پدیدآورآیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروهاصول
مجموعهالدليل الثاني: الروايات - الروایة الأولی: حدیث الرفع
توضیحات
حضرت آیةالله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی قدّس سرّه در یکی از جلسات درس خارج اصول بیاناتی درباره حضرت امام زمان علیه السلام ایراد فرمودهاند. ایشان در ابتدا به تواتر روایات مهدویت در منابع شیعه و اهل سنت اشاره کرده و نام کتب متعددی از هر دو مذهب، که به این موضوع پرداختهاند ذکر شده است. استاد با اشاره به ادله عقلی و تاریخی بر وجود و ولادت امام زمان، بیان داشتند که این اعتقاد در زمان غیبت صغری شایع بوده و شیعیان با نواب خاص حضرت ارتباط داشتند. حضرت آیةالله حسینی طهرانی در بخش دیگری از این جلسه، حقیقت ولایت و ارتباط آن با مقام امامت را تبیین کردند و نقش امام به عنوان واسطه بین خلق و خالق و مظهر اسماء و صفات الهی را بیان فرمودند. ایشان موضوع ظهور امام زمان (عج) به عنوان حلقه واسطه بین دنیا و قیامت و تحول معرفتی مردم در آن زمان و دوره رجعت را مورد بحث قرار دادند. استاد در پایان، به سنخیت بین سالک و وجود حق و همچنین امام و پیغمبر علیهم السلام اشاره کرده و کیفیت تدبیر نظام تکوین در زمان غیبت را توضیح دادند.
هو العلیم
امام زمان علیه السّلام از منظر نقل و عقل
و تبیین جایگاه امامت و ولایت
درس خارج اصول فقه – جلسه 194 – قم المقدّسة
استاد
آیة الله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی
قدس الله سرّه
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم1
تواتر روایات وارده در باب مهدویّت
تلمیذ: [دربارۀ امام زمان علیه السّلام] سؤالات بسیاری وجود دارد مثلاینکه: چگونه است که روایات دربارۀ حضرت مهدی عجّل الله تعالیٰ فرجه الشّریف و ولادت ایشان و اینکه فرزند امام عسکری علیه السّلام است زیاد نیست و شاید از ده روایت هم تجاوز نکند، درحالیکه این مسئله از اعتقادیّات است؟
استاد: درست است که مسئله از اعتقادیّات است، ولی اینگونه نیست که روایات کم باشد.
بیشتر بودن روایات مهدویت در منابع اهل سنت، در مقایسه با منابع شیعه!
عجیب است که ما میبینیم این روایات نزد اهلسنت حتی بیشتر از شیعه است!2 روایاتی حتی قبل از ولادت ایشان و در زمان امام رضا علیه السّلام دربارۀ آن حضرت موجود است و از بسیاری از ائمه علیهم السّلام نیز روایت شده است. مثلاً داریم که پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم با جابر صحبت میکردند و جابر اسامی ائمۀ اثنیٰعشر را شنیده است! حضرت میفرماید:
«[ثمّ القائِمُ] اسمُهُ اسْمی و کُنیَتُهُ کُنیَتی؛3 آخرین از آنها، نام او نام من و کنیۀ او کنیۀ من است.»
و روایات دیگر.4
صدها روایت نزد اهلسنت و شیعه5 دربارۀ وجود حضرت مهدی و ولادت ایشان آمده است و این مسئله از متواترات است!6 چگونه میگویید ده روایت؟! آیا شما روایات را بررسی کردهاید؟!
تلمیذ: خیر، من فقط اشکال را نقل میکنم.
استاد: اینطور نیست، صدها روایت در اینباره از شیعه و اهلسنت وجود دارد. حتی فضل بن شاذان که در زمان امام رضا بوده، کتابی دربارۀ غیبت نوشته است به نام: الغیبة.7 یعنی ایشان حدود صد سال قبل از ولادت امام زمان دربارۀ آن حضرت کتاب نوشته است! اتفاقاً این روایات بالنّسبه به سایر مسائل از قویترین و مؤکّدترین متواترات است و از أخبار شاذّ یا آحاد و حتی مستفیض نیست. یعنی این مسئله حتی نزد اهلسنت روشن است و اعتقاد دارند که لا محاله امام مهدی ظهور خواهد نمود؛8 حال یا اینکه در این زمان متولد میشود، یا اینکه از قبل متولد شده و غیبت نموده و بعداً ظهور میکند.9
حتی همین الآن در صحن مسجد النّبی نوشته شده است: «محمّدٌ المهدیّ الحیّ.»1 یعنی نام حضرت با این اسم و با این عنوان که حیات دارد آمده است؛ لذا خود اهلسنت معترف به این مسئله هستند و من نمیدانم این شبهه از کجا آمده است!
تلمیذ: شاید اینگونه بگویند که حضرت مهدی خواهد آمد اما به دنیا نیامده است، بلکه به دنیا خواهد آمد! یعنی معترف باشند که تعداد خلفای رسول خدا صلّی الله علیه و آله همان دوازده تا است، ولی آنگونه که ما حضرت را میشناسیم که به دنیا آمده و غیبت نموده است، قائل نباشند؛ بلکه بگویند زمان آن حضرت فرا نرسیده است، حال یا اصلاً به دنیا نیامده و یا به دنیا آمده اما کسی او را نمیشناسد.
استاد: بله، ممکن است. علیٰأیّحال اگر حضرت را از فرزندان امام حسن عسکری علیه السّلام بدانیم، چگونه فترت و صدها سال فاصله بین امام عسکری و فرزندش قائل بشویم؟ این محال است. مگر اینکه بگوییم واسطههایی وجود دارد که کسی قائل به آن نیست، بلکه همۀ روایات او را فرزند بلا فصل امام عسکری میدانند.
من میتوانم روایات بسیاری ناظر به اینکه حضرت متولد شدهاند برای شما بیاورم و در بحار الأنوار نیز روایات بسیاری از امام صادق، امام باقر، امام جواد، امام رضا، امیرالمؤمنین و رسول اکرم صلوات الله علیهم اجمعین دربارۀ آن حضرت آمده است.2
بهعنوانمثال در روایات داریم: «لا تَخلو الأرضُ مِن حُجّة؛3 زمین از حجّت خالی نمیماند.» خب، امام عسکری رحلت کردهاند، الآن حجّت کیست؟ پس حتماً باید فرزندش به دنیا آمده باشد! چون روایت میفرماید: «نمیتواند زمین از حجّت خالی بماند!» یا «لَولَا الحجّةُ لَساخَتِ الأرضُ بِأهلِها؛4 اگر حجّت نباشد هرآینه زمین اهلش را در کام خود فرو میبَرد!» و یا «مَثَلُ قائِمِنا...! »5
اگر ما تمام روایاتی که دربارۀ وجود حجّت و ائمۀ دوازدهگانه و امام مهدی آمده است به هم ضمیمه کنیم، از متواتر هم بیشتر خواهد بود.
ادلۀ عقلی و تاریخی بر وجود امام زمان علیه السّلام
تلمیذ: آیا ادلۀ عقلیّه هم داریم که آنها را تقویت کند؟ ادلهای که امتناع خلوّ زمین از حجّت را نتیجه دهد.
استاد: بله، حتی ادلۀ عقلیّه داریم.
آیا شما کتاب الغیبة نعمانی و الغیبة فضل بن شاذان و الغیبة شیخ طوسی را دیدهاید؟ همۀ اینها ما را به همین مسئله میرساند.
تلمیذ: غضّ نظر از روایات و وجود سُفَرا، فرضاً اگر حتی یک روایت هم نداشتیم، آیا میتوانستیم با نگاه به سیر تاریخی این مسئله را اثبات کنیم؟
استاد: بله، این مسئله تاریخی است.
تلمیذ: مراجع و صالحین بسیاری آن حضرت را دیدهاند؛ یعنی جوّی نزد متشرّعه هست که آن حضرت وجود دارد.
استاد: بله، این مسئله مورد اتفاق است و هیچ خلافی در آن نیست. در اعتقاد شیعه سُفَرای چهارگانۀ آن حضرت بودهاند و زمان آنها نیز به هفتاد و پنج سال میرسید.1 حتی بین اهلسنت هم این مسئله شایع بود و میگفتند: «شیعه بهوسیلۀ این سفرای اربعه با امامشان در ارتباط هستند.»2 لذا این مسئله از همان زمان بین شیعه و اهلسنت متّفقٌعلیه بوده است.
در تاریخ خلفای عباسی هم داریم که بعد از متوکّل، برخی از خلفا مانند معتزّ به دنبال امام علیه السّلام میگشتند [تا آن حضرت را به قتل برسانند]!3 افرادی هم بودند از قمّیّین و غیر آنها که به سامرّا رفتند و حضرت را در پنجسالگی دیدند.4
خلاصه، مسئله حتی از تواتر هم بیشتر است! یعنی این مسئله در بلاد منتشر بوده و افراد این مسائل را شفاهاً برای اقوام خود و نیز سایر بلاد نقل میکردند و از أبدَه بدیهیّات در زمان ولادت حضرت و حتی بعد از آن بوده است؛ یعنی حتی بعد از آن نیز افرادی رؤیت حضرت را نقل میکردند! لذا صلاً مطلب غریبی نیست.5
تلمیذ: بههر حال چه دلایلی برای اقناع اهلسنت هست؟
استاد: به آنها میگوییم که تاریخ موجود است! مثل زمان معتزّ.
تلمیذ: خب میگویند که اینها از تألیفات علمای شیعه است!
استاد: نه، از تألیفات علمای ما نیست؛ بلکه تاریخی است که نزد خود آنها موثّق است.
تلمیذ: کتبی هم تألیف شده که از مصادر اهلسنّت روایات را [جمعآوری کرده است]؛ مثلاً میرزا نجمالدّین عسکری دو جلد کتاب در مناقب حضرت مهدی سلام الله علیه دارد که در واقع یک جلد آن روایاتی است که از اهلسنت نقل شده و جلد دیگر هم روایات اهلشیعه است.1و2 یک کتاب هم مرحوم آیةالله سید صدرالدّین صدر نوشته است که از کتب اهلسنت روایاتی جمعآوری کرده و در دسترس هست.3
استاد: بله. همانطور که عرض کردم زیاد است و در قضیۀ مربوط به امام عصر علیه السّلام، روایات از اهلسنت بیشتر از شیعه است! حتی روایاتی که مربوط به ولایت است. بهعنوانمثال روایتی اهلسنت از پیغمبر اکرم صلوات الله علیه نقل میکنند که حضرت، جابر بن عبدالله انصاری را مخاطب قرار میدهند و نام دوازه امام را به او میفرمایند:
أوّلُهُم علیٌّ، ثُمّ الحَسنُ، ثُمّ الحسینُ... ثمّ القائِمُ اسمُهُ اسْمی و کُنیتُهُ کُنیَتی؛ «اوّلی آنها علی، سپس حسن و حسین... و آخری آنها نامش نامِ من و کُنیۀ او کنیۀ من است.»
بنابراین اهلسنت چه میگویند؟ این را خودشان روایت میکنند و در بسیاری از کتب در باب فضائل [اهلبیت علیهم السّلام] موجود است!4
تبیین جایگاه امام با توضیح حقیقتِ ولایت
تلمیذ: آیا مقام امامت ربطی به کمال دارد یا ندارد؟ یعنی وقتی امام زمان علیه السّلام، امام شد به کمال رسیده بود؟
استاد: امام مُساوق با کمال است. وقتی که یک شخص امام میشود، یعنی استعداد و تهیّؤ برای تقبّل و تحمل بروز و ظهور اسماء و صفات کلّیۀ الهیه را پیدا میکند. چون مسئلۀ امامت یعنی مسئلۀ ربط و علقۀ بین خلق و خالق. امام وظیفهاش ربط است؛ حال خلق هر کسی میخواهد باشد! از ادنای مخلوقات گرفته تا اعلای از نفوس مجرّده و ملائکه و عقول؛ واسطۀ تمام اینها ولایت است.
یعنی مسئلۀ ولایت ـ همانطوریکه عرض کردم ـ یک مسئلهای است که تمام بروز و ظهور اسماء و صفات الهیه بهواسطۀ آن است. مثل یک کارخانه و مَصنعی میماند که در این مصنع حدید هست، پلاستیک هست، زُجاج و شیشه هست، نایلون هست، لون و رنگ و امثال اینها نیز هست. این موادّ وارد کارخانه میشوند و بعد فرض کنید که از آنطرفِ کارخانه و مصنع یک سیّارهای5 خارج میشود. این سیّاره، مجموعِ مرکّبی است از حدید و زجاج و پلاستیک و لاستیک و سیم و همۀ آنچه که یک سیّاره لازم دارد. این موادّ هست، حال آن نیرو و قدرتی که این موادّ را تبدیل میکند و از آن مصنع به شکل سیّاره خارج میکند، آن کهربا و برق است؛ یعنی تا برق نباشد این موادّ به جای خودش محفوظ است و هیچ تبدیل به سیّاره نمیشود. لذا این برق و کهربا این مکینه6 را بهکار میاندازد؛ یعنی این دستگاه و جهاز را به حرکت میاندازد و این موادّ تبدیل به یک سیّاره شده و خارج میشود.
ولایت حکم برق و کهربا را دارد. مسئلۀ ولایت عبارت است از اینکه این اسماء و صفات کلّیۀ الهیه، بهواسطۀ این قوۀ ولایت متعیّن میشود و در هر رتبهای یک حدّ مختص به خودش را میخورد و از آنجا افاضۀ فیض میشود. این مسئله مربوط به امام است. یعنی امام علیه السّلام باید به این مرتبه برسد تا اینکه بتواند این تهیّؤ و آمادگی برای این وضع را پیدا بکند.
حال این تهیّؤ و آمادگی گاهی اوقات برای انسان در یک سال حاصل میشود، گاهی اوقات در دو سال، گاهی اوقات در [چند] سال، گاهی اوقات در یک هفته و گاهی اوقات هم در یک شب! بالأخره باید این تهیّؤ و آمادگی و استعداد برای شخص پیدا بشود تا بتواند منبع برای نزول فیض باشد.
البته این در مراتب بعدی خود ـ یعنی بعد از اینکه امام شد ـ یک سیرِ دیگرِ خاصّ به خودش را هم دارد و اینطور نیست که سیرش در یک مرتبه متوقف بماند. او سیر عرضی دارد و همینطور اتّساع و وسعت پیدا میکند. آن هست؛ چطور اینکه در قیامت آن طور است، در اینجا هم به همین وضع و به همین کیفیت است.
تلمیذ: [آیا ممکن است] بهواسطۀ آن سرعت، سیر عرضیِ لازم را نداشته و فقط یک سیر صعودی داشته باشد؟
استاد: آخر شما این سیر صعودی را به چه تشبیه میکنید؟ فقط یک مسئله نیست؛ در عیناینکه دارد سیر صعودی میکند، سیر عرضی هم دارد! بهخاطر اینکه اگر همۀ عوالم را حیازت نکند، نمیتواند به همۀ عوالم احاطه داشته باشد.
تلمیذ: احاطۀ اجمالی هم نمیتواند داشته باشد؟
استاد: نهخیر، این احاطه تفصیلی است؛ احاطه برای امام، احاطۀ تفصیلی است و اجمالی نیست. در مسئلۀ امامت، دیگر افاضه است و اراده و مشیّت خدا به آن تعلّق گرفته است. اگر بخواهد در تحتِ یک قانون قرار بگیرد، اینطور نیست که حتماً باید یک مدت مشخصی داشته باشد تا در این مدت مشخص نماز شب بخواند، ریاضت بکشد، ذکر بگوید و...! نه، خود امام ولو اینکه پنج سال سنّ اوست، ولی آن کیفیت پنجسالگیاش با پنجسالگیهای افراد عادی فرق میکند و حرکتِ سیر او فرق دارد.
تلمیذ: بههرحال این سیر تدریجی را در آن پنج سال طی میکند یا اینکه نه، میگوییم یک موهبت و افاضهای است و بعد [طی میکند]؟
استاد: حتی لازم نیست در پنج سال هم طی بکند، بلکه دفعةٌ واحدة هم میشود! یعنی [ممکن است] دفعةٌ واحدة این افاضه و مسئله برای او انجام بشود.
تلمیذ: آیا در سلوک هم همینطور است؟ یعنی میشود کسی منبابمثال [در] یک زمان [به کمال برسد]؟
استاد: بله.
امیرالمؤمنین علیه السّلام در حدود سی و دو سه سالگی [یا کمی بیشتر] بودند که به امامت رسیدند.1 چون در جنگ خندق بیست و هفت سالشان بود و ظاهراً جنگ خندق هم در سال سوم هجری اتفاق افتاد، یعنی سه سال بعد؛2 هفت سال هم ایشان در مدینه بودند، هفت سال و بیست و هفت سال میشود سی و چهار سال. ایشان حدود سی و چهار یا سی و پنج سالگی به امامت رسیدند.
همچنین نحوۀ حرکت اینها هم تفاوت میکند؛ یعنی ممکن است در یک هفته باشد یا در یک سال! حال اگر امام زمان در سهسالگی به امامت میرسید، چطور؟ آیا مشکلی پیش میآمد؟ مشکلی نیست؛ یعنی حالت افاضهای است که این نفس باید آن حالت و آن حرکت را داشته باشد. این حرکتِ از مادّه و طیّ مراتب مادّه و مثال و ملکوت باید برای شخص باشد، حال یک وقتی خدا صلاح میداند که در یک شخص این حرکت را کمکم بهوجود بیاورد و برای یک شخص سریع بهوجود بیاورد؛ آن دیگر دست خود اوست. ما نمیتوانیم بگوییم: «آقا، چرا برای او این کار را کردی و برای دیگری [آن کار را کردی؟!]» چطور اینکه آنچه که مربوط به ما هم هست، آن هم موهبت است! مگر در قبال این کاری که شما انجام میدهید و این حرکتی که طی میکنید، باید این [نتیجه] باشد؟! مگر در قبال ذکر حتماً باید تحولی باشد؟! افرادی هستند که صد سال ذکر میگویند، هیچ طوریشان هم نمیشود! اینکه در قبال این مسئله تحول هست، این یک موهبت است؛ حال این موهبت در یکی این قدر است، در یکی بیشتر است! ولی همهاش بهدست اوست.
ظهور امام زمان، حلقۀ واسطۀ بین دنیا و قیامت
تلمیذ: نسبت به زمان ظهور حضرت صاحبالأمر اطلاق قیامت شده است؛1 کما اینکه در آن روایت أشراط السّاعة هم که رسول خدا به سلمان میفرماید، همهاش دلالت بر علائم آخرالزّمان میکند.2 اینها به چه نسبت اطلاق میشود؟
استاد: بهخاطر اینکه مسئلۀ ظهور حضرت یک حلقۀ واسطۀ بین دنیا و قیامت است. یعنی اصلاً بهطور کلی استعداد و آمادگی قیامت، در ظهور حضرت پیدا میشود؛ چون بالأخره هر شخصی برای قیامت استعداد و آمادگی میخواهد. کسی هم که از دنیا میرود، بهواسطۀ ورودش در عالم برزخ تهیّؤ برای قیامت را پیدا میکند. در اینجا هم خود ظهور حضرت، یک تحولی است از این عالم به عالم [قیامت]؛ یعنی دیگر این مرتبه از پروندۀ این عالم از خلقت آدم، بسته میشود.
یعنی اگر فرضاً ما تاریخ خلقت آدم را تا قیامت سه قسمت کنیم، قسمت اول ـ که همین زندگی عادی و ظاهری با همین خصوصیّات و کیفیّات است ـ تا زمان ظهور تمام میشود؛ [قسمت دوم عبارت است از] ظهور تا رجعت؛ و و [قسمت سوم هم] قیامت.3
بنابراین، مسئلۀ ظهور اولین قدم بهسوی قیامت است؛ یعنی بهسوی تحول در مرتبۀ جدیدی که در آن مرتبۀ جدید انسان با یک واسطه از نقطهنظر ظاهر به قیامت میرسد. از نقطهنظر باطن هم همان تحول باطنی ـ که تکوینیِ در افراد هست ـ آنها را بهسمت قیامت سوق میدهد و آن موقع دیگر غفلت و اینها نیست.4
تحول معرفتی مردم در زمان ظهور
تلمیذ: یعنی واقعاً زمان حضرت مردم ولو عوام هم متحول میشوند؟ نمیتوانیم بگوییم عوام آنها مثل عوام الآن هستند؟
استاد: نه، ولو عوام هم متحول میشوند.
إذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ اللهُ یَدَه علیٰ رُؤوسِ العِبادِ؛ فَجَمَعَ بها عُقولَهم و کَمُلَت به أحلامُهُم.5
تلمیذ: در روایات داریم که کسانی که در غیبت حضرت در تهذیب نفس و تمسّک به ولایت و در اطاعت حق بودهاند، ثواب آنها أجزَل و أعظم از ثواب کسانی است که در زمان ظهور در خدمت حضرت و در تحت لِوا و ولایت ایشان هستند؛6 پس این أجزل بودن و أعظم بودن به چه مناسبت در روایت آمده است؟
استاد: البته این مطلب هست که: «أفضَلُ الأعمالِ أحْمَزُها»؛1 اگر کسی یک طاعتی را در یک شرایط سخت و صعبی انجام بدهد، طبعاً یک اثر بیشتری دارد؛ ولی خب در زمان حضرت یک عنایت و موهبت است، شما نمیخواهید؟! آیا میخواهید بگویید که آقا، ما نمیخواهیم ظهور کنید و میخواهیم [در غیبت و سختی بمانیم]؟! نه آقا، حالکه دو دستی دارند حلوا را میدهند، چرا نمیگیرید؟! خودشان دارند میدهند! انسان قبل از ظهور کارش را انجام میدهد، حالا که ظهور میآید، آیا بگوید: ظهور را نمیخواهیم، بلکه میخواهیم «أفضلُ الأعمال» داشته باشیم؟! نه دیگر، دارند مفت و مجانی یک عنایتی میکنند!
تلمیذ: برای سُلاّک تفاوتی نمیکند؟
استاد: نه، سالک راه خودش را انجام میدهد.
آیا چند امام در یک زمان میتوانند باشند؟
تلمیذ: آیا ضابطه ولایت است که فرمودید امیرالمؤمنین در سنّ سی و چند سالگی به امامت رسیدند؟ یعنی نمیشود که در زمان وجود مبارک پیغمبر، امیرالمؤمنین به امامت برسند؟ یعنی آن موقع امام نبودند، یا در زمان امام حسن، امام حسین امام نبودند!
استاد: بله، نبودند.
تلمیذ: حالا در این رابطه، فرقی هم از جنبۀ حقیقت بین امامت و ولایت نیست؟ امامت ظاهر ولایت و ولایت باطن امامت است.
استاد: بله.
تلمیذ: بنابراین در زمانی که وجود مبارک حضرت صاحبالأمر هست، ولایت هم که هست؛ یعنی شخص ولیّ هم حضور دارد و دارد کار میکند. چطور میشود در یک زمان دو تا ولیّ میتواند کار کند، اما در یک زمان دو تا امام نمیتوانند؟
ولایت طولیِ اولیای الهی، تحتِ ولایت امام علیه السلام
استاد: ولیّ در تحتِ ولایت امام است و ولایتش ولایت طولی است، نه ولایت عرضی؛ اما [ولایت] امام عرضی است! لذا دو چیز در عرض هم نمیتواند قرار بگیرد و دو مشرب ندارد؛ [اما در اینصورت] دو مشرب و دو علت میشود و توارد علّتین بر معلول واحد هم که نمیشود.2 بنابراین خود شخص ولیّ متصل به امام است.3
تلمیذ: در استفاده از منبع ولایتِ امام شالودۀ ولیّ هیچ تأثیر ندارد؟
استاد: ولیّ دارد از ولایت امام میگیرد. یعنی الآن هر ولیّی که هست و قبلاً بوده است، از ناحیۀ امام زمان علیه السّلام بر آنها اشراب میشود و ولیّ خودش مستقلاً نمیگیرد؛ یعنی دو مشرب و دو مجرای مختلف نیست، بلکه یک مجرا هست و آن مجرا میآید افاضه میکند. منتها فرق این است که چون ولیّ استعداد تام دارد، وحدت دارد؛ اما بقیه استعدادشان تام نیست و به لحاظ استعدادشان وحدت دارند و به لحاظ نقصانشان ندارند. وإلاّ نهاینکه امام علیه السّلام همراه با ولیّ باشد! نهخیر؛ همیشه ولیّ در هر مرتبه و در هر کجا باشد، زیر ولایت امام است.1
تلمیذ: اینجا یک سؤال پیش میآید و آن اینکه: میفرمایید که ولیّ در تحتِ ولایت امام دارد استفاده میکند و به مردم میرساند، بالأخره آن نفس ولیّ و شاکلۀ ولیّ دخالت دارد در این استفاضه و افاضه؟
استاد: بله.
تلمیذ: در مورد امام چه اشکالی دارد؟ ما میگوییم دوتا امام هست، یک امام در تحتِ یک امام دیگر! درحالیکه در روایات میبینیم که وقتی امام اوّلی از دار دنیا میرود، امام دوّمی بعد از او احساس میکند که یک چیزی بر او اضافه شده است.
استاد: آخر همین است! اینکه میگویید: «چه اشکال دارد» خودتان جوابتان را میدهید! «چه اشکال دارد» یعنی همین! اشکال این است که یک مجرا بیشتر نمیتواند باشد و فیض را بگیرد؛ دو مجرا دیگر چرا؟! ولایت قائم به مجرا و نفس واحد است که این نفسِ واحد، مظهر برای تدبیر و تدبّر عالم شده است و این، دو برنمیدارد؛ وإلاّ دو علت بر معلول واحد پیدا میشود!
مقام امامت با ولایت از این نقطهنظر فرق میکند که امامت ولایتی است که آن ولایت تجلّی پروردگار است در مظهر واحد، یعنی ظهور واحد؛ آنوقت آن ظهور، انعکاسش در ظهورات دیگر و آینههای دیگر خواهد بود. بنابراین در هر زمانی باید یک امام باشد. چطور اینکه در ابتدای قضیه که اسماء کلّیۀ الهی واحد هستند، منبابمثال شما بگویید: «ما دو اسم علیم داشته باشیم! چه اشکال دارد؟!»
تلمیذ: ما نمیخواهیم بگوییم که دو اسم علیم داریم!
استاد: پس چه؟ در اینجا مسئلۀ امامت، یعنی ولایت تکوینی پروردگار در ظهور اسماء کلّیۀ خود؛ آنوقت ما چند تا ولایت داریم؟
تلمیذ: یکی داریم.
استاد: احسنت! خب ظهور ولایت چیست؟
تلمیذ: ظهور ولایت در مشاکل و مظاهر خودش است.
استاد: همین، پس یک ولایت است.
تلمیذ: [ولایت] ولیّ هم پس یک ولایت است! ما میگوییم هیچ تفاوت و تمایزی بین ولایت ولیّ با ولایت امام نیست.
استاد: نیست، ولی در تحتِ آن ولایت است! غیر از این است که در عرض او باشد.
تلمیذ: من هم همین سؤال را دارم. کسی مثل مرحوم حضرت آقا [علامه طهرانی] که ولیّ میشود و رسیده است و تمام مراحل را طولاً و عرضاً طی کرده است، یعنی [در] مقامِ طولی [به] تمام اسماء و صفات [رسیده] و به ذات هم رسیده و دوباره برگشته در مقام بقاء و بالأخره همۀ این مراحل [را طی کرده است]؛ از نفس امیرالمؤمنین و از نفس پیغمبر گذشته است تا رسیده به ذات؛ از ذات هم گذشته و دوباره برگشته به مقام بقاء؛ این مسیر را طی کرده و دیگر «خودی» نیست و بنا بر همان فرمایشی که فرمودید، در مقام فناء او نابود میشود و چیز جدیدی بنا گذاشته میشود؛ میخواهم بگویم فقط جسم فرق میکند! جسم او در یک اطاق است، جسم مبارک امام زمان هم در یک اطاق و در یک جای دیگر؛ پس تمایزی نیست! اینجا دیگر نمیتوانیم بگوییم ولیّ هست و امام! میخواهم بگویم هر دوی آنها امام زمان هستند و هر دوی آنها ولیّ هستند.
استاد: بله، اتحاد در یک معنا وجود دارد؛ ولی صحبت در این است که همان ولیّ بالأخره دارای نفس هست یا نه؟
تلمیذ: همین برای من مبهم است.
استاد: احسنت! این نفس دارای یک سعه است و آن سعه تفاوت پیدا میکند. به آن مقداری که سعه داشته باشد در عالم بقاء ـ نه در عالم فناء ـ از اسماء کلّیۀ الهیه در آن ظهور پیدا میکند و چون نفس امام علیه السّلام أوسع از اوست، از دریچۀ نفس امام از آن اسماء پروردگار استفاده میکند و بروز پیدا میکند؛ نه بهتنهایی.
تفاوت سعۀ وجودی پیامبر، ائمه و اولیا
تلمیذ: پس فقط همین اختلاف در نفس است و در حقیقت هیچ اختلافی نیست؟
استاد: نهخیر؛ البته همین اختلاف کم نیست! این اختلاف است که همۀ عالم... .
آن نفس امام یک نفس کلی و یک مجرای واحد است که همۀ آن نفوسی را که در تحتِ نفس او هستند اشراب میکند. منتها خدمتتان عرض کردم که هر کسی به اندازۀ استعداد و قابلیت خودش از آن حقیقت کلی میگیرد. آن مثل یک بارانی است که میآید و در حوض یک مقدار آب جمع میشود، در کاسه یک قدر، در برکه آن قدر و در دریا آن قدر! نفس ولیّ بالنّسبه به امام مثل دریا میماند و آن باران؛ به هر مقدار سعهای که دارد، از آن باران در خودش قرار میدهد. آن آبی که در او هست، همان آب باران است.
اشراب ائمه از نفس رسول خدا علیهم السّلام
تلمیذ: یعنی میشود جایی فرض کرد که امام چیزی را دارا باشد که ولیّ نداشته باشد؟
استاد: معنای سعه همین است دیگر! سعه این است که ظهور و بروز اسماء کلّیه در امام، در اولویّت است و در ولیّ در مرحلۀ بعد. چطور اینکه راجع به خود پیغمبر و ائمه هم همینطور است و سعۀ پیغمبر بالاتر از سعۀ ائمه است.1 اگر از هرجهت عین باشد و هیچ تفاوتی نداشته باشد، پس این احترام و تعظیمی که امام صادق به پیغمبر میکند2 برای چیست؟
تلمیذ: منظور ظاهر است.
استاد: نهخیر، امام صادق فیلم درنمیآورد!
تلمیذ: میخواهم بگویم حتی در روایت داریم: «أوّلُنا محمّدٌ و أوسَطُنا محمّدٌ و آخِرُنا محمّدٌ.»3 در روایت دیگری هم داریم که مثلاً شخصی گفت: «شما اکرم از کعبه هستید و من باید نسبت به شما تواضع کنم!» فرمود: «ظاهر را باید حفظ کرد و باید به کعبه و قرآن احترام گذاشت!»4
استاد: این کعبه بهخاطر شرافت بله؛ ولی این «أوّلنا و آخِرنا» یعنی همۀ ما در حقیقتِ آن حضرت فانی هستیم، ولی بالأخره آن اصل محفوظ است! همۀ ما فانی در آن حقیقت هستیم و کلامی را که من میگویم که جعفر بن محمد هستم، کلام پیغمبر است و درست است و یک سرِ مو هم تفاوت نمیکند! کلام امام صادق، کلام رسول خداست! ولی آیا این کلام امام صادق بدون واسطه از خداست یا از دریچۀ نفس پیغمبر است؟!
تلمیذ: غیر از ولایت پیغمبر، نفس پیغمبر هم...؟
استاد: بله، ولایت همان نفس است و [نکته] اینجاست! نفس پیغمبر است که ولایت پیغمبر را بهوجود میآورد؛ آنوقت در این ولایت در رتبۀ اول ائمه هستند. امام زمان که الآن دارد عالم را تدبیر میکند، از دریچۀ نفس پیغمبر است.
تلمیذ: [از دریچۀ نفس شخص پیغمبر است یا از دریچۀ نفس پدرشان تا اینکه سسلسله برسد به رسول خدا؟]
استاد: فرق نمیکند، یکی است. بالأخره اصل پیغمبر است، حال از نظر ظاهر پدر است. ولکن در مسئلۀ امامت مسئلۀ پدری نیست، بلکه همان جنبۀ باطن در اینجا هست. فقط امام موجِد ظاهری آن فرزند است و حتی ممکن است در خود ائمه، بعضی بر دیگری از نقطهنظر سعه تفاضلی داشته باشند؛ مثلاینکه نسبت به امام زمان داریم که از بقیۀ ائمه غیر از امیرالمؤمنین «أفضل» است!1و2 برگشت همۀ اینها به نفس پیغمبر است و اینها از آن حیطه اشراب میشوند.3
اگر بخواهیم مثال بزنیم، شما پدر یک خانواده را در نظر بگیرید که چند تا بچه دارد؛ از بچۀ یکساله دارد تا پنجساله، دهساله، بیستساله و چهلساله. همۀ اینها در تحتِ تکفّل و تحفّظ پدر خانواده هستند. پدر خانواده هم منبابمثال شصت سال سن دارد و از بیست سالگی ازدواج کرده و تا پارسال تولید و توالد و تناسل داشته است! بله، حتی اضافه! یکی به منزل شخصی رفته بود که هفتاد و یک سال سن داشت، دیده بود صدای گریۀ یک بچۀ یکساله میآید! گفته بود: «شما دست برنمیدارید؟! شما همینطور مستمراً [در حال بچه آوردن هستید]؟!» اتفاقاً بچه یک سالش بود که پدر سکته کرد و از دنیا رفت؛ [یعنی وقتی از دنیا رفت] یک بچۀ یکساله داشت!
تمام اینها در تحتِ نفس آن پدر قرار گرفتهاند. یعنی تمام اینها از نظر شخصیت، از نظر علم، از نظر مسائل باطنی، از نظر مسائل ظاهری، خورد و خوراک و کیف و کفش و مدرسه و لباس و اسباببازی ـ اسباببازی پنجساله همینطور، دهساله همینطور، بیستساله یا چهلساله هم همینطور! ـ تمام اینها منتسَب به این پدر است و این پدر همۀ آنها را هر کدام، به مقدار خودش اشراب میکند. تا اینکه یکی هست که میتواند پدر را کاملاً ادراک کند! البته همین ادراکی هم که او میکند، باز بهواسطۀ آن احاطهای است که پدر نسبت به او دارد. این فرق بین امام و ولیّ است.
تفسیر سنخیت بر اساس مطالب گذشته
تلمیذ: در اینصورت چگونه سنخیّت را تفسیر میکنیم؟ طبیعتاً باید اینگونه بگوییم که سنخیّت در مرحلۀ فناء بین سالک و وجود حق تعالیٰ حاصل میشود؛ بنابراین آیا این سنخیّت حقیقی نیست؟ یعنی چگونه ما رابطۀ طولی بین امام سلام الله علیه و وجود پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرض میکنیم که همه از پیغمبر میگیرند، درحالیکه امام و پیغمبر هر دو که به مرحلۀ فناء میرسند بین آنها با وجود حق تعالیٰ سنخیّت حاصل شده است؟ پس باید سنخیّت را از اول به شکل دیگری تفسیر کنیم.
استاد: اشکالی در آن نیست. این سنخیّت را به دو قسم تفسیر میکنیم:
قسم اول: این شیء بهگونهای تبدّل پیدا میکند که وجودش با وجود مجرّد مناسبت پیدا میکند؛ یعنی کمکم تجرّد پیدا میکند تا اینکه مجرّد تام میشود و به این شکل با خداوند متعال سنخیّت پیدا میکند.
قسم دوم: از جهت دیگر، در مرتبۀ فناء بین امام و پیغمبر و دیگران هیچ تفاوتی وجود ندارد، اما کلام بعد از فناء و در عالَم بقاء است! در اینجا میگوییم: در کیفیت ظهور اسماء و صفات کلّیۀ پروردگار نسبت به افراد مختلف تفاوت وجود دارد.
تلمیذ: یعنی در اینصورت رابطۀ طولیه برقرار میشود؟
استاد: احسنت.
تلمیذ: برای چه؟ چون ما فرض کردیم سنخیّت در عالَم فناء حاصل شده است!
استاد: سنخیّت به این معنا حاصل شده است، ولی بههرحال هر شخصی نفس دارد و بعد از فناء، نفسِ سالک تجدّد پیدا میکند و آثار عالَم ـ همچون حیات و فکر و قدرت و اراده و عقل و هر چیزی که قبل از فناء بوده است ـ در نفس ظاهر میشود؛ با این تفاوت که در اینجا دیگر ظهور، ظهور رحمانی است نه شیطانی! قبل از فناء ظهورات رحمانی و شیطانی با هم مخلوط بود، ولی همین صفات و غرائز بعد از فناء که ما آن را «بقاء» مینامیم، در سالک بهصورت رحمانی ظاهر میشود؛ لذا ما میبینیم که ظهور تمام این اسماء ـ مانند اسم عالِم و قادر و حیّ و عقل ـ همه برحسب سعۀ سالک است؛ هر چند که الآن بعد از فناء است!
تلمیذ: یعنی همۀ اسماء ظهور پیدا میکنند اما به اندازۀ سعۀ آن نفس؟ مثلاً اگر سعۀ زید کم باشد، به همان اندازه ظهور میکنند؟
استاد: احسنت.
تلمیذ: یعنی الآن به مقدار سعۀ خود در عالَم بقاء سنخیّت پیدا کرده است؟
استاد: بله، این سنخیّت در سالک هست و همین است که از اسماء کلّیۀ پروردگار بهمقدار سعۀ نفس استجلاب میکند و لا محاله این سنخیّت بعد از فناء ـ نه قبل از آن ـ برحسب سعۀ او خواهد بود؛ لذا هرکس با توجه به ظرفیتی که دارد از علم و قدرت پروردگار میگیرد.
بنابراین، کلام در این است که آن ظرف تامّی که واسطۀ بین خداوند و اسماء کلّیه و این افراد است، چه کسی است؟
تلمیذ: [واسطه] نفس خود اوست.
استاد: نه، نفس او که فانی در خداست! ولیکن خداوند متعال بعد از بقاء، اوصاف دنیوی ـ مانند شهوت و غضب و غیر آنها ـ را بر او تقدیر و حمل میکند؛ لذا این اوصاف در او موجود است. بنابراین، در اینجا نفس از اسماء خداوند متعال، مانند اسم علیم و قدیر، به اندازۀ سعۀ خودش میگیرد. [و این واسطه] همان ولایت است که سالک را به اندازۀ سعۀ او اشراب میکند.
بنابراین، ولایت که خودش اسمی است از اسماء پروردگار ـ مانند اسم علیم و قدیر و حیّ و رزّاق ـ در چه کسی ظهور میکند؟
تلمیذ: در پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و حقیقت محمدیّه.
استاد: احسنت! این حقیقت محمدیّه همان ولایت است. ولایت اسمی است که از همه بالاتر است و همه از آن میگیرند؛ یعنی تمام اسماء از آن میگیرند و آن است که این اسماء را براساس ظرفیّتها نازل میکند.
تلمیذ: چرا ما اینطور فرض میکنیم؟ خب بگوییم هر کدام به میزان سعۀ وجودیۀ خود [مستقیماً] میگیرند؛ سالک به میزان سعۀ وجودی خود و امام معصوم سلام الله علیه هم به میزان سعۀ وجودی خود.
استاد: سعۀ وجودی همان ولایت است! به عبارت دیگر، این سعۀ وجودی همان اشراف ولایت بر سالک است.
بنابراین، سعۀ وجودی چیست؟ همان کیفیت نفس سالک است که میتواند از انوار و اسماء کلّیه بگیرد، اما خود این اسماء به خودیِ خود بر نفس سالک نازل نمیشود و نیاز به امر دیگری دارد.
تلمیذ: برای چه اینگونه است و آن چیست؟
استاد: نفس ارادۀ خداوند متعال!
تلمیذ: بله، اما من میگویم این خلاف فرض ما است که [ولایت] همان سعۀ وجودی است و سنخیّت همان امکانیّت أخذ از اسماء کلّیه است.
استاد: فقط همین فرق است.
تلمیذ: ما سعۀ وجودی را اینگونه تعریف کردیم که میتواند هر روز از اسماء کلّیه بهصورت مباشر و بلا واسطه أخذ نماید.
استاد: نه! همانطور که عرض کردم: اسماء کلّیه ـ مثل اسم علیم ـ مانند موادّ اولیّه در کارخانه است. یعنی تمام اسماء و صفات کلّیه مانند علم و قدرت و حیات و رزق و خَلق و رأفت، همه بلانهایه در خداوند متعال موجود است. بنابراین لا محاله باید چیزی باشد که از آن علم و قدرت و حیات و رزق أخذ نماید و در این ظرف قرار دهد، این [واسطه] را ما ولایت مینامیم!
تلمیذ: مانند همان مثال بارانی است که فرمودید هر کس بر طبق سعۀ خود از آن میگیرد. یعنی فرض شما این است که اینجا یک ظرف کوچک وجود دارد که از ظرف بزرگتر میگیرد؟
استاد: خیر، این از باب مثال و تشبیه بود. اگر بخواهم مثالی بزنم که مقصود را نزدیک کند، این است: الآن آب در ابرها موجود است، ولیکن باید این ابرها به شکل خاصّی درآید تا باران ببارد! ما از این کیفیت خاصّ بارش باران تعبیر به «ولایت» میآوریم؛ یعنی این قدرتی که آب را در این ابرها نگه میدارد و آنها را حرکت میدهد و متبدّل میکند و در منطقهای نگه میدارد تا در آنجا ببارد و در جای دیگری نبارد، این قدرت همان ولایت است.
تلمیذ: این درست است، ولی ما گفتیم که ولیّ الهی قبل از عالم بقاء و در عالم فناء، در حدّ سعۀ خودش در تمام اسماء یا اسمائی خاص مانند اراده و قدرت و علم فانی شده است! یعنی براساس مثال شما گویی به همان ابر رسیده و با آن سنخیّت پیدا کرده است، ولیکن به اندازۀ سعۀ خودش. ولی شما میفرمایید: نه، این ابر وقتی میخواهد ببارد در حیطۀ سعۀ وجودی محمّدیه میبارد و ما باید از سعۀ وجودی محمدیّه بگیریم؛ یعنی ما در طول آن سعۀ وجودی هستیم. اما چرا اینطور نگوییم که همین صاحب سعۀ وجودی کم، مباشرتاً از ابر میگیرد منتها با سعۀ وجودی خودش؟
استاد: راجع به سنخیّت باید گفت که ما دو نوع سنخیّت داریم:
نوع اول: این است که اگر شخص استعداد و قابلیّت نزول باران را نداشته باشد، اصلاً ابر بر او نمیبارد! بهعنوانمثال نباید حاجب و مانعی روی این ظرف باشد تا باران بتواند بر آن ببارد و در آن بریزد. ما این سنخیّت را از این جهت به این مثال تشبیه کردیم.
نوع دوم: نسبت به خود ابر است؛ یعنی چرا باران در این ظرف میریزد اما در ظرف دیگر نمیریزد؟ این یک سنخیّت دیگر است که همان استعداد و قابلیتی است که در آن است؛ مثلاً باید در محاذات با باران باشد تا در آن بریزد. بنابراین، برای انسان در استجلاب اسماء و صفات کلّیه دو سنخیّت است:
یکی سنخیّتی است که بهواسطۀ ذکر و ریاضات و مجاهدات شرعیّه کمکم حاصل میشود، تا اینکه به تجرّد تام میرسد و در [حریم] پروردگار داخل میشود. ما این را به «فناء» تعبیر میکنیم که در آن خصوصیّات متبدل میشود و دیگر بین عبد و پروردگار هیچ پرده و حجابی نیست.
تلمیذ: یعنی قابلیت محضه برای أخذ پیدا میکند!
استاد: قابلیت پیدا میکند، ولی صحبت در کیفیت قابلیت است! الآن قابلیت برای استجلاب اسماء و صفات کلّیه را پیدا کرده است ولی این کافی نیست و لازم است که خداوند تقدیر کند که مثلاً این مقدار خاص را در وجود او قرار بدهد. آن اسمی که واسطۀ بین اسماء کلّیه و بین این ظرف است، همان ولایت است.
کیفیت تدبیر نظام تکوین در زمان غیبت
تلمیذ: در زمان غیبت میتوانیم این حرف را بزنیم که حضرت، حوادث عالم تکوین را بر طبق شاکله یا اعم از شاکلۀ آن ولیّ که در زمان غیبت است میچرخاند و تدبیر میکند؟
استاد: نه، چرا اینطور بگوییم؟! ولیّ خودش را بر طبق مصلحت الهی تطبیق میدهد، چرا مصالح بر طبق ولیّ [تغییر کند]؟! یا اینکه هر دو با هم یک اقتضا میکنند و دو امر نیستند. همانطوریکه جریان مشیّت الهی بر این است که الآن عالم بر این کیفیت بگردد، اسباب و آلات و ادواتش هم بر همان کیفیت قرار میدهد؛ خب ولیّ هم بر همان وضع است. یعنی فکرش و نحوۀ کارش و ارتباطش با مردم همان است؛ چرا؟ چون اقتضا میکند که الآن نظام عالم بر این مسیر بگردد و اگر تغییر پیدا بکند، آن ولیّی که بعد میآید فرق میکند با آن شخصی که سابق بوده است و حالاتش منطبق با آن مصلحت بعدی است.
بلاتشبیه درست مثل این است که میگویند: وقتی قرار بر این است که در یک کشوری یک نظام خشن بیاید، طبعاً افرادی هم بر سر کار میآیند که آنها در میان افراد به حدّت و شدّت و... معروف هستند. همچنین اگر بخواهد نظام تغییر پیدا کند، افراد صلحطلب میآیند و اینطور نیست که افراد خشن [بر سر کار باقی بمانند. شاکلۀ ولیّ هم نسبت به مصلحت الهی همینطور است! ...]
اللَهمّ صلّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّد1