4

اصالةالوجود، شالوده مسائل فلسفی

و اشاره‌ای به مبحث حقیقت و مجاز

9659
مشاهده متن

پدیدآورآیت‌اللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی

گروهمنظومه

مجموعهامور عامه - فریده ۱-۱:‌ مباحث عامه - اصالت وجود


توضیحات

در چهارمین جلسه از جلسات درس شرح منظومه، حضرت آیةالله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی (قدّس الله سرّه) مبحث مهم اصالة الوجود را مطرح کرده و آن را شالوده اساسی غالب مسائل فلسفی می‌داند. حضرت استاد در پی تنقیح محل بحث در اصالةالوجود، وارد مبحث حقیقت و مجاز و بالخصوص مسئله استعاره شده و می‌خواهد روشن کند که آیا اطلاق وجود بر موجودات عالم، حقیقت است یا مجاز؟ در همین راستا ایشان به موشکافی دقیق ادبی مبحث استعاره پرداخته است تا حقیقت معنای استعاره و ارتباط آن با حقیقت و مجاز روشن گردد. مرحوم استاد ضمن بیان نحوۀ انتزاع جنس از انواع، به یک نکته کلی در باره مفاهیم عام اشاره می‌کند: ابهام معنایی؛ سپس همین نکته را در بحث وجود تطبیق کرده و می‌فرماید: وجود عبارت است از معنای مبهمی که ذهن ما می‌تواند آن را بپردازد و آن معنا را هم به خدا نسبت دهد و هم به جبرئیل و هم به انسان.

/11
پی دی اف پی دی اف موبایل ورد صوت

اصالةالوجود، شالوده مسائل فلسفی - و اشاره‌ای به مبحث حقیقت و مجاز

1
  •  

  • هو العلیم

  •  

  •  اصالةالوجود، شالوده مسائل فلسفی

  • و اشاره‌ای به مبحث حقیقت و مجاز

  •  

  • شرح منظومه - المقصد الاول فی امور العامة، الفریدة الأولی فی الوجود و العدم، غرر فی أصالة الوجود - جلسه چهارم

  •  

  • استاد

  • آیة الله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی

  • قدّس اللّه سرّه

  •  

اصالةالوجود، شالوده مسائل فلسفی - و اشاره‌ای به مبحث حقیقت و مجاز

2
  •  

  • بسم الله الرحمن الرّحیم

  •  

  • إنّ الْوُجُودَ عِنْدَنَا أصِیلٌ***دَلِیلُ مَنْ خَالَفَنا عَلِیلٌ
  • لِأنّهُ مَنْبَعُ کُلِّ شَرَفٍ***وَ الْفَرْقُ بَیْنَ نَحْوَیِ الْکَوْنِ یَفِی
  • کَذٰا لُزُومُ السّبَقِ فِی العِلیَّة***مَعَ عَدَمِ الْتَّشْکِیکِ فِی المَهِیّة1
  •  

  • اصالةالوجود شالودۀ مسائل فلسفی

  • شاید بگوییم که بحث اصالةالوجود شالودۀ تمام مسائل فلسفی است. و اگر نگوییم تمام مسائل فلسفی؛ باید بگوییم که شالوده معظم مسائل فلسفی بر همین بحث اصالةالوجود است؛ و حتی برگشت مسائلی دیگر که عبارت است از اشتراک معنوی در وجود، تشکیک در وجود، تشخّص در وجود و... تمام اینها به همین مبحث اصالةالوجود است، که بعداً از این مسائل در الهیّات بالمعنی الاخص صحبت می‌کنیم و إن‌شاءالله اگر خدا توفیق داد در مباحث آتیه‌مان از کتاب توحید علمی و عینی2 هم استفاده می‌کنیم.

  • محطّ بحث در اصالةالوجود چیست؟

  • در بحث اصالةالوجود صحبت در این است که واقعیّت چیست و مجاز چیست؟ اگر شما این منزل را در نظر بگیرید، بنّایی این را ساخته است که ما به واقع نسبت بِنا را به آن بنّا می‌دهیم. ساختن ساختمان منزل یعنی آجر روی هم گذاشتن و ملات لای آجرها گذاشتن و بعد این پایه‌ها را بالا بردن و دیوار و کف و سقف امثال‌ذلک روی این خانه کشیدن؛ ما می‌گوییم این خانه را چه کسی ساخته است؟ [می‌گویند] بنّا ساخته است، واقعاً؟ بله! چون بنّا یکی‌یکی این آجرها را برداشته و روی هم گذاشته تا اینکه این بِنا آماده شود؛ پس اِسناد ساختمان بر این بنّا اسناد حقیقی می‌شود.

  • اما من‌باب‌مثال اگر مهندسی آمده و نقشه کشیده باشد، می‌گوییم که این خانه را چه کسی ساخته است؟ می‌گویند که فلان مهندس ساخته است؛ این اسناد می‌شود مجازی. این خانه را چه کسی ساخته است؟ حسن آقا که صاحب‌خانه است ساخته است او پول آن را داده است این اسناد هم می‌شود مجازی؛ چون صاحب‌خانه و کارفرما پول داده لذا ما مجازاً ساختن خانه را به او اسناد می‌دهیم.

    1. شرح المنظومه؛ ج 2، ص 63.
    2. کتاب توحید علمی و عینی، حضرت علامه آیةالله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی قدّس سرّه.

اصالةالوجود، شالوده مسائل فلسفی - و اشاره‌ای به مبحث حقیقت و مجاز

3
  • اختلاف بین سکّاکی و تفتازانی در باب حقیقت و مجاز

  • و این مطلب در مطوّل باب مجاز هم طبعاً بحثش آمده است و حالا به مناسبت ذکر شد و یک تذکری می‌دهیم که بد نیست، در مجاز آن دعوای بین سکّاکی و تفتازانی را می‌دانید؟.1 بعضی‌ها می‌گویند که حقیقت و مجاز چیست؟ مجاز آن است که شما لفظی را که دلالت بر یک معنای حقیقی می‌کند آن لفظ را برای شخصی غیر از آن معنای حقیقی به‌کار ببرید. معنای رأیتُ أسَدًا، این است که رأیتُ رجلًا شجاعًا؛ مرد شجاعی را دیدم. خب حُسن قضیّه در این است که شما آن اسم را که الان اختصاص به آن معنای حقیقی دارد، شما آن اسم را الان روی این جناب زید گذاشته‌اید و همین قدر شما بر شجاعت این زید دلیل آورده‌اید و نشان دادید که آن اسمی که برای آن [شیر است بر زید هم اطلاق کردید] شما بیش از این مقدار که کاری نکرده‌اید؟! چون‌که این آقا شیر و پلنگ که نیست؟! ناخن‌های کذایی که ندارد؟! یال و کوپال که ندارد؟! این آقا مثل افراد دیگر است و یک زور در بازوی او است و یک تهوّر و شجاعتی دارد و شما آمده‌اید از این شجاعت با لفظی که دلالت بر آن معنا می‌کند ـ که عبارت از همان شیر است ـ پرده برداشته‌اید. بیش از این مقدار که کاری نکرده‌اید؟!

  • پس چه بگویید: رایتُ رجلًا شجاعًا فی الحمّام یا اینکه بگویید رایتُ أسدًا فی الحمّام و من‌باب‌مثال قرینه هم بیاورید. منتها چون می‌گویید: رأیت اسدًا، درحالی‌که این اسم اختصاص به شیر دارد، پس آن اسم را برای این رجل گذاشتن، همین‌قدر دلالت می‌کند که شجاعیت این شخص از بقیّه امتیاز دارد و این یک شجاعیت خاصّی است! و الاّ از اول می‌گفتید که مثلاً رایتُ شجاعًا یا رایتُ زیدًا شجاعًا.

  • این دلیل و مطلب آقایانی است که می‌گویند لفظ مجاز و «ما» در استعارات که همان مجاز است دلالت می‌کند بر اینکه این لفظ را برای غیر معنای موضوع له به کار برده‌ایم، به این نحو است و بحث ایشان به این کیفیت است.

    1.  المطوّل، ص 357.

اصالةالوجود، شالوده مسائل فلسفی - و اشاره‌ای به مبحث حقیقت و مجاز

4
  • تحقیق در معنای واقعی استعاره

  • ولکن می‌توانیم بگوییم که شاید مطلب با این قضیۀ آقایان یک قدری تفاوت می‌کند؛ چون مسلّم است که خود لفظ بدون در نظر گرفتن آن معنا دلالت بر چیزی نمی‌کند و اینکه شما گفته‌اید: رایتُ أسدًا فی الحمّام، اگر شائبه‌ای از آن معنای فروسیّت و تَفَرُّس و افتراسی که در شیر هست در ذهن نباشد، دلالت لفظ بر معنای شجاع بودن دلالت ناقصی است و همین‌که شما می‌گویید رایتُ أسَدًا؛ شیری را دیدم، چه بخواهید و چه نخواهید آن معنای شیر در ذهن مخاطب می‌آید چون الفاظ در دلالتشان بر معانی، متوقع [متوقِّف] به ارادۀ سرکار نیستند.

  • مثلاً اگر شما بگویید که در این لیوان آب است، من آب می‌فهمم گرچه منظورتان این است که در این لیوان دوغ باشد. می‌گویید که منظور من این است که در این لیوان دوغ است! می‌گویم که من از این آب را می‌فهمم؛1 بخواهید یا نخواهید وقتی که می‌گویید رأیتُ أسداً، مخاطب یک چیزی از این أسد می‌فهمد! اگر مطلب به همین‌جا خاتمه پیدا بکند آن شخص فقط شیر می‌فهمد.

  • ولی اگر شما بعد از این، فی الحمّام را آوردید، یک‌مرتبه آن معنای أسدیّت تبدیل به مرد شجاع می‌شود، منتها نه مرد شجاع به تنهایی، بلکه تبدیل می‌شود به مرد شجاعی که در قالب شیر رفته است. وقتی می‌گویید شیری را در حمّام دیدم، اگر تصوّر مخاطب را در نظر بگیرید و اگر کامپیوتری باشد که تصوّرات مغز مخاطب را بخواهد ثبت بکند و در یک صفحه به شما نشان بدهد، کاملاً در آن صفحه برای شما این مشخّص می‌شود که تا می‌گویید: «رایتُ أسدًا»، در صفحه کامپیوتر یک شیر می‌آید چون تصوّر شخص از أسد چه بوده است؟! شیر بوده است و بعد فی الحَمّام را که می‌گویید، یک‌دفعه می‌شود مرد شجاعی که در قالب شیر رفته است؛ این می‌شود استعاره و این استعاره است و این همان معنای واقعی است که شما با استعاره می‌خواهید یک معنایی را برسانید.

    1. إن‌شاءالله اگر در اصول فرصتی و مجالی پیش آمد در بحث ظهورات که بحث مهم و دامنه‌داری است صحبت می‌شود که اصلاً ظهور چیست؟ و آیا ظهور، ظهور شخصی است یا ظهور نوعی است؟ و اگر ظهور، ظهور شخصی است به چه کیفیت است؟ و اگر ظهور نوعی است به چه کیفیت است؟ و تمام این مسائل و اوضاعی که پیش آمده است بر اساس همین بحث ظهورات است که نفهمیده‌اند و از خودشان یک چیزهایی در آورده‌اند و خرابکاری کرده‌اند.

اصالةالوجود، شالوده مسائل فلسفی - و اشاره‌ای به مبحث حقیقت و مجاز

5
  • هدف از استعمال استعاره در کلام

  • شما وقتی استعاره به‌کار می‌برید می‌خواهید چیزی بیش از شجاعت را برسانید و برای این قضیّه باید لفظ مناسب را به‌کار ببرید و الاّ از اول می‌گفتید: رایتُ رَجُلًا شَجاعًا و دیگر نیازی به [قید] فی الحمّام هم نبود.

  • پس شما در استعاره می‌خواهید علاوه بر شجاعیت، یک معنای بالاتر از شجاعیت را هم برسانید که لفظ شجاع از رساندن آن معنا قاصر است. و آن معنای شیر بودن است که آن را به چه وسیله می‌آورید؟ با لفظ أسد می‌آورید. اگر فقط لفظ بخواهد این معنا را برساند که لفظ نمی‌رساند و باید آن معنا این [مقصود] را برساند، آن معنا چطور می‌رساند؟ شیر که رجل شجاع نمی‌شود و رجل شجاع هم که شیر نمی‌شود، آن شیر انسان را می‌خورد و انسان این شیر را می‌خورد.

  • مانند آن شعر مولانا که می‌گوید:

  • آن یکی شیر است اندر بادیه***وین یکی شیر است اندر بادیه1
  • آن شیر انسان را می‌خورد و انسان این شیر دیگر را می‌خورد. هیچ‌وقت حیوان انسان نمی‌شود و انسان هم حیوان نمی‌شود و متکلّم هم که متکلّم سفیهی نیست، پس متکلّم در ذهن خود چه چیزی را به ترسیم درآورده است که هم کلام او کلام لغو نیست و هم معنای بالاتر از معنای شجاعیت را آورده است؟!

  • ذهن ما، یک ذهن خدادادی است که از طرف خدا آمده است و خیلی کارها می‌تواند انجام بدهد؛ عام را ضیق کند و ضیق را عام کند، در یک امری توسعه بدهد و توسعه را مُضیَّق کند. این ذهن ما آمده آن معنای شیر خارجی را باد و بزرگ کرده و توسعه داده است و افراد متعدّدی از آن معنای خارجی در ذهن درست کرده است؛ یکی از آن افراد متعدّد همان است که در باغ‌وحش در قفس کرده‌اند و یکی از آن افراد همان است که در حمام است. ذهن این کار را کرده است.

    1. مثنوی معنوی، دفتر اول.

اصالةالوجود، شالوده مسائل فلسفی - و اشاره‌ای به مبحث حقیقت و مجاز

6
  • پس کاری که ذهن کرده است به عنوان عموم المجاز است، ـ همیشه در در نظر داشته باشید ـ. عموم المجاز چیست؟

  • مدلول صیغه امر، وجوب است یا عموم‌المجاز؟

  • در بحث اصول هم می‌گوییم که این امر گاهی اوقات دلالت بر استحباب می‌کند و بعضی‌ها قائل به عموم المجاز هستند. آیا امر دلالت بر استحباب می‌کند؟ می‌گوییم: بله، در خیلی از موارد امر دلالت بر استحباب کرده است. آیا امر دلالت بر وجوب می‌کند؟ بله، در خیلی از موارد امر دلالت بر وجوب می‌کند مثل صَلّوا. آیا امر دلالت بر تهدید می‌کند؟ بله، تهدید که وجوب نیست و می‌گوید که اگر می‌توانی بکن و می‌گوید اگر انجام بدهی پدرت را در می‌آورم پدر فلان. آیا امر دلالت بر همان چیز‌هایی(تهدید و ارعاب و عَرض و تمنّا و....) که در امر است می‌کند؟ آیا امر دلالت بر عَرض می‌کند؟ بله، دعای ما به درگاه پروردگار که وجوب نیست بلکه عَرض و تمنّا است و امثال‌ذلک. بالأخره این لفظ برای کدام معنا وضع شده است؟ و ما باید تکلیفمان را با این روشن کنیم که کدام‌یک از این معانی است؟

  • بعضی‌ها قائل هستند به اینکه امر دلالت بر وجوب می‌کند و در بقیّه موارد به عنوان مجاز است. این افراد خودشان را راحت کرده‌اند و پی‌کارشان رفتند و گفته‌اند که امر دلالت بر وجوب می‌کند و در استحباب مجاز است، در عرض مجاز است، در تمنّی مجاز است، در تهدید مجاز است، در تخویف مجاز است، در تمام اینها مجاز است.1

  • و بعضی‌ها آمده‌اند و یک عموم المجازی را گرفته‌اند2 و ما فعلاً نمی‌گوییم که کار درستی کرده‌اند یا نکرده‌اند و فعلاً ما تصویر اینها را بیان می‌کنیم که چه تصویری ارائه داده‌اند.

  • گفته‌اند که امر در اصل دلالت بر طلب کلّی می‌کند و آن طلب مصادیق متعدّده‌ای دارد؛ گاهی اوقات مصداق آن طلب، وجوب است که به آن طلب می‌گویند طلب وجوبی، یک مصداق آن، استحباب است که می‌شود طلب استحبابی، یک مصداق آن، عَرض و تمنّا است که می‌شود طلب عرض و خواهش و تمنای از پروردگار، یک مصداقش تخویف و تهدید است که می‌شود طلب تهدیدی. اگر می‌توانی بکن! یعنی واقعاً از او طلب می‌کند ولی در این طلب تهدید خوابیده است؛ اگر می‌توانی؟! واقعاً دارد طلب می‌کند نه‌اینکه مانند صاحب مغنی بگوییم که طلب نمی‌کند و در اینجا مجاز است.

    1. کفایة الاصول، ص 63.
    2. همان.

اصالةالوجود، شالوده مسائل فلسفی - و اشاره‌ای به مبحث حقیقت و مجاز

7
  • در اینجا طلب می‌کند و می‌گوید بکن و از تو می‌خواهم که این را انجام بدهی ولی پدرت را در می‌آورم. آن شخص می‌فهمد که این طلبی را که الان این[شخص] دارد از او تقاضا می‌کند، طلب تهدیدی است، دست بزند پدرش در آمده است.

  • این می‌شود عموم المجاز یعنی لفظ در یک معنای عام، استعمال می‌شود و حقیقت در آن معنا است و بعد دلالتش در هر مصداقی، مجازی می‌شود و آن معنای عموم در هر کدام از این مصادیق وجود دارد.

  • معنای بلیغِ مرادِ متکلم در استعاره

  • این آقایی که أسد را در رجل شجاع استعمال کرده است، در ذهنش چه‌کار کرده است؟ می‌خواهیم آن را بفهمیم! بالأخره این آقا یک چیزی در ذهنش تصوّر کرده ، ببینیم حالا اشتباه کرده یا این کار را درست انجام داده است؟! او چه‌کار کرده است؟

  • آن شیری که در باغ‌وحش است را آورده و جلویش گذاشته و رجل شجاع را هم آورده است. این دوتا را با همدیگر کوبیده و گذاشته داخل آسیاب و له کرده است و از داخل اینها یک معجون سومی ساخته و پرداخته است و اسم آن معجون سوم را أسد گذاشته است که آن أسد نه این شیر است و نه این رجل شجاع است بلکه یک موجود مبهمی است و مشخّص نیست! الان به او بگوییم: آقا بالأخره آن چیزی که تو در ذهنت آوردی چیست؟ آیا یال دارد؟ می‌گوید که نه، یال ندارد. آیا ناخن دارد؟ می‌گوید که نه، ناخن کذایی هم ندارد.

  • این مطالبی که می‌گویم چیزهایی است که ما در ذهن می‌آوریم؛ چه شاعر به این معنا باشیم یا نباشیم، این در ذهن هست! یک موجود مبهمی در ذهن خودش آورده است.1 انسان از کوبیدن این دوتا با هم یک معجون و هیکل سومی را می‌سازد و اسم آن را شیر می‌گذارد. پس شیر در ذهن ما عبارت است از حیوانی که دارای شجاعتی است که مافوق شجاعت سایر حیوانات است، دارای درّندگی است که مافوق درّندگی سایر حیوانات است، دارای تهوّر و جُربزه و قدرت و شجاعتی است که بیش از سایر حیوانات است.

    1. به‌طور کلّی در تمام این مسائل و قضایا شما این‌کار را انجام می‌دهید. إن‌شاءالله بعداً که ما در بحث درباره جنس و صنف و فصل می‌آید که شما در تمام اینها همین کار را انجام می‌دهید. بخواهید یا نخواهید، بدانید یا ندانید، شاعر باشید یا شاعر نباشید، این کار را انجام می‌دهید.

اصالةالوجود، شالوده مسائل فلسفی - و اشاره‌ای به مبحث حقیقت و مجاز

8
  • ما اسم آن حیوان مبهم ذهنی را اسد می‌گذاریم. وقتی که اسم آن را اسد گذاشتیم بعد می‌آییم و قشنگ آن را به دو قسم تقسیم می‌کنیم؛ یک قسم را یال و کوپال و کذا و کذا می‌گذاریم و در باغ وحش می‌اندازیم، یک تکیه از آن را انسانی درست می‌کنیم که مو و چشم و ابرو و خال و قد و قامت دارد و آن را در حمام قرار می‌دهیم. پس این دو را مصادیق برای آن شیء مبهم قرار می‌دهیم و این می‌شود استعاره.

  • در دعوای بین سکّاکی و تفتازانی که در مطول آمده است آیا مطلب را این‌طوری برای شما بیان کرده‌اند؟!

  • این استعاره می‌شود. و این‌طور است که این لفظ، آن معنای بلیغ و آن معنای افراط در شجاعت و آن حالت نفسانی و آن‌قدرت و آن قوّت را در این شخص می‌رساند و سکّاکی در آنجا این را می‌خواهد بگوید.1 این می‌شود معنای استعاره و همان معنای بلیغی که متکلّم در استعاره آن معنا را در نظر دارد.

  • نحوه انتزاع جنس از انواع 

  • همین معنا را ما بعینه در مورد جنس و فصل و عام می‌آوریم. من از شما سؤال می‌کنم که انسان چه است؟ شما می‌گویید که انسان حیوان است. انسان کیست؟ بنده و سرکار و بقیّه افراد، انسان هستیم. حالا اگر به ما انسان بگویند و اگر شما این عبد عاصی را هم در جنب خودتان [به عنوان انسان حساب کنید] و بیاورید پنج نفر می‌شویم. بنابراین ما پنج نفر جزء آدمیان و انسان هستیم. بسیار خوب، تاج اشرف مخلوقات را بر سرمان گذاشته‌ایم و فقط دلمان به همین خوش است! گوسفند بیچاره را هم می‌آوریم و آن هم جزء حیوانات است، گاو را هم می‌آوریم و این هم جزء حیوانات است، شتر هم جزء حیوانات است، بقیّه حیوانات را هم می‌آوریم و ما بر هر کدام از اینها اطلاق حیوان می‌کنیم.

  • اصلاً می‌گوییم چرا این‌قدر راه دور برویم و سراغ استعاره برویم؟! همین قضیّه جنس و فصل و صنف و همه را پیش می‌کشیم و حتّی می‌بینیم که روی تک‌تک افراد هم این مسئله هست و تمام اینها بخاطر این ذهنی است که خدا در ما گذاشته است.

    1. من در مبانی خودم در مسائل معانی غالباً مبانی سکّاکی را دارم. اتفاقاً یک بحث مهمّی هم هست که الآن دیگر جای آن نیست و هر وقتی که صحبت کنایه شد آن را بیان می‌کنیم. که آیا کنایه حقیقت است یا مجاز؟ و فرق کنایه و استعاره چیست؟ استعاره بالکنایة چیست؟ و امثال‌ذلک. خیلی وقت است که ما این مطالب را مطالعه نکرده‌ایم و حدود ده دوازده سال می‌شود که ما دیگر مطوّل و اینها را مطالعه نکرده‌ایم و إن‌شاءالله اگر بشود راجع به این قضیّه مراجعه دوباره‌ای بکنیم.

اصالةالوجود، شالوده مسائل فلسفی - و اشاره‌ای به مبحث حقیقت و مجاز

9
  • ما می‌گوییم که گوسفند حیوان است، بقر حیوان است، جمل حیوان است، گربه جزء حیوانات است، مار جزء حیوانات است، ماهی جزء حیوانات است، تمام افراد بشر هم جزء حیوانات هستند و به تمام اینها اطلاق حیوان می‌کنیم. شما به من بگویید که چه معنایی از حیوان را در ذهن آورده‌اید تا [اینکه توانسته‌اید] آن معنا را بر تک‌تک اینها اطلاق کنید.

  • تا به‌حال هیچ به این قضیّه فکر کرده‌اید که چه معنایی را در ذهن آورده‌اید؟! آیا آن معنایی که در ذهن شما است شتر است؟ آن شتر که قابل حمل بر ما نیست و قابل حمل بر بقر هم نیست. آن معنای حیوانی که در ذهن آورده‌اید آیا غنم است؟ غنم که قابل حمل بر بقر نیست و قابل حمل بر سرکار و بنده هم نیست، درست است؟! پس چه معنایی را در ذهن آورده‌اید تا اینکه توانسته‌اید به تمام اینها حیوان بگویید و درست هم می‌گویید و واقعاً هم می‌گویید و هیچ مجازی هم در کار نیست.

  • آمده‌اید تمام این خصوصیّاتی را که از انسان و بقر و جمل و ابل و غنم و تمام اینها در نظر گرفته‌اید را با هم در هاون ریخته‌اید و کوبیده‌اید، مثل قضیّه حضرت ابراهیم [علی‌نبینا و آله و علیه السّلام] که: ﴿فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّيۡرِ فَصُرۡهُنَّ إِلَيۡكَ ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ يَأۡتِينَكَ سَعۡيٗا وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ﴾1

  • به‌طور مثال طاووس و خروس و کلاغ و کبوتر و خلاصه چهار تا پرنده را آورد و همه را در هاون کوبید و یک کاسه مثل کوفته کرد و بعد این کوفته را به چهار قسمت تقسیم کرد و هر قسمت را بالای یک بلندی گذاشت.

  • بعد گفت که کبوتر بیاید؛ یک ذرّه از این بلندی آمد و یک ذرّه از آن بلندی آمد و یک ذرّه از بلندی دیگر آمد و خلاصه وسط هویٰ به همدیگر ملصق شدند و وقتی که به حضرت ابراهیم رسیدند به یک کبوتر تبدیل شده بودند. و بعد گفت که حالا طاووس بیاید و امثال‌ذلک.

    1. سوره بقره (2)، آیه 260.

اصالةالوجود، شالوده مسائل فلسفی - و اشاره‌ای به مبحث حقیقت و مجاز

10
  • کاری را هم که ما داریم می‌کنیم همین است که تمام انواع مختلف را در هاون ذهنمان می‌کوبیم؛ که نه انسانی باقی می‌گذاریم، نه بقری باقی می‌گذاریم، نه جملی باقی می‌گذاریم، نه غنمی باقی می‌گذاریم و نه هیچ موجود زنده‌ای را باقی می‌گذاریم إلا اینکه تمام اینها را در ذهن خودمان با هم قاطی کرده‌ایم و وقتی که همه با هم قاطی شدند طبعاً یک معجونی سوای همه اینها به‌دست آمده است که اسم آن معجون را حیوان می‌گذاریم.

  • ابهام معنایی مفاهیم عام

  • پس حیوان یعنی یک معنای مبهم که آن معنای مبهم ساخته و پرداخته ذهن ما است، نه‌اینکه تحقّق خارجی دارد. ساخته و پرداخته ذهن ما است و آن معنا چون مبهم است لذا عمومیّت دارد؛ پس هر عامّی باید مبهم باشد.

  • ما اصلاً عام مشخّص نداریم و اصلاً عام مشخّص نیست. به‌طور مثال وقتی که می‌گویند أکرِم العلماء؛ همۀ علماء، یک معنای کلّی از علماء در ذهن می‌آید که می‌شود مبهم. وقتی که می‌گویند آب، یک معنای کلّی از آب در ذهن می‌آید که می‌شود مبهم.

  • اصلاً جنس و هر عامّی مبهم است. تمام اینها مبهمات هستند، نه مبهمات ناشناخته بلکه مبهماتی که در ذهن ما شناخته شده هستند و ابهام از این نقطه‌نظر است که وجود خارجی ندارند اما وجود ذهنی دارند، از این نقطه نظر است! اما شما بگویید که آیا آن معنایی که در ذهن آورده‌اید مو دارد؟ نه، مو ندارد. آیا آن معنایی که شما در ذهن آورده‌اید پا دارد؟ نه، پا ندارد.

  • پس آن معنا چیست؟ چیزی است که همۀ اینها را هم دارد و هم ندارد؛ ندارد از این نقطه نظر که شکل نیست و دارای شکلّی که در ذهن باشد نیست؛ و اما دارد از این جهت که تمام این مصادیق داخل در آن معنای ابهام هستند. ما اسم آن معنای ابهام را حیوان می‌گذاریم و برای آن معنای مبهم مصادیقی را تعیین می‌کنیم. یک تکّه‌اش می‌رود و می‌شود غنم، یک تکّه‌اش می‌رود و می‌شود ابل، یک تکّه‌اش می‌رود و می‌شود انسان، یک تکّه‌اش می‌رود و می‌شود بقر و امثال‌ذلک. همان قضیّه که در استعاره گفتیم بدون هیچ کم و زیادی در همین معنا می‌آید این می‌شود جنس. فصل و صنف را هم به همین معنا بگیرید و به‌طور کلّی شما در هر قضیّه‌ای که بخواهید عده مختلفی را دخیل کنید این مسئله در آنجا خواهد آمد.

اصالةالوجود، شالوده مسائل فلسفی - و اشاره‌ای به مبحث حقیقت و مجاز

11
  • ابهام در معنای وجود و صدق آن بر تمام موجودات

  • پس بنابراین ما حصل مطالب امروز این است که آن معنای کلّی و مبهمی که قابل صدق بر تمام افراد متعدده است آن معنا وجود می‌شود. پس وجود عبارت است از آن معنای مبهمی که ذهن ما می‌تواند آن را بپردازد و آن معنا را هم به خدا بزند و هم به جبرئیل بزند و هم به عبد عاصی بزند. یعنی آن را می‌تواند به همه اینها بزند.

  • إن‌شاءالله روی این مطلب یک قدری مطالعه بکنیم تا برسیم به اینکه [قائلین به] اصالةالوجود چه می‌خواهند بگویند و چرا مبحث وجود، ریشه تمام مسائل فلسفی است؟ و إن‌شاءالله در بند این هم نباشید که چقدر می‌خوانیم خلاصه کم یا زیاد و این حرف‌ها این را یک توسعه‌ای به ما بدهید که از این نقطه نظر دست ما باز باشد.

  • اللَهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد