پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه اعتقادات
مجموعه امام شناسی
توضیحات
جلد نهم از مجموعۀ «امام شناسی» از آثار نفیسِ علامه آیةالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی قدّس الله سرّه بوده که پیرامون «بخش چهارم از موضوع غدیر: عید غدیر، معنای حقیقی عید و آداب آن» و «استشهادها به حدیث غدیر در طول تاریخ» در قالب بحثهای تفسیری و فقه الحدیث، و ابحاث فلسفی، عرفانی، تاریخی و اجتماعی به رشتۀ تحریر درآمده و به ساحت علم و معرفت تقدیم شده است.
مهمترین مباحث مندرج در این مجلّد:
• استشهادات به حدیث غدیر توسط صحابه، علماء، و حتی دشمنان اهلبیت علیهمالسلام
• مجلس پراهمیت مأمون با علمایعامّه دربارۀ ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام
• نزول آیۀ «سأل سائل..» دربارۀ منکر حدیث غدیر و پاسخ به شبهات ابنتیمیه
• نزاع شیعه و اهل سنت در اصول شریعت است نه در فروعات
• معنای عید در لغت و اصطلاح
• عید غدیر، عید بزرگ اسلام و عید تهنیت است
• عیدغدیر، افضل اعیاد و روز نزول جمیع خیرات و برکات است
• بهترین لباس آنستکه انسان را از خدا به غیر خدا مشغول نکند
• تأسّی به رسولالله صلیاللهعلیهوآله در همۀ جهات ـ از جمله در لباس ـ موجب نجات، و تقلید از کفار موجب خواری و ذلّت است
دوره علوم و معارف اسلام ٢
هو العلیم
امام شناسی
جلد نهم
(غدیر: ٤ ـ احتجاجها به حدیث غدیر ـ عید غدیر)
تألیف:
حضرت علاّمه آیة الله حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی
قدّس الله نفسه الزّکیة
هُوَ العَزیز
إمام شناسی
بحثهای تفسیری، فلسفی، روائیّ تاریخی، اجتماعی
دربارۀ امامت و ولایت بطور کلّی
و دربارۀ إمامت و ولایت أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب
و أئمّۀ معصومین سلام الله علیهم أجمعین بالخصوص
درسهای استدلالی علمیّ متّخذ از قرآن کریم
و روایات وارد از خاصّه و عامّه؛ و ابحاث حَلّی و ونقدی
پیرامون ولایت
لمؤلّفه الحقیر:
سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی
عُفِیَ عَنه
هُوَ العَلیم
دورۀ علوم و معارف إسلام
جلد نُهُم
از قسمت
إمام شناسی
شامل مطالب:
١ ـ استدلال و استشهادها به حدیث غدیر(حدیث ولایت)
٢ ـ شان نزول آیۀ سألَ سَآئلٌ بِعَذابٍ وَاقِعٍ؛ و آیۀ فأمطِر عَلَينا حِجارةً مِنَ السَّمآء أوِ ائتِنَا بِعَذابٍ أليم، دربارۀ إنکار کننده حدیث غدیر.
٣ ـ عید غدیر، عید بزرگ إسلام و روز تهنیت است.
٤ ـ عِمامَه بستن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم
بر سر امیر المومنین علیه السلام در روز عید غدیر.
درس صد و بیست و یکم تا
درس صد و سی پنجم
درس صد و بیست و یکم تا صدو بیست و هفتم : استدلالها و استشهاد ها به حدیث غدیر (حدیث ولایت)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و صلّى الله على محمد و آله الطّاهرین؛ و لعنة الله
على أعدائهم أجمعین؛ من الآن إلى قیام یوم
الدّین؛ و لا حول و لا قوّة الّا بالله العلىّ العظیم.
قال الله الحكیم فى كتابه الكریم:
وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ.1
«و اینست حجّت و برهان ما، كه آن را به إبراهیم دادیم تا بر دلیل قومش فائق آید. ما هر كس را كه بخواهیم به درجات و مراتب رفعت مىدهیم، بدرستى كه پروردگار تو حكیم و علیم است».
أشعار ابن مكّى نیلى مؤدّب در وصف أمیرالمؤمنین علیه السلام
قَمَرٌ أقَامَ قِیَامَتِی بِقَوَامِهِ | *** | لِمَ لاَ یَجُودُ لِمُهْجَتِی بِذِمَامِهِ؟١ |
مَلَّكْتُهُ كَبِدِی فَأتْلَفَ مُهْجَتِی | *** | بِجَمَالِ بَهْجَتِهِ وَ حُسْنِ كَلاَمِهِ٢ |
وَ بِمَبْسَمٍ عَذْبٍ كَأنَّ رُضَابَهُ | *** | شَهْدٌ مُذَابٌ فِی عَبِیرِ مُدَامِهِ٣ |
وَ بِنَاظِرٍ غَنْجٍ وَ طَرْفٍ أحْوَرٍ | *** | یُصْمِی الْقُلُوبَ إذَا رَنَا بِسِهَامِهِ ٤ |
وَ كَأنَّ خَطَّ عِذَارِهِ فِی حُسنة | *** | شَمْسٌ تَجَلَّتْ وَهْیَ تَحْتَ لِثامِهِ٥ |
فَالصُّبْحُ یُسْفِرُ مِنْ ضِیَآءِ جَبِینِهِ | *** | وَ اللَّیْلُ یُقْبِلُ مِنْ أثِیثِ ظَلامِهِ٦ |
وَ الظَّبْیُ لَیْسَ لِحَاظُهُ كَلِحَاظِهِ | *** | وَ الْغُصْنُ لَیْسَ قَوَامُهُ كَقَوامِهِ٧ |
قَمَرٌ كَأنَّ الْحُسْنَ یَعْشِقُ بَعْضُهُ | *** | بَعْضًا فَسَاعَدَهُ عَلَی قَسَّامِهِ ٨ |
فَالْحُسْنُ مِنْ تِلْقآئِهِ وَ وَرَآئِهِ | *** | وَ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ وَ أمَامِهِ ٩ |
وَ یَكَادُ مِنْ تَرَفٍ لِدِقَّةِ خَصْرِهِ | *** | یَنْقَدُّ بِالأرْدَافِ عِنْدَ قِیَامِهِ1١٠ |
١ ـ «آن ماهى كه بواسطۀ زیبائى أندام و حسن قامت خود، قیامت مرا بر پا كرده است؛ چرا به حقّ خود و به حرمت خود، این فعل پسندیده را براى روح من و جان من نمىكند؟
٢ ـ من جگر خود را به او سپردم و او با جمال بهجت و شادابى و سرور و تازگى چهرهاش و نیكوئى گفتارش خون دل مرا ریخت.
٣ ـ و نیز با دندانهاى ثنایاى دلنشین و خوشایندى كه گویا با آب دهانش همچون منظرۀ عسل تصفیه نشده را كه با مخلوط شرابش ذوب شده، و بهم درآمیخته بود، حكایت مىكرد،
٤ ـ و با دیدگان پركرشمه و ناز و چشمان سیاهى كه سیاهیش در سپیدیش مىدرخشید، چون به نگاه مداوم نظر مىكرد، دلها را با تیرهاى مژگان خود، به دام خود مىانداخت.
٥ ـ و گویا كه خطّ عذار و موئى كه بر محاذات گوشش روئیده است؛ در زیبائى و جمال چهره و سیماى او، خورشید طالع و متجلّى است كه در زیر حجاب لثام و نقاب، درآمده است.
٦ ـ و بنابراین صبح كه طلوع مىكند و در افق، پرده از رخ برمىگیرد، از نور رخشان پیشانى اوست. و شب تار كه روى مىآورد، از سیاهى و مشكینى موهاى فراوان و پرپشت سیهفام اوست.
٧ ـ نگاه چشمان زیباى آهوى وحشى، همانند نگاه چشمان زیباى او نیست؛ و نیكوئى و اعتدال شاخۀ نیكوى درخت، همانند نیكوئى و اعتدال قامت رعناى او نیست.
٨ ـ ماهى است كه از شدّت زیبائى، گویا هر جزو از أجزاء او، عاشق یكدیگرند و بعضى از آن بر بعض دیگر عشق مىبازند. و بنابراین، این حسن و
زیبائى بر قسمت كنندۀ او را به أجزاء و أعضاء معاونت دارد.
٩ ـ و بنابراین، حسن و زیبائى از مواجهۀ با او، و از پشت سرش، و از سمت راستش، و از سمت چپش، و از طرف جلو و مقابلش، و از همۀ أطراف و جوانب اوست.
١٠ـ و از شدّت تنعّم و نازپروردگى، آنقدر كمر باریك شده است كه گویا چون بخواهد برپا بایستد استخوانهاى خاصرهاش بشكند.»
این ابیات از ابن مكّى نیلى متوفّى در سنۀ ٥٦٥ هجرى است. سعید بن أحمد بن مكّى نیلى مؤدّب از أعلام شیعه و شعراى عالى مقام و راقى كلام و متفانى در محبّت و ولآء عترت طاهره و أهل بیت رسول الله است، و دربارۀ غدیر گوید:
اَلَمْ تَعْلَمُوا أنَّ النَّبِیَّ مُحَمَّدًا | *** | بِحَیْدَرَةٍ أوْصَی وَلَمْ یَسْكُنِ الرَّمْسَا ١ |
وَ قَالَ لَهُمْ وَالْقَوْمُ فِی خُمِّ حُضَّر | *** | وَیَتْلُو الَّذِی فیهِ وَ قَدْ هَمَسُوا هَمْسَا ٢ |
عَلِیٌّ كَزِرّی مِنْ قَمیصِی وَ إنَّهُ | *** | نَصِیرِیوَمِنِّیَمِثْلُ هَارُونَمِنْمُوسَی٣ |
ألَمْ تُبْصِرُوا الثُّعْبانَ مُسْتَشْفِعًا بِهِ | *** | إلَی اللهِ وَالْمَعْصومُ یَلْحَسُهُ لَحْسَا1 ٤ |
فَعَادَ كَطَاووسٍ یَطِیرُ كَأنَّهُ | *** | تَعَشْرَمَ فِی الأمْلاَكِ فَاسْتَوْجَبَ الْحَبْسَا٥ |
أمَا رَدَّ كَفَّ الْعَبْدِ بَعْدَ انْقِطَاعِهَا | *** | أمَا رَدَّ عَیْنًا بَعْدَ مَا طَمَسَتْ طَمْسَا2 ٦ |
١ ـ «آیا شما نمىدانید كه پیامبر: محمّد، هنوز نمرده بود و در میان قبر
ساكن نگشته بود كه دربارۀ حیدر وصیّت كرد؟!
٢ ـ و به مردم گفت: درحالىكه قوم قریش در غدیر خمّ همگى حاضر بودند و پیامبر مىخواند آنچه را كه دربارۀ او بود؛ و درحالىكه قوم با یكدیگر به پنهانى سخن مىگفتند و إظهار آراء خود را نمىكردند:
٣ ـ على بن أبیطالب، آن قدر به من نزدیك است كه همانند تكمۀ من است كه در پیراهن من است، و او نصیر و یاور من است، و مثال او با من مثال هارون وصىّ حضرت موسى است نسبت به موساى پیغمبر.
٤ ـ آیا شما ندیدید آن مار عظیم را كه نزد على آمد و على را شفیع خود در نزد خداوند قرار داده، استشفاع مىنمود، و آن حیوان معصوم زبان خود را درآورده و به على مىمالید و مىلیسید.
٥ ـ و به بركت شفاعت آن حضرت به مقام أولیّۀ خود برگشت و همانند طاووس زیبائى پرواز كرد. گویا او در میان پادشاهان استعلا و بلندپروازى كرده بود و بدین جهت مستحقّ حبس گردیده بود.1
٦ ـ آیا على آن دست را بعد از جدا شدنش ردّ نكرد و به جاى خود متّصل
ننمود؟! و آیا آن چشم را پس از آنكه نورش رفته بود و نابینا شده بود، بازنگردانید و بینا نكرد»؟! و صاحب بن عبّاد گوید:
اَلَّذِی كَفَّلَهُ صَغِیرًا وَ ربَّاهُ | *** | وَ بِالْعِلْمِ وَ بِالْحِكْمَةِ غَذَّاهُ ١ |
وَ عَلَی كِتْفِهِ رَقَاهُ وَ سَاهَمَهُ | *** | فِی الْمَسْجِدِ وَ ساوَاهُ ٢ |
وَ قَامَ بِالْغَدِیرِ وَ نَادَاهُ | *** | وَ رَفَعَ ضَبْعَهُ وَ أعْلاَهُ ٣ |
وَ قَالَ: مَنْ كُنْتُ | *** | مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ ٤ |
اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ | *** | وَ عادِ مَنْ عَادَاهُ1 ٥ |
١ ـ «على آن كسى است كه پیغمبر در دوران كودكى كفیل او بوده و تربیتش نمود و به علم و حكمت او را غذا داد.
٢ ـ و در فتح مكّه بر روى دوش خودش او را بلند كرد و در مسجد خودش او را سهیم كرده و با خود مساوى قرار داد.
٣ ـ و در روز غدیر خمّ او را بر روى دست بلند كرده و ندا در داد درحالىكه بازویش را برافراشته بود؛
٤ ـ و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست.
٥ ـ بار پروردگارا، صاحب اختیار آنكس باش كه على را صاحب اختیار خود داند، و دشمن آنكس باش كه على را دشمن دارد.»
أشعار مهیار دیلمى دربارۀ بیعت غدیر
و مَهیار دیلمى2 گوید:
وَ أسْألُهُمْ یَوْمَ خُمٍّ بَعْدَ مَا عَقَدُوا | *** | لَهُ الْوَلاَیَةَ لِمْ خَانُوا وِلمْ خَلَعُوا ١ |
قَوْلٌ صَحِیحٌ وَ نِیَّاتٌ بِهَا دَغَلٌ | *** | لاَ یَنْفَعُ السَّیْفَ صَقْلٌ تَحْتَهُ طَبَعُ ٢ |
إنْكَارُهُمْ یَا أمِیرَالْمُؤمِنینَ لَهَا | *** | بَعْدَ اعْتِرَافِهِمْ عَارٌ بِهِ ادَّرَعُوا ٣ |
وَ نَكْثُهُمْ یَكُ مَیْلًا عَنْ وَصِیَّتِهِ | *** | شَرْعٌ لَعَمْرُكَ ثَانٍ بَعْدَ مَا شُرِعُوا1 ٤ |
١ ـ «و من از ایشان مىپرسم كه: در روز غدیر خمّ كه پیمان ولایت را با على بستند، چرا آنها خیانت كردند؟ و چرا آن قائد را قبول نكردند و محور ولایت را تغییر دادند؟
٢ ـ گفتارشان در آن روز صحیح بود، ولى در نیّتهایشان فساد و خرابى بود البته صیقل به شمشیر كار نمىكند و فائدهاى نمىبخشد آنجا كه شمشیر را زنگار فرا گرفته است.
٣ ـ اى أمیر مؤمنان، إنكار ایشان ولایت تو را پس از آنكه اعتراف كرده بودند، همچون جامۀ ننگى بود كه پوشیدند، و اعتراف آنها چون زرهى بود كه در تن خود كرده و روى عیوب خود را مىخواستند با آن بپوشانند.
٤ ـ و شكستن ایشان وصیّت رسول خدا را دربارۀ تو بواسطۀ انحراف و میلى بود كه در آنها پدیدار شد سوگند به جان تو، دین و شریعت تازهاى بود كه براى خود
ساختند پس از آنكه رسول خدا براى ایشان شریعت آورد.»
ابن شهرآشوب گوید: صاحب «جُمهرة» در باب خاء و میم گفته است كه: خُمّ موضعى است كه در آنجا پیامبر صلّى الله علیه و آله نصّ بر ولایت على علیه السّلام كرد. و این داستان را عَمْرُو بْنُ أبیرَبیعَة در مفاخرت خود آورده است، و حَسَّانُ بْنُ ثابِت در شعر خود ذكر كرده است.
و در روایتى از حضرت باقر علیه السّلام وارد است كه قَالَ: لَمَّا قَالَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم یَوْمَ خُمِّ غَدِیرٍ بَیْنَ ألفٍ وَ ثَلاَثِمِأةِ رَجُلٍ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ ـ الخبر.
«فرمودند: چون رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم در روز غدیر خمّ در بین یكهزار و سیصد مرد گفت: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست...» تا آخر حدیث.
وَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السّلام: نُعْطِی حُقُوقَ النَّاسِ بِشَهادَةِ شَاهِدَیْنِ، وَ مَا أعْطِیَ أمیرُ الْمُؤْمِنینَ حَقَّهَ بِشَهَادَةِ عَشَرِ آلاَفِ نَفْسٍ یَعْنِی الْغَدِیرَ ـ.1
«و از حضرت صادق علیه السّلام روایت است كه فرموده است: ما حقوق مردم را به شهادت دو شاهد مىدهیم؛ و لیكن حق أمیرالمؤمنین به شهادت ده هزار نفر یعنى مجتمعان در روز غدیر داده نشد.»
احتجاجها به حدیث غدیر در برابر منكران و اعتراف ایشان
بارى، اینك بحث ما در احتجاجهائى است كه در پیرامون حدیث غدیر كه به حدیث ولایت مشهور است، تحقّق پذیرفته است، یعنى استدلالها و استشهادهائى كه به حدیث ولایت نمودهاند. و این البتّه خود مستقلا سند مهمّى، چه از جهت ورود و چه از جهت دلالت، براى حدیث غدیر است.
ما در جلد سوّم از «امامشناسى» ضمن مجلس چهلم تا چهل و پنجم كه از آیۀ تطهیر بحث مىنمودیم، از جملۀ مطالب، فصلّى دربارۀ احتجاجها به آیۀ تطهیر آورده شد كه در آن مبیَّن شد كسانى كه از زمان رسول خدا تا سایر زمانها به این آیه دربارۀ طهارت خصوص أهل بیت علیهم السّلام كه عبارتند از مُحَمَّد، عَلِیّ،
فاطِمَه، حَسَن و حُسَیْن1 استدلال كردهاند چه كسانى بودهاند؟ و احتجاجى همچون احتجاج رسول الله و أمیرالمؤمنین و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین و بسیارى از صحابه و تابعین، خود مدرك عظیمى براى مفاد و مدلول آیۀ تطهیر است. و علماء و بزرگان نیز همانند مجلسى رضوان الله علیه و شیخ طبرسى صاحب «احتجاج» فصل مستقلّى در احتجاجها دارند. و علاّمۀ أمینى هم در كتاب ارزشمند و نفیس «الْغَدِیر» در ج ١، از ص ١٥٩ تا ص ٢١٣ در بیست و دو مورد كه به حدیث غدیر احتجاج و استدلال شده است، از طرقى كه در نزد عامّه مقبول است و از كتابهائى كه در نزد آنها مسلّم است ذكر كرده است؛ و لیكن ما در اینجا به چند احتجاج مهم كه در كتب شیعه و عامّه آمده است اكتفا مىكنیم، و امید است به حول و قوه الهى موجب ارشاد و هدایت برادران سنّى ما گردد.
حدیث ولایت: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ از صدر أوّل إسلام و در قرون أوّل تا این زمان از اصول مسلّمه بوده است. موالیان و شیعیان به آن در بحث و مناظره پناه مىبردند، و دشمنان و معاندان را یاراى إنكار در صدور آن نبوده است، و به استشهاد و استدلال به این حدیث، مجادلهها و مخاصمهها پایان مىپذیرفته است. و به همین جهت مىبینیم كه: احتجاجها به این حدیث از بدو أمر بسیار بوده است و در میان صحابه و تابعین رواج داشته و در عهد خلافت أمیر مؤمنان علیه السّلام و پیش از آن و بعد از آن، احتجاج به این حدیث، شایع و ذایع بوده است. و تا امروز كه در احتجاجها مشاهده مىكنیم: این حدیث در عنوان استدلالها و در مطلع استشهادها، همچون خورشید طالع از پس افق درخشش دارد و پرتو مىافكند.
احتجاج أمیرالمؤمنین علیه السلام به حدیث غدیر در نزد ابوبكر
آنچه تاریخ نشان مىدهد اوّلین احتجاجى كه به این حدیث شد، از خود
أمیرالمؤمنین علیه السّلام پس از رحلت رسول الله صلّى الله علیه و آله در مسجد در حضور جمعیّت در وقتى كه از دستگاه ابوبكر و عمر آن حضرت را براى بیعت به مسجد آوردند، صورت گرفته است. و سپس احتجاجهاى دیگرى تحقّق یافته و تاریخ ذكر كرده است.
احتجاج أوَّل: در كتاب «سُلَیم بن قَیْس هِلالی کوفی»1 است كه چون قضایا و وقایع پس از رحلت رسول خدا را شرح مىدهد و داستان بیعت أبو بكر را بیان مىكند، شرح مفصّل به مسجد بردن أمیرالمؤمنین علیه السّلام را ذكر مىكند تا مىرسد به اینجا كه: چون على علیه السّلام را به نزد أبو بكر آوردند و على
مىگفت: سوگند به خدا اگر شمشیرم در دستم بود مىدانستید كه شما هیچ یاراى دسترسى به من را نداشتید! سوگند به خدا كه من خودم را در جهاد با شما ملامت نمىكنم، و اگر متمكّن بودم كه چهل نفر را با خودم همدست كنم تمام جمعیّت شما را مىگسستم و متفرّق مىنمودم. و لیكن خداوند لعنت كند قومى را كه با من بیعت كردند و پس از آن دست از یارى من برداشتند. و چون أبو بكر چشمش به على افتاد، فریاد زد: او را رها كنید!
فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السّلام: یَا أبَابَکرٍ مَأ اْسَرَع مَا تَوَثَّبْتُمْ عَلَی رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم! بِأیِّ حَقٍّ وَ بِأیِّ مَنْزِلَةٍ دَعَوْتَ النَّاسَ إلَی بَیْعَتکَ؟!ألَمْ تُبَایِعْنِی بِالأمْسِ بِأمْرِاللهِ وَ أمْرِ رَسُولِ
الله صلّى الله علیه و آله؟!
«پس على علیه السّلام گفت: اى أبابكر چقدر زود شما را در استیلاءِ عُدْوانی بر رسول خدا سرعت كردید! و چه به سرعت ظلم و ستم خود را بر رسول خدا فرو ریختید! به كدام حقّ و به كدام منزله و درجه، تو مردم را به بیعت خودت دعوت مىكنى؟! آیا تو دیروز با من به ولایت من، به أمر خدا و امر رسول خدا صلّى الله علیه و آله مگر بیعت نكردهاى؟!»
و این گفتار حضرت در حالى بود كه قنفذ ـ لعنه الله ـ فاطمه سلام الله علیها را كه مىخواست بین او و بین شوهرش فاصله شود و ممانعت از بردن به مسجد كند با شلاّق تازیانه زده بود. و عمر به قُنْفُذ پیام فرستاده بود كه: اگر فاطمه بین تو و على حائل شد، او را بزن! و قنفذ فاطمه را به چهارچوب در خانهاش زد و او را دور كرد و فشار داد و استخوان پهلویش را شكست، و فاطمه از شكم خود جنینى را سقط كرد. و از این به بعد فاطمه مریض و بسترى شد تا اینكه از دنیا رفت شَهِیدة مظلومة صلّى الله علیها.
و چون على را به نزد أبو بكر رساندند، عمر او را زَجْر نموده و گفت: بیعت كن و دست از این أباطیل بردار! على گفت: اگر بیعت نكنم چه خواهید كرد؟! گفتند: مىكشیم تو را از روى ذلّت و مسكنت و حقارت! حضرت فرمود: در این صورت بندۀ خدا، و برادر رسول خدا را كشتهاید!
أبو بكر گفت: أمّا بندۀ خدا را قبول داریم؛ و امّا برادر رسول خدا را، ما به این أمر إقرار نداریم.
قَالَ: اَتَجْحَدُونَ أنَّ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم آخَی بَیْنِی وَ بَیْنَهُ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَأعَادَ ذَلِكَ عَلَیْهِ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ. ثُمَّ أقْبَلَ عَلَیْهِمْ عَلِیٌّ علیه السّلام فَقَالَ: یَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الأنْصَارِ اُنْشِدُكُمُ اللهَ أسَمِعْتُمْ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم یَقُولُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمِّ كَذَا وَ كَذَا؟ فَلَمْ یَدَعْ علیه السّلام شَیْئًا قَاَلُه فِیهِ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلاَنِیَةً لِلْعَامَّةِ إلّاَ ذَكَّرَهُمْ إیَّاهُ!
قَالُوا: نَعَمْ! فَلَمَّا تَخَوَّفَ أبُوبَكْرِ أنْ یَنْصُرَهُ النَّاسُ وَ أنْ یَمْنَعُوهُ، بَادَرَهُمْ فَقَالَ: كُلُّ مَا قُلْتَ حَقٌّ قَدْ سَمِعْنَاهُ بِآذَانِنَا وَ وَعَتْهُ قُلُوبُنَا وَ لَكِنْ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ یَقُولُ بَعْدَ هَذَا: إنَّا أهْلُ بَیْتٍ اصْطَفَانَا اللهُ وَ أكْرَمَنَا وَ اخْتَارَ لَنَا الآخِرَةَ عَلَی الدُّنْیَا، وَ إنَّ
اللهَ لَمْ یَكُنْ لِیَجْمَعَ لَنَا أهْلَ الْبَیْتِ النُّبُوَّةَ وَ الْخِلاَفَةَ.
«على علیه السّلام گفت: آیا شما انكار مىكنید كه رسول خدا صلّى الله علیه و آله بین من و بین خودش عقد اُخوَّت بست؟! أبو بكر گفت: آرى إنكار مىكنیم! و حضرت سه بار این گفتار را براى أبو بكر تكرار كردند.
و سپس على علیه السّلام رو كردند به مردم و گفتند: اى جماعت مسلمین و مهاجرین و أنصار؛ شما را به خداوند سوگند مىدهم آیا شما شنیدید كه: رسول خدا صلّى الله علیه و آله در روز غدیر خمّ چنین و چنان گفت. و حضرت هیچیك از مناقب و گفتارى را كه رسول خدا دربارۀ او در روز غدیر فرموده بود، رها نكرد مگر آنكه همه را به آن جمعیّتِ مستمع تذكّر داد و یادآورى نمود.
همه گفتند: آرى. در این حال چون أبو بكر ترسید كه مردم او را یارى كنند و از او پیروى نمایند و از او دفاع كنند، مبادرت كرده گفت: آنچه را كه مىگوئى حقّ است، ما از رسول خدا با گوشهاى خود شنیدهایم و دلهاى ما آن را پذیرفته و حفظ كرده است. و لیكن پس از این از رسول خدا شنیدم كه مىگفت: ما أهل بیتى هستیم كه: خداوند ما را برگزیده است و ما را گرامى داشته است و براى ما آخرت را بر دنیا اختیار كرده است، و خداوند هیچوقت سنّتش بر آن قرار نگرفته است كه براى ما أهل بیت، نبوّت و خلافت را جمع كند.»
على علیه السّلام به او گفتند: آیا از أصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و آله غیر از تو كسى هست كه در این مطلب با تو گواه باشد؟!
عمر گفت: خلیفۀ رسول خدا راست مىگوید، من هم از رسول خدا شنیدم، همانچه را كه أبو بكر گفت. و أبو عبیده و سالم مَوْلَی أبیحذیفه و مَعاذ بن جَبَل هم گفتند: ما به همین نهج از رسول خدا شنیدهایم.
فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السّلام: لَقَدْ وَفَیْتُمْ بِصَحِیفَتِكُمُ الَّتِی تَعَاقَدْتُمْ عَلَیْها فِی الْكَعْبَةِ إنْ قَتَلَ اللهُ مُحَمَّدًا أوْ مَاتَ لَتَزْوُنَّ هَذَا الأمْرَ عَنَّا أهْلَ الْبَیْتِ ـ الحدیث.1
«در این حال على علیه السّلام فرمود: آرى سوگند به خدا كه شما به صحیفه و نامهاى
كه در كعبه نوشتید و با یكدیگر همپیمان شدید كه اگر خدا محمّد را بكشد و یا محمّد بمیرد، ما أمر ولایت را از أهل بیت او برمىگردانیم، وفا كردهاید!»
احتجاج أمیرالمؤمنین علیه السّلام به حدیث غدیر در روز شورى
احتجاج دوم: در روز شورائى است كه عمر براى تعیین خلیفه پس از خود ترتیب داد:
ابن شهرآشوب در «مناقب» گوید: این مطلب، إجماعى است كه روز هجدهم از ماه ذوالحجّه روز غدیر خمّ است و پیامبر أمر كرد كه ندا كنند: الصَّلَوةُ جَامِعَةٌ، و گفت: مَنْ أوْلَی بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ؟ قَالُوا: اللهُ وَ رَسُولُهُ. فَقَالَ: اَللَّهُمَّ اشْهَدْ. و سپس دست على را گرفت و گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالَ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. و مؤكّد این مطلب آنست كه: أمیرالمؤمنین علیه السّلام در یوم الدّار (روز شورى) بدان استشهاد كردند چون فضائل خود را مىشمردند گفتند: آیا در میان شما كسى هست كه رسول خدا دربارۀ او گفته باشد: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ گفتند: نه. و همگى به این فضیلت و منقبت اعتراف كردند و ایشان جمهور اصحاب بودند.1
أخْطَبِ خُطَبآءِ خَوارَزْم: مُوَفَّقُ بْنُ أحْمَد در كتاب «مناقب» خود أبونَجیب سَعْد بن عَبدالله هَمَدانی مَروْزَی با دو سند، یكى از حافظ ابوعلى حسن بن أحمد، و دیگرى از حافظ سلیمان بن محمّد روایت مىكند، و هر دو سند را متّصلاً به أبوطُفَیْل: عَامِرِ بن وَاثَلَة مىرساند که: قَالَ: كُنْتُ عَلَی الْبَابِ یَوْمَ الشُّورَی مَعَ عَلِیٍّ فِی الْبَیْتِ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَهُمْ: لأحْتَجَّنَّ عَلَیْكُمْ بِمَا لاَ یَسْتَطِیعُ عَرَبِیُّكُمْ وَ لاَ عَجَمِیُّكُمْ تَغْییرَ ذَلِكَ! ثُمَّ قَالَ: اُنْشِدُكُمُ اللهَ أیُّهَا النَّفَرُ جَمِیعًا أفیكُمْ أحَدٌ وَحَّدَ اللهَ قَبْلی؟! قَالُوا: لاَ!
قَالَ: فَاُنْشِدُكُمُ اللهَ هَلْ مِنْكُمْ أحَدٌ لَهُ أخٌ مِثْلُ جَعْفَرٍ الطَّیَّارِ فِی الْجَنَّةِ مَعَ الْمَلاَئِكَةِ؟ قَالُوا: اللهُمَّ؛ لاَ!
قَالَ: فَاُنْشِدُكُمُ اللهَ هَلْ فِیكُمْ أحَدٌ لَهُ عَمٌّ كَعَمّی حَمْزَةَ أسَدِ اللهِ وَ أسَدِ رَسُولِهِ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ غَیْرِی؟! قَالُوا: اللهُمَّ لاَ!
قَالَ: فَاُنْشِدُكُمْ بِاللهِ هَلْ فِیكُمْ أحَدٌ لَهُ زَوْجَةٌ مِثْلُ زَوْجَتی فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ سَیِّدَةِ نِسَآءِ أهْلِ الْجَنَّةِ غَیْرِی؟! قَالُوا: اللهُمَّ لاَ!
قَالَ: اُنْشِدُكُمْ بِاللهِ هَلْ فیكُمْ أحَدٌ لَهُ سِبْطَانِ مِثْلُ سِبْطَیَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَیْ شَبَابِ أهْلِ الْجَنَّةِ غَیْرِی؟! قَالُوا: اللهُمَّ لاَ!
قَالَ: فَاُنْشِدُكُمْ بِاللهِ هَلْ فِیكُمْ أحَدٌ نَاجَی رَسُولَ اللهِ مَرَّاتٍ قَدَّمَ بَیْنَ یَدَیْ نَجْوَاهُ صَدَقَةً قَبْلِی؟! قَالُوا: اللهُمَّ لاَ!
قَالَ: فَاُنْشِدُكُمْ بِاللهِ هَلْ فِیكُمْ أحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ، اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ؛ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ غَیْری؟! قَالُوا: اللهُمَّ لاَ ـ الحدیث مفصّلا.1
«أبو طفیل گوید: من در روز شورى با على علیه السّلام كه در خانه براى شورى حضور پیدا كرده بودند بر درِ خانه بودم، و شنیدم كه على به ایشان مىگفت: من با شما احتجاجى مىكنم كه نه عربیِّ شما و نه عجمیِّ شما قدرت بر تغییر آن را نداشته باشد! و پس از آن فرمود: من با سوگند به خدا، اى نفراتى كه در اینجا هستید از همۀ شما مىپرسم: آیا در میان شما یك نفر هست كه خدا را قبل از من به توحید شناخته باشد و گواهى بر توحید داده باشد؟! گفتند: نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آیا از شما كسى هست كه برادرى مثل جعفر داشته باشد كه با فرشتگان در بهشت پرواز كند؟! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آیا از شما كسى هست كه عموئى مانند حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا و سیّد و سالار شهیدان داشته باشد، غیر از من؟! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آیا در میان شما كسى هست كه زوجهاى داشته باشد همانند زوجۀ من: فاطمه دختر محمّد، سیّدۀ زنان أهل
بهشت، غیر از من؟! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آیا در میان شما كسى هست كه دو سِبْط داشته باشد مثل دو سِبْطِ من حسن و حسین، دو سیّد و سالار جوانان أهل بهشت، غیر از من؟! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آیا در میان شما كسى هست كه با رسول خدا نجوى كرده، و به تنهائى سخن گفته باشد و قبل از نجواى خود صدقه داده باشد و این عمل را چندین بار تكرار نموده باشد، پیش از من؟! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آیا در میان شما كسى هست كه دربارۀ او رسول خدا صلّى الله علیه و آله گفته باشد: «كسى كه من ولىّ و صاحب اختیار او هستم، على ولىّ و صاحب اختیار اوست. بار پروردگارا! ولایت و صاحب اختیارى كسى را به عهده بگیر كه او ولایت و صاحب اختیارى على را به عهده گرفته است، و دشمن بدار كسى را كه على را دشمن دارد، و یارى كن هر كه را كه على را یارى كند، و ذلیل و خوار گردان كسى را كه على را ذلیل كند. و باید این مطالب و گفتار را شاهدان به غائبان برسانند» غیر از من؟! گفتند: بار پروردگارا! نه.» تا آخر این احتجاج كه مفصّل است و ما در اینجا تا شاهد گفتار را كه احتجاج به ولایت باشد ذكر كردیم.
علاّمۀ أمینى پس از نقل این احتجاج از خوارزمى گوید: إمام حَمُّوئی در «فرائد السِّمْطَیْن» در باب ٥٨ از تاج الدین على بن محبّ بن عبد الله خازن معروف به ابن ساعى، این حدیث را از خوارزمى با دو سند خود نقل كرده است.1
و آنچه ما در «فرائد السِّمْطَیْن» یافتیم، حدیث منا شده در أیّام خلافت عثمان است كه أمیرالمؤمنین علیه السّلام در مسجد رسول الله در حضور جمعى از قریش كه افتخارات خود را بیان مىكردند، بیان داشتهاند؛ و حَمّوئی در باب ٥٨ از سِمْطِ
أوّل روایت كرده است1، نَه حدیث مناشده در روز شورى، آنهم با سندى دیگر غیر از این سندى كه صاحب «الغدیر» آورده است.
فخر رازى در تفسیر خود، اعتراف به احتجاج أمیرالمؤمنین علیه السّلام در روز شورى به حدیث غدیر نموده است. او در ذیل تفسیر آیه ولایت: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ كه شیعه مىگوید: دربارۀ أمیرالمؤمنین و تصریح آیه به ولایت آن حضرت در موقع بخشیدن انگشترى به فقیر سائل بوده، نازل شده است، مىگوید: علىّ بن أبیطالب به تفسیر قرآن از این جماعت رافضىها داناتر است، و اگر این آیه دلالت بر إمامت او داشت، در محفلى از محافل به آن استشهاد و احتجاج مىنمود. و شیعه نمىتواند بگوید: أمیرالمؤمنین به جهت تقیّه از احتجاج به آن خوددارى كردهاند، زیرا شیعه از أمیرالمؤمنین نقل مىكند كه: در روز شورى به حدیث غدیر تمسّك كرد، و به خبر مباهله تمسّك كرد، و به جمیع مناقب و فضایل خود تمسّك كرد، ولى به این آیه در اثبات إمامت خود تمسّك نكرده است.2
و صاحب «الغدیر» این كلام را بعینه و به عین ألفاظ آن از طبرى در تفسیر خود ج ٣، ص ٤١٨، نقل مىكند.3 با آنكه در تفسیر طبرى چنین مطلبى ذكر نشده است، و گویا طبرى با فخر رازى اشتباه شده است.
احتجاج أمیرالمؤمنین علیه السّلام در روز شورى به حدیث غدیر، همان طور كه فخر رازى گفته است، مسلّم است. و أمّا آنچه دربارۀ آیۀ ولایت: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ گفته است و در تفسیرش خواسته است با تمام قوا، آیه را از أمیرالمؤمنین علیه السّلام بگرداند، صحیح نیست. و ما بحمد الله و قوّته در جلد پنجم از «إمامشناسى» ضمن مجلس هفتاد و دوم تا هفتاد و پنجم، دربارۀ آیۀ ولایت، و شأن نزول آن دربارۀ أمیرالمؤمنین و ردّ فخر رازى بحث كافى نمودهایم و موارد
احتجاجها و استشهادهاى أمیرالمؤمنین علیه السّلام را به این آیه مبرهن و روشن ساختهایم. وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَحْدَهُ.
ابن أبى الحدید نیز احتجاج أمیرالمؤمنین علیه السّلام را به حدیث غدیر، در روز شورى در ذیل شرح كلام آن حضرت در «نهج البلاغه» چون أجزاء شورى تصمیم گرفتند كه با عثمان بیعت كنند آورده است.
و كلام آن حضرت این است: لَقَدْ عَلِمْتُمْ أنِّی أحَقُّ بِهَا مِنْ غَیْرِی: وَ وَاللهِ لاُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ اُمُورُ الْمُسْلِمینَ، وَ لَمْ یَكُنْ فِیهَا جَوْرٌ إلّاَ عَلَیَّ خَاصَّةً، الْتِمَاسًا لأجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ، وَ زُهْدًا فیما تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.1
«سوگند به خدا شما دانستهاید كه من در أمر ولایت سزاوارترم به آن از غیر خودم، و سوگند به خدا من خلافت را مىسپارم هنگامى كه أمور مسلمین مقرون به سلامت بوده و از ضرر فتنه محفوظ باشد و جور و ستمى بر كسى وارد نشود مگر بر خود من به تنهائى كه إمارت را سپردهام. و این تسلیم به جهت طلب كردن پاداش و ثواب و فضل آن است، و به جهت بىرغبتى در آنچه شما در آن سبقت مىجوئید و از یكدیگر پیشى مىگیرید، از زینتهاى گول زننده و غرورآفرین و خیالیّهاى كه در إمارت و حكومت است، مىباشد».
ابن ابى الحدید گوید: ما در اینجا آنچه را كه از روایات مستفیضه در مناشده آن حضرت با أصحاب شورى وارد شده است و در آن منا شده خصائص و فضائل خود را شمرده و براى آنها و غیر آنها اظهار كرده است، ذكر مىكنیم، زیرا مردم در این باره روایات زیادى آوردهاند، و آنچه در نزد ما صحیح است آن است كه حقیقت امر، طبق آن تعدیدات طویل نیست، و لیكن أمیرالمؤمنین علیه السّلام پس از آنكه عبد الرحمن بن عَوْف و بقیّه حاضران با عثمان بیعت كردند و آن حضرت توقّف كرد و بیعت نكرد، گفت: إنَّ لَنَا حَقًّا إنْ نُعْطَهُ نَأخُذْهُ وَ إنْ نُمْنَعْهُ نَرْكَبْ أعْجَازَ الإبِلِ وَ إنْ طَالَ السُّرَی.2
«براى ما حقّى است كه اگر به ما داده شود، آن را مىگیریم، و اگر ما از آن منع شویم ما بر مركب ذلّ و مشقّت سوار مىشویم اگر چه زمان به طول انجامد».
این جملات را حضرت در گفتارى كه أهل سیره ذكر كردهاند و ما بعضى از آن را سابقا ذكر كردهایم، آوردهاند.
ثُمَّ قَالَ: اُنْشِدُكُمُ اللهَ: أفیكُمْ أحَدٌ آخَی رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم بَیْنَهُ وَ بَیْنَ نَفْسِهِ حَیْثُ آخَی بَیْنَ بَعْضِ الْمُسْلِمینَ وَ بَعْضٍ غَیْرِی؟! فَقَالُوا: لاَ.
فَقَالَ: أفِیكُمْ أحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ غَیْرِی؟! فَقَالُوا: لاَ.
فَقَالَ: أفِیكُمْ أحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: أنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إلّاَ أنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی، غَیْرِی؟! قَالُوا: لاَ.
قَالَ: أفیكُمْ مَنْ اُؤْتُمِنَ عَلَی سُورَةِ بَرَائَةٍ، وَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم إنَّهُ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إلّاَ أنَا أوْ رَجُلٌ مِنِّی، غَیْرِی؟! قَالُوا: لاَ.
قَالَ: ألاَ تَعْلَمُونَ أنَّ أصْحَابَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَرُّوا عَنْهُ فِی مَأْقِطِ الْحَرْبِ فِی غَیْرِ مَوْطنٍ، وَ مَا فَرَرْتُ قَطُّ؟! قَالُوا: بَلَی.
قَالَ: ألاَ تَعْلَمُونَ أنِّی أوَّل النَّاسِ إسْلاَمًا؟! قَالُوا: بَلَی.
«و پس از آن فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آیا در میان شما كسى هست كه رسول خدا در هنگامى كه میان بعضى از مسلمانان با بعضى دیگر عقد اخوّت بست، بین او و خودش عقد اخوّت بسته باشد، غیر از من؟! گفتند: نه.
و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آیا در میان شما كسى هست كه پیامبر دربارۀ او گفته باشد: هر كس من مولى و صاحب اختیار اویم پس این
مرد، مولى و صاحب اختیار اوست، غیر از من؟! گفتند: نه.
و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آیا در میان شما كسى هست كه پیغمبر به او گفته باشد: نسبت توبه من همان نسبت هارون پیامبر است با برادرش موساى پیامبر، با این تفاوت كه پس از من پیغمبرى نخواهد بود غیر از من؟! گفتند: نه.
و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آیا در میان شما كسى هست كه در فرستادن سوره برائت و قرائت آن براى مشركان مكّه، مورد أمانت رسول الله واقع شده باشد و پیغمبر دربارۀ او گفته باشد: این پیام را، هیچكس نمىتواند برساند، مگر آنكه خودم باشد و یا مردى از من باشد، غیر از من؟! گفتند: نه.
فرمود: آیا شما نمىدانید كه أصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و آله در موارد بسیارى در حال جنگ از جاى پیغمبر فرار كردند و از پیغمبر دور شدند، غیر از من كه أبداً هیچوقت فرار نكردم؟ گفتند: آرى.
فرمود: آیا نمىدانید كه من أوّلین كسى هستم كه إسلام آوردهام؟! گفتند: آرى».
و سپس فرمود: پس كدام یك از ما نسبش به رسول خدا صلّى الله علیه و آله نزدیكتر است؟! گفتند: تو. در این حال عَبْدالرَّحمن بن عَوْف سخن آن حضرت را برید و گفت: یَا عَلِیُّ أبَی النَّاسُ إلّاَ عَلَی عُثْمَانَ، فَلاَ تَجْعَلَنَّ عَلَی نَفْسِكَ سَبیلًا.
«اى على مردم نمىخواهند بیعت كنند مگر با عثمان؛ و تو راه ضعف و انكسار را بر خودت باز مكن».
حضرت به عبد الرّحمن فرمود: اى أبو طلحه، عمر به تو چه دستور داده است؟ گفت: به من دستور داده است كه هر كس با ایتلاف و اجتماع جماعت مخالفت كند و آن را خراب كند، او را بكشم.
و عبد الرَّحمن گفت: اى على بیعت كن و گرنه از غیر راه مؤمنین تبعیّت و پیروى كردهاى! و آنچه كه عمر به ما دستور داده است دربارۀ تو تنفیذ مىنمائیم. حضرت فرمود: لَقَدْ عَلِمْتُمْ أنِّی أحَقُّ بِهَا مِنْ غَیْرِی تا آخر جملاتى را كه نقل
كردیم و سپس دست خود را دراز كرده و با عثمان بیعت كرد.1
روایت یوسف بن حاتم شامى در احتجاج به حدیث غدیر در شورى
و از جمله كسانى كه حدیث غدیر را در احتجاج یومالشُّوراى أمیرالمؤمنین علیه السّلام روایت كردهاند یُوسُف بن حَاتم شامى در كتاب الدُّرُّالنَّظِیمُ فی مَنَاقِبِ الأئِمَّةِ اللهَامِیم2 است. او از طریق حافظ ابن مردویه با سند دیگرى غیر از دو سند
خوارزمى، عین آنچه را كه از خوارزمى ذكر كردیم، روایت مىكند.
او مىگوید: روایت كرد أبو المظفّر عبدالواحِد بن حَمد بن محمّد بن شیذه المُقری، از عبدالرَّزَّاق بن عُمَرِ طهرانی، از أبوبکر أحمد بن موسى حافظ (ابن
مردویه) از أبو بكر أحمد بن محمّد بن أبى دام،1 از منذر بن محمّد، از عمویش، از پدرش، از أبان بن تغلب، از عامر بن واثله كه گفت: من در روز شورى، نگهبانِ در بودم و على در خانه بود و شنیدم از او كه مىگفت (عین ألفاظى را كه از خوارزمى آوردیم، تا اینكه گفت) قَالَ: اُنْشِدُكُمْ بِاللهِ أمِنْكُمْ مَنْ نَصَبَهُ رَسُولُ اللهِ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ لِلْوَلاَیَةِ غَیْرِی؟! قَالُوا: اللهُمَّ! لاَ.2
«أمیرالمؤمنین گفت: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم، آیا از شما كسى هست كه رسول خدا او را در روز غدیر خمّ به ولایت نصب نموده باشد، غیر از من؟! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
و شیخ طوسى از أحمد بن محمّد بن صَلْت، از أحمد بن محمّد بن سعید3، از علىّ بن محمّد بن حبیبه كندى، از أبو غیلان: سَعد بن طالب شیبانى، از اسحق، از أبو طفیل روایت كرده است كه: من در روز شورى در خانه بودم و مىشنیدم
على علیه السّلام مىگفت: اُنْشِدُكُمْ بِاللهِ جَمیعًا هَلْ فیكُمْ أحَدٌ صَلَّی الْقِبْلَتَیْنِ مَعَ رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم غَیْرِی؟ قَالُوا: اللهُمَّ! لاَ.
«من از شما با سوگند به خدا مىپرسم از همۀ شما: آیا در میان شما كسى هست كه به هر دو قبله با رسول خدا صلّى الله علیه و آله نماز خوانده باشد، غیر از من؟! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
آنگاه چند فضیلت و منقبت اختصاصى خود را به نحو منا شده ذكر مىكند تا مىرسد به اینكه مىگوید: اُنْشِدُكُمْ بِاللهِ هَلْ فیكُمْ أحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ، اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، غَیْرِی؟! قَالُوا: اَللَّهُمَّ! لاَ.
و پس از این جمله، فقطّ دو منا شده به حدیث منزلت و حدیث طَیْر مىكند.1
ابن حَجَر هَیْتَمی آورده است که: دار قُطْنِی تخریج كرده است كه: على علیه السّلام به آن شش نفرى كه عمر أمر ولایت را به طور شورى در میان آنها گذارد، كلام طویلى را بیان كرد؛ از جمله آنكه: اُنْشِدُكُمْ بِاللهِ هَلْ فِیكُمْ أحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: یَا عَلِیُّ أنْتَ قَسیمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، غَیْرِی؟! قَالُوا: اَللَّهُمَّ! لاَ.2
«من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آیا در بین شما یك نفر هست كه رسول خدا صلّى الله علیه و آله به او گفته باشد: اى على تو قسمت كنندۀ بهشت و جهنّمى در روز قیامت، غیر از من؟! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
و همچنین ابن حَجَر آورده است كه: دار قُطْنِی تخریج كرده است كه: على علیه السّلام در روز شورى بر أهل آن احتجاج كرد و گفت: اُنْشِدُكُمْ بِاللهِ هَلْ فیكُمْ أحَدٌ أقْرَبُ إلَی رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فِی الرَّحِمِ مِنِّی، وَ مَنْ جَعَلَهُ صلّی الله علیه و آله و سلّم نَفْسَهُ، وَ أبْنَاءَهُ أبْنَاءَهُ، وَ نِسَاءَهُ نِسَاءَهُ، غَیْرِی؟! قَالُوا: اللهُمَّ! لاَ ـ الحدیث.3
«من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آیا در بین شما یك نفر هست كه از
جهت رحم بودن و نسب و قرابت به پیامبر، از من نزدیكتر باشد؛ و كسى كه پیغمبر صلّى الله علیه و آله او را نفس خود قرار داده باشد، و پسران او را پسران خود، و زنان او را زنان خود قرار داده باشد، غیر از من؟! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
و همینطور كه ملاحظه شد: ابن حَجَر، این دو فَقَره از منا شده را از دارقُطْنی به مناسبت مطلب نقل مىكند، با تصریح به آنكه منا شده بسیار بوده است و این جملات در ضمن آن بیان شده است.
احتجاج أمیرالمؤمنین علیه السّلام به حدیث غدیر در مسجد رسول الله
احتجاج سوّم: خطبهاى است كه أمیرالمؤمنین علیه السّلام در زمان خلافت عثمان، در مسجد رسول خدا صلّى الله علیه و آله ایراد فرمودهاند در محضر دویست نفر از مهاجر و أنصار كه هر یك فضیلتى براى قریش و أنصار بیان مىكردهاند و از حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام كه در آن مجمع بودهاند مىخواهند كه ایشان هم سخن گویند. آنگاه حضرت مفصّلاً مزایا و خصائص أهل بیت و خودشان را بیان مىكنند، و آن جماعت هم یكایك را تصدیق مىكنند. از جمله استشهاد به حدیث غدیر است.
شیخ الإسلام: إبراهیم بن محمّد حَمّوئی در «فرائد السمطین» از سیّد نسّابه: جلال الدین عبد الحمید بن فخّار بن معْد موسوى رحمه الله از پدرش: سیّد شمس الدّین فخّار موسوى ـ رحمه الله ـ به اجازۀ روایتى از شاذان بن جبرئیل قمّى، از جعفر بن محمّد دوریستى، از پدرش از أبو جعفر محمّد بن على بن بابویه قمّى، از محمّد بن حسن، از سعد بن عبد الله، از یعقوب بن یزید، از حمّاد بن عیسى، از عمر بن اُذَیْنه، از أبان بن أبى عیاش، از سُلَیم بن قَیْس هِلالی روایت مىكند كه او مىگوید: على علیه السّلام را در مسجد رسول خدا صلّى الله علیه و آله در زمان خلافت عثمان دیدم، و جماعتى در آنجا با هم گفتگو داشتند و از علم و فقه سخن به میان آمده بود، و از قریش و فضائل آنها و سوابق آنها و هجرت آنها و آنچه را كه از فضیلت دربارۀ آنها رسول خدا صلّى الله علیه و آله گفته بود، مثل اینكه: أئمّه از قریش هستند، و مثل اینكه: مردم تابع قریش هستند، و قریش أئمّۀ عرب است، و قریش را سبّ نكنید، قدرت یك مرد قرشى به قدر قدرت دو مرد از غیر آنهاست، هر كس قریش را مبغوض دارد، خداوند او را مبغوض دارد، و كسى كه پستى و ذلّت قریش را بخواهد، خداوند او را پست و ذلیل مىكند، با هم به بحث پرداخته بودند.
و همچنین از أنصار و فضائل آنها و سوابق آنها و نصرت آنها، و آنچه را كه خداوند در قرآن آنها را ستوده است و آنچه را كه پیامبر صلّى الله علیه و آله راجع به آنها بیان كرده است، و دربارۀ سَعْد بن عُبَادَة و غَسِیل الْملائکَة (حَنْظَلَة) سخن به میان آمده بود، و از بیان هیچیك از آن فضائل دریغ نكرده بودند تا به جائى كه هر قبیلهاى مىگفت: فلان و فلان از ماست.
و قریش مىگفت: از ماست رسول خدا صلّى الله علیه و آله و از ماست حمزه، و از ماست جعفر، و از ماست عُبَیْدة بن حَرْث و زید بن حارثه و أبوبکر و عُمَر و عُثْمان و أبُوعُبَیدة و سالِم (مولی أبیحُذیفه) و ابن عَوْف.
و هیچیك از دو گروه مهاجر و أنصار از ذكر یك نفر كه داراى سابقه بوده است خوددارى نكردند مگر آنكه آن را نام بردند. و در این حلقه از مجتمعین بیش از دویست نفر بودند كه در میان آنها عَلِیّ بنُ أبیطالب علیه السّلام سَعْد بن أبیوَقّاص، عَبدالرّحمن بن عَوْف، طَلْحَة، زُبَیْر، مِقْداد، أبُوذَرّ، هَاشِم بن عُتْبَة، ابن عُمَر، حَسَن وَ حُسَیْن علیهما السّلام، ابن عبّاس، محمّد بن أبیبکر، و عبدالله بن جَعْفَر حضور داشتند.
و از أنصار در این حلقه اُبَیّ بن کَعْب، زَیْد بن ثَابِت، أبُو أیُّوب أنْصاری، أبُوهَیْثَم بن تَیهان، محمّد بن مُسْلِمَة، قَیْس بن سَعْد بن عُبادة، جابر بن عبدالله، أنَس بن مالک، زَیْد بن أرْقَم، عَبْدالله بن أبیأوْفَی، أبولَیْلَی و با او بود پسرش: عَبْدُ الرَّحْمن كه در كنارش نشسته بود، و جوانى خوش صورت بود كه هنوز محاسن درنیاورده بود. و در این حال أبو الحسن بصرى آمد، و با او فرزندش حسن نیز همراه بود. حسن نیز جوانى أمرد و خوشصورت و معتدل القامه بود.
سُلَیم مىگوید: من به این دو جوان نگاه مىكردم (عبد الرحمن بن أبى لَیْلی و حسن بن ابوالحسن) و نفهمیدم كدامیك جمیلترند؟ مگر اینكه حسن جثّهاش بزرگتر و قامتش بلندتر بود.
و این جماعت سخن را در تعریف قریش و أنصار به درازا كشاندند، و این موضوع از صبح تا زوال ظهر طول كشید، و عثمان در خانهاش بود و اطلاعى از جریان نداشت، و على بن أبیطالب ساكت بود و نه او و نه یك نفر از أهل بیت او
سخن نمىگفت.
جماعت حضّار رو كردند به أمیرالمؤمنین علیه السّلام و گفتند: اى أبو الحسن چه مانع شده كه هیچ نمىگوئى؟
حضرت فرمود: هر كدام یك از دو طائفه مهاجرین و أنصار فضائلى را ذكر كردند و حقّ گفتند، و من از شما اى جماعت قریش و أنصار سؤالى دارم و آن اینست كه: به واسطه چه كسى خداوند به شما این فضیلت را عنایت كرد؟! آیا به نفوس خودتان و أهل بیوتتان و قوم و طائفه و عشائرتان، یا به غیر شما؟!
گفتند: بلكه بواسطۀ محمّد صلّى الله علیه و آله و عشیرۀ او خداوند به ما عنایت كرد نه با نفوس خودمان و عشائرمان، و نه به أهل بیتهایمان!
حضرت فرمود: راست گفتید اى معشر قریش و أنصار! آیا ندانستهاید كه آنچه را كه به شما رسیده است از خیر دنیا و آخرت بواسطۀ ما أهل بیت بخصوصه بوده است نه به غیر ما؟ و پسر عموى من: رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود: من با أهل بیتم نورى بودیم كه در برابر خداوند پیش از آنكه خداوند آدم را بیافریند به چهارده هزار سال حركت مىكرد و لمعان داشت. و چون خداوند آدم را خلق كرد آن نور را در صلب او قرار داد، و در زمین نازل كرد، و پس از آن، آن نور را در كشتى در صلب نوح علیه السّلام حمل كرد، و سپس آن نور را در صُلْب إبراهیم علیه السّلام به آتش انداخت. و همینطور خداوند عزّ و جلّ پیوسته و بطور مداوم ما را از أصلاب كریمه به أرحام طاهره منتقل كرد، و از أرحام طاهره به أصلاب كریمه از پدران و مادران منتقل كرد، و هیچیك از آنها هیچگاه بر زنا و عمل زشت دیده نشدند.
در این حال رجال سابقهدار و قدیم الإسلام و أهل بَدْر و أهل اُحُد گفتند: آرى! ما این مطلب را از رسول خدا صلّى الله علیه و آله شنیدهایم!
احتجاج أمیرالمؤمنین علیه السّلام و بیان كیفیّت خطبۀ رسول خدا حدیث غدیر را
و پس از این على علیه السّلام فرمود: من با قسم به خداوند از شما پرسش مىكنم: آیا مىدانید كه خداوند عزّ و جلّ در كتاب خودش در بسیارى از آیات، شخص مُقدَّم و سابقهدار را بر شخص غیر مُقدَّم و غیر سابقهدار تفضیل داده و برترى بخشیده است، و در این امّت در سبقت به سوى خداوند عزّ و جلّ و به سوى رسول او هیچكس از من مُقَدَّم نیست؟ گفتند: بار پروردگارا! آرى.
حضرت فرمود: من با قسم به خداوند از شما مىپرسم: آیا مىدانید چون آیۀ: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ (آیۀ ١٠٠، از سورۀ ٩: توبه) و آیه: وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (آیۀ ١٠، از سوره ٥٦: واقعه) فرود آمد، دربارۀ مفاد و تفسیر آن از رسول خدا صلّى الله علیه و آله سؤال كردند، رسول خدا فرمود: خداوند این آیات را دربارۀ أنبیاء و أوصیاى آنها نازل نموده است، و من أفضل أنبیاى خدا و رسل خدا هستم، و علىّ بن أبیطالب وصىّ من أفضل أوصیاى پیامبران است؟! گفتند: بار پروردگارا! آرى.
حضرت فرمود: من با قسم به خداوند از شما پرسش مىكنم: آیا مىدانید كه: چون آیۀ: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (آیۀ ٥٩، از سورۀ ٤: نساء) و آیۀ: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (آیۀ ٥٥، از سورۀ ٥: مائده) و آیه: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً (آیۀ ١٦، از سورۀ ٩: توبه) نازل شد، مردم گفتند: اى رسول خدا این آیات اختصاص به بعض مؤمنین دارد و یا شامل جمیع آنها مىشود؟! در این حال خداوند پیغمبرش را امر كرد كه والیان أمر خود را به مردم معرّفى كند و بشناساند، و بهمانگونه كه نمازشان و زكوتشان و حجّشان را تفسیر كرده است أمر ولایت را نیز براى ایشان تفسیر كند. و بر این اساس رسول خدا مرا در غدیر خُمّ نصب كرد و خطبه خواند و گفت: خداوند مأموریتّى به من داده است كه از انجام آن سینه من تنگ شده است: چون پنداشتم كه مردم مرا تكذیب مىكنند. و او مرا بیم داد كه یا باید آن مأموریّت را به مردم برسانم و یا مرا عذاب مىكند. فلهذا أمر فرمود تا مردم مجتمع شوند و نداى الصَّلَوةُ جَامِعَةٌ در دادند و خطبه خواند و فرمود:
أیُّهَا النَّاسُ أتَعْلَمُونَ أنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ مَوْلاَیَ وَ أنَا مَوْلَی الْمُؤْمِنینَ وَ أنَا أوْلَی بِهِمْ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟ قَالُوا: بَلَی یَا رَسُولَ اللهِ. قَالَ: قُمْ یَا عَلِیُّ! فَقُمْتُ. فَقَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ هَذَا مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ.
«اى مردم آیا مىدانید كه خداوند عزّ و جلّ ولىّ و صاحب اختیار من است، و من ولىّ و صاحب اختیار مؤمنین هستم، و من به آنها أولویّتم از آنها به خودشان
بیشتر است؟! گفتند: آرى اى رسول خدا: گفت: اى على برخیز! و من برخاستم. رسول خدا گفت: هر كس كه من مولى و صاحب اختیار أمور او هستم، پس على، این على مولى و صاحب اختیار اُمور اوست. بار پروردگارا تو والى و صاحب اختیار كسى باش كه او در ولایت و صاحب اختیارى على است! و تو دشمن بدار كسى را كه على را دشمن داشته است»!
پس سلمان از میان جمعیّت برخاست و عرض كرد: یَا رَسُولَ اللهِ! وَلآءٌ كَماذَا؟! فَقَالَ: وَلآءٌ كَوَلاَیَتی، مَنْ كُنْتُ أوْلَی بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِیٌّ أوْلَی بِهِ مِنْ نَفْسِهِ!
«اى رسول خدا این ولایتى كه به على إعطا شده است، چگونه ولایتى است؟ نوعش و خوصیّتش كدام است؟ رسول خدا فرمود: ولایتى است همانند ولایت من! هر كس كه من نسبت به او، از او به خود او سزاوارترم، پس على نسبت به او از او به خود او سزاوارتر است.»
و به پیرو این انتصاب، پروردگار تَعَالی ذِکْرُهُ این آیه را فرستاد: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِينًا. (آیۀ ٣، از سورۀ ٥: مائده) «امروز من براى شما دین شما را كامل كردم، و براى شما نعمتم را تمام نمودم، و پسندیدم كه إسلام دین شما باشد!»
و چون این آیه آمد پیغمبر صلّى الله علیه و آله تكبیر گفت و گفت: اَللهُ أكْبَرُ تَمَامُ نُبُوَّتی وَ تَمامُ دِینِ اللهِ وِلاَیَةُ عَلِیٍّ بَعْدِی.
«خداوند بزرگتر است از آنكه توصیف شود. تمامیّت نبوّت من و تمامیّت دین خدا، ولایت و إمامت و إمارت على است پس از من.»
و به دنبال نزول این آیات، أبو بكر و عمر برخاستند و گفتند: اى رسول خدا! این آیات فقط اختصاص به على دارد؟! پیامبر گفت: بلكه دربارۀ او و دربارۀ اوصیاى من است تا روز قیامت! گفتند: اى رسول خدا براى ما بیان كن!
پیامبر گفت: على است برادر من و وزیر من و وارث من و وصىّ من و جانشین من در میان اُمَّت من و ولىّ و صاحب اختیار هر مؤمنى بعد از من، و پس از او پسرم حسن است، و پس از او حسین، و سپس نه نفر از پسرم حسین، یكى پس از دیگرى. قرآن با آنهاست و آنها با قرآن هستند. ایشان از قرآن جدا نمىشوند، و
قرآن هم از ایشان جدا نمىشود، تا در روز قیامت در عالم حشر در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
تمام جمعیّت گفتند: بار پروردگارا: آرى ما اینها را شنیدیم و گواهى مىدهیم بر آنكه گفتى، بدون كم و بیش. و بعضى گفتند: بیشتر آنچه را كه گفتى ما در حِفْظ داریم نه همه آن را! و این جماعتى كه همۀ آن را در حفظ دارند أخیار ما و أفاضل از ما هستند.
حضرت فرمود: راست گفتید! همۀ مردم در حفظِ مطالب یكسان نیستند. من با سوگند به خدا از شما مىخواهم كه هر كس از شما كه تمام این مطالب را از رسول خدا صلّى الله علیه و آله شنیده است برخیزد و به آن خَبَر دهد.
زَیْدُ بْنُ أرْقَم وَ بَرَآءُ بْنُ عَازِب وَ سَلْمَان وَ أبُوذَرٍّ وَ مِقْدَاد وَ عَمَّار برخاستند و گفتند: ما در حفظ داریم گفتار پیغمبر خدا صلّى الله علیه و آله را درحالىكه بر منبر ایستاده بود و تو در كنارش ایستاده بودى و مىگفت: أیُّهَا النَّاسُ! خداوند عزّ و جلّ به من امر كرده است كه: إمامتان را و قائم به امورتان را پس از خودم، و وصىّ خودم و جانشین خودم و آن كس را كه خداوند عزّ و جلّ بر مؤمنین در كتاب خود واجب كرده است إطاعت او را، و إطاعت از او را مقرون به إطاعت خودش و إطاعت من داشته است و شما را أمر به ولایت او نموده است براى شما نصب كنم، و من به پروردگارم از ترس و دهشت طعنۀ أهل نفاق و تكذیب آنها رجوع كردم، و خداوند مرا توعید كرد كه یا باید تبلیغ كنم و یا مرا عذاب مىكند.
و فرمود: أیُّهَا النَّاسُ! خداوند در كتابش به شما أمر كرده است: نماز بخوانید؛ و من نماز را براى شما بیان كردم و توضیح دادم. و أمر كرده است به زكات و روزه و حجّ؛ و من براى شما بیان كردم و توضیح دادم. و أمر كرده است به ولایت ـ و در این حال پیامبر دستش را بر علىّ بن أبیطالب علیه السّلام گذارده و فرمود ـ و من شما را گواه مىگیرم كه ولایت اختصاص به این مرد دارد، و پس از او براى دو پسرش و سپس براى أوصیاى بعد از آنها از فرزندان آنها كه مفارقت با قرآن ندارند، و قرآن نیز مفارقت با آنها ندارد تا در روز قیامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
أیُّهَا النَّاسُ: من براى شما پناهگاه و دلیل و هادى و امامتان را بعد از خودم بیان كردم، و اوست برادر من علىّ بن أبیطالب. و منزلۀ او در میان شما، همین منزلۀ من است در میان شما. دین خودتان را بر دوش او بیفكنید و بدو بسپارید، و در جمیع امورتان از او اطاعت كنید، زیرا كه در نزد اوست آنچه را كه خداوند از علمش و حكمتش به من تعلیم نموده است. از او بپرسید و از او تعلیم بگیرید و از أوصیاى پس از او بپرسید و تعلیم بگیرید، و به آنها چیزى را نیاموزید و بر آنها پیشى نگیرید و از آنها عقب نیفتید، زیرا كه آنها با حقّ هستند و حقّ با آنهاست، نه حقّ از آنها جدا مىشود و نه آنها از حقّ جدا مىشوند. و در این حال این گویندگان نشستند.
سُلَیْم مىگوید: در این حال على علیه السّلام فرمود: أیُّهَا النَّاسُ! آیا مىدانید كه: خداوند در كتاب خود نازل كرده است: إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا. (آیۀ ٣٣، از سورۀ ٣٣: أحزاب).
«اینست و جز این نیست كه: خداوند اراده كرده است از شما أهل بیت، هر گونه پلیدى و رجس را ببرد و شما را تطهیر كند و به طهارت و پاكى على نحو الإطلاق برساند.»
چون این آیه فرود آمد، رسول خدا، مرا و فاطمه را و دو پسرم حسن و حسین را جمع كرد و پس از آن، كسائى را بر روى ما انداخت و گفت: بار پروردگار من! اینان أهل بیت من هستند و گوشت من هستند، به درد مىآورد مرا آنچه ایشان را به درد آورد، و آزار مىدهد مرا آنچه ایشان را آزار مىدهد، و به حرج و تعب مىافكند مرا آنچه ایشان را به حرج و تعب افكند. پس تو از ایشان رِجس و پلیدى را بزدا و آنان را تطهیر كن تطهیر كردنى.»
اُمّ سَلَمَة گفت: من هم اى رسول خدا با ایشان هستم؟! رسول خدا گفت: تو بر راه خیر و خوبى هستى، و لیكن این آیه دربارۀ من (و دربارۀ دخترم) و دربارۀ برادرم علىّ بن أبیطالب و دربارۀ دو پسرم و دربارۀ نه فرزند از پسرم حسین بالخصوص نازل شده است، و هیچكس با ما در آن شریك نیست.
حضّار همه گفتند: ما همه شهادت مىدهیم كه امّ سلمه این داستان را براى
ما گفت و چون از رسول خدا پرسیدیم او هم همانند امّ سلمه براى ما بیان كرد.
پس على علیه السّلام فرمود: من با قسم به خدا از شما مىپرسم: آیا مىدانید كه خداوند چون فرود آورد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (آیۀ ١١٩، از سورۀ ٩: توبه) «اى كسانى كه ایمان آوردهاید تقواى خدا را پیشه گیرید و با صادقین بوده باشید»، سلمان پرسید: اى رسول خدا! این آیه عمومیّت دارد یا آنكه مخصوص به أفرادى است؟! پیغمبر فرمود: أمّا مؤمنین همه آنها هستند كه أمر شدهاند، و أمّا صادقین، خصوص برادرم على و أوصیاى من پس از على تا روز قیامت هستند؟! گفتند: بار پروردگارا! آرى.
على علیه السّلام گفت: من با قسم به خدا از شما مىپرسم: آیا مىدانید كه: من به رسول خدا در غزوۀ تبوك گفتم: چرا مرا با خود نمىبرى و در مدینه گذاشتى؟! فرمود: مدینه در این زمان صلاحیّت ندارد مگر آنكه یا من و یا تو باید در آن بوده باشیم، وَ أنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إلّاَ إنَّهُ لاَ نَبِیِّ بَعْدِی؟! گفتند: بار پروردگارا! آرى.
على علیه السّلام گفت: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آیا مىدانید چون خداوند در سورۀ حجّ فرستاد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. وَ جاهِدُوا فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ. (آیۀ ٧٧ و ٧٨، از سوره ٢٢: حج) پس سلمان برخاست و گفت: اى رسول خدا این كسانى كه تو بر آنان شاهدى و ایشان شاهدان بر مردم هستند، كیستند كه خداوند آنها را برگزیده است و در دین براى آنها حرجى قرار نداده است و ایشان بر طریقه و ملّت ابراهیم هستند؟!
رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود: خداوند از این آیه سیزده مرد را بخصوصه إراده كرده است نه همه اُمَّت را. من و برادرم على و یازده نفر از فرزندان من؟! گفتند: بار پروردگارا! آرى.
احتجاج به حدیث غدیر و اقرار صحابه در زمان عثمان
على علیه السّلام گفت: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آیا مىدانید كه: رسول خدا صلّى الله علیه و آله به خطبۀ برخاست و بعد از آن خطبهاى نخواند و آخرین خطبه او بود، و گفت: یَا أیُّهَا النَّاسُ! إنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِی أهْلَ بَیْتِی، فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا، فَإنَّ اللَّطِیفَ (الْخَبِیرَ) أخْبَرَنی وَ عَهِدَ إلَیَّ أنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ.
و عُمر بن خطّاب به مشابه مرد غضبناكى برخاست و گفت: آیا مراد از عترت، تمام أهل بیت تو هستند؟! پیامبر فرمود: نه، و لیكن أوصیاى من از أهل بیت من هستند: أوّل ایشان برادرم و وزیرم و وارثم و خلیفه و جانشینم در اُمَّتم و ولىّ و صاحب اختیار هر مؤمن بعد از من، مىباشد.
على أوّل ایشان است، و پس از او پسرم حسن، و پس از او پسرم حسین، و سپس نه فرزند از فرزندم حسین، یكى پس از دیگرى مىآیند و آنها در حوض كوثر بر من وارد مىشوند. ایشانند شُهَدای خدا در زمین خدا و حجّت خدا بر خلق خدا و خزانهداران علم خدا و معدنهاى حكمت خدا، كسى كه از آنها پیروى كند از خدا پیروى كرده است، و كسى كه مخالفت آنها را بنماید مخالفت خدا را نموده است؟! همه گفتند: شهادت مىدهیم كه رسول خدا چنین گفت.
و سؤالها و مناشدههاى على همینطور به طول مىانجامید، و از هیچ موضعى دربارۀ خود از مناقب و فضایل دریغ نكرد مگر آنكه به آنها احتجاج و منا شده نمود و تا آخرین منقبت خود را بیان كرد و آنچه را كه رسول خدا دربارۀ او بسیار مىفرمود. و آن جمعیّت در هر یك از آنها على را تصدیق مىكردند و شهادت به حقّانیّت او مىدادند.1
احتجاج أمیرالمؤمنین علیه السّلام به حدیث غدیر در رحبۀ كوفه
احتجاج چهارم: مناشدۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام در رُحْبَه1 است. و این منا شده در بَدْوِ خلافت صورى آن حضرت صورت گرفته است. چون در روایت یَعْلی بن مُرَّة آمده است كه: چون أمیرالمؤمنین علیه السّلام به كوفه وارد شد این احتجاج را نمود، و معلوم است كه آن حضرت در سنۀ ٣٥ وارد كوفه شدند. در ابتداى خلافت آن حضرت چون به ایشان خبر دادند كه مردم در آنچه آن حضرت مىفرماید كه رسول خدا صلّى الله علیه و آله او را بر غیر او مقدّم داشته است، متّهم نمودهاند و در حقّانیّت خلافت او نزاع كردهاند در مجتمع مردم در رُحْبَۀ كوفه حضور بهم رسانیده و با مردم به حدیث غدیر بر ردّ آن مخالفان احتجاج و استشهاد كرد. این احتجاج بسیار مهم است و در روایات مستفیضه وارد شده است، و أعلام و أعاظم شیعه و عامّه در كتب خود ذكر كردهاند و آن را از مسلّمیّات تاریخ مىشمرند.
این خطبۀ حضرت در حضور جمعى از صحابه و تابعین و أصناف مختلف دیگر مردم بوده است. خطبۀ آن حضرت مفصّل است و در آن از ملاحم و إخبار به غیب نیز ذكر شده است.
ابن ابى الحدید از عثمان بن سعید، از شریك بن عبد الله روایت كرده است كه: چون به على علیه السّلام گفتند: مردم آن حضرت را در این سخنش كه رسول خدا او را بر غیر او مقدّم داشته است، متّهم كرده و در تفضیلش بر سایر مردم گفتگو دارند، حضرت فرمود:اُنْشِدُ اللهُ مَنْ بَقِیَ مِمَّنْ لَقِیَ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ سَمِعَ مَقَالَهُ فِی یَوْمِ غَدِیرِ خُمٍّ إلّاَ قَامَ فَشَهِدَ بِما سَمِعَ!
فَقَامَ سِتَّةٌ مِمَّنْ عَنْ یَمِینِهِ مِنْ أصْحَابِ رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ سِتَّةٌ مِمَّنْ عَلَی شِمَالِهِ مِنَ الصَّحَابَةِ أیْضًا فَشَهِدُوا أنَّهُمْ سَمِعُوا رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم یَقُولُ ذَلِكَ الْیَوْمَ وَ هُوَ رَافِعٌ بِیَدَیْ عَلِیٍّ علیه السّلام: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلاَهُ. الَّلهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أحِبَّ مَنْ أحَبَّهُ وَأبْغِضْ مَنْ أبْغَضَهُ.1
«من با قسم به خداوند از شما مىپرسم، از آن كسانى كه باقى ماندهاند از آن افرادى كه رسول خدا را دیده و گفتار او را در روز غدیر خمّ شنیدهاند، كه برخیزند و به آنچه شنیدهاند شهادت دهند! در این حال شش نفر از أصحاب رسول خدا كه در طرف راست أمیرالمؤمنین علیه السّلام و شش نفر از أصحاب رسول خدا كه در طرف چپ آن حضرت بودند برخاستند و شهادت دادند كه رسول خدا صلّى الله علیه و آله درحالىكه دو دست على را گرفته بود و بالا برده بود، گفت: هر كس كه من مَوْلی و صاحب اختیار او هستم، على این على مولى و صاحب اختیار اوست. بار پروردگارا، تو ولایت آن را داشته باش كه او ولایت على را دارد، و دشمن بدار آنكه على را دشمن دارد، و یارى كن آنكه على را یارى كند، و مخذول و منكوب فرما آنكه على را مخذول كند، و دوست بدار آنكه على را دوست دارد، و مبغوض دار آنكه على را مبغوض دارد.»
و «سیرۀ حلبیّه» پس از بیان خطبۀ رسول الله در غدیر خمّ، و إعلان به رحلت خویش و شهادت بر توحید و معاد آورده است كه ثُمَّ حَضَّ عَلَی التَّمَسُّكِ بكِتَابِ اللهِ وَوَصَّی بِأهْلِ بَیْتِهِ. أیْ فَقَالَ: إنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتی
أهْلَ بَیتی، وَ لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضَ: وَ قَالَ فِی حَقِّ عَلِیٍّ كَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ لَمَّا كَرَّرَ عَلَیْهِمْ: ألَسْتُ أوْلَی بٍكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ ثَلاَثًا وَ هُمْ یُجِیبُونَهُ صَلَّی اللهُ علیه (و آله) و سلَّم بِالتَّصْدِیقِ وَ الاِعْتِرَافِ، وَ رَفَعَ صلّی اللهُ علیه (و آله) و سلَّم یَدَ عَلِیٍّ كَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ وَ قَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ، اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ أحِبَّ مَنْ أحَبَّهُ، وَ أبْغِضْ مَنْ أبْغَضَهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ أعِنْ مَنْ أعَانَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَ أدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ.
و در اینجا صاحب «سیرۀ حلبیّه» مىگوید: و این خطبۀ رسول الله قوىترین دلیلى است كه شیعۀ امامیّه و رافِضَه به آن تمسّك كردهاند بر اینكه على كرّم الله وجهه أحقّ و أولى است به إمامت از یكایك افراد مردم. و گفتهاند. این نصّ صریحى است بر خلافت على كه آن را سى نفر از أصحاب رسول خدا شنیدهاند و به آن گواهى دادهاند. گفتهاند: آنچه از وَلآء براى رسول خدا صلّى الله علیه و آله است بعینه براى على كرّم الله وجهه ثابت است به دلیل گفتار رسول خدا: ألَسْتُ أوْلَی بٍكُمْ. آنگاه نیز حلبى گوید: و این حدیث، حدیث صحیح است كه با أسانید صحاح و حسان روایت شده است، و به آنان كه در صحّت این حدیث قَدْح كردهاند مانند أبُودَاود و أبُوحَاتَم رازِیّ نباید التفات كرد و نیز گفتار بعضى كه گفتهاند اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ تا آخر فقرات دعاى رسول خدا ساختگى و موضوع است، مردود است، زیرا این فقرات از طرقى وارد شده است كه ذهبى بسیارى از آنها را صحیح دانسته است.
و نیز در روایات آمده است كه على كرّم الله وجه به خواندن خطبه برخاست و حمد و ثناى خداى را بجاى آورد و سپس گفت: اُنْشِدُكَ اللهَ مَنْ یَنْشُدُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ إلّاَ قَامَ، وَ لاَ یَقُومُ رَجُلٌ یَقُولُ: اُنْبِئْتُ أوْ بَلَغَنِی إلّاَ رَجُلٌ سَمِعَتْ اُذُناهُ وَ وَعَی قَلْبُهُ.
«من با سوگند به خداوند از تو مىخواهم: از كسى كه یادش هست آنچه را كه در غدیر خمّ به آن عهد كرده است و وعد داده است كه به آنچه از او خواسته شده است عمل كند، آنكه بپاخیزد. و برپا نخیزد مردى كه بگوید: به من چنین خبر داده شده است و یا من چنین رسیده است، بلكه كسى برخیزد كه با دو گوشش
شنیده و با قلب خود حفظ كرده باشد».
و هفده نفر از أصحاب برخاستند و شهادت دادند. و در روایتى است كه سى نفر از أصحاب برخاستند و گواهى دادند، و در «معجم كبیر» شانزده نفر ذكر كرده است، و در روایتى دوازده نفر آمده است.
أمیرالمؤمنین به آن افراد به پا خاسته فرمود: اینك بیاورید آنچه را كه شنیدهاید! و ایشان حدیث غدیر را ذكر كردند. و از جمله آن این فقره بود كه: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. و در روایتى: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ.
و از زید بن أرقم وارد است كه گفت: من از كسانى بودم كه شهادت بر غدیر را كتمان كردم و در نتیجه خداوند چشم مرا كور كرد. و على كرّم الله وجهه به كسانى كه در این محفل كتمان كردند نفرین نمود.1
نام اصحاب رسول خدا كه در رحبه شهادت به حدیث غدیر دادند
و معلوم است كه این حدیثى را كه صاحب سیره بدان استدلال مىكند همان احتجاج أمیرالمؤمنین علیه السّلام در رُحْبه است. علاّمۀ أمینى از كتب معتبرۀ عامّه، آن أصحابى را كه شهادت دادند بر بیست و چهار نفر بالغ نموده است، بدین ترتیب:
١ ـ أبُوزَیْنَب بْنِ عَوْفِ أنْصَارِیّ.
٢ ـ أبُوعُمْرَة بْنِ عَمْرِو بْنِ مُحْصِن أنْصَارِیّ.
٣ ـ أبُوفُضَالة أنْصَارِیّ كه در غزوۀ بدر حضور داشت و در جنگ صفّین در ركاب أمیرالمؤمنین علیه السّلام شهید شد.
٤ ـ أبُوقُدَامَة أنْصَارِیّ كه در صفّین در ركاب أمیرالمؤمنین علیه السّلام شهید شد.
٥ ـ أبُولیلی أنْصَارِی كه گفته شده است در صفّین شهید شد. و در بعضى الفاظ آمده است: أبُویَعْلِی أنْصَارِیّ،، و او شدّاد بن أوس است كه در سنۀ ٥٨ وفات كرد.
٦ ـ أبُوهُرَیْرَة دَوْسِیّ كه در سنۀ ٥٧ و یا ٥٨ و یا ٥٩ فوت كرد.
٧ ـ أبُوهَیْثَم بْنِ تَیِّهان كه در غزوۀ بدر حضور داشت و در صفّین با
أمیرالمؤمنین علیه السّلام شهید شد.
٨ ـ ثَابِتِ بْنِ وَدِیعه أنْصَارِیّ خَزْرجیّ مَدَنِیّ.
٩ ـ حُبْشِی بْنْ جُنَادَه سَلُولِیّ كه در جنگهاى أمیرالمؤمنین علیه السّلام حضور داشت.
١٠ـ أبُوأیُّوبِ خَالِد أنْصَارِیّ كه در غزوۀ بدر حضور داشت، و در جنگ با رومیان در سنۀ ٥٠و یا ٥١ و یا ٥٢ شهید شد.
١١ ـ خُزَیْمة بن ثابت أنْصَارِیّ ذو الشّهادتین كه در غزوۀ بدر حضور داشت و در صفّین با أمیرالمؤمنین علیه السّلام شهید شد.
١٢ ـ أبُوشُرَیْح: خُوَیْلِدُ بْن عَمْرو الْخُزاعِیّ كه در سنۀ ٦٨ فوت كرد.
١٣ ـ زَیْد و یا یَزیدُ بْنُ شَرَاحِیل أنْصَارِیّ.
١٤ ـ سَهلُ بْنُ حُنَیْفِ أنْصاریّ أوْسّی كه در غزوۀ بدر حضور داشت و در سنۀ ٣٨ فوت كرد.
١٥ ـ أبُوسَعِید خُدرِیّ: سَعْدُ بْنُ مَالِك أنْصَارِیّ كه در سنۀ ٦٣ و یا ٦٤ و یا ٦٥ فوت كرد.
١٦ ـ أبُوالْعبّاس سَهْل بن سَعْد أنْصَارِیّ كه در سنۀ ٩١ فوت كرده است.
١٧ ـ عَامِر بن أبیلَیْلَی.
١٨ ـ عَبدُ الرَّحْمَن بن عَبْدِ رَبّ أنْصَارِیّ.
١٩ ـ عَبْدُاللهِ بنِ ثابِتِ أنْصَارِیّ خادم رسول خدا صلّى الله علیه و آله.
٢٠ـ عُبَیْد بن عَازِبِ أنْصَارِیّ از جملۀ ده نفرى است كه عمر با عمّار بن یاسر براى دعوت به إسلام به كوفه فرستاد.
٢١ ـ أبُوطریف عَدِیُّ بن حَاتَم المتوفّى در سنۀ ٦٨ كه در سنّ یكصد سالگى فوت كرده است.
٢٢ ـ عَقَبَة بن عامِر جَهَنِیّ كه در قرب سنۀ ٦١ فوت كرده. او از كسانى است كه به معاویه پیوست.
٢٣ ـ نَاجِیَة بن عَمْرو خُزَاعِیّ.
٢٤ ـ نُعْمان بن عجلان أنْصَارِیّ، سخنگو و شاعر أنصار.
تعداد گواهان حدیث غدیر در رحبه
و سپس گوید: این أفراد كسانى هستند كه سیر در تاریخ ما را به نامهاى ایشان براى شهادت أمیرالمؤمنین علیه السّلام دربارۀ حدیث غدیر در روز احتجاج و مناشده در رُحْبه، رسانیده است. و إمام أحمد حنبل تصریح كرده است كه تعداد گواهان در آن روز سى نفر بوده است. و همچنین حافظ هیثمى در «مجمع» خود بدین مقدار تصحیح و تخریج كرده است. و نیز در «تذكره» سبط ابن جوزى ص ١٧، و «تاریخ الخلفاء» سیوطى ص ٦٥، و «سیرۀ حلبیّه» ج ٣ ص ٣٠٨ همینطور مىیابیم. و در لفظ أبى نعیم: فضل بن دكین وارد است كه جماعت كثیرى بپا خاستند و گواهى دادند.
و باید دانست كه تاریخ این مناشده در سنۀ ٣٥ هجرى بوده است كه از زمان صدور حدیث غدیر بیش از بیست و پنج سال مىگذشته است. و معلوم است كه در خلال این مدّت بسیارى از صحابه كه در روز غدیر حضور داشتهاند فوت كردهاند، و جمعى از ایشان در جنگها كشته شدهاند، و بسیارى از آنها در شهرها پراكنده شدهاند، و أیضاً شهر كوفه از مجتمع صحابه كه شهر مدینه منوّره است جدا و منفصل است، و در آنوقت در كوفه از صحابه فقط عدّۀ كمى بودهاند كه به متابعت حقّ در عهد علوى بدان صوب هجرت نمودهاند.
و علاوه بر اینها، این داستان از قضایاى اتفاقى است كه بدون سابقهاى صورت پذیرفته است، و گرنه ممكن است قاصدین كوفه بسیار و شهود فراوان باشند، و روات این حدیث بسیار باشند. و علاوه بر این از حاضرین برخى گواهى خود را به علّت كینه و یا به جهت سفاهت پنهان داشتهاند چنانچه بعضى از تفصیلات آن خواهد آمد.
و با اینهمه موانع مىبینیم كه روات این حدیث، به این مقدار كثیر بالغ شدهاند، و چگونه خواهد بود اگر این موانع مرتفع مىشد. و از اینجا مىیابیم كه شهرت حدیث غدیر و تواتر آن در عصور أوّلیه چه اندازه بوده است.
و امّا اختلاف تعداد شهود، حسب اختلاف احادیث، ممكن است به جهت آن باشد كه هر یك از روات، أفرادى را كه مىشناختهاند یا به او متوجّه بوده و یا در پهلوى او نشسته بودند، ذكر كرده باشند، و یا أفرادى را كه در دو طرف منبر
بودهاند و یا در یك طرف آن نام بردهاند و ملتفت به غیر آنها نشدهاند. و یا أفراد بدرىّ را كه در غزوۀ بدر بودهاند شمردهاند، و یا خصوص أنصار را نام بردهاند، و یا اینكه چون صداى آن شهود براى گواهى بلند شد و چشمها به تماشا خیره شد و گوشها براى استماع و تلقّى مهیّا شد و صداى مختلف از أطراف شنیده شد، همان طور كه طبع حال در أمثال این قضیّه در مجتمعات حكایت مىكند بعضى از ذكر بعضى، و أفراد دیگرى از جماعت دیگرى نسیان و غفلت كرده؛ و هر كه روایت كرده است خصوص آن أفرادى را كه در ذهن خود مضبوط داشته است، بیان نموده است.1
این اسامى و تعداد شهود بود. و امّا راویان این حدیث مناشده را در رحبه، براى أجیال و طبقات بعدى چنانچه علاّمۀ أمینى ضبط كردهاند چهار نفر از أصحاب، و چهارده نفر از تابعین مىباشند كه مجموعاً، هجده نفرند.
امّا از أصحاب:
١ ـ حَبَّة بن جوین عَرَنِی أبُوقُدَامَۀ بَجَلی متوفّى در سنۀ ٧٦ و یا ٧٩.
٢ ـ زَیْد بن أرْقَم أنْصارِیّ.
٣ ـ أبُوطُفَیل: عَامر بن وَاثِلَۀ لَیْثیّ متوفّی در سنۀ ١٠٠، یا ١٠٢، یا ١٠٨، و یا ١١٠.
٤ ـ یَعْلَی بن مُرَّة بن وَهَب ثَقَفیّ.
و امّا از تابعین:
١ ـ أبُوسُلَیْمان مُؤذِّن.
٢ ـ أبُوالْقاسِم: أصْبَغُ بْنُ نُبَاتَة.
٣ ـ زاذان بن عُمَر کِنْدِیّ بَزَّار یا بَزّاز کوفیّ.
٤ ـ زِرّ بن حُبَیْش2 أسَدِی، أبُومَریم.
٥ ـ زِیَاد بن أبِیزِیّاد.
٦ ـ زَیْدُ بْنُ یُثیع هَمْدانیّ کوفیّ از كبار تابعین.
٧ ـ سَعِیدُ بْنُ أبیحَدَّان و ذِی حُدَّان هم گفته مىشود، كوفىّ.
٨ ـ سَعِید بْن وَهَب هَمْدانی کوفیّ كه در سنۀ ٧٦ فوت كرده است.
٩ ـ أبُوعُمارة عَبْد خَیْر بن یَزید هَمْدانی کوفیّ مُخَضْرَمِیّ از كبار تابعین.
١٠ـ عَبْد الرَّحْمن بن أبیلَیْلَی كه در سنۀ ٨٢ و یا ٨٣ و یا ٨٦ فوت كرده.
١١ ـ عَمرْو ذِی مُرَّة أبُوعَبْدالله کوفیّ هَمْدانی كه در سنۀ ١١٦ فوت كرده.
١٢ ـ عُمَیْرة بن سَعْد هَمْدانیّ کوفیّ.
١٣ ـ هَانِی بْنُ هَانِی هَمْدانیّ کوفیّ.
١٤ ـ حَارِثَةُ بْنُ نَصْر.1
روایت «فرائد السّمطین» در احتجاج به حدیث غدیر در رحبه
شیخ الإسلام حمّوئى با سند متّصل خود از سعید بن أبى حدّان، و عمرو ذى مرّ، روایت كرده است كه:
قَالَ عَلِیُّ: اُنْشِدُ اللهَ، وَ لاَ اُنْشِدُ إلّاَ أصْحَابَ رَسُولِ اللهِ سَمِعَ خُطْبَةَ رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ. قَالَ: فَقَامَ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا سِتَّةٌ مِنْ قِبَلِ سَعِیدٍ وَ سِتَّةٌ مِنْ قِبَلِ عَمْرٍو ذِی مُرٍّ فَشَهِدُوا: أنَّهُمْ سَمِعُوا رَسُولَ اللهِ صلَی الله علیه و آله و سلّم یَقُولُ: الَّلهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ أحِبَّ مَنْ أحَبَّهُ، وَ أبْغِضْ مَنْ أبْغَضَهُ.2
«على علیه السّلام گفت: من با سوگند به خدا مىخواهم، و با سوگند به خدا فقط از صحابۀ رسول خدا مىخواهم كه خطبه آن حضرت را در روز غدیر خمّ شنیدهاند، بگویند.
دوازده نفر برخاستند، شش نفر از ناحیه سعید بن أبى حدّان و شش نفر از ناحیه عمرو ذى مرّ، و شهادت دادند كه ایشان از رسول خدا صلّى الله علیه و آله شنیدهاند كه مىگفت: خداوندا: ولایت آن كس را داشته باش كه او ولایت على را دارد، و
دشمن بدار آن كس كه على را دشمن دارد، و یارى كن آن كس كه على را یارى كند، و دوست بدار آن كس كه على را دوست دارد، و مبغوض بدار آن كس كه على را مبغوض دارد.»
و همچنین حمّوئى با سند دیگر خود متّصلا از سماك بن عبید بن ولید عَنَسی آورده است كه او مىگوید: من وارد شدم بر عبد الرّحمن بن أبى لیلى، و او براى من گفت كه من حضور داشتم در رُحْبَه و دیدم كه على علیه السّلام مىگوید: با سوگند به خداوند من مىخواهم از مردى كه از رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم شنیده است و در روز غدیر خمّ شاهد بوده است كه برخیزد! و برنخیزد مگر آن كسى كه قضیّه را عیاناً دیده است.
(مىگوید) دوازده نفر مرد برخاستند و گفتند: ما دیدم و شنیدیم آن وقتى كه دست على را گرفته بود و مىگفت: الَّلهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ! وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ! وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ!1
و أحمد حنبل در «مسند» خود از علىّ بن حكیم أودىّ، از شریك، از أبو اسحق، از سعید بن وهب؛ و از زید بن یثیع روایت كرده است كه آن دو نفر گفتند: نَشَدَ عَلِیٌّ النَّاسَ فِی الرُّحْبَةِ: مَنْ سَمِعَ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم یَقُولُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ إلّاَ قَامَ! قَالَ: فَقَامَ مِنْ قِبَلِ سَعِیدٍ سِتَّةٌ، وَ مِنْ قِبَلِ زَیْدٍ سِتَّةٌ، فَشَهِدُوا أنَّهُمْ سَمِعُوا رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه (و آله) و سلّم یَقولُ لِعَلِیٍّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ: ألَیْسَ اللهُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنینَ؟ قَالُوا: بَلَی! قَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ: الَّلهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ.2
و با همین سند، ابن كثیر دمشقى با همین ألفاظ، از أحمد بن حَنْبَل روایت كرده است.3
و احمد بن حَنْبَل با سند دیگر از عبد الرّحمن بن أبى لیلى روایت مىكند كه:
قَالَ: شَهِدْتُ عَلِیًّا رَضِیَ اللهُ عَنْهُ فِی الرُّحْبَةِ یُنْشِدُ النَّاسَ: اُنْشِدُ اللهَ مَنْ سَمِعَ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه (و آله) و سلّم یَقُولُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ، لَمَّا قَامَ فَشَهِدَ! قَالَ عَبْدُ الرَّحْمنِ: فَقَامَ اثْنَا عَشَرَ بَدْرِیًّا كَأنِّی أنْظُرُ إلَی أحَدِهِمْ، فَقَالُوا: نَشْهَدُ: أنَّا سَمِعْنَا رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه (و آله) و سلّمَ یَقُولُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ: ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أنْفُسِهِمْ. وَ أزْوَاجِی اُمَّهَاتُهُمْ؟! فَقُلْنَا: بَلَی یَا رَسُولَ اللهِ! قَالَ: فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ: اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ.1
و در این روایت مىبینیم كه راوى مىگوید: دوازده نفر شاهد، همه بدرىّ بودند، یعنى از خصوص صحابهاى كه فضیلت غزوۀ بدر را نائل شده بودند. و مثل اینكه همین الآن كه دارم من بیان مىكنم چشمانم دارد یك نفر از آنها را مىبیند، یعنى حتّى كیفیّت رؤیت و خصوصیّت آن نیز مشخّص است.
و نیز أحمد بن حنبل با سند دیگر از عبد الرحمن بن أبى لیلى روایت مىكند كه إنَّهُ شَهِدَ عَلِیًّا رَضِیَ اللهُ عَنْهُ فِی الرُّحْبَةِ قَالَ: اُنْشِدُ اللهَ رَجُلًا سَمِعَ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه (و آله) و سلّم وَ شَهِدَهُ یَوْمَ غَدِیرٍ خُمٍّ إلّاَ قَامَ! وَ لاَ یَقُومُ إلّاَ مَنْ قَدْ رَآهُ. فَقَامَ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا فَقَالُوا: قَدْ رَأیْنَاهُ وَ سَمِعْنَاهُ حَیْثُ أخَذَ بِیَدِهِ یَقُولُ: الَّلهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. فَقَامَ إلّاَ ثَلاَثَةٌ لَمْ یَقُومُوا. فَدَعَا عَلَیْهِمْ فَأصَابَتْهُمْ دَعْوَتُهُ.2
و در این روایت مىبینیم كه: سه نفر از كسانى كه در غدیر حضور داشتند براى اداى شهادت برنخاستند و كتمان كردند، و آن حضرت بر آنها نفرین كرد و نفرین به آنها كارى شد.
روایات أحمد حنبل در احتجاج به حدیث غدیر در رحبه
و نیز أحمد بن حنبل با سند دیگر از أبو طفیل روایت مىكند كه: على رضى الله عنه مردم را در رُحْبه جمع كرد و سپس به ایشان گفت: من با قَسَم به خدا از هر مرد مسلمانى كه از رسول خدا صلّى الله علیه و آله شنیده است آنچه را كه در روز غدیر خمّ گفته است مىخواهم كه برخیزد. سى نفر برخاستند. و فضل بن دَکین (أبو نعیم) مىگوید: جماعت كثیرى از مردم برخاستند و شهادت دادند، در وقتى كه رسول خدا دست على را گرفته بود و به مردم مىگفت: أتَعْلَمُونَ أنِّی أوْلَی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟ قَالُوا: نَعَمْ یَا رَسُولَ اللهِ ! قَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ. أبوطفیل راوی این روایت میگوید: فَخَرَجْتُ وَ كَأنَّ فِی نَفْسی شَیْئًا. فَلَقِیتُ زَیْدَ بْن أرْقَمٍ فَقُلْتُ لَهُ: إنِّی سَمِعْتُ عَلِیًّا رَضِیَ اللهُ تَعَالَی عنه یَقُولُ كَذَا وَ كَذَا. قَالَ: فَمَا تُنْكِرُ؟! قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه (و آله) و سلّم یَقُولُ ذَلِكَ لَهُ.1
«من از آن محفل خارج شدم و از گفتار أمیرالمؤمنین علیه السّلام گویا در نفس من شبههاى بود. زید بن ارقم را ملاقات كردم و به او گفتم: من شنیدم كه على رضى الله عنه چنین و چنان مىگفت. زید گفت: چرا إنكار مىكنى؟! من خودم از رسول خدا شنیدم كه این كلمات را دربارۀ على مىگفت».
باید دانست كه زید بن أرقم خودش در آن مجلس از منكرین و كاتمین بوده است، فلهذا به نفرین حضرت نابینا شد. و خودش مىگفت: این كورى، دعاى على است كه مرا گرفته است. ولى بعد از آن مجلس كراراً و مراراً در أماكن متفاوت خودش براى أفرادى كه تاریخ ضبط كرده است ـ و ما در أبحاث خود قدرى از آن را آوردهایم و خواهیم آورد ان شاء الله تعالى ـ این حدیث غدیر خمّ را روایت كرده است.
و هَیْثمی در «مجمع الزوائد» این حدیث را سنداً و متناً از أحمد بن حنبل روایت كرده است.2
روایات نسائی در احتجاج به حدیث غدیر در رحبه
و نسائى در «خصائص» با سند متّصل خود از سَعْد بن وَهَب روایت كرده است كه: قَالَ عَلِیٌّ كَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ فِی الرُّحْبَةِ: اُنْشِدُ بِاللهِ مِنْ سَمِعَ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه (و آله) و سلّم یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ یَقُولُ: إنَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ، وَ مَنْ كُنْتُ وَلِیَّهُ فَهَذَا وَلِیُّهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ!
«على كرّم الله وجهه در رُحْبه گفت: من با سوگند به خدا مىخواهم كه هر كه از رسول خدا این جملات را شنیده است، گواهى دهد. سعید گفت: از نزدیكى من شش نفر برخاستند. و زید بن مُنیع1 گفت: از نزدیكى من شش نفر برخاستند و شهادت دادند. و عمرو بن ذى مرّ در روایت خود جمله أحِبَّ مَنْ أحَبَّهُ، وَ أبْغِضْ مَنْ أبْغَضَهُ را هم در منا شده و سؤال على اضافه دارد. و این روایت را إسرائیل، از إسحق از عمرو بن ذى مرّ روایت مىكند.2
و همچنین نسائى (أحمد بن شُعَیب) از على بن محمّد بن على، از خَلَف بن تمیم، از إسرائیل، از أبو اسحق، از عمرو بن ذى مرّ روایت مىكند كه قال: قَالَ: شَهِدْتُ عَلِیًّا بِالرُّحْبَةِ یُنْشِدُ أصْحَابَ مُحَمَّدٍ أیُّكُمْ سَمِعَ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه (و آله) و سلّم یَقُولُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ مَا قَالَ؟ فَقَامَ اُنَاسٌ فَشَهِدُوا أنَّهُمْ سَمِعُوا رَسُولَ اللهِ صلّی اللهُ علیه (و آله) و سلّم یَقُولُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ أحِبَّ مَنْ أحَبَّهُ، وَ أبْغِضْ مَنْ أبْغَضَهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ،3وَ تَفَرَّقْ بَیْنَ الْمُؤْمِنِ وَ الْكَافِرِ.4
و همچنین نسائى با یك سند متّصل روایت مىكند از عمرو بن سعد، كه او شنیده است كه على علیه السّلام در رحبه انشاد مىكرد كه: مَنْ سَمِعَ رَسُولَ اللهِ صلّی اللهُ علیه (و آله) وَ سَلَّم یَقُولُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ، فَقَامَ سِتَّةُ نَفَرٍ
فشهدوا.1 و نیز با سند دیگر از سعید بن وهب و یزید بن یُثیع.2 و با سند دیگر از زید بن یُثیع3 همین مضمون از حدیث را روایت كرده است.
روایت ابن اثیر در «اُسد الغابة» دربارۀ احتجاج به حدیث غدیر
ابن أثیر جَزَرى در «اسد الغابة» در ترجمۀ أحوال عبد الرّحمن بن عبد ربّ انصارى آورده است كه: حافظ ابن عقده با سند متّصل خود از أصبَغ بن نُباته روایت كرده است كه: نَشَدَ عَلِیٌّ النَّاسَ فِی الرُّحْبَةِ مَنْ سَمِعَ النَّبِیَّ صلّی الله علیه (و آله) و سلّم یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ مَا قَالَ إلّاَ قَامَ، وَ لاَ یَقُومُ إلّاَ مَنْ سَمِعَ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه (و آله) وَ سلّم یَقُولُ. فَقَامَ بِضْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا، فیهِمْ أبُوأیُّوبَ الأنْصَارِیُّ، وَ أبُوعُمْرَةَ بْنُ عَمْروِ بْنِ مُحْصِنٍ، وَ أبُوزَیْنَبَ، وَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ وَ خُزَیْمَةُ بْنُ ثَابِتٍ، وَ عَبْدُاللهِ بْنُ ثَابِتٍ الأنْصَارِیُّ، وَ حُبْشِی بْنُ جُنَادَةَ السَّلُولِیُّ، وَ عُبَیْدُ بْنُ عَازِبِ الأنْصَارِیُّ، والنُّعمانُ بْنُ عَجْلانَ الأنْصَارِیُّ، وثابتُ بْنُ وَدیعَةَ الأنْصَارِیُّ، و أبوفُضالَةَ الأنْصَارِیُّ، وَعَبْدُالرَّحْمنِ بْنُ عَبْدِ رَبِّ الأنْصَارِیُّ، فَقَالُوا:
نَشْهَدُ أنَّا سَمِعْنَا رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه (و آله) و سلّم یَقُولُ: ألاَ إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ وَلِییِّ، وَ أنَا وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ. ألاَ فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ أحِبَّ مَنْ أحَبَّهُ، وَ أبْغِضْ مَنْ أبْغَضَهُ، وَ أعِنْ مَنْ أعَانَهُ. أخْرَجَهُ أبُومُوسَی.4
اصبغ مىگوید: «على از مردم در رُحْبَه با سوگند به خدا درخواست كرد كه: هر كس از رسول خدا صلّى الله علیه و آله آنچه را كه در روز غدیر خمّ گفته است، شنیده است برخیزد، و برنخیزند مگر كسانى كه خودشان بدون واسطه آنچه را كه رسول خدا گفته است، شنیدهاند.
ده و اندى نفر برخاستند كه در میان آنها أبُوأیُّوب أنصاری، أبوعُمْرَة بن عَمرو بن مُحْصِن، أبوزینب، سَهل بن حُنَیف، خُزَیمة بن ثَابِت، عبدالله بن ثابت أنصاری، حُبشی بن جنادۀ سَلولیّ، عبید بن عازب أنصاری، نُعمان بن عجلان أنصاری، ثابت بن ودیعۀ أنصاری، أبوفضالۀ أنصاری، و عبد الرحمن بن عبد ربّ
أنصارى بودند، و گفتند: ما گواهى مىدهیم كه رسول خدا صلّى الله علیه و آله مىگفت: ألاَ مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ أحِبَّ مَنْ أحَبَّهُ، وَ أبْغِضْ مَنْ أبْغَضَهُ، وَ أعِنْ مَنْ أعَانَهُ. و این حدیث را أبو موسى تخریج كرده است.
و همچنین ابن أثیر در ترجمۀ أحوال أبو زینب ابن عوف انصارى آورده است كه: أصْبَغ بن نُبَاتَه گفته است كه: نَشَدَ عَلِیٌّ النَّاسَ: مَنْ سَمِعَ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم یَقُولُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ مَا قَالَ إلّاَ قَامَ. فَقَامَ بِضْعَةَ عَشَرَ فِیهِمْ أبُوأیُّوبَ الأنْصَارِیُّ، وَ أبُوزَیْنَبَ، فَقَالُوا: نَشْهَدُ أنَّا سَمِعْنَا رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ أخَذَ بِیَدِكَ یَوْمَ غَدیرِ خُمٍّ فَرَفَعَهَا، فَقَالَ:
ألَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنِّی قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ؟ قَالُوا: نَشْهَدُ أنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ! قَالَ: ألاَ إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ وَلِیِّی وَ أنَا وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ، فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ أحِبَّ مَنْ أحَبَّهُ، وَ أعِنْ مَنْ أعَانَهُ، وَ أبْغِضْ مَنْ أبْغَضَهُ. أخْرَجَهُ أبُومُوسَی.1
و ابن حَجَر عَسْقَلانی از طریق ابن عُقْدَه با دو سند مختلف از أصبغ بن نُباتَه مضمون این حدیث را روایت كرده است.2
و همچنین ابن أثیر در أحوال أبوقُدامۀ أنصارى با سند متّصل خود از أبوطُفَیل روایت كرده است كه او مىگوید: ما در نزد على رضى الله عنه بودیم و او گفت: من با سوگند به خداوند تعالى از شما مىخواهم كه هر كس در روز غدیر خمّ حضور داشته است برخیزد. و هفده نفر برخاستند كه در میان آنها أبوقُدامۀ أنصارى بود و گفتند: ما با رسول خدا صلّى الله علیه (و آله) و سلّم از حجَّة الوَداع برمىگشتیم تا اینكه چون ظهر فرا رسید، آن حضرت بیرون آمد و دستور داد درختهائى را كه در آنجا بود بهم بستند و پارچه بر روى آنها كشیدند و پس از آن إعلان نماز در داد. ما براى نماز بیرون شدیم و نماز را بجاى آوردیم، و سپس رسول خدا حمد و ثناى
الهى را بجاى آورد و گفت: أیُّها النَّاسُ! أتَعْلَمُونَ أنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ مَوْلاَیَ وَ أنَا مَوْلَی الْمُؤْمِنینَ، وَ أنِّی أوْلَی بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ؟ یَقُولُ ذَلِكَ مِرَارًا قُلْنَا: نَعَمْ وَ هُوَ آخِذٌ بِیَدِكَ، یَقُولُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ـ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ ـ.
عدوى گوید: این أبُوقُدامه كه راوى روایت است، فرزند حارث است و در غزوۀ أحد حضور داشته و مردانگىهائى بهم رسانیده است، و حیات داشت تا در زمانِ صفّین در رکاب علی علیه السّلام شهید شد، و از او اولادی باقی نماند. او گوید: نَسَبِ او چنین است: أبُوقُدامة بن حارث از بنی عبد مناة از بنی عُبَیْد. و گفته شده است: أبُوقُدامة بن سَهْل بن حارث بن جُعْدَبَة بن ثَعْلَبَة بن سالم بن مالك بن واقف بوده است. و این حدیث و نسب او را بدین گونه أبو موسى تخریج كرده است.1
و این حدیث را ابن حجر عسقلانى از طریق ابن عقده در كتاب خود: الْمُوالاَةُ فِی حَدیثِ الْغَدِیر روایت كرده است.2
و همچنین ابن أثیر در أحوالات أمیرالمؤمنین علیه السّلام با سند متّصل خود از عبد الرّحمن بن أبى لیلى عین حدیثى را كه از أحمد حَنْبَل در ص ١١٩ آوردیم و در آن بود که: ابن أبیلیلی میگفت: دوازده نفر بَدْری برخاستند و شهادت دادند و گویا من دارم یکی از آنها را میبینم که در بدن او سَرَاویل است، روایت کرده است و در پایان روایت گوید: و مثل این حدیث را برآءِ بن عازِب آورده است، و این جمله را اضافه آورده است که: و عُمَر بن خطّاب گفت: یَابْنَ أبیطَالِبٍ! أصْبَحْتَ الْیَوْمَ وَلِیَّ كُلِّ مُؤمِنٍ.3
«اى پسر أبو طالب! تو در امروز وَلِیّ هر مؤمن شدى»!
و شیخ الإسلام حمّوئى با همین عبارت از أحمد حَنْبَل با سند خود از أبى لیلى آورده است.4
و ملاّ على متّقى در «كنْز العمّال» كه این حدیث را از ابن أبى لیْلى روایت مىكند، در ذیلش مىگوید: وَ كَتَمَ قَوْمٌ، فَمَا فَنَوْا مِنَ الدُّنْیَا اِلّاَ عَمُوا وَ بَرِصُوا.1
«و جماعتى در رُحْبَه از شهادت خوددارى كردند، و از دنیا نرفتند مگر آنكه كور شدند و پیس شدند.»
و همچنین ابن أثیر در ترجمۀ أحوال نَاجیَة بن عَمْرو از طریق أبو نعیم و أبو موسى مدائنى با سلسله سند خود از عَمرو بن عبد الله بن یعلى بن مُرّة، از پدرش از جدّش، یَعْلَی روایت مىكند كه: شنیدم رسول خدا صلّى الله علیه و آله مىفرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ.
و چون على علیه السّلام به كوفه وارد شد، مردم را به سؤال با سوگند طلبید و ده و أندى نفر برخاستند و شهادت دادند كه در بین آنها أبُوأیُّوب أنْصاری صاحب منزلی که رسول خدا در مدینه در آن وارد شدند و دیگر نَاجِیَة بن عَمْرو خُزَاعِی بودند.2
و ابن حجر عَسْقَلانی از کتاب «موالات» ابن عُقْدَه، این حدیث را نیز روایت كرده است.3
روایت ابونعیم اصفهانى در «حلیة الاولیاء» دربارۀ احتجاج به حدیث غدیر
ابونُعَیم اصفهانی با سند متّصل خود از عُمَیْرة بن سَعْد آورده است که او گفت: من شاهد بودم که علی علیه السّلام بر فراز منبر اصحاب رسول خدا را با سوگند به خدا مورد استفهام قرار داده بود، و در میان آنها أبوسَعِید و أبُوهُرَیره و أنَس بن مالک بودند، و ایشان دور منبر بودند، و على علیه السّلام گفت:
نَشَدْتُكُمْ بِاللهِ هَلْ سَمِعْتُمْ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم یَقُولُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ؟! فَقَامُوا كُلُّهُمْ فَقَالُوا: اَللَّهُمَّ نَعَمْ. وَ قَعَد رَجُلٌ، فَقَالَ: مَا مَنَعَكَ أنْ تَقُومَ؟ قَالَ: یَا أمِیرَالْمُؤْمِنینَ! كَبُرْتُ وَ نَسِیتُ.
فَقَالَ: اَللَّهُمَّ إنْ كَانَ كَاذِبًا فَاضْرِبْهُ بِبَلاَءٍ حَسَنٍ، قَالَ: فَمَا مَاتَ حَتَّی رَأیْنَا بَیْنَ
عَیْنَیْهِ نُكْتَةً بَیْضَاءَ، لاَ تُوَارِیهَا الْعِمَامَةُ.1
«من از شما با قسم به خدا مىپرسم: آیا شنیدید كه رسول خدا صلّى الله علیه و آله مىگفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ؟ همه برخاستند و گفتند: آرى! بار پروردگارا. و یك مرد نشست و برنخاست. حضرت به او گفت: چرا برنخاستى؟! گفت: اى أمیر مؤمنان! پیر شدم و فراموش كردهام!
حضرت گفت: بار پروردگارا! اگر این مرد دروغ مىگوید: او را به بلاى نیكوئى مبتلا كن! راوى روایت كه عُمَیرة بن سعد است مىگوید: آن مرد نمرد مگر اینكه ما در بین دو چشم او نقطۀ سفیدى را دیدیم كه عمامۀ سرش آن را نمىپوشانید».
این مرد همچنان كه كه در روایات كثیرى آمده است أنَس بن مالِک بود، و مراد از آن نُکْتۀ سفید، پیدایش مرض پیسی است در پیشانی او که بقدری او را کریه و قبیح المنظره نمود که نمیتوانست برای پنهان کردن آن، عِمامۀ خود را پایین بكشد، زیرا این نكتۀ سپید میان دو چشمش بود.
علاّمۀ أمینى پس از نقل این حدیث از «حِلیۀ» أبُونُعَیم، در تعلیقه گوید: لفظ حَسَنْ در گفتار آن حضرت كه مىگوید: او را به بلاى نیكوئى مبتلا كن، از زیادى راویان و یا ناسخان حدیث است، زیرا آنچه به این مرد كه أنَس رسید به قرینه أحادیث دیگر، كورى و یا پیسى بوده است، و این مرض براى او نقمت بوده است، كه در پی آمدِ آن گفتار دروغش، از نسیانِ مُسَبَّب از پیری به او رسیده است، و این بَلاءِ حَسَن و ابتلاءِ نیكو نیست. چگونه؟ و مراد از آن بلاء، فضیحت و رسوائى است، و خود أنَس به این مطلب تكیه داشت و كراراً بیان مىكرد كه این بدبختى من و نكبت و قبح منظر در اثر دعاى أمیرالمؤمنین است.2
و شیخ سُلیمان قندوزى حنفى نیز از حافظ أبو نُعیم إصفهانى در «حلیة
الأولیاء» از أبوطُفَیل در احتجاج به حدیث غدیر در روز رُحْبَه و مُناشدۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام حدیث مفصّلی نقل میکند و در آن تعداد أصحابی را که شهادت دادند، هفده نفر ذکر میکند که از ایشانند: خُزَیْمَة بن ثابت، سَهْل بن سَعْد، عَدِیّ بن حاتم، عَقَبه بن عامر، أبوأیّوب أنصاری، أبوسعید خُدری، أبوشریح خُزاعی، أبوقُدامۀ أنصاری، أبولیلی، و أبوالهَیْثم بن تَیِّهان. و سپس آن بزرگواران، خصوصیّات روز غدیر خمّ با سفارش پیامبر دربارۀ ثَقَلَین: کتاب خدا و عترت و دربارۀ ولایت را گواهی میدهند.1
روایت خطیب خوارزم و بیان معنى منا شده
و موفّق بن أحمد: خطیب خوارزم با سند متّصل خود، از سعید بن وهب، و عبد خیر روایت كرده است كه ایشان مناشدۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام و پاسخ أصحاب رسول خدا به لفظ فَقَامَ عِدَّة مِنْ أصْحَابِ النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم و حكایت حدیث موالات را بیان كردهاند.
و پس از آن گوید: یقال: یُقَالُ: نَشَدْتُكَ اللهَ، وَ نَاشَدْتُكَ اللهَ، وَ أنْشَدْتُكَ بِاللهِ، أیْ سَألْتُكَ بِهِ وَ طَلَبْتُ إلَیْكَ. وَ هُوَ مَجَازُ قَوْلِهِمْ: نَشَدَ الضَّالَّةَ یَنْشُدُهَا إذَا طَلَبَهَا. وَ أنْشَدَهَا إذَا عَرَّفَهَا.2
«چون گفته شود: نَشَدْتُکَ اللهَ، و یا نَاشَدْتُکَ اللهَ، و یا أنْشَدْتُکَ بِاللهِ در هر سه صورت معنای آن اینست که: من بحقّ خدا از تو میپرسم و از تو طلب میکنم. و این استعمال مجازی است از گفتار عرب که میگوید: نَشَدَ الضَّالَّةَ یَنْشُدُهَا یعنی از حیوان گم شده جویا شد و آنرا پیجوئی و طلب نمود. و چون بگوید: أنْشَدَ الضَّالَّةَ یعنى آن را معرّفى كرد و خصوصیّات آن را شناسانید.»
و ابن أثیر در ترجمۀ أحوال عبدالرّحمن بن مُدْلج آورده است که: ابن عُقْده با إسناد خود از أبوغیلان: سعْد بن طَالِب، از أبواسحق، از عمرو بن ذی مُرّ و یزید بن یثیع و سعید بن وهب وهانئ بن هانی روایت کرده است و أبواسحق گوید: کسانی را که این حدیث را برای من روایت کردهاند، نمیتوانم به شمارش درآورم
كه: على علیه السّلام در رُحْبه مردم را به مناشده طلبید كه: هر كس از رسول خدا شنیده است: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، شهادت دهد. جماعتی برخاستند و شهادت دادند كه از رسول الله شنیدهاند، وَ كَتَمَ قَوْمٌ فَمَا خَرَجُوا مِنَ الدُّنْیَا حَتَّی عَمُوا وَ أصَابَتْهُمْ آفَةٌ؛ مِنْهُمْ یَزیدُ بْنُ وَدیعَةَ وَ عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ مُدْلِجٍ. أخرجه أبوموسی.1
«و جماعتى نیز كتمان كردند، و آنها از دنیا نرفتند مگر آنكه كُور شدند و آفتى به آنها رسید. و از این جماعت است یَزید بن وَدیعه و عبد الرَّحمن بن مُدْلج».
بارى بحث ما در احتجاج به حدیث غدیر در رحبه، پایان مىیابد. و این احتجاج را بطور مشروحتر و مفصّلتر آوردیم، زیرا از همۀ احتجاجها مهمتر و استناد به آن مسلّمتر و در كتب شایعتر است. ما كتابى را در حدیث و تاریخ و سیره نمىیابیم مگر آنكه از احتجاج رحبۀ كوفه سخنى به میان آورده است. فلهذا از نقطهنظر احتجاج و استناد به آن با مُسَلَّمیّت آن در نزد أرباب تاریخ و سیر، حائز اهمیّت خاصّى است.
و بالأخصّ آنچه در متن آوردیم از كتب عامّه بود تا برادران شیعى ما بر مسلّمیّت مطلب در نزد خصم مطّلع شوند، و برادران عامّۀ ما نیز بدانند كه این مطالب در مدارك معتبرۀ كتب خود آنهاست و واقعیّت أمر پوشیده نیست، گر چه عامّه و اكثریّت بر خلاف باشند. و اینست حقّ وَ هُوَ أحَقُّ أنْ یُتَّبَعَ. و با وجود این سند و این دلالت در حدیث غدیر، چگونه عمر در وقت مردنش مىگوید: اگر أبُوعُبیدۀ جرّاح زنده بود من خلافت را به او مىسپردم و در روز قیامت به خدا مىگفتم: رسول تو گفته است كه: او أمین امت است.
چگونه او این بحر بىکرانِ فضائل و مناقبى را كه از رسول خدا صلّى الله علیه و آله دربارۀ امیر المؤمنین علیه السّلام شنیده بود فراموش كرد؟ و یا خود را به فراموشى سپرد؟ و هر یك از این فضائل هزار مرتبه و بیشتر از قول رسول الله: هَذَا أمِینُ الاُمَّة2 بر فرض
صحّت صدورش، قوىتر و قاطعتر و براى احتجاج و استدلال، برهانىتر و كوبندهتر است. او نمىتوانست در روز قیامت به خدایش بگوید: من خلافت را به على سپردم چون خودم با این دو گوشم شنیدم و با این دو چشمم دیدم كه على را بر فراز منبر، دستهاى او را بلند كرده و به امّت اسلام از مهاجر و انصار مىگفت: فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَ أعِنْ مَنْ أعَانَهُ، وَ أحِبَّ مَنْ أحَبَّهُ وَ أبْغِضْ مَنْ أبْغَضَهُ؟!
و چون خودم در آن روز با گفتارم كه: بَخٍّ بَخٍّ لَكَ یَا بْنَ أبیطالِبٍ! أصْبَحْتَ مَوْلاَیَ وَ مَوْلَی كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ اعتراف به إمارت و ولایت و حكومت و أولویّت او در أوامر و نواهى و أحكام و سیاسات و معاملات، بر خودم كردم، دیگر نمىتوانم نقض آن عهد كنم، و بدین جهت خلافت را به او سپردم؛ بلكه از غصب خلافت در دوران پیشین توبه و عذرخواهى كردم!
احتجاج أمیرالمؤمنین علیه السّلام به حدیث غدیر در واقعۀ جَمَل
احتجاج پنجم به حدیث غدیر، استشهادى است كه أمیرالمؤمنین علیه السّلام در واقعۀ جنگ جمل با طَلْحه و زُبَیر كردند، چون آن دو تن نقض بیعت كردند و براى حبّ ریاست و إمارت مسلمین با همكارى عائشه: زن پیامبر كه ریاست لشكر را به عهده داشت، و با ترغیب و تحریض دو فرزندشان، محمّد بن طلحه و عبد الله بن زبیر كه هر دو آنها خواهرزادۀ عائشه بوده و عائشه خاله آنها بود، لشگرى أنبوه ترتیب داده و به بهانۀ خونخواهى عثمان، با دوازده هزار نفر به سمت بصره حركت كردند، و دست به قتل و كشتن زدند، و عثمان بن حُنیف كه استاندار بصره از جانب أمیرالمؤمنین علیه السّلام بود محاسنش را كندند و به زجرها شكنجه كردند و خواستند او را نیز بكشند، از ترس انتقام برادرش سَهْل بن حُنیف كه در مدینه بود خوددارى كردند.
حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در وقتى كه صفوف لشگریان در برابر هم ایستاده بودند و آمادۀ جنگ بودند ابتداى به جنگ نكردند، بلكه أوّل طلحه و زبیر را جدا جدا خواستند و آنها در وسط میدان آمده و حضرت با یك یك از آنها إتمام حجّت كردند. شرح این داستان مفصّل و بسیار شنیدنى است. و لیكن ما در اینجا فقط براى استشهاد به حدیث غدیر در مقام احتجاج و مناشده، فقط به این قضیه اكتفا
مىكنیم:
حافظ كبیر: أبوعبدالله محمّد بن عبد الله معروف به حاكم نیشابورى متوفّى در سنۀ ٤٠٥ هجرى در «مُسْتدرك» خود با سند متّصل خود از رفاعة بن أیاس ضَبِّی، از پدرش، از جدّش، روایت كرده است كه قَالَ: كُنَّا مَعَ عَلِیٍّ یَوْمَ الْجَمَلِ فَبَعَثَ إلَی طَلْحَةَ بْنَ عُبَیْدِاللهِ أنِ الْقَنی. فَأتَاهُ طَلْحَةُ، فَقَالَ: نَشَدْتُكَ اللهَ هَلْ سَمِعْتَ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم یَقُولُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ؟ قَالَ: نَعَمْ: قَالَ: فَلِمَ تُقَاتِلُنی؟! قَالَ: لَمْ أذْكُرْ: قَالَ: فَانْصَرَفَ طَلْحَةُ.1
«جدّ رفاعة بن أیاس مىگوید: من با على در روز جمل بودیم، و على فرستاد به دنبال طَلْحَه و پیام داد كه: مرا ملاقات كن. طلحه به نزد على آمد. على علیه السّلام گفت: من با سوگند به خدا از تو مىپرسم: آیا شنیدى كه رسول خدا صلّى الله علیه و آله مىگفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ؟
طلحه گفت: آرى! على علیه السّلام گفت: پس چرا با من جنگ مىكنى؟! طلحه گفت: به خاطر نداشتم! و بنابراین از كارزار منصرف شد (و یا اینكه از نزد حضرت برگشت).
و أخطب خطباى خوارزم، موفّق بن أحمد، با سند خود از حاكم نیشابورى: حافظ أبو عبد الله، عین این روایت را سَنداً و متناً آورده است، و در آخرش دارد: فَانْصَرَفَ طَلْحَةُ وَ لَمْ یَرُدَّ جَوَابًا.2
یعنى «طلحه از نزد على علیه السّلام برگشت و پاسخى به آن حضرت نداد».
و سبط ابن جوزى، بدین عبارت آورده است كه: وَفی رِوَایَةٍ أنَّ عَلِیًّا عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ لِطَلْحَةَ: نَشَدْتُكَ اللهَ! ألَمْ تَسْمَعْ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه (و آله) و سلّم یَقُولُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ؟! فَقَالَ: بَلَی وَ اللهِ. ثُمَّ انْصَرَفَ عَنْهُ.3
«و در روایتى چنین وارد است كه على علیه السّلام به طلحه گفت: من با سوگند به
خدا از تو مىپرسم، آیا نشنیدهاى كه رسول خدا صلّى الله علیه و آله مىگفت: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ؟! طلحه گفت: سوگند به خدا آرى شنیدهام. و سپس از حضرت منصرف شد».
و این روایت را هَیْثَمی از طریق بزَّار1 و ابن حجر عَسْقَلانی از طریق نسائى2 آوردهاند.
و أبوالحسن على بن حسین مسعودى متوفّى در سنۀ ٣٤٦ هجریه بدین طور آورده است كه چون مكالمه و احتجاج حضرت با زُبَیر تمام شد و زُبَیر برگشت، ثُمَّ نَادَی عَلِیٌّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ طَلْحَةَ حِینَ رَجَعَ الزُّبَیْرُ: یَا أبامُحَمَّدٍ! مَا الَّذِی أخْرَجَکَ؟! قَالَ: الطَّلَبُ بِدَمِ عُثْمَانَ!
قَالَ عَلِیٌّ: قَتَلَ اللهُ أوْلاَنَا بِدَمِ عُثْمَانَ. أمّا سَمِعْتَ رَسُولَ اللهِ یَقُولُ: اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ؟ وَ أنْتَ أوَّلُ مَنْ بَایَعَنی ثُمَّ نَکَثْتَ، وَ قَدْ قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: «وَ مَنْ نَکَثَ فَإنَّمَا یَنْکُثُ عَلَی نَفْسِهِ»3؟ فَقَالَ: أسْتَغْفِرُ اللهَ. ثُمَّ رَجَعَ.4
«و چون زبیر برگشت، على علیه السّلام طلحه را فرا خواند و صدا زد: اى أبامحمّد! چه باعث شده است كه خروج كردى؟! طلحه گفت: خونخواهى عثمان. على علیه السّلام گفت: خداوند بكشد هر كدام از ما را كه در خون عثمان بیشتر سهیم بودهایم. آیا نشنیدى كه رسول خدا مىگفت: خداوندا! تو ولایت آن كس را داشته باش كه او ولایت على را بر عهده گرفته است، و دشمن بدار آن كس را كه با على دشمنى كند؟ و تو أوَّلین كسى هستى كه با من بیعت كردى و سپس بیعت خود را شكستى، و خداوند عزّ و جلّ مىفرماید: «پس كسى كه بیعت خود را بشكند او إقدام بر شكستن بر علیه نفس خود كرده است»؟ طلحه گفت: از خدا آمرزش
مىطلبم. و سپس بازگشت».
و امّا احتجاج أمیرالمؤمنین علیه السّلام و بازگشت زُبَیر به نحو دیگرى است.
مسعودى چنین گوید: چون دو صفّ آراسته شد، على علیه السّلام بر روى بغلۀ رسول خدا صلّى الله علیه و آله بدونِ سلاح و زره و كلاه خود نشسته و به میان دو صفّ آمد و ندا در داد: اى زُبَیر! به سوى من بیا. زبیر با تمام تجهیزات جنگى از شمشیر و خود و زره و غیرها به سوى على آمد.
و چون به عائشه گفتند: على زبیر را طلبیده و زبیر به سوى على رفت، گفت: وَاثَکْلُکِ یَا أسْمَآءُ!1 «اى اسماء! تو به عزاى زبیر نشستى! اى واى بر تو!» و چون به او گفتند: على بدون تجهیزات جنگى و با خلع سلاح آمده است، آرام گرفت. على و زُبیر با یكدیگر معانقه كردند. آنگاه على علیه السّلام به او گفت: اى واى بر تو اى زُبَیر! باعث خروج تو چیست؟!
زبیر گفت: خونخواهى عثمان! حضرت فرمود: خداوند بكشد هر كدام از ما را كه در ریختن خون او سهیمتریم! اى زُبَیر آیا به خاطر ندارى روزى را كه من رسول خدا صلّى الله علیه و آله را در بَنی بَیاضَة ملاقات كردم و پیغمبر بر روى الاغش سوار بود و آن حضرت به من خندید و من نیز به او خندیدم، و تو با رسول خدا بودى و تو گفتى: یَا رَسُولَ اللهِ! مَا یَدَعُ عَلِیٌّ زَهْوَهُ (اى رسول خدا! على دست از مزاح و باطلگوئى خود برنمىدارد)، و حضرت به تو فرمود: لَیْسَ بِهِ زَهْوٌ (در علىّ باطلگوئى و سخن غیر حقّ نیست). آنگاه رسول خدا گفت: أ تُحِبُّهُ یَا زُبَیْرُ (اى زُبَیر! آیا تو على را دوست دارى؟) تو در پاسخ گفتى: آرى سوگند به خدا من او را دوست دارم!
فَقَالَ لَکَ: إنَّکَ وَ اللهِ سَتُقَاتِلُهُ وَ أنْتَ لَهُ ظَالِمٌ (آنگاه رسول خدا به تو گفت: سوگند به خداوند كه تو با او جنگ مىكنى درحالىكه تو نسبت به حقّ او ستم كردهاى)! زبیر گفت: از خدا آمرزش مىطلبم، سوگند به خدا اگر این داستانى را كه بیان كردى من به خاطر داشتم براى منازعۀ با تو بیرون نمىشدم!
حضرت فرمود: إى زُبَیر! برگرد! زُبَیر گفت: الآن چگونه مىتوانم برگردم وَ قَدِ
الْتَقَتْ حَلْقَتَا الْبِطَانِ1 (امر مشكل شده و شدّت یافته است، دو صف آمده شده و با این جمعیّت فراهم آورده شده به دست ما، راه بازگشت نیست، این بازگشت، سوگند به خدا لكۀ ننگى است كه هیچگاه شسته نخواهد شد).
حضرت فرمود: یَا زُبَیْرُ! ارْجِعْ بِالْعَارِ قَبْلَ أنْ تَجْمَعَ الْعَارَ وَ النَّارَ (إى زبیر! این ننگ را بر خود نخر و برگرد پیش از آنكه روزى آید و در آنجا هم ننگ و هم آتش قیامت از دو سو تو را در برگیرد). زُبَیر بازگشت و با خود این ابیات را مىخواند:
اِخْتَرْتُ عَارًا عَلَی نَارٍ مُؤجَّجَةٍ | *** | مَا إنْ یَقُومُ لَهَا خَلْقٌ مِنَ الطِّینِ ١ |
نَادَی عَلِیٌّ بِأمْرٍ لَسْتُ أجْهَلُهُ | *** | عَارٍ لَعَمْرُک فِی الدُّنْیا وَفِی الدِّینِ ٢ |
فَقُلْتُ: حَسْبُکَ مِنْ عَذْلٍ أباحَسَنٍ | *** | فَبَعْضُ هَذَا الَّذی قَدْ قَلْتَ یَکْفینی٣2 |
١ ـ «من عار را بر آتش افروخته شده اختیار كردم، آن آتشى كه مخلوق آفریده شده از گل تاب مقاومت آن را ندارد.
٢ ـ على مرا به أمرى متنبّه كرد كه من جاهل به آن نبودم، سوگند به جان تو آن أمرى بود كه هم براى دنیا ننگ بود و هم براى دین.
٣ ـ من به على گفتم: اى أبو الحسن من سخن تو را شنیدم و به گوش جان خریدم، دیگر دست از ملامت من بردار، این گفتارى كه با من داشتى، بعضى از آن براى توجّه و تنبّه و آگاهى من كافى است».
منصرف شدن زبیر از جنگ و كشته شدن او غیلة
مسعودى مىگوید: زبیر پس از گفتگوهائى كه بین او و بین پسرش عبد الله ردّ و بدل شد و شجاعتى را كه در میدان از خود نشان داد، از جنگ منصرف شد، و از صحنه خارج شد، و حركت كرد تا به زمین وَادِی السِّباع رسید. و أحنف بن قیس كه از بنى تمیم بود در میان قوم خود رفته و اعتزال اختیار كرده بود. مردى به نزد
أحْنَف آمد و به او خبر داد كه اینك در اینجا زُبَیر است كه دارد از این سرزمین عبور مىكند. أحْنَف گفت: من با زبیر چه كارى باید بكنم؟ او میان دو گروه بزرگ از مردم را جمع كرده كه با یكدیگر جنگ كنند و برخى برخى را بكشند، و اینك خودش بطور سلامت به منزل خود باز مىگردد.
چند نفر از بنو تمیم خود را به زبیر رساندند و از میان آنها عَمْرُو بْنُ جُرْمُوز سبقت کرده و خود را به زبیر رسانید، در حالیکه زبیر پیاده شده بود و آمادۀ نماز بود (و به او گفت: آیا تو إمام من میشوی یا من إمام تو شوم؟) و زبیر إمام او برای نماز شد. عَمْرُو بْنُ جُرْمُوز در حال نماز زبیر را کشت در سن هفتاد و پنجسالگی. و بعضی گفتهاند: أحْنَف بن قَیْس بواسطۀ أفرادی که از قوم خود گسیل داشت زبیر را کشته است و در حقیقت او قاتل زبیر است.
عَمْرُو بْنُ جُرْمُوز شمشیر و انگشترى و سر زبیر را نزد أمیرالمؤمنین علیه السّلام آورد، و بعضى گفتهاند: سر را نیاورده است. حضرت فرمود: سَیْفٌ طَالَما حَلاَ الْکَرْبَ عَنْ (وَجْهِ) رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَکِنَّهُ الْحَیْنُ وَ مَصَارِعُ السُّوءِ، وَ قَاتِلُ ابْنِ صَفِیَّةَ فِی النَّارِ.1
«چون چشم حضرت به شمشیر زُبَیر افتاد فرمود: این شمشیرى است كه چه بسیار در مدّتهاى دراز، غُصّه و أندوه را از (چهرۀ) رسول خدا زدوده است و برطرف نموده است، و لیكن محنت و هلاكت به رو در افتادن و زمین خوردن در لغزشگاههاى ناپسند، كار زبیر را بدینجا كشانید، و كشنده پسر صفیّه (زبیر) در آتش است».
براى آنكه زبیر را غیلة و غَفْلة كشت، و در اسلام فَتْک نیامده است و كشتن به طور غفلت كه در امروز آن را ترور نامند جائز نیست. و علاوه در كشتن زُبَیر خودسرى نموده و بدون دستور إمام او را كشته است. زبیر اینك دست از جنگ برداشته و به راه دیگر مىرفت، به چه مجوّز شرعى بدون إجازۀ إمام او را كشت؟
و امّا سرگذشت طلحه اینطور شد كه: او با جماعتى از أصحابش مشغول جنگ
شد، و لشكر جمل را دعوت به صبر و پایدارى مىكرد، تا اینكه مَرْوان بن حَکَم كه از أعضاء همان لشكر خودش بود، تیرى به زانوى او پرتاب كرد، و آنقدر خون آمد تا جان سپرد. مروان مىگوید: من مىدانستم كه طلحه، مردم را به كشتن عثمان دعوت مىكرد و از مُسبِّبین قتل عثمان بود، در این صورت براى خونخواهى از او هیچ فرصتى را مناسبتر از آن روز ندیدم، تیرى پرتاب به او كردم و یكى از قاتلان عثمان را از پاى درآوردم.
یعقوبى مىگوید: طلحة بن عبید الله، در معركۀ كارزار و گیراگیر جنگ كشته شد. مروان بن حكم او را با تیرى هدف گرفت و به روى زمین انداخت و گفت: من دربارۀ خونخواهى عثمان از طلحه، تأخیر أمر را از امروز جایز نمىدانم و من طلحه را كشتم.
چون طلحه به روى زمین افتاد، گفت: قسم به خدا من هیچوقت مانند امروز ندیدم كه شیخى از شیوخ قریش اینطور خونش ضایع شود. سوگند به خدا من در هیچ موقفى نایستادم مگر آنكه پیش از آن، جاى قدم خود را دیدهام، إلاّ در این موقف كه بدون بصیرت آمدهام.1
و مسعودى مىگوید: چون مروان بن حكم، طلحه را در میدان نبرد دید، گفت: براى من تفاوتى ندارد به این طرف تیر افكنم یا به آن طرف: جیش على و یا جیش بصره. و تیرى به أكْحَل طَلْحه زد و او را شكست.2
استشهاد أبو أیّوب انصارى و همراهان او به حدیث غدیر
احتجاج ششم: استدلالى است كه نیز در كوفه در سنۀ ٣٦ و یا ٣٧ صورت گرفته است، و شرح آن اینست كه جماعتى به نزد أمیرالمؤمنین علیه السّلام آمدند و با خطاب مَوْلاَنَا به آن حضرت سلام كردند. حضرت فرمودند: چگونه من مولاى شما هستم با آنكه شما عرب هستید؟ (یعنى مولى به آقا و سیّد و سالار، و صاحب غلام و كنیز و صاحب أسیر و نظائرها گویند، و با اینكه شما عرب هستید و از اُسرای خارج نیستید و غلام و بندۀ من نیستید چگونه شما مرا مولاى خود
مىدانید؟) و با لفظ مَوْلی به من خطاب مىكنید؟ آنها گفتند: ما از رسول خدا شنیدهایم كه در روز غدیر خمّ مىفرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ.
علىّ بن عیسى اربلى در «كشف الغُمَّه» أحادیثى را در منقبت أمیرالمؤمنین علیه السّلام از حافظ أبو بكر أحمد بن موسى بن مرْدَوَیْه روایت مىكند، و در ابتدایش مىگوید: وَ أمَّا مَا رواه الحافظ أبوبَکر أحمد بن موسی بن مردَوَیْه فَأنَا أذْکُره علی سِیَاقَتِه، و ما توفيقي إلّاَ بالله عليه توكَّلْتُ و إلَيْه اُنيب1 و سپس شروع به فضائل مىكند تا مىرسد به آنكه مىگوید: از ریاح بن حرث2 روایت است كه او مىگوید: من در رُحْبه با أمیرالمؤمنین علیه السّلام بودم كه یك قافله كوچكى وارد شدند تا اینكه در رُحْبه بار انداخته و پیاده شدند، و پس از آن بطور پیاده، روى آورده و به نزد على علیه السّلام آمدند و گفتند: اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أمِیرَالْمُؤمِنینَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ حضرت فرمود: ایشان چه كسانى هستند؟ آنها گفتند: مَوَالِیکَ یَا أمِیرَالْمُؤمِنینَ (اى أمیر مؤمنان! ما موالیان تو هستیم!)
ریاح مىگوید: من به أمیرالمؤمنین نظر كردم و او مىخندید و مىگفت: مِنْ أیْنَ وَ أنْتُم قَوْمٌ عُرْبٌ؟ (از كجا هستید و چگونه موالى من هستید درحالىكه شما عَرَب مىباشید؟) ایشان گفتند: ما از رسول خدا صلّى الله علیه و آله در روز غدیر خمّ درحالىكه بازوى تو را گرفته بود شنیدیم كه گفت: أیُّهَا النَّاسُ! ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤمِنینَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟! قُلْنَا: بَلَی یَا رَسُولَ اللهِ! فَقَالَ: إنَّ اللهَ مَوْلاَیَ، وَ أنَا مَوْلَی الْمُؤمِنینَ، وَ عَلِیٌّ مَوْلَی مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ، اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ.3
أمیرالمؤمنین علیه السّلام به ایشان گفت: آیا شما بدین كلام گویا هستید؟ گفتند:
آرى! فرمود: و علاوه بر گفتار، شهادت هم بر این مطلب مىدهید؟ گفتند: آرى. حضرت بآنها فرمود: صَدَقْتُم (راست گفتهاید).
آن جماعت رفتند و من هم به دنبال آنها رفتم و به یك نفر از آنها گفتم: اى بندۀ خدا! شما چه كسانى هستید؟! گفتند: ما جماعتى هستیم از أنصار، و این مرد أبُوأیُّوب صاحب منزل رسول خدا صلّى الله علیه و آله است. من دست أبو أیّوب را گرفتم و بر او سلام كردم و مصافحه نمودم.1
و در همین مطلب از حبیب بن یسار از أبورُمَیْله روایت شده است كه: یك قافلۀ چهار نفرى به نزد على علیه السّلام آمدند و در رحبه پیاده شدند و پس از آن به آن حضرت روى آورده و گفتند: اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أمِیرَالْمُؤمِنینَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ! حضرت فرمود: وَ عَلَیْکُمُ السَّلاَمُ! أنَّی أقْبَل الرَّکْبُ (از كجا این قافله آمده است؟)
گفتند: أقْبَلَ مَوَالِیکَ مِنْ أرْضِ کَذَا وَ کَذَا (موالیان تو از فلان و فلان زمین آمدهاند). حضرت فرمود: أنَّی أنْتُمْ مَوَالِیَّ (شما چطور موالیان من هستید؟!) گفتند: از رسول خدا صلّى الله علیه و آله شنیدیم كه در روز غدیر خمّ مىگفت: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ، فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ.2
استشهاد دوازده نفر از صحابه نزد أمیرالمؤمنین علیه السّلام به حدیث غدیر
ابن أثیر جَزَری در ترجمۀ أحوال حبیب بن بُدَیْل بن ورقآء آورده است که: أبوالعبّاس ابن عُقْده با إسناد خود از زِرِّبن حُبَیْش روایت كرده است كه: على علیه السّلام از قصر كوفه خارج شد كه جماعتى از سواران با شمشیرهاى حمایل كرده به او روى آوردند و گفتند: اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أمِیرَالْمُؤمِنینَ ! السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مَوْلاَنَا وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: در اینجا از أصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و آله چه كسانى
هستند؟ دوازده نفر برخاستند كه از آنها بود: قَیْسُ بْنُ ثَابِتِ بْنِ شماس وهاشم بن عُتْبَة و حَبیب بن بُدَیْل بن وَرْقاء و گواهى دادند كه آنها از پیغمبر صلّى الله علیه و آله شنیدهاند كه مىگفت: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. و این حدیث را أبو موسى تخریج كرده است.1
و شیخنا الأجلّ: أبو عمرو محمد كشّى در «رجال» خود، پس از نقل مضمون این حدیث را از منهال بن عمرو، از زِرِّ بن حبیش، و بیان كردن عنوان شهود را به نامهاى: خَالدِ بن زَیْد: أبُوأیُّوب و خُزَیْمَة بن ثَابِت ذُوالشَّهادَتَیْن و قَیْس بن سَعْد بن عُبَادة و عَبْدالله بن بُدَیْل بن وَرْقآء، گوید: على علیه السّلام به أنس بن مالك و براء بن عازِب گفت: چرا شما برنخاستید براى آنكه شهادت دهید؟ چون همان طور كه این گروه شنیدهاند شما هم شنیدهاید! و پس از آن گفت: بار پروردگارا اگر كتمان آنها از روى معاندت باشد آنها را مبتلا كن!
براء بن عازِب كور شد، و دو پاى أنس بن مالك را پیسى فرا گرفت. أمّا أنس پس از این ابتلاء سوگند یاد كرد كه دیگر منقبتى را از علىّ بن ابیطالب هیچگاه كتمان نكند، و فضیلتى را پنهان ندارد. و أمّا براء بن عَازِب به علّت نابینائى از منزل خودش مىپرسید و به او مىگفتند: در فلان جاست. و او مىگفت: چگونه راه را پیدا كند كسى كه دعوت و نفرین على بن أبیطالب به او رسیده است؟2
علاّمۀ أمینى نام كسانى را در قافله كه شهادت به ولایت دادند و در تواریخ به آن، روزِ رُکْبان گویند، و پس از آن نام كسانى را كه كتمان كردهاند بدین ترتیب آورده است: أمّا شهود:
١ ـ أبُوالْهَیْثَم بن تیّهان که در غزوۀ بَدْر حضور داشته است.
٢ ـ أبُوأیُّوب: خَالد بن زَیْد أنصاری.
٣ ـ حَبیب بن بُدَیْل بن وَرْقاء خُزَاعی.
٤ ـ خُزَیْمة بن ثابِت ذُوالشَّهَادَتَیْن كه در غزوۀ بدر حضور داشته و در صفّین شهید شده است.
٥ ـ عَبدالله بن بُدَیْل بن وَرْقَاء كه در صفّین شهید شده است.
٦ ـ عَمَّار بن یَاسِر كشتهشدۀ جماعت ستمكار در صفّین او در غزوۀ بدر حضور داشته است.
٧ ـ قَیْسِ بن ثَابِت بن شِمَاس أنْصاری.
٨ ـ قَیْس بن سَعْد بن عُبَادّه خَزْرَجی أنْصَاریّ.
٩ ـ هَاشِم مِرْقَال بن عُتْبَة لوادار أمیرالمؤمنین و شهید در صفّین.
و امّا نام كسانى كه از شهادت كتمان نمودند، برحسب ضبط كتب تاریخ عبارت است از:
١ ـ أبُوحَمْزَة: أنَس بن مَالِک متوفى در سنۀ ٩٠و یا ٩١ و یا ٩٣.
٢ ـ بَرآء عَازِب أنْصاری متوفى در سنۀ ٧١ و یا ٧٢.
٣ ـ جریر بن عَبْدالله بَجَلی متوفى در سنۀ ٥١ و یا ٥٤.
٤ ـ زَیْد بن أرْقَم خَزْرَجی متوفى در سنۀ ٦٦ و یا ٦٨.
٥ ـ عَبْدالرَّحمن بن مُدْلِج.
٦ ـ یَزید بن وَدیعَة.1
نامۀ معاویه به همراهى أبو هریره و أبو دردآء به أمیرالمؤمنین در صفّین
احتجاج هفتم: مناشدهاى است كه حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در جنگ صفّین نمودهاند در حضور لشگریان و جماعتى از مردم و آن كسانى كه از اطراف به نزد او آمده بودند و مهاجرین و انصار.
این احتجاج در موقعى است كه معاویه نامهاى را به همراهى أبوهُرَیْره و أبودَرداء مىنویسد و به نزد آن حضرت مىفرستد، و در عین حال سؤالاتى هم شفاهاً بوسیله آن دو نفر از حضرت مىكند.
و چون این نامه و سؤالها و پاسخهاى حضرت بسیار جالب است، فلهذا
داستان را از أوّلش نقل مىكنیم و سپس به استشهاد أمیرالمؤمنین علیه السّلام به حدیث غدیر مىپردازیم. این داستان مفصّلا در كتاب تابعى عظیم الشّأن سُلَیْم بن قَیْس هِلاَلی كوفى كه از أعاظم أصحاب آن حضرت است و جلالت و وثاقت و أمانت و صداقت او در نقل، در میان خاصّه و عامّه جاى گفتگو نیست، آمده است:
ابان بن أبى عیّاش از سُلَیم بن قیس روایت مىكند كه او مىگوید: ما با أمیرالمؤمنین علیه السّلام در صفّین بودیم. و أبوهُرَیرۀ عَبْدِی چنین میداند که او از عُمَر بن أبیسَلَمَه شنیده است که مُعَاوِیه، أبودَرداء و أبُوهُرَیره را که از جزو اصحاب او بودند به نزد خود فراخواند و گفت شما دو نفر به نزد عَلی بروید و از من به او سلام برسانید و به او بگوئید: سوگند به خدا من مىدانم كه توبه خلافت از من سزاوارتر و لایقترى؛ زیرا كه تو از مهاجرین نخستین هستى، و من از آزادشدگان هستم، و من همانند تو سابقه در اسلام و قرابت رسول خدا و علم به كتاب خدا و سنّت پیامبر او را ندارم.
مهاجرین و أنصار پس از آنكه سه روز با هم به مشورت پرداختند به نزد تو آمدند و همگى با طوع و رغبت بدون إجبار و إكراه بیعت كردند. و أوّلین كسانى كه با تو بیعت كردند طلحه و زبیر بودند، و پس از آن بیعت خود را شكستند و ستم كردند و طلب چیزى را نمودند كه حقّ آنها نبود.
و به من چنین رسیده است كه تو نسبت به خون عثمان اعتذار مىجوئى و از خون او برائت دارى! و چنین مىدانى كه او كشته شد و تو در خانهات نشسته بودى! و چون كشته شد تو گفتى: بار پروردگارا من به این أمر راضى نبودم و میل نداشتم. و در روز جنگ جَمَل چون از لشكر مقابل تو فریاد برآوردند: یَا لَثَارَاتِ عُثْمَانَ (نداى استغاثه براى خونخواهى او) تو گفتى: کُبَّ قَتَلَةُ عُثْمَانَ الْیَوْمَ لِوُجُوهِهِمْ إلَی النَّارِ (كشندگان عثمان، امروز با صورتهاى خود به رو در آتش افتند) آیا ما عثمان را كشتیم؟ عثمان را آن دو نفر و آن زن مصاحب و همراهشان (طلحه و زبیر و عائشه) كشتند و فرمان به قتل او دادند، و من در خانۀ خودم نشسته بودم و من ابن عمّ او و مُطالب خون او مىباشم.
اگر مطلب از همین قرار است كه گفتهاى، كشندگان عثمان را در اختیار ما
بگذار و به ما ردّ كن تا ـ اى پسر عموى ما ـ ما آنها را بكشیم، و در این صورت ما به خلافت با تو بیعت مىكنیم و أمر ولایت و إمارت را به تو مىسپاریم! این یك سؤال.
و أمّا سؤال دوّم آنست كه: جواسیس من به من خبر دادهاند و نامههائى نیز از أولیاى عثمان از كسانى كه با تو هستند و به نفع تو مىجنگند ـ و ما چنین مىپنداریم كه جسد آنها با توست و به رأى تو گوش فرا مىدهند و به أمر تو راضى هستند، و لیكن أندیشه و خاطرۀ آنها با ماست و دل آنها در نزد ماست ـ به من رسیده است كه تو نسبت به أبو بكر و عمر، اظهار محبّت مىكنى و بر آنها رحمت مىفرستى، و لیكن از ذكر نام عثمان خوددارى مىكنى، نه رحمت مىفرستى و نه لعنت مىكنى! (و در روایتى است كه: نه سبّ مىكنى و نه برائت مىجوئى!)
و به من چنین رسیده است كه تو وقتى كه با همرازان خبیث خودت شیعیان و پیروان خاصّ متعصّب و دروغگوى خودت، خلوت مىنمائى، در نزد ایشان از أبو بكر و عمر و عثمان برائت مىجوئى و آنها را لعنت مىكنى و ادّعا دارى كه تو وصىّ رسول الله در امّت او و خلیفه و جانشین او در میان مردم هستى و خداوند عزّ و جلّ إطاعت أمر تو را بر مؤمنین واجب كرده است و به ولایت تو در كتاب خود و سنّت پیامبرش أمر كرده است، و خداوند محمّد را أمر كرده است كه در میان امّت این أمر را به پا بدارد، و بر محمّد این آیه را فرستاده است: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ.1 و رسول او، طائفۀ قریش و أنصار و بنى أُمیّه را در غدیر خمّ گرد آورد (و در روایت دیگرى است كه اُمَیَّة را در غدیر خمّ گرد آورد) و آنچه را كه از طرف خدا به او دربارۀ تو وحى شده بود تبلیغ كرد، و امر كرد كه شاهدان به غائبان برسانند، و پیغمبر به مردم إخبار كرد كه إنَّکَ أوْلَی بِهِمْ مِنْ أنْفُسِهِمْ، وَ إنَّکَ مِنْهُ بِمَنْزِلَةِ هَارونَ مِنْ مُوسَی.
و نیز چنین به من رسیده است كه تو هیچوقت خطبهاى نمىخوانى مگر آنكه
قبل از آنكه از منبر خود فرود آئى مىگویى: وَاللهِ إنِّی لأوْلَی النَّاسِ بِالنَّاسِ، وَ مَازِلْتُ مَظْلُومًا مُنْذُ قُبِضَ رَسولُ اللهِ. (سوگند به خدا من از مردم به آنها سزاوارترم، و پیوسته من از روزى كه رسول خدا رحلت كرد مظلوم بودهام).
اگر این گفتارى كه از تو به من رسیده است حقّ باشد، هر آینه ستمى را كه أبو بكر و عمر نسبت به تو كردهاند از ستم عثمان بیشتر بوده است. چون اینطور به من رسیده است كه تو مىگوئى: رسول خدا در وقتى كه رحلت كرد و ما بر جنازۀ او حاضر بودیم، عمر رفت و با أبو بكر بیعت كرد، و از تو نظریّهاى نخواست و مشورتى ننمود. و این دو نفر (أبو بكر و عُمَر) با أنصار با حقّ تو و حجّت تو و قرابت تو نسبت به رسول خدا محاجّه و مخاصمه نمودند و با این استدلال پیروز شدند، و اگر أمر ولایت را به تو مىسپردند و با تو بیعت مىكردند، سریعترین كسى كه به سوى تو مىآمد و إجابت مىكرد عثمان بود، به جهت قرابتى كه تو با او داشتى و حقّى كه بر او داشتى، چون عثمان پسر عموى تو و پسر عمّۀ تو بود!
و پس از آن أبو بكر در وقت مردنش، خلافت را به عمر واگذار كرد و در حین استخلاف و وصیّت براى او، از تو صلاحدید نخواست و مشورت ننمود، و سپس عمر تو را در میان شش نفر در شورى قرار داد، و از آن شورى جمیع مهاجرین و أنصار و غیر آنها را خارج كرد. و شما أمر خود را در روز سوم كه ملاحظه نمودید مردم اجتماع كردهاند و شمشیرها آماده كردهاند و قسم خوردهاند كه اگر خورشید غروب كند و شما یك نفر را براى ولایت انتخاب نكنید گردنهاى شما را مىزنند و أمر عمر و وصیّت او را دربارۀ شما تنفیذ مىكنند، به عبد الرّحمن بن عوف سپردید، و ابن عوف با عثمان بیعت كرد و شما هم با او بیعت نمودید! و پس از آن عثمان محصور شد و از شما یارى خواست و او را یارى نكردید، و شما را فرا خواند و اجابت ننمودید، درحالىكه بیعت با او در عهدۀ شما و در ذمّۀ شما بود.
و شما اى جماعت مهاجرین و أنصار همگى حاضر و شاهد بودید، و راه را براى آمدن مصریان باز گذاشتید تا آمدند و عثمان را كشتند، و گروهى از شما نیز بر كشتن او معاونت و كمك نمودید و همگى شما او را مخذول و تنها گذاشتید، و بنابراین تمام أفراد شما دربارۀ أمر عثمان از یكى از سه حال بیرون نبودند: یا قاتل
عثمان بودند، و یا أمر كننده و فرمان دهنده در خون او، و یا تنها گذارنده و مخذول و منكوب كنندۀ او.
و سپس مردم با تو بیعت كردند، و تو به خلافت از من سزاوارترى پس كشندگان عثمان را در اختیار ما بگذار، تا اینكه آنها را بكشم، و أمر خلافت را به تو تسلیم كرده و بیعت كنم، و تمام كسانى كه از ناحیۀ من از أهل شام با من هستند آنها نیز بیعت نمایند.
پاسخهاى أمیرالمؤمنین علیه السّلام به سؤالهاى معاویه
چون على علیه السّلام نامۀ معاویه را خواند، و أبو درداء و أبوهُرَیره پیام و گفتار معاویه را ابلاغ كردند، به أبو درداء فرمود: آنچه را كه معاویه به وسیلۀ شما پیغام كرده بود و شما را به جهت آن فرستاده بود رساندید! اینك آنچه را كه مىگویم بشنوید و سپس از ناحیه من به معاویه برسانید و به او بگوئید:
عُثْمان بن عَفَّان، حال او از حال یكى از دو مرد تجاوز نمىكند: یا اینكه پیشواى هدایت بوده، و خونش حرام، و نصرت او لازم، و معصیت او جائز نبوده است و اُمَّت را حقّ خِذْلان او نبوده است، و یا رهبر ضلالت بوده، خونش حلال، و ولایت و یارى او جائز نبوده است. عثمان از یكى از این دو صفت و این دو حال بیرون نبوده است.
آنچه فرض و واجب و حتم است بر مسلمین، در حكم خدا و در حكم إسلام، بعد از آنكه إمام و رهبرشان بمیرد و یا كشته شود، گمراه باشد و یا اهل هدایت، مظلوم باشد و یا ظالم، حلال الدَّم باشد و یا حرام الدَّم، آنست كه عملى انجام ندهند و دست به كارى نزنند و چیزى به وجود نیاورند و دست و پائى دراز نكنند و ابتداء فعلى بجا نیاورند، پیش از آنكه براى خودشان إمام و رهبر عفیف و عالم و با تقوى و عارف به قضاء و سُنَّت، اختیار كنند كه زمام امورشان را در دست گیرد و در میان آنها فصل خصومت كند و حقّ مظلوم را از ظالم بستاند و رجال و كریمان و دانشمندان آنها را محافظت كند و فیئ و صدقات و منافع آنها را جمعآورى كند و حجّت آنها را إقامه كند، و سپس بروند نزد او و دربارۀ رهبر و إمامشان كه از روى ستم كشته شده است حكم و دادخواهى بطلبند تا آنكه او دربارۀ آنها حكم به حقّ كند.
در این صورت اگر إمامشان مظلومانه كشته شده بود براى أولیاى آن إمام حقِّ خونخواهى او را مىدهد، و اگر ظالمانه كشته شده بود، نظر مىكند كه حكم در این باره چگونه است.
و این أوَّلین چیزى است كه سزاوار است به جاى آورند، و آن اینكه براى اجتماع امور خود إمامى را اختیار كنند و از او متابعت و پیروى نموده و اطاعت او را بنمایند. این در صورتى است كه حقّ تعیین إمام از آنها باشد، و اگر حقّ اختیار و انتخاب إمام با خداى عزّ و جلّ و با رسول او باشد، خداوند زحمت و مشقّت نظر در إمام و انتخاب او را از ایشان برداشته و خود كفایت این أمر را نموده است، و رسول خدا إمامى را براى آنها پسندیده و أمر به إطاعت و متابعت از او كرده است.
و مردم پس از كشته شدن عثمان با من بیعت كردند و مهاجرین و أنصار پس از آنكه سه روز با هم به مشورت نشستند با من بیعت كردند. و ایشان همان كسانى بودند كه با أبو بكر و عُمَر و عُثْمان بیعت كردند و پیمان إمامت آنها را بر ذمّه خود نهادند. و كسانى كه متصدّى و متولّى بیعت شدهاند أفرادى هستند كه در غزوۀ بدر حضور داشته و از سابقهداران از مهاجرین و انصار مىباشند، با این تفاوت كه بیعتى كه آنها با خلفاى قبل از من كردهاند بدون مشورت با عامّه صورت گرفت و بیعت با من با مشورت با عامّه بود.
و بنابراین اگر خداوند جلّ اسمه حقّ اختیار و انتخاب خلیفه را به امّت واگذار كرده است و ایشان هستند كه باید در مصالح خودشان نظر كنند و تصمیم بگیرند و نظر و تصمیم و انتخاب آنها از اختیار و نظر خدا و رسول خدا بهتر مىباشد، و آن كسى را كه اختیار كردهاند و با او بیعت كردهاند، بیعت هدایت بوده، و آن كس إمام واجبُ الطَّاعَة و النُّصْرَة مىباشد، پس مردم دربارۀ من مشورت كردند و با اتفاق و إجماعى كه از آنها تحقّق یافت مرا به خلافت برگزیدند.
و اگر حقّ اختیار و انتخاب با خداوند است، پس او مرا براى امّت اختیار نمود و مرا به عنوان خلافت و جانشینى برگزید و در کتابِ مُنْزَلِ خود و در سُنَّتِ پیغمبر مرسل خود صلّى الله علیه و آله مردم را أمر به إطاعت از من و نصرت من نمود، پس این أمر
حجّت مرا قوىتر و حقّ مرا استوارتر مىكند. و فرضاً اگر عثمان در زمان خلافت أبو بكر و عمر كشته مىشد، مگر معاویه چنین حقّى را داشت كه براى خونخواهى او با آنها بجنگد و بر آنها خروج كند؟!
أبوهُرَیْره و أبو درداء گفتند: نه چنین حقّى را نداشت.
علىّ علیه السّلام گفت: همینطور است نسبت امر با من. و اگر معاویه بگوید: آرى چنین حقّى داشتم؛ شما به او بگوئید: پس در این صورت براى هر كسى كه به او مظلمهاى رسیده باشد و یا از او كشته شدهاى بجاى ماند چنین حقّى باید بوده باشد كه: اجتماع مسلمین را در هم شكند و جماعت آنها را پراكنده كند و قیام نموده و مردم را به إمارت و حكومت خویش بخواند.
و از طرف دیگر حقّ خونخواهى با أولاد عثمان است و آنها حضور دارند و از معاویه نزدیكتر و سزاوارتر هستند كه خون پدر خود را طلب كنند.
گواهى پیكهاى معاویه به انصاف أمیرالمؤمنین علیه السّلام
سُلَیْم مىگوید: أبو درداء و أبوهُرَیره ساكت شدند و گفتند: حقّاً سخن منصفانهاى راندى! و از در انصاف درآمدى!
عَلِیّ علیه السّلام گفت: اگر معاویه بر گفتار خود استوار باشد و در مسئلتى كه با من در میان گذاشته صادق باشد، سوگند به جان خودم كه او نیز انصاف خواهد داد و مرا ذىحقّ خواهد شمرد. آخر، اینك این جماعت، پسران عثمان هستند كه همه عاقل و بالغاند و طفل و صغیر نیستند و بنده و عبد نیستند كه نیاز به ولىّ داشته باشند، همگى بیایند تا بین ایشان و بین كشندگان پدرشان محاكمه شود. آنگاه اگر در بیان دعواى خود و از إقامه مدّعاى خود فرو ماندند و نتوانستند إقامۀ دلیل كنند، گواهى دهند كه معاویه وكیل آنها و ولىّ آنها و مدافع حقوق آنها از مخالفان و دشمنان آنهاست. و در این صورت آنها با وكیلشان و ولیّشان و با گروه مدَّعَی عَلَیْهِم كه كشندگان پدرشان هستند باید در مقابل من بنشینند همانند نشستن كسانى كه براى إقامۀ دعوا و أخذ حقّ خود در برابر إمام و والى مىنشینند و به حكم او إقرار و اعتراف نموده و قضاوت و حكم او را نافذ مىدانند.
و در آنوقت من در حجّت و دلیلى كه مىآورند و در حجّت و دلیلى كه مخالفان و خصمانشان نیز بیاورند نظر مىكنم، اگر پدرشان ظالمانه كشته شده بود
و خونش حلال بود در این صورت حرمت خونش باطل مىشود. (و در روایتى است كه خونش هَدَر مىرود). و اگر مظلومانه كشته شده بود و خونش احترام داشت من از قاتل پدرشان فدیه مىگیرم و حكم به جزا مىنمایم، و آنها اگر بخواهند قاتل را مىكشند و اگر بخواهند عفو مىكنند و اگر بخواهند دِیۀ مالى مىستانند.
و این جماعت كشندگانِ عثمان در لشكر من هستند و إقرار و اعتراف به كشتن عثمان را دارند و به حكمى كه من براى آنها صادر كنم راضى هستند. بنابراین فرزندان عثمان با معاویه ـ اگر معاویه ولىِّ آنها و یا وكیل آنهاست ـ باید به نزد من بیایند و إقامۀ دعوا بر علیه قاتلانِ عثمان كنند و آنها را به محاكمه بكشانند تا من به كتاب خدا و سنّت پیغمبرش صلّى الله علیه و آله در میان آنها حكم كنم.
و اگر معاویه بدون گناه و خطائى كه از قاتلان عثمان سرزده باشد ایشان را به گناه متّهم مىكند و دنبال علّتهاى واهى و أباطیل مىگردد پس به هر گناهى كه مىخواهد آنها را متّهم كند، بكند كه بزودى خداوند قواى خود را بر علیه او به كار مىبندد.
أبو درداء و أبوهُرَیره گفتند: سوگند به خدا كه إنصاف را تمام كردى بلكه از إنصاف هم پیشتر رفتى و علّت و إشكال مطلب را برطرف كردى و حجّت او را شكستى و چنان دلیل و برهان قوى و روشن و صادقى إقامه كردى كه بر آن هیچگونه إشكال و ایرادى نیست!
أبوهُرَیره و أبو درداء از نزد على علیه السّلام خارج شدند. سُلَیم مىگوید: در این حال قریب به بیست هزار نفر مرد زرهپوش كه با كلاههاى خُودْ سر و صورتشان مجهّز بود در مقابل آنها آمدند و گفتند: ما كشندگان عثمان مىباشیم، به كشتن او إقرار و اعتراف داریم و به حكم على علیه السّلام راضى هستیم چه بر لَهِ ما و چه بر عَلَیهِ ما، پس لازم است أولیاء و صاحبان خون عثمان بیایند و ما را براى گرفتن خون پدرشان به نزد على علیه السّلام به جهت تحكیم و قضاء او بخوانند. و اگر على علیه السّلام حكم به قصاص و یا دِیَه را بكند، ما در برابر حكم او شكیبا و تسلیم هستیم.
أبو درداء و أبو هریره گفتند: شما نیز حقّاً سخن منصفانهاى گفتید، و براى على جائز نیست كه شما را به معاویه بسپارد و یا شما را بكشد تا اینكه أولیاء
دم عثمان، شما را براى محاكمه به نزد على بخوانند و او بین شما و بین صفّ مقابلتان به كتاب خدا و سنّت پیامبرش صلّى الله علیه و آله حكم كند!
أبو درداء و أبوهُرَیره حركت كردند و آمدند تا بر معاویه وارد شدند و آنچه را كه على علیه السّلام و آنچه را كه قاتلان عثمان و آنچه را كه أبو النَّعمان بن ضمان گفته بودند، به معاویه خبر دادند.
معاویه گفت: على پاسخ شما را در ترحّمش بر أبو بكر و عُمَر و خوددارى از ترحّمش بر عثمان و برائتش از او در پنهانى، و نیز در ادّعائى كه مىكند: او خلیفۀ رسول الله است و از هنگامى كه جان رسول الله قبض شده است پیوسته مظلوم و مورد ستم قرار گرفته است، چه داد؟!
آن دو نفر گفتند: آرى در نزد ما ترحّم بر أبو بكر و عمر و عثمان كرد و ما مىشنیدیم، و على در بین گفتارش به ما گفت كه: اگر اختیار انتخاب خلیفه براى امّت باشد و ایشانند كه باید نظر كنند و براى خودشان كسى را اختیار كنند، و اختیارشان براى خودشان و نظرشان در اُمورشان بهتر و به صواب نزدیكتر است از اختیار خدا و رسول خدا، پس این اُمَّت مرا اختیار كردند و با من بیعت نمودند بیعت هدایت، و من إمام بر مردم هستم كه نصرت من واجب است چون ایشان دربارۀ من مشورت كردند و سپس مرا انتخاب نمودند.
و اگر اختیار انتخاب خلیفه براى خدا و براى رسول خدا صلّى الله علیه و آله براى آنها بهتر و به صواب نزدیكتر است از اختیار اُمَّت و نظر آنها، پس خدا و رسول خدا مرا براى اُمَّت اختیار كردند و مرا به عنوان جانشین و خلیفه در میان آنها قرار دادند، و خدا و رسول خدا در كتاب الله مُنْزَل بر زبان پیامبر مرسل أمر به إطاعت از من و نصرت مرا نمودند، و این دلیل حجّت مرا قوىتر مىكند و لزوم رعایت حقّ مرا ثابتتر و استوارتر مىسازد.
استشهاد أمیرالمؤمنین علیه السّلام به حدیث غدیر در صفّین
و سپس على علیه السّلام در میان عسكر و لشكرش بر فراز منبر بالا رفت، و هر كس كه نزد آن حضرت بودند از مهاجرین و أنصار و سائر نواحى را به دور خود جمع نمود، و پس از آن حمد و ثناى خدا را بجاى آورد و گفت: مَعَاشِرَ النَّاسِ! إنَّ مَنَاقِبی أکْثَرُ مِنْ أنْ تُحْصَی! وَ بَعْدَ مَاأنْزَلَ اللهُ فی کِتَابِهِ مِنْ ذَلِکَ وَ مَا قَالَ رَسُولُ
اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أکْتَفی بِهَا عَنْ جَمیعِ مَنَاقِبی وَ فَضْلی.
«اى جماعت مردم! مناقب و فضایل من بیشتر از آن است كه به شمار درآید! ولى پس از آنكه خداوند قدرى از آن را در كتاب خودش بیان كرده و فرستاده است، و پس از آنكه رسول خدا صلّى الله علیه و آله قدرى از آن را گفته است، من از جمیع مناقب و فضایل خود به همان مقدار گفتار خدا و رسول خدا اكتفا مىكنم».
(در اینجا حضرت به بسیارى از مناقب خود كه در كتاب خدا نازل شده و یا رسول خدا صلّى الله علیه و آله بیان كردهاند مفصّلاً و تصریحاً بیاناتى دارد، و با یكایك آنها به نحو منا شده با مردم مستمع احتجاج مىكند، و همه مىگویند: اللهُمَّ نَعَمْ «بار پروردگارا ما شاهدیم كه همینطور است كه على مىگوید و پیامبر دربارۀ او چنین گفته است». این مناشده بسیار مفصّل و جالب است، ولى چون غالب عبارات و مطالب آن مشابه با مناشده و احتجاج آن حضرت در زمان خلافت عثمان در مسجد رسول الله در هنگامى كه مهاجرین و أنصار به سوابق خود افتخار مىكردند، مىباشد ـ و ما نیز عین آن را در احتجاج سوّم از همین بحث از «فرائد السِّمْطَیْن» حَمُّوئی با سند متّصل خود از سُلَیم بن قَیْس از ص ٣٢ تا ص ٤٠نقل كردهایم ـ فلهذا از ذكر مَتْن آن صرفنظر نموده و فقط به جملۀ مورد استشهاد و احتجاج ما در این بحث كه احتجاج به حدیث غدیر است مىپردازیم:)
فَأمَرَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ أنْ یُعْلِمَهُمْ وَ أنْ یُفَسِّرَ لَهُمْ مِنَ الْوَلاَیَةِ مَا فَسَّرَ لَهُمْ مِنْ صَلاَتِهِمْ وَ صِیَامِهِمْ وَ زَکَاتِهِمْ وَ حَجِّهِمْ، فَنَصَبَنِی بِغَدِیرِ خُمٍّ وَ قَالَ: إنَّ اللهَ أرْسَلَنِی بِرِسَالَةٍ ضَاقَ بِهَا صَدْرِی، وَ ظَنَنْتُ أنَّ النَّاسَ مُکَذِّبُونِی، فَأوْعَدَنِی لاُبَلِّغَنَّهَا أوْ یُعَذِّبَنِی! قُمْ یَا عَلِیُّ!
ثُمَّ نَادَی بِالصَّلاَةِ جَامِعَةً فَصَلَّی بِهِمُ الظُّهْرَ ثُمَّ قَالَ: أیُّهَا النَّاسُ! إنَّ اللهَ مَوْلاَیَ وَ أنَا مَوْلَی الْمُؤْمِنینَ وَ أوْلَی بِهِمْ مِنْ أنْفُسِهِمْ. مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ!
فَقَامَ إلَیْهِ سَلْمَانُ الْفَارْسِیُّ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللهِ وَلاَؤُهُ کَمَاذَا؟! فَقَالَ: وَلاَؤُهُ کَوَلاَیَتِی. مَنْ کُنْتُ أوْلَی بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِیٌّ أوْلَیِ بِهِ مِنْ نَفْسِهِ. وَ أنْزَلَ اللهُ: الْیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإسْلاَمَ دِینًا.
فَقَالَ سَلْمَانُ الْفَارْسِیُّ: یَا رَسُولَ اللهِ! اُنْزِلَتْ هَذِهِ الآیَاتُ فِی عَلِیٍّ خَاصَّةً؟! فَقَالَ: فِیهِ وَ فِی أوْصِیَائی إلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ. فَقَالَ سَلْمَانُ الْفَارْسِیُّ: یَا رَسُولَ اللهِ! بَیِّنْهُمْ لَنَا! فَقَالَ: عَلِیٌّ أخِی وَ وَزِیرِی وَ وَصِیِّی وَ وَارِثی وَ خَلِیفَتِی فِی اُمَّتِی وَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی، وَ أحَدَ عَشَرَ إمَامًا مِنْ وُلْدِهِ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ، وَاحِدًا بَعْدَ وَاحِدٍ، الْقُرْآنُ مَعَهُمْ وَ هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ، لاَ یُفَارِقُونَهُ حَتَّی یَرِدُوا عَلَیَّ الْحَوْضَ.
فَقَامَ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا مِنَ الْبَدْرِیِّینَ فَقَالُوا: نَشْهَدُ أنَّا سَمِعْنَا ذَلِکَ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم کَمَا قُلْتَ سَوآءً لَمْ تَزِدْ حَرْفًا وَ لَمْ تَنْقُصْ حَرْفًا. وَ قَالَ بَقِیَّةُ السَّبْعینَ1 قَدْ سَمِعْنَا ذَلِکَ وَ لَمْ نَحْفَظْهُ کُلَّهُ، وَ هَؤُلآءِ اثْنَا عَشَرَ خِیَارُنَا وَ أفْضَلُنَا. فَقَالَ: قَدْ صَدَقْتُمْ، لَیْسَ کُلُّ النَّاسِ یَحْفَظُهُ... تا آخر خطبه.
و ما چون ترجمۀ این فقرات را در احتجاج سوّم ذكر كردهایم، در اینجا از ترجمه مجدّد آن صرفنظر مىنمائیم.
و چون أبوهُرَیره و أبو درداء این خطبۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام را با پاسخها و تصدیقهاى مردم براى معاویه بازگو كردند، از شدّت غَضَب و غیظ مُهر خاموشى بر زبانش زده شد و عاجز از گفتار شد، و گفت: یَا أباالدَّرْدَاء وَ یَا أباهُرَیْرَةَ لَئِنْ کَانَ مَا تُحَدِّثَانِی عَنْهُ حَقًّا لَقَدْ هَلَکَ الْمُهَاجِرُونَ وَ الأنْصَارُ غَیْرُهُ وَ غَیْرُ أهْلِ بَیْتِهِ وَ شِیعَتِهِ.2
«اى أبو درداء و اى أبو هریره: اگر آنچه را كه شما از جانب على براى من بازگو كردید حقّ باشد، حقّاً مهاجرین و أنصار در هلاكت مىباشند غیر على و غیر أهل بیت او و شیعیان او».
بارى این هفت احتجاجى را كه ذكر كردیم همه آنها از أمیرالمؤمنین علیه السّلام در ادوار مختلف بوده است.
احتجاج فاطمۀ زهرا سلام الله علیها و حضرت امام حسن به حدیث غدیر
احتجاج هشتم: احتجاج حضرت شفیعۀ روز جَزآء، خیر النّسآء، أُمّ أبیها، فاطمه زهراء سلام الله علیها است كه شمس الدّین جَزَری دمشقى مُقرى شافعى در كتاب أسْنَی الْمَطَالِبِ فِی مَنَاقِبِ عَلِیِّ بْنِ أبِیطَالبِ آورده است. او مىگوید: لطیفترین طریقى كه براى حدیث غدیر و غریبترین طرزى كه این حدیث روایت شده است آن طریقى است كه شیخ ما خاتمۀ حُفَّاظ أبو بكر محمّد بن عبد الله بن محبّ مقدّسى مشافهةً روایت كرده است. آنوقت سلسله سند را مرتّباً ذكر مىكند تا مىرسد به بَکْر بن أحمد قَصْری، و او روایت میکند از فَاطِمَه و زَیْنَب و اُمّ کُلْثُوم: دختران موسى بن جعفر علیهما السّلام كه آنها گفتند: حدیث كرد براى ما فَاطِمَه: دختر جعفر بن محمّد علیهما السّلام، و او گفت: حدیث كرد براى من فَاطِمَه: دختر محمّد بن على علیهما السّلام، و او گفت: حدیث كردند براى من فَاطِمَه: دختر علىّ بن الحسین علیهما السّلام، و او گفت: حدیث كردند براى من سُکَیْنَه و فَاطِمَه: دو دختر حسین بن علىّ علیهما السّلام از امّ كلثوم دختر فَاطِمَه بِنْتِ النَّبِیّ صلّى الله علیه و آله از فَاطِمَه بنت رسول خدا كه مىگفت: أنَسِیتُمْ قَوْلَ رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ؟ وَ قَوْلَهُ: أنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ؟
و این حدیث را بدین صورت حافظ كبیر أبو موسى مدینى در كتاب خود كه در اسامى سلسله است، تخریج كرده است و گفته است: این حدیث از جهتى مسلسل است، زیرا هر یك از این فاطمهها از عمّه خودش روایت مىكند. پس روایتِ پنج برادرزاده مىباشد كه هر یك از آنها از عمّه خود روایت كردهاند.1
احتجاج نهم: استشهاد حضرت امام حسن مجتبى علیه السّلام است به حدیث غدیر.
شیخ طوسى (ره) با سند خود روایت كرده است از أبى عُمَر زاذان كه او گفت: چون حضرت حسن بن على علیهما السّلام با معاویه متاركۀ جنگ كرده و كار به مصالحه و
مسالمت كشید، معاویه بر منبر بالا رفت و مردم را جمع كرد و خطبه خواند و گفت: حسن بن على مرا أهل براى خلافت دیده است و خود را أهل براى آن ندیده است. و حضرت یك پلّه پائینتر از او نشسته بودند. چون از خطبه فارغ شد امام حسن علیه السّلام برخاستند و حمد خداوند را بجاى آورده و خطبۀ بسیار بلیغى ایراد كردند كه در آن مناقب و فضائل أمیرالمؤمنین علیه السّلام و أهل بیت علیهم السّلام آمده بود، و تا به اینجا مىرسد كه مىفرماید:
وَ قَدْ رَأَوْا رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم نَصَبَ أبِی یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ وَ أمَرَهُمْ أنْ یُبَلِّغَ الشَّاهِدُ مِنْهُمُ الْغَائِبَ.1
«و دیدند كه رسول خدا صلّى الله علیه و آله پدر مرا در روز غدیر خمّ نصب كرده و مردم را أمر كرد كه حاضران به غائبان تبلیغ كنند».
این روایت را مُحدّث بحرانى آورده است.2 و در روایت دیگرى كه مفصّلتر و حاوى مناقب بیشترى است بدین عبارت آورده است كه: وَ قَدْ رَأوْا رَسُولَ اللهِ حِینَ نَصَبَهُ لَهُمْ بِغَدِیرِ خُمٍّ، وَ سَمِعُوهُ وَ نَادَی لَهُ بِالْوَلاَیَةِ، ثُمَّ أمَرَهُمْ أنْ یُبَلِّغَ الشَّاهِدُ مِنْهُمُ الْغَائِبَ.3
و قندوزى حنفى بدین عبارت آورده است كه: وَ قَدْ رَأَوْاهُ وَ سَمِعُوهُ صلّی الله علیه و آله و سلّم حینَ أخَذَ بِیَدِ أبی بِغَدِیرِ خُمٍّ وَ قَالَ لَهُمْ: (مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ) اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ. ثُمَّ أمَرَهُمْ أنْ یُبَلِّغَ الشَّاهِدُ مِنْهُمُ الْغَائِبَ.4
احتجاج سیّد الشهداء علیه السّلام در منى به حدیث غدیر
احتجاج دهم: مناشده و استشهادى است كه حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام به حدیث غدیر، یك سال و یا دو سال قبل از مردن معاویه در زمین مِنَی نمودند. و این مناشده حاوى مطالب بسیار است و در وقتى صورت گرفت كه تعدّیهاى معاویه به حدّ أعلى رسیده بود. زیاد بن أبیه را بر كوفه و بصره مسلّط كرده و شیعیان
أمیرالمؤمنین علیه السّلام را در زیر هر ستارهاى مىیافت مىكشت، بلكه اتّهام به تشیّع كافى براى هَدَر بودن خون شیعه بود، و به تمام اُستانها نوشته بود كه: أحدى حقّ ندارد یك روایت در منقبت و فضیلت على و أهل بیت نقل كند و آنچه مىتواند در منقبت و فضیلت عثمان براى مردم روایت كند. و نوشته بود كه: شیعیان على را ذلیل و خوار نمایند و نام آنها را از دیوان عَطاء محو كنند، و به عكس پیروان عثمان را مُعَزَّز و محترم بدارند، تا جائى كه دوباره نوشت: بس است این مقدارى كه در فضایل عثمان بیان شده، اینك در فضائل شیخین: أبو بكر و عمر بیان كنید، زیرا سوابق آنها و فضیلت آنها در نزد من محبوبتر است و بیشتر موجب سرور و خنكى چشمان من مىشود، و حجّت و برهان أهل البیت را بیشتر خرد مىكند و در هم مىشكند، و كوبندهتر است براى از بین بردن أهل بیت تا بیان مناقب و فضائل عثمان.
قریب بیست سال معاویه بر این نَهَج مَشْی مینمود، و به تمام عُمَّال خود نوشته بود كه: نسخههاى این مناقب را كه گردآورى شده در فراز منابر شهرها و قصبات و حتى كوره دِهْها و در هر مسجدى و محفلى براى مردم بخوانند و علىّ بن أبیطالب را سبّ كنند و به معلّمان مكتبها دستور دهند كه به أطفال بیاموزند، و به همان گونه كه قرآن را یاد مىگیرند اینها را نیز فرا گیرند، و به زنها و دختران و حتّى به خَدَم و حَشَم خود بیاموزند.
طفلها بر این أساس تربیت شدند، و جوانان پیر شدند، و پیران بمردند، كاسۀ اسلام واژگون شد.
و چون حضرت إمام حسن مجتبى علیه السّلام در سنۀ ٤٩ هجرى به زهر معاویه توسّط زوجۀ خود: دختر أشعث بن قَیْس كندى مسموم شده و رحلت كردند،1 پیوسته فتنه و بلاء بالا مىرفت و شدّت أمر بر شیعه بیشتر مىشد به طورى كه در هیچ نقطه از ممالك اسلامى یك ولىّ خدا نبود مگر آنكه بر خون خود ترسان و هراسان بود و طرید و شرید و منفور بود. و دشمن خدا ظاهر و بدون پیرایه و حجاب علنا به بدعت
و ضلالت خود مباهات مىكرد. یك سال قبل از اینكه معاویه بمیرد1 حسین بن على صلوات الله علیه عازم حجّ بیت الله الحرام شدند و با آن حضرت عبد الله بن عبّاس و عبد الله بن جعْفر همراه بودند.
حُسَیْن علیه السّلام تمام بنى هاشم را از مردان و زنان و مَوَالی آنها (غلامان و پسرخواندگان و همپیمانان و غیرهم) و نیز از أنصار آن أفرادى را كه آن حضرت مىشناخت، و همچنین أهل بیت خود را جمع كرد و پس از آن رسولانى را گسیل داشت و به آنها فرمود: یك نفر از أصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و آله را كه معروف به زهد و صلاح و عبادت است فرو مگذارید مگر آنكه تمام آنها را نزد من در سرزمین مِنَی گرد آورید!
در سرزمین منى در خیمۀ بزرگ و افراشته آن حضرت بیش از هفتصد مرد مجتمع شدند كه همه از تابعین بودند، و قریب دویست نفر از أصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و آله بودند.
فَقَامَ فِیهِمْ خَطِیبًا فَحَمِدَ اللهَ وَ أثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ: أمَّا بَعْدُ فَإنَّ هَذَا الطَاغِیَةَ قَدَ فَعَلَ بِنَا وَ بِشِیعَتِنَا مَا قَدْ رَأیْتُمْ وَ عَلِمْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ؛ وَ إنِّی اُرِیدُ أنْ أسْئَلَکُمْ عَنْ شَیْءٍ، فَإن صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِی، وَ إنْ کَذَبْتُ فَکَذِّبُونِی!
وَ أسْئَلُکُمْ بِحَقِّ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ حَقِّ رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ قَرَابَتِی مِنْ نَبِیِّکُمْ لَمَّا سَیَّرْتُمْ مَقَامِی هَذَا وَ وَصَفْتُمْ مَقَالَتِی وَ دَعَوْتُمْ أجْمَعِینَ فِی أمْصَارِکُمْ مِنْ قَبَائِلِکُمْ مَنْ آمَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ (وَ فِی رِوَایَةٍ اُخْرَی بَعْدَ قَوْلِهِ: فَکَذِّبُونی: اسْمَعُوا مَقَالَتِی وَ اکْتُبُوا قَوْلِی، ثُمَّ ارْجِعُوا إلَی أمْصَارِکُمْ وَ قَبَائِلِکُمْ مَنْ أمَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ) وَ وَثِقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ إلَی مَا تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنَا، فَإنِّی أتَخَوَّفُ أنْ یَدْرُسَ هَذَا الأمْرُ وَ یَذْهَبَ الْحَقُّ وَ یُغْلَبَ، وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ.
وَ مَا تَرَکَ شَیْئًا مِمَّا قَالَهُ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فی أبِیهِ وَ أخِیهِ وَ اُمِّهِ وَ فِی نَفْسِهِ وَ أهْلِ بَیْتِهِ إلّاَ رَوَاهُ، وَ کُلُّ ذَلِکَ یَقُولُ أصْحَابُهُ: اللهُمَّ نَعَمْ! وَ قَدْ سَمِعْنَا وَ شَهِدْنَا. وَ یَقُولُ التَّابِعِیُّ: اللهُمَّ قَدْ حَدَّثَنِی بِهِ مِنْ اُصَدِّقُهُ وَ أئْتَمِنُهُ مِنَ الصَّحَابَةِ..
فَقَالَ: اُنْشِدُکُمُ اللهَ إلّاَ حَدَّثْتُمْ بِهِ مَنْ تَثِقُونَ بِهِ وَ بِدِینِهِ!
قَالَ سُلَیْمٌ: فَکَانَ فِیمَا نَاشَدَهُمُ الْحُسَیْنُ وَ ذَکَّرَهُمْ أنْ قَالَ......: اُنْشِدُکُمُ اللهَ أتَعْلَمُونَ أنَّ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم نَصَبَهُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ فَنَادَی لَهُ بِالْوَلاَیَةِ، وَ قَالَ: لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ!
قَالُوا: اللهُمَّ نَعَمْ … فَقَالُوا: اللهُمَّ نَعَمْ قَدْ سَمِعْنَا، وَ تَفَرَّقُوا عَلَی ذَلِکَ.1
«حُسَیْنَ علیه السّلام در میان آنها براى خواندن خطبه بپا خاست، و حمد و ثناى خداوند را بگزارد، و پس از آن گفت: أمَّا بَعْدُ این مرد جبّار متكبّر متجاوز2 با ما و با شیعیان ما آن كارى را كرد كه شما همه دیدید، و دانستید و بر آن حضور داشتید! و من مىخواهم از شما از چیزى پرسش كنم، اگر راست گفتم، مرا تصدیق كنید، و اگر دروغ گفتم، مرا تكذیب نمائید! و از شما به حقّى كه خدا بر شما دارد، و به حقّى كه رسول خدا بر شما دارد، و به قرابت و نزدیكى كه من با پیغمبر شما دارم، مىخواهم كه این مقام و مجلس مرا در اینجا به شهرهاى خودتان از قبیلهها و عشیرههاى خود، از كسانى كه مورد امانت و وثوق شما هستند و ازاینجهت مأمونند، ببرید و براى آنها بازگو كنید، و این سخنان و گفتار مرا براى ایشان توضیح دهید، و همه شما آنها را دعوت كنید و بدین امر بخوانید.
(و در روایت دیگر بعد از آنكه گفت: و اگر دروغ گفتم، مرا تكذیب نمائید، چنین گفت: شما گفتار مرا بشنوید، و سخن مرا بنویسید، و پس از آن به شهرها و قبیلههاى خود برگردید، و هر كدام از مردم را كه مورد أمانت و إیتمان شما بود) و به او وثوق داشتید، آنها را به آنچه از حقّ ما مىدانید بخوانید و دعوت كنید! زیرا كه من در خوف و نگرانى هستم كه این أمر، مَحْو و نابود شود، و حقّ از بین برود، و مغلوب باطل گردد.
حُسَیْنَ علیه السّلام در این خطبه از بیان چیزى كه خداوند دربارۀ آنان در قرآن مجید
فرود آورده است، فروگذار نكرد، مگر آنكه آن را بیان كرد و تفسیر نمود. و از بیان چیزى كه رسول خدا صلّى الله علیه و آله دربارۀ پدرش، و برادرش، و مادرش، و دربارۀ خودش و أهل بیتش، فرموده بود، فروگذار نكرد، مگر آنكه آنها را روایت كرد. و دربارۀ هر فقره از فقراتى كه بیان مىنمود، أصحاب او مىگفتند: اَللَّهُمَّ نَعَمْ: بار پروردگارا! همینطور است كه حسین مىگوید: ما اینها را از رسول خدا شنیدیم و بر آنها حاضر و ناظر بودیم. و هر یك از تابعین مىگفتند: بار پروردگارا! این مطلب را آن صحابهاى كه به آنها وثوق داشتم، و مورد أمانت من بودند براى من بیان كردهاند!
و حُسَیْنَ علیه السّلام مىگفت: من با سوگند به خداوند از شما مىخواهم كه این مطالب را براى كسانى كه به آنها، و به دین آنها وثوق دارید، بازگو كنید!
سُلَیْم میگوید: و از جملۀ مطالبی که حُسَیْنَ علیه السّلام دربارۀ آن مناشده و احتجاج نمود، و آنها را یادآور شد، این بود كه گفت:... من با سوگند به خداوند از شما مىخواهم كه: آیا مىدانید كه رسول خدا صلّى الله علیه و آله او (أمیرالمؤمنین على بن أبیطالب پدرم) را در روز غدیر خمّ نصب نمود، و نداى ولایت او را در داد؟ و گفت: واجب است كه: آن كه حاضر است این مطالب را به آن كه غائب است برساند؟! گفتند: بار پروردگارا! آرى ما مىدانیم!...
و دربارۀ هر فقره مىگفتند: اَللَّهُمَّ نَعَمْ، ما حقّاً این داستان را شنیدیم. و بر این پیمان و عهد1 مردم متفرق شدند.
احتجاج عبد الله بن جعفر با معاویه به حدیث غدیر
احتجاج یازدهم: استدلال و استشهاد عَبْدُالله بن جَعْفَر بن أبیطالب است با مُعَاِویَة بن أبِیسُفْیَان (صَخْر بن حَرْب بن اُمَیَّة بن عَبْد شَمْس). و هر چند در روایت جاى این گفتگو بیان نشده است، ولى از قراین معلوم مىشود كه در مدینۀ منوّره در سفرى كه معاویه حجّ نمود، انجام نگرفته است، زیرا معاویه در سال پنجاهم
هجرى با پسرش یزید حجّ كرد، و این بعد از رحلت حضرت إمام حسن علیه السّلام بود كه در سنۀ چهل و نهم واقع شد. و در این احتجاج همان طور كه خواهیم دید حضرت امام حسن علیه السّلام نیز حضور داشتند، و بعید بنظر نمىرسد كه: در وقت صلح حضرت امام حسن علیه السّلام در كوفه كه معاویه بدان شهر آمد و یا در شام صورت گرفته باشد.
این احتجاج را سُلَیْم بن قَیْس هِلاَلیّ در كتاب خود آورده است، و بسیار نفیس و حاوى مطالب عالیه است. ولى ما در اینجا فقط نیمۀ أوّل آن را كه شاهد ما در احتجاج به حدیث غدیر خمّ در آن آمده است، ذكر مىكنیم، و بجهت رعایت عدم إطناب، از ذكر نیمۀ دوم آن خوددارى مىنمائیم:
أبَان بن أبِیعَیَّاش از سُلَیْم روایت مىكند كه: او مىگوید: عَبدالله بن جَعفر بن أبیطالب براى من گفت: من در نزد معاویه بودم، و حسن و حسین علیهما السّلام نیز با ما بودند، و در نزد معاویه عبد الله بن عبّاس بود. معاویه رو كرد به من و گفت: اى عبد الله چقدر تعظیم و تكریم تو نسبت به حسن و حسین شدید است؟ آنها از تو بهتر نیستند، و پدرشان از پدر تو بهتر نیست، و اگر فاطمه، دختر رسول خدا نبود، مىگفتم: مادر تو: اسماء دختر عُمَیْس، از فاطمه كمتر نیست.
من به معاویه گفتم: قسم به خدا كه معرفت تو نسبت به آنها، و نسبت به پدرشان و مادرشان بسیار كم است. سوگند به خدا آن دو از من بهترند، و پدرشان از پدر من بهتر است، و مادرشان از مادر من بهتر است! اى معاویه، تو هر آینه در غفلتى از آنچه من از رسول خدا صلّى الله علیه و آله شنیدهام كه دربارۀ آنها، و پدرشان، و مادرشان مىگفت! من همۀ آن سخنان را در حفظ دارم، و در خاطره و ذهنم نگهدارى مىكنم، و آنها را روایت مىنمایم.
معاویه گفت: اى پسر جعفر، بیاور آنچه دارى و بیان كن! سوگند به خدا نه تو دروغگو هستى، و نه به دروغ متّهم مىباشى!
من گفتم: آنچه من مىدانم از آنچه تو خیال مىكنى و مىپندارى بزرگتر است!
معاویه گفت: بگو، اگر چه از مجموع كوه اُحُد و کوه حِرَآء هم بزرگتر باشد.
براى من مهمّ نیست، و باكى ندارم، در این زمینهاى كه خدا صاحب1 تو را كشته است، و جمعیّت شما را متفرّق نموده، و أمر ولایت در میان أهل خود قرار گرفته است. براى ما بیان كن و روایت كن! ما باكى در آنچه شما مىگوئید نداریم، و آنچه را كه شما از دست دادهاید، و فاقد آن شدید، براى ما ضررى نمىرساند و نقصى به ما وارد نمىسازد!
من گفتم: چون از رسول خدا صلّى الله علیه و آله دربارۀ این آیۀ قرآن: وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ.2
«و ما قرار ندادیم رؤیائى را كه به تو نشان دادیم، مگر به جهت امتحان و آزمایش مردم و نیز قرار ندادیم درختى را كه در قرآن، لعنت شده است مگر به جهت امتحان و آزمایش مردم» ـ كه مراد از شجره، أهل آن درخت و خورندگان از آن مىباشند ـ سؤال شد، پیامبر فرمود: من در رؤیا دیدم كه: دوازده نفر از پیشوایان ضلالت بر منبر من بالا مىروند و پائین مىآیند و امّت مرا به دین جاهلیّت كشانده و به قهقرى برمىگردانند، در ایشان دو مرد از دو طائفۀ مختلف قریش بودند، و سه نفر از
بنى اُمَیَّه، و هفت نفر از فرزندان حَکَم بن أبیالْعَاص1. و شنیدم كه مىفرمود: چون پسران أبى الْعَاص به پانزده تن برسند، كتاب خدا را به فساد و خرابى گیرند، و بندگان خدا را عَبْد و بندۀ خود قرار دهند، و مال خدا را در بین خود دست به دست بگردانند.
اى معاویه! من شنیدم از رسول خدا صلّى الله علیه و آله كه مىگفت بر فراز منبر، و من در نزد او و در مقابل او بودم، و عُمَر بن أبیسَلَمَة، و اُسَامَة بن زَیْد، و سَعْد بن ابیوَقّاص، وَ سَلْمَانُ الْفَارْسِیّ، وً أبُوذَرّ، وَ الْمِقْداد، وَ الزُّبَیْر بن العَوّام حاضر بودند: ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنینَ مَنْ أنْفُسِهِمْ؟ «آیا من به مؤمنین از خود آنها به خودشان أولى و سزاوارتر نیستم؟»
گفتیم: بَلَی یَا رَسُولَ الله. پیامبر گفت: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ أوْلَی بِهِ مِنْ نَفْسِهِ و با دو دست خود بر شانۀ علىّ زد و گفت: اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ. أیُّهَا النَّاسُ! أنَا أوْلَی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أنْفُسِهِمْ لَیْسَ لَهُمْ مَعِی أمْرٌ!
اى مردم من از مؤمنین به خود آنها سزاوارترم، و ولایتم بیشتر و قوىتر است، با وجود من، آنها داراى أمر ولایت نیستند. و پس از من علىّ از همۀ مؤمنان به آنها سزاوارتر و ولایتش قوىتر است، آنها با وجود علىّ داراى أمر ولایت نیستند، و پس از او، پِسرم حَسَن، از همۀ مؤمنان به آنها سزاوارتر و ولایتش قویتر است، آنها با وجود حَسَن داراى أمر ولایت نیستند.
پیامبر باز بر گفتار خود عودت نمود، و گفت: من در وقتى كه شهید شدم علىّ أوْلَی است به شما از خودتان! و چون علیّ شهید شد، پسرم حَسَن أوْلَی است به مؤمنان از خودشان! و چون پسرم حَسَن شهید شد، پسرم حُسَین أوْلَی است به مؤمنان از خودشان! و چون حسین شهید شد پسرم علی بن الحُسَین أوْلَی است به مؤمنان از خودشان، و با وجود ایشان برای مؤمنان، اختیار أمر ولایت نیست. و سپس رسول خدا رو کرد به علی علیه السّلام و گفت: ای علیّ تو او را إدراک میکنی، و سلام مرا به او برسان. و چون علیّ بن الحسین شهید شد، فرزندم محمّد أوْلَی است به مؤمنان از خودشان، و ای حُسَین تو او را إدراک میکنی و سلام مرا به او برسان، و سپس به دنبال محمّد مردانی یکی پس از دیگری میآیند، و یکنفر از آنها نیست مگر آنکه أوْلَی است به مؤمنان از خودشان، و با وجود آنها برای مؤمنان اختیاری در انتخاب أمر ولایت نیست. و تمام آنها هدایت شده و هدایت کنندهاند.
علىّ بن أبیطالب برخاست به حال گریه، و گفت: پدرم و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا آیا شما كشته مىشوید؟! پیامبر گفت: آرى! من با زهر مسموم شهید مىشوم! و اى علىّ تو با شمشیر كشته مىشوى، و محاسنت از خون سرت خضاب مىشود! و پسرم حسن با زهر مسموم شهید مىشود، و پسرم حسین با شمشیر كشته مىشود، و او را طاغى پسر طاغى مىكشد. آن كسى كه خود زنازاده و پسر زنازاده است.
معاویه گفت: اى پسر جعفر سخن بزرگى بر زبان راندى! اگر آنچه را كه تو مىگوئى حقّ باشد اُمَّت محمّد از مهاجرین و أنصار همه هلاكت مىشوند غیر از شما اهل بیت و أولیاى شما و یاران شما!
من گفتم: به خدا آنچه را كه گفتم حقّ است و آن را از رسول خدا صلّى الله علیه و آله شنیدم.
معاویه گفت: إى حَسَن و إی حُسَیْن و إى پسر عباس! پسر جعفر چه مىگوید؟!
ابن عبّاس گفت: اگر تو به آنچه او مىگوید: إیمان ندارى بفرست به پى كسانى كه او نام برده است، و از ایشان بپرس!
معاویه فرستاد به دنبال عُمَر بن أبیسَلَمَة و اُسَامَة بن زید و از آن دو نفر سؤال
كرد. ایشان گواهى دادند كه: آنچه را كه پسر جعفر گفته است، ما از رسول خدا صلّى الله علیه و آله شنیدهایم، بهمان گونهاى كه او شنیده است!
معاویه بطرز شخص منكر و از روى مسخره گفت: اى پسر جعفر! ما دربارۀ حسن و حسین و پدرشان آنچه باید شنیدیم، تو دربارۀ مادر آنها از رسول خدا چه شنیدى؟!
من گفتم: از رسول خدا شنیدم كه مىگفت: در بهشت عَدْن منزل و خانهاى نیست كه أشرف و أفضل و أقرب به عرش پروردگارم باشد از منزل من، و با من سیزده نفر از أهل بیت من هستند: برادرم علىّ، و دخترم فاطمه، و دو پسرم حسن و حسین، و نُه نفر از فرزندان حسین: آنان كه خداوند، هر گونه رجس و پلیدى را از ایشان برده است، و آنها را به مقام طهارت مطلقه رسانیده است. تمام ایشان هادیان و مهتدیان هستند. من از جانب خداوند تبلیغ مىكنم، و ایشان از جانب من تبلیغ مىكنند. و ایشانند حجّتهاى الهیّه بر خلق خدا، و گواهان خدا در زمین خدا، و خزانهداران علم خدا، و معدنهاى حكمتهاى خدا، و سرچشمۀ حُکْم خدا؛ كسى كه آنها را إطاعت كند، خدا را إطاعت كرده است، و كسى كه مخالفت آنها را كند مخالفت خدا را كرده است.
زمین به قدر یك طَرْفة العَیْن باقى نخواهد بود، مگر به بقاءِ آنها، و به خیر و صلاح و آبادانى نمىرسد، مگر به وجود آنها. اُمَّت را به امور دینشان از حلال و حرام خبر مىدهند، و بر راه رضاى پروردگارشان دلالت مىكنند، و از سَخَط و غَضَب پروردگارشان باز مىدارند. هیچ در آنها اختلاف نیست. أمرشان واحد، و نهیشان واحد است، و نه با هم جدائى دارند و نه تنازعى. آخرین آنها از أوَّلین آنها أخذ مىكند و مىگیرد. این إملآءِ من است و با خطّ برادرم علىّ كه با دست خود نوشته است، مىباشد، ایشان أمر إمامت را یكى پس از دیگر از هم به توارث مىبرند تا روز قیامت.
أهل روی زمین همگی در فرورفتگی جهالت، و غفلت، و سرگشتگی، و حیرت میباشند، غیر از ایشان و شیعیان ایشان و أولیای ایشان. آنها در امر دینشان أبداً نیازی به أحَدی از أفراد اُمَّت ندارند، ولیکن اُمَّت نیازمند بدیشان
است. ایشانند كه خداوند در كتاب خود آنان را قصد كرده، و طاعت از آنها را مقرون به طاعت خود قرار داده، و مقرون به طاعت رسول خود نموده است و گفته است: أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ1.
«از خداوند اطاعت كنید، و از رسول او اطاعت كنید، و از صاحبان أمرى كه از شما هستند.»
معاویه رو کرد به حَسَن و حُسَین و ابن عبّاس و فضل بن عبّاس و عُمَر بن أبیسَلَمَة و اُسَامَة بن زید و گفت: تمام شما همین اندیشه را دارید كه پسر جعفر بیان كرد؟! گفتند: آرى!
احتجاج و استدلال عبد الله بن جعفر كه اكثریّت مردم در جهالتند
گفت: اى پسران عبدالمُطَّلب! شما أمر عظیمی را ادّعا میکنید، و به حجّتهای قوی استدلال و استشهاد مینمائید، اگر آنها حقّ باشد! و شما أمری را در ضمیر و سرِّ خود پنهان میدارید که مردم از آن غافلند، و در عَمَی و جهل محض به سر میبرند. و اگر آنچه را که میگویند حقّ باشد اُمَّت در هلاکتند، و از دینشان برگشتهاند، و عهد و پیمان با پیمبرشان را ترک نمودهاند، غیر از شما أهل بیت و کسیکه در گفتار و اعتقاد با شما همراه باشد، و این افراد در بین مردم أنْدکند.
من گفتم: اى معاویه خداوند تبارك و تعالى مىگوید: وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ2 «و اندكى از بندگان من هستند كه سپاس گزارند».
و مىگوید: وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ.3
«و اكثریّت مردم، گر چه تو هم بر ایمان آنها حریص باشى، مؤمن نیستند».
و مىگوید: إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ.4
«مگر كسانى كه ایمان آوردهاند، و عمل شایسته انجام دادهاند، و ایشان أند كند».
و دربارۀ نوح مىگوید: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ.1
«با نوح ایمان نیاوردند مگر قلیلى.»
اى معاویه! ایمانآورندگان در میان مردم أند كند.
عبد الله بن جعفر در اینجا داستان حضرت موسى و سحره، و هارون و سامرى را بیان مىكند كه مردم از اكثریّت كه به دنبال سامرى و گوساله رفتند تبعیّت كردند، و حضرت هارون را تنها گذاشتند، و سپس مىگوید:
و پیغمبر ما صلّى الله علیه و آله در غدیر خمّ، أفضل مردم و سزاوارترین و بهترین آنها را براى امّت خود نصب كرد، و نیز در مواطن عدیدهاى ولایت او را بیان كرد، و به واسطۀ على با مردم احتجاج كرد، و مردم را امر به إطاعت او نمود، و به مردم خبر داد كه نسبت على با او مثل نسبت هارون با موسى است، و او وَلِیِّ هر مؤمنى است پس از پیامبر، و هر كس كه پیغمبر ولىّ او باشد على ولىّ اوست و هر كس كه پیغمبر نسبت به او أوْلَی باشد على نسبت به او أولى است، و على خلیفه و جانشین اوست در میان مردم، و وصىّ اوست، و هر كس إطاعت او را كند، خداوند را إطاعت كرده است، و كسى كه عصیان او را بنماید، عصیان خدا را نموده است، و كسى كه ولایت او را بر عهده گیرد ولایت خدا را بر عهده گرفته است، و كسى كه با او دشمنى كند، با خدا دشمنى كرده است. «فَأنْکَرُوهُ وَ جَهِلُوهُ وَ تَوَلَّوْا غَیْرَهُ» تا آخر بیان عبد الله كه براى معاویه احتجاج كرده است.2
احتجاج أصبغ بن نباته در حضور معاویه به حدیث غدیر
احتجاج دوازدهم: استشهادِ أصْبَغ بن نُبَاتَه است به حدیث غدیر برای معاویه، و مناشدۀ اوست با أبُوهُرَیْره، در آن مجلس که در سنۀ ٣٧ هجری واقع شده است. و أبُوهُرَیْره از أصحاب رسول خداست كه دین را به دنیا فروخت، و از كاسهلیسان سفره معاویه شد، و با وضع أحادیثِ موضوع و جعلى و سراسر كذب و دروغ، جزء آخوندهاى دربارى معاویه به شمار مىرفت.
ما براى روشن شدن ذهن خوانندگان گرامى، آنان را فقط به مطالعۀ دو كتاب
رهبرى مىنمائیم:
١ ـ أبُوهُرَیره تألیف آیة الله علاّمه سیّد شرف الدِّین عَاملی تَغَمَّده الله برضوانه.
٢ ـ أ أبُوهُرَیْرة: شَیْخُ الْمَضِیَرة تألیف عالم و فقیه مستبصر شیخ مَحْمُود أبُورَیَّة.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام در أیّام جنگ صفیِّن نامهاى براى معاویة بن ابى سفیان نوشتند و آن را به دست أصْبَغ بن نُبَاتَه سپردند، تا آن را به معاویه برساند.
أصْبغ مىگوید: من بر معاویه وارد شدم و او بر روى نطْعى از چرم دبّاغى شده نشسته بود، و بر دو بالش سبز رنگ تكیه زده بود، و در طرف راست او عَمْرو بن عَاصٍ، و حَوْشَب، و ذُوالْکَلاَع، و در طرف چپ او برادرش: عُتْبَة بن أبیسُفْیان، و ابن عَامِر بن کریز، و وَلید بن عَقَبَة، وَ عَبْدالرَّحْمن بن خَالِد، وَ شَرْحبیل بن سَمْط بودند، و در برابر او أبُوهُرَیره، و أبُودَرْدَآء، و نُعْمان بن بَشِیر، و أبُوأمَامۀ بَاهِلِیّ قرار داشتند.
من نامه را به معاویه دادم، و چون آن را قرائت كرد، گفت: على كشندگان عثمان را به ما نمىسپارد؟!
من گفتم: إى معاویه! خون عثمان را بهانه مگیر! تو سلطنت و حكومت را مىخواهى! و اگر مىخواستى عثمان را در زمان حیاتش نصرت كنى، مىكردى! و لیكن تو آنقدر دست به دست كردى، و تمهّل و تربّص نمودى كه عثمان را بكشند، و تو بهانۀ خون عثمان را وسیله براى وصول به پادشاهى خود قرار دهى!
معاویه از گفتار من خشمگین شد. و من خواستم بر خشم او بیفزایم، فلهذا رو به أبُوهُرَیْره كرده، گفتم: اى صحابى رسول الله! من تو را قسم مىدهم به آنكه هیچ معبودى به جز او نیست، و به پنهان و آشكار داناست، و به حقِّ حبیب او: مصطفى صلّى الله علیه و آله و سلّم كه به من خبر دهى: آیا تو در روز غدیر خُمّ حضور داشتى؟! گفت: آرى! حاضر بودم.
من گفتم: دربارۀ على چه شنیدى كه رسول خدا مىگفت؟!
گفت: شنیدم كه مىگفت: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ! وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ! وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ!
من گفتم: پس اى أبو هریره! تو ولایت دشمن على را أخذ كردى، و با ولىّ
او دشمنى كردى! أبُوهُرَیْره، آهِ سَرْدی برآورد و گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ1و2
احتجاج دارمیّۀ حجونیّه به حدیث غدیر در برابر معاویه
احتجاج سیزدهم: استشهاد دَارْمِیَّۀ حَجُونِیّه3 است كه از زنان بزرگوار و شیعیان مخلص أمیرالمؤمنین علیه السّلام است كه با معاویه دربارۀ حدیث غدیر نموده است:
معاویه چون حج كرد، فرستاد در پى زنى كه به او دَارْمِیَّۀ حَجُونیّه مىگفتند. دَارمیّه زن سیاه چهره، و ضخیمى بود، و از شیعیان على محسوب مىشد.
معاویه به او گفت: حالت چطور است، اى دختر حام؟!
دارمیّه گفت: خوب است، و من از قبیلۀ حام نیستم! من زنى هستم از بنى كنانة!
معاویه گفت: راست گفتى! آیا مىدانى: من تو را براى چه أمرى طلب كردهام؟!
دارمیّه گفت: سُبْحَانَ اللهِ، من علم غیب ندارم!
معاویه گفت: تو را طلبیدهام، تا از تو بپرسم: چرا على را دوست دارى؟! و مرا دشمن دارى؟! و چرا ولایت على را دارى؟! و با من سر عداوت و ستیزگى؟!
دارمیّه گفت: آیا از پاسخ این سؤال درمىگذرى؟ معاویه گفت: نه!
دارمیّه گفت: حالا كه تو دست بردار از شنیدن جوابت نیستى، فَإنِّی أحْبَبْتُ عَلِیًّا عَلَی عَدْلِهِ فِی الرَّعِیَّةِ، وَ قَسْمِهِ بِالسَّوِیَّةِ، وَأبْغَضْتُکَ عَلَی قِتَالِ مَنْ هُوَ أوْلَی بِالأمْرِ مِنْکَ، وَ طَلَبِکَ مَا لَیْسَ لَکَ، وَ وَالَیْتُ عَلِیًّا عَلَی مَا عَقَدَ لَهُ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مِنَ الْوَلاَیَةِ یَوْمَ خُمٍّ بِمَشْهَدٍ مِنْکَ، وَ حُبِّهِ لِلْمَسَاکِینِ، وَ إعْظَامِهِ لأهْلِ الدِّینِ، وَ عَادَیْتُکَ عَلَی سَفْکِ الدِّمآءِ، وَ شَقِّکَ الْعَصَا، وَ جَوْرِکَ فِی الْقَضَآءِ، وَ حُکْمِکَ بِالْهَوَی الحدیث.1
«من على را دوست دارم به جهت آنكه در میان رعیّت به عدالت رفتار مىكند، و بیت المال را بطور مساوى تقسیم مىكند، و تو را دشمن دارم به جهت آنكه جنگ كردى با كسى كه او سزاوارتر است به أمر ولایت و حكومت از تو، و طلب كردى چیزى را كه حقّ آن را نداشتى! و من ولایت على را دارم به جهت آنكه رسول خدا صلّى الله علیه و آله در روز خمّ در مرأى و منظر تو، عقد ولایت او را بست، و على را دوست دارم به جهت آنكه مساكین را دوست دارد، و أهل دین را بزرگ مىشمارد، و تو را دشمن دارم به جهت خونهائى كه ریختهاى! و اجتماع مسلمین را شكستى و گُسَستی! و در قضآء و حكم ستم روا مىدارى! و از روى هواى نفس أمَّاره خود حكم مىرانى»! تا آخر حدیث كه دنباله دارد.
مجلس پراهمیّت مأمون با علماى عامّه دربارۀ ولایت أمیرالمؤمنین علیه السّلام
احتجاج چهاردهم: استدلال و استشهاد مأمون الرشید خلیفه عبّاسى است در حضور چهل تن از علماء و فقهاء، و أرباب مناظره و علم كلام، و صاحبان مطالعه و فهم و درایت، به حدیث غدیر خمّ.
این احتجاج را ابن عَبْدِ رَبِّه اُنْدُلُسی در «عِقْد الفرید» در باب فضائل علىّ بن أبیطالب أمیرالمؤمنین علیه السّلام آورده است. و چون تمام بیانات مأمون در این مجلس
حاوى اهمیت است، ما تمام گفتارها و سخنان او را در این محفل و كیفیّت تشكیل آن را بدون تغییر در اینجا ذكر مىكنیم:
إسحق بن إبراهیم بن إسمعیل بن حَمَّاد بن زَیْد میگوید: یَحْیی بن أكثم كه در آن عصر قاضى القضاة حكومت مأمون در أقطار عالم إسلام بود، به نزد من و به نزد جمعى از أصحاب من فرستاد، و پیغام داد تا همگى به نزد او رفتیم، و گفت كه أمیرالمؤمنین (مأمون) به من أمر كرده است كه در طلوع فجر فردا چهل نفر مردى كه همه فقیه باشند، و آنچه به آنها گفته مىشود بفهمند، و قادر بر جواب باشند، با خود حاضر كنم، شما كسانى را كه مىدانید براى أمیرالمؤمنین صلاحیّت دارند نام ببرید! ما عدّهاى را نام بردیم، و او خودش هم عدّهاى را نام برد، تا نصاب عددى را كه مىخواست كامل شد، و نامهاى آنان را نوشت، و امر كرد تا در سحرگاه آماده باشند.
و فرستاد در پى كسانى كه حاضر نبودند، و آنان را به آمادگى براى سحر أمر كرد و ما همگى قبل از طلوع فجر، به نزد یحیى بن أكْثَم رفتیم، و دیدیم او را لباس خود را پوشیده، و نشسته و انتظار ما را دارد.
او سوار شد، و ما هم با او سوار شدیم تا به در منزل مأمون رسیدیم كه خادمى در آنجا ایستاده بود، و چون نظرش به ما افتاد، گفت: اى أبامُحَمَّد (یحیى بن أکْثَم) أمیرالمؤمنین منتظر توست!
ما را وارد كرد، و أمر كرد كه نماز صبح را بخوانیم، و ما شروع در نماز كردیم، و هنوز نماز را به پایان نرسانیده بودیم كه فرستادۀ مأمون آمد و گفت: وارد شوید! و ما وارد شدیم و دیدیم كه أمیرالمؤمنین (مأمون) بر روى فراش خواب خود نشسته و بر خود لباس سیاه و طَیْلَسان و طَویله1 و عمامهاش را پوشیده است.
ما جمیعاً ایستادیم و سلام كردیم، او جواب سلام ما را داد، و ما را أمر به نشستن كرد، و چون مجلس مستقرّ شد، از فراش خود پائین آمد، و عمامه و طیلسان خود را درآورد، و كلاه قَلَنْسُوَه را از سرش برداشت.
و سپس رو به ما كرد و گفت: این كارى را دیدید كه من كردم، براى آن بود كه شما همینطور بكنید! و أمّا كفش را كه از پا در نیاوردم، علّت دارد. هر كس از شما علّتش را مىداند كه مىداند، و هر كس كه نمىداند، من به او مىگویم. و پاى خود را دراز كرد، و گفت: كلاههاى قلنسوه را از سر بردارید، و كفشها را بكنید، و طیلسانها را از تن بیرون آورید!
إسحق مىگوید: ما در انجام این أمر درنگ كردیم. یحیى به ما گفت: فرمان أمیرالمؤمنین را بجاى آورید! فلهذا ما از آنجا دور شدیم، و كفشها و طیلسانها و كلاههاى قَلَنْسُوَه را برداشتیم و آمدیم.
چون نشست انجام گرفت، مأمون به ما گفت: اى جماعتى كه براى مناظره و بحث آمدهاید، هر كدام از شما كه در خود إحساس خُبْثَیْن (بول و غائط) مىكند از وجود خویش حظّى نمىبرد، و نمىفهمد چه مىگوید! هر كدام از شما مىخواهد به خلاء برود، آنجاست، و با دست خود إشاره كرد و نشان داد.
و پس از آن مسئلهاى را از فقه عنوان كرد، و به یحیى بن أكثم گفت: اى أبامحمّد! تو نظر خود را دربارۀ این مسئله و علّت حكم آن بگو، و این جماعت پس از تو تو یكى پس از دیگرى به ترتیب تا آخر، جواب را بگویند و علّت آن را بیان كنند.
یحیى جواب داد، و پس از او آن كه در پهلوى یحیى بود، و سپس آن كه پهلوى او بود همینطور تا آخر همه جواب دادند و علّت را نیز گفتند، و علّت علّت را هم بیان كردند، و مأمون سر به پایین انداخته و هیچ سخن نمىگفت. و چون سخنى دیگر از كسى شنیده نشد، مأمون به یحیى رو كرد و گفت: اى أبامحمّد! پاسخ درست گفتى، و لیكن در بیان علّتِ حكم، نادرست گفتى! و پس از جواب یحیى، مأمون یكى یكى از گفتار ما را بازگو مىكرد، و بعضى از سخنان ما را تصدیق مىكرد، و بعضى را تخطئه مىنمود، و همینطور بیان كرد تا به آخر ما رسید،
و در گفتار او نیز تخطئه و تصویبى به عمل آورد.
و سپس گفت: من دنبال شما براى اینگونه بحثها نفرستادم، و لیكن دوست دارم كه شما را آگاه كنم و بر شما مكشوف نمایم كه أمیرالمؤمنین (مراد خودش است) مىخواهد با شما در مذهبش كه خود بر آن مذهب است، و خداوند را بر آن دین و آئین مىپرستد، مناظره و مباحثه به عمل آورد!
ما گفتیم: أمیرالمؤمنین وفّقه الله، آنچه را كه مىخواهد، انجام دهد!
مأمون گفت: أمیرالمؤمنین، خداوند را بر این نهج عبادت مىكند و بندگى مىنماید، و بر این نهج پیمان و تعهّد دارد كه: عَلِیّ بن أبِیطَالِب بهترین خلیفۀ خدا بعد از رسول خدا صلّى الله علیه و آله و بهترین و سزاوارترین مردم است، از براى خلافت رسول خدا.
إسحق گفت: من گفتم: اى أمیر مؤمنان، در میان ما كسانى هستند كه آنچه را كه أمیر مؤمنان (مأمون) دربارۀ على مىگوید، قبول ندارند. و أمیر مؤمنان ما را براى بحث و مناظره طلبیده است!
مأمون گفت: اى إسحق! اختیار با توست! اگر بخواهى سؤال كنى سؤال كن، و اگر بخواهى من از تو سؤال كنم!
إسحق مىگوید: من فرصت را مغتنم شمردم، و با این پیشنهاد خود مأمون بر اختیار در سبقت، گفتم: من از تو مىپرسم اى أمیر مؤمنان! مأمون گفت: بپرس!
من گفتم: از كدام دلیل و مَدْرَک أمیر مؤمنان مىگوید: على بن أبیطالب أفضل مردم است بعد از رسول خدا، و أحقّ و سزاوارترین آنهاست به خلافت پس از رسول خدا!؟
مأمون گفت: اى إسحق! تو به من بگو میزان فضیلت چیست تا بر آن اساس و معیار گفته شود: فلان كس أفضل از فلان كس است؟! من گفتم: با أعمال نیك و صالح! گفت: راست گفتى! و بنابراین، بگو: اگر كسى در زمان رسول خدا صلّى الله علیه و آله بر دیگرى فضیلت دارد، و افضل از او به شمار مىآید، و پس از رسول خدا آن شخص غیر أفضل كارهائى را انجام دهد كه از أعمالى كه آن شخص أفضل در زمان رسول خدا انجام داده است، بهتر و چشمگیرتر باشد آیا آن را هم مىتوان در
ردیف شخص أفضل در زمان رسول الله، به حساب آورد؟!1
إسحق مىگوید: من قدرى سر به پائین انداخته تأمّل كردم. مأمون گفت: اى إسحق! نگو: آرى، مىتوان به حساب آورد! زیرا اگر بگوئى: آرى، من در همین زمان خودمان أفرادى را به تو نشان بدهم كه جهادشان و حجّشان و روزهشان و نمازشان و صدقهشان، بیشتر از آن أفضل در زمان رسول خدا بوده است.2
إسحق مىگوید: گفتم: كلام تو درست است اى أمیر مؤمنان! شخص مفضول در زمان رسول خدا هیچگاه به پایه أفضل نخواهد رسید!
مأمون گفت: اى إسحق! تو نگاه كن به فضائل على بن أبیطالب كه أصحاب
خودت از طریق خود براى تو روایت كردهاند، آنان كه تو دین خود را از ایشان گرفتهاى! و آنان را قدوه و پیشواى علمى و فقهى خود قرار دادهاى! و پس از آن، آن فضائل را قیاس كن با آنچه ایشان از فضایل ابوبكر براى تو آوردهاند، اگر دیدى فضائل ابوبكر شبیه فضایل على است، بگو أبو بكر افضل است از على! نه سوگند به خدا.
و لیكن قیاس كن فضایل على را با آنچه از فضایل أبو بكر و عمر مجموعاً براى تو روایت كردهاند، اگر دیدى مجموع فضایل آن دو نفر، به أندازۀ فضایل على به تنهائى است، بگو آن دو نفر أفضل هستند از على! نه سوگند به خدا!
و لیكن قیاس كن فضائل على را با مجموع فضایل أبو بكر و عمر و عثمان، و اگر یافتى كه فضایل آنها جمیعا به قدر فضایل علىّ به تنهائى است، بگو: آن سه تن أفضل از على هستند! نه سوگند به خدا!
و لیكن قیاس كن فضایل على را با مجموع فضایل آن ده نفرى كه رسول خدا براى آنان شهادت به بهشت داده است، و اگر یافتى كه فضایل همۀ آنها شبیه به فضایل على است، بگو آنان أفضل از على هستند.
و پس از آن مأمون گفت: اى إسحق، در روزى كه خداوند پیغمبرش را مبعوث مىكند، چه أعمالى أفضل أعمال محسوب مىشود؟! من گفتم: إخلاص در شهادت!
مأمون گفت: آیا سبقت در إسلام أفضل أعمال نیست؟! گفتم: آرى!
مأمون گفت: بخوان این مطلب را در كتاب خداى تعالى كه مىگوید: وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ1 (و پیشگیرندگان پیشىگیرندگان، ایشانند مقرّب در دربار پروردگار) منظور و مراد خدا از سبقتگیرندگان در این آیه، كسانى هستند كه در إسلام آوردن سبقت گرفتهاند.
آیا تو سراغ دارى كه یك نفر در آوردن إسلام، از على بن أبیطالب سبقت گرفته باشد؟!
إسحق مىگوید: من گفتم: اى أمیر مؤمنان! على در وقتى كه إیمان آورد
سنّش كم بود، و قلم حكم و تكلیف بر او جارى نشده بود، و أبو بكر كه إسلام آورد، مرد بالغ و كاملى بود، و حكم و تكلیف بر او جائز بود!
مأمون گفت: تو به من بگو كدامیك أوَّل إسلام آوردهاند، و پس از آن من با تو در حداثت سنّ و كمال سنّ مناظره و بحث كنم! من گفتم: على بر این كیفیّت قبل از أبو بكر ایمان آورد.
مأمون گفت: آرى! اینك بگو كه إسلام على در هنگامى كه إسلام آورد، به دعوت رسول خدا بود كه او را به إسلام فراخواند، و یا آنكه به إلهام خداوند بدون دعوت رسول خدا بوده است؟
إسحق مىگوید: من قدرى تأمّل كردم كه مأمون به من گفت: اى إسحق: نگو به إلهام از جانب خدا بوده است، كه در این فرض او را بر رسول خدا صلّى الله علیه و آله مقدّم داشتهاى!
زیرا رسول خدا إسلام را نمىشناخت تا اینكه جبرائیل از خداوند تعالى براى او آورد.
گفتم: بلى! رسول خدا صلّى الله علیه و آله او را به إسلام فرا خواند!
گفت: اى إسحق! چون رسول خدا او را به إسلام فرا خواند، أمر از یكى از دو حال خارج نیست: یا این خواندن به أمر خداوند بوده است، و یا پیغمبر از نزد خود تكلّف نموده است.
اسحق مىگوید: باز من تأمّل كردم! مأمون گفت: به رسول خدا نسبت تكلّف مده! او بدون حجّت خدائى از خود چیزى نمىآورد، و خداوند مىفرماید: وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ.1
«و من بدون برهان و حجّت از جانب خدا چیزى را از نزد خود نمىآورم، و بر خود بطور ساختگى نمىبندم».
من گفتم: بلى! اى أمیر مؤمنان، بلكه به أمر خداوند، على را دعوت كرده است!
مأمون گفت: آیا خداوند جبّار جلّ ذكره، اینطور است كه: به پیامبرانش تكلیف كند كه بخوانند و دعوت كنند، كسى را كه حكم دربارۀ او جائز نیست، و تكلیف نسبت به او ممنوع و غیر ممكن باشد؟!
گفتم: أعُوذُ بِالله، من پناه مىبرم به خداوند كه چنین نسبتى به او بدهم!
مأمون گفت: اى إسحق! تو در این قیاسِ گفتارت چنین مىبینى كه على در حال صباوت و طفولیّت اسلام آورد، و تكلیف و حكم بر او جائز نبود، و آنگاه رسول خدا صلّى الله علیه و آله از جانب خداوند تكلیف شده است كه أطفال را دعوت كند و بخواند به أمرى كه طاقت آن را ندارند؟! و رسول خدا در این ساعت آنها را مىخواند، و در ساعت دیگر آنها برمىگردند، و در برگشت و ارتدادشان از إسلام، حكمى بر آنان جارى نمىشود، و چیزى لازم نمىگردد، و حكم رسول خدا صلّى الله علیه و آله دربارۀ ارتداد آنها بلا أثر باشد، و چنین حكمى از جانب رسول خدا جائز نباشد؟!
آیا چنین مطلبى در نزد تو جائز است كه آن را به خداوند عزّ و جلّ نسبت دهى؟!
من گفتم: أعُوذُ بِاللهِ! من پناه مىبرم به خداوند كه چنین نسبتى را به او بدهم.
مأمون گفت: پس بنابراین من چنین مىبینم كه تو باید بگوئى كه این فضیلتى كه رسول خدا على را بدان برترى بخشیده است، فضیلتى است كه رسول خدا على را بدان فضیلت از سایر مردم ممتاز و ظاهر ساخت تا مردم قیمت و فضل او را بدانند. و اگر خداوند تبارك و تعالى پیامبرش را أمر به دعوت اطفال به إسلام مىكرد، باید پیامبر همه أطفال را به إسلام بخواند، همچنان كه على را خواند؟ گفتم: آرى!
مأمون گفت: براى اینكه تو نگوئى: على چون پسر عموى پیغمبر بود، فلهذا او را به إسلام فرا خواند، از تو مىپرسم: آیا چنین مطلبى بتو رسیده است كه پیغمبر یك نفر از أطفال از أهل خود و از أقرباى خود را به اسلام فرا خوانده باشد؟!
من گفتم: نمىدانم، و چنین مطلبى به من نرسیده است كه آیا خوانده و یا نخوانده است!
مأمون گفت: اى إسحق! به من بگو آیا چیزى را كه نمىدانى و از او علم و
اطلاعى ندارى، آیا مورد سؤال و بازپرسى و مؤاخذه قرار خواهى گرفت؟! گفتم: نه.
مأمون گفت: بنابراین از آنچه خداوند از ما و از تو نخواسته است دست بردار و رها كن!
و سپس مأمون گفت: بعد از سبقت در إسلام كدام عمل أفضل است؟! گفتم: جهاد فى سبیل الله.
گفت: راست گفتى! آن جهادى كه از على بن أبیطالب یافتى، آیا از یك نفر از أصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و آله نظیر او را یافتهاى؟! من گفتم: در كدام وقت؟
گفت: در هر وقتى كه تو مىخواهى تعیین كنى! من گفتم: در غزوه بَدْر.
مأمون گفت: من منظورم غیر از بَدْر چیزی نبود! آیا در غزوۀ بَدْر آنچه از جهاد براى هر كس را كه دیدى، كمتر از جهاد على نبود؟! به من بگو: تعداد نفرات كشتگان اسلام از كفار در بدر چقدر بودند؟
من گفتم: شصت نفر و أندى از مردان مشركین.
گفت: على به تنهائى چقدر كشت؟! گفتم: نمىدانم!
گفت: بیست و سه نفر و یا بیست و دو نفر، و چهل نفر از سایر مردم بوده است.
من گفتم: اى أمیر مؤمنان! أبو بكر در نزد پیغمبر خدا در عَریش1 رسول خدا بود.
گفت: چه مىكرد؟ گفتم: تدبیر جنگ مىنمود.
گفت: وَیْحَکَ (واى بر تو) آیا تدبیرش به تنهائى و مُسْتقلاًّ بود، و یا در تدبیر رسول خدا شریك بود، و یا رسول خدا نیاز به چنین تدبیرى داشت؟! هر كدام از این سه صورت را كه دوست دارى انتخاب كن! گفتم: أعُوذُ بِاللهِ از اینكه أبو بكر مستقلاًّ بدون رسول خدا تدبیر أمر جنگ را بنماید، و یا آنكه با رسول خدا شریك باشد، و یا آنكه رسول خدا نیازمند به تدبیر و رأى او بوده باشد!
مأمون گفت: در این صورت كه أمر چنین است، بودن در عریش نزد رسول خدا چه فضیلتى دارد؟! آیا آن كسى كه در برابر رسول الله شمشیر مىزند، أفضل از كسى كه نشسته است نیست؟ گفتم: تمام لشگریان جهاد مىكنند.
گفت: راستى مىگوئى، همه مجاهدند، و لیكن كسى كه با شمشیر مىزند، و حمایت از جان رسول خدا مىكند، و نیز حمایت از جان نشستگان مىكند، أفضل است. آیا آیۀ شریفه را در كتاب خدا نخواندهاى:
لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلًّا وَعَدَ اللهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا.1
«كسانى كه بدون توجه ضررى به آنها (همانند كورى و یا مرض) از مؤمنانى كه از جنگ نشستهاند، با كسانى كه در راه خدا با مالهاى خود و جانهاى خود جهاد مىكنند، مساوى و برابر نیستند. خداوند، مجاهدان با مالهاى خود، و با جانهاى خود را بر نشستگان به درجهاى و مرتبهاى برترى بخشیده است و خداوند به همه وعده نیكو داده است. و مجاهدان را بر نشستگان به پاداش و مزد عظیمى فضیلت داده است.»
من گفتم: أبُوبَکر و عُمر هم از مجاهدان بودهاند.
مأمون گفت: آیا براى أبو بكر و عمر فضیلتى نسبت به آن كسانى كه أصلاً در این غزوه حاضر نشدهاند نیست؟! گفتم: آرى! گفت: همینطور كسى كه با نفس خود جهاد و بذل كرده است، از أبو بكر و عمرى كه حاضر شدهاند، و جهاد نكردهاند، داراى فضیلت و برترى است.
گفتم: آرى همینطور است! گفت: اى إسحق! آیا قرآن مىخوانى؟!
احتجاج مأمون در افضلیّت على علیه السّلام به سورۀ هل أتى
گفتم: آرى! گفت: براى من بخوان: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا2 من خواندم تا رسیدم به این آیه: يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُورًا3 تا آنجا كه مىفرماید: وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا.4
گفت: یكقدرى آهستهتر، اندكى توقّف. این آیات دربارۀ كه نازل شده است؟!
گفتم: دربارۀ عَلِیّ گفت: آیا به تو رسیده است كه چون على، مسكین و یتیم و اسیر را إطعام كرد گفت: إنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ (ما شما را براى رضاى خدا و براى وجه خدا شما را إطعام مىنمائیم)
گفتم: آرى!
گفت: هیچ شنیدهاى كه خداوند كسى را همانند على در كتاب خود، توصیف كرده باشد؟!
گفتم: نه. گفت: راست مىگوئى! چون خداوند جلّ ثناؤه سیره و روش على را مىداند. اى إسحق! آیا تو چنین نیستى كه شهادت دهى كه آن عَشَرۀ مُبَشَّرَه 1 در بهشت هستند؟!
گفتم: آرى! اى أمیر مؤمنان!
گفت: به من بگو: اگر كسى بگوید: به خدا سوگند، من نمىدانم این حدیث درست است، و یا نادرست، و نمىدانم كه رسول خدا صلّى الله علیه و آله گفته است و یا نگفته است؟ آیا چنین كسى در نزد تو كافر است؟! گفتم: أعوذ بالله، از اینكه او را كافر بدانم!
گفت: به من بگو: اگر كسى بگوید: نمىدانم كه این سوره (سوره دهر) از كتاب خدا هست، و یا نیست، آیا آن كس كافر است؟! گفتم: آرى كافر است!
مأمون گفت: اى إسحق! من در بین این دو مسئله تفاوت مىبینم!2
گفت: آیا تو روایت أحادیث را مىكنى؟!
گفتم: آرى! گفت: حدیث طیر را1 (پرنده را) مىدانى؟! گفتم: آرى!
گفت: براى من حدیث كن! و من حدیث طیر را براى او بازگو كردم.
گفت: من تا به حال كه با تو سخن مىگفتم و مكالمه مىنمودم، چنین مىپنداشتم كه تو كسى هستى كه مُعانِدِ حقّ و دشمن با واقعیّت نیستى! و لیكن الآن عناد و دشمنى تو براى من ظاهر شد! آیا تو یقین دارى كه این حدیث صحیح است؟! گفتم: بلى. این حدیث را كسانى روایت كردهاند كه ردّ آن بر من ممكن نیست.
گفت: به من بگو: كسى كه یقین دارد این حدیث صحیح است، و سپس چنین گمان كند كه أحدى از أفراد از على أفضل باشد، حال او از یكى سه وجه خارج نیست:
یا اینكه در نزد او دعاى رسول خدا ردّ شده و به إجابت نرسیده است؟ و یا
اینكه خداوند عزّ و جلّ، شخص أفضل از خلق خود را مىشناخته است، و لیكن غیر أفضل یعنى مفضول در نزد خدا محبوبتر از أفضل بوده است؟ و یا اینكه مىگوید: خداوند عزّ و جلّ، أفضل و غیر أفضل را نمىشناخته است؟
إسحق مىگوید: من باز در پاسخ درنگ كردم. مأمون گفت: اى إسحق! تو هیچ یك از سه احتمال را نمىتوانى اختیار كنى! زیرا هر كدام از آنها را اختیار كنى، من تو را توبه مىدهم (به جهت ملازمۀ كفرى كه پدید مىآید). و اگر براى این حدیث در صورت فرض غیر أفضلیّت على تأویلى غیر از این وجهى كه ذكر كردم به نظر تو مىرسد، بیان كن!
من گفتم: نمىدانم، و لیكن أبو بكر هم داراى فضیلت است!
گفت: آرى اگر براى او فضلى نبود، گفته نمىشد، على أفضل از اوست، حال بگو ببینم آن فضیلتى كه الآن براى أبو بكر قصد كردهاى كدام است؟!
استدلال مأمون بر اینكه مصاحبت در غار موجب فضیلت نیست
گفتم: گفتار خداوند عزّ و جلّ: ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا.1
«دوّمى از دو نفر در آن وقتى كه آن دو در غار بودند در آن وقتى كه پیغمبر به مصاحب خود مىگفت: اندوهگین مباش! خداوند با ماست!»
در این آیه خداوند به أبو بكر نسبت صحبت یعنى مصاحبت و همنشینى با رسول خدا را داده است.
مأمون گفت: اى أباإسحق! من تحمیل راه دشوار و سخت را در طریق تو، بر تو نمىكنم، من چنین یافتهام كه خداوند تعالى نسبت صحبت و همنشینى شخص كافرى را مىدهد با كسى كه او را پسندیده و اختیار كرده است، و از أفعال او راضى بوده است، و آن گفتار خداست:
قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا ـ لكِنَّا هُوَ اللهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا.2
«پس مصاحب و رفیق او، در مقام محاوره و پاسخگوئى برآمده و به او گفت: آیا به خداوندى كه تو را از خاك آفرید، و پس از آن از نطفه آفرید، و سپس مردى كامل و معتدل الأجزاء قرار داد، كافر شدى؟ و لیكن من چنین هستم كه: آن خداى غیب و شهود را پروردگار خود مىدانم و هیچكس را با پروردگار خود شریك نمىگردانم».
مأمون گفت: اینك كه مطلب را به اینجا كشاندى، و دست بردار از این إصرار و إبرام خود نیستى، من ناچارم كه در این آیه بیشتر استقصاء نموده، و راه بحث را بر تو ببندم! به من بگو: آیا این حُزن و اندوه أبو بكر از روى رضا بوده است، و یا از روى سخط و فقدان رضا؟!
گفتم: أبو بكر محزون شد به جهت حفظ رسول خدا صلّى الله علیه و آله و از روى خوفى كه براى آن حضرت داشت، و غمى كه براى او پیدا شد به جهت ترس از آن بود كه مبادا أمر ناپسندى به آن حضرت برسد!
مأمون گفت: این پاسخ من نیست! جواب من این است كه بگوئى: از روى رضا بود و یا از روى سَخَط! من گفتم: بلكه از روى رضاى خداوند بوده است.
مأمون گفت: پس گویا خداوند جلّ ذكرهُ به سوى ما پیغمبرى را مىفرستد كه ما را از رضاى او و طاعت او نهى كند؟ من گفتم: أعُوذُ بِاللهِ كه چنین باشد!
گفت: مگر تو نگفتى كه: أندوه و حزن أبو بكر از روى رضا بود؟ گفتم: آرى! گفت: مگر نیافتى كه قرآن گواه است بر آنكه رسول خدا صلّى الله علیه و آله به او گفت: لاَ تَحْزَنْ (اندوهگین مباش) و او را از حُزْن و اندوه نهى كرد؟ من گفتم: أعُوذُ بِاللهِ.
مأمون گفت: اى إسحق! طریقۀ بحث من اینطور است كه با تو مدارا و رفق مىكنم، زیرا كه امید است خداوند تو را به طریق حقّ برگرداند، و از باطل به سوى حق گرایش دهد، از كثرت استعاذه به خدا كه در گفتارت مىبرى (و أعُوذُ بِاللهِ
زیاد مىگوئى)!
و حالا براى من بگو: مراد از گفتار خداوند: فَأَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ (و خداوند آرامش و اطمینان خود را بر او فرستاد) مراد از آنكس كیست؟! آیا رسول خداست، یا أبو بكر؟!
گفتم: رسول خدا است. گفت: راست گفتى! براى من بگو در گفتار خدا كه مىفرماید: وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ1 (و در روز جنگ حنین كه كثرت أفراد شما موجب غرور شما شد) تا آنكه مىفرماید: ثُمَّ أَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ2 (و سپس خداوند آرامش و اطمینان خود را بر رسولش و بر مؤمنین فرستاد) آیا مىدانى مؤمنانى كه خداوند در اینجا اراده كرده است، چه كسانى هستند؟! گفتم: نمىدانم اى امیر مؤمنان.
گفت: در روز غزوه حُنَیْن مردم همه فرار كردند، و با پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم كسى نماند جز هفت نفر از بنى هاشم: على با شمشیرش در برابر رسول خدا شمشیر مىزد. و عباس لِگام قاطر رسول خدا را گرفته بود، و پنج نفر دیگر دور پیامبر را گرفته بودند كه مبادا از زخم دشمنان به آنحضرت آسیبى رسد. تا آنكه خداوند ظفر خود را بر رسول خود عنایت كرد. و مراد از مؤمنون در این آیه خصوص على است و پس از او سایر بنى هاشم كه حضور داشتند. حالا بگو ببینم: چه كسى افضل است؟ آن كسى كه با رسول خدا در آن وقت گیرودار بوده است، یا آن كسى كه فرار كرده و خداوند براى او موضعى ندیده است كه آرامش و سكینه خود
را براى او بفرستد و نازل كند؟!
من گفتم: بلكه آن كسى كه براى او سكینه و آرامش را فرستاده، افضل است!
احتجاج مأمون به خوابیدن أمیرالمؤمنین در فراش رسول خدا و به حدیث غدیر
مأمون گفت: اى اسحق! كدام یك افضلاند؟! آیا آن كسى كه در غار بوده است، و یا آن كسى كه بر فراش رسول خدا خوابیده، و با بذل جان خود، نفس رسول خدا را حفظ كرده است، تا بدینوسیله آن هجرتى را كه رسول الله اراده كرده بود، به ثمر رسید، و توانست مهاجرت نماید!؟
خداوند تبارك و تعالى پیغمبر خود را امر كرد تا على را امر كند كه در رختخواب پیامبر بخوابد، و با بذل نفس خود، جان رسول الله را حفظ كند. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم على را به خوابیدن در فراش خود امر كردند. على گریه كرد. رسول خدا گفت: چرا گریه مىكنى اى على؟ آیا از مرگ مىترسى؟! گفت: نه چنین است، سوگند به خدائى كه تو را به نبوت مبعوث كرده است! و لیكن مىترسم: شاید به شما صدمهاى وارد شود! اى رسول خدا آیا شما سالم مىمانید؟!
پیامبر گفت: آرى! على گفت: سَمْعًا وَ طَاعَةً وَ طَیِّبَةً نَفْسِی بِالْفِدَآءِ لَکَ یَا رَسُولَ اللهِ (گوش به فرمانم، و اطاعت شیوه من است، با طیب خاطر مىپذیرم، جان من فداى تو باد اى رسول خدا)!
على آمد در خوابگاه پیغمبر، و در آنجا به پشت بر روى زمین دراز كشید، و لباس پیامبر را بر روى خود كشید. مشركان آمدند، و خانه را احاطه كردند، و هیچ شكى نداشتند كه او رسول الله است، و اجماع و اتفاق كرده بودند كه: هر یك از قبایل قریش یك ضربه با شمشیر بر آنحضرت بزنند، تا بنىهاشم نتوانند خون پیامبر را از یك قبیله به خصوص طلب كنند. و على گفتار قوم را كه آمادۀ اتلاف او بودند مىشنید، و این صحنۀ رُعْبانگیز او را به فَزَع و جَزَع نینداخت، همانطور که رفیقش در غار جَزَع كرد، و پیوسته على در این امر شكیبا بوده و خود را به خدا سپرده و آمادۀ مرگ بود، تا آنكه خداوند ملائكه خود را فرستاد و او را از مشركین تا طلوع صبح حفظ كردند. چون صبح شد، على ایستاد، مشركان به او نگریستند، و گفتند: محمد كجاست؟!
على گفت: من چه مىدانم محمّد كجاست؟! مشركان گفتند: ما در این قضیّه هیچ نمىبینیم مگر آنچه از أوّل شب تا به حال، تو با خوابیدن خود، ما را گول زدهاى و به خطا رهبرى كردهاى!
و على پیوسته و دائماً در آن خَطَرات و آفات و عاهاتی که در شُرُف هجوم به پیغمبر بود، أفضل افرادى بود كه براى دفع آن قیام مىنمود، و پیوسته این حالت دفاعى در على زیاد مىشد، و كم نمىشد، تا آنكه خداوند روح پیامبرش را به سوى خود قبض نمود.
اى إسحق! آیا حدیث ولایت (حدیث غدیر) را روایت مىكنى؟!
گفتم: آرى! اى أمیر مؤمنان. گفت: براى من روایت كن، و من روایت كردم.
گفت: اى إسحق! آیا به من خبر نمىدهى كه این حدیث بر أبو بكر و عمر تعهّدى را نسبت به ولایت على ایجاب كرد كه قبل از این حدیث، آن تعهّد لازم و گردنگیر نبود؟!
من گفتم: مردم مىگویند این حدیث به سبب زَیْد بن حَارِثَة بیان شد، كه بین او و بین على گفتگوئى ردّ و بدل شد، و زید بن حارثه وَلاءِ على را إنكار كرد، و به پى آمد این قضیّه، رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم گفت: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ. (هر كس كه من دوست او هستم، على هم دوست اوست، خدایا دوست بدار كسى را كه او را دوست دارد، و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن دارد).
مأمون گفت: پیغمبر این بیان را در كجا كرد؟ آیا بعد از بازگشتش از حجّة الوداع نبود؟!
گفتم: آرى! مأمون گفت: زید بن حارثه قبل از این زمان كشته شده بود: قبل از غدیر. چگونه نفس تو راضى مىشود كه چنین حكمى كند؟
تو به من بگو: اگر فرضاً پسرى داشته باشى كه از سنّ او فقط پانزده سال بگذرد، و بگوید: أیُّهَا النَّاسُ همه شما بدانید كه: مَوْلاَیَ مَوْلاَ ابْنِ عَمَی (دوست من دوست پسر عموى من است) آیا تو این إخبار واضحى را كه پسرت داده است: إخبارى كه مردم همه مىدانند و كسى منكر آن نیست، بر پسرت إنكار نمىكنى؟
و ناپسند نمىدانى؟! گفتم: آرى! بار پروردگارا!
مأمون گفت: اى إسحق تو پسرت را پاك و مُنَزَّه مىدانى از آنچه رسول خدا را پاك و مُنَزَّه نمىدانى، و به رسول خدا نسبت مىدهى چیزى را كه حاضر نیستى به پسرت نسبت بدهى!
«وَیْحَکُمْ لاَ تَجْعَلُوا فُقَهَاءَکُمْ أرْبَابَکُمْ» (واى بر شما! فقهاى خود را اربابان و مربّیان خود قرار ندهید)! خداوند مىفرماید: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللهِ.1
«عامّه مردم یهود و نصارى، علماء و پارسایان خود را اربابان خود اتخاذ كردند، و خدا را به شمار نیاوردند.»
این عامّه مردم براى آنها نماز نمىخواندند، و روزه هم نمىگرفتند، و نمىپنداشتند كه حقیقةً آن علماء و رُهْبَانانْ خداوندان ایشانند، و لیكن آنان أمر كردند و اینان إطاعت أمر آنها را نمودند.
احتجاج مأمون به حدیث منزله براى خلافت أمیرالمؤمنین علیه السّلام
اى إسحق! آیا حدیث أنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی را روایت مىكنى؟!
گفتم: آرى اى أمیر مؤمنان! من آن را شنیدهام، و شنیدم كسى را كه آن را صحیح مىشمرد، و كسى كه آن را ردّ مىكرد! مأمون گفت: كدام یك از آن دو در نزد تو بیشتر مورد وثوق هستند؟! آن كسى كه حدیث را از او شنیدى، و آن را صحیح مىدانست، و یا آن كسى كه آن را إنكار مىكرد؟!
گفتم: آن كسى كه صحیح مىدانست.
مأمون گفت: آیا این أمر ممكن است كه رسول خدا در این گفتارش، شوخى و مزاح كرده باشد؟
گفتم: أعُوذُ بِاللهِ، گفت: گفتارى بدون معنى را گفته باشد كه بر آن ایستادگى نداشته باشد؟
گفتم: أعُوذُ بِاللهِ! گفت: آیا مىدانى كه هارون برادر پدر و مادرى موسى بود؟!
گفتم: آرى! گفت: پس بنابراین على برادر پدر و مادرى رسول خدا بوده است؟!
گفتم: نه! گفت: مگر هارون پیغمبر نبوده است و على غیر پیغمبر نبوده است؟!
گفتم: آرى! گفت: این دو حالت هیچكدام در على نبودهاند، و لیكن هر دوى آنها در هارون بودهاند. پس معنى و مفهوم این گفتار پیامبر: أنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی (نسبت تو با من مثل نسبت هارون است با موسى) چیست؟!
گفتم: چون پیغمبر على را بجاى خود در مدینه گذاشت، و منافقین گفتند: چون بردن على بر رسول خدا سنگینى داشته است، فلهذا پیغمبر خواست با این جمله، دل او را شاد و نفس او را مسرور كند.
مأمون گفت: فعلىهذا مىخواسته است دل على را شاد كند با گفتارى كه معنى و مفهوم ندارد.
إسحق مىگوید: من در پاسخ مأمون قدرى توقّف كردم.
مأمون گفت: اى إسحق این آیه معنائى دارد كه در كتاب خدا روشن است.
گفتم: آن معنى چیست اى أمیر مؤمنان؟!
گفت: گفتار خداوند عزّ و جلّ است كه از موسى به برادرش هارون حكایت مىكند: اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ.1
«تو اى هارون، خلیفه و جانشین من باش در میان قوم من و إصلاح كن، و از راه مُفْسِدان پیروى مكن.»
من گفتم: اى أمیر مؤمنان: موسى هارون را در میان قومش به جانشینى گذارد، و خودش زنده بود، و براى ملاقات پروردگارش رهسپار شد، و لیكن رسول خدا على را به جانشینى خود گذارد، در وقتى كه براى جنگ مىرفت. (یعنى این جانشینى مثل آن جانشینى نیست كه استخلاف بر همۀ امت باشد).
مأمون گفت: أبداً، اینطور نیست كه تو مىگوئى! به من بگو: وقتى كه موسى
در میان قوم خود هارون را به خلافت گذاشت، آیا با او یكى از أصحابش و یا یكى از بنى اسرائیل همراه بودند؟!
گفتم: نه! گفت: مگر بر همۀ جماعت أصحابش و بر همۀ بنى اسرائیل او را خلیفه قرار نداد؟!
گفتم: آرى! گفت: براى من بگو: چون رسول خدا صلّى الله علیه و آله به سوى جنگ مىرفت مگر همه را با خود نمىبرد، و غیر از ضعیفان و نسوان و كودكان كسى را باقى نمىگذاشت؟ پس چگونه این خلافت براى على مثل خلافت براى هارون است؟ (و مراد از أنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی، خلافت على براى همۀ امّت است، همانند خلافت هارون براى همۀ امّت، و مراد تنها خلافت در جنگ و سرپرستى ضعفاء و زنان و أطفال نیست).
و سپس مأمون گفت: براى من از كتاب خدا دلیل روشن دیگرى است كه دلالت بر استخلاف أمیرالمؤمنین على بن أبیطالب دارد كه هیچكس را تاب ردّ و انكار آن نیست، و هیچكس را سراغ ندارم كه به آن احتجاج كرده باشد و امیدمندم كه فهم آن براى من توفیقى از جانب خداوند بوده باشد!
گفتم: آن دلیل كدام است، اى أمیر مؤمنان؟!
مأمون گفت: گفتار خداوند عزّ و جلّ است در وقتى كه حكایت از موسى مىكند كه گفت:
وَ اجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا وَ نَذْكُرَكَ كَثِيرًا إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيرًا.1
«و قرار بده از أهل من وزیرى را براى من، و آن وزیر برادر من هارون باشد. و تو بواسطۀ او پشت مرا محكم كن، و او را در أمر رسالت من شریك گردان، تا تسبیح تو را بسیار بگوئیم و یاد تو را بسیار بنمائیم و بدرستى كه تو حقّا به حال ما بصیر و بینائى.»
پس تو اى على نسبت به من به منزلۀ هارون مىباشى نسبت به موسى: وزیر
من مىباشى در أهل من و برادر من مىباشى كه خداوند پشت مرا به او محكم مىكند، و او را در أمر رسالت من شریك مىنماید، به جهت اینكه تسبیح او را بسیار گوئیم، و یاد او را بسیار بنمائیم.
آیا در توان و قدرت كسى هست كه غیر از آنچه ما در اینجا گفتیم مطلبى بیاورد و سخنى وارد سازد؟ و چنین نیست كه بتواند گفتار پیامبر را باطل كند، و او را به سر حدّى كه كلام بدون معنى و مفهوم باشد تنزّل دهد.
إسحق مىگوید: مجلس به طول انجامید، و روز بالا آمد و یحیى بن أكثم گفت: اى أمیر مؤمنان: حقّ را آشكار او واضح نمودى براى كسى كه خداوند دربارۀ او إراده خیر كرده است، و ثابت و استوار ساختى چیزى را كه أحدى قادر بر دفع آن نیست.
إسحق مىگوید: مأمون در این حال رو كرد به ما و گفت: نظریّۀ شما چیست؟!
همگى ما جماعت گفتیم: گفتار و نظریّۀ ما همان گفتار و نظریّهاى است كه أمیر مؤمنان أعزّه الله اختیار كرده است!
مأمون گفت: سوگند به خداوند كه اگر رسول خدا صلّى الله علیه و آله نمىگفت:
اِقْبَلُوا الْقَوْلَ مِنَ النَّاسِ (گفتار را از مردم قبول كنید) ما گفتار را از شما قبول نمىكردیم. بار پروردگارا! من در گفتارم راه نصیحت ایشان را پیمودم. بار پروردگارا من أمر ولایت را از عهدۀ خود خارج كردم، و از گردن خود ساقط نمودم! بار پروردگارا! من با حبّ على و ولایت على براى تقرّب به سوى تو قبول تعهّد مىكنم و این طریقه را دین خود اتخاذ مىنمایم.
دستور مامون به ولایتعهدی حضرت رضا علیه السلام
و در پى آمد این مجلس، مأمون به عامل خود در مدینه: عَبْدُ الْجَبَّار بْنُ سَعْدِ مَسَاحِقی نوشت كه براى مردم خطبه بخوان، و آنها را به بیعت با علىّ بن موسى فراخوان!
عَبْدالْجَبَّار به خطبه برخاست و گفت: یَا أیُّهَا النَّاسُ! هَذَا الأمْرُ الَّذِی کُنْتُمْ فِیهِ تَرْغَبُونَ، وَ الْعَدْلُ الَّذِی کُنْتُمْ تَنْتَظِرُونَ، وَ الْخَیْرُ الَّذِی کُنْتُمْ تَرْجُونَ، هَذَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَی بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أبیطَالِبٍ.
سِتَّةُ آبَاءٍ، هُمُ مَا هُمُ | *** | مِنْ خَیْرِ مِنْ یَشْرَبُ صَوْبَ الْغَمَام1 |
«اى جماعت مردم! آن امرى كه شما پیوسته در آن رغبت داشتید، و آن عدلى كه پیوسته در انتظار آن بودید! و آن خیرى كه پیوسته امید آن را داشتید، اینست: على پسر موسى، پسر جعفر، پسر محمد، پسر على، پسر حسین، پسر على، پسر أبو طالب.
پدران او شش پدر هستند، كه از جهت فضیلت و شرافت، و أصالت و قرابت از بهترین أفرادى هستند كه از أبر رحمت و پرباران عدل، سیراب شدهاند.»
و مأمون نیز در جواب نامۀ اعتراضى كه بنى عبّاس به او در واگذاردن خلافت به على بن موسى الرّضا علیهما السّلام نوشتهاند، یكى از حجج حقّانیّت أئمّه طاهرین را حدیث غدیر قرار داده است.
پاسخ مأمون به نامۀ بنى عبّاس و استشهاد به حدیث غدیر
در «ینابیع المودّة» باب ٩٢ كه این نامه را از مأمون در پاسخنامۀ بنى عبّاس نقل كرده است، مىگوید: ابن مَسْکَوَیْه صاحب تاریخ در كتاب خود كه به نام نَدِیمُ الْفَرِید است آورده است كه: مأمون نامهاى در پاسخ بنى عبّاس نوشت، این نامه مفصّل است و همۀ آن در أحقیّت و أولویّت أمیرالمؤمنین علیه السّلام براى خلافت است، و ما چند فقره از آن را در اینجا مىآوریم:
فَلَمَّا قُبِضَ حَکَمَ بِالنَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم الْقَوْمُ لِیَقْتُلُوهُ، فَهَاجَرَ إلَی الْمَدِینَةِ إلَی الْقَوْمِ الأنْصَارِ، وَ لَمْ یَقُمْ مَعَهُ صلّی الله علیه و آله و سلّم أحَدٌ کَقِیَامِ عَلِیِّ بْنِ أبِیطالِبٍ، فَإنَّهُ وَقَاهُ بِنَفْسِهِ، وَ نَامَ فی مَضْجَعِهِ، ثُمَّ لَمْ یَزَلْ بَعْدُ مُتَمَسِّکًا بِأطْرَافِ الثُّغورِ، یُنَازِلُ الأبْطَالَ، وَ لاَ یَنْکُلُ عَنْ قِرْنٍ، وَ لاَ یُوَلِّی عَنْ جَیْشٍ، مَنِیعَ الْقَلْبِ، یُؤَمَّرُ عَلَی الْجَمیعِ، وَ لاَ یُؤَمَّرُ عَلَیْهِ أحَدٌ، أشَدَّ النَّاسِ وَطْأَةً عَلَی الْمُشْرِکینَ، وَ أعْظَمَهُمْ جِهَادًا فِی اللهِ، وَ أفْقَهَهُمْ فِی دینِ اللهِ، وَ أقْرَأَهُمْ لِکِتَابِ اللهِ، وَ أعْرَفَهُمْ بِالْحَلاَلِ وَ الْحَرَامِ، وَ هُوَ صَاحِبُ الْوَلاَیَةِ فِی حَدِیثِ غَدِیرِ خُمٍّ وَ صَاحِبُ قَوْلِهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: أنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إلّاَ أنَّهُ لاَ نَبِیَّ
بَعْدِی.2
«و چون أبو طالب وفات یافت، قوم قریش حكم براى پیغمبر صادر كردند كه او را بكشند، فلهذا پیغمبر به سوى قوم أنصار، به مدینه مهاجرت نمود، و أحدى از مردم مانند قیام على بن ابیطالب با پیغمبر قیام نكرد. چون على با بذل جان خود او را حفظ كرد، و در فراش و خوابگاه او خوابید، و از آن به بعد پیوسته در أطراف و جوانب محلّهائى كه هجوم دشمن بر پیامبر از آنجاها بود چنگ مىزد، و بدانجاها مىپیوست، و با شجاعان روزگار براى جنگ تن به تن و مقاتلۀ رو در رو، پیاده مىشد و دست به گریبان بود، و از جنگ و مقاتله با حریف نمىترسید و پشت نمىكرد، و نیز از برخورد با یك لشكر فرار نمىكرد و به عقب نمىرفت و پشت نمىكرد، قلبش محكم و استوار بود، از هیچ حادثهاى منفعل نمىشد، و هیچ ضعفى و سستى در او رخنه نمىكرد، إمارت و ریاست بر جمیع أصحاب رسول خدا داشت و هیچیك از صحابه بر او إمارت و ریاست نكردند.
از تمامى مردمان، شدّت و فشار و كوبندگیش بر مشركین، بیشتر و شدیدتر بود، و جهادش در راه خدا عظیمتر بود، و در دین خدا فقیهتر بود، و در قرائت كتاب خداى قوىتر بود، و به مسائل حلال و حرام عارفتر بود، و اوست صاحب ولایت در حَدِیثِ غَدِیر خُمّ، و اوست صاحب گفتار پیغمبر خدا صلّى الله علیه و آله: أنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إلّاَ أنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی.»
أبو الحسن: على بن حسین مسعودىّ در «مروج الذهب» در آخر جلد دوّم، در آخرین فصلى كه در أحوال أمیرالمؤمنین علیه السّلام ایراد كرده است، گوید:
مَسْعُودی مىگوید: چیزهائى كه با آنها أصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و آله استحقاق فضیلت را پیدا مىكنند، یكى سبقت در ایمان است و دیگرى هجرت و دیگرى نصرت رسول خدا صلّى الله علیه و آله و قرابت با پیغمبر (و قناعت) و بذل نفس در راه رسول الله، و علم به كتاب خدا و تنزیل آن، و جهاد در راه خدا، و وَرَع، و زُهْد، و قضاوت، و
حُکْم، و فقه، و عِلْم.
و براى عَلِیّ بن أبِیطَالب علیه السّلام در تمام این امور، نصیب وافرتر، و حظّ بزرگتر است تا سر حدّى كه على را در گفتار، رسول خدا صلّى الله علیه و آله، در وقتى كه بین أصحابش عقد اُخوّت برقرار مىكند، متفرّد و متشخّص به این گفتار مىنماید كه: أنْتَ أخِی (تو برادر من هستى).
و مىدانیم كه رسول الله نه مثل و نظیرى داشت، و نه شریكى و همانندى.
و نیز او را بدین گفتار متفرّد مىكند كه: أنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إلّاَ أنَّهُ لاَ نَبِیِّ بَعْدِی!
و نیز بدین گفتار متفرّد مىكند كه: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ، اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ.
و از اینها گذشته مىبینیم كه چون أنس، مرغ پرندۀ بریان شده نزد آن حضرت گذارد، دعا كرد كه: اللهُمَّ أدْخِلْ إلَیَّ أحَبَّ خَلْقِکَ إلَیْکَ یَأْکُلْ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّائِرِ.
«بار پروردگارا: تو اینك محبوبترین مخلوقات را كه در نزد تو از همه محبوبتر هستند، بر من داخل كن، تا با من از این طآئر (پرندۀ كباب شده) بخورد!»
در این حال على علیه السّلام داخل شد ـ تا آخر حدیث.1
باید دانست كه غیر از این چهارده احتجاجى كه ما در اینجا ذكر كردیم، احتجاجات مهمّ دیگرى از عَمَّار بن یَاسِر در جنگ صفّین، و از قَیْس بن سَعْد بن عُبَادَه با معاویه، و از عُمَر بن عبدالعزیز بن مروان خلیفۀ امویّ، و غیرهم، از مشاهیر و معاریف آورده شده است، و ما به جهت كفایت به همین مقدار مقتضى بدین مقدار اكتفا كردیم، و این بحث نفیس را در اینجا با أبیاتى از صاحب بن
اشعار صاحب بن عبّاد در توسّل به حضرات معصومین علیهم السّلام
عبّاد رضوان الله علیه در توسّل به پیامبر و ائمّۀ أطهار خاتمه مىدهیم:
بِمُحَمَّدٍ وَ وَصِیِّهِ وَ ابْنَیْهِمَا | *** | الطَّاهِرَیْنِ وَ سَیِّدِ الْعُبَّادِ ١ |
وَ مُحَمَّدٍ وَ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ | *** | وَ سَمِیِّ مَبْعوثٍ بِشَاطِی الْوَادِ ٢ |
وَ عَلِیٍّ الطُّوسِیِّ ثُمَّ مُحَمَّدٍ | *** | وَ عَلِیٍّ الْمَسْمُومِ ثُمَّ الْهَادی ٣ |
حَسَنٍ وَ أتْبَعُ بَعْدَهُ بِإمَامةٍ | *** | لِلْقَائمِ الْمَبْعُوثِ بِالْمِرْصَادِ٤1 |
١ ـ به محمّد و وصىّ او، و دو پسر پاك و پاكیزه آن دو، و به سیّد و سرور و سالار عبادتكنندگان.
٢ ـ و به محمّد، و به جعفر بن محمّد، و آن كسى كه همنام پیامبر برانگیخته شده در كنار وادى ایمن است.
٣ ـ و به على كه در طوس است، و پس از او محمّد، و پس از او على هادى كه مسموم است.
٤ ـ و پس از او به حسن كه رهبر و هادى است و به پیرو او به إمامت قائم كه برانگیخته شده، در انتظارگاه است.
از تو مىخواهیم كه این بضاعت مزجاة را بپذیرى و ذخیره لاَ یَنْفَعُ مالٌ وَ لاَ بَنُونَ إلّاَ مَنْ أتَی اللهَ بِقَلْبٍ سَلیم قرار دهى، و به ولایت أمیر مؤمنان و أولاد طاهرینش، و به عنایت إمام حىّ و زنده آخرین وصىّ و الا تبارش، قلم غفران و آمرزش را بر جمیع خطایاى دوستان بكشى، و معرفت آن ذوات مقدّسه را به نورانیّت أتمّ و اعلى نصیب بفرمائى، إنّك حمید مجید!
درس صد و بیست و هشتم تا صد و سىام: شأن نزول آیۀ سَأَلَ سائِلٌ،... و آیۀ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً... دربارۀ انكار كننده حدیث غدیر
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وصلّی اللهعلی محمدٍ وآله الطّاهرین؛ ولعنة الله
علی أعدائهم أجمعین، من الآن إلی قیام یوم
الدّین؛ ولاحول ولاقوّة اِلّا باللهِ العلیّ العظیم.
قَال اللهُ الحَکیمُ فی کتابِهِ الکَریمِ:
سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ. مِنَ اللهِ ذِي الْمَعارِجِ.1
«درخواست كنندهاى از عذاب روز قیامت كه حتماً واقعشدنى است پرسش كرد، آن عذابى كه براى كافران است، و هیچ أمرى جلوى آن را نمىتواند بگیرد، و آن عذاب از خداوند است كه مالك درجات و طبقات آسمانهاست (آن عذابى كه بر حارث بن نُعْمان فَهْری، و یا بر جابربن نَصْربن حارث بن کَلْدَه، بوسیلۀ سنگى از آسمان فرود آمد، و او را به علّت اعتراض به رسول خدا، در نصب على بن أبیطالب علیه السّلام بر خلافت و ولایت، هلاك كرد).»
آرى كسى كه منكر ولایت آن حضرت باشد، با وجود علم، در برابر رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم، مستحقّ چنین نكال و نقمتى است، زیرا كه او منكر أصالت و واقعیّت تشریع و تكوین است، و لایق بوار و نابودى.
أشعار أبو العلى و أبو الفرج در ولایت أمیرالمؤمنین علیه السّلام
أبوالعُلَی دربارۀ نصّ رسول الله بر خلافت على بن أبیطالب بر ولایت گوید كه: من ادّعا نمىكنم كه او پیامبر مرسل است، و لیكن با نصّ واضح و آشكارا داراى مقام ولایت كلیّه الهیّه، بدون شك و تردید است:
عَلِیٌّ إمَامِیَ بَعْدَ الرَّسُولِ | *** | سَیَشْفَعُ فی عَرْصَةِ الْحَقِّ لی ١ |
وَ لاَ أدَّعِی لِعَلِیٍّ سِوَی | *** | فَضَائِلَ فِی الْعَقْلِ لَمْ یُشْکَلِ ٢ |
وَ لاَ أدَّعِی أنَّهُ مُرْسَلٌ | *** | وَ لَکِنْ إمَامٌ بِنَصٍّ جَلِیّ ٣ |
وَ قَوْلُ الرَّسُولِ لَهُ إذْ أتَی | *** | لَهُ سِیَّمَا الْفَاضِلِ الْمُفْضَلِ ٤ |
ألآ إنَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلیً لَهُ | *** | فَمَوْلاَهُ مِنْ غَیْرِ شَکٍّ عَلِیّ٥1 |
١ ـ پس از رسول خدا، على امام من است كه در عرصات حقّ در نزد حقّ از من شفاعت مىكند.
٢ ـ و من چیزى را براى على ادّعا نمىكنم، مگر فضائلى را كه پذیرش آنها در نزد عقل، مشكل نیست.
٣ ـ و من ادّعا نمىكنم كه او پیامبرى مرسل است، و لیكن او به نصّ آشكار امام و مقتداى مردم است.
٤ ـ و گفتار رسول خدا براى على در وقتىكه آمد، او را اختصاص به صاحب مقام فضیلت و منقبتى داده است كه او را از همه برتر و راقىتر معیّن فرموده است، و آن گفتار این است كه:
٥ ـ آگاه باشید: هر كس كه من مولى و آقاى او هستم، بدون شك، على، مولى و آقاى اوست.
و أبو الفرج دربارۀ نصب ولایت گوید:
تَجَلَّیالْهُدَی یَوْمَ الْغَدیرِ عَلَی الشُّبَه | *** | وَ بُرِّزَ إبْرِیزُ الْبَیَانِ عَنِ الشِّبَه ١ |
وَ أکْمَلَ رَبُّ الْعَرْشِ لِلنَّاسِ دِینَهُمْ | *** | کَمَا نَزَلَ الْقُرْآنُ فِیهِ وَ أعْرَبَه ٢ |
وَ قَامَ رَسُولُ اللهِ فِی الْجَمْعِ جَاذِبًا | *** | بِضَبْعِ عَلِیٍّ ذِی التَّعالی مِن الشَّبَه ٣ |
وَ قَالَ: ألاَ مَنْ کُنْتُ مَوْلیً لِنَفْسِهِ | *** | فَهَذَا لَهُ مَوْلیً فَیَالَکَ مَنْقِبَه٤1 |
١ ـ راه هدایت در روز غدیر، بر هر گونه ضلال و باطلى، متجلّى و هویدا شد، و طلاى ناب و خالص وضوح و روشنى، از مس تار و تیره، ظاهر شد، و تفوّق گرفت، و برتر آمد.
٢ ـ و پروردگار عرش، دین مردم را براى آنها تكمیل فرمود، به همان نحوى كه قرآن نازل شد، و پرده برداشت.
٣ ـ و رسول خدا در میان جمعیت مردم برخاسته و بازوى على را گرفت، آن على كه از داشتن أمثال و أقران، برتر و بالاتر است، و از داشتن نظایر و اشباه، رفیعتر و بلند پایهتر.
٤ ـ و گفت: بدانید كه هر كس كه من مولاى نفس او هستم، این على مولاى اوست، پس چه منقبت و فضیلت والائى است این شرف و منقبت!
أشعار ابن رومى دربارۀ حدیث غدیر
و ابن رومىّ گوید:
یَا هِنْدُ لَمْ أعْشِقْ وَ مِثْلِیَ لاَ یَریَ | *** | عِشْقَ النِّسَآءِ دِیَانَةً وَ تَحَرَّجَا ١ |
لَکِنَّ حُبِّی لِلْوَصِیِّ مُخَیَّمٌ | *** | فِیالصَّدْرِیَسْرَحُ فِیالْفُؤآدِتَوَلَّجَا٢ |
فَهْوَ السِّرَاجُ الْمُسْتَنیرُ وَ مَنْ بِهِ | *** | سَبَبُالنَّجاةِ مِنَالْعَذَابِ لِمَنْ نَجَا ٣ |
وَ إذَا تَرَکْتُ لَهُ الْمَحَبَّةَ لَمْ أجِدْ | *** | یَوْمَ الْقِیمَةِ مِنْ ذُنُوبِی مَخْرَجَا ٤ |
قُلْ لِی: ءَأتْرُکُ مُسْتَقِیمَ طَرِیقِهِ | *** | جَهْلًا وَ أتَّبِعُ الطَّرِیقَ الأعْوَجَا ٥ |
وَ أرَاهُ کَالتِّبْرِ الْمُصَفَّی جَوْهَرًا | *** | وَ أرَی سِوَاهُ لِنَاقِدیهِ مُبَهْرَجَا ٦ |
وَ مَحَلُّهُ مِنْ کُلِّ فَضْلٍ بَیِّنٌ | *** | عَالٍ مَحَلَّ الشَّمْسِأوْبَدْرِ الدُّجَی ٧ |
قَالَ النَّبِیُّ لَهُ مَقَالًا لَمْ یَکُنْ | *** | یَوْمَ الْغَدِیرِ لِسَامِعِیهِ تَمَجْمُجَا ٨ |
مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَذَا مَوْلیً لَهُ | *** | مِثْلِی وَأصْبَحَ فِی الْفِخَارِ مُتَوَّجَا ٩ |
وَ کَذَاکَ إذْ مَنَعَ الْبَتُولَ جَماعَةً | *** | خَطَبُوا وَأکْرَمَهُ بِهَا اِذْ زَوَّجَا١٠1 |
١ ـ اى هِنْد (كنایه از زن زیبا و قابل معاشقه) من عشق به تو را ندارم، و هیچگاه همچو مثل منى، عشق زنان را دین و منهاج خود نمىگیرد، و پیوسته از آن تجنّب و احتراز دارد.
٢ ـ و لیكن محبّت من به وصىّ رسول خدا همچون خیمهاى است كه در سینۀ من برافراشته شده است، در قلب من مىرود، و داخل مىشود و جاى مىگزیند.
٣ ـ زیرا كه على وصىّ رسول خدا، یگانه چراغ نوربخش است، و كسى است كه سبب نجات از عذاب نجاتیافتگان است.
٤ ـ و چون من از محبّت او دست بردارم، در روز قیامت راه گریزى از گناهان خودم پیدا نمىكنم.
٥ ـ تو به من بگو: آیا من طریق مستقیم او را از روى جهالت ترك كنم، و از طریق كج و ناهموار پیروى كنم؟!
٦ ـ چون بنابر نَقْد و تمیزِ ذات و جوهره گذاشته شود، من جوهرۀ او را همچون طلاى خالص و ناب مىبینم، و غیر او را پست و باطل و منحرف از راه استوار و راست و روشن مىیابم.
٧ ـ و منزلت و مكانت او از هر فضیلتى، روشن و آشكارا و رفیع القدر و عالى المرتبه است، همچون مكان و محلّ خورشید، و یا مكان و محلّ ماه شب چهاردهم، در میان طبقات أمواج ظلمات.
٨ ـ دربارۀ على، پیامبر در روز غدیر، گفتارى را بیان كرد كه براى شنوندگان هیچ ابهامى نماند.
٩ ـ هر كس كه من مولاى او هستم، على نیز همانند من، مولاى اوست. و على این تاج افتخار را دریافت كرد.
١٠ـ و همچنین در وقتى كه رسول خدا جماعتى را كه از بتول عذرآء و فاطمۀ زهرآء خواستگارى نمودند، منع كرد و نپذیرفت، و على را بواسطۀ ازدواج با
بتول، مكرّم و معظّم داشت.1
روایت ثعلبى در تفسیر «كشف و بیان» در شأن نزول آیۀ سأل سائل
ثعلبى أبو إسحاق نیشابورى2 در تفسیر الکَشْفُ و البَیَان گوید که: چون سائلی از سُفْیَان بن عُیَیْنَه از تفسیر گفتار خداوند عزّ و جلّ: سَئَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ، و شأن
نزول آن سؤال كرد كه دربارۀ چه كسى نازل شده است؟ او در پاسخ گفت: از مسئلهاى از من سؤال كردى كه هیچكس پیش از تو دربارۀ این مسئله از من چیزى نپرسیده است:
پدرم حدیث كرد براى من از جعفر بن محمّد، از پدرانش ـ صلوات الله علیهم كه: چون رسول خدا در غدیر خمّ بود، مردم را ندا كرده و فرا خواند، و مردم جمع شدند، آنگاه دست على را گرفت و گفت: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ، این گفتار شیوع پیدا كرد، و همه جا پیچید و به شهرها رسید، و از جمله به حرث بن نعمان فهرىّ رسید، و به نزد رسول خدا صلّى الله علیه و آله، در حالى كه بر روى شتر خود سوار بود، آمد، و تا به أبطح رسید، و از شتر خود پیاده شد، و شتر را خوابانید، آنگاه به پیغمبر گفت: یا مُحَمّد! تو از جانب خداوند ما را أمر كردى كه شهادت دهیم: جز خداوند معبودى نیست، و اینكه تو فرستاده و پیامبر از جانب خدائى! و ما اینها را قبول كردیم و پذیرفتیم! و تو ما را أمر كردى كه در پنج نوبت نماز بخوانیم، و ما پذیرفتیم! و تو ما را أمر نمودى كه زكات اموال خود را بدهیم، و ما پذیرفتیم! و تو ما را أمر كردى كه یك ماه روزه بگیریم، و ما پذیرفتیم! و تو ما را أمر كردى كه حجّ انجام دهیم، و ما پذیرفتیم! و پس از اینها به اینها راضى و قانع نشدى، تا آنكه دو بازوى پسر عمویت را گرفته، و برافراشتى، و او را بر ما سرورى و آقائى دادى و گفتى: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ.
آیا این كارى كه كردى از جانب خودت بود، و یا از جانب خداوند عزّ و جلّ؟!
پیامبر فرمود: سوگند به آن كه جز او خداوندى نیست، این از جانب خدا بوده است!
حَرْث بن نُعْمان، پشت كرد و به سوى شتر خود مىرفت و مىگفت: اللهُمَّ إنْکَانَ مَا یَقُولُ مُحَمَّدٌ حَقًّا فَأمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمآءِ أوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ ألیمٍ1
«بار پروردگارا اگر آنچه را كه محمّد مىگوید، حقّ است، سنگى از آسمان
بر ما ببار، و یا آنكه عذاب دردناكى براى ما بفرست.»
حَرْث بن نُعْمان، هنوز به شتر خود نرسیده بود كه خداوند سنگى از آسمان بر او زد، و آن سنگ بر سرش خود، و از دبرش خارج شد، و او را كشت، و خداوند عزّ و جلّ این آیه را فرستاد: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ـ الآیات.1
سِبْط ابن جوزىّ همین روایت را از تفسیر ثعلبى، به همین كیفیّت روایت كرده است، و در جواب رسول خدا به حرث بن نعمان بدین عبارت آورده است كه: وَ قَالَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ قَدِ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ: وَ اللهِ الَّذی لاَ إلَهَ إلّاَ هُوَ إنَّهُ مِنَ اللهِ وَ لَیْسَ مِنِّی. قَالَهَا ثَلاَثًا.2
«رسول خدا درحالىكه دو چشمشان از غضب قرمز شده بود، گفتند: سوگند به خداوندى كه هیچ معبودى جز او نیست، از جانب خدا بوده است. و این سوگند را رسول خدا سه بار تكرار كردند».
روایت أبو الفتوح رازى و كلمات شیرین و مسجّع او در ولایت
ابوالفتوح رازى در تفسیر خود، این حدیث را مفصّلاً از ثعلبى در تفسیر «كشف و بیان» نقل كرده است. و نیز گوید كه چون حَرْث به سوى رسول الله آمد، آن حضرت در میان مهاجر و انصار نشسته بود، و علاوه بر آن اعتراضات نیز گفت: یا محمّد بیامدى، و ما را گفتى: سیصد و شصت معبود رها كنید، و بگوئید كه: خدا یكى است! بگفتیم! و گفتى كه: جهاد كنید، و ما تلقّى به قبول كردیم!
و در پایان قصّه گوید: خداى تعالى سنگى از آسمان فرستاد، و بر سر او خورد، و او را همچنان بر جاى بكُشت، و این آیه را فرستاد: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ.
حقّ تعالى رحمت فرستاد، او عذاب خواست. گفتند: چون تو را رحمت نافع نیست، كسى عذاب را از تو دافع نیست. لَيْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللهِ ذِي الْمَعارِجِ. من ولایتى فرستادم كه كمال دین و تمام نعمت در او بستم الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ
دِينِكُمْ.
خداوند این كمال طفل بود، در بین أطفال، إنمایش فرمودم1 تا به إیمان به حدّ كمال رسید.
دین پنداشتى همچو او طفل بود، به ولایتِ اُوشْ به حدّ كمال رسانیدم، كه: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ فَکَمُلَ بِهِ الدِّینُ طَرْدًا وَ عَکْسًا.. دین همچو طفل بود، به تبلیغ بالغ شد.
کَانَ طِفْلًا کَیَحْیَی وَ عِیسَی، فَصَارَ بِالإسْلاَم کَامِلًا قَبْلَ وَقْتِ الْکَمَالِ، بَالِغًا قَبْلَ وَقْتِ الْبُلُوغ. فَصَارَ الإسْلاَمُ بِوَلاَیَتِهِ بَالِغًا حَدَّ الْکَمَالِ، لاَبِسًا بُرْدَةَ الْجَمَالِ، مُتَرَدِّیًا بِرِدَآءِ الْجَلاَلِ، لَمَّا نُصِبَ لَهُ مِنْبَرٌ مِنَ الرِّحَالِ، وَ رُفِعَ عَلَیْهِ خَیْرُ الرِّجَاِل، نَصَبَ رَسُولُ اللهِ أرْحُلًا، وَ رَفَعَ عَلَیْهِ رَجُلًا، وَ ضَمَّهُ إلَی صَدْرِهِ، وَ فَتَحَ فَاهُ بِنَشْرِ ذِکْرِهِ، وَ کَسَرَ سُوقَ أعْدَآئِهِ بِإعْلآئِهِ، وَ أخَذَهُ بِیَدِهِ، وَ وَقَفَهُ عِندَ خَدِّهِ2، وَ جَرَّ عَلَی أعْدَآئِهِ رَجَلًا بَلْ أجَلًا، وَ جَزَمَهُمْ جَزَمًا وَ خَجَلًا، وَ جَرَّهُمْ جَرًّا. فَالْمِنْبَرُ مَنْصُوبٌ وَ صَاحِبُهُ مَرْفُوعٌ، فَالْمِنْبَرُ مَنْصُوبٌ صُورَةً وَ مَعْنیً، وَ صَاحِبُهُ مَرْفُوعٌ حَقیقَةً وَ فَحْوًی، وَ هُو مَرْفُوعٌ وَ عَدُوُّهُ مَنْصُوبٌ، وَ هُوَ رَافِعٌ، وَ عَدُوُّهُ نَاصِبٌ.
لَیْتَ شِعْری: عَدُوُّهُ نَاصِبُ أمْ مَنْصُوبٌ؟! نَاصِبُ اللَّقَبِ، مَنْصُوبُ الْمَذْهَبِ.
فَیَا عَجَبًا مِنْ نَاصِبٍ هُوَ مَنْصُوبٌ. در این كلمات، حركات إعراب و بنا گفته شد، اگر كسى تأمّل كند.3
ابن شهرآشوب در «مناقب» خود، قضیۀ حَرْث بن نُعْمان را به همین گونهای که آوردیم، از أبوعُبَیْد، و ثَعْلَبی، و نَقّاش، و سُفْیان بنُ عُیَیْنَه و رَازِیّ1، و قزوینى، و نیشاربورىّ، و طبرسى، و طُوسى از تفاسیر آنها نقل كرده است، و در پایان گوید: و در كتاب «شَرْحُ الأخْبَار» آمده است كه: در اینحال این آیه فرود آمد: أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ2 و ابونعیم فَضْل بن دكین روایت كرده است.
اشعار عونى و روایت أبو القاسم حَسكانى در آیۀ سأل سائل
و عَوْنیّ در این باره گوید:
یَقُولُ رَسُولُ اللهِ هَذَا لاَمَّتِی | *** | هُوَالْیَوْمَ مَوْلیًرَبِّ مَاقُلْتُ فَاسْمَعِ ١ |
فَقَامَ جَحُودٌ ذُو شِقَاقٍ مُنَافِقٌ | *** | یُنَادِی رَسُولَ اللهِ مِنْ قَلْبِ مُوجَعِ ٢ |
أعَنْ رَبِّنَا هَذَا أمْ أنْتَ اخْتَرَعْتَهُ | *** | فَقَالَ: مَعَاذَ اللهِ لَسْتُ بِمُبْدِعِ ٣ |
فَقَالَ عَدُوُّ اللهِ: لاَ هُمَّ إنْ یَکُنْ | *** | کَمَا قَالَ حَقًّا بی عَذَابًا فَأوْقِعِ ٤ |
فَعُوجِلَ مِنْ اُفْقِ السَّماءِ بِکُفْرِهِ | *** | بِجَنْدَلَةٍ فَانْکَبَّ ثَاوٍ بِمَصْرَعٍ!٥1 |
١ ـ رسول خدا مىگفت: این على بن أبیطالب، امروز براى امّت من، مولى و صاحب اختیار است، و اى پروردگار من، آنچه را كه گفتم: بشنو و گواه باش!
٢ ـ در این حال یك نفر مرد منكرى كه داراى شقاق و نفاق بود، برخاست، و از روى دل دردناك و اندوهگین خود رسول خدا را مخاطب نموده و بدین جمله ندا كرد:
٣ ـ آیا این أمر از طرف پروردگار ماست، و یا تو آن را إبداع و اختراع نمودهاى؟! و رسول خدا در پاسخ او گفت: من پناه مىبرم به خدا، من از بدعتگذاران نیستم!
٤ ـ پس آن دشمن خدا گفت: اى پروردگار! اگر آنچه را كه محمّد مىگوید، حقّ است، پس عذابى را به سوى من بفرست، و بر من قرار بده!
٥ ـ در این حال از افق آسمان، به سبب كفرى كه ورزیده بود، سنگى به شتاب فرود آمد، و او را در محلّ افتادن و زمین خوردنش، به روى خود در انداخت، و در آنجا هلاك ساخت.
و حاكم حَسكانى، این واقعه را از پنج طریق روایت كرده است.
اوّل از ابوعبد الله شیرازى با سند متّصل خود از سفیان بن عُیَینه از حضرت امام جعفر صادق از حضرت امام محمّد باقر از حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام.2 و نام آن مرد منكر و منافق را نُعمان بن حَرْث فَهری آورده است.
دوّم از جماعتى، از احمد بن محمّد بن نصر بن جعفر ضبعى با سند خود، از سفیان بن عُیَینه از حضرت جعفر بن محمّد از حضرت محمد بن على، از حضرت على بن
الحسین علیهما السّلام.1
سوّم از تفسیرى عتیق از ابراهیم بن محمّد كوفى با سند خود از جابر جُعْفِیّ از حضرت إمام محمّد باقر علیه السّلام.2
چهارم از ابوالحسن فارسى، و از أبو محمّد بن محمّد بغدادى، هر دو با سند خود از سفیان بن سعید، از منصور، از ربعى، از حُذَیفه بن یَمان.3 و نام آن مرد منكر و منافق را نُعمان بن مُنْذر فهرىّ ذكر كرده است. و رجال این حدیث همگى صحیح و از ثِقات معتمد هستند.
پنجم از عثمان از فرات بن ابراهیم كوفى با سند خود از سعید بن ابى سعید مقرى از ابوهریره.4
و شیخ الإسلام حَمّوئى از شیخ عماد الدین عبد الحافظ بن بدران بن شبل مقدّسى در شهر نابلس، اجازة از قاضى جمال الدین ابى القاسم بن عبد الصّمد بن محمّد انصارى، متّصلاً از ابواسحق ثعلبى در تفسیر خود از سفیان بن عیینه از حضرت جعفر بن محمّد5 از پدرانش علیهم السّلام روایت كرده است، و در این روایت آمده است كه حَرْث بن نُعْمان فهرى، سوار ناقه خود شده، و در أبْطَح بر رسول خدا فرود آمد و چنین و چنان گفت، تا آخر روایت. و حَمُّوئی در پایان روایت گوید:
و اَبْطَحْ محلّ سیل وسیعى است كه در آن ریزههاى سنگ خرده موجود است، و مؤنّث آن بَطحاء است، و از آن اوصافى است كه موصوف آنها در عبارات انداخته مىشود، مثل راكب، و صاحب، و أوْرَق، و أطْلَس. گفته
مىشود: تَبْطَحُ السَّیْلُ یعنى در بطحاء گسترده شده و آن را فرا گرفت.1
و در «غایة المرام» این حدیث را از حمّوئى ابراهیم بن محمّد بعین الفاظ آن ذكر كرده است.2
و شیخ محمّد زرندى حنفى از ابواسحق ثعْلبى از تفسیرش، این داستان را مفصّلاً آورده است.3
و ابن صبّاغ مالكى نیز از ثعلبى از تفسیرش آورده است.4
و در كتاب «سیرة النبویّة» برهان الدین حلبى شافعى متوفّى در سنۀ ١٠٤٤ ذكر كرده است.5
گفتار أبو السّعود در شأن نزول آیۀ سأل سائل
و ابوالسُّعُود در تفسیر خود، در شأن نزول این آیۀ كریمه سأل سائلٌ گوید: یعنى خواهندهاى درخواست كرد، و طلب نمود، و او نضر بن حارث است كه از روى إنكار و استهزاء گفت: إنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمآءِ أوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ ألیمٍ.
و بعضى گفتهاند: طلب كنندۀ این عذاب، ابوجهل بوده است در وقتىكه گفت: فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفًا مِنَ السَّماءِ.6
و گفتهاند: خواستار این عذاب، حرث بن نعمان فهرى است، و داستان از این قرار است كه: چون گفتار رسول خدا دربارۀ على (رضى الله عنه) كه فرمود: مَنْ
کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ به او رسید، گفت: بار خدایا اگر آنچه را كه محمّد مىگوید حقّ است، سنگى از آسمان بر ما ببار!
چندان درنگ نكرد كه خداوند تعالى سنگى را بر او زد، كه بر مخش وارد شد، و از دبرش خارج گشت، و همان دم هلاك شد.1
و قرطبىّ در تفسیر خود، در ذیل این آیه گوید: قائل این سؤال، نَضْرِ بن حارث است كه گفت اللهُمَّ إنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأمْطِرْ عَلَیْنَا حِجارَةً مِنَ السَّمآءِ أوِ ائْتِنَا بِعَذابٍ ألیمٍ.
و سؤال او پذیرفته شد، و در روز جنگ بَدْر، صَبْراً كشته شد.2 او و عَقَبَةُ بْنُ أبِیمُعَیْط صبراً كشته شدند، و غیر از این دو نفر صبراً كشته نشدند. این گفتار ابن عبّاس و مجاهد است.
و گفته شده است: سائل این سوال حَارِث بن نُعْمان فَهری است، و داستان او از این قرار است كه چون گفتار پیامبر دربارۀ على بن ابیطالب: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ به او رسید، سوار ناقۀ خود شده، و آمد تا به أبطح رسید، و شتر خود را بخوابانید و سپس گفت: یَا مُحَمّد! تا آخرین اعتراض از اعتراضات خود را بیان كرد.3
علاّمۀ امینى اعتراض كنندۀ به ولایت أمیرالمؤمنین علیه السّلام را كه از تفسیر قرطبى نقل مىكند، او را نَضْر بن حَارث ذکر کرده است، و سپس در تعلیقه گوید: این نَضْر، نَضْر بن حَارث بن کَلْدة بن عَبد مناف كلدرى است. و در این حدیث
تصحیفى به عمل آمده است، چون نضر در روز بدر بدست مسلمین اسیر شد، و با رسول خدا شدید العداوة و دشمن سرسختى بود، و رسول خدا أمر بكشتن او نمودند، و أمیرالمؤمنین علیه السّلام او را صبراً كشتند، همچنان كه در «سیره ابن هشام» ج ٢ ص ٢٨٦، و «تاریخ طبرى» ج ٢ ص ٢٨٦، و «تاریخ یعقوبى» ج ٢ ص ٣٤، و غیرها مذكور است.1
و از آنچه ما از تفسیر قرطبىّ آوردیم، معلوم مىشود كه: در حدیث تصحیفى نیست، زیرا قرطبى أوّلاً مىگوید: گوینده این سؤال، نضْر بن حارث است، كه در بدر كشته شد، و سپس مىگوید: بعضى گفتهاند: گویندۀ این سؤال، حارث بن نُعْمان فَهْری است كه اعتراض به ولایت حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام داشت. فعلىهذا بین گفتار قرطبى و سایر مفسّران، تفاوتى نیست.
بارى علاوه بر آنچه ما از أعیان عامّه در اینجا راجع به شأن نزول آیۀ معارج دربارۀ منكر ولایت آوردیم، علاّمۀ أمینى از بسیارى از أعیان دیگر آنها نیز نقل مىكند، مانند حافظ أبو عبید هَرَویّ در تفسیر غریب القرآن، و أبو بكر نقّاش موصلى در تفسیر شِفآء الصُّدور، و حاکم حَسْکانی در کتاب دُعاة الْهُدَاة ِ إلَی حَقِّ الْمُوَالاَةِ، و شهابالدین احمد دولتآبادی در کتاب هِدَایَةُ السُّعَدَآء، و سیّد نورالدین حَسَنی سَمْهودی شافعیّ در کتاب جَوَاهِرُ النَّقْدَیْنِ، و شمس الدِّین شَربینی قادری شافعی در تفسیر السِّرَاجُ الْمُنِیر، و سیّد جمال الدّین شیرازی در کتاب الأرْبَعین فی مَنَاقِبِ أمِیرالْمُؤمِنین، و سیّد ابن عیدروس حُسَینی یمنی در کتاب الْعِقْدُ النَّبَویُّ وَ السِّرُ الْمُصْطَفِویّ، و شیخ أحمد بن بَاکَثیر مکّی شافعی در کتاب وَسِیلةُ الْمَال فی عَدِّ مَنَاقِبِ الال، و شیخ عبدالرّحمن صفوری در کتاب نَزهة، و سیّد محمود بن محمّد قادری مدنی در کتاب «الصِّرَاطُ السَّوِیِّ فی مَنَاقِبِ النَّبِیّ» و شمس الدّین حفنی شافعی در شرح جَامِع الصغیر سُیُوطی، و شیخ محمّد صدرالعالم در کتاب «مَعَارِجُ الْعُلَی فی مَنَاقِبِ الْمُرْتَضَی، و شیخ محمّد محبوب العالم در تفسیر شَاهِیّ، و شیخ أحمد بن عبدالقادر حفظیّ شافعی در ذَخیرةُ الْمَآلِ
فی شَرْحِ عِقْدِ جَوَاهِرِ اللآل، و سیّد محمّد بن اسمعیل یمانی در الرَّوْضَةُ النَّدِیَّة فی شَرْحِ التحفة الْعَلَویَّة، و سیّد مؤمن شَبْلَنْجیّ شافعی در نُورُ الأبْصَارِ فی مَنَاقِبِ آلِ بَیْتِ النَّبِیِّ الْمُختار، و شیخ محمّد عَبْدُه مصری در تفسیر المنار. بطور کلّی علاّمۀ أمینی مجموعاً از سی کتاب، حکایت کرده است.1
سیّد هاشم بَحْرانیّ در «غایة المرام» از طریق عامّه، دو حدیث، و از طریق خاصّه، شش حدیث در شأن نزول آیۀ سأل سائلٌ روایت كرده است.2
و علاّمه مجلسى در «بحار الأنوار»، از سه طریق: یكى از حاكم حَسْکانیّ در كتاب دُعَاةُ الْهدَاة إلَی حَقِّ الْمُوَالاَة، و دویّمی از ثَعْلَبی در تفسیر خود، و سوّمی از صاحب کتاب النَّشْر و الطَّیّ آورده است.3و4
بارى آنچه ما تفحّص نمودیم، هیچیك از علماء اسلام، داستان نزول آیۀ سَألَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ را إنكار نمىكند، غیر از ابن تیمیّۀ حرّانى، آن مرد بغیض و غلیظ، و منكر، و زشتخو، و زشتزبان، و كوردل، و تاریك منظرى كه چنین كمر خود را بسته است، تا هر داستانى كه در آن فضیلتى از فضائل و منقبتى از مناقب سرور أولیآء أمیر مؤمنان على بن ابیطالب علیه السّلام باشد، إنكار كند، و ردّ كند و ضعیف و مطرود بشمارد، و در روز روشن در برابر آفتاب جهانتاب، منكر روشنائى گردد، و با إصرار و إبرامى هر چه بیشتر اثبات عدم خورشید و انغمار عالم را در ظلمت بنماید.
ابن تیمیّه بدون هیچ پروائى با كمال وقاحت، در برابر علماء إسلام، و مورّخان،
و ارباب حدیث، و سیر و تفسیر، أحادیث مسلّمۀ مستفیضه را إنكار مىكند، آنجا كه با مذهبش مساعد نباشد، و صریحاً نسبت كذب و دروغ مىدهد، و شیعه را رافضىّ، و بیدین، و مُلْحِد، و زندیق و كذّاب و فاجر و باطل و مجوسى و یهودى مىخواند، و در هر صفحه از كتاب خود یكبار و چندین بار نسبت كذب مىدهد، و تهمت مىزند، و آیات قرآن را نیز بر مدّعاى خود شاهد مىآورد.
عیناً همانند حَجَّاج بن یوسف ثقفى كه حافظ قرآن بود، و با قرآن استدلال مىكرد و آن را طبق رأى و هدف خود معنى مىنمود، و شیعیان أمیرالمؤمنین علیه السّلام را از أطراف و أكناف مىآورد و بر اساس آیۀ قرآن: أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ كه خود را اولوا الأمر مىپنداشت، با آنها با قرآن محاجّه مىكرد، و در زیر تیغ برّان و شمشیر پرخون خود، خون آن أفراد پاك و آن ستارگان تابناك را مىریخت، و از كشتههاى شیعیان پشتهها ساخت. گویند هفتاد هزار نفر و بیشتر كشت.
ابن تیمیّه، واقعۀ نزول عذاب را إنكار دارد
ابن تیمیّه، معاصر بود با عالم جلیل، و فقیه نبیل، أفضل المتقدّمین و المتأخّرین، عالم، و متكلّم، و حكیم، و مفسّر و محدّث، و فقیه و پاسدار دین و مذهب تشیّع: علاّمۀ حلّى: حسن بن یوسف بن على بن مطهّر حلّى، كه میلادش در یازده روز گذشته، و یا مانده از ماه رمضان سنۀ ٦٤٨ هجرى1، و رحلتش در شب شنبه بیست و یكم از ماه محرّم الحرام سنۀ ٧٢٦ واقع شد،2 و تولد ابن تیمیّه در سال ٦٦١ و وفات او در سال ٧٢٨ بوده است. یعنى درست تولد او پس از سیزده سال از تولد علاّمه، و وفاتش پس از دو سال از رحلت علاّمه بوده است.
ابن تیمیّه با علوم عقلى، همچون فلسفه و حكمت مخالف بود، و نیز با أرباب شهود و وجدان و عرفان و حقیقت مخالف بود، و در مواضع مكرّره در كتاب خود
بر این دو طایفه مىتازد.
یعنى نه از علوم عقلى و جَوَلان أندیشه بهرهاى داشت، و نه از علوم باطنى و سرّى و قلبى توشهاى برداشته بود، فلهذا صرفاً به ظواهرى از كتاب و سنّت بدون إدراك محتواى آنها دل بسته و بدان قانع شده، و همچون خوارج خشك، و بىمحتوى، عالم و خلقت و دنیا و آخرت و خدا و شیطان و سعادت و شقاوت را با همان فكر و اندیشۀ ساختگى تخیّلى خود، بنا نهاده و بر طبق آن حكم خود را مجرى ساخته است.
او كتاب خود را كه به نام مِنْهَاجُ السُّنَّة فی نَقْضِ کَلاَمِ الشّیعَةِ وَ الْقَدَریّة است، در ردّ کتاب علاّمۀ حلّی: مِنْهَاجُ الْکَرَامَة فی مَعرِفَةِ الإمَامَة نوشته است.
علاّمۀ حلّى كتاب «منهاج الكرامه» را در استدلال بر إمامت على بن أبیطالب و أفضلیّت آن حضرت از جمیع خلایق بعد از رسول خدا، براى سلطان محمّد خدابنده (الجایتو) نوشته است، و در آن كتاب از آیات قرآن و احادیث مسلّمه در نزل أهل تسنّن مطالبى را آورده است، كه جاى شك و تردید نیست.
سلطان محمد خدابنده كه در اثر مباحثۀ علاّمۀ حلّى در سال ٧٠٧ هجرى با فقهاى بزرگ مذاهب اربعۀ تسنّن (حنفى و حَنْبَلی و شافِعی و مالكى) و محكوم و مُفْحَم شدن آنها، دانست كه حقّ با شیعیان و مذهب راستین در مكتب تشیّع است، دست از مذهب دیرین خود برداشته، و شیعه شد، و به تمام أمصار و شهرها نوشت تا در خطبهها نام خلفاى ثلاثه را حذف كنند و نام على بن أبیطالب و أئمّۀ دوازده گانه شیعه را ببرند،1 و در مساجد و تكایا نام آن بزرگواران را كه فقهاى أهل بیت و إمامان راستین هستند، بنگارند و نقش كنند، و رسمیّت مذهب
شیعه را إعلان نمایند. و این حكم عملى شد، و به فرمان او كتیبهها نقش شد و خطبهها خوانده شد، و بر روى سكّهها، نام ائمّه را نقش كردند. فلهذا بر روى دَراهم و دنانیرِ دست مردم، نام آن والیان والامقام سكّه زده شد،1 و حتّى در مسجد جامع اصفهان در قسمتى از زاویۀ شبستان معروف به شبستان خدابنده، در سه محلّ آن از جمله محراب، نام دوازده امام را به بهترین خطّ، و زیباترین طرز و نگار، و محكمترین صنعت گچبرى، چنان نقش كردهاند كه همین اكنون پس از هفت قرن باقى است، و مورد نظر و دقّت و مطالعه أهل فن و صاحبان خرد و پویندگان حقّ و حقیقت قرار دارد.2
در علوم نادرۀ دهر: علاّمه حلىّ رضوان الله علیه
علاّمه حلّى از برجستگان نوادر دهر است، كه نام او تا ابدیّت بر صفحۀ تحقیق و تدقیق نوشته شده، و چنان بحر محیط علم، و دریاى بیكران معرفت و تحقیق است كه همۀ فقهاى شیعه از آن زمان تا بحال به كتب فقهیّه او همچون تَذکره و تَحْرِیر و مُخْتَلَف و مُنْتَهَی و قَوَاعِد و تَبْصِره نیازمندند.
و در علوم عقلیّه و کلام کتابهای کَشْفُ الْمُرَادِ فی شرح تَجْرِیدِ اْلاعتقادِ، و أنْوارُ الْمَلَکُوتِ فی شَرْحِ فَصِّ الْیَاقُوتِ فی الْکَلاَمِ، و نِهَایَةُ الْمَرَامِ فی عِلْمِ الْکَلاَمِ، و الْقَوَاعِدُ وَ الْمَقَاصِدُ فی الْمَنطِقِ وَ الطبیعیّ وَ الإلَهِیِّ، وِ الأسْرارُ الْحَقّیّة فی الْعُلُوم الْعَقْلِیَّة، و الدُّرُّ الْمَکْنون فی عِلْمِ الْقَانُون فی الْمَنْطِق، و الْمُبَاحِثاتُ السَّنِیَّةُ وَ الْمُعَارِضَاتُ النَّصیرِیَّةُ، و الْمُقَاوِمَات که در آن با حکماء سابقین بحث کرده است، و حَلُّ الْمُشکلاَت مِنْ کِتَابِ التَّلْوِیحاتِ، و إیضَاحُ التَّلْبِیسِ فی کَلاَمِ الرئیسِ كه
در آن با شیخ أبوعلی سینا بحث دارد، و الْقَوَاعِدُ الْجَلیَّة فی شَرْحِ الرِّسالَةِ الشَّمْسِیَّةِ، و الْجَوْهرُالنَّضِید فی شَرْح التَّجْرِیدِ در علم منطق، و إیضَاحُ الْمَقَاصِدِ مِنْ حِکْمَةِ عَیْنِ الْقَوَاعِدِ، و نَهْجُ الْعِرفانِ فی عِلْمِ الْمیزَانِ، و کَشْفُ الْخِفَآءِ مِنْ کِتَابِ الشِّفَآءِ فی الْحِکْمَةِ، و تَسْلِیکُ النَّفْسِ إلَی حَظیَرةِ الْقُدْسِ در علم کلام، و مَرَاصِد التَّدْقِیقِ وَ مَقَاصِدُ التَّحقیقِ فی الْمَنْطِقِ وَ الطَّبِیعِیِّ وَ الإلهِیِّ، و المُحَاکِمَاتُ بَیْنَ شُرَّاحِ الإشَارَاتِ، وَ مِنْهَاجُ الْهِدَایَةِ و مِعْرَاجُ الدِّرایَةِ در علم کلام، و اسْتِقْصَاءُ النَّظَرِ فی الْقَضَآءِ وَ القَدَرِ، را نوشته است.
علاّمه در اُصول مذهب علاوه بر «مِنْهَاجُ الْکَرَامَة» کتابهای دیگری را نیز تألیف کرده است، مانند کتاب مَنَاهِجُ الْیَقِینِ، و کتاب نَهْجُ الْحَقِّ که فَضْل بن رُوزبَهان، ردّ آنرا نوشته است، و کتاب نَهْجُ الْمُسْتَرْشِدِینَ، و رسالۀ وَاجِبُ اْلاعْتقادِ، و کتاب کَشْفُ الْحَقِّ وَ نْهجُ الصِّدْقِ که این کتاب را در کیفیّت مناظره با علمآءِ أربعۀ سنّی مذهب، در حضور سلطان خدابنده نوشته است. و قاضی سیّد نور الله شوشتری در ابتدای کتاب خود: إحْقَاقُ الْحَقِّ اشاره به مقدارى از این مناظره، و علّت غلبۀ علاّمۀ بر فقهاى مخالفین با أدلّۀ باهره و براهین ساطعه كرده است، كه چگونه آنها را در نزد سلطان محكوم نمود، بطورى كه اعتراف بر عجز خود نمودند. و همگى منكوب و مخذول شدند.
در كتاب مَجَالِسُ الْمُؤمِنین قاضى نور الله شهید أعلى الله تعالى مقامه از كتاب تاریخ حَافِظْ أبْرو که شخص سنّی مذهب متعصّبی بوده است، و نیز از غیر این کتاب آورده است که: سلطان الجایتو محمّد مُغُولی ملقّب به شاه خدابنده، چون در خاطرش حقّانیت مذهب إمامیّه و تشیّع، علی الإجمال پیدا شد، أمر به إحضار علمای أهل تسنّن کرد. و از جمله کسانیکه در نزد اوحضور یافتند علاّمۀ حلّی با جمعی از علماءِ شیعه بود. و در آن مجلس، أمر اقدس از جانب سلطان صادر شد که شیخ نِظَامُ الدّین عَبْد الْمَلِکِ مَرَاغِیّ که أفضل علماءِ شافعیّه بود، با علاّمۀ حلّى، در أمر إمامت، به مناظره پردازد.
در این مناظره چنین پیش آمد كرد كه علاّمه با براهین قاطعه بر إثبات إمامت على بن أبیطالب، و فساد ادّعاى سه خلیفه پیشین، غلبه كرد، بطورى كه براى
هیچیك از حُضّار مجلس از بزرگان علماء و غیرهم شبههاى باقى نماند،1 و شیخ نظام الدین مراغى چون دید در مقابل علاّمه زمین خورده، و خود را باخته و سرشكسته شده است، شروع كرد در تحسین علاّمه و بیان محاسن و محامد او، و چنین گفت:
قُوّت دلائل این شیخ (علاّمه) در نهایت ظهور است، إلاّ اینكه پیشینیان ما، راهى را پیمودند، و پسینیان ما براى دهان بستن زبان عوام و دفع شكاف در اجتماع اُمَّت اسلام، از بیان لغزشهاى قدمهاى پیشینیان سكوت كردند. پس سزاوار است كه أسرارِ آنها را هتك و پاره نكرد، و در لعنت بر آنها تظاهر ننمود.
حافظ أبْرو بعد از این سخن مىگوید: پس از این مجلس بین علاّمۀ حلّى و
شیخ نظام الدّین مَرَاغىّ، مناظرات بسیارى واقع شد، و در همۀ آنها نظام الدّین، احترام علاّمه را نگاه مىداشت، و در تعظیم حرمت او بسیار مىكوشید.1 انتهى.
و البتّه این منقبتى است براى علاّمه كه چنین منّتى بر مذهب تشیّع دارد، و براى شیعیان و اهل حقّ، عنایت بزرگى است، كه أحدى از مخالفین و موافقین منكر آن نیستند، حتّى من در بعضى از تواریخ عامّه دیدهام كه: این داستان را بدین صورت بیان كردهاند كه:
از وقایع تلخ سنۀ ٧٠٧، إظهار تشیّع خدابنده است، كه به إضلال و گمراهى ابنِ مُطَهَّر حِلّی پیدا شد.
و پیداست كه این بیان از قلب سوختهاى برخاسته است، كه جاى إنكار آن را نداشته است.2
همّت و كوشش علاّمه حلّى، در تشیید مذهب شیعه
علاّمه از این پس، به كمك و معاونت این سلطان بیدار و مستبصر رؤوف و علم دوست، دست در تشیید أساس حقّ زد، و در ترویج مذهب آنطور كه مىخواست و اراده داشت، إقدام نمود، و كتاب مِنْهَاجُ الْکَرَامَة را در إمامت و كتاب یَقین را كه گذشت براى او نوشت. و در قرب و منزلت در نزد سلطان به پایهاى رسید كه بالاتر از آن تصوّر نمىشود، و بدین جهت از سایر علماى محضر سلطان مانند: قَاضِی نَاصِرُ الدّین بَیْضاوی و قَاضِی عَضُد الدّینِ ایجیّ و مُحَمّدُ بْن مَحْمُود آمُلِیّ، صاحب کتاب نَفَآئسُ الْفُنُونِ وَ شرح مُخْتَصر و غیره، و شیخ نِظَامُ
الدّین عَبْدُ الْمَلِکِ مَرَاغِیّ و مَوْلَی بَدْرُ الدّینِ شُوشْتَریّ، وَ مَوْلَی عِزُّ الدینِ إیجِیّ، و سَیّد بُرْهَانُ الدّینِ عبریّ و غیر آنها فائق آمد، و همه در تحت نظر علاّمه بودند.
علاّمه در قرب و منزلت در نزد سلطان، و براى حفظ أفكار او در استقامت طریق حقّ، و عدم تشویش ذهن او به وساوس شیطانیّۀ مخالفین و منحرفین، تا این حدّ حاضر شد كه در حَضَر و سَفَر، از او مفارقت نكند، و هر كجا وسوسهاى از مُلْحِدی پیدا شود، با تیغ برّان علم و حكمت پاسخ دهد، و بدین جهت سلطان أمر كرد تا براى جناب علاّمه، مدرسۀ سیّارى كه داراى حجرههاى طلاّب، و مَدْرَسْهائی براى تدریس بود، از خیمههاى كرباس ساختند، و هر جا كه خدابنده، با سپاه و یا غیر سپاه مىرفت، این مدرسه سیّار علاّمه با او همراه بود. و همین كه سلطان در جائى وقوف مىكرد، و در منزلى نزول مىنمود، فوراً مدرسۀ كرباسى بر سر پا مىشد، و طلاّب و محصّلین و مُدرّسین، با خود آن عالم جلیل بكار مطالعه و تألیف و تصنیف مشغول مىشدند.
و نقل شده است كه در أواخر بعضى از كتابهاى علاّمه این جمله است كه: فراغ از این كتاب در مدرسۀ سیّارۀ سلطانیّه در كرمانشاهان وقوع یافته است.
و تشكیل چنین مدرسه مهمّى از خدابنده بعید نیست، زیرا آنچه در تواریخ آمده است: مرد علم دوست بود و علما را بسیار دوست داشت، و به علماء و صلحاء أرج مىنهاد، فلهذا در دوران او، علم و فضل رونقى به سزا یافت، و رواج بسیارى داشت. و عجیب آنست كه سال رحلت علاّمه در همان سال مرگ این سلطان بوده است.
علاّمه در علم كلام و فقه و أصول1 و عربیّت و سائر علوم شرعیّه در نزد دائى خود: محقّق نجم الدّین ابوالقاسم صاحب شرایع، و در نزد پدرش شیخ سَدِیدُ الدّین یُوسُفُ و در مطالب عقلیّه و فلسفه و حكمت در نزد استاد بشر و عقل ثانى عشر: خواجه نصیر الدین طوسى و شیخ عمر كاتبى قزوینى و غیر از آنها چه از خاصّه و چه
از عامّه درس خوانده است. و همچنین از على بن طاوس و أحمد بن طاوس، این دو برادر عالیمقام استفادههاى علمى نموده است.1
حسد ابن تیمیّه، بر علاّمۀ حلّى رضوان الله علیه
بارى چون علوم و مقام و پیشرفت مكتب علمى و مذهبى علاّمه چشمگیر شد، مخالفان در أطراف و اكناف، خجل و منكوب شدند و كتابهاى علاّمه را به نسخههاى متعدّد مىنوشتند، و براى مردم در مجالس و محافل درس مىگفتند. یكى از این نسخههاى «مِنْهَاج الكرامة» بدست ابن تیمیّه در شام رسید، و او با وجود حقد و حسادتى كه از شكست خلفاء در قلوب مردم، و از بالا رفتن نام أهل بیت رسول خدا، و إمامان طاهرین، در دل داشت کتاب «مِنْهَاج السُّنَّه» را در ردّ مذهب أهل البیت نوشت و معلوم است كتابى كه در ردّ مذهب حقّ نوشته شود، چه چیز از آب در مىآید. «فَمَاذا بَعْدَ الْحَقِّ إلّاَ الضَّلاَلُ فَأنَّي تُصْرَفُونَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.2
«از حقّ كه بگذریم، جز گمراهى چه چیز خواهد بود؟ پس چرا شما به این طرف و آن طرف مىگردید؟! اینطور كلمۀ پروردگار تو اى پیغمبر بر كسانى كه فسق ورزیدند، و راه كج پیمودند، ثابت شد، كه هیچگاه ایشان ایمان نمىآورند».
در این كتاب عیناً شیعه را از پیروان یهود مىخواند،1 و تقریباً در سه صفحۀ از أوّل كتاب، از قیاس نمودن أحكام و عقائد شیعه با یهود، و افتراءها و تهمتها دریغ نمىكند، و از هیچ ناسزائى فرو نمىگذارد.
آنگاه از علاّمه به نام رَافِضِیّ نام مىبرد، و یكایك جملات او را از «منهاج الكرامة» نقل مىكند و مىتازد، و مىگوید: دروغ است، كذب است و حتّى داستان غدیر را صریحاً إنكار مىكند و مىگوید: صحنه و ساختگى روافض است. در اینجا باید به او گفت: اى مرد حسود و عنود!
این جهان پر آفتاب و نور و ماه | *** | تو بخفته سر فرو برده به چاه |
كه اگر حقّ است پس كو روشنى | *** | سر برآر از چاه و بنگر اى دنىّ |
جمله عالم شرق و غرب آن نور یافت | *** | تا تو در چاهى نخواهد بر تو تافت |
و از آیات قرآن و أحادیث خود كه نه سند دارد، و نه لفظ آنها دلالت بر معناى مراد دارد، شاهد مىآورد. و فقط مىگوید: چون سلف صالح: خلفاى سه گانه با رسول خدا بودهاند، و از أموال خود دادهاند، ما هیچگونه حقّ اعتراضى بر آنها نداریم، و سربسته و دربسته همۀ آنها صالح و عادل و سادات این امّت هستند.
نتیجۀ تكذیب حقّ و حقیقت و پا گذاردن روى مسلّمات و ضروریّات بر اساس تعصّب جاهلى و حمیّت جاهلى، تكذیب خدا و رسول خدا و ولایت خداست. و اینجاست كه این آیات مباركه خوب معناى خود را نشان مىدهد:
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا
وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا ـ أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنًا ـ ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُوًا.1
«بگو (اى پیغمبر) آیا ما شما را آگاه كنیم به آن كسانى كه أعمالشان از همۀ مردم زیانبارتر است؟! آنان كسانى هستند كه كوشش و سعى آنها در حیات پست و زندگى بهیمى و شهوى و شیطانى ضایع شده، و آنها چنین مىپندارند كه كار خوبى انجام مىدهند. ایشانند آن كسانى كه به آیات پروردگارشان و به لقاء و دیدار خدایشان كفر ورزیده، و إنكار كرده، و بنابراین تمام أعمالشان نابود و حبط و نیست مىشود، و ما براى آنان در روز بازپسین میزان عملى، برپا نمىكنیم. اینست پاداش آنان كه جهنّم است در إزاى كفرى كه ورزیده و إنكارى كه نمودهاند، و آیات و نشانههاى مرا و فرستادگان مرا به باد مسخره گرفتهاند».
عقائد وهّابیّه كه حنبلى مذهب هستند، از این تیمیّه گرفته شده، و تمام بدعتهائى را كه امروز مشاهده مىكنید، از جمود و خشكى، و عدم رحم و مروّت، و نداشتن عقل صحیح، و منطق تامّ، همه از مكتب ابن تیمیّه است.
شما با یك نفر وهّابى نمىتوانید بحث كنید! زیرا مجال بحث نمىدهد. و همین كه زبان باز مىكند چماق تكفیر و شرك را مىكشد، و مىگوید: شما أصلاً مسلمان نیستید! إسلام بیاورید، تا ما با شما بحث كنیم، و بدین طریق أذهان عوام خود را محجوب، و زبان آنها را لجام مىزنند. مىگویند، إسلام فقط وهّابیت است، أوّل شما وهّابى بشوید، و سپس ما با شما بحث مىكنیم! تماشا كنید! چگونه مصادره مىكنند، و دور محال را عملاً ممكن مىشمرند، یعنى منطق و بحث، غلط است، آنچه هست شلاّق است. اُفٍّ لَکُمْ!!
مىگویند: چرا بر خاك و تربت سجده مىكنید؟ چرا در نمازها قنوت مىخوانید؟! چرا در أذان حَیَّ عَلَی خَیْرِ الْعَمَلِ مىگوئید؟! ما مىگوئیم: چرا شما بر خاك و تربت سجده نمىكنید؟ چرا قنوت نمىگیرید؟! چرا حَیَّ عَلَی خَیْرِ الْعَمَلِ
نمىگوئید؟!
نزاع شیعه با عامّه، در اصول شریعت است
اینها مسائل فقهیّه است، و هر كس تابع كلیّات و اصول مذهب خود اوست، چرا نزاع با ما را در این امور قرار مىدهید؟ در مسائل فقهیّه، همیشه بین فقهاء اختلاف رأى بوده است. در بین مذاهب اربعه تسنّن اختلاف رأى نیز فراوان است. و ما اصولاً بحث در این امور نداریم. پس از ثبوت مذهب، هر كس تابع فقیه متخصّص در مذهب اوست. و البته بر اساس اصول مسلّمه همان مذهب باید تمشّى نمود.
إشكال ما با شما در اُصول است! در أصل ولایت است! در غاصبیّت خلفاى سه گانه است. در مخالفت آنها با نصّ قرآن است. در إیذآء و آزار رسول الله است. در إنكار حقّ بعد از شناسائى و عرفان است.
شیعه مىگوید: ما نمىتوانیم نصّ صریح قرآن را نادیده بگیریم و از أخبار صحیحۀ مستفیضهاى كه خود أهل سنّت در كتب خود آوردهاند، رفع ید كنیم. و این قرآن و این سنّت رسول اكرم، ما را أمر مىكند كه از أبو بكر و عمر و عثمان تبرّى بجوییم. قرآن ایشان را مورد لعنت خداوند، و عذاب مهین قرار داده است. ما چگونه مخالفت قرآن كنیم؟!
شیعه مىگوید: علماى بزرگ شما همانند بخارى و مسلم و غیرهما روایت كردهاند كه: چون رسول خدا رحلت كرد، فاطمه به نزد أبو بكر فرستاد، و طلب میراث خود كه از پدرش رسیده بود: از فدك، و از ما بقى خمس خَیْبَر نمود. أبو بكر امتناع ورزید كه چیزى به او برگرداند فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَی أبیبَکْرٍ وَجْدًا شَدِیدًا وَ هَجَرَتْهُ وَ لَمْ تُکَلِّمْهُ حَتَّی مَاتَتْ وَ هِیَ وَاجِدَةٌ عَلَیْهِ1 (فاطمه بر أبو بكر
خشمگین شد، خشم شدیدى و از او دورى گزید، و با او سخن نگفت، تا در حال خشم و غضب بر او از دنیا رفت).
و از طرفى دیگر أئمّۀ حدیث و بزرگان شما همچنین مانند كتاب الْجَمْعُ بَیْنَ الصَّحِیحَیْنِ حمیدى روایت مىكنند كه رسول خدا فرمود: فَاطِمةُ بَضْعَةٌ مِنّی یُؤْذینی مَنْ آذَاهَا (فاطمه پارۀ گوشت من است، اذیّت مىكند مرا هر كس او را اذیّت كند).
شیعیان این دو حدیث را مىگیرند، و صغرى و كبراى شكل أوّل قیاس برهانى قرار مىدهند، و مىگویند:
أبُوبَکْرٍ آذَی فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ، وَ مَنْ آذَی فَاطِمَةَ آذَی رَسُولَ اللهِ.
(أبو بكر، فاطمه را اذیّت كرد، و هر كس فاطمه را اذیّت كند، رسول خدا را اذیّت كرده است) و نتیجه گرفته مىشود كه: أبوبکر آذَی رَسُولَ اللهِ (أبو بكر
رسول خدا را اذیّت كرده است).
و چون در قرآن كریم وارد است: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذابًا مُهِينًا (آیه ٥٧، از سوره ٣٣: أحزاب).
«آنان كه خدا و رسول خدا را اذیّت كنند، خداوند آنها را در دنیا و در آخرت لعنت مىكند، و براى آنان عذاب پست كننده و خوارىآفرین مهیّا مىنماید».
فعلىهذا مفاد آیۀ قرآن، كبراى قیاس دیگرى مىشود، كه صغراى آن استنتاج شده بود:
أبُوبَکْرٍ آذَی رَسُولَ اللهِ، وَ مَنْ آذَی رَسُولَ اللهِ. لَعَنَهُ اللهُ فِی الدُّنْیَا وَ الآخِرَةِ وَ أعَدَّ لَهُ عَذَابًا مُهِینًا.
«أبو بكر رسول خدا را اذیّت كرد، و هر كس رسول خدا را اذیّت كند، خداوند در دنیا و آخرت او را لعنت مىفرستد، و عذاب پست و ذلّتبار براى او آماده مىسازد.»
بنابراین أبو بكر به نصّ صریح قرآن، مورد دورباش از رحمت، و مورد لعنت و نفرین خداوند است.
عامّه با علم و وجدان، پیروى از خلفاء جور مىكنند
در برابر این برهان، سُنّیها چه مىتوانند بگویند؟! چون برهان است. خطابه و شعر و مغالطه و حتّى جدل هم نیست، و مقدّمات آن از مسلّمات و یقینیّات است.
آیا مىتوانند بگویند: قرآن را كه كبراى مسئله است، قبول نداریم! و یا صغرا را كه در كتب مُعْظَم خود آنها همانند صحیحین آمده قبول نداریم؟ آنها فقط مىگویند قرآن مسلّم است، و أحادیث صحیحه مسلّم است، و این أحادیث هم صحیح است، و لیكن این صغرى چیدن، و كبرى نهادن، و نتیجه گرفتن را وِل كنید! این قیاس و منطق به دردِ شما مىخورد، سلفِ صالح، همگى عادل بودهاند، و براى حفظ إسلام از آنها نباید خرده گرفت! اینست مَنْطق مخالفان! اینست منطق ابن تیمیّه، كه صریحاً مىگویند، باید پا بر روى فهم گذارد، و عقل را مخذول و منكوب كرد، و كوركورانه از خلفاى جور پیروى كرد.
خوب! ما هم مىگوییم: كارى به كار آنها نداریم، خوب و یا بد، براى
خودشان بودهاند، آمدهاند و رفتهاند، و هر كدام نامۀ عملى جداگانه دارند، و خداوند به حساب آنها رسیدگى خواهد نمود، به ما چه مربوط وقت خود را و عمر خود را صرف كنیم، تا از پروندۀ شخصى كه در چهارده قرن در پیش مىزیسته است پردهبردارى كنیم؟! ولى سخن در اینجاست، كه اگر بنا بشود: ما أعمال، و رفتار، و خطبهها، و قوانین، و دستورات آنها را سرمشق خود گرفته، و بدان عمل كنیم، و به سنّت آنها رفتار نماییم، باز هم مىشود گفت: تحقیق و تفحّص لازم نیست؟ تجسّس موجب إتلاف عمر است؟ یا نَه، باید نه یك عمر بلكه عمرها صرف شود، تا از روى یك لغزش تا چه رسد لغزشها، و خطاها، و خیانتها، و جنایتهاى آنان پرده برداشت، و صریحا إعلام كرد كه: این پیشوایان مقدّس مآب قابل إمامت و خلافت نیستند، و اُسْوَه و الگوى عمل و أخلاق و عقائد مردم قرار نمىگیرند.
ابن تَیْمِیَّه، چون میبیند که این روایات بسیاری که در کتب معتبرۀ عامّه همچون تفسیر ثعلبی و تفسیر أبوالسُّعُود و غیرهما از آن صحابۀ جلیل القدر: حذیفة بن یَمان، و از سُفْیان بن عُیَیْنَه که پیشوائی او در حدیث و تفسیر و وثاقت او در نزد عامّه جای تردید نیست در شأن نزول آیۀ سأَلَ سَائل، آمده است، اگر بنا بشود مُهْرِ قبولی بخورد، پایه و اساس خلافت أبوبکر و عمر را میزند، زیرا در این روایات وارد است که آن مُنْکرِ سائل به پیامبر پرخاش نموده و گفت: این همه تكالیف كه بما نمودى، بس نبود، تا آنكه زیر دو بازوى پسر عمویت را گرفتى! و بر ما أمیر و سپهسالار كردى؟! این از جانب خودت بود، و یا از جانب خدا؟!
این روایات صراحةً مىرساند كه مراد از مولى در حدیث مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ سپهسالارى و إمامت و خلافت و تدبیر اُمور عامّه است، و سنّىها ولایت را به این معنى، معنى نمىكنند، تا با وجود و تسلیم حدیث غدیر، از اعتراف به مفاد و معناى واقعى آن خوددارى كنند. سُنّىها مىگویند، عمر و أبو بكر هم حدیث غدیر را شنیدند، و به على بن أبیطالب تهنیت گفتند، و بَخٍّ بَخٍّ سر دادند، و لیكن اگر معناى ولایت، إمامت بود، خود آنها مخالفت نمىكردند، پس معناى مولى إمام نیست. ناصر و پسر عمو و دوستدار و نظائرهاست.
أعیان علماء عامّه، آیۀ سأل سائل را دربارۀ منكر على آوردهاند
و لیكن در حدیث سأل سائل، حارث بن نعمان فهرىّ، اعتراضش به رسول خدا بر اساس فهمیدن إمامت و خلافت است، زیرا كه خودش از مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ إمامت فهمیده است. فلهذا ابن تیمیّه متعصّب، بهر درى كه بزند، باید این را إنكار كند، و گرنه پایههاى مذهبش شكست خورده و فرو خواهد ریخت.
و لله الحمد ریخته شده، و با بحثهاى علماءِ راستین، و پاسداران تشیّع، دیگر براى مكتب و مذهب او و همكارانش، آبروئى نمانده است.
ابن تیمیّه، به این حدیث چند اشكال مىكند. أوّل آنكه: أصل این نسبت، كذب و افتراء است، و اتّفاق علماء بر اینكه این آیه در شأن على بن أبیطالب نازل شده است، كذب بزرگتر و افتراء مهمترى است، زیرا كه یك نفر از علمائى كه مىفهمند چه مىگویند، این حدیث را روایت نكرده است.
جواب: نسبت كذب به این حدیث، كذب محض و افتراء است، و اینكه یك نفر از علمائى كه سخن خود را مىفهمند، روایت نكرده است، كذب بزرگتر و افتراء مهمترى است.
آیا أمثال أبُوعُبَیْدة هَرَوِیّ، ثَعلَبّی، أبُوبَکْر نَقّاش، سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَه، قَزْوینی، قُرْطُبِیّ، حَاکِم حَسْکَانِیّ، سَمْهُودِیّ، ابنُ صَبَّاغِ مَالِکی، تا برسد نصاب به سى نفر از بزرگان و أعلام عامّه كه این حدیث را در كتب تفسیر و حدیث و تاریخ خود آوردهاند، آنقدر نفهم و بىمقدار هستند كه كلام خود را نمىفهمند، و ایراد این حدیث را در كتب خود از باب نقل هذیان و پریشانگوئى آوردهاند؟! و یا از باب رمانسرائى، و أفسانهسازى؟!
در جائیكه خود ابن تیمیّه، این أعلام را أرباب عِلْم و حدیث میشناسد، نسبت جَهْل و نفهمى به آنها دادن، نسبت جهل و نادانى به خود دادن است. إمضاء و اعتراف بر حسد و كینه و بغض است.
ابن تیمیّه در معناى أبطح، إعمال غرض كرده است
إشكال دوم آنكه: در روایت است كه چون حدیث، شایع شد و در شهرها رسید، حرث بن نعمان سوار ناقۀ خود شد، و به أبْطَحْ آمد، و درحالىكه رسول خدا در أبْطَحْ بود، پیاده شد، و به نزد او آمده، و سخنان خود را گفت. درحالىكه أبطح در مكّه است نه در مدینه، و رسول خدا بعد از واقعۀ غدیر كه به إجماع شیعه و سنّى
در روز هجدهم شهر ذوالحجّه بوده است، تا وقت رحلت آن حضرت كه پس از ماه محرّم و صفر بوده است، دیگر به مكّه مراجعت ننمودند.
أبطح، اختصاص به مكّه ندارد
جواب: این مسكین جاهل بوده، و یا تجاهل نموده است كه: أبطح، علم براى موضع خاصّى در مكّه نیست، بلكه أبْطَحْ و بَطْحآء اسم جنس است براى هر جاى وسیعى كه به واسطه آمدن سیل، و یا وزش باد، در آنجا شنهاى ریز كه در زبان فارسى به آن ماسهبادى گویند جمع شود، و آن زمین به واسطۀ نداشتن خاك قابل زراعت نیست. و نظیر این زمین هم در مكّه هست، و هم در مدینه، و هم در عراق، و در بسیارى از نقاط دیگر كه وزش باد آن شنهاى خرد و نرم را در زمین مىگسترد، و یا پس از فرو نشستن سیل كه تمام وادى را فرا گرفته است، آن ماسهها تهنشین مىشود، و زمین را به صورت رمل و ماسّه بسیار خرد و روان در مىآورد.
در «تاج العروس» گوید: و بَطِحٌ بر وزن کَتِفٌ، رَمْل است در بَطْحآء. و جوهری و غیره ذکر کردهاند که: (بَطِیحَه و بَطْحآء و أبْطَح) عبارت است از مسیل وسیعی که در آن ریگهای ریز باشد، و از جمله أبْطَحْها، أبْطَح مکّه است که در حدیث وارد است: رسول خدا در أبْطَح نماز گزاردند. مراد أبْطَح مکّه است یعنی مسیل وادی مکّه. و از أبوحنیفه وارد است که: در أبْطَح هیچ چیز نمیروید و آن عبارت از بطن سیل گاه است، و از نَضْر وارد است که: بَطْحآء بطن زمین پست و وادی است که به واسطۀ جریان سیل، خاک نرم و شن ریز در آنجا جمع میشود، و گفته میشود که ما در أبْطَح وَادی آمدیم، و در آنجا خوابیدیم، و یا در بطحاء وادى آمدیم، یعنى در روى شنهاى نرم و خاكهاى ریز و سهل و رقیق.
تا آنكه گوید: بَطْحآءِ مکّه و أبْطَح مکّه، معروف است، به واسطۀ گسترده شدن و اتّساع آن. و زمین مِنَی از جزو أبْطَح است. و قُرْیشِ بِطَاح آنانند که در أبَاطِح مکّه و بَطْحآء مکّه زیست میکنند، و قُرَیَشْ ظَوَاهِر آنانند که در حَوَالَی مکّه منزل دارند.
و در «تهذیب اللغة» از ابن اعرابى نقل است كه قُرْیشِ بِطَاح در داخل شِعْب، بین دو أخْشَبِ مکّه زندگی میکنند و قُرَیْشِ ظَوَاهِر در خارج شعب منزل دارند. و
بزرگوارترین این دو دسته همان قریش بطاح هستند. و مراد از دو أخْشَبِ مکّه، دو کوه أبُوقُبَیْس، و كوه مقابل آن است.
و در عبارت أرباب أنساب چنین آمده است كه: قُرَیْشِ أبَاطِح و قُرَیْشِ بِطَاح، چکیده و جوهره و حقیقتِ خالص قریش هستند که در بَطْحآء مکّه زیست میکنند، و در آن محلّ منزل گرفته و فرود آمدهاند و در مقابل آنها قُرَیْشِ ظَوَاهِرْ آنانند که در بَطْحآء، اتّساع محلّ و زندگی برای ایشان نبوده، و به ناچار در خارج از بَطْحآء زیست کردهاند.1
بیان أهل لغت در أبطح که هر مکان مسیل گسترده با شن و رَمْل است
و در «لسان العرب» گوید: بَطْحآء مسیلى است كه در آن خردههاى شن است.
و ابن سِیده گفته است: بَطْحآءِ وادی، خاک نرمی است که سیل بدانجا کشانده است. و جمع آن، بَطْحَاوَات و بِطَاح است و گفته میشود: بِطَاح و بُطَّحْ، همچنانکه گفته میشود: أعْوَام و عُوَّم. و اگر عریض و وسیع باشد آنرا أبْطَح گویند و جمع آن أبَاطِح است.
و در حدیث عُمَر است كه إنَّهُ أوَّلُ مَنْ بَطَّحَ الْمَسْجِدَ یعنى أوّلین كسى است كه گفت: زمین مسجد مدینه را از شن نرم وادى مبارك بپوشانید! و مراد از وادى مبارك وادى عقیق است كه رسول خدا در آنجا خوابیدهاند.
و ابن شُمَیِّل گفته است: بَطْحآءِ وَادِی، و أبْطَحِ وَادیِ، شنهای خرد و نرمى است كه در بطن مسیل آن موجود است.
و پس از آنكه بسیارى از آنچه را كه از «تاج العروس» آوردیم، آورده است، گوید: و بَطِیحَة زمینى است ما بین واسِطْ و بَصْرَه، و آن آب زرد رنگ و متغیّر اللّونی است که از بسیاری و گسترش، إطراف آن دیده نمیشود. و آن محلّ فرو رفتن آب دجله و فرات است. و همچنین آبهای فرو رفتهای که ما بین بصره و أهواز است، آنها را نیز بطیحه گویند. و زمین طَفّ، درساحل بَطِیحَه است، که تمام آنرا بَطائح گویند.2
و در «مصباح المنیر» گوید: وَالْبَطیحَةُ وَ الأبْطَحُ کُلُّ مَکَانٍ مُتَّسِعٍ: هر مكان وسیعى را بطیحة و أبْطَح گویند. و أبْطَح در مکّه مراد مَحَصَّب است.1
و در «صحاح اللَّغة» گوید: بَطَحَهُ أی ألْقَاهُ عَلَی وَجْهِهِ فَانْبَطَحَ: یعنى او را برو در افكند، و او بروى چهرهاش در روى زمین پخش شد. وَ أبْطَح مسیل واسعى است كه در آن شنهاى نرم و ریگهاى ریز باشد و جمع آن أبَاطِحْ و بِطَاحْ باشد.2 و در «نهایة» گوید: و در حدیث عمر آمده است كه: إنَّهُ أوَّلُ مَنْ بَطَّحَ الْمَسْجِدَ، تا آنكه گوید: و در حدیث صداق آمده است: لَوْ کُنْتُمْ تَعْرِفُونَ مِنْ بَطْحَانَ مَازِدْتُمْ. و بَطْحَان با فتح بآء اسم وادى مدینه است و بَطْحَانِیُّون منسوب به بَطْحَان هستند، و اکثر مردم باءِ بَطْحَان را ضمّه مىدهند، و شاید آن صحیحتر باشد.3
و در «أقرب الموارد» گوید: بَطَّح الْمَسْجِدَ یعنی شن ریزهها در آن ریخت و پهن کرد. در حدیث آمده است: فَأهَابَ النَّاسَ إلَی بَطْحِهِ، یعنی مردم را به گستردن آن شنها وادار کرد و به تسویه و هموار نمودن آنها زَجْر و أمْر نمود. و تَبَطَّحَ السَّیْلُ یعنی در بطحآء گسترش یافت، و سیل عریضی دامن وادی را گرفت و بَطِیحَة مسیلی است که در آن شنهای خرد است، و جمع آن بَطَائح آید، و نیز محلّ فرو رفتن آب دجله و فرات را بَطِیحَة و بَطَائح نامند. و بَطْحآءِ نیز همان مفهوم بَطِیحَة را دارد و جمع آن بِطَائح و بَطْحَاوَات آید، و أبْطَح مثل بَطِیحَة و بطحآء است و جمع آن أبَاطِح است.4
و در «معجم البلدان» گوید: الْبَطْحَآءُ در لغتْ مسیلی است که در آن شنهای خُرْد باشد، و جمع آن أبَاطِح است. تا آنکه گوید: أبوالحسن محمّدبن علی بن نَصْر کاتِب میگفت: من یکی از زنان مُغَنّیه که عُود مىنواخت، شنیدم كه: در أبیات
طریح بن إسمعیل ثَقَفی كه دربارۀ ولید بن یزید بن عبد الملك سروده بود، و خود نیز از دائىهاى او بود، تغنّى مىنمود، بدین بیت:
أنْتَ ابْنُ مُسْلَنْطِحِ الْبِطَاحَ وَ لَمْ | *** | تَطْرُقْ عَلَیْکَ الْحُنِیُّ وَ الْوُلُجُ1 |
«تو پسر آن بَطْحاءِ واسع و گسترده هستى! و زمینهاى پست منخفض، و سایر نواحى و راهها به تو دست نیافته است» یعنى تو از بَطْحاء هستی که معروف و مشهوری! و از میان زمینِ منخفض و نواحی دیگر نیستی، تا نَسَبَتْ مخفى باشد، و ریشه و أصالتت پنهان شود.
بعضی از حضّار مجلس گفتند: مراد از بِطَاح در این بیت، غیر از بَطْحاءِ مکّه نیست، چگونه آنرا به صیغۀ جمع آورده و بِطَاح گفته است.
یکنفر علویّ بَطْحَاوی به هیجان آمد و گفت: مراد از بَطْحاءِ دیگر، بَطْحاءِ مدینه است و آن بَطْحآء از بَطْحآء مکّه، بزرگتر و واسعتر است، و جدّ من از آنجاست. و این شعر را برای آن خواند:
وَ بَطْحَآءُ الْمَدِینَةِ لی مَنْزِلٌ | *** | فَیَا حَبَّذَا ذَاکَ مِنْ مَنْزِلِ |
«و بطحاء مدینه منزل من است، پس اى چه نیكو و خوش منزلى است آن منزل.»
آن بعض از حضّار گفت: بنابراین مجموعاً بطحآء مكّه و بطحآء مدینه، دو بطحاء مىشوند، معناى صیغۀ جمع چیست؟!
جواب مىگوئیم: عرب در كلام توسّع قائل است، و بالأخصّ در شعر، چه بسیار از مواضع تثنیه را به صیغۀ جمع مىآورد. و بعضى از مردم گفتهاند: أقلّ أعداد جمع دو است، نه سه.
تا آنكه گوید: تمام این تأویلات، تكلّف و دردسر است، زیرا وقتى كه
به إجماع أهل لغت، بَطْحآء عبارت است از هر زمینی که دارای شن و خرده ریگ باشد، پس هر قطعهای از آن زمین را بَطْحآء گویند. و قریش را در صَدْر جأهلیّت، بدو دسته: قریش بَطْحآء و قریش ظَوَاهِر مینامیدند در حالیکه یکنفر از آنها در مدینه نبود.1
و در «مَرَاصِد الاطّلاع» گوید: اصل بَطْحآء، مسیل وسیعی است که در آن خردههای ریگ باشد، و گفتار عمر: ابْطَحُوا الْمَسْجِدَ یعنی سنگهای ریز در آن بریزید! و آن موضعی است بخصوصه در نزدیکی ذِی قَار. و بطحاءِ مکّه گسترده و ممدود است. و بَطْحآءِ ذِی الْحُلَیْفة و بَطْحآءِ ابْنِ أزْهَر، در نزدیکی مدینه واقعند، و در آن مسجدی برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم موجود است.
و بَطْحآء أیضاً شهری است در مغرب نزدیک تلمسان، که بین آن دو شهر سه روز و یا چهار روز راه فاصله است.2
و در کتاب «الْبُلْدان» گوید: از شهر وَاسِط تا شهر بَصْره از بَطَائح است، زیرا در آنجا چند آب با هم جمع میشوند، و پس از آن در بطائح در دَجْله در آن قسمتهائی که هیچ نمیروید میرود، و سپس به سوی بصره بر میگردد و در شط نهر ابن عمر میریزد.3
و علاوه بر إجماع أهل لغت که أبْطَح، عَلَم خاصّ برای مکّه نیست، بلکه اسم جنس است، و بر أبْطَحِ مدینه که ذِی حُلَیْفَه است، نیز گفته میشود، شواهد بسیاری از أشعار بلغا و فصحای عرب، و همچنین در عبارات أحادیث وارد است که بر این معنی دلالت دارد، از جمله ابیاتی است که به حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام منسوب است که در آنها وَلِیدُ بْنُ مُغِیره را مخاطب میسازند:
یُهَدِّدُنی بِالْعَظِیمِ الْوَلِیدْ | *** | فَقُلْتُ: أنَا ابْنُ أبِیطَالِبِ١ |
أنَا ابْنُ الْمُبَجَّلِ بِالأبْطَحَیْنْ | *** | وَ بِالْبَیْتِ مِنْ سَلَفی غَالِبِ٢ |
١ ـ ولید مرا به أمر مهم و بزرگى تهدید مىكند، من به او گفتم: من پسر أبو طالب هستم.
٢ ـ من پسر آن كسى هستم كه به انتساب دو أبطح تعظیم و تشریف شده است، و از نیاكان من: غَالِبْ، به بیت الله الحرام نیز انتساب دارد، و به همین جهت، معظّم و مكرّم است.
و مَیْبُدِیّ در شرح این أبیات گوید: مراد از دو أبْطَح در گفتار آنحضرت، أبْطَحِ مَکَّة و أبْطَحِ مَدِینَة است.1
و بُخاریّ و مُسْلِم، از عبدالله بن عُمَر روایت کردهاند که: إنَّ رَسُولَ اللهِ أنَاخَ بِالْبَطْحَاءِ بِذِی الْحُلَیْفَةِ فَصَلَّی بِهَا.2
«رسول خدا صلّى الله علیه و آله در بَطْحآءِ که در ذُوالحُلَیْفه بود، شتر خود را خوابانید و در آنجا نماز گزارد.» و معلوم است كه ذو الحلیفه در نزدیكى مدینه است.
و نیز در حدیث غدیر، از طریق حُذَیفة بن اُسَید، و عامر بن لَیْلَی آمده است که: چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از حِجّة الوَدَاع مراجعت میکرد و غیر از آن حجّی از مدینه به جای نیاورده بود آمد تا به جُحْفَه رسید و در بَطْحآءْ نهی فرمود که در زیر آن درختان نزدیک بهم کسی منزل نکند و در آنجا به خطبه برخاست.3
و سیّد حمیرى در قصیده عینیّۀ خود كه وصف حوض كوثر أمیرالمؤمنین را در روز قیامت مىكند از جمله مىگوید:
بَطْحآءُهُ مِسْکٌ وَ حَافَاتُهُ | *** | یَهْتَزُّ مِنْهَا مونقٌ مُونِعُ |
«تَه حوض کَوْثر از مشك مفروش است، و در جوانب آن درختهاى دلفریب و زیبا و با میوههاى رسیده در اهتزاز است»4.
و ابن صیْفى شهاب الدین شاعر معروف به حیْص و بیْص در مرثیۀ
أهل بیت علیهم السّلام، از زبان حال آنان درحالىكه دشمنان و قاتلان خود را مخاطب قرار دادهاند، مىگوید:
مَلَکْنَا فَکَانَ الْعَفْوُ مِنَّا سَجِیَّةً | *** | فَلَمَّا مَلَکْتُمْ سَالَ بِالدَّمِّ أبْطَحُ١ |
وَحَلَّلْتُمُ قَتْلَ الاُسَارَی و طَالَمَا | *** | عَدَوْنَاعَلَیالأسْری فَنَعْفُو وَ نَصْفَحُ٢ |
فَحَسْبُکُمُ هَذَا التَّفَاوُتُ بَیْنَنَا | *** | وَ کُلُّ إنَآءٍ بِالَّذِی فِیهِ یَرْشَحُ٣1 |
١ ـ ما مُلْك و حكومت یافتیم، و عفو و إغماض، سجیّه و خوى و عادت ما بود، امّا چون شما ریاست و حكومت یافتید، زمین أبْطَح از خون جارى شد!
٢ ـ و شما كشتن أسیران را حلال شمردید، و چه زمانهاى درازى گذشت كه عادت ما چنین بود كه با اسیران به عفو و إغماض، و گذشت و چشمپوشى از جنایات رفتار مىكردیم!
٣ ـ و براى شما همین تفاوت بین ما و شما كفایت مىكند زیرا كه از كوزه برون همان تراود كه در اوست.
و معلوم است كه حضرت سید الشهداء علیه السّلام را در كربلا كشتهاند و مراد از أبْطَح، أبْطَح عِراق و زمینهاى رَمْلی است كه از كوفه تا بصره إدامه دارد.
و اگر كسى بگوید: حُسَین بن على بن حسن بن حسن بن حسن بن على بن أبیطالب در مكّه كشته شد؛
جواب آنست که او در أبْطَح مکّه کشته نشد چون أبْطَح مکّه در مشرق مکّه است که او را وادی مُحَصَّب گویند و قریب به مِنَی است. بلکه او را با جمیع خاندان او و همراهان او، در وادی فَخ، هَادِی عَبّاسِیّ (نوادۀ منصور دوانیقی) از دم تیغ گذرانید، فلهذا او را شهید فخ گویند.
و وادی فخّ بین تَنْعیم و مکّه، در یکفرسخی شمالی مکّه واقع است.
همچنانکه حضرت سیّدالشهدا، حسین بن علی بن أبیطالب را شهید طَفّ نامند.
از همۀ اینها گذشته، آنچه حَلَبی در سیرۀ خود، و شیخ محمّد صدرالعالم در «معارج العلی» و سبط ابن جوزیّ در «تذکره» آوردهاند، لفظ أبْطَح نیامده است بلکه چنین آوردهاند که سائل در مسجد به نزد رسول خدا آمد. و مراد مسجد مدینه است. و حَلَبی تصریح نموده است که در مدینه بوده است و علیهذا إنَّ الإشکالَ یَرْتَفِعُ بِحَذَا فیرِه.
إشكال سوّم: سورۀ معارج: سَألَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ از سورههاى مكّى است، كه قبل از هجرت باتّفاق أهل علم در مكّه نازل شده است. و بنابراین قبل از واقعه غدیر خمّ به مدّت ده سال، و یا بیشتر نازل شده است. چگونه إمكان دارد بعد از آن واقعه نازل شده باشد؟!
جواب از چند جهت است: أوّل آنكه اگر یكایك از آیات این سوره باتّفاق همه علماء مكّى باشد، باید روایت را حمل نمود كه تكرار نزول شده است، و یا آنكه به مناسبت واقعه جبرائیل، و یا خود حضرت رسول اكرم صلّى الله علیه و آله آن را مكرّراً تلاوت نمودهاند.
و آیاتى كه بر پیامبر أكرم دو بار نازل شده است، بسیار است، كه به جهتى از جهات مهم، چون تذكیر و موعظه، و اهتمام به مفاد و موقعیّت آیه، و یا اقتضاء نمودن در دو مورد، دو بار نازل شده است.
تقریباً اتّفاق علمآءِ شیعه و سنّی است که سورۀ فَاتِحَةُ الْکِتَاب دو مرتبه نازل شده است، یک مرتبه در مکّه در هنگامیکه نماز واجب شد، و یک مرتبه در مدینه، در هنگامیکه قبله، از بیت المقدس به بیت الحرام تحویل یافت، و به همین
جهت كه دو بار نازل شده است آن را السُّورَةُ الْمَثَانِی خوانند.1 و همانند بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ كه در ابتداى هر سوره آمده است، و به إجماع امّت، جزء هر سوره است و همچنین آیات دیگرى همانند ابتداى سورۀ روم2، و آیۀ استغفار: ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ3 و آیۀ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفًا مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ4 و آیۀ أَ لَيْسَ اللهُ بِكافٍ عَبْدَهُ5 و غیرها كه علماء از خاصّه و عامّه در تفاسیر این آیات، تصریح به تكرّر نزول آنها نمودهاند، و سیوطى در «إتقان» باب یازدهم را اختصاص به آیات مكرّره داده است.
دوّم آنكه اتّفاق علماء همگى برمىگردد به آنچه در بعضى از روایات از ابن عبّاس و عَبْداللهِ بْن زُبَیر آمده است كه: سورۀ معارج مكّى است، و آنهم خبر واحد است و اتّفاقى كه مستند به خبر واحد باشد در حكم اعتبار خبر واحد است. و همین روایتى كه از ثَعْلبی از سُفْیان بن عُیَیْنه در شأن نزول آیۀ سأل سائل در وقعۀ غدیر و نیز از غیر ثعلبى، از غیر سفیان، نقل شده است، آنها نیز أخبار آحاد هستند، و در این صورت به كدام مُرَجِّحی مىتوان گفت: آنها بر اینها ترجیح دارند؟!
ممكن است آیات أوّل سورۀ معارج، مدنیّه باشد
سوم آنكه: بنابر تسلیم كه سورۀ معارج، مكّى باشد، ولى به كدام دلیل این آیات أوّل آن مكّى است. زیرا چه بسیار از آیاتى كه در مدینه نازل شده است، و به دستور رسول الله، آنها را در سور مكّیّه قرار دادهاند، و چه بسیار از آیاتى كه در
مكّه نازل شده است، و آنها را در سور مدنیّه قرار دادهاند.
اینها همه به تعیین رسول خدا بوده، و حتّى جاى آن آیات را كه بین فلان آیه، و فلان آیه باشد، نیز رسول خدا معیّن فرمودهاند.
سُیوطىّ در «إتقان» در فصل أوّل گوید: بَیْهَقی در «دلائل» گفته است: در بعضى از سورههائى كه در مكّه نازل شده است، آیاتى است كه در مدینه نازل شده، و سپس به آنها مُلْحَق شده است. و همچنین ابن الحصّار گفته است كه: در هر یك از دو نوع: سورههاى مكّى و سورههاى مدنى، آیات استثنائى است كه در غیر محلّ نزول یعنى مكّىها در مدینه و مدنىها در مكّه نازل شده است.
و سپس گفته است: بعضى از مردم آیات استثنائى را از روى اجتهاد خود معیّن مىكنند، و به نقل توجّه ندارند. و ابن حجر عَسْقلانی در «شرح صحیح بخارى» گفته است: بعضى از پیشوایان أهل علم فقط به بیان آیاتى كه در مدینه نازل شده، و راجع به سورههاى مكیّه بوده است، اعتنا داشتهاند. و أمّا عكس آن را كه نزول سورهاى در مكّه باشد، و تأخّر بعضى از آیات را در مدینه، من ندیدهام، مگر نادرى از آن را.
سُیوطى پس از این نقل مىگوید: و اینك من وارد مىشوم در بیان هر یك از دو نوع یعنى بیان آیات مدنیّه در سور مكّیه و آیات مكّیه در سُوَر مَدنیّه و به نحو استیعاب بیان مىكنم بر حسب مقدار وقوف خودم1.
فعلىهذا مىگوئیم: سوره معارج با آنكه اگر مكّى باشد، أمّا آیات أوّل آن سوره، مدنى است.
و اگر كسى بگوید: قدر متیقّن از اینكه سورهاى مكّیه و یا مدنیّه باشد، آن است كه: ابتداى آن مَکّیّ و یا مَدَنیّ باشد، و یا آیهاى كه از آن نام آن سوره گرفته شده است، مكى و یا مدنى باشد.
جواب آن است كه: این ترتیبى كه فعلاً قرآن بر آن است، بر حسب توقیف و قرار داد است، نه بر حَسْب نُزول آیات. و چه بُعْدی دارد که این آیاتْ أخیراً نازل
شده باشد، و سپس بنابر توقیف، بر آیات نازلشدۀ قبل از آن قرار گرفته، و نام سوره نیز از آن گرفته شده باشد، و اگر چه ما مصلحت و حكمتِ این قرارداد توقیفى را ندانیم، همچنان كه در أكثر موارد ترتیب در قرآن كریم چنین علمى را نداریم.
إشكال چهارم: آیۀ شریفۀ: وَ إِذْ قالُوا اللهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ در سورۀ انفال است، و به اتّفاق أهل تفسیر، بعد از واقعۀ جنگ بدر نازل شده است، و سالهائى قبل از واقعۀ غدیر بوده است. و أهل تفسیر اتفاق دارند بر اینكه: آن آیه به سبب گفتار مشركین مانند أبو جهل و أمثال او به پیغمبر صلّى الله علیه و آله قبل از هجرت بوده است. و این آیه به جهت تذكر دادن خدا رسولش را به گفتارهاى سابق آنهاست. یعنى به یادآور گفتارشان را كه چنین و چنان مىگفتند: كقوله تعالى وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ،1 وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ2 و نحوها. یعنى «به یادآور زمانى را كه خداوند به فرشتگان گفت.. و به یادآور زمانى را كه از نزد أهل خودت چاشتگاهان كوچك كردى»!
و از این تذكار استفاده مىشود كه زمان گفتار مشركان قبل از نزول این آیۀ وَ إِذْ قالُوا اللهُمَ بوده است.
جواب: ابن تیمیّه مسكین3 پنداشته است، و یا خود را به پندار زده است كه
این روایات بیان این را مىكند كه حَارِثُ بْنُ نُعْمَان و یا جَابربْنِ نَضْرِبْنِ حَارِث كه چنین دعائى را كرده، و نزول سنگ باران را از آسمان و یا عذاب ألیم را خواستهاند، نزول آیه وَ إِذْ قالُوا اللهُمَ در همان روز بوده است. و ما در هیچیك از این روایات چنین مطلبى را پیدا نمىكنیم.
فرض كن كه این آیات بعد از جنگ بدر، نازل شده باشد و راجع به قضایاى مشركین قبل از هجرت هم باشد، چه اشكال دارد كه: این مرد منكر ولایت، آن را در آن روزى كه به نزد رسول الله آمده است، در قالب دعا ریخته، و خود، عین آن عبارات و آیۀ نازل شده را از خداوند خواسته باشد؟
مگر دعا كردن طبق آیۀ نازل شدهاى، و یا طبق دعاى واردشدۀ در قرآن كریم، از نقطه نظر تكوین و إمكان تنطّق به آن، منع طبیعى دارد؟ و على هذا این مرد منكر ولایت، كفر خود را به این كلمات اظهار كرده است، همچنان كه مشركین قبل از هجرت در مكّه به همین كلمات إلحاد و كفر خود را إظهار نمودهاند.
از همۀ اینها گذشته، چه اشكال دارد كه: این آیه كه در سورۀ انفال است، و قبل از سوره مائده كه در آخر عمر رسول خدا، به چند سال نازل شده است1 در وقت تألیف قرآن در زمرۀ آیات نازلۀ قبل از آن قرار داده شده باشد. همچنان كه آیات ربا2 و آیه وَ اتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللهِ3 كه آخرین آیات نازل شده بر پیغمبر است، در سورۀ بقره قرار داده شده است، و سورۀ بقره در أوائل هجرت آمده است، و تا زمان آخر عمر پیامبر چندین سال فاصله دارد.
آیۀ: و إذ قالوا اللهمّ نمىتواند گفتار یك بتپرست باشد
از این هم بگذریم، این گفتار او كه: وَ إِذْ قالُوا اللهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ تذكار و حكایت كلام مشركان قبل از هجرت است، كلامى بدون دلیل است، و بیانى بدون حجّت است، اگر دلیل و حجّت بر خلاف آن نباشد. زیرا كه
شخص عارف به اسلوب كلام، شكّ و تردیدى ندارد كه این گفتار:
اللهُمَّ إنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَآءِ أوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ ألیمٍ، گفتار یك مرد مشرك و بتپرستى كه خدا را مسخره مىكند و به حقّ لبخند مىزند نیست. زیرا كه مىگوید: اللهُمَّ بار پروردگار من، إنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ اگر این أمر حق است، از ناحیۀ تو! و در این عبارت كه إسم اشاره آورده است، و سپس با ضمیر منفصل تأكید نموده است، و پس از آن الحقّ را با ألف و لام ذكر كرده، و باز ضمیر خطاب مِنْ عِنْدِکَ آورده است، به هیچوجه گفتار شخص مشرك نیست، بلكه كلام كسى است كه به مقام ربوبیّت إذعان دارد، و در گفتار كسى كه مطلبى آورده و مىگوید: آن مطلب حقّ است، و بس، و منسوب به خداست و بس، توقّف و شكّ دارد، و نمىتواند آن را تحمّل كند، و از آن بیزار بوده، و دعاى مرگ و نابودى براى خود مىكند، و از زندگى ملول و گریزان است.
إشكال پنجم: كفّار قریش چون از خداوند عذاب خواستند، با گفتار خود كه: وَ إِذْ قالُوا اللهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ. (آیۀ ٣٢ از سورۀ ٨: انفال)
بلافاصله در آیه بعد خداوند فرمود: (آیۀ ٣٣ از همین سوره)
وَ ما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ.
«خداوند چنین نیست كه ایشان را عذاب كند، در وقتىكه تو (محمّد) در میان ایشان هستى! و چنین نیست كه خداوند عذاب كنندۀ آنها باشد، درحالىكه آنها از خداوند طلب آمرزش مىكنند».
و همگى متّفقند بر آنكه: چون أهل مكّه عذاب خواستند، عذاب بر ایشان نیامد و سنگ از آسمان بر آنها نبارید. و اگر در قضیّۀ حَرْث بن نُعْمان فهرى، آیهاى بود، و عذابى نازل شده بود، هر آینه همانند آیۀ أصحاب فیل بود كه دواعى براى نقل آن بسیار بود. پس چرا در كتابهاى سیر و تفسیر و تاریخ و نحوها همگى آن را نقل نكردهاند، و همانند أصحاب فیل یك قضیّۀ مشهور و معروفى نشد.
جواب: خوب بود، ایشان آیۀ بعدش را نیز ذكر مىكردند، تا پاسخشان از آن
آیه معلوم شود، و آن آیه این است:
وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ. (آیۀ ٣٤)
«و به چه علّت خداوند آنها را عذاب نكند، در حالى كه آنها موالى و سرپرستهاى مسجد الحرام را از ورود به آن منع مىكنند، و خودشان أولیآء و سرپرستان مسجد الحرام نیستند. أولیآء و صاحب اختیاران در امور مسجد الحرام نیستند مگر مردمان با تقوى، و لیكن أكثر آنها نمىدانند».
در صورت تداوم مخالفت، بر قوم پیغمبر نیز مانند أقوام قبل عذاب مىشد
توضیح این مطلب آن است كه اینطور نیست كه خداوند به هر صورت، و به هر كیفیت و در هر شرائطى عذاب را از مردم مكّه و یا مدینه، با آنكه پیامبر در میان آنها بوده است، برداشته باشد. بلكه عذابِ عمومى را برداشته است در وقتى رسول الله در میان ایشان است، و هنوز خارج نشده، و یا او را إخراج نكردهاند، و در این صورت از بركات، و آثار نفس نفیس او رفع عذاب است، و یا در وقتى كه در میان آنها جمعى از مؤمنان باشند كه به بركت توجّه و استغفار آنها خداوند عذاب را برمىدارد.
و لیكن هنگامى كه آنها پیغمبر را از مكّه إخراج كردند، و چند سالى نیز طول كشید، تا مؤمنان باقیماندۀ در مكّه كم كم به مدینه هجرت كردند، و مكّه از مستغفرین خالى شد، پروردگار إذن فتح مكّه را با شمشیر به پیغمبرش داد. و این غزوات و جنگهاى خونین رسول الله همگى عذاب و نقمت و نكبت و ذلّتى بود كه بر مشركان مىرسید.
و بلكه در صورت تمادى بر جهالت و ضلالت و إعراض از آیات خدا و پذیرش رسول خدا، تهدید و وعید همان صاعقۀ قوم عاد و ثمود، به آنها داده شد، كه عیناً به مثابه قوم عاد كه پیغمبرشان حضرت هُودْ را تكذیب كردند و به مثابه قوم ثمود كه پیغمبرشان حضرت صَالِحْ را تكذیب كردند، صاعقه و رِیح صَرْصَرْ آنها را طعمه حریق و هلاكت خواهد ساخت.
فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللهَ قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ
مَلائِكَةً فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ ـ فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ ـ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ ـ وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ ـ وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ.1
«پس اگر كافران از این آیات إعراض كردند، به آنها بگو: من شما را از صاعقهاى همانند صاعقۀ قوم عاد و ثَمُود بیم دادم و بر حذر داشتم ـ كه پیامبرانشان از هر جانب به سوى آنها آمدند و گفتند: غیر از الله براى خود معبودى نگیرید. آنها گفتند: پروردگار ما اگر مىخواست، رسولانى از فرشتگان نازل مىكرد، بنابراین ما راجع به آنچه شما آوردهاید، كافر هستیم ـ امّا قُوم عَاد در زمین از روى باطل و بنا حقّ بزرگ منشى كردند، و گفتند: نیروى كدام كس از نیروى ما افزون است؟ آیا ندیدند: خداوندى را كه آنها را آفریده است، نیرویش افزون است، و معذلك آیات ما را إنكار مىكردند ـ فعلىهذا ما تندبادى را در روزهاى شوم بر سر آنها فرستادیم، تا به آنها بچشانیم عذاب ذلّتبار را در این زندگى دنیا، و البتّه عذاب آخرت، ذلّت بارتر است، و ایشان مورد یارى و نصرتى قرار نمىگیرند.
و أمّا قُوم ثَمُود را ما دعوت به هدایت كردیم، لیكن ایشان كورى و جهالت را بر هدایت ترجیح دادند و اختیار كردند. و بنابراین صاعقۀ عذاب خوار و پست كننده، در نتیجه اعمالى كه انجام مىدادند، آنها را در برگرفت. و كسانى كه ایمان آورده بودند، و اینطور بودند كه تقواى الهى پیشه ساخته بودند ما آنها را نجات بخشیدیم».
در این آیات مىبینیم كه: به همان وجهى كه خداوند اُمّتهاى پیامبران سَلَف را عذاب کرده است، به اُمّت پیامبر آخرالزّمان نیز هشدار عذاب داده است، به طوریکه پیامبرش را از اُمُّ الْقُرَی بیرون ببرد، و همۀ آنها را طعمۀ
صاعقه سازد، و یا پس از هجرت او و مسلمانان به مدینه، حوالۀ آنها را با شمشیر و نیزه نماید، پس از نقطهنظر عذاب عمومى، این إعلام و إخطار و سپس نزول و ورود عذاب، همگانى است.
دستور رسول خدا به قتل صبر براى سه تن از اسراى جنگ بدر
و امّا از نقطه نظر عذابهای شخصی، همانند کوری و فلج و ارتعاش أعضاء و طعمۀ درنده شدن و قَتْل صَبْر1 و ما شابهها نیز مواردى در تاریخ و سِیَر از رسول خدا آورده شده است:
در غزوۀ بدر كه مشركان اسیر مسلمانان شدند،2 از مشركان فِدْیه گرفتند و
همگى را آزاد كردند مگر سه نفر: نَضْرُبْنُ حَارِثِ بْنِ کَلْدَة و عَقَبَةُ ابْنُ أبیمُعَیْط و مُطْعِمُ بنُ عَدِیّ.
نَضْر بن حَارِث همان بود كه مىگفت: إنْ هَذَا إلّاَ إسَاطِیرُ الأوَّلینَ. «این أحادیثى (قرآن) كه پیامبر بر ما مىخواند چیزى نیست مگر افسانهسازىهاى دوران پیشین».
رسول خدا فرمود: اى عَلی! نَضْر را نزد من بیاور، من او را طلب مىكنم. أمیرالمؤمنین علیه السّلام با دست خود موهاى سرش را گرفته و به نزد رسول آوردند ـ و نَضْر مرد زیبائى بود، و سرش گیسو داشتـ.
نَضْر گفت: اى محمّد! من تو را به رَحِمیَّت و قرابتى كه بین من و تست سوگند مىدهم كه با من همان معاملهاى را كنى كه با هر مردى از مردان قریش مىكنى! اگر آنها را كشتى مرا هم بكش، و اگر از آنها فداء گرفتى و آزادشان كردى، از من هم فداء بگیر!
پیامبر صلّى الله علیه و آله فرمود: لاَرَحِمَ بَیْنی وَ بَیْنَکَ! قَطَعَ اللهُ الرَّحِمَ بِالإسْلاَمِ.
«قرابت و رحمیّتى بین من و تو نیست، زیرا كه إسلام، رَحِمها را جدا كرده است، و رَحِمهای شرك و جاهلى را رَحِم نمىشمرد»! اى على! او را جلو بیاور، و گردن او را بزن! و گردن او را زدند.
و سپس فرمود: اى على! عَقَبَه را به نزد من بیاور! عَقَبَه گفت: یا محمّد! ألَمْ تَقُلْ لا تُصْبَرُ قُرَیْشٌ؟ «مگر تو نگفتهاى كه: قریش را صبرا نمىكشیم»؟ پیامبر فرمود: وَ أنْتَ مِنْ قُرَیْشٍ؟ إنَّما أنْتَ عِلْجٌ مِنْ أهْلِ صَفُورِیَّةَ! وَاللهِ لأنْتَ فِی الْمِیلاَدِ أکْبَرُ مِنْ أبیکَ الَّذِی تَدَّعِی لَهُ!
«تو از قریش هستى؟! بلكه حقّاً تو مزغولى بزرگ هیكل از كفّار عجم از أهل صفوریّه مىباشى! سوگند به خداوند، تو در نسب و ولادت بزرگتر هستى از پدرت كه خود را بدو منتسب مىدارى»!
عقبه گفت: فَمَنْ لِلصَّبِیَّةِ؟! «بعد از من سرپرست دختر من چه كسى باشد»؟!
رسول خدا فرمود: النّارُ. «آتش» و سپس گفت: حَنَّ قِدْحٌ لَیْسَ مِنْها.
«جوهره خود را بروز داد كه أصالت ندارد».1
و گوینده اللهُمَّ إنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَآءِ أوِائْتِنَا بِعَذَابٍ ألیمٍ نَضْر بن حارث بوده است، كه طبق دعاى خود، در جنگ بَدْر صَبْراً به قتل رسید.2
و دربارۀ عموى پیامبر: أبُولَهَب و زوجهاش اُمّ جمیل خواهر أبوسُفیان صَخْربن حَرْب كه از هر گونه ایذاء و تكذیب و آزار پیغمبر دریغ نداشتند، تَبَّتْ يَدا أبِيلَهَبٍ وَ تَبَ وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ نازل شد.3
«بریده باد دو دست أبُولَهَب و خود او نیز بریده باد (تا آنكه گوید): و زن او كه باركش هیزم است».
طَارِق مُحَاربی گوید: در هنگامى كه من در بازار ذِی مَجَاز عبور مىكردم دیدم جوانى را كه مىگوید: قُولُوا: لاَ إلَهَ إلّاَ اللهُ تُفْلِحُوا «بگوئید: معبودى جز الله نیست كه رستگار شوید»!
و در این حال دیدم مردى را كه در پشت سر او بود، و به او سنگ مىانداخت و ساقهاى پا و دو رگ پشت پاى او را خونین كرده بود، و مىگفت: اى مردم این مرد بسیار دروغگوست، او را تصدیق نكنید!
من پرسیدم این جوان كیست؟ گفتند: این مُحَمّد است كه به گمان خودش
پیغمبر است، و این مرد عموى او أبُولَهَب است كه مىپندارد او كذّاب است.1
دو دختر پیامبر اکرم زنهای دو پسر أبُولَهَب بودند، بدینگونه که رُقَیَّة زوجۀ عُتْبَة بْن أبِیلَهَبٍ و خواهرش اُمُّ کُلْثُوم زوجۀ عُتَیْبَة بْن أبِیلَهَبٍ بود. چون آیۀ تَبت يدا أبِيلَهَب نازل شد، أبُولَهَب و امّ جمیل به پسرانشان گفتند: از دو دختر محمّد مفارقت کنید! و آن دو پسر دختران پیامبر را طلاق گفتند. و عثمان بن عُفَّان در مکّه با رُقَیّه ازدواج کرد و با او به زمین حبشه هجرت كردند، و در آنجا پسرى زائید به نام عبد الله. این پسر چون شش ساله شد، خروسى به چشم او منقار زد و صورتش ورم كرد و مریض شد و از دنیا رفت.
زمان جنگ بَدْر، رُقَیَّه مرض حَصْبه داشت، و عثمان به أمر رسول خدا برای پرستاری او در غزوۀ بَدْر شرکت نکرد، و در روز واقعۀ بَدْر، رُقَیَّه رحلت کرد، و در روزیکه زید بن حارثه بشارت فتح مکّه را در بَدْر به مدینه آورد رُقَیَّه را دفن كردند.2
و چون عُتَیْبة بْنُ أبِیلَهَبٍ اُمّ کُلْثُوم را طَلاق داده بود، و با او زفاف نكرده بود، بعد از رُقَیَّه، عثمان او را به نكاح خویش درآورد، و این در سنۀ سوّم از هجرت بود، و در سنۀ نهم از هجرت وفات كرد و رسول خدا بر او نماز خواندند، و أسمآءِ بِنْتِ عُمَیْس وَصفِیّه بن عبدالمطَّلِب او را غسل دادند.3
و چون اُمّ کُلْثُوم رحلت كرد، رسول خدا بر لب قبر او نشسته بود، و چشمانش از اشك جارى بود، فَقَالَ: هَلْ مِنْکُمْ مِنْ أحَدٍ لَمْ یُقَارِفِ اللَّیْلَةَ؟ وَلاَ یَدْخُلِ الْقَبْرَ رَجُلٌ قَارَفَ أهْلَهُ. فَلَمْ یَدْخُلْ عُثْمَانُ.4
رسول خدا فرمود: «در قبر براى مراسم اُمّ کُلْثُوم كسى داخل شود كه: دیشب با زوجهاش همبستر نشده است. و آیا كسى در میان شما هست كه هم بستر نشده باشد؟ و عثمان داخل نشد».
و معلوم مىشود، در همان شب رحلت اُمّ کُلْثُوم كه با ضربِ او، طبق روایات، زوجهاش بسترى و مریض شده و از دنیا رفته است، با زوجۀ دیگرش همبستر شده و به ارتحال دخت پیامبر گرامى أبداً توجهى نداشته است.
نفرین پیامبر دربارۀ دو پسر أبو لهب
ابن أثیر آورده است كه: بَیْهَقی از قَتادَه تخریج كرده است كه: عُتْبَةُ بْنُ أبِیلَهَب بر رسول خدا درآویخت، و در إیذآء و اذیّت مسلّط شد و پیراهن رسول خدا را پاره كرد. رسول خدا به او گفت: أمَا إنِّی أسْألُ اللهَ أنْ یُسَلِّطَ عَلَیْهِ کَلْبَهُ، «من از خداوند مىخواهم كه سگ خودش را بر او مسلّط كند».
عُتْبَه با جماعتی از قریش به سوی شام میرفتند و در مکانی فرود آمدند که بدان زَرْقَآء میگفتند، تا شبی بیارمند ناگهای شیری دور آنها گردید، و جست، و از میان آن جماعت سَرِ عُتْبَه را در دهان برد، و فشار داد، و خرد كرد، و او را كشت.1
و بَیْهَقی از عُرْوَه از پدرش بدین طور روایت كرده است كه: در آن شب آن شیر از آنها انصراف داشت و آنها خوابیدند، چون آنها إحساس خطر كردند، برخاستند، و عتبه را در بین خود محلّى را در وسط براى او تعیین كردند، شیر آمد، و از روى آنها عبور كرد و قدم برداشت، تا رسید به عُتْبَه، و سر او را با دندان خرد كرده و شكست و هلاك كرد.2
ابن عَبْدالبِرّ آورده است كه: إنَّ النَّبِیَّ صلّی الله علیه و آله و سلّم کَانَ إذَا مَشَی یَتَکَفَّأُ وَ کَانَ الْحَکَمُ
بْنُ أبِیالْعَاصِ یَحْکیهِ، فَالْتَفَتَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم یَوْمًا فَرَآهُ یَفْعَلُ ذَلِکَ.
فَقَالَ: فَکَذَلِکَ فَلْتَکُنْ. فَکَانَ الْحَکَمُ مُخْتَلِجًا یَرْتَعِشُ مِنْ یَوْمَئِذٍ.1
«حضرت رسول خدا صلّى الله علیه و آله عادتشان این طور بود كه چون راه مىرفتند، پاها به طرف عقب و سینه بطرف جلو، و بطور سرازیر حركت مىكردند، و حَکَم بن أبیألْعاص همیشه از پشت اداى آن حضرت را درآورده، و خود را به مثابه او بازیگر مىساخت. روزى پیامبر سر خود را برگردانده، و دیدند كه: حكم چنین مىكند.
گفتند: همین طور بمان. حَکَمْ از آن به بعد به حالت لرزه و ارتعاش بدن درآمد».
ابن أثیر آورده است كه پیامبر به خدا عرض كرد: اَللَّهُمَّ اشْدُدْ وَطْأَتَکَ عَلَی مُضَرَ مِثْلَ سِنِی یُوسُفُ. فَجُهِدُوا حَتَّی أکَلُوا الْعِلْهِزَ2.
«بار پروردگارا قدرت و أخذ خود را بر طائفۀ مُضَر شدید گردان، مانند سالهاى قَحْط دوران یوسف! طائفۀ مُضَر آن طور به گرفتاری و مشقّت و قَحْط درافتادند که به جای طعام عِلْهِز مىخوردند (خون را با پشمهاى شتر مخلوط مىكرده، و پس از آن با آتش سرخ كرده و مىخوردند.)
بارى مواردى كه چه عموماً و چه خصوصاً در أثر دعاى پیغمبر صلّى الله علیه و آله عذاب نازل شد، در تواریخ و سیر مذكور است. و على هذا قضیّه حَارِث فَهْرِیّ و یا جَابربن نَضْر كه با إسلام عناد داشته، و ولایت را بدانگونه تحقیر و رسول خدا را به طور تحكّم و زورگوئى، و توبیخ، مؤاخذه، و در خطاب تقبیح مىكند، چه اشكال دارد كه به دعاى خودش سنگى از آسمان بر سرش بخورد، و در دم وى را هلاك سازد؟
و امّا اینكه ابن تیمیّه گفته است: در صورت تحقّق باید مانند قصّۀ اصحاب
فیل معروف شود.
قیاس قضیّۀ حارث با أصحاب فیل، مع الفارق است
جواب آنست كه قیاس این داستان، به داستان أصحاب الْفِیل مَعَ الْفَارِق است، زیرا این قضیّه، یك حادثه فردیّهاى بوده است كه أغراض مخالفان و منافقان در اختفاء آن تا جائى كه مَیْسور بوده است، مؤثّر بوده است، همچنان كه در أصل قضیّۀ غدیر، آنچه كردند، در اختفاء آن كه بصورت یك أمر عادى جلوه دهند، و یا حدیث غدیر را تقطیع نموده، هر تكّهاش را در بابى بیان كنند، كه صدر و ذیلش در یكجا نباشد، و یا كوشیدند تا معناى ولایت را از آن حقیقت روشن برگردانند، و یا آنكه أصل قضیه را أنكار كنند، و آنچه از دستشان برآمد كوتاهى نكردند، و لیكن خداوند معذلك، آن قضیّه را روشن و زنده نگاهداشت، و دوست و دشمن را در برابر عظمت این داستان معترف ساخت.
و امّا داستان أصحاب فیل كه در عداد معجزات و كرامات بیت الله، و خاندان نبوّت است، و همه قریش بلكه همه عرب، و اُمّتها، داعى بر إظهار و إعلام آن داشتهاند، و بر عالىترین مقدّسات كه بیت الله الحرام و خانۀ منسوب به ذات أحدیّت است، آن خانهاى كه مطاف جمیع اُمَم، و مقصد حُجّاج و عُمّار و عاكفین است، گواه و شاهد صادق است، و تمام طبقات مردم از آن انتظار خیرات و بركات را دارند، داستان دیگرى است، كه به هیچ وجه مشابهت ندارد با قضیۀ حارث كه تنها به نزد رسول آمده و سخنى رانده و به عقوبت آن دچار گشته است.
گویند: روز عاشورائى در زمان آیتالله شیخ مرتضى أنصارى أعلى الله تعالى مقامه الشریف كه در نجف أشرف مرتّباً دستههاى سینهزنى، و نوحهخوانى، و عزادارى در كوى و بر زن حركت داشت، و شیخ انصارى هم در كنار آنان مىرفت. یك نفر از أفندىهاى1 آن زمان كه فرماندار نجف از طرف بغداد و دولت
عثمانى بود، به شیخ نزدیك شده، و سلام كرد و گفت: شیخنا سؤالى دارم، و آن این است كه: شكّى نیست كه حضرت حسین بن على را مظلومانه كشتهاند و این عمل زشتى بوده است كه از یزید بن معاویه سرزده است. اما این دسته در آوردن و هر سال تجدید عزا و نوحهخوانى و مرثیه خوانى و گریستن براى چیست؟ این سینهزنى و زنجیر زنى براى چیست؟!
شیخ فرمود: رسول خدا صلّى الله علیه و آله در حضور ده هزار نفر از حجّاج در غدیر خم، دست برده، و دو بازوى على را گرفت، و به همه نشان داد و فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. شما انكار كردید، و گفتید: قضیۀ شخصیه در اثر نزاع با زَیْد بن حَارِثَه، و یا بر أثر شکایت بُرَیْده بوده است كه خواسته بگوید:
هر كس مرا دوست دارد، دوست على هم باید باشد. من پسر عموى هر كس هستم، على هم پسر عموى اوست.
ما هر سال این عزادارى را تجدید مىكنیم و زن و بچه و مرد و كوچك و بزرگ، بر سر گِل زده، به بازارها و كوچهها مىریزیم و براى تجدید یاد و عظمت حسین گریه مىكنیم تا شما نتوانید آن را انكار كنید و بگوئید: قضیۀ شخصیه بوده است. حسین براى حكومت بر علیه یزید أمیرالمؤمنین سلطان وقت قیام كرد و كشته شد.
گویند: از بداهت پاسخ شیخ آن مرد أفَنْدی مات و مبهوت شد فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ.1
بارى أمَّا این كه ابن تیمیه گفته است: طبقات مصنفین این قضیه را ذكر نكردهاند، این هم كذب محض است.
مگر نام علمآءِ عظیم و كتب معتبرۀ آنان را در همین بحث ندیدیم كه با سندهاى خود این روایت را به آن صحابى عظیم: حُذَیْفَةُ بْنُ الْیَمَان و به سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَه، نسبت مىدهند كه در جلالت و وثوق وى در علم و تفسیر و حدیث در نزد سنىها جاى هیچ شبهاى نیست
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد | *** | رونق بازار آفتاب نكاهد |
یكى از دوستان میگفت: شبى در حرم مطهر حضرت زینب علیها السلام كه در مصر است رفتم، دیدم غوغاى عجیبى است، شب جمعه است و سُنّیهای شهر قاهره از هر جانب براى زیارت دختر على آمدهاند و چنان عزادارى و گریه و ماتم دارند كه براى من بسسیار شگفت انگیز بود، كه چگونه سُنّیها براى زینب مرثیه مىخوانند و حرمش را مُعَظَّم مىدارند و گرداگرد ضریحش طواف مىكنند و مىبوسند و خاك داخل حلقههاى ضریح را به چشم مىمالند.
عامّه و اهل سنّت، وهّابىها را لعنت مىكنند
ساعتى گذشت خطیبى بسیار فصیح و بلیغ بر منبر رفت و از روایات وارده دربارۀ اهل بیت مفصلاً سخن گفت و در آخر شروع كرد به دعا كردن و همه مردم آمین مىگفتند و از جمله دعاهاى او این بود كه: اَللَّهُمَّ الْعَنِ الْوَهَّابِیَّةَ (خدایا طائفه وهابىها را لعنت فرست) و همه مردم گفتند: آمین.
و این شاهد آن است كه همانطور كه سابقاً ذكر كردیم: همۀ طوائف عامه و اهل سُنَّت با وهابىها مخالفند و رئیس آنها ابْنِ تَیمیَّه و مُحَمّدِ بْنِ عَبْدِالْوَهَّاب را منحرف و فاسدالعقیده مىدانند.
اشكال ششم: در این حدیث وارد است كه گویندۀ این گفتار به مبانى پنجگانه اسلام امر شده است و چون آنها را پذیریفته است، مسلمان بوده است و مىدانیم كه در زمان رسول خدا به هیچ یك از مسلمین چنینى آسیبى نرسیده است.
جواب: این حدیث، همانطور كه اسلام او را بیان مىكند، کُفْر و ارتداد و اعراض او را نیز بیان مىدارد. زیرا كه بعد از شنیدن حدیث غیر، شك در نبوت رسول خدا آورده است و در حال غیظ و عصبانیت از حكم خداوندى، بر نصب أمیرالمؤمنین به مقام ولایت، دچار چنین عقوبتى آنهم به تقاضاى خودش شده است.
و علاوه در تاریخ و حدیث مواردى است كه: مسلمان هم در اثر كفر نعمت و ناسپاسى از حرمت رسول خدا به بلاها و عواقب وخیمى مبتلا شده است. همچون مرد اعرابیى كه مریض شده بود و پیامبر براى عیادت او آمدند و به
او گفتند: لاَ بَأْسَ طَهُورٌ (چیزى نیست، باكى نیست، موجب پاكى و طهارت است!)
أعرابى گفت: قُلْتَ طَهُورٌ کَلّاَ! بَلْ هِیَ حُمَّیتَفُورُ1 عَلَی شَیْخٍ کَبِیرٍ تُزِیُرهُ الْقُبُوُر! (تو گفتى: پاكى و تطهیر است. أبداً چنین نیست. بلكه این مرض، تب شدیدى است كه فوران دارد و شعله مىزند بر پیرمرد سالخوردهاى كه گورها در انتظار دیدار او هستند!)
پیامبر گفت: فَنَعَمْ إذًا! فَما أمْسَی مِنَ الْغَدِ إلّا مَیِّتًا.2
«بنابراین، همین طور است. شب را به فردا نیاورد مگر آنكه مگر او را در بر گرفت».
إشكال هفتم: این مرد: حارث بن نُعْمان در میان صحابه شناخته شده نیست، بلكه این نام از قبیل نامهائى است كه معركهگیران بازارى در سر گذرها در معركه مىآورند، از نوع همان أفسانهها و داستانهاى عَنْتَر و دَلْهَمَه، و مردم در بیان أسامى صحابۀ پیامبر خدا كه از آنها، در حدیث چیزى بیان شده است، حتى أحادیث ضعیفه، كتابها نوشتهاند، مثل كتاب «استیعاب» ابن عبدالْبِّر، و كتاب ابن مُنده و أبونُعَیم اصفهانى و حافظ أبو موسى و نحو ذلك، و هیچیك از آنها نامى از این مرد نبرده است، و از اینجا فهمیده مىشود كه: در روایات ذكرى از او نشده است.
چون این بزرگان از مصنّفین آنچه را كه از أهل علم روایت شده است ذكر مىكنند، نه احادیث داستانسراهاى بازارى را همانند «تنقّلات الأنوار» بكرى كذّاب و غیره.3
جواب: در پاسخ این اشكال سزاوار است اكتفا كنیم به آنچه شَیْخُ الإسْلام
إمَامُ الحُفَّاظِ أحْمَد بْنُ عَلِیّ بن مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ کنانی عَسْقَلانِی شَافِعی معروف به ابن حجر متولّد در سنۀ ٧٧٣، و متوفّى در سنۀ ٨٥٢ هجرى قمرى در مقدمۀ كتاب الإصَابَةُ فی تَمْییز الصَّحَابَةِ آورده است.
تمام كتب رجال و تراجم، عشرى از أسامى صحابه را نیاوردهاند
همان طور كه علاّمۀ أمینى هم در پاسخ این اشكال عین كلام ابن حجر را آوردهاند.1
زیرا كه تمام كتابهاى معجم در ذكر صحابۀ، استیفاى اسامى آنها را نكرده است، و هر كس بقدر سعۀ اطلاع و قدرت احاطى خود چیزى نوشته است، و شخص متأخّر آمده، و چیزى بر او افزوده است، و معذلك عُشْری از أعشار اسامى صحابه در این كتابها ذكر نشده است، و اصولا قابل ذكر هم نبوده است.
زیرا صحابى بر اصطلاح عامّه همان طور كه ابن حَجَر مىگوید: مَنْ لَقِیَ النَّبِیَّ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُؤْمِنًا وَ مَاتَ عَلَی الإسْلاَمِ2 «آن كسى است كه در حال ایمان پیغمبر را ملاقات كرده باشد، و با إسلام هم مرده باشد». گر چه در بین ملاقات و مردن، مرتد شده باشد، همچون أشعث بن قیس كه پس از ایمان مرتد شد، و سپس در زمان خلافت أبو بكر دو مرتبه به اسلام بازگشت.3
و على هذا أفرادى كه پیامبر را مؤمناً دیده باشند، و در میان كوهها و فَلَوات زندگى كرده باشند، و یا در شهرها و قرآء و قصبات منزل داشته باشند، بقدرى زیاد است كه قابل شمارش و بیان نیست، و بلكه أصولاً شمارش آنها و بیان اسامى همۀ آنها ممتنع است. و امّا آنچه ابن حَجَر عَسْقَلانی در كتاب الإصابة بعد از حمد و صلوة آورده است، این است كه گوید: أمَّا بَعْدُ: از شریفترین علوم دین، علم حدیث رسول الله است، و از جلیلترین راه شناخت حدیث، تمیز و تشخیص أصحاب رسول خداست، از آن كسانى كه بعداً آمدهاند.
و در این موضوع بسیارى از حافظان حدیث، بر حسب اطّلاع هر یك از آنها
تصنیفى در این باب نمودهاند. و أوَّلین كسى را كه من شناختهام كه در این موضوع تصنیف كرده باشد، أبُوعَبْدِاللهِ بُخَارِی است که کتابی مستقل نوشته و أبُوالقَاسِم بَغَوِیّ و غیره از او نقل کردهاند.
و حلیفة بْنُ خَیَّاط و مُحَمَّد بْنُ سَعْد و از قرنای او همچون یَعْقُوبُ بْنُ سُفْیَان، و أبیبَکْرِبْنِ أبیخَیْثَمَة، أسامی صحابه رسول خدا را با جماعتی از طبقۀ مشایخ خود، در یکجا جمع نمودهاند.
و پس از ایشان جماعتی در این باب تصنیفاتی کردهاند، همچون أبُوالْقاسِم بَغَوِیّ، و أبوبکربْنِ أبیدَاوُد، و عَبْدَان و زمانی کوتاه قبل از ایشان مانند مَطِین، و سپس بعد از آنها جماعتی مانند أبُوعَلِیّ بْنِ سَکَن و أبُوحَفْصِ بْنِ شَاهین و أبُومَنْصور مَاوَرْدِیّ و أبُوحَاتَمِ بْنِ حَبَان و همچون طَبَرانی در ضمن «معجم کبیر» خود. و سپس مانند أبُوعَبْدِاللهِ بْنِ مُنْدَة و أبُونُعَیْم، و پس از آنها عُمَربْنِ عَبْدِالْبِرّ که کتاب خود را اِسْتیعاب نام نهاده است، چون پنداشته است که آنچه در کتب قبل از او آمده است، او در این کتاب جمع نموده است.
و معذلک أسامی بسیاری از صحابه از قلم او افتاده است، و بر این اساس أبُوبَکْرِ بْنِ فَتْحون ذیلی بر کتاب «استیعاب» نوشته، و نام آنها را که از ابن عبدالبرّ فوت شده است او آورده است.
و نیز جماعت دیگری بر «استیعاب» ذیلهای لطیفی نوشتهاند، و تصانیفی گرد آوردهاند.
و أبُومُوسَی مَدِینیّ بر کتاب أبُومُنْدَة ذیل بزرگی نوشته است.
و در عصرهای این جماعت مصنّفین، خلائق بسیاری بودند که آنها نیز در این موضوع تصنیفاتی کردهاند که شمارش آنها مشکل است. تا در اوائل قرن هفتم عِزّالدّینِ ابنْ أثیر کتاب کاملی در این موضوع نگاشت، و نام آن را اُسْدُالْغَابَة گذارد، و در آن کتاب بسیاری از مطالب مصنّفات سابق را جمع کرده است، ولی معذلک از روش متقدّمین از خودش پیروی کرده، و در تعیین صحابی با غیر صحابی خَلْط نموده است، و از یادآوری و هشدار بر بسیاری از اشتباهات و أوهام واقعۀ در کتب قبل از خود نیز غفلت ورزیده است.
و بعد از او حَافِظ أبُوعَبْدِاللهِ ذهبی در کتاب خودش، خصوص أسامی صحابی را از اُسْدُ الْغَابَة جدا کرده، و زیاداتی نیز از أسامی صحابه، از خودش ذکر کرده است، و در عین حال کسانی را که به غَلَط، صحابى ذكر شدهاند، و آنان كه صحبتشان با رسول خدا صحیح نبوده است، یادآورى كرده است. و لیكن با وصف این حال، نه تنها استیعاب نام همه را نیاورده است، بلكه نزدیك به استیعاب هم نشده است.
و براى من در أثر تتبّع نام بسیارى از صحابه پیدا شده است، كه در كتاب ذَهَبیّ و أصل ذهبی نیست در حالی که آن صحابه همان شرائطی را دارند که ذَهبیّ و ابن أثیر در صحّت صحبت ذكر كردهاند.
و بنابراین، من كتاب بزرگى را گرد آوردم كه در آن صحابى را از غیر صحابى جدا نمودم. و با وصف این خصوصیّات، براى ما وقوف و اطلاع بر أسامى عشرى از آن أصحابى كه أبُوزرْعَۀ رَازِیّ ذكر كرده است حاصل نشده است زیرا كه أبُوزرْعَه گفته است:
رسول خدا صلّى الله علیه و آله رحلت كردند، درحالىكه كسانى كه آن حضرت را دیده بودند، و یا از او شنیده بودند زیادتر از یكصد هزار انسان، از مرد و زن بوده است، كه همه آنها از پیامبر سماعاً و یا رُؤیَةً1 روایت كردهاند.
صحابه پیامبر از یكصد هزار تن بیشتر بودهاند
ابن فَتْحون در ذیل «استیعاب» مینویسد که این یکصد هزار انسان را أبُوزرْعَه در جواب کسی گفته است که از او از خصوص راویان از رسول خدا پرسیده است، تا چه رسد به صحابیهائی که راوی نبودهاند.
و معهذا تمام أسامیکه در «استیعاب» آورده شده است با اسم، و یا با کنیه، و یا با هردو، سه هزار و پانصد نفر میباشد. و ابنفَتْحُون گفته است: او نیز طبق همان شرائطى كه ابن عبد البرّ، صحابى را معیّن كرده است، قریب به همین مقدار یعنى سه هزار و پانصد نفر، إستدراك آورده است.
و من مىگویم كه: به خطّ حافظ ذَهَبِیّ در پشت کتابش به نام تَجْرِید است، دیدم، نوشته بود: شاید جمیع این نفرات به هشت هزار نفر برسد، اگر زیادتر نباشند كمتر نیستند.
و پس از این، به خطّ ذَهَبِیّ دیدم که جمیع کسانی که احوالشان در اُسْدُ الْغَابَة آمده است، هفت هزار و پانصد و پنجاه و چهار نفرند.
و آنچه گفتار أبُوزرْعَه را تأیید مىكند، آن است كه در صحیحین آمده است كه: در قصّه تبوك، كعب بن مالك مىگوید: مردم به قدرى زیاد بودند كه هیچ دفترى نمىتوانست نام آنها را به شمار درآورد.
و از ثَوْری در آنچه با سند صحیح، خطیب از او تخریج كرده است، وارد شده است كه او گفته است: هر كس على را بر عثمان مقدم بدارد، بر دوازده هزار نفر كه رسول خدا صلّى الله علیه و آله در وقت مرگ، از آنها راضى بوده است، عیب گرفته است. و نَوْوِیّ گفته است: و این قضیّه بعد از رحلت رسول خدا به دوازده سال بوده است، بعد از آنكه بسیارى در خلافت أبو بكر در جنگهاى ردّه كشته شدهاند، و همچنین در جنگهاى فتح كشته شدهاند، كه أسامى آنها بههیچوجه ضبط نشده است، و پس از آن در خلافت عمر كشته شدهاند، و نیز در طاعون عمومى كه آمد، و در طاعون عَمْواس1 و غیرها از بین رفتهاند كه از جهت كثرت به شمار نمىآید، و علّت مخفى بودن نامهاى ایشان آنست كه: أكثر آنها أعراب بودهاند، و أكثر آنها در حجّة الوداع حضور یافتهاند. و الله أعلم.2
و در طى بحث غدیر آوردیم كه: كسانى كه در حجّه الواع با رسول خدا بودهاند، یكصد هزار نفر و یا بیشتر بودهاند، و طبعاً و طبیعةً إحصاءِ اسامى این أفراد غیر ممكن است، كجا مىتوانند این كتب مصنّفه در أحوال صحابه، یكایك نام
آنها را بیاورند، زیرا غالباً آن أعراب در بیابانها منتشر بودهاند، و در شهرها حضور نمىیافتند، مگر در أوقات معیّن و براى أغراض مخصوص و پیامبر را در این أوقات زیارت مىنمودهاند، و غالبا هم روایتى از پیامبر نقل نمىكردهاند.
مُصَنّفین نام كسانى را بردهاند كه مشهور و معروف بوده، و ذكرشان در روایت سارى و جارى بوده است.
و از آنچه گفتیم معلوم شد كه: این إشكال مرد خردهگیر، بىاساس است، و از میزان إنصاف خارج است، و در عین اینكه ممكنست عدم ذكر او در عِداد صحابه، بواسطۀ ارتداد أخیر او بوده باشد.
اشكال به شیخ محمّد عبده در بازگو كردن اشكالات ابن تیمیّه
و در تفسیر المنار كه سیّد محمد رشید رضا، مطالب شیخ محمّد عَبْدُه را جمعآورى كرده است، در عین اینكه حدیث غدیر را قبول دارد، و روایت مىكند، گر چه براى معناى ولایت همان طریقۀ مخالفان را پیموده است، و از بیان حقّ خوددارى كرده است، او نیز در آیۀ سأل سائل نظیر این إشكالات را از ابن تیمیّه گرفته، و بازگو مىكند.1
و علاّمه استادنا المعظّم طباطبائى رضوان الله علیه در المیزان إجمالاً جواب كافى مىدهند.2
و حقّا از مثل شیخ محمد عَبْدُه كه ادّعاى حریّت، و آزادمنشى، و آزاد فكرى مىكند، چقدر نازیباست كه چنان گرفتار همان آراء و أفكار عامّه است، كه در هر جا سخنى از تشیّع و ولایت پیش مىآید، با كمال عدم إنصاف مىگذرد، و براى حق تنازل نمىكند، و خلاصۀ مطلب نمىتواند خود را بشكند، و در برابر عظمت حقّ تسلیم شود.
و از اینجا به دست مىآوریم كه از این روشنفكرىها كه أسیر نفس أمّاره، و نگاهدارى از نفس مستكبره و شخصیتطلب است، انتظار فهم و إدراك، و امید انقلاب و حركت به سوى واقع و جهان حقیقت را نمىتوان داشت.
ابن طباطباى إصفهانى متوفّى در سنۀ ٣٢٢، از بزرگان سادات حسنى گوید:
یَا مَنْ یُسِرُّ لِیَ الْعَدَاوَةَ أبْدِهَا | *** | وَاعْمَدْ لِمَکْرُوهِی بِجُهْدِکَ أوْذَرِ١ |
لِلّهِ عِنْدِی عَادَةٌ مَشْکُورَةٌ | *** | فیمَنْ یُعَادینی فَلاَ تَتَحَیَّرِ٢ |
أنَا وَاثِقٌ بِدُعَآءِ جَدِّی الْمُصْطَفَی | *** | لأبِی غَدَاةَ غَدِیرِ خُمٍّ فَاخْذَرِ٣ |
وَاللهُ أسْعَدَنَا بِإرْثِ دُعَائِهِ | *** | فیمَنْ یُعادِی أوْ یُوَالی فَاصْبِرِ٤1 |
در این أبیات همان طور كه در «ثمار القلوب» ثعلبى ص ٥١١ آمده است: أبو على رستمى را مخاطب كرده است:
١ اى كه دشمنىات را براى من پنهان مىدارى، آن را ظاهر كن، و آنچه در توان دارى در گزند من بركش، و یا واگذار!
٢ دربارۀ آنان كه با من عداوت مىكنند، خداوند پیوسته با من است و ألطاف و عنایات او مشكور است، پس بنابراین تو متحیّر مباش، و كار خودت را بكن!
٣ من اتّكاء و اعتماد دارم به دعاى جدّم محمّد مصطفى كه دربارۀ پدرم، صبح غدیر خم كرد، تو بر حذر باش!
٤ خداوند از میراث آن دعا ما را سعادتمند نموده، دربارۀ آنان كه دشمنى مىكنند و یا دوستى مىورزند، تو شكیبا باش!
شیخ الاسلام حَمّوئى از طریق أبو الحسن واحدى با اسناد متّصل خود، از عبد الله بن فضل رافعى در بصره آورده است كه گفت: شنیدم ربیع بن سَلْمان مىگفت: من به شافعى گفتم: در اینجا قومى هستند كه شكیبائى در استماع فضیلتى براى اهل بیت را ندارند، و چون یك نفر بخواهد فضیلتى براى آنها بگوید،
مىگویند: این مرد رافضى است. شافعى این ابیات را انشاد كرد:
إذَا فی مَجْلِسٍ ذَکَرُوا عَلِیًّا | *** | وَ سِبْطَیْهِ وَ فَاطِمَةَ الزَّکِیَّةْ١ |
فَأجْرَی بَعْضُهُمْ ذِکْرَی سِوَاهُمْ | *** | فَأیْقِنْ أنَّهُ [ابْنُ] سَلَقْلَقِیَّةْ٢ |
إذَا ذَکَرُوا عَلِیًّا أوْبَنِیهِ | *** | تَشَاغَلَ بِالرِّوَایَاتِ الْعَلِیَّةْ1٣ |
وَقَالَ: تَجَاوَزُوا یَا قَوْمِ هَذَا | *** | فَهَذَا مِنْ حَدِیثِ الرّافِضِیَّةْ٤ |
بَرِئْتُ إلَی الْمُهَیْمِنِ مِنْ اُنَاسٍ | *** | یرَوْنَ الرَّفْضَ حُبَّ الْفَاطِمِیَّةْ٥ |
عَلَی آلِ الرَّسُولِ صَلاَةُ رَبِّی | *** | وَ لَعْنَتُهُ لِتِلْکَ الْجَاهِلِیَّةْ٦2 |
١ ـ چون در مجلسى سخن از على، و دو سبطِ او، و از فاطمۀ رشیدۀ طیّبۀ پر بهره، به میان آورند.
٢ ـ و در این میان بعضى از آنان سخن از غیر آنان گویند، یقین بدان كه او پسر زن فاحشه و بلند صداست.
٣ ـ و چون نامى از على و یا پسران او به میان آید خود را با روایات پست مضمون و واهى مشغول مىكند.
٤ ـ و مىگوید: اى جماعت از اینگونه سخنها در گذرید، كه از روایات رافضیان است.
٥ ـ من به سوى خداوند مُهَیمن و مُسَیْطر برائت مىجویم از انسانهائى كه محبّت أولاد فاطمه و منسوبان او را رفض مىدانند.
٦ ـ صلوات و درود پروردگار من براى أهل بیت رسول خدا باشد؛ و لعنت خداوند براى آن مردمان جاهلى روش.
السّلام علیك یا أمیرالمؤمنین و سیّد الوصیّین و قائد الغُرِّ المحجّلین و امام الموحّدین و رحمة الله و بركاته. إنّا بك نشكو و نلوذ و نوالیك و من أعدائك نتبرّأ.
اى روى ماه منتظر تو نو بهار حسن | *** | خال و خط تو مركز حسن و مدار حسن |
در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر | *** | در زلف بىقرار تو پیدا قرار حسن |
ماهى نتافت، همچو تو از برج نیكوئى | *** | سروى نخاست چون قدت از جویبار حسن |
خرّم شد از ملاحت تو عهد دلبرى | *** | فرّخ شد از لطافت تو روزگار حسن |
از دام زلف و دانه خال تو در جهان | *** | یك مرغ دل نماند نگشته شكار حسن |
دایم به لطف دایه طبع از میان جان | *** | مىپرورد به ناز ترا در كنار حسن |
گرد لبت بنفشه از آن تازه و ترست | *** | كآب حیات مىخورد از جویبار حسن |
حافظ طمع برید كه بیند نظیر تو | *** | دیّار نیست جز رخت اندر دیار حسن |
درس صد و سى و یكم تا صد و سى و چهارم: عید غدیر، عید بزرگ اسلام و روز تهنیت است
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و صلّی الله علی محمّدٍ و آله الطّاهرین؛
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین، من الآن
إلی قیام یوم الدِّین؛ ولا حول و لا قوّة إلّا
بِاللهِ العلیّ العظیم.
قَال اللهُ الحَکیم فی کتابهِ الکَریم:
قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيدًا لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ـ قالَ اللهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذابًا لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعالَمِينَ1.
«عیسى بن مریم عرض كرد: بار پروردگارا براى ما از آسمان مائدهاى فرو فرست، كه براى أوّل ما و آخر ما (خود ما و یاران ما و كسانى كه بعد از ما مىآیند) عید باشد، و برهان و نشانۀ روشن از جانب تو باشد، و روزى براى ما بفرست، و تو از میان روزى فرستندگان، مورد انتخاب و اختیار ما هستى!
خداوند فرمود: من آن مائدۀ آسمانى را براى شما فرو مىفرستم، ولى هر كس از شما كه بعد از نزول مائده كافر شود (و پس از نزول إنكار كند، و كفر ورزد، و این مائده را پنهان كند، و اعتراف ننماید) پس من او را به عذابى مبتلا مىكنم كه هیچ یك از عالمیان را به آن عذاب مبتلا نكرده باشم».
روز غدیر خمّ، روز عید است
ما ثمر را به حقیقت ز شجر یافتهایم | *** | مىنبرّیم شجر را كه ثمر یافتهایم |
همه جا ناظر حقّیم در أطوار وجود | *** | شكر گوئیم و ازین شكر شكر یافتهایم |
از در كعبه در آ در حرم كعبه ما | *** | آنچه دریافتهایم از ره1 دریافتهایم |
تا جگر خون نشوى ره به در دل نبرى | *** | ما ره دل به دو صد خون جگر یافتهایم |
هر كرا عیب نشد یافته از بىهنرى است | *** | عیب ما یافت از آن شد كه هنر یافتهایم |
شیخ و زاهد همه زریافته در حكمت دین | *** | ما در این فلسفه إكسیر نظر یافتهایم |
سفر از خلق به حق كن زره فكر كه ما | *** | گنج دریافتگان را ز سفر یافتهایم |
تا شوى با خبر از خود خبر از خلق مجوى | *** | ما در این بىخبرى اصل خبر یافتهایم |
اى پسر پند نیوش از پدر پیر كه ما | *** | دولت عافیت از پند پدر یافتهایم |
برنداریم سر از پاى خم باده فروش | *** | ما نهادیم سر اینجا كه أثر یافتهایم |
در به در عمرى ازین خانه به آن خانه شدیم | *** | تا به خاك در میخانه مقرّ یافتهایم |
شب قدر از نظر خلق نهان آمد و ما | *** | این شب قدر ز تأثیر سحر یافتهایم |
قمر از پرتو خورشید منوّر شد و ما | *** | پرتو مهر درخشان ز قمر یافتهایم |
طرفه گویند مسیحا كه خدایش پدر است | *** | ما خداوند مسیحا ز پسر یافتهایم |
روشن از نور على چشم فؤاد است حكیم | *** | كه ز خاك قدمش كحل بصر یافتهایم2 |
* * *
یَوْمَ الْغَدِیرِ سِویَ الْعِیدَیْنِ لِیعِیدُ | *** | یَوْمٌیَسُرُّ بِهِ السَّادَاتُوَالصِّیدُ3١ |
نَالَ الإمَامَةَ فِیهِ الْمُرْتَضَی وَ لَه | *** | فِیهِمِنَ اللهِ تَشْریفٌ وَ تَمْجِیدُ4٢ |
١ ـ روز غدیر غیر از دو عید فطر و قربان، براى من عید است، روزى است كه سادات و پادشاهان (و یا شیران) در آن روز مسرور و خوشحال مىگردند.
٢ ـ آن روز، روزى است كه على مرتضى در آن به شرف إمامت و ولایت كلّیّه الهیّه نائل شد، و لذا براى مرتضى از جانب خداوند تشریف و تمجید یعنى شرف و مجد و كرامت و علوّ برقرار است.
وَ نَاصِبِیٌّ شَدِیدُ النَّصْبِ قَابَلَنی | *** | یَوْمَ الْغَدِیرِ بِوَجْهٍ غَیْرِ ذی جَذِلِ١ |
فَقَالَ: قُلْ لی مَاذَا الْیَوْمَ قُلْتُ لَهُ | *** | الْیَوْمُ عِیدُ أمیرِالْمُؤْمِنینَ عَلِیّ٢1 |
١ ـ «یك مرد ناصبى (دشمن أهل بیت و ناسزاگوى در حقّ آنها) كه در عداوت شدید بود، در روز عید غدیر، با چهرۀ گرفته با من روبرو شد.»
٢ ـ و به من گفت: بگو به من كه امروز كدام روز است؟ من به او گفتم: «امروز عید أمیر مؤمنان على بن ابیطالب است.»
از «أمالى» أبوعبد الله نیشابورى، و «أمالى» شیخ أبوجعفر طوسى، در خبرى از أحمد بن محمّد بن أبى نصر، از حضرت رضا سلام الله علیه وارد است كه إنَّهُ قَالَ علیه السّلام: حَدَّثَنی أبِیعَنْ أبِیهِ أنَّ یَوْمَ الْغَدِیرِ فِی السَّمآءِ أشْهَرُ مِنْهُ فِی الأرْضِ. إنَّ لِلّهِ تَعَالَی فِی الْفِرْدَوْسِ قَصْرًا لِبْنَةٌ مِنْ فِضَّةٍ، وَ لِبْنَةٌ مِنْ ذَهَبٍ، فِیهِ مِأَةُ ألْفِ قُبَّةٍ حَمْرَآءَ، وَ مِأَةُ ألْفِ خَیْمَةٍ مِنْ یَاقُوتَةٍ خَضْرَآءَ، تُرَابُهُ الْمِسْکُ وَ الْعَنْبَرُ، فِیهِ أرْبَعَةُ أنْهَارٍ: نَهْرٌ مِنْ خَمْرٍ، وَ نَهْرٌ مِنْ مَآءٍ، وَ نَهْرٌ مِنْ لَبَنٍ، وَ نَهْرٌ مِنْ عَسَلٍ، حَوَالَیْهِ2 أشْجَارُ جَمیعِ الْفَوَاکِهِ، عَلَیْهِ الطُّیُورُ، وَ أبْدَانُهَا مِنْ لُؤْلُوءٍ، وَ أجْنِحَتُها مِنْ یَاقُوتٍ، تَصُوتُ بِألْوَانِ الأصْواتِ. إذَا کانَ یَوْمُ الْغَدِیرِ وَرَدَ إلَی ذَلِکَ الْقَصْرِ أهْلُ السَّمَوَاتِ یُسَبِّحُونَ اللهِ وَ یُقَدِّسُونَهُ وَ یُهَلِّلُونَهُ.3