر بطلانش از بدیهیّات محسوب می‌گردد.

  • تعبّد به غیر گفتار خدا و رسول خدا و ائمّه اطهار علیهم السّلام در احکام فرعیّه، موجب سدّ باب اجتهاد و وقوع در مهالک و لغزشگاه‌هایی است که عامّه بدان دچار شده‌اند؛ و امّا در احکام اصولیّه تعبّد و تقلید به طور کلّی معنا ندارد و عقل و نقل، حاکم به لزوم رجوع به ادلّۀ عقلیّه هستند.

  • بنابر آنچه گفته شد رجوع فلاسفه به ادلّۀ عقلیّه، زیاده‌رَوی و غلط نیست، زیرا آنها اوّلاً: اثبات کرده‌اند که حجیّت ظواهر دینیّه متوقّف است بر برهانی که عقل اقامه می‌کند؛ و عقل نیز در اعتماد و اتّکایش به مقدّمات برهانیّه، فرقی بین مقدّمه‌ای و مقدّمۀ دیگری نمی‌گذارد. بنابراین اگر برهان بر امری اقامه شد، عقل حتماً و اضطراراً باید آن را قبول کند.

  • و ثانیاً: ظواهر دینیّه متوقّف است بر ظهوری که در لفظ بوده باشد، و این ظهور دلیل ظنّی است، و ظنّ نمی‌تواند با یقین و علمی که از اقامۀ برهان بر چیزی به‌دست می‌آید، مقاومت کند؛ پس اگر این ظواهر بخواهند حکم عقل را ابطال کنند، 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

44
  • اوّلاً مفاد حکم خود را که حجّیتشان مستند به حکم عقل است، ابطال کرده‌اند.1

  • علل مخالفت با تعمّق طلاّب علوم دینیّه در حکمت و فلسفه

  • باری، عیب و علّت اینکه طلاّب علوم دینیّه را از تعمّق در حکمت و فلسفه باز می‌دارند دو چیز است:

  • اوّل: سوء ظنّ به بحث‌کنندگان در معارف عقلیّه از راه استدلال عقلیّه و برهان فلسفیّ.

  • دوّم: آن راهی را که خودشان در طریق فهم معانی اخبار پیش گرفته‌اند و پیموده‌اند و بر آن اصرار دارند؛ و آن این است که: جمیع روایات و احادیث را از طریق بیان در مرتبه واحدی دانسته‌اند، و آن همان مرتبه‌ای است که افهام عامّه بدان دسترسی دارند، به این ادّعا که: این مرتبه، همان منزله‌ای است که معظم اخباری‌ که جواب سؤال‌های مردم را که از ائمّه علیهم السّلام کرده‌اند، مشخّص می‌سازد.

  • و به عبارت دیگر: اختلاف اخبار و روایات در مسائل عمیقه اصولیّه، و دقائق لطیفۀ عرفانیّه، و ظرائف و لطائف ابحاث توحیدیّه، فقط ناشی از اختلاف عبارات و سبک اسلوب مسائل ادبیّه از بیان و بدیع و فنون ادبی است، نه راجع به اختلاف دقائق آن حقایق.

  • و بنابراین، زحمت ما برای حلّ اخبار، همه برای شکستن قفل‌های ادبی و کلامی راجع می‌شود، و امّا در حاقّ معنی همه در سطح واحدی هستند که مورد وصول افکار عامّه می‌باشد؛ و لذا باید سعی نمود با شرح و تفسیر ادبی، آنها را در دسترس عامّه قرار داد. و امّا اختلاف دقائق معانی که از سطح افکار عامّه بیرون باشد و نیاز به ابحاث پیچیده و عمیق فلسفیّه داشته باشد، نداریم؛ و بنابراین نیازی به علوم حکمیّه و عقلیّه نداریم.2

    1. جهت اطّلاع از برخی از ادلّۀ لزوم تمسّک به عقل در فهم مبانی شرع مقدّس رجوع شود به مهر تابان، ص ٤٧ الی ٦٠، ذیل ذکر مواردی از تعلیقات حضرت علاّمه طباطبایی بر بحار‌الأنوار. (محقّق)
    2. جای بسی تعجّب است که چگونه عدم اختلاف در مرتبه را نسبت به روایات فقهیّه و [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

45
  • ...1

  • جملات توحیدی و مفاهیم عرفانی قابل فهم و در سعۀ ظرفیّت همه نیست (ت)

  • نقد کلام برخی از اعاظم شریعت در عدم نیاز به علوم الهیّه و عرفان (ت)

  •  

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] استنباط احکام از آنها قبول ندارند و ادراک این‌گونه احادیث را منحصر در فهم و بصیرت مجتهد خبیر و متضلّع می‌دانند، و اجتهاد در مسائل جزئیه را بر عوام حرام دانسته و رجوع مردم عادی را به مرجع و مقلَّد واجب و لازم پنداشته‌اند؛ امّا در پیچیده‌ترین مفاهیم و جملات توحیدی و عرفانی که جز با تحصیل علوم فلسفی و عقلی و اکتساب بصیرت باطن با ریاضات و مراقبه‌های شرعیّه امکان انکشاف ندارد، این‌گونه به گزاف و عبث سخن می‌رانند و آنها را قابل فهم و در سعۀ ظرفیّت همه به طور یکسان می‌شمرند؟ مگر نشنیده‌اند کلام معصوم علیه السّلام را که فرمود:
      نَحنُ مَعاشِر الأنبیاء أُمرنا أن نُکَلِّمَ النّاسَ عَلی قَدرِ عُقولِهِم؛١ «ما جماعت پیامبران وظیفه داریم که با هر فرد به اندازه سعۀ وجودی و استعداد تحمّل مطالب و معانی گوناگون سخن بگوییم، نه بیشتر.»
      و مگر در کتب نخوانده‌اند توصیه امام محمّد باقر علیه السّلام به جابر بن یزید جعفی را که:
      کلمه‌ای از آنچه به تو می‌گوییم حقّ نداری به غیر اهلش مطرح نمایی.٢
      و مگر نشنیده‌اند فرمودۀ رسول خدا را که فرمود:
      اگر اباذر بداند چه در قلب سلمان می‌گذرد، یا او را از بین می‌برد یا اینکه او را تکفیر می‌نماید.٣
      و همین‌طور اخبار و شرح حال اصحاب ائمّه علیهم السّلام که هر کدام بر حسب رتبه و شأن خود سر ‌و ‌سرّی با امام علیه السّلام داشتند، و مطالب را به مقدار و میزان ادراک و بصیرت خود دریافت می‌نمودند.
      طُرفه اینکه برخی از اعاظم شریعت در مقام توجیه عدم نیاز به علوم الهیّۀ حکمت و عرفان گفته‌اند:
      علت اینکه ما می‌گوییم نیازی به تدریس فلسفه و عرفان نیست، بلکه صرفاً باید به فقه و اصول پرداخت، این است که عبد و بنده در مقام عبودیّت باید صرفاً به تکلیف و اراده مولا بپردازد، و او را با خصوصیّات و کیفیّات او چه کار، که وجود او به چه نحو است و ارتباط او با مخلوقاتش به چه کیفیّتی است و نحوۀ خلقت و استمرار حیات چگونه است؟ بنده باید بندگی‌اش را بکند و خدا هم اجر و پاداش او را در آن دنیا عطا کند؛ فلهذا پرداختن به این امور اتلاف وقت تلقّی خواهد شد!
      و این حقیر از بعضی از معروفین اهل فضل نیز در مقام تأیید، این کلام لغو و عبث را استماع نمودم، و بر این عقیدۀ فاسد و تفکّر منحطّ بسی تأسّف خوردم، خصوصاً اینکه امثال این انحرافات از جایگاهی مثل بطن حوزه‌های علمیّه و مروّجین مکتب فقه آل محمّد بر‌می‌خیزد و به دنیا اعلام می‌گردد. جای بسی تأسّف است که هنوز ما ندانیم میزان تقرّب انسان به ذات باری و تقبّل عبادت مکلّف‌ نزد پروردگار به میزان شعور و سعۀ اطّلاع او و احاطۀ بر خصوصیّات اسماء و صفات الهی برمی‌گردد. [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

46
  • ...1

    1. سؤال ما از امثال این افراد این است: چه فرقی بین نماز ما که دائماً در حال تصحیح قرائت الفاظ و رعایت قیام و سجود و غیره و تخریج حروف از مخارج آن است، با نماز مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام که تیر از پایش درآوردند و او احساس نکرد، وجود دارد؟ آیا او هم در وقت نماز به دنبال تصحیح قرائت و حروف بود؟!
      آیا اطّلاع بر کیفیّات اسماء و صفات باری و نحوۀ ارتباط ذات باری با مخلوقات و مفاهیم عبارات صادره از معصومین علیهم السّلام: «داخِلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة، خارجٌ عن الأشیاء لا بالمزایلة»،٤ در نحوۀ ارتباط انسان با پروردگار در حال نماز تأثیری ندارد؟!
      آیا نماز و حجّ و صیام و قرآن و سایر عبادات ما که هیچ اطّلاعی از حقایق علوی و عوالم غیبی، چه در مقام فکر و چه در نشئۀ شهود، نداریم؛ با عبادات اصحاب خاصّۀ ائمّه علیهم السّلام، همچون سلمان فارسی و اویس قرنی و میثم تمّار و حبیب بن مظاهر اسدی و رُشید هجری و معروف کرخی و بایزید بسطامی و محمّد بن مسلم و جابر بن یزید جعفی و... هیچ تفاوتی ندارد و هر دو در یک مرتبه و منزلت است؟!
      این چه مصیبتی است که بسیاری را گرفتار نموده که چشمان خود را عالماً و عامداً به روی حقایق و وقایع بسته‌اند و هم خود و هم پیروان خویش را به وادی حیرت و ضلالت و تباهی می‌کشانند؟!
      آیا نماز جماعت سیّد بحرالعلوم ـ که خداوند متعال توفیق تشرّف خدمت حضرت بقیّة‌الله و ادراک بسیاری از مسائل پشت پرده و اسرار را به او عنایت کرده بود ـ با نماز جماعت امثال شما یکی است؟!
      حال بماند این همه روایات و احادیثی که از بزرگان دین دربارۀ میزان و معیار مراتب قرب انسان نسبت به رشد عقلانی و مقدار معرفت او به ساحت پروردگار و ولایت وارد شده است. (معلّق)
      ١. مصدر این روایت شریف در الله شناسی، ج ١، ص ١٧٠، تعلیقۀ ١، این‌گونه آمده است:
      «بدین عبارت روایتی در حدیث شیعه وارد نشده است. آنچه هست عبارت زیر است:
      نَحنُ [إنّا] مَعاشِرَ الأنبیاءِ أُمِرنا أن نُکَلِّمَ النّاسَ عَلَی قَدرِ عُقولِهِم.
      المحجّة البیضاء، ج ١، ص ٢٦٨؛ تحف العقول، ص ٣٧؛ بحارالأنوار، روضه، ج ١٧ از طبع کمپانی، ص ٤١، و از طبع حروفی: ج ٧٧، ص ١٤٠، از تحف العقول؛ و در اصول کافی، ج ١، ص ٢٣ روایت کامل‌تری وارد است.)
      آری از طریق عامّه روایت مرسلۀ نبویّه‌ای در مرصاد العباد، طبع بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ١٥ آمده است؛ و در احادیث مثنوی در دو جا آمده است: اوّل در ص ٣٧، شماره‌ ٣٩:
      پست می‌گویم به اندازه عقول ** عیب نبود این بود کار رسول‌
      دوّم در ص ١٢٩، شماره ٣٩٣:
      رنگ و بو در پیش ما بس کاسد است ** لیک تو پستی، سخن کردیم پست»
      2 . مصدر این روایت شریف در معاد شناسی، ج ٩، ص ٣٠١، تعلیقه ١، این‌گونه آمده است:
      «علل الشّرائع، باب ٣٨٥، نوادر العِلل، روایت ٨١، طبع مطبعۀ حیدریّۀ نجف اشرف (سنه ١٣٨٥) از ص ٦٠٦ تا ص ٦١٠.»
      ٣. الکافی، ج ١، ص ٤٠١.
      ٤. مصدر این روایت شریف در توحید علمی و عینی، ص ٢١٠، تعلیقه ١، این‌گونه آمده است:
      «مرحوم سبزواری ـ قدس الله نفسه ـ در حاشیه خود بر شرح منظومه خود در ص ٦٦ از طبع ناصری، راجع به کیفیّت تقوّم معلول به علّت گوید:
      و هُو متقومٌ بالعلّة أی لیست العلّة خارجة عنه بحیث لا مرتبة له خالیة عنها و لا ظهور له خالیاً عن ظهورها. بل الظهور لها أوّلًا و له ثانیاً کما قال علیه السّلام: ”ما رأیت شیئاً إلّا و رأیت الله قبله.“ و قال: ”داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة و خارجٌ عن الأشیاء لا بالمزایلة.“»
      ولیکن در مجامع روایی موجود این مضمون با قدری اختلاف وارد است:
      الکافی، ج ١، ص ٨٦ (باب أنه لا یعرف إلّا به) از أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «داخلٌ فی الأشیاء لا کشیءٍ داخلٍ فی شیءٍ و خارج من الأشیاء لا کشیءٍ خارج من شیءٍ»؛
      نهج البلاغة (عبده)، ج ١، ص ١٤: «مع کلِّ شیء لا بمقارنة و غیر کل شیءٍ لا بمزایلة»؛ ج ٢، ص ١١٩: «لیس فی الأشیاء بوالجٍ و لا عنها بخارجٍ.» (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

47
  • خطای بزرگ محدّثان در مواجهه با روایات

  • و محصّل آنکه: قبل از وصول به این اخبار، شخص محدّث خود را واصل به این معانی می‌داند، و مستغنی از بحث و کنکاش در حلّ آن می‌یابد؛ و بنابراین فقط در جمع‌آوری این احادیث و بیان لغات و شرح تفصیلی آن در حدود همان افکار عامّه می‌پردازد.

  • و این خطایی است بسیار بزرگ! زیرا می‌دانیم در اخبار، مطالب عالیه و نفیسه‌ای است که به حقایقی اشاره دارد که بدان‌ها غیر از افهام عالیه و عقول خالصه کسی دسترسی ندارد، و آن حقایق برای کسانی است که یا دارای عقول عالیه باشند و یا با مجاهده و دراست در مکاتب تعلیم و تعلّم بتوانند خود را بدان‌جا برسانند، و با تجسّس و تفحّص و بحث و گفتگو ـ از نقطه نظر توسعۀ ذهنی ـ از روی حجاب آن پرده بردارند، زیرا غایت دین توحید است؛ و توحید صرف و خالص امری است بس عظیم، که بدون سال‌ها مجاهده و تعبّد به نوامیس دینی و عبادت خالصانه حضرت 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

48
  • حق، و شهود وجدانی، و تقویت قوای ذهنی و تفکیری حاصل نمی‌شود.

  • و ائمّۀ ما علیهم السّلام، بالأخصّ حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام در بعضی از خطب نهج البلاغه، و صادِقَین و حضرت رضا علیهم السّلام در توحید صدوق و در عیون از آن مسائل دقیق و عمیق بیاناتی دارند که فقط با حرکت در مراحل فکریّه و وجدانیّه می‌توان بدان رسید؛ یعنی به کمال یقین دست پیدا کرد. وگرنه تمام عبادات و مجاهدات برای وصول به یقین و معارف حقّۀ حقیقیّۀ الهیّه عبث و بیهوده بود.

  • پس چون همه مردم به معارف الهیّه نرسیده‌اند، و باید در راه وصول باشند، و امامان ما علیهم السّلام از آن حقایقِ معارف مشروحاً سخن به میان آورده‌اند، بنابراین برای وصول به حقایق کلام آنها نمی‌توانیم خود را از کنکاش در علوم عقلیّه مستغنی ببینیم؛ وگرنه در جهل مرکّب غوطه خورده‌ایم.

  • و از همه مضرّتر آنکه: یک سطح قرار دادن روایات، موجب می‌شود که معارف عالیه‌ای که از ائمّه اطهار علیهم السّلام افاضه شده است، اختلاط پذیرد؛ و بیانات عالیه به علّت تنزّل آنها به منزله‌ای که منزلۀ آنها نیست فاسد گردد، و بیانات ساده نیز به علّت عدم تعیّن و تمیّز، ارزش خود را از دست بدهد. الغا کردن و نادیده گرفتن مراتب، موجب از بین رفتن و ضایع شدن معارف حقیقیّه می‌گردد.

  • عامۀ مردم در معارف به همان مرحلۀ تقلید اکتفا کرده‌اند

  • و جای بسی تأسّف است که معارف دینی ما آن‌طور که باید در [میان] تودۀ عامّۀ مردم بحث و تحلیل نشده است؛ و عامّۀ مردم در معارف به همان مرحلۀ تقلید اکتفا کرده‌اند؛ و با آنکه در مسائل بسیطۀ فرعیّۀ عملیّه، چون حیض و نفاس، و بیع و شراء، و طهارت و نجاست، تقلید میّت را جایز نمی‌دانند ـ گرچه آن مجتهد فقیه میّت چون شیخ طوسی و علاّمه حلّی از محقّقین فقها بوده باشند ـ و می‌گویند حتماً باید به مجتهد زنده رجوع کرد، امّا در مسائل اصول اعتقاد که مبنای حیات اخروی و زندگی ابدی انسان است، به تقلید میّت اکتفا کرده و آنچه را که بعضی از محدّثین در کتاب دعا و یا در جوامع خود بیان کرده‌اند، به عنوان اصل مسلّم پذیرفته و مبنای 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

49
  • اعتقاد خود قرار داده‌اند.

  • و بزرگان ما نیز به مسائل اعتقادیّه بذل توجّه ندارند، و آن را بی‌اهمّیّت تلقّی می‌کنند، و امروزه بیشتر به مسائل فقهیه و به خصوص به مسائل اصول فقه عنایت دارند؛ و اگر هم ذکری از فلسفه و حکمت به میان آید، می‌گویند: به مقداری که انسان را در اصول فقه اعانت کند، لازم است، زیرا بسیاری از مسائل اصول فقه مشحون از مسائل فلسفی است. و این رویّه خسرانی است بزرگ که انسان فلسفه را به خاطر اصول فقه بخواند!

  • اشکال به اینکه قرآن و احادیث ما را مستغنی از علوم عقلیّه می‌کند

  • بعضی از مخالفین فلسفه، اشکال به آن را چنین عنوان می‌کنند که:

  • آنچه از حقایق و معارف اصیله می‌باشد، همه در روایات وارده از معصومین علیهم السّلام وارد شده است؛ زیرا که حقّاً احادیث شیعه دایرة‌المعارفی است که در آن از هرگونه مسائل اعتقادیّه و حقیقیّه از سرّ توحید و رموز عالم آفرینش، و وحدت و کثرت، و قضاء و قدر، و لوح و قلم، و عرش و کرسی، و ارواح مجرّده و ملائکه، و جنّ و انس، و حیوان و نبات و جماد، و غیرها، همه و همه به طور مستوفی بیان شده است. و ائمّه علیهم السّلام تا سنه ٣٢٩ هجریّۀ قمریّه که غیبت کبری واقع شد، به تدریج بیان کرده‌اند، و قرآن ما که یگانه کتاب هدایت است و در آن آیه: ﴿وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ﴾1 می‌باشد، یگانه کتاب هادی و راهنمای ماست؛ در این صورت چه نیازی به علوم عقلیّه و ادلّۀ فلسفیّه داریم؟

  • پاسخ آن است که: علوم عقلیّه راه‌گشا و راهنمای ما بدین معارف هستند. علوم عقلیّه راه صواب را از خطا نشان می‌دهد، و بنابراین با این علوم می‌توانیم به حقایق آن معارف برسیم؛ وگرنه تا روز قیامت در جهل فرو مانده‌ایم، و چنین می‌پنداریم که اخبار و روایات را فهمیده‌ایم.

    1. سوره الأنعام (٦) قسمتی از آیه ٥٩. ترجمه از امام شناسی، ج ٤، ص ١١٢:
      «هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتاب آشکار خداست.‌»

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

50
  • نه، چنین نیست؛ همان‌طور که علم منطق راه صواب را از خطا از نظر هیئت جدا می‌کند، و نشان می‌دهد که تشکیل صغری و کبری در قیاس اقترانی باید به کیفیّت مخصوص در اشکال اربعه صورت گیرد تا منتج نتیجه باشد وگرنه نتیجه غلط به‌دست می‌آید، و این علم منافاتی با علوم شرعیّه و روایات ندارد، بلکه راه‌گشا و رهنما برای تشکیل قیاس در استنتاج مسائل فرعیّه و احکام و سایر مسائل است، همین‌طور علم فلسفه راه صواب را از خطا از نظر مادّه و متن جدا می‌کند، و نشان می‌دهد که مسائل برهانیّه جدا از مسائل شعری و خطابی و جدلی و مغالطه است، و فقط باید به براهین تمسّک جست و از سایر مواد احتراز جست. بنابراین علم عقاید متّخذه از شرع که از منبع حقیقت و متن واقع سرچشمه می‌گیرد، نمی‌تواند منافات با نتایج متّخذه از براهین قطعیّۀ فلسفیّه داشته باشد، و مسائل فلسفیّه نمی‌تواند منافات با حقایق شرعیّه داشته باشد.

  • اشکال به اینکه فلسفه از زمرۀ بدعت‌هاست

  • و بعضی دیگر از مخالفین فلسفه، اشکال را بدین طرز عنوان می‌کنند که:

  • چون تعلّم این علوم در شرع انور نیامده است، بنابراین از زمرۀ بدعت‌ها و اُحدوثه‌هایی است که باید از آن دوری گزید.

  • پاسخ آن است که [اوّلاً:] دعوت به عقل و تعقّل و فکر و تفکّر، آیات قرآن ما را و سراسر احادیث ما را فرا گرفته است؛ پس چگونه می‌توان گفت که: به علوم عقلیّه ترغیب نشده است؟!

  • احادیث متضافره بلکه متواتره در دعوت به علم و تعلّم و استفاده از محضر عالم چنانچه در امور اعتقادیّه و مسائل اصولیّه باشد، مگر غیر از دعوت به علوم عقلیّه است؟!

  • و نیز چون می‌دانیم که: غایت خلقت بشر کمال اوست از نقطۀ نظر عقل علمی و عملی، و وصول به درجات توحید و معرفت ذات باری، و این امر در مرحلۀ قوای تفکیریّه بدون دراست علوم عقلیّه امکان پذیر نیست، بنابراین از باب وجوب مقدّمه واجب، عقلاً علوم عقلیّه نیز واجب و دراست آنها لازم است.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

51
  • ما چگونه می‌توانیم جلوی علوم عقلیّه را بگیریم؛ و به طور کلی مردم را از خواندن حکمت منع کنیم، در حالی‌که در وهلۀ اوّل، اوّلین حجّت الهیّۀ ما عقل ماست؟! ما نبوّت پیغمبر و حجج الهیّه و کتب آسمانی را به عقل خود می‌شناسیم، و دعوای نبیّ را از ادّعای متنبّی با عقل خود تمییز می‌دهیم، و قرآن ما و روایات ما مملوّ از دعوت به تعقّل است؛ و چون اساس دین اسلام بر پایۀ توحید و واقعیّت است و هیچ‌گاه احکام عقلیّه نمی‌تواند مخالفت با متن واقع داشته باشد، بنابراین منع کردن از خواندن فلسفه عبث و خبط است.

  • آری، علمای نصاری مردم را از خواندن فلسفه منع می‌کنند، زیرا براهین عقلیّۀ فلسفیّه انسان را به توحید دعوت می‌کند و آنان برای سرپوش گذاردن بر عقیدۀ باطل تثلیث، خواندن فلسفه را حرام کرده‌اند؛ و أین هذا مِن ذاکَ؟!1

  • و ثانیاً: بر فرض عدم دعوت به علوم عقلیّه، مگر مجرّد فرا گرفتن آن را می‌توان از بدعت شمرد؟! بدعت چیزی است که در دین تغییری دهد، چیز ثابتی را نفی، و چیز منفی را اثبات کند؛ ولیکن چیزی که ابداً در این مسیر نیست، چگونه بدعت است؟!

  • در شرع انور تحریض و ترغیب به علم منطق و علم طبّ و جرّاحی و زمین‌شناسی و طبیعیّات و علم مکانیک و صنعت نفت و غیرها نشده است؛ آیا می‌توان گفت این علوم همگی ممنوع و حرام هستند؟!

  • پیدایش مدارس و تشکیل حوزه‌های علمیّه بدین طریق فعلی از شرع انور وارد نشده است و در زمان امامان هیچ‌گونه از این نمونه‌ها نبوده است؛ آیا می‌توان گفت: ساختن مدارس و حجرات و جمع کردن طلاّب برای دراست دین، بدعت است و حرام است؟!

    1. جهت اطّلاع بر بطلان تثلیث رجوع شود به مهر تابان، ص ١٩٥ الی ٢٠٤؛ الله شناسی، ج ٢، ص ١٨٦؛ توحید علمی و عینی، ص ٢٠٢. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

52
  • نه، چنین نیست. اگر مراد از اُحدوثه و بدعت، هر چیز تازه‌ای باشد، هر بدعت حرام نیست؛ و اگر مراد از آن هر چیز مخالف شرع باشد، این‌گونه علوم و این‌گونه امور مخالف شرع نیستند.

  • علّت اعراض ائمّه علیهم السّلام از تصوّف و فلسفه در بعضی از روایات

  • و اگر در بعضی از روایات دیدیم که ائمّه علیهم السّلام از تصوّف و فلسفه اعراض کرده‌اند، مراد ترتیب مکتب‌ها و احزاب بر خلاف خطّ مشی آنان است؛ نه مراد گرایش به باطن بر طریق احسن، و تقویت قوای فکریّه بر راه صواب.

  • در آن زمان ـ که همانند بعضی از متصوّفۀ زمان ما ـ عدّه‌ای بر خلاف راه شرع، از خود راهی برای وصول به واقع معیّن کرده و به اعمال و کردار غیر مشروع عامل بوده‌اند؛ البتّه چون این طریق سیر، مُمضای آن بزرگواران نبوده است منع کرده‌اند؛ نه آنکه هر کس که در صدد تهذیب اخلاق و تزکیّۀ نفس برآید، و از راه عبادات و دستورات شرعیّه بخواهد به مقام یقین برسد، و به معرفت الهی فائز گردد، و با نور باطن و چشم دل ادراک حقایق را بنماید، او را صوفی بدانیم و زیر تازیانه و شلاّق ملامت و سرزنش قرار دهیم! این گناهی نابخشودنی است که ناشی از جهل است1.2

  • آفت بی‌حرمتی و تعدّی از مبانی محاوره و اخلاق (ت)

  •  

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون انحراف صوفیّه در عصر ائمّه و فرق آن با تصوّف واقعی رجوع شود به مهر تابان، ص ١٢٣؛ الله شناسی، ج ٣، ص ٣٢٢؛ امام شناسی، ج ٥، ص ١٨٨؛ حریم قدس، ص ٧٥ الی ٨٢. (محقّق)
    2. متأسّفانه آفت بی‌حرمتی و تعدّی از مبانی محاوره و اخلاق نه تنها بسیاری از عوام و جهله از خلق متحیّر و سرگردان را دربرگرفته است، بلکه به ساحت علم و علماء و اهل فضل و ادّعا نیز سرایت نموده است که بدون رعایت موازین محاوره و ادب کلام، به هتّاکی و بی‌حرمتی نسبت به اهل صلاح و سداد اقدام می‌نمایند، و اسم آن را دفاع از مکتب و حریم اهل بیت می‌گذارند. اینان نمی‌دانند که با این روش نه تنها هیچ دستاوردی به ساحت علم و تحقیق تقدیم نمی‌کنند، بلکه به وهن و تخفیف این مکتب پرداخته و آن را در انظار از شوکت و اعتلاء به زیر کشیده‌اند.
      کسانی که خود را پاسدار مکتب امام صادق و نهضت علمی آن حضرت می‌شمرند، با رکیک‌ترین الفاظ و وقیح‌ترین کلمات به کوبیدن و محکوم نمودن اهل حکمت و عرفان اقدام می‌نمایند، و این روش و مرام را برخاسته از شناخت و اطّلاع بر مبانی و موازین معرفتی آن امام همام قلمداد می‌کنند!
      از یک طرف بزرگان فقه و دیانت را به شاگردی و توفیق مصاحبت اعلام همچون مرحوم آیة الله شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی ـ تغمّده الله برحمته و غفرانه ـ مفتخر می‌سازند و از طرف دیگر تمامی مطالب و مسائل مدوّنه در کتب فلسفه و عرفان را کشک و پوچ و عبث می‌شمرند! وا عجبا و وا حیرتا! مگر مرحوم کمپانی که آیات عظام افتخار تتلمذ و حضور محضر شریفش را داشته‌اند، غیر از این بود که با پرداختن به این متون و استفاده از مبانی حکمت و عرفان و صرف زمانی طویل در مباحث متعالیه فلسفه و عرفان به این رتبه عظما از فهم و درایت و تحقیق رسیده بود؟
      این گونه افراد بی‌ادبانی هستند که با انتحال به تشیّع و مکتب اهل بیت عصمت، آبروی این مکتب و مرام را خدشه‌دار می‌سازند و آن را در انظار جهانیان پست و خوار می‌گردانند.
      آیا اهانت به بزرگان و افتخارهای عالم اسلام، از آموزه‌ها و تعلیمات امام صادق علیه السّلام است؟! امام صادق علیه السّلام اهانت به یک غلام کافر سِندی را برنتابید و با آنکه فرد اهانت کننده از اصحاب او به شمار می‌رفت، او را از خود طرد نمود.* آن‌وقت این بی‌خردان این‌گونه سخاوتمندانه به آنچه که از فرهنگ منحطّ خود آموخته‌اند، بزرگان را مورد سبّ و شتم و لعن و تکفیر و تنجیس قرار می‌دهند! نعوذ بالله من شرور أنفسنا و سیئات أعمالنا! (معلّق)
      الکافی، ج ٢، ص ٣٢٤؛ داستان راستان، داستان ٤٨ «دوستی‌ای که بریده شد».

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

53
  • و در آن زمان که بعضی از متکلّمین عامّه ـ چه از اشاعره و چه از معتزله ـ برای جدایی از مکتب اهل بیت علوم فلسفیّه و اصول موضوعه آن عصر را که از میراث یونان و مصر و ایران به ارمغان آورده شده بود، دستاویز کرده و برای خود مکتب و مذهبی تشکیل داده بودند، البتّه این طریق مشی مورد امضای آن سروران نبوده است؛ ولی این چه مناسبت دارد به علوم فلسفیّه و حکمت متعالیۀ فلاسفه اسلام و علوم عقلیّۀ خورشیدهای درخشانی چون: بوعلی سینا، و فارابی، و خواجه نصیرالدّین طوسی، و میرداماد، و میرفندرسکی، و صدرالمتألّهین شیرازی، و حاجی سبزواری، و بسیاری از بزرگان عصر ما چون: مرحوم آخوند ملاّعلی نوری، و زنوزی، و آقا میرزا مهدی آشتیانی، و آقا میرزا ابوالحسن رفیعی، و آقای حاج آقا روح‌اللَه خمینی، و استاد بزرگوار و فقید ما: علاّمه سیّد محمّد حسین طباطبایی؛ که هریک تا أمد وسیعی از شعاع وجودی خود، دریای ظلمانی اوهام و شکوک را زدوده و به نور عرفان منوّر کرده‌اند.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

54
  • اینان پاسداران قرآن و اسلام و مکتب تشیّع می‌باشند، اینان حافظان شرع و شریعت هستند، ایشان پشتوانه‌های علم و ایقان و محورهای ثبات دین از انحراف و اندراس و کهنگی و پوسیدگی می‌باشند. شکّر اللَه مساعیَهم الجمیلةَ، و ضاعَفَ درجاتِهم، و أعلیٰ مقامَهم عنده.

  • اسفار اربعۀ ملاّصدرا از مفاخر جهان اسلام است. او که یک عمری کوشید تا بین مشاهدات قلبیّۀ ملکوتیّه و براهین فلسفیّه و روایات شرعیّه وفق دهد، و بدین مهمّ نائل آمد، حقّاً خود او و کتاب‌های او از مفاخر است؛ و دریغ کردن از مطالعه و ممارست بر این آثار، موجب حسرت و ندامت.

  • البتّه هیچ جای شبهه نیست که طلاّب علوم دینیّه باید در حکمت متعالیه نیز مجتهد باشند، و بدون دلیل مطلبی را نپذیرند، و براهین ملاّصدرا را تقلیداً قبول نکنند ـ بلکه در نفی و اثبات، و ردّ و ایراد آن با استقلال فکری خود، قدم در این مضمار نهند؛ زیرا که نتیجه تابع أخسّ مقدّمتین است ـ و تا وقتی که مسائل فلسفی را برهاناً قبول نکنند، نپذیرند، زیرا که این امر ارزش فلسفه را ساقط می‌کند.

  • اشکال به اینکه اختلاف آراء فلاسفه دلیل بر بطلان فلسفه است

  • و بعضی دیگر از مخالفین فلسفه، اشکال را بدین قسم مطرح می‌کنند که:

  • بهترین دلیل بر بطلان فلسفه، اختلاف آراء و تفاوت انظار آنهاست، زیرا در هریک از آن مسائل می‌بینیم که با هم اختلاف دارند، و چون حقایق پیوسته ثابت و قابل تغییر نیستند، بنابراین از این اختلاف پی به بطلان انظار و آراء آنها می‌بریم!

  • پاسخ این اشکال واضح است، زیرا این اختلاف انحصار به فلسفه ندارد، در هریک از شعب علوم ـ از علوم طبیعیّه و طبّ و هیئت، و علوم شرعیّه چون تفسیر و فقه ـ این اختلاف به نحو شگفت‌آوری وجود دارد.

  • و اختلاف بین دو قول، دلیل بر بطلان هر دو قول نیست؛ زیرا الهیّون با طبیعیّون هم در وجود خدا و عدم وجود خدا، و در معاد و عدم معاد، و در تجرّد و عدم تجرّد، و بسیاری از مسائل اختلاف دارند.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

55
  • و از مجرّد اختلاف نمی‌توان آن علم را به کلّی کنار زد؛ بلکه باید با بحث و تنقید و جرح و تحلیل، حقّ را از باطل متمایز ساخت. البتّه فلسفه هم مانند سایر علوم حرکت تکاملی دارد، و در اثر بحث‌ها رو به کمال می‌رود؛ کما اینکه در سایر علوم نیز مطلب از این قرار است.

  • اگر روزی دیدیم فیروزه‌ای با سنگ آبی رنگی مشتبه شده و در تاریکی افتاده است، نمی‌توان از هر دو صرف‌نظر کرد؛ بلکه باید با کنجکاوی هرچه تمام‌تر فیروزه را شناخت و از آن برای زینت بهره برد. و اگر روزی دیدیم که دانه‌های گندم با کاه و یا شن مخلوط شده است، نمی‌توان از آن به کلّی رفع ید نمود، وگرنه در گرسنگی باید بمانیم و هلاک شویم؛ بلکه باید گندم را از شن جدا نمود و تنقیح کرد، این است طریقۀ عقلاء!1

  • مطلب سوّم: نهایت سیر انسان را شناخت حضرت ولیّ‌عصر دانستن، و نقد آن

  • و امّا در مطلب سوّم که: «نهایت سیر به شناخت ولیّ مطلق، حضرت حجّت صلوات اللَه علیه منتهی می‌گردد»، باید گفت که: این نیز خبط و اشتباه بزرگی است! زیرا وجود حضرت ولیّ عصر وجود استقلالی نیست، و صفات و اسماء آن حضرت نیز استقلالی نیست، وگرنه در این گفتار لزوم شرک بسیار واضح است.2

  • بلکه وجود آن حضرت ظلّی و تبعی است. هرچه هست از آنِ خداست، و صفات و اسماء حقّ متعال در آن حضرت تجلّی کرده است؛ پس آن حضرت تجلّی‌گاه حقّ است، و آینه و مرآت حقّ است، آینۀ تمام‌نمای ذات و جمال و جلال حقّ است.

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون لزوم فراگیری علم فلسفه و عرفان رجوع شود به نور ملکوت قرآن، ج ٢، ص ٢٣٦؛ نگرشی بر مقالۀ بسط و قبض تئوریک شریعت، ص ٤٨؛ روح مجرّد، ص ١٠٦، تعلیقه؛ حریم قدس، ص ٥٠.(محقّق)
    2. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب رجوع شود به امام شناسی، ج ٥، ص ١٧٧؛ روح مجرّد، ص ٥٤٦. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

56
  • و این مطلب از مسلّمات و ضروریّات اسلام است که دین توحید است. و برای هیچ موجودی ـ جزئی و یا کلّی، کوچک و یا بزرگ ـ وجود استقلالی را قائل نیست؛ بلکه همۀ موجودات، مظاهر و مَجالی ذات اقدس واجب‌الوجودند و هر کدام به حسب ضیق و سعۀ ماهیّات و هویّات خود، نشان دهندۀ حق می‌باشند.

  • قرآن کریم تمام موجودات مُلکی و ملکوتی را آیۀ خدا می‌داند؛ یعنی نشان دهندۀ خدا؛ یعنی خدا نما. شب و روز و اختلاف آنها، و باد و ابر و باران، و دریا و کشتی، و سرسبز شدن درختان و گیاهان، و عیسی و مادرش مریم، و ناقۀ صالح، و جبرئیل و سایر موجودات را که نام می‌برد یکایک آنها را آیه می‌شمرد.1

  • روایات نیز مقامی برای امامان به عنوان استقلال نمی‌پذیرد و آن را تفویض و غلط می‌داند؛ بلکه هر کمال و مقامی که دارند از خداست و با خداست و مالِ خداست.

  • آنان نماینده و ظهور دهنده هستند و بس، آنان راه و صراط و پل هدایت برای وصول به مقام عزّ شامخ حضرت حقّند جلّ و عزّ. مقصد و مقصود خدا، ذات اقدس او و اسماء و صفات او است؛ و امامان واسطۀ فیض در دو قوس نزول و صعود می‌باشند.

  • و بنابراین وجود حضرت بقیّة‌اللَه ارواحنا فداه، مرآتیّت و آیتیّت دارد برای وجود حضرت اقدس حقّ تعالی؛ و بنابراین شناخت و معرفت به آن حضرت نیز باید به عنوان آیتیّت و مرآتیّت شناخت حضرت حقّ تعالی بوده باشد.

  • معنای وجود مرآتی حضرت بقیّة‌اللَه

  • و به لسان علمی: وجود آن حضرت نسبت به وجود حضرت حقّ متعال معنای حرفی است نسبت به معنای اسمی؛ و علی‌هذا راه و جادّه و طریق سیر به سوی خداوند متعال، آن حضرت است؛ ولی مقصد و مقصود خود خداوند است جلّ و عزّ؛ و معلوم است که اگر ما طریق را مقصد بپنداریم، چقدر اشتباه کرده‌ایم.

  • باید به سوی خدا رفت، و لقای خدا و وصول به خدا و عرفان به خدا و فناء 

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون آیه بودن موجودات مُلکی و ملکوتی رجوع شود به امام شناسی، ج ٥، ص ٧٥؛ تفسیر آیۀ نور، ص ١٢٩ الی ١٤٦. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

57
  • و اندکاک در ذات خدا را مقصد و مطلوب قرار داد؛ غایة الأمر چون این مقصد بدون این طیّ راه نمی‌شود و این مطلوب بدون این طریق به‌دست نمی‌آید، برای وصول به مقصد و مطلوب [باید] پا در این طریق نهاد.

  • چون نمی‌توانیم خورشید را بدون آینه و مرآت نگاه کنیم، باید جمال آن را در آب و یا آینه ببینیم. آینه و مرآت نسبت به خورشید معنای حرفی دارد؛ خودنما نیست، بلکه خورشید نماست. نه می‌توانیم از نظر به خورشید و انوار و حرارت و لمعان او دست برداریم، زیرا که حیات بخش است؛ و نه می‌توانیم در آینه به نحو استقلال بنگریم، زیرا که در این صورت نمایندۀ خورشید نیست و چهرۀ آن را در خود منعکس نمی‌کند؛ آینه در این حال خودنماست، شیشه است، صیقل است، و در حقیقت عنوان آینه بودن را ندارد. امّا اگر در آینه و آب به نحو مرآتی و نمایندگی نظر کردیم، دیگر آن را نمی‌بینیم؛ بلکه خورشید را در آن می‌بینیم.1

    1. به همین جهت است که نظر در آینه به نحو استقلال منافاتی با حرمت نظر در آینه در حال احرام ندارد و محرم می‌تواند به آن نظر بیندازد؛ امّا اگر بخواهد به عنوان مرآتیّت در او بنگرد و صورت خود را در او مشاهده کند، حرام خواهد بود.١
      از اینجا استفاده می‌کنیم که هرچه انسان در مقام تهذیب و تزکیه از جنبۀ استقلالی او کم گردد و به جنبۀ عبودیّت که نیستی و فقر و نیاز و طلب و صفر بودن است، نزدیک شود، به سرمنزل مقصود نزدیک‌تر شده است و حظّ بیشتری از قرب و مؤانست با جوار حقّ را دارا شده است، تا جایی که دیگر هیچ شائبه‌ای از هویّت خارجی او و آثار تشخّص و تعیّن در او باقی نماند و وجود او فانی و محو در ذات اقدس احدیّت گردد که در این مرتبه به مرتبت خلافت اللهی و کمال وجودی نایل شده است؛ چنانچه حافظ شیراز ـ رحمة الله علیه ـ می‌فرماید:
      تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز٢
      یا اینکه فرموده‌اند:
      بینی و بینک إنّیّی ینازعنی ** فارفع بلطفک إنّیّی من البین٣
      «حجاب بین من و تو را همین تقرّر و استقامت نفس من به وجود آورده است، پس بیا و از روی لطف و کرم مرا از خود وا رهان و نفس مرا از من بازستان تا حجاب از میان برخیزد.»
      و بدین لحاظ است که امام علیه السّلام واجد مقام ولایت و مظهریّت اتمّ الهی گشته است، زیرا دیگر از خود چیزی ندارد و همه چیزش او شده است؛ پس او خود در خود ظهور نموده و خود، خود را به عالمیان نمایانده است! پس در اینجا سخت تأمّل و دقّت نما که منشأ ظهور و فتح ابواب و انکشاف اسراری بس عظیم خواهد بود! (معلّق)
      ١. جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به امام شناسی، ج ٥، ص ١٣١.
      ٢. دیوان حافظ، طبع پژمان، غزل ٢٦٥.
      ٣. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص ١٠٦، تعلیقه ٧٩: «این بیت شعر از حسین بن منصور حلاج است و مرحوم صدرالمتألّهین آن را در اسفار، ج ١، ص ١١٦ آورده است.»

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

58
  • پس باید حتماً در آینه بنگریم تا خورشید را ببینیم؛ راهی غیر از این نداریم؛ و به عبارت علمی: آینه ما به یُنظَر است، نه ما فیه یُنظَر.

  • وجود مقدّس حضرت بقیّة‌اللَه عجّل اللَه تعالی فرجه، آینۀ تمام نمای حقّ است، و باید در آن آینه، حقّ را دید نه خود آن را؛ چون خودی ندارد؛ و نمی‌توان بدون آن حقّ را دید، چون بدون آن حقّ قابل دیدن نیست؛ و بنابراین حتماً باید حقّ را از راه و از طریق و از آینه و مرآت آن ولیّ اعظم جست، و به سوی او در تکاپو بود.

  • در دعاها و مناجات‌ها مخاطب خداست از راه آن حضرت، و از سبیل و صراط آن حضرت؛ و بنابراین اگر به خود آن حضرت هم عرض حاجت کنیم و او را مخاطب قرار دهیم، باید متوجّه باشیم که عنوان استقلال به خود نگیرد و جامۀ استقلال به خود نپوشد؛ بلکه عنوان وساطت و مرآتیّت و آیتیّت پیوسته در ذهن و در مدّ نظر باشد؛ و در حقیقت باز هم خداوند را مخاطب قرار داده‌ایم؛ چون آینه و مرآة بِما هی مِرآةٌ قابل نظر استقلالی نیست، بلکه نظر تبعی است؛ و نظر استقلالی به همان صورت منعکس در آن بازگشت می‌کند.

  • این مسأله از مهم‌ترین مسائل باب عرفان و توحید است که: کثرات این عالم تنافی با وحدت ذات حقّ ندارند؛ زیرا وحدتْ اصلی، و کثراتْ تبعی و ظلّی و تعیّنی و مرآتی است.

  • و [بر این اساس] مسألۀ ولایت به خوبی روشن می‌شود که: حقیقت ولایت 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

59
  • همان حقیقت توحید است، و قدرت و عظمت و علم و احاطۀ امام، عین قدرت و عظمت و علم و احاطۀ حقّ است تبارک و تعالی؛ دوئیّتی در بین نیست، و اثنینیّتی وجود ندارد. بلکه خواستن از خدا بدون عنوان وساطت و مرآتیّت امام معنی ندارد؛ و خواستن از امام مستقلاً بدون عنوان وساطت و مرآتیّت برای ذات اقدس حقّ نیز معنی ندارد، و در حقیقت خواستن از امام و خواستن از خدا یک چیز است. نه تنها یک چیز در لفظ و عبارت و از لحاظ ادبیّت و بیان، بلکه از لحاظ حقیقت و متن واقع؛ چون غیر از خدا چیزی نیست. ﴿تَبَٰرَكَ ٱسۡمُ رَبِّكَ ذِي ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ﴾.1

  • ضلالت و گمراهی دو طایفۀ وهّابیّه و شیخیّه

  • و در اینجا دو طایفه به ضلالت و گمراهی رفته‌اند: اوّل طایفۀ وهّابیّه، دوّم طایفۀ شیخیّه.

  • امّا طایفۀ وهّابیّه: قدرت و عظمت و علم و احاطه را از ذات اقدس حقّ می‌دانند؛ ولی عنوان وساطت را از وسائط، و مرآتیّت را از آینه‌های حقّ الغاء می‌کنند؛ و بنابراین در اشکال و محذوری واقع می‌گردند که ابداً تا روز قیامت هم اگر فکر کنند، خلاصی از آن ندارند؛ و آن اشکال این است که:

  • ما بالوجدان و الشّهود، کثراتی را در این عالم مشاهده می‌کنیم، و آنان را دارای قدرت و عظمت و علم و حیات می‌بینیم. اگر قدرت را در ذات ازلی حقّ بدون این کثرات و این آینه‌ها بدانیم، این کلام وجداناً غلط است، زیرا قدرت در موجودات وجداناً مشهود است. و اگر این موجودات را دارای قدرت مستقل ـ گرچه به اعطاء حقّ باشد ـ بدانیم، این هم موجب شرک و ثنویّت و تعدّد آلهه و هزاران اشکال لاینحلّ دیگر می‌گردد، زیرا لازمۀ این کلام تولّد موجودات از ذات حقّ می‌شود، و این کلام عین تفویض است، و می‌دانیم که خداوند ﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ * وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾2 است.

    1. سوره الرّحمن (٥٥) آیه ٧٨.
    2. سوره الإخلاص (١١٢) آیات ٣ و ٤. ترجمه از الله شناسی، ج ٣، ص ٢٧٠:
      «نزاییده است و زاییده نشده است، و هیچ‌کس برای او شریک و همتا نیست.»

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

60
  • بنابراین هیچ چارۀ علمی و فلسفی نداریم مگر آنکه کثرات را مظاهر و مجالی ذات اقدس حقّ بدانیم؛ بدین گونه که قدرت و عظمت و علم و سایر اسماء و صفات حضرت احدیّت، در این موجودات هریک به حسب سعه و ضیق ماهیّت و هویّت آنها ظهور و بروز کرده است؛ و بنابراین در ارواح مجرّده، و نفوس قدسیّۀ انبیاء و ائمّه علیهم السّلام، و حضرت مهدی ارواحنا فداه، که سعۀ وجودی آنها بیشتر است، طبعاً بیشتر ظهور و بروز کرده است؛ و علی‌هذا قدرت و علم در عین آنکه اختصاص به ذات حق دارد، ظهورش در این مرآئی و آینه‌ها شهوداً غیر قابل انکار و عقلاً لازم و ثابت است.

  • ظهور و ظاهر، و حضور و حاضر یک چیز است؛ معنای حرفی مندکّ در معنای اسمی است و اثبات دو چیز نمی‌کند. حاجت خواستن از پیامبر اکرم و امامان معصوم، عین حاجت خواستن از خداست و این مسأله عین توحید است!

  • در فلسفۀ متعالیه و حکمت اسلامی، وجود وحدت در کثرت و کثرت در وحدت ذات حقّ، به اثبات رسیده است. و خداوند همان‌طور که دارای اسم احدیّت است که مبرّی از جمیع اسماء و تعیّنات و منزّه از هر اسم و رسم می‌باشد، همین‌طور دارای اسم واحدیّت است که به ملاحظه ظهور و طلوع او در عالم اسماء و صفات کلّیّه و جزئیّه، و پیدایش عوالم چه از مُلک و چه از ملکوت، ملاحظه شده است1.‌2

  • و امّا طایفه شیخیّه: آنان نهایت سیر انسان را به ذات اقدس حقّ نمی‌دانند؛ و وصول او را به مقام عزّ شامخ حضرت احدیّت، و فناء و اندکاک هستی او را در ذات او جلّ و عزّ، صریحاً انکار می‌کنند. فبناءً علی‌هذا امکان عرفان الهی و معرفت ذات حقّ را دربارۀ انسان منکرند و می‌گویند:

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون مقام احدیّت و واحدیّت رجوع شود به توحید علمی و عینی، ص ٧٣؛ امام شناسی، ج ٥، ص ١٤٤؛ تفسیر آیۀ نور، ص ٧٧. (محقّق)
    2. جهت اطّلاع بیشتر بر مبانی وهّابیّت و ایرادهای وارد بر آنها پیرامون حقیقت ولایت و عدم انفکاک آن از توحید، رجوع شود به امام شناسی، ج ٥، ص ١٤٢ الی ١٧٧؛ ج ٩، ص ١٤٧ و ١٧٦؛ ج ١١، ص ٢٤٣؛ الله شناسی، ج ١، ص ٤٥؛ نور ملکوت قرآن، ج ١، ص ٣٤٥. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

61
  • نهایت سیر عرفانی و کمالی انسان به سوی ولیّ اعظم است که حجاب اقرب و واسطۀ فیض است.

  • و روی همین اصل است که با فلسفه و عرفان که راه‌گشای توحید است، سخت مخالفند.

  • آنان می‌گویند:

  • ذات اقدس حقّ از هر اسم و رسمی بَری، و از هر صفتی مبرّی است؛ و بنابراین اسماء و صفات حقّ عین ذات او نیستند و در مرحلۀ پایین‌تر قرار دارند، و بالنّتیجه ذات حقّ فاقد هر صفت و اسمی است.

  • حضرت امام زمان اسم خداست و در رتبۀ پایین‌تر از ذات است؛ و چون سیر به سوی ذات ـ که خارج از هر اسم و رسمی است، و ازلی و ابدی است، و ما لا نَهایة له می‌باشد ـ محال است؛ لذا غایت سیر انسان به سوی اسم اعظم حقّ است که همان ولیّ اعظم است که فاصله و واسطه بین خدا و خلق است.

  • اشکالات وارده بر عقیدۀ شیخیّه

  • اشکالات وارده بر این نوع عقیده بسیار است:

  • اوّل آنکه: اگر صفات و اسماء حقّ را از او جدا بدانیم، و ذات را بدون هیچ‌گونه اسم و رسمی بشناسیم، مرجع این گفتار به آن است که ذات حضرت حقّ فاقد حیات و علم و قدرت است؛ بنابراین یک ذات خشک و مرده و جاهل است، و تعالی اللَه عن ذلک!1

  • دوّم آنکه: آیات قرآن و روایات جمیعاً ما را دعوت به ذات حق می‌کنند، در سیر و در معرفت؛ و نهایت سیر و وصول و عرفان را عرفان و وصول به ذات حقّ می‌دانند، نه وصول و عرفان به ولیّ اعظم او.

  • سوّم آنکه: چرا خود امام و ولیّ اعظم، امکان عرفان و وصول به ذات اقدس حقّ را دارد و سایر افراد بشر ندارند؟! اگر برای او ممکن است برای همه ممکن، و اگر برای غیر او محال است، چگونه برای او ممکن شد؟!2

    1. جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به روح مجرّد، ص ٤٢٧؛ حریم قدس، ص ٨٨.
    2. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون امکان وصول سایر افراد به ذات اقدس حق رجوع شود به الله شناسی، ج ١، ص ٢٣٧؛ ج ٢، ص ٣ الی ١٨٠؛ امام شناسی، ج ٥، ص ١٧٨ و ١٩٠؛ معاد شناسی، ج ١٠، ص ٣٨؛ نور ملکوت قرآن، ج ١، ص ٢٩٧؛ لب اللباب، ص ٣٨؛ تفسیر آیۀ نور، ص ١٠١. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

62
  • شیخیّه می‌گویند:

  • ولیّ اعظم نه ممکن است و نه واجب؛ مرتبه‌ای است بین امکان و وجوب.

  • پاسخ آنکه: ما مرتبه‌ای بین امکان و وجوب را تعقّل نمی‌کنیم؛ همۀ مردم ممکنند، و غایت سیر آنها اندکاک و فناء در ذات حضرت حقّ متعال.

  • چهارم آنکه: ولیّ اعظم باید وجود استقلالی داشته باشد، نه تبعی و ظلّی و مرآتی؛ وگرنه باید مقصد ذات حقّ باشد، و در این فرض لازمه‌اش شرک و ثنویّت و تفویض و تولّد است، و تعالی اللَه عن ذلک!1

  • بحثی پیرامون مسألۀ اتّحاد ذات باری و عینیّت آن با صفات و اسماء و عدم آن (ت)

  •  

    1. از جمله مسائل غامضۀ حِکَمی که مدار بحث و نِقاش بسیاری از متکلّمین و فلاسفه و عرفا بوده است، مسألۀ اتّحاد ذات باری و عینیّت آن با صفات و اسماء و عدم آن می‌باشد.
      شکّی نیست که حقّ تعالی در مقام ذات، واجد اسمایی نظیر علیم و حیّ و قدیر است، و نیز در مقام فعل و ظهور متّصف به خالقیّت و رازقیّت و راحمیّت و... می‌باشد.
      گرچه بسیاری را عقیده بر این است که: «اسماء ذاتیّه همه در یک مرتبه از وجود نسبت به ذات باری قرار دارند»؛ ولی با کمی تأمّل به نظر می‌رسد که اسم حیّ با سایر اسماء در اتّحاد با ذات متفاوت است، و اشکالی که در عینیّت ذات با اسماء ذاتیّه مطرح است، در مورد اسم حیّ مصداق ندارد و آن از دایرۀ نزاع خارج می‌باشد.١
      اینکه دو اسم دیگر ذات (یعنی علیم و قدیر) آیا عینیّت و وحدت با ذات دارند یا ندارند، مجال دیگری را می‌طلبد. آنچه در اینجا باید مورد تأمّل قرار گیرد کیفیّت تأثیر گذاری و اِعمال اسماء کلیّه و صفات لایتناهی ذات باری است در عالم امکان و نشئه خارج؛ حال چه ما معتقد به اتّحاد ذات با اسماء کلیّه بشویم یا نشویم؛ چنانچه همین نکته در اتّصاف ذات به وصف احدیّت است. و به همان ملاکی که ما معتقد به عینیّت ذات با اسم حیّ شدیم، در اینجا نیز ملتزم به وحدت عینی ذات با صفت احدیّت می‌باشیم، به خلاف اسم واحد که در جنبه متأخّر از اسم احد قرار دارد.
      آنچه که باید به آن توجّه داشت این است که اسماء ذاتیّه که در مرتبۀ ذات مورد بحث قرار گرفته‌اند، چه با نفس ذات عینیّت داشته باشند یا نه، قطعاً ظهور و بروز حاقّ ذات خواهند بود، نه اینکه از جای دیگری به نفس ذات اضافه و ملحق و عارض گردند؛ و به تعبیر دیگر مقام علّیّت ذات است که ظهور آن به صورت حقیقت علمی در اسم علیم تبلور یافته و یا به صورت واقعیّت اقتدار در اسم قدیر متحقّق گشته است؛ بنابراین حقیقت اسم علیم و قدیر چیزی جز نفس هویّت ذات در مرتبۀ ظهور نخواهد بود. [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

63
  • ...1

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] از اینجا روشن می‌شود که نزول اسماء کلّیه در مظاهر صفات نیز قطعاً باید به همین ترتیب و کیفیّت بوده باشد، و الاّ خُلف خواهد بود.
      بنابراین چه وهّابیون که قدرت را منحصر در ذات باری دانسته‌اند و سایر موجودات را فاقد آن می‌دانند، و چه طایفۀ شیخیّه که تفویض قدرت را به رابطۀ بین ذات و سایرین قائل هستند، هر دو مشرک و خارج از انتحال به شریعت اسلام می‌باشند، زیرا هر دو اصل علّیّت را در ارتباط با اِعمال ذات و تنفیذ ارادۀ احدیّت به‌دست فراموشی سپرده‌اند.
      زیرا همین‌که ما قائل به انحصار علم و حیات و قدرت در ذات باری بشویم، ذات او را از سایر تعیّنات و تشخّصات خارجیّه جدا نموده‌ایم و خدا را در عالمی دیگر و فضایی دیگر جدای از فضا و مرتبه این عالم دانسته‌ایم، و این عین ثنویّت و تشریک خواهد بود.
      و بر اساس قاعدۀ شیخیّه اینکه ما بیاییم و بین ذات پروردگار و خلایق فاصله‌ای به اسم امام بگذاریم و ارتباط خلایق را به امام برسانیم و آنها را از ربط با ذات پروردگار منقطع نماییم، خواهی نخواهی، من حیثُ لا یَشعر، مسألۀ علّیّت ذات را با ممکنات خارجیّه منکر شده، و باز در اینجا دو اصل قدیم برای خویش ایجاد نموده‌ایم: یکی: ذات باری که در افق اعلیٰ و غیر قابل دسترس و ارتباط با خلایقش می‌باشد، و اصل دوّم: ذوات مقدّسۀ معصومین علیهم السّلام که احاطه و اشراف بر ممکنات دارند، و هیچ ربطی بین ممکنات و ذات باری وجود ندارد.
      باید توجّه داشت که این نظریۀ شیخیّه برای بسیاری از مردم عوامّ ما نیز موجود است، گرچه به حسب ظاهر از انتساب به آنها استنکاف می‌نمایند؛ چنانچه اکثر کسانی که در مسألۀ جبر و اختیار سخنی گفته‌ و یا مطلبی نگاشته‌اند، در مآل یا در وادی جبر فرو غلطیده و یا به تفویض روی آورده‌اند.
      ناگفته نماند در رسالۀ شریفۀ توحید علمی و عینی ـ که دُرّی است یتیم و جوهری است عدیم النظیر ـ تمام سخن مرحوم آیة الله سیّد احمد کربلایی روی همین نکته دور می‌زند، که ایشان فاصلۀ طبقاتی بین ذات باری و سایر مخلوقات را می‌خواهند از میان بردارند، و مرحوم آیة الله اصفهانی در مقام اثبات چنین فاصله‌ای می‌باشند. البته ریشۀ استدلال مرحوم شیخ در قبال ادلّۀ قاطعۀ مرحوم سیّد بر مسألۀ تشکیک در وجود است، و ما بحمد الله و المنّة در مباحث فلسفه ( اسفار) به خوبی و وضوح مبرهن ساختیم که اعتقاد به تشکیک وجود هیچ منافاتی با مسألۀ تشخّص وجود ندارد، و التزام به تشکیک وجود با توجّه به کیفیّت تبیین و توضیح این فقیر، عین التزام به تشخّص وجود می‌باشد؛ و الله العالم. (معلّق)
      ١. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون تفاوت صفت حیات با سایر صفات ذاتی حق تعالی رجوع شود به افق وحی، ص ٤٥. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

64
  • الی غیر ذلک از اشکالات و ایراداتی که باید مفصّلاً در جای خود ایراد گردد1.2

  • پاسخ به جوابیّۀ شیخیّه از ایرادات مرحوم والد، قدّس سرّه (ت)

  •  

    1. جهت اطّلاع بیشتر بر مبانی شیخیّه و ایرادهای وارد بر آنها پیرامون حقیقت ولایت و عدم انفکاک آن از توحید، رجوع شود به الله شناسی، ج ٣، ص ٦٧ و ٣٥٦؛ امام شناسی، ج ٥، ص ١٧٧ الی ١٩٣؛ روح مجرّد، ص ٣٨٨؛ حریم قدس، ص ٨٧. (محقّق)
    2. ـ پاسخ به جوابیّۀ شیخیّه از ایرادات مرحوم والد، قدّس سرّه
      اخیراً مقاله‌ای از طرف برخی از معاریف شیخیّه در نقد ایرادات مرحوم والد، علاّمۀ طهرانی ـ قدّس سرّه ـ منتشر شده است و نسبت به انفکاک مرتبۀ ولایت از مرتبت توحید که نهایت سیر انسان را در عوالم ربوبی به معرفت امام علیه السّلام می‌رسانند، و مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ شدیداً آن را رفض و طرد نموده‌اند، اشکال و ایراد نموده است و از احادیث و اخباری مانند: «بنا عُرِفَ اللهُ و بنا عُبِد الله»؛١ و یا چنانچه در تفسیر آیۀ شریفۀ ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَا ﴾٢ امام صادق علیه السّلام فرموده‌اند: «نحنُ و الله الأسماءُ الحسنی الّتی لا یَقبَل اللهُ من العِباد عملًا إلّا بمعرفتِنا»؛٣ و یا حدیث قدسی معروف: «لولاک لما خلقت الأفلاک»٤ استفاده برده‌اند؛ و همین‌طور روایاتی که دلالت بر وساطت نزول فیض و رزق از ناحیۀ پروردگار در نفوس مطهرۀ معصومین علیهم السّلام دارد. حال صرف نظر از صحّت و عدم صحّت انتساب آنها به معصوم علیه السّلام بهره جسته است، غافل از اینکه مطالب مذکور هیچ دخلی به ایراد مرحوم والد بر مبنای شیخ احمد احسائی نداشته، و کاملاً از محطّ بحث بیگانه‌اند.
      مفاد و لبّ ایراد مرحوم والد در کتاب شریف الله شناسی این است که:
      از آنجا که وجود حقّ وجود بحت و بسیط و بالصّرافه است، طبعاً تعیّن آن وجود اطلاقی و بالصّرافه اقتضای حضور و بروز خویش را در همۀ مجالی و مجاری و کثرات خواهد نمود، و هیچ مرتبه از مراتب موجودات بدون وجود بالصّرافه حقّ متحقّق نخواهند شد؛ و انفکاک بین ذات حقّ با هر مرتبه از مراتب تعیّنات، موجب تعدّد واجب‌الوجود خواهد شد؛ و هذا کفر و شرک و ضلالة!
      بنابراین بر مسلک شیخ احمد احسائی که رتبۀ ولایت را جدا از رتبۀ توحید قرار داده و کیفیّت وجود را در دو مرتبه متمایز و متفارق گردانیده است، بین وجود امام علیه السّلام و وجود حقّ تعالی حدّ فاصل و افتراق خواهد افتاد و جمیع خلایق در کیفیّت وجود و ارتقاء آن به سمت مبادی مجرّده به وجود ولایی امام علیه السّلام خواهند رسید و از آن تجاوز نخواهند نمود، و این عیناً التزام به تعدّد وجود و افتراق در حقیقة البسیطة با سایر انحاء وجود است؛ و لذا می‌توان گفت: شیخ احمد احسائی همچون مثل معروف: «آمد ابرویش را بیاراید چشمانش را کور ساخت»، خواسته با ترفیع مقام و مرتبت امام علیه السّلام و اعطاء فیض از ناحیۀ نفوس مقدّسۀ آنها به جمیع مخلوقات، آنها را در رتبه‌ای برتر از سایر موجودات قرار دهد، غافل از اینکه عدم سریان وجود بالصّرافه حقّ در مخلوقات، موجب قول به تعدّد مبدأ قدیم خواهد گردید. (معلّق)
      ١. الکافی، ج ١، ص ١٤٥؛ بحارالأنوار، ج ٢٣، ص ١٠٢.
      ٢. سوره الأعراف (٧) صدر آیه ١٨٠.
      ٣. تفسیر عیاشی، ج ٢، ص ٤٢؛ تفسیر صافی، ج ١، ص ١١٣؛ الوافی، ج ١، ص ٤٩١.
      ٤. بحارالأنوار، ج ١٦، ص ٤٠٥.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

65
  • تبیین خطاهای وهابیّه و شیخیّه

  • این دو طایفه هر دو به خطا رفته‌اند، زیرا اگر از ممکنات ـ چه مادّی و چه مجرّد ـ عنوان مرآتیّت را برداریم و چه به آنها عنوان استقلال بدهیم، هر دو غلط است. و صحیح آن است که نه این است و نه آن؛ بلکه موجودات دارای اثر حقّ هستند، و دارای صفات حقّ هستند، و مظاهر و مجالی ذات و اسماء حسنی و صفات علیای او هستند.

  • مذهب وهّابیّه به جبر، و مذهب شیخیّه گرایش به تفویض دارد؛ و هر دو غلط است؛ «بل أمرٌ بَین الأمرین»1 و «منزلةٌ بَین المَنزلَتَین»2 و آن طلوع نور ذات اقدس حقّ است در کثرات مادیّه و مجرّده.

  • مذهب وهّابیّه، انکار قدرت و علم حقّ را در موجودات می‌کند، و مذهب شیخیّه انکار قدرت و علم حقّ را در ذات خود حقّ؛ پس هر کدام از این دو مذهب به تعطیل گرویده‌اند و این هر دو غلط است.

  • وجود حضرت حجّة بن الحسن ارواحنا فداه، ظهور اتمّ حقّ و مجلای اکمل ذات حضرت ذوالجلال است؛ مقصد خداست و آن حضرت آیه و آینه و رهبر و راهنماست. و ما اگر در توسّلاتمان به آن حضرت مستقلاّ نظر کنیم و لقاء و دیدار او را مستقلاّ بخواهیم، نه به فیض او نائل می‌شویم و نه به لقاء خدا و زیارت حضرت محبوب.

  • امّا به فیض او نمی‌رسیم، چون وجودش استقلالی نیست و ما به دنبال وجود 

    1. الإحتجاج، ج ٢، ص ٤٥١.
    2. بحارالأنوار، ج ٥، ص ٧٠.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

66
  • استقلالی رفته‌ایم؛ و امّا به لقاء خدا نمی‌رسیم، چون به دنبال خدا نرفته‌ایم و در آن حضرت، خدا را ندیده‌ایم.

  • لذا اکثر افرادی که در عشق حضرت ولیّ عصر می‌سوزند، و اگر هم موفّق به زیارت شوند باز هم از مقاصد دَنیّ و جزئی و حوایج مادّی و معنوی تجاوز نمی‌کنند، روی این اصل است که آن حضرت را مرآت و آیۀ حقّ نگرفته‌اند؛ و الاّ به مجرّد دیدن باید خدا را ببینند و از وصال آن حضرت به وصال حقّ نائل آیند؛ نه آنکه باز خود آن حضرت حجابی بین آنان و بین حقّ شود و از آن حضرت تقاضای حاجات دنیویّه و آمرزش گناه و اصلاح امور را بخواهند.

  • چه بسیاری از افراد که به محضرش مشرّف شده‌اند و آن حضرت را هم شناخته‌اند، ولی از عرض این‌گونه حاجات احتراز نکرده‌اند و همین چیزها را خواستار شده‌اند؛ پس در حقیقت نشناخته‌اند، زیرا معرفت به او معرفت به خداست؛ مَن عَرَفَکُم فَقَد عَرَفَ اللَه.1

  • هر کس بخواهد خدمت او برسد باید تزکیۀ نفس کند، و به تطهیر سرّ و اندرون خود اشتغال ورزد. در این صورت به لقای خدا می‌رسد که لازمه‌اش لقاء آن حضرت است، و به لقاء آن حضرت می‌رسد که بالملازمه لقای خدا را پیدا کرده است؛ گرچه در عالم خارج و طبیعت مشرّف به شرف حضور بدن عنصری آن حضرت نشده باشد.

  • پس عمدۀ کار، معرفت به حقیقت آن حضرت است؛ نه تشرّف به حضور بدن مادّی و طبیعی. از تشرّف به حضور بدن مادّی و طبیعی فقط به همین مقدار بهره می‌گیرد، ولی از تشرّف به حضور حقیقت و ولایت آن حضرت سرّش پاک می‌شود و به لقاء حضرت محبوب (خداوند متعال) فائز می‌گردد. ﴿لِمِثۡلِ هَٰذَا فَلۡيَعۡمَلِ ٱلۡعَٰمِلُونَ﴾.2

    1. الکافی، ج ٤، ص ٥٧٨: «مَن عَرَفَهُم فقد عَرَفَ الله».
    2. سوره الصّافّات (٣٧) آیه ٦١. ترجمه از لبّ اللباب، ص ١٨:
      «برای چنین چیزی عمل کنندگان باید عمل کنند.»

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

67
  • حقّ بین نظری باید تا روی تو را بیند

  • علاّمه بحرالعلوم ـ قدّس اللَه نفسه ـ عمری را در مجاهده با نفس امّاره و تزکیۀ سرّ و تطهیر نفس برای عرفان الهی و وصول به مقام معرفت و فناء و اندکاک در ذات حضرت حقّ بسر آورد؛ و از رسالۀ سیر و سلوک او، مقام او در مراحل و منازل عرفان مشهود است. او که به خدمتش مشرّف می‌گشت، با این دیده بود (با دیدۀ حقّ‌بین، نه با دیدۀ خودبین):

  • حقّ‌بین نظری باید تا روی تو را بیند***چشمی که بود خودبین کی روی تو را بیند؟
  • از آن مرحوم حکایت کرده‌اند که:

  • روزی چون اذن دخول برای تشرّف به حرم مبارک حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام را خوانده بود، همین‌که خواست داخل شود، ایستاد و خیره به گوشۀ حرم مطهّر می‌نگریست و مدّتی به همین منوال بود و با خود این بیت را زمزمه می‌کرد:

  • چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن *** به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن
  • بعداً از علّت توقّفش پرسیدند، در پاسخ گفت: «حضرت مهدی عجّل اللَه تعالی فرجه در زاویۀ حرم مطهّر نشسته بودند و مشغول تلاوت قرآن بودند.»1

  • این است معنای وصول، و این است حقیقت آیتیّت و مرآتیّت!

  • شیخیّه می‌گویند:

  • چون امام زمان فقط می‌تواند به وصال خدا نائل آید، و ما نیز بدون واسطه نمی‌توانیم به وصال امام زمان نائل آییم، باید واسطه و ربطی در بین باشد که ما را به آن حضرت ربط دهد و آن شیخ و استاد است که آن را رکن رابع گویند. پس غایت سیر ما فنای در شیخ، و غایت سیر شیخ فنای در امام، و غایت سیر امام فنای در حقّ است؛ و این چهار رکن لازم است.2

    1. امام شناسی، ج ٥، ص ١٨٣؛ و با قدری اختلاف النجم الثاقب، ص ٤٧١.
    2. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون اعتقاد به رکن رابع در شیخیّه، رجوع شود به الله شناسی، ج ٣، ص ٦٨ الی ٧٤. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

68
  • و از آنچه گفته شد، فساد این‌گونه عقیده روشن شد.

  • و ما باید ـ بحمد اللَه و حسن توفیقه ـ خوب متوجّه باشیم که ناخودآگاه از آراء و افکار آنان تبعیت نکنیم، زیرا مخالفت با سیر به سوی خدا و دشمنی با عرفان و نظر کردن به امام زمان به نحوۀ وجود استقلالی، از مختصّات شیخیّه است، و اگر چنین دأب و دیدنی داشته باشیم و بدین منهاج حرکت کنیم، مِن حَیثُ لا نَشعُر آن عقیده را اتّخاذ نموده‌ایم.

  • توسّل به حقیقت و ولایت امام زمان برای کشف حجاب‌های طریق، از افضل اعمال است

  • مجالس و محافل توسّل به حضرت ولیّ عصر بسیار خوب است، ولی توسّلی که مطلوب و منظور از آن، حقّ باشد، وصول به حقّ باشد، رفع حجب ظلمانی و نورانی باشد، کشف حقیقت ولایت و توحید باشد، حصول عرفان الهی و فناء در ذات اقدس او باشد؛ این مطلوب است و پسندیده؛ و لذا انتظار فرج که حتّی در زمان خود ائمّه علیهم السّلام از بزرگ‌ترین و با فضیلت‌ترین اعمال محسوب می‌شده است، همین بوده است.

  • توسّل به حقیقت ولایت آن حضرت برای کشف حجاب‌های طریق از افضل اعمال است، زیرا توحید حضرت حقّ از افضل اعمال است. و انتظار ظهور خارجی آن حضرت نیز به واسطۀ مقدّمیّت بر ظهور باطنی و کشف ولایت آن حضرت نیز مفید است؛ و انتظار ظهور خارجی بر این اصل محبوب و پسندیده است.

  • و امّا چنانچه فقط دنبال ظهور خارجی باشیم، بدون [توجه به] منظور و محتوای از آن حقیقت، در این صورت آن حضرت را به ثمن بخسی فروخته‌ایم و در نتیجه خود ضرر بسیاری برده‌ایم، زیرا مراد و مقصود، تشرّف به حضور طبیعی نیست، وگرنه بسیاری از افراد مردم در زمان حضور امامان به حضورشان می‌رسیده‌اند و با آنها تکلّم و گفتگو داشته‌اند، ولی از حقیقتشان بی‌بهره بوده‌اند.

  • اگر ما در مجالس توسّل و یا در خلوت، به اشتیاق لقای آن حضرت بوده باشیم و خداوند ما را هم نصیب فرماید، اگر در دلمان منظور و مقصود لقای خدا و حقیقت 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

69
  • ولایت نباشد، در این صورت به همان نحوی به خدمتش مشرّف می‌گردیم که مردم در زمان حضور امامان به خدمتشان مشرّف می‌شده‌اند؛ و این غبنی و ضرری است بزرگ که با جدّ و جهد و با کدّ و سعی ما به محضرش شرفیاب شویم و مقصدی بالاتر و والاتر از دیدار ظاهری را نداشته باشیم، یا آن حضرت را برای حوایج مادیّه و یا رفع گرفتاری‌های شخصی و یا عمومی استخدام کنیم؛ این امری است که بدون زحمت توسّل، برای همۀ افراد زمان حضور امامان علیهم السّلام حاصل بوده است.

  • ولی آنچه حقّاً ذی‌قیمت است، تشرّف به حقیقت و وصول به واقعیّت آن حضرت است؛ اشتیاق به دیدار و لقای آن حضرت است از جهت آیتیّت و مرآتیّت حضرت حقّ سبحانه و تعالی؛ این مهمّ است و این از افضل اعمال است. و چنین انتظار فرجی زنده کنندۀ دل‌ها و راحت بخشندۀ روان‌هاست. رزقنا اللَه إن شاء اللَه بمحمّدٍ و آله.

  • دانستن زمان ظهور خارجی برای ما چه قیمتی دارد؟ و لذا در اخبار از تفحّص و تجسّس در این‌گونه امور هم نهی شده است.

  • شما فرض کنید ما با علم جفر و رمل صحیح به‌دست آوردیم که ظهور آن حضرت در یک سال و دو ماه و سه روز دیگر خواهد بود؛ در این صورت چه می‌کنیم؟ وظیفۀ ما چیست؟

  • وظیفۀ ما تهذیب و تزکیه و آماده کردن نفس امّاره است برای قبول و فداکاری و ایثار. ما همیشه مأمور بدین امور هستیم و پیوسته باید در صدد تهذیب و تطهیر نفس برآییم؛ چه ظهور آن حضرت در فلان وقت مشخّص باشد و یا نباشد. و اگر در صدد بر‌آمدیم موفّق به لقای حقیقی او خواهیم شد، و اگر در صدد نبودیم لقای بدن عنصری و مادّی آن حضرت برای ما اثر بسیاری نخواهد داشت و از این لقاء هم طرفی نخواهیم بست.

  • و لذا می‌بینیم بسیاری از افرادی که اربعین‌ها در مسجد سهله و یا در مسجد 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

70
  • کوفه و یا بعضی از اماکن متبرّکۀ دیگر، برای زیارت آن حضرت مقیم بوده و به زیارت هم نائل شده‌اند، چیز مهمّی از آن زیارت عایدشان نشده است.

  • ظهور خارجی امام زمان علیه السّلام غیر واقع، ولی ظهور شخصی و باطنی ممکن است

  • و آنچه از همه ذکرش لازم‌تر است آن است که: ظهور خارجی و عمومی آن حضرت هنوز واقع نشده است، و منوط و مربوط به اسبابی و علائمی است که باید متحقّق گردد؛ ولی ظهور شخصی و باطنی برای افراد ممکن است؛ و به عبارت دیگر راه وصول و تشرّف به خدمتش برای همه باز است، غایة الأمر نیاز به تهذیب اخلاق و تزکیۀ نفس دارد.1

  • هر کس امروز در صدد لقای خدا باشد و در راه مقصود به مجاهده پردازد، بدون شک ظهور شخصی و باطنی آن حضرت برای او خواهد شد، زیرا لقای حضرت حقّ بدون لقای آیتی و مرآتی آن حضرت صورت نپذیرد.

  • در هر حالی راه تشرّف به حقیقت ولایت امام زمان علیه السّلام باز است

  • و محصّل کلام آنکه: امروزه راه تشرّف به حقیقت ولایت آن حضرت باز است، و مهم هم همین است؛ ولی نیاز به مجاهدۀ با نفس امّاره و تزکیۀ اخلاق دارد، و نیاز به سیر و سلوک در راه عرفان حضرت احدیّت سبحانه و تعالی دارد، خواه ظهور خارجی و عمومی آن حضرت به زودی واقع گردد و یا واقع نگردد، زیرا خداوند ظالم نیست، و راه وصول را برای افرادی که مشتاقند نبسته است؛ این در پیوسته باز است، و دعوت محبّان و مشتاقان و عاشقان را لبّیک می‌گوید.

  • بنابراین بر عاشقان جمال الهی و مشتاقان لقای حضرت او جلّ و علا لازم است که با قدم‌های متین و استوار در راه سیر و سلوکِ عرفان حضرتش بکوشند، و با تهذیب و تزکیه و مراقبۀ شدید و اهتمام در وظایف الهیّه و تکالیف رحمانیّه، خود را به سر منزل مقصود نزدیک کنند؛ که خواهی نخواهی در این‌صورت از طلعت منیر 

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون اهمّیّت معرفت حقیقت و کنه ولایت حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه در قبال ظهور ظاهری، رجوع شود به امام شناسی، ج ٣، ص ٣٤؛ ج ٥، ص ١٧٧ الی ١٩٥؛ روح مجرّد، ص ٣٧٢؛ اسرار ملکوت، ج ٢، ص ٢١٣ الی ٢٣٥؛ افق وحی، ص ١٢٣. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

71
  • امام زمان و قطب دایرۀ امکان ـ که وسیلۀ فیض و واسطۀ رحمت است‌ ـ بهره‌مند و کامیاب می‌گردند، و از هرگونه راه‌های استفاده برای تکمیل نفوس خود متمتّع می‌شوند، و از جمیع قابلیّت‌های خدادادی خود برای به فعلیّت در‌آوردن آنها برای سرمنزل کمال بهره می‌گیرند. وفّقنا اللَه تعالی بمحمّدٍ و آله؛ و صلّی اللَه علی محمّدٍ و آله.

  • این مختصر نوشته در عصر روز هجدهم شهر شعبان المعظّم یک هزار و چهارصد و سه هجریّه قمریّه در مشهد مقدّس پایان یافت، و نام آن: سرّ الفتوح ناظر بر پرواز روح گذارده شد.

  • و أنا الرّاجی عفو ربّه

  • السیّد محمّد الحسین الحسینی الطّهرانی

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

72

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

73
  •  

  •  

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

74
  • فصل دوّم: نقد و ایرادهای مرحوم علاّمه طهرانی بر کتاب پرواز روح

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

75
  • بسم اللَه الرّحمن الرّحیم

  • استدلالی بسیار لطیف بر وجود ایمان

  • پرواز روح، صفحه ٧:

  • ... ولی چیزی که بیش از همۀ اینها مرا رنج می‌داد این بود که گاهی در دل، تمام مقدّسات را منکر می‌شدم، ایمان مستقرّی نداشتم، گاهی قلبم آرام می‌گرفت و گاهی آن‌چنان طوفانی از شکّ و تردید در دلم به وجود می‌آمد که هستی‌ام را به باد می‌داد؛ نمی‌دانستم چه باید بکنم.

  • روزی به خدمت عالم جلیل، زاهد، متّقی، مرحوم حاج شیخ حبیب‌اللَه گلپایگانی رفتم. از ایشان علاج مرض روحی خود را خواستم، فرمودند:

  • «تو در این سن نباید ناراحت شوی، هنوز وقت زیاد است. ایمانت به زودی مستقرّ خواهد شد، تو راحت می‌شوی. این ناراحتی در اثر داشتن ایمان است؛ ولی چون مستقرّ نیست، وقتی می‌رود جایش را خالی می‌گذارد، تو را ناراحت می‌کند. اگر ایمان به کلّی در دلت وجود نمی‌داشت، طبعاً نبودش احساس نمی‌شد، بلکه به آن خو گرفته بودی و ناراحت نبودی.»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • این استدلال بسیار لطیف است.

  • حواله دادن امام رضا علیه السّلام مؤلّف پرواز روح را به مرحوم حاج ملاّ آقاجان

  • پرواز روح، صفحه ١٠:

  • هر روز خوابی می‌دیدم. یک روز دیدم در حرم مطهّر نشسته‌ام و پیرمردی در مقابل علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام ـ که دست‌ها را از آستین عبا کشیده و قیافۀ جذّابی دارد ـ ایستاده و من تا آن روز او را ندیده بودم؛ حضرت به 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

76
  • من فرمودند: «با این پیرمرد رفیق باش!»

  • از خواب بیدار شدم، ترسیدم خوابم شیطانی باشد، زیرا که من از صراط مستقیم می‌رفتم، چرا مرا به امر دیگری حواله می‌دادند؟!

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • این حواله دادن عین معنای معرّفی استاد است که جناب مؤلّف و آن مرحوم، سخت از آن وحشت داشتند.

  • پرواز روح، صفحه ١٠:

  • گفتم: «کاری ندارم، من که او را نمی‌شناسم، آدرس او را هم ندارم، بهتر این است که درباره‌اش فکر نکنم.»

  • چند روز بعد، در یکشنبه سوّم ربیع‌الاوّل که با دوستم آقای حاج شیخ ج ـ ح در گوشۀ مدرسۀ نوّاب مشهد نشسته بودم و عُروَة الوُثقی را با ایشان مباحثه می‌کردم؛ دیدم پیرمردی وارد مدرسه شد و به طرف ما آمد و چند لحظه عمیق به من نگاه کرد. من ابتدائاً او را نشناختم، زیرا چند روز از آن رؤیا می‌گذشت...1

  • پاسخ به سؤال مهم در حواله دادن به انسان غیر کامل (ت)

  •  

    1. سؤال بسیار مهم و به‌جایی که در اینجا مطرح است این است که: اگر مرام و روش امثال مرحوم حاج ملاّ آقاجان، مرضیّ اولیای معصومین علیهم السّلام نباشد، پس چگونه است که می‌بینیم آنها افرادی را مثل فرد مذکور به شخص ایشان ارجاع داده و به او امر کرده‌اند: «با این پیرمرد رفیق باش!»
      برای حلّ این مسأله به مطالبی می‌توان اشاره نمود:
      اوّل اینکه: امام علیه السّلام با هر فرد به اندازۀ سعه و توان و ظرفیّت او برخورد می‌نمایند و حاجت او را برآورده می‌کنند. اگر طفل دبستانی تقاضای ارتباط و تعلّم نزد یک عالم کامل و دانشمند ذوفنون را داشته باشد، صحیح نیست که او را نزد آن شخص ببرند؛ زیرا اوّلاً: قدرت و طاقت ادراک محضر او را ندارد؛ و ثانیاً: وقت و عمر آن شخص دانشمند تلف شده و نتیجه‌ای به بار نیاورده است؛ فلذا برای طفل، معلّمی درخور ظرفیّت او در نظر گرفته می‌شود؛ و در این مورد اگر امام علیه السّلام او را به فرد عارف کامل و ولیّ الهی معرّفی می‌نمود، شاید تاب تحمّل مصاحبت و اطاعت از او را نمی‌آورد و در وسط راه از او برگشته و سرگشته می‌گشت و چه بسا پیامدهای ناگوار این برگشت، از عدم مصاحبت ابتدائاً بیشتر و شکننده‌تر خواهد بود.
      دوّم اینکه: در بعضی از مواقع، ارجاع به فرد خاص برای کمک و دستگیری او در زمان خاصّ و مقطع محدودی است، و پس از طیّ آن مقطع و زمان اگر شخص دارای صفای باطن و استعداد ادامۀ مسیر و طیّ طریق باشد، به نحوی از أنحاء مطلب به او خواهد رسید و از او دستگیری خواهد گردید. و در این زمینه ما رفتار و تصرّفات اولیای الهی را مشاهده می‌کنیم که چگونه با افراد در ابتدا و میانۀ راه و انتهای مسیر برخورد می‌نمودند، و در هر زمان و مقطع به شیوه و روشی مخصوص آنان را تحت تربیت و تعلیم خویش قرار می‌دادند.
      سوّم اینکه: دستور امام علیه السّلام دلالت بر عدم خطا و عصمت او نمی‌کند، بلکه رفاقت و مصاحبت برای کسب فیض و استفاده از تعلیمات فرد است، و اگر خطا و انحرافی در چنین افرادی مشاهده شد، باید به آنان تذکر داده شود تا خود آنان در صدد رفع آن اشتباه برآیند و خود را اصلاح نمایند؛ چنانچه أمیرالمؤمنین علیه السّلام زمانی که عبدالله بن عبّاس را والی بصره نمودند، برای مردم خطبه‌ای خواندند که پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر اکرم فرمودند:
      یا معاشرَ النّاس! قد استخلفتُ علیکم عبدَالله بن العباس فاسمَعوا له و أطیعوا أمرَه ما أطاعَ اللهَ و رسولَه، فإن أحدثَ فیکم أو زاغَ عن الحقِّ فأعلِمونی أعزِلْه عنکم، فإنّی أرجو أن أجِدَه عفیفًا تقیًا ورعًا و إنّی لم أُوَلِّهِ علیکم إلّا و أنا أظنُّ ذٰلک به غفر الله لنا و لکم.١
      «ای گروه مردمان! به تحقیق که من عبدالله بن عبّاس را جانشین خودم بر شما گماشتم، پس از او فرمان شنوی داشته باشید و دستوراتش را اطاعت کنید تا زمانی که از خدا و پیامبرش اطاعت می‌کند و بر اساس ممشی و سنت حرکت می‌کند؛ پس اگر بدعتی در میان شما انجام داد یا عدول از حق نمود، مرا با خبر نمایید تا او را عزل نمایم، که من امیدوارم او را پاک‌دامن و با تقوا و پرهیزگار بیابم و من او را والی شما ننمودم مگر اینکه این ظنّ و گمان نیکو را دربارۀ او داشتم. خداوند ما و شما را بیامرزد.» (معلّق)
      ١. الجمل، ص ٤٢٠.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

77
  • سفسطۀ موجود در کلام مؤلّف پرواز روح مبنی بر عدم لزوم استاد و مرشد راه

  • پرواز روح، صفحه ١٢:

  • [حاج ملاّ آقاجان] مکرّر توضیح می‌داد و سفارش می‌کرد و می‌گفت:

  • «از هر گونه بت‌پرستی و قطب‌پرستی و عقب مرشد‌هایی که از جانب خود به آن سمت رسیده‌اند دوری کنید! ائمّۀ معصومین علیهم السّلام ما زنده‌اند، خودشان واسطۀ بین خدا و خلقند، آنها دیگر واسطه نمی‌خواهند؛ زیرا هر قطب و مرشدی را که شما تصوّر کنید از خطا و اشتباه دور نیست، ولی ائمّۀ اطهار صلوات اللَه علیهم أجمعین اشتباه و خطا ندارند. آنها واسطۀ وحی‌اند، آنها واسطۀ فیضند.»

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

78
  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • نیاز مردم به امام زنده، حضرت حجّة بن الحسن عجّل اللَه تعالی فرجه الشّریف است، و توسّل به هریک از امامان به آن حضرت برمی‌گردد؛ و طبق آیات و روایات مربّی زنده و استاد کامل در سلوک لازم است و بدون آن، خطرات از هر جهت روی‌آور است.

  • و کلام آن مرحوم در اینجا سفسطه‌ای بیش نیست. چگونه در فقه و اعمال باید به فقیه و عالم مراجعه کرد و زنده بودن امامان رفع تکلیف نمی‌کند، همین‌طور به موجب آیۀ ﴿فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾1 و آیات و روایات بی‌شمار دیگری باید در امور اخلاقی و تزکیۀ نفس و سیر در مراحل معرفت و توحید به استاد کامل راه رفته و خبیر بصیر مراجعه کرد. و زنده بودن امامان با وجود نقصان مکلّف، و عدم امکان ارتباط با ولیّ اعظم، و وجود خاطرات شیطانیّه، موجب استقامت سیر در طریق توحید نخواهد بود؛ و بالأخره از جنون و پریشانی و انحراف سر در خواهد آورد.

  • پرواز روح، صفحه ١٢:

  • یکی از همراهان کلامش را قطع کرد و گفت:

  • «اگر این چنین است پس جملۀ ”هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ حَکیمٌ یُرشِدُه؛ هلاک است کسی که برای او، حکیمی، مرد دانشمندی نباشد که او را ارشاد کند“ چیست؟»

  • ایشان در پاسخ فرمودند:

  • «اگر حدیث صحیح باشد و از امام رسیده باشد، منظور خود امام بوده است.»

  • اطلاق حدیث «هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ حَکیمٌ یُرشِدُه» بر لزوم استاد راه

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • این فرمایش، کلام حضرت سجّاد علیه السّلام [است]2 و اطلاق دارد؛ و بر اساس این اطلاق بدون آمدن قیدی، دلالت بر لزوم حکیم مرشد در امور اخلاقی و عرفانی دارد.

    1. سوره النّحل (١٦) آیه ٤٣.
    2. کشف الغمّة، ج ٢، ص ١١٣؛ الفصول المهمّة فی المعرفة الأئمّة، ج ٢، ص ٨٥٩؛ بحارالأنوار، ج ٧٥، ص ١٥٩.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

79
  • مغالطۀ موجود در کلام مؤلّف پرواز روح مبنی بر عدم رجوع به استاد راه

  • پرواز روح، صفحه ١٣:

  • دیگری از همراهان گفت:

  • «شنیده‌ایم که وقتی ملاّی رومی با شمس تبریزی در بیابانی می‌رفتند، به شطّ آبی رسیدند؛ شمس گفت: یا علی! و از آب گذشت، ولی ملاّی رومی در آب فرو رفت.

  • شمس از او سؤال کرد که مگر تو چه گفتی؟

  • گفت: همان که تو گفتی.

  • شمس گفت: نه، تو هنوز به آن مقام نرسیده‌ای که علی دستت را بگیرد؛ تو باید بگویی: یا شمس! و من باید بگویم: یا علی!»

  • ایشان از نقل این قصّه ناراحت شد و به دوست ما گفت:

  • «من برای شما حدیث و روایت می‌خوانم، شما برای من قصّه می‌گویید!

  • از خصوصیّات علی علیه السّلام این بود، در زمان حیات دنیاییش که امام همه بود، دربان و حاجب نداشت؛ حالا که از دنیا رفته دستش بهتر باز است، واسطه لازم دارد؟!»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • قصّه نیست، واقعیّت و عینیّت خارجی است؛ و شما هم روایت و حدیثی نخوانده‌اید! خود امیرالمؤمنین علیه السّلام و سایر ائمّۀ اطهار علیهم السّلام در زمان حیات خود مردم را ارجاع به علماء باللَه و فقهاء می‌داده‌اند. حاجب و دربان امیرالمؤمنین نقصان نفوس است که نمی‌توانند بدون راهنما و رهبر زنده و گویا حرکت کنند.

  • و این کلام مجرّد مغالطه است1 و الاّ باید گفت: امیرالمؤمنین علیه السّلام بعد از رحلت، در همۀ امور دستش باز است؛ پس چرا شما آن را منحصر به سیر و تزکیۀ نفس می‌دانید؟! و در سایر امور ـ بدون استثناء ـ از مراجعه به طبیب و متخصّص و 

    1. جهت اطّلاع بر این تناقض‌گویی رجوع شود به صفحه ٢٤ و ٨١ و ٩٧ و ١٠٣. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

80
  • مهندس و فقیه و غیرهم، ارتباط معنوی با آن حضرت را کافی نمی‌دانید؟!

  • و اگر کافی بدانید شرع و دین دیگری پیدا می‌شود، نه این دینی را که رسول اللَه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم آورده است و این منهاجی که امامان راستین ما پیموده‌اند.

  • پرواز روح، صفحه ١٤:

  • [حاج ملاّ آقاجان]: «آنها نه این را بگویند و نه در کلماتشان تصریح کنند که: انسان به مقامی می‌رسد که مستقلاً از جلال و جمال الهی استفاده می‌کند و به وساطت انبیاء و ائمّه کاری ندارد؛ خود در عرض پیامبر واقع می‌شود و آن‌چنان که پیامبر و امام در احکام و شریعت و طریقت و حقیقت و فیوضات ظاهری و معنوی از خدا استفاده می‌کنند، او هم استفاده می‌کند.»

  • و خلاصه، در این مسأله و بطلان آن مطلب مقداری بحث شد؛ ولی ضمناً معنویّت مجلس از بین رفت. ایشان هم ساکت شدند.

  • واسطه در فیض بودن پیامبران و امامان، احتیاج به استاد زنده را نفی نمی‌کند

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • هیچ‌گاه انسان مستغنی از هدایت پیامبران و امامان نیست و نمی‌تواند مستقلاً از جمال و جلال الهی بهره‌مند شود؛ یعنی آنها واسطۀ در فیض هستند و آیتیّت و مرآتیّت دارند؛ ولی این اصل نمی‌رساند که انسان احتیاج به استاد زنده و مربی کامل در امور تربیتی ندارد. آن مسأله چه ربطی به این مسأله دارد؟! اگر خود امام فرمود: از استاد و مربّی زنده پیروی کن، معنایش سلب وساطت خود امام نیست!

  • پرواز روح، صفحه ١٤:

  • آن روز، روز دوشنبه بود. تا روز جمعه، دیگر آن مرحوم را ندیدم. قبل از ظهر جمعۀ همان هفته، من در صحن نو ایشان را دیدم. او وارد حرم می‌شد و من از حرم خارج می‌شدم؛ به من با لهجۀ ترکی شیرینی که «ترکان فارسی گو، بخشندگان عمرند» گفت:

  • «ها! چرا دیگر پیش ما نیامدی؟»

  • من هم اشاره به قبر مقدّس علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام کردم و گفتم: «اوّلاً می‌دانستم باید کجا بروم، و بعد هم شما آن روز همین را اصرار داشتید 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

81
  • که به کسی جز اهل بیت عصمت علیهم السّلام متوسّل نشویم.»

  • گفت: «ها، قربانت! من نمی‌گویم بیا من مرشد تو باشم و تو مرید من باش، من می‌گویم: بیا سوته‌دلان گرد هم آییم!»1

  • این فرد شعر بابا طاهر را در خواندن کشید، و آن‌چنان با سوز و گداز و اشک و آه ادا کرد که مرا منقلب نمود و گفت:

  • «عزیزم! می‌گویم: بیا با هم رفیق باشیم، بیا با هم بنشینیم و در فراق امام زمانمان گریه کنیم. آنها که آن روز با تو بودند، رفیق تو نبودند؛ لذا این پیشنهاد را در آن روز به تو نکردم.»

  • استادی چیزی جز پیروی و تبعیّت در سفر و حضر نمی‌باشد

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • اساتید هم غیر از همین‌گونه از رفاقت چیزی نمی‌گویند؛ اگر عنوان دستگیری و هدایت لازم نباشد، چرا «سوته‌دلان گرد هم آییم»؟! خود امام پس از رحلت با مای سوته‌دل همراهی می‌کند؛ و بالأخره عملاً در مطاوی این کتاب می‌بینیم که آن مرحوم نقش مرشدی و استادی، و جناب مؤلّف نقش شاگردی داشته است. استاد بودن غیر از پیروی او و تبعیّت در سفر و حضر و کردار و گفتار چیزی نیست! و آن هم به نحو اکمل انجام یافته و خود مؤلّف محترم در موارد عدیده تصریح به استادی او می‌کند. و در این صورت برداشتن اسم استاد و مرشد و رهبر، و عملاً ملتزم به حقیقت آن بودن غیر از لقلقۀ لسان چیزی نیست.

  • إخبار حاج ملاّ آقاجان به مؤلّف پرواز روح مبنی بر رؤیت امام زمان

  • پرواز روح، صفحه ١٥:

  • مقداری با هم صحبت کردیم که یکی از سؤالاتم این بود که: «چرا امام زمان عجّل اللَه تعالی فرجه الشّریف را نمی‌بینم؟»

  • ایشان فرمودند: «هنوز سنّ تو کم است.»

  • گفتم: «اگر به لیاقت ما باشد، هیچ‌کس حتّی سلمان هم لیاقت تشرّف به خدمت آن حضرت را ندارد؛ و اگر به لطف او باشد حتّی می‌تواند به سنگی هم این ارزش را عنایت بفرماید.»

    1. دیوان باباطاهر.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

82
  • از این جملۀ من خیلی خوشش آمد و گفت: «درست است! شما فردا شب در حرم مطهّر حضرت رضا علیه السّلام موقع مغرب آماده باش، فرجی برایت خواهد شد.»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • آیا تصدیق به درستی این مطلب و سپس امر به آماده بودن در وقت مغرب، غیر از حرفۀ استادی است؟!

  • پرواز روح، صفحه ١٥:

  • من آن شب را در حرم حال خوشی داشتم، ولی چون گمان می‌کردم که شاید خدمت امام زمان عجّل اللَه تعالی فرجه الشّریف برسم و موفّق نشدم متأثّر بودم. تا آنکه برای شام به منزل می‌رفتم، در بین راه از کوچۀ تاریکی می‌گذشتم، سیّدی که در آن تاریکی تمام مشخّصات لباس و حتّی سبزی عمامه‌اش ظاهر بود از دور می‌دیدم که می‌آید؛ وقتی نزدیک من آمد او ابتدائاً به من سلام کرد. من جواب دادم و از این برخورد فوق‌العاده در فکر فرو رفتم که آیا این آقا با این خصوصیّات که بود؟

  • با همین شکّ و تردید به مسافرخانه برگشتم، به مجرّدی که ایشان چشمش به من افتاد و من هنوز ننشسته بودم و سخنی نگفته بودم، دیدم این اشعار را می‌خواند:

  • گوهر مخزن اسرار همان است که بود *** حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
  • [عاشقان زمره ارباب امانت باشند *** لاجرم چشم گهربار همان است که بود
  • از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح *** بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
  • طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید *** همچنان در عمل معدن و کان است که بود

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

83
  • کشته غمزه خود را به زیارت دریاب *** زان که بیچاره همان دل‌نگران است که بود
  • رنگ خون دل ما را که نهان می‌داری *** همچنان در لب لعل تو عیان است که بود
  • زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند *** سال‌ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
  • حافظا باز نما قصّه خونابه چشم *** که بر این چشمه همان آب روان است که بود] 
  • حالم متغیّر شد و دانستم که این مرد بزرگ علاوه بر آنکه از حال و نیّتم اطّلاع دارد، ارتباط خاصّی هم با خاندان عصمت دارد؛ لذا به عنوان رفاقت و یا به عنوان استاد، ایشان را انتخاب کردم و چهار سال با او بودم. خود را از نظر روحی تحت نظر و حمایت ایشان می‌دیدم.

  • مکاشفات صوریّه دارای صحیح و سقیم می‌باشند

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • این مکاشفات فقط مکاشفات صوریّه است، و چه بسا در اوّلین وهله برای سالک پیدا می‌شود و در آن صحیح و سقیم بسیار است، و ابداً دلالت بر ربط با خاندان عصمت ندارد و از اینجا تا سرمنزل مقصود، راه بی‌نهایت است.2

  • فتأمّل که چگونه مؤلّف محترم او را به استادی انتخاب، و چهار سال تمام از نظر روحی خود را تحت نظر و حمایت او درآورده است!

  • مؤلّف پرواز روح نجات‌دهندۀ خود را حاج ملاّ آقاجان می‌داند

  • پرواز روح، صفحه ١٦:

  • در همان اوایلی که با ایشان آشنا بودم، در عالم رؤیا می‌دیدم که: سر کوه تیزی که از دو طرف پرتگاه است، ولی راه مستقیمی است، به طرف خورشید می‌روم؛ و گاهی می‌خواهد پایم بلغزد و به ته درّه پرت شوم، ولی می‌بینم

    1. دیوان حافظ، طبع پژمان، غزل ٢٣٨.
    2. رجوع شود به صفحه ٨٩ و ١٢٣ و ١٢٨ و ١٤١.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

84
  • حاج ملاّ آقاجان از پشت سرم می‌آید، نمی‌گذارد بیفتم، مرا می‌گیرد و باز در صراط مستقیم قرارم می‌دهد.

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • در اینجا مؤلّف محترم اقرار می‌کند که حاج ملاّ آقاجان می‌آید و او را به صراط مستقیم قرار می‌دهد. باید به ایشان گفت: بنا به گفتۀ استادتان چرا خود حضرات معصومین و یا حضرت صاحب‌الامر نیامدند و در صراط مستقیم قرار ندادند؟!

  • استاد ایشان که قضیّۀ ملاّی رومی و شمس تبریزی را در توسّل به شمس ـ نه به امیرالمؤمنین علیه السّلام ـ به دیدۀ بطلان نگریستند و مؤلّف هم بر این بطلان صحّه گذاردند، چرا در اینجا نجات دهندۀ خود را از پرتگاه مرحوم حاج ملاّ آقاجان می‌داند؟! آیا این عین تناقض‌گویی نیست؟!

  • سلیقۀ حاج ملاّ آقاجان در وصول به مقاصد معنوی و ترقّیات روحی، و نقد آن

  • پرواز روح، صفحه ١٧:

  • سلیقۀ حاج ملاّ آقاجان این بود که تنها وسیله‌ای که انسان را سریع‌تر به مقاصد معنوی و ترقیات روحی می‌رساند، توسّل به خاندان عصمت و تکمیل محبّت و ولایت آنها در دل است.

  • او می‌گفت: «بعد از واجبات، از هر چیز بهتر زیارت امام‌ها و بلکه امامزاده‌ها و احترام به سادات و اظهار عشق و علاقه کردن به آنهاست.»1

    1. شکّی نیست که حقیقت دین و لبّ و اساس آن، چنانچه در اخبار نیز بدان اشارت شده است، حبّ فی الله و بغض فی الله است، و در این زمینه نبوی معروف: «هل الدّین إلّا الحبّ»١ گواه بر این مطلب است؛ و از طرف دیگر از آنجا که ولایت معصومین علیهم السّلام واسطۀ فیض الهی بر جمیع ممکنات و نیز واسطۀ بقاء و استمرار و ربط ممکنات با ذات احدیّت است، تمسّک به ولایت و استمداد از آن ذوات مقدّسه شرط اساسی قبولی طاعات و پذیرش عبادات و رشد و ترقّی روحی و نفسی بشر به سمت و سوی کمال وجودی خویش است؛ چنانچه فرموده‌اند:
      ما نودِیَ بِشَیءٍ مثل ما نودِیَ بِالوَلایَة؛٢ «به هیچ امری آن‌طور که به ولایت اهل بیت علیهم السّلام تأکید شده، تذکّر داده نشده است.»
      دینی که ولایت اهل بیت در او نباشد آن دین پشیزی نمی‌ارزد و عبودیّتی در آن مشاهده نمی‌شود، و عبور از نفس و کریوه‌های آن معنی نخواهد داشت؛ و مانند جوی آبی می‌ماند که سرچشمه را [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

85
  • ...1

  • دینی که ولایت اهل بیت در او نباشد، پشیزی نمی‌ارزد (ت)

  • کلام آیة اللَه حاج شیخ حسین حلّی در عدم وصول به عالم غیب و ادراک حقیقت ولایت (ت)

  •  

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] از ابتدا بسته باشند دیگر آبی در جوی روان نخواهد بود، و جوی بدون آب چه فایده‌ای دارد؟!
      و لذا اگر هزار سال عبادت خدا را بدون ولایت اهل بیت بجای آوری، همانند کسی می‌مانی که هزار سال بر لب جوی خشک بنشیند و از آن تقاضا و تمنّای رفع عطش را بنماید! و لا یزیده فی البقاء و الإستمرار إلّا ظمَأً و عناءً!
      اگر خوب دقّت کنیم، مشاهده می‌کنیم که عبادات اهل تسنّن و طاعات آنها هیچ روح و جان ندارد، ظاهری آراسته و منسجم و مرتّب، و باطنی تهی و فاقد حیات و نور و جان است، و به اندازه سر سوزنی نفس را به سمت عالم تجرد نمی‌کشاند و از تعلّقات و شهوات خارج نمی‌سازد و انانیّت و خود محوری را از درون و باطن انسان بیرون نمی‌آورد و مدرکات و تعقّلات او را زیاده نمی‌گرداند و انبساط و جلای روح و بسط وجه و انشراح صدر برایش مهیّا نمی‌سازد.
      امّا سخن اینجاست که معرفت به امام علیه السّلام و در نتیجه ایجاد محبّت و انس، به چه صورت و سیرتی حاصل می‌شود و چه راهی برای تشدید و تقویت ربط و انس و مودّت با امام می‌باشد؟
      آیا معنی و مفهوم حدیث نورانیّت که أمیرالمؤمنین علیه السّلام به سلمان فرمودند، با تشکیل مجالس مصیبت و روضه و سینه‌زنی و شیون حاصل می‌شود؟ اگر چنین بود که همه مردم عارف به حقیقت و کنه ولایت بودند!
      و اگر وصول به مرتبۀ نورانیّت و ادراک شهودی و وجدانی مقام و منزلت امام علیه السّلام به بحث و مطالعه و تدریس بود، که هر مطّلع و صاحب دانشی می‌بایست بدین رتبه و مرحله فائز می‌گشت!
      و اگر طریق معرفت امام به انجام تکالیف ظاهریّه، چنانچه در رسایل عملیّه و کتب مؤلّفه موجود می‌باشد، حاصل گردد، باید این مرتبت و منزلت را به طریق اولی در مؤلّف و مدوّن این رسایل و کتب جستجو نمود، تا چه رسد به مقلّد و عوام از مردم.
      مرحوم علاّمۀ نحریر، شیخ الفقهاء الصالحین، آیة الله شیخ حسین حلّی ـ أعلی الله مقامه ـ بارها در محفل بحث می‌فرمود:
      وصول به مرتبۀ معرفت و اتّصال به عالم غیب و ادراک حقیقت ولایت منزلتی است که دستان ما بدان ذروه نخواهد رسید و کجا مثل من ... می‌توانند به آنجا راه پیدا کنند؟ هیهات هیهات! این مقام و مرتبت مخصوص برگزیدگان درگاه احدیّت و راه یافتگان به بارگاه عظمت و جلال ربوبی است و ما را بدان‌جا راه نیست.
      و لذا مشاهده می‌کنیم بزرگان از اهل معرفت و عرفان که خود از اجلّۀ فقها و علمای طراز اوّل شریعت اسلام بودند، معترف به عجز و عدم اقتدار بر طیّ طریق و سپردن مسیر معرفت و ولایت بدون سیر و سلوک الی الله و متابعت از دستورات اساتید عرفان و تهذیب و تربیت نفس، تحت اشراف استاد بصیر و کامل خبیر به مصالح و مفاسد و مهالک و سبل سلام بوده‌اند. [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

86
  • ...1

  • بزرگانی از اهل عرفان که خود از اجلّۀ فقها و علما بوده‌اند (ت)

  • کلام آیة اللَه خویی در عدم لزوم پیروی از استاد راه و پاسخ مرحوم علاّمه (ت)

  •  

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] مرحوم آیة الله العظمی سیّد الفقهاء الربّانیّین و سند العرفاء المتألّهین، سیّد علی شوشتری که خود شاگرد فردی به نام جولا بود، از اجلّۀ تلامذۀ شیخ الفقهاء، مرحوم شیخ انصاری بود که سالیانی در بحث و درس ایشان شرکت می‌کرد، و پس از فوت مرحوم شیخ به مدّت شش ماه بر کرسی تدریس شیخ تکیه زد و همان بحث را به همان کیفیّت و اعتلاء ادامه داد؛ چنانچه می‌گفتند: «گویی نفس خود شیخ انصاری است که اینک در کالبد سیّد علی شوشتری به بحث و تحقیق پرداخته است!»
      و از این جالب‌تر اینکه خود مرحوم شیخ در این مدت شب‌ها به منزل مرحوم سیّد علی شوشتری مشرّف می‌شد و از دستورات سلوکی و برنامۀ سیر او بهره‌مند می‌گردید.
      شاگرد او مرحوم آیة الله العظمی و حجّته الأکبر، عارف بالله و بأمر الله، مرحوم شیخ حسینقلی همدانی ـ رضوان الله علیه ـ که خود از تلامذۀ مبرّز شیخ انصاری و سیّد علی شوشتری بود و تقریرات شیخ را به طرز بدیعی می‌نگاشت و از نظر تضلّع بر مبانی زبانزد عامّ و خاص بود، ایشان سال‌ها در تحت تربیت و تکمیل نفس، توسّط مرحوم شوشتری می‌بود تا اینکه به درجۀ علیای از تجرّد و توحید نائل آمد و به لقب استاد الکلّ فی الکلّ ملقّب گردید، و خود نیز به تربیت شاگردان و مبرّزین از فضلاء و مجتهدین نجف همّت گمارد تا جایی که قریب سیصد مجتهد مسلّم حلقۀ شاگردی و ارادت او را به گوش داشتند، که از جملۀ آنان مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی، نادرۀ فقه و عرفان، و مرحوم حاج میرزا جواد ملکی تبریزی و مرحوم سیّد سعید حبّوبی می‌باشند.
      آیا این همه از فحول اعلام و مجتهدین به عبث و بیهوده خود را در تحت اطاعت ایشان و تسلیم اراده و تقدیر او قرار داده بودند؟! چرا اینان نمی‌گفتند: عمل به رسالۀ عملیّه و اتیان تکالیف ظاهریّه ما را بس، و نیازی به ورود در وادی سیر و سلوک و تربیت نفسانی نیست؟!
      چرا امثال سیّد الفقهاء الربانیّین مرحوم سیّد علی قاضی و علاّمه طباطبایی و اخوی بزرگوار ایشان و آیة الله شیخ محمّد تقی آملی و آیة الله سیّد جمال الدّین گلپایگانی و علاّمه سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی و... رضوان الله علیهم أجمعین ـ خود را بی‌نیاز از مرشد کامل و مهذّب نفوس و استاد واصل ندیدند، و سر در عتبۀ اساتید معرفت و سیر و سلوک ساییدند و نفس و ضمیر خود را به دست انقیاد و اطاعت از دستورات آنها سپردند، و رسیدند به آنجا که باید می‌رسیدند و چشیدند از آن جام و میی که خدای متعال برای خاصّان درگاه و برگزیدگان از عباد صالحینش مقرّر فرموده است؟
      روزی مرحوم والد علاّمه طهرانی ـ قدّس الله سرّه ـ می‌فرمودند:
      شبی مرحوم آقای خویی ـ رحمة الله علیه ـ به من فرمودند: «آقا سیّد محمّد حسین! طلبه باید اوقات خود را به بحث و درس بگذراند و خود را به این اذکار و اوراد و انقیاد تحت اوامر استاد قرار ندهد. این مطالب خود به خود برای انسان حاصل می‌شود!!» [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

87
  • ...1

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] بنده به ایشان عرض کردم: «اگر راست می‌گویید چرا برای خود شما حاصل نشده است؟! وانگهی مگر ما از درس و بحث خود زده‌ایم که این چنین ما را مورد خطاب و تنبّه قرار می‌دهید؟! شما که خود می‌دانید من مبرّزترین و شاخص‌ترین طلبۀ بحث و درس شما هستم. کجا شما از من سستی و تهاون در بحث مشاهده کرده‌اید؟! و اگر آماده باشید بنده حاضرم در هر بحث فقهی و یا اصولی با شما مباحثه کنم و آنگاه خواهید دید که شما بر من غالب می‌شوید یا من بر شما.
      این چه حرفی است که می‌زنید: ”این مطالب به خودی خود برای انسان حاصل می‌شود.“»
      این حقیر که به توفیق الهی و امداد اجداد معصومین علیهم السّلام ده‌ها سال در حوزه‌های علمیّه به بحث و تدریس دروس فلسفه و فقه و اصول اشتغال داشته‌ام، از سویدای دل و عمیق قلب و ضمیر، اعتراف به نقص و خلأ نفسانی و فقدان ادراک و شعور مائز مصلحت و مفسدۀ خویش می‌نمایم، و پیوسته در طلب استاد خبیر و بصیرِ به راه و واصل به معارج و مدارج تجرّد و توحید می‌باشم، و از خداوند متعال توفیق دستگیری و ارشاد توسّط عارف کامل و سالک واصل را خواهانم، و اگر بدین منزل روزنه‌ای بیابم، امروز خود را به فردا وانمی‌گذارم.
      این بنده در طول مصاحبت با استاد کامل و ولیّ مطلق الهی، حضرت علاّمه والد ـ روحی له الفداء ـ بارها و بارها به رأی‌العین مشاهده و تجربه می‌نمودم که مسائل و مطالبی را به حقیر گوشزد می‌نمودند که اگر خود بنده می‌خواستم به حاقّ و عمق آنها برسم، تا روز قیامت برایم میسّر و حاصل نمی‌گردید، و همچون پا در گل فرو رفته از رفتن باز می‌ماندم و تا عمر و حیات باقی بود به دور خود چرخ می‌زدم و پیوسته در ظلمت جهل و استمرار بهت و حیرت و گیجی و منگی روزگار می‌سپردم.
      حال از مدّعیان معرفت امام و داعیان ادراک محضرش سؤال می‌کنم: کدام مجتهد و صاحب رساله را سراغ دارید که بتواند از این‌گونه مشکلات، راه حلّی بیابد و برای این نوع از خطرات چاره‌ای بیندیشد و از کلاف سر در گم خاطرات و خطورات و تخیّلات و توهّمات گره‌ای باز کند؟ آنچه که ما مشاهده می‌کنیم خلاف این را می‌نمایاند!
      اینک با بیان این نکته همچون روز روشن واضح و آشکار شد که هیچ راه و طریقی به جز طریق و مسیر عرفان و سیر و سلوک الی الله با عنایت و اشراف استاد کامل و ولیّ واصل برای معرفت امام علیه السّلام و ورود به حریم ولایت حضرات معصومین و وفود به عتبۀ مقدّسۀ انوار طاهره وجود ندارد؛ چنانچه مرحوم علاّمۀ طباطبایی به این نکته تصریح داشته‌اند و مرحوم علاّمۀ طهرانی در کتاب شریف مهر تابان نقل فرموده‌اند.
      آری، ﴿لِمِثۡلِ هَٰذَا فَلۡيَعۡمَلِ ٱلۡعَٰمِلُونَ﴾،٣ ﴿إِنَّ ٱللَهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ﴾  (معلّق)
      ١. الکافی، ج ٨، ص ٧٩.
      ٢. مصادر این روایت شریف در کتاب رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص ٨٢، تعلیقه، این‌گونه آمده است:
      «در کافی، ج ٢، اصول، ص ١٨ از فُضَیل از أبی‌حمزه؛ و در محاسن برقی، ج ١، حدیث رقم ٤٢٩ در ص ٢٨٦ از ابن محبوب از أبی‌حمزه از حضرت أبی‌جعفر علیه السّلام روایت کرده‌اند که قال:
      بُنِیَ الإسلامُ عَلَی خَمسٍ: عَلَی الصَّلاةِ و الزَّکاةِ و الصَّومِ و الحَجَّ و الوِلایَةِ، و ما نودِیَ بِشَی‌ءٍ [و لَم یُنادَ بِشَی‌ءٍ] کَما نودِیَ بِالوَلایَةِ.
      و نیز در کافی در ص ١٨ و ١٩ و ٢١؛ و در محاسن، ص ٢٨٦ چندین روایت دیگر به همین مضمون با سلسله روات دیگر از حضرت ابی‌عبدالله و حضرت أبی‌جعفر علیهما السّلام نقل می‌کند.»
      ٣. سوره الصّافّات (٣٧) آیه ٦١.
      ٤. سوره النّحل (١٦) آیه ١٢٨.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

88
  • پرواز روح، صفحه ٢٦:

  • دوستی داشتیم که معتقد بود حضور ارواح هریک از ائمّه علیهم السّلام را از عطرشان تشخیص می‌دهد.

  • اجمالاً این مقدار مسلّم است که گاهی آن‌چنان شامّۀ انسان تحت تأثیر احساسات روحی و معنوی قرار می‌گیرد که کاملاً شامّه، عطرهای معنوی را احساس می‌کند.

  • روزی با جمعی از دوستان آن مرحوم در محفلی نشسته بودیم و او مشغول بیان بعضی از فضایل خاندان عصمت علیهم السّلام بود که همۀ دوستان عطری را که نمونه‌اش در عطرهای دنیایی یافت نمی‌شد، استشمام کردند؛ و چون همه متوجّه شدند، از طرف معظّم له اجازه داده شد که نقل شود.

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • در فرض عدم پیروی از غیر معصوم، این اجازه چه محملی دارد؟

  • شاهدی بر مکاشفات صوری غلط

  • پرواز روح، صفحه ٢٧:

  • مرحوم حاج ملاّ آقاجان می‌گفت: «روزی در مسجد جامع زنجان پشت سر امام جماعت آن مسجد نماز می‌خواندیم. مردی نزد من آمد و گفت:

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

89
  • ”من یک جفت کفش برای شما خریده‌ام که باهم به مشهد برویم، زیرا سیّد حسنی می‌خواهد خروج کند.“

  • من گفتم: ”چرا به من می‌گویی؟! برو نزد امام جماعت به او بگو تا او هم به جمعیّت بگوید: همه با هم برای یاری سیّد حسنی به مشهد بروند!“

  • گفت: ”آن کسی که به من گفته: سیّد حسنی می‌خواهد خروج کند، فرموده است که فقط با تو تماس بگیرم.“

  • من به او گفتم: ”اگر مرا به تو معرّفی کرده‌اند، من می‌گویم: هنوز زود است، سیّد حسنی خروج نمی‌کند؛ و او رفت.“»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • این قضیّه شاهد مکاشفات غلط است.

  • دعوی سیّد حسنی کردن عدّۀ زیادی از مدّعیان کاذب

  • پرواز روح، صفحه ٢٨:

  • من بعد از فوت مرحوم حاج ملاّ آقاجان آن مرد را دیدم، از او پرسیدم: «بعد از آنکه از مرحوم حاج ملاّ آقاجان جدا شدی چه کردی؟»

  • گفت: «من به طرف مشهد حرکت کردم، وقتی به مشهد رسیدم، یکسره به مسجد گوهرشاد رفتم و خیلی می‌خواستم بفهمم که سیّد حسنی کیست و کجاست؟

  • خلاصه با توسّلات پی‌در‌پی متوجه شدم که سیّد حسنی الآن در ایوان مسجد گوهرشاد نماز می‌خواند. به آنجا رفتم، دیدم سیّدی مشغول نماز است. صبر کردم تا نمازش تمام شد؛ سپس رو به من کرد و همان‌گونه که حاج ملاّ آقاجان با دست اشاره کرد و گفت: ”هنوز زود است“، آن سیّد هم همان‌گونه با دست اشاره کرد و گفت: ”هنوز زود است.“»

  • من در همان زمان وقتی این قضیّه را از مرحوم حاج ملاّ آقاجان شنیدم از ایشان سؤال کردم: «آیا سیّد حسنی از علائم حتمیّۀ ظهور است؟» فرمود: «نه، از علائم احتمالی است.»1

    1. داستان سیّد حسنی که در برخی از روایات از علائم ظهور شمرده شده است، در طول تاریخ موجب بروز و ظهور حوادث و قضایایی شده است. در این برهه عدّۀ زیادی دعوی سیّد حسنی بودن داشته‌اند و برای اثبات مدّعای خویش به بعضی از امور غریبه نیز متشبّث می‌گردیدند.
      داعیۀ این قضیّه بیشتر در عراق اتّفاق افتاده است و افراد بی‌اطّلاع زیادی در دام شیّادی و شیطنت آنها گرفتار شدند که مرحوم والد ـ قدّس سرّه ـ به بعضی از آنها در کتاب روح مجرّد اشاره کردند.١
      و از جملۀ آنها فتنۀ بابیّه است که ابتدائاً با دعوی سیّد حسنی اوج گرفت و سپس از آن تجاوز نمود و به خود ولایت حضرت نفوذ پیدا کرد و آن مصیبت و فاجعه را به وقوع آورد.
      و در زمان ما نیز عدّه‌ای نفهم و عاری از شعور و درایت به برخی از ساده‌لوحان عنوان سیّد حسنی داده‌اند و با تبلیغ و اشاعه در مقام تثبیت این مطلب برآمده‌اند، و چه بسا خود آن ساده‌دلان را کم و بیش در مذاق خوش آمده و به باورشان در آمده است، و گروه زیادی از بی‌خبران را به ضلالت و غوایت در انداخته‌اند.
      داستان سیّد حسنی مانند ظهور حضرت از امور خفیّه است و کسی از آن اطّلاع ندارد، و هرکه درباره آن سخنی گفته است ره به خطا برده و زحمتی برای سایر افراد آورده است؛ و این‌جانب خود در این‌باره از بعضی از اهل اطّلاع و معرفت سخنانی شنیده‌ام که تمامی آنها اشتباه و خلاف بوده و هیچ حقیقتی در خارج نداشته است!
      البته با توجّه به قرائن و خصوصیّاتی که برای سیّد حسنی در روایات آمده است، باید اذعان نمود فردی که مشارٌ الیه مؤلّف محترم بوده است نیز سیّد حسنی نبوده است، و برای خود او این مسأله مشتبه گردیده است؛ چنانچه برای سایر مدّعیان به این عنوان نیز اکثراً به همین نحو بوده است؛ و الله العالم. (معلّق)
      ١. روح مجرد، ص ٥٦٣.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

90
  • تحت تربیت شخصی قرار گرفتن به معنی تبعیّت از اوست

  • پرواز روح، صفحه ٢٩:

  • در اوقاتی که در زنجان بودم، یک روز صبح جوانی که از شاگردان و تربیت شدگان معظّم له بود و برنامۀ زیارت عاشورای او ترک نمی‌شد، سراسیمه خدمت حاج ملاّ آقاجان آمد و گفت:

  • «من وقتی در اطاق نشسته بودم و زیارتم را تمام کردم، ناگهان عطر عجیبی تمام فضای اطاق را پر کرد، و سپس مانند آنکه صدها زنبور در اطاق به حرکت در بیایند، صدایی این چنین شنیدم!»

  • ایشان فرمودند: «فردا هم همین حالت برایت پیش می‌آید، خوب گوش بده! ببین چه می‌گویند.»

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

91
  • فردای آن روز جوان آمد و گفت: «گمان کردم که ذکر ”لا إلَهَ إلّا اللَه المَلِکُ الحَقُّ المُبین“1 را تکرار می‌کنند.»

  • معظّم له فرمودند: «بعد از این تو هم با آنها این ذکر را بگو تا حجاب بیشتری از تو برطرف شود.»

  • آن جوان پس از دو روز آمد و گفت: «حدود دو ساعت با آنها کلمۀ ”لا إلَهَ إلّا اللَه المَلِکُ الحَقُّ المُبین“ را تکرار کردم، یک‌مرتبه چشم‌هایم به اشک افتاد و انواری مثل جرقّۀ آتش ولی سفید را می‌دیدم که تمام فضای خانه را پر کرد، ترسیدم و...»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • شاگرد بودن و تربیت شدن غیر از معنای ارادت و تحت تبعیّت شخص راهبر درآمدن است؟!

  • رفع اشتباهی از جناب آقای حاج سیّد محمّد حسن میرجهانی توسّط حاج ملاّ آقاجان

  • پرواز روح، صفحه ٣١:

  • در همان روزهایی که تازه با حاج ملاّ آقاجان آشنا شده بودم، یک روز در مشهد به من گفت: «در صحن نو مردی است، اشتباهی دارد؛ بیا برویم و رفع اشتباه او را بکنیم!»

  • وقتی نزدیک یکی از حجرات فوقانی صحن رسیدیم، دیدم به طرف اطاق یکی از علمایی که من او را می‌شناختم، رفت؛ گفتم: «این آقا از علمای بزرگ است!»

  • گفت: «اگر نبود که ما مأموریّت برای رفع اشتباه او نمی‌داشتیم.»

  • من گمان می‌کردم که حاج ملاّ آقاجان با او سابقه دارد و یکدیگر را می‌شناسند، دیدم وقتی به در اطاق رسید، مرا وادار کرد که بر او مقدم شوم، زیرا هیچ‌گاه بر سادات مقدّم نمی‌شد. متنکّراً وارد اطاق شد و آن عالم هم به خاطر آنکه حاج ملاّ آقاجان لباس خوبی نداشت و اساساً ظاهر جالبی از نظر لباس به خود نمی‌گرفت، زیاد او را مورد توجّه قرار نداد و فقط به 

    1. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص ٧.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

92
  • احوال‌پرسی از من اکتفا کرد [و] با یکی از علماء معروف مشهد که قبل از ما در اطاق نشسته بود، گرم صحبت شد.

  • حاج ملاّ آقاجان سرش را بلند کرد و گفت: «مثل اینکه شما دربارۀ فلان حدیث که در علائم ظهور وارد شده تردید دارید و حال آنکه معنی حدیث این است و شرح آن این چنین است.» و مفصّل مطالب را برای آن عالم شرح داد.

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • خود جناب مؤلّف محترم برای حقیر نقل کردند که:

  • «صاحب آن حجره که مرحوم حاج ملاّ آقاجان برای دیدار و رفع اشتباه او رفته بود، جناب مستطاب شریعتمدار ثقة المحدّثین، آقای حاج سیّد محمّد حسن میرجهانی اصفهانی جرقویه‌ای بوده‌اند، که در آن زمان به لباس سیادت ملبّس نبوده‌اند، ولیکن چون سیادت ایشان محرز و ثابت بود، با شواهد و ادلّۀ متینی که اقامه نمودند، به دست حضرت آیة اللَه العظمی مرحوم بروجردی ـ رحمة اللَه علیه ـ ملبّس به لباس سیادت شدند.»

  • این حقیر جناب محترم ایشان را می‌شناسم و سوابق آشنایی و مودّت برقرار است. مرد راست و صادق و بزرگواری است؛ طوّل اللَه عمره و ادام ایّام برکاته.1

  • دعوت مرحوم میرجهانی از علاّمه طهرانی جهت اعطای علوم غریبه به ایشان و پاسخ حضرت علاّمه (ت)

  •  

    1. ایشان از فضلا و مبلّغین معروف در طهران بودند و با والد معظّم ـ رضوان الله علیه ـ مراوده داشتند. شب‌های جمعه در مسجد قائم طهران منبر می‌رفتند و اغلب سخنانشان بر محوریّت ولایت قرار داشت. ایشان در برخی از علوم غریبه فی‌الجمله اطّلاعی به‌هم رسانده و به کیمیا دسترسی پیدا کرده بودند.
      مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ می‌فرمودند:
      روزی ایشان ما را به خانۀ خود دعوت کرد و تقاضا نمود که تنها خدمت ایشان برسم. پس از حضور، ایشان گفتند: «مدّتی است که من به کیمیا رسیده و تجربه نیز نموده‌ام و از طرفی می‌ترسم که فرزندانم به واسطۀ عدم بصیرت و تجربه به هلاکت و مخاطره بیفتند؛ چنانچه این مسأله کم‌کم دارد متحقّق می‌شود و بعضی‌ها نیز مطّلع شده‌اند و هرچه فکر می‌کنم که شخصی را در این دنیا بیابم و این ثمرۀ عمر و حیاتم را به او بسپارم، کسی جز شما را نیافتم که بتواند به نحو احسن از این اکسیر استفاده نماید؛ فلذا شما را به اینجا دعوت کردم تا آن را به شما بسپارم و خیال خود را آسوده گردانم، و در ضمن خطری را که از جانب دولت متوجّه فرزندانم می‌باشد دفع کنم.»
      مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ فرمودند:
      من به ایشان گفتم: «آقای میرجهانی، ما یک شکم بیشتر نداریم‌ و آن را با نان و پنیر و سبزی هم می‌توانیم سیر کنیم، و نیازی به اکسیر و کیمیای شما نداریم! و شما هم اگر می‌خواهید دفع شرّ و تعرّض حکومت را نسبت به فرزند خود بکنید، حتماً باید آن را از بین ببرید و دیگر به فکر این گونه از امور بر نیایید.»
      ایشان همان‌طور که گفته شد در پاره‌ای از علوم تا حدودی دست داشت و مسائلی را در آینده پیش‌بینی می‌کرد؛ از جمله توقیت ظهور حضرت ولیّ ‌عصر ارواحنا فداه که چند بار از ایشان شنیده شد، و تمامی آنها خلاف از آب درآمد! و این بنده نظیر این مطلب را از افراد دیگری که مدّعی اطّلاع و دسترسی به عوالم غیب بوده‌اند، شنیده‌ و خود به فساد و خلاف سخن آنان به رأی‌العین پی برده‌ام.
      روش و ممشای اولیای الهی و خصوصاً مرحوم والد ـ قدّس الله سرّه ـ درست مخالف و در تضادّ با این روش بوده است و سخنی از آنان در زمینۀ ظهور شنیده نشده است. روش آنان روش تهذیب و تربیت و مراقبه و سلوک الی الله بوده است، و مردم را با این وعده‌های شیرین و جملات عوام‌پسند سرگرم نمی‌نموده‌اند، رضوان الله علیهم أجمعین. (معلّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

93
  • اطّلاع و اشراف بر نفوس دلیل بر فضیلت شخص نمی‌شود

  • پرواز روح، صفحه ٣٦:

  • در سال اولی که با او آشنا شده بودم، یک شب تابستان روی بام منزل، من و دوستم آقای «هـ» و پدرم در خدمت ایشان نشسته بودیم و او دربارۀ مطالب معنوی و ترقّیات روحی با ما سخن می‌گفت، ناگهان کلامش را قطع کرد و رو به آقای «هـ» کرد و گفت: «فلان روایت در فلان کتاب است.» البته هم روایت را خواند و هم نام کتاب را برد، ما از موضوع اطّلاع نداشتیم، فکر می‌کردیم که با سابقۀ قبلی بوده، ولی چون در آقای «هـ» تغییر حالی پیدا شد و گفت: «حاج آقا، شما از کجا می‌دانستید که من می‌خواهم این حدیث را سؤال کنم؟» ما دانستیم که آن مرحوم از اراده و قلب آقای «هـ» خبر داده است.1

    1. مؤلّف در اینجا و سایر موارد خیلی کوشش می‌کند که خوانندگان را به اطّلاع مرحوم حاج ملاّ آقاجان از نیّات نفوس مطّلع و متوجّه گرداند، و این جهت را به عنوان فضیلتی متمایز و شاخصه‌ای ارزشمند برای آن مرحوم به حساب آورد، و بدین وسیله مخاطب را به سمت راه و سیر و سلوک ایشان سوق دهد و حقّانیّت مسلک و استقامت طریق او را به اثبات رساند؛ در حالی‌که صحّت مرام و اتقان مبانی شرع و سیر الی الله به این‌گونه مسائل اثبات نمی‌گردد. [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

94
  • ...1

    1. [اداه تعلیقه صفحه قبل] اطّلاع بر نیّات و افکار و غیب، اشراف بر برزخ و مثال منفصل است که برای همۀ افراد در حالت رؤیا و خواب حاصل می‌شود. چه بسیارند کسانی که به واسطۀ رؤیا از حادثه‌ای که در روزها و هفته‌ها و سال‌های آینده اتّفاق می‌افتد با خبر می‌شوند، و این پدیده به خصوص در میان اطفال بسیار دیده شده است. حال چه بسا همین مسأله، یعنی اتّصال به برزخ، برای افراد در بیداری به صورت کشف و یا خطور مبهم پیش خواهد آمد و هیچ ارتباطی به اعتقاد و دیانت شخص ندارد. اطّلاعی که مرتاض‌های هند و غیره و یا برخی از بودایی‌ها و یا گاو پرستان و سیک‌ها و یا اهل بعضی از قبائل غیر متمدّن و یا مرتبطین با جنّ‌ها و شیاطین و غیرهم بر نیّات اشخاص و امور خارق عادت پیدا می‌کنند، از همین قبیل است؛ و حتّی عمل به بعضی از دستورات و متابعت از رژیم خاصّ غذایی و پرداختن به اوراد مخصوصه نیز می‌تواند در این مورد مؤثّر باشد.
      این بنده خود با بسیاری از افراد برخورد کرده‌ام که بر منویّات افراد و امور مستقبله و مسائل جاریۀ پنهان از انظار، اشراف و اطّلاع داشته‌اند.
      در کتب و دفاتر قدیمه موارد عدیده‌ای از دستورات و اوراد برای اطّلاع از حوادث و پدیده‌های عالم طبع به چشم می‌خورد که بسیاری از آنان نیز به تجربه ثابت گردیده‌اند.
      بنده روزی با یکی از اهل خبره و اطّلاع در این امور ملاقاتی داشتم و پس از گذشت ساعتی آن شخص اظهار داشت:
      من جدولی در اختیار دارم که برای اطّلاع از نیّات اشخاص و کشف صدق از کذب، بارها و بارها تجربه کرده‌ام و می‌خواهم آن را در اختیار شما بگذارم و شما به وسیلۀ این جدول از نیّات و افکار و نقشه‌های هر کسی که بخواهید می‌توانید اطّلاع حاصل نمایید.
      بنده عرض کردم: کسی که امور خود را به خدا می‌سپارد و او را مؤثّر در همه کار می‌پندارد، و هیچ امری را خارج از اراده و مشیّت او نمی‌داند، نیازی به پرداختن و استفاده از این چیزها را ندارد. بلکه پرداختن به این مسائل باعث سستی در اعتقاد و اراده، و ضعف تسلیم در قبال مشیّت و خواست پروردگار، و خروج از حیطۀ عبودیّت و تسلیم، و توقّف در مراحل پست و حضیضِ منافی و متمایز از معنویّت و تجرّد خواهد گردید.
      و به همین دلیل است که بزرگان در کتب و سخنان و آثار خود هیچ‌گاه اطّلاع بر نفوس را معیار و میزان صدق و حقانیّت خویش قرار نداده‌ و برای شناخت ولیّ الهی، اشراف بر افکار را توصیه نفرموده‌اند. و انجام امور خارق عادت را فضیلت و شرف نشمرده‌اند، بلکه التزام به مبانی شرع و اخلاق و اتّصاف به اوصاف پیامبران و معصومین علیهم السّلام و برخورداری از افق متعالی فهم و ادراک در معارف ربوبیّه و تحقّق ملکۀ تجرّد و نورانیّت را از آثار و علائم تخلّق به اخلاق الله [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

95
  • ... 1

  • عدم شباهت برخی اعمال و اقوال حاج ملاّ آقاجان با اخلاق اولیاء و پیامبران (ت)

  •  

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] و اتصال به حریم امن و قدس ربوبی می‌دانند و ما را بدان سو هدایت و ارشاد می‌نمایند.
      مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ می‌فرمودند:
      مرحوم حاج ملاّ آقاجان برای مجالس و روضه‌های خود امتیاز و ارزش‌های خاصّی قائل بود و این معنی را با الفاظ و عبارت‌های مختلف بر زبان می‌آورد و حساب این مجالس را از بقیۀ مجالس ذکر اهل بیت علیهم السّلام جدا می‌نمود و چه بسا از ورود افرادی به این مجالس جلوگیری می‌نمود.
      از جمله روزی بر فراز منبر هنگام روضه‌خوانی یک‌مرتبه گفت: «فردی در میان جمعیّت نشسته است که جُنُب می‌باشد، باید برخیزد و از مجلس ما بیرون رود تا فضای مجلس از روحانیّت و صفای خاصّ خودش خارج نشود!» و چون دید که فرد مذکور برنخاست گفت: «اگر آن شخص برنخیزد و از مجلس بیرون نرود من او را به همه معرفی خواهم کرد!»
      سپس مرحوم والد ـ قدّس الله سرّه ـ فرمودند:
      کجای این اخلاق به اولیاء و پیامبران و معصومین علیهم السّلام می‌ماند؟! آیا آبروی یک مؤمن را بردن از فضائل اخلاقی است؟! و مگر این فرد بدبخت و بیچاره از راه حرام جنب شده است که تو داری آبرویش را این‌طور می‌بری؟ تازه اگر هم از راه حرام باشد تو حق نداری آبروی او را ببری. پس ستّاریّت پروردگار کجا رفته است؟ و حفظ اسرار مردم چه شده است؟ آیا اینها از ارزش‌ها و مناقب یک فرد و تعالی روح و علوّ مقام او حکایت دارند؟!
      علاوه بر این، مگر مجلس شما با مجلس سایرین متفاوت است؟! اگر این مجلس منسوب به ائمّه علیهم السّلام می‌باشد و آنها صاحب اختیار آن هستند، پس شما چه کاره‌اید که می‌گویید: «مجالس ما.» و اگر این مجالس مربوط به شما و زاییدۀ قوای واهمه و نفس است، پس چرا به ائمّه نسبت می‌دهید؟ و از آنها خرج می‌کنید و به پای خود می‌نهید؟ در مجلسی که مربوط به ائمّه است شما حق ندارید این‌گونه آبروی افراد را در ملأ عام ببرید و آنها را از مجلس طرد نمایید.
      از اینجا استفاده می‌شود که پرداختن به این امور غریبه هیچ مدخلیّتی در رشد و صفای روح و تعالی نفس و عبور از کثرات انفسیّه و علاقات نفسانیّه ندارند، بلکه باعث رکود و توقّف در این عرصه می‌گردند.
      اولیای خدا هم از این‌گونه مسائل گاهی ابراز می‌کنند، اما نه به این نحو و بدین شکل. اگر اینها بر بعضی از امور اطّلاع یافته‌اند، اولیای الهی بر ملک و ملکوت اشراف پیدا کرده‌اند و دم برنمی‌آورند.
      یکی از دوستان نقل می‌کرد:
      قبل از اینکه خدمت مرحوم والد ـ قدّس سرّه ـ برسم، از اوصاف و مناقب ایشان کم و بیش مطّلع بودم و از این و آن مطالبی می‌شنیدم. تا اینکه عزم راسخ نمودم که به مشهد مشرّف شوم و به زیارت ایشان برسم و از نزدیک ملاقات کنم. به مشهد مشرّف شدم و قصد کردم یکی از روزها که مجلس شهادت امام علیه السّلام بود، به مجلس بروم و ایشان را زیارت کنم، ولی صبح که از خواب برخاستم دیدم وقت گذشته است و در ضمن جنب شده‌ام. با خود گفتم: اگر به حمّام بروم و سپس به منزل آقا، قطعاً ایشان را زیارت نخواهم کرد، و با همان حال جنابت آمدم منزل و در هال نشستم. مجلس تمام شده بود و افراد از منزل خارج می‌شدند. قدری نشستم و با خود گفتم: کسی برای ما چایی هم نمی‌آورد.
      در همین حال و هوا بودم که دیدم آقا از اطاق دیگر خارج شدند و مستقیم پیش من آمدند و آهسته گفتند: «اوّل غسل جنابت بجای آور، سپس به مجلس بیا!» بعد رو کردند به فردی و گفتند: «برای این آقا یک چایی بیاورید!» این را گفتند و بعد دوباره به همان اطاق بازگشتند و درب را بستند.
      مرحوم والد ما ـ رضوان الله علیه ـ یک جلد کتاب قطور در احوالات استاد سلوکی خویش حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ تألیف کردند و هیچ از این مطالب در آن یافت نمی‌شود، بلکه طرح این امور را دربارۀ استاد خود اهانت تلقی می‌کردند.
      معمولاً طرح این مسائل از افرادی سر می‌زند که ادراک و معرفت آنها نسبت به معارف الهیّه در سطح پایین و عوامانه قرار دارد. (معلّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

96
  • پرواز روح، صفحه ٤٠:

  • روز اوّل ماه رجب ١٣٣١ برای دیدار استاد به زنجان رفتم و از ملاقاتشان فوق‌العاده خرسند بودم.

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • در اینجا به عنوان «استاد» نام برده شده است.

  • تناقض‌گویی حاج ملاّ آقاجان در واسطه نمودن مؤلّف پرواز روح

  • پرواز روح، صفحه ٤٠:

  • صبح روز سیزدهم رجب که سالروز تولّد مولای متّقیان علیّ بن أبی‌طالب علیه السّلام است، پس از نماز صبح رو به من کرد و گفت: «امروز عید است، بیا مصافحه کنیم!»

  • من وقتی با او مصافحه می‌کردم، تقاضای عیدی نمودم و گفتم: «شما وسیله شوید که علیّ بن أبی‌طالب علیه السّلام به ما عیدی بدهد.»

  • گفت: «تو فرزند او هستی، عیدی را تو باید برای من بگیری!»

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

97
  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • اگر علیّ بن أبی‌طالب علیه السّلام بنا به فرض خود ایشان زنده است و پس از مردن تجرّدش بیشتر شده و حاجب نمی‌خواهد، پس چرا ایشان از جناب مؤلّف تقاضای وساطت و سببیّت کرده‌اند؟ آیا این خود تناقض نیست؟!

  • و اگر بگویند: «این وساطت به نحو استقلال نیست و منافاتی با کسب فیض از جانب مولا ندارد»، ‌همین‌طور دربارۀ استاد عام می‌گوییم که: حتماً لازم است و عنوان وساطت دارد، و منافاتی با کسب فیض از جانب حضرات معصومان ندارد.

  • پرواز روح، صفحه ٤١:

  • وقتی دیدم می‌خواهد به تعارف بگذرد، گفتم: «آیا من فرزند علیّ بن أبی‌طالب علیه السّلام هستم یا نه؟»

  • گفت: «بله، قربان!»

  • گفتم: «تو چه کاره‌ای؟»

  • گفت: «من نوکر شما!»

  • گفتم: «به تو امر می‌کنم که عیدی مرا بگیری و به من بدهی!»

  • گفت: «چشم، قربان!»

  • سپس رو به قبله نشست و زیارت امین‌اللَه را خواند... من به او نگاه می‌کردم، ناگهان دیدم رنگش پرید، مثل آنکه با علیّ بن أبی‌طالب بدون هیچ مانعی سخن می‌گوید، من صدایی نمی‌شنیدم؛ امّا مثل آنکه علی علیه السّلام به او چیزی می‌گفت که او مرتّب در پاسخ می‌گفت: «بله، چشم، عرض می‌کنم، از لطفتان متشکرم.»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • این نحو تخاطب منافات با ادب رفاقت دارد؛ ولی گویا چون مؤلّف محترم در قول و کردار او وجداناً تناقض لمس می‌کرده است، لذا بدین گونه از تحکّم او را ملزم و مُفحم نموده است.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

98
  • پرواز روح، صفحه ٤٥:

  • در آن سال بسیاری از معارف و علوم اعتقادی را در مشهد از محضرش فرا گرفتم که اهمّ آنها فضائل و شناسایی پیشوایان دین و ائمّۀ اطهار علیهم السّلام بود، حتّی گاهی با ترجمه و شرح زیارت جامعه و گاهی با نقل حکایتی که خودش از معجزات و خوارق عادات از پیشوایان معصوم دین [علیهم السّلام] دیده بود، معارف حقّه را به من تزریق می‌کرد.

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • آیا این قسم آموختن و تزریق کردن معانی، غیر از معنای استادی است؟!

  • بحثی در اقسام غلوّ و تعریف آن

  • پرواز روح، صفحه ٤٦:

  • او [حاج ملاّ آقاجان] می‌گفت:

  • «دربارۀ ائمّۀ اطهار علیهم السّلام تنها اعتقاد به چهار چیز ـ نه بیشتر و نه کمتر ـ غلوّ است.

  • اوّل: آنکه معتقد شویم یکی از آنها و یا روح آنها خداست و خدای دیگری جز آنها وجود ندارد.

  • دوّم: آنکه معتقد باشیم که آنها را خدا خلق نکرده و همیشه بوده‌اند، و اعتقاد به ازلی بودن آنها را داشته باشیم.

  • سوّم: آنکه معتقد باشیم که خدا تمام کارها را به آنها واگذاشته و خود کناری نشسته است.

  • چهارم: آنکه مقام نبوّت را به آنها نسبت دهیم و آنها را هم پیغمبرانی مانند خاتم انبیاء صلّی اللَه علیه و آله و سلّم بدانیم.»1

    1. ناگفته نماند که مقصود از غلوّ، زیاده‌گویی و انتساب به صفت و نعتی است که فرد منتسبٌ‌الیه فاقد آن صفت و نعت است. بنابراین اگر مقصود از پیامبر فردی است که وحی به عنوان شریعت بر او نازل می‌شود، طبیعی است که با خاتمیّت رسالت رسول خدا این مسأله به انتها رسید و دیگر شریعتی پس از رسول خدا نخواهد آمد و انتساب ائمّه علیهم السّلام به این صفت باطل است.
      و اگر مقصود اشراف و اطّلاع امام معصوم علیه السّلام بر وحی و مبانی تشریع و احکام و ملاکات است، در این صورت نه تنها ائمّه نسبت به ملاکات و احکام و مبانی شریعت اسلام اشراف تامّ و اطّلاع کامل دارند، بلکه نسبت به تمام شرایع و ادیان دارای این خصوصیّت و اتصاف می‌باشند، بلکه بالاتر از این، نفس مقدس و ملکوتی آنها وسیله و علّت افاضۀ وحی و واسطه در انزال شریعت در نفس و قلب انبیای گذشته بوده است.
      توضیح این مسأله در نوشته حقیر به نام افق وحی آمده است. (معلّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

99
  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • یک نوع دیگر از غلوّ که از همۀ اینها مخفی‌تر است و بسیاری از افراد با آن دست به گریبانند، آن است که خدا را مؤثّر بدانیم و آنان را نیز مستقلاً مؤثّر بدانیم، و این‌گونه از عقیده بسیار مهلک است و شرک است.

  • و اگر خدا را فقط مؤثّر بدانیم و امامان فقط جنبۀ مرآتیّت و آیتیّت داشته باشند، که حقّ مسأله هم همین است، پس چرا این‌قدر از عرفان خدا تحاشی می‌شود و نهایت سیر را در معرفت امام مُهر کرده‌اند؟1

  • مسألۀ خلقت و کیفیّت نزول حقیقت وجود و وساطت ولایت تکوینیّۀ حضرات معصومین

  • پرواز روح، صفحه ٤٧:

  • او [حاج ملاّ آقاجان] می‌گفت:

  • «همان گونه که خدا فیوضات معنوی از قبیل احکام شرع و معارف حقّه را به وسیلۀ پیامبر و ائمّه معصومین علیهم السّلام به ما داده است و هیچ فردی حتّی یک حکم کوچک را بدون این واسطه نمی‌تواند به خدا نسبت بدهد، همچنین در تکوینیّات حتّی کوچک‌ترین موجودات عالم تکوین بدون این واسطه ایجاد نشده، و خدا خواسته که قبل از همه چیز ارواح آنها را بدون 

    1. در توضیح و استمرار تعلیقه مرحوم علاّمه والد ـ قدّس سرّه ـ عرض می‌کنیم:
      این افراد گرچه معتقد به سریان ولایت از ناحیه پروردگار به نفوس ملکوتی حضرات معصومین علیهم السّلام می‌باشند، ولی از نحوه گفتار و کیفیّت رفتار آنان چنین برمی‌آید که ولایت ساریه و جاریه را در نفس امام در مرتبه‌ای پایین‌تر و ضعیف‌تر از ولایت تکوینی در ذات باری تعالی می‌دانند و لذا در توجّهات و توسّلات خود پیوسته ناظر به حیثیّت وساطت و رابطیّت ائمّه علیهم السّلام می‌باشند و گویی من حیث لا یشعر به یک نوع انفکاک و افتراق تشکیکی در ولایت معتقد هستند، غافل از اینکه ولایت ساریه در نفوس قدسی آنها عین ولایت حضرت حق است نه ضعیف‌تر و نه مساوی، بلکه عینیّت دارد و وحدت دارد و اصلاً فرض دوئیّت در اینجا موجب زوال و انمحاء آن خواهد گردید. (معلّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

100
  • واسطه خلق کند و سپس همۀ اشیاء را به وسیلۀ این انوار ایجاد نماید.»1

    1. مسألۀ خلقت و کیفیّت نزول حقیقت وجود بالصّرافۀ ذات احدیّت و وساطت ولایت تکوینیّۀ حضرات معصومین علیهم السّلام نیاز به استیراد مباحث مختلفه از حکمت متعالیه و عرفان نظری و آثار وارده از ائمّه علیهم السّلام دارد، ولی در اینجا به طور اختصار به جهت تنویر اذهان و آشنایی اجمالی به این مسأله مطالبی را متذکّر خواهیم شد.١
      شکی نیست که وجود ماهیّات خارجیّه ـ چه در مرتبۀ ذات و چه در مراتب آثار ـ از وجود بحت و بسیط و بالصّرافۀ حضرت حقّ سبحانه نشئت گرفته و تکوّن یافته است و این تکوّن با اسماء و صفات کلیّه حقّ انجام پذیرفته است، مانند اسم علیم و قدیر و محیی و ممیت و خالق و رئوف و... بنابراین تمامی موجودات و مخلوقات، حقایق محدوده و متنازله از ذات پروردگار و اسماء و صفات کلیّۀ او می‌باشند که به واسطۀ اسم مرید و ولیّ به تکوّن و وجود خارجی دست می‌یابند؛ چنانچه در قرآن می‌فرماید:
      ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيۡ‍ًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ﴾؛٢ «پروردگار در مقام انشاء و فاعلیّت خویش به هرچه اراده کند تحقق می‌یابد و احتیاج به هیچ واسطه‌ای جز نفسِ اراده بر آن چیز ندارد.»
      و طبیعی است که این اراده در تمامی حرکات و سکنات و تغییر و تبدّلات موجودات بدون استثناء ساری و جاری است.
      بنابراین هر موجودی در عالم وجود با ولایت تکوینی و مشیّت پروردگار به بقاء و حرکات خود می‌پردازد، حال چه آن حرکت با اختیار و ارادۀ او باشد یا بدون اختیار و خواست او؛ و به این مسأله سریان ولایت در عالم وجود گفته می‌شود.
      در عالم تدبیر و ارادۀ خلق به وسائطی که مشیّت خدا را در موجودات به منصّۀ ظهور می‌رسانند، ولیّ گفته می‌شود مانند ملائکه در مراتب مختلف خود، و همین‌طور انسانی که به‌ واسطۀ تهذیب نفس و تجرّد ذات به مرتبۀ فناء ذاتی و بقاء بالله دست یافته است، او نیز دارای ولایت تکوینی در سلسله اسباب و علل خواهد شد و فعل او فعل الله و کلام او کلام الله و خواست او ارادة الله می‌باشد که در این میان حضرات معصومین علیهم السّلام به عنوان واسطۀ اُولی، مُجری و مفیض ارادۀ حق در همۀ عالم هستی می‌باشند و ارادۀ ولیّ خدا در تحت اراده و ولایت امام معصوم علیه السّلام تشکّل پیدا می‌کند.
      بدین لحاظ، نگرشی که ما باید نسبت به ولایت معصوم علیه السّلام داشته باشیم، صرفاً دربارۀ اهل ایمان و امور مرضیّۀ الهی نخواهد بود، بلکه همۀ افراد و همۀ افعال در این تعریف قرار خواهند گرفت. (معلّق)
      ١. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون حقیقت ولایت تکوینی و اثبات آن، رجوع شود به امام شناسی، ج ١، ص ١٤١ الی ١٧٦؛ ج ٥، ص ٧٣ الی ١٢٢. (محقّق)
      ٢. سوره یس (٣٦) آیه ٨٢.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

101
  • دعوت حاج ملاّ آقاجان به زیارت مکان‌‌های زیارتی بی‌اصل و اساس، و نقد آن

  • پرواز روح، صفحه ٤٩:

  • او [حاج ملاّ آقاجان] می‌گفت:

  • «هر کجا امامزاده‌ای باشد ولو اصل و نسبش را ندانی و یا اصلاً کسی از سادات هم در آن مکان دفن نشده باشد، زیارت کن، زیرا آن محل به نام فرزند پیغمبر صلّی اللَه علیه و آله و سلّم ساخته و معرفی شده است و اساساً ما روح امامزاده را زیارت می‌کنیم، حال می‌خواهد جسمش آنجا دفن شده و از بین رفته باشد یا به کلی دفن نشده باشد، چه فرق می‌کند؟»1

    1. شکی نیست که زیارت امامزادگان به جهت انتساب آنها به اجدادشان باید صورت پذیرد و زیارت به نحو استقلال بدون حائزیّت این جهت صحیح نخواهد بود، ولی باید توجّه داشت که خود امامزادگان از نقطه نظر مراتب قرب و علوّ درجات دارای مراتب متفاوته‌‌ای هستند؛ مثلاً زیارت حضرت اباالفضل العّباس سلام الله علیه با زیارت یک فرد عادی منتسب به امام علیه السّلام یکی است؟! و یا زیارت حضرت زینب کبری و یا فاطمۀ معصومه سلام الله علیهما با زیارت یک سیّده از اولاد امام علیه السّلام تفاوتی ندارد؟! و یا ثوابی که در زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السّلام از معصوم وارد شده است، که فرمود:
      من زار عبدَالعظیم بِرِیٍّ کمن زار الحسینَ بکربلاء؛١ «کسی که به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام مشرّف شود چنان است که به زیارت حضرت اباعبدالله مشرّف شده است.»
      برای زیارت سایر امامزادگان نیز آمده است؟!
      از اینجا استفاده می‌شود که در زیارت امامزادگان استفاده از مقام و جایگاه آنها به مقدار میزان قرب و سعۀ وجودی و مراتب نورانیّت خود آنها است، نه بیشتر و بدین لحاظ باید نسبت به اقامۀ شعائر مذهبی نهایت دقت و تحقیق را مبذول داشت و خدای ناکرده به سمت و سوی افراط و تفریط پیش نرویم.
      متأسّفانه امروزه مشاهده می‌شود که برای سادات به مصالح و سلیقه‌های مختلف جعل زیارت‌نامه می‌کنند و افراد ملزم به قرائت آنها می‌شوند. این بنده نیز خود شاهد بودم که در یکی از همین امکنه که به جهت قرائت فاتحه رفته بودم، با تمهید مقدّمات و تشریفاتی از ناحیۀ بازماندگان آن متوفّیٰ و دعوت افراد به اجتماع در محل و تهیّۀ دوربین فیلم‌برداری و قاری زیارت‌نامه، می‌خواستند بنده را نیز به همان مسلک و اسلوب مستمرّه بکشانند که با مخالفت صریح، از پرداختن به این مسأله استنکاف نمودم و صرفاً به قرائت فاتحه بسنده نمودم و به آنها متذکّر شدم دست از این کردار ناصواب نیز بردارند.
      کوتاهی و تسامح در این مطلب موجب سوء استفادۀ بسیاری از مغرضین در ایجاد امکنۀ زیارتی و دعوت مردم به آن و جعل کرامات و خوارق عادات و بالنّتیجه سست شدن اعتقاد و باور آنها خواهد شد؛ چنانچه امروزه شاهد آن می‌باشیم. (معلّق)
      ١. کامل الزّیارات، ص ٣٢٤، باب ١٠٧؛ سفینة البحار، ج ٦، ص ٣٠؛ منتهی الآمال، ج ٢، ص ٣٩١.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

102
  • به دیدن پیرمرد روشن ضمیر رفتن همان معنای طلب استاد و راهنماست

  • پرواز روح، صفحه ٥٢:

  • او [حاج ملاّ آقاجان] می‌گفت:

  • «یک روز مطّلع شدم ـ شاید هم به من دستور دادند ـ که از مردی در کاروانسرای شهر زنجان دیدن کنم. او یکی از اولیای خدا بود. عاشق و دلباختۀ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام بود. وقتی به کاروانسرا رسیدم، از سرایدار تقاضا کردم که از او برای من اجازه بگیرد. سرایدار گفت: آن پیرمرد مفلوک و فقیری است، احتیاج به اجازه ندارد، اطاقش آنجاست.

  • وقتی نزدیک درِ اتاق رسیدم، بدون آنکه مرا ظاهراً ببیند، صدایش را به این شعر بلند کرد:

  • میکده حمّام نیست *** سر زده داخل مشو
  • من در جای خود خشکم زد، چند دقیقه‌ای ایستادم، آنگاه اجازه داد. وارد شدم، سلام کردم، جواب داد و گفت: چرا اینجا آمده‌ای؟!

  • گفتم: به همان دلیل که موسی نزد خضر علیهما السّلام رفت.

  • گفت: ادّعای بزرگی کردی! تو مثل حضرت موسی علیه السّلام هستی؟

  • گفتم: در مَثل مناقشه‌ای نیست؛ من مثل حضرت موسی در این جهت که دنبال تحصیل علمم، هستم.

  • گفت: تو نمی‌توانی با من همراه باشی؛ ولی من چند دستور به تو می‌دهم، اگر به آنها عمل کردی، ممکن است پیشرفت فوق‌العاده‌ای بکنی.*

  • اوّل: آنکه تا می‌توانی نگذار مردم دورت جمع شوند، و به هر وسیله‌ای که شده، از شهرت‌طلبی و معروفیّت بر حذر باش؛ زیرا هر قدر هم که قوی باشی، این موضوع سدّ راه تو خواهد بود...**

  • دوّم: آنکه کوشش کن نمازها را اوّل وقت بخوانی، و قلبت را در نماز حفظ کن و نگذار متوجّه به غیر خدا گردد.

  • سوّم: آنکه تمام عشق و علاقه‌ات را به صاحبان کمال و فضیلت بده و در حقیقت عاشق علم و فضیلت و تقوا باش، و برای هر چیزی که خدا امتیاز قائل شده، تو هم تنها برای همان چیزها امتیاز قائل باش.***

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

103
  • و خلاصه، آن ولیّ خدا دستور دیگری که مربوط به شخص خودم بود و تنها برای ترقّیات روحی من مفید بود، به من داد و بدون آنکه اسم و یا فامیلش را به من بگوید، مرا مرخّص کرد. فردای آن روز وقتی دوباره به کاروانسرا رفتم، سرایدار گفت: او دیروز عصر از اینجا رفت.»

  • حاج ملاّ آقاجان اضافه می‌کرد و می‌گفت: «چهل سال است که دیگر او را ندیده‌ام، ولی دستوراتش را عمل کرده‌ام.» ****

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • *ـ این است معنای استاد و راهنما؛ و چه خوب بود آن مرد فقیر زنده دل به او می‌گفت: تو که نیازمند به راهنما و دلیل نیستی، چرا نزد من آمدی؟ برو و در خانه‌ات بنشین و با مکاشفات قلبیّه از علی علیه السّلام که در دنیا حاجب نداشت و در آخرت تجرّدش بیشتر است، تقاضای دستگیری و علم و راهنمایی کن!

  • **ـ الحقّ دستور مفید و لازمی است که بزرگان از عرفاء بدان اهمیّت بسیار می‌دهند و مشهور است که: المرءُ لِنَفسِهِ ما لم یُعرَفْ، فإذا عُرِفَ کان لِغَیرِهِ.

  • ***ـ الحق هر سه دستور آن مرد، صحیح و لازم و مفید است؛ رحمة اللَه علیه.

  • ****ـ عمل به دستورات او در مدّت چهل سال، مگر غیر از عنوان تبعیّت و شاگردی است؟

  • تقسیم نمودن ظهور امام زمان به ظهور صغری و کبری

  • پرواز روح، صفحه ٥٤:

  • او [حاج ملاّ آقاجان] می‌گفت:

  • «همان‌گونه که غیبت حضرت ولیّ عصر أرواحنا فداه دو قسمت داشت و به غیبت صغری و غیبت کبری تقسیم می‌شد، همچنین ظهور هم به دو بخش تقسیم می‌شود. یکی ظهور صغری* است که از سال ١٣٠٤ قمری شروع شده و یکی ظهور کبری**است که ان‌شاءاللَه به همین زودی انجام خواهد شد.»

  • من نمی‌دانم که استاد این مطلب را به چه مدرکی می‌گفت، و در آن وقت هم غفلت شد که توضیح این مطلب را از او بخواهم؛ ولی بعدها طیّ یک مکاشفه‌ که برای یکی از سادات اتّفاق افتاد، مطلب معظّمٌ له به این‌صورت 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

104
  • توضیح داده شد که شاید ان‌شاءاللَه مطابق با واقع باشد.

  • ... بنابراین هیچ استبعاد ندارد که اگر بر فرض کلام استاد مدرکی از احادیث و روایت نداشته باشد، به ضمیمۀ این مکاشفه اصل مطلب حقیقت داشته باشد و ما در این چنین ظهوری واقع شده باشیم...

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • بر فرض صحت این دعاوی، تعیین مبدأ آن از سال ١٣٤٠هجریۀ قمریۀ محل تأمّل و اشکال است.1

  • *ـ ظهور أصغر.

  • **ـ ظهور أکبر.

  • تقسیم ظهور به ظهور صغری و کبری ناشی از توهّم و تخیّلات است (ت)

  •  

    1. اینکه مرحوم حاج ملاّ آقاجان دربارۀ ظهور و تعیین تاریخ ظهور صغری و سپس ظهور کبری این‌چنین با صراحت تکلّم می‌کند، و تبدّل حالات و تغیّر اطوار مردم و زمانه را دلیل بر پیدایش استعداد و فراهم شدن بستر ظهور دانسته‌اند، ناشی از توهّم و تخیّلات و حدس و گمان است و هیچ مستند و پایۀ علمی ندارد؛ همچنان که از لحن گفتار پیدا است.
      اوّلاً: باید از ایشان سؤال نمود به چه دلیل سنۀ ١٣٤٠را شما مبدأ ظهور قرار داده‌اید؟ شاید ده سال زودتر و یا بیست سال دیرتر از این تاریخ، مقرّر شده باشد؛ و به صرف یک تغییر در یک برهه از زمان انسان نمی‌تواند به ضرس قاطع حکم به مسأله‌‌ای بس مهمّ، آن هم مسأله‌ای که مربوط به امور امام معصوم علیه السّلام است، بنماید.
      ثانیاً: اینکه برای ظهور حضرت ولیّ عصر ارواحنا فداه باید زمینه و بستر گرایش مردم و پذیرش آنها آماده‌ گردد، امری بدیهی و ضروری است که حتّی عوامّ هم به این نکته واقفند و نیازی به کشف سرّ و علم غیب و امور خارق عادات ندارد؛ اما انطباق مسألۀ ظهور بر مسألۀ غیبت و طبیعتاً تعیین مدّت ظهور صغری و سپس ظهور کبری هیچ مدرک و اساسی ندارد؛ چنانچه هم اکنون ملاحظه می‌گردد از زمان تعیین ظهور صغری تا این زمان بیش از نود سال می‌گذرد و هنوز حضرت ظهور نکرده‌اند، در حالی‌که مدت زمان غیبت صغری حدود هفتاد و پنج سال بود؛ و از کجا معلوم که تا سیصد سال یا بیشتر ظهور حضرت تحقق پیدا کند؟!
      متأسّفانه ما این درد بی‌درمان را در طول تاریخ غیبت حضرت به طور مستمرّ داشته‌ایم و هر از چند گاهی افرادی با ادّعای پوشالی و وعده‌های توخالی و عوام‌فریبانه به نقل این‌گونه از اوهام و توهّمات دست زده‌اند و چند صباحی گروهی از عوام الناس را با این تُرّهات دل‌خوش و مشغول داشته‌اند، و پس از کشف دروغ و عدم صحّت گفتار با توسّل بر تأویلات و توجیهات سخیفه و حصول بداء در قضاء و قدر الهی از هجمۀ اعتراضات و نکوهش‌ها نسبت به خود کاسته‌اند، و این بنده خود نیز در طول حیات خویش بارها این‌گونه خزعبلات را از افراد مورد وثوق و اعتماد جامعۀ روحانیّت شنیده و تجربه کرده‌ و به کذب و عدم انطباق آنها با واقع یقین حاصل نموده‌ام.
      در اینجا بنده متذکّر می‌شوم: شکّی ندارم که اطّلاع بر غیب مکنون و سرّ مستور الهی و زمان ظهور حجّت پروردگار حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشّریف نه تنها بر خود نفس مطهّر آن‌ بزرگوار روشن و آشکار است، بلکه بر نفوس صافیه و مطهّره و متصلۀ اولیای الهی که به نفس قدسی امام زمان علیه السّلام پیوند وثیق و اتحاد عینی پیدا کرده‌اند، واضح و روشن است، ولی آنها در مقام کتمان سرّ، لب به این‌گونه مطالب نمی‌گشایند و آنان که از این رتبه و مقام محروم و بی‌نصیبند و خبری از حقایق عالم ملکوت و بالاتر از آن را ندارند، به این سخنان تفوّه می‌نمایند. آخر ما را چه شده است که به جای دعوت مردم به تزکیه و تربیت و اتّصال باطنی به نفس مطهّر ولیّ حیّ، آنها را با این اکاذیب دل‌خوش و مشغول می‌نماییم و پس از کشف خلاف موجب بی‌اعتمادی و سلب اعتقاد آنان می‌گردیم؟!١ (معلّق)
      ١. جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به اسرار ملکوت، ج ٢، ص ٢٢٤ الی ٢٣٥ و ٢٩٦؛ افق وحی، ص ١٢٣.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

105
  • استیحاش حاج ملاّ آقاجان از تماس گرفتن با اهل عرفان و ارشاد

  • پرواز روح، صفحه ٦٧:

  • در مدّتی که در قم بودم [حاج ملاّ آقاجان] به وسلیۀ نامه‌هایش مرا راهنمایی می‌کرد و در آن سال زیاد اصرار داشت* که مبادا با کسانی که مدّعی عرفان و ارشاد هستند تماس بگیرم، شاید هم می‌دانست چه پیش‌آمدی برای من خواهد کرد، زیرا یک روز خدمت یکی از علمای معروف رسیدم و از او مطالبی در معنویّات و کیفیّت وصول به حقایق سؤال کردم.

  • ایشان به من فرمود: «هر روز چهارصد مرتبه ذکر یونسیّه را در سجده بگو.»

  • گفتم: «این ذکر بسیار خوب است و من آن را زیاد گفته‌ام، و از شما می‌خواهم برنامۀ دیگری برای من تنظیم کنید.»

  • گفت: «شما چهل روز به خاطر آنکه من به شما اجازه گفتنش را می‌دهم بگویید، تأثیر دیگری دارد.»

  • با خود گفتم مانعی ندارد، این را هم آزمایش می‌کنم**و لذا روزها در حال سجده چهارصد مرتبه با اجازه‌ای که او داده بود می‌گفتم:

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

106
  • ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّـٰلِمِينَ﴾.1

  • روز سوّم پس از گفتن ذکر یونسیّه ظاهراً به خواب رفته بودم، در عالم رؤیا دیدم بین من و مقصدی که دارم دیواری گذاشته‌اند که قطرش بیش از یک کیلومتر است و من مایلم با کشیدن زبان به مدّت بیست دقیقه (که ذکر یونسیّه طول می‌کشید) آن دیوار را از سر راه خودم بردارم، روز اوّل و دوّم که این کار را ادامه می‌دادم و فایده‌ای نمی‌بردم ناراحت شده بودم. روز سوم می‌دیدم علاوه بر اینکه پیشرفتی نکرده‌ام، شیطان بر قطر دیوار هم افزوده است، لذا در آن حال از موفّقیّت مأیوس شدم و فریاد زدم: یا صاحب‌الزّمان به دادم برس و مرا از این حجاب و گرفتاری نجات بده. ناگهان دیدم آن دیوار عظیم مانند پودری شد و باد شدیدی در یک لحظه آن را از بین برد و راه را باز کرد و من با سرعت به مقصدی که داشتم رسیدم. در آنجا همه نور بود، به من سخنانی تعلیم داده می‌شد و مطالبی گفته شد که مِن‌جمله آنچه مربوط به مطلب فوق است این بود:

  • اگر اذکار و ادعیه به اذن افراد غیر معصوم، هرکه باشد، انجام گردد؛ مثل این است که بخواهی با کشیدن زبان، دیوار به آن عظمت را برداری؛ ولی اگر با وساطت و توسّل به معصومین باشد، موانع فوراً دفع می‌شود، حجاب‌ها برطرف می‌گردد. آنها مثل ثروتمندی هستند که اگر بخواهند دیگری را ثروتمند کند با یک حواله در یک لحظه ثروتمند می‌کند؛ ولی اگر آن فقیر بخواهد خودش آن ثروت را کسب کند یا با راهنمایی فقیر دیگری ثروتمند شود، سال‌ها طول می‌کشد، عاقبت هم معلوم نیست موفّق شود.

  • مطالب خیلی ارزنده بود. من وقتی از خواب برخاستم متوجّه شدم اشتباه بزرگی کرده‌ام، ولی در عین حال در نامه‌ای برای مرحوم حاج ملاّ آقاجان نوشتم و جریان را شرح دادم. او برایم نوشت: «هر اشتباه و ضرری که پس از آن انسان متنبّه شود، عقلی را زیاد می‌کند. امید است دیگر متوسّل به این‌گونه افراد که مدّعی ارشادند و از خود ذکر و ورد جعل می‌کنند و تأثیرش را منوط به اجازه خود می‌دانند نشوی.»

    1. سوره الأنبیاء (٢١) ذیل آیه ٨٧.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

107
  • مکاشفۀ صوری مؤلّف پرواز روح ناشی از شکّ و شبهه و اعتماد به نفس خویش است

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • *ـ این اصرار اگر از شخص کامل و راهنمای از نفس گذشته صورت گیرد، بسیار به موقع و صحیح است؛ ولی اگر از شخص ناقص باشد غلط است؛ زیرا خود این اصرار، دستور است و دستور نمی‌تواند از شخص ناقص تحقّق پذیرد.

  • **ـ بجا آوردن دستور از روی آزمایش، منافات با یقین به صحّت راه و سلوک در آن را دارد؛ و کوبنده‌ترین چیز در سلوک راه خدا شکّ و تردید، و اعتماد به نفس و شخصیّت است.1

  • و این دیوار عظیمی که برای جناب مؤلّف متصوّر و متشکّل شده است، همان جنبۀ شکّ و ریب است، که حقّاً هم چنین قطور است؛ و چون هر بار ذکری را که مؤلّف می‌گفته است توأم با عدم پذیرش واقعی و عدم تقبّل نفسانی بوده است، لذا به منزلۀ زبان مالیدن به کوه مجسّم گردیده است؛ و چون با سوابق ذهنی و ارشادات آن مرحوم زنجانی که پیوسته توسّل به معصومان را راه‌گشای راه سلوک می‌دانسته و ارشاد زندگان را مضر تلقین می‌نموده است، چون توسّل به حضرت صاحب‌الزّمان شده است و آن توسّل از روی یقین بوده است، آن یقین این دیوار عظیم شکّ و ریب را متلاشی و همانند پودر نموده است.

  • حال باید از جناب مؤلّف پرسید: این کوه که برداشته شد و در عالم مکاشفه و صورت، خود را در نور دیدید، آیا کشف حجاب‌های توحیدی هم شد؟ از نظر معارف الهیّه، قضیۀ توحید خدا منکشف گشت و به مرتبۀ عرفان و ادراک حقایق منتهی شد؟ و یا نه، فقط صرف خواب و مکاشفۀ صوری بوده است؟ مسلّماً همان‌طور که از

  • مَطاوی کلمات ایشان برمی‌آید، نشده است؛ پس در این صورت «استغنای از استاد و مربّی کامل» راهی را نگشوده است و از عالم صورت عبور نداده است و در همان تخیّلات صوریّه و صورت‌های ذهنیّه محبوس داشته است؛ و فی هذا ضَررٌ عظیمٌ!2

    1. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص ١١٨، تعلیقه ٢:
      «احتیاطات زیاد و بیجا سالک را از توجّه به خدا و سیر تکاملی خود به عالم اطلاق و تجرّد باز می‌دارد، و دقّت‌کاری‌های خارج از مذاق شرع انسان را در اوهام و وسواس زندانی می‌کند، و افکار او را دائماً در این موارد به حرکت آورده و از توجّه و تفکّر و جمعیّت خاطر که اسباب سلوکند، به کلی محروم و راه خدا را بر او می‌بندد.»
    2. در توضیح و استمرار تعلیقه مرحوم علاّمه والد ـ قدّس سرّه ـ عرض می‌کنیم:
      در آیات قرآن و روایات برای ذکر و اشتغال به اوراد و تأثیر آنها در نفس مطالبی بس ارزشمند دیده می‌شود؛ مثلاً در آیۀ شریفۀ:
      ﴿أَلَا بِذِكۡرِ ٱللَهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ﴾؛١ «آرامش دل و سکینۀ خاطر با یاد و ذکر پروردگار حاصل می‌شود.»
      و یا در سورۀ الأنبیاء از جانب حضرت یونس می‌فرماید:
      ﴿فَنَادَىٰ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّـٰلِمِينَ﴾؛٢ «یونس در ظلمات دریا و شکم ماهی ما را با این ذکر مورد خطاب و نداء قرار داد: هیچ معبود و مؤثّری در عالم وجود تعیّن استقلالی ندارد مگر پروردگار. منزّه و مبرّا هستی، ای خدای بزرگ، از هر وصف و نعتی که برای تو آورم. به درستی که من از ظالمین و ستمکاران می‌باشم.»
      و یا از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرویّ است که فرمود:
      إنّه لَیُغانُ علی قَلبی و إنّی لَأستغفِرُ الله کلَّ یومٍ سبعینَ مرّةً؛٣ «به واسطۀ اشتغال به امور مردم و کثرات در قلب خود احساس گرفتگی و قبض می‌نمایم و برای رفع این مطلب هر روز هفتاد بار استغفار می‌نمایم.»
      و امثال این روایت که از ائمّۀ معصومین علیهم السّلام دربارۀ فوائد اذکار به صورت عدد، احادیثی وارد شده است.
      حال سخن اینجاست که وقتی ما به طور مطلق دستور بر انجام اذکار داریم و از ناحیۀ شرع هیچ منع و ردعی در این مورد نیامده است، به چه دلیل مرحوم حاج ملاّ آقاجان پرداختن به ذکر یونسیّه را منع می‌کند و جواز آن را منحصراً در اختیار امام علیه السّلام می‌شمرد؟ مگر اقدام به ذکر الهی جواز می‌خواهد؟ و مگر مطلقات و یا عمومات ادلّه برای جواز کفایت نمی‌کند؟ شما به کدام دلیل و حجّت شرعی قرائت چهارصد مرتبه ذکر یونسیّه را حرام و باطل می‌دانید؟ آیا این مطلب بدعت در دین به حساب نمی‌آید؟! و آیا انسان می‌تواند از سر خود حکم به حرمت و یا حلیّت مسأله‌ای بدهد؟! این همه آیات و روایات که برای اشتغال به ذکر و یاد الهی در کلمات معصومین و در عبارات نهج البلاغه دربارۀ متّقین و در صحیفۀ سجّادیّه و در مناجات خمسة عشر سیّدالسّاجدین علیه السّلام [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

108
  • تمسّک به آیات الهی و روایت معصومین در لزوم اشتغال به ذکر و ورد (ت)

  •  

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

109
  • ...1

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] وارد شده است، مگر از غیر معصوم است؟! و مگر خود آنها ما را دعوت به ذکر خدا به انحاء مختلفه نمی‌کنند؟! پس به چه حجّت شرعی ایشان اقدام به ذکر خدا را از غیر معصوم باطل و غیر مجاز می‌شمرد؟ مگر در آیۀ شریفه نیامده است:
      ﴿أَلَمۡ يَأۡنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن تَخۡشَعَ قُلُوبُهُمۡ لِذِكۡرِ ٱللَهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ ٱلۡحَقِّ﴾.٤
      خشوع به واسطۀ ذکر در برابر ارادۀ حقّ مگر جز با استمرار مراقبه و ذکر خدا حاصل می‌شود؟! و آیا روایاتی که دلالت بر تداوم ذکر خدا و مراقبه از امور منهیّه در اربعین روزِ متوالی دارد بر این جهت تأکید ندارند؟!
      مثلاً دربارۀ نماز از رسول خدا وارد است که:
      الصّلاةُ خَیرُ موضوعٍ، فمَن شاءَ استقَلَّ و مَن شاءَ استَکثَرَ؛٥ «نماز بهترین تکلیف و عبادتی است که برای بندگان تعیین شده است. پس هر که می‌خواهد کمتر و هر که مایل است می‌تواند بیشتر بخواند و از فیوضات آن بیشتر بهره‌مند شود.»
      حال چرا این مسأله در مورد ذکر خداوند جاری نباشد؟!
      و امّا اینکه: برای ذکر یونسیّه عدد چهارصد را در نظر گرفته‌اند و بر آن تأکید می‌نمایند، به جهت استفادۀ بیشتر و نصیب افزون‌تر است که بزرگان از اهل معرفت به واسطۀ تجربۀ حسّی و شهودی به نتایج آن دسترسی پیدا نموده‌اند. نه اینکه بخواهند از روی سلیقه و دلخواه و من‌درآوردی از پیش خود مطرح کنند و یا خدای ناکرده در مقابل دستور و فرمایش امام علیه السّلام از نزد خود کمّ و کیفیّتی قرار دهند؛ و این عدد نیز در شرائط مختلف ثابت و پایدار نمی‌ماند و نسبت به آمادگی و پذیرش نفس تغییر می‌یابد و به عنوان یک اصل ثابت به هیچ‌وجه مطرح نمی‌باشد.
      و امّا اینکه گفته شده است که آن شخص بزرگ به آن فرد محترم گفته است که:
      انجام ذکر را بر اساس دستور و القاء من بجای آور تا نتیجۀ بهتر و فایدۀ بیشتری نصیبت گردد.
      به جهت این است که نفس در هنگام انجام ذکر اگر احساس کند که قرائت اوراد و اذکار بدون دستور استاد و شخص خبیر و بصیر است، فی‌الجمله به حالت شکّ و تردید گرفتار می‌گردد و ذکر و ورد تأثیر چندانی در او ایجاد نخواهد کرد؛ چنانچه به همین نکته مهمّ در صورت وسواس اشاره نموده‌ و فرموده‌اند که: «عبادت با حالت وسواس هیچ اثری نخواهد داشت.» زیرا پیوسته انسان در حال عبادت به شکّ و تردید و صحّت عبادت گرفتار است و فایده‌ای بر این عبادت مترتّب نمی‌شود. البته ممکن است جهات دیگری نیز غیر از این جهت داشته باشد که ضرورتی در بیان و اظهار آن نمی‌باشد.
      و امّا خوابی که دیده شده است و مؤلّف آن را دلیل بر خطای دستور تلقّی نموده، به جهت این است که ایشان احتمالاً ظرفیّت و استعداد لازم را برای پرداختن به یک سلوک جدّی و مراقبۀ تام و اطاعت از دستورات اولیای الهی در زمینه‌های مختلف و شرائط متفاوت نداشته‌ و بدین وسیله ایشان را از ورود در این عرصه به لحاظ مصلحت شخصیّه بازداشته‌اند. (معلّق)
      ١. سوره الرّعد (١٣) ذیل آیه ٢٨.
      ٢. سوره الأنبیاء (٢١) ذیل آیه ٨٧.
      ٣. مستدرک الوسائل، ج ٥، ص ٣٢٠.
      ٤. سوره الحدید (٥٧) صدر آیه ١٦. ترجمه از انوار الملکوت، ج ٢، ص ٤٠، تعلیقه ١:
      «آیا هنوز وقت آن نرسیده است که دل‌های آنان که ایمان آورده‌اند، به ذکر خدا خاشع شود؟ و در برابر آنچه به حقّ نازل شده است، فروتن و تسلیم باشند؟»
      ٥. مستدرک الوسائل، ج ٣، ص ٤٣؛ بحارالأنوار، ج ٧٩، ص ٣٠٨

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

110
  • پرواز روح، صفحه ٦٩:

  • [حاج ملاّ آقاجان:] «مگر تو نبودی که دو سال قبل، از من که به عنوان رفیق برای تو تعیین شده بودم، احتیاط می‌کردی و نمی‌خواستی با من حرف بزنی، مبادا من تو را به عنوان یک مرید انتخاب کنم؟ چه شد که پس از آن همه ترقّیات روحی باز هم به فکر مرشد افتاده‌ای؟

  • به هر حال به وسیلۀ این نامه از تو دعوت می‌کنم که برای ایّام محرّم به زنجان بیایی و مقداری به تزکیۀ روح بپردازی تا دیگر این‌گونه اشتباهات را تکرار نکنی.»

  • من طبق دستور ایشان پنج روز قبل از محرّم روانۀ زنجان شدم...

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • آیا این دعوت دستور نیست؟ و از شخص غیر معصوم صورت نگرفته است؟ پس چرا می‌خواهیم با عوض کردن الفاظ و تبدیل مهره‌ها و قناعت کردن و دل‌خوش بودن به صرف تخیّلات ذهنیّه حقایق را عوض کنیم؟

  • مصادیقی از ابرازات و اظهاراتی که از اولیای الهی صورت نمی‌گیرد

  • پرواز روح، صفحه ٧٠:

  • [حاج ملاّ آقاجان] به من گفت: «یکی از جوانان خوب زنجان مریض شده و پدرش توقّع دارد من از او عیادت کنم. اگر مایلی باهم برویم.»

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

111
  • ... وقتی از منزل آنها بیرون آمدیم، من فوق‌العاده متأثّر شده بودم. گاهی هم با خودم فکر می‌کردم که لابد فردا صبح هم باید به تشییع جنازۀ او برویم. در این بین مادر آن جوان هم از منزل بیرون آمد و گفت: «حاج آقا! دکترها بچه‌ام را جواب کرده‌اند، دستم به دامنتان.»

  • حاج ملاّ آقاجان رو به مادر آن جوان کرد و گفت: «خوب می‌شود.»

  • من ابتدا فکر کردم برای تسلّی دل مادرش این جمله را می‌گوید، ولی بعد به من رو کرد و گفت: «علاوه بر آنکه ما جنازۀ او را تشییع نمی‌کنیم، فردا این جوان با پای خود به اتّفاق مادرش به منزل ما می‌آیند...»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • این‌گونه اظهارات و ابرازات، از اولیای کامل صورت نمی‌گیرد.1

    1. در توضیح تعلیقۀ مرحوم والد ـ قدس سرّه ـ عرض می‌کنیم:
      علّت عدم بیان این‌گونه مطالب از اولیای الهی این است که در جریان نزول مشیّت و تقدیر الهی توجّه افراد باید به پروردگار باشد، یعنی خارج از قدرت و تقدیر او ذهنیّتی برای اشخاص پیدا نشود؛ مثلاً تصرّف یک فرد غیر عادی و یا دعای خارق عادت و امثال ذلک؛ و این برای افراد عادی خوب نیست و ذهن و نفس آنها را به تغییر و تحوّل عادت می‌دهد و پیوسته انتظار بروز امور غیر عادی و خلاف ظاهر از این‌گونه افراد پیدا خواهند کرد و حالت تسلیم و رضا در وجودشان کم‌رنگ خواهد شد و رضا به تقدیر الهی و جری امور بر میزان ظاهر از آنان سلب می‌گردد.
      اگر اولیای الهی بخواهند تصرّفی بکنند و یا دعایی برای رفع گرفتاری بخوانند، به حسب ظاهر مطلب را از خود نفی می‌کنند و احاله حلّ مشکل را به خداوند می‌دهند، به نحوی که مخاطب گمان می‌کند این مسأله بدون ارادۀ ولیّ از جانب خداوند حلّ و فصل گردیده است.
      و از جهت دیگر بروز این‌گونه مطالب موجب ازدحام مردم و رجوع به این‌گونه اشخاص خواهد شد و بِالنتیجه موجب سلب آسایش و فراغت و سکونت آنها خواهد گردید؛ زیرا حاجات مردم حدّ یقفی ندارد و پیوسته در حال تجدّد و حدوث است.
      مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ دربارۀ مرحوم حاج شیخ حسن‌علی نخودکی اصفهانی می‌فرمودند:
      این کارها را اولیای الهی و اهل توحید و معرفت انجام نمی‌دهند و مردم را به دنبال این‌گونه مسائل نمی‌کشانند.١ (معلّق)
      ١. جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به اسرار ملکوت، ج ٢، ص ٣٠٢ الی ٣٢٠؛ حریم قدس، ص ٣٦ الی ٤٠.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

112
  • احضار روح شیخ بهایی در محضر یکی از علمای معروف طهران

  • پرواز روح، صفحه ٧٤:

  • ... گفتم: در محضر یکی از علمای معروف طهران کسی روح مرحوم شیخ بهایی را حاضر کرده بود و از او سؤالاتی می‌کرد. یکی از افرادی که در مجلس حاضر بود نقل کرد که من در کتابی دیده بودم که شیخ بهایی فرموده: «اگر کسی برای امر مهمّی روزی صد مرتبه تا ده روز که از روز چهارشنبه شروع کند و روز جمعه ختم کند، با حضور قلب این دعا را بخواند، اگر حاجتش برآورده نشد، مرا لعنت کند...»

  • آن شخص می‌گفت: «من این دعا را ده روز خوانده بودم، ولی از روز جمعه شروع کرده و روز چهارشنبه ختم نموده بودم* و فکر می‌کردم ختم را درست انجام داده‌ام و حاجتم برآورده نشده بود، می‌خواستم شیخ بهایی را لعن کنم، دلم نمی‌آمد.

  • در آن مجلس که روح شیخ بهایی را حاضر کرده بودند، بدون آنکه کسی از این مطلب اطّلاعی داشته باشد، ناگهان آن کسی که روح شیخ را حاضر کرده بود، به من رو کرد و گفت: شیخ می‌گوید: اختتامُه یومُ الجمعة؛ (یعنی باید پایان ختم روز جمعه باشد.) من یک‌مرتبه متوجّه اشتباه خود شدم و دانستم اینکه حاجتم برآورده نشده به خاطر این است که من روز جمعه شروع کرده‌ام و روز چهارشنبه ختم نموده‌ام و حالا شیخ بهایی مرا متوجّه کرد.»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • *ـ ختم آن روز یک‌شنبه می‌شود، و یا آنکه باید سیزده روز خوانده باشد، نه دَه روز.

  • برگزیده‌ای از احوال حاج حاج‌آقا اللَهیاری ابهری

  • پرواز روح، صفحه ٧٦:

  • روز بیست و هشتم ذی‌حجّة، از ابهر که یکی از شهرستان‌های اطراف زنجان است، تلفنی شده بود و آقای حاج حاج‌آقا از حاج ملاّ آقاجان برای منبر دهۀ اوّل محرم در حسینیّه‌اش دعوت می‌کرد...

  • حاج حاج‌آقای ابهری مرد عجیبی بود، پاک و با صفا؛ اهل محبّت و ولایت، به اهل بیت عصمت عشق می‌ورزید، تقلّب و دروغ در قاموس زندگی‌اش 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

113
  • وجود نداشت، او نمی‌توانست بپذیرد که مثلاً یک روحانی1 ممکن است چند ماه بر او بگذرد و خدمت امام زمان علیه السّلام نرسد.

  • حسینیّه‌ای ساخته بود که از او واقعاً عطر حسینی استشمام می‌شد. یک روز تنها در آن حسینیّه نشسته بودم، دیدم بی‌جهت حال گریۀ عجیبی به من دست داد. مقداری بر مظلومیّت سیّدالشهدا اشک ریختم و از آنجا بیرون آمدم. حاج حاج‌آقا به من برخورد کرد و گفت: «نتوانستی خودت را کنترل کنی؟» گفتم: «نه، این حسینیّۀ عجیبی است.» گفت: «چرا نباشد؟ می‌دانی این حسینیّه را من چگونه ساخته‌ام؟ چند نفر عمله و بنّای با حال از طهران و زنجان پیدا کردم و یک روضه‌خوان با اخلاص هم دعوت نمودم، هر وقت آنها می‌خواستند این حسینیّه را بسازند، باید قبلاً روضه‌ای می‌خواندند، با چشم‌های اشک‌آلود شروع به کار می‌کردند، و این برنامه ادامه داشت تا حسینیّه تمام شد.»2

  • حاج حاج‌آقا مردی بود که ارواح را می‌دید، و باور نمی‌کرد که مثل منی که یک روحانی هستم، نبینم...

  • حاج ملاّ آقاجان در منزل و حسینیّۀ حاج حاج‌آقا همه روز صبح منبر می‌رفت، جمعیّت زیادی در آنجا اجتماع می‌کردند. کمتر روزی بود که مجلس روحانیّت فوق‌العاده‌ای پیدا نکند. گاهی چند نفر از کثرت گریه به حالت غشوه و بی‌حالی می‌افتادند. و گاهی حاج حاج‌آقا رو به من می‌کرد و می‌گفت: «ارواح اولیاء همه جمعند.»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • مرحوم مغفور، فردوس وساده، آقای حاج حاج‌آقا اللَهیاری از نیکان و پاک‌دلان بود، و همان‌طور که مؤلّف محترم وصف کرده‌اند اهل صدق و صفا بود. با این حقیر 

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون عدم جواز استعمال لفظ روحانی رجوع شود به امام شناسی، ج ٨، ص ١٦٤؛ وظیفۀ فرد مسلمان، ص ٢٥؛ مهر فروزان، ص ٩٩. (محقّق)
    2. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون تأثیر نفوس سازندگان بناء در نورانیّت آن رجوع شود به معاد شناسی، ج ٧، ص ٢٥٧. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

114
  • رفاقت و دوستی داشت و از موقع هجرت از نجف به ایران که در ١١ شوال ١٣٧٦ بود تا زمان ارتحالش که در اواخر ذوالقعدۀ یک هزار و سیصد و نود و شش هجریّۀ قمریه بود، مراتب صمیمیّت و مودّت برقرار بود.

  • شغلش بزّازی بود، در همۀ ماه رمضان مغازه‌اش را می‌بست و در حسینیّۀ منزل خودش معتکف می‌شد و به حال خود مشغول بود.

  • و الحقّ حالات خوبی داشت؛ بالأخص در اواخر عمر، که چون با بعضی از شاگردان مرحوم قاضی ـ رضوان اللَه علیه ـ که در مکتب توحید و عرفان کار کرده بودند، ربط پیدا کرده بود و نسبت به آنان ارادت می‌ورزید، دارای حالات توحیدی و عرفانی فی‌الجمله شده بود، و بر عمر گذشته که از این مَمشیٰ محروم بود، أسف می‌خورد.

  • غالباً در طهران که می‌آمد یک شب در منزل ما می‌ماند و فردای آن شب، خرید پارچه برای فروش دکّان خود را می‌کرد و به ابهر برمی‌گشت. این حقیر نیز بر اساس ادای حقّ رفاقت بارها برای دیدار او و دیدار دوست و برادر دیگرم مرحوم حاج هادی خانصنمی ابهری ـ رحمة اللَه علیه ـ به ابهر رفته و در منزل ایشان در همین حسینیّه بودیم.

  • یک منبر دو پلّه در حسینیّه بود که روپوش سبزی داشت و یک شمشیری به دستۀ منبر آویزان بود. روزی به آن مرحوم گفتم: شما کار لطیفی نموده‌اید که به منبر شمشیر آویزان کرده‌اید! چون این معنی علامت این است که ظهور حضرت حجّت عجّل اللَه تعالی فرجه با بیان و شمشیر است و با تبلیغ و قدرت این ندا باید به گوش جهانیان برسد!

  • گفت:

  • سوگند به خدا که منظور من هم همین بوده است، ولی تا به حال کسی را نیافته‌ام که این مطلب را متوجّه شده باشد!

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

115
  • و برای بنده زادۀ ارشد: آقای حاج سیّد محمّد صادق ـ طوّل اللَه عمرَه ـ وصیّت کرده بود که بعد از رحلتش این شمشیر را به او بدهند، و لذا بعد از رحلت ایشان داماد وحیدشان آقای آقا سیّد محمّد این شمشیر را به طهران آورد و به بنده‌زاده تسلیم کرد.

  • مرحوم اللَهیاری در زمان جوانی طبق گفتۀ خود اسبی داشت که بر روی آن روزها سوار می‌شد و این شمشیر را دست می‌گرفت و به بیابان می‌رفت و در آنجا اسب و شمشیر را به جولان درمی‌آورد و حضرت مهدی ارواحنا فداه را صدا می‌زد و اعلام آمادگی و نصرتش را به زبان می‌گفت.

  • در حسینیّۀ اللَهیاری قرآن و مفاتیح و کتاب حافظ شیرازی و شمس مغربی و دیوان هیدجی و بعضی از دَواوین دیگر موجود بود. اللَهیاری به کسالت قلب مبتلا شد و پس از یک سال معالجه در ابهر درگذشت و همان‌جا مدفون شد؛ رحمة اللَه علیه.

  • هدایت و ارشاد و موعظۀ خلق، بر تهجّد و نماز شب فضیلت ندارد

  • پرواز روح، صفحه ٨٥:

  • [حاج ملاّ آقاجان] گفت: «هفتاد سال از عمرم می‌گذرد، در زنجان شب‌ها مجبور بودم که تا چهار ساعت از شب گذشته در مجالس روضه، منبر بروم و نمی‌توانستم بین منبرهای اوّل شب و نماز شب جمع کنم، چون مزاجم مساعدت نمی‌کرد، ضعف مرا می‌گرفت. روزها هم که نمی‌توانستم بخوابم؛ چون می‌دانی زراعت دارم، تمام کارهایم را خودم باید بکنم، ولی در این مسافرت زحمتم کمتر است. بحمد اللَه می‌توانم آخر شب مشغول تهجّد و نماز شب باشم.»

  • گفتم: «شما در زنجان هم باید منبر را ترک کنید و به خودتان آن‌قدر زحمت ندهید و یا لا اقل کمتر منبر بروید که بتوانید نماز شب بخوانید؛ زیرا پروردگار در قرآن برای تهجّد، وعده رستگاری داده است.»

  • گفت: «یک روز در زنجان به این فکر افتادم که یا نماز شب بخوانم و منبر کمتر بروم و یا منبر بروم و نماز شب را ترک کنم. در خواب به من فرمودند: نماز شب از عبادت‌هایی است که نفعش عاید خودت تنها می‌شود، ولی منبر و موعظه و روضه از عبادت‌هایی است که نفعش هم عاید تو است و هم 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

116
  • مردم استفاده می‌کنند، و در هر کجا یک چنین عباداتی با هم تعارض کرد، آنکه نفعش عاید مردم هم می‌شود، مقدّم است.»1

    1. در شریعت اسلام و دستورات الهی ـ چه در قرآن کریم و یا روایات معصومین ـ تشویق و ترغیب به نماز شب اکیداً وارد شده است.
      ﴿وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّكَ عَسَىٰٓ أَن يَبۡعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا﴾؛١و٢ «پاسی از شب را به اشتغال به عبادات (اذکار و اوراد و نماز شب و قرائت قرآن و سجده و...) به‌پای دار، امید است که پروردگارت تو را به مقام محمود که رفیع‌ترین قلّه‌ها از قلل کمالات انسانی و مراتب تجرّد و توحید است، برساند.»
      و نیز از امام صادق علیه السّلام مروی است که فرمودند:
      لیس منّا من ترک صلاة اللیل؛٣ «تارک نماز شب خود را به ما اهل بیت منتسب نگرداند.»
      اشتباهی که مرحوم حاج ملاّ آقاجان در اینجا مرتکب شده و تصوّر نموده است که هدایت و ارشاد و موعظۀ خلق بر تهجّد و نماز شب فضیلت دارد، بدین جهت است که صرف بیان مواعظ و مطالب اخلاقی را به تنهایی کافی و وافی به مقصود پنداشته است و به صرف اینکه به بالای منبر برود و برای مردم موعظه کند و توسّل و ذکر مصیبتی بنماید، از عهدۀ تکلیف و انجام وظیفه برآمده است؛ و طبعاً در مقام مقایسه بین سخن گفتن در ملأ عامّ و اجتماع افراد بسیار و ارشاد آنان و بین بیداری شب و پرداختن به راز و نیاز با قاضی الحاجات و اتّصال به مبدأ هستی، کمّیت بر کیفیّت تفوّق یافته، انجام نماز شب را به کناری می‌نهد و از قیام در شب صرف نظر می‌نماید. غافل از اینکه هدایت و ارشاد آنگاه مفید فایده و مؤثّر و راه‌گشای می‌باشد که هیئت اتّصالیّه بین انسان و پروردگار برقرار باشد تا مطالب و مواعظ از عالم بالا بر قلب او نازل و وارد گردد، نه اینکه با نفس امّاره و ملوّث به هواها و هوس‌ها و تعلّقات دنیوی بخواهد جملاتی را سر هم و کلماتی را ترکیب و مونتاژ نماید و به خلق الله القاء کند. این موعظه پشیزی ارزش ندارد، گرچه موجب مدح و ثنای مخلوق گردد؛ و برای ایجاد این هیئت اتصالیّه باید به نماز شب برخاست و از آنجا مدد گرفت و به نیروی ایمان و نورانیّت ضمیر و صفای قلب مجهّز شد، آنگاه در روز آنها را برای مردم و مخاطبین خرج نمود؛ و این است رمز تأثیر کلام و سخن اولیای الهی در مقابل حرّافان و مونتاژ کنندگان و هنرپیشگان! (معلّق)
      ١. سوره الإسراء (١٧) آیه ٧٩.
      ٢. جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به المیزان فی تفسیر القرآن، ج ٢٠، ص ٧١.
      ٣. المقنعة، ص ١١٩؛ روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج ٢، ص ٣٢١:
      «قال الصادق علیه السلام: ”لیسَ مِن شیعتِنا مَن لَم یُصَلِّ صَلاةَ اللیلِ.“»

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

117
  • مباحثۀ حاج ملاّ آقاجان با برخی مریدان مرحوم قاضی

  • پرواز روح، صفحه ٩١:

  • پس از چند روز که در کربلا ماندیم به نجف اشرف مشرّف شدیم. روز دوّم ورودمان جمعی از علمای اهل حال و معنا به دیدن ایشان آمدند. مباحثی بین آنها با معظّمٌ له واقع شد که درج تمام آنها به طول می‌انجامد. فقط به یک بحث کوتاه که بین ایشان و مریدان مرحوم قاضی واقع شد اکتفا می‌کنیم.

  • در ساعت ٨ صبح بود، در مسافرخانه نشسته بودیم که جمعی از علما و بزرگان اهل معنا وارد شدند. پس از معانقه با ایشان و یک‌یک ما، کنار اطاق نشستند و خوب از قیافه‌ها پیدا بود که منتظر موقعیّتی برای سؤالاتشان هستند. یکی از آنها پرسید: «کمال توحید را برایمان شرح دهید و بفرمایید توحید کامل چیست؟»

  • در جواب فرمود: «توحید به معنی بیرون ریختن آنچه در مخیّلۀ خود از خدایان ساخته‌اید و تنها به خدایی که ولایت کلیّه معرفی کرده معتقد بودن است، که شرط توحید هم به فرمودۀ علیّ بن موسی الرضا علیه السّلام در نیشابور در ضمن نقل حدیث سلسلة الذّهب همین بوده است.1 خدایی که از طریق مستقیم، از صراط حق، از بیان صدق شناخته نشود، خدا نیست؛ بلکه مخلوق تو است که امام صادق علیه السّلام فرمود:

  • ”کلّ ما میّزتموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه فهو مخلوق لکم مردودٌ إلیکم.“»2و3

  • گفتند: «مگر ولایت برای آن نیست که ما را به توحید برساند؟ چرا وقتی به توحید رسیدیم باز هم محتاج به ولیّ معصوم و کلمات آنها باشیم؟»

  • فرمود: «شما فکر می‌کنید در یک لحظه می‌توانید در راه تکامل بدون مرشد و راهنمای معصوم حرکت کنید؟ مگر شیطان خدا شناس نبود؟ مسلّم چرا، 

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون تفسیر صحیح این حدیث شریف رجوع شود به امام شناسی، ج ٥، ص ١٣٣ الی ١٤٢. (محقّق)
    2. بحارالأنوار، ج ٦٦، ص ٢٩٢، باقدری اختلاف.
    3. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون تفسیر این حدیث شریف رجوع شود به الله شناسی، ج ٣، ص ٢١؛ تفسیر آیه نور، ص ١٥٩؛ توحید علمی و عینی، ص ٢٥٢. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

118
  • زیرا او با خدا حرف می‌زد؛ ولی به مجرّدی که ولایت حضرت آدم را قبول نکرد، از راه مستقیم منحرف شد، از مقام قرب الهی رانده شد، و معتقد به آنچه فکرش می‌رسید گردید و خدا را ظالم شناخت و معتقد به جبر شد؛ آن‌چنان‌که فلاسفه و بعضی از عرفا هم که دستشان به دست ولیّ زمان نیست و تنها به فکر خود اکتفا می‌کنند، همین‌ها را معتقدند.»

  • خلط و اشتباه مؤلّف پرواز روح در فهم مطالب شاگردان مرحوم قاضی

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • در این سؤال و جواب خلط و اشتباه شده است. شاگردان مرحوم قاضی نمی‌خواهند بگویند که سالک مستغنی از هدایت ولیّ معصوم است، حاشا و کلاّ. آنها می‌گویند اراده و اختیار ولیّ معصوم عنوان آلیّت و مرآتیّت دارد نه استقلال؛ و بنابراین در حقیقت غیر از اراده و اختیار خدا نیست، و علی‌هذا سالک در مقام وصول به درجۀ توحید ذاتی و فناء و اندکاک در ذات أحدی، معقول نیست که امام معصوم به عنوان وساطت استقلالی بین او و مقام ذات حاجب شود. این معنی مغایر و منافی با مقام وصول و فناء است؛ وگرنه وساطت امام و ولیّ کامل به عنوان معنای حرفی و آیتی پیوسته با سالک حتی هنگام رسیدن به مقام فناء لازم و واجب است1.‌2

  • طعنه به فلاسفه و عرفای اسلام و اتّهام بر آنان بدین اتّهامات، گناه نابخشودنی است. کجا فیلسوفی و عارفی همچون میرفندرسکی و میرداماد و ملاّصدرا و ابن‌فهد حلّی و ابن‌ترکه و حاجی سبزواری و ملاّ اسماعیل خواجوئی و ملاّ علی نوری و آیة الحقّ و العرفان فیلسوف بزرگ عصر ما: آیة اللَه علاّمه طباطبایی بدین سخنان تفوّه نموده‌اند؟!

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون آیتیّت تامّه و کامله بودن آن ذوات مقدّسه رجوع شود به روح مجرّد، ص ٥٧١ الی ٥٧٣. (محقّق)
    2. در توضیح و استمرار تعلیقه مرحوم علاّمه والد ـ قدّس سرّه ـ عرض می‌کنیم:
      در این بیان مرحوم حاج ملاّ آقاجان که در تفسیر و تبیین حقیقت توحید گفته شده است، مواردی از تأمّل و اشکال به چشم می‌خورد. و با همین بیان اهل فن به خوبی درمی‌یابند که دست ایشان [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

119
  • ...1

  • تفسیر و تبیین حقیقت توحید (ت)

  •  

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] از وصول به این مرتبه خالی و نحوۀ تفکر و برداشتشان از مسألۀ توحید به کلی فاصله و بینونیّت دارد؛ زیرا:
      اوّلاً: آنچه از جملات و کلمات که در تعریف توحید ذکر کرده‌اند، تماماً مطالب و آثاری است که در عالم اثبات باید مورد توجه قرار گیرند، در حالی‌که سخن از تعریف و شناخت توحید در عالم ثبوت و ظهور خارجی است؛ و احالۀ ایشان این مسأله را به بیان و تعریف امام علیه السّلام، به طریقی فرار از غور و پرداختن به مسألۀ توحید، و مقدّمه‌ای جهت طرد و رفض بزرگان از اهل معرفت و کشف و شهود توحید است.
      سائل در مقام سؤال، از ظهور و بروز خارجی توحید که نمی‌پرسد؛ و نیز نمی‌گوید: اگر فردی بخواهد به حقیقت و مفهوم مسألۀ توحید واقف گردد چه کاری را باید انجام دهد؟ و به چه کتاب و درسی باید بپردازد؟ و چه طریقی را برای وصول به این مرتبه باید رعایت کند؟ تا ایشان در پاسخ بگوید که: راه وصول، ملاحظه و عنایت به کلمات و مطالب ائمّه علیهم السّلام است، بلکه مقصود سائل شناخت و تفسیر مسألۀ توحید بما هو هو است که تبیین یک حقیقت به کنه ذات او می‌باشد، نه به عوارض و آثار خارجی او.
      در اینجا ایشان می‌بایست این‌گونه پاسخ دهد: توحید به معنای انحصار وجود جمیع عالم کون و مخلوقات در ذات واجب‌الوجود و سریان حقیقت وجود بالصّرافه و اطلاقی حقّ به همۀ عالم کثرات و موجودات است، به حیثی که هیچ وجود موجودی و هیچ صفت و نعت و اسمی خارج از حیطۀ سِعِی وجود لایتناهی ذات حق نخواهد بود. و این است معنا و مفهوم حقیقت توحید باری تعالی.
      حال اگر بپرسد: راه وصول به این معرفت و ادراک و شناخت چگونه است؟ آنگاه باید پاسخ داد که: راه منحصراً متابعت و اطاعت از مکتب و مرام و منهج ائمّۀ معصومین علیهم السّلام می‌باشد.
      ثانیاً: مگر صرف کلمات و جملات و بیانات معصومین علیهم السّلام در مسألۀ توحید انسان را به حقیقت و کنه توحید می‌رساند؟ بیان و فرمایش معصوم علیه السلام در قضیۀ توحید حاکی از انکشاف و شهود عینی توحید در نفس ملکوتی آن بزرگواران است، نه به واسطۀ تعلّم و مطالعه و استماع از شخص دیگر، پس چگونه یک فرد بی‌اطّلاع از حقایق ربوبی به صرف اطّلاع از فرمایشات معصوم می‌تواند به قضیّۀ توحید پی برد؟! این محال است.
      آیا می‌توان به صرف مطالعه در خُطب توحیدیّۀ نهج البلاغه و احادیث توحیدیّۀ امام صادق و امام رضا علیهما السّلام به کنه توحید و کیفیّت ذات و اسماء و صفات ذات باری اطّلاع حاصل نمود؟ بلی، احاطه و اشراف بر مبانی حکمت متعالیه و عرفان نظری تا حدودی می‌تواند راه را برای سالکان [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

120
  • ...1

  • علّت قطع ارتباط آیة اللَه انصاری همدانی با حاج ملاّ آقاجان (ت)

  • علّت قطع ارتباط اولیای الهی با افراد غیر کامل (ت)

  •  

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] و رهروان مسیر معرفت هموار نماید، که با هزار تأسف و شرمندگی این مسیر نیز توسط این‌گونه افراد به کلّی مسدود و مورد انکار و ردع قرار گرفته است.
      در اینجا باید اعتراف نمود که هیچ راه و طریقی قادر بر وصول انسان به مرتبۀ توحید و شناخت ذات حقّ جز راه سیر و سلوک الی الله ـ که همان مسیر قویم و صراط مستقیم اهل بیت علیهم السّلام به سوی عرفان حقّ است ـ نمی‌باشد؛ و به همین جهت بود که مرحوم حاج ملاّ آقاجان از آنجا که دستش از حقایق و معارف توحیدیّه خالی بود و صرفاً به توسّلات و تظاهر به متابعت از اهل بیت علیهم السّلام و توجّه به آن ذوات مقدّسه دل خوش نموده بود، و اهل معرفت و توحید را با گفتار و رفتار خویش مورد طعن و طرد قرار می‌داد، نتوانست در رفاقت و مصاحبت با عارف کامل و موحّد بصیر، مرحوم آیة الله حاج شیخ محمّد جواد انصاری همدانی ـ رضوان الله علیه ـ دوام آورد و رشتۀ پیوند صداقت و رفاقت خود را با آن بزرگوار قطع نمود.
      مرحوم والد ما علاّمۀ طهرانی ـ قدّس الله سرّه ـ روزی از مرحوم آیة الله انصاری پرسیدند:
      چه شد که ارتباط شما با حاج ملاّ آقاجان قطع و گسسته شد؟
      ایشان فرمودند:
      او نتوانست در مسائل توحیدیّه و حقایق تجرّد ذات حقّ که از سخنان و گفتار من تراوش می‌نمود با من همراه و مرافق گردد، و مرا خارج از دائرۀ ولایت و منعزل از اتّصال به ذوات مقدّسۀ اهل بیت علیهم السّلام به حساب می‌آورد، و روش مرا دور از افق سلیقه و توهّمات خویش می‌پنداشت؛ و لذا دیگر لزومی در استمرار این رفاقت مشاهده نمی‌نمود، من هم چون دیدم چنین است، دیگر اصراری بر تداوم ارتباط نداشتم.
      نظیر این داستان بین مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ و آقای سیّد عبدالغفّار مازندرانی رخ داد.
      مرحوم قاضی که در معارف الهیّه و انکشاف حقایق توحیدیّه فرید عصر و حسنۀ دهر به حساب می‌آمد، با فرد زاهد و ناسکی به نام سیّد عبدالغفّار مازندرانی رفاقت و مصاحبت داشتند و در جلسات خصوصی مانند عصر جمعه به اتفاق مرحوم سیّد مرتضی کشمیری و چند نفر دیگر به قرائت دعای سمات می‌پرداختند. مرحوم سیّد عبدالغفّار که فردی زاهد و متوسّل به ائمّۀ اطهار علیهم السّلام می‌نمود، به طور کلی با حقایق توحیدیه ناآشنا و در مقابل مبانی توحید موضعی خصمانه داشت و پیوسته مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ با او به مدارا و ملاطفت و کتمان رفتار می‌نمود. و خود آقا سیّد عبدالغفّار با افرادی از فضلاء و غیرهم مجالس توسّل و تذکّر مسائل اخلاقی و ارشاد داشت و نسبت به آنان جنبۀ استادی و مرشدی را مراعات می‌نمود که از جملۀ آنها مرحوم آیة الله بهجت فومنی ـ رحمة الله علیه ـ بود. [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

121
  • ...1

  • شاگردی مرحوم آیة اللَه بهجت نزد آقا سیّد عبدالغفّار مازندرانی (ت)

  • فهم غیر صحیح حاج ملاّ آقاجان از حدیث امام صادق علیه السّلام (ت)

  •  

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] مرحوم قاضی می‌فرمود:
      کم‌کم احساس کردم ارتباط ایشان (آقا سیّد عبدالغفّار) با من رو به سردی گراییده و از برخورد با من پرهیز دارد. متعجّب شدم و تفحّص کردم، معلوم شد بعضی از افراد پاره‌ای از مطالب توحیدی ما را در جلسات دوستان به سمع ایشان رسانده‌اند و از آنجا که ایشان با اهل توحید و معرفت در معارضه و تضاد بود، دیگر مایل نبود به این مراوده و رفاقت ادامه دهد و قصد دارد با من قطع رابطه نماید؛ ولی من توجّهی نکردم و دو بار در مسیر با ایشان برخورد نمودم و به او سلام کردم، ولی ایشان جواب سلام مرا نداد (لازم به تذکّر است که پاسخ سلام واجب می‌باشد) و من دیگر به ایشان سلام نکردم.
      این بنده، راقم سطور روزی در مشهد به منزل مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ وارد شدم، دیدم مرحوم آیة الله بهجت به دیدن حضرت والد تشریف آورده‌اند. فرصت را مغتنم شمرده در مجلس حضور یافتم. در بین صحبت چند بار از مرحوم آیة الله بهجت شنیدم که می‌فرمودند: «از مرحوم آقا چنین شنیدم»، یا اینکه «مرحوم آقا این‌طور عمل می‌کردند» و... .
      پس از رفتن ایشان از مرحوم والد سؤال کردم: منظور آقای بهجت از «مرحوم آقا» آیا مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ بود؟
      ایشان فرمودند:
      خیر، منظور ایشان آقا سیّد عبدالغفار مازندرانی بود!
      ثالثاً: مرحوم حاج ملاّ آقاجان مقصود و منظور از روایت معروف امام صادق علیه السّلام را که می‌فرماید: «هر آنچه از اوهام و قوای متخیّلۀ شما دربارۀ خدای متعال تراوش می‌نماید، همۀ آنها مخلوق ذهن و ساخته و پرداختۀ تخیّلات و اوهام شماست و ارتباطی به خدای متعال ندارد»، به طریق بیان ائمّه علیهم السّلام و تعریف و تفسیری که از ذات واجب‌الوجود کرده‌اند می‌داند، در حالی‌که ابداً این روایت دلالت بر این معنا ندارد؛ زیرا روایت در مقام ثبوت است، نه اثبات؛ یعنی کسی که به مرحلۀ شهود و کشف حقیقی ذات حقّ تعالی نرسیده باشد، پیوسته در تصوّر ذات باری و کیفیّت پیدایش و ظهور اسماء و صفات او دچار توهّم و تخیّل خواهد بود؛ و دلیل بر این مطلب اینکه: آیا با وجود روایات و احادیث وارده از معصومین علیهم السّلام دربارۀ ذات باری تعالی و فهم ظاهری ما از این روایات دیگر هیچ اشکال و ابهامی در ذهن نسبت به صفات و کیفیّات ذات باری نداریم؟! جایی که بزرگان از حکما و فلاسفه اسلام در مراتب تنزّه ذات از اسماء و صفات کلیّه و یا کیفیّت نشئت ماهیّات از وجود بالصّرافه حقّ متعال و یا در نحوۀ ارتباط حادث به قدیم و یا تشکیک و تشخّص در مراتب وجود و یا حقیقت و کشف کنه مسألۀ علیّت و امثال ذلک [ادامه در صفحه بعد]

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

122
  • ...1

  • حکمای اسلام و فلاسفۀ شیعه متمسّک به ولایت معصومین علیهم السّلام هستند (ت)

  •  

    1. [ادامه تعلیقه صفحه قبل] به اشکالات و ابهامات و مسائل عویصه و معضله‌‌ای برمی‌خورند که هر کدام از آنها برای حلّ مطلب به انواع تمهیدات و تمحّلات متشبّث می‌شوند، آن‌وقت چطور یک فرد عادی فلسفه نخوانده صرفاً با قرائت این روایات می‌تواند در ذهن و ضمیر خود به مرتبۀ اطمینان و سکونت دست یابد؟! و در اینجا باز مشاهده می‌کنیم این مرحوم برای فرار از حقیقت کشف و شهود و لزوم اهتمام به سیر و سلوک الی الله و هدایت و دستگیری مرشد کامل و ولیّ الهی، روایتی را که به جنبۀ ثبوتی معرفت توحید اشاره دارد به جنبۀ اثباتی آن برمی‌گرداند.
      رابعاً: ایشان می‌گوید: «از آنجا که حکما دستشان از تمسّک به ولایت معصومین کوتاه است، در مسألۀ توحید به بیراهه رفته و راه ناصواب پیموده‌اند.»
      در پاسخ باید به ایشان گفت: کدام یک از حکمای اسلام و فلاسفۀ شیعه را می‌شناسید که نسبت به ساحت مقدّس حضرات معصومین علیهم السّلام سر تعظیم و تکریم فرود نیاورده باشند؟ اگر شما حتّی مختصر اطّلاعی از شیوه و مبانی فلسفه و حکمت متعالیه و عرفان نظری داشتید، این چنین گستاخانه بزرگان از فلاسفه و مفاخر تشیّع را به چوب افتراء و تهمت نمی‌نواختید، آیا مقدمۀ اسفار فخر فلاسفۀ اسلام صدرالدّین شیرازی را مطالعه نکرده‌اید؟ و آیا به احوال و اطوار محقّق سبزواری و حکیم نوری و میرداماد و شیخ بهایی و حکیم بوعلی سینا و خواجه نصیر الدّین طوسی و علاّمۀ طباطبایی و مرحوم قاضی و علاّمۀ طهرانی و غیره واقف نگشته‌اید؟ این چه تهمت و افترایی است که مردم ما باید از امثال شما دربارۀ مفاخر اسلام بشنوند؟ شما با این تهمت‌ها می‌خواهید چه کنید؟! بازار متاع ائمّۀ معصومین را رونق ببخشید، که آنها نیازی به این تهمت‌ها ندارند، یا خود را پیرو واقعی و شیفتۀ راه و مسلک آنها بنمایانید؟!
      و متأسّفانه در این زمانه مشاهده می‌کنیم عدّه‌ای بی‌خبر از مبانی حکمت متعالیه و عرفان نظری در مقام دفاع از حریم ولایت و اهل بیت عصمت به انواع زشتی‌ها و ناهنجاری‌ها و سبّ‌ها و عبارات و تعابیر وقیح و رکیک می‌پردازند و مردم را نسبت به مبانی شریعت قویم و مکتب اهل بیت، بی‌اعتقاد و بدبین می‌سازند و خود را سرافکنده و شرمسار در پیشگاه خدا و خلق و مستعدّ خطاب و عتاب در ﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ﴾.١ می‌نمایند؛ و باید گفت:
      ای مگس عرصۀ سیمرغ نه جولان‌گه توست ** عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری٢
      (معلّق)
      ١. سوره الشّعراء (٢٦) آیات ٨٨ و ٨٩. ترجمه از محقّق:
      «روزی که هیچ مال و فرزندی سود نمی‌دهد * مگر کسی که دلی پاک به سوی خدا بیاورد.»
      ٢. دیوان حافظ، طبع پژمان، غزل ٤٥٢.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

123
  • وجود خلط الهام با وسوسه در مدّعیان سلوکی

  • پرواز روح، صفحه ٩٣:

  • گفتند: «مرحوم شیخ ابراهیم امامزاده زیدی، معتقد بود که انسان وقتی به کمال رسید، بدون مرشد خارجی می‌تواند از جلال و جمال الهی استفاده کند.»

  • من بعدها که خدمت مرحوم آقای طهائی* که یکی از علمای اهل حال و از شاگردان مرحوم شیخ ابراهیم بود رسیدم، جزوه‌ای به من داد به نام رسالةٌ فی العرفان که هنوز هم در اختیار من است. در کلمۀ ٤٢ آن مرحوم می‌نویسد:

  • «دقیقةٌ عرشیّة: إذا وصل العارفُ الکامل إلی مقام الجبر و الإستغراق، یستفیض من الحقّ تعالیٰ بلا واسطة المرشد الخارجی لریاضة النفس و الضلالة و الهدایة و الواصل، قد جاوز عنها و نال مقام بی یبصر و بی ینطق.»

  • مرحوم حاج ملاّ آقاجان فرمود: «درست است که خدا هدایت را به انسان الهام می‌کند، ولی چون گاهی الهام با وسوسه مخلوط می‌شود، لذا باید در موارد مشکوک میزانی داشته باشیم و آن میزان اسلام و بیانات معصومین است؛ لذا من این بیان را قبول ندارم.»**

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • *ـ طاهایی.

  • **ـ دچار شدن به «خلط الهام با وسوسه» برای همۀ مدعیان سلوکی که استاد کاملی را به عنوان رهبری نپذیرفته‌اند وجود دارد؛ و حتّی برای افرادی که مدّعی هستند بدون استاد خودشان با ولیّ معصوم در باطن سر و کار دارند موجود است، و مکاشفات رحمانیّه و خاطرات شیطانیّه پیوسته آمیخته است. شخص متّکی به نفس خود، برای بیان معصوم هم محملی می‌تراشد؛ میزان، فقط استاد است.1

  • نزاع و عصبانیّت حاج ملاّ آقاجان با طلبۀ هندی در مسجد سهله

  • پرواز روح، صفحه ٩٤:

  • صبح روز سه شنبۀ اوّلی که در نجف بودیم، مرحوم حاج ملاّ آقاجان به 

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون انواع مکاشفات و تشخیص روحانی از شیطانی آن رجوع شود به رسالۀ سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص ١٦٨؛ اسرار ملکوت، ج ٢، ص ٤٦٠؛ افق وحی، ص ٢١٧. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

124
  • ما فرمود: «نماز و نهار امروز را که می‌خوریم، باید به کوفه برای زیارت حضرت مسلم و حضرت هانی و حضرت زکریّا* و مسجد کوفه و مسجد زید و مسجد صعصعه و بیتوتۀ امشب در مسجد سهله، که ان‌شاءاللَه برکات زیادی نصیبمان خواهد شد، برویم؛ و شاید به خدمت حضرت بقیّة‌اللَه صلوات اللَه علیه هم مشرّف بشویم.» و ضمناً آهسته با خودش چیزی گفت که تنها من آن را شنیدم، می‌فرمود: «اگر من عصبانی نشوم.»

  • این جمله را می‌گفت و سرش را تکان می‌داد: «چرا عصبانی بشوم؟ نه، عصبانی نمی‌شوم، مگر خدا مرا به حال خودم وابگذارد»، و این آیه را تلاوت می‌کرد:

  • ﴿وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِيٓ إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّيٓ إِنَّ رَبِّي غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾؛1 (من نگه‌دارندۀ نفس خود نیستم، نفس انسان را زیاد به بدی امر می‌کند، مگر آنکه خدایم به من رحم کند.)

  • ... حاج ملاّ آقاجان پشت به دیوار رو به در اطاق، مثل آنکه انتظار کسی را می‌کشد، مؤدّب نشسته بود، ما هم گوشۀ اتاق نشستیم. در این بین جوان طلبه‌ای که لباس روحانیّت در بر داشت و سیاه چهره و لاغر اندام بود، وارد اطاق شد، و من می‌دیدم سیّد بزرگواری هم که ردایی به دوش چپ انداخته و به داخل اطاق نگاه می‌کند، در خارج اطاق ایستاده است.

  • وقتی آن شیخ طلبه ـ که بعدها معلوم شد هندی است ـ وارد اطاق گردید، حاج ملاّ آقاجان به او اعتراض کرد که: «چرا وارد اطاق شدی؟»

  • او با زبان نیمه فارسی، به لهجۀ هندی جواب داد که: «من علاقه‌مند به امام زمان علیه السّلام هستم و دیشب تا صبح در این مسجد بیدار بوده‌ام و حال آمده‌ام شاید اینجا استراحت کنم.»

  • حاج ملاّ آقاجان به او گفت: «تو دروغ می‌گویی! امام زمان را دوست نداری، او را نمی‌شناسی!»

  • مدّتی آن شیخ با تذلّل عجیبی از این سنخ کلمات را تکرار می‌کرد، و حاج ملاّ آقاجان با عصبانیّت بیشتری او را تکذیب می‌نمود. ما همه از این طرز 

    1. سوره یوسف (١٢) صدر آیه ٥٣.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

125
  • برخورد، آن هم با کسی که می‌دانستیم سابقۀ او را حاج ملاّ آقاجان ندارد، تعجب می‌کردیم. حتی بعضی از دوستان به او تعرّض کردند و گفتند: «چرا به این شیخ بیچاره این‌قدر توهین می‌کنی؟»

  • بالاخره حاج ملاّ آقاجان از جا برخاست و به زور شیخ را از اطاق بیرون کرد. در این مدّت آن سیّد به داخل اطاق نگاه می‌کرد و گاهی تبسّم می‌نمود، مثل کسی که منتظر بود ببیند دعوا به کجا منتهی می‌شود، و یا اگر نزاعی نبود وارد اطاق بشود.**

  • وقتی شیخ را از اطاق بیرون کردند، آن سیّد هم رفت. من گمان می‌کردم آن سیّد رفیق این شیخ است که با رفتن شیخ، او هم رفت. به حاج ملاّ آقاجان گفتم: «هرچه شما به آن شیخ گفتید، رفیقش هم بیرون اطاق ایستاده بود، شنید. خوب شد او به دفاع برنخاست.»

  • حاج ملاّ آقاجان گفت: «مگر رفیق هم داشت؟»

  • گفتم: «بله، سیّد با شخصیّتی با این خصوصیات بیرون اطاق ایستاده بود و به دعوای شما با شیخ نگاه می‌کرد.»

  • چند نفر از اهل مجلس گفتند: «ما هم او را دیدیم.» ولی دو سه نفر که یکی از آنها خود حاج ملاّ آقاجان بود، او را ندیده بودند. امّا طوری نبود که کسی او را نبیند، زیرا آن سیّد نزدیک در دو لدۀ1 اطاق ایستاده بود.

  • آن سیّدی که چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله آمده بود، گریه می‌کرد، به او گفتم: «تو هم آن سیّد را دیدی؟»

  • گفت: «دیدم، ولی فکر می‌کنم که آن آقا امام زمان علیه السّلام بود.»

  • حاج ملاّ آقاجان گفت: «خوب فکر می‌کنی، زیرا امام زمان علیه السّلام به من وعده داده بودند که این ساعت به دیدن ما بیایند.»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • *ـ حضرت یونس.

  • **ـ در این قضیّه شواهدی است بر آنکه در مرحوم حاج ملاّ آقاجان جنبۀ 

  • ایراد و نزاع وجود داشته است و مقام ولایت باطنیّه را قبول نکرده و لذا حضرت در منزل او نزول نفرموده‌اند.

    1. لنگۀ در. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

126
  • پرواز روح، صفحه ١٠٤:

  • در اینجا حاج ملاّ آقاجان و آن سیّدی که چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله آمده بود، یقین داشتند که او امام زمان علیه السّلام است؛ بقیه یا آن آقا را ندیده بودند، و یا قضیۀ شیخ و حاج ملاّ آقاجان آنها را به خود مشغول کرده بود و درست توجّه نکرده بودند.

  • از طرفی، آن‌قدر حاج ملاّ آقاجان ناراحت بود که نمی‌شد با او صحبت کرد. آن جلسه به هم خورد، چند نفری که تازه به حاج ملاّ آقاجان رسیده بودند، از ایشان بدشان آمد و از اخلاق او خوششان نیامد؛ ولی ما که از اخلاق او اطّلاع داشتیم، و می‌دانستیم مظهر خلق حسن است، و حتماً این عملش فلسفه‌ای دارد! صبر کردیم تا ببینیم خودش چه می‌گوید.

  • وقتی به نجف برگشتیم، در اطاق مسافرخانه نشسته بود. آهی کشید و گفت: «دیدید چه ضرری کردم! به من گفته بودند عصبانی نشوم.»

  • گفتیم: چرا عصبانی شدید که هم مورد اعتراض دوستان واقع شوید، و هم از زیارت مولایتان صاحب الأمر علیه السّلام محروم شوید؟

  • فرمود: «چیزی اتفاق افتاد که یُدرَک و لا یوصَف است (یعنی درک* می‌شود، ولی وصف نمی‌شود) و چگونه می‌توانم وصف انتظار خود را در آن ساعت بکنم، و چگونه می‌توانم بگویم که وقتی این شیخ وارد اطاق شد چه ظلمتی اطاق را گرفت، و اینکه آقا وارد اطاق نشدند مانعش وجود این شیخ بود،**من اگرچه آقا را ندیدم و فلسفه‌اش را هم می‌دانم چرا ندیدم، ولی می‌فهمیدم که وجود او مانع از آمدن آقا است و لذا اصرار داشتم که او برود تا حضرت بیایند، بعد معلوم شد که آمده‌اند و ما مشغول دعوا و نزاع با او بوده‌ایم.»

  • گفتم: «فلسفۀ اینکه شما آقا را ندیدید با اینکه انتظار داشتید و می‌دانستید می‌آیند چه بود؟»

  • فرمود: «اگر من آقا را دم در می‌دیدم و این شیخ مانع از ورود آقا می‌بود بیشتر او را اذیّت می‌کردم و اذیّت او بیشتر از این، و بلکه همین مقدار هم مصلحت نبود.»

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

127
  • سپس اضافه کرد و گفت: «فکر نکنید که آن شیخ را نباید اذیّت کرد، بلکه او را باید کشت،*** ولی شماها ناراحت می‌شدید چون فلسفه‌اش را نمی‌دانستید، از این جهت مصلحت نبود...

  • آن آقا سیّدی که چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفته بود اگرچه نتوانست تظاهر کند و حرکت نماید، ولی ارتباط روحی را برقرار کرده بود و در همان موقع آقا را شناخت و حوائج خود را گرفت. اگر آقا به داخل اطاق هم می‌آمدند، همین بود، باز هم تو او را نمی‌شناختی. فرقش فقط این بود که چشم من به جمالش در آن موقع روشن نشد، این هم برای من تنبیهی بود. می‌خواستند مرا آزمایش کنند، مرا متوجّه کنند که تا چه حد مطیعم؛ به من گفته بودند عصبانی نشوی، ولی فکر نمی‌کردم برای رفع مانع هم نباید عصبانی شد و بلکه به کلّی غافل شدم. باید انسان آن‌چنان در راه اطاعت خدا خود را بسازد که خودکار اخلاقیّاتش تنظیم شود، اعمالش طبق دستور اسلام خود به خود مرتّب گردد و مسلمان واقعی شود.»

  • خلاصه ما در آن روز نفهمیدیم که شیخ هندی چرا این‌طور تاریکی وارد اطاق کرده بود، ولی چون سال بعد من به نجف برای تحصیل مشرّف شده بودم، و آن شیخ را می‌دیدم و کم‌کم با او آشنایی پیدا کردم، خودش به من گفت که: «من قبلاً سنّی وهّابی بودم، و خود را به عنوان شیعه در بین طلاّب جا زده بودم و جاسوسی می‌کردم، ولی حالا به حقایق مذهب تشیّع آگاه شده‌ام و از آن اعمال و عقاید توبه کرده‌ام.» اما پس از چند ماه باز هم معلوم شد که دست از عقاید و کارهایش برنداشته، تا او را از نجف و عراق بیرون کردند و آنچه به من گفته بود، یکی برای این بود که مرا بفریبد و دیگر چون عدّه‌ای از عقاید او اطّلاع پیدا کرده بودند، می‌خواست خود را تائب معرفی کند.

  • اشکالات وارد بر حاج ملاّ آقاجان در قضیّۀ عصبانیّت با طلبۀ هندی

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • *ـ ادراک.

  • **ـ مانع از داخل شدن آن حضرت، حالت عصبانیّت و نزاع آن مرحوم بود، نه وجود شیخ؛ زیرا همان‌طور که از سابق خبر داده‌اند مانع را عصبانیّت ایشان شمرده‌اند نه آمدن شیخ. و وجود شیخِ ظلمانی منع از تشریف فرمایی آن حضرت نمی‌کند. نور 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

128
  • وجودی آن حضرت به قدری است که این‌گونه تاریکی‌ها نمی‌تواند جلوگیر شود.

  • ***ـ ایشان که می‌گفتند باید انسان ظواهر شرع مقدّس را رعایت کند، چرا خودشان به دام این کردار افتاده‌اند؟ به کدام دستور شرعی می‌توان به خاطر سیاهی باطن شیخ، او را منع و زجر نمود و یا احیاناً او را کشت؟! آیا سیره و منهاج رسول اللَه و سایر معصومان چنین بوده است؟

  • اینکه از اوّل سلوک، علمای راستین سفارش به مواظبت احکام شرعیه را می‌نمایند،1 برای جلوگیری از این‌گونه خطاهاست که اوّلاً: موجب محرومیّت نفس خود سالک از چنین فیوضات است، و ثانیاً: موجب سدّ راه آن شیخ می‌شود که اگر احیاناً احتمال هدایتی در او باشد، این قبیل رفتارها او را منزجر و متنفّر می‌کند. و ثالثاً: موجب اعراض جمعی از همراهان و اهل حال می‌شود که چون وجداناً این‌گونه اعمال را معروف نمی‌دانند، بلکه منکر می‌شمارند، رد می‌کنند.

  • این اشتباهات و نظایر آن و اهمّ از آن، همه در اثر نداشتن استاد و دلیل است. و کسانی که بدون استاد حرکت می‌کنند، علاوه بر وقوع در این مهالک، تازه خودشان را مُصیب هم می‌دانند.

  • در این موضوع شاطبی در کتاب الموافقات فی أصول الأحکام که کتاب استواری است، مطالبی سودمند دارد، و خوب طرز عمل به مکاشفات را نشان می‌دهد که در چه نوع از مکاشفات انسان می‌تواند عمل کند و در چه نوع نمی‌تواند عمل کند. و این مطالب را در ج ٢، از ص ١٩٢ تا ص ٢٠١، ضمن فصل آخر، مسألۀ دهم و مسألۀ یازدهم تا آخر مسأله آورده است. گرچه بعضی از کلمات او فی‌الجمله محلّ تأمّل است.

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون سفارش اکید اولیای الهی بر رعایت ظواهر شریعت رجوع شود به روح مجرّد، ص ١٠٨؛ مهر تابان، ص ١٢٣؛ لب اللباب، ص ٥٢؛ اسرار ملکوت، ج ٢، ص ٤٥٥ الی ٤٩٢. (محقّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

129
  • إخبار حاج ملاّ آقاجان از فوت خویش به مؤلّف پرواز روح

  • پرواز روح، صفحه ١٠٩:

  • [حاج ملاّ آقاجان] تبسّمی نمود و گفت:

  • «نه، من امروز عصر از دنیا می‌روم و محلّ دفن من کربلا خواهد بود.»

  • ... یکسره به حرم مطهّر حضرت سیّدالشهدا علیه السّلام رفتم و آن‌قدر گریه کردم و طول عمر او را خواستم، که یک وقت دیدم صدای اذان ظهر بلند شده و قلبم مطمئن است که حاجتم برآورده گردیده است.

  • به مسافرخانه برگشتم. حاج ملاّ آقاجان در گوشۀ اطاق با حال حزن نشسته بود. پس از جواب سلام به من گفت: «ای سیّد، کار خودت را کردی! یک سال دیگر باید در این محبس پر درد و الم دنیا با این اعمال شاقّه دور از موالیانم به خاطر تو بمانم؛ چرا این کار را کردی؟! بعد هم در زنجان دفن شوم، نه کربلا.»

  • ... وقتی به قم رسیدیم، دیدیم شایع شده که حاج ملاّ آقاجان در کربلا فوت شده؛ و حتّی از طرف بعضی از اعلام هم برایش فاتحه گرفته بودند!

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • این فاتحه گرفتن مسلّماً در اثر اعلام خود ایشان قبل از رفتن بوده است، چون از موضوع دعای جناب مؤلّف محترم مطّلع نبوده‌اند، لذا به عنوان قضاء حتمی رحلت خود را اعلام کرده‌اند و بعد از دعا، تبیّنَ عدمُ وقوعِه و عدمُ القضاءِ الحتمیّ.

  • پرواز روح، صفحه ١١٩:

  • [حاج ملاّ آقاجان:] «تو را به تقوا وصیّت می‌کنم ... بکوش تا فقیه در دین باشی.»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • اگر عملاً آن مرحوم خود را استاد نمی‌دانست، این وصیّت‌ها چه معنایی دارد؟!

  • پرواز روح، صفحه ١٢٠:

  • [حاج ملاّ آقاجان:] «به معلّمین و اساتید و علما، بالأخص مراجع تقلید، احترام بگذار؛ زیرا علیّ بن أبی‌طالب علیه السّلام فرمود:

  • ”من علّمنی حرفًا فقد صیّرنی عبدًا“؛ کسی که یک جمله از علم را به من تعلیم دهد، مرا بندۀ خود کرده است.»

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

130
  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • روایتی را بدین عبارت نیافته‌ام.1

  • توصیه‌های غلط حاج ملاّ آقاجان به مؤلّف پرواز روح

  • پرواز روح، صفحه ١٢١:

  • [حاج ملاّ آقاجان:] «به دراویش و متصوّفه اعتماد نکن، و حتّی از علما و مراجعی که با آنها هم‌مذاق هستند، بپرهیز، و فراموش نکن که امام عسکری علیه السّلام فرمود:

  • ”علماؤهم شِرار خلق اللَه علیٰ وجهِ الأرض، لأنّهم یمیلون إلی الفلسفة و التصوّف.“*

  • فلسفۀ قدیم آفت دین و دنیای توست. اگر خواستی اطّلاعاتی از فلسفه داشته باشی، بیشتر از فلسفۀ جدید استفاده کن.»**

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • *ـ در این روایت شواهدی است دالّ بر آنکه مراد از علما، همان دنیا پرستانی هستند که تصوّف و میل به باطن را وسیلۀ وصول به دنیا قرار داده و در قبال اهل بیت مکتبی به وجود آورده‌اند؛ نه هر عالمی که در صدد تزکیه و تهذیب است. البتّه این مقداری از روایت است و تمامی آن را در کتاب حدیقة الشّیعة آورده است.2 (سفینة البحار، مادّۀ صوف، طبع سنگی، ج ٢، ص ٥٧؛ و از طبع حروفی، ج ٥، ص ١٩٨)

  • **ـ این چه توصیۀ غلطی است؟ قرآن که بر اساس منطق عقل پی‌ریزی شده است، چگونه ما را از علم حکمت و معقول باز می‌دارد؟ فلسفۀ جدید، فلسفۀ مارکس و انگلس و دکارت و امثالهم می‌باشد، آیا ما از خواندن منظومۀ سبزواری و أسفار صدرالمتألّهین و قبسات و الأفق المبین میرداماد و شفای بوعلی که مفاخر جهان علم 

    1. جامع السّعادات، ج ٣، ص ١١٢ به همین لفظ از امیرالمؤمنین علیه السّلام نقل نموده است؛ ولیکن در عوالی اللئالی، ج ١، ص ٢٩٢ به نقل از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من تعلّمتَ منه حرفًا، صرتَ له عبدًا» وارد است. (محقّق)
    2. حدیقة الشّیعة، ص ٧٨٥.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

131
  • هستند، دست برداریم؛ و به نوشتجات غربی‌ها که هنوز هم طفل ابجدخوان فلسفه محسوب نمی‌شوند، روی آوریم؟1

  • ما باید مطمئن باشیم که قرآن کریم و سنّت رسول اللَه و احادیث توحیدی ائمّۀ معصومین در اثر خواندن حکمت ضرری نمی‌بیند، بلکه حقایقش روشن‌تر و شکوفاتر می‌گردد. خواندن حکمت و فلسفه مکتب امامان را دور نمی‌سازد بلکه استوارتر و متقن‌تر و اساسی‌تر جلوه می‌دهد.

  • دلیل مخالفت با فلسفه و علوم عقلیّه، جهل و نادانی است

  • آری! حقیقت مطلب این است که مخالفان با فلسفه هیچ‌کدام خودشان فلسفه نخوانده‌اند و با علوم عقلیّه که پشتوانۀ قرآن و احادیث اصولی است سر و کار نداشته‌اند؛ و بر اساس: «النّاسُ أَعداءُ ما جَهِلُوا»2 با علم حکمت کینه‌توزی نموده‌اند. و چون علوم عقلیّه و مطالب برهانیّه مشت آنها را باز می‌کند، و از جمود و رکود فکری دور می‌کند، و موارد مغالطه آمیز و خطابی آنان را مشخّص می‌سازد، و با عقاید کودکانۀ آنان ستیز می‌کند، لذا پیوسته در زیر علَم مخالفت سینه می‌زنند.3

  • اشتباه حاج ملاّ آقاجان در تأیید فلسفۀ جدید در مقابل فلسفۀ اصیل اسلامی (ت)

  •  

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون عظمت حکمای اسلام و تهی‌دستی فلسفۀ غرب و فلاسفۀ غربی رجوع شود به نور ملکوت قرآن، ج ٢، ص ٢٢٧ الی ٢٣٤؛ قبض و بسط تئوریک شریعت، ص ٣٩ الی ٤٦. (محقّق)
    2. نهج البلاغة (عبده)، ج ٤، ص ١٧٨.
    3. در توضیح و استمرار تعلیقه مرحوم علاّمه والد ـ قدّس سرّه ـ عرض می‌کنیم:
      حاج ملاّ آقاجان، مؤلّف کتاب را از ارتباط با دراویش و متصوّفه منع می‌نماید و حتّی از مراوده با علما و مراجعی که با آنها هم‌مذاق هستند باز می‌دارد و با تمسّک به روایت منقوله از امام عسگری علیه السّلام که در مذمّت علما و دانشمندانی است که به تصوّف و فلسفه روی می‌آورند، در مقام بطلان و بیهودگی علوم الهی و حکمت برآمده است؛ و در مقابل اطّلاع بر فلسفۀ جدید را ـ‌ در صورت تمایل ـ مجاز می‌شمارد و فلسفۀ قدیم را رهزن دین و دنیا می‌شمرد!
      واقعاً این بنده سخت در شگفتم که چگونه یک فرد بی‌اطّلاع از مبانی و مسائل فلسفه و حکمت الهی در عین حال متظاهر به قدس و اعراض از دنیا و تمسّک به ولاء اهل بیت علیهم السّلام و در مقام ارشاد و دستگیری افراد به خود اجازۀ ورود در مسائل فنّی و تخصّصی و علمی را می‌دهد و این چنین بی‌محابا در مقام انکار ضروریّات برمی‌آید، گویا از مقام لوح و قلم بر او افاضه و اشراق شده است!
      عجبا! چگونه است که فلسفۀ جدید را در حدّ اطّلاع برای مؤلّف مجاز می‌شمرد، ولی مراجع و علمایی را که به این فلسفه و مبانی آن پایبند هستند، اهل باطل می‌داند؟!
      باید از ایشان که خود را کارشناس و صاحب‌نظر در مسائل تخصّصی می‌داند سؤال نمود: کدام قاعده و قانون در عرفان نظری و فلسفۀ الهی وجود دارد که به جهت آن روایت امام معصوم علیه السّلام را حمل بر آن نموده‌اید؟! و آیا اعتقاد داشتن به نتایج منطقیّه در مباحث عقلی جرم محسوب می‌شود؟! و مگر در فرهنگ و مکتب شیعه از زمان ظهور اسلام در طیّ ازمنه و روزگاران ائمّۀ معصومین علیهم السّلام باب بحث و استدلال و احتجاج پیوسته مفتوح نبوده است؟! و همین سیره و روش مائز بین مکتب اهل بیت و مکتب مخالفین از خلفاء و بنی‌امیّه و بنی‌عبّاس به شمار نمی‌رود؟! آخر چگونه می‌توان با روایات و احادیث فقهی و اخلاقی به اشکالات و ابهامات و شبهات در جهان آفرینش پاسخ داد؟! و آیات توحیدیّۀ کتاب الهی و آثار وارده از ائمّۀ معصومین را چگونه می‌توان فهم نمود؟
      عجبا! اگر اعتقاد به مبانی فلسفۀ جدید مبتنی بر تعقّل و فهم و شعور است، پس چه فرقی بین فلسفۀ جدید و قدیم آن می‌کند؟ و اگر بر اساس ظنّ و تقلید کورکورانه و عدم تدبّر است باز چه تفاوتی بین آن دو می‌باشد؟ واقعاً که انسان از این رهنمودها در حیرت و شگفتی قرار می‌گیرد!
      و امّا روایت امام عسگری علیه السّلام بر فرض صحّت انتساب، مربوط به فرقه‌های خاصّی است که با روی آوردن به این مسائل، خود و دیگران را از توجّه به مکتب و مدرسۀ اهل بیت دور می‌نمایند و برای توجیه امور فاسده و پرداختن به لاابالی‌گری و کنار گذاشتن تعهّدات و تکالیف مذهبی و رها شدن از احکام دست و پاگیر عیش و عشرت، به این مسائل روی آورده‌اند؛ مانند فرقۀ منحرفۀ اسماعیلیّه که توجّه به باطن را بدون پرداختن به احکام، کافی و وافی می‌شمرند و همچنین دراویش و صوفیانی که با شعار محبّت و عشق به علی، خود را از هر قید و بندی آزاد نموده، به هر عمل فاسد و مفسدی دست می‌آلایند! در غیر این‌صورت کجا ائمّه می‌توانند مردم را از تعقّل و تدبّر منع نمایند و آنها را دعوت به دین و شریعتی نمایند که حجیّت و اتقان آن شریعت به همان ادلّه و براهین عقلیّه اثبات گردیده است؟! (معلّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

132
  • مکاشفۀ میرزا ابوالقاسم عطّار پس از فوت حاج ملاّ آقاجان

  • پرواز روح، صفحه ١٢٢:

  • [حاج میرزا ابوالقاسم عطّار:] «... ناگهان وضعی پیش آمد که درست نمی‌شود وصف کرد، می‌دیدم مثل آنکه اعمال ائمّۀ هدی علیهم السّلام و اعمال حاج ملاّ آقاجان یکی شد و هیچ فرقی بین اعمال آنها نبود. در تفسیر 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

133
  • این جمله باید گفت که: خود آن مرحوم در زمان حیاتش در توضیح صراط مستقیم می‌فرمود:

  • ”هر چه اعمال و گفتار و اخلاقیّاتت بیشتر با اعمال و گفتار و رفتار پیشوایان دین تطبیق کند، نزدیک‌تر به صراط مستقیم هستی، و زمانی که اعمال و رفتارت صد در صد مورد تصدیق دین و پیشوایان اسلام قرار گرفت و حتّی در کوچک‌ترین عمل از نظر کیفیّت با اعمال آنها مخالفت نداشت، مسلمان واقعی هستی.“»1

  • مکاشفۀ میرزا ابوالقاسم عطّار دلیل بر صحّت طریق حاج ملاّ آقاجان نمی‌باشد (ت)

  • مگر کوری نمی‌بینی که ملائکۀ شب بالا می‌روند و ملائکۀ صبح پایین می‌آیند؟!

  • پرواز روح، صفحه ١٢٤:

  • [یکی از وعّاظ گفت:] «شب جمعه‌ای که من و او در حرم حضرت سیّدالشهدا علیه السّلام بیتوته کرده بودیم، من منتظر اذان صبح بودم و ساعت دقیقی هم 

    1. در اینجا مؤلّف محترم مکاشفه‌ای را از یکی از ارادتمندان حاج ملاّ آقاجان نقل می‌کند که در این مکاشفه اعمال و کردار حاج ملاّ آقاجان با اعمال و افعال ائمّه علیهم السّلام وحدت پیدا نموده است.
      باید در توضیح این مکاشفه عرض نمود: ائمّۀ معصومین علیهم السّلام در عالی‌ترین و راقی‌ترین مرتبه از مراتب کمال و تجرّد و تقرّب قرار دارند که از آن به بقاء بالله در بالاترین و جامع‌ترین مرتبۀ خود پس از فناء ذاتی به طور اتمّ و اکمل، تعبیر می‌شود، و هر شخص در هر مرتبه و مقامی که هست در همان مرتبه با امام علیه السّلام انس و الفت حاصل می‌نماید.
      از باب مثال می‌توانیم به شهدای کربلا اشاره نماییم. قطعاً در میان شهدای کربلا افرادی بودند که از حیث مرتبه و مقام بر سایرین برتری و تفوّق داشتند. حال صرف نظر از امام علیه السّلام، مثلاً مقام و مرتبۀ پرچم‌دار عرصۀ کربلا حضرت اباالفضل العباس و یا حضرت علیّ اکبر سلام الله علیهما بر سایرین تفوّق داشت، و یا مقام و مرتبۀ جناب حبیب بن مظاهر اسدی و یا عابس بن أبی شبیب شاکری بر بسیاری از شهدای دیگر برتری داشته است، در عین اینکه همۀ آن بزرگواران در رکاب مولایشان حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام با آن حضرت وحدت و اتّحاد داشته‌اند. و همین‌طور اصحاب ائمّه علیهم السّلام در عین التزام به متابعت و اطاعت از امام زمان خویش با یکدیگر متفاوت بوده‌اند، که در این مسأله شکّی وجود ندارد.
      حال متوجّه می‌شویم که در این مکاشفه مرحوم حاج ملاّ آقاجان به واسطۀ محبّت و ارادت و توسّل به خاندان عصمت مورد رحمت و مغفرت و عنایت آنان قرار گرفته است، ولی این مطلب دلالت بر صحّت راه و اتقان مبانی و سلامت اعتقادات ایشان به هیچ وجه نمی‌کند، چنانچه نظیر این مسأله حتّی برای افراد خاطی پس از شفاعت و عنایت ائمّه علیهم السّلام نیز نقل شده است. (معلّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

134
  • نداشتیم، از حاج ملاّ آقاجان سؤال کردم: صبح شده یا نه؟

  • اشاره‌ای کرد و گفت: ”ببین ملائکۀ صبح پایین می‌آیند و ملائکۀ شب بالا می‌روند!“»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • این مطلب از چند طریق دیگر برای حقیر بدین طریق نقل شده است که: آن مرحوم در جواب گفت: «مگر کوری؟ نمی‌بینی که ملائکۀ شب بالا می‌روند و ملائکۀ صبح پایین می‌آیند؟!»

  • اعتراف مؤلّف پرواز روح بر واقعی نبودن بسیاری از وقایع مطرح شده در کتاب!

  • پرواز روح، صفحه ١٢٤:

  • در پایان، باز از خوانندگان محترم می‌خواهم که فکر نکنند آنچه در این کتاب می‌خوانند جریانات صد در صد واقعی و حقیقی می‌باشد، بلکه آنچه پس از هیجده سال به نام مرحوم حاج ملاّ آقاجان در نظرم بود و می‌توانستم بنویسم و هضمش برای خوانندگان محترم آسان بوده، نوشته‌ام و امیدوارم هدفم را از نوشتن این کتاب عملی کرده باشم و دوستان و آشنایان، طلب رحمت و مغفرت برای این استاد بزرگوارم بکنند و از خدا توفیقات بیشتری برای خود و ما بنمایند که در این راه و صراط مستقیم قدم برداریم... .1

  • دستور دادن به حاج میرزا تقی زرگری دلیل پذیرش مرید و مرادی است

  • پرواز روح، صفحه ١٣٠:

  • [به مرحوم حجة الإسلام حاج میرزا تقی زرگری] گفتم:

    1. در این صفحه مؤلّف خود اقرار می‌نماید که مطالب کتاب ممکن است با واقع فاصله داشته باشد و در نقل این مسائل خطا و اشتباهی صورت گرفته باشد! این بنده نتوانستم منظور و مفهوم این جملات را به درستی دریابم، زیرا اگر نویسنده‌ای این چنین در مقام ارشاد و ارائۀ مسیر قویم و صراط مستقیم به رهروان مراتب کمال و قرب دست به تألیف کتاب و نوشتاری می‌زند قطعاً باید به مطالب و مسائلی که طرح می‌نماید ایمان و اعتقاد و یقین داشته باشد و از روی حدس و گمان و ظنّ و تخمین ـ خدای ناکرده ـ مطلبی را ذکر نکند که موجب گمراهی و ضلالت خواننده گردد، و اگر به مسأله‌ای اطمینان و وثوق تامّ نداشته باشد باید از درج آن صرف نظر نماید. خلاصه اصرار اکید و بلیغ ایشان در صحّت مبانی و اعتقادات و مراتب کمالیۀ استاد خویش مرحوم حاج ملاّ آقاجان با این عبارات متناسب نمی‌نماید. (معلّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

135
  • [حاج ملاّ آقاجان] به شما هم دستوراتی برای تزکیۀ روح و طیّ مقامات عالیۀ انسانی داده بود یا خیر؟

  • گفت: بلی...

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • آیا دستور دادن، به معنای استاد بودن نیست؟ و در صورتی که هر ذکر و وردی که از غیر معصومان رسیده است جایز نباشد، پس چگونه ایشان بدین طریق دستور می‌داده‌اند؟

  • حکایت جوانی که پس از قرائت قرآن به دستور استادش، جان داد

  • پرواز روح، صفحه ١٣٦:

  • و نیز در آن دفترچه نوشته شده بود:

  • بسمه تعالی

  • یکی از شاگردان مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی که قدری جوان هم بود، روزی مرحوم قاضی می‌بیند که او روز به روز رنگش زرد و خودش لاغر می‌شود. از ایشان می‌پرسد که: «چه کار می‌کنی که این‌طور شدی؟»

  • جواب می‌دهد که: «هر شب غیر از مقرّرات عادی، یک قرآن ختم می‌کنم و تقریباً خواب ندارم.»

  • ایشان می‌فرماید: «از امشب فکر کن که من در مقابلت نشسته‌ام و بخوان.»

  • آن فرد آمد و گفت: «بیشتر از یک جزء نتوانستم بخوانم.»

  • بعد از چند روز دستور می‌دهد که: «خیال کن به امام زمان علیه السّلام می‌خوانی و یا پیغمبر و یا علی علیهم السّلام.»

  • فردا آمد و گفت: «هرچه کردم نتوانستم بیشتر از یک حزب بخوانم.»

  • بعد از چند روز فرمود: «خیال کن به خدا می‌خوانی.»

  • می‌گویند: «آن جوان از اوّل قرآن شروع نموده بود و در ﴿إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ﴾ مانده بود، و صبح همان شب از دنیا رفت.»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • این داستان، بین مرحوم قاضی و یکی از شاگردان ایشان واقع نشده است؛ بلکه 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

136
  • مرحوم قاضی ـ رضوان اللَه علیه ـ این داستان را که بین شیخی و یکی از شاگردانش واقع شده است حکایت می‌نموده‌اند، و نسبت به عملکرد آن شیخ و استاد اشکال و ایراد داشته‌اند که او نتوانسته است این شاگرد را درست و به تدریج حرکت دهد، و لذا او را دچار مرگ نموده است.

  • مرحوم قاضی این داستان را شاهدی برای حرکت تدریجی سالک می‌آورده‌اند که این‌طور سیر و حرکت او را به کمال می‌رساند، و امّا حرکات دفعیّه و سیرهای ضربه‌زننده و کوبنده، استعداد سالک را تباه و او را دچار مرض و یا جنون و یا ترک منزل و مأوا و رفتن به بیابان‌ها می‌کند، و یا او را می‌کُشد و در اثر تجلیّات انوار قاهرۀ الهیّه که ناگهان بر سالک طلوع کند، چون هنوز استعداد و زمینۀ آن آماده نگشته است، سالک تحمّل نمی‌آورد و قالب تهی می‌کند.

  • و لذا می‌فرموده‌اند:

  • خود آن شیخ از عمل خود پشیمان شد و پس از دفن آن جوان عبا را به سر کشید و اندوهگین به منزل رفت. با آنکه در وقت دفن، خودش صورت جوان را از کفن باز کرد و به روی خاک گذارد، و آن جوان تبسّمی به شیخ نموده و گفته بود که: «أنا حیٌّ عند حیٍّ، لم یُحاسِبْنِی بِشَیءٍ»؛ مع‌هذا چون جوان به شیخ گفته بود: «قلبم در تحت فشار شدیدی قرار گرفته است و گویی لِه و مالیده شده است»، و بر این اساس شیخ خود را مقصّر می‌دانست، و از شدّت اندوه خود او نیز بعد از یکی دو روز از دنیا رفت.1

  • دستور دادن حاج ملاّ آقاجان به همسر حاج میرزا تقی زرگری

  • پرواز روح، صفحه ١٣٨:

  • همسر آقای حاج میرزا تقی زرگری ـ رحمه اللَه ـ گفت: آن مرحوم [حاج ملاّ آقاجان] به من دستوری داد و به تجربه ثابت شده که صحّت دارد. ایشان فرمود: هر وقت خواستی یکی از ائمّۀ اطهار علیهم السّلام و یا رسول اکرم 

    1. مطلع انوار، ج ٢، ص ١٩٧؛ تفسیر الصراط المستقیم، ج ٣، ص ٥٢٣؛ الفتوحات المکّیّة، ج ١، ص ٤٢٥.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

137
  • صلّی اللَه علیه و آله را در عالم رؤیا زیارت کنی، این نوشته را زیر سرت بگذار، آن ولیّ خدا را که نیّت کرده‌ای در خواب خواهی دید...

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • آیا اینها خودش دستور نیست؟ از کدام یک از معصومین علیهم السّلام روایت شده است؟

  • حاج ملاّ آقاجان گاهی کارهای خلاف هم انجام می‌داد

  • پرواز روح، صفحه ١٤٩:

  • در همان سفری که پس از چهارده سال بعد از فوت معظّمٌ له به زنجان رفته بودم و به مناسبتی به منزل اوّل عالم زنجان وارد شدم، به آن عالم بزرگ گفتم: «من چهارده سال قبل، زیاد به زنجان آمده بودم.»

  • فرمود: «در چه ارتباطی به زنجان می‌آمدید؟»

  • گفتم: «با مرحوم حاج ملاّ آقاجان رفیق بودم و به خاطر او می‌آمدم.»

  • فرمود: «او گاهی کارهای خلافی هم انجام می‌داد.»

  • گفتم: «مثلاً چه می‌کرد؟»

  • فرمود: «من شنیده‌ام او گاهی روی منبر می‌گفت: ”آی فلانی! تو که جُنب هستی، یا مادرت را عاق کرده‌ای، چرا در مجلس ما نشسته‌ای؟“ و او را مفتضح می‌کرد؛ این حرام است.»

  • و من هرچه خواستم از ایشان دفاع کنم و ثابت نمایم که این موضوع صحیح نیست، معظمٌ له قبول نکردند.

  • همان روز عصر به سر قبر ایشان رفتم، دیدم مرقد پاکش در میان قبرستان عمومی زنجان بدون هیچ امتیازی واقع شده، با خود تصمیم گرفتم که مقبره‌ای برایش بسازم.

  • شب در عالم رؤیا حاج ملاّ آقاجان را دیدم، اوّل از ایشان سؤال کردم که: «در کجای بهشت سکونت دارید؟»

  • فرمود: «دربان حضرت سیّدالشهدا هستم.»

  • گفتم: «آقای... (منظورم عالم بزرگ زنجان بود) دربارۀ شما مطالبی را می‌گفت که مرا متأثّر کرد و من نتوانستم ایشان را رد کنم.»

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

138
  • فرمود: «هرچه بود، ما را به محبّت شما بخشیدند.» (که منظورش محبّت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام بود.)

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • این نحوه اَعمال بر فرض وقوع، صحیح نیست. بلکه غلط محض است.

  • زیرا اوّلاً: با حال جنابت آمدن در مجلس روضه و پای منبر حرام نیست؛ و با وجود عدم منع شرعی به چه مجوّز انسان می‌تواند اعلان منع آن را بنماید؟

  • ثانیاً: در بین جمعیّت از احوال شخصی بیان کردن و او را منکوب و منفعل و شرمنده نمودن غلط است و حرام است؛ زیرا یا او باید برخیزد و از مجلس بیرون برود که این عین هتک مؤمن و ایذاء اوست، و یا باید در مجلس بماند و بنشیند و همین‌طور سر در گریبان فرو برده و خجلت زده و شرمسار بماند؛ و این هم حرام و غلط است.

  • و ثالثاً: گفتار اینکه: «چرا در مجلس ما آمدی؟» صراحت در تقدیس و تنزیه این مجلس دارد، و در آن رایحۀ انانیّت و استکبار است.

  • و رابعاً: هیچ‌گاه نظیر این‌گونه کارها در مجالس رسول اکرم و ائمّۀ معصومین علیهم السّلام و اولیای خدا دیده نشده است؛ آیا مجلس ما از مجلس آنان پاک‌تر و مقدّس‌تر است و یا خود ما از آنان پاک‌تر و مقدّس‌تریم؟

  • و به طور کلّی این‌گونه اِخبارها و اعلان و اِعلام از بواطن، در شرع مطهّر وارد نشده است. و در بین اولیای راستین و اهل سلوکی که بر اساسی متین و استوار گام برمی‌دارند، ممنوع و از محذورات و محرّمات سلوکیّه شمرده می‌شود؛ و پیوسته اساتید بزرگوار و مشایخ کِبار شاگردان را از این‌گونه إخبارها چه نیک و چه زشت منع می‌کنند.

  • چه علاوه بر مفاسد اجتماعیّه و تضییع حقوق غیر، موجب تاریکی و قساوت نفس سالک می‌گردد و او را از مرتبه و مقامش پایین می‌آورد.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

139
  • و از اینجا و نظایر این امور، سرّ لزوم استاد در امور اخلاقیّه و سلوک راه باطن به خوبی ملموس و مشهود می‌گردد.1

  • انگیزۀ دستگیری مؤلّف پرواز روح از شیفتگان و دل‌سوختگان

  • پرواز روح، صفحه ١٥١:

  • جمعی که با خواندن این کتاب (پرواز روح، چاپ اوّل) روحشان پرواز می‌کرد؛ ولی سرگردان بودند، مقصد را نمی‌دانستند، محبوب را نمی‌شناختند، دلِ سوخته‌ای داشتند، آه از نهادشان برآمده بود، و بدون آواز فریاد می‌زدند، از من خواستند که با آنها رفاقت کنم، هدف و محبوب را مشخّص نمایم،

    1. در توضیح و استمرار تعلیقه مرحوم علاّمه والد ـ قدّس سرّه ـ عرض می‌کنیم:
      نکته‌ای که در این مطلب بسیار حائز اهمیّت است، نسیان صفت ستّاریّت و غفّاریّت و رحمانیّت پروردگار است. خداوند متعال به واسطۀ این اوصاف و نعوت پیوسته با بندگانش به عطوفت و رحمانیّت عمل می‌نماید مگر در جایی که دیگر کار از کار بگذرد و راهی جز تنبیه و عقوبت باقی نمانده باشد. بنده نیز باید خود را متّصف به صفات الهی کند تا خداوند نیز با او به همان‌گونه رفتار نماید.
      اگر خود مرحوم حاج ملاّ آقاجان به جای آن فردی که از بالای منبر او را مورد خطاب و عتاب و بی‌آبرویی قرار می‌داد، می‌بود از چنین رفتاری دربارۀ خود خشنود می‌گشت؟ و گوینده را بر این کردار تحسین می‌نمود؟ آری، کلام آن مرد بزرگ که فرموده بود: «این رفتار خلاف شرع و حرام بوده است»، بسیار متین و متقن و به‌جا بوده است.
      در احادیث قدسی و غیره به طور وفور تأکید بر کتمان و اخفای سرّ و حفظ آبروی فرد گرچه شخص کافر و منحرف و خطا کاری بوده باشد، یافت می‌شود و حتّی در برخی از موارد خداوند شخص بزرگی را مورد عتاب قرار داده است و او را بر افشای گناه یکی از بندگان گنهکار خویش سرزنش نموده است.١
      و از اینجا ما درمی‌یابیم که تبدّل حالات و کشف پاره‌ای از مخفیّات و اِعمال اراده و خواست‌ها در بعضی از اشخاص، دلیل بر اسوه قرار دادن آنها نیست و باید استاد و الگو فردی باشد که بتواند اخلاق الهی را در وجود خویش ملکه گردانیده و آنها را به شاگرد منتقل نماید و در غیر این صورت هم او و هم شاگرد راه به خطا و انحراف خواهند رساند.٢ (معلّق)
      ١. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون لزوم کتمان سرّ رجوع شود به لب اللباب، ص ١٣١؛ رسالۀ سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص ١٦٣؛ روح مجرّد، ص ٤٦٢ و ٥٨٥؛ آیین رستگاری، جلسۀ سوّم. (محقّق)
      ٢. جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به صفحۀ ٩٥.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

140
  • ولی «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.» من کیستم، من چیستم که بتوانم این درخواست را پاسخ بگویم؟ و استنکاف می‌کردم.

  • امّا در یکی از شب‌های اوایل فروردین ١٣٦٠بود که جمعی از همین افراد ولی با دل سوخته‌تری، با سوز و گداز بیشتری که آنی اشک از چشمشان خشک نمی‌شد و اصرار را از حد گذرانده بودند، و هرچه می‌گفتم من هم اگر فرد خوبی باشم، مثل شما طالب حقیقتم، حرف به گوششان فرونمی‌رفت، تا آنکه جدّاً خسته‌ام کردند.

  • گفتم: خدایا به من کمک کن تا بتوانم از قرآن و احادیث آنچه اینها می‌خواهند به آنها ارائه دهم و حقّ رفاقت را بجا آورم.

  • به قرآن و احادیث طبق دستور خدا و پیشوایان دین مراجعه کردم، دیدم اسلام فقط و فقط محبوب حقیقی را خدا، و راه رسیدن به او را اخلاص، و وسیلۀ موفقیّت به همۀ اینها را دست‌دادن به دست اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام می‌داند؛ و لذا تصمیم گرفتم آنچه خودم می‌فهمم باز هم تا جایی که ممکن است در قالب سرگذشت و نقل حالات دیگران برای هم‌سفران عزیز نقل کنم، و به این وسیله تعهّد و مسئولیّت خود را در مقابل آن همه حسن ظنّ ادا کنم.1

  • لزوم پیروی جاهل از عالم بنابر فطرت و عقل و شرع

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • طبق آیات قرآن و احادیث بسیاری که از امامان معصوم رسیده است، لزوم پیروی جاهل از عالم در سه مرحلۀ فطرت و عقل و شرع به ثبوت رسیده است. تا راهنما و دلیل و عالمی در بین نباشد، از کجا محبوب حقیقی که خداست شناخته می‌شود؟ و از کجا اخلاص و کیفیّت آن معلوم می‌شود؟ و از کجا می‌تواند انسان به طریق مَشی و منهاج اهل بیت عصمت و طهارت راه پیدا کند؟

    1. چرا مؤلّف محترم به آنها نگفتند: خود به قرآن مراجعه کنید و اهل بیت از پس پرده شما را حفظ و تربیت و ارشاد خواهند کرد؟ همین که ارشاد و هدایت آنها را پذیرفتند خود دلیل بر این است که وجداناً و فطرتاً وجود استاد راهنما را در نفس و درون خویش قبول کرده‌اند و اینکه بگویند: «ما خود به دنبال حقیقت هستیم» و از این‌گونه تعابیر، مشکلی را حل نخواهد کرد. (معلّق)

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

141
  • ادلّۀ وارده در باب اجتهاد و تقلید همگی دلالت بر لزوم پیروی جاهل از عالم دارند، نه تنها در احکام، بلکه در اخلاقیّات و اعتقادیّات. چگونه می‌توانیم بگوییم که در مسائل طهارت و حیض و نفاس و خرید و فروش بدون مراجعۀ به عالم، عمل غلط است، ولی در لطیف‌ترین و دقیق‌ترین مسائل اخلاقی و منازل سلوکی که از هزاران هزار یکی از آن نرهند و شیطان و نفس أمّاره به تمام قوا خود را آماده برای تسلّط و منکوب کردن نموده‌اند، نیازی به استاد و راهنما نداریم؟ و هَل هٰذا إلّا أضحوکةٌ لِلمُغَفَّلِ؟!

  • استاد و شیخ است که انسان را به توحید دعوت می‌کند و اوست که می‌تواند مکاشفات صوریّه را از مکاشفات عینیّه جدا کند. استاد است که می‌تواند راه خلوص و اخلاص را نشان دهد و به سالک بفهماند که این مشاهدۀ تو از نفس است یا بعد از عبور از نفس؛ و الاّ تا روز قیامت سالک در خاطرات نفسانیّه خود منغمر می‌ماند و چنین تصوّر می‌کند که به مقام توحید رسیده است. و چون می‌دانیم که تا وقتی که سالک به مرحلۀ فناء و بعد از آن به بقاء باللَه نرسیده است، نمی‌تواند بین مکاشفات صحیح و فاسد خود فرق گذارد و تشخیص دهد، و آثار نفس او پیوسته بر او طلوع می‌کنند و به صورت مکاشفه و مشاهده متصوّر می‌گردند، و همگی آنها صحیحش با سقیمش مخلوط است، ولی خود سالک همۀ آنها را صحیح می‌پندارد؛ زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند پندار خودش را تکذیب کند و غلط بشمارد. در اینجا فقط استاد زنده و راهنمای راه رفته است که انسان را دلالت می‌کند و مواضع صواب را از خطا جدا می‌کند و سالک را پیوسته در راه صواب سیر می‌دهد.1

  • در اینجا جناب مؤلّف محترم در بیان این حقیقت کوتاه آمده‌اند، و طبق طریقه و مرام استادشان به لفظ توحید و اخلاص و اهل بیت عصمت و طهارت اکتفا نموده‌اند. آخر کدام مؤمن سالکی در لزوم توحید و اخلاص و پیروی از اهل بیت 

    1. رجوع شود به صفحه ٣٩.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

142
  • عصمت شک دارد؟! ولیکن کلام در کیفیّت وصول به این حقیقت است. استاد راه رفته و از هوای نفس گذشته که به مقام کمال رسیده است می‌تواند سیره و سنّت و منهاج آن حضرات را بنمایاند و توحید خالص را بگوید و بفهماند؛ و الاّ تا نفخ صور هم پای در گِل می‌ماند.

  • تقسیم‌بندی مردم در اتیان عبادات و افعال به سه قسم

  • پرواز روح، صفحه ١٥٢:

  • به چهار کارگر در یک کارگاه برخوردم که مرا متوجّه به معنی اخلاص حقیقی می‌کردند. این چهار نفر کار می‌کردند، همه یک نوع کار داشتند، یک برنامه را انجام می‌دادند؛ امّا هریک از آنها کیفیّت عملشان تفاوت می‌کرد.

  • یکی از آنها تنها وقتی کارفرما او را می‌دید، و احیاناً تهدیدش می‌کرد، کار می‌کرد.

  • دیگری می‌گفت: من در مقابل بدهی‌ام به کارگاه کار می‌کنم.

  • سوّمی چون مرد مستمندی بود، و اگر هر روز کار نمی‌کرد مخارج زندگی‌اش تأمین نمی‌شد، به کار ادامه می‌داد.

  • چهارمی تنها به خاطر آنکه با کارفرما سابقۀ دوستی و آشنایی داشت، بدون توقّع مزدی کار می‌کرد. او را تنها چیزی که وادار به کار می‌نمود، عشق و محبّت به کارفرما بود...

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • مرجع کارگر سوّمی و دوّمی یک چیز است، و آن عمل است برای جلب منفعت و طمع بهره؛ و لذا در روایات مردم را در عبادت فقط به سه دسته تقسیم کرده‌اند.1

  • سفارش مرحوم آیة اللَه کوهستانی برای ملاقات با امام زمان عجّل اللَه تعالی فرجه

  • پرواز روح، صفحه ١٧٦:

  • مرحوم آیة اللَه کوهستانی زیاد به من توصیه می‌کرد که اگر می‌خواهی به محضر حضرت ولیّ عصر علیه السّلام برسی، از آزار مردم، بالأخص اولیای خدا و مراجع و افرادی که پناهی جز خدا ندارند، به خصوص به وسیلۀ

    1. الکافی، ج ٢، ص ٨٤؛ تحف العقول، ص ٢٤٦؛ غرر الحکم، ص ١٩٨؛ نهج البلاغة (عبده)، ج ٤، ص ١٨٩.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

143
  • غیبت و تهمت، بپرهیز؛ و در مجالسی که این گناهان انجام می‌شود، منشین.

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • الحقّ سفارش مهمی است؛ رحمة اللَه علیه رحمةً واسعةً.

  • مکاشفۀ دختر چهارده سالۀ مشهدی دربارۀ مرحوم آیة اللَه کوهستانی

  • پرواز روح، صفحه ١٧٧:

  • روزی یکی از محترمین مشهد که در خیابان نادری نزدیک میدان شهدا مغازه دارد، نزد من آمد و گفت: «دختری دارم که در حدود چهارده سال از سنّش می‌گذرد، و همه روزه صبح که از خواب برمی‌خیزد مطالب عجیبی برای ما می‌گوید و معتقد است که ارواح به او آنها را خبر داده‌اند و اتّفاقاً اکثرش هم مطابق با واقع است.»

  • ... [آن دختر] در یکی از جلسات به من گفت: «شما آقای کوهستانی را می‌شناسید؟»

  • گفتم: «بله، خدمتشان ارادت دارم.»

  • گفت: «دیشب مرا به خانۀ ایشان بردند» و شروع کرد به توضیح خصوصیّات جادّه و کوچه‌های قریۀ کوهستان و کیفیّت درِ ورودی منزل آیة اللَه کوهستانی.

  • و گفت: «... ولی متأسّفانه وقتی به در اطاق خواب او رسیدیم دو نفر مَلَک که محافظ ایشان بودند از ورودمان جلوگیری کردند، و چون ما اصرار کردیم، فقط به من اجازه دادند که از بیرون اطاق او را ببینم، ولی او خواب بود.»

  • در اینجا خصوصیات قیافۀ آیة اللَه کوهستانی را شرح داد که مطابق با واقع بود، و بلکه تمام آنچه از نشانی‌های کوهستان و منزل آیة اللَه کوهستانی توضیح داده بود، همه صحیح بود و حتّی خصوصیّات خانۀ اندرونی معظّمٌ له که بعدها من آن را دیدم بدون کم و زیاد، او قبلاً برای من شرح داده بود.

  • و وقتی من خدمت مرحوم آیة اللَه کوهستانی رسیدم و جریان این دختر را برای او نقل کردم، تبسّمی فرمود و گفت: «بعید نیست، همۀ ما تحت حفاظت ملائکه طبق امر الهی هستیم.»*

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • *ـ سوره الطّارق (٨٦) آیه ٤: ﴿إِن كُلُّ نَفۡسٖ لَّمَّا عَلَيۡهَا حَافِظٞ﴾.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

144
  • بحثی در تفسیر آیۀ شریفۀ ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَـٰبَ

  • پرواز روح، صفحه ١٧٩:

  • یک روز در تفسیر آیۀ ﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ﴾ که در سورۀ فاطر آیۀ ٣٢ واقع است، بین من و آیة اللَه کوهستانی بحثی جزئی اتّفاق افتاد؛ یعنی من این آیه را این‌طور معنی می‌کردم: «ما به ارث دادیم کتاب را به کسانی که اختیارشان کردیم از میان بندگانمان، که بعضی از آن کسانی که اختیارشان کردیم، ظالم به نفس خودند و بعضی میانه‌رو هستند و بعضی از آنها پیشی گرفته‌اند به همۀ خوبی‌ها و گوی سبقت را از دیگران ربوده‌اند به اذن خدا، و این فضیلت بزرگی است؛ اینها هر سه دسته وارد بهشت می‌شوند.»

  • مرحوم آیة اللَه کوهستانی می‌خواست بگوید از ظاهر آیه* استفاده می‌شود که این سه دسته از اقسام «عباد» است، ولی من می‌گفتم: طبق ده‌ها روایت و حدیث که در تفسیر این آیه وارد شده، این سه دسته از اقسام «مصطفین» است.

  • ایشان می‌فرمود: «من احادیث را قبول دارم و حق با شماست، ولی اگر ما باشیم و آیۀ شریفه، بهتر است**که طبق آنچه من می‌گویم معنی شود.»

  • پس از این بحث که چند دقیقه به طول انجامید دیدم آقای کوهستانی ناراحت شد و گفت: «شما مرا به بحثی وادار کردی که می‌ترسم حضرت زهراء علیها السّلام را ناراحت کرده باشم.» و این جمله را آن‌چنان با توجّه می‌گفت و اشاره به جهتی می‌فرمود مثل آنکه حضرت زهراء سلام اللَه علیها در آنجا نشسته و می‌شنود.

  • و سپس از آن حضرت عذرخواهی کرد و رو به همان جهت نمود و گفت: «یا فاطمه، من نمی‌خواهم بگویم که حتّی فرزندان غیر مسلمان تو به بهشت نمی‌روند؛ همۀ آنها اهل بهشتند، به خاطر تو، زیرا دامن تو پاک است و جمیع ذرّیۀ تو بر آتش جهنّم حرامند. من قبول دارم؛ اما می‌خواستم آیه را به ظاهرش*** معنی کنم.»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • *ـ آیه هیچ‌گونه ظهوری در این ندارد؛ زیرا همان‌طور که ضمیر ﴿فَمِنۡهُمۡ﴾ می‌تواند به ﴿عِبَادِنَا﴾ برگردد، می‌تواند به ﴿ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا﴾ برگردد و بلکه رجوعش 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

145
  • به ﴿ٱلَّذِينَ﴾ اظهر است. و روایات همگی طبق آیه آمده‌اند و منافاتی با ظهور ندارند.

  • **ـ هیچ بهتر نیست.

  • ***ـ و قد عرفتَ أنّ ظاهِرَها لَیسَ علی ما قال و ادَّعیٰ.

  • نظر آیة اللَه کوهستانی دربارۀ فلسفۀ یونان و وحدت وجود

  • پرواز روح، صفحه ١٨٣:

  • مرحوم آیة اللَه کوهستانی در چند سال اواخر عمر دو سه مرتبه به مشهد برای زیارت علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام می‌آمد. در یکی از این سال‌ها در مشهد در جلسه‌ای که جمعی از علما و رجال علم حضور داشتند، بحثی دربارۀ فلسفۀ یونان و وحدت وجود به میان آمد. معظمٌ له فوق‌العاده ابراز تنفّر از مکتب تصوّف و وحدت وجود و موجود کرد. و به من می‌فرمود: «در صحیحۀ بزنطی از علیّ بن موسی الرضا علیه السّلام نقل شده که فرمود: ”از ما نیست کسی که نزد او نام متصوّفه برده شود و او به زبان و به قلب از آنها ابراز تنفّر و بیزاری نکند.“» و سپس دست روی شانۀ من گذاشت و فرمود: «امیدوارم تو مدافع مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام باشی و تا می‌توانی با این مکاتیب ضدّ اسلام مبارزه کنی.»

  • پاسخ مرحوم علاّمه به نظر آیة اللَه کوهستانی دربارۀ فلسفه و وحدت وجود

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • در سفینة البحار در مادّۀ صوف روایاتی را در ذمّ تصوّف آورده است. از جمله همین روایت وارده از بزنطی و إسماعیل بن بزیع است.

  • البتّه فلسفۀ نهی شده همان فلسفه‌ای است که با قرآن و مکتب اهل بیت مغایرت دارد. و مراد از تصوّف، گرایش به باطن از نزد خود و از پیش خود بدون پیروی از منهاج معصومان است. و برای صدق این دعوی شواهد بسیاری در این روایات وجود دارد.

  • و امّا فلسفۀ اسلامیّه و مکتب صدرالمتألهین و مَن تَبِعَه در تأسیس براهین قویّه نه تنها مخالف اسلام و اهل بیت نیست، بلکه مؤیّد و پشتوانه و مبرهن آن است؛ و خدای ناکرده نباید به خاطر نام فلسفه که در این روایات آمده به واسطۀ تشابه 

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

146
  • اسمی از رجوع به ادلّۀ عقلیّه و ادلّۀ ساطعه و حکمت متعالیۀ مرحوم صدرالمتألّهین و میرداماد و حاجی سبزواری و سایر شاگردان این مکتب دوری جست که: فی ذلک خُسرانٌ عَظیمٌ.

  • و نیز نباید از میل به باطن و تهذیب نفس و تزکیه و اخلاق و رسیدن به مراحل توحید دست برداشت که: فی ذلک شَقاءٌ أَبَدیٌّ.

  • و امّا مع‌الأسف به واسطۀ تشابه اسمی و ندانستن مصداق و منطبقٌ‌علیه تصوّف در این روایات، مفاخری از اسلام و جهان تشیّع مانند ترجمان مفسّرین: شیخ أبوالفتوح رازی، و صاحب کرامات و تالی تلو معصوم: علیّ بن طاووس، و شیخ الفقهاء و المجتهدین شهید ثانی ـ قدّس اللَه أرواحَهم ـ را از میل کنندگان به تصوّف به شمار آورده‌اند. (سفینة البحار، طبع سنگی، مادۀ صوف، ج ٢، ص ٥٧ و ص ٦٤، و از طبع حروفی: ج ٥، ص ١٩٧ تا ص ٢٠٠و ص ٢١٣)

  • و این مصیبت عظیمی است که بر اسلام وارد شده و افراد جاهلی به واسطۀ ندانستن معنی و موضوع، همه را به یک چوب رانده و بدین وسیله نیز سدّ باب راه معرفت و توحید از مردم می‌شوند.1

  • فوت مرحوم کوهستانی و وصیّت به طواف جنازه‌اش در حرم امام رضا علیه السّلام

  • پرواز روح، صفحه ١٨٤:

  • مرحوم آیة اللَه کوهستانی در تاریخ جمعه ١٤ ربیع‌الأوّل ١٣٩٢ قمری از دنیا رفت و به فرزندش آقای شیخ اسماعیل کوهستانی فرموده بود: «جنازۀ مرا به مشهد ببرید و در حرم مطهر حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام طواف بدهید و به کسی نگویید که شیخ محمد کوهستانی فوت شده. اگر جایی بود، در آنجا مرا دفن کنید و الاّ به کوهستان برگردانید.»

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • منظور مرحوم کوهستانی از این وصیّت فقط طواف گرد قبر مطهّر بوده است 

    1. رجوع شود به صفحه ٥٢ و ١٢٢.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

147
  • که اگر احیاناً هم بدون تظاهر و منیّت و استفاده از صیت و سمعۀ او قبری هم مهیّا شد، فبها المطلوب، وگرنه طواف که خود موضوعیّت دارد انجام گرفته و جنازه را به مقرّ خود رسانیده‌اند.

  • این حقیر توفیق ادراک محضر آن مرحوم را نیافتم، ولی بسیاری از نیکان، او را مرد کریم و زنده‌دل و صاحب نفس زکیّه‌ای می‌دانستند؛ رحمة اللَه علیه.

  • حضور مرحوم علاّمه در نماز جماعت حاج شیخ حبیب‌اللَه گلپایگانی

  • پرواز روح، صفحه ١٨٦:

  • آنچه از مرحوم حجّة الإسلام آقای حاج شیخ حبیب‌اللَه گلپایگانی دیدم و شنیدم ...

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • این حقیر با آن مرحوم هم‌صحبت نشده‌ام، ولی در اواخر عمر که در بازار فرش‌فروش‌ها در مسجد حوض چهل‌پایه نماز جماعت می‌خواندند، در تابستان سنۀ یک هزار و سیصد و هشتاد و سۀ هجریّۀ قمریّه که به مشهد مقدّس مشرّف شده بودیم و مسافرخانه‌ای که در آن بودیم در سه راه مسجد شاه و نزدیک به آن مسجد بود، روزها را به جماعت آن مرحوم حاضر می‌شدیم و از فیض جماعت بهره‌مند می‌شدیم؛ رحمة اللَه علیه.

  • شیخ محمّد کوفی صاحب تشرّفات عدیده به محضر امام زمان بوده است

  • پرواز روح، صفحه ١٨٨:

  • شیخ محمد کوفی ...

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • این حقیر چون در نجف اشرف مشرّف بودم و سالیانی برای تحصیل در آن مکان مقدّس معتکف بودم، لذا از اخیار و ابرار آن مرز و بوم داستان‌های عدیده‌ای را دربارۀ آقا شیخ محمد کوفی و تشرّف او به محضر مبارک حضرت بقیّة‌اللَه ارواحنا فداه شنیده بودم، که بعضی از آنها بسیار مفصّل و جالب توجه بود؛ ولی هیچ گمان نداشتم که این حکایات از شخص زنده‌ای است و او فعلاً حیات دارد و در کوفه

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

148
  • ساکن است. تا یک روز صبح که برای درس به صحن مطهّر رفته بودم، جنازه‌ای را آوردند و گفتند: این جنازۀ شیخ محمد کوفی است؛ رحمة اللَه علیه.

  • سوز و عشق فراوان آقا شیخ علی فرید کاشانی را می‌گداخت

  • پرواز روح، صفحه ١٩٨:

  • مرحوم حجة الإسلام آقای شیخ علی فریدة الإسلام کاشانی ...

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • مرحوم آقا شیخ علی فرید کاشانی مرد غیر متعارفی بود. در آن مدتی که حقیر در قم تحصیل می‌کردم ایشان نیز آنجا برای تحصیل آمده بودند. استعداد فوق‌العاده‌ای داشت. و همان سوز و عشق فراوان او را می‌گداخت و محترق می‌کرد؛ و سر انجام به مرگ او منتهی شد.

  • و شاید سرّ این رحلت نیز نداشتن استاد بود؛ زیرا جذبات ربّانیّه و سبحات قدسیّۀ الهیّه و بارقه‌های قدّوسیّه، چون یکباره بر سالک وارد شود و او طاقت تحمّل آن را نداشته باشد، قالب تهی می‌کند، و نظایر آن کراراً دیده شده است؛ ولی استاد خبیر و بصیر این بارقه‌ها را منظّم می‌کند؛ یعنی سالک را به تدریج و با رفق و مدارا جلو می‌برد، به طوری که قبلاً استعداد هر بارقه‌ای در وجود او متحقّق می‌گردد و سپس در اثر توجّه و نیاز سالک آن نفحات و بَوارق بر او می‌وزد.

  • و این حقیر نیز گمان دارم علّت مرگ مرحوم آقا سیّد علی رضوی که قبلاً ترجمۀ احوالشان گذشت1 همین امر بوده، چون او نیز استاد نداشته است. و سبب ارتحالشان بنابر نقل دوست و صدیق مداوم ایشان، حضرت حجة الإسلام آقای حاج سیّد محمّد رضا رضوی لاهیجی ـ أدام اللَه أیّام برکاته ـ سکتۀ قلبی بوده است؛ یعنی نفس در مقام صعود و برخورد با جذبۀ الهیّه طاقت نمی‌آورد، لذا بدن را خلع می‌کند و دیگر برنمی‌گردد و یا قلب را از حرکت متوقف می‌سازد و در این‌صورت بازگشت موقّت او نیز مثمر ثمر نمی‌گردد و پس از چند ساعت و یا چند روزی سالک یکسره به 

    1. پرواز روح، ص ١٨٩ الی ١٩٣.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

149
  • عالم بقاء می‌رود؛ ولیکن چون تمام استعدادهای خود را در فناء در تمام اسماء و صفات الهیّه به مرحلۀ فعلیّت در نیاورده است، ناقص می‌میرد، که البته اجر او بر خدا خواهد بود: ﴿وَمَن يُهَاجِرۡ فِي سَبِيلِ ٱللَهِ يَجِدۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُرَٰغَمٗا كَثِيرٗا وَسَعَةٗ وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَهِ﴾.1

  • پرواز روح، صفحه ٢٠٠:

  • ... خدا آن تاجر محترم که از دنیا رفته و مرحوم سیّد عبدالکریم را رحمت کند.

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • آمین.

  • پرواز روح، صفحه ٢١٢:

  • ... و او [مرحوم حجة الإسلام آقای حاج سیّد رضا ابطحی] در همان روز موعود، یعنی جمعه، هشتم ماه رمضان ١٣٥٦ از دنیا رفت. خدا رحمتش کند.

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • آمین.

  • پرواز روح، صفحه ٢١٣:

  • بدون تردید، یکی از ضروریّات مذهب تشیّع و بلکه تمام ادیان، مسألۀ رجعت است...

  • ضرورت رجعت از مختصّات شیعه است

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • ضرورت رجعت از مختصّات شیعه است؛ در سایر ادیان اگر هم بوده باشد از ضروریّات آنها نیست.

  • پرواز روح، صفحه ٢١٤:

  • تردیدی نیست که به صریح قرآن و دلایل عقلی خدا بر هر چیزی احاطه دارد...

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • متکفّل دلایل عقلیّه، مگر غیر حکمت متعالیه و علم فلسفه است؟

    1. سوره النّساء (٤) قسمتی از آیه ١٠٠.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

150
  • عقیدۀ مؤلّف پرواز روح در احاطۀ علمی خداوند و پیامبر اکرم و اوصیای گرامی ایشان

  • پرواز روح، صفحه ٢١٥:

  • به عبارت واضح‌تر اگر گفتیم همان‌گونه که خدا بر مخلوقش احاطۀ علمی دارد، سخن آنها را می‌شنود، از ارادۀ قلبی کوچک‌ترین جاندار در کرات بسیار دور اطّلاع دارد و خلاصه چیزی بر او مخفی نیست، پیغمبر اسلام و اوصیای گرامی‌اش هم از همۀ اینها اطّلاع دارند و به طور مساوی* چیزی بر آنها مخفی نیست؛ علاوه بر آنکه کفر نگفته‌ایم، به یکی از ضروریّات و اعتقادات حقیقی و مسلّم اسلام هم پی برده‌ایم.

  • نگویید: پس برای خدا چه باقی مانده؟ زیرا این جمله کفر است که بگوییم خدای نامحدود فقط احاطه بر مخلوق محدودش دارد.

  • ولی دربارۀ پیغمبر و اوصیایش می‌گوییم: آنها فقط بر مخلوقات خدا احاطه دارند، احاطۀ علمی آنها تنها بر همین محدوده است و از همین محدوده تجاوز نمی‌کند.**

  • اگر این چنین نیست، پس معنی این آیات چیست؟

  • ١. ﴿وَكُلَّ شَيۡءٍ أَحۡصَيۡنَٰهُ فِيٓ إِمَامٖ مُّبِينٖ﴾؛1 «علم هر چیز را در وجود امام مبین قرار دادیم.»

  • اگر بخواهیم به اطلاق این آیه توجه کنیم علم آنها نامحدود می‌شود، ولی عقل آن را محدود می‌کند*** که قدر مسلّمش علم و احاطۀ بر ما سوی اللَه است...

  • نگرش مرحوم علاّمه در کیفیّت علم الهی و پیامبر اکرم و اوصیای گرامی ایشان

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • *ـ علم و اطّلاع اولیای خدا با علم خود خدا به نحو تساوی نیست، بلکه به نحو آیه و ذوالآیه است (به نحو صورت مرآتیّه و صاحب صورت) یک چیز بیشتر نیست؛ و تجلّی‌گاه آن متعدّد است.

  • إذا أنت عدَّدتَ المرایا تعدّدا***و ما الوجه إلّا واحدٌ غیرَ أنّه
  • **ـ سؤال و جواب نارسا است. احاطۀ اولیای خدا تنها احاطۀ علمیّۀ نیست، 

    1. سوره یس (٣٦) ذیل آیه ١٢.

سر الفتوح ناظر بر پرواز روح

151
  • بلکه احاطۀ عینیّه و خارجیه است و آنان حقیقت اسماء و صفات ذات مقدّس او هستند، و فرق فقط از ناحیۀ آیتیّت و مرآتیّت است.

  • ***ـ کلام در اطلاق و تقیید نیست، بلکه هر چیزی که بتوان بر آن نام شیء را نهاد، او را خدا در امام مبین إحصاء کرده است.

  • وصل و لقای حضرت بقیّة‌اللَه عنوان مقدّمیّت دارد

  • پرواز روح، صفحه ٢١٧:

  • همۀ ما حتّی بعضی از علما را هم دیده‌ام که دائماً به فکر وصل و لقاء حضرت بقیّة‌اللَه‌اند ولی در بُعد جسمانی و بدنی آن حضرت؛ زیارت می‌خوانند، حاجت از آن حضرت می‌طلبند و معتقدند که او شنیده و حاجاتشان را داده، ولی باز هم می‌گویند: ما هنوز به خدمتش مشرف نشده‌ایم...

  • مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس اللَه نفسه الزّکیّه:

  • باید به فکر وصل و لقای خداوند متعال بود؛ زیرا آن اصل است و آیات قرآن ما را بدان مقام سوق می‌دهند. و وصل و لقای حضرت بقیّة‌اللَه عنوان مقدّمیّت دارد، نه ذی‌المقدمه. چگونه می‌توان گفت که: اصل وجود آن بزرگوار آینه و مرآت است؛ آن‌وقت غایت سیر، رسیدن به همین معنای حرفی و مرآتی است؟ این تناقض صریح است.

  • و علّت آنکه بسیاری در عشق امام زمان سوخته‌اند و به جایی هم نرسیده‌اند آن است که وجود آن حضرت را استقلالی پنداشته‌اند، فلذا نه به آن حضرت رسیده‌اند، چون وجود استقلالی ندارد؛ و نه به خدا رسیده‌اند، چون دنبالش نرفته‌اند.