6

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک

آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

14375
مشاهده متن

پدیدآورآیت‌اللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی

گروهطرح مبانی اسلام

مجموعهولایت تکوینی

تاریخ 1413/01/06

جلسه‌های مجموعه (14 جلسه)

توضیحات

وحدت ادیان و شریعت پیامبران قبلی با دین اسلام در اصول اساسی و کامل بودن اسلام در بیان جزئیات شریعت، تفاوت انسان‌ها با یکدیگر در شکل ظاهری و خصوصیات نفسانی و تأثیر آن در چگونگی سلوک افراد، موضوعاتی است که حضرت آیةاللّه سيد محمدمحسن حسینی طهرانی (قدّس سرّه)، در این سخنرانی به بیان آن‌ها می‌پردازند. حضرت استاد در ادامه بر رهایی انسان از تعلقات دنیوی تأکید کرده و آمادگی در سنین جوانی را فرصت مناسب برای عبور از تعلقات دنیوی می‌دانند. هم‌چنین ایشان بر اساس احادیث نبوی بر تربیت فرزندان از دوران کودکی تأکید می‌ورزند. اهمیت انفاق در زمان حیات، حقیقت اغوای شیطان و جدیت او در فریب انسان، غبطه خوردن همۀ افراد در روز قیامت غیر از مخلَصین، هدف از برگزاری مجالس عزاداری و... مباحث دیگری است که در این سخنرانی ارزشمند با ذکر حکایات شیرین مورد بحث قرار گرفته است.

/23
پی دی اف پی دی اف موبایل ورد صوت

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

1
  •  

  • هو العلیم

  •  

  • تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک 

  • آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

  •  

  • ولایت تکوینی – ششم محرم 1413 هـ ق - جلسه ششم

  •  

  • بیانات

  • آیة الله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی

  • قدّس اللّه سرّه

  •  

  •  

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

2
  •  

  •  

  • أعوذُ بِالله مِن الشَّیطانِ الرَّجیم

  • بسمِ الله الرَّحمَنِ الرّحیم

  • الحمدُ لله ربِّ العالمین

  • ثمّ الصَلاةُ و السَّلامُ علی سیّدِنا و نبیِّنا و حَبیبِ قلوبِنا

  • و طبیبِ نُفوسِنا أبی القاسمِ المصطفی محمد 

  • و علی آلِه الطّیِّبینَ الطّاهرینَ المعصومینَ

  • و اللّعنةُ علی أعدائِهم أجمعینَ إلی یومِ الدّین

  •  

  •  

  • قال الله فی کتابه:

  • ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِ فَٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ عَمَّا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡحَقِّ لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗا﴾1

  • برای رفع گرفتاری شیعیان امیرالمؤمنین علیه السّلام از ایادی اجانب و تعجیل در فرج امام زمان عجّل الله تعالی فرجه صلواتی ختم کنید!

  • اشتراک شرایع گذشته در اصول و مبانی

  • عرض شد که تمام شرایع گذشته در اصول و مبانی، اشتراک و اتفاق‌نظر دارند. اصولی که در دین مقدس اسلام برای ما بیان شده است، شرایع و ادیان گذشته هم در آن اصول متّفق‌اند؛ در اصل توحید، معاد، حشر  و  نشر، صفات پروردگار و به‌طور کلی در معارف الهیه با دین مقدس اسلام اتفاق نظر دارند؛ گرچه در شریعت پیغمبر اکرم که خاتم ادیان است این مسئله به‌طور متکامل‌تر بیان شده است. بُعِثتُ لِأُتمِّمَ مکارمَ الأخلاق2.

  • اختلاف خصوصیّات همۀ موجودات با یکدیگر 

  • همان‌طوری که در روزهای گذشته عرض شد تمامی جانداران و بلکه بی‌جانان در نظر ما، اعم از حیوان و انسان و جن و ملک دارای شاکله‌ها و خصوصیّات مخصوص به خود هستند، که در هرکدامِ آنها صفتی از صفات پروردگار یا اوصافی از اوصاف پروردگار تجلی پیدا کرده است.

  • وجود اختلاف در خصوصیات ظاهری افراد 

  • اگر ما بخواهیم به خود انسان نگاه کنیم، می‌بینیم از نظر ظاهر، افراد انسان با هم تفاوت دارند. خداوند اسباب و اعضائی در وجود ما قرار داده است که به‌واسطۀ آنها احساس می‌کنیم و به مجهولات پی می‌بریم و از نِعم الهیه استفاده می‌کنیم. این اوصاف و آلاتی که پروردگار در وجود ما قرار داده است با هم تفاوت می‌کند.

  • مثلاً خداوند در ما چشم قرار داده است. با این چشم می‌بینیم؛ بعضی‌ می‌توانند تا یک کیلومتر جلویشان را ببینند، بعضی‌ تا دو کیلومتر و بعضی‌ تا سی‌چهل کیلومتر را هم می‌توانند ببینند. این بسته به حدّت و قدرت بینایی است که برحسب ترکیب اعضاءِ داخلِ کرۀ چشم، گاهی اوقات دید زیاد و گاهی اوقات کم می‌شود.

    1. سورۀ مائده (5) آیۀ 48. مهرتابان، ص120 تعلیقه 1:
      «و ما كتاب را به‌حق بر تو فرو فرستاديم كه تصديق كننده و مسيطر بر كتب آسمانى ديگرى است كه قبلًا فرستاده شده است؛ پس طبق آنچه خدا بر تو نازل كرده ميان مردم حكم كن، و از آراء آنان، بعد از حقّى كه به‌سوى تو آمده است پيروى مكن! ما براى هر امّت از شما شريعت و منهاجى قرار داديم.»
    2. مسند الشّهاب، ج 2، ص 192 و 193؛ السّنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 192؛ مجمع البیان، ج 10، ص 500.

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

3
  • دیده شده بعضی‌ دیدهای غیرعادی دارند. «دید» بر اساس آن خصوصیتی که داخل کرۀ چشم است، به‌واسطۀ قرنیه و شبکیّه و تطابق و ارتباطی که این دو با همدیگر دارند، زیاد یا کم می‌شود. دربارۀ بعضی از حیوانات می‌بینیم حتی ممکن است اعماق زمین را هم ببینند. حالا اعماق زمین را هم نتوانند، بالأخره یک مقدار از [زیر] خاک را می‌توانند ببینند. 1 و همین‌طور در سایر اعضا: گوش، بویایی و چشایی [هم] تفاوت‌هایی وجود دارد. فرض کنید یکی می‌تواند صد کیلو و یکی پنجاه کیلو را بردارد. هر کدام بر اساس عضلات و قدرت و ضعفی که دارند، تفاوت پیدا می‌کنند. این خصوصیّات، خصوصیّات ظاهر است، در مرئی و منظر همۀ ما هم هست و می‌بینیم. همین‌طور در خصوصیّات باطن هم افراد تفاوت پیدا می‌کنند و از اینجا دیگر مسائل به وجود می‌آید.

  • وجود اختلاف در خصوصیات باطنی افراد 

  • کسی را نگاه می‌کنیم می‌بینیم حالت بخشندگی و جود در او خیلی زیاد و در یکی کم است. بعضی‌ وقتی می‌خواهند پول بدهند، انگار دارند جانشان را می‌دهند. [اما] یکی اگر تمام سرمایه‌اش را هم ببرند، برایش مهم نیست.

  • حکایت شخص خواهانِ رهایی از بخل

  • یکی می‌خواست صفت بخل و حرص و [امثال] اینها را در خودش از بین ببرد. پیش آن شخصی که او را تربیت می‌کرد رفت و گفت: 

  • «راستش من نمی‌توانم انفاق کنم. تو بیا کاری بکن! صندوقچۀ من در آن جای خانه است. من را به این ستون ببند و سر آن صندوقچه برو؛ هر چقدر من دادوبیداد کردم تو کار خودت را انجام بده؛ پول‌ها را بردار و برو خرج کن!»

  • خلاصه او هم اول‌کاری که کرد یک طناب محکم آورد و حسابی این بدبخت را پیچید و شش میخه‌اش کرد! چون می‌دانست که کارش خیلی خراب است و ممکن است وقتی سر جایش برسد ستون را هم از جا بکَنَد! بعد هم به سر صندوق رفتند. یک‌دفعه آن شخص دید نه‌خیر، جدی‌جدی دارند اموالش را تاراج می‌کنند! [با خود گفت:] «عجب آخوند بی‌انصافی است، حالا ما یک چیزی گفتیم، او هم قبول کرد!»

    1. مجمع البیان، ج 7، ص 340:
      «رَوی العَیّاشی بِالإسنادِ قالَ: قالَ أبوحَنیفة لِأبی‌ عبدِ‌ اللهِ علیه  السّلام: ”کیفَ تَفقدُ سلیمانُ الهُدهُدَ مِن بین الطَّیر؟“ قالَ: ”لِأنَّ الهدهدَ یَری الماءَ فی بَطنِ الأرضِ کَما یَریٰ أحَدُکُم الدُّهنَ فی القارورة.“ فَنَظَر أبو حنیفة إلیٰ أصحابِه و ضَحَکَ. قالَ أبو عبدِ الله علیه  السّلام: ”ما یُضحِکُکَ؟“ قال: ”ظَفَرتُ بِکَ جُعِلتُ فِداکَ!“ قالَ: ”و کیفَ ذٰلِکَ؟“ قالَ: ”الّذی یَری الماءَ فی بَطنِ الأرضِ، لا یَری الفَخَّ فی التُّرابِ حتیٰ یُؤخَذ بِعُنُقِه!“ قالَ أبوعبدالله علیه  السّلام: ”یا نُعمانُ، أ ما عَلِمتَ أنَّه إذا نَزَلَ القَدرُ أغشیٰ البَصَرُ؟!“»

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

4
  • خلق‌الله هم ایستاده‌اند که این آقا [پول‌ها را] دربیاورد و آنها هم جیب‌ها را پُر کنند. همین‌که کیسۀ اول درآمد، نعرۀ این مرتیکه به هوا رفت؛ [کیسۀ] دوم [درآمد] همین‌طور... . [استاد] دید نه آقا، او دارد خودش را از بین می‌برد! ولی به‌هرصورت قدری صبر و تحمل کرد تا اینکه کم‌کم تمام شد.

  • او هم دیگر از شدت و اضطرابش افتاد و دید که بالأخره تن به قضا بدهد و خودش را نکُشد و زنده بماند؛ حالا پولش رفت [که] رفت! بالأخره پول‌ها را درآوردند و او هم راحت شد. 1

  • اهمیت انفاق در زمان حیات نسبت به وصیت به انفاق

  • لذا در زمانِ [حیات] انفاق کردن خیلی مهم‌تر است تا انسان وصیت کند برای بعد از آن زمان. [دیگر وصیت به انفاق] ثوابش خیلی کم است. 

  • اصلاً می‌دانید چرا وصیت می‌کند؟ این بنده‌خدایی که وصیت می‌کند ثلث مال من را خرج امام حسین بکنید، به تکایا و امثال‌ذلک بدهید، چرا در زمان حیات خودش این کار را نمی‌کند؟

  • او می‌بیند وقتی که دارد از این دنیا می‌رود و دستش دارد کوتاه می‌شود، [با خود می‌گوید:] چرا ورثه بخورند؟! مقداری هم مثلاً برای امام حسین بگذرایم؛ [برای همین] به حساب امام حسین واریز می‌کند. امام حسین می‌گوید: 

  • «بابا ما این پولت را نمی‌خواهیم! اگر راست می‌گویی، در زمان حیات خودت این کار را انجام می‌دادی!»

  • به قول معروف قضیۀ این شخص، قضیۀ آن روغنِ ریختۀ چراغی است که می‌گویند نذر مسجد می‌کنند! حال که دارد می‌میرد، می‌گوید: 

  • «با ثلث مال من این کار را بکن، برایم نماز بخوان، روزه بگیر، حج انجام بده» و امثال‌ذلک.

  • هرچه هست باید در همین‌جا و همین زمان باشد. آنچه برای انسان باقی می‌ماند و آنچه برای انسان مفید است این است که انسان در همین دنیا تعلقات خودش را از بین ببرد؛ با وجودی که تعلق دارد نفی تعلق بکند. ولی وقتی که دستش از همه چیز کوتاه شد، آن موقع دیگر خیلی نتیجه‌ای به بار نخواهد آورد.

    1. رجوع شود به شرح فقراتی از دعای أبوحمزه ثمالی، ج 1، ص 93.

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

5
  • وصیت یکی از صحابۀ پیامبر برای انفاق پس از مرگ او

  • پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله‌وسلم یکی از اصحابشان از دنیا رفته بود. به آن حضرت عرض کردند که: «وصیت کرده است فلان مقدار از اموالش که خرما بوده را شما انفاق کنید!» حضرت رفتند و آن خرماها را انفاق کردند و وقتی که آمدند یک خرمایی روی زمین افتاه بود؛ حضرت آن را برداشتند و فرمودند:

  • «اگر این را در زمان حیات خود انفاق می‌کرد، برایش بهتر بود از اینکه این مقدار اموال را بعد از حیات خود انفاق کند؛ آن هم به‌واسطۀ من! (چون من هر چیزی را در جای خودش قرار می‌دهم، باز آن را که خودش انفاق می‌کرد برایش مهم‌تر بود!)» 1

  • آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق و نفی تعلّقات

  • تمام افراد بشر دارای روحیات متفاوتی هستند. مثلاً آمادگی جوان برای تلقّی مطالب حقه بیش از افرادی است که پا به سن گذاشته‌اند. چون جوان هنوز آلودگی‌اش به دنیا و تعلّقش در دنیا کمتر است و به مسائل واقعی و حقیقی( که عبارت است از نفی تعلقات و شئونات و همان وحدت و معنای تنازل پیدا کردۀ توحید که عبارت است از همان معنای لا اله الا الله) نزدیک‌تر است از افرادی که پا به سن گذاشته‌اند و مدام این معنای لا اله الا الله و توحید را در خودشان از بین برده‌اند و به خودشان زنگار و زنگوله و زیب و زیور بسته‌اند؛ تعلقاتی که در دور و بر خودشان برای خودشان جمع کرده‌اند آنها را از این معنای توحید دور کرده است؛ لذا آمادگی جوان برای شنیدن مطالب حقه و مطالب واقعی بیشتر است از افرادی که پا به سن می‌گذارند؛ خیلی بیشتر است! رشد و حرکت جوان به‌سوی کمالات خیلی شدیدتر است. من‌باب‌مثال اگر مردی که در سن پنجاه یا شصت سال است را در نظر بگیریم و او بخواهد حرکت کند و سریع [هم] حرکت می‌کند، اگر بخواهد جهش کند، جوان پَرِش می‌کند! آن سرعتی که یک جوان برای دستیابی به کمالات دارد بسیار شدیدتر است از آن سرعتِ شخصی که پا به سن گذاشته و می‌خواهد این راه را برود و این حرکت را بخواهد انجام بدهد؛ او نمی‌تواند و زورش را ندارد که این کار را بکند! لذا تا جایی که انسان می‌تواند باید در دوران جوانی مسائل خودش را حل کرده باشد و باید راه خودش را برود و باید در صراط مستقیم قرار بگیرد.

    1. لآلی الأخبار، ج 3، ص 101:
      «و قد روی: أنّ رجلًا شابًّا مِن الأنصار جَمَعَ مالًا کثیرًا مِن الحَلالِ فَمَرضَ و عادَهُ رسول الله فی جماعةٍ فَقالَ له: یا رسول الله أوصیکَ أن تَتَصَدَّقَ أموالی کلَّها علی الفُقَراءِ و المساکینَ بیَدِکَ بَعدَ وَفاتی، فَقَبلَ رسول الله وصیَّتَه. فَلمّا ماتَ أمرَ بِضبطِ أموالِه ثُمّ ذَهَبَ فی داره و تَصَدَّقَ أموالَه کلَّها بیَدِه. فقالَ الرّاوی قُلتُ فی نفسی: لِلأغنیاء خیرُ الدّنیا و الآخرة! فَنَظَرَ رسول الله صلّی الله علَیه و آله و سلّم إلیَّ و عَلِمَ ما أضمَرتُه فَأخَذَ تَمرةً مِن مالِه و رَفَعَ یَدَه حتیٰ ظَهَرَ إبطُه ثُمّ نَظرَ إلیَّ فقالَ: ما الذی بیَدی؟ فقُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ تَمرةٌ واحدةٌ مِن التّمرات! فقالَ: و الّذی أرسَلَنی بِالحَقِّ نبیًا صِدقًا لو تَصَدَّقَ هذا الرّجلُ بیَدِه تَمرةً واحدةً لَکانَ خیرًا لَه مِمّا تَصَدَّقتُه عنه

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

6
  • اهمیت و نحوۀ تربیت فرزندان از کودکی

  • پیغمبر اکرم فرمودند: «علیکم بِالأحداث!1 بر شما باد به جوانان!» همین جوان‌ها! همین پانزده‌ساله‌ها و شانزده‌‌هفده‌ساله‌ها از آن پیرمرد هفتادهشتاد‌ساله بهترند. [خیلی قضیّه فرق می‌کند] اگر انسان از همان دوران صغر سن که هنوز این جوان‌ها تعلقاتی پیدا نکرده‌اند، از آن هنگام انسان مطالب واقعی و حقیقی در سینه آنها قرار دهد؛ قبل از اینکه دیگران بیایند و اذهان اینها را پر کنند و ذهن اینها را به مسائل دنیوی و مادی مشوب کنند و نفس بی‌تعلق و بی‌رنگ آنها را آلوده کنند به مسائل مادی و دنیوی و اموری که از حقیقت توحید آنها را جدا می‌کند، انسان نگذارد که آن جریانات بتوانند نفس او را تغییر بدهند. از همان هنگام او را با این خصوصیت بار بیاورد؛ خیلی قضیّه فرق می‌کند تا اینکه او بیاید و این جریانات را طی کند و بالاوپایین برود و زیرورو بشود و حوادث روزگار بر او تغییر و تغیّراتی ایجاد بکند، آن‌وقت بعد از گذشت سی سال، چهل سال، ‌پنجاه سال کم‌کم به فکر بیفتد؛ که دیگر در آن زمان وقت دیر شده و آن استعداداتی که خداوند درون او نهفته بود، آن‌طورکه باید و شاید، دیگر نمی‌تواند به فعلیت برسد. خیلی قضیه فرق می‌کند! لذا می‌فرماید:

  • علیکم بالأحداثِ قبلَ أن یَسبِقَکم إلیهم المُرجِئَة.2

  • «قبل از اینکه افرادی بیایند و اینها را از بین ببرند، شما بیایید و آنها را بگیرید و دریابید و از آن اول آن مسائل را مدام در ذهنشان بیاورید

  • لذا وظیفۀ پدر و مادر فقط این نیست که بخواهند برای بچه نان و آب بیاورند، [بلکه] وظیفۀ آنها این است که آنچه را صحیح و واقع تشخیص می‌دهند از همان دو سالگی شروع کنند به گفتن و تزریق کردن و ذهن بچه را از کودکی با آن مطالب واقعی بارآوردن و رشد دادن. صبر نکنند که اینها به پانزده‌شانزده و بیست‌سی سال برسند و بگویند اینها خودشان در تطوّرات و تغییرات، مطلب و مسئله را پیدا می‌کنند. باید او را از هنگام طفولیّت بار بیاورند و بر آن مبنای خود رشد بدهند. باید بر همان مبنای صحیح او را حرکت بدهند! و این خیلی مؤثر است.

    1. الکافی، ج 8، ص 93:
      «عن إِسماعیلَ بنِ عَبدِ‌الخالِقِ قال: سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام یَقولُ لِأبی‌جعفرٍ الأحوَلِ و أنا أسمَعُ:... عَلَیکَ بِالأحداثِ فَإِنَّهُم أسرَعُ إِلَی کُلِّ خَیر». رساله مودّت، ص 208:
      «از إسماعیل بن عبدالخالق روایت شده است که می‌گوید:... من در حضور حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام بودم که آن حضرت با أبوجعفر أحول تکلّم می‌نمود و من می‌شنیدم. آن حضرت به أبوجعفر فرمود:... ای أبوجعفر! جوانان را به این امر دعوت کن، چون سرعت آنها در پیمودن راه خیر بیشتر است.»
    2. تهذیب الأحکام، ج 8، ص 111:
      «عن جَمیلِ بنِ دَرّاجٍ عن أبی عبدِ اللهِ علیه السّلام قال: بادِروا أحداثَکُم بِالحَدیثِ قَبلَ أن تَسبِقَکُم إلیهم المُرجِئَةُ

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

7
  • خوشحالی شیطان از عدم رستگاری انسان تا چهل‌سالگی

  • در روایتی است می‌فرماید: شیطان تا چهل‌سالگی خیلی به بنی‌آدم امید دارد که این افراد انسان گمراه شوند یا هدایت پیدا کنند. و خلاصه امیدش تا چهل‌سالگی هست. ولی وقتی که چهل سالش شد و هنوز در راه راست قرار نگرفته است، شیطان خیلی بر این قضیّه خوشحال می‌شود. و می‌گویند حالت شعف و شادی عجیبی به این بزرگوار دست می‌دهد و پیشانی او را می‌بوسد و می‌گوید:

  • «جانم به قربانت، تو دیگر رستگار نخواهی شد! جانم به فدایت! دیگر خیال من را از خودت راحت کردی. خلاصه تو دیگر در این مسیر افتادی!» 1 

  • البتّه این را هم ما بدانیم [که] منظور از آن رستگاری که شیطان می‌گوید، همان‌طوری‌که من عرض کردم و دائم در صدد بیان آن بودم، این نیست که تو جهنمی خواهی شد؛ نه‌خیر! منظور آن فلاح و رستگاری است که مقام عزِّ وصول به حرم کبریایی است، آن مقام دیگر نصیب تو نخواهد شد! آن کمالی که خدا این همه زحمت کشید و تو را برای رسیدن به آن به این دنیا آورد، دیگر نصیب تو نخواهد شد! آن منظور است.

  • منظور شیطان از اغوای انسان چیست؟

  • منظور شیطان این نیست که افراد انسان را جهنمی کند، به این معنایی که در ذهن ما متعارف و مصطلح است؛ [البته] این هم یکی از کارهایش است که انسان را جهنمی کند با همین گناه‌های ظاهر و گناه‌هایی که در بین مردم متداول و معروف است: دروغ بگویند، تهمت بزنند، غیبت کنند، زنا کنند، دزدی کنند، شرب‌خمر کنند، قماربازی کنند و امثال‌ذلک. و گناهان و حرام‌ها را مرتکب شوند. ولی این یک مرحله است و مرحله‌های بالاتر وظیفۀ شیطان است. این را که خود مردم انجام می‌دهند! شیطان نباید برای انجام دادن [این امور] زوری به کار ببرد! خود مردم قماربازی می‌کنند. نیازی نیست که شیطان این کارها را بکند! بله آن فکر ابتدایی را شیطان در سر مردم می‌اندازد، آن فکر قماربازی و توجیه را شیطان می‌اندازد. وقتی که شیطان در سر فلان شخص این را انداخت، آن‌وقت مردم هم به‌دنبال او حرکت می‌کنند و مشغول قماربازی و دزدی و زنا و تهمت و غیبت و امثال‌ذلک می‌شوند. آن فکرِ اول از شیطان است و بعد مردم خواهی‌نخواهی خودشان به‌دنبال این قضیّه می‌روند.

    1. مشکاة الأنوار، ص 169:
      «و قالَ [رسول الله صلّی الله علَیه و آله وسلّم]: إِذا بَلَغَ الرَّجُلُ أربَعینَ سَنَةً و لَم یَغلِب خَیرُهُ شَرَّهُ قَبَّلَ الشَّیطانُ بَینَ عَینَیهِ و قال هَذا وَجهٌ لا یُفلِحُ

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

8
  • جان من! وظیفۀ شیطان این نیست. وظیفۀ شیطان بالاتر از این حرف‌هاست! وظیفۀ شیطان و آن زحمتی که شیطان می‌برد این است که نگذارد بنی‌آدم و افراد انسان به مقام پروردگار و به حریم کبریا راه پیدا کنند. ما خیال می‌کنیم شیطان فقط برای این است که حرام‌ها و گناه‌های ظاهری را درون انسان وسوسه کند و انسان دروغی بگوید، غیبتی بکند، تهمتی بزند، دزدی بکند، شرب‌خمر بکند، قماری بکند و امثال‌ذلک.

  • بله، این یکی از آنهاست. این پایین‌ترین مرحلۀ وظیفۀ شیطان است. ولی اینها وظیفه مهم او را تشکیل نمی‌دهد، اینها باعث آن فشار و زحماتی که ایشان برای انحراف و اغوای بنی‌آدم می‌کِشند نیست. این گناه‌ها با یک توبه حل می‌شود و مسئله‌اش از بین می‌رود؛ این گناه‌ها با یک استغفار مضمحل می‌شود. آنچه وظیفۀ شیطان است این است که بیاید آن خصوصیّات نفسانی و انانیّت و تَفَرعُن و حب ریاست و حب جاه و حب شخصیت و آنهایی که به این زودی از بین نمی‌رود، درون انسان تقویت کند؛ آنها را برای انسان نیکو جلوه بدهد و در مقابل انسان قرار بدهد؛ که آنها سد و مانع هستند. آن وظیفۀ شیطان و ابالسه و زیردست‌های اوست. اما گناه ظاهر انجام دادن که [چندان مسئله‌ای نیست]؛ انسان یک توبه می‌کند، یک استغفار می‌کند [مسئله تمام می‌شود]. نمی‌خواهم مطلب را کوچک جلوه بدهم، ولی در مقابل آن گناه‌ها و آن خطرات اینها هیچ است و ارزش ندارد.

  • حکایت دربارۀ حب جاه و شخصیت نهفته در انسان

  • نقل می‌کنند:

  • شخصی مریدانی داشت. با جمعی از آنها در کوچه حرکت می‌کرد. مردم هم جمع شده بودند و نگاه می‌کردند. مریدان هم به‌دنبال او. همین‌که داشتند می‌آمدند، یک‌مرتبه از الاغی که از آن جلو رد می‌شد، صدایی آمد و این آقای مراد (شخصی که افراد را به‌دنبال خودش داشت) غش کرد و افتاد!

  • رفتند و آب آوردند و صورت آقا را آب زدند و به حال آوردند. وقتی که افاقه پیدا نمودند سؤال کردند:

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

9
  • «آقا، شما از صدایی که از عقب یک الاغ درآمد غش کردی و افتادی؟! آخر شاگرد داری تربیت می‌کنی؟!» گفت: «راستش من در این فکر بودم که الآن خدا به من چه تفضلی کرده و چقدر به من عنایت کرده که هدایت این همه مردم را به دست من قرار داده است، که این خر یک صدایی از عقبش درآمد و گفت: بفرما! خلاصه این به‌خاطر این است.» 1

  • بایزید بسطامی! چه مقامی و چه موقعیتی! بایزید بسطامی خیلی کارش عالی و آن بالابالاها بوده است! ما در میان عرفا مانند بایزید بسطامی کمتر داریم. انسان از مطالبی که از او نقل می‌شود، از عباراتی که از او حکایت می‌شود می‌تواند پی ببرد که مقامات ایشان و بقیّه در چه حدی بوده است.

  • می‌گویند:

  • بایزید بسطامی با جمعی از مریدان خودش از یک جا می‌گذشت. باران آمده بود و سگی کناری افتاده بود. همین‌که خواست رد شود دامن خودش را جمع کرد، عبای خودش را جمع کرد که به این سگ اصابت نکند. در این موقع سگ به بایزید بسطامی رو کرد و چیزهایی گفت. بعد ایشان یک صیحه‌ای زد و افتاد! وقتی که به حال آمد گفت: «می‌دانید این سگ به من چه گفت؟ گفت: ”تو داری خودت را از من جمع می‌کنی و از من پرهیز می‌کنی که لباست به من نخورد، و به دید استخفاف در من نگاه کردی!

  • [اولاً:] مگر غیر از این است که من و تو هر دو مخلوق خدا هستیم؟! چه کسی مرا سگ و تو را بایزید آفرید؟! آیا سگ شدن من دست خودم و انسان شدن تو دست خودت بود؟!

  • ثانیاً: مگر آنچه تو از او پرهیز می‌کنی چیست؟ نجاستی است که خدا قرار داده و او تشریع و جعل کرده است. مگر نجاست غیر  از این است که یک امر اعتباری است؟! آدم نجس می‌شود بعد هم می‌شوید. غیر از این چیز دیگری نیست! چرا حالتت را نسبت به من تغییر دادی؟! از همۀ اینها گذشته، بر فرض که نجس شدی، با یک لیوان یا چند مشت آب می‌توانی خودت را بشویی. بایزید! برو به فکر خودت باش، برو به فکر آن نفس نجست باش که به هفت دریا شسته نخواهد شد! تو می‌خواهی عبای خودت را جمع کنی؟!“»2

    1. رجوع شود به منطق الطّیر، ص 365.
    2. رجوع شود به تذکرة الأولیاء، ص 148.

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

10
  • [علی‌کل‌حال] شیطان برای آنجا آمده، نه برای طهارت و نجاست! طهارت و نجاست که چیزی نیست! این گناه‌ها که مسئله‌ای نیست! بندۀ خدا برو به‌دنبال نفس و هواهای نفست باش، این‌قدر به ظاهر توجه نکن! این ظاهر اهمّیتی ندارد. برو برای آن موقعی که آن نفس خبیث و هواهای نفسانی می‌آید و جلوی انسان می‌ایستد و حق را از دید انسان محو می‌کند چاره‌ای بیندیش. برای آن‌موقع! وإلاّ اعمال و کردار ظاهر قابل تغییر و تعویض است؛ جایشان را می‌شود عوض کنند، اینها را می‌توانند با یک توبه تغییر بدهند! [اما] آن مسائل حل نمی‌شود! شیطان برای آنجا آمده است و وظیفه‌اش آن است.

  • این مطالب را که می‌گویم، إن‌شاءالله نتیجه‌اش [را هم می‌گویم]، اگر خداوند توفیق بدهد. ما مدام قضیّه را طول می‌دهیم و می‌گوییم إن‌شاءالله امروز مسئله تمام می‌شود؛ [ولی] می‌بینم دوباره یک تتمه پیدا کرد! دوباره فردا می‌آییم شروع می‌کنیم، می‌بینم باز تتمه پیدا کرد! حالا تا خدا چه خواهد. شاید گفتن این مطالب هم مصلحت بوده که پیش آمده والاّ من اصلاً از اول قصد گفتن این مسائل را نداشته‌ام و به ذهنم هم نمی‌آمد؛ خودش همین‌طور پیش آمده است.

  • جدیت شیطان در اغوا و فریب انسان

  • [در قرآن کریم دربارۀ گفتگوی شیطان با پروردگار آمده است:]

  • ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ* إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾1.

  • «قسم به عزت تو که تمام این افراد را من منحرف می‌کنم! مگر بندگان مخلص خودت را»

  • هدفی را که شیطان در نظر گرفته ما هم در نظر بگیریم! شیطان چه هدفی را در نظر گرفته؟ ما هم باید با آن هدف مقابله کنیم! وقتی ببینیم ایشان در این مقام‌اند که آن مأموریتی که خدا برعهده‌اش گذاشته انجام بدهد و در آن مأموریت از تمام ما ساعی‌تر و کوشا‌تر و باجدیت‌تر است! در بیداری و خواب، در خلوت و جَلوَت سراغِ [ما] می‌آید. چقدر او در این وظیفۀ خود جدیت دارد؟! آخر خدا به او چه می‌دهد که این‌قدر زحمت می‌کشد؟! آخر خدا به او چه پاداشی می‌دهد که این‌قدر زحمت می‌کشد؟!آخر این یک صحبتی است دیگر! و او از اینکه این همه مراقب آدم است چه نتیجه‌ای می‌گیرد که این‌قدر زحمت می‌کشد؟! [تا] آدم یک دقیقه می‌رود یک گوشه بنشیند، می‌بیند سراغش آمد؛ دارد می‌رود میان مردم، می‌بیند سراغش آمده است؛ یک جا دارد خلوت می‌کند می‌بیند سراغش آمده، با خودش که نشسته می‌بیند سراغش آمده است؛ خطورات و هواهای شیطانی، نشسته و در ذهن خودش دارد می‌بافد، زد و بست می‌کند و برای افراد نقشه می‌کشد! این چه وظیفه‌ و مأموریتی است که او دارد انجام می‌دهد؟ این‌قدر باجدیت انجام می‌دهد و این‌قدر بااهمّیت و مهم است. و این‌قدر شیطان در کار خودش حذاقت و مهارت دارد که هیچ‌کسی در تبلیغ خودش به این‌قدر حذاقت و مهارت ندارد!

    1. سورۀ ص (38) آیۀ 82 و 83.

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

11
  • الآن من دارم صحبت می‌کنم، سی‌چهل نفر [مرد که] به اضافۀ مخدرات [می‌شوند] حدود صد نفر، مقابل من نشسته‌اند و به عرایض ما توجه می‌کنند. وقت خودشان را دارند تلف می‌کنند! اگر من خیلی زحمت بکشم بخواهم مطالبی که در این جلسه و این چند روز خدمت اعزّه و احبه مطرح شد در جای دیگر بیان کنم، به جان شریف خودم قسم، دو نفر پای منبر من نمی‌نشینند!

  • گرچه در خود این افراد نمی‌دانم که مطلب از چه قرار است؛ شاید خدمت خود اینها هم برسیم. فعلاً ما می‌گوییم حدود صد نفر دارند این مطالب را گوش می‌دهند.

  • اما در روز قیامت در صحرای محشر خدا برای شیطان یک منبر قرار می‌دهد و شیطان می‌رود بالای آن منبر می‌نشیند. یک صدا می‌زند؛ از اول و آخر، از خلقت حضرت آدم تا قیام قیامت زیر منبر جمع می‌شوند. بعد آب پاکی را روی دست همه می‌ریزد! [با اینکه] الآن پدر مردم را در می‌آورد، به جهنم می‌اندازد. تمام بلاهایی که بر دنیای جهل و ظلم و دنیای تاریک ما دارد حکومت می‌کند، به‌واسطۀ نفسِ نفیس این بزرگوار است! تمام اینها! آن‌وقت روز قیامت که می‌شود [می‌گوید مگر من شما را مجبور کردم.] الآن یکی را به ریاست گول می‌زند؛ یکی را به مرجعیّت و کتاب و رساله گول می‌زند؛ یکی را به مال و یکی را به جمال و یکی را به مسائل دیگر [مانند] قدرت، شهوت، غضب و امثال‌ذلک گول می‌زند. همه را داخل در آن چاه و منحرف و از خدا دور می‌کند و همه را از رسیدن به آن کمال و وصال به مقام حضرت معبود دور می‌کند.

  • بعد روز قیامت که می‌شود می‌گوید که به من چه مربوط است؟! مگر من آمدم دست شما را بستم؟! مگر من آمدم شما را مجبور کردم؟! مگر من ...؟! هیچ! هیچ! هیچ!

  • فریب خوردن همه به‌دست شیطان، غیر از مخلَصین

  • ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ* إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

12
  • در روز قیامت، شیطان تمام افراد را از اول تا آخر جمع می‌کند. تمام افراد را! یعنی همۀ آن افرادی که کافرند زیر منبر شیطان جمع می‌شوند؛ افرادی که مسلمانند زیر منبر شیطان جمع می‌شوند؛ از میان مسلمان‌ها همۀ آنهایی که گناهان ظاهر انجام داده‌اند، پامنبری ایشان می‌شوند؛ افرادی که گناه ظاهر انجام نداده‌اند و دارای گناه‌های مخفی هستند هم جمع می‌شوند. تمام افراد برحسب مراتب خود زیر منبر و [پای] صحبت شیطان جمع می‌شوند! فقط و تنها کسانی که گوششان به حرف‌های ایشان بدهکار نیست پیغمبران و انبیا و اولیای خدا هستند. والسّلام! تمام افراد دیگر از مادون مخلَصین، حتی مخلِصین هم در آنجا می‌آیند و به حرف‌های شیطان گوش می‌دهند. بالأخره او هم یک نصیبی دارد. می‌گوید:

  • ﴿فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوٓاْ أَنفُسَكُم﴾!1 به من چه مربوط است؟! چرا من را ملامت می‌کنید؟! من آمدم شما را وسوسه کردم، اما دستتان را هم گرفتم؟! من آمدم شما را وسوسه کردم این کار را انجام بدهید، اما مجبورتان هم کردم؟! اگر مجبورتان می‌کردم که معاقَب نمی‌شدید! من آمدم شما را وسوسه کردم که شب بلند نشوید و نماز شب نخوانید! در حق برادر مؤمن سوءظن ببرید، غیبت کنید، تهمت بزنید! فکر و ذکر خدا را از یاد شما بردم؛ وقتی که در مقام خلوتی قرار می‌گرفتید، به‌جای اینکه به خودتان و به کارهای خودتان بیندیشید و مسائل خودتان و کارهایی را که انجام داده‌اید و خصوصیّات نفسانی خودتان را در نظر بگیرید و در رفع [و] چاره برآیید، فکر کنید، آمدید مدام دیگران و مسائل دیگر را در خود آوردید؛ برای دیگران نقشه کشیدید، مسائل غیرواقعی را در نفس خود تسویل و توجیه کردید و به‌دنبال آنها حرکت کردید. اینها را در ذهن شما آوردم ولی شما را هم مجبور کردم؟! نه! 2

  • غبطه خوردن همه در روز قیامت غیر از مخلَصین

  • چرا [شیطان می‌گوید:] ﴿فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوٓاْ أَنفُسَكُم﴾؟ چون دارد می‌گوید: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ* إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾. خدایا وظیفه‌ای که برعهدۀ من است و آن عشق و علاقه و جدیتی که برای اغوای مردم دارم، آن جدیت به مرحلۀ مخلَصین است! نه گناهان ظاهر؛ مخلَصین! بنابراین تمام افراد انسان در هر مرتبه و مرحله‌ای که هستند، مَطمَحِ نظر و موقف سهام ابلیس‌اند، تا وقتی که به مرحلۀ مخلَصین نرسیده‌اند. تمام اینها زیر منبر شیطان در روز قیامت جمع می‌شوند. و هر کدام از اینها به‌مقداری که از رسیدن به آن مقام دور مانده است در روز قیامت غبن و غبطه می‌خورد. این غبن و غبطه یعنی جهنم، یعنی سوزش نفس! وقتی که مجملاً نگاه می‌کند و می‌بیند [در عوالم] بالا چه خبر است و او نتوانسته برود، غبطه می‌خورد. ﴿يَوۡمَ يَجۡمَعُكُمۡ لِيَوۡمِ ٱلۡجَمۡعِ ذَٰلِكَ يَوۡمُ ٱلتَّغَابُنِ﴾3 امروز روز غبن و غبطه خوردن است: «ای داد بیداد! ما به آنجا نرسیده‌ایم!» بنابراین وظیفۀ شیطان این نیست که [ما را اغوا کند] گناهان ظاهر انجام [دهیم]؛ اینکه مسئله‌ای نیست. باید سراغ چیزهای دیگر برویم؛ آنها مسئلۀ مهم است و بدانیم که وظیفۀ شیطان آن مسائل است و فکری برای آنها انجام دهیم!

    1. سورۀ ابراهیم (14) آیۀ 22. معادشناسی، ج4، ص184:
      «شما مرا سرزنش و ملامت نكنيد بلكه خود را سرزنش و ملامت نمائيد!»
    2. سورۀ ابراهیم (14) آیۀ 22:
      ﴿وَقَالَ ٱلشَّيۡطَٰنُ لَمَّا قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ إِنَّ ٱللَهَ وَعَدَكُمۡ وَعۡدَ ٱلۡحَقِّ وَوَعَدتُّكُمۡ فَأَخۡلَفۡتُكُمۡ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيۡكُم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّآ أَن دَعَوۡتُكُمۡ فَٱسۡتَجَبۡتُمۡ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوٓاْ أَنفُسَكُم مَّآ أَنَا۠بِمُصۡرِخِكُمۡ وَمَآ أَنتُم بِمُصۡرِخِيَّ إِنِّي كَفَرۡتُ بِمَآ أَشۡرَكۡتُمُونِ مِن قَبۡلُ إِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ﴾.
      معادشناسی، ج 4، ص 184:
      «چون حكم پروردگار براى به جهنّم رفتن متمرّدين و مستكبرين و تابعين آنها در روز قيامت جارى شود، در اين حال شيطان به جهنّميان مي‌گويد: ”خداوند به شما وعدۀ حق نمود، و من نيز به شما وعده‌هايي دادم، ليكن مخالفت آنها را نمودم. و من در دنيا عليه شما هيچ‌گونه اِعمال قدرت و سلطنتى نداشتم مگر آنكه فقط شما را به گناه خواندم و شما از من پيروى نموديد، بنابراين شما مرا سرزنش و ملامت نكنيد، بلكه خود را سرزنش و ملامت نماييد! من امروز فريادرس شما نيستم و شما نيز فريادرس من نيستيد! در آن زمان كه شما در دنيا به من ميل مى‌نموديد و مرا براى خداى خود شريك قرار مي‌داديد، من به اين طرز عمل شما كافر بودم؛ به‌درستى كه ظالمان و ستمكاران در عذابى دردناك واقع مي‌شوند.“»
    3. سورۀ التغابن (64) آیۀ 9. معادشناسی، ج5، ص364:
      «روزى كه خداوند جمع مي‌كند شما را براى روزِ جمع؛ آن، روز تغابن است.»

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

13
  • اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی افراد و تأثیر آن در سلوک

  • همان‌طوری‌که عرض شد، آن خصوصیّاتی که در جوان است ممکن است در افرادی که سنی از آنها می‌گذرد نباشد. همین‌طور در خود افراد هم یک خصوصیّاتی است [که با دیگری] فرق می‌کند. خصوصیّات نفسانی افراد متفاوت است؛ یکی حافظه‌اش قوی‌تر و یکی ضعیف‌تر است، یکی نفسش برای رسیدن به مطالب حق [آماده‌تر است]. اینجا مسئله خیلی عجیب است! در اینجا وارد مطلب نمی‌شوم. إن‌شاءالله اگر توفیقِ خدا باشد، برای مرحله بعدی از مطالب می‌گذارد؛ که عالم عقل و عالم جهل چه عالمی است؟ نفوسی که از عالم عقل سرچشمه گرفته‌اند[چه هستند]؟ نفوسی که آمیخته‌ای هستند از عالم عقل و عالم ماده[چه می‌باشند]؟ و [اینکه] هر کدام [از عقل و ماده] در آنها بیشتر باشد، جنبۀ تمایل آنها به آن عالم بیشتر است. و مسائلی که برگشت به آن مطالب می‌کند. اینها خیلی بازی‌های عمیقی دارد که برای رسیدن به آنها نیاز به فرصت و مطالب بیشتری است.

  • خلاصۀ مسئله: هرکسی در شاکلۀ خودش یک جور و یک قسم است و خصوصیّات نفسانی هر کسی متفاوت است. بعضی‌ را نگاه می‌کنیم می‌بینیم تمایل آنها به بعضی از مطالب بیشتر است تا تمایلشان به بعضی از مطالب؛ بعضی‌ را می‌بینیم تمایل آنها به ادراک مطالب علمی خیلی شدیدتر است و بعضی‌ را می‌بینیم خیلی تمایل ندارند. نفس آنها آمادگی برای مطالب علمی ندارد، برای مسائل دیگری آمادگی دارد؛ بعضی را نگاه می‌کنیم می‌بینیم خیلی به مطالبی که در این دنیا می‌گذرد و صورت جالبی دارد تمایل ندارند، ولی برعکس به آن مطالب واقعی و حقیقی و آن معارف الهی آن‌قدر مشتاق و شائق‌اند که برای رسیدن به آنها، آنی از آنات را نمی‌گذارند به بطالت بگذرد.

  • شما ببینید افرادی که دور امیرالمؤمنین علیه السّلام بودند چه کسانی بودند! مگر ابن‌عباس‌ها و کعب‌الاحبارها نبودند؟! مگر ابوهریره و ابودردا‌ها نبودند؟! افرادی که خدمت پیغمبر اکرم می‌آمدند و می‌گفتند: «یا رسول‌الله حدِّثنی؛ برای ما از احکام بیان کن!» مگر اینها نبودند؟ اینها در دایره و جزو حواریین امیرالمؤمنین علیه السّلام نبودند! چه کسی [در آن دایره بود؟] میثم تمار بود که مردم به او می‌خندیدند؛ رُشَیدهجری بود که مردم به او می‌خندیدند؛ کمیل بن زیاد بود که خیلی به او توجه نمی‌کردند! اینها بودند.

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

14
  • وقتی که میثم تمار را قبل از جریان عاشورا پیش ابن‌زیاد آوردند، (ظاهراً پیش زیاد، پدر همین عبیدالله ابن زیاد آوردند؛ نه پیش ابن‌زیاد)1 به او رو کرد و گفت: «تو همان کسی هستی که علی دربارۀ تو این مطالب را می‌گوید؟» نگاهی از روی استخفاف کرد: «این آدمی که خیلی سرش به تنش نمی‌ارزد؟! عجب! او همانی است که این‌قدر علی راجع به او گفته؟!»2 اینها در میان مردم این‌طوری بودند!

  • آنهایی که برای ادراک مطالب علمی و فنی شائق هستند، جور دیگرند و آنهایی که برای رسیدن به مطالب واقعی و مسائل حقیقی و عشق به پروردگار جان می‌دهند و جان می‌بازند، در وادی دیگری هستند. آنها هرکدام‌ یک قسم‌‌اند. اینجا دیگر خیلی مسئله مسئلۀ دقیق و مهمی می‌شود. و مطلب به آنجا می‌رسد که انسان تقاضا می‌کند خدایا! این چندرغازی که از این مسائل و فنون و رسوم به ما دادی، از ما بگیر و به‌جایش به‌اندازۀ یک سر ناخن از صفا و صمیمیت و اخلاصی که همین بندگان عوام و این بندگان خالص تو دارند به ما بده! اینجا مسئله به آنجا می‌رسد!

  • هر کسی در نفس خود راهی به‌سوی خدا دارد. 

  • موسیا! آداب‌دانانْ دیگرند***سوخته‌جان و روانان دیگرند3
  • آنهایی که به‌دنبال آداب و رسوم می‌روند، آنهایی که موقعیت در نظر می‌گیرند [و می‌گویند:] «آی، اینجا این‌طور نشود! آی، آنجا آن‌طور نشود! موقعیت‌مان در اینجا محفوظ بماند! مسائل را در اینجا در نظر بگیریم!» اینها همه یک‌جورند.

  • بیان خاص بودنِ راه سلوک هر شخص، در داستان موسی و شبان

  • الآن این قضیّۀ موسی و شبان به یادم آمد ـ‌ نمی‌خواستم بیان کنم. ـ این را برایتان بخوانم. یک وقتی حفظ کرده بودم؛ نمی‌دانم چقدرش را حفظ هستم. حالا به هر صورت می‌خوانیم. به هر مقداری که رسید.

  • حضرت موسی پیغمبر اولوالعزم بود. شریعت آورد. [احکام] ظاهر آورد. احکام باید براساس ظاهر خودش باشد و در عین اینکه آن ظاهر باید باشد، افرادی هم که راه خاصی به‌سوی خدا دارند در همین مسیر باید حرکت خودشان را انجام بدهند.

    1. در منابع عبید الله بن زیاد ذکر شده. رجوع شود به امام شناسی ج 12 ص 178( اخبار آن حضرت از كيفيت شهادت ميثم تمّار)
    2. بحار الأنوار، ج 42، ص124؛ الارشاد، ج1، ص324.
    3. مثنوی معنوی (میرخانی)، دفتر دوم، ص 149.

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

15
  • [می‌گویند حضرت موسی از یک جا می‌گذشت]، دید یکی مدام دارد قربان‌صدقۀ خدا می‌رود؛ عشق خدا به سرش افتاده و نمی‌داند چه بگوید: «ای خدایا قربانت شوم! ای خدایا فدایت شوم!» و امثال‌ذلک. از آن‌طرف هم که خدا را ندیده و هنوز معرفت برایش پیدا نشده است؛ هنوز اولِ کار و اولِ مسیر است. نمی‌داند خدا دست و پا و سر دارد [یا ندارد]؛ چادر و چارق دارد [یا ندارد] جا و منزل دارد و می‌خوابد و بلند می‌شود [یا نه]؛ اینها را خبر ندارد و خیال می‌کند خدا هم مثل خودش است، منتها با یک مقام و موقعیت بزرگ‌تر و بهتری! مدام قربان‌صدقۀ خدا می‌رود. وقتی که حضرت موسی به او می‌رسد [می‌گوید: «این حرف‌ها چیست که می‌زنی؟!»] البتّه حضرت موسی هم باید به مسائل شرع توجه کند و وظیفه دارد و موقعیت [خودش را] دارد. (حالا راجع به این قضیّه هم إن‌شاءالله چند کلمه‌ای عرض می‌کنیم.) آمد او را نهی‌ کرد: این حرف‌ها چیست می‌زنی؟!

  • [تو کجایی تا شوم من چاکرت]***چارُقَت دوزم کنم شانه سرت
  • [دستَکَت بوسم بمالم پایَکَت]***وقت خواب آید بروبم جایَکَت1
  • خدا که چارق2 ندارد! خدا که انسان نیست! خدا که سر و دست و پا ندارد! خلاصه بنده‌خدا را ناراحت کرد.

  • دید موسی یک شبانی را به راه***کو همی‌گفت: «ای خدا و ای اِلٰه
  • تو کجایی تا شوم من چاکرت؟!***چارقت دوزم کنم شانه سرت!
  • ای خدای من فدایت جان من***جمله فرزندان و خانمان من
  • ای فدای تو همه بزهای من***ای به یادت هِی‌هِی و هِی‌های من!»
  • گفت موسی: «های خیره‌سر شدی!***خود مسلمان ناشده کافر شدی!
  • ﴿لَمْ يَلِد﴾، ﴿لَمْ يولَد﴾ او را لایق است***والد و مولود را او خالق است
  • زین سخن گر تو نبندی حلق را***آتشی آید بسوزد خلق را
  • حضرت موسی می‌گوید: «بابا! او که نمی‌زاید، او که زاده نمی‌شود. آن مختص به خداست. این اوصافی که تو برای خدا می‌گویی، اوصاف کسی است که در این دنیا زاییده می‌شود، می‌آید و می‌رود؛ آدم باید بداند راجع به خدا چه می‌گوید! آنجا مراتب و آدابی دارد. آن آداب باید محفوظ باشد. هر چیزی را که نمی‌شود گفت. [نمی‌شود] هرچه از دهانت در بیاید را بگویی!»

    1. مثنوی معنوی (میرخانی)، دفتر دوم، ص 148.
    2. چارق: کفش. (محقق)

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

16
  • گفت: «ای موسی دهانم دوختی***وز پشیمانی تو جانم سوختی
  • جامه را بدرید و آهی کرد تفت***سر نهاد اندر بیابان و برفت
  • وحی آمد سوی موسی از خدا***بندۀ ما را ز ما کردی جُدا
  • تو برای وصل کردن آمدی***نی برای فصل کردن آمدی
  • [خداوند به حضرت موسی فرمود:] تو باید بیایی این مردم را به ما برسانی! وظیفۀ پیغمبران رساندن به مقام فناست، رساندن به مقام وصل است! تو داری جدا می‌کنی! درست است ما تو را پیغمبر کرده‌ایم و وظیفه داده‌ایم، ولی هان...! اینجا خدا دارد یادش می‌دهد! اینجا مقام تربیت حضرت موسی است.

  • تو برای وصل کردن آمدی***نی برای فصل کردن آمدی
  • هر یکی را سیرتی بنهاده‌ایم***هر کسی را اصطلاحی داده‌ایم
  • ما در هر کسی یک سیرت خاصی قرار داده‌ایم. الطُرُقُ إلی اللهِ بِعَددِ أنفاسِ الخلائق؛1و2 هر کسی یک جور است.

  • در حق او مدح و در حقّ تو ذم***در حق او شهد و در حقّ تو سَم
  • در حق او نور و در حقّ تو نار***در حق او وَرد3 و در حقّ تو خار
  • موسیا آداب‌دانان دیگرند***سوخته جان و روانان دیگرند4
  • هرکدام اینها در مسیر خودشان دارند حرکت می‌کنند. 

  • اختلاف شواکل در پسندیدن مطالب مطروحه در جلسه

  • آن مسئله‌ای را که می‌خواستم بگویم، الآن می‌گویم؛ خودتان را قشنگ آماده کنید! بالأخره ما باید نیش خودمان را بزنیم! آن قضیّه این است. هرکسی براساس شاکله دارای یک روش خاصی است؛ یکی از این حرف خوشش می‌آید، یکی از آن حرف خوشش نمی‌آید.

  • من در این چند روزی که اینجا صحبت کرده‌ام، قطعاً می‌دانم که بعضی‌، از این مطالب من خوششان نیامده است. می‌دانم؛ ولی به قول مشهدی‌ها ما کار خودمان را مو‌کونیم! بعضی‌ آمده‌اند می‌گویند: «آقا ما می‌خواهیم بیاییم اینجا روضۀ سیدالشهدا گوش بدهیم، این چه حرف‌هایی است این آقا دارد می‌زند؟! این حرف‌ها به روضه [سیدالشهدا چه ربطی دارد]؟! ایّام عزاداری و مصیبت و این حرف‌ها؟! دهۀ محرم و این مسائل؟! این حرف‌ها چیست؟! باید از ولایت و مصائب اهل‌بیت گفت! اینکه هر کسی یک شاکله‌ای دارد [چه ربطی به عزاداری دارد]؟!» ای بندۀ خدا کجایی؟! عجب! یعنی من خبر ندارم؟!

    1. الله‌شناسی، ج 1، ص 212، تعلیقه 1:
      «راه‌های به‌سوی خدا به تعداد نفس‌کشیدن‌های مخلوقات می‌باشد.»
    2. قابل ذکر است که حضرت علامۀ طهرانی رضوان الله علیه در الله‌شناسی، ج 1، ص 212، تعلیقۀ 1 می‌فرمایند: «این عبارت، مضمون حدیثی نیست؛ بلکه گفتار حکیمانۀ بعضی از حکما می‌باشد.»
      گرچه مرحوم سید حیدر آملی در جامع الأسرار، ص 8 و 95 و 121 و تفسیر المحیط الأعظم، ج 1، ص 53 و 235 آن را حدیث نبوی می‌داند. (محقق)
    3. گل
    4. گزیده‌ابیاتی از مثنوی معنوی (میرخانی)، دفتر دوم، ص 148 و 149.

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

17
  • یکی به عکس می‌گوید: «خوب شد این آقا از این حرف‌ها می‌زند؛ باید از این حرف‌ها بزند! این حرف‌ها را جایی نمی‌گویند. این حرف‌ها خیلی خوب است.» هر دو باید باشد. تخطئه کردن یکی و به دیگری گرایش پیدا کردن غلط است!

  • هدف از برگذاری مجالس عزاداری

  • ولایت امام حسین این نیست که بیایی بنشینی و گریه کنی! عاشورا هر سال می‌آید و می‌رود. تا وقتی که آن ولایت حضرت ـ که برای آن ولایت، بدنش را زیر سم اسب‌ها انداخت ـ برای تو تجلی نکند، از این گریۀ بر سیدالشهدا چه طرْفی می‌بندی و چه نتیجه‌ای می‌گیری؟!

  • مدام بنشین و گریه کن! [ایام عزاداری] تمام شد و رفت! گریه خیلی ثواب دارد! در روایت داریم که امام صادق فرمودند: «کسی که به‌اندازۀ بال پشه‌ای برای مصیبت جدم گریه کند بر آتش جهنم حرام است که بدن او را بسوزاند!» 1 [و در روایتی دیگر داریم:] «حتی اگر گریه‌ات نمی‌آید تباکی کن (خودت را به گریه بزن)!»2 ولی [مهم این است که] این گریه بتواند در تو یک نقش عملی ایجاد کند و باطنت را به ولایت سیدالشهدا وصل کند. سیدالشهدا فقط یک بدنی که به روی زمین افتاد نبود. عرض کردم سیدالشهدا آن ولایت بود. آن سرّی بود که تمام عالم وجود و ماسوی‌الله را گرفته بود. باید آن را بفهمی و آن را در نفْس ایجاد کنی. خودت را باید به آن برسانی!

  • منظور از انعقاد این مجالس، احیای ذکر ائمه است؛3 نه اینکه ما بیاییم مسائل را دو دسته کنیم، و مسائل ولایت را در یک‌طرف قرار دهیم و مسائل توحید را در طرف دیگر. احمق! آن ولایت را هم نفهمیده‌ای! آن ولایت نیست! آن در سر  زدن و به ظاهر گرایش پیدا کردن است. آنهایی که آمده‌اند و مسئلۀ ولایت را از مسئلۀ توحید جدا کرده‌اند، بویی از ولایت نبرده‌اند و نفهمیده‌اند ولایت چه خبر است.

  • راه‌گشا نبودنِ گریه بر سیدالشهدا بدون توجه به هدف حضرت 

    1. مأخوذ از: کفایة الأثر، ص 249؛ کامل الزّیارات، ص 100 و 104؛ بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۰۸.
    2. رجوع شود به کامل الزّیارات، ص 105 و 106.
    3. قرب الإسناد، ص 36:
      «عن بَکرِ بنِ محمدٍ عن أبی‌عبدِاللهِ علیه السّلام قالَ لِفُضَیلٍ: ”تَجلِسونَ و تُحَدِّثونَ؟“ قالَ: ”نَعَم، جُعِلتُ فِداکَ.“ قالَ: ”إنَّ تِلکَ المَجالِسَ أُحِبُّها، فَأحیوا أمرَنا یا فُضَیلُ، فَرَحِمَ اللهُ مَن أحیا أمرَنا. یا فُضَیلُ، مَن ذَکَرَنا- أو ذُکِرنا عِندَهُ- فَخَرَجَ مِن عَینِهِ مِثلُ جَناحِ الذُّبابِ، غَفَرَ اللهُ لَهُ ذُنوبَهُ و لو کانَت أکثَرَ مِن زَبَدِ البَحرِ.»

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

18
  • حالا این بندۀ خدا در تمام این مدت در مجالس شرکت می‌کند. ـ البته شما را نمی‌گویم، همۀ مردم و آن افرادی که هرکدام در یک خصوصیتی هستند را می‌گویم ـ این‌طرف می‌رود، آن‌طرف می‌رود. و بالأخره تابه‌حال عادت بر این بوده که در این مجالس، بیشتر از امام حسین و کشته شدن و سر بریدن شمر و آب ندادن و امثال‌ذلک مطرح شود. [البته] نه اینکه از اینها در اینجا مطرح نمی‌شود؛ مطرح می‌شود، منتها همه‌اش به این مطالب نیست.

  • چون او [این را] برخلاف عادت و سیره و دَیدَن خودش احساس می‌کند، می‌گوید: عجب! این مجالس، آن مجالس نیست! این خصوصیّات، آن خصوصیّات نیست! ما آمده‌ایم در اینجا که بیشتر گریه کنیم! بندۀ خدا! پنجاه سال گریه کرده‌ای، چه شده‌ای؟! این گریه برای تو چه نتیجه‌ای به بار آورد؟! بیا ببین هدف امام حسین حضرت سید الشهداء چه بوده! بیاییم ببینیم آن [به‌اصطلاح] ولایتی‌هایی که به اولیا و موحِّدین اعتراض کردند، مطلبشان چه بود و خلافشان در چه بود. منظور از این مطالب این است که ما مسائل توحیدی را در نفس خود پیاده کنیم و متوجه واقعیت باشیم و خودمان را با این مسائل وفق بدهیم. این منظور سیدالشهداست. اما آمدن و نشستن و گریه کردن؟! مگر گریه کردن چه سودی دارد؟! انسان برخلاف سیدالشهدا حرکت کند بعد هم گریه کند!

  • تفاوت میزان قساوت قلب در دشمنان سیدالشهدا

  • بعد از ظهر عاشورا خیام حرم را تاراج کردند. آن مرتیکه با اسب آمد و به پشت دختر امام حسین علیه السّلام نیزه زد و [او را] به روی زمین انداخت و گوشواره از گوشش کشید! بعد هم گریه می‌کند! می‌گویند: «چرا دیگر گریه می‌کنی؟!» می‌گوید: «گریه می‌کنم برای اینکه بالأخره این دختر است و معصوم! دختر پیغمبر را دارم اذیّت می‌کنم، گوشش پاره می‌شود. خون از گوشش می‌آید!» می‌گویند: «پس چرا می‌کِشی؟!» می‌گوید: «اگر من نکِشم کس دیگری می‌آید می‌کِشد.»! 1 او هم گریه می‌کند؛ او هم در دلش رقت پیدا می‌شود! بدون رقت کسی گریه نمی‌کند. همین عمرسعد در روز عاشورا گریه کرد! چند بار گریه کرد2. همین عمرسعد! عمرسعد از آنهایی بود که خیلی تمایل به جنگ نداشت و می‌خواست کار به مصالحه و مسامحه بگذرد. عمرسعد این‌طوری بود. شمر آمد و هی قضیّه را داغ کرد.

    1. مأخوذ از: الأمالی، شیخ صدوق، ص 164؛ الطّبقات الکبری، ج 1، ص 479 و 480؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 61.
    2. رجوع شود به وقعة الطّف، ص 252؛ الکامل فی التّاریخ، ج 4، ص 78؛ مقتل الحسین علیه السّلام ( مقرّم) ص 298.

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

19
  • در یکی از نامه‌هایی که عمرسعد برای ابن‌زیاد می‌فرستد [می‌نویسند]:

  • من حسین بن علی را در چنبرۀ قدرت خودم قرار داده‌ام و او را در چنگال لشگریان و در پرده گرفته‌ام و حسین می‌گوید: «مرا رها کنید! من به جایی بروم؛ به کوه‌ها بروم. با کسی کار ندارم؛ و مانند یکی از مسلمین زندگی می‌کنم؛ نه با یزید کار دارم و نه با غیر یزید. من برای خودم راه و روشی دارم.»

  • [وقتی نامه به] ابن‌زیاد [می‌رسد] قدری حالت رأفت در او پیدا می‌شود و می‌گوید: «مسئله حل است دیگر!» شمر آنجا بود؛ تا می‌بیند ابن‌زیاد شروع به این مسائل کرده، می‌گوید: «ابن‌زیاد! الآن حسین بن علی در دست تو گرفتار است. موقع، مغتنم است؛ فرصت را از دست نده. اگر برود، دوباره این قضایا و مسائل و بلوا پیدا می‌شود.» شروع کرد ابن‌زیاد را تحریک کردن! ابن‌زیاد هم برای عمرسعد نامه‌ای نوشت: «إذا وَصلک کتابی هذا فَجَعجِع بِالحسین؛ [زمانی که این نامۀ من به تو رسید،] به حسین سخت بگیر!» بعد به شمر می‌گوید: «پیش عمرسعد برو» نامه می‌نویسد می‌گوید:

  • ابن‌سعد! من تو را نفرستاده‌ام برای ‌اینکه من را نصیحت کنی و کار را به مصالحه و مسامحه بگذرانی!

  • [به شمر می‌گوید:] «برو به عمرسعد بگو اگر خواست این قضیّه را ادامه بدهد، حسین را وادار به تسلیم در برابر یزید کند، یا اینکه سرش را برای من بفرستد.» اگر انجام نداد، تو عمرسعد را سر بردار و خودت زمام لشگر را به عهده بگیر. 1

  • شمر آمد و این کار را کرد؛ عمرسعد این‌طور نبود! اما وقتی که مسائل پیدا می‌شود و دنیا می‌آید، همین عمرسعد در شب عاشورا وقتی که سیدالشهدا می‌گویند: «خدا تو را از گندم ری بی‌نصیب کند!»، شروع می‌کند حضرت را مسخره کردن و می‌گوید: «اگر جویش هم گیرمان بیاید کافی است!» 2

  • همین است. اینها برای این است که توحید را نفهمیده‌اند. مقام توحید را ادراک نکرده‌اند. می‌داند پسر پیغمبر است و این کاری که دارد انجام می‌دهد او را در جهنم می‌برد؛ ولی چون توحید را نفهمیده، به حال سیدالشهدا گریه می‌کند؛ در روز عاشورا چند مرتبه عمرسعد گریه کرد! گریه می‌کند، سر امام حسین را هم می‌برد!

    1. رجوع شود به تاریخ الطّبری، ج 5؛ ص 414 و 415؛ الطّبقات الکبری: الطّبقة الخامسة، ج 1، ص 465 و 466؛ الإرشاد، ج ۲، ص 87 ـ 89.
    2. مأخوذ از: مقتل الحسین علیه السّلام، خوارزمی، ج 1، ص 348؛ مناقب آل‌أبی‌طالب علیهم السّلام، ج 4، ص 55؛ المنتخب، طریحی، ج 2، ص 326.

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

20
  • عاشورا، جریان عشق و شور، نه حادثۀ حزن و اندوه

  • این مسائلی که در اینجا مطرح می‌شود، عین مرام سیدالشهداست. همان چیزهایی است که حضرت خودش را برای رسیدن به آنها در دست این لشگر اسیر کرده و به کشتن داده است. قضیه این است. فقط گریه کردن و اینها نیست. اصلاً جریان عاشورا، یک جریان گریه و اینها نبوده؛ [بلکه] جریان عشق و شور و خنده و رسیدن به آن مقامات و ادراک آنها بوده است.

  • مگر ما در تاریخ نداریم که در روز عاشورا هرچه از واقعه بیشتر می‌گذشت، حضرت برافروخته‌تر و ابتهاجشان بیشتر و نور وجنات آن حضرت قوی‌تر می‌شد؟!1 تا به آن حدی که دیگر اصلاً جای صحبتش نیست. در شب عاشورا گریه‌ای در کار نبود! اصحاب همه می‌خندیدند، شوخی می‌کردند!2 یکی به نماز مشغول بود.3 اصلاً این قضیّۀ رها کردن تن و رسیدن به آن مقام را یک مسئلۀ مولمه نمی‌دانستند. و آن عشق عجیبی که این اصحاب برای رسیدن به آنها داشتند قابل وصف نبود! عابس بن شبیب شاکری از افرادی بود که وقتی از میان لشگر سیدالشهدا علیه السّلام [برای رزم] آمد، کسی جرأت نکرد بیاید. لباسش را کَند، زره را از تنش درآورد.4 [گفت]: «بابا بیایید زود من را راحت و خلاص کنید»! اصحاب سیدالشهدا برای شهادت از هم سبقت می‌گرفتند: یَتَسابَقونَ إلی المَوت!5 لا یَمَسّون ألَمَ الحَدید!6؛ اصلاً احساس [درد] تیر و شمشیر نمی‌کردند. اصلاً فکر و ذهن و عشق [آنها] یک جای دیگر بوده است. این بدن را برای رسیدن به آنها مانع و حاجب می‌دیدند. می‌گفتند: «زودتر بیایید مسئله را تمام کنید!» قضیه این‌طور بوده.

  • حال ما بیاییم و آن واقعیتی که حضرت دارد به‌دنبال آن واقعیت می‌رود ندیده بگیریم و فقط به این مسائل ظاهر بپردازیم و اینها را اصل قرار بدهیم! آن‌وقت این‌طور می‌شود که ما بخواهیم یک ولایت ظاهر را حاجب و مانع و مقابل با آن توحید واقعی قرار بدهیم. قضیه این است.

    1. رجوع شود به معانی الأخبار، ص 288.
    2. رجوع شود به رجال الکشّی، ص 79؛ اللهوف، ص 95.
    3. رجوع شود به مقتل الحسین علیه السّلام، خوارزمی، ج 1، ص 355؛ اللهوف، ص 94.
    4. مقتل الحسین علیه السّلام، خوارزمی، ج 2، ص 27.
    5. اللهوف، ص 112؛ مثیر الأحزان، ص 67. با قدری اختلاف در مصادر.
    6. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 848، با قدری اختلاف.

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

21
  • روضۀ حضرت قاسم بن الحسن علیهما السلام

  • آدم واقعاً تعجب می‌کند! علی بن الحسین علیه السّلام روایت می‌کند:

  • در شب عاشورا پدرم برای اصحاب و اهل‌بیت خطبه خواند و فرمود: «هذا اللیلُ قد غَشیَکُم فَاتّخِذوه جَملًا؛ حالا که شب آمده، بروید، حرکت کنید!» اصحاب یکی‌یکی بلند می‌شوند؛ یکی می‌گوید: «ما کجا برویم؟! تمام عمرمان آرزوی چنین شبی را داشته‌ایم! حالا به ما می‌گویی برو!» یکی می‌گوید: «جواب پیغمبر را چه بدهیم؟!»

  • خلاصه هرکسی برحسب حال و ذکر خود مطلبی می‌گوید. آن‌وقت عجیب اینجاست که وقتی به تاریخ نگاه می‌کنیم، می‌بینیم اینها چه افرادی هستند! اینها اصلاً بشر بودند؟!

  • وقتی که حضرت می‌بیند اصحاب و یارانش حرکت نمی‌کنند، آنها را دعا می‌کنند و برای آنها طلب رسیدن به مرضات الهی می‌کنند و می‌فرمایند: «خدا همۀ شما را رحمت کند!» و شروع به نشان دادن مقاماتشان می‌کنند و می‌فرمایند: «تمام شما، فردا شهید می‌شوید، همه کشته می‌شوید!»

  • در تاریخ آمده است که در این موقع فرزند امام حسن مجتبی علیه السّلام، حضرت قاسم که در روایت داریم مراهق بود (هنوز به سن بلوغ نرسیده بود)1 بلند می‌شود و می‌گوید: «یا عمّاه أ أنا أُقتَل؛ آیا من هم کشته می‌شوم؟» حضرت می‌فرمایند: «کَیفَ الموتُ عِندَک؛ مرگ نزد تو چگونه است؟» آن‌وقت صحبت در این است، آنچه ما را تکان می‌دهد و به فکر وامی‌دارد این است که می‌گوید: «أحلیٰ من العسل» شوخی نمی‌کرد. او چه کسی بوده و در چه مقامی بوده است؟ آخر بچه‌ای که هنوز به سن بلوغ نرسیده بالأخره تا حدودی مرگ را می‌فهمد؛ شیرینی عسل را می‌فهمد و خوشی را تا حدودی می‌فهمد. این چه بوده و [او] چه مقامی داشته و چه می‌دیده که می‌گفته است: «أحلی من العسل؛ از عسل شیرین‌تر است»؟! این حرف‌ها که شوخی نبوده! اینها فرزندانشان این‌طور بودند.

  • بعد داریم که حضرت در این موقع گریه می‌کند و می‌فرماید: «بَلی اِنّک فی مَن یُقتَل مَعی مِن الرِّجال؛ تو هم جزو مردان من به شهادت می‌رسی! تو هم کشته می‌شوی.» داریم آن‌چنان حضرت قاسم را شعف و شادی فرا می‌گیرد که همۀ اطرافیان متوجه می‌شوند و می‌گویند: « او چطور این حالت را پیدا می‌کند؟» خیلی خوشحال می‌شود. انگار به آرزویش می‌رسد2.

    1. مقتل الحسین علیه السّلام، خوارزمی، ج 2، ص 31.
    2. مأخوذ از: الإرشاد، ج 2، ص 91 ـ 93؛ الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۸۴۷؛ الهدایة الکبری، ص 204؛ مدینة معاجز الأئمّة، ج 4، ص 215. با قدری اختلاف در مصادر.

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

22
  • ظاهراً نزدیک ظهر یا بعد از ظهر بود که حضرت علی اکبر می‌رود و شهید می‌شود؛ فرزندان امام حسن مجتبی علیه السّلام شهید می‌شوند. حضرت قاسم می‌بیند تنهاست. خدمت عمو می‌آید. [عرضه می‌دارد:] «عموجان اجازه بده!» حضرت سیدالشهدا علیه السّلام اجازه نمی‌دهد. می‌رود و دوباره برمی‌گردد؛ دوباره حضرت اجازه نمی‌دهد. وقتی که برای بار سوم می‌آید، دیگر حالتش حالتی است که می‌گوید: «عمو جان دیگر حوصله‌ام سر آمده. نفْسم احساس تنگی می‌کند.» آخر این عبارات از یک جوان مُراهِق خیلی عجیب است! وقتی که حضرت می‌بیند این برادرزاده دست‌بردار نیست، می‌آید او را بغل می‌کند. داریم که فَبَکَیا حتّی غُشِی عَلیهما؛ آن‌قدر گریه می‌کنند تا اینکه به حال غشیه می‌افتند.

  • حرکت می‌کند می‌آید به‌سوی میدان. جنگ می‌کند و می‌گوید:

  • [إن تُنکِرونی فَأنَا فَرعُ الحَسَن***سِبطُ النَّبیِّ المُصطَفی والمُؤتَمَن
  • هذا حُسینٌ کالأسیرِ المُرتَهَن***بَینَ اُناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَن]
  • من فرزند حسن بن علی هستم. عمویم حسین است [که] در دست شما اسیر است.

  • حمله می‌کند و سی‌و‌پنج نفر را به هلاکت می‌اندازد. وقتی به روی زمین می‌افتد، همین‌که آن شخص می‌خواهد بیاید و سرش را جدا کند، صدا می‌زند: «یا عمّاه!» عموی خود را می‌طلبد. در روایت داریم در تمام این مدتی که حضرت قاسم مشغول مقاتله بود، سیدالشهدا علیه السّلام روی اسب، کنار خیمه منتظر ایستاده بود تا [ببیند] کِی صدایش می‌زند. همین که صدا می‌زند: «یا عمّاه»، داریم که «فجاء إلیه کالصَّقر المُنقَض؛ حضرت مانند باز شکاری می‌آید.» نگاه می‌کند می‌بیند آن شخص دارد او را از بین می‌برد. همین‌که می‌خواهد سرش را قطع کند حضرت شمشیر را می‌کِشند، او دستش را بالا می‌آورد و حضرت دست او را قطع می‌کنند. 1

  • مطلبی که در شهادت حضرت قاسم علیه السّلام هست و حضرت برای او گریه می‌کرد، این قضیّه است؛ که وقتی از حضرت سؤال می‌کند: «آیا من هم جزو کشته‌شدگان و مقتولین هستم؟» حضرت می‌فرماید: «بلی! ولکن بعد أن تُبتلی ببلاءٍ عظیم؛2 بعد از این که به بلای عظیمی مبتلا می‌شوی!» آن بلای عظیم چه بوده است؟ وقتی که آن شخص می‌آید و حضرت دستش را قطع می‌کنند، صدا می‌زند و افراد را می‌طلبد. حضرت [سیدالشهدا] از حضرت قاسم به آن شخص و اطرافیان مشغول می‌شوند؛ بدن حضرت قاسم زیر اسب‌ها له می‌شود، درحالی‌که هنوز حضرت زنده است. وقتی که آتش جنگ می‌خوابد حضرت می‌آیند بالای سر قاسم می‌بینند «و هو یَجودُ بنفسه؛ قاسم دارد دست‌وپا می‌زند!» خیلی برای حضرت سخت و مشکل است.

    1. مأخوذ از: مقتل الحسین علیه السّلام، خوارزمی، ج 2، ص 31؛ تسلیة المجالس، ج 2، ص 304.
    2. مدينة المعاجز، ج 4، ص 215:
      اي و اللّه فداك عمّك إنّك لأحد من يقتل من الرجال معي، بعد أن تبلو ببلاء عظيم.

تأثیر اختلاف شاکله و خصوصیات نفسانی در سلوک - آمادگی بیشتر جوان در تلقی حق

23
  • صدا می‌زند:

  • و الله یَعِزُّ علی عمِّک أن تَدعوک فَلا یُجیبُک أو یُجیبُک فَلا یُعینُک أو یُعینُک فلا یُغنی عنک.

  • خیلی بر عمویت سخت و ناگوار است که تو او را بخوانی، نتواند اجابتت کند؛ یا اینکه اجابت کند و کار از کار گذشته باشد.

  • حضرت برادرزاده را در بغل گرفته و به خود چسبانید. سر به آسمان برداشت و عرض کرد:

  • أللهمّ إنّک تَعلمُ أنَّهم دَعونی لِینصُرونی فَخَذَلونی.

  • خدایا! تو شاهد باش اینها ما را دعوت کرده‌اند تا ما را نصرت کنند؛ ببین با ما چه می‌کنند!

  • (بعد فرمود:) «بُعداً لقومٍ قَتلوک؛ ای برادرزاده! خدا بکشد آنهایی که تو را کشتند.» 1

  • ﴿وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ﴾2 آلَ محمد ﴿أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ﴾؛3و4﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾.5 بِاسمِکَ اللَهمّ و نَدعوکَ و نُقسِمُکَ و نَرجوکَ بِحقِّ محمدٍ و أهلِ بیتِه الأطهار یا ألله

  • پروردگارا ما را ببخش و بیامرز! تا ما را نیامرزیده‌ای از این دنیا مبر! قلم عفو بر جرایم اعمال ما بکش! در دنیا از زیارت اهل‌بیت و در آخرت از شفاعتشان محروم منما! اسلام و مسلمین نصرت عنایت کن! کفار و مخالفین ذلیل و خوار بگردان! پروردگارا مرضای مسلمین شفا عنایت کن! موتای آنها ببخش و بیامرز! در فرج امام زمان علیه السّلام تعجیل بفرما! ما را از منتظرین واقعی و حقیقی آن حضرت قرار بده!

  • بِالنَّبیِ و آلِه و عجِّلِ اللَهمّ فی فَرجِ مولانا [صاحب الزمان]

  •  

  • اللَهمّ صلِّ عَلی محمد و آل محمد

    1. مأخوذ از: مقتل الحسین علیه السّلام، خوارزمی، ج 2، ص 32؛ اللهوف، ص 115 و 116؛ مدینة معاجز الأئمّة، ج 4، ص 215؛ ناسخ التّواریخ (حیاة الإمام سیّدالشّهداء الحسین علیه السّلام)، ج 2، ص 424. با قدری اختلاف در مصادر.
    2. سورۀ شعرا (26) آیۀ 227.
    3. سورۀ شعرا (26) آیۀ 227.
    4. تفسیر القمی، ج 2، ص 125.
    5. سورۀ بقره (2) آیۀ 156. معادشناسی، ج 1، ص 65:
      «حقّاً ما برای خدا هستیم و ما به‌سوی او از بازگشت‌کنندگانیم.»