6

عنوان بصری ج 6

تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

عنوان بصری ج 6 15718
مشاهده متن

پدیدآور آیت‌اللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی

گروه اخلاق وحکمت وعرفان

مجموعه عنوان بصری

جلدهای کتاب (6 جلد)

توضیحات

جلد ششم از مجموعۀ «عنوان بصری» حاصل مجالس حضرت آیت‌اللَه حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی قدّس‌اللَه‌سرّه در «شرح حدیث عنوان بصری» است که در محرم سال های 1422 و 1423 ایراد فرموده‌اند و اینک همراه با ویرایش به زیور طبع آراسته شده است. تبیین ظرائف ژرفِ تربیتی و سلوکی با بیانی روان و شیوا، همراه با ذکر مصادیق، امثله و حکایات متنوّع از شاخصه‌های این کتاب شریف بوده که در نوع خود بی‌نظیر است.
مجلد ششم از این مجموعه، در موضوع تبیین «تدبیر در امور اجتماعی» و «مبانی حکومت اسلامی» به ساحت علم و فضیلت تقدیم می‌شود.
اهم مطالب مندرج در این مجلد عبارتند از:
معنای عدم تدبیر عبد نسبت به خویش در کلام امام صادق علیه السّلام
نقش نظم در عالم هستی و اهمیت آن در زندگی اجتماعی انسان
تفاوت مکاتب الهی با مکاتب مادی در مسئله حکومت
مکاتب الهی و نظام حکومتی اسلام، مبتنی بر توحید محوری و جلب خشنودی خداوند است
هدف حکومت در اسلام اجرای احکام و در غیر اسلام منافع شخصی است
از لازمه توحید محوری نگاه یکسان داشتن به همه انسانهاست.
از مختصات حکومت اسلامی مرز عقیدتی به جای مرز جغرافیایی است
رسیدن به جامعۀ عادلانه، رشد معنویت و ارزشهای اخلاقی مختصات شعارهای اسلامی است
نظام تربیتی انسان از منظر اسلام
هدف اصلی در نظام تربیتی اسلام، رسیدن به کمال انسانی است
تسلیم در برابر مشیت الهی مقدمه رسیدن به کمالات انسانی است
ضرورت و اهمیت مشورت در حکومت اسلامی
وجوب التزام به تعهدات ابتدایی و ضمن العقدی و اهمیت آن
تعهّد و تخصّص شرط واگذاری مسئولیت به افراد
ضرورت توجبه به تأمین امنیّت اخلاقی و عدالت اجتماعی
تربیت و تزکیه نفس، هدف مهم حکومت اسلامی
اهمّیت خلوص نیّت در حکومت اسلام
تبیین عالم تکوین و عالم تشریع و بیان رابطه میان آن دو
وظیفه سالک اطاعت پذیری و عمل به تکلیف است
إتقان و استحکام عمل در سیر و سلوک إلی اللَه
لزوم توجه به نظم و تدبیر در امور شخصی
عمل به تعهدات اخلاقی و شرعی مقدمه مسایل سلوکیه است
وظایف فردی و اجتماعی سالک براساس نظام تکاملی و تربیتی عالم
چگونگی مواجهه با مسائل اجتماعی درمکتب عرفان
اهمّیت و آثار عمل به تعهّدات الهی و اخلاقی
/576
پی دی اف پی دی اف موبایل ورد

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

1

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

3
  •  

  •  

  • هو العلیم

  •  

  • دوره علوم و مبانی اسلام و تشیّع (١)

  •  

  • عنوان بصری

  • جلد ششم

  •  

  • شرح و تفسیر فقرۀ

  • «و لا یدبر العبد لنفسه تدبیرا»

  • تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

  •  

  •  

  • حضرت آیةاللَه حاج سیّد محمّدمحسن حسینی طهرانی

  • قدّس اللَه سرّه

  •  

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

4
  • سرشناسه: حسینی طهرانی، سیّد محمّدمحسن، ـ ١٣٧٤ ـ١٤٤٠ق.

  • ‌عنوان قراردادی: احادیث خاص (عنوان بصری). فارسی ـ عربی.شرح

  • ‌عنوان و نام پدیدآور: عنوان بصری/ سیّد محمّدمحسن حسینی‌طهرانی.

  • ‌مشخصات نشر: طهران: مکتب وحی، ١٤٤٥ ق.‌= ۱٤٠٣-.

  • ‌فروست: دوره علوم و مبانی اسلام و تشیع؛ ۱.

  • ‌شابک: دوره: ٧-٠-٩١٦٤٧-٦٠٠-٩٧٨؛ ج.٦: ٧-٩٤-٦١١٢-٦٠٠-٩٧٨

  • ‌یادداشت: ج. ٥ (چاپ اول: ١٤٤٤ق= ۱۴۰٢).(فیپا)

  • یادداشت: کتابنامه.

  • ‌مندرجات: ج. ٦. شرح و تفسیر فقره «و لا یدبّر العبد لنفسه تدبیرا»: تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

  • ‌موضوع: جعفربن محمّد(علیه السّلام)، امام ششم، ۸۳ - ۱۴۸ق. -- احادیث

  • ‌موضوع: احادیث خاص (عنوان بصری)

  • احادیث شیعه -- قرن ۱۴

  • احادیث اخلاقی -- قرن ۱۴

  • عرفان

  • ‌رده بندی کنگره: ١٣٩٢ ٩٠٤٢٢٣٤ ع / ١٤٥ BP

  • ‌رده بندی دیویی: ٢١٤/٢٩٧

  • ‌شماره کتابشناسی ملی: ۳۰۰٥۳۴۶

  • دوره علوم و مبانی اسلام و تشیّع (١)

  • عنوان بصری جلد ٦

  • مؤلّف: سیّد محمّدمحسن حسینی طهرانی

  • ناشر: مکتب وحی / طهران

  • نوبت چاپ: اوّل / ١٤٤٤ ه‍. ق، ١٤٠٢ ه‍. ش

  • چاپ:

  • تعداد:

  • شابک دوره: ٧ ـ ٧٠ـ ٩١٦٤ ـ ٦٠٠ـ ٩٧٨

  • شابک ج ٦: ٧ ـ ٩٤ ـ ٦١١٢ ـ ٦٠٠ـ ٩٧٨

  • حق چاپ محفوظ است

  • تلفن: ٨٨٦١٥٢٠٧ـ ٢١ ـ ٩٨+

  • ٣٧٨٤٢٥٥٥ ـ ٢٥ـ ٩٨+

  • www.maktabevahy.org

  • [email protected]

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

5
  •  

  •  

  •  قال رسول اللَه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم:

  •  ... و‌لٰکنَّ اللَهَ يُحِبُّ عَبدًا إذَا عَمِلَ عَمَلًا أحكَمَهُ.

  •  «خداوند دوست دارد بنده‌ای را که چون کاری انجام دهد آن را درست و با اتقان انجام دهد (و حقّ آن را أداء نماید)!»

  • الأمالی، شیخ صدوق، ص ٣٨٥

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

27
  •  

  •  

  • مجلس پنجاه و یکم: معنای عدم تدبیر عبد نسبت به خویش در کلام امام صادق علیه السّلام

  • ١٨ محرّم‌الحرام ١٤٢٢ هجری قمری

  •  

  •  

  •  

  •  

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

29
  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  • أعوذُ باللَه مِن الشّیطان الرّجیم

  • بسمِ اللَه الرّحمٰن الرّحیم

  • الحمدُ لِله ربّ العالمینَ

  • و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ سیّدنا و نبیّنا و حَبیب قُلوبنا

  • و طَبیب نُفوسنا أبی‌القاسمِ محمّدٍ و علیٰ آلِه الطّیبینَ الطّاهرینَ

  • و اللّعنةُ علیٰ أعدائِهم أجمعینَ

  •  

  • بیان لوازم حقیقت عبودیّت در کلام امام صادق علیه السّلام

  •  قالَ إمامُنا الصّادقُ علیه السّلام لِعِنوان البَصری:

  • ثَلاثةُ أشیاءَ: أن لا یرَی العَبدُ لِنَفسِه فیما خَوَّلَهُ اللَه مِلکًا؛ لِأنّ العَبیدَ لا یکونُ لهم مِلکٌ، یرونَ المالَ مالَ اللَه یضَعونَه حیثُ أمَرَهُم اللَه بِه، و لا یُدَبِّرَ العبدُ لِنفسهِ تَدبیرًا.1

  •  وقتی عنوان بصری از حضرت امام صادق علیه السّلام راجع به حقیقت عبودیّت سؤال می‌کند، حضرت می‌فرمایند: حقیقت عبودیّت در سه جمله است.

  •  جملۀ اوّل این است که: «عبد غیر از خدای متعال مالکی را نپندارد و همۀ متملّکات

    1. بحار الأنوار، ج ١، ص ٢٢٥. روح مجرّد، ص ١٨٢:
      «گفت: سه چیز است: اینکه بندۀ خدا برای خودش دربارۀ آنچه را که خدا به وی سپرده است مِلکیّتی نبیند؛ چراکه بندگان دارای مِلک نمی‌باشند، همۀ اموال را مال خدا می‌بینند، و در آنجایی که خداوند ایشان را امر نموده است که بنهند، می‌گذارند؛ و اینکه بندۀ خدا برای خودش مصلحت‌اندیشی و تدبیر نکند.»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

30
  • خود را مِلک خداوند بداند و در هرجا که خداوند او را امر و تکلیف می‌کند آن مال را در آنجا صرف کند.» راجع به این فقره در جلسات گذشته مطالبی به عرض دوستان رسید.

  •  جملۀ دوّم امام صادق علیه السّلام این است: «و لا یُدَبِّرَ العبدُ لنفسهِ تَدبیرًا!» یعنی مسئلۀ دوّم این است که انسان‌ِ سالک و انسان‌ِعبد، در قبال پروردگار هیچ تدبیری را برای خود نمی‌اندیشد. البتّه نتایج این فقرات در جمله‌های بعد نقل می‌شود و از طرف امام علیه السّلام بیان می‌شود.

  • اصل و اساس نظام آفرینش بر پایۀ نظم و تدبیر

  •  این جملۀ حضرت که می‌فرماید: «و لا یُدَبِّرَ العبدُ لنفسهِ تَدبیرًا» چه معنایی دارد؟ اینکه انسان برای خودش تدبیری نیندیشد، برنامه‌ای نداشته باشد و کاری را پیش‌بینی نکند. آیا به نظر ما این مطلب به همین ظاهر و به همین بیان ابتدایی صحیح می‌نماید؟! اصلاً نظام دنیا براساس تدبیر است، پس منظور کلام حضرت در اینجا چیست؟! اگر شخص تمام برنامه‌های خود را رها کند و ـ به قول بعضی‌ها ـ تمام نظم خود را در بی‌نظمی قرار دهد، آن‌وقت دیگر سنگ روی سنگ بند می‌شود؟ درحالی‌که ما می‌بینیم اصل و اساس نظام آفرینش تکویناً و تشریعاً، عقلاً و نقلاً بر پایۀ نظم و تدبیر است.

  • تأکید روایات بر قرائت قرآن در نمازها

  •  در آیات قرآن می‌خوانیم: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ﴾.1 چرا این مردم در قرآن تدبّر نمی‌کنند؟ چرا این مردم در قرآن فکر نمی‌کنند؟ چرا این مردم قرآن را سرسری می‌گیرند؟ چرا این مردم قرآن را فقط به مجالس فاتحه اختصاص داده‌اند و به‌عنوان تبرّک و تیمّن بر سر سفرۀ عقد می‌گذارند یا اینکه برای جابه‌جایی منزل، اوّل قرآن را به‌عنوان تبرّک می‌برند؟ امّا اگر از آنها سؤال کنید: «شما در شبانه روز چقدر به قرآن مشغول هستید»، می‌گویند: «شب‌های جمعه یک سورۀ یاسین برای امواتمان می‌خوانیم.» همین مقدار! قرآن که فقط برای شب جمعه نیست، و سورۀ یاسین که فقط اختصاص به شب جمعه ندارد!

    1. سوره محمّد (٤٧) آیه ٢٤. معاد شناسی، ج ٥، ص ٢٢٢:
      «آیا تدبّر و تأمّل در قرآن نمی‌کنند، یا روی دل‌ها را قفل‌هایش گرفته است؟»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

31
  •  در علل الشّرایع روایتی از امام رضا علیه السّلام نقل شده است که:

  • خداوند امر کرده است که مصلّین در ٢٤ ساعت در نمازهای خودشان قرآن را بخوانند و به یک سوره اکتفا نکنند، لِئَلّا یَصبَح کلامُ اللَه مَهجورًا؛ «تا اینکه کلام اللَه مهجور و دور گذاشته نشود و مردم با کلام الهی همیشه اُنس داشته باشند.»1

  •  و مستحب است که انسان [در نمازها] به یک سوره اکتفا نکند، بلکه سوره‌های متعدّدی از قرآن را بخواند.2 در صبح دوشنبه چه سوره‌ای بخواند، در شب جمعه چه سوره‌ای بخواند، در روز جمعه چه سوره‌ای بخواند. در روز جمعه مستحب است خطیب در دو رکعت نماز جمعه، در رکعت اولیٰ سورۀ جمعه و در رکعت دوّم سورۀ منافقون را بخواند؛3 امّا حالا آن‌قدر خطبه‌ها را طولانی می‌کنند که فقط به یک سورۀ تنها اکتفا می‌کنند که این صحیح نیست، چون به همان‌مقدار که افراد در روز جمعه نیاز به شنیدن نصائح و مسائل مهمّ اخلاقی و مملکتی و حکومتی دارند و باید خطیب در نمازهای جمعه به این مسائل به نحو مشروح و مفید بپردازد تا مسلمین بر جریانات و حوادثی که می‌گذرد اطّلاع داشته باشند، [به مسئلۀ قرآن در نماز هم نیاز دارند].

  •  إن‌شاءاللَه در جلسات آینده راجع به کیفیّت برنامۀ مرحوم آقا دربارۀ مسائل مملکتی، صحبت‌ها و عرائضی خدمت دوستان خواهد شد و رفقا مطّلع خواهند شد که چقدر نظرات عالی و راقی از ایشان هنوز به گوش نرسیده است!

    1. علل الشّرائع، ج ١، ص ٢٦٠:
      «فَإن قال: فَلِمَ أُمِروا بِالقِراءَةِ فی الصّلاةِ؟ قیلَ: لِأن لا یَکونَ القُرآنُ مَهجورًا مُضَیِّعًا، بَل یَکونُ مَحفوظًا مَدروسًا فَلا یَضمَحِلَّ و لا یُجهَل!» نور ملکوت قرآن، ج ٣، ص ٣٢٦:
      «علّت آنکه مردم مأمور شده‌اند در نمازهای خود قرآن بخوانند این است که: قرآن متروک و مهجور و ضایع نشود، بلکه پیوسته مردم آن را حفظ کنند، و به درس و تدریس و تعلیم و تعلّم آن مشغول باشند. و در این فرض، دیگر نه قرآن مضمحل می‌شود و از بین می‌رود، و نه نادیده گرفته شده و مجهول می‌ماند.»
    2. رجوع شود به أعلام الدّین، ص ٣٦٨ ـ ٣٨٨.
    3. تهذیب الأحکام، ج ٣، ص ٦؛ الخصال، ج ٢، ص ٦٢٨.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

32
  • شرایط خطیب نماز جمعه

  •  [برخی از شرایط خطیب نماز جمعه این است]:

  •  اوّلاً: خطیب باید شخصی خوش‌بیان باشد، و صحبت او موجب کسالت و ملالت مستمعین نشود. این یکی از شرایط خطیب در نماز جمعه است.

  •  و ثانیاً: باید فردی متّقی باشد، به‌نحوی‌که مطالب او در مخاطبین و مستمعین تأثیر نفسی بگذارد! التفات کردید؟! یعنی خودش به آن مطالبی که مطرح می‌کند عامل باشد که طبعاً تأثیر بسیار زیادی خواهد داشت!

  •  و ثالثاً: مسائلی را که مطرح می‌کند تکراری نباشد. [این‌طور نباشد که] هر هفته بیاید یک مطلب را نقل کند، این هفته مسئله‌ای را بگوید که هفتۀ قبل گفته است؛ کأنّ نواری است که همین‌طور دارد تکرار می‌شود! خب در این‌صورت نفع چندانی عائد مستمعین و شرکت کنندگان در نماز جمعه نخواهد شد. خطیب باید صرف نظر از مسائل اجتماعی که طبعاً آن مسائل هم باید در نماز جمعه مطرح باشد، در عرض این یک هفته برود مطالعه کند و از روایات اهل بیت علیهم السّلام که منبع وحی و مصدر تشریع‌اند، آن مسائلی را که برای رشد افکار عمومی مفید است (دقّت کنید! برای رشد افکار عمومی؛ نه تجمید افکار!) از چهارده معصوم علیهم السّلام به‌دست بیاورد و آن مطالب را با ذهنی صاف و قلبی خالص و نیّتی پاک برای ارتقاء فکری جامعه برای مردم بیان کند!

  •  بسیاری از فقها من‌جمله مرحوم والد ـ رضوان اللَه علیه ـ وجوب نماز جمعه را عینی و تعیینی می‌دانستند؛ یعنی باید نمازی باشد که هر فردی شرکت کند و تعیینی هم باشد.1

  • مذاکرۀ علاّمه طهرانی با آیةاللَه خمینی در خصوص نماز جمعه

  •  در نظرم هست در همان اوایل انقلاب در یک ملاقاتی که ایشان با رهبر انقلاب حضرت آیةاللَه خمینی در قم داشتند، متأسّفانه نشد تا مطالبی که مورد نظرشان است در آن مجلس بیان شود؛ چون قضیّه‌ای اتّفاق افتاد و آن وقتی که برای ایشان داده بودند صَرف در ملاقات با افراد دیگری شد و از همۀ مطالب به‌طور مشروح صحبت نشد و

    1. رجوع شود به صلاة الجمعة، ص ٦٥؛ امام شناسی، ج ٩، ص ٢٠٤؛ معاد شناسی، ج ٣، ص ٧٠، تعلیقه.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

33
  • ایشان فقط چند جمله‌ای با حضرت آیةاللَه خمینی مطرح کردند. یکی از آنها این بود: «نظر شما راجع به نماز جمعه چیست؟»1 ایشان اظهار داشتند که: «به نظر من نماز جمعه تخییری است!» (این عین عبارت ایشان است!) یعنی هر کسی می‌خواهد برود، و هر کسی می‌خواهد نرود! و بعد این جمله را هم اضافه فرمودند که: «حتّی من معتقدم در زمان رسول خدا هم نماز جمعه به وجوب تخییری واجب بود، نه به وجوب تعیینی و وجوب عینی؛ بلکه وجوبش وجوب تخییری بود!»2 مرحوم آقا فرمودند:

  • من به شما یک پیشنهاد می‌کنم و آن این است که شما در یک نماز جمعه شرکت کنید، آن وقت ببینید که اعتقادتان و مبنای فقهی‌تان عوض خواهد شد یا نه!

  • که البتّه عرض کردم مجلس به هم خورد؛ [چون این ملاقات] با روز شهادت سرلشکر قَرنی مصادف شده بود و خانوادۀ ایشان که برای ملاقات به قم آمده بود، یک‌مرتبه وارد مجلس شدند و اصلاً مجلس به‌طور کلّی از آن وضعیّت اوّل بیرون آمد و دیگر مجالی برای ادامۀ مذاکرات بین مرحوم آقا و حضرت آیةاللَه خمینی باقی نماند و مجلس فقط به همین چند جمله خاتمه پیدا کرد.3

  •  مرحوم سرلشکر قرنی بسیار فرد خوبی بود و از مبارزین بود و در انقلاب سنۀ ٤٢ با مرحوم آقا، حضرت آیةاللَه خمینی و مرحوم آیةاللَه میلانی همکاری می‌کرد4 و همان گروه فرقان ایشان را به شهادت رساندند. مردی بسیار با اهتمام، با عِرق دینی و در مرام خودش خیلی متصلّب بود و دقیقاً مشخّص بود که خَلع ید ایشان از صدارت

    1. آن موقع هنوز نماز جمعه منعقد نشده بود. حتّی ـ ظاهراً و آن‌طور که به نظرم می‌رسد ـ اوّلین نماز جمعه‌ای که در طهران منعقد شد در مسجد امام بود ـ که قبلاً به اسم مسجد شاه طهران معروف بود ـ و مرحوم آقا در آن نماز جمعه شرکت می‌کردند و خود ما هم می‌رفتیم. بعد آن نماز جمعۀ دانشگاه منعقد شد.
    2. رجوع شود به وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص ٥٨.
    3. وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص ٥٧.
    4. إن‌شاءاللَه در مورد این مطالب در آینده صحبت خواهد شد.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

34
  • نیروهای انتظامی، یک عامل پیچیده‌ای داشت و خلاصه نمی‌خواستند که ایشان بر سرِ کار باشد. مرحوم آقا در زمان شاه از ایشان خیلی یاد می‌کردند و از خاطراتشان با مرحوم سرلشکر قرنی در همان زمان استبداد و زمان شاه مطالبی بیان می‌کردند که إن‌شاءاللَه شاید بخشی از آنها عرض شود.

  •  مرحوم سرلشکر قرنی از جملۀ افرادی بود که در انقلاب سنۀ ٤٢ و همین انقلاب اسلامی ایران، با مرحوم آقا و مرحوم آیةاللَه میلانی مجلس تحلیف داشتند! یعنی این سه نفر ـ مرحوم آقا، آیةاللَه میلانی و سرلشکر قرنی ـ قرآن را وسط گذاشتند و به این قرآن قسم خوردند که تا پای جان از انقلاب دست برندارند؛ این را مراسم تحلیف می‌گویند!1 البتّه افرادی از این جریان اطّلاع دارند و فعلاً در قید حیات هستند و از این مسائل مطّلع هستند.

  • سخنرانی قبل از خطبه‌های نماز جمعه موجب ملالت مستمعین

  •  علیٰ‌کلّ‌حال، مرحوم آقا معتقد بودند بر اینکه خطیب باید خطیبی باشد بسیار خوش‌بیان، خوش‌صحبت، عالم، دانشمند و متّقی تا بتواند مخاطبین و مستمعین را در آن لحظاتِ واقعاً ملکوتیِ نماز جمعه، از نظر فکری، از نظر عقلی و از نظر نفسی و قلبی رشد بدهد! و در این راستا ایشان می‌فرمودند: «این سخنرانی‌هایی که قبل از نماز جمعه انجام می‌شود، صحیح نیست!» و واقعیّتش هم همین است! خود ما هم که به نماز جمعه می‌رفتیم و در آنجا می‌نشستیم، این سخنران قبل از خطبه‌ها یک ساعت سخنرانی می‌کرد و آن توان و انرژی و قوّۀ مستمعین، صَرفِ در شنیدن صحبت‌های او می‌شد. مردم همین‌طور یک ساعت می‌نشینند و بعد از یک ساعت دوباره خطیب می‌آید و شروع به صحبت کردن می‌کند و مسائلی را مطرح می‌کند، ولی دیگر مستمعین آن‌طور که باید و شاید تاب و توان شنیدن مطالب را ندارند و آن آمادگی‌ای که باید در ابتدا برای افراد وجود داشته باشد تا بتوانند از کلمات خطیبِ در نماز جمعه استفاده کنند، دیگر از بین می‌رود. ما این را در خودمان می‌دیدیم و این مسئله کاملاً محسوس بود. لذا

    1. رجوع شود به مهر فروزان، ص ١٣٧.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

35
  • ایشان می‌فرمودند: «سخنرانی قبل از نماز جمعه باید برداشته بشود و به‌جای آن، خطیب بیاید و تازه نفس و با انرژی و  نشاط تازه با مردم برخورد کند تا مردم ابتدائاً با خطیب روبه‌رو بشوند!» این مسئله خیلی عالی است که انسان یک‌مرتبه با خطیبی روبه‌رو بشود که مطالب پخته، جمع‌آوری شده و مطالعه شدۀ از روی روایات ائمّه علیهم السّلام را فقط برای مردم بیان کند و آن لحظات پرنشاط را با این‌گونه مسائل [سپری کند]!1

  • اهمّیت ایجاد نشاط در شرکت‌کنندگان نماز جمعه

  •  من چندی پیش هم عرض کردم2 که مرحوم ملاّ محمّدتقی مجلسی در شرح من لایحضره الفقیه نسبت به این نکته خیلی عنایت داشته است. ایشان می‌فرمودند: «حتّی خوب است که خطیب برای إلقاء مسائل اخلاقی در نماز جمعه، از اشعار مثنوی استفاده کند!»3 این واقعاً خیلی عالی است! چرا در نماز جمعه نباید یک خطیب با صدای بلند چند شعر بخواند؟! چه اشکالی دارد؟! حالا مگر حتماً خطبه‌های نماز جمعه باید با شلاّق و چوب و چماق باشد؟! نه‌خیر! چه اشکالی دارد که خطیب در نماز جمعه دو تا شوخی هم بکند؟! چه اشکال دارد؟! چه اشکال دارد که چند شعر از اشعار آبدار عرفانی و اشعار آبدار اخلاقی را با صدای بلند برای مردم بیان کند و مردم را بر سرِ نشاط بیاورد؟! چه اشکال دارد؟! این‌طور که بهتر است تا اینکه یک مجلس خشک و بدون هیچ‌گونه نشاطی برقرار بشود و مستمعین و شرکت کنندگان صرفاً به‌عنوان انجام و اجرای یک تکلیف شرعی شرکت کنند. این [صحیح] نیست!

  • نماز جمعه، نماز إحیای ملّت

  •  نماز جمعه، نماز إحیای ملّت است؛ یعنی ملّت که در عرض این یک هفته با کار و کسب و گرفتاری‌ها و بیا و برو و سایر مسائل، ذهنشان با کثرات آغشته شده است و به‌واسطۀ توغّلات در دنیا و مسائل اجتماعی و حکومتی و آنچه در گوشه و کنارش و در دنیا می‌گذرد، از آن مبدأ قدری فاصله گرفته است و از ارتباط و توجّه

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب، رجوع شود به صلاة الجمعة، ص ٣٣ ـ ٣٧.
    2. عنوان بصری، ج ٥، ص ٢٢٥.
    3. رجوع شود به لوامع صاحبقرانی، ج ٤، ص ٥٦٦.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

36
  • به پروردگار یک قدری فاصله گرفته است، این نماز جمعه و این تهیّؤ او را إحیا و زنده می‌کند!

  • تأکید بر نماز جمعه در روایات

  •  اینجا است که در روایات این‌همه تأکید و این‌همه اصرار راجع به نماز جمعه وجود دارد! حتّی روایتی از امیرالمؤمنین علیه السّلام است که می‌فرماید:

  • استعمال داروهای مُسهِل (برای تصحیح بدن و تصحیح مزاج)1 در روز پنج‌شنبه کراهت دارد؛ زیرا موجب ضعف خواهد شد و ممکن است مسلمان را از شرکت در نماز جمعه باز بدارد!2

  • یعنی این‌قدر [نماز جمعه مهم است]! اگر می‌خواهید این دارو را برای تصحیح مزاج مصرف کنید، شنبه مصرف کنید، یک‌شنبه مصرف کنید؛ چرا پنج‌شنبه مصرف کنید تا اینکه موجب ضعف و ناتوانی بشود؟!

  • وجوب عینی و تعیینی نماز جمعه از دیدگاه علاّمه طهرانی قدّس سرّه

  •  من در مجلسی به همراه مرحوم آقا ـ رضوان اللَه علیه ـ و دو سه تا از آقایان بودم که البتّه یکی از آنها به رحمت خدا رفته است. مرحوم آقا راجع به وجوب عینی و تعیینی نماز جمعه صحبت می‌کردند. می‌فرمودند:

  • من در نجف که بودم، راجع به همین مسئله رساله‌ای نوشتم3 و در آنجا ثابت کردم که نماز جمعه در هر عصر و در هر زمانی واجب است و باید افراد در آن شرکت کنند و مسئله فقط یک وجوب تخییری نیست که هر کس بخواهد [شرکت کند و] هر کس نخواهد [شرکت نکند]، و یا وجوب کفائی نیست که با شرکت بعضی از افراد، دیگر از بقیّه ساقط بشود!

    1. در آن موقع در طبّ قدیم از این داروهای مُسهِل استفاده می‌شد. البتّه امروزه هم از این داروها برای تصحیح مزاج استفاده می‌شود.
    2. من لایحضره الفقیه، ج ١، ص ٤٢٧:
      «و قال أمیرالمؤمنینَ علیه السّلام: ”لا یَشرَب أحَدُکُمُ الدَّواءَ یَومَ الخَمیسِ!“ فَقیلَ: ”یا أمیرالمؤمنینَ و لِمَ ذَلِکَ؟“ قال: ”لِئَلّا یَضعُفَ عن إتیانِ الجُمُعَةِ!“»
    3. صلاة الجمعة رسالةٌ فقهیةٌ فی وجوب صلاة الجمعة عیناً و تعییناً از جمله مؤلّفات حضرت علاّمه آیةاللَه حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی رضوان اللَه علیه.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

37
  •  ولی آنها اصرار داشتند بر اینکه مسئلۀ نماز جمعه وجوب تخییری دارد، و دلیلی را هم که ذکر می‌کردند و بسیار روی آن تأکید داشتند این بود که می‌گفتند: «اگر نماز جمعه واجب است، پس این‌همه اصرار بر ایجادش دیگر معنا ندارد!» یعنی امام در واجب که دیگر نمی‌آید اصرار کند! من‌باب‌مثال نماز واجب است، دیگر این‌همه اصرار ندارد! روزه واجب است، این‌همه اصرار ندارد! ولی ما در نماز جمعه می‌بینیم که این‌همه تأکید است: «کسی که ترک کند نکال1 دنیا و آخرت را مبتلا خواهد شد!» یا «کسی که در نماز جمعه شرکت نکند برکت از مال او خواهد رفت!» یا «کسی که در نماز جمعه شرکت نکند در طول هفته خیر را نمی‌بیند!»2

    1. لغت‌نامۀ دهخدا: «نکال: عقوبت.»
    2. تهذیب الأحکام، ج ٣، ص ٢٣٩:
      «عَن ابنِ‌بُکَیرٍ قالَ: حَدَّثَنی زُرارَةُ عَن عَبدِالمَلکِ عَن أبی‌جعفرٍ علیه السّلام قالَ: قالَ: ”مِثلُکَ یَهلِکُ و لَم یُصَلِ فَریضَةً فَرَضَها اللَهُ!“ قالَ: قلتُ: فَکَیفَ أصنَعُ؟ قالَ: قالَ: ”صَلّوا جَماعَةً“ یَعنی صلاةَ الجُمُعَةِ.»
      ترجمه: «”[ای عبدالملک]، آیا همانند تویی باید هلاک شود (و از این دنیا برود) درحالی‌که فریضه‌ای الهی (نماز جمعه) را که خداوند واجب نموده‌است، بجا نیاورده باشد؟!“ عبدالملک عرض کرد: ”پس چه کنم؟“ حضرت فرمود: ”نماز را به جماعت بخوانید!“ یعنی نماز جمعه بخوانید!» (محقّق)
      وسائل الشّیعة، ج ٧، ص ٣٠٢:
      «قال: و فی حَدیثٍ آخَرَ: ”مَن تَرَکَ ثَلاثَ جُمَعٍ مُتَعَمِّدًا مِن غیرِ عِلَّةٍ طَبَعَ اللَهُ عَلَی قَلبِهِ بِخاتَمِ النِّفاقِ!“»
      ترجمه: «هر کس سه نماز جمعه را عمداً و بدون هیچ علّتی ترک نماید، خداوند بر قلب او با مُهر نفاق، مُهر می‌نهد.» (محقّق)
      قال: و قال النّبی صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فی خُطبَةٍ طَویلَةٍ نَقَلَها المُخالِفُ و المُؤالِفُ‌: ”إنّ اللَهَ تَبارَک و تَعالَی فَرَضَ عَلَیکمُ الجُمُعَةَ فَمَن تَرَکها فی حَیاتی أو بَعدَ مَوتی استِخفافًا بِها أو جُحودًا لها فَلا جَمَعَ اللَهُ شَملَهُ و لا بارَک لَهُ فی أمرِهِ. ألا و لا صلاةَ لَهُ، ألا و لا زکاةَ لَهُ، ألا و لا حَجَّ لَهُ، ألا و لا صَومَ لَهُ، ألا و لا بِرَّ لَهُ حَتّی یَتوبَ!“»
      ترجمه: «پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم در خطبۀ طویلی که مخالف و موافق همه آن را روایت نموده‌اند فرمود: ”همانا خداوند تبارک و تعالی نماز جمعه را بر شما واجب نموده‌است. پس هر کس که در زمان حیات من و یا بعد از مرگم، نماز جمعه را از روی کوچک و سبک شمردن و یا به‌جهت انکار آن ترک‌نماید، خداوند امور او را سامان نبخشد و اصلاح ننماید و به او در کارها و امورش برکت ندهد! آگاه باشید که نمازی از او پذیرفته نیست! آگاه باشید که زکاتی از او قبول نمی‌شود! آگاه باشید که حجّی را از او نمی‌پذیرند! آگاه باشید که روزه‌ای از او قبول نمی‌کنند! آگاه باشید که هیچ عمل خیری از او پذیرفته نیست تا آن وقتی‌که توبه نماید (و از کردار زشت خویش بازگردد!)“» (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

38
  •  اینها روایاتی است که راجع به نماز جمعه است و دلیل بر این است که نماز جمعه یک امر وجوبی نیست، بلکه امر استحبابی است؛ چون به امر وجوبی دیگر تأکید نمی‌کنند!

  • نقد نظریّۀ مخالفین وجوب تعیینی نماز جمعه

  •  من در آنجا این مطلب را عرض کردم که این مسئله به‌خاطر بعضی از مشکلاتی است که نماز جمعه دارد. در نماز صبح و ظهر و عصر و [مانند اینها]، شخص در منزلش است، بلند می‌شود و نمازش را می‌خواند و مشکلی هم ندارد، یا فرض کنید که روزه‌ای را می‌گیرد و مشکلی ندارد؛ امّا بلند شدن و از منزل بیرون رفتن [مشکل است]! اگر شخص در هرجا ساکن باشد، در طول چهار فرسخ ـ یعنی دو فرسخ از هر طرف ـ باید خودش را به نماز جمعه برساند و ایجاب می‌کند که شخص به نماز جمعه برود1 و این مسئله مشکل است؛ آن‌هم نه با این وسایلی که فعلاً هست! در آن زمان که وسایل به این‌نحو نبود و افراد با الاغ می‌رفتند؛ حتّی در روایات داریم: «اگر شخص پیاده هم باشد باید در نماز جمعه شرکت کند!»2 لذا به‌واسطۀ اهتمامی که در نماز جمعه وجود دارد، طبعاً باید تأکید بیشتر و تشویق بیشتری برای این قضیّه وجود داشته باشد تا افراد به آن اهمّیت مسئله پی ببرند!

  • علّت تأکید روایات در رابطه با نماز جمعه و حج علیٰ‌رغم وجوب آنها

  •  همان‌طور که در حج هم مسئله همین‌طور است. من به آنها عرض کردم: «مگر حج واجب نیست؟ پس چرا ما این‌همه روایات اکیده راجع به اتیان به حج داریم؟!»3

    1. رجوع شود به الکافی، ج ٣، ص ٤١٩.
    2. رجوع شود به الاختصاص، ص ٤٠؛ الخصال، ج ٢، ص ٣٥٥؛ بحار الأنوار، ج ٨٦، ص ٣٥٧؛ مستدرک الوسائل، ج ٢، ص ٥٠٤.
    3. رجوع شود به وسائل الشّیعة، ج ١١، ص ٧ ـ ١٥٠.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

39
  • در روایات راجع به حج داریم: «کسی که حج انجام ندهد، بر دین ابراهیم از دنیا نرفته است و در هنگام احتضار، ملائکه دین مسیحیّت یا یهود را به او پیشنهاد می‌کنند!»1 یعنی بر دین اسلام از دنیا نمی‌رود! یا «کسی که حج انجام ندهد، در روز قیامت در صف مسلمین نیست!»2

  •  این روایات مربوط به حج است، در حالی‌که حج واجب است! چرا؟ چون الآن ـ آن‌هم در بعضی از شرایط ـ افراد می‌توانند از ایران یا خیلی ممالک دیگر با بهترین وسایل و بسیار راحت و سَهل‌الوصول حج انجام بدهند؛ امّا آیا شما می‌دانید که در سایر اماکن، در سایر بلاد و در زمان‌های گذشته، فقط رفت و آمد حج یک سال طول می‌کشید؛ یعنی شش ماه در راه رفت بودند و شش ماه در برگشت بودند و چند روز هم در آنجا حج بجا می‌آوردند؛ آن‌هم با آن خطرات، آن‌هم با آن مسائل و آن‌هم با آن کیفیّات! شما به الآن نگاه نکنید، [در گذشته] مثلاً در یک منطقه و در یک محلّۀ طهران می‌گفتند: حاجی فلان، و بقیّه اصلاً حج انجام نداده بودند! اینکه الآن شما می‌بینید افرادی که برای حج می‌روند وصیّت می‌کنند، از آن زمان است؛ چون کسی که به حج می‌رفت دیگر آیسًا مِن الحیاة و آیسًا مِن الدّنیا حرکت می‌کرد و دیگر مأیوس و آیس بود از اینکه به نزد اهل خودش برگردد، لذا وصیّت می‌کرد. و از میان اینها بسیاری از

    1. رجوع شود به الکافی، ج ٤، ص ٢٦٨؛ من لا یحضره الفقیه، ج ٤، ص ٣٦٨.
    2. من لا یحضره الفقیه، ج ٤، ص ٣٦٨:
      «یا عَلیُّ، تارِک الحَجِّ و هو مُستَطیعٌ کافر یَقولُ اللَهُ تَبارَکَ و تَعالَی: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ ٱللَهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعٰلَمِينَ﴾*
      ترجمه: «ای علی، کسی که حج را ترک نماید، درحالی‌که استطاعت و توانایی انجام آن را دارد کافر است! خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: ﴿و برای خداوند بر عهدۀ مردم است که قصد و حجّ خانۀ او را انجام دهند، آن کسانی که استطاعت وصول بدان خانه را دارند، و هر کسی کفران نموده سر باز زند، پس به‌درستی‌که خداوند از جهانیان بی‌نیاز است!» (محقّق)
      *. سوره آل عمران (٣) آیه ٩٧.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

40
  • افراد تلف می‌شدند، راهزنان آنها را از بین می‌بردند یا به‌واسطۀ انواع امراض، در حج از بین می‌رفتند. این وصیّت‌نامه مربوط به آن موقع است.

  •  الآن حاجی فرض کنید که در عرض دو ساعت با بهترین وسیله از اینجا بلند می‌شود و به جدّه می‌رود و بعد در بهترین جاها و با بهترین امکانات حج را انجام می‌دهد و برمی‌گردد؛ گرچه توأم با مشکلات هم هست و بی‌مشکل هم نیست، ولی این کجا و آن کجا؟! این قضیّۀ حج مربوط به این است که این‌همه راجع به آن تأکید شده است.

  • تبیین مسئلۀ استطاعت در حج

  •  حتّی نظر فقهی مرحوم آقا این بود که اگر شخصی بتواند در خود مسیر حج هم کارش را انجام بدهد، واجب است برود؛ نه‌اینکه در اینجا مقداری پول ذخیره کرده باشد و بعد برود! فرض کنید که یک شخص شغلش کفّاشی است و می‌تواند در طول مسیر حج، همین شغل را ادامه بدهد و با همان امرار معاش کند و به اعمالش بپردازد.

  •  مسئلۀ استطاعت این‌طور نیست که الآن مطرح می‌کنند که مثلاً شخص باید یک میلیون کنار و جدا گذاشته باشد و در برگشت هم آن‌قدر داشته باشد؛ این حرف‌ها نیست! استطاعت از نظر فقهی به این می‌گویند که شخصی بتواند خود را به بیت‌اللَه برساند؛ این را می‌گویند استطاعت! حتّی اگر بتواند پیاده هم برود، حج بر او واجب است؛ یعنی اگر به شکل عادی باشد، مثلاً مرض و مسئله‌ای او را تهدید نکند، تخلیۀ سِرب1 داشته باشد و راه برای او أمن باشد، با توجّه به اینها این شخص باید حج انجام بدهد!

  •  اینکه در بعضی روایات «مرکب و زاد» وارد است که از مرکب تعبیر به «راحله» شده،2 این به معنای غالب است؛ یعنی عنوان مُشیر دارد، نه‌اینکه موضوعیّت داشته باشد. یعنی چون عموم افراد مسافرت‌ها را با راحله و مرکب انجام می‌دهند و زاد هم با خودشان می‌برند، از این نقطه‌نظر کسی که زاد و توشه و راحله داشته باشد، این شخص باید حرکت کند؛ امّا اگر کسی زاد و راحله ندارد، [اگر مشکلی ندارد باید پیاده برود]! فرض

    1. باز بودن و ایمن بودن مسیر به‌گونه‌ای که مانعی از رسیدن به مقصد در آن نباشد. (محقّق)
    2. رجوع شود به الکافی، ج ٤، ص ٢٦٦ ـ ٢٦٨.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

41
  • کنید که در شهرهای نزدیک و اطراف مکّه است و حتّی بیست فرسخ یا سی فرسخ و یا چهل فرسخ هم با مکّه فاصله دارد و پیاده روی هم نه‌تنها برای او هیچ اشکالی ندارد، بلکه به توصیّۀ اطبّاء یک ورزش هم محسوب می‌شود و یک خُرده وزنش هم کم می‌شود، خب این‌مقدار مسافتی را که باید پیاده برود، در راه می‌گذارد! چه اشکالی دارد؟!

  •  پس اینکه می‌گویند: زاد و راحله، به این معنا نیست که فرض کنید اگر دَم در مرکبی را به‌همراه یک کارت دعوت برای انسان پیش‌کش آوردند [آن‌وقت به حج برود]! نه‌خیر، این شخص باید حج را انجام بدهد.

  •  بنابراین اهتمامی که ائمّه علیهم السّلام نسبت به مسئلۀ حج داشتند، از باب عدم وجوب حج نیست؛ بلکه به‌خاطر مشکلاتی است که حج داشته است و چه‌بسا دارد، لذا اقتضا می‌کند که آن روحیّۀ حرکت و انتهاض1 نسبت به انجام این فریضه را در میان افراد برانگیزند.

  •  همان‌طوری‌که عرض شد، خطیب باید در نماز جمعه به این مسائل توجّه داشته باشد و مطالب را برای مردم بیان کند تا اینکه مردم در این نماز إحیا و شارژ و پُر بشوند و از نقطه‌نظر روحی، آن کسالت یک هفتۀ اینها از بین برود تا بتوانند خود را از نظر روحی تا هفتۀ دیگر بکشانند. این نماز، نمازی بود که در زمان رسول خدا واجب شد و ائمّه علیهم السّلام به این نماز تأکید داشتند! نماز جمعه این است و خاصیّتش این است؛ نمازی که در آنجا فقط خدا مطرح باشد و بس! در آنجا فقط رشد روحی و حرکت روحی مطرح باشد! آن‌وقت این نماز، رفتن دارد؛ پیاده رفتن هم دارد! دو فرسخ که سهل است، اگر آدم چهار فرسخ هم پیاده برود جا دارد که در این نماز شرکت کند!

  • ‌دستور اکید بزرگان به سالکین راه خدا در خصوص قرائت قرآن

  •  بحث ما راجع به نظم بود. می‌فرماید: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ﴾؛ «چرا در قرآن تدبّر نمی‌کنید؟!» چرا به این مطالب توجّه نمی‌کنید؟! چرا فقط قرآن را برای شب‌های جمعه گذاشته‌اید؟!

    1. لغت‌نامۀ دهخدا: «انتهاض: برخاستن.»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

42
  •  یکی از دستورهای مهم و اکید بزرگان به سالکین راه خدا [خواندن قرآن است]! من این مسئله را از زمان مرحوم والد ـ رضوان اللَه علیه ـ به‌یاد دارم که در تمام طول حیات ایشان ندیدم که روزی بر ایشان بگذرد [و ایشان قرآن نخوانند]؛ حتّی در ایّامی که من در خدمت ایشان در بیمارستان بودم! ایشان چند مرتبه به بیمارستان رفتند؛ برای قلب، برای چشم، برای ناراحتی کمر و دیسک، برای عمل کبد و کیسۀ صفرا!1

  •  ایشان در تمام این روزها یک قرآن جیبی در کنارشان داشتند و آن را می‌خواندند. در آن اوقاتی که ناراحتی ایشان موجب می‌شد نتوانند قرآن را از رو بخوانند (توجّه کنید!) به من می‌گفتند:

  • آقا سیّد محسن، بنشین و ببین این سوره‌هایی را که می‌گویم کجای آن غلط است!

  • و شروع به خواندن سورۀ فتح می‌کردند:

  • ﴿بِسۡمِ ٱللَهِ ٱلرَّحۡمٰنِ ٱلرَّحِيمِ * إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا * لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَيَهۡدِيَكَ صِرٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا﴾.2

  • ما با خودمان می‌گفتیم: «خب الحمدللّه تمام شد!» می‌گفتند: «حالا سورۀ زمر را باز کن!» ما سورۀ زمر را باز می‌کردیم و ایشان شروع به خواندن سورۀ زمر می‌کردند. ما می‌گفتیم: «خب دیگر خسته شدند!» می‌گفتند: «حالا سورۀ حم سجده را باز کن!» سوره را می‌خواندند و بعد سنگی را که در همان‌جا بود به پیشانی‌شان می‌گذاشتند و سجده هم می‌کردند. خلاصه هر روزی که می‌توانستند، می‌خواندند و هر روزی هم که نمی‌توانستند به این کیفیّت می‌خواندند. آقا، این به‌خاطر چیست؟! یعنی ما واقعاً

    1. رجوع شود به مهر فروزان، ص ١٤٨؛ مطلع انوار، ج ١، ص ٩٦؛ رسالۀ نکاحیه، ص ٤٣، تعلیقه؛ گلشن اسرار، ج ١، ص ٢٦٦؛ روح مجرّد، ص ٢١١، تعلیقه.
    2. سوره فتح (٤٨) آیه ١ و ٢.
      ترجمه: «به نام اللَه که دارای صفت رحمانیّت عامّه و رحیمیّت خاصّه است * ما حقّاً فتح و گشایش آشکاری برای تو قرار دادیم * برای آنکه خداوند گناهان گذشته و آینده‌ات را بیامرزد و نعمتش را بر تو تمام کند و تو را به راهی مستقیم هدایت نماید.» (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

43
  • خود را مستغنی‌تر از ایشان می‌دانیم؟!

  • نزول قرآن به تک‌تک افراد در هر مرتبه

  •  این قضیّه به‌خاطر این است که قرآن برای همه است، قرآن کلامی است که برای همۀ افراد نازل شده است؛ نه مَن خوطِبَ بِه فی زَمَن النّبیّ، نه برای پیغمبر و ائمّه علیهم السّلام و نه برای آن افرادی که در زمان پیغمبر مورد مشافهه و التقای این قرآن بودند! قرآن برای من نازل شده است، برای شما نازل شده است و برای تک‌تک از افراد نازل شده است! قرآن برای همه نازل شده است در هر مرتبه‌ای که هر کسی وجود دارد؛ برای من نازل شده است در آن مرتبه‌ای که من هستم، برای بالاتر از من در آن مرتبه‌ای که هست. هر شخص به هر مرتبه‌ای که برسد برای او قرآن در همان مرتبه است، پس قرآن برای هر شخص در همۀ مراتب وجودی او تا رسیدن به لقای خدا هست و استفاده می‌کند.1 البتّه مسلّماً آن معنایی را که ما از قرآن می‌فهمیم، یک شخص بزرگ طور دیگری می‌فهمد؛ هر کسی به مقدار خودش!

  • توصیّه به خواندن قرآن با صوت حزین

  •  «إنَّ القُرآنَ نَزلَ بِالحُزنِ فَاقرَؤوه بِالحُزنِ؛2 قرآن با حزن آمده است، پس آن را با صدای حزین بخوانید!»

  •  دیده‌اید وقتی که برای انسان حالت رقّتی پیدا می‌شود، یک حالت انبساط روحی را مشاهده می‌کند! چرا در مجالس سیّدالشّهدا غلبۀ رُوح و رَوح و نشاط است؟ چون حزن در آن مجالس است! پیغمبر می‌فرماید:

  • إنّی أُحِبُّ مِنَ الصّبیانِ خَمسَ خصالٍ: [الأوّلُ أنّهُمُ الباکونَ؛]... !3 «یکی از

    1. جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به افق وحی، ص ٣٥٥ و ص ٤٨١ ـ ٤٨٤.
    2. الکافی، ج ٤، ص ٦٢٩.
      إحیاء علوم الدّین، ج ١، جزء ٣، ص ٥٠٤:
      «قال صلّی اللَه علیه [و آله] و سلّم: ”إنّ القرءانَ نَزَل بحُزنٍ فإذا قَرأتموه فتَحازَنوا!“»
      ترجمه: «رسول خدا فرمود: ”همانا قرآن با حُزن و اندوه نازل شده‌است؛ پس هرگاه قرآن خواندید حالت حزن و اندوه به خود بگیرید!“» (محقّق)
    3. زهر الرّبیع، ص ٣٨٣:
      «روی عنه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم قال: ”إنّی أُحِبُّ مِنَ الصِّبیانِ خَمسَ خِصالٍ: الأوّلُ أنّهُمُ الباکونَ؛ الثّانی علَی التُّرابِ یَجتَمِعونَ؛ الثّالِثُ یَختَصِمونَ مِن غیرِ حِقدٍ؛ الرّابِعُ لا یَدّخِرونَ لِغَدٍ؛ الخامِسُ یُعَمِّرونَ ثُمّ یُخَرِّبونَ“.» روح مجرد، ص ٥٩٧:
      «من پنج کار اطفال را دوست دارم: اوّل آنکه پیوسته گریانند؛ دوّم آنکه بر سر خاک گِرد می‌آیند؛ سوّم آنکه بدون حقد و کینه با هم دعوا می‌کنند؛ چهارم آنکه برای فردا چیزی را ذخیره نمی‌نمایند؛ پنجم آنکه خانه می‌سازند و سپس آن را به‌دست خودشان خراب می‌کنند.»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

44
  • چیزهایی که من از بچّه‌ها دوست دارم این است که آنها خیلی گریه می‌کنند. (گریۀ آنها از حزن است و حزن حالت روحانیّت است.)»

  •  قرآن را با صوت حزین بخوانید. این صوت حزین اثراتی دارد، و در زمان‌های مختلف اثرات مختلفی دارد؛ در بین الطّلوعین یک نوع اثر دارد، در هنگام غروب آفتاب که هنگام حزن است اثر دیگری دارد! این قرآن در موارد مختلف اثرات مختلف دارد.

  •  ابن‌مسعود خوش‌صدا بود و صدای محزونی داشت. او قرآن می‌خواند و پیغمبر هم همین‌طور گوش می‌داد و اشک از چشمانش جاری بود.1 خب آیا این پیغمبری که خود قرآن به او نازل شده، همانی را می‌فهمید که ما می‌فهمیم؟! پس چرا ما وقتی می‌خوانیم گریه نمی‌کنیم؟!

  • فهم قرآن با ایجاد شرایط مناسب و تأثیر عمل به آن در زندگی

  •  امّا نه، ما هم می‌توانیم! اگر ما هم خود را با قرآن منطبق کنیم، موقعی که می‌خواهیم قرآن بخوانیم خیالات را کنار بگذاریم، تصوّرات را کنار بگذاریم، دو سه دقیقه سکوت کنیم، محیط خود را خلوت و بی‌صدا و آرام قرار بدهیم و آماده بشویم، آن‌وقت می‌بینیم که آن اثر را در ما هم به‌وجود می‌آورد. قرآن برای ما است!

  •  ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ﴾؛2 چرا در قرآن تدبّر نمی‌کنید؟! چرا در قرآن فکر نمی‌کنید؟! چرا هر روز نمی‌خوانید؟! چرا به مطالب قرآن توجّه نمی‌کنید؟!

  •  من به یکی از آیات قرآن اشاره می‌کنم:

    1. صحیح البخاری، ج ٦، ص ١١٣؛ أنساب الأشراف، ج ١١، ص ٢١٢.
    2. سوره محمّد (٤٧) آیه ٢٤.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

45
  •  یکی از آیات و یکی از اشاره‌ها، آیاتی است که در قرآن می‌فرماید: «همیشه بنایتان را بر یقین بگذارید، بر ظن و اشاعات و شایعات و تخمین نگذارید!» اگر ما به همین یک آیه عمل کنیم، آن‌وقت خواهید دید که زندگی ما چقدر فرق می‌کند! [می‌فرماید]: همیشه با یقین حرکت کنید؛ یعنی یقین داشته باشید این پایی را که دارید در اینجا می‌گذارید صحیح است! «زید گفت» و «عمرو گفت» در زندگی شما دخالت نداشته باشد! فلان شخص و فلان آقا و فلان شخصّیت و این حرف‌ها مطرح نباشد! یقین داشته باش و جلو برو! مگر در قرآن نداریم: ﴿إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنّٗا﴾1﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلٞ فَصۡلٞ * وَمَا هُوَ بِٱلۡهَزۡلِ﴾؛2 «کلام رسول خدا کلام فصل است؛ هزل نیست، شوخی نیست!»

  • ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا﴾.3

  • ﴿لَا تَقۡفُ﴾؛ یعنی متابعت نکن، جلو نرو، دنبال نرو! ﴿مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ﴾؛ یعنی در هر جایی که علم نداری دنبال خیالات نرو، دنبال آنچه مردم می‌گویند نرو! مردم براساس تخیّلات و احساسات حرف می‌زنند، تو دیگر نرو، بنشین و فکر کن که این حرفی که مردم می‌گویند آیا درست است یا نه؟ لعلّ اینکه همۀ آنها غلط باشد! بدان که در روز قیامت خدا به تو نمی‌گوید: «چون از مردم تبعیّت کردی تو کناری [و معذوری]»، بلکه می‌گوید: «من که به تو عقل دادم، چرا عقلت را به کار نینداختی؟!» این مهمّ است!

  • ‌جابجایی مفهوم یقین و مجاز در زندگی امروز

  •  ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ﴾؛ «[آیا تدبّر و تأمّل در قرآن نمی‌کنند] یا اینکه بر این دل‌ها قفل گذاشته شده است؟!»

    1. سوره جاثیه (٤٥) آیه ٣٢. معاد شناسی، ج ٥، ص ٢٩٣:
      «برای ما نسبت به این موضوع پنداری بیش نیست.»
    2. سوره طارق (٨٦) آیه ١٣ و ١٤.
    3. سوره اسراء (١٧) آیه ٣٦. امام شناسی، ج ٢، ص ١٢٥:
      «از چیزی که به او علم و یقین نداری پیروی مکن، حقاً که گوش و چشم و دل، همۀ آنها از پیروی باطل مؤاخذه خواهند شد.»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

46
  • یا اینکه ما آمده‌ایم و بر ادراک خودمان پوشش انداخته‌ایم؛ لذا دیگر برای ما مجاز تبدیل به یقین و یقین تبدیل به مجاز شده است و این دو محور، محوریّت خودشان را عوض کرده‌اند، یقینیّات را پندار می‌پنداریم و پندارها را یقین می‌شماریم! کدام‌یک از این دو است؟!

  •  [می‌گوییم]: «آقا، دو دو تا؟!» می‌گوید: «پنج تا!» [می‌گوییم]: «عجب! دو دو تا می‌شود چهار تا!» [می‌گوید]: «نه، دو دو تا پنج تا است!» آقا، در زمان سابق، زمان خلقت حضرت آدم، دو دو تا چهار تا بود، قبل از آن هم چهار تا بود، در عالم ذرْ و ملائکه هم چهار تا بود، بعد از پیغمبر هم چهار تا است، ولی چطور الآن دو دو تا می‌شود پنج تا و نصفی؟! چرا این‌طوری است؟! قضیّه چیست؟!

  •  اینها به‌خاطر این است که ﴿عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ﴾؛ پرده انداخته‌ایم، یقین را با همین دوتا چشم می‌بینیم و رد می‌کنیم، کنار می‌گذاریم! مبانی همه روشن، قواعد همه بیان شده، مسائل همه گفته شده؛ امّا به یکی هم عمل نمی‌کنیم، به یکی هم ترتیب اثر نمی‌دهیم!

  •  این به‌خاطر چیست؟ ﴿عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ﴾؛ قلوب قفل می‌شود، و وقتی قفل بشود، ﴿وَجَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَكِنَّةً أَن يَفۡقَهُوهُ وَفِيٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗا﴾؛1 «ما بر دل‌های اینها بَست گذاشتیم و دیگر اینها نمی‌فهمند و گوش‌های اینها هم پُر است و دیگر نمی‌شنود!» وقتی می‌گویی: «آقا، مسئله این است»، اصلاً انگار داری با او شعر می‌گویی! خب اگر حرف داری بیا حرفت را بزن، چرا گوش نمی‌دهی؟! جواب بده! جوابش روشن است: یا بگو «به این دلیل و به آن دلیل داری دروغ می‌گویی»، یا بگو «راست می‌گویی!» ولی اصلاً گوش نمی‌دهد! به‌خاطر همین مسئله است.

  • وجود استعداد کمال حتّی در ابوسفیان و ابوجهل!

  •  ای جناب ابی‌سفیان، جناب ابی‌جهل و جناب آن افرادی که آمدید و با قرآن به مبارزه برخاستید، شما به چه کسی ضرر رساندید؟ به خودتان و به نفس خودتان!

    1. سوره انعام (٦) آیه ٢٥؛ سوره اسراء (١٧) آیه ٤٦.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

47
  • ای بیچاره، تویِ ابی‌سفیان و تویِ ابی‌جهل می‌توانستی سلمان بشوی! تو می‌توانستی مقداد بشوی! چرا آمدی خودت را در این بدبختی قرار دادی که یکی در جنگ بدر1 و دیگری هم مُرد!2 آن یکی به آن وضع، و این یکی هم به این وضع! چرا نگذاشتی این میوه برسد؟! و چرا این نفس را به فعلیّت استعدادهای نهفته نرساندی؟! توی ابی‌جهل می‌توانستی مقداد بشوی، می‌توانستی اباذر بشوی، می‌توانستی سلمان بشوی! تو با سلمان فرق نداشتی مگر در یک چیز و آن اینکه سلمان آمد پرده برداشت ولی تو پرده انداختی! سلمان آمد تا ببیند حقیقت چیست؛ اگر حقیقت در رسول خدا است به‌دنبالش برود و اگر حقیقت در کس دیگری است به‌دنبال او برود! برای او فرق نمی‌کند، او صریحاً می‌گفت: من به‌دنبال حق هستم و شخص برای من مطرح نیست، بلکه آنچه برای من مطرح است فقط خدا است، همین! اگر یک روز ـ نعوذ باللَه، نعوذ باللَه، نعوذ باللَه، بلا نسبت، بلا نسبت ـ رسول خدا هم مرتد شد، بشود؛ در قضیّه فرقی نمی‌کند، خدا که مرتد نشده است!

  • وابسته نبودن راه خدا به وجود ظاهری اولیای الهی

  •  وقتی که مرحوم آقا از دنیا رفتند، خیلی‌ها متأثّر بودند و خیال می‌کردند که دیگر مسئله تمام شد و پرونده بسته شد! من یادم است که ظاهراً در همان شب چهارم که صحبت کردم، گفتم: «آقا، پروندۀ آقا بسته شد، پروندۀ خدا که بسته نشد! اگر پروندۀ خدا بسته می‌شد، آن‌وقت باید برویم و یک فکری به حالمان بکنیم! ایشان عبدی صالح از عباد خدا بود که از دنیا رفت. بالاتر از ایشان هم بود و رفت!»3

  •  به قول سیّدالشّهدا علیه السّلام که در شب عاشورا به حضرت زینب می‌فرماید:

  • یا زینب، پدر من از من بالاتر بود از دنیا رفت، برادر من از من بهتر بود از دنیا رفت، جدّم رسول خدا از دنیا رفت؛ ولی مسئله فرق نکرد! خدا که از

    1. رجوع شود به المغازی، واقدی، ج ١، ص ٩٠؛ تفسیر القمی، ج ١، ص ٢٦٧.
    2. رجوع شود به الإستیعاب، ج ٤، ص ١٦٨٠؛ أسد الغابة، ج ٥، ص ١٤٩؛ الإصابة، ج ٣، ص ٣٣٤.
    3. رجوع شود به نرم‌افزار کیمیای سعادت، متن متفرّقات، جلسات سخنرانی شهرستان‌ها، مشهد مقدّس، روز سوّم علاّمه طهرانی، ١١ صفر ١٤١٦.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

48
  • دنیا نرفته است، خدا که شهید نشده است، خدا هست و راه خدا هست!1

  •  باید دید که خدا چه راهی را قرار داده است و در چه مظهری ظهور کرده است! الآن در مظهریّت رسول خاتم، حضرت محمّد ظهور کرده است، فردا در مظهریّت علیّ مرتضی ظهور می‌کند، پس‌فردا در مظهریّت امام مجتبی ظهور می‌کند و همین‌طور... ! الآن هم فقط و فقط و فقط و فقط در مظهریّت حضرت بقیّةاللَه أرواحنا لتُراب مَقدمه الفداء ظهور کرده است! مسئله فقط همین است. حالا این راه، این هم فکر و این هم طریق؛ بسم اللَه! دیگر کجایش بسته است؟! کجایش ابهام دارد؟! کجایش اجمال دارد؟!

  • اهمّیت حرکت انسان براساس یقین

  •  ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ﴾؛2 «پا را در جایی که یقین داری بگذار!» اینکه حسن و تقی و زید و عمرو چه گفته‌اند به درد من نمی‌خورد، به درد خودشان می‌خورد و برای خودشان خوب است و خودشان می‌دانند! این فکر من، این مغز من و این اعصاب من، درون این جمجمه قرار دارد؛ آن فکر، آن مغز و آن اعصاب هم درون آن جمجمه قرار دارد! بله، هر وقت این جمجمه‌ها تغییر نکرد و آنها جایش عوض شد، طبعاً مطالب هم عوض خواهد شد و اشکالی ندارد. خداوند برای من این استعدادها را آماده کرده است و بر طبق این استعدادها از من مؤاخذه می‌کند. دیگر این گوی و این میدان!

  •  ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ﴾.3 کجا دارید می‌روید؟! چه‌کار دارید می‌کنید؟! آقایان، از یک‌یک کارهایمان باید حساب پس بدهیم؛ از اشاراتمان، از یک‌یک صحبت‌هایمان و از یک‌یک چشم به هم زدن‌هایمان! فردا می‌آیند پرونده را باز می‌کنند و یک ذرّه این‌طرف و آن‌طرف‌تر نمی‌شود!

  • ماهیّت پروندۀ أعمال و کیفیّت ظهور آن در قیامت

  •  ﴿وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَا وَكَفَىٰ بِنَا حٰسِبِينَ﴾.4 اگر یک مثقال هم

    1. رجوع شود به الإرشاد، ج ٢، ص ٩٤.
    2. سوره اسراء (١٧) آیه ٣٦.
    3. سوره محمّد (٤٧) آیه ٢٤.
    4. سوره انبیاء (٢١) آیه ٤٧. معاد شناسی، ج ٨، ص ١٥٧:
      «و اگر آن ستم به‌قدر سنگینی یک حبّۀ خَردَل (یک دانه فلفل) بوده باشد، ما آن را می‌آوریم؛ و ما محاسب کافی و تام و تمامی هستیم!»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

49
  • باشد [خدا آن را می‌آورد! می‌گویند]: «آقا، شما آن روز این حرف را زدی و فلانی متأثّر شد و بی‌جهت متأثّرش کردی، حالا بایست تا او از تو بگذرد!» آن‌وقت باید بایستی! [می‌گویند]: «شما آن روز این عمل را انجام دادی و این عمل باعث شد که یک نفر از راه خدا کنار برود و در او سردی و شکست پیدا بشود و راه خدا را کنار بگذارد. حالا باید بیایی و برای خودش که کنار رفت، زنش که کنار رفت، بچّه‌هایش که کنار رفتند و تبعاتی که پیش آمده حساب پس بدهی!» آقاجان، تو را نگه می‌دارند، بی برو برگرد!

  •  ﴿وَكَفَىٰ بِنَا حٰسِبِينَ﴾؛ [حسابرسی ما] کفایت می‌کند! ما نیاز به محکمه نداریم، نیاز به مدّعی‌العموم نداریم، نیاز به دادستان نداریم، پرونده را صاف می‌آوریم و در جلویت می‌گذاریم! پرونده هم که خطّی نیست (توجّه کنید!) تصوّر نکنید که ملائکه قلم و مرکّب در دست گرفته‌اند و مدام در جوهر می‌زنند و می‌نویسند؛ نه‌خیر، ملائکه حِصَص وجودی ما را در هر زمان، در آن حیطۀ ولایی خودشان نگه می‌دارند. الآن که من دارم با شما صحبت می‌کنم، این صحبت‌های من یک حصّۀ وجودی است، این نشست من یک حصّۀ وجودی است، این استماع شما و گوش کردن شما یک حصّۀ وجودی است، این حصّۀ وجودی را [نگه می‌دارند]، نه عکس را!

  •  از این مجلس عکس برداشته نمی‌شود، بلکه خود این مجلس با این حصّۀ وجودی [نگه داشته می‌شود]؛ همان‌طوری‌که الآن دارید می‌بینید! آیا شما که در اینجا نشسته‌اید تصوّرتان این است که دارید فیلم این مجلس را می‌بینید یا خود این مجلس را؟! کدام را دارید می‌بینید؟ فیلم نیست! فیلم آن است که می‌گیرند و بعد در یک وسیله‌ای قرار می‌دهند و مشاهده می‌کنند و می‌گویند: «بله، این عکس است.» در حالی‌که خود شخص هم در آن مجلس حضور ندارد. ولی الآن که شما در این مجلس حضور دارید، با حصّۀ وجودیِ این مجلس، در ارتباط و در اتّصال هستید.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

50
  • در روز قیامت همین حصّۀ وجودی، یعنی همین وجود خارجی و همین وجود عینی می‌آید و برای ما ظاهر می‌شود، نه عکس! آن‌وقت انسان چطور می‌تواند انکار کند؟! اگر عکس باشد می‌گویند: «آقا، مونتاژ کرده‌ای!» و الآن هم که دیگر رسم بر این است. الآن در پرونده سازی‌های در دنیا که این‌طور است، حالا نمی‌دانیم! یا می‌آیند صدا را عوض می‌کند و عکس را مونتاژ می‌کنند و یک پرونده درست می‌کنند و بعد هم سرِ دار! خیلی راحت! این‌طوری مرسوم است! آن شخص بیچاره هم اگر دستش به جایی برسد، یک دادی می‌زند؛ و اگر نرسد که هیچ! گفت:

  • گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالۀ من***آنچه البتّه به جایی نرسد فریاد است!1
  • اگر دستش به جایی رسید، طبعاً مسئله و محکمه طور دیگری خواهد شد و سؤال‌ها فرق خواهد کرد و جواب‌ها تفاوت می‌کند. ولی در روز قیامت مونتاژ و مُرکّب و ترکیب و از این حرف‌ها نیست. در روز قیامت نمی‌توانی بگویی: «خدایا، تو آمدی من را کنار فلانی نشاندی، این عکس من بیخود است، مونتاژ کرده‌ای، این را این‌طرف کشیدی و آن را هم در آن‌طرف کشیدی و ما را در این وسط گذاشتی!» خدا می‌گوید: «نه آقاجان، بفرمایید، ما حضور شما را در این مجلس نشان می‌دهیم، این حضور شما در این مجلس است!»

  •  ﴿وَكَفَىٰ بِنَا حٰسِبِينَ﴾؛ دیگر مدّعی‌العموم نمی‌خواهیم، هیچ! خود حضور شما می‌شود ادّعا، خودش می‌شود حکم، خودش می‌شود جُرم و خودش می‌شود علّت جرم! آن‌وقت آنجا است که انسان سرش را پایین می‌اندازد. بله، من که نمی‌توانم در آن دنیا از خودم فرار کنم، من در آن دنیا با خودم هستم و با تخیّلات خودم و با افکار خودم هستم؛ آن‌وقت چگونه ممکن است که بین این دو تفرقه بیفتد؟!2 ﴿وَكَفَىٰ بِنَا

    1. کلّیات یغمای جندقی، ص ١٥٧.
    2. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون کیفیّت عَرض أعمال در قیامت و نحوۀ مشاهدۀ طومار عمر دنیوی در عرصۀ قیامت، رجوع شود به معاد شناسی، ج ٥، ص ١٥٠ ـ ١٦٥ و ج ٦، ص ٢١٤ ـ ٢٢٠و ص ٢٧١ ـ ٢٧٤.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

51
  • حٰسِبِينَ﴾. خیلی مسئله مهم است! قضیّه را شوخی نگیریم!

  • بررسی شبهۀ مخالفت روایت «لا یُدبِّرَ العبدُ لنَفسه تَدبیراً» با آیات قرآن

  •  آیۀ ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ﴾ مربوط به چیست؟ مربوط به تدبّر است! پس چطور امام صادق علیه السّلام می‌فرمایند: «عبد آن عبدی است که در کارش تدبیر قرار ندهد»؟! مگر می‌شود؟! خود قرآن می‌گوید: «بیا تدبّر کن!» قرآن می‌گوید: «بیا بفهم!» قرآن می‌گوید: «بیا عمل کن!» چگونه ممکن است؟! اصلاً اصل و اساس نظام آفرینش براساس تدبیر است:

  • ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمٰوٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبٰبِ * ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَهَ قِيٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمٰوٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هٰذَا بٰطِلٗا سُبۡحٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ﴾.1و2

  •  در خلقت آسمان و زمین، در این گردش شب و روز [تدبّر کنید]! این چه اختلافی است و این چه گردشی است؟!

  •  شما از اینجا می‌خواهید به‌سمت مکّه نماز بخوانید. بین اینجا تا مکّه چند فرسخ است؟ سیصد، سیصد و پنجاه یا چهارصد فرسخ! می‌گویند: واجب نیست به خود کعبه نماز بخوانید، بلکه باید به‌سمت کعبه نماز بخوانید! چرا؟ چون هر قدر هم که شما دقیق باشید، اگر حتّی یک میل اختلاف داشته باشید، این یک میل می‌رسد به مدینه! شما می‌خواهید به‌سمت مکّه نماز بخوانید، امّا سر از طائف درمی‌آورید، سر

    1. سوره آل عمران (٣) آیه ١٩٠و ١٩١. نور ملکوت قرآن، ج ٣، ص ٣١٢:
      «تحقیقاً در آفرینش آسمان‌ها و زمین و اختلاف شب و روز، نشانه‌هایی از عظمت خداوند است برای صاحبان اندیشه و عقل؛ آنان که خداوند را در حال ایستاده و نشسته و به پهلو افتاده می‌خوانند، و در خلقت آسمان‌ها و خلقت زمین فکر می‌کنند که بار پروردگارا، تو اینها را بیهوده نیافریدی! تو پاک و منزّه و مقدّسی! پس ما را از عذاب آتش دوزخ رهایی‌بخش!»
    2. مستحب است که انسان شب‌ها موقع خواب چند آیۀ آخر سورۀ آل عمران را بخواند.* فراموش نکنید و حتماً بخوانید!
      *. رجوع شود به تهذیب الأحکام، ج ٢، ص ٣٣٤؛ تحف العقول، ص ١١٤.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

52
  • از ریاض درمی‌آورید! این‌همه اختلاف است، چهار صد فرسخ شوخی نیست! این یک میل هرچه جلوتر می‌رود، زاویه‌اش بازتر می‌شود تا به آنجا می‌رسد. لذا از نقطه‌نظر فقهی برای افرادی که در مکّه و در مسجدالحرام هستند، نفس خود کعبه قبله است و باید به‌سمت خود کعبه بایستند؛ امّا برای افرادی که خارج از مکّه هستند یا حتّی در خود شهر مکّه هستند ولی دور هستند، در آنجا سَمت کفایت می‌کنند؛1 یعنی همین‌قدر که اگر کعبه روبرو است، شما به‌سمت دیگر نماز نخوانید، بلکه به همین سمت بایستید و به آن‌طرف یا طرف دیگر نایستید.

  •  این مربوط به چهارصد فرسخ با یک میل [اختلاف] است. حالا شما حساب کنید کرۀ زمین که می‌خواهد به دور خورشید بگردد، اگر از آن دایرۀ خودش فقط یک میل تجاوز کند چه خواهد شد؟! تمام کرات به هم می‌ریزد و همۀ بساط خدا ـ البتّه بساط مُلکی ـ برچیده می‌شود! آیا این تدبیر نیست؟!

  • اساس نظام آفرینش بر تدبیر

  •  ﴿فَٱلۡمُدَبِّرٰتِ أَمۡرٗا﴾؛2 معنایش این است! یعنی آقاجان، اینکه الآن شما راحت، خیلی آرام و خیلی با اطمینان در اینجا نشسته‌اید، نه حرکتی را احساس می‌کنید، نه لرزشی را احساس می‌کنید و إن‌شاءاللَه کاملاً مطالب ما را تحمّل می‌کنید و توجّه می‌کنید، اینها برای این است که الآن میلیاردها مَلک ـ میلیارد چیست، اصلاً در حساب نمی‌آید ـ دارند کار می‌کنند تا شما این‌طوری آرام بنشینید!

  •  اگر قضیّه یک خُرده عوض شود؛ مثلاً جبرئیل بگوید: حالا می‌خواهم یک خُرده سر به سرتان بگذارم، یک صدا می‌آید و زمین یک خُرده [تکان می‌خورد]، آن‌وقت همه‌چیز به هم می‌ریزد! همان سر به سری که برای اُمم گذشته می‌گذاشت؛

    1. رجوع شود به الرّوضة البهیّة (المحشّی ـ کلانتر)، ج ١، ص ٥٠٠؛ مفتاح الکرامة، ج ٥، ص ٢٥٩ ـ ٢٧٩.
    2. سوره نازعات (٧٩) آیه ٥. امام شناسی، ج ٥، ص ١٤٧:
      «سوگند به فرشتگانی که تدبیر امور می‌کنند!»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

53
  • خلاف می‌کردند ملائکۀ عذاب می‌آمدند، زمین را خَسف می‌کردند و یک خُرده کنار می‌رفت، آن‌وقت هرچه دِه و شهر بود فرو می‌رفت و بعد بسته می‌شد! تمام شد، آسمان‌خراش‌ها همه در زمین رفت، تمام شد و رفت! فقط یک خُرده، یک کمی و یک نقطه‌ای سر به سر گذاشت و زمین این‌طرف و آن‌طرف شد!

  •  ﴿فَٱلۡمُدَبِّرٰتِ أَمۡرٗا﴾؛ اینها دارند کار می‌کنند و دارند تدبیر می‌کنند تا زمین را در جای خودش بگردانند، شمس را در جای خودش بگردانند، باران در این وقت بیاید، در آن وقت بیاید، این ابر برای اینجا است، آن ابر برای آنجا است!

  •  امام رضا علیه السّلام وقتی که برای باران دعا کرد، باران آمد. چند نوبت ابر آمد حضرت فرمودند: «این ابر برای اینجا نیست و برای آنجا است!» رفت و یک ابر دیگر آمد، مردم خوشحال شدند، حضرت فرمودند: «نه، این هم برای اینجا نیست، برای جای دیگر است!» یک ابر دیگری که آمد گفتند: «این برای اینجا است!» آمد و شروع به بارش کرد.1 هر کدام از اینها جایی دارد و حسابی دارد!

  • نمونه‌هایی از تدبیر امور عالم در گفتار انبیاء و بزرگان

  •  نقل می‌کنند یک روز مرحوم آقای انصاری با یک نفر در طهران بودند و می‌خواستند به جایی بروند که یک‌مرتبه دیدند یک عقرب از گوشه‌ای درآمد و حرکت کرد. ایشان فرمودند: «این مسئولیّت دارد تا برود و فلان شخص را بزند!» یک‌دفعه دیدند صدای داد و بیداد آن بیچاره به هوا رفت!

  •  عقرب مسئولیّت دارد، باید بلند شود و برود او را بزند. حالا اینکه او چه کرده و برای چه، ما آن را دیگر نمی‌دانیم؛ خودش می‌داند و خدای خودش و آنهایی که تدبیر می‌کنند: ﴿فَٱلۡمُدَبِّرٰتِ أَمۡرٗا﴾.

  •  حضرت عیسی علیٰ نبیّنا و آله و علیه السّلام یک روز داشت از جایی می‌گذشت. چشمش به یک جوان افتاد، حضرت فرمودند: «این جوان فردا از دنیا می‌رود!» فردا

    1. رجوع شود به عیون أخبار الرّضا علیه السّلام، ج ٢، ص ١٦٨.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

54
  • دیدند که دارد در میان مردم راه می‌رود! گفتند: «یا نبیّ اللَه، شما گفتید که این جوان از دنیا می‌رود!» حضرت تعجّب کرد، گفت: «برویم از او بپرسیم مسئله چیست؟ آنچه به من گفتند این بوده است!» آمدند و گفتند: «ای جوان، قضیّۀ تو چیست؟ دیروز این پیغمبر خدا که کلامش خلاف نیست، گفت: تو امروز [از دنیا می‌روی]!» گفت: «اتّفاقاً یک قضیّۀ خیلی عجیبی برای من اتّفاق افتاد! دیروز عصر که داشتم به منزل می‌رفتم، فقیری را در راه دیدم. من یک مقداری به او کمک کردم و صدقه دادم. بعد شب رفتم خوابیدم و صبح که بلند شدم دیدم زیر تُشک من یک مار است و من او را از بین بردم!» حضرت فرمودند:

  • ببینید! اینکه صدقه دفع بلا می‌کند، برای همین است! در مقدّر این شخص بود که به‌واسطۀ این مار از بین برود، امّا آن صدقه‌ای که داد، آمد و در عالم مقدّرات معارضه کرد و به آن تقدیر اهلاک و هلاکت خورد و آن را از بین برد و به جایش الآن عمرش دارد ادامه پیدا می‌کند!1

  •  این قضیّه اتّفاق می‌افتد. حتّی خود من یک وقت با یکی از دوستانمان ـ که الآن از آقایان طهران است ـ در جایی تحصیل می‌کردیم، ما در طبقۀ سوّم بودیم و ایشان در طبقۀ اوّل بود. صبح که از خواب بلند می‌شود می‌بیند زیر تُشکش یک عقرب سیاه بزرگ است! حالا این عقرب که زیر تشک این شخص می‌رود می‌تواند او را بزند، ولی مأمور نیست! با اینکه در کنارش است ولی بیرون نمی‌آید تا اینکه بعد او این را از بین می‌برد! یعنی مسائل این‌قدر دقیق و روی حساب دارد انجام می‌شود! اینها عالم تدبیر است.

  • خداوند، منشأ و اصل وجود

  •  [می‌فرماید]:

  • ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ﴾.2 «هر چیزی که شما سراغ دارید و هر چیزی که در این عالم از مسائل مادّی و مسائل غیر مادّی به تصوّرتان می‌آید، خزینه‌اش (یعنی آن پُر، آن منبع و منشأش)

    1. رجوع شود به عدّة الدّاعی، ص ٦٩؛ الکافی، ج ٤، ص ٥.
    2. سوره حجر (١٥) آیه ٢١.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

55
  • پیش ما است و ما آن را فرود نمی‌آوریم مگر به‌اندازۀ معلوم و معیّن!»

  •  مثلاً علم: الآن ما به تعداد افرادی که در اینجا نشسته‌ایم دارای علم هستیم، کمترین شما من و بیشترینتان را هم خدا می‌داند. هر شخص نسبت به مسائل مختلف، نسبت به رشتۀ خودش و نسبت به تخصّص خودش یک مقدار حفظیّات و یک مقدار معلوماتی دارد؛ امّا ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ﴾؛ اصلش پیش ما است، خیال نکنید اینها را از پیش خودتان آورده‌اید! ﴿وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ﴾؛ اسم علیم پروردگار، ظهور لا یتناهی علم در همۀ مظاهر و در همۀ تعیّنات است. آن علم کلّی پیش ما است، یک مقداری در اینجا می‌آوریم، یک خُرده بیشتر در آنجا، کمتر در اینجا، بالا، پایین و... . با کارهایی که انجام می‌شود، زیاد می‌شود و کم می‌شود. عملی را که من انجام می‌دهم آن علم را زیاد می‌کند؛ یا عملی را که من انجام می‌دهم آن علم را کم می‌کند. اگر گناه بکنم، راهش بسته می‌شود؛ و اگر ثواب کنم راهش را باز می‌کنم!

  •  یکی دیگر از صفات الهی جمال است: إنّ اللَهَ جمیلٌ؛1 «خدا زیبا است!» جمال یکی از اسماء و مظهر ظهورات اسماء الهیّه است. یکی از صفات اصل وجود، زیبایی است! [می‌فرماید]: اصل جمال پیش ما است! ﴿وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ﴾؛ برای هر کسی یک مقدار قرار می‌دهیم، چه جمال ظاهری و چه جمال باطنی!

  •  تمام این قدرت‌هایی که می‌بینید و تمام این مسائل، خزانه‌اش پیش ما است: ﴿وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ﴾؛ ما به هر اندازه که بخواهیم می‌آوریم یا کم می‌کنیم! معنای «کم می‌کنیم» این نیست که می‌گیریم، بلکه یعنی رابطه را قطع می‌کنیم؛ نه‌اینکه از آن شخص بگیریم، چون آن شخص چیزی ندارد تا اینکه از او گرفته بشود!

  • نسبت ما با ظهور اسماء و صفات الهی

  •  مسئلۀ ما با مظهر و ظهور اسماء کلّیۀ الهی، مسئلۀ انباشتن یک متاع در یک کیسه نیست. مثلاً اگر شما کیسه‌ای داشته باشید و در آن برنج بریزید، حالا آن کیسه

    1. الکافی، ج ٦، ص ٤٣٨.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

56
  • سی کیلو، بیست کیلو یا ده کیلو وزن دارد، به همان‌مقدار در آن برنج قرار می‌گیرد. حالا اگر قرار باشد بر اینکه از این برنج کم بشود، اگر سوراخی در این کیسه ایجاد بشود، کم‌کم این برنج کم می‌شود و کم می‌شود تا اینکه اگر ما متوجّه بشویم آن سوراخ را می‌دوزیم و اگر متوجّه نشویم کم‌کم آن برنج از بین می‌رود.

  •  مسئلۀ ما با ظهور خزائن الهی در مجلا و در تعیّن و در این قالب این‌طور نیست، بلکه مسئلۀ ما مثل مسئلۀ این سیم برق است. این سیم برق هیچ چیزی در آن نیست و بسته به این است که در این سیم از اصل، چند ولتاژ برق تزریق کنند. یک دفعه ممکن است ده وُلت در آن تزریق کنند که در این‌صورت این سیم ده ولت دارد و می‌تواند یک لامپ به این‌مقدار را روشن کند؛ یک وقت هم در همین سیم، سیصد هزار ولت تزریق می‌کنند، یعنی الآن این سیم سیصد هزار ولت دارد. حالا اگر این سیم بخواهد به خود بگیرد و بگوید: «من الآن دارای سیصد هزار ولت هستم»، نمی‌آیند این برق را از او بگیرند، بلکه این منشأ و کارخانه ولتاژ را کم می‌کند؛ وقتی ولتاژ را کم کرد، در این سیم هم کم می‌شود؛ چون این سیم از خودش چیزی ندارد!

  •  ظهور تمام آن صفات و اسمائی که اسماء و صفات متنازلۀ از آن خزانۀ الهی در ما است مثل این مسئله است. از آنجا کم می‌شود و از آنجا زیاد می‌شود! اگر از منشأ کم شد، در خود چیزی نمی‌بینیم؛ و اگر زیاد شد در خود می‌بینیم! همه‌اش به آنها برمی‌گردد. ﴿وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ﴾؛ «ما اینها را به مقدار دقیق و به مقدار ظریف می‌آوریم!»

  • تأثیرات عمل انسان و نقد قول «نظم در بی‌نظمی»

  •  هر عملی که انجام بدهیم، یک اثر در کار ما دارد! اگر این نماز را با حضور قلب بخوانی، برای نماز بعدت تو را بیشتر تأیید می‌کنیم؛ و اگر با حضور قلب نخوانی، نماز بعدت هم بی‌حضور قلب خواهد بود! اگر یک صلۀ رحم بکنی، تو را برای انجام عبادتت با نشاط‌تر می‌کنیم؛ و اگر آن صلۀ رحم از تو ترک بشود و قطع رحم کنی، بین تو و بین آن منشأ و خزائن ما بسته می‌شود و قطع می‌شود! تمام اینها مربوط به این مسئله و خیلی دقیق است!

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

57
  •  بنابراین وقتی که اساس نظام پروردگار بر تدبیر است، چطور ممکن است که اساس نظام تربیتی ما بر تدبیر نباشد؟! آیا چنین چیزی می‌شود؟! آیا می‌شود که آدم برخلاف تکوین و برخلاف آن مسیر حقیقی و اصلی پروردگار حرکت کند؟!

  •  یک روز با مرحوم آقا به جایی رفته بودیم. یک شخص کاری کرده بود، حضرت آقا به او فرمودند: «آقا، شما چرا این کار را کردی؟» او گفت: «آقا، می‌گویند نظم ما در بی‌نظمی (یعنی بی‌خیالی) است!» حضرت آقا فرمودند:

  • کدام نفهمی چنین حرفی را زده است که نظم در بی‌نظمی است؟! این توحّش است! بی‌نظمی چیست؟!

  •  این حرف‌ها چیست؟ سالک باید منظّم‌ترین و دقیق‌ترین فرد باشد و حسابش با افراد دیگر در هر زمینه‌ای ـ در مسائل دنیا، در مسائل معیشتی، در مسائل عبادی، در مسائل اخلاقی، در کیفیّت ارتباطاتش، در کیفیّت معاشرتش، در مسائل حکومتی ـ باید دقیق‌ترین و ظریف‌ترین باشد.1

  • سلوک یعنی پیشرفت امور براساس نظم

  •  یادم است در سنۀ ٤٢ یک روز مرحوم آقا با شخصی ـ که الآن در قید حیات نیست ـ راجع به مسائل حکومتی صحبت می‌کردند. ایشان در آنجا می‌فرمودند:

  • ما باید برای ایجاد حکومت اسلامی حزب درست کنیم! باید افراد مستعد را در هر زمینه داشته باشیم تا مطالب بتواند به‌طور دقیق و به‌طور ظریف، مطابق با جریان و برنامه‌های روز به پیش برود!

  •  آن شخص می‌گفت:

  • نه آقا، نیازی به این حرف‌ها نیست! مردم را حرکت می‌دهیم، آنها هم می‌روند و می‌زنند و مجلس را می‌گیرند و درب و داغان می‌کنند!

  •  آقا فرمودند:

  • کجا این حرف‌ها درست است؟! آیا اینها نشسته‌اند که شما بیایید و بزنید و

    1. إن‌شاءاللَه اگر خدا توفیق بدهد، هر کدام از این مسائل و مطالبی را که فقط به‌عنوان تیتر عرض کردیم، در آینده شرح می‌دهیم.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

58
  • مجلس را بگیرید؟! نه آقا! توپ و تانکشان را از پنج کیلومتری در آنجا گذاشته‌اند و خُرد و خمیر می‌کنند! این حرف‌ها چیست؟!1

  •  سلوک این نیست که انسان هر کاری را انجام بدهد، بلکه انسان باید دقیق‌ترین نظام‌ها را داشته باشد تا بتواند پیش برود و به مقصد برسد!

  • مرحوم علاّمه طهرانی مصداق کامل یک عالمِ عارف

  •  و باز یادم است در سال بعد از سنۀ ٤٢ که من در آن موقع طفل بودم و حدوداً سنّم هشت سال بود، با مرحوم آقا به مشهد مشرّف شدیم. آنجا در منزل یکی از آقایان ـ که از او اطّلاع ندارم ولی ظاهراً هنوز در قید حیات است ـ به‌اتّفاق عدّه‌ای بودیم که خیلی از آنها به رحمت خدا رفته‌اند، من‌جمله مرحوم شهید مطهّری ـ رحمة اللَه علیه ـ و بعضی دیگر که الآن در قید حیات‌اند. پدر بعضی از همین نویسندگان هم در آنجا بود که هم خودش و هم ایشان فوت کرده‌اند.2 عدّه‌ای هم از افراد سیاستمدارِ آن زمان در آنجا بودند که باز بعضی از آنها فوت کرده‌اند و عدّه‌ای از آنها هنوز در قید حیات هستند. تابستان بود و مرحوم آقا در یک بالکن نشسته بودند و با این افراد مشغول صحبت بودند. ما هم در همان عالم بچّگی مطالب را گوش می‌کردیم.

  •  راجع به مسائلی که بعد از تبعید شدن رهبر انقلاب به ترکیه انجام گرفته بود صحبت می‌کردند که الآن چه باید کرد و به چه نحو باید مسئله را ادامه داد! صحبت تمام شد و ایشان با آن شخص متوفّا ـ که عرض کردم پدر یکی از نویسندگان بود ـ بحثشان شد و خیلی هم به داد و بیداد کشیده شد و مرحوم آقا از او خیلی ناراحت شدند و در آن شب از مطالب و اعتقادات او بسیار متنفّر شدند، به‌طوری‌که خود مرحوم آقای مطهّری هم از این قضیّه خیلی متأثّر و ناراحت شد.

  •  بعد از این مجلس، یکی از همان افرادی که ظاهراً الآن در قید حیات است ـ بنده اطّلاعی ندارم، چون دیگر از این مسائل کم و بیش مطّلع نیستم ـ گفته بود:

    1. رجوع شود به وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص ٤٥.
    2. محمّدتقی شریعتی پدر دکتر علی شریعتی. (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

59
  • تنها کسی که در این مجلس از بین این‌همه افرادی که در اینجا نشسته بودند صحبت‌هایش با موازین سیاسی و موازین مُتقن و منطق حکومت تطبیق می‌کرد، آقای آقا سیّد محمّدحسین بود!

  • درحالی‌که ایشان در آن‌موقع یک عالم دینی بود؛ ولی مرامش، مرام سلوک بود!

  •  إن‌شاءاللَه بعداً عرض خواهد شد که چطور این اتّهام ناروایی که به مکتب عرفان زده می‌شود که: «مکتب عرفان مکتبی است جدای از ارتباط با مردم و جدای از دخالت در مسائل اجتماعی و یَله و رها کردن مردم و به‌دنبال خود رفتن و انعزال»، براساس منطق و برهان غلط است؛ آن‌هم نه نقلی، ‌بلکه عقلی! یعنی این مسئله عقلاً یک مسئلۀ باطلی است، ولی چگونه و چطور؟! حرف در آن است! کدام سیاست؟! کدام حکومت و کدام اداره و کدام اجرا؟! بحث در آن است!

  •  آیا از پیغمبر یا امیرالمؤمنین که اوّلْ عارف دنیا بود و خودش رئیس مسلمین بود، بالاتر سراغ داریم؟! پیغمبر، هم نبی بود، هم رسول بود، هم به او وحی می‌شد، هم قاضی و حاکم بود و هم در غزوات شرکت می‌کرد و خودش در صف اوّل مجاهدین بود! یعنی در منزل نمی‌نشست و مردم را روانه کند، بلکه خودش در جنگ‌ها شرکت می‌کرد!

  • دقّت و دوراندیشی علاّمه طهرانی نسبت به مسائل و حقایق

  •  حالا تیزبینی مرحوم آقا را نگاه کنید! از این قضیّه گذشت. سال بعد مرحوم آقا می‌فرمودند:

  • من در یک مجلس فاتحه‌ای که در مسجد ارک طهران تشکیل شد شرکت کرده بودم. مرحوم آقای مطهّری هم در آن گوشه نشسته بودند. وقتی مجلس تمام شد، ایشان پیش من آمدند و گفتند: «آقا، فلان شخصی که در آن شب بین شما و او صحبت در گرفت، به طهران آمده و من می‌خواهم که شما در منزل ما یک ملاقاتی داشته باشید!»

  •  مرحوم آقا فرمودند: «نه‌خیر، من آمادۀ ملاقات با ایشان نیستم!» [مرحوم مطهّری] خیلی ناراحت می‌شود. یک قدری صبر می‌کند و می‌گوید: «پس ما به‌اتّفاق آن شخص خدمتتان می‌رسیم.» مرحوم آقا فرمودند: «نه‌خیر، بنده آمادۀ ملاقات با

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

60
  • چنین فردی نیستم! آماده هم نیستم ایشان را در منزل خودم ملاقات کنم!» [مرحوم مطهّری] تعجّب می‌کند که بالأخره این چه مسئله‌ای است؟! این چه وضعی است؟! چطور می‌شود این‌طور باشد؟! هفده سال از این جریان می‌گذرد. یک شخص از قول خود مرحوم آقای مطهّری برای من نقل کرد که گفته بود:

  • الآن می‌فهمم که چرا آقای آقا سیّد محمّدحسین در آن‌موقع وقت ملاقات به این شخص نداد!1

  •  هفده سال بعد! التفات کردید؟ این را می‌گویند دقّت و دور اندیشی و ذُکاء نسبت به مسائل و حقایق!

  •  مطالبی بود که می‌خواستیم خدمتتان عرض کنیم، امّا مسائل یک قدری به این‌طرف و آن‌طرف رفت. بحمداللَه ما امروز نسبت به این فقرۀ امام صادق علیه السّلام فقط چند باب را گشودیم که إن‌شاءاللَه باید در فرصت‌های آتیه نسبت به هر کدام در مجالسی بپردازیم.

  •  امیدواریم که خداوند متعال در هر حال ما را از فِتن آخرالزّمان مصون و محفوظ بدارد. راه ما را مستقیم و صراط ما را صراط اولیای خود و معصومین علیهم السّلام قرار بدهد. در دنیا از زیارت اهل‌بیت و در آخرت از شفاعت آنها ما را بی‌نصیب نفرماید. در فرج امام زمان علیه السّلام تعجیل و ما را از منتظرین و یاران واقعی آن حضرت و ذابّین از حریم آن حضرت قرار بدهد!

  • اللَهمّ صلّ علیٰ محمّدٍ و آل‌محمّدٍ

    1. رجوع شود به اسرار ملکوت، ج ٢، ص ٣٢.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

61
  •  

  •  

  • مجلس پنجاه و دوّم: بنای عالم تکوین و خلقت بر نظم و توحید

  • ٣ صفرالخیر ١٤٢٢ هجری قمری

  •  

  •  

  •  

  •  

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

63
  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  • أعوذُ باللَه مِن الشّیطان الرّجیم

  • بسمِ اللَه الرّحمٰن الرّحیم

  • الحمدُ لِله ربّ العالمینَ

  • و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ سیّدنا و نبیّنا و حبیبِ قُلوبِنا و طَبیبِ نُفوسِنا

  • أبی‌القاسمِ محمّدٍ و علیٰ آلِه الطّیّبینَ الطّاهرینَ المَعصومینَ المُکرّمینَ

  • لا سیّما بقیّةاللَه فی الأرَضینَ أرواحُنا لتُرابِ مَقدَمه الفِداء

  • و اللّعنةُ علیٰ أعدائِهم أجمعین إلیٰ یَومِ الدّینِ

  •  

  •  قال إمامُنا الصّادقُ علیه السّلام:

  • ثَلاثةُ أشیاءَ: أن لا یرَی العَبدُ لِنَفسِه فیما خَوَّلَهُ اللَه مِلکًا، لِأنّ العَبیدَ لا یکونُ لهم مِلکٌ، یرونَ المالَ مالَ اللَه یَضَعونَهُ حَیثُ أمَرَهُمُ اللَه بِه، و لا یُدَبِّرَ العبدُ لِنفسهِ تَدبیرًا، و جُملةُ اشتِغالهِ فیما أمَرَهُ تعالیٰ به و نَهاهُ عنه.1

  • عجز عبد نسبت به تدبیر امور خود

  •  کلام در شرح عبارت دوّم از بیانات امام صادق علیه السّلام است که به عنوان بصری می‌فرمایند: «از آثار حقیقت عبودیّت این است که عبد نمی‌تواند برای خود تدبیری بیندیشد!» یعنی تدبیری، برنامه‌ای و یک نوع قراری که بتواند زندگی خود را بر آن قرار و بر آن اساس مستقر کند. عبد نمی‌تواند این کار را انجام بدهد؛ چون عبید

    1. بحار الأنوار، ج ١، ص ٢٢٥.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

64
  • در اختیار خودشان نیستند، رفت و آمدشان در اختیار مولا است، تصرّفاتشان تصرّفات مولا است، دخل و خرجشان باید به اذن و ارادۀ مولا باشد و حتّی یک ریال هم نمی‌توانند از آنچه مولا مقرّر کرده است اضافه‌تر یا کمتر انجام بدهند؛ درست مثل شخصی که به‌عنوان وکالت یا به‌عنوان استیجار و اجرت در جایی اشتغال دارد و به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند جدای از نظر موکّل خود کاری انجام دهد و اگر انجام دهد، از نظر شرعی و قانونی مورد بازخواست قرار می‌گیرد و اگر ضرری به‌وجود آورد، باید از عهدۀ دَرَک و تاوان آن برآید.

  •  تدبیر از عبد نیامده است. مثلاً شب وقتی که می‌خواهد بخوابد با خودش قرار بگذارد: «فردا اینجا می‌روم، این کار را انجام می‌دهم، این برنامه را پیاده می‌کنم، با این شخص صحبت می‌کنم، این چیز را می‌گیرم، آن چیز را می‌فروشم!» عبد نمی‌تواند این کارها را انجام بدهد و هرچه هم در ذهن خود تدبیر کند، فردا با یک امر مولا همۀ آنها از بین می‌رود و دیگر جایی برای او نمی‌ماند. پس بهتر است عبد تدبیر نکند و شب راحت بخوابد و این‌قدر ذهن خودش را با «این می‌کنم و آن می‌کنم و این کار را خواهم کرد و...» نگذراند؛ چون امر مولا می‌آید و حکومت می‌کند، و بلکه بنا بر اصطلاح، ورود می‌کند و اصلاً زمینه را باقی نمی‌گذارد! این کاری است که برای عبید است.

  • مردود بودن عقلی و تکوینی مسئلۀ بی‌نظمی

  •  در جلسۀ قبل عرض شد که منظور امام علیه السّلام از اینکه «انسان نباید تدبیر کار خودش را بکند»، چیست. آیا دین اسلام و مکاتب الهی، دین و مَشی و مرام لا اُبالی‌گری و بدون توجّه به مسائل و مفاسد و مصالح، کاری را انجام دادن و نظم و برنامه در زندگی و در کارها قرار ندادن و به عبارت دیگر، بی‌نظمی را تدبیر برای امور خود قرار دادن است؟! اگر این‌چنین است که این مسئله عقلاً و تکویناً از اصل و اساس مردود است!

  •  اگر شما بخواهید به هر کسی در این دنیا، بی‌نظمی و بی‌برنامگی را از آثار مکاتب الهی معرّفی کنید، اصلاً فرار می‌کند و می‌گوید: «اگر خصوصیّت این مکتب بی‌نظمی است، ما اصلاً این مکتب را نخواستیم!» این یک مسئله‌ای است که نه عقل

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

65
  • بر آن موافقت می‌کند و نه تکوین و حقایق خارجی! جایی که در عالم خلقت از نقطۀ نظر تکوین، آن‌چنان مسائل و آن‌چنان حقایق خارجی به هم پیوسته است که اگر در سلسلۀ علّت و معلولات کمترین ذرّه‌ای از این ذرّات بخواهند جایشان را عوض کنند، کلّ عالم هستی از هم فرو می‌پاشد؛ یعنی به این مقدار دقّت!

  •  یادم است در همان زمان‌هایی که مرحوم آقا ـ رضوان اللَه علیه ـ در طهران بودند، یک شب مطلبی را راجع به [یک شعر می‌فرمودند.] سعدی یک شعری دارد که می‌گوید:

  • قضا دگر نشود, ور هزار ناله و آه***به شُکر یا به شکایت برآید از دهنی
  • فرشته‌ای که وکیل است بر خزائن1 باد***چه غم خورَد که بمیرد چراغ پیرزنی؟2
  •  البتّه این شعر را به دو طریق می‌توان معنا کرد:

  • تفسیر شعری از اشعار جناب سعدی و اشکال بر آن

  •  طریق اوّل اینکه بگوییم: آن فرشته‌ای که وکیل است بر اینکه مثلاً در فلان جا عذاب بیاید یا برای افراد آن منطقه یک بلایی بیاید، دیگر کاری ندارد به اینکه در زیر دست و پا چه مسائلی اتّفاق می‌افتد؛ به‌قول معروف: تر و خشک با هم دست خوش این بلا و بَوار قرار می‌گیرند. آن فرشته باید وظیفه‌اش را انجام بدهد، حالا هرچه بادا باد! یعنی اگر در این وسط بی‌گناهی هم از بین می‌رود، برود؛ یا اگر چراغ پیرزنی هم خاموش می‌شود، بشود! آن کسی که می‌خواهد باد را از یک جا به جای دیگر ببرد، حالا هرچه در این زمینه اتّفاق می‌افتد، بیفتد؛ اگر مزرعه‌ای هم ویران می‌شود، بشود؛ یا سایر مسائلی که ممکن است در این زمینه پیدا بشود. اگر به این کیفیّت بخواهیم معنا کنیم، یک صورت دارد؛ و اگر بخواهیم به صورت دیگر معنا کنیم، مسئله‌اش فرق می‌کند که بعداً عرض می‌کنم.

  •  مرحوم آقا می‌فرمودند:

  • کجا مسئله این‌طور است؟! آن فرشته‌ای که وکیل است بر خزائن باد، آن

    1. خ. ل: خزانه.
    2. گلستان سعدی (ایزدپرست)، ص ٢٤٠.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

66
  • مَلکی که می‌خواهد باد را از یک جا به جای دیگر ببرد، به این معنا نیست که شما تصوّر می‌کنید!

  •  مثلاً وقتی که من این لیوان را از اینجا برمی‌دارم و در جای دیگر قرار می‌دهم، من یک امری هستم جدای از این لیوان و این لیوان هم جدای از من است و فقط در اینجا یک حالت فیزیکی انجام می‌گیرد؛ یعنی یک حرکتی که این حرکت فقط یک نوع تعلّق عرَضی با این شیء خارجی به‌وجود می‌آورد. حالا آیا واقعاً ملائکۀ ﴿فَٱلۡمُدَبِّرٰتِ أَمۡرٗا﴾1 که در این عالم دخل و تصرّف می‌کنند و تدبیر امر پروردگار را می‌کنند به همین منوال هستند؟! یعنی باد را از یک جا می‌برند و در یک جای دیگر طوفان و گرد باد درست می‌کنند و خانه خراب می‌کنند؟! در آیۀ شریفه است که: ﴿وَأَرۡسَلۡنَا ٱلرِّيٰحَ لَوٰقِحَ﴾؛2 «ما بادها را تلقیح کننده قرار دادیم!» یعنی در فصل بهار بادها حرکت می‌کنند و آن گَردینه را به آن موارد و آن درختان دیگر می‌رسانند و آنها را بارور می‌کنند و بعد در این ضمن، این باد را حرکت می‌دهند و می‌آورند و وقتی هم که باد حرکت می‌کند، سرعت آن تفاوت پیدا می‌کند و دیگر هرچه پیش آمد مهم نیست، چون او باید به تقدیر و مشیّت الهی عمل کند و دیگر کاری به بقیّۀ مسائل ندارد!

  • احاطۀ ملائکه بر مرتبۀ امر این عالم

  •  مسئله این‌طور نیست، بلکه مسئله این است که وقتی یک مَلک می‌خواهد بیاید و یک جریان را در این عالم به‌وجود بیاورد،3 او نمی‌آید دخل و تصرّف کند در همین امر عنصریِ مادّیِ ظاهری که ما الآن داریم آن را با چشم خودمان می‌بینیم و وزش آن را احساس می‌کنیم و تماسّ آن را با خود می‌فهمیم، بلکه این مَلک آن مرتبۀ امر این

    1. سوره نازعات (٧٩) آیه ٥. امام شناسی، ج ٥، ص ١٤٧:
      «سوگند به فرشتگانی که تدبیر امور می‌کنند!»
    2. سوره حجر (١٥) آیه ٢٢. امام شناسی، ج ٥، ص ١٤٧:
      «و ما بادها را فرستادیم تا درخت‌ها را آبستن کنند. (و از گردهای نَر به درخت‌های مادّه زنند و در این‌صورت تلقیح صورت گرفته و درخت میوه می‌دهد.)»
    3. کاملاً دقّت کنید تا ببینید این قضیّه چیست و به کجا می‌رسد!

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

67
  • عالم را ـ که عبارت است از مرتبۀ ملکوت ـ در احاطۀ خودش قرار می‌دهد و آن احاطۀ بر مرتبۀ امر و ملکوت موجب می‌شود که طبق سلسلۀ علّیت، این مرتبۀ ناسوت و مرتبۀ عالم طبع و مُلک و شهادت در خارج تحقّق پیدا کند! چون ملائکه مجرّد هستند و تعلّق یک مجرّد به یک مادّه یا باید به این شکل باشد که مجرّد تبدیل به مادّه شود، یا مادّه هم‌سنخ مجرّد بشود؛ و با فرض وجود این دو مرتبه (مرتبۀ مجرّد و مرتبۀ مادّه)، توافق و تسانُخ (سنخیّت) بین این دو اقتضا می‌کند که این ملائکه در ملکوت این امر عنصری و مادّی تصرّف کنند.

  •  حالا این مَلکی که دارد آن ملکوت و آن حقیقت باد و این پدیده را از نقطه‌نظر ملکوت انجام می‌دهد و در خارج محقّق می‌کند، همان‌طوری‌که این مسئله را در نظر دارد، بر ملکوت آن جریانی هم که دارد در خارج انجام می‌شود، مسلّط و مُشرِف است و آن را در تحت اقتدار خودش قرار می‌دهد؛ یعنی همان‌طوری‌که باد را در اختیار می‌گیرد، وزش او، تخریب او و یک‌یک جریاناتی را هم که دارد انجام می‌شود، [در اختیار می‌گیرد]. چه‌بسا ممکن است باد بیاید و خراب هم نکند! اینکه باد می‌آید و خراب می‌کند، چرا اینجا خراب می‌شود و آنجا خراب نمی‌شود؟! چون الآن دارد در ملکوت تصرّف می‌شود و وقتی در ملکوت تصرّف بشود، دیگر در آنجا معنا ندارد که یک امری موجب نسیان امر دیگر بشود و جلوی امر دیگر را بگیرد؛ بلکه هر کدام از اینها به‌جای خود محفوظ هستند.

  • نقل داستانی از مرحوم انصاری رضوان اللَه علیه دربارۀ نظم دقیق عالم

  •  بعد مرحوم آقا می‌فرمودند:

  • مرحوم آقای انصاری ـ رضوان اللَه علیه ـ می‌گفتند: «در اطراف همدان یک قریه‌ای هست به نام کبودر آهنگ. یک شب در دو تا ده از دهاتی که در اطراف کبودر آهنگ است، زلزله می‌آید. اهالی یکی از این دهات، بسیار افراد پارسا و منظّم و منزّه واهل دیانت و نماز شب خوان و... بودند. همه اهل تهجّد بودند و در کارها و معاملاتشان، افراد بسیار معروفی بودند. به‌عکس، آن دهی که در مقابل اینها قرار داشت یک تفاوتی داشتند! آنها افراد بی‌بند و باری بودند، خیلی به مسائل توجّهی نداشتند و فسق و فجور در بین آنها خیلی معروف بود. عجیب اینجا است که یک شب یک نفر از این ده برای مهمانی یا کاری که داشته به آن

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

68
  • ده دیگر می‌رود و از آنجا هم یک نفر در اینجا بوده است. در همین شب زلزله می‌آید.1 اوّل در آن دهی می‌آید که افراد بی‌بند و بار بودند و تمام آن ده را تخریب می‌کند، به‌نحوی‌که هیچ اثری از موجود زنده در آنجا باقی نمی‌ماند، مگر یک نفر: همان کسی که از آن ده به اینجا آمده است! (التفات می‌کنید؟!) بعد این زلزله در آن دِه دیگر می‌آید؛ امّا قبل از اینکه بیاید، یک نفر از همین افراد که برای تهجّد و نماز شب بلند می‌شود، می‌بیند که حیوانات صداهای غیر عادی می‌دهند! [با خود می‌گوید]: اصلاً در یک‌هم‌چنین وضعی و در یک‌هم‌چنین موقعیّتی در شب معنا ندارد که سگ‌ها این کارها را انجام بدهند و خروس‌ها هم بخوانند! متوجّه قضیّه‌ای می‌شود و گویا به دلش الهام می‌شود. بلند می‌شود و سر و صدا می‌کند که خلق‌اللَه، بیایید بیرون، بیدار شوید! خلاصه اینها بیرون می‌آیند. همین‌که همه بیرون می‌آیند، یک‌مرتبه زلزله می‌آید و تمام ده خراب می‌شود. فقط یک نفر می‌میرد؛ آن‌هم همان کسی که از آن ده آمده بود!»2

  • دقّت و ظرافت بُهت‌آور نظم عالم تکوین

  •  با توجّه به این قضیّه، دیگر نمی‌توانیم مطلب را شوخی بگیریم! این مسئله‌ای است که انجام شده و اتّفاق افتاده است. حالا من الآن این مسئله به ذهنم آمد، امّا شما در هرجا که نگاه بکنید و در هر قدمی که بردارید، این نظم را مشاهده می‌کنید. اصلاً مگر معنا دارد که مشیّت الهی بخواهد بدون نظم و بدون حساب در این عالم تحقّق پیدا کند؟! آن‌چنان دقیق است و آن‌چنان ظریف است که اصلاً انسان را مبهوت می‌کند! اگر انسان بر این سلسلۀ منتظَم کائنات فی‌الجمله اطّلاعی پیدا بکند، تحمّل ادراک یک‌هم‌چنین مسئله‌ای را ندارد و ممکن است مسائلی برای او پیدا بشود. این‌قدر مسئله عجیب است!

  •  جناب سعدی، شما که می‌فرمایید:

  • فرشته‌ای که وکیل است بر خزائن باد***چه غم خورَد که بمیرد چراغ پیرزنی؟
  • اگر منظورتان این است، که خیلی اشتباه می‌فرمایید! این مسئله، این‌طور نیست! آن فرشته‌ای که وکیل است بر خزائن باد، حساب چراغ پیرزن را هم کرده، حساب پیرزن

    1. این اتّفاق در همان زمان مرحوم آقای انصاری افتاده است.
    2. رجوع شود به مطلع انوار، ج ٢، ص ٣٠١.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

69
  • را هم کرده، حساب جوان را هم کرده و تمام این حساب‌ها انجام شده است!

  •  ما این‌قدر در مورد زلزله‌هایی که می‌آید در روزنامه‌ها و اخبار می‌خوانیم که وقتی کاوش می‌کنند و جنازه‌ها را بیرون می‌کشند، یک‌مرتبه می‌بینند که یک بچّۀ شیرخوار در دل زمین قرار گرفته، دو تا سنگ هم آمده یکی این طرف و یکی آن‌طرف و او را نگاه داشته است! این‌همه ما می‌خوانیم و همه می‌دانند! آن مَلکی که بر خَسف1 و بر زلزله موکّل است، همان مَلک می‌آید این سنگ را برمی‌دارد در اینجا می‌گذارد و آن را هم در آنجا می‌گذارد تا این بچّه زنده بماند! این بچّه باید بماند! این حساب است، این نظم است، این نظم عالم است؛ و اگر این نظم نبود ما الآن اینجا نبودیم، اگر این نظم نبود ما الآن زنده نبودیم و به حیاتمان ادامه نمی‌دادیم!

  • تفسیر دیگری از شعر جناب سعدی و تأیید بر آن

  •  طریق دوّم این است که این شعر جناب سعدی ـ و به قول معروف، استاد سخن ـ را این‌طور معنا کنیم که: بله، اگر قرار باشد بر اینکه آن مَلک، بادی را در جایی بیاورد و موجب تخریب جایی بشود یا اینکه موجب تخریب نشود، بلکه همین‌قدر باشد که چراغی خاموش بشود یا درختی شکسته بشود، همین خاموش‌شدن چراغ پیرزن و سایر مسائل، اگر در تحتِ این برنامه باشد، دیگر باکی ندارد؛ چون الآن مشیّت الهی تعلّق گرفته است که این چراغ خاموش بشود و این درخت بشکند، خب بشکند! این مَلک باید بیاید و به وظیفه‌اش عمل کند، باید بیاید و به آن هدفی که دارد برسد؛ البتّه در ضمن آن هدف و جزء برنامه‌ریزی‌ای که شده، خاموش‌شدن چراغ پیرزن هم هست که این اشکالی ندارد و مسئله‌ای نیست. علیٰ‌کلّ‌حال ما می‌توانیم به دو طریق [این شعر را معنا کنیم].2

  • شکل‌گیری تمام مسائل زندگی تحت محوریّت و قانون توحید

  •  این معنا، معنای نظم است. حالا روی این جهت، امام صادق علیه السّلام که می‌فرمایند: «بنده نباید تدبیری برای خود بیندیشد»، آیا منظور از این نیندیشیدن،

    1. لغت‌نامۀ دهخدا: «خسف: فرو رفتگی و پستی ظاهر زمین.»
    2. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب که: «تمام حوادث و پدیده‌های عالم خلقت براساس یک شعور و معرفت و بینش بسیار ظریف و دقیق، تدبیر و تدوین گشته‌اند»، رجوع شود به افق وحی، ص ٤٧ ـ ٥٧.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

70
  • بی‌نظمی و بی‌تدبیری و برنامه ریزی نکردن است؟! آیا منظور این است که انسان برای زندگی‌اش برنامه قرار ندهد؟! در این‌صورت که اصلاً سنگ روی سنگ بند نمی‌شود!

  •  در جلسات گذشته عرض شد که در نظام مکاتب الهی و در نظام اسلام، تمام مسائل زندگی ما ـ مسائل اجتماعی، مسائل شخصی، مسائل سلوکی، مسائل عبادی، مسائل تجاری و معاملات ـ1 در تحت یک محوریّت و در تحت یک قانون شکل می‌گیرد، آن محوریّت عبارت است از محوریّت توحید! اگر ما این ملاک را که توحید است، در اختیار داشته باشیم، هم سعادت دنیا و آخرت را برای خود تحصیل کرده‌ایم و هم به جامعه و به تمدّن هدیه داده‌ایم! تمام مسائل و مصائبی که الآن بر بشریّت به‌طور مطلق می‌رود و خواهد رفت، همه برای این جهت است که این مسئلۀ محوریّت توحید را کنار گذاشته‌اند؛ این شخص می‌خواهد به آن نفع برسد و برای رسیدن به آن نفع طبعاً باید عدّه‌ای را کنار بگذارد، آن شخص هم متقابلاً می‌خواهد همین عمل را انجام بدهد و طبعاً بین این دو اصطکاک خواهد شد.

  • معنای توحید عملی

  •  در مکاتب الهی، پایه و اصل و اساس در مسائل و حرکت سیاسی براساس توحید است، البتّه نه این توحید لفظی که ما داریم می‌گوییم و همه می‌گویند؛ بلکه توحید عملی!

  •  توحید عملی یعنی محور را «اللَه» قرار دادن و خود را از این محوریّت بیرون آوردن! ما محور را خودمان قرار می‌دهیم و «اللَه» را واسطه و وسیله برای خود قرار می‌دهیم، پیغمبران را وسیله قرار می‌دهیم. یک اشتباه انجام می‌دهیم و بعد می‌گوییم: «در زمان امیرالمؤمنین هم فلان شخص اشتباه می‌کرد!» یک اشتباه انجام می‌دهیم و بعد می‌گوییم: «اشکالی ندارد، امام هم اشتباه می‌کند، لازم نیست که حتماً در همۀ مسائل معصوم باشد!» یک کار غلطی از من سر می‌زند، بعد می‌گویم: «مسئله‌ای نیست، اشکالی ندارد، در همۀ زمان‌ها این‌طور بوده است؛ در زمان رسول خدا

    1. راجع به مسائل معاملات، عبادات و مسائل شخصی، بعداً صحبت‌هایی در این زمینه خواهد شد.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

71
  • این‌طور بوده، در زمان امیرالمؤمنین این‌طور بوده، مشکلی نیست!»

  • نمونه‌هایی از برخورد توحیدی امیرالمؤمنین علیه السّلام در مسائل سیاسی

  •  آقا جان من، یک عثمان بن حُنیف در بصره به مجلس اطعام ثروتمندان حاضر شد، ببینید که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه او را به سیخ و صلاّبه می‌کشاند! یک کار انجام داد، نه مال کسی را خورد، نه مال کسی را بُرد، نه زنا کرد، نه دزدی کرد، نه تهمت زد، نه کنار زد، نه آبروی افراد را در این‌طرف و آن‌طرف بُرد و نه بر علیه این و آن کتاب نوشت، بلکه فقط یک مجلس ثروتمندان و بزرگان را شرکت کرد! ببینید امیرالمؤمنین در نهج البلاغه چه‌کار کرده است: «تو نمایندۀ من هستی؟! تو وکیل من هستی؟! تو حاکم از طرف من هستی؟!»

  • أ أقنَعُ مِن نَفسی بِأن یُقالَ: «[هذا] أمیرالمؤمنینَ»، و لا أُشارِکُهُم فی مَکارِهِ الدّهرِ، أو أکونَ أُسوةً لهم فی جُشوبَةِ العَیشِ؟!1

  • «آیا من همین‌قدر اکتفا کنم که به من ”امیرالمؤمنین“ بگویند، امّا به این افرادی که در این‌طرف و آن‌طرف هستند کمک نکنم، همراهی نداشته باشم، تناسب نداشته باشم؟! (آیا فقط همین؟!)»

  •  عبداللَه بن عبّاس وقتی دید که نمی‌تواند در زیر شمشیر عدالت امیرالمؤمنین علیه السّلام به زندگی خودش و به مطامع خودش و به اهداف خودش ادامه بدهد، بلند شد و با آن اموالی که در بصره کسب کرده بود و با چند تا کنیز فرار کرد و به مکّه رفت!2 چرا؟ چون در زیر این حکومت و در سایۀ حکومت امیرالمؤمنین باید حساب و کتاب پس داد و من نمی‌توانم حساب و کتاب پس بدهم؛ پس بیایم خودم را جدا کنم!3 مگر چند تا قضیّه اتّفاق افتاد؟

    1. نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص ٤١٨.
    2. رجوع شود به رجال الکشّی، ص ٦٠؛ أنساب الأشراف، ج ٢، ص ١٧٤؛ العقد الفرید، ج ٢، ص ١٢٠ ـ ١٢٣.
    3. رجوع شود به رجال الکشّی، ص ٦٠ ـ ٦٣؛ نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص ٤١٢ ـ ٤١٤؛ أنساب الأشراف، ج ٢، ص ١٧٤ ـ ١٧٦؛ شرح نهج البلاغة، ابن‌أبی‌الحدید، ج ١٦، ص ١٧٠.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

72
  •  محوریّت در حکومت امیرالمؤمنین، محوریّت توحید است! حساب و کتاب و اینکه «این را ببینم، آن را ببینم»، نیست! وقتی به حکومت رسید، یک شب در منزل نشسته بود و داشت به کارهای بیت‌المال رسیدگی می‌کرد که طلحه و زبیر آمدند: «یا علی، حالا بر سر غنیمت رسیدیم! یا علی، ٢٥ سال صبر کردیم، ٢٥ سال حکومت عمر و ابوبکر و عثمان را تحمّل کردیم، حالا که به دستمان رسید حساب ما را بده!»1

  •  امّا امیرالمؤمنین اهل «مان» نیست: «دستمان، پیشمان!» ولی اگر ما باشیم چه‌کار می‌کنیم؟ من‌باب‌مثال می‌گوییم: «بسیار خوب، شما این مدّت زندان رفتید، پس حکومت استان ترکمنستان برای شما! شما این‌مقدار اعلامیّه دادید، استان هلند و دانمارک برای شما! و... .» بالأخره غنائم تقسیم می‌شود و مسئله حل می‌شود و تمام می‌شود، بعد هم هوای همدیگر را داریم و مشکلی پیش نمی‌آید؛ امّا امیرالمؤمنین اهل این حرف‌ها نیست! گفت: «حالتان چطور است؟» گفتند: «الحمدللّه!» گفت: «فرمایشی دارید؟» گفتند: «یا علی، بالأخره وقتش است!» اوّلین ضربِ‌شستی که حضرت نشان داد این بود که چراغ را خاموش کرد و رفت یک چراغ از اندرونی آورد. گفتند: «یا علی، چرا این کار را کردی؟!» گفت: «این چراغ برای بیت‌المال بود، ولی الآن مسائل شخصی مطرح است!»2 آنها هم دیدندکه نه، اشتباه کرده‌اند؛ خیلی هم اشتباه کرده‌اند!

  • محوریّت توحید در حکومت امیرالمؤمنین عیه السّلام

  •  آقا جان، با این علی نمی‌شود کنار آمد؛ با این علی نمی‌شود مصالحه کرد! چرا نمی‌شود مصالحه کرد ای بیچاره؟! چون علی محوریّتش محوریّت توحید است، ولی تو محوریّتت توحید نیست! خب تو هم بیا محوریّتت را توحید قرار بده، آن‌وقت علی تو را استاندار می‌کند، مطمئن باش! و البتّه اگر هم نخواست نمی‌کند؛ چون آن‌چنان آش دهان سوزی هم نیست! اگر شما از من می‌پرسید که می‌گویم: امیرالمؤمنین ٢٥

    1. رجوع شود به الجمل و النّصرة، ص ١٦٤.
    2. رجوع شود به إحقاق الحق، ج ٨، ص ٥٣٩، به نقل از المناقب المرتضویّة (ط بمبئی)، کشفی حنفی، ص ٣٦٥؛ مناقب مرتضوی، ص ٣٥٧؛ حدیقة الشّیعة، مقدّس اردبیلی، ج ١، ص ٤٤٠.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

73
  • سال راحت بود و الآن تازه اوّل گرفتاری‌اش شروع شد. در این مدّت ٢٥ سال، نه جنگی بود و نه خانه به دوشی بود و نه... ! هنوز لذّت و طعم شیرین این خلافت را ـ البتّه به حساب ما ـ [نچشیده بود که جنگ شروع شد].

  •  شخصی نقل می‌کرد ـ البتّه مربوط به زمان‌های گذشته ـ و می‌گفت:

  • من به یک جا تلفن کردم و دیدم طرف خیلی شنگول است! گفتم: «فلانی، حالت چطور است؟» گفت: «آقای فلان، نمی‌دانی ریاست چه لذّتی دارد!»

  •  خیلی با هم رفیق بودند و یارِ غار بودند و دیگر رفیق گرمابه و گلستان بودند، ولی این چیز دیگر است. خب بعد چه می‌شود؟ مسائل تغییر پیدا می‌کند و عوض می‌شود و دیگر سبّ و تهمت و غیبت و بد و بیراه به این و آن شروع می‌شود.

  •  امّا امیرالمؤمنین که این‌طور نیست. محوریّت در مکتب الهی می‌شود توحید! در منزلت بنشین، خود علی به سراغت می‌فرستد که مثلاً: «جناب آقای طلحه، شما بفرمایید بروید در آنجا استاندار کذا بشوید، حاکم کذا بشوید!» مگر مالک اشتر را نفرستاد؟! مگر محمّد بن ابی‌بکر را نفرستاد؟! مگر قیس بن سعد بن عُباده را برای حکومت مصر نفرستاد؟!1 اینها را فرستاد و حتّی آن افرادی را هم که مصلحت بود و نیاز بود، آنها را هم فرستاد! امّا کدام‌یک از اینها آمدند و گفتند: «یا علی، ما را در اینجا نصب کن! ما را در آنجا نصب کن»؟! [آنها می‌گفتند]: «نصب کردی، کردی؛ نکردی، نکردی!» 

  •  مسئله خیلی مهم است! إن‌شاءاللَه همین‌طور مدام دقیق و ظریف می‌شویم و نسبت به مسائل جلو می‌آییم تا بدانیم که نه آقا جان، قضیّه به این آسانی هم نیست که ما تصوّر می‌کنیم! این مسئله شیر نر می‌خواهد و مَرد کُهن!

  •  شما مسئلۀ نفس را شوخی گرفته‌اید؟! مسئلۀ اهواء را شوخی گرفته‌اید؟! من اگر پایین بنشینم یک حالی دارم، بیایم بالای منبر بنشینم حالم عوض می‌شود! شوخی گرفته‌اید؟! مگر به همین راحتی است؟! همین‌طوری بگوییم: «بله آقا، ما که از نفس

    1. الغارات، ج ١، ص ١٢٧ ـ ١٧٩.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

74
  • گذشته‌ایم، ما که برای خدا آمده‌ایم، ما که برای تکلیف شرعی و احساس وظیفه و احساس مسئولیّت آمده‌ایم!» این‌طورکه نمی‌شود! هم خودت و هم مردم، همه می‌فهمند؛ آن وقت می‌گویی: «چرا کسی به حرف ما گوش نمی‌دهد؟!» محوریّت باید براساس توحید باشد.

  • جنگ و جهاد مادّیّین براساس بقاء و استمرار شخصیّت مادّی

  •  در مکتب مادّیّین، مسئله بر محوریّت ارزش‌های مادّی تعلّق گرفته است. مادّیّین چه می‌گویند؟ حتّی اگر جهاد کنند، حتّی اگر جنگ کنند و حتّی اگر خودشان را فدا کنند، بر چه اساسی است؟ براساس بقاء و استمرار شخصیّت مادّی است!

  •  آن ویت‌کُنگ1 می‌آید در مقابل سفارت آمریکا در ویتنام، بنزین روی خود می‌ریزد و به‌عنوان مخالفت با سیاست آمریکا خودش را آتش می‌زند؛ ولی اعتقاد به خدا ندارد! وقتی از او سؤال می‌کنند: «چرا این کار را انجام می‌دهی»، می‌گوید: «من می‌خواهم اسمم بماند که این شخص به‌عنوان یک مخالف با این نظام، آمده و این کار را انجام داده است!» یعنی برای بقاءِ شخصیّت ظاهری خود حتّی می‌آید و این عمل را انجام می‌دهد. می‌گوید:

  • أقولُ لها لمّا جَشَئَت و جاشَت***مکانَکِ تُحمَدی أو تَستَریحِ2
  • «وقتی که جنگ و حرب بالا می‌رود و زد و خورد زیاد می‌شود، من به نفس می‌گویم: ”از چه می‌ترسی؟ اگر کشته بشوی، (مَکانَکِ تُحمَدی:) اسمت باقی می‌ماند! (مردم می‌گویند: عجب، ایستاد و فرار نکرد! أو تَستَریحِ:) یا اینکه می‌زنی و حریف را از بین می‌بری و از دستش راحت می‌شوی!“»

  •  ببینید! این لسان، لسان مکتب مادّیّین است! ارزش می‌شود ارزش مادّی، ارزش می‌شود شهرت، ارزش می‌شود اینکه: «ببینید غلبه با ما بود!» ارزش می‌شود اینکه:

    1. Vietcong: نامی است که مطبوعات و منابع غربی بر سازمان سیاسی و چریکی کمونیستی «جبهۀ رهایی بخش ملی» در جنگ ویتنام اطلاق کردند. در منابع فارسی این واژه برای رزمندگان کمونیست ویتنامی به کار می‌رود که با ارتش آمریکا می‌جنگیدند. (محقّق)
    2. قائل این شعر عامر بن الإطنابة می‌باشد. رجوع شود به الکامل، ج ١، ص ٦٦٨؛ أنساب الأشراف، ج ٧، ص ٢٣٨.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

75
  • «ببینید ما درست می‌گفتیم!» ارزش می‌شود اینکه: «ببینید حرف ما رد خور نداشت!» این می‌شود ارزش! اصلاً شما چه کسی هستی که حرفت رد خور داشته باشد یا نداشته باشد؟! آقا، امیرالمؤمنین هم نتوانست به کارش برسد! مگر امیرالمؤمنین نمی‌خواست معاویه را بردارد؟! آیا شد؟ نشد دیگر!

  •  آیا پیغمبر توانست به اهدافش برسد؟! این‌قدر پیغمبر زحمت کشید و این‌قدر از دست این منافقین در خوف بود تا بالأخره آیه بر ولایت امیرالمؤمنین به تصریح آمد!1 در آن گرما در دو راهی جُحفه و مدینه بیش از سی هزار نفر از مردم را نگه داشت، در آنجا سخنرانی کرد، خطبه خواند، مسائل را برای مردم بیان کرد و گفت: «ألَستُ أولیٰ بِکُم مِن أنفُسِکُم؟» قالوا: «بَلی!» فرمود: «مَن کُنتُ مَولاه فهذا عَلیٌّ مَولاه!» و دست علی را بلند کرد.2 خب آیا شد؟ نه‌خیر آقا، نشد! هنوز جنازه‌اش روی زمین افتاده بود که بلند شدند و رفتند سقیفه درست کردند3 و خلق‌اللَه را جمع کردند که فلان کنیم و چه‌کار کنیم و زنده باد و مرده باد که ابوبکر به بالای منبر رفت!4

  •  خب این یعنی چه؟ آن کسی که پیغمبر است، آن کسی که خاتم رُسل است،

    1. سوره مائده (٥) آیه ٦٧:
      ﴿يٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥ وَٱللَهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِ إِنَّ ٱللَهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكٰفِرِينَ﴾امام شناسی، ج ٧، ص ٩:
      «ای پیامبر، برسان به مردم آنچه را که از سوی پروردگارت به تو فرود آمده است؛ و اگر نرسانی، رسالت پروردگارت را نرسانده‌ای! و خداوند تو را از مردم حفظ می‌کند؛ و خداوند گروه کافران را هدایت نمی‌نماید!»
      رجوع شود به تفسیر القمی، ج ١، ص ١٧٤؛ تفسیر فرات الکوفی، ص ٤٥٠؛ الکافی، ج ١، ص ٢٨٩.
    2. رجوع شود به تفسیر القمی، ج ١، ص ١٧١ ـ ١٧٥؛ ج ٢، ص ١٧٦.
    3. رجوع شود به السّقیفة و فدک، ص ٣٧ ـ ٩٤؛ الإمامة و السّیاسة، ج ١، ص ٢١ ـ ٣٣؛ شرح نهج البلاغة، ابن‌أبی‌الحدید، ج ٦، ص ٦ ـ ١٤.
    4. رجوع شود به الإمامة و السّیاسة، ج ١، ص ٣٣ ـ ٣٥؛ السّقیفة و فدک، ص ٤٦؛ کتاب سلیم، ج ٢، ص ٥٧١ ـ ٥٧٦.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

76
  • آن کسی که عقل کل است و آن کسی که شَرف همه و مباهات و فخر همۀ ممکنات و همۀ خلایق است نتوانست برسد! البتّه معنای نتوانستن را عرض می‌کنم. این نتوانستن ظاهری است، وإلاّ هر لحظۀ پیغمبر توانستن بود، هر لحظۀ پیغمبر ظفر و پیروزی بود، هر لحظۀ عمر پیغمبر رسیدن به مقصود و معبود بود! امیرالمؤمنین، علی است؛ چه در منزل باشد، یا بر بالای منبر باشد و یا در صحنۀ میدان! او علی است.

  • تفاوت دیدگاه الهی و ظاهری در جریان سقیفه

  •  خدا با علی است؛ ما بیچارگان باید فکری به حال خودمان بکنیم! خدا با علی است؛ آن وقت شما علی را کنار می‌زنید ای احمق‌ها! او از خدایش است که برود در منزل! ببینید بین ایدۀ مکاتب الهی و ایدۀ ظاهر چقدر تفاوت است! آنها بلند می‌شوند می‌روند، به زمین می‌خورند، دو تا پُشتک هم می‌زنند، می‌گویند: «برویم به سقیفه برسیم!» خب از کجا دارید در می‌روید؟! از کجا دارید فرار می‌کنید؟! از خدا دارید فرار می‌کنید؟! از علی دارید فرار می‌کنید؟! آقا، یواش بروید؛ علی نمی‌خواهد، لازم نیست این‌قدر به زمین هم بخورید، عجله نکنید! [می‌گویند]: «تا علی مشغول غسل و دفن پیغمبر است برویم مسئله را تمام کنیم!» چون ابوسفیان و عبّاس و سعد بن ابی‌وقّاص با اینها مخالف بودند1 [لذا آنها می‌گفتند]: «تا قضیّه هست برویم مسئله را تمام کنیم!»

  •  اینها چیست؟ اینها تسریع بر نار است، تسریع بر جهالت است، تسریع بر آتش است، تسریع بر بُعد است! آن امیرالمؤمنین سر جایش نشسته و به اینها می‌خندد که دارند چه می‌کنند! می‌گوید: «آقا، ما داریم جنازۀ پیغمبر را غسل می‌دهیم، عجله نکنید، آهسته هم بروید به مقصودتان می‌رسید!» امیرالمؤمنین خدا با او است، چه در منزل باشد و چه بیرون باشد! مسئله، مسئلۀ شکست نیست.

  • تفاوت منطق الهیّین و مادّیّین در مسئلۀ جهاد

  •  این می‌شود منطق مادّیّین: أقولُ لها...؛ «من به نفس می‌گویم: تو در این جنگ شرکت کن، تو در این معرکه شرکت کن!» مَکانَکِ تُحمَدی أو تَستَریحِ؛ «یا از تو اثر

    1. رجوع شود به السّقیفة و فدک، ص ٤١ و ٤٢ و ٥٠؛ إثبات الوصیّة، ص ١٤٥؛ شرح نهج البلاغة، ابن‌أبی‌الحدید، ج ٦، ص ١٧؛ کتاب سلیم، ج ٢، ص ٥٧٢ و ٥٧٥ و ٧٩٧.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

77
  • نیک و اسم خوب باقی می‌ماند، یعنی شخصیّت تو مستمر است؛ یا اینکه از دست او راحت می‌شوی!» این منطق، منطق مادّی است؛ مادّی فکر کردن همین است!

  •  ولی منطق الهی به قول مرحوم علاّمه طباطبائی ـ رضوان اللَه علیه ـ منطق این آیۀ شریفه است:

  • ﴿قُلۡ هَلۡ تَرَبَّصُونَ بِنَآ إِلَّآ إِحۡدَى ٱلۡحُسۡنَيَيۡنِ﴾1؛ «شما چه انتظاری از ما دارید و چه چیزی را برای ما توقّع می‌کنید؟ آیا مگر شما چیزی غیر از یکی از حُسنیَین را از ما می‌خواهید و توقّع دارید؟! اگر بر شما غلبه کردیم، حکومت الهی را در زمین برپا می‌کنیم؛ و اگر کشته شدیم سعادت اُخروی را [کسب می‌کنیم]!»

  •  ببینید، هر دو می‌شود الهی! نمی‌گوید: «اسم من خوب در برود!» نمی‌گوید: «دیگران بگویند او ...»، بلکه می‌گوید: «اگر کشته شدیم، نعمات الهی و رضوان الهی و رسیدن به قرب الهی برای ما در آنجا است؛ و اگر هم شما را از بین بردیم، زمین را از وجود افراد فاسد و فاسق پاک کرده‌ایم و برای عدل و ظهور توحید آماده کرده‌ایم.»2

  • منطق و مکتب الهی از دیدگاه آیات قرآن

  •  آیات قرآن نسبت به این مسئله، این مکتب را ابراز می‌کند. می‌فرماید:

  • ﴿إِن تُصِبۡكَ حَسَنَةٞ تَسُؤۡهُمۡ﴾؛3 «اگر یک خوبی و حسنه‌ای به شما برسد، یک عمل و یک پدیده و حادثۀ خوبی به شما برسد (مثلاً وضعتان خوب بشود)، ناراحت می‌شوند و بدشان می‌آید! (می‌گویند: ای داد بیداد، ببینید اینها تقویت شده‌اند! ببینید اینها الآن قوّت گرفته‌اند! ببینید الآن مزارع اینها سبز شده است، وضعیّتشان از نظر اقتصادی وضعیّت خوبی شده است، فلان شخص آمده و با اینها همراه شده است، خیلی بد شد!)»

  • ﴿وَإِن تُصِبۡكَ مُصِيبَةٞ يَقُولُواْ قَدۡ أَخَذۡنَآ أَمۡرَنَا مِن قَبۡلُ وَيَتَوَلَّواْ وَّهُمۡ فَرِحُونَ﴾؛4

  • «و اگر یک مصیبتی بر شما بیاید (مثلاً یک فرزندی از دنیا برود، یک جایی

    1. سوره توبه (٩) آیه ٥٢.
    2. رجوع شود به المیزان، ج ٤، ص ١١٢ ـ ١١٤.
    3. سوره توبه (٩) آیه ٥٠.
    4. سوره توبه (٩) آیه ٥٠.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

78
  • خراب بشود، زراعت امسال آن‌طورکه باید و شاید محصول درستی نداشته باشد، یک مشکلی پیش بیاید، مرضی بیاید، یک قُوایی برود)، می‌گویند: حالا ما به آن نتیجۀ خودمان رسیدیم و بلند می‌شوند و خوشحال می‌روند!»

  • ﴿قُل لَّن يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ ٱللَهُ لَنَا هُوَ مَوۡلَىٰنَا وَعَلَى ٱللَهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُون﴾؛1

  • «به اینها بگو: هر چیزی به ما برسد (چه خوبی یا بدی)، آنچه خدا نوشته و آن را که خدا گفته انجام خواهد شد، [و مؤمنان باید فقط بر خدا توکّل نمایند]!»

  • شاخصه‌های مکتب الهیّین

  •  در مکتب الهیّین نوع مسئله مطرح نیست، بلکه اصل خود مسئله مطرح است! اینکه از طرف پروردگار برای ما تقدیر بشود مهم است، امّا حالا اینکه تقدیر چه می‌شود مهم نیست و در مکتب الهیّین این قضیّه نیست! از طرف خدا برای ما مرض تقدیر می‌شود، خب بشود؛ سلامتی تقدیر می‌شود، خب بشود! مگر ائمّه مریض نمی‌شدند؟! مگر ائمّه سالم نمی‌شدند؟! مگر ائمّه گرفتاری نداشتند؟! مگر حالا که ائمّه اشرف ممکنات و اشرف مخلوقات هستند، حتماً باید از هر نقطه‌نظر [در راحتی باشند]؟!

  • سخت‌تر بودن ابتلائات و مصیبت‌های اهل توحید نسبت به دیگران

  •  یادم است که عرض کردم: هیچ مصیبتی نیست که [بر سر ائمّه نیامده باشد]؛ مثل‌اینکه خدا بهترینشان را از نظر مسائل و ضیق‌ها و جریانات برای ائمّه سوا کرده است! خلاصه مختلف بوده است: گاهی‌اوقات زندگی، زندگی خوبی بوده و گاهی‌اوقات نبوده است؛ حتّی مگر اینها با مسائل داخل زندگی‌شان مشکل نداشتند؟! مگر پیغمبر در زندگی داخلی مشکل نداشت؟! مگر مسائل و اسرار توسّط این دو زن ـ عایشه و حفصه ـ بیرون نمی‌رفت؟! مگر برنامه‌های پیغمبر را همین دوتا با توجّه به آن تبانی که با [دیگران کرده بودند] به‌هم نمی‌ریختند؟!2 مگر زن امام حسن علیه السّلام قاتل حضرت نبود؟! مگر زن امام جواد علیه السّلام قاتل حضرت نبود؟!3 دیگر چه بگویم؟ این‌هم از ائمّۀ ما! یکی هم

    1. سوره توبه (٩) آیه ٥١.
    2. رجوع شود به مبانی اخلاق در آیات و روایات، ج ١، ص ٢٦٤ ـ ٢٧٥؛ بحار الأنوار، ج ٢٢، ص ٢٢٧ ـ ٢٤٦؛ السّیرة النّبویة (طبع قدیم)، نجاح طائی، ج ٢، ص ٢٥٥.
    3. رجوع شود به الکافی، ج ١، ص ٤٦٢؛ مروج الذّهب، ج ٣، ص ٤٦٤.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

79
  • مثل امیرالمؤمنین علیه السّلام، عیالش فاطمۀ زهرا بود؛ آن‌هم مگر چقدر وصال داد؟ چند سال نگذشت که آمدند و او را هم با آن وضع جلویش تکّه‌تکّه کردند!1

  •  این چیزی است که راجع به خود ائمّه بوده، منتها آنچه برای آنها مهم بوده است مسئلۀ عبودیّت بود! بسیار خوب، امروز خدا فراخی و گشایش را نصیب می‌کند، مخلصش هستیم؛ فردا خدا یک طور دیگری قسمت می‌کند، باز  هم مخلصش هستیم! به قول مرحوم حاج هادی ابهری که اگر یک خوبی می‌رسید می‌گفت: «خدایا، خانه‌ات آباد!» و اگر هم نمی‌رسید، می‌گفت: «خدایا، شاکریم!»

  • ﴿قُلۡ هَلۡ تَرَبَّصُونَ بِنَآ إِلَّآ إِحۡدَى ٱلۡحُسۡنَيَيۡنِ﴾؛2

  • «بگو: مگر شما چه انتظاری از ما دارید و راجع به ما چه پیش‌بینی می‌کنید و چه در ذهن دارید؟ آیا شما تصوّر می‌کنید که ما هم مانند خودتان فکر می‌کنیم و مانند خودتان تصمیم می‌گیریم؟! شما این‌طور فکر می‌کنید؟!»

  • ﴿وَنَحۡنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمۡ أَن يُصِيبَكُمُ ٱللَهُ بِعَذَابٖ مِّنۡ عِندِهِۦٓ أَوۡ بِأَيۡدِينَا﴾؛3

  • «امّا ما دربارۀ شما این‌طور توقّع داریم: اگر به دست ما از بین بروید، آتش جهنّم در انتظار شما است؛ و اگر بمانید، عذاب الهی در همین زمان دامن شما را خواهد گرفت!»

  • ﴿فَتَرَبَّصُوٓاْ إِنَّا مَعَكُم مُّتَرَبِّصُونَ﴾؛4 «پس بسیار خوب، عیب ندارد، با هم می‌آییم جلو تا ببینیم که بُرد با کیست!»

  •  قطعاً بُرد با مکتب الهیّین است! در مکتب الهیّین شخص جایی ندارد، بلکه مکتب جا دارد؛ و این حرف آسانی نیست آقایان! ما فقط به ظاهر می‌گوییم که باید به‌دنبال مکتب بود. آنچه در مکتب الهیّین مهم است هدف است! پیغمبر اکرم چقدر از دست این مشرکین

    1. رجوع شود به الإمامة و السّیاسة، ج ١، ص ٣٠؛ الهدایة الکبری، ص ١٧٩ و ٤٠٧؛ السّقیفة و فدک، ص ٧١.
    2. سوره توبه (٩) آیه ٥٢.
    3. سوره توبه (٩) آیه ٥٢.
    4. سوره توبه (٩) آیه ٥٢.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

80
  • کشید؟ جنگ‌هایی که کردند؛ جنگ بدر را راه انداختند، جنگ اُحد را راه انداختند، جنگ خندق را راه انداختند که به آن جنگ احزاب می‌گفتند و اذیّت‌ها و آزاری که می‌کردند!1 همین ابوسفیان در زمان رسول خدا و بعد از زمان رسول خدا سر دستۀ تمام فتنه‌ها بود.

  • رفتار توحیدی رسول خدا در واقعۀ فتح مکّه

  •  ببینید، واقعاً عجیب است! در لحظه‌لحظۀ حرکات پیغمبر، این محوریّت توحیدی دارد خودش را نشان می‌دهد؛ ولی ما این چیزها را می‌بینیم و همین‌طور سرمان را در برف می‌کنیم! پیغمبر برای فتح مکّه حرکت می‌کند و [می‌فرماید]: «بلند شویم و برای فتح مکّه به‌سمت مکّه برویم و احرام ببندیم و... !» وقتی که به حُدَیبیّه می‌رسند مشرکین جلوی آنها را می‌گیرند. هنوز عِدّه و عُدّۀ کافی برای جنگ با مشرکین نیست و هنوز مسائل و شرایط آماده نشده است، لذا رسول خدا می‌بینند که جنگ با آنها به صلاح نیست و باید صلح‌نامه را تقریر کنند و بعد به مدینه برگردند. [عدّه‌ای] می‌گویند: «عجب، یا رسول‌اللَه، شما که به ما قول فتح مکّه دادید!» حضرت فرمودند:

  • آیا من قول دادم که امسال [فتح می‌کنیم]؟! من گفتم: خداوند وعده داده که داخل مکّه می‌شوید، همه حلق می‌کنید، همه تقصیر می‌کنید، أعمال را بجا می‌آورید، حج را انجام می‌دهید، مکّه را از لوث وجود همۀ کفّار و مشرکین و اصنام پاک می‌کنید،2 ولی امسال را نگفتم!3

  •  اینها توقّع داشتند حالا که این رسول، رسول خدا است، باید بیاید و بزند و ابر و باد را به‌کار بگیرد و زمین را زیر و رو کند و دودمان آنها را [به باد بدهد]؛ ولی دیدند

    1. رجوع شود به المغازی، واقدی، ج ١، ص ١٩ ـ ١٧٢ و ١٩٩ ـ ٣٣٤؛ ج ٢، ص ٤٤٠ ـ ٤٩٦.
    2. سوره فتح (٤٨) آیه ٢٧:
      ﴿لَّقَدۡ صَدَقَ ٱللَهُ رَسُولَهُ ٱلرُّءۡيَا بِٱلۡحَقِّ لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَهُ ءَامِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمۡ وَمُقَصِّرِينَ﴾نور ملکوت قرآن، ج ٤، ص ٣١٥:
      «هرآینه تحقیقاً که خداوند رؤیا و خواب پیامبرش را به حق، راست و درست نمود، که البتّه شما در مسجدالحرام در صورت اذن و مشیّت الهی با حال امن و امنیّت، بدون اندک خوفی داخل می‌شوید، درحالی‌که سرهایتان را به‌جهت بیرون شدن از احرام تراشیده و یا مویش را کوتاه کرده‌اید.»
    3. رجوع شود به تفسیر القمی، ج ٢، ص ٣١٢.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

81
  • که رسول خدا طبق همین مرام و مَشی ظاهر جلو آمد و وقتی دید که صلاح نیست، توقّف کرد!1 اینجا یک‌مرتبه تمام معادلات به‌هم می‌ریزد؛ ما چه تصوّر می‌کردیم و چه از آب درآمد! ما تصوّر داشتیم که بلند شویم و برویم مکّه را فتح کنیم، بزنیم، بکُشیم، زن‌ها را بگیریم، اسیر کنیم؛ امّا وقتی اینجا آمدیم صلح کردیم!

  •  ببینید، این ظهورِ اوّل حقیقت توحید است؛ یعنی آن کسی که کار انجام می‌دهد رسول خدا نیست! فکرتان را تصحیح کنید، تصوّرتان را تصحیح کنید، این رسول خدا کار انجام نمی‌دهد، بلکه به آن کسی که بالا دست رسول خدا است، نگاه کنید! دست ما هم که به او نمی‌رسد، پس دیگر اعتراض از بین می‌رود. چون رسول خدا در کنار ما است و چون دستمان به خدا نمی‌رسد، می‌آییم و سراغ او را می‌گیریم: «یا رسول‌اللَه، چرا این کار را کردی؟! ما از شما این توقّع را داشتیم! همۀ کارها دست شما است!» حضرت می‌فرماید: «چه کسی گفته دست من است؟!» گفتند: «نه، اگر شما بخواهید انجام می‌شود!» حضرت می‌فرماید: «نه، بنده نمی‌خواهم! چه کسی گفته بنده می‌خواهم؟!»

  •  آیا پیغمبر می‌خواهد به مکّه برود؟! نه، پیغمبر نمی‌خواهد به مکّه برود، بلکه او خدا را می‌خواهد؛ آن خدا در مدینه هم هست، آن خدا در آفریقا هم هست، آن خدا در آمریکا هم هست، آن خدا در انگلیس هم هست و آن خدا در کعبه هم هست! این خداها همه یکی است، ما ده تا خدا نداریم، بلکه یک خدا داریم؛ این نکته‌ای است که باید به آن توجّه کنیم!

  • معنای عدم جدایی دین از سیاست

  •  اینکه می‌گوییم: «دین از سیاست جدا نیست»، به‌خاطر این قضیّه است! خدای مکّه و کعبه و کربلا، با خدای آفریقا و استرالیا و آمریکا و اروپا یکی است! در مکتب عرفان، سیاست به این نحو شکل می‌گیرد: مسئله به وحدت و به توحید توجّه دارد؛ نه به مظاهر، نه به عمامه، نه به ریش و نه به ظواهر! به آن حقیقت توحیدی که تمام این خلائق در روی زمین مظاهر آن توحیدند. سیاست به جنبۀ تعلّقی مسئله تعلّق

    1. رجوع شود به المغازی، واقدی، ج ٢، ص ٦٠٦؛ السّیرة النّبویة، ج ٢، ص ٣١٧.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

82
  • می‌گیرد، نه به جنبۀ مظهری و تعیّنات خارجی! اشکال ما در اینجا است.

  • عدم توجّه به جنبۀ ظاهر ی عبادت و لزوم پرداختن به باطن و حقیقت

  •  پیغمبر آمد در آنجا و فرمود: «حلق کنید!»1 امّا مردم نمی‌توانند قبول کنند، ولی باید حلق کنند؛ چون حلق مربوط به حج است و در سفر حج باید حلق کرد!2 در سفر اوّل که حلق کردن واجب است و در سفرهای بعد مستحبّ مؤکّد است؛3 و این را از مرحوم آقا داشته باشید که ایشان فرمودند: «ولو در سفرهای بعد اگر کسی در مِنا حلق نکند، کأنّه حج انجام نداده است!» یعنی آن نورانیّتی که از این اعمال متوجّه انسان می‌شود، ظهورش با حلق است!

  •  حالا شما با اینکه حج را انجام نداده‌اید باید حلق کنید! گفتند: «نه یا رسول‌اللَه، حالا برویم به زن و بچّۀ‌مان چه بگوییم؟!» ببینید، اینجا در قضیّه مشکل پیدا می‌شود! اینکه: «چه بگوییم؟!» شد مکتب مادّیّین! اینکه: «با چه آبرویی برگردیم؟!» شد مکتب مادّیّین!

  •  گفتند:

  • آقا، ما به افراد قول دادیم که حساب این مشرکین را می‌رسیم! از مدینه راه افتادیم، ولی حالا دست خالی برگردیم! آنها می‌پرسند: «پس چه‌کار کردید؟! چه عُرضه‌ای از شما بروز پیدا کرد؟! چه شد؟!» ما به زن و بچّۀمان چه بگوییم؟! آنها را در انتظار گذاشتیم، آبرویمان جلوی اهل مکّه می‌رود! (چون اینها قوم و خویش داشتند و همه با هم ارتباط داشتند.) آنها می‌گویند: «بفرما، این از پیغمبرشان و این هم از خودشان! چه مسائل و مطالبی را مطرح می‌کردند و چه تبلیغاتی می‌کردند، امّا حالا آمده‌اند در اینجا و دارند با دست خالی و سر به زیر برمی‌گردند!»

  •  اینجا نتوانستند تحمّل کنند، لذا گفتند: «نه، اگر ما سرمان را بتراشیم [آبرویمان می‌رود]!»

  •  من یک وقت در یک جا بودم، دیدم شخصی که موی سرش کوتاه بود، دارد

    1. رجوع شود به تفسیر القمی، ج ٢، ص ٣١٤؛ السّیرة النّبویة، ج ٢، ص ٣١٩.
    2. کوتاه کردن مو و یا گرفتن ناخن را اصطلاحاً «تقصیر» و تراشیدن سر را «حَلق» می‌گویند. (محقّق)
    3. رجوع شود به وسائل الشّیعة، ج ١٤، ص ٢٢٣ ـ ٢٢٥.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

83
  • آهسته با شخص دیگری صحبت می‌کند. قضیّه این‌طور بود که این شخص برنامۀ رفتن به مکّه و حج داشت و به افراد قول داده بود و همه را هم اطعام داده بود و بیا و برو و سر و صدا کرده بود،1 ولی اتّفاقاً هر کاری کرده بود نشده بود و وقتی دیده بود که آبرویش می‌رود، یک ماه به مشهد رفته بود و خودش در آنجا سرش را تراشیده بود و به اینجا آمده بود. من شنیدم که این دارد به آن شخص می‌گوید:

  • خلاصه، ما دیدیم که این قضیّه جلوی افراد باعث آبرو ریزی می‌شود، لذا به مشهد امام رضا رفتیم و سرمان را تراشیدیم و بعد به‌عنوان حج به اینجا آمدیم!

  •  بفرما آقا جان، همین مسئله در ما هم هست؛ نگویید فقط در زمان رسول خدا بوده است! آنها [به پیغمبر] گفتند:

  • [دیگران می‌گویند]: «شما از مدینه به‌سمت مکّه حرکت کردید، آن‌وقت با اینکه حج نرفتید ولی با این سرِ کذا برگشتید؟! پس چه شد؟! کو مکّۀ‌تان؟! کو منا وعرفاتتان؟!» نه یا رسول‌اللَه، ما سرمان را نمی‌تراشیم!

  •  لذا بر خلاف گفتۀ رسول خدا سرشان را نتراشیدند! حضرت فرموده بودند: «سرتان را بتراشید!» ولی شما چرا تقصیر کردید، یعنی ناخنتان را زدید یا یک مقدار از مویتان را کوتاه کردید؟! این می‌شود یک کار من‌درآوردی!

  •  ببینید، مَظهر مظهریّت الهی دارد و به‌عنوان عبادت است؛ ولی باطن قضیّه چیست؟ اینکه: «آبرو ریزی می‌شود! چه جوابی بدهیم؟!»

  •  بنابراین آقا جان من، هیچ تفاوت نمی‌کند؛ برو باطنت را درست کن و این‌قدر به ظاهر نپرداز! در روز قیامت نمی‌گویند که تو برای خدا تقصیر کردی! [بلکه می‌گویند]: «می‌خواستی تقصیر نکنی! آیا پیغمبر گفت؟! پیغمبر که گفت حلق کن! پس هم گناه انجام دادی و هم در اینجا چیزی نصیبت نشده است!»

  •  ولی یک عدّه حلق کردند و حرف پیغمبر را گوش دادند و قرار شد پیغمبر

    1. بعضی‌ها خیلی سر و صدا می‌کنند! حالا چه شده است آقا؟! خب به مکّه می‌روید دیگر! البتّه معلوم هم نیست که اینها همه برای خدا باشد!

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

84
  • برایشان دعا کند. حضرت عرض کرد: «اللَهمّ اغفِر للمُحلِّقینَ؛ خدایا محلّقین را بیامرز و مورد رحمت خودت قرار بده!» دیدند عجب، رسول خدا هم دعایشان نکرد! آمدند و دوباره گفتند: «یا رسول‌اللَه، نگاه کن، بالأخره ما هم تحمّل کردیم!» دوباره پیغمبر دست بلند کرد و دعا کرد: «اللَهمّ اغفِر للمُحلِّقینَ؛ خدایا محلّقین را بیامرز!» پیغمبر که از روی لَج این کار را نمی‌کند، بلکه اصلاً «مُحلِّقینَ» به زبان پیغمبر می‌آید و «مُقَصِّرینَ» نمی‌آید! برای مرتبۀ سوّم آمدند و گفتند: «یا رسول‌اللَه، [برای ما هم دعا کن]!» حضرت برای بار سوّم هم فرمودند: «اللَهمّ ارحَم المُحلِّقینَ!» بعد وقتی که دید مسئله دیگر خیلی مشکل‌دار شد فرمود: «اللَهمّ ارحَمِ المُحَلّقینَ و المُقَصِّرینَ!» در اینجا دیگر رحمت آمد و خلاصه قضیّه مورد توبه قرار گرفت.1

  • امام زمان علیه السّلام، تنها قیّم اسلام!

  •  این مسئله به‌خاطر چیست؟ به‌خاطر این است که آیا محوریّت تو در این حرکت، قول به قوم و خویش بود یا کلام رسول خدا بود؟! محوریّت چه بود؟ محوریّت توحید بود یا خودت بودی؟! آیا محوریّت این بود که اگر این‌طور نشود آبروی اسلام می‌رود؟ یا اینکه محوریّت، او بود ولو اینکه آبروی اسلام هم برود؟ مگر بنده وکیل اسلام هستم؟! مگر بنده قیّم اسلام هستم؟! قیّم اسلام امام زمان است که او هم غایب است! بنده قیّم نیستم؛ قیّم اسلام فقط امام زمان أرواحُنا فداه است و بس! تمام شد! بقیّه همه‌اش خلاف است! او خودش می‌داند، اگر می‌خواهد اسلام آبرویش برود، برود؛ و اگر می‌خواهد نرود، نرود! بنده در اینجا چه‌کاره هستم که بخواهم از خدا و از امام زمان برای خودم مایه بگذارم؟! من خودم را می‌خواهم، آن‌وقت می‌خواهم از آنها مایه بگذارم!

  •  پیغمبر به مدینه برگشتند و مشخّص شد که قضیّه به صلح‌نامه و شکست تمام می‌شود؛ عیناً مثل جریان امام مجتبی علیه السّلام،2 و عیناً مثل جریان امیرالمؤمنین

    1. برگرفته از: تفسیر القمی، ج ٢، ص ٣٠٩ ـ ٣١٤؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج ٢، ص ٣٧١ و ٣٧٢؛ السّیرة الحلبیة، ج ٣، ص ٣٤؛ دعائم الإسلام، ج ١، ص ٣٣٠.
    2. أنساب الأشراف، ج ٣، ص ٣٥ ـ ٤٢؛ الفتوح، ج ٤، ص ٢٩٠ ـ ٢٩٦؛ الإرشاد، ج ٢، ص ١٣ ـ ١٤.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

85
  • علیه السّلام با معاویه!1 قضیّه هیچ فرقی نمی‌کند.

  •  این نکته را هم بد نیست بدانید که وقتی امیرالمؤمنین علیه السّلام داشتند این صلح‌نامه را می‌نوشتند، در اوّل آن نوشتند: «هَذا ما قاضیٰ علیه محمّدٌ رسول اللَه... !» آن شخص که از طرف آنها آمده بود گفت:

  • اگر ما تو را به رسالت قبول داشتیم که جنگ نمی‌کردیم و مسئله حل بود! این [کلمۀ] «رسول‌اللَه» را حذف کن!

  •  پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمودند: «یا علی، این ”رسول‌اللَه“ را حذف کن!» امیرالمؤمنین گفت: «دستم به حذف ”رسول‌اللَه“ نمی‌رود!» خیلی عجیب است! حضرت خودشان «رسول‌اللَه» را حذف کردند و بعد فرمودند: «یا علی، یک روز هم عین همین قضیّه برای تو پیش خواهد آمد!»2 وقتی که قرار شد آن عهدنامه را با معاویه بنویسند و مسئله به حکمین منتهی بشود، نویسندۀ نامه مالک اشتر3 یا عبداللَه بن عبّاس4 نوشت: «هَذا ما تَقاضَی علیه علیٌّ أمیرُالمؤمنین و معاویة بن أبی‌سفیان... !» عمرو عاص که از طرف آنها آمده بود گفت: «اگر ما تو را به امیرالمؤمنینی قبول داشتیم که این مسائل نبود! [”امیرالمؤمنین“ را] حذف کن!» حضرت به مالک اشتر یا به عبداللَه بن عبّاس فرمودند: «حذف کن!» او گفت: «من حذف نمی‌کنم!» حضرت خودشان «امیرالمؤمنین» را حذف کردند.5

  •  تاریخ تکرار می‌شود و این‌طور نیست که فقط یک قضیّه باشد. مسائل به‌نحو

    1. الأخبار الطّوال، ص ١٩١ ـ ١٩٦؛ وقعة صفّین، ص ٤٩٧ ـ ٥٢١.
    2. الإرشاد، ج ١، ص ١٢٠؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص ١٨٧؛ إعلام الوری، ج ١، ص ٣٧١ و ٣٧٢؛ مکاتیب الرّسول صلّی اللَه علیه و آله و سلّم, ج ٣، ص ٩١. با قدری اختلاف در مصادر.
    3. وقعة صفّین, ص ٥٠٩.
    4. شرح الأخبار، ج ٢، ص ١٣٥.
    5. وقعة صفّین، ص ٥٠٨؛ الأخبار الطّوال، ص ١٩٤. با قدری اختلاف در مصادر.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

86
  • سمبُلیک1 همیشه وجود دارد!

  • تساوی مشرکین و مسلمین در بینش توحیدی رسول خدا

  •  این جریان گذشت. سال بعد دیگر مسائل آماده شد، چون مشرکین بر خلاف عهدنامه عمل کردند و برای پیغمبر مستمسک شد که مکّه را فتح کند. (حالا اینجا را ببینید، محوریّت توحید در اینجا است!) وقتی که به‌طرف مکّه می‌آمدند، فرماندهی لشکر با سعد بن عُباده رئیس انصار بود و عَلم به دست او بود. خب مشخّص است شعارهایی که در بین افراد رایج است چیست. خودش اشعار می‌گفت و لشکر هم با او هم‌صدا بودند: «حالا دیگر وقت انتقام است، می‌بَریم و می‌زنیم و می‌کُشیم و خراب می‌کنیم و تلافی این مدّتی که ما را در شِعب ابی‌طالب سه سال زندان کردند و چه کردند به سرشان در می‌آوریم و... !»

  •  خب به‌حسب قاعده هم حق داشتند، چون بالأخره اینها کفّار هستند! همین‌طور می‌آمدند و پیغمبر هم هیچ چیز به اینها نمی‌گفت تا اینکه به نزدیک مکّه رسیدند.

  •  خب، ای افرادی که الآن دارید به‌سمت مکّه می‌روید تا بزنید و خراب کنید و... ، شما با چه انگیزه‌ای دارید می‌روید؟ بله درست است، شما مسلمانید و دارید می‌روید انتقام بگیرید، ولی باید بدانید که الآن در کنار رسول خدا دارید می‌روید مکّه را فتح کنید! توجّه کردید؟! یعنی آن بینش الهی و آن بینش توحیدی رسول خدا همراه شما است، چون او هم الآن در لشکر است و دارد می‌آید! بینش رسول خدا که انتقام نیست! پیغمبر همۀ مردم را یکی می‌داند. نکته را دقّت کردید؟! پیغمبر همه را یکی می‌داند، مشرکین [و غیر مشرکین] را یکی می‌داند! مگر برای همین مشرکین نیامد؟! خب این افرادی که مسلمان شدند، از مادر که مسلمان به دنیا نیامدند، بلکه قبلاً مشرک بودند!

  •  ای شخصی که داری در کنار رسول خدا می‌روی تا مکّه را فتح کنی، تو خودت هم مشرک بودی و بعد مسلمان شدی، یا اینکه از اوّل مسلمان بودی؟! می‌گوید:

    1. Symbolic: نمادین. (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

87
  • «اوّل مشرک بودم!» خب این کسی که الآن در مکّه هست که با تو فرقی نمی‌کند، پس چرا به‌جای اینکه آن جنبۀ رحمت و عطوفت را در نظر بیاوری، با آن جنبۀ غضب، انتقام و قهر با او برخورد می‌کنی؟!

  •  این فرق بین انقلاب پیغمبر با سایر انقلاب‌ها در روی زمین است! در انقلاب رسول خدا رحمت است، در انقلاب رسول خدا عطوفت است، در انقلاب رسول خدا ابوّت است؛ اُبوّتِ پدرانه: «أنا و علیٌّ أبَوا هذه الأُمّة!»1 أب، اُبوّت دارد، رحمت دارد، عطوفت دارد!

  •  پیغمبر با چه انگیزه‌ای دارد می‌رود مکّه را فتح کند؟ با انگیزۀ الهی! خدا می‌گوید: «ای پیغمبر، تو که الآن داری می‌روی مکّه را فتح کنی، پس این اسلام را برای چه کسی آورده‌ای؟ اگر اینها مسلمان نشوند پس چه کسی می‌خواهد مسلمان بشود؟!» این مکتب شد مکتب الهی!

  •  در آن اوّل می‌گفتند: «می‌رویم، می‌زنیم، انتقام می‌گیریم، پدرشان را درمی‌آوریم، هر کاری هم دلمان خواست می‌کنیم! چون اینها ما را اذیّت کردند، چون ما را طرد کردند، چون ما را تبعید کردند، چون این تضییقات را آوردند و چون با ما این کارها را کردند، ما هم این کار را می‌کنیم؛ حالا وقتش است! نگاه به این اسب‌ها بکنید، نگاه به این لشکر بکنید، حالا وقتش است!» امّا آنچه در ذهن پیغمبر می‌گذرد که این نیست، بلکه آنچه در ذهن پیغمبر می‌گذرد توحید است! او دارد آنجا را نگاه می‌کند که از آنجا چه دستوری می‌آید! آنجا دستور رحمت می‌آید، آنجا دستور عطوفت می‌آید، آنجا دستور هم‌نوعی می‌آید، آنجا دستور حبّ به نوع و حبّ به هدایت می‌آید! وقتی این‌طور دستور می‌آید، پیغمبر به‌دنبال سعد بن عُباده می‌فرستند و می‌گویند: «یا علی، برو پرچم را از دستش بگیر!»

  • جلوۀ تامّ تفکّر الهی در امیرالمؤمنین علیه السّلام

  •  سعد بن عُباده ـ به عکس سعد بن وقّاص ـ رئیس انصار و خیلی آدم خوبی

    1. عیون أخبار الرّضا علیه السّلام، ج ٢، ص ٨٥.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

88
  • بود، از بهترین افرادی بود که رسول خدا را یاری کرد1 و پسرش قیس بن سعد بن عُباده از اصحاب سِرّ امیرالمؤمنین بود؛2 امّا این تفکّر الهی و مکتب الهی در چه کسی باید جلوه کند؟ در کسی که الهی باشد! او کیست؟ او امیرالمؤمنین است! لذا می‌گوید: «پرچم را بگیر!» یعنی با اینکه سعد بن عُباده خوب است، ولی فرمانده عوض می‌شود؛ چون رسول خدا می‌خواهد صد در صد باشد و یک درصد هم کم نگذارد، بلکه هزار در هزار باشد! آن کسی که می‌تواند صد در صد باشد آن کسی است که مانند خودش است و نفس خودش است و کس دیگر نیست؛ چون کس دیگر قاطی دارد و آن کسی که قاطی دارد نمی‌تواند نمایندۀ رسول خدا باشد؛ آن‌هم در فتح مکّه و زمینی را از شرک به توحید برگرداندن! لذا پیغمبر نفس خودش را فرماندۀ لشکر می‌کند و می‌فرماید: «یا علی، پرچم را بگیر و شعار را هم عوض کن!»

  •  مردم یک‌دفعه دیدند که امیرالمؤمنین شعارها را به لا إله إلّا اللَه عوض کردند و شروع به خواندن اشعار محبّت‌آمیز کردند!3 با خودشان گفتند: «عجب! پس این شمشیرهای ما برای چه بود؟! این شمشیرها را برای چه تیز کردیم و سپر و کلاه‌خود و... با خودمان آوردیم؟! این به‌خاطر چیست؟ به‌خاطر این است که اینها پیغمبر را نشناخته‌اند و فقط دیده‌اند که پیغمبر می‌خواهد حمله کند! آقا، در درون پیغمبر چیز دیگری هست!

  •  «کار پاکان را قیاس از خود مگیر!»4 پاکان پاک‌اند و غلّ و غش ندارند! برای پاکان، افرادِ در مدینه با افرادِ در آن‌طرف دنیا یکی است! چرا؟ چون خدای هر دو یکی است! اگر خدا دوتا شد، مخلوق و معلول هم دوتا می‌شود؛ ولی خدا یکی است!

    1. رجوع شود به الإستیعاب، ج ٢، ص ٥٩٤ ـ ٥٩٩؛ أسد الغابة، ج ٢، ص ٢٠٤ ـ ٢٠٦.
    2. رجوع شود به الإستیعاب، ج ٣، ص ١٢٨٩ ـ ١٢٩٣؛ أسد الغابة، ج ٤، ص ١٢٤ ـ ١٢٧.
    3. رجوع شود به المغازی، ج ٢، ص ٨٢١؛ السّیرة النّبویة، ج ٢، ص ٤٠٦.
    4. مثنوی معنوی (آذر یزدی)، دفتر اوّل، ص ١٦:
      کار پاکان را قیاس از خود مگیر***گرچه ماند در نبشتن شیر و شیر

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

89
  •  وقتی مردم دیدند شعار عوض شده است، تعجّب کردند و مبهوت ماندند! گفتند: «ما با چه شور و شوقی آمدیم و چه می‌خواستیم، امّا چه از آب درآمد!» وقتی دیدند که مسئله طور دیگری است، حالاتشان عوض شد! زمانی هم که شعار دست امیرالمؤمنین می‌آید، دیگر چه خواهد شد: کم‌کم با این شعارها حال مردم هم شروع به عوض شدن کرد و نفْس هم تغییر پیدا کرد و خود اینها هم رسول‌اللَهی شدند؛ یعنی خود مردم هم حالشان تبدیل شد به همان حالت توحید و به همان محوریّت توحید که پیغمبر می‌خواهد! آن‌وقت با این‌حال آمدند، و وقتی هم با این‌حال بیایند، مکّه فتح می‌شود و درست هم فتح می‌شود!

  • رحمت و رأفت پدرانۀ رسول خدا حتّی نسبت به دشمنان

  •  آمدند به ابوسفیان گفتند: «می‌دانی چه خبر شده است؟ ببین چه کسی آمده است!» وقتی نگاه کرد بدنش شروع به لرزیدن کرد.1 گفت: «الآن این برادرزاده‌ات خانه‌ای بر سر ما باقی نمی‌گذارد!» گفت: «اشتباه می‌کنی، اگر می‌خواهی خودت الآن نزد پیغمبر برو!» و ابوسفیان تنها آمد! چه کسی تنها آمد؟ کسی که جنگ بدر را راه انداخت،2 جنگ اُحد را راه انداخت و در جنگ اُحد حمزه را تکّه‌تکّه کردند که پیغمبر فرمود: «هرجا قاتل او را دیدید اعدام کنید!» و بعد عفوش کردند،3 جنگ احزاب و خندق را راه انداخت که آن ضربت عمرو بن عبدود در همان جنگ بر سر امیرالمؤمنین آمد!4 تمام این کارها را ابوسفیان کرد،5 ولی تنها بلند شد و نزد پیغمبر آمد. گفت:

    1. رجوع شود به المغازی، ج ٢، ص ٨٠٥؛ السّیرة النّبویة، ج ٢، ص ٤٠٠.
    2. واقعاً اگر یک‌هم‌چنین قضیّه‌ای برای ما اتّفاق بیفتد، هنوز به آسمان ایران نرسیده دودش می‌کردیم و اصلاً بخار می‌شد!
    3. رجوع شود به المغازی، ج ٢، ص ٨٦٣؛ أنساب الأشراف، ج ١، ص ٣٦٣؛ السّیرة النّبویة، ج ٢، ص ٧٢؛ الکامل، ج ٢، ص ٢٥٠.
    4. رجوع شود به تفسیر القمی، ج ٢، ص ١٨٤؛ شرح الأخبار، ج ١، ص ٢٩٤؛ السّیرة النّبویة، ج ٢، ص ٢٢٥.
    5. رجوع شود به السّیرة النّبویة، ج ١، ص ٦٠٦؛ ج ٢، ص ٤٤ و ٦٠و ٢٠٩ و ٢١٥؛ أنساب الأشراف، ج ١، ص ٣١٩ و ٣١٢ و ٣٢٧ و ٣٤٣.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

90
  • «آمده‌ام اسلام بیاورم!» حضرت فرمودند: «اسلام تو مورد قبول است.» ابوسفیان تعجّب کرد و بُهتش برد!1 این می‌شود خدا! البتّه تعجّب ندارد و او بیخود تعجّب می‌کند. اگر پیغمبر غیر از این بکند [تعجّب دارد]؛ چون پیغمبر، الهی است و پیغمبر حقیقت توحید است، لذا تعجّب ندارد!

  •  کار مهم‌تری که پیغمبر کرد این بود که وقتی اسلام آورد، منزل ابوسفیان، اوّل‌مفسد و اوّل‌فاسد و اوّل‌خائن را مأمَن و محلّ أمن همۀ افراد مکّه قرار داد؛ یعنی هر کس به منزل ابوسفیان برود در أمن است!2 حالا رسول خدا در چه افقی حرکت می‌کرد و در چه افقی فکر می‌کرد که می‌آید منزل ابوسفیان را محلّ أمن می‌کند!

  •  ببینید، شما یک پیغمبری می‌گویید، ما هم یک پیغمبری می‌گوییم و روی منبرها هم خیلی حرف می‌زنیم، ولی تا به‌حال فکر کرده‌ایم که این پیغمبر که بود؟! چه بود که این پیغمبر، پیغمبر شد؟! منزل ابوسفیانی را مأمن قرار داد که تمام فتنه‌ها [زیر سر او بود]، قوم و خویش‌های پیغمبر را همین ابوسفیان در جنگ‌ها از بین برد، سه سال در شعب ابی‌طالب زندانی بودند که پیغمبر زنش را از دست داد، عمویش را از دست داد، افراد در آن شعب مُردند و در همان‌جا دفن شدند که الآن قبرستان ابوطالب در مکّه مشهود است! تمام اینها زیر سر ابوسفیان بود؛3 ولی وقتی که ندای رحمت می‌آید، چنان رحمت می‌آید و چنان رحمت می‌ریزد که اصلاً می‌گوییم: «آقا، دیگر این‌قدر!» [آن‌وقت] منزل همین ابوسفیان می‌شود محلّ أمن! عجب!4

    1. رجوع شود به المغازی، ج ٢، ص ٨٠٩ و ٨١٠و ٨١٥؛ السّیرة النّبویة، ج ٢، ص ٤٠٣.
    2. رجوع شود به المغازی، ج ٢، ص ٨١٨؛ السّیرة النّبویة، ج ٢، ص ٤٠٣؛ أنساب الأشراف، ج ١، ص ٣٥٥.
    3. رجوع شود به أنساب الأشراف، ج ١، ص ٢٢٩ ـ ٢٣٧؛ الطّبقات الکبری، ج ١، ص ١٦٢ ـ ١٦٤.
    4. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون جریان فتح مکّه، رجوع شود به المغازی، واقدی، ج ٢، ص ٧٨٠ ـ ٨٧١؛ السّیرة النّبویة، ج ٢، ص ٣٨٩ ـ ٤٢٧.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

91
  •  آقایان، تمام افراد پیغمبر را می‌شناختند و عناد کردند! شما خیال می‌کنید عمَر پیغمبر را نمی‌شناخت؟! ابوسفیان نمی‌شناخت؟! ابوبکر نمی‌شناخت؟! اینها امیرالمؤمنین را نمی‌شناختند؟! همه می‌شناختند!

  •  این مکتب می‌شود مکتب الهی! لذا پیغمبر [کینه‌ای] ندارد. می‌گوید: «من آمده‌ام حکومت الهی بیاورم، هر کس آمد بسیار خوب! الإسلامُ یَجُبُّ ما قَبلَه؛1 اسلام بین انسان و ما قبل انسان را قطع می‌کند! هر عملی که انجام دادی، دادی!»

  • پیشنهاد علاّمه طهرانی به آیةاللَه خمینی در رابطه با اعلام عفو عمومی در اوّل انقلاب

  •  مرحوم آقا ـ رضوان اللَه علیه ـ در آن ملاقاتی که با مرحوم آیةاللَه خمینی داشتند و در مجلس قبل عرض کردم، یکی از صحبت‌هایی که با ایشان کردند این بود که: «آقا، شما باید اعلام عفو عمومی کنید!» ایشان در جواب گفتند: «برای چه؟!» مرحوم آقا گفتند:

  • برای اینکه حکومت سابق و حکومت زمان شاه، حکومت کفر بود و حکومت اسلام نبود و افراد در این حکومت کفر بار آمدند و رشد کردند؛ ولو اینکه به اسم اسلام هم باشد، ولی وقتی این حکومت، حکومت کفر است، ما نمی‌توانیم به‌صِرف بودن‌ِ در حکومت کفر، هر کسی را اعدام کنیم؛ مگر اینکه شخص قتلی انجام داده باشد یا کاری انجام داده باشد که این جرم در خود آن حکومت مستوجب اعدام است که در این‌صورت دیگر مسئله‌ای نیست و اشکالی ندارد؛ ولی به‌صِرف اینکه شخصی وزیر یک وزارت‌خانه است یا مثلاً وکیل کذا است، ما نمی‌توانیم این کار را انجام بدهیم! ما باید آن وجهۀ رحمت و عطوفت پروردگار را با این انقلاب به مردم ارائه بدهیم!

  •  البتّه آقای خمینی در جواب گفتند: «نه‌خیر، من این حکومت را حکومت اسلام می‌دانم و این مسائل را مستوجب محاکمه می‌دانم!»2

  •  علیٰ‌کلّ‌حال امیدواریم که إن‌شاءاللَه خداوند متعال زندگی ما را و حرکت ما را

    1. المغازی، ج ٢، ص ٨٤٨ و ٨٥٧ و ٨٥٨ و ٨٥٩. امام شناسی، ج ٤، ص ١٤٧:
      «اسلام تمام گناهان سابق بر اسلام را محو و نابود می‌کند!»
    2. رجوع شود به وظیفۀ فرد مسلمان، ص ٥٧.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

92
  • حرکت و زندگی الهی قرار دهد؛ چون با وجود اینکه خدا به انسان توان و اختیار و قدرت داده است که یک خُرده طرز فکرش را عوض کند و دید و فکرش را خوب کند، واقعاً نمی‌ارزد که بیاید به این طرف قضیّه بپردازد؛ این نمی‌ارزد! دیگران تجربه کردند و گفتند که ارزش ندارد، إن‌شاءاللَه ما هم از تجربۀ دیگران استفاده کنیم!

  •  إن‌شاءاللَه خداوند ما را بر همان راه بزرگان مستدام و پایدار بدارد. دست ما را از دامان مقام ولایت مطلقه و کبرای الهیّه، حضرت بقیّةاللَه أرواحنا فداه در دنیا و آخرت کوتاه مگرداند. در فرج آن حضرت تعجیل بفرماید. ما را از یاوران حقیقی و ذابّین آن حضرت قرار بدهد. اسلام و مسلمین را نصرت عنایت کند. افرادی را که برای اسلام در هرجا و در هر موقعیّتی زحمت می‌کشند و کار می‌کنند و نیّت آنها و هدف آنها برای خدا است، مؤیّد و منصور بدارد!

  • اللَهمّ صلّ علیٰ محمّدٍ و آل‌محمّدٍ

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

93
  •  

  •  

  • مجلس پنجاه و سوّم: تفاوت مکتب الهی با مکاتب مادّی در مسئلۀ حکومت

  • ١٠صفرالخیر ١٤٢٢ هجری قمری

  •  

  •  

  •  

  •  

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

95
  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  • أعوذُ باللَه مِن الشّیطان الرّجیم

  • بسمِ اللَه الرّحمٰن الرّحیم

  • الحمدُ لِلّه ربّ العالمینَ

  • و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ سیّدنا و نبیّنا و حَبیبِ قُلوبنا

  • و طَبیبِ نُفوسِنا أبی‌القاسمِ محمّدٍ و علیٰ آلِ‌بیته الطّیّبینَ الطّاهرینَ

  • و اللّعنةُ علیٰ أعدائِهم أجمعینَ

  •  

  •  امام صادق علیه السّلام راجع به حقیقت عبودیّت، سه مسئله را به عنوان بصری متذکّر می‌شوند:

  •  اوّل: أن لا یَرَی العَبدُ لِنَفسِه فیما خَوَّلَهُ اللَه مِلکًا؛ «اینکه عبد در نزد خود در آنچه خداوند به او تفویض کرده احساس تملّک نکند.» لأنّ العَبیدَ لا یَکونُ لَهم مِلکٌ؛ «چون بندگان تملکّی را پیش خود احساس نمی‌کنند.» یَرونَ المالَ مالَ اللَه یَضَعونَه حیثُ أمَرَهُم اللَه به؛ «مال را مال خدا می‌دانند و در هر جایی که خدا امر فرموده است، آن مال را در همان مورد تصرّف می‌کنند و به‌کار می‌گیرند.»

  •  دوّم: و لا یُدَبّرَ العبدُ لنَفسهِ تَدبیرًا؛ «بنده نباید تدبیری را برای خود بیندیشد، نباید حساب و کتابی را برای خود داشته باشد.»

  •  [سوّم: و جُملةُ اشتِغالهِ فیما أمَرَهُ تعالیٰ به و نَهاهُ عنه؛1 «و تمام مشغولیّاتش در آن

    1. بحار الأنوار، ج ١، ص ٢٢٥.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

96
  • منحصر شود که خداوند او را بدان امر نموده است و یا از آن نهی فرموده است.»]

  • نظم و تدبیر عالم از آثار و تبعات نزول اسماء و صفات کلّیۀ الهی

  •  راجع به این فقره در جلسات گذشته مطالبی عرض شد و صحبت در این مطلب بود که چطور می‌شود [انسان برای خودش تدبیری نیندیشد] با اینکه تمام نظام عالم براساس تدبیر و براساس نظم و دقّت است و این نظم و تدبیر هم از آثار و تبعات نزول اسماء و صفات کلّیۀ الهی است، به‌نحوی‌که اگر یک مقدار از این کیفیّتِ نزول تغییر پیدا کند، در کلّ عالم هستی خلل و فساد راه پیدا می‌کند!

  •  خداوند متعال هم در قرآن راجع به خلقت آسمان‌ها و زمین نسبت به این مسئله متذکّر می‌شود.1 هم‌چنین راجع به قرآن می‌فرماید:

  • ﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلٰفٗا كَثِيرٗا﴾؛2 «و اگر این کتاب مبین از غیر از جانب پروردگار بود، در آن خیلی اختلاف مشاهده می‌شد!»

    1. سوره بقره (٢) آیه ١٦٤:
      ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمٰوٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡكِ ٱلَّتِي تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ بِمَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِيفِ ٱلرِّيٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَيۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓيٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ﴾.
      نور ملکوت قرآن، ج ٢، ص ٤٠٠: «تحقیقاً در آفرینش آسمان‌ها و زمین، و اختلاف شب و روز، و کشتی‌ای که بر روی دریا جاری است و به مردم منفعت می‌بخشد، و آن آب بارانی را که خداوند از آسمان فرود می‌آورد و بر اثر آن زمین را پس از مردگی و سردی و فسردگی‌اش زنده و شاداب می‌کند و در آن از هر نوع جنبنده‌ای را منتشر می‌سازد، و در حرکت دادن بادها و ابرهایی که در بین آسمان و زمین مسخّر فرموده است، هرآینه آیات و نشانه‌های توحید او است برای مردمی که تفکّر کنند.»
      سوره انبیاء (٢١) آیه ٢٢:
      ﴿لَوۡ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَهُ لَفَسَدَتَا فَسُبۡحٰنَ ٱللَهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾اللَه شناسی، ج ٢، ص ٢٤٩:
      «اگر در آسمان و زمین آلهه‌ای جز خدا بودند، هرآینه آن دو تا فاسد می‌گشتند.»
    2. سوره نساء (٤) آیه ٨٢.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

97
  •  و این مسئله کاملاً قابل رؤیت و مشهود است که ما می‌بینیم هر شخصی به هر اندازه هم که در مبانی تسلّط و احاطه داشته باشد، در مواضع مختلف دچار اشتباهاتی می‌شود. فرض کنید که در اوّل کتاب یک مبنایی را ثابت می‌کند، امّا بعد در وسط کتاب مطلبی را مطرح می‌کند که با آن مبنایی که ثابت کرده است منافات دارد. من‌باب‌مثال افراد می‌آیند در مجلس قانونی را تصویب می‌کنند، امّا بعد متوجّه اشتباه می‌شوند و در صدد رفع اشتباه برمی‌آیند. خب این یک مسئلۀ طبیعی است.

  • اتقان نظام تکوین و تشریع پروردگار

  •  امّا قانون پروردگار و نظام تکوینی و تشریعی پروردگار، هیچ‌کدام قابل خدشه و خطا نیست و مضمون کلام رسول خدا که می‌فرماید: «حَلالُ محمّدٍ حَلالٌ إلیٰ یَومِ القیامَةِ [و حَرامُه حَرامٌ إلیٰ یَومِ القیامَة]»،1 همین است؛ بر خلاف آنچه در بعضی از موارد مطرح است که دین و شریعت عبارت است از یک سلسله احکامی که همراه و همگام با زمان و مکان، موقعیّت اصلی خودش را باز می‌یابد و با زمان و مکان تغییر چهره می‌دهد و در هر شرایطی خود را با آن شرایط همگون و هم‌رنگ می‌کند. نه‌خیر، این‌طور نیست! شریعت و دین براساس کیفیّت پی‌ریزیِ خلقت و فطرت انسان بنا شده است و آن خلقت و فطرت انسان لا یتغیّر است، گرچه شرایط و مقارنات اطراف انسان در هر زمانی ممکن است تفاوت داشته باشد. انسان‌ِ شش هزار سال پیش همان فطرتی را دارد که ما داریم و همان تمنّیاتی را دارد که ما داریم؛ اگر فعلاً ما بیشتر نداشته باشیم به‌اندازۀ همان‌ها داریم!

  • تأثیر مستقیم احکام در حفظ، رشد و تکامل فطرت

  •  می‌گویند:

  • این شرایط و این مسائل در زمان صدر اسلام بوده و این احکام مربوط به آن زمان است، الآن افکار عوض شده و شرایط تغییر پیدا کرده و دیگر نمی‌شود با همان مسائلی که در آن زمان تبیین و تصویب شده است با مردم برخورد

    1. بصائر الدّرجات، ج ١، ص ١٤٨؛ امام شناسی، ج ١٧، ص ٥٢١:
      «حلال محمّد حلال است همیشه تا روز قیامت، و حرام او حرام است همیشه تا روز قیامت!»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

98
  • بشود.1

  •  صحبت در این است که این شرایط و مقارنات بر چه چیزی افزوده است یا از چه چیزی کاسته است؟! آیا از تمنّیات انسان کاسته یا بر عقل و تدبّر و تفکّر انسان افزوده است؟! هیچ‌کدام از اینها نیست، بلکه می‌توان گفت خواست‌های انسان همان خواست‌ها است، تمنّیات انسان همان تمنّیات است و در عوض، شرایط برای انحراف و اعوجاج بیشتر آماده شده است! این فطرت برای حفظ و برای رشد و تکامل، یک نوع دستورالعملی را اقتضا می‌کند و طبعاً اگر بخواهد یک سر سوزن و سر مویی از آنچه خدای متعال برای رشد و تکامل قرار داده است تخطّی بشود، با مبانی پی‌ریزی‌شدۀ در فطرت منافات پیدا می‌کند و این مسئله صحیح نیست!2

  • توجّه به توحید و اخلاص در عمل، محور حرکت حاکم اسلامی

  •  در جلسۀ گذشته صحبت به اینجا رسید که در نظام حکومتی اسلام، بنا بر توحید و إخلاصُ العَملِ للّه است؛ یعنی محوریّت حرکت حاکم شرع ـ چه امام علیه السّلام باشد یا غیر امام ـ باید براساس توحید و إخلاصُ العَملِ للّه قوام داشته باشد! و معنای توحید، اوّل نگرش صحیح به نظام تکوینی؛ و به‌دنبال آن تَبصُّر3 صحیح و مُنضبَط نسبت به نظام تشریعی؛ و به‌دنبال این مسئله تطبیق أعمال و رفتار و کردار بر این نگرش و بر این بصیرت است.

  • مردود بودن جدایی دین از حکومت

  •  آنچه وظیفۀ انبیاء و رسل و پیغمبران گذشته ـ علیٰ نبیّنا و آله و علیهم السّلام ـ بوده بر همین اساس است؛ یعنی مقصود و منظور از حرکت آنها در میان جامعه و ابلاغ رسالت و به‌دست گرفتن امور جامعه به‌عنوان حکومت! زیرا مسئلۀ رسالت با مسئلۀ حکومت و سیاست تفاوت نمی‌کند و به‌طور کلّی گسیختگی این دو مسئله

    1. مجلّۀ کیهان فرهنگی، اردیبهشت ١٣٦٧، شماره ٥٠، ص ١٢ ـ ١٨، مقالۀ بسط و قبض تئوریک شریعت، عبد الکریم سروش.
    2. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون پاسخ این شبهه، رجوع شود به نور ملکوت قرآن، ج ٢، ص ٢٠٥ ـ ٢١٠.
    3. لغت‌نامۀ دهخدا: «تَبَصُّر: نیک نگریستن، تأمّل کردن، شناسا شدن.»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

99
  • عقلاً و منطقاً و نقلاً مردود است که از نقطه‌نظر حکومتی، افرادی براساس یک مبانی منضبَط شده و قوانین مُدوَّن شدۀ اجتماعی حرکت حکومتی را به‌دست بگیرند و از آن‌طرف، پیامبر یا امام علیهما السّلام در نقطۀ مقابل فقط بخواهد به بیان احکام بپردازد! این‌طور نمی‌شود؛ یعنی عقلاً امکان یک‌هم‌چنین چیزی در جامعه نیست!

  •  فلهذا مسئله‌ای را که پیغمبران گذشته با آن سر و کار داشتند اوّل بیان احکام است؛ و دوّم اجرا و پی‌ریزی آن احکام و تطبیق امور جامعه براساس آن احکام است. اینجا است که مشکل پیدا می‌شود؛ یعنی اگر من‌باب‌مثال حکومت مانند حکومت معاویة بن ابی‌سفیان باشد که وقتی صلح‌نامۀ با امام مجتبی علیه السّلام را به زیر پا می‌نهاد و بر بالای منبر به آن حضرت سبّ و دشنام می‌کند، می‌گوید:

  • إنّی و اللَهِ ما قاتَلتُکم لِتُصَلّوا و لا لِتَصوموا و لا لِتَحُجّوا و لا لِتُزَکّوا، إنّکم لَتَفعَلونَ ذلِک و لکنّی قاتَلتُکم لِأتامّرَ عَلَیکم و قد أعطانی اللَهُ ذلِک و أنتُم لَهُ کارِهون!1

  •  یعنی مقصود من از این مسائلی که با علیّ بن ابی‌طالب و حسن بن علی پیش آمد، اقامۀ صلاة و زکات و حج نبود؛ صلاة و زکات و حج به خود شما مربوط است، می‌خواهید انجام بدهید، می‌خواهید انجام ندهید! التفات می‌کنید؟! می‌گوید: «می‌خواهید انجام بدهید، می‌خواهید انجام ندهید!»

  • نادیده گرفتن هدف اصلی رسالت در حکومت معاویه

  •  چه کسی هم‌چنین حرفی را می‌زند؟ خلیفۀ مسلمین یک‌هم‌چنین حرفی را می‌زند؛ کسی که دارد خود را خلیفۀ رسول خدا به‌حساب می‌آورد! نمی‌گوید: «در این حکومت، حکومت جمهوری است و من به خواست و رأی مردم انتخاب شده‌ام.» نمی‌گوید: «این حکومت، حکومت ضدّ اسلامی است!» نه‌خیر، می‌گوید:

    1. الإرشاد، ج ٢، ص ١٤. امام شناسی، ج ٨، ص ٢٦٥:
      «سوگند به خدا من با شما جنگ نکردم برای اینکه نماز بخوانید و نه برای اینکه روزه بگیرید و نه برای اینکه حج کنید و نه برای اینکه زکات دهید، شما اینها را انجام می‌دهید؛ فقط و فقط من با شما جنگ کردم برای آنکه امارت و حکومت شما را داشته باشم، امیر شما باشم، و خداوند با وجودی که شما این را مکروه داشتید، به من عطا کرد!»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

100
  • «من خلیفۀ رسول‌اللَه هستم.» و بر این اساس نماز جمعه هم اقامه می‌کند، در میان مردم قاضی هم می‌گذارد، در مأذنه‌های او مؤذّنین مردم را با اذان به نماز دعوت می‌کنند، به خیال خودش بعضی از احکام اسلامی را اجرا می‌کند و خود را جانشین رسول خدا معرّفی می‌کند؛ امّا وقتی از همین مردم این‌همه سستی و بیچارگی و بدبختی را مشاهده می‌کند ـ که امیرالمؤمنین علیه السّلام را پس از هجده سال این‌طور تنها گذاشتند1 و خلیفۀ بلا فصل آن حضرت، فرزندش حسن بن علی را رها کردند و تمام فرماندهان لشکر به معاویه ملحق شدند ـ2 این‌قدر جسورانه و بی‌باکانه می‌آید و همان چیزی را که رسول خدا براساس آن مبعوث شد، انکار می‌کند!

  •  پیغمبر بر چه مبعوث شد؟ بر اقامۀ صلاة! اینکه نماز را اقامه کند، حج را اقامه کند، زکات را اقامه کند! رسول خدا برای اقامۀ این مسائل مبعوث شد.

  • تفاوت نگرش سیّدالشّهدا علیه السّلام با معاویه نسبت به مسئلۀ حج

  •  سیّدالشّهدا علیه السّلام برای احترام به حج، حجّش را تبدیل به عمره کرد و از مکّه بیرون آمد تا حج محترم بماند، در مکّه خونی نریزد و آن احترام مکّه و احترام کعبه محفوظ بماند! التفات کردید؟! سیّدالشّهدا برای این بیرون آمد، وإلاّ حضرت قصد حج داشت؛ آن‌وقت معاویه برای این مسئله صریحاً می‌گوید: «می‌خواهید حج انجام بدهید، می‌خواهید انجام ندهید، این به خودتان مربوط است!» یعنی معاویه کسی بود که عملاً و کاملاً بین دیانت و سیاست یک فاصله انداخت. گفت: «می‌خواهید نماز بخوانید، می‌خواهید نخوانید؛ می‌خواهید حج انجام بدهید، می‌خواهید ندهید؛ می‌خواهید زکات بدهید، می‌خواهید ندهید؛ ما مالیاتتان را می‌گیریم، مالیاتتان را برای ما بفرستید! کار ما رونق داشته باشد، دم و دستگاه ما به راه باشد، آن‌وقت به هر طریق و به هر کیفیّت هم که شده مالیات را از شما می‌گیریم!»

  •  معاویه این را می‌گفت و تضییقاتی هم ایجاد می‌کرد. حالا اگر آن کسی که

    1. رجوع شود به وقعة صفّین، ص ٤٧٨ ـ ٥٢٠؛ تاریخ الطّبری، ج ٥، ص ٤٨ ـ ٩٣.
    2. رجوع شود به تاریخ الطّبری، ج ٥، ص ١٥٩ ـ ١٦٥؛ الفتوح، ج ٤، ص ٢٨٦ ـ ٢٩٦.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

101
  • می‌خواست مالیات بپردازد می‌گفت: «من اصلاً تو را قبول ندارم، من اصلاً نماز نمی‌خوانم»، معاویه می‌گفت: «من به نمازت کار ندارم، من به مالیات و به پول جیبت کار دارم! می‌خواهی نماز بخوان، می‌خواهی نخوان!» اگر می‌گفت: «من اصلاً حج انجام نمی‌دهم»، معاویه می‌گفت: «ما با حَجّت کار نداریم، تو یک وظیفه‌ای داری که بین خود و خداوند است و در روز قیامت باید حساب پس بدهی، فعلاً باید دربار خلافت را بگردانیم، این مسائل نیست!» [و مالیات را] می‌گرفت.

  •  لأتأمّرَ عَلیکُم؛ «من این کارها را برای این کردم که بر شما حکومت کنم!» و قَد أعطانی اللَهُ ذلِک؛ «و به آرزوی خودم هم رسیدم!» این مکتب، مکتب الهی نیست.

  • هدف از حکومت در مکتب الهی و توحیدی

  •  در مکتب الهی و در مکتب توحید، حکومت برای وصول به اجرای احکام است و خود حکومت به تنهایی ملاک نیست!

  •  الآن در دنیا و در مکاتب مادّی ـ منظور از مکتب مادّی، مکتب توغّل در کثرات و اهواء انفسیّه است؛ نه‌اینکه صرفاً مکتب ملحدین باشد ـ آنچه ما مشاهده می‌کنیم عبارت است از تسلّط و سیطرۀ بر جامعه با تحزّب و قدرت و استیلاء بر مردم و جلب أنظار و آراء آنها برای رسیدن به این مطلب ولَو بَلغَ ما بَلغَ؛ به هر کیفیّتی که می‌خواهد برسد: اگر با تقلّب شده اشکال ندارد، اگر با خریدن آراء شده عیبی ندارد، اگر با دست‌کاری در صندوق‌های انتخاباتی شده اشکال ندارد!1 چرا اشکال ندارد؟ چون ملاک، حکومت است و در این مسئله دیگر فرق نیست؛ صداقت جای خودش را با کذب عوض می‌کند، وعده‌هایی که به مردم می‌دهند با آنچه عمل می‌کنند دوتا درمی‌آید، آنچه خود را می‌نمایانند با آنچه در واقع است تفاوت می‌کند. این مکاتب، مکاتب مادّی است!

  • منطق امیرالمؤمنین علیه السّلام در حکومت داری

  •  امّا در مکتب امیرالمؤمنین علیه السّلام این مسئله راه ندارد. مُغیرة بن شُعبه می‌آید نزد امیرالمؤمنین و عرض می‌کند:

    1. اخیراً هم دیدید که در یکی از همین کشورهای غرب، ظاهراً آرای انتخاباتی آنها مسائلی پیدا کرده بود.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

102
  • یا علی، الآن شما تازه به حکومت رسیده‌اید و هنوز حکومت شما نُضج1 نگرفته و رشد پیدا نکرده است. معاویه در شام قوی است و بر اوضاع مسلّط است. شما که الآن می‌خواهید حرکت کنید و بروید شام را فتح کنید، این مسئله به صلاح نیست. شما باید صبر کنید تا او یک مدّتی بماند و او را تثبیت کنید، بعد مثل سایر موارد عزل و نصبِ حکّام، یک مدّتی که گذشت معاویه را عزل می‌کنید و به‌جای او یکی دیگر را می‌گذارید!

  •  خب این یک منطقی است که اگر الآن ما هم بگوییم، شاید خیلی از ما آن را بپسندیم که برای رعایت و مصالح چندی، انسان فعلاً یک ظلمی را متحمّل شود تا بعد آن را تغییر و تبدیل بدهد؛ امّا امیرالمؤمنین علیه السّلام اصلاً در این وادی فکر نمی‌کند! حضرت در جواب مغیره می‌فرماید:

  • این منطق، منطق دنیا پسندانه‌ای است، (و حالا من با زبان حال می‌گویم که امثال تو یک‌هم‌چنین منطقی را می‌پذیرند و قاعده هم همین است) امّا من اصلاً نمی‌توانم ببینم که حتّی یک روز معاویه، این شخص ظالم بر مال و جان و ناموس مردم دارد حکومت می‌کند! من نمی‌خواهم از دیدگاه تو به حکومت برسم، مقصود و منظور من اجرای حکم است و الآن اگر مردم آمادگی داشته باشند ما باید حرکت کنیم!

  • ببینید بین این منطق و آن منطق اصلاً چقدر تفاوت است!

  •  مغیرة دیگر چیزی نمی‌گوید. می‌رود و فردا می‌آید و به امیرالمؤمنین علیه السّلام عرض می‌کند:

  • من دیروز تو را راجع به این مسئله نصیحت کردم، امّا وقتی که دیشب فکر می‌کردم دیدم که حق با تو است و شما درست می‌گویید.

  • وقتی که رفت، امیرالمؤمنین رو کردند به افراد و گفتند:2

    1. لغت‌نامۀ دهخدا: «نضج: پخته شدن، رسیده شدن، قوام و رونق گرفتن.»
    2. شایان ذکر است که در منابع روایی در دسترس این‌طور آمده است که این کلام را امام حسن یا ابن‌عبّاس به امیرالمؤمنین عرض کردند. (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

103
  • دیروز در کلامش صادق بود، ولی امروز آمد و به من دروغ گفت! او آمده و می‌خواهد من را بخرد! او آمده و می‌خواهد من را جلب کند!1

  •  در منطق امیرالمؤمنین فقط و فقط توحید محض حاکم است؛ یعنی امیرالمؤمنین علیه السّلام چیزی جز یک آینه برای اجرای اوامر و نواهی و منویّات پروردگار نیست! آینه از خود چیزی ندارد؛ اگر یک صورت زیبا در کنار آینه قرار بگیرد، آینه آن صورت زیبا را منعکس می‌کند؛ و اگر صورت نازیبایی در آن نقش ببندد، آن صورت را منعکس می‌کند! آینه که دیگر ناراحت نمی‌شود که چرا الآن این صورت نازیبا در کنار من قرار گرفته است.

  •  امیرالمؤمنین علیه السّلام فقط آینۀ اجرای احکام الهی است؛ حالا اینکه در این عالم خارج چه می‌گذرد و آیا این عمل به نتیجه می‌رسد یا نمی‌رسد، اصلاً در مخیّلۀ امیرالمؤمنین خطور نمی‌کند!

  • مصائب امیرالمؤمنین علیه السّلام دردوران خلافت

  •  حضرت از وقتی که به خلافت رسیدند دائماً در حال این جنگ‌ها بودند: جنگ اوّل جنگ جمل بود که آن اصحاب پیغمبر به‌انضمام زوجۀ رسول خدا مردم را با اغفال به نبرد و جنگ با امیرالمؤمنین کشاندند. این از اوّل که هنوز آب از گلوی امیرالمؤمنین پایین نرفته یک جنگ جمل راه می‌افتد!2 وقتی که حضرت از جنگ جمل برمی‌گردند، در کوفه توقّف می‌کنند و اهل کوفه نمی‌گذارند به مدینه بروند و چون کوفه هم نسبت به ممالک اسلامی مرکز بود، حضرت کوفه را محلّ توطّن برای خودشان اختیار می‌کنند.3 هنوز از این مسئله نگذشته، امیرالمؤمنین می‌فرماید: «باید برویم و معاویه را از سرِ کار برداریم، چون معاویه به غصب و ظلم آمده است!»

    1. الإستیعاب، ج ٤، ص ١٤٤٧؛ مروج الذّهب، ج ٢، ص ٣٥٤؛ تاریخ الطّبری، ج ٤، ص ٤٣٨؛ تجارب الأمم، ج ١، ص ٢٩٥، با قدری اختلاف در مصادر.
    2. رجوع شود به الجمل و النّصرة، ص ٢٢٥ ـ ٣٩٦؛ الإرشاد، ج ١، ص ٢٤٤ ـ ٢٦٠؛ أنساب الأشراف، ج ٢، ص ٢٢١ ـ ٢٧٤.
    3. رجوع شود به وقعة صفّین، ص ٣ و ٥؛ الفتوح، ج ٢، ص ٤٩٠؛ أنساب الأشراف، ج ٢، ص ٢٧٣.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

104
  •  برای از بین بردن معاویه حرکت می‌کنند1 و این جنگ هجده ماه طول می‌کشد!2 آیا امیرالمؤمنین فرمودند که ما در این جنگ پیروز می‌شویم؟! نفرمودند! راجع به جنگ صفّین حتّی یک کلام هم نداریم که امیرالمؤمنین گفته باشند ما در این جنگ پیروزیم؛ چون نحوۀ جنگ با معاویه، نحوه‌ای بود که اصلاً مسئلۀ پیروزی در آن مطرح نبود، بلکه فقط مسئلۀ عمل به تکلیف در اینجا مطرح بود! بعد جریان به صلح کشیده می‌شود و برمی‌گردند و امیرالمؤمنین در ظاهر شکست می‌خورند،3 به‌جهت اینکه خود آن حضرت برای نبرد با معاویه رفته بود.

  •  بعد وقتی برمی‌گردند، مسئلۀ جنگ نهروان پیش می‌آید.4 پس از دفع منافقین و خوارجِ نهروان، امیرالمؤمنین علیه السّلام خطبه‌ای دارد که در آنجا می‌فرماید:

  • سَأجهَدُ فی أن أُطَهِّرَ الأرضَ مِن هذا الشّخصِ المَعکوسِ و الجِسمِ المَرکوس؛5 «من تمام جُهدم را به‌کار می‌بندم تا زمین را از لوث وجود این انسان واژگون برهانم!»

  •  این همّت و مشی امیرالمؤمنین علیه السّلام است. بعد حضرت شروع به صحبت کردن می‌کند و مطالب، خلل‌ها و نقایصی را که در صفّین به‌وجود آمد و منجر به شکست امیرالمؤمنین شد، آنها را می‌شمارند. با وجود تمام این مسائل، همین‌که افراد آمادۀ برای حرکت به‌سوی شام می‌شوند،6 ضربت ابن‌ملجم می‌آید!7 امیرالمؤمنین

    1. رجوع شود به وقعة صفّین، ص ٢٧ ـ ١٣١؛ أنساب الأشراف، ج ٢، ص ٢٧٥؛ تاریخ الطّبری، ج ٤، ص ٥٦٣؛ الفتوح، ج ٢، ص ٤٩٤.
    2. إرشاد القلوب، ج ٢، ص ٢٤٨.
    3. رجوع شود به الأخبار الطّوال، ص ١٩١ ـ ١٩٦؛ وقعة صفّین، ص ٤٩٧ ـ ٥٢١.
    4. رجوع شود به الأخبار الطّوال، ص ٢٠٥ ـ ٢١١.
    5. نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص ٤١٨.
    6. رجوع شود به الأخبار الطّوال، ص ٢١١ ـ ٢١٣.
    7. رجوع شود به همان، ص ٢١٢ ـ ٢١٤.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

105
  • در اینجا نمی‌گوید: «ای داد بیداد، حالا در مقابل مردم چه جوابی بدهم؟! مردم را به‌طرف شام راه انداختیم، بعد هم این‌طور شد! حالا که همه را جمع کردیم، تمام رشتۀ کارها درآمد و تمام بافته‌های ما پنبه شد! حالا دیگر به مردم چه بگوییم؟! جواب مردم را چه بدهیم؟! ما که اینها را راه انداختیم حالا دیگر می‌گویند: چرا کار به اینجا کشید؟!» بلکه همین‌که این ضربت می‌آید، در اوّلین کلامی که امیرالمؤمنین آن کلام را می‌گوید حساب خودش را می‌رسد، به کس دیگر کار ندارد! می‌گوید: «فُزتُ و ربِّ الکعبة!»1 یعنی من به اجتماع کاری ندارم، من به حکومت کاری ندارم، من به ریاست کاری ندارم، من به این وعده و وعیدها کاری ندارم، من به گرفتن و فتح بلاد و حکومت شام و امثال‌ذلک کاری ندارم؛ من به خودم کار دارم! اینجا باید دقّت کنیم!

  •  «فُزتُ و ربِّ الکعبة؛ به پروردگار کعبه رستگار شدم!» یعنی در عین آن اهتمامی که برای اجرای عدل و اجرای حق با تمام توان دارد انجام می‌دهد، ذرّه‌ای از این جریانات و مسائل نمی‌آید به خودش بچسبد، نمی‌آید فکرش را مشغول کند و نمی‌آید او را متمایل به یکی از دو طرف قضیّه کند که خب حالا بگیریم و ببندیم!

  •  اگر ما بودیم چه می‌کردیم؟! اگر یک‌هم‌چنین مسئله‌ای برای ما پیش می‌آمد، ـ مثلاً می‌خواستیم کاری انجام بدهیم که یک مرضی برای ما پیش می‌آمد ـ اوّلین مطلبی که به نظرمان می‌رسید این بود: «پس این برنامه‌ای که ما چیده‌ایم چه می‌شود؟! این کاری که الآن ما کرده‌ایم به کجا می‌رسد؟! جواب مردم را چه بدهیم؟!» التفات می‌کنید؟!

  • سیره علاّمه طهرانی در مسجد قائم

  •  نمی‌دانم این مطالب را خدمت رفقا گفته‌ام یا نگفته‌ام. علیٰ‌کلّ‌حال الآن در ذهنم نبود و یک‌مرتبه آمد؛ حالا خوش آمد، دیگر چه‌کار کنیم! تمام افرادی که در زمان مرحوم آقا بودند، همه می‌دانند که سعی و اهتمامی که ایشان برای اصلاح موقعیّت مسجد و ادارۀ مسجد کردند شاید هیچ کجا به هم‌چنین نحوی نبوده است! من خودم در جریان بودم که ایشان چه اهتمامی برای اصلاح امور تربیتی و اجرایی

    1. شرح الأخبار، ج ٢، ص ٤٤٢.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

106
  • مسجد انجام می‌دادند: منبری‌ای که دعوت می‌کردند باید فاضل باشد و نباید منبریِ حرف‌دار باشد! ایشان منبری‌ای را که فقط وقت مردم را به یک سری مسائل و حکایات و مطالب روزمرّه می‌گیرد دعوت نمی‌کردند، بلکه از منبری دعوت می‌کردند برای اینکه افرادی که در اینجا نشسته‌اند استفاده کنند؛ نه‌اینکه فقط منبری دعوت کنند که مسجد گرم باشد، برود بالای منبر و هر چقدر می‌خواهد از امام جماعت تعریف کند و هدف فقط گرم کردن‌ِ موقعیّت خود امام مسجد باشد! نه‌خیر، ایشان این‌طور نبودند؛ بلکه با منبری‌هایی که دعوت می‌کردند شرط می‌گذاشتند که بالای منبر اسم من را نبرید!

  • لزوم اختصاص مطالب خطیب به ائمّه علیهم السّلام و پرهیز از امور اعتباری

  •  من اطّلاع ندارم که الآن قضیّه به چه نحوی است، ولی سابقاً این‌طور مرسوم بوده است که بالأخره آن منبری باید در بالای منبر هر دو سه روزی یا سه چهار روزی یک مرتبه عنایتی نسبت به بعضی از افراد داشته باشد، وإلاّ دفعۀ دوّم دعوت نمی‌کردند!

  •  یکی از دوستان ما ـ که شخص فاضلی است و الآن هم یکی از افراد معروف در طهران است ـ می‌گفت:

  • من در یک مسجدی منبر می‌رفتم. چند روزی گذشت و آن افراد دیدند که خلاصه تعریف و تمجیدی در کار نیست. روز پنچم، ششم، هفتم، هشتم! ده روز هم که بیشتر ما دعوت نداشتیم. بعضی‌ها دیدند که دیگر قضیّه دارد تمام می‌شود و خلاصه بذل توجّهی هم در اینجا وجود ندارد. یک‌مرتبه نامه‌ای آوردند و به دست ما دادند که: «متمنّی است که جناب‌عالی این مطالب را در بالای منبر تذّکر بدهید. اوّل: عنایت خاص و توجّه مخصوص اهل مسجد و اهل منطقه به امام مسجد؛ (و دوّم هم مسائلی بود که الآن من نباید آن مطالب را مطرح کنم!)» ما اصلاً توجّهی نکردیم و ده جلسه را تمام کردیم و آمدیم. تمام افراد آن مسجد بالإتّفاق ما را برای دهۀ ماه صفر دعوت کردند، امّا این آقا (امام جماعت) پایش را در یک کفش کرد و گفت: «نه، ایشان صلاح نیست!»

  •  التفات می‌کنید؟! این یک رسم دارجی بوده است.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

107
  •  یک قضیّۀ دیگری را هم برایتان نقل می‌کنم: یکی از رفقای مرحوم آقا1 در روزهای دهۀ عاشورا بعدازظهرها تا نزدیک غروب در مسجد قائم یا در جای دیگر یک دهه مجلس روضه داشت. مرحوم آقا ظاهراً دو  روز از این دهۀ عاشورا را شرکت می‌کردند. یک سال که این روضه را در مسجد لاله زار برگزار کرده بود، من به‌اتّفاق مرحوم آقا ـ ظاهراً روز عاشورا یا روز یازدهم ـ در آن روضه شرکت کردیم. من منبری را نمی‌شناختم. آن منبری داشت صحبت می‌کرد و صحبتش تمام شد و پایین آمد. مرحوم آقا هم از مسجد بیرون آمدند. این منبری در بیرون از مسجد خودش را خیلی زود به آقا رساند و گفت: «آقا، من خیلی عذر می‌خواهم، خیلی معذرت می‌خواهم، من را ببخشید!» ایشان گفتند: «برای چه آقا؟!» گفت: «آقا، من اسم شما را نمی‌دانستم و خلاصه در اینجا خیلی شرمنده هستم و از شما برای آمدن تجلیل نشد!» ایشان همان‌طور که با عصا ایستاده بودند گفتند:

  • نه‌خیر آقا جان، ما اهل این حرف‌ها نیستیم! شما هم در جای دیگر این کار را نکنید! منبر مسجد و منبر تبلیغ، اختصاص به امام حسین و امام صادق دارد؛ کسی غیر از این دو را بر بالای منبر قاطی نکنید!

  •  عبارت ایشان این بود! التفات کردید؟! ایشان شوخی نمی‌کردند و پایش هم می‌ایستادند! تصوّر نکنید که همین‌طور بگویند و بعد هم اگر از ایشان تعریف کنند با تواضع بگویند: «نه‌خیر، خواهش می‌کنم، ما قابل نیستیم!» امّا اگر یک حرفی به ایشان بزنند، عالم را کُن فیکون کنند! نه‌خیر، ایشان وقتی مطلبی را می‌گفتند، خودشان هم بر آن مسئله مُصرّ بودند و پا فشاری می‌کردند!

  • توصیه‌های علاّمه طهرانی بر منضبط نمودن امور مسجد

  •  در مورد امور مسجد می‌گفتند:

    1. همان شخصی است که در روح مجرّد* اشاره کرده‌اند که به‌اتّفاق مرحوم آقای شیخ عبّاس هاتف و آن شخص از نجف به کربلا پیاده آمدیم. ظاهراً در قید حیات باشند، مدّتی است که من از ایشان اطّلاعی ندارم.
      *. روح مجرّد، ص ٢٣.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

108
  • کیفیّت چای دادن باید منضبط باشد و همه در سینی باشد! باید این نعلبکی و استکان را در سینی بگذاریم و جلوی هر شخصی این‌طور بگذاریم، نه‌اینکه نعلبکی‌ها این‌طرف روی هم انبار باشد و استکان‌ها هم آن‌طرف روی هم انبار باشد و... !

  •  اینها همه نکاتی است که ایشان نسبت به این نکات نظر داشتند! می‌دانید معنایش چیست؟ معنایش این است که برای افرادی که در اینجا حاضر می‌شوند احترام قائل بودند! برای فردی که می‌آید در مسجد و وقت خودش را در مسجد می‌گذراند، احترام قائل بودند. چطور اگر همین فرد بلند شود و در بعضی از مجالس کذا و کذایی شرکت بکند، با ظرف‌های چینی و کیفیّت پذیرایی و خصوصیّاتِ آن‌چنانی باید مورد توجّه قرار بگیرد؛ امّا حالا اگر بخواهد در مسجد بیاید، باید همین‌طوری یک استکان نشُسته و یک نعلبکی نشسته باشد؟! نه، این‌طور نیست!

  •  معنایش این است که ایشان برای حضور افراد احترام قائل می‌شدند و برای این وقتی که در اینجا صرف شده است و این شخص گذاشته است ارج می‌نهادند و می‌گفتند: باید این‌طور باشد! دیگر از نظارت بر کیفیّت چای دادن و کیفیّت پذیرایی و منبری و امور مسجد و تنظیف و مسائل بهداشتی مسجد و... گرفته تا مسائل تربیتی، تمام اینها را ایشان دقیقاً مورد نظر قرار می‌دادند.

  • اهتمام علاّمه طهرانی به مسئولیّت مسجد و أداء تکلیف

  •  حتّی خود من در بسیاری از اوقات شاهد بودم که در زمستان‌های بسیار سخت1 ـ که یخ و برف در طهران تا اواخر اردیبهشت طول می‌کشید ـ چون ایشان پول نداشتند که پول تاکسی را بدهند، ظهر از منزل احمدیّه که حدّأقل یک فرسخ تا خیابان سعدی فاصله دارد، پیاده می‌رفتند و بعد پیاده برمی‌گشتند، و دوباره مغرب پیاده می‌رفتند و پیاده برمی‌گشتند! چند فرسخ می‌شود؟ چهار فرسخ! و چون ایشان دچار رماتیسم بودند، به‌خاطر سرمایی که به پای ایشان اصابت می‌کرد، شب تا صبح

    1. قاعدتاً آن دوستانی که باید سنّی از آنها گذشته باشد، بهتر از ما یادشان می‌آید. من که خودم بعضی از آنها را یادم می‌آید.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

109
  • پایشان را روی منقل کرسی نگه می‌داشتند و از شدّت درد خوابشان نمی‌برد!1 اینها چیزهایی است که من یادم هست و برای مطالبی که حالا می‌خواهم عرض کنم [به‌عنوان مقدّمه لازم است]!

  •  این کیفیّت اهتمام به این‌نحو را نسبت به مسجد و نسبت به تکلیف چه کسی سراغ دارد؟! من از ایشان سؤال کردم: «آقا، نتیجۀ این ٢٢ سال که شما در طهران بودید چیست؟» می‌دانید ایشان چه جواب دادند؟ گفتند:

  • همین چهار تا جوانی که آمدند پیش ما و ما راه خدا را به اینها یاد دادیم! این نتیجۀ ٢٢ سال بودن‌ِ ما در طهران است!

  •  یعنی آمدند این مسجد را تنظیم کردند، درست کردند، بر مسائل مسلّط شدند، از گرفتاری‌ها و موانع رد شدند ـ که بسیاری از آنها را خودشان در کتاب نوشته‌اند ـ2 امّا بعد وقتی که از طرف استادشان آقای آقا سیّد هاشم حدّاد تکلیف می‌آید: «دیگر اقامت در طهران برای شما صلاح نیست، به مشهد منتقل بشوید»، دیگر یک لحظه هم درنگ نکردند! تمام این مسجد و این مسائل را گذاشتند و گفتند: خداحافظ شما!3

  • تبعیّت کامل مرحوم علاّمه طهرانی از استاد خویش

  •  ببینید، این را می‌گویند اسوۀ بزرگان و پیرو امیرالمؤمنین! این را می‌گویند شخصی که می‌خواهد کارش را برای خدا انجام بدهد. نمی‌گوید: «عجب، جناب استاد، ٢٢ سال پدرمان درآمد، حالا تازه به اوضاع مسلّط شده‌ایم، حالا دیگر مسائل را در اختیار گرفته‌ایم، حالا دیگر زمینه بی‌رقیب شده است و مانع برداشته شده است!» این حرف‌ها نیست! رفتند که رفتند و دیگر اصلاً فکرش را هم نکردند!

  •  یک وقت که من در حضور ایشان بودم و صحبت از مسجد قائم شد، ایشان گفتند: «بنده دیگر نمی‌خواهم حتّی اسم مسجد قائم را هم بشنوم!»

    1. جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به مهر فروزان، ص ٧٨.
    2. رجوع شود به وظیفۀ فرد مسلمان در إحیای حکومت اسلام، ص ٩٥ ـ ٩٨.
    3. رجوع شود به روح مجرّد، ص ٦٤٩.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

110
  •  حالا التفات کنید: من خودم خدمت چند نفر از آقایان رسیدم و با هر کدام از اینها که زمینۀ صحبت در این مسئله فراهم بود، اظهار شگفتی و تعجّب آنها را نمی‌توانم فراموش کنم! می‌گفتند: «آقا، چطور می‌شود که ایشان مسجد را رها کردند؟! چطور می‌شود که ایشان یک‌هم‌چنین مکان خیلی مهیّا و آماده‌ای را رها کردند؟!» حتّی یکی از اینها آمد و به من گفت: «آقا، ایشان که مریدانشان در طهران بودند، چطور آنها را رها کردند و به مشهد رفتند؟!» من در اینجا دیگر سکوتم را شکستم و در جلوی افراد گفتم: «آقا، مراد باید تابع مرید باشد یا مرید تابع مراد؟!» کدام باید تابع دیگری باشد؟ مریدانشان در طهران هستند، خب باشند! مگر ایشان برای مرید در طهران زندگی می‌کند؟! اگر ایشان برای مرید در طهران زندگی می‌کند، وای به حالش؛ و اگر برای تکلیف زندگی می‌کند، آن‌وقت دیگر مسئله فرق می‌کند! التفات می‌کنید؟!

  • تفاوت نگرش توحیدی و نگرش مصلحت اندیشانه در ارتباط با مردم

  •  این دو نگرش و دو بینش در اینجا خیلی تفاوت می‌کند و خیلی مسئله را تغییر می‌دهد که شخص با این نگرش با مردم برخورد کند یا با آن نگرش با مردم برخورد کند!

  •  در نگرش اوّل با حرّیت، آزادی، آزاد منشی، بیان احکام صِرف و اصیل بدون هیچ‌گونه ملاحظه و مصالحه و مسامحه و بدون هیچ‌گونه مصلحت‌اندیشی و مرید بازی و مرید نوازی برخورد می‌کند؛ و در نگرش دوّم رعایت می‌کند، احوال را می‌سنجد که آیا بگوییم یا نگوییم؟ صلاح است یا صلاح نیست؟ رنجیده می‌شود یا رنجیده نمی‌شود؟! خیلی فرق می‌کند!

  •  لذا افرادی هم که با ایشان بودند ولو اینکه به ایشان دل نمی‌سپردند و نمی‌خواستند با ایشان باشند، ولی می‌گفتند: «مثل این آقا پیدا نمی‌شود!» یعنی می‌دانستند که پیدا نمی‌شود، ولی خودشان را مرد این میدان نمی‌دیدند که بلند شوند و بیایند!

  •  اینها به‌خاطر چیست؟ به‌خاطر آن نگرش اوّل است؛ نگرشی که در آن حرّیت است و به مردم کار ندارد، نگرشی که می‌خواهد فقط تکلیف را انجام بدهد، نگرشی که می‌خواهد فقط توحید برای او مطرح باشد، نگرشی که فقط إخلاصُ العَمل در آنجا مطرح است! لذا اوّلین حرفی که امیرالمؤمنین علیه السّلام می‌زند این است که

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

111
  • می‌گوید: «فُزتُ؛ رستگار شدم!» یعنی من که رستگار شدم، حالا بعد از من خودتان می‌دانید! منِ علی تا وقتی که باشم این کار را می‌کنم، حالا دیگر خودتان می‌دانید؛ می‌خواهید با پسرم حسن بن علی بیعت کنید، می‌خواهید نکنید؛ می‌خواهید به جنگ با معاویه بروید، می‌خواهید نروید؛ هر کاری می‌خواهید بکنید، می‌خواهید نکنید! من آمدم آمدم تا اینجا و وظیفه‌ام را انجام دادم و رستگار شدم، خداحافظ، قضیّه تمام شد! و بیچاره و بدبخت آن کسی است که این راه را نپیموده و سر خودش را با مسائل این‌طرف و آن‌طرف گرم کرده است!

  • نگرش و بصیرت امیرالمؤمنین علیه السّلام نسبت به حکومت

  •  بیایید ابن‌عبّاس را نگاه کنید: آدم خوبی است، ولی ابن‌عبّاس دیگر علی نیست! می‌گوید: «یا علی، نگاه کن؛ لشکر منتظر دستورند، آن‌وقت تو داری وصله می‌کنی؟!» امیرالمؤمنین هم که برای خودش نشسته بود و همین‌طور وصله می‌زد، یک نگاه کرد و خندید و دوباره شروع کرد به وصله کردن! گفت: «یا علی، می‌گویم لشکر منتظر دستورند، آن‌وقت تو اینجا نشسته‌ای و داری [وصله می‌کنی]؟!» فرمود: «آقا، بگذار کارمان را بکنیم!»1

    1. الإرشاد، ج ١، ص ٢٤٧:
      «...قالَ ابنُ‌عبّاسٍ رَحمةُ اللَهِ عَلَیهِ: فَأتَیتُهُ فَوَجَدتُهُ یَخصِفُ نَعلًا! فَقُلتُ لَه: نَحنُ إلیٰ أن تُصلِحَ أمرَنا أحوَجُ مِنّا إلیٰ ما تَصنَعُ! فَلَم یُکَلِّمنی حَتّیٰ فَرَغَ مِن نَعلِهِ ثُمّ ضَمَّها إلیٰ صاحِبَتِها ثُمّ قالَ لی: ”قَوِّمها!“ فَقُلتُ: لَیسَ لَها قیمَةٌ! قالَ: ”عَلیٰ ذاکَ!“ قُلتُ: کَسرُ دِرهَمٍ! قالَ: ”وَ اللَهِ لَهُما أحَبُّ إلَیّ مِن أمرِکُم هَذا، إلّا أن اُقیمَ حَقًّا أو أدفَعَ باطِلًا!“»
      ترجمه: «ابن‌عبّاس رحمة اللَه علیه گوید: به نزد امیرالمؤمنین علیه السّلام [در سرا پرده‌اش] رفتم، دیدم کفش خود را می‌دوزد و وصله می‌زند! عرض کردم: نیاز ما که امرمان را اصلاح نمایی از نیازمان به آنچه می‌کنی (و بدان سرگرمی) بیشتر است! حضرت پاسخ مرا نداد تا اینکه از کار کفش خود فارغ شد. کفشش را کنار لنگۀ دیگرش جفت کرد، سپس به من فرمود: ”آن را قیمتی بگو!“ (ارزش این کفش چقدر است؟!) عرض کردم: ارزشی ندارد! فرمود: ” با این‌حال قیمتی بگذار!“ عرض کردم: کمتر از یک درهم! پس فرمود: ”به خدا سوگند که این دو لنگۀ کفش برای من از این زمامداری شما محبوب‌تر است، مگر اینکه حقّی را بپا دارم و یا باطلی را برطرف نمایم!“»» (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

112
  •  این به‌خاطر چیست؟ آن نگرش، این حال را به‌وجود می‌آورد؛ آن بصیرت، این وضع را به‌وجود می‌آورد! من‌باب‌مثال همین‌که الآن شما ببینید امیرالمؤمنین یا ـ اصلاً امیرالمؤمنین کجا! ـ کسی غیر از امیرالمؤمنین این کار را انجام بدهد، همین کفایت می‌کند و مسئله و قضیّه تمام است!

  •  در جنگ صفّین، در آن نهایت و کوران جنگ یک نفر آمد و راجع به مسئلۀ نماز یک سؤالی از امیرالمؤمنین کرد: «من نماز صبحم را این‌طوری خواندم، درست است یا نه؟!» و حضرت پاسخش داد! یکی گفت: «الآن موقع جنگ است، آن‌وقت تو آمده‌ای وقت علی را گرفته‌ای؟! او باید دستور بدهد که این کار را بکنید و این‌طرف را داشته باشید!» امیرالمؤمنین فوراً می‌گوید:

  • ساکت باش! ما داریم برای چه می‌جنگیم؟ ما برای اقامۀ نماز می‌جنگیم و او هم دارد از نماز سؤال می‌کند!1

  •  مسئله خیلی بالا است و اصلاً برای من و شما قابل درک نیست! اصلاً من و شما آن اُفقی را که امیرالمؤمنین دارد در آن افق سیر می‌کند نمی‌فهمیم! امیرالمؤمنین دارد به تمام این دستورها و اوامر و نواهی می‌خندد؛ منتها نه در ظاهر، بلکه در باطن و در دلش! اصلاً امیرالمؤمنین منتظر است که حکم شرعی و حکم فقهی را بیان کند! جنگ چیست؟ إمارت چیست؟ حکومت چیست؟ مسئله فقط بر این اساس است! خب این امیرالمؤمنین و این‌هم رَوشش! این می‌شود إخلاصُ العَمل!

  • تفاوت هدف حکومت در مکتب الهی با مکتب مادّی

  •  در حکومت الهی باید مسئله براساس إخلاصُ العمل و براساس توحید باشد؛ امّا در مکاتب مادّی این‌طور نیست و همه معارضه می‌کنند. مثلاً در زمان شاه چه افرادی با او معارضه می‌کردند؟ مجاهدین خلق معارضه می‌کردند، کمونیست‌ها معارضه می‌کردند، نهضت‌های مختلف معارضه می‌کردند، مؤمنین معارضه می‌کردند، غیر مؤمنین معارضه می‌کردند، خلاصه مختلف بودند و در زندان هم همه نوع افراد

    1. رجوع شود به الخصال، ج ١، ص ٢؛ إرشاد القلوب، ج ٢، ص ٢١٧.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

113
  • بودند. حالا اگر به آن مادّی، به آن حزب غیر ملتزم و غیر متدیّن، به آن غیر مؤمن، به آن مُلحد و به آن کمونیست واقعاً بگویند: «آقا، بخواهی یا نخواهی اصلاً امکان ندارد که این حکومت ساقط بشود!» و او هم واقعاً بفهمد، آیا باز هم مبارزه می‌کند؟! نه، برای چه مبارزه کند؟! امّا اگر مؤمن باشد و تکلیفش تکلیف معارضه و مبارزه باشد، کاری به ساقط شدن و ساقط نشدن ندارد؛ چون می‌گوید: «من تکلیفم این است!»

  •  ببینید، دو نگرش در اینجا وجود دارد! فلذا ما می‌بینیم که همین افراد وقتی متوجّه می‌شدند که سران با هم کنار آمده‌اند و مسئله تمام است، تسلیم می‌شدند [و می‌گفتند]: «برای چه برویم مبارزه کنیم؟! ما همه به این نیّت می‌رویم که به جایی برسیم و به مسئله‌ای برسیم!» یعنی اگر قطعاً می‌دانستند که این مسئله نخواهد شد و صد در صد امکانش نیست، دست برمی‌داشتند.

  •  این فرق است! فرق در مکتب الهی و مکتب مادّی این است که او می‌گوید: ﴿لَّن يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ ٱللَهُ لَنَا﴾؛1 «آنچه خدا برای ما نوشته به ما اصابت می‌کند!» یعنی تمام حرکت و تمام هدف روی آنچه خدا نوشته دوْر می‌زند، نه روی اینکه من چه می‌بینم! [نه روی اینکه] این کار را انجام بدهیم به نتیجه می‌رسیم، این کار را انجام بدهیم تا این‌طور بشود، این کار را انجام بدهیم تا پیروز بشویم، این کار را انجام بدهیم تا غلبه کنیم!

  •  فلهذا اگر یک نفر بیاید و بگوید: «آقایان، ما وظیفه داریم این کار را انجام بدهیم و قطعاً هم می‌دانیم که شکست می‌خوریم و همه هم کشته می‌شویم»، مسئله صورت دیگری پیدا می‌کند و عوض می‌شود! چرا؟ چون در اینجا دیگر نتیجه با آن منویّات تطبیق نمی‌کند و با آنها نمی‌خواند!

  • تذکّر بسیار مهمّ علاّمه طهرانی در مورد مسئلۀ استدراج

  •  فلهذا یکی از مسائل بسیار مهمّی که دائماً مرحوم آقا ـ رضوان اللَه علیه ـ در

    1. سوره توبه (٩) آیه ٥١. اسرار ملکوت، ج ٢، ص ٢٠٣:
      «به ایشان بگو: ”هیچ امری ـ چه خوب و چه ناپسند ـ به ما نمی‌رسد مگر اینکه آن را خدای برای ما مقدّر کرده است!“»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

114
  • مطالبشان به آن توجّه داشتند، مسئلۀ توجّه و تذکّری بود که افراد در هر صنف و در هر گروه و مرتبه‌ای که هستند باید آن تذکّر را مرتّب با خود داشته باشند؛ چون انسان دفعتاً تغییر پیدا نمی‌کند، بلکه تدریجی است؛ یعنی مسئله تدریجی کم‌رنگ می‌شود و این تحوّل، تدریجی در او به‌وجود می‌آید. در ابتدای امر وقتی مسئولیّتی را به‌عهده می‌گیرد، هنوز دلش در همان حال و هوای قبل از مسئولیّت وجود دارد، هنوز مسئله سفت نشده، هنوز تعلّق در او محکم نشده و هنوز نسبت به مسئله ثبات و ترسیخ پیدا نکرده است؛ امّا وقتی که می‌گذرد، کم‌کم روز دوّم با اوّل فرق می‌کند، روز سوّم با دوّم فرق می‌کند، روز چهارم... و همین‌طور همراه با این تغییر و تعلّق، یافته‌های او هم دچار تغییر و تحوّل می‌شود، و خطر اینجا است! حالا چه کسی می‌تواند خود را از این مسئله حفظ کند؟ شخصی که یا امام باشد و یا به امام پیوسته باشد؛ فقط این شخص می‌تواند!

  • شرح فقراتی از نامۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام به مالک اشتر

  •  مالک اشتر به امام پیوسته است، او واکسینه شده است و دیگر در آن موقعیّت و وضعیّتش ثابت شده است! امیرالمؤمنین علیه السّلام خطبه‌ای دارد که بعد از اینکه از جنگ صفّین آمدند این خطبه را می‌خوانند.1 من هم یک مقداری از آن را که مرحوم آقا هم در کتاب ولایت فقیه ذکر کرده‌اند2 در اینجا نقل می‌کنم.

  •  حضرت در آنجا راجع به اینکه انسان نباید حُکّام را مدح و تمجید کند ـ البتّه تمجید و مدح نابه‌جا، وإلاّ تشکّر و امتنان از افرادی که برای خدا و از روی اخلاص کار کنند وظیفه است: «مَن لَم یَشکُرِ المَخلوقَ لَم یَشکُرِ الخالقَ!» ـ 3 مطلب را نسبت به

    1. رجوع شود به نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص ٤٢٦ ـ ٤٤٥.
    2. ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج ١، ص ٤٨ و ٤٩؛ ج ٢، ص ١٧٥ ـ ١٨٤ و ٢١٣ و ٢١٤؛ ج ٣، ص ٢١٢ ـ ٢١٤؛ ج ٤، ص ٩٢ ـ ٩٩ و ١٤١ ـ ١٤٤ و ١٨٤ ـ ١٨٦.
    3. عیون أخبار الرّضا علیه السّلام، ج ٢، ص ٢٤:
      «عَن عَبدِ العَظیمِ بنِ عَبدِاللَهِ الحَسَنیّ عَن مَحمودِ بنِ أبی‌البِلادِ قالَ: سَمِعتُ الرّضا علیه السّلام یَقولُ: ”مَن لَم یَشکُرِ المُنعِمَ مِن المَخلوقینَ لَم یَشکُرِ اللَهَ عزّوجلّ!“»
      ترجمه: «محمّد بن أبی‌البِلاد گوید: از امام رضا علیه السّلام شنیدم که می‌فرمود: ”آن‌کس که شکرِ احسان‌کنندۀ از خلق خدا را نگذارد، شکر خداوند عزّوجلّ را نگذارده است!“» (محقّق)
      نزهة النّاظر، ص ٢٧:
      «و قالَ صَلّی اللَه عَلیهِ و آلِه: ”التَّحَدُّثُ بِنِعمَةِ اللَهِ شُکرٌ و تَرکُها کُفرٌ و مَن لَم یَشکُرِ القَلیلَ لَم یَشکُرِ الکَثیرَ و مَن لَم یَشکُرِ النّاسَ لَم یَشکُرِ اللَهَ جَلّ و عَزّ!“»
      ترجمه: «رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فرمود: ”بازگو کردن نعمت خدا شکر گذاری است و رها کردنش کُفران آن است. آن کسی که سپاس نعمتِ کم را بجا نیاورد، سپاس بسیارش را بجا نمی‌آورد؛ و آن کس که شکر احسان‌کنندگان از خلق خدا را نگذارد، شکر خداوند عزّ و جلّ را نمی‌گذارد.“» (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

115
  • خودشان این‌طور بیان می‌کنند؛ می‌فرمایند:

  • و رُبّما استَحلَی النّاسُ الثّناءَ بعدَ البَلاء؛1 «خیلی از افراد وقتی که یک کاری را انجام می‌دهند و از یک مشقّتی بیرون می‌آیند، اگر مردم مدحشان کنند خوششان می‌آید!»

  • یعنی او کاری را انجام داده است و بیایند بگویند: «به‌به! آقا، با تدبیرهای شما بود که کار به اینجا رسید و با زحمات شما بود که این‌طور شد!» البتّه نه‌اینکه زحمت نکشیده باشد، ولی وقتی یک‌هم‌چنین کاری به نتیجه رسیده است این شخص خوشحال است و دوست دارد مردم بیایند و زحمات او را پاس بدارند و تشکّر کنند و بگویند: «ببینید، کارها و زحمات و رهنمودهای این شخص مطلب را به اینجا رسانده است!» دیگران می‌گویند و آن شخص هم به خود می‌گیرد و خوشحال می‌شود و این مسائل را زیبندۀ خود می‌داند و نسبت به این مسائل تعلّق پیدا می‌کند؛ امّا حضرت طور دیگری می‌فرماید! می‌فرماید:

  • فَلا تُثنوا عَلیَّ بجَمیلِ ثَناءٍ لإخِراجی نَفسی إلیٰ اللَه سُبحانَه و إلَیکُم مِن التَّقیَّةِ فی حُقوقٍ لَم أفرُغ مِن أدائِها و فَرائضَ لابُدّ مِن إمضائِها؛2 «شما مرا به‌خاطر این

    1. نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص ٣٣٥.
    2. همانولایت فقیه در حکومت اسلام، ج ٤، ص ١١٥:
      «امّا ای مردم، شما به من ثناء نگویید؛ از من تعریف نکنید؛ مرا به جمیل و نیکویی مدح نکنید؛ زیرا همۀ این کارهایی که من می‌کنم، برای این است که خودم را از تعهّدی که نسبت به خدا و شما داشتم بیرون بیاورم؛ و خود را از حقوق و فرائضی که خداوند بر عهدۀ من قرار داده است و هنوز از عهدۀ آن برنیامده‌ام خارج کنم. تمام این زحمت‌هایی را که می‌بینید متحمّل می‌شوم برای این است که امر خدا را دربارۀ خود و دربارۀ شما اجرا کنم. من دربارۀ شما مردم متعهّد و مسئولم! دربارۀ پروردگار، حقوقی به من متوجّه است که باید حقّ او را أدا کنم؛ این زحمات من برای این است که من خود را از خوف عقاب این حقوقی که هنوز از عهدۀ آن بر نیامده‌ام و این فرائضی که حتماً باید بجا بیاورم خارج کنم.
      چرا شما به من ثناء می‌کنید؟! من چیزی ندارم که به من ثناء کنید! من در مقابل شما حقّی ندارم؛ من بر شما منّتی ندارم! هر کاری می‌کنم برای این است که بین خود و بین پروردگار از آن میزان حق تجاوز نکنم، و در مقام عبودیّت، بندۀ صِرف پروردگار باشم. چیزی اضافه بر عهدۀ تکلیف ندارم که به خود ببندم و نسبت بدهم. من بندۀ صِرف و عبد رِقّ خدا هستم؛ جزای من با او است نه با شما! در این‌صورت این تمجیدها و ثناء گفتن‌های شما به من مختصر اثری ندارد!»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

116
  • کاری که انجام داده‌ام ثنا و تمجید نکنید، چون این وظیفه‌ای بود که در قلب و نفس خودم برای اجرای حق و ایفای حقوقی که خدا بر ذمّۀ من گذاشته است [احساس می‌کردم، لذا] آمدم تا نفس خودم را از این ذمّه بیرون بیاورم، پس من کاری انجام نداده‌ام!»

  • نحوۀ برخورد امیرالمؤمنین علیه السّلام با غاصبین خلافت

  •  رسول خدا به من فرمود: «یا علی، اگر مردم به‌دنبالت آمدند حکومت را بپذیر؛ و اگر نیامدند داد و بیداد راه نینداز، شلوغ نکن، وضع را خراب نکن، مسلمین را نشوران و اوضاع را بر هم مریز؛ برو در منزل بنشین و قرآن را جمع کن، برو نخلستان را آباد کن، برو قنات حفر کن، برو با آن چند نفری باش که دور و برت هستند!»1 اینها

    1. المسترشد فی إمامة علیّ بن أبی‌طالب علیه السّلام، ص ٤١٧:
      «کانَ نَبیُّ اللَهِ صلّی اللَه علَیه و آله و سلّم عَهِدَ إلَیّ فَقالَ: ”یا ابنَ أبی‌طالِبٍ، لَکَ وَلایَةُ أُمّتی مِن بَعدی فَإن وَلَّوکَ فی عافیَةٍ و اجتَمَعوا عَلَیکَ بِالرّضا فَقُم بِأمرِهِم، و إنِ اختَلَفوا عَلَیکَ فَدَعهُم و ما هُم فیهِ، فَإنّ اللَهَ سَیَجعَلُ لَکَ مَخرَجًا!“»
      ترجمه: «امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّی‌اللَه علیه و آله و سلّم به من وصیّت کرد و فرمود: ”ای پسر ابی‌طالب، ولایت و سرپرستی امّتم پس از من به‌دست تو است، پس اگر در عافیت و سلامت ولایت تو را پذیرفتند و با رضایت به دور تو مجتمع شدند، به امر آنان قیام کن (و ولایتشان را به‌عهده گیر)؛ و اگر دربارۀ تو اختلاف نمودند آنها را به حال خود و بدانچه مشغولند واگذار و رها کن؛ همانا خداوند به‌زودی برای تو گشایشی قرار خواهد داد!“» (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

117
  • کارهایی بود که امیرالمؤمنین انجام داد. آیا حضرت رفت و شلوغ کرد؟! داد و بیداد راه انداخت؟! کتاب نوشت؟! آبروی این و آن را برد؟! حتّی در نماز جماعات آنها هم شرکت می‌کرد!1 واقعاً آدم دیوانه می‌شود از این [طرز برخورد]!

  •  حکومتی که آمده زن او را جلوی چشمش تکّه‌تکّه کرده است،2 حکومتی که آمده آن حقّ مسلّم او را گرفته است،3 ـ البتّه آن حقّی که خودش هم اصلاً تمایلی به آن ندارد ـ حکومتی که آمده از نظر اقتصادی او را در تنگ‌ترین مضیقه‌ها قرار داده است و فدک را از دستش بیرون آورده است؛4 چون نباید با علی حَربه باشد و با این حربه مردم به او رو می‌کنند، حالا او دستور دارد که برود و در نماز جماعت آنها شرکت کند! می‌رود، می‌ایستد، شرکت می‌کند و نماز می‌خواند و اگر اشکالی پیش بیاید به سراغ امیرالمؤمنین می‌آیند و او هم می‌رود پیش آنها و رفع اشکال می‌کند! او رفع اشکال می‌کند، آن‌وقت آنها بالای منبر می‌روند!5 او می‌آید و مشکل را از یهود و نصاریٰ برمی‌دارد،6 آن‌وقت آنها می‌آیند و می‌گویند: «بله، ما یک‌هم‌چنین افرادی در امّت داریم!» التفات کردید؟! گفت:

    1. رجوع شود به تفسیر القمی، ج ٢، ص ١٥٩.
    2. رجوع شود به کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج ٢، ص ٥٨٦ و ٥٩٣؛ الاحتجاج، ج ١، ص ٨٣؛ السّقیفة و فدک، ص ٧١ ـ ٧٢؛ شرح نهج البلاغة، ابن‌أبی‌الحدید، ج ٦، ص ٤٨ ـ ٤٩.
    3. رجوع شود به السّقیفة و فدک، ص ٣٥ ـ ٩٤.
    4. رجوع شود به همان، ص ٩٧ ـ ١٣٤.
    5. رجوع شود به الطّبقات الکبری، ج ٢، ص ٢٥٨؛ أنساب الأشراف، ج ٢، ص ١٠٠و ١٧٨؛ المناقب، خوارزمی، ص ٨٠و ٨١؛ مناقب آل أبی‌طالب علیهم السّلام، ج ٢، ص ٣١؛ کشف الغمّة، ج ١، ص ١١٨؛ الإستیعاب، ج ٣، ص ١١٠٢ ـ ١١٠٦؛ أسد الغابة، ج ٣، ص ٥٩٧؛ الإصابة، ج ٤، ص ٤٦٧؛ ینابیع المودّة، ج ١، ص ٢٢٧؛ السّنن الکبری، بیهقی، ج ٧، ص ٤٤٣؛ بحار الأنوار، ج ٣٠، ص ٦٧٨ ـ ٦٩٥.
    6. رجوع شود به التّوحید، شیخ صدوق، ص ١٨٢؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص ٢١٨؛ الاختصاص، ص ١٣٦؛ کمال الدّین، ج ١، ص ٢٩٧؛ الاحتجاج، ج ١، ص ٢٠٥؛ قصص الأنبیاء، راوندی، ص ٢٥٥؛ الخصال، ج ٢، ص ٥٩٥؛ التّحصین لأسرار ما زاد من کتاب الیقین، ص ٦٤٢.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

118
  • لَولا علیٌّ لَهَلَک عُمَر!1 لا أبقانی اللَه فی زمانٍ ولا فی مکانٍ لستَ فیه یا أبا الحسن!2

  • «[اگر علیّ نبود، تحقیقاً عمَر به هلاکت درافتاده بود!] خدا مرا در آنجا که ابوالحسن نیست باقی ندارد!»

  •  اگر [می‌گویی] باقی ندارد، پس چرا حکومت را به دستش نمی‌دهی؟! امیرالمؤمنین هم فقط همین‌طور نگاهش می‌کند و بعد می‌رود کارها را انجام می‌دهد و به مسائل رسیدگی می‌کند.

  •  این کیست؟ این امیرالمؤمنین است! می‌گوید: «من یک‌هم‌چنین آدمی هستم: اگر آمدید دستتان را می‌گیرم؛ و اگر نیامدید، داد و بیداد راه نمی‌اندازم، کتاب نمی‌نویسم، آبروی این و آن را نمی‌برم، من این کارها را نمی‌کنم، بلکه نگاه می‌کنم که چه وظیفه‌ای دارم!»3 و خیال هم نکنید که اینها وظیفه است؛ نه آقاجان، اینها همه شیطان است که می‌آید مسئله را تغییر می‌دهد و می‌گوید: «بله، الآن وظیفه است!» آیا واقعاً وظیفه است؟! پس اگر الآن شما به یک‌هم‌چنین موقعیّت و مَنصبی می‌رسیدی، باز هم این کتاب را می‌نوشتی؟! باز این مطالب و اسرار را می‌گفتی؟! پس چطور شد که حالا وظیفه شد؟! اینها به‌خاطر این است که ما فقط الفاظ و عباراتی از نهج البلاغه را به‌یاد داریم.

  •  وقتی خدا می‌گوید: «یا علی، الآن که حکومت به دستت رسیده است و مردم [به‌سوی تو] آمده‌اند، باید بلند شوی و قیام کنی»، امیرالمؤمنین چه‌کار می‌کند؟

    1. تفسیر العیّاشی، ج ١، ص ٧٥؛ المسترشد فی إمامة علیّ بن أبی‌طالب علیه السّلام، ص ٥٤٨ و ٥٨٣؛ الکافی، ج ٧، ص ٤٢٤؛ دعائم الإسلام، ج ٢، ص ٤٥٣؛ شرح الأخبار، ج ٢، ص ٣١٩؛ من لایحضره الفقیه، ج ٤، ص ٣٦؛ خصائص الأئمّة، ص ٨٥؛ الاختصاص، ص ١١١.
    2. شرح الأخبار، ج ٢، ص ٣١٧؛ کشف الغمّة، ج ١، ص ١١٨؛ أنساب الأشراف، ج ٢، ص ١٠٠؛ دلائل الإمامة، ص ٢٢، کنزل العمّال، ج ٥، ص ٨٣٢؛ شرح نهج البلاغة، ابن‌ابی‌الحدید، ج ١٢، ص ١٠١؛ الغدیر، ج ٦، ص ١١٦. با قدری اختلاف در مصادر.
    3. رجوع شود به نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص ٤٥١.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

119
  • می‌گوید: «بسیار خوب، الآن حکومت رسیده و من این کار را انجام می‌دهم!» جنگ اوّل، جنگ دوّم، جنگ سوّم و... !1 کلام حضرت این است:

  • لِإخراجی نفسی إلی اللَه؛ «من این کارهایی را که دارم انجام می‌دهم به‌خاطر این است که از عهدۀ آن تکلیفی که خدا بر ذمّۀ من گذاشته بربیایم و آن دِینی را که بر ذمّۀ من است أداء کنم!»

  •  مسئله خیلی مهم است! حضرت در اینجا می‌خواهد بفرماید: من را ثنا نکنید، او را ثنا کنید! من در این حکومتی که به‌دست گرفتم، در گرو بودم و تکلیف بر ذمّۀ من به‌نحو دِین قرار داده شده بود. من کاری انجام نداده‌ام و فقط تکلیفم را انجام داده‌ام و ذمّۀ خودم را از دِین بیرون آورده‌ام؛ فلهذا این تمجیدی که شما از من می‌کنید به‌خاطر چیست؟! من کاری انجام نداده‌ام! من بین خود و خدا یک دِینی داشتم که آن را أداء کردم، پس دیگر تمجید معنا ندارد و نباید من در اینجا مورد تمجید شما قرار بگیرم! «فَلا تُثنوا عَلَیَّ بجَمیل ثَناءٍ لإخِراجی نَفسی إلَی اللَه سُبحانَه و إلَیکُم مِن التَّقیّة!»

  • اهمّیت مطالعۀ نامۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام به مالک اشتر در کلام بزرگان

  •  نامۀ آن حضرت به مالک اشتر واقعاً نامۀ عجیبی است!2 من هر وقت این نامه را مطالعه می‌کنم واقعاً می‌گویم: این امیرالمؤمنین عجب کسی بود! یعنی در هیچ زمینه و مسئله‌ای فرو نگذارْد! نامه را با این کیفیّت برای مالک اشتر می‌نویسد در حالی‌که می‌داند او را در بین راه می‌کُشند!3 اگر امیرالمؤمنین نداند چه کسی می‌داند؟! پس این نامه را برای چه کسی دارد می‌دهد آقایان؟! امیرالمؤمنین این نامه را برای من و شما نوشته است، نه برای مالک اشتر! مالک اشتر را که وسط راه کشتند. این نامه‌ای است که همه باید آن را بخوانند! مرحوم آقا راجع به نامۀ مالک اشتر ـ که در کیفیّت ارتباط

    1. رجوع شود به نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص ٤٩.
    2. نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص ٤٢٦ ـ ٤٤٥.
    3. جهت اطّلاع از «کیفیّت کشته شدن مالک اشتر»، رجوع شود به الغارات، ج ١، ص ١٦٧ و ١٦٨؛ الأمالی، شیخ مفید، ص ٨٣؛ أنساب الأشراف، ج ٢، ص ٣٣٩؛ تاریخ الیعقوبی، ج ٢، ص ١٩٤؛ تاریخ الطّبری، ج ٢، ص ٣٣٩.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

120
  • افرادی است که مسئولیّت اجرایی دارند و به یک نحو با مردم سر و کار دارند و محلّ مراجعۀ مردم در سازمان‌ها و مسائل مختلف هستند؛ حالا فرق نمی‌کند چه حاکم اسلام و مراجع باشند یا افراد پایین‌تر باشند ـ می‌فرمایند: «باید هر چند روز یک بار این نامه را مطالعه کنند و این‌طور نباشد که آن را کنار بگذارند!» این حرف من نیست، این حرف مرحوم آقا است! ایشان در کتاب ولایت فقیه می‌فرمایند:

  • و مرحوم نائینی در تنبیه الأُمّة و تنزیه الملّة1 می‌گوید: «آیةاللَه فقیه کبیر مرحوم حاج میرزا محمّدحسن شیرازی ـ رحمة اللَه علیه ـ2 همیشه این نامه را مطالعه می‌کرد؛ چون دستور امیرالمؤمنین علیه السّلام است به ولیّ خود مالک که به‌عنوان حاکم مصر، او را به ولایت آنجا برگزیده است. و حاج میرزا محمّدحسن شیرازی هم که ولیّ فقیه مسلمین بود دائماً این نامه را مطالعه می‌کرد که مبادا از آن تخطّی حاصل شود، مبادا فرعونیّت انسان را بگیرد، مبادا جبروتیّت انسان را بگیرد!»3

  •  ببینید مسئله چقدر حسّاس است! مسئلۀ اشتغال به نفس و توغّل در کثرات به یک دسته دون‌ِ دستۀ دیگر اختصاص ندارد، بلکه همۀ ما دارای نفس هستیم، همۀ ما دارای إشکال هستیم! حالا برای رفع این مسئله چه باید کرد؟ باید فقط از کلام معصوم علیه السّلام که کلامش معصوم است استفاده کرد؛ کلامی که عصمت دارد، مانند ذات خود صاحب کلام که عصمت دارد! در آن خَلط نیست، در آن ترکیب نیست، در آن کم و زیاد نیست، در آن مصلحت اندیشی نیست! [در ادامه می‌نویسند]:

  • این نامه، نامۀ عجیبی است و واقعاً همه چیز در آن هست! مرحوم نائینی می‌گوید: «سزاوار است که همۀ علماء به مرحوم حاج میرزا محمّدحسن شیرازی تأسّی کنند و این نامه را با خود داشته باشند و پیوسته مطالعه کنند؛ نه‌اینکه یک مرتبه مطالعه کنند و بگویند: ما یک مرتبه نهج البلاغه را با

    1. تنبیه الأمّة و تنزیه الملّة، ص ١٤٠.
    2. مرحوم میرزای بزرگ که تنباکو را تحریم کرد.
    3. ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج ٤، ص ٩٣.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

121
  • شرحش مطالعه کردیم و دیگر نیازی نیست!»

  • این نامه مثل نماز می‌ماند. انسان نماز صبح را که خواند، ظهر که می‌شود باز باید نماز بخواند، عصر هم باید نماز بخواند، مغرب و عشا هم باید نماز بخواند، فردا هم همین‌طور! نباید بگوییم: خدا یکی است دیگر، اللَه أکبر، تمام شد و رفت؛ دیگر چرا دو مرتبه بگوییم؟! زیرا آن اللَه أکبر اوّل، اللَه أکبر دیگری بود و اللَه أکبر دوّم، اللَه أکبر دیگری است!

  •  خیلی دقّت کنید! مسئله این نیست که امیرالمؤمنین این نامه را نوشت، بلکه مسئله این است که ما چه مقدار به این نامه نیاز داریم؟ آیا با یک مرتبه خواندن، نیازمان بر طرف می‌شود؟! آیا با یک مرتبه خواندن، نفس ما اصلاح می‌شود؟! آیا با یک مرتبه خواندن، همۀ مشکلات بر طرف می‌شود؟! هیهات! هیهات! [و بعد می‌نویسند]:

  • غذایی که صبح و ظهر می‌خوریم گرچه در شکل و کمّیت یکی باشند، امّا دو غذا است و دو اثر دارد؛ این نامه حکم غذای روح است، مثل نماز است و دائماً انسان باید نماز بخواند.1

  •  چرا باید نماز بخواند؟! چون ما به نماز نیاز داریم! نماز صبح یک مقدار از حصّۀ وجودی ما را استیعاب می‌کند، امّا بقیّۀ حصّه‌های وجودی ما خالی می‌ماند! نماز ظهر همین‌طور، نماز عصر همین‌طور! چرا دستور بزرگان این است که هر نماز را در وقت بخوانید و با هم نخوانید؟! نماز صبح به‌جای خود، ظهر در وقت خود، عصر در وقت خود و... ! چون نماز حکم آنتی‌بیوتیک را دارد! آیا شما می‌توانید چهار تا آنتی‌بیوتیک را با هم در صبح بخورید و بگویید تا فردا دیگر نمی‌خورم؟ نه‌خیر! چون علاوه بر اینکه فایده‌ای ندارد، به کلّیه هم فشار می‌آورد و آن را از کار می‌اندازد! باید سر  وقت و به‌طور مرتّب هر هشت ساعت یکی بخورید؛ قضیّۀ نماز هم همین است! نماز موجب می‌شود که آن حصّۀ وجودی انسان در آن نحو، در آن وقت به مرتبۀ تکاملی برسد و تا انسان نیاز دارد باید این نیاز را با این نوشته‌ها و با این کلمات برطرف کند.

    1. همان.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

122
  •  تمام افراد به این نامه و امثال این نامه نیاز دارند؛ تاجر نیاز دارد چون افراد به او مراجعه می‌کنند، کاسب نیاز دارد چون افراد به او مراجعه می‌کنند، پزشک نیاز دارد چون محلّ مراجعۀ افراد است، معمّم نیاز دارد چون محلّ مراجعۀ افراد است، و مراجع نیازشان از همه بیشتر است و از همه بیشتر باید این نامه را مطالعه کنند و حاکم اسلامی با مسئولیّت بسیار سنگینی که بر دوش دارد، بالتَّبَع باید دائماً این نامۀ امیرالمؤمنین در جلوی چشمش باشد و از این نامه و کلام استمداد بگیرد! باید از کلام معصوم علیه السّلام استمداد گرفت و روح و جان را با این کلام سیراب کرد!

  • رفتار پسندیده و صادقانۀ یکی از اطبّای معروف

  •  الآن یک قضیّه به‌یادم آمد که گفتنش بد نیست. یکی از اطبّای بسیار معروف طهران دکتر مهدی آذر بود که الآن به رحمت خدا رفته است. گرچه ایشان جزء همین گروهِ نهضت ملّی ایران بود، ولیکن من مطمئن هستم که شخص نماز خوانی بود و تکالیف را تا حدودی و یا حتّی بیشتر انجام می‌داد.1 البتّه آن نهضت ملّی دارای یک نوع افکار و سلیقه‌های خاصّ به خود بود که همه از این مسئله مطّلع هستند، ولی من این مطلب را از نقطه‌نظر درستکاری در عمل خدمتتان عرض می‌کنم:

  •  این شخص، آدم بسیار رُک و صادقی بود و اگر نگوییم که محلّ مراجعۀ تمام اطبّای داخلی ایران بود، محلّ مراجعۀ اغلب آنها بود. ما هر وقت به ایشان مراجعه می‌کردیم اگر چیزی را نمی‌دانست صریحاً می‌گفت: «آقا، من این را نمی‌دانم!» یعنی یک‌هم‌چنین شخصی، صاف می‌گفت: نمی‌دانم! من‌جمله چیزهایی که ما از ایشان می‌دیدیم این بود که روی میز دفترش دو تا کتاب رِفرنس2 بود و تا یک مسئله برای او مشکل می‌شد، می‌دیدیم که این کتاب‌ها را برمی‌دارد و در آنها نگاه می‌کند و بعد نسخه می‌نویسد!

  •  چقدر این حال و سجیّه، سجیّۀ مناسب و خوبی است! نمی‌گوید: روی حواس و تصوّر خودم فلان دوا را بدهم و به‌قول ما طلبه‌ها اطراف علم اجمالی را با شصت تا

    1. اطّلاع من یک قدری ناقص است.
    2. Reference: «مرجع، منبع» (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

123
  • دوا بگیرم، بالأخره یکی از آنها کارگر خواهد افتاد! و ابایی هم ندارد که حالا این مریض دارد می‌گوید: «آقا، مگر شما بی‌سوادی که داری کتاب را نگاه می‌کنی؟!» این کار، کار صحیح و درست است و کار درست را باید تبعیّت کرد! چون نیاز دارد و این نیاز موجب می‌شود که انسان همیشه با آن مورد رفت و آمد و معاشرت و مصاحبت داشته باشد.

  •  مسئله خیلی مهم است! اگر انسان یک روز غفلت کند، همان یک روز موجب می‌شود که یک مرتبه [پایین] بیاید. اگر انسان یک روز غفلت کند و چند تا تعریف بشنود و بین آن موقعیّت قبلی و این موقعیّت جدید سه روز فاصله بیفتد، این شخص دیگر آن آدم سه روز قبل نیست و فرق می‌کند!

  •  این مسئله برای همۀ ما هست و تمام افراد و تک‌تک ما باید خودمان را با این معیار و با این مضمار و با این کلام معجزه آسای امیرالمؤمنین علیه السّلام که می‌فرماید: «من فقط خواستم تکلیفم را انجام بدهم، چیز دیگری را به من نچسبانید»، تطبیق بدهیم! من باید خودم را در محدودۀ کارم تطبیق بدهم، شما باید خودتان را در محدودۀ کارتان تطبیق بدهید و خلاصه هر شخصی باید مسئله را از نقطه‌نظر توحید نگاه کند، نه از نقطه‌نظر تعلّق! حکومت یکی از موارد است، شرکت یکی از موارد دیگر است!

  • صداقت از امور اساسی شراکت از منظر توحید

  •  دو تا شریک در ابتدا براساس صداقت، رفاقت و یک سری از مبانیِ شراکت با همدیگر کار انجام می‌دهند و هر مسئله‌ای برای هر کدام پیش می‌آید به دیگری گزارش می‌دهند. روز اوّل، روز دوّم، ماه اوّل، ماه دوّم، ماه سوّم، ماه چهارم و... . شش ماه که می‌گذرد کم‌کم با مسائل عادت می‌کنند و پول مزّه‌اش را برای آنها نشان می‌دهد و آن مصارفی که پیش می‌آید و درآمدهایی که برای آنها انجام می‌شود کم‌کم خودش را می‌نمایاند. آن‌وقت یک‌مرتبه با قضیّه‌ای مواجه می‌شوند که می‌گویند: «اگر به این شریک هم نگفتیم، عیب ندارد!» اینجا خطر است و اوّلین ضربه وارد می‌شود! شما که قرار بود تمام مسائلی را که اتّفاق می‌افتد بگویید و در نبود طرف مقابل، رعایت امانت را بکنید و نگویید: «حالا نمی‌فهمد!» خب آن کسی که بالا است و دارد

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

124
  • تماشا می‌کند که می‌فهمد و می‌داند! بله، این شخص نمی‌داند که البتّه ممکن است او هم یک روز متوجّه بشود، آن‌وقت دربارۀ تو چه قضاوتی می‌کند؟!

  • ذکر حکایتی از مرحوم علاّمه طهرانی در مورد عدم صداقت افراد

  •  مرحوم آقا می‌فرمودند:

  • در همان سال‌های انقلاب در سنۀ ٤٢، من با یکی از آقایان رفاقتم خیلی زیاد شد و با هم بسیار صمیمی‌شدیم، به‌طوری‌که با هم مسئله‌ای نداشتیم؛ یعنی هر مطلبی از طرف او بود ما در جریان بودیم و هر مطلبی ما می‌خواستیم مطرح کنیم سایر افراد در جریان بودند و مسئله به این کیفیّت می‌گذشت. بعدها قضیّه‌ای بسیار ضروری پیش آمد و ما می‌خواستیم با آن شخص صحبت کنیم. ما به آن شهرستانی رفتیم که آن شخص در آن شهرستان زندگی می‌کرد. (شهرستان دوری در نواحی جنوبی هم بود!) شب وارد شدیم تا اینکه صبح اوّل وقت نزد ایشان برویم. صبح اوّل وقت در بین‌الطّلوعین من به منزل ایشان آمدم. در بسته بود، در زدم و خادم آمد در را باز کرد. گفتم: «می‌خواهم ایشان را ببینم، آمادگی دارند؟» گفت: «الآن ایشان در اندرونی هستند، شما بفرمایید در بیرونی بنشینید تا من بروم ایشان را صدا کنم تا بیاید.» من آمدم در بیرونی نشستم. سه چهار دقیقه بیشتر طول نکشید تا خادم به اندرونی رفت و آن آقا را صدا زد. اطاق دیگری بود که ایشان می‌آمد و در آنجا می‌نشست. همین‌که من وارد آن اطاق شدم، دیدم ایشان لباس پوشیده و عمامه بر سرش گذاشته و یک کتاب فقهی بزرگ (ظاهراً کشف اللّثام) در جلویش هست و او دارد کتاب فقهی مطالعه می‌کند!1

  •  این مسئله یعنی چه؟! فقط سه چهار دقیقه طول کشید که آن شخص رفت و اطّلاع داد که فلانی آمده و می‌خواهد شما را ببیند! این قضیّه می‌شود قضیّۀ آن شریک! با ما هم بله؟! من که می‌دانم الآن خادم شما را صدا زد و از اندرونی آمده‌ای و اینجا نشسته‌ای، آن‌وقت کتاب فقهی باز می‌کنی؟! این قضیّه چیست؟ آقا، اینجا باید آدم متوجّه باشد و خلاصه مسئله خیلی مهم است!

    1. رجوع شود به حیات جاوید، ص ٨٨.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

125
  •  امیرالمؤمنین علیه السّلام بیخود امیرالمؤمنین نشد! این نامه‌ای که دارد به مالک اشتر می‌نویسد، [در واقع] دارد به ما می‌نویسد که مدام نگاه کنید و مواظب باشید و بدانید که خدا شیطان را فقط برای یک دسته قرار نداده، بلکه در همۀ افراد در این زمینه اشکال وجود دارد!

  •  إن‌شاءاللَه اگر خداوند توفیق بدهد و عمری باقی باشد، راجع به کیفیّت تدبیر و نگرش اسلام به تربیت و تدبیر امور جامعه، مطالب دیگری خدمت دوستان عرض خواهد شد.

  •  إن‌شاءاللَه خداوند به برکت بزرگان و اولیاء و والیان امر، ما را بر همان منویّات آنها ثابت قدم بدارد و آنی از آنات ما را به خود و نفس امّاره وا نگذارد. در فرج امام زمان علیه السّلام تعجیل بفرماید. چشم ما را به جمال منتظر حقیقی روشن بگرداند. ما را از یاران و یاوران حقیقی آن حضرت قرار دهد. در دنیا از زیارت و در آخرت از شفاعت آنها ما را محروم نگرداند.

  • اللَهمّ صلّ علیٰ محمّدٍ و آل‌محمّدٍ

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

127
  •  

  •  

  • مجلس پنجاه و چهارم: محوریّت توحید، شاخصۀ اصلی حکومت اسلام

  • ١٧ صفرالخیر ١٤٢٢ هجری قمری

  •  

  •  

  •  

  •  

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

129
  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  • أعوذُ باللَه مِن الشّیطان الرّجیم

  • بسمِ اللَه الرّحمٰن الرّحیم

  • و صلّی اللَه علیٰ سیّدنا و نبیّنا أبی‌القاسمِ محمّدٍ و علیٰ آلِهِ الطّیّبینَ الطّاهرینَ المعصومینَ المُکرّمینَ لا سیّما بقیّةاللَه فی الأرَضینَ روحی و أرواحُ العالَمینَ لتُراب مَقدَمه الفِداء

  • و اللّعنُ علیٰ أعدائِهم أجمعینَ إلیٰ یَومِ الدّینِ

  •  

  •  قلتُ: «یا أباعبداللَه، ما حَقیقةُ العُبودیّة؟» قالَ:

  • ثَلاثةُ أشیاءَ: أن لا یرَی العَبدُ لِنَفسِه فیما خَوَّلَهُ اللَه مِلکًا، لِأنّ العَبیدَ لا یکونُ لهم مِلکٌ، یرونَ المالَ مالَ اللَه یضَعونَهُ حیثُ أمَرَهُم اللَهُ بِه؛ و لا یُدَبِّرَ العَبدُ لِنَفسهِ تَدبیرًا؛ [و جُملةُ اشتِغالِه فیما أمَرَه تَعالیٰ بِه و نَهاهُ عَنه]!1

  •  امام صادق علیه‌السّلام به عنوان بصری می‌فرمایند:

  • حقیقت عبودیّت در این سه مطلب خلاصه می‌شود:

  • اوّل اینکه بندگان برای خود احساس ملکیّت و تملّکی نکنند؛ چون بنده هیچ تملّکی در وجود خودش نمی‌بیند و هرچه دارد آن را ملک مولا می‌داند. (مردم هم باید به همین‌گونه باشند.)

  • و دوّم این است که تدبیری برای خود نیندیشند. (چون بندگان برای خود تدبیر

    1. بحار الأنوار، ج ١، ص ٢٢٥.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

130
  • نمی‌کنند، تدبیر عبد تدبیر مولا است و به هر نحوه و به هر قسم که بخواهد بنده را به همان نحو و به همان قسم راهنمایی می‌کند و او از خود اختیارِ ابراز وجود و ابراز اراده‌ای جز ارادۀ مولا ندارد.)

  • و مسئلۀ سوّم این است که جملۀ اشتغالش به آنچه باشد که خداوند امر و نهی می‌کند.

  • تفاوت حکومت اسلامی با سایر حکومت‌ها

  •  بحث در جلسات گذشته راجع به کیفیّت حرکت انسان در جامعه و نحوۀ تطبیق افراد با موازین دینی در حکومت اسلامی بود. مسائلی به عرض رفقا و دوستان رسید تا اینکه صحبت به اینجا منتقل شد که مبنای شرع و مبنای دین در حکومت اسلامی بر محوریّت توحید است؛ یعنی بر خلاف سایر حکومت‌های در دنیا که محوریّت براساس شخص و منافع شخصی می‌گردد و این مسئله در بین حکومت‌هایی که ما مشاهده می‌کنیم کاملاً مشهود است و جنبۀ تحزّب البتّه نه به معنای صحیح آن که عبارت است از اداره و مدیریّت، بلکه به معنای گروه‌گرایی و حزب‌گرایی و زد و بند سیاسی در بین آن حکومت‌ها مطرح است. راجع به این قضیّه إن‌شاءاللَه باید در یک جلسه‌ای مسائلی را به عرض برسانم و کیفیّت نظرات مرحوم والد ـ رضوان اللَه علیه ـ را در ادارۀ جامعۀ اسلامی در چهارچوب تشکیل حزب اسلامی مفصّل عرض کنم.

  •  هیچ‌کدام از احزابی که در دنیا تشکیل می‌شوند دلشان به‌خاطر جامعه نسوخته و برای سعادت و رفاه جامعه این کار را نمی‌کنند؛ اگر واقعاً این کار را می‌کنند بنابراین باید چنانچه تشخیص مصلحت أهم می‌دهند کنار بروند، ولی می‌بینیم که نه‌خیر منصب و صدارت را خیلی سفت و محکم می‌چسبند و تا پای جان و هرچه که تصوّر می‌رود هم جلو می‌روند! پس معلوم می‌شود که مسئله این طور نیست.

  •  یادم است که یک وقت رهبر فقید انقلاب مرحوم آیةاللَه خمینی ـ رضوان اللَه علیه ـ مطلبی را فرمودند که بسیار مطلب خوبی هم بود. لابد همه هم شنیده‌اند، چون یک مسئلۀ خصوصی نبوده است. ایشان فرموده بودند:

  • اگر شخصی از افراد که در منصب و صدارتی قرار دارد و مسئولیّتی دارد احساس کند که شخصی بهتر از او می‌تواند متصدّی بشود، این شخص شرعاً

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

131
  • باید کنار برود و آن فرد دیگر را جایگزین کند!1

  •  و این مطلب، مطلب صحیح و خوبی است! تقریباً شاید دو سال از این فرمایش ایشان گذشته بود که من در یکی از شهرستان‌ها صحبت می‌کردم. در آنجا به افراد گفتم: «همۀ ما این حرف را شنیده‌ایم؟» همه گفتند: «بله، شنیده‌ایم!» گفتم:

  • حالا من از شما سؤال می‌کنم: شما چند نفر را سراغ دارید که تا به‌حال به حرف ایشان عمل کرده‌اند؟! یک نفر را نشان بدهید که گفته باشد: «در این پُست و منصبی که هستم از من لایق‌تری هم وجود دارد!»

  •  یعنی آیا می‌توانیم بگوییم: هر شخصی در هر موقعیّتی که هست، واقعاً خودش را در این ایران شصت میلیونی بالاتر می‌داند؟! این که امکان ندارد و اصلاً نمی‌شود! بنابراین باید یک قدری بیشتر تأمّل کنیم!

  •  علیٰ‌کلّ‌حال مسئله در حکومت اسلامی براساس محوریّت توحید است؛ یعنی در این حکومت، شخص مطرح نیست! به خلاف سایر موارد و سایر اماکن و سایر مواقف مختلفه که محوریّت براساس خودیّت و منافع خود از جنبه‌های مختلف است؛ و وقتی هم که در این قانون و در این مکتب خودیّت مطرح باشد، طبعاً تقدّم و تصادم پیش می‌آید. افراد می‌گویند: «به چه دلیل شما باشید و ما نباشیم؟!» دیگری هم می‌گوید: «به چه دلیل شما باشید و ما نباشیم؟!» در اینجا تصادم پیش می‌آید و همه به جان هم می‌افتند. لذا شما در سایر موارد و در سایر جاها مشاهده می‌کنید که وقتی انتخابات می‌شود، همه به جان هم می‌افتند؛ این شخص می‌گوید: «من باشم و تو نباش!» دیگری هم می‌گوید: «تو نباش و من باشم!» چرا؟ چون مسئله براساس مصلحت نیست، بلکه براساس خودیّت و براساس «مَن بودن» است! التفات کردید؟! لذا این حکومت‌ها نمی‌توانند حکومت مصلحتی و منطقی و عقلانی و براساس مصالح جامعه باشند؛ چون این حکومت‌ها براساس مسائل فردی هستند.

    1. رجوع شود به صحیفۀ نور، ج ١٩، ص ١٥٧.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

132
  • صلاحیّت، ملاک انتخاب مسئول در مکاتب الهی

  •  امّا در مکتب الهیّین که همان مکتب انبیای الهی و ائمّه علیهم‌السّلام و وُلات منتصَب از ناحیۀ آنها و اولیای الهی است، مسئلۀ خودیّت و محوریّتِ خود اصلاً معنا ندارد، بلکه مسئله براساس محوریّت توحید و رعایت و انتخاب اصلح است؛ حالا آن اصلح هر کسی که می‌خواهد باشد!

  •  در حکومت الهیّین، فرد اصلح به حال نظام و مصالح نظام در میان مردم جا دارد؛ و شخص غیر اصلح هر کسی که می‌خواهد باشد و با هر سابقه‌ای که می‌خواهد باشد ـ چه سابقۀ مبارزاتی داشته باشد یا نداشته باشد ـ [جایی ندارد]؛ چون در این نظام، مهم رعایت صلاحیّت او است و در اینجا آن شخص باید مطرح باشد؛ یعنی آن شخصی که صلاحیّت دارد!

  •  و اگر ما مسائل نفسی را کنار بگذاریم و به دور از اغراض و مسائل جانبی و کثرات توجّه کنیم، تشخیص دادن اصلح چندان مشکل نیست، و اگر چنانچه انسان بینه و بین‌اللَه قلبش را صاف کند می‌تواند او را تشخیص بدهد. این اساس، اساس محوریّت در مکاتب الهی است؛ لذا آیات قرآن بر این مسئله تصریح دارد.

  • رعایت محوریّت توحید در نامه نگاری‌های علاّمه طهرانی در سنۀ چهل و دو

  •  نامه‌هایی که مرحوم آقا در همان اوان سنۀ ٤٢ برای افراد به این‌طرف و آن‌طرف می‌فرستادند، حکایت از همین محوریّت دارد. مسئلۀ مهم در تمام این نامه‌ها مسئلۀ توحید و محوریّت حرکات افراد براساس آن است.

  •  در یکی از نامه‌هایی که برای مرحوم آیةاللَه میلانی1 ـ رحمةاللَه علیه ـ می‌نویسند،

    1. مرحوم آیةاللَه میلانی مرد بسیار خوب و بسیار متّقی و دور از هویٰ بود. ایشان در آن زمان به بعضی از افراد گفته بودند:
      تمام نامه‌هایی که از هر شخصیّتی برای من می‌آید، وقتی من این نامه را می‌خوانم آن را کنار می‌گذارم؛ ولی تنها نامه‌ای را که همیشه با خود در جیبم نگه می‌دارم و در هر فرصتی باز می‌کنم و آن را مطالعه می‌کنم، نامۀ آقای آقا سیّد محمّدحسین است که وقتی ایشان برای من نامه می‌دهد این نامه در جیب من هست و تا مدّت‌ها، مدام در هر فرصتی و هر از چند گاهی این نامه را باز می‌کنم و یک نگاهی به آن می‌اندازم و نیرو می‌گیرم (عبارت ایشان این بود!) و این نامه هیچ‌گاه آن تازگی و طراوت خودش را برای من از دست نمی‌دهد!*
      *. رجوع شود به افق وحی، ص ٥٣٣.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

133
  • با تمسّک به آیات قرآن ـ که ایشان در تمام نامه‌هایشان از آیات قرآن استفاده می‌کردند ـ اساس حرکت حکومت اسلامی را بر توحید ذکر می‌کنند. ایشان در آنجا می‌گویند:

  • اصلاً در حکومت اسلامی بین حاکم و غیر حاکم فرقی نیست مگر از باب مسئولیّت! (یعنی این فرد مسئولیّت این مطلب را دارد، فرد دیگر مسئولیّت مطلب دیگری را دارد.) در حکومت اسلامی بین حاکم اسلامی و یک تاجر تفاوت نمی‌کند؛ یعنی آن حاکم اسلامی وظیفه‌اش ادارۀ مملکت است براساس قوانین مسلّم و مأخوذ از قرآن کریم و اهل‌بیت عصمت و طهارت و بس! فقط همین! وظیفۀ تاجر حرکت دادن جامعه و اقتصاد جامعه براساس معیارهای به‌دست آمده از قرآن کریم و فقه اهل‌بیت عصمت و طهارت است و بس!

  •  پس ببینید، دو حرکت است! هم‌چنین راجع به طبیب، مهندس و سایر اصناف و حِرَف نیز مسئله همین‌طور است؛ یعنی أشکال حرکت انسان در حکومت اسلامی مختلف است، ولی مَآل و آن هدفی که این أشکال به آن هدف اتّجاه دارند، واحد است! و به همان مقداری که حاکم اسلامی از ادارۀ جامعه براساس مبانی مسلّم قرآن و اهل‌بیت عصمت و طهارت بهره می‌گیرد و خداوند به او اجر و مثوبه عنایت می‌کند، یک بقّال و یک کارمند و یک فرد جزئی که جزئی‌ترین مسئله از مسائل یک مملکت بر عهدۀ او است در صورت اتّجاه عملشان براساس ضوابط، به همان مقدار بهره می‌گیرند و در اینجا هیچ تفاوتی نمی‌کنند!

  •  حالا به این نکته خیلی دقّت کنیم: روی این جهت، در حکومت اسلامی تمام افراد جامعه نه براساس نقش ظاهر و عمل، بلکه براساس آن اتّجاه و جهت‌گیریِ عملشان به‌سمت آن غایت و به‌سمت آن هدف که عبارت است از تحقیق حقیقت توحید، دارای اجر و مزد و پاداش هستند!

  • عدم دسته‌بندی افراد در مکتب اولیای الهی

  •  وقتی مسئله این‌طور شد، در حکومت اسلامی «طبقات» از بین می‌رود، «بالا و

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

134
  • پایین بودن» از بین می‌رود، «اختصاص یک طبقه به وزرا و طبقۀ دوّم به نوّاب و طبقۀ سوّم به عامّۀ مردم» از بین می‌رود و همه بر سر یک سفره می‌نشینند؛ وقتی آن سفره پر شد، به سراغ سفرۀ دیگر می‌روند و همین‌طور... ! در مرام اهل‌بیت دسته بندی وجود ندارد، در مکتب اولیای الهی دسته بندی وجود ندارد! و مرحوم آقا ـ رضوان اللَه علیه ـ این مطلب را در یکی از جلسات روزهای اعیاد و وفیات در مشهد می‌فرمودند.

  • خصوصیّات منحصر به‌فرد مجالس مرحوم علاّمه طهرانی

  • خصوصیّت اوّل: برگزاری مجلس در بین‌الطّلوعین

  •  یکی دیگر از مسائلی که مرحوم آقا در این جلسات داشتند این بود که می‌فرمودند:

  • جلسات ما باید بین‌الطّلوعین شروع بشود؛ چون بین‌الطّلوعین وقت افاضۀ برکات الهی و تقسیم ارزاق در آن روز است و کسی که در بین‌الطّلوعین بیدار باشد از سهمیّۀ رزق آن روز بهره‌مند می‌شود و کسی که خواب بماند در آن روز سهمیّۀ رزق ندارد! (البتّه منظور از رزق، آب و نان نیست؛ بلکه منظور انوار ملکوتی و علوم و اسرار الهی است!) بنابراین مجلسی که برای اقامۀ ذکر اهل‌بیت و إحیای ذکر اهل‌بیت تشکیل می‌شود، باید در بین‌الطّلوعین باشد تا اینکه استفاده بیشتر باشد.

  •  [در آن مجالس]، اوّلِ طلوع آفتاب ذاکر برنامۀ خودش را شروع می‌کرد و بعد منبری منبر می‌رفت. یکی از آقایان مشهد که از مخالفین مرحوم آقا هم بود گفته بود:

  • تنها مجلسی که در مشهد ما می‌دانیم برای رضای خدا است، مجلس آقا سیّد محمّدحسین است! اوّلِ طلوع آفتاب آغاز می‌شود، هر کسی می‌خواهد بیاید و هر کسی می‌خواهد نیاید! علاوه بر اینکه زود تمام می‌شود و افراد می‌توانند به کارهایشان برسند.

  • خصوصیّت دوّم: عدم وجود فاصلۀ طبقاتی در بین افراد

  •  این یک مسئله بود! مسئلۀ دیگری که ایشان در آن جلسات نسبت به آن توجّه داشتند این بود که بر خلاف سایر مواردی که ما مشاهده می‌کنیم، در مجلس ایشان فاصلۀ طبقاتی وجود نداشت؛ یعنی از همان اوّل که ایشان می‌آمدند و جایشان مشخّص بود، هر کسی که می‌آمد در کنار ایشان می‌نشست، چه معمّم و چه غیر معمّم! اگر معمّم می‌آمد و جا نبود، می‌رفت در وسط مجلس می‌نشست! اینکه حتماً معمّمین

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

135
  • باید بیایند و در یک طرف بنشینند و سایر افراد در مقابلشان بنشینند در مرام و مکتب ایشان وجود نداشت، در مکتب انبیاء هم وجود ندارد!

  •  [در زمان رسول خدا] وقتی که شخص می‌آمد و دنبال پیغمبر می‌گشت، می‌دید که پیغمبری وجود ندارد و همه نشسته‌اند! می‌گفت: «أیُّکُم محمّد؟ کدام یک از شما محمّد است؟» و [مردم به پیامبر] اشاره می‌کردند.1

  • لباس رسول‌اللَه، بهترین لباس برای مرد مسلمان

  •  چون لباس‌های همه متّحد الشّکل بود و إن‌شاءاللَه امیدواریم که این اتّحاد شکل در لباس‌ها ـ بر خلاف لباس‌هایی که فعلاً متداول است و از غرب آمده و برگشتش به سنن کفر است ـ به لباس رسول‌اللَه برگردد که این مسئله اگرنه در آن تصوّر ما، بلکه إن‌شاءاللَه در حکومت امام زمان شکل واقعی خودش را به خود می‌گیرد.

  •  لباس افراد باید لباس روحانی باشد! البتّه منظور از روحانی، روحانی اصطلاحی در مکتب نصاریٰ نیست که دلالت بر کشیش می‌کند، بلکه منظور شخص عالم دینی است. همۀ افراد باید متّحدالشّکل باشند و لباسشان یکی و واحد باشد!

  •  من در یک روایت دیدم که پیغمبر اکرم می‌فرمایند:

  • امر این امّت و عرب همیشه به صلاح می‌رود تا مادامی که بر سر اینها عمامه است، وقتی که اینها عمامه را بر زمین بگذارند مسئلۀشان رو به اُفول می‌گذارد!2

    1. قصص الأنبیاء، راوندی، ص ٢٩٥؛ الدّر النّظیم، ص ١٤٤.
    2. مکارم الأخلاق، ص ١١٩:
      «عَن السَّکونیِّ عَن أبی‌عَبدِاللَهِ علیه السّلام عَن أبیهِ علیه السّلام قالَ: ”قالَ رسولُ اللَه صلّی اللَه علَیه و آله و سلّم: العَمائِمُ تِیجانُ العَرَبِ فَإذا وَضَعوا العَمائِمَ وَضَعَ اللَهُ عِزَّهُم!“» امام شناسی، ج ٩، ص ٢٨٦:
      «عمامه‌ها تاج‌های عرب هستند، و چون آن تاج‌ها را کنار بگذارند خداوند عزّت آنها را کنار می‌زند!»
      المحاسن، ج ٢، ص ٤١٠:
      «عَن طَلحَةَ بنِ زَیدٍ عَن أبی‌عَبدِاللَهِ علیه السّلام قالَ: ”کانَ أمیرُالمؤمنینَ علیه السّلام یَقولُ‌: لا تَزالُ هَذِهِ الأُمَّةُ بِخَیرٍ ما لَم یَلبَسوا لِباسَ العَجَمِ و یَطعَموا أطعِمَةَ العَجَمِ فَإذا فَعَلوا ذَلِکَ ضَرَبَهُمُ اللَهُ بِالذُّلّ!“» ترجمه: «امام صادق علیه السّلام فرمود: ”امیرالمؤمنین علیه السّلام می‌فرمود: همواره کار این امّت به سامان خواهد بود تا آن زمان که لباس عجم (غیر عرب) را نپوشند و غذای عجم را نخورند. پس چون چنین کنند خداوند مُهر ذلّت بر آنان خواهد زد!“» (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

136
  • و اتّفاقاً من این مطلب را در کتاب یکی از دانشمندان مصری ـ ظاهراً احمد امین یا طاها حسین ـ دیدم.

  • خصوصیّات لباس مرد و زن در اسلام

  •  مسئلۀ عمامه فقط اختصاص به روحانی ندارد، بلکه عمامه لباس مرد مسلمان است؛ همان‌طور که الآن کت و شلوار به‌عنوان لباس مرد تلقّی می‌شود و زن‌ها یک‌هم‌چنین لباسی نمی‌پوشند! پوشش زن به یک نحو است و پوشش مرد به یک نحو دیگری است. پوشش زن به این است که خود را به نحوی متلبّس کند که حجم او و خصوصیّات او را از دید نامحرم محفوظ نگه دارد! البتّه این فقط اختصاص به چادر ندارد و فقط چادر تنها منظور نیست، بلکه غیر چادر هم می‌شود به‌عنوان یک حجاب کامل برای زنان مطرح باشد و چه‌بسا در بسیاری از جاها هم راجح باشد.

  •  پس همان‌طوری‌که در یک جامعۀ متدیّن، زن کت یا شلوار نمی‌پوشد، مرد هم باید لباسی داشته باشد که از نقطه‌نظر مبانی دینی و مبانی شرعی برازندۀ او باشد! لباسی که مرد می‌پوشد باید لباسی باشد که اگر ناظری متوجّه او شد ذهن او از حال اعتدال خارج نشود! این لباس، لباسی است که باید مرد بپوشد.

  •  بنابراین پوشیدن لباس‌هایی که گاهی‌اوقات افراد و حتّی مردان می‌پوشند و حجم ظاهری آنها را در ملأ عام نمایان می‌کند، مجوّز شرعی ندارد! لباس حتّی برای مرد باید لباسی باشد که حجم او را در انظار زنان به نحوی جلوه بدهد که وسوسه‌ای، خاطرۀ سوئی یا تصوّر غیر صحیحی به ذهن خطور نکند، همان‌طوری‌که نسبت به زن هم مطلب از همین قرار است!1

  •  امّا بهترین لباس چه لباسی است؟ بهترین لباس، لباسی است که خداوند آن

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون کیفیّت لباس متّحد الشّکل مسلمین، رجوع شود به وظیفۀ فرد مسلمان در إحیای حکومت اسلام، ص ٦٥، تعلیقه ١، پیشنهاد یازدهم؛ مطلع انور، ج ١٠، ص ٤٨٠.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

137
  • لباس را برای افراد در شرایط عادی اختیار کرده است. حالا ممکن است در بعضی از شرایط لباس تفاوت پیدا بکند، مثلاً در زمستان در بعضی از مناطق به یک نحو دیگری باشد، ولی در شرایط عادی به این کیفیّت است. و همان‌طوری‌که از روایات و اخبار پیدا است، این لباس همان عمامه و رداء است که فقط اختصاص به روحانی ندارد و همۀ افراد می‌توانند بپوشند1 و إن‌شاءاللَه هرچه زودتر ما شاهد یک‌هم‌چنین وضعیّتی از هر جهت مناسب، در حکومت اسلامی و حکومت امام زمان هستیم!2

  • تأثیر شرایط مکان و زمان در نحوۀ پوشش انسان

  •  یادم است در همان موقع وقتی که مرحوم آقا این مطالب را می‌فرمودند، یکی از دوستانمان آقای دکتر سجّادی ـ خدا ایشان را حفظ کند ـ در منزل ما بود. ایشان به من گفت: «فلانی، روی این حساب و براساس این مطالبی که امروز آقا می‌گفتند من هم

    1. جهت اطّلاع از سنّت اهل‌بیت علیهم السّلام راجع به کیفیّت تلبّس، رجوع شود به الکافی، ج ٦، ص ٤٤١، کتابُ الزِّیِّ و التَّجَمُّلِ و المُروءَة؛ وسائل الشّیعة، ج ٥، ص ٥، أبوابُ أحکامِ المَلابِس.
    2. الکافی، ج ٦، ص ٤٤٤:
      «أحمَدُ بنُ محمّدٍ عَن محمّدِ بنِ یَحیَی عَن حَمّادِ بنِ عُثمانَ قالَ: کُنتُ حاضِرًا عندَ أبی‌عَبدِاللَهِ علیه السّلام إذ قالَ لَهُ رَجُلٌ: ”أصلَحَکَ اللَهُ ذَکَرتَ أنّ عَلیَّ بنَ أبی‌طالِبٍ علیه السّلام کانَ یَلبَسُ الخَشِنَ یَلبَسُ القَمیصَ بِأربَعَةِ دَراهِمَ و ما أشبَهَ ذَلِکَ و نَریٰ عَلَیکَ اللِّباسَ الجَیِّدَ!“ قالَ: فَقالَ لَهُ: ”إنّ عَلیَّ بنَ أبی‌طالِبٍ علیه السّلام کانَ یَلبَسُ ذَلِکَ فی زَمانٍ لا یُنکَرُ، و لو لَبِسَ مِثلَ ذَلِکَ الیَومَ لَشُهِرَ بِهِ. فَخَیرُ لِباسِ کُلِّ زَمانٍ لِباسُ أهلِهِ غَیرَ أنّ قائِمَنا إذا قامَ لَبِسَ لِباسَ عَلیٍّ علیه السّلام و سارَ بِسیرَتِهِ!“»
      ترجمه: «حَمّاد بن عثمان نقل می‌کند: نزد امام صادق علیه السّلام حاضر بودم که مردی به آن حضرت عرض کرد: ”خداوند امر شما را سامان دهد، فرمودید که علیّ بن ابی‌طالب علیه السّلام لباس زبر و خشن به تن می‌کرد و پیراهن چهار دِرهَمی می‌پوشید و این‌گونه عمل می‌نمود، ولی شما را می‌بینیم که لباس نیکو بر تن می‌کنید!“
      حضرت فرمود: ”همانا امیرالمؤمنین علیه السّلام در زمانی چنین می‌پوشید که این روش را ناپسند نمی‌داشتند، و اگر در این زمان چنین می‌پوشید انگشت‌نما می‌شد! بهترین لباس در هر زمانی لباس اهل آن زمان است؛ جز اینکه چون قائم ما قیام نماید، لباس علی علیه السّلام را بر تن خواهد کرد و به سیرۀ او رفتار خواهد نمود!“» (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

138
  • باید عمامه بر سرم بگذارم؟!» گفتم: «بله، شما هم باید عمامه بر سرتان بگذارید!» گفت: «یعنی من با عمامه به بیمارستان بروم؟!» گفتم: «چه اشکال دارد؟! شما هم عمامه بر سرتان بگذارید و با عمامه و قبا به بیمارستان بروید، امّا موقعی که می‌خواستید به اطاق عمل بروید عمامه را درمی‌آورید و آن لباس اطاق عمل را می‌پوشید! اینکه مسئله‌ای نیست.» خود من هم وقتی در بیمارستان به اطاق عمل رفتم و شاهد عمل جرّاحی چشم یکی از دوستانمان بودم، عمامه و قبایم را کنار گذاشتم و همان لباس اطاق عمل را پوشیدم. با عمامه و قبا که نمی‌شود به اطاق عمل رفت، انسان در هر شرایطی باید مطابق با همان شرایط انجام بدهد! و اتّفاقاً ایشان خیلی هم خوشحال شد و پذیرفت، ولی متأسّفانه مدّتی از آن جریان گذشته است. ان‌شاءاللَه اگر دستمان به ایشان برسد و اگر خدا بخواهد دوباره این برنامه را راجع به ایشان اجرا می‌کنیم!

  • یکسان بودن جایگاه افراد عادی یا اهل علم در مکتب انبیاء و اولیا

  •  علیٰ‌کلّ‌حال مسئله به این صورت است که در حکومت اسلام محوریّت باید براساس توحید باشد. مرحوم آقا می‌فرمودند: «خصوصیّت مجالس ما این است که در مجالس ما بین روحانی و غیر روحانی فرقی نیست!»

  •  الآن شما در این مجلس نگاه کنید، من که الآن از این کنار نگاه می‌کنم می‌بینم که در زمرۀ رفقا و دوستان، هم افراد غیر روحانی و غیر عالم دینی وجود دارد و هم در میان آنها به‌ندرت روحانیّون هم هستند؛ در وسط مجلس هم همین‌طور است، یعنی هم غیر روحانی هستند و هم روحانی! و این مجلس، مجلس مورد رضای امام زمان و پیغمبر است!

  •  امّا برای افراد حساب و کتابی قائل شدن و تخت و پتو و متکا و سایر مسائل را جدا کردن، گرچه ممکن است مصالحی هم برایش بشمارند که این عزّت است و کرامت است و یک نحو تبلیغ است و... ولی جان من، خیال نمی‌کنم که تمام اینها در نزد ارباب عقول محلّی از اعراب داشته باشد؛ بلکه مسئله براساس مسائل دیگری می‌گردد! چرا ما راه دور برویم؟! بین روحانی و غیر روحانی نباید فرق باشد و همه باید بر سر یک جا [بنشینند. در این‌صورت] ببینید که چقدر مطلب تفاوت پیدا می‌کند

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

139
  • و چقدر قضیّه عوض می‌شود و چقدر مسئله فرق می‌کند! به همان مقداری که یک شخص روحانی زحمت کشیده و تلاش کرده و برای خدا و إحیای دین بذل جُهد و مساعی به‌کار برده است، افراد دیگر در سایر صنوف نیز همین کار را انجام داده‌اند؛ آنها هم از هر صنف و از هر طیفی درس خوانده‌اند، آنها هم زحمت می‌کشند! اگر مسئله به نیّت و به هدف شخص برمی‌گردد که دیگر در آنجا مطلب فرق می‌کند؛ چون همان‌طوری‌که نیّات پاک و ناپاک در یک قشر وجود دارد، ممکن است آن نیّات پاک و غیر پاک در سایر اقشار هم وجود داشته باشد. بنابراین نباید برای یک قشر حساب جدا و متمایز از دیگران باز کرد!

  •  روی این مسئله، تنها محوریّتی که مرحوم آقا در مجالس خودشان و إقدام‌های خودشان و جریان فعّالیّت‌های سیاسی خودشان در سنوات ٤٢ داشتند و آن نکتۀ مهم و اساسی که بر آن نکته تکیه می‌کردند، مسئلۀ توحید بود! ایشان در آنجا می‌فرمودند:

  • از نقطه‌نظر شارع و از جهت مبانی دین، دیگر بین افراد جامعه در تحقیق مبانی حکومت اسلامی فرقی نیست! دیگر احترام خاص برای یک عدّه قائل شدن دون افراد دیگر در آنجا مطرح نیست!

  • علّت یکسان بودن همۀ افراد در حکومت اسلام

  •  چرا همۀ افراد یکسان هستند؟ به‌جهت اینکه آن پدیدۀ الهی و آن سرمایه‌ای که خداوند به افراد برای رشد و تکاملشان داده است ـ که عبارت است از سرمایۀ فطرت ـ در همۀ افراد وجود دارد، و براساس آن سرمایه و آن پدیده است که خداوند تک‌تک افراد را مورد خطاب تکلیف قرار می‌دهد، براساس همین فطرت است که خداوند پیغمبر اکرم را خطاب تکلیف می‌کند، امیرالمؤمنین را خطاب تکلیف می‌کند، سلمان را خطاب تکلیف می‌کند، ابوسفیان را خطاب تکلیف می‌کند، معاویه و یزید را خطاب تکلیف می‌کند! چرا خطاب تکلیف می‌کند؟ چون در همین معاویه و در همین یزید هم که قاتل سیّدالشّهدا است، این سرمایه وجود دارد و اگر وجود نداشت آنها هم مانند بهائم بودند و تکلیف نداشتند!

  •  این فطرت و این سرمایه، سرمایه‌ای است که بالسّویه بین همۀ افراد تقسیم

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

140
  • شده است؛ از عالی و دانی از این سرمایه و موهبت الهی برخوردار هستند، از عالم و جاهل از این سرمایه برخوردار هستند، از ثروتمند و فقیر از این سرمایه برخوردار هستند؛ و چون خطاب تکلیف در جامعه براساس فطرت و براساس این سرمایۀ الهی است، بنابراین آن نکتۀ مهم در اتّجاه حرکت جامعه عبارت است از فطرت! لذا قرآن بر فطرت نازل شده است، نه بر ظواهر!

  • فطرت، مخاطب آیات قرآن و کلمات ائمّه علیهم السّلام

  •  قرآن بر فطرت تک‌تک افراد نازل می‌شود، کلمات رسول خدا و ائمّۀ اطهار به فطرت تک‌تک ما برمی‌گردد و کلمات الهی با فطرت یکایک ما سر و کار دارد! همان‌طوری‌که قرآن بر رسول خدا نازل شد، بر من هم نازل شده است، بر شما هم نازل شده است و بر تک‌تک این افراد نازل شده است؛ چون اگر فقط بر رسول خدا نازل شده بود، چرا من باید قرآن بخوانم؟! من چه استفاده‌ای می‌برم؟!1

  •  مانند کلام امیرالمؤمنین علیه‌السّلام در آن وصّیت خود که در نهج البلاغه است و واقعاً وصیّت عجیبی است: «و مِن وصیَّةٍ لَه علیه السّلام لِلحسن بن علیٍّ کَتَبَها إلیه بِحاضِرَینَ!»2

  •  این وصیّت واقعاً از معجزات امیرالمؤمنین علیه‌السّلام در نهج البلاغه است و انسان را در طول تاریخ سیر می‌دهد، با همۀ افراد جلو می‌آورد و با تمام اصناف حرکت می‌دهد و تمام اطوار و حالاتی را که بر دیگران گذشته، در مرآیٰ و منظر انسان قرار می‌دهد؛ کأنّه خود انسان در آن موقعیّت وجود دارد و حضور عینی دارد و آن واقعیّت را دارد لحاظ می‌کند.3

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب که در مکتب اهل‌بیت علیهم السّلام قرآن بر نفس و قلب تک‌تک افراد تا روز قیامت نازل شده است، رجوع شود به رسالۀ اجتهاد و تقلید، ص ٨١، تعلیقه ١؛ افق وحی، ص ٤٨٢.
    2. نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص ٣٩١.
    3. جهت اطّلاع بیشتر بر مفاد این وصیّت‌نامه، رجوع شود به کتاب شریف حیات جاوید، از جمله مُنشَآت مؤلّف محترم رضوان اللَه علیه.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

141
  • تمام شیعیان مخاطب وصیّت امیرالمؤمنین علیه السّلام

  •  این وصیّت، وصیّت به امام مجتبی است؛ امّا اگر شخصی به امیرالمؤمنین بگوید: «اگر این وصیّت، واقعاً وصیّت به امام حسن بود که این‌قدر زحمت کشیدن نداشت»، امیرالمؤمنین چه جواب می‌دهد؟ می‌گوید: «این وصیّت، ظاهرش به حسن است؛ امّا باطن قضیّه و واقعش به شما تک‌تک افراد شیعیان من است!»

  •  این وصیّت، خطابش به فرزند او امام مجتبی است؛ ولی در واقع امام مجتبی که نیاز به وصیّت ندارد، امام مجتبی خودش امام است، پس این وصیّت به من و شما است، این عبرت گرفتن از دنیا به من و شما است! امیرالمؤمنین علیه‌السّلام در شب بیست و یکم وصیّتی را می‌فرمایند که در نهج البلاغه است:

  • اُوصیکُما و جمیعَ وُلدی و أهلی و مَن بَلَغَه کِتابی؛1 «این وصیّت من، هم برای فرزندان من است و هم برای هر کسی که این وصیّت من به گوشش بخورد!»

  •  لذا مرحوم آقا وقتی که در إحیای شب بیست و یکم در مسجد قائم صحبت می‌کردند و این وصیّت را می‌خواندند، خطاب به همۀ ما فرمودند:

  • دیگر نگویید که ما مورد وصایت امیرالمؤمنین نیستیم! با این وصیّتی که من الآن بر شما خواندم، دیگر تکلیف بر ذمّۀ‌تان آمد! امیرالمؤمنین فرموده: «و مَن بَلَغَه؛ هر کسی که به او برسد!»

  • و من هم الآن بر شما خواندم، پس از الآن ما مورد وصیّت امیرالمؤمنین قرار گرفتیم و در روز قیامت همین امیرالمؤمنین می‌آید جلوی من و شما را می‌گیرد و می‌گوید: «چرا به وصیّت من عمل نکردید؟!»

  •  این وصیّت، وصیّت به تک‌تک افراد است! در یک‌هم‌چنین وضعیّتی، این وصیّت به فطرت یکایک ما برخورد می‌کند. امیرالمؤمنین علیه‌السّلام دارد با فطرت یکایک از بنی‌آدم إلیٰ یوم‌القیامة حرف می‌زند، حالا آنها در هر شکلی که می‌خواهند باشند؛ اگر زن باشند فطرت دارند، مرد باشند فطرت دارند، کوچک باشند فطرت

    1. نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص ٤٢١.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

142
  • دارند، بزرگ باشند فطرت دارند، عالم باشند فطرت دارند، جاهل باشند فطرت دارند! فطرت که کم و زیاد ندارد. تمام افرادی که اسم آدمی و اسم انسان بر آنها قرار می‌گیرد دارای فطرت هستند و مشمول خطاب قرآن و مشمول خطاب تکلیف هستند. این عبارت است از محوریّت توحید!

  • معنای فطرت اوّلی و فطرت ثانوی

  •  ﴿فِطۡرَتَ ٱللَهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا﴾؛1 آن فطرت، فطرتی است که خدا بر او قرار داده است. فطرت اولیٰ که از آن تعبیر به توحید می‌آوریم و فطرت ثانیه که از آن تعبیر به نزول اسماء و صفات الهیّه در افراد می‌آوریم که آن نزول اسماء و صفات الهیّه در افراد موجب می‌شود به‌واسطۀ عقل و حجّت باطن و ظاهر، به آن فطرت اولیٰ ـ که عبارت است از توحید ـ برگشت کند! پس محوریّت حرکت حکومت اسلامی در میان جامعه باید براساس فطرت باشد. اینجا است که مرحوم آقا در آن نامه‌ای که به رهبر انقلاب در سنۀ ٤٢ نوشتند می‌فرمایند:

  • اساس توجّه و خطاب شما در مطالب نباید به یک قشر خاصّ جامعه باشد، بلکه باید به تمام افراد جامعه از عالی و دانی باشد؛ از شاه مملکت گرفته تا آن پاسبانی که می‌ایستد باید مورد خطاب باشند! چون شما در اینجا به‌عنوان نمایندۀ رسول خدا و به‌عنوان مبلّغ پیام الهی دارید این خطاب را به جامعه إلقاء می‌کنید، نه براساس یک قشر خاص!2

  •  مردم وقتی که به ما نگاه می‌کنند براساس یک قشر خاص نیست! الآن وضعیّت به نحوی شده که لباس ما با لباس افراد تفاوت دارد، ولی اگر همه متّحد الشّکل بودند

    1. سوره روم (٣٠) آیه ٣٠. امام شناسی، ج ٢، ص ٧٠:
      «این دین برپایۀ همان فطرت و سرشتی است که خداوند انسان را بر آن فطرت سرشته است.»
    2. وظیفۀ فرد مسلمان در إحیای حکومت اسلام، ص ٢٩:
      «... آیةاللَه خمینی گفتند: ”پس چه کنیم؟“ گفتم: ”شما اعلان عمومی بدهید، بگویید: ای مسلمان‌ها! ای زن‌ها! ای مردها! هر مسلمانی که خود را مسلمان می‌داند این ندا به گوش او می‌رسد و حرکت می‌کند! شما از کجا می‌دانید افراد گنه‌کار از آن‌گونه روحانی‌ها به خدا نزدیک‌تر نباشند؟!»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

143
  • مسئله فرق می‌کرد. الآن مطلب به نحوی شده که ما جدای از جامعه در یک قشر خاص قرار گرفته‌ایم، امّا اگر همه یک لباس داشتند و همه یک موقعیّت داشتند و مسئله فقط به علم و اطّلاع بر همین مسائل فقهی و مبانی شرعی ـ چه فقه و چه غیر فقه ـ بود، [مسئله فرق می‌کرد].

  •  بنابراین ما باید ببینیم که نگاه جامعه و افراد نسبت به یک شخص که متصدّی و متولّی حکومت اسلامی است چه نگاهی است! بینش افراد در ارتباط با این فرد چگونه بینشی است! التفات کردید؟! اینجا است که مسئله می‌تواند خیلی تفاوت داشته باشد.

  • حکّام و سلاطین، اوّلین افراد مورد خطاب انبیا

  •  رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم و هم‌چنین سایر انبیای الهی وقتی که از طرف خدا مبعوث شدند، اوّلین فردی را که مورد خطاب قرار دادند سلاطین و حکّام بودند؛1 چون وقتی که حاکم صالح بشود جامعه هم صالح خواهد شد و وقتی که حاکم فاسد بشود جامعه هم لا محاله فاسد خواهد شد! پس اوّلین حرکت انبیاء و رسل الهی مستقیماً متوجّه خود حاکم و متوجّه خود آن سلطان است.

  •  نامه‌هایی که پیغمبر برای سلاطین می‌نوشتند، نامه‌های من درآوردی و تصنّعی نبود، نامه‌هایی نبود که فقط به دیگران بگویند: «ببینید ما نامه نوشتیم و دیدید که آنها چه کردند»؛ بلکه رسول خدا واقعاً با همان نگاه و با همان دیدی که با سایر صحابه برخورد می‌کرد، با سلطان رُم و سلطان ایران و سلطان مصر و حبشه (اتیوپی) و یمن و امثال‌ذلک هم با همان کیفیّت برخورد می‌کرد؛ یعنی آنها را یک انسان می‌دید (توجّه کنید!) آنها را دارای یک فطرت انسانی می‌دید، آنها را بشر می‌دید؛ نه‌اینکه رسول خدا بیایند حساب را جدا کنند [و بگویند]: «این قرآن و کتاب برای مردم است، آن سلطان هم به درک و به جهنّم! ما باید به این مردم برسیم، حالا یک نامۀ فرمالیته و تصنّعی هم برایش می‌فرستیم

    1. رجوع شود به السّیرة النّبویة، ج ٢، ص ٦٠٦؛ الطّبقات الکبری، ج ١، ص ١٩٨؛ تاریخ الطّبری، ج ٢، ص ٦٤٤.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

144
  • و بعد هم به دیگران می‌گوییم دعوتشان کردیم!» نه‌خیر، این‌طوری نبوده است؛ بلکه بینش رسول خدا بینش توحیدی بوده است، بینش اولیای الهی بینش توحیدی است، بین افراد فرق نمی‌گذارند و همۀ افراد از این پدیده و موهبت الهی برخوردارند.

  •  و رهبر انقلاب ـ رحمة اللَه علیه ـ کار بسیار بجایی کرد که برای دعوت رئیس جمهور کشور روسیه به اسلام و توحید نامه نوشتند! این کار، کار بسیار پسندیده‌ای است و ای کاش این مسئله نسبت به سایر افراد هم تحقّق پیدا می‌کرد. التفات کردید؟! همۀ افراد از نقطه‌نظر دیدگاه توحیدی قابلیّت دارند، منتها دنیا می‌آید و پرده می‌اندازد، پوشش می‌اندازد، کارهای آنها را برایشان زینت و جلوه می‌دهد و آنها را از رسیدن به واقع دور می‌کند.

  • وظیفۀ مهمّ حاکم اسلام نسبت به افراد اجتماع

  •  حالا وظیفۀ کیست که این پرده‌ها را کنار بزند؟! وظیفۀ حاکم اسلامی است! حاکم اسلامی باید بیاید و این پرده‌ها را کنار بزند، افرادی را که در اجتماع گرفتار اهواء نفسیّه و توغّل در کثرات هستند متوجّه فطرت و متوجّه آن مبانی پذیرفته شده کند، آنها را متوجّه آن حقیقت توحیدی بکند که نزولش بر همۀ افراد علی‌السّواء است؛ آن حقیقت توحید دیگر سلطان و رعیّت نمی‌شناسد، آن حقیقت توحید دیگر بالا و پایین نمی‌شناسد، بلکه همۀ افراد یکسان‌اند!

  • کیفیّت ملاقات جعفر طیّار با نجاشی

  •  جعفر طیّار از طرف رسول خدا به‌عنوان پناهندگی و مبلّغ و پیامبرِ رسول خدا به حبشه می‌رود و با نجاشی سلطان حبشه ملاقات و صحبت می‌کند و مطلب را عرضه می‌دارد،1 نه چماقی به دست می‌گیرد و نه شمشیری به‌کار می‌برد و نه امر و نهی‌ای می‌کند که او را از رسیدن به حقیقت باز بدارد! التفات کردید؟!

  •  صحبت او [براساس این آیه است]: ﴿ٱذۡهَبَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ * فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّيِّنٗا لَّعَلَّهُۥ يَتَذَكَّرُ أَوۡ يَخۡشَىٰ﴾؛2 یعنی شما دو تا زیبندۀ پیامبری هستید، زیبندۀ ابلاغ

    1. تفسیر القمی، ج ١، ص ١٧٦؛ السّیرة النّبویة، ج ١، ص ٣٣٦؛ إعلام الوری، ج ١، ص ١١٥.
    2. سوره طه (٢٠) آیه ٤٣ و ٤٤. اسرار ملکوت، ج ١، ص ١٦٣:
      «ای موسی و هارون، به‌سوی فرعون رهسپار شوید که او را طغیان و سرکشی در قبال ربوبیّت ما فرا گرفته و پا را از حدود عبودیّت بیرون نهاده است و دعوی الوهیّت می‌نماید * امّا باید متوجّه باشید که با زبانی نرم و ملایم و سخنانی موزون او را به توحید دعوت نمایید، شاید که در دل او کارگر افتد و به راه راست متمایل گردد و ترس از هلاکت، او را از منجلاب انانیّت نجات بخشد!»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

145
  • رسالت هستید، شما دو تا آماده شده‌اید، نفستان آماده شده است و دیگر با سایر افراد تفاوت دارید؛ حالا که تفاوت دارید دیگران را از این نعمت محروم نکنید و آنها را هم بر سر این سفره بنشانید! بلند شوید و به‌سراغ فرعون بدترین فرد روی زمین بروید!

  •  ﴿إِنَّهُۥ طَغَىٰ﴾؛ «او طغیان کرده، سر از دایرۀ بندگی بیرون آورده و سرکشی می‌کند!» ﴿فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّيِّنٗا﴾؛ «درست صحبت کنید، منطقی حرف بزنید، باید و نباید به‌کار نبرید، نگویید: اگر این‌طور نکنی چه بر سرت خواهیم آورد!»

  •  ـ: جناب فرعون، سلام علیکم!

  •  ـ: علیکم السّلام!

  •  ـ: ما دو نفر مانند شما هستیم؛ شما چشم و ابرو دارید ما هم داریم، شما دهان دارید ما هم داریم، شما قلب دارید ما هم داریم، آن فطرتی که ما داریم شما هم دارید، می‌خواهیم مطالب را دو دو تا بررسی کنیم!

  •  مطلب را خیلی رفیقانه و خیلی ناصحانه و مشفقانه بررسی کنید! ﴿لَّعَلَّهُۥ يَتَذَكَّرُ أَوۡ يَخۡشَىٰ﴾؛ «شاید تذکّر پیدا کند.» نمی‌گوید: «حتماً»؛ چون بالأخره دار، دار امتحان است. او هم مانند شما فطرت دارد، با او حرف بزنید و مسائل را مطرح کنید!

  • دیدگاه مرحوم علاّمه طهرانی در مورد گفتگو با شاه

  •  مرحوم آقا در سنۀ ٤٢ می‌فرمودند:

  • چرا ما نباید برویم با شاه صحبت کنیم؟! ما باید برویم حرفمان را بزنیم و بگوییم: شما چه می‌خواهید؟

  •  شما می‌خواهید مملکت را به تمدّن برسانید؟ ما اصلاً می‌خواهیم به بالاتر از تمدّن برسانیم! پس دیگر مسئله‌ای نداریم. شما مثلاً می‌گویید: باید مملکت به

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

146
  • تکنولوژی در سطح معقول برسد، منِ آقا سیّد محمّدحسین طهرانی می‌گوییم: اصلاً مملکت ایران باید به بالاترین تکنولوژی دنیا دسترسی پیدا کند! حالا باز هم حرفی دارید؟! می‌گوید: نه دیگر، حرفی نداریم! شما مثلاً می‌گویید: باید همۀ افراد مملکت باسواد و عالم بشوند،1 ما می‌گوییم: بسیار خوب، اصلاً شعار اسلام این است: «أُطلبُوا العِلمَ مِن المَهدِ إلی اللَّحد»،2 «ز گهواره تا گور دانش بجوی»،3 «أُطلبُوا العِلمَ و لَو بِالصّین؛4 اگر در چین شده باشد باید بروید و تحصیل علم کنید!» از کلمات پیغمبر اکرم است، اهل‌تسنّن هم روایت می‌کنند و مکتب اهل‌بیت هم این را ثابت می‌کند.5 دیگر بالاتر از این؟!

  •  شما مثلاً می‌خواهید در جامعه به مسائل اخلاقی توجّه پیدا کنید، ما اصلاً می‌خواهیم افراد ایرانی در همۀ دنیا به‌عنوان نمونه مشخّص باشند! بسیار خوب، می‌آییم می‌نشینیم و صحبت می‌کنیم؛ منتها حرفی که ما می‌زنیم این است که ما می‌گوییم: تمدّن باید در جامعه براساس ضوابط اخلاقی تحقّق پیدا بکند، امّا شما می‌گویید که ضوابط اخلاقی برداشته بشود، باید بی‌بند و باری بیاید و هر کسی آزاد باشد!

    1. حالا نمی‌دانم می‌گفت یا نمی‌گفت، ما اطّلاع نداریم. ما فعلاً داریم به‌اصطلاح زبان حال را نقل می‌کنیم.
    2. نهج الفصاحة، ص ٢١٨؛ نور ملکوت قرآن، ج ٢، ص ٢٩٢، تعلیقه ١:«آنچه حقیر برای سند این روایت مشهوره فحص کردم در کتب حدیث و تفسیر عامّه و خاصّه، برای آن سندی نیافتم غیر از شعر فردوسی:
      چنین گفت پیغمبر نیک‌خوی***ز گهواره تا گور دانش بجوی
      و معلوم است که آن سند نمی‌باشد. خواجه نصیرالدّین طوسی در جامع المقدّمات، کتاب آداب المتعلّمین، ص ١٩٤ از طبع عبدالرّحیم، بدون إسناد به حضرت رسول اکرم گفته است: ”قیلَ: وقتُ التَّعلُّمِ مِن المَهدِ إلی اللَّحدِ!“»
    3. منسوب به فردوسی.
    4. الأنساب، سمعانی، ج ٨، ص ٣٦٨.
    5. رجوع شود به مصباح الشّریعة، ص ١٣؛ روضة الواعظین، ج ١، ص ١٢.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

147
  • قضاوت عقل به عدم رجحان بی‌بند و باری در جامعه

  •  بسیار خوب، ما همین مطلب را هم در دایرۀ قضاوت قرار می‌دهیم، عقلاء را جمع می‌کنیم و می‌گوییم: ای عقلاء، این مردم افرادی هستند متدیّن، عاقل، اهل شخصیّت و اهل حیثیّت! حالا آیا در جامعه‌ای که بی‌بند و باری و هزار نگاه ناپاک وجود دارد و افراد در آن جامعه به‌طور زننده و تحریک‌آمیز حرکت و رفت و آمد دارند، می‌توان به فضائل اخلاقی و به آن رشد و تکامل انسانی رسید یا نه؟! همه می‌گویند: نه! می‌گوییم: بسیار خوب، شما یک ساعت از وقتتان را که به کوچه می‌آیید، بالاغیرتاً یک مقنعه‌ای روی سرتان بیندازید، بعد که به منزل رفتید در بیاورید، اشکال ندارد! یعنی همان‌طوری‌که وقتی مرد به کوچه و خیابان می‌آید باید به یک وضعیّت متعارف باشد، به‌نحوی‌که اگر غیر از این باشد مورد عتاب و مورد سرزنش خود شما قرار می‌گیرد، ما هم همین توقّع را از شما داریم!

  •  مرحوم آقا جلسات دعای ابوحمزۀ ثمالی داشتند. از منزل ما تا مسجد قائم که فقط هفت دقیقه راه بود، یازده تا مشروب فروشی بود! شب‌ها که ساعت یازده از مسجد قائم به منزل می‌آمدیم، این خیابان‌ها تماشایی بود؛ تازه بیرون می‌آمدند، دنبال می‌کردند، متعرّض می‌شدند و حرف می‌زدند که گاهی‌اوقات ما آنها را طرد می‌کردیم! حالا آیا جامعه با این‌نحو و با این کیفیّت درست است یا جامعه‌ای که همۀ افراد به‌طور عقلایی و به‌طور منطقی در آن زندگی کنند و احساس امنیّت کنند؟!

  •  مشروب عقل انسان را از بین می‌برد، قمار عقل انسان را از بین می‌برد، مراکز فساد عقل انسان را از بین می‌برند؛ نه‌تنها دین انسان را، بلکه عقل انسان را هم فاسد می‌کنند!

  • لزوم تفاوت داشتن پوشش در منزل با پوشش در جامعه

  •  بنابراین ما مسائل را تقسیم می‌کنیم: جامعه باید پاک باشد، جامعه باید سالم باشد، جامعه باید بستر مناسب برای رشد و تعالی هر فرد دارای شخصّیت باشد؛ در داخل منزل هر کسی هر کاری دلش خواست انجام بدهد، کسی کاری ندارد!

  •  مگر در زمان رسول خدا این‌طور نبود؟! آیا در زمان رسول خدا فحشا به‌طور سرّ و به‌طور خفاء وجود نداشت؟! وجود داشت! آیا در زمان خلفای ثلاثه وجود نداشت؟! وجود داشت! در زمان ائمّه هم که دیگر علیٰ‌کلّ‌حال خلافت به‌دست دیگران رسید.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

148
  •  کسی از عمل خلاف در خفاء که جلوگیری نمی‌کند، آن به‌عهدۀ خود شخص و بین خود و خدای خودش است؛ امّا رعایت ظاهر، حقّ طبیعی و اوّلیّۀ هر فرد متمدّن و شهر نشین در یک جامعه است! این شخص باید بتواند از حقّ خودش استفاده کند.

  •  ما که نمی‌توانیم در میان جامعه حرکت کنیم و همیشه چشممان را ببندیم، ما که نمی‌توانیم در جامعه حرکت کنیم و دائماً دچار افکار نامناسب و متزلزل بشویم! افراد ما، فرزندان ما و سایر متعلّقین به ما دارای حقوقی هستند که این حقوق باید به این نحو انجام بشود! حالا آیا این حرف، حرف بدی است؟! ببینید، دیگر جا برای صحبت و اعتراض باقی نمی‌ماند!

  • دیدگاه علاّمه طهرانی در مورد گفتگوی ناصحانه با سلاطین و رؤسای جمهور دنیا

  •  مرحوم آقا در آن موقع می‌فرمودند:

  • ما باید مکتب خود را به‌طور منطقی و مشفقانه و ناصحانه به همۀ افراد عرضه بداریم. ما باید با تمام سلاطین و رؤسای جمهور دنیا مکاتبه داشته باشیم، باید حرف داشته باشیم، باید مطلب ارائه بدهیم! لعلّ اینکه یک‌مرتبه جرقّه‌ای بزند و بپذیرد، لعلّ اینکه یک‌مرتبه این مسئله را بگیرد! چه تفاوتی در این قضیّه است با اینکه بیاییم و جلوی این مطلب را ببندیم و سد کنیم و خود را در کناری و دیگران را به کنار دیگر قرار بدهیم!

  • فطرت نجاشی، مخاطب اصلی جعفر طیّار

  •  این مکتب، مکتب انبیای الهی است! مکتب انبیای الهی بین نجاشی و غیر نجاشی فرق نمی‌گذارد، لذا جعفر که پسرعموی پیغمبر اکرم و دست پروردۀ او است، به بیا و بروی دربار نجاشی کاری ندارد، چون اینها همه‌اش ظاهر دنیا است؛ [می‌گوید]: «من با توی نجاشی و با فطرتت کار دارم، به این سر ستون‌هایی که در اینجا است کاری ندارم، به این پرده‌های کذایی زَربَفت که در اینجا انداخته‌ای کاری ندارم؛ بلکه من با خودت کار دارم، هنوز از فطرتت در تو چیزی هست یا نه؟ من با آن کار دارم!» لذا به سراغ او می‌رود و دست روی همان نکته می‌گذارد و به همان‌جا می‌رود. می‌بیند هنوز باقی است، هنوز آن روزنه باقی است، هنوز آن چراغ دارد سوسو می‌زند.

  • عدم تأثیرپذیری نجاشی از جَو سازی اطرافیان، عامل هدایت او

  •  نجاشی وقتی که این مطالب را می‌شنود با خودش تأمّل می‌کند، با خودش فکر

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

149
  • می‌کند و می‌بیند مسئله حق است! اینجا تا می‌بیند حق است شیطان می‌آید و دست به شیطنت می‌زند، آن [مشرکین قریش] می‌آیند و جَو را شلوغ می‌کنند؛ می‌گویند:

  • ای جناب نجاشی، شما در اینجا نشسته‌اید و اینها دارند با شما حرف می‌زنند؟! ای جناب نجاشی، اینها به چه حقّی دارند با سلطان صحبت می‌کنند؟!

  •  نجاشی هم که زرنگ است؛ می‌گوید: «ساکت، بگذارید ادامه بدهد!» جعفر شروع به خواندن آیات سورۀ مریم می‌کند: ﴿كٓهيعٓصٓ * ذِكۡرُ رَحۡمَتِ رَبِّكَ عَبۡدَهُۥ زَكَرِيَّآ * إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ نِدَآءً خَفِيّٗا﴾.1

  •  نجاشی وقتی این مطالب را می‌بیند: «اینها چیزهایی است که کسی نمی‌دانست! چه کسی گفته است؟!»

  •  ـ: پیغمبر ما گفته است! پیغمبر ما می‌گوید: «باید فقط خدای واحد را عبادت کرد، تثلیث معنا ندارد، خود عیسی هم عبد بود!»

  •  نجاشی به فطرتش نگاه می‌کند و می‌بیند که بله، واقعیّت همین است! [با خودش می‌گوید]: «ما برای چه قائل به تثلیث شده‌ایم؟! تثلیث که با وحدت جور درنمی‌آید و اشکال پیدا می‌شود!»

  •  دیگران هم وقتی می‌بینند که صحنه دارد عوض می‌شود و تغییر می‌کند، وقتی می‌بینند که به‌جای شیطان، مَلک می‌خواهد بیاید در جان نجاشی بنشیند، وقتی می‌بینند که به‌جای شیطان و کثرات، ملائکه دارند می‌آیند قلب او را پر کنند، شروع می‌کنند:

  • آقا، به شما بی‌احترامی شده است! وای، بر علیه شما حرف زده شده است! وای، نسبت به شما این را گفتند! وای، ایشان در اینجا مدّعی شده‌اند! وای، ایشان در اینجا دم از خودشان می‌زنند! وای، ایشان در اینجا رعایت [شأن شما را نکردند]!

    1. سوره مریم (١٩) آیات ١ ـ ٣.
      ترجمه: «این ذکر رحمت پروردگار تو بر بنده‌اش زکریا است * در آن هنگام که پروردگارش را در نهان ندا داد.» (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

150
  •  این حرف‌ها برای چیست؟! آقا، اگر حرف دروغ است بگویید دروغ است، چرا جَو درست می‌کنید؟! اگر راست است بگویید راست است! اینکه: «دَم از خودشان می‌زنند و چرا از دیگران اسم نمی‌آورند و... !» چه حرف‌هایی است؟! اینها همه حرف آنها است. دیگران تا می‌بینند مسئله دارد برای نجاشی تغییر پیدا می‌کند شروع می‌کنند: «اینها به إلٰهۀ ما توهین کردند، اینها مردم را شوراندند!» نجاشی می‌گوید: «کردند که کردند، حرفشان که درست است! اگر حرف این است که این حرف درست است و اگر مطلب دیگری هست بگویید!»1

  •  ببینید، واقعاً چقدر توحید رُک است، چقدر توحید بی‌باک است و چقدر صریح است و چقدر رودربایستی ندارد! نیاز به پنهان‌کاری ندارد، نیاز به تأویل ندارد، نیاز به توجیه ندارد، نیاز به اخفاء ندارد، نیاز به گول زدن و فریب دادن ندارد؛ امّا سایر مکاتب پر از توجیه است، پر از تأویل است، پر از زد و بَست است؛ این را گرفتن، آن را گرفتن، شایعه درست کردن، جَو درست کردن! امّا در مکتب توحید این‌طور نیست؛ خیلی راحت و بدون هیچ‌گونه [رودربایستی است]! نیاز به این مسائل ندارد.

  •  ـ: آقا، مطلب ما این است، می‌خواهید بپذیرید، می‌خواهید نپذیرید، خداحافظ شما!

  •  ـ: آقا، فلان مطلبی را که شما نوشتید به فلان کس برمی‌خورد!

  •  ـ: برمی‌خورد که برمی‌خورد! مگر دروغ است؟! بیاید خودش را درست کند تا به او برنخورد!

  • جَو سازی و اعتراض بی‌دلیل افراد به یکی از کتب مرحوم علاّمه طهرانی

  •  مرحوم آقا چند سخنرانی داشتند که آنها را در یک کتاب به نام وظیفۀ فرد مسلمان در إحیای حکومت اسلام [به طبع رساندند]. ایشان در آن کتاب گفته‌اند: «ما به حضرت آیةاللَه خمینی این را گفتیم، ما به ایشان این را گفتیم!»

    1. بر گرفته از تفسیر القمی، ج ١، ص ١٧٦؛ السّیرة النّبویة، ج ١، ص ٣٣٥؛ إعلام الوری، ج ١، ص ١١٥؛ البدایة و النّهایة، ج ٣، ص ٦٩.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

151
  •  اگر بیایند و بگویند: «آقا، این مطلب دروغ است، این مطلب خلاف است»، این یک حرف دیگری است و جای اثبات دارد! امّا به‌جای این مسئله بیاییم مطلب را طور دیگری بررسی کنیم و بگوییم: «شما چه کسی هستید که به آیةاللَه خمینی حرف زدید؟! شما اصلاً چه‌کاره هستید که دارید خودتان را مطرح می‌کنید؟!» مگر نگفتند؟! مگر در مجلاّت پخش نکردند؟! خود من در یک مجلّه‌ای خواندم که نوشته بود: «ایشان چه‌کاره است که بیاید نسبت به ایشان این مطلب را بگوید؟!»

  •  بنده خودم در کتابی که از آقای مطهّری پخش شد خواندم که ایشان می‌گویند: «من در این نامه به آقای خمینی این مطلب را گفتم و تذکّر دادم، اصرار هم کردم و... !»1 بروید کتاب را نگاه کنید! حالا آیا ما باید به ایشان اعتراض کنیم که چرا شما این حرف را زدید؟! نه‌خیر، یک عالم و دانشمند دینی است که دارد به یک عالم دینی دیگر مطلبی را مطرح می‌کند! مسئله خیلی عادی است! چطور نسبت به آقای مطهّری این مسئله مطرح نمی‌شود؟! کتابش هست، بروید نگاه کنید! این یک مسئلۀ عادی است!

  •  امّا وقتی یک شخص مثل علاّمه طهرانی می‌آید کتاب می‌نویسد و مسائل واقعی و اصیل اسلامی را مطرح می‌کند، قضیّه چه می‌شود؟! قضیّه همان قضیّۀ نجاشی می‌شود:

  • آقا، اینها آمده‌اند و دارند با شما صحبت می‌کنند! شما سلطان هستید و اینها دارند با شما حرف می‌زنند! آیا شما اجازه می‌دهید با شما حرف بزنند؟!

  •  چه کسانی این کارها را انجام می‌دهند؟ همین افرادی که در مراتب پایینِ پایین هستند که شاید اصلاً هیچ وجهۀ اجتماعی هم نداشته باشند. شلوغ کردن و جَو درست کردن و... چیست؟!

  •  زمانی که مرحوم آقا در مشهد بودند، در یکی از شب‌های إحیا که به مسجد قائم رفته بودیم، شنیدم که یکی از آقایان در بالای منبر مسجد قائم به مرحوم آقا اعتراض و اهانت و کنایه می‌زد:

    1. رجوع شود به مجموعه آثار شهید مطهّری، ج ٢٤، ص ١٨٢.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

152
  • بله، بعضی‌ها ادّعای عرفان می‌کنند و مدام دَم از «من» و «من» می‌زنند: «من این را گفتم، من آن را گفتم!»

  •  پس چه بگویند؟! بگویند: «ما این را گفتیم، ما به فلان آقا این حرف را زدیم»؟ خب من گفتم دیگر! التفات می‌کنید؟!

  •  جناب آقای آخوند، وقتی که شما از نیّت یک‌هم‌چنین شخصیّتی خبر ندارید که آیا این نیّت براساس اتّجاه الهی است یا براساس خودیّت است، به چه ملاک شرعی یک شخصیّتی را مورد اتّهام قرار می‌دهید و یکی از این دو وجه مَحمِل را بر این کیفیّت حمل می‌کنید؟! چرا؟!

  •  اصلاً ما نمی‌گوییم که مقصود ایشان فقط بیان مسئله است، بلکه می‌گوییم که اینجا جای احتمال است؛ یعنی ما این احتمال را می‌دهیم که منظور ایشان در این مطالب مطرح کردن خودشان هم باشد، امّا تا وقتی که برای ما تعیین یکی از دو طرف احتمال، ثابت نشده است آیا شرعاً می‌توانیم یک مؤمن را منتسب به یک مسئلۀ خلاف کنیم؟! پس معلوم می‌شود که شما دارید کار خلاف شرع می‌کنید! مضافاً به اینکه اصلاً سالبه به انتفاء موضوع است! [ایشان می‌گوید]: «ما رفتیم و این حرف را به ایشان زدیم، ایشان هم یک حرفی به ما زدند!» خب این به آن در!

  •  اختلاف سلیقه است، یک شخص این‌طور تشخیص می‌دهد و یک شخص یک‌طور دیگر تشخیص می‌دهد، ما که معصوم نیستیم! معصوم فقط چهارده نفر بودند و تمام شد و رفت! البتّه چهاردهمین آنها حضرت بقیةاللَه فعلاً سایه‌اش بر سر ما هست. و معصوم امام زمان است و بس، تمام شد! کسی به غیر از امام زمان معصوم نیست! بالا برویم و پایین بیاییم جز اینکه خود را و دیگران را به زحمت بیندازیم هیچ چیزی عائد ما نخواهد شد، پس بهتر است بیاییم و خیلی صریحاً اعتراف کنیم. معصوم امام زمان است و بس، تمام شد! این محوریّت می‌شود محوریّت توحید!

  •  لذا مسئلۀ مهم براساس محوریّت توحید است! فراموش نکنید ـ همان‌طوری‌که عرض شد ـ تمام صحبت‌های ما راجع به مبانی حکومت اسلامی بر محوریّت توحید

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

153
  • می‌گردد.

  • آثار و تبعات محوریّت توحید در حکومت اسلامی

  •  یکی از آثار و تبعات محوریّت توحید این است که انسان همچون انبیاء و رسل الهی تمام افراد را که اسم آدمی و بشر بر آنها می‌گذارند، با دید توحید نگاه کند و رسالت تبلیغ مبانی اسلام را به همۀ افراد به‌نحو یکسان در نظر بگیرد؛ نه‌اینکه یکی را از دایره بیرون کند و یکی را داخل در دایره قرار بدهد! نه‌اینکه خود را برتر از دیگران ببیند و دیگران را زیر دست ببیند! نه‌اینکه مقام، مقام آمریّت و ناهویّت باشد! نه‌خیر؛ مسئله، مسئلۀ یکسان بودن است!

  • ظهور اخلاق انبیاء در رفتار مرحوم علاّمه طهرانی

  •  نمی‌دانم این مطلب را خدمتتان عرض کرده‌ام یا نه؟ حالا تذکّرش هم اشکالی ندارد. مرحوم آقا چشمشان ناراحتی دِکُلمان1 پیدا کرده بود و پردۀ شبکیّۀ‌شان پاره شده بود. من در خدمت ایشان به طهران آمدم و به‌اتّفاق یکی از دوستان، از آن دکتر وقت گرفتیم که برویم و ایشان را معاینه کند. وقتی به بیمارستان رسیدیم، من دیدم آن شخص که یکی از دوستان بود، پیاده شد و به داخل بیمارستان رفت. مشخّص بود که منظور این است که زودتر برود و دکتر را مطّلع کند تا مرحوم آقا کمتر صدمه ببینند. تا آن شخص رفت مرحوم آقا به من فرمودند:

  • آقا سیّد محسن، فوراً برو به ایشان بگو که اگر بخواهند فقط یک کلمه حرف بزنند که نوبت مرا از نوبت یک مریضی که در اینجا هست به جلو بیندازند، من به بیمارستان نمی‌روم و الآن به منزل برمی‌گردم!

  •  التفات می‌کنید؟! این قضیّه در وضعیّتی بود که ایشان شبکیّۀ‌شان پاره شده بود و حتّی حرکت هم نمی‌بایست بکنند! من رفتم به آن شخص گفتم: «می‌خواهی چه‌کار کنی؟» گفت: «[می‌خواهم آمدن ایشان را اطّلاع بدهم!]» گفتم: «نه، نه! کار خیلی خراب است، صدایمان در نیاید!» برگشتم به آقا گفتم: «آقا، مملکت امن و امان است، بفرمایید، هیچ مسئله‌ای نیست!»

    1. Retinal detachment: دکولمان شبکیّه؛ پارگی بافت گیرندۀ نور در پشت چشم از سایر بافت‌های چشم. (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

154
  •  به آنجا که رفتیم مریض‌های بسیاری از این‌طرف و آن‌طرف آمده بودند. با مرحوم آقا رفتیم و چون جای خالی نبود در یک گوشه نشستیم. طبیب‌های متعدّدی بودند و چون همۀ [مریض‌ها] نسبت به آن اطاق انتظار و آن اطاقی که طبیب بود ازدحام کرده بودند، جای خالی فقط در یک گوشه بود که آن‌هم به‌طور مثلّث تمام می‌شد. ما رفتیم و در آن گوشه نشستیم که اصلاً اگر کسی هم بیرون می‌آمد ما را نمی‌دید.

  •  ما یک ساعت تمام در آنجا نشستیم. دستیار آن پزشک مذکور بیرون آمد، نگاه کرد و گفت: «یک‌هم‌چنین شخصی نیامده است؟ قرار بود بیاید! دیر کرده است!» گفتند: «بله، یک آقایی با دو سه نفر آمده‌اند.» آمد نگاه کرد و همین‌که به آقا نگاه کرد ـ خب چهرۀ ایشان مشخّص بود ـ گفت: «شما آقای طهرانی هستید؟!» گفتم: «بله!» گفت: «آقا چرا نیامدید؟!» من گفتم: «صبر کردیم تا اینکه مریض‌ها و آنهایی که زودتر آمده‌اند به نوبتشان برسند!» این شخص رفت و به‌اتّفاق دکتر سجّادی با همدیگر بیرون آمدند. او ایستاده بود و دکتر سجّادی فقط داشت به آقا نگاه می‌کرد! اصلاً زبانش بند آمده بود و همین‌طور نگاه می‌کرد! التفات می‌کنید؟! در حالی‌که من از خود ایشان راجع به خیلی از افراد دیگر مطالبی شنیده‌ام که اصلاً نمی‌توانم دهان باز کنم!

  •  خلاصه ایشان همین‌طور به آقا مات شده بود. بعد مرحوم آقا گفتند: «آقا، سلام علیکم! حالتان خوب است؟ چرا نگاه می‌کنید؟» ایشان هیچ حرفی نزد و فقط سرش را پایین انداخت و گفت: «بفرمایید!» و بعد ایشان را معاینه کرد.

  •  بعد بالأخره آثار و رفتار مرحوم آقا کار خودش را کرد و حساب دکتر سجّادی را رسید! ایشان به من گفت: «فلانی، من به عمرم تا به‌حال به یک‌هم‌چنین عالمی برخورد نکرده‌ام!» التفات می‌کنید؟! این می‌شود اخلاق انبیا، و در همۀ موارد باید این‌طور باشد!

  • خاطره‌ای از مؤلّف محترم در کفشداری حرم امام رضا علیه السّلام

  •  دو سال پیش من به زیارت علیّ بن موسی الرّضا مشرّف شدم. موقعی که وارد کفشداری شدم که نعلین خودم را بدهم، دیدم که خیلی شلوغ است ـ ظاهراً شب جمعه بود ـ و ما چند مرتبه کنار ایستادیم. یک‌مرتبه نیّتی در من پیدا شد که اگر من خودم را به آن کفشداری ارائه بدهم که حالا معمّم و روحانی هستم، شاید بگوید:

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

155
  • «آقا، کفشتان را لطف بفرمایید!» تا [این مسئله به ذهنم رسید با خودم] گفتم: «یعنی چه؟ من با این افرادی که در اینجا هستند [چه فرقی دارم؟!]»

  •  التفات می‌کنید؟! شیطان در همان حرم به سراغ آدم می‌آید! خیال نکنید [که آنجا نمی‌آید]، شیطان [همه‌جا] هست! در آنجا هم می‌آید و می‌خواهد این زیارت را بگیرد و خرابش کند. متوجّه باشید!

  •  بعد با خودم گفتم: [اوّل اینکه]: «بین تو و اینهایی که منتظر کفش هستند چه فرقی می‌کند؟! هر دوتایتان زائر امام رضا هستید، لعّل اینکه قُرب و موقعیّت او به امام رضا خیلی نزدیک‌تر از تو باشد!» و قطعاً هم همین‌طور است، بی‌برو برگرد! مردم فقط ظاهر آراستۀ ما را می‌بینند! [با خودم گفتم]: «همان‌طوری‌که اینها الآن ایستاده‌اند، تو هم در یک کناری بایست و صبر کن تا کفش‌ها را بر طبق نوبت بدهند!»

  •  دوّم اینکه: کسی که وارد کفشداری امام رضا می‌شود، وارد حرم امام رضا شده است، حالا چه درب کفشداری بایستد یا برود خودش را به ضریح بچسباند. این مهم است! کسی که قصد زیارت علیّ بن موسی الرّضا را کرده است دیگر زائر است! از منزلش که حرکت می‌کند زائر است، در کفشداری هم که هست زائر است!

  •  ما می‌خواهیم برویم و خودمان را به حرم برسانیم و کفشداری را جدای از آنجا فرض می‌کنیم. این خلاف است! کفشداری امام رضا با حرم امام رضا که همان ضریح است، یکی است و تفاوت نمی‌کند. به آن مقداری که در کفشداری منتظر ایستادی، به همان مقدار در حسابت می‌نویسند، هیچ فرق نمی‌کند؛ و شاید بیشتر هم بنویسند! این مسائل، مسائل خیلی دقیقی است!

  •  إن‌شاءاللَه امیدواریم که خداوند این مبانی و این حقایق را در ما تحقیق کند و در ما به‌وجود بیاورد و از آن آثار و برکات توحید محض که فقط و فقط در انحصار معصومین علیهم‌السّلام و اولیای خاصّۀ خود است، ما را هم پر نصیب بفرماید!

  • اللَهمّ صلّ علیٰ محمّدٍ و آل‌محمّدٍ

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

157
  •  

  •  

  • مجلس پنجاه و پنجم: مختصّات مکتب الهی و حکومت اسلامی

  • ٢٢ ربیع‌الأوّل ١٤٢٢

  •  

  •  

  •  

  •  

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

159
  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  • أعوذُ باللَه مِن الشّیطان الرّجیم

  • بسمِ اللَه الرّحمٰن الرّحیم

  • الحمدُ لِلّه ربّ العالَمینَ

  • و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ أشرَفِ الأنبیاءِ و المُرسَلینَ

  • أبی‌القاسمِ محمّدٍ و علیٰ آلِهِ الطّیّبینَ الطّاهرینَ

  • و اللّعنةُ علیٰ أعدائِهم أجمعینَ

  •  

  •  قلتُ: «یا أباعبداللَه، ما حقیقةُ العُبودیة؟» قال:

  • ثلاثةُ أشیاء: أن لا یَرَی العَبدُ لِنَفسِهِ فیما خَوّلَهُ اللَهُ مِلکًا، لِأنّ العَبیدَ لا یَکون لهم مِلکٌ، یَرونَ المالَ مالَ اللَه، یَضَعونَهُ حَیثُ أمَرَهُم اللَه بِه؛ و لا یُدَبِّرَ العَبدُ لِنَفسِهِ تَدبیرًا.1

  •  صحبت راجع به فقرۀ ثانیه از این سه قسمی بود که امام صادق علیه السّلام بیان می‌کنند و آثار عبودیّت را در اینجا می‌شمرند که بنده نمی‌تواند برای خود تدبیری اتّخاذ کند. معنای این مسئله و کیفیّت تدبیر در جلسات گذشته عرض شد.

  • توحید، محور حکومت رسل و اولیای الهی

  •  بحث ما راجع به کیفیّت حکومت و تدبیر امور اجتماعی و حکومت مردم در مکتب انبیاء و ائمّه علیهم السّلام و نحوۀ ادارۀ امور براساس مکتب انبیاء بود. عرض شد

    1. بحار الأنوار، ج ١، ص ٢٢٥.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

160
  • محوریّت حکومت رسل الهی و اولیای الهی براساس توحید است؛ یعنی اتّجاه مسئله و سمت‌گیری و جهت‌گیری در تمام حرکات و سکنات و اوامر و نواهی در حکومت انبیاء به‌سمت توحید است؛ یعنی به‌سمت حق بدون در نظر گرفتن هیچ‌گونه مصلحت شخصی و منافع شخصی و تحزّب و تمایل به گروه خاص و یا شخص خاص!

  • توحید، محور خطبه‌های سیّدالشّهدا علیه السّلام

  •  سیّدالشّهدا علیه السّلام در ضمن آن خطبه‌ای که می‌خواند، منویّات و اهداف خود را در این سفر عظیم بیان می‌کند، امّا در همۀ اینها هیچ‌وقت خود را مطرح نمی‌کند و در این راستا بین خود و دیگران تفاوتی قائل نمی‌شود؛ حالا اینکه: «من امام شما هستم و شما باید به‌طرف من بیایید و دور من باشید و از دستورات من پیروی کنید و غیر مرا کنار بگذارید»، اصلاً در کلام سیّدالشّهدا نیست!

  •  حضرت می‌فرماید:

  • أللَهمّ إنّک تَعلَمُ أنّه لَم یکُن ما کانَ منّا تَنافُسًا فی سُلطانٍ و لا التِماسًا مِن فُضول الحُطام؛ «خدایا، تو می‌دانی آنچه از ما سر زده است یا سر خواهد زد برای رسیدن به یک مقام و برای رسیدن به یک پست دنیوی نیست! (منظور ما سلطه نیست، منظور ما استیلاء نیست، ما خدا را برای استیلاء بر مردم نمی‌خواهیم، دین را برای استیلاء بر نفوس و اموال و أعراض مردم به کار نمی‌گیریم)؛ بلکه منظور ما خود خدا است، در هر مظهری و در هر جلوه‌ای!»

  •  البتّه این عبارت شبیه آن عبارت امیرالمؤمنین علیه السّلام است که می‌فرماید:

  • أللَهمّ إنّکَ تَعلَمُ أنّهُ لَم یَکُنِ الّذی کانَ مِنّا تَنافسًا فِی سُلطانٍ و لا التِماسًا مِن فُضول الحُطام!1 «خدایا، ما برای زیاده‌طلبی نیامدیم دست به این کار بزنیم!»

  • حرکت و قیام ملّت‌ها براساس رسیدن به قدرت و منفعت شخصی

  •  الآن در بین کشورها و ملل، اساس استیلاء و اساس حرکت برای زیاده‌طلبی است! اینها همه‌اش حطام دنیوی است. آیا تا به‌حال دیده‌اید که یک کشور در معاملۀ با کشور دیگر قصدش رساندن خیر و برکت به آن کشور باشد؟! مثلاً دو کشور با هم

    1. تحف العقول، ص ٢٣٩؛ نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص ١٨٩. با قدری اختلاف در مصادر.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

161
  • معامله می‌کنند و کالایی را ردّ و بدل می‌کنند، قراردادی را امضا می‌کنند و پروتکلی1 را تقریر می‌کنند، در تمام اینها اصل و اساس چیست؟ برای رسیدن به ربح است؛ یعنی هر کسی زورش بیشتر است طبعاً می‌خواهد آن طرف دیگر را در موضع پایین‌تری قرار بدهد. در تمام حرکت‌های دنیا و مردم دنیا این مسئله به چشم می‌خورد. [نمی‌شود که] یک کشور بیاید به کشور دیگر کمک کند براساس رساندن خیر و براساس منفعت او، ولو اینکه به ضرر خود او هم تمام بشود. و دیگر راجع به این قضیّه اصلاً بحث قابل طرح نیست؛ چون آن‌قدر این مسئله روشن است که مشخّص است مطلب به چه عنوان است.

  •  در ذهنم است مدّتی پیش از طرف بعضی از سازمان‌های وابستۀ به سازمان ملل آمار داده بودند که فقط اضافۀ غذای یک ساله‌ای که در ایالات متّحده دور ریخته می‌شود، می‌تواند تا دو سال ملّت آفریقا را سیر کند! علاوه بر این، شاید در خیلی از سال‌ها این مسئله بوده است که برای اینکه سطح صادرات موادّ غلّه در یک سطح معمول بماند، آنها غلّۀ مازاد خود را به دریا می‌ریزند تا آن سطح صادرات و قیمت و ارزش در یک سطح باقی بماند،2 درحالی‌که خدا می‌داند روزانه در همین آفریقا چقدر انسان از گرسنگی و قحطی تلف می‌شوند! خب چرا به آنها نمی‌دهید؟! به‌جای اینکه دور بریزید مجّانی در اختیار آنها قرار بدهید!

  •  و همین‌طور در همۀ موارد ما این مسئله را می‌بینیم. در کیفیّت صدور تکنیک و تکنولوژی به کشورها، در کیفیّت جذب افراد، در کیفیّت صدور افراد و در تمام معاملات، محوریّت براساس منفعت شخصی دوْر می‌زند و الآن این مسئله به‌عنوان یک اصل پذیرفته شده در همۀ دنیا تلقّی می‌شود! می‌گویند: مسئلۀ تساوی و رعایت حقوق طرفین است؛ یعنی نه شما به ما ظلم کنید و نه ما به شما ظلم می‌کنیم! این یک

    1. Protocol: «پیوندنامه، قرارداد، موافقت مقدّماتی، پیش‌نویس سند، مقاوله نامه.» (محقّق)
    2. این مسئله‌ای که خدمتتان عرض می‌کنم چیزهایی است که خود آنها اعتراف می‌کنند!

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

162
  • اصل پذیرفته شده است و اگر یکی از آن دو طرف کمی اهمال کند، انسان می‌بیند که چه کلاهی بر سرش می‌رود.

  • تبیین مفاهیم مرزِ خارجی و داخلی در اسلام

  •  امّا در حکومت الهی و حکومت انبیاء این مسئله به چشم نمی‌خورد. در حکومت اولیای الهی مسئله به روح و جان و نفس افراد برمی‌گردد. در حکومت الهی مرز وجود ندارد و همۀ افرادِ مؤمن به پروردگار در هر نقطه که می‌خواهند باشند، جزء قلمرو اسلام و حکومت الهی هستند و بیگانه آن کسی است که با مرام و مکتب ایمان به پروردگار تعارض داشته باشد ولو در همان مملکت اسلامی باشد!

  •  روی این جهت، اگر یک نفر مسلمان در یکی از نقاط دنیا باشد، بالنّسبة به ملل و مملکت مسلمان ما جزء افراد شهرنشین و داخل در آن تمدّن محسوب می‌شود!

  •  ببینید چگونه اسلام مرز را برمی‌دارد و از ظاهر عبور می‌کند و مرز را مرز باطن و مرز عقیده قرار می‌دهد و دیگر این حدود و ثغور از میان برداشته می‌شود!

  •  وقتی هر یک از افراد مؤمن و مسلمان می‌خواهد به مملکت اسلام بیاید، نباید احتیاج به روادید داشته باشد؛ چون می‌خواهد داخل مملکت خودش بشود! این مرز برای افراد خارج از عقیده است، برای افرادی است که ایمان به پروردگار ندارند.

  •  لذا مرحوم آقا می‌فرمودند:

  • خارجی و داخلی دو اصطلاح غیر صحیحی است که در میان ما رایج است. بالنّسبة به کشورهایی که در خارج از مرز کشور قرار دارند اطلاق خارجی می‌شود، امّا افراد غیر مؤمنی که در داخل این مرز قرار دارند و فقط وجود فیزیکی آنها با مسائل کشوری تماس دارد، جزء افراد داخلی و شهرنشین و جزء آن مملکت به‌حساب می‌آیند. این صحیح نیست!1

  •  بنابراین تمام مسلمانانی که الآن در همۀ کشورها زندگی می‌کنند، بالنّسبة به مملکت ما داخلی هستند و خارجی نیستند!

    1. رجوع شود به امام شناسی، ج ٨، ص ١٦٤.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

163
  • شمول رسالت رسول خدا برای تمام نسان‌ها

  •  ببینید چقدر مسئله بالا است و چقدر مسئله دقیق است! بحث ما راجع به حکومت اولیای الهی و حکومت انبیاء بود. در رسالت یک رسول و در پیام یک رسول هیچ‌گاه شهر و قلمرو حکومتیِ آن رسول دخالت ندارد. اگر مثلاً الآن از رسول خدا سؤال کنید: «آیا این دین شما برای همۀ افرادی است که در کرۀ زمین هستند یا برای یک عدّۀ خاصّی است که در مدینه و مکّه و یمامه و قطیف و أحصا زندگی می‌کنند»، حضرت می‌فرماید: «دین برای همه است!»

  •  ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعٰلَمِينَ﴾؛1 همۀ افراد مشمول رحمت رسول خدا هستند! البتّه ما فعلاً نظر به مسلمین و معتقدین به توحید در مکتب اسلام می‌کنیم، امّا بعد مطلب را یک قدری توسعه هم خواهیم داد و سایر مذاهب را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

  •  در مکتب اسلام اگر از رسول خدا سؤال کنند: «آیا رسالت شما فقط اختصاص به اهل یثرب و اهل مکّه دارد یا آن مسلمانی که الآن در حبشه است و آن معتقد به خدایی که الآن در فلان کشور آفریقایی یا در اروپا و یا در آمریکا بسر می‌برد هم داخل در مکتب شما و داخل در دین و نحلۀ شما هستند یا نیستند؟» رسول خدا پاسخ می‌دهد: «بله، من اختصاص به قوم خاصّی ندارم!»2

  • اوّلین کلام رسول خدا پس از فتح مکّه

  •  التفات کنید: اوّلین مطلبی که رسول خدا پس از فتح مکّه مطرح کرد این بود که به بالای کوه ابوقُبیس رفت و خطاب به مردم گفت:

  • ای قریش، روزی نیاید که بر من خرده بگیرید و بگویید این مطلب را به شما نگفتم! بدانید که ارزش در پیشگاه الهی فقط اختصاص به مؤمنین دارد! نَسب پیش پروردگار هیچ‌گونه ارزشی ندارد! لا فَخرَ لِعَربیٍّ علیٰ عجمیٍّ و لا لعجمیٍّ

    1. سوره انبیاء (٢١) آیه ١٠٧. نور ملکوت قرآن، ج ٢، ص ١٧٠:
      «و ما تو را نفرستادیم مگر رحمت برای همۀ جهانیان!»
    2. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب که اسلام مرز جغرافیایی ندارد، رجوع شود به امام شناسی، ج ٨، ص ١٦٤ و ١٦٥؛ گلشن اسرار، ج ١، ص ٣٤٢؛ نرم افزار کیمیای سعادت، متن جلسات شرح حدیث عنوان بصری، مجلس ١٥٩، ص ٣٢٩٦ و ٣٢٩٧.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

164
  • علیٰ عربیٍّ إلّا بِالتّقویٰ!1 (افتخار، افتخار عقیده است! افتخار، افتخار نسب نیست!)

  •  این اوّلین کلام رسول خدا بود. آمد مطلب خودش را روشن کرد و حساب خودش را با مردم تسویه کرد؛ [فرمود]: «من این هستم، مکتبم هم این است!» و ما بر این اساس پیغمبر را پذیرفتیم وإلاّ نمی‌پذیرفتیم.

  •  در حکومت الهی، پان ایرانیسم و پان عربیسم معنا ندارد،2 اینها برای حکومت‌های ظاهری است! در حکومت رسول خدا فقط ایمان به خدا مطرح است، در هر کجا و در هر نقطۀ از دنیا که می‌خواهد باشد؛ و دلیلش این است که آن شخص به همان مقدارِ ایمان به پروردگار، با نفس رسول خدا در ارتباط است و دارد بهره می‌گیرد، با نفس امام علیه السّلام در ارتباط است و دارد بهره می‌گیرد؛ هرجا که می‌خواهد باشد!

  •  مسئله مثل آینه روشن است. رسول خدا به همان مقدار إشراف و اطّلاع بر دورترین فرد از دنیا دارد که بر نزدیک‌ترین فرد در همسایۀ خود اطّلاع دارد و هر دو به یک منوال است! در مکاتب الهی و مکاتب انبیاء و مکاتب اولیای الهی مسئلۀ قرب و بُعد مطرح نیست!

  •  بنابراین اطلاق لفظ خارجی بر مؤمنینی که خارج از قلمرو مرزی حکومت اسلامی زندگی می‌کنند یا وارد در حکومت اسلامی می‌شوند، غلط است! خارجی به کسی گفته می‌شود که با مبانی اسلام و اعتقاد به پروردگار در تعارض باشد.

  •  آن‌وقت ببینید که اگر قرار بر این باشد که این مکتب با این تِز و با این عقیده پذیرفته بشود، آنگاه است که ما می‌توانیم آن هم‌بستگی لازم و آن وحدت واقعی را بین خود و سایر ممالک اسلامی برقرار کنیم و واقعاً به دنیا اعلام کنیم که هر کسی

    1. بر گرفته از تحف العقول، ص ٣٤؛ الزّهد، ص ٥٦؛ صفات الشّیعة، ص ٥.
    2. پان (Pan): «پیشوندی است به معنای همه و سراسر که بر سر اسامی داخل می‌شود. مثلاً پان‌ایرانیسم به معنای همه ایران گرائی می‌باشد و پان عربیسم به معنای گرایش یکپارچه به کشورهای عربی می‌باشد.» (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

165
  • داخل در اعتقاد به پروردگار و ایمان به پروردگار است از ما است و هیچ فرقی بین ما و آنها نیست و این مسئله را در عمل ثابت کنیم!

  • هدف سیّدالشّهدا علیه السّلام از قیام خود

  •  سیّدالشّهدا علیه السّلام می‌فرماید:

  • ما برای حطام دنیا نیامدیم و این إقدام ما به‌خاطر رسیدن به حطام دنیا نیست! (پس برای چه آمدیم؟) و لکن لنَریٰ المَعالِمَ مِن دینک؛ تا اینکه آثار ارزشمند و طلایه‌های ذی‌قیمت دین تو را مشاهده کنیم! (یا به عبارت دیگر و عبارت صحیح‌تر): لِنُرِیَ المَعالمَ مِن دینک؛ تا آن معالم دین را به مردم ارائه بدهیم!

  •  شما تا به‌حال کجا می‌رفتید؟! شما تا به‌حال دستخوش مسائل عالم کثرت بودید و آنچه از حکومت‌ها مشاهده می‌کردید براساس کثرات بود، براساس دنیا بود، براساس توغّل در مسائل دنیا بود، براساس پایه‌گذاری ارزش‌ها بر روابط بود؛ نه بر ضوابط! شما تا به‌حال مسائل را بر این اساس می‌دیدید. شما در حکومت ابوبکر این‌چنین می‌دیدید، در حکومت عمر این‌چنین می‌دیدید، در حکومت عثمان که مسئله بسیار بالا گرفت و در حکومت معاویه این‌چنین می‌دیدید؛ ولی من می‌خواهم آن حکومت واقعی را ـ که اساس و پایۀ ارزش‌ها براساس ضوابط است، نه براساس روابط ـ به شما ارائه بدهم!

  •  و نُظهِرَ الإصلاحَ فی بِلادک؛ «و اصلاح را در میان بلاد ظاهر کنیم!» اصلاح امور معنوی را در میان بلاد ظاهر کنیم، ارزش‌ها و واقعیّت‌ها را به شما بنمایانیم که چه چیزی پیش خدا دارای ارزش است و چه چیز پیش خدا ناپسند و ناروا است، گرچه ممکن است پیش خیلی‌ها مورد پسند و مورد احترام قرار بگیرد.

  • عاقبت یاری نکردن سیّدالشّهدا علیه السّلام در کلام آن حضرت

  •  حالا از اینجا به بعدش را دقّت کنیم! حضرت بعد از اینکه می‌فرماید: «خصوصیّات ما اظهار معالم دین و اظهار اصلاح است»، در ادامه می‌فرماید:

  • فَإن لَم تَنصُرونا و تَنصِفونا قَوِیَ الظَّلَمَةُ عَلَیکُم و عَمِلوا فی إطفاءِ نُورِ نَبیّکُم؛1

    1. تحف العقول، ص ٢٣٩:
      «أللّهمّ إنّک تَعلَمُ أنّه لَمْ یَکُن ما کانَ مِنّا تَنافُسًا فى سُلطانٍ و لا التِماسًا مِن فُضولِ الحُطامِ؛ و لکِن لِنُرِىَ ← 

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

166
  • 1

  • «اگر شما با ما همراهی نکنید، اگر با ما از در انصاف وارد نشوید و اگر ما را در این مسیر کمک نکنید، ظلمه بر شما استیلاء پیدا می‌کنند و شروع می‌کنند آن نور پیغمبر را که اندکی از آن و کمی از بسیار در میان شما و در دل شما باقی مانده، آن را هم از بین می‌برند!»

  •  یعنی چه؟ سیّدالشّهدا در اینجا می‌خواهد بفرماید: من در کار نیستم و مسئلۀ من در کار نیست؛ بلکه مسئله، مسئلۀ پیغمبر شما است، حالا خودتان می‌دانید! نبی، نبیّ شما است و من هم یکی از افراد مثل شما هستم!

  •  و عَمِلوا فی إطفاءِ نُورِ نَبیّکُم؛ «نور پیغمبر خودتان را از بین می‌برند!» فقط ظاهری برای شما باقی می‌ماند: نماز ظاهر، روزۀ ظاهر، حجّ ظاهر، زکات ظاهر؛ امّا آن نور پیغمبر دیگر در میان شما وجود ندارد! نماز می‌خوانید، ولی احساس رَوح و رضوان در میان خود نمی‌کنید! روزه می‌گیرید و فقط به یک عمل ظاهری مشغول هستید و این روزه در شما تأثیر نمی‌کند! حج انجام می‌دهید و فقط به‌عنوان یک سری عوامل ظاهر انجام می‌دهید، همان‌طور که در منزل خود و در شهر خود هستید!

  •  آنچه موجب می‌شود این عمل در میان شما رسوخ کند، نور نبیّ شما است که

    1. ← المَعالِمَ مِن دینِکَ و نُظهِرَ الإصلاحَ فى بِلادِک و یَأمَنَ المَظلومونَ مِن عِبادِکَ و یُعمَلَ بِفَرائِضِکَ و سُنَنِکَ و أحکامِکَ فَإن لَم تَنصُرونا و تُنصِفونا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَیکُم و عَمِلوا فى إطفاءِ نورِ نَبیّکُم!»
      لمعات الحسین، ص ١٤: «بار پروردگارا، حقّاً تو می‌دانی که آنچه از ما تحقّق یافته (از میل به قیام و اقدام و امر به معروف و نهی از منکر و نصرت مظلومان و سرکوبی ظالمان) به‌جهت میل و رغبت رسیدن به سلطنت و قدرت مفاخرت‌انگیز و مبارات‌آمیز و از جهت درخواست زیادی‌های اموال و حطام دنیا نبوده است، بلکه به علّت آن است که نشانه‌ها و علامت‌های دین تو را ببینیم و در بلاد و شهرهای تو صلاح و اصلاح ظاهر سازیم و تا اینکه ستمدیدگان از بندگانت در امن و امان بسر برند و به واجبات و سنّت‌ها و احکام تو رفتار گردد!
      پس هان ای مردم، اگر شما ما را یاری ندهید و از درِ انصاف با ما درنیایید، این حاکمان جائر و ستمکار بر شما چیره می‌گردند و قوای خود را علیه شما به‌کار می‌بندند و در خاموش نمودن نور پیغمبرتان می‌کوشند!»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

167
  • آن در میان شما نیست! به من چه مربوط است؟! خودتان می‌دانید! خودتان به صلاح خودتان و به وضعیّت خودتان نگاه کنید! به من چه‌کار دارید؟! اگر احساس نیاز می‌کنید بیایید و اگر احساس نیاز نمی‌کنید نیایید! چرا می‌خواهید منّتش را بر سر من بگذارید: «تو پسر رسول خدا هستی، می‌خواهیم کمکت کنیم، می‌خواهیم تو را مساعدت کنیم، می‌خواهیم تو را چه و چه کنیم!» نه، اگر نمی‌خواهید نکنید! پیغمبر خودتان است، نور پیغمبر خودتان است! اگر احساس نیاز بکنید من در خدمت شما هستم و اگر احساس نیاز نکنید به‌دنبال همان معاویه و یزید بروید!

  •  امام حسین علیه السّلام خیلی روشن و خیلی صریح دارد می‌گوید: «اگر شما به‌سمت من نیایید چیزی از من کم نمی‌شود؛ بلکه نور پیغمبر خودتان کم می‌شود و آن حقیقتی که بر جان شما مستولی است از شما کناره می‌گیرد! این مربوط به شما است!»

  • عدم فرق بین حرکت امام حسن و امام حسین علیهما السّلام

  •  این مسئله است که در مکتب سیّدالشّهدا علیه السّلام آنچه وجود دارد اتّجاه به حق و حقیقت است؛ بدون در نظر گرفتن حتّی خود، بدون در نظر گرفتن منافع خود، بدون در نظر گرفتن شخصیّت خود، بدون در نظر گرفتن عاقبت خود و بدون در نظر گرفتن پس از ممات خود! این مسئله در حرکت امام حسین علیه السّلام و همۀ انبیاء و رسل الهی بالأخص ائمّه که سرحلقۀ همۀ اولیای الهی هستند، قرار دارد.

  •  برای امام علیه السّلام صلح و جنگ یکسان است. به همان مقدار که سیّدالشّهدا علیه السّلام در این حرکت خود موفّق بود، امام مجتبی علیه السّلام در صلح خود موفّق بود و به آن نتایج رسید!

  •  بزرگ‌ترین ظلم بر امام مجتبی حتّی در میان ما شیعه‌ها این است که ما به‌اندازۀ سر سوزنی بین حرکت امام حسین علیه السّلام و حرکت امام مجتبی فرق بگذاریم! این چه تعبیراتی است که بعضی‌ها می‌آورند: «ما حسینی هستیم، ما حسنی نیستیم!» یعنی چه؟! در مکتب تشیّع سکّۀ عصمت فقط به نام چهارده نفر زده شده است و بس؛ و همۀ آنها در اتّجاه به حق و اتّجاه به حقیقت و محوریّت توحید یکسان‌اند! به همان اندازه که سیّدالشّهدا علیه السّلام هیچ سمت‌گیری و هیچ جهت و هیچ اتّجاهی

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

168
  • را جز پروردگار متعال مدّ نظر نداشت، به همان مقدار امام مجتبی علیه السّلام این مسئله را دارد!

  • مظلومیّت امام مجتبی علیه السّلام و علّت صلح آن حضرت

  •  آن وقت ببینید مظلومیّت امام مجتبی این است که ما باید بیاییم و از امام مجتبی بالای منبر دفاع کنیم! ببینید کار به کجا رسیده که ما باید بیاییم و امام مجتبی علیه السّلام را توجیه و تنزیه کنیم و حرکت امام مجتبی را حرکت شایسته و قابل توجیه بنمایانیم! این بزرگ‌ترین مظلومیّت امام مجتبی است!

  •  چرا امام مجتبی علیه السّلام صلح کرد؟ چون امام مجتبی عقل داشت، نه‌اینکه دیوانه بود! امام مجتبی روح مزکّای معصوم داشت، نه‌اینکه مانند ما دستخوش هویٰ و هوس بود! امام مجتبی معصوم از هر خطایی بود، نه‌اینکه حرکت خودش را براساس محوریّت شخصی قرار می‌داد! این‌طور بود.

  •  امام مجتبی علیه السّلام چون امام بود این کار را کرد! حالا متوجّه شدید؟! چون امام بود و فقط امام می‌تواند این عمل را انجام بدهد، نه شخص دیگر! فقط امام است که می‌تواند آن بصیرت کافی را برای رعایت مصالح مسلمین در نظر بگیرد! غیر از امام، معصوم نیستند و فقط امامِ معصوم است که أعمال و رفتار او می‌تواند بی‌چون و چرا در بوتۀ امتحان سرفراز بیرون بیاید؛ فقط امامِ معصوم! این امام مجتبی بود.

  • روایتی در بیان نهایت مظلومیّت امام مجتبی علیه السّلام

  •  روایتی داریم که مرحوم آقا در معاد شناسی ذکر کرده‌اند1با این مضمون که: 

  • به این‌جهت نسل ائمّه از امام حسین علیه السّلام قرار گرفت که امام حسن علیه السّلام صلح کرد!2

  •  شاید ظاهر روایت نامناسب باشد. خب یعنی چه که چون امام علیه السّلام صلح کرد، خدا نسل ائمّه را از امام حسین قرار داد؟ یعنی [امام حسین] بر او برتری

    1. معاد شناسی، ج ٧، ص ٢٤٨.
    2. الإمامة و التّبصرة، ص ٦١؛ دلائل الإمامة، ص ٢٠٧؛ الاحتجاج، ج ٢، ص ٣١٦؛ مختصر البصائر، ص ٧٩.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

169
  • دارد؟! نه‌خیر، روایت می‌خواهد این را بگوید و فاجعۀ قضیّه در اینجا است که آن‌قدر نظر سست و بی‌پایۀ این مردم نسبت به امام مجتبی علیه السّلام نظر دنی و پستی است که اگر این ائمّه می‌خواستند از نسل امام حسن باشند شاید مسئله با یک نوع ضعف و یک نوع انکسار جلوه می‌کرد، نه‌اینکه امام حسین بالاتر از او است!

  •  مظلومیّت این است که امام مجتبی اگر از نظر شجاعت از امام حسین بالاتر نبود هم‌طراز با سیّدالشّهدا بود و این مسئله را در جنگ جمل و در جنگ صفّین به تمام افراد ثابت کرد.1 همین امام مجتبی اگر بالاتر از سیّدالشّهدا نبود، کمتر نبود! از نظر موقعیّت اجتماعی از سیّدالشّهدا بالاتر بود! بزرگ خانواده و پسر بزرگ امیرالمؤمنین علیه السّلام بود! با تمام این اوضاع حلمی داشت که وقتی مروان حکَم جنازۀ امام حسن را تشییع می‌کرد، گریه می‌کرد. یکی گفت: «تو همانی بودی که خون به دل او کردی، حالا گریه می‌کنی؟!» گفت:

  • من می‌دانم که چه بر سر او آورده‌ام و او با حلمش همین‌طور مانند کوه در برابر اذیّت‌های من ایستاد و چیزی نگفت!2

  •  این را چه کسی می‌گوید؟! «و الفَضلُ ما شَهِدَت به الأعداءَ؛3 ببینید دشمنان چه می‌گویند!»

  • اثبات مظلومیّت امام مجتبی علیه السّلام برای عالمی معروف

  •  من حدود بیست سال پیش شنیدم که یکی از آقایان معروف که الآن به رحمت خدا رفته است، می‌گفت:

  • وقتی که من در نجف بودم دائماً این مسئله در ذهنم خلجان می‌کرد که چرا امام مجتبی آمد و صلح کرد؟! و این مسئله و نقطۀ ضعف همین‌طور در ذهن ما بود تا اینکه زمان عوض شد و دوران به دوران عبدالسّلام رسید.

  •  عبدالسّلام عارف یکی از رؤسای جمهوری عراق بود که خیلی وقت پیش برای

    1. رجوع شود به الجمل و النّصرة، ص ٣٤٨؛ وقعة صفّین، ص ٢٤٩ و ٢٩٧.
    2. أنساب الأشراف، ج ٣، ص ٦٦.
    3. امام شناسی، ج ٤، ص ٧٨: «و فضیلت آن است که دشمنان به آن شهادت دهند.»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

170
  • مدّتی بر عراق حکومت می‌کرد و بسیار فرد سنّی متعصّبی بود و آدم خیلی لا ابالی‌ای هم بود. شنیدم وقتی که در بصره سخنرانی کرد در آنجا گفته بود:

  • ای اهل بصره، من بر خلاف علی که آمد در اینجا و شما را مذمّت کرد و گفت: «یا أشباهَ الرّجال [و لا رجالَ]؛1 ای کسانی که مانند مرد هستید ولی از آثار مردانگی در شما نیست»، من شما را به مردانگی تمجید می‌کنم و به وجود یک‌هم‌چنین افرادی افتخار می‌کنم!

  • بعد سوار هلی‌کوپتر می‌شود و به‌سمت بغداد می‌آید و هلی‌کوپتر منفجر می‌شود!2

  •  آقاجان، با علی که کسی نمی‌تواند دربیفتد! عرب‌ها یک مثالی دارند؛ می‌گویند: «گوشت رفت بالا و ذغال آمد پایین!»3 خلاصه همان بالا کارش ساخته شد. ایشان می‌گفت:

  • در زمان عبدالسّلام موقعیّتی برای عراق پیش آمد. در آن موقعیّت، مرحوم آیةاللَه حکیم ـ رضوان اللَه علیه که بسیار مرد بزرگ و محترمی بود ـ در فشار قرار گرفت. همۀ افراد پیش ایشان آمدند و اصرار بر اعلام مقابله با این روش را کردند و ایشان هیچ إقدامی به عمل نیاورد. در آن زمان برای همه مسلّم شد که اگر ایشان این إقدام را می‌کرد، فقط و فقط این قضیّه به نابودی خودش متوجّه می‌شد و کمترین اثر مثبت و نتیجه‌ای بر این مسئله مترتّب نمی‌شد! آن‌موقع بود که ما مظلومیّت امام مجتبی را فهمیدیم!

  •  یعنی این شخص که از علماء و از آقایان هم بود، می‌گوید: «همیشه برای من این مسئله وجود داشت که چرا امام حسن باید صلح کند؟!» ببینید علم دارد، امّا فهم ندارد! نسبت به امام علیه السّلام بصیرت و معرفت ندارد، امّا بالأخره خداوند راهنمایی و کمکش کرد! لذا مرحوم آقا می‌فرمودند:

  • مهم‌ترین کتاب من کتاب امام شناسی است؛ چون امام در این دوران مظلوم

    1. نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص ٧٠.
    2. رجوع شود به پایی که جا ماند، ص ٣٠٣؛ شیعیان عراق پس از سقوط صدّام، ص ١٢٣ ـ ١٢٨.
    3. ضرب‌المثلی است عربی: «صَعَدَ لَحم نَزَلَ فَحم!»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

171
  • واقع شده است و معرفت امام در این زمان فراموش شده است و ما امام را نمی‌شناسیم!

  • مباحثۀ علاّمه طهرانی با یکی از علماء دربارۀ مقام و موقعیّت واقعی افراد

  •  الآن این مسئله به ذهنم آمد: یکی از آقایان که فعلاً هم وجود دارد با مرحوم پدر ما در یک مجلس عقد بودند. ایشان می‌خواست اثبات کند که موقعیّت و مقام رهبر انقلاب ـ رضوان اللَه علیه که این انقلاب اسلامی را به‌وجود آورد و انصافاً ایشان در تشکیل این انقلاب و بیرون آوردن از آن مظاهر ظلم و مظاهر تعدّی و فساد زحماتی کشید. خداوند ایشان را رحمت کند و با اولیاء و بزرگان دین و ائمّه محشور کند ـ بر تمامی افراد از صدر اسلام تا به‌حال برتری دارد!

  • مرحوم آقا می‌فرمودند:

  • ما که علم غیب نداریم و مسائل هم که به‌دست ما نیست و بر نفوس و ارواح هم که إشراف نداریم، ولی این ادّعا باید ثابت بشود! بله، در اینکه ایشان مرد بزرگی بود حرفی نیست! مردی بود مجتهد و براساس تکلیف عمل کرد و خداوند به ایشان اجر بدهد و آنچه که خود از مواهب و نعم الهیّه صلاح می‌داند ایشان را نصیب کند، ولی صحبت در اینجا است که شما می‌خواهید ثابت کنید از صدر اسلام تا به‌حال هیچ شخصِ دارای مقامات و فضائل به هیچ نحوی نمی‌تواند از ایشان بالاتر باشد و همه پایین‌ترند! این را از کجا می‌توانید ثابت کنید؟!

  • ایشان در جواب گفت: «خب عملی را که ایشان انجام داده اصلاً تا به‌حال سابقه نداشته است!» ایشان فرمودند: «خب موسی بن جعفر هم یک‌هم‌چنین کاری نکرده است! امام سجّاد هم چنین کاری نکرده است!» او در جواب گفت: «خب آنها امام هستند و مسئلۀ‌شان جدا است!» ایشان گفتند:

  • شما صحبت را در عمل ظاهر می‌برید. اگر مسئله، مسئلۀ عمل ظاهر است، بنابراین ائمّه هم از نقطه‌نظر ظاهر کاری انجام ندادند؛ و اگر مسئله، مسئلۀ باطن است، که شما إشراف به باطن ندارید!

  • آن شخص [در جواب] ماند! التفات می‌کنید؟!

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

172
  •  مسئله همین است که خدمتتان عرض کردم: مصیبت ما در جایی است که ما باید در خود شیعه و در خود مکتب شیعه بیاییم و امام حسین علیه السّلام را بر امام مجتبی برتری بدهیم؛ و نه‌تنها برتری بدهیم بلکه عمل امام مجتبی را ـ خدای ناکرده و نعوذ باللَه ـ به‌عنوان یک نقطۀ ضعف در دستگاه امامت به‌حساب بیاوریم! این چه فاجعه‌ای است؟!

  • تصمیم امام حسن مجتبی علیه السّلام براساس عقل و مصلحت

  •  در بعضی از مواقع مسئله این‌طور است که انسان باید براساس مصالح قدم بردارد، نه‌اینکه هرچه که به نظر و به ذهنش آمد و هر چیزی که دلش خواست و به هر کیفیّتی که انجام داد!

  •  وقتی که دزد به منزل شما می‌آید و اسلحه دارد و در دست شما چیزی نیست و شما را تهدید می‌کند، اگر بخواهید با او مقابله کنید، هم پولتان را برده و هم شما را از بین برده است. روش عقلایی در اینجا چیست؟ این است که بگویید: «آقا، پول در آن گوشه است، بیا بردار و ببر!» او هم فقط پول را برمی‌دارد و می‌برد و دیگر شما را که نمی‌برد.

  •  امام مجتبی علیه السّلام یک‌هم‌چنین وضعیّتی داشت، و اگر سیّدالشّهدا به‌جای امام مجتبی بود همین کار را انجام می‌داد؛ و اگر امام مجتبی علیه السّلام به‌جای سیّدالشّهدا و در این وضعیّت بود همین عمل را انجام می‌داد، بدون یک سر سوزن کم یا زیاد! این به‌خاطر جهان‌بینی و بصیرت یک امام علیه السّلام است!

  •  فقط در اینجا است که انسان دیگر می‌تواند هر عملی را که دستور بدهند با اطمینان خاطر اجرا کند و به هر چیزی که او را به آن متوجّه کنند با اعتماد کامل إقدام کند؛ چون امام است، معصوم است و خود را در نظر نمی‌آورد!

  • کیفیّت جهت‌گیری سیّدالشّهدا علیه السّلام در روز عاشورا

  •  یکی از مسائل بسیار مهمّی که ما در جریان سیّدالشّهدا علیه السّلام مشاهده می‌کنیم همین کیفیّت بیان حقایق در روز عاشورا است. ما در وجود سیّدالشّهدا حتّی یک کلام از توجّه افراد به خود نمی‌بینیم. یک حرکت که باعث تلطیف قلوب و تعطیف قلوب نسبت به سیّدالشّهدا باشد و دل‌ها را به آن موقعیّت و به آن وضعیّت نرم کند نمی‌بینیم! می‌گوید: «اگر می‌خواهید مرا از بین ببرید، ببرید! اگر می‌خواهید افراد را اسیر کنید، بکنید! من همین هستم، موقعیّت من همین است، اتّجاه من اتّجاه

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

173
  • به حق است، شکست و عدم شکست در مسیر من معنا ندارد! اینکه اگر غلبه کنم خوشحال بشوم و اگر غلبه نکنم ناراحت بشوم، در وضعیّت من وجود ندارد! اگر هزار مرتبه هم شکست بخورم، باز مرتبۀ هزار و یکم برمی‌خیزم و به همین راهم ادامه می‌دهم!» حالا آیا ما هم همین‌طور هستیم؟!

  • عشق اصحاب سیّدالشّهدا علیه السّلام به آن حضرت

  •  وقتی که امیرالمؤمنین علیه السّلام از صفّین برمی‌گشتند گذرشان به کربلا می‌افتد. بعد از اینکه چشمان حضرت را خواب ربود و جریان کربلا و سیّدالشّهدا را دیدند، جریانش خیلی مفصّل است و ما فقط یک تکّه از کلام آن حضرت را بیان می‌کنیم و بقیّه‌اش را رها می‌کنیم. می‌فرمایند:

  • هاهُنا... مُناخُ رِکابٍ و مَصارِعُ عُشّاقٍ؛1 «اینجا محلّ نزول و افتادن و زیارتگاه و مرقد افرادی است که این افراد عاشق‌اند!»

  •  لفظ «عشق» در روایات خیلی کم آمده، ولی یکی از آن موارد در اینجا است. شخصی که عاشق است هیچ مصلحتی را برای خود در نظر نمی‌گیرد و هیچ جایی را در درون خود برای خود نگه نمی‌دارد، بلکه واقعاً تمام هدف و تمام نیّت او رسیدن به معشوق و برآوردن خواهش‌ها و نیاز معشوق است. آیا غیر از این است؟!

  •  حالا اگر این لفظ را امام بگوید [چه معنایی پیدا می‌کند]؟! افرادی که با سیّدالشّهدا بودند، اینها عاشق خود سیّدالشّهدا بودند؛ نه عاشق پیروزی سیّدالشّهدا، نه عاشق رسیدن به مواهب و نعمات و نصیب‌هایی که از آن حضرت نصیب آنها می‌شود! آنها سیّدالشّهدا را می‌خواستند و بس!

  •  لذا ما در آنها می‌بینیم زُهیر بلند می‌شود و می‌گوید: «اگر هزار مرتبه ما را بکُشند و بسوزانند و خاکسترمان را بر باد بدهند، باز در مرتبۀ هزار و یکمی دست از تو برنمی‌داریم!»2 چون ما تو را می‌خواهیم، چه زنده باشی و چه در این دنیا نباشی!

    1. رجوع شود به بحار الأنوار، ج ٤١، ص ٢٩٥، به نقل از الخرائج و الجرائح.
    2. رجوع شود به وقعة الطّف، ص ١٩٩.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

174
  • ما خود تو را می‌خواهیم، ما زندگی را نمی‌خواهیم!

  •  یعنی زهیر در آن‌موقع اصلاً خودش را نمی‌دید، و وقتی خودش را نبیند اگر هزار مرتبه هم او را بکُشند مسئله فرقی نمی‌کند!

  • توجّه صِرف اصحاب سیّدالشّهدا علیه السّلام در روز عاشورا به مسئلۀ نفس و روح

  •  مسئلۀ مهم برای افراد در کربلا مسئلۀ ظاهر نبود، مسئلۀ بدن نبود؛ بلکه مسئلۀ روح بود و آن روح بقاء دارد، چه بدن بقاء داشته باشد یا بقاء نداشته باشد! این مسئله خیلی مهم است! چرا آنها می‌گفتند: «ما فقط تو را می‌خواهیم»؟ چون این بدن ارزشی ندارد، این بدن قیمت ندارد! آیا لباسی که الآن به تن شما است قیمت دارد؟! اگر لباس شما را ببرند، یک لباس دیگر به تنتان می‌کنید، ولی شما که هستید!

  •  مسئلۀ مهم برای آنها مسئلۀ نفس و روح است، لذا آنها اصلاً به موقعیّت خودشان فکر نمی‌کردند! آیا این مسئله که اسم آنها در تاریخ می‌ماند یا نمی‌ماند، در ذهن آنها خطور می‌کرد؟! آیا اینکه در مزار آنها قبّه و بارگاه می‌سازند یا نمی‌سازند [برای آنها مطرح بود]؟! نه، مطرح نبود! اصلاً نسازید و شخم بزنید! مگر متوکّل تمام زمین کربلا را شخم نزد و به آب نبست؟!1 آیا از مقام و موقعیّت آنها کم شد؟ آیا آنها در آن موقع ناراحت شدند که چرا متوکّل آمده و زمین را شخم زده است؟! نه، خیلی هم خوشحال بودند! [زبان حالشان این بود]: «ما به مقصود رسیدیم، حالا مزار ما را هر کاری که می‌خواهید بکنید! گندم بکارید، جو بکارید، قبّه بسازید، قبّه نسازید و... !» امّا این مسئله در سایر افراد وجود دارد.

  •  چرا افرادی که در کربلا بودند، نه به گفتۀ بنده، بلکه به گفتۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام: «لا یَسبِقُهُم مَن کان قَبلَهُم و لا یَلحَقُهُم مَن بَعدَهُم؛2 نه گذشتگان به مرتبۀ آنها می‌رسند و نه آیندگان»؟

    1. مقاتل الطّالبیین، ص ٤٧٨ - ٤٧٩؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص ٣٢٥ و ٣٢٦.
    2. الخرائج و الجرائح، ج ١، ص ١٨٣؛ بحار الأنوار، ج ٤١، ص ٢٩٥؛ تهذیب الأحکام، ج ٦، ص ٧٣، با قدری اختلاف.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

175
  •  این کلام امیرالمؤمنین است، کلام من نیست! چه حالتی در میان اصحاب سیّدالشّهدا بود که امیرالمؤمنین علیه السّلام این‌گونه خطاب می‌کند؟ آن حالت این بود که آنها عاشق امام حسین بودند؛ ولی ما چطور؟ نه، ما [عاشق] نیستیم! ما شوخی می‌کنیم! تا وقتی که پیروزی باشد خوشحالیم، امّا وقتی که یک شکست باشد می‌گوییم: «عجب، قضیّه چه شد؟! مسئله چه شد؟! به ما که وعدۀ پیروزی داده شد! پس چرا این‌طوری از آب درآمد؟!»

  •  در اصحاب امام حسین «چرا این‌طوری از آب درآمد» نیست؛ ولی در ما هست! در اصحاب امام حسین «به ما این وعده داده شد، پس چرا این‌طور شد» نبوده است! امام حسین از اوّل حسابش را با آنها تصفیه کرد و گفت: «فردا همۀ شما از دنیا می‌روید و شهید می‌شوید!»1 برای همین نهصد نفر رفتند!2 گفتند: «ما چه فکر می‌کردیم و چه شد! خیال می‌کردیم این پسر رسول خدا است، ید و بیضایی دارد، عصایی دارد، شقّ‌القمری دارد! پدرش خورشید را برگرداند، شاید او هم بتواند بعضی از کارها را انجام بدهد!»

  • علّت اجازه ندادن سیّدالشّهدا علیه السّلام به ملائکه برای نصرت آن حضرت در روز عاشورا

  •  در روز عاشورا تمام نیروها و قوای الهی و مظاهر الهی آمدند تا از امام اجازه بگیرند، امّا حضرت اجازه ندادند! جن آمد تا اجازه بگیرد، حضرت اجازه نداد!3 ملائکه آمدند تا اجازه بگیرند، حضرت اجازه نداد! قوای مدبّرۀ عالم مثل زلزله و باد و صاعقه و تمام قوایی که وسائط نزول اسماء و صفات الهی در عالم کثرت بودند پیش سیّدالشّهدا آمدند، امّا حضرت اجازه نداد!

    1. الخرائج و الجرائح، ج ٢، ص ٨٤٧.
    2. رجوع شود به إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات، ج ٢، ص ٢٢٢، به نقل از نور العیون؛ الدّمعة السّاکبة، ج ٤، ص ٢٧١ و ٢٧٢؛ التّفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری علیه السّلام، ص ٢١٨؛ ناسخ التّواریخ، مجلّد حیاة الإمام سیّدالشّهداء الحسین علیه السّلام، ج ٢، ص ٣٢٩، به نقل از نور العیون؛ تاریخ الطّبری، ج ٥، ص ٤١٨؛ مقتل الحسین علیه السّلام، خوارزمی، ج ١، ص ٣٢٨.
    3. رجوع شود به روضة الشّهداء، کاشفی، ص ٤٣١.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

176
  •  چرا اجازه بدهد؟! اصلاً خودش دارد این کار را انجام می‌دهد، خود امام علیه السّلام نازل‌کنندۀ اسماء و صفات الهی است، آن‌وقت به اینها بگوید [من را یاری کنید]؟! حضرت می‌گوید: «قدرت شما هم در دست من است، آن‌وقت آمده‌اید از من اجازه می‌گیرید تا اینها را از بین ببرید؟!»

  •  حتّی وحوش هم آمدند، امّا حضرت اجازه نداد!1 چرا اجازه نداد؟ چون او وجهه‌اش وجهۀ توحید است و به کثرات نگاه نمی‌کند! او می‌خواهد به او برسد و اینها را مانع می‌بیند! آیا مَلک بیاید جلوی قتل او را بگیرد؟! قتلی که موجب شفاعت کبری است! شهادتی که او را به شفاعت کبری می‌رساند! حضرت به مَلک می‌گوید: «تو می‌خواهی مرا از این فیض محروم کنی؟! آیا به تو اجازه بدهم؟! تو داری مرا از رسیدن به این مرتبه باز می‌داری؟! (البتّه زبان حال حضرت این است، وإلاّ حضرت به آنها این‌طور نگفت و دلشان را نشکست.) اگر من به این مرتبه برسم برای شما هم خوب است، نعمتش به شما هم می‌رسد، نصیبش به شما هم می‌رسد، بگذارید ما این راه را برویم!» التفات می‌کنید که مسئله کجا است و ما تا آنجا چقدر فاصله داریم؟!

  • تبیین مقام و جایگاه حضرت ابا الفضل علیه السّلام 

  •  در روز عاشورا در وجود حضرت ابا الفضل علیه السّلام چه می‌گذشت که حضرت سجّاد فرمود:

  • و إنّ للعبّاسِ عندَ اللَهِ تبارک و تعالی مَنزِلَةً یغبِطُهُ بها جَمیعُ الشُّهداء یومَ القیامَة؛2 «برای عموی من عبّاس مرتبه‌ای است که تمام شهدا به او غبطه می‌خورند!»

  • این برای چه بوده است؟! آیا فقط برای قطع دست بوده است؟! خب خیلی دست‌ها قطع می‌شود! آیا فقط برای تشنگی بوده است؟! خب خیلی افراد تشنه‌اند! در وجود حضرت ابا الفضل چه جریانی وجود داشت و او در چه مرتبه‌ای بود که با وجود آن مرتبه، اصلاً نظر کردن بر آن مصائبی که برای آن حضرت پیدا شد، برای آن حضرت ننگ است؟!

    1. رجوع شود به الهدایة الکبری، ص ٢٠٦؛ کامل الزّیارات، ص ٨٣؛ مدینة معاجز الأئمّة، ج ٤، ص ٦٠؛ الکافی، ج ١، ص ٢٦٠.
    2. الأمالی، شیخ صدوق، ص ٤٦٣.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

177
  •  وجود حضرت ابا الفضل در روز عاشورا فانی در سیّدالشّهدا بود! این مسئله است. اگر هزار مرتبه هم دستش را قطع کنند برای او مهم نیست، و اگر هزار مرتبه عمود آهن بر سرش بزنند برای او مهم نیست؛ بلکه آنچه حضرت ابا الفضل را حضرت ابا الفضل کرده این است که در وجود برادرش فانی است و اصلاً وجودی از خود نمی‌بیند! لذا نگاه کنید چه‌کار می‌کند: هر سه تا برادر دیگر خودش را ـ که با خودش چهار تا می‌شوند ـ زودتر برای میدان می‌فرستد و شهادت آنها را برای برادرش می‌بیند! می‌گوید: «نکند اگر من نباشم خدای ناکرده یک کمی سستی یا یک خطور و تصوّری و یا یک مسئله‌ای در اینها پیدا بشود!»1 یعنی می‌خواهد مطمئن باشد. کجا یک‌هم‌چنین شخصی پیدا می‌شود؟! یعنی می‌خواهد خانوادۀ خود و برادران خود را که از یک مادر هستند، برای امام خودش فدا کند؛ نه‌تنها یک مرتبه، بلکه اگر صد مرتبه یا هزار مرتبه هم اتّفاق بیفتد! این مسئله، مسئله‌ای است [که حضرت ابا الفضل را از دیگر شهدا متمایز کرده است]!

  •  من می‌خواستم راجع به قضایای دیگری صحبت کنم ولی دیگر وارد این مسئله شدیم. الآن در مورد مسئلۀ خصوصیّات حرکت امام حسین علیه السّلام اصلاً جای برای وارد شدن نیست و إن‌شاءاللَه در یک وقت و موقعیّت دیگری دربارۀ این مسئله صحبت می‌کنیم.

  •  در قضیّۀ کربلا و روز عاشورا تنها چیزی که سیّدالشّهدا علیه السّلام اصلاً به آن فکر نمی‌کرد، موقعیّت خودش پس از شهادت بود که حالا بعد از من برای ما گنبد می‌سازند، برای ما بارگاه می‌سازند، شیعیان می‌آیند زیارت می‌کنند و... ! اصلاً این حرف‌ها در کار نبود. تمام این مسائل مادون اتّجاه انسان به پروردگار، غیر از خسران چیزی نیست! ما باید به امام حسین تأسّی کنیم، ما باید از امام حسین پیروی کنیم!

  • وصیّت مرحوم علاّمه طهرانی در رابطه با تدفین و مراسم ارتحال

  •  مرحوم آقا وقتی که می‌خواستند از دنیا بروند به من وصیّت کردند:

    1. رجوع شود به وقعة الطّف، ص ٢٤٥؛ الإرشاد، ج ٢، ص ١٠٩.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

178
  • حرام است مرا بالا سر دفن کنید! حرام است مرا جلوی حضرت دفن کنید! راضی نیستم! مرا پایین پا دفن کنید، و اگر پیدا نشد پشت سر، و اگرنه ببرید به خارج شهر در همان مزاری که در مشهد است.

  •  بعد از فوت ایشان و اینکه غیر از آنجایی که فعلاً هستند ـ که در همان دهلیز ورودی زوّار امام رضا علیه السّلام است ـ [جای دیگری پیدا نشد]، خیلی افراد از ما سؤال می‌کردند: «آقا، چرا اینجا دفن کردید؟! چرا در حرم نبردید؟!» می‌گفتیم: «این خواست خودشان بوده است!» وقتی خودشان می‌گویند ما را پایین پا دفن کنید، خب دیگر ما در اینجا چه فضولی‌ای می‌توانیم انجام بدهیم؟! مسئله خواست خودشان است! بعضی آمدند و گفتند: «اگر در حرم بود و سنگی داشت بهتر بود!» آقا، تمام اینها کثرات است، تمام اینها تخیّلات است! شرافت و افتخار پدر ما به این است که پایین پای امام رضا باشد، و اگر غیر از این باشد ما این پدر را قبول نداریم! آنچه ما از او در زمان حیاتش دیدیم این بود و این مسئله را با عمل ثابت می‌کرد! ایشان به ما وصیّت کرد:

  • وقتی که من از دنیا می‌روم برای من اعلامیّه پخش نکنید! در مساجد فاتحه نگیرید، بلکه فقط سه روز در منزل!

  •  حتّی فرمودند:

  • اقوام را هم خبر نکنید! برای چه از این‌طرف و آن‌طرف بیایند؟! فقط به ایشان اعلام کنید که برای ما فاتحه بخوانند!

  •  بله، فاتحه مسئله‌ای است بسیار خوب و مستحب هم است و انسان باید برای افراد طلب رحمت و خیر و برکت کند.

  •  و ایشان این مطالب را شوخی نمی‌کرد، بلکه جدّی می‌گفت! خب ما ایشان را به اثبات و إحکام در قدم و موازین و مبانی می‌شناختیم. این مسئله شوخی نبود!

  •  ایشان گفتند:

  • سه روز اقامۀ عزا مستحب است، آن‌هم در منزل و بعد از سه روز تمام! برای من مجلس اربعین نگیرید، اربعین گرفتن حرام است! اربعین اختصاص به سیّدالشّهدا دارد!

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

179
  • اختصاص مراسم اربعین به سیّدالشّهدا علیه السّلام

  •  شما هم در جایی به مجلس اربعین نروید، اربعین فقط مخصوص سیّدالشّهدا است! حتّی پیغمبر اربعین ندارد، امیرالمؤمنین اربعین ندارد! آیا دارند؟! آیا امام صادق اربعین داشت؟! آیا امام باقر اربعین داشت؟! این اربعین فقط و فقط اختصاص به سیّدالشّهدا دارد، ولی ما آمده‌ایم و این اربعین را داخل در سایر مسائل کرده‌ایم و برای اموات خودمان اربعین می‌گیریم! در کجای از اسلام نسبت به اربعین گرفتن برای مرده دستور داریم؟! در کدام روایت فقهی ما راجع به این سنّت دستوری داریم، ولو یک روایت؟! یک‌هم‌چنین مسئله‌ای کجا بود؟! اربعین مخصوص سیّدالشّهدا است و بس!1

  •  می‌گویند: «آقا، چه اشکال دارد؟! خب اقامۀ یک مجلس عزا است!» خب ثلاثین بگیرید، روز سی‌ام بگیرید، روز دهم بگیرید، روز پنجاهم بگیرید، روز صدم بگیرید، چرا اربعین می‌گیرید؟! مجلس، مجلس است؛ ترحیم هم ترحیم است!

  •  من می‌خواستم جلسۀ امروزم را اختصاص بدهم به شعارهایی که باید در حکومت اسلامی مطرح باشد. اینکه: در حکومت الهی و حکومت انبیاء [ملاک] انتخاب الفاظ و عناوین چیست و چه عباراتی باید در حکومت مطرح باشد و چه کلماتی باید به مردم گفته بشود و چه تعابیری باید در حکومت اسلامی به‌کار برود، ولی خب بالأخره بحث به جای دیگر کشیده شد.

  • وصیّت علاّمه طهرانی در رابطه با عدم انعقاد مجلس سالگرد برای ایشان

  •  حتّی ایشان به ما فرمودند:

  • برای ما سالگرد هم نگیرید، سالگرد مخصوص امام است؛ مجلس وفات امام و مجلس میلاد امام!2

  •  یعنی ایشان این‌قدر نسبت به موازین دقیق بودند! لذا ما برای ایشان سالگرد نگرفتیم. فقط در سال اوّل آن‌هم مختصر و آن‌هم چنان در فشار قرار گرفته بودیم که

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون اختصاص اربعین به سیّدالشّهدا علیه السّلام، رجوع شود به اربعین در فرهنگ شیعه از جمله تألیفات مؤلّف محترم رضوان اللَه علیه.
    2. جهت اطّلاع بیشتر از این وصایا، رجوع شود به اسرار ملکوت، ج ٢، ص ٥٠١ و ٥٠٢؛ حیات جاوید، ص ١٣٧؛ افق وحی، ص ٢٠٠.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

180
  • محاذیری بود و علیٰ‌کلّ‌حال مسئله حتّی دست خود ما هم نبود و ما دیگر هیچ‌گاه برای ایشان سالگرد نگرفتیم! بله، در بعضی از اوقات ممکن است مجالسی به یاد ایشان باشد، ولی آن مجالس در روز نهم صفر روز وفات ایشان نیست؛ چون بر خلاف نظر ایشان است و ما نمی‌توانیم بر خلاف نظر ایشان عمل کنیم.

  •  این را می‌گویند ثبات در قدم! یعنی اصلاً برای خود [حسابی باز نمی‌کند]! ببینید، ولیّ خدا همین است؛ ولیّ خدا فکر این را نمی‌کند که بعد از من شخصیّت من چه خواهد شد، بعد از من چه مسائلی پیش خواهد آمد!

  • مکاشفۀ یکی از شاگردان مرحوم علاّمه طهرانی بر سر مزار ایشان

  •  یکی از دوستان که اهل معنا و اهل مشاهدات است می‌گفت:

  • مدّت‌ها این مسئله در ذهن من بود و مرا ناراحت می‌کرد که چرا ایشان باید در اینجا دفن بشوند؟! یک روز بر سر مزار ایشان رفتم و خلاصه از ایشان خیلی گله کردم که اوّلاً: اینجا جایی است که ما نمی‌توانیم بیاییم، چون بالأخره مدخل ورودی خانم‌ها است!1

  • [ثانیاً]: چرا پایین پا و چرا در صحن؟! چون بالأخره اینجا سرما دارد، گرما دارد، موانعی وجود دارد!

  • در همان حال ایشان به من فرمودند:

  • «تو اصلاً چه داری می‌گویی؟! اصلاً در چه فکری و در چه تخیّلی هستی؟! من خودم خواستم که در اینجا باشم! مگر مسئله دست شخص یا کس دیگر است!»

  •  در آن روزی که قرار بود ایشان دفن بشوند، چند مورد از مواردی را که در خود حرم بود برای ما شمردند و ما تمام این موارد را بر خلاف رضای ایشان دیدیم و قبول نکردیم! بعد گفتند که فقط یک جای دیگر هست که همین جای فعلی است، ما هم گفتیم: «بسیار خوب، همین‌جا باشد!» التفات می‌کنید؟!

    1. خود من هم هر وقت به مشهد می‌روم، در بسیاری از موارد ـ شاید حدود هشتاد نود درصد ـ از دور فاتحه می‌خوانم! خب چرا مزاحم بشوم؟ آنجا دیگران هستند و مستفیض می‌شوند، ما دیگر مانع نشویم. از دور یک فاتحه می‌خوانیم و می‌رویم. بله، در بعضی از اوقات که کسی نیست، می‌رویم و چند دقیقه‌ای در آنجا می‌نشینیم.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

181
  • امام، اصل و اساس مکتب تشیّع

  •  انسان نباید از اصول و مبانی تخطّی کند، حالا هرجا و هر کس که می‌خواهد باشد! افتخار پدر ما به این است که زوّار بیایند از روی قبر او عبور کنند و به زیارت علیّ بن موسی الرّضا بروند، و این افتخار ما است!

  •  این را بدانید که برای ما و برای شخص من فقط امام علیّ بن موسی الرّضا مطرح است، نه کس دیگر! آنچه باید برای یک شیعه مطرح باشد فقط چهارده معصوم است! هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند در قلمرو معرفتی انسان داخل بشود و اگر هم کسی هست باید کسی باشد که خود را در حیطۀ ولایت آن حضرت قرار بدهد، آن‌وقت دیگر می‌تواند ارزش پیدا کند! اصل، امام است؛ اصل، فقط علیّ بن موسی الرّضا است و بس!1

  •  اینکه من دارم به این محکمی و با این پافشاری خدمتتان عرض می‌کنم به‌خاطر این است که مأمور هستم این‌طور بگویم! این را شما بدانید: در آنچه در مخیّلۀ من می‌گذرد و در مطالبی که خدمت دوستان عرضه می‌کنم، هیچ مسئلۀ دیگری و هیچ

    1. نرم‌افزار جامع آوای ملکوت، بیانات نیمۀ شعبان ١٤٣٢ هجری قمری:
      «بنده یک ماه یا دو ماه پیش سر مزار مرحوم پدرم رفته بودم، دیدم چند تا از این خانم‌ها هستند. من آنها را نمی‌شناختم. من رفتم که فاتحه بخوانم، اینها کنار رفتند. بعد همین‌که خواستم بروم یک‌دفعه سؤال کردند و گفتند: ”آقا ما شنیده‌ایم ایشان خیلی مرد بزرگی است و ایشان امام است!“ گفتم: غلط کرده است هر کس گفته است که ایشان امام است! یک‌دفعه تعجّب کردند! اشاره کردم به قبر علیّ بن موسی الرّضا و گفتم: امام این است! امام اینجا دفن است! امّا ایشان نائب‌الامام است، عالم است، ولیّ خدا است، عارف است، اصلاً ما نمی‌دانیم ایشان کجا است؛ همۀ اینها درست؛ امّا امام، علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام است! ما فقط دوازده امام داریم. گفتند: عجب! گفتم: آنچه که من می‌فهمم این است که ما دوازده امام داریم و دوتا معصوم دیگر: پیغمبر و حضرت زهرا، چهارده معصوم؛ تمام شد! این را بنده می‌فهمم. هر کسی گفته است که ایشان امام است، از قول من به او بگویید که غلط کرده گفته است!
      ما در قبال مبانی تشیّع باید بایستیم و از هیچ چیزی هم هراس نداشته باشیم. خارج شدن از مرز و حریم فرهنگ تشیّع جرم بزرگی است که خدای‌نکرده ما را مشمول غضب و إبعاد صاحب ولایت قرار می‌دهد.»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

182
  • قضیّه‌ای مادون امام علیه السّلام نمی‌تواند بگنجد؛ فقط همین! خود ایشان هم در اشعارشان دارند:

  • آن که سرود این دُرر پاک را***خاک ره کوی حسین است و بس1
  • خب همین است دیگر، ما هم باید همین‌طور باشیم!

  • دربانی مرحوم علاّمه طهرانی برای علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام

  •  بعد عبارت ایشان به آن شخص این بود:

  • تو چه خیال می‌کنی؟! مرا در اینجا حبیب بن مظاهر علیّ بن موسی الرّضا قرار داده‌اند!

  •  التفات کردید؟! او دربان امام حسین بود، این هم دربان است! چرا؟ چون مثل حبیب، چیزی از خودش ندارد!

  • تفاوت مکتب اولیای الهی با سایر مکاتب

  •  آقاجان، خیلی فرق است و خیلی فاصله است بین این مکتب و آن مکتبی که بگوید:

  • ما فلان شخص را در فلان جا دفن کردیم، چون اگر به مشهد می‌بردیم نفر دوّم محسوب می‌شد!

  • در مکتب الهی و در مکتب اولیاء به ما این را یاد داده‌اند!

  •  حالا ما نمی‌دانیم، شاید آن گذشتگان و بزرگان که از دنیا رفته‌اند خودشان هم در خیلی از مسائل راضی نباشند و این‌طور هم نباشد؛ یعنی شاید خودشان هم این گنبدها و این بارگاه‌ها و این مسائلی را که هست نمی‌خواستند، چون بعد از مردن که اختیار از دست انسان بیرون می‌رود؛ ولی علیٰ‌کلّ‌حال مسئله همین است! گفت: «ره چنان رو که رهروان رفتند!»2 التفات کردید؟! رهروان این بودند و رفتند و رسیدند!

  • علّت تلألؤ سیّدالشّهدا علیه السّلام در طول تاریخ

  •  لذا سیّدالشّهدا علیه السّلام بر این اساس بود: برای او گنبد بسازند یا نسازند و از او یاد بکنند یا نکنند [برای او تفاوتی ندارد]! ما که الآن داریم در این مجلس از

    1. لمعات الحسین، ص ١٠١.
    2. دیوان شاه نعمت اللَه ولی، مثنوی ٥٦:
      ره چنان رو که رهروان رفتند***راه رفتند و ناگهان رفتند

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

183
  • سیّدالشّهدا یاد می‌کنیم، این یک نفعی است که خود ما می‌بریم؛ یعنی نفس آن حضرت است که الآن آمده و بر این مجلس استیلاء پیدا کرده تا اینکه ما بتوانیم یک سر سوزنی [به او نزدیک شویم]، وإلاّ قابل که هیچ‌وقت نمی‌تواند خودش را به فاعل برساند؛ بلکه فاعل باید افاضۀ فیض کند! این معرفت، معرفت امام است؛ لذا مکتب سیّدالشّهدا می‌شود اُسوه! اُسوه یعنی این!

  •  در مکتب سیّدالشّهدا یک ذرّه از کثرات راه ندارد، یک ذرّه از دنیا راه ندارد، یک ذرّه از اهواء و یک ذرّه از مادون اللَه [راه ندارد، حالا] هرچه می‌خواهد باشد، ولو به اسم شعائر باشد! [مثلاً بگویند]: «اینجا را آباد می‌کنند، اینجا را گنبد می‌سازند، مردم به اینجا می‌آیند و دعا بپا می‌کنند و... !» اینها همه‌اش کثرات است!

  •  آنچه سیّدالشّهدا را بر تارک تاریخ إلی‌الأبد متلألئ و درخشان کرده این است که در مکتب سیّدالشّهدا فقط «اللَه» وجود دارد و بس؛ هیچ چیز دیگر نیست! و همین مسئله در راه و در مسیر آن حضرت نشان داده می‌شود، وإلاّ کشته شدن خیلی زیاد است، خیلی افراد می‌آیند و بدن خودشان را فدا می‌کنند، ولی بدن را برای چه فدا می‌کنند؟ بدن را برای شخصیّت خودشان فدا می‌کنند؛ یعنی شخصیّت است که حقیقت انسان است!

  • صِرف فدا کردن بدن عامل تقرّب و مایۀ افتخار نیست!

  •  شما که بدن را فدای شخصیّت می‌کنید دیگر هنر نکرده‌اید! آن کسی که در زندان یا در غیر زندان خود را از بین می‌برد و با یک اعمالی خود را به نابودی می‌کشاند برای‌اینکه هدف و مکتب خود را به دنیا و به افراد اعلام کند و برای‌اینکه خودیّت خود را به افراد اعلام کند، این چه ارزشی دارد؟!

  •  حتّی در زمان سابق هم همین‌طور بوده است. [می‌گویند]: وقتی که آن شخص می‌خواست ابی‌لهب را به قتل برساند و سرش را ببُرد، ابی‌لهب به او می‌گوید:

  • بیا سر مرا از پایین ببُر که وقتی پیش پیغمبر می‌برید آن جلالت و عظمت من محفوظ باشد!1

    1. تاریخ الخمیس، ج ١، ص ٣٨٥.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

184
  •  یعنی در موقع فوت و در موقع مرگ هم به فکر شخصیّت خودش است! حالا آیا از بین بردن بدن برای او ارزشی دارد؟! نه، ارزش ندارد! او به‌دنبال شخصیّت خودش است، او به دنبال موقعیّت خودش پس از مرگ است، [لذا از بین بردن بدن برای او] ارزش ندارد!

  •  من در تاریخ عرب می‌خواندم که نقل می‌کنند بسیاری از همین رؤسای عرب و شجاعان وقتی در مقابلۀ با لشکر قرار می‌گرفتند و کسی می‌خواست از عقب به آنها حمله کند حتّی عارشان می‌شد رو برگردانند! می‌گفتند:

  • اگر مرد و مردانه‌ای بیا از جلو حمله کن! این برای من عار است که بیایم با یک نفر مقابله کنم که او این‌قدر شخص پست و این‌قدر شخص دَنی و بی‌شخصیّتی است که می‌خواهد از پشت به من حمله کند و مرا از بین ببرد! من اصلاً رویم را به او برنمی‌گردانم!

  • و حتّی شخص می‌آمد و اتّفاقاً او را هم از بین می‌برد، ولی این شخص این‌قدر متکبّر بود و این‌قدر شخصیّت دوست و بر محوریّت خود و شأنیّت و شخصیّت خودش بود که حتّی سرش را هم برنمی‌گرداند و از بین می‌رفت! خب این یعنی چه؟! آیا این از بین رفتن برای او افتخار است؟! آیا این کشته شدن برای او افتخار است؟! نه، افتخار نیست!

  • وجه اُسوه بودن حرکت امام حسین علیه السّلام

  •  ولی سیّدالشّهدا و اصحاب او به این فکر نبودند که بعد از فوتشان چه خواهد شد! امام حسین می‌گوید: «ما کار خودمان را انجام می‌دهیم، حالا بعد از ما بر مزار ما گنبد و بارگاه بسازید یا نسازید، ما راه خودمان را می‌رویم! ما زائر داشته باشیم یا نداشته باشیم، راه خودمان را می‌رویم! آنچه ما باید به آن برسیم او است و به او هم رسیدیم و بقیّه حطام است!»

  •  اینجا است که عاشورا می‌شود اُسوه! اینجا است که عاشورا می‌شود الگو! اُسوه بودن امام حسین در روز عاشورا برای این مسئله است که در آنجا مسائل دیگر راه ندارد، در آنجا دنیا راه ندارد، تصوّرات و تخیّلات راه ندارد، اینکه «افراد بیایند یا نیایند، زمانی بیایند و زمانی نیایند»، در آنجا راه ندارد!

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

185
  • حکایتی آموزنده از توجّه یک رزمنده در ایّام جنگ به اصلاح نیّت و قصد قربت

  •  یادم است یک روز در زمان مرحوم آقا و در زمان جنگ، ما در منزل بودیم که یک طلبه‌ای آمد و می‌خواست خدمت آقا برسد و ایشان هم مجال نداشتند و وقتی الحاح کرد بالأخره آمد و چند دقیقه‌ای ایشان را دید. من هم در آنجا بودم. من‌جمله صحبت‌هایی که می‌کرد این بود که می‌گفت: «آقا، من اخیراً متوجّه شده‌ام که در قصدم و در نیّت قربتم خللی است!» ایشان فرمودند: «چطور؟» گفت:

  • وقتی که من در جبهه و در معرکۀ قتال بودم، یک روز برای تجدید وضو رفته بودم که در آن موقعیّت با خودم احساس کردم اگر الآن یک سلاح یا وسیله یا بمبی بیاید و من در این حال از دنیا بروم و بمیرم، خب این بد است! آدم باید در میان جنگ و در حین حمله کشته بشود، نه‌اینکه در حال نشسته یا خوابیده! این درست نیست! دیگران چه می‌گویند؟! می‌گویند: این آقا خوابیده بود که یک‌دفعه این‌چنین شد! لذا الآن احساس می‌کنم [که نیّتم خالص نیست]!

  •  خب این شخص نیّتش خوب بود و متوجّه این مسئله و متوجّه نقص خودش شد. تازه این شخصی که در آنجا آمد، مرد بسیار محترم و بسیار باتقوایی بود؛ چون اگر نبود که یک‌هم‌چنین مطالبی برایش پیش نمی‌آمد! خدا می‌خواست متوجّهش کند. ولی برای افراد و اصحاب سیّدالشّهدا اصلاً این مسائل مطرح نبود! حبیب بن مظاهر جلوی امام حسین افتاد؛ یعنی وقتی که حضرت داشتند نماز می‌خواندند، دو نفر آمدند در جلوی حضرت ایستادند تا تیرهایی که می‌آید به حضرت اصابت نکند، یکی از آنها حبیب بن مظاهر بود!1 حالا او در میدان جنگ کشته نشد و قتال نکرد؛ خب نکرد که نکرد! او فقط می‌خواهد خودش را فدای امامش بکند، این مسئله مهم است!

    1. رجوع شود به مقتل الحسین علیه السّلام، خوارزمی، ج ٢، ص ٢٠؛ وقعة الطّف، ص ٢٣٠.
      لازم به ذکر است که هنگام نماز، ابوثمامۀ صیداوی وقت نماز را متذکّر می‌شوند و حضرت به سعید بن عبداللَه حنفی و زهیر بن قین می‌فرمایند که جلوی حضرت بایستند و فقط سعید بن عبداللَه در مقابل حضرت، تیرباران شد. امّا حبیب بن مظاهر در مقابل حضرت نایستاد بلکه سر جریان اقامۀ نماز با دشمن درگیر شد و به شهادت رسید. (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

186
  • شاخصۀ اصلی مکاتب الهی

  •  بنابراین نتیجه‌ای که از عرائض امروز گرفته می‌شود این است: در مکاتب الهی آنچه وجود دارد فقط و فقط توجّه به توحید است و هیچ‌گونه التفاتی به خود و به منافع خود و شخصیّات خود و آنچه پس از خود انجام می‌گیرد یا نمی‌گیرد، در آن مکتب وجود ندارد!

  •  إن‌شاءاللَه امیدواریم که خداوند ما را از سرچشمۀ ماء معین معارف اهل‌بیت علیهم السّلام سیراب و کامیاب بگرداند! در فرج امام زمان علیه السّلام تعجیل بفرماید! اولیای امور در حفظ مبانی اسلام تأیید بفرماید! شیعیان امیرالمؤمنین علیه السّلام از گذشتگان را مشمول و غریق رحمت واسعۀ مقام ولایت بگرداند!

  • اللَهمّ صلّ علیٰ محمّدٍ و آل‌محمّدٍ

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

187
  •  

  •  

  • مجلس پنجاه و ششم: توحید، شعار مکتب اسلام

  • ٧ ربیع‌الثّانی ١٤٢٢ هجری قمری

  •  

  •  

  •  

  •  

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

189
  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  • أعوذُ باللَه مِن الشّیطان الرّجیم

  • بسمِ اللَه الرّحمٰن الرّحیم

  • الحمدُ لِلّه ربِّ العالمینَ

  • و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ سیّدنا و نبیّنا

  • و حَبیبِ قُلوبِنا و طَبیبِ نُفوسِنا أبی‌القاسمِ محمّدٍ

  • و علیٰ أهل‌بَیته الطّیّبینَ الطّاهرینَ المَعصومینَ المُطَهَّرینَ

  • و اللّعنةُ علیٰ أعدائِهم أجمعینَ إلیٰ یَومِ الدّینِ

  •  

  •  قالَ إمامُنا الصّادقُ علیه السّلام:

  • ثلاثةُ أشیاء: أن لا یَرَی العَبدُ لنَفسهِ فیما خَوَّلَهُ اللَهُ مِلکًا، لِأنّ العبیدَ لا یکونُ لهم مِلکٌ، یَرونَ المالَ مالَ اللَه، یَضَعونَه حیثُ أمَرَهُمُ اللَه بِه؛

  • و لا یُدَبِّرَ العَبدُ لنَفسِه تَدبیرًا؛1 «بنده هیچ‌گاه برای خودش تدبیری نمی‌اندیشد!»

  •  راجع به این فقرۀ شریفه از این حدیث شریف، مطالبی عرض شد. بحث راجع به مبانی حکومت اسلامی بود که در حکومت انبیاء چه ملاک‌هایی باید مورد توجّه قرار بگیرد و به‌طور کلّی محوریّت یک حکومت الهی باید بر چه پایه‌ای باشد.

  • اهمّیت انتخاب تعابیر و کیفیّت شعارها در حکومت اسلامی

  •  یکی از مسائل بسیار مهم در حکومت الهی و حکومت انبیاء و ائمّه

    1. بحار الأنوار، ج ١، ص ٢٢٥.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

190
  • علیهم السّلام و به‌طور کلّی در حکومت اسلامی به معنای حقیقی و تطبیق آن بر حکومت رسل الهی و بالأخص أشرف و أکمل انبیاء و رسل الهی پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم، مسئلۀ انتخاب تعابیر و کیفیّت شعاری است که در آن حکومت‌ها مطرح می‌شود؛ چون مسئلۀ شعار بسیار مهم است، البتّه شعار نه به معنای اصطلاح امروزی که فقط بیان یک‌سری مسائل تحریک کننده و احساسات برانگیزاننده به‌طرف یک مطلوب خاص باشد؛ بلکه به معنای اصلی آن یعنی مبیّن مرام و هدف آن مکتب!

  •  شعار در مکتب اسلام و رسول اکرم، شعار توحید است؛ یعنی توحید به معنای واقعی کلمه، توحید به معنای استجماع جمیع کمالات و صفات و اسماء الهیّه، توحید به معنای جمع بین وحدت و کثرت در همۀ مراتب آن بدون انصراف از یک مرتبه به مرتبۀ دیگر و بدون کمترین به‌جای گذاشتن نقطۀ نقص و خلل و خلأ در یکی از دو نشئۀ وحدت و کثرت!

  •  به عبارت دیگر، توحید در همۀ مراتب آن، چه مرتبۀ فناء و مرتبۀ هو هویّت که از آن تعبیر به عالم «عِماء» و عالم «هو» و عالم «احدیّت» می‌شود؛ و یا اینکه توحید در مراتب نزول فیض که از آن تعبیر به عالم واحدیّت و عالم کثرت و عالم تعیّنات می‌شود.

  •  در تمام اینها رعایت این مسئله بسیار مهم است! همان‌طوری‌که رسول اکرم خودشان فرمودند:

  • فطری بودن همۀ فضیلت‌های اخلاقی

  • بُعثتُ لِأُتَمِّمَ مَکارمَ الأخلاقِ؛1 «من مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را به انتها و به کمال برسانم!»

  • [مکارم اخلاق] یعنی هر آن چیزی که در ناموس بشری به‌عنوان یک فضیلت اخلاقی مطرح است!

  •  من‌باب‌مثال مسئلۀ «احترام به بزرگ‌تر»: این احترام به بزرگ‌تر را کسی یاد من و شما نداده است، ولی فطرت ما اقتضای یک‌هم‌چنین مسئله‌ای را می‌کند که انسان

    1. مکارم الأخلاق، ص ٨؛ مجمع البیان، ج ١٠، ص ٥٠٠.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

191
  • باید به بزرگ‌تر احترام بگذارد؛ یعنی نفس یک شخص بزرگ‌تر در انسان تداعی این مسئله را می‌کند، لذا وقتی شما دارید با وسیلۀ نقلیۀ‌تان حرکت می‌کنید و می‌بینید یک پیرمردی در کنار خیابان ایستاده است، فطرت شما می‌گوید: «او را سوار کنم و تا آنجایی که مقدور است به مقصد برسانم!» خب این را کسی به شما یاد نداده است.

  •  یا من‌باب‌مثال «دستگیری از ناتوان»: پیرزن عاجزی یک زنبیل در دست گرفته و می‌خواهد آذوقه به منزل ببرد. شما وقتی می‌بینید که نمی‌تواند و برای او مشکل است، زنبیل را از دستش می‌گیرید. حالا چه کسی این مطلب را به شما یاد داده است؟! چه کسی شما را متوجّه این مسئله کرده است؟! فطرتتان این کار را می‌کند، وإلاّ کسی که آنجا نبوده تا به شما بگوید: «آقا، آن زنبیل را از دستش بگیر!»

  •  ببینید، این یک مکرمت اخلاقی است! «احترام به بزرگ‌تر» یک مکرمت اخلاقی است! «دستگیری از بازماندگان» یک مکرمت اخلاقی است! «صدق و راستگویی» یک مکرمت اخلاقی است و حتّی بچّه هم می‌فهمد که باید راست بگوید، و اگر شخصی با او به دروغ برخورد کند اصلاً متعجّب می‌شود! چون بچّه براساس فطرتش با خارج ارتباط برقرار می‌کند!

  •  اینها یک‌سری مکرمت‌های الهی است که خداوند به بشر داده است: احترام به بزرگ‌تر، صدق، راستگویی، حفظ امانت و عدم خیانت!

  • تبیین حرکت انسان در عالم کثرت

  •  متأسّفانه ما داریم با یافته‌های عالم کثرت با خارج ارتباط برقرار می‌کنیم که این بسیار غلط است! یافته‌های عالم کثرت مانند محوریّت حرکت انسان براساس منافع شخصی، محوریّت حرکت انسان براساس استجلاب منافع برای خود، طرد کردن دیگران، حساب برای خود باز کردن و دیگران را کنار گذاشتن، انانیّت‌ها، شخصیّت‌ها، ریا، دروغ، حیله و مکر و تمام این مسائلی که اصلاً عالم کثرتِ به‌عنوان دنیا را تشکیل می‌دهد، نه کثرتِ به‌عنوان نزول مراتب فیض که او عین توحید است!

  •  آنچه که ما با یافته‌های شیطانی با خارج تماس داریم مانند اینکه برای رسیدن به مطلوب دروغ بگوییم، برای رسیدن به مطلوب کلک بزنیم، برای رسیدن به مطلوب از

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

192
  • هر وسیلۀ اهریمنی استفاده کنیم، برای رسیدن به مطلوب از هر سبّ و ناسزایی فروگذار نکنیم، برای رسیدن به مطلوب آبروی افراد را ببریم! اینها چیست؟ اینها وسائل اهریمنی است که گاهی از اوقات در قاموس تدیّن هم ممکن است راه پیدا کند!

  •  باید حواسمان جمع باشد، مسئله خیلی مهمّ است! اهریمن، اهریمن است و در هرجا که قدم بگذارد، تکدّر و تعفّن در آن مکان راه پیدا می‌کند، چه در آن مکان اسم خدا باشد یا در آن مکان اسم دیگری باشد!

  •  امام سجّاد علیه السّلام فرمودند: «به نماز و روزۀ افراد نگاه نکنید!»1 حالا این در بیان امام سجّاد نیست و من دارم می‌گویم: به ظاهر آراسته و ریش و عمامه نگاه نکنید! به عصای سیاه و نعلین زرد و عصای آبنوس نگاه نکنید! به قبای کذا و عبای نجفی خاچیه و این ظواهر نگاه نکنید! اینها ظاهر است و ما نمی‌دانیم که در پس این پرده چه خبر است! آیا شما و ما با همین چشم، از این ظاهر نفوذ کردیم و به باطن رسیدیم یا نه؟! چشم ما فقط عبا و عصا را می‌بیند، چشم ما فقط عبا و ردا را می‌بیند! این عبا و ردا پارچه است و آن عصا هم چوب است؛ حالا آن چوب چه در دست شما باشد یا در دست غیر شما باشد تفاوتی نمی‌کند. التفات کردید؟!

  • تلاش‌های علاّمه طهرانی در روند انقلاب و اسامی علماء و بزرگان همراه ایشان

  •  الآن عبارتی یادم آمد که إن‌شاءاللَه در آینده در تحت عنوان مسائلی که ممکن است بر سر تشکیل حکومت حقّۀ اسلامی ایجاد مانع کند، این مسئله را مطرح خواهم کرد؛ ولی الآن فی‌الجمله اشاره‌ای می‌کنم:

  •  مرحوم آقا ـ رضوان اللَه علیه ـ در آن زمانی که در سنۀ ٤٢ و قبلش، آن جلسۀ کذایی را تشکیل دادند که در کتاب وظیفۀ فرد مسلمان هم نوشته‌اند،2 با افرادی در ارتباط بودند. بسیاری از آن افراد به رحمت خدا رفته‌اند که شخص اوّلش رهبر

    1. رجوع شود به الاحتجاج، ج ٢، ص ٣٢٠؛ الکافی، ج ٢، ص ١٠٤؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص ٣٠٣.
    2. رجوع شود به وظیفۀ فرد مسلمان در إحیای حکومت اسلام، ص ١٨ ـ ٢٤.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

193
  • انقلاب حضرت آیةاللَه خمینی بودند که ارتباط بسیار نزدیک و بسیار سرّی و رمزی بین مرحوم آقا و ایشان وجود داشت، و افراد دیگری هم در این زمینه کاملاً در محدودۀ فعّالیّت‌های سرّی حضور داشتند. یکی از آنها مرحوم آیةاللَه میلانی بود که خدا رحمتشان کند، بسیار مرد بزرگی بود و به تعبیر خود مرحوم آقا از نفس گذشته بود. یکی از آنها مرحوم آیةاللَه قاضی طباطبائی امام جمعۀ تبریز بود که در اوّل انقلاب به‌دست همین افراد در تبریز شهید شد. یکی از آن افراد مرحوم آقا سیّد صدرالدّین جزائری بود. یکی از آنها آقازادۀ ایشان بود که فعلاً بحمداللَه در قید حیات هستند. یکی از آنها مرحوم آیةاللَه شهید مطهّری بود، و عدّه‌ای بودند که در این زمینه ارتباطات بسیار نزدیکی داشتند. یکی از آنها مرحوم آخوند ملاّ علی همدانی بود که با ایشان هم ارتباط داشتند. یکی از آنها مرحوم علاّمه طباطبائی ـ رضوان اللَه علیه ـ بود که وقتی به طهران می‌آمدند نه در همۀ مجالس، بلکه در بعضی از مجالس شرکت می‌کردند. یکی از همان‌ها که بسیار صمیمی هم بود، حضرت آیةاللَه آقای شیخ صدرالدّین حائری شیرازی است که فعلاً بحمداللَه در قید حیات هستند و اصلاً به‌طور کلّی مسئلۀ فارس تقریباً بر عهدۀ ایشان بود. یکی از آنها مرحوم شهید آیةاللَه دستغیب بود که از ابرار روزگار بود. خدا رحمتش کند، بسیار مرد بزرگوار، بسیار مرد مراقب و بسیار مرد با حمیّت، متدیّن و با عِرق دینی بود که البتّه این لفظی است کوتاه ولی بسیار پرمعنا که اگر خداوند توفیق بدهد شاید راجع به همین عِرق دینی ما یک قدری صحبت داشته باشیم.

  •  علیٰ‌کلّ‌حال اینها علماء و بزرگان‌ِ اهل کار و حمیّت و با عرق دینی بودند که در آن زمان با مرحوم آقا در آن جلسۀ مخفی، فعّالانه در روند انقلاب در مجرای صحیح خود بسیار تلاش می‌کردند و در این محوریّت رمزی و بسیار مخفیانه حضور داشتند و مسائل را پیش می‌بردند.

  •  یکی از آن افراد مرحوم حاج شیخ محمّدجواد فومنی رشتی بود که در همان سنه به زندان هم رفت و ظاهراً به ناراحتی کبدی مبتلا شد و وقتی که ایشان بیرون

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

194
  • آمد به رحمت خدا رفت. ایشان بسیار مرد صریح و خوش نفس و خوش قلب و از افراد بسیار کاری بود!

  •  می‌خواستم این قضیّه را خدمتتان بگویم: وقتی که مرحوم آقا شیخ محمّدجواد فومنی از زندان بیرون آمدند، پدر ما به دیدن ایشان می‌رود و یک شیشۀ عطر کاشان هم که در منزل داشته در جیبش می‌گذارد و به منزل ایشان می‌برد،1 سلام و علیک می‌کند و می‌نشیند و این شیشۀ عطر را به ایشان اهداء می‌کند. او خیلی خوشحال می‌شود! آن‌قدر خوشحال می‌شود که پدر ما تعجّب می‌کند و می‌گوید: «حالا مگر چه شده است؟! ما فقط یک شیشه عطر به شما دادیم!» مرحوم آقای فومنی می‌گوید:

  • آخر شما نمی‌دانید که از وقتی من از زندان بیرون آمدم تا الآن به هر کسی برخورد کردم مرا سرزنش و ملامت کرد: «آقا، این چه کاری است؟! آقا، این کارها به ما نیامده است! آقا، این کارها مربوط به این زمان‌ها نیست! آقا، در منزلت بنشین! آقا، برو در مسجد نمازت را بخوان! آقا، این کارها چه ربطی به ما دارد و... !» امّا دیدم فقط و فقط تنها کسی که در منزل آمد و با خودش یک هدیه آورده شما هستید!2

  • بیان علاّمه طهرانی از سنگ‌اندازی‌های بعضی از افراد در مسیر انقلاب

  •  الآن برای این جهت این مطلب به نظرم آمد که عرض کنم: مرحوم والد می‌فرمودند:

  • ما در ابتدای این حرکت و نهضت الهی تصوّر می‌کردیم که وقتی ما این حرکت را انجام بدهیم، ائمّۀ جماعات و علمای هر محل از اطراف و اکناف و خلاصه از همه جهت می‌آیند و ما را حرکت می‌دهند، تأیید می‌کنند، راه می‌اندازند، خودشان مساعدت می‌کنند و خودشان افراد را جمع می‌کنند؛ امّا بعد از مدّتی دیدیم که نه! یعنی نه‌تنها ما مساعدتی ندیدیم و نه‌تنها هماهنگی و همکاری از افراد دیگر در این زمینه مشاهده نکردیم، بلکه دیدیم که بسیاری از افراد چه سنگ‌هایی در جلوی راه ما قرار می‌دهند، به‌طوری‌که

    1. منزل ایشان در میدان خراسان طهران خیابان لرزاده بود.
    2. رجوع شود به وظیفه فرد مسلمان،‌ ص ١٨.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

195
  • اصلاً گاهی‌اوقات مسئله را به جاهای خطیر می‌رسانند!

  • مثلاً در یک موقعیتّی تصمیم گرفته می‌شد که همۀ ائمّۀ جماعات مساجد را تعطیل کنند، ولی ما می‌دیدیم که یک عدّه تعطیل نمی‌کنند و می‌روند درب مساجد را باز می‌کنند! خب این کار شکست وارد می‌کند و رژیم از این مسئله سوء استفاده می‌کند و این اختلاف و تشتّت کاملاً به نفع آنها تمام می‌شود!

  •  من یک مسئله‌ای را نمی‌خواهم عرض کنم، ولی بالإجمال می‌گویم که خلاصه چه‌بسا اختلافی که ممکن بود در گذشته بین افراد و علماء پیدا بشود، یکی از علل بسیار مهمّی بود که نگرش افراد خارجی را نسبت به مکتب ما تعیین می‌کرد! حرفم را گرفتید یا نه؟! دیگر رد شدم!

  •  این مسئله، مسئلۀ بسیار مهمّی است که در یک حرکت، در یک مسیر و در یک نظام چطور مکتب با آن موازینی که خداوند آن موازین را در وجود انسان قرار داده است خود را تطبیق بدهد و از آن ملاک‌ها بخواهد تعدّی نکند! شعار در مکتب الهی باید شعار توحید باشد!

  • محوریّت هر حرکت بر مبنای شعارهای آن

  •  همان‌طوری‌که در جلسات گذشته عرض کردم، محوریّت هر حرکتی باید با شعارهایی که می‌دهد تطبیق داشته باشد؛ مثلاً یک مکتب که می‌خواهد خود را به‌عنوان مکتب مادّی در دنیا معرّفی کند، شعاری که می‌گوید چیست؟ آزادی در همۀ زمینه‌ها است، رفاه اقتصادی برای همۀ افراد است، تساوی از مواهب طبیعی برای همۀ افراد است! این شعارهایی است که یک مکتب مادّی ارائه می‌دهد تا به این واسطه افرادی که هم خونی و هم فکری دارند و گروه خونی آنها با این مکتب وفق می‌دهد، به این سمت جذب بشوند.

  •  بالأخره هر شخصی که می‌خواهد یک مرامی را ارائه بدهد، باید اوّل خود را معرّفی کند؛ چون با معرّفی خود، آن افراد به طرز فکر او و به کیفیّت مرام او می‌رسند. حالا اگر موفّق شد فَبها؛ و اگر موفّق نشد مورد اعتراض قرار می‌گیرد: «شما این وعده را به ما دادید، پس چرا این‌طوری از آب درآمد؟! شما مسئلۀ رفاه اقتصادی را مطرح

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

196
  • کردید، پس چرا پدر مردم درآمد؟! شما مسئلۀ هماهنگی با همۀ دنیا را مطرح کردید، پس چرا با همه دشمن درآمدید؟!» در مکاتب مادّی قضیّه همین‌طور است و ممکن است این مسائل مطرح بشود.

  •  امّا در مکتب الهی چطور است؟ شعار مکتب الهی رسیدن به توحید است، رسیدن به جامعۀ عادلانه است، رسیدن به کمالات و به فعلیّت درآوردن استعدادات است. این است که جامعه را از نقطه‌نظر ظاهر و از نقطه‌نظر باطن در موقعیّتی قرار بدهند که هر شخصی بتواند کاملاً به آن استعدادهای بالقوّۀ مدفونۀ الهی در نفس، جامۀ فعلیّت بپوشاند! این نکته به‌عنوان شعار مکتب اسلام است؛ یعنی جامعه را به صورتی درآوردن که هیچ‌کس به هیچ‌وجه من‌الوجوه هیچ‌گونه رادع و مانعی برای به فعلیّت درآوردن جمیع استعدادها و ارزش‌هایی که خدای متعال در نفس او قرار داده احساس نکند! ظاهر جامعه ظاهری باشد که فتنه‌انگیز نباشد و احساسات را تحریک نکند، قوا و غرائزی را که خداوند قرار داده است در مسیر غیر صحیح به تحریک وا ندارد، موقعیّت انسان را در بهترین وضع بدون هیچ‌گونه تخیّل و تفکّر شیطانی قرار بدهد و موانع پیشرفت را در آن جامعه از سر راه بردارد و آن چیزهایی که موجب انصراف و انحراف انسان است، در آن جامعه وجود نداشته باشد.

  •  اینها مسائلی است که یک مکتب الهی نوید وصول به این مسائل را به جامعه و به افراد آن می‌دهد. این شعار مکتب الهی است، این شعار مکتب انبیاء است!

  • عبارت شریف «اللَه اکبر» شعار مکتب اسلام

  •  بنابراین وقتی که ما به تاریخ اسلام و تاریخ رسول اکرم نگاه می‌کنیم، می‌بینیم در این تاریخ شعاری که پیغمبر اکرم برای مکتب اسلام تعیین کرده‌اند، شعارِ «اللَه أکبر» است؛ یعنی در مکتب اسلام و در این حقیقت و عنایت و موهبتی که از ناحیۀ پروردگار به امّت اسلام اهداء شده است، غیر از مسئلۀ توحید که همۀ انبیای گذشته در آن سهیم و شریک بودند، مسئلۀ مفهوم و فعلیّتِ معنای عبارت شریف «اللَه أکبر» است و این معنا به‌عنوان شعار مکتب اسلام در اینجا مطرح شده است!

  •  شعاری را که پیغمبر اکرم می‌دهد، شعار «اللَه أکبر» است؛ یعنی رسیدن به

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

197
  • مرتبه‌ای که در آن مرتبه نه فهم می‌گنجد و نه عقل در آنجا راه دارد! آن مرتبه، مرتبه‌ای است که حتّی از ادراک حقیقت فناء هم بالاتر است و آن مسئله، مسئلۀ جامعیّت بین دو جنبۀ وحدت و کثرت است که از آن تعبیر به بقای کامل در همۀ مراتب وجودی بعد از فناء می‌شود! این مرتبۀ «اللَه أکبر» با این خصوصیّت می‌شود شعار اسلام!1 ببینید که چقدر مسئله مهم است!

  •  شعار اسلام رفاه اجتماعی نیست، شعار اسلام آزادی و بی‌بند و باری نیست، شعار اسلام رسیدگی به امور دنیا نیست! از آن‌طرف، شعار اسلام رهبانیّت نیست، انعزال نیست، دوری گزیدن از آن فطریّات نیست، کنار گذاردن ارزش‌ها نیست! شعار اسلام یک معنایی بالاتر از تمام اینها است و به فعلیّت درآوردن این خصوصیّت انسانی و این استعداد نهادینه شدۀ در فطرت انسان است! حالا هر کس که مرد این میدان است بِسمِ اللَه! اسلام این را می‌گوید.

  •  پیغمبر می‌گوید: «ما می‌خواهیم شما را به این‌سمت سوق بدهیم، حالا اگر مرد میدان هستی، بِسمِ اللَه بیا؛ و اگر مرد میدان نیستی، تا هر مرتبه‌ای که می‌توانی بیا!» آن کسانی که دامن همّت بر کمر می‌بندند و آستین‌ها را بالا می‌زنند و با تمام وجود و با تمام خصوصیّات و شوائب و بدون هیچ‌گونه ملاحظه‌ای در این وادی سر می‌نهند، مَآل کار آنها رسیدن به همین مرتبۀ شعار است؛ امّا آنهایی که این‌طور نیستند، بنا بر حسب مُقتَضَیات خودشان و بنا بر مقدار همّت خودشان و بنا بر مقدار سعی و تلاش خودشان [جلو می‌روند]! گفت: «به هر مقدار که پول بدهی، به همان مقدار آش گیرت می‌آید!» مسئله این است.

  •  شعار اسلام رسیدن به مرتبۀ جمعیّت بین وحدت و کثرت و رسیدن به عالم

    1. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب که «فقط در مکتب اسلام، وصول به آخرین نقطۀ رفیعۀ معرفت حاصل می‌شود و جمیع دستورات اسلامیّه راجع است به کلمۀ اللَه أکبرُ مِن أن یُوصَفَ»، رجوع شود به رساله لبّ اللّباب، ص ٧٤؛ حریم قدس، ص ٢٦؛ نوروز در جاهلیّت و اسلام، ص ٧١.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

198
  • بقاء بعد از فناء و بعد از اندکاک ذاتی و انمحاء است! این نکته و این خصوصیّت، محوریّت در مکتب انبیای الهی و به‌خصوص رسول اکرم را تشکیل می‌دهد. حالا اگر ما بیاییم از این مسئله تنازل کنیم [به این هدف نمی‌رسیم].

  • حقیقت نماز، مقدّمۀ وصول به معنای عظیم شعار «اللَه اکبر»

  •  مرحوم آقا می‌فرمودند:

  • وقتی که شما در اذان نگاه کنید، می‌بینید که اوّلین عبارت توحیدی اذان با کلمۀ مبارکۀ «اللَه أکبر» شروع می‌شود. باید چهار مرتبه در اوّل و دو مرتبه در آخر، اللَه أکبر گفت. در اقامه هم دو مرتبه در اوّل و دو مرتبه در آخر، «اللَه أکبر» دارد. یعنی این مسئلۀ «اللَه أکبر» آن‌قدر مهم است که هم در اذان و هم در اقامه، به این کیفیّت دارد تکرار می‌شود!

  • وقتی که ما با «اللَه أکبر» شروع می‌کنیم و جلو می‌آییم، به اوّلین مسئله می‌رسیم که می‌گوید: «حیّ عَلَی الفَلاح!» یعنی حالا تو چطور به این مطلب و به این قضیّۀ «اللَه أکبر» می‌رسی و ادراک حقیقت این عبارت ارزشمند چطور برای تو پیدا می‌شود؟ راه دارد: «حیّ عَلَی الفَلاح! حیّ عَلَی الفَلاح!» باید به فلاح برسی تا بتوانی! آن فلاح چیست؟«حیّ عَلَی الصَّلاة» است! پس صلاة می‌شود مقدّمه برای وصول به این معنای عظیم و به این شعار و به این هدف الهی! این می‌شود حقیقت صلاة! لذا می‌گوید: «الصَّلاةُ خیرُ موضوعٍ إن قُبِلَت قُبِلَ ما سِواها و إن رُدَّت رُدَّ ما سِواها!1 ”بهترین پایه‌ای که در اسلام بنا شده پایۀ صلاة است؛ اگر قبول بشود بقیّۀ عبادات هم قبول است و اگر رد بشود بقیّه هم مردود است!“»

  • برخورد متفاوت امیرالمؤمنین علیه السّلام و خلیفۀ ثانی با نماز

  •  حالا ببینید امیرالمؤمنین علیه السّلام با این شعار چگونه عمل می‌کند؛ و از آن‌طرف خلیفۀ ثانی عمر، با این شعار چگونه عمل می‌کند:

  •  همه این مسئله را شنیده‌اید و شاید خود من هم چند مرتبه این مطلب را گفته باشم و اگر هزار مرتبه هم بگویم شاید باز کم باشد که در جنگ صفّین و در آن کوران

    1. الخصال، ج ٢، ص ٥٢٣؛‌ المقنع، ص ٧٣. با قدری اختلاف در مصادر.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

199
  • جنگ و نبرد، شخصی می‌آید از امیرالمؤمنین علیه السّلام راجع به این قضیّه سؤال می‌کند: «من نماز صبحم را این‌طوری خوانده‌ام، آیا اشتباه است یا نه؟ تکرار بکنم یا نکنم؟» ابن‌عبّاس در کنارش عصبانی می‌شود و می‌گوید: «الآن موقع جنگ است، آن‌وقت تو داری از نماز سؤال می‌کنی؟!» امیرالمؤمنین می‌فرماید: «پس ما برای چه می‌جنگیم؟!»1 امیرالمؤمنین جنگ را نگه می‌دارد تا جواب سؤال از نماز را بدهد! ببینید امیرالمؤمنین چه فکری می‌کند، ابن‌عبّاس چه فکری می‌کند! باز صد رحمت به ابن‌عبّاس، حالا ببینید عمر چه فکری می‌کند!

  •  این مسئله مسئله‌ای نیست که ما به این زودی به آن برسیم! حضرت جنگ را نگه می‌دارد تا یک مسئلۀ نماز را برای شخص حل کند. یعنی می‌خواهد با این کار این مطلب را برساند که تمام محوریّت حرکت حکومت اسلامی باید براساس رسیدن به مسئلۀ توحید باشد و راهش نماز است! توجّه به پروردگار است که می‌تواند این مسئله را محقّق کند! ظواهر آراسته در اینجا جایی ندارد، فتح و پیروزی و ظفر و سر و صدا و شعار و تبلیغات در حکومت امیرالمؤمنین راه ندارد! نود هزار نفر را نگه می‌دارد تا جواب یک مسئلۀ نماز را بدهد! این مسئلۀ خیلی مهمّی است!

  •  امّا جناب عمر چه‌کار می‌کند؟ اوّلین کاری که می‌کند این است که این «حیَّ عَلَی خَیر العَمَل» را برمی‌دارد و به‌جایش «الصَّلاةُ خَیرٌ مِن النَّوم» می‌گذارد!2 واقعاً که انسان از عقل و درایت این بزرگوار در حیرت می‌شود! این اهل‌تسنّن اگر می‌خواستند به‌دنبال کسی بروند چرا به‌دنبال او رفتند؟! آن عبارت را برداشتن و به‌جایش «الصَّلاةُ خَیرٌ مِن النَّوم» گذاشتن، واقعاً عقل و درایت ایشان را می‌رساند؛ یعنی به‌جای اینکه بخوابید، بلند شوید نماز بخوانید، نماز بهتر از خواب است! مثل‌اینکه بگوییم: «آب خوردن بهتر از تشنگی است! غذا خوردن بهتر از گرسنگی است!»

    1. برگرفته از: الخصال، ج ١، ص ٢؛ إرشاد القلوب، ج ٢، ص ٢١٧.
    2. رجوع شود به الموطّأ، ج ١، ص ٧٢؛ الأحکام، یحیی بن الحسین، ج ١، ص ٨٤.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

200
  •  اوّلاً ایشان نماز را فقط در همین خم و راست شدن و یک‌سری عبارت‌هایی را گفتن می‌بیند و بویی از حقیقت نماز به مشام ایشان نرسیده است، وإلاّ این حرف را نمی‌زد! آخر کسی که بین خُر و پُف کردن در خواب و نماز خواندن تفاوتی نگذارد، دیگر معلوم نیست ... ! بین نماز خواندن و خُر و پُف کردن در خواب فقط به این‌مقدار [قائل است که] به‌جای اینکه بخوابید، بلند شوید و یک اللَه أکبر بگویید! این یک مسئله است.

  •  امّا مسئلۀ مهمّ دیگر: شما چه‌کاره هستید که می‌آیید کلام رسول خدا را که به‌عنوان شعار آمده عوض می‌کنید؟! چه کسی به شما یک‌هم‌چنین اجازه‌ای داده است؟! و خلاصه از آنها و از این بزرگوار عالی‌تر و بهتر، آن أنامِ کالأنعامی هستند که به‌دنبال ایشان می‌روند و در نماز صبح می‌بینیم که به‌جای «حیّ عَلَی خَیر العَمَل»، «الصَّلاةُ خَیرٌ مِن النَّوم» می‌گویند! نماز از خواب بهتر است، بلند شوید نماز بخوانید!

  • تفاوت رفتار امیرالمؤمنین علیه السّلام با خلیفۀ ثانی

  •  وقتی که مرحوم آقا به اینجا می‌رسیدند، عبارتی که می‌فرمودند این بود:

  • شما به طرز تفکّر دو جریان کاملاً اطّلاع پیدا می‌کنید: یک جریان، جریانی است که حقیقت مطلب و حقیقت مسئله را واقعاً یافته است و دارد تبلیغ می‌کند! آن جریان چیست؟ جریان مکتب الهی است که مکتب رسول اکرم و ائمّۀ چهارده معصوم علیهم السّلام است و براساس یافتن آن حقایق روشن در ضمیر خود، عین آن مطالب را به افراد هم عرضه می‌دارند و تبلیغ می‌کنند: «الصّلاةُ خَیرُ مُوضُوعٍ إن قُبلَت قُبِلَ ما سِواها و إن رُدَّت رُدَّ ما سِواها!»

  •  این کلام، کلام کیست؟ آیا کلام عمر است یا کلام امام صادق علیه السّلام است؟! آیا این کلام، کلام ابوبکر است که الآن اکثریّت جمعیّت مسلمین دارند به‌دنبال این طرز تفکّر می‌روند، یا کلام معصوم علیه السّلام است که باید این کلام را با طلا نوشت! البتّه طلا چیست؟! اصلاً با طلا اهانت به کلام است و فقط از باب یک مسئلۀ متعارف است!

  • چیستی حقیقت انسان

  •  انسان باید این کلام را مدّ نظر قرار بدهد که این مکتب الهی که نماز را به‌عنوان

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

201
  • شعار معرّفی کرده، چه مقصودی داشته است؟ این مکتب می‌خواهد این را بگوید: «ای انسان، آن حقیقت تو فقط این ظاهر تو نیست، بلکه حقیقت تو عبارت از روح تو است، و روح و نفس تو است که پاینده است؛ این ظاهر دو روز دیگر خاک می‌شود، دو روز دیگر از بین می‌رود!»

  •  این شهدایی که می‌آورند و تشییع می‌کنند، چه چیزی از آنها را می‌آورند؟ یک مُشت استخوانشان را می‌آورند، حتّی استخوانشان را هم نمی‌آورند، بلکه یک چیز مختصری به‌عنوان سَنبُلی از آن شخصی که وجود داشته است! امّا آن حقیقت شهید است که پاینده است، نه این یک کیلو استخوانی که الآن دارد تشییع می‌شود! کجا رفت آن هفتاد کیلو، هشتاد کیلو و نود کیلو وزن؟! کجا رفت آن قدّ رعنا؟! کجا رفت آن صورت زیبا؟! کجا رفت آن مسائلی که قبلاً بود؟! تمام آنها از بین رفت!

  •  آنچه که فعلاً باقی مانده است و الآن دارد به آن شهید ارزش می‌دهد، آن یک کیلو استخوانش نیست که دارد تشییع می‌شود، بلکه آن عبارت از روح او است که با آن هدف عالی و هدف والایی که داشته، الآن در آنجا آن سعادت را برای خودش خریده است و ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾1 و ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَهِ أَمۡوٰتَۢا بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ﴾2 شامل حال آنها است و به همان جهت ما الآن یاد آنها را گرامی می‌داریم و برای آنها طلب رحمت و طلب مغفرت می‌کنیم؛ وإلاّ این استخوان تمام شد! آن هشتاد کیلو وزن خاک شد و رفت و تمام شد! دیگر چیزی از آن هفتاد کیلو وزن باقی نمانده است و فقط یک پلاکی باقی

    1. سوره یونس (١٠) آیه ٦٢. امام شناسی، ج ٥، ص ٢٣:
      «آگاه باشید که برای اولیای خداوند هیچ‌گونه ترس و هیچ‌گونه اندوه و حزنی نیست!»
    2. سوره آل‌عمران (٣) آیه ١٦٩. امام شناسی، ج ٥، ص ١٤٨:
      «و البتّه (ای پیغمبر) چنین گمان مکن که آنان که در راه خدا کشته شده‌اند، مردگان‌اند؛ بلکه زندگان‌اند و در نزد پروردگارشان روزی می‌خورند!»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

202
  • مانده است! تمام شد و دیگر حتّی به‌اندازۀ یک گرم هم چیزی از او باقی نمانده است!

  • اهمّیت توجّه در نماز

  •  در مکتب اسلام می‌گویند: ارزش شما به آن روح شما است که بعد از رفتن از اینجا، تازه اوّلِ کار است که چه‌کار کردی و چه‌کار نکردی؟! این مسئله است! آن مطلب را در این دنیا در ارتباط با خدای خودت نگه دار! نمازی که ما می‌خوانیم، آن توجّه ما در آن نماز، حقیقت وجودی ما را در آن‌موقع تشکیل می‌دهد؛ پس اگر ما نماز خواندیم و بدون توجّه به این قضیّه فقط یک عباراتی را أداء کردیم و یک رکعاتی را خواندیم، بدانیم که به آن مطلوب نرسیده‌ایم!

  • توجّه به باطن مهم‌ترین قضیّه در مکتب الهی

  •  و آن کلام رسول خدا نسبت به نماز که می‌فرماید: «الصَّلاةُ قُربانُ کُلِّ تَقیٍّ؛1 نماز وسیلۀ تقرّب هر شخص متّقی است» و حقیقت و ارزش انسان به عبودیّت او است، آن عبودیّت در سایۀ نماز و توجّه پیدا می‌شود! بنابراین اگر ما بخواهیم با توجّه به این معادله مطلب را در نظر بگیریم، متوجّه می‌شویم که مهم‌ترین قضیّه در مکتب الهی توجّه به باطن است! پس آن توجّهی که در نماز برای انسان پیدا می‌شود، آن توجّه می‌شود شعار!

  •  امیرالمؤمنین علیه السّلام چون به این مسئله رسیده است دیگر نه جنگ برایش مهم است و نه صلح، بلکه نماز برایش مهم است؛ لذا وقتی که از نماز سؤال می‌کنند، جنگ را متوقّف می‌کند و جواب نماز را می‌دهد! امّا عمر به این مطلب نرسیده است، عمر به این مسئله نرسیده است، عمر بویی از این مطلب نبرده است!

  •  تفکّر امیرالمؤمنین اقتضا می‌کند که نماز را در صدر و بالای همۀ مسائل قرار بدهد و محوریّت حرکت خود را براساس رسیدن به این منظور قرار بدهد، امّا طرز تفکّر جناب عمر اقتضا می‌کند که نماز را آن‌قدر پایین بیاورد که آن را فقط در سطح مقایسۀ با نوم و مقایسۀ با خواب مطرح کند و بگوید: «نماز از خواب بهتر است!» ببینید، این دو طرز تفکّر در مکتب اهل‌بیت و مکتب اهل‌تسنّن دارد خودش را نشان می‌دهد!

    1. الجعفریّات، ص ٣٢.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

203
  •  تفکّر الهی، تفکّر امیرالمؤمنین است؛ امّا تفکّر مادّی می‌گوید: «بلند شوید و بروید بجنگید!» [وقتی می‌پرسیم]: «شما چرا این کار را کردی؟!» [می‌گوید]: «اگر ما بگوییم: حیّ عَلَی خَیر العَمَل مردم دیگر نمی‌روند بجنگند و می‌گویند: ”ما به‌جای اینکه برویم بجنگیم، نماز می‌خوانیم!“ شما که نمی‌گویید: حیّ عَلَی الجهاد، حیّ عَلَی الحَرب؛ به جهاد و حرب بشتاب، بلکه می‌گویید: حیّ عَلَی خَیر العَمَلخب مسلّماً حیّ عَلَی خَیر العَمَل مقدّم بر جهاد است، لذا کسی دیگر به جهاد نمی‌رود!»1

  • اهمّیت اتّصال عبادات با ولایت

  •  همین خواجه ربیع که در مشهد مدفون است از اصحاب امیرالمؤمنین بود2 و اهل‌تسنّن او را جزء زهّاد ثمانیه3 به‌حساب می‌آورند.4 امیرالمؤمنین علیه السّلام او را برای یک حرب و برای بعضی از فتوحات در زمان خود منصوب کرد. او پیش امیرالمؤمنین آمد و گفت: «یا علی، ما را با حرب چه‌کار؟! ما را با جهاد چه‌کار؟! شما جایی را به ما بده تا برویم در آنجا و عبادت خدا را انجام بدهیم!» امیرالمؤمنین هم گفت: «برو در خراسان و در آنجا عبادت خدا را انجام بده!»5

  •  حالا آیا این کار برای او دیگر ارزش می‌شود؟! آیا این برای او مهم است؟! کسی که از امامش تبعیّت نکند و فقط بخواهد با یافته‌های خودش حرکت کند، دیگر آن نماز برای او واقعیّت ندارد و نماز نیست! نمازی قُربانُ کلِّ تقیّ است که به ولایت متّصل باشد، به حقیقت امیرالمؤمنین علیه السّلام ارتباط داشته باشد! آن نماز می‌شود قُربانُ کلِّ تقیّ، آن نماز می‌شود شعار!

  •  لذا از یک طرف می‌آید به صورت دختر پیغمبر سیلی می‌زند، درب را به روی

    1. رجوع شود به علل الشّرائع، ج ٢، ص ٣٦٨.
    2. رجال الکشّی، ص ٩٧.
    3. یعنی جزء هشت نفری که در مرتبۀ بالای از زهد بوده‌اند.
    4. الأنساب، سمعانی، ج ٣، ص ١٥٣؛ الإستیعاب، ج ١، ص ٧٧؛ البصائر و الذّخائر، ج ٥، ص ١١٤.
    5. رجوع شود به وقعة صفّین، ص ١١٥؛ الأخبار الطّوال، ص ١٦٥.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

204
  • دختر پیغمبر می‌کوبد و او را به زمین می‌زند و فرزندش را سقط می‌کند،1 بعد می‌آید نماز جمعه درست می‌کند! وای بر تو با این نماز! تو داری حقیقت اسلام را از بین می‌بری، بعد می‌گویی: «صف به جماعت تشکیل می‌شود و مسلمین باید در صفوف جماعت شرکت کنند، باید مانند ید واحده در مسجد باشند!» آن‌وقت امیرالمؤمنین را که نمی‌خواهد به نماز بیاید به زور می‌آورند [و می‌گویند]: «چرا در صفوف مسلمین نمی‌آیی؟! چرا نمی‌آیی در کنار بقیّه در نماز جماعت شرکت کنی؟!»2 آن‌وقت آیا این نماز می‌شود «قُربانُ کلِّ تقیّ»؟! آیا این نماز می‌شود مقرّب؟!

  •  تو الآن داری با آن حقیقت ولایت معارضه می‌کنی، بعد این صورت ظاهر را برای فریفتن مردم به‌کار می‌گیری و با این صورت ظاهر مردم را از آن ولایت طرد می‌کنی! مردم هم که عقل ندارند، مردم هم که شعور ندارند، مردم هم که عقلشان به چشمشان است، می‌گویند: «بله، اگر آنجا عمامه است اینجا هم عمامه است! اگر آنجا ریش است اینجا هم ریش است!»

  •  اصلاً ریش امیرالمؤمنین سفید هم نبود و قطعاً هم نبود، چون سنّ امیرالمؤمنین در جنگ احزاب ٢٨ سال بود، جنگ احزاب هم در سنۀ پنجم از هجرت اتّفاق افتاد،3 لذا امیرالمؤمنین حدود ٣٤ یا ٣٥ سال داشتند که پیامبر از دنیا رفتند.4 خب یک فردی که در سنین ٣٤ و ٣٥ سالگی است محاسنش که سفید نیست و به‌عنوان یک جوان است؛ امّا ابوبکر ریشش بلند و همه‌اش هم سفید است، عمامه‌اش هم که قطعاً از امیرالمؤمنین بزرگ‌تر است، در میان مردم هم [موجّه‌تر است، لذا مردم می‌گویند]:

    1. الهدایة الکبری، ص ٤٠٧؛ الاحتجاج، ج ١، ص ٨٣؛ الملل و النّحل، ص ٧١؛ الوافی بالوفیات، ج ٦، ص ١٥؛ الإمامة و السّیاسة، ص ٣٠؛ میزان الاعتدال، ج ١، ص ١٣٩.
    2. رجوع شود به تفسیر القمی، ج ٢، ص ١٥٨.
    3. المغازی، واقدی، ج ٢، ص ٤٤٠؛ الطبقات الکبری، ج ٢، ص ٥٠.
    4. رجوع شود به الإرشاد، ج ١، ص ٥؛ إثبات الوصیّة، ص ١٤٤.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

205
  • «بیایید در صفوف مسلمین شرکت کنید! چرا شما نمی‌آیید؟! ببینید ما چه امام جماعت نورانی‌ای در جلو گذاشته‌ایم! از چهره‌اش نور می‌بارد! ببینید الآن ایشان امام جماعت است و مردم به او اقتدا کرده‌اند، خب چرا شما نمی‌آیید؟!» التفات می‌کنید؟! اینها مسائلی است که خیلی مهم است! خیلی مسئله مهم است!1

  •  علیٰ‌کلّ‌حال این نماز نمی‌تواند شعار باشد؛ چون الآن این نماز به بهای کنار گذاشتن ولایت مطرح است، الآن این نماز به بهای از بین بردن حقیقت توحید مطرح است، لذا هرچه بیشتر نماز بخوانی، از این حقیقت توحید بیشتر دور می‌شوی! هرچه بیشتر در صفّ باطل باشی، این صفّ باطل تو را از آن حقیقت ولایت او دور می‌کند! هر قدمی که داری به‌سوی این نماز برمی‌داری، یک قدم از خدا دور می‌شوی! التفات کردید؟! مسئله خیلی مهم است!

  • تفاوت طرز تفکّر امیرالمؤمنین علیه السّلام و اهل دنیا

  •  آن طرز تفکّر امیرالمؤمنین بود و این طرز تفکّر اهل دنیا! آن طرز تفکّر مکاتب الهی است و این طرز تفکّر مکاتب مادّی است! این دو طرز تفکّر، دو جریان را به‌وجود می‌آورند: یک جریان، جریان حکومت حقّۀ الهی اسلامی است؛ آن حکومتی که امیرالمؤمنین متصدّی‌اش است! جریان دیگر، جریان حکومت باطل و حکومت ناحق و ظالمانه و مکدّرانۀ خلفای ثلاثه و بنی‌امیّه و بنی‌عبّاس است که انسان آثارش را هم در خود آن افراد و در خود آن حکومت مشاهده می‌کند.

  •  یکی از مادّیّین و از سیاستمداران انگلیس می‌گفت:

  • نظر دانشمند آلمانی در مورد معاویه و انحراف اسلام توسط او (ت)

  • اگر ما مجسّمۀ معاویه را در تمام چهارراه‌هایمان از طلا نصب کنیم، حقّ این مرد را أداء نکرده‌ایم! اگر این شخص نبود، آن حکومت علی همۀ دنیا را گرفته بود!2

    1. امروز می‌خواستم به این مطلب برسم و کیفیّت هماهنگی بین حق و باطل در نظام عالم تربیت را که یکی از اسرار عالم تربیت است بیان کنم که در مرام خارجی و در ظهورات خارجی چطور می‌شود که گاهی‌اوقات غلبه با حق است و گاهی‌اوقات غلبه با باطل است؟! این چه رمزی دارد و چه سرّی در اینجا است؟! این یک مسئلۀ بسیار مهم است که نمی‌دانم امروز به بیانش می‌رسم یا نمی‌رسم.
    2. رجوع شود به تفسیر المنار، ج ١١، ص ٢٦٠؛ شیخ المضیرة أبوهریرة، ص ١٨٥، تعلیقه ٣. ←

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

206
  • مکتب ائمّه علیهم السّلام پاسخ‌گوی نیازهای فطری تمام افراد و وجدان‌ها

  • 1

  •  التفات می‌کنید؟! حکومت یعنی سخن با دل‌ها، سخن با فطریّات، سخن با وجدان! یعنی آنچه را که وجدان می‌یابد، آن را به او عرضه کردن!

  •  بنابراین هر مکتبی که نتواند خود را با وجدانیّات ما تطبیق بدهد، آن مکتب بی‌برو برگرد از حکومت امیرالمؤمنین کنار است؛ حالا چه بخواهیم اسمش را مکتب عرفان بگذاریم و یا چه بخواهیم اسمش را مکتب سلوک بگذاریم! مکتبی که نتواند خواست‌ها و نیازهای وجدانی و فطری ما را پاسخ‌گو باشد، مکتبی که نتواند خودش را با حقایقی که خداوند در درون ما قرار داده وفق بدهد، آن مکتب قطعاً مکتب اهریمنی و مکتب شیطانی است؛ حالا چه خودش را به اسم مکتب عرفان معرّفی کند و یا اینکه به اسم مکاتب دیگر معرّفی کند، هیچ فرقی نمی‌کند!

  •  مکتب امیرالمؤمنین مکتب پاسخ‌گو بود! مکتب امام صادق علیه السّلام مکتبی بود که پاسخ می‌داد، به ندای وجدان پاسخ می‌داد، به نیازهای فطری افراد پاسخ می‌داد! این مکتب، مکتب امام صادق است! این مکتب، مکتب امام زین‌العابدین

    1. ← امام شناسی، ج ١٨، ص ٣٤٧:
      «یکی از بزرگان دانشمندان آلمان در آستانۀ حضور یکی از شرفای مکّه به بعضی از مسلمانان گفت:
      یَنبَغی لَنا أن نُقیمَ تِمثالًا مِن الذّهَبِ لِمُعاویَةَ بنِ أبی‌سُفیانَ فی مَیدانِ کَذا مِن عاصِمَتِنَا بِرلین؛ ”جای آن داشت که ما مجسّمه‌ای از طلا از پیکر معاویة بن أبی‌سفیان می‌ساختیم و در فلان میدان در پایتختمان برلین بر پا می‌داشتیم!“
      از وی پرسیدند: به چه علّت؟! گفت:
      لِأنّهُ هُوَ الّذی حَوَّلَ نِظامَ الحُکمِ الإسلامیِّ عَن قاعِدَتِهِ الدّیمقْراطیَّةِ إلی عَصَبیَّةٍ. و لَولا ذلِکَ لَعَمَّ الإسلامُ العالَمَ کُلَّهُ و إذَن لَکُنّا نَحنُ الألمانُ و سائرُ شُعوبِ اوروبا عُربًا مُسلِمینَ!
      ”به علّت آنکه او نظام حکم اسلامی را از قاعده و قانون دموکراسی آن به عصبیّت و استبداد جاهلی محوّل گردانید. و اگر این کار را نمی‌کرد تحقیقاً اسلام جمیع جهان را فرا گرفته بود، و در آن صورت ما آلمانی‌ها و سایر ملّت‌های اروپا، أعرابی بودیم برای مسلمانان!“»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

207
  • است! این مکتب، مکتب امام رضا است!

  •  امّا مکتبی که به‌جای پاسخ، چماق بر سر انسان بزند و انسان را متّهم بکند و با شعارهای فریبنده، حریف را از میدان به‌در بکند، این مکتب، مکتب اهریمنی و مکتب شیطانی است؛ حالا در هر ظاهری که می‌خواهد خودش را به جلوه‌گری بیاراید و در هر مظهری که می‌خواهد خود را به ظهور درآورد! در اینجا دیگر مطلب فرق نمی‌کند.

  •  مکتب امیرالمؤمنین مکتب پاسخ‌گویی به نیازها است، مکتب پاسخ‌گویی به ارزش‌ها است، مکتب پاسخ‌گویی به وجدان است! بالأخره ما وجدان داریم یا نداریم؟! پیغمبر با همین وجدان با ما برخورد می‌کرد و با همین وجدان ِ ما با ما رابطه برقرار می‌کرد! مگر غیر از این بود؟!

  •  خداوند در آیات قرآن چه می‌گوید؟! صریحاً دارد می‌گوید: «بیایید نگاه کنید و ببینید! بیایید پیغمبر را ببینید، اگر قبول کردید بپذیرید و اگر قبول نکردید نپذیرید! بیایید به این آیات قرآن نگاه کنید، اگر حق بود بپذیرید و اگر حق نبود نپذیرید!»

  • ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا﴾.1

  •  مکتب ما این است! خود قرآن دارد می‌گوید: «بیایید یک کتاب مثل این قرآن بیاورید، بعد مکتب اسلام را کنار بگذارید! اگر می‌توانید انجام بدهید! حتّی ده سوره2

    1. سوره اسراء (١٧) آیه ٨٨. امام شناسی، ج ١٤، ص ٨٩:
      «بگو اگر إنس و جن با هم مجتمع گردند تا مانند چنین قرآنی بیاورند نخواهند توانست، اگرچه بعضی کمک بعض دیگر در این امر شده باشند!»
    2. سوره هود (١١) آیه ١٣: ﴿أَمۡ يَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُ قُلۡ فَأۡتُواْ بِعَشۡرِ سُوَرٖ مِّثۡلِهِۦ مُفۡتَرَيٰتٖ وَٱدۡعُواْ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن دُونِ ٱللَهِ إِن كُنتُمۡ صٰدِقِينَ﴾نور ملکوت قرآن، ج ٢، ص ٩:
      «بلکه این مشرکان و منکران قرآن می‌گویند: ”محمّد این قرآن را از نزد خود ساخته و پرداخته، و به خدا نسبت داده است!“ بگو ای پیغمبر، شما هم ده سوره مانند این سوره‌های ساختگی و پرداختگی او بیاورید! و از خدا گذشته، هرکس را که در عالم وجود سراغ دارید و در قدرت و استطاعت شما هست، در آوردن این ده سوره به کمک طلبید و از نیروی او بهره‌گیری کنید؛ اگر در این گفتارتان راست می‌گویید!»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

208
  • و یا حتّی یک سوره1 بیاورید و بعد مسئله را کنار بگذارید!» چرا نمی‌توانیم؟! چون قرآن مافوق است و ما نمی‌توانیم به این قرآن برسیم، مگر اینکه خودمان را با این قرآن تطبیق بدهیم؛ آنگاه است که می‌رسیم!

  •  آقایان، این مطلبی را که می‌خواهم خدمتتان عرض کنم، تجربه‌ای است که همۀ ما کرده‌ایم و خود من هم کرده‌ام: حق بالاتر از این است که انسان آن را فدای چیزی کند! اگر ما در این دنیا بالأخره توانستیم بعضی از کارها را انجام بدهیم، در آن دنیا دیگر مسئله این نیست! حق بالاتر از این است که ما مسائل دیگر را بر آن غلبه بدهیم! حق بالاتر از این است که ما آن را فدای بعضی از مسائل پایین‌تر کنیم؛ [مثلاً] فدای شخصیّتمان کنیم [و بگوییم]: «حالا که ما این حرف را زدیم، خب بد است که بیاییم و از حرفمان برگردیم!» آقا، در اینجا قضیّه را باخته‌ایم! چرا باخته‌ایم؟ چون فردا می‌افتیم و می‌میریم! اگر نمی‌مردیم و عمر ابد داشتیم، خب می‌توانستیم بگوییم [که توجیه دارد]؛ گرچه آن هم باختن است، چون بالأخره عالم ارزش‌ها و عالم ثبوت که به حال خودش محفوظ است و تغییر نمی‌کند! حالا گیرم بر اینکه شما عمر نوح

    1. سوره بقره (٢) آیه ٢٣: ﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ شُهَدَآءَكُم مِّن دُونِ ٱللَهِ إِن كُنتُمۡ صٰدِقِينَ﴾. نور ملکوت قرآن، ج ٢، ص ١٠:
      «و اگر شما در آنچه ما بر بندۀ خودمان محمّد، به‌تدریج نازل نموده‌ایم در شکّ و تردید هستید، یک سوره به مثل آن بیاورید! و غیر از خدا آنچه گواه و شاهد در این امر می‌یابید آنها را بخوانید و دعوت کنید؛ اگر شما مردمانی هستید که راست می‌گویید!»
      سوره یونس (١٠) آیه ٣٨: ﴿أَمۡ يَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُ قُلۡ فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن دُونِ ٱللَهِ إِن كُنتُمۡ صٰدِقِينَ﴾نور ملکوت قرآن، ج ٢، ص ١٢:
      «بلکه می‌گویند: ”محمّد این قرآن را پرداخته و به خدا منتسب داشته است!“ بگو ای پیغمبر، شما هم یک سوره همانند آن بیاورید، و هرکس را هم که در توان خود دارید، برای این امر ـ غیر از خدا ـ دعوت کنید و بخوانید؛ اگر شما راست می‌گویید!»

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

209
  • و یا اصلاً عمر خضر هم داشته باشی1 امّا بالأخره جناب خضر، دو روز دیگر عزرائیل سراغ تو هم می‌آید! خیال نکن آب حیات خورده‌ای و قِسِر در رفته‌ای! نه، آن عزرائیل آب حیات و بالاترش را هم بلد است و خلاصه می‌داند که سراغ هر کسی به چه نحوی و به چه خصوصیّاتی بیاید!

  • عالَم تقدیر، مأمورامام زمان علیه السّلام

  •  یک مرتبه خدمتتان عرض کردم که در سابق یکی از دوستان که پزشک بود این قضیّه را برای من نقل می‌کرد. می‌گفت:

  • ما هفت تا برادر هستیم که هر هفت تا برادر پزشک هستیم! (بعضی‌هایشان هم معروف هستند.) حتّی خواهر ما هم پزشک است! (یعنی کلّ خانواده پزشک است.) افراد فامیل می‌گفتند: «این پدر و این مادر که این‌همه دختر و پسرهایشان پزشک هستند، طبعاً نباید بمیرند و نباید از دنیا بروند!» امّا این پدر ما مُرد درحالتی‌که یک پسر بالای سرش نبود که بگوید حالت چطور است؟!

  •  اتّفاقاً در راه خیر هم از دنیا رفت. صبح می‌خواسته برود درب مسجد را باز کند و اذان بگوید که ماشین به او می‌زند و از دنیا می‌رود.

  •  حالا اگر هم آنها بالای سرش بودند چه‌کار می‌کردند؟! هفت تا که هیچ، اگر هفتاد تا هم می‌آمدند، چه‌کار می‌کردند؟! کسی زورش به عزرائیل می‌رسد؟! اگر می‌رسد بسم اللَه! هیچ‌کس زورش نمی‌رسد و اگر خضر هم بیاید نمی‌رسد! اگر آب حَیَوان خورده باشد و هرچه می‌خواهد خورده باشد، خلاصه آن عزرائیل چیز دیگری خورده که تو نخورده‌ای! یک روز می‌آید و حسابت را می‌رسد!

  •  ولی این را بگویم که ایشان فقط و فقط نسبت به چهارده نفر تعظیم می‌کند! از پیغمبر اجازه گرفت و هم‌چنین نسبت به ائمّه [این‌طور است]، والسّلام! چرا؟ چون فقط اینها واسطه هستند و اگر او کاری هم انجام می‌دهد، زیر دست اینها انجام می‌دهد! الآن عزرائیل هر کاری که می‌کند مأمور امام زمان أرواحنا فداه است! بی‌اجازۀ

    1. ایشان بحمداللَه هنوز حیات دارد و من نمی‌دانم که برای چه از خدا تقاضا کرده این‌قدر بماند؟! این یکی از چیزهایی است که هنوز برای خود من هم نکته است! خب بالأخره طبعاً آثار و برکاتی دارد.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

210
  • امام زمان پلک چشم به هم نمی‌زند، بی‌اجازۀ امام زمان یک ذرّه و سر مویی از این‌طرف و آن‌طرف تخطّی نمی‌کند! پس فقط این چهارده نفرند؛ حالا خودمان حساب کار خودمان را بدانیم! آن کسی که الآن عالم تقدیر به‌دست او است، فقط امام زمان است و بقیّه همۀ ما مرخصیم!1

  •  من می‌خواهم این را بگویم: ما امروز و فردا می‌توانیم با موقعیّت خودمان یک عدّه را گول بزنیم و یک عدّه را نگه داریم؛ ولی آقاجان، باخته‌ایم! اگر حتّی یک دقیقه هم بایستیم، یک دقیقه هم کار را به عقب بیندازیم و یک دقیقه هم تسامح کنیم، باخته‌ایم! شخصیّت بیخود است، موقعیّت بیخود است، حرفی که زدند بیخود است، اینکه «جواب این و آن را چه بدهم؟» بیخود است، تمام اینها بیخود است! به فکر فردای خودت باش که در آن نشئه چه جوابی آماده کرده‌ای؟!

  • صرفاً عبودیّت و قبول حق ارزش پیروی دارند!

  •  هیچ مسئله‌ای به‌اندازۀ عبودیّت و به‌اندازۀ قبول حق، ارزش پیروی و ارزش اتّباع را ندارد که وقتی انسان حقّی را می‌بیند بیاید و آن حق را بیان کند! اگر قبلاً طور دیگری بوده، خب الآن بیاید و بگوید: «آقا، من اشتباه کردم، مسئله این نیست!» مسئلۀ مهم در حکومت اسلامی رسیدن به این حقایق است!

  •  یادم می‌آید در همان زمان سابق در یک انجمن مدرسه‌ای، شخصی از آقایان که فعلاً هم هست و به‌عنوان یکی از افراد [معروف] است، راجع به انجمن اولیاء اعلامیّه‌ای داده بود تا بیایند و شرکت کنند. اتّفاقاً خود ما هم در آنجا شرکت کردیم. عبارت اعلامیّه این بود: «در هنگام نیایش، به نیایش بپا می‌خیزیم!» یعنی به‌جای عبارت «موقع نماز»، گفته بود: «هنگام نیایش»! (این را دارم عرض می‌کنم تا به طرز تفکّر مرحوم آقا پی ببرید!) مرحوم آقا این مسئله را دیدند و گفتند:

    1. من یک دفعه به مرحوم آقا می‌گفتم: آقا، ما در قرآن ﴿عِبَادَ ٱللَهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾* داریم، یک آیه هم برای بنده نازل شده است: إنّا مِن عِبادِ اللَهِ المُرخَصین؛ ما مرخصینیم، همه رفتنی هستیم و کارمان مشخّص است!
      * سوره صافّات (٣٧) آیه ٤٠و ٧٤ و ١٢٨ و ١٦٠و ١٦٩.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

211
  • نیایش یعنی چه؟! نیایش معنا ندارد! شعار ما نماز است، وإلاّ مسیحیّت و یهود و حتّی بودائی‌ها هم نیایش دارند، آنها به کلیسا و کنشت می‌روند و نیایش می‌کنند؛ امّا آنچه که شعار اسلام است، نماز است!

  • یعنی یک فرد باید کاملاً نسبت به انتخاب تعابیر دقّت داشته باشد که تعبیر را چه نحوه انتخاب کند.1

  •  مثلاً حرکت سیّدالشّهدا علیه السّلام؛ آیا در حرکت سیّدالشّهدا علیه السّلام فقط مسئلۀ خون مطرح بود؟! آیا صرفاً چون امام حسین علیه السّلام خون داده برای ما ارزش پیدا کرده است؟! خب این خون را که خیلی‌ها می‌دهند! ممکن است یک شخص در تصادف هم بمیرد و خون بدهد. خون، خون است؛ گلبول‌های سفیدش مشخّص است، گلبول‌های قرمزش مشخّص است، پلاسمایش مشخّص است، پلاکت‌ها مشخّص است، اینها همه مشخّص است. گردن هر کس را ببُرند خون می‌آید، چه مسلمان باشد، چه شیعه باشد و یا اینکه کافر باشد. این مسئله که فرق نمی‌کند! آنچه برای امام حسین مطرح بود متابعت از حق است، حالا آن متابعت از حق چه در راستای صلح با معاویه تحقّق پیدا کند و چه در راستای مخالفت و مقابلۀ با یزید و بالمَآل رسیدن به مراتب و به این جریان عاشورا!

  • غلط بودن بررسی مسائل از دیدگاه ظاهر

  •  صرف مقابلۀ با یزید ارزشی ندارد! مگر همین منافقین و همین خوارج با چه افرادی مقابله می‌کردند؟ با دو طیف مقابله می‌کردند: یک طیف امیرالمؤمنین؛ یک طیف هم معاویه! و اتّفاقاً تصمیم آنها برای از بین بردن هر دو بود؛ یعنی وقتی که در مکّه در کنار کعبه اجتماع کردند، با آن عقلشان تشخیص دادند که آنچه الآن موجب فساد است سه نفر هستند: یکی علی، یکی معاویه و یکی عمرو عاص! و اگر این سه نفر را برداریم، مردم خیالشان راحت می‌شود و قضیّه یکسره می‌شود! ابن‌ملجم برای امیرالمؤمنین داوطلب شد و دو نفر دیگر برای معاویه و برای عمرو عاص داوطلب

    1. جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج ٣، ص ٢٥٦.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

212
  • شدند؛ امّا آن کسی که مسئول برای از بین بردن امیرالمؤمنین می‌شود در کارش موفّق می‌شود، ولی آن دو تا موفّق نمی‌شوند! عالم تقدیر این‌طور است و مسئله این است که خدمتتان عرض کردم: یکی از اسرار، این مسئلۀ نظام عالم تربیتی است!

  •  خیلی عجیب است! اتّفاقاً عمرو عاص در آن شب مریض بود و تب کرده بود و یکی دیگر را به‌جای خودش فرستاده بود و آن کسی که مربوط به عمرو عاص بوده آن بدبخت را ضربت می‌زند و همان‌جا او را از بین می‌برد. آن شخصی هم که مربوط به معاویه بوده می‌آید و ضربت می‌زند، امّا به پای معاویه می‌خورد و زخمی می‌شود و اطبّاء او را معالجه می‌کنند و مسئله تمام می‌شود؛ امّا آن کسی که مربوط به امیرالمؤمنین بود می‌آید و در کارش موفّق می‌شود!1

  •  حالا اگر ما باشیم چه می‌گوییم؟ می‌گوییم: «بله، دیگر معلوم می‌شود حق با معاویه و عمرو عاص است؛ اگر حق با اینها نیست پس چرا در کارشان موفّق شدند؟!» این مسئله‌ای است که ما الآن به این مسئله مبتلا هستیم، خیال نکنیم مسئلۀ آسانی است! ما الآن طرز تفکّرمان همین است؛ یعنی اگر ما شک داشتیم و یقین نداشتیم و می‌خواستیم مسائل را فقط از دیدگاه ظاهر بررسی کنیم و این جریان اتّفاق می‌افتاد، ما می‌گفتیم: «چون اینها طرفشان معاویه است پس برای ما ارزشمند هستند!» نه‌خیر، اینها به همان اندازه از معاویه دور هستند که به همان اندازه از امیرالمؤمنین دور هستند؛ چون این خوارج طرفشان چه کسی بوده است؟ یکی امیرالمؤمنین بوده و یکی هم معاویه، و برای آنها امیرالمؤمنین و معاویه یک حساب و یک نظام دارند و کسی که طرز تفکّرش این باشد دیگر ارزشی ندارد! کسی که امیرالمؤمنین را در کنار معاویه بگذارد و بگوید: «باید هر دو را از بین برد»، آیا این ارزش دارد؟! و اگر در این راه کشته بشود شهید است و خدا به او اجر می‌دهد؟! نه‌خیر!

    1. رجوع شود به شرح الأخبار، ج ٢، ص ٤٣٧ ـ ٤٤٠؛ الإرشاد، ج ١، ص ١٧ ـ ٢٢؛ مقاتل الطّالبیین، ص ٤٣ و ٤٤.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

213
  •  بنابراین در مسئلۀ سیّدالشّهدا علیه السّلام مسئلۀ خون مطرح نبود؛ چون اگر مسئلۀ خون مطرح بود چرا امام حسین ده سال در زمان حکومت معاویه جنگ نکرد؟! چرا سیّدالشّهدا در مکّه نماند و به‌سمت کربلا رفت و نگذاشت خونش در مکّه ریخته بشود؟! درحالی‌که اگر در مکّه خونش ریخته می‌شد بهتر بود؛ چون مردم می‌گفتند: «ببینید، پسر رسول خدا را در حرم امن الهی شهید کردند!» آیا ما به این مسائل دقّت کرده‌ایم؟! پس برای امام حسین مسئلۀ خون مطرح نیست، بلکه برای امام حسین علیه السّلام متابعت از حق مطرح است!

  • حرکت سیّدالشّهدا علیه السّلام براساس متابعت از حق

  •  لذا به‌خاطر این نکته است که مرحوم آقا می‌فرمودند: «شعار ما باید این باشد: ”محرّم ماه پیروزی حقّ بر باطل است!“» یعنی شعار امام حسین علیه السّلام متابعت از حق است، نه ریختن خون! بله، اگر در این راستا خونش هم ریخته بشود، بسیار خوب، ریخته بشود؛ و اگر هم ریخته نشود مسئله‌ای نیست! اگر زخمی بشود مهم نیست، و اگر شهید هم بشود مهم نیست!

  •  آنچه برای سیّدالشّهدا مطرح است متابعت از حق است، حالا در هر صورتی که می‌خواهد ظهور پیدا کند: گاهی به‌صورت صلح با معاویه در زمان امام حسن علیه السّلام ظهور پیدا می‌کند؛ گاهی به‌صورت مقابله با جیش یزید و منجر شدن به شهادت است که در زمان خودش ظهور پیدا می‌کند؛ گاهی در زمان گوشه‌گیری و نشستن و به مسائل مردم رسیدن است که در زمان امام سجّاد علیه السّلام ظهور پیدا می‌کند؛ گاهی هم به‌واسطۀ بیان احکام شرایع است که در زمان صادقین ـ حضرت امام باقر و حضرت امام صادق علیهما السّلام ـ ظهور پیدا می‌کند. این مکتب می‌شود مکتب حق! التفات کردید؟!

  •  امروز ما می‌خواستیم تازه وارد این مسئله بشویم که قضیّۀ سیّدالشّهدا و شعار باید چگونه باشد، ولی معمولاً این‌طور می‌شود: خیرةُ اللَه خیرٌ علیٰ کلّ حالٍ!1

    1. ترجمه: «آنچه خدا خواسته و اختیار نموده، در هر حالی بهتر است!» (محقّق)

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

214
  •  امیدواریم که خدای متعال ما را در هر حالی طرفةالعینی از مرام و مکتب اهل‌بیت علیهم السّلام به انحراف و به انصراف نیندازد، و سر سوزنی تخطّی از مرام چهارده معصوم علیه السّلام برای ما پیش نیاورد! در این دنیا از زیارت اهل‌بیت و در آن دنیا از شفاعتشان ما را بی‌نصیب نگرداند!

  • اللَهمّ صلّ علیٰ محمّدٍ و آل‌محمّدٍ

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

215
  •  

  •  

  • مجلس پنجاه و هفتم: ویژگی‌های شعائر در حکومت اسلام

  • ٢٠جمادی الأوّل ١٤٢٢ هجری قمری

  •  

  •  

  •  

  •  

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

217
  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

  • أعوذُ باللَه مِن الشّیطان الرّجیم

  • بسمِ اللَه الرّحمٰن الرّحیم

  • الحمدُ لله ربِّ العالَمینَ

  • و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ سیّدنا و نبیّنا و حَبیبِ قُلوبِنا و طَبیبِ نُفوسِنا

  • أبی‌القاسمِ محمّدٍ و علیٰ آله الطّیّبینَ الطّاهرینَ المَعصومینَ

  • و اللّعنةُ علیٰ أعدائهم أجمعینَ إلیٰ یَومِ الدّینِ

  •  

  •  قُلتُ: «یا أباعبداللَه، ما حقیقةُ العُبودیّة؟» قالَ: «ثلاثةُ أشیاء:... و لا یدبّرَ العَبدُ لنَفسِه تَدبیرًا؛1 بنده برای خودش تدبیری اتّخاذ نمی‌کند!»

  •  معنای این جمله اجمالاً عرض شد و تفصیل آن را موکول کردیم به بیان مسائلی که یک سالک و یک مؤمن به مبانی اهل‌بیت علیهم السّلام، باید در طول زندگی خودش نسبت به آن مبانی ملتزم باشد.

  •  راجع به مسائل معیشتی، معاشرت و ارتباطات، مطالبی هست که باید بعداً عرض بشود.

  • توحیدی بودن شعار در حکومت اسلام

  •  یکی از مهم‌ترین مسائلی که شاید بتوان گفت باید مسئلۀ اصلی در روابط اجتماعی مسلمین باشد، مسئلۀ حکومتی است. تا به‌حال راجع به کیفیّت نظام

    1. بحار الأنوار، ج ١، ص ٢٢٥.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

218
  • حکومتی انبیاء و ائمّه علیهم السّلام مطالبی از مکتب عرفان و به‌خصوص دیدگاه‌های مرحوم والد ـ رضوان اللَه علیه ـ‌ به عرض رسیده است.

  •  عرض شد یکی از مهم‌ترین مسائل در حکومت انبیای الهی بیان نکاتی است که حکومت اساس بنای خود را بر آن نکات قرار می‌دهد که از آن نکات به‌عنوان «شعار حکومتی» تعبیر آورده می‌شود.

  •  شعار در حکومت اسلام باید شعار توحیدی باشد و در همۀ جنبه‌ها و در همۀ مواضع باید این محوریّت مورد توجّه قرار بگیرد و اگر ما در بعضی از جاها مشاهده کنیم که نحوۀ تعبیر، نحوه‌ای است که با آن حقیقت توحیدی فاصله دارد، باید در آنجا به‌دنبال ریشه‌های مسئله بگردیم.

  • دقّت مرحوم علاّمه طهرانی در به‌کارگیری صحیح شعارها

  •  مرحوم آقا ـ رضوان اللَه علیه ـ در زمان مبارزات خودشان در سنۀ ٤٢ و قبل از سنۀ ٤٢، نسبت به این مسئله نهایت دقّت را داشتند؛ البتّه نه‌تنها فقط در مسائل مبارزاتی خودشان این قضیّه مورد توجّه قرار می‌گرفت، بلکه در همۀ امور! مثلاً یادم است یک وقت یکی از افراد از منتسبین به ما ـ که در همان زمان محمّدرضا شاه مسئولیّتی داشت ـ برای جلسه‌ای که داشت، اعلانی کرده بود که افراد در این جلسه شرکت کنند و در آن اعلان به‌جای لفظ «نماز» لفظ «نیایش» را آورده بود که مثلاً در موقع اذان مغرب برای أداء نیایش، نیم ساعتی فرجه و فرصت داده می‌شود! وقتی که مسئول آنجا خدمت آقا آمده بود، ایشان به‌عنوان اعتراض گفته بودند:

  • مگر ما در اسلام نماز نداریم؟! چرا به‌جای نماز، نیایش آوردید؟!

  • نیایش یک عبارتی است بین همۀ مذاهب؛ یهودیّت نیایش دارد، مسیحیّت نیایش دارد! این نیایش یک لفظ مشترک است؛ امّا شعار اسلام، نماز است! این نماز با این خصوصیّت و با این کیفیّت در ادیان گذشته نبوده، و اسلام باید شعار خودش را مطرح کند! ما نباید در ارتباط با این فریضۀ الهی عبارتی را به‌کار ببریم که آن عبارت همۀ انواع نیایش‌ها و همۀ انواع عبادت‌ها ـ چه عبادت‌های صحیح و چه آنهایی را که خلط و قاطی شده ـ [را در بر بگیرد]!

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

219
  •  مثلاً الآن شما در کلیساها بروید و ببینید که نحوۀ نیایش آنها به چه قسم است؟ واقعاً خنده‌آور است! اگر شما در همین کنشت یهودی‌ها شرکت کنید، می‌بینید که کیفیّت نیایش آنها واقعاً به چه شکل است! امّا اگر یک شخص بی‌طرف به مسجد، آن‌هم مسجد شیعیان برود و کیفیّت نماز آنها را ـ همان‌طور که متون روایی و احادیث ما از معصومین آن نحوۀ عبادت و نماز را مطرح کرده‌اند ـ ببیند و بعد به کلیسا و کنشت برود و یا اینکه سایر انواع نیایش‌ها را در مکاتب مختلف ببیند، قطعاً می‌گوید که این نحوه ارتباط، یک نحوه ارتباط خاصّی است! اینها متمایزات بین اسلام و سایر مذاهب است.

  •  بنابراین مگر ما در اسلام نماز نداریم؟! خب چرا نماز به‌کار نبریم؟! [مثلاً بگوییم]: «برای أداء نماز، در اینجا نیم ساعت فرصتی برای مؤمنین قائل می‌شویم و بعد به ادامۀ برنامه پرداخته می‌شود.» آن شخص گفت: «آقا، ما این کار را نکردیم، فلان کس که قوم و خویش خود شما است این کار را کرده است!» ایشان گفتند: «بله، من می‌دانم که اخلاق و سلیقۀ او همین‌طوری است!»

  •  التفات کردید؟! ما در مکتب خود چیزی کم نداریم و نقص نداریم تا بخواهیم این نقص را در رجوع به سایر افراد و سایر مکاتب و مذاهب جستجو کنیم!

  • توجّه به امور ظاهری در برنامه‌های تربیتی انبیاء و حکومت اولیا

  •  مسئلۀ شعار در حکومت انبیای الهی جایگاه بسیار مهمّی را دارد و نشان‌دهندۀ طرز تفکّر رهبر و قائد جامعه به‌سمت اهدافی است که مدّ نظر است! شما به حکومت سلاطین در کشورهای مختلف نگاه کنید: مثلاً اگر الآن در یک جا یک شخص بخواهد رئیس‌جمهور یا نخست وزیر بشود، در هیچ‌کدام از اینها شعار حرکت به‌سوی تعالی و کمالات انسانی نیست! آیا در برنامه‌های انتخاباتی آنها دیده‌اید که شعارهایشان یکی از اینها باشد: گسترش معنویّت در جامعه، گسترش کمال در جامعه، رشد و ترقّی و فعلیّت استعدادها در جامعه به‌سمت کمال؟! نه، این‌طور نیست؛ بلکه حرف آنها از نان است و از شکم است و از رفاه دنیوی است و از دست انداختن بر منافع دیگران است و در زیر یوغ استعمار کشیدن ممالک محروم است! [حرف آنها] در این مسائل دور می‌زند که اقتصاد مملکت را بالا می‌بریم، بیکاری را برطرف می‌کنیم،

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

220
  • از کشورهای دیگر برای رسیدن به مطامع و منافع خود بهره می‌گیریم، شرف و عزّت کشور را بالا می‌بریم، افتخار برتری و سیادت بر همۀ دنیا را بر دیگران اثبات می‌کنیم! این چیزهایی است که ما تا به‌حال مشاهده می‌کردیم.

  •  امّا در حکومت انبیاء رسیدن به شکم و نان مطرح نیست! بله، رفاه نسبی اجتماعی و پرداختن به امور ظاهری در برنامه‌های تربیتی انبیاء و حکومت اولیای الهی به‌عنوان مقدّمه مدّ نظر است، نه به‌عنوان مقصد و نه به‌عنوان هدف! لذا اگر ما بعداً بخواهیم در کیفیّت معیشتی صحبت کنیم، اصلاً همه تعجّب می‌کنند که واقعاً در اسلام یک‌هم‌چنین برنامه‌هایی هم هست؟!

  • کیفیّت تعامل مؤمنین با یکدیگر در زمان ظهور امام زمان علیه السّلام

  •  یادم است در زمان مرحوم آقا ـ رضوان اللَه علیه ـ در روز نیمۀ شعبان در مشهد صحبت می‌کردم. روایتی را خواندم که:

  • در زمانی که امام زمان ـ علیه السّلام و عجّل اللَه تعالیٰ فرجه الشّریف و جَعلَنا مِن شیعَته و مَوالیه و الذّابّینَ عَنه و جَعلَنا لتُرابِ مَقدَمه الفِداء ـ ظهور کنند، مؤمنین دست در جیب یکدیگر می‌کنند و هر کسی به هر اندازه که پول خواست برمی‌دارد!1

  • مثلاً این شخص می‌بیند که شخص دیگر برای تجدید وضو رفته و کتش هم آویزان است، می‌گوید: «فرصت غنیمت است، تا نیامده رفع نیاز کنیم تا مشکلمان حل بشود!» و دست در جیب او می‌کند! وقتی آن شخص دیگر می‌آید، می‌بیند که بله، کیسه خالی شده است، می‌گوید: «بسیار خوب!» او هم منتظر یک فرصت است و تا این شخص می‌رود که مثلاً استراحت کند یا حمّام برود، جیبش را می‌زند! خلاصه این برنامه‌ای است که إن‌شاءاللَه در زمان امام زمان همۀ ما شاهد خواهیم بود، ولی فعلاً این کار را نکنید؛ چون شرایطی می‌خواهد که فعلاً آن شرایط نیست، گرچه ما باید به آن سمت برویم!

    1. رجوع شود به الاختصاص، ص ٢٤.

عنوان بصری ج 6 - تدبیر در امور اجتماعی و حکومت

221
  •  من یک وقت این قضیّه را در بین یک عدّه از دوستان مطرح می‌کردم. گفتم: «اگر قرار بر این باشد که این مسئله حق باشد، خب چرا ما از الآن خودمان شروع نکنیم؟! یا حق است و یا حق نیست؛ اگر حق نیست که مَعاذ اللَه که امام زمان علیه السّلام بخواهد مسئلۀ خلافی را ترویج کند!» در روایت داریم: یأتی بدینٍ جَدیدٍ؛1 «وقتی که امام

    1. الغیبة، نعمانی، ص ٢٣٤:
      «عَن أبی‌حَمزَةَ الثُّمالیِّ قالَ: سَمِعتُ أباجَعفَرٍ محمّدَ بنَ عَلیٍّ علیهما السّلام یَقولُ: ”لَو قَد خَرَجَ قائِمُ آلِ‌محمّدٍ علیهم السّلام... !“ ثُمّ قالَ: ”یَقومُ بِأمرٍ جَدیدٍ و سُنَّةٍ جَدیدَةٍ و قَضاءٍ جَدیدٍ... !“»
      ترجمه: «ابوحمزه ثمالی گوید: از امام باقر علیه